جمع بندی چگونه به غیر خدا وابسته نباشیم؟

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه به غیر خدا وابسته نباشیم؟

سلام
چگونه وابسته به غیر خدا(همسر، پدر و مادر و غیره ) نباشیم؟ یعنی طوری که بدون اونها از هم نپاشیم و بتوانیم به زندگی ادامه دهیم؟
در واقع سوالم اینه که اساسا چگونه میشه آدم وابسته ایی نباشیم در حالی که اگر بعنوان مثال از الف دل بکنیم نهایتا بواسطه انس گرفتن با ج بوده...
یعنی نهایتا از یه وابستگی به یه وابستگی دیگه گیر می افتیم که باز نهایت آن درد و زجر جدا شدن است
چگونه از این چرخه رهایی یابیم و چگونه وابسته خدایی باشیم که در اندیشه و تصور ما نیست؟

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد اویس

[=Georgia]با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی

مهمترین رکن برای راه یابی به کمال انقطاع الی الله، دریافت حقیقت معنای توحید صمدی قرآنی «هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن» و شهود سرّ آن است.

آری انسان کامل در مقام توحیدیِ «محو»، جمیع افعال و اشیاء را در افعال حق فانی یافته و هیچ شیئ ای را غیر حقِ فاعل نبیند و غیر از او مؤثر نشناسد ودر مقام توحیدیِ «طَمس»،صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانی یافته و صفات اشیاء را در صفات حق بیند و غیر حق را مطلقا هیچ صفت نبیند و اشیاء را مظهر و مجلای صفات الهی بشناسد و در نهایت در مقام توحیدیِ «مَحق»،تمام ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلی ذات خدا فانی یافته و هیچ شیئی را به غیر حق موجود نبیند و نداند و وجود را از آنِ حق بلکه عین حق داند و تمام اشیاء و صفات و افعال را متلاشی در ذات حق مشاهده کند.

نکته مهمی را که بايد بدان توجه‌ كرد این است كه‌ در بینش توحید صمدی قرآنی، نفی وجود غيرخدا به‌ معنای نفی خلق‌ نيست‌ بلكه‌ مراد اين‌ است‌ كه‌ با مشاهده‌ وجود حقيقی، از صور جميع‌ موجودات‌ و تعيّنات‌ و كثرات‌ آنها، به‌ عنوان‌ موجودات‌ حقيقی مستقل‌ و قائم‌ به‌ خود، قطع‌ نظر شود و وجود به یک حقیقت واحد و دارای مظاهر گوناگون استناد شود.
به عبارت دیگر غرض از راه یابی به مراتب عالی توحید نفی خلائق و سلب وابستگی تام از زن و فرزند و مال و دیگر شئون دنیایی نیست بلکه غرض آن است که در عین تعلق خاطر به هریک از مقتضیات جسمانی عالم ماده همه آنها را عین الربط و محض التعلق به حضرت حق سبحانه و تعالی دانسته و هیچ ذره ای را از دایره وجود حق خارج ندانیم و آنکه گفته اند: «التوحید اسقاط الاضافات» اشاره به همین حقیقت ناب است. به تعبیر شیرین جناب مولوی:

چیست دنیا از خدا غافل بُدَن

نی قماش و نقده و میزان و زن




بر این اساس باید گفت مساله توحید اصل در سلوک و صراط مستقیم انسانی بوده و حصول‌ دين‌ و كمال‌ به‌ حسب‌ ظاهر و باطن‌ موقوف‌ و منوط‌ به‌ توحيد حقيقی است.‌ به عبارت دیگر توحيد محو آثار بشريت‌ و تجرد الوهيت‌ است به گونه ای که انسان در میان خلق باشد و از خلق جز حق نبیند. اگر انسان به چنین بینش عمیق و درک والایی رسد زن و فرزند و مال و منال را نه تنها رهزن دیدار حق نبیند بلکه همه این زلف پریشان شئون وجود را دال بر کمال سلطنت احاطی حضرت حق سبحانه مشاهده کند و این همان است که جناب حافظ بدان اشاره داد آنجا که می گوید:


در خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم



با سلام؛ با کسب اجازه از جناب استاد اویس، در راستای فرمایش ایشان، به یاد سخن یکی از بزرگان افتادم که نقل به مضمون آن خالی از لطف نیست؛
شخصی خدمت جناب شیخ رجبعلی خیاط رسید در حالیکه جناب شیخ در مقابل چرخ خیاطی خود بود جناب شیخ به ایشان گفت: می‌بینی! تمام قطعات این چرخ خیاطی، دارای مارک شرکت سازنده این چرخ خیاطی است! ما هم باید تمام کارهایی که انجام می‌دهیم دارای مارک خدا باشد یعنی هر کار که می‌کنیم برای «خدا» انجام دهیم و مارک «خدا» بر روی آن خورده باشد.

این سخن شیخ رجبعلی خیاط، به ظاهر «یک» نصیحت است اما نتایج فراوانی را به دنبال دارد از جمله نتایج این است که آهسته آهسته، محبت خدا در قلب انسان می‌نشیند و خدا برای ما به عنوان یک «محبوب»‌مطرح خواهد شد. با ادامه این روند، کم کم این محبوبیت، فراگیر شده تمام قلب انسان را پر خواهد کرد در اینجاست که دیگر هیچ چیز غیر از خدا توان لرزه انداختن بر اندام این دل را ندارد. فقط با خداست که دل او، علائم حیاتی از خود نشان می‌دهد.
برخی از بزرگان مانند مرحوم کشمیری، مقید به گفتن ذکر «الله» بوده‌اند و هزاران بار در شبانه روز این ذکر را تکرار می‌کردند.

از سوی دیگر، می‌گویند اگر کسی بخواهد محبت شخص دیگری در دلش قرار بگیرد، با میزبانی از او، این کار سهل و آسان می‌شود؛ کار کردن برای خدا خود، یک نوع میزبان نمودن خدا در اعمال شخصی است؛ زیرا خداوند را در همه افعال و اعمال جوانحی و جوارحی سهیم کرده ‌ایم و با این میزبانی، محبت میهمان در دلمان رسوخ می‌کند.

اویس;715533 نوشت:
[=Georgia]با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی

مهمترین رکن برای راه یابی به کمال انقطاع الی الله، دریافت حقیقت معنای توحید صمدی قرآنی «هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن» و شهود سرّ آن است.

آری انسان کامل در مقام توحیدیِ «محو»، جمیع افعال و اشیاء را در افعال حق فانی یافته و هیچ شیئ ای را غیر حقِ فاعل نبیند و غیر از او مؤثر نشناسد ودر مقام توحیدیِ «طَمس»،صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانی یافته و صفات اشیاء را در صفات حق بیند و غیر حق را مطلقا هیچ صفت نبیند و اشیاء را مظهر و مجلای صفات الهی بشناسد و در نهایت در مقام توحیدیِ «مَحق»،تمام ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلی ذات خدا فانی یافته و هیچ شیئی را به غیر حق موجود نبیند و نداند و وجود را از آنِ حق بلکه عین حق داند و تمام اشیاء و صفات و افعال را متلاشی در ذات حق مشاهده کند.

نکته مهمی را که بايد بدان توجه‌ كرد این است كه‌ در بینش توحید صمدی قرآنی، نفی وجود غيرخدا به‌ معنای نفی خلق‌ نيست‌ بلكه‌ مراد اين‌ است‌ كه‌ با مشاهده‌ وجود حقيقی، از صور جميع‌ موجودات‌ و تعيّنات‌ و كثرات‌ آنها، به‌ عنوان‌ موجودات‌ حقيقی مستقل‌ و قائم‌ به‌ خود، قطع‌ نظر شود و وجود به یک حقیقت واحد و دارای مظاهر گوناگون استناد شود.
به عبارت دیگر غرض از راه یابی به مراتب عالی توحید نفی خلائق و سلب وابستگی تام از زن و فرزند و مال و دیگر شئون دنیایی نیست بلکه غرض آن است که در عین تعلق خاطر به هریک از مقتضیات جسمانی عالم ماده همه آنها را عین الربط و محض التعلق به حضرت حق سبحانه و تعالی دانسته و هیچ ذره ای را از دایره وجود حق خارج ندانیم و آنکه گفته اند: «التوحید اسقاط الاضافات» اشاره به همین حقیقت ناب است. به تعبیر شیرین جناب مولوی:

چیست دنیا از خدا غافل بُدَن

نی قماش و نقده و میزان و زن




بر این اساس باید گفت مساله توحید اصل در سلوک و صراط مستقیم انسانی بوده و حصول‌ دين‌ و كمال‌ به‌ حسب‌ ظاهر و باطن‌ موقوف‌ و منوط‌ به‌ توحيد حقيقی است.‌ به عبارت دیگر توحيد محو آثار بشريت‌ و تجرد الوهيت‌ است به گونه ای که انسان در میان خلق باشد و از خلق جز حق نبیند. اگر انسان به چنین بینش عمیق و درک والایی رسد زن و فرزند و مال و منال را نه تنها رهزن دیدار حق نبیند بلکه همه این زلف پریشان شئون وجود را دال بر کمال سلطنت احاطی حضرت حق سبحانه مشاهده کند و این همان است که جناب حافظ بدان اشاره داد آنجا که می گوید:


در خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم



سلام و تشکر

اینکه بدانیم همه چیز (همسر و غیره...)از خداست..چگونه کمک میکند که وابسته نباشیم؟
مگر حضرت یعقوب که پیامبر الهی و مبلغ توحید بوده ..از دوری یوسف اونقدر گریه نکرد که کور شد؟

خب ما انسان معمولی چه طور از دوری عزیزان مریض و افسرده نشیم؟
اساسا باور توحیدی چگونه میتواند این مشکل را حل کند؟
و اگر واقعا حل میکند پس داستان افسردگی حضرت یعقوب چیست؟

[="Georgia"][="Blue"]

ملاali;715793 نوشت:
اینکه بدانیم همه چیز (همسر و غیره...)از خداست..چگونه کمک میکند که وابسته نباشیم؟
مگر حضرت یعقوب که پیامبر الهی و مبلغ توحید بوده ..از دوری یوسف اونقدر گریه نکرد که کور شد؟

خب ما انسان معمولی چه طور از دوری عزیزان مریض و افسرده نشیم؟
اساسا باور توحیدی چگونه میتواند این مشکل را حل کند؟
و اگر واقعا حل میکند پس داستان افسردگی حضرت یعقوب چیست؟

همچنان که در پست پیشین به عرض محضر رسید محبت وافر و عشق و علاقه انسان کامل به همسر و فرزند خویش نه تنها وی را از توجه حق منصرف نمی سازد بلکه اشتغال به هر یک از مظاهر الهی حق، موجب تقویت حضور و مراقبت انسان کامل می شود چرا که وی هیچ کدام از خلائق را بیرون از دایره وجود حق نمی بیند و از هر خلقی رایحه ای از حق استشمام می کند و گریه و فغان وی برای از دست دادن یک عزیز نیز منافاتی با بینش توحیدی وی ندارد چرا که از جمله مختصات انسان کامل این است که در هر عالمی به وفق همان عالم عمل نموده و احکام هر مرتبه ای را به درستی جاری می سازد از جمله احکام و قواعدی که در نشئه طبیعت مقرر است دردمندی و غلیان عاطفه و دلسوزی برای وفات یک عزیز است.

نقل است پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرزندی از همسرش ماریه به نام ابراهیم داشت که به شدت به وی علاقه مند بود ولی ابراهیم در 18 ماهگی بیمار شد و از دنیا رفت. پیامبر در مرگ او به شدت غصه‌دار شد و در سوگ او چنین فرمود:« ای ابراهیم، کاری از ما برای تو ساخته نیست. تقدیر الهی برگشت پذیر نیست. چشم پدرت در مرگ تو گریان و دلش محزون و غمگین است، ولی هرگز سخنی که مایه خشم خداست، بر زبان جاری نمی‌سازد. اگر وعده صادق و حتمی خدا نبود که ما نیز به دنبال تو خواهیم آمد، در فراقت بیش از این گریه می کردم و محزون می‌شدم.» در روایت آمده است که برخى حاضرین به خاطر شدت گریه و ناله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت اعتراض کردند که اى رسول خدا مگر تو ما را از گریه نهى نکردى؟ فرمود: نه، من نگفتم در مرگ عزیزانتان گریه نکنید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانى است و کسى که دلش به حال دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت. آنچه من گفته‏ام این است که در سوگ و فقدان عزیزان خود فریاد نزنید و صورت خود را مخراشید و گریبان چاک نزنید و از سخنانى که نشانه اعتراض و نارضایتى از است ‏خوددارى کنید.

بر این اساس باید فرق نهاد بین موحدی که از سر عاطفه و محبتی که به مظاهر الهی حق دارد از نبودشان گریه می کند با کسی که مبنای عشق و علاقه اش خلقی است که وجودش جدای از حق است آری این فرد نیز از عاطفه و محبت برخوردارند اما خلق را جدای از حق می پندارند لذا در مرگ عزیزانش از دستورات الهی حق تجاوز نموده و نه تنها صورت خراشیده وگریبان چاک میکنند بلکه به قضا و قدر الهی نیز اعتراض کرده و حق سبحانه و تعالی را مسبب مصائب و ناکامیهای دنیوی خویش می بینند.

[/]

اویس;715876 نوشت:
همچنان که در پست پیشین به عرض محضر رسید محبت وافر و عشق و علاقه انسان کامل به همسر و فرزند خویش نه تنها وی را از توجه حق منصرف نمی سازد بلکه اشتغال به هر یک از مظاهر الهی حق، موجب تقویت حضور و مراقبت انسان کامل می شود چرا که وی هیچ کدام از خلائق را بیرون از دایره وجود حق نمی بیند و از هر خلقی رایحه ای از حق استشمام می کند و گریه و فغان وی برای از دست دادن یک عزیز نیز منافاتی با بینش توحیدی وی ندارد


با تشکر از جناب اویس و پاسخ ایشان؛
حقیر گمان نمی‌کنم سوال پرسشگر محترم در مورد انسان کامل بوده باشد بلکه در مورد یک انسان معمولی است. اینکه انسان کامل بدین صورت است در جای خود صحیح است اما انسان‌های معمولی که از درجه معرفتی انسان کامل بر خوردار نیستند چگونه می‌توانند با محرومیت‌ها و از دست دادن‌ها کنار بیایند؟
اویس;715876 نوشت:
از جمله مختصات انسان کامل این است که در هر عالمی به وفق همان عالم عمل نموده و احکام هر مرتبه ای را به درستی جاری می سازد از جمله احکام و قواعدی که در نشئه طبیعت مقرر است دردمندی و غلیان عاطفه و دلسوزی برای وفات یک عزیز است.


در قدم بعدی این سوال پیش می‌آید که چه فرایندی در انسان کامل طی می‌شود تا انسان کامل اینگونه رفتار نماید؟ اگر قرار است انسان کامل هم بشری باشد هم فوق بشری، آیا می‌توان همه اوصاف بشری را به وی منتسب کرد؟ آنوقت این حقیقت، با «اسوه‌ی حسنه‌» بودن این بزرگواران در تضاد نیست؟ آیا خلائق از این دو حیثی بودن انسان کامل دچار حیرت روانشناختی نمی‌شوند؟ شاید همین دو حیثیتی بودن انسان کامل سبب شد تا افرادی که در زمان حضرات معصومین می‌زیستند رفتارشان با اولیای دین، بسان رفتار با یک انسان معمولی شده، دچار ریزش و ولایت گریزی شوند!

اوصاف بشری شامل اوصافی از قبیل نسیان، جهل، زودرنجی و ... است اگر چنین نظریه‌ای صحیح باشد بر اساس چه ملاکی این اوصاف گزینش می‌شوند؟

اویس;715876 نوشت:
[="Georgia"][="Blue"]

همچنان که در پست پیشین به عرض محضر رسید محبت وافر و عشق و علاقه انسان کامل به همسر و فرزند خویش نه تنها وی را از توجه حق منصرف نمی سازد بلکه اشتغال به هر یک از مظاهر الهی حق، موجب تقویت حضور و مراقبت انسان کامل می شود چرا که وی هیچ کدام از خلائق را بیرون از دایره وجود حق نمی بیند و از هر خلقی رایحه ای از حق استشمام می کند و گریه و فغان وی برای از دست دادن یک عزیز نیز منافاتی با بینش توحیدی وی ندارد چرا که از جمله مختصات انسان کامل این است که در هر عالمی به وفق همان عالم عمل نموده و احکام هر مرتبه ای را به درستی جاری می سازد از جمله احکام و قواعدی که در نشئه طبیعت مقرر است دردمندی و غلیان عاطفه و دلسوزی برای وفات یک عزیز است.

نقل است پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرزندی از همسرش ماریه به نام ابراهیم داشت که به شدت به وی علاقه مند بود ولی ابراهیم در 18 ماهگی بیمار شد و از دنیا رفت. پیامبر در مرگ او به شدت غصه‌دار شد و در سوگ او چنین فرمود:« ای ابراهیم، کاری از ما برای تو ساخته نیست. تقدیر الهی برگشت پذیر نیست. چشم پدرت در مرگ تو گریان و دلش محزون و غمگین است، ولی هرگز سخنی که مایه خشم خداست، بر زبان جاری نمی‌سازد. اگر وعده صادق و حتمی خدا نبود که ما نیز به دنبال تو خواهیم آمد، در فراقت بیش از این گریه می کردم و محزون می‌شدم.» در روایت آمده است که برخى حاضرین به خاطر شدت گریه و ناله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت اعتراض کردند که اى رسول خدا مگر تو ما را از گریه نهى نکردى؟ فرمود: نه، من نگفتم در مرگ عزیزانتان گریه نکنید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانى است و کسى که دلش به حال دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت. آنچه من گفته‏ام این است که در سوگ و فقدان عزیزان خود فریاد نزنید و صورت خود را مخراشید و گریبان چاک نزنید و از سخنانى که نشانه اعتراض و نارضایتى از است ‏خوددارى کنید.

بر این اساس باید فرق نهاد بین موحدی که از سر عاطفه و محبتی که به مظاهر الهی حق دارد از نبودشان گریه می کند با کسی که مبنای عشق و علاقه اش خلقی است که وجودش جدای از حق است آری این فرد نیز از عاطفه و محبت برخوردارند اما خلق را جدای از حق می پندارند لذا در مرگ عزیزانش از دستورات الهی حق تجاوز نموده و نه تنها صورت خراشیده وگریبان چاک میکنند بلکه به قضا و قدر الهی نیز اعتراض کرده و حق سبحانه و تعالی را مسبب مصائب و ناکامیهای دنیوی خویش می بینند.

[/]

احساس میکنم درست متوجه سوال من نشده اید
نگاه کنید
ما وقتی می توانیم بگوییم که نباید وابسته غیر خدا بود که بتوانیم ورای جلوه و ظهورات خداوند با خدا مانوس باشیم..درحالی که برای اکثر انسانها و شاید برای همه این ممکن نیست...
یعنی که رابطه با خدا از طریق نیازها و نعمات خداوند است...نه رابطه با خود خود خدا..چراکه آنچه که در اندیشه نیاید آن خداست
درحالی که خواسته های ما و مانوسات ما ورای تصور و تجسم نیستند

اگر انسان را از خواسته های بنیادینش جدا کنیم و بگوییم که خدا برای تو کافی است..در اصل اورا با هیچی روبرو کردیم...درسته؟
و راز افسرده و بی تاب شدن موقع از دست دادن متعلقات همین است علیرقم اینکه طرف به خداهم اعتقاد دارد...

پس مسله بر نگاه توحیدی نیست مسله اینجاست که چطور میشه از وابستگی به جلوه ایی که یک روز هست و یک روز نیست رها شد؟آیا باید تبدیل به وجود عقلی مانند ملایکه شد؟چه طوری ممکن است

در ضمن این تناقض هم وجود دارد که به هر حال حضرت یعقوب به واسطه نابینا شدن به خود آسیب زده...
جایی خوندم که مولوی گفته من به مقامی رسیدم که با بدست آوردن و از دست دادن چیزی حالم متغیر نمیشود
خب این حرف خیلی بزرگی است..یعنی مقام مولوی از حضرت یعقوب هم بالاتر بوده...
مگر نه اینکه پیامبران و انسان کامل برعوالم مافوق احاطه وجودی دارند؟ غم از دست دادن برای ایشان چه وجهی دارد؟
این تناقض چگونه قابل حل است؟

چگونه میشه به مقام متغیر نشدن رسید؟
و اساسا منظور از صبر بر مصیبت چیست؟ یعنی مصداقی توضیح دهید که چه اتفاقی باید در ذهن و خیال بیافتد تا معنای صبر منظور شود؟

نکته:
پاسخ به سوال این تاپیک خیلی برای من حیاتی است
خوهشا عنایت بیشتری داشته باشید

[="Georgia"][="Blue"]

نفس الرحمان;715967 نوشت:
حقیر گمان نمی‌کنم سوال پرسشگر محترم در مورد انسان کامل بوده باشد بلکه در مورد یک انسان معمولی است. اینکه انسان کامل بدین صورت است در جای خود صحیح است اما انسان‌های معمولی که از درجه معرفتی انسان کامل بر خوردار نیستند چگونه می‌توانند با محرومیت‌ها و از دست دادن‌ها کنار بیایند؟

سوال اصلی این بود: چگونه به غیر خدا وابسته نباشیم؟

و عرض بنده نیز در یک کلمه، تقویت توحید صمدی قرآنی بود که البته این مطلب اختصاص به انسان کامل ندارد و اگر انسان کامل بدین مقام نائل شده است صراط بندگی وی به عنوان الگوی حیات الهی همه انسانها قابل بهره برداری و استفاده است. اگر قرار باشد همه کمالاتی را که انسانهای کامل به دارا شده اند مخصوص ایشان و غیر قابل دست یابی بدانیم پس دیگر معنایی برای امام و مقتدایی ایشان برای آحاد بشر باقی نمی ماند در حالی که ایشان آمده اند تا برای ما مصداق بارز پیاده سازی حقایق قرآن کریم باشند و ما در این صراط با چراغ هدایت ایشان از تاریکی جهل و خطر سقوط به مراتب مادون انسانی برهیم. علاوه بر اینکه ما در میان آحاد رعیت غیر معصومین علمای بزرگی را مشاهده می کنیم که بدین مقامات الهی تقرب جسته اند.

نفس الرحمان;715967 نوشت:
در قدم بعدی این سوال پیش می‌آید که چه فرایندی در انسان کامل طی می‌شود تا انسان کامل اینگونه رفتار نماید؟ اگر قرار است انسان کامل هم بشری باشد هم فوق بشری، آیا می‌توان همه اوصاف بشری را به وی منتسب کرد؟ آنوقت این حقیقت، با «اسوه‌ی حسنه‌» بودن این بزرگواران در تضاد نیست؟ آیا خلائق از این دو حیثی بودن انسان کامل دچار حیرت روانشناختی نمی‌شوند؟ شاید همین دو حیثیتی بودن انسان کامل سبب شد تا افرادی که در زمان حضرات معصومین می‌زیستند رفتارشان با اولیای دین، بسان رفتار با یک انسان معمولی شده، دچار ریزش و ولایت گریزی شوند!

اوصاف بشری شامل اوصافی از قبیل نسیان، جهل، زودرنجی و ... است اگر چنین نظریه‌ای صحیح باشد بر اساس چه ملاکی این اوصاف گزینش می‌شوند؟

انسان کامل برزخی نورانی بین مقام بشریت محض با مَلَکیت محض است یعنی دارای خواصی است که هم او را از صرفیت بشریت جدا می سازد و هم از صرفیت مَلَکیت بدین معنا که علی رغم اوصاف بشری و خصائص بدنی در قالب محدودیتهای مادی اسیر نگشته و با اوج گرفتن به عوالم مافوقِ ماده و خیال و عقل، از رتبه ملائکه الله نیز فراتر می رود.
اما باید توجه داشت که این خصیصه انسان کامل نه تنها در معنای امامت و مقتدایی و اسوه بودن ایشان در تضاد نیست بلکه موید این حقیقت است. چرا که اگر انسان کامل بدین مقام راه یافته با طی کردن یکایک اوصاف بشری بدین مقام رسیده است و تمامی منازل مادون از عقل هیولانی گرفته تا عقل بالملکه و عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را یکی پس از دیگری درنوردیده است و از همان جایی نفس نفیسش برخواسته که آحاد نفوس بشری از آنجا برخواسته اند و هیچ تفاوتی بین حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس وی با حدوث جسمانی و بقای روحانی نفوس دیگر نیست و اگر در این میان فقط او توانسته به این کمالات راه یابد نه به جهت امتیاز خاصی در نحوه خلقت نفوس ایشان است بلکه به جهت تقید به دستوراتی است که از ناحیه حق سبحانه و تعالی برای مدارج و معارج عالیه همه انسانها تشریع شده است. در حقیقت رعایت آدابی چون تقویت توحید و مراتب طهارت و ادب مع الله در پیشگاه حق سبحانه و تعالی وی را بدین مقام رسانیده است.
لازم به ذکر است اگر این معنای برزخیت انسان کامل برای مخالفین حضرات معصومین روشن می شد نه تنها باعث ولایت گریزی ایشان نبود بلکه موجب تقویت ولایت پذیری ایشان بود. منشا همه مخالفتها و دشمنی ها آنجا بود که ایشان ائمه معصومین علیهم السلام را انسانهای بشری می دانستند که مدعی مقامات فوق بشری اند.

[/]

[="Georgia"][="Blue"]

ملاali;718175 نوشت:
احساس میکنم درست متوجه سوال من نشده اید

حق آن است که بگویم بنده به خوبی متوجه سوال شما شده ام ولی متاسفانه شما به پاسخ بنده عنایت کافی ننمودید.

ملاali;718175 نوشت:
نگاه کنید
ما وقتی می توانیم بگوییم که نباید وابسته غیر خدا بود که بتوانیم ورای جلوه و ظهورات خداوند با خدا مانوس باشیم..

اتفاقا حقیقت عکس این مطلب است. ما وقتی می توانیم بگوییم نباید وابسته غیر خدا بود که بتوانیم با جلوه گری و مظهریت اشیاء نسبت به خداوند مانوس باشیم نه آنکه با ورای جلوه و ظهورات خداوند مانوس باشیم.

ملاali;718175 نوشت:
یعنی که رابطه با خدا از طریق نیازها و نعمات خداوند است...نه رابطه با خود خود خدا..چراکه آنچه که در اندیشه نیاید آن خداست

مشکل اصلی همه ما در عدم توفیقات همین مساله است که بین خدا و ظهورات و نعمتهای وی دیواری عظیم رسم می کنیم که مشاهده نعمتها و ظهورات از این طرف دیوار مانع از مشاهده خداوند در آن طرف دیوار است که این دوئیت پنداری و دیوار انگاری نیز ناشی از بینش غلط توحید عددی ماست لذا تاکید کردم که پاسخ شما در یک کلمه تقویت بنیه توحید صمدی قرآنی است.

ملاali;718175 نوشت:
اگر انسان را از خواسته های بنیادینش جدا کنیم و بگوییم که خدا برای تو کافی است..در اصل اورا با هیچی روبرو کردیم...درسته؟

صددرصد این حرف غلط است. اولا خواسته های بنیادی انسان همان خداجویی و خدا طلبی است و معنا ندارد که انسان را از خواسته های بنیادین وی جدا نموده و خدا را برایش کافی بدانیم با منتفی سازی خواسته های بنیادی انسان چیزی به نام خدا نیز در میان نخواهد بود.
ثانیا سخن در این است که انسان نوع نگاه خویش را به خود و موجودات پیرامون خود تغییر دهد و هیچ یک از موجودات را بیرون از قلمرو احاطی حق سبحانه و تعالی نبیند اگر این معنی تقویت شود هیچ وابستگی دنیوی منافی با تقرب روحانی انسان کامل به خداوند نمی شود.

ملاali;718175 نوشت:
در ضمن این تناقض هم وجود دارد که به هر حال حضرت یعقوب به واسطه نابینا شدن به خود آسیب زده...

تناقضی در میان نیست. اگر انسان کاملی چون یعقوب نبی علیه السلام بواسطه اندوه فراق فرزند، بینایی چشم نازنین خویش را از دست داده است به جهت تسلیم وی به حکم خداوندی مبنی بر تاثیر گزاری علل مادی و طبیعی بر بدن مبارک ایشان است وگرنه مطمان باشید که ایشان بواسطه نفس قدسی و الهی خود آن توان را داشتند که در برابر این این احکام عالم جسمانی قدعلم کرده و مانع تاثیراتی چون زوال بینایی چشم خود گردند. ادب مع الله انسان کامل در پیشگاه خداوند اجازه نمی دهد ایشان در برابر احکامی که خداوند برای عالم جسمانی مقرر نموده است قد علم نموده و رویه ای متمایز از دیگران را برای خود اختصاص دهند.

ملاali;718175 نوشت:
جایی خوندم که مولوی گفته من به مقامی رسیدم که با بدست آوردن و از دست دادن چیزی حالم متغیر نمیشود
خب این حرف خیلی بزرگی است..یعنی مقام مولوی از حضرت یعقوب هم بالاتر بوده...

اولا با یک آشنایی اجمالی نسبت به آثار مولوی به خوبی دانسته می شود که ادب و تواضع ایشان هرگز به وی اجازه مقایسه خود با انسان معصومی چون یعقوب نبی علیه السلام را نمی دهد.
ثانیا اگر مولوی چنین سخنی گفته مرادش همان مقام طمانیه و آرامش نفسانی عارف است که در همه حال نظر به وجه الله دارد و از مواجهه نعمتها و مصائب حتی یک دم نیز غافل از درگاه ربوبی نمیشود این سخن بدان معنا نیست که عارف در بند احکام عالم طبیعت نبوده و حتی از فقدان فرزند خویش گریه و زاری نکند چرا اینگونه باشد در حالی که پیامبر خاتمش صلی الله علیه و آله در سوگ فرزند خویش ابراهیم آنچنان ناله سر می دهد که مورد تعجب حاضرین قرار می گیرد.
ثالثا خوب است در این اشعار جناب سعدی خصوصا بیت آخر او تامل بیشتری داشته باشید آنجا که میفرمایند:
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سر دست از دو عالم برفشاندی

ملاali;718175 نوشت:
مگر نه اینکه پیامبران و انسان کامل برعوالم مافوق احاطه وجودی دارند؟ غم از دست دادن برای ایشان چه وجهی دارد؟
این تناقض چگونه قابل حل است؟

چگونه میشه به مقام متغیر نشدن رسید؟
و اساسا منظور از صبر بر مصیبت چیست؟ یعنی مصداقی توضیح دهید که چه اتفاقی باید در ذهن و خیال بیافتد تا معنای صبر منظور شود؟


همه این سوالات ناشی از عدم توجه و عدم اندیشه در پاسخی است که در پست اول محضرتان تقدیم نمودم.
[/]

ملاali;718175 نوشت:
چگونه میشه به مقام متغیر نشدن رسید؟
و اساسا منظور از صبر بر مصیبت چیست؟ یعنی مصداقی توضیح دهید که چه اتفاقی باید در ذهن و خیال بیافتد تا معنای صبر منظور شود؟

با تشکر از استاد اویس گرامی که حق مطلب را ادا فرمودند و با کسب اجازه از ایشان،نکته ای که در تمامی معارف الهی باید توجه کرد این است:

این حالات و مقامات به سؤال و جواب تحصیل نمی شود،شاید تا حدودی به فهم آن کمک کند ولی باید ،خواست،راه افتاد،عمل کرد،با حلوا حلوا گفتن دهان

شیرین نمی شود.

در مورد سؤال بر عکس آنچه تصور می شود ما موظفیم تمام دستورات الهی و وظایفمان را در قبال ذوی الحقوق به طور کامل انجام دهیم و هر چه خداوند نسبت به این تکلیف

نهی نموده ترک کنیم،این نورانیتی به قلب انسان می دهد که حب عزیزان انسان می شود حب الله"والذین امنوا اشد حبا لله"

محبت نسبت به والدین و همسر و فرزند وووو در راستای محبت خدا و به فرمان اوست نه مقابل او.

شما نهایت سعی را در خدمت به عزیزانتان طبق دستور خدا داشته باشید،این حب و این خدمت انسان را به محبت خدا می رساند.

نکته بعد: صبر بر مصیبت یعنی این را درک کنید که مالک انسان خداست(اعتقاد به مبدأ) و از سویی این دنیا محل گذر است(دنیا شناسی)و با مرگ انسان نابود نمی شود بلکه

به هستی برتری - رها از تنگناهای حیات دنیایی-دست می یابد(آعتقاد به معاد)مجموع این معرفت انسان را بر مصائب صبور می کند.

اویس;718222 نوشت:
[="Georgia"][="Blue"]
حق آن است که بگویم بنده به خوبی متوجه سوال شما شده ام ولی متاسفانه شما به پاسخ بنده عنایت کافی ننمودید.

اتفاقا حقیقت عکس این مطلب است. ما وقتی می توانیم بگوییم نباید وابسته غیر خدا بود که بتوانیم با جلوه گری و مظهریت اشیاء نسبت به خداوند مانوس باشیم نه آنکه با ورای جلوه و ظهورات خداوند مانوس باشیم.

مشکل اصلی همه ما در عدم توفیقات همین مساله است که بین خدا و ظهورات و نعمتهای وی دیواری عظیم رسم می کنیم که مشاهده نعمتها و ظهورات از این طرف دیوار مانع از مشاهده خداوند در آن طرف دیوار است که این دوئیت پنداری و دیوار انگاری نیز ناشی از بینش غلط توحید عددی ماست لذا تاکید کردم که پاسخ شما در یک کلمه تقویت بنیه توحید صمدی قرآنی است.

صددرصد این حرف غلط است. اولا خواسته های بنیادی انسان همان خداجویی و خدا طلبی است و معنا ندارد که انسان را از خواسته های بنیادین وی جدا نموده و خدا را برایش کافی بدانیم با منتفی سازی خواسته های بنیادی انسان چیزی به نام خدا نیز در میان نخواهد بود.
ثانیا سخن در این است که انسان نوع نگاه خویش را به خود و موجودات پیرامون خود تغییر دهد و هیچ یک از موجودات را بیرون از قلمرو احاطی حق سبحانه و تعالی نبیند اگر این معنی تقویت شود هیچ وابستگی دنیوی منافی با تقرب روحانی انسان کامل به خداوند نمی شود.

تناقضی در میان نیست. اگر انسان کاملی چون یعقوب نبی علیه السلام بواسطه اندوه فراق فرزند، بینایی چشم نازنین خویش را از دست داده است به جهت تسلیم وی به حکم خداوندی مبنی بر تاثیر گزاری علل مادی و طبیعی بر بدن مبارک ایشان است وگرنه مطمان باشید که ایشان بواسطه نفس قدسی و الهی خود آن توان را داشتند که در برابر این این احکام عالم جسمانی قدعلم کرده و مانع تاثیراتی چون زوال بینایی چشم خود گردند. ادب مع الله انسان کامل در پیشگاه خداوند اجازه نمی دهد ایشان در برابر احکامی که خداوند برای عالم جسمانی مقرر نموده است قد علم نموده و رویه ای متمایز از دیگران را برای خود اختصاص دهند.

اولا با یک آشنایی اجمالی نسبت به آثار مولوی به خوبی دانسته می شود که ادب و تواضع ایشان هرگز به وی اجازه مقایسه خود با انسان معصومی چون یعقوب نبی علیه السلام را نمی دهد.
ثانیا اگر مولوی چنین سخنی گفته مرادش همان مقام طمانیه و آرامش نفسانی عارف است که در همه حال نظر به وجه الله دارد و از مواجهه نعمتها و مصائب حتی یک دم نیز غافل از درگاه ربوبی نمیشود این سخن بدان معنا نیست که عارف در بند احکام عالم طبیعت نبوده و حتی از فقدان فرزند خویش گریه و زاری نکند چرا اینگونه باشد در حالی که پیامبر خاتمش صلی الله علیه و آله در سوگ فرزند خویش ابراهیم آنچنان ناله سر می دهد که مورد تعجب حاضرین قرار می گیرد.
ثالثا خوب است در این اشعار جناب سعدی خصوصا بیت آخر او تامل بیشتری داشته باشید آنجا که میفرمایند:

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سر دست از دو عالم برفشاندی

همه این سوالات ناشی از عدم توجه و عدم اندیشه در پاسخی است که در پست اول محضرتان تقدیم نمودم.

[/]

سلام و تشکر
بزارید مصداقی و جزیی تر بگویم بلکه مسله روشن تر شود
فردی به خدا و معاد ایمان دارد(حالا کم یا زیاد) و همه چیز را هم از خدا میداند
اما صبر اینکه همسرش اورا ترک کند را ندارد...
مباحث معرفت نفس چه کمکی میتواند به این فرد کند که درصورت جدایی نابود نشود؟(یعنی از زندگی و اعتماد به نفس ساقط نشود)
آیا این فرد مشکل معرفتی دارد یا مزاقی؟ آیا برای آرام کردن او باید به آن توحید آموخت یا آرامبخش داد؟

درضمن منظورم از نیازهای بنیادین همسر ،سرپناه و طعام بود...

حبیبه;718231 نوشت:

نکته بعد: صبر بر مصیبت یعنی این را درک کنید که مالک انسان خداست(اعتقاد به مبدأ) و از سویی این دنیا محل گذر است(دنیا شناسی)و با مرگ انسان نابود نمی شود بلکه

به هستی برتری - رها از تنگناهای حیات دنیایی-دست می یابد(آعتقاد به معاد)مجموع این معرفت انسان را بر مصائب صبور می کند.

سلام
نگاه کنید اگه شما قبول کنید که لذت و آرامش متوقف بر فهم و ادراک ما است و نه متوقف بر فهم وجود دیگر...
باید بپذیرید که زندگی با مواد مخدر فرقی نمیکنه...بهت داده شده انس گرفتی عادت کردی..و ازت میگیرن...بهترین آدم هم که باشی ...ترک عادت مرضه
و این یعنی همون جهنم
و بهشت یعنی عادت نکردن و معتاد نشدن...اما چگونه؟ حیرونم..نمیدونم
اگه واقعا خیر و سعادت ما ضد خواسته ها ، حاجات و عادات ما است
پس بهشت یعنی چی؟
باور کنید که مدتی است معنی خیر و شر ،بهشت و جهنم را با هم اشتباه میگیرم

ملاali;718374 نوشت:
سلام
نگاه کنید اگه شما قبول کنید که لذت و آرامش متوقف بر فهم و ادراک ما است و نه متوقف بر فهم وجود دیگر...
باید بپذیرید که زندگی با مواد مخدر فرقی نمیکنه...بهت داده شده انس گرفتی عادت کردی..و ازت میگیرن...بهترین آدم هم که باشی ...ترک عادت مرضه
و این یعنی همون جهنم
و بهشت یعنی عادت نکردن و معتاد نشدن...اما چگونه؟ حیرونم..نمیدونم
اگه واقعا خیر و سعادت ما ضد خواسته ها ، حاجات و عادات ما است
پس بهشت یعنی چی؟
باور کنید که مدتی است معنی خیر و شر ،بهشت و جهنم را با هم اشتباه میگیرم

سلام

موضوعی که راجع به آن بحث می کنیم عملی کردنش به این سادگیها نیست،ولی می توان در این راه گام برداشت.

"آب دریا را اگر نتوان کشید/هم بقدر تشنگی باید چشید"

زندگی برای کسی مانند مخدر است که باعث تخدیرش شود اما برای مؤمن محل رسیدن به کمال است و همه ی اینها در سایه اراده،تلاش و خواست خود انسان

تحقق می یابد،شما اگر صد سال دیگر هم راجع به این مسائل بحث بفرمائید و به فرض رسیدن به نتیجه و اقناع شدن ذهنتان هیچ حرکت عملی نکنید اتفاقی

در صحنه ی وجود شما نخواهد افتاد!

و البته این راه رفتنی است و این کار شدنی،چرا که نظایر این روحیات متعالی و گذشتن از دلبستگی و وابستگی ها را در اطراف خودمان می بینیم.

شاید دیده باشید شاید هم سنتان آنقدر نباشد و شنیده باشید وصف مادران و پدران شهداء را.

مادر شهید لبنانی که جلیقه انفجاری پوشیده بود و مادرش او را از زیر قران ردّ کرد و می دانست تا ساعتی دیگر فرزند دلبندش تکه تکه خواهد شد!!!!

این در تصور انسان نمی گنجد آنهم برای یک زن آنهم مادر!چطور؟

پس می شود برای یک هدف متعالی از عزیزترین ها هم دل کند اما عاشقشان بود.

بهشت یعنی آرامش درون و رسیدن به آرامش کار دلی است که دریا شده باشد به سعه صدر رسیده باشد و راههای زیادی هم دارد

یکی از این راهها تفکر مستمر راجع به فانی بودن دنیاست و اینکه هیچ کس قرار نیست در آن جاودانه بماند.یا تفکر راجع به ماهیت خود دنیا

که سلامتش با مرض و شادیش با غم و غنایش با فقر و حیاتش با مرگ و راحتیش با رنج آمیخته است،پس نباید به دوام چیزهایی که دوست داری خیلی دل خوش کنی

و از آن سوی هم لحظاتی را که برایت درد آور است با سعه صدر تحمل می کنی و می اندیشی که " این نیز بگذرد"

و البته نظری متعالی تر هم هست همانهایی که استاد اویس بیان فرمودند و اگر به چنین حالی انسان برسد در وجودش آرامشی بدون تغییر را درک خواهد کرد.

[=Georgia][=palatino linotype]

ملاali;718358 نوشت:
سلام و تشکر
بزارید مصداقی و جزیی تر بگویم بلکه مسله روشن تر شود
فردی به خدا و معاد ایمان دارد(حالا کم یا زیاد) و همه چیز را هم از خدا میداند
اما صبر اینکه همسرش اورا ترک کند را ندارد...
مباحث معرفت نفس چه کمکی میتواند به این فرد کند که درصورت جدایی نابود نشود؟(یعنی از زندگی و اعتماد به نفس ساقط نشود)
آیا این فرد مشکل معرفتی دارد یا مزاقی؟ آیا برای آرام کردن او باید به آن توحید آموخت یا آرامبخش داد؟

تمامی تاکید بنده در پستهای قبلی این بود که برای رسیدن به غایتِ غیر وابستگی به خداوند، باید به [=palatino linotype]تقویت بینش توحیدی[=palatino linotype] خود اهتمام ورزیم و چون روز روشن است که این مهم به راحتی و به صرف اکتفا به ایمان عوامانه به خدا و معاد امکان پذیر نیست. نمی توان اصرار داشت که هم مانند عوام مردم در مراتب پایینی از معرفت به خداوند ساکن باشیم و در عین حال به کمال عالی غیر وابستگی به خداوند برسیم، این مثل آن است که بخواهیم در شب، نور خورشیدی را جستجو کنیم.
نکته دیگر آن که مباحث معرفتی وقف گروه خاصی از عالمان و اندیشمندان نیست که عوام مردم خود را از نیل بدانها ناتوان دانسته و یا دسترسی به این حقایق را غیرممکن بدانند.

ملاعلی! دوست گرامی ام! همین اکنون که من و شما با هم در حال گفت و شنود هستیم چه بسیارند بلند همتانی که در گوشه و کنار این دیار از طایفه همین عوام الناسند ولی با شناسایی قد و منزلت خود درصدد پیاده سازی حقایق عرفان و قرآنند. ادراک حقیقت توحید صمدی قرآنی در حجره های حوزه های علمیه و یا در کلاسهای دانشگاه ها مهر و موم نشده است هرکسی که به درد آمده و درصدد درمان درد خویش است با چند سال گوش سپردن به معارفی که پیرامون معرفت نفس ارائه می شود و با مقداری حضور و مراقبت و رعایت مراتب طهارت و ادب مع الله می تواند به این غایت راه یابد.

افسوس بر چون منی که با قیل و قال و انغمار در مجادلات، سالیان بسیار از عمر پربهاتر از گوهر خود را به گزافه داده و با حلوا حلوا کردن و دل سپردن به الفاظ و کلمات درصدد راه یابی به ملکوت اسرار و حقایق عوالم بیکران الهی ام.

در ضمن از سرکار خانم حبیبه برای اشاره به نکات دقیقشان کمال تشکر و قدردانی را دارم.

اویس;718222 نوشت:
اگر انسان کاملی چون یعقوب نبی علیه السلام بواسطه اندوه فراق فرزند، بینایی چشم نازنین خویش را از دست داده است به جهت تسلیم وی به حکم خداوندی مبنی بر تاثیر گزاری علل مادی و طبیعی بر بدن مبارک ایشان است وگرنه مطمان باشید که ایشان بواسطه نفس قدسی و الهی خود آن توان را داشتند که در برابر این این احکام عالم جسمانی قدعلم کرده و مانع تاثیراتی چون زوال بینایی چشم خود گردند. ادب مع الله انسان کامل در پیشگاه خداوند اجازه نمی دهد ایشان در برابر احکامی که خداوند برای عالم جسمانی مقرر نموده است قد علم نموده و رویه ای متمایز از دیگران را برای خود اختصاص دهند.

عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی
این فراز از گفتار شما ،انسان را بی قرار میکند.
چه معانی زیبایی در این دنیا هست.
ممنونم استاد. ممنونم.
[=Georgia]
اویس;718222 نوشت:
اگر درویش در حالی بماندی
اویس;718222 نوشت:

سر دست از دو عالم برفشاندی
برداشت حقیر از این بیت اینه که یعقوب نبی علیه السلام میخواد بگه که به دلیل علاقه و وابستگی زیاد (ماندن در حالی)،نفس دیگر متوجه اسرار اطرافش نشده . یعنی به دلیل مشغولیت زیاد،از دقت و توجه باز مانده است. آیا این برداشت درستی است از این بیت؟


یک سوال دیگر اینکه:
جواب سوالی که در شعر مطرح میشه چیه؟ آیا حضرت یعقوب در اون زمان دچار خطا شده و متوجه توحید صمدی نبوده است؟یعنی در اون زمان علاقه اش به نعمات الهی و فرزندش از راستای توحید صمدی خارج شده؟




با تقدیم احترام

  • :Gol:

[=Georgia][=palatino linotype]

یکی دیگه.;718471 نوشت:
برداشت حقیر از این بیت اینه که یعقوب نبی علیه الرحمه میخواد بگه که به دلیل علاقه و وابستگی زیاد (ماندن در حالی)،نفس دیگر متوجه اسرار اطرافش نشده . یعنی به دلیل مشغولیت زیاد،از دقت و توجه باز مانده است. آیا این برداشت درستی است از این بیت؟

با تقدیم احترام


[=palatino linotype]لب الباب این ابیات آن است که انسان کامل، متادب و ملازم به رعایت احکام هر عالمی به وفق همان عالم است. وی تا هنگامی که در عالم ماده است به احکام عالم ماده گردن نهاده و تا آنجا که در حیطه اراده نفسانی خویش است سعی برآن دارد که هرگز تصرفی مغایر با نظم مقرر عالم ماده نداشته باشد مگر اینکه اذن حق در میان باشد.

[=palatino linotype]و اما لب الباب بیت آخر این است که قبض و بسط یعنی گرفتگی و گشادگیِ وجه عارف، ناشی از دل دادگی وی به دریای مواج اسمای جلالی و جمالی حق سبحانه و تعالی است. در حقیقت رخساره ی قلب عارف، به دو دست جمال و جلال حق سبحانه و تعالی مزین و آرایش شده است. این حق است که گاه با [=palatino linotype]اپی لیدی[=palatino linotype] اسمای جلالیش موهای زائد منیت را از رخساره قلب عارف برکنده و موجب گرفتگی و انقباض و جلال وی می شود و باز این حق سبحانه و تعالی است که با نقشینه ی [=palatino linotype]سرمه[=palatino linotype] و [=palatino linotype]رژِ[=palatino linotype] اسمای جمالیش، رخساره ی قلب عارف را به گشادگی و انبساط و جمال مزین می سازد.

[=palatino linotype]عارف اگر احوالی مغایر هم در غایت بلندی و پستی دارد حاکی از مقام تسلیم وی در پیشگاه مقتضیات اسمای جلالی و جمالی حق سبحانه و تعالی است زیرا همچنان که اسمای جلال مقتضای قهر و غضب و غلبه اند اسمای جمال مستدعای مهر و لطف و رحمتند و عارف از این دو بیرون نیست.
[=palatino linotype]دوام عارف بر مقام قبض، موجب تعطیلی اسمای جمالی در باطن وی است و دوام عارف بر مقام بسط، موجب تعطیلی اسمای جلالی در باطن او. لذا عدم قرارعارف درهریک از دو احوال جمال و جلال، برای آن است که عارف به مقام جمع تمامی اسماء الله در باطن خود مفتخر شود.
[=palatino linotype]آری جمال و جلال کی حجاب شهود انسان کامل قرار گیرند آنجا که عارف چشم بر [=palatino linotype]کل یوم هو فی شان[=palatino linotype] دارد. اگر حق در میان است چه باک از این که گاه جلالش متجلی گردد و گاه جمالش. و این است سر کریمه ی [=palatino linotype]وَ هُوَ الَّذِي‌ فِي‌ السَّمَآءِ إِلَـٰهٌ وَ فِي‌ الَارْضِ إِلَـٰهٌ[=palatino linotype]. پس نیک بیندیش!

[=palatino linotype]

سلام و ادب مجدد
منظور این است که این که حضرت یعقوب،متوجه در چاه بودن حضرت یوسف نشد،به دلیل تجلی اسماء جلال خداوند بوده.

اویس;718488 نوشت:
این حق است که گاه با اپی لیدی اسمای جلالیش موهای زائد منیت را از رخساره قلب عارف برکنده

اویس;718488 نوشت:
عارف اگر احوالی مغایر هم در غایت بلندی و پستی دارد حاکی از مقام تسلیم وی در پیشگاه مقتضیات اسمای جلالی و جمالی حق سبحانه و تعالی است

مشخصا در مورد حضرت یعقوب می خوام بدونم:
، این تجلی اسماء جلال ،در کدام یکی از دو مورد زیر می گنجد؟
یا به دلیل خطا یا نقصی یا ترک اولی ای بوده که احیانا در ایشان بوده
یا خطایی در کار نبوده و صرفا می توان مقام تسلیم حضرت یعقوب را در اینجا مشاهده کرد.
سپاس

[=Georgia][=palatino linotype]

یکی دیگه.;718531 نوشت:
سلام و ادب مجدد
منظور این است که این که حضرت یعقوب،متوجه در چاه بودن حضرت یوسف نشد،به دلیل تجلی اسماء جلال خداوند بوده.

ضمن عرض سلام
پاسخ این سوال شما همان بخش اول گفتار حقیر در پست پیشین است آنجا که گفتم:

اویس;718488 نوشت:
لب الباب این ابیات آن است که انسان کامل، متادب و ملازم به رعایت احکام هر عالمی به وفق همان عالم است. وی تا هنگامی که در عالم ماده است به احکام عالم ماده گردن نهاده و تا آنجا که در حیطه اراده نفسانی خویش است سعی برآن دارد که هرگز تصرفی مغایر با نظم مقرر عالم ماده نداشته باشد مگر اینکه اذن حق در میان باشد.

به عبارت دیگر اگر انسان کاملی چون یعقوب نبی علیه السلام روشنایی دیده مبارکشان را در سوگ فرزند عطا می کنند به خاطر مقام تسلیم حضرتشان به احکام عالم ماده است و گرنه جان شریفشان بواسطه نیل به مقام [=palatino linotype]کن[=palatino linotype]،[=palatino linotype][=palatino linotype]قادر به تصرفاتی همچون ممانعت از سفیدی چشم از فرط اشک و ناله است.

یکی دیگه.;718531 نوشت:
من فکر میکنم که مشخصا در مورد حضرت یعقوب، این تجلی اسماء جلال ،دو حالت میتونه داشته باشه:
یا به دلیل خطا یا نقصی یا ترک اولی ای بوده که احیانا در ایشان بوده
یا خطایی در کار نبوده و صرفا می توان مقام تسلیم حضرت یعقوب را در اینجا مشاهده کرد.
استاد گرامی ممنون میشم اگر بفرمایید در مورد حضرت یعقوب کدام یکی از این دو بوده؟

مسلما این تجلی اسمای جلالی بخاطر مقام تسلیم حضرت انسان کامل است زیرا همچنان که مبرهن است ذوات قدسیه معصومین علیهم السلام از جمله یعقوب نبی علیه السلام اجل از آن است که به گرد و خبار خطایا آلوده گردند.

تشکر از پاسختان
استاد قسمت اول مطلبم سوال نبود . جمله خبری بود

  • :Gig:

  • اویس;718533 نوشت:
    ذوات قدسیه معصومین علیهم السلام از جمله یعقوب نبی علیه السلام اجل از آن است که به گرد و خبار خطایا آلوده گردند.
    اشاره کرده بودم به ترک اولی البته. یعنی حضرت یونس هم دچار ترک اولی نشد؟

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;718535 نوشت:
اشاره کرده بودم به ترک اولی البته. یعنی حضرت یونس هم دچار ترک اولی نشد؟

لطفا این سوالات رو از کارشناس کلام و اعتقادی بپرسین

حبیبه;718390 نوشت:
سلام

موضوعی که راجع به آن بحث می کنیم عملی کردنش به این سادگیها نیست،ولی می توان در این راه گام برداشت.

"آب دریا را اگر نتوان کشید/هم بقدر تشنگی باید چشید"

زندگی برای کسی مانند مخدر است که باعث تخدیرش شود اما برای مؤمن محل رسیدن به کمال است و همه ی اینها در سایه اراده،تلاش و خواست خود انسان

تحقق می یابد،شما اگر صد سال دیگر هم راجع به این مسائل بحث بفرمائید و به فرض رسیدن به نتیجه و اقناع شدن ذهنتان هیچ حرکت عملی نکنید اتفاقی

در صحنه ی وجود شما نخواهد افتاد!

و البته این راه رفتنی است و این کار شدنی،چرا که نظایر این روحیات متعالی و گذشتن از دلبستگی و وابستگی ها را در اطراف خودمان می بینیم.

شاید دیده باشید شاید هم سنتان آنقدر نباشد و شنیده باشید وصف مادران و پدران شهداء را.

مادر شهید لبنانی که جلیقه انفجاری پوشیده بود و مادرش او را از زیر قران ردّ کرد و می دانست تا ساعتی دیگر فرزند دلبندش تکه تکه خواهد شد!!!!

این در تصور انسان نمی گنجد آنهم برای یک زن آنهم مادر!چطور؟

پس می شود برای یک هدف متعالی از عزیزترین ها هم دل کند اما عاشقشان بود.

بهشت یعنی آرامش درون و رسیدن به آرامش کار دلی است که دریا شده باشد به سعه صدر رسیده باشد و راههای زیادی هم دارد

یکی از این راهها تفکر مستمر راجع به فانی بودن دنیاست و اینکه هیچ کس قرار نیست در آن جاودانه بماند.یا تفکر راجع به ماهیت خود دنیا

که سلامتش با مرض و شادیش با غم و غنایش با فقر و حیاتش با مرگ و راحتیش با رنج آمیخته است،پس نباید به دوام چیزهایی که دوست داری خیلی دل خوش کنی

و از آن سوی هم لحظاتی را که برایت درد آور است با سعه صدر تحمل می کنی و می اندیشی که " این نیز بگذرد"

و البته نظری متعالی تر هم هست همانهایی که استاد اویس بیان فرمودند و اگر به چنین حالی انسان برسد در وجودش آرامشی بدون تغییر را درک خواهد کرد.

این بهشت و آرامش درون آیا بدون تجلی و تجسم است؟!
اگر تجلی دارد پس در حول تصورات و حاجات ما است
اما اگر بدون تجلی است و صورت ندارد خب من نوعی و عموم مردم که از عالم صورت و خیال فراتر نرفته ایم و هر شر و خیری را در این حیطه تجربه میکنیم چگونه میتوانیم به آرامش برسیم؟؟؟!!

شما فقط دوست دارید جواب بدید بدون اینکه به حرف من دقت کنید

اویس;718434 نوشت:
[=Georgia][=palatino linotype]

تمامی تاکید بنده در پستهای قبلی این بود که برای رسیدن به غایتِ غیر وابستگی به خداوند، باید به

[=palatino linotype]تقویت بینش توحیدی[=palatino linotype] خود اهتمام ورزیم و چون روز روشن است که این مهم به راحتی و به صرف اکتفا به ایمان عوامانه به خدا و معاد امکان پذیر نیست. نمی توان اصرار داشت که هم مانند عوام مردم در مراتب پایینی از معرفت به خداوند ساکن باشیم و در عین حال به کمال عالی غیر وابستگی به خداوند برسیم، این مثل آن است که بخواهیم در شب، نور خورشیدی را جستجو کنیم.
نکته دیگر آن که مباحث معرفتی وقف گروه خاصی از عالمان و اندیشمندان نیست که عوام مردم خود را از نیل بدانها ناتوان دانسته و یا دسترسی به این حقایق را غیرممکن بدانند.

ملاعلی! دوست گرامی ام! همین اکنون که من و شما با هم در حال گفت و شنود هستیم چه بسیارند بلند همتانی که در گوشه و کنار این دیار از طایفه همین عوام الناسند ولی با شناسایی قد و منزلت خود درصدد پیاده سازی حقایق عرفان و قرآنند. ادراک حقیقت توحید صمدی قرآنی در حجره های حوزه های علمیه و یا در کلاسهای دانشگاه ها مهر و موم نشده است هرکسی که به درد آمده و درصدد درمان درد خویش است با چند سال گوش سپردن به معارفی که پیرامون معرفت نفس ارائه می شود و با مقداری حضور و مراقبت و رعایت مراتب طهارت و ادب مع الله می تواند به این غایت راه یابد.

افسوس بر چون منی که با قیل و قال و انغمار در مجادلات، سالیان بسیار از عمر پربهاتر از گوهر خود را به گزافه داده و با حلوا حلوا کردن و دل سپردن به الفاظ و کلمات درصدد راه یابی به ملکوت اسرار و حقایق عوالم بیکران الهی ام.

در ضمن از سرکار خانم حبیبه برای اشاره به نکات دقیقشان کمال تشکر و قدردانی را دارم.

من پاسخ کلی نمیخواهم
عرض کردم که مصداقی پاسخ بگویید...
نگاه کنید...
اگه آرمش و عدم وابستگی منوط به معرفت توحیدی است پس چرا بعضی شل دین ها هستند که خیلی راحت با مصیبت ها کنار می آیند؟ و انگار که نه انگار..
و اصلا آدم وابسته ایی نیستند و واسه خودشون زنده اند
خب این یه امتیازه و نمیشه منکرش شد
اینجاست که شبهه ایجادمیشود که آرامش درونی و عدم وابستگی محصول مزاج و اعصاب بشر است نه معرفت...

نشان به این نشان که یعقوب نبی که اذعان داریم معرفت توحیدی داشته اما این معرفت سبب صبر و قرارش نشده...
من واقعا به پاسخ سوالم نرسیده ام

چرا مقام توحیدی در یعقوب نبی باعث صبر و قرارش نشده؟
مگر حصول این مقام از راه غیر طبیعی بوده که میگویید به اقتضای احکام طبیعت عمل کرده؟!!
وقتی علم دارد یعنی علم دارد ..!حالا در هر عالمی که میخواهد باشد...
چه توجیهی داره که نبی ...علمی و معرفتی داشته باشد اما خودش را به بی معرفتی بزند؟!

ملاali;718796 نوشت:
این بهشت و آرامش درون آیا بدون تجلی و تجسم است؟!

تجلی و تجسمش در رفتار انسان ظهور می یابد.

برای استاد اویس نوشته اید کسانی که دین درستی ندارند هم گاهی با مصائب راحت کنار می آیند،دقیقا همینطور است در رفتار بعضی از آنها

این را دیده ام ،نه از سر بی خیالی بلکه با منطقی که در اثر تفکر و تربیت یافته اند ما که نمی توانیم منکر تاثیر منطق وتفکر صحیح راجع به حوادث طبیعی مانند مرگ عزیزان

یا جدایی از آنها بشویم خب هر کسی که چنین تفکر منطقی را داشت به تدریج می تواند خود را آرام کند.این هم یک راهش هست.

اما کسی که با دید معرفتی به حوادث نگاه می کند خویش را مجبور و اسیر در پنچه ی حوادث طبیعت نمی بیند،تحمل نمی کند صبر می کند(صبر جمیل) که باعث کمال او می شود

او خویش را در ید قدرتمند خدای مهربانی می بیند که همه ی اندوه هایش را جبران می کند،البته اگر در توحید قوی تر باشد فکر جبران هم در سر نمی پروراند که این حرفها مال ماها نیست

اهلش باید بگویند.

اویس;718533 نوشت:
به عبارت دیگر اگر انسان کاملی چون یعقوب نبی علیه السلام روشنایی دیده مبارکشان را در سوگ فرزند عطا می کنند است

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی

جایی هم خواندم یا شنیدم(منبع را فراموش کرده ام) که حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام بر پدرشان یعقوب علیه السلام ولایت داشته اند

و اندوه یعقوب و زاری او برای یوسف از جهات پدر و فرزندی نبوده که مقام اولیاء فراتر از آن است که در از دست دادن عزیزان سالهای سال آنقدر بگریند

که دیده شان از دست برود!

حتی یک انسان عادی هم بعد از مدتی آرام می شود،ولی در این داستان چه نکته ای است؟

کما اینکه دیده ی یعقوب به واسطه پیراهان یوسف شفا می یابد!(داستان یوسف را خداوند احسن القصص وصف می نماید)

این فقدان یوسف نبوده بلکه خفای جهات ولایی ایشان بر یعقوب بوده است؟(در دعا هم داریم:اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا...)

با سپاس

حبیبه;718818 نوشت:
تجلی و تجسمش در رفتار انسان ظهور می یابد.
.

سخنتون مفهوم نیست....
بزارید یه طور دیگه سوالمو بپرسم..جناب اویس که اساسا میلی به پاسخگویی ندارند...
آرامشی که از آن سخن میگویید شامل کدام قوای انسان میشود؟ کسی که قوای خیالش بیمار شده و تصاویر غم انگیز و سیاه تولید میکند چگونه میتواند آرامش داشته باشد؟
و بلعکس کسی که درد جسمی دارد چگونه قوای خیالش آرام است؟
نکنه از آرامشی صحبت میکنید که با قوای آدمی قابل درک نیست؟!

ملاali;719127 نوشت:
سخنتون مفهوم نیست....
بزارید یه طور دیگه سوالمو بپرسم..جناب اویس که اساسا میلی به پاسخگویی ندارند...
آرامشی که از آن سخن میگویید شامل کدام قوای انسان میشود؟ کسی که قوای خیالش بیمار شده و تصاویر غم انگیز و سیاه تولید میکند چگونه میتواند آرامش داشته باشد؟
و بلعکس کسی که درد جسمی دارد چگونه قوای خیالش آرام است؟
نکنه از آرامشی صحبت میکنید که با قوای آدمی قابل درک نیست؟!

در صورت فرض مذکور باید به پزشک مراجعه کند و ابتدا درمان طبیعی را پشت سر بگذارد تا تعادل روحی را که در اثر فشارهای عصبی از دست

داده به دست بیاورد.سخن ما راجع به کسانی است که دارای قدرت ایمان و صبر و توکل و در مراتب بالاتر توحیدی هستند که بلا را آزمایش می بینند

و به تعبیر شما مقدمات آلودگی قوه ی خیال را فراهم نیاورده اند یا اگر آلودگی هم وجود دارد در وادی تزکیه نفس گام بر می دارند.

اما مسلم است کسی که اصلا در این وادیها سیر نمی کند علاج خودش را دارد و راههای درمانی طبیعی را باید بگذراند.

حبیبه;719131 نوشت:
در صورت فرض مذکور باید به پزشک مراجعه کند و ابتدا درمان طبیعی را پشت سر بگذارد تا تعادل روحی را که در اثر فشارهای عصبی از دست

داده به دست بیاورد.سخن ما راجع به کسانی است که دارای قدرت ایمان و صبر و توکل و در مراتب بالاتر توحیدی هستند که بلا را آزمایش می بینند

و به تعبیر شما مقدمات آلودگی قوه ی خیال را فراهم نیاورده اند یا اگر آلودگی هم وجود دارد در وادی تزکیه نفس گام بر می دارند.

اما مسلم است کسی که اصلا در این وادیها سیر نمی کند علاج خودش را دارد و راههای درمانی طبیعی را باید بگذراند.


نگاه کنید..
من گفتم مباحث معرفت نفس که به قوای ظاهری و باطنی و کارکرد آن اشاره دارد...چه پاسخی دارد؟

من هم میخوام بدونم که در انسانهای خود ساخته قوه خیال چگونه عمل میکند که سالم است؟

بعدم اینکه اگه قبول دارید که افراد شل دینی هم هستند که در مصیبت ها صبورند...پس باید اعتراف کنید که اساسا آرامش و نشاط ربطی به معرفت دینی و توحیدی ندارد...

یه روز تلوزیون مستندی از مباحث عرفانی و فلسفی استاد دینانی نشون میداد..
که در حین صحبت های متفرقه استاد گفتند که من از افسردگی رنج میبرم برادمم این طور بود...ارثی این ناراحتی رو داریم

خب برای من خیلی جالب بود که اساسا معرفت ارتباطی با آرامش ندارد....

روانپزشک های معروف هم گفته اند که اساسا کسانی که به ورا ماده مرگ و معاد میاندیشند افسردگی دارند...
من که گیجم

ملاali;719138 نوشت:
نگاه کنید..
من گفتم مباحث معرفت نفس که به قوای ظاهری و باطنی و کارکرد آن اشاره دارد...چه پاسخی دارد؟

من هم میخوام بدونم که در انسانهای خود ساخته قوه خیال چگونه عمل میکند که سالم است؟

بعدم اینکه اگه قبول دارید که افراد شل دینی هم هستند که در مصیبت ها صبورند...پس باید اعتراف کنید که اساسا آرامش و نشاط ربطی به معرفت دینی و توحیدی ندارد...

یه روز تلوزیون مستندی از مباحث عرفانی و فلسفی استاد دینانی نشون میداد..
که در حین صحبت های متفرقه استاد گفتند که من از افسردگی رنج میبرم برادمم این طور بود...ارثی این ناراحتی رو داریم

خب برای من خیلی جالب بود که اساسا معرفت ارتباطی با آرامش ندارد....

روانپزشک های معروف هم گفته اند که اساسا کسانی که به ورا ماده مرگ و معاد میاندیشند افسردگی دارند...
من که گیجم

برادر نفس انسان با ریاضت چه فکری و چه عملی قدرت می یابد و می تواند بر دواعی جسم غلبه کند.

مرتاضهای هندی را دیده اید یا راجع به توانائی هایشان شنیده اید؟

این قدرتها را چگونه به دست آورده اند؟اینها اکثرا بودایی هستند.

هر کسی با تمرین و تکرار و ریاضت می تواند افسار قوه ی خیال را به دست بگیرد

و حتی کارهای خارق العاده انجام دهد،اما غایت و هدفی که دارد به کارش رنگ الهی یا

نفسانی می دهد، و الهی بودن نیات انسان است که ملاک ارزش گزاری اعمال انسان

و موجب تحصیل معارف الهی می شود.

پس این اشتباه است که بگوئید معرفت باعث تحصیل آرامش نیست،معرفت آرامش

درونی و پایدار به انسان می دهد چون منبع آن خداست.

یک مطلب را هم باید بدانیم که شناخت و علم حصولی اثر معرفت حقیقی را ندارد.

شما در عرفان و حکمت سر آمد عصر شوید این علم است و با معرفتی که در اثر

تزکیه ی نفس و گام نهادن در صراط توحید تحصیل می شود فرق دارد!

حبیبه;719153 نوشت:
برادر نفس انسان با ریاضت چه فکری و چه عملی قدرت می یابد و می تواند بر دواعی جسم غلبه کند.

مرتاضهای هندی را دیده اید یا راجع به توانائی هایشان شنیده اید؟

این قدرتها را چگونه به دست آورده اند؟اینها اکثرا بودایی هستند.

هر کسی با تمرین و تکرار و ریاضت می تواند افسار قوه ی خیال را به دست بگیرد

و حتی کارهای خارق العاده انجام دهد،اما غایت و هدفی که دارد به کارش رنگ الهی یا

نفسانی می دهد، و الهی بودن نیات انسان است که ملاک ارزش گزاری اعمال انسان

و موجب تحصیل معارف الهی می شود.

پس این اشتباه است که بگوئید معرفت باعث تحصیل آرامش نیست،معرفت آرامش

درونی و پایدار به انسان می دهد چون منبع آن خداست.

یک مطلب را هم باید بدانیم که شناخت و علم حصولی اثر معرفت حقیقی را ندارد.

شما در عرفان و حکمت سر آمد عصر شوید این علم است و با معرفتی که در اثر

تزکیه ی نفس و گام نهادن در صراط توحید تحصیل می شود فرق دارد!

روضه خوانها میگویند حضرت زینب(س) بعد از حادثه کربلا بقدری پیر شد که در مدینه همسرش عبدالله اورا نشناخت..

خب این مطالب با بیان عرفا که انسانهای بزرگ صبورند و بر عوالم اشراف دارند و غمی ندارند در تضاد است

ملاali;719190 نوشت:
روضه خوانها میگویند حضرت زینب(س) بعد از حادثه کربلا بقدری پیر شد که در مدینه همسرش عبدالله اورا نشناخت..

خب این مطالب با بیان عرفا که انسانهای بزرگ صبورند و بر عوالم اشراف دارند و غمی ندارند در تضاد است

من این مطلب را شنیده ام اما صحت ان را نمی دانم و در کنار سخن بلند خانم سلام الله علیها که می گذارم نمی توانم تحلیل درستی

از آن داشته باشم"و ما رایت الاّ الجمیل"در باره ی مصائبی که بر حضرات وارد شد فرمودند جز زیبایی ندیدم.

یا سخن دیگر:"اللهم تقبل منّا هذا قلیل القربان" خدایا این قربانی...این سخن زینب کبری (س) است من نمی توانم تکرار کنم فقط ایشان می توانند.

امّا اگر چنین باشد که مقتل خوانها می فرمایند لابد به خاطر مکشوفه گرداندن بانوان حرم و حریم امام علیه السلام در انظار شریف و وضیع

به تعبیر خود خانم(س) است.خطبه ی کوفه و شام حضرت را مطالعه بفرمائید،این مصیبت می تواند انسان را پیر کند.

ملاali;718374 نوشت:
باید بپذیرید که زندگی با مواد مخدر فرقی نمیکنه...بهت داده شده انس گرفتی عادت کردی..و ازت میگیرن...بهترین آدم هم که باشی ...ترک عادت مرضه

با سلام
با عرض معذرت از اساتید تاپیک،بنده اعتقاد دارم که هیچ نعمتی بدون کفران نعمت و یا حتی غفلت از آن نعمت از بین نمی رود حال این نعمت هرچه می خواهد باشد ... محبت خدا ... همسر ... فرزند ... اموال...
ما مدت ها برای بدست آوردن چیزی تلاش می کنیم اما زمانی که آن نعمت را داریم بعد از مدتی برایمان عادی می شود و یا حتی به این نتیجه می رسیم که این نعمت نتیجه عادی تلاش خودمان بوده .
فکر می کنم که اگر گاهی به زمان نداشتن همان نعمت فکر کنیم قدر نعمت هایی که داریم را بیشتر می دانیم .

ملاali;719127 نوشت:
بزارید یه طور دیگه سوالمو بپرسم..جناب اویس که اساسا میلی به پاسخگویی ندارند...

با سلام
من فکر میکنم این سوال جواب نمی خواهد بلکه سوال کننده دنبال شخصی است که او را در غمی یا پریشانی ای همراهی کند .
اگر تعلق خاطری به عزیزی داشته باشیم ،چه او باشد چه نباشد مهم این است که تعلق خاطر به او در وجودمان زنده باشد و مباحثی مانند خداوند و توحید صمدی قرآنی و معرفت نفس و ... فکر می کنم در هر حال و وضعیت روحی و جسمی ای که باشیم آرامشبخش است و انکار آنها و یا شبه وارد کردن به آنها باعث پریشانی خاطر بیشتر در وجودمان می شود.
الا بذکر الله تطمئن القلوب ، سخنی است که انکاری در آن راه ندارد .

[="Georgia"][="Blue"]

ملاali;719127 نوشت:
جناب اویس که اساسا میلی به پاسخگویی ندارند...

بله حق آن است که بنده سوالات مکرری را که ناشی از عدم دقت و اندیشه در سخن ارائه شده است را میلی به پاسخ ندارم.

ملاali;719190 نوشت:
روضه خوانها میگویند حضرت زینب(س) بعد از حادثه کربلا بقدری پیر شد که در مدینه همسرش عبدالله اورا نشناخت..

خب این مطالب با بیان عرفا که انسانهای بزرگ صبورند و بر عوالم اشراف دارند و غمی ندارند در تضاد است


فقط بیان چند نکته در خصوص این کلامتان را ضروری می دانم:
اولا مقام صبر و تسلیم ذوات قدسیه ی انبیای الهی و امامان معصوم و اولیای الهی منافاتی با گریه و ناله و فغان و خمیدگی و نابینایی و سپید شدن موی ایشان ندارد چنان که پیش از این بارها در پستهای پیشین به این نکته اشاره کرده و با نقل حدیث پیامبر اکرم و وفات فرزند بزرگوارشان معنای صبر را تبیین نمودم.
ثانیا اشراف داشتن ایشان بر عوالم مافوق نیز منافاتی با اشک و ناله و فغان ایشان ندارد زیرا بارها عرض نمودم که انسان کامل در هر عالمی به وفق احکام همان عالم کار انجام می دهد و از جمله احکام این نشئه مادی، اشک و ناله از غم فراق پدر و مادر و برادر و فرزند و همسر است.
ثالثا کدام یک از عرفا گفته است که انسان کامل غمی ندارند؟!! لطفا ادرس این نقلتان را دقیقا بیان کنید تا همگی بدانیم که کدام عارف است که با چنین اعتقادی به عرفان رسیده است؟!! ما هر چه از عرفا شنیده و دانسته ایم عکس این نقل قول شما است مگر می شود عارفی بدون غم و اندوه و دل شکستگی و اشک فراق به مقام عرفان رسیده باشد؟!!!

من هی...؟;719300 نوشت:
با سلام
با عرض معذرت از اساتید تاپیک،بنده اعتقاد دارم که هیچ نعمتی بدون کفران نعمت و یا حتی غفلت از آن نعمت از بین نمی رود حال این نعمت هرچه می خواهد باشد ... محبت خدا ... همسر ... فرزند ... اموال...
ما مدت ها برای بدست آوردن چیزی تلاش می کنیم اما زمانی که آن نعمت را داریم بعد از مدتی برایمان عادی می شود و یا حتی به این نتیجه می رسیم که این نعمت نتیجه عادی تلاش خودمان بوده .
فکر می کنم که اگر گاهی به زمان نداشتن همان نعمت فکر کنیم قدر نعمت هایی که داریم را بیشتر می دانیم .

سلام
این سخن شما که ناراحتی ها به خاطر کفران نعمت است کلیت ندارد...
اگه طرف صحبتتون یه خانوم بود باز میگفتید تقصیر خودمونه؟!

اویس;719312 نوشت:
[="Georgia"][="Blue"]

ثالثا کدام یک از عرفا گفته است که انسان کامل غمی ندارند؟!! لطفا ادرس این نقلتان را دقیقا بیان کنید تا همگی بدانیم که کدام عارف است که با چنین اعتقادی به عرفان رسیده است؟!! ما هر چه از عرفا شنیده و دانسته ایم عکس این نقل قول شما است مگر می شود عارفی بدون غم و اندوه و دل شکستگی و اشک فراق به مقام عرفان رسیده باشد؟!!!


منظور غم ازدست دادن عزیز بود
که در مورد آیت الله قاضی و امام خمینی شنیده شده که بابت از دست دادن اولادشان خم به ابرو نیاوردند...و انگار نه انگار

بعد اینکه فرمودید پاسخ های تکراری نمیدهید
دز حالی که ما هم سوال تکراری نداشتیم
عرض کردیم اگر آرامش و اعتماد به نفس محصول معرفت توحیدی است پس چرا خیلی ها نماز هم نمیخونند ولی در مصیبت ها خیلی بی تابی نمیکنند؟
و باز سوال کردم که آیا بحث وابستگی و عدم وابستگی یک حالت جسمی و مزاجی نیست؟تا معرفتی؟
که پاسخ ندادید

[=Georgia][=palatino linotype]

ملاali;719940 نوشت:
منظور غم ازدست دادن عزیز بود
که در مورد آیت الله قاضی و امام خمینی شنیده شده که بابت از دست دادن اولادشان خم به ابرو نیاوردند...و انگار نه انگار

[=palatino linotype]اولا [=palatino linotype]خویشتن داری عارفان و اولیای الهی در مصائب، به معنای انگار نه انگار بودنشان نیست بلکه ایشان نیز از عاطفه ای سرشار برخوردارند که به وفق حال خود در برخی مصائب ترجیح بر خویشتن داری بیشتر می بینند.
[=palatino linotype]ثانیا[=palatino linotype] اگر انسان کاملی به مطابق مقتضیات حال و شرایط خاص زندگی خود در مصیبتی بسیار می گرید و انسان کامل دیگری در حال و شرایط دیگر در همان مصیبت کمتر می گرید، این اختلاف احوال در اظهار اندوه، دال بر تفاوت مراتب ایشان و قرب و منزلت بیشتر یکی از آن دو نسبت به دیگری نیست. اساسا مقدار گریه و اندوه و چگونگی اظهار آن که ناشی از مقدار عواطف و احساسات افراد است ملاک تشخیص قرب و بعد افراد نسبت به خداوند نیست بلکه آن که ملاک است معرفت و تقوا و بندگی و بینش توحیدی افراد می باشد.
[=palatino linotype]ثالثا[=palatino linotype] اگر انسان کاملی چون یعقوب نبی علیه السلام در فراق فرزند آنقدر می گرید که نابینا می شود مطمان باشید این سوگ واری نیز به اذن باری تعالی است زیرا شان و عظمت انسانی که آنچنان تقرب یافته که سمت نبوت را از خداوند دریافت می کند اجل از آن است که افعالش بدون اذن الله باشد.

ملاali;719940 نوشت:
عرض کردیم اگر آرامش و اعتماد به نفس محصول معرفت توحیدی است پس چرا خیلی ها نماز هم نمیخونند ولی در مصیبت ها خیلی بی تابی نمیکنند؟

در این استفاده ی شما از کلام بنده چند اشکال وجود دارد که ناشی از همان عدم عنایت و عدم دقت لازمی است که تاکید بر انجامش داشتم.
[=palatino linotype]اولا[=palatino linotype] بنده نگفتم هر آرامشی محصول معرفت توحیدی است! سوال این بود که چگونه می توان وابستگیها را سلب نمود و توجه به حضرت حق را افزون ساخت که عرض کردم شاهراهش همان تقویت بنیه توحیدی است.
[=palatino linotype]ثانیا [=palatino linotype]بسیاری اوقات افراد دچار آرامشی کاذب می شوند که البته منشا توحیدی ندارد مثلا یک معتاد را در نظر بگیرید که پس از تزریق ماده کذایی احساس آرامش می کند. بدیهی است که چنین احساسی محصول معرفت توحیدی نیست
[=palatino linotype]ثالثا[=palatino linotype] رابطه بین آرامش و معرفت توحیدی رابطه عام و خاص مطلق است یعنی هر معرفت توحیدی در درون خویش حامل آرامش می باشد اما هر آرامشی حاکی از معرفت توحیدی نیست. مثل آن که هر مردی انسان است اما هر انسانی مرد نیست.
[=palatino linotype]رابعا[=palatino linotype] بی تابی نکردن در مصائب صرفا ناشی از نماز خواندن نیست که فرمودید برخی نماز نمی خوانند و در مصائب نیز بی تابی نمیکنند بلکه بی تابی در مصائب ناشی از علل فراوانی است که برخی از آنها عبارتند از :
1- عروض حالت بهت و حیرت در هنگامه مصیبت که موجب عدم اشک و ناله و زاری می باشد به طوری که دیگران گمان می کنند فلانی در مصائب چقدر صبور است در حالی که این حالت ناشی از صبر نیست بلکه ناشی از حالت بهت و حیرت است.
2- برخورداری از عاطفه و احساسات کمتر.
3-عدم تمایل ایشان نسبت به دیده شدن اشک و ناله شان .
ووو

ملاali;719940 نوشت:
و باز سوال کردم که آیا بحث وابستگی و عدم وابستگی یک حالت جسمی و مزاجی نیست؟تا معرفتی؟
که پاسخ ندادید

وابستگی و عدم وابستگی اگر چه می تواند ناشی از حالت مزاجی افراد باشد ولی سخن در این است که معرفت و بینش افراد تاثیر شگرف و ارزنده تری در ایجاد یا عدم ایجاد وابستگی ایشان دارد.

[="Georgia"][="Blue"][=georgia]جمع بندی
سوال
چگونه وابسته به غیر خدا (همسر، پدر و مادر و غیره ) نباشیم و بتوانیم بدون آنها نیز به زندگی خود ادامه دهیم؟ آیا می توان ضمن علاقه مندی به غیر خدا مانند خانواده خود، به نهایت اخلاص در محبت خدا رسید؟

پاسخ
مهمترین رکن برای راه یابی به کمال انقطاع الی الله، دریافت حقیقت معنای توحید صمدی قرآنی «هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن» و شهود سرّ آن است.

آری انسان کامل در مقام توحیدیِ «محو»، جمیع افعال و اشیاء را در افعال حق فانی یافته و هیچ شیئ ای را غیر حقِ فاعل نبیند و غیر از او مؤثر نشناسد ودر مقام توحیدیِ «طَمس»،صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانی یافته و صفات اشیاء را در صفات حق بیند و غیر حق را مطلقا هیچ صفت نبیند و اشیاء را مظهر و مجلای صفات الهی بشناسد و در نهایت در مقام توحیدیِ «مَحق»،تمام ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلی ذات خدا فانی یافته و هیچ شیئی را به غیر حق موجود نبیند و نداند و وجود را از آنِ حق بلکه عین حق داند و تمام اشیاء و صفات و افعال را متلاشی در ذات حق مشاهده کند.

نکته مهمی را که بايد بدان توجه‌ كرد این است كه‌ در بینش توحید صمدی قرآنی، نفی وجود غيرخدا به‌ معنای نفی خلق‌ نيست‌ بلكه‌ مراد اين‌ است‌ كه‌ با مشاهده‌ وجود حقيقی، از صور جميع‌ موجودات‌ و تعيّنات‌ و كثرات‌ آنها، به‌ عنوان‌ موجودات‌ حقيقی مستقل‌ و قائم‌ به‌ خود، قطع‌ نظر شود و وجود به یک حقیقت واحد و دارای مظاهر گوناگون استناد شود.
به عبارت دیگر غرض از راه یابی به مراتب عالی توحید نفی خلائق و سلب وابستگی تام از زن و فرزند و مال و دیگر شئون دنیایی نیست بلکه غرض آن است که در عین تعلق خاطر به هریک از مقتضیات جسمانی عالم ماده همه آنها را عین الربط و محض التعلق به حضرت حق سبحانه و تعالی دانسته و هیچ ذره ای را از دایره وجود حق خارج ندانیم و آنکه گفته اند: «التوحید اسقاط الاضافات» اشاره به همین حقیقت ناب است.

[=georgia]



[=georgia]بر این اساس باید گفت مساله توحید اصل در سلوک و صراط مستقیم انسانی بوده و حصول‌ دين‌ و كمال‌ به‌ حسب‌ ظاهر و باطن‌ موقوف‌ و منوط‌ به‌ توحيد حقيقی است.‌ به عبارت دیگر توحيد محو آثار بشريت‌ و تجرد الوهيت‌ است به گونه ای که انسان در میان خلق باشد و از خلق جز حق نبیند. اگر انسان به چنین بینش عمیق و درک والایی رسد زن و فرزند و مال و منال را نه تنها رهزن دیدار حق نبیند بلکه همه این زلف پریشان شئون وجود را دال بر کمال سلطنت احاطی حضرت حق سبحانه مشاهده کند و این همان است که جناب حافظ بدان اشاره داد آنجا که می گوید:

[=georgia]
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من


[=georgia]
[=georgia]کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم



بنابراین محبت وافر و عشق و علاقه انسان کامل به همسر و فرزند خویش نه تنها وی را از توجه حق منصرف نمی سازد بلکه اشتغال به هر یک از مظاهر الهی حق، موجب تقویت حضور و مراقبت انسان کامل می شود چرا که وی هیچ کدام از خلائق را بیرون از دایره وجود حق نمی بیند و از هر خلقی رایحه ای از حق استشمام می کند و گریه و فغان وی برای از دست دادن یک عزیز نیز منافاتی با بینش توحیدی وی ندارد چرا که از جمله مختصات انسان کامل این است که در هر عالمی به وفق همان عالم عمل نموده و احکام هر مرتبه ای را به درستی جاری می سازد از جمله احکام و قواعدی که در نشئه طبیعت مقرر است دردمندی و غلیان عاطفه و دلسوزی برای وفات یک عزیز است.

موضوع قفل شده است