چهار پسر با تربیت قرآنی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
چهار پسر با تربیت قرآنی


[/HR]
در همین حوالی، شاید در همسایگی ما، خانواده‌ای زندگی می‌کنند که باوجود سه شهید و یک جانباز، همچنان پای همان آرمان‌هایی که روزگاری نه‌چندان دور خون‌دل‌های بسیاری برایش خورده‌اند، ایستاده‌اند.


[/HR]
مادر شهیدان اصغری ترکانی باوجودی که سه فرزندش به شهادت رسیده‌اند و چهارمی نیز جانباز است، آن‌چنان باصلابت در خصوص عزیزانش سخن می‌گوید که حتی صدایش نمی‌لرزد. پدر مرحوم شهیدان نیز چفیه‌اش را از سال‌های جنگ تا شب هفت علی‌اصغر تازه تفحص شده‌اش بعد از 31 سال از گردن باز نکرد تا اینکه آن را بالباس آخرت جایگزین کرد. بر خود می‌بالیم که سربلندی و پیروزی ایران را از جلوه قدرت و عظمت این‌چنین خانواده‌هایی داریم که دشمن را بر زمین می‌زنند. مصاحبه زیر با شهربانو عباس آزاد مادر شهیدان محمدرضا، علی‌اکبر (مفقودالپیکر)، علی‌اصغر (تفحص شده بعد از 31 سال) و جانباز علی‌اصغری ترکانی است. مادر از خودتان بگویید و همسر مرحومتان که به‌اتفاق هم‌چنین فرزندانی را تربیت‌کرده‌اید.
شهربانو عباس آزاد هستم. 74 ساله و اهل کن سولقان. کنار شغل خانه‌داری به تعداد زیادی از مادران و دختران قرآن آموزش داده‌ام. همسرم قاسم اصغری ترکانی بسیار به بیت‌المال و درآمد حلال اهمیت می‌داد تا جایی که وقتی دخترم از ایشان کاغذ باطله می‌خواست قبول نمی‌کرد و می‌گفت از بیت‌المال است و به منزل روا نیست. همسرم مرد زحمت کشی بود، روستازاده بود و از نوجوانی کارکرده بود. مرد باتقوایی بود که به نماز اهمیت زیادی می‌داد. غسل جمعه و نماز جمعه‌اش ترک نمی‌شد. دائم در حال ذکر گفتن بود. ارادت خاص ایشان به اهل‌بیت به‌خصوص حضرت ابوالفضل (ع) زبانزد بود. افطاری دادن شب 21 ماه رمضانش هیچ‌وقت ترک نمی‌شد. بعد از بازنشستگی در الموت مشغول دامداری و کشاورزی شده بود. خدا هم مزد خدمات صادقانه و خالصانه‌اش را به او داد و پیکر علی‌اصغر بعد از 31 سال اول به ملاقات همسرم به الموت تاکستان رفت. همسرم می‌گفت نمی‌دانم می‌توانم با این غم کنار بیایم یا نه؟ گویا پدر و پسر وعده کرده بودند که به‌زودی در کنار هم آرام بگیرند. همین‌طور هم شد و هفت روز پس از تدفین علی‌اصغر، همسرم فوت کرد.
چند فرزند دارید؟ و چند تا از آن‌ها شهید شدند؟
9 پسر و دو دختر. دو پسرم شهید محمدرضا و علی‌اصغر در یک عملیات شهید شدند. علی‌اصغر بعد از 31 سال پیکرش رسید. پسر دیگرم علی آقا نیز در همان عملیات جانباز شد. علی‌اکبر سومین فرزند شهیدم همچنان مفقود است.
این بچه‌ها چطور بودند که سه تا از آن‌ها آسمانی شدند؟
خصوصیت بارز و مشترک آن‌ها احترام به پدر و مادر بود که آن را از طفولیت داشتند. حتی وقتی بزرگ شدند در کارِ خانه به من خیلی کمک می‌کردند. تصمیماتشان با اجازه پدر و مادر بود. وقتی وارد خانه می‌شدند تا دست ما را نمی‌بوسیدند نمی‌نشستند. بچه‌ها خودشان را در مسجد شناختند. از بچگی تا بزرگ‌سالی در مسجد فعالیت می‌کردند. علی‌اکبر روحانی بود و اعتقاد داشت اگر کسی سوالی کرد باید این‌قدر آگاهی‌ام بالا باشد تا توقع پرسشگر را به‌جا آورد. اگر جواب را نمی‌دانست تحقیق می‌کرد و جواب سوال را پاسخ می‌داد. بسیار سخنور خوبی بود. در زندگی شخصی‌اش ریاضت یک طلبه را همان‌طور که حضرت امام (ره) فرموده بودند رعایت می‌کرد.
گفتید که علی‌اصغر و محمدرضا در یک عملیات به شهادت رسیدند، شهادتشان چطور رقم خورد؟
علی‌اصغر چون در سپاه بود مرتب در عملیات مختلف شرکت داشت. به خاطر درس طلبگی از تهران به قم رفت و به همین دلیل از سپاه قم اعزام‌شده بود. علی‌اصغر معاون عقیدتی در سپاه بود. نه‌تنها درس طلبگی می‌خواند حافظ قرآن هم بود. پسرم توسط آیت‌الله مشکینی ملبس شده بود. در عملیات بیت‌المقدس 2 از ناحیه کتف گلوله خورد و مجروح شد. بعد از بهبودی به منطقه شرهانی رفت که از پای چپ تا سرش مورد ترکش خمپاره قرار گرفت و مجروح شد. بعد از بهبودی در عملیات خیبر شرکت کرده بود. همزمان آقا محمدرضا از تهران و حاج علی پسر دیگرم هم از تهران اعزام شدند. باهم در یک عملیات بودند اما در محورهای متفاوت. محمدرضا آرپیجی‌زن معروفی بود. در عملیات از ناحیه دهان گلوله خورده و از پشت سرش رد شده بود. وقتی پیکرش را آوردند، علی‌اکبر سفارش کرده بود اگر مادر خواست او را ببوسد نگذارید دست زیر سرش بگذارد. جنازه پسرم هفت روز در باتلاق بود. بعد از هفت روز جنازه را پیداکرده بودند. صورت او را خواهرانم با گلاب شستند و با همان لباس خاکی بدون غسل دفن شد. علی آقا هم در آن عملیات از ناحیه شکم مجروح شده بود. علی‌اصغر هم چند روز بعد به شهادت رسید. علی‌اصغر به‌عنوان روحانی برای کارهای فرهنگی در عملیات اعزام‌شده بود که در آنجا مصمم می‌شود به خط مقدم برود. او از ناحیه سر مورد اصابت قرارگرفته و به شهادت رسیده بود، ولی نتوانستند پیکرش را به عقب برگردانند. محمدرضا 9 اسفند 62 و علی‌اصغر هم 15 اسفند 62 به شهادت رسیدند.
وقتی دنبال داوطلب می‌گشتند تا در میدان مین قرار بگیرد حین فاصله صحبت‌های فرمانده، علی‌اکبر خودش را در میدان مین پهن می‌کند تا راه را باز کند. پشت سر ایشان پنج، شش طلبه دیگر روی میدان مین پهن می‌شوند تا گردان از روی آن‌ها رد شود تا معبر باز شود

از علی‌اکبر هم بگویید، چطور جبهه‌ای شد و چطور آسمانی؟
علی‌اکبر دوبار داوطلب به جبهه‌های جنوب رفته بود. در سال 59 بسیاری از بچه‌های مسجد را تربیت قرآنی کرده بود که در سال 65 با آن‌ها راهی جبهه شد. یکی از این عزیزان به نام زکریا زنده‌دل به شهادت رسیده بود که به معلم اخلاق معروف بود. یک‌بار جلسه‌ای در شب جمعه برای شهید گرفته بودند که دعای کمیل مراسم را علی‌اکبر خواند. مراسم حال معنوی عجیبی داشت. وقتی از مراسم برگشت گفت دیگر باید بروم تا دینم را ادا کنم. علی‌اکبر یک فرزند پسر داشت و دخترش هنوز به دنیا نیامده بود. از آن مراسم تا شهادت علی‌اکبر 13 روز طول کشید. از تیپ 57 ابوالفضل لرستان به‌عنوان روحانی عقیدتی سیاسی اعزام شد. علی‌اکبر چون از تهران اعزام‌شده بود او را به‌عنوان حاج‌آقا تهرانی می‌شناختند. به این تیپ یک مأموریت می‌دهند تا عملیاتی را در منطقه حاج عمران داشته باشند. آن‌ها در یک گردان قرار می‌گیرند و موفق می‌شوند به بالای تپه برسند ولی دو گردان دیگر به آن‌ها نرسیده بود. عراقی‌ها آن‌ها را محاصره می‌کنند به همین دلیل باید محاصره شکسته می‌شد تا بتوانند از جایی که قرار دارند خارج شوند. زمان عملیات شب بود اگر به صبح می‌رسید یک نفر هم بالا نمی‌ماند. وقتی دنبال داوطلب می‌گشتند تا در میدان مین قرار بگیرد حین فاصله صحبت‌های فرمانده، علی‌اکبر خودش را در میدان مین پهن می‌کند تا راه را باز کند. پشت سر ایشان پنج، شش طلبه دیگر روی میدان مین پهن می‌شوند تا گردان از روی آن‌ها رد شود تا معبر باز شود. حدود 260 نفر از معرکه خارج می‌شوند، 71 نفر هم شهید شدند. سال بعد در آن منطقه عملیات می‌شود که رزمندگان پیروز می‌شوند و محل را از 70 شهید پاک می‌کنند ولی از علی‌اکبر جنازه‌ای پیدا نمی‌کنند. تنها پیکر او برنگشت. علی‌اکبر 30 اردیبهشت سال 65 به شهادت رسید. در آخرین روز اعزام نمی‌گذاشت بدرقه برویم. در پیچ کوچه برگشت و نگاهی معنادار به من کرد. دلم ریخت به خودم گفتم فکر نکنم اکبر آقا دیگر برگردد. همان‌طور هم شد.
برای رفتن علی‌اکبر بعد از شهادت دو پسرتان مخالفت نمی‌کردید؟
اصلاً. خانواده ما پیش از انقلاب به‌عنوان فعال سیاسی در محل فعالیت می‌کردند. از هیچ تلاشی برای انقلاب دریغ نمی‌کنیم. رضایم به رضای خدا. با رفتن هیچ‌کدام از پسرانم اصلاً مخالفت نکردم اگر می‌شد خودم همراهشان می‌رفتم. حتی پدرش اگر وظیفه درآمد خانه را به دوش نداشت خودش به جنگ می‌رفت. همیشه خدا را شکر می‌کنم، خوب‌ها را داد و زیبا هم آن‌ها را از من گرفت. هنوز هم‌خانه‌ام را پایگاه حفظ اسلام می‌دانم و فرزندانم سربازان اسلام‌اند.
از سال‌های انتظار برای بازگشت پیکر شهیدان علی‌اصغر و علی‌اکبر بگویید.
با خودم می‌گفتم اگر خدا بخواهد برمی‌گردند. این‌قدر دل در رضای خدا داشتم که هنگام برگشت پیکر شهیدان گمنام پیگیری هم نمی‌کردم و بسیار آرامش داشتم. این دو برادر همیشه آرزوی گمنامی داشتند. همین‌طور هم شد و به آرزویشان رسیدند. بعد از 31 سال انتظار علی‌اصغر رسید ولی همچنان علی‌اکبرم گمنام است.


[/HR] منبع: روزنامه جوان