جمع بندی چرا گفته می‌شود تسلسل باطل است؟

تب‌های اولیه

69 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

حق اين است كه بطلان تسلسل در علل , قريب به بداهت است و با اندك تامل روشن مى شود . زيرا وجود معلول محتاج و مشروط به وجود علت است . اگر فرض شود كه اين معلوليت و مشروطيت عمومى باشد , هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يـافـت , زيرا فرض مجموعه اى از موجودات وابسته بدون وجود موجود ديگرى كه طرف وابستگى آنها باشدمعقول نيست . فرض كنيد يك تيم دونده جلو خط شروع ايستاده اند و آماده دويدن هستند , ولى هركدام از ايشان تـصـمـيـم گـرفـتـه است كه تا ديگرى ندود او هم شروع به دويدن نكند ,اگر اين تصميم واقعا عموميت داشته باشد , هيچگاه هيچكدام از ايشان شروع به دويدن نخواهد كرد پس اگر وجود هر مـوجـودى مـشروط به تحقق موجودى ديگر باشدهيچگاه هيچ موجودى تحقق پيدا نخواهد كرد , پـس تـحقق موجودات خارجى نشانه اين است كه موجود بى نياز و بى شرطى وجود دارد كه وجود همه موجودات به او ختم مى شود ,و او سرچشمه موجودات است .

با سلام
من موضوع دیگری با نام «اشکالات وارد بر برهان‌های بطلان تسلسل» ساختم که در آن به طور مفصل به اشکالات وارد بر براهین بطلان تسلسل پرداخته شده است، که از سوال مطرح شده در این جا کامل‌تر و جامع‌تر است و اگر تأیید شود، اینجانب دیگر نیازی به بحث در این تاپیک ندارم.

اگر در مورد ربط برخی پست‌ها به هم سر در گم می‌شوید به خاطر انتقال پست‌ها بین دو تاپیک مختلف است.

یکبار به سایت آمدیم و شما موضوع را بسته بودید. الآن مدت هاست مجبور شدیم به شکل پیام های خصوصی بحث را ادامه دهیم که موضوع را باز کردید! الآن تکلیف ما چیه؟!

با سلام مجدد خدمت ایرانک پلاس! به دو نکته دقت شود: ما این جا نیامده ایم که به هم توهین کنیم. اصلاً مگر دیوانه ایم که به هم فحش بدهیم. اما اگر قرار است بحث کنیم باید هر ایرادی که در نحوه بحث طرف مقابل می بینیم. محترمانه بگیم. گفتن ایراد و نقد نحوه بحث شما نه دعواست و نه عصبانیت. من عصبانی نشدم بلکه روش بحث تان را اشتباه می دانم. گاه اشتباه در استدلال است و گاه در نحوه برخورد با نظریات است. از نظر من ایراد عمده شما نحوه برخورد بالا به پایین نسبت به فلسفه اسلامی است. طبعاً اگر روش کسی با نگاه تحقیر آمیز به مطلبی بود بدون دقت از کنار حرف آنها می گذرد. نه شما باید این نقد مرا حمل بر عصبانیت کنید و نه باید ناراحت شوید. کما این که من از نقدهای شما ناراحت نمی شوم. از جمله این که در ادعایی فرمودید: شما به ابن سینا و ملاصدرا ایمان می آورید و تقلید می کنید نه این که منطقی بپذیرید. این ادعای شما از نحوه تعامل ما با آنهاست که شما گفتید. من پیش خودم کاملا به نادرستی اش اعتقاد دارم ولی تحمل می کنم یا خیلی چیزهای دیگر. اسم این نقدتان را هم عصبانیت نمی گذارم.

اما این که «فلسفه بر پایه منطق است و منطق هم بر پایه ریاضی است و این که ابن سینا و ملاصدرا به سبب ندانستن ریاضی خیلی در بحث ها ورزیده نبوده اند. » بله؛ فلسفه بر پایه منطق است ولی منطق بر پایه ریاضی نیست! شما بین منطق ریاضی و منطق ارسطویی خلط کرده اید.
ارسطو با توجه به فطریات منطق را تدوین می کند و با توجه به آن منطق، فلسفه ابن سینا شکل می گیرد. این منطق که با تحلیل های ابن سینا به اوج خودش می رسد وارد فلسفه غرب می شود. در غرب و طی دویست سال اخیر همان منطق که وام دار ارسطو و ابن سینا بود پایه اقدامات افرادی چون فرگه و راسل قرار می گیرد و به شکل منطق ریاضی در اختیار شما قرار می گیرد. این تاریخچه منطق ریاضی است. به عبارتی آن ها درصدد می آیند یافته های آن منطق را در قالب ریاضی بیان کنند. پس اساس آن چه ادعاء می کنید. امثال ابن سیناست.
به فرض که حرف تان درست باشد و اساس منطق هم ریاضی باشد که این ادعاء شماست و تاریخچه منطق گواه نادرستی اش است. چه کسی گفته است: ابن سینا ریاضیات نمی دانسته است؟! یک جلد از کتاب شفاء او به ریاضی اختصاص دارد!! این که می گویم: شما در حمله کردن به آنان تسرع و عجله دارید به سبب این حرف هاست.کسی که به ادعاء برخی بزرگ ترین ریاضی دان عصر خودش بوده را بی اطلاع از زیاضی معرفی می کنید؟!!
این که می گویم: خیلی دل بسته ریاضی هستید و نگاه افراطی نسبت به ریاضی هم دارید باز به سبب آن ادعاء است که غیر مطلعین از ریاضی را در بحث ها ضعیف دانستید بعد هم شما به عبارتی ریاضی را اساس علوم جهان قرار دادید. این طبیعت نگاه افراطی به علوم است. می دانید در مقابل شما چه تعداد دانشمند غربی و شرقی وجود دارد که همه علوم را وام دار فلسفه می دانند؟! از نظر آنان نه تنها فلسفه وابسته به ریاضی نیست بلکه کاملا بر عکس است. استدلال آن ها این است که فلسفه از وجود بحث می کند و اگر وجود نباشد، هر علمی مثل ریاضی که محور بحث هایش اعداد است بی نتیجه می شود؟ می بینید که اگر بخواهید این طور بحث کنید با یک ادعاء علیه خودتان روبرو می شوید آن هم ادعائی که بی دلیل نیست!! تاریخچه منطق ریاضی و عملکرد امثال فرگه و وایتهد نیز که هم فیلسوف و هم ریاضی دان بودند و منطق ریاضی را از منطق مدون فیلسوفان اخذ کردند هم کاملا بحث را علیه شما می کند پس بیایید به جای این که بگویید: غیر مطلعین از ریاضی ضعیف هستند و ادعاهای این چنینی که تنها خریددارش جمع دانشجویان ریاضی هستند بحث عقلانی کنیم.

این که حوزویان با دل بستگی به امثال ابن سینا و ملاصدرا و تقلید از آنان چه تحریفات وارد دین نکردند هم ادعائی است فاقد دلیل. اولا که هر کس از ابن سینا و ملاصدرا می گوید حوزوی نیست. این همه دانشجوی فلسفه و پزشکی که ارادتمند او هستند. ثانیا: شما کی در دل حوزویان یا اهل فلسفه بوده اید که خبر از تقلید شان دارید؟! شاید آن چه می گویند را به دقت تحلیل کرده اند و شما متوجه حرف های دقیق شان نمی شوید؟!
اما این که اشکال گرفته اید و ما باید جواب دهیم حرف کاملا به جایی است ولی ما جواب گفتیم و شما به سبب موضع خاصتان با دقت از کنار حرف ما نگذشتید، درباره آن لیست نگفتم: به چه دلیل حرفتان قیاس مع الفارق و مثال بی ارتباط با بحث است؟! اما درباره اعداد، اعداد از امور تحلیلی و ذهنی هستند و علیت از امور واقعی خارجی است و این مقایسه کاملا بی ارتباط با هم هستند. الآن شما باید به این رد ما جواب بدهید.
باز هم یادآوری می کنم: من نه عصبانی ام و نه می خواهم بد بگویم و فحش بدهم درصد نقدم واقعا هم درصدد نقدم نه این که به نام نقد فحشی بدهم یا عقده گشایی کنم. چرا که عقده گشایی بعد از عصبانیت است و من اصلا عصبانی نیستم. ولی از نحوه بحث کردن تان خسته شده ام. چون همین نگاه های افراطی و ادعاء عجیب تان از ریاضی و حمله به فلاسفه اسلامی تماما حاشیه بحث امشب ما شد و من کلی وقت صرف پاسخ گویی به این ادعاء شما کردم.
به علاوه که به آن ادعاء که فلاسفه غربی که اهل ریاضی هستند و تسلسل را پذیرفته اند قبلا جواب داده ام و ضمن آدرسی از عقل و اعتقاد دینی نوشتم عده بسیاری از آنان هم فکر ابن سینا هستند به قول شما همین ریاضیدانان هم تسلسل را محال دانسته اند ولی شما باز می گویید: اکثراً قائل به امکان تسلسل هستند. این مدل بحث باید خسته کننده و فرسایشی باشد.

ع 110;725774 نوشت:
با سلام مجدد

سلام علیکم

ع 110;725786 نوشت:
اما درباره اعداد، اعداد از امور تحلیلی و ذهنی هستند و علیت از امور واقعی خارجی است و این مقایسه کاملا بی ارتباط با هم هستند. الآن شما باید به این رد ما جواب بدهید.

تسلسل در علل هم ذهنی است. اگر قرار است تسلسل رد شود ابتدا باید در ذهن جای گیرد و با عقل و منطق انسانی که بنایر گفتۀ کارشناس تاپیک دیگر ظاهرا خالقی ندارد، رد شود. پس آنچه قرار است رد شود چیزی در ذهن است.
ع 110;725786 نوشت:
فلاسفه غربی که اهل ریاضی هستند و تسلسل را پذیرفته اند

آن‌ها می‌گویند دلیلی بر رد آن پیدا نشده.

در مورد سخنان دیگر هم چون ارتباطی با موضوع این تاپیک ندارند، در این جا چیزی نمی‌گویم.

در ضمن بهتر است تا مشخص شدن تکلیف تاپیک اشکالات وارد بر براهین رد تسلسل بحث در این جا ادامه نیابد.

سلام علیکم
تسلسل از این جهت باطل هست که به تناقض که اصل بدیهی هست بر می گردد.

سلام

irancplusplus;725788 نوشت:
در ضمن بهتر است تا مشخص شدن تکلیف تاپیک اشکالات وارد بر براهین رد تسلسل بحث در این جا ادامه نیابد.
خیلی خوب منتظر می مانیم. اما با اجازه همین جا جواب را مشخص کنید تا بعتداً ادامه بدهیم. در ضمن اشکال قیاس مع الفارق بودن آن لیست اسامی با سلسله علت و معلول را جواب ندادید. اشکال را قبول دارید یا خیر؟ اگر خیر. جواب آن را هم در تاپیک جدید بنویسید.
من گفته بودم: سلسله بی نهایت سلسله ای است که اول ندارد و آنچه اول ندارد، دوم هم نخواهد داشت چون طبق فرض اولین موجود علت دومین موجود است و دومین موجود هم علت سومین موجود است و ... اگر علت (در مثال ما، موجود اول برای موجود دوم علت است و موجود دوم نیز برای موجود سوم علت است و ...) نباشد، معلول (در بحث ما موجود دوم معلول موجود اول است و ...) هم نخواهد بود.
اما نقض شما: شما بحث را به ریاضی کشیدید و اگر خوب جواب تان را متوجه شده باشم. ایرادتان این است: سلسله اعداد صحیح منفی، ابتدایش در منفی بی نهایت است و از منفی بی نهایت هر چه کم کنید به منفی سه و بعد منفی دو و بعد منفی یک می رسید.
الآن منظورتان را درست متوجه شدم؟! ای کاش بیشتر ارتباط این مطلب را با تسلسل در علل را توضیح می دادید!

ع 110;725885 نوشت:
در ضمن اشکال قیاس مع الفارق بودن آن لیست اسامی با سلسله علت و معلول را جواب ندادید.

مثال که جای بحث ندارد. برای روشن شدن مطلب بود. اتفاقا مثال خیلی خوبی بود.

ایراد اصلی این است: شما دنباله‌ای از ناموجودها را که ابتدا و انتها دارد با دنباله‌ای از ممکن الوجودها که فقط انتها دارد یکسان می‌دانید و می‌گویید چون این نیست آن نیست. چه طور دو دنباله‌ای که ویژگی متفاوت دارند یکسان می‌دانید. این ایراد ریاضی هم ندارد که کسی نگران شود.

لیست اسامی هم مثال خیلی خوبی است که این موضوع را روشن می‌کند.

ع 110;725885 نوشت:
جواب آن را هم در تاپیک جدید بنویسید.

همین جا بهتر است. آن یکی تخصصی برای بررسی اشکالات است.
ع 110;725885 نوشت:
ابتدایش در منفی بی نهایت است

دنبالۀ اعداد منفی، ابتدا ندارد. منفی بی‌نهایت هم در این دنباله قرار ندارد. ربطش هم این است که این دنباله قابل تطابق با دنبالۀ تسلسل علل است. یعنی 1- را بر معلول آخر منطبق می‌کنیم، 2- را بر معلول یکی مانده به آخر و... . این دو دنباله قابل تطابقند. حالا آن استدلال شما برای رد تسلسل خواه ناخواه دنبالۀ اعداد را هم رد خواهد کرد.
شما می‌گویید کوچک‌ترین عضو این اعداد را، که با x نشان می‌دهیم (و ربطی به منفی بینهایت ندارد)، وجود ندارد، پس 1+x هم وجود ندارد! پس 2+x هم وجود ندارد و همین طور جلو می‌آییم تا برسیم به 2- و در نهایت 1-. پس هیچ کدام از اعضای دنباله وجود ندارند! بهتر بیندیشید می‌بینید که این برهان نیست و به زبان شما مغالطه است.
ع 110;725885 نوشت:
ای کاش بیشتر ارتباط این مطلب را با تسلسل در علل را توضیح می دادید!

آن قدر روشن بود که فکر نمی‌کردم توضیح بخواهد. احتمالا شما با این پیش فرض که من اشتباه می‌کنم و می‌خواهم مسأله را به ریاضی و.. بکشانم به آنچه گفته می‌شود نمی‌اندیشید.

سلام

irancplusplus;725997 نوشت:
مثال که جای بحث ندارد. برای روشن شدن مطلب بود. اتفاقا مثال خیلی خوبی بود.
مثال اگر مثال نقض باشد جای بحث دارد و اگر مثال تطبیقی باشد می شود از کنارش گذشت، شما درصدد مثال نقض بودید که نقش کلیدی در بحث ایفا می کند پس باید بحث شود. در غیر این صورت (اگه مثال نقض نبود) که اصلاً صلاحیت رد حرف من را نداشت. پس نمی توانست ردی بر حرفم باشد.

irancplusplus;725997 نوشت:
ایراد اصلی این است: شما دنباله‌ای از ناموجودها را که ابتدا و انتها دارد با دنباله‌ای از ممکن الوجودها که فقط انتها دارد یکسان می‌دانید و می‌گویید چون این نیست آن نیست. چه طور دو دنباله‌ای که ویژگی متفاوت دارند یکسان می‌دانید.
کی ما چنین کاری کردیم؟!

irancplusplus;725997 نوشت:
حالا آن استدلال شما برای رد تسلسل خواه ناخواه دنبالۀ اعداد را هم رد خواهد کرد.
شما می‌گویید کوچک‌ترین عضو این اعداد را، که با x نشان می‌دهیم (و ربطی به منفی بینهایت ندارد)، وجود ندارد، پس 1+x هم وجود ندارد! پس 2+x هم وجود ندارد و همین طور جلو می‌آییم تا برسیم به 2- و در نهایت 1-. پس هیچ کدام از اعضای دنباله وجود ندارند! بهتر بیندیشید می‌بینید که این برهان نیست و به زبان شما مغالطه است.
من اصلاً مطلب را این طور نگفته ام؛ من از اول سلسله بحث کردم نه از آخر که معلول است، اصلاً اگر از آخر بحث می کردم دلیلم در حد یک فاجعه می شد. لطفاً دقت کنید و دوباره ملاحظه کنید!

irancplusplus;725997 نوشت:
آن قدر روشن بود که فکر نمی‌کردم توضیح بخواهد. احتمالا شما با این پیش فرض که من اشتباه می‌کنم و می‌خواهم مسأله را به ریاضی و.. بکشانم به آنچه گفته می‌شود نمی‌اندیشید.
این طعنه نشان می دهد که از نقدهای من در مواجهه با بحث ناراحت شدید. پس عرض میکنم: من از این که از دست بنده ناراحت بشید از صمیم دل متاسف و ناراحتم ولی خدا کند در حین ناراحتی کمی به حرف هایم فکر کنید شاید نقدم درست باشد. عرض شرمندگی ما را هم بپذیرید!

irancplusplus;725997 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط ع 110 نمایش پست ها
جواب آن را هم در تاپیک جدید بنویسید.
همین جا بهتر است. آن یکی تخصصی برای بررسی اشکالات است.
لایه پنهان این حرف این است که: حرف های من غیر تخصصی است؟! چشم! ما اصلاً وارد آن تاپیک نمیشویم؛ فقط شما شاکی نشو!

نقل قول:
کی ما چنین کاری کردیم؟!

استدلال شما این را می‌گوید:
نقل قول:
اگر سلسله ای علت اول و نخستین نداشته باشد، علت دوم (دومین موجود سلسله) هم نخواهد داشت؛ زیرا دومین موجود معلول اولین موجود است و این در حالی است که سلسله بی نهایت فاقد اولین موجود است؛ اگر دومین موجود نباشد سومین موجود (سومین علت) هم که معلول دومین موجود است هرگز موجود نخواهد شد، اگر همین طور ادامه بدهیم می گوییم: هزارمین موجود هم وجود نخواهد داشت چون می بایست او وجودش را از نهصد و نهمین موجود می گرفت در حالی که وجود نهصد و نهمین موجود منتفی است. همین طور ادامه که بدهیم به این نتیجه خواهیم رسید که: هیچ موجودی در سلسله بی نهایت از علت و معلول تحقق نخواهد یافت (موجود نخواهد بود) پس این سلسله هرگز موجود نخواهد شد.


وگرنه چه طور نتیجه گرفته‌اید که
همین طور ادامه که بدهیم به این نتیجه خواهیم رسید که: هیچ موجودی در سلسله بی نهایت از علت و معلول تحقق نخواهد یافت

ع 110;726254 نوشت:
من از اول سلسله بحث کردم نه از آخر که معلول است، اصلاً اگر از آخر بحث می کردم دلیلم در حد یک فاجعه می شد. لطفاً دقت کنید و دوباره ملاحظه کنید!

اول سلسله همان x است که وجود ندارد. آخرش هم 1- است.

irancplusplus;726265 نوشت:
اول سلسله همان x است که وجود ندارد. آخرش هم 1- است.
در این جا اول سلسله بی نهایت را x نامیده اید. اولا من می گویم. سلسله بی نهایت، اول ندارد. ثانیا در پیام اخیر می گویید: آخر سلسله که کوچک ترین عضو است X می نامیم:
ع 110;726254 نوشت:
شما می‌گویید کوچک‌ترین عضو این اعداد را، که با x نشان می‌دهیم
بالاخره این X لامذهب اول سلسله است یا آخرش؟! من با این طرز نوشتن شما گیج شدم. من این طور چطور متوجه منظور شما بشم؟! اصلاً حرف قبلی شما با حرف های که در آنها x را آن طور معنا کرده بودید ربطی به حرف های من نداشت و من هم نوشتم: کی ما این طور کردیم. الآن برای توجیه اش x را شکل دیگر معنا کردید اصلاً نمی گویید: که آن حرف قبلی اشتباه بود!!!
حرف آخر: شما متاسفانه حرفتان واضح نیست. اما سلسله اعداد ربطی به سلسله علت و معلول ندارد؛ زیرا علت هم در خارج هست و هم در ذهن. در عالم خارج آتش، حرارت را ایجاد می کند ولی عدد صرفاً تحلیلی و ذهنی است به علاوه هیچ وقت دیده نشده که عددی دیگری را خلق کند. به خلق دقت شود.
این که می گوییم: عدد ذهنی است یعنی وقتی می گوییم: سه نفر آدم. در عالم خارج سه نفر هستند که یکی پدر دیگری است و دیگری هم پدر سومین شخص است(فرزند و پدر و پدر بزرگ) در عالم واقع ما تنها با سه نفر روبرویم دیگر کنار آنها یک موجود خارجی به شکل یک قلنبه و مستقل قرار ندارد که اسمش عدد سه باشد. ما در واقع تنها انسان را می بینیم. عدد را با تحلیل می فهمیم.
اما عدد عدد دیگری را ایجاد نمی کند: یعنی همان گونه که آتش حرارت را ایجاد می کند عدد سه باعث خلق عدد بعدی اش نمی شود به این صورت که از دل عدد سه چیزی مثل حرارت بیرون بزند. زیرا علیت خارجی است نه ذهنی و حاکی از غیر.
لطفا این حرف ها را متوجه شوید بعد نقد کنید!

irancplusplus;726265 نوشت:
وگرنه چه طور نتیجه گرفته‌اید که
همین طور ادامه که بدهیم به این نتیجه خواهیم رسید که: هیچ موجودی در سلسله بی نهایت از علت و معلول تحقق نخواهد یافت

جواب این سوال را بدهید.

این مقاله رو پیدا کردم که هر چند مطالبی که در مورد ریاضیات و وجود می‌گوید چندان قالب قبول نیست اما لااقل سخنان منطقی‌تری می‌گوید:
http://www.ensani.ir/fa/content/180221/default.aspx

به خصوص صفحۀ 57 (یا همان 12) را ببینید که در مورد رابطۀ سلسلۀ اعداد و تسلسل سخن گفته که خوب است.

irancplusplus;685841 نوشت:
سلام
چرا می‌گویید تسلسل در علل باطل است در حالی که از نظر منطقی ایرادی به آن وارد نیست. ممکن است دنباله‌ای بی نهایت چیز(ممکن الوجود) باشند که هر عنصر از دنباله عنصر بعدی را به وجود آورده باشد و نابود شده باشد و آن بعدی، عنصر بعد را به وجود آورده و نابود شده باشد و الی آخر.

محال بودن تسلسل بینهایت چیزیه که تقریبا همه انسانها به صورت پیشفرض به درستی اون رای می دن تا به درستی نقیضش. همون طور که بسیاری از فلاسفه هم اون رو قریب به بداهت دونستند. اما اگر کمی تحلیلی تر بررسی کنیم، در مجموع برای محال بودن تسلسل دو، سه یا چهار شرط ذکر کردن.

1- ترتب (به دنبال هم آمدن اجزاء سلسله) 2 و 3- اجتماع و ترتب (وجود همزمان اجزاء سلسله) 4- صعودی نبودن (متناهی نبودن از طرف علل)

این که چرا این شروط مطرح و مورد پذیرش واقع شدن یک بحثه. بحث دیگه دلایلیه که در محال بودن سلسله آورده شده. دلایل زیادی هستن که من چند دلیل رو به ترتیبی که ملاصدرا ذکر کرده میارم و اشکال مطرح استدلال در نظریه مجموعه ها رو هم زیرش می نویسم.

1- برهان طرف و وسط
اگر سلسله ای فرض شود که دارای سه جزء باشد، بدین صورت که جزء اول علتِ جزء دوم و جزء دوم در عین حال که معلول جزء اول است علت جزء سوم باشد و جزء سوم معلول جزء دوم باشد، از مقایسه سه جزء سلسله، اوصاف خاصی برای هریک از اجزا پدید می‌آید.
بدین ترتیب که جزء اول، علت بی واسطه جزء دوم و علت باواسطه و بعید برای جزء سوم است و فقط دارای وصف علیت است و به معلولیت متصف نیست.
جزء دوم، عنصر واسطه است که معلول جزء اول و علت جزء سوم است.
جزء سوم معلول دو جزء قبل است و علت چیزی نیست.
بنابراین، جزء اول یک طرف سلسله وجزء سوم طرف دیگر سلسله و جزء دوم که وصف علیت و معلولیت دارد، وسط سلسله است.
چنانچه بر تعداد اجزای سلسله افزوده شود، در حقیقت بر تعداد وسط در سلسله افزوده خواهد شد و در این حال هر جزئی که وسط است، ویژگی عنصر وسط، یعنی داشتن دو وصف علیت و معلولیت، را خواهد داشت.
چون تضایف میان طرف و وسط، ملازمت آن‌ها را از حیث وجود و عدم و قوه و فعل اقتضا می‌کند، هرگاه وسط موجود باشد طرفین نیز باید موجود باشد.
اما فرض سلسله ای با اجزای نامتناهی مستلزم آن است که وسط بدون طرف موجود باشد و این امر بنا بر تضایف وسط و طرف محال است.
پس سلسله ای مرکّب از اجزای نامتناهی محال است، زیرا مستلزم محال، محال است. -ویکی فقه

این فرض که وجود هر وسطی (عضوی که هم معلول و هم علته) با وجود طرفین (عضوی که تنها معلول یا علته) تضایف داره، فرضیه که در مجموعه های متناهی برقراره. در مقابل در مجموعه های نامتناهی علیرغم وجود وسط حداقل یکی از طرفین رو نداریم. اما برهان برای نگه داشتن طرفین سعی در "استقرای ریاضی" خفی یک قضیه در مجموعه های متناهی به همون قضیه در مجموعه های نامتناهی می کنه تا به تناقض برسه. چنین استقرایی در ریاضی صحیح نیست.

2- برهان تطبیق
اگر سلسله ای نامتناهی فرض شود که تعدادی از اجزای آن از طرف متناهی آن کم گردد، می توان دو سلسله فرض کرد: سلسله کامل قبل از کم شدن اجزای آن و سلسله ناقص یعنی همان سلسله بعد از کم شدن تعدادی از اجزایش.
آنگاه اگر دو سلسله مفروض از طرف متناهی به طرف نامتناهی آن‌ها بر یکدیگر تطبیق شود، چنانچه به ازای هر جزء از سلسله کامل، جزئی در سلسله ناقص باشد، در این صورت تساوی کل و جزء لازم می‌آید که مستلزم تناقض و محال است، یعنی لازم می‌آید که بود و نبود اجزایی که از سلسله کم شده است یکسان باشد و سلسله ناقص که نسبت به سلسله کامل (قبل از کم شدن) در حکم جزء آن است، با کل (سلسله کامل قبل از کم شدن) یکسان باشد. -ویکی فقه


شرط لازم برای تساوی دو مجموعه، "تساوی" یک به یک اعضای این دو مجموعه هستن. با توجه به تشخص اعضای مجموعه ها، مجموعه ناقص و کامل متساوی نخواهند بود. اما اشکال کجاست؟ خلط بین دو مفهوم تساوی و کاردینالیتی (اندازه) مجموعه. این دو مجموعه صرفا دارای اندازه ای یکسان هستن و نه مساوی.

در مورد مثال هایی که آورده می شه مثل مثال دونده ها:

نقل قول:

آن عللی که طبیعیات وجودشان را قبول دارد و وجودش برای آن علم محرز و ثابت است مورد قبول حکما نیست و نام علت‌ روی آنها نمی‌گذارند و آنها را خارج از بحث خود می‌شمارند ، و می‌گویند ما که می‌گوئیم تسلسل علل غیرمتناهیه محال است منظور معدات نیست ، معدات‌ غیرمتناهی محال نمی‌باشد . این را حکما صریحا می‌گویند که علل معده‌ غیرمتناهی محال نیست .

این مثال مثالی از سلسله وجودی نیست. من فکر نمیکنم مثال زدن از سلسله علل زمانی (معده) برای اثبات محال بودن تسلسل نامتناهی در سلسله وجودی کار درستی باشه. همون طور که مثلا برای بررسی خواص مرکبات نمیشه از گوجه فرنگی مثال زد.

خوب دو نکته هست:
اول این که در مورد این نوع از سلسله گفته اند:
آن عللی که طبیعیات وجودشان را قبول دارد و وجودش برای آن علم محرز و ثابت است مورد قبول حکما نیست و نام علت‌ روی آنها نمی‌گذارند و آنها را خارج از بحث خود می‌شمارند ، و می‌گویند ما که می‌گوئیم تسلسل علل غیرمتناهیه محال است منظور معدات نیست ، معدات‌ غیرمتناهی محال نمی‌باشد . این را حکما صریحا می‌گویند که علل معده‌ غیرمتناهی محال نیست .

علل ایجادی غیرمتناهی محال است . پس اول باید وجود این علل ایجادی را بتوانیم اثبات کنیم تا بعد برویم‌ بر سر متناهی یا عدم تناهی آن . آنچه وجودش در طبیعیات ثابت است‌ تسلسل و ترتیب غیرمتناهی آنها را محال نمی‌دانیم ، و آن چیزی را که باید حکما با برهان ثابت کنند ، تسلسل غیرمتناهی آنها محال است . ما چه‌ دلیلی بر اصل وجود آن علل داریم تا بعد وارد این مطلب بشویم که آیا تسلسل آنها محال است یا نیست - مرتضی مطهری، درسهای الهیات شفا

ثانیا، برای این که اثبات کنیم وجود چیزی محاله تنها روش اینه که نشون بدیم فرض وجود اون چیز "لزوما" مستوجب تناقض منطقیه. در مورد این مثال اگر کسی معتقد باشه تنها حالتی که برای این سلسله می شه در نظر گرفت حالتیه که همه اعضا ایستاده باشند، خوب طبیعتا به این نتیجه می رسه که هیچ یک از دونده ها شروع به حرکت نمی کنند.

حالت دیگه ای رو ممکنه کسی فرض کنه (که تصمیم در مورد درستی و نادرستی این فرض با شما) که در این سلسله تمام دونده ها در حال دویدن هستند. این فرض مکمل فرض اوله. ایضا تناقض منطقیی هم درش وجود نداره.

اشکالاتی را که بر برهان‌هایی که آورده‌اید، وارد کردید دقیق و درست هستند. ظاهرا تأیید می‌کنید که کسانی این برهان‌ها را آورده‌اند ضعف منطقی داشته‌اند و متوجه اشکال برهانشان نمی‌شدند. لیست کامل‌تری از برهان‌هایی که به آن‌ها اشکال وارد بود با پیغام خصوصی برایتان لینک می‌کنم.

آورورا;732648 نوشت:
این مثال مثالی از سلسله وجودی نیست. من فکر نمیکنم مثال زدن از سلسله علل زمانی (معده) برای اثبات محال بودن تسلسل نامتناهی در سلسله وجودی کار درستی باشه. همون طور که مثلا برای بررسی خواص مرکبات نمیشه از گوجه فرنگی مثال زد.

در مورد مثال دونده‌ به نظر من اشکال شما وارد نیست. بلکه اشکال دیگری بر آن وارد است که در پست‌های قبلی و نیز در لینکی برایتان می‌فرستم توضیح داده‌ام.

آورورا;732648 نوشت:
ما چه‌ دلیلی بر اصل وجود آن علل داریم تا بعد وارد این مطلب بشویم که آیا تسلسل آنها محال است یا نیست - مرتضی مطهری، درسهای الهیات شفا

کسی ادعا نکرده که چنین سلسله‌ای موجود است. اما مدعیان باطل بودن تسلسل ادعا می‌کنند که چنین سلسله‌ای موجود نیست. سوال این است که استدلالشان چیست.

البته در نظریۀ مجموعه‌های فرانکلین تسرملو عدم وجود سلسله‌ای به این شکل را به عنوان یک اصل پذیرفته‌اند. ولی این به معنی وجود دلیل منطقی برای رد آن در دنیای حقیقی نیست.

آورورا;732648 نوشت:
در مورد این مثال اگر کسی معتقد باشه تنها حالتی که برای این سلسله می شه در نظر گرفت حالتیه که همه اعضا ایستاده باشند، خوب طبیعتا به این نتیجه می رسه که هیچ یک از دونده ها شروع به حرکت نمی کنند.

حالت دیگه ای رو ممکنه کسی فرض کنه (که تصمیم در مورد درستی و نادرستی این فرض با شما) که در این سلسله تمام دونده ها در حال دویدن هستند. این فرض مکمل فرض اوله. ایضا تناقض منطقیی هم درش وجود نداره.


دقیقا اشکال وارد بر مثال دونده همین است. در واقع موجودیت این دنبالۀ نامتناهی را می‌شود به دو شکل در نظر گرفت:
1) موجود است در حالی که جریان دویدن‌ها در آن وجود دارد.
2) موجود است و همه ایستاده‌ و ساکنند.
یعنی جریان داشتن خصوصیتی از خصوصیات وجود چنین دنباله‌ای است. این طور نیست که دنباله برای موجودیت نیازمند این باشد که از ابتدا ساکن باشد و بعد جریان گرفته باشد. بلکه می‌توان تصور کرد که جریان در آن با وجود آن قرین است یا با کلمات ساده: جریان از ابتدای وجود در آن بوده است. وجود ِ در جریان، برای جریان داشتن خود دلیل نمی‌خواهد چون دلیل این جریان همان وجود آن دنباله است. پس اگر این دنباله واجب الوجود باشد، جریان داشتنش هم که از خصوصیات وجود آن است و دلیلی جز خود وجود دنباله نخواهد داشت و این از نظر منطقی اشکالی ندارد.

http://www.askdin.com/thread49399.html
جمع بندی -1
سوال :
چرا گفته می‌شود تسلسل باطل است؟

پاسخ :
در تبین مسله باید به طور جامع مطالبی بیان گردد ولی قبل از همه
باید اشاره شود که هیچ برهانی با صرف این ادعا که « نتیجه اش قابل درک نیست »، مردود نمی شود.آنچه برای یک برهان اهمیت دارد، این است که مقدماتش صحیح باشند. اگر این اتفاق افتاد ، پذیرش نتیجه امری قهریست، خواه تصورش به عقل نزدیک، خواه دور باشد.
مثلا اگر یقین به رطوبت و میعان چیزی داشتید و یقین هم داشتید که هر مرطوب مایعی آب است، شک در آب بودن آن چیز، منطقی نخواهد بود، هر چند از نظر تصور عقلی ـ نه یک قاعده مشخص ـ بعید به نظر برسد.
وقتی در مقدمات تسلسل علل، پذیرفتید که فلان علت، ممکن الوجود است، یعنی وجودش را الزاما باید از موجود دیگری گرفته باشد، از نظر عقلی باید بپذیرید که علت فوقش، وجودش را از علت دیگری نگرفته یا یکی از وجودهای فوق او چنین است، یعنی وجود مال خودش است و از دیگری نگرفته است.
بنا بر این اولا ادعا می کنیم که ادامه یک وجود سرگردان دست به دست شده، تصورش سخت تر از تصور موجودی است که وجود سرگردان را از بلاتکلیفی و بی صاحبی نجات دهد.
ثانیا بر فرض که تصور و درک آن سخت باشد، می گوییم آنچه برای صحت و سقم قضایا به عنوان یک امر دقیق و علمی مطرح است، منطقی بودن آن است .علم منطق به این جهت ضرورت پیدا کرد که معیاری برای صحت و سقم قضایا به نام « نزدیکی و دوری از ذهن » معتبر نبود، زیرا این معیار کاملا سلیقه ای و شخصی است. یک قضیه در اذهان گوناگون از نظر نزدیکی و دوری از ذهن، حالات گوناگون دارد.
در بطلان تسلسل آن چه مهم است، صحت مقدمات آن است. اگر این امر محقق شد، مانند هر برهان دیگری، تن دادن به نتیجه امری لازم و قهری است.
فلاسفه هر یک به سهم خود برای ادله ابطال تسلسل اقدام کرده اند، به گونه ای که برخی مانند فخر رازی، برای ‏بحث از ابطال تسلسل، فصل مخصوصی منعقد کرده است . در آن فصل جهت اثبات استحاله تسلسل سه برهان ‏اقامه نموده است. سپس کلیه اشکال هایی که ممکن است بر آن براهین وارد شود، مطرح کرده ؛ با نقض و ابرام ‏فراوان، چنان که شیوه مخصوص وی است، به آن ها پاسخ داده است.‏
کلیه براهین ذکر شده در مورد بطلان تسلسل در علل، هنگامی می تواند بر ‏عدم تناهی تسلسل دلالت داشته باشد که سلسله را در جهت تصاعد و علیت در نظر بگیریم، به این ترتیب هیچ ‏یک از براهین مزبور بر عدم تناهی در جهت تنزل و معلولیت دلالت ندارند. یعنی مفاد براهین بطلان تسلسل این ‏است که سلسله علت ها و معلول ها از ناحیه علت هرگز نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد . ناچار به علتی که خود ‏معلول نیست، منتهی می گردد . در آن جا سلسله قطع می شود. ولی این سلسله از ناحیه معلول حد ايستا ندارد . لازم ‏نیست که سلسله به معلولی معین منتهی گردد و در آن جا رشته تسلسل گسسته شود.‏
دلیل تفاوت این است که در کلیه براهین بطلان تسلسل دو شرط اساسی را که عبارتند از: 1- ترتب 2- اجتماع ‏علل معتبر می دانند؛ زیرا بدون اعتبار این دو شرط برهان ناقص خواهد بود. بنابراین در سلسله تصاعدی علت ها ‏و معلول ها کلیه علل مترتبه بر حسب فرض و مرتبه ذات معلول، موجود می باشند . تقدم آن ها فقط به اعتبار تحلیل ‏عقل است، ولی در سلسله تنازلی معلول ها، کلیه معلول های مترتب در مرتبه ذات علت موجود نیستند. این از ‏آن جهت است که معلول همواره از حیث نقص در وجود و محاط بودن نسبت به علت هرگز نمی تواند در مرتبه ‏ذات علت قرار گیرد؛ ولی علت از جهت کمال وجودی و محیط بودن به مادون خود در مرتبه ذات معلول موجود ‏است و آن را فراگرفته است. به این ترتیب دو شرط اساسی ترتب و اجتماع علل در سلسله تصاعدی از ناحیه علل ‏می تواند معتبر باشد؛ ولی در سلسله تنازلی از ناحیه معالیل نمی تواند تحقق پیدا کند.‏
یکی از ادله ابطال تسلسل قاعده « الزائد علی المتناهی بقدر المتناهی متناهی » است که در این جا به بیان آن بسنده ‏می کنیم:‏
اگر برای ممکنات سلسله ای از علت ها و معلول ها را در نظر بگیریم و آن سلسله به یک مبدا که واجب بالذات ‏است، منتهی نگردد، سلسله ای از علت ها و معلول ها تا بی نهایت به طور بالفعل تشکیل خواهد شد. در این هنگام ‏اگر تعدادی معین از آحاد را که به طور مثال ده عدد است، از سلسله بکاهیم و پس از کاهش ده واحد از سلسله، آن ‏را با حالت پیش از کاهش مورد مقایسه و سنجش قرار دهیم، یکی از سه حالت پیش می آید که به ترتیب عبارتند ‏از‎:‎
‏1‏‎- ‎عدد سلسله پس از کاهش ده واحد، با عدد سلسله پیش از کاهش آن، مساوی و برابر است‏‎.‎
‏2‏‎- ‎عدد سلسله پس از کاهش ده واحد، کم تر از عدد سلسله پیش از کاهش آن است‏‎.‎
‏3‏‎- ‎عدد سلسله پس از کاهش ده واحد، بیش تر از عدد سلسله پیش از کاهش آن است‏‎.‎
فرض اول و سوم را عقل نمی پذیرد. زیرا در فرض اول لازم می آید کم تر و بیش تر، یا زائد و ناقص، برابر ‏باشند . در فرض سوم لازم می آید که ناقص بیش تر از کامل باشد . بطلان این دو فرض از نظر عقل بدیهی ‏است. فقط فرض دوم، که عدد سلسله پس از کاهش کم تر از عدد سلسله پیش از کاهش باشد، باقی می ماند. در این ‏صورت ناچار یکی از دو سلسله که فرض نموده ایم، بیش تر از دیگری است و زیادتی نیز به مقدار متناهی ‏است . هر چیزی که به مقدار متناهی بر امر متناهی زائد باشد،َ متناهی خواهد بود‏‎.‎
‎ ‎دلیل قاعده این است که زیادتی به مقدار متناهی با امر متناهی ناچار دارای نسبتی است . این نسبت به همان ‏گونه است که یک امر متناهی نسبت به امر متناهی دیگر دارا می باشدَ، در حالی که بین دو امر غیرمتناهی هرگز ‏نمی تواند همان گونه نسبتی که میان دو امر متناهی است، وجود داشته باشد‏‎.‎
این قاعده در کتاب الالف الصغری ارسطو مورد بحث قرار گرفته است. نخستین فیلسوف عرب یعقوب بن اسحاق ‏کندی در باب ابطال غیرمتناهی بودن زمان از این قاعده استفاده کرده و به آن استدلال نموده است. بیش تر ‏متکلمان اسلامی نیز در مقام ابطال تسلسل و اثبات واجب الوجود بالذات هنگام تقریر برهان تطبیق به این قاعده ‏تمسک نموده اند.‏(1)
اما در باره ارتباط مفهوم ازل و ابد ـ که از آن دو با کلمه سرمدیت تعبیر می شود ـ با مفهوم وجوب وجود که از بحث بطلان تسلسل نتیجه گرفته می شود، باید گفت:
ختم شدن سلسله وجودات به واجب تعالی و علیت تامه او برای موجودات دیگر، فی نفسه به معنای ازلیت نیست، هر چند لازمه آن هست، یعنی برخی از راه های اثبات ازلیت ـ و همچنین ابدیت ـ برای خداوند، اثبات وجوب برای خداست.
اکنون به دو تعریف مهم از سرمدیت، که ارتباط آن را با زمان، در بردارند، هم چنین ادله اثبات این دو صفت برای خداوند متعال، اشاره می کنیم، تا مشخص شود که اثبات وجوب برای خدا ـ چنان که نتیجه گرفته اید ـ به معنای این نیست که خدا از نظر زمان اول دارد، تا نتیجه گرفته شود که خدا تنها ابدی است ، نه ازلی.
ازلیت و ابدیت از صفات ذاتی خداوند هستند ،نه از صفات فعل. بر این اساس همانند دیگر صفات ذاتی خداوند در ذات خود ازلی، ابدی و به عبارت دیگر سرمدی است. ازلی و ابدی دو اسم از اسماي حسنای خداوند سبحان هستند ،در صورتی که حالت مصدری این دو اسم یعنی «ازلیت» و «ابدیت» دو وصف از اوصاف او به شمار می­روند.
در عرف متکلمان ازلیت و ابدیت خداوند به دو گونه تبیین و تفسیر شده­ است:
1. برخی ازلیت و ابدیت خداوند را چنین بیان نموده­اند که: خداوند در همه زمان­ها وجود دارد؛ او در گذشته وجود داشته است، اکنون هست و در آینده نیز وجود خواهد داشت(2).
2. بر اساس تفسیر گروهی دیگر از متکلمان، خداوند فراتر از چارچوب زمان است . در عین حال بر زمان و موجودات زمان­مند احاطه دارد(3).
چند نکته در باره تفسیر اول :
الف ) این تفسیر تلقی و برداشت عموم مردم و غالب متکلمان است اما روشن است که تنها تفسیر دوم از سرمدیت خداوند، برداشتی صحیح است ،زیرا مطلق بودن وجود خداوند بدین معناست که ذات او مقید به هیچ حد و قیدی حتی قید زمان نمی­گردد.
ب) زمان از ویژگی­های موجودات مادی و متحرک است ، در حالی که ذات خداوند سبحان از مادیت و حرکت منزه است.
ج) لازمه چنین تفسیری آن است که خداوند موجودی زمان­مند و مقید در چارچوب زمان باشد که بطلان و نادرستی آن آشکار است. چنان که علامه طباطبایی می نویسد: «اگر خداى سبحان ازلى و ابدى زمانى بود، بايد ذات مقدس او هم مانند همه زمانيات، هم در ذاتش و هم در احوالش متغير باشد، چون زمان متغير است، و نسبت به او نيز متجدد مى‏شود،»(4).
اما بنا بر تفسیر دوم، بودن خداوند در زمان گذشته و آینده امری مسامحه­آمیز است. به خاطر محدودیت­های زبان، ناگزیر مسبوق نبودن خداوند به عدم به این صورت بیان می­شود : هیچ زمانی نبوده است که خداوند وجود نداشته باشد. همچنین جاویدان بودن خداوند و لاحق نشدن عدم بر ذات او در زبان و گفتار به این صورت بیان می­شود : خداوند در آینده و در همه زمان­ها وجود خواهد داشت.
دلایل ازلیت و ابدیت خداوند
ازلیت و ابدیت خداوند هم از طریق براهین عقلی قابل اثبات است و هم از طریق ادله نقلی.
دلیل عقلی
1) برهان از طریق وجوب وجود:
این برهان مبتنی بر پذیرش واجب­الوجود و ضروری­الوجود بودن خداوند است. واجب­الوجود بودن خداوند بدین معناست که ثبوت وجود برای او ضروری و سلب وجود از ذات مقدس او ممتنع و محال است. بنابراین وجوب وجود خداوند مستلزم آن است که سلب وجود از ذات او در هیچ فرضی ممکن نباشد . این بدین معناست که ذات الهی نه مسبوق به عدم است و نه عدم به آن لاحق خواهد شد . این چیزی جز ازلی و ابدی بودن خداوند نیست.
خداوند واجب الوجود بالذات است. هر واجب الوجود بالذاتی باید قدیم و ازلی باشد، چون مفهوم واجب الوجود این است که: حقیقت آن قابلیت برای عدم را ندارد .بنا بر این واجب الوجود بودن با حادث بودن ناسازگار است(5).
خواجه نصیر­الدین طوسی برهان مذکور را با این عبارت کوتاه بیان نموده است: « و وجوب­الوجود یدل علی سرمدیته» یعنی وجوب وجود خداوند دلالت بر سرمدی بودن او می­کند(6).
2) برهان از طریق نفی عدم از ذات خداوند:
اگر قابلیت عدم در ذات خداوند راه داشته باشد، قابلیتش برای وجود و عدم یا مساوی است و یا جانب وجود اولویت دارد.
صورت اوّل برای موجود شدن نیازمند مرجح است که واجب بالغیر می‏شود . با واجب الوجود بودن او نمی‏سازد.
در صورت دوم لازم می‏آید یک شی‏ء در عین حالی که ممکن است(قابلیت عدم و وجود را دارد) بالذات اولویت به سوی وجود را داشته باشد و این هم محال است(7).
اگر فرض کنیم که خداوند ازلی و ابدی نیست، به این معناست که ذات او قابلیت عدم را دارد . این قابلیت به دو صورت قابل تصور است:
الف) وجود و عدم برای ذات خداوند مساوی باشد. یعنی خداوند در مقام ذات نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم.
اگر وجود و عدم برای خداوند ضروری نباشد، حکم به ممکن الوجود بودن او نموده ایم . در این صورت خداوند نیز مانند هر ممکن الوجودی برای موجود شدن نیازمند به غیر خود است . واجب الوجود بالغیر و محتاج به علت است ،در حالی که خداوند واجب الوجود بالذات و بی­نیاز مطلق است.
ب) وجود برای ذاتش اولویت و ترجیح داشته باشد.
در این صورت با حکم به جایز بودن راه یافتن عدم در ذات خداوند حکم به ممکن­الوجود بودن او نموده ایم. لازم می آید که یک موجود ممکن الوجود در حالی که وجود و عدم برایش ضرورتی ندارد و نسبتش با این دو مساوی است، وجود برایش اولویت داشته باشد .
بنابراین ذات خداوند سبحان ازلی و ابدی است و به هیچ وجهی عدم در ذات او راه نمی یابد.
3. برهان از طریق قاعده علیت: معدوم بودن موجودی در برهه­ای از زمان، نشانه نیازمندی و ممکن­الوجود بودن آن است . از آن جا که واجب­الوجود خود به خود وجود دارد و نیازمند به هیچ موجودی نیست، همیشه موجود خواهد بود.
در این برهان بر خلاف برهان اول از قاعده علیت استفاده شده است، درحالی که برهان اول با تکیه بر وجوب وجود خداوند به اثبات ازلیت و ابدیت او می پردازد.

پی نوشت ها:
1. غلامحسین ابراهیمی دینانی ، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی ، نشر انجمن حکمت و فلسفه، تهران، ۱۳۵۷ ش ، ج 1 ،ص 137 تا 144 و 220 تا 221 و 198 تا 201.
2. سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، قم، طه، 1383 شمسی، ج 1، ص 253-252؛ ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی، قم، نصایح، 1381 ش، ج 1، ص 152.
3. سبحانی، الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، به قلم محمد مکی عاملی، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1417 قمری، ج 1، ص 183.
4. طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم، 1417 ق، ج‏19، ص 149
5. علامه حلی، باب حادی عشر، تهران، مرکز نشر کتاب، 1341 ش، ص 45-44؛ الالهیات، ج 1، ص 184؛ علامه حلی، مناهج الیقین فی اصول الدین، تحقیق، یعقوب جعفری مراغی، قم، دارالاسوة، 1415 ق، ص 286؛ سیوری، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، تحقیق صفاء الدین بصری، مشهد، مجمع البحوث الدینیة، 1412 ق، ص 55.
6. نصیر الدین طوسی، کشف المراد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، قم، موسسه النشر الاسلامی، 1407 ق، ص 315.
7. فخر رازی، المطالب العالیه، ج1، ص327، نشر.

موضوع قفل شده است