جمع بندی چرا من منم!؟ چرا من تو نیستم!؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد جلیل

Hmaid;804504 نوشت:
سلام.

من متولد قرن بیست ام. چرا توی قرن ده به دنیا نیومدم؟
من پسرم. چرا دختر نشدم؟
چرا پدر و مادر من کسای دیگه ای نیستن؟
چرا من توی ایران به دنیا اومدم؟ چرا ژاپن نه؟
چرا من مسلمان زاده شدم. چرا کافر نه؟
چرا محمد تبدیل شد به آخرین پیامبر؟ چرا جای ایشون و حضرت عیسی عوض نشد؟

سوال اصلی: این چیزا بر چه اساسی مشخص شده؟ یعنی کجا و توسط چه فاکتورهایی معلوم میشه؟

[=Cambria]بسم الله الرحمن الرحیم
[=Cambria]با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما.

[=Cambria]قبل از ورود به بحث مناسب است که دانسته شود: آنچه مطرح شده از مباحث عمیق فلسفی است که ورود به آن و درک صحیحش نیاز به فراگرفتن و تعمق در فلسفه اسلامی است.

[=Cambria]با این حال فلاسفه و متکلمین اسلامی، سعی نموده اند تا این مطلب را در سطحی پائین تر از مباحث عمیق فلسفی بیان دارند تا درک آن برای عموم، آسان شود.

[=Cambria]از این افراد می توان به استاد، شهید مطهری اشاره کرد. ایشان در کتاب عدل الهی در بخش «تبعیض‌ها» به پاسخ این سوال می پردازد و ما نیز به خوانندگان توصیه می کنیم، رجوعی به بخش مذکور از کتاب عدل الهی داشته و مباحث آن را مطالعه فرمایند.
[=Cambria]برای پاسخ به این سوال که «چرا من، من شدم نه فلان فرد و یا چرا در این زمان متولد شدم نه در زمانی دیگر و...» لازم است چگونگی خلقت و نظام عالم را بشناسیم و ارتباط اجزاء آن و تاثیراتی که بر یکدیگر دارند را درک کنیم.


[=Cambria]ابتدا باید دانست خداوند خلق را با یک اراده خلق نموده است و اینگونه نیست که ابتدا خلق را آفریده و سپس با اراده دیگر به آن نظام داده باشد..
[=Cambria]ثانیاً کار خداوند نظام و ترتیب دارد و جهان را به نحوی ایجاد کرده است که نظام معینی بر آن حاکم باشد به این صورت که وجود هر موجود مرتبط با علت خاص آن است و این علت سبب می شود که معلولش، فلان موجود خاص باشد و اگر این نظام نباشد، سبب خواهد شد که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و نیز ممکن باشد هر چیزی از هر چیزی بوجود آید..
[=Cambria]ثالثاً در این نظام وجود هر موجود، به علل و عواملی زیادی بستگی دارد و ارتباط خاصی میان این علل و معلول ها وجود دارد به صورتی که هر یک از این عوامل در جایگاه و وجود آن موجود نقش ایفا می کنند و این تاثیر به حدی است که اگر در یکی از این علل و عوامل، تغییری ایجاد شود، موجود و معلول آنان دچار تغییر و تحول می شود. [=Cambria]به عبارت دیگر، یک موجود را نباید تنها همین شکل و صورت ظاهری که می بینیم دانست؛ بلکه او مجموعه ای است از علل و عوامل که ما تنها یک بخش آن را مشاهده می کنیم و گمان می کنیم هرچه هست همین است.

[=Cambria]برای ساده کردن این عبارت ناچار هستیم به مثال روی آوریم.

[=Cambria]بین عدد پنج و هفت تنها عدد صحیحی که می تواند قرار گیرد عدد شش است و این یعنی عدد شش یک ذات دارد که این ذات آمیخته با جایگاه آن است به صورتی که اگر این جایگاه را از این عدد بگیریم، باعث می شویم که عدد شش دیگر عدد شش نباشد، بلکه عددی دیگر شود مثلا اگر عدد شش را بخواهیم بین عدد هشت و ده قرار دهیم و بگوئیم از این به بعد، جایگاه عدد شش اینجا باشد در این صورت عدد شش دیگر عدد شش نخواهد بود بلکه می شود عدد نه.
[=Cambria]همچنین این علت ها، یک معلول و نتیجه خاص را به وجود خواهند آورد.

[=Cambria]اینکه یک فیل، فیل شده است (نه گوسفند یا ...) به این جهت است که در زمانی خاص، مکانی خاص و بواسطه ی عللی خاص، شکل گرفته است و هر یک از این عوامل در ذات و جایگاه او تاثیر دارد یعنی در اینکه فیل باشد، نر باشد و... . [=Cambria]حال اگر ما بخواهیم در هر یک از این عوامل و علت ها دست برده و تغییری در آن ایجاد کنیم در ذات این فیل دست برده که نتیجه ی آن این خواهد بود که این فیل دیگر آن فیل نباشد بلکه یک موجود جدید با خصوصیات جدید باشد. [=Cambria]حال در مورد ما نیز این مساله صدق می کند یعنی ذات ما مرتبط با مجموعه ای از علت هاست که آمیخته و مرتبط با مسائل دیگر است و این مجموعه، معلولی خاص که ما باشیم را ایجاب می کند و سبب می شود تا ما در یک جایگاه خاص، با شکلی خاص، اخلاقیاتی خاص، جنسی خاص و ... ظهور پیدا کنیم و تغییر در هر یک از این علل و عوامل سبب می شود تا من دیگر من نباشم بلکه موجودی جدید باشم. [=Cambria]

در نتیجه در پاسخ به این سوال می توان گفت

[=Cambria]: خداوند جهان را با یک اراده خلق نموده، اراده ای که به آن نظم داده و لازمه این نظم این است که وجود هر موجود مرتبط با علل آن باشد به نحوی که جدا کردن آن معلول از این علل سبب می شود تا در ذات این معلول تغییر ایجاد شود و موجودی دیگر باشد. [=Cambria]لذا من، من هستم چون از پدر و مادری خاص، در زمان و مکان خاص و... به وجود آمده ام و اگر قرار باشد من از این سلسله عوامل جدا شوم دیگر من، من نخواهم بود.

جلیل;804776 نوشت:

[=Cambria]بسم الله الرحمن الرحیم
[=Cambria]با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما.

[=Cambria]قبل از ورود به بحث مناسب است که دانسته شود: آنچه مطرح شده از مباحث عمیق فلسفی است که ورود به آن و درک صحیحش نیاز به فراگرفتن و تعمق در فلسفه اسلامی است.

[=Cambria]با این حال فلاسفه و متکلمین اسلامی، سعی نموده اند تا این مطلب را در سطحی پائین تر از مباحث عمیق فلسفی بیان دارند تا درک آن برای عموم، آسان شود.

[=Cambria]از این افراد می توان به استاد، شهید مطهری اشاره کرد. ایشان در کتاب عدل الهی در بخش «تبعیض‌ها» به پاسخ این سوال می پردازد و ما نیز به خوانندگان توصیه می کنیم، رجوعی به بخش مذکور از کتاب عدل الهی داشته و مباحث آن را مطالعه فرمایند.
[=Cambria]برای پاسخ به این سوال که «چرا من، من شدم نه فلان فرد و یا چرا در این زمان متولد شدم نه در زمانی دیگر و...» لازم است چگونگی خلقت و نظام عالم را بشناسیم و ارتباط اجزاء آن و تاثیراتی که بر یکدیگر دارند را درک کنیم.


[=Cambria]ابتدا باید دانست خداوند خلق را با یک اراده خلق نموده است و اینگونه نیست که ابتدا خلق را آفریده و سپس با اراده دیگر به آن نظام داده باشد..
[=Cambria]ثانیاً کار خداوند نظام و ترتیب دارد و جهان را به نحوی ایجاد کرده است که نظام معینی بر آن حاکم باشد به این صورت که وجود هر موجود مرتبط با علت خاص آن است و این علت سبب می شود که معلولش، فلان موجود خاص باشد و اگر این نظام نباشد، سبب خواهد شد که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و نیز ممکن باشد هر چیزی از هر چیزی بوجود آید..
[=Cambria]ثالثاً در این نظام وجود هر موجود، به علل و عواملی زیادی بستگی دارد و ارتباط خاصی میان این علل و معلول ها وجود دارد به صورتی که هر یک از این عوامل در جایگاه و وجود آن موجود نقش ایفا می کنند و این تاثیر به حدی است که اگر در یکی از این علل و عوامل، تغییری ایجاد شود، موجود و معلول آنان دچار تغییر و تحول می شود. [=Cambria]به عبارت دیگر، یک موجود را نباید تنها همین شکل و صورت ظاهری که می بینیم دانست؛ بلکه او مجموعه ای است از علل و عوامل که ما تنها یک بخش آن را مشاهده می کنیم و گمان می کنیم هرچه هست همین است.

[=Cambria]برای ساده کردن این عبارت ناچار هستیم به مثال روی آوریم.

[=Cambria]بین عدد پنج و هفت تنها عدد صحیحی که می تواند قرار گیرد عدد شش است و این یعنی عدد شش یک ذات دارد که این ذات آمیخته با جایگاه آن است به صورتی که اگر این جایگاه را از این عدد بگیریم، باعث می شویم که عدد شش دیگر عدد شش نباشد، بلکه عددی دیگر شود مثلا اگر عدد شش را بخواهیم بین عدد هشت و ده قرار دهیم و بگوئیم از این به بعد، جایگاه عدد شش اینجا باشد در این صورت عدد شش دیگر عدد شش نخواهد بود بلکه می شود عدد نه.
[=Cambria]همچنین این علت ها، یک معلول و نتیجه خاص را به وجود خواهند آورد.

[=Cambria]اینکه یک فیل، فیل شده است (نه گوسفند یا ...) به این جهت است که در زمانی خاص، مکانی خاص و بواسطه ی عللی خاص، شکل گرفته است و هر یک از این عوامل در ذات و جایگاه او تاثیر دارد یعنی در اینکه فیل باشد، نر باشد و... . [=Cambria]حال اگر ما بخواهیم در هر یک از این عوامل و علت ها دست برده و تغییری در آن ایجاد کنیم در ذات این فیل دست برده که نتیجه ی آن این خواهد بود که این فیل دیگر آن فیل نباشد بلکه یک موجود جدید با خصوصیات جدید باشد. [=Cambria]حال در مورد ما نیز این مساله صدق می کند یعنی ذات ما مرتبط با مجموعه ای از علت هاست که آمیخته و مرتبط با مسائل دیگر است و این مجموعه، معلولی خاص که ما باشیم را ایجاب می کند و سبب می شود تا ما در یک جایگاه خاص، با شکلی خاص، اخلاقیاتی خاص، جنسی خاص و ... ظهور پیدا کنیم و تغییر در هر یک از این علل و عوامل سبب می شود تا من دیگر من نباشم بلکه موجودی جدید باشم. [=Cambria]

در نتیجه در پاسخ به این سوال می توان گفت

[=Cambria]: خداوند جهان را با یک اراده خلق نموده، اراده ای که به آن نظم داده و لازمه این نظم این است که وجود هر موجود مرتبط با علل آن باشد به نحوی که جدا کردن آن معلول از این علل سبب می شود تا در ذات این معلول تغییر ایجاد شود و موجودی دیگر باشد. [=Cambria]لذا من، من هستم چون از پدر و مادری خاص، در زمان و مکان خاص و... به وجود آمده ام و اگر قرار باشد من از این سلسله عوامل جدا شوم دیگر من، من نخواهم بود.

تمام این چیزهایی که گفتید رو بقیه آدم ها توی یه کلمه خلاصه میکنن تا از شر پاسخ اصلی راحت بشن: حکمت!
شما هم دقیقا همین کار رو کردید. اومدید و حکمت خداوند رو شرح و بسط دادید.

بزارید سوالم رو یه جور دیگه بگم.
چرا حکمت خداوند این بوده که مسلمان به دنیا بیام؟ (یعنی انسانی با تمام ویژگی های حال حاضرم, به جز مسلمان زاده بودن)

Hmaid;804809 نوشت:
بزارید سوالم رو یه جور دیگه بگم.
چرا حکمت خداوند این بوده که مسلمان به دنیا بیام؟ (یعنی انسانی با تمام ویژگی های حال حاضرم, به جز مسلمان زاده بودن)

با عرض سلام و تشکر از حسن نظر و دقت شما

پاسخ این سوال، از اولین نکته ای که در پاسخ قبل بیان کردیم، مشخص می شود آنجا که ذکر شد «ابتدا باید دانست خداوند خلق را با یک اراده خلق نموده است و اینگونه نیست که ابتدا خلق را آفریده و سپس با اراده دیگر به آن نظام داده باشد»
مقصود از این بیان این است که گمان نشود خدا ابتدا عالم را که متشکل از انسان ها و... است، خلق کرد و سپس برای تک تک آن یک اراده خاص انجام داده باشد.
یعنی اینگونه نیست که ابتدا خلق کند و سپس اراده کند که فلانی در خانواده فقیر باشد، فلانی معلول باشد، فلان فرد مذکر شود و شما نیز مسلمان باشید و...
بلکه خداوند جهان را با یک اراده خلق فرمود و آن را به دست اسباب و مسببات سپرد لذا هر سبب، مسببی را که متناسب با خود او و از سنخ اوست به وجود می آورد یعنی گوسفند، گوسفند می زاید و انسان، انسان.
با توجه به این مساله، شما نیز که از پدر و مادری متولد شده اید (سبب خاص) که مسلمان بوده اند لاجرم شما نیز مسلمان زاده خواهید بود که ما به مسلمان زاده نیز مسلمان می گوئیم.
لذا در یک جمله می گوئیم خداوند، یک اراده خاص نسبت به شما انجام نداده است که شما مسلمان باشید و دیگری نه.
پس می گوییم: شما مسلمان زاده هستید چون خداوند جهان را بر اساس اسباب و مسببات بنا نهاده است و این اسباب و مسببات موجب شده که شما در خانواده ای با این ویژگی ها به دنیا آید که یکی از نتایج آن مسلمان زاده بودن شما شده است.
البته ممکن است سوال شود چرا جهان بر اساس، اسباب و مسببات تنظیم شده است که این مساله نیز در نکته دوم تا حدودی توضیح داده شد.
بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست که مسلمان زاده بودن در سعادت و کمال انسان مهم نیست بلکه پذیرش اسلام و عمل به آن است.
لذا افراد مسلمان زاده از این جهت با دیگر افراد تفاوتی نمی کنند بله قبول داریم که برای این افراد شرائط پذیرش اسلام، فراهم تر است اما عدل الهی به گونه ای رقم خورده است که در حساب و کتاب و کمال انسان، به داشته ها و داده های که به هر فرد داده و به دیگری داده نشده است دقت خواهد شد و به همین جهت است که می گوئیم چه بسا یک غیر مسلمان نیز بهشتی شود.

تو فلسفه اسلامی -که بین نفس و شخصیت تمایز قائل می شه- این سوال به وجود میاد که چرا یه نفس به یه شخصیت پیوند می خوره. خیلی از فلاسفه تو غرب نفس رو همون شخصیت می بینن یا کلا وجود نفسو انکار می کنن و بنابراین این سوال براشون مطرح نیست.

به هر حال توی اندیشمندان اسلامی به دنبال جواب این سوال نگردید که نیست...

جلیل;804822 نوشت:

با عرض سلام و تشکر از حسن نظر و دقت شما

پاسخ این سوال، از اولین نکته ای که در پاسخ قبل بیان کردیم، مشخص می شود آنجا که ذکر شد «ابتدا باید دانست خداوند خلق را با یک اراده خلق نموده است و اینگونه نیست که ابتدا خلق را آفریده و سپس با اراده دیگر به آن نظام داده باشد»
مقصود از این بیان این است که گمان نشود خدا ابتدا عالم را که متشکل از انسان ها و... است، خلق کرد و سپس برای تک تک آن یک اراده خاص انجام داده باشد.
یعنی اینگونه نیست که ابتدا خلق کند و سپس اراده کند که فلانی در خانواده فقیر باشد، فلانی معلول باشد، فلان فرد مذکر شود و شما نیز مسلمان باشید و...
بلکه خداوند جهان را با یک اراده خلق فرمود و آن را به دست اسباب و مسببات سپرد لذا هر سبب، مسببی را که متناسب با خود او و از سنخ اوست به وجود می آورد یعنی گوسفند، گوسفند می زاید و انسان، انسان.
با توجه به این مساله، شما نیز که از پدر و مادری متولد شده اید (سبب خاص) که مسلمان بوده اند لاجرم شما نیز مسلمان زاده خواهید بود که ما به مسلمان زاده نیز مسلمان می گوئیم.
لذا در یک جمله می گوئیم خداوند، یک اراده خاص نسبت به شما انجام نداده است که شما مسلمان باشید و دیگری نه.
پس می گوییم: شما مسلمان زاده هستید چون خداوند جهان را بر اساس اسباب و مسببات بنا نهاده است و این اسباب و مسببات موجب شده که شما در خانواده ای با این ویژگی ها به دنیا آید که یکی از نتایج آن مسلمان زاده بودن شما شده است.
البته ممکن است سوال شود چرا جهان بر اساس، اسباب و مسببات تنظیم شده است که این مساله نیز در نکته دوم تا حدودی توضیح داده شد.
بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست که مسلمان زاده بودن در سعادت و کمال انسان مهم نیست بلکه پذیرش اسلام و عمل به آن است.
لذا افراد مسلمان زاده از این جهت با دیگر افراد تفاوتی نمی کنند بله قبول داریم که برای این افراد شرائط پذیرش اسلام، فراهم تر است اما عدل الهی به گونه ای رقم خورده است که در حساب و کتاب و کمال انسان، به داشته ها و داده های که به هر فرد داده و به دیگری داده نشده است دقت خواهد شد و به همین جهت است که می گوئیم چه بسا یک غیر مسلمان نیز بهشتی شود.

یا نمی فهمید چی میگم.
یا نمیخواید بفهمید چی میگم.
یا نمیتونم بفهمونم چی میگم.

من دارم میپرسم این خدایی که همه چیز رو به یک اراده خلق کرد و سپس به اسباب سپرد,
چرا اسباب جوری پیش رفتن که من مسلمان به دنیا بیام؟ مشکل اصلی من اون چرا هستش!

در واقع جواب شما مثل اینه که بپرسن: خونه ات کجاست؟
بگی: توی باغچه
میپرسن باغچه کجاست؟
بگی: بغل خونه ات

شما دارید یه حلقه درست میکنید.

یا بهتر بگم:
میگن این معادله رو حل کن: a+b=8
بعدش شما بنویسی: y=a+b
و در نهایت به طرف جواب بدی: y=8

این هیچ چیزی رو عوض نمیکنه!

بالاخره ما چیکار کنیم!؟
فلاسفه غرب که کلا این سوال براشون پیش نمیاد
توی اندیشمندان اسلامی هم دنبال جواب این سوال نگردم!

پس چه کنم!!؟

[="Tahoma"][="Navy"]

Hmaid;804504 نوشت:
سلام.

من متولد قرن بیست ام. چرا توی قرن ده به دنیا نیومدم؟
من پسرم. چرا دختر نشدم؟
چرا پدر و مادر من کسای دیگه ای نیستن؟
چرا من توی ایران به دنیا اومدم؟ چرا ژاپن نه؟
چرا من مسلمان زاده شدم. چرا کافر نه؟
چرا محمد تبدیل شد به آخرین پیامبر؟ چرا جای ایشون و حضرت عیسی عوض نشد؟

سوال اصلی: این چیزا بر چه اساسی مشخص شده؟ یعنی کجا و توسط چه فاکتورهایی معلوم میشه؟


سلام
هرموجودی در نقشه آفرینش جایگاه خاصی دارد که باید در آنجا قرار بگیرد همانطور که جای در و پنجره در ساختمان مشخص است
والله اعلم[/]

Hmaid;804504 نوشت:
سلام.

من متولد قرن بیست ام. چرا توی قرن ده به دنیا نیومدم؟
من پسرم. چرا دختر نشدم؟
چرا پدر و مادر من کسای دیگه ای نیستن؟
چرا من توی ایران به دنیا اومدم؟ چرا ژاپن نه؟
چرا من مسلمان زاده شدم. چرا کافر نه؟
چرا محمد تبدیل شد به آخرین پیامبر؟ چرا جای ایشون و حضرت عیسی عوض نشد؟

سوال اصلی: این چیزا بر چه اساسی مشخص شده؟ یعنی کجا و توسط چه فاکتورهایی معلوم میشه؟

با سلام

بودن موجودی به جای موجود دیگری امری است ذاتاً محال که سر از تناقض در می آورد. اگر بنا شود کسی بجای دیگری باشد ، باید پدر و مادرش نیز عوض شوند ؛ و اگر پدر و مادرش عوض شدند ، علّت وجودی او از بین رفته است ؛ چون او از نطفه ی آن دو نفر پدید آمده است و محال است این شخص از نطفه دیگری به وجود آید. لذا فرض اینکه کسی جای دیگری باشد ، مساوی است با نبود خود او .برای به وجود آمدن هر موجودی تنها و تنها یک راه وجود دارد ؛ و محال است از غیر آن را بتواند به وجود آید ؛ در غیر این صورت باید تمام نظام علّی و معلولی به هم بریزد. و نظام علّی و معلولی یعنی سنن الهی و سنن الهی یعنی اراده ی تکوینی خدا ؛ و فرض تغییر در اراده ی خدا مساوی است با تغییر در ذات او ؛ و فرض تغییر در ذات خدا مساوی است با خدا نبودن خدا ؛ که تناقض می باشد. طبق مبانی فلسفی ، وجود ذاتاً دارای مراتب می باشد و هر مرتبه از وجود تنها و تنها و تنها اختصاص به یک موجود دارد ؛ لذا معنی ندارد که موجودی جای موجود دیگر باشد. اگر بنا بود كه خدا تک تک موجودات را در يك سطح وجودی بيافريند همه می خواستند جای پیامبر (ص) باشند ؛ که در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها بايد يك موجود مي آفريد و آن يك موجود ، وجود پيامبر اكرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عاليترين حدّ وجودي باشند پس بايد همه از هر جهت عين پيامبر (ص) مي بودند و لازمه ی اين امر آن است كه همه ی موجودات بر هم منطبق شده و يك وجود شوند.البته از نگاه عرفاني و فلسفي خدا واقعا يك وجود آفريده است و آن ، وجودِ كلّ عالم است . چون از ديد عرفاني و فلسفی ، كلّ عالم ، مثل يك انسان است و موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند. بر این اساس نیز گفته می شود ، نبود يكي از موجودات در زمان و مكان مشخّص خودش به معني نقص كلّ عالم است. تک تک ما انسانها نيز از اجزاء اين پيكره ی عظيم عالم هستيم ؛ لذا وجود ما هم براي عالم ضروري است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم ، متفاوت با موجود دیگر است . برخی روح و جان عالمند ، برخی قلب عالمند ، برخی دیگر دست و پای عالمند و برخی نیز مو و ناخن عالمند . از دید عرفان و حکمت متعالیه ، انسان کامل ، روح و جان عالم است و فرشتگان قوای وجودی او هستند که عالم هستی را اداره می کنند و مدبرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل ، که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل. بنا بر این ، این سوال که خدا چرا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده؟ مثل این است که پرسیده شود: چرا خدا تمام اعضاء بدن را مغز نکرد؟ یا چرا خدا تمام اعضاء بدن را روح نیافرید؟ روشن است که اگر خدا چنین می کرد دیگر انسانی در کار نبود. در آن صورت انسان تنها یک مغز دارای روح یا فقط صرف روح بود.
پس اگر بنا بود خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر خاتم بیافریند ، در آن صورت یک انسان بیشتر خلق نمی شد که آن هم همان پیامبر (ص) بود ؛ چون وجود دو موجود در یک مرتبه ی وجودی ذاتاً محال است. لذا از دیدگاه حکمت متعالیه ( مکتب فلسفی ملاصدرا ) هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست ؛ بلکه همه ی موجودات در طول هم بوده هر یک مرتبه ای از هستی را اشغال نموده اند. به نحوی که اگر موجودی از جای خود برداشته شود دیگر خودش نخواهد بود. مثل اینکه بخواهیم عدد 2 را از رتبه ی وجودی خود برداشته به جای عدد 9 قرار دهیم. روشن است که چنین امری ذاتاً محال است. اگر عدد 2 جای عدد 9 را گرفت دیگر 2 نخواهد بود بلکه همان 9 خواهد بود. پس همانطور که ممکن نیست همه ی اعداد 9 باشند و هر عددی باید جای خود باشد تا سلسله ی اعداد موجود شوند هر موجودی نیز باید در جای خود باشد تا سلسله ی موجودات عالم تحقّق یابند.

[="DarkRed"]سلام
استارتر محترم توجه کنید که ما نمیتوانیم بگیم چرا حاصل 2-5 برابر با 3 میشود.چون این تساوی ذاتا همان 3 هست .حالا هر کدام از ما هم از یک سلسله عللی پدید امده ایم که ذاتا و قهرا هر کدام منی متفاوت شده ایم. و هر کدام موجودی منحصر بفردی هستیم.(البته قضیه در اینجا کمی پیچیده هست و باید دقت بیشتری شود).و اگه بنا باشد هر کی همان من باشد ولی خود رو با فرد دیگری مقایسه کند و بگوید من چرا بجای فرد دیگر نشدم انقلاب ذات بوجود می آید.که عقلا محال است.
البته اگر در زمینه حکمت متعالیه و عرفان مطالعات بیشتر داشته باشید انشا الله درمیابید که طرح این سوال شما بی مورد است
[/]

Hmaid;804925 نوشت:
بالاخره ما چیکار کنیم!؟
فلاسفه غرب که کلا این سوال براشون پیش نمیاد
توی اندیشمندان اسلامی هم دنبال جواب این سوال نگردم!

پس چه کنم!!؟


خوب طبیعتا ما نمی تونیم جواب تمام چراها رو بدیم. باید در نهایت اینجا یا اونجا متوقف بشیم. بعضی از چراها هم نیاز به صبر بیشتری دارن تا جوابشون پیدا بشه.

در این مورد خاص مشکل اینجاست که ما ترجیح رو می بینیم اما مرجحی قابل مشاهده نیست؛ ما افرادی رو می بینیم که در اصل متفاوت نیستن، اما در جایگاههای متفاوتی قرار گرفتن. همون طور که طبق فرمایش قرآن هم داریم: «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ»، -که بر اساس یک تفسیر- یعنی منِ من و منِ تو اصالتا تفاوتی ندارن. مشکل واضحه، نیست؟

البته در بین نظریات فلسفی اسلامی حدس می زنم روحشناسی ملاصدرا قابلیت بیشتری برای پاسخ به این سوال داره. خود ملاصدرا کثرت نفوس رو حاصل تعلق نفس واحد به مواد متفاوت می دونه. این که این نظریه تا چه حد می تونه جواب سوال شما رو بده یا اصلا تا چه حد قابل پذیرشه، مساله ایه که جای گفت و گوی بیشتر و تصمیم گیری داره که امیدوارم از نظر کارشناس محترم در این مورد بیشتر بهره ببریم.

[="Tahoma"][="Navy"]

Hmaid;804925 نوشت:
الاخره ما چیکار کنیم!؟
فلاسفه غرب که کلا این سوال براشون پیش نمیاد
توی اندیشمندان اسلامی هم دنبال جواب این سوال نگردم!

پس چه کنم!!؟


سلام
در فلسفه اسلامی میگن سوال از ذات و ذاتی معنا نداره مثل اینکه : سنگ چرا سنگ است یا چهار چرا زوج است؟
سوال از من متمایز هرچند در قیاس با دیگران است اما باز به سوال از ذات است که چرا من منم ؟ پس این سوال معنا ندارد اما سوال از افعال و صفات تا حد زیادی تعلیل پذیر است چون از عوارضند هرچند برخی قائلند اینها هم ذاتی می شوند ولی ظاهرا صحیح نیست.
و اما اینکه چرا سوال از ذات بی معناست بخاطر آنستکه حقیقت ذات انسان در علم الهی است و علم الهی عین ذات اوست نتیجه اینکه حقیقت ما هم جزئی از ذات حقیقت هستی است و همانطور که هستی ضرورت ذاتی دارد ما هم بالتبع ضرورت ذاتی داریم . انا لله و انا الیه راجعون.
ذکر این نکته هم لازم است که اوصاف کلی انسان مانند متدین بودن به دین نشان از ارتباطی سری با انبیاء در کمون علم الهی است.
والله اعلم[/]

میگن تو عالم ذر (قبل از مرگ) خودمون انتخاب کردیم که مسلمان باشیم یا نه
بقیشو نمیدانم

Hmaid;804924 نوشت:
من دارم میپرسم این خدایی که همه چیز رو به یک اراده خلق کرد و سپس به اسباب سپرد,
چرا اسباب جوری پیش رفتن که من مسلمان به دنیا بیام؟ مشکل اصلی من اون چرا هستش!

[=&quot] دو صورت از سوال شما به ذهن می رسد

[=&quot]اگر مراد شما این است که چرا این اسباب و علت ها این معلول ها و مسببات را افاده می کنند (یعنی هر علت یک معلول خاص را افاده کرده اند تا نتیجه ی آن من شده ام) و چرا علت های قبل من معلول های دیگری را به وجود نیاورند که نتیجه ی آن وجود غیر من باشد. پاسخ آن واضح است از آنجا که سنخیت بین علت و معلول و اقتضای این دو، ذاتی است (و برای ذاتی نیز نباید دنبال علت بود.) لاجرم نتیجه ی این علت ها شما خواهید بود.
[=&quot]و اگر مراد شما این است که چه عامل یا عواملی باعث شده تا اسباب و مسببات خاصی در کنار هم قرار گیرند تا به وجود من ختم شود به این معنا که مثلاً چه باعث شده که فلان جد من با فلان زن ازدواج کند و بعد فرزند ایشان با فلان فرد ازدوج کند تا اینکه به من ختم شود و...

[=&quot]در پاسخ باید گفت یا باید قائل شویم که این روند اتفاقی بوده است یا آنکه این روند، از علل خاص خود تبعیت می نموده است.
[=&quot]اتفاق و تصادف قطعاً نمی تواند در این زمینه درست باشد لذا آن را باید نتیجه اراده ی خدا، اراده ی اجداد و نیز تعامل و تزاحم عناصر مختلف با یکدیگر دانست.

به نام خدا
سوال: چرا من، من شدم نه شخصی دیگر؟ و چرا سیر جهان اینگونه حرکت کرد تا موجودات هر کدام در جای خاصی قرار گیرند؟

پاسخ:
در پاسخ به این سوال به چند نکته باید توجه کرد:
ابتدا باید دانست خداوند خلق را با یک اراده خلق نموده است و اینگونه نیست که ابتدا خلق را آفریده و سپس با اراده دیگر به آن نظام داده باشد..

ثانیاً کار خداوند نظام و ترتیب دارد و جهان را به نحوی ایجاد کرده است که نظام معینی بر آن حاکم باشد به این صورت که وجود هر موجود مرتبط با علت خاص آن است و این علت سبب می شود که معلولش، فلان موجود خاص باشد و اگر این نظام نباشد، سبب خواهد شد که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و نیز ممکن باشد هر چیزی از هر چیزی بوجود آید.

ثالثاً در این نظام وجود هر موجود، به علل و عواملی زیادی بستگی دارد و ارتباط خاصی میان این علل و معلول ها وجود دارد به صورتی که هر یک از این عوامل در جایگاه و وجود آن موجود نقش ایفا می کنند و این تاثیر به حدی است که اگر در یکی از این علل و عوامل، تغییری ایجاد شود، موجود و معلول آنان دچار تغییر و تحول می شود. به عبارت دیگر، یک موجود را نباید تنها همین شکل و صورت ظاهری که می بینیم دانست؛ بلکه او مجموعه ای است از علل و عوامل که ما تنها یک بخش آن را مشاهده می کنیم و گمان می کنیم هرچه هست همین است.
برای ساده کردن این عبارت ناچار هستیم به مثال روی آوریم.
بین عدد پنج و هفت تنها عدد صحیحی که می تواند قرار گیرد عدد شش است و این یعنی عدد شش یک ذات دارد که این ذات آمیخته با جایگاه آن است به صورتی که اگر این جایگاه را از این عدد بگیریم، باعث می شویم که عدد شش دیگر عدد شش نباشد، بلکه عددی دیگر شود مثلا اگر عدد شش را بخواهیم بین عدد هشت و ده قرار دهیم و بگوئیم از این به بعد، جایگاه عدد شش اینجا باشد در این صورت عدد شش دیگر عدد شش نخواهد بود بلکه می شود عدد نه.
همچنین این علت ها، یک معلول و نتیجه خاص را به وجود خواهند آورد.
اینکه یک فیل، فیل شده است (نه گوسفند یا ...) به این جهت است که در زمانی خاص، مکانی خاص و بواسطه عللی خاص، شکل گرفته است و هر یک از این عوامل در ذات و جایگاه او تاثیر دارد یعنی در اینکه فیل باشد، نر باشد و. . حال اگر ما بخواهیم در هر یک از این عوامل و علت ها دست برده و تغییری در آن ایجاد کنیم در ذات این فیل دست برده که نتیجه ی آن این خواهد بود که این فیل دیگر آن فیل نباشد بلکه یک موجود جدید با خصوصیات جدید باشد.
حال در مورد ما نیز این مساله صدق می کند یعنی ذات ما مرتبط با مجموعه ای از علت هاست که آمیخته و مرتبط با مسائل دیگر است و این مجموعه، معلولی خاص که ما باشیم را ایجاب می کند و سبب می شود تا ما در یک جایگاه خاص، با شکلی خاص، اخلاقیاتی خاص، جنسی خاص و ... ظهور پیدا کنیم و تغییر در هر یک از این علل و عوامل سبب می شود تا من دیگر من نباشم بلکه موجودی جدید باشم. [1]

در نتیجه در پاسخ به این سوال می توان گفت: خداوند جهان را با یک اراده خلق نموده، اراده ای که به آن نظم داده و لازمه این نظم این است که وجود هر موجود مرتبط با علل آن باشد به نحوی که جدا کردن آن معلول از این علل سبب می شود تا در ذات این معلول تغییر ایجاد شود و موجودی دیگر باشد. لذا من، من هستم چون از پدر و مادری خاص، در زمان و مکان خاص و... به وجود آمده ام و اگر قرار باشد من از این سلسله عوامل جدا شوم دیگر من، من نخواهم بود.
اما در مورد سوال بعد یعنی اینکه چه سبب شده تا این علل در طول تاریخ کنار هم قرار گرفته است تا به یک معلول خاص و در فلان زمان ختم شود باید گفت:
یا باید قائل شویم که این روند اتفاقی بوده است یا آنکه این روند، از علل خاص خود تبعیت می نموده است.
اتفاق و تصادف قطعاً نمی تواند در این زمینه درست باشد لذا آن را باید نتیجه اراده ی خدا، اراده ی اجداد و نیز تعامل و تزاحم عناصر مختلف با یکدیگر دانست.

پی نوشت:
[1] گرفته شده از کتاب عدل الهی شهید مطهری بخش تبعیض ها با کمی تلخیص

موضوع قفل شده است