چگونه استادم را فراموش کنم؟

تب‌های اولیه

98 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با عرض سلام و احترام
به نظر من برای اینکه ایشون رو فراموش کنین خودتون رو به خدا نزدیک کنین و به خدا و ائمه متوسل بشین.
سعی کنید با نزدیک شدن به خدا و یاری گرفتن از حضرت حق ، عشق و علاقه ی اون خانم رو از دلتون بیرون کنین و عشق واقعی خدا رو جایگزین کنین.
مطمئن باشید اگر عشق خدا وارد قلبتون بشه، هر عشقِ باطل دیگه ای بیرون خواهد رفت
موفق و موید باشید

دوست خوبم منم چند تا پیشنهاد واستون دارم

از همه مهمتر ورزش ( بهت اعتماد به نفس میده همچنین ورزش های سنگین خیلی توصیه می شود )
آهنگ غمگین گوش نده و فیلم عاشقانه نگاه نکن ( مخصوصا هندی )
به آرزوهای بزرگتری فکر کن عشق هم مطمئنا در زمان خودش بهتر از این عشق فعلی میاد سراغت ( به خودت تلقین کن لیاقت بهترین عشق رو داری )
بعد هر چقدر بهش فکر کنی و درباره اون صحبت کنی بیشتر اذیتت میکنه و فراموش کردنش سخت میشه
به کارهای مذهبی روی بیار با نظر این دوستمون هم موافقم ( رنگ خدا ) سعی کن عشق خدا رو جایگزینش کنی البته خیلی سخته ولی غیر ممکن نیست

سلام....
ازش فرار نکنین باهاش بجنگین ...
در این موارد هیچ راهی بهتر از جنگیدن نیست جنگیدن با واقعیت شما رو ازش دور می کنه ...
آهنگ های آرامش بخش گوش کنین ...
برید تفریح بیشتر با دوستاتون باشید ....
بیش تر تو دیدش باشید تا براتون بشه فرد عادی ..
خودتونو بی خیال نشون بدید ندید بگیرینش ..
سعی کنین همه رو بسپرید به زمان ..زمان دکتر... معلم و مهندس عالییه ....
موفق باشید

سلام شاید وابستگیه.چرا ازدواج نمیکنید؟بنظرم تنهایی بعضی وقتا باعث وابستگی میشه.فکر کنم استادتون شده خواهر بزرگترتون.منم قبلنا تو راهنمایی یدوست داشتم الک الکی وابسته اش شدم.بقول ما شیرازیا اوضاع الی بودا من دوم بودم اون سوم نمیدونم چرا بدون اینکه باش حرف بزنم الکی وابستش شدم.آخی چه دورانی بودا خاطراتم زنده شد پیر شدیم رفت.حالا که بهش فکر میکنم چقد خندم میگیره.:khaneh:ببین برادر من توکاری که میکنی غصه نخور :deldari:درس بخون فردا خانوادت زنگ زدن از درسات پرسیدن نتونی جواب بدی.زیادی هم بش فکر نکن تا خوابشو نبینی زمان درستش میکنه.بفکر تعطیلات عید باش.:Nishkhand:جدا از شوخی بنظرم بش فکر نکنید وخودتون سرگرم کارای دیگه کنید.ببخشید بعضی جاها از ضمیر تو اسفاده کردم شمام جای برادرمن.

ونوس;483929 نوشت:
به خودت تلقین کن لیاقت بهترین عشق رو داری

با احترام بنظر شما:yes:من با این قسمت موافقم در صورتی خدای نکرده ادم جو گیر نشه غرور برش داره ها.

روزی هزار تا صلوات بفرست مشکلت حل میشه خیلی فوری

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بعد از نماز صبح و مغرب هفت بار بگویید "بسم الله الرحمن الرحیم،لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم".یا صد بار پس از نماز صبح آن را بگویید.
هنگام خارج شدن از خانه،بگویید "بسم الله الرحمن الرحیم".سپس بگویید "لا حول و لا قوة الا بالله"،سپس بگویید "توکلت علی الله".
علاوه بر این همواره دعا کنید که مشکل شما حل شود و خداوند آن چه را که خیر است برایتان پیش آورد.نه لزوماً آنچه که خودتان آن را خیر می دانید.دعایتان را با صلوات شروع کنید و با صلوات تمام کنید و پس از دعا 70 بار بگویید "ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله".
ان شاء الله مشکل شما حل خواهد شد.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

امام عشق;483828 نوشت:
عرض سلام و ادب.
به نظر این حقیر نیز اگر به یک مشاور و روانشناس به صورت حضوری مراجعه بفرمایید خیلی بهتر نتیجه میگیرید و از این سردرگمی خلاص میشوید.
موفق و موید باشید
با سلام خدمت شما دوست بزرگوار ... ممنون بابت نظرت.... در کامنت های قبلی هم گفتم امکان مشاوره ی حضوری برایم میسر نیست ... من اونقدر که تو نوشتن راحت هستم تو حرف زدن راحت نیستم.... اگه برم پیش مشاور هیچ حرفی برای گفتن باهاش رو ندارم....

یامهدی مددی;484036 نوشت:
سلام
سلام ...

یامهدی مددی;484036 نوشت:
چرا ازدواج نمیکنید؟
alabd;483820 نوشت:
من فکر میکنم شما همه صحبت های من رو نخوندین گفتم که فعلا امکان ازدواج برام مقدور نیست....

یامهدی مددی;484036 نوشت:
منم قبلنا تو راهنمایی یدوست داشتم الک الکی وابسته اش شدم.بقول ما شیرازیا اوضاع الی بودا من دوم بودم اون سوم نمیدونم چرا بدون اینکه باش حرف بزنم الکی وابستش شدم.آخی چه دورانی بودا خاطراتم زنده شد پیر شدیم رفت
نخیر مثل اینکه اینجوری نمیشه.... آبجی اون موقع شما چند سالتون بود؟؟ من الان چند سالمه؟ ... بعد از خوندن این قسمت این حس بهم دست داد::jangjoo:....
یامهدی مددی;484036 نوشت:
.ببخشید بعضی جاها از ضمیر تو اسفاده کردم شمام جای برادرمن
اختیار دارین....بله شما هم جای خواهر من هستی....

alabd;483820 نوشت:
دوباره اشتباه میکنید من ایشون رو با بند بند وجودم دوستش دارم.... ولی چه کنم شرایطمون بهم نمیخوره و من این را کاملا میفهمم...

:Moteajeb!: خودتون گفتید علاقه ایی به ازدواج باهاش ندارید. خوب این چه جور دوست داشتنیه که نخواید باهاش ازدواج کنید ؟
صادق باشید به نظرم تنهایی باعث شده جذب این خانم بشید و قلباً هم تمایلی به این ازدواج ندارید
اگر تو جمع حضور داشته باشید و کمتر به ایشان فکر کنید این وابستگی هم از بین میره

alabd;483820 نوشت:
تو محیط خوابگاهی زندگی میکنم و تو اتاق دو نفر هستیم و کمتر پیش میاد با هم تو اتاق باشیم فقط شب موقع خواب با هم تو اتاق هستیم.... به ورزش علاقه ای ندارم....

خوب سعی کن به کاری که بهش علاقه داری بپردازی
یه هنری یاد بگیر حتما که نباید ورزش باشه .
دنبال یه شغل نیمه وقت هم باشه همه اینها بخاطر بیکاریه
وقتی سرگرم باشی و سرت شلوغ باشه از این فکر و خیال ها نمیکنی

!Shabnam!;484141 نوشت:
خودتون گفتید علاقه ایی به ازدواج باهاش ندارید. خوب این چه جور دوست داشتنیه که نخواید باهاش ازدواج کنید ؟
من کی گفتم علاقه ای به ازدواج باهاش ندارم من گفتم :
alabd;483820 نوشت:
چه کنم شرایطمون بهم نمیخوره و من این را کاملا میفهمم

!Shabnam!;484141 نوشت:
صادق باشید به نظرم تنهایی باعث شده جذب این خانم بشید و قلباً هم تمایلی به این ازدواج ندارید
فکر کنم دلیلی برای پنهان کردن حقیقت ندارم ... دوباره میگم من ایشون رو دوست دارم.... ولی : quote=alabd;483820]چه کنم شرایطمون بهم نمیخوره
!Shabnam!;484141 نوشت:
خوب سعی کن به کاری که بهش علاقه داری بپردازی.
بله این کار انجام میدم ولی بازم فایده نداره من عاشق کتاب خوندن هستم به خصوص کتاب شعر و به ویژه شعرای حافظ و این کار باعث میشه بیشتر به یاد ایشون بیفتم.... لطفا نگین کتاب نخون و یا حافظ نخون که این میشه پاک کردن صورت مساله....

!Shabnam!;484141 نوشت:
یه هنری یاد بگیر حتما که نباید ورزش باشه .
یه زمانی فتوشاپ کار میکردم ولی بعدا دیگه نتونستم ادامه بدم....

alabd;484150 نوشت:
فکر کنم دلیلی برای پنهان کردن حقیقت ندارم ... دوباره میگم من ایشون رو دوست دارم.... ولی : quote=alabd;483820]چه کنم شرایطمون بهم نمیخوره

پس تنها کاری که میتونی انجام بدی برو بهش بگو .
فوقش یا قبول میکنه که اگه قبول بکنه با کمک هم سعی کنید خونواده هاتون رو راضی کنید
اینجوری دیگه میتونید شرایط مناسب هم فراهم کنید:ok:
اگر هم قبول نکنه می فهمی عشقت یه طرفه است عشق یه طرفه هم ارزش نداره
اصلا از کجا معلوم اون خانم در شرف ازدواج نباشند یا به شخص دیگه ای علاقمند نباشن :Gig: .
حداقل اینا رو بفهمی دیگه چیزی نمی مونه بهش فکر کنی
فکر کردن الکی فقط زمان و عمرت رو هدر میده بعدا حسرت این روزا رو میخوری .
چرا باید بخاطر کسی که اصلا ممکنه کوچکترین حسی به شما نداشته باشه خودتون رو عذاب میدید

نمیدونم شاغل هستید یا نه ؟
ولی گفتید درستون داره تموم میشه اولویت برای شما شغل و کاره . دنبال یه کار خوب باش
واقعا تمامی اهداف زندگیتون در ازدواج با اون خانم خلاصه میشه ؟؟؟؟؟ هدف دیگه ایی ندارید؟ شغل خوب، درآمد کافی، تحصیلات عالی ؟ :Gig:

!Shabnam!;484154 نوشت:
ولی گفتید درستون داره تموم میشه
ولی من این رو گفتم:
alabd;483357 نوشت:
ثالثا من میخوام دنبال درسم باشم اونم تا دکتری بنابرین نه تنها درسم تموم نمیشه بلکه تازه داره شروع میشه

!Shabnam!;484154 نوشت:
واقعا تمامی اهداف زندگیتون در ازدواج با اون خانم خلاصه میشه
alabd;483275 نوشت:
الان برای من موضوع فقط رسیدن به ایشون نیست... من دنبال یه آرامش هستم....

alabd;484157 نوشت:
ولی من این رو گفتم:
نقل قول نوشته اصلی توسط alabd نمایش پست ها
ثالثا من میخوام دنبال درسم باشم اونم تا دکتری بنابرین نه تنها درسم تموم نمیشه بلکه تازه داره شروع میشه
نقل قول نوشته اصلی توسط !Shabnam! نمایش پست ها
واقعا تمامی اهداف زندگیتون در ازدواج با اون خانم خلاصه میشه
نقل قول نوشته اصلی توسط alabd نمایش پست ها
الان برای من موضوع فقط رسیدن به ایشون نیست... من دنبال یه آرامش هستم....

خوب انشاله تا دکتری ادامه تحصیل بدید ولی تا اون موقعه که نیمشه بیکار بود بگردید دنبال یه کار خوب
کار باعث نشاط و سرگرمی انسان میشه سرتون هم شلوغ باشه کمتر درگیر فکر و خیال میشید به آرامش هم میرسید .

فقط لطفا یه مدت راه حل هایی که دوستان ارائه دادند رو بکار ببرید مطمئنم جواب میگیرید
وقتی هیچ یک از اون راه حل ها رو بکار نمیبری چطور انتظار داری مشکلت حل شه و به آرامش هم برسی در ضمن مشکلت یه شب هم حل نمیشه یه کم صبوری کن :Gol:
دیگه همه اون چیزهایی که به ذهنم رسید گفتم امیدوارم مفید بوده باشه و کمکی کرده باشم :nevisandeh:

متعلم;483351 نوشت:
سلام

درست که داره تمام میشه، به خانواده بگو برایت زن پیدا کنند... حالت خوب می شود... مطمئن باش:Mohabbat:

سلام جناب متعلم ...
با این حرفتون که 100 درصد مخالفم ... عشق که آبمیوه نیست .... حالا آب هویج نشد ... شیر موز بخورم ... شاعر میفرمیاد .....

width: 500

سخت است می نوش کس دیگر بود
شمع شب خاموش کس دیگر بود
با یاد کسی که دوستش داری
یک عمر در آغوش کس دیگر بود

نفرنفر;484281 نوشت:
عشق که آبمیوه نیست .... حالا آب هویج نشد ... شیر موز بخورم
سرکار خانوم نفرنفر من خودم به اندازه کافی دارم اذیت میشم لطفا شما دیگه اوضاع رو وخیم ترش نکنین.... هیچ جوری نمیشه من بتونم به ایشون برسم.... دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست ****بـــــــه زبــــــان اورم ان را کـــــــــه تــمــنـــا دارم ......البته تصمیم دارم باهاشون صحبت کنم ولی نمیدونم چی بهشون بگم و چه جوری بگم....

وقتی خداوند در سوره ی نور میگه ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله ....
بهتره حتی در ذهنتون هم نسبت به تفکر راجع به استاد محترمتون عفاف بورزید !

alabd;484283 نوشت:
.البته تصمیم دارم باهاشون صحبت کنم ولی نمیدونم چی بهشون بگم و چه جوری بگم....

به نظر من بهتره اینکار صورت نگیره، با اینکار حال و روزتون ممکنه بدتر از الان بشه.

نوریه;484305 نوشت:
وقتی خداوند در سوره ی نور میگه ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله ....
بهتره حتی در ذهنتون هم نسبت به تفکر راجع به استاد محترمتون عفاف بورزید !
داستان حضرت یوسف رو چند بار شنیدین؟ میدونین قرآن چه جوری این داستان رو نقل میکنه؟؟.... به زبون عامیانه میگم ترجمه دقیقش خاطرم نیست.... اون زن(زلیخا) قصد او را کرد و اگر نبود برهان پروردگارش او [یوسف] نیز قصد او [زلیخا] را میکرد.... بعد میدونی خدا تو قرآن در مورد یوسف چی میگه ؟... او از بندگان مخلص خدا بود... این قضیه چیزی نیست که بشه به این راحتی حتی تو ذهن در موردش عفاف ورزید و بهش فکر نکرد.... بابت نظر ممنونم.

نوریه;484306 نوشت:
به نظر من بهتره اینکار صورت نگیره، با اینکار حال و روزتون ممکنه بدتر از الان بشه.
بله ولی الان هم حال و روزم با یه مرده متحرک چندان تفاوتی نداره....

فکر میکردم بخواهید از داستان حضرت یوسف استفاده کنید، بله یوسف پیامبر بود! اما در تاریخ غیر از پیامبران اشخاص بزرگ دیگری هم بودند که بر نفس خودشون غلبه کردند، بی شک اگر شما برای حفظ خودتون و دینتون از حضرت حق کمک بخواهید، بدون جواب نخواهید ماند. فراموش نکنید در ازدواج همتایی مهمترین شرط هست.

نوریه;484317 نوشت:
فکر میکردم بخواهید از داستان حضرت یوسف استفاده کنید،
منظور شما رو از این قسمت متوجه نشدم ....
نوریه;484317 نوشت:
فراموش نکنید در ازدواج همتایی مهمترین شرط هست
اگه قصد ازدواج داشتم اسم پستم را میگذاشتم "چگونه با استادم ازدواج کنم" نه با این عنوان حاضر...

نقل قول:
بله ولی الان هم حال و روزم با یه مرده متحرک چندان تفاوتی نداره....

به خاطر تلقین های الکیه که میکنید!

نقل قول:
مراقب افکارت باش که گفتارت مي‌شود
مراقب گفتارت باش که رفتارت مي‌شود
مراقب رفتارت باش که عادتت مي‌شود
مراقب عادتت باش که شخصيتت مي‌شود
مراقب شخصيتت باش که سرنوشتت مي‌شود.

امام علي عليه السلام

همین الان تا 30 ثانیه به دایناسور فکر نکنید

نمیتونید چون فقط به دایناسور فکر میکنید

فراموشی زمان میخواد و اگه سعی کنید فراموش کنید بیشتر وابسته میشید.

نقل قول:
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

[SPOILER]اسم استادتون افسانه نیست؟:Nishkhand:[/SPOILER]

alabd;484318 نوشت:
منظور شما رو از این قسمت متوجه نشدم .... اگه قصد ازدواج داشتم اسم پستم را میگذاشتم "چگونه با استادم ازدواج کنم" نه با این عنوان حاضر...

منظورم این بود که فکر میکردم داستان حضرت یوسف(ع) و اون شرایط خاص ایشون را مطرح کنید و اینکه خدا کمک ایشون کرد و ...
شما یوسف نیستید ولی خدا حتما به شما هم کمک میکنه.
من هم نگفتم شما قصدتون ازدواجه چون تو پستای قبلیتون گفته بودید شدنی نیست و خودتون واقف به این موضوع هستید...صرفا جهت تاکید بود.

اشک قلم;484320 نوشت:
به خاطر تلقین های الکیه که میکنید!
ولی همین تلقینی که شما میگین باعث شده :
alabd;481606 نوشت:
از کار و زندگی بیفتم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم
و
alabd;483260 نوشت:
چه جوری باید با واقعیت کنار بیام دارم از هم میپاشم....
و
alabd;483357 نوشت:
اینجوری دارم اذیت میشم و کل تمرکز حواسم بهم ریخته .... مثال هم بخوام بزنم اینه که باید برا فردا گزارش کار آموزی تحویل آموزش بدم ولی هنوز آماده اش نکردم و حوصله آماده کردنش رو هم ندارم....
alabd;483484 نوشت:
فقط از درس و مشق و از زندگی افتادم....
alabd;483484 نوشت:
صبح قبل از این که چشمام باز بشه و قبل از اینکه بدونم من کجا هستم خیالش میاد تو ذهنم و تا لحظه که میخوام بخوابم فکرش تو ذهنمه و تو خوابم معمولا ایشون رو میبینم....
alabd;483815 نوشت:
ولی قضیه به این خوبی و خوشی هم نیست اگه کامنت های قبلی رو خونده باشین اونوقت دیگه لازم نیست دوباره توضیح بدم که از کار و زندگی افتادم... و این از پا در اومدن یعنی چی...
اینا بخشی از کامنت های قبلی منه و در مورد عدم امکان ازدواج هم کلی قبلا دلیل آوردم...
راستی برا متن پنهانتون هم باید بگم حتی برا شوخی هم جالب نبود....:offlow:

alabd;484119 نوشت:
نخیر مثل اینکه اینجوری نمیشه.... آبجی اون موقع شما چند سالتون بود؟؟ من الان چند سالمه؟ ... بعد از خوندن این قسمت این حس بهم دست داد:..

سلام شوخی کردم داداش.گفتم خاطره بگم فضا عوض شه ظاهرا اون بری عوض شده:khaneh:منو نگاه بااین نظراتم کلا ناامید شدم:geryeh:اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نامهربان بودیم رفتیم:Ghamgin:شوخی بودا:Nishkhand:

سلام

یامهدی مددی;484448 نوشت:
منو نگاه بااین نظراتم کلا ناامید شدم
نه زیاد هم ناامید نشین :ok: .... مثلا این قسمت رو خوب اومدی:
یامهدی مددی;484036 نوشت:
بفکر تعطیلات عید باش

یامهدی مددی;484448 نوشت:
اگر بار گران بودیم رفتیم اگر نامهربان بودیم رفتیم
باشید و نظر بدید:Gol:

جناب العبد سلام
گفتم تا حالا از فکرش بیرون اومدی، ولی بازم رو اسکرول می بینمت:Moteajeb!:

اگر بدانی اختلاف سن زیاد و سطح فرهنگی و علمی چه ضررهای برای شما دارد آنوقت متوجه بیهوده بودن این خیال پردازی‌های خود می شوید

برای جبران مافات روزی یک جزء قرآن به روح مقدس فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها و فرزندانش هدیه کنید تا افکارتان متعادل شود

همچنین روزی یکبار حدیث کساء بخوان و از فضل خدا طلب خیر کنید تا نجاتت دهند

پس به جای فکر کردن تلاش کن تا اموراتت به ریل صحیح برگردد

موفق باشید

متعلم;484564 نوشت:
گفتم تا حالا از فکرش بیرون اومدی، ولی بازم رو اسکرول می بینمت
دوستان منت میگذارند نظر میدهند و بنده هم گاهی مطلبی را در پاسخ میگویم./..
متعلم;484564 نوشت:
اختلاف سن زیاد و سطح فرهنگی و علمی چه ضررهای برای شما دارد
با اختلاف سن زیاد موافقم ولی درباره دو مورد دیگر باید بگم که : من هم چندان آدم بی فرهنگی نیستم که اختلافمان در این مورد زیاد شود:Cheshmak:.... و درمورد اختلاف سطح علمی هم باید بگم قابل جبران است :ok:....
متعلم;484564 نوشت:
همچنین روزی یکبار حدیث کساء بخوان و از فضل خدا طلب خیر کنید تا نجاتت دهند
برای آدم ناخالصی مثل من (این حرف رو در مقایسه با پست 70 گفتم دوست داشتین یکبار دیگه ببینیدش) جواب نمیدهد قبلا این کار را کرده ام برای یک مدت خیلی طولانی البته برای موضوعی دیگر....

سلام
باید باهاش دعوا کنی!حتی اگر کار به چک و لقد و اینا هم بکشه بازم خوبه توصیه میشه!
اینطوری خیلی زود فراموشش میکنی!
راست میگم

alabd;484454 نوشت:
ه زیاد هم ناامید نشین
:khejalat:باشه

جهندمی;484607 نوشت:
حتی اگر کار به چک و لقد و اینا هم بکشه بازم خوبه توصیه میشه!
ادم یاد باشگاه کونگ فو می افته.نه بنظرم جواب نمیده:no:

یامهدی مددی;484616 نوشت:
نوشته اصلی توسط جهندمی حتی اگر کار به چک و لقد و اینا هم بکشه بازم خوبه توصیه میشه! ادم یاد باشگاه کونگ فو می افته.نه بنظرم جواب نمیده
الان من به اشکال زیر قابل تجسم هستم:
این منم بعد از خوندن کامنت: :ajab!:

این منم قبل از دعوا: :ghash:

این منم تو وسط دعوا!!! ::khobam:

و اینم آخر و عاقبت من::dar:

حیف شدم ....بچه خوبی بودم:Nishkhand:

alabd;484617 نوشت:
الان من به اشکال زیر قابل تجسم هستم:
این منم بعد از خوندن کامنت: :ajab!:
این منم قبل از دعوا: :ghash:
این منم تو وسط دعوا!!! ::khobam:
و اینم آخر و عاقبت من::dar:
حیف شدم ....بچه خوبی بودم:Nishkhand:

خدانکنه:kharej:

یامهدی مددی;484622 نوشت:
خدانکنه
یعنی میگی قبل دعوا بزنم بیرون .... باور کن الان دارم از خنده میمیرم....خیلی نظر جالبی داده بود بنده خدا جهندمی

alabd;484570 نوشت:
برای آدم ناخالصی مثل من (این حرف رو در مقایسه با پست 70 گفتم دوست داشتین یکبار دیگه ببینیدش) جواب نمیدهد قبلا این کار را کرده ام برای یک مدت خیلی طولانی البته برای موضوعی دیگر....

سلام

مگر ما خالص هستیم....... همه متوسل می‌شویم تا راه دنیا تا برزخ هموار شود!

گاهی آنچه که ما می خواهیم با آنچه که مصلحت است یکی می‌شود

alabd;484623 نوشت:
یعنی میگی قبل دعوا بزنم بیرون ....
:ok:فقط حواستون باشه تعقیبتون نکنن کتک بخورید:Khandidan!::khaneh:[SPOILER][FLV][/FLV][/SPOILER]

یامهدی مددی;484720 نوشت:
فقط حواستون باشه تعقیبتون نکنن کتک بخورید
نه سرعت دویدنم خوبه :farar: سریع جیم میشم..... فکرش رو بکن میرم اونجا سریع اینجوری میزنمش :gun: بعد دیگه الفرار....خدا بگم چیکارت کنه جهندمی که امشب باعث شد کلی بخندم. و کل قضیه رو به شوخی بکشونیم ...کلا الان اینجوریم:shad::shad::shad:

alabd;484731 نوشت:
نه سرعت دویدنم خوبه :farar: سریع جیم میشم..... فکرش رو بکن میرم اونجا سریع اینجوری میزنمش :gun: بعد دیگه الفرار....خدا بگم چیکارت کنه جهندمی که امشب باعث شد کلی بخندم. و کل قضیه رو به شوخی بکشونیم ...کلا الان اینجوریم:shad::shad::shad:
الان فکر کن استادت اینارو بخونه اون موقع قشنگه!!!!:ghash:

بسم الله الرحمن الرحیم

alabd;481606 نوشت:
سلام
بی مقدمه شروع میکنم به گفتن حرف دلم : مدتی هست که به استاد یکی از درسام به شدت علاقه مند شده ام. خانمی که شاید نزدیک ده سال از من بزرگتره و هیچ سنخیتی چه از لحاظ میزان تحصیلات و چه از لحاظ سایر جنبه ها باهاش ندارم . (ایشون مدرک دکتری دارن ومن هنوز کارشناسی ام رو هم تموم نکردم). من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست. برا همین دارم دیوونه میشم. شب و روز تو فکرشم. بعضی شبا خوابش رو میبینم و بعضی وقتا هم از خواب میپرم. تو روزا هم که همیشه و هر لحظه تو فکرمه . یک لحظه هم نمیتونم خاطرش رو از ذهنم دور کنم. دیگه شب و روز برام نموده . از کار و زندگی افتادم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم ولی چه فایده؟(تو پرانتز باید بگم که از لحاظ درسی خدا رو شکر اگه این در گیری ذهنی نباشه وضعیت خیلی خوبی دارم و البته الان باید بگم میتونم داشته باشم چون الان که اوضاع فکریم داغونه چندان ازش راضی نیستم)
الان میخوام ببینم راه حلی هست که از این وضعیت نجات پیدا کنم ؟ چطوری میتونم از این فکرا خلاص بشم؟ لازمه بگم من تو خوابگاه زندگی میکنم و از خانواده ام خیلی دور هستم و هر دو سه ماه یکبار میرم خونه. اینم بگم که این مشکلم حتی یه ذره هم به دوری از خوانواده برنمیگرده و همین جوری گفتم که ازشون دورم.
در پایان هم باید بگم شاید بیشتره حرفایی که شما میخواید برام بگین رو میدونم! و یا شاید شنیده ام. من بیشتر از این که به جواب نیاز داشته باشم نیاز به یه درد دل دارم تا راه حل !! البته اگه راه حلی داشته باشین از اونم استفاده میکنم
alabd;481606 نوشت:
.

با سلام و کسب اجازه از استاد امیدوار بزرگوار

ضمن عرایض صحیح استاد امیدوار ، بنده جهت تسهیل پیدا کردن خلاء راهکارهایی نیز می دهم ان شاءالله مفید واقع شوند.

1- تمام ویژگی های استادتان را فهرست کنید بطوری که در یک برگه آچار چند ستون پر شود ، هم ویژگی ها ظاهری با تمام جزییاتی که به ذهنتان می رسد : اجزای صورت ، صدا ، تن صدا، طرز

صحبت کردن ، اندام ، طرز پوشش ، نگاه کردن ، نوع برخورد و هر ویژگی دیگری هم که به چشم شما می آید . وقتی چند ستون پر شد کنار هر ویژگی بگردید ببینید با کدام شخص در کودکی شما

تطابق دارد. هر فردی بیشترین آیتم های ویژگی به وی تعلق گرفت ، می تواند گمشده ای باشد که در ناخودآگاه شما ایجاد خلاء کرده ، آن فرد را در یابید و بیشتر سعی کنید ارتباط با او داشته باشید.

2- وقتی به آن خانم فکر می کنید چه احساساتی به شما دست می دهد همه را فهرست کنید؟ و چرا چنین احساساتی به شما دست می دهد ((مثلا احساس خوش آیند علاقه بدلیل زیبایی

ظاهری یا کلام نافذ))؟ پاسخ های این سئوال می تواند به شما کمک کند تا بتوانید با پیدا کردن علت معلول را برطرف کنید.

3- شما میگیید دارم دیوونه میشم!(البته دور از جون) ، ببینید همه ما فکرهایی به ذهنمون میرسه که البته فرم فکر با باورهای ما که در طول سالیان رشد ما با ما رشد کردن نشات می گیره شما

برای رسیدن و پیدا کردن این باورهای پنهان شده که منجر به بروز تفکرات ما میشه میتونید از طریق تکمیل جملات و یا پرسش از خودتون ، باز هم علت رئ پیدا کنید و بتونید راهکار مناسب برای خودتون تنظیم کنید:

بطور مثال، از جمله سئوالات و یا تکمیل جملات:

چرا دارم دیوونه میشم؟

مثلا از عشق اون خانم؟

خب چرا مگه چی شده ؟

مثلا زیباست نمیتونم دوریش رو تحمل کنم. یا...

چه اتفاقی میفته از دوریش؟
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
در جاهایی که جوابی به ذهنتون نرسید به احساسات و دیلایل احساستون رجوع کنید و یا تصویزی که به ذهنتون میرسه و یا افکاری که به ذهنتون میرسه.

این روند رو ادامه بدید تا ببینید آخرین جحوابتون چیه؟

بنده این روش رو برای مراجعی که می گفت نمیدونم چرا میرم خونه فامیلمون راحت نیستم اجرا کردم نهایتا به این جواب رسیدیم که" تنها میشم" ترس از تنها یا رها شدن!

البته این یک نوع بودش مال شما ممکنه خیلی دلایل دیگه داشته باشه.

کتاب آنجا که عقل حاکم هست رو مطالعه کنید بسیار مفید هست.

سلام

alabd;484150 نوشت:
من عاشق کتاب خوندن هستم به خصوص کتاب شعر و به ویژه شعرای حافظ و این کار باعث میشه بیشتر به یاد ایشون بیفتم.... لطفا نگین کتاب نخون و یا حافظ نخون که این میشه پاک کردن صورت مساله....

خیلی جدی بهتون توصیه می کنم که تا حل شدن کامل موضوع به هیچ وجه شعر نخوانید. هیچ نوع شعری!! اصلا هم پاک کردن صورت مساله نیست. بلکه جلوی دامن زدن به اون رو می گیره.

[="Tahoma"][="Black"]

alabd;481606 نوشت:
سلام
بی مقدمه شروع میکنم به گفتن حرف دلم : مدتی هست که به استاد یکی از درسام به شدت علاقه مند شده ام. خانمی که شاید نزدیک ده سال از من بزرگتره و هیچ سنخیتی چه از لحاظ میزان تحصیلات و چه از لحاظ سایر جنبه ها باهاش ندارم . (ایشون مدرک دکتری دارن ومن هنوز کارشناسی ام رو هم تموم نکردم). من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست. برا همین دارم دیوونه میشم. شب و روز تو فکرشم. بعضی شبا خوابش رو میبینم و بعضی وقتا هم از خواب میپرم. تو روزا هم که همیشه و هر لحظه تو فکرمه . یک لحظه هم نمیتونم خاطرش رو از ذهنم دور کنم. دیگه شب و روز برام نموده . از کار و زندگی افتادم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم ولی چه فایده؟(تو پرانتز باید بگم که از لحاظ درسی خدا رو شکر اگه این در گیری ذهنی نباشه وضعیت خیلی خوبی دارم و البته الان باید بگم میتونم داشته باشم چون الان که اوضاع فکریم داغونه چندان ازش راضی نیستم)
الان میخوام ببینم راه حلی هست که از این وضعیت نجات پیدا کنم ؟ چطوری میتونم از این فکرا خلاص بشم؟ لازمه بگم من تو خوابگاه زندگی میکنم و از خانواده ام خیلی دور هستم و هر دو سه ماه یکبار میرم خونه. اینم بگم که این مشکلم حتی یه ذره هم به دوری از خوانواده برنمیگرده و همین جوری گفتم که ازشون دورم.

در پایان هم باید بگم شاید بیشتره حرفایی که شما میخواید برام بگین رو میدونم! و یا شاید شنیده ام. من بیشتر از این که به جواب نیاز داشته باشم نیاز به یه درد دل دارم تا راه حل !! البته اگه راه حلی داشته باشین از اونم استفاده میکنم.

بعضی ادم ها با دونستن خیلی موضوعات باز هم عادت میکنن ...شما خودت میدونی اشتباه میکنی ..خودت میدونی غلطه ...اما بازم دلتون میخواد راجع به این موضوع با کسی حرف بزنید
به نظر من فراموش کردن راحت ترین کاریه که یه انسان میتونه انجام بده
به احساستون دامن نزنید ...
فراموشی خودش کم کم وارد پوست و گوشت مغزتون میشه و شما رو از این ماجرا نجات میده

فرمول سختی نیست ....شما خیلی سخت نوشتیدش ..و سخت میخونیدش

[/]

alabd;484763 نوشت:
باید بگم یه چیزه محاله.... شما میتونی غذا نخوری ، آب نخوری... شعر برامن همچین حالتی داره....

فکر می کنید! این یه نیاز کاذبه. مثل نیاز به مواد مخدر. فقط شما رو تو یه دور باطل می اندازه و به مشکلاتتون دامن می زنه. اولش فاصله گرفتن از شعر سخته ولی به مرور عادت می کنید.

منم شدیدا با سرکار مهر موافقم،شما دلتون می خواد راجع به این موضوع حرف بزنید. خودتونم البته تو پست اول گفتید فقط می خواید درد و دل کنید. ولی این به مشکلاتتون دامن می زنه. حرفای ما هم اینجا مثل اون ساقی مواد مخدره. فقط به ضررتونه!

مهر...;484762 نوشت:
به نظر من فراموش کردن راحت ترین کاریه که یه انسان میتونه انجام بده
من نگویــــم، که به درد دل من گــــوش کنید
بهتــــــر آن است که این قصــه فراموش کنید

سلام به همه
دوستان آخرش چی شد؟؟؟
استاد فراموش شد؟؟؟ :Gig:

neɠïn;484894 نوشت:
سلام به همه
دوستان آخرش چی شد؟؟؟
استاد فراموش شد؟؟؟
سلام به شما .... آخرش را نمیدانم ولی الان به این نتیجه رسیدم: بهتــــــر آن است که این قصــه فراموش کنید

alabd;486472 نوشت:
خدایا اگر مرگ حق است، پس چرا من به ناحق زنده ام؟؟ ... خلاصم کن.....

همه دارند صحبت از |حق حیات| می زنند شما میگویید حق مرگ؟!
بله اون جمله موتوا قبل ان تموتوا منظورش نفس اماره است که کشتن داره:
بسازم خنجری نیشش ز پولاد ---- زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

موضوع قفل شده است