چه نیازى به مذهب است؟

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چه نیازى به مذهب است؟

تحلیل‏ها

الف: آن‏ها كه از دین جدا شده‏اند به بهترین ثروت‏ها و قدرت‏ها و صنعت‏ها و رفاه‏ها و رشدهایى رسیده‏اند كه ما اسیرشان شده‏ایم و به عظمتى دست یافته‏اند كه ما به دریوزگى‏شان نشسته‏ایم، هنگامى كه تصویرى از شرق مذهبى و فقیر و گرفتار و جنگ زده را در نظر مى‏گیریم و تصویر غربِ بى‏بند و بارِ مرفهِ مسلطِ جنگ افروز و مُسرِف را پیش رو مى‏آوریم، ترجیح مى‏دهیم كه ما به آن رفاه و عظمت برسیم و از بار عرفان خود و مذهب خود و افتخارات خود آزاد شویم چون دوست داریم كه تصویر ما به آن تصویر نزدیك‏تر شود چون تمام این افتخارات پشیزى سود نمى‏آورد .
به آن آرامش و معنویتى كه مذهب مى‏خواهد با اعتقاداتش در ما زنده كند و آن شناختى كه از عظمت هستى مى‏خواهد در ما بریزد، آن چه كه مذهب مى‏خواهد با شرایع و احكامش به ما بدهد، در امروز با علم و هنر و فلسفه و بشر دوستى و جامعه پرستى، به آن مى‏توانیم دست بیابیم. آن‏ها كه مذهب ندارند هم به رفاه و قدرت رسیده‏اند و هم به آرامش و معنویت. همان آرامش و معنویتى كه در پولس و تولستوى و آگوستین ریشه داشت، همان‏ها را كسانى از راه علم و هنر و فلسفه به دست آورده‏اند .
در عصر جدید، شوقى كه مردم به خدمات اجتماعى و تكامل جامعه دارند همچون محركى عظیم آنان را از خودپرستى و خانواده پرستى دیرین جدا كرده و به معنویتى انسان دوستانه كشانیده است. این شوق در جامعه‏هاى كنونى به ملت گرایى و جامعه گرایى، ناسیونالیزم و انترناسیونالیزم روى آورده و مى‏تواند آن معنویت اجتماعى را كه جامعه‏ى فردا انتظار مى‏كشد، بشارت بدهد. 1
ج امروز علم و هنر و فلسفه و شوق اجتماعى انسان معاصر و اخلاق عقلى، مى‏تواند جاى مذهب را پر كند و این است كه مذهب ضرورتى ندارد و نقشى ندارد و جایگاهى ندارد .
علم عظمت هستى را نشان مى‏دهد و هنر زیبایى آن را و فلسفه كه این هر دو را رهبرى مى‏كند و از این هر دو بهره‏مند مى‏شود، جاى اعتقادات جزمى را مى‏گیرد و شوق اجتماعى، كار ریاضت و تزكیه را انجام مى‏دهد و اخلاق عقلى جایگزین اخلاق اعتقادى مى‏شود. 2
با این‏ها انسان به شناخت و رشد و ایثار و آزادى رسیده است بدون آن كه به شرایع و احكام و ریاضت و تزكیه و عرفان نیازى داشته باشد. از این رو آن‏ها كه برگزارى شرایع و احكام را یگانه راه مى‏دانسته‏اند بر خطا هستند.

نقد و بررسى

الف آن‏هایى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسیده‏اند، همان‏ها به عصیان‏ها و هیپى‏گرى‏ها و پوچى‏ها رسیده‏اند، همان‏ها به انتحارها و خودكشى‏ها رسیده‏اند .
غفلت از استعدادهاى عظیم انسان به این نتیجه رسید كه با این نیروى عظیم، كارهاى كوچكى را شروع كنند و با این موتور نیرومند، بازیچه‏اى را به راه بیندازند و با این نیروى اتمى، چراغ فتیله‏اى را روشن سازند، در نتیجه، این همه سرعت و آن همه قدرت، به بن‏بست رسید، به انفجار رسید و به عصیان رسید و به انتحار .
هنگامى كه جامعه‏ى انسانى به یك دامپرورى تبدیل شد و پس از تلاش‏ها به سطح كندو هم نرسید و هنگامى كه انسان به اسارت ماشین رفت و به خاطر مصرف به استعمار روى آورد و به خاطر مصرف به جنگ دامن زد، مى‏خواهى در این جنگ و با آن اسارت و در این دامپرورى، انسان آرام بماند و دم نزند؟ و اگر آرام مى‏ماند و دم نمى‏زد آیا استحاله نشده بود و درست یك گاو صد در صد 3نگردیده بود؟
این است كه دم مى‏زند و فریاد مى‏زند و عصیان سر مى‏دهد و این است كه به شرق روى مى‏آورد. همان غرب مرفه مسلط آزاد، دوباره خود را به شرقِ گرفتارِ اسیر نزدیك مى‏كند و به عرفان او و عشق و آزادى او روى مى‏آورد .
و این است كه غرب ضد مذهبى و آمریكاى آزاد آزاد، در قرن بیستم، پیامبر بیرون مى‏فرستد و به جادوگرى و دین سازى روى مى‏آورد و تا این حدّ مذهبى مى‏شود .
ب آرامش، معنویت، گذشت و ایثار، به انگیزه و زیربناهایى نیاز دارد انگیزه‏هایى كه از خود پرستى‏ها و غریزه‏هاى انسان نیرومندتر باشد و زیربنایى كه بتواند این همه بار را تحمل كند .
اما هنگامى كه هستى از حكمت جدا شد و خدایش را بیرون انداخت و هنگامى كه هستى به بن‏بست رسید و انسان به مرگ، در این زمینه و با این جهان بینى، دیگر علم و هنر و فلسفه و مكتب‏ها و حكومت‏ها چه مى‏توانند بكنند ؟
هر چه علم بیشتر به عظمت هستى پى ببرد، انسان بیشتر خسته مى‏شود و لجش مى‏گیرد و افسوس مى‏خورد كه آخر این همه شیر براى یك مثقال كشك؟! براى همین آمدن و رفتن و براى همین خوردن و خالى كردن و زندگى سگ ولگردى و بوف كورى ؟
هر چه هنر به زیبایى‏هاى عمیق‏تر و گسترده‏تر هستىِ به مرگ پیچیده پى ببرد، انسان بیشتر خُرد مى‏شود و عصیان سر مى‏دهد و حتى خودش را هم مى‏شكند و به گند مى‏كشد .
و در این زمینه، گذشت و ایثار و انسان دوستى و انسانیت و معنویت مى‏شود جزء اساطیر و مى‏شود افسانه و دروغ و فریب چون در این دنیاى پوچ احمق دلیلى براى بودن نیست تا چه رسد به انسان بودن .
و در این دنیاى شلوغ درهم ملاكى براى انسانیت نیست؟ آیا انسانیت یعنى ایثار و گذشت و دوستى و محبت؟ آیا خوبى یعنى دست نوازش بر سر افتاده كشیدن؟ چه، انسانیت یعنى آدم كشى، یعنى رها كردن خلق از زیر بار زندگى، یعنى روانه كردن به دیار خاموشان. اصلًا این دو چه فرقى دارند؟ آن جا كه بصر نیست چه خوبى و چه زشتى؟ و این است كه حتى اومانیسم و اگزیستانسیالیزم هم نمى‏تواند در این احمقستان، ملاكى بدهد و مترى بدهد و زمینه‏اى بدهد و چشمى بیافریند تا خوبى و بدى را از هم جدا كند و حق و باطل را مشخص كند و عدالت و ظلم را نشان بدهد .
و این است كه بن‏بست سر انسان را مى‏شكند و فریادش را بلند مى‏كند و این است كه پوچى به دم غنیمتى و یا عصیان و یا خودكشى مى‏انجامد .
و فرزند صحیح النسب پوچى همین خودكشى و انتحار است 4، نه عصیان و دم غنیمتى چون در این پوچستان به مرگ پیچیده، عصیان هم پوچ است و دم هم پوچ است و غنیمت هم پوچ.
آن آرامش و معنویت و ایثار، به انگیزه‏ها و زیربناها و زمینه‏هایى نیاز دارد كه نه علم و نه هنر و نه فلسفه، هیچ كدام نمى‏تواند این انگیزه‏ها را و زیربناها را و زمینه‏ها را بسازد و این‏ها جز با شعار و تلقین و قسم دادن و سوگند گرفتن و بازى چیزى نیست و ریشه‏اى ندارد و زمینه‏اى ندارد .

نقش مذهب همین سازندگى و زمینه دادن و همان رهبرى و پیش بردن و همان قانون گذارى و روش دادن است .
نقش مذهب این است كه در درون انسان عشقى بزرگ‏تر از عشق به مال و به خود و به خانواده مى‏سازد و با این انگیزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ایثار مى‏رساند .
مذهب هستى را از بن‏بست نجات مى‏دهد و انسان را از محدوده‏ها و اسارت‏ها. و در این زمینه‏ى نامحدود و در این میدان كار گسترده، استعدادهاى انسان شكفته مى‏شود و بار مى‏آورد و از پوچى خلاص مى‏شود .5

هنگامى كه یك رودخانه معطل بماند و فقط جمع بشود و متراكم شود، ناچار انفجار مى‏آفریند. و انسان از رودخانه‏هایى بى‏شمار سرشار است.
آب هنگامى كه هرز برود یا خرابى مى‏آورد و یا باتلاق مى‏سازد و باتلاق هم مرگ، در حالى كه با رهبرى آن مى‏توان میوه‏ها بیرون كشید و بهره‏ها گرفت.
مذهب در انسان زیربنایى را مى‏سازد كه بتواند بار این همه ثروت و قدرت و صنعت و تكنیك را به دوش بكشد چون مادام كه انسان به رشد و آگاهى نرسیده باشد و از نیروى درونى برخوردار نشده باشد این همه نیرو جز به نابودى انسان كمك نمى‏كند. انسان هنگامى به تعادل مى‏رسد كه قدرت‏هاى درونى او بر نیروهاى او تسلط داشته باشند و رهبرى داشته باشند، وگرنه لغزش است و زمین خوردن و زمین زدن و راه را بستن .
ج در برابر این سؤال، كه آیا مذهب ضرورت دارد و لزومى دارد، باید پرسید براى چه و در كجا و در چه زمینه‏اى؟ براى این زندگى مرفه و منظم و حیوانى، نه فقط مذهب ضرورت ندارد كه عقل و فكر هم لازم نیست چون در كندو غریزه، نظم و عدالت و رفاه را عهده‏دار شده است، اما براى زندگى انسانى و شكوفا شدن استعدادها هم به مذهب نیاز هست و هم به اندیشه و فكر .
درست مثل این كه بپرسى آیا جنین به دست و پا و چشم و گوش و زبان احتیاج دارد؟ آیا این‏ها براى او ضرورت دارد؟ جواب این است كه براى چه و در كجا؟ در محدوده‏ى رحم، نه دست و پا و زبان مى‏خواهد و نه شش و شكم و معده. او در رحم به بیش‏تر از جفتش نیاز ندارد، اما براى زندگى بیرون از این محدوده، نه تنها به این همه كه به ابزار و وسایل دیگرى هم نیازمند است و به نیروهاى عظیمى احتیاج دارد .
همان طور كه از سرمایه‏هاى عظیم جنین مى‏توانیم بفهمیم كه زمینه‏ى دیگرى در پیش است، همان طور از سرمایه‏هاى عظیم انسان از عقل و فكر و وجدان و آزادى او كشف مى‏كنیم كه زندگى انسان محدود به این محدوده‏ها نیست. از آن جا كه انسان بى‏نهایت استعداد دارد ناچار بى‏نهایت ادامه دارد و براى این زندگى گسترده است كه به مذهب و به رهبرى و قانون گذارى نیاز مى‏افتد .

پی نوشت:
( 1) زمینه‏ى جامعه‏شناسى، آریان پور، ص 36
( 2) اندیشه‏هاى میرزا فتحعلى آخوند زاده، فریدون آدمیت
( 3) زمینه‏ى جامعه‏شناسى، آریان پور، ص 360
( 4) آلبر كامو مى‏گوید: چون پوچى از مرگ برخاسته نمى‏توان به مرگ پناه برد و این است كه باید عصیان كرد و بر علیه طاعون سر بلند نمود، البته نه با دست‏هاى طاعونى. ولى باید بگویم پوچى زندگى از مرگ نیست، بلكه از خود زندگى و تكرار زندگى و سگ ولگردى و بوف كورى زندگى است. اگر مرگ در این زندگى پوچ نقشى نداشت پوچى شدیدتر بود و مفتضح‏تر و این است كه فقط انتحار مى‏ماند و مرگ.
( 5) پوچى هر چیز، بى‏كار ماندن و معطل ماندن آن است. و همین معطل ماندن‏هاست كه تراكم را به وجود مى‏آورد و همین تراكم‏هاست كه انفجار را.
نوشته‌ی: علی صفایی حایری

سلام

ببخشید من منظورتون را نفهمیدم

راستیتش حوصله نکردم مطلبو بخونم

می شه هدفتون را بگویید؟:Gig:

mkk1369;104883 نوشت:
سلام

ببخشید من منظورتون را نفهمیدم

راستیتش حوصله نکردم مطلبو بخونم

می شه هدفتون را بگویید؟:Gig:

با سلام خدمت mkk1369 عزيز و كم حوصله
به نظرم هدفشون در تحليل ها نقدي است كه بر مذهب وارد شده كه به نظر شخص نويسنده مذهب باعث عقب ماندگي كشورهاست.
ودر نقد وبررسي جواب تحليل بالايي داده شده.

زينب;105084 نوشت:
با سلام خدمت mkk1369 عزيز و كم حوصله

سلام

ممنون

اخه چشم ادم خسته می شه نوشته های طولا نی را بخواند باید چند قسمت
می کردند تا راحت تر خوانده شود:ok:

hossein_nour;104862 نوشت:
چه نیازى به مذهب است؟

سلام

ببخشید فکر می کنم منظور شما از مذهب کلمه دین باشد . دین با مذهب فرق می کند . نیاز به دین هست ولی نیاز به مذهب وجود ندارد . و یک ترفند شیطانی برای جدا ساختن انسانها از هم می باشد .

نقل قول:

اخه چشم ادم خسته می شه نوشته های طولا نی را بخواند باید چند قسمت
می کردند تا راحت تر خوانده شود

تو رو خدا با رنگای مختلف بنویسین و جاهای مهمو بزرگ کنین تا حوصلمون بگیره بخونیم

مرسل;105162 نوشت:
سلام
نیاز به دین هست ولی نیاز به مذهب وجود ندارد . و یک ترفند شیطانی برای جدا ساختن انسانها از هم می باشد .

با سلام به دوستان بزرگوار
در مورد مذاهب نکته ای که قابل توجه است؛ زمان ایجاد آنها است. در مورد تشیع ما معتقدیم در زمان خود صاحب رسالت«صلی الله علیه وآله» شکل گرفته که حقیقت آن نیز چیزی جز حقیقت اسلام نیست.
در واقع جبهه مقابل اهل بیت«علیهم السلام» ایجاد کننده انشقاق در دین اسلام بودند لذا مکتب خلفا را در مقابل مکتب اهل بیت«علیهم السلام» قرار دادند که به تبع آن نیز در قرون بعدی مذاهب کلامی و فقهی متعددی ایجاد گردید.

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان و تشكر از بحث خوبشان.

در پاسخ علت نياز به دين و اين قبيل سؤالات ابتدا دليل نيازمندي به دين را بررسي مي كنيم و در ادامه ثابت خواهيم كرد دين در بر آوردن برخي نيازها، بي بديل و بي رقيب است و علم هر قدر هم پيشرفت كند نمي تواند پاسخگوي اين نيازها باشد. و در آخر برخي از كاركردهاي دين را براي شما دوستان عرض مي كنيم كه مجموعة آنها در حدّ كامل و آرماني جز از راه دين قابل دست يابي نيست.

اما دليل نيازمندي به دين:
دوستان خوبم متكلمين[علامه حلّي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد،ص 375. ] و فيلسوفان[ابن سينا، الشفاء، الالهيات، ص 441 و صدر المتالهين، المبدء و المعاد، ص 488 ـ 489. ] براي اثبات نيازمندي به دين ادلة فراواني ذكر كرده اند كه ما در اين مختصر فقط به يكي از آنها اشاره مي كنيم. اين دليل بر مقدمات ذيل استوار است:

1. خداوند حكيم كار لغو و بيهوده نمي كند، افعال خداوند غايتمند است. بر اين اساس هدف از آفرينش آن است كه مخلوقات خداوند، و از جمله انسان، به كمالات شايستة خود دست يابند.

2. زندگي دنيا مقدمة زندگي آخرت است و سعادت و شقاوت ابدي در گرو چگونه زيستن در اين جهان است.

3. انتخاب مسير زندگي، افزون بر اراده، وابسته به شناخت و آگاهي است.

4. ابزار عمومي شناخت (حس و عقل) از درك راه درست زندگي و چگونگي رابطة دنيا و آخرت ناتوان است. حس در قلمرو خارج از محسوسات كاربردي ندارد و عقل فراوان دچار خطا مي شود. افزون بر اين، عقل از تشخيص بسياري از مصالح و مفاسد انسان ناتوان است.[براي آشنايي بيشتر با اين برهان، ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، راهنما شناسي، تهران امير كبير، 1375، ص 27 ـ 38. ]

از مجموع مقدمات ياد شده، روشن مي شود كه انسان براي وصول به كمالات نهايي خويش، نياز به منبع ديگري، - غير از حس و تجربه و عقل - دارد كه تا با بهره گيري از آن بتواند در هر مورد راه درست را كاملاً بازشناسد و بر اساس اين شناخت، به گزينش صحيح دست زند. بنابراين با توجه به مقدمه نخست حكمت الهي اقتضاء مي كند كه با بعثت پيامبران، مجموعه آنچه كه شناخت آن براي وصول انسان به كمال نهايي اش لازم است در اختيار او نهاده شود و اين به معناي ضرورت نياز به دين است. كه علوم بشري هر قدر هم پيشرفت كند توانايي پاسخگويي به اين نياز اصيل انسان را ندارد؛ چرا كه همان طور كه اشاره شد اين علوم در پي ريزي برنامه اي همه جانبه براي زندگي اين جهاني كارآمد نيست تا چه برسد به اين كه دور نماي زندگي پس از مرگ را تبيين كنند و راه درست زيستن را بنمايانند.

ادامه دارد...

اما كاركردهاي دين كه دانستن آن حتما مفيد خواهد بود:

دوستان عزيز انديشمنداني كه در حوزه دين مطالعه و تحقيق مي كنند دربارة خدمات و كاركردهاي دين رويكردهاي مختلفي دارند. گروهي دين را داراي كاركردهاي منفي مي شمارند[اريك فروم، روانكاوي و دين، ترجمة آرسن نظريان،ص 23.] و بعضي ديگر بر كاركردهاي مثبت آن تاكيد مي ورزند. گروه دوّم خود در دو دسته جاي مي گيرند: كساني كه اين كاركردها را هميشگي و جانشين ناپذير مي دانند و آنان كه با وجود ستايش از خدمات گذشته دين، دوران آن را پايان يافته مي خوانند.

حقيقت آن است كه دين الهي - بدان سبب كه با فطرت انسان هماهنگ است - افزون بر سعادت اخروي، آرامش و رفاه دنيوي را نيز تأمين مي كند و نيازهاي اصيل اجتماعي و رواني انسان را - كه اينك به مهم ترين آنها اشاره مي كنيم - به نيكوترين صورت برآورده مي سازد.[محمد حسين طباطبايي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج5، ص 8 و ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدي قائني، ص 193. ]

1. معنا بخشي به زندگي؛ يكي از مهم ترين كاركردهاي دين، معنا بخشيدن به زندگي دنيوي است. از نگاه انسان خدا باور، زندگي منحصر در حيات مادي نيست بلكه مرگ آغاز زندگي حقيقي است و حيات جاويدان انسان پس از مرگ شروع مي شود. اين تفسير از مرگ به زندگي معنا مي بخشد و خدا باوران را به استقبال عاشقانه از شهادت مي كشاند. در مقابل كساني كه مرگ را پايان حيات انسان مي شمارند به پوچ انگاري مي رسند و زيستن در اين جهان را بي معنا مي يابند.
به گفته برخي از دانشمندان، «مرگ چندان به سبب ناشناخته بودن يا پايان دادن به حيات فرد مايه هراس نيست، بلكه بيشتر به اين دليل مايه نگراني است كه زندگي را در هنگام حيات فرد برايش بي معنا و بيهوده مي سازد.»[هميلتون ملكم، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي،ص 381.]

2. نجات از تنهايي؛ آدميان هر اندازه ديوارهاي زمان و مكان را فرو ريزند و آرزوي زندگي در دهكدة جهاني را دست يافتني تر مي بينند، گونه هايي از احساس تنهايي را با خود همراه دارند و در ميان هم نوعان خود دارويي براي آن نمي يابند، به گفتة پل تيليخ (1886 ـ 1965م) «پيشرفت فناوري فاصله هاي زماني و مكاني را برداشته، امّا بيگانگي دل ها از يكديگر به گونة شگفت انگيزي افزايش يافته است.»[ويليام آلستون و ديگران، دين و چشم اندازهاي نو، ترجمه غلامحسين توكلي، ص 115.]

اين احساس تنهايي كه يكي از عوامل پيدايش افسردگي است، شكل هاي گوناگوني مي يابد و در فراگيرترين حالت، در قالب اين آگاهي جلوه گر مي شود كه ديگران - هر اندازه نيروي خود را به كار گيرند - ‌به دليل نارسايي در علم و قدرت، از گشودن گره بسياري از مشكلات من ناتوانند.[مصطفي ملكيان، كلام جديد 2، (جزوة درسي)، ص 126] در اين حالت اعتقاد به خدايي كه در دانش و توانايي بي همتاست، آدمي را از گرداب تنهايي مي رهاند و خلوت با پروردگار يكتا را شيرين ترين لحظه ها مي گرداند.

دين داراي خدمات و كاركردهاي فراوان ديگري است كه در اين مختصر مجال پرداختن به آنها نيست و ما بصورت تيتروار به برخي از آنها اشاره مي كنيم.
دين الهي مظهر وفاق و همبستگي و همزيستي مسالمت آميز بين افراد جامعه بوده و همواره پيام آور صلح و دوستي است و برقراري عدالت را از مهم ترين اهداف خويش به شمار مي آورد. و جامعه را به حركت و جنبش وا مي دارد و مؤمنان را به ستيز عليه ظلم و نابرابري فرا مي خواند. نقش دين وحياني در بالا بردن قدرت تحمل مشكلات چنان است كه برخي از جامعه شناسان اين حقيقت را خاستگاه پيدايش اديان دانسته و بر آن شده اند كه «دين اساساً پاسخي است به دشواري ها و بي عدالتي هاي زندگي و مي كوشد تا اين ناكامي ها را توصيه كند.[هميلتون ملكم، پيشين، ص 241. ]

زندگي اجتماعي انسان بدون قانوني كه ويژگي هاي آدميان را در نظر آورد و حكومتي كه آن قانون را به اجرا گذارد، برقرار نمي ماند. دين الهي در اين زمينه بزرگ ترين راهنماي بشريت بوده و نقشي منحصر به فرد بر عهده گرفته است.
دين الهي در ابعادي گوناگون چون پي ريزي نظام ارزشي، فراهم نمودن ضمانت اجرايي و تقويت انگيزة دروني به ياري اخلاق مي شتابد[عبدالله نصري، خدا در انديشه بشر،ص 286 ـ 306. ] و آدميان را به تهذيب و تزكية روحي فرا مي خواند. پشتيباني دين از اخلاق چنان است كه برخي معتقدند «اگر خدا نباشد، هر كاري مجاز است».

موضوع قفل شده است