چگونه عشق خود را بدست بیاوریم؟ آیا شکست عاطفی درمان دارد؟

تب‌های اولیه

69 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بله آقا سامان تعریف خوبی ارائه کردید. زمانه همینه.

یا حضرت خدا.........جوابم و جواب دوستم رو گرفتم....حدود یک سال هست در زندگی شخصیم از شدت شکست عشقی سر درد جنون واری گرفتم...طوری که می خوام سرم رو بکوبم در دیوار.....همش بخدا می گفتم خدایا چه طوری یه دختر یک وجب در یک وجب منو به این روز مبتلا کرده....دیشب خوابی عجیب دیدم اونم از کی....از نمرود:Khandidan!: عجیبه دیشب خواب نمرود رو دیدم...چند نفر گرفته بودنش بعد چند نفر دیگه داشتن با پتک می زدن تو سرش ...بعد یه صدایی بهم گفت ببین نمرود پادشاه بزرگی بود و بمن کافر شد و من او را با یک پشه زمین زدم....حالا تو که فقط یک انسان معمولی هستی رو نتونم بسبب گناهانت مجازات کنم:Moteajeb!:....در اینکه پشه رفته در سر نمرود می دونستم اما ایا این خوابی که دیدم واقعیت داره و حدیثی چیزی داریم که یاران نمرود برای اینکه دردش اروم بگیره دستور داده با پتک بزنن تو سرش....لطفا سریع پاسخ بدید...خدایا منو ببخش من دیگه سعی می کنم با توکل بهت گناهان کبیره ای که اسرار کردم رو هرگز انجام ندم تا بین و منو اونو درست کنی...خدایا شکرت:hamdel:

شکست عاطبی هیچ درمانی نداره وتا قیامت باهات میمیونه، من 18 سالم بود با یه دختری دوست شدم اون موقع تنهایی زیادی احساس میکردم وبه دلیل تمایلات حسی به جنس مخالف وابسته این دختر شدم یه مدت باهم بودیم ولی شوهر کرد ورفت ومتاسفانه من موندم یه عالمه خاطرات والبته تنهایی زیاد

بعد اون دختر با چندین دختر دیگه بودم ولی هیچ کدام نتونست اون زخمی که ازون دختر رو خوردم رو ترمیم کنه، شبها وقتی میخوابم فقط به عشق ویاد اون دختر میخوابم درصورتی که چندین دختر بعد اون باهام رابطه داشتن وعاشقی واینا.....ولی به هیچ وجه به هیچ وجه کسی جای اون رو برام نمیگیره

اینه یا با کسی رابطه برقرار نکنید یا اگه برقرار کردین باهاش ازدواج کنین وگرنه ه. مشکلی پیش بیاد کسی مقصر نیست وخودتون مقصر اول واخر هستین ،هرچه کردی خودت برخودت کردی که لعنت بر خودت باد

[="Arial"][="DarkGreen"]مرگ و شکست عاطفی تنها دردهایی بی درمون دنیا هستن.
هیچ وقت نمیتونی کسی رو به زور عاشق خودت کنی بیهوده تلاش نکن.
تا میتونی ازش دوری کن و هرچیزی که تو رو به یاد اون میندازه نابود کن.
یادت باشه هر کسی لیاقت تو رو نداره.
[/]

غربت نشین;660245 نوشت:
مرگ و شکست عاطفی تنها دردهایی بی درمون دنیا هستن.
هیچ وقت نمیتونی کسی رو به زور عاشق خودت کنی بیهوده تلاش نکن.
تا میتونی ازش دوری کن و هرچیزی که تو رو به یاد اون میندازه نابود کن.
یادت باشه هر کسی لیاقت تو رو نداره.

درسته که بزور نمیشه بدست اورد....اما اینو بدون بزور هم نمیشه فراموش کرد... من اصلا دوست ندارم فراموشش کنم...یکی دیگه از دوستام با اینکه عشقش شوهر کرده هنوزم نتونسته زن بگیره....ولی من اینطوری نیستم تا لحظه ای که بفهمم مجرده صبر می کنم و می سپرمش دست خدا...اگه رسید رسید اگه نرسید به احتمال زیاد بخاطر از بین رفتن این مصیبت ازدواج می کنم...هرچند شاید نتونم....خداوکیلی بدترین درد دنیا شکست واقعی عشقی هست...اگه بمن بگن حاضری سرطان بگیری تمام مریضی های دنیا رو بگیری ولی به عشقت برسی ولی فقط یک روز بعدش هر دو تاتون بمیرید من قبول می کنم:khandeh!: واقعا تلخه تنهایی:Ghamgin: تمام تلخی های عشق زیباست تمام درد هاش که مغز رو بدرد میاره زیباست تمام اشک هاش زیباست تمام بغض های سیاهش زیباست تمام خاطرات نافرجامش زیباست....انگار عشق واقعی همین نرسیدنه..... ای کاش خدا صدام رو بشنوه...گاهی مردم مظلوم بچشمم میاد....گاهی بیماران نا علاج رو می بینم...گاهی جنایات داعش رو می بینم ولی هر جور نگاه می کنم دردی بزرگ تر از شکست عشقی نیست...همین الان حاضرم در اتشی که خبرنگار اردنی رو سوزوندن بسوزم ولی بعدش از درد عشق راحت بشم..می دونید چرا چون اتش اون لحظه ایه و دردش زیر یک دقیقه هست اما اتش عشق نه تنها خاموش نمیشه بلکه سوزان و سوزان تر میشه و هرگز نمی کشتت و راحت نمیشی....بله این تجبره منه از عشقی پاک و زیبا....بله خدایا بازم شکرت می کنم بخاطر تمام این مشکلات...همین که منو روبه رو کرده باهاش خودش کلی جای شکر داره همین که با این غم کلی بخدا نزدیک شدم خودش کلی جای شکر داره......اما خدایا اینو بدون له شدم:Ghamgin: ای کاش فردا زنگ بزنه بگه دوستت دارم...:khandeh!:چی میشه خدایا....واقعا دلیل این درد چیه...چرا یک امر انقدر محال و نشدنی بنظر می رسه...درصورتی که اویل اشنایی اون بمن علاقه داشت ولی.......هی روزگار فانی چه کار کردی با من:Sham:

nothing;661957 نوشت:
درسته که بزور نمیشه بدست اورد....اما اینو بدون بزور هم نمیشه فراموش کرد... من اصلا دوست ندارم فراموشش کنم...یکی دیگه از دوستام با اینکه عشقش شوهر کرده هنوزم نتونسته زن بگیره....ولی من اینطوری نیستم تا لحظه ای که بفهمم مجرده صبر می کنم و می سپرمش دست خدا...اگه رسید رسید اگه نرسید به احتمال زیاد بخاطر از بین رفتن این مصیبت ازدواج می کنم...هرچند شاید نتونم....خداوکیلی بدترین درد دنیا شکست واقعی عشقی هست...اگه بمن بگن حاضری سرطان بگیری تمام مریضی های دنیا رو بگیری ولی به عشقت برسی ولی فقط یک روز بعدش هر دو تاتون بمیرید من قبول می کنم واقعا تلخه تنهایی تمام تلخی های عشق زیباست تمام درد هاش که مغز رو بدرد میاره زیباست تمام اشک هاش زیباست تمام بغض های سیاهش زیباست تمام خاطرات نافرجامش زیباست....انگار عشق واقعی همین نرسیدنه..... ای کاش خدا صدام رو بشنوه...گاهی مردم مظلوم بچشمم میاد....گاهی بیماران نا علاج رو می بینم...گاهی جنایات داعش رو می بینم ولی هر جور نگاه می کنم دردی بزرگ تر از شکست عشقی نیست...همین الان حاضرم در اتشی که خبرنگار اردنی رو سوزوندن بسوزم ولی بعدش از درد عشق راحت بشم..می دونید چرا چون اتش اون لحظه ایه و دردش زیر یک دقیقه هست اما اتش عشق نه تنها خاموش نمیشه بلکه سوزان و سوزان تر میشه و هرگز نمی کشتت و راحت نمیشی....بله این تجبره منه از عشقی پاک و زیبا....بله خدایا بازم شکرت می کنم بخاطر تمام این مشکلات...همین که منو روبه رو کرده باهاش خودش کلی جای شکر داره همین که با این غم کلی بخدا نزدیک شدم خودش کلی جای شکر داره......اما خدایا اینو بدون له شدم ای کاش فردا زنگ بزنه بگه دوستت دارم...چی میشه خدایا....واقعا دلیل این درد چیه...چرا یک امر انقدر محال و نشدنی بنظر می رسه...درصورتی که اویل اشنایی اون بمن علاقه داشت ولی.......هی روزگار فانی چه کار کردی با من

باهات موافقم واقعا هم همینطوریست
منم مثل تو شکست عشقی خوردم 3 سال روز و شب گریه میکردم و الان همه زندگیم رو غم گرفته

[="Arial"][="DarkGreen"]

nothing;661957 نوشت:
درسته که بزور نمیشه بدست اورد....اما اینو بدون بزور هم نمیشه فراموش کرد... من اصلا دوست ندارم فراموشش کنم...یکی دیگه از دوستام با اینکه عشقش شوهر کرده هنوزم نتونسته زن بگیره....ولی من اینطوری نیستم تا لحظه ای که بفهمم مجرده صبر می کنم و می سپرمش دست خدا...اگه رسید رسید اگه نرسید به احتمال زیاد بخاطر از بین رفتن این مصیبت ازدواج می کنم...هرچند شاید نتونم....خداوکیلی بدترین درد دنیا شکست واقعی عشقی هست...اگه بمن بگن حاضری سرطان بگیری تمام مریضی های دنیا رو بگیری ولی به عشقت برسی ولی فقط یک روز بعدش هر دو تاتون بمیرید من قبول می کنم واقعا تلخه تنهایی تمام تلخی های عشق زیباست تمام درد هاش که مغز رو بدرد میاره زیباست تمام اشک هاش زیباست تمام بغض های سیاهش زیباست تمام خاطرات نافرجامش زیباست....انگار عشق واقعی همین نرسیدنه..... ای کاش خدا صدام رو بشنوه...گاهی مردم مظلوم بچشمم میاد....گاهی بیماران نا علاج رو می بینم...گاهی جنایات داعش رو می بینم ولی هر جور نگاه می کنم دردی بزرگ تر از شکست عشقی نیست...همین الان حاضرم در اتشی که خبرنگار اردنی رو سوزوندن بسوزم ولی بعدش از درد عشق راحت بشم..می دونید چرا چون اتش اون لحظه ایه و دردش زیر یک دقیقه هست اما اتش عشق نه تنها خاموش نمیشه بلکه سوزان و سوزان تر میشه و هرگز نمی کشتت و راحت نمیشی....بله این تجبره منه از عشقی پاک و زیبا....بله خدایا بازم شکرت می کنم بخاطر تمام این مشکلات...همین که منو روبه رو کرده باهاش خودش کلی جای شکر داره همین که با این غم کلی بخدا نزدیک شدم خودش کلی جای شکر داره......اما خدایا اینو بدون له شدم ای کاش فردا زنگ بزنه بگه دوستت دارم...چی میشه خدایا....واقعا دلیل این درد چیه...چرا یک امر انقدر محال و نشدنی بنظر می رسه...درصورتی که اویل اشنایی اون بمن علاقه داشت ولی.......هی روزگار فانی چه کار کردی با من

سلام
باید بگم متأسفانه یا خوشبختانه من کاملاً شما رو درک میکنم و میفهمم.تک تک کلماتی که گفتی انگار از زبان منه.اصلن خودِ حرفای منه.
نمیتونم نصیحتت کنم یا بگم اینطوری نیست چون هست.این درد رو فقط گذشت زمان شاید بتونه کمی تسکین بده وگرنه کاری از کسی ساخته نیست.علاقمند شدن اون به تو یک معجزه میخواد که باز هم از دست تو خارجه.
امیدوارم حداقل تو به خواسته ی دلت برسی.[/]

E-Almeida;661978 نوشت:
باهات موافقم واقعا هم همینطوریست
منم مثل تو شکست عشقی خوردم 3 سال روز و شب گریه میکردم و الان همه زندگیم رو غم گرفته

رفیق ای کاش برای کسب تجربه و پیدا کردن راه حل سن خودت رو می نوشتی و اینکه ایا هنوزم شخصی که دوست داری مجرد هست یا نه و چه اقداماتی انجام دادی برای بدست اوردنش و دلیل نرسیدن چیه

غربت نشین;662050 نوشت:
باید بگم متأسفانه یا خوشبختانه من کاملاً شما رو درک میکنم و میفهمم.تک تک کلماتی که گفتی انگار از زبان منه.اصلن خودِ حرفای منه.
نمیتونم نصیحتت کنم یا بگم اینطوری نیست چون هست.این درد رو فقط گذشت زمان شاید بتونه کمی تسکین بده وگرنه کاری از کسی ساخته نیست.علاقمند شدن اون به تو یک معجزه میخواد که باز هم از دست تو خارجه.
امیدوارم حداقل تو به خواسته ی دلت برسی.

سلام
رفیق ای کاش برای کسب تجربه و پیدا کردن راه حل سن خودت رو می نوشتی و اینکه ایا هنوزم شخصی که دوست داری مجرد هست یا نه و چه اقداماتی انجام دادی برای بدست اوردنش و دلیل نرسیدن چیه

nothing;662118 نوشت:
سلام
رفیق ای کاش برای کسب تجربه و پیدا کردن راه حل سن خودت رو می نوشتی و اینکه ایا هنوزم شخصی که دوست داری مجرد هست یا نه و چه اقداماتی انجام دادی برای بدست اوردنش و دلیل نرسیدن چیه

من 27 سالمه ، دختر مورد علاقه من ازدواج کرده
من تو دوره نوجوانی عاشق شدم وقتی 17 سالم بود دختره هم 12 سالش بود
اولین بار که دیدمش یه حسی تو دلم افتاد خودم احساسش کردم که یه چیزی بهم اظافه شد چند ماه پشت سر هم می دیدمش بعد چند ماه احساس کردم که بهش دلبسته شدم
نمی دونستم باید چیکار کنم رفتم سمت دعا و زیارت و از خدا خواستن
به خدا امیدوار شدم گفتم خدا مهر من رو به دل این دختره میندازه و خدا کمکم میکنه که به وصال برسم
صبح تا شب دعا میکردم و هر روز می دیدمش ، سراغ در همه معصومین رفتم و از همشون کمک خواستم
چون سنم کم بود از خدا میخواستم یه موقعیتی رو تو اینده برام فراهم کنه که برم خواستگاریش
اما همه چی یهو عوض شد خیلی سریع اتفاق افتاد
و دختره از دستم رفت
دیگه نتونستم عاشق بشم
در حق من بی انصافی شد ، خدا می تونست کمکم کنه و لا اقل یه دختر بهتر از اون رو نصیبم کنه اما این کار رو هم نکرد
خدا می تونست حد اقل به خاطر امیدم و این همه تلاش و دعا و صلوات و زیارت یه کاری برام بکنه اما خدا من رو از قلمش انداخت
خدا بهم اثبات کرد که دوستم نداره و احساس و خواسته من براش ارزشی نداره
خیلی زجر و درد کشیدم خیلی ، به خودم قول دادم تا اخر عمرم به جز نماز و روزه هیچ ارتباطی با خدا نداشته باشم
من بنده خوبی براش نبودم و اون هم خدای بخشنده ای برای من نبوده

E-Almeida;662178 نوشت:
من تو دوره نوجوانی عاشق شدم وقتی 17 سالم بود دختره هم 12 سالش بود
شاید زود قضاوت کنم...البته اول باید بگی تا کی بوده دعاهات و کلا خودت هیچ اقدامی نکردی...یا کردی...من 6 سال از خدا می خوامش خودمم تلاش کردم و نشده...ولی می دونم از گناهامه چون خیلی گناه کبیره دارم...و حتی خواب خدا رو هم دیدم که گفته از گناهاته...ولی مورد شمارو واقعا نمی شه باور کرد..اخه عشق فقط علاقه ظاهری نیست که...یه بچه 12 ساله مگه میشه اخه:khandeh!: من 25 سالمه دختر مورد نظرمم 25 سالشه از 18 سالگی باهاش اشنا شدم...از همه نظر بهش دل بستم و عشق بوجود اومد...اما یک فرد 12 ساله یعنی انقدر عاقل و بالغ بوده که تبدیل شده به عشق فراموش نشدت...حتما در اینده بیشتر باهاش اشنا شدی که این طوری گفتی...این عکسی که گذاشتی رو خودت کیه...داره گریه می کنه فک کردم عکس 17 سالگی خودته:khaneh:....بازم بعید می دونم عشق و.اقعی رو تجربه کرده باشی...چون من خودم قبل از این دختر 16 یا 17 سالم بود عاشق یکی بودم تقریبا مثل وضع خودت ولی بعد یک سال فراموشش کردم و خدا بهترشو داد...هنوزم مجرده هنوزم می بینمش میگم خدایا چه خوب شد نرسیدم...ولی این یکی دیگه واقعیه چون می دونم بهترشم پیدا کنم نمی خوام و نفسم فقط میگه همین...و 6 سال اشک و ناله درد دارم و عاقل و بالغم نه کم سن...بهر حال امیدوارم خدا بهت حوری بده همین فردا....

[="Arial"][="DarkGreen"]

nothing;662118 نوشت:
سلام
رفیق ای کاش برای کسب تجربه و پیدا کردن راه حل سن خودت رو می نوشتی و اینکه ایا هنوزم شخصی که دوست داری مجرد هست یا نه و چه اقداماتی انجام دادی برای بدست اوردنش و دلیل نرسیدن چیه

سلام
آخه من چی بگم؟اگه به نتیجه ای رسیده بودم شاید میتونستم کمکت کنم ولی منم یکی هستم عین خودت.من 22 سالمه.اونم نزدیکای منه(از نظر سنی).ی آدم کاملاً معمولی،نه ظاهر خاصی و نه هیچی،معمولیه معمولی.
نحوه ی آشنایی و مدلش بماند ولی من خیلی اذیت شدم با اینحال همیشه معتقدم این عشق برکت داشت چون خیلی تغییر کردم و کلاً نگاهم به زندگی عوض شد.با اینکه میتونستم ولی نخواستم به کسی غیر از اون فکر کنم.همه میگفتن ولش کن این به درد تو نمیخوره حتی خودش ولی من قبول نکردم.گفتم هر مشکلی هم داشته باشه من قبول میکنم.یعنی حاضر بودم با همه ی خوبی ها و بدی هاش قبولش کنم و روی سرم نگهش دارم ولی اون نخواست.هرچی التماس و خواهش و این در و اون در کردم هیچ فایده ای نداشت.اونم مثل طرف تو اولش به من علاقه داشت ولی وقتی فهمید دوسش دارم کلاً از این رو به اون رو شد یعنی نخواست تن به ازدواج بده.به خاطرش هرکاری کردم و اصلاً هم پشیمون نیستم ولی اون کوتاه نیومد.حاضر شدم برم شهرش و اونجا زندگی کنم.حاضر شدم ادامه تحصیل بدم توی همون رشته ای که اون میخواد قبول کردم همون تیپی رو بزنم که اون دوست داره و حتی برخوردم با اطرافیان طبق میل اون عوض شد ولی اون زیر بار ازدواج نرفت.هروقت که بحث ازدواج پیش میومد سریع صحبت رو عوض میکرد و ی چیز دیگه میگفت.خیلی باهوش بود،خیلی.اون همیشه دست منو میخوند و عاشقش بودم.اصولاً با کسی گرم نمیگیرم و به هیچکس اجازه نمیدم وارد حریمم بشه ولی اون تنها کسی بود که با اشتیاق این اجازه رو بهش دادم.چه شبها که تا صبح بیدار موندم و :geryeh: .من از وقتی عاشق شدم همه ی زندگیم عوض شد.تا قبل از اون هیچ تعریف مشخصی از خودم و هدفم نداشتم ولی بعد از اون تازه فهمیدم از زندگی چی میخوام.روز و شب یکی شد و بدون اون نمیتونستم زندگی کنم.دیگه زندگیم روال عادی نداشت نه صبحم معلوم بود و نه شب.فقط اونو میخواستم و اونطوری زندگی کردم که اون میخواست.تمام خوابهای من در انحصار اون بود .توی خیالم ،توی خواب و بیداری فقط با اون حرف میزدم و دیگه همراهی و هم صحبتی با دیگران برام معنی نداشت.همه چیز برای من خلاصه شده بود توی اون.ولی...فک نمیکنم باز کردن این جریان کمکی بهت بکنه.فقط خواستم بدونی میفهمم چی میکشی.[/]

nothing;662241 نوشت:
17 سالم بود عاشق یکی بودم تقریبا مثل وضع خودت ولی بعد یک سال فراموشش کردم و خدا بهترشو داد.

خوش به حالت کاش یکی رو هم من پیدا میکردم کاش کاش
حاظرم با خدا معامله کنم همه کارهای خوبی رو که کردم همه روزه هام همه نمازهام رو بدم و دوباره یکی رو پیدا کنم که دوستش داشته باشم
من نیازمند یه عشق و یه درگیری عاطفی جدیدم اما بعد از رفتن اون دختره دیگه هیچ کسی در مسیر زندگیم قرار نگرفت

عجب تاپيك جالبي خوشم اومد
من و شوهرمم داستان عشقي داشتيم
ولي مشكل ما مخالفت خانواده ها بود چون شوهرم نه سربازي رفته بود نه وضع ماليش خوب بود ولي واقعا عاشق هم بوديم
پنج سال با هم دوست بوديم
ولي بلاخره رفتيم زير يه سقف
خوبي عشق اينه كه هيچ وقت تكراري نميشه من هر روز كه ميگذره بيشتر بهش علاقه پيدا ميكنم اونم روز به روز عشقش به من بيشتر ميشه ، كلي خواستگار با شرايط بهتر ازش داشتم ولي من عشق رو اولويت قرار دادم ، حالا هم خيلي خوشبختيم
شماها هم تلاش كنيد ، اصلا بجنگيد ، هيچي زيباتر از زندگي با عشقت نيست
دخترها غرور دارن كمي تلاش كنيد دلشون بدست مياد

Nothing ، چه قدر روحيات و احساسات تو شبيه عشق من هست
ميدوني ، شوهر من بهم ثابت كرد علاقه اش رو تو هم ثابت كردي ؟ يا فقط نشستي زانوي غم بغل كردي
برو تا ميتوني بهش ابراز كن
اگه غرور داشته باشي دختره نمياد سمتت

سلام
قبول کنید نمیشه خوب نمیشه .
آیت الله جوادی آملی فرمودن ما همه مشرکیم اول بعدا شما نداریم.همش خدا.
وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

mehrant;657998 نوشت:
سلام مجدد بر استاد
والا بدون اینکه من چیزی بگم اعضای فاميل زیاد با پدر و مادرم صحبت کردن مخصوصا در همین چند روز ایام نوروز ولی نظرشون عوض نشد که نشد
در مورد تخصص گرفتن هم، امتحان پذیرش تخصص حدود یکماه دیگه است و باتوجه به اینکه بخاطر بی انگیزگی درس کم خوندم احتمال قبول شدنم ککمه.اگه قبول نشم و سال دیگه قبول بشم، بعد چهارسال هم دوره تخصص طول میکشه، یعنی من باید پنج سال دیگه باید صبر کنم برای اقدام به ازدواج؟ یعنی در 29 سالگی؟
یعنی با تمام وجود اعتراف میکنم پشیمونم از اینکه رشته پزشکی رو برای تحصیل انتخاب کردم....

سلام بر شما
خب بسياري از تخصص ها همين است در حوزه هم همين طور است يعني اگر فردي بخواهد در كنار دروس متداول حوزه تخصص هم بگيرد سن از اينها هم بالا مي زند ولي بهتر است اين مدت باقي مانده تلاش كنيد براي آزمون.
براي قانع كردن پدرتان از افراد خاص با نفوذ مدد بگيريد خودتان هم كمي تحريم عاطفي را با كمال احترام شديد تر كنيد يعني متوجه بشوند شما از اين امر ناراحت هستيد[/]

...........;662401 نوشت:
عجب تاپيك جالبي خوشم اومد
من و شوهرمم داستان عشقي داشتيم
ولي مشكل ما مخالفت خانواده ها بود چون شوهرم نه سربازي رفته بود نه وضع ماليش خوب بود ولي واقعا عاشق هم بوديم
پنج سال با هم دوست بوديم
ولي بلاخره رفتيم زير يه سقف
خوبي عشق اينه كه هيچ وقت تكراري نميشه من هر روز كه ميگذره بيشتر بهش علاقه پيدا ميكنم اونم روز به روز عشقش به من بيشتر ميشه ، كلي خواستگار با شرايط بهتر ازش داشتم ولي من عشق رو اولويت قرار دادم ، حالا هم خيلي خوشبختيم
شماها هم تلاش كنيد ، اصلا بجنگيد ، هيچي زيباتر از زندگي با عشقت نيست
دخترها غرور دارن كمي تلاش كنيد دلشون بدست مياد


..............;660110 نوشت:
شکست عاطفی هیچ درمانی نداره وتا قیامت باهات میمیونه، من 18 سالم بود با یه دختری دوست شدم اون موقع تنهایی زیادی احساس میکردم وبه دلیل تمایلات حسی به جنس مخالف وابسته این دختر شدم یه مدت باهم بودیم ولی شوهر کرد ورفت ومتاسفانه من موندم یه عالمه خاطرات والبته تنهایی زیاد
بعد اون دختر با چندین دختر دیگه بودم ولی هیچ کدام نتونست اون زخمی که ازون دختر رو خوردم رو ترمیم کنه، شبها وقتی میخوابم فقط به عشق ویاد اون دختر میخوابم درصورتی که چندین دختر بعد اون باهام رابطه داشتن وعاشقی واینا.....ولی به هیچ وجه به هیچ وجه کسی جای اون رو برام نمیگیره اینه یا با کسی رابطه برقرار نکنید یا اگه برقرار کردین باهاش ازدواج کنین وگرنه ه. مشکلی پیش بیاد کسی مقصر نیست وخودتون مقصر اول واخر هستین ،هرچه کردی خودت برخودت کردی که لعنت بر خودت باد

سلام بر شما
اولا آمارها و تجارب مشاوره اي نشان مي دهد كه افرادي كه با دوستي ها ازدواج مي كنند مشكلات زيادي دارند و بسياري از اين مشكلات بر مي گردد به همين دوستي يعني بي اعتمادي و بدبيني و...
بنابراين توصيه و تأييد دوستي صحيح نيست به خصوص كه در قرآن اين نوع دوستي ها هم مذمت شده است

طهارت و پاكي از دوست گيري هاي پنهاني
وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلًا أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ... مُحْصَنَاتٍ
غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ...(نساء/25)
و هر كس از شما از نظر مالى نمى ‏تواند زنان [آزاد] پاكدامن با ايمان را به همسرى [خود] درآورد پس با دختران جوانسال با ايمان شما كه مالك آنان هستيد [ازدواج كند] ... [به شرط آنكه] پاكدامن باشند نه زناكار و دوست ‏گيران پنهانى نباشند ...
و همين معناي طهارت و دوري از دوستگيري پنهاني را در خصوص مردان نيز بيان فرموده است :
... وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ ... مُحْصِنِينَ
غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ ...(مائده/5)... و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاكدامن از مسلمان ... به شرط آنكه مهرهايشان را به ايشان بدهيد در حالى كه خود پاكدامن باشيد نه زناكار و نه آنكه زنان را در پنهانى دوست‏ خود بگيريد ...

مشتي از خروار


............;661874 نوشت:
باسلام
من تازه عضو شدم و واقعا لذت بردم از بحث های کارشناسی سایت.مشکل بزرگی دو ساله زندگی و روح و روانم رو درگیر کرده و واقعا داره ذره ذره آبم میکنه.حدود دو سال پیش که تازه رفته بودم اداره یکی از همکارانم بهم ابراز علاقه کردن.پسر مودب ومهربان وعاشق پیشه ای جلوه میکردن.بهمدیگه علاقه مند شدیم....خییییییلی ابراز علاقه میکردن وشدیدا منو وابسته خودشون کردن با توجه به اینکه منم دختر عاطفی واحساساتی هستم....
ایشون به طور علنی تو اداره ابراز محبت میکردن ودیگه کل اداره متوجه علاقه ما دو نفر شده بود.بعد مدت کوتاهی متوجه شدم مادر ایشون اول کاری رفتن استخاره کردن .اینم بگم مادر ایشون اعتقاد دارن قبل هرکاری باید با خدا وقران مشورت کردوتعقل ومشورت وشناخت وتحقیق در مراحل بعد استخاره س!!!!
استخاره ایشون بد میاد ودو ساله نه تنها پا پیش نمیذارن بلکه هرجوری بلد بودن سنگ انداختن تو این رابطه وما رو از هم سرد کردن.حتی مادر ایشون از بردن آبروی من در اداره ابا نکردن!برای اینکه من وپسرشون حتی تو اداره نتونیم هم کلام شیم برادر همکارمو باهاش میفرستاد اداره!بعضی وقتام گوشی پسر سی ساله رو میگرفت از دستش که نذاره من وهمکارم با هم در ارتباط باشیم....
همکارمم وابسته وشیفته مادرشه وپسر ترسرییه وجسارت اینکه جلو حرف مادرش وایسه رو نداره.تو این دو سال من بعلت علاقه ای که به ایشون داشتم تحت هر شرایط کنرشون موندم.ابروم تو اداره رفت وغرورمو خانوادش شکستن وهمکارم از من دفاع نکرد و فقط گاها زبانا قسم خورد وگفت عااااااشقمه وقول میده اوضاعو بهترکنه.هرباار قول داد وخیییلی زود زد زیرش.ادم با اراده وصادقی نبود....
چندبار باهاش قطع رابطه کردم اما با حرفاش مجاب و باز مونگارم کرد....
یکبار متوجه شدم ادم پاکی نیست وتو چت با یه دختر بی بندوبار اشنا شده وازش سواستفاده میکنه....
هربار به طریقی منو گمراه کرد ویکبار با خو اون خانوم تلفنی حرف زدم ومتوجه شدم پنج شیش ماه قبل من همکارم چتی باهش دوست شده وهمزمان با ارتباط با من اونو گول میزده وازش سواستفاده میکرده وهر بار که سر پا در هوا بودنم واینکه انصاف نیس این همه بلا سرم بیاره خودش ومادرش باهاش دعوا کردم بهم حق نداده وازم دلگیر شده وگفته مادرش تقصیری نداشته و اونم کوتاهی نکرده تو این رابطه!!!!!!روز وشبم با گریه ویاسین خوندن وناله ونفرین اون ومادرش میگذره.لطفا نظرتونو راجع این جریان بگین....ممنونم که وقت میذارین وحرفا وغصه های دلمو البته یه گوشه شو میخونین...
البته نا گفته نماند که چند ماه باهاش تموم کرده بودم وبعد چند ماه دوباره برگشت وبا التماس گفتش اومده همه چی رو درس کنه.ما باز خییییلی زود زد زیز حرفاش و مادرش متوجه شد با هم در ارتباطیم وباز گوشیشو گرفت ازش ویک هفته س ازش بی خبرم.با توجه به اینکه محل خدمتمو جدا کردم والان کنار هم نیستیم.......

البته موارد بعد از ازدواج هم هست كه با جستجو در همين سايت موارد زيادي مي يابيد

جمع بندي
سلام بر شما و پرسشگر محترم
عشق شديد همراه با هيجانات زيادي است كه انسان را آشفته مي كند و خود عاشق خبر ندارد در چه وضعيتي است مانند وقتي كه فردي دو خودش مي چرخد و بعد كه گوشه اي مي نشيند تصور مي كند دنيا دور او مي چرخد. هر فردي در روابطش نياز به كسي انرژي و آرامش دارد و عشق شديد اگر چه از دنياي عاشق مثبت تلقي مي شود ولي براي ديگران و حتي معشوق ممكن است اضطراب زا باشد چون عاشقي به دنبال خود مشخصاتي همراه دارد مانند چسبده بودن، نگراني، وابستگي، احساس حسادت يا حتي انتقام نسبت به افرادي كه به معشوق ممكن است توجه داشته باشند و..بنابراين با توجه به اين عطش و تجاربم توصيه مي كنم شما ابتدا با روان پزشكي مشورت كنيد و اگر لازم دانستند داروهايي مصرف كنيد تا آرامش و قرارتان بيشتر شود و بعد از آن با آرامش بيشتري كه حاصل كرده ايد خواستگاري كنيد.
اما دوست بزرگوار ار واقعا عاشق هستيد نبايد عشق تان محدود كننده باشد و آزادي و حق انتخاب را از طرف مقابل سلب كند. يعني عاشق واقعي خودخواه نيست حاضر است طرف مقابلش در آرامش باشد و خود در سختي. بنابراين شما درخواست كرديد اجازه بدهيد ايشان آزادانه انتخاب كنند در مثال مناقشه نيست مانند فروشندگان نباشيد كه به زور و اصرار و حتي تخفيف زياد مي خواهد مشتري را قانع كنند تا او چيزي را بخرد. اگر فروشنده اي اين طور عمل كند به جاي جذب مشتري او را به احتمال زياد از دست مي دهند و مشتري نيز تصور مي كند حتما كاسه اي زير نيمه كاسه است و گرنه اين همه اصرار براي چه؟
باباطاهر شاعر محبوب ما مي گويد:
چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي**** كه يك سو مهربوني دردسر بي

معناي استجابت
معناي استجابت چيزي نيست كه حتما مطابق مصالح ما باشد اگر فرزندي به پدرش گفت به من عيدي مي دهي او گفت بله به معناي اين نيست كه هر چيزي او خواست دريافت كند. تبلت و گوشي همراه با امكانات عالي مورد علاقه و درخواست يك كودك است ولي پدر مي داند كه اين گوشي جذاب بلاي موفقيت فرزندش خواهد شد و از روي مهرورزي گوشي را به او نمي دهد ولي به جاي آن چيزي در همان حد يا بهتر جايگزين مي كند ممكن است آن فرزند دلخور شود ولي بعدا خواهد فهميد اين پدر براساس مصلحت او كار كرده است.

يك تجربه
دو سال قبل يكي از اقوام نزديك عاشق دختري شد طوري كه شبانه روز در عطش وصال مي سوخت و تنها شعر و شعارش اين بود كه ما براي هم هستيم و براي رسيدن به او با خانواده در افتاد و براي كاهش اضطراب و فشار غم و بي خوابي خود به تنهايي و شب بيداري و سيگار پناه برد. وقتي پدر مخالفت كرد و دعاهايش مستجاب نشد و مشخص شد كه اين وصلت به انجام نمي رسد او نماز خواندن را كنار گذاشت. بعد هم دختر حاضر نشد قرض و هديه هاي گران قيمتي را كه پسر داده بود پس دهد. با اين حال او دعا مي كرد كه به ان دختر برسد وقتي سربازي رفت با ديدن يكي از دختران اقوام هم خدمتي خود به طور كلي قبلي را فراموش كرد چند روز قبل مي گفت لطف خدا بود كه مورد قبلي به ازدواج ختم نشد
بله گاهي ما وقتي دعا مي كنيم اصرار داريم به خواسته خود برسيم و به خاطر مستجاب نشدن از خداوند شاكي هستيم ولي بعد كه متوجه مي شويم مصلحت ما در ان ازدواج نبوده از خداوند تشكر مي كنيم.
وظيفه ما
وظيفه ما در مشكلات زندگي دعا، تلاش و مشورت و راضي به قضاي الهي است بايد بپذيريم كه اين طور نيست كه براساس خواست ما همه دعاهايمان مستجاب شود ائمه بزرگوار بر حسب وظيفه دعا مي كردند كه ظالمي نباشد ولي واقعيات زندگي است كه برخي هم عمدا برخلاف مسير دلخواه آن بزرگواران چاه را بر راه گزينش مي كردند و گمراهي را بر هدايت. پيامبر گريه مي كردند كه خدايا قوم من را هدايت كن اينها نمي دانند ولي راه و نشانه هاي هدايت بود ولي چون مشيت و اراده خداوند براين است كه افراد با اختيار خود مسير حق را انتخاب كنند.اگر خداوند مي خواست مي توانست به اجبار ديگران را هدايت مي كرد ولي اين هدايت اجباري لطفي نداشت. يعني دنياي انسان هايي در كار نبود و همه ما مانند فرشتگان بوديم.

عشق گناه و گناه عشق
عشق به خودي خود گناه نيست يعني عشق يك حالت رواني است و بدون اختيار پديد مي آيد. البته در بسياري از عشق ها مقدمات گناه وجود دارد مانند نگاه به نامحرم، لمس او، سخنان عاطفي، خوش و بش و... . بنابراين اگر عشقي بدون مقدمات گناه باشد گناه نيست. اگر عشقي توأم با سخنان و رفتار گناه آلود باشد گناه نيست ولي مسلما اگر عشقي با مقدمات گناه آلود باشد دود گناه در زمان عاشقي نيز در چشم فرد مي رود و فرد در اين مدت هم كارش گناه است.
در عشق هاي پاك نيز بايد مراقب بود كه به گناه كشيده نشود. عشق يك هيجان قوي است و اين هيجان سبب رفتارها و سخنان عاشقانه مي شود و اگر با قدرت مهار نشود سر از گناه در مي آورد. نيز بايد مراقب باشيم خود را به خاطر عشق هايي كه خودكنترلي در آن نيست مدح نكنيم و آن را امتياز ندانيم اين نوع عشق ها نشان گر اين است كه فرد سازمان رواني بيمارگونه اي دارد و سريع بايد از متخصص اعصاب و روان و روان شناس باليني كمك بگيرد.
نيز دقت كنيم كه بايد عاطفه و عشق را مديريت كنيم يعني اگر دختر و پسري نمي توانند به دلائل مختلفي به همديگر برسند نبايد انرژي و عواطف خود را اينجا سرمايه گذاري كنند. از ابتدا بايد خانواده ها را در جريان گذاشت تا مشكل روي ندهد.

اولا آمارها و تجارب مشاوره اي نشان مي دهد كه افرادي كه با دوستي ها ازدواج مي كنند مشكلات زيادي دارند و بسياري از اين مشكلات بر مي گردد به همين دوستي يعني بي اعتمادي و بدبيني و...
بنابراين توصيه و تأييد دوستي صحيح نيست به خصوص كه در قرآن اين نوع دوستي ها هم مذمت شده است

طهارت و پاكي از دوست گيري هاي پنهاني
وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلًا أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ... مُحْصَنَاتٍ
غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ...(نساء/25)
و هر كس از شما از نظر مالى نمى ‏تواند زنان [آزاد] پاكدامن با ايمان را به همسرى [خود] درآورد پس با دختران جوانسال با ايمان شما كه مالك آنان هستيد [ازدواج كند] ... [به شرط آنكه] پاكدامن باشند نه زناكار و دوست ‏گيران پنهانى نباشند ...
و همين معناي طهارت و دوري از دوستگيري پنهاني را در خصوص مردان نيز بيان فرموده است :
... وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ ... مُحْصِنِينَ
غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ ...(مائده/5)... و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاكدامن از مسلمان ... به شرط آنكه مهرهايشان را به ايشان بدهيد در حالى كه خود پاكدامن باشيد نه زناكار و نه آنكه زنان را در پنهانى دوست‏ خود بگيريد ...

مشتي از خروار

مشکل بزرگی دو ساله زندگی و روح و روانم رو درگیر کرده و واقعا داره ذره ذره آبم میکنه.حدود دو سال پیش که تازه رفته بودم اداره یکی از همکارانم بهم ابراز علاقه کردن.پسر مودب ومهربان وعاشق پیشه ای جلوه میکردن.بهمدیگه علاقه مند شدیم....خییییییلی ابراز علاقه میکردن وشدیدا منو وابسته خودشون کردن با توجه به اینکه منم دختر عاطفی واحساساتی هستم....
ایشون به طور علنی تو اداره ابراز محبت میکردن ودیگه کل اداره متوجه علاقه ما دو نفر شده بود.بعد مدت کوتاهی متوجه شدم مادر ایشون اول کاری رفتن استخاره کردن .اینم بگم مادر ایشون اعتقاد دارن قبل هرکاری باید با خدا وقران مشورت کردوتعقل ومشورت وشناخت وتحقیق در مراحل بعد استخاره س!!!!
استخاره ایشون بد میاد ودو ساله نه تنها پا پیش نمیذارن بلکه هرجوری بلد بودن سنگ انداختن تو این رابطه وما رو از هم سرد کردن.حتی مادر ایشون از بردن آبروی من در اداره ابا نکردن!برای اینکه من وپسرشون حتی تو اداره نتونیم هم کلام شیم برادر همکارمو باهاش میفرستاد اداره!بعضی وقتام گوشی پسر سی ساله رو میگرفت از دستش که نذاره من وهمکارم با هم در ارتباط باشیم....
همکارمم وابسته وشیفته مادرشه وپسر ترسرییه وجسارت اینکه جلو حرف مادرش وایسه رو نداره.تو این دو سال من بعلت علاقه ای که به ایشون داشتم تحت هر شرایط کنرشون موندم.ابروم تو اداره رفت وغرورمو خانوادش شکستن وهمکارم از من دفاع نکرد و فقط گاها زبانا قسم خورد وگفت عااااااشقمه وقول میده اوضاعو بهترکنه.هرباار قول داد وخیییلی زود زد زیرش.ادم با اراده وصادقی نبود....
چندبار باهاش قطع رابطه کردم اما با حرفاش مجاب و باز مونگارم کرد....
یکبار متوجه شدم ادم پاکی نیست وتو چت با یه دختر بی بندوبار اشنا شده وازش سواستفاده میکنه....
هربار به طریقی منو گمراه کرد ویکبار با خو اون خانوم تلفنی حرف زدم ومتوجه شدم پنج شیش ماه قبل من همکارم چتی باهش دوست شده وهمزمان با ارتباط با من اونو گول میزده وازش سواستفاده میکرده وهر بار که سر پا در هوا بودنم واینکه انصاف نیس این همه بلا سرم بیاره خودش ومادرش باهاش دعوا کردم بهم حق نداده وازم دلگیر شده وگفته مادرش تقصیری نداشته و اونم کوتاهی نکرده تو این رابطه!!!!!!روز وشبم با گریه ویاسین خوندن وناله ونفرین اون ومادرش میگذره.لطفا نظرتونو راجع این جریان بگین....ممنونم که وقت میذارین وحرفا وغصه های دلمو البته یه گوشه شو میخونین...
البته نا گفته نماند که چند ماه باهاش تموم کرده بودم وبعد چند ماه دوباره برگشت وبا التماس گفتش اومده همه چی رو درس کنه.ما باز خییییلی زود زد زیز حرفاش و مادرش متوجه شد با هم در ارتباطیم وباز گوشیشو گرفت ازش ویک هفته س ازش بی خبرم.با توجه به اینکه محل خدمتمو جدا کردم والان کنار هم نیستیم.......

موضوع قفل شده است