جمع بندی چرا نام امام علی (ع) در قرآن نيامده است؟

تب‌های اولیه

196 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اول باز هم تاکید دارم که جواب شما را باسند داده ام
دوم اینکه حتی در منابعی که شما ذکر کردید فقط اعتقاد به وجود امام و خلیفه دارند، نه اعتقاد به اصول دین بودن آن! این دو فرق دارد. در کجای این منابعی که شما فرمودید گفته اند که امام اصل دین است؟ بلکه گفته اند امام جزئی از دین است (آن هم به معنای خلافت)

اما ما هم تاکید داریم که باید به خدا و سنت رسولش رجوع کرد، این اساس اعتقاد اهل سنت است که هر چیزی را در میان الله و سنت رسول الله جستجو کنند و از بدعت دوری کنند.

دیلایل من که می گویم امام منصوب الله نیست:
اگر بخواهیم این را بگوئیم که امامت عند الله است پس چرا وقتی به گفته شیعه خداوند حکم کرد که علی -رض- امام باشد؛ او به مصلحت بیست و چند سکوت کرد؟
مگر برای عند الله بودن چیزی که در قرآن هست باید سکوت کرد یا در راه آن حتی جان داد؟
پس قطعا حکم امامت حضرت علی عند الله و از قرآن نبوده، چرا که اگر بود ایشان در راه اسلام همه کار می کرد.

خداوند در قرآن امامت را منصوب به شخص خاصی نکرده و در هیچ آیه ای نگفته که بعد از محمد-ص- فلانی امام است. پس به وضوح انتخاب امام مبتنی بر آیه _انما_ بر عهده ناس است و باید در امور آن را با الله و سنت رسوا الله در مواقع اختلاف بررسی کنند.

در مورد سنت:هیچ گاه رسول خدا امام (خلیفه) تعیین ننمود؛ در کجای سنت رسول امامت را تعیین فرموده اند؟ شما مثالی بزنید!!!
وقتی رسالت با حضرت محمد ختم می شود، چه گونه می تواند بعد از آن امامت باشد؟
باز هم تاکید می کنم در اسلام و پس از پیامبر خداوند هرگز امامی تعیین ننمود؛ حال چرا بعضی دوستان به موضوع مقام امامت حضرت ابراهیم می پردازند جای بسی سئوال هست!!!
در قرآن آمده که ما ابراهیم را آزمون های بسیار سنجیدیم و بعد از آن او را به مقام امامت رساندیم! مگر امامان 12 گانه مورد بحث شما در کدامین آزمون الله سنجیده شده اند که می گوئید عند الله است؟

دوستان عزیز لطفا اجازه بدهید بحث من و رسول ادامه پیدا کند.
در مورد دوست عزیزم سید علی
دوست عزیز،
ما گفتیم خلافت حضرت علی را از قرآن بیاور بهانه آوردی
گفتیم از سنت بیاور بهانه آوردی
گفتیم از احادیث اهل سنت بیاور؛ احادیث با ترجمه غلط آوردید
گفتیم از اهل شیعه بیاورید احادیث با سند ضعیف آوردید.

حالا اگر کلامی از خود حضرت علی در نهج البلاغه که کتاب خود ایشان است آوردی که خود را امام بر حق و از جانب الله می دانسته بگو تا بدانیم

دوست عزیز سید علی، در پاسخ به حرف های شما:
سوره مائده/آيه67
اي پيامبر! آنچه را كه خداوند به تو دستور داده، ابلاغ كن.

کجای این آیه در مورد امامت است؟ آیات قبل و بعد آن را بخوان!!! در مورد ایستادگی پیامبر در برابر تند رو های مسیحی و یهودی است که خداوند می فرمائید تو رسالت را ابلاغ کن، ما تو را از شر آنها در امان می گذاریم!

در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس كه مي‌گويد:
كنا نقرأ في زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بأن عليا مولي المومنين.
الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 ـ فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60
پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و اين‌كه امامت به ظالمان نمي‌رسد

بله و ایضا در ادامه میگوید: این حدیث صحیح نیست!!!

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
سوره أنبياء/آيه73
إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
سوره بقره/آيه124

بله و در ادامه الله گفته ما او را به آزمون های سخت آزمودیم و سپس مقام امامت دادیم!!!
سئوال: امامان 12 گانه به کدام آزمون سخت آزمایش شدند؟

خلفائي بعدي اثنا عشر.
12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد.
صحيح بخاري، ج8، ص127 ـ صحيح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص617 و 618

فرمود 12 خلیفه!!! نه 12 امام!!!
آنجا که بحث صلح امام حسن با حضرت معاویه است شیعه می گوید حضرت حسن خلافت را به معاویه داد نه امامت را! اما حالا که به این حدیث می رسیم خلیفه را با امام یکی می دانیم!!!

اگر می خواهی تا ماباقی رو هم تفسیر کنیم؟

دوست عزیز سید علی، در پاسخ به حرف های شما:
سوره مائده/آيه67
اي پيامبر! آنچه را كه خداوند به تو دستور داده، ابلاغ كن.

کجای این آیه در مورد امامت است؟ آیات قبل و بعد آن را بخوان!!! در مورد ایستادگی پیامبر در برابر تند رو های مسیحی و یهودی است که خداوند می فرمائید تو رسالت را ابلاغ کن، ما تو را از شر آنها در امان می گذاریم!

در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس كه مي‌گويد:
كنا نقرأ في زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بأن عليا مولي المومنين.
الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 ـ فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60
پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و اين‌كه امامت به ظالمان نمي‌رسد

بله و ایضا در ادامه میگوید: این حدیث صحیح نیست!!!

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
سوره أنبياء/آيه73
إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
سوره بقره/آيه124

بله و در ادامه الله گفته ما او را به آزمون های سخت آزمودیم و سپس مقام امامت دادیم!!!
سئوال: امامان 12 گانه به کدام آزمون سخت آزمایش شدند؟

خلفائي بعدي اثنا عشر.
12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد.
صحيح بخاري، ج8، ص127 ـ صحيح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص617 و 618

فرمود 12 خلیفه!!! نه 12 امام!!!
آنجا که بحث صلح امام حسن با حضرت معاویه است شیعه می گوید حضرت حسن خلافت را به معاویه داد نه امامت را! اما حالا که به این حدیث می رسیم خلیفه را با امام یکی می دانیم!!!

اگر می خواهی تا ماباقی رو هم تفسیر کنیم؟

خلافت رو در سقیفه شما همین طوری درست کردید
اما امامت رو که ما می گوییم از طرف خداست جان من .....
در ضمن این که چگونه امامت وجود ندارد با این که حضرت ابراهیم طعم این چیز را کشیده است ؟
شما این بحث رو مطالعه کنید :
امامت، اصلى از اصول دین

سؤال: کسانى که امامت را اصلى از اصول دین مى دانند به چه دلائلى استناد کرده اند؟

جواب: علماى امامیه به جز برخى از متأخرین از آنان اتفاق کرده اند بر این که امامت اصلى از اصول دین است.
شیخ محمّدرضامظفّر مى فرماید: «مامعتقدیم که امامت اصلى ازاصول دین است که ایمان، بدون اعتقاد به آن تمام نخواهد بود. و هرگز در آن نمى توان از پدران و اهل خود و مربّیان تقلید نمود، هرچند شخصیت هاى بزرگ و عظیم القدرى باشند، بلکه واجب است نظر و تأمّل در امر امامت، همان گونه که درتوحید و نبوّت واجب است... .
همان گونه که معتقدیم: امامت همانند نبوّت، لطفى است از جانب خداوند متعال. لذا ضرورت دارد که در هر عصرى، امامى باشد هدایتگر که در مجموعه وظایف پیامبر از هدایت بشر و ارشاد آنان به امورى که صلاح و سعادتشان در دنیا و آخرت است، جانشین او گردد. و هر وظیفه اى که براى پیامبر است، از قبیل ولایت عامه بر مردم نسبت به تدبیر شؤون و مصالح آنان، و به پاداشتن عدل و رفع ظلم و عدوات از بین آنان، همه این وظایف بر دوش امام است.
بنابراین، امامت استمرار نبوّت است. و دلیلى که موجب ارسال رسولان و بعثت انبیاست، همان ادله موجب نصب امام بعد از رسولان است.
به همین جهت است که مى گوییم: امامت بدون نصّ از جانب خداوند متعال بر زبان پیامبر یا امام قبل از خود تحقّق نمى یابد. و نیز امامت به اختیار و انتخاب مردم نخواهد بود....»(1)
بر این قول به وجوهى استدلال شده است:
1 ـ نزاعى نیست که امامت، جانشینى پیامبر است، بنابراین از توابع نبوّت و فروع آن است، لذا همان گونه که نبوّت از اصول دین است، امامت نیز از اصول دین مى باشد.
محقق لاهیجى مى گوید: «جمهور امامیه معتقدند که امامت از اصول دین است; زیرا به این نتیجه رسیده اند که بقاى دین و شریعت متوقف بر وجود امام است، همان گونه که حدوث شریعت متوقف بر وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. پس احتیاج دین به امام، همانند احتیاج دین به نبىّ است.»(2)
2 ـ خداوند متعال خطاب به رسولش مى فرماید: { یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...};(3) «اى رسول! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن و اگر چنین نکنى رسالت پروردگارت را نرسانده اى....»
این آیه بنابر نقل شیعه و سنّى، در مورد ابلاغ ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است. امرى که در صورت عدم ابلاغ آن، گویا پیامبر(صلى الله علیه وآله) هیچ یک از وظایف رسالت و نبوتش راانجام نداده است. و این خوددلالت واضحى دارد براین که امامت از اصول دین و اساس آن است که براى ابلاغ آن چنین تأکیدى به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) شده است.
3 ـ خداوند متعال در سوره مائده مى فرماید: { أَلْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دِین};(4) «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را براى شما پسندیدم.»
مطابق روایات شیعه و سنى این آیه بعد از ابلاغ ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)به مردم بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده است.
مفاد آیه آن است که امامت، سبب کامل شدن دین و متمّم نعمت خداوند است. امامت امرى است که خداوند، اسلام را با آن مى خواهد و اسلام بدون امامت هرگز مورد رضایت خداوند نخواهد بود.
4 ـ در حدیث مستفیضى که از شیعه و سنى رسیده پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة الجاهلیة»;(5) «هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
از این حدیث استفاده مى شود که معرفت امام، حقیقتى است که اگر حاصل گردد دین انسان ثابت شده وگرنه دین او دین جاهلیت خواهد بود. حال با این تعبیرات چگونه مى توان گفت که امامت از فروع دین یا اصول مذهب است؟
فخر رازى در خبرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «هر کس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد باید بمیرد; خواه به دین یهودیت و خواه به دین نصرانیت.»(6) که این نشانه اهمیّت اصل امامت است.
5 ـ حاکم نیشابورى به سند خود از حنش کنانى نقل مى کند که شنیدم از ابوذر در حالى که دست خود را به درب کعبه گرفته بود، فرمود: «اى مردم! هر کس مرا مى شناسد من همانم که مرا مى شناسید و هر کس که مرا انکار مى کند من ابوذرم، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: «مثل اهل بیتم مثل کشتى نوح است، هر کس بر آن سوار شود نجات یافته و هر کس از آن تخلّف کند غرق شده است.»(7)
این حدیث دلالت دارد بر این که هرکس قائل به امامت اهل بیت(علیهم السلام) نبوده و آنان را پیشوا ومقتداى خود نداند و در دین به آن ها اقتدا نکند اهل ضلالت بوده و هلاک خواهد شد.
6 ـ از برخى روایات صحاح از اهل سنّت استفاده مى شود که جماعت بسیارى از صحابه بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قهقرى بازگشته و مرتد شدند، و با تأمّل در تاریخ بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) پى مى بریم که سببى براى ارتداد آنان جز اعراض از امر خلافت على(علیه السلام) و شکستن حرمت ولایت آن حضرت نبوده است.
بخارى به سند خود از ابوهریره نقل مى کند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «روز قیامت گروهى از اصحابم را بر من وارد مى کنند، آن گاه آنان را از نزدیک شدن به حوض کوثر باز مى دارند. به خدا عرض مى کنم: بار پروردگارا! اینان اصحاب منند. خداوند در جواب مى فرماید: نمى دانى که بعد از تو چه کردند، آنان به قهقرى باز گشته و مرتد شدند.»(8)
و مى دانیم که این گونه تعبیرات تنها با این سازگارى دارد که امامت از اصول دین به حساب آید.(9)

1. عقائد الامامیه، ص 309.
2. گوهر مراد، ص 333.
3. سوره مائده، آیه 67.
4. سوره مائده، آیه 6.
5. شرح مقاصد، مبحث امامت.
6. رسالة المسائل الخمسون در ضمن مجموعة الرسائل، ص 384.
7. مستدرک حاکم، ج 2، ص 343.
8. صحیح بخارى، ج 8، ص 120.
9. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(1)، ص 61.

نقل قول:
اول باز هم تاکید دارم که جواب شما را باسند داده ام

[="times new roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
برادر بزرگوار شایسته نیست بنده شما را دروغگو بنامم. می شود بفرمایید در کجا شما جواب بنده را دادید ؟ شما همواره بدون دلیل صحبت می کنید و این از ادب بحث به دور است. دوستان عزیز می توانند مراجعه کنند ببینند که شما در جواب سوال من چه گفته اید. این دیگر کتمان ندارد، تا کی می خواهید فقط ادعا کنید ، یک بار هم شده از تعصب دست برداشته و از روی دلیل و منطق صحبت کنید.
نقل قول:
دوم اینکه حتی در منابعی که شما ذکر کردید فقط اعتقاد به وجود امام و خلیفه دارند، نه اعتقاد به اصول دین بودن آن! این دو فرق دارد. در کجای این منابعی که شما فرمودید گفته اند که امام اصل دین است؟ بلکه گفته اند امام جزئی از دین است (آن هم به معنای خلافت)

برادر گرامی اولا بنده منابع معرفی نکردم ، تنها قول یکی از برجسته ترین مفسرین اهل سنت را آوردم ( منابع = چند منبع ) . ثانیا : برادر بزرگوار شما (( وأنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين. )) را چگونه ترجمه می کنید؟ (( رکن من ارکان دین )) به چه معناست ؟ کجای تفسیر آنطور که شما می گویید گفته (( امام جزئی از دین است))؟ چرا نمی خواهید حقایق را ببینید ؟ برادر بزرگوار شما عادت دارید که حقایق را اینگونه کتمان کنید ؟ امیدوارم پاسخی برای سخنان خود داشته باشید ( البته با دلیل ).[/]

نقل قول:
دیلایل من که می گویم امام منصوب الله نیست:
اگر بخواهیم این را بگوئیم که امامت عند الله است پس چرا وقتی به گفته شیعه خداوند حکم کرد که علی -رض- امام باشد؛ او به مصلحت بیست و چند سکوت کرد؟
مگر برای عند الله بودن چیزی که در قرآن هست باید سکوت کرد یا در راه آن حتی جان داد؟
پس قطعا حکم امامت حضرت علی عند الله و از قرآن نبوده، چرا که اگر بود ایشان در راه اسلام همه کار می کرد.

[="times new roman"]برادر بزرگوار من کلی تاکید کردم که به سوال بنده از آیات و روایات پاسخ دهید ، اما شما با طرح شبهاتی بی اساس دوباره در پی این هستید که از پاسخ به سوال اصلی فرار کنید ( البته با سابقه ای که از شما سراغ داریم دیگر عادی است ) . برادر گرامی شما نمی توانید امامت منصوب من الله را از قرآن و سنت رد کنید به دنبال این هستید که با طرح شبهه منکر قضیه شوید ، در حالیکه بنده در اینجا دنبال این هستم که ابتدا مفهوم امامت را در قرآن بیابیم سپس اهمیت امامت را بیان کنیم ، مصادیق امام را بیان کرده و در نهایت به شبهات پاسخ دهیم. شما همه را رها کرده به دنبال شبهه پراکنی هستید ، به قول استاد قزوینی که فرمودند : (( من در نزد مفتی و استاد و علامه و شاگرد وهابیت تنها به یک مبحث برخورد کردم ، همه آنها به اتفاق 20 - 25 تا شبهه دارند و هر جا می روی و هرچه می گویی همان ها را مطرح می کنند . )) برادر بزرگوار این شیوه مناظره و مباحثه نیست ، ما باید قدم به قدم جلو برویم ، اگر شما نمی توانید امامت را با دلیل از قرآن رد کنید شجاعانه اعتراف کنید ، دلیلی ندارد که لقمه را دور سر خود بچرخانید.[/]
نقل قول:
خداوند در قرآن امامت را منصوب به شخص خاصی نکرده و در هیچ آیه ای نگفته که بعد از محمد-ص- فلانی امام است. پس به وضوح انتخاب امام مبتنی بر آیه _انما_ بر عهده ناس است و باید در امور آن را با الله و سنت رسوا الله در مواقع اختلاف بررسی کنند.

[="times new roman"]ببینید برادر بزرگوار شما دوباره ادعایی کرده اید که نه دلیل دارید ونه مدرک. این مورد را خدمتتان پاسخ خواهم داد ولی قبل از آن مطلبی را بیان می کنم، بنده از اینکه شما به سوالات بنده جواب دهید مایوس شده ام و این را نمی دانم بر چه چیزی قائل شوم . شما در همین ابتدای بحث نتوانستید پاسخ درست و صحیحی به سوالات بنده بدهید و هر بار ادعای تازه ای می کنید. امیدوارم روزی خودتان به بی پایه و اساس بودن سخنانتان پی ببرید.
اما در مورد ادامه بحث :
بنده پیشنهاد می کنم که به بررسی آیه 124 سوره بقره بپردازیم.
خداوند در این آیه می فرماید : (( وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ))
در گام اول بنده بدون مراجعه به کتب تفسیری خودتان چند نکته را که از ظاهر آیه بر می آید خدمتتان عرض می کنم و منتظر پاسخ های شما نیز می مانم:
1) در این آیه خداوند مفهوم امامت را بیان می کند.
2) در این آیه مقام امامت از مقام رسالت و نبوت برتر معرفی شده است. در واقع از میان 90 قولی که در مورد این آیه بیان شده است ، 87 تای آن تصریح می کند که ابراهیم( علیه السلام ) پس از نبوت به امامت رسید.
3) خداوند در این آیه بیان می کند که (( من تو را امام قرار دادم .)) . به همین دلیل شیعه می گوید که امامت منصبی الهی است و برخلاف سخن شما منصوب من الله است. همچنانکه خود خداوند تصریح می کند.
4) امامت بر خلاف سخن شما منصبی است که به افراد مخصوص می رسد. چرا که ابراهیم ( علیه السلام ) از خداوند درخواست کرد که به ذریه اش نیز این منصب برسد. اما چون همه ذریه ایشان لیاقت این منصب را ندارد خداوند می فرماید ((لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)). از آنجا که ظلم یک کلمه فراگیر بوده و تقریبا برای تمای گناهان ( چه صغیره و چه کبیره ) استعمال می شود ، پس این منصب تنها از سوی خداوند به افرادی می رسد که کوچکترین ظلم یعنی گناه را انجام نداده باشند.
بنابر این آیه امامت و مفهوم آن در قرآن آمده و انتصابی بودن آن از جانب خدا بیان شده است و این منصب برای کسانی هست که خداوند خود باید آنان را انتخاب کند. حال با توجه به این سخنان :
اگر با سخنان بنده موافق هستید که هیچ ولی اگر چنانچه جنابعالی مطلبی دارید که مخالف سخنان بنده باشد آنرا بیان کنید. مجددا از شما درخواست می کنم که به مبحث بپردازید و از طرح شبهات بی مورد و بی پایه و اساس بپرهیزید. این شبهات تنها موجب انحراف از بحث می باشد.
( لطف کنید در مورد اصول دین بودن امامت نیز در نزد بزرگان اهل سنت پاسخ دهید. )[/]

مشکل بین ما و شما مشکل تحریف منابع است که در موقع مناسب به آن می پردازیم
من گفته ها رو گفتم و شما انکار کردید، بگذارید خوانندگان قضاوت کنند.

اصلا من فرضی را قرار میدهم: فرض می کنیم که امامت آن است که شما می گوئید.
البته فعلا فرض می کنیم!
برای اینکه ثابت کنم فرا فکن کیست این را می گویم.
حال با فرض عند الله هی بودن امامت سئوال اینجاست:
1- ولایت حضرت علی با کدام سند ها عندالله است؟
2- آیا خود حضرت علی ولایتش را عند الله می داند و وصیت فرمودند که بعد از من پسرم امام باشد؟

البته اگر باز هم نگید دارید فرا فکنی می کنید و تفره می روید.
من برای اینکه بحث کوتاه باشد و نتیجه عیان به صورت موقت عقاید شما را در اصول دین قبول می کنم اما به شرطی که در آخر نتیجه به سود شما باشد.
اگر نتیجه به سود ما بود، شما قبول کنید که امامت عندالله نیست.
فکر کنم عادلانه باشد

اعتقاد امام علي به امامت خويش

آيا امام علي عليه السلام ، معتقد به امامت خويش بودند ؟

سؤال كننده : خرداد

توضيح سؤال :
با نام خالق بي همتا :

سلام . سئوالي داشتم كه آيا امام علي (ع) خودشان را امام مي دانستند ؟

لطفا با ذكر سند . وهابي ها به ما ميگن كه چرا امام علي شما هيچوقت خودش رو امام ندونسته ؟ با تشكر .

پاسخ :
بلي ، يكي از شبهاتي كه وهابي‌ها دائم آن را بر زبان مي‌آوردند ، اين است كه امام علي عليه السلام خودش را امام نمي‌دانسته است ، چرا شما شيعيان ، كاسه‌هاي داغ‌تر از آش شده‌ايد و ادعاي امامت آن حضرت را مي‌كنيد ؟

در جواب مي‌گوييم : مطرح كردن چنين شبهاتي ، نشانگر جهل و عدم آگاهي آن‌ها به روايات و سيره امير المؤمنين عليه السلام است . اگر آن‌ها به خودشان زحمت مي‌دادند و كمي تحقيق مي‌كردند ، هرگز چنين شبهه‌اي را مطرح نمي‌كردند . از آن‌جايي كه وهابي‌ها بيشتر نهج البلاغه را معيار و ملاك قرارداده‌اند ، ما به اختصار به چند روايت از كتاب‌هاي اهل سنت و از نهج البلاغه ، بسنده مي‌كنيم .

1ـ ولايت ويژه آل محمّد (ص) است
بعد از آن كه صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را كشتند و با امام علي عليه السلام بيعت كردند ، امام خطبه خواندند و در بخشي از آن فرمودند :

لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ .

كسي را با خاندان رسالت عترت پيامبر (عليه السلام) نميشود مقايسه كرد ، و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود.

عترت پيامبر (ص) اساس دين، و ستونهاي استوار يقين ميباشند، شتابكننده، بايد به آنان باز گردد، و عقب مانده، بايد به آنان بپيوندد . ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصي و وارث رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله هستند .

2 . الآن حق به حقدار رسيد .
الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَي أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَي مُنْتَقَلِهِ .

نهج البلاغة عبده ، ج 1 ، ص 30 و نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) ، الخطبة 2 ص 47 ، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 139 و ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 3 ، ص 449 .

و هم اكنون با قبول ولايت من ، حق به حقدار رسيد ، و حقيقت بجايگاه اصلي خود منتقل گشت .

يعني تا به حال ، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند .

3 ـ علي خلافت را حق مسلم خويش مي دانست
ودر خطبه 6 نهج البلاغه مي فرمايد :

فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّي يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .

به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .

4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب مي‌داند :
روايت بسياري از زبان امام علي عليه السلام وجود كه مي‌فرمايد : " خلافت را از من غصب كردند " . آن حضرت در نامه‌اي به برادرش عقيل مي‌نويسد :

قَدْ أَجْمَعُوا عَلَي حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَي حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي .

همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتي هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندي مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .

نهج البلاغة ، نامه 36 .

و در روايت ديگر مي‌فرمايد :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَي قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَي مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .

نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.

بار خدايا از قريش و تمامي كساني كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مي كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .

ابن قتيبه مي‌نويسد :

أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلي الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

شما اين امر را (خلافت را ) از نصار گرفتيد و در مقابل آن‌ها احتجاج به خويشاوندي با پيامبر كرديد ؛ اما همان را از ما اهل بيت غاصبانه گرفتيد .

اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خويشاوندي باشد ، ما اهل بيت از همه شما به پيامبر نزديك‌تر هستيم .

همچنين ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

اللهم أخز قريشا فإنّها منعتني حقي ، وغصبتني أمري .

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص306 .

خداوندا ! قريش را ذليل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب كردند .

فجزي قريشا عني الجوازي ، فإنهم ظلموني حقي ، واغتصبوني سلطان ابن أمي.

[خداوندا ] قريش را كه به من ظلم و حقم را غصب كردند ، مجازات كن . آنان فرماندهي و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند .

شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص306.

و در روايت ديگري مي‌فرمايد :

أما بعد فإنه لما قبض الله نبيه صلي الله عليه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولياؤه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه أحد ، ولا يطمع في حقنا طامع ، إذ انبري لنا قومنا ، فغصبونا سلطان نبينا ، فصارت الامرة لغيرنا وصرنا سوقة يطمع فينا الضعيف ، ويتعزز علينا الذليل ، فبكت الأعين منا بذلك ، وخشنت الصدور ، وجزعت النفوس . وأيم الله ، لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ويبور الدين لكنا علي غير ما كنا لهم عليه .

شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307 .

چون رسول خدا از اين دنيا رخت بر بست ، گفتم : ما خاندان او و عترت و وارثان او هستيم نه ديگران ،‌ و در امر جانشين وي ، كسي را ياراي جنگيدن با ما نيست ، و هيچ كس نبايد در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن كه خويشان و نزديكان ما از ما دور شدند ، جانشيني پيامبر را غصب كردند و سر رشته امور به دست ديگري افتاد و آن گونه ضعيف شديم كه هر كسي در باره حق ما طمع مي‌كرد و آدم‌هاي پست و ذليل ، عزت فروشي مي‌كردند ؛ چشمان ما اشك ريز شد و سينه‌ها خشن گرديد و ناله‌ها بلند شد . قسم به خدا كه اگر ترس از دو دستگي و اختلاف بين مسلمانان نبود ، و اين كه كفار مسلط شوند و دين نابود شود ، به گونه ديگري رفتار مي‌كردم .

ابن عبد البر در الاستيعاب ، روايت را اين‌گونه نقل مي‌كند :

لما خرج طلحة والزبير كتبت أم الفضل بنت الحارث إلي علي بخروجهم فقال علي [ عليه السلام ] العجب لطلحة والزبير إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلي الله عليه وسلم قلنا نحن أهله وأولياؤه لا ينازعنا سلطانه أحد فأبي علينا قومنا فولوا غيرنا وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغيرنا فصبرنا علي بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خيرا ثم وثب الناس علي عثمان فقتلوه ثم بايعوني ولم استكره أحدا وبايعني طلحة والزبير ولم يصبرا شهرا كاملا حتي خرجا إلي العراق ناكثين اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 2 - ص 497 – 498 .

پس از آن كه طلحه و زبير عهد شكني كردند و به گروه دشمنان علي (عليه السلام) پيوستند ، ام الفضل دختر حارث نامه‌اي به علي عليه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه كرد . علي عليه السلام فرمود :

از طلحه و زبير تعجب مي‌كنم ؛ زيرا پس از وفات پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتيم : ما خاندان و سر پرست امور هستيم ، و كسي نبايد در اين امر با ما مخالفت كند ؛ ولي خويشان ما سر پيچي و كوتاهي كردند و ديگران را بر ما ترجيح دادند ، به خدا قسم كه اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت كفّار و نابود شدن دين نبود طوري ديگري برخورد مي كرديم . بر سختي‌ها صبر كرديم كه به لطف خدا براي خير بود .

5 ـ اعراض مردم براي علي (ع) غير قابل باور بود
و در نامه خود به مردم مصر مي نويسد :

فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ

نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلي أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .

به خدا سوگند باور نمي كردم و به ذهنم خطور نمي كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاي رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگراني من ، روي آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ؛ ولي من زير بار اين چنين بيعتي كه شاخصه هاي ديني نداشت نرفتم ، تا آنجا كه ديدم گروهي ، از اسلام برگشته و براي نابودي دين محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به ياري اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيري در دين باشم و يا نابودي آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاي چند روزه دنياست ، وبه زودي ايّام آن مي گذرد چنانكه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاي ابر كه زود پراكنده مي گردد.

پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، ودين استقرار يافته و آرام شد .

6 . ابوبكر نيز به حقانيت من آگاه بود
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ.

نهج البلاغه، خطبه 3.

آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامۀ خلافت را بر تن كرد ؛ در حالي كه مي دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامي ، چون محور سنگ هاي آسياب است (كه بدون آن آسياب حركت نمي كند) او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد .

7. امام علي عليه السلام خودش را احق به خلافت مي‌دانست
و من خطبة له(عليه السلام) لما عزموا علي بيعة عثمان :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم ، سوگند به خدا ! به آن چه انجام داده ايد گردن مي نهم ، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد ، و از هم نپاشد ، و جز من به ديگري ستم نشود ، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم ، و از آن همه زر و زيوري كه به دنبال آن حركت مي كنيد ، پرهيز مي كنم .

ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة مي‌نويسد :

فقال علي كرم الله وجهه : الله الله يا معشر المهاجرين ، لا تخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره وقعر بيته ، إلي دوركم وقعور بيوتكم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقه ، فوالله يا معشر المهاجرين ، لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بسنن رسول الله ، المضطلع بأمر الرعية ، المدافع عنهم الأمور السيئة ، القاسم بينهم بالسوية ، والله إنه لفينا ، فلا تتبعوا الهوي فتضلوا عن سبيل الله ، فتتزدادوا من الحق بعدا . فقال بشير بن سعد الأنصاري : لو كان هذا الكلام سمعته الأنصار منك يا علي قبل بيعتها لأبي بكر ، ما اختلف عليك اثنان .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) فرمود : اي گروه مهاجران ! خدا را خدا را در نظر بگيريد ، رهبري پس از محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خانواده‌اش بيرون نبريد تا به خانه‌هاي خودتان وارد شود ، و كساني كه شايستگي رهبري پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را دارند از اين مقام دور نكنيد ، به خدا قسم ! اي گروه مهاجران ،‌ ما سزاوارترين افراد به رهبري و جانشيني پيامبريم ؛ زيرا خاندان و اهل بيت او هستيم ، و ما از شما شايسته‌تريم ؛ زيرا ما خوانندگان كتاب خدا ، آشنايان به دين و فقه در احكام خدا ، دانا به سنت‌هاي رسول خدا ، آگاه در امر حكومت‌داري ، دور كننده زشتي‌ها از زندگي مردم ، و حكومت و رهبري به عدالت در بين مردم هستيم . پيرو هواي نفس نباشيد كه شما را از راه خدا و حق دور مي‌كند .

بشير بن سعد انصاري گفت : اي علي ! اگر انصار اين سخنانت را قبل از بيعت آنان با ابوبكر مي شنيدند ، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمي‌كردند و همه پيرو تو شده و پشت سر تو حركت مي‌كردند .

8 . علي (عليه السلام) ابوبكر را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود مي داند
بخاري و مسلم در كتاب صحيح خود ضمن بيان داستان اعتراض صديقه طاهره ( عليها السلام ) به ابوبكر در قضيه فدك و ممانعت وي در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (عليها السلام) از ابوبكر و سخن نگفتن حضرت با وي تا آخر لحظه عمر نوشته اند :

علي (عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) به ابوبكر گفت :

"تو در حق من استبداد كردي و به خاطر جايگاه من با رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) خلافت حق مسلم من بود " كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن علي (عليه السلام)سرازير گشت

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَي لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا حَتَّي فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ

صحيح البخاري ، ج 5 ، ص82 ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر.

در صحيح مسلم آمده :

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَحْنُ نَرَي لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يَزَلْ يُكَلِّمُ أَبَا بَكْرٍ حَتَّي فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْر .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 154 ، كتاب الجهاد ، باب قول النبي (ص) لانورّث ما تركناه صدقة .

9 . من با شما بيعت نمي‌كنم ، شما براي بيعت با من سزارواتريد :
ثم إن عليا كرم الله وجهه أتي به إلي أبي بكر وهو يقول : أنا عبد الله وأخو رسوله ، فقيل له بايع أبا بكر ، فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولي بالبيعة لي.

الامامة والسياسة ، بتحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 18.

هنگامي كه علي ( عليه السلام ) را نزد ابوبكر آوردند ، فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستم . گفتند : با ابوبكر بيعت كن ، فرمود : من از همه شما براي خلافت شايسته‌ترم ، با شما بيعت نمي‌كنم ؛ بلكه سزاوار اين است كه شما با من بيعت كنيد .

10 . استدلال علي ( عليه السلام ) به همانند آن‌چه مهاجرين بر انصار استدلال كردند :
ألستم زعمتم للأنصار أنكم أولي بهذا الأمر منهم لما كان محمد منكم ، فأعطوكم المقادة ، وسلموا إليكم الإمارة ، وأنا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به علي الأنصار نحن أولي برسول الله حيا وميتا فأنصفونا إن كنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا شما نبوديد كه به انصار گفتيد : چون محمد از ما است ، سزاوارتر به خلافت پس از وي مي‌باشيم ؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقديم شما كردند ، و اكنون من نيز همانند استدلال شما بر آنان مي‌گويم : ما شايسته‌تر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستيم ؛ چه در زمان حيات و يا وفات آن حضرت . و اگر قطعاً به او و راهش ايمان داريد ، منصفانه قضاوت كنيد و گرنه آگاهانه ظلم و ستم كرده‌ايد .

11 . ياري طلبي علي عليه السلام از فاطمه :
ابن قتيبه دينوري مي‌نويسد :

وخرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه وسلم علي دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة ، فكانوا يقولون : يا بنت رسول الله ، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به ، فيقول علي كرم الله وجهه أفكنت أدع رسول الله صلي الله عليه وسلم في بيته لم أدفنه ، وأخرج أنازع الناس سلطانه ؟ فقالت فاطمة : ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له ، ولقد صنعوا ما لله حسيبهم وطالبهم .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) در حالي كه فاطمه را شبانه بر مركبي سوار كرده بود ، نزد انصار مي‌رفت و از آنان درخواست همراهي و كمك مي‌كرد . انصار در پاسخ مي‌گفتند : اي دختر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما با اين مرد ( ابوبكر) بيعت كرده‌ايم و اگر پسر عمو و شوهرت پيش از او نزد ما مي‌آمد ،‌ با او بيعت مي‌كرديم . علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا مي‌توانستم بدن نازنين رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را رها كنم و آن را دفن ننمايم ، آنگاه براي به دست آوردن خلافت و جانشيني‌اش با مردم دعوا كنم ؟

فاطمه ( سلام الله عليها ) فرمود : آنچه كه ابوالحسن انجام داد ، شايسته‌ترين روش بود ، دشمنان ما آن چه كردند ، خداوند جزاي آنان را خواهد داد .

ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

ويقال انه عليه السلام لما استنجد بالمسلمين عقيب يوم السقيفة وما جري فيه وكان يحمل فاطمة عليها السلام ليلا علي حمار وابناها بين يدي الحمار ، وهو عليه السلام يسوقه فيطرق بيوت الأنصار وغيرهم ، ويسألهم النصرة والمعونة ، أجابه أربعون رجلا فبايعهم علي الموت وأمرهم أن يصبحوا بكرة محلقي رؤوسهم ومعهم سلاحهم فأصبح لم يوافه منهم الا أربعة الزبير والمقداد وأبو ذر وسلمان ثم أتاهم من الليل فناشدهم فقالوا نصبحك غدوة فما جاءه منهم الا أربعة وكذلك في الليلة الثالثة.

شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 14.

گفته‌اند كه علي ( عليه السلام ) پس از حادثه سقيفه ، همسرش را سوار بر الاغ در حالي كه دو فرزندش نيز همراه آنان بود ، شبانه به خانه انصار و غير آنان مي‌برد و از آنان تقاضاي كمك و همراهي مي‌كرد . چهل نفر به درخواست علي ( عليه السلام ) پاسخ مثبت داده و با وي بيعت كردند كه تا پاي مرگ همراه آن حضرت خواهند بود . علي ( عليه السلام ) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالي كه سرها تراشيده شده و مسلح باشند ، حاضر باشند . هنگام صبح علي ( عليه السلام ) فقط چهار نفر به نامهاي زبير ، مقداد ، ابوذر و سلمان را ديد كه حاضر شده‌اند و از ق بقيه خبري نيست . شب فرا رسيد و علي ( عليه السلام ) نزد كساني كه بيعت كرده بودند رفت و علت را جويا شد ، همه قول دادند كه صبح آن روز به عهدشان وفا كنند ؛ ولي چنين نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده كردند .

12 . اعتراض علي (ع) به انصار و قريش پس از سقيفه
و من كلام له (عليه السلام) قالوا لما انتهت إلي أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ص قال (عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) :

فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّي بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَي مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .

نهج البلاغه ، خطبه 67 .

وقتي ماجراي سقيفه به امام رساندند، پرسيد : انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند كه انصار گفتند : زمامداري از ما و رهبري از شما مهاجرين انتخاب گردد پس امام فرمود:

چرا با آنها به اين سخن رسول خدا قرآن استدلال نكرديد كه حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيكان آن ها به نيكي رفتار كنيد و از بدكاران آن ها درگذريد !

پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامداري دور مي كند ؟

پاسخ داد : اگر زمامداري و حكومت در آنان بود ، سفارش كردن درباره آن ها معنايي نداشت .

سپس پرسيد : قريش در سقيفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قريش، مي گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتيم .

امام (ع) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال كردند !! اما ميوه اش را ضايع ساختند .

13 . احتجاج امام به آيات قرآن و احاديث رسول خدا :
سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است كه اگر امام علي عليه السلام خودش را امام نمي دانست ، چرا در موارد متعدد ، به آيات قرآن و احاديث فراواني كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حق آن حضرت رسيده بود ، احتجاج مي‌كردند ؟

روايات در اين باره بسيار فراوان است كه ما فقط به چند مورد اشاره مي‌كنيم :

احتجاج به حديث غدير :
امام علي عليه السلام در موارد بسياري به حديث غدير احتجاج مي‌‌كردند و اين حديث را براي مردم يادآوري مي‌كردند ؛ همانند : روز شوري ، در زمان حكومت عثمان ، در روز جنگ جمل ، در جنگ صفين ، در كوفه و ... ما فقط به مناشده آن حضرت در كوفه اشاره مي‌كنيم .

بسياري از علماي اهل سنت نوشته‌اند كه روزي امام علي عليه السلام در جمع بسياري از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آن‌ها را قسم به خداوند قسم داد آيا شما كه در روز غدير حاضر بوديد ، نشيديد كه آن پيامبر اسلام فرمود : « من كنت مولاه فعلي مولاه » برخي از صحابه بلند شده و سخن امام را تأييد كردند ؛ اما برخي ديگر چشمانشان را بر روي حقيقت بستند و سخن امام را تأييد نكردند .

عبد الرحمن بن أبي ليلي مي‌گويد :

شهدت عليّاً في الرحبة ينشد الناس ، فيقول : انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم)يقول : يوم غدير خم : من كنت مولاه فعلي مولاه ، لمّا قام فشهد ، (و لا يقم الاّ من قدر رآه) .

قال عبد الرحمن : فقام اثنا عشر بدريّاً كأنّي أنظر إلي أحدهم فقالوا : نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) ، يقول يوم غدير خم : ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم ، وأزواجي امّهاتم ؟ فقلنا : بلي يا رسول اللّه . قال : فمن كنت مولاه فعليّ مولاه ، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه » . إلي أن قال فقام الاّ ثلاثة لم يقوموا فدعا علي فأصابتهم دعوته .

علي ( عليه السلام ) را در ميدان شهر ديدم كه از مردم درخواست و تقاضا مي‌كرد تا هر كسي در غدير خم از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين حديث را شنيده است ، گواهي دهد ، و مي فرمود : شما را به خدا قسم اگر در غدير خم شنيده‌ايد كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : " هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي پس از من رهبر او است " بپا خيزد و شهادت دهد .

عبد الرحمن مي‌گويد : دوازده نفر از آنان كه در بدر حضور داشتند ، حركت كردند و گفتند : ما شهادت مي‌دهيم كه در روز غدير پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : اي مردم ! آيا من بر جان شما مؤمنان ولايت ندارم و همسرانم مادران شما نيستند ؟ گفتيم : آري ، اين چنين است اي رسول خدا . آن حضرت فرمود : پس هر كس كه من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است . خدوندا ! دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن بدارد .

راوي مي‌گويد : سه نفر از حاضران در غدير خم در مجلس علي ( عليه السلام ) حاضر به شهادت نشدند ، علي عليه السلام در حق آنان نفرين كرد كه هر سه نفر به نفرين آن حضرت گرفتار شدند .

مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 119 ، ط الميمنية بمصر و ج 2 ، ص199 ، ح 961 بسند صحيح ، ط دار المعارف بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعي ، ترجمة الإمام علي بن أبي طالب ، ج 2 ، ص11 ، ح 506 و كنز العمال ، ج 15، ص151 ، ح 430 ، ط 2 ، و فرائد السمطين ، ج 1 ، 69 .

و همين احتجاج به روايت أبي طفيل در اين منابع مي‌توان يافت :

مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ص370 ، بسند صحيح ، ط الميمنية بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعي ، ترجمة الإمام عليّ بن ابيطالب (عليه السلام) ج2 ، ص7 ، ح503 و مجمع الزوائد هيثمي الشافعي ، ج9 ، ص104 ، وصحّحه ، كفاية الطالب ، كنجي الشافعي ، ص 56 ، ط الحيدرية و ص 14 ، ط الغري ، خصائص النسائي الشافعي ، ص 100 ، ط الحيدرية و ص 40 ، ط بيروت و البداية والنهاية لابن كثير الشافعي ، ج 5 ، ص 211 .

جالب اين است كه خود علماي اهل سنت نوشته‌اند كساني كه در آن روز حضور داشتند ؛ اما سخن امام عليه السلام را تأييد نكردند ، امام عليه السلام آن‌ها را نفرين كرد كه نفرين آن حضرت كارساز شد ؛ از جمله :

1 . أنس بن مالك ، خادم رسول خدا كه اهل سنت براي او اعتبار ويژه قائل هستند .

ابن قتيبه دينوري در المعارف مي نويسد :

أنس بن مالك كان بوجهه برص وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلي الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة .

المعارف ، ابن قتيبة ، ص 580 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

أنس بن مالك از ناحيه صورتش به مرض و بيماري پيسي مبتلا شده بود ، نقل شده است كه علي ( عليه السلام ) از وي سؤال كرد : تو در غدير خم حديث « اللهم وال من والاه » را شنيده‌اي ؟ گفت : من پير شده‌ام و فراموش كرده‌ام . علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر دروغ مي‌گويي ،‌ خداوند تو را به مرض پيسي مبتلا كند كه عمامه‌ ات هم نتواند آن را بپوشاند .

وروي عثمان بن مطرف أن رجلا سأل أنس بن مالك في آخر عمره عن علي بن أبي طالب ، فقال : إني آليت ألا أكتم حديثا سئلت عنه في علي بعد يوم الرحبة ، ذاك رأس المتقين يوم القيامة ، سمعته والله من نبيكم .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

عثمان بن مطرف نقل مي‌كند : مردي از أنس بن مالك در اواخر عمرش از علي ( عليه السلام ) سؤال كرد ، گفت : من عهد كرده‌ام كه پس از حادثه شهادت خواهي علي ( عليه السلام ) در ميدان شهر ، هيچ حديثي را در باره وي انكار نكنم ، علي ( عليه السلام ) سر دسته پرهيزكاران در روز قيامت است ، به خدا قسم اين حديث را از پيامبر شنيديم .

2 . براء بن عازب :

ايشان نيز در آن روز حضور داشت ؛ اما متأسفانه همانند أنس ، انكار كرد و با نفرين امام چشمانش را از دست داد ، تا درسي باشد براي او كه ديگر چشمانش را بر روي حقايق نبندد .

أرجح المطالب ، عبيد اللّه الآمرتسري الشافعي ، ص 580 ، ط لاهور و الأربعين حديثاً ، الهروي مخطوط .

3 ـ زيدن بن ارقم : او نيز چشمانش را در اين روز از دست داد و كور از دنيا رفت .

مناقب علي بن أبي طالب ، ابن المغازلي الشافعي ، ص 23 ، ح 33 ، ط 1 طهران و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 362 ، ط 1 مصر و ج 4 ، ص 74 ، ط مصر ، تحقيق محمد ابوالفضل و السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص337 .

4 ـ جرير بن عبداللّه البجلي: وي نيز از كساني است كه گرفتار نفرين امير المؤمنين عليه السلام شد .

انساب الاشراف ، البلاذري ، ج 2 ، 156 .

آيا بازهم مي‌توان ادعا كرد كه امير المؤمنين عليه السلام خودش را امام نمي‌دانسته است ؟!

ammarshia;279653 نوشت:
اعتقاد امام علي به امامت خويش

آيا امام علي عليه السلام ، معتقد به امامت خويش بودند ؟

سؤال كننده : خرداد

توضيح سؤال :
با نام خالق بي همتا :

سلام . سئوالي داشتم كه آيا امام علي (ع) خودشان را امام مي دانستند ؟

لطفا با ذكر سند . وهابي ها به ما ميگن كه چرا امام علي شما هيچوقت خودش رو امام ندونسته ؟ با تشكر .

پاسخ :
بلي ، يكي از شبهاتي كه وهابي‌ها دائم آن را بر زبان مي‌آوردند ، اين است كه امام علي عليه السلام خودش را امام نمي‌دانسته است ، چرا شما شيعيان ، كاسه‌هاي داغ‌تر از آش شده‌ايد و ادعاي امامت آن حضرت را مي‌كنيد ؟

در جواب مي‌گوييم : مطرح كردن چنين شبهاتي ، نشانگر جهل و عدم آگاهي آن‌ها به روايات و سيره امير المؤمنين عليه السلام است . اگر آن‌ها به خودشان زحمت مي‌دادند و كمي تحقيق مي‌كردند ، هرگز چنين شبهه‌اي را مطرح نمي‌كردند . از آن‌جايي كه وهابي‌ها بيشتر نهج البلاغه را معيار و ملاك قرارداده‌اند ، ما به اختصار به چند روايت از كتاب‌هاي اهل سنت و از نهج البلاغه ، بسنده مي‌كنيم .

1ـ ولايت ويژه آل محمّد (ص) است
بعد از آن كه صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را كشتند و با امام علي عليه السلام بيعت كردند ، امام خطبه خواندند و در بخشي از آن فرمودند :

لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ .

كسي را با خاندان رسالت عترت پيامبر (عليه السلام) نميشود مقايسه كرد ، و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود.

عترت پيامبر (ص) اساس دين، و ستونهاي استوار يقين ميباشند، شتابكننده، بايد به آنان باز گردد، و عقب مانده، بايد به آنان بپيوندد . ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصي و وارث رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله هستند .

2 . الآن حق به حقدار رسيد .
الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَي أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَي مُنْتَقَلِهِ .

نهج البلاغة عبده ، ج 1 ، ص 30 و نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) ، الخطبة 2 ص 47 ، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 139 و ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 3 ، ص 449 .

و هم اكنون با قبول ولايت من ، حق به حقدار رسيد ، و حقيقت بجايگاه اصلي خود منتقل گشت .

يعني تا به حال ، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند .

3 ـ علي خلافت را حق مسلم خويش مي دانست
ودر خطبه 6 نهج البلاغه مي فرمايد :

فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّي يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .

به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .

4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب مي‌داند :
روايت بسياري از زبان امام علي عليه السلام وجود كه مي‌فرمايد : " خلافت را از من غصب كردند " . آن حضرت در نامه‌اي به برادرش عقيل مي‌نويسد :

قَدْ أَجْمَعُوا عَلَي حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَي حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي .

همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتي هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندي مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .

نهج البلاغة ، نامه 36 .

و در روايت ديگر مي‌فرمايد :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَي قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَي مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .

نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.

بار خدايا از قريش و تمامي كساني كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مي كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .

ابن قتيبه مي‌نويسد :

أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلي الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

شما اين امر را (خلافت را ) از نصار گرفتيد و در مقابل آن‌ها احتجاج به خويشاوندي با پيامبر كرديد ؛ اما همان را از ما اهل بيت غاصبانه گرفتيد .

اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خويشاوندي باشد ، ما اهل بيت از همه شما به پيامبر نزديك‌تر هستيم .

همچنين ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

اللهم أخز قريشا فإنّها منعتني حقي ، وغصبتني أمري .

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص306 .

خداوندا ! قريش را ذليل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب كردند .

فجزي قريشا عني الجوازي ، فإنهم ظلموني حقي ، واغتصبوني سلطان ابن أمي.

[خداوندا ] قريش را كه به من ظلم و حقم را غصب كردند ، مجازات كن . آنان فرماندهي و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند .

شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص306.

و در روايت ديگري مي‌فرمايد :

أما بعد فإنه لما قبض الله نبيه صلي الله عليه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولياؤه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه أحد ، ولا يطمع في حقنا طامع ، إذ انبري لنا قومنا ، فغصبونا سلطان نبينا ، فصارت الامرة لغيرنا وصرنا سوقة يطمع فينا الضعيف ، ويتعزز علينا الذليل ، فبكت الأعين منا بذلك ، وخشنت الصدور ، وجزعت النفوس . وأيم الله ، لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ويبور الدين لكنا علي غير ما كنا لهم عليه .

شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307 .

چون رسول خدا از اين دنيا رخت بر بست ، گفتم : ما خاندان او و عترت و وارثان او هستيم نه ديگران ،‌ و در امر جانشين وي ، كسي را ياراي جنگيدن با ما نيست ، و هيچ كس نبايد در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن كه خويشان و نزديكان ما از ما دور شدند ، جانشيني پيامبر را غصب كردند و سر رشته امور به دست ديگري افتاد و آن گونه ضعيف شديم كه هر كسي در باره حق ما طمع مي‌كرد و آدم‌هاي پست و ذليل ، عزت فروشي مي‌كردند ؛ چشمان ما اشك ريز شد و سينه‌ها خشن گرديد و ناله‌ها بلند شد . قسم به خدا كه اگر ترس از دو دستگي و اختلاف بين مسلمانان نبود ، و اين كه كفار مسلط شوند و دين نابود شود ، به گونه ديگري رفتار مي‌كردم .

ابن عبد البر در الاستيعاب ، روايت را اين‌گونه نقل مي‌كند :

لما خرج طلحة والزبير كتبت أم الفضل بنت الحارث إلي علي بخروجهم فقال علي [ عليه السلام ] العجب لطلحة والزبير إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلي الله عليه وسلم قلنا نحن أهله وأولياؤه لا ينازعنا سلطانه أحد فأبي علينا قومنا فولوا غيرنا وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغيرنا فصبرنا علي بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خيرا ثم وثب الناس علي عثمان فقتلوه ثم بايعوني ولم استكره أحدا وبايعني طلحة والزبير ولم يصبرا شهرا كاملا حتي خرجا إلي العراق ناكثين اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 2 - ص 497 – 498 .

پس از آن كه طلحه و زبير عهد شكني كردند و به گروه دشمنان علي (عليه السلام) پيوستند ، ام الفضل دختر حارث نامه‌اي به علي عليه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه كرد . علي عليه السلام فرمود :

از طلحه و زبير تعجب مي‌كنم ؛ زيرا پس از وفات پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتيم : ما خاندان و سر پرست امور هستيم ، و كسي نبايد در اين امر با ما مخالفت كند ؛ ولي خويشان ما سر پيچي و كوتاهي كردند و ديگران را بر ما ترجيح دادند ، به خدا قسم كه اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت كفّار و نابود شدن دين نبود طوري ديگري برخورد مي كرديم . بر سختي‌ها صبر كرديم كه به لطف خدا براي خير بود .

5 ـ اعراض مردم براي علي (ع) غير قابل باور بود
و در نامه خود به مردم مصر مي نويسد :

فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ

نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلي أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .

به خدا سوگند باور نمي كردم و به ذهنم خطور نمي كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاي رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگراني من ، روي آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ؛ ولي من زير بار اين چنين بيعتي كه شاخصه هاي ديني نداشت نرفتم ، تا آنجا كه ديدم گروهي ، از اسلام برگشته و براي نابودي دين محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به ياري اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيري در دين باشم و يا نابودي آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاي چند روزه دنياست ، وبه زودي ايّام آن مي گذرد چنانكه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاي ابر كه زود پراكنده مي گردد.

پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، ودين استقرار يافته و آرام شد .

6 . ابوبكر نيز به حقانيت من آگاه بود
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ.

نهج البلاغه، خطبه 3.

آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامۀ خلافت را بر تن كرد ؛ در حالي كه مي دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامي ، چون محور سنگ هاي آسياب است (كه بدون آن آسياب حركت نمي كند) او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد .

7. امام علي عليه السلام خودش را احق به خلافت مي‌دانست
و من خطبة له(عليه السلام) لما عزموا علي بيعة عثمان :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم ، سوگند به خدا ! به آن چه انجام داده ايد گردن مي نهم ، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد ، و از هم نپاشد ، و جز من به ديگري ستم نشود ، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم ، و از آن همه زر و زيوري كه به دنبال آن حركت مي كنيد ، پرهيز مي كنم .

ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة مي‌نويسد :

فقال علي كرم الله وجهه : الله الله يا معشر المهاجرين ، لا تخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره وقعر بيته ، إلي دوركم وقعور بيوتكم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقه ، فوالله يا معشر المهاجرين ، لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بسنن رسول الله ، المضطلع بأمر الرعية ، المدافع عنهم الأمور السيئة ، القاسم بينهم بالسوية ، والله إنه لفينا ، فلا تتبعوا الهوي فتضلوا عن سبيل الله ، فتتزدادوا من الحق بعدا . فقال بشير بن سعد الأنصاري : لو كان هذا الكلام سمعته الأنصار منك يا علي قبل بيعتها لأبي بكر ، ما اختلف عليك اثنان .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) فرمود : اي گروه مهاجران ! خدا را خدا را در نظر بگيريد ، رهبري پس از محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خانواده‌اش بيرون نبريد تا به خانه‌هاي خودتان وارد شود ، و كساني كه شايستگي رهبري پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را دارند از اين مقام دور نكنيد ، به خدا قسم ! اي گروه مهاجران ،‌ ما سزاوارترين افراد به رهبري و جانشيني پيامبريم ؛ زيرا خاندان و اهل بيت او هستيم ، و ما از شما شايسته‌تريم ؛ زيرا ما خوانندگان كتاب خدا ، آشنايان به دين و فقه در احكام خدا ، دانا به سنت‌هاي رسول خدا ، آگاه در امر حكومت‌داري ، دور كننده زشتي‌ها از زندگي مردم ، و حكومت و رهبري به عدالت در بين مردم هستيم . پيرو هواي نفس نباشيد كه شما را از راه خدا و حق دور مي‌كند .

بشير بن سعد انصاري گفت : اي علي ! اگر انصار اين سخنانت را قبل از بيعت آنان با ابوبكر مي شنيدند ، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمي‌كردند و همه پيرو تو شده و پشت سر تو حركت مي‌كردند .

8 . علي (عليه السلام) ابوبكر را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود مي داند
بخاري و مسلم در كتاب صحيح خود ضمن بيان داستان اعتراض صديقه طاهره ( عليها السلام ) به ابوبكر در قضيه فدك و ممانعت وي در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (عليها السلام) از ابوبكر و سخن نگفتن حضرت با وي تا آخر لحظه عمر نوشته اند :

علي (عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) به ابوبكر گفت :

"تو در حق من استبداد كردي و به خاطر جايگاه من با رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) خلافت حق مسلم من بود " كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن علي (عليه السلام)سرازير گشت

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَي لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا حَتَّي فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ

صحيح البخاري ، ج 5 ، ص82 ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر.

در صحيح مسلم آمده :

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَحْنُ نَرَي لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يَزَلْ يُكَلِّمُ أَبَا بَكْرٍ حَتَّي فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْر .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 154 ، كتاب الجهاد ، باب قول النبي (ص) لانورّث ما تركناه صدقة .

9 . من با شما بيعت نمي‌كنم ، شما براي بيعت با من سزارواتريد :
ثم إن عليا كرم الله وجهه أتي به إلي أبي بكر وهو يقول : أنا عبد الله وأخو رسوله ، فقيل له بايع أبا بكر ، فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولي بالبيعة لي.

الامامة والسياسة ، بتحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 18.

هنگامي كه علي ( عليه السلام ) را نزد ابوبكر آوردند ، فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستم . گفتند : با ابوبكر بيعت كن ، فرمود : من از همه شما براي خلافت شايسته‌ترم ، با شما بيعت نمي‌كنم ؛ بلكه سزاوار اين است كه شما با من بيعت كنيد .

10 . استدلال علي ( عليه السلام ) به همانند آن‌چه مهاجرين بر انصار استدلال كردند :
ألستم زعمتم للأنصار أنكم أولي بهذا الأمر منهم لما كان محمد منكم ، فأعطوكم المقادة ، وسلموا إليكم الإمارة ، وأنا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به علي الأنصار نحن أولي برسول الله حيا وميتا فأنصفونا إن كنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا شما نبوديد كه به انصار گفتيد : چون محمد از ما است ، سزاوارتر به خلافت پس از وي مي‌باشيم ؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقديم شما كردند ، و اكنون من نيز همانند استدلال شما بر آنان مي‌گويم : ما شايسته‌تر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستيم ؛ چه در زمان حيات و يا وفات آن حضرت . و اگر قطعاً به او و راهش ايمان داريد ، منصفانه قضاوت كنيد و گرنه آگاهانه ظلم و ستم كرده‌ايد .

11 . ياري طلبي علي عليه السلام از فاطمه :
ابن قتيبه دينوري مي‌نويسد :

وخرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه وسلم علي دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة ، فكانوا يقولون : يا بنت رسول الله ، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به ، فيقول علي كرم الله وجهه أفكنت أدع رسول الله صلي الله عليه وسلم في بيته لم أدفنه ، وأخرج أنازع الناس سلطانه ؟ فقالت فاطمة : ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له ، ولقد صنعوا ما لله حسيبهم وطالبهم .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) در حالي كه فاطمه را شبانه بر مركبي سوار كرده بود ، نزد انصار مي‌رفت و از آنان درخواست همراهي و كمك مي‌كرد . انصار در پاسخ مي‌گفتند : اي دختر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما با اين مرد ( ابوبكر) بيعت كرده‌ايم و اگر پسر عمو و شوهرت پيش از او نزد ما مي‌آمد ،‌ با او بيعت مي‌كرديم . علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا مي‌توانستم بدن نازنين رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را رها كنم و آن را دفن ننمايم ، آنگاه براي به دست آوردن خلافت و جانشيني‌اش با مردم دعوا كنم ؟

فاطمه ( سلام الله عليها ) فرمود : آنچه كه ابوالحسن انجام داد ، شايسته‌ترين روش بود ، دشمنان ما آن چه كردند ، خداوند جزاي آنان را خواهد داد .

ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

ويقال انه عليه السلام لما استنجد بالمسلمين عقيب يوم السقيفة وما جري فيه وكان يحمل فاطمة عليها السلام ليلا علي حمار وابناها بين يدي الحمار ، وهو عليه السلام يسوقه فيطرق بيوت الأنصار وغيرهم ، ويسألهم النصرة والمعونة ، أجابه أربعون رجلا فبايعهم علي الموت وأمرهم أن يصبحوا بكرة محلقي رؤوسهم ومعهم سلاحهم فأصبح لم يوافه منهم الا أربعة الزبير والمقداد وأبو ذر وسلمان ثم أتاهم من الليل فناشدهم فقالوا نصبحك غدوة فما جاءه منهم الا أربعة وكذلك في الليلة الثالثة.

شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 14.

گفته‌اند كه علي ( عليه السلام ) پس از حادثه سقيفه ، همسرش را سوار بر الاغ در حالي كه دو فرزندش نيز همراه آنان بود ، شبانه به خانه انصار و غير آنان مي‌برد و از آنان تقاضاي كمك و همراهي مي‌كرد . چهل نفر به درخواست علي ( عليه السلام ) پاسخ مثبت داده و با وي بيعت كردند كه تا پاي مرگ همراه آن حضرت خواهند بود . علي ( عليه السلام ) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالي كه سرها تراشيده شده و مسلح باشند ، حاضر باشند . هنگام صبح علي ( عليه السلام ) فقط چهار نفر به نامهاي زبير ، مقداد ، ابوذر و سلمان را ديد كه حاضر شده‌اند و از ق بقيه خبري نيست . شب فرا رسيد و علي ( عليه السلام ) نزد كساني كه بيعت كرده بودند رفت و علت را جويا شد ، همه قول دادند كه صبح آن روز به عهدشان وفا كنند ؛ ولي چنين نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده كردند .

12 . اعتراض علي (ع) به انصار و قريش پس از سقيفه
و من كلام له (عليه السلام) قالوا لما انتهت إلي أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ص قال (عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) :

فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّي بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَي مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .

نهج البلاغه ، خطبه 67 .

وقتي ماجراي سقيفه به امام رساندند، پرسيد : انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند كه انصار گفتند : زمامداري از ما و رهبري از شما مهاجرين انتخاب گردد پس امام فرمود:

چرا با آنها به اين سخن رسول خدا قرآن استدلال نكرديد كه حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيكان آن ها به نيكي رفتار كنيد و از بدكاران آن ها درگذريد !

پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامداري دور مي كند ؟

پاسخ داد : اگر زمامداري و حكومت در آنان بود ، سفارش كردن درباره آن ها معنايي نداشت .

سپس پرسيد : قريش در سقيفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قريش، مي گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتيم .

امام (ع) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال كردند !! اما ميوه اش را ضايع ساختند .

13 . احتجاج امام به آيات قرآن و احاديث رسول خدا :
سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است كه اگر امام علي عليه السلام خودش را امام نمي دانست ، چرا در موارد متعدد ، به آيات قرآن و احاديث فراواني كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حق آن حضرت رسيده بود ، احتجاج مي‌كردند ؟

روايات در اين باره بسيار فراوان است كه ما فقط به چند مورد اشاره مي‌كنيم :

احتجاج به حديث غدير :
امام علي عليه السلام در موارد بسياري به حديث غدير احتجاج مي‌‌كردند و اين حديث را براي مردم يادآوري مي‌كردند ؛ همانند : روز شوري ، در زمان حكومت عثمان ، در روز جنگ جمل ، در جنگ صفين ، در كوفه و ... ما فقط به مناشده آن حضرت در كوفه اشاره مي‌كنيم .

بسياري از علماي اهل سنت نوشته‌اند كه روزي امام علي عليه السلام در جمع بسياري از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آن‌ها را قسم به خداوند قسم داد آيا شما كه در روز غدير حاضر بوديد ، نشيديد كه آن پيامبر اسلام فرمود : « من كنت مولاه فعلي مولاه » برخي از صحابه بلند شده و سخن امام را تأييد كردند ؛ اما برخي ديگر چشمانشان را بر روي حقيقت بستند و سخن امام را تأييد نكردند .

عبد الرحمن بن أبي ليلي مي‌گويد :

شهدت عليّاً في الرحبة ينشد الناس ، فيقول : انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم)يقول : يوم غدير خم : من كنت مولاه فعلي مولاه ، لمّا قام فشهد ، (و لا يقم الاّ من قدر رآه) .

قال عبد الرحمن : فقام اثنا عشر بدريّاً كأنّي أنظر إلي أحدهم فقالوا : نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) ، يقول يوم غدير خم : ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم ، وأزواجي امّهاتم ؟ فقلنا : بلي يا رسول اللّه . قال : فمن كنت مولاه فعليّ مولاه ، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه » . إلي أن قال فقام الاّ ثلاثة لم يقوموا فدعا علي فأصابتهم دعوته .

علي ( عليه السلام ) را در ميدان شهر ديدم كه از مردم درخواست و تقاضا مي‌كرد تا هر كسي در غدير خم از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين حديث را شنيده است ، گواهي دهد ، و مي فرمود : شما را به خدا قسم اگر در غدير خم شنيده‌ايد كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : " هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي پس از من رهبر او است " بپا خيزد و شهادت دهد .

عبد الرحمن مي‌گويد : دوازده نفر از آنان كه در بدر حضور داشتند ، حركت كردند و گفتند : ما شهادت مي‌دهيم كه در روز غدير پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : اي مردم ! آيا من بر جان شما مؤمنان ولايت ندارم و همسرانم مادران شما نيستند ؟ گفتيم : آري ، اين چنين است اي رسول خدا . آن حضرت فرمود : پس هر كس كه من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است . خدوندا ! دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن بدارد .

راوي مي‌گويد : سه نفر از حاضران در غدير خم در مجلس علي ( عليه السلام ) حاضر به شهادت نشدند ، علي عليه السلام در حق آنان نفرين كرد كه هر سه نفر به نفرين آن حضرت گرفتار شدند .

مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 119 ، ط الميمنية بمصر و ج 2 ، ص199 ، ح 961 بسند صحيح ، ط دار المعارف بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعي ، ترجمة الإمام علي بن أبي طالب ، ج 2 ، ص11 ، ح 506 و كنز العمال ، ج 15، ص151 ، ح 430 ، ط 2 ، و فرائد السمطين ، ج 1 ، 69 .

و همين احتجاج به روايت أبي طفيل در اين منابع مي‌توان يافت :

مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ص370 ، بسند صحيح ، ط الميمنية بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعي ، ترجمة الإمام عليّ بن ابيطالب (عليه السلام) ج2 ، ص7 ، ح503 و مجمع الزوائد هيثمي الشافعي ، ج9 ، ص104 ، وصحّحه ، كفاية الطالب ، كنجي الشافعي ، ص 56 ، ط الحيدرية و ص 14 ، ط الغري ، خصائص النسائي الشافعي ، ص 100 ، ط الحيدرية و ص 40 ، ط بيروت و البداية والنهاية لابن كثير الشافعي ، ج 5 ، ص 211 .

جالب اين است كه خود علماي اهل سنت نوشته‌اند كساني كه در آن روز حضور داشتند ؛ اما سخن امام عليه السلام را تأييد نكردند ، امام عليه السلام آن‌ها را نفرين كرد كه نفرين آن حضرت كارساز شد ؛ از جمله :

1 . أنس بن مالك ، خادم رسول خدا كه اهل سنت براي او اعتبار ويژه قائل هستند .

ابن قتيبه دينوري در المعارف مي نويسد :

أنس بن مالك كان بوجهه برص وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلي الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة .

المعارف ، ابن قتيبة ، ص 580 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

أنس بن مالك از ناحيه صورتش به مرض و بيماري پيسي مبتلا شده بود ، نقل شده است كه علي ( عليه السلام ) از وي سؤال كرد : تو در غدير خم حديث « اللهم وال من والاه » را شنيده‌اي ؟ گفت : من پير شده‌ام و فراموش كرده‌ام . علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر دروغ مي‌گويي ،‌ خداوند تو را به مرض پيسي مبتلا كند كه عمامه‌ ات هم نتواند آن را بپوشاند .

وروي عثمان بن مطرف أن رجلا سأل أنس بن مالك في آخر عمره عن علي بن أبي طالب ، فقال : إني آليت ألا أكتم حديثا سئلت عنه في علي بعد يوم الرحبة ، ذاك رأس المتقين يوم القيامة ، سمعته والله من نبيكم .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

عثمان بن مطرف نقل مي‌كند : مردي از أنس بن مالك در اواخر عمرش از علي ( عليه السلام ) سؤال كرد ، گفت : من عهد كرده‌ام كه پس از حادثه شهادت خواهي علي ( عليه السلام ) در ميدان شهر ، هيچ حديثي را در باره وي انكار نكنم ، علي ( عليه السلام ) سر دسته پرهيزكاران در روز قيامت است ، به خدا قسم اين حديث را از پيامبر شنيديم .

2 . براء بن عازب :

ايشان نيز در آن روز حضور داشت ؛ اما متأسفانه همانند أنس ، انكار كرد و با نفرين امام چشمانش را از دست داد ، تا درسي باشد براي او كه ديگر چشمانش را بر روي حقايق نبندد .

أرجح المطالب ، عبيد اللّه الآمرتسري الشافعي ، ص 580 ، ط لاهور و الأربعين حديثاً ، الهروي مخطوط .

3 ـ زيدن بن ارقم : او نيز چشمانش را در اين روز از دست داد و كور از دنيا رفت .

مناقب علي بن أبي طالب ، ابن المغازلي الشافعي ، ص 23 ، ح 33 ، ط 1 طهران و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 362 ، ط 1 مصر و ج 4 ، ص 74 ، ط مصر ، تحقيق محمد ابوالفضل و السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص337 .

4 ـ جرير بن عبداللّه البجلي: وي نيز از كساني است كه گرفتار نفرين امير المؤمنين عليه السلام شد .

انساب الاشراف ، البلاذري ، ج 2 ، 156 .

آيا بازهم مي‌توان ادعا كرد كه امير المؤمنين عليه السلام خودش را امام نمي‌دانسته است ؟!

جواب شما رو دارم اما صبر کن آقا رسول هم جواب بده و بعد جواب هر دو رو بدم

امام را خدا نصب می کند یا مردم؟!

طی بحثی که با شیعیان در مورد "امامت از قرآن" داشتیم ، شخص شیعی مدعی شد که "امام را خداوند نصب می کند" وی برای اثبات ادعای خود به چند آیه استناد کرد و گفت:

شیعه گفت:

ما در آیات قرآن این آیه را می خوانیم که خداوند در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره:124) = و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را امام مردم قرار دادم.»

یا در آیۀ : «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ » (قصص:5)

این دو آیه و دیگر آیات صراحت دارند که امامت مقامی است که خدا آن را به شخصی تفویض می کند و انتخابی نیست ؛ مقامی است که از جانب خدا نصب (جعل) می شود نه به وسلیلۀ مردم.

در جواب عرض می شود:

ابتدا فراموش نکنید تعریف شیعه را از امامت! شیعه با استناد به آیۀ فوق ، امامت را از نبوت بالاتر می داند و ائمۀ خود را از پیامبران الهی بالاتر می شمارند! با توجه داشتن به این موضوع ، به این آیه دقت کنید:

«وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» (فرقان:74) = « و (مومنین) كسانى‏اند كه مى‏گويند پروردگارا به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان [ما] باشد و ما را امام با تقوایان بگردان»

طبق این آیه من می توانم از خدا بخواهم که ، خدایا مرا امام بگردان! حال اگر امامت از نبوت بالاتر باشد چگونه من می توانم آن مقام والا را از خدا درخواست کنم؟؟ آیا من اجازه دارم که بگویم: ای خدایا مرا پیامبر بگردان؟ مسلماً خیر و اگر کسی چنین بگوید به مقام نبوت توهین کرده و پیامبری را به سخره گرفته است(العیاذ بالله) ، حال چگونه ممکن است من از خدا مقامی را در خواست کنم که از نبوت هم بالاتر است؟

مثل این است که با 10 هزار تومان پول به بازار بروی و قیمت دو جنس را از فروشنده بپرسی ؛ فروشنده بگوید ، این 12 هزار تومان است و این هم 15 هزار تومان ؛ شما 10 هزار تومان را نشان داده و بگویی : آن 12 هزار تومانی را به من بده؛ فروشنده می گوید : پولت کم است و نمی توانی این جنس را بخری ! بعد بگویی ؛ باشد پس لطف کن آن جنس 15هزار تومانی را به من بده!!!! آیا فروشنده حق ندارد فکر کند که دارند او را مسخره می کنند؟؟ یقیناً بله؛ پس چه می گویید در مورد بازی شیعیان با مقام نبوت که آن را به سخره گرفته اند؟

وقتی نتوانی نبی باشی چطور می توانی از خدا بخواهی که تو را امام کند در صورتی که امامت از نبوت هم بالاتر است؟؟ (به زعم شیعه البته)

شیعه در این موضع دنبال راه فراری می گردد و چاره را در این می داند که بگوید: «این دو امامت با هم فرق می کنند ؛ امامی که خود خدا به شخصی اعطا می کند این امامت از نبوت بالاتر است ولی آن امامتی که تو خود ، از خدا بخواهی آن امامت از نبوت پایینتر است! مانند این است که تو از شخصی آب بخواهی و این به دست شخص مقابل است که در چه لیوانی برایت آب بریزد! »

در جواب می گوییم: معیار شما برای این ادعا چیست؟ به دلخواه آیات قرآن را تاویل و تفسیر به میل کردن ، سخت نیست ولی کو دلیل قانع کننده؟

برای اینکه بدانید که علمای شیعه بی منطق هستند به مثالشان توجه کنید!! این مثال را به این شکل هم می شود گفت : اگر شخصی به دلخواه خواست به شما "آب" تعارف کند ؛ این هم دست خود شخص است که در چه لیوانی برایتان آب بریزد!! غیر از این است؟؟ همانطور که اگر تو تقاضای آب بکنی ، لیوانش را شخص مقابل انتخاب می کند به همین ترتیب اگر شخص خواست به دلخواه آب تعارف کند باز انتخاب لیوان به دست خودش است ، ممکن است برای من آب را در لیوان کریستالی بریزد برای دیگری در لیوان یک بار مصرف!

اما 2 نکتۀ قابل توجه اینجاست که باید به آن توجه شود:

1. در آیۀ مذکور (فرقان:74) شخص از خدا می خواهد که او را امام قرار دهد ، نوع امامتش را نیز می گوید! و می گوید: «ما را امام پرهیزکاران قرار ده» پس نوعش هم مشخص شد یعنی وقتی گفت آب بده ، عملاً گفت آن را در لیوان کریستال بریز!

2. امامتی که خدا می دهد به دو شکل است ، یا امامت هدایت که نیک و پسندیده است یا امامت کفر که بد و مذموم است! به این دو آیه توجه کنید:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (قصص:41) = و آنان را از آن گونه پيشوايانى ساختيم كه مردم را به آتش دعوت مى‏كنند و در روز قيامت كسى ياريشان نكند.

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (سجده:24) = از ميان آن قوم پيشوايانى پديد آورديم كه چون صبورى پيشه كردند و به آيات ما يقين داشتند، به فرمان ما به هدايت مردم پرداختند.

پس آیا متوجه شدید که اینان چقدر از آیات قرآنی غافل هستند؟

حال برای اینکه دل شیعیان نشکند می گوییم : باشد این ادعای شما را می پذیریم و می گوییم : قبول!!(البته فعلاً) این امامتی که من می توانم از خدا درخواست کنم مقامش پایینتر از نبوت است ، دلیلش هم این است که این را خودم از خدا خواستم تا به من بدهد نه مانند حضرت ابراهیم که خداوند خودش آن را به وی اعطا نمود.

اما باز هم مشکلی به وجود می آید! ما در آیۀ 5 سورۀ قصص در مورد قوم حضرت موسی می خوانیم:

«وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5) = و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏شده بودند منت نهيم و آنان را امام گردانيم و ايشان را وارث كنيم.»

دقت کنید به واژه "نجعلهم" که خداوند می فرماید : "ما قرار دهیم" ؛ یعنی این بار دیگر امامت را شخص از خداوند درخواست نکرده بلکه خداوند به آنها اعطا کرده است ، پس با توجه به جواب شیعه؛ می گوییم: امامت قوم حضرت موسی از نبوت بالاتر است!!! یعنی قوم موسی از خود حضرت موسی والا مقام تر بودند و به جای اینکه آنان از حضرت موسی تبعیت کنند، حضرت موسی علیه السلام باید از آنان تبعیت کند!!

ما همین جواب را به شیعه ها دادیم ؛ ولی آنها به مغزهای خود فشار آورده جواب تراشیده و گفتند: «مگر نمی دانید قوم حضرت موسی علیه السلام، بنی اسرائیل بودند؟ مگر نمی دانید در بین قوم حضرت موسی ، "سامری" هم بود و مگر نمی دانید عده کثیری از این قوم گوساله پرست شدند و ....؟»

ما هم در جواب می گوئیم : ما به کل قوم حضرت موسی کاری نداریم ؛اگر 10 نفر از کل آن قوم اهل توحید بوده باشند برای ما کافیست ، نه!! 10 نفر زیاد است ، 5 نفر هم کافیست که ما بتوانیم بگوئیم : آن دو نفر مستحقتر به تبعیت بودند و حضرت موسی باید از آنها تبعیت می کرد، نه اینکه آنان از حضرت موسی تبعیت کنند! چونکه آنها امام هستند ولی حضرت موسی پیامبر است و به اعتقاد شما امام از نبی بالاتر است . پس حضرت موسی باید از تابعان خود(همان ائمۀ قوم) تبعیت می کرد!! تناقضی از این واضحتر تا به حال دیده اید؟ دالانی پر پیچ و خم تر از این، سراغ دارید؟!

در اینجا شیعیان کمی عقب نشینی می کنند و می گویند: «این چه حرفیست که می گوئید : قوم حضرت موسی از خود ایشان ، والا مقام تر بودند؟ اگر به خاطر امامت است که ما معتقدیم حضرت موسی هم پیامبر است و هم امام!»

جواب : ما کاری به صادق یا کاذب بودن آنان نداریم ، فقط در جواب می گوئیم: مگر شما ائمۀ خود را به این خاطر که به یکباره از مقام بندگی به مقام امامت رسیدند، از حضرت موسی بالاتر نمی دانید؟؟؟ پس چرا امامهای قوم حضرت موسی که به یکباره از بندگی به امامی رسیدند را از آن حضرت بالاتر نمی دانید؟؟ آیا این دو گانه گویی نیست؟

آخر مگر می شود عقیده ای حق باشد و این همه تناقضات بزرگ و واضح داشته باشد؟؟

در پایان:

1.طبق آیۀ 74 سورۀ فرقان من هم می توانم امام شوم.

2.طبق آیۀ 5 سورۀ قصص از قوم حضرت موسی کسانی بودند که در همان عصر امام شده اند.

نتیجه: امامتی که شیعه آن را اصل دین خود قرار داده هیچ جایی در قرآن ندارد و قرآن چنین امامتی را که از نبوت بالاتر باشد ، نمی شناسد.

در مورد آیۀ مورد استناد شما ، در متن مقاله به آن پرداخته شده ، پس لطف کنید یک بار دیگر ، متن مقاله رو بخونید.
اما در مورد اینکه ظالمین چه کسانی هستند! .... عرض می شود که ، ما ظلم به خلق داریم ، ظلم به نفس داریم و ظلم بر حق خدا (با تعدی بر حدود الهی) هم داریم.
طبق این آیه و با توجه به برداشت شما از این آیه که ، عهد خدا که آن را به امامت ترجمه می کنید به ظالم ها نمی رسد ، می بایست که این عهد به حضرت آدم و موسی و یونس علیهم السلام هم نرسد ؛ چون:
خداوند از قول آدم و حوا آورده است: « قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (اعراف:23)
یعنی:« گفتند پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود»
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (بقره: 35)
و در مورد حضرت موسی فرموده است:
«وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15) قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (قصص:15-16)
= «موسي بدون اينكه اهالي شهر مطلع شوند، وارد آنجا گرديد و در شهر ديد كه دو مرد مي جنگند كه يكي از آنها قبيلة او و ديگري از دشمنان او است . مردي كه از قبيله او بود عليه دشمنش از موسي كمك خواست و موسي مشتي بدو زد و او را كشت . موسي گفت اين عمل از عمل شيطان است واقعاً او دشمن گمراه كننده آشكاري است. گفت پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم ، پس مرا ببخش و او را بخشيد چون خدا توبه پذير است.»

همچنین خداوند در مورد حضرت یونس علیه السلام می فرماید:
«وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (انبياء:87) = « و ذوالنون را [ياد كن] آنگاه كه خشمگين (از ميان قومش) رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم تا در [دل] تاريكيها ندا درداد كه معبودى جز تو نيست منزهى تو ،راستى كه من از ستمكاران بودم »
[/]
[=tahoma]اما در مورد حضرت موسی ؛ اگر برداشت شما رو قبول کنیم ، می بایست که حضرت موسی علیه السلام رو از مقام امامت ساقط کنیم و او رو امام ندونیم و اگر این مساله رو بپذیریم ، مشکل عجیبی پیش میاد که حل شدنی نیست!
خداوند در آیۀ 5 سورۀ قصص می فرماید:
«وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5) = و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏ شده بودند منت نهيم و آنان را امام گردانيم و ايشان را وارث كنيم.»
این آیه در مورد قوم بنی اسرائیل است که همراه حضرت موسی به بیت المقدس کوچ کردند و طبق این آیه اشخاصی همراه او بودند که خدا اونها رو «ائمه» قرار داده یعنی چند نفر در قوم حضرت موسی بودند که به مقام امامت رسیده بودند در صورتی که حضرت موسی چنین مقامی نداشته و به تعبیر شیعه مقام امامت از نبوت بالاتره ... پس!
حضرت موسی باید از اون اشخاصی که در قوم او بودند و به مقام امامت رسیدند ، تبعیت می کرد نه اینکه قوم او و اشخاصی که به مقام امامت رسیدند از حضرت موسی که پیامبر است تبعیت کنند!!!!!

اعلم اصحاب رضی الله عنهم اجمعین ... حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بود ؛ و اما قویترین اونها به قطع نمی توان گفت ، ممکن است حضرت علی باشد و ممکن است ابو درداء و یا زبیر بن عوام و یا خالد بن ولید باشد .... تا میزان سنجش قدرت جسمی چه باشد!
ضمناً سعی کنید در یک تایپک ، فقط یه بحث رو دنبال کنید و به بیراهه نرید.

در مورد آیۀ مورد استناد شما ، در متن مقاله به آن پرداخته شده ، پس لطف کنید یک بار دیگر ، متن مقاله رو بخونید.
اما در مورد اینکه ظالمین چه کسانی هستند! .... عرض می شود که ، ما ظلم به خلق داریم ، ظلم به نفس داریم و ظلم بر حق خدا (با تعدی بر حدود الهی) هم داریم.
طبق این آیه و با توجه به برداشت شما از این آیه که ، عهد خدا که آن را به امامت ترجمه می کنید به ظالم ها نمی رسد ، می بایست که این عهد به حضرت آدم و موسی و یونس علیهم السلام هم نرسد ؛ چون:
خداوند از قول آدم و حوا آورده است: « قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (اعراف:23)
یعنی:« گفتند پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود»
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (بقره: 35)
و در مورد حضرت موسی فرموده است:
«وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15) قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (قصص:15-16)
= «موسي بدون اينكه اهالي شهر مطلع شوند، وارد آنجا گرديد و در شهر ديد كه دو مرد مي جنگند كه يكي از آنها قبيلة او و ديگري از دشمنان او است . مردي كه از قبيله او بود عليه دشمنش از موسي كمك خواست و موسي مشتي بدو زد و او را كشت . موسي گفت اين عمل از عمل شيطان است واقعاً او دشمن گمراه كننده آشكاري است. گفت پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم ، پس مرا ببخش و او را بخشيد چون خدا توبه پذير است.»

همچنین خداوند در مورد حضرت یونس علیه السلام می فرماید:
«وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (انبياء:87) = « و ذوالنون را [ياد كن] آنگاه كه خشمگين (از ميان قومش) رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم تا در [دل] تاريكيها ندا درداد كه معبودى جز تو نيست منزهى تو ،راستى كه من از ستمكاران بودم »
[/]
[=tahoma]اما در مورد حضرت موسی ؛ اگر برداشت شما رو قبول کنیم ، می بایست که حضرت موسی علیه السلام رو از مقام امامت ساقط کنیم و او رو امام ندونیم و اگر این مساله رو بپذیریم ، مشکل عجیبی پیش میاد که حل شدنی نیست!
خداوند در آیۀ 5 سورۀ قصص می فرماید:
«وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5) = و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏ شده بودند منت نهيم و آنان را امام گردانيم و ايشان را وارث كنيم.»
این آیه در مورد قوم بنی اسرائیل است که همراه حضرت موسی به بیت المقدس کوچ کردند و طبق این آیه اشخاصی همراه او بودند که خدا اونها رو «ائمه» قرار داده یعنی چند نفر در قوم حضرت موسی بودند که به مقام امامت رسیده بودند در صورتی که حضرت موسی چنین مقامی نداشته و به تعبیر شیعه مقام امامت از نبوت بالاتره ... پس!
حضرت موسی باید از اون اشخاصی که در قوم او بودند و به مقام امامت رسیدند ، تبعیت می کرد نه اینکه قوم او و اشخاصی که به مقام امامت رسیدند از حضرت موسی که پیامبر است تبعیت کنند!!!!!

اعلم اصحاب رضی الله عنهم اجمعین ... حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بود ؛ و اما قویترین اونها به قطع نمی توان گفت ، ممکن است حضرت علی باشد و ممکن است ابو درداء و یا زبیر بن عوام و یا خالد بن ولید باشد .... تا میزان سنجش قدرت جسمی چه باشد!
ضمناً سعی کنید در یک تایپک ، فقط یه بحث رو دنبال کنید و به بیراهه نرید.

سلام
دوست عزیز شما اولا همه به ظاهر ایا ت نگاه می کنید و در درونشان نمی روید
ثانیا ما ایمه را بالاتر از پیامبران خاصه نمی دانیم و هم چنین پیامبر می فرماید علمای امت من از پیامبران بنی اسراییل بهترند ..
وهه چنین این تناقصات رو شما درست کردید این ایه 5 در شان امام زمان نازل شده است که الان جای این حرف ها نیست

ohfreedom;279650 نوشت:
مشکل بین ما و شما مشکل تحریف منابع است که در موقع مناسب به آن می پردازیم
من گفته ها رو گفتم و شما انکار کردید، بگذارید خوانندگان قضاوت کنند.

اصلا من فرضی را قرار میدهم: فرض می کنیم که امامت آن است که شما می گوئید.
البته فعلا فرض می کنیم!
برای اینکه ثابت کنم فرا فکن کیست این را می گویم.
حال با فرض عند الله هی بودن امامت سئوال اینجاست:
1- ولایت حضرت علی با کدام سند ها عندالله است؟
2- آیا خود حضرت علی ولایتش را عند الله می داند و وصیت فرمودند که بعد از من پسرم امام باشد؟

البته اگر باز هم نگید دارید فرا فکنی می کنید و تفره می روید.
من برای اینکه بحث کوتاه باشد و نتیجه عیان به صورت موقت عقاید شما را در اصول دین قبول می کنم اما به شرطی که در آخر نتیجه به سود شما باشد.
اگر نتیجه به سود ما بود، شما قبول کنید که امامت عندالله نیست.
فکر کنم عادلانه باشد


[="times new roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
ببین برادر بزرگوار مشکل شما این نیست. مشکل اینست که شما سخن خود را عوض میکنید، از جواب دادن طفره می روید، حاضر نیستید حقایق را بپذیرید. از یک طرف می گویید من با سند جواب دادم از طرف دیگر می گویید منابع تحریف شده ، دستکاری شده ، قابل اطمینان نیست. بالاخره کدام سخنتان را بپذیریم.
شما می گویید (( من عقاید شما را در اصول دین می پذیرم .)) برادر بزرگوار ، آیا من برای شما سخن قرطبی را نیاوردم؟ چرا شما از جواب دادن طفره رفتید ؟ چرا یک بار برای همیشه قبول نمیکنید که علمای بزرگتان امامت را از اصول دین دانسته اند؟ این همه عناد و تعصب آخر برای چه ؟
مشکل دیگر شما اینست که سخن مرا به خوبی درک نمی کنید ، و بدون اینکه سخنتان به محل بحث ربط داشته باشد تراوشات ذهنیتان را مکتوب کرده و دنبال راهی برای فرار کردن از بحث هستید. بنده در آیه 124 سوره بقره با زبان خیلی ساده به سخنانی که شما مطرح کرده بودید پاسخ دادم ، از شما انتظار داشتم که بدون حاشیه گویی به مطالب بپردازید. از شما می پرسم : 1) طبق آیه فوق شما قبول دارید که امامت و مفهوم آن همچون سایر اصول دین به طور کلی در قرآن آمده است ؟ 2 ) آیا قبول دارید که امامت منصبی الهی است ؟ 3 ) آیا قبول دارید که امامت منصبی فراتر از نبوت است ؟ به هر حال همانطور که بنده برای شما ارزش قائل شدم و به شخنانتن پاسخ دادم شما هم به سخنان بنده پاسخ دهید. امیدوارم به این سوالات پاسخ روشن دهید.
هر گاه شما به طور حتم و نه با فرض و شرط و اما و اگر و ...پذیرفتید که امامت و کلیات آن ( با شرایطی که نص صریح بیان کرده ) در قرآن آمده ، آنگاه بنده نیز با ادله متقن و معتبری که در کتاب های اهل سنت وجود دارد ولایت علی ( علیه السلام ) را که من عند الله است را ثابت می کنم.
لطفا یک بار دیگر نیز نفرمایید که طبق عقاید شیعه ، امامت از اصول دین است .[/]

این مطال رو که نوشتی دوست من اصلا ربطی ندارد به امامت با مردم

«وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5) = و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏شده بودند منت نهيم و آنان را امام گردانيم و ايشان را وارث كنيم.»
این ایه در مورد ظهور است
و فعل ان اینده است
و به بحث حکومت جهانی بر می گردد

ج1- امامت اصول دین نیست، اما منکر نیستیم که در قرآن آماده

ج2- امامت پیامبران آن هم بعد از آزمون های الله امامتی الهی است. و امامت به معنای خلاقت عند الناس است.

ج3- خیر

فکر کنم باید نوبت شما باشه جواب بدید.
شرمنده اما اگر جوابی ندارید برای سئوالاتم این بحث بی فایده است

ohfreedom;279682 نوشت:
ج1- امامت اصول دین نیست، اما منکر نیستیم که در قرآن آماده

ج2- امامت پیامبران آن هم بعد از آزمون های الله امامتی الهی است. و امامت به معنای خلاقت عند الناس است.

ج3- خیر

فکر کنم باید نوبت شما باشه جواب بدید.
شرمنده اما اگر جوابی ندارید برای سئوالاتم این بحث بی فایده است

[="times new roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
1)اینکه فرمودید منکر آن نیستیم که امامت در قرآن آمده با سخنان قبلیتان در تضاد است ، چون شما فرموده بودید که (( چرا خداوند امامت را به صراحت در قرآن نیاورده است ؟ )) . این از جمله تناقضات آشکار در سخنانتان.
2) برادر بزرگوار نمی دانم شما بر اساس چه عقلی می گویید امامت از اصول دین نیست ، شما که نتوانستید اصول دین را از قرآن ثابت کنید چرا اینگونه سخن می گویید ؟ برای آنکه حجت بر شما تمام شود کلام بزرگانتان را برایتان می آورم :
الف ) ابن عبد البر قرطبي، شهاب الدين نويرى و على بن محمود خزاعى به صراحت ادعا كرده‌اند كه خلافت ركنى از اركان دين است:
واستخلفه رسول الله صلي الله عليه وسلم على امته من بعده بما أظهر من الدلائل البينة على محبته فى ذلك وبالتعريض الذى يقوم مقام التصريح ولم يصرح بذلك لأنه لم يؤمر فيه بشىء وكان لا يصنع شيئا فى دين الله إلا بوحى والخلافة ركن من أركان الدين.
رسول خدا صلى الله عليه وآله ابوبكر را جانشين خويش بر امت قرار داد!!! زيرا شواهد آشكارى بر محبت خويش نسبت به ابوبكر ابراز كرد ؛ و همچنين با كنايه‌اى كه شبيه تصريح بود ، وى را خليفه خود قرار داد ؛ اما به اين كار تصريح نكرد ؛ زيرا در اين زمينه دستورى از جانب خداوند نداشت و رسول خدا صلى الله عليه وآله در مورد دين ، جز با وحى كارى انجام نمى‌دهيد وخلافت نيز يكى از اصول دين است
ابن عبد البر النمرى القرطبى المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى463هـ)، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج3، ص969، تحقيق: على محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب فى فنون الأدب، ج 19، ص14 ، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
الخزاعى ، على بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفاى789 هـ)، تخريج الدلالات السمعية على ما كان فى عهد رسول الله من الحرف ، ج 1، ص44 ، تحقيق : د. إحسان عباس ، ناشر : دار الغرب الإسلامى - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1405هـ
ب ) همين مطلب را ديگر علماى اهل سنت در كتب خويش از وى نقل كرده و تاييد كرده‌اند . از جمله حمد بن ناصر تميمى حنبلى و شنقيطى صاحب تفسير معروف أضواء البيان .
التميمى الحنبلي، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر (متوفاى 1225هـ)، الفواكه العذاب فى الرد على من لم يحكم السنة والكتاب، ج 1، ص212 ، طبق برنامه الجامع الكبير.
الجكنى الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البيان فى إيضاح القرآن بالقرآن، ج 1، ص21 ، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1415هـ - 1995م.
ج ) بيضاوى از مشاهير علماى اهل سنت است و كتابى در علم اصول دارد كه جزو اساسى‌ترين كتب اصولى به شمار مى‌رود و به همين سبب بيش از 40 شرح بر كتاب وى نگاشته شده است ؛ وى در اين كتاب مى‌گويد :
وادعت الشيعةُ ان النصَّ دَلَّ على إمامةِ علي رضي الله عنه ولم يتواتر كما لم تتواتر الإقامة والتسمية ومعجزات الرسول عليه الصلاة والسلام ، قلنا الأولان من الفروع ، ولا كفر ولا بدعة في مخالفتهما ، بخلاف الإمامة ؛ وأما تلك المعجزات فلقلة المشاهدين .
شيعيان ادعا مى‌كنند كه روايت ، دلالت بر امامت على رضى الله عنه مى‌كند؛ اما اين روايات متواتر نيست ؛ همانطور كه روايات گفتن اقامه (و اجزاى آن) متواتر نيست ؛ يا روايت مربوط به بسم الله گفتن در نماز (كه بلند باشد يا آرام)‌ متواتر نيست ؛ يا معجزات پيامبر صلى الله عليه وآله متواتر نيست ؛ ما در پاسخ مى گوييم دو مورد اول (اقامه و تسميه) جزو فروع دين است و مخالفت با آن‌ها موجب كفر يا بدعت نمى‌شود ، به خلاف امامت ؛ اما معجزات پيامبر صلى الله عليه وآله به اين علت متواتر نيست كه افراد كمى آنها را ديده‌اند !
اين عبارت به خوبى نشان مى‌دهد كه وى امامت را ، جزو اصول دين مى‌داند ، و مخالفت با آن را موجب كافر شدن ، و اهل بدعت شدن مى‌داند . ( منهاج الوصول الی علم الاصول ص 75 و 76
بسيارى از شراح اين كتاب نيز همين مطلب را تاييد كرده‌اند ؛ كه به آنها اشاره خواهم كرد .
2. محمد ابو النور زهير استاد الازهر
وى در كتاب خود اصول الفقه كه در شرح كتاب بيضاوى است مى‌نويسد :
وأجاب الجمهور عن ذلك ، بأن الاقامة و التسمية في الصلاة لم تتوفر الدواعي على نقلها لكونها من الأحكام الفرعية ، والمخطئ فيها ليس بكافر ولا مبتدع ، بخلاف الإمامة ، فإنها من أصول الدين والمخالفة فيها فتنة وبدعة
جمهور از شبهه شيعه اين‌چنين پاسخ مى‌دهد كه اقامه و گفتن بسم الله در نماز ، انگيزه زيادى براى نقل نداشته است ! زيرا جزو احكام فرعى است ؛ و كسى كه در آن اشتباه كند كافر و يا بدعت گذار نيست ؛ اما امامت اين چنين نيست ، زيرا از اصول دين است و مخالفت با آن موجب فتنه و بدعت است ! ( اصول فقه ج 3 ص 107 )
3. شيخ الاسلام علي بن عبد الكافي سبكي
همچنين شيخ الاسلام على بن عبد الكافى سبكى در شرح خود بر اين كتاب مى‌نويسد :
وأجاب عن الأولين أعني الإقامة والتسمية بأنهما من مسائل الفروع ولا كفر ولا بدعة في مخالفتهما فلم تتواتر الدواعي علي نقلهما لذلك ، بخلاف الإمامة فإنها من الأصول ومخالفتها بدعة وموثرة في الفتن
(مولف) از دو مورد اول اينچنين جواب مى‌دهد كه اقامه و تسميه جزو مسائل فروع دين است و مخالفت با آنها موجب كفر و بدعت نمى‌شود ؛ و به همين دليل انگيزه براى نقل آن زياد نبوده است ؛ اما امامت جزو اصول دين است و مخالفت با آن بدعت است و موجب فتنه است.( الابهاج فی شرح منهاج ص 327 )
4 . فخرالدين احمد بن حسن بن يوسف الجابردي
وى نيز در شرح خود بر السراج الوهاج همين مطلب را تاييد مى‌كند .( السراج الوهاج فی شرح منهاج ج 2 ص 730 و 731 )
5. محمد بن الحسن البدخشي
محمد بن الحسن البدخشى نيز در شرخ خود بر اين كتاب ، همين مطلب را تاييد مى‌كن ( ج 2 ص 226 )
6. شمس الدين محمود بن عبد الرحمن اصفهاني
وى نيز در شرح خود بر كتاب بيضاوى همين مطلب را تاييد مى‌كند ( ج 2 ص 535 )
هركسي كه منكر خلافت هر حاكمي بشود كافر است !
يكى از عباراتى كه به خوبى بيانگر عقيده اهل سنت ، نسبت به حاكم است ، تكفير منكرين امامت و خلافت يك پادشاه يا حاكم است ؛ اگر امامت و خلافت جزو اصول دين نباشد ، چگونه انكار آن موجب كفر مى‌گردد ؟!
ابن عطية مكى به نقل از ابو محمد سهل بن عبد الله مى‌گويد :
وكان (ابو محمد) سهل (بن عبد الله) رحمه اللّه تعالى يقول : من أنكر إمامة لسطان فهو زنديق.
ابو محمد سهل بن عبد الله كه خدا او را رحمت كند مى‌گفت : هركس امامت سلطانى را منكر شود ، كافر است !
الحارثى ، محمد بن على بن عطية المشهور بأبى طالب المكى (متوفاى286هـ )، قوت القلوب فى معاملة المحبوب ووصف طريق المريد إلى مقام التوحيد ، ج 2، ص210 ، تحقيق : د.عاصم إبراهيم الكيالى ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت/لبنان ، الطبعة : الثانية ، 1426هـ -2005 م.
همين مطلب به نقل از وى در ديگر كتب نيز آمده است :
الغزالي، محمد بن محمد ابوحامد (متوفاى505هـ، إحياء علوم الدين، ج 4، ص99 ، ناشر: دار االمعرفة – بيروت.
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن على بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 2، ص455 ، ناشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.
شرح حال سهل بن عبد الله :
والمشهور بهذه النسبة من المشايخ الكبار أبو محمد سهل بن عبد الله بن يونس بن عيسى بن عبد الله بن رفيع التستري الساكن بالبصرة صاحب كرامات وآيات صحب ذا النون المصري
يكى از مشايخ كبار كه منسوب به تستر است ، ابو محمد سهل بن عبد الله بن يونس بن عيسى بن عبد الله بن رفيع تسترى اهل بصره است كه كرامت‌ها و نشانه‌هاى فراوانى دارد و مصاحب ذوالنون مصرى بود.
السمعانى ، أبو سعيد عبد الكريم بن محمد ابن منصور التميمى (متوفاى562هـ) ، الأنساب ، ج 1، ص465 ، تحقيق : عبد الله عمر البارودى ، ناشر : دار الفكر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1998م
از دیگر ادله ای که ثابت می کند که امامت از اصول دین است به جز تصریح علمای اهل سنت :
1 )مَنْ مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة .
هر كس بمیرد و بر گردن او بیعت با امامی نباشد ، به مرگ جاهلیت مرده است .
صحیح مسلم ، مسلم النیشابوری ، ج3 ، ص1478و السنن الكبرى ، البیهقی ، ج8 ، ص156 و مجمع الزوائد ، ج5 ،‌ ص218 و مشكاة المصابیح ، ج2 ، ص1088و سلسلة الأحادیث الصحیحة ، ج2 ، ص715 .
2) مَنْ مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة.
هر كس بدون امام بمیرد ، به مرگ جاهلیت مرده است .
مسند احمد ، احمد بن حنبل ، ج4 ، ص96 و مجمع الزوائد ،‌ الهیثمی ، ج5 ،‌ ص218 و مسند الطیالسی ، الطیالسی ، ص295 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج7 ، ص49 و حلیة الأولیاء ، ج 3 ،‌ ص22 .
3 ) مَنْ مات ولیستْ علیه طاعة مات میتة جاهلیة .
هر كس بمیرد و اطاعت از امامی بر گردن او واجب نباشد ، به مرگ جاهلیت مرده است .
مجمع الزوائد، الهیثمی ، ج5 ، ص224 و كتاب السنة ، ج2 ،‌ ص489 .
البانی بعد از نقل حدیث می‌گوید :
إسناده حسن، ورجاله ثقات .
4 ) من مات لیس علیه إمام فمیته جاهلیة .
هر كس بمیرد و امام نداشته باشد ، به مرگ جاهلیت مرده است .
المعجم الكبیر ، الطبرانی ، ج 10 ،‌ ص298و المعجم الأوسط ،‌ ج2 ، ص317 و ج4 ، ص232 و مسند أبی یعلى، ج6 ، ص251 و كتاب السنة ، ابن أبی عاصم ، ج2 ،‌ص489 و مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج5 ، ص224-225.
خب اگر امامت از اصول دین نیست پس جناب به ما بگویید اینها چیست ؟ چرا شما مخالف سخنان علمایتان سخن می گویید؟. آیا شایسته است که برای آنکه مقابل حق تسلیم نشوید حتی سخنان کسانی که فقه و احکام و دین خود را از آنان گرفته اید نقض کنید ؟ واقعا چرا شما با دلیل و مدرک این اصل را رد نمی کنید ؟ چرا به جز چند شبهه وهابیت چیزی در چنته ندارید ؟ آیا می دانید شما بنابر نقل جناب خلیفه دوم از دین خارج شده اید :
در معجم الکبیر طبرانی ج 1 ص 120 ار جناب عمر نقل شده که : امامت رکنی از ارکان دین است و عدم اطاعت از آن موجب کفر می شود . این حدیث را هیثمی در مجمع الزوائد ج 9 ص 151 صحیح می داند.
آیا شما از خلیفه دوم به امور دین آگاه تر هستید ؟
اینکه می فرمایید امامت به معنای خلافت من عند الناس است ، جهل شما را به قرآن نشان می دهد :
1) آیا بسیاری از ظالمان ، امام ( خلیفه عند الناس ) نشدند ؟ آیا این سخنتان مخالف سخن صریح خداوند نیست ؟
2) حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) بر کدام ناس خلافت کردند ؟
چرا اصرار دارید با سنت خودتان ( شخص خودتان ) قرآن را نیز تحریف کنید ؟ چرا اصرار دارید هر چه را بر ضرر شما است وارون جلوه دهید ؟
شما هنوز نتوانستید حتی یک جواب به سخنان من بدهید و باز به سوال کردن اصرار دارید ؟ آخر کسی که به سخنان بزرگان اهل سنت بی اعتناست و مخالف آنها سخن می گوید چطور باید برای او دلیل آورد؟ شما که کتب اهل تشیع را قبول ندارید ، مشخص شد که کتب اهل سنت را نیز قبول ندارید حال من برای شما تفسیر 25 نفر از علمای اهل سنت را راجع به آیه ولایت و آیه ابلاغ و آیه اکمال و ... بیاورم ، شما که ساده ترین کلام علمای اهل سنت را قبول ندارید ، چطور شان نزول آیات در مورد ولایت علی را قبول می کنید ؟ برادر من ، شما به ما بگو از کجا به سنت صحیح پیامبر ( ص ) دست پیدا می کنید تا آنگاه به شما پاسخ دهم.
اینکه قبول ندارید امامت از نبوت بالا تر است هم مخالف نص سخن گفته اید و هم مخالف اجماع بزرگ علمای اهل سنت. خود شما می گویید که ابراهیم ( ع ) کلی آزمایش شد و به مقام امامت رسید ولی بار بعد می گویید که اصلا چنین نیست.
برادر بزرگوار من می توانم منصوب من الله بودن ولایت علی ( ع ) را از قرآن و سنت برایتان ثابت کنم ، البته اگر عناد نورزید .
آقا جان خود ابن تیمیه می گوید برای مشخص کردن اصول دین باید از کتاب و سنت استفاده کرد. ( کتاب مجموع فتاوی ج 6 ص 469 ) چرا شما از بزرگتان جلو می زنید؟
[/]

میشه گفت نام جضرت غیر مستقیم امده:
اول اینکه در احادیث شیعه از امامت و معرفی اون توسط رسول اکرم احادیث کافی هست در خطبه ی غدیر طبق اونچه که در منابع شیعی هست دقیقا کلمه ی امام امده
در منابع اهل سنت نیز از امامت امام مهدی زیاد صحبت شده و گفته شده از نسل رسول الله که نتیجتا فرزندان حضرت فاطمه اند احادیث بسیاری نقل شده
از 12 خلیفه بعد حضرت رسول در منابع معتبرشان امده!

اما حرف بنده با استدلال به قران است!
میشود با ایات قران ثابت کرد که اهل بیت امامند!
بدون نیاز به تمسک به احادیث!
که خدمتتون عرض میکنم تا جایی که خودم اطلاعات دارم!

بسم الله الرحمن الرحیم:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذریتی قال لا ینال عهد الظالمین!
124 بقره

عده ای گفتند که این امامت به معنی نبوت است!
به دودلیل نمیتونه این طور باشه:
1)خود وحیی که به حضرت میشه نشانه این است که ایشون نبی الله بودن
2)حضرت برای ذریه اش دعا میکنه!و برای اونها امامت طلب میکنه!در ایات دیگه قران خدا رو شاکر است که در سن پیری به او ذریه داد!حضرت در سن پیری نبی بود!پس امامت در این ایه نبوت نیست!چون فعل استفاده شده در ایه حال و مستقبل است نه ماضی!

هادی هم نمیتونه باشه!چون قبل از رسیدن به این مقام حضرت در هنگام نبوت هادی و رهبر و الگو بود!

در هیچ یک از ایات کوچک ترین اشاره ای به تشکیل حکومت حضرت نشده!
از طرف دیگه خداوند در ایه ی دیگری ذریه ی حضرت ابراهیم رو به دو دسته تقسیم میکنه!
محسن و ظالم!
در این ایه میفرماید عهد به ظالمان نمیرسه با جمع این دو میفهمیم دعای حضرت در مورد ذریه ی محسنش مستجاب شده!و همه ی ذریه ی محسن حضرت یعنی انبیا دیگر حکومت تشکیل ندادند!در مورد بسیاری مطمئنیم!
پس این امامت به معنی حکومت نیست چون با این حساب در مورد بسیاری که وعده ی استجابت داده شده بود استجابت نشد!

به دلیل مشابه(چون دعا در مورد ذریه ی محسن حضرت اثبات شده ) نمیتواند بنا بر ادعای بسیاری امامت به معنی سیدی و سروری بر دیگر انبیا باشه!

اینکه معنای امام چیه رو هم باید با ایات دیگه ثابت کرد که اگر مایل بودید بحث خواهیم کرد

قدم دوم:
با توجه به ایه ی تطهیر:یرید الله لیذهب انکم الرجس اهل البیت....
اهل بیت که از ذریه ی حضرت ابراهیم اند ذریه ی محسن او به شمار میروند که دعا در موردشون مستجاب شده!
نتیجه:امامند!

[spoiler]
از طرف دیگه با ایات دیگه که در مورد ازار دیدن پیامبر از طرف بعضی از همسران وی است ٍابت میشود که نمیتوان ادعا کرد همسران رسول الله شامل ایه ی تطهیر اند(گرچه احادیثی که این رو نفی میکنه و البته سیره ی بسیاری از همسران وی نیز گواه بر این مدعاست!)
[/spoiler]



:Sham:از سوی دیگه میتوان ثابت کرد که طبق ایه ی 124 بقره امام و کلا عهد الهی که شامل نبوت امامت وصایت و خلیفة الهی و... میشه به کسی که کوچکترین گناهی انجام داده نمیرسه!در نتیجه ان کسی که در دوره ای از عمرش مشرک بوده حتی بعد از توبه این عهد به او نمیرسه!دلیل:

1)در زمان ظالم بودن وی این ایه شامل او شده!(ایه او رو در همان زمان که گناه کرد گرفت!)
2)افراد 4 دسته اند:
اول ظالمی که عادل شده
دوم عدلی که همیشه عادل بوده
سوم عدلی که ظالم شده
چهارم ظالمی که همواره ظالم بوده

به قطع یقین حضرت ابراهیم مقام این مقام رو برای دو دسته دوم نمیخواست ایشون نبی خدا بود و چنین چیزی از او بعید است پسدعا در مورد دو دسته اول بوده و خدا درخواست حضرت رو در مورد دسته اول رد کرد!

از طرف دیگه عقل هم حکم میکنه کار و امور رو به کسی که سابقه ی بدی اره نسپاریم!اگر امکانشباشه که کار دیگری انجام داد

ohfreedom;279668 نوشت:
در مورد آیۀ مورد استناد شما ، در متن مقاله به آن پرداخته شده ، پس لطف کنید یک بار دیگر ، متن مقاله رو بخونید. اما در مورد اینکه ظالمین چه کسانی هستند! .... عرض می شود که ، ما ظلم به خلق داریم ، ظلم به نفس داریم و ظلم بر حق خدا (با تعدی بر حدود الهی) هم داریم. طبق این آیه و با توجه به برداشت شما از این آیه که ، عهد خدا که آن را به امامت ترجمه می کنید به ظالم ها نمی رسد ، می بایست که این عهد به حضرت آدم و موسی و یونس علیهم السلام هم نرسد ؛ چون: خداوند از قول آدم و حوا آورده است: « قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (اعراف:23) یعنی:« گفتند پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود» وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (بقره: 35) و در مورد حضرت موسی فرموده است: «وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15) قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (قصص:15-16) = «موسي بدون اينكه اهالي شهر مطلع شوند، وارد آنجا گرديد و در شهر ديد كه دو مرد مي جنگند كه يكي از آنها قبيلة او و ديگري از دشمنان او است . مردي كه از قبيله او بود عليه دشمنش از موسي كمك خواست و موسي مشتي بدو زد و او را كشت . موسي گفت اين عمل از عمل شيطان است واقعاً او دشمن گمراه كننده آشكاري است. گفت پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم ، پس مرا ببخش و او را بخشيد چون خدا توبه پذير است.» همچنین خداوند در مورد حضرت یونس علیه السلام می فرماید: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (انبياء:87) = « و ذوالنون را [ياد كن] آنگاه كه خشمگين (از ميان قومش) رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم تا در [دل] تاريكيها ندا درداد كه معبودى جز تو نيست منزهى تو ،راستى كه من از ستمكاران بودم » [/] [=tahoma]اما در مورد حضرت موسی ؛ اگر برداشت شما رو قبول کنیم ، می بایست که حضرت موسی علیه السلام رو از مقام امامت ساقط کنیم و او رو امام ندونیم و اگر این مساله رو بپذیریم ، مشکل عجیبی پیش میاد که حل شدنی نیست! خداوند در آیۀ 5 سورۀ قصص می فرماید: «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5) = و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏ شده بودند منت نهيم و آنان را امام گردانيم و ايشان را وارث كنيم.» این آیه در مورد قوم بنی اسرائیل است که همراه حضرت موسی به بیت المقدس کوچ کردند و طبق این آیه اشخاصی همراه او بودند که خدا اونها رو «ائمه» قرار داده یعنی چند نفر در قوم حضرت موسی بودند که به مقام امامت رسیده بودند در صورتی که حضرت موسی چنین مقامی نداشته و به تعبیر شیعه مقام امامت از نبوت بالاتره ... پس! حضرت موسی باید از اون اشخاصی که در قوم او بودند و به مقام امامت رسیدند ، تبعیت می کرد نه اینکه قوم او و اشخاصی که به مقام امامت رسیدند از حضرت موسی که پیامبر است تبعیت کنند!!!!!

در مورد انبیا و استغفار اونها شما دجار یک اشتباه بزرگ شدید!!
شما ترک اولا رو با کناه اشتباه گرفتید!
در مواردی که نقل کردید ترک اولا بوده نه گناه!!

شما که دارید عصمت انبیا رو زیر سوال میبرید!!!

این چه خدای است که حتی پیامبرانش نمیتونن دستوراتش رو کامل انجام بدن؟!؟!دقت کنید چه چیزی رو نقض میکنید جناب!!!
چون در مورد حضرت موسی همون طور که نقل کردید این میشود ظلم به دیگری!!!!
و گناهی نابخشودنی!!!
اینها همه ترک اولا بوده!حضرت موسی برای دفاع ان کار رو انجام داد!گناهی مرتکب نشد!

اما انبیا برای این مئارد هم استغفار میکردند!!لباسی که خیلی تمیز باشه وجود کوچک ترین لکی رو اون فاجعه به حساب میاد!!!
همه ی ذریه ی محسن ابراهیم علیه السلام امام بودند چون دعای حضرت در موردشون مستجاب شد!!

ohfreedom;279559 نوشت:
مگر می شود گفت حضرت محمد -ص- خاتم انبیا باشد، یعنی پایان حجت خدا بر انسان باشد، ولی بعد از او امام قرار دهیم؟

خاتم نبیین بودن ایشون چه ربطی به امامت داره؟

بله بعد از ایشون وحی جدید نمیاد اما ایا دستورات دین نیاز به تبیین ندارند ایات تفسیر و تعویل نمیخواد؟
اگر این طور است بفرمایید چرا اهل سنت چهار مذهب دارند و همه را درست میدانند؟!؟!؟!
بالاخره نماز با دستهای باز درست است با یسته؟!

چه طور شما همه ی مذاهبتان را درست میدانید در حالی که تا این حد با هم فرق دارند؟!
ohfreedom;279559 نوشت:
اگر امامت از اصول دین است، چرا 23 سال بعد از بعثت، بیان شده است؟
امامت همان طور که در قبلا توضیح دادم در قران امده!اولا!
دوما!وصایت حضرت امیر اولین بار در یوم الدار مطرح شد که موجب شد عده ای از بستگان رسول الله ایشان رو مورد تمسخر قرار دهند که نوجوانی رو به وصایت و خلافت برگید!
فکر کنم سند حدیث یوم الدار اونقدر محکم و مشهور هست که نیاز به ذکرش نباشه!
ohfreedom;279559 نوشت:
اگر امامت اصول دین باشد باید مع الله باشد و نه مع الناس! حالا سوال من از شما: امامت از نظر شما (امامت 12 گانه) از جانب خداست -مع الله) یا خیر؟
احرف شیعه هم دقیقا همین است!
خداوند باید امام رو انتخاب کنه و نه مردم!که این کار رو توسط پیامبرش انجام داد!

ammarshia;279614 نوشت:
بحث نام نیامدن حضرت علی است که قران 7 جزء داشت 6 جزء ان را عثمان سوزاند حالا شما بروید ان 6 جزء را بیاورید شاید نام تمام 12 امام در ان 6 جزء بود و......................

دوست عزیز چیزی رو که به اون اطمینان ندارید بیان نکنید و اعتبار شیعه رو زیر سوال نبرید!
این به هیچ وجه مورد تعیید عالمان بزرگ شیعی نیست!!!

به قول ایةالله جوادی املی قران به دلیل وحود ایه ی تحدی نمیتونه کوچکترین دستکاری داشته باشه!
چون اگر حتی یک سوره به اندازه ی سوره ی کوثر از اون کم شده باشه به معنی ان است که تحدی قران ا بین میره!چون عده ای میتونن بگویند که شاید میتوانستد سوره ای مانند ان سوره که حذف شده بیارند!!!

توروخدا حرف بدون تحقیق نزنید!
میدانید به خاطر همین ادعا ها که توسط عوام مطرح شد شیعه چه خساراتی رداخته؟!؟

ohfreedom;279615 نوشت:
جالب است!
قرآن تحریف شده؟
پس خداوند که در قرآن فرموده: "همانا ما قرآن را فرو فرستادیم و خود از آن نگهداری می کنیم" زبانم لال دروغ گفته اند؟

[="Times New Roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
البته همانطور که جناب hoorshid فرمودند برادرمان جناب ammarshia سخنی فرمودند که این سخن صد در صد از نظر شیعه باطل است ، لذا از برادر بزرگوارمان جناب ammarshia در خواست می کنم از اینگونه سخنان که موجب هجمه بی مورد بر شیعه می شود بپرهیزند.
اما جناب ohfreedom دیگر شما چرا ؟ فکر کنم شما صحاح خودتان را خوب مطالعه نکرده اید:
در روايتي که الباني نيز آن را معتبر دانسته، ام المؤمنين عائشه معتقد بوده بزغاله او آياتي از قرآن خورده و موجب تحريف قرآن گرديده است.
این هم اصل روایت :
عن عَائِشَةَ قالت لقد نَزَلَتْ آيَةُ الرَّجْمِ وَرَضَاعَةُ الْكَبِيرِ عَشْرًا وَلَقَدْ كان في صَحِيفَةٍ تَحْتَ سَرِيرِي فلما مَاتَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم وَتَشَاغَلْنَا بِمَوْتِهِ دخل دَاجِنٌ فَأَكَلَهَا. ( حسن ) (تعليق على ابن ماجه).
صحيح سنن إبن ماجه، ج2 ، ص148
جناب ohfreedom شما چه پاسخی به این مطلب می دهید ؟

[spoiler]

ohfreedom;279663 نوشت:
امام را خدا نصب می کند یا مردم؟! طی بحثی که با شیعیان در مورد "امامت از قرآن" داشتیم ، شخص شیعی مدعی شد که "امام را خداوند نصب می کند" وی برای اثبات ادعای خود به چند آیه استناد کرد و گفت: شیعه گفت: ما در آیات قرآن این آیه را می خوانیم که خداوند در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره:124) = و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را امام مردم قرار دادم.» یا در آیۀ : «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ » (قصص:5) این دو آیه و دیگر آیات صراحت دارند که امامت مقامی است که خدا آن را به شخصی تفویض می کند و انتخابی نیست ؛ مقامی است که از جانب خدا نصب (جعل) می شود نه به وسلیلۀ مردم. در جواب عرض می شود: ابتدا فراموش نکنید تعریف شیعه را از امامت! شیعه با استناد به آیۀ فوق ، امامت را از نبوت بالاتر می داند و ائمۀ خود را از پیامبران الهی بالاتر می شمارند! با توجه داشتن به این موضوع ، به این آیه دقت کنید: «وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» (فرقان:74) = « و (مومنین) كسانى‏اند كه مى‏گويند پروردگارا به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان [ما] باشد و ما را امام با تقوایان بگردان» طبق این آیه من می توانم از خدا بخواهم که ، خدایا مرا امام بگردان! حال اگر امامت از نبوت بالاتر باشد چگونه من می توانم آن مقام والا را از خدا درخواست کنم؟؟ آیا من اجازه دارم که بگویم: ای خدایا مرا پیامبر بگردان؟ مسلماً خیر و اگر کسی چنین بگوید به مقام نبوت توهین کرده و پیامبری را به سخره گرفته است(العیاذ بالله) ، حال چگونه ممکن است من از خدا مقامی را در خواست کنم که از نبوت هم بالاتر است؟ مثل این است که با 10 هزار تومان پول به بازار بروی و قیمت دو جنس را از فروشنده بپرسی ؛ فروشنده بگوید ، این 12 هزار تومان است و این هم 15 هزار تومان ؛ شما 10 هزار تومان را نشان داده و بگویی : آن 12 هزار تومانی را به من بده؛ فروشنده می گوید : پولت کم است و نمی توانی این جنس را بخری ! بعد بگویی ؛ باشد پس لطف کن آن جنس 15هزار تومانی را به من بده!!!! آیا فروشنده حق ندارد فکر کند که دارند او را مسخره می کنند؟؟ یقیناً بله؛ پس چه می گویید در مورد بازی شیعیان با مقام نبوت که آن را به سخره گرفته اند؟ وقتی نتوانی نبی باشی چطور می توانی از خدا بخواهی که تو را امام کند در صورتی که امامت از نبوت هم بالاتر است؟؟ (به زعم شیعه البته) شیعه در این موضع دنبال راه فراری می گردد و چاره را در این می داند که بگوید: «این دو امامت با هم فرق می کنند ؛ امامی که خود خدا به شخصی اعطا می کند این امامت از نبوت بالاتر است ولی آن امامتی که تو خود ، از خدا بخواهی آن امامت از نبوت پایینتر است! مانند این است که تو از شخصی آب بخواهی و این به دست شخص مقابل است که در چه لیوانی برایت آب بریزد! » در جواب می گوییم: معیار شما برای این ادعا چیست؟ به دلخواه آیات قرآن را تاویل و تفسیر به میل کردن ، سخت نیست ولی کو دلیل قانع کننده؟ برای اینکه بدانید که علمای شیعه بی منطق هستند به مثالشان توجه کنید!! این مثال را به این شکل هم می شود گفت : اگر شخصی به دلخواه خواست به شما "آب" تعارف کند ؛ این هم دست خود شخص است که در چه لیوانی برایتان آب بریزد!! غیر از این است؟؟ همانطور که اگر تو تقاضای آب بکنی ، لیوانش را شخص مقابل انتخاب می کند به همین ترتیب اگر شخص خواست به دلخواه آب تعارف کند باز انتخاب لیوان به دست خودش است ، ممکن است برای من آب را در لیوان کریستالی بریزد برای دیگری در لیوان یک بار مصرف! اما 2 نکتۀ قابل توجه اینجاست که باید به آن توجه شود: 1. در آیۀ مذکور (فرقان:74) شخص از خدا می خواهد که او را امام قرار دهد ، نوع امامتش را نیز می گوید! و می گوید: «ما را امام پرهیزکاران قرار ده» پس نوعش هم مشخص شد یعنی وقتی گفت آب بده ، عملاً گفت آن را در لیوان کریستال بریز! 2. امامتی که خدا می دهد به دو شکل است ، یا امامت هدایت که نیک و پسندیده است یا امامت کفر که بد و مذموم است! به این دو آیه توجه کنید: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (قصص:41) = و آنان را از آن گونه پيشوايانى ساختيم كه مردم را به آتش دعوت مى‏كنند و در روز قيامت كسى ياريشان نكند. وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (سجده:24) = از ميان آن قوم پيشوايانى پديد آورديم كه چون صبورى پيشه كردند و به آيات ما يقين داشتند، به فرمان ما به هدايت مردم پرداختند. پس آیا متوجه شدید که اینان چقدر از آیات قرآنی غافل هستند؟ حال برای اینکه دل شیعیان نشکند می گوییم : باشد این ادعای شما را می پذیریم و می گوییم : قبول!!(البته فعلاً) این امامتی که من می توانم از خدا درخواست کنم مقامش پایینتر از نبوت است ، دلیلش هم این است که این را خودم از خدا خواستم تا به من بدهد نه مانند حضرت ابراهیم که خداوند خودش آن را به وی اعطا نمود. اما باز هم مشکلی به وجود می آید! ما در آیۀ 5 سورۀ قصص در مورد قوم حضرت موسی می خوانیم: «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص:5) = و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست‏شده بودند منت نهيم و آنان را امام گردانيم و ايشان را وارث كنيم.» دقت کنید به واژه "نجعلهم" که خداوند می فرماید : "ما قرار دهیم" ؛ یعنی این بار دیگر امامت را شخص از خداوند درخواست نکرده بلکه خداوند به آنها اعطا کرده است ، پس با توجه به جواب شیعه؛ می گوییم: امامت قوم حضرت موسی از نبوت بالاتر است!!! یعنی قوم موسی از خود حضرت موسی والا مقام تر بودند و به جای اینکه آنان از حضرت موسی تبعیت کنند، حضرت موسی علیه السلام باید از آنان تبعیت کند!! ما همین جواب را به شیعه ها دادیم ؛ ولی آنها به مغزهای خود فشار آورده جواب تراشیده و گفتند: «مگر نمی دانید قوم حضرت موسی علیه السلام، بنی اسرائیل بودند؟ مگر نمی دانید در بین قوم حضرت موسی ، "سامری" هم بود و مگر نمی دانید عده کثیری از این قوم گوساله پرست شدند و ....؟» ما هم در جواب می گوئیم : ما به کل قوم حضرت موسی کاری نداریم ؛اگر 10 نفر از کل آن قوم اهل توحید بوده باشند برای ما کافیست ، نه!! 10 نفر زیاد است ، 5 نفر هم کافیست که ما بتوانیم بگوئیم : آن دو نفر مستحقتر به تبعیت بودند و حضرت موسی باید از آنها تبعیت می کرد، نه اینکه آنان از حضرت موسی تبعیت کنند! چونکه آنها امام هستند ولی حضرت موسی پیامبر است و به اعتقاد شما امام از نبی بالاتر است . پس حضرت موسی باید از تابعان خود(همان ائمۀ قوم) تبعیت می کرد!! تناقضی از این واضحتر تا به حال دیده اید؟ دالانی پر پیچ و خم تر از این، سراغ دارید؟! در اینجا شیعیان کمی عقب نشینی می کنند و می گویند: «این چه حرفیست که می گوئید : قوم حضرت موسی از خود ایشان ، والا مقام تر بودند؟ اگر به خاطر امامت است که ما معتقدیم حضرت موسی هم پیامبر است و هم امام!» جواب : ما کاری به صادق یا کاذب بودن آنان نداریم ، فقط در جواب می گوئیم: مگر شما ائمۀ خود را به این خاطر که به یکباره از مقام بندگی به مقام امامت رسیدند، از حضرت موسی بالاتر نمی دانید؟؟؟ پس چرا امامهای قوم حضرت موسی که به یکباره از بندگی به امامی رسیدند را از آن حضرت بالاتر نمی دانید؟؟ آیا این دو گانه گویی نیست؟ آخر مگر می شود عقیده ای حق باشد و این همه تناقضات بزرگ و واضح داشته باشد؟؟ در پایان: 1.طبق آیۀ 74 سورۀ فرقان من هم می توانم امام شوم. 2.طبق آیۀ 5 سورۀ قصص از قوم حضرت موسی کسانی بودند که در همان عصر امام شده اند. نتیجه: امامتی که شیعه آن را اصل دین خود قرار داده هیچ جایی در قرآن ندارد و قرآن چنین امامتی را که از نبوت بالاتر باشد ، نمی شناسد.

دوست عزیز بنده هم در این مورد چند پاسخ رو عرض میکنم تا بررسی کنیم!
اول اینکه در مورد همون ایه:
ohfreedom;279663 نوشت:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره:124) = و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را امام مردم قرار دادم.» یا در آیۀ : «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ » (قصص:5) این دو آیه و دیگر آیات صراحت دارند که امامت مقامی است که خدا آن را به شخصی تفویض می کند و انتخابی نیست ؛ مقامی است که از جانب خدا نصب (جعل) می شود نه به وسلیلۀ مردم.

[/spoiler]
مسئله واضح است!

اما در مورد پاسخی که در برابرش دادید!
اولا از متن ایه ای که مثال زدید واضح است امامی که در ایه ی مورد اجتهاد شما امده معناش با امامی که شیعه بیان میکنه متفاوت است!امام بارها در قران استفاده شده با معانی مختلف!مثل بسیاری دیگر از کلمات قران که در جاهای مختلف با معانی متفاوت استفاده شدند!
پس این اجتهاد درست نیست!
دوم اگر میخواستید به دعا کردن اشاره کنید خب حضرت ابراهیم هم در دعایی از خدا برای ذریه اش امامت رو طلب کرد!این درست است!
اما دقت کنید که پاسخ خا در برابر دعا به گونه ای است که نصب امام از طرف خداوند واضح است!!
شما با احتجاجی که اوردید در واقع پاسخ احتجاج شیعه رو ندادید!بلکه بحث رو با ایه ای بیربط به هاشیه کشانید!در برابر دلیل شیعه اگر دلیلی اقامه میکنید باید دلیلی باشه که همین معنا ی واضح رو در ایه ی مورد بحث یعنی:

ohfreedom;279663 نوشت:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره:124) = و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را امام مردم قرار دادم.»

نقض کنه!!
اون رو بفرمایید!

اما در مورد حضرت موسی و بنی اسرائیل!
امامتی که در مورد اونها هم مطرح شد در مورد همه ی قوم نبود دقت کنید!این اول!

دوم اینکه شیعه مقام دوازده امام رو بالاتر از بسیاری از انبیا میدونه(نه همه!مثلا به قطع یقین رسول الله مقامشان بالاتر از امیر المومنین و فرزندانشون است!) بیشتر با استناد به احادیث است!
درست است که با این ایه(124 بقره) ثابت میشه مقام امامت بالاتر از امامت است اما اون بحثی که در مورد قیاس ائمه ی دوازده گانه شیعه بیان کردید بحثی متفاوت است!
و فعلا نه مورد بحث است نه مهمه!
مهم اثبات امامت ائمه است که دلایلش عرض شد!

1)اینکه فرمودید منکر آن نیستیم که امامت در قرآن آمده با سخنان قبلیتان در تضاد است ، چون شما فرموده بودید که (( چرا خداوند امامت را به صراحت در قرآن نیاورده است ؟ )) . این از جمله تناقضات آشکار در سخنانتان.
من امامت را به معنای 12 امامی شیعه منکر شدم

2) برادر بزرگوار نمی دانم شما بر اساس چه عقلی می گویید امامت از اصول دین نیست ، شما که نتوانستید اصول دین را از قرآن ثابت کنید چرا اینگونه سخن می گویید ؟ برای آنکه حجت بر شما تمام شود کلام بزرگانتان را برایتان می آورم

لطفا صفحه کتاب این بزرگان را اسکن کنید و در سایت قرار دهید تا معلوم شود فاصله بین نوشتن شما با حقیقت ما چقدر است.

1) آیا بسیاری از ظالمان ، امام ( خلیفه عند الناس ) نشدند ؟ آیا این سخنتان مخالف سخن صریح خداوند نیست ؟

وقتی کسی از چانب ناس خلیفه شود دیگر بحث ظالم بودن مطرح نمی شود، چرا که مردم خواستند که خلیفه شده! مگر نشیدی که پیامبر فرموده قوم من هرگز به خطا شورا نمی گیرد؟ (اساس انتخاب خلیفه با شور و مشورت بوده)

2) حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) بر کدام ناس خلافت کردند ؟

بر قوم خود!!!

برادر بزرگوار من می توانم منصوب من الله بودن ولایت علی ( ع ) را از قرآن و سنت برایتان ثابت کنم ، البته اگر عناد نورزید .

مگر اینکه آیات را وارانه تفسیر کنید! من با سند از کلام خود حضرت علی ثابت می کنم که ایشان در نهج البلاغه امامت را عند الناس دانسته!!!

آقا جان خود ابن تیمیه می گوید برای مشخص کردن اصول دین باید از کتاب و سنت استفاده کرد. ( کتاب مجموع فتاوی ج 6 ص 469 ) چرا شما از بزرگتان جلو می زنید؟

بر منکرش لعنت! شما دارید شورش را می زنید!!!

خاتم نبیین بودن ایشون چه ربطی به امامت داره؟

مگر می شود خداوند با حضرت محمد نبوت را ختم کند و بعد از آن بگوید نبوتم ناقص است و با امام کامل می شود؟ وجود امامت 12 گانه شیعه یعنی نبوت به صورت ناقص به پایان رسیده است!

بله بعد از ایشون وحی جدید نمیاد اما ایا دستورات دین نیاز به تبیین ندارند ایات تفسیر و تعویل نمیخواد؟

این یعنی تصدیق حرف بالای من! به اعتقاد شما کار حضرت محمد کامل و تمام نبوده که نیاز به امام دارید!!!

بالاخره نماز با دستهای باز درست است با یسته؟!

جالبه! وقتی در یک اداره به نزد فلان مدیر می روید یک دست به سینه و با دست بسته ادای احترام می کنید! اما در نزد خداوند چه؟ آیا خداوند لایق نیست که در برابرش هر دو دست را بر سینه بگذاریم؟

دوما!وصایت حضرت امیر اولین بار در یوم الدار مطرح شد که موجب شد عده ای از بستگان رسول الله ایشان رو مورد تمسخر قرار دهند که نوجوانی رو به وصایت و خلافت برگید!

حالا بروید و وصیت حضرت علی را در کتب خودتان بخوانید، از آیت الله گوگل بپرسید، کلامی از امامت در آن نیست!!!

خداوند باید امام رو انتخاب کنه و نه مردم!که این کار رو توسط پیامبرش انجام داد!

پس چرا حضرت علی در نهج البلاغه امامت را عند الناس دانسته؟
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورى فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

hoorshid;279725 نوشت:
[spoiler]
دوست عزیز بنده هم در این مورد چند پاسخ رو عرض میکنم تا بررسی کنیم!
اول اینکه در مورد همون ایه:
[/spoiler]
مسئله واضح است!

اما در مورد پاسخی که در برابرش دادید!
اولا از متن ایه ای که مثال زدید واضح است امامی که در ایه ی مورد اجتهاد شما امده معناش با امامی که شیعه بیان میکنه متفاوت است!امام بارها در قران استفاده شده با معانی مختلف!مثل بسیاری دیگر از کلمات قران که در جاهای مختلف با معانی متفاوت استفاده شدند!
پس این اجتهاد درست نیست!
دوم اگر میخواستید به دعا کردن اشاره کنید خب حضرت ابراهیم هم در دعایی از خدا برای ذریه اش امامت رو طلب کرد!این درست است!
اما دقت کنید که پاسخ خا در برابر دعا به گونه ای است که نصب امام از طرف خداوند واضح است!!
شما با احتجاجی که اوردید در واقع پاسخ احتجاج شیعه رو ندادید!بلکه بحث رو با ایه ای بیربط به هاشیه کشانید!در برابر دلیل شیعه اگر دلیلی اقامه میکنید باید دلیلی باشه که همین معنا ی واضح رو در ایه ی مورد بحث یعنی:
نقض کنه!!
اون رو بفرمایید!

اما در مورد حضرت موسی و بنی اسرائیل!
امامتی که در مورد اونها هم مطرح شد در مورد همه ی قوم نبود دقت کنید!این اول!

دوم اینکه شیعه مقام دوازده امام رو بالاتر از بسیاری از انبیا میدونه(نه همه!مثلا به قطع یقین رسول الله مقامشان بالاتر از امیر المومنین و فرزندانشون است!) بیشتر با استناد به احادیث است!
درست است که با این ایه(124 بقره) ثابت میشه مقام امامت بالاتر از امامت است اما اون بحثی که در مورد قیاس ائمه ی دوازده گانه شیعه بیان کردید بحثی متفاوت است!
و فعلا نه مورد بحث است نه مهمه!
مهم اثبات امامت ائمه است که دلایلش عرض شد!

عبدالرسول;279722 نوشت:
[="times new roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
البته همانطور که جناب hoorshid فرمودند برادرمان جناب ammarshia سخنی فرمودند که این سخن صد در صد از نظر شیعه باطل است ، لذا از برادر بزرگوارمان جناب ammarshia در خواست می کنم از اینگونه سخنان که موجب هجمه بی مورد بر شیعه می شود بپرهیزند.

[/]

دوست گرامی شما درست گفته، شما بارها من را متهم کردید که اطلاعات کافی از بزرگان اهل سنت ندارم، اما ظاهرا اطلاعات شما بسیار کم است!!!
بزرگان شیعه معتقد به تحریف قرآن هستند:
روایت در کتاب الکافی به این شکل آمده است:« عَلِی بْنُ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِی جَاءَ بِهِ جَبْرَئِیلُ ع إِلَى مُحَمَّدٍ ص سَبْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ آیة»
(الكافی، ج‏2، ص: 634، دار الکتب اسلامیه _تهران،ط4)
یعنی: «امام صادق می گوید: "همانا قرانی که جبرئیل برای محمد صلی الله علیه وسلم آورده است 17000 آیه بوده است"»در مورد سند روایت باید گفت که مجلسی آن را «موثق» می داند. (مرآة العقول، ج‏12، ص: 525، مجلسی ؛ دار الکتب اسلامیه_تهران،ط2)
این روایت که صراحتاً بر تحریف قرآن دلالت دارد و از نظر علم رجالی شیعه موثق و بدون اشکال است، روحانیون تقیه کار شیعه را به تب و تاب انداخته تا اینکه چاره ای بیاندیشند؛ پس در اقدامی، کتاب "الکافی" را از نو در موسسه «دار الحدیث قم» چاپ کردند، منتهی این بار، روایت مذکور را تحریف نموده و به جای 17000 آیه، 7000 آیه نوشتند!
الکافی، دار الحدیث قم : «عَلِی بْنُ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ‏:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِی جَاءَ بِهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام إِلى‏ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله‏ سَبْعَةَ آلَافِ‏ آیةٍ».
(الكافی، ج‏4، ص: 675، دار الحدیث _قم،ط1)
روحانیون شیعه برای این تحریف آشکار و واضح دلیل آوردند و گفتند:
«این حدیث، در برخى نسخ‏ الكافى‏ و در بعضى منابع دیگر، با عبارت «سبعة آلاف آیة» آمده است‏.»
(مجموعه مقالات فارسى، ج‏5، ص: 197،نفى برداشت تحریف از صحیحه هشام در «الكافى»، محمّد احسانى‏فر لنگرودى‏ ؛ دار الحدیث _قم،ط1)
مجلسی که خود نسخه های متعدد "الکافی" را در اختیار داشته و در مرآة العقول هر گاه اختلافی در نُسخ بوده آن را متذکر شده در ذیل همین روایت می نویسد: «الحدیث الثامن و العشرون‏: موثق. و فی بعض النسخ عن هشام بن سالم موضع هارون بن مسلم، فالخبر صحیح و لا یخفى أن هذا الخبر و كثیر من الأخبار الصحیحة صریحة فی نقص القرآن و تغییره، و عندی أن الأخبار فی هذا الباب متواترة معنى، و طرح جمیعها یوجب رفع الاعتماد عن الأخبار رأسا بل ظنی أن الأخبار فی هذا الباب لا یقصر عن أخبار الإمامة فكیف یثبتونها بالخبر.» (مرآة العقول، ج‏12، ص: 525، مجلسی ؛ دار الکتب اسلامیه_تهران،ط2)
یعنی:«حدیث بیست و هشتم: موثق است . و در بعضی از نسخه های الکافی به جای هشام بن سالم هارون بن مسلم آمده است،پس این خبر صحیح است و پوشیده نیست که این خبر و کثیری از این اخبار صحیحه صراحت دارند بر نقص و تغییر قرآن! و نزد من اخبار تحریف قرآن متواتراند به اعتبار معنی(تواتر معنوی) و ساقط كردن تمام این احادیث فن حدیث را غیر قابل اعتماد می كند بلكه ظن من آن است كه روایات تحریف از روایات امامت كمتر نیستند، (پس اگر روایات تحریف را قبول نكنند) مساله امامت را چگونه از روایات ثابت خواهند كرد؟»
دقت کنید که وی به اختلاف نُسخ اشاره دارد منتهی می گوید در بعضی نسخ به جای هشام بن سالم هارون بن مسلم آمده است و هیچ حرفی از سخن جدید شیعیان نیست.
همچنین روایت دیگری در کتاب "الکافی" موجود است که باز هم شبیه روایت مذکور است ؛ آن روایت چنین است:
«ْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع .... ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ ع وَ مَا یدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ قُلْتُ وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ مُصْحَفٌ فِیهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِیهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ‏ حَرْفٌ وَاحِدٌ »
(الكافی، ج‏1، ص: 239،دار الکتب اسلامیه _تهران)
یعنی:«ابو بصیر گفت: بر ابو عبدالله، امام صادق وارد شدم ... امام صادق فرمود: به راستى نزد ما است مصحف فاطمه (ع) و چه میفهمند كه مصحف فاطمه چیست؟ ابو بصیر گوید: گفتم: مصحف فاطمه (ع) چیست؟ گفت: سه برابر این قرآنى كه میان شما است در آن است و به خدا یك كلمه از این قرآن شما هم در آن نیست‏..»
مجلسی سند این روایت را صحیح می داند و می نویسد:«باب فیه ذكر الصحیفة و الجفر و الجامعة و مصحف فاطمة علیها السلام‏ الحدیث الأول‏: صحیح.» (مرآة العقول، ج‏3، ص: 54)
سخن از کتابی است که سه برابر قرآن است یعنی حدود 18000 آیه!! چندان فاصله ای با 17000 آیه ندارد و این روایت خود می تواند قرینه ای برای تائید روایت قبلی باشد و به ما ثابت کند که اصولاً نزد شیعه قرآن اصلی سه برابر قرآن کنونی متصور بوده است!
به هر حال توجیه شیعیان و علتی که برای تحریف روایت "الکافی" ذکر می کنند به هیچ وجه موجه نبوده و صد البته هنوز هم که هنوز است از ننگ محرف دانستن قرآن تبرئه نشده اند و تنها زمانی از این ننگ خلاص می شوند که قائلین به تحریف قرآن را کافر و نا مسلمان معرفی کنند.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279630 نوشت:
در مورد دوست عزیزم سید علی
دوست عزیز،
ما گفتیم خلافت حضرت علی را از قرآن بیاور بهانه آوردی
گفتیم از سنت بیاور بهانه آوردی
گفتیم از احادیث اهل سنت بیاور؛ احادیث با ترجمه غلط آوردید
گفتیم از اهل شیعه بیاورید احادیث با سند ضعیف آوردید.

حالا اگر کلامی از خود حضرت علی در نهج البلاغه که کتاب خود ایشان است آوردی که خود را امام بر حق و از جانب الله می دانسته بگو تا بدانیم

اول این که شما اهل سنت نیز از عزیزان ما هستید،ما به شما بردار نمی گوییم بلکهمی گوییم عزیز ما ،چرا که دو برادر نیز با هم اختلاف دارند

اما عزیز من بحث سر این بود که
اسم حضرت امام علی(ع) را در قرآن بیاورید؟

من هم گفتم همون دو رکعت نماز صبح کجای قرآن آمده است؟(2)

اصلا یه آیه از قران بیاورید که گفته باشد تمام اصول دین بایستی در قرآن آمده باشد.

من همین یه سوال روکردم

وصل خطاب سخنان شما با دوستان بوده
من یه سوال کردم

گفتم همون دو رکعت نماز صبح کجای قرآن آمده

به همون دلیلی که اصل نماز در قرآن آمده است
اصل امامت هم در قرآن امده است

پس من صرفا یه سوال کردم ،گفتم که دو رکعت نماز صبح کجا امده
دیگر معنای این حرفای شما رو نمی دانم

ohfreedom;279630 نوشت:
در مورد دوست عزیزم سید علی
دوست عزیز،
ما گفتیم خلافت حضرت علی را از قرآن بیاور بهانه آوردی
گفتیم از سنت بیاور بهانه آوردی
گفتیم از احادیث اهل سنت بیاور؛ احادیث با ترجمه غلط آوردید
گفتیم از اهل شیعه بیاورید احادیث با سند ضعیف آوردید.

حالا اگر کلامی از خود حضرت علی در نهج البلاغه که کتاب خود ایشان است آوردی که خود را امام بر حق و از جانب الله می دانسته بگو تا بدانیم


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279635 نوشت:
دوست عزیز سید علی، در پاسخ به حرف های شما:
سوره مائده/آيه67
اي پيامبر! آنچه را كه خداوند به تو دستور داده، ابلاغ كن.

کجای این آیه در مورد امامت است؟ آیات قبل و بعد آن را بخوان!!! در مورد ایستادگی پیامبر در برابر تند رو های مسیحی و یهودی است که خداوند می فرمائید تو رسالت را ابلاغ کن، ما تو را از شر آنها در امان می گذاریم!

در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس كه مي‌گويد:
كنا نقرأ في زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بأن عليا مولي المومنين.
الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 ـ فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60
پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و اين‌كه امامت به ظالمان نمي‌رسد

بله و ایضا در ادامه میگوید: این حدیث صحیح نیست!!!

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
سوره أنبياء/آيه73
إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
سوره بقره/آيه124

بله و در ادامه الله گفته ما او را به آزمون های سخت آزمودیم و سپس مقام امامت دادیم!!!
سئوال: امامان 12 گانه به کدام آزمون سخت آزمایش شدند؟

خلفائي بعدي اثنا عشر.
12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد.
صحيح بخاري، ج8، ص127 ـ صحيح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص617 و 618

فرمود 12 خلیفه!!! نه 12 امام!!!
آنجا که بحث صلح امام حسن با حضرت معاویه است شیعه می گوید حضرت حسن خلافت را به معاویه داد نه امامت را! اما حالا که به این حدیث می رسیم خلیفه را با امام یکی می دانیم!!!

اگر می خواهی تا ماباقی رو هم تفسیر کنیم؟

دقت بفرمایید

sayedali;279619 نوشت:

اگر ما به قرآن مراجعه كنيم، مي‌بينيم كه در قرآن اهميت ويژه‌اي درباره امامت و خلافت مطرح شده است. خداوند نسبت به حضرت آدم (عليه السلام) مي‌گويد:
إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً
سوره بقره/آيه30
يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ
سوره ص/آيه26
همان‌طوري كه خداوند نسبت به حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي‌فرمايد:
وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا (مريم/49)
همين خداي عالم، وقتي نوبت به امامت مي‌رسد، مي‌گويد:
إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
سوره بقره/آيه124
يا اين‌كه حضرت موسي (عليه السلام) از خداوند تقاضا مي‌كند:
وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي
سوره طه/آيات30ـ 29
و خداوند مي‌فرمايد:
قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي
سوره طه/آيه36
پس بحث خلافت يا امامت، كلياتش در قرآن كاملا آمده است و نشان مي‌دهد كه جعل امام و خليفه به دست خداست و ما براي اين، روايات متعددي هم از سنت داريم كه امامت و خلافت يك منصب الهي است و نه به دست پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و نه به دست مردم.
إبن حبان كه از علماي بزرگ اهل سنت است، در كتاب الثقاتمي‌گويد:
وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در اطراف مكه مشغول تبليغ دين اسلام بود، قبيله بني عامره آمدند و عرض كردند كه يا رسول الله! ما حاضريم به تو ايمان بياوريم، به شرطي كه:
أيكون لنا الامر من بعدك؟ فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم الامر إلي الله، يضعه حيث يشاء.
خلافت و جانشيني بعد از تو به عهده ما باشد؟ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: مسئله تعيين خليفه و امام به دست خداست و هر كس را كه بخواهد امام و خليفه قرار مي‌دهد.
الثقات لإبن حبان، ج1، ص89 ـ سيرة النبوية للزيني الدحلان، ج1، ص147 ـ حياة محمد لمحمد هيكل، ص152
همچنين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نامه‌هايي نوشت براي افراد ديگر، مثل عامر بن طفيل و بيحره و هوزه بن علي حنفي، كه الطبقات الكبري ابن سعد دارد كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به هوزه بن علي حنفي نامه نوشت و دعوتش كرد به اسلام و او گفت:
كه من موقعيت مناسبي دارم و اگر بيايم از تو تبليغ كنم، خيلي از مردم حرف مرا مي‌پذيرند، من حاضرم با تو همكاري كنم، به شرط آنكه خلافت بعد از تو به عهده من باشد. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: تعيين خلافت به دست من نيست و به دست خداوند است.
تفسير الثعلبي، ج5، ص276 ـ تاريخ الطبري، ج2، ص84
در مورد غدير خم، روايات متعدد در منابع شيعه و سني داريم و در مورد آيه:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ
سوره مائده/آيه67
اي پيامبر! آنچه را كه خداوند به تو دستور داده، ابلاغ كن.
در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس كه مي‌گويد:
كنا نقرأ في زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بأن عليا مولي المومنين.
الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 ـ فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60
پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و اين‌كه امامت به ظالمان نمي‌رسد:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
سوره أنبياء/آيه73
إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
سوره بقره/آيه124
تمام اين قضايا در قرآن آمده است، همان‌طور كه كليات نماز در قرآن آمده است. همانطور كه دو ركعت نماز صبح يا چهار ركعت نماز عصر در قرآن تعيين نشده، نسبت به خلافت هم تعيين نشده است. اما كليات امامت آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
خلفائي بعدي اثنا عشر.
12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد.
صحيح بخاري، ج8، ص127 ـ صحيح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص617 و 618
مسئله ديگر اين‌كه مي‌بينيم كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول آيه:
وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ
سوره شعراء/آيه214
در سال سوم هجرت كه 40 نفر از سران قريش را دعوت مي‌كند، در همانجا بحث خلافت بعد از خويش را مطرح مي‌كند و مي‌فرمايد:
أول من يعاضدني في هذا الأمر فهو أخي و وصي و خليفتي من بعدي.
تاريخ الطبري، ج2، ص63 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص63 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج1، ص486 و 545 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج13، ص211 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص114ـ تفسير الثعلبي، ج7، ص182
ايشان كه مي‌گويد بحث خلافت اصلا مطرح نبوده، اين مربوط به سال سوم هجرت است.
ابن جرير طبري بنا به نقل از متقي هندي در كنز العمال و هيثمي در مجمع الزوائد و أبو جعفر إسكافي، بنا بر نقل إبن أبي الحديد و حاكم نيشابوري المستدرك علي الصحيحين مي‌گويند اين روايت صحيح است و ده‌ها افراد ديگر صحت اين قضيه را قبول دارند.
كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص128 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج8، ص302 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج13، ص243 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص132
همچنين قضيه حديث ولايت در مسئله يمن كه آمدند از آقا اميرالمومنين (عليه السلام) سعايت كردند و رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
عليا مني و انا منه و هو ولي كل مومن بعدي.
اين علي، ولي هر مومن بعد از من است.
اين قضيه براي سال ده بعثت است و ربطي به خلافت عثمان و عبدالله بن سبأ ندارد. حاكم نيشابوري درباره اين حديث مي‌گويد:
هذا حديث صحيح علي شرط مسلم.
المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص111 و 134 ـ مسند احمد، ج4، ص438 ـ سنن الترمذي، ج5، ص296
كلمه ولي هم مولا نيست كه بگويند به معناي اولي بالامر آمده است يا نيامده.
قضيه حديث ثقلين، حتي در صحيح مسلم آمده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد اهل بيت (عليهم السلام) را قرين و عديل قرآن قرار داده است:
اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي
صحيح مسلم، ج7، ص123 ـ المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص109 و 110 و 148 ـ مسند احمد، ج3، ص14 ـ تفسير إبن كثير، ج4، ص123 ـ سنن الدارمي، ج2، ص432 ـ فضائل الصحابة، ص15 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج10، ص114 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص163 السنن الكبري للنسائي، ج5، ص45 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج3، ص374 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص104 ـ أضواء علي السنة المحمدية لأبو رية، ص404 ـ تفسير الرازي، ج8، ص173 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص194 ـ الطبقات الكبري لإبن سعد، ج2، ص194
يا قضيه حديث طير كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
أللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير، فجاء علي رضي الله عنه.
خدايا برسان به من آنكسي را كه محبوب ترين خلق در نزد تو است. جز حضرت علي (عليه السلام) كسي نيامد.
المستدرك علي الصحيحين الحاكم النيشابوري، ج3، ص130 ـ مجمع الزوائد للهيثمي‌، ج9، ص126 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج2، ص207
حديث منزلت را هم اهل سنت صراحت دارند كه روايت صحيح است.
در قضيه غدير خم كه در يك مجمع و همايش يكصد هزار نفري، آقا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و با آن مقدماتي كه فراهم كرد در آنجا، اشاره كرد بر اين‌كه حضرت علي (عليه السلام) بعد از من مولاي هر مومن و اوليٰ به نفس هر مومن است و سه شبانه روز مردم آمدند به اميرالمومنين (عليه السلام) تبريك گفتند و پيشاپيش اين تبريك گويان، آقاي ابوبكر و عمر بودند كه گفتند:
هنيئا لك يابن ابيطالب، اصبحت مولاي و مولي كل مومن و مومنة.
البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص386 ـ تفسير الرازي، ج12، ص50 ـ شواهد التنزيل للحسكاني، ج1، ص203 ـ الصوارم المهرقة للتستري، ص187 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج8، ص284 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص221
حسان بن ثابت هم بلند شد و شعري را إنشاء كرد.
و ده‌ها قضاياي ديگر كه در تاريخ در طول اين 23 سال ثبت شده كه بالاترين و مهمترين دغدغه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بحث خلافت بعد از خويش بوده است.
من نمي‌دانم آيا عزيزان به اين توجه دارند كه وقتي مي‌گويند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه معين نكرد و بحث وصايت در اسلام نبوده؛ به نظر من ايشان از خيلي قضاياي تاريخي خبر ندارند و روايات متعدد داريم در منابع اهل سنت كه:
إن لكل نبي وصي و وارث و أن عليا وصيي و وارثي.
اميرالمومنين (عليه السلام) وصي من است.
تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص392 ـ المناقب آل أبي طالب لإبن شهر آشوب، ج2، ص35 ـ فتح الباري شرح صحيح البخاري لإبن حجر العسقلاني، ج8، ص114 ـ الكامل في التاريخ لإبن أثير، ج3، ص154 ـ المناقب للخوارزمي، ص85
و موارد متعدد ديگري كه حتي وقتي آقاي ابوبكر مي‌خواهد از دنيا برود، حفصه و عايشه مي‌گويند كه آيا كسي را به عنوان خليفه معين مي‌كنيد يا نه؟ خود ابوبكر، عمر را به عنوان خليفه معين مي‌كند. با اين‌كه همه به او اعتراض مي‌كنند و مي‌گويند:
قد وليت علينا فظا غليظا.
المصنف لإبن أبي شيبة كوفي، ج7، ص485 ـ الملل و النحل للشهرستاني، ج1، ص25 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، ج1، ص164 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج30، ص413
و اين‌كه جواب خدا را چه خواهي داد؟

منبع:http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=116

نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

[=arial black]بسم الله الرحمن الرحیم

[=arial black]السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

[=arial black]نظر فوق نظر مفسرین به نام اهل سنت بود

[=arial black]اما ابن تیمه ملعون که پایه گذار وهابیت است نظرش خلاف این است

[=arial black]پس اهل سنت نظر علمای خودشون رو دارند
[=arial black]نه ابن تیمیه

[=arial black]منبع مبحث زیر:http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=132

[=arial black]ابن‌تيميه، بزرگ نظريه‌پرداز وهابيت را بارها گفتيم که ايشان نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، همان روش و منهجي را که دودمان بني‌أميه و شجره ملعونه داشتند، ايشان در قرن 7 و 8 إحياء کرد.

[=arial black]در کمتر صفحه‌اي از صفحات کتابش، منهاج السنة، - که علامه اميني مي‌فرمايد که بهتر است به آن منهاج البدعة بگوييم - نسبت به امير المومنين (عليه السلام)، کم لطفي‌ها و بي‌مهري‌ها و جسارت‌ها و اهانت‌ها دارد.

[=arial black]به طوري که ابن حجر عسقلاني در کتاب الدرر الکامنه، ج1، ص151 صراحت دارد:[=arial][=arial black]تعدادي از مسلمانان - يعني اهل سنت -، ابن تيميه را به خاطر جسارت‌هايي که به امير المومنين (عليه السلام) دارد، منافق مي‌دانند.

[=arial][=arial black]چون پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

[=arial][=arial black]لا يبغضه إلا المنافق.

[=arial][=arial black]صحيح مسلم، ج1، ص61 - مسند احمد، ج1، ص95 - تهذيب الكمال للمزي، ج15، ص233 - تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص134 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص133 - سنن الترمذي، ج5، ص306 - سنن النسائي، ج8، ص116 - فتح الباري في شرح صحيح البخاري لإبن حجر - ج1، ص60 - المعجم الأوسط للطبراني، ج2، ص337 - تاريخ الاسلام للذهبي، ج3 ص634 - شرح مسلم للنووي، ج2، ص64

[=arial][=arial black]تمام تلاش ابن‌تيميه نسبت به امير المومنين (عليه السلام) اين است که کليه فضائل امير المومنين (عليه السلام) و آياتي که درباره امير المومنين (عليه السلام) نازل شده، رواياتي که در ولايت و خلافت امير المومنين (عليه السلام) را به نوعي زير سوال ببرد.

[=arial][=arial black]از جمله همين آيه 67 سوره مائده است. ايشان صراحت دارد:

[=arial][=arial black]اين‌که مي‌گويند اين آيه درباره علي(ع) نازل شده است، دروغ محض است.

[=arial][=arial black]کيف يکون قوله "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ" نزل ذلک الوقت و لا خلاف بين أهل العلم أن هذه الآيه نزلت قبل ذلک.
[=arial][=arial black]در ميان اهل علم و علماء، هيچ اختلافي نيست که اين آيه، قبل از غدير نازل شده است.
[=arial][=arial black]ايشان تعبيري دارد که من از عزيزان بيننده و اهل سنت و جوانان وهابي و کساني که داراي فکر هستند و گوش شنوا و چشمي بينا و قلبي آگاه دارند، تقاضا دارم که به اين عبارت ابن‌تيميه توجه کنند و به پاسخي هم که بنده تقديم بينندگان عزيز مي‌کنم، توجه کنند.

[=arial][=arial black]ايشان مي‌گويد:
[=arial][=arial black]فمن قال إن المائده نزل فيها شئ بغدير خم فهو کاذب مفتر بإتفاق أهل العلم.
[=arial][=arial black]کسي که بگويد چيزي از آيات سوره مائده درباره علي نازل شده، او، به اتفاق اهل علم و علماء، دروغگو و افتراء زننده است.
[=arial][=arial black]منهاج السنة لإبن تيمية، ج7، ص315 - 313

_________________________________________________________________________________________________________

[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

[=arial black]بسم الله الرحمن الرحیم

[=arial black]السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

[=Arial Black]در مورد ایراد به آیه 67

[=Arial Black]منبع مباحث:

[=arial]اولا قول مفسران بنام اهل سنت را عرض مي‌کنيم.

[=arial]آقاي فخر رازي - که تمام تلاشش را براي توجيه آيات مربوط به خلافت امير المومنين (عليه السلام) کرده - در تفسير کبير، ج12، ص49 صراحت دارد:
[=arial]نزلت الآية في فضل علي بن أبي طالب عليه السلام و لما نزلت هذه الآية أخذ بيده و قال : "من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه"، فلقيه عمر رضي الله عنه فقال: هنيئا لك يا ابن طالب أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة.

[=arial]اين آيه 67 سوره مائده، درباره علي بن أبي طالب نازل شد. وقتي اين آيه نازل شد، رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دست علي را گرفت و گفت: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه[=arial]».

[=arial]آقاي سيوطي - که از استوانه‌هاي علمي اهل سنت و از شخصيت‌هاي برجسته و بنام است - در کتاب الدر المنثور مي گويد:

[=arial]ابن أبي حاتم و ابن مردويه و ابن عساکر از ابو سعيد خدري صحابه نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده‌اند که اين آيه درباره امير المومنين (عليه السلام) نازل شده است.

[=arial]از عزيزان تقاضا دارم که به اين بخش از سخنان سيوطي، توجه ويژه‌اي داشته باشند:

[=arial]از ابن مردويه - که از بزرگان و ثقات اهل سنت است - از عبد الله مسعود - مفسر گرانقدر و صحابه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) - :
[=arial]عن ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله: يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك "أن عليا مولى المؤمنين" و إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس.

[=arial]ما قرآني را که در زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نوشته بوديم و قرائت مي‌کرديم، اين آيه 67 سوره مائده را اينگونه قرائت مي‌کرديم: «يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك أن عليا مولى المؤمنين[=arial]».

[=arial]يعني اين واژه «أن عليا مولى المؤمنين»، طبق روايت عبد الله مسعود، در قرآن‌هايي که در زمان نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، موجود بوده است.

[=arial]الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص298 - فتح القدير للشوكاني، ج2، ص60 - روح المعاني للآلوسي، ج6، ص193 - المنار لمحمد رشيد رضا، ج6، ص463



با توجه به اين قضيه، آقاي ابن‌تيميه مي‌گويد:
کسي که بگويد چيزي از آيات سوره مائده درباره علي(ع) نازل شده، او، به اتفاق اهل علم و علماء، دروغگو و افتراء زننده است.


پس ايشان ابو سعيد خدري، عبد الله مسعود، سيوطي، آلوسي، رشيد رضا و شخصيت‌هاي برجسته اهل سنت مانند فخر رازي و ابن عساکر و ديگران را دروغگو و مفتري مي‌داند.


آقايان اگر مراجعه کنند به کتاب‌هاي تاريخي و تفسيري و رجالي، مي‌بينند که شايد صدها کتاب از کتب تفسيري و تاريخي و رجالي اهل سنت، آورده‌اند که اين آيه در شأن امير المومنين (عليه السلام) نازل شده است. از بينندگان عزيز تقاضا مي‌کنم که دوباره، سخن ابن‌تيميه را مرور کنند و سخن بزرگان و مفسران اهل سنت، به ويژه آقاي آلوسي و رشيد رضا را که هوادار وهابيت هستند، ببينند.

[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

[=arial black]بسم الله الرحمن الرحیم

[=arial black]السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279758 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

[=Arial Black]اما نسبت به این حرف های شما
[=Arial Black]
[=Arial Black]حتما دوستان به این مقاله ای که روی سایت هم اکنون قرار می دهم عنایت کنند

منبع:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=138

[=Arial Black]استدلال به نامه ششم نهج البلاغه براى انكار شهادت حضرت زهرا (س)

[=Arial Black]طرح شبهه:

[=Arial Black]ما معتقديم که همه صحابه و به ويژه حضرت ابوبکر و عمر (رضى الله عنهما) با دختر گرامى رسول اکرم (ص) رفتارى شايسته داشته‌‌اند و احترام خانه آن بانوى بزرگوار را کاملاً مراعات نموده‌‌اند؛ چنانچه حضرت ابوبکر (رضى الله عنه) سفارش فرمودند:
[=Arial Black]ارقبوا محمداً (ص) في أهل بيته.
[=Arial Black]‌حال محمد (ص) را درباره‌ى اهل بيتش مراعات کنيد.

[=Arial Black]البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1361، ح3509،كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ، و ج 3، ص 1370، ح3541 و بَاب مَنَاقِبِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ رضي الله عنهما، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

[=Arial Black]وحضرت علي (ع) در «نهج البلاغه» تصريح مى‌‌کند که با مخالفان بيعت با خليفه يا امام برخورد شديد شود، گرچه اين کار به درگيرى بيانجامد؛ آنجا که مى‌فرمايد:
[=Arial Black]و چون ايشان ( مهاجرين و انصار ) گرد آمده مردى را خليفه و پيشوا ناميدند رضا و خشنودى خدا در اين کار است، و اگر کسى به سبب عيب جويى و يا بر اثر بدعتى از فرمان ايشان سرپيچيد او را به اطاعت وادار نمايند، و اگر فرمان آن‌ها را نپذيرفت با او مى‌‌جنگند به جهت آن که غير راه مؤمنين را پيروى نموده، و خداوند او را واگذارد به آنچه که به آن رو آورده است.

[=Arial Black]نهج البلاغه، فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج، 5 ص، 841،840 چاپ: تهران.

[=Arial Black]ما با آن که معتقديم در امر بيعت با خليفه هيچ گونه درگيرى ميان شيخين و حضرت علي رخ نداده؛ اما باز هم اگر حضرت عمر فاروق (رضى الله عنه) کسى را تهديد کرده باشد مطابق با فرمان حضرت علي (ع) او را معذور مى‌‌دانيم.
[=Arial Black]نقد و بررسي:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279759 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

نقد و بررسي:

وقايع و حوادث تاريخى خلاف سخن شما را ثابت مى‌كند؛ زيرا بر فرض صحيح بودن آنچه شما از رفتار و سفارش ابوبكر نسبت به خاندان رسول خدا صلى الله عليه وآله ادعا مى‌كنيد، نقل‌ها و روايات موجود در منابع روائى و تاريخي، چهره ديگرى را از تعامل با اميرمؤمنان علي عليه السلام و خاندان وحى به نمايش در آورده است؛ زيرا در نخستين مرحله شاهد اصرار بر وادار كردن علي عليه السلام به بيعت با خليفه هستيم، و اين پا فشارى آنقدر ادامه پيدا مى‌كند تا زشت‌ترين حوادث و دردناك‌ترين ستم‌ها در خانه حضرت علي علیه السلام وحضرت فاطمه(س) اتفاق مى‌افتد.

فقال أبو بكر لقنفد وهو مولى له: اذهب فادع لي عليا، قال فذهب إلى علي فقال له: ما حاجتك؟ فقال يدعوك خليفة رسول الله، فقال علي: لسريع ما كذبتم على رسول الله. فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكى أبو بكر طويلا. فقال عمر الثانية: لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة، فقال أبو بكر رضي الله عنه لقنفد: عد إليه، فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لتبايع، فجاءه قنفد، فأدى ما أمر به...

ابوبكر به قنفذ نوكرش دستور داد و گفت: برو علي(ع) را صدا بزن، قنفذ دستور را اجرا كرد و نزد علي عليه السلام رفت، علي(ع) پرسيد: چه مى‌خواهى؟ گفت: جانشين پيغمبر(ص) تو را مى‌خواهد،

فرمود: چه زود به رسول خدا عليه السلام دروغ بستيد (كنايه از اين كه خليفه رسول بودن دروغى بيش نيست )، قنفذ باز گشت و پيام علي(ع) را به ابوبكر ابلاغ كرد، ابوبكر گريست، عمر گفت: به كسى كه از بيعت كوتاهى كرده است مهلت مده، ابوبكر بار ديگر به قنفذ دستور داد تا به خانه علي(ع) برود و او را براى بيعت فرا به خواند....
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

اگر واقعاً ابوبكر به سخنى كه گفته است، اعتقاد داشته و عمل نيز كرده است، چرا در برابر غضب حضرت صديقه طاهره (س)كه به نص روايت بخاري، با غضب پيامبر(ص) مساوى است، هيچ عكس العملى نشان نداد و براى به دست آوردن رضايت حضرت اقدامى‌نكرد؟
بخارى مى‌نويسد:
فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ.
فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وى روى گردان شد و اين ناراحتى ادامه داشت تا از دنيا رفت.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3،‌ ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

آيا امكان دارد كه فاطمه زهرا سلام الله عليها كه رسول خدا غضب او را مساوى با غضب خود مى‌داند، بى جهت بر كسى غضبناك شود؟

عبدالرسول;279722 نوشت:
[="times new roman"]بسم الله الرحمن
اما جناب ohfreedom دیگر شما چرا ؟ فکر کنم شما صحاح خودتان را خوب مطالعه نکرده اید:
در روايتي که الباني نيز آن را معتبر دانسته، ام المؤمنين عائشه معتقد بوده بزغاله او آياتي از قرآن خورده و موجب تحريف قرآن گرديده است.
این هم اصل روایت :
عن عَائِشَةَ قالت لقد نَزَلَتْ آيَةُ الرَّجْمِ وَرَضَاعَةُ الْكَبِيرِ عَشْرًا وَلَقَدْ كان في صَحِيفَةٍ تَحْتَ سَرِيرِي فلما مَاتَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم وَتَشَاغَلْنَا بِمَوْتِهِ دخل دَاجِنٌ فَأَكَلَهَا. ( حسن ) (تعليق على ابن ماجه).
صحيح سنن إبن ماجه، ج2 ، ص148
جناب ohfreedom شما چه پاسخی به این مطلب می دهید ؟ [/]

این حدیث صحیح نیست و حسن است.
در مورد حدیثی که در صحیح مسلم در مورد نسخ آیه رضاع از سیدتنا عائشه رضی الله عنها روایت شده را توضیحی مختصر عرض کنم ؛
اولا نسخ نزد علما سه نوع است ؛
اول: نسخ حکم و تلاوت . دوم: نسخ تلاوت و بقای حکم . سوم: نسخ حکم و بقای تلاوت
الناسخ والمنسوخ في القرآن الكريم ، ابن حزم ص 9 ؛الناشر : دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة الأولى ، 1406هــ
آية الله السيد أبو الفضل مير محمدي الزرندي در کتاب "بحوث في تاريخ القرآن" می گوید:
إنه قد ذكر أكثر أهل السنة وجماعة من الشيعة أن النسخ على ثلاثة أقسام: أحدها نسخ التلاوة، ورووا أخبارا كثيرة دالة على وجود آيات قرآنية ليس في هذا القرآن الموجود منها عين ولا أثر، ويقولون: إنها مما نسخت تلاوته. ونذكر منها آية واحدة على سبيل المثال: فقد روى مسلم بسنده عن عائشة أنها قالت: كان فيما انزل من القرآن عشر رضعات معلومات يحرمن، ثم نسخن بخمس معلومات، فتوفي رسول الله (صلى الله عليه وآله)، وهن فيما يقرأ من القرآن ...
اکثر اهل سنت و جماعتی از شیعه ذکر کردند که نسخ بر سه قسم می باشد: یکی از آنها نسخ تلاوت است و اخبار زیادی را روایت کردند که دلالت بر وجود آیات قرآن می کند که در این قرآن فعلی عین آن یا اثری از آن نیست و از جمله آنها که تلاوتش منسوخ شده است ؛ که از آن یه آیه را به عنوان مثال نقل می کنیم : مسلم به سندش از عائشه روایت کرده که او گفته است: ... الخ حدیث.
بحوث في تاريخ القرآن وعلومه ص 266 ؛الناشر: مؤسسة النشر الإسلامي الطبعة الاولى 1420 ه‍ــ
و حدیث ام المؤمنان عائشه رضی الله عنها نیز اشاره به نسخ تلاوت می کند و باقی بودن حکم آن.
ثانیا در متن حدیث چنین آمده است : "وهن فيما يقرأ من القرآن" و نگفته "وهن من القرآن" ؛ تفاوت دارد این دو باهم ؛ در اولی اشاره به قرائت آن آیه شده و در دومی اشاره به این است که آن آیه در قرآن وجود دارد یا داشته. و صرف قرائت دلیل بر وجود آیه در قرآن نیست تا اینکه ساقط شده باشد ؛ زیرا تلاوتش نسخ شده و حکمش باقیست. و معنای آن این است که نسخ خیلی به تأخیر نازل شده و در اواخر حیات سیدنا و مولانا رسول الله صلوات الله علیه و سلم بوده و آنحضرت وفات کردند و برخی از مردم از این نسخ خبر نداشتند و لذا این آیه را قرائت می کردند. ابو موسی اشعری رضی الله عنه گفته است : "نزلت ثم رفعت" نازل شد سپس برداشته شد.
البرهان في علوم القرآن 2 / 39؛الناشر : دار المعرفة - بيروت ، 1391هــ
الإتقان في علوم القرآن 2 / 58؛الناشر دار الفكر- بیروت 1416- 1996م
امام نووی در شرح این حدیث می گوید:
ومعناه أن النسخ بخمس رضعات تأخر إنزاله جدا حتى أنه صلى الله عليه و سلم توفى وبعض الناس يقرأ خمس رضعات ويجعلها قرآنا متلوا لكونه لم يبلغه النسخ لقرب عهده فلما بلغهم النسخ بعد ذلك رجعوا عن ذلك وأجمعوا على أن هذا لا يتلى والنسخ ثلاثة أنواع أحدها ما نسخ حكمه وتلاوته كعشر رضعات والثاني ما نسخت تلاوته دون حكمة كخمس رضعات وكالشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما والثالث ما نسخ حكمه وبقيت تلاوته وهذا هو الأكثر
و معنای آن این است که نسخ شده به پنج دفعه شیر دادن ، نزولش خیلی تأخیر افتاده تا اینکه آنحضرت صلی الله علیه و سلم فوت شدند( کمی قبل از فوت آنحضرت) و بعضی از مردم قرائت می کردند "خمس رضعات" و آن را آیه متلو قرار می داند ؛ به این دلیل که نسخ به آنها نرسیده بوده به خاطر نزدیکی عهدش [به وفات رسول الله] و زمانی که نسخ به آنان رسید از آن برگشتند و اجماع کردند که آن تلاوت نمی شود. و نسخ سه نوع است ؛ یکی از آنها آنچه حکم و تلاوتش نسخ می شود مانند "عشر رضعات" و دوم آنچه که تلاوتش نسخ شده بدون حکم مانند "خمس رضعات" و "شیخ و شیخة إذا زنیا فارجموهما" و سوم آنچه حکمش نسخ شده و تلاوتش باقیت و این مورد زیاد است.
شرح النووي على صحيح مسلم 10 / 29؛الناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت
ثالثا جمله "وهن فيما يقرأ من القرآن" ، فعل "یقرآ" با ضم یاء ، صیغه ی مجهول است و لذا اینکه گفته شده بعضی از مردم یا اینکه اشاره شده به این قرائت می شده است ، اقرار به آن وضعیت از برخی مردم شده نه همه ی مردم و نه اصحاب و نه ساقط شدن آن آیه از مصحف بلکه تنها و تنها اقرار به وضعیت حال برخی از مردم که نسخ به آنان نرسیده است شده است.

اما در مورد حدیثی که در سنن ابن ماجه آمده است و شیخ آلبانی آن را "حسن" دانسته است، باید عرض کنم که خیر چنین نیست ، این حدیث "ضعیف" است؛ زیرا در اسناد آن "محمد بن اسحاق" وجود دارد که با وجود حسن الحدیث بودنش ولیکن اهل تدلیس بوده و در این حدیث تصریح به سماع نکرده و لذا "ضعیف"است. اصل حدیث در صحیح مسلم و غیره با همان اسناد از طریق امام مالک بن انس آمده است بدون آن اضافاتی که در این حدیث از طریق محمد بن اسحاق وارد شده است. والله اعلم

اما درمورد کتب سته اهل سنت باید گفت در اصل فقط به بخاری و مسلم گفته میشود صحیحین یعنی دو صحیح وبقیه صحیح اطلاق نمیگردند

البته باید اشاره کرد شیخ البانی بعد از تخریج ان 4 کتاب،احادیث صحیح را در کتابی واحد به نام صحیح ترمذی،صحیح ابن ماجه و غیره جمع اوری کردند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279759 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

متن نامه ششم نهج البلاغه:

اما استدلال شما به نامه اميرمؤمنان علي عليه السلام كه در پاسخ معاويه(لعنت خدا بر او باد) نوشته است، باز هم دردى را از شما دوا نمى‌كند.
حضرت امير عليه السلام در نامه ششم نهج البلاغه، به معاويه مى‏نويسد:

إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَوَلاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى.

همانا كسانى با من، بيعت كرده‌اند كه با ابوبكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آنكه در بيعت حضور داشت نمى‌تواند خليفه اى ديگر برگزيند، و آنكه غايب است نمى تواند بيعت مردم را نپذيرد، همانا شوراى مسلمين، از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.
حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند يا بدعتى پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونى باز مى‏گردانند، اگر سر باز زد با او پيكار ميكنند؛ زيرا كه به راه مسلمانان درنيامده، خدا هم او را در گمراهيش وامى‏گذارد.

در نامه حضرت امير عليه السلام به معاويه توجه به چند نكته ضرورى است:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279759 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

احتجاج امام على (عليه السلام) به معاويه از باب الزام‏:

1. آنچه كه مسلم است، امام عليه السلام در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلى كلامى نيست؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود؛ يعنى از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست، كه از آن به عنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مى شود.
به عبارت ديگر، حضرت امير عليه السلام به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود، و آن دو را خليفه مشروع مى‏دانست، خطاب كرده و مى‏فرمايد:
اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان، اجتماع مهاجرين و انصار بود، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد.

2. از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه، نقل بخش‌هاى بليغ سخنان حضرت بوده؛ از اين رو، بخشى از اين نامه را نقل نكرده و ديگر مؤلفان؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه دينورى اين نامه را به صورت مبسوط نقل كرده‌اند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشان‌دهنده حقيقت ياد شده است.

3. در آغاز نامه آمده است:

فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام.

همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم شدى، بايد بيعت مرا هم بپذيري.

المنقري، نصر بن مزاحم بن سيار (متوفاي212هـ) وقعة صفين، ج 1، ص 29؛ تحقيق عبدالسلام محمد هارون، ناشر: مؤسسة العربيّة الحديثة ـ بيروت؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 80، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م؛
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي: 328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 309، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛
إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 47، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م؛
الكوفي، أبي محمد احمد بن أعثم (متوفاي 314هـ) كتاب الفتوح، ج 2 ص 494، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الأولى، 1411 هـ؛
ابن سعد الخير، علي بن إبراهيم (متوفاى571هـ)، القرط على الكامل، ج 1، ص 112؛
ابن عساكر الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)،‌ تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 59، ص 128، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995 م.

اين فرمايش حضرت، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را، سرپيچى مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده بود:
وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة، تلزم الحاضر والغائب، لا يثنى فيها النظر، ولا يستانف فيها.
اما گفتار تو كه به خاطر بيعت نكردن اهل شام، خلافت مرا زير سؤال بردى، سخنى بى اساس و سخيف است؛ زيرا بيعتى كه با خليفه مسلمين در مركز حكومت اسلامى انجام مى‏گيرد، رعايت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و كسى حق ندارد در آن تجديد نظر كند و يا بيعتى جديد را از سر گيرد.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 24، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

4. امام عليه السلام در بخش پايانى نامه، داستان بيعت شكنى طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مى‌خواهد همانند ساير مسلمان‌ها در برابر حكومت، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وى به ستيز خواهد برخاست:

وإن طلحة والزبير بايعانى ثم نقضا بيعتى، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما. على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فيما دخل فيه المسلمون، فإن أحب الأمور إلى فيك العافية، إلا أن تتعرض للبلاء. فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك.

طلحه و زبير با من بيعت كردند، سپس بيعتشان را گسستند، با آن دو پيكار كردم تا حق آشكار شد؛ اگر چه آنان دوست نداشتند؛ پس تو هم اى معاويه به آن چه مسلمانان پذيرفته‌اند وارد شود؛ چون دوست دارم تو در سلامت باشى و اگر دست به فتنه و آشوب زدي، به يارى خداوند با تو خواهم جنگيد.

اگرعلي عليه السلام بيعت با خلفاى سه گانه را دليل بر مشروعيت خلافت آنان ‌مى‌دانست، چرا خودش از بيعت كردن با آنان امتناع كرد؟

اين كه امام عليه السلام با آنان بيعت نكرده است، از قطعيات تاريخ است كه حتى در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت نيز به آن اعتراف شده است.
محمد بن اسماعيل بخارى مى‌نويسد:
وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي (ص) سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها وكان لِعَلِيٍّ من الناس وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ فلما تُوُفِّيَتْ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ الناس فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أبي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ ولم يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الْأَشْهُرَ....
فاطمه زهرا [ سلام الله عليها ] پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود، هنگامى كه از دنيا رفت، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند. وتا زما نى كه فاطمه زنده بود، علي [ عليه السلام] در ميان مردم احترام داشت؛ اما هنگامى كه فاطمه از دنيا رفت، مردم از او روى گرداندند، و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كرد. علي عليه السلام در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

البته توجه به اين نكته ضرورى است كه بيعت علي عليه السلام از روى ميل و اختيار نبوده؛ بلكه با زور و اجبار بوده است؛ چنانچه خود حضرت در نهج البلاغه نامه 28 مى‌فرمايد:
إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع.
مرا از خانه‌ام كشان كشان به مسجد بردند تا بيعت كنم؛ همان‌گونه‌ كه شتر را مهار مى‌زنند و هر گونه گريز و اختيار را از او مى‌گيرند.

و جالب اين است، هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام وارد مسجد شد، گفتند با ابوبكر بيعت كن. حضرت فرمود: اگر من بيعت نكنم، چه مى‌شود؟ گفتند: قسم به خدايى كه شريك ندارد، گردنت را مى‌زنيم. حضرت فرمود: در اين هنگام بنده خدا و برادر پيامبر را كشته‌ايد. ابوبكر ساكت شد و چيزى نگفت.
فقالوا له: بايع. فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟! قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك! قال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله. وأبو بكر ساكت لا يتكلم.
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م
و از آن هم جالب تر اين که در اثبات الوصيه مسعودى آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام را كشان كشان نزد ابوبكر بردند و گفتند: بايد بيعت كني. امام علي عليه السلام دستش را محكم بسته بود و باز نمى‌شد. جمعيت حاضر كوشيدند تا دست آن حضرت را باز كنند نتوانستند. ابوبكر خودش جلو آمد و دست خود را روى دست اميرمؤمنان عليه السلام كشيد.

فروي عن عدي بن حاتم أنه قال: والله، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتى به ملببا بثوبه يقودونه إلى أبي بكر وقالوا: بايع، قال: فإن لم أفعل؟ قالوا: نضرب الذي فيه عيناك، قال: فرفع رأسه إلى السماء، وقال: اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإنى عبد الله وأخو رسول الله، فقالوا له: مد يدك فبايع فأبى عليهم فمدوا يده كرها، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة....

از عدى بن حاتم نقل است كه گفت: سوگند به خدا! هرگز دلم براى كسى نسوخت ؛ مگر آن روزى كه علي عليه السلام را در حالى كه لباسش را روى سرش كشيده بودند، او را نزد ابوبكر آوردند و گفتند: با ابوبكر بيعت كن. گفت اگر بيعت نكنم؟! گفتند: سرت را از بدن قطع مى‌كنيم. علي سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو را شاهد مى‌گيرم كه اينان تصميم بر قتل من داردند در حالى كه من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.

به علي گفتند: دستت را بياور و بيعت كن،‌ علي اعتنا نكرد،‌ دستش را به زور جلو آورند، مشتش را گره كرد، حاضران نتوانستند دستش را باز كنند،‌ به ناچار ابوبكر دستش را روى دست گره شده علي (عليه السلام) كشيد.
المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاي346هـ)، إثبات الوصية، ص146.

بگذاریم قـــرآن پاسخ بده

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ﴿٦٧﴾

ای فرستاده (ای خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است
(به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)
، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرسانده‌ای (و ایشان را بدان فرا نخوانده‌ای.
چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کلّ بشمار است
و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ می‌دارد
(زیرا سنّت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمی‌شود.
و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که درصدد اذیّت و آزار تو برمی‌آیند و می‌خواهند ب
رابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفّق نمی‌گرداند و به راه راست ایشان) را هدایت نمی‌نماید

این آیه 67 سوره مائده
حالا یک آیه قبل و یک آیه بعد رو میبینیم

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم ۚ مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ ۖ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ ﴿٦٦﴾

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ﴿٦٧﴾

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَىٰ شَيْءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ ۗ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا ۖ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿٦٨﴾

و اگر آنان به تورات و انجیل (اصلی و دست‌نخورده) و بدانچه که از سوی پروردگارشان
(به نام قرآن) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (و در میان خود قوانین الهی را پیاده کنند و برپای دارند)
از بالای سر خود و از زیرپای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین) روزی خواهند خورد
. (اهل کتاب همه یکسان نیستند) جمعی از آنان عادل و میانه‌روند (و به اسلام می‌گروند و به محمّد ایمان می‌آورند) ولی بسیاری از ایشان (نااهل و کج‌روند و) بدترین کاری را انجام می‌دهند. (۶۶)
ای فرستاده (ی خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است
(به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)،
و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرسانده‌ای (و ایشان را بدان فرا نخوانده‌ای.
چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کلّ بشمار است).
و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ می‌دارد
(زیرا سنّت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمی‌شود. و) خداوند گروه کافران
(و مشرکانی را که درصدد اذیّت و آزار تو برمی‌آیند و می‌خواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی،
موفّق نمی‌گرداند و به راه راست ایشان) را هدایت نمی‌نماید.
(۶۷) ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود،
مگر آن که (ادّعا را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان
(به نام قرآن) برایتان نازل شده است برپا دارید (و در زندگی پیاده و اجرا نمائید).
ولی (ای پیغمبر! بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است،
بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان می‌افزاید
(و این قرآن به خاطر روح لجاجت کافران در آنان تأثیر معکوس می‌نماید!).
بنابراین (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مباش.
(۶۸)

نیـــاز به خواندن یک صفحه قبل و بعد ایه نیست ، یک آیه قبل و یک آیه بعد خود بطلانی است بر این گفته که این آیه اصلا ربطی به علی نداره
خودتان متن را بخوانید و بگویید این ایه در چه مورد هست

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

فکر کنم تا کنون متوجه شده باشید

که حضرت امام علی علیه السلام با این نامه کفر معاویه(لعنت خدا بر او) را اثبات کرده است

شما هم بهتر است اجازه بدید من جواب شبه ای که مطرح کردید کامل بدم

عزیز من من نظرات بزرگترین مفسران شما رو در مورد آیه 67 آوردم
به هر حال در فقه خودتون از این افراد بالاتر که نیستید

یعنی شما بیشتر از فخر رازی و سایر علما خودتان می دانید؟

در ضمن

فکر نکنم استدلال ایه قبل و بعد که مطرح کردید کافی باشد

در صورتی درست است که آیات همزمان نازل شده باشد

قرینه ایی خلاف آن نباشد

در حالی که قرائن خلاف موجود است


به هر حال نظر من این است که کارشناس بیاید

سید علی لطفا در مطالبت فحاشی نکن، کمی مطالعه کن و بعد کپی کن!!!

در ضمن حضرت علی در نهج البلاغه نگفته من را کشان کشان به مسجد بردند!!!
او از قول معاویه می گوید:
و گفته‏اى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم!
یعنی معاویه این را به حضرت علی منصوب کرده است!!!
حالا بماند ما باقی تفسیر

مگر میشود آیه 66 و 68 نازل شود و آیه 67 بعدا نازل شود؟

دوست گرامی ترتیب را در نظر بگیر!!!

اگر زمان را در نظر بگیریم باید اعتراف کنیم که هر سه آیه با هم نازل شده اند زیرا معانی را کامل می کنند.
در صحیحین ما نیامده که این آیه برای حضرت علی هست، پس این را به ما نصبنت ندهید لطفا

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

دوست من شما اجازه بده من جواب اون شبه شما را کامل بنویسم
بعد بیا سراغ شبه دیگر

بزرگوار

ما می دانیم که آیات قرآن را پیامبر(ص) کنار هم قرار می داد

مثل آیه تطهیر

در مورد این ادعای شما نسبت به آیه 67 اجازه بدبد کارشناس تشریف بیاورد

اگر مایل باشید پاسخ گوی قرآن دعوت کنیم؟

در ضمن
من کجا فحاشی کردم ؟

من گفتم شما از علمای بزرگ و به نام خودتون که بیشتر نمی فهمید،یعنی فخر رازی و .. را زیر سوال می برید؟

چرا جو می دهید

منبع رو مشخص کردم

داخل خود مطالب منابع نیز امده است

این واقعن انصاف است شما این طور برداشت کنید؟

شما معاویه -رض- رو لعن و نفرین کردید و به ابن تیمیه جسارت کردید

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279775 نوشت:
شما معاویه -رض- رو لعن و نفرین کردید و به ابن تیمیه جسارت کردید

در مرورد لعنت این دو نفر


شخصا به مقاله اضافه کردم

مطمئن باشید موضع من همین است

این اقایان که دشمنان رسول اکرم(ص) هستند

شما اگر از اهل سنت هستید،موضع علمای خودتون رو برید ببینید در برابر ابن تیمیه چه بوده


اهل سنت با ابن تیمیه رابطه ای ندارند


وهابیت است که از لعنت این هتاک و ...ناراحت می شوند


من نه به خلفا توهین کردم و نه به شخص شما

معاویه کسی است که 4 نفر در آن واحد اعلام پدری او را کردند

ابن تیمیه پایه گذار وهابیت است
منشا وهابیت

دشمن حضرت محمد (ص) و امیر المومنین(ع) و اهل بیت(ع) هستند و از دودمان نحس بنی امیه اند

لذا من خواهشمندم شما اگر از اهل سنت هستید داخل در موضع بزرگان خود شوید،پشت این افراد قرار نگیرید

معاویه به هر حال کسی بود که فرزند خلیفه اول شما

محمد بن ابی بکر(ره) را کشت و داخل شکم الاغ مرده ای کرد

محمد هم فرزند ابوبکر

وفرزند خوانده امام علی(ع) هست

[=arial black]اعوذبالله من الشیطان الرجیم

[=arial black]بسم الله الرحمن الرحیم

[=arial black]السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

[=Arial Black]من از شما خواهشمندم این مقاله ها را حتما بخوانید
[=Arial Black]

[=Arial Black]ابن تیمه که بود و چه کرد؟

[=Arial Black]معاویه و ناسزا گویی به حضرت علی(ع)

[=Arial Black]شناخت شخصیت معاویه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279758 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

ادامه

امام علی عليه السلام، سيره شيخين را غير مشروع مي دانست.

اگر امام علي عليه السلام خلافت آنان را مشروع مى‌دانست، چرا در روز شوراى شش نفره هنگامى كه سه بار به حضرت پشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند تا با او بيعت كنند، حضرت با قاطعيت تمام رد نموده و اعلام کرد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) است و با وجود اين دو، نيازى به ضميمه كردن سيره ديگرى نيست.

يعقوبي، تاريخ نويس معروف اهل سنت اين قضيه را اين‌گونه نقل مى‌كند:

وخلا بعلي بن أبي طالب، فقال: لنا الله عليك، إن وليت هذا الامر، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله عليك، إن وليت هذا الامر، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولى، فأجابه مثل الجواب الأول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولى، فأجابه مثل ما كان أجابه، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولى، فقال: إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلى إجيرى أحد. أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني. فخلا بعثمان فأعاد عليه القول، فأجابه بذلك الجواب، وصفق على يده.

عبد الرحمن بن عوف نزد علي بن ابوطالب عليه السلام آمد و گفت: ما با تو بيعت مى‌كنيم به شرطى كه به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كني. امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر(ص)؛ تا اندازه‌اى كه توان دارم رفتار خواهم كرد.
عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بيعت مى‌كنيم به شرطى كه به كتاب خدا، سنت پيامبر(ص) و روش ابوبكر و عمر رفتار كني. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق كتاب خدا، سنت رسول(ص) و روش ابوبكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد.
عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنيد، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنى را گفت كه بار اول گفته بود. براى بار سوم نزد امام علي عليه السلام رفت و همان پيشنهاد را داد، امام عليه السلام فرمود:
چون كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) در ميان ما هست، هيچ نيازى به عادت و روش ديگرى نداريم،‌ تو تلاش مى‌‌كنى كه خلافت را از من دور كني.
براى بار سوم نزد عثمان رفت و همان پيشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزيد.

اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر – بيروت.

احمد بن حنبل نيز در مسندش قضيه را از زبان عبد الرحمن بن عوف اين گونه روايت مى‌كند:

عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي الله عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب الله وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي الله عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضي الله عنه فقبلها.

أبو وائل مى‌گويد: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد كه با عثمان بيعت و حضرت علي(ع) را رها كرديد؟ گفت: من گناهى ندارم، من به علي (عليه السلام) گفتم كه با تو بيعت مى‌كنم به شرطى كه به كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر رفتار كني، علي (عليه السلام) فرمود: برآن چه در توانم باشد، بيعت مى‌كنم. به عثمان پشنهاد دادم،‌ او قبول كرد.

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 75 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 5، ص 185، ناشر: دار الريان للتراث /‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة،ج 4، ص 32، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م
معناى سخن امام عليه السلام اين است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصى ندارند تا نياز باشد كه عادت و سيره كس ديگرى را به آن ضميمه كنيم؛ يعنى من سيره و روش آن‌ها را مشروع نمى‌دانم و محال است چيزى را كه جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعيت ندارد، وارد اسلام كنم.
عبد الرحمن بن عوف نيز كاملاً بر اين مطلب واقف بود كه امام علي عليه السلام چنين شرطى را نمى‌پذيرد و هرگز زير بار آن نخواهد رفت؛ از اين رو، اين پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور كرده باشد و آن را به كسى واگذارد كه پيش از آن جامه خلافت را براى او دوخته بودند.
اگر اميرمؤمنان عليه السلام خلافت و سيره و روش آن دو را مشروع مى‌دانست، به طور قطع در آن موقعيت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نمى‌كرد تا مجبور نباشد بيش از دوازده سال ديگر خانه نشين باشد.
و باز حتى در زمان حكومت ظاهرى خودش، هنگامى كه ربيعة بن ابوشداد خثعمى گفت: درصورتى بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كني، حضرت نپذيرفت و فرمود:
ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يكونا على شئ من الحق فبايعه....
واى بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) عمل كرده باشند، چه ارزشى مى‌تواند داشته باشد؟.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 3، ص 116، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 215، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279758 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:
همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟


آيا امام علي عليه السلام معتقد به خلافت شورايى بود؟

واما اين سخن امام علي عليه السلام:
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا.

گرچه برخى به اين فراز از سخن حضرت براى مشروعيت بخشيدن به خلافت نشات گرفته از شوراى مهاجران وانصار استدلال نموده‏اند؛ ولى كاملا اشتباه و نادرست است؛ زيرا طرف سخن امام علي (عليه السلام) معاويه است كه مى‏خواهد با عدم شركت خود و ديگر طلقاء، بيعت حضرت را زير سؤال ببرد حضرت در اين نامه مى‏فرمايد:
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ.
اگر بر فرض، انتخاب خليفه بر اساس شورا هم باشد، شورا حق مسلم مهاجرين و انصار است و تو نه از انصارى و نه از مهاجرين؛ بلكه در سال فتح مكه ودر زير سايه شمشير آن هم به ظاهر اسلام آوردى.

امام علي عليه السلام در قضيه جنگ صفين در رابطه با ياران معاويه صراحتا مى‏فرمايد:

فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ.
قسم به خدايى كه دانه را شكافت، و پديده‏ها را آفريد، آن‌ها اسلام را نپذيرفتند؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند، و كفر خود را پنهان داشتند، آنگاه كه ياورانى يافتند آن را آشكار ساختند.
نهج البلاغه، خطبه 16.
عمار ياسر، يار باوفاى امير المؤمنین(ع) نيز با تبعيت از امام(ع) مى‏گويد:
واللّه ما أسلموا، ولكن استسلموا وأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا رأوا عليه أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ.
به خدا سوگند اين‏ها إسلام نياوردند؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند و آنگاه كه نيرو يافتند، كفر خود را اظهار نمودند.

الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 113، ناشر: دار الريان للتراث /‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

و از طرفى با فتح مكه هجرت پايان پذيرفت و هجرت و مهاجر، به معناى مورد نظر ما وجود نداشت؛ بخارى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود:

لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَكَّةَ.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1120، ح2913، كتاب الجهاد والسير، ب 194، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

و از قول عائشه نيز نقل كرده است كه گفت:

انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلى الله عليه وسلم مَكَّةَ.

از روزى كه خداوند مكه را براى‏ پيامبرش فتح نمود، ديگر هجرت قطع شد و پايان گرفت.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1120، ح2914، كتاب الجهاد والسير، ب 194، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
خلافت ابوبكر فلته و امر ناگهانى بود:

در داستان به خلافت رسيدن ابوبكر كه شورايى در كار نبود؛ بلكه بنا به تصريح شخص ابوبكر:

وقد كانت بيعتي فلتة وذلك أني خشيتُ الفتنة

بيعت من يك امر ناگهانى و اتفاقى بيش نبود؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگيرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم.

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 1، ص 255؛
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 12، ص 315، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

و نيز اعتراف عمر:
فَوَاللَّهِ ما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ الا فَلْتَةً.
به خدا سوگند كه بيعت با ابوبكر ناگهانى بود.

و در ادامه مى‌گويد:
إنما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ فَلْتَةً....
بيعت با ابوبکر، امرى ناگهانى بود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 6، ص 2505، ح6442، كتاب المحاربين، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى في الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

خلافت از نگاه امام علي عليه السلام:‏

حضرت امير (عليه السلام) معتقد به خلافت انتصابى است و خلافت انتخابى را مخالف كتاب و سنت مى‏داند، اين نکته در جاى جاىِ نهج البلاغه به چشم مى‏خورد.
در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ويژه آل محمد (عليهم السلام) دانسته و وصيت پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله را گواه بر ادعاى خويش بيان مى‏كند:

ولهم خصائصُ حقِّ الولاية، وفيهم الوصيّةُ والوِراثةُ.

ولايت حق مسلم آل محمد(ص) است، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلى الله عليه وآله هستند.
نهج البلاغة، خطبه دوم.

و در نامه خود به مردم مصر مى‏نويسد:

فو اللّه ماكان يُلْقَى في رُوعِي ولا يَخْطُرُ بِبالي أنّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الأمْرَ من بعده صلى اللّه عليه وآله عن أهل بيته، ولا أنّهم مُنَحُّوهُ عَنّي من بعده.

به خدا سوگند باور نمى كردم، و به ذهنم خطور نمى‏كرد كه ملت عرب اين چنين به سفارش هاى رسول اكرم پشت پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.

نهج البلاغة، نامه شماره 62، نامه به مالك اشتر.

و در خطبه 74 مى‏فرمايد:

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لاسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مى‌دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده ايد گردن مى‏نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زيورى كه در پى آن حركت مى‌كنيد، پرهيز مى‌كنم.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279758 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:

ohfreedom;279758 نوشت:

همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

امام على عليه السلام خلافت ابو بكر را حكومتي استبدادى مى‏دانست:

حضرت امير عليه السلام خلافت خلفا را مبتنى بر اساس دموكراسى نمى‏داند؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به استبداد قبضه كردند؛ ولذا خطاب به ابوبكر فرمود:
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم نَصِيبًا.

تو به زور بر ما مسلط شدي، و ما بخاطر نزديك بودن به رسول اكرم (ص) خود را سزاوار تر به خلافت مى‌ديديم.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

امام على عليه السلام عمر را شايسته خلافت نمى‏دانست:

خبر جانشينى عمر به وسيله ابوبكر بار ديگر امام علي عليه السلام را وادار به موضع گيرى كرد؛ چرا كه آنان ادعا مى‌كردند كه بايد انتخاب خليفه شورايى باشد نه با نصب خليفه پيشين، ولذا باز هم طبق نقل ابن سعد در كتاب طبقات، اعتراض شديد خود را با صراحت اعلام مى‏كند.
عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر (متوفاي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما أقول استخلفت عليهم خير أهلك.

عائشه نقل مى‌گويد: در واپسين لحظات زندگى ابوبكر، حضرت علي (عليه السلام) و طلحه نزد او رفتند و از وى پرسيدند: چه كسى را خليفه خود قرار داده‏اى؟
پاسخ داد: عمر را.
به وى گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهى داد.
پاسخ داد: شما مى‌خواهيد خدا را به من معرفى كنيد، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: كه بهترين بنده تو را براى خلافت انتخاب كردم.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري(متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بيروت؛
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 391؛

ابن عساكر الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)،‌ تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 44، ص 251، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995م.

حسن بن فرحان مالكى پس از نقل اين حديث مى‌گو
يد:
وهذه قد رواها ابن عساكر بسند صحيح من طريق الضحاك بن مخلد ( صاحب السنة ) عن عبيد الله بن أبي زياد ( وهو صدوق ) عن يوسف بن ماهك ( وهو ثقة معروف ) عن عائشة فهذا إسناد صحيح وأقل رجاله توثيقا هو ابن أبي زياد وهو ( صدوق ).

اين روايت را ابن عساكر با سند صحيح از طريق ضحاک بن مخلد از عبيد الله بن ابوزياد از يوسف بن ماهک از عائشه نقل کرده است؛ و ضعيف‌ترين شخص در اين روايت ابن أبي زياد است که او نيز راستگوست.

المالكي، حسن بن فرحان، نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي، ص266.

اعتراض شديد امام على عليه السلام به انتخاب عثمان‏:

پس از عمر بن خطاب خلافت بر اساس سفارش و برنامه هاى حساب شده به عثمان مى‌رسد، امام علي عليه السلام باز هم با مخالفت خويش دستگاه حاكميت خلافت را به چالش مى‌كشد و آنقدر اصرار و پافشارى مى‌كند كه عبد الرحمن بن عوف او را تهديد به قتل مى‏كند:

قال عبد الرحمن بن عوف: فلا تجعل يا علي سبيلاً إلى نفسك، فإنّه السيف لا غير.

عبد الرحمن بن عوف گفت: اى علي(ع)! راه براى كشتن خويش باز نكن كه شمشير در بين است نه چيز ديگري.


الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 27، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

و از قضيه شوراى شش نفره عمر به شدت مى‏نالد و فرياد بر مى‏آورد:

فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

پناه به خدا از اين شورا! در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم كه هم اكنون مرا همانند آن‌ها پندارند و در صف آن‌ها قرارم دهند، ناچار، باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يكى از آن‌ها با كينه‏اى كه از من داشت روى برتافت و ديگرى دامادش را بر حقيقت برترى داد و اغراض ديگرى كه يادآورى آن مناسب نيست.
تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏اى كه به جان گياه بهارى بيافتد، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.
نهج البلاغه، خطبه 3.

گفتگوي عمر با امام على عليه السلام وعباس:

عمر بن خطاب از موضع گيرى اميرمؤمنان عليه السلام، در برابر خلافت ابوبكر و خودش به درستى آگاه بود و مى‌دانست كه از نگاه امام علي(ع) هر دو نفر غاصب خلافت هستند، ولذا در محاجه و گفتگويى كه با آن حضرت علیه السلام وعباس عموى وى دارد، راز دل امام علي(ع) را بيان مى‌كند.

مسلم در روايتى اين گفتگو را اين گونه نقل مى‌كند ومى‏نويسد:

فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ!.

عمر گفت: پس از رحلت پيامبر (ص)، ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا (ص) هستم، و شما دو نفر (علي(ع) و عباس) ابوبكر را دروغگو، گنهكار، حيله گر و خائن دانستيد، و پس از درگذشت ابوبكر، گفتم: من خليفه پيامبر و ابوبكر هستم، شما باز هم مرا دروغگو، گنهكار، حيله گر و خائن دانستيد، و خدا مى‌داند كه من راستگو، نيكوكار، و پيرو حق مى‌باشم.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757،كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

[=arial black]بسم الله الرحمن الرحیم

[=arial black]السلام علیک یا امیر المومنین(ع)

ohfreedom;279758 نوشت:
نهج البلاغه نامه 6:

ohfreedom;279758 نوشت:

همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.

وقتی خود حضرت علی تعیین امام را از جانب مردم میداند، دیگر اصرار شما بر عند الله بودن امامت چیست؟

[=arial black]امام على عليه السلام خلفا را غاصب مى‏دانست:

[=arial black]امام علي عليه السلام براى خلافت خلفا مشروعيتى قائل نبود و آنان را غاصب خلافت كه حق خود او بود مى‏دانست، ولذا در نامه‌اى به عقيل مى‏نويسد:
[=arial black]فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.

[=arial black]خدا قريش را به كيفر زشتيهايشان عذاب كند، آن‌ها پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و حكومت فرزند مادرم را از من ربودند.

[=arial black]نهج البلاغة، نامه 36.

[=arial black]و در نقل ابن ابى الحديد آمده است كه آن حضرت فرمود:
[=arial black]وغصبوني حقي، وأجمعوا على منازعتي أمرا كنت أولى به.

[=arial black]قريش حق مرا غصب كردند و در امر خلافت كه از همه شايسته‏تر بودم با من به نزاع برخاستند.

[=arial black]إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 62، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

[=arial black]بنا بر نقل ابن قتيبه هنگامى كه ابوبكر قنفذ را نزد امام علي عليه السلام فرستاد و به او گفت:
[=arial black]يدعوكم خليفة رسول الله (ص)
[=arial black]خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.
[=arial black]امام علي عليه السلام در پاسخ فرمود:
[=arial black]لسريع ما كذبتم على رسول الله (ص)
[=arial black]چه زود بر پيامبر گرامى (ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.

[=arial black]ثمّ قال أبو بكر: عد إليه فقل: أمير المؤمنين يدعوكم، فرفع علي صوته فقال: سبحان الله لقد ادعى ما ليس له.

[=arial black]ابو بكر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد امام علي عليه السلام فرستاد و گفت: به او بگو: اميرمؤمنان تو را احضار كرده است. امام علي عليه السلام با شنيدن اين سخن فرياد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاى بى جايى كرده است.

[=arial black]الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

[=arial black]آيا با توجه به نكات هفتگانه ياد شده، باز هم جاى آن دارد كه بگوييم امام علي عليه السلام به نقش شورا در خلافت عقيده داشت و خلافت خلفاى پيشين را مشروع مى‏دانست؟!!
[=arial black]آيا إجماع صحابه دليل بر رضايت خداوند است؟

[=arial black]اما نسبت به اين سخن امام علي عليه السلام كه مى‏فرمايد:
[=arial black]فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا.
[=arial black]پس اگر مهاجرين و انصار امامت كسى را پذيرفته و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.
[=arial black]آقايان اهل سنت نمى‏توانند به اين فراز از سخن حضرت امير عليه السلام براى اثبات حقانيت خلافت خلفا استدلال نمايند؛ زيرا:

[=arial black]أوّلاً: در برخى از نسخه‌هاى نهج البلاغه بجاى جمله «كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»؛ عبارت «كَانَ ذَلِكَ رِضًا» بدون ذكر كلمه «لِلَّهِ» آمده است‏.
[=arial black]( رجوع شود به نهج البلاغة چاپ: مصر، قاهره).
[=arial black]يعنى اگر مهاجرين و انصار كسى را براى خلافت برگزيدند، دليل بر رضايت آنان بر اين انتخاب مى‏باشد و اين بيعت با زور و شمشير صورت نگرفته است.
[=arial black]ثانياً: بر فرض اين كه كلمه «للّه» نيز در خطبه وجود داشته باشد، معنايش اين است كه انتخاب با مشاركت همه مهاجران و انصار از جمله حضرت علي، صديقه طاهره، حسن و حسين عليهم السلام صورت گرفته باشد و فردى را به امامت و رهبرى برگزينند، كه در اين صورت دليل بر رضايت خداوند خواهد بود؛ ولى به شهادت تاريخ و گواهى اسناد، در هيچ يك از انتصاب‌ها و يا انتخاب‌هاى مربوط به جانشيني، خاندان پيامبر(ص) و ياران و پيروان آنان حضور و مشاركت نداشته اند.

[=arial black]آيا حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) با ابوبكر بيعت كرد؟

[=arial black]شما ادعا مى‌كنيد كه انتخاب خلفا با اجماع و رضايت همه اصحاب صورت گرفته است؛ پس نارضايتى فاطمه دخت گرامى و تنها يادگار رسول خدا صلى الله عليه وآله را چگونه تفسير مى‌كنيد؟ مگر نه اين است كه صديقه طاهره(س) بنا به روايات صحيح رضايت او رضايت پيامبر و غضب او غضب پيامبر مى‏باشد كه بنا به نقل حاكم نيشابورى رسول خدا (ص) به فاطمه زهرا (س) فرمود:
[=arial black]إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك.
[=arial black]خدا به غضب تو غضباك و به رضايت تو راضى مى‏شود.
[=arial black]هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
[=arial black]اين روايت صحيح است ولى بخارى و مسلم آن را ذكر نكرده‏اند.

[=arial black]النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167، تحقيق مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م

[=arial black]هيثمى پس از نقل روايت مى‌گويد:

[=arial black]رواه الطبراني وإسناده حسن.

[=arial black]الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 203، ناشر: دار الريان للتراث /‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

[=arial black]و به نقل بخارى حضرت فرمودند:

[=arial black]فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني.

[=arial black]فاطمه پاره تن من است و هر كس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.

[=arial black]البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1374، ح 3556، بَاب مَنَاقِبِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

[=arial black]و به نقل مسلم نيشابوري، حضرت فرمود:

[=arial black]إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا.
[=arial black]فاطمه پاره تن من است و آنچه او را اذيت كند مرا اذيت‏ کرده است.

[=arial black]النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري(متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 1903، ح2449، كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15، باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

[=arial black]شكى نيست كه حضرت زهرا (س) نه تنها با ابوبكر بيعت نكرد؛ بلكه در حال غضب و خشم و قهر دار فانى را وداع نمود.

[=arial black]بخارى مى‌نويسد:

[=arial black]فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ.
[=arial black]فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) از ابوبكر ناراحت و از وى روى گردان شد و اين ناراحتى ادامه داشت تا از دنيا رفت.

[=arial black]البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3،‌ ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

[=arial black]و بنا به وصيت آن حضرت، علي عليه السلام بر بدنش شب نماز خواند و بدون آگاهى و اطلاع ابوبكر او را دفن كرد.

[=arial black]فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها

[=arial black]هنگامى كه فاطمه (س) از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند.

[=arial black]البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

[=arial black]آيا امام على عليه السلام در ميان مهاجرين و انصار بود؟

[=arial black]مگر نه اين است كه امام علي عليه السلام بنا به نقل بخارى و مسلم تا مدت 6 ماه از بيعت با ابوبكر خود دارى نمود:

[=arial black]وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر... ولم يكن يبايع تلك الأشهر.

[=arial black]حضرت فاطمه(س) پس از رحلت پيامبر(ص) شش ماه زند بود و در طول اين مدت امام علي عليه السلام با ابوبكر بيعت ننمود.

[=arial black]البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

[=arial black]آيا بيعت ننمودن امام علي عليه السلام دليل بر عدم مشروعيت خلافت ابوبكر نيست؟

[=arial black]مگر بنى هاشم به تبعيت از امام علي عليه السلام از بيعت خود دارى نكردند؟

[=arial black]بنا به نقل عبد الرزاق، استاد بخارى، نه امير مؤمنان عليه السلام تا شش ماه بيعت كرد و نه هيچ يك از بنى هاشم:

[=arial black]فقال رجل للزهري: فلم يبايعه عليّ ستة أشهر؟ قال: لا، ولا أحد من بني هاشم.

[=arial black]مردى به زهرى گفت: آيا درست است كه حضرت علي(ع) در طول شش ماه بيعت نكرد؟ پاسخ داد: حضرت علي(ع) و هيچيك از بنى هاشم در طول اين مدت بيعت نکردند.
[=arial black]الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 5، ص 472، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛

[=arial black]الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 236، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛

[=arial black]الاسفرائني، الإمام أبي عوانة يعقوب بن إسحاق (متوفاي: 316هـ)، مسند أبي عوانة، ج 4، ص 251، : ناشر: دار المعرفة – بيروت.

[=arial black]مگر آقاى ابن حزم از عالمان بزرگ اهل سنت نمى‏گويد:

[=arial black]وَلَعْنَةُ اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ يَخْرُجُ عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ

[=arial black]لعنت خداوند بر هر اجماعى كه علي بن ابوطالب بيرون از آن باشدو صحابه‌اى كه در خدمت او هستند، در آن اجماع نباشند.

[=arial black]إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى، ج 9، ص 345، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

[=arial black]نتيجه:

[=arial black]امير مؤمنان عليه السلام نه معتقد به خلافت انتخابى و شورايى است و نه اجماع مهاجرين و انصار را دليل رضايت خداوند مى‌داند؛ بلكه با استفاده از قاعده الزام كسى را كه معتقد به خلافت انتخابى بود و بيعت مهاجرين و انصار را دليل مشروعيت خلافت مى‌دانست محكوم مى‌كند و به معاويه فهماند كه حتى بر مبناى پذيرفته شده خودت بازهم حق ندارى كه از بيعت با من سر پيچى كني.
[=Arial Black]
[=Arial Black]
[=Arial Black]منبع:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=138

ohfreedom;279753 نوشت:
) آیا بسیاری از ظالمان ، امام ( خلیفه عند الناس ) نشدند ؟ آیا این سخنتان مخالف سخن صریح خداوند نیست ؟ وقتی کسی از چانب ناس خلیفه شود دیگر بحث ظالم بودن مطرح نمی شود، چرا که مردم خواستند که خلیفه شده! مگر نشیدی که پیامبر فرموده قوم من هرگز به خطا شورا نمی گیرد؟ (اساس انتخاب خلیفه با شور و مشورت بوده)

مردم خواستند ظالمان حاکم شوند؟!؟!
این دیگه از اون حرف هاست!!!!
بعد هم اگه حکومت ظالم غلط است که غلط است چه طور ممکنه خدا و رسولش کار غلطی رو تایید کنن؟!؟
بعد هم خود خلیفه ی دوم مگه این نوع انتخاب شدن رو غلط ندونست!؟منظورم:

إنه بلغنی ان قائلا منکم یقول والله لو مات عمر بایعت فلانا فلا یغترن امرؤ أن یقول إنما کانت بیعة أبی بکر فلتة وتمت الا وانها قد کانت کذلک ولکن الله وقى شرها ...
صحیح البخاری ج 8 ، ص 25 و 26 ، کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده ، باب رجم الحبلى من الزنا إذا أحصنت .

عمر می گوید :
به من خبر داده اند که یکی از شما گفته است : اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم ، فردی شما را گول نزد و بگوید : بیعت با ابوبکر لغزشی بود و تمام شد ، بله آگاه باشید که بیعت با ابو بکر لغزش بود ولیکن خداوند شرّش را دفع نمود ...

است!!!!!!
از طرف دیگه!!!کدام اجماع؟!اجماعی که با کشت و کشتار باشه و تحدید اجماع است؟!

ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم نصيباً حتّى فاضت عينا أبى بكر...

صحيح البخارى: 5/82، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر.

بخاري مي گويد :‌

اميرالمؤمنين علي به ابوبکر فرمود : تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودي و ما بواسطه قرابت و خويشاونديمان با رسول خدا معتقديم که حق و نصيبي در خلافت بعد از رسول خدا داريم ( اين کلمات را حضرت فرمودند) تا اشک از چشمان ابوبکر جاري شد .

در صحيح مسلم آمده :

استبددت علينا بالأمر وكنّا نحن نرى لنا حقّاً لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم...

صحيح مسلم : ج 5 ص 154، باب قول النبي صلى الله عليه وسلم لا نورث ما تركنا فهو صدقة .
اميرالمؤمنين به ابوبکر فرمود : تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودي و ما بواسطه قرابت و خويشاونديمان با رسول خدا معتقديم که حق خلافت بعد از رسول خدا از آنِ ماست .
و

حضرت امير عليه السلام و عباس عموي پيامبر اکرم ابوبکر و عمر را دروغگو ، گناهکار، پيمان شکن و خائن مي دانستند. به اين عبارت دقت کنيد مسلم در صحيحش مي گويد :
فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم ، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه ، ... فقال أبو بكر: قال رسول اللّه صلى الله عليه وسلم : نحن معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه فهو صدقة، فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ،... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم و ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً .
صحيح مسلم ج 5 ص 152، كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ حديث 49، فتح الباري ج 6 ص 144.
عمر به اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه و عباس عموي پيامبراکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي گويد :
زماني که رسول خدا صلى اللّه عليه (و آله) وسلم از دنيا رفت ، ابوبکر گفت من جانشين رسول خدا هستم ... أبو بكر گفت : رسول اللّه صلى الله عليه (وآله) و سلم فرموده است ما گروه پيامبران بعد از خود ارثي به جا نمي گذاريم ، هر آن چه بعد از خود به جا مي گذاريم صدقه است ( و بايد براي عموم مسلمين صرف شود ) شما نظرتان اين بود که ابوبکر در گفتارش درغگو ، گناهکار ، پيمان شکن و خائن است ... سپس ابوبکر از دنيا رفت (بعد از مرگ او ) من گفتم : من جانشين رسول خدا و ابوبکر هستم شما مرا هم مانند ابوبکر درغگو ، گناهکار ، پيمان شکن و خائن دانستيد .

ohfreedom;279753 نوشت:
2) حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) بر کدام ناس خلافت کردند ؟ بر قوم خود!!!
بنده در این لینک:(http://www.askdin.com/post279706-7.html)پستی که پاسخش رو ندادین به احتمال حکومت هم اشاره کردم!و دلیل رد رو گفتم!مطالعه بفرمایید و پاسخ بدید
ohfreedom;279753 نوشت:
خاتم نبیین بودن ایشون چه ربطی به امامت داره؟ مگر می شود خداوند با حضرت محمد نبوت را ختم کند و بعد از آن بگوید نبوتم ناقص است و با امام کامل می شود؟ وجود امامت 12 گانه شیعه یعنی نبوت به صورت ناقص به پایان رسیده است!
ohfreedom;279753 نوشت:
بله بعد از ایشون وحی جدید نمیاد اما ایا دستورات دین نیاز به تبیین ندارند ایات تفسیر و تعویل نمیخواد؟ این یعنی تصدیق حرف بالای من! به اعتقاد شما کار حضرت محمد کامل و تمام نبوده که نیاز به امام دارید!!!

مگر بنده در دلایلی که اوردم گفتم العیاذ بالله اسلام ناقص است!؟!؟
http://www.askdin.com/post279710-37.html
مطالعه بفرمایید و پاسخ رو بیان کنید نه انکه با تکرار جواب قبلی از پاسخ دادن فرار کنید!
ohfreedom;279753 نوشت:
بالاخره نماز با دستهای باز درست است با یسته؟! جالبه! وقتی در یک اداره به نزد فلان مدیر می روید یک دست به سینه و با دست بسته ادای احترام می کنید! اما در نزد خداوند چه؟ آیا خداوند لایق نیست که در برابرش هر دو دست را بر سینه بگذاریم؟

اقای محترم این هم از اون حرف ها بود!!!!!
من دارم در باره احکام کتاب خدا حرف میزنم!!!
این طور باشه هر قوم و ملیتی برای خودش رسم و رسومی داره و به شیوه ی خودش احترام میذاره!!باید هزاران نوع نماز خواندن درست باشه!!بعد هم مگه اختلافاتی که بین مذاهب شماست فقط اینهاست!!!
نمی دانید براتون بیان کنم!!!!!!

هنوز منتظر پاسخم!!!
ohfreedom;279753 نوشت:
دوما!وصایت حضرت امیر اولین بار در یوم الدار مطرح شد که موجب شد عده ای از بستگان رسول الله ایشان رو مورد تمسخر قرار دهند که نوجوانی رو به وصایت و خلافت برگید! حالا بروید و وصیت حضرت علی را در کتب خودتان بخوانید، از آیت الله گوگل بپرسید، کلامی از امامت در آن نیست!!!
این شیوه ی شما در بحث است گویا!!!به جای پاسخ به اشکال مطرح شده اشکال جدید مطرح میکنید!!!این به انحراف کشاندن بحث است!!!در مورد وصیت نامه هم توضیح خواهم داد!شما پاسخ اشکال بنده رو بدید!
ohfreedom;279753 نوشت:
خداوند باید امام رو انتخاب کنه و نه مردم!که این کار رو توسط پیامبرش انجام داد! پس چرا حضرت علی در نهج البلاغه امامت را عند الناس دانسته؟ نهج البلاغه نامه 6: همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند. بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن. شورى فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است.اگر كسى از فرمان آنها با طعن وبدعت‏خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها مى‏سازد.
در این مورد هم توضیحات رو در پست های اینده عض میکنم ولی اجالتا بدانید که بر خلاف تصور عامه نهج البلاغه نیز بین عالمان شیعه نیاز مند تصحیح سند است!ما غیر قران هیچ کتابی نداریم که کاملا معتبر باشه!!!
موضوع قفل شده است