پورپیرار، با تألیف و نشر کتاب «دوازده قرن سکوت» 4 پا به این عرصه گذاشت. وی که از اعرابِ ایرانیِ خوزستان است، فاقد هرگونه تحصیلات دانشگاه به ویژه سابقه تحصیلی در رشته تاریخ است، از این رو آثارش مشحون از تناقضهایی است که به مرور زمان و با نشر کتابهای جدیدترش به چشم میخورد.
در یکم و هشتم خرداد ماه 1390، مطالبی با عنوان «تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساختهی یهودیان یا ایرانیان؟» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد.
در مقاله حاضر «حیدری نیا» عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بر آن شده تا با ارایه مستدلاتی به نقد و بررسی این دو مقاله بپردازد.
در یکم خرداد ماه سال جاری 1390، مطلبی با عنوان «تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد؛ نویسنده آن با دلایلی ابتدایی که پیش از این از سوی «ناصر پورپیرار» طرح شده و بارها مورد انتقاد قرار گرفته بود، به اثبات این مدعا پرداخته که «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاههای غرب (در اینجا دانشگاه شیکاگو) با جعل و دروغ درباره تاریخ پیش از اسلام ایران و دست کاری و فریب در ابنیه تخت جمشید و ساختن داستانهای خیالی درباره آن زمینههای فریب قسمتی از جامعه را فراهم آوردهاند.» نویسنده این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد ساخته یهودیان یا ایرانیان؟» که در تاریخ هشتم خرداد ماه منتشر شد، ادعا کرده که «آستروناخ در فاصله سالهای 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد کاخهایی ساخت و آن را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.» در مدت کوتاه این مطلب عیناً در چند پایگاه و نشریه اصولگرا و چند وبگاه قومگرا و تجزیهطلب منتشر گردید. مطلبی که در ادامه میآید نقدی بر این دو نوشته است که با هدف انتقاد به جریانی خاص، نوشته شده است.
مقدمه
تاریخ کهن ایران زمین، مانند اغلب تمدنهای دیرپای بشری، آکنده از نقاط تاریک و روشنی است که به دست خوبان و بدان این سرزمین پدید آمده است. برای هر قوم و ملتی، توجه و پرداختن به نکات برجسته و مثبت تاریخش، به همان میزان افتخار آفرین است که بیان تاریکیها و نکات منفی آن، رنج آور. طی یک سده اخیر که دنیای غرب با ابزار قدرتمندِ رسانه، به کارزار فرهنگی وارد شده، همواره تلاش نموده تا از گذشته خود، تصویری آرمانی و زیبا ارایه نماید و در مقابل با همین ابزار توانا، به مصاف ملتها و کشورهایی رفته که با آنها زاویه داشته است. در این میان، پیکان هنر و رسانه غربی، ایران اسلامی را طی سه دهه اخیر نشانه رفته است.
هجمه غرب به ایران، صرفاً روزگار معاصر و حوادث دوران انقلاب اسلامی را شامل نمیشده است بلکه رویارویی سنتی میان ایران (نماینده قدرت شرق باستان) و یونان و روم (نمایندگان غرب باستان) که یک هزاره به درازا کشیده بود، در روزگار معاصر با زبان و ابزاری جدید ادامه یافت. تا جایی که در همین یک دهه اخیر، هالیوود با ساخت چند فیلم پر هزینه نظیر اسکندر1، سیصد2 و شاهزاده ایرانی3، تلاش کرد تا با حمله به گذشته باستانی ایران، ریشههای کهن تاریخ و فرهنگ ایران زمین را تخریب و تحقیر کند. هرچند که در پیشینه تاریخ ایران، به سان هر سرزمین کهن دیگری نقاط تاریکِ تاریخی وجود دارد اما، در قیاسی ساده و مروری کلی میان تاریخ مشرق زمین و مغرب زمین میتوان دریافت که این نقاط تاریک در تاریخ غرب به ویژه در گذشته باستانی آن بیش از هر سرزمین و ملت دیگری وجود دارد لیکن اینان به مدد تبلیغات و رسانه، تلاش میکنند تا کژیهای خود را پنهان کرده و معایب دیگران را برجسته نمایند.
ایران، سرزمینی است که از گذشتههای دور، مأمن اقوام و طوایف گوناگونی بوده که به رغم اختلاف لهجه، زبان، پوشش، آداب و رسوم و حتی مذهب، درکنار یکدیگر یک کل واحد و زیبایی به نام ایران را پدید آوردهاند. با روی کار آمدن پهلوی اول، سیاستهای ضد دینی و مرکز گرایی رضاخان، موجب شد با باستانگرایی و یادآوری شاهنشاهی های قدرتمند تمدن ایران در دورانهای گذشته، نسخه ی مرسوم قوم و قبیله گرایی تضعیف شود. پس از سقوط رضاشاه، ظهور فرقه دموکرات، نخستین پیامد سیاستهای مرکز گرایانه و تضعیف قبایل دولت او بود. تلاش سرکردگان عموما تحصیل کرده قبایل که اینک از قدرت کنار بودند با تلاش بیگانگان برای دامن زدن به اختلاف میان مردم ایران و دولت مقتدر مرکزی پیوند خورد. فی المثل کمونیستها با حمایت و دخالت مستقیم شوروی، مدعی رهایی مردم آذربایجان از سلطه نظام حاکم شدند.
هرچند که عمر این دولت نوظهور قومی که برکشیده بیگانه بود به یکسال نرسید و پیوند عمیق مردمان دلیر این دیار و باورهای ریشهدار مذهبی آنان، فرصت را از دست مارکسیستها سلب کرد اما فکر مسموم تجزیهطلبی را برای نخستینبار در اندیشه بخشی از جامعه ایجاد کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، این جریان با استفاده از فضای باز سیاسیِ پس از انقلاب، مجدد هستههایی را در بین قومیّتهای ایرانی ایجاد کرد تا شاید به این ترتیب ضمن پاره پاره کردن ایران اسلامی، بتوانند به انقلاب ضربه بزنند. برافروختن آتش دشمنی و کینه در میان کردها، ترکمنها و بلوچها، بخشی از اقدامهای مارکسیستها در نخستین سالهای انقلاب بود. این توطئهها هم با تلاش دلسوزان میهن و صرف هزینههای بسیار، پشت سر گذاشته شد.
در اواخر دهه 70 خورشیدی، یکی از بازماندگان حزب توده به نام «ناصر پورپیرار»، با استفاده از سوءِ تدبیر مسؤولان فرهنگی وقت، تلاش کرد تا همان اهداف ضد همفکران دیروز خود را این بار در پوششی فرهنگی و به بهانه طرح مباحث به ظاهر علمی دنبال کند. پورپیرار، با تألیف و نشر کتاب «دوازده قرن سکوت» 4 پا به این عرصه گذاشت. وی که از اعرابِ ایرانیِ خوزستان است، فاقد هرگونه تحصیلات دانشگاه به ویژه سابقه تحصیلی در رشته تاریخ است، از این رو آثارش مشحون از تناقضهایی است که به مرور زمان و با نشر کتابهای جدیدترش به چشم میخورد. ادعاهای پورپیرار در نفی گذشته باستانی ایران، در بین محافل کوچکی از فعالان دانشجویی با گرایشهای قومیّتی با استقبال مواجه شد. وی در بین سالهای 1380 تا 1385 بارها به دعوت همین تشکلها در دانشگاههای مختلف سخنرانی کرد البته در این سالها آثار متنوعی شامل مقالات الکترونیکی، کتاب و مقالات چاپی در نقد وی منتشر شده است.5
بهرغم تلاشهای گسترده پورپیرار و همراهان اندکش، ادعاهای وی چنان بیاساس و متناقض بود که نتوانست راه به جایی ببرد و دو سه سالی است که خاک مهجوری بر آثار و دعاوی او نشسته است. در چنین شرایطی مطلبی با عنوان تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام «تخت جمشید» که در تاریخ 1/3/90 منتشر شد، با دلایلی سست به اثبات این مدعا پرداخته که «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاههای غرب (در اینجا دانشگاه شیکاگو) با جعل و دروغ درباره تاریخ پیش از اسلام ایران و دست کاری و فریب در ابنیه تخت جمشید و ساختن داستانهای خیالی درباره آن زمینههای فریب قسمتی از جامعه را فراهم آوردهاند.» نویسنده این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد» ساخته یهودیان یا ایرانیان؟ که در تاریخ 8/3/90 منتشر شد، ادعا کرده که «آستروناخ در فاصله سالهای 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد کاخهایی ساخت و آنها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.
هرچند که درباره ادعاهای پورپیرار و حلقه کوچک او، نقدهای تاریخی زیادی نوشته شده است، لیکن در یادداشت حاضر، ضمن بیان آفتهای باستانگرایی و باستانستیزی برای هویّت و امنیّت ملی، برای تنویر افکار مخاطبان، نقدی هم بر ادعاهای بیاساس نویسنده بینام و نشان آن ارایه شده است. نقد زیر در سه بخش ارایه میگردد:
بخش نخست ناظر به کلیّات قابل انتقادی است که در هر دو یادداشت نویسنده به چشم میخورد. بخش دوم و سوم هم به ترتیب ناظر به هر یک از دو قسمت از مطالب یاد شده است.
بخش نخست: نقدی بر روش و بینش نویسنده
1. باستان ستیزی و مسأله امنیّت ملی: همچنان که در ابتدای این مطلب توضیح داده شد، سیاستهای افراطی در عرصه باستانستیزی، ثمرهای جز زدودن بخشی از تاریخ و هویّت ملی ایران در پی ندارد. وقتی طرح چنین مباحثی از سوی گروههای کوچک قومی مورد توجه و استقبال واقع میشود و کسانی که داعیه جداییطلبی دارند، مروجان اصلی باستانستیزی در کشور میشوند باید در نشر چنین آثاری دقت بیشتری کرد. به بیان دیگر، باستان ستیزی از جمله سخنانی است که دشمنان این آب و خاک را به وجد میآورد. برای تبیین بهتر موضوع، ذکر یک نمونه خالی از فایده نیست؛ در کتاب «تاریخ چهارم دبستان» جمهوری آذربایجان، برای هویّت سازی و هویّت بخشی به سرزمینی که قرنها با نام قفقاز، جزیی از خاک ایران به شمار میرفته است، داستان کشته شدن کوروش در نبرد با قبیله ماساژتها را به نخستین رویارویی پارسها با ترکها تعبیر کرده و از آن با عنوان دراز دستی کوروش، پادشاه پارس یاد میکند که توسط ملکه قوم ترک، کشته میشود. آنگاه در تداوم تاریخ سازیاش، از صفویان به عنوان نخستین حکومت ترک نام میبرد که مرزهای آذربایجان را تا آبهای خلیج فارس گسترش داد. در چنین فضایی، نفی تاریخ و هویّت کهن ایران، در واقع نوعی هم صدایی با تهدید کنندگان هویّت و امنیّت ملی میهن است.
2. چرخشهای تردیدآمیز: تغییر روش ناگهانی طراح اصلی این ایده طی سالهای اخیر، قابل تأمل است. نخستین ورود پورپیرار به حوزه تاریخ ایران، به واسطه کتاب «از زبان داریوش» است که در آن خود را به عنوان ویراستار معرفی کرده و نامش را روی جلد کتاب در کنار نویسنده و مترجم توانای آن آورده است. پورپیرار در مقدمهای دو صفحهای که بر این کتاب نوشته، عصر هخامنشی را «مبشر راستی، برابری، آزادی و عدالت» معرفی کرده و آن را باعث غرور ایرانیان دانسته و نوشته است: «به یقین ارزش کتاب در بیان تمامی حقایق مربوط به آن دوران است و از خلال آن پذیرفته میشود که قدرت مدیریت و سازمانده بنیان یک امپراتوری و نیز روابط ملی به کمک خرد جمعی چنان مستحکم شد که هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگیهای دیرین و نخستین خود، یعنی پندار، کردار و گفتار نیک شناخته میشوند.»6 نکته قابل تأمل دیگر آن است که این کتاب توسط خود پورپیرار (در انتشاراتی متعلق به وی) به چاپ رسیده است اما در فاصله اندکی پس از انتشار این کتاب، پورپیرار با نشر کتاب دوازده قرن سکوت منکر تمدن هخامنشی شد البته وی در چاپهای بعدی کتاب از زبان داریوش نام خودش را از روی جلد برداشت.
3. چالشهای میراث فرهنگی ایران در سطح بینالمللی: در حالی که ایران در عرصه جهانی با غارت میراث فرهنگی توسط دلالان غربی مواجه است که نمونه بارز آن، مناقشه بر سر چندین هزار لوح گلی است که اطلاعات ارزشمندی از تاریخ اقتصادی عصر هخامنشی را در خود جای دادهاند و از قضا توسط همین باستانشناسان از خزانه تختجمشید به شرط امانت از ایران خارج شده تا در دانشگاه شیکاگو روی آنها مطالعه شود. «پروفسور هاید ماری کخ»، نویسنده کتابِ از زبان داریوش، بخش مهمی از اطلاعات ارزشمند خود را از همین الواح گلی استخراج کرده است. بیاساس خواندن تختجمشید و نفی کارکرد آن، در شرایطی که جمهوری اسلامی ایران، در تلاش است تا میراث به یغما رفته را بازگرداند و یک دادگاه آمریکایی با دستیاری یهودیان در صدد حراج آنهاست،7 چه معنایی میتواند داشته باشد. از سوی دیگر، طی یکصد سال اخیر مهمترین موزههای دنیا با آثار ارزشمند ایرانِ هخامنشی تزیین شده است (به ویژه آثار مهمی که هیأت باستان شناسی فرانسوی طی توافقنامهای صد ساله از شوش و نواحی آن کشف و ضبط کردند) تلاش برای بازگرداندن بخشی از این میراث که امروز مایه درآمدی سرشار برای این کشورهای غارتگر شده، آیا تناسبی با چنین ادعاهایی دارد؟ در حقیقت تنها کسانی که از طرح چنین ادعاهایی سود میبرند همین غارتگران جهانی هستند.
بخش دوم: نقد و نظری برمطلبِ تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی به نام «تخت جمشید»
1. عدم ارتباط بین عنوان و محتوا: نخستین گام در هر نوشته علمی و تحقیقی، وجود تناسب میان عنوان و محتوای یک مطلب است. متأسفانه نویسنده، از تیتری کاملاً سیاسی برای مطلبی به ظاهر تحقیقی استفاده کرده است و در عین حال تا پایان مقاله هیچ توضیحی نداده که اساساً جریان انحرافی ـ که پدیدهای نوظهور است ـ چه ارتباطی به تخت جمشید و حفاریهای نیم قرن اخیر آن دارد!؟ به نظر میرسد انتخاب چنین تیتری صرفاً برای جلب خواننده و تأثیرگذاری بیشتر بر ذهن او استفاده شده است. حال آنکه با چنین رویکردی در واقع میراث فرهنگی یک کشور، قربانی درگیریهای سیاسی شده است.
2. چشمپوشی از منابع داخلی و پژوهشهای متعدد: نویسنده به گزاف مدعی است که: «اطلاعات کنونی ما محدود به دیدگاههای اساتید یهودی دانشگاههای غرب به ویژه دانشگاه «شیکاگو» است که امروزه ارزش و اعتبار علمی آنها کاملاً زیر سؤال است و ثابت شده که به جای تحقیقات علمی آزاد، به جعل تاریخ و دروغ نویسی مشغولاند و با سمبل سازیهای بیبنیان تلاش میکنند زمینههای تفرقه بین مسلمین را فراهم آورند.» وی که در چندجای مختلف بیاطلاعیاش از تاریخ و باستانشناسی را نشان داده است، مجموعه روایات متعدد مورخان قدیم درباره تخت جمشید را نادیده گرفته و تلاشهای باستانشناسان ایرانی طی چند دهه اخیر را هم انکار کرده و بر موضوعی تأکید میکند که برای هر آشنای به تاریخ، باورنکردنی است.
تخت جمشید با جلب توجه مسافران اروپایی از اواخر قرن نهم هجری (1470م) به بعد و شرح و طرحهای آنها از آن، خیلی زود ایران باستان را در جهان غرب مشهور کرد و نوشتههای بسیاری در توصیف آن آثار و شناخت هنر ایرانی پدید آمد. از راه همین توصیفات بود که خط میخی شناخته و رمزگشایی شد. نفوذ تخت جمشید در معماری چهل ستون اصفهان ــ که حتی نامش را هم از نام تخت جمشید در آن زمان گرفته است ــ به خوبی آشکار است و بر آثار دوره قاجاریه، حتی بر قالی بافی و پرده بافی، تأثیر گذاشته است. مرحوم «علیرضا شاپورشهبازی» در مقالهای ارزشمند که برای دائرهالمعارف بزرگ اسلامی نوشته، ذیل مدخل تخت جمشید، به ردّپای این اثر در منابع اسلامی، سفرنامههای سیّاحان اروپایی و پژوهشهای جدید پرداخته است.8
3. استناد به عکسهایی مبهم و بدون تاریخ: نویسنده با ارایه چند عکس کوچک و مبهم، نتیجه میگیرد که آثار ایلامی ـ که اصالت بنای تخت جمشید به آن بوده ـ از این محوطه پاک شده تا یک تاریخسازی جدید صورت گیرد. در تصویر شماره (1) و تصویر بالا، سمت راست از مجموعه تصاویر شماره (3)، میتوان موقعیّت این بنای مورد ادعا را نسبت به صفه تخت جمشید سنجید. این بنا کاملاً خارج از صفه با فاصلهای قابل توجه از آن قرار دارد. این نکته را میتوان از نمای ستونهای صفه که در دور دست دیده میشوند، دریافت. اما برخلاف ادعای وی، این حفاریها نه تنها موجب از بین رفتن این بنای قدیمی نشده بلکه، با دقت تمام، بقایای بنای معبدی در این نقطه از زیر خاک بیرون آمد که نه تنها ایلامی نبود بلکه کتیبههای یونانی آن نشان داد که این معبد پس از ویرانی تخت جمشید به دست اسکندر، توسط مقدونیها یا اشکانیان احداث شده است. از این رو کتیبههای آن به خط یونانی است و به جای «اهورا مزدا» نوشتهاند «زئوس مجیستوس» و به جای «میترا» نوشتهاند «آپولون و هلیوس».
«هرتسفلد» تصاویر متعددی به همراه گزارش باستانشناسی این اثر ارایه میدهد اما دور بودن این بنا از صفه اصلی و کماهمیّتی آن نسبت به تخت جمشید موجب شده که نویسنده محترم در سفر به تخت جمشید آن را نبیند و سپس ادعا کند که این بنا اساساً وجود ندارد.9 (تصویر الف) ضمن آنکه در یک تحقیق باستانشناسی ذکر تاریخ عکس، زاویه عکس و منبع آن، برای هرگونه استنادی ضروری است.
تصویر الف: معبد فراتهدار (هرتسفلد: 1380، لوحه 84)
3. تفاوت زیگورات با یک کاخ: یکی دیگر از شاهکارهای نویسنده، کشف این نکته است که تخت جمشید یک زیگورات بوده نه یک کاخ یا بنای هخامنشی! سپس با ارایه تصویر کوچکی از زیگورات چغازنبیل سعی میکند که این دو را شبیه به هم نشان دهد اما در ادامه، زیگورات تخت جمشید را بنایی بابلی معرفی میکند! در واقع ایشان نمیداند که زیگورات چغازنبیل اساساً بنایی بابلی نیست! بلکه مهمترین بنای باقی مانده از پادشاه ایلامی «اونتاشگال» در «دوراونتاش» است که یکپارچه از خشت ساخته شده است. سپس در ادامه با ارایه چندین تصویر نشان میدهد که این زیگورات بابلی! هیچگاه به اتمام نرسیده و از ابتدا ناقص بوده است. ممکن است برخی از آشنایان و صاحبنظران، بر این حقیر خرده بگیرند که چرندبافی در این حد چه نیازی به پاسخ دارد! اما از آنجا که ممکن است این سخنان، ذهن ناآشنایی را بفریبد، تناقضات آن را بازگو میکنم.
نخست آنکه زیگورات بنایی است هرمی شکل که هیچ شباهتی به یک بنای احداث شده روی صفهای وسیع را ندارد. زیرا زیگورات پلکانی به سوی آسمان است. زیگورات بنای خشتی توپُری است که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است و فاقد هرگونه فضای داخلی است (تصویر ب) همچنین برخلاف ادعای نویسنده، زیگورات چغازنبیل را هم همین دانشمندان غربی یافتند و «رومن گیرشمن»، باستانشناس فرانسوی سالها با دقت به خاکبرداری و حفاری در آن مشغول شده و از قضا نتایج این کاوشها که تا نیم قرن بعد هم توسط گروههای خارجی و ایرانی تداوم یافت در چندین جلد کتاب منتشر شده است.10 در ضمن ثبت این بنای ارزشمند در زمره فهرست آثار میراث جهانی یونسکو، گواه دیگری بر توجه ویژه به آن است.
تصویر ب: زیگورات چغازنبیل (سمت چپ) و نمونک یک زیگورات
8. تختجمشید بنایی کامل یا نیمهکار: نمایش عکسهای پراکندهای از تخت جمشید و استنباط این نکته که بنای یاد شده یک بنای بابلی و نیمهکاره است مانند این میماند که تکههایی منتخب از یک خمره شکسته، به گونهای کنار هم قرار گیرد که حاصل آن کاسه سفالی کوچکی شود. نویسنده در فرضیه بافی خود به این موضوع فکر نکرده که الواح موجود در تخت جمشید و گزارشهای متعدد مورخان یونانی از این بنای عظیم را چگونه باید با ادعای خود تطبیق دهد.
«داریوش» در چند کتیبه در تخت جمشید، در احداث این بنا اعلام میکند: «پیش از این در این مکان دژی وجود نداشت به خواست اهورامزدا من این دژ را ساختم... و من آن را استوار، زیبا و مقاوم ساختم.»11 البته ذکر این نکته ضروری است که صفه تخت جمشید در گسترهای به وسعت 125 هزار متر مربع، در دوران داریوش، خشایار شاه و اردشیر یکم احداث شد و هر قسمت تاریخچه خود را دارد. آثار تخت جمشید به چهار دسته تقسیم میشود، این دستهبندی طبق برنامهای منظم بوده است، چنانکه محوطه را به چهار بخش تقریباً مساوی تقسیم میکند:
1) در جنوب شرقی، «خزانه» واقع است که اصل آن ــ که بسیار کوچکتر بوده ــ ساخته داریوش است و بعدها خشایارشاه در آن تغییراتی داده و آن را به صورت دژی مستطیل شکل درآورده است.
2) در ربع جنوب غربی، کاخهای اختصاصی داریوش (تَچَرَ) و خشایارشاه (هَدِیش) و بنایی نامشخص واقع است. «کاخ سه دری» یا «کاخ مرکزی» نیز که خشایارشاه آن را ساخته و اردشیر یکم تمام کرده است، درست در میان تخت جمشید قرار دارد. در جنوبِ حیاط تچر و در غربِ هدیش، «کاخ اردشیر یکم» بوده است که بعد از دوره هخامنشی دژ مانند گشته است. در شرقِ حیاط هدیش و غربِ خزانه، «حرمسرای خشایارشاه» واقع است.
3) در ربع شمال شرقی صفّه، «کاخ صد ستون» (که خشایارشاه ساخت آن را آغاز کرده و اردشیر یکم بنای آن را به پایان رسانده) و دروازه نیمه تمام حیاط شمالی آن و نیز جایگاه قراولان واقع است.
4) شمال غربی محوطه مشتمل است بر پلکان بزرگ دو جانبه شمال غربی و «دروازه ملل» یا «دروازه خشایارشاه» (هر دو ساخته خشایارشاه) و کاخ بزرگی که به آپادانا شهرت یافته و داریوش بنای آن را آغاز کرده و خشایارشاه کار آن را به اتمام رسانید. در مرکز صفّه، کاخ کوچک سه دری واقع است که به همه کاخهای اطرافش راه دارد. ساخت این کاخ را نیز خشایارشاه آغاز کرد و اردشیر یکم کار آن را به پایان رساند.12
به این ترتیب آنچه از این مجموعه عظیم در عکس نمایش داده شده، پیکرهای مربوط به یکی از دروازههاست که بنا به اجماع باستانشناسان، این دروازه تنها بخش ناقص بنای تخت جمشید است.
جزییات احداث بناهای تخت جمشید با مصالحی که هر بخش آن از گوشهای از امپراتوری هخامنشی آورده شده و گروه وسیعی از کارگران و صنعتگران با حقوق و دستمزدی مشخص به کار مشغول شدهاند، مفصلتر از آن است که بتوان در اینجا آورد اما برای روشن شدن سبک معماری بنا به چند نکته اشاره میشود. نویسنده تأکید دارد که این بنا بابلی است و با نمایش تندیس گاو در تصویر شماره (31) و سپس نمایش اسب در تصویر شماره (32) ـ که باز مثل نمونههای قبلی عکسها از دو قسمت مختلف برداشته شده و این نکته را میتوان از ستونهایی که در پسِ عکس شماره (31) حضور دارند، دریافت ـ چنین استنباط میکند که باستانشناسان تلاش کردهاند بنایی بابلی را ایرانی کنند! اما از این نکته غافل است که هرچند بسیاری از نمادهای بابلی، یونانی و... در این بنا حضور دارد اما در نهایت محتوای بنا با نگرش داریوش و خشایارشاه، هویّتی مستقل پیدا کرده است. در این بنا، برخلاف بناهای بابلی، شاهد صفی از شکستخوردگان نیستیم که با نهایت خواری و در شرایط اسارت، چون بندگان هدایا و خراج خود را تقدیم میکنند. بلکه نمایندگان ملل مختلفی که تحت حاکمیّت هخامنشیان هستند با نهایت احترام و در لباس مهمان، با آرایش بومی و رسمی خود، حتی با سلاح، همراه با میزبانی پارسی یا مادی برای اهدای هدایای خود به این بنای باشکوه پای میگذارند. هر چند که سبک تراش سنگها با الهام از معماری سارد، در دو بنای پاسارگاد و تخت جمشید به معماری یونانی نزدیک شده، اما برخلاف هنر یونانی، هرگز در این پیکرههای متعدد نقشی عریان از یک مرد یا زن مشاهده نمیشود. در حالی که یونانیان خدایان خود را هم برهنه ترسیم میکردند اما در این بنا صدها پیکره حجاری شده که همگی در پوششی فاخر از لباسهای مختلف نمایش داده شدهاند. نمونههایی از این دست که معماری تخت جمشید را از حیث محتوا کاملاً ایرانی میکند، بسیار است.13
9. آثار نو یافته دردسری جدید پیش روی مدعیان دروغین: نویسنده در بخش آخر مطلب تختجمشید، مدعی میشود که «به اصطلاح متخصصین یهودی دانشگاه شیکاگو، برای سنگی معرفی کردن بخش خزانه تخت جمشید، پایه ستونهایی از قسمتهای گوناگون تخت جمشید و همچنین معبد یونانی جنوب آن را به این قسمت منتقل کردند. به دلیل ناکافی بودن این پایه ستونها، اقدام به تراش پایه ستونهایی کرده و آنها را پایه ستونهای 2500 ساله معرفی نمودند.» بیان دو نکته در این باره خالی از فایده نیست. از آنجایی که در جای دیگری هم نویسنده به دنبال دیوار میگردد و بر این اساس میپندارد که چون دیواری سنگی به چشم نمیخورد پس بنای تخت جمشید ناقص بوده، باید به ایشان یادآور شوم که تخت جمشید بنایی از خشت خام بوده که بخشهایی از آن شامل صفه، پایه ستونها (در مواردی ستونها) و ورودی تالارها و در مواردی مثل کاخ داریوش، چارچوب پنجرهها از سنگ بوده است. فرسایش خاک هم موجب شده که فقط بخشهای سنگی این بنا باقی بماند و تیرهای چوبی ستونها به ویژه در تالار خزانه و تیرهای چوبی سقفها هم در آتش سوخته است و از قضا همانطور که داریوش میگوید چوب درختان سدر را از لبنان آورده تا در ساخت بنا استفاده شود، در همین حفاریها، ذغال سدر هم پیدا شد که افزون بر آنکه آتشسوزی بنا را تأیید میکند، با کتیبه داریوش هم انطباق دارد.14 به همین ترتیب اشتباه دیگر نویسنده هم روشن میشود که خزانه اساساً بنای سنگی نبوده بلکه فقط پایههای ستون این بنا سنگی بوده است.
تصوبر ج: پایهستون مکشوف از کاخ هخامنشی (لیدوما) در نورآباد ممسنی؛ کاوش توسط گروه ایرانی
10. یافتههای یک دهه اخیر و نقض ادعاهای نویسنده: وی با نمایش تصویر کلوزاپی از یک پایه ستون (تصویر شماره 33) مدعی میشود که این پایه ستون و شالی آن تازهتراش است! و دلیل این سخنش را تمیزی تراش سنگ عنوان میکند. خوشبختانه حفاریهای سالهای اخیر که این بار نه توسط فرنگیان و یهودیان که توسط دانشمندان و باستانشناسان جوان و مسلمان ایران انجام شده، حقایق مهمی را نشان میدهد. نخست آنکه در یک دهه اخیر چند بنای هخامنشی دیگر در نقاط مختلف ایران کشف و حفاری شده که شباهتهای فراوانی به معماری تخت جمشید داشته و متعلق به دوره هخامنشی است. یکی از این بناها در «نورآباد» ممسنی کشف شد. به گفته سرپرست گروه باستانشناسی، این بنا، «به لحاظ معماری با کاخهای برزن جنوبی تخت جمشید مشابهت دارد. از سوی دیگر از بناهای تخت جمشید کوچکتر است اما از نظر نوع پایه ستونها، با پایه ستونهای کاخ صد ستون تخت جمشید شباهتهای زیادی دارد.»
کاوشهای باستانشناسی در این محوطه منجر به کشف پایه ستونهای هخامنشی، سطوح سنگفرش عظیم، سازههای بزرگ لاشه سنگی، ظروف متعدد سنگ مرمر و ایوان بزرگ ستوندار و پلکان آن، شده است.15 (تصویر ج)، یکی از پایهستونهایی است که پس از سالها در حفاریهای نورآباد ممسنی (کاخ لیدوما) از زیر خاک بیرون آمده و بسیار تمیزتر از نمونهای است که نویسنده در مطلب خود آورده و آن را جدید تلقی کرده است! همچنین حفاری در کاخ «تائوکه» در برازجان هم شاهدی دیگر بر این مدعاست. (تصویر د) اینجانب سالها قبل در سفری به برازجان، قسمتی از یک پایه ستون را، مدتی کوتاه پس از حفاری آن توسط استاد «سرافراز» در کاخ تائوکه مشاهده کردم و از صافی و صیقلی بودن سنگ، که پس از 2500 سال از زیر گل و لای و خاک بیرون آمده بود، شگفتزده شدم.
تصویر د: پایهستونهای کاخ کوروش در برازجان که مانند پایه ستونهای کاخ پاسارگاد از دو رنگ سفید و سیاه و با تراش یکسان ساخته شدهاند (داریوش و پارسها، هینتس: 1380)
. کارشناسیِ یک غیر کارشناس: استناد نویسنده به گزارشی مبهم از سازمان نظام مهندسی استان تهران، یکی دیگر از شاهکارهای این نوشته پر از تناقض و تحریف است. آیا سازمان نظام مهندسی کارشناس باستانشناسی است؟ آیا یک باستانشناس بیطرف و آگاه در ایران پیدا نمیشد که این بازدید را به عمل آورد!؟ آیا سازمان نظام مهندسی، نظر یک باستانشناس را به جای نظر یک مهندس ناظر یا محاسب در احداث ساختمانهای جدید خواهد پذیرفت!؟ این نظر کارشناسی هم مثل اصل مطلب توسط یک غیر کارشناس ارایه شده است.
بخش سوم: نقد و نظری بر مطلبِ «پاسارگاد» ساخته یهودیان یا ایرانیان؟
1. نادیده گرفتن مورخان و باستانشناسان پیشگام و پژوهشهای باستانشناسان ایرانی: نویسنده در ادعایی عجیب، مطلب خود را اینگونه آغاز میکند که: «بررسی نشانههای باستان شناسانه ایران در 2500 سال پیش هیچگاه توسط منابع مستقل مورد بررسی دقیق قرار نگرفته و به ادعاهای محققین بیگانه که احتمالاً از اتفاق همگی یهودی هستند، اعتماد شده است.» اینکه وی چگونه از مذهب باستانشناسان آلمانی، فرانسوی و آمریکایی مطلع شده و همگی را یهودی مینامند، مسألهای است که شعاری بودن و غیر علمی بودن نوشتهاش را نشان میدهد. وی مدعی است که بازسازی تاریخ هخامنشیان در واقع جعل و جنایتی تاریخی بوده و «این جنایت فرهنگی به وسیله یک مورخ غربی یهودی به نام «دیوید آستروناخ» انجام شده است.» به گفته او: «آستروناخ در فاصله سالهای 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد کاخهایی ساخت و آنها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.» باید یادآور شد که این باستانشناس غربی (که او مورخ مینامدش) نه تنها اولین کاوشگر پاسارگاد نیست، بلکه عمده کارهای او تداوم تلاشهای باستانشناسان ایرانی است.
از سوی دیگر چنین ادعایی در صورتی قابل پذیرش است که از کوروش هخامنشی و آثار او تا پیش از این تاریخ، اثری به چشم نخورده باشد. حال آنکه دهها کتاب کهن تاریخی به ویژه منابع یونانی و رومی ـ که دشمنان سیاسی و فرهنگی ایران باستان به شمار میرفتند ـ درباره پایتختهای هخامنشی، جلال نخستین پادشاهان این دودمان، به ویژه کوروش، داریوش و کاخها و ابنیه آنها سخن گفتهاند. افزون بر این طی قرون گذشته، مورخان و جغرافیدانان اسلامی از آثار پاسارگاد (اصطخر قدیم) بارها یاد کردهاند.16
در این جعل تاریخها، به ظاهر اطلاعات اندک نویسنده مانع از آن شده که کاوشهای ارزشمند مرحوم «علی سامی» که در سالهای 1328 تا 1333 در پاسارگاد انجام و نتایج آن را در گزارشهای باستانشناسی از 1330 به بعد منتشر کرده، مشاهده نماید. برخلاف عکسهای بدون منبع و مبهمی که نویسنده ارایه کرده است، دکتر سامی، پلان کاخهای پاسارگاد را دقیقاً مطابق آنچه امروز مشاهده میشود در سال 1330 بر اساس حفاریهای انجام شده، ترسیم نموده است. مقایسه دو پلانی که به ترتیب سامی در 1330 و آستروناخ در 1343 شمسی از کاخهای پاسارگاد ارایه کردهاند، نشان میدهد که آستروناخ در تعیین محل کاخها، پایهستونها، تعداد آنها و ابعاد هر یک از بناها، هیچ چیزی بر آنچه مرحوم علی سامی در حفاریها و مطالعاتش ترسیم کرده، نیافزوده است.17
نقشه کاخ بار عام که توسط نقشه باغ شاه در پاسارگاد تصویر هـ: هر دو نقشه توسط علی سامی در 1330 ترسیم شده است (سامی: 1375)
2. سکههای یونانی در کاخ هخامنشی: نویسنده بدون ارایه هیچ سند و منبعی، صرفاً با نمایش عکسی کاملاً غیر واضح، از سکههای متعددی یاد میکند که در حفاریهای پاسارگاد کشف شدهاند البته توضیح نمیدهد که این سکهها توسط همین باستانشناسانی که او جاعلان تاریخ مینامد کشف شده یا شخص دیگری آنها را پیدا کرده است! همچنین به این پرسش هم پاسخ نمیدهد که سکههای یونانی در این نقطه از ولایت فارس چه میکند؟ آیا میتوان جز این تصور کرد که فاتحان بر یکی از مهمترین پایگاههای سیاسی هخامنشیان مستولی شده و از آنجا زمام امور را در دست گرفتهاند از همین روی، آثارشان هم در پایتخت کهن هخامنشی پیدا شده است. لیکن این سخن که در اینجا هیچ سکه هخامنشی پیدا نشده از همان ادعاهای بیمبنایی است که در سراسر متن بارها تکرار شده است.18
3. تناقضگویی درباره آثار به جای مانده: نویسنده بدون توضیح درباره این نکته که اساساً آنچه در پاسارگاد باقیمانده، از جمله نقش برجسته انسان بالدار، تک ستون افراشته، بقایای یک صفه، بقایای یک آتشکده و دو آتشدان سنگی و... مربوط به چه دورهای است، بر اظهارنظر باستانشناسان خرده گرفته که چرا انسان بالدار را با کوروش یکی دانستهاند و این موضوع را دلیلی بر ذوالقرنین خواندن او تلقی کردهاند. او از یکسو پاسارگاد را مرزعه کاشت چغندر مینامند و مدعی میشود: «در این دشت خالی از هرگونه اثری از کاخهای موجود، بدون حفاری و هرگونه عملیات باستان شناسی به یک باره شاهد رویش قلمه ستون و پایه ستونهایی چند بر کف دشت هستیم.» از سوی دیگر به نظر باستانشناسان درباره نقوش باقیمانده در پاسارگاد ایراد میگیرد و با این اشکالگیری در واقع، اصالت آن نقوش را میپذیرد و اظهار نظر قبلیاش مبنی بر خالی بودن این دشت از هرگونه اثری را زیر سؤال میبرد اما درباره نسبت کوروش و ذوالقرنین، بهتر است به جای اشاره به تلاش باستانشناسان یهودی به سراغ کتب تفسیری و پژوهشهای دیگر برود تا دریابد که این نظر طی یک سده اخیر پختهتر از گذشته توسط بسیاری از محققین ارایه شده است.19
4. مقایسه انسان بالدار با نقشی آشوری: وی در نوشتهاش از نقش انسان بالدار پاسارگاد با لباس ایلامی یاد میکند و سپس در تصاویر شمارههای 18 و 19 با ارایه نگارهای بابلی و سپس تصویر دفرمهای از نقش پاسارگاد، تحلیلهای ارایه شده را رد کرده و مدعی میشود که از این نقوش در بینالنهرین زیاد پیدا میشود. وی نه توضیحی درباره اصل این اثر و منشأ آن میدهد و نه مقایسه درستی بین این دو تصویر انجام میدهد. برای فهم تمایزهای این دو نگاره، کنار هم قرار دادن آنها، مخاطب را از سرگشتگی بیرون میآورد. (تصویر و) هرچند که بین مورخان و باستانشناسان درباره این نکته که انسان بالدار تصویر کوروش است یا یک ایزد یا فرشته نگهبان اختلاف نشر وجود دارد اما درباره هخامنشی بودن آن اختلافی نیست. همان طور که 120 سال پیش از این، «دیولافوا»، با ترسیم نگاره یاد شده درباره آن نوشته: «در طرف مشرقِ [مقبره] سنگ بزرگ سفیدی را مشاهده کردم. مسلم است که این سنگ از اجزای این کاخ سلطنتی بوده است. بر روی یکی از سطوح آن کتیبهای بود که با سه زبان به خط میخی حجاری شده بود و زیر کتیبه صورت بسیار ظریف آدمی دیده میشد که علفهای هرزه جابهجای آن را لکهدار کرده بودند. این صورت که در این سنگ مجسم شده نمونهای است از قیافه آریایی... ریش کوتاه و مجعدی دارد. لباسش مانند لباده آسترداری است...
تصویر و: طرح سمت راست، ترسیم دیولافوا از نگاره موجود در اواخر قرن نوزدهم. تصویر بالا، چپ: بازسازی نگاره با جزئیات کتیبه، تصویر پایین، چپ: نقشی آشوری که نویسنده با استناد به آن، نگاره را آشوری میداند
سفرنامه خود به صورت مصور گزارش آن را ثبت نموده است. وی توصیف خود را با گزارشی از صفه پاسارگاد (تخت مادر سلیمان) آغاز میکند و سپس به تشریح جزییات باقیمانده از کاخها میپردازد. از آنجایی که نویسنده به صفه سنگی اشارهای نکرده و از قضا در وجود آن تردید ننموده است! از آن عبور کرده و با بخشهای دیگر را نقل میکنیم:
«[توصیف آرامگاه کمبوجیه:] این بنای قدیمی به شکل برج مربعالقاعدهای است که دیوارهای آن با سنگ آهکی و بدون ساروج بنا شده است اما سنگهای تخت به وسیله گیرههای آهنی به هم متصل شدهاند... ما از این پلکان خراب بالا رفتیم و به درگاه که در وسط جلوخان آن قرار داشت رسیدیم... با اینکه در بدو امر چنین به نظر میآید که این برج را یونانیان ساخته باشند به استثنای کنگره تزیینی هیچ شباهتی با اسلوب معماری یونانی ندارد... [توصیف اجزای کاخها:] از آنجا پایین آمده به طرف ستونی رفتیم که هنوز برپا میباشد و سنگهای زیادی در اطراف آن ریخته شده است... ارتفاع آن متجاوز از یازده متر است و قطر آن به یک متر و پنج سانتیمتر میرسد... چند پارچه سنگ سیاه هم در مجاورت آن موجود است که به طور قرینه قرار گرفتهاند و معلوم است که این ستونها هم برای نگهداری بنایی برپا شده بودند. در فاصله کمی سه جرز دیده میشود که آنها هم از سنگ آهکی ساخته شده و هر یک هشت متر ارتفاع دارند... و یک بدنه آنها مانند درگاه خالی شده است و در قست فوقانی آن کتیبهای با سه زبان به خط میخی دیده میشود که دانشمندان متفقالقول آن را این طور ترجمه کردهاند: «من کوروش پادشاه هخامنشی هستم...» از روی ستونها و ته ستونهای سنگ سیاه و سهجرزی که باقی مانده است میتوان این بنا را دوباره ساخت و مجسم نمود به خوبی مجسم میشود که این بنا شبیه بوده به تالار بزرگی که سقف آن مانند شبستانی از چوب پوشیده بوده و در جلوی آن هم رواقی داشته است که در سمت راست و چپ آن اطاقهای کوچکی به طور قرینه وجود داشته است و توسط درگاه عریضی با رواق ارتباط پیدا میکردهاند ... به عقیده من اینجا خرابه یکی از کاخهای کوروش است.»21
«والتر هینتس»، ایرانشناس آلمانی که بیش از 30 سال از عمر خود را صرف مطالعه تاریخ ایران کرده است، سالها پیش از ورود آستروناخ به پاسارگاد، از این محوطه دیدن کرده و در پژوهش خود آن را توصیف نموده است. وی درباره قصر مسکونی کوروش مینویسد: «قصر مسکونی نشانههایی از تأثیر معماری یونانی دارد. به ظاهر کوروش بعد از آنکه در 545 سارد را تصرف کرد تحت تأثیر ساختمانهای مرمری شاهان لیدیه قرار گرفت و در همان زمان تعدادی از استادان را از لیدیه مأمور پاسارگاد کرد. بعدها آن طور که «کارل نیلندر» توجه کرده است تعدادی از استادان اِفِسوس به آنها پیوستهاند. این استادان «لیدیه» و «ایونی» بر اساس نقشههای معماران پارسی برای اقامتگاه جدید کوروش چنان مجتمعی خلق کردند که بازدید کننده امروزی را هم با آنکه چیزی جز خرابههایی که از عظمت آن زمان حکایت دارند، نمانده کاملاً مجذوب خود میسازد. در پاسارگاد ـ تنها در یک مورد خاص ـ استعداد و خلاقیّت ایرانی و یونانی در خلق آثاری هماهنگ متحد شده است. در بنای قصرها به خصوص در پایه ستونهای بسیار بلند، رنگهای تیره و روشن مرمرها چشمگیر است. سپس به کاخ دیگری از کوروش اشاره میکند که پایه ستونهای آن دارای همین مشخصه است: «همین ترکیب تیره و روشن در کاخ دیگری که در برازجان در اثر جاری شدن سیل از زیر خاک بیرون آمد به چشم میخورد. باستان شناسان ایرانی به سرپرستی سرافراز دوازده پایه ستون مربوط به یک قصر مسکونی را که روزگاری ستونهای چوبی بر آنها استوار بودهاند، نمایان ساختند. «استرابون» جغرافیدان باستانی درباره قصر هخامنشی در تائوکه صحبت میکند. این بنا که در لوح خزانه داری داریوش تائوکا نامیده شده است به نظر «مالوان» با برازجان امروزی یکی است.»22
پیشتر به این اثر هخامنشی که در حوالی برازجان قرار گرفته، اشاره شد. پایه ستونهای این قصر که در قرون متمادی زیر کاخ مدفون ماندهاند، امروز کاملاً سالم از دل خاک خارج شده و مشابهت کاملی با پایه ستونهای پاسارگاد دارند. برای نفی پاسارگاد لازم است آثاری از این دست را که طی چند دهه اخیر یا همین چند سال اخیر کشف شده، کاملاً نابود کرد!
«اومستد» هم که اثرش را پیش از آغاز کاوشهای آستروناخ، تألیف کرده درباره پاسارگاد و کاخهای آن اطلاعات دقیقی ارایه کرده است. وی کاخ «بار عام» را که بزرگترین ساختمان در مجموعه پاسارگاد بوده این گونه توصیف کرده است: «کاخ، در 250 تا 140 پا قرار داشت. جلوی آن ایوانی با 20 ستون چوبی در دو ردیف به بلندی 20 پا بود. بر ستونکهای صیقلی در دو سر آن نوشته کوروش که با آن آشنا هستیم کنده شده بود ... تالار بزرگ 73 در 80 پا در میانش یک در داشت که از روی احتیاط لازم کمی به سمت راست کار گذاشته شده بود تا جلوی نگاه انداختن ناروا را به اندرون بگیرد. آسمانه آن با 6 ردیف ستون هر ردیف از 5 ستون نگاه داشته میشد. تختههای پایینی زیر ستون رگههای سیاه و سفید داشت. روی درگاههای پیش و پشت ساختمان این صحنه 4 بار نمایانده شده بود. شاه در جامه شاهانه بلند دامن کشان که چیندار میان پاهایش آویخته بود با موزه شاهانه به پا و چوبدستی شاهانه به دست در حالی که از کاخ برای گردش در پردیس بیرون میرفت، دیده میشد.»23
6. نویسنده در جایی مدعی میشود که هرتسفلد آلمانی به دلیل نظریّه متفاوت درباره پاسارگاد و به اتهام بیاساس قاچاق اشیای باستانی از ایران اخراج شد. این داستانسرایی هم بخشی از همان دروغپردازی نویسنده است. چراکه هرتسفلد در شرایطی ایران را ترک کرد که تیم باستانشناسی آلمانی به دلیل گرفتاری آلمان در جنگ جهانی دوم امکان ادامه کار را نداشتند. از سوی دیگر، ایران هم در آستانه اشغال، در شرایطی قرار داشت که نمیتوانست چون گذشته ارتباط دوستانهاش با آلمان را ادامه دهد اما نظر هرتسفلد درباره پاسارگاد در اثر مشهورش، «ایران در شرق باستان» این گونه آمده است: «پاسارگاد را کوروش در فاصله 559 تا 550 ق م بنا کرد ... آنچه در پاسارگاد هست به کوروش تعلق دارد ... در پاسارگاد با توجه به زمان بنا و فاصله آن امکانی وجود ندارد که کسی یا چیزی را از یونان وارد کرده باشند. در پاسارگاد تمام بنده ستونها صافاند پا ستونها همه پاسنگ مضاعف و شال ستون مدور دارند.24 شایان ذکر است که بین حضور هرتسفلد در پاسارگاد و ثبت مشاهدات و پژوهشهایش و آمدن آستروناخ به آنجا، بیش از دو دهه فاصله وجود دارد.
7. عکسهایی گمراه کننده برای فریب مخاطب: نویسنده در تصاویر 4 تا 9 تعدادی عکس را بدون درج منبع، از زاویههای مختلف دنبال هم چیده، تا به مخاطب این گونه القا کند که تا چندی پیش چیزی به نام پاسارگاد وجود نداشته است. وی در سراسر مطلبش به این مهم اشاره نمیکند که آثار پاسارگاد در پهنهای به وسعت 170 هکتار قرار گرفته و هر گوشه آن یادآور دورهای از تاریخ ایران است. در عکس شماره (4) زاویه عکس به نحوی است که فضای خالی پشت آرامگاه (یا همان بنای چهارگوش) دیده میشود اما نویسنده با نمایش چند عکس دیگر که از زاویه دیگری گرفته شده، آثاری را نمایش میدهد که در تصویر قبل اساساً در کادر دوربین جای نداشتند. به عنوان نمونه، نویسنده به بخشی از آثار پاسارگاد که محوطه تل تخت نام دارد، اشاره نمیکند، این استحکامات با وسعتی در حدود 8 هزار متر مربع بر روی تپهای عظیم در انتهای شمالی پاسارگاد قرار دارند. این مجموعه مشتمل بر آثار معماری چندین دوره تاریخی است. ساختارهای سنگی عموماً مربوط به دوره اول هخامنشی؛ ساختارهای خشتی مربوط به دوره دوم هخامنشی؛ ساختارهای خشتی و سنگی مربوط به دوره سلوکی و اشکانی؛ ساختاری خشتی، آجری و سنگی؛ مربوط به اواخر دوره ساسانی است.25
8. وی از بقایای اثری یونانی نام میبرد که در تخت جمشید وجود داشته و مدعی نابودی آنهاست. حال آنکه آنچه او یونانی میخواند، معبدی اشکانی (به سبک هلنی) است که در بالا به آن اشاره شد. این معبد کوچک که «فراتهدار» نام دارد، از حیث مساحت یک درصد صفه تخت جمشید هم نمیشود. حال چگونه از یک چار دیوار با چند پایه ستون ـ که برخلاف ادعای نویسنده، هنوز هم پابرجاست ـ میتوان پاسارگاد و تختجمشید را ساخت؟
9. وی در بخش دیگری از نوشتهاش تصویری از یکی از کتیبههای پاسارگاد را نمایش داده و مدعی است که این نوشته دارای غلط املایی است. از آنجا که بعید است این کارشناس فرهنگی با هویّت جعلیاش به خطوط میخی باستان آشنا باشد، باید این نکته را از جایی وام گرفته باشد که مثل سایر بخشها منبعی برای ادعایش نمیآورد اما برای تنویر مخاطبان، این توضیح لازم است که درباره زمان اختراع خط میخی نظرهای مختلفی وجود دارد، از جمله اینکه برخی معتقدند خط میخی فارسی باستان در دوره داریوش اختراع شده و در همین زمان به آثار پاسارگاد، چند کتیبه افزوده شده است. همچنین درباره تعداد حروف و اشکالات موجود در این الفبا بحثهای مختلفی مطرح است که در این نوشته مجال طرح آن نیست.26 لیکن به نویسنده محترم یادآور میشوم که اگر باستانشناسانی که خود کاشف خط میخی بودند این کتیبه را آفریدهاند چه لزومی داشته که آن را غلط بنویسند؟
10. نکته آخر درباره معماری پاسارگاد آنکه، این بنا مانند تخت جمشید، بنایی از خشت و گل با تیرهای چوبی بوده که در پایه ستون، تعدادی از ستونها و تعدادی از جرز درها و تعدادی از سرستونها از سنگ استفاده شده و آنچه باقی مانده همان بخشهای آسیب دیده سنگی است. حتی در آن دوره برای اتصال سنگها از ملات یا ساروج استفاده نمیشده که امروز بتوان آثار آن را یافت بلکه از میخهای دمچلچلهای استفاده میشد که از دو سو داخل سنگ قرار گرفته و دو سنگ را به هم متصل میکردند و این موضوع هم به دلیل یافت شدن نمونههای متعدد آن در پاسارگاد و تخت جمشید، برای اهل تحقیق آشناست (تصویر ز)
تصویر ز: بستهای دمچلچلهای که سنگها را به هم متصل میسازند
در دهه 50 شمسی، «محمدرضا پهلوی» با امید کسب مشروعیّت ملی برای پایههای سلطنت لرزان خود به تخت جمشید و پاسارگاد رفت تا از کنار قبر کوروش هخامنشی برای خویش اعتباری بجوید. امروز هم جریانی سیاسی در حالی که سازمان میراث فرهنگی کشور را به دست جماعتی ناآشنا به موضوع سپرده و هر روز به دلیل ناکارآمدی و کمدانشی صدمهای جدی به بخشی از این میراث وارد میآید، خود را به مسایل باستانی گره میزند تا شاید مقبولیّتی کسب کند اما باید توجه داشت همانگونه که سوءاستفاده از میراث ملی برای امیال سیاسی کاری ناپسند است، حمله به این میراث و نفی آن با امید، حذف رقبای سیاسی، کاری به مراتب خطرناکتر است. چرا که امر سیاسی میرا و گذراست و آنچه بر شالوده فرهنگ پدید آمده، ماندنی است، حال، هجمه به فرهنگ و تردید در مظاهر آن، به منزله قربانی کردن اصل در پای فرع است. از سوی دیگر، ثبت جهانی آثار فرهنگی اعم از باستانی و اسلامی، جملگی مایه اعتبار ایران اسلامی در سطح جهان هستند. هر کشوری بسته به این که چند اثر تاریخیاش در زمره میراث جهانی به ثبت رسیده میتواند در عرصه بینالمللی با قدرت بیشتری نقشآفرینی کند. حال زیر سؤال بردن دو اثر از آثار ثبت شده که با مرارت و طی مراحل دشوار به ثبت جهانی رسیده، آیا خدمت به شمار میرود یا خیانت!؟
در پایان باید به این مهم توجه داشت که روزگار هخامنشیان، دورهای از تاریخ ایران است که 1100 سال پیش از ظهور اسلام آغاز شده، اما به دلیل وجود باورهای وحدانی در جامعه ایرانی، تمدنی پدید آمد که در آن انسانها مانند یونان و رم باستان، به بردگی کشیده نمیشدند و اسیران مانند حیوانات به جان هم نمیافتادند.
در عرصه اخلاقی سه اصل گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک، در سایه باور به خدای یکتا، وجه مشخصه شخصیّت ایرانی بود. در عرصه سیاسی، سرسختترین دشمنان باستانی ایران، یعنی یونانیان در آثار خود، هنجارهای حاکم بر این جامعه را ستودهاند. این خصایل حتی در آثار فلسفی یونان راه یافته است. افلاطون هم از چهار معلم برای شاهزاده ایرانی در دوره هخامنشی نام برده و وظایف هریک را برشمرده، به گفته او، این چهارتن فرزانهترین، دادورزترین، پرهیزگارترین و دلیرترین مردمان روزگار خود هستند و هر کدام خصیصه برجسته خود را به شهریار آموزش میدهند. آموزگار اوّل، پرستش یزدان را به او تعلیم میدهد، دومین کس، به او میآموزد که همواره راست بگوید، پرهیزگارترین مردم، شهریار را به غلبه بر نفس و شهواتش فرا میخواند و دلیرترین آنها، دلیری و رزمندگی را به وی میآموزد.27
«آئیسخلوس» (آشیل) در سروده خود علیه ایرانیان که پس از حمله خشایارشاه به آتن سروده، با نکوهش خشایارشاه از تصمیمی که برای حمله به آتن گرفته، بارها از داریوش با ستایش یاد کرده و به حال ایرانیان افسوس میخورد که روزگاری پادشاه فرزانه چون داریوش داشتهاند و حالا خشایارشاه آنان را رهبری میکند. به رغم آنکه وی نمایش را برای یونانیانی سروده که شهرشان در آتش خشم خشایارشاه (به تلافی آتش زدن سارد به دست یونانیان) سوخته، اما در سراسر اثرش، دشنامی به ایرانیان نمیدهد و سپاهیان و امیران ایرانی را با عباراتی چون «به دیده ترسناک و به جنگ همی هولناک» و «دلیر و مشهور به بردباری» توصیف میکند.28 این نکته از آن جهت حایز اهمیّت است که نشان میدهد فرهنگ و تمدن ایرانی چون رشتهای مستحکم، مردمانی دینباور و اخلاقمدار را از روزگار باستانی به دوران اسلامی پیوند زده و چهبسا رمز و راز دلسپردگی مردم این دیار به اسلام و تشیع و برگزیدن حق و نفی باطل، ریشه در فضایل اخلاقی کهن آنها داشته باشد. -------------------------------------
پی نوشتها
1. فیلم اسکندر ساخته «الیور استون» کارگردان مشهور آمریکایی است. در این فیلم، اسکندرِ خونخوار تبدیل به یک قهرمان شده است و زمانی که به ایران حمله میکند با استقبال گرم ایرانیان مواجه میشود، از تخت جمشید خوشش میآید و دختری رقاصه که از قضا سیاهپوست هم هست را به همسری برمیگیزند و سپس در کاخ داریوش درباره صلح جهانی صحبت میکند!
2. فیلم سیصد که خوشبختانه با نقد و نظر فراوانی همراه بود، یکی دیگر از شاهکارهای تحریف در سینمای هالیوود است! نویسنده این سطور در کتاب مستقلی به این موضوع پرداخته که چگونه غرب با پنهان کردن نقاط تاریکِ تاریخِ خود، با دستآویز کردن حادثهای کوچک، به گذشته یک ملت میتازد. رک: حیدرینیا، صادق (1386): سیصد ضد سیصد، تهران، مهر راوش.
3. شاهزاده ایرانی یکی از فیلمهای پرهزینه سینمای اکشن در آمریکاست که داستان آن قابل تطبیق با هیچ یک از بخشهای تاریخ ایران نیست. تصویری که این فیلم در ذهن مخاطب میآفریند همسو با پروژه ایرانهراسی است که دنیای غرب آن را دنبال میکند.
4. این اثر که بنا بود در ابتدا در 4 جلد منتشر شود، در سالهای پس از آن، به مجلدات بیشتری توسعه یافت و دامنه آن از نفی تاریخ ایران، به انکار برخی از حوادث تاریخ اسلام و تاریخ ایران دوره اسلامی گسترش پیدا کرد. رک: پورپیرار، ناصر (1379): دوازده قرن سکوت، تأملی در بنیان تاریخ ایران، تهران، کارنگ. همچنین برای اطلاع از سایر آثار و مختصری از ادعاهای او بنگرید به: http://antipourpirarcollection.blogsky.com/
5. مقالات و یادداشتهایی که در نقد پورپیرار نوشته شده بیش از آن است که بتوان در اینجا فهرستی از آنها ارایه کرد اما از جمله کتابهایی که محتوای آنها نقد آثار وی است میتوان به موارد زیر اشاره کرد: احمدى، داریوش (1384): هزارههاى پرشکوه، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان؛ نعمتی لیمایی، امیر، احمدی، داریوش (1383): دوازده قرن شکوه، تهران، امید مهر؛ عطایی، محمد تقی، وحدتی، علی اکبر (1382):اعتبار باستان شناختی آریا و پارس، تهران، شیرازه؛ محمودی، کیوان (1385): پورپیرار و کعبه زرتشت، نشر الکترونیکی؛ صادقی، هوشنگ(1387):کوروش و بابل، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
6. کخ، هایدماری (1376): از زبان داریوش، ترجمه دکتر پرویز رجبی، تهران، انتشارات کارنگ.
همچنین شاردن در سفرنامه خود طرحهای نسبتاً دقیقی از وضعیت بناهای باستانی هخامنشی در قرن شانزدهم ترسیم کرده و با شگفتی از آنها یاد کرده است. رک: شاردن، جان (1374): سفرنامه، جلد چهارم، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، طوس، صص 1389-1381.
9. هرتسفلد، ارنست (1381): ایران در شرق باستان، ترجمه همایون صنعتیزاده، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. وی در پاراگراف آخر یادداشت خود به این موارد اشاره کرده و از این معبد یونانی نام برده است اما یا نمیدانسته چه چیزی را در کجا بنویسد! یا آگاهانه از تصاویر در جای دیگری استفاده کرده است.
10. گیرشمن، رومن (1375-1373): چغازنبیل (دور - اونتاش)، ترجمه اصغر کرمی، تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، دوره 4 جلدی مصور.
11. کخ، از زبان داریوش، ص97. همچنین برای اطلاع از تمامی الواح و کتیبههای تخت جمشید که متعلق به داریوش و جانشینان اوست بنگرید به: لوکوک، پییر (1386): کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی؛ زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، نشر و پژوهش فرزانروز.
12. برای اطلاع از جزییات بنای تخت جمشید بنگرید به: شاهپور شهبازی، علیرضا(1384) راهنمای مستند تخت جمشید، تهران، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد. و نیز: شاهپور شهبازی، علیرضا(1355): شرح مصور تخت جمشید، شیراز.
13. برای اطلاع از جزییات نقوش هدیهدهندگان و اقوام ایرانی در تختجمشید و آرمگاههای پیرامون آن و مقایسه تحلیلی آنها با سایر نقوش مشابه بنگرید به: والزر، گرلد (1352): نقوش اقوام شاهنشاه هخامنشی بنابر حجاریهای تخت جمشید، تحقیقات تاریخی درباب حجاریهای پلکان آپادانا که به رژه باجپردازان شهرت یافته؛ ترجمه دورا اسمودا خوبنظر؛ با همکاری علیرضا شاپور شهبازی، دانشگاه شیراز.
16. بسیاری از جغرافیا نویسان و سفرنامهنویسان اسلامی از بقایای تخت جمشید و پاسارگاد یاد کردهاند. رک: اصطخری در مسالک و ممالک (ص123 از ترجمه ابوالقاسم پاینده)، ابن حوقل (ص 194)، مقدسی در آفرینش و تاریخ (ص444)، مستوفی در نزهه القلوب (ص 121) ذکر این آثار را آوردهاند.
17. یافتههای علی سامی در چندین نوبت منتشر شده است. لیکن پس از درگذشت او، در سال 1375 به بهانه بزرگداشت وی، یافتهها و نظریّات او درباره پاسارگاد در اثر زیر مجدداً منتشر شد: سامی، علی(1375): پاسارگاد پایتخت و آرامگاه کوروش هخامنشی (ذوالقرنین)، به کوشش غلامرضا وطندوست، شیراز، بنیاد فارسشناسی. همچنین برای مطالعه آثار قدیمی وی بهخصوص نظرش درباره پایتختی پاسارگاد و تخت جمشید بنگرید به: سامی، علی (1330): کاوشهای دوازده ساله بنگاه علمی تختجمشید در نقاط مختلف تاریخی؛ و نیز در همان سال: گزارشهای باستانشناسی[از پاسارگاد]؛ (1338): گزارشهای باستانشناسی و ترجمه چند کتیبه میخی.
18. برای آشنایی با سکههای هخامنشی و به خصوص مسکوکاتی که در پاسارگاد کشف شده است بنگرید به: بابلون، ارنستشارلفرانسوا (1358): سکههای ایران در دورانهخامنشی، ترجمه ملکزادهبیانی، خانبابا بیانی، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
19. برای مطالعه بیشتر درباره کوروش و ذوالقرنین بنگرید به: آزاد، ابوالکلام (1369): ذوالقرنین، یا، کوروشکبیر، ترجمهه باستانی پاریزی؛ با پیشگفتار سعید نفیسی. حسینی، هاشمفیاض (1384): ذوالقرنین یا کوروشکبیر، ترجمه و تدوین مریم جلالی، تهران، فرهنگ سبز. بدرهای، فریدون(1384): کوروش در قرآن و عهد عتیق، تهران، اساطیر و نیز تفاسیر المیزان و نمونه ذیل تفسیر آیات 83 تا 102 سوره کهف.
20. دیولافوا، مادام ژان (1364): ایران، کلده و شوش، ترجمه علیمحمد فرهوشی، بهکوششبهرامفرهوشی، دانشگاه تهران، ص 388.
21. دیولافوا، صص 385ـ388
22. هینتس، والتر(1380): داریوش و پارسها، ترجمه عبدالرحمن صدریه، تهران، امیرکبیر، صص 133 و 134.
24. هرتسفلد، ایران در شرق باستان، صص 227 و 228 و 239.
25. برای اطلاع از این جزییات و نیز آثار متعلق به دوران پیش از تاریخ و آثار دوران اسلامی بنگرید به: سامی، علی(1338-1330): گزارشهای باستانشناسی[از پاسارگاد]؛ دوره چهار جلدی. شیراز.
26. برای اطلاع از فراز و فرود شناخت خط میخی فارسی باستان و نظریّات موجود درباره زمان اختراع این خط و کتیبههای آن بنگرید به: واکر، کریستوفر (1388): تاریخ خط میخی، ترجمه نادر میرسعیدی، تهران، ققنوس. سامی، علی: خط و تحولآن در شرقباستان و ترجمهنبشتههای میخی و پهلوی مکشوفه، شیراز. مرادی غیاثآبادی، رضا (1380): کتیبههای هخامنشی: نبشتههای خط میخی پارسی باستان، نوید شیراز.
27. مجتبایی، فتحالله (1352): شهر زیبای افلاطون و شاه آرمانی در ایران باستان، تهران، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، صص 26ـ30. درباره شخصیت شهریار و تربیت او، اطلاعات فراوانی از منابع یونانی در دست است. به ظاهر این موضوع برای یونانیان از اهمیّت خاصی برخوردار بوده است. گزنوفون، بیشترین آگاه را در این باره ارایه میکند. او از مزدوران یونانی بود که همراه کوروش کوچک برای نبرد با اردشیر دوم به سوی ایران حرکت کرد و ظاهراً در پی آشناییاش با کوروش کوچک، در دو اثر خود، آناباسیس27 و کوروپدی به ویژگیهای شهریار ایرانی و تربیت او اشاره کرده است. درباره ویژگیهای شهریار ایرانی بنگرید به: حیدرینیا، صادق (1386): شهریار ایرانی؛ دیباچهای بر نظریّه سیاست در ایران، تهران، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
28. برای مطالعه جزییات نمایشنامه و نقدهای تاریخی، ادبی و فلسفی درباره آن بنگرید به: نمایشنامه ایرانیان با مقدمه رضا داوری اردکانی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1389.(*)
*صادق حیدری نیا؛ عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
انوشیروان عزیز، ممنون از مطالبت. همین که یکی از اعضای هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی این تحقیق رو انجام داده، میشه گفت که بدون غرض ورزی بوده
در مورد مقبرهی کوروش من جایی خوندم که در واقع با اسناد تاریخی جور در نمیاد. اگر اطلاعاتی داری، ممنون میشم که به اشتراک بذاری
در مورد یهودیها (یهودیهای صهیونیست) هم باید عرض کنم که در اینکه اونها میخوان با طرح مطالبی، ما رو از هم جدا کنند، شکی نیست
در همین تاپیک یه نمونش رو دیدید. همونطور که در چند پست قبل هم عرض کردم، تکیهی زیاد روی ناسیونالیسم، باعث جدایی ما از همدیگه میشه. ما در شمال غرب کشور، آذریهای غیور رو داریم. در جنوب کشور، هموطنان عربمون حضور دارند که بسیاری از بار جنگ تحمیلی به دوش این عزیزان بود. در جنوب شرق کشور، عزیزان بلوچ هستند که چندین بار طعمهی کژاندیشی کوردلان مزدور استکبار شدند و چندین شهید در حملات تروریستی دادند. همینطور در شمال شرق، ترکمنها
از تمام قومیتهای کشور، در جنگ تحمیلی که با جهان داشتیم، شهید دادیم.
يه نگاهي هم به اينها بيندازيد
اولمستد (albert ten eyck olmstead) ...
جان مانوئل کوک (john manuel cook) ....
و همچنين اين يکي که مطلبي از ماتياس شولتز در هفته نامه اشپيگل...
درود
خوش آمديد گرامي؛ هرچند بنده نيز تازهوارد هستم!
گفتار نويسندگان دهههاي گذشته دربارهء تاريخ، امروزه بين زبانشناسان و پژوهشگران تاريخ زياد كاربرد ندارد. زيرا كه خوانش كتيبهها در آن زمانها دوران كودكيش را ميگذراند و در آغاز راه بود. به رفتارهاي ژورناليستي و ناسيوناليستي برخي روزنامهنگاران ننگريد.
نقل قول:
يک بار داشتم با يکي از دوستانم که آذري زبان هستند، در مورد همين آريايي و کوروش و اين مباحث، صحبت ميکرديم که دوستم گفت : وقتي از نژاد آريايي و کوروش و آرش کمانگير و امپراطوري پارسي و ... صحبت ميکنند، من هيچ تعلق خاطري نسبت به اينها احساس نميکنم.
منظور اينکه اگر بخواهيم زياد پافشاري روي ناسيوناليسم کنيم، بايد ايران رو چند تکه کنيم (تصورش هم خوب نيست)
آن دوستتان حق دارند زيرا كه چندين دهه و حتي سده است كه روسها و صهيونيسم جهاني در بوق كردهاند: هر كسي به هر زباني سخن ميگويد از نژاد همان زبان است! يعني اگر يك ايراني در آمريكا به دنيا آيد كه پدر و مادرش تنها به انگليسي با او سخن بگوبند، نژاد او ديگر ايراني نخواهد بود!! يا آنكه يكي از قومهاي معروف افغاني(چشمباداميهاي هزاره) كه به ايران آمدهاند، چون از ديدگاه زباني به آريائيان ميخورند، پس از يك ريشه هستند!! يا مثلا آذربايجانيان ما چون به زبان تركي نيز سخن ميگويند پس نژادشان هم ترك است!! اين درحاليست كه تغييرات زباني ميتوانند در يك بازهء كوتاه -مثلا سه نسل- هم رخ دهد بدون آنكه نژاد تغيير كند. آذربايجانيان از نظر ژنتيك با آريائيان يكي هستند اما دو سه سده است كه زبانشان بخاطر وليعهدنشين بودن تبريز، به تركي دگرگون شده است.
ما نميخواهيم بر روي ناسيوناليسم تاكيد كنيم اما عدم شناخت دانش ژنتيك باعث ميگردد كه آن دوستتان هيچ تعلق خاطري نسبت به نياكانش نداشته باشد(پارسها از دل آذربايجان بيرون آمدند و به جنوب كوچ كردند) و برعكس، بخاطر تغيير زبانش به زبان قاتلان اجدادش، لابد به آنها تعلق دارد! درست مانند اينكه بگويم چون ايرانيان يك زماني به عربي سخن ميگفتند پس نياكانشان اعراب هستند.
چه زبان عربي چه يوناني چه تركي چه حتي مغولي، بخاطر آنكه يك زماني زبان مهاجمان به ايران بوده است، دليل نميشود كه امروز مورد بيمهري قرار گيرند. بهترين راه شناخت دانش ژنتيك است مگر آنكه كسي بخواهد دشمن علم و دانش شود!
بهترين راه شناخت دانش ژنتيك است مگر آنكه كسي بخواهد دشمن علم و دانش شود!
من رشتم ژنتیک هست. آذری های ما با ترکان اصیل تفاوت دارند. چه از نظر ژنوم میتوکندری. چه کروموزوم y. فرصت کردم مقالاتش رو میارم
Masoud_67;296531 نوشت:
از تمام قومیتهای کشور، در جنگ تحمیلی که با جهان داشتیم، شهید دادیم.
در این فروم تاحالا من ندیدم کسی در دفاع از کوروش یا ایران باستان یا قوم خاصی، تاپیک مستقلی زده باشه. ما فقط در مقابل تحریف تاریخ توسط مشتی تازه به دوران رسیده مقابله می کنیم.
Masoud_67;296531 نوشت:
در مورد مقبرهی کوروش من جایی خوندم که در واقع با اسناد تاریخی جور در نمیاد.
ممنون میشم اگر از اطلاعات شما در این زمینه استفاده کنیم. هرچند این که شخصی بعد از مرگ کجا و چطور دفن میشه شاید اهمیتی نداشته باشه. مهم زمان زنده بودنشه
به اشتباه گمان کرده ايد !!!
چون اول اونا متن هاي تاريخي رو پيدا کردند و ان ها بوده اند که ترجمه کردند .
ايراني اگه بلده متن ميخي رو ترجمه کنه از زبان شناسي اونا استفاده ميکنه . اونا گفتن فلان علامت نشانه ي فلان حرفه ، که الان ايرانيا استفاده ميکنن .
اينكه چه كسي اول خوانده است مهم نيست(هرچند برخی شواهد نشان از ايرانی بودن نخستين خوانشها دارند!!). مهم اينست كه چه خوانده است.
ببينيد دوست گرامي، خوانش كتيبههاي كهن هيچ راه كلاسيك و روشن و مشخصي ندارد. خيلي خلاصه و سرراست بخواهم بگويم، خواندن هر خط باستاني درحقيقت حل كردن معماست! اين كل ماجراست!
بيشتر توضيح ميدهم: ببينيد، هنگامي كه كسي معمايي را حل ميكند، به يكباره همه چيز ساده ميشود زيرا كه همه چيز با هم همخواني خواهد داشت. اينكه فلان نشانه فلان صدا يا حرف است، به آساني ميتواند در بوتهء آزمايش قرار گيرد. اصلا رمزگشائي كردن خودش هنر است. مهم رمزگشائي است وگرنه در بوته قرار دادنش كه كار دشواري نيست.
شايد بگوييد شما ميتوانيد آن حروف باستانی را بگونهاي ديگر بخوانيد و معناي ديگري بيابيد، اشكالي ندارد. اين گوي و اين ميدان... شما هر فرضيهاي داريد بياوريد، همينجا آزمايش ميكنيم و سپس راهنمائيتان ميكنم كه چگونه به مجامع بينالمللي ارائه نماييد و حتي جايزه بگيريد!
من رشتم ژنتیک هست. آذری های ما با ترکان اصیل تفاوت دارند. چه از نظر ژنوم میتوکندری. چه کروموزوم y. فرصت کردم مقالاتش رو میارم
بله حق با شماست.
anoushiravan;296566 نوشت:
البته شمال غرب
ممنون. درستش کردم. اشتباه لپی بود
anoushiravan;296566 نوشت:
ما فقط در مقابل تحریف تاریخ توسط مشتی تازه به دوران رسیده مقابله می کنیم.
الان دلیل این که یکسری از دوستان در مقابل کوروش و هخامنشیان گارد میگیرند رو براتون توضیح میدم. این دوستان، تازه به دوران رسیده نیستند
متاسفانه کوروش و سلسلهی هخامنشی و حتی دین زرتشتی شده ملعبهی دست یه عده برای دشمنی با اسلام و از هم پاشوندن ایران (اشارهی بنده به طرح خاور میانهی جدید هست) و همینطور دلیل دیگه این هست که صهیونیستها کوروش رو دوست دارند
من هم خودم از صهیونیستها متنفرم اما مسئله اینجاست که چون اونها کوروش رو دوست دارند، دلیل نمیشه که کوروش آدم بدی باشه. به عنوان مثال اونها حضرت داوود (ع)، حضرت سلیمان (ع) و حضرت موسی (ع) رو هم خیلی دوست دارند و این دلیل نمیشه که خدای نکرده ما با این پیامبران بزرگوار مشکلی داشته باشیم
الان دلیل این که یکسری از دوستان در مقابل کوروش و هخامنشیان گارد میگیرند رو براتون توضیح میدم. این دوستان، تازه به دوران رسیده نیستند
متاسفانه کوروش و سلسلهی هخامنشی و حتی دین زرتشتی شده ملعبهی دست یه عده برای دشمنی با اسلام و از هم پاشوندن ایران (اشارهی بنده به طرح خاور میانهی جدید هست) و همینطور دلیل دیگه این هست که صهیونیستها کوروش رو دوست دارند
من هم خودم از صهیونیستها متنفرم
اما مسئله اینجاست که چون اونها کوروش رو دوست دارند، دلیل نمیشه که کوروش آدم بدی باشه. به عنوان مثال اونها حضرت داوود (ع)، حضرت سلیمان (ع) و حضرت موسی (ع) رو هم خیلی دوست دارند و این دلیل نمیشه که خدای نکرده ما با این پیامبران بزرگوار مشکلی داشته باشیم
نظرات گوناگون را در برابر هم قرار دهید، تا آنچه صواب است به دست آید و اندیشهها را همانند به هم زدن مشک برای گرفتن کره به هم زنید تا آرای صحیح و استوار حاصل آید.
Keep different ideas together in order to catch the truth and agitate thoughts like agitating musk for butter in order to bring about the true and firm thoughts.
خدمت انوشیروان عزیز هم عرض کنم که در مورد مقبرهی کوروش مطلبی خوندم که ادعا میکرد که بنایی که در پاسارگاد وجود داره اصلا مقبرهی کوروش نیست و تا حدود 100 سال پیش به مقبره مادر سلیمان معروف بوده. البته از صحت و سقم این ادعا خبر ندارم.
اوووووووووووووووووووووووههههههههههههه !!!
چه خبره ؟
ماشاءالله همه تخته گاز میرن جز ما !!!
خوبه حرف بد نزدیم که اینجور با ما برخورد شد ! همین کارا رو میکنین که میگن کوروش بده دیگه !!
خواهشا واسه خودتون نتیجه گیری نکنین .
حرف من اینه : 1- اونوریا عاشق چشم و ابرومونن که دم از کوروش ما میزنن ؟؟!! ( سردر سازمان ملل و خیابانی در اسراییل و همایش و روز جهانی و... )
2 - بهتر نیست کمی در سخنان همین افرادی که گفتم تامل داشته باشیم و سریع قبول نکنیم تا گفتن کوروش فلانیه ؟!
یک کلام ختم کلام .
از مسعود خان هم به خاطر نظراتش و متین صحبت کردنش ، تشکر میکنم .
بعضیا (!) یاد بگیرن . :دی
تازه به دوران رسیده ، نا آگاه و... کیا بودن تو پست هاتون ؟؟!!
کسی میتونه اثبات کنه قبر کوروش پاسارگاده ؟
جناب مسعود باید خدمتتون بگم که اولین بار زمان محمدرضا پهلوی این اتفاق افتاد . بعد پاشدن همشون ( دربار و شاه ) اومدن پاسارگاد و سخنرانی و شاه گفت ما بیداریم و تو بخواب و راحت باش و ما حواسمون به مملکت هست و جشن های 2500 ساله و هزار داستان دیگه .
بابا دارن داد میزنن کوروش داره بزرگ میشه که بره به جنگ اسلام . بخدا هزار تا سایت و وبلاگ هست درمورد مقایسه کوروش با پیامبر و دیگران .
کوروش فلان کرد بهمان کرد و... شماها دین داشتین تاریخ فلان داشتین . اسلام گند زد به همه چی .
کوروش یه حدی داره بابا . نه اینقدر . همرو انداخته به جون هم .
کسی میتونه اثبات کنه قبر کوروش پاسارگاده ؟
جناب مسعود باید خدمتتون بگم که اولین بار زمان محمدرضا پهلوی این اتفاق افتاد . بعد پاشدن همشون ( دربار و شاه ) اومدن پاسارگاد و سخنرانی و شاه گفت ما بیداریم و تو بخواب و راحت باش و ما حواسمون به مملکت هست و جشن های 2500 ساله و هزار داستان دیگه .
بابا دارن داد میزنن کوروش داره بزرگ میشه که بره به جنگ اسلام . بخدا هزار تا سایت و وبلاگ هست درمورد مقایسه کوروش با پیامبر و دیگران .
کوروش فلان کرد بهمان کرد و... شماها دین داشتین تاریخ فلان داشتین . اسلام گند زد به همه چی .
کوروش یه حدی داره بابا . نه اینقدر . همرو انداخته به جون هم .
امید جان البته بنده به شخصه شکی ندارم که حزب شیطان همواره در تلاش هست تا هرکس از ما رو به طریقی منحرف کنه. ولی مسئله اینجاست که باید حفظ تعادل داشته باشیم. نه اینکه بریم به اون مقبره (مقبرهای که به اسم کوروش هست) سجده کنیم و کوروش رو با پیامبر عظیمالشان اسلام مقایسه کنیم و نه اینکه با عصبانیت کوروش رو آدم خونخواری معرفی کنیم.
الان هم هر چقدر ما اینجا با هم بد صحبت کنیم، دشمن به هدفش نزدیکتر میشه. اکثر درگیریهای لفظی که بین ما صورت میگیره، فقط یه سوء تفاهم هست. الان اسم این تاپیک هم تنشزا هست به نظرم.
خدمت انوشیروان عزیز هم عرض کنم که در مورد مقبرهی کوروش مطلبی خوندم که ادعا میکرد که بنایی که در پاسارگاد وجود داره اصلا مقبرهی کوروش نیست و تا حدود 100 سال پیش به مقبره مادر سلیمان معروف بوده. البته از صحت و سقم این ادعا خبر ندارم.
تو همین فروم بگردین نظرات دوستان و احیانا پاسخ ما هست
تا 100 سال پیش کسی اسم توت انخ آمون، فرعون بزرگ مصر رو شنیده بود؟ همین الان شما "ناگورنو کاراباخ" رو شنیدی؟ کشوری هست که مردمش دارن زندگی می کنن! چه شما اسمش رو شنیده باشی یا خیر!
omid73;296680 نوشت:
حرف من اینه : 1- اونوریا عاشق چشم و ابرومونن که دم از کوروش ما میزنن ؟؟!! ( سردر سازمان ملل و خیابانی در اسراییل و همایش و روز جهانی و... )
در علاقه یهود به کوروش شکی نیست ولی این دلیل بر بد بودن کوروش نمیشه! منصور عباسی هم ظاهرا به پیامبر ص علاقه داشته و در عین حال سادات رو گردن میزده!
omid73;296680 نوشت:
2 - بهتر نیست کمی در سخنان همین افرادی که گفتم تامل داشته باشیم و سریع قبول نکنیم تا گفتن کوروش فلانیه ؟!
شما می تونید تامل بفرمایید ولی حق توهین و تحریف رو ندارید!
omid73;296680 نوشت:
تازه به دوران رسیده ، نا آگاه و... کیا بودن تو پست هاتون ؟؟!!
ظاهرا شما تازه رسیدین. ما مدت ها با دوستانتون بحث می کردیم که بعد از کم آوردن زحمت می کشیدن و کل نوشته ها رو پاک می کردن!! البته یه چندوقتیه ازشون خبری نیست! شما چرا به خودت می گیری؟
راستی در مورد اون کتیبه نبونید که گفتید، البته بنده اطلاعات کافی ندارم. اما به نظرم با توجه به اینکه اون کتیبه در جایی بوده که به تصرف کوروش دراومده نمیشه محکمهی قابل قبولی برای کارنامهی کوروش در حمله به اکد باشه (منظورم اینه که میشه فرض رو بر این گذاشت که مسلما اگر هم نکتهی منفی در اون حمله وجود داشته، کوروش نمیذاشته که در اونجا ثبت بشه)
اگر اشتباه میکنم، لطفا دوستان نظرشون رو بگن (عذر میخوام اگر نظراتم غیرکارشناسی هست. سوادم در همین حده)
راستی در مورد اون کتیبه نبونید که گفتید، البته بنده اطلاعات کافی ندارم. اما به نظرم با توجه به اینکه اون کتیبه در جایی بوده که به تصرف کوروش دراومده نمیشه محکمهی قابل قبولی برای کارنامهی کوروش در حمله به اکد باشه (منظورم اینه که میشه فرض رو بر این گذاشت که مسلما اگر هم نکتهی منفی در اون حمله وجود داشته، کوروش نمیذاشته که در اونجا ثبت بشه)
اگر اشتباه میکنم، لطفا دوستان نظرشون رو بگن (عذر میخوام اگر نظراتم غیرکارشناسی هست. سوادم در همین حده)
دوست گرامی
خودتون هم میگید نبونید!
نبونید شاه بابل بوده و کتیبه در معبد نگهداری میشده به همراه ده ها هزار کتیبه دیگه
نبونید شاه بابل بوده و کتیبه در معبد نگهداری میشده به همراه ده ها هزار کتیبه دیگه
روح کوروش هم ازش خبر نداشته که کتیبه ای هست
منظورم اینه که با توجه به اینکه بابل به تصرف کوروش دراومده و اگر نظر امثال اولمستد و جان مانوئل کوک رو قبول کنیم و با نظر به اینکه گفتید اون کتیبه هم عصر کوروش بوده، شاید کسی جرأت ثبت چیزی بر علیه کوروش نداشته. البته این رو هم نمیدونم که امثال اولمستد و کوک بر چه اساسی اون ادعاها رو بر علیه کوروش داشتند.
منظورم اینه که با توجه به اینکه بابل به تصرف کوروش دراومده و اگر نظر امثال اولمستد و جان مانوئل کوک رو قبول کنیم و با نظر به اینکه گفتید اون کتیبه هم عصر کوروش بوده، شاید کسی جرأت ثبت چیزی بر علیه کوروش نداشته. البته این رو هم نمیدونم که امثال اولمستد و کوک بر چه اساسی اون ادعاها رو بر علیه کوروش داشتند.
دوست گرامی
زمانی که کوروش به بابل نرسیده بود، جناب نبونید اون کتیبه رو نوشت
anoushiravan;293320 نوشت:
قدیمی ترین سندی که به نام کوروش اشاره دارد رویدادنامه و کتیبه نبونید پادشاه بابل است
نَـبـونـیـد (نَـبـونـیـدوس) آخرین شاه در سنت پادشاهی بابل است که پس از شکست از کوروش هخامنشی، به پادشاهی او و استقلال کشورش پایان داده میشود. او به مدت هفده سال از سال ۵۵۶ تا سال ۵۳۹ پیش از میلاد شاه بابل بود.
در این کتیبه، که در سال سیزدهم پادشاهی او (۵۴۳ پیش از میلاد) و چهار سال پیش از غلبه کوروش نوشته شده، نبونید به شرح بازسازی سه نیایشگاه میپردازد: نیایشگاه اِهِـلـهـول در شهر حّـران برای سـیـن مردخدای ماه؛ نیایشگاه اِبَـبـار در شهر سـیـپـار برای شَـمَـش مردخدای خورشید؛ و زیارتگاهی برای آنـونـیـتـی بانوخدای جنگاوران (قابل توجه کسانی که بر کوروش خورده می گیرند. او به جنگ بت پرستان رفته است!).
ترجمه فارسی بخش نخست منشور نبونید که تقریباً نیمی از همه آنست، علاوه بر اهمیتهای تاریخی دیگری که دارد، کهنترین منبعی است که در آن از کوروش نام برده شده و به نبرد او با آستیاگ، آخرین پادشاه ماد اشاره رفته است. جالب است که این اشاره به کوروش در متن کتیبه از زبان مردوک، خدای بزرگ بابلیان بازگو میشود. نبونید در حالی از غلبه کوروش بر مادها خوشنود است که از مغلوبشدن آتی خود در برابر او بیخبر است.
کوروش رفتاری جوانمردانه با نبونید داشت. او پس از شکست سنگین و تلفات فراوانی که به سپاه بابل در شهر اّپـیـس در ساحل رود دجله وارد کرد و منجر به هراس بابل و تسلیم آن در برابر سپاه او شد، نه تنها رفتاری خشونتبار با نبونید نداشت؛ بلکه او را به یکی از نواحی شاهنشاهی (گویا به عنوان والی و نماینده حکومتی در کرمان) گسیل داشت. او یکسال بعد در همانجا درگذشت.
[/center]
[/indent]
«شاه آستیاگ، سپاهش را فراخواند. آنان بسوی کوروش، شاه اَنشان به پیش تاختند تا به نبردی پیروزمندانه با او در آیند. اما سپاهیان آستیاگ بر شاه خود شوریدند. او را به زنجیر کشیده و به کوروش سپردند. آنگاه کوروش، بسوی کشور هگمتانه پیش تاخت و سرای پادشاهی او را تصرف کرد.
نام کوروش در منابع مختلف به صورتهای گوناگونی ذکر شدهاست. در
سنگنبشتههای هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شدهاند، بصورت «کورو» یا «کوروش» (به فارسی باستان: ) و در صیغهٔ مضافالیه «کورائوش» خوانده میشد. در نسخهٔ عیلامی سنگنبشتهها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شدهاست. این نام در تورات بصورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده و در زبان یونانی آن را «کورُس» میگفتهاند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده میشود.[۱۲] از مورخین سدههای اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدول و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در مروجالذهب و معادنالجوهر «کورُس»، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در تاریخ کامل «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا «کوروش» نوشتهاند.
بنا به نوشتهٔ پلوتارک، نام کوروش در زبان پارسی باستان به معنای «خورشید» بودهاست. مشکل بتوان گفت که این پندار بر چه پایهای استوار بودهاست.از سوی دیگر، برخی از پژوهشگران، نام کوروش را برگرفته از رود کُر میدانند[۱۵] و رودیگر اشمیت عقیده دارد که معنی آن ممکن است به معنی «بچه، نوجوان، جوان» باشد و محتملتر است که به معنی «تحقیرکنندهٔ دشمن در مباحثهٔ کلامی» معنا دهد.
در لهجههای ایرانی ریشهٔ «کور» در نامهای خاص مردان، بسیار رایج و معمول است؛ در کردی «کوُر» بهمعنای «پسر و پسربچه» است. در زبان پارسی «کُرَه» به معنای «اسب کوچک» یا بچهٔ گوساله و بچهٔ شتر است. در زبان پهلوی واژهٔ «کورَک» به معنای «نوزاد حیوانها» و «نوزاد اسب».آمدهاست، در زبان اوستا نیز «کور» به معنای «گوسالهٔ نر» است. به نظر میرسد نام پارسی باستان کوروش از این ریشه پدید آمده باشد.
کوروش رفتاری جوانمردانه با نبونید داشت. او پس از شکست سنگین و تلفات فراوانی که به سپاه بابل در شهر اّپـیـس در ساحل رود دجله وارد کرد و منجر به هراس بابل و تسلیم آن در برابر سپاه او شد، نه تنها رفتاری خشونتبار با نبونید نداشت؛ بلکه او را به یکی از نواحی شاهنشاهی (گویا به عنوان والی و نماینده حکومتی در کرمان) گسیل داشت.
تو همین فروم بگردین نظرات دوستان و احیانا پاسخ ما هست
تا 100 سال پیش کسی اسم توت انخ آمون، فرعون بزرگ مصر رو شنیده بود؟ همین الان شما "
ناگورنو کاراباخ" رو شنیدی؟ کشوری هست که مردمش دارن زندگی می کنن! چه شما اسمش رو شنیده باشی یا خیر!
در علاقه یهود به کوروش شکی نیست ولی این دلیل بر بد بودن کوروش نمیشه! منصور عباسی هم ظاهرا به پیامبر ص علاقه داشته و در عین حال سادات رو گردن میزده!
شما می تونید تامل بفرمایید ولی حق توهین و تحریف رو ندارید!
ظاهرا شما تازه رسیدین. ما مدت ها با دوستانتون بحث می کردیم که بعد از کم آوردن زحمت می کشیدن و کل نوشته ها رو پاک می کردن!! البته یه چندوقتیه ازشون خبری نیست! شما چرا به خودت می گیری؟
باز گفتی توهین و تحریف .!
بابا کجا رو تحریف کردیم ما ؟؟ به کی توهین کردیم ؟؟
من برايتان توضيح خواهم داد اما پيش از آن، شما ثابت كنيد كه دانيال نبي وجود خارجی داشته است و يا نشان دهيد كه اصلا پيامبرانی چون حضرات موسي و يوسف و نوح و سليمان و... قبر داشتهاند! اگر تنها بتوانيد يكبار نامشان را در انبوه منابع تاريخي بيابيد -حتی برای يك نفرشان- كافيست، قبرشان پيشكش!
اينكه میبينيد يهوديان تا اين اندازه به كتيبهها و منابع تاريخی علاقه دارند و مدام خودشان را به منابع تاريخی میچسبانند، بخاطر آن است كه پژوهشهای جهانی به سمتی رفت كه نشان داد بيشتر گفتارهای توراتی بدون پشتوانه تاريخی هستند.
تو همین فروم بگردین نظرات دوستان و احیانا پاسخ ما هست
تا 100 سال پیش کسی اسم توت انخ آمون، فرعون بزرگ مصر رو شنیده بود؟ همین الان شما "
ناگورنو کاراباخ" رو شنیدی؟ کشوری هست که مردمش دارن زندگی می کنن! چه شما اسمش رو شنیده باشی یا خیر!
در علاقه یهود به کوروش شکی نیست ولی این دلیل بر بد بودن کوروش نمیشه! منصور عباسی هم ظاهرا به پیامبر ص علاقه داشته و در عین حال سادات رو گردن میزده!
شما می تونید تامل بفرمایید ولی حق توهین و تحریف رو ندارید!
ظاهرا شما تازه رسیدین. ما مدت ها با دوستانتون بحث می کردیم که بعد از کم آوردن زحمت می کشیدن و کل نوشته ها رو پاک می کردن!! البته یه چندوقتیه ازشون خبری نیست! شما چرا به خودت می گیری؟
با سلام
جناب انوشیروان !!
شما لطف کرده و ثابت کن این قبر کوروش شاه ظالم استبا سند !!!!!!!!!! لطفا طفره هم نروید و مطالب را علمی دنبال کنید تا به ناکجا اباد نرود
با سلام
جناب انوشیروان !!
شما لطف کرده و ثابت کن این قبر کوروش شاه ظالم استبا سند !!!!!!!!!! لطفا طفره هم نروید و مطالب را علمی دنبال کنید تا به ناکجا اباد نرود
سلام
به به آقا رضا
تسلیت میگم مجددا خدمتتون
بحث ما اینجا محل قبر کوروش نیست!
عنوان تاپیک " کوروش هخامنشی که دم از حقوق بشر میزد در تاریخ کجاست !؟" هست! پیرامون جایگاه کوروش در تاریخ!
عنوان تاپیک " کوروش هخامنشی که دم از حقوق بشر میزد در تاریخ کجاست !؟" هست! پیرامون جایگاه کوروش در تاریخ!
با سلام لطف کرده و طفره نروید بنده خوب میدانم موضوع تاپیک چیست !!مدعی شده اید پاسخ دهید !!
یکبار به شما گفته ام اینقدر سخن ابوکلام آزاد را حلوه !حلوه نکنید
بدون اینکه شناختی از آرا و اندیشه کامل او داشته باشید!! و از جانب علامه سخن ناروا نکنید که بوی مطلق گویی دهد !!
کوروش شاه طبق اسنادی که شما به آنها استناد میکنید یکی از شاهان ظالم بوده تمام!!!
این که دیگر به درو دیوار زدن ندارد
با سلام
قبلا بارها و بارها جواب کوروش پرستان را داده ایم !!اما امان که عده ای خواب تشریف دارند !!:Sham::Sham::Sham:
منشور حقوق بشر يا تبليغات سياسي ؟! از آنجايي كه در سيل تبليغات يك قرن اخير در مورد اين شخصيت بزرگنمايي هايي شده است نياز است ، با طرح چند پرسش بنيادين اين شخصيت تاريخي مورد بررسي عميق تري قرار گيرد .
- آيا اين لوح گلي منحصر بفرد بود ؟ آيا انواع مشابهي پيش از كوروش داشته ؟
- آیا اين لوح از چه جهت نوشته شده بود ؟ كاربرد آن تبليغي بود يا عملي ؟
- آيا كوروش خود به اين منشور و بند هاي آن عمل كرده است ؟ موارد نقض حقوق بشر توسط كورش كدام اند ؟:khandeh!:
- آيا عواملي در بزرگنمايي اين لوح نقش داشته اند ؟ آنها كه بودند ؟
- آيا مواردي از قبيل ماليات و حداقل دستمزد و برانداختن برده داري و حق دموكراسي و ...كه در متون منتسب به اين منشور در اينترنت منتشر شده با متن اصلي اين لوح گلي همخواني دارد يا جعلي اند ؟
در متن ذيل به همه اين پرسشها پاسخ مستند خواهيم داد .
- آيا اين لوح گلي منحصر بفرد بود ؟ آيا انواع مشابهي پيش از كوروش داشته ؟
در مورد سوابق نگارش چنين متوني بايد به بيش از هزار سال پيش از كوروش بازگرديم و به زمان حمورابي(۱۷۹۵ تا ۱۷۵۰ پ.م) برسيم كه قانون نامه اي عظيم و با شكوهي بر روی ستونی از جنس بازالت به بلندای 2.25 متر و پهنای 65 سانتی متر حك كرد و بر وسط شهر براي عمل به آن قرار داد .
كه بسيار عظيم تر از الواح گلي حتي كهن تر كوروش است ، و شامل 282 قانون بوده .در پيوست برخي قوانين كه براي 3700 سال پيش واقعا شگفت انگيز است آورده شده . (1) اين قانون سواي ارزش حقوقي ارزش ادبي نيز داشته است و نمونه هايي از اين قانون نامه در كتابخانه عظيم نينوا زمان آشور باني پال يافت شده است .
- اين لوح از چه جهت نوشته شده بود ؟ كاربرد آن تبليغي بود يا عملي ؟
لوح كوروش يك نوشته عملي نبوده و در راستاي تبليغ(پورپاگاند) سياسي بوده ، بدان معنا كه اين لوح در اين ابعاد كوچك با اين شكل پيش از آنكه كوروش بابل را فتح كند توسط پادشاهان بين النهرين استفاده مي شده و كاربردي تبليغي و در راستاي ثبت وقايع (به نفع شاه) را داشته است .
اما در مورد كتيبه اي مانند حمورابي كه حدود 1200 سال پيش از كوروش نوشته شده است وضعيت متفاوت است ، اين كتيبه سنگي عظيم يا انواع مشابه كهن تر از كوروش بعنوان قانون نامه اي عملي در مركز شهر قرار داده مي شد و مردم و شاه موظف به رعايت و اجراي قوانين بودند .اين در حاليست كه در ادامه موارد نقض قوانين توسط كوروش را بررسي خواهيم نمود .
- آيا كوروش خود به اين منشور و بند هاي آن عمل كرده است ؟ موارد نقض حقوق بشر توسط كورش كدام اند ؟
موارد نقض حقوق بشر توسط كوروش متعددند ، دكتر پرويز رجبي (2) معتقد است كوروش حداقل در دو مورد منشور حقوق بشر را نقض كرده است .
"پرويز رجبي" ايران شناس و نويسنده کتاب "هزاره هاي گمشده" رفتارهاي کوروش در حذف دو امپراتوري "ليدي" و "بابل" را خلاف منشور آزادي کوروش مي داند.
رجبي مي گويد : « كوروش که علاوه بر فرمانرواي مادها، دو امپراتوري بزرگ را براي هميشه از جغرافياي سياسي جهان حذف كرد، در منشورش آورد كه همه آزادند، در صورتي که تصرف يك كشور خلاف منشور آزادي است. بعد از كوروش در زمان داريوش سه بار مردم بابل شوريدند استقلال شان را به دست بياورند اما سركوب شدند. اين واقعيت را چگونه مي توان موافق با منشور آزادي ديد.» (3)
كوروش در يك اقدام ناجوانمردانه پس از تصرف شهر اوپيس آنرا با قيري كه از كركوك آورد با سكنه اش به آتش كشيد.
چند نمونه از روايت محققين در اين زمينه : اولمستد: "کورش نبرد دیگری در اوپیس کنار دجله نمود و مردم اکد را با آتش سوزاند."(4) جان مانوئل کوک: "کوروش در نبردی در اوپیس بر مردم پایتخت کهن اکد پیروز می شود و آنان را با آتش و کشتار عام نابود می کند." (5)
پرویز رجبی: "کورش پس از پشت سر گذاشتن گوتیوم از رودخانه دیاله گذشت و به پای دیوار میان دجله و فرات رسید،که شهرهای اُپیس و سیپار را در دو سوی خود داشت. اُپیس به تصرف در آمد و به آتش کشیده شد." (6)
اما در مورد اخلاق و نبردها و نحوه مرگش هم مطالب جالب توجهي وجود دارد :
ويل دورانت در تاريخ تمدن جلد سيزدهم ميگويد :"نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود آنکه گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است"
هايد ماري كخ در كتاب از زبان داريوش ميگويد :«...كوروش براي جنگ با سكاها راهي شد ، به اعماق قلمرو سكاها رخنه كرد و از آمودريا گذشت ، در اين نبرد سرنوشت ساز نه فقط پسر ملكه سكاها كشته شد ، بلكه خود كوروش نيز از زخمي كه خورده بود ، پس از سه روز جان باخت...
كوروش آهنگ حمله به مصر را داشت و كمبوجيه اين مقصود را برآورد»(7) پيرنيا ميگويد :«کوروش همدان را تسخیر کرد و طلا و نقره و ثروت زیادی بدست او آمد و تمام این غنائم را به انشان برد. ...
قبل از سقوط سارد کوروش به یونانیها تکلیف کرده بود که با او متحد شوند ولی آنها نپذیرفتند بنابراین پس از تسخیر لیدی دست کوروش باز بود که کار مستعمرات یونانی در آسیای صغیر را یکسره کند. در سال ۵۴۵ پیش از میلاد کوروش توانست، تمامی آسیای صغیر را به تصرف خود درآورد.» (8) مرگ کوروش :
مرگ کوروش در سال سیام سلطنت او در حدود سال ۵۲۸ پیش از میلاد اتفاق افتادهاست. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد. هرودوت مینویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر مینماید نقل می کنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) تیرهای از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت میپرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور میکردند.
هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تومیریس ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند.
کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد، کشته شدن کوروش و شکست لشگریانش بود. بروسوس (مورخ کلدانی) در ۲۸۰ پیش از میلاد آوردهاست که کوروش در جنگ با طوائف داهه (دها، یکی از عشایر سکایی) کشته شدهاست.
از قول کتزیاس پزشک دربار هخامنشی آمده است که کوروش در اثر جراحاتی که در جنگ با دربیکها (به انگلیسی: Derbike) به او وارد آمده بود، کشته شدهاست.
آنها فیلهایشان را رها کردند، اسب کوروش رم کرده و کوروش بر زمین افتاد. یکی از سربازان هندی که با دربیکها متحد بودند، زوبینی به ران او انداختهاست و کوروش را به خیمهاش بردند و او در اثر این زخم بعد از سه روز درگذشتهاست.
اینکه هر سه قوم یاد شده، در بالا از طوایف سکاها بودهاند نشان میدهد که آخرین جنگهای کوروش با طوایف سکاها بودهاست. (9)
- آيا عواملي در بزرگنمايي اين لوح نقش داشته اند ؟ آنها كه بودند ؟
بيگمان كوروش پيش از همه اقوام نزد هيچ قومي محبوبتر از يهوديان نيست ، چرا كه تا حدود صد سال پيش هيچ ايراني اصلا كوروش را نمي شناخت و نام هيچ پدربزرگي كوروش نبوده .
در كتب تاريخي اثري از او نبوده ، جز در تورات كه تا حد مسيح خداوند و نجات دهنده قوم يهود فضيلت داده شده . حتي آرامگاه كوروش(10) كه اكنون در پاسارگاد است تا صد سال پيش بعنوان قبر "مادر سليمان" شناخته مي شد و كسي نام كوروش را بر آن ننهاده بود.
-آيا مواردي از قبيل ماليات و حداقل دستمزد و برانداختن برده داري و حق دموكراسي و ...كه در متون منتسب به اين منشور در اينترنت منتشر شده با متن اصلي اين لوح گلي همخواني دارد يا جعلي اند ؟
همانطور كه کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر(11) تاييد كرده ، يك نسخه جعلي براي ترويج برخي تحريفات تاريخي در كتابها و اخيرا در اينترنت انتشار يافته است و بشدت گسترش يافته است .
ترجمه حقيقي و علمي اين منشور دكمتر در دسترس است ،نمونه سالم و بدون تحريف ترجمه را استاد عبدالمجيد ارفعي سالها پيش انجام داده اند(12) و به نظر تنها فرديست در ايران كه واقعا در اين زمينه تخصص دارند .
كه در آن ترجمه ، سخني از حداقل دستمزد و سخن از حق حكومت مردم بر مردم و دموكراسي و برانداختن برده داري نيامده است . تنها عبارتي آمده مبني بر اينكه برخي مردم كه بيگاري ميكشيدند را از اين وضعيت خلاص كرد ، و اين برابر با برانداختن بردگي نيست ، چون كسي كه به بيگاري كشيده مي شود ، الزاما برده نيست و برداشتن بيگاري از روي دوش مردم عادي يا بردگان برابر با برانداختن برده داري نيست . اسيران يهودي در بند بابل :
داستان اسارت يهوديان نيز بسيار شنيدنيست كه تقريبا با آن چيزي كه به مردم گفته شده تضاد دارد.
در ادامه نشان خواهيم داد كه اصولا يهوديان در بند بابل اسير نبوده اند و زندگي شاهانه داشته اند و اگر هم تبعيد شدند بدليل توطئه اي بود كه عليرغم پيمان با بابل مرتكب شده بودند ، همانطور كه ميدانيم حكم تخلف از پيمان بسيار سنگين تر از اين بود كه شاهي را با حفظ سمت و تمام خدمه و همسران براي سكونت به منطقه اي ديگر ببرند . اما بازخواني تاريخ : در زماني كه بخت النصر به مصر لشگر كشيد و پيروز شد به قلمرو دولت كوچك يهود عليرغم متحد بودن با مصر ،تعرض نكرد (شهري كه به گفته "كتاب عزرا " كانون فتنه در منطقه بود) و فقط او بجاي مصر خراج گذار بابل شد .(13)
تمكين "يهوياقيم" شاه يهود به بخت النصر سه سال دوام آورد و بعد به تعبير كتابهاي يهودي "عاصي" شد.(14) اين عصيان در پيوند با اتحاديه اي متشكل از كشورهاي شرق مديترانه زير نظر مصر عليه بابل بود. در نتيجه در سال 598 پيش از ميلاد بخت النصر به غرب لشگر كشيد و رجال هوادار مصر در پنج دولت به عنوان تبعيدي به بابل آورد كه يهوياكين شاه هجده ساله يهود از آن جمله بود .
اين بود نقطه عطفي در تاريخ يهود كه بعنوان يكي از بزرگترين مظلوميت هاي يهود شمرده شده است. و ديديم و خواهيم ديد كه اصولا نه اسير بوده اند و نه مظلوم .
يهوياقيم و پسرش شاهاني ستمگر بوده اند و در تورات از آنها به نيكي ياد نشده است . در كتاب دوم پادشاهان ميخوانيم " آنچه را كه در نظر خداوند ناپسند بود ، موافق هر آنچه پدرش كرده بود به عمل آورد. (15)
ورود بخت النصر به اورشليم ، حتي با استناد به اسناد يهودي بدون خونريزي بود و به قول كتاب دوم پادشاهان شاه نوجوان به همراه مادر و دراريان و بزرگان به استقبال بخت النصر رفتند .(16)
بخت النصر يهوياكين و مادر قدرتمندش را با گروهي از زرگان و كاهنان و بنيامين و لاويان و بهمراه هزاران تن از غلامان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان به بابل برد و عموي 21 ساله يهوياكين را به نام صدقيا در سمت نائب السلطنه شاه يهود در اورشليم منصوب كرد . مورخان جمع اين افراد را ده هزار نفر شامل همسران شاه و خواجه سرايان و صنعتگران و ... مي دانند .
اكتشافات اخير نشان داده است كه اين تبعيديان به هيچ وجه "اسير" و "برده" نبوده اند و حتي زندگي شاهانه داشتند و از تمام مزايا برخوردار بودند. به نوشته دائره المعارف يهود ، حتي پس از مرگ بخت النصر اوضاع يهوياكين بهتر نيز شد و هنوز بعنوان شاه يهود در بابل احترام فراوان داشت (17) و از اين رو برخي محققين به اين اصل اعتقاد پيدا كردند كه اين شاه نه بعنوان تبعيد بلكه براي فرار از بحران هاي داخلي (همانند آنچه در ايران پيش از انقلاب براي پهلوي ها رخ داد) به شاه بابل پناه بردند . پس از فتح بابل توسط كوروش هم از اين خاندان فقط يك نفر از نوادگان يهوياكين به همراه بزرگان و كاهنان به اورشليم رفت و اين گروه به گفته كتاب عزرا بي حد ثروتمند بودند و توانستند هدايايي بي نظير با خود به معبد سليمان اهدا كنند .
اين خاندان گويا بعدها در ايران ساكن شدند ، در تلمود ميخوانيم كه زماني كه يهوديان ه شوش رسيدند گفتند اينجا از اورشليم بهتر است و زماني كه به شوشتر رسيدند گفتند اينجا دوچندان بهتر از اورشليم است .(18)
********************************************************************
منابع :
(1) قانون حمورابی - ویکیپدیا
(2)وبلاگ پرويز رجبي http://parvizrajabi.blogspot.com
(3) خبرگزاري ميراث فرهنگي
(4) اومستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه دکتر محمد مقدم، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر،۱۳۷۲، ص ۶۸ و ۶۹.
(5) مانوئل کوک، جان، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۴، ص ۶۴.
(6) رجبی، پرویز، هزاره های گمشده، جلد دوم، انتشارات توس، ۱۳۸۰، ص ۱۳۶.
(7) از زبان داريوش – هايد ماري كخ- ص 5
(8) تاريخ ايران باستان – پيرنيا ص 84 .85
(9) فره وشی، ص ۷۴
(10) آرامگاه كوروش: از اين نكته نمي توان براحتي گذشت كه چطور اغلب مورخين بر اين عقيده اند كه كوروش در نبرد با اقوامي در شرق ايران جان باخته ولي آرامگاهش به يكباره در هزاران كيلومتر آنطرف تر در نزديكي جنوب ايران سر برآورده است . و با توجه به شكست قشون كوروش انتقال جسدي كه توسط ملكه ماساژت ها سرش بريده شده و در تشت خون قرار گرفته عملا غير ممكن بوده است . و اين مورد را بايد باستان شناسان پاسخ دهند كه چرا آرامگاهي كه قرنها به نام " مادر سليمان" شناخته ميشد يكباره شد آرامگاه كوروش ؟!
(11) هفته نامه "اشپیگل"، شماره 28/2008
(12) فرمان کورش بزرگ - به کوشش عبدالمجید ارفعی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ی 9، سال 1366.
(13) Ben-Sasson, ibid, p. 153.
(14) كتاب دوم پادشاهان 24/1
(15) همان 24/9
(16) همان 24/12
(17) Judaica, vol. 9, pp. 1318-1319
(18) امنوننتصر، ص 12
كوروش در يك اقدام ناجوانمردانه پس از تصرف شهر اوپيس آنرا با قيري كه از كركوك آورد با سكنه اش به آتش كشيد.
چند نمونه از روايت محققين در اين زمينه : اولمستد: "کورش نبرد دیگری در اوپیس کنار دجله نمود و مردم اکد را با آتش سوزاند."(4) جان مانوئل کوک: "کوروش در نبردی در اوپیس بر مردم پایتخت کهن اکد پیروز می شود و آنان را با آتش و کشتار عام نابود می کند." (5) پرویز رجبی: "کورش پس از پشت سر گذاشتن گوتیوم از رودخانه دیاله گذشت و به پای دیوار میان دجله و فرات رسید،که شهرهای اُپیس و سیپار را در دو سوی خود داشت. اُپیس به تصرف در آمد و به آتش کشیده شد." (6)
اين افرادی را كه نام برديد زبان بابلی را نمیشناختند كه گفتارشان به واقعيت نزديك باشد. يك نفر يك چيز اشتباهی ساليان پيش گفته است، اينان هم همان را تكرار كردهاند! اگر نوشتههای پيش را با دقت میخوانديد توضيح داده بودم.
اما پاسخ بعضی از اشکالات شما که ناشی از تحریف متون تاریخی توسط نویسنده مقاله است در پست های 25 و 26 همین تاپیک امده است
1- [=arial] لوح حمورابی: در لوح مزبور زن مقامی پائینتر از مرد داشته و اشراف مقامی بالاتر از بردگان و دراین بین خزانه شاه هم برای جریمه کردن اعلام آمادگی نموده بوده است. البته [=arial]جان بایر ناس در توضیح اینکه ابراهیم وجود حقیقی دارد معتقد است که به احتمال بالا نمرود همان حمورابی است.
[=arial]«منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند ...
منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد...من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!
قانون حمورابی دربرگیرندهی 282 ماده دربارهی حقوق دادگستری, حقوق همگانی و حقوق داد و ستد است که در نزدیک (1750-1810) پیش از زایش مسیح، به دستور شاه بابل، به خط میخی در 34 رج نوشته شده است. این ستوننبشته را هم اکنون بیشتر به نام نخستین قانون برنهادهای که اعلام همگانی شده است میشناسند. این ستون که به دست پادشاه ایلام از بابل به شوش آورده شده بود هم اکنون در موزهی لوور پاریس نگهداری میشود و در سال 1910 پس از کاوشگری ژاک مورگان در خوزستان یافت شد. آنچه امروزه بر ما آشکار است، این است که نگاشتن قوانین اینچنینی دستکم در منطقهی میانرودان پیشینهای بیشتر از قوانینی همانند قانون حمورابی یا فرمان کورش بزرگ هخامنشی دارد و به گونهای، پُرسمان نگاشتن قوانین همگانی و دادگاهی، یک تقلید از پیشینیان در آن منطقه به شمار میآید. چیزی که سخن و فرمان کورش دوم هخامنشی را از دیگر قوانین جزایی و نگاشته شدهی میانرودان جدا میسازد و آن را بیهمتا میکند، وجود بندها و بخشهایی است که در آن برای نخستین بار از فرازهای انسانی یاد شده است، هر چند باید هر چیز را با زمان و روزگار خود و قوانین و برتریهای آن بازهی زمانی و مکانی سنجید، ولی گلنبشتهی کورش بزرگ در این میان از زمان و مکان خود -از دید فرازهای انسانی و حقوق بشری- بسیار جلوتر است. فرازها و برتریهایی که شامل قوانین پیشین و بیگمان قانون حمورابی نمیشود.
نخستین و والاترین بخش از فرمان، رفتار و منش کورش بزرگ هخامنشی آزادسازی بردهها و دوری جستن از آیین و رسم همیشگی و سامانمند آن روزگاران یعنی بردهداری است که هرآینه در قانون حمورابی این روش ضد انسانی به رسمیت شناخته شده است و دربارهی آن قوانینی نیز برنهاده شده است. برای نمونه چند بند از قوانین برنهادهی حمورابی دربارهی دزدی:
1- "اگر کسی از پسر یا بردهی مرد دیگری بدون شاهد یا قرارداد چیزی بخرد، زر یا سیم، بردهی مرد یا زن، گوسفند یا گاو، خر … فرد خریدار در حکم دزد است و به مرگ محکوم است"
2- "اگر کسی بردهی مرد یا زنی از دربار یا از مرد آزاد دیگری را در خارج از دروازهی شهر بگیرد، او به مرگ محکوم است."
3- "اگر بردهی مرد یا زن فراری از دربار یا متعلق به مرد آزاد دیگری به خانهی کسی بروند و او آنرا به مجل اعلان همگانی نیاورد خداوند خانه به مرگ محکوم است."
دومین موردی که البته در آن روزگار و در آن بازهی زمانی، احتمالا عادی و بدون اشکال بوده است ولی موجب این میشود که قوانین حمورابی را از دید فرازهای انسانی بسیار پایینتر از فرمان کورش بزرگ بدانیم، جایگاه زنان در این فرمانها است که میتوان گفت جایگاهی کمابیش برابر با بردهها و دیگر داراییهای مردان داشتهاند. البته باید یادآوری کرد که زنان و مردان در شماری از قوانین با هم برابر بودند ولی از تعدای از قوانین چنین برمیآید که درست همانند جایگاه اجتماعی زنان و بردهها در غرب و یونان، زنان شهروندان درجه 2 به شمار میآمدند. برای نمونه چند بند از قوانین:
1- "اگر کسی به دلیل قرض پرداخت نکرده خود، همسر (زن)، پسر یا دخترش را بفروشد یا به کار اجباری بفرستد آنها تا سه سال باید برای کسی که آنها را خریده کار کنند و در سال چهارم آزاد میشوند."
2- "اگر مردی بخواهد از زنش که از او دارای فرزندی نشده جدا شود باید برابر پول خرید او و همچنین جهیزیهای که از خانهٔ پدرش به همراه آورده را به زن بپردازد و از او جدا شود."
3- "اگر زن مردی که در خانهی او زندگی میکند بخواهد که از او جدا شود، یا در قرض فرو رود، یا تلاش کند خانه را ویران کند یا شوهرش را نادیده بگیرد یا از نظر قضایی محکوم باشد، اگر شوهر بخواهد که او را آزاد کند لازم نیست که به او مبلغی بپردازد ولی اگر شوهر او را آزاد نکند و زن دیگری بگیرد، زن نخست باید در خانهی شوهر به صورت خدمتکار باقی بماند."
4- "اگر مردی زنی بگیرد و از او بچه دار نشود و بخواهد زن دومی بگیرد و او را به خانه بیاورد، زن دوم هرگز نباید به جایگاه زن نخست (مرتبه) باشد."
هر چند هدف از این جستار فروکاستن از اهمیت و جایگاه یک دستآورد انسانی -یعنی برنهاده شدن قوانین همگانی- نیست و البته نمیتوان برای نمونه فرمانها و قوانین چند هزار سال پیش را با معیارها و سنجههای روزگار کنونی سنجید، ولی میتوان دستکم با سنجیدن نمونههایی همچون قانون حمورابی با فرمان کورش بزرگ هخامنشی دریافت که بنیانگذار راستین قوانین انسانی در درازای تاریخ چه کسی و از چه تباری بوده است. البته به صورت همزمان باید این مورد را نیز گوشزد نمود که فرمان کورش یک فرمان فراگیر و کوتاه و قوانین حمورابی، فرمانی ریز شده در همهی جزئیات است و از این دیدگاه سنجش میان این دو، نادرست به نظر میرسد.
فرمان کورش بزرگ بیگمان در زمان خود نخستین فرمان حقوق بشر در آن بازهی زمانی به شمار میآید. باید به یاد داشت که این فرمان، پشتوانههایی همانند توصیفات تاریخنگاران یونانی، کتابهای دینی و سالنامههای بابلی و ... را با خود به همراه دارد که مهر تاییدی بر درستی و راستی آن است. فرازهایی از فرمان کورش بزرگ:
1- "(و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در همگی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد."
2- "درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد"
3- "(همهی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، (از نو باز ساختم)(و نیز پیکرۀ) خدایانی را که در میانۀ آن شهرها (=جایها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همۀ آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستیناشان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاههای خویش بازگردانیدم."
4- "[... بلـ]ند و بر آنها بیفزودم. در استوار گردانیدن بـ[نای] باروی (ایمگور- انلیل Imgur-Enlil)، باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم و [...] دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ساخته و (بنایش را) بانجام نرسانیده] بود،[بدانسان که] بر پیرامون [شهر (به تمامی) بر نیامده بود]، آنچه را که هیچ یک از شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شدۀ [کشورش] در بابل نساخته بودند"
منابع: 1- ارفعی، عبدالمجید: فرمان کورش بزرگ
2- برگردان قانون حمورابی به زبان انگلیسی (+)
3- محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان, انتشارات سمرقند(+) ---------------------------
خلاصه ای از قصه ای که هرودوت درباره ی مرگ کوروش نقل می کند بدین شرح است: کوروش از تومیرس(Tomyris) ملکه ماساژت ها درخواست ازدواج کرد و چون ملکه ی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتی پاسخ تحقیر آمیزی به وی داد، کوروش کشور او را به محاصره در آورد، پیش قراوالان ماساژت ها را نابود ساخت و اسپانگاپیزس (Spangapises) پسر ملکه ی مورد بحث را که ولیعهد بود به اسارت گرفت و وی در دوره ی اسیری، خود را به هلاکت رسانید. سپاهیان ایران در نبردی که متعاقباً صورت گرفت، از پای در آمدند، و کوروش نیز در همان جنگ کشته شد. می گویند ملکه تومیریس طشتی را از خون کوروش لبریز کرده و سر کوروش را برید و در درون طشت فرو برد و گفت : «خونت را به تو باز می گردانم.»
اما این تنها روایت نقل شده از مرگ کوروش نیست. بنا به روایت بروس (Brose) کوروش در جنگ با عشیره داهه – از عشیره های قدیم پارت – به قتل رسیده است. کتزیاس عقیده دارد که مرگ کوروش در نبرد با دربیس ها (Derbices) اتفاق افتاده است. روایت های کتزیاس، درباره مرگ کوروش بدین شرح است: ۲. کوروش از اسب به زمین فرو افتاد و یک جنگ جوی هندی با زوبین به بالای ران او زد. ... ۴. در واقع می توانستند کوروش را پس از آن زخم بکشند ولی در همان وقت نزدیکانش او را زنده از معرکه به در برده و به اردوگاه خود رساندند.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۶، بند های ۲و۴
۱. کوروش در هنگام مرگ، پسرش کمبوجیه را به پادشاهی برگزید. ... ۵. کوروش برای کسانی که کردار نیک را پیشه سازند آرزوی سعادت و به آنان که رفتاری زشت دارند نفرین کرد. ۶. پس از این دستور ها و وصایا، سه روز بعد از زخمی شدن، درگذشت.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۸، بند های ۱و۵و۶
طبق روایتهای گزنفون و استرابون این جنگها به کشته شدن کوروش منجر نشده است و وی به مرگ طبیعی وفات یافته است. گزنفون در کتاب کوروش نامه به صورت مفصل درباره مرگ طبیعی کوروش در سالخوردگی سخن می گوید. در ادامه مطلب بیشتر از گفته های گزنفون درباره کوروش و شباهت آن با گفته های فردوسی درباره کیخسرو سخن می گوییم. گزنفون پس از بیان وصیت و اندرزهای کوروش به فرزندان و دوستانش می نویسد: پس از این گفته ها، کوروش به همه ی آنها دست داد، خودش را پوشاند، و بدینسان جان سپرد.
به هر حال پذیرفتن واقعه ای که هرودوت درباره ی این شخصیت برجسته ی تاریخ جهان با آن کارنامه نیکو - که از جمله آن می توان به منشور کوروش اشاره کرد- نقل می کند کمی سخت است. اکثر پژوهش گران معتقدند که کوروش در هنگام مرگ پیرمردی هفتاد ساله بوده است و جالب آنکه تا قبل از این هیچ صحبتی بین شاهنشاه ایران و ملکه ی ماساژت ها صورت نگرفته. چطور می شود یک پیر مرد هفتاد ساله به کسی که نه او را دیده و نه ارتباطی با وی داشته علاقه مند می شود و در مقابل رد کردن پیشنهاد ازدواج، به کشورش حمله می کند؟؟!!!! هرودوت اظهار می دارد که کوروش قصد داشته است با این تدبیر کشور تومیرس را زیر فرمان خود در بیاورد.[ هرودوت، کتاب ١، بند های ٢٠۴ و ٢٠۵ ] این تدبیر هم برای یک پادشاه جا افتاده که سالیان سال جنگیده است و قلمروی بزرگی در اختیار دارد بسیار ابلهانه می نماید. همچنین شواهد و مدارک نشان می دهند که کشورگشایی های کوروش، اقداماتی پدافندی و به منظور دفاع از سرزمینش بوده است. اگر این موضوع را بپذیریم، دیگر دلیلی برای حمله به تومیرس وجود ندارد. جالب آنکه در بسیاری از موارد خود هرودوت اعتراف می کند که چند روایت درباره ی موضوعی که نقل می کند وجود داشته است. این اعتراف درباره چگونگی به قدرت رسیدن کوروش هم وجود دارد. (بنگرید به: تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بند ٩۵) بعد از نقل داستان مرگ کوروش هم به صراحت اعلام می کند که چندین روایت از مرگ کوروش شنیده است و داستانی که به نظر خودش منطقی تر می رسد بیان کرده است. درباره چگونگی مرگ کوروش روایات گوناگونی شنیده ام، اما روایتی را که نقل کردم، بیش از بقیه برای من درخور اعتماد می نمود.
تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بند ٢١۴
داستانی که هرودوت نقل می کند در هیچ منبع دیگری یافت نمی شود و شواهد آن را غیر منطقی جلوه می دهد؛ همچنین به نظر می رسد بر خلاف آنچه هرودوت گفته است، جسد کوروش به سرزمین خودش رسیده و در پاسارگاد دفن شده است. خود هرودوت هم اعتراف می کند که چند روایت درباره مرگ کوروش شنیده است. همه این موارد ابهامات را درباره این داستان، افزایش می دهد. شواهد و مدارک نشان می دهند که ابهامات در داستان هرودوت بسیاری زیاد است؛ البته این بدان معنا نیست که تمام روایات هرودوت ابهام دارند یا قابل پذیرش نیستند. می توان با بررسی هر کدام از روایات، به نتایجی دست یافت.
[=arial] گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد: هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد. بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و میگوید: پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است. کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید: در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم...
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
با سپاس از دکتر جلال خالقی مطلق از شاهنامه، مجلهٔ ایرانشناسی
چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواسته هاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن میگویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است.
این هماهنگی ها احتمال مرگ طبیعی کوروش را افزایش می دهد اما به هر حال باید پذیرفت که اطلاع دقیقی از چگونگی مرگ کوروش در دسترس نیست.
[=arial] +++++++++
اما از تمام این ها گذشته هیچ کدام از مطالبتان توانایی خدشه به کوروش را نداشت! نکته جالب این هست که متن قرار داده شده توسط شما معمولا در سایت های پانترک و پان عرب کپی شده!
اين افرادی را كه نام برديد زبان بابلی را نمیشناختند كه گفتارشان به واقعيت نزديك باشد. يك نفر يك چيز اشتباهی ساليان پيش گفته است، اينان هم همان را تكرار كردهاند! اگر نوشتههای پيش را با دقت میخوانديد توضيح داده بودم.
[/]
با سلام حتما یهودیان زبان بابلی میدانسته اند !!!
و فقط آنها هستند که باید در مورد کوروش سخن بگویند !!
Anoushiravan;296906 نوشت:
سلام
طبق معمول زحمت کپی و پیست را کشیدید
اما پاسخ بعضی از اشکالات شما که ناشی از تحریف متون تاریخی توسط نویسنده مقاله است در پست های 25 و 26 همین تاپیک امده است
1- [=arial] لوح حمورابی: در لوح مزبور زن مقامی پائینتر از مرد داشته و اشراف مقامی بالاتر از بردگان و دراین بین خزانه شاه هم برای جریمه کردن اعلام آمادگی نموده بوده است. البته [=arial]جان بایر ناس در توضیح اینکه ابراهیم وجود حقیقی دارد معتقد است که به احتمال بالا نمرود همان حمورابی است.
[=arial]«منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند ...
منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد...من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!
قانون حمورابی دربرگیرندهی 282 ماده دربارهی حقوق دادگستری, حقوق همگانی و حقوق داد و ستد است که در نزدیک (1750-1810) پیش از زایش مسیح، به دستور شاه بابل، به خط میخی در 34 رج نوشته شده است. این ستوننبشته را هم اکنون بیشتر به نام نخستین قانون برنهادهای که اعلام همگانی شده است میشناسند. این ستون که به دست پادشاه ایلام از بابل به شوش آورده شده بود هم اکنون در موزهی لوور پاریس نگهداری میشود و در سال 1910 پس از کاوشگری ژاک مورگان در خوزستان یافت شد.
آنچه امروزه بر ما آشکار است، این است که نگاشتن قوانین اینچنینی دستکم در منطقهی میانرودان پیشینهای بیشتر از قوانینی همانند قانون حمورابی یا فرمان کورش بزرگ هخامنشی دارد و به گونهای، پُرسمان نگاشتن قوانین همگانی و دادگاهی، یک تقلید از پیشینیان در آن منطقه به شمار میآید. چیزی که سخن و فرمان کورش دوم هخامنشی را از دیگر قوانین جزایی و نگاشته شدهی میانرودان جدا میسازد و آن را بیهمتا میکند، وجود بندها و بخشهایی است که در آن برای نخستین بار از فرازهای انسانی یاد شده است، هر چند باید هر چیز را با زمان و روزگار خود و قوانین و برتریهای آن بازهی زمانی و مکانی سنجید، ولی گلنبشتهی کورش بزرگ در این میان از زمان و مکان خود -از دید فرازهای انسانی و حقوق بشری- بسیار جلوتر است. فرازها و برتریهایی که شامل قوانین پیشین و بیگمان قانون حمورابی نمیشود.
نخستین و والاترین بخش از فرمان، رفتار و منش کورش بزرگ هخامنشی آزادسازی بردهها و دوری جستن از آیین و رسم همیشگی و سامانمند آن روزگاران یعنی بردهداری است که هرآینه در قانون حمورابی این روش ضد انسانی به رسمیت شناخته شده است و دربارهی آن قوانینی نیز برنهاده شده است. برای نمونه چند بند از قوانین برنهادهی حمورابی دربارهی دزدی:
1- "اگر کسی از پسر یا بردهی مرد دیگری بدون شاهد یا قرارداد چیزی بخرد، زر یا سیم، بردهی مرد یا زن، گوسفند یا گاو، خر … فرد خریدار در حکم دزد است و به مرگ محکوم است"
2- "اگر کسی بردهی مرد یا زنی از دربار یا از مرد آزاد دیگری را در خارج از دروازهی شهر بگیرد، او به مرگ محکوم است."
3- "اگر بردهی مرد یا زن فراری از دربار یا متعلق به مرد آزاد دیگری به خانهی کسی بروند و او آنرا به مجل اعلان همگانی نیاورد خداوند خانه به مرگ محکوم است."
دومین موردی که البته در آن روزگار و در آن بازهی زمانی، احتمالا عادی و بدون اشکال بوده است ولی موجب این میشود که قوانین حمورابی را از دید فرازهای انسانی بسیار پایینتر از فرمان کورش بزرگ بدانیم، جایگاه زنان در این فرمانها است که میتوان گفت جایگاهی کمابیش برابر با بردهها و دیگر داراییهای مردان داشتهاند. البته باید یادآوری کرد که زنان و مردان در شماری از قوانین با هم برابر بودند ولی از تعدای از قوانین چنین برمیآید که درست همانند جایگاه اجتماعی زنان و بردهها در غرب و یونان، زنان شهروندان درجه 2 به شمار میآمدند. برای نمونه چند بند از قوانین:
1- "اگر کسی به دلیل قرض پرداخت نکرده خود، همسر (زن)، پسر یا دخترش را بفروشد یا به کار اجباری بفرستد آنها تا سه سال باید برای کسی که آنها را خریده کار کنند و در سال چهارم آزاد میشوند."
2- "اگر مردی بخواهد از زنش که از او دارای فرزندی نشده جدا شود باید برابر پول خرید او و همچنین جهیزیهای که از خانهٔ پدرش به همراه آورده را به زن بپردازد و از او جدا شود."
3- "اگر زن مردی که در خانهی او زندگی میکند بخواهد که از او جدا شود، یا در قرض فرو رود، یا تلاش کند خانه را ویران کند یا شوهرش را نادیده بگیرد یا از نظر قضایی محکوم باشد، اگر شوهر بخواهد که او را آزاد کند لازم نیست که به او مبلغی بپردازد ولی اگر شوهر او را آزاد نکند و زن دیگری بگیرد، زن نخست باید در خانهی شوهر به صورت خدمتکار باقی بماند."
4- "اگر مردی زنی بگیرد و از او بچه دار نشود و بخواهد زن دومی بگیرد و او را به خانه بیاورد، زن دوم هرگز نباید به جایگاه زن نخست (مرتبه) باشد."
هر چند هدف از این جستار فروکاستن از اهمیت و جایگاه یک دستآورد انسانی -یعنی برنهاده شدن قوانین همگانی- نیست و البته نمیتوان برای نمونه فرمانها و قوانین چند هزار سال پیش را با معیارها و سنجههای روزگار کنونی سنجید، ولی میتوان دستکم با سنجیدن نمونههایی همچون قانون حمورابی با فرمان کورش بزرگ هخامنشی دریافت که بنیانگذار راستین قوانین انسانی در درازای تاریخ چه کسی و از چه تباری بوده است. البته به صورت همزمان باید این مورد را نیز گوشزد نمود که فرمان کورش یک فرمان فراگیر و کوتاه و قوانین حمورابی، فرمانی ریز شده در همهی جزئیات است و از این دیدگاه سنجش میان این دو، نادرست به نظر میرسد.
فرمان کورش بزرگ بیگمان در زمان خود نخستین فرمان حقوق بشر در آن بازهی زمانی به شمار میآید. باید به یاد داشت که این فرمان، پشتوانههایی همانند توصیفات تاریخنگاران یونانی، کتابهای دینی و سالنامههای بابلی و ... را با خود به همراه دارد که مهر تاییدی بر درستی و راستی آن است. فرازهایی از فرمان کورش بزرگ:
1- "(و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در همگی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد."
2- "درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد"
3- "(همهی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، (از نو باز ساختم)(و نیز پیکرۀ) خدایانی را که در میانۀ آن شهرها (=جایها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همۀ آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستیناشان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاههای خویش بازگردانیدم."
4- "[... بلـ]ند و بر آنها بیفزودم. در استوار گردانیدن بـ[نای] باروی (ایمگور- انلیل Imgur-Enlil)، باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم و [...] دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ساخته و (بنایش را) بانجام نرسانیده] بود،[بدانسان که] بر پیرامون [شهر (به تمامی) بر نیامده بود]، آنچه را که هیچ یک از شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شدۀ [کشورش] در بابل نساخته بودند"
منابع: 1- ارفعی، عبدالمجید: فرمان کورش بزرگ
2- برگردان قانون حمورابی به زبان انگلیسی (+)
3- محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان, انتشارات سمرقند(+) ---------------------------
خلاصه ای از قصه ای که هرودوت درباره ی مرگ کوروش نقل می کند بدین شرح است: کوروش از تومیرس(Tomyris) ملکه ماساژت ها درخواست ازدواج کرد و چون ملکه ی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتی پاسخ تحقیر آمیزی به وی داد، کوروش کشور او را به محاصره در آورد، پیش قراوالان ماساژت ها را نابود ساخت و اسپانگاپیزس (Spangapises) پسر ملکه ی مورد بحث را که ولیعهد بود به اسارت گرفت و وی در دوره ی اسیری، خود را به هلاکت رسانید. سپاهیان ایران در نبردی که متعاقباً صورت گرفت، از پای در آمدند، و کوروش نیز در همان جنگ کشته شد. می گویند ملکه تومیریس طشتی را از خون کوروش لبریز کرده و سر کوروش را برید و در درون طشت فرو برد و گفت : «خونت را به تو باز می گردانم.»
اما این تنها روایت نقل شده از مرگ کوروش نیست. بنا به روایت بروس (Brose) کوروش در جنگ با عشیره داهه – از عشیره های قدیم پارت – به قتل رسیده است. کتزیاس عقیده دارد که مرگ کوروش در نبرد با دربیس ها (Derbices) اتفاق افتاده است. روایت های کتزیاس، درباره مرگ کوروش بدین شرح است: ۲. کوروش از اسب به زمین فرو افتاد و یک جنگ جوی هندی با زوبین به بالای ران او زد. ... ۴. در واقع می توانستند کوروش را پس از آن زخم بکشند ولی در همان وقت نزدیکانش او را زنده از معرکه به در برده و به اردوگاه خود رساندند.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۶، بند های ۲و۴
۱. کوروش در هنگام مرگ، پسرش کمبوجیه را به پادشاهی برگزید. ... ۵. کوروش برای کسانی که کردار نیک را پیشه سازند آرزوی سعادت و به آنان که رفتاری زشت دارند نفرین کرد. ۶. پس از این دستور ها و وصایا، سه روز بعد از زخمی شدن، درگذشت.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۸، بند های ۱و۵و۶
طبق روایتهای گزنفون و استرابون این جنگها به کشته شدن کوروش منجر نشده است و وی به مرگ طبیعی وفات یافته است. گزنفون در کتاب کوروش نامه به صورت مفصل درباره مرگ طبیعی کوروش در سالخوردگی سخن می گوید. در ادامه مطلب بیشتر از گفته های گزنفون درباره کوروش و شباهت آن با گفته های فردوسی درباره کیخسرو سخن می گوییم. گزنفون پس از بیان وصیت و اندرزهای کوروش به فرزندان و دوستانش می نویسد: پس از این گفته ها، کوروش به همه ی آنها دست داد، خودش را پوشاند، و بدینسان جان سپرد.
به هر حال پذیرفتن واقعه ای که هرودوت درباره ی این شخصیت برجسته ی تاریخ جهان با آن کارنامه نیکو - که از جمله آن می توان به منشور کوروش اشاره کرد- نقل می کند کمی سخت است. اکثر پژوهش گران معتقدند که کوروش در هنگام مرگ پیرمردی هفتاد ساله بوده است و جالب آنکه تا قبل از این هیچ صحبتی بین شاهنشاه ایران و ملکه ی ماساژت ها صورت نگرفته. چطور می شود یک پیر مرد هفتاد ساله به کسی که نه او را دیده و نه ارتباطی با وی داشته علاقه مند می شود و در مقابل رد کردن پیشنهاد ازدواج، به کشورش حمله می کند؟؟!!!! هرودوت اظهار می دارد که کوروش قصد داشته است با این تدبیر کشور تومیرس را زیر فرمان خود در بیاورد.[ هرودوت، کتاب ١، بند های ٢٠۴ و ٢٠۵ ] این تدبیر هم برای یک پادشاه جا افتاده که سالیان سال جنگیده است و قلمروی بزرگی در اختیار دارد بسیار ابلهانه می نماید. همچنین شواهد و مدارک نشان می دهند که کشورگشایی های کوروش، اقداماتی پدافندی و به منظور دفاع از سرزمینش بوده است. اگر این موضوع را بپذیریم، دیگر دلیلی برای حمله به تومیرس وجود ندارد. جالب آنکه در بسیاری از موارد خود هرودوت اعتراف می کند که چند روایت درباره ی موضوعی که نقل می کند وجود داشته است. این اعتراف درباره چگونگی به قدرت رسیدن کوروش هم وجود دارد. (بنگرید به: تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بند ٩۵) بعد از نقل داستان مرگ کوروش هم به صراحت اعلام می کند که چندین روایت از مرگ کوروش شنیده است و داستانی که به نظر خودش منطقی تر می رسد بیان کرده است. درباره چگونگی مرگ کوروش روایات گوناگونی شنیده ام، اما روایتی را که نقل کردم، بیش از بقیه برای من درخور اعتماد می نمود.
تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بند ٢١۴
داستانی که هرودوت نقل می کند در هیچ منبع دیگری یافت نمی شود و شواهد آن را غیر منطقی جلوه می دهد؛ همچنین به نظر می رسد بر خلاف آنچه هرودوت گفته است، جسد کوروش به سرزمین خودش رسیده و در پاسارگاد دفن شده است. خود هرودوت هم اعتراف می کند که چند روایت درباره مرگ کوروش شنیده است. همه این موارد ابهامات را درباره این داستان، افزایش می دهد. شواهد و مدارک نشان می دهند که ابهامات در داستان هرودوت بسیاری زیاد است؛ البته این بدان معنا نیست که تمام روایات هرودوت ابهام دارند یا قابل پذیرش نیستند. می توان با بررسی هر کدام از روایات، به نتایجی دست یافت.
[=arial] گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد: هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد. بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و میگوید: پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است. کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید: در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم...
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
با سپاس از دکتر جلال خالقی مطلق از شاهنامه، مجلهٔ ایرانشناسی
چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواسته هاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن میگویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است.
این هماهنگی ها احتمال مرگ طبیعی کوروش را افزایش می دهد اما به هر حال باید پذیرفت که اطلاع دقیقی از چگونگی مرگ کوروش در دسترس نیست.
[=arial] +++++++++
اما از تمام این ها گذشته هیچ کدام از مطالبتان توانایی خدشه به کوروش را نداشت! نکته جالب این هست که متن قرار داده شده توسط شما معمولا در سایت های پانترک و پان عرب کپی شده!
جناب انوشیروان بجای این کپی پیستهای کیلویی که از وبلاگهای مجهول الهویه برمیدارد !قبلا در مورد آنها تحقیق کنید !!
اگر سطر اول را میخواندید میدید که توضیح دادم که قبلا این مطالب را آورده بودیم :Nishkhand: الان هم لطف کرده جواب مرا بدهید !!و از مطالب بی مورد خوداری کنید
متاسفانه شما اینقدر ناشیانه مطالب را وصله پینه میکنید که خنده دار است :ok:
«منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند ...
منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد...من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!
خلاصه ای از قصه ای که هرودوت درباره ی مرگ کوروش نقل می کند بدین شرح است: کوروش از تومیرس(tomyris) ملکه ماساژت ها درخواست ازدواج کرد و چون ملکه ی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتی پاسخ تحقیر آمیزی به وی داد، کوروش کشور او را به محاصره در آورد، پیش قراوالان ماساژت ها را نابود ساخت و اسپانگاپیزس (spangapises) پسر ملکه ی مورد بحث را که ولیعهد بود به اسارت گرفت و وی در دوره ی اسیری، خود را به هلاکت رسانید. سپاهیان ایران در نبردی که متعاقباً صورت گرفت، از پای در آمدند، و کوروش نیز در همان جنگ کشته شد. می گویند ملکه تومیریس طشتی را از خون کوروش لبریز کرده و سر کوروش را برید و در درون طشت فرو برد و گفت : «خونت را به تو باز می گردانم.»
اما این تنها روایت نقل شده از مرگ کوروش نیست. بنا به روایت بروس (brose) کوروش در جنگ با عشیره داهه – از عشیره های قدیم پارت – به قتل رسیده است. کتزیاس عقیده دارد که مرگ کوروش در نبرد با دربیس ها (derbices) اتفاق افتاده است. روایت های کتزیاس، درباره مرگ کوروش بدین شرح است: ۲. کوروش از اسب به زمین فرو افتاد و یک جنگ جوی هندی با زوبین به بالای ران او زد. ... ۴. در واقع می توانستند کوروش را پس از آن زخم بکشند ولی در همان وقت نزدیکانش او را زنده از معرکه به در برده و به اردوگاه خود رساندند.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۶، بند های ۲و۴
۱. کوروش در هنگام مرگ، پسرش کمبوجیه را به پادشاهی برگزید. ... ۵. کوروش برای کسانی که کردار نیک را پیشه سازند آرزوی سعادت و به آنان که رفتاری زشت دارند نفرین کرد. ۶. پس از این دستور ها و وصایا، سه روز بعد از زخمی شدن، درگذشت.
خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۸، بند های ۱و۵و۶
طبق روایتهای گزنفون و استرابون این جنگها به کشته شدن کوروش منجر نشده است و وی به مرگ طبیعی وفات یافته است. گزنفون در کتاب کوروش نامه به صورت مفصل درباره مرگ طبیعی کوروش در سالخوردگی سخن می گوید. در ادامه مطلب بیشتر از گفته های گزنفون درباره کوروش و شباهت آن با گفته های فردوسی درباره کیخسرو سخن می گوییم. گزنفون پس از بیان وصیت و اندرزهای کوروش به فرزندان و دوستانش می نویسد: پس از این گفته ها، کوروش به همه ی آنها دست داد، خودش را پوشاند، و بدینسان جان سپرد.
به هر حال پذیرفتن واقعه ای که هرودوت درباره ی این شخصیت برجسته ی تاریخ جهان با آن کارنامه نیکو - که از جمله آن می توان به منشور کوروش اشاره کرد- نقل می کند کمی سخت است.
با سلام جناب انوشیروان شما فراموش کرده اید که منابع تاریخی شما در مورد کوروش شاه ظالم همین منابع ناقصی است که از آنها استفاده میکنید البته نه شما !!
افرادی که کوچکترین تحقیقی در مطالب تاریخی ندارند !و مهمتر اینکه انصاف را از یاد برده اند این مطالبی که آورده اید خود نشان دهنده بی پایه و اساس بودن کوروش شاه است !و دروغ پردازیها در بزرگ نمایی چنین شخصی که اینقدر منابع در مورد او ناقصند
که اگر مهم بود قطعا تاریخ در مورد چنین فردی درست مینوشت ! البته خاندان پهلوی کثیف با صهیونیسم این آرزو را به گور برده و اینقدر ناشیانه دم خروس در تاریخ جا گذشته اند که این خود رسوایی عظیمی است !
با سلام جناب انوشیروان شما فراموش کرده اید که منابع تاریخی شما در مورد کوروش شاه ظالم همین منابع ناقصی است که از آنها استفاده میکنید البته نه شما !!
افرادی که کوچکترین تحقیقی در مطالب تاریخی ندارند !و مهمتر اینکه انصاف را از یاد برده اند این مطالبی که آورده اید خود نشان دهنده بی پایه و اساس بودن کوروش شاه است !و دروغ پردازیها در بزرگ نمایی چنین شخصی که اینقدر منابع در مورد او ناقصند
که اگر مهم بود قطعا تاریخ در مورد چنین فردی درست مینوشت !
دوست گرامی!
آیا نامشخص بودن مرگ کسی نشان دهنده عدم وجود اوست؟ این که مشخص نیست رسول خدا ص مسموم شد یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت نشلن دهنده این است که وجود نداشته؟ این که در روایات سن زندگانی نوح ع صدهاسال اختلاف هست، یعنی ایشان نبوده اند؟
-------------------
به ازای هر پستی که زحمت پاک کردنش را می کشید، پل صراط در خدمتتان خواهم بود!
آیا نامشخص بودن مرگ کسی نشان دهنده عدم وجود اوست؟ این که مشخص نیست رسول خدا ص مسموم شد یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت نشلن دهنده این است که وجود نداشته؟ این که در روایات سن زندگانی نوح ع صدهاسال اختلاف هست، یعنی ایشان نبوده اند؟
-------------------
به ازای هر پستی که زحمت پاک کردنش را می کشید، پل صراط در خدمتتان خواهم بود!
با سلام لطفا به بیراه نروید در مورد کوروش شاه ظالم سخن میگویم !! اگر نه که با یک مقایسه بسیار کوچک به شما ثابت میکنم کوروش که بوده !!و چقدر ارزش دارد !؟:Cheshmak:
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) و کورش را در نظر بگیرید. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) بتها را شکست، در حالی که کورش بتپرستی را احیا کرد.:Cheshmak:
چگونه این دو میتوانند در یک راستا قرار گیرند؟
مطابق همین منشوری که به آن استناد میکنند، کورش بعد از فتح بابل بتپرستی را دوباره در این سرزمین رونق بخشید.
نزدیک به یقین است که نبونید از مخالفان بتپرستی بوده و در اثر همدستی کاهنان بتپرست بابل با کورش از قدرت برکنار شده است. کورشی که بعضاً به او افتخار میکنند در مذمت نبونید میگوید: «نبونید آیینهای کهن را از بین برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.» منظور از آیینهای کهن همان بتپرستی است.
بنابراین یک گروه از مخالفان نبونید بتپرستان بابل بودند. آن قومی هم که کورش را ناجی خودشان خواندهاند پیروان حضرت موسی(علیهالسلام) نبودند، بلکه یک قوم پیامبرکش بودند که در یک روز هزار پیامبرشان را به شهادت میرساندند.
آنها کتاب آسمانیشان را تحریف کرده بودند و به رغم مشاهدهی آن همه معجزه، جلوی چشم حضرت موسی(علیهالسلام)، گوساله میپرستیدند. این قوم، که به خیال خامشان عیسی بن مریم(علیهالسلام) را به صلیب کشیده بودند، به رباخواری و ستمکاری شهرهی تاریخاند.
قومی که به فرمودهی قرآن پیامبر آخرالزمان را همچون فرزندانشان میشناختند، اما از او پیروی نکردند. آنها بودند که از فاتح بابل حمایت میکردند، نه پیروان حضرت موسی(علیهالسلام). بنابراین دو فرقه از فتح بابل خشنود شدند و با کورش همکاری کردند.
فرقهی اول کفار بتپرست بودند که خود را در برابر دشمن بتپرستی ناتوان میدیدند و فرقهی دوم یک قوم خائن و بیایمان به اسم بنیاسراییل بودند.
آنها در فکر مهاجرت به بیتالمقدس نبودند، بلکه فقط میخواستند نبونید را سرنگون کنند. جالب این جاست که بر اساس متون تاریخی تا 70 سال بعد از سقوط نبونید بنیاسراییل بابل را ترک نکردند و به رباخواری در ایران و بابل حاصلخیز میپرداختند. سند این موضوع را «اومستد» در تاریخ شاهنشاهی ایران آورده است.
ای کاش کمی از عدالت ادعاییتان را داشتید و سخن مخالفتان را حذف نمی کردید
---------
رضا;296945 نوشت:
کورش بعد از فتح بابل بتپرستی را دوباره در این سرزمین رونق بخشید.
نزدیک به یقین است که نبونید از مخالفان بتپرستی بوده و در اثر همدستی کاهنان بتپرست بابل با کورش از قدرت برکنار شده است. کورشی که بعضاً به او افتخار میکنند در مذمت نبونید میگوید: «نبونید آیینهای کهن را از بین برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.» منظور از آیینهای کهن همان بتپرستی است.
بنابراین یک گروه از مخالفان نبونید بتپرستان بابل بودند.
anoushiravan;293320 نوشت:
نَـبـونـیـد (نَـبـونـیـدوس) آخرین شاه در سنت پادشاهی بابل است که پس از شکست از کوروش هخامنشی، به پادشاهی او و استقلال کشورش پایان داده میشود. او به مدت هفده سال از سال ۵۵۶ تا سال ۵۳۹ پیش از میلاد شاه بابل بود.
در این کتیبه، که در سال سیزدهم پادشاهی او (۵۴۳ پیش از میلاد) و چهار سال پیش از غلبه کوروش نوشته شده، نبونید به شرح بازسازی سه نیایشگاه میپردازد: نیایشگاه اِهِـلـهـول در شهر حّـران برای سـیـن مردخدای ماه؛ نیایشگاه اِبَـبـار در شهر سـیـپـار برای شَـمَـش مردخدای خورشید؛ و زیارتگاهی برای آنـونـیـتـی بانوخدای جنگاوران (قابل توجه کسانی که بر کوروش خورده می گیرند. او به جنگ بت پرستان رفته است!).
ترجمه فارسی بخش نخست منشور نبونید که تقریباً نیمی از همه آنست، علاوه بر اهمیتهای تاریخی دیگری که دارد، کهنترین منبعی است که در آن از کوروش نام برده شده و به نبرد او با آستیاگ، آخرین پادشاه ماد اشاره رفته است. جالب است که این اشاره به کوروش در متن کتیبه از زبان مردوک، خدای بزرگ بابلیان بازگو میشود. نبونید در حالی از غلبه کوروش بر مادها خوشنود است که از مغلوبشدن آتی خود در برابر او بیخبر است.
عکس از کاتالوگ موزه برلین
رضا;296945 نوشت:
آن قومی هم که کورش را ناجی خودشان خواندهاند پیروان حضرت موسی(علیهالسلام) نبودند، بلکه یک قوم پیامبرکش بودند که در یک روز هزار پیامبرشان را به شهادت میرساندند.آنها کتاب آسمانیشان را تحریف کرده بودند و به رغم مشاهدهی آن همه معجزه، جلوی چشم حضرت موسی(علیهالسلام)، گوساله میپرستیدند. این قوم، که به خیال خامشان عیسی بن مریم(علیهالسلام) را به صلیب کشیده بودند، به رباخواری و ستمکاری شهرهی تاریخاند.
قومی که به فرمودهی قرآن پیامبر آخرالزمان را همچون فرزندانشان میشناختند، اما از او پیروی نکردند.
بله اقوام دیگری هم بودند
اقوامی که دختر پیامبرش را کشتند و نوه او را سر بریدند و آل او را به اسارت بردند. یهود این کار را نکرد، کرد؟ با این وجود و تمام جنایت ها شما تمام پیروان رسول آخرین را از دایره دین خدا خارج می دانید؟
مگر شما بجز منابع يهودی چيز ديگری آورديد؟
متوجه نشدم اين حرف شما چه ربطی داشت. شما چند نوشته از كسانی آورديد كه دربارهء كتيبهء نبونيد سخن گفته بودند اما هيچكدامشان زبانشناس نبودند كه گفتارشان قابل استناد باشد. من هم تذكر دادم كه منبع شما معتبر نيست و نمیتوانيد بر اساس آن حكم صادر كنيد. حالا پاسخ خود را بخوانيد و بیارتباط بودنش را دريابيد.
ای کاش کمی از عدالت ادعاییتان را داشتید و سخن مخالفتان را حذف نمی کردید
--------- بله اقوام دیگری هم بودند
اقوامی که دختر پیامبرش را کشتند و نوه او را سر بریدند و آل او را به اسارت بردند. یهود این کار را نکرد، کرد؟
با این وجود و تمام جنایت ها شما تمام پیروان رسول آخرین را از دایره دین خدا خارج می دانید؟
بله همه درد شما همین است شاخص شما کورش نیست چون زمانی که کورش به بابل حمله کرد سخنی از اعراب در ان محل نبود دستمایه شما شاپور ذوالکتاف است که دشمنی ایرانیان و اعراب به دست او و به تحریک شاگردان شیطان یعنی اتش پرستان در پوشش زردشت آغاز گردید .
همه کوشش شما نوچه های شیطان که یک روز در پوست یهود میروید یک روز در پوست زردشت یک روز در پوست اسلام تحریف شده (بهائیت و بابیگری و ....) و امروز در پوست کورش رفته اید اینست که این را القا کنید که بین اربابتان یعنی کابلالیستها و صهیونیسم با ایرانیان هرگز چنگی نبوده و در واقع دشمن واقعی ما اعراب هستند پس باید کنار بنشینیم و در نهایت ظلم فرزندان فلسطینیان به خاک و خون کشیده شوند چون دشمنی ایرانیان و اعراب دیرینه است
زهی خیال باطل امروز مردم ایران بیدار شده اند و دیگر فریب شما را نخواهند خورد دیری نخواهد پایید که جرثومه کثیف اسرائیل از روی کره زمین محو خواهد گردید و شما در این فساد ثانیتان بکلی نیست و نابود خواهید شد پس هرچه میتوانید فساد کنید که شیطان اخرین نفسهای خود را میکشد .
شما نوچه های شیطان که یک روز در پوست یهود میروید یک روز در پوست زردشت یک روز در پوست اسلام تحریف شده (بهائیت و بابیگری و ....) و امروز در پوست کورش رفته اید
زهی خیال باطل امروز مردم ایران بیدار شده اند و دیگر فریب شما را نخواهند خورد دیری نخواهد پایید که جرثومه کثیف اسرائیل از روی کره زمین محو خواهد گردید و شما در این فساد ثانیتان بکلی نیست و نابود خواهید شد پس هرچه میتوانید فساد کنید که شیطان اخرین نفسهای خود را میکشد .
سبحان الله!
یعنی ایشان اینقدر بد بودند و ما نمی دانستیم؟! این روشی که شما از آن استفاده می کنید، مربوط به دهه های 50 و 60 می باشد!
دیگر دوران انگ زنی و اتهام زنی و تکفیر و این قبیل فتاوای مجعول گذشته. بنده هم سبک ارسال های شما را می شناسم، هم سبک ارسالهای آقای انوشیروان.
ایشان واقعا اینطور نیستند که شما نوشته اید. به همین راحتی اینهمه اتهام را به او وارد می کنید و بعد هم می گویید که شیطان آخرین نفس های خود را می کشد!
خوب شما با این کارهایتان دارید به شیطان تنفس مصنوعی می دهید!!!
راستش را بخواهید، بنده بی طرفانه و بدون غرض عرض کنم:
به نظر بنده گفتار شما بیشتر شبیه شیطان رجیم است تا گفتار آقای انوشیروان!!!
یعنی ایشان اینقدر بد بودند و ما نمی دانستیم؟! این روشی که شما از آن استفاده می کنید، مربوط به دهه های 50 و 60 می باشد!
دیگر دوران انگ زنی و اتهام زنی و تکفیر و این قبیل فتاوای مجعول گذشته. بنده هم سبک ارسال های شما را می شناسم، هم سبک ارسالهای آقای انوشیروان.
ایشان واقعا اینطور نیستند که شما نوشته اید. به همین راحتی اینهمه اتهام را به او وارد می کنید و بعد هم می گویید که شیطان آخرین نفس های خود را می کشد!
خوب شما با این کارهایتان دارید به شیطان تنفس مصنوعی می دهید!!!
راستش را بخواهید، بنده بی طرفانه و بدون غرض عرض کنم:
به نظر بنده گفتار شما بیشتر شبیه شیطان رجیم است تا گفتار آقای انوشیروان!!!
یا مهدی ادرکنی
بله پاسخ کسانی که به تاریخی استناد میکنند که تاریخ نویسان ان انچنان با هم تضاد دارند که یکی میگوید کورش در جنگ با سکاها کشته شد یکی میگوید در جنگ با هندوها و دیگری میگوید در بستر مرد چه ارزشی دارد ایا تاریخ نویسان افسانه سرایند یا کورش انچنان کسی نبوده تا تاریخ درستی داشته باشد و بعد میفرمایند پیامبر هم معلوم نیست به مرگ طبیعی مرده یا مسموم شده ایا اینها قابل مقایسه است ایا اینگونه مقایسه کردن خنده دار نیست ایا اینها جز هدف دار حرکت کردن نیست .
ایا کسانی که کشتار پیامبران توسط قوم یهود را که در قران کریم به ان تصریح شده با کشته شدن اولاد پیامبر که با وسوسه همین دجالان تاریخ صورت پذیرفته مقایسه میکنند هدف دار حرکت نمیکنند بحث کورش چه ربطی به این مسائل دارد همه هدف اینان در گیر کردن مسلمانان با هم است تا به هدف دیرینه شان برسند و کسانی هم که از اینان دفاع میکنند از قماش خودشان هستند شک نکنید .
دوست عزیز، جناب انوشیروان، لااقل در این چندماهی که بنده در این انجمن فعالیت می کنم ندیدم که مسلمانان را به جان هم بیندازند. دفاعشان هم از کورش گرچه کمی تعصب را به همراه دارد، اما تعصب ایشان از این جهت است که احتمال این که کورش پیامبر باشد وجود دارد.
اما چیزی که هست، ما همه مسلمان هستیم. تا زمانیکه اصول دین را کسی زیر پا نگذاشته، تا زمانیکه توحید و نبوت و معاد را قبول دارد، تا زمانیکه هیچ توهینی به اهل بیت (ع) صورت نگرفته، هراختلافی اختلاف سلیقه است. اگر بناباشد هر گروه از مسلمین، یا حتی هر دسته از شیعیان، فقط به خاطر اختلاف سلیقه، همدیگر را تکفیر کنند، دیگر مسلمانی باقی نمی ماند.
به جای اینکه یقه ی کورشی را بگیریم که اصلا نمی دانیم چه کاره بوده، یا اصلا تا چه میزان قدرت داشته، یا چطور زندگی کرده یا چطور مرده، باید در تاریخ اسلام تفحص کنیم، تا متوجه شویم که چرا با وجود اینکه بهترین برنامه آسمانی و کاملترین آن برای سعادت بشر نازل شده، بشر همچنان در انواع بدبختیها دست و پا می زند و سعادتمند نشده.
باید ریشه ی این بدبختی ها را جستجو کرد.
بنده خیلی جستجو کرده ام. شاید به تنهایی به اندازه ی چندین نفر جستجو کرده ام. بنده به چند اسم در تاریخ اسلام رسیدم و هرجور این پازل و معما را می چینم، به اسم همان چند نفر می رسم.
بنده هرچه دنبال دلایل انحراف اسلام از مسیر اصلی گشتم، جز به اسم خلایف سه گانه ی اهل سنت نرسیدم. حاضرم این قضیه را بدون هیچ توهینی، با منابع تاریخی مستدل به بحث بگذارم. بحثی با عنوان: آغاز انحراف در اسلام
یا مهدی ادرکنی
خوب شما با این کارهایتان دارید به شیطان تنفس مصنوعی می دهید!!!
به نظر بنده هم همینطور هست
آقا رضای عزیز، میشه از شما چند سوال بکنم و خواهش کنم جواب بدید؟
چرا عنوان تاپیک، تحریک آمیز و تنشزاست؟
چرا مرتب به دوستان میگید کوروش پرست؟
آقای بهلول، میشه از شما هم چند سوال بکنم و خواهش کنم جواب بدید؟
چرا اینقدر عقب عقب میرید تا از اون طرف بیفتید؟
من هم به توطئههای مختلف دشمن واقفم اما اگر بخواهیم مقایسهای بین صحبتهای شما و انوشیروان انجام بدیم، صحبتهای شما بیشتر شبیه کسانیست که مزدور دشمنان اسلام هستند و تنها به اختلاف پراکنی میپردازند که البته به نظرم این هم درست نیست و شما ناخواسته دارید آب به آسیاب دشمن میریزید.
حالا باز هم اینقدر به این کارهایتان ادامه بدید و مسابقه بذارید ببینیم کدومتون بهتر میتونید حرفهای مقام معظم رهبری رو در مورد "جذب حداکثری و دفع حداقلی" زیر پاتون بذارید
یعنی ایشان اینقدر بد بودند و ما نمی دانستیم؟! این روشی که شما از آن استفاده می کنید، مربوط به دهه های 50 و 60 می باشد!
دیگر دوران انگ زنی و اتهام زنی و تکفیر و این قبیل فتاوای مجعول گذشته. بنده هم سبک ارسال های شما را می شناسم، هم سبک ارسالهای آقای انوشیروان.
ایشان واقعا اینطور نیستند که شما نوشته اید. به همین راحتی اینهمه اتهام را به او وارد می کنید و بعد هم می گویید که شیطان آخرین نفس های خود را می کشد!
خوب شما با این کارهایتان دارید به شیطان تنفس مصنوعی می دهید!!!
راستش را بخواهید، بنده بی طرفانه و بدون غرض عرض کنم:
به نظر بنده گفتار شما بیشتر شبیه شیطان رجیم است تا گفتار آقای انوشیروان!!!
یا مهدی ادرکنی
چرا متوجه نیستید بنده عرضم اینست که مسئله کورش چه ربطی به انبیا و اولیا دارد چرا وقتی در بحث کم میاورید پای معصومین را به میان میکشید ایا طرح مسئله خلفا در تاپیکی که مربوط به ابا و اجداد ماست انحراف بحث نیست ما نمیخواهیم بگوئیم که ابا و اجداد ما جنایتکار بوده اند اما میدانید چه تعداد از مردم این کشور برای مطامع این پادشاهان کشته و محروم شده اند کاوه اهنگر چرا بر علیه ضحاک قیام کرد ایا کورش برای فتح سارد چه تعداد از ایرانیان بی گناه را به کشتن داد که چه بشود که ما اینک بگوئیم در زمان کورش ایران چقدر وسعت داشته در زمان خشایار شاه چه تعداد از ایرانیان در جنگهای مصر و یونان کشته و نابود شدند انوقت هی بگوئیم که امریکا و انگلیس جنایتکار و توسعه طلب هستند تا کی میخواهیم از این خواب غفلت بیدار نشویم ایا امروز امریکا آلت دست صهیونیسم نیست چرا باید سربازان امریکا در عراق و افغانستان و ..... کشته شوند . شما فکر میکنید کورش الت دست یهودیان زمان خودش نبوده در همه زمانها از زمان حضرت آدم تا امروز هرگونه زیاده طلبی بر اساس نص صریح قران کریم محکوم است و مبلغان ان شیطان پرستند .
آقا رضای عزیز، میشه از شما چند سوال بکنم و خواهش کنم جواب بدید؟
چرا عنوان تاپیک، تحریک آمیز و تنشزاست؟
چرا مرتب به دوستان میگید کوروش پرست؟
آقای بهلول، میشه از شما هم چند سوال بکنم و خواهش کنم جواب بدید؟
چرا اینقدر عقب عقب میرید تا از اون طرف بیفتید؟
من هم به توطئههای مختلف دشمن واقفم اما اگر بخواهیم مقایسهای بین صحبتهای شما و انوشیروان انجام بدیم، صحبتهای شما بیشتر شبیه کسانیست که مزدور دشمنان اسلام هستند و تنها به اختلاف پراکنی میپردازند که البته به نظرم این هم درست نیست و شما ناخواسته دارید آب به آسیاب دشمن میریزید.
حالا باز هم اینقدر به این کارهایتان ادامه بدید و مسابقه بذارید ببینیم کدومتون بهتر میتونید حرفهای مقام معظم رهبری رو در مورد "جذب حداکثری و دفع حداقلی" زیر پاتون بذارید
با سلام لطفا انحراف تاپیک را ایجاد نکنید اگر سخنی دارد عنوان بفرماید در غیر این صورت از پستهای حاشیه ای پرهیز بفرماید
موضوع سخن کوروش شاه ظلم است که این در تاریخ نمایان است
بله همه درد شما همین است شاخص شما کورش نیست چون زمانی که کورش به بابل حمله کرد سخنی از اعراب در ان محل نبود دستمایه شما شاپور ذوالکتاف است که دشمنی ایرانیان و اعراب به دست او و به تحریک شاگردان شیطان یعنی اتش پرستان در پوشش زردشت آغاز گردید .
همه کوشش شما نوچه های شیطان که یک روز در پوست یهود میروید یک روز در پوست زردشت یک روز در پوست اسلام تحریف شده (بهائیت و بابیگری و ....) و امروز در پوست کورش رفته اید اینست که این را القا کنید که بین اربابتان یعنی کابلالیستها و صهیونیسم با ایرانیان هرگز چنگی نبوده و در واقع دشمن واقعی ما اعراب هستند پس باید کنار بنشینیم و در نهایت ظلم فرزندان فلسطینیان به خاک و خون کشیده شوند چون دشمنی ایرانیان و اعراب دیرینه است
زهی خیال باطل امروز مردم ایران بیدار شده اند و دیگر فریب شما را نخواهند خورد دیری نخواهد پایید که جرثومه کثیف اسرائیل از روی کره زمین محو خواهد گردید و شما در این فساد ثانیتان بکلی نیست و نابود خواهید شد پس هرچه میتوانید فساد کنید که شیطان اخرین نفسهای خود را میکشد .
اشکالی ندارد دوست گرامی
ابتدا با تحریف تاریخ سعی در اثبات گفته هایتان داشتید که نگرفت (پست 25 و 26 همین تاپیک را ملاحظه بفرمایید، البته اگر تاکنون آقا رضا حذفش نکرده باشند!)
الان هم ترور شخصیت. باز هم اشکالی ندارد. پل صراط را برای همین وقت ها گذاشته اند!
بهلول;296970 نوشت:
زهی خیال باطل امروز مردم ایران بیدار شده اند و دیگر فریب شما را نخواهند خورد دیری نخواهد پایید که جرثومه کثیف اسرائیل از روی کره زمین محو خواهد گردید و شما در این فساد ثانیتان بکلی نیست و نابود خواهید شد پس هرچه میتوانید فساد کنید که شیطان اخرین نفسهای خود را میکشد .
ما هم امیدواریم آن روز را ببینیم. به شرطی که دوستان به جای حرف زدن کمی عمل کنند. یک نمونه ساده! زمانی که من دانشجوی ازشد بودم، اکثر کسانی که دم از حمله به اسرائیل و ... می زدند(جنگ 2006) خودشان به دنبال معافیت از سربازی بودند و بیشترشان هم معافیت گرفتند! شعار دادن و امتیاز گرفتن برای شما، جنگیدن هم برای کسانی که ادعایی ندارند!!!
بهلول;296998 نوشت:
بله پاسخ کسانی که به تاریخی استناد میکنند که تاریخ نویسان ان انچنان با هم تضاد دارند که یکی میگوید کورش در جنگ با سکاها کشته شد یکی میگوید در جنگ با هندوها و دیگری میگوید در بستر مرد چه ارزشی دارد ایا تاریخ نویسان افسانه سرایند یا کورش انچنان کسی نبوده تا تاریخ درستی داشته باشد و بعد میفرمایند پیامبر هم معلوم نیست به مرگ طبیعی مرده یا مسموم شده ایا اینها قابل مقایسه است ایا اینگونه مقایسه کردن خنده دار نیست ایا اینها جز هدف دار حرکت کردن نیست .
دوست گرامی استدلالتان اشتباه است. می گویید چون مشخص نیست شخصی در 2500 سال پیش چگونه کشته شده و قبرش کجاست، پس اصلا وجود نداشته و یا شخص مهمی نبوده. من هم می گویم حرفتان درست نیست. زیرا در نحوه رحلت رسول خدا ص که اشرف مخلوقات است، نیز اختلاف است. در نحوه شهادت اکثر ائمه هم اختلاف است. یکی آن ها را شهید می داند و دیگری مرحوم به مرگ طبیعی! خوب اگر استدلالتان درست باشد، یعنی علنا به ائمه هدی جسارت فرموده اید.
بهلول;297028 نوشت:
چرا متوجه نیستید بنده عرضم اینست که مسئله کورش چه ربطی به انبیا و اولیا دارد .
چون به قول شماری از علما، کوروش اولیایی از اولیای خداست.
اشکالی ندارد دوست گرامی
ابتدا با تحریف تاریخ سعی در اثبات گفته هایتان داشتید که نگرفت (پست 25 و 26 همین تاپیک را ملاحظه بفرمایید، البته اگر تاکنون آقا رضا حذفش نکرده باشند!)
الان هم ترور شخصیت. باز هم اشکالی ندارد. پل صراط را برای همین وقت ها گذاشته اند!
کدام تاریخ تاریخ هرودت یا گزنفون یا .... گزنفون کسی است که گفته کورش در بستر مرده ایا میشود چنین اشتباه بزرگی را نادیده گرفت و به سایر مطالب ایشان استناد کرد ایا کتبه های یافت شده در بتخانه مردوک اعم از منشور کذائی کورش و مطالب نبونید چه ارزشی دارد مجسمه دارنده دوشاخ منسوب به کورش که هیچ مطلبی در اطراف ان وجود ندارد چه ارزشی دارد چرا نمیتوانید بگوئید چرا مقبره منسوب به کورش با مقبره سایر پادشاهان هخامنشی متفاوت است
نقد پورپیرار و تاریخ ستیزان ضد ایرانی
نویسنده : مهرداد بصیرت - ساعت ۱:۱٤ ب.ظ روز ۱۳٩٠/٤/٢۱
تاریخ سازی جعل تاریخ، تجزیه طلبان قوم گرا، ناصر پورپیرار پور پیرار حزب توده تجزیه طلب، نقد دوازده قرن سکوت
در یکم و هشتم خرداد ماه 1390، مطالبی با عنوان «تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساختهی یهودیان یا ایرانیان؟» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد.
در مقاله حاضر «حیدری نیا» عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بر آن شده تا با ارایه مستدلاتی به نقد و بررسی این دو مقاله بپردازد.
در یکم خرداد ماه سال جاری 1390، مطلبی با عنوان «تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد؛ نویسنده آن با دلایلی ابتدایی که پیش از این از سوی «ناصر پورپیرار» طرح شده و بارها مورد انتقاد قرار گرفته بود، به اثبات این مدعا پرداخته که «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاههای غرب (در اینجا دانشگاه شیکاگو) با جعل و دروغ درباره تاریخ پیش از اسلام ایران و دست کاری و فریب در ابنیه تخت جمشید و ساختن داستانهای خیالی درباره آن زمینههای فریب قسمتی از جامعه را فراهم آوردهاند.» نویسنده این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد ساخته یهودیان یا ایرانیان؟» که در تاریخ هشتم خرداد ماه منتشر شد، ادعا کرده که «آستروناخ در فاصله سالهای 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد کاخهایی ساخت و آن را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.» در مدت کوتاه این مطلب عیناً در چند پایگاه و نشریه اصولگرا و چند وبگاه قومگرا و تجزیهطلب منتشر گردید. مطلبی که در ادامه میآید نقدی بر این دو نوشته است که با هدف انتقاد به جریانی خاص، نوشته شده است.
مقدمه
تاریخ کهن ایران زمین، مانند اغلب تمدنهای دیرپای بشری، آکنده از نقاط تاریک و روشنی است که به دست خوبان و بدان این سرزمین پدید آمده است. برای هر قوم و ملتی، توجه و پرداختن به نکات برجسته و مثبت تاریخش، به همان میزان افتخار آفرین است که بیان تاریکیها و نکات منفی آن، رنج آور. طی یک سده اخیر که دنیای غرب با ابزار قدرتمندِ رسانه، به کارزار فرهنگی وارد شده، همواره تلاش نموده تا از گذشته خود، تصویری آرمانی و زیبا ارایه نماید و در مقابل با همین ابزار توانا، به مصاف ملتها و کشورهایی رفته که با آنها زاویه داشته است. در این میان، پیکان هنر و رسانه غربی، ایران اسلامی را طی سه دهه اخیر نشانه رفته است.
هجمه غرب به ایران، صرفاً روزگار معاصر و حوادث دوران انقلاب اسلامی را شامل نمیشده است بلکه رویارویی سنتی میان ایران (نماینده قدرت شرق باستان) و یونان و روم (نمایندگان غرب باستان) که یک هزاره به درازا کشیده بود، در روزگار معاصر با زبان و ابزاری جدید ادامه یافت. تا جایی که در همین یک دهه اخیر، هالیوود با ساخت چند فیلم پر هزینه نظیر اسکندر1، سیصد2 و شاهزاده ایرانی3، تلاش کرد تا با حمله به گذشته باستانی ایران، ریشههای کهن تاریخ و فرهنگ ایران زمین را تخریب و تحقیر کند. هرچند که در پیشینه تاریخ ایران، به سان هر سرزمین کهن دیگری نقاط تاریکِ تاریخی وجود دارد اما، در قیاسی ساده و مروری کلی میان تاریخ مشرق زمین و مغرب زمین میتوان دریافت که این نقاط تاریک در تاریخ غرب به ویژه در گذشته باستانی آن بیش از هر سرزمین و ملت دیگری وجود دارد لیکن اینان به مدد تبلیغات و رسانه، تلاش میکنند تا کژیهای خود را پنهان کرده و معایب دیگران را برجسته نمایند.
ایران، سرزمینی است که از گذشتههای دور، مأمن اقوام و طوایف گوناگونی بوده که به رغم اختلاف لهجه، زبان، پوشش، آداب و رسوم و حتی مذهب، درکنار یکدیگر یک کل واحد و زیبایی به نام ایران را پدید آوردهاند. با روی کار آمدن پهلوی اول، سیاستهای ضد دینی و مرکز گرایی رضاخان، موجب شد با باستانگرایی و یادآوری شاهنشاهی های قدرتمند تمدن ایران در دورانهای گذشته، نسخه ی مرسوم قوم و قبیله گرایی تضعیف شود. پس از سقوط رضاشاه، ظهور فرقه دموکرات، نخستین پیامد سیاستهای مرکز گرایانه و تضعیف قبایل دولت او بود. تلاش سرکردگان عموما تحصیل کرده قبایل که اینک از قدرت کنار بودند با تلاش بیگانگان برای دامن زدن به اختلاف میان مردم ایران و دولت مقتدر مرکزی پیوند خورد. فی المثل کمونیستها با حمایت و دخالت مستقیم شوروی، مدعی رهایی مردم آذربایجان از سلطه نظام حاکم شدند.
هرچند که عمر این دولت نوظهور قومی که برکشیده بیگانه بود به یکسال نرسید و پیوند عمیق مردمان دلیر این دیار و باورهای ریشهدار مذهبی آنان، فرصت را از دست مارکسیستها سلب کرد اما فکر مسموم تجزیهطلبی را برای نخستینبار در اندیشه بخشی از جامعه ایجاد کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، این جریان با استفاده از فضای باز سیاسیِ پس از انقلاب، مجدد هستههایی را در بین قومیّتهای ایرانی ایجاد کرد تا شاید به این ترتیب ضمن پاره پاره کردن ایران اسلامی، بتوانند به انقلاب ضربه بزنند. برافروختن آتش دشمنی و کینه در میان کردها، ترکمنها و بلوچها، بخشی از اقدامهای مارکسیستها در نخستین سالهای انقلاب بود. این توطئهها هم با تلاش دلسوزان میهن و صرف هزینههای بسیار، پشت سر گذاشته شد.
در اواخر دهه 70 خورشیدی، یکی از بازماندگان حزب توده به نام «ناصر پورپیرار»، با استفاده از سوءِ تدبیر مسؤولان فرهنگی وقت، تلاش کرد تا همان اهداف ضد همفکران دیروز خود را این بار در پوششی فرهنگی و به بهانه طرح مباحث به ظاهر علمی دنبال کند. پورپیرار، با تألیف و نشر کتاب «دوازده قرن سکوت» 4 پا به این عرصه گذاشت. وی که از اعرابِ ایرانیِ خوزستان است، فاقد هرگونه تحصیلات دانشگاه به ویژه سابقه تحصیلی در رشته تاریخ است، از این رو آثارش مشحون از تناقضهایی است که به مرور زمان و با نشر کتابهای جدیدترش به چشم میخورد. ادعاهای پورپیرار در نفی گذشته باستانی ایران، در بین محافل کوچکی از فعالان دانشجویی با گرایشهای قومیّتی با استقبال مواجه شد. وی در بین سالهای 1380 تا 1385 بارها به دعوت همین تشکلها در دانشگاههای مختلف سخنرانی کرد البته در این سالها آثار متنوعی شامل مقالات الکترونیکی، کتاب و مقالات چاپی در نقد وی منتشر شده است.5
بهرغم تلاشهای گسترده پورپیرار و همراهان اندکش، ادعاهای وی چنان بیاساس و متناقض بود که نتوانست راه به جایی ببرد و دو سه سالی است که خاک مهجوری بر آثار و دعاوی او نشسته است. در چنین شرایطی مطلبی با عنوان تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام «تخت جمشید» که در تاریخ 1/3/90 منتشر شد، با دلایلی سست به اثبات این مدعا پرداخته که «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاههای غرب (در اینجا دانشگاه شیکاگو) با جعل و دروغ درباره تاریخ پیش از اسلام ایران و دست کاری و فریب در ابنیه تخت جمشید و ساختن داستانهای خیالی درباره آن زمینههای فریب قسمتی از جامعه را فراهم آوردهاند.» نویسنده این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد» ساخته یهودیان یا ایرانیان؟ که در تاریخ 8/3/90 منتشر شد، ادعا کرده که «آستروناخ در فاصله سالهای 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد کاخهایی ساخت و آنها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.
هرچند که درباره ادعاهای پورپیرار و حلقه کوچک او، نقدهای تاریخی زیادی نوشته شده است، لیکن در یادداشت حاضر، ضمن بیان آفتهای باستانگرایی و باستانستیزی برای هویّت و امنیّت ملی، برای تنویر افکار مخاطبان، نقدی هم بر ادعاهای بیاساس نویسنده بینام و نشان آن ارایه شده است. نقد زیر در سه بخش ارایه میگردد:
بخش نخست ناظر به کلیّات قابل انتقادی است که در هر دو یادداشت نویسنده به چشم میخورد. بخش دوم و سوم هم به ترتیب ناظر به هر یک از دو قسمت از مطالب یاد شده است.
بخش نخست: نقدی بر روش و بینش نویسنده
1. باستان ستیزی و مسأله امنیّت ملی: همچنان که در ابتدای این مطلب توضیح داده شد، سیاستهای افراطی در عرصه باستانستیزی، ثمرهای جز زدودن بخشی از تاریخ و هویّت ملی ایران در پی ندارد. وقتی طرح چنین مباحثی از سوی گروههای کوچک قومی مورد توجه و استقبال واقع میشود و کسانی که داعیه جداییطلبی دارند، مروجان اصلی باستانستیزی در کشور میشوند باید در نشر چنین آثاری دقت بیشتری کرد. به بیان دیگر، باستان ستیزی از جمله سخنانی است که دشمنان این آب و خاک را به وجد میآورد. برای تبیین بهتر موضوع، ذکر یک نمونه خالی از فایده نیست؛ در کتاب «تاریخ چهارم دبستان» جمهوری آذربایجان، برای هویّت سازی و هویّت بخشی به سرزمینی که قرنها با نام قفقاز، جزیی از خاک ایران به شمار میرفته است، داستان کشته شدن کوروش در نبرد با قبیله ماساژتها را به نخستین رویارویی پارسها با ترکها تعبیر کرده و از آن با عنوان دراز دستی کوروش، پادشاه پارس یاد میکند که توسط ملکه قوم ترک، کشته میشود. آنگاه در تداوم تاریخ سازیاش، از صفویان به عنوان نخستین حکومت ترک نام میبرد که مرزهای آذربایجان را تا آبهای خلیج فارس گسترش داد. در چنین فضایی، نفی تاریخ و هویّت کهن ایران، در واقع نوعی هم صدایی با تهدید کنندگان هویّت و امنیّت ملی میهن است.
2. چرخشهای تردیدآمیز: تغییر روش ناگهانی طراح اصلی این ایده طی سالهای اخیر، قابل تأمل است. نخستین ورود پورپیرار به حوزه تاریخ ایران، به واسطه کتاب «از زبان داریوش» است که در آن خود را به عنوان ویراستار معرفی کرده و نامش را روی جلد کتاب در کنار نویسنده و مترجم توانای آن آورده است. پورپیرار در مقدمهای دو صفحهای که بر این کتاب نوشته، عصر هخامنشی را «مبشر راستی، برابری، آزادی و عدالت» معرفی کرده و آن را باعث غرور ایرانیان دانسته و نوشته است: «به یقین ارزش کتاب در بیان تمامی حقایق مربوط به آن دوران است و از خلال آن پذیرفته میشود که قدرت مدیریت و سازمانده بنیان یک امپراتوری و نیز روابط ملی به کمک خرد جمعی چنان مستحکم شد که هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگیهای دیرین و نخستین خود، یعنی پندار، کردار و گفتار نیک شناخته میشوند.»6 نکته قابل تأمل دیگر آن است که این کتاب توسط خود پورپیرار (در انتشاراتی متعلق به وی) به چاپ رسیده است اما در فاصله اندکی پس از انتشار این کتاب، پورپیرار با نشر کتاب دوازده قرن سکوت منکر تمدن هخامنشی شد البته وی در چاپهای بعدی کتاب از زبان داریوش نام خودش را از روی جلد برداشت.
3. چالشهای میراث فرهنگی ایران در سطح بینالمللی: در حالی که ایران در عرصه جهانی با غارت میراث فرهنگی توسط دلالان غربی مواجه است که نمونه بارز آن، مناقشه بر سر چندین هزار لوح گلی است که اطلاعات ارزشمندی از تاریخ اقتصادی عصر هخامنشی را در خود جای دادهاند و از قضا توسط همین باستانشناسان از خزانه تختجمشید به شرط امانت از ایران خارج شده تا در دانشگاه شیکاگو روی آنها مطالعه شود. «پروفسور هاید ماری کخ»، نویسنده کتابِ از زبان داریوش، بخش مهمی از اطلاعات ارزشمند خود را از همین الواح گلی استخراج کرده است. بیاساس خواندن تختجمشید و نفی کارکرد آن، در شرایطی که جمهوری اسلامی ایران، در تلاش است تا میراث به یغما رفته را بازگرداند و یک دادگاه آمریکایی با دستیاری یهودیان در صدد حراج آنهاست،7 چه معنایی میتواند داشته باشد. از سوی دیگر، طی یکصد سال اخیر مهمترین موزههای دنیا با آثار ارزشمند ایرانِ هخامنشی تزیین شده است (به ویژه آثار مهمی که هیأت باستان شناسی فرانسوی طی توافقنامهای صد ساله از شوش و نواحی آن کشف و ضبط کردند) تلاش برای بازگرداندن بخشی از این میراث که امروز مایه درآمدی سرشار برای این کشورهای غارتگر شده، آیا تناسبی با چنین ادعاهایی دارد؟ در حقیقت تنها کسانی که از طرح چنین ادعاهایی سود میبرند همین غارتگران جهانی هستند.
بخش دوم: نقد و نظری برمطلبِ تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی به نام «تخت جمشید»
1. عدم ارتباط بین عنوان و محتوا: نخستین گام در هر نوشته علمی و تحقیقی، وجود تناسب میان عنوان و محتوای یک مطلب است. متأسفانه نویسنده، از تیتری کاملاً سیاسی برای مطلبی به ظاهر تحقیقی استفاده کرده است و در عین حال تا پایان مقاله هیچ توضیحی نداده که اساساً جریان انحرافی ـ که پدیدهای نوظهور است ـ چه ارتباطی به تخت جمشید و حفاریهای نیم قرن اخیر آن دارد!؟ به نظر میرسد انتخاب چنین تیتری صرفاً برای جلب خواننده و تأثیرگذاری بیشتر بر ذهن او استفاده شده است. حال آنکه با چنین رویکردی در واقع میراث فرهنگی یک کشور، قربانی درگیریهای سیاسی شده است.
2. چشمپوشی از منابع داخلی و پژوهشهای متعدد: نویسنده به گزاف مدعی است که: «اطلاعات کنونی ما محدود به دیدگاههای اساتید یهودی دانشگاههای غرب به ویژه دانشگاه «شیکاگو» است که امروزه ارزش و اعتبار علمی آنها کاملاً زیر سؤال است و ثابت شده که به جای تحقیقات علمی آزاد، به جعل تاریخ و دروغ نویسی مشغولاند و با سمبل سازیهای بیبنیان تلاش میکنند زمینههای تفرقه بین مسلمین را فراهم آورند.» وی که در چندجای مختلف بیاطلاعیاش از تاریخ و باستانشناسی را نشان داده است، مجموعه روایات متعدد مورخان قدیم درباره تخت جمشید را نادیده گرفته و تلاشهای باستانشناسان ایرانی طی چند دهه اخیر را هم انکار کرده و بر موضوعی تأکید میکند که برای هر آشنای به تاریخ، باورنکردنی است.
تخت جمشید با جلب توجه مسافران اروپایی از اواخر قرن نهم هجری (1470م) به بعد و شرح و طرحهای آنها از آن، خیلی زود ایران باستان را در جهان غرب مشهور کرد و نوشتههای بسیاری در توصیف آن آثار و شناخت هنر ایرانی پدید آمد. از راه همین توصیفات بود که خط میخی شناخته و رمزگشایی شد. نفوذ تخت جمشید در معماری چهل ستون اصفهان ــ که حتی نامش را هم از نام تخت جمشید در آن زمان گرفته است ــ به خوبی آشکار است و بر آثار دوره قاجاریه، حتی بر قالی بافی و پرده بافی، تأثیر گذاشته است. مرحوم «علیرضا شاپورشهبازی» در مقالهای ارزشمند که برای دائرهالمعارف بزرگ اسلامی نوشته، ذیل مدخل تخت جمشید، به ردّپای این اثر در منابع اسلامی، سفرنامههای سیّاحان اروپایی و پژوهشهای جدید پرداخته است.8
3. استناد به عکسهایی مبهم و بدون تاریخ: نویسنده با ارایه چند عکس کوچک و مبهم، نتیجه میگیرد که آثار ایلامی ـ که اصالت بنای تخت جمشید به آن بوده ـ از این محوطه پاک شده تا یک تاریخسازی جدید صورت گیرد. در تصویر شماره (1) و تصویر بالا، سمت راست از مجموعه تصاویر شماره (3)، میتوان موقعیّت این بنای مورد ادعا را نسبت به صفه تخت جمشید سنجید. این بنا کاملاً خارج از صفه با فاصلهای قابل توجه از آن قرار دارد. این نکته را میتوان از نمای ستونهای صفه که در دور دست دیده میشوند، دریافت. اما برخلاف ادعای وی، این حفاریها نه تنها موجب از بین رفتن این بنای قدیمی نشده بلکه، با دقت تمام، بقایای بنای معبدی در این نقطه از زیر خاک بیرون آمد که نه تنها ایلامی نبود بلکه کتیبههای یونانی آن نشان داد که این معبد پس از ویرانی تخت جمشید به دست اسکندر، توسط مقدونیها یا اشکانیان احداث شده است. از این رو کتیبههای آن به خط یونانی است و به جای «اهورا مزدا» نوشتهاند «زئوس مجیستوس» و به جای «میترا» نوشتهاند «آپولون و هلیوس».
«هرتسفلد» تصاویر متعددی به همراه گزارش باستانشناسی این اثر ارایه میدهد اما دور بودن این بنا از صفه اصلی و کماهمیّتی آن نسبت به تخت جمشید موجب شده که نویسنده محترم در سفر به تخت جمشید آن را نبیند و سپس ادعا کند که این بنا اساساً وجود ندارد.9 (تصویر الف) ضمن آنکه در یک تحقیق باستانشناسی ذکر تاریخ عکس، زاویه عکس و منبع آن، برای هرگونه استنادی ضروری است.
3. تفاوت زیگورات با یک کاخ: یکی دیگر از شاهکارهای نویسنده، کشف این نکته است که تخت جمشید یک زیگورات بوده نه یک کاخ یا بنای هخامنشی! سپس با ارایه تصویر کوچکی از زیگورات چغازنبیل سعی میکند که این دو را شبیه به هم نشان دهد اما در ادامه، زیگورات تخت جمشید را بنایی بابلی معرفی میکند! در واقع ایشان نمیداند که زیگورات چغازنبیل اساساً بنایی بابلی نیست! بلکه مهمترین بنای باقی مانده از پادشاه ایلامی «اونتاشگال» در «دوراونتاش» است که یکپارچه از خشت ساخته شده است. سپس در ادامه با ارایه چندین تصویر نشان میدهد که این زیگورات بابلی! هیچگاه به اتمام نرسیده و از ابتدا ناقص بوده است. ممکن است برخی از آشنایان و صاحبنظران، بر این حقیر خرده بگیرند که چرندبافی در این حد چه نیازی به پاسخ دارد! اما از آنجا که ممکن است این سخنان، ذهن ناآشنایی را بفریبد، تناقضات آن را بازگو میکنم.
نخست آنکه زیگورات بنایی است هرمی شکل که هیچ شباهتی به یک بنای احداث شده روی صفهای وسیع را ندارد. زیرا زیگورات پلکانی به سوی آسمان است. زیگورات بنای خشتی توپُری است که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است و فاقد هرگونه فضای داخلی است (تصویر ب) همچنین برخلاف ادعای نویسنده، زیگورات چغازنبیل را هم همین دانشمندان غربی یافتند و «رومن گیرشمن»، باستانشناس فرانسوی سالها با دقت به خاکبرداری و حفاری در آن مشغول شده و از قضا نتایج این کاوشها که تا نیم قرن بعد هم توسط گروههای خارجی و ایرانی تداوم یافت در چندین جلد کتاب منتشر شده است.10 در ضمن ثبت این بنای ارزشمند در زمره فهرست آثار میراث جهانی یونسکو، گواه دیگری بر توجه ویژه به آن است.
8. تختجمشید بنایی کامل یا نیمهکار: نمایش عکسهای پراکندهای از تخت جمشید و استنباط این نکته که بنای یاد شده یک بنای بابلی و نیمهکاره است مانند این میماند که تکههایی منتخب از یک خمره شکسته، به گونهای کنار هم قرار گیرد که حاصل آن کاسه سفالی کوچکی شود. نویسنده در فرضیه بافی خود به این موضوع فکر نکرده که الواح موجود در تخت جمشید و گزارشهای متعدد مورخان یونانی از این بنای عظیم را چگونه باید با ادعای خود تطبیق دهد.
«داریوش» در چند کتیبه در تخت جمشید، در احداث این بنا اعلام میکند: «پیش از این در این مکان دژی وجود نداشت به خواست اهورامزدا من این دژ را ساختم... و من آن را استوار، زیبا و مقاوم ساختم.»11 البته ذکر این نکته ضروری است که صفه تخت جمشید در گسترهای به وسعت 125 هزار متر مربع، در دوران داریوش، خشایار شاه و اردشیر یکم احداث شد و هر قسمت تاریخچه خود را دارد. آثار تخت جمشید به چهار دسته تقسیم میشود، این دستهبندی طبق برنامهای منظم بوده است، چنانکه محوطه را به چهار بخش تقریباً مساوی تقسیم میکند:
1) در جنوب شرقی، «خزانه» واقع است که اصل آن ــ که بسیار کوچکتر بوده ــ ساخته داریوش است و بعدها خشایارشاه در آن تغییراتی داده و آن را به صورت دژی مستطیل شکل درآورده است.
2) در ربع جنوب غربی، کاخهای اختصاصی داریوش (تَچَرَ) و خشایارشاه (هَدِیش) و بنایی نامشخص واقع است. «کاخ سه دری» یا «کاخ مرکزی» نیز که خشایارشاه آن را ساخته و اردشیر یکم تمام کرده است، درست در میان تخت جمشید قرار دارد. در جنوبِ حیاط تچر و در غربِ هدیش، «کاخ اردشیر یکم» بوده است که بعد از دوره هخامنشی دژ مانند گشته است. در شرقِ حیاط هدیش و غربِ خزانه، «حرمسرای خشایارشاه» واقع است.
3) در ربع شمال شرقی صفّه، «کاخ صد ستون» (که خشایارشاه ساخت آن را آغاز کرده و اردشیر یکم بنای آن را به پایان رسانده) و دروازه نیمه تمام حیاط شمالی آن و نیز جایگاه قراولان واقع است.
4) شمال غربی محوطه مشتمل است بر پلکان بزرگ دو جانبه شمال غربی و «دروازه ملل» یا «دروازه خشایارشاه» (هر دو ساخته خشایارشاه) و کاخ بزرگی که به آپادانا شهرت یافته و داریوش بنای آن را آغاز کرده و خشایارشاه کار آن را به اتمام رسانید. در مرکز صفّه، کاخ کوچک سه دری واقع است که به همه کاخهای اطرافش راه دارد. ساخت این کاخ را نیز خشایارشاه آغاز کرد و اردشیر یکم کار آن را به پایان رساند.12
به این ترتیب آنچه از این مجموعه عظیم در عکس نمایش داده شده، پیکرهای مربوط به یکی از دروازههاست که بنا به اجماع باستانشناسان، این دروازه تنها بخش ناقص بنای تخت جمشید است.
ادامه دارد
ادامه پست قبل
جزییات احداث بناهای تخت جمشید با مصالحی که هر بخش آن از گوشهای از امپراتوری هخامنشی آورده شده و گروه وسیعی از کارگران و صنعتگران با حقوق و دستمزدی مشخص به کار مشغول شدهاند، مفصلتر از آن است که بتوان در اینجا آورد اما برای روشن شدن سبک معماری بنا به چند نکته اشاره میشود. نویسنده تأکید دارد که این بنا بابلی است و با نمایش تندیس گاو در تصویر شماره (31) و سپس نمایش اسب در تصویر شماره (32) ـ که باز مثل نمونههای قبلی عکسها از دو قسمت مختلف برداشته شده و این نکته را میتوان از ستونهایی که در پسِ عکس شماره (31) حضور دارند، دریافت ـ چنین استنباط میکند که باستانشناسان تلاش کردهاند بنایی بابلی را ایرانی کنند! اما از این نکته غافل است که هرچند بسیاری از نمادهای بابلی، یونانی و... در این بنا حضور دارد اما در نهایت محتوای بنا با نگرش داریوش و خشایارشاه، هویّتی مستقل پیدا کرده است. در این بنا، برخلاف بناهای بابلی، شاهد صفی از شکستخوردگان نیستیم که با نهایت خواری و در شرایط اسارت، چون بندگان هدایا و خراج خود را تقدیم میکنند. بلکه نمایندگان ملل مختلفی که تحت حاکمیّت هخامنشیان هستند با نهایت احترام و در لباس مهمان، با آرایش بومی و رسمی خود، حتی با سلاح، همراه با میزبانی پارسی یا مادی برای اهدای هدایای خود به این بنای باشکوه پای میگذارند. هر چند که سبک تراش سنگها با الهام از معماری سارد، در دو بنای پاسارگاد و تخت جمشید به معماری یونانی نزدیک شده، اما برخلاف هنر یونانی، هرگز در این پیکرههای متعدد نقشی عریان از یک مرد یا زن مشاهده نمیشود. در حالی که یونانیان خدایان خود را هم برهنه ترسیم میکردند اما در این بنا صدها پیکره حجاری شده که همگی در پوششی فاخر از لباسهای مختلف نمایش داده شدهاند. نمونههایی از این دست که معماری تخت جمشید را از حیث محتوا کاملاً ایرانی میکند، بسیار است.13
9. آثار نو یافته دردسری جدید پیش روی مدعیان دروغین: نویسنده در بخش آخر مطلب تختجمشید، مدعی میشود که «به اصطلاح متخصصین یهودی دانشگاه شیکاگو، برای سنگی معرفی کردن بخش خزانه تخت جمشید، پایه ستونهایی از قسمتهای گوناگون تخت جمشید و همچنین معبد یونانی جنوب آن را به این قسمت منتقل کردند. به دلیل ناکافی بودن این پایه ستونها، اقدام به تراش پایه ستونهایی کرده و آنها را پایه ستونهای 2500 ساله معرفی نمودند.» بیان دو نکته در این باره خالی از فایده نیست. از آنجایی که در جای دیگری هم نویسنده به دنبال دیوار میگردد و بر این اساس میپندارد که چون دیواری سنگی به چشم نمیخورد پس بنای تخت جمشید ناقص بوده، باید به ایشان یادآور شوم که تخت جمشید بنایی از خشت خام بوده که بخشهایی از آن شامل صفه، پایه ستونها (در مواردی ستونها) و ورودی تالارها و در مواردی مثل کاخ داریوش، چارچوب پنجرهها از سنگ بوده است. فرسایش خاک هم موجب شده که فقط بخشهای سنگی این بنا باقی بماند و تیرهای چوبی ستونها به ویژه در تالار خزانه و تیرهای چوبی سقفها هم در آتش سوخته است و از قضا همانطور که داریوش میگوید چوب درختان سدر را از لبنان آورده تا در ساخت بنا استفاده شود، در همین حفاریها، ذغال سدر هم پیدا شد که افزون بر آنکه آتشسوزی بنا را تأیید میکند، با کتیبه داریوش هم انطباق دارد.14 به همین ترتیب اشتباه دیگر نویسنده هم روشن میشود که خزانه اساساً بنای سنگی نبوده بلکه فقط پایههای ستون این بنا سنگی بوده است.
10. یافتههای یک دهه اخیر و نقض ادعاهای نویسنده: وی با نمایش تصویر کلوزاپی از یک پایه ستون (تصویر شماره 33) مدعی میشود که این پایه ستون و شالی آن تازهتراش است! و دلیل این سخنش را تمیزی تراش سنگ عنوان میکند. خوشبختانه حفاریهای سالهای اخیر که این بار نه توسط فرنگیان و یهودیان که توسط دانشمندان و باستانشناسان جوان و مسلمان ایران انجام شده، حقایق مهمی را نشان میدهد. نخست آنکه در یک دهه اخیر چند بنای هخامنشی دیگر در نقاط مختلف ایران کشف و حفاری شده که شباهتهای فراوانی به معماری تخت جمشید داشته و متعلق به دوره هخامنشی است. یکی از این بناها در «نورآباد» ممسنی کشف شد. به گفته سرپرست گروه باستانشناسی، این بنا، «به لحاظ معماری با کاخهای برزن جنوبی تخت جمشید مشابهت دارد. از سوی دیگر از بناهای تخت جمشید کوچکتر است اما از نظر نوع پایه ستونها، با پایه ستونهای کاخ صد ستون تخت جمشید شباهتهای زیادی دارد.»
کاوشهای باستانشناسی در این محوطه منجر به کشف پایه ستونهای هخامنشی، سطوح سنگفرش عظیم، سازههای بزرگ لاشه سنگی، ظروف متعدد سنگ مرمر و ایوان بزرگ ستوندار و پلکان آن، شده است.15 (تصویر ج)، یکی از پایهستونهایی است که پس از سالها در حفاریهای نورآباد ممسنی (کاخ لیدوما) از زیر خاک بیرون آمده و بسیار تمیزتر از نمونهای است که نویسنده در مطلب خود آورده و آن را جدید تلقی کرده است! همچنین حفاری در کاخ «تائوکه» در برازجان هم شاهدی دیگر بر این مدعاست. (تصویر د) اینجانب سالها قبل در سفری به برازجان، قسمتی از یک پایه ستون را، مدتی کوتاه پس از حفاری آن توسط استاد «سرافراز» در کاخ تائوکه مشاهده کردم و از صافی و صیقلی بودن سنگ، که پس از 2500 سال از زیر گل و لای و خاک بیرون آمده بود، شگفتزده شدم.
. کارشناسیِ یک غیر کارشناس: استناد نویسنده به گزارشی مبهم از سازمان نظام مهندسی استان تهران، یکی دیگر از شاهکارهای این نوشته پر از تناقض و تحریف است. آیا سازمان نظام مهندسی کارشناس باستانشناسی است؟ آیا یک باستانشناس بیطرف و آگاه در ایران پیدا نمیشد که این بازدید را به عمل آورد!؟ آیا سازمان نظام مهندسی، نظر یک باستانشناس را به جای نظر یک مهندس ناظر یا محاسب در احداث ساختمانهای جدید خواهد پذیرفت!؟ این نظر کارشناسی هم مثل اصل مطلب توسط یک غیر کارشناس ارایه شده است.
بخش سوم: نقد و نظری بر مطلبِ «پاسارگاد» ساخته یهودیان یا ایرانیان؟
1. نادیده گرفتن مورخان و باستانشناسان پیشگام و پژوهشهای باستانشناسان ایرانی: نویسنده در ادعایی عجیب، مطلب خود را اینگونه آغاز میکند که: «بررسی نشانههای باستان شناسانه ایران در 2500 سال پیش هیچگاه توسط منابع مستقل مورد بررسی دقیق قرار نگرفته و به ادعاهای محققین بیگانه که احتمالاً از اتفاق همگی یهودی هستند، اعتماد شده است.» اینکه وی چگونه از مذهب باستانشناسان آلمانی، فرانسوی و آمریکایی مطلع شده و همگی را یهودی مینامند، مسألهای است که شعاری بودن و غیر علمی بودن نوشتهاش را نشان میدهد. وی مدعی است که بازسازی تاریخ هخامنشیان در واقع جعل و جنایتی تاریخی بوده و «این جنایت فرهنگی به وسیله یک مورخ غربی یهودی به نام «دیوید آستروناخ» انجام شده است.» به گفته او: «آستروناخ در فاصله سالهای 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد کاخهایی ساخت و آنها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.» باید یادآور شد که این باستانشناس غربی (که او مورخ مینامدش) نه تنها اولین کاوشگر پاسارگاد نیست، بلکه عمده کارهای او تداوم تلاشهای باستانشناسان ایرانی است.
از سوی دیگر چنین ادعایی در صورتی قابل پذیرش است که از کوروش هخامنشی و آثار او تا پیش از این تاریخ، اثری به چشم نخورده باشد. حال آنکه دهها کتاب کهن تاریخی به ویژه منابع یونانی و رومی ـ که دشمنان سیاسی و فرهنگی ایران باستان به شمار میرفتند ـ درباره پایتختهای هخامنشی، جلال نخستین پادشاهان این دودمان، به ویژه کوروش، داریوش و کاخها و ابنیه آنها سخن گفتهاند. افزون بر این طی قرون گذشته، مورخان و جغرافیدانان اسلامی از آثار پاسارگاد (اصطخر قدیم) بارها یاد کردهاند.16
در این جعل تاریخها، به ظاهر اطلاعات اندک نویسنده مانع از آن شده که کاوشهای ارزشمند مرحوم «علی سامی» که در سالهای 1328 تا 1333 در پاسارگاد انجام و نتایج آن را در گزارشهای باستانشناسی از 1330 به بعد منتشر کرده، مشاهده نماید. برخلاف عکسهای بدون منبع و مبهمی که نویسنده ارایه کرده است، دکتر سامی، پلان کاخهای پاسارگاد را دقیقاً مطابق آنچه امروز مشاهده میشود در سال 1330 بر اساس حفاریهای انجام شده، ترسیم نموده است. مقایسه دو پلانی که به ترتیب سامی در 1330 و آستروناخ در 1343 شمسی از کاخهای پاسارگاد ارایه کردهاند، نشان میدهد که آستروناخ در تعیین محل کاخها، پایهستونها، تعداد آنها و ابعاد هر یک از بناها، هیچ چیزی بر آنچه مرحوم علی سامی در حفاریها و مطالعاتش ترسیم کرده، نیافزوده است.17
تصویر هـ: هر دو نقشه توسط علی سامی در 1330 ترسیم شده است (سامی: 1375)
2. سکههای یونانی در کاخ هخامنشی: نویسنده بدون ارایه هیچ سند و منبعی، صرفاً با نمایش عکسی کاملاً غیر واضح، از سکههای متعددی یاد میکند که در حفاریهای پاسارگاد کشف شدهاند البته توضیح نمیدهد که این سکهها توسط همین باستانشناسانی که او جاعلان تاریخ مینامد کشف شده یا شخص دیگری آنها را پیدا کرده است! همچنین به این پرسش هم پاسخ نمیدهد که سکههای یونانی در این نقطه از ولایت فارس چه میکند؟ آیا میتوان جز این تصور کرد که فاتحان بر یکی از مهمترین پایگاههای سیاسی هخامنشیان مستولی شده و از آنجا زمام امور را در دست گرفتهاند از همین روی، آثارشان هم در پایتخت کهن هخامنشی پیدا شده است. لیکن این سخن که در اینجا هیچ سکه هخامنشی پیدا نشده از همان ادعاهای بیمبنایی است که در سراسر متن بارها تکرار شده است.18
3. تناقضگویی درباره آثار به جای مانده: نویسنده بدون توضیح درباره این نکته که اساساً آنچه در پاسارگاد باقیمانده، از جمله نقش برجسته انسان بالدار، تک ستون افراشته، بقایای یک صفه، بقایای یک آتشکده و دو آتشدان سنگی و... مربوط به چه دورهای است، بر اظهارنظر باستانشناسان خرده گرفته که چرا انسان بالدار را با کوروش یکی دانستهاند و این موضوع را دلیلی بر ذوالقرنین خواندن او تلقی کردهاند. او از یکسو پاسارگاد را مرزعه کاشت چغندر مینامند و مدعی میشود: «در این دشت خالی از هرگونه اثری از کاخهای موجود، بدون حفاری و هرگونه عملیات باستان شناسی به یک باره شاهد رویش قلمه ستون و پایه ستونهایی چند بر کف دشت هستیم.» از سوی دیگر به نظر باستانشناسان درباره نقوش باقیمانده در پاسارگاد ایراد میگیرد و با این اشکالگیری در واقع، اصالت آن نقوش را میپذیرد و اظهار نظر قبلیاش مبنی بر خالی بودن این دشت از هرگونه اثری را زیر سؤال میبرد اما درباره نسبت کوروش و ذوالقرنین، بهتر است به جای اشاره به تلاش باستانشناسان یهودی به سراغ کتب تفسیری و پژوهشهای دیگر برود تا دریابد که این نظر طی یک سده اخیر پختهتر از گذشته توسط بسیاری از محققین ارایه شده است.19
4. مقایسه انسان بالدار با نقشی آشوری: وی در نوشتهاش از نقش انسان بالدار پاسارگاد با لباس ایلامی یاد میکند و سپس در تصاویر شمارههای 18 و 19 با ارایه نگارهای بابلی و سپس تصویر دفرمهای از نقش پاسارگاد، تحلیلهای ارایه شده را رد کرده و مدعی میشود که از این نقوش در بینالنهرین زیاد پیدا میشود. وی نه توضیحی درباره اصل این اثر و منشأ آن میدهد و نه مقایسه درستی بین این دو تصویر انجام میدهد. برای فهم تمایزهای این دو نگاره، کنار هم قرار دادن آنها، مخاطب را از سرگشتگی بیرون میآورد. (تصویر و) هرچند که بین مورخان و باستانشناسان درباره این نکته که انسان بالدار تصویر کوروش است یا یک ایزد یا فرشته نگهبان اختلاف نشر وجود دارد اما درباره هخامنشی بودن آن اختلافی نیست. همان طور که 120 سال پیش از این، «دیولافوا»، با ترسیم نگاره یاد شده درباره آن نوشته: «در طرف مشرقِ [مقبره] سنگ بزرگ سفیدی را مشاهده کردم. مسلم است که این سنگ از اجزای این کاخ سلطنتی بوده است. بر روی یکی از سطوح آن کتیبهای بود که با سه زبان به خط میخی حجاری شده بود و زیر کتیبه صورت بسیار ظریف آدمی دیده میشد که علفهای هرزه جابهجای آن را لکهدار کرده بودند. این صورت که در این سنگ مجسم شده نمونهای است از قیافه آریایی... ریش کوتاه و مجعدی دارد. لباسش مانند لباده آسترداری است...
با جزئیات کتیبه، تصویر پایین، چپ: نقشی آشوری که نویسنده با استناد به آن، نگاره را آشوری میداند
سفرنامه خود به صورت مصور گزارش آن را ثبت نموده است. وی توصیف خود را با گزارشی از صفه پاسارگاد (تخت مادر سلیمان) آغاز میکند و سپس به تشریح جزییات باقیمانده از کاخها میپردازد. از آنجایی که نویسنده به صفه سنگی اشارهای نکرده و از قضا در وجود آن تردید ننموده است! از آن عبور کرده و با بخشهای دیگر را نقل میکنیم:
«[توصیف آرامگاه کمبوجیه:] این بنای قدیمی به شکل برج مربعالقاعدهای است که دیوارهای آن با سنگ آهکی و بدون ساروج بنا شده است اما سنگهای تخت به وسیله گیرههای آهنی به هم متصل شدهاند... ما از این پلکان خراب بالا رفتیم و به درگاه که در وسط جلوخان آن قرار داشت رسیدیم... با اینکه در بدو امر چنین به نظر میآید که این برج را یونانیان ساخته باشند به استثنای کنگره تزیینی هیچ شباهتی با اسلوب معماری یونانی ندارد... [توصیف اجزای کاخها:] از آنجا پایین آمده به طرف ستونی رفتیم که هنوز برپا میباشد و سنگهای زیادی در اطراف آن ریخته شده است... ارتفاع آن متجاوز از یازده متر است و قطر آن به یک متر و پنج سانتیمتر میرسد... چند پارچه سنگ سیاه هم در مجاورت آن موجود است که به طور قرینه قرار گرفتهاند و معلوم است که این ستونها هم برای نگهداری بنایی برپا شده بودند. در فاصله کمی سه جرز دیده میشود که آنها هم از سنگ آهکی ساخته شده و هر یک هشت متر ارتفاع دارند... و یک بدنه آنها مانند درگاه خالی شده است و در قست فوقانی آن کتیبهای با سه زبان به خط میخی دیده میشود که دانشمندان متفقالقول آن را این طور ترجمه کردهاند: «من کوروش پادشاه هخامنشی هستم...» از روی ستونها و ته ستونهای سنگ سیاه و سهجرزی که باقی مانده است میتوان این بنا را دوباره ساخت و مجسم نمود به خوبی مجسم میشود که این بنا شبیه بوده به تالار بزرگی که سقف آن مانند شبستانی از چوب پوشیده بوده و در جلوی آن هم رواقی داشته است که در سمت راست و چپ آن اطاقهای کوچکی به طور قرینه وجود داشته است و توسط درگاه عریضی با رواق ارتباط پیدا میکردهاند ... به عقیده من اینجا خرابه یکی از کاخهای کوروش است.»21
«والتر هینتس»، ایرانشناس آلمانی که بیش از 30 سال از عمر خود را صرف مطالعه تاریخ ایران کرده است، سالها پیش از ورود آستروناخ به پاسارگاد، از این محوطه دیدن کرده و در پژوهش خود آن را توصیف نموده است. وی درباره قصر مسکونی کوروش مینویسد: «قصر مسکونی نشانههایی از تأثیر معماری یونانی دارد. به ظاهر کوروش بعد از آنکه در 545 سارد را تصرف کرد تحت تأثیر ساختمانهای مرمری شاهان لیدیه قرار گرفت و در همان زمان تعدادی از استادان را از لیدیه مأمور پاسارگاد کرد. بعدها آن طور که «کارل نیلندر» توجه کرده است تعدادی از استادان اِفِسوس به آنها پیوستهاند. این استادان «لیدیه» و «ایونی» بر اساس نقشههای معماران پارسی برای اقامتگاه جدید کوروش چنان مجتمعی خلق کردند که بازدید کننده امروزی را هم با آنکه چیزی جز خرابههایی که از عظمت آن زمان حکایت دارند، نمانده کاملاً مجذوب خود میسازد. در پاسارگاد ـ تنها در یک مورد خاص ـ استعداد و خلاقیّت ایرانی و یونانی در خلق آثاری هماهنگ متحد شده است. در بنای قصرها به خصوص در پایه ستونهای بسیار بلند، رنگهای تیره و روشن مرمرها چشمگیر است. سپس به کاخ دیگری از کوروش اشاره میکند که پایه ستونهای آن دارای همین مشخصه است: «همین ترکیب تیره و روشن در کاخ دیگری که در برازجان در اثر جاری شدن سیل از زیر خاک بیرون آمد به چشم میخورد. باستان شناسان ایرانی به سرپرستی سرافراز دوازده پایه ستون مربوط به یک قصر مسکونی را که روزگاری ستونهای چوبی بر آنها استوار بودهاند، نمایان ساختند. «استرابون» جغرافیدان باستانی درباره قصر هخامنشی در تائوکه صحبت میکند. این بنا که در لوح خزانه داری داریوش تائوکا نامیده شده است به نظر «مالوان» با برازجان امروزی یکی است.»22
پیشتر به این اثر هخامنشی که در حوالی برازجان قرار گرفته، اشاره شد. پایه ستونهای این قصر که در قرون متمادی زیر کاخ مدفون ماندهاند، امروز کاملاً سالم از دل خاک خارج شده و مشابهت کاملی با پایه ستونهای پاسارگاد دارند. برای نفی پاسارگاد لازم است آثاری از این دست را که طی چند دهه اخیر یا همین چند سال اخیر کشف شده، کاملاً نابود کرد!
«اومستد» هم که اثرش را پیش از آغاز کاوشهای آستروناخ، تألیف کرده درباره پاسارگاد و کاخهای آن اطلاعات دقیقی ارایه کرده است. وی کاخ «بار عام» را که بزرگترین ساختمان در مجموعه پاسارگاد بوده این گونه توصیف کرده است: «کاخ، در 250 تا 140 پا قرار داشت. جلوی آن ایوانی با 20 ستون چوبی در دو ردیف به بلندی 20 پا بود. بر ستونکهای صیقلی در دو سر آن نوشته کوروش که با آن آشنا هستیم کنده شده بود ... تالار بزرگ 73 در 80 پا در میانش یک در داشت که از روی احتیاط لازم کمی به سمت راست کار گذاشته شده بود تا جلوی نگاه انداختن ناروا را به اندرون بگیرد. آسمانه آن با 6 ردیف ستون هر ردیف از 5 ستون نگاه داشته میشد. تختههای پایینی زیر ستون رگههای سیاه و سفید داشت. روی درگاههای پیش و پشت ساختمان این صحنه 4 بار نمایانده شده بود. شاه در جامه شاهانه بلند دامن کشان که چیندار میان پاهایش آویخته بود با موزه شاهانه به پا و چوبدستی شاهانه به دست در حالی که از کاخ برای گردش در پردیس بیرون میرفت، دیده میشد.»23
6. نویسنده در جایی مدعی میشود که هرتسفلد آلمانی به دلیل نظریّه متفاوت درباره پاسارگاد و به اتهام بیاساس قاچاق اشیای باستانی از ایران اخراج شد. این داستانسرایی هم بخشی از همان دروغپردازی نویسنده است. چراکه هرتسفلد در شرایطی ایران را ترک کرد که تیم باستانشناسی آلمانی به دلیل گرفتاری آلمان در جنگ جهانی دوم امکان ادامه کار را نداشتند. از سوی دیگر، ایران هم در آستانه اشغال، در شرایطی قرار داشت که نمیتوانست چون گذشته ارتباط دوستانهاش با آلمان را ادامه دهد اما نظر هرتسفلد درباره پاسارگاد در اثر مشهورش، «ایران در شرق باستان» این گونه آمده است: «پاسارگاد را کوروش در فاصله 559 تا 550 ق م بنا کرد ... آنچه در پاسارگاد هست به کوروش تعلق دارد ... در پاسارگاد با توجه به زمان بنا و فاصله آن امکانی وجود ندارد که کسی یا چیزی را از یونان وارد کرده باشند. در پاسارگاد تمام بنده ستونها صافاند پا ستونها همه پاسنگ مضاعف و شال ستون مدور دارند.24 شایان ذکر است که بین حضور هرتسفلد در پاسارگاد و ثبت مشاهدات و پژوهشهایش و آمدن آستروناخ به آنجا، بیش از دو دهه فاصله وجود دارد.
7. عکسهایی گمراه کننده برای فریب مخاطب: نویسنده در تصاویر 4 تا 9 تعدادی عکس را بدون درج منبع، از زاویههای مختلف دنبال هم چیده، تا به مخاطب این گونه القا کند که تا چندی پیش چیزی به نام پاسارگاد وجود نداشته است. وی در سراسر مطلبش به این مهم اشاره نمیکند که آثار پاسارگاد در پهنهای به وسعت 170 هکتار قرار گرفته و هر گوشه آن یادآور دورهای از تاریخ ایران است. در عکس شماره (4) زاویه عکس به نحوی است که فضای خالی پشت آرامگاه (یا همان بنای چهارگوش) دیده میشود اما نویسنده با نمایش چند عکس دیگر که از زاویه دیگری گرفته شده، آثاری را نمایش میدهد که در تصویر قبل اساساً در کادر دوربین جای نداشتند. به عنوان نمونه، نویسنده به بخشی از آثار پاسارگاد که محوطه تل تخت نام دارد، اشاره نمیکند، این استحکامات با وسعتی در حدود 8 هزار متر مربع بر روی تپهای عظیم در انتهای شمالی پاسارگاد قرار دارند. این مجموعه مشتمل بر آثار معماری چندین دوره تاریخی است. ساختارهای سنگی عموماً مربوط به دوره اول هخامنشی؛ ساختارهای خشتی مربوط به دوره دوم هخامنشی؛ ساختارهای خشتی و سنگی مربوط به دوره سلوکی و اشکانی؛ ساختاری خشتی، آجری و سنگی؛ مربوط به اواخر دوره ساسانی است.25
8. وی از بقایای اثری یونانی نام میبرد که در تخت جمشید وجود داشته و مدعی نابودی آنهاست. حال آنکه آنچه او یونانی میخواند، معبدی اشکانی (به سبک هلنی) است که در بالا به آن اشاره شد. این معبد کوچک که «فراتهدار» نام دارد، از حیث مساحت یک درصد صفه تخت جمشید هم نمیشود. حال چگونه از یک چار دیوار با چند پایه ستون ـ که برخلاف ادعای نویسنده، هنوز هم پابرجاست ـ میتوان پاسارگاد و تختجمشید را ساخت؟
9. وی در بخش دیگری از نوشتهاش تصویری از یکی از کتیبههای پاسارگاد را نمایش داده و مدعی است که این نوشته دارای غلط املایی است. از آنجا که بعید است این کارشناس فرهنگی با هویّت جعلیاش به خطوط میخی باستان آشنا باشد، باید این نکته را از جایی وام گرفته باشد که مثل سایر بخشها منبعی برای ادعایش نمیآورد اما برای تنویر مخاطبان، این توضیح لازم است که درباره زمان اختراع خط میخی نظرهای مختلفی وجود دارد، از جمله اینکه برخی معتقدند خط میخی فارسی باستان در دوره داریوش اختراع شده و در همین زمان به آثار پاسارگاد، چند کتیبه افزوده شده است. همچنین درباره تعداد حروف و اشکالات موجود در این الفبا بحثهای مختلفی مطرح است که در این نوشته مجال طرح آن نیست.26 لیکن به نویسنده محترم یادآور میشوم که اگر باستانشناسانی که خود کاشف خط میخی بودند این کتیبه را آفریدهاند چه لزومی داشته که آن را غلط بنویسند؟
10. نکته آخر درباره معماری پاسارگاد آنکه، این بنا مانند تخت جمشید، بنایی از خشت و گل با تیرهای چوبی بوده که در پایه ستون، تعدادی از ستونها و تعدادی از جرز درها و تعدادی از سرستونها از سنگ استفاده شده و آنچه باقی مانده همان بخشهای آسیب دیده سنگی است. حتی در آن دوره برای اتصال سنگها از ملات یا ساروج استفاده نمیشده که امروز بتوان آثار آن را یافت بلکه از میخهای دمچلچلهای استفاده میشد که از دو سو داخل سنگ قرار گرفته و دو سنگ را به هم متصل میکردند و این موضوع هم به دلیل یافت شدن نمونههای متعدد آن در پاسارگاد و تخت جمشید، برای اهل تحقیق آشناست (تصویر ز)
تصویر ز: بستهای دمچلچلهای که سنگها را به هم متصل میسازند
در دهه 50 شمسی، «محمدرضا پهلوی» با امید کسب مشروعیّت ملی برای پایههای سلطنت لرزان خود به تخت جمشید و پاسارگاد رفت تا از کنار قبر کوروش هخامنشی برای خویش اعتباری بجوید. امروز هم جریانی سیاسی در حالی که سازمان میراث فرهنگی کشور را به دست جماعتی ناآشنا به موضوع سپرده و هر روز به دلیل ناکارآمدی و کمدانشی صدمهای جدی به بخشی از این میراث وارد میآید، خود را به مسایل باستانی گره میزند تا شاید مقبولیّتی کسب کند اما باید توجه داشت همانگونه که سوءاستفاده از میراث ملی برای امیال سیاسی کاری ناپسند است، حمله به این میراث و نفی آن با امید، حذف رقبای سیاسی، کاری به مراتب خطرناکتر است. چرا که امر سیاسی میرا و گذراست و آنچه بر شالوده فرهنگ پدید آمده، ماندنی است، حال، هجمه به فرهنگ و تردید در مظاهر آن، به منزله قربانی کردن اصل در پای فرع است. از سوی دیگر، ثبت جهانی آثار فرهنگی اعم از باستانی و اسلامی، جملگی مایه اعتبار ایران اسلامی در سطح جهان هستند. هر کشوری بسته به این که چند اثر تاریخیاش در زمره میراث جهانی به ثبت رسیده میتواند در عرصه بینالمللی با قدرت بیشتری نقشآفرینی کند. حال زیر سؤال بردن دو اثر از آثار ثبت شده که با مرارت و طی مراحل دشوار به ثبت جهانی رسیده، آیا خدمت به شمار میرود یا خیانت!؟
در پایان باید به این مهم توجه داشت که روزگار هخامنشیان، دورهای از تاریخ ایران است که 1100 سال پیش از ظهور اسلام آغاز شده، اما به دلیل وجود باورهای وحدانی در جامعه ایرانی، تمدنی پدید آمد که در آن انسانها مانند یونان و رم باستان، به بردگی کشیده نمیشدند و اسیران مانند حیوانات به جان هم نمیافتادند.
در عرصه اخلاقی سه اصل گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک، در سایه باور به خدای یکتا، وجه مشخصه شخصیّت ایرانی بود. در عرصه سیاسی، سرسختترین دشمنان باستانی ایران، یعنی یونانیان در آثار خود، هنجارهای حاکم بر این جامعه را ستودهاند. این خصایل حتی در آثار فلسفی یونان راه یافته است. افلاطون هم از چهار معلم برای شاهزاده ایرانی در دوره هخامنشی نام برده و وظایف هریک را برشمرده، به گفته او، این چهارتن فرزانهترین، دادورزترین، پرهیزگارترین و دلیرترین مردمان روزگار خود هستند و هر کدام خصیصه برجسته خود را به شهریار آموزش میدهند. آموزگار اوّل، پرستش یزدان را به او تعلیم میدهد، دومین کس، به او میآموزد که همواره راست بگوید، پرهیزگارترین مردم، شهریار را به غلبه بر نفس و شهواتش فرا میخواند و دلیرترین آنها، دلیری و رزمندگی را به وی میآموزد.27
«آئیسخلوس» (آشیل) در سروده خود علیه ایرانیان که پس از حمله خشایارشاه به آتن سروده، با نکوهش خشایارشاه از تصمیمی که برای حمله به آتن گرفته، بارها از داریوش با ستایش یاد کرده و به حال ایرانیان افسوس میخورد که روزگاری پادشاه فرزانه چون داریوش داشتهاند و حالا خشایارشاه آنان را رهبری میکند. به رغم آنکه وی نمایش را برای یونانیانی سروده که شهرشان در آتش خشم خشایارشاه (به تلافی آتش زدن سارد به دست یونانیان) سوخته، اما در سراسر اثرش، دشنامی به ایرانیان نمیدهد و سپاهیان و امیران ایرانی را با عباراتی چون «به دیده ترسناک و به جنگ همی هولناک» و «دلیر و مشهور به بردباری» توصیف میکند.28 این نکته از آن جهت حایز اهمیّت است که نشان میدهد فرهنگ و تمدن ایرانی چون رشتهای مستحکم، مردمانی دینباور و اخلاقمدار را از روزگار باستانی به دوران اسلامی پیوند زده و چهبسا رمز و راز دلسپردگی مردم این دیار به اسلام و تشیع و برگزیدن حق و نفی باطل، ریشه در فضایل اخلاقی کهن آنها داشته باشد.
-------------------------------------
پی نوشتها
1. فیلم اسکندر ساخته «الیور استون» کارگردان مشهور آمریکایی است. در این فیلم، اسکندرِ خونخوار تبدیل به یک قهرمان شده است و زمانی که به ایران حمله میکند با استقبال گرم ایرانیان مواجه میشود، از تخت جمشید خوشش میآید و دختری رقاصه که از قضا سیاهپوست هم هست را به همسری برمیگیزند و سپس در کاخ داریوش درباره صلح جهانی صحبت میکند!
2. فیلم سیصد که خوشبختانه با نقد و نظر فراوانی همراه بود، یکی دیگر از شاهکارهای تحریف در سینمای هالیوود است! نویسنده این سطور در کتاب مستقلی به این موضوع پرداخته که چگونه غرب با پنهان کردن نقاط تاریکِ تاریخِ خود، با دستآویز کردن حادثهای کوچک، به گذشته یک ملت میتازد. رک: حیدرینیا، صادق (1386): سیصد ضد سیصد، تهران، مهر راوش.
3. شاهزاده ایرانی یکی از فیلمهای پرهزینه سینمای اکشن در آمریکاست که داستان آن قابل تطبیق با هیچ یک از بخشهای تاریخ ایران نیست. تصویری که این فیلم در ذهن مخاطب میآفریند همسو با پروژه ایرانهراسی است که دنیای غرب آن را دنبال میکند.
4. این اثر که بنا بود در ابتدا در 4 جلد منتشر شود، در سالهای پس از آن، به مجلدات بیشتری توسعه یافت و دامنه آن از نفی تاریخ ایران، به انکار برخی از حوادث تاریخ اسلام و تاریخ ایران دوره اسلامی گسترش پیدا کرد. رک: پورپیرار، ناصر (1379): دوازده قرن سکوت، تأملی در بنیان تاریخ ایران، تهران، کارنگ. همچنین برای اطلاع از سایر آثار و مختصری از ادعاهای او بنگرید به: http://antipourpirarcollection.blogsky.com/
5. مقالات و یادداشتهایی که در نقد پورپیرار نوشته شده بیش از آن است که بتوان در اینجا فهرستی از آنها ارایه کرد اما از جمله کتابهایی که محتوای آنها نقد آثار وی است میتوان به موارد زیر اشاره کرد: احمدى، داریوش (1384): هزارههاى پرشکوه، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان؛ نعمتی لیمایی، امیر، احمدی، داریوش (1383): دوازده قرن شکوه، تهران، امید مهر؛ عطایی، محمد تقی، وحدتی، علی اکبر (1382):اعتبار باستان شناختی آریا و پارس، تهران، شیرازه؛ محمودی، کیوان (1385): پورپیرار و کعبه زرتشت، نشر الکترونیکی؛ صادقی، هوشنگ(1387):کوروش و بابل، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
6. کخ، هایدماری (1376): از زبان داریوش، ترجمه دکتر پرویز رجبی، تهران، انتشارات کارنگ.
7. پایگاه رجانیوز در خبری با عنوان: ناکامی دسیسه یهودیان برای حراج الواح هخامنشی، به جزییات این موضوع پرداخته است. رک: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=83525
8. برای استفاده از نسخه الکترونیکی مقاله یاد شده به نشانی زیر مراجعه نمایید:
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=3356
همچنین شاردن در سفرنامه خود طرحهای نسبتاً دقیقی از وضعیت بناهای باستانی هخامنشی در قرن شانزدهم ترسیم کرده و با شگفتی از آنها یاد کرده است. رک: شاردن، جان (1374): سفرنامه، جلد چهارم، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، طوس، صص 1389-1381.
9. هرتسفلد، ارنست (1381): ایران در شرق باستان، ترجمه همایون صنعتیزاده، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. وی در پاراگراف آخر یادداشت خود به این موارد اشاره کرده و از این معبد یونانی نام برده است اما یا نمیدانسته چه چیزی را در کجا بنویسد! یا آگاهانه از تصاویر در جای دیگری استفاده کرده است.
10. گیرشمن، رومن (1375-1373): چغازنبیل (دور - اونتاش)، ترجمه اصغر کرمی، تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، دوره 4 جلدی مصور.
11. کخ، از زبان داریوش، ص97. همچنین برای اطلاع از تمامی الواح و کتیبههای تخت جمشید که متعلق به داریوش و جانشینان اوست بنگرید به: لوکوک، پییر (1386): کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی؛ زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، نشر و پژوهش فرزانروز.
12. برای اطلاع از جزییات بنای تخت جمشید بنگرید به: شاهپور شهبازی، علیرضا(1384) راهنمای مستند تخت جمشید، تهران، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد. و نیز: شاهپور شهبازی، علیرضا(1355): شرح مصور تخت جمشید، شیراز.
13. برای اطلاع از جزییات نقوش هدیهدهندگان و اقوام ایرانی در تختجمشید و آرمگاههای پیرامون آن و مقایسه تحلیلی آنها با سایر نقوش مشابه بنگرید به: والزر، گرلد (1352): نقوش اقوام شاهنشاه هخامنشی بنابر حجاریهای تخت جمشید، تحقیقات تاریخی درباب حجاریهای پلکان آپادانا که به رژه باجپردازان شهرت یافته؛ ترجمه دورا اسمودا خوبنظر؛ با همکاری علیرضا شاپور شهبازی، دانشگاه شیراز.
14. کخ، از زبان داریوش، ص 99.
15. برای مشاهده گزارش کامل دکتر عسگری سرپرست هیأت باستانشناسی در شهرستان نورآباد ممسنی رک: http://noorabadcity.blogfa.com/post-32.aspx
16. بسیاری از جغرافیا نویسان و سفرنامهنویسان اسلامی از بقایای تخت جمشید و پاسارگاد یاد کردهاند. رک: اصطخری در مسالک و ممالک (ص123 از ترجمه ابوالقاسم پاینده)، ابن حوقل (ص 194)، مقدسی در آفرینش و تاریخ (ص444)، مستوفی در نزهه القلوب (ص 121) ذکر این آثار را آوردهاند.
17. یافتههای علی سامی در چندین نوبت منتشر شده است. لیکن پس از درگذشت او، در سال 1375 به بهانه بزرگداشت وی، یافتهها و نظریّات او درباره پاسارگاد در اثر زیر مجدداً منتشر شد: سامی، علی(1375): پاسارگاد پایتخت و آرامگاه کوروش هخامنشی (ذوالقرنین)، به کوشش غلامرضا وطندوست، شیراز، بنیاد فارسشناسی. همچنین برای مطالعه آثار قدیمی وی بهخصوص نظرش درباره پایتختی پاسارگاد و تخت جمشید بنگرید به: سامی، علی (1330): کاوشهای دوازده ساله بنگاه علمی تختجمشید در نقاط مختلف تاریخی؛ و نیز در همان سال: گزارشهای باستانشناسی[از پاسارگاد]؛ (1338): گزارشهای باستانشناسی و ترجمه چند کتیبه میخی.
18. برای آشنایی با سکههای هخامنشی و به خصوص مسکوکاتی که در پاسارگاد کشف شده است بنگرید به: بابلون، ارنستشارلفرانسوا (1358): سکههای ایران در دورانهخامنشی، ترجمه ملکزادهبیانی، خانبابا بیانی، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
19. برای مطالعه بیشتر درباره کوروش و ذوالقرنین بنگرید به: آزاد، ابوالکلام (1369): ذوالقرنین، یا، کوروشکبیر، ترجمهه باستانی پاریزی؛ با پیشگفتار سعید نفیسی. حسینی، هاشمفیاض (1384): ذوالقرنین یا کوروشکبیر، ترجمه و تدوین مریم جلالی، تهران، فرهنگ سبز. بدرهای، فریدون(1384): کوروش در قرآن و عهد عتیق، تهران، اساطیر و نیز تفاسیر المیزان و نمونه ذیل تفسیر آیات 83 تا 102 سوره کهف.
20. دیولافوا، مادام ژان (1364): ایران، کلده و شوش، ترجمه علیمحمد فرهوشی، بهکوششبهرامفرهوشی، دانشگاه تهران، ص 388.
21. دیولافوا، صص 385ـ388
22. هینتس، والتر(1380): داریوش و پارسها، ترجمه عبدالرحمن صدریه، تهران، امیرکبیر، صص 133 و 134.
23. اومستد، اومستد، آلبرت تنآیک (1372): تاریخ شاهنشاه هخامنشی، ترجمه محمد مقدم، تهران، امیرکبیر، صص 87 ـ88.
24. هرتسفلد، ایران در شرق باستان، صص 227 و 228 و 239.
25. برای اطلاع از این جزییات و نیز آثار متعلق به دوران پیش از تاریخ و آثار دوران اسلامی بنگرید به: سامی، علی(1338-1330): گزارشهای باستانشناسی[از پاسارگاد]؛ دوره چهار جلدی. شیراز.
26. برای اطلاع از فراز و فرود شناخت خط میخی فارسی باستان و نظریّات موجود درباره زمان اختراع این خط و کتیبههای آن بنگرید به: واکر، کریستوفر (1388): تاریخ خط میخی، ترجمه نادر میرسعیدی، تهران، ققنوس. سامی، علی: خط و تحولآن در شرقباستان و ترجمهنبشتههای میخی و پهلوی مکشوفه، شیراز. مرادی غیاثآبادی، رضا (1380): کتیبههای هخامنشی: نبشتههای خط میخی پارسی باستان، نوید شیراز.
27. مجتبایی، فتحالله (1352): شهر زیبای افلاطون و شاه آرمانی در ایران باستان، تهران، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، صص 26ـ30. درباره شخصیت شهریار و تربیت او، اطلاعات فراوانی از منابع یونانی در دست است. به ظاهر این موضوع برای یونانیان از اهمیّت خاصی برخوردار بوده است. گزنوفون، بیشترین آگاه را در این باره ارایه میکند. او از مزدوران یونانی بود که همراه کوروش کوچک برای نبرد با اردشیر دوم به سوی ایران حرکت کرد و ظاهراً در پی آشناییاش با کوروش کوچک، در دو اثر خود، آناباسیس27 و کوروپدی به ویژگیهای شهریار ایرانی و تربیت او اشاره کرده است. درباره ویژگیهای شهریار ایرانی بنگرید به: حیدرینیا، صادق (1386): شهریار ایرانی؛ دیباچهای بر نظریّه سیاست در ایران، تهران، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
28. برای مطالعه جزییات نمایشنامه و نقدهای تاریخی، ادبی و فلسفی درباره آن بنگرید به: نمایشنامه ایرانیان با مقدمه رضا داوری اردکانی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1389.(*)
*صادق حیدری نیا؛ عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
انوشیروان عزیز، ممنون از مطالبت. همین که یکی از اعضای هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی این تحقیق رو انجام داده، میشه گفت که بدون غرض ورزی بوده
در مورد مقبرهی کوروش من جایی خوندم که در واقع با اسناد تاریخی جور در نمیاد. اگر اطلاعاتی داری، ممنون میشم که به اشتراک بذاری
در مورد یهودیها (یهودیهای صهیونیست) هم باید عرض کنم که در اینکه اونها میخوان با طرح مطالبی، ما رو از هم جدا کنند، شکی نیست
در همین تاپیک یه نمونش رو دیدید. همونطور که در چند پست قبل هم عرض کردم، تکیهی زیاد روی ناسیونالیسم، باعث جدایی ما از همدیگه میشه. ما در شمال غرب کشور، آذریهای غیور رو داریم. در جنوب کشور، هموطنان عربمون حضور دارند که بسیاری از بار جنگ تحمیلی به دوش این عزیزان بود. در جنوب شرق کشور، عزیزان بلوچ هستند که چندین بار طعمهی کژاندیشی کوردلان مزدور استکبار شدند و چندین شهید در حملات تروریستی دادند. همینطور در شمال شرق، ترکمنها
از تمام قومیتهای کشور، در جنگ تحمیلی که با جهان داشتیم، شهید دادیم.
درود
خوش آمديد گرامي؛ هرچند بنده نيز تازهوارد هستم!
گفتار نويسندگان دهههاي گذشته دربارهء تاريخ، امروزه بين زبانشناسان و پژوهشگران تاريخ زياد كاربرد ندارد. زيرا كه خوانش كتيبهها در آن زمانها دوران كودكيش را ميگذراند و در آغاز راه بود. به رفتارهاي ژورناليستي و ناسيوناليستي برخي روزنامهنگاران ننگريد.
آن دوستتان حق دارند زيرا كه چندين دهه و حتي سده است كه روسها و صهيونيسم جهاني در بوق كردهاند: هر كسي به هر زباني سخن ميگويد از نژاد همان زبان است! يعني اگر يك ايراني در آمريكا به دنيا آيد كه پدر و مادرش تنها به انگليسي با او سخن بگوبند، نژاد او ديگر ايراني نخواهد بود!! يا آنكه يكي از قومهاي معروف افغاني(چشمباداميهاي هزاره) كه به ايران آمدهاند، چون از ديدگاه زباني به آريائيان ميخورند، پس از يك ريشه هستند!! يا مثلا آذربايجانيان ما چون به زبان تركي نيز سخن ميگويند پس نژادشان هم ترك است!! اين درحاليست كه تغييرات زباني ميتوانند در يك بازهء كوتاه -مثلا سه نسل- هم رخ دهد بدون آنكه نژاد تغيير كند. آذربايجانيان از نظر ژنتيك با آريائيان يكي هستند اما دو سه سده است كه زبانشان بخاطر وليعهدنشين بودن تبريز، به تركي دگرگون شده است.
ما نميخواهيم بر روي ناسيوناليسم تاكيد كنيم اما عدم شناخت دانش ژنتيك باعث ميگردد كه آن دوستتان هيچ تعلق خاطري نسبت به نياكانش نداشته باشد(پارسها از دل آذربايجان بيرون آمدند و به جنوب كوچ كردند) و برعكس، بخاطر تغيير زبانش به زبان قاتلان اجدادش، لابد به آنها تعلق دارد! درست مانند اينكه بگويم چون ايرانيان يك زماني به عربي سخن ميگفتند پس نياكانشان اعراب هستند.
چه زبان عربي چه يوناني چه تركي چه حتي مغولي، بخاطر آنكه يك زماني زبان مهاجمان به ايران بوده است، دليل نميشود كه امروز مورد بيمهري قرار گيرند. بهترين راه شناخت دانش ژنتيك است مگر آنكه كسي بخواهد دشمن علم و دانش شود!
سلام
من رشتم ژنتیک هست. آذری های ما با ترکان اصیل تفاوت دارند. چه از نظر ژنوم میتوکندری. چه کروموزوم y. فرصت کردم مقالاتش رو میارم
در این فروم تاحالا من ندیدم کسی در دفاع از کوروش یا ایران باستان یا قوم خاصی، تاپیک مستقلی زده باشه. ما فقط در مقابل تحریف تاریخ توسط مشتی تازه به دوران رسیده مقابله می کنیم.
ممنون میشم اگر از اطلاعات شما در این زمینه استفاده کنیم. هرچند این که شخصی بعد از مرگ کجا و چطور دفن میشه شاید اهمیتی نداشته باشه. مهم زمان زنده بودنشه
البته شمال غرب
اينكه چه كسي اول خوانده است مهم نيست(هرچند برخی شواهد نشان از ايرانی بودن نخستين خوانشها دارند!!). مهم اينست كه چه خوانده است.
ببينيد دوست گرامي، خوانش كتيبههاي كهن هيچ راه كلاسيك و روشن و مشخصي ندارد. خيلي خلاصه و سرراست بخواهم بگويم، خواندن هر خط باستاني درحقيقت حل كردن معماست! اين كل ماجراست!
بيشتر توضيح ميدهم: ببينيد، هنگامي كه كسي معمايي را حل ميكند، به يكباره همه چيز ساده ميشود زيرا كه همه چيز با هم همخواني خواهد داشت. اينكه فلان نشانه فلان صدا يا حرف است، به آساني ميتواند در بوتهء آزمايش قرار گيرد. اصلا رمزگشائي كردن خودش هنر است. مهم رمزگشائي است وگرنه در بوته قرار دادنش كه كار دشواري نيست.
شايد بگوييد شما ميتوانيد آن حروف باستانی را بگونهاي ديگر بخوانيد و معناي ديگري بيابيد، اشكالي ندارد. اين گوي و اين ميدان... شما هر فرضيهاي داريد بياوريد، همينجا آزمايش ميكنيم و سپس راهنمائيتان ميكنم كه چگونه به مجامع بينالمللي ارائه نماييد و حتي جايزه بگيريد!
سلام فریدون عزیز. ممنون
بله حق با شماست.
ممنون. درستش کردم. اشتباه لپی بود
الان دلیل این که یکسری از دوستان در مقابل کوروش و هخامنشیان گارد میگیرند رو براتون توضیح میدم. این دوستان، تازه به دوران رسیده نیستند
متاسفانه کوروش و سلسلهی هخامنشی و حتی دین زرتشتی شده ملعبهی دست یه عده برای دشمنی با اسلام و از هم پاشوندن ایران (اشارهی بنده به طرح خاور میانهی جدید هست) و همینطور دلیل دیگه این هست که صهیونیستها کوروش رو دوست دارند
من هم خودم از صهیونیستها متنفرم اما مسئله اینجاست که چون اونها کوروش رو دوست دارند، دلیل نمیشه که کوروش آدم بدی باشه. به عنوان مثال اونها حضرت داوود (ع)، حضرت سلیمان (ع) و حضرت موسی (ع) رو هم خیلی دوست دارند و این دلیل نمیشه که خدای نکرده ما با این پیامبران بزرگوار مشکلی داشته باشیم
بله درسته
امام علی (علیه السلام):
إضرِبُوا بَعضَ الرَّأیِ ببَعضٍ یَتَولَّدُ مِنهُ الصَّوابُ, وامخَضُوا الرَّأیَ مَخْضَ السِّقاءِ یُنتِج سَدیدَ الآراءِ.
نظرات گوناگون را در برابر هم قرار دهید، تا آنچه صواب است به دست آید و اندیشهها را همانند به هم زدن مشک برای گرفتن کره به هم زنید تا آرای صحیح و استوار حاصل آید.
Keep different ideas together in order to catch the truth and agitate thoughts like agitating musk for butter in order to bring about the true and firm thoughts.
شرح غرر الحکم، ج 2، ص 266
سلام
دوستان بهتر نیست مباحث یکم دوستانه تر باشه...
هممون هیچی نباشیم انسان که هستیم ...
بخشش از بزرگان است....
هوای همدیگرو داشته باشیم یاحق
الان که خدا رو شکر، جو تاپیک آروم هست.
خدمت انوشیروان عزیز هم عرض کنم که در مورد مقبرهی کوروش مطلبی خوندم که ادعا میکرد که بنایی که در پاسارگاد وجود داره اصلا مقبرهی کوروش نیست و تا حدود 100 سال پیش به مقبره مادر سلیمان معروف بوده. البته از صحت و سقم این ادعا خبر ندارم.
اوووووووووووووووووووووووههههههههههههه !!!
چه خبره ؟
ماشاءالله همه تخته گاز میرن جز ما !!!
خوبه حرف بد نزدیم که اینجور با ما برخورد شد ! همین کارا رو میکنین که میگن کوروش بده دیگه !!
خواهشا واسه خودتون نتیجه گیری نکنین .
حرف من اینه : 1- اونوریا عاشق چشم و ابرومونن که دم از کوروش ما میزنن ؟؟!! ( سردر سازمان ملل و خیابانی در اسراییل و همایش و روز جهانی و... )
2 - بهتر نیست کمی در سخنان همین افرادی که گفتم تامل داشته باشیم و سریع قبول نکنیم تا گفتن کوروش فلانیه ؟!
یک کلام ختم کلام .
از مسعود خان هم به خاطر نظراتش و متین صحبت کردنش ، تشکر میکنم .
بعضیا (!) یاد بگیرن . :دی
تازه به دوران رسیده ، نا آگاه و... کیا بودن تو پست هاتون ؟؟!!
یا علی
گفتین پاسارگاد .
کسی میتونه اثبات کنه قبر کوروش پاسارگاده ؟
جناب مسعود باید خدمتتون بگم که اولین بار زمان محمدرضا پهلوی این اتفاق افتاد . بعد پاشدن همشون ( دربار و شاه ) اومدن پاسارگاد و سخنرانی و شاه گفت ما بیداریم و تو بخواب و راحت باش و ما حواسمون به مملکت هست و جشن های 2500 ساله و هزار داستان دیگه .
بابا دارن داد میزنن کوروش داره بزرگ میشه که بره به جنگ اسلام . بخدا هزار تا سایت و وبلاگ هست درمورد مقایسه کوروش با پیامبر و دیگران .
کوروش فلان کرد بهمان کرد و... شماها دین داشتین تاریخ فلان داشتین . اسلام گند زد به همه چی .
کوروش یه حدی داره بابا . نه اینقدر . همرو انداخته به جون هم .
امید جان البته بنده به شخصه شکی ندارم که حزب شیطان همواره در تلاش هست تا هرکس از ما رو به طریقی منحرف کنه. ولی مسئله اینجاست که باید حفظ تعادل داشته باشیم. نه اینکه بریم به اون مقبره (مقبرهای که به اسم کوروش هست) سجده کنیم و کوروش رو با پیامبر عظیمالشان اسلام مقایسه کنیم و نه اینکه با عصبانیت کوروش رو آدم خونخواری معرفی کنیم.
الان هم هر چقدر ما اینجا با هم بد صحبت کنیم، دشمن به هدفش نزدیکتر میشه. اکثر درگیریهای لفظی که بین ما صورت میگیره، فقط یه سوء تفاهم هست. الان اسم این تاپیک هم تنشزا هست به نظرم.
تو همین فروم بگردین نظرات دوستان و احیانا پاسخ ما هست
تا 100 سال پیش کسی اسم توت انخ آمون، فرعون بزرگ مصر رو شنیده بود؟ همین الان شما "ناگورنو کاراباخ" رو شنیدی؟ کشوری هست که مردمش دارن زندگی می کنن! چه شما اسمش رو شنیده باشی یا خیر!
در علاقه یهود به کوروش شکی نیست ولی این دلیل بر بد بودن کوروش نمیشه! منصور عباسی هم ظاهرا به پیامبر ص علاقه داشته و در عین حال سادات رو گردن میزده!
شما می تونید تامل بفرمایید ولی حق توهین و تحریف رو ندارید!
ظاهرا شما تازه رسیدین. ما مدت ها با دوستانتون بحث می کردیم که بعد از کم آوردن زحمت می کشیدن و کل نوشته ها رو پاک می کردن!! البته یه چندوقتیه ازشون خبری نیست! شما چرا به خودت می گیری؟
راستی در مورد اون کتیبه نبونید که گفتید، البته بنده اطلاعات کافی ندارم. اما به نظرم با توجه به اینکه اون کتیبه در جایی بوده که به تصرف کوروش دراومده نمیشه محکمهی قابل قبولی برای کارنامهی کوروش در حمله به اکد باشه (منظورم اینه که میشه فرض رو بر این گذاشت که مسلما اگر هم نکتهی منفی در اون حمله وجود داشته، کوروش نمیذاشته که در اونجا ثبت بشه)
اگر اشتباه میکنم، لطفا دوستان نظرشون رو بگن (عذر میخوام اگر نظراتم غیرکارشناسی هست. سوادم در همین حده)
دوست گرامی
خودتون هم میگید نبونید!
نبونید شاه بابل بوده و کتیبه در معبد نگهداری میشده به همراه ده ها هزار کتیبه دیگه
روح کوروش هم ازش خبر نداشته که کتیبه ای هست
منظورم اینه که با توجه به اینکه بابل به تصرف کوروش دراومده و اگر نظر امثال اولمستد و جان مانوئل کوک رو قبول کنیم و با نظر به اینکه گفتید اون کتیبه هم عصر کوروش بوده، شاید کسی جرأت ثبت چیزی بر علیه کوروش نداشته. البته این رو هم نمیدونم که امثال اولمستد و کوک بر چه اساسی اون ادعاها رو بر علیه کوروش داشتند.
دوست گرامی
زمانی که کوروش به بابل نرسیده بود، جناب نبونید اون کتیبه رو نوشت
ممنون
این قسمت برام جالب بود
عکس از کتابچه راهنمای موزه بـریـتـانـیـا
گالری ۵۵، قفسه ۱۵
شماره اثر: ANE 35382
عکس از موزه بـریـتـانـیـا
گالری ۵۵، قفسه ۱۵
شماره اثر: ANE 35382
باز گفتی توهین و تحریف .!
بابا کجا رو تحریف کردیم ما ؟؟ به کی توهین کردیم ؟؟
پست 25 و 26 را ببینید
منظورم شخص شما نیست. کلیت همفکران شما رو میگم
من برايتان توضيح خواهم داد اما پيش از آن، شما ثابت كنيد كه دانيال نبي وجود خارجی داشته است و يا نشان دهيد كه اصلا پيامبرانی چون حضرات موسي و يوسف و نوح و سليمان و... قبر داشتهاند! اگر تنها بتوانيد يكبار نامشان را در انبوه منابع تاريخي بيابيد -حتی برای يك نفرشان- كافيست، قبرشان پيشكش!
اينكه میبينيد يهوديان تا اين اندازه به كتيبهها و منابع تاريخی علاقه دارند و مدام خودشان را به منابع تاريخی میچسبانند، بخاطر آن است كه پژوهشهای جهانی به سمتی رفت كه نشان داد بيشتر گفتارهای توراتی بدون پشتوانه تاريخی هستند.
با سلام
جناب انوشیروان !!
شما لطف کرده و ثابت کن این قبر کوروش شاه ظالم است با سند !!!!!!!!!!
لطفا طفره هم نروید و مطالب را علمی دنبال کنید تا به ناکجا اباد نرود
سلام
به به آقا رضا
تسلیت میگم مجددا خدمتتون
بحث ما اینجا محل قبر کوروش نیست!
عنوان تاپیک " کوروش هخامنشی که دم از حقوق بشر میزد در تاریخ کجاست !؟" هست! پیرامون جایگاه کوروش در تاریخ!
با سلام
لطف کرده و طفره نروید بنده خوب میدانم موضوع تاپیک چیست !!مدعی شده اید پاسخ دهید !!
یکبار به شما گفته ام اینقدر سخن ابوکلام آزاد را حلوه !حلوه نکنید
بدون اینکه شناختی از آرا و اندیشه کامل او داشته باشید!!
و از جانب علامه سخن ناروا نکنید که بوی مطلق گویی دهد !!
کوروش شاه طبق اسنادی که شما به آنها استناد میکنید یکی از شاهان ظالم بوده تمام!!!
این که دیگر به درو دیوار زدن ندارد
لطف می کنید دقیقا ادعای من رو پیرامون محل دفن کوروش بیارین؟ الان حضور ذهن ندارم کجا به این مسئله اشاره کردم. ممنون از شما
با سلام
قبلا بارها و بارها جواب کوروش پرستان را داده ایم !!اما امان که عده ای خواب تشریف دارند !!:Sham::Sham::Sham:
منشور حقوق بشر يا تبليغات سياسي ؟!
از آنجايي كه در سيل تبليغات يك قرن اخير در مورد اين شخصيت بزرگنمايي هايي شده است نياز است ، با طرح چند پرسش بنيادين اين شخصيت تاريخي مورد بررسي عميق تري قرار گيرد .
- آيا اين لوح گلي منحصر بفرد بود ؟ آيا انواع مشابهي پيش از كوروش داشته ؟
- آیا اين لوح از چه جهت نوشته شده بود ؟ كاربرد آن تبليغي بود يا عملي ؟
- آيا كوروش خود به اين منشور و بند هاي آن عمل كرده است ؟
موارد نقض حقوق بشر توسط كورش كدام اند ؟:khandeh!:
- آيا عواملي در بزرگنمايي اين لوح نقش داشته اند ؟ آنها كه بودند ؟
- آيا مواردي از قبيل ماليات و حداقل دستمزد و برانداختن برده داري و حق دموكراسي و ...كه در متون منتسب به اين منشور در اينترنت منتشر شده با متن اصلي اين لوح گلي همخواني دارد يا جعلي اند ؟
در متن ذيل به همه اين پرسشها پاسخ مستند خواهيم داد .
- آيا اين لوح گلي منحصر بفرد بود ؟ آيا انواع مشابهي پيش از كوروش داشته ؟
در مورد سوابق نگارش چنين متوني بايد به بيش از هزار سال پيش از كوروش بازگرديم و به زمان حمورابي(۱۷۹۵ تا ۱۷۵۰ پ.م) برسيم كه قانون نامه اي عظيم و با شكوهي بر روی ستونی از جنس بازالت به بلندای 2.25 متر و پهنای 65 سانتی متر حك كرد و بر وسط شهر براي عمل به آن قرار داد .
كه بسيار عظيم تر از الواح گلي حتي كهن تر كوروش است ، و شامل 282 قانون بوده .در پيوست برخي قوانين كه براي 3700 سال پيش واقعا شگفت انگيز است آورده شده . (1)
اين قانون سواي ارزش حقوقي ارزش ادبي نيز داشته است و نمونه هايي از اين قانون نامه در كتابخانه عظيم نينوا زمان آشور باني پال يافت شده است .
- اين لوح از چه جهت نوشته شده بود ؟ كاربرد آن تبليغي بود يا عملي ؟
لوح كوروش يك نوشته عملي نبوده و در راستاي تبليغ(پورپاگاند) سياسي بوده ، بدان معنا كه اين لوح در اين ابعاد كوچك با اين شكل پيش از آنكه كوروش بابل را فتح كند توسط پادشاهان بين النهرين استفاده مي شده و كاربردي تبليغي و در راستاي ثبت وقايع (به نفع شاه) را داشته است .
اما در مورد كتيبه اي مانند حمورابي كه حدود 1200 سال پيش از كوروش نوشته شده است وضعيت متفاوت است ، اين كتيبه سنگي عظيم يا انواع مشابه كهن تر از كوروش بعنوان قانون نامه اي عملي در مركز شهر قرار داده مي شد و مردم و شاه موظف به رعايت و اجراي قوانين بودند .اين در حاليست كه در ادامه موارد نقض قوانين توسط كوروش را بررسي خواهيم نمود .
- آيا كوروش خود به اين منشور و بند هاي آن عمل كرده است ؟ موارد نقض حقوق بشر توسط كورش كدام اند ؟
موارد نقض حقوق بشر توسط كوروش متعددند ، دكتر پرويز رجبي (2) معتقد است كوروش حداقل در دو مورد منشور حقوق بشر را نقض كرده است .
"پرويز رجبي" ايران شناس و نويسنده کتاب "هزاره هاي گمشده" رفتارهاي کوروش در حذف دو امپراتوري "ليدي" و "بابل" را خلاف منشور آزادي کوروش مي داند.
رجبي مي گويد : « كوروش که علاوه بر فرمانرواي مادها، دو امپراتوري بزرگ را براي هميشه از جغرافياي سياسي جهان حذف كرد، در منشورش آورد كه همه آزادند، در صورتي که تصرف يك كشور خلاف منشور آزادي است. بعد از كوروش در زمان داريوش سه بار مردم بابل شوريدند استقلال شان را به دست بياورند اما سركوب شدند. اين واقعيت را چگونه مي توان موافق با منشور آزادي ديد.» (3)
كوروش در يك اقدام ناجوانمردانه پس از تصرف شهر اوپيس آنرا با قيري كه از كركوك آورد با سكنه اش به آتش كشيد.
چند نمونه از روايت محققين در اين زمينه :
اولمستد: "کورش نبرد دیگری در اوپیس کنار دجله نمود و مردم اکد را با آتش سوزاند."(4)
جان مانوئل کوک: "کوروش در نبردی در اوپیس بر مردم پایتخت کهن اکد پیروز می شود و آنان را با آتش و کشتار عام نابود می کند." (5)
پرویز رجبی: "کورش پس از پشت سر گذاشتن گوتیوم از رودخانه دیاله گذشت و به پای دیوار میان دجله و فرات رسید،که شهرهای اُپیس و سیپار را در دو سوی خود داشت. اُپیس به تصرف در آمد و به آتش کشیده شد." (6)
اما در مورد اخلاق و نبردها و نحوه مرگش هم مطالب جالب توجهي وجود دارد :
ويل دورانت در تاريخ تمدن جلد سيزدهم ميگويد :"نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود آنکه گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است"
هايد ماري كخ در كتاب از زبان داريوش ميگويد :«...كوروش براي جنگ با سكاها راهي شد ، به اعماق قلمرو سكاها رخنه كرد و از آمودريا گذشت ، در اين نبرد سرنوشت ساز نه فقط پسر ملكه سكاها كشته شد ، بلكه خود كوروش نيز از زخمي كه خورده بود ، پس از سه روز جان باخت...
كوروش آهنگ حمله به مصر را داشت و كمبوجيه اين مقصود را برآورد»(7)
پيرنيا ميگويد :«کوروش همدان را تسخیر کرد و طلا و نقره و ثروت زیادی بدست او آمد و تمام این غنائم را به انشان برد. ...
قبل از سقوط سارد کوروش به یونانیها تکلیف کرده بود که با او متحد شوند ولی آنها نپذیرفتند بنابراین پس از تسخیر لیدی دست کوروش باز بود که کار مستعمرات یونانی در آسیای صغیر را یکسره کند. در سال ۵۴۵ پیش از میلاد کوروش توانست، تمامی آسیای صغیر را به تصرف خود درآورد.» (8)
مرگ کوروش :
مرگ کوروش در سال سیام سلطنت او در حدود سال ۵۲۸ پیش از میلاد اتفاق افتادهاست. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد.
هرودوت مینویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر مینماید نقل می کنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) تیرهای از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت میپرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور میکردند.
هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تومیریس ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند.
کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد، کشته شدن کوروش و شکست لشگریانش بود.
بروسوس (مورخ کلدانی) در ۲۸۰ پیش از میلاد آوردهاست که کوروش در جنگ با طوائف داهه (دها، یکی از عشایر سکایی) کشته شدهاست.
از قول کتزیاس پزشک دربار هخامنشی آمده است که کوروش در اثر جراحاتی که در جنگ با دربیکها (به انگلیسی: Derbike) به او وارد آمده بود، کشته شدهاست.
آنها فیلهایشان را رها کردند، اسب کوروش رم کرده و کوروش بر زمین افتاد. یکی از سربازان هندی که با دربیکها متحد بودند، زوبینی به ران او انداختهاست و کوروش را به خیمهاش بردند و او در اثر این زخم بعد از سه روز درگذشتهاست.
اینکه هر سه قوم یاد شده، در بالا از طوایف سکاها بودهاند نشان میدهد که آخرین جنگهای کوروش با طوایف سکاها بودهاست. (9)
- آيا عواملي در بزرگنمايي اين لوح نقش داشته اند ؟ آنها كه بودند ؟
بيگمان كوروش پيش از همه اقوام نزد هيچ قومي محبوبتر از يهوديان نيست ، چرا كه تا حدود صد سال پيش هيچ ايراني اصلا كوروش را نمي شناخت و نام هيچ پدربزرگي كوروش نبوده .
در كتب تاريخي اثري از او نبوده ، جز در تورات كه تا حد مسيح خداوند و نجات دهنده قوم يهود فضيلت داده شده . حتي آرامگاه كوروش(10) كه اكنون در پاسارگاد است تا صد سال پيش بعنوان قبر "مادر سليمان" شناخته مي شد و كسي نام كوروش را بر آن ننهاده بود.
-آيا مواردي از قبيل ماليات و حداقل دستمزد و برانداختن برده داري و حق دموكراسي و ...كه در متون منتسب به اين منشور در اينترنت منتشر شده با متن اصلي اين لوح گلي همخواني دارد يا جعلي اند ؟
همانطور كه کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر(11) تاييد كرده ، يك نسخه جعلي براي ترويج برخي تحريفات تاريخي در كتابها و اخيرا در اينترنت انتشار يافته است و بشدت گسترش يافته است .
ترجمه حقيقي و علمي اين منشور دكمتر در دسترس است ،نمونه سالم و بدون تحريف ترجمه را استاد عبدالمجيد ارفعي سالها پيش انجام داده اند(12) و به نظر تنها فرديست در ايران كه واقعا در اين زمينه تخصص دارند .
كه در آن ترجمه ، سخني از حداقل دستمزد و سخن از حق حكومت مردم بر مردم و دموكراسي و برانداختن برده داري نيامده است . تنها عبارتي آمده مبني بر اينكه برخي مردم كه بيگاري ميكشيدند را از اين وضعيت خلاص كرد ، و اين برابر با برانداختن بردگي نيست ، چون كسي كه به بيگاري كشيده مي شود ، الزاما برده نيست و برداشتن بيگاري از روي دوش مردم عادي يا بردگان برابر با برانداختن برده داري نيست .
اسيران يهودي در بند بابل :
داستان اسارت يهوديان نيز بسيار شنيدنيست كه تقريبا با آن چيزي كه به مردم گفته شده تضاد دارد.
در ادامه نشان خواهيم داد كه اصولا يهوديان در بند بابل اسير نبوده اند و زندگي شاهانه داشته اند و اگر هم تبعيد شدند بدليل توطئه اي بود كه عليرغم پيمان با بابل مرتكب شده بودند ، همانطور كه ميدانيم حكم تخلف از پيمان بسيار سنگين تر از اين بود كه شاهي را با حفظ سمت و تمام خدمه و همسران براي سكونت به منطقه اي ديگر ببرند .
اما بازخواني تاريخ : در زماني كه بخت النصر به مصر لشگر كشيد و پيروز شد به قلمرو دولت كوچك يهود عليرغم متحد بودن با مصر ،تعرض نكرد (شهري كه به گفته "كتاب عزرا " كانون فتنه در منطقه بود) و فقط او بجاي مصر خراج گذار بابل شد .(13)
تمكين "يهوياقيم" شاه يهود به بخت النصر سه سال دوام آورد و بعد به تعبير كتابهاي يهودي "عاصي" شد.(14) اين عصيان در پيوند با اتحاديه اي متشكل از كشورهاي شرق مديترانه زير نظر مصر عليه بابل بود. در نتيجه در سال 598 پيش از ميلاد بخت النصر به غرب لشگر كشيد و رجال هوادار مصر در پنج دولت به عنوان تبعيدي به بابل آورد كه يهوياكين شاه هجده ساله يهود از آن جمله بود .
اين بود نقطه عطفي در تاريخ يهود كه بعنوان يكي از بزرگترين مظلوميت هاي يهود شمرده شده است. و ديديم و خواهيم ديد كه اصولا نه اسير بوده اند و نه مظلوم .
يهوياقيم و پسرش شاهاني ستمگر بوده اند و در تورات از آنها به نيكي ياد نشده است . در كتاب دوم پادشاهان ميخوانيم " آنچه را كه در نظر خداوند ناپسند بود ، موافق هر آنچه پدرش كرده بود به عمل آورد. (15)
ورود بخت النصر به اورشليم ، حتي با استناد به اسناد يهودي بدون خونريزي بود و به قول كتاب دوم پادشاهان شاه نوجوان به همراه مادر و دراريان و بزرگان به استقبال بخت النصر رفتند .(16)
بخت النصر يهوياكين و مادر قدرتمندش را با گروهي از زرگان و كاهنان و بنيامين و لاويان و بهمراه هزاران تن از غلامان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان به بابل برد و عموي 21 ساله يهوياكين را به نام صدقيا در سمت نائب السلطنه شاه يهود در اورشليم منصوب كرد . مورخان جمع اين افراد را ده هزار نفر شامل همسران شاه و خواجه سرايان و صنعتگران و ... مي دانند .
اكتشافات اخير نشان داده است كه اين تبعيديان به هيچ وجه "اسير" و "برده" نبوده اند و حتي زندگي شاهانه داشتند و از تمام مزايا برخوردار بودند.
به نوشته دائره المعارف يهود ، حتي پس از مرگ بخت النصر اوضاع يهوياكين بهتر نيز شد و هنوز بعنوان شاه يهود در بابل احترام فراوان داشت (17) و از اين رو برخي محققين به اين اصل اعتقاد پيدا كردند كه اين شاه نه بعنوان تبعيد بلكه براي فرار از بحران هاي داخلي (همانند آنچه در ايران پيش از انقلاب براي پهلوي ها رخ داد) به شاه بابل پناه بردند .
پس از فتح بابل توسط كوروش هم از اين خاندان فقط يك نفر از نوادگان يهوياكين به همراه بزرگان و كاهنان به اورشليم رفت و اين گروه به گفته كتاب عزرا بي حد ثروتمند بودند و توانستند هدايايي بي نظير با خود به معبد سليمان اهدا كنند .
اين خاندان گويا بعدها در ايران ساكن شدند ، در تلمود ميخوانيم كه زماني كه يهوديان ه شوش رسيدند گفتند اينجا از اورشليم بهتر است و زماني كه به شوشتر رسيدند گفتند اينجا دوچندان بهتر از اورشليم است .(18)
********************************************************************
منابع :
(1) قانون حمورابی - ویکیپدیا
(2)وبلاگ پرويز رجبي http://parvizrajabi.blogspot.com
(3) خبرگزاري ميراث فرهنگي
(4) اومستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه دکتر محمد مقدم، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر،۱۳۷۲، ص ۶۸ و ۶۹.
(5) مانوئل کوک، جان، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۴، ص ۶۴.
(6) رجبی، پرویز، هزاره های گمشده، جلد دوم، انتشارات توس، ۱۳۸۰، ص ۱۳۶.
(7) از زبان داريوش – هايد ماري كخ- ص 5
(8) تاريخ ايران باستان – پيرنيا ص 84 .85
(9) فره وشی، ص ۷۴
(10) آرامگاه كوروش: از اين نكته نمي توان براحتي گذشت كه چطور اغلب مورخين بر اين عقيده اند كه كوروش در نبرد با اقوامي در شرق ايران جان باخته ولي آرامگاهش به يكباره در هزاران كيلومتر آنطرف تر در نزديكي جنوب ايران سر برآورده است . و با توجه به شكست قشون كوروش انتقال جسدي كه توسط ملكه ماساژت ها سرش بريده شده و در تشت خون قرار گرفته عملا غير ممكن بوده است . و اين مورد را بايد باستان شناسان پاسخ دهند كه چرا آرامگاهي كه قرنها به نام " مادر سليمان" شناخته ميشد يكباره شد آرامگاه كوروش ؟!
(11) هفته نامه "اشپیگل"، شماره 28/2008
(12) فرمان کورش بزرگ - به کوشش عبدالمجید ارفعی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ی 9، سال 1366.
(13) Ben-Sasson, ibid, p. 153.
(14) كتاب دوم پادشاهان 24/1
(15) همان 24/9
(16) همان 24/12
(17) Judaica, vol. 9, pp. 1318-1319
(18) امنوننتصر، ص 12
http://alef.ir/vdcf1cdc.w6d01agiiw.html?82899
اين افرادی را كه نام برديد زبان بابلی را نمیشناختند كه گفتارشان به واقعيت نزديك باشد. يك نفر يك چيز اشتباهی ساليان پيش گفته است، اينان هم همان را تكرار كردهاند!
اگر نوشتههای پيش را با دقت میخوانديد توضيح داده بودم.
سلام
طبق معمول زحمت کپی و پیست را کشیدید
اما پاسخ بعضی از اشکالات شما که ناشی از تحریف متون تاریخی توسط نویسنده مقاله است در پست های 25 و 26 همین تاپیک امده است
1- [=arial] لوح حمورابی: در لوح مزبور زن مقامی پائینتر از مرد داشته و اشراف مقامی بالاتر از بردگان و دراین بین خزانه شاه هم برای جریمه کردن اعلام آمادگی نموده بوده است. البته [=arial]جان بایر ناس در توضیح اینکه ابراهیم وجود حقیقی دارد معتقد است که به احتمال بالا نمرود همان حمورابی است.
[=arial]«منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند ...
منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد...من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!
قانون حمورابی دربرگیرندهی 282 ماده دربارهی حقوق دادگستری, حقوق همگانی و حقوق داد و ستد است که در نزدیک (1750-1810) پیش از زایش مسیح، به دستور شاه بابل، به خط میخی در 34 رج نوشته شده است. این ستوننبشته را هم اکنون بیشتر به نام نخستین قانون برنهادهای که اعلام همگانی شده است میشناسند. این ستون که به دست پادشاه ایلام از بابل به شوش آورده شده بود هم اکنون در موزهی لوور پاریس نگهداری میشود و در سال 1910 پس از کاوشگری ژاک مورگان در خوزستان یافت شد.
آنچه امروزه بر ما آشکار است، این است که نگاشتن قوانین اینچنینی دستکم در منطقهی میانرودان پیشینهای بیشتر از قوانینی همانند قانون حمورابی یا فرمان کورش بزرگ هخامنشی دارد و به گونهای، پُرسمان نگاشتن قوانین همگانی و دادگاهی، یک تقلید از پیشینیان در آن منطقه به شمار میآید.
چیزی که سخن و فرمان کورش دوم هخامنشی را از دیگر قوانین جزایی و نگاشته شدهی میانرودان جدا میسازد و آن را بیهمتا میکند، وجود بندها و بخشهایی است که در آن برای نخستین بار از فرازهای انسانی یاد شده است، هر چند باید هر چیز را با زمان و روزگار خود و قوانین و برتریهای آن بازهی زمانی و مکانی سنجید، ولی گلنبشتهی کورش بزرگ در این میان از زمان و مکان خود -از دید فرازهای انسانی و حقوق بشری- بسیار جلوتر است. فرازها و برتریهایی که شامل قوانین پیشین و بیگمان قانون حمورابی نمیشود.
نخستین و والاترین بخش از فرمان، رفتار و منش کورش بزرگ هخامنشی آزادسازی بردهها و دوری جستن از آیین و رسم همیشگی و سامانمند آن روزگاران یعنی بردهداری است که هرآینه در قانون حمورابی این روش ضد انسانی به رسمیت شناخته شده است و دربارهی آن قوانینی نیز برنهاده شده است. برای نمونه چند بند از قوانین برنهادهی حمورابی دربارهی دزدی:
1- "اگر کسی از پسر یا بردهی مرد دیگری بدون شاهد یا قرارداد چیزی بخرد، زر یا سیم، بردهی مرد یا زن، گوسفند یا گاو، خر … فرد خریدار در حکم دزد است و به مرگ محکوم است"
2- "اگر کسی بردهی مرد یا زنی از دربار یا از مرد آزاد دیگری را در خارج از دروازهی شهر بگیرد، او به مرگ محکوم است."
3- "اگر بردهی مرد یا زن فراری از دربار یا متعلق به مرد آزاد دیگری به خانهی کسی بروند و او آنرا به مجل اعلان همگانی نیاورد خداوند خانه به مرگ محکوم است."
دومین موردی که البته در آن روزگار و در آن بازهی زمانی، احتمالا عادی و بدون اشکال بوده است ولی موجب این میشود که قوانین حمورابی را از دید فرازهای انسانی بسیار پایینتر از فرمان کورش بزرگ بدانیم، جایگاه زنان در این فرمانها است که میتوان گفت جایگاهی کمابیش برابر با بردهها و دیگر داراییهای مردان داشتهاند. البته باید یادآوری کرد که زنان و مردان در شماری از قوانین با هم برابر بودند ولی از تعدای از قوانین چنین برمیآید که درست همانند جایگاه اجتماعی زنان و بردهها در غرب و یونان، زنان شهروندان درجه 2 به شمار میآمدند. برای نمونه چند بند از قوانین:
1- "اگر کسی به دلیل قرض پرداخت نکرده خود، همسر (زن)، پسر یا دخترش را بفروشد یا به کار اجباری بفرستد آنها تا سه سال باید برای کسی که آنها را خریده کار کنند و در سال چهارم آزاد میشوند."
2- "اگر مردی بخواهد از زنش که از او دارای فرزندی نشده جدا شود باید برابر پول خرید او و همچنین جهیزیهای که از خانهٔ پدرش به همراه آورده را به زن بپردازد و از او جدا شود."
3- "اگر زن مردی که در خانهی او زندگی میکند بخواهد که از او جدا شود، یا در قرض فرو رود، یا تلاش کند خانه را ویران کند یا شوهرش را نادیده بگیرد یا از نظر قضایی محکوم باشد، اگر شوهر بخواهد که او را آزاد کند لازم نیست که به او مبلغی بپردازد ولی اگر شوهر او را آزاد نکند و زن دیگری بگیرد، زن نخست باید در خانهی شوهر به صورت خدمتکار باقی بماند."
4- "اگر مردی زنی بگیرد و از او بچه دار نشود و بخواهد زن دومی بگیرد و او را به خانه بیاورد، زن دوم هرگز نباید به جایگاه زن نخست (مرتبه) باشد."
هر چند هدف از این جستار فروکاستن از اهمیت و جایگاه یک دستآورد انسانی -یعنی برنهاده شدن قوانین همگانی- نیست و البته نمیتوان برای نمونه فرمانها و قوانین چند هزار سال پیش را با معیارها و سنجههای روزگار کنونی سنجید، ولی میتوان دستکم با سنجیدن نمونههایی همچون قانون حمورابی با فرمان کورش بزرگ هخامنشی دریافت که بنیانگذار راستین قوانین انسانی در درازای تاریخ چه کسی و از چه تباری بوده است. البته به صورت همزمان باید این مورد را نیز گوشزد نمود که فرمان کورش یک فرمان فراگیر و کوتاه و قوانین حمورابی، فرمانی ریز شده در همهی جزئیات است و از این دیدگاه سنجش میان این دو، نادرست به نظر میرسد.
فرمان کورش بزرگ بیگمان در زمان خود نخستین فرمان حقوق بشر در آن بازهی زمانی به شمار میآید. باید به یاد داشت که این فرمان، پشتوانههایی همانند توصیفات تاریخنگاران یونانی، کتابهای دینی و سالنامههای بابلی و ... را با خود به همراه دارد که مهر تاییدی بر درستی و راستی آن است. فرازهایی از فرمان کورش بزرگ:
1- "(و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در همگی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد."
2- "درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد"
3- "(همهی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، (از نو باز ساختم)(و نیز پیکرۀ) خدایانی را که در میانۀ آن شهرها (=جایها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همۀ آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستیناشان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاههای خویش بازگردانیدم."
4- "[... بلـ]ند و بر آنها بیفزودم. در استوار گردانیدن بـ[نای] باروی (ایمگور- انلیل Imgur-Enlil)، باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم و [...] دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ساخته و (بنایش را) بانجام نرسانیده] بود،[بدانسان که] بر پیرامون [شهر (به تمامی) بر نیامده بود]، آنچه را که هیچ یک از شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شدۀ [کشورش] در بابل نساخته بودند"
منابع:
1- ارفعی، عبدالمجید: فرمان کورش بزرگ
2- برگردان قانون حمورابی به زبان انگلیسی (+)
3- محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان, انتشارات سمرقند(+)
---------------------------
خلاصه ای از قصه ای که هرودوت درباره ی مرگ کوروش نقل می کند بدین شرح است:
کوروش از تومیرس(Tomyris) ملکه ماساژت ها درخواست ازدواج کرد و چون ملکه ی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتی پاسخ تحقیر آمیزی به وی داد، کوروش کشور او را به محاصره در آورد، پیش قراوالان ماساژت ها را نابود ساخت و اسپانگاپیزس (Spangapises) پسر ملکه ی مورد بحث را که ولیعهد بود به اسارت گرفت و وی در دوره ی اسیری، خود را به هلاکت رسانید.
سپاهیان ایران در نبردی که متعاقباً صورت گرفت، از پای در آمدند، و کوروش نیز در همان جنگ کشته شد.
می گویند ملکه تومیریس طشتی را از خون کوروش لبریز کرده و سر کوروش را برید و در درون طشت فرو برد و گفت : «خونت را به تو باز می گردانم.»
اما این تنها روایت نقل شده از مرگ کوروش نیست.
بنا به روایت بروس (Brose) کوروش در جنگ با عشیره داهه – از عشیره های قدیم پارت – به قتل رسیده است.
کتزیاس عقیده دارد که مرگ کوروش در نبرد با دربیس ها (Derbices) اتفاق افتاده است.
روایت های کتزیاس، درباره مرگ کوروش بدین شرح است:
۲. کوروش از اسب به زمین فرو افتاد و یک جنگ جوی هندی با زوبین به بالای ران او زد.
...
۴. در واقع می توانستند کوروش را پس از آن زخم بکشند ولی در همان وقت نزدیکانش او را زنده از معرکه به در برده و به اردوگاه خود رساندند.
۱. کوروش در هنگام مرگ، پسرش کمبوجیه را به پادشاهی برگزید.
...
۵. کوروش برای کسانی که کردار نیک را پیشه سازند آرزوی سعادت و به آنان که رفتاری زشت دارند نفرین کرد.
۶. پس از این دستور ها و وصایا، سه روز بعد از زخمی شدن، درگذشت.
طبق روایتهای گزنفون و استرابون این جنگها به کشته شدن کوروش منجر نشده است و وی به مرگ طبیعی وفات یافته است.
گزنفون در کتاب کوروش نامه به صورت مفصل درباره مرگ طبیعی کوروش در سالخوردگی سخن می گوید. در ادامه مطلب بیشتر از گفته های گزنفون درباره کوروش و شباهت آن با گفته های فردوسی درباره کیخسرو سخن می گوییم.
گزنفون پس از بیان وصیت و اندرزهای کوروش به فرزندان و دوستانش می نویسد:
پس از این گفته ها، کوروش به همه ی آنها دست داد، خودش را پوشاند، و بدینسان جان سپرد.
به هر حال پذیرفتن واقعه ای که هرودوت درباره ی این شخصیت برجسته ی تاریخ جهان با آن کارنامه نیکو - که از جمله آن می توان به منشور کوروش اشاره کرد- نقل می کند کمی سخت است.
اکثر پژوهش گران معتقدند که کوروش در هنگام مرگ پیرمردی هفتاد ساله بوده است و جالب آنکه تا قبل از این هیچ صحبتی بین شاهنشاه ایران و ملکه ی ماساژت ها صورت نگرفته. چطور می شود یک پیر مرد هفتاد ساله به کسی که نه او را دیده و نه ارتباطی با وی داشته علاقه مند می شود و در مقابل رد کردن پیشنهاد ازدواج، به کشورش حمله می کند؟؟!!!!
هرودوت اظهار می دارد که کوروش قصد داشته است با این تدبیر کشور تومیرس را زیر فرمان خود در بیاورد.[ هرودوت، کتاب ١، بند های ٢٠۴ و ٢٠۵ ] این تدبیر هم برای یک پادشاه جا افتاده که سالیان سال جنگیده است و قلمروی بزرگی در اختیار دارد بسیار ابلهانه می نماید. همچنین شواهد و مدارک نشان می دهند که کشورگشایی های کوروش، اقداماتی پدافندی و به منظور دفاع از سرزمینش بوده است. اگر این موضوع را بپذیریم، دیگر دلیلی برای حمله به تومیرس وجود ندارد.
جالب آنکه در بسیاری از موارد خود هرودوت اعتراف می کند که چند روایت درباره ی موضوعی که نقل می کند وجود داشته است. این اعتراف درباره چگونگی به قدرت رسیدن کوروش هم وجود دارد. (بنگرید به: تاریخ (تواریخ) هرودوت، کتاب ١، بند ٩۵)
بعد از نقل داستان مرگ کوروش هم به صراحت اعلام می کند که چندین روایت از مرگ کوروش شنیده است و داستانی که به نظر خودش منطقی تر می رسد بیان کرده است.
درباره چگونگی مرگ کوروش روایات گوناگونی شنیده ام، اما روایتی را که نقل کردم، بیش از بقیه برای من درخور اعتماد می نمود.
داستانی که هرودوت نقل می کند در هیچ منبع دیگری یافت نمی شود و شواهد آن را غیر منطقی جلوه می دهد؛ همچنین به نظر می رسد بر خلاف آنچه هرودوت گفته است، جسد کوروش به سرزمین خودش رسیده و در پاسارگاد دفن شده است. خود هرودوت هم اعتراف می کند که چند روایت درباره مرگ کوروش شنیده است.
همه این موارد ابهامات را درباره این داستان، افزایش می دهد.
شواهد و مدارک نشان می دهند که ابهامات در داستان هرودوت بسیاری زیاد است؛ البته این بدان معنا نیست که تمام روایات هرودوت ابهام دارند یا قابل پذیرش نیستند. می توان با بررسی هر کدام از روایات، به نتایجی دست یافت.
[=arial]
گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد:
هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و میگوید:
پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است.
کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید:
در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواسته هاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن میگویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است.
این هماهنگی ها احتمال مرگ طبیعی کوروش را افزایش می دهد اما به هر حال باید پذیرفت که اطلاع دقیقی از چگونگی مرگ کوروش در دسترس نیست.
[=arial]
+++++++++
اما از تمام این ها گذشته هیچ کدام از مطالبتان توانایی خدشه به کوروش را نداشت! نکته جالب این هست که متن قرار داده شده توسط شما معمولا در سایت های پانترک و پان عرب کپی شده!
با سلام
حتما یهودیان زبان بابلی میدانسته اند !!!
و فقط آنها هستند که باید در مورد کوروش سخن بگویند !!
جناب انوشیروان بجای این کپی پیستهای کیلویی که از وبلاگهای مجهول الهویه برمیدارد !قبلا در مورد آنها تحقیق کنید !!
http://anti-lie.persianblog.ir/post/13:khaneh::khaneh:
اگر سطر اول را میخواندید میدید که توضیح دادم که قبلا این مطالب را آورده بودیم :Nishkhand:
الان هم لطف کرده جواب مرا بدهید !!و از مطالب بی مورد خوداری کنید
متاسفانه شما اینقدر ناشیانه مطالب را وصله پینه میکنید که خنده دار است :ok:
حمورابی را که می شناسید؟
منظورتان ایشان است؟
«منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند ...
منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد...من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!
با سلام
جناب انوشیروان شما فراموش کرده اید که منابع تاریخی شما در مورد کوروش شاه ظالم همین منابع ناقصی است که از آنها استفاده میکنید البته نه شما !!
افرادی که کوچکترین تحقیقی در مطالب تاریخی ندارند !و مهمتر اینکه انصاف را از یاد برده اند
این مطالبی که آورده اید خود نشان دهنده بی پایه و اساس بودن کوروش شاه است !و دروغ پردازیها در بزرگ نمایی چنین شخصی که اینقدر منابع در مورد او ناقصند
که اگر مهم بود قطعا تاریخ در مورد چنین فردی درست مینوشت !
البته خاندان پهلوی کثیف با صهیونیسم این آرزو را به گور برده و اینقدر ناشیانه دم خروس در تاریخ جا گذشته اند که این خود رسوایی عظیمی است !
دوست گرامی!
آیا نامشخص بودن مرگ کسی نشان دهنده عدم وجود اوست؟ این که مشخص نیست رسول خدا ص مسموم شد یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت نشلن دهنده این است که وجود نداشته؟ این که در روایات سن زندگانی نوح ع صدهاسال اختلاف هست، یعنی ایشان نبوده اند؟
-------------------
به ازای هر پستی که زحمت پاک کردنش را می کشید، پل صراط در خدمتتان خواهم بود!
با سلام
لطفا به بیراه نروید در مورد کوروش شاه ظالم سخن میگویم !!
اگر نه که با یک مقایسه بسیار کوچک به شما ثابت میکنم کوروش که بوده !!و چقدر ارزش دارد !؟:Cheshmak:
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) و کورش را در نظر بگیرید.
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) بتها را شکست، در حالی که کورش بتپرستی را احیا کرد.:Cheshmak:
چگونه این دو میتوانند در یک راستا قرار گیرند؟
مطابق همین منشوری که به آن استناد میکنند، کورش بعد از فتح بابل بتپرستی را دوباره در این سرزمین رونق بخشید.
نزدیک به یقین است که نبونید از مخالفان بتپرستی بوده و در اثر همدستی کاهنان بتپرست بابل با کورش از قدرت برکنار شده است.
کورشی که بعضاً به او افتخار میکنند در مذمت نبونید میگوید: «نبونید آیینهای کهن را از بین برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.»
منظور از آیینهای کهن همان بتپرستی است.
بنابراین یک گروه از مخالفان نبونید بتپرستان بابل بودند.
آن قومی هم که کورش را ناجی خودشان خواندهاند پیروان حضرت موسی(علیهالسلام) نبودند، بلکه یک قوم پیامبرکش بودند که در یک روز هزار پیامبرشان را به شهادت میرساندند.
آنها کتاب آسمانیشان را تحریف کرده بودند و به رغم مشاهدهی آن همه معجزه، جلوی چشم حضرت موسی(علیهالسلام)، گوساله میپرستیدند. این قوم، که به خیال خامشان عیسی بن مریم(علیهالسلام) را به صلیب کشیده بودند، به رباخواری و ستمکاری شهرهی تاریخاند.
قومی که به فرمودهی قرآن پیامبر آخرالزمان را همچون فرزندانشان میشناختند، اما از او پیروی نکردند.
آنها بودند که از فاتح بابل حمایت میکردند، نه پیروان حضرت موسی(علیهالسلام). بنابراین دو فرقه از فتح بابل خشنود شدند و با کورش همکاری کردند.
فرقهی اول کفار بتپرست بودند که خود را در برابر دشمن بتپرستی ناتوان میدیدند و فرقهی دوم یک قوم خائن و بیایمان به اسم بنیاسراییل بودند.
آنها در فکر مهاجرت به بیتالمقدس نبودند، بلکه فقط میخواستند نبونید را سرنگون کنند.
جالب این جاست که بر اساس متون تاریخی تا 70 سال بعد از سقوط نبونید بنیاسراییل بابل را ترک نکردند و به رباخواری در ایران و بابل حاصلخیز میپرداختند.
سند این موضوع را «اومستد» در تاریخ شاهنشاهی ایران آورده است.
ای کاش کمی از عدالت ادعاییتان را داشتید و سخن مخالفتان را حذف نمی کردید
---------
بله اقوام دیگری هم بودند
اقوامی که دختر پیامبرش را کشتند و نوه او را سر بریدند و آل او را به اسارت بردند. یهود این کار را نکرد، کرد؟
با این وجود و تمام جنایت ها شما تمام پیروان رسول آخرین را از دایره دین خدا خارج می دانید؟
مگر شما بجز منابع يهودی چيز ديگری آورديد؟
متوجه نشدم اين حرف شما چه ربطی داشت. شما چند نوشته از كسانی آورديد كه دربارهء كتيبهء نبونيد سخن گفته بودند اما هيچكدامشان زبانشناس نبودند كه گفتارشان قابل استناد باشد. من هم تذكر دادم كه منبع شما معتبر نيست و نمیتوانيد بر اساس آن حكم صادر كنيد. حالا پاسخ خود را بخوانيد و بیارتباط بودنش را دريابيد.
بله همه درد شما همین است شاخص شما کورش نیست چون زمانی که کورش به بابل حمله کرد سخنی از اعراب در ان محل نبود دستمایه شما شاپور ذوالکتاف است که دشمنی ایرانیان و اعراب به دست او و به تحریک شاگردان شیطان یعنی اتش پرستان در پوشش زردشت آغاز گردید .
همه کوشش شما نوچه های شیطان که یک روز در پوست یهود میروید یک روز در پوست زردشت یک روز در پوست اسلام تحریف شده (بهائیت و بابیگری و ....) و امروز در پوست کورش رفته اید اینست که این را القا کنید که بین اربابتان یعنی کابلالیستها و صهیونیسم با ایرانیان هرگز چنگی نبوده و در واقع دشمن واقعی ما اعراب هستند پس باید کنار بنشینیم و در نهایت ظلم فرزندان فلسطینیان به خاک و خون کشیده شوند چون دشمنی ایرانیان و اعراب دیرینه است
زهی خیال باطل امروز مردم ایران بیدار شده اند و دیگر فریب شما را نخواهند خورد دیری نخواهد پایید که جرثومه کثیف اسرائیل از روی کره زمین محو خواهد گردید و شما در این فساد ثانیتان بکلی نیست و نابود خواهید شد پس هرچه میتوانید فساد کنید که شیطان اخرین نفسهای خود را میکشد .
سبحان الله!
یعنی ایشان اینقدر بد بودند و ما نمی دانستیم؟! این روشی که شما از آن استفاده می کنید، مربوط به دهه های 50 و 60 می باشد!
دیگر دوران انگ زنی و اتهام زنی و تکفیر و این قبیل فتاوای مجعول گذشته. بنده هم سبک ارسال های شما را می شناسم، هم سبک ارسالهای آقای انوشیروان.
ایشان واقعا اینطور نیستند که شما نوشته اید. به همین راحتی اینهمه اتهام را به او وارد می کنید و بعد هم می گویید که شیطان آخرین نفس های خود را می کشد!
خوب شما با این کارهایتان دارید به شیطان تنفس مصنوعی می دهید!!!
راستش را بخواهید، بنده بی طرفانه و بدون غرض عرض کنم:
به نظر بنده گفتار شما بیشتر شبیه شیطان رجیم است تا گفتار آقای انوشیروان!!!
یا مهدی ادرکنی
بله پاسخ کسانی که به تاریخی استناد میکنند که تاریخ نویسان ان انچنان با هم تضاد دارند که یکی میگوید کورش در جنگ با سکاها کشته شد یکی میگوید در جنگ با هندوها و دیگری میگوید در بستر مرد چه ارزشی دارد ایا تاریخ نویسان افسانه سرایند یا کورش انچنان کسی نبوده تا تاریخ درستی داشته باشد و بعد میفرمایند پیامبر هم معلوم نیست به مرگ طبیعی مرده یا مسموم شده ایا اینها قابل مقایسه است ایا اینگونه مقایسه کردن خنده دار نیست ایا اینها جز هدف دار حرکت کردن نیست .
ایا کسانی که کشتار پیامبران توسط قوم یهود را که در قران کریم به ان تصریح شده با کشته شدن اولاد پیامبر که با وسوسه همین دجالان تاریخ صورت پذیرفته مقایسه میکنند هدف دار حرکت نمیکنند بحث کورش چه ربطی به این مسائل دارد همه هدف اینان در گیر کردن مسلمانان با هم است تا به هدف دیرینه شان برسند و کسانی هم که از اینان دفاع میکنند از قماش خودشان هستند شک نکنید .
دوست عزیز، جناب انوشیروان، لااقل در این چندماهی که بنده در این انجمن فعالیت می کنم ندیدم که مسلمانان را به جان هم بیندازند. دفاعشان هم از کورش گرچه کمی تعصب را به همراه دارد، اما تعصب ایشان از این جهت است که احتمال این که کورش پیامبر باشد وجود دارد.
اما چیزی که هست، ما همه مسلمان هستیم. تا زمانیکه اصول دین را کسی زیر پا نگذاشته، تا زمانیکه توحید و نبوت و معاد را قبول دارد، تا زمانیکه هیچ توهینی به اهل بیت (ع) صورت نگرفته، هراختلافی اختلاف سلیقه است. اگر بناباشد هر گروه از مسلمین، یا حتی هر دسته از شیعیان، فقط به خاطر اختلاف سلیقه، همدیگر را تکفیر کنند، دیگر مسلمانی باقی نمی ماند.
به جای اینکه یقه ی کورشی را بگیریم که اصلا نمی دانیم چه کاره بوده، یا اصلا تا چه میزان قدرت داشته، یا چطور زندگی کرده یا چطور مرده، باید در تاریخ اسلام تفحص کنیم، تا متوجه شویم که چرا با وجود اینکه بهترین برنامه آسمانی و کاملترین آن برای سعادت بشر نازل شده، بشر همچنان در انواع بدبختیها دست و پا می زند و سعادتمند نشده.
باید ریشه ی این بدبختی ها را جستجو کرد.
بنده خیلی جستجو کرده ام. شاید به تنهایی به اندازه ی چندین نفر جستجو کرده ام. بنده به چند اسم در تاریخ اسلام رسیدم و هرجور این پازل و معما را می چینم، به اسم همان چند نفر می رسم.
بنده هرچه دنبال دلایل انحراف اسلام از مسیر اصلی گشتم، جز به اسم خلایف سه گانه ی اهل سنت نرسیدم. حاضرم این قضیه را بدون هیچ توهینی، با منابع تاریخی مستدل به بحث بگذارم.
بحثی با عنوان: آغاز انحراف در اسلام
یا مهدی ادرکنی
به نظر بنده هم همینطور هست
آقا رضای عزیز، میشه از شما چند سوال بکنم و خواهش کنم جواب بدید؟
چرا عنوان تاپیک، تحریک آمیز و تنشزاست؟
چرا مرتب به دوستان میگید کوروش پرست؟
آقای بهلول، میشه از شما هم چند سوال بکنم و خواهش کنم جواب بدید؟
چرا اینقدر عقب عقب میرید تا از اون طرف بیفتید؟
من هم به توطئههای مختلف دشمن واقفم اما اگر بخواهیم مقایسهای بین صحبتهای شما و انوشیروان انجام بدیم، صحبتهای شما بیشتر شبیه کسانیست که مزدور دشمنان اسلام هستند و تنها به اختلاف پراکنی میپردازند که البته به نظرم این هم درست نیست و شما ناخواسته دارید آب به آسیاب دشمن میریزید.
حالا باز هم اینقدر به این کارهایتان ادامه بدید و مسابقه بذارید ببینیم کدومتون بهتر میتونید حرفهای مقام معظم رهبری رو در مورد "جذب حداکثری و دفع حداقلی" زیر پاتون بذارید
چرا متوجه نیستید بنده عرضم اینست که مسئله کورش چه ربطی به انبیا و اولیا دارد چرا وقتی در بحث کم میاورید پای معصومین را به میان میکشید ایا طرح مسئله خلفا در تاپیکی که مربوط به ابا و اجداد ماست انحراف بحث نیست ما نمیخواهیم بگوئیم که ابا و اجداد ما جنایتکار بوده اند اما میدانید چه تعداد از مردم این کشور برای مطامع این پادشاهان کشته و محروم شده اند کاوه اهنگر چرا بر علیه ضحاک قیام کرد ایا کورش برای فتح سارد چه تعداد از ایرانیان بی گناه را به کشتن داد که چه بشود که ما اینک بگوئیم در زمان کورش ایران چقدر وسعت داشته در زمان خشایار شاه چه تعداد از ایرانیان در جنگهای مصر و یونان کشته و نابود شدند انوقت هی بگوئیم که امریکا و انگلیس جنایتکار و توسعه طلب هستند تا کی میخواهیم از این خواب غفلت بیدار نشویم ایا امروز امریکا آلت دست صهیونیسم نیست چرا باید سربازان امریکا در عراق و افغانستان و ..... کشته شوند . شما فکر میکنید کورش الت دست یهودیان زمان خودش نبوده در همه زمانها از زمان حضرت آدم تا امروز هرگونه زیاده طلبی بر اساس نص صریح قران کریم محکوم است و مبلغان ان شیطان پرستند .
با سلام
لطفا انحراف تاپیک را ایجاد نکنید اگر سخنی دارد عنوان بفرماید در غیر این صورت از پستهای حاشیه ای پرهیز بفرماید
موضوع سخن کوروش شاه ظلم است که این در تاریخ نمایان است
اشکالی ندارد دوست گرامی
ابتدا با تحریف تاریخ سعی در اثبات گفته هایتان داشتید که نگرفت (پست 25 و 26 همین تاپیک را ملاحظه بفرمایید، البته اگر تاکنون آقا رضا حذفش نکرده باشند!)
الان هم ترور شخصیت. باز هم اشکالی ندارد. پل صراط را برای همین وقت ها گذاشته اند!
ما هم امیدواریم آن روز را ببینیم. به شرطی که دوستان به جای حرف زدن کمی عمل کنند. یک نمونه ساده! زمانی که من دانشجوی ازشد بودم، اکثر کسانی که دم از حمله به اسرائیل و ... می زدند(جنگ 2006) خودشان به دنبال معافیت از سربازی بودند و بیشترشان هم معافیت گرفتند! شعار دادن و امتیاز گرفتن برای شما، جنگیدن هم برای کسانی که ادعایی ندارند!!!
دوست گرامی استدلالتان اشتباه است. می گویید چون مشخص نیست شخصی در 2500 سال پیش چگونه کشته شده و قبرش کجاست، پس اصلا وجود نداشته و یا شخص مهمی نبوده. من هم می گویم حرفتان درست نیست. زیرا در نحوه رحلت رسول خدا ص که اشرف مخلوقات است، نیز اختلاف است. در نحوه شهادت اکثر ائمه هم اختلاف است. یکی آن ها را شهید می داند و دیگری مرحوم به مرگ طبیعی! خوب اگر استدلالتان درست باشد، یعنی علنا به ائمه هدی جسارت فرموده اید.
چون به قول شماری از علما، کوروش اولیایی از اولیای خداست.
-------------
از جناب تحریم شده! و Masoud_67 ممنونم
کدام تاریخ تاریخ هرودت یا گزنفون یا .... گزنفون کسی است که گفته کورش در بستر مرده ایا میشود چنین اشتباه بزرگی را نادیده گرفت و به سایر مطالب ایشان استناد کرد ایا کتبه های یافت شده در بتخانه مردوک اعم از منشور کذائی کورش و مطالب نبونید چه ارزشی دارد مجسمه دارنده دوشاخ منسوب به کورش که هیچ مطلبی در اطراف ان وجود ندارد چه ارزشی دارد چرا نمیتوانید بگوئید چرا مقبره منسوب به کورش با مقبره سایر پادشاهان هخامنشی متفاوت است