جمع بندی چگونگی بررسی نمونه هایی برای پاسخ به تحدی قرآن

تب‌های اولیه

104 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

irancplusplus;933183 نوشت:
ببخشید من دوستانی ندارم که که خود را موظف به حمایت از آن‌ها بدانم. اما ظاهرا شما دارید

بحث ما درمورد آمریکا بود
اینهایی که گفتید چه ربطی به بحث داشت؟!!
برای فرار از حقیقت دست به دامان چه ترفندهایی که نمی شوید

مهدی کیانی44;911775 نوشت:
با سلام
نمونه هایی هستند در پاسخ به تحدی قران
ما از کجا بدانیم اینها در حد قران نیستند
یكی از نویسندگان مسیحی كه مدعی معارضه با قرآن است در مقابل سوره «حمد» با اقتباسی كه از خود سوره داشته است، سوره خودساخته‎ای عرضه نموده است: الحمد للرحمن، رب الاكوان، الملك الدّیان، لك العباده و بك المستعان،اهدنا صراط الایمان. [۱۶]
و در مقابل سوره کوثر گفته است: انا اعطیناك الجواهر، فصلّ لربك وجاهر و لا تعتمد قول ساحر! این فرد با تقلید كامل از نظم و تركیب آیات قرآنی و تغییر برخی از الفاظ آن چنین تلقین می‎كند كه با قرآن معارضه نموده است. او همین بافته‎هایش را نیز از مسیلمه كذاب به سرقت برده است. مسیلمه در برابر سوره‎ی كوثر گفته است: انا اعطیناك الجماهر، فصل لربك و هاجر و انّ مبغضك رجلٌ كافر. [۱۷]
نمونه‎هایی دیگر نیز از معارضه‎های واهی و بی‎اساس وجود دارد كه برای همیشه به بایگانی تاریخ سپرده شده‎اند.
می شود برتری سوره ی های مشابه را به لحاظ علم عرب برایم نشان دهید...؟

چگونگی بررسی نمونه هایی برای پاسخ به تحدی قرآن
جمع بندی
بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث تحدی قرآن چند نکته قابل توجه است؛

1- تحدى بكسى كه قرآن بر وى نازل شده‏
تحدی قرآن به این است که فردی مانند پیامبر(ص) قرآن بیاورد. فردی که مکتب نرفته و سواد نیاموخته. مردم مکه پیامبر(ص) را به خوبی می شناختند و می دانستند که آن حضرت چه ویژگی هایی دارد.

2- تحدى قرآن كريم به خبرهايى كه از غيب داده‏
قرآن كريم در آيات بسيارى با خبرهاى غيبى خود تحدى كرده، يعنى به بشر اعلام نموده كه اگر در آسمانى بودن اين كتاب ترديد داريد، كتابى نظير آن مشتمل بر اخبار غيبى بياوريد.
و اين آيات بعضى در باره داستانهاى انبياء گذشته، و امتهاى ايشان است، مانند آيه: (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ، نُوحِيها إِلَيْكَ، ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا، اين داستان از خبرهاى غيب است، كه ما بتو وحى مى‏كنيم، و تو خودت و قومت هيچيك از آن اطلاع نداشتيد)
.

3-تحدى قرآن به اينكه اختلافى در آن نيست‏
قرآن كريم باين معنا تحدى كرده، كه در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و فرموده: (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ، لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً، چرا در قرآن تدبر نمى‏كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلافهاى زيادى در آن مى‏يافتند) ، و اين تحدى درست و بجا است.

4-تحدى قرآن به بلاغت‏

يكى ديگر از جهات اعجاز كه قرآن كريم بشر را با آن تحدى كرده، يعنى فرموده: اگر در آسمانى بودن اين كتاب شك داريد، نظير آن را بياوريد، مسئله بلاغت قرآن است، و در اين باره فرموده: (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ، وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ، فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ، فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ، وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏؟ و يا ميگويند: اين قرآن را وى بخدا افتراء بسته، بگو اگر چنين چيزى ممكن است، شما هم ده سوره مثل آن را بخدا افتراء ببنديد، و حتى غير خدا هر كسى را هم كه ميتوانيد بكمك بطلبيد، اگر راست مى‏گوييد، و اما اگر نتوانستيد اين پيشنهاد را عملى كنيد، پس بايد بدانيد كه اين كتاب بعلم خدا نازل شده، و اينكه معبودى جز او نيست، پس آيا باز هم تسليم نميشويد؟! ، و نيز فرموده: (أَمْ يَقُولُونَ: افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ، بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ، وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ‏، و يا ميگويند: قرآن را بدروغ بخدا نسبت داده، بگو: اگر راست مى‏گوييد، يك سوره مثل آن بياوريد، و هر كسى را هم كه ميتوانيد بكمك دعوت كنيد، لكن اينها بهانه است، حقيقت مطلب اين است كه چيزى را كه احاطه علمى بدان ندارند، و هنوز بتاويلش دست نيافته ‏اند، تكذيب مى‏كنند) .

اين دو آيه مكى هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدى شده، چون تنها بهره ‏اى كه عرب آن روز از علم و فرهنگ داشت، و حقا هم متخصص در آن بود، همين مسئله سخندانى، و بلاغت بود، چه، تاريخ، هيچ ترديدى نكرده، در اينكه عرب خالص آن روز، (يعنى قبل از آنكه زبانش در اثر اختلاط با اقوام ديگر اصالت خود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدى رسيده بود، كه تاريخ چنان بلاغتى را از هيچ قوم و ملتى، قبل از ايشان و بعد از ايشان، و حتى از اقوامى كه بر آنان آقايى و حكومت مى‏كردند، سراغ نداده، و در اين فن بحدى پيش رفته بودند، كه پاى احدى از اقوام بدانجا نرسيده بود، و هيچ قوم و ملتى كمال بيان و جزالت نظم، و وفاء لفظ، و رعايت مقام، و سهولت منطق ايشان را نداشت.

از سوى ديگر قرآن كريم، عرب متعصب و غيرتى را بشديدترين و تكان دهنده‏ ترين بيان تحدى كرده، با اينكه همه ميدانيم عرب آن قدر غيرتى و متعصب است، كه به هيچ وجه حاضر نيست براى كسى و در برابر كار كسى خضوع كند، و احدى در اين مطلب ترديد ندارد.

و نيز از سويى ديگر، اين تحدى قرآن يك بار، و دو بار نبوده، كه عرب آن را فراموش كند، بلكه در مدتى طولانى انجام شد، و در اين مدت عرب آن چنانى، براى تسكين حميت و غيرت خود نتوانست هيچ كارى صورت دهد، و اين دعوت قرآن را جز با شانه خالى كردن، و اظهار عجز بيشتر پاسخى ندادند، و جز گريختن، و خود پنهان كردن، عكس العملى نشان ندادند، هم چنان كه خود قرآن در اين باره مى‏فرمايد: (أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ، لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ، أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ، يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ‏، متوجه باشيد، كه ايشان شانه خالى مى‏كنند، تا آرام آرام خود را بيرون كشيده، پنهان كنند، بايد بدانند كه در همان حالى كه لباس خود بر سر مى ‏افكنند، كه كسى ايشان را نشناسد، خدا ميداند كه چه اظهار مى‏كنند، و چه پنهان ميدارند).[1]



[/HR][1] - ترجمه تفسير الميزان، ج‏1، ص: 99-107 با تلخیص.


ادامه جمع بندی

معناى معارضه و تحدی با قرآن اين نيست كه شخصى در مقام معارضه با يك كلام فصيح از اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و كلام ديگرى از آن بسازد و نام اين عمل را معارضه بگذارد.

اگر معناى معارضه اين باشد مى‏توان با هر كلامى معارضه نمود، و اين آسانترين راهى بود براى اعرابى كه با پيامبر (ص) معاصر بودند. ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى‏كردند اين بود كه زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند. عده ‏اى ايمان آوردند و عده ديگر آن را به سحر و جادو نسبت داده و گفتند: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ.[1]

اينك اين سخن سخيف را با سخن خدا مقايسه مى‏ كنيم تا گوينده ‏اش رسوا گردد:
1 چگونه مى‏توان گفت كه جمله «الحمد للرحمان» با جمله «الحمد للّه» از نظر معنى و مفهوم يكسان است، در صورتيكه كلمه «اللّه» اسم ذات مقدسى است كه جامع تمام صفات كمال باشد و تنها يكى از آن صفات «رحمت» است. بنابراين، انگيزه سپاس در جمله «الحمد للّه» دارا بودن خدا است بر تمام صفات كمال ولى در جمله «الحمد للرحمان» انگيزه سپاس تنها رحمت خداوند بوده و از صفات ديگر ذكرى به ميان نيامده است.

2 جمله «رب الاكوان» به جاى «رب العالمين الرحمان الرحيم» بسيار ناقص و نامتناسب بوده معنا و هدف هر دو آيه را از بين برده است. زيرا از اين دو آيه چنين استفاده مى‏گردد، كه جهان يكى نيست و بلكه متعدد مى‏باشد و خداوند مالك و مربى همه آنهاست، و رحمت وى نيز به طور استمرار و هميشگى و بدون انقطاع شامل تمام اين جهانها و عوالم مى‏گردد.
چگونه مى‏توان اين معانى را از «رب الاكوان» بدست آورد؟ در صورتيكه «كون» به معناى حدوث، وقوع، برگشتن و كفالت مى‏باشد.

علاوه بر اين، اضافه كردن كلمه «رب» كه به معناى مالك و مربى است به «اكوان» كه معناى مصدرى دارد و به معنى «بودن» مى‏باشد، از نظر ادبى صحيح نيست. بلى مى‏توان‏ كلمه «خالق» را به اين كلمه اضافه نمود و «خالق الاكوان» گفت، ولى از كلمه «اكوان» نه تعدد عوالم استفاده مى‏گردد و نه شمول و استمرار رحمت خداوند بر اين عوالم.[2]



در مورد تحدی با سوره کوثر بوسیله این تعابیر»انا اعطيناك الجواهر فصل لربك و جاهر، و لا تعتمد قول ساحر»(ما به تو جواهر داديم تو نيز با صداى بلند نماز بخوان و به گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مكن.(

اين معارضه از چند جهت باطل و مورد اشكال مى‏باشد:

1 می دانیم كه اين نويسنده بى ‏انصاف! در اين معارضه از نظم و تركيب قرآن تقليد كرده و تنها الفاظ آن را تغيير داده و چنين وانمود مى‏كند كه با قرآن معارضه كرده است.

2 علاوه بر این كه اين عمل نيز از خود وى نيست، بلكه از (مسيلمه كذاب) سرقت نموده و بنام خود قالب زده است. مسيلمه در مقام معارضه با اين سوره چنين گفته است:
»انا اعطيناك الجماهر، فصل لربك و هاجر، و ان مبغضك رجل كافر» (ما به تو جمعيتها داديم تو نيز نماز بخوان و هجرت كن و دشمن تو مرد كافر است(.

3 و از اينها شگفت انگيزتر اينكه: وى چنين پنداشته است كه اگر دو كلام در سجع و قافيه مشابه هم باشند در فصاحت و بلاغت نيز يكسان و برابر خواهند بود. در صورتيكه چنين نيست، بلكه اولين شرط فصاحت اين است كه در ميان جملات يك گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد، كه گفتار اين نويسنده فاقد آن است.

زيرا اعطا كردن جواهر مستلزم اين نخواهد بود كه نماز خوانده شود آن هم با صداى بلند، چون خداوند به بندگانش نعمتهاى فراوانى عنايت فرموده است كه از نعمت مال و ثروت بسى اشرف و مهمتر مى‏باشد، مانند نعمت حيات نعمت عقل، ايمان و امثال آن. پس چرا و چگونه اين آقا، تنها ثروت را موجب نماز خواندن مى‏داند؟[3]




[/HR]
[1] -مدثر،24.

[2] - شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص: 120.

[3] - شناخت قرآن(نجمى و هريسى)، ص:123.


موضوع قفل شده است