پند پدر

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پند پدر

[=&quot]بدان ای پسر !ادم بی هنر هیچ سودمند نیست مانند درخت خاردار مغیلان که تنه دارد و سایه ندارد؛نه به خود سود می رساند نه به دیگران؛و انسان با اصل و نسب اگر چه بی علم و هنر باشد مردم به خاطر اصل و نسبش بدو احترام می گذارند.از هر دوی اینها بدتر کسی است که نه نژاد اصیلی دارد و نه هنر و علمی .اما تو هر چند از نظر خانواده و نژاد ،اصیل هستی،باید تلاش کنی که خود دارای گوهر علم و خرد باشی و به گوهر نژاد بسنده نکنی که گوهر شخص از گوهر اصل و نسب بهتر است که گفته اند:بزرگی از ان خرد و دانش است نه از ان نژاد.و به ان نامی که پدر و مادر بر تو نهاده اند بسنده مکن[/].
[=&quot]زیرا ان نام ،نشانی بیش نیست[/]>[=&quot]نام ان است که تو با علم و هنر بر خود می گذاری تا از نام جعفر و حسن و علی و...به عنوان استاد و فاضل و حکیم برسی که اگر برای ادمی با شرافت نژادی ؛فضیلت علم و هنر نباشد شایسته دوستی هیچ کس نیست،و اگر این دو گوهر را در کسی یافتی دوستی او را غنیمت بشمار که او بسیار سودمند است[/].
[=&quot]و بدان که بهترین هنرها ،هنر سخن گفتن است ؛زیرا پروردگار ادمی را بهترین افریده های خود می داند و دلیل این برتری در ادمی،ده فضیلت است:پنج درونی و پنج بیرونی[/].
[=&quot]پنج درجه درونی و نهانی عبارتند از[/] :
[=&quot]یاد گرفتنحافظه و تخیل،تشخیص و گفتار،و پنج درجه بیرونی عبارتند از :شنیدن دیدن بوییدن و چشیدن و لمس کردن است.انچه جانوران دیگر از این گونه حواس دارند با نیروهای ادمیان فرق دارد.پس بدین دلیل است که انسان بر دیگر جانوران مسلط شده است[/].[=&quot][/]

[=&quot]چون این معانی را دانستی زبان را به خوبی و هنر عادت بده و جز خوب سخن گفتن ان را میاموز زیرا زبان تو پیوسته ان چیزی را می گوید که تو او را بدان سوی می رانی و عادت می دهی و گفته اند که:زبان هر کس بهتر و خوشتر باشد،دوستداران و هواداران بیشتری خواهد داشت.و با همه علم و هنری که داری تلاش کن که سخن سنجیده و مناسب بگویی که سخن نابجا و نامناسب اگر چه خوب هم باشد ،زشت و ناپسند جلوه می کند .از سخن زحمت افزا پرهیز کن که سخن بی فایده گفتن سراسر زیان است و سخنی که از ان بوی هنر نیاید بهتر است گفته نشود.زیرا حکیمان سخن را به شراب مانند کرده اند که هم خماری می اورد و هم درمان خماری می کند[/][=&quot].
[/][=&quot]اما تا از تو چیزی نپرسند ،سخن مگو و از گفتار بیهوده پرهیز کن و چون از تو سخنی پرسیدند ،جز راست مگو ؛و تا نخواهند کسی را نصیحت مکن[/][=&quot].
[/][=&quot]به ویژه کسی را که پند شنو نباشد ،زیرا او خود تو را به تجربه خواهد یافت[/][=&quot].
[/][=&quot]و در جمع هیچ کس را نصیحت مکن که گفته اند:پند دادن در جمع سرزنش کردن است.و اگر اخلاق کسی به کژی خو گرفته باشد در پی اصلاح ان مباش که نمی توانی؛زیرا هر درختی که کج برامده باشد جز به بریدن راست نمی شود[/]

[=&quot]به همان اندازه که در سخن خوب گفتن بخل نمی کنی ،اگر توانستی در بخشش مال هم بخیلی مکن ؛زیرا مردم زودتر به مال فریفته شوند تا به سخن.و از رفتن به جاهای بدنام پرهیز کن و از دوست بد ادیش و بد کار دوری کن و به خویشتن فریفته مشو و در باره ارزش خود اشتباه مکن؛خود را در جایی قرار بده که حقیقت شان تو همانجا باشد و اگر تو را بجویند ،دروغگوی و شرمنده نشوی.و حقیقت حال خود را از همانجایی بجوی که نهاده ای تا ان را بیابی.و به غم مردم شادی مکن تا مردمان هم در غم تو شادی نکنند[/][=&quot]>دادگر باش تا با تو نیز به عدل و داد رفتار کنند و سخن پسندیده بگوی تا جواب خوب بشنوی و در شوره زار کشت مکن که محصول نمی دهد و رنج بیهوده بردن است.یعنی با مردمان حق ناشناس نیکی و انسانیت کردن مانند تخمی است که در شوره زار بیفکنی.اما نیکی را از کسی که شایسته نیکی کردن است دریغمکن و به مردمان نیکی بیاموز؛زیرا گفته اند:نیکی اموز مانند نیکوکار است.
و بدان که شخص نیکوکار و ادم خوش سخن همچون دو برادر هستند که روزگار پیوند انان را از هم جدا نمی کند و از کرده نیک خود پشیمان مشو.زیرا پاداش نیک و بد در همین جهان به تو می رسد پیش از انکه تو به جهان دیگر بروی.و چون تو به کسی نیکی کنی،بدان که در همان دم به همان اندازه رنجی به تو رسیده است به دل تو رنج و سختی خواهد رسید.از تو در اصل به هیچ کس بدی نمی رسد.چون تا تو به راستی به رنج و سختی نیفتی و خود به عذاب دچار نشوی رنج تو به دیگری سرایت نمی کند و بدون خوشی و سرور تو ،از تو به کسی راحتی و خوشی نمی رسد؛پس معلوم شد که پاداش نیک و بد را هم در همین جهان می یابی پیش از انکه بدان جهان بروی؛پس تا می توانی نیکی کردن را از مردم دیغ مکن که نیکی روزی نتیجه می دهد[/]

[=&quot]اورده اند که متوکل،خلیفه عباسی در بغداد،غلامی داشت به نام فتح،بسیار نجیب و نیک بخت که همه هنرها و اداب زمانه را اموخته بود و متوکل او را به فرزندی پذیرفته بودو از فرزندان خویش هم او را عزیزتر می داشت[/][=&quot].
این فتح خواست که شنا یاد بگیرد،از ملاحان خواستند که در دجله به او فنون شناگری بیاموزند؛و او هنوز کودک بود و در شنا مهارت نیافته بود ،اما بر عادت کودکان وانمود می کرد که اموخته ام ؛یک روز تنها و بدون مربیان شنا رفت و در اب افتاد و اب به سرعت و شدت می امد و فتح را با خود برد .
فتح چون دانست که از عهده اب بر نمی اید ،خود را در اختیار جریان اب گذاشت و با اب می رفت تا از نظرها دور شد،خود را به یکی از این سوراخها رسانید و با تلاش بسیار به درون ان رفت و انجا نشست و هفت شبانه روز در انجا بماند.
روز اول که به متوکل خبر دادند که فتح در اب غرق شده است از تخت فرود امد و در خاک نشست و ملاحان را فرا خواند و گفت :هر کس که فتح را پیدا کند و بیاورد هزار دینار جایزه بگیرد.و سوگند یاد کردتا ان هنگام که او را نیاورند و نبیندش غذا نمی خورم.
ملاحان در دجله افتادند و شنا کنان همه جا را می گشتند تا بعد از هفت روز ملاحی از سر اتفاق ،بدان سوراخ رسید و فتح را دید و شادمان شد و گفت :همین جا بنشین تا قایقی بیاورم.و پیش متوکل امد و گفت:ای خلیفه اگر فتح را زنده بیاورم چه پاداشی به من می دهی ؟گفت:پنج هزار دینار می دهم !ملاح گفت :او را زنده یافتم .قایق بردند و او را اوردند.
متوکل انچه را که به ملاحان وعده داده بود دستور داد که همانجا بدهند و به وزیر خود گفت :به خزانه برو و نیمی از دارایی مرا به درویشان ببخش.انگاه گفت :غذا بیاورید که او گرسنه هفت روزه است..فتح گفت:من سیرم ای خلیفه!متوکل گفت :مگر از اب دجله سیر شده ای ؟

[/]

[=&quot]فتح گفت نه من این هفت روز گرسنه نبودم ،بلکه هر روز بیست قرص نان در طبقی بر روی اب می امد و من تلاش می کردم و دو سه قرص نان می گرفتم و غذای من از ان نان بود و بر هر نانی نوشته بود :محمدبن الحسین الاسکاف[/][=&quot]!
[/][=&quot]متوکل دستور داد که در شهر جار بزنند که :ان مرد که در دجله نان می انداخت کیست؟بیاید و خود را معرفی کند که خلیفه می خواهد بدو پاداش دهد.روز دیگر مردی امد و گفت:ان کس منم!متوکل گفت:به کدام نشانی؟مرد گفت:بدان نشان که من بر روی هر نان نوشته بودم کمحمد بن الحسین الاسکاف[/][=&quot].
[/][=&quot]خلیفه گفت:این نشانیدرست است؛اما چند وقت است که این نانها را در اب می اندازی؟مرد جواب داد:یک سال است !منظور تو از این کار چه بوده است[/][=&quot]/
[/][=&quot]ان مرد گفت:شنیده بودم که نیکی کن و در اب بینداز که روزی نتیجه خواهد داد.نیکی دیگری از دست من بر نمی امد،انچه می توانستم بکنم می کردم بدان امید که این کار نتیجه دهد[/][=&quot].
[/][=&quot]متوکل گفت:انچه را شنیدی انجام دادی و کار تو امروز نتیجه داد.در نزدیکی دروازه بغداد پنج روستا به او بخشید ،ان مرد بر سر املاک خود رفت و ثروتمند شد و هنوز نوادگان او در بغداد هستند.و در روزگار القائم بالله که من به حج رفته بودم انها را در بغداد دیدم و این داستان را از پیران بغداد شنیدم[/][=&quot].
[/][=&quot]پس تا می توانی نیکی کن و خویش را به نیکوکاری و نیکویی به مردم معرفی کن و چون خود را چنین نشان دادی بر خلاف ان رفتار مکن ؛زبان و دلت یکسان باشد که اگر جز این باشی گندم نمای جوفروش خواهی بود.و در هر کاری از خود انصاف نشان بده که هر کس از خود انصاف نشان دهد نیازی به قاضی و داور ندارد[/][=&quot].....[/]

[=&quot]و اگر غم و شادی برای تو پیش امد ،غم و شادی خود را با ان کس بگو که در بند غم و شادی تو باشد و اثر این غم و شادی را پیش مردم[/] [=&quot]اشکار مکن برای [/]
[=&quot]پیشامدهای نیک و بد شاد و اندوهگین مشو که این کار کودکان باشد و در این اخلاق بکوش که برای هر کار بیهوده و باطلی حال تو دگرگون نشود که بزرگان به هر کاری دگرگون نمی شوند.و هر شادیی که به غم منتهی شود ان را شادی به حساب میاور؛و در هنگام ناامیدی امیدوار باش و ناامیدی را به امید پیوسته دان و امید را به ناامیدی.و نتیجه همه کارهای جهان را به گذشتن و گذران بودن بشناس.و تا زنده هستی حق را انکار مکن و اگر کسی با تو ستیزه کرد با سکوت و خاموشی خود،ان را پاسخ ده و ان ستیزه را فرو بنشان؛و جواب خاموشان را خاموشی بدان[/].
[=&quot]سقراط می گوید:هیچ گنجی بهتر از هنر نیست و هیچ دشمنی بدتر از خوی بد نیست و هیچ عزتی بزرگتر دانش نیست و هیچ پیرایه و زیوری بهتر از شرم نیستپس برای اموختن زمان خاصی معین مکن ،در هر وقت و هر حال که باشی پیوسته در این فکر باش که یک لحظه خود را بدون اموختن از دست ندهی و اگر در زمانی استاد دانایی نیافتی از نادانان باید علم اموزی زیرا که دانش باید از نادان هم اموخت ،چون هر گاه با چشم دل به کارهای نادان بنگری و تیز بینی خود را بر کارهای او بگماری،کارهای ناپسند او را در می یابی و از انجام دادن انها پرهیز می کنی[/].

موضوع قفل شده است