مقصود حضرتعالی از اولین فرمایشتان این است که کوه، انسان بالتمام می شود؟!(با توجه به به تعریفی که از انسان بالکمال و بالتمام
در ابتدای پست قبل داشتید)
سلام علیکم
بله. اما مقصود از انسان بالفعل شدن هم شاید بتوان گفت به دو گونه قابل توجیه و تبیین است که فعلا هیچ ترجیحی برای هیچ یک ندارم:
یکی این که کوه، در عین اینکه دارای ماهیت کوه است و شکل کوهی را دارد، تعریف حقیقت انسانیه بر او صادق باشد دلیلش هم این است که حیوان و نبات و انسان را نباید منحصر در مواردی که مشهود ماست بدانیم نبات یعنی جسم نامی؛ و حیوان یعنی جسم نامی دارای حس و شعور است و ... و ضرورتا نباید شکل حیوانی یا انسانی و یا نباتی را هم داشته باشد.
دلیل شرعی آن نیز که قسمتی از پاسخ سؤال شما در قسمت دوم است میتوان به اشاره قرآن در مورد مسخر شدن کوه برای حضرت داود [و سلیمان] استناد کرد: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن»(انبیاء 79) و «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراق» (ص/ 18).
چنین قابلیتی که در مورد کوهها بیان شده است، از یک موجود ذی شعور محتمل است نه از یک موجود بیشعور. شعوری هم که میگوییم باید در حد شعور یک انسان باشد تا بتواند با مثل حضرت سلیمان و داود همراهی کند.
روشن است که در این جا شکل کوهی از میان برچیده نشده است کوه در عین حال که کوه است به همراه ولی خدا تسبیح گوی حق است. پس
پس میتوان از قاعدهی «ادل دلیل علی امکان الشیء، وقوعه»، و ظاهر این حکایت و همچنین آیه «و تری الجبال تحسبها جامدة ...» پاسخ مثبتی به سؤال دومتان داد.
اما در مورد احتمال دیگری که در مورد سؤال اول شما رواست (که البته نسبت به احتمال اول ضعیفتر به نظر میرسد) این که شکل کوهی نیز برچیده شود. که این احتمال خیلی ضعیف است و حداقل برای خود بنده با مشکلاتی روبروست که پاسخی برایشان نیافتهام.
در واقع مایلم اینطور بگویم که جسم کوهی به مرحلهای میرسد که در این مرحله، دیگر آماده برای تعلق گرفتن نفس انسانی به آن میباشد. چنین مرحلهای از جسم، قویترین مرحلهی از جسمیت و مادیت است و دیگر مرحلهی دیگری از فعلیت برای آن متصور نیست (به حسب طبیعت نوعی).
البته خود مزاج انسانی (طبیعت انسانی) نیز در یک درجه و رتبه از قوت و شدت نیست و به تعداد انسانها متفاوت است قویترین مزاج از آن انسان کامل است که بعد از آن هیچ فعلیتی را نمیتوان در نظر گرفت.
شاید بتوان به این عقیده باور داشت که حقیقت کوهی (طبیعت کوهی) در سیر حرکت استکمالی جوهری خویش میتواند به همین مرحله از فعلیت نائل شود، در واقع این درگاه، نهایی ترین مرحله است. البته اگر به مادون این درجه از فعلیت نیز نائل شود باز هم تعریف و مبنا بر آن صادق خواهد بود همین مراحل ابتدائی، مقصود من از مرحله تمامیت است و آن مرحله نهایی نهایی که حقیقتا فعلیتی ورای آن وجود ندارد، مراد از «کمالیت» است.
از جهتی دیگر، به موازات این ارتقاء جوهری، همین کوه دارای صور مثالی و عقلی خواهد بود که در حال ارتقاء است. که اگر به مرحلهی نهایی خود رسید، دارای صور مثالی و روحی انسانی خواهد بود.
نکته: پیگیری این شکل از حرکت جوهری در عالم ماده یعنی به صورت خاص و جزئی، کمی دیر فهم بوده و هضمش مشکل است. به خاطر همین، طبق رصدهای ناقصی که انجام دادهام، بیشتر، کلام را به حرکت کلی عالم ماده (به طور کلی یا مثلا طبیعت عالم ماده) به سوی تجرد چرخانده اند و کمتر موردی پیدا می شود که صورتهای خاص را برجسته شده باشد. همانطور که قبلا هم به عرضتان رساندم حرکت جوهری جبال را خود جناب صدرا نیز نام نبرده است بلکه این مرحوم سبزواری ره است که آن را برجسته ساخته است. صحبت بر سر غلط بودن آن نیست صحبت بر سر قدرت فهم و قابلیت برای تبیین آن است.
در مورد کل عالم ماده نیز نمیتوان بر یک گمانه جازم شد
مثلا در یک دوره عالم ماده به صورت تک سلولی ظهور داشته است و بر اثر حرکت جوهری ارتقاء و استکمال یافته تا به مرحلهای که آماده برای ظهور انبیاء و اولیاء و ... و حضرت ولی عصر و تا معراج و ... شده است که چند میلیون سال طول بکشد و در ادامه، این دوره هم تمام میشود دوباره انفجارهای عظیمی رخ می دهد تا جایی که دیگر جانداری باقی نمیماند و وقتی آن دوره تمام میشود همه به سمت برزخ و قیامت می روند و فقط صرفا یک گدازههای آتشین باقی میماند؛ بعد از آن، عالم ماده دوباره در طی سنوات طولانی شروع میشود دوباره، موجودات تک سلولی پدید بیایند تا به انسان برسد و ... تا به یک نبی و ولی خدا برسد باز انسان ها بیایند و تا ... .
در عین حال که برخی بر عدم نابودی عالم ماده بالکل جازم اند، اما با توجه به برخی آیات، شاید بتوان گفت تجلی مادی در مقطعی وجود نداشته باشد و فقط سیر طولی در عالم مثال (برزخ) و عقول و ملکوت داشته باشد. مثل آیات «وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه» و «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُه».
حتی در مورد شخص کوهها فکر نمیکنم اگر قائل باشیم که در مرحله پختگی به سر میبرند و هر چند دارای ظاهر کوهی میباشند اما دارای مختصات نفس انسانی میباشند، سخن به گزاف گفته باشیم. چرا که همین کوه اگر قابلیت ابراز و اظهار داشته باشد (که ندارد؛ به دلیل داشتن شکل و شمایل کوهی) لب به تسبیح و تقدیس خواهد گشود و با ولی خدا هم کلام شده و مشایع وی در اذکار و اوراد خواهد شد.
دلیل شرعی آن نیز که قسمتی از پاسخ سؤال شما در قسمت دوم است میتوان به اشاره قرآن در مورد مسخر شدن کوه برای حضرت داود [و سلیمان] استناد کرد:
«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن»(انبیاء 79) و «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراق» (ص/ 18).
چنین قابلیتی که در مورد کوهها بیان شده است، از یک موجود ذی شعور محتمل است نه از یک موجود بیشعور.
سلام علیکم و رحمة الله
در جای جای قران تسبیح خداوند به همه ی موجودات نسبت داده شده است:
مفسرین تسبیح موجودات را به حالی،قالی و تکوینی برگردانده اند مثلا حضرت علامه طباطبایی
آن را قالی می دانند:
” تسبیح تمامى موجودات تسبیح حقیقى و قالى است چیزى که هست قالى بودن لازم نیست حتما با الفاظ شنیدنى و قراردادى بوده باشد.”
ترجمه المیزان، ج13، ص: 152
بنابراین در استناد حضرتعالی به آیه نه حرکت جوهری و نه رسیدن کوه به درگاه انسانی هیچکدام نقلا اثبات نمی گردد.
چرا که کوه در همان کوهیتش و سایر موجودات با همان هویت و ماهیت خاص دنیایی خویش در حال تسبیحند.
حافظ;821913 نوشت:
از جهتی دیگر، به موازات این ارتقاء جوهری، همین کوه دارای صور مثالی و عقلی خواهد بود که در حال ارتقاء است. که اگر به مرحلهی نهایی خود رسید، دارای صور مثالی و روحی انسانی خواهد بود.
البته در حکمت متعالیه اینکه هر موجودی دارای صورتی عقلی باشد ثابت است چرا که وجود مادی هر شیئ
معلول وجود مثالی و آن معلول وجود عقلی شیء در عالم عقول است و عوالم عقول هم در سببیت در طول یکدیگر
قرار دارند تا به عقل اول برسند.به قول جناب میرفندرسکی:
"صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی"
ولی باز هم نمی توان با این دلایل ثابت کرد که کوه به مقام انسان بالفعل می رسد(یا هر شیء دیگری)مگر اینکه از موضوع فنا
در عرفان و قران استفاده کنیم"کل شیء هالک الا وجهه" ولی طریقه ی ملا صدرا در مباحث حکمیش،برهانی نمودن شهودات عرفانی
و معارف قرانی است و چون این تفسیر به ملا صدرا نسبت داده شده لذا باید دلیلی عقلی هم بر آن اقامه شده باشد و حقیر به دنبال
مفسرین تسبیح موجودات را به حالی،قالی و تکوینی برگردانده اند مثلا حضرت علامه طباطبایی
آن را قالی می دانند:
” تسبیح تمامى موجودات تسبیح حقیقى و قالى است چیزى که هست قالى بودن لازم نیست حتما با الفاظ شنیدنى و قراردادى بوده باشد.”
ترجمه المیزان، ج13، ص: 152
بنابراین در استناد حضرتعالی به آیه نه حرکت جوهری و نه رسیدن کوه به درگاه انسانی هیچکدام نقلا اثبات نمی گردد.
چرا که کوه در همان کوهیتش و سایر موجودات با همان هویت و ماهیت خاص دنیایی خویش در حال تسبیحند.
اگر بنده در استظهارم از آیه، تنها به «یسبحن» استناد کنم فرمایش شما محکََّم است اما اگر به دقت ملاحظه کنیم خواهیم دید در کنار تسبیح گویی، «تسخیر جبال» نیز قرار گرفته است؛ «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن»(انبیاء 79)؛ در این آیه علاوه بر تسبیح عمومی، امتیاز بیشتری به کوهها داده شده است و آن صفت «اختیار و اراده» است این ویژگی، از مسخر شدن جبال توسط پیامبر خدا برداشت میگردد؛ همانطور که جناب علامه طباطبایی در تفسیر المیزان این ویژگی خاص را برای جبالِ مسخر شده توسط حضرت داود برمیشمارد (ر.ک: تفسیر المیزان، ج14، ص 312). فرق فاعل مسخر شده با فاعل غیر مسخر شده در این است که فاعل مسخر شده آنچه انجام میدهد به مقتضای طبع و اختیار خویش است و لذا اگر چه کوهها خودْ، دارای تسبیحاند اما از منظر هماهنگ نمودن این تسبیح با تسبیح جناب داودسلامالله علیه، مزیتی منحصر به فرد از دیگر تسبیحها را به خود اختصاص میدهند (یسبحن معه). روشن است در آیه «إن من شیء الا یسبح بحمده ...» حرفی از تسخیر نیست.
همچنین استظهار علامه طباطبایی از فقره «کنا فاعلین» نشان از آن است که چنین پدیدهای نه یک حادثه نو ظهور و بی سابقه بلکه یک سنت الهی است؛ و این مطلب میتواند شاهدی بر این باشد که چنین پدیدهای از پشتوانههای هستیشناسانه برخوردار است.
در خصوص اثبات عقلی نیز باید عرض کنم علامه طباطبایی در انتهای نهایه مطالب ارزندهای را در این خصوص بیان نموده اند
ر.ک: فصل 23 از مرحله دوازدهم و دو فصل هشتم و یازدهم از مرحله نهم. که عمده مطلب در همان فصل 23 از مرحله دوازدهم است.
البته اگرچه جناب علامه در خصوص کلی حرکت عالم ماده از نقص به سوی کمال دلائلی را مبذول داشته اند و سخنی از رسیدن عالم ماده به درگاه انسانی به میان نیاوردهاند اما میتوان با الغاء خصوصیت، مانع از عدم کاربرد این دلیل در مورد ذکر شده شویم.
همین که ثابت شود ماده در سیر حرکت جوهری خویش به سوی کمال پیش میرود و از طرفی میدانیم نهایت سقف کمالی در حقیقت انسانی ظهور یافته است، میتوان به نتیجه مورد نظر (که استکمال طبیعت مادی تا درگاه حقیقت انسانی ادامه دارد) دست یافت.
ولی باز هم نمی توان با این دلایل ثابت کرد که کوه به مقام انسان بالفعل می رسد(یا هر شیء دیگری)مگر اینکه از موضوع فنا
در عرفان و قران استفاده کنیم"کل شیء هالک الا وجهه" ولی طریقه ی ملا صدرا در مباحث حکمیش،برهانی نمودن شهودات عرفانی
و معارف قرانی است و چون این تفسیر به ملا صدرا نسبت داده شده لذا باید دلیلی عقلی هم بر آن اقامه شده باشد و حقیر به دنبال
آن دلیلم.
بر پایه جسمانیة الحدوث بودن نفس انسانی، یک بُعد نفس انسانی همین مادهای است که در عالم ماده است اما آیا هر مادهای قابل برای تعلق گرفتن روح بدان است؟ یا این که این ماده باید در اثر حرکت جوهری به مرحلهای رسیده باشد که تعلق روح بدان ممکن گردد آیا این دلیل بر ارتقاء و استکمال ماده از مرتبه ضعیف به مرتبه قویتر که از آن به درگاه انسانی تعبیر میکنیم، نیست!
فرق فاعل مسخر شده با فاعل غیر مسخر شده در این است که فاعل مسخر شده آنچه انجام میدهد به مقتضای طبع و اختیار خویش است و لذا اگر چه کوهها خودْ، دارای تسبیحاند اما از منظر هماهنگ نمودن این تسبیح با تسبیح جناب داودسلامالله علیه، مزیتی منحصر به فرد از دیگر تسبیحها را به خود اختصاص میدهند (یسبحن معه). روشن است در آیه «إن من شیء الا یسبح بحمده ...» حرفی از تسخیر نیست.
سلام و عرض ادب
در ایه 82 انبیاء خداوند فرموده اند کسانی از شیطانها را مسخر او کردیم.بنابراین شاید این مسخر شدن نتواند مستقیما در اثبات حرکت جوهری بکار رود. چون فکر نمیکنم شیطان ماده داشته باشد. دارد؟
ولی دو نکته به ذهن مشوش حقیر میرسد:
اول اینکه
از آنجایی که در پایان آیه آمده است« و کنا لهم حافظین»،شاید این قید نشاندهنده این باشد که تسخیر در این مورد با اجبار و اکراه بوده است و این وجه تمایز باشد از مورد قبل.
دوم اینکه واژه سخرنا مستقیما در این آیه نیامده است.
همچنین استظهار علامه طباطبایی از فقره «کنا فاعلین» نشان از آن است که چنین پدیدهای نه یک حادثه نو ظهور و بی سابقه بلکه یک سنت الهی است؛ و این مطلب میتواند شاهدی بر این باشد که چنین پدیدهای از پشتوانههای هستیشناسانه برخوردار است.
بله حق با جنابعالی است قید "سخرنا" و "کنا فاعلین"توضیح بیشتری نسبت به آیه ی شریفه ی منقول بنده دارد.
اما همانطور که حضرتعالی هم فرمودید این سنت الهی است ضمن اینکه هماهنگ بودن تسبیح اشیاء با ولی الله اختصاصی به کوه و حضرت
داوود علی نبینا و آله و علیه السلام ندارد کما اینکه این همراهی در ذکر را از بعضی اولیاء و عرفاء نیز شنیده و خوانده ایم.
حافظ;821939 نوشت:
همین که ثابت شود ماده در سیر حرکت جوهری خویش به سوی کمال پیش میرود و از طرفی میدانیم نهایت سقف کمالی در حقیقت انسانی ظهور یافته است، میتوان به نتیجه مورد نظر (که استکمال طبیعت مادی تا درگاه حقیقت انسانی ادامه دارد) دست یافت.
این در صورتی است که اثبات شود حرکت کمالی اشتدادی است اما اگر هم چنانکه مصادیقش در طبیعت
هم هست بعضی از حرکتهای طبیعی تضعفی یا نزولی باشند مثل فساد گیاهان و پوسیدگی آنها و رسیدن
سیب و کند شدن حرکت کمالی آن وقتی به نهایت شیرینی می رسد دیگر نمی توانیم بگوئیم حرکت جوهری
اشتدادی است گرچه در مصادیق دیگری ممکن است اینگونه باشد.(این نظریه هم نقد و مخالف دارد).
ضمن اینکه ظاهرا انسان بالفعل انسان عقلی است یعنی انسانی که در عقل نظری به عقل فعال اتصال
یافته باشد،گرچه این یک حرکت اشتدادی کمالی است اما همچنانکه قران کریم هم آن را تأیید می کند
عقل عملی در آن دخیل است:"الذین آمنوا و عملوا الصاحات".
پس رسیدن انسان به فعلیت و در واقع جهانی عقلی شدن و اتصال به عقل فعال،اشتداد در عقل نظری
را می طلبد که عقل عملی یکی از معدات آن است و این در سایر موجودات موضوعیت ندارد.
حقیر فکر می کنم مقصود ملا صدرا از رسیدن کوه به درگاه انسان بالفعل، حرکت کلی جهان به سوی خداوند
باشد که از کانال انسان کامل و مجلا و مجرای وجود او صورت می پذیرد:"و ایاب الخلق الیکم" در واقع مقصود
بر پایه جسمانیة الحدوث بودن نفس انسانی، یک بُعد نفس انسانی همین مادهای است که در عالم ماده است اما آیا هر مادهای قابل برای تعلق گرفتن روح بدان است؟ یا این که این ماده باید در اثر حرکت جوهری به مرحلهای رسیده باشد که تعلق روح بدان ممکن گردد آیا این دلیل بر ارتقاء و استکمال ماده از مرتبه ضعیف به مرتبه قویتر که از آن به درگاه انسانی تعبیر میکنیم، نیست!
بله هست،امّا بنابه فرمایش حضرتعالی نه هر ماده ای.
ماده ی انسان،قابلیت پذیرش صورت انسانی را دارد حتی از نظر ملا صدرا لطافت و صفای ماده ی بدن انسانی
در تعلق ارواح جزئیه به آن بدن خاص دخالت دارند لذا اگر ماده ی اولیه ی بدن کسی پلید و یا از نظر مزاج معتدل
نبود در صفا و کدورت روح شخص تأثیری در حدّ اقتضا دارد.
حقیر فکر می کنم مقصود ملا صدرا از رسیدن کوه به درگاه انسان بالفعل، حرکت کلی جهان به سوی خداوند
باشد که از کانال انسان کامل و مجلا و مجرای وجود او صورت می پذیرد:"و ایاب الخلق الیکم" در واقع مقصود
کلی وی شاید نفس حرکت کمالی موجودات باشد
فکر نمیکنم تفاوتی میان این تعبیر حضرتعالی با آنچه تا کنون بیان شده است، باشد. بله، ذکر کوه موضوعیت ندارد و علت اختصاص آن به ذکر، شاید به دلیل آن باشد که کوه در زمرهی معدن بوده و معدن در میان اجزاء عالم ماده، در جایگاه ابتدایی ترین اجزائی است که در مفاهمهی عامه از مردم شناخته میشود، ایفای نقش میکند. به عبارت دیگر، معدن، مزاجی است که در دورترین نقطه نسبت به نقطه اعتدال مزاجی قرار دارد و به این دلیل ذکر کوه از باب بیان نقطهی عطف و شروع حرکت جوهری در عالم ماده، موضوعیت یافته است.
و مستحضرید که عناصر اربعه مفردات عالم طبيعت است که از ترکيبشان اخلاط اربعه پديد ميآيد. به تعبير ديگر، مواليد سهگانه (معدن، نبات و حيوان) از ترکيب مفردات درست شده، و اعدل مزاجها همان اعدل ترکيبهاست که متعلق به مزاج انساني و از ميان نوع انساني، متعلق به انسان کامل است.
و باز مستحضرید امتزاج متشابه الاجزاء و متناسب الاجزاء عناصر و طبايع، مزاج معتدل را نتيجه ميدهد و محتمل است «تسويه» در آیه شریفهی «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي ...»نيز به همين معنا اشاره داشته باشد.
پس هر مزاجي که داراي عناصر و طبايع متناسب باشد، مزاج معتدل شمرده ميشود که در ميان مخلوقات، مزاج انساني نزديکترين مزاج به اين حالت اعتدالي است. بنابراين، ميتوان گفت: هرگاه مزاجي از اين اعتدال دور باشد سبب پيدايش مزاج معدن، و هرگاه در دوري و نزديکي حالتي متوسط داشته باشد سبب پيدايش مزاج نبات و روح نباتي، و هرگاه نسبت به آن شاخصِ اعتدالي، نزديک باشد روح حيواني پديد ميآيد، و انسان در حقيقت، نوعي از اين نوع حيواني است. و آنچه که شما در مورد اتصال انسان به عقل فعال فرمودید:
حبیبه;821957 نوشت:
پس رسیدن انسان به فعلیت و در واقع جهانی عقلی شدن و اتصال به عقل فعال،اشتداد در عقل نظری
را می طلبد که عقل عملی یکی از معدات آن است و این در سایر موجودات موضوعیت ندارد.
این در حقیقت غایت این حرکت و نهایت این سیر خواهد بود و نمیتوان عقبه و پیشینه این حرکت، که حرکتی در قالب یک بستر است را ندیده گرفت و نام و نشانی برای آن معرفی نکرد. شاید شما نام و نشان «حیوان» را برای این عقبه معرفی کنید اما تفاوت حیوانیت در دیگر انواع حیوانی با این بازهی مسافتی از حرکت در انسان، مانع از چنین اشتراکی بین نامگذاری انسان ناطق و دیگر انواع از حیوانات است.
نکته دیگر که در تکمیل مباحث فوق در مورد مزاج عنصری نیکو ست، بحث «حرکت عالم ماده به سوی وحدت» است.
از آنرو که مزاج عنصري ـ در اصطلاح ـ به معناي اختلاط اجزاي عناصر اربعه با يکديگر است، داراي عنصر هيولاني بوده، موجب ميگردد مزاج از حضيض دنائت و خسّت، به اوج کرامت و وجاهت رجوع کند.
بر این اساس، مزاج در يک روند تکاملي به سوي وحدت و جمعيت پيش ميرود. این در واقع همان روح حرکت ماسوی از کثرت به سوی وحدت است که در کلام پست اخیر شما نیز منعکس شد.
این بدین معناست که مراتب اخس، رايحة کثرت بيشتري داشته، در نتيجه، بيشتر در معرض نابودي خواهد بود. در مقابل، هر قدر به سوي اعتدال و وحدت و جمعيت پيش ميرود، داراي شرافت گشته، قابليت کمالات بيشتري پيدا ميکند.
ناگفته نماند، چنين قاعدهاي در مزاج معدني، نباتي، حيواني و انساني و همچنين در بين افراد هر نوع از اين مزاجها جريان دارد؛ مثلاً، در بين معدنيات، «مرجان» داراي شرافت و اعتدال مزاجي بالاتري نسبت به سنگ معمولي است، به گونهاي که اين مزاج، مرجان را به رتبة نبات نزديک کرده، و يا در ميان نباتات، نخل از شرافت و تعادل مزاجی بیشتری نسبت به ديگر افراد نبات برخوردار است، به گونهاي که در حديثي از حضرت خاتمالنبيين صلیالله علیه و آله نیز این موضوع بیان شده است.
این به دلیل آن است که اين مزاج نباتي، از حيث کمال، به مرز حيواني نزديکتر است.
اینچنیناند افراد مزاج حيواني و افراد مزاج انساني. در نتيجه، مزاج انساني نسبت به مراتب مزاج حيواني و نباتي و جمادي، مزاج اعدل است. نکتة حايز اهميت آن است که هر مزاج بالاتر، ويژگيهاي مزاج يا مزاجهاي پايينتر را به اضافة کمال بيشتري دارد. انسان نيز افزون بر ويژگيهاي مراتب پايينتر، داراي کمالات منحصر به فرد خود است. در نتيجة اين ويژگي، انسان مجموعه حقايق عالم، اعم از اسفل و اعلا گرديده، نيز صاحب حقايقِ حقاني، اعم از اسما و صفات الهي نيز هست که به وسيلة جمعيتِ حقايقِ عالم اَسفل، صاحب خلافت صغرا در عالم طبيعت، و به سبب جمعيت نسبت به اسما و صفات، واجد خلافت کبرا در عالم کبير خواهد شد، و با وجود اين جايگاه (جمعيت نسبت به همة حقايق)، در ميان ماسوا، مستحق خضوع ملائکه و سجدة آنان ميگردد. نتيجه آنکه مزاجها عموماً و مزاج انساني خصوصاً قابليت قرار گرفتن در چرخة کمالي را دارند. اکمل امزجه، که معتدلترين آنهاست، مختصِ انسان کامل است که به سبب مزاج اعدلِ عنصري خود، حقايق عالم سفلا را در خود جمع ميکند. نشئة انساني متشکل از نفس و بدن، طبق قانون تجلي و کمال استجلا، قابليت انعکاس وحدت حقيقيه را دارد. اين به سبب ويژگي نشئة انساني نسبت به ديگر مخلوقات و مظاهر است؛ زيرا انسان با بدني معتدل حامل قواي متعدد گشته، در نتيجة سلوک، صاحب حالات اعتدالي شده که اين حالات وي را به مظهر وحدت حقيقي مبدل ساخته است. روشن است که زمينه و بستر چنين ارتقائي را مزاج عنصري معتدل تأمين ميکندبا این توضیحات فکر می کنم علت اختصاص یافتن ذکر حرکت جوهری کوهها به سوی درگاه انسانی در میان دیگر مؤلفههای عالم ماده روشنتر شد. در حقيقت، تا وقتي مزاج انسان ويژگي وحداني نيافته و با قرار گرفتن در وضعيت اعتدالي، شبيه وحدت حقيقيه نشده باشد، تصويري از وحدت حقيقي در مجلاي انساني منعکس نخواهد شد که قسمتی از این عملیات وحدانی شدن، با حرکت جوهری در عالم ماده رخ خواهد داد. چرا که همانطور که خیلی قبل اشاره شد، عالم ماده شأنی از شئون انسان کامل است.
نتيجه آنکه مزاجها عموماً و مزاج انساني خصوصاً قابليت قرار گرفتن در چرخة کمالي را دارند. اکمل امزجه، که معتدلترين آنهاست، مختصِ انسان کامل است که به سبب مزاج اعدلِ عنصري خود، حقايق عالم سفلا را در خود جمع ميکند.
از فرمایشات خوب حضرتعالی متشکرم.
پس کوه با همین صورت کوه بودنش در اثر حرکت جوهری نمی تواند انسان بالفعل شود،مگر اینکه همانطور که حضرتعالی
هم اشاره فرمودید در اثر حرکت جوهری که حرکات عرضی را نیز به همراه دارد تبدیل به ماده ی انسانی شود و به شکل
انسان و در مسیر حرکت وجودی انسان ،به انسان بالفعل تبدیل گردد.(این یک احتمال است که همان اول بحث هم فرموده بودید).
احتمال دیگری هم به ذهن می رسد و آن اینکه در واقع کسانی که در همین دنیا قیامتشان بر پا می شود(کملین) به واسطه ی
شهود قلبی کوهها و سایر موجودات را فانی و مستهلک در ذات احدیت ببینند،این همان رجوع از کثرت به وحدت است.
ولی در این صورت دیگر بحث حرکت جوهری موضوعیت نخواهد داشت،درست است؟
چند وجه تفسیری (فلسفی-عرفانی)دیگر از این آیه وجود دارد(در شروح عرفانی آیه دیدم) که ان شاالله در فرصت دیگری عرض خواهم.
سلام علیکم
بله عالم ماده و از جمله کوه به سمت تجرد خواهد رفت اما نکتهای که سرکار خانم حبیبه فرمودند ناظر به حرکت جوهری کوهها نبود بلکه ناظر به نگاه توحیدی عارف بود. در واقع، از دریچه حرکت جوهری نیست که این اتفاق برای عارف میافتد.
سلام علیکم
بله. اما مقصود از انسان بالفعل شدن هم شاید بتوان گفت به دو گونه قابل توجیه و تبیین است که فعلا هیچ ترجیحی برای هیچ یک ندارم:
یکی این که کوه، در عین اینکه دارای ماهیت کوه است و شکل کوهی را دارد، تعریف حقیقت انسانیه بر او صادق باشد دلیلش هم این است که حیوان و نبات و انسان را نباید منحصر در مواردی که مشهود ماست بدانیم نبات یعنی جسم نامی؛ و حیوان یعنی جسم نامی دارای حس و شعور است و ... و ضرورتا نباید شکل حیوانی یا انسانی و یا نباتی را هم داشته باشد.
دلیل شرعی آن نیز که قسمتی از پاسخ سؤال شما در قسمت دوم است میتوان به اشاره قرآن در مورد مسخر شدن کوه برای حضرت داود [و سلیمان] استناد کرد:
«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن»(انبیاء 79) و «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراق» (ص/ 18).
چنین قابلیتی که در مورد کوهها بیان شده است، از یک موجود ذی شعور محتمل است نه از یک موجود بیشعور. شعوری هم که میگوییم باید در حد شعور یک انسان باشد تا بتواند با مثل حضرت سلیمان و داود همراهی کند.
روشن است که در این جا شکل کوهی از میان برچیده نشده است کوه در عین حال که کوه است به همراه ولی خدا تسبیح گوی حق است. پس
پس میتوان از قاعدهی «ادل دلیل علی امکان الشیء، وقوعه»، و ظاهر این حکایت و همچنین آیه «و تری الجبال تحسبها جامدة ...» پاسخ مثبتی به سؤال دومتان داد.
اما در مورد احتمال دیگری که در مورد سؤال اول شما رواست (که البته نسبت به احتمال اول ضعیفتر به نظر میرسد) این که شکل کوهی نیز برچیده شود. که این احتمال خیلی ضعیف است و حداقل برای خود بنده با مشکلاتی روبروست که پاسخی برایشان نیافتهام.
در واقع مایلم اینطور بگویم که جسم کوهی به مرحلهای میرسد که در این مرحله، دیگر آماده برای تعلق گرفتن نفس انسانی به آن میباشد. چنین مرحلهای از جسم، قویترین مرحلهی از جسمیت و مادیت است و دیگر مرحلهی دیگری از فعلیت برای آن متصور نیست (به حسب طبیعت نوعی).
البته خود مزاج انسانی (طبیعت انسانی) نیز در یک درجه و رتبه از قوت و شدت نیست و به تعداد انسانها متفاوت است قویترین مزاج از آن انسان کامل است که بعد از آن هیچ فعلیتی را نمیتوان در نظر گرفت.
شاید بتوان به این عقیده باور داشت که حقیقت کوهی (طبیعت کوهی) در سیر حرکت استکمالی جوهری خویش میتواند به همین مرحله از فعلیت نائل شود، در واقع این درگاه، نهایی ترین مرحله است. البته اگر به مادون این درجه از فعلیت نیز نائل شود باز هم تعریف و مبنا بر آن صادق خواهد بود همین مراحل ابتدائی، مقصود من از مرحله تمامیت است و آن مرحله نهایی نهایی که حقیقتا فعلیتی ورای آن وجود ندارد، مراد از «کمالیت» است.
از جهتی دیگر، به موازات این ارتقاء جوهری، همین کوه دارای صور مثالی و عقلی خواهد بود که در حال ارتقاء است. که اگر به مرحلهی نهایی خود رسید، دارای صور مثالی و روحی انسانی خواهد بود.
نکته: پیگیری این شکل از حرکت جوهری در عالم ماده یعنی به صورت خاص و جزئی، کمی دیر فهم بوده و هضمش مشکل است. به خاطر همین، طبق رصدهای ناقصی که انجام دادهام، بیشتر، کلام را به حرکت کلی عالم ماده (به طور کلی یا مثلا طبیعت عالم ماده) به سوی تجرد چرخانده اند و کمتر موردی پیدا می شود که صورتهای خاص را برجسته شده باشد.
همانطور که قبلا هم به عرضتان رساندم حرکت جوهری جبال را خود جناب صدرا نیز نام نبرده است بلکه این مرحوم سبزواری ره است که آن را برجسته ساخته است.
صحبت بر سر غلط بودن آن نیست صحبت بر سر قدرت فهم و قابلیت برای تبیین آن است.
در مورد کل عالم ماده نیز نمیتوان بر یک گمانه جازم شد
مثلا در یک دوره عالم ماده به صورت تک سلولی ظهور داشته است و بر اثر حرکت جوهری ارتقاء و استکمال یافته تا به مرحلهای که آماده برای ظهور انبیاء و اولیاء و ... و حضرت ولی عصر و تا معراج و ... شده است که چند میلیون سال طول بکشد و در ادامه، این دوره هم تمام میشود دوباره انفجارهای عظیمی رخ می دهد تا جایی که دیگر جانداری باقی نمیماند و وقتی آن دوره تمام میشود همه به سمت برزخ و قیامت می روند و فقط صرفا یک گدازههای آتشین باقی میماند؛ بعد از آن، عالم ماده دوباره در طی سنوات طولانی شروع میشود دوباره، موجودات تک سلولی پدید بیایند تا به انسان برسد و ... تا به یک نبی و ولی خدا برسد باز انسان ها بیایند و تا ... .
در عین حال که برخی بر عدم نابودی عالم ماده بالکل جازم اند، اما با توجه به برخی آیات، شاید بتوان گفت تجلی مادی در مقطعی وجود نداشته باشد و فقط سیر طولی در عالم مثال (برزخ) و عقول و ملکوت داشته باشد. مثل آیات «وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه» و «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُه».
حتی در مورد شخص کوهها فکر نمیکنم اگر قائل باشیم که در مرحله پختگی به سر میبرند و هر چند دارای ظاهر کوهی میباشند اما دارای مختصات نفس انسانی میباشند، سخن به گزاف گفته باشیم. چرا که همین کوه اگر قابلیت ابراز و اظهار داشته باشد (که ندارد؛ به دلیل داشتن شکل و شمایل کوهی) لب به تسبیح و تقدیس خواهد گشود و با ولی خدا هم کلام شده و مشایع وی در اذکار و اوراد خواهد شد.
بسمه العلیم
سلام علیکم و رحمة الله
در جای جای قران تسبیح خداوند به همه ی موجودات نسبت داده شده است:
"و إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِن لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ”
مفسرین تسبیح موجودات را به حالی،قالی و تکوینی برگردانده اند مثلا حضرت علامه طباطبایی
آن را قالی می دانند:
” تسبیح تمامى موجودات تسبیح حقیقى و قالى است چیزى که هست قالى بودن لازم نیست حتما با الفاظ شنیدنى و قراردادى بوده باشد.”
ترجمه المیزان، ج13، ص: 152
بنابراین در استناد حضرتعالی به آیه نه حرکت جوهری و نه رسیدن کوه به درگاه انسانی هیچکدام نقلا اثبات نمی گردد.
چرا که کوه در همان کوهیتش و سایر موجودات با همان هویت و ماهیت خاص دنیایی خویش در حال تسبیحند.
البته در حکمت متعالیه اینکه هر موجودی دارای صورتی عقلی باشد ثابت است چرا که وجود مادی هر شیئ
معلول وجود مثالی و آن معلول وجود عقلی شیء در عالم عقول است و عوالم عقول هم در سببیت در طول یکدیگر
قرار دارند تا به عقل اول برسند.به قول جناب میرفندرسکی:
"صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی"
ولی باز هم نمی توان با این دلایل ثابت کرد که کوه به مقام انسان بالفعل می رسد(یا هر شیء دیگری)مگر اینکه از موضوع فنا
در عرفان و قران استفاده کنیم"کل شیء هالک الا وجهه" ولی طریقه ی ملا صدرا در مباحث حکمیش،برهانی نمودن شهودات عرفانی
و معارف قرانی است و چون این تفسیر به ملا صدرا نسبت داده شده لذا باید دلیلی عقلی هم بر آن اقامه شده باشد و حقیر به دنبال
آن دلیلم.
با تشکر
اگر بنده در استظهارم از آیه، تنها به «یسبحن» استناد کنم فرمایش شما محکََّم است اما اگر به دقت ملاحظه کنیم خواهیم دید در کنار تسبیح گویی، «تسخیر جبال» نیز قرار گرفته است؛ «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن»(انبیاء 79)؛ در این آیه علاوه بر تسبیح عمومی، امتیاز بیشتری به کوهها داده شده است و آن صفت «اختیار و اراده» است این ویژگی، از مسخر شدن جبال توسط پیامبر خدا برداشت میگردد؛ همانطور که جناب علامه طباطبایی در تفسیر المیزان این ویژگی خاص را برای جبالِ مسخر شده توسط حضرت داود برمیشمارد (ر.ک: تفسیر المیزان، ج14، ص 312). فرق فاعل مسخر شده با فاعل غیر مسخر شده در این است که فاعل مسخر شده آنچه انجام میدهد به مقتضای طبع و اختیار خویش است و لذا اگر چه کوهها خودْ، دارای تسبیحاند اما از منظر هماهنگ نمودن این تسبیح با تسبیح جناب داودسلامالله علیه، مزیتی منحصر به فرد از دیگر تسبیحها را به خود اختصاص میدهند (یسبحن معه). روشن است در آیه «إن من شیء الا یسبح بحمده ...» حرفی از تسخیر نیست.
همچنین استظهار علامه طباطبایی از فقره «کنا فاعلین» نشان از آن است که چنین پدیدهای نه یک حادثه نو ظهور و بی سابقه بلکه یک سنت الهی است؛ و این مطلب میتواند شاهدی بر این باشد که چنین پدیدهای از پشتوانههای هستیشناسانه برخوردار است.
در خصوص اثبات عقلی نیز باید عرض کنم علامه طباطبایی در انتهای نهایه مطالب ارزندهای را در این خصوص بیان نموده اند
ر.ک: فصل 23 از مرحله دوازدهم و دو فصل هشتم و یازدهم از مرحله نهم. که عمده مطلب در همان فصل 23 از مرحله دوازدهم است.
البته اگرچه جناب علامه در خصوص کلی حرکت عالم ماده از نقص به سوی کمال دلائلی را مبذول داشته اند و سخنی از رسیدن عالم ماده به درگاه انسانی به میان نیاوردهاند اما میتوان با الغاء خصوصیت، مانع از عدم کاربرد این دلیل در مورد ذکر شده شویم.
همین که ثابت شود ماده در سیر حرکت جوهری خویش به سوی کمال پیش میرود و از طرفی میدانیم نهایت سقف کمالی در حقیقت انسانی ظهور یافته است، میتوان به نتیجه مورد نظر (که استکمال طبیعت مادی تا درگاه حقیقت انسانی ادامه دارد) دست یافت.
بر پایه جسمانیة الحدوث بودن نفس انسانی، یک بُعد نفس انسانی همین مادهای است که در عالم ماده است اما آیا هر مادهای قابل برای تعلق گرفتن روح بدان است؟ یا این که این ماده باید در اثر حرکت جوهری به مرحلهای رسیده باشد که تعلق روح بدان ممکن گردد آیا این دلیل بر ارتقاء و استکمال ماده از مرتبه ضعیف به مرتبه قویتر که از آن به درگاه انسانی تعبیر میکنیم، نیست!
سلام و عرض ادب
در ایه 82 انبیاء خداوند فرموده اند کسانی از شیطانها را مسخر او کردیم.بنابراین شاید این مسخر شدن نتواند مستقیما در اثبات حرکت جوهری بکار رود. چون فکر نمیکنم شیطان ماده داشته باشد. دارد؟
ولی دو نکته به ذهن مشوش حقیر میرسد:
اول اینکه
از آنجایی که در پایان آیه آمده است« و کنا لهم حافظین»،شاید این قید نشاندهنده این باشد که تسخیر در این مورد با اجبار و اکراه بوده است و این وجه تمایز باشد از مورد قبل.
دوم اینکه واژه سخرنا مستقیما در این آیه نیامده است.
بسمه الحق
بله حق با جنابعالی است قید "سخرنا" و "کنا فاعلین"توضیح بیشتری نسبت به آیه ی شریفه ی منقول بنده دارد.
اما همانطور که حضرتعالی هم فرمودید این سنت الهی است ضمن اینکه هماهنگ بودن تسبیح اشیاء با ولی الله اختصاصی به کوه و حضرت
داوود علی نبینا و آله و علیه السلام ندارد کما اینکه این همراهی در ذکر را از بعضی اولیاء و عرفاء نیز شنیده و خوانده ایم.
این در صورتی است که اثبات شود حرکت کمالی اشتدادی است اما اگر هم چنانکه مصادیقش در طبیعت
هم هست بعضی از حرکتهای طبیعی تضعفی یا نزولی باشند مثل فساد گیاهان و پوسیدگی آنها و رسیدن
سیب و کند شدن حرکت کمالی آن وقتی به نهایت شیرینی می رسد دیگر نمی توانیم بگوئیم حرکت جوهری
اشتدادی است گرچه در مصادیق دیگری ممکن است اینگونه باشد.(این نظریه هم نقد و مخالف دارد).
ضمن اینکه ظاهرا انسان بالفعل انسان عقلی است یعنی انسانی که در عقل نظری به عقل فعال اتصال
یافته باشد،گرچه این یک حرکت اشتدادی کمالی است اما همچنانکه قران کریم هم آن را تأیید می کند
عقل عملی در آن دخیل است:"الذین آمنوا و عملوا الصاحات".
پس رسیدن انسان به فعلیت و در واقع جهانی عقلی شدن و اتصال به عقل فعال،اشتداد در عقل نظری
را می طلبد که عقل عملی یکی از معدات آن است و این در سایر موجودات موضوعیت ندارد.
حقیر فکر می کنم مقصود ملا صدرا از رسیدن کوه به درگاه انسان بالفعل، حرکت کلی جهان به سوی خداوند
باشد که از کانال انسان کامل و مجلا و مجرای وجود او صورت می پذیرد:"و ایاب الخلق الیکم" در واقع مقصود
کلی وی شاید نفس حرکت کمالی موجودات باشد.
بسمه الحق
بله هست،امّا بنابه فرمایش حضرتعالی نه هر ماده ای.
ماده ی انسان،قابلیت پذیرش صورت انسانی را دارد حتی از نظر ملا صدرا لطافت و صفای ماده ی بدن انسانی
در تعلق ارواح جزئیه به آن بدن خاص دخالت دارند لذا اگر ماده ی اولیه ی بدن کسی پلید و یا از نظر مزاج معتدل
نبود در صفا و کدورت روح شخص تأثیری در حدّ اقتضا دارد.
فکر نمیکنم تفاوتی میان این تعبیر حضرتعالی با آنچه تا کنون بیان شده است، باشد. بله، ذکر کوه موضوعیت ندارد و علت اختصاص آن به ذکر، شاید به دلیل آن باشد که کوه در زمرهی معدن بوده و معدن در میان اجزاء عالم ماده، در جایگاه ابتدایی ترین اجزائی است که در مفاهمهی عامه از مردم شناخته میشود، ایفای نقش میکند. به عبارت دیگر، معدن، مزاجی است که در دورترین نقطه نسبت به نقطه اعتدال مزاجی قرار دارد و به این دلیل ذکر کوه از باب بیان نقطهی عطف و شروع حرکت جوهری در عالم ماده، موضوعیت یافته است.
و مستحضرید که عناصر اربعه مفردات عالم طبيعت است که از ترکيبشان اخلاط اربعه پديد ميآيد. به تعبير ديگر، مواليد سهگانه (معدن، نبات و حيوان) از ترکيب مفردات درست شده، و اعدل مزاجها همان اعدل ترکيبهاست که متعلق به مزاج انساني و از ميان نوع انساني، متعلق به انسان کامل است.
و باز مستحضرید امتزاج متشابه الاجزاء و متناسب الاجزاء عناصر و طبايع، مزاج معتدل را نتيجه ميدهد و محتمل است «تسويه» در آیه شریفهی «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي ...»نيز به همين معنا اشاره داشته باشد.
پس هر مزاجي که داراي عناصر و طبايع متناسب باشد، مزاج معتدل شمرده ميشود که در ميان مخلوقات، مزاج انساني نزديکترين مزاج به اين حالت اعتدالي است. بنابراين، ميتوان گفت: هرگاه مزاجي از اين اعتدال دور باشد سبب پيدايش مزاج معدن، و هرگاه در دوري و نزديکي حالتي متوسط داشته باشد سبب پيدايش مزاج نبات و روح نباتي، و هرگاه نسبت به آن شاخصِ اعتدالي، نزديک باشد روح حيواني پديد ميآيد، و انسان در حقيقت، نوعي از اين نوع حيواني است. و آنچه که شما در مورد اتصال انسان به عقل فعال فرمودید:
این در حقیقت غایت این حرکت و نهایت این سیر خواهد بود و نمیتوان عقبه و پیشینه این حرکت، که حرکتی در قالب یک بستر است را ندیده گرفت و نام و نشانی برای آن معرفی نکرد. شاید شما نام و نشان «حیوان» را برای این عقبه معرفی کنید اما تفاوت حیوانیت در دیگر انواع حیوانی با این بازهی مسافتی از حرکت در انسان، مانع از چنین اشتراکی بین نامگذاری انسان ناطق و دیگر انواع از حیوانات است.
نکته دیگر که در تکمیل مباحث فوق در مورد مزاج عنصری نیکو ست، بحث «حرکت عالم ماده به سوی وحدت» است.
از آنرو که مزاج عنصري ـ در اصطلاح ـ به معناي اختلاط اجزاي عناصر اربعه با يکديگر است، داراي عنصر هيولاني بوده، موجب ميگردد مزاج از حضيض دنائت و خسّت، به اوج کرامت و وجاهت رجوع کند.
بر این اساس، مزاج در يک روند تکاملي به سوي وحدت و جمعيت پيش ميرود. این در واقع همان روح حرکت ماسوی از کثرت به سوی وحدت است که در کلام پست اخیر شما نیز منعکس شد.
این بدین معناست که مراتب اخس، رايحة کثرت بيشتري داشته، در نتيجه، بيشتر در معرض نابودي خواهد بود. در مقابل، هر قدر به سوي اعتدال و وحدت و جمعيت پيش ميرود، داراي شرافت گشته، قابليت کمالات بيشتري پيدا ميکند.
ناگفته نماند، چنين قاعدهاي در مزاج معدني، نباتي، حيواني و انساني و همچنين در بين افراد هر نوع از اين مزاجها جريان دارد؛ مثلاً، در بين معدنيات، «مرجان» داراي شرافت و اعتدال مزاجي بالاتري نسبت به سنگ معمولي است، به گونهاي که اين مزاج، مرجان را به رتبة نبات نزديک کرده، و يا در ميان نباتات، نخل از شرافت و تعادل مزاجی بیشتری نسبت به ديگر افراد نبات برخوردار است، به گونهاي که در حديثي از حضرت خاتمالنبيين صلیالله علیه و آله نیز این موضوع بیان شده است.
این به دلیل آن است که اين مزاج نباتي، از حيث کمال، به مرز حيواني نزديکتر است.
اینچنیناند افراد مزاج حيواني و افراد مزاج انساني. در نتيجه، مزاج انساني نسبت به مراتب مزاج حيواني و نباتي و جمادي، مزاج اعدل است.
نکتة حايز اهميت آن است که هر مزاج بالاتر، ويژگيهاي مزاج يا مزاجهاي پايينتر را به اضافة کمال بيشتري دارد. انسان نيز افزون بر ويژگيهاي مراتب پايينتر، داراي کمالات منحصر به فرد خود است. در نتيجة اين ويژگي، انسان مجموعه حقايق عالم، اعم از اسفل و اعلا گرديده، نيز صاحب حقايقِ حقاني، اعم از اسما و صفات الهي نيز هست که به وسيلة جمعيتِ حقايقِ عالم اَسفل، صاحب خلافت صغرا در عالم طبيعت، و به سبب جمعيت نسبت به اسما و صفات، واجد خلافت کبرا در عالم کبير خواهد شد، و با وجود اين جايگاه (جمعيت نسبت به همة حقايق)، در ميان ماسوا، مستحق خضوع ملائکه و سجدة آنان ميگردد.
نتيجه آنکه مزاجها عموماً و مزاج انساني خصوصاً قابليت قرار گرفتن در چرخة کمالي را دارند. اکمل امزجه، که معتدلترين آنهاست، مختصِ انسان کامل است که به سبب مزاج اعدلِ عنصري خود، حقايق عالم سفلا را در خود جمع ميکند.
نشئة انساني متشکل از نفس و بدن، طبق قانون تجلي و کمال استجلا، قابليت انعکاس وحدت حقيقيه را دارد. اين به سبب ويژگي نشئة انساني نسبت به ديگر مخلوقات و مظاهر است؛ زيرا انسان با بدني معتدل حامل قواي متعدد گشته، در نتيجة سلوک، صاحب حالات اعتدالي شده که اين حالات وي را به مظهر وحدت حقيقي مبدل ساخته است. روشن است که زمينه و بستر چنين ارتقائي را مزاج عنصري معتدل تأمين ميکندبا این توضیحات فکر می کنم علت اختصاص یافتن ذکر حرکت جوهری کوهها به سوی درگاه انسانی در میان دیگر مؤلفههای عالم ماده روشنتر شد. در حقيقت، تا وقتي مزاج انسان ويژگي وحداني نيافته و با قرار گرفتن در وضعيت اعتدالي، شبيه وحدت حقيقيه نشده باشد، تصويري از وحدت حقيقي در مجلاي انساني منعکس نخواهد شد که قسمتی از این عملیات وحدانی شدن، با حرکت جوهری در عالم ماده رخ خواهد داد. چرا که همانطور که خیلی قبل اشاره شد، عالم ماده شأنی از شئون انسان کامل است.
مرحباً بناصرنا
بسمه الحکیم
از فرمایشات خوب حضرتعالی متشکرم.
پس کوه با همین صورت کوه بودنش در اثر حرکت جوهری نمی تواند انسان بالفعل شود،مگر اینکه همانطور که حضرتعالی
هم اشاره فرمودید در اثر حرکت جوهری که حرکات عرضی را نیز به همراه دارد تبدیل به ماده ی انسانی شود و به شکل
انسان و در مسیر حرکت وجودی انسان ،به انسان بالفعل تبدیل گردد.(این یک احتمال است که همان اول بحث هم فرموده بودید).
احتمال دیگری هم به ذهن می رسد و آن اینکه در واقع کسانی که در همین دنیا قیامتشان بر پا می شود(کملین) به واسطه ی
شهود قلبی کوهها و سایر موجودات را فانی و مستهلک در ذات احدیت ببینند،این همان رجوع از کثرت به وحدت است.
ولی در این صورت دیگر بحث حرکت جوهری موضوعیت نخواهد داشت،درست است؟
چند وجه تفسیری (فلسفی-عرفانی)دیگر از این آیه وجود دارد(در شروح عرفانی آیه دیدم) که ان شاالله در فرصت دیگری عرض خواهم.
بله همین طور است.
جای بسی خرسندی است که از نکات ارزنده شما بهرهمند شویم.
با سلام وعرض ادب
استاد گرامی یعنی کوه به سمت مجرد شدن نمیره ؟
سلام علیکم
بله عالم ماده و از جمله کوه به سمت تجرد خواهد رفت اما نکتهای که سرکار خانم حبیبه فرمودند ناظر به حرکت جوهری کوهها نبود بلکه ناظر به نگاه توحیدی عارف بود. در واقع، از دریچه حرکت جوهری نیست که این اتفاق برای عارف میافتد.
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب خدمت استاد حافظ گرامی
تفسیر دیگر بر آیه ی شریفه که ظاهرا از معاصرین ملا صدرا است:
"مراد از جبال همین حال جسمانی است که اوتاد ارضند"والجبال اوتادا"و با وجود انجماد ظاهری آنها که محسوس است
علی الدوام در حرکت و انصرام و سیلان می باشند و این فهمش موقوف است به تحقیق حرکت جوهریه که رمز این علم
الهی است،زیرا که در علوم الهیه مبرهن است و چنانکه در مقولات تسعه ی اعراض:کم،کیف،متی،أین،ملک،وضع،اضافه
فعل و انفعال است به اتفاق حکما حرکت واقع است،همچنین در جوهر هم حکماء محققین چون ملا صدرا حرکت قائلند
و معنی حرکت،خروج قوه به فعلیت است...........اما حرکت در مقوله ی جوهر و جواهر جسمانیه،مثلا چون اجسام معدنیه
علی الدوام در حرکت وجودیه و انصرام و سیلان می باشند زیرا که اجسام مادیّه سماویا کان او عنصریا عالمی است صاحب ماده
و مدت و قبول فیض از مبدأ فیاض نمی کند مگر به تدریج و آناً فآناً به حسب استعدادات متعاقبه قبول فیض علی سبیل التدریج
از مبدأ فیاض می نماید،پس موجودات جسمانیه تدریجی الوجود و متجدد الهویه می باشند و این نیست به سبب قصور استعداد
آنها از قبول فیض دفعةً واحده چنانکه شواهد قرانیه مؤید این معنی است:"بل هم فی لبس من خلق جدید"پس حرکت وجودیه در
در جواهر جسمانیه واقع است و به همین برهان عقلی و شواهد قرانی حدوث عالم جسمانی به تمامه نزد محققین ثابت و مبرهن است
ولیکن به سبب سرعت حرکت و و توالی و تواتر فیض وجود از مبدأ فیاض بر آنها کیفیت حرکت محسوس بصر انسانی نیست.
پس بنابراین جبال که اجسام جوهریه مادیه متجدد الهویه می باشند به سبب سرعت حرکت در وجود جوهر آنها و ترادف و توارد
فیض وجود بلا تراخی و انقطاع از مبدأ فیض وجود بر آنها کیفیت حرکت و سیلان آنها محسوس نیست و ظاهرا منجمد و ساکن
و ثابت می نمایند در حالیکه علی الوام در حرکتند مثل حرکت سحاب.پس منظور از آیه بیان قدرت قلم صانع قادر حکیم مطلق است
بر صنایع جواهر جسمانیه......."(ذهبی حسینی،میرزا ابوالقاسم، آفاق انوار،ص266)
پ.ن
متن طولانی است و امکان کپی پیست هم نیست لذا مطالب فوق خلاصه و اصل تفسیر نخست است.