چگونه همکارم را فراموش کنم؟ کمک کنید.

تب‌های اولیه

115 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

عزیزم صبر کن.مطمئن باش خدا بهترین رو نصیبت میکنه.میدونم الان میگی خیلی سخته که فکرم رو منحرف کنم اما اگر این رو بدونی که بهترین رو خدا میده دیگه ناراحت نمیشی.

محسن امیری;497814 نوشت:
عزیزم صبر کن.مطمئن باش خدا بهترین رو نصیبت میکنه.میدونم الان میگی خیلی سخته که فکرم رو منحرف کنم اما اگر این رو بدونی که بهترین رو خدا میده دیگه ناراحت نمیشی.

به خدا قسم مشکلات ایمان آدم رو هدف قرار می ده. زمانی که فکر می کنی خیلی سختی کشیدی مشکلی بزرگتر مشکل قبلی رو از یاد می بره. آن زمان که سر امام حسین(ع) رو بریدند رقیه(س) به خدای خودش گلایه نکرد اما من دختری را که نمی دونم از کی فرمان می گیره گلایشو به خدا می کنم. اهل نفرین نیستم اما دلم بدون اجازه من نفرین می کنه. خودسر شده. ولی اگر به من باشه خدا نباید به هیچ کدام از نفرین هاش گوش بده .
خدایی وجود داره که خیلی مهربونه ، خیلی دلسوزه حتی 1000 برابر مادر. همین الان داره من رو می بینه و صدای ضربان قلبمو می شنوه صدایی که خودم هم نمی شنوم اینجا لازم به عصای موسی و معجزات دیگه نیست حرفامو خیلی دقیق داره گوش می ده هر کاری هم هر کسی بکنه که سر خدا شلوغ بشه اما اون الان حرفای من رو داره گوش می ده. چه بسا از این 3 میلیارد نفر چند صد میلیون نفر خالصانه خدا رو صدا بزنند اما سر خدا برای من خلوته و اون داره خوب حرفای دل منو گوش می ده.
خدایا این دختر دل خیلی ها رو شکست دیگه هیچی نمی گم بقیش رو میسپرم به تو.
یادته قبل از اینکه چنین چیزی وارد افکارم بشه تو اونجا فرمانروا بودی و این ذکر من بود "الا به ذکرالله تطمئن القلوب"
حالا از خودت می خوام به خونت برگردی. ازت عاجزانه خواهش می کنم برگردی به خونه.

سلام برادر
عهد کرده بودم که دیگه چیزی نگم ولی دلم براتون میسوزه چون .........بگذریم.
من واقعا گیج شدم!
ببخشید اونقدر داستان طولانی شد که قاطی کردم....حالا چند تا سوال دارم.
1- آیا ایشان در عقد دائمی کسی هستند؟لطفا مستند جواب بدید یعنی از زبان پدر و مادرش شنیده اید و اگر شک دارید به اون دفتر خونه ازدواج مراجعه کنید و اطمینان حاصل کنید (البته می دونم که این کار عرف نیست ولی چون حالتون خیلی خرابه این پیشنهاد را دادم)
اگر واقعا در عقد دائم کسی هست که براش آرزوی خوشبختی کنید و بدانید که این حس و رفتار شما نتنها عشق نیست بلکه گناه است و دارید به همسر ایشان خیانت می کنید و چوبش را خواهید خورد (همانطور که بارها خودتون گفتید کسی که گناه کنه خودش دچار ناراحتیهای دنیا و آخرت میشه) و از طرفی فکر کنید که ایشان به خاطر شما از همسرش جدا بشه در اینصورت آیا واقعا حاضرید با چنین شخص بی وفائی ازدواج کنید؟
اگر ایشان در عقد دائمی کسی نیستند در اینصورت :
2-آیا اطمینان دارید که ایشان شما را دوست داره و داره ناز می کنه یا فقط دوست داره اذیت کنه؟
اگر شما را دوست نداره و داره اذیت می کنه که به نظرم باز تصور کنید که آیا واقعا میتونید با چنین کسی ازدواج کنید؟چطور میتونید با کسی همبستر شوید یا ابراز عشق و محبت کنید که فکرش با شما نیست؟!یا حتی کسی که اینهمه اذیت می کنه چطور در زندگی دست از سرتون بر میداره و بدونید چنین کسی زندگی رو براتون جهنم میکنه!
اگر هم دوستتون داره و داره ناز میکنه که باز این شخص مشکل داره و مطمئن باشید که مشت نمونه خرواره. ایشون که حد ناز کردن را نمیشناسه فردا برای شما و پدرو مادرو کل خونوادتون هزارتا مشکل میسازه چون حد هیچی رو نداره!
---------------------
جائی دیدم که گفتید نفرینش می کنم!
توضیح زیادی نمیدم و قصد جسارت ندارم ولی کسی که عاشق باشه امکان نداره حتی به شوخی هم بتونه معشوقش را نفرین کنه!
------------------
یه جا هم گفته بودید که برام دعا کنید تا اونچه در دل دارم خیر بشه و مستجاب بشه!
ببین اومدی و نسازیا!
در واقع داری هم خیر را برای خدا تعیین تکلیف میکنی و هم انتظار اجابت داری!
یک مثال فکر کن کسی بالاترین اسکناسی که میشناسه 1000 تومنیه بعدش در دل دعا میکنه خدا همون 1000 نومنی رو قسمتش کنه......بابا شاید خدا بخواد بهت 5000 تومنی بده!
میدونم الآن زود تو دلت میاد که "نه به خدا من همون 1000 تومنی رو میخوام..5000 تومنی باشه برای دیگران" ولی منظور من در خیره قضیه هستش یعنی اگر شما واقعا فکر میکنی که با 1000 تومنی مشکلت حل میشه شاید خدا خیرت در این ببینه که 5000 تومنی برات خیره بیشترب داشته باشه!
امیدوارم منظورم رو گرفته باشی!
---------------------
فقط یه نکته دیگه :الآن هرچی با خودت کلنجار بری داری عمق یک زخم رو عمیق و عمیقتر میکنی و بدون که سالها بعد باید بیشتر بیشتر مکافات بکشی تا جاش خوب بشه و گاهی این یاد و خاطره آنچنان آسیبهائی بهت میزنه که ممکنه تا 3 نسل آیندت هم چوبشو بخورن.
------
ببین برادر این حرفا رو کسی داره بهت میزنه که آرزو داشت روزی کسی بهش این حرفا رو میزد.تو اشتباه نکن ..اگر من الآن چوب میخورم حد اقل میتونم فردا برای خدا بهونه بیارم که من نمیدونستم.
ولی شما که اومدی و اینجا مطرح کردی و به قول خانم نفرنفر در تاپیک "نظرتون در مورد اسک دین چیه" اینجا حجت بر شما تمامه و شما مسئول اشتباهات خود و ظلم به خود و دیگران خواهی بود.
--------
موفق باشید

در قلمروی عشق داستان زیبایی به شعر از شیخ عطار نقل است.ابتدا خلاصه آن را بخوانید و بعد اصل شعر را....مغز داستان عشق در خلاصه زیر آورده نشده ولی در خود شعر به آن خواهید رسید.......فقط عرض کنم که چه بسا همین عشق زمینی خوانی از 7 خوان معرفت باشد و باعث کمال شما گردد.انشاالله
---------------------------------------
داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، حکایت عاشق شدن پیری زاهد و متشرّع و صوفی مسلك است که در جوار بیت الحرام، صاحب مریدان بسیار بوده و تمام واجبات دینی و شرعی را انجام داده و صاحب كرامات معنوی بوده است.
زاهد پیر(شیخ صنعان یا سمعان)، چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تكرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوكش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر كند. جمع کثیری از مریدان وی(به روایت عطار،400 مرید)، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند.
در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشته تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسا، و بسیار زیبا افتاده و عاشق او می شود. عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می برد؛ شیخ، ایمان می دهد و ترسایی می خرد.
شیخ مقیم كوی یار می شود و همنشین سگان ِكوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد.
دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنكه در مقام معشوق، ناز كرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می كند، سرانجام در برابر نیاز شیخ، 4 شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترك مسلمانی و سوزاندن قرآن.
شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را ،نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می كند و زنار می بندد.
كابین ِدختر گران است و شیخ مفلس از پس آن بر نمی آید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به جای سیم و زر، یك سال خوكبانی را بر شیخ وظیفه می كند و شیخ به مدت یكسال خوكبانی دختر را اختیار می كند.
یاران كه تحمل این خفت و رسوایی را نداشتند، سرانجام شیخ خود را رها می كنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی (از یاران خاص شیخ) که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و به همراه سایر مریدان به روم باز می گردند و معتكف می شوند و 40 شب به دعا پرداخته و با تضرع و زاری از خدا طلب نجات شیخ را می كنند. در شب چهلم، سرانجام مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام (ص) را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد.
او همراه با مریدان عازم دیدار شیخ می شوند و شیخ را می بینند که زنـّار بریده و از نو مسلمان شده و توبه كرده است. و همراه با شیخ به سوی حجاز باز می گردند.
اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل كرده بود، شب هنگام در خواب می بیند كه او را به سوی شیخ می خوانند كه دین او اختیار كند. احوالش دگرگون می شود و دلداده و سرگشته، دیوانه وار، سر به بیابان، در پی شیخ می گذارد. و بر شیخ نیز الهام می شود كه دختر ترسا،
آشنایی یافت با درگاه ما کارش افتاد این زمان در راه ما
بازگرد و پیش آن بت باز شو با بت خود همدم و همساز شو

شیخ باز می گردد و دختر را آشفته و مشتاق می یابد؛ دختر به دست او اسلام می آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می نهد.

شیخ سمعان پیرعهد خویش بود

در کمال از هرچ گویم بیش بود

شیخ بود او در حرم پنجاه سال

با مرید چارصد صاحب کمال

هر مریدی کان او بود ای عجب

می‌نیاسود از ریاضت روز و شب

هم عمل هم علم با هم یار داشت

هم عیان کشف هم اسرار داشت

قرب پنجه حج بجای آورده بود

عمره عمری بود تا می‌کرده بود

خود صلوة وصوم بی‌حد داشت او

هیچ سنت را فرو نگذاشت او

پیشوایانی که در عشق آمدند

پیش او از خویش بی‌خویش آمدند

موی می‌بشکافت مرد معنوی

در کرامات و مقامات قوی

هرک بیماری و سستی یافتی

از دم او تن درستی یافتی

خلق را فی الجمله در شادی و غم

مقتدایی بود در عالم علم

گرچه خود را قدوهٔ اصحاب دید

چند شب بر هم چنان در خواب دید

کز حرم در رومش افتادی مقام

سجده می‌کردی بتی را بر دوام

چون بدید این خواب بیدار جهان

گفت دردا و دریغا این زمان

یوسف توفیق در چاه اوفتاد

عقبهٔ دشوار در راه اوفتاد

من ندانم تا ازین غم جان برم

ترک جان گفتم اگر ایمان برم

نیست یک تن بر همه روی زمین

کو ندارد عقبه‌ای در ره چنین

گر کند آن عقبه قطع این جایگاه

راه روشن گرددش تا پیشگاه

ور بماند در پس آن عقبه باز

در عقوبت ره شود بر وی دارز

آخر از ناگاه پیر اوستاد

با مریدان گفت کارم اوفتاد

می‌بباید رفت سوی روم زود

تا شود تدبیر این معلوم زود

چار صد مرد مرید معتبر

پس‌روی کردند با او در سفر

می‌شدند از کعبه تا اقصای روم

طوف می‌کردند سر تا پای روم

از قضا را بود عالی منظری

بر سر منظر نشسته دختری

دختری ترسا و روحانی صفت

در ره روح الله‌اش صد معرفت

بر سپهر حسن در برج جمال

آفتابی بود اما بی‌زوال

آفتاب از رشک عکس روی او

زردتر از عاشقان در کوی او

هرک دل در زلف آن دلدار بست

از خیال زلف او زنار بست

هرک جان بر لعل آن دلبر نهاد

پای در ره نانهاده سرنهاد

چون صبا از زلف او مشکین شدی

روم از آن مشکین صفت پر چین شدی

هر دو چشمش فتنهٔ عشاق بود

هر دو ابرویش به خوبی طاق بود

چون نظر بر روی عشاق او فکند

جان به دست غمزه با طاق او فکند

ابرویش بر ماه طاقی بسته بود

مردمی بر طاق او بنشسته بود

مردم چشمش چو کردی مردمی

صید کردی جان صد صد آدمی

روی او در زیر زلف تاب دار

بود آتش پارهٔ بس آب دار

لعل سیرابش جهانی تشنه داشت

نرگس مستش هزاران دشنه داشت

گفت را چون بر دهانش ره نبود

از دهانش هر که گفت آگه نبود

همچو چشم سوزنی شکل دهانش

بسته زناری چو زلفش بر میانش

چاه سیمین در زنخدان داشت او

همچو عیسی در سخن آن داشت او

صد هزاران دل چو یوسف غرق خون

اوفتاده در چه او سرنگون

گوهری خورشیدفش در موی داشت

برقعی شعر سیه بر روی داشت

دختر ترسا چو برقع بر گرفت

بند بند شیخ آتش درگرفت

چون نمود از زیر برقع روی خویش

بست صد زنارش از یک موی خویش

گرچه شیخ آنجا نظر در پیش کرد

عشق آن بت روی کارخویش کرد

شد به کل از دست و در پای اوفتاد

جای آتش بود و برجای اوفتاد

هرچ بودش سر به سر نابود شد

ز آتش سودا دلش چون دود شد

عشق دختر کرد غارت جان او

کفر ریخت از زلف بر ایمان او

شیخ ایمان داد و ترسایی خرید

عافیت بفروخت رسوایی خرید

عشق برجان و دل او چیر گشت

تا ز دل نومید وز جان سیر گشت

گفت چون دین رفت چه جای دلست

عشق ترسازاده کاری مشکل است

چون مریدانش چنین دیدند زار

جمله دانستند کافتادست کار

سر به سر در کار او حیران شدند

سرنگون گشتند و سرگردان شدند

پند دادندش بسی سودی نبود

بودنی چون بود به بودی نبود

هرک پندش داد فرمان می‌نبرد

زانک دردش هیچ درمان می‌نبرد

عاشق آشفته فرمان کی برد

درد درمان سوز درمان کی برد

بود تا شب همچنان روز دراز

چشم بر منظر، دهانش مانده باز

چون شب تاریک در شعر سیاه

شد نهان چون کفر در زیر گناه

هر چراغی کان شب اختر درگرفت

از دل آن پیر غم‌خور درگرفت

عشق او آن شب یکی صد بیش شد

لاجرم یک بارگی بی‌خویش شد

هم دل از خود هم ز عالم برگرفت

خاک بر سر کرد و ماتم درگرفت

یک دمش نه خواب بود و نه قرار

می‌طپید از عشق و می‌نالید زار

گفت یا رب امشبم را روز نیست

یا مگر شمع فلک را سوز نیست

در ریاضت بوده‌ام شبها بسی

خود نشان ندهد چنین شبهاکسی

همچو شمع از سوختن خوابم نماند

بر جگر جز خون دل آبم نماند

همچو شمع از تفت و سوزم می‌کشند

شب همی سوزند و روزم می‌کشند

جمله شب در خون دل چون مانده‌ام

پای تا سر غرقه در خون مانده‌ام

هر دم از شب صد شبیخون بگذرد

می‌ندانم روز خود چون بگذرد

هرکه رایک شب چنین روزی بود

روز و شب کارش جگر سوزی بود

روز و شب بسیار در تب بوده‌ام

من به روز خویش امشب بوده‌ام

کار من روزی که می‌پرداختند

از برای این شبم می‌ساختند

یا رب امشب را نخواهد بود روز

شمع گردون را نخواهد بود سوز

یا رب این چندین علامت امشبست

یا مگر روز قیامت امشبست

یا از آهم شمع گردون مرده شد

یا ز شرم دلبرم در پرده شد

شب دراز است و سیه چون موی او

ورنه صد ره مردمی بی‌روی او

می بسوزم امشب از سودای عشق

می‌ندارم طاقت غوغای عشق

عمر کو تا وصف غم خواری کنم

یا به کام خویشتن زاری کنم

صبر کو تا پای در دامن کشم

یا چو مردان رطل مردافکن کشم

بخت کو تا عزم بیداری کند

یا مرا در عشق او یاری کند

عقل کو تا علم در پیش آورم

یا به حیلت عقل در بیش آورم

دست کو تا خاک ره بر سر کنم

یا ز زیر خاک و خون سر برکنم

پای کو تا بازجویم کوی یار

چشم کو تا بازبینم روی یار

یار کو تا دل دهد در یک غمم

دست کو تا دست گیرد یک دمم

زور کو تا ناله و زاری کنم

هوش کو تا ساز هشیاری کنم

رفت عقل و رفت صبر و رفت یار

این چه عشق است این چه درد است این چه کار

جملهٔ یاران به دلداری او

جمع گشتند آن شب از زاری او

همنشینی گفتش ای شیخ کبار

خیز این وسواس را غسلی برآر

شیخ گفتش امشب از خون جگر

کرده‌ام صد بار غسل ای بی‌خبر

آن دگر یک گفت تسبیحت کجاست

کی شود کار تو بی‌تسبیح راست

گفت تسبیحم بیفکندم ز دست

تا توانم بر میان زنار بست

آن دگر یک گفت ای پیرکهن

گر خطایی رفت بر تو توبه کن

گفت کردم توبه از ناموس و حال

تایبم از شیخی و حال و محال

آن دگر یک گفت ای دانای راز

خیز خود را جمع کن اندر نماز

گفت کو محراب روی آن نگار

تا نباشد جز نمازم هیچ‌کار

آن دگر یک گفت تا کی زین سخن

خیز در خلوت خدا را سجده کن

گفت اگر بت‌روی من اینجاستی

سجده پیش روی او زیباستی

آن دگر گفتش پشیمانیت نیست

یک نفس درد مسلمانیت نیست

گفت کس نبود پشیمان بیش ازین

تا چرا عاشق نبودم پیش ازین

آن دگر گفتش که دیوت راه زد

تیر خذلان بر دلت ناگاه زد

گفت گر دیوی که راهم می‌زند

گو بزن چون چست و زیبا می‌زند

آن دگر گفتش که هرک آگاه شد

گوید این پیر این چنین گمراه شد

گفت من بس فارغم از نام وننگ

شیشهٔ سالوس بشکستم به سنگ

آن دگر گفتش که یاران قدیم

از تو رنجورند و مانده دل دو نیم

گفت چون ترسا بچه خوش دل بود

دل ز رنج این و آن غافل بود

آن دگر گفتش که با یاران بساز

تا شویم امشب بسوی کعبه باز

گفت اگر کعبه نباشد دیر هست

هوشیار کعبه‌ام در دیر مست

آن دگر گفت این زمان کن عزم راه

در حرم بنشین و عذر من بخواه

گفت سر بر آستان آن نگار

عذر خواهم خواست، دست از من بدار

آن دگر گفتش که دوزخ در ره است

مرد دوزخ نیست هرکو آگهست

گفت اگر دوزخ شود هم راه من

هفت دوزخ سوزد از یک آه من

آن دگر گفتش که امید بهشت

باز گرد و توبه کن زین کار زشت

گفت چون یار بهشتی روی هست

گر بهشتی بایدم این کوی هست

آن دگر گفتش که از حق شرم دار

حق تعالی را به حق آزرم دار

گفت این آتش چو حق درمن فکند

من به خود نتوانم از گردن فکند

آن دگر گفتش برو ساکن بباش

باز ایمان آور و مؤمن بباش

گفت جز کفر از من حیران مخواه

هرک کافر شد ازو ایمان مخواه

چون سخن در وی نیامد کارگر

تن زدند آخر بدان تیمار در

موج زن شد پردهٔ دلشان ز خون

تا چه آید خود ازین پرده برون

ترک روز، آخر چو با زرین سپر

هندو شب را به تیغ افکند سر

روز دیگر کین جهان پر غرور

شد چو بحر از چشمهٔ خور غرق نور

شیخ خلوت ساز کوی یار شد

با سگان کوی او در کار شد

معتکف بنشست بر خاک رهش

همچو مویی شد ز روی چون مهش

قرب ماهی روز و شب در کوی او

صبر کرد از آفتاب روی او

عاقبت بیمار شد بی‌دلستان

هیچ برنگرفت سر زان آستان

بود خاک کوی آن بت بسترش

بود بالین آستان آن درش

چون نبود از کوی او بگذشتنش

دختر آگه شد ز عاشق گشتنش

خویشتن را اعجمی ساخت آن نگار

گفت ای شیخ از چه گشتی بی‌قرار

کی کنند، ای از شراب شرک مست

زاهدان در کوی ترسایان نشست

گر به زلفم شیخ اقرار آورد

هر دمش دیوانگی بارآورد

شیخ گفتش چون زبونم دیده‌ای

لاجرم دزدیده دل دزدیده‌ای

یا دلم ده باز یا با من بساز

در نیاز من نگر، چندین مناز

از سر ناز و تکبر درگذر

عاشق و پیرو غریبم درنگر

عشق من چون سرسری نیست ای نگار

یا سرم از تن ببر یا سر درآر

جان فشانم برتو گر فرمان دهی

گر تو خواهی بازم از لب جان دهی

ای لب و زلفت زیان و سود من

روی و کویت مقصد و به بود من

گه ز تاب زلف در تابم مکن

گه ز چشم مست در خوابم مکن

دل چو آتش، دیده چون ابر از توم

بی‌کس و بی‌یار و بی‌صبر از توم

بی تو بر جانم جهان بفروختم

کیسه بین کز عشق تو بردوختم

همچو باران ابر می‌بارم ز چشم

زانک بی تو چشم این دارم ز چشم

دل ز دست دیده در ماتم بماند

دیده رویت دید، دل در غم بماند

آنچ من از دیده دیدم کس ندید

وآنچ من از دل کشیدم کس ندید
*****************************
دوستان گرامی میتوانند ادامه را در سایتهای دیگر بخوانند ......شعر خیلی طولانی است ولی زیباست!

نقل قول:
2-آیا اطمینان دارید که ایشان شما را دوست داره و داره ناز می کنه یا فقط دوست داره اذیت کنه؟
اگر شما را دوست نداره و داره اذیت می کنه که به نظرم باز تصور کنید که آیا واقعا میتونید با چنین کسی ازدواج کنید؟چطور میتونید با کسی همبستر شوید یا ابراز عشق و محبت کنید که فکرش با شما نیست؟!یا حتی کسی که اینهمه اذیت می کنه چطور در زندگی دست از سرتون بر میداره و بدونید چنین کسی زندگی رو براتون جهنم میکنه!
اگر هم دوستتون داره و داره ناز میکنه که باز این شخص مشکل داره و مطمئن باشید که مشت نمونه خرواره. ایشون که حد ناز کردن را نمیشناسه فردا برای شما و پدرو مادرو کل خونوادتون هزارتا مشکل میسازه چون حد هیچی رو نداره!

جواب شما گزینه 2 است. واز این موضوع مطمئن هستم. تازه اون پسره رو هم یک کوچولو احساسم می گه داره سر می دونه.
نامزد نکردن هنوز. مسئله نامزدی و عقد و ... هنوز اتفاق نیفتاده ولی این منو با دست می زنه با پا پیش می کشه. یه همچین چیزایی هر موقع هم می بینه من خیلی خوشحالمو و نمی دونم راضی ام و فلان و ... جلوی من هی اسم اون پسره رو می بره می گه خیلی دوسش دارم واسش می میرم ، عشقمه نمی دونم دیروز هم بهش زنگ زد گل گفتن گل شنیدن. منم دیگه باهاش صحبت نکردم.
دختره خیلی باهوشه و عاقل اصلا نمی تونم تصورشم بکنم مشکل داشته باشه. همه چیش 100% بی عیب و نقصه به غیر از این کاراش به نظر می رسه دیوانه هست.
نقل قول:

داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، حکایت عاشق شدن پیری زاهد و متشرّع و صوفی مسلك است که در جوار بیت الحرام، صاحب مریدان بسیار بوده و تمام واجبات دینی و شرعی را انجام داده و صاحب كرامات معنوی بوده است.
زاهد پیر(شیخ صنعان یا سمعان)، چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تكرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوكش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر كند. جمع کثیری از مریدان وی(به روایت عطار،400 مرید)، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند.
در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشته تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسا، و بسیار زیبا افتاده و عاشق او می شود. عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می برد؛ شیخ، ایمان می دهد و ترسایی می خرد.
شیخ مقیم كوی یار می شود و همنشین سگان ِكوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد.
دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنكه در مقام معشوق، ناز كرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می كند، سرانجام در برابر نیاز شیخ، 4 شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترك مسلمانی و سوزاندن قرآن.
شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را ،نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می كند و زنار می بندد.
كابین ِدختر گران است و شیخ مفلس از پس آن بر نمی آید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به جای سیم و زر، یك سال خوكبانی را بر شیخ وظیفه می كند و شیخ به مدت یكسال خوكبانی دختر را اختیار می كند.
یاران كه تحمل این خفت و رسوایی را نداشتند، سرانجام شیخ خود را رها می كنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی (از یاران خاص شیخ) که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و به همراه سایر مریدان به روم باز می گردند و معتكف می شوند و 40 شب به دعا پرداخته و با تضرع و زاری از خدا طلب نجات شیخ را می كنند. در شب چهلم، سرانجام مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام (ص) را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد.
او همراه با مریدان عازم دیدار شیخ می شوند و شیخ را می بینند که زنـّار بریده و از نو مسلمان شده و توبه كرده است. و همراه با شیخ به سوی حجاز باز می گردند.
اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل كرده بود، شب هنگام در خواب می بیند كه او را به سوی شیخ می خوانند كه دین او اختیار كند. احوالش دگرگون می شود و دلداده و سرگشته، دیوانه وار، سر به بیابان، در پی شیخ می گذارد. و بر شیخ نیز الهام می شود كه دختر ترسا،
آشنایی یافت با درگاه ما کارش افتاد این زمان در راه ما
بازگرد و پیش آن بت باز شو با بت خود همدم و همساز شو

شیخ باز می گردد و دختر را آشفته و مشتاق می یابد؛ دختر به دست او اسلام می آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می نهد.

آخرش خیلی قشنگ بود انشاء الله سر اینم همین بلا بیاد.

اینکه ایشون منو دوست داره یا نه مطمئن نیستم . این نکته ای بود که لازم می دونستم به دوستان بگم.
رفتارهای آش رشته ای ایشون باعث می شه آدم هیچی از کارش نفهمه. واسه همین قضیه هست کار من به اینجا کشید اگر از اول قطعی می گفت من تو رو نمی خوام من که بچه سرراهی نیستم اونم ملکه انگلستان نیستش .
منم نمی خوامش ولی حریف دلم نمی شم یعنی همین الانم بگه آره منم راضی ام . در کل دوست دارم تماشاچی باشم دیگه توکل به خدا کردم.
به خدا اینقدر از خدا خواستم خسته شدم. دیگه دوست دارم فقط تماشاچی باشم. دوستان پیشنهادهای خوبی دادن به امتحانش می ارزه.

complexcoding;498395 نوشت:
اینکه ایشون منو دوست داره یا نه مطمئن نیستم . این نکته ای بود که لازم می دونستم به دوستان بگم.

میبخشید که روک و راست میگم.
اینطور خانم ها در جامعه زیادن و شما هم با یک مورد معمولش روبرو شدید. اصلا کسی که اینطور نباشه متاسفانه کمه. الان هم اینو به شما بگم که مطمئن باشید که ایشون به شما هیچ علاقه ای نداره و داره شما رو بازی میده و خیلی زود زمانی میرسه که دیگه نیازی بهت احساس نمیکنه و شروع میکنه به کم محلی کردن با شما و مطمئنا اگه حرفی زده بشه موضع طلبکارانه ای رو در پیش میگیره.اونوقته که غرورتون بیش از پیش شکسته میشهو از اون بدتردیگه فراموش کردنش هم غیر ممکن میشه. اما تا قبل از اینکه این اتفاق بیفته شما یه فرصت استثنایی دارید که برای همیشه فراموشش کنید برخی دوستان به شما گفتن از اونجا بیا بیرون و از این شخص دور شو .... اگه همینطور پیش برید و هر روز سعی در آنالیز رفتارش داشته باشید بهترین کار همینه که البته عواقبش این خواهد بود که دیگه نمیتونید فراموشش کنید چون ازش یک بت ساختید . اما اگه نظر من رو میخواید شما باید همونجا بمونید و کاری که باید بکنید این هست که تصمیم بگیرید بهش کاملا بی تفاوت باشید نه اینکه باهاش حرف نزنید یا کم محلیش کنید یا اون زمانی که به عنوان یک همکار باید نگاهش کنید و صحبت کنید سعی کنید نگاهش نکنید ..... بلکه باید رفتارتون کاملا باهاش عادی باشه مثل بقیه همکارانتون و احساسی در نگاهتون نباشه و بهش بیتفاوت باشید نه علاقه ای نه خشمی نه نفرتی..... با اینکار هم شما دست پیش گرفتید و زمانی که اون داره برای شما ادا در میاره بهش بی اعتنایی کردید و با اینکار غرورت رو حفظ کردی و هم از عواقب بدتر که پیش خواهد اومد جلوگیری کردید و هم زندگیتون رو از اون جدا میکنید و هم به اون میفهمونید که دیگه براش ارزشی قائل نیستید و از رفتار های دوگانش بدتون اومده و حاضر نیستید با ساز اون برقصید. اون هم بعد از مدتی که از شما سیگنالی دریافت نکنه از کارش دست بر میداره.
اما مطمئن باشید اگه همینطور پیش برید زمانی میرسه که اون به شما میفهمونه که دیگه براش ارزشی ندارید و بازی تموم شده!

متاسفانه برای من خیلی دشوار شده که بفهمم الان دلم داره تصمیم می گیره یا عقلم خوب خلاصه دل هم همون بخشی از مغز هستش ولی چون وظیفش فقط احساس هست اسمش رو گذاشتن دل. یعنی از مغز جداش کردن وگرنه خود قلب که فقط وظیفش پمپاژ خون هست ولاغیر .
خوب همیشه می گفتن فرد بدون مشکل معصوم هست و ... همیشه گفتن با مشکلات بساز. همیشه گفتن بعضی جاها اشکالاتو نبین و هزاران چیز دیگه منم همینطوری همینطوری خودم و گیر انداختم حالا باید اشکالات رو بزرگ کنم به دلم بگم لال شو. به مغزم بگم شما بفرمایید حرف بزنید حق با شما بود. خوب اینا همه قبول ولی نمی دونم چرا همه دخترا برام بی مفهوم شدن ؟ همه دخترا برام بی مزه شدن؟ همه چی از چشم من افتاده؟ چرا من تو زندگی از هر چی خوشم اومد گفتن بهت نمی دیمش؟ واقعا چرا؟
الان یک روز و نصفی هست بهش کم محلی می کنم البته بدون توهین و کدورت و...

گاهی از همه چیز ناامید می شم و می گم همه چی تلقین و داستانه و معجزه ای و یاری وجود نداره اما می گن ناامید یعنی ابلس و از صفات ابلیس هست. یعنی واقعا خدا به من کمک می کنه؟
این جملات کمی منو آروم می کنه :
قرآن کریم می فرماید: «وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إنَّ اللّه َ کانَ بِکُمْ رَحیما، وَمَنْ یَفْعَلْ ذلک عُدْوانا وَظُلْما فَسَوْفَ نُصْلیهِ نارا»؛ "و خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است.
شخص ابتدا از محبّت اهل بیت (ع) بیرون می رود و آنگاه خودکشی می کند.

نقل قول:
بنظر بنده خودکشی بخاطر انجامش گناه نیست!
بخاطر این گناه است که شخص از خدا نا امید شده و همه درها را بسته دیده و بدنبال درهای باز نرفته!

بنده خودم چند بار چنین حالات و افکاری سراغم آمده!

در چند موردش که پیش آمده بود در همان روزها خواب راستی که بشارت یا حقیقتی در آن بود می دیدم و حالم دگرگون میشد چون می فهمیدم که عنایتش هنوز باهام هست!

یه بار هم که جونم به لبم رسیده بود این سخن حضرت علی چراغ راهم شد و منو از این بحران درونی خلاص کرد و تسکینم داد و اون سخن تقریبا این بود که:
اگر خداوند چیزی را از بنده ای گرفت و آن بنده هم از آن چیز گذشت و آنرا نخواست، خداوند مثل آن یا بهتر از آن را به وی خواهد داد!!!!
و دقیقا همینطور هم شد دو سال بعدش نعمتی صد برابر بهتر از اونی که میخواستم بهم داد! که از شکرش گریه میکردم!

چند بار هم این آیه امید بخشم بود که:

وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى
سوگند به روز در آن هنگام كه نور خورشيد گسترده مى‏شود
و سوگند به شب هنگام كه سكونت و آرامش مى‏بخشد
كه پروردگارت تو را وداع نكرده و تو را مورد خشم قرار نداده است


نيم ز كار تو غافل ، هميشه در كارم

كه لحظه لحظه تو را من عزيزتر دارم
به ذات پاك تو و آفتاب سلطنتم
كه من تو را نگذارم ، به لطف بردارم

هزار شربت شافي به مهر مي جوشد
از آن شبي كه بگفتي به من كه بيمارم
به خلوتش همه تاويل آن بيان فرمود
كه من گزاف كسي را به غم نيازارم



نقل قول:
کسانی که خودکشی می کنند بعدش حتما پشیمون می شوند . نمونه اش هم دیدم

دختری می شناسم در سن جوانی خودکشی کرده بود بعد از مرگش چندین بار به خواب مادرش آمده بود که می گفت من پشیمونم می خوام برگردم!!!
اما راه برگشتی نیست .

یه موضوعی خیلی منو عذاب می ده این موضوع اینه که : اون دختر مشکلی نداره و من خودم گرفتار شدم و به اون هیچ ایرادی وارد نیست. خوب خلاصه هر چی اینجا درج شد از گفته های من بود و یکطرفه. بعضی وقت ها عصبی بودم و لحظه هایی دیگه بغض گلوم رو فشار می داد. و شاید یا حتما یک سری از مسائل رو ندیدم. خدا شاهده اگر برام کافی باشه که اون ایراد داره دل کندن از اون خیلی برام راحت می شه. مثلا شیفت شب سر کار رفتم و تازه زمان استراحت تموم شده بود ساعت حول 7 یا 7:30 غروب بود دیدم با موبایلش به یکی اونور خط که پسره حرف می زنه . این جملش عین همون جمله ای هست که گفت نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر ، اون گفت : من قبلا خداحافظیمو با شما کردم(با کمال آرامش و خونسردی). اونجا یه حولی منو برداشت خوب تو کوک خودم بودم که یکدفعه همچین چیزی رو شنیدم؟ با خودم گفتم نکنه منم یکی از اون افراد باشم. این موضوع اولش ناراحت کننده بود ولی بعد آرامش درونی به من داد چون فهمیدم همجین آدمایی با هر کسی زندگی کنن بدبختش می کنن چون ناراحتی خیلی ها بخاطر به بازی گرفتنشون پشت سر زندگیشون هست خیلی از این جهت خیالم راحت شد که این فرد مناسب زندگی نیست بخاطر همین راحت کارم رو از فرداش ریلکس شروع کردم که اون با توجه به این رفتار من اومد طبقه بالا پیش من و نشست و چند بار به من نگاه کرد و متاسفانه من دوباره فکر کردم منو دوست داره و باهاش صمیمی شدم.
چیزی که همیشه منو تو شک می ذاره که این خوبه و تو داری از دستش می دی رفتارهای اونه که همه ازش تعریف می کنند و می گن دختر خوبیه ، سر زبون داره ، روابط عمومی بالایی داره ، خوش رو هست. خیلی وقت ها حرف بقیه برام مهم نبود اما تو این یه مورد حرف بقیه برام حجت شده.
خدا نجاتم بده.

اینجا از همه کاربرای بخصوص علی مع الحق ، عارف و خانم pari114sa تشکر می کنم که واقعا دارن از برادری و خواهری بخاطر خدا مایع می ذارن. ممنون اجرتون با امام حسین(ع)


با سلام،
من تجربه رابطه عاطفی داشتم. به هیچ عنوان هم فکرشم نمیکردم روزی گرفتارش بشم و البته طرفم همچین شخصیتی نداشت. چیزی که میگم با توجه به تجربیاتم هست؛
1- با یک مشاور خانواده مجرب مشورت کنید و راهکارهایی که ارائه میده رو با جون و دل قبول کنید طوری که راه رو برای بهانه جویی بعدی دلتون ببندید( به احتمال زیاد ممکنه دلتون بر عقلتون غلبه کنه که در اونصورت با اومدن عشق از یک در عقل از در دیگه میره و نتیجتاً هیچ دلیل منطقی رو قبول نمیکنید)
با اینکار هر وقت متوجه شدید احساسات داره به شما غلبه میکنه، دلایل فراموش کردن این رابطه رو به خودتون یادآور بشید تا بگردید به رول منطقی و از مسیر درستی که انتخاب کردید منحرف نشید.
2- هر وقت فکرتون متوجه اون شخص شد با پرت کردن حواستون به هر موضوعی غیر از اون موضوع و کاملا بی ربط به اون، کنترل احساساتتون رو بدست بگیرید و به دلتون اجازه ندید زندگی شما رو کنترل کنه.
3- اوقات بیکاری و فراغتتون رو طوری تنظیم کنید که فرصت فکر کردن و خیال پردازی رو (که شک نکنید احتمال درگیر شدن با این موضوع را افزایش میده) پیدا نکنید.
4- اونقدر خودتون درگیر کار کنید که وقتی سر روبالش گذاشتید توی مدت کوتاهی به خواب برید (چون در صورت درگیر شدن ذهن امکان داره در طول خواب ذهنتون این مسئله رو رها نکنه و فردای اون روز بدتر از روز قبلش بشه و مدت بیشتری عذاب بکشید)
5- حداقل تا دو سه ماه آهنگهای عاشقانه (مخصوصا از نوع غمگین و احساسی) گوش نکنید. (چون شما تو خیالات و فکر درباره مشکلتون، فرو میبره و وضعتون بدتر میشه). حتی اگه میشه فیلمهایی با موضوع روابط عاطفی و هر فیلمی که حین دیدنش حس عاطفی (یا عشق) بهتون دست میده رو در این مدت نبینید وتا زمانی که از تسلط کامل عقلتون بر شرایط زندگی و روزمرتون اطمینان کامل پیدا نکردید، این کار رو ادامه بدید.
6- به هیچ عنوان به فکرتون خطور نکنه که : اگه با یکی دیگه رابطه عاطفی ای برقرار کنم که منتهی به ازدواج بشه، میتونم این آدم رو فراموش کنم؛ نه اصلاً. اگر با تموم نکردن این رابطه و حل نکردن این قضیه با خودتون وارد یه رابطه دیگه بشین، مطمئن باشین میفتین تو دام مقایسه! مقایسه همسرتون با کسی که قبلن بهش دلبستگی داشتین و رفته رفته همسرتون، جذابیتش رو برای شما از دست میده و زندگی مشترکتون دچار مشکل اساسی میشه و خدای نکرده ممکنه به طلاق کشیده بشه. پس فکر آینده خودتون، همسر آیندتون و نسل آیندتون باشید که ممکنه با بی توجهی کار به جایی برسه که بقیه هم تو آتیش شما بسوزن.
***7- و مهمتر از همه اگر راهی وجود داره و امکانش رو دارید، محل شغلتون یا کلا شغلتون رو عوض کنید که البته با این شرایط اقتصادی، ریسک خیلی بزرگیه، پس حداقل راهی پیدا کنید که تا جایی که ممکنه اون شخص رو نبینید، اون هم حداقل برای 6 ماه الی یکسال. پیشنهاد میکنم اینکار رو قبل از شروع مراحل قبلی انجام بدید.
****8- زیاد دعا بخونید و آخر نمازهای یومیه از خدا کمک بخواید(عاجزانه کمک بخواید) تا کمکتون کنه تا زودتر با این مسئله کنار بیاد. ب وجود اینکه این مورد رو آخر از همه گفتم ولی اهمیتش از بقیه خیلی بیشتره، لطفا دست کم نگیرین.

امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه، به قول یه مشاوره خانواده که میگه: میدونم سخته ولی تمام تلاشت رو بکن.:Kaf:

چقدر زیبا:

نقل قول:
امام باقر(عليه السلام) به جابربن‌يزيدجعفي نصيحت مي‌كنند كه «يا جابِر! اِغْتَنِمْ مِنْ اَهْلِ زَمانِكَ خمْساً»؛ پنج چيز را در رابطه با مردم زمانه غنيمت شمار:

«إِنْ حَضَرْتَ لَمْ تُعْرَفْ»؛ اگر در مجلسي حاضر بودي و تو را نشناختند.

«وَ إِنْ غِبْتَ لَمْ تُفْتَقَدْ»؛ و اگر از جلسه خارج شدي و به دنبالت نبودند.

«وَ إِنْ شَهِدْتَ لَمْ تُشاوَر»؛ و اگر در جلسه بودي و از تو نظر نخواستند.

«وَ إِنْ قُلْتَ لَمْ يُقْبَلْ قَوْلُكَ»؛ و اگر نظر دادي و نظرت را نپذيرفتند.

«وَ إِنْ خَطَبْتَ لَمْ تُزَوَّجْ» اگر خواستگاري كردي و جواب ردّ دادند.

جوان اگر خواستگاري كسي رفت و دست ردّ به سينه‌اش زدند و یا خواستگاری یک دختر را نپسندید، آن پسر یا دختر اين را غنيمت بشمارند، چون مصلحتي در آن است. سرّي پشت قضيه است.

سلام برادر
ببینید خود را از عاشق بودن سرزنش نکنید,عشق به خودی خود بسیار زیبا و واجب است. چرا که خدا آنرا آفریده و حس بسیاز زیبائی است.
الآن خداوند عرفان مولوی است ولی خود مولوی خود را شاگرد خاکسار شمس می داند.
دکتر زرین کوب در کتاب "پله پله تا ملاقات خدا" آورده که همین شمس تبریزی عاشق خواهر مولوی "خاتون" میشه و آشفته شده و در نهایت با او ازدواج میکنه.
همچنین که ما گرسنه میشیم عیبی بر آن نیست ولی عیب در آن است که غذائی بخوریم که مناسب حال ما نیست!
بخشی از این جمله را قبول دارم :

kamyar7;499001 نوشت:
- به هیچ عنوان به فکرتون خطور نکنه که : اگه با یکی دیگه رابطه عاطفی ای برقرار کنم که منتهی به ازدواج بشه، میتونم این آدم رو فراموش کنم؛ نه اصلاً. اگر با تموم نکردن این رابطه و حل نکردن این قضیه با خودتون وارد یه رابطه دیگه بشین، مطمئن باشین میفتین تو دام مقایسه! مقایسه همسرتون با کسی که قبلن بهش دلبستگی داشتین و رفته رفته همسرتون، جذابیتش رو برای شما از دست میده و زندگی مشترکتون دچار مشکل اساسی میشه و خدای نکرده ممکنه به طلاق کشیده بشه. پس فکر آینده خودتون، همسر آیندتون و نسل آیندتون باشید که ممکنه با بی توجهی کار به جایی برسه که بقیه هم تو آتیش شما بسوزن.

ولی یه نکته داره :
اگر بخواهید اینطوری رفتار کنید ممکنه تا ابد نتونید با کس دیگری باشید یا حتی ازدواج کنید.
ولی میتونید این کار را بکنید:
سعی کنید از دیگران چشم پوشی نکنید . از خدا بخواهید و خودتون هم همت کنید کسی دیگر را پیدا کنید ولی نکته مهم اینه که تا وقتی به فکر نفر قبلی هستید ازدواج نکنید ولی امکان این هست که ارتباط عاطفیتون با شخص جدید به حدی برسه که واقعا شخص قبلی از چشمتون بیفته (به معنی واقعی)!
بعدش میتونید به فکر ازدواج باشید ولی قبل از اون اشتباهه!
--------------
یه نکته دیگه اینه که کمی عجله دارید و میخواهید زود به جواب برسید.کمی صبر و توکل مفیده.
موفق باشید:Gol:

hoda..;479130 نوشت:
نفرنفر;479104 نوشت:
ولی 10 تا 15 سالی طول میکشه ...[/
آقاي كمپلكس
همانطور كه به خدا توكل كرديد و متوسل به ائمه عليهم السلام شديد ، با همين روش ادامه دهيد و مطمئن باشيد كه تا زماني كه شما در راه خدا باشيد ، خداوند ياريتان مي كند ، اين 10-15 سالي هم كه كاربر نفرنفر مي گويد نه صحيح است ، نه ملاك است . شايد برخي قضاياي عشقي براي فردي را ديده اند كه اين مدت طول كشيده اين دليل نمي شود كه براي همه اينطور باشد وانگهي شما علاوه بر توكل و توسل يه وظيفه ديگر هم داريد آنهم شكر نعمت الهي است كه شامل حالتان شد و از ايجاد ارتباط نزديكتر با يك زن شوهر دار دورتان نمود ، هر چند همان ارتباطات صميمانه تان هم گناه بود و نياز به استغفار دارد . اگر اشتباه نكنم روايت داريم كه اگر با زني بخاطر جمال يا مالش ازدواج كنيد از هيچ كدام خير نمي بينيد . اينطور نيست كه اگر يك خانمي زيبايي چهره و اندام و صدا داشت ديگر تمام باشد ، خير پس جايگاه دين و ايمان و اخلاق كجا مي رود ؟ يك سوال ساده از خودتان بكنيد ، خدا وكيلي اگر اين خانم همسر عقدي شما بود ، غيرتتان اجازه مي داد ، وجدانتان راضي مي شد در محل كارش - نمي گويم تعمدي در خوشبينانه ترين حالتش غير تعمدي و بي منظور - رفتارش ذهن همكار مجرد و جوانش را به خودش مشغول كند ؟تكرار مي كنم بنارا براين بگذاريد كه بي غرض و منظور است زيرا بنده ايشان را نمي شناسم و نبايد تهمت بزنم لذا بنا را بر اين مي گذارم كه ناخواسته رفتار صميمانه از او سر زده است . مطمئن باشيد اين كيسي نيست كه بدرد شما بخورد ولو مجرد باشد . زن كه همه اش زيبايي نيست مثل مرد ، مرد كه همه اش پول نيست ، پس خودش ، ايمان و اخلاقش و تعهدش در كجاي زندگي جا دارد .
خانم نفر نفر هم كه ادعا مي كنند زيبايي چنان و بهمان است لحظه اي بيانديشند كه اگر خودشان چهره ي زيبايي نداشته باشند آيا بايد در درجه ي nام انتخاب قرار بگيرند و هر جواني با ايشان برخورد مي كند بدون اعتنا به وجوه مثبت شخصيتي ايشون بايد تمام اعتبار و اهميت و ارزش رو به چهره ي نه چندان زيباي ايشون بده و بعد هم كنار بكشه ؟ اينها قضاوتها و بلكه توصيه هايي است كه بنظر حقير عقوبت الهي را در پي دارد همانطور كه توصيه و راهنمايي به اصرار بر ازدواج با خانمي كه در عقد ديگري است ، عقوبت الهي دارد .

حرف های ایشون کاملا درست و منطقی
شما هم میتونید به کارتون توی اون محیط ادامه بدید البته اگر که کاملا رابطه غیر کاریتون با اون خانم رو قطع کنید وگر نه با اینکه میدونید ایشون متاهل هستش اگر صمیمیت روابط قبل بینتون ادامه داشته باش شک نکنید به جاهای دیگر ختم میشه شک نکنید .

نظر هر کسی محترمه. همه به خاطر حس همنوع دوستی ابراز نظر میکنن و میخوان قدمی برای حل مشکل بقیه بردارن. اما ممکنه برخی نظرشون جنبه تجربه نداشته باشه و از نتیجه اون کار اطلاع دقیقی نداشته باشن. همونطور که گفتم چیزی که گفتم طبق تجربیاتم هست و البته قسمتیش نتیجه عمل به تجربیات مشاور. پس بیشتر به نظر کارشناس و مشاور توجه کنید.
نکته اینجاست که:
1-
شما باید این شخص رو فراموش کنید، چون

complexcoding;478179 نوشت:
این دختر زیبا ، خوش اندام و خوش صدا و اخلاقش هم نزدیک به خوب است.

از ظاهر گفته تون برمیاد که شیفته ظاهرش شدین و این فقط هوس. گرچه خودش جزئی از عشق واقعیه.
2-

عارف";499138 نوشت:
ولی یه نکته داره :
اگر بخواهید اینطوری رفتار کنید ممکنه تا ابد نتونید با کس دیگری باشید یا حتی ازدواج کنید.
ولی میتونید این کار را بکنید:
سعی کنید از دیگران چشم پوشی نکنید . از خدا بخواهید و خودتون هم همت کنید کسی دیگر را پیدا کنید ولی نکته مهم اینه که تا وقتی به فکر نفر قبلی هستید ازدواج نکنید ولی امکان این هست که ارتباط عاطفیتون با شخص جدید به حدی برسه که واقعا شخص قبلی از چشمتون بیفته (به معنی واقعی)!

وضعیت من طوری نیست که کسی فکر کنه آدم بی عاطفه ای هستم و با رفتاری که در پیش گرفتم از ازدواج و مسائل مربوط به اون بیزار شدم. مسئله مهم اینه که عواطف و احساساتتون رو موقتا از این مسیر منحرف کنید و به سمت خانواده تون برگردونید و غیر مستقیم از اونها بخواید تا خلاء عاطفی -که ممکنه شما رو نیازمند توجه اون شخص کنه - رو براتون پر کنن. تا زمانیکه شرایط برای ازدواج شما با یک شخص مناسب خودتون فراهم بشه . چون عشق آتشین یعنی همون عشق زیاد از حد که چشم و گوش آدم رو رو واقعیتها و خصوصیات شخص مقابل میبنده، باعث میشه همه چیز طرفش رو درحد عالی ببینه و نقاط منفی براش بی اهمیت بشه و وقتی وارد زندگی شد و مدتی که از اوایل زندگی گذشت شور و شوق و شدت علاقه طرفین به همدیگه کم شد، دیگه التهاب عشق به اندازه نیست که بتونین خصوصیات منفی طرف رو واقعا نادیده بگیرین. بهتر از من میدونید که بیشتر اختلافات و طلاقها در 2 تا 5 سال اول زندگیه مشترکه و اگه این مدت به خوبی پشت سر گذاشته نشه، مشکلات بیشتر میشه.

3- اینکه صبر کنید تا خیلی ریلکس و با حوصله با این قضیه برخورد کند "از نظر من" خوب نیست. چون وقتی از معنی گفته هاتون مشخص میشه که خصوصیات این شخص "نزدیک" به خوبه و همینطور از علاقه این شخص به خودتون اطمینان ندارید، چرا؟!! چرا باید راهی که دلیل محکمی واسه ادامه اش ندارین رو طی کنید. چرا باید کاری کنید که وقتتون، توی زندگی و سرکار - سر چیزی که تا حدودی به اشتباه بودنش پی بردید- بیشتر از این تلف کنید و از کارتون عقب بمونید. باید خیلی سریع این مشکلتون رو حل کنید و اصلا باهاش مماشات نکنید. من الآن تو نزدیکانم کسی هست که به خاطر بی اعتنایی خودش و خونوادش سه سال بلا تکلیفه. رابطه ای که از یه طرف معلوم نیست ختم به ازدواج بشه (که نتیجه ازدواجش مشخص نیست)، یا ختم به جدایی و قطع ارتباط بشه که عاقبتش جز شکنجه روحی برای هر دو طرف نیست. قند شیرینه ولی برای کسی که دیابت داره سمه. عشق خوبه ولی برای کسی که عاقبت به خیرش نمیکنه اصلا خوب نیست.
هرچی بیشتر طولش بدین، حل کردنش براتون سختر و سختر میشه.

طبق قول 100% که خودشون دادن که بعد از عید عقد می کنن ولی هنوز عقد نکردن؟ راستی این خانم متولد 72 هست.
یه سوال مهم برای من پیش اومده اگر اون آقا ایشون رو عمیقا دوست داشته باشه مثلا عین علاقه من نسبت به این خانم ولی میزان دوست داشتنشو نمی دونم حالا این کار درستیه که من از خدا بخوام این خانم برای من باشه؟ خوب اون دل اون آقا پس چی می شه؟
راستی خدا به اینطور دعاها چطوری جواب می ده؟ با توجه به اینکه اون پسر 4 ساله با اون دخترخانم آشنا هست و صد در صد وابستگی عجیبی بهش داره. حالا خدا این وسط طرف کیو می گیره؟ عدالتش چطوریه؟
ممنون از کمکتون

بسم الله الرحمن الرحیم

نشانه ها در زندگی همه ما هستند همیشه درستن و برای هدایت ما هستن اما اینکه من بعضی از نشانه ها رو اشتباه می پندارم بخاطر برداشت اشتباه خودم هست. ولاغیر
"الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی نور و الذین کفروا اولیا و هم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون"
ببخشید که اینجا من این تاپیک رو ادامه می دم چون کلا از این جور حرفها بخاطر غرور و حیا خوشم نمی یاد اما چه کنم که بعضی وقت ها احتیاج به نوشتن و مکتوب کردن دارم(احتیاجی به پاسخ ندارم و برای دل خودم هست).
دعاها برای حل مشکلات و گره گشای کارهای ما هستن بعضی وقت ها که به بزرگی یک انسان نگاه می کنم به خودم می گم واقعا این چه کاری هست که انسان نتونه از عهده اون بربیاد از خدا بخواه اون کریمه و رحیمه و مهربونه ، مبادا فکر کنی کاری برای اون سخته ، نه اینکه نشدنی باشه بلکه فقط سخت باشه . خوب این غیرممکنه اون خداست اون می تونه همه معادلات رو برعکس کنه و اونارو درست جلوه بده چه بسا اینکه دنیا هم همینه و بر اساس معیارهای خدا برای ما درسته . مثلا وقتی خواب هستیم چیزی برای ما در خواب ارزشمنده که در بیداری بی ارزشه ، خوب در خواب معادلات فرق می کنه و برای ما درست جلوه می ده در جای دیگه تمام تلاش مغزهای متفکر فیزیک ما در خارج از زمین به پاره ای کاغذ پاره تبدیل می شه که روش یکسری خط خطی هست. چون اون معادلات فقط در زمین جواب می ده. این همه نشانه به من داره می گه تو فقط از خدا بخواه تا نشدنی ها رو برات یک لیوان آب خنک کنه ، فقط از خود خودش بخواه، فقط حواست به خودش باشه، به خودش متمرکز شو، صداش بزن، درجایی که حواست رو چیز دیگه ای پرت نکنه، مثلا صبح زود یا نیمه شب. مگه ممکنه کار تو رو عقب بندازه یا اهل اذیت کردن باشه و از عذاب کشیدنت لذت ببره ؟ نه این امکان نداره چون اون صادق و راستگو هست خودش گفته من سبحان هستم پس هیچ چیز آزاردهنده و ناپاکی در وجوش نداره. خداجون یک صفت حلیم هم داری که می شه گفت من عجول رو با خاک یکسان کرده ولی اشکال نداره چون من می دونم ...

زمان امتحاناتم نزدیکه من تنهام و کسی نیست که از ته دل برام دعا بکنه. به هر کسی رو انداختم خودم رو انداخت جلو و گفت تو بهترین گزینه ای خودت از خدات بخواه. در این لحظه بیشترین درخواستم دونستن این موضوع هست که آخرش نتیجه چیه؟ به من حرف های درست و حسابی خیلی می زنن که مو،لای درزش نمی ره یکی از اونا که اصلا نمی تونم بالا دستش حرفی بزنم اینه که : تو خواستی اگر خیر باشه خدا می ده و اگر شر باشه نه. چقدر زیبا گفت اما ای کاش در این سخن چاشنی احساس کمی دخیل می شد. مثلا یکی از بستگان نزدیکمون(خدا به دور) تو اتاق عمله و مرگ و زندگیش دست خداست اون بیرون از یکی که می گن انسان مومن و باتقوایی هست درخواست دعا کن و اون فرد که خدا خیلی دوسش داره بهت می گه زمانی استرس از تو برداشته می شه که تو بدونی خدا 100 برابر یه پدر ، دلسوزتره و هر چیزی رو اگر خیر درش باشه بهت می ده. خوب این وسط حرف منطق جواب نداره اما احساس رو بذار دم کوزه آبش رو بخور من که یک مجسمه سنگی هستم.
من موندم این وسط چی می تونه منو آروم بکنه؟

complexcoding;515851 نوشت:
من موندم این وسط چی می تونه منو آروم بکنه؟
سلام من وقتی تواین شرایط هستم فقط یچیزکمکم میکنه اینکه یادم میادقبلا هرچی اتفاق افتاده برام حتی بدتریناش الان میبینم که خداچقدقشنگ بایه تیر7-8تاهدف میزنه حتی اگه بیادش نبودم.بعدبه این ایمانم بیشترمیشه که خدابه این مهربونی همه چی دست خودش هرچی تهش باشه بهترینه.الان که من دارم اینومینویسم خدامیدونه تودوتافشارخیلی خیلی بزرگ زندگیمم فقط همینه که الان سرپام هرچندیه ترس عجیبی ته دلمه ولی 90درصدارامشمو بم داده

یامهدی مددی;515853 نوشت:
سلام من وقتی تواین شرایط هستم فقط یچیزکمکم میکنه اینکه یادم میادقبلا هرچی اتفاق افتاده برام حتی بدتریناش الان میبینم که خداچقدقشنگ بایه تیر7-8تاهدف میزنه حتی اگه بیادش نبودم.بعدبه این ایمانم بیشترمیشه که خدابه این مهربونی همه چی دست خودش هرچی تهش باشه بهترینه.الان که من دارم اینومینویسم خدامیدونه تودوتافشارخیلی خیلی بزرگ زندگیمم فقط همینه که الان سرپام هرچندیه ترس عجیبی ته دلمه ولی 90درصدارامشمو بم داده

سخنت خیلی منو آروم کرد . اما نمی دونم چرا حسی که الان دارم یک یا چند ساعتی بیشتر دووم نمی یاره. دوباره استرس عین خوره به جونم میوفته .

complexcoding;508643 نوشت:
خوب اون دل اون آقا پس چی می شه؟
راستی خدا به اینطور دعاها چطوری جواب می ده؟ با توجه به اینکه اون پسر 4 ساله با اون دخترخانم آشنا هست و صد در صد وابستگی عجیبی بهش داره. حالا خدا این وسط طرف
بنظرم خدایطوری سرنوشتتون رومیبنده که هرکی برای هرکی مناسبتره جورباشه.قطعاخدابرای هرکسی بهترین سرنوشتو داره حتی اگگه ناراحتی داشته باشه.علاقه شایدفقط معیارماآدماباشه ولی خداچندبعدی درنظرمیگیره وبیشترازخودمون به فکردل ماادماس.کسی چه میدونه شایداگه نشدیه علاقه قشنگترمنتظرشماباشه.البته من الان شرایط شمارودرک میکنم واضطرابی که هست ولی ماییم وامیدمهربونی خدا.خدایی که همزمان حواسش به همه هست ومهربونیش لنگه نداره.خدایی که همیشه بارحمانیتش بامارفتارمیکنه.

complexcoding;515857 نوشت:
سخنت خیلی منو آروم کرد . اما نمی دونم چرا حسی که الان دارم یک یا چند ساعتی بیشتر دووم نمی یاره. دوباره استرس عین خوره به جونم میوفته .
فکرکنم همه همین جورین.خب بازهم به همین فکرکنید وازاین غافل نشیدکه بعدیک یاچندساعت همونه که توکمینه خداروازدل مابگیره تاآدماروازرحمت خداناامیدکنه.ولی بنده های خداکه دلشون تودستای خداست ازاین حرفاقوی ترن.کارخدارو من توبدترین شرایط زندگیم دارم چه حرفامیزنم.فکرکنم اینم یه نشونه اس برای اثبات بیشتررحمانیت خدا.

یامهدی مددی;515860 نوشت:
بنظرم خدایطوری سرنوشتتون رومیبنده که هرکی برای هرکی مناسبتره جورباشه.قطعاخدابرای هرکسی بهترین سرنوشتو داره حتی اگگه ناراحتی داشته باشه.علاقه شایدفقط معیارماآدماباشه ولی خداچندبعدی درنظرمیگیره وبیشترازخودمون به فکردل ماادماس.کسی چه میدونه شایداگه نشدیه علاقه قشنگترمنتظرشماباشه.البته من الان شرایط شمارودرک میکنم واضطرابی که هست ولی ماییم وامیدمهربونی خدا.خدایی که همزمان حواسش به همه هست ومهربونیش لنگه نداره.خدایی که همیشه بارحمانیتش بامارفتارمیکنه.

آخه اگر اینطور باشه پس چرا دادگاه خانواده عین جمعه بازار شلوغه؟ سگ می زنه گربه می رقصه؟

یامهدی مددی;515861 نوشت:
فکرکنم همه همین جورین.خب بازهم به همین فکرکنید وازاین غافل نشیدکه بعدیک یاچندساعت همونه که توکمینه خداروازدل مابگیره تاآدماروازرحمت خداناامیدکنه.ولی بنده های خداکه دلشون تودستای خداست ازاین حرفاقوی ترن.کارخدارو من توبدترین شرایط زندگیم دارم چه حرفامیزنم.فکرکنم اینم یه نشونه اس برای اثبات بیشتررحمانیت خدا.

مشکلت چیه نکنه تو هم عاشق شدی؟

complexcoding;515863 نوشت:
آخه اگر اینطور باشه پس چرا دادگاه خانواده عین جمعه بازار شلوغه؟ سگ می زنه گربه می رقصه؟[/qشایدماآدمابعضی وقتایادمون میره گذشت داشته باشیم یuote]یاچیزیو زورکی ازخداگرفتیم حالا توش موندیم یاخداسرنوشتورقم زده وماوسطای کارخودمون باگناه وآزارهمدیگه سرنوشت روبرمیگردونیم.یه آدم خوب توزندگیم اینجوروقتایادم میاورد که خداتوقران گفته خداسرنوشت قومی روتغییرنمیده مگراینکه خودشون کاری برای تغییرکنند.این ایه هم برای خوب شدن سرنوشت باشه هم بدترشدن.همه چی بستگی به اعمال ادم داره

complexcoding;515865 نوشت:
مشکلت چیه نکنه تو هم عاشق شدی؟
من فقط خواستم کمکی کرده باشم.موفق باشید

یامهدی مددی;515868 نوشت:
من فقط خواستم کمکی کرده باشم.موفق باشید

ممنون شما هم موفق باشید. در کل اگه مشکل من رو نداری این موقعیت خودت رو حفظ کن چون من که به قبل از این مسئله فکر می کنم ... واقعا زندگی خیلی خوبی داشتم .. به خدا خیلی بهتر بودم الان هر چی دعا و نماز می خونم احساس می کنم چون چیزی از خدا می خوام دارم اینطوری عبادت می کنم چیزی برای خود خدا نمی خونم خیلی اذیت می شم .. در کل ممنون از کمکات شب خوش.

complexcoding;515872 نوشت:
ممنون شما هم موفق باشید. در کل اگه مشکل من رو نداری این موقعیت خودت رو حفظ کن چون من که به قبل از این مسئله فکر می کنم ... واقعا زندگی خیلی خوبی داشتم .. به خدا خیلی بهتر بودم الان هر چی دعا و نماز می خونم احساس می کنم چون چیزی از خدا می خوام دارم اینطوری عبادت می کنم چیزی برای خود خدا نمی خونم خیلی اذیت می شم .. در کل ممنون از کمکات شب خوش

بعضی آدماانقدرخوبن که ادم هرچی پشت سرشون زجربکشه ارزشش داره درضمن بنظرم یکی ازنشانه های علاقه ی درست اینه که آدم توجریانش بخدانزدیکترشه بعضی وقتایه علاقه انقدرپاک ودرسته که تموم شدنش هم آدموبخدانزدیکترمیکنه حالا شایدخدادلش فعلا نخواداون علاقه باشه.شمام موفق باشید.

یامهدی مددی;515874 نوشت:
بعضی آدماانقدرخوبن که ادم هرچی پشت سرشون زجربکشه ارزشش داره درضمن بنظرم یکی ازنشانه های علاقه ی درست اینه که آدم توجریانش بخدانزدیکترشه بعضی وقتایه علاقه انقدرپاک ودرسته که تموم شدنش هم آدموبخدانزدیکترمیکنه حالا شایدخدادلش فعلا نخواداون علاقه باشه.شمام موفق باشید.

هرچقدر خواستم چیزی نگم نشد.
چقدر زیبا گفتی :Gol:
شبت خوش

متن زیر هم به عنوان یادگاری اینجا نگه می دارم:

نقل قول:
سلام من هم خیلی به این موضوع فکرکردم. واقعا آدم زنده بمونه که چی بشه؟ تهش که چی؟ بخدااین دنیا آدم وقتی بهش فکر میکنه ازهر چیزی پوچتر و بیخودتره. بدو بدو آدم تلاش کن مال و منال جمع کن حالا هیچی ، کلی به عزیزات دل ببند ، کلی غصه بخور کلی ادم وسط راه یهو گناه کنه که چی؟ واقعا مفهوم این زندگی چیه؟ میدونم ما اومدیم برای یه سفر ابدی توشه جمع کنیم و.... ولی زندگی این دنیا خیلی بیخوده. نمیدونم جور در نمیاد.برام جای تعجبه میبینی طرف همچین ازتمام ترفندا استفاده میکنه که زندگیش بهتر بشه اخه که چی؟ مخصوصا الان که دیگه همه درگیر چیزای دیگن تاجمع اوری توشه.یکیش خودم.حالا فکرکن خدا این لحظه لحظه هاروگذاشته استفاده کنم .میدونه ثانیه به ثانیه اش بدردم میخوره حالا من همین جورالکی میگذرونم.خدا هی میگه فلانی ابده ها.منم هرازگاهی یادم میادابدیعنی برای همیشه یعنی تموم شدنی نیست که بگم خب کم بیارم تموم میشه نه یعنی اگه کم اوردم برای همیشه ی همیشه کارم تمومه.کاش قدرلحظه هامو بدونم .اینارومیدونم ولی خداییش قبول دارین زندگی این دنیاخیلی الکیه؟آدم همیشه مات اتفاقاس.البته اینم شایدبخاطراینه که مات اونی که بایدباشم نشدم.انگار من خودم دارم بجوابم میرسم.میگم خداخیرتون بده.چی شد من بجواب رسیدم؟

نفرنفر;479087 نوشت:
جناب ComplexCoding این قضیه رو با خدا و پیغمبر حل و فصلش نکن ...
بعدا پشیمون میشی ...
نشستم دعا کردم و آروم شدم یعنی چی ...

بدستش بیار ....
جنگ گاو میش های نر رو دیدی ؟؟؟
جنگ شتر مرغ ها رو دیدی ؟؟؟

عشق همینه ... خودت رو با دین و مذهب آروم نکن ...

چو فردار برآید آفتاب ....
من و گرز و میدان و افراسیاب ...

ببینم چی کار میکنی ...

اشتباه همین جاست !! وقتی از اوج غرورت زدی ولی جوابی نگرفتی مطمئن باش صدای شکستت صد برابر بلند تر میشه.
اگر ازخدا، نومید نباشی و فقط بخاطر امید به رحمت خدا ازش بگذری ، شیرینی را احساس میکنی که هیچگاه حسش نکردی !!!! من امتحان کردم واقعا هیچی ازش نه تو دلت میونه و نه ذهنت!!!
من انموقع گفتم خدایا تو که چیزی ازت کم نمیشه یا محبتش از دلم بکن یا بهم برسونش !

از عشق نه متنفر باش نه حتی اینکه بخوای واسه همیشه ازش دور باشی از خدا عشقی را بخواه که خیلی شیرین تر و دلپذیر تر باشه . از خدا عشقی بخواه که به خدا نزدیک و نزدیک ترت کنه. هیچوقت دل ادمها مهر ابطال نمیخوره . برادر من حالا حالا واسه عاشقی وقت داری . فعلا فقط احساسی بوده که ی طرفه هست . به این فکر کن که ی عشق دوطرفه چقد شیرین تر خواهد بود.
اگر کار منطقی از دستت بر میاد انجام بده وگرنه احساسی خودت خورد نکن. بسپار دست خدا و امید به اینده داشته باش

lili66;516048 نوشت:
اشتباه همین جاست !! وقتی از اوج غرورت زدی ولی جوابی نگرفتی مطمئن باش صدای شکستت صد برابر بلند تر میشه.
اگر ازخدا، نومید نباشی و فقط بخاطر امید به رحمت خدا ازش بگذری ، شیرینی را احساس میکنی که هیچگاه حسش نکردی !!!! من امتحان کردم واقعا هیچی ازش نه تو دلت میونه و نه ذهنت!!!
من انموقع گفتم خدایا تو که چیزی ازت کم نمیشه یا محبتش از دلم بکن یا بهم برسونش !

از عشق نه متنفر باش نه حتی اینکه بخوای واسه همیشه ازش دور باشی از خدا عشقی را بخواه که خیلی شیرین تر و دلپذیر تر باشه . از خدا عشقی بخواه که به خدا نزدیک و نزدیک ترت کنه. هیچوقت دل ادمها مهر ابطال نمیخوره . برادر من حالا حالا واسه عاشقی وقت داری . فعلا فقط احساسی بوده که ی طرفه هست . به این فکر کن که ی عشق دوطرفه چقد شیرین تر خواهد بود.
اگر کار منطقی از دستت بر میاد انجام بده وگرنه احساسی خودت خورد نکن. بسپار دست خدا و امید به اینده داشته باش

آهان !!! یعنی کاره درست این هستش که بشینم و دست رو دست بزارم تا خدا یکی رو که خیلی آدم خوبی هستش رو بزاره جلوم ... اونی که هم من دوسش دارم و هم اون من رو دوست داره !!! اشتباه شما همین جاست .... هیچ معجزه ای وجود نداره ... اگر خدا میخواد کاری بکنه بره برای اون آدمایی که دارن تو سومالی از گرسنگی میمیرن و نون ندارن بخورن وچشماشون از فرط خستگی و گرسنگی رو به آسمون بسته میشه یه کاری بکنه .... برای اون دختر سوری که عریانش میکننو سربازای سوری باهاش والیبال بازی میکنن یه کاری بکنه ... بعدش که برای اونا کاری کرد یه شازده که سوار اسب سفید هستش رو برای من بفرسته که من باهاش ازدواج کنم .

نخیر فکر شما غلط هست .... هر چیزی که تو ذهنت زیبا و قشنگ هست رو میخوای بچسبونی به خدا .... تمام اینجور تفکرات علتش این هست که خودت رو مرکز دنیا تصور کردی و باید دنیا دور تا دور تو بگرده ... و اگر نگرده دعا میکنی که بگرده ... اینجور تفکرات علتش این هست که هنوزه که هنوزه عقلت خویشتن محور هست ...

من دنبال شیرینی و احساس شیرینی هم نیستم .... حقیقت تلخه ... اونقدر هم تلخه که حالت ازش به هم میخوره ... عوضش چه کیفی میده فکر کنی یکی اون بالا هست که خیلی خیلی خیلی دوست داره ... مراقبت هست تا اوووخ نشی ... پدر همه رو در میاره ...

من از عشق متنفر نیستم ... فقط راهش اون چیزایی که شما میگین نیست ...

چه کسی پنیر مرا برداشته است :

دو تا موش بودن یکی دانا و دانشمند و فرهیخته .... و دیگری کودن و احمق و نادان ... این دو تا موش در درون سوراخی که در اونجا متولد شده بودند زندگی میکردند ... در درون اون سوراخ منبعی از پنیر بود .... که این دو موش از این پنیر سالیان سال استفاده میکردند ... یه روز که این دو تا موش از خواب بیدار میشن میبینن دیگه پنیری وجود نداره ... و ناراحت میشن و افسردگی میگیرن ...

موش دانا و دانشمند و فرهیخته میگه : آخه چه کسی پنیر مرا برداشته . آخه مگه ما چه گناهی کردیم . مگه ما چه اشتباهی کردیم . همش راه میره و با خودش فکر میکنه . دستاش رو به هم گره میکنه و دعا میکنه پنیر برگرده سر جاش ... هر چقدر دعا میکنه بر نمیگیرده ... بعدش میگه خدا عادل نیست ... بعدش دوباره با خدا آشتی میکنه بعدش ...

موش کودن و احمق و نادان : که اصلا از خدا و پیغمبر و رابطه علی و معلولی خبر نداشته و یه احمق به تمام معنا بوده ... میگه بی خیال سرش رو مینداز پائیین و از سوراخ میره بیرون ... و در داخل سوراخهای تنگ و تاریک حرکت میکنه ... به ذات موش بودنش به غریزش و حییون بودنش اطمینان میکنه و میکنه و میکنه ... چندین منبع پنیر فاسد شده پیدا میکنه ولی بازم افسرده نمیشه ... تا اینکه در نهایت به منبع پنیری مناسب دیگر دسترسی پیدا میکنه ...

به طوره خلاصه این داستان میخواد بگه ... بعضی جاها برگردین به میل کثیف غریزی خودتون ... مثله یه حییوون فکر کنین ... به غریزتون اطمینان کنین ... خیلی از دردهایی که ما داریم این هست که داریم پیچیده فکر میکنیم ... مساله عشق و به دست آوردن عشق هم از همین موارد هست ( البته از نظره من ) برای بدست آوردن عشق یا باید مثله کانگوروهای نر دستکش بوکس آدم دستش کنه و به حریفش ضربه بزنه یا مثله گوزن ها شاخ هاش رو تیز کنه و حریفش رو زخمی کنه .... وگرنه نشستن و دعا کردن و شیرینی از عشق گذشتن به هیچ دردی نمیخوره ... اگر خورد من دعا میکنم اول سومالیایی ها از گرسنگی نجات پیدا کنن ... بعدا من به عخشم برسم .

عشق یه نوع خودخواهی هست ... ابزار بدست آوردنش هم عقلانیت و ترسو نبودن و نقشه کشیدن و آتیش بازی و هنرمند بودن هست .

خانم نفر نفر جالب بود.
ولی این وسط خیلی چیزا باعث سوال می شه؟ اینکه جای ما کجاست؟ وقتی خدا گرسنه ها رو سیر کنه از مظلومین دفاع کنه آدمای بد رو به سزای اعمالشون برسونه. من اگر روزی سرم را با چاقو ببرن هر چقدر هم در لشگر خوب ها باشم اما از امام حسین(ع) پاک تر نیستم فردی که هر چه به مرگ نزدیکتر می شد چهره اش شاداب تر و نورانی تر می شد انگار وقت دیدن معشوقش رسیده. یا مثلا امام علی (ع) که سر نماز با شمشیر زهرآلود به فرق سرش زدن. واقعا چرا؟ در صورتی که مردتر از علی هنوز هم نیست . چرا خدا سر عبادت این بلا رو سرش آورد؟ لشگری که فرماندهی اون به دست علی بود با قرآن های سرنیزه فریب خوردن و حالا ما انتظار داریم چون فرمانده لشکر ما خامنه ای هست پیروز باشیم و گرنه خدا رفیق نیمه راه هست. لشگر پیامبر بخاطر صبر نداشتن بر کامل شدن پیروزی شکست رو متحمل شدن در صورتی که دقیق تر نگاه کنیم فرمانده لشکر چه کسی بود؟ مردی بود که خدا هنوز بالاتر از اون رو خلق نکرده؟ پس چرا لشکرش شکست خورد؟ وقتی که مختار می خواست آتشی که کعبه را فراگرفت خاموش کنه زبیر به اون گفت بذار بسوزه تا مردم ببینن جهل دشمنان ما رو بذار خدا خاموشش کنه.
باور کن من مخالف نظر شما نیستم اما در جاهایی موافق هم نیستم.

نفرنفر;516194 نوشت:
آهان !!! یعنی کاره درست این هستش که بشینم و دست رو دست بزارم تا خدا یکی رو که خیلی آدم خوبی هستش رو بزاره جلوم ... اونی که هم من دوسش دارم و هم اون من رو دوست داره !!! اشتباه شما همین جاست .... هیچ معجزه ای وجود نداره ... اگر خدا میخواد کاری بکنه بره برای اون آدمایی که دارن تو سومالی از گرسنگی میمیرن و نون ندارن بخورن وچشماشون از فرط خستگی و گرسنگی رو به آسمون بسته میشه یه کاری بکنه .... برای اون دختر سوری که عریانش میکننو سربازای سوری باهاش والیبال بازی میکنن یه کاری بکنه ... بعدش که برای اونا کاری کرد یه شازده که سوار اسب سفید هستش رو برای من بفرسته که من باهاش ازدواج کنم .

نخیر فکر شما غلط هست .... هر چیزی که تو ذهنت زیبا و قشنگ هست رو میخوای بچسبونی به خدا .... تمام اینجور تفکرات علتش این هست که خودت رو مرکز دنیا تصور کردی و باید دنیا دور تا دور تو بگرده ... و اگر نگرده دعا میکنی که بگرده ... اینجور تفکرات علتش این هست که هنوزه که هنوزه عقلت خویشتن محور هست ...

من دنبال شیرینی و احساس شیرینی هم نیستم .... حقیقت تلخه ... اونقدر هم تلخه که حالت ازش به هم میخوره ... عوضش چه کیفی میده فکر کنی یکی اون بالا هست که خیلی خیلی خیلی دوست داره ... مراقبت هست تا اوووخ نشی ... پدر همه رو در میاره ...

من از عشق متنفر نیستم ... فقط راهش اون چیزایی که شما میگین نیست ...

چه کسی پنیر مرا برداشته است :

دو تا موش بودن یکی دانا و دانشمند و فرهیخته .... و دیگری کودن و احمق و نادان ... این دو تا موش در درون سوراخی که در اونجا متولد شده بودند زندگی میکردند ... در درون اون سوراخ منبعی از پنیر بود .... که این دو موش از این پنیر سالیان سال استفاده میکردند ... یه روز که این دو تا موش از خواب بیدار میشن میبینن دیگه پنیری وجود نداره ... و ناراحت میشن و افسردگی میگیرن ...

موش دانا و دانشمند و فرهیخته میگه : آخه چه کسی پنیر مرا برداشته . آخه مگه ما چه گناهی کردیم . مگه ما چه اشتباهی کردیم . همش راه میره و با خودش فکر میکنه . دستاش رو به هم گره میکنه و دعا میکنه پنیر برگرده سر جاش ... هر چقدر دعا میکنه بر نمیگیرده ... بعدش میگه خدا عادل نیست ... بعدش دوباره با خدا آشتی میکنه بعدش ...

موش کودن و احمق و نادان : که اصلا از خدا و پیغمبر و رابطه علی و معلولی خبر نداشته و یه احمق به تمام معنا بوده ... میگه بی خیال سرش رو مینداز پائیین و از سوراخ میره بیرون ... و در داخل سوراخهای تنگ و تاریک حرکت میکنه ... به ذات موش بودنش به غریزش و حییون بودنش اطمینان میکنه و میکنه و میکنه ... چندین منبع پنیر فاسد شده پیدا میکنه ولی بازم افسرده نمیشه ... تا اینکه در نهایت به منبع پنیری مناسب دیگر دسترسی پیدا میکنه ...

به طوره خلاصه این داستان میخواد بگه ... بعضی جاها برگردین به میل کثیف غریزی خودتون ... مثله یه حییوون فکر کنین ... به غریزتون اطمینان کنین ... خیلی از دردهایی که ما داریم این هست که داریم پیچیده فکر میکنیم ... مساله عشق و به دست آوردن عشق هم از همین موارد هست ( البته از نظره من ) برای بدست آوردن عشق یا باید مثله کانگوروهای نر دستکش بوکس آدم دستش کنه و به حریفش ضربه بزنه یا مثله گوزن ها شاخ هاش رو تیز کنه و حریفش رو زخمی کنه .... وگرنه نشستن و دعا کردن و شیرینی از عشق گذشتن به هیچ دردی نمیخوره ... اگر خورد من دعا میکنم اول سومالیایی ها از گرسنگی نجات پیدا کنن ... بعدا من به عخشم برسم .

عشق یه نوع خودخواهی هست ... ابزار بدست آوردنش هم عقلانیت و ترسو نبودن و نقشه کشیدن و آتیش بازی و هنرمند بودن هست .


:Moteajeb!:
من کی گفتم دست روی دست بذاره و همینجوری صبر کنه؟؟؟؟
خودش داره میگه دختره راضی نمیشه حالا بره گریه کنه راضی میشه؟؟؟ کاری که با عقل و دل هر دو پذیرفته نشه ی جای کارش حتما می لنگه!!من ی دخترهستم اگر چنین اتفاقی هم بی افته دختر مطمئن باش از سر دلسوی قبولش میکنه. تازه زندگی با عشق کجا و دلسوزی کجا!!! محبت و عشق با دلسوزی فرق داره
هیچ وقت دل ادم که که مهر ابطال نمیخوره بازم دخترهای مناسب تری سر راهش قرار میگیره به خودش اجازه عاشق شدن بده و اینبار سعی کنه ی علاقه دوطرفه ایجاد کنه. یعنی جوری رفتار کنه که طرف مقابلش را هم عاشق کنه .

lili66;516395 نوشت:
:Moteajeb!:
من کی گفتم دست روی دست بذاره و همینجوری صبر کنه؟؟؟؟
خودش داره میگه دختره راضی نمیشه حالا بره گریه کنه راضی میشه؟؟؟ کاری که با عقل و دل هر دو پذیرفته نشه ی جای کارش حتما می لنگه!!من ی دخترهستم اگر چنین اتفاقی هم بی افته دختر مطمئن باش از سر دلسوی قبولش میکنه. تازه زندگی با عشق کجا و دلسوزی کجا!!! محبت و عشق با دلسوزی فرق داره
هیچ وقت دل ادم که که مهر ابطال نمیخوره بازم دخترهای مناسب تری سر راهش قرار میگیره به خودش اجازه عاشق شدن بده و اینبار سعی کنه ی علاقه دوطرفه ایجاد کنه. یعنی جوری رفتار کنه که طرف مقابلش را هم عاشق کنه .

لیلی جان سلام ...
اولا بگم من اصول عقلانیتم رو خودم چیندم ... شاید مسیری که دارم عنوان میکنم از نظره شما اصلا عقلانی نیاد و کاره درستی نباشه ولی برا اساس پایه های عقلانیتی که من برای زندگی خودم انتخاب کردم ... من چنین دیدی رو نسبت به این مساله دارم ...

- لیلی جان یک زمانی هست که دوست و همکار ایشون واقعا عاشق و دلبسته مردی دیگر هستند که در این زمان من هم به ایشون پیشنهاد نمیکنم چنین کاری رو انجام بدن ... اما 99.999 درصد احتمال میدم خانومی که در موردش صحبت میکنند واقعا عاشق نباشن ...

لیلی جان ... من در یکی دیگر از پستهام هم عنوان کردم وقتی کسی میره پیشه یه دکتر حاضمه و ادعا میکنه که دلدرد گرفته اون دکتر گوارش شاید احتمال 180 مدل مریضی متفاوت رو میده ... و در نهایت از رویه علایم اون بیماری متوجه میشه کدوم مریضی رو گرفته ... عشق هم چنین خصوصیتی داره ... یکی میگه من عاشق پیتزا هستم . یکی میگه من عاشق مادرم هستم . یکی میگه من عاشق برادرم هستم . یکی میگه من عاشق برد پیت هستم و ...

یک مدل از عشق واقعا وجود داره ... که از نظره من واقعا مقدس هست و عهدی هست که نباید شکسته بشه و گرنه بیشتر روابطی که من دیدم و نام عشق بر رویه اونها گذاشته شده ... یا تحریک غده دوپمین بوده که یه مدت ترشح میکنه و شخص فکر میکنه عاشق شده ... یا یه سری تلقینات ....

از نظر من عشق مقدس رابطه ای هست که افرادی که در درون اون رابطه هستند هیچ وقت تموم نمیشن ... من تا حالا 2 بار عاشق 2 تا دختر شدم !!!! اصلا عشق واقعی جنسیت نمیشناسه ... هر کسی عشق رو به گونه ای تعریف میکنه ... از نظره من عشق یعنی اینکه طرف من اونقدر بزرگ باشه ... که اگر من با ماشین بی ام وه 2014 با سرعت 300 کیلومتر بر ساعت در درون وجودش حرکت کنم هیچ گاه به انتهای شخصیت و وجود و عظمتش نرسم ... این تعریف عشق مقدس از نظره من هست .... به نظره تو چند نفرچنین خصوصیتی دارند ؟؟؟

خوب !!!
حالا که آدمها از جمله کدینگ پیچیده عشق رو اینجوری برای خودش تعریف میکنه ... و اونجور که به نظر میاد طرف مقابل ایشون هم واقعا عشق مقدسی رو نداره ... بحث میشه بحث خودخواهی ...

من بستنی دوست دارم ... پس باید بدستش بیارم .
من کامپیوتر میخوام ... پس باید بدستش بیارم .
من لیسانس میخوام ... پس باید بدستش بیارم .

[=Microsoft Sans Serif]درود:Gol:

saeed20;480165 نوشت:
نمیدونم شما چرا میخواهید ایشون یا یک کسی که یه اشتباهه میکنه و اسمشو میزاره عاشقی اونو خیلی ضعیف نشون بدین ؟؟؟؟
والا حقیقتش درسته من اینجا جاش نیست بگم خیلی معذرت میخوام اما بنده 6سال و خورده ای داشگاه ازاد بود اما تو این مدت و بعد و قبل این همیشه هر کسی بهم از ان حرفا زده واقعا خندم میگیره اخه مگه میشه ادم به خاطر ادم دیگه زندگیشو هلاک کنه واسه چی واسه اینکه ....

آدم‌ها، هرکدام رفتارهای ویژه‌ی خود را دارند؛ بیشتر مردان، در برابر زنان، توان ایستادگی ندارند ولی برخی از آنان، بسیار توانا هستند که این مردان، از سستیِ دیگر مردان شگفت‌زده می‌شوند.
نقل قول:
به نظر من جنس موعنث خیلی ضعیف تر از اقایونن پس یشون خیلی خوب میتونن جلوش باشن موفق باشن و...

بیشتر زنان در برابر مردان استوار و با اراده، بله بسیار سست و شکننده می‌شوند که با یک نگاهِ آن مرد، زیر و رو می‌شوند؛ ولی در برابر مردان سست، بسیار توانا هستند؛ چون جنگ‌افزارهایی بسیار نیرومند دارند.
نقل قول:
من یه دوستی داشتم بهم میگفت من عاشق دختری شدم و اون دختر با یکی دیگه ازدواج کرد و من از اون موقع دیدم چاره ای ندارم رفتم سمت خدا بخدا جوری عاشق خدا بودقسم میخورد باور کنید داشتیم با اتوبوس از مسافرت میامدیم ایشون انقدر اصرار کرد به اون راننده هه داشت گریه میکرد که نگهداره و ایشون نماز اول وقتشو از دست نده از همه مسافرا هم اجازه گرفت همه گفتن نگه داره و ایشون نماز بخونه
این نیز، یک رفتار ویژه است که نمی‌شود گفت همه‌ی مردم باید چنین رفتار کنند؛ چه بسیار مردمانی که پس از شکست عشقی، معتاد، قاتل و ... شدند.
*****

آقای COMPLEX تا زمانی که عشق دیگری به دلتان راه نیابد، این حس گریبان‌گیرتان است و حتی اگر از اینجایی که هستید بیرون بروید، بازهم دست‌کم، هفته‌ای یک‌بار برای دیدن وی، به جلوی شرکت می‌آیید.
امان از این عشق حبیب من؛ امان از این عشق
که غیر خونِ جگر ندارد

نفرنفر;516446 نوشت:
لیلی جان سلام ...
اولا بگم من اصول عقلانیتم رو خودم چیندم ... شاید مسیری که دارم عنوان میکنم از نظره شما اصلا عقلانی نیاد و کاره درستی نباشه ولی برا اساس پایه های عقلانیتی که من برای زندگی خودم انتخاب کردم ... من چنین دیدی رو نسبت به این مساله دارم ...

- لیلی جان یک زمانی هست که دوست و همکار ایشون واقعا عاشق و دلبسته مردی دیگر هستند که در این زمان من هم به ایشون پیشنهاد نمیکنم چنین کاری رو انجام بدن ... اما 99.999 درصد احتمال میدم خانومی که در موردش صحبت میکنند واقعا عاشق نباشن ...

لیلی جان ... من در یکی دیگر از پستهام هم عنوان کردم وقتی کسی میره پیشه یه دکتر حاضمه و ادعا میکنه که دلدرد گرفته اون دکتر گوارش شاید احتمال 180 مدل مریضی متفاوت رو میده ... و در نهایت از رویه علایم اون بیماری متوجه میشه کدوم مریضی رو گرفته ... عشق هم چنین خصوصیتی داره ... یکی میگه من عاشق پیتزا هستم . یکی میگه من عاشق مادرم هستم . یکی میگه من عاشق برادرم هستم . یکی میگه من عاشق برد پیت هستم و ...

یک مدل از عشق واقعا وجود داره ... که از نظره من واقعا مقدس هست و عهدی هست که نباید شکسته بشه و گرنه بیشتر روابطی که من دیدم و نام عشق بر رویه اونها گذاشته شده ... یا تحریک غده دوپمین بوده که یه مدت ترشح میکنه و شخص فکر میکنه عاشق شده ... یا یه سری تلقینات ....

از نظر من عشق مقدس رابطه ای هست که افرادی که در درون اون رابطه هستند هیچ وقت تموم نمیشن ... من تا حالا 2 بار عاشق 2 تا دختر شدم !!!! اصلا عشق واقعی جنسیت نمیشناسه ... هر کسی عشق رو به گونه ای تعریف میکنه ... از نظره من عشق یعنی اینکه طرف من اونقدر بزرگ باشه ... که اگر من با ماشین بی ام وه 2014 با سرعت 300 کیلومتر بر ساعت در درون وجودش حرکت کنم هیچ گاه به انتهای شخصیت و وجود و عظمتش نرسم ... این تعریف عشق مقدس از نظره من هست .... به نظره تو چند نفرچنین خصوصیتی دارند ؟؟؟

خوب !!!
حالا که آدمها از جمله کدینگ پیچیده عشق رو اینجوری برای خودش تعریف میکنه ... و اونجور که به نظر میاد طرف مقابل ایشون هم واقعا عشق مقدسی رو نداره ... بحث میشه بحث خودخواهی ...

من بستنی دوست دارم ... پس باید بدستش بیارم .
من کامپیوتر میخوام ... پس باید بدستش بیارم .
من لیسانس میخوام ... پس باید بدستش بیارم .


هر ادمی از زند گی چیزی میخواد . انگاز خواسته های ما دو نفر متفاوت هست.
زندگی مشترک همین طور که از اسمش برمیاد دو نفر شریک هم می شوند . شما فقط میخوای به هر قیمتی شده طرف را بدست بیارید و به زندگی بعدش فکر نمیکنید. برای من کیفیت زندگی بعد از بدست اوردن عشقم و لذتی که از کنار هم بودن می بریم مهمه. من برام حس دوطرفه مهم تره.
هر کسی با انتظاراتی که از دنیا داره ی راه انتخاب میکنه.
موفق باشید:Gol: استاتر تاپیک هم اول مشخص کنه چگونه زندگی را دوست داره. اتیش تند عشق بعد رفتن زیر ی سقف کم رنگ تر میشه محبت و دوست داشتن عمیق دوطرفه زندگی لازم داره.

lili66;516584 نوشت:
هر ادمی از زند گی چیزی میخواد . انگاز خواسته های ما دو نفر متفاوت هست.
زندگی مشترک همین طور که از اسمش برمیاد دو نفر شریک هم می شوند . شما فقط میخوای به هر قیمتی شده طرف را بدست بیارید و به زندگی بعدش فکر نمیکنید. برای من کیفیت زندگی بعد از بدست اوردن عشقم و لذتی که از کنار هم بودن می بریم مهمه. من برام حس دوطرفه مهم تره.
هر کسی با انتظاراتی که از دنیا داره ی راه انتخاب میکنه.
موفق باشید:Gol: استاتر تاپیک هم اول مشخص کنه چگونه زندگی را دوست داره. اتیش تند عشق بعد رفتن زیر ی سقف کم رنگ تر میشه محبت و دوست داشتن عمیق دوطرفه زندگی لازم داره.

چندین سال پیش استالین و چرچیل و شخص سومی ( اسمش یادم نیست ) که گردانندگان جبهه ضد هیتلری بودند پایه میز بزمی نشسته بودند ...

بزم نهار یا شامی بوده ... استالین سگ های بسیار بزرگی و قدرتمندی داشته ... استالین ادعا میکنه که این سگ ها فقط عاشق من هستند و تنها از دست من غذا میخورند و امکان نداره که از دسته کسی دیگری چیزی بخورند ... ماجرا به شرط بندی میکشه و استالین مبلغ زیادی رو شرط میبنده که کسی نمیتونه به این سگ ها چیزی بده تا بخورن ...

شخص سوم ( که الان اسمش یاد نیست ) مقداری سوسیس برمیداره و هیکل تنومندی هم داشته ... با قدرت زیادی که داشته سگ رو در آغوش میگیره و میخواد سوسیس های کبابی رو به خوردش بده ولی هر کاری میکنه سگ دهانش رو باز نمیکنه که نمیکنه ...

نوبت به چرچیل میرسه ... چرچیل از رویه میز سس خردل بسیار بسیار تندی رو بر میداره ... استالین و شخص سوم پوزخندی میزنن و با خودشون میگن ... به سوسیس لب نزد ... حالا چجوری چرچیل میخواد سس خردل به این تندی رو به خورده این سگ ها بده ...

چرچیل سس خردل رو بر رویه نشیمنگاه سگ ها میریزه ... سگ ها تندی اون رو نمیتونستن تحمل کنن و شروع به لیس زدن سس خردل بسیار تند میکنند ...

لیلی جان هر چیزی راهی داره ... هر چیزی ... تنها باید راهش رو دونست .

نفرنفر;479086 نوشت:
سلام ...
فکر میکنی آرامشت رو بدست آوردی و 99 درصد اون رو فراموش کردی ... این لحظات و این تفکرات خواهند برگشت ...
میتونم بهت قول بدم تا لحظه ای که داری چشمات رو میبندی و از این دنیا میری بهش فکر میکنی ...
گریه کردنات ... جیغ زدنات ... دیوونه شدنات ... سر به دیوار کوبوندنات ... مونده ...

پیشنهاده من به شما ...
دارم مکتوبش میکنم که نگی کسی به من نگفت ... سالیان بعد میای و میخونیش ... و با خودت میگی ....

یک بار تو خیابون ببینش ... التماسش کن ... گریه کن براش و ازش بخواه که باهات ازدواج کنه و اگر جوابش نه بود ... اگر میتونی تندی از شرکت بیا بیرون و برو تو شرکت دیگری استخدام شو ... اون دختر خانوم هم به شما دل بسته ... اگر میخواهی بدستش بیاری ... بهترین راه حل این هستش که ازش دور بشی ... این مساله باعث میشه عشق تو وجودش بوجود بیاد ... الان هر روز شما رو تو شرکت میبینه ... اما اگر شما رو نبینه ... احساس میکنه دیگه کسی بهش نگاه نمیکنه ... کسی نیست که براش ارزش قائل بشه ... و احتمال داره رو گزینه شما بیشتر فکر کنه ...

میدونم که به حرفم عمل نمیکنی و خجالت میکشی ... تو عشق هم هیچ عذر خواهی وجود نداره ... عشق یعنی خودخواهی ... تو اون رو فقط برای خودت میخوای ... و اون هم تو رو سره کار گذاشته ... عشق هیچ قاعده و قانونی نداره ... همینیه که هست ... میتونی بازی کن ... نمیتونی هم بشین و های های گریه کن ... تا اینکه مامانت یکی رو برایت انتخاب کنه ....

من در عمرم تا بحال چنین نظری ندیده بودم که کسی برای آرامش بیشتر به بهم خوردن آرامش دامن بزنه . من هربار نظرات این خانم رو
بعنوان راهنمایی میخونم آرامشم بهم میخوره . در اصل موج منفی در وجودم پخش میشه . تابحال نظراتی که منطقی و در خور یک فکر
باز باشه از ایشون نخوندم . من ازاون آقا میخوام همانطور که با اون نوشته آرامش خودشو بدست آورده به همان صورت پیش بره که شخصیت
انسانها اونقدر بالاس که اون دختر با اون برخورد ارزش خرج کردن احساس و شخصیت و غرور رو نداره . امیدوارم با چشم باز و فکری منطقی
به آرامشت برسی .

نفرنفر;516651 نوشت:
چندین سال پیش استالین و چرچیل و شخص سومی ( اسمش یادم نیست ) که گردانندگان جبهه ضد هیتلری بودند پایه میز بزمی نشسته بودند ...

بزم نهار یا شامی بوده ... استالین سگ های بسیار بزرگی و قدرتمندی داشته ... استالین ادعا میکنه که این سگ ها فقط عاشق من هستند و تنها از دست من غذا میخورند و امکان نداره که از دسته کسی دیگری چیزی بخورند ... ماجرا به شرط بندی میکشه و استالین مبلغ زیادی رو شرط میبنده که کسی نمیتونه به این سگ ها چیزی بده تا بخورن ...

شخص سوم ( که الان اسمش یاد نیست ) مقداری سوسیس برمیداره و هیکل تنومندی هم داشته ... با قدرت زیادی که داشته سگ رو در آغوش میگیره و میخواد سوسیس های کبابی رو به خوردش بده ولی هر کاری میکنه سگ دهانش رو باز نمیکنه که نمیکنه ...

نوبت به چرچیل میرسه ... چرچیل از رویه میز سس خردل بسیار بسیار تندی رو بر میداره ... استالین و شخص سوم پوزخندی میزنن و با خودشون میگن ... به سوسیس لب نزد ... حالا چجوری چرچیل میخواد سس خردل به این تندی رو به خورده این سگ ها بده ...

چرچیل سس خردل رو بر رویه نشیمنگاه سگ ها میریزه ... سگ ها تندی اون رو نمیتونستن تحمل کنن و شروع به لیس زدن سس خردل بسیار تند میکنند ...

لیلی جان هر چیزی راهی داره ... هر چیزی ... تنها باید راهش رو دونست .

خیلی عجبیه مثالهای که میارید. ایشون دنبال علاقه هست نه روکم کنی و نه حتی به زور بدست اوردن چیزی.منم گفتم از راه عقلانی جلو برند که احساس دور یا زود کم رنگ میشه
هر چیزی ی راهی داره ولی به زور صاحب کسی شدن لذتی نداره. ان دخترم ی انسان هست . راهی که دنبال میکنن باید انسانی باشه.

من دیگه حرفی ندارم. بحث ما با نگاه متفاوت به دنیا و ادمهاش به هیچ جایی نمیرسه.

نفرنفر;516651 نوشت:

لیلی جان هر چیزی راهی داره ... هر چیزی ... تنها باید راهش رو دونست .

با عرض معذرت راههای شما همش بی راهه هست و هیچ راه مستقیمی رو تابحال نشون ندادید .

از همتون ممنونم که خواستید به من کمک کنید اجر همتون با آقا امام حسین(ع). امشب برای من شب مقدسی هست چون بالاخره فردا به جواب همه سوالام و دل آشوبی هام می رسم. فردا مشخص می شه و من راحت می شم و من سر از زیر آب بیرون می یارم و نفسی می کشم. فردا به این کابوس چندین ماهه من خاتمه داده می شه .
فردا .. .. و فردا برای من روزی فراموش نشدنی تبدیل می شه.
از همتون برای فردا در این ماه رجب التماس دعا دارم. از همتون ممنونم.

به من گفتن این حس تو عشق نیست بلکه هوا و حوسه . خیلی دلم شکست نه از کسی بلکه از خودم . خودم در دام خودم بودم. هر قصه ای یک پایانی داره با توکل بر خدا برای آخرین بار تلاشم رو می کنم و اگر باز هم جواب منفی بود از اون محیط می یام بیرون اما اینبار با خیالی راحت این تصمیمو گرفتم دیگه جوش و خروش گذشته در من نیست و سرد و یخ شدم.
توکل برخدا هر چی اون صلاح بدونه ، راه گریزی از تقدیر نیست.
یا امام رضا(ع)

[="Microsoft Sans Serif"]درود:Gol:

lili66;516667 نوشت:
خیلی عجبیه مثالهای که میارید. ایشون دنبال علاقه هست نه روکم کنی

آن یک نمونه بود که برای نزدیک شدن به اندیشه‌ی نگارنده گفته شد؛ نمونه اگر بخواهد از هرسو همانند موضوع اصلی باشد، دیگر نامش نمونه نیست و می‌شود خود موضوع.
width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]ای بــرون از وهــــم و قــــال و قـــیل مـن
[/TD]
[TD]خــــاک بــر فــرق مــن و تمـثیل مــــن

نقل قول:
و نه حتی به زور بدست اوردن چیزی.منم گفتم از راه عقلانی جلو برند که احساس دور یا زود کم رنگ میشه

بانو نفرنفر نیز، همین سخن را در نمونه‌اشان گفته‌اند.
آن‌ سومی، از زور (و نه خرد) خود استفاده می‌کند و می‌خواهد با زور به آن سگ، سوسیس بدهد؛ ولی نمی‌تواند. سپس چرچیل، از خرد خود استفاده می‌کند و رگ خواب سگ را پیدا می‌کند.
afshan;516727 نوشت:
با عرض معذرت راههای شما همش بی راهه هست و هیچ راه مستقیمی رو تابحال نشون ندادید .

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]یـا رب آن تـمـییز ده مــا را بــه خواســت
[/TD]
[TD]تــا شنـــاســیم آن نشــان کــژ، ز راســـت

complexcoding;517260 نوشت:
به من گفتن این حس تو عشق نیست بلکه هوا و حوسه . خیلی دلم شکست نه از کسی بلکه از خودم . خودم در دام خودم بودم. هر قصه ای یک پایانی داره با توکل بر خدا برای آخرین بار تلاشم رو می کنم و اگر باز هم جواب منفی بود از اون محیط می یام بیرون اما اینبار با خیالی راحت این تصمیمو گرفتم دیگه جوش و خروش گذشته در من نیست و سرد و یخ شدم.
توکل برخدا هر چی اون صلاح بدونه ، راه گریزی از تقدیر نیست.
یا امام رضا(ع)

انشا... که خیر هست.همین که دلت خیالش جمع بشه همه کار کردی و ارام میشه و نتیجه را می پذیره
تا وقتی اتفاقی را نمی پذیریم مشکل هست وقتی بپذیریم ارام تر میشیم.

آبـرنـگـ;517295 نوشت:
[=Microsoft Sans Serif]درود:Gol:

آن یک نمونه بود که برای نزدیک شدن به اندیشه‌ی نگارنده گفته شد؛ نمونه اگر بخواهد از هرسو همانند موضوع اصلی باشد، دیگر نامش نمونه نیست و می‌شود خود موضوع.

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]ای بــرون از وهــــم و قــــال و قـــیل مـن
[/TD]
[TD]خــــاک بــر فــرق مــن و تمـثیل مــــن

بانو نفرنفر نیز، همین سخن را در نمونه‌اشان گفته‌اند.
آن‌ سومی، از زور (و نه خرد) خود استفاده می‌کند و می‌خواهد با زور به آن سگ، سوسیس بدهد؛ ولی نمی‌تواند. سپس چرچیل، از خرد خود استفاده می‌کند و رگ خواب سگ را پیدا می‌کند.

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]یـا رب آن تـمـییز ده مــا را بــه خواســت
[/TD]
[TD]تــا شنـــاســیم آن نشــان کــژ، ز راســـت

مشت نمونه خروار هست. یا حتی از لحظ علم امار نمونه باید با جامعه همسو باشه.
تا وقتی موضوع را نپذیریم و برامون تموم شده حساب نشه دفترش باز هست و ازارمون میده. طرف دوست نداره و رفته!! حالا تا کی میخوای عزادار بمونی ؟؟ توی قبر ازت پرسیدن جونیت در چه راهی گذشت؟ چی میخوای جواب بدی؟؟ از امام علی که کسی معصوم تر نیست و هیچ کس هم به پای خانم فاطمه زهرا نمی رسه. زندگی امام علی علیه السلام بعد خانم تعطیل موند؟؟؟؟ نشست و فقط غصه خورد؟؟ از علی علیه اسلام و خانم که کسی ادعای عاشق تربودن نداره !!
هر گلی بوی خودش داره درست !! اما نباید نشست و تسلیم شد و هی سرو مغز خودت بکوبی که انی که میخواستم نشد.

[="Microsoft Sans Serif"]درود:Gol:

lili66;517323 نوشت:
مشت نمونه خروار هست. یا حتی از لحظ علم امار نمونه باید با جامعه همسو باشه.
تا وقتی موضوع را نپذیریم و برامون تموم شده حساب نشه دفترش باز هست و ازارمون میده. طرف دوست نداره و رفته!! حالا تا کی میخوای عزادار بمونی ؟؟ توی قبر ازت پرسیدن جونیت در چه راهی گذشت؟ چی میخوای جواب بدی؟؟ از امام علی که کسی معصوم تر نیست و هیچ کس هم به پای خانم فاطمه زهرا نمی رسه. زندگی امام علی علیه السلام بعد خانم تعطیل موند؟؟؟؟ نشست و فقط غصه خورد؟؟ از علی علیه اسلام و خانم که کسی ادعای عاشق تربودن نداره !!
هر گلی بوی خودش داره درست !! اما نباید نشست و تسلیم شد و هی سرو مغز خودت بکوبی که انی که میخواستم نشد.

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]گــر بــه سخــن کــار میســر شــود
[/TD]
[TD]کـــار نظـامــی بــه فلــک بــر شــود

در اینترنت، مردم ایران همه پرهیزگار، با اراده، تحصیل‌کرده و بسیار کتاب‌خوان هستند؛ ولی نمیدانم چرا با این‌همه کمالات، حال و روز ما و کشورمان چنین است؟!
اگر من نیز جای جناب کمپلکس بودم، همانند وی، بلکه بیشتر از وی وا می‌دادم.
*****

داستان شیخ سمعان که در منطق‌الطیر عطار آمده است را، همه شنیده‌ایم. شیخی (عارف) که صدها مرید داشت و در کمالات، سرآمد دوران خود بود، کم‌کم غروری در وی پدیدار می‌شود و برای همین، آزمایشی بر سر راهش قرار می‌گیرد، که از پسش (به‌ظاهر) برنمی‌آید؛ سپس خوابی می‌بیند که باید به دیار روم برود و در آ‌نجا عاشق دختری مسیحی می‌شود. آن دختر، وی را به نوشیدن شراب، سجده بر بُت، سوازنیدن قرآن و زُنّار بستن وا می‌دارد و سپس او را به خوک‌بانی می‌گمارد و هرچه می‌تواند می‌کوشد و شیخ را خرد و غرورش را نابود می‌کند. در پایان، به لطف کردگار، شیخ به راه خود بر‌می‌گردد، و درجه‌اش در ایمان، اینبار بسیار بالاتر از پیش می‌رود.
width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]شـیـخ سمعــان، پـیـر عـهــد خـویـش بــود
[/TD]
[TD]در کمــال، از هــرچـه گـویـم، بـیش بــود

...

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]دخــتــر تــرســــا، چـو بُـرقَـــع بـرگـــــرفـت
[/TD]
[TD]بـنـدبـنـدِ شـیـخ، آتـش درگــــــرفــــــــت
[/TD]
[TD="align: left"]عـشــق دخــتـر، کـــرد غـــارت جـــــــان او
[/TD]
[TD]کـفــــر ریـخـت از زلــف، بـر ایـمــــــان او
[/TD]
[TD="align: left"]هـــرکــه پـنـدش داد، فــرمــان مــی نـبــرد
[/TD]
[TD]زانـکـــه دردش هـیچ درمــــان مـــی نبرد
[/TD]
[TD="align: left"]عــاشــق آشـفـته، فــرمــــان کِــی بـــرَد؟
[/TD]
[TD]دردِ درمــــــان‌ســــوز، درمــــان کِی برد؟

...

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]تــو چـنـــان ظَـــــن مــی‌بــری، ای هیچ‌کـــس!
[/TD]
[TD]کـــین خطــــر، آن پیر را افتـــاد و بس؟
[/TD]
[TD="align: left"]در درون هـــرکســی، هســـت ایـــن خطــــــر
[/TD]
[TD]ســــر بـــرون آرد، چـــــو آیـــد در سفر

آری!
ای کسانی که با غرور به چنین کسانی نگاه می‌کنید، بترسید از این غرورتان. بترسید از روزی که این بلا، سرِ خودتان نیز بیاید.

afshan;516661 نوشت:
من در عمرم تا بحال چنین نظری ندیده بودم که کسی برای آرامش بیشتر به بهم خوردن آرامش دامن بزنه . من هربار نظرات این خانم رو
بعنوان راهنمایی میخونم آرامشم بهم میخوره . در اصل موج منفی در وجودم پخش میشه . تابحال نظراتی که منطقی و در خور یک فکر
باز باشه از ایشون نخوندم . من ازاون آقا میخوام همانطور که با اون نوشته آرامش خودشو بدست آورده به همان صورت پیش بره که شخصیت
انسانها اونقدر بالاس که اون دختر با اون برخورد ارزش خرج کردن احساس و شخصیت و غرور رو نداره . امیدوارم با چشم باز و فکری منطقی
به آرامشت برسی .

اصلا هم بهم بر نخورد ....
کلا بگم من هم داستان زیاد دوست دارم ...
1- قصه های خوب برای بچه های خوب تمامشون رو دارم .
2- داستان راستان .
3- حسن کچل .
و ...

ولی تمام این داستانهایی که من خوندم یه خصوصیت داشتن ... اولش میگفتن { یکی بود یکی نبود ... غیر از خدا هیچ کس نبود } و انتهاش میگفتن { بالا رفتیم ماست بود پائن اومدم دوغ بود ... قصه ما راست یا دروغ بود }خوب خوبیش این بود که آدم میفهمید این داستانها راست بودن یا نه ... خوبیش این بود که آدم میفهمید اتفاق افتادن یا نه ...

داستانهایی که من تعریف میکنم داستانهایی واقعی هستند ... داستانهایی هستن که حداقل یک بار برای خودم پیش اومدن ... شاید تیره و سیاه باشن ولی ته همشون میشه نوشت { بالا رفتیم ماست بود ... پائین اومدیم دوغ بود ... قصه ما راست بود }

البته بعضی از آدما دوست دارن داستانهای زیبا بشنون ... داستانهایی که توش به قول شما سراسر نور و جلوه گری باشه ... داستانهایی که درونش

یه خورشید هست و یک ماه ... یک آبشار بزرگ و فرشته هایی که اطراف این آبشار پرواز میکنند ... کودکانی که در حال گرفتن پروانه ها هستند ... و خدایی که در همین نزدیکی ست ... مادر و پدری که بر رویه چمنزار آهسته نام فرزندانشان را صدا میکنند و کبوترانی که با بق بقوی خود سروش رحمت الهی هستند ... آری زندگی چقدر زیباست ... چشمها را باید شست ... جور دیگر باید نگاه کرد ...

من هم داستان دوست دارم اما ترجیح میدم اگر داستانی رو برای مخاطبم مینویسم و اون رو سوار چوب جادوگریم میکنم و میبرمش تو هپروت ... آخر داستان بهش بگم { بالا رفتیم ماست بود ... پائین اومدیم دوغ بود ... قصه ما دروغ بود } حداقلش مخاطبم میداند که چگونه داستانی را برایش تعریف کردم .

افشان جان سلام ...
خوبی ... خوشی ... طرف ما بهار هست ... طرف شما هم بهاره ... آب و هوا اونطرفا چجوریه ؟؟؟

من مطمئن هستم این آقا پسر به عشقش نمیرسه و زجه زدنها و گریه کردن ها و دیوونه شدنهاشون مونده ...ایشون مو سفید میکنه تا فراموشش کنه ... حداقل پست های ایشون 3 ماهی قدمت داره ... کسی که هر روز عشقش رو میبینه و مثله ماهی تو دستاش لیز میخوره ... هر روز بیشتر و بیشتر دعا میکنه ... کسی که اینجوری عاشق کسی میشه مطمئنا بهش نمیرسه ... بعد از اون ماجرا این آقا پسر وارد برهوتی میشه .... قسمتی از مسیر رو با عشق اون دختر خانوم طی کرده ... و حالا دیگه تنهاست و ایشون سرگردون میمونن ... شروع میکنن به خودخوری که چرا باهوش تر نبوده ... و چرا با اینکه اینقدر از خداوند اون دختر رو خواستند خداوند به دعاهای ایشان پاسخ نداده ...

خیلی ها بودن که در این مسیر رفتند و به خدا و آسمون و زمین بد و بیراه گفتند ... داستان من داستان واقعی هست از اتفاق هایی که براشون میوفته ... پس به نظرم باید از همین الان میدونستند که این داستان به کجا قرار هست بیانجامه ..... و از الان سعی کنه مسیری رو انتخاب کنه که حداقلش بعدا با خودش نگه در بدست آوردنش کوتاهی کردم .... بزرگترین خودخوری بعد از چنین روابطی این هست که چرا سعیم رو نکردم ...

موضوع قفل شده است