براى خودسازى ابتدا باید رذائل اخلاقى و اخلاق بد را از خود دور کرد، سپسدرخت پاکى نشاند. بدیهى است با وجود صفاتى مانند حسد وکبر و خودپسندی و خودخواهى و شهوترانی، دسترسى به صفات پسندیده و انجام اعمال خیر بسیار مشکل خواهد بود.مرحوم نراقى میگوید: «زنهار اى جان برادر! تا حدیث بیمارى روح را سهل نگیرى و معالجه آن را بازیچه نشمارى و مفاسد اخلاق را اندک ندانی.
برای رسیدن به تزکیه بعضی از بزرگان دو مرحله پیشنهاد کردهاند:
1 ـ تهذیب نفس از بدیها یعنی تصفیة دل از اخلاق زشت و دوری از گناه. این عمل را تصفیه و تخلیه هم مینامند.
2 ـ پرورش و تکمیل نفس به وسیله تحصیل علوم و معارف حقه و فضائل و مکارم اخلاق و انجام عمل صالح. این عمل را تحلیه هم میگویند، یعنی پرورش و تکمیل و آرایش دادن. آن چه در تهذیب نفس ما را یاری می کند:
1 ـ #تفکر:یکى از موانع مهم تهذیب نفس، غفلت است و تفکر ضد غفلت است. امام علی(ع) مى فرماید: «فکر کردن مایه رشد است». امام خمینی ره می فرماید : «اوّل شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالی، تفکر است و تفکر در این مقام عبارت است از آن که: انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری فکر کند در این که آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده... آیا وظیفة ما با این مولای مالک الملوک چیست؟».
2 ـ توجه به #کرامت_انسانی:کسی که به مقام شامخ خود پی ببرد، از رذایل دوری خواهد کرد، امام علی (ع) میفرماید: «هرکس نفس خود را گرامی بدارد، شهوتها برای او کوچک و بی ارزش خواهد بود».
3 ـ #مشارطه:در اوّل روز انسان با خود شرط کند که امروز بر خلاف امر الهی رفتار نکند.به این طریق که نفس خود را مخاطب قرار دهد و به او یادآور شود که من جز سرمایه گرانبهای عمر کالایی ندارم و اگر از دست برود، تمام هستیام از دست میرود و به خود بگوید: فکر کن عمر تو پایان یافته و از دیدن حوادث بعد از مرگ سخت پشیمان شدهای و فریاد «رب ارجعون» سر دادهای، سپس به نفس خویش در مورد مراقبت از اعضا و جوارح سفارش کند.
4 ـ #مراقبه:انسان در طول روز مراقب اعمال خود باشد. این مرحله از حساسترین مراتب سیر و سلوک به شمار میرود. قرآن مجید بر این نکته تأکید دارد که خداوند بر احوال و اعمال شما نظارت دارد: «إنّ اللّه کان علیکم رقیباً ؛ خداوند بر شما مراقبت دارد». کسی که از آیه فوق درس گرفته باشد، همواره خدا را ناظر بر کارهای خود میداند و از غفلت و گناه دوری میوزرد.امام علی(ع) مى فرماید: «هر کس که درونش بازدارنده اى داشته باشد، از جانب خدا برایش حافظى گمارده مى شود».
5 ـ #محاسبه:برای تهذیب نفس لازم است از اعمال روزانه حسابرسی به عمل آید. امام علی (ع) می فرماید: «هر کس نفس خود را به حساب بکشد، بر عیوبش آگاه میگردد و به گناهانش پی میبرد، پس از گناهانش توبه میکند و عیوبش را اصلاح مینماید».امام صادق(ع) مى فرماید: «اى مردم، پیش از آن که شما را مورد محاسبه قرار دهند،خودتان به حساب خویش رسیدگى کنید».
6 ـ #مؤاخذه و مجازات:پس از آن که از بازنگرى در اعمال روزانه فراغت حاصل شد و انسان در محکمة وجدان از خود دادخواهى کرد و خود را مقصر شناخت،حال نوبت به معاتبه مى رسد. معاتبه دو مرحله دارد:
أ) انتقاد از خود؛
ب) توبه و جبران گذشته.
.علامه حسن زاده آملى در مورد راههاى خود سازى چنین توصیه مى فرماید:1 . تلاوت و بهره مندى از قرآن ؛2. دائم الوضو بودن ؛ 3. اعتدال در خوردن و آشامیدن، یعنى نه آن قدر زیاد بخورد که به شکم درد مبتلا شود، ونه آن قدر کم بخورد که قدرت بر انجام کارى نداشته باشد؛ 4. اعتدال در گفتار: ؛ 5. محاسبة نفس؛ 6. مراقبه ؛ 7. رعایت ادب اسلامى ؛ 8. عزلت و گوشه نشینى ؛ 9. تهجّد (شب زنده دارى ) ؛ 10. تفکر و اندیشیدن ؛11. یاد خدا در همه حال بودن ؛ 12. ریاضت ؛ 13. میانه روى در کارها؛ 14. تعظیم امر خالق و شفقت با خلق ؛ 15. تمسّک به ویژگىهاى عبادالرّحمن که قرآن مجید در سورة فرقان، آیات 63ـ 74 برشمرده است
منابع : ابراهیم امینی، خود سازی .
مهدوی کنی نقطه های آغاز در اخلاق عملی
مشارطه ،مراقبه،محاسبه
اين سه شرط را بزرگان عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانسته اند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّل هاى توبه و قبولى و ارزشمندى آن هستند. که در اینجا به اجمال به بحث پيرامون اين اركان پرداخته میشود.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص نمود اولين كارى كه بر او واجب است آن است كه راهى پيش گيرد تا ديگر به سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتر از هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مىدهد رعايت اين سه ركن است .
ركن اول كه #مشارطه است عبارت است از اين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هر گناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. #مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند.
چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده و به #محاسبه بنشیند وخوب و بد آنها را بسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان را از راه سعادت دور كرده و او رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى بسیار زیادی به دنبال خود دارد :
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مىكنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
نكته دیگر اینکه امام خمينى(ره) مىفرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(صحیفه امام جلد 16 ص 222)
از اين كلام اين نكته فهميده مىشود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكر آن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مىرسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مىكند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيقترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابوده اند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مىشوند.پس كسى كه مىبيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارقالعاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
اگر انسان اعمال صالح به روح یکی از اولیاء هديه كرد و ارتباط برقرار شد و علاقه ایجاد شد، برکات این ارتباط خيلي محسوس است. عالم ارواح هم مثل همين دنيا مي ماند. علاوه بر این که در آنجا ارواح دستشان باز است و خیلی محدودیت های این دنیا را ندارند. لذا فرض کنید وقتي كه دوستان یکی از اولیاء دور هم نشستند و از ایشان صحبت كردند، آن بزرگوار که در آن عالم هست و الان هم خیلی راحت تر از آن موقعی شده که در دنیا بود، چه دليلي دارد كه به این مجلس نيايد؛ با سعه و آزادی كه برايش آن طرف وجود دارد.
آن وقتی که آن ولی خدا مقيد به جسم بود مجالسي كه دوستانش دور هم می نشستند را دوست داشت و مي آمد، چه دليلي دارد كه الان آن ولي خدا نیايد. فقط ممكن است اجازه نداشته باشند که آن هم مال افرادي است كه گير و گرفتار باشند و الا يك ولي خدا که این گرفتاری ها را ندارد. وقتی من يك عمل صالحي براي یک ولی خدا انجام دادم چه دليلي دارد كه پهلوي من نيايد. اصلاً خيراتي كه به انسان مي رسد يك بخشي از آن مال ارواح اولياست.
انسان باید در این مسير کم کم راه را باز كند،؛ آرام آرام به تقوا متصف بشود؛ آرام آرام به محبت متصف بشود؛ آرام آرام درك حضور اهل بيت (علیهم السلام) را ياد بگيرد؛ در نهایت اگر بنا باشد به او چیزی از کرامات یا مشاهدات یا ... را بدهند آن وقت ديگر ظرفیتش را دارد؛ ولی اگر بخواهد يك دفعه و اولِ کار به این مسائل برسد نمی تواند تحمل کند و ظرفیت نشان بدهد.
يك مشكلي كه در قضاياي سلوكي هست اين است كه انسان جايي هم ميرود در صدد اين است كه يك ذكر مؤثر بخواهد؛ در حالي كه ذكر مؤثر دردي را براي هميشه درمان نميكند. اول بايد ساختار تغيير كند و شاكله اصلاح بشود. گاهي اصلاً احتياج به ذكر نيست. گاهي شاكله موانع اساسي دارد. مثلا فعلاً دنياطلبی در او غالب است. شاکله اين شخص اول باید يك اصلاحاتي بخورد تا آماده سلوك بشود؛ بعد از آن درمان خاص(ذکر یا هر دستور دیگر) برايش ارائه شود.
«معرفت نفس» یعنی خود شناسی و شناخت خود. یعنی اینکه انسان ارزش حقیقی خود را بشناسد. این شناخت جلوه های گوناگونی دارد:
1- شناخت مبدا و خاستگاه انسان یعنی اینکه «از کجا آمده ام.»
2- شناخت مقصد و فرجام خود. یعنی اینکه «به کجا می روم آخر»
3- شناخت هدف خداوند از آفرینش انسان یعنی اینکه «آمدنم بهر چه بود»
4- شناخت ویژگی ها و ابعاد وجود آدمی.
5- شناخت وظیفه و راه و رسم زندگی.
برای رسیدن به این شناخت که به فرموده امام علی (ع) سودمندترین شناخته هاست، دو نوع مطالعه مورد نیاز است:
1- مطالعه علمی، یعنی انسان شناسی با استفاده از قرآن و احادیث. در این باره مراجعه به سه کتاب زیر مفید است:
الف- انسان و ایمان اثر شهید مطهری.
ب- خود شناسی برای خود سازی، تالیف آیت الله مصباح.
ج- جامع السعادات، مرحوم نراقی.
2- مطالعه عینی، یعنی تفکر و تأمل درباره خود و شناخت معایب نفس خویش و برطرف کردن آنها. تردیدی نیست که هر چه انسان بیشتر در مورد اخلاقیات خود تفکر کند، خود را بیشتر خواهد شناخت. و الا بدون فکر و اندیشه، همواره در غفلت و بی خبری خواهد بود. در این باره نیز مطالعه سه کتاب زیر را پیشنهاد می شود :
الف- چهل حدیث، امام خمینی(ره)
ب- المراقبات میرزا جواد آقا ملکی تبریزی.
ج- پرواز در ملکوت امام خمینی.
شکی نیست که شناخت نفس، معرفتی نیست که یک شبه به دست آید بلکه در این مسیر باید گام به گام حرکت کرد و با راهنمایی و ارشاد یک استاد آگاه و وارسته این مسیر را طی کرد.
اساتید اخلاق برای «تزکیه و تهذیب نفس» نیز دو بعد بر شمرده اند:
الف- بعد علمی، یعنی افزودن آگاهی های خود درباره عقاید، اخلاق ، احکام و دستورات اسلامی.
ب- بعد عملی، که از مراحلی تشکیل می یابد که باید به تدریج و پله پله این مراحل را طی کرد: 1- انجام واجبات و ترک محرمات. 2- دور کردن همه اوصاف رذیله و کسب ملکات فاضله. 3- انجام مستحبات و نوافل و ترک مکروهات. 4- دوری از هر آنچه انسان را از خداوند دور می کند حتی مباحات و انجام همه کارها برای خدا.
در راه تزکیه و تهذیب نفس توجه به نکات زیر ضروری است:
1- برخورداری از یک استاد اخلاق و استفاده از ارشادات وی.
2- عدم افراط و زیاده روی و پرهیز از کارهای غیر عادی که موجب تمسخر دیگران شود.
3- سنجیدن توان جسمی و روحی خود و تطبیق دادن اعمال خود با این توان و قدرت.
مراتب ذکر :
ذکر را چهار مرتبه است :
نخست آنکه تنها بر زبان جریان یابد ،دوم علاوه بر زبان ،قلب نیز ذاکر و متذکر باشد،بدیهی است که برای حضور قلب ،مراقبت و مداومت لازم است ،چراکه اگر قلب خود را به حال خود رها کند، در وادی انکار سرگردان خواهد شد .
سوم آنکه ذکر چنان در قلب متمکن شود و بر آن مستولی گردد که بازگیری توجه دشوار است.و بلاخره چهارم آنکه بنده خدا یکسره در مذکور مستغرق شود که دیگر نه به ذکر و نه به قلب خود توجه دارد .و این حال همان است که در عرف عرفان به فناء تعبیر می شود و همان که منظور تمام و کمال مطلوب از ذکر حضرت باری تعالی است.
نشان از بی نشان ها
...و در این راه پرهیز از هر علمی که در آن تو را نفعی نباشد ضروری است که پیامبر بر آن فرد که انساب جاهلیت طوایف عرب را می شمرد گذشت و به او فرمود : از این دانش بگذر که تو را در آن سودی نباشد و بسیاری از دانش های امروز بر این روال است.
تو را چه سود که طول رود خانه آمازون چند کیلومتر و ارتفاع جبال آند چند متر است ؟ خوراک مارمولک چیست و پرستو سالی چند تخم می گذارد ؟ ،پرندگان مدیترانه در چه فصلی کوچ می کنند و خواب زمستانی خزندگان چند ماه طول می کشد؟
صحیح است که هیچ علمی دانستنش زیانی ندارد ولی ما که نمی توانیم همه دانشها را فرا گیریم پس چرا در میان آنها گل چینی نکنیم و به دانش مفید قانع نباشیم که این قناعت را همه عمر کافی نیست.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
تجلی ص 50
اگر مسئولین براي مملكت نجات بخواهند باید يك جوري مردم را سوق به امام زمان (علیه السلام) بدهند. اين مقداری که الان انجام می شود کم است. باید يك كاري بكنند كه مردم در خانه هايشان به ياد حضرت باشند و در نفوسشان امام زمان (عليه السلام) جا باز كند.
باید گره و پيوندی بین دل های مومنین و حضرت بخورد. آن وقت بركاتش برای جامعه زیاد است. مسئولین که مي دانند بالأخره همیشه باید با مشكلات دست و پنجه نرم کنند و همیشه خطر هست؛ بالاخره كشورهاي بزرگ در حال فعالیت هستند. اين بهترين راه برای مقابله با تهدیدات و مشکلات است.
خیلی وقت ها برداشت ما از آيات با نگرش هاي مادي و محدود است و گاهي هم توّهمي است. مثلا مكرر شايد شنيده باشيد که قرآن می فرماید: وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلا. (بقره: 41) ( ترجمه: و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد) شايد ما ابتدا تصور كنيم كه اين آیه برای علماي يهود است که مي رفتند و آيات الهي را معامله مي كردند؛ در حالی که معنای این آیه محدود به آن قضیه نیست. اینقدر معنای آیه توسعه دارد که حتی ممكن است ما هم از مصاديق اين آیه باشيم.
آن وقت هایی که لحظه لحظه نكات و نقاط مثبتي كه در زندگي ما مي آيد که همه هم آيات الهي هستند را به بهای اندک می فروشیم و از آن فرصت استفاده نمی کنیم.
اگر انسان اعمال صالح به روح یکی از اولیاء هديه كرد و ارتباط برقرار شد و علاقه ایجاد شد، برکات این ارتباط خيلي محسوس است. عالم ارواح هم مثل همين دنيا مي ماند. علاوه بر این که در آنجا ارواح دستشان باز است و خیلی محدودیت های این دنیا را ندارند. لذا فرض کنید وقتي كه دوستان یکی از اولیاء دور هم نشستند و از ایشان صحبت كردند، آن بزرگوار که در آن عالم هست و الان هم خیلی راحت تر از آن موقعی شده که در دنیا بود، چه دليلي دارد كه به این مجلس نيايد؛ با سعه و آزادی كه برايش آن طرف وجود دارد.
آن وقتی که آن ولی خدا مقيد به جسم بود مجالسي كه دوستانش دور هم می نشستند را دوست داشت و مي آمد، چه دليلي دارد كه الان آن ولي خدا نیايد. فقط ممكن است اجازه نداشته باشند که آن هم مال افرادي است كه گير و گرفتار باشند و الا يك ولي خدا که این گرفتاری ها را ندارد. وقتی من يك عمل صالحي براي یک ولی خدا انجام دادم چه دليلي دارد كه پهلوي من نيايد. اصلاً خيراتي كه به انسان مي رسد يك بخشي از آن مال ارواح اولياست.
گاهي ما فكر مي كنيم كه چرا ما از شر شيطان پناه به خدا مي بريم ولي جواب نمي دهد؟ چون واسطه مي خواهد. جناب كميل نقل مي كند كه آقا امیر المومنین (علیه السلام) به من فرمودند: يا كميل هر روزت را را به نام ما شروع كن، نام چهارده نور مقدس را ببر و روزت را به ياد ما شروع كن و به سبب نام ما از شرور و شيطان به خدا پناه ببر. (تحف العقول، النص، ص: 171)
فرمود به سبب ما از شر شيطان به خدا پناه ببر؛ مستقيم نمي شود. اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم هم درست است، ولي این پناه بردن به خدا يك وسيله مي خواهد. لذا فرمودند كه هر روزت را با نام ما و ياد ما شروع كن و ختم كن و از شر شيطان به واسطه ما به خدا پناه ببر.
در روایت دارد كه شخصي خدمت امام عسكري (عليه السلام) عرض كرد كه آقا من روايتي از جد شما، امام صادق (عليه السلام) راجع به سَعد و نحس ايام ديده ام منتهي در ذهنم نمي ماند كه چه زمانی سعد است و چه زمانی نحس است؟ مثلا یادم نمی ماند كي مسافرت بروم كي نروم؟ چه كار بكنم یا چه کار نکنم؟ با این مشکل چه کنم؟
حضرت فرمودند: شيعيان ما به سبب توسل و محبتشان به ما در يك محدوده اماني قرار دارند. به نام ما و به ياد ما در دل درياي طوفاني برو ، مشكلي ندارد، نترس، ولي به ياد ما و به نام ما برو.
جمع بين توسلات و ارتباط با اهل بيت (علیهم السلام) با توحيد و عبادات، يك حالتي است كه بايد آخرش عصمت و راهنمائي اهل بیت (علیهم السلام) باشد تا انسان بتواند روي اين خط باريك راه برود و جمع بكند و دچار افراط و تفريط نشود و الا يك سري را نگاه مي كني در مسئله توسل و توجه به اهل بيت (عليهم السلام) سست مي شوند. يك سري را نگاه مي كني دچار کم کاری در عبادات و توجه به حق تعالی هستند. بالاخره انسان يك راهي جلويش هست كه احتمال افراط و تفريط در آن هست اما جمع بین این دو ممكن است و اين شيوه ممتاز در بزرگان علماي اخلاقي و راه رفته حوزه ها بوده است كه بین هر دو جمع می كرده اند.
لزوم معاشرت با خوبان
بسمه تعالی
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی:
معاشرت با خوبان ، با هر كسى كه درد خدا دارد ، فكر خدا دارد ، یك اللّہ از روى اخلاص مى گوید ، خوب و لازم است . یعنى آدم را تقویت مى كند ، نیرو مى دهد.
گاهی انسان در برزخِ عالم، مشهور به سست عنصري ميشود. دقيقا مثل اينكه در فاميل گاهي از ما يك صحبتي ميشود و يك تجزيه و تحليلي نسبت به شخصيت ما دارند، اين تحلیل در بین ملائكه هم نسبت به افراد دنيا هست.
حتی مؤمنين را نسبت به هم مقایسه می کنند. در روايات هم این مطلب آمده است. گاهی بين ملائكه زمزمه هست که اين چه طور است و آن چه طور است.
ملائكه جدا، عالم ارواح مؤمنين هم خوب افراد دنیا را مي شناسند. سرمايه انسان نزد ملائكه و عالم ارواح تقوا و عقل است. منظور عقلِ (ما عبد به الرحمان ) است.
بعضي ها در بین ملائکه و ارواح مومنین به سست عنصري مشهورند. افرادی که تصميم مي گيرند اما اجرا نمي كنند.
مخصوصا کسانی که در مسير انسان شدن این چنین هستند، آن طرف از شخصيتشان افرادي سست عنصر یاد می شود و زیر پرونده اعمالشان نوشته مي شود كه مثلاً اين آقا هميشه دلش مي خواهد خوب آدمي باشد اما در عمل پا به كار نيست.
همّت بلنددار كه مردان روزگار / از همت بلند به جايي رسيده اند
از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت دارد كه چه افراد با استعداد و چه استعدادهاي سرشاري را خواب صبح ناكام به خاك كشانده است.
گاهی انسان ده سال، پانزده سال، بيست سال، تنبلي و سستي می کند. همیشه مي خواهد يك كاري بكند و مي خواهد يك تصميمي بگيرد؛ مي خواهد يك جوري بشود اما هیچ وقت هم تصمیم جدی نمی گیرد و اقدام عملی با ثبات انجام نمی دهد. بعد همين مي خواهد مي خواهد ها پرونده مي شود و براي شخص ملكه ميشود.
ديگر كسي در عالم معنی روي اين چنین شخصی حساب نمي كند. چون كه هميشه فقط تصميم دارد كه در آينده يك كاري بكند.
از آن نادان تر كسي است كه هنوز كاري نكرده منتظر است هر شب حضرت جبرائيل علیه السلام بيايد بالاي سرش و او را به ملكوت اعلي ببرد. برای اینگونه افراد هيچ اتفاقي نخواهد افتاد.
آدمي بايد با دو پاي خودش حركت بكند. هشتاد سال هم كه انسان اینگونه راه برود هیچ اتفاقی نمی افتد. اين انتظارها بيشتر شبيه به خواهش هاي سست است.
اين جمله «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (غرر الحكم ص 588)
اگر روايت هم نباشد بالاخره جمله حساب شده اي است. منتهي معرفت نفس مثل توحيد مراتب دارد ، آخرين مراتب معرفت نفس زاويه ارتباط نفس با ملكوت است.
يك پزشك فكر مي كند كه منظور از «من عرف نفسه» يعني انسان بداند كه چند كيلومتر رگ در بدنش است یا بداند مغزش یا قلبش چه جوري كار مي كند. همچنین بداند خون چگونه میچرخد، معده، كبد، كليه و اثني عشر كارشان چیست؟ و ...
اين دقتها هم ممكن است انسان را به يك پايه اي از دقت در خلقت و توحيد برساند ولي هم توحيد مراتب دارد هم معرفت نفس. براي يك پزشك اين برداشتها خوب است ولي معنای معرفت نفس منحصر در این برداشت نیست.
چرا بزرگان فوق العادگي هاي مرتاضين را ردّ مي كنند؟
به خاطر اينكه اين مرتاضیین فقط به همان توانائی هایی که پیدا می کنند چسبيده اند که این توانائی ها هم دردي را دوا نمي كند.
حتي يك فرد كافر هم ممكن است به يك حالي برسد كه از يك جايي يك خبري بدهد؛ ولي اصلاً اين گمشده ما نيست.
ما خبر نداشته باشيم بهتر هم هست.
براي اينكه ما مي خواهيم از خودمان خبر بگيريم. بايد ببينيم در درون خودمان چه خبر است. ما چه كاره ايم؟ چه كاره بايد بشويم؟
مائيم و راه خدا و اهل بيت و قرآن والسلام. هيچ فوق العادگي و امتيازي هم كه نصيب ما نشد نشد. ضرورتاً بايد همه اين ها باشد؟ نه. مهمتر از اين قدرت ها و توانائی ها این است كه انسان صفاتش را اصلاح كند، نيتش را خالص كند، پيوندش را با اهل بيت علیهم السلام و قرآن محكم كند.
حالا نداند كه پشت این ديوار چه خبر است؛ نداند. بهتر هم هست. به خاطر اينكه این نوع دانستن ها، ممکن است يك امتيازي باشد، ولي امتيازي است كه گاهي اسباب دردسر هم میشود.
در روایت دارد اصحاب پشت سر حضرت سلمان عليه السلام بدگویی کردند بعد همان غیبت کننده ها خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند.
با اشاره حضرت همه دیدند که گوشت چرخ كرده از دهان اين ها بيرون آمد و حضرت باطن غیبت کردنشان که همان خوردن بدن برادر مومن است را به ایشان نشان دادند. اين صحنه ملكوتِ اعمال بود كه به امر اهل بیت علیهم السلام گاهي به ظهور میرسيد و همه می دیدند. همين اتفاق (خوردن گوشت برادر مومن موقع غیبت کردن) حالا هم در زندگي ما دارد میافتد، منتهی ما چشمهايمان را خيلی محكم بستهايم.
توسل انسان به اهل بيت عليهم السلام طبيعتا داراي مراتب است. با لفظ خالی و با سر و صدا و اين چیزها دردي درمان نمي شود.
اهل بیت علیهم السلام موقع توسل از ما يك پشتوانه و يك حقيقت مي خواهند. يك محبت برُشدار مي خواهند. يعني يك محبتي كه انسان، پشتوانه اش را پذيرفته باشد.
چه قدر اميرالمؤمنين عليه السلام را در باطنِ خودت پذيرفته اي؟! همان مقدار از پذیرش الان ملكوتش در تو هست و همان به دردت مي خورد. همان واسطه مي شود و همان هميشه (در دنیا و برزخ و قیامت) همراهت هست.
اگر انسان فقط در مورد مقامات اهل بيت عليهم السلام حرف بزند اما باطناً باور نداشته باشد، اين بد است.
اين است كه انسان را ضايع مي كند؛ يعني چنین انسانی قيامت با كلي آمال و آرزو وارد مي شود ولي پشتوانه نداشته است. اين خيلي انسان را مفتضح ميكند.
انسان بايد پذيرش باطني اش نسبت به اهل بيت در حد تسليم باشد به اضافه معرفت.
شايد حالا من چهار تا روايت بخوانم و سطح اطلاعاتم بالا بيايد ولي اين غير از آن معرفت حقیقی و مطلوب است. معرفت حقیقی و واقعی به مراتب اهل بيت علیهم السلام تمام شرايط توحيد را لازم دارد؛ از تقوا، از طهارت و... هرچه انسان تقوی و طهارتش را بالا ببرد؛ همين طور انسان را بالاتر ميبرد. آن وقت است كه در برزخ و قيامت، ديگر انسان تنها نيست.
اگر انسان بنا را به تطهير و پاك نمودن خودش گذاشت بايد كانال دلش را هم پاك كند.
حضرت عيسي عليه السلام فرمودند: ديگران مي گويند زنا نكنيد من ميگويم فكرش را هم نكنيد.
چونكه آدمي خلقتش جوري قرار داده شده است كه اگر در يك مسئله اي باطنا زياد مشغول بود و به آن زیاد فکر کرد آخرش گرفتار آن مسئله خواهد شد.
مشهور است که ما را براي خيال هاي فاسد، جهنم نمي برند؛ این جمله درست است
اما شايد افراد را به اين خاطر جهنم نبرند؛ ولي چقدر ما به خاطر اينكه اين افکار بد خوراك دل ماست و شبانه روز از ذهن ما رد مي شوند، از دریافت و فهم معارف محروميم!
ماه رجب يا شعبان يا ماه مبارك رمضان جزء بهارهاى معنوى می تواند باشد، منتهى ديگر اگر يك دلى از فصل بهار معنوى هم به طراوت نيفتاد ديگر اين خيلى مشكل است، مشكل از خود انسان است، انسان در ابتداى حركت معنوى خودش طبيعى است كه از زمان استفاده می کند؛ از مكان استفاده می کند؛ جمعه را يك نوع براى خودش پر بركت می داند، مكانش هم همين جوره، جا تا جا خيلى فرق می کند.
با توجه به اينكه حالا ماه رجب و شعبان و رمضان يك بهار معنوى می تواند باشد، نسبت ما با اين بهار می تواند متفاوت باشد يعنى می توانيم خيلى بی توجه و گذرا به آن نگاه كنيم و از آن رد شويم و می توانيم هم خيلى بهره ببريم...
علما و بزرگان تذکر می دادند که ماه رجب و شعبان مقدمه خوبی است که ما حداقل اول ماه رمضان را درک کنیم.
بعضی از ما اینقدر عقب می افتیم که اول ماه رمضان را که شروع می کنیم باز هم نمی توانیم خودمان را خلوت کنیم؛ تا به خومان می آئیم آخر ماه رمضان می رسد.
مردم در این جهت متفاوت اند.
بعضی ها ماه رمضان را درک می کنند و شاید روزه هم بگیرند اما ماه رمضان را پیدا نکنند، به ماه رمضان نرسند. ماه رمضان به آن ها جلوه نکند. یعنی این قدر عقب اند که روزه هم می گیرند ماه رمضان را ولی به ماه رمضان نمی رسند. باطناً پیوند بر قرار نمی شود. بعضی ها هم خودشان را هلاک می کنند و تازه چند روز آخر ماه رمضان را درک می کنند و لذت روزه را می چشند. تازه متوجه می شوند.
بعضی ها هم یک مقدرای برایشان سبک تر است از همان شب اول، ماه رمضان را پیدا می کنند.
بعضی ها هم نه.
ما شاید جزء کسانی باشیم که اگر ماه رجب را مشغول باشیم و ماه شعبان هم حواسمان باشد ماه رمضان را شاید بتوانیم از اوائلش پیدا کنیم.
ما باید کار کنیم تا از ماه رمضان عقب نباشیم...
باید در طول سال خودمان را آماده کنیم که وقتی ماه مبارک رمضان فرا می رسد، عقب نیفتیم و عقب نباشیم؛ بلکه وارد ماه مبارک رمضان شویم و رشد کنیم.
از ماه رجب، انس با قرآن و درک درست از ماه مبارک رمضان را باید شروع کنیم.
باید در طول سال، بار اضافه سنگین به دوش نکشیم، حرکت کنیم و مستحق درک ماه مبارک رمضان باشیم.
این آمادگی و حرکت، نیازمند تهذیب، دوری از رذایل، مراقبه، توسل، قرائت و تدبر در قرآن است...
براي گذشتن از نفس امّاره، و خواهشهاي مادّي و طبعي و شهوي و غضبي كه غالباً از كينه و حرص و شهوت و غضب و زياده روي در تلذّذات بر ميخيزد، روايت عنوان بصري را دستور ميدادند به شاگردان و تلامذه و مريدان سير و سلوك إلَي الله تا آنرا بنويسند و بدان عمل كنند. يعني يك دستور اساسي و مهمّ، عمل طبق مضمون اين روايت بود. و علاوه بر اين ميفرمودهاند بايد آنرا در جيب خود داشته باشند و هفتهاي يكي دوبار آنرا مطالعه نمايند.
اين روايت، بسيار مهمّ است و حاوي مطالب جامعي در بيان كيفيّت معاشرت و خلوت، و كيفيّت و مقدار غذا، و كيفيّت تحصيل علم، و كيفيّت حِلم و مقدار شكيبائي و بردباري و تحمّل شدائد در برابر گفتار هرزهگويان، و بالاخره مقام عبوديّت، و تسليم، و رضا، و وصول به أعلي ذِروۀ عرفان و قلّۀ توحيد است. فلهذا شاگردان خود را بدون التزام به مضمون اين روايت نميپذيرفتهاند.
خدا كند در ما عشقى پيدا شود به مجموع قرآن و عترت ، تا اولا بتوانيم يگانگى قرآن و عترت ، و معجون مركب از از آن دو را بيابيم ؛ و ثانيا در مقام پيروى و عمل ، با توجه به آن دو و بر محور آن دو طواف عاشقانه بنماييم ،و بدانيم كه آن ها از هر معشوقى بيشتر شايسته ى عشق ورزى هستند، راجع به حضرت يوسف - عليه السلام - است كه : جماله فى نفسه اءعلى من جماله فى بدنه ، و جماله النفسانى اءعظم من جماله الجسمانى ، و كل نبى اءو وصى نبى جماله الروحانى اءعظم من جمال يوسف الجسمانى . جمال درونى و باطنى او را زيبايى بدنى و جسمانى اش برتر و بزرگتر بود . روشن است كه اين اختصاص به حضرت يوسف - عليه السلام - ندارد، بلكه جمال روحانى تمام پيامبران و اوصيا و جانشينان آن ها از زيبايى جسمانى حضرت يوسف - عليه السلام - برتر و بيشتر است .
آيا (قطعن اءيديهن )(سوره ى يوسف آيه هاى 31 و 50 .)؛ (زنان ، وقتى يوسف - عليه السلام - را ديدند، ) دروغ است يا راست ؟!آيا هو فى باطنه اءحسن منه فى ظاهره .؛ (باطن او از ظاهرش زيباتر بود.) دروغ است ؟!تازه ( و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا)(سوره ى اسراء، آيه ى 85 .)؛ (از علم ، جز اندكى به شما داده نشده است .) جمال واقعى حضرت يوسف عليه السلام - اخفا شده بود . هم چنين داريم كه : اءعطى يوسف شطر الحسن ، و النصف الآخر لباقى الناس ..(قصص الانبياء جزايرى ، ص 160 . نيز ر.ك : خرائج ، ج 3، ص 1046 ) به حضرت يوسف - عليه السلام - بخشى [ نيمى ] از زيبايى عطا شده بود، و نصف ديگر به ديگران ...
امام على - عليه السلام - مى فرمايد: لو كشف الغطاء، ما ازددت يقينا(بحارالانوار، ج 40، ص 153؛ ج 46، ص 134؛ ج 64، ص 73، و ...)اگر پرده كنار رود، بر يقين من افزوده نمى شود.
يعنى لم ازدد يقينا كما لو كشف الغطاء لكم و تيقنتم(به نظر مى رسد استشهاد حضرت استاد - مدظله - به كلام منقول از اميرمؤ منان - عليه السلام - در اين جا براى آن است كه بفرمايد به على - عليه السلام - كل علم اعطا شده است نه قليل از آن )؛ (چنان كه وقتى پرده از جلو ديدگان شما كنار رود، يقين پيدا مى كنيد، بر يقين من افزوده نمى گردد.)
* جناب محیی الدین انسان کامل را از وجهی که به عالم غیب متصل است، در شأن ولایت دانسته و آن را ولیّ کامل خدا می نامد و نیز از بُعدی که به عالم خارج ارتباط دارد، او را در شأن نبوت دانسته و نبی اطلاق می کند. اگر نبوت با سیاست و احکام نیز همراه باشد آن را رسالت می خواند. جناب سهروردی هم در تفسیر آیه « فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ » [1] عبارتی به همین مضمون دارد. ایشان به این آیه خیلی علاقه مند بوده و آن را [در آثار خود] بسیار تکرار کرده است. هر دوی این بزرگواران معتقدند که انسان از وجهی که ولیّ خداست، در خداوند مندک است؛ یعنی نمی توان میان او و خداوند حدی قائل شد. اما انسان از آن وجه که نبی است، باید با عالم خارج مشابهتی داشته باشد. استاد! آیا با این فرض ما می توانیم ساحت ولایت را یک ساحت الوهی در نظر بگیریم؟
مسأله بسیار عمیقی را مطرح کردید، اما اجازه بفرمایید که من در اینجا توضیح بیشتری بدهم. وقتی شما از ابن عربی نقل کردید که انسان دو جنبه ظاهر و باطن یا دو جنبه غیب و شهود یا دو جنبه مُلک و ملکوت و یا دو جنبه نبوت و ولایت دارد – همه اینها عبارت اخری یکدیگرند – لازم است که من هم توضیحی بدهم، چرا که در این تعبیر خیلی سوء تفاهم می شود. وقتی برای اشخاص از غیب و شهود و ظاهر و باطن صحبت می کنیم، گمان می کنند که جهان غیب و شهود دو جهان بیرونی اند که اگر مثلاً از طرف یمین برویم به طرف غیب و اگر از سمت یسار برویم به طرف ظاهر رفته ایم. اشتباه از همینجا شروع می شود. از آنجا که انسان ظاهر بین است، غیب و شهود را نیز می خواهد در بیرون از خودش پیدا کند. تمام اشکالات ناشی از این است که انسان بیش از آن که درون بین باشد، بیرون بین است. البته انسان باید بیرون بین هم باشد. من نمی خواهم بگویم که انسان بیرون را نبیند! چون انسانی که بیرون را نبیند کور است و دچار مشکل خواهد شد. ولی نباید بیرون بینی را به بهای از دست دادن درون جدی بگیرد؛ یعنی درون بینی را فدای بیرون بینی نکند و بلعکس. ولی ما تا از ظاهر و باطن صحبت می کنیم، ذهن انسان ها به سمتی می رود که ببینند از کدام جهت به غیب بروند و از کدام طرف به ظاهر برسند. این طرز فکر به طور کلی اشتباه است.
دریچه ورود به عالم غیب
برای اینکه انسان غیب و شهود، یا به تعبیر واضح تر ظاهر و باطن و یا همان طور که شما فرمودید، ولایت و نبوت را درک کند، بهترین راه آن است که بیرون را برای یک لحظه در پرانتز قرار داده و به خودش مراجعه کند. مراجعه به خود یعنی چه؟ یعنی خودش را یک لحظه حضوراً دریابد. آنگاه خواهد دید که خودش وجهی به بیرون دارد که بر اساس آن ماه و آفتاب و خیابان را می بیند، غذا و آب می خورد، زن و بچه و رفیق دارد و … . این بیرون انسان است. اما همین خود، یک درون هم دارد؛ یک حالات باطنی هم دارد. در سرّ سویدای خویش شاید حالات و افکاری داشته باشد که به هیچ کس نگفته است و چیزهایی در درون اش است که در هیچ کجای دیگر نیست. اگر انسان این دو نگاه را داشته باشد و بداند که هر دو نگاه مربوط به خود اوست، [آنگاه با معنای غیب آشنا خواهد شد]. آنجا هم که خداوند فرموده است: « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ » [2] ما برای شما دو چشم قرار دادیم، [اشاره به همین نکته دارد]. درست است که ما دو چشم ظاهری داریم، ولی در این آیه یکی از این دو چشم اشاره به چشم باطن است. درست است که دو چشم ما ظاهر را می بینند، اما همین دو چشم می توانند باطن را هم ببینند، به شرطی که در درون برویم! البته درون رفتن برای بسیاری از اشخاص سخت است.
حالا با این مقدمات چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم برای اینکه انسان بتواند عالم غیب را بفهمد، باید به باطن خودش برود. اجازه دهید من این مسئله را خیلی ساده کنم که مردم فکر نکنند که «غیب» چیز عجیب و غریبی است! چون مردم فکر می کنند که غیب یک چیز عجیب و غریب است. بله! هم عجیب و غریب است و هم عجیب و غریب نیست! من آن را برای شما ساده می کنم. شما همه اعضای بدن خود را می توانید ببینید، از جمله دست و چشم و گوش و دیگر اعضا و جوارحی که دارید. حتی لباس خود را اندازه می گیرید و می بینید که به چه قامتی هستید. همچنین حواس خودتان را نیز به واسطه اینکه محسوس آن در بیرون است می بینید. البته ممکن است بگویید که من دیدن خودم را نمی بینم! شما چشم خودتان را می توانید در آینه ببینید، ولی دیدن خود را نمی توانید ببینید. من اگر از شما بپرسم که آیا می توانید «دیدنِ خود» را ببینید، چه جوابی به من خواهید داد؟ آیا شما دیدن خودت را میبینی؟ شنیدن خودت را می شنوی؟ [مسلماً پاسخ خواهید داد که] نه! اما می توانید به من اینگونه جواب دهید که دیدن خودم را در محسوسات می بینم. وقتی به چیزی نگاه می کنم، درست است که دیدن خود را نمی بینم، ولی آن [شیء] مرئی را می توانم ببینم. پس دیدن من در محسوسات تجلی پیدا می کند.
حال اگر از شما بپرسم که آیا عقل خود را می توانید ببینید، چه جوابی خواهید داشت؟ آیا شما می توانید عقل خود را ببینید و به آن دست انداخته و بر او احاطه پیدا کنید؟ اصلاً آیا می توان به عقل احاطه پیدا کرد؟ [حقیقت این است که] او بر شما احاطه دارد، نه شما بر او! ممکن است بگویید که عقل خودم را نمی توانم ببینم، اما آن را در معقول می بینم؛ چنانکه دیدن خود را نمی توانستم ببینم، اما آن را در مرئی می دیدم. من اکنون خواهم پرسید که معقول شما کجاست؟ آیا معقول را می توانید ببینید؟ در اینجاست که حتی معقول را هم نمی توانید ببینید! نه عقل را می توان دید و نه معقول را. امر معقول، معقول است و دیدنی نیست. بنابراین هم عقل خود و هم معقول خود را نمی توانید ببینید، در حالی که هم عقل دارید و هم معقول! و این غیب شماست. من می خواهم [معنای] غیب را برای مردم روشن کنم تا از آن وحشت نکنند و نپندارند که غیب، جای سیاه و عجیب و غریبی است! خیر! غیب شما، عقل شماست. اما جهان عقل – که جهان غیب شماست – جهانی بس بیکرانه است. در درون عالم غیب شما – که همان عقل است – غیب هایی نهفته است. این وادی آنچنان بیکرانه است که می توانید در اینجا به غیب اندر غیب اندر غیب و پرده اندر پرده اندر پرده دست بیابید. تا جایی که خود عقل بگوید من ناتوان شدم. بله! خود عقل در جایی به ناتوانی اش پی خواهد برد.
این همان راه غیب است که شما باید آن را از درون خود پیدا کنید. وقتی من از غیب و ظاهر می گویم، شما به بیرون نگاه می کنید و می گویید از این طرف باید به غیب رسید یا از آن طرف؟! از تمام جهات ششگانه، چه به آسمان روی، چه به اعماق زمین بروی به غیب نخواهی رسید. اگر با انواع قمرها و شاتل ها به اعماق فضا بروید، یا یک چاه بکنید و به اعماق زمین بروید، آیا به غیب می رسید؟ والله نخواهید رسید! به هر جهتی که بروید، آسمان همین رنگ است. پس از چه طریقی باید به عالم غیب رفت؟ از درون خودت! همان طور که من مثال زدم، درون هم چیز عجیب و غریبی نیست. وقتی شما به سمت عقلانیت بروید، به سمت غیب رفته اید. عقل برای شما «دریچه» غیب است و نمی توانید آن را لمس کنید. وقتی وارد عالم عقل خود شدید، به عالم غیب که لایتناهی است پا گذاشته اید. حال برگردیم به پرسش شما. سؤال شما در ابتدای بحث چه بود؟
* اینکه نسبت ولایت و نبوت با ظاهر و باطن چیست؟
بله، ظاهر و باطن. برای رفت به باطن – که همان ولایت است – باید از درون وارد شد. از درون رفتن نیز نوعی صعود است که عرفا به آن «قوس صعود» می گویند؛ صعود به حق و لایتناها. اما خیلی از مردم معنای ولایت را نفهمیده اند. ولایت، رفتن به باطن، سرّ سویدا و جهان لایتناهی است. اما نبوت، سیر معکوس از آن عالم لایتناهی است. البته نبی هم کسی است که ولایتش تمام باشد. هیچ پیغمبری بدون ولایت، پیغمبر نیست و هر نبی به اندازه ولایتش نبی است. هر ولیّ به اندازه ای که در باطن سیر کرده و مراحل غیر را طی نموده است می تواند نبی باشد. به همین خاطر است که مراتب انبیاء یکسان نیست. مراتب انبیاء به اندازه مراتب ولایتشان است. انبیاء به اندازه ای که در جهان درون و غیبی سیر و صعود کرده اند می توانند باز گردند. بازگشت از غیب به ظاهر را «نبوّت» می نامند و «نبی» آن کسی است که از باطن و سرّ سویدا و مکمن غیب به جهان ظاهر می آید و با مردم گفتگو کرده و آنها را دعوت می کند. پس نبوت، آمدن به ظاهر است و ولایت، رفتن به باطن می باشد.
اما کدام یک برتر و بالاتر است؟ آیا به طرف باطن رفتن مهم تر است یا به طرف ظاهر آمدن؟ هر دو مهم است اما کدام بالاتر است؟ عرفا، ولایت و رفتن به باطن را «یلی الرّب» به معنای به طرف حق رفتن می نامند. همچنین نبوت را «یلی الخلق» به معنای به سوی خلق آمدن نامیده اند. در اینجا «سوی» است که فرق دارد. ولایت، جهت حقّانی و رو به سوی حق دارد، ولی پایان نبوت رسیدن به خلق است. درست است که نبی از حق می آید، اما می خواهد به خلق برسد. در ولایت نیز درست است که از خلق حرکت می کند، اما میخواهد به حق برسد. نبوت و ولایت دو سیر بوده که هر دو به هم وابسته و پیوسته است. به عبارت دیگر این دو معنی، دو قوس و یا دو نیم خط دایره هستی را تشکیل می دهد، اما سیر باطنی سیر به مقام غیب و ولایت است و از باطن به ظاهر آمدن نیز نبوت است. این دو دایره صعود و نزول، همان دایره هستی انسان است. انسان کامل با این دو نیم دایره تکمیل می شود. انسان کامل کسی است که این دایره را طی کرده و یک دور هستی را در نوردیده است. اگر در یکی از این دو سیر نقص باشد، انسان کامل نخواهد شد.
پی نوشتها:
[1] قرآن کریم، سوره النحل، آیه 43 « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ؛ اگر خود نمی دانید، از اهل کتاب بپرسید، که ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می فرستادیم. »
[2] قرآن کریم، سوره البلد، آیه 9 و 10 « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ ؛ آیا برای او دو چشم نیافریده ایم؟ » « وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ ؛ و یک زبان و دو لب؟ »
من می خواهم [معنای] غیب را برای مردم روشن کنم تا از آن وحشت نکنند و نپندارند که غیب، جای سیاه و عجیب و غریبی است! خیر! غیب شما، عقل شماست. اما جهان عقل – که جهان غیب شماست – جهانی بس بیکرانه است. در درون عالم غیب شما – که همان عقل است – غیب هایی نهفته است. این وادی آنچنان بیکرانه است که می توانید در اینجا به غیب اندر غیب اندر غیب و پرده اندر پرده اندر پرده دست بیابید. تا جایی که خود عقل بگوید من ناتوان شدم. بله! خود عقل در جایی به ناتوانی اش پی خواهد برد.
این همان راه غیب است که شما باید آن را از درون خود پیدا کنید. وقتی من از غیب و ظاهر می گویم، شما به بیرون نگاه می کنید و می گویید از این طرف باید به غیب رسید یا از آن طرف؟! از تمام جهات ششگانه، چه به آسمان روی، چه به اعماق زمین بروی به غیب نخواهی رسید. اگر با انواع قمرها و شاتل ها به اعماق فضا بروید، یا یک چاه بکنید و به اعماق زمین بروید، آیا به غیب می رسید؟ والله نخواهید رسید! به هر جهتی که بروید، آسمان همین رنگ است. پس از چه طریقی باید به عالم غیب رفت؟ از درون خودت! همان طور که من مثال زدم، درون هم چیز عجیب و غریبی نیست. وقتی شما به سمت عقلانیت بروید، به سمت غیب رفته اید. عقل برای شما «دریچه» غیب است و نمی توانید آن را لمس کنید. وقتی وارد عالم عقل خود شدید، به عالم غیب که لایتناهی است پا گذاشته اید.
آیا طبق فرمایشات فوق عالم غیب وجودی مستقل از انسان و شهود درونی او ندارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب خدمت شما همراه بزرگوار
با عرض پوزش جناب استاد در حال حاضر گرفتار هستند؛ به خاطر اینکه سوال سرکار عالی بدون جواب نماند، بنده با اجازه از محضر ایشان عرائضی را بیان می کنم.
حبیبه;934622 نوشت:
آیا طبق فرمایشات فوق عالم غیب وجودی مستقل از انسان و شهود درونی او ندارد؟
یا اینکه آن فرمایشات مبتنی بر راه شناخت غیب است؟
با تشکر
خیر؛ برای انسان کامل، چیزی به نام غیب وجود خارجی ندارد، جز مقام ذات الهی.
در رابطه با عالم غیب، آیات و روایات بسیاری داریم که جایگاه انسان را نسبت به عالم غیب تبیین می کنند.
«وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد»۱
روایت معروف پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز که فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه»۲ و همچنین شعری منسوب به امیرالمومنین علی علیه السلام که فرمود «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر؛ آیا گمان کردی که تو همین جسم کوچکی در حالیکه عالم اکبر در درون تو نهفته است.»۳ به همین مطلب اشاره دارند.
عرفا به استناد این قبیل آیات و روایات، قاعده ای را بیان کرده اند که بر طبق آن، انسان را عالم اکبر معرفی می کنند.
بدین معنی که انسان موجودی ست با قابلیت اینکه آیینه تمام نمای خدای متعال باشد و بعد از ذات خدای متعال، همه عوالم در انسان جمع است و انسان کاملی مانند پیامبر، جز ذات خداوند، چیزی برایش غیب محسوب نمی شود.
بدیهی ست که انسان ها متفاوتند و بر این اساس، عوالمشان هم با هم متفاوت بوده و دارای سلسله مراتب می باشد.
برای انسانی که هیچ بهره ای از سلوک ندارد، ظاهرِ مطلق، فقط همین عالم ماده است، با همه طول و تفصیلش؛ و بقیه عوالم و حتی درک عالم انسان های کامل، غیب هستند.
انسان عادی، چون هیچ بهره ای از فراماده و عالمِ برتر از ناسوت ندارد، تمام عوالم غیر از ناسوت برایش غیب محسوب می شود.
اما برای انسان هایی که مراحلی از سلوک را طی کرده اند، به تناسب کشف و صعودشان، برایشان ظاهر می شود.
در حقیقت تمام انسان ها در طیف گسترده ای از عوالم هستند که از انسان مادی شروع شده تا به انسان کامل (پیامبر گرامی اسلام) می رسد.
تمام عوالم هستی حتی مقام اسماء و صفات و مقام احدیت برای پیامبر ظاهر است و برای ایشان غیب تنها و تنها مقام ذات است. (هرچند برخی معتقدند که حتی مقام ذات هم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، مصداق غیب نیست.)
پی نوشت:
۱. سوره مبارکه انعام، ۷۵
۲. بحارالانوار، ج۲، ص۳۲
۳. میبدی، حسین بن معینالدین، دیوان امیر المومنین علیه السلام، محقق، مصحح، زمانی، مصطفی، ص ۱۷۵
عبارت "غیب شما" این معنا را به ذهن متبادر می کند که گویی عالم غیب وجودی مستقل از انسان ندارد.
عرض سلام مجدد
بنده هم این ایام را خدمت شما تسلیت عرض کرده و از خداوند می خواهیم که همه ما را از عزاداران واقعی اباعبدالله و اهل بیت علیهم السلام قرار دهد.
معنای این عبارت، دقیقا همین است که عالم غیب وجودی مستقل از انسان ندارد و به این معنا، غیب بخشی از وجود انسان کامل است.
غیب در این معنا، چیزی ست که بر انسان آشکار نیست و انسان، به ما هو انسان، در حقیقت انسان کامل است که مصداق عینی آن در حال حاضر، وجود مقدس بقیه الله الاعظم اروحنا له الفداء ست؛ که تمام عالم، شوون وجودی ایشان است.
وجود مقدس امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف، احاطه کامل به وجود دارد و اصولا غیب برای ایشان معنا ندارد.
ولی در مورد ما انسان های طبیعی و مادی، چون ما در طبیعت هستیم، به آن عالم ارتباطی نداریم و برای ما عالم غیب است. ما هنوز به عالم عقل راه نداریم و برای مای ناقص در طبیعت، عالم عقل همان عالم غیب است.
ما به این دلیل که هنوز با خیالات و اوهام سروکار داریم و وجودمان عقلانی نشده، جبروت عالم و عالم عقل برای ما غیب به شمار می آید.
عالم عقل برای ما عالم غیب است و در واقع این نوشتار به دنبال اینست که انسان را راهنمائی کند که چطور با این عالم غیب و تفکر عقلانی و مفاهیم عقلانی ارتباط برقرار کند.
فهم انسان از توحید و اسماالله در حقیقت راه ارتباط انسان با عالم غیب است.
گرچه راه شناخت عوالم غیب، اتحاد نفس با مراتب و عوالم وجود است امّا اگر قائل به عدم استقلال عوالم غیب از وجود انسان شویم
آنگاه (نعوذبالله) باید قائل به اتحاد غیب ذات با نفس انسان نیز باشیم،این اشکال را چگونه حلّ می فرمائید؟
علیکم السلام و رحمه الله
اصلا چیزی به نام "غیبِ ذات" لفظ نامفهومی ست. ذات حق تعالی یعنی وجود مطلق. غیبِ وجود مطلق چه معنایی می تواند داشته باشد؟! سیاهیِ درونِ سفیدی، چه معنایی دارد؟! اگر این غیب وجود دارد، پس جزئی از حق تعالی ست و اگر وجود ندارد که خوب پس چیزی نیست!
درک این نکته مهم است که اصولا تمام تعاریفی که از عالم غیب شده، یا توسط کسانی ست که به آن رسیده و درکش کرده اند، یا کسانی که خودشان هم تعاریف را شنیده و در حد فهم خودشان توصیف می کنند. هیچکدام از این تعریف ها نمی تواند قابل فهم برای ما باشد. اولی به این دلیل که نمی تواند یک امر شهودی را به زبان مادی تعریف کند؛ و دومی به این دلیل که اصولا خودش هم چیزی درک نکرده.
توصیف و تصویر کردنِ عالم غیب و شهود، با زبان و دید مادی، امکان پذیر نیست. شما برای کسی که کورمادر زاد است، هرچه از آبی آسمان و سبزیِ دشت تعریف کرده و آن را توصیف کند، برایش قابل فهم نیست. چون او اصولا درکی از رنگ ندارد.
عالم غیب و شهود هم همینطور است.
بنابراین چیزی که ما می توانیم بگوییم و درک کنیم، اینست که غیب و شهود، مستقل از وجود انسان نیست. برای انسان کامل چیزی جز ذات حق تعالی غیب نیست؛ آن هم به این معنا که خودش مفعولِ اوست و مفعول نمی تواند محیط بر فاعل باشد. مثالِ تصویر جسم در آیینه را حتما می دانید. تصویر در آیینه، دقیقا همان جسم است؛ اما در عین حال، همو نیست. مثال انسان با خداوند هم همین است. قطعا ذات خداوند با ذات انسان کامل متفاوت است، در عین اینکه انسان کامل چیزی جز تصویر خداوند نیست و غیب (جز به همان اندازه که عرض شد) وجودی مستقل از او ندارد.
حضرت امام خمینی رحمه الله علیه در مقایسه کل عالم هستی با خداوند، به مثال موج و دریا اشاره کرده و می فرماید هرچند این هم یک مثال بسیار دوری ست؛ ولی تمام هستی، به منزله یک موج بسیار کوچک و سطحی روی دریاست. موج نمودی از دریاست، نه اینکه دریا باشد؛ در عین حال چیزی جدای از دریا نیست.
ایشان در کتاب مصباح الهدایه می فرمایند: «حقیقت غیب الغیوب، نه نظر لطف به غیر داشت و نه نظر قهر. لذا از غیب هویت تعبیر به "عنقاء مُغرِب" و "مجهول مطلق" نموده اند. اما این پرسش که ابواب خیرات و برکات، یا جواهر موجود در ذات و کلمات طیبه متحقق در مقام غیب هویت به وجود استجنانی، یا تعینِ لازمِ افاضت و استفاضت، چگونه ظاهر گردید؛ در جواب این سوال ارباب تحقیق و اهل حق، بحث از مفاتیح غیب نموده اند.»1
«مفاتیح غیب» بر دو قسم است: مفاتیح در «قوس نزول»، و «قوس صعود». چه آنکه حق جز از طریق اسماء و صفات، یا قبول تعین اسمائی، در هیچ مظهری تجلی ننماید. و اینکه خاتم انبیا و اولیا، علیه و علی أولاده السلام و التحیة، فرموده اند: إنَّ لله سَبعینَ أَلْفِ حجابٍ مِن نورٍ و ظلمةٍ؛ لَو کَشَفَها، لَأحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجهِه مَا انَتَهی إلیه بَصَرُه مِن خلقِه. نتوان از «سُبحات وجه» اراده نمود تجلی وجودی را، و گرنه تجلی ذات کلیۀ تعینات، از جمله اسیماء صفات، را به برق غیرتِ احدیتِ ذاتیه محترق نماید. می شود که از نظر شهودِ سالک در تجلی شهوی جز ذاتْ همۀ تعینات ناشی از ذاتْ غیر مشهود، و مشهودْ حق باشد و بس.2
در نهایت، باز هم تمام این توضیحات و تمثیلات، بازی الفاظ است و نه تنها ما، که بسیار بالاتر هم نمی توانند این معانی را درک کنند، مگر امثال محی الدین و امام و علامه و بزرگانی که رسیده و درک کرده اند.
پی نوشت:
1. مصباح الهدایه الی اخلافه و الولایه، ص11 و 12
2. همان، پاورقی ص12
توصیف و تصویر کردنِ عالم غیب و شهود، با زبان و دید مادی، امکان پذیر نیست. شما برای کسی که کورمادر زاد است، هرچه از آبی آسمان و سبزیِ دشت تعریف کرده و آن را توصیف کند، برایش قابل فهم نیست. چون او اصولا درکی از رنگ ندارد.
عالم غیب و شهود هم همینطور است.
بنابراین چیزی که ما می توانیم بگوییم و درک کنیم، اینست که غیب و شهود، مستقل از وجود انسان نیست.
چگونگی ترتّب عدم توانایی توصیف غیب و شهود را بر عدم استقلال آن از وجود انسان نفهمیدم!
حنیف;948257 نوشت:
غیب و شهود، مستقل از وجود انسان نیست. برای انسان کامل چیزی جز ذات حق تعالی غیب نیست؛
ظاهرا فرمایشات فوق با یکدیگر تناقض دارند و یا باز هم حقیر از درک آن عاجزم.
سلام علیکم
بنده مطالب سرکار خانم حبیبه و پاسخهای جناب حنیف را مطالعه کردم. به نظر حقیر پاسخهای جناب حنیف در این موضوع کافیست و باقی مطلب حقایقی چشیدنی است که در بیان نمی آیند.
در هر صورت اگر سرکار خانم حبیبه که کاربری فاضل و درس خوانده هستند تمایل به ادامه ی موضوع دارند تاپیکی جداگانه ایجاد کنند و موضوع را در آن پیگیری بفرمایند.
وفقنا الله لمرضاته.
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
خیلی از افرادي كه به گريه بر حضرت اباعبدالله (عليه السلام) راه پيدا مي كنند، دم ازحضرت زهراء (عليها السلام) نمي توانند بزنند. آن جا خيلي طهارت و پاكي مي خواهد و آن يك جريان ديگر است.
اين كه حضرت مي فرمايند ما حجّت بر خلق هستيم و مادرمان فاطمه (عليها السلام) حجّت خدا بر ما است؛ يعني همين.
شما در اهل توسل هم نگاه کنيد عملاً توسلات پيوسته با حضرت زهرا سلام الله عليها براي کمتر کسي پيدا ميشود. از بس که وجود شریفش لطيف است و با افکار پراکنده اي که ما پيدا ميکنيم منافات دارد.
آنقدر این ارتباط دقيق و لطيف است که بايد انسان زلال و پاک باشد تا بتواند ادامه بدهد.
بشري که هر کجاي آن را ميگيرند آخرش به شهوت و افکار شهوي ميرسند با حضرت و با توسلات عميق به ایشان پیوند عمیق نمی خورد.
انسان خيلي بايد پاک باشد؛ خيلي بايد کريم النفس باشد؛ خيلي بايد عاقل باشد تا جنسش بوي شهوت ندهد و بتواند این ارتباط را برقرار کند.
در بین همه اهل بيت عليهم السلام جريان حضرت صديقه طاهره يک خرده حساستر و دقيقتر است.
حضرت زهرا سلام الله عليها سر الله است و براي خود اهل بيت عليهم السلام ، حجت است.
طبيعتا هرکسي نميتواند به آن سمت گام بردارد مگر اينکه خيلي اهل شده باشد.
واقعاً انسان چه حسرتي ميخورد وقتي که ارتباط جناب سلمان با خانه حضرت زهرا سلام الله عليها را مطالعه ميکند. چقدر سلمان «منّا» شده بوده که داخل خانه حضرت می شده و چه راحت با حضرت زهرا سلام الله عليها صحبت و خدمت ميکرده است.
راههای عملی تزکیه نفس :
(قسمت اول )
براى خودسازى ابتدا باید رذائل اخلاقى و اخلاق بد را از خود دور کرد، سپسدرخت پاکى نشاند. بدیهى است با وجود صفاتى مانند حسد وکبر و خودپسندی و خودخواهى و شهوترانی، دسترسى به صفات پسندیده و انجام اعمال خیر بسیار مشکل خواهد بود.مرحوم نراقى میگوید: «زنهار اى جان برادر! تا حدیث بیمارى روح را سهل نگیرى و معالجه آن را بازیچه نشمارى و مفاسد اخلاق را اندک ندانی.
برای رسیدن به تزکیه بعضی از بزرگان دو مرحله پیشنهاد کردهاند:
1 ـ تهذیب نفس از بدیها یعنی تصفیة دل از اخلاق زشت و دوری از گناه. این عمل را تصفیه و تخلیه هم مینامند.
2 ـ پرورش و تکمیل نفس به وسیله تحصیل علوم و معارف حقه و فضائل و مکارم اخلاق و انجام عمل صالح. این عمل را تحلیه هم میگویند، یعنی پرورش و تکمیل و آرایش دادن. آن چه در تهذیب نفس ما را یاری می کند:
1 ـ #تفکر:یکى از موانع مهم تهذیب نفس، غفلت است و تفکر ضد غفلت است. امام علی(ع) مى فرماید: «فکر کردن مایه رشد است». امام خمینی ره می فرماید : «اوّل شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالی، تفکر است و تفکر در این مقام عبارت است از آن که: انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری فکر کند در این که آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده... آیا وظیفة ما با این مولای مالک الملوک چیست؟».
2 ـ توجه به #کرامت_انسانی:کسی که به مقام شامخ خود پی ببرد، از رذایل دوری خواهد کرد، امام علی (ع) میفرماید: «هرکس نفس خود را گرامی بدارد، شهوتها برای او کوچک و بی ارزش خواهد بود».
3 ـ #مشارطه:در اوّل روز انسان با خود شرط کند که امروز بر خلاف امر الهی رفتار نکند.به این طریق که نفس خود را مخاطب قرار دهد و به او یادآور شود که من جز سرمایه گرانبهای عمر کالایی ندارم و اگر از دست برود، تمام هستیام از دست میرود و به خود بگوید: فکر کن عمر تو پایان یافته و از دیدن حوادث بعد از مرگ سخت پشیمان شدهای و فریاد «رب ارجعون» سر دادهای، سپس به نفس خویش در مورد مراقبت از اعضا و جوارح سفارش کند.
4 ـ #مراقبه:انسان در طول روز مراقب اعمال خود باشد. این مرحله از حساسترین مراتب سیر و سلوک به شمار میرود. قرآن مجید بر این نکته تأکید دارد که خداوند بر احوال و اعمال شما نظارت دارد: «إنّ اللّه کان علیکم رقیباً ؛ خداوند بر شما مراقبت دارد». کسی که از آیه فوق درس گرفته باشد، همواره خدا را ناظر بر کارهای خود میداند و از غفلت و گناه دوری میوزرد.امام علی(ع) مى فرماید: «هر کس که درونش بازدارنده اى داشته باشد، از جانب خدا برایش حافظى گمارده مى شود».
5 ـ #محاسبه:برای تهذیب نفس لازم است از اعمال روزانه حسابرسی به عمل آید. امام علی (ع) می فرماید: «هر کس نفس خود را به حساب بکشد، بر عیوبش آگاه میگردد و به گناهانش پی میبرد، پس از گناهانش توبه میکند و عیوبش را اصلاح مینماید».امام صادق(ع) مى فرماید: «اى مردم، پیش از آن که شما را مورد محاسبه قرار دهند،خودتان به حساب خویش رسیدگى کنید».
6 ـ #مؤاخذه و مجازات:پس از آن که از بازنگرى در اعمال روزانه فراغت حاصل شد و انسان در محکمة وجدان از خود دادخواهى کرد و خود را مقصر شناخت،حال نوبت به معاتبه مى رسد. معاتبه دو مرحله دارد:
أ) انتقاد از خود؛
ب) توبه و جبران گذشته.
.علامه حسن زاده آملى در مورد راههاى خود سازى چنین توصیه مى فرماید:1 . تلاوت و بهره مندى از قرآن ؛2. دائم الوضو بودن ؛ 3. اعتدال در خوردن و آشامیدن، یعنى نه آن قدر زیاد بخورد که به شکم درد مبتلا شود، ونه آن قدر کم بخورد که قدرت بر انجام کارى نداشته باشد؛ 4. اعتدال در گفتار: ؛ 5. محاسبة نفس؛ 6. مراقبه ؛ 7. رعایت ادب اسلامى ؛ 8. عزلت و گوشه نشینى ؛ 9. تهجّد (شب زنده دارى ) ؛ 10. تفکر و اندیشیدن ؛11. یاد خدا در همه حال بودن ؛ 12. ریاضت ؛ 13. میانه روى در کارها؛ 14. تعظیم امر خالق و شفقت با خلق ؛ 15. تمسّک به ویژگىهاى عبادالرّحمن که قرآن مجید در سورة فرقان، آیات 63ـ 74 برشمرده است
منابع : ابراهیم امینی، خود سازی .
مهدوی کنی نقطه های آغاز در اخلاق عملی
راههای عملی تزکیه نفس :
(قسمت دوم )
مشارطه ،مراقبه،محاسبه
اين سه شرط را بزرگان عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانسته اند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّل هاى توبه و قبولى و ارزشمندى آن هستند. که در اینجا به اجمال به بحث پيرامون اين اركان پرداخته میشود.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص نمود اولين كارى كه بر او واجب است آن است كه راهى پيش گيرد تا ديگر به سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتر از هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مىدهد رعايت اين سه ركن است .
ركن اول كه #مشارطه است عبارت است از اين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هر گناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. #مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند.
چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده و به #محاسبه بنشیند وخوب و بد آنها را بسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان را از راه سعادت دور كرده و او رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى بسیار زیادی به دنبال خود دارد :
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مىكنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
نكته دیگر اینکه امام خمينى(ره) مىفرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(صحیفه امام جلد 16 ص 222)
از اين كلام اين نكته فهميده مىشود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكر آن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مىرسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مىكند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيقترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابوده اند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مىشوند.پس كسى كه مىبيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارقالعاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
منبع :
امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان
هدیه به ارواح
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
اگر انسان اعمال صالح به روح یکی از اولیاء هديه كرد و ارتباط برقرار شد و علاقه ایجاد شد، برکات این ارتباط خيلي محسوس است. عالم ارواح هم مثل همين دنيا مي ماند. علاوه بر این که در آنجا ارواح دستشان باز است و خیلی محدودیت های این دنیا را ندارند. لذا فرض کنید وقتي كه دوستان یکی از اولیاء دور هم نشستند و از ایشان صحبت كردند، آن بزرگوار که در آن عالم هست و الان هم خیلی راحت تر از آن موقعی شده که در دنیا بود، چه دليلي دارد كه به این مجلس نيايد؛ با سعه و آزادی كه برايش آن طرف وجود دارد.
آن وقتی که آن ولی خدا مقيد به جسم بود مجالسي كه دوستانش دور هم می نشستند را دوست داشت و مي آمد، چه دليلي دارد كه الان آن ولي خدا نیايد. فقط ممكن است اجازه نداشته باشند که آن هم مال افرادي است كه گير و گرفتار باشند و الا يك ولي خدا که این گرفتاری ها را ندارد. وقتی من يك عمل صالحي براي یک ولی خدا انجام دادم چه دليلي دارد كه پهلوي من نيايد. اصلاً خيراتي كه به انسان مي رسد يك بخشي از آن مال ارواح اولياست.
کرامات
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
انسان باید در این مسير کم کم راه را باز كند،؛ آرام آرام به تقوا متصف بشود؛ آرام آرام به محبت متصف بشود؛ آرام آرام درك حضور اهل بيت (علیهم السلام) را ياد بگيرد؛ در نهایت اگر بنا باشد به او چیزی از کرامات یا مشاهدات یا ... را بدهند آن وقت ديگر ظرفیتش را دارد؛ ولی اگر بخواهد يك دفعه و اولِ کار به این مسائل برسد نمی تواند تحمل کند و ظرفیت نشان بدهد.
اصلاح شاکله
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
يك مشكلي كه در قضاياي سلوكي هست اين است كه انسان جايي هم ميرود در صدد اين است كه يك ذكر مؤثر بخواهد؛ در حالي كه ذكر مؤثر دردي را براي هميشه درمان نميكند. اول بايد ساختار تغيير كند و شاكله اصلاح بشود. گاهي اصلاً احتياج به ذكر نيست. گاهي شاكله موانع اساسي دارد. مثلا فعلاً دنياطلبی در او غالب است. شاکله اين شخص اول باید يك اصلاحاتي بخورد تا آماده سلوك بشود؛ بعد از آن درمان خاص(ذکر یا هر دستور دیگر) برايش ارائه شود.
راههای عملی تزکیه نفس :
(قسمت سوم )
«معرفت نفس» یعنی خود شناسی و شناخت خود. یعنی اینکه انسان ارزش حقیقی خود را بشناسد. این شناخت جلوه های گوناگونی دارد:
1- شناخت مبدا و خاستگاه انسان یعنی اینکه «از کجا آمده ام.»
2- شناخت مقصد و فرجام خود. یعنی اینکه «به کجا می روم آخر»
3- شناخت هدف خداوند از آفرینش انسان یعنی اینکه «آمدنم بهر چه بود»
4- شناخت ویژگی ها و ابعاد وجود آدمی.
5- شناخت وظیفه و راه و رسم زندگی.
برای رسیدن به این شناخت که به فرموده امام علی (ع) سودمندترین شناخته هاست، دو نوع مطالعه مورد نیاز است:
1- مطالعه علمی، یعنی انسان شناسی با استفاده از قرآن و احادیث. در این باره مراجعه به سه کتاب زیر مفید است:
الف- انسان و ایمان اثر شهید مطهری.
ب- خود شناسی برای خود سازی، تالیف آیت الله مصباح.
ج- جامع السعادات، مرحوم نراقی.
2- مطالعه عینی، یعنی تفکر و تأمل درباره خود و شناخت معایب نفس خویش و برطرف کردن آنها. تردیدی نیست که هر چه انسان بیشتر در مورد اخلاقیات خود تفکر کند، خود را بیشتر خواهد شناخت. و الا بدون فکر و اندیشه، همواره در غفلت و بی خبری خواهد بود. در این باره نیز مطالعه سه کتاب زیر را پیشنهاد می شود :
الف- چهل حدیث، امام خمینی(ره)
ب- المراقبات میرزا جواد آقا ملکی تبریزی.
ج- پرواز در ملکوت امام خمینی.
شکی نیست که شناخت نفس، معرفتی نیست که یک شبه به دست آید بلکه در این مسیر باید گام به گام حرکت کرد و با راهنمایی و ارشاد یک استاد آگاه و وارسته این مسیر را طی کرد.
اساتید اخلاق برای «تزکیه و تهذیب نفس» نیز دو بعد بر شمرده اند:
الف- بعد علمی، یعنی افزودن آگاهی های خود درباره عقاید، اخلاق ، احکام و دستورات اسلامی.
ب- بعد عملی، که از مراحلی تشکیل می یابد که باید به تدریج و پله پله این مراحل را طی کرد: 1- انجام واجبات و ترک محرمات. 2- دور کردن همه اوصاف رذیله و کسب ملکات فاضله. 3- انجام مستحبات و نوافل و ترک مکروهات. 4- دوری از هر آنچه انسان را از خداوند دور می کند حتی مباحات و انجام همه کارها برای خدا.
در راه تزکیه و تهذیب نفس توجه به نکات زیر ضروری است:
1- برخورداری از یک استاد اخلاق و استفاده از ارشادات وی.
2- عدم افراط و زیاده روی و پرهیز از کارهای غیر عادی که موجب تمسخر دیگران شود.
3- سنجیدن توان جسمی و روحی خود و تطبیق دادن اعمال خود با این توان و قدرت.
4- صبر و حوصله و رعایت اصل «تدریج»
5- مطالعه شرح حال بزرگان و نیز کتاب های اخلاق.
6- مجالست با رفقای شایسته
مراقبه،ذکر ،فنا:
مراتب ذکر :
ذکر را چهار مرتبه است :
نخست آنکه تنها بر زبان جریان یابد ،دوم علاوه بر زبان ،قلب نیز ذاکر و متذکر باشد،بدیهی است که برای حضور قلب ،مراقبت و مداومت لازم است ،چراکه اگر قلب خود را به حال خود رها کند، در وادی انکار سرگردان خواهد شد .
سوم آنکه ذکر چنان در قلب متمکن شود و بر آن مستولی گردد که بازگیری توجه دشوار است.و بلاخره چهارم آنکه بنده خدا یکسره در مذکور مستغرق شود که دیگر نه به ذکر و نه به قلب خود توجه دارد .و این حال همان است که در عرف عرفان به فناء تعبیر می شود و همان که منظور تمام و کمال مطلوب از ذکر حضرت باری تعالی است.
نشان از بی نشان ها
سلام
چه ذکری مناسب هست ؟ذکری که شامل همه اوصاف الهی باشه کدومه؟
طهارت ذهن از افکار مضر و علوم غیر مفید :
...و در این راه پرهیز از هر علمی که در آن تو را نفعی نباشد ضروری است که پیامبر بر آن فرد که انساب جاهلیت طوایف عرب را می شمرد گذشت و به او فرمود : از این دانش بگذر که تو را در آن سودی نباشد و بسیاری از دانش های امروز بر این روال است.
تو را چه سود که طول رود خانه آمازون چند کیلومتر و ارتفاع جبال آند چند متر است ؟ خوراک مارمولک چیست و پرستو سالی چند تخم می گذارد ؟ ،پرندگان مدیترانه در چه فصلی کوچ می کنند و خواب زمستانی خزندگان چند ماه طول می کشد؟
صحیح است که هیچ علمی دانستنش زیانی ندارد ولی ما که نمی توانیم همه دانشها را فرا گیریم پس چرا در میان آنها گل چینی نکنیم و به دانش مفید قانع نباشیم که این قناعت را همه عمر کافی نیست.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
تجلی ص 50
امام عصر ارواحنا فداه
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
اگر مسئولین براي مملكت نجات بخواهند باید يك جوري مردم را سوق به امام زمان (علیه السلام) بدهند. اين مقداری که الان انجام می شود کم است. باید يك كاري بكنند كه مردم در خانه هايشان به ياد حضرت باشند و در نفوسشان امام زمان (عليه السلام) جا باز كند.
باید گره و پيوندی بین دل های مومنین و حضرت بخورد. آن وقت بركاتش برای جامعه زیاد است. مسئولین که مي دانند بالأخره همیشه باید با مشكلات دست و پنجه نرم کنند و همیشه خطر هست؛ بالاخره كشورهاي بزرگ در حال فعالیت هستند. اين بهترين راه برای مقابله با تهدیدات و مشکلات است.
آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
خیلی وقت ها برداشت ما از آيات با نگرش هاي مادي و محدود است و گاهي هم توّهمي است. مثلا مكرر شايد شنيده باشيد که قرآن می فرماید: وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلا. (بقره: 41) ( ترجمه: و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد) شايد ما ابتدا تصور كنيم كه اين آیه برای علماي يهود است که مي رفتند و آيات الهي را معامله مي كردند؛ در حالی که معنای این آیه محدود به آن قضیه نیست. اینقدر معنای آیه توسعه دارد که حتی ممكن است ما هم از مصاديق اين آیه باشيم.
آن وقت هایی که لحظه لحظه نكات و نقاط مثبتي كه در زندگي ما مي آيد که همه هم آيات الهي هستند را به بهای اندک می فروشیم و از آن فرصت استفاده نمی کنیم.
هدیه اعمال صالح به ارواح اولیاء خدا
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
اگر انسان اعمال صالح به روح یکی از اولیاء هديه كرد و ارتباط برقرار شد و علاقه ایجاد شد، برکات این ارتباط خيلي محسوس است. عالم ارواح هم مثل همين دنيا مي ماند. علاوه بر این که در آنجا ارواح دستشان باز است و خیلی محدودیت های این دنیا را ندارند. لذا فرض کنید وقتي كه دوستان یکی از اولیاء دور هم نشستند و از ایشان صحبت كردند، آن بزرگوار که در آن عالم هست و الان هم خیلی راحت تر از آن موقعی شده که در دنیا بود، چه دليلي دارد كه به این مجلس نيايد؛ با سعه و آزادی كه برايش آن طرف وجود دارد.
آن وقتی که آن ولی خدا مقيد به جسم بود مجالسي كه دوستانش دور هم می نشستند را دوست داشت و مي آمد، چه دليلي دارد كه الان آن ولي خدا نیايد. فقط ممكن است اجازه نداشته باشند که آن هم مال افرادي است كه گير و گرفتار باشند و الا يك ولي خدا که این گرفتاری ها را ندارد. وقتی من يك عمل صالحي براي یک ولی خدا انجام دادم چه دليلي دارد كه پهلوي من نيايد. اصلاً خيراتي كه به انسان مي رسد يك بخشي از آن مال ارواح اولياست.
اهمیت و جایگاه توسل در سلوک
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
گاهي ما فكر مي كنيم كه چرا ما از شر شيطان پناه به خدا مي بريم ولي جواب نمي دهد؟ چون واسطه مي خواهد. جناب كميل نقل مي كند كه آقا امیر المومنین (علیه السلام) به من فرمودند: يا كميل هر روزت را را به نام ما شروع كن، نام چهارده نور مقدس را ببر و روزت را به ياد ما شروع كن و به سبب نام ما از شرور و شيطان به خدا پناه ببر. (تحف العقول، النص، ص: 171)
فرمود به سبب ما از شر شيطان به خدا پناه ببر؛ مستقيم نمي شود. اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم هم درست است، ولي این پناه بردن به خدا يك وسيله مي خواهد. لذا فرمودند كه هر روزت را با نام ما و ياد ما شروع كن و ختم كن و از شر شيطان به واسطه ما به خدا پناه ببر.
اهمیت و جایگاه توسل در سلوک(2)
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
در روایت دارد كه شخصي خدمت امام عسكري (عليه السلام) عرض كرد كه آقا من روايتي از جد شما، امام صادق (عليه السلام) راجع به سَعد و نحس ايام ديده ام منتهي در ذهنم نمي ماند كه چه زمانی سعد است و چه زمانی نحس است؟ مثلا یادم نمی ماند كي مسافرت بروم كي نروم؟ چه كار بكنم یا چه کار نکنم؟ با این مشکل چه کنم؟
حضرت فرمودند: شيعيان ما به سبب توسل و محبتشان به ما در يك محدوده اماني قرار دارند. به نام ما و به ياد ما در دل درياي طوفاني برو ، مشكلي ندارد، نترس، ولي به ياد ما و به نام ما برو.
اهمیت و جایگاه توسل در سلوک(3)
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
جمع بين توسلات و ارتباط با اهل بيت (علیهم السلام) با توحيد و عبادات، يك حالتي است كه بايد آخرش عصمت و راهنمائي اهل بیت (علیهم السلام) باشد تا انسان بتواند روي اين خط باريك راه برود و جمع بكند و دچار افراط و تفريط نشود و الا يك سري را نگاه مي كني در مسئله توسل و توجه به اهل بيت (عليهم السلام) سست مي شوند. يك سري را نگاه مي كني دچار کم کاری در عبادات و توجه به حق تعالی هستند. بالاخره انسان يك راهي جلويش هست كه احتمال افراط و تفريط در آن هست اما جمع بین این دو ممكن است و اين شيوه ممتاز در بزرگان علماي اخلاقي و راه رفته حوزه ها بوده است كه بین هر دو جمع می كرده اند.
لزوم معاشرت با خوبان
بسمه تعالی
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی:
معاشرت با خوبان ، با هر كسى كه درد خدا دارد ، فكر خدا دارد ، یك اللّہ از روى اخلاص مى گوید ، خوب و لازم است . یعنى آدم را تقویت مى كند ، نیرو مى دهد.
آیین رستگاری ، ص ۱۴۴
اهمیت تقویت اراده
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
گاهی انسان در برزخِ عالم، مشهور به سست عنصري ميشود. دقيقا مثل اينكه در فاميل گاهي از ما يك صحبتي ميشود و يك تجزيه و تحليلي نسبت به شخصيت ما دارند، اين تحلیل در بین ملائكه هم نسبت به افراد دنيا هست.
حتی مؤمنين را نسبت به هم مقایسه می کنند. در روايات هم این مطلب آمده است. گاهی بين ملائكه زمزمه هست که اين چه طور است و آن چه طور است.
ملائكه جدا، عالم ارواح مؤمنين هم خوب افراد دنیا را مي شناسند. سرمايه انسان نزد ملائكه و عالم ارواح تقوا و عقل است. منظور عقلِ (ما عبد به الرحمان ) است.
بعضي ها در بین ملائکه و ارواح مومنین به سست عنصري مشهورند. افرادی که تصميم مي گيرند اما اجرا نمي كنند.
مخصوصا کسانی که در مسير انسان شدن این چنین هستند، آن طرف از شخصيتشان افرادي سست عنصر یاد می شود و زیر پرونده اعمالشان نوشته مي شود كه مثلاً اين آقا هميشه دلش مي خواهد خوب آدمي باشد اما در عمل پا به كار نيست.
همّت بلنددار كه مردان روزگار / از همت بلند به جايي رسيده اند
اهمیت تقویت اراده 2
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت دارد كه چه افراد با استعداد و چه استعدادهاي سرشاري را خواب صبح ناكام به خاك كشانده است.
گاهی انسان ده سال، پانزده سال، بيست سال، تنبلي و سستي می کند. همیشه مي خواهد يك كاري بكند و مي خواهد يك تصميمي بگيرد؛ مي خواهد يك جوري بشود اما هیچ وقت هم تصمیم جدی نمی گیرد و اقدام عملی با ثبات انجام نمی دهد. بعد همين مي خواهد مي خواهد ها پرونده مي شود و براي شخص ملكه ميشود.
ديگر كسي در عالم معنی روي اين چنین شخصی حساب نمي كند. چون كه هميشه فقط تصميم دارد كه در آينده يك كاري بكند.
از آن نادان تر كسي است كه هنوز كاري نكرده منتظر است هر شب حضرت جبرائيل علیه السلام بيايد بالاي سرش و او را به ملكوت اعلي ببرد. برای اینگونه افراد هيچ اتفاقي نخواهد افتاد.
آدمي بايد با دو پاي خودش حركت بكند. هشتاد سال هم كه انسان اینگونه راه برود هیچ اتفاقی نمی افتد. اين انتظارها بيشتر شبيه به خواهش هاي سست است.
معرفت نفس
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
اين جمله «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (غرر الحكم ص 588)
اگر روايت هم نباشد بالاخره جمله حساب شده اي است. منتهي معرفت نفس مثل توحيد مراتب دارد ، آخرين مراتب معرفت نفس زاويه ارتباط نفس با ملكوت است.
يك پزشك فكر مي كند كه منظور از «من عرف نفسه» يعني انسان بداند كه چند كيلومتر رگ در بدنش است یا بداند مغزش یا قلبش چه جوري كار مي كند. همچنین بداند خون چگونه میچرخد، معده، كبد، كليه و اثني عشر كارشان چیست؟ و ...
اين دقتها هم ممكن است انسان را به يك پايه اي از دقت در خلقت و توحيد برساند ولي هم توحيد مراتب دارد هم معرفت نفس. براي يك پزشك اين برداشتها خوب است ولي معنای معرفت نفس منحصر در این برداشت نیست.
کارهای خارق العادة
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
چرا بزرگان فوق العادگي هاي مرتاضين را ردّ مي كنند؟
به خاطر اينكه اين مرتاضیین فقط به همان توانائی هایی که پیدا می کنند چسبيده اند که این توانائی ها هم دردي را دوا نمي كند.
حتي يك فرد كافر هم ممكن است به يك حالي برسد كه از يك جايي يك خبري بدهد؛ ولي اصلاً اين گمشده ما نيست.
ما خبر نداشته باشيم بهتر هم هست.
براي اينكه ما مي خواهيم از خودمان خبر بگيريم. بايد ببينيم در درون خودمان چه خبر است. ما چه كاره ايم؟ چه كاره بايد بشويم؟
مائيم و راه خدا و اهل بيت و قرآن والسلام. هيچ فوق العادگي و امتيازي هم كه نصيب ما نشد نشد. ضرورتاً بايد همه اين ها باشد؟ نه. مهمتر از اين قدرت ها و توانائی ها این است كه انسان صفاتش را اصلاح كند، نيتش را خالص كند، پيوندش را با اهل بيت علیهم السلام و قرآن محكم كند.
حالا نداند كه پشت این ديوار چه خبر است؛ نداند. بهتر هم هست. به خاطر اينكه این نوع دانستن ها، ممکن است يك امتيازي باشد، ولي امتيازي است كه گاهي اسباب دردسر هم میشود.
تجسم اعمال
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
در روایت دارد اصحاب پشت سر حضرت سلمان عليه السلام بدگویی کردند بعد همان غیبت کننده ها خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند.
با اشاره حضرت همه دیدند که گوشت چرخ كرده از دهان اين ها بيرون آمد و حضرت باطن غیبت کردنشان که همان خوردن بدن برادر مومن است را به ایشان نشان دادند. اين صحنه ملكوتِ اعمال بود كه به امر اهل بیت علیهم السلام گاهي به ظهور میرسيد و همه می دیدند. همين اتفاق (خوردن گوشت برادر مومن موقع غیبت کردن) حالا هم در زندگي ما دارد میافتد، منتهی ما چشمهايمان را خيلی محكم بستهايم.
توسل به اهل بیت علیهم السلام
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
توسل انسان به اهل بيت عليهم السلام طبيعتا داراي مراتب است. با لفظ خالی و با سر و صدا و اين چیزها دردي درمان نمي شود.
اهل بیت علیهم السلام موقع توسل از ما يك پشتوانه و يك حقيقت مي خواهند. يك محبت برُشدار مي خواهند. يعني يك محبتي كه انسان، پشتوانه اش را پذيرفته باشد.
چه قدر اميرالمؤمنين عليه السلام را در باطنِ خودت پذيرفته اي؟! همان مقدار از پذیرش الان ملكوتش در تو هست و همان به دردت مي خورد. همان واسطه مي شود و همان هميشه (در دنیا و برزخ و قیامت) همراهت هست.
توسل به اهل بیت علیهم السلام 2
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
اگر انسان فقط در مورد مقامات اهل بيت عليهم السلام حرف بزند اما باطناً باور نداشته باشد، اين بد است.
اين است كه انسان را ضايع مي كند؛ يعني چنین انسانی قيامت با كلي آمال و آرزو وارد مي شود ولي پشتوانه نداشته است. اين خيلي انسان را مفتضح ميكند.
انسان بايد پذيرش باطني اش نسبت به اهل بيت در حد تسليم باشد به اضافه معرفت.
شايد حالا من چهار تا روايت بخوانم و سطح اطلاعاتم بالا بيايد ولي اين غير از آن معرفت حقیقی و مطلوب است. معرفت حقیقی و واقعی به مراتب اهل بيت علیهم السلام تمام شرايط توحيد را لازم دارد؛ از تقوا، از طهارت و... هرچه انسان تقوی و طهارتش را بالا ببرد؛ همين طور انسان را بالاتر ميبرد. آن وقت است كه در برزخ و قيامت، ديگر انسان تنها نيست.
فکر گناه
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
اگر انسان بنا را به تطهير و پاك نمودن خودش گذاشت بايد كانال دلش را هم پاك كند.
حضرت عيسي عليه السلام فرمودند: ديگران مي گويند زنا نكنيد من ميگويم فكرش را هم نكنيد.
چونكه آدمي خلقتش جوري قرار داده شده است كه اگر در يك مسئله اي باطنا زياد مشغول بود و به آن زیاد فکر کرد آخرش گرفتار آن مسئله خواهد شد.
فکر گناه2
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
مشهور است که ما را براي خيال هاي فاسد، جهنم نمي برند؛ این جمله درست است
اما شايد افراد را به اين خاطر جهنم نبرند؛ ولي چقدر ما به خاطر اينكه اين افکار بد خوراك دل ماست و شبانه روز از ذهن ما رد مي شوند، از دریافت و فهم معارف محروميم!
جهت ورود به ماه شریف رجب
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
ماه رجب يا شعبان يا ماه مبارك رمضان جزء بهارهاى معنوى می تواند باشد، منتهى ديگر اگر يك دلى از فصل بهار معنوى هم به طراوت نيفتاد ديگر اين خيلى مشكل است، مشكل از خود انسان است، انسان در ابتداى حركت معنوى خودش طبيعى است كه از زمان استفاده می کند؛ از مكان استفاده می کند؛ جمعه را يك نوع براى خودش پر بركت می داند، مكانش هم همين جوره، جا تا جا خيلى فرق می کند.
با توجه به اينكه حالا ماه رجب و شعبان و رمضان يك بهار معنوى می تواند باشد، نسبت ما با اين بهار می تواند متفاوت باشد يعنى می توانيم خيلى بی توجه و گذرا به آن نگاه كنيم و از آن رد شويم و می توانيم هم خيلى بهره ببريم...
جهت ورود به ماه شریف رجب2
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
علما و بزرگان تذکر می دادند که ماه رجب و شعبان مقدمه خوبی است که ما حداقل اول ماه رمضان را درک کنیم.
بعضی از ما اینقدر عقب می افتیم که اول ماه رمضان را که شروع می کنیم باز هم نمی توانیم خودمان را خلوت کنیم؛ تا به خومان می آئیم آخر ماه رمضان می رسد.
مردم در این جهت متفاوت اند.
بعضی ها ماه رمضان را درک می کنند و شاید روزه هم بگیرند اما ماه رمضان را پیدا نکنند، به ماه رمضان نرسند. ماه رمضان به آن ها جلوه نکند. یعنی این قدر عقب اند که روزه هم می گیرند ماه رمضان را ولی به ماه رمضان نمی رسند. باطناً پیوند بر قرار نمی شود. بعضی ها هم خودشان را هلاک می کنند و تازه چند روز آخر ماه رمضان را درک می کنند و لذت روزه را می چشند. تازه متوجه می شوند.
بعضی ها هم یک مقدرای برایشان سبک تر است از همان شب اول، ماه رمضان را پیدا می کنند.
بعضی ها هم نه.
ما شاید جزء کسانی باشیم که اگر ماه رجب را مشغول باشیم و ماه شعبان هم حواسمان باشد ماه رمضان را شاید بتوانیم از اوائلش پیدا کنیم.
ما باید کار کنیم تا از ماه رمضان عقب نباشیم...
جهت ورود به ماه شریف رجب3
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
باید در طول سال خودمان را آماده کنیم که وقتی ماه مبارک رمضان فرا می رسد، عقب نیفتیم و عقب نباشیم؛ بلکه وارد ماه مبارک رمضان شویم و رشد کنیم.
از ماه رجب، انس با قرآن و درک درست از ماه مبارک رمضان را باید شروع کنیم.
باید در طول سال، بار اضافه سنگین به دوش نکشیم، حرکت کنیم و مستحق درک ماه مبارک رمضان باشیم.
این آمادگی و حرکت، نیازمند تهذیب، دوری از رذایل، مراقبه، توسل، قرائت و تدبر در قرآن است...
ایت الله العضمی بهجت در درس مواعظی داشتند : ایشان در موارد متعددی به سحر خیزی و شب زنده داری سفارش می فرمودند و
اصرار خاصی بر شب زنده داری و سحر خیزی داشتند .
گاهی می فرمودند :اصلا پیغمبر اکرم (ص) با همین شب خیزی و انس با شب و سحر خیزی معارف الهی را دریافت نمود.
ائمه علیه السلام می فرمایند صبر می کنیم شب جمعه فرا برسد و درهای رحمت الهی باز بشود. و علم ما ال محمد (ص) در
شب های جمعه و شب های قدر و ... اضافه می شود و نورانیت بیشتری پیدا می کند.
ایشان فرمودند : بله .ان لحظه های خاص و ان رحمت الهی سحر و چند مرتبه این را فرمودند : سحر . سحر ... .
به هر حال . ایشان خیلی بر استفاده از سحر . سحر شب جمعه و سحر خیزی و نماز شب خواندن . و مداومت بر نوافل و دائم الذکر
بودن مکرر تاکید می فرمودند و از بزرگانی نیز نقل می کردند که چنین بوده اند. و وقتی می خواستند مطلبی را از خداوند متعالی
بگیرند و از رحمت فیض الهی بهره ببرند. از شب و سحر استفاده می کردند.
و نیمه شب و خلوت کردن در سحر با خداوند و ارتباط با خدا اثر خاصی دارد و مکرر در این باره نصیحت می فرمودند.
مطلب دیگری نیز که گاهی اشاره می فرمودند دائم الذکر بودن بود. می فرمودند: کسی که دائم الذکر باشد . پیوسته خود را در محضر
خدا می بیند و با خدا گفت و گو می کند.
به هر حال دائم الذکر بودن و ارتباط برقرار کردن با خداوند برای کسانی که می خواهند به سوی خدا سیر وسلوک کنند . از نصایحی
بود که مکرر می فرمودند. "
یا حق.
ایت الله بهجت می فرمودند :قدم اول در سیر الی الله و در مسیر تقرب به خدا این است که انسان در همان حالی که متوجه خودسازی
می شود یک مسافت و فاصله ای با مولای خود دارد . نخست باید مواظب باشد که حداقل اگر نزدیک تر نشد فاصله ای را که با مولا دارد
بیش تر نشود و سعی کرده موقعیتی را که دارد حفظ کند .
تا بعد کم کم به جلو حرکت و خود را به مولا نزدیک تر نماید. "
یا حق.
بسمه تعالی
يك دستور اساسي مرحوم قاضي، عمل كردن به روايت عُنوان بصري بوده است
براي گذشتن از نفس امّاره، و خواهشهاي مادّي و طبعي و شهوي و غضبي كه غالباً از كينه و حرص و شهوت و غضب و زياده روي در تلذّذات بر ميخيزد، روايت عنوان بصري را دستور ميدادند به شاگردان و تلامذه و مريدان سير و سلوك إلَي الله تا آنرا بنويسند و بدان عمل كنند. يعني يك دستور اساسي و مهمّ، عمل طبق مضمون اين روايت بود. و علاوه بر اين ميفرمودهاند بايد آنرا در جيب خود داشته باشند و هفتهاي يكي دوبار آنرا مطالعه نمايند.
اين روايت، بسيار مهمّ است و حاوي مطالب جامعي در بيان كيفيّت معاشرت و خلوت، و كيفيّت و مقدار غذا، و كيفيّت تحصيل علم، و كيفيّت حِلم و مقدار شكيبائي و بردباري و تحمّل شدائد در برابر گفتار هرزهگويان، و بالاخره مقام عبوديّت، و تسليم، و رضا، و وصول به أعلي ذِروۀ عرفان و قلّۀ توحيد است. فلهذا شاگردان خود را بدون التزام به مضمون اين روايت نميپذيرفتهاند.
بسمه تعالی
آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه:
خدا كند در ما عشقى پيدا شود به مجموع قرآن و عترت ، تا اولا بتوانيم يگانگى قرآن و عترت ، و معجون مركب از از آن دو را بيابيم ؛ و ثانيا در مقام پيروى و عمل ، با توجه به آن دو و بر محور آن دو طواف عاشقانه بنماييم ،و بدانيم كه آن ها از هر معشوقى بيشتر شايسته ى عشق ورزى هستند، راجع به حضرت يوسف - عليه السلام - است كه :
جماله فى نفسه اءعلى من جماله فى بدنه ، و جماله النفسانى اءعظم من جماله الجسمانى ، و كل نبى اءو وصى نبى جماله الروحانى اءعظم من جمال يوسف الجسمانى .
جمال درونى و باطنى او را زيبايى بدنى و جسمانى اش برتر و بزرگتر بود . روشن است كه اين اختصاص به حضرت يوسف - عليه السلام - ندارد، بلكه جمال روحانى تمام پيامبران و اوصيا و جانشينان آن ها از زيبايى جسمانى حضرت يوسف - عليه السلام - برتر و بيشتر است .
آيا (قطعن اءيديهن )(سوره ى يوسف آيه هاى 31 و 50 .)؛ (زنان ، وقتى يوسف - عليه السلام - را ديدند، ) دروغ است يا راست ؟!آيا هو فى باطنه اءحسن منه فى ظاهره .؛ (باطن او از ظاهرش زيباتر بود.) دروغ است ؟!تازه ( و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا)(سوره ى اسراء، آيه ى 85 .)؛ (از علم ، جز اندكى به شما داده نشده است .) جمال واقعى حضرت يوسف عليه السلام - اخفا شده بود . هم چنين داريم كه :
اءعطى يوسف شطر الحسن ، و النصف الآخر لباقى الناس ..(قصص الانبياء جزايرى ، ص 160 . نيز ر.ك : خرائج ، ج 3، ص 1046 )
به حضرت يوسف - عليه السلام - بخشى [ نيمى ] از زيبايى عطا شده بود، و نصف ديگر به ديگران ...
امام على - عليه السلام - مى فرمايد:
لو كشف الغطاء، ما ازددت يقينا(بحارالانوار، ج 40، ص 153؛ ج 46، ص 134؛ ج 64، ص 73، و ...) اگر پرده كنار رود، بر يقين من افزوده نمى شود.
يعنى لم ازدد يقينا كما لو كشف الغطاء لكم و تيقنتم (به نظر مى رسد استشهاد حضرت استاد - مدظله - به كلام منقول از اميرمؤ منان - عليه السلام - در اين جا براى آن است كه بفرمايد به على - عليه السلام - كل علم اعطا شده است نه قليل از آن )؛ (چنان كه وقتى پرده از جلو ديدگان شما كنار رود، يقين پيدا مى كنيد، بر يقين من افزوده نمى گردد.)
بسمه تعالی
دریچه ورود به عالم غیب
* جناب محیی الدین انسان کامل را از وجهی که به عالم غیب متصل است، در شأن ولایت دانسته و آن را ولیّ کامل خدا می نامد و نیز از بُعدی که به عالم خارج ارتباط دارد، او را در شأن نبوت دانسته و نبی اطلاق می کند. اگر نبوت با سیاست و احکام نیز همراه باشد آن را رسالت می خواند. جناب سهروردی هم در تفسیر آیه « فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ » [1] عبارتی به همین مضمون دارد. ایشان به این آیه خیلی علاقه مند بوده و آن را [در آثار خود] بسیار تکرار کرده است. هر دوی این بزرگواران معتقدند که انسان از وجهی که ولیّ خداست، در خداوند مندک است؛ یعنی نمی توان میان او و خداوند حدی قائل شد. اما انسان از آن وجه که نبی است، باید با عالم خارج مشابهتی داشته باشد. استاد! آیا با این فرض ما می توانیم ساحت ولایت را یک ساحت الوهی در نظر بگیریم؟
مسأله بسیار عمیقی را مطرح کردید، اما اجازه بفرمایید که من در اینجا توضیح بیشتری بدهم. وقتی شما از ابن عربی نقل کردید که انسان دو جنبه ظاهر و باطن یا دو جنبه غیب و شهود یا دو جنبه مُلک و ملکوت و یا دو جنبه نبوت و ولایت دارد – همه اینها عبارت اخری یکدیگرند – لازم است که من هم توضیحی بدهم، چرا که در این تعبیر خیلی سوء تفاهم می شود. وقتی برای اشخاص از غیب و شهود و ظاهر و باطن صحبت می کنیم، گمان می کنند که جهان غیب و شهود دو جهان بیرونی اند که اگر مثلاً از طرف یمین برویم به طرف غیب و اگر از سمت یسار برویم به طرف ظاهر رفته ایم. اشتباه از همینجا شروع می شود. از آنجا که انسان ظاهر بین است، غیب و شهود را نیز می خواهد در بیرون از خودش پیدا کند. تمام اشکالات ناشی از این است که انسان بیش از آن که درون بین باشد، بیرون بین است. البته انسان باید بیرون بین هم باشد. من نمی خواهم بگویم که انسان بیرون را نبیند! چون انسانی که بیرون را نبیند کور است و دچار مشکل خواهد شد. ولی نباید بیرون بینی را به بهای از دست دادن درون جدی بگیرد؛ یعنی درون بینی را فدای بیرون بینی نکند و بلعکس. ولی ما تا از ظاهر و باطن صحبت می کنیم، ذهن انسان ها به سمتی می رود که ببینند از کدام جهت به غیب بروند و از کدام طرف به ظاهر برسند. این طرز فکر به طور کلی اشتباه است.
دریچه ورود به عالم غیب
برای اینکه انسان غیب و شهود، یا به تعبیر واضح تر ظاهر و باطن و یا همان طور که شما فرمودید، ولایت و نبوت را درک کند، بهترین راه آن است که بیرون را برای یک لحظه در پرانتز قرار داده و به خودش مراجعه کند. مراجعه به خود یعنی چه؟ یعنی خودش را یک لحظه حضوراً دریابد. آنگاه خواهد دید که خودش وجهی به بیرون دارد که بر اساس آن ماه و آفتاب و خیابان را می بیند، غذا و آب می خورد، زن و بچه و رفیق دارد و … . این بیرون انسان است. اما همین خود، یک درون هم دارد؛ یک حالات باطنی هم دارد. در سرّ سویدای خویش شاید حالات و افکاری داشته باشد که به هیچ کس نگفته است و چیزهایی در درون اش است که در هیچ کجای دیگر نیست. اگر انسان این دو نگاه را داشته باشد و بداند که هر دو نگاه مربوط به خود اوست، [آنگاه با معنای غیب آشنا خواهد شد]. آنجا هم که خداوند فرموده است: « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ » [2] ما برای شما دو چشم قرار دادیم، [اشاره به همین نکته دارد]. درست است که ما دو چشم ظاهری داریم، ولی در این آیه یکی از این دو چشم اشاره به چشم باطن است. درست است که دو چشم ما ظاهر را می بینند، اما همین دو چشم می توانند باطن را هم ببینند، به شرطی که در درون برویم! البته درون رفتن برای بسیاری از اشخاص سخت است.
حالا با این مقدمات چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم برای اینکه انسان بتواند عالم غیب را بفهمد، باید به باطن خودش برود. اجازه دهید من این مسئله را خیلی ساده کنم که مردم فکر نکنند که «غیب» چیز عجیب و غریبی است! چون مردم فکر می کنند که غیب یک چیز عجیب و غریب است. بله! هم عجیب و غریب است و هم عجیب و غریب نیست! من آن را برای شما ساده می کنم. شما همه اعضای بدن خود را می توانید ببینید، از جمله دست و چشم و گوش و دیگر اعضا و جوارحی که دارید. حتی لباس خود را اندازه می گیرید و می بینید که به چه قامتی هستید. همچنین حواس خودتان را نیز به واسطه اینکه محسوس آن در بیرون است می بینید. البته ممکن است بگویید که من دیدن خودم را نمی بینم! شما چشم خودتان را می توانید در آینه ببینید، ولی دیدن خود را نمی توانید ببینید. من اگر از شما بپرسم که آیا می توانید «دیدنِ خود» را ببینید، چه جوابی به من خواهید داد؟ آیا شما دیدن خودت را میبینی؟ شنیدن خودت را می شنوی؟ [مسلماً پاسخ خواهید داد که] نه! اما می توانید به من اینگونه جواب دهید که دیدن خودم را در محسوسات می بینم. وقتی به چیزی نگاه می کنم، درست است که دیدن خود را نمی بینم، ولی آن [شیء] مرئی را می توانم ببینم. پس دیدن من در محسوسات تجلی پیدا می کند.
حال اگر از شما بپرسم که آیا عقل خود را می توانید ببینید، چه جوابی خواهید داشت؟ آیا شما می توانید عقل خود را ببینید و به آن دست انداخته و بر او احاطه پیدا کنید؟ اصلاً آیا می توان به عقل احاطه پیدا کرد؟ [حقیقت این است که] او بر شما احاطه دارد، نه شما بر او! ممکن است بگویید که عقل خودم را نمی توانم ببینم، اما آن را در معقول می بینم؛ چنانکه دیدن خود را نمی توانستم ببینم، اما آن را در مرئی می دیدم. من اکنون خواهم پرسید که معقول شما کجاست؟ آیا معقول را می توانید ببینید؟ در اینجاست که حتی معقول را هم نمی توانید ببینید! نه عقل را می توان دید و نه معقول را. امر معقول، معقول است و دیدنی نیست. بنابراین هم عقل خود و هم معقول خود را نمی توانید ببینید، در حالی که هم عقل دارید و هم معقول! و این غیب شماست. من می خواهم [معنای] غیب را برای مردم روشن کنم تا از آن وحشت نکنند و نپندارند که غیب، جای سیاه و عجیب و غریبی است! خیر! غیب شما، عقل شماست. اما جهان عقل – که جهان غیب شماست – جهانی بس بیکرانه است. در درون عالم غیب شما – که همان عقل است – غیب هایی نهفته است. این وادی آنچنان بیکرانه است که می توانید در اینجا به غیب اندر غیب اندر غیب و پرده اندر پرده اندر پرده دست بیابید. تا جایی که خود عقل بگوید من ناتوان شدم. بله! خود عقل در جایی به ناتوانی اش پی خواهد برد.
این همان راه غیب است که شما باید آن را از درون خود پیدا کنید. وقتی من از غیب و ظاهر می گویم، شما به بیرون نگاه می کنید و می گویید از این طرف باید به غیب رسید یا از آن طرف؟! از تمام جهات ششگانه، چه به آسمان روی، چه به اعماق زمین بروی به غیب نخواهی رسید. اگر با انواع قمرها و شاتل ها به اعماق فضا بروید، یا یک چاه بکنید و به اعماق زمین بروید، آیا به غیب می رسید؟ والله نخواهید رسید! به هر جهتی که بروید، آسمان همین رنگ است. پس از چه طریقی باید به عالم غیب رفت؟ از درون خودت! همان طور که من مثال زدم، درون هم چیز عجیب و غریبی نیست. وقتی شما به سمت عقلانیت بروید، به سمت غیب رفته اید. عقل برای شما «دریچه» غیب است و نمی توانید آن را لمس کنید. وقتی وارد عالم عقل خود شدید، به عالم غیب که لایتناهی است پا گذاشته اید. حال برگردیم به پرسش شما. سؤال شما در ابتدای بحث چه بود؟
* اینکه نسبت ولایت و نبوت با ظاهر و باطن چیست؟
بله، ظاهر و باطن. برای رفت به باطن – که همان ولایت است – باید از درون وارد شد. از درون رفتن نیز نوعی صعود است که عرفا به آن «قوس صعود» می گویند؛ صعود به حق و لایتناها. اما خیلی از مردم معنای ولایت را نفهمیده اند. ولایت، رفتن به باطن، سرّ سویدا و جهان لایتناهی است. اما نبوت، سیر معکوس از آن عالم لایتناهی است. البته نبی هم کسی است که ولایتش تمام باشد. هیچ پیغمبری بدون ولایت، پیغمبر نیست و هر نبی به اندازه ولایتش نبی است. هر ولیّ به اندازه ای که در باطن سیر کرده و مراحل غیر را طی نموده است می تواند نبی باشد. به همین خاطر است که مراتب انبیاء یکسان نیست. مراتب انبیاء به اندازه مراتب ولایتشان است. انبیاء به اندازه ای که در جهان درون و غیبی سیر و صعود کرده اند می توانند باز گردند. بازگشت از غیب به ظاهر را «نبوّت» می نامند و «نبی» آن کسی است که از باطن و سرّ سویدا و مکمن غیب به جهان ظاهر می آید و با مردم گفتگو کرده و آنها را دعوت می کند. پس نبوت، آمدن به ظاهر است و ولایت، رفتن به باطن می باشد.
اما کدام یک برتر و بالاتر است؟ آیا به طرف باطن رفتن مهم تر است یا به طرف ظاهر آمدن؟ هر دو مهم است اما کدام بالاتر است؟ عرفا، ولایت و رفتن به باطن را «یلی الرّب» به معنای به طرف حق رفتن می نامند. همچنین نبوت را «یلی الخلق» به معنای به سوی خلق آمدن نامیده اند. در اینجا «سوی» است که فرق دارد. ولایت، جهت حقّانی و رو به سوی حق دارد، ولی پایان نبوت رسیدن به خلق است. درست است که نبی از حق می آید، اما می خواهد به خلق برسد. در ولایت نیز درست است که از خلق حرکت می کند، اما میخواهد به حق برسد. نبوت و ولایت دو سیر بوده که هر دو به هم وابسته و پیوسته است. به عبارت دیگر این دو معنی، دو قوس و یا دو نیم خط دایره هستی را تشکیل می دهد، اما سیر باطنی سیر به مقام غیب و ولایت است و از باطن به ظاهر آمدن نیز نبوت است. این دو دایره صعود و نزول، همان دایره هستی انسان است. انسان کامل با این دو نیم دایره تکمیل می شود. انسان کامل کسی است که این دایره را طی کرده و یک دور هستی را در نوردیده است. اگر در یکی از این دو سیر نقص باشد، انسان کامل نخواهد شد.
پی نوشتها:
[1] قرآن کریم، سوره النحل، آیه 43 « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ؛ اگر خود نمی دانید، از اهل کتاب بپرسید، که ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می فرستادیم. »
[2] قرآن کریم، سوره البلد، آیه 9 و 10 « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ ؛ آیا برای او دو چشم نیافریده ایم؟ » « وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ ؛ و یک زبان و دو لب؟ »
باسمه علّام الغیوب
عرض سلام و ادب
آیا طبق فرمایشات فوق عالم غیب وجودی مستقل از انسان و شهود درونی او ندارد؟
یا اینکه آن فرمایشات مبتنی بر راه شناخت غیب است؟
با تشکر
می خواهم حافظ قران باشم اما عده ای می گویند حفظ و قرائت قران چه توفیقی دارد.
قران را فقط باید عمل کرد . قران حکمت است. کتابی برای قرائت نیست . لطفا راهنماییم کنید؟
"شخص منحرفی گفته است : قران کتاب حکم و کتاب عملی است و باید به ان عمل شود. و خواندنی نیست !
ایا همه ی ایاتش حکم است و هیچ خواندنی ندارد ؟! هر قضیه ای را که قران نقل می کند. در اظهار مطلب به طور
یقین کمتر از واقعیت ان نیست. بلکه بالاترین ارایه و اظهار در قران است.
کسی که به یاد خدا باشد. به منزله جلیس و هم نشین و مجالس خداست.
ایا اگر کسی با کلام خدا به یاد خدا باشد. ان وقت چه می شود؟! قرائت قران.
حکایت عن الله . و حکایت عن الله بکلام الله است. خدا می داند چه استفاده هایی
از این گونه قرائت می شود کرد. !
( ایت الله بهجت )
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب خدمت شما همراه بزرگوار
با عرض پوزش جناب استاد در حال حاضر گرفتار هستند؛ به خاطر اینکه سوال سرکار عالی بدون جواب نماند، بنده با اجازه از محضر ایشان عرائضی را بیان می کنم.
خیر؛ برای انسان کامل، چیزی به نام غیب وجود خارجی ندارد، جز مقام ذات الهی.
در رابطه با عالم غیب، آیات و روایات بسیاری داریم که جایگاه انسان را نسبت به عالم غیب تبیین می کنند.
روایت معروف پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز که فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه»۲ و همچنین شعری منسوب به امیرالمومنین علی علیه السلام که فرمود «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر؛ آیا گمان کردی که تو همین جسم کوچکی در حالیکه عالم اکبر در درون تو نهفته است.»۳ به همین مطلب اشاره دارند.
عرفا به استناد این قبیل آیات و روایات، قاعده ای را بیان کرده اند که بر طبق آن، انسان را عالم اکبر معرفی می کنند.
بدین معنی که انسان موجودی ست با قابلیت اینکه آیینه تمام نمای خدای متعال باشد و بعد از ذات خدای متعال، همه عوالم در انسان جمع است و انسان کاملی مانند پیامبر، جز ذات خداوند، چیزی برایش غیب محسوب نمی شود.
بدیهی ست که انسان ها متفاوتند و بر این اساس، عوالمشان هم با هم متفاوت بوده و دارای سلسله مراتب می باشد.
برای انسانی که هیچ بهره ای از سلوک ندارد، ظاهرِ مطلق، فقط همین عالم ماده است، با همه طول و تفصیلش؛ و بقیه عوالم و حتی درک عالم انسان های کامل، غیب هستند.
اما برای انسان هایی که مراحلی از سلوک را طی کرده اند، به تناسب کشف و صعودشان، برایشان ظاهر می شود.انسان عادی، چون هیچ بهره ای از فراماده و عالمِ برتر از ناسوت ندارد، تمام عوالم غیر از ناسوت برایش غیب محسوب می شود.
در حقیقت تمام انسان ها در طیف گسترده ای از عوالم هستند که از انسان مادی شروع شده تا به انسان کامل (پیامبر گرامی اسلام) می رسد.
تمام عوالم هستی حتی مقام اسماء و صفات و مقام احدیت برای پیامبر ظاهر است و برای ایشان غیب تنها و تنها مقام ذات است. (هرچند برخی معتقدند که حتی مقام ذات هم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، مصداق غیب نیست.)
پی نوشت:
۱. سوره مبارکه انعام، ۷۵
۲. بحارالانوار، ج۲، ص۳۲
۳. میبدی، حسین بن معینالدین، دیوان امیر المومنین علیه السلام، محقق، مصحح، زمانی، مصطفی، ص ۱۷۵
باسمه الذی علّام الغیوب
عرض سلام و ادب و نیز تسلیت ایّام
ضمن تشکر از پاسخ حضرتعالی،مورد سؤال حقیر این قسمت از فرمایشی است که جناب استاد نقل قول فرمودند:
عبارت"غیب شما"این معنا را به ذهن متبادر می کند که گویی عالم غیب وجودی مستقل از انسان ندارد.
عرض سلام مجدد
بنده هم این ایام را خدمت شما تسلیت عرض کرده و از خداوند می خواهیم که همه ما را از عزاداران واقعی اباعبدالله و اهل بیت علیهم السلام قرار دهد.
معنای این عبارت، دقیقا همین است که عالم غیب وجودی مستقل از انسان ندارد و به این معنا، غیب بخشی از وجود انسان کامل است.
غیب در این معنا، چیزی ست که بر انسان آشکار نیست و انسان، به ما هو انسان، در حقیقت انسان کامل است که مصداق عینی آن در حال حاضر، وجود مقدس بقیه الله الاعظم اروحنا له الفداء ست؛ که تمام عالم، شوون وجودی ایشان است.
وجود مقدس امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف، احاطه کامل به وجود دارد و اصولا غیب برای ایشان معنا ندارد.
ولی در مورد ما انسان های طبیعی و مادی، چون ما در طبیعت هستیم، به آن عالم ارتباطی نداریم و برای ما عالم غیب است. ما هنوز به عالم عقل راه نداریم و برای مای ناقص در طبیعت، عالم عقل همان عالم غیب است.
ما به این دلیل که هنوز با خیالات و اوهام سروکار داریم و وجودمان عقلانی نشده، جبروت عالم و عالم عقل برای ما غیب به شمار می آید.
عالم عقل برای ما عالم غیب است و در واقع این نوشتار به دنبال اینست که انسان را راهنمائی کند که چطور با این عالم غیب و تفکر عقلانی و مفاهیم عقلانی ارتباط برقرار کند.
فهم انسان از توحید و اسماالله در حقیقت راه ارتباط انسان با عالم غیب است.
ممنون از همه شما بزرگواران
باسمه القدّوس
عرض سلام و ادب
گرچه راه شناخت عوالم غیب، اتحاد نفس با مراتب و عوالم وجود است امّا اگر قائل به عدم استقلال عوالم غیب از وجود انسان شویم
آنگاه (نعوذبالله) باید قائل به اتحاد غیب ذات با نفس انسان نیز باشیم،این اشکال را چگونه حلّ می فرمائید؟
سلام. این کتابها بصورت pdf و رایگان موجود هست؟
کسی از دوستان اطلاع نداره.
سلام و درود.
اگه امکان داره کتابی که گفته های ایشون هست رو معرفی کنید .
علیکم السلام و رحمه الله
اصلا چیزی به نام "غیبِ ذات" لفظ نامفهومی ست. ذات حق تعالی یعنی وجود مطلق. غیبِ وجود مطلق چه معنایی می تواند داشته باشد؟! سیاهیِ درونِ سفیدی، چه معنایی دارد؟! اگر این غیب وجود دارد، پس جزئی از حق تعالی ست و اگر وجود ندارد که خوب پس چیزی نیست!
درک این نکته مهم است که اصولا تمام تعاریفی که از عالم غیب شده، یا توسط کسانی ست که به آن رسیده و درکش کرده اند، یا کسانی که خودشان هم تعاریف را شنیده و در حد فهم خودشان توصیف می کنند. هیچکدام از این تعریف ها نمی تواند قابل فهم برای ما باشد. اولی به این دلیل که نمی تواند یک امر شهودی را به زبان مادی تعریف کند؛ و دومی به این دلیل که اصولا خودش هم چیزی درک نکرده.
توصیف و تصویر کردنِ عالم غیب و شهود، با زبان و دید مادی، امکان پذیر نیست. شما برای کسی که کورمادر زاد است، هرچه از آبی آسمان و سبزیِ دشت تعریف کرده و آن را توصیف کند، برایش قابل فهم نیست. چون او اصولا درکی از رنگ ندارد.
عالم غیب و شهود هم همینطور است.
بنابراین چیزی که ما می توانیم بگوییم و درک کنیم، اینست که غیب و شهود، مستقل از وجود انسان نیست. برای انسان کامل چیزی جز ذات حق تعالی غیب نیست؛ آن هم به این معنا که خودش مفعولِ اوست و مفعول نمی تواند محیط بر فاعل باشد. مثالِ تصویر جسم در آیینه را حتما می دانید. تصویر در آیینه، دقیقا همان جسم است؛ اما در عین حال، همو نیست. مثال انسان با خداوند هم همین است. قطعا ذات خداوند با ذات انسان کامل متفاوت است، در عین اینکه انسان کامل چیزی جز تصویر خداوند نیست و غیب (جز به همان اندازه که عرض شد) وجودی مستقل از او ندارد.
حضرت امام خمینی رحمه الله علیه در مقایسه کل عالم هستی با خداوند، به مثال موج و دریا اشاره کرده و می فرماید هرچند این هم یک مثال بسیار دوری ست؛ ولی تمام هستی، به منزله یک موج بسیار کوچک و سطحی روی دریاست. موج نمودی از دریاست، نه اینکه دریا باشد؛ در عین حال چیزی جدای از دریا نیست.
ایشان در کتاب مصباح الهدایه می فرمایند: «حقیقت غیب الغیوب، نه نظر لطف به غیر داشت و نه نظر قهر. لذا از غیب هویت تعبیر به "عنقاء مُغرِب" و "مجهول مطلق" نموده اند. اما این پرسش که ابواب خیرات و برکات، یا جواهر موجود در ذات و کلمات طیبه متحقق در مقام غیب هویت به وجود استجنانی، یا تعینِ لازمِ افاضت و استفاضت، چگونه ظاهر گردید؛ در جواب این سوال ارباب تحقیق و اهل حق، بحث از مفاتیح غیب نموده اند.»1
«مفاتیح غیب» بر دو قسم است: مفاتیح در «قوس نزول»، و «قوس صعود». چه آنکه حق جز از طریق اسماء و صفات، یا قبول تعین اسمائی، در هیچ مظهری تجلی ننماید. و اینکه خاتم انبیا و اولیا، علیه و علی أولاده السلام و التحیة، فرموده اند: إنَّ لله سَبعینَ أَلْفِ حجابٍ مِن نورٍ و ظلمةٍ؛ لَو کَشَفَها، لَأحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجهِه مَا انَتَهی إلیه بَصَرُه مِن خلقِه. نتوان از «سُبحات وجه» اراده نمود تجلی وجودی را، و گرنه تجلی ذات کلیۀ تعینات، از جمله اسیماء صفات، را به برق غیرتِ احدیتِ ذاتیه محترق نماید. می شود که از نظر شهودِ سالک در تجلی شهوی جز ذاتْ همۀ تعینات ناشی از ذاتْ غیر مشهود، و مشهودْ حق باشد و بس.2
در نهایت، باز هم تمام این توضیحات و تمثیلات، بازی الفاظ است و نه تنها ما، که بسیار بالاتر هم نمی توانند این معانی را درک کنند، مگر امثال محی الدین و امام و علامه و بزرگانی که رسیده و درک کرده اند.
پی نوشت:
1. مصباح الهدایه الی اخلافه و الولایه، ص11 و 12
2. همان، پاورقی ص12
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب و تشکر از پاسخ حضرتعالی
چگونگی ترتّب عدم توانایی توصیف غیب و شهود را بر عدم استقلال آن از وجود انسان نفهمیدم!
ظاهرا فرمایشات فوق با یکدیگر تناقض دارند و یا باز هم حقیر از درک آن عاجزم.
سلام علیکم
بنده مطالب سرکار خانم حبیبه و پاسخهای جناب حنیف را مطالعه کردم. به نظر حقیر پاسخهای جناب حنیف در این موضوع کافیست و باقی مطلب حقایقی چشیدنی است که در بیان نمی آیند.
در هر صورت اگر سرکار خانم حبیبه که کاربری فاضل و درس خوانده هستند تمایل به ادامه ی موضوع دارند تاپیکی جداگانه ایجاد کنند و موضوع را در آن پیگیری بفرمایند.
وفقنا الله لمرضاته.
حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
خیلی از افرادي كه به گريه بر حضرت اباعبدالله (عليه السلام) راه پيدا مي كنند، دم ازحضرت زهراء (عليها السلام) نمي توانند بزنند. آن جا خيلي طهارت و پاكي مي خواهد و آن يك جريان ديگر است.
اين كه حضرت مي فرمايند ما حجّت بر خلق هستيم و مادرمان فاطمه (عليها السلام) حجّت خدا بر ما است؛ يعني همين.
حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
شما در اهل توسل هم نگاه کنيد عملاً توسلات پيوسته با حضرت زهرا سلام الله عليها براي کمتر کسي پيدا ميشود. از بس که وجود شریفش لطيف است و با افکار پراکنده اي که ما پيدا ميکنيم منافات دارد.
آنقدر این ارتباط دقيق و لطيف است که بايد انسان زلال و پاک باشد تا بتواند ادامه بدهد.
بشري که هر کجاي آن را ميگيرند آخرش به شهوت و افکار شهوي ميرسند با حضرت و با توسلات عميق به ایشان پیوند عمیق نمی خورد.
انسان خيلي بايد پاک باشد؛ خيلي بايد کريم النفس باشد؛ خيلي بايد عاقل باشد تا جنسش بوي شهوت ندهد و بتواند این ارتباط را برقرار کند.
حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
بسمه تعالی
حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر ناصری:
در بین همه اهل بيت عليهم السلام جريان حضرت صديقه طاهره يک خرده حساستر و دقيقتر است.
حضرت زهرا سلام الله عليها سر الله است و براي خود اهل بيت عليهم السلام ، حجت است.
طبيعتا هرکسي نميتواند به آن سمت گام بردارد مگر اينکه خيلي اهل شده باشد.
واقعاً انسان چه حسرتي ميخورد وقتي که ارتباط جناب سلمان با خانه حضرت زهرا سلام الله عليها را مطالعه ميکند. چقدر سلمان «منّا» شده بوده که داخل خانه حضرت می شده و چه راحت با حضرت زهرا سلام الله عليها صحبت و خدمت ميکرده است.