پرده دری از شیعه بودن مولانا جلال الدین بلخی

تب‌های اولیه

177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

یونس بن عبد الرحمن;308055 نوشت:
جناب بهلول این حرف به دور از احترام و نزاکت است هر چند که متوجه کلامتون هستم .

[="times new roman"]کجای این کلام بی احترامیست شما چه دلیلی جز محبت و طرفداری از حضرت رسول بر اسلام ابوطالب دارید .[/]

نقل قول:
خــود یــکـی بـوطـالـب آن عـم رسـول مــی‌نــمــودش شــنــعــهٔ عـربـان مـهـول
کـه چـه گـویـنـدم عـرب کز طفل خود او بـــگـــردانـــیــد دیــدن مــعــتــمــد
گـفـتـش ای عـم یـک شـهـادت تـو بگو تــا کــنــم بــا حــق خــصـومـت بـهـر تـو
گــفــت لــیــکــن فــاش گـردد ازسـمـاع کـــل ســـر جـــاوز الـــاثـــنــیــن شــاع
مـــن بـــمـــانـــم در زبـــان ایـــن عــرب پـش ایـشـان خـوار گـردم زیـن سـبـب

یونس بن عبد الرحمن;308055 نوشت:
این حرف کاملا نادرست است و گرنه شافعی که به مراتب از مولوی بالاتر بود به جد محبت اهل بیت علیهم السلام را داشت و اصلا قابل مقایسه با مولوی نیست .
صرف محبت جد کفایت نمی کند و فردای قیامت هیچ دردی دواء نمی کند .

[="times new roman"]بله محبت به ظاهر دلیل نمیشود ولی محبت از روی خلوص و سوز دل دلیل میشود

بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدائی ها شکایت میکند [/]

بهلول;308048 نوشت:
[="times new roman"]یعنی اگر نتوانیم اثبات کنیم که ابو طالب قبل از مرگ شهادتین گفته است باید قبول کنیم که پدر علی (ع) کافر از دنیا رفته است ؟[/]

[="times new roman"]یعنی نظر رجبعلی خیاط که هیچ نوشته ای از او باقی نمانده و هرچه هست نقل قول است از نظر امام خمینی ، ایت الله مطهری ، رهبری و سایر علما بالاتر است ؟
اینجا بحث جدل نیست همینکه اثبات کنیم مولوی محبت اهل بیت را به جد داشته است برای پاکی او کفایت میکند .[/]

اولا ما اعتقاد به مومن بودن حضرت ابوطالب داریم چون این نظر خود اهل بیت هست حتی اهل سنت هم گفته ان که اهل بیت حضرت ابوطالب رو مومن میدانند خواستید سندش هم میدم خدمت شما
دوما این بزرگانی که گفتید باید دید چی گفتن یعنی گفتن مولاتا شیعه بوده؟ اگر گفتن شیعه بوده لابد سند حرفاشونم هست! ضمنا برفرض که گفته باشن شیعه است بنده عرض کردم دادن نظر قطعی ممکن نیست حالا اگه یه نفر نظر داده و این جور بنظرش اومده که شیعه است خب این هم که قطعیتی توش نیست براساس شواهد نظری داده! به صرف داشتن محبت اهل بیت هم کفایت نمیکنه خیلیا ادعای محبت میکنن

[="blue"]حضرت ابوطالب به اندازه کافی مظلوم هستن[/]

البته ما معتقد هستیم که اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله مثل حضرات عبد المطلب و حضرت أبوطالب از أوصیاء بوده اند و شانی بس رفیع و بلند در روز قیامت دارند و حتی انبیاء در زیر سایه شفاعت آنها قرار خواهند گرفت .

اهل تسنن می گویند مومن بودند و گرنه مساله در مورد آنان نزد ما بالاتر از این حرفاست .

ژولیده;308066 نوشت:
بهلول;308048 نوشت:
[="times new roman"]یعنی اگر نتوانیم اثبات کنیم که ابو طالب قبل از مرگ شهادتین گفته است باید قبول کنیم که پدر علی (ع) کافر از دنیا رفته است ؟[/]

[="times new roman"]یعنی نظر رجبعلی خیاط که هیچ نوشته ای از او باقی نمانده و هرچه هست نقل قول است از نظر امام خمینی ، ایت الله مطهری ، رهبری و سایر علما بالاتر است ؟
اینجا بحث جدل نیست همینکه اثبات کنیم مولوی محبت اهل بیت را به جد داشته است برای پاکی او کفایت میکند .[/]

اولا ما اعتقاد به مومن بودن حضرت ابوطالب داریم چون این نظر خود اهل بیت هست حتی اهل سنت هم گفته ان که اهل بیت حضرت ابوطالب رو مومن میدانند خواستید سندش هم میدم خدمت شما
دوما این بزرگانی که گفتید باید دید چی گفتن یعنی گفتن مولاتا شیعه بوده؟ اگر گفتن شیعه بوده لابد سند حرفاشونم هست! ضمنا برفرض که گفته باشن شیعه است بنده عرض کردم دادن نظر قطعی ممکن نیست حالا اگه یه نفر نظر داده و این جور بنظرش اومده که شیعه است خب این هم که قطعیتی توش نیست براساس شواهد نظری داده! به صرف داشتن محبت اهل بیت هم کفایت نمیکنه خیلیا ادعای محبت میکنن

[="times new roman"],وقتی رهبری تایید میفرمایند مثنوی اصول اصول اصول دین است میتوانید بفرمایید یعنی چه ؟ یعنی مثنوی را یک اهل تثنن نوشته و ما انرا به عنوان اصول اصول اص.ل دین باید قبول کنیم !

چگونه است که شما ابوطالب را که به استناد همین مثنوی به ظاهر شهادتین نگفته از قوی ترین شیعیان میدانید ولی تشیع مولوی را رد میکنید یک بام دو هوا که نمیشود .[/]

اگر این طور که شما می گویید ایشون تقیه کردند.
پس تمام علمای اهل سنت همگی تقیه کردند!!
چون در کتاب هاشون همه از حقانیت شیعه سخن می گویند
مانند امام احمد حنبل
و یا صحاح سته
ایا ما باید بگوییم این ها شیعه هستند به خاطر چیز هایی که در مورد شیعه اوردند

یونس بن عبد الرحمن;308074 نوشت:
البته ما معتقد هستیم که اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله مثل حضرات عبد المطلب و حضرت أبوطالب از أوصیاء بوده اند و شانی بس رفیع و بلند در روز قیامت دارند و حتی انبیاء در زیر سایه شفاعت آنها قرار خواهند گرفت .

اهل تسنن می گویند مومن بودند و گرنه مساله در مورد آنان نزد ما بالاتر از این حرفاست .

[="times new roman"]ولی نمیتوانید اسلام ابوطالب را اثبات کنید چون او هرگز به ظاهر اسلام نیاورده دلیلش هم در همین مثنوی به روشنی بیان گردیده است یعنی اگر کسی به ظاهر شهادتین نگوید نمیشود به او تهمت نامسلمان بودن زد ![/]

ammarshia;308078 نوشت:
اگر این طور که شما می گویید ایشون تقیه کردند.
پس تمام علمای اهل سنت همگی تقیه کردند!!
چون در کتاب هاشون همه از حقانیت شیعه سخن می گویند
مانند امام احمد حنبل
و یا صحاح سته
ایا ما باید بگوییم این ها شیعه هستند به خاطر چیز هایی که در مورد شیعه اوردند

[="times new roman"]عرض کردم ظاهر و باطن کلام متفاوت است مولوی در همان اغاز مثنوی رمز کلمه را بیان میکند
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدائی ها شکایت میکند
انان که حدیث واحده ابوبکر را پذیرفته و حق فاطمه زهرا (س) را نادیده گرفته در دین شکاف انداخته اند هرگز نمیتوانند محب اهل بیت باشند ![/]

بهلول;308081 نوشت:
عرض کردم ظاهر و باطن کلام متفاوت است مولوی در همان اغاز مثنوی رمز کلمه را بیان میکند بشنو از نی چون حکایت میکند از جدائی ها شکایت میکند انان که حدیث واحده ابوبکر را پذیرفته و حق فاطمه زهرا (س) را نادیده گرفته در دین شکاف انداخته اند هرگز نمیتوانند محب اهل بیت باشند !

سلام برادر
ما چه داعیه ای داریم که به هرکس رسیدیم برچسب دشمن خدا و پیغمبر و اهل بیت به او بزنیم ؟
متاسفانه شما و بسیاری از دوستان دیگر اصلا به این نکته توجه ندارید که شرایط امت اسلامی تا یکی دو قرن پیش بلکه تا قبل از وقوع انقلاب اسلامی با حال زمین تا آسمان فرق داشته است
آقا پنجاه شصت سال پیش تو همین ایران که شیعه خانه علی ع است کسی جرات نداشت مجلس امام حسین ع برپا کند در حالیکه مذهب رسمی مملکت تشیع بود
چه تصوری دارید از زمانی که تشیع ساده ترین بهانه برای قتل افراد بود ؟
بروید تاریخ را بخوانید
پس اینکه از ائمه ع نقل شده تقیه دین ما و دین آباء ماست برای چیست ؟
چرا شما برای این حقایق ارزشی قائل نیستید و دوست دارید هرکسی را ناصبی و دشمن اهل بیت ع نشان دهید ؟
والله الموفق

بهلول;308081 نوشت:
عرض کردم ظاهر و باطن کلام متفاوت است مولوی در همان اغاز مثنوی رمز کلمه را بیان میکند
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدائی ها شکایت میکند
انان که حدیث واحده ابوبکر را پذیرفته و حق فاطمه زهرا (س) را نادیده گرفته در دین شکاف انداخته اند هرگز نمیتوانند محب اهل بیت باشند !

من با چه زبانی حرف بزنم .
بابا اهل سنت ان گونه نیستند که شما فکر می کنید
ان ها هم محب اهل بیت هستند
چرا باور نمی کنید


آیا مولوی، ابوطالب را کافر می داند؟!

خود يكى بو طالب آن عم رسول / مى‏نمودش شنعه‏ى عربان مهول‏
كه چه گويندم عرب كز طفل خود / او بگردانيد دين معتمد
گفتش اى عم! يك شهادت تو بگو / تا كنم با حق خصومت بهر تو
گفت ليكن فاش گردد از سماع / كل سر جاوز الاثنين شاع‏
من بمانم در زبان اين عرب / پيش ايشان خوار گردم زين سبب‏
ليك گر بوديش لطف ما سبق / كى بدى اين بد دلى با جذب حق

[=tahoma][=2 mehr]پاسخ: [=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مولانا در این ابیات، در خصوص اختیار و شک صحبت میکند و داستانی راجع به گفتگوی بین پیامبر و ابوطالب را نقل میکند که ابوطالب در شک و تردید پذیرش اسلام است![/][/][/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اما نکته اینجاست که مولانا اصلا اشاره ای به زمان این گفتگو نمیکند و تنها به نقل آن میپردازد.
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در حالیکه بین پیامبر نازنین(ع) و ابوطالب چندین بار در خصوص اسلام بحث شده که حتی در جایی پیامبر عاشق(ع) خطاب به عمویشان فرمودند : اگر ماه و خورشید را در دستانم بگذارند از رسالتم دست برنخواهم داشت![/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اگر ابوطالب اسلام را پذیرفته بود پس چرا پیامبر اکرم چنین سخنی را خطاب به ایشان فرمودند؟![/]

[=tahoma][=2 mehr][=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بعدها همانطور که تاریخ آمده ابوطالب مسلمان شده. اما مولانا داستانی راجع به قبل از مسلمان شدن ایشان آورده است و قصدش هرگز توهین و تحقیر جناب ابوطالب عموی پیامبر و پدر شاه اولیاء نبوده و نیست![/][/][/]

صد دل و جان عاشق صانع شده/ چشم بد یا گوش بد مانع شده
خود یکی بوطالب آن عم رسول/ می‌نمودش شنعهٔ عربان مهول
که چه گویندم عرب کز طفل خود/ او بگردانید دیدن معتمد
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو/ تا کنم با حق خصومت بهر تو
گفت لیکن فاش گردد از سماع/ کل سر جاوز الاثنین شاع
من بمانم در زبان این عرب/ پشت ایشان خوار گردم زین سبب
لیک گر بودیش لطف ما سبق/ کی بدی این بددلی با جذب حق
الغیاث ای تو غیاث المستغیث / زین دو شاخهٔ اختیارات خبیث
من ز دستان و ز مکر دل چنان/ مات گشتم که بماندم از فغان
من که باشم چرخ با صد کار و بار/ زین کمین فریاد کرد از اختیار
که ای خداوند کریم و بردبار /ده امانم زین دو شاخهٔ اختیار
جذب یک راههٔ صراط المستقیم/ به ز دو راه تردد ای کریم
زین دو ره گرچه همه مقصد توی/ لیک خود جان کندن آمد این دوی

بنظر بنده مولانا دوگانه حرف زده طوری که هم اهل تسنن به سنی بودنش بعضی مواقع شک کنند و هم تشیع به شیعه بودنش! که کار بسیار خوب و پسندیده ای کرده!
این طور دوگانه حرف زدن، افراد متعصب و مغرض را از وصول به حقایق و اسراری که پشت نقاب اشعار مولاناست دور میکند!

مولانا در اول کتابش این مسئله رو واضح گفته که چه کسانی با خواندن سخنانم هدایت خواهند شد و حقیقت را خواهد یافت:

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله‌ من دور نيست
ليک چشم و گوش را آن نور نيست!

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق


مولانا و سعدی و.. گلهایی هستند که خارهایی دور خود دارند تا هر نامحرمی به سمتشان نیاید! این خارها برای افراد مغرض و کور دل تعبیه شده!

بلبلانه نعره زن بر روی گل
تا کنی مشغولشان از بوی گل

تا به قل مشغول گردد گوششان
سوی اصل گل نپرد هوششان



مولانا برای افراد مغرض و متعصب یه چهره از خود نشان میدهد تا آنها را از خود دور کند و برای ادباء و اساتید و کارشناسان، چهره عرفانی و ادبی اش را نشان میدهد که خیلی معارف ازش بدست میارن اما از این گروه تنها کسانی که واقعا قصد سلوک هم داشته باشند مولانا، نقاب اشعارش را برایشان کنار میزند!
گروه آخر از مخاطبان اشعار مولانا، سالکان هستند! مطالعه اشعار مولانا برای سالکان علائمی هم دارد نه فقط اینکه از معارفش بهره ببرند!

شاید بعضی بگویند خوب دیوان امام و دیوان علامه آملی هم هست! اول اینکه دیوان و کتب این بزرگان نسبت به کتب مولانا و سعدی و حافظ کمتر مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد! دوم اینکه حتما غیر از قضیه وحدت وجود، سخنی یا شعری را طوری گفته اند که افراد مغرض را از خود دور کند که البته صحیح گفتند ولی مخاطب مغرض نمیپذیرد!
در واقع کتب این بزرگان معاصر هم چهره های مختلف از خود نشان میدهد براساس مخاطبش!
این نظر شخصی بنده هست!

نقابي است هر سطر من زين كتيب
فروهشته بر عارضي دلفريب

معاني است در زير حرف سياه
چو در پرده معشوق و در ميغ، ماه

در اوراق سعدي نگنجد ملال
كه دارد پس پرده چندين جمال

مرا كاين سخن‌هاست مجلس‌فروز
چو آتش در او روشنايي و سوز

نرنجم ز خصمان اگر برتپند
كزين آتش پارسي در تب‌اند

نه صورتي است مزخرف سروده سعدي
چنان‌كه بر در گرمابه مي‌كند نقاش

كه برقعي است مرصع به لعل و مرواريد
فرو گذاشته بر روي شاهد جمّاش


من الان ادعا می کنم احمد حنبل شیعه است و تقیه کرده که سنی است
چون این سخن ها رو گفته :

سخنان احمد حنبل در شان امیر المومنین
* علی جان پیامبر است
یکی از فقهای اهل سنت احمد بن حنبل در جلسه ای که فرزند او با دوستانش ترتیب داده بود حضور داشت دوستان فرزند احمدبن حنبل راجع به افضل صحابه سئوال کردند؟ احمدبن حنبل افرادی را نام برد و امام علی را در ردیف صحابه نام نبرد! فرزند او سؤال کرد: ما با توجه به شناختی که از شما داشتیم گمان می کردیم در ردیف صحابه از علی هم نامی می‌برید اما یادی از علی‌(ع) نکردید؟! احمدبن حنبل گفت: مگر نگفتید افضل صحابه؟! علی که جزو صحابه نیست بلکه به گواهی آیا مباهله علی‌(ع) نفس پیامبر‌(ص) است .این مطلب را از زبان احمدبن حنبل شنیدن مزه دارد .
* کرسی خلافت با علی زینت یافت
باز از پسر احمد بن حنبل نقل شده: من با دوستانم راجع به خلفا و خدمات ایشان بحث می کردیم و خدمات خلیفه اول و دوم و سوم را بیان کردیم و پدر ساکت بود؛ سخن که به علی بن ابیطالب رسید او به سخن در آمد و گفت : می دانید فرق بین علی‌(ع) و دیگران چیست ؟ دیگران با تکیه بر کرسی خلافت زینت یافتند اما کرسی خلافت با علی با خلافت علی زینت یافت .
* علی نفس پیامبر است
علی به منزله نفس پیامبر‌(ص) است و اگر اینگونه شد هرچه راجع به پیامبر‌(ص) می توان گفت درباره علی نیز صادق است کما اینکه خود پیامبر اکرم فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ؛ خطبه 192 نهج البلاغه؛ صبحی صالح» یا علی تو، فقط مقام رسالت نداری و الا هیچ فرقی با من نداری.
یکی ار خطبای شهیر مشهد مرحوم سلیمی می‌گفت: این مقاماتی را که برخی افراد برای ائمه معصومین‌(ع) قائل‌اند علامه طباطبایی‌ها برای ابوذر و سلمان قائل اند اصلا معرفتی که ایشان از امام دارند معرفت برتر است و باید به این مطالب دست یافت و این مطلب حاصل نمی‌شود الا با خواندن کتاب های دقیق و متین عرفانی که از مقامات انسان کامل بحث می کند و از راه خاص خودش این مقامات را برای ایشان اثبات می کنند .
* جان کلام صاحب مشارق
«علی‌(ع) مظهر اتم اسما حسنی است و آنچه که از خدا توقع داری می توانی از علی داشته باشی با این تفاوت که خدا اصل است و علی(ع) فرع و او عاکس است و در واقع این جان کلام حافظ رجب برسی در کتاب مشارق انوار الیقین است.
* علی را نشناخت مگر خدا و پیامبر
مدتها بود به دنبال سند این روایت بودم «ما عرفک إلّا اللّه و أنا، و ما عرفنی إلّا اللّه و أنت، و ما عرف اللّه إلّا أنا و أنت؛ مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص: 173» نهایتا سند این حدیث را در این کتاب یافتم و ایشان حدیث را صحیح می‌داند.
* انسان کامل کتاب مبین و جامع است
جامع بودن انسان کامل از دیگر مباحثی است درباره علی بن ابیطالب در این کتاب مورد توجه قرار گرفته است و با طرح روایتی به بیان آن می پردازد: « وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏ فالکتاب المبین هو الإمام، و إمام الحق علی، فعلی هو الکتاب المبین، و إلیه الإشارة بما روی عن محمد الباقر علیه السّلام أنّه لما نزلت هذه الآیة قام رجلان فقالا: یا رسول اللّه من الکتاب المبین أ هو التوراة؟قال: لا. قالا: فهو الإنجیل؟قال: لا. قالا: فهو القرآن؟قال: لا. فأقبل أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: هذا هو الإمام المبین الذی أحصی اللّه فیه علم کلّ شی‏ء ؛ مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص: 159» بعد از نزول آیه 12 سوره یس سئوال از امام مبین شد در حین این سئوالات علی بن ابیطالب وارد مجلس شد و انگشت حضرت بسوی علی نشانه رفت و فرمودند: « هذا هو الإمام المبین الذی أحصی اللّه فیه علم کلّ شی‏ء» «کون جامع» بودن انسان کامل از مباحث اساسی عرفان است.
* علم بی نهایت امام
در همین زمینه روایتی را در تفسیر برهان دیدم در ذیل آیه 12 سوره یس آمده است «رواه عن أبی ذر، فی کتاب (مصباح الأنوار)، قال: کنت سائرا فی أغراض أمیر المؤمنین (علیه السلام) إذ مررنا بواد و نمله کالسیل سار، فذهلت مما رأیت، فقلت: الله أکبر، جل محصیه. فقال أمیر المؤمنین(علیه السلام): «لا تقل ذلک- یا أبا ذر- و لکن قل: جل باریه، فو الذی صورک أنی احصی عددهم، و أعلم الذکر من الأنثی بإذن الله عز و جل، البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص: 569 ». روای می گوید با علی‌(ع) قدم می زدیم که به وادی النمله رسیدیم و آنقدر مورچه بود که از کثرت آنها تعجب کردم، گفتم کسی را سراغ دارید که تعداد اینها را بداند؟ حضرت فرمود: نه تتها کسی را می شناسم که تعداد ایشان را می داند بلکه شخصی را می شناسم که از نر و ماده بودن ایشان هم با خبر است و اشاره به خود نمودند بعد حضرت در ادامه می فرماید: آیا این آیه را نخواندی که «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ» دربعض روایت دارد "علم کل شیٍ" اما قرآن می فرماید: « وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ» در آنجا دیگر کلمه "علم" نیست شاید رسول الله خواسته‌اند مساحمه‌ای کند برای فهم معمولی مردم و قرآن بحث علم را مطرح کند و فرمود: «هذا هو الإمام المبین الذی أحصی اللّه فیه علم کلّ شی‏ء» و در حقیقت انسان کامل یک تای همه و محیط بر همه کثرات است.
گویم سخنی که درک آن شوار است گفتا به علی نبی که بختت یار است
ازشیعه تو کسی جهنم نرود از امت من جهنمی بسیار است.
منبع سایت حوزه

اگر حالا بیایید حرفتان رو ثابت کنید که ایشون سنی است
یا من الان ادعا می کنم مسلم نیشابوری هم شیعه بوده است و تقیه کرده است

برای آقای بهلول متاسفم اولا! و این بحثهای بیخود رو از مظلومیت امیرالمومنین میدونم طرف نمیتونه شیعه بودن مولوی رو اثبات کنه برا همین میگه اگه شیعه بودن مولانا رو نمیشه اثبات کرد خب مومن بودن حضرت ابوطالب هم قابل اثبات نیست پس اگه اون(مومن بودن حضرت ابوطالب) قابل اثبات نیست دلیل میشه برای اینکه بگیم نمیشه شیعه بودن مولانا رو رد کرد!! اولا جای تاسف داره که از حضرت ابوطالب مایه گذاشتید و عاقبت بخیری تو اینکار شما نیست بترس از این حرفها!! دوما حرف بنده دقیقا این بود که مولانا رو نمیشه بطور قطع اثبات کرد شیعه است! یعنی اینکه شاید هم بقول شما باشه اما ما دلیلی قطعی و غیرقابل ردکردنی که همه متفق بر شیعه بودنش باشن نداریم! حالا شما قاطی کردی یهو حضرت ابوطالب رو کشیدی وسط و این حرفا.... بگذریم! مومن بود حضرت ابوطالب هم برای شیعه ثابت هست نمیدونم شما شیعه هستی یانه
اما جواب مومن بودن حضرت ابوطالب بحث گسترده و طولانیه اما مخلص کلام رو برای افراد منصف رو عرض میکنم که همین مقدار کافیه برای آدم منصف البته حساب اهل جدل و بی انصاف جداست:
علمای اهل سنت به اجماع اهل بیت درمساله مذکور اقرار کرده اند چنان که در روضه الاحباب به نقل از جامع الاصول ابن اثیر آمده: [="green"]زعم اهل البیت ان اباطالب مات مسلما[/] (اهل بیت بر این باورند که ابوطالب مسلمان از دنیا رفته)
باید خاطرنشان کرد اهل سنت ادعای اطاعت و پیروی از اهل بیت را مطرح میکنند و این موضوع را درکتابهای خود به هنگام شرح حدیث ثقلین و در ذیل حدیث سفینه(مثل اهل بیتی کسفینه نوح... مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح است) و درسایر روایات و آیات درخصوص اهل بیت
حال سوال اینجاست اگر در ادعای خود صادق باشند بی هیچ شک و تردیدی با اجماع اهل بیت مبنی بر مومن بودن حضرت ابوطالب مخالفتی نمیکنند!!
بنظرم تا همین حد کافی باشه

ammarshia;308098 نوشت:
من با چه زبانی حرف بزنم .
بابا اهل سنت ان گونه نیستند که شما فکر می کنید
ان ها هم محب اهل بیت هستند
چرا باور نمی کنید

برادر عزیز آقا عمار
محبت اهل سنت به اهل بیت بسته به مذهب و گرایشات متفاوته! ضمن اینکه کسی همزمان هم محب اهل بیت باشه و هم محب دشمنان اهل بیت که نمیشه! درثانی چه محبی که حرف اهل بیت رو قبول نمیکنن؟ چه محبی درحالی که روایاتی که از ابوهریره نقل کردن چندین برابر روایاتی که از حضرت علی (ع) نقل کردن به اعتراف تاریخ امیرالمومنین از 6 یا 7 سالگی درخانه پیغمبر بزرگ شده!جان پیغمبر پسر عم پیغمبر داماد پیغمبر است اما ابوهریره نهایتا سه سال قبل از شهادت رسول الله(ص) مسلمان شده! اینکه تا چه حد به سایر اهل بیت توجه دارن و چه حرفایی زدن بماند

صلوات خاصه حضرت امام رضا(ع) که گاهی هم از تلویزیون پخش میشه باصدای خادم حرم امام رضا(ع) و مداح اهل بیت حاج آقای انصاری که خیلی هم زیباست رو منو یاد چیزی میندازه نقلش بد نیست ایشون تو یک مراسمی در قم که بنده از مستمعین بودم تعریف میکردن که حج بودن در مکه نشسته بودن توی مسجد و یکی از اون علمای وهابی سخنرانی میکرد در حین صحبتهاش نامی از حضرت ابوطالب برد حاج آقای انصاری میگفت تا نام حضرت ابوطالب رو به زبون آورد کسایی که پای صحبتهای اون عالم بودن همه باهم گفتن لعنت الله...
خدا لعنتشون کنه!!! بله برادر حضرت ابوطالب رو لعن کردن این دشمنی با امیرالمومنین تمامی ندارد خدا نابودشان کند به زودی [="lime"]و چه مظلوم است علی...[/]

مولوی در مثنوی میگه:

کِی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟ / کی توان بربط زدن در پیش کَر؟




یعنی سخن گفتن از فضایل عُمَر! برای شیعیان همچون نواختن موسیقی برای انسان کَر است که هیچ بهره ای از آن نبرد!!!

ژولیده;308251 نوشت:
برای آقای بهلول متاسفم اولا! و این بحثهای بیخود رو از مظلومیت امیرالمومنین میدونم طرف نمیتونه شیعه بودن مولوی رو اثبات کنه برا همین میگه اگه شیعه بودن مولانا رو نمیشه اثبات کرد خب مومن بودن حضرت ابوطالب هم قابل اثبات نیست پس اگه اون(مومن بودن حضرت ابوطالب) قابل اثبات نیست دلیل میشه برای اینکه بگیم نمیشه شیعه بودن مولانا رو رد کرد!! اولا جای تاسف داره که از حضرت ابوطالب مایه گذاشتید و عاقبت بخیری تو اینکار شما نیست بترس از این حرفها!! دوما حرف بنده دقیقا این بود که مولانا رو نمیشه بطور قطع اثبات کرد شیعه است! یعنی اینکه شاید هم بقول شما باشه اما ما دلیلی قطعی و غیرقابل ردکردنی که همه متفق بر شیعه بودنش باشن نداریم! حالا شما قاطی کردی یهو حضرت ابوطالب رو کشیدی وسط و این حرفا.... بگذریم! مومن بود حضرت ابوطالب هم برای شیعه ثابت هست نمیدونم شما شیعه هستی یانه
اما جواب مومن بودن حضرت ابوطالب بحث گسترده و طولانیه اما مخلص کلام رو برای افراد منصف رو عرض میکنم که همین مقدار کافیه برای آدم منصف البته حساب اهل جدل و بی انصاف جداست:
علمای اهل سنت به اجماع اهل بیت درمساله مذکور اقرار کرده اند چنان که در روضه الاحباب به نقل از جامع الاصول ابن اثیر آمده: [="green"]زعم اهل البیت ان اباطالب مات مسلما[/] (اهل بیت بر این باورند که ابوطالب مسلمان از دنیا رفته)
باید خاطرنشان کرد اهل سنت ادعای اطاعت و پیروی از اهل بیت را مطرح میکنند و این موضوع را درکتابهای خود به هنگام شرح حدیث ثقلین و در ذیل حدیث سفینه(مثل اهل بیتی کسفینه نوح... مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح است) و درسایر روایات و آیات درخصوص اهل بیت
حال سوال اینجاست اگر در ادعای خود صادق باشند بی هیچ شک و تردیدی با اجماع اهل بیت مبنی بر مومن بودن حضرت ابوطالب مخالفتی نمیکنند!!
بنظرم تا همین حد کافی باشه

تعجب میکنم از کسانی که دم از عرفان میزنند و به عمق مطلب توجه ننموده و سطی نگرند اینکه ابوطالب مسلمان بلکه شیعه از دنیا رفته بر خاصه بلکه بر اکثر عامه مسلم است اما نه بر مبنای سخن بنده بلکه بر مبنای سخن مولانا او هرگز شهادتین را نزد عموم بیان نداشته تا بتواند در مقامش که پرده داری خانه کعبه بوده باقی بماند و در نتیجه پیامبر بی یار و یاور نماند و این خود بزرگترین دلیل بر نحوه تقیه مولانا میباشد .

خــود یــکـی بـوطـالـب آن عـم رسـول
مــی‌نــمــودش شــنــعــهٔ عـربـان مـهـول
کـه چـه گـویـنـدم عـرب کز طفل خود
او بـــگـــردانـــیــد دیــدن مــعــتــمــد
گـفـتـش ای عـم یـک شـهـادت تـو بگو
تــا کــنــم بــا حــق خــصـومـت بـهـر تـو
[="red"]گــفــت لــیــکــن فــاش گـردد ازسـمـاع
کـــل ســـر جـــاوز الـــاثـــنــیــن شــاع
مـــن بـــمـــانـــم در زبـــان ایـــن عــرب
پـش ایـشـان خـوار گـردم زیـن سـبـب[/]

خانم پرسشگر;308344 نوشت:
مولوی در مثنوی میگه:

کِی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟ / کی توان بربط زدن در پیش کَر؟




یعنی سخن گفتن از فضایل عُمَر! برای شیعیان همچون نواختن موسیقی برای انسان کَر است که هیچ بهره ای از آن نبرد!!!

[="blue"][="times new roman"]شک نکن انکه حق علی مرتضی (ع) را قصب نموده و پهلوی دردانه پیامبر را برای چند روزه دنیا شکسته هرگز موسیقیش برای ما قابل شنیدن نیست و این گوش کر افتخار ماست ![/][/]

ammarshia;308098 نوشت:
من با چه زبانی حرف بزنم .
بابا اهل سنت ان گونه نیستند که شما فکر می کنید
ان ها هم محب اهل بیت هستند
چرا باور نمی کنید

[="blue"][="times new roman"]منظورتان همانهائی است که گفته های پیامبر را در غدیر خم فراموش کرده و حق علی (ع) را به ابوبکر تفویض کردند مگر گناه ادم چه بود که از بهشت رانده شد .[/][/]

بهلول;308352 نوشت:
منظورتان همانهائی است که گفته های پیامبر را در غدیر خم فراموش کرده و حق علی (ع) را به ابوبکر تفویض کردند مگر گناه ادم چه بود که از بهشت رانده شد .


بابا
چرا باعث تفرقه می شید ؟؟؟؟
می گویند محبند .
از اعمالشون گاه کن
هر ساله برای امام حسین عزاداری می کنند ایا این یعنی دشمن اهل بیت ؟؟؟؟

ژولیده;308255 نوشت:
برادر عزیز آقا عمار
محبت اهل سنت به اهل بیت بسته به مذهب و گرایشات متفاوته! ضمن اینکه کسی همزمان هم محب اهل بیت باشه و هم محب دشمنان اهل بیت که نمیشه! درثانی چه محبی که حرف اهل بیت رو قبول نمیکنن؟ چه محبی درحالی که روایاتی که از ابوهریره نقل کردن چندین برابر روایاتی که از حضرت علی (ع) نقل کردن به اعتراف تاریخ امیرالمومنین از 6 یا 7 سالگی درخانه پیغمبر بزرگ شده!جان پیغمبر پسر عم پیغمبر داماد پیغمبر است اما ابوهریره نهایتا سه سال قبل از شهادت رسول الله(ص) مسلمان شده! اینکه تا چه حد به سایر اهل بیت توجه دارن و چه حرفایی زدن بماند
بهلول;308352 نوشت:
منظورتان همانهائی است که گفته های پیامبر را در غدیر خم فراموش کرده و حق علی (ع) را به ابوبکر تفویض کردند مگر گناه ادم چه بود که از بهشت رانده شد .

برای هر دوتانو متاسفم می دانید شما خیلی نسبت به اهل سنت بد بین هستید .
مي تونيد سخنان مولوی مرادزهی رو گوش کنید که می گوید جر معتقدات و ایمانیات ما است و همان قدر که مقمام خلفا رو می دونیم مقام اهل بیت پیامبر رو هم همین قدر می دونیم .
خوب اگر می گویید دروغ می گویم می تونید لینک زیر رو دانلود کنید :
http://www.fileden.com/files/2008/8/6/2037460/monazere_qazwini
دقیقه32

ammarshia;308385 نوشت:
بابا
چرا باعث تفرقه می شید ؟؟؟؟
می گویند محبند .
از اعمالشون گاه کن
هر ساله برای امام حسین عزاداری می کنند ایا این یعنی دشمن اهل بیت ؟؟؟؟

[="blue"][="times new roman"]ما برون را ننگریم قال را
ما درون رابنگریم حال را[/]
[/]

بهلول;308350 نوشت:
نقل نمایش پست ها نوشته اصلی توسط : خانم پرسشگر مولوی در مثنوی میگه: کِی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟ / کی توان بربط زدن در پیش کَر؟ یعنی سخن گفتن از فضایل عُمَر! برای شیعیان همچون نواختن موسیقی برای انسان کَر است که هیچ بهره ای از آن نبرد!!! شک نکن انکه حق علی مرتضی (ع) را قصب نموده و پهلوی دردانه پیامبر را برای چند روزه دنیا شکسته هرگز موسیقیش برای ما قابل شنیدن نیست و این گوش کر افتخار ماست !

بله من شک ندارم که عمر خلافت رو غصب کرده!
اما مولوی داره در فضیلت عمر و کوبیدن شیعه ، اونا رو کَر می نامه!!!

بهلول;308438 نوشت:
ما برون را ننگریم قال را
ما درون رابنگریم حال را

خوى اقای قزوینی که سطح علمی اش 100درصد بیشتر است می گوید باعث تفرقه نشوید
حالا شما که نمی دانم اصلا دروس حوزه رو دیدید دارید این طور می گویید .
و بنده اهل سنت رو از عزیزانمون می دانم همانطور که ایت الله سیستانی می گوید .
شما اول بیایید ثابت کنید که احمد بن حنبل یا مسلم نیشابوری سنی هستند اگر در کتابشون هم نوشته باشد من می گویم که تقیه کرده است

خانم پرسشگر;308451 نوشت:

بله من شک ندارم که عمر خلافت رو غصب کرده!
اما مولوی داره در فضیلت عمر و کوبیدن شیعه ، اونا رو کَر می نامه!!!

اتفاقاً اشتباه شما همینجاست ظرافت سخن مولانا در اینست که او میداند شیعه واقعی نه این مطالب را میشنود و نه میخواند و نه میبیند و نه نقل میکند لذا میبینید که مثنوی مولوی با وجود این مطالب به ظاهر فریبنده در میان شیعیان اینهمه طرفدار دارد .

ammarshia;308456 نوشت:
خوى اقای قزوینی که سطح علمی اش 100درصد بیشتر است می گوید باعث تفرقه نشوید
حالا شما که نمی دانم اصلا دروس حوزه رو دیدید دارید این طور می گویید .
و بنده اهل سنت رو از عزیزانمون می دانم همانطور که ایت الله سیستانی می گوید .
شما اول بیایید ثابت کنید که احمد بن حنبل یا مسلم نیشابوری سنی هستند اگر در کتابشون هم نوشته باشد من می گویم که تقیه کرده است

همه کار ما شده افراط و تفریط اگر به زعم شما برویم باید عید قدیر را هم دیگر جشن نگیریم چون موجب اختلاف میشود .

ammarshia;308456 نوشت:
خوى اقای قزوینی که سطح علمی اش 100درصد بیشتر است می گوید باعث تفرقه نشوید
حالا شما که نمی دانم اصلا دروس حوزه رو دیدید دارید این طور می گویید .
و بنده اهل سنت رو از عزیزانمون می دانم همانطور که ایت الله سیستانی می گوید .
شما اول بیایید ثابت کنید که احمد بن حنبل یا مسلم نیشابوری سنی هستند اگر در کتابشون هم نوشته باشد من می گویم که تقیه کرده است

همه کار ما شده افراط و تفریط اگر به زعم شما برویم باید عید غدیر را هم دیگر جشن نگیریم چون موجب اختلاف میشود .

اين طرز تفکر شماست که من دارم می گویم شما فکر می کنید که ایشون تقیه اما یک مستند محکمی از کتابی ندارید .
خدایی با عقل بشینی و فکر کنی به نتیجه می رسی
شما می گید تقیه کرده است پس من هم می گویم اصلا ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و دیگر علمای اهل سنت هم تقیه کردند..
اصلا همه شیعه بودند در طول تاریخ .
چرا اخه چرا ؟؟
حرفی رو که می زنید نمی تونید ثابت کنید
از یک جا یا یک کتابی بیار که ایشون تقیه کردند . ؟؟؟

بابا این شخص رو من اصلا قبول ندارم .
وقتی می اید از ابوبکر و عمر عثمان می گوید .
دیگر چه .

بهلول;308482 نوشت:
اتفاقاً اشتباه شما همینجاست ظرافت سخن مولانا در اینست که او میداند شیعه واقعی نه این مطالب را میشنود و نه میخواند و نه میبیند و نه نقل میکند لذا میبینید که مثنوی مولوی با وجود این مطالب به ظاهر فریبنده در میان شیعیان اینهمه طرفدار دارد .

برادر من اولا نگویید مولانا! چون یعنی مولای ما و مولای ما هم امیر المومنین و امامان معصوم هستند نه این شاعر بلخی!

ثانیا ظاهرا شما هستید که در اشتباهید و سخن مولوی را بر خلاف مقصود آشکار او تأویل می کنید!
چون:

1. مولوی موسیقی را امری مطلوب می داند و در تاریخ علاقه وافر او به این موضوع مشهور است.

2. صراحتا می گوید سخن گفتن از فضایل عمر! نمی گوید: سخن گفتن درباره عمر! ـ دقت کنید ـ

3. این فضایل! را به موسیقی تشبیه می کند و می گوید شیعه همچون شخص کر است که هر چه موسیقی دلنشین برایش بنوازی بهره نبرد. شیعه هم هر چه از این فضایل عمر بگویی نمی شنود!

4. در بیت قبل می گوید:
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند

چون نشاید بر جهود انجیل خواند

یعنی همانطور که برای یهودی که دشمن عیسی هست نمی توان انجیل خواند برای شیعه هم نموتوان و فایده ندارد که فضایل عمر را بگویی!!!


5. سخن مولوی درباره عمر و ابوبکر و عثمان و حتی معاویه و فضیلت تراشی برای آنها منحصر به این بیت نیست کهکسی بخواهد با هزار زحمت آن را توجیه کند.

نتیجه: لزومی ندارد و شرعا هم جایز نیست که بر خلاف نص چنین شخصی کلامش را تاویل کنیم و از وی دفاع کنیم.

خانم پرسشگر;308499 نوشت:
برادر من اولا نگویید مولانا! چون یعنی مولای ما و مولای ما هم امیر المومنین و امامان معصوم هستند نه این شاعر بلخی!

ممکن است بفرمایید امروز مولای شما کیست و مسائل شرعی خود را از چه کسی سئوال میفرمایید شاید نزد امام زمان حاضر میشوید و ما خبر نداریم ؟

خانم پرسشگر;308499 نوشت:
ثانیا ظاهرا شما هستید که در اشتباهید و سخن مولوی را بر خلاف مقصود آشکار او تأویل می کنید!

شما مطمئنید که خودتان چیزی را تاویل نمیکنید هر کلامی یک ظاهر دارد و یک باطن اگر شما به باطن مسئله ای راه ندارید که تقصیر بنده نیست

خانم پرسشگر;308499 نوشت:
1. مولوی موسیقی را امری مطلوب می داند و در تاریخ علاقه وافر او به این موضوع مشهور است.
2. صراحتا می گوید سخن گفتن از فضایل عمر! نمی گوید: سخن گفتن درباره عمر! ـ دقت کنید ـ
3. این فضایل! را به موسیقی تشبیه می کند و می گوید شیعه همچون شخص کر است که هر چه موسیقی دلنشین برایش بنوازی بهره نبرد. شیعه هم هر چه از این فضایل عمر بگویی نمی شنود!
4. در بیت قبل می گوید: این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند چون نشاید بر جهود انجیل خواند یعنی همانطور که برای یهودی که دشمن عیسی هست نمی توان انجیل خواند برای شیعه هم نموتوان و فایده ندارد که فضایل عمر را بگویی!!!

اینها نمونه ای از تاویلات شماست اینرا قبلاً بنده یاد اور شدم مولوی چون میداند این مطالب برای شیعه مهم نیست و نه بان گوش میکند و نه حتی انرا میبیند برای رهائی حود از متعصبین اهل تسنن مطالبی را از روی تقیه بیان میکند

خانم پرسشگر;308499 نوشت:
5. سخن مولوی درباره عمر و ابوبکر و عثمان و حتی معاویه و فضیلت تراشی برای آنها منحصر به این بیت نیست کهکسی بخواهد با هزار زحمت آن را توجیه کند.

مولوی چنانچه قبلاً هم یاد اورشدم سنی زاده و از شیوخ اهل تسنن بوده لذا ناچار بوده از زعمای خود تعریف و تمجید کند اما شما اگر مطلبی از ایشان در مورد معاویه دارید کوتاهی نفرمایید .

خانم پرسشگر;308499 نوشت:
نتیجه: لزومی ندارد و شرعا هم جایز نیست که بر خلاف نص چنین شخصی کلامش را تاویل کنیم و از وی دفاع کنیم.

این نتیجه برای شماست و البته اگر کسی را بی جهت متهم نموده باشید عاقبت خوبی نخواهد داشت کما اینکه کسانی که ابوطالب را به علت نگفتن اشکارای شهادتین لعن میکنند مطمعناً سزایشان اتش است .

[=&quot]

[=&quot]مولوی عارف بزرگ و در غرب ملقب به رومی[=&quot]
واژه مولانا به معنای دوست ما و مولوی به معنی دوست من می باشد
در مذهب اهل سنت در مناطق سیستان و بلوچستان خراسان گلستان به روحانیون تسنن مولوی می گویند
مولوی اهل سنت بوده و در عین حال ضد شیعه

=====================================

[=&quot]کافر(رافضی) خواندن شیعیان[=&quot] توسط مولوی[=&quot]

رافضی به معنای کافر و از دین برگشتن هست که طعنی هست که سنی ها به شیعه می زنند

[=&quot] ( دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۸۱۰):[=&quot]
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند

بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند


[=&quot]( دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۱۱۷۲[=&quot]):
گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد
چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر


[=&quot]
(دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۱۶۲۱):
[=&quot]بر رافضی چگونه ز بنی قحافه لافم[=&quot]
بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم

======================================

نظریه عدالت[=&quot] [=&quot]صحابه در اعتقادات مولوی[=&quot]:

اهل سنت اعتقاد بر مومن و پاک بودن تمامی یاران رسول دارن

[=&quot](دفترسوم-بخش161 مثنوی معنوی)[=&quot]
[=&quot]گفت پیغمبر که اصحابی نجوم....رهروان را شمع و شیطان را رجوم[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]مقتبس شو زود چون یابی نجوم....گفت پیغمبر که اصحابی نجوم[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]ما و اصحابیم چون کشتی نوح....هر که دست اندر زند یابد فتوح[=&quot]

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh161/


[=&quot]=========================================


[=&quot]وضوی اهل سنت در اشعار[=&quot] [=&quot]مولوی[=&quot]


[=&quot]شستن پاها در وضو[=&quot]


[=&quot]بخش 153 مثنوی معنوی[=&quot]


[=&quot]خواست آبی و وضو را تازه کرد....دست و رو را[=&quot] [=&quot]شست او زان آب سرد[=&quot]
[=&quot]
[=&quot]هر دو پا شست و به موزه کرد رای.....موزه را بربود یک موزه ربای[=&quot]


[=&quot]


[=&quot]======================================


[=&quot]مدح حضرت عایشه توسط مولوی[=&quot]:[=&quot]


[=&quot]
مولوی عایشه صدیقه را خاتون(بانو)پاک میداند:[=&quot]
چون در آمد آن ضریر از در شتاب[=&quot]


[=&quot]عایشه[=&quot] بگریخت بهر احتجاب[=&quot]


[=&quot]زانک واقف بود آن خاتون پاک[=&quot]


[=&quot]http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh19/

========================
[=&quot]پاکی عایشه[=&quot] :[=&quot]

کرد اشارت عایشه با دستها


[=&quot]او نبیند من همی‌بینم ورا[=&quot]


[=&quot]غیرت عقل است بر خوبی روح[=&quot]


[=&quot]پر ز تشبیهات و تمثیل این نصوح[=&quot]


[=&quot]http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh20/

=========================

احترام مولوی به عایشه:

آنکه عالم مست گفتارش بدی *** کلمینی یا حمیرا میزدی


[=&quot]1/2: مصطفی آمد که سازد همدمی *** کلمینی یا حمیرا کلمی!


[=&quot]1/3: ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل *** تا ز نعل تو شود این کوه لعل


[=&quot]1/4: چون ز گورستان پیمبر باز گشت *** سوی صدیقه شد و همراز گشت


[=&quot]چشم صدیقه چو بر رویش فتاد *** پیش آمد دست بر وی می نهاد[=&quot]


[=&quot]1/5: گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود *** حکمت باران امروزین چه بود


[=&quot]1/6: زانک واقف بود آن خاتون پاک *** از غیوری رسول رشکناک


[=&quot]


[=&quot]=============================


[=&quot]


[=&quot]مولوی و مدح خلفای راشدین[=&quot]:[=&quot]


[=&quot]دیوان شمس [=&quot]غزل شمارهٔ [=&quot]۹۰۱[=&quot]


[=&quot]چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق[=&quot]


[=&quot]دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد[=&quot]


[=&quot]



[=&quot]و انک اخلاق مصطفی جویند[=&quot]


[=&quot]چون ابوبکر و چون عمر میرند[=&quot]



[=&quot]با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری[=&quot]


[=&quot]کو زهره که بشمارم این کرده و آن کرده[=&quot]



[=&quot]چشم احمد بر ابوبکری زده[=&quot]


[=&quot]او ز یک تصدیق صدیق آمده[=&quot]


[=&quot]



[=&quot]چون ابوبکر از محمد برد بو[=&quot]


[=&quot]گفت هذا لیس وجه کاذب[=&quot]


[=&quot]



[=&quot]مر ابوبکر تقی را گو ببین[=&quot]


[=&quot]شد ز صدیقی امیرالمحشرین[=&quot]


[=&quot]اندرین نشات نگر صدیق را[=&quot]


[=&quot]تا به حشر افزون کنی تصدیق را[=&quot]


[=&quot]


[=&quot]مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۷۰[=&quot]
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را


[=&quot]مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۲۵۸۰[=&quot]
بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان
چون دیو که بگریزد از عمر خطابی


[=&quot]مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۲۱۷۵[=&quot]
گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو


[=&quot]مولوی – مثنوی معنوی – دفتر پنجم – بخش [=&quot]۱۵۳[=&quot]
هر که عدل عمرش ننمود دست
پیش او حجاج خونی عادلست


[=&quot]مولوی – مثنوی معنوی – دفتر چهارم – بخش [=&quot]۶[=&quot]
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان


[=&quot]مولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش [=&quot]۳[=&quot]
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر


[=&quot]


[=&quot]مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره [=&quot]۱۴۹۳[=&quot]
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم


[=&quot]


[=&quot]چند عثمان پر از شرم که از مستی او[=&quot]


[=&quot]چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست[=&quot]


[=&quot]می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار[=&quot]


[=&quot]دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست[=&quot]


[=&quot]اگر دی رفت باقی باد امروز[=&quot]


[=&quot]وگر عمر بشد عثمان درآمد[=&quot]


[=&quot]


[=&quot]


[=&quot]سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو[=&quot]


[=&quot]چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو[=&quot]


[=&quot]


[=&quot]و[=&quot].....

ابراز ارادت ویژه مولوی به معاویة بن ابوسفیان در کتاب مثنوی

از بْن دندان بگفتش بهر آن*****کردمت بیدار می دان ای فلان

تا رسی اندر جماعت در نماز*****از پی پیغمبر دولت فراز

گر نماز از وقت رفتی مر ترا*****این جهان تاریک گشتی بی ضیا

از غبین و درد رفتی اشکها*****از دو چشم تو مثال مشک ها

گر نمازت فوت می شد آن زمان*****می زدی از درد دل آه و فغان

من ترا بیدار کردم از نهیب*****تا نسوزاند چنان آهی حجاب

اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟

گفت: اکنون راست گفتی صادقی*****از تو این آید، تو این را لایقی

عنکبوتی تو مگس داری شکار*****من نّیم ای سگ مگس زحمت میار

باز اسپیدم شکار شه کند*****عنکبوتی کی به گرد ما تند

۱- جاذبه مغناطیسی نگاه محبت آمیز پیامبر ص در ایجاد صدق ابوبکر
جاذبه مغناطیسی نگاه محبت آمیز پیامبرص چنان انقلابی در ابوبکر پدید آورد که او را «صدّیق امّت» گردانید[۱]:
۲- تشبیه طبیب غیبی به مصطفی و خود محمدبلخی به عمر
در معالجه کنیزک، طبیب غیبی را به مصطفیو خود را به عُمَر تشبیه می‌کند:

هر دو بحری آشنا[۲] آموخته
آن یکی چون تشنه وان دیگر چو آب
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
ای مرا تو مصطفی من چون عُمَر

هردو جان بی دوختن بردوخته
آن یکی مخمور و آن دیگر شراب
لیک کار از کار خیزد در جهان
از برای خدمتت بستم، کمر


(دفتر اول – ۱۰)
۳- القاءمعانی بکر و ارزشهای معنوی و ملکات فاضلۀ اخلاقی توسط عمربه یک پیرمرد نوازنده
محمدبلخی، معانی بکر و ارزشهای معنوی و ملکات فاضلۀ اخلاقی را در قالب داستان مجسّم می‌کند داستان پیر چنگی است:
پیر مردی که جوانیش را در گرم کردن مجالس شادی و عروسی جوانان سپری کرده بود و با آهنگ چنگ و نغمه‎های رنگارنگ آن، دل مشتاقان را می‌ربود. اکنون پیر و ناتوان شده است و کسی او را برای نواختن دعوت نمی‌کند، پیر چنگی در کمال دلشکستگی و نومیدی چنگش را بر می‌دارد و به گورستان می‎رود و می‎نشیند و می‌گوید: خدایا عُمری را در لهو و لعب و شاد کردن مردمان گذراندم و چون فرتوت و درمانده شدم مرا رها کردند، اکنون از گذشته‎ام پشیمانم و به تو روی می‌آورم و برای تو آهنگ می‎نوازم.

در بیان این شنو یکداستان
آن شنیدستی که در عهد عُمَر
بلبل از آواز او بیخود شدی

تا بدانی اعتقاد راستان
بود چنگی مُطربی با کرّ و فّر
یک طرف ز آواز خوبش صد شدی


(دفتر اول – ۱۱۳)

از نوایش مرغ دل پران شدی
چون برآمد روزگار و پیر شد
باز چه گر پیل باشد بی‎گمان
پشت او خم گشت همچون پشت خم
گشت آواز لطیف جانفزاش
آن نوا که رشگ زهره آمده
خود کدامین خوش که آن ناخوش نشد
غیر آواز عزیزان در صدور
آن درونی کاین درونها مست ازوست
کهربای فکر و هر آواز ازو

وز صدایش هوش جان حیران شدی.
باز جانش از عجز پشّه گیر شد
پشّه‎اش سازد ضعیف و ناتوان
ابروان بر چشم همچون پاردم[۳]
نا خوش و مکروه و زشت و دلخراش
همچو آواز خر پیری شده
یا کدامین سقف کان مفرش نشد
که بود از عکس و دمشان نفخ صور
نیستی کاین هستهامان هست ازوست
لذّت الهام و وحی و راز ازو


(دفتر اول-۱۲۲)
محمدبلخی، در لابلای شعربه توضیح حالات پیرمی پردازد

چونکه مطرب پیرتر گشت و ضعیف
گفت عمر و مهلتم دادی بسی
معصیت ورزیده‎ام هفتاد سال
نیست کسب امروز مهمان توام
چنگ را برداشت شد الله جو
گفت: خواهم از حق ابریشم بها
چنگ زد بسیار گریان سر نهاد
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست

شد ز بی کسبی رهین یک رغیف[۴]
لطفها کردی خدایا با خسی
باز نگرفتی ز من روزی نوال[۵]
چنگ بهر تو زنم کآن توام
سوی گورستان یثرب آه گو
کو بنیکوئی پذیرد قلب‎ها
چنگ بالین کرد بر گوری فتاد
چنگ و چنگی را رها کرد و بجست


(دفتر اول- ۱۲۲)
چنگی، در نهایت اندوه و پشیمانی به خواب رفت و روحش از قید و بند نفس شریر آزاد شد.
آن زمان عُمَر نیز در خواب می‎رود و در رؤیایی صادقانه به او فرمان داده می‌شود که به گورستان رود و نیاز پیرمرد را برآورد.

آن زمان حق بر عُمَر خوابی گماشت
در عجب افتاد کاین معهود نیست
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
آن ندا که اصل هر بانگ و نواست
ترک و کُرد و پارسی گوی و عرب
خود چه جای ترک و تاجیکست وزنگ

تا که خویش ازخواب نتوانست داشت
این ز غیب افتاد بی مقصود نیست
کامدش از حق ندا جانش شنید
خود ندا آنست و این باقی صداست
فهم کرده آن ندا بی گوش و لب
فهم کرده این ندا را چوب و سنگ


(دفتر اول -۱۲۳)

بانگ آمد مر عُمَر را کای عُمَر
بنده‎ای داریم خاص و محتـــرم
ای عُمَر برجــه ز بیت المال عام
پیش او بر کای تو ما را اختیار
اینقدر از بهر ابــــریشم بها

بنده ما را ز حاجت باز خر
سوی گورستان، تو رنجه کن قدم
هفتصد دیـــنار در کف نه تمام
اینقدر بستان کنون معذور دار
خرج کن چون خرج شد اینجا بیا


(دفتر اول- ۱۲۷)
عُمَر از خواب برخاست و دینارها را از بیت المال برگرفت و به گورستان رفت و ناگهان با پیر چنگی روبرو شد، با خود گفت: مطرب چنگ زن چگونه بنده خاص خداست؟!
عُمَر، در گورستان بجستجو پرداخت و غیر از پیر چنگی کسی را ندید و بسوی او رفت و عطسه‎ای زد. و پیرمرد از خواب بیدار شد، تا خلیفه را دید بلرزه افتاد و ترس سراسر وجودش را فرا گرفت. عُمَر به او گفت: از من مترس که به فرمان الهی برای دلجویی از تو به گورستان آمدم و پیام عفو لطف خداوند را برایت آورده‎ام.

بار دیگر گرد گورستان بگشت
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
آمد و با صدا دب آنجا نشست
مر عُمَر را دید و ماند اندر شگفت
گفت در باطن خدایا از تو داد
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد
پس عُمَر گفتش مترس از من مرم
چند یزدان مدحت خوی تو کرد
پیش من بنشین و مهجوری مساز
حق سلامت می‎کند می‎پرسدت
نک قراضۀ چند ابریشم بها
پیر لرزان گشت چون این را شنید
بانگ می‎زد کای خدای بی‎نظیر
چون بسی بگریست و ز حد رفت، درد

همچو آن شیر شکاری گرد دشت
گفت در ظلمت دل روشن بسی است
بر عُمَر عطسه فتاد و پیر جست
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت
محتسب بر پیرک چنگی فتاد
دید او را شرمسار و روی زرد
کت بشارتها ز حق آورده‎ام
تا عُمَر را عاشق روی تو کرد
تا بگوشت گویم از اقبال راز
چونی از رنج و غمان بیحدت
خرج کن این را و باز اینجا بیا
دست می‎خائید[۶] و بر خود می‎تپید
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
چنگ را زد بر زمین و خرد کرد


(دفتر اول -۱۲۷-۱۲۸)
پیر، که از بخشش و عنایت پروردگار نسبت به خود آگاه شد چنان تحت تأثیر قرار گرفت که چنگ را شکست و به راز و نیاز پرداخت و از گذشته‎اش توبه کرد.

گفت ای بوده حجابم از اله
ای بخورده خون من هفتاد سال
ای خدای با عطای با وفا
داد حق، عمری که هر روزی از آن
خرج کردم عمر خود را دمبدم
آه کز یاد ره[۷] و پرده عراق
وای کز ترّی زیر افکند خرد
وای کز آواز این بیست و چهار
ای خدا فریاد از ین فریاد خواه
داد کس چو من ندادم در جهان
داد خود از کس نیابم جز مگر
کاین منی از وی رسد دم دم مرا
همچو آن کو با تو باشد زر شمر
همچنین در گریه و در ناله او
پس عُمَر گفتش که این زاریّ تو
بعد از آن او را از آن حالت براند

ای مرا تو راهزن از شاهراه
ای ز تو رویم سیه پیش کمال
رحم کن بر عمر رفته بر جفا
کس نداند قیمت آن در جهان
در دمیدم جمله را در زیر و بم
رفت از یادم دم تلخ فراق
خشک شد کشت دل من، دل بمرد
کاروان بگذشت و بیگه شد، نهار[۸]
داد خواهم نی ز کس زین دادخواه
عمر شد هفتاد سال از من، جهان
زان که هست از من به من، نزدیکتر
پس و را بینم چو این شد کم مرا
سوی او داری نه سوی خود نظر
می شمردی جرم چندین ساله، او
هست هم اثار هشیاریّ تو
ز اعتذارش سوی استغراق راند


(دفتر اول- ۱۲۸)
سرانجام پیر در جذبه و وجدی جانش از تن بیرون می‎رود و وجودش تسلیم حق می‌گردد.

چونکه فاروق آئینه اسرار شد
همچو جان بی گریه و بی خنده شد

جان پیر از اندرون بیدار شد
جانش رفت و جان دیگر زنده شد


(دفتر اول- ۱۲۹)
۴- آمدن رسول قیصر روم بنزد عُمَر به رسالت.

تا[۹] عُمَر آمد ز قیصر یک رسول
گفت کو قصر خلیفه ای حَشَم
قوم گفتندش که او را قصر نیست
گرچه از میری و را آوازه‎ایست
ای برادر چون ببینی قصر او
چشم دل از مو و علّت پاک آر
هرکه را هست از هوسها جان پاک
چون محمّد پاک شد زین نار و دود
چون رفیقی وسوسۀ بد خواه را

در مدینه از بیابان نُعول[۱۰]
تا من اسب و رخت را آنجا کشم
مر عُمَر را قصر، جان روشنیست
همچو درویشان مر او را کازه ایست[۱۱]
چونک در چشم دلت رُستست مو
وانگه آن دیدار قصرش چشم دار
زود بیند حضرت و ایوان پاک
هر کجا رو کرد وَجهُ الله بود
کی بدانی ثَمّ َوَجهُ الله[۱۲] را


داستان آمدن سفیر قیصر روم را، محمد بن عُمر واقدی (۲۰۷- ۱۳۰) در فتوح الشام نقل کرده و به گونه‎ای شبیه آن را شیخ ابوسعید ابی الخیر در اسرار التوحید آورده است، و ابوالحسن علی بن عثمان هجویرینیز در کشف المحجوب آن را با شیوایی و بلاغت خاصی ذکرنموده است[۱۳].
اکنون به شرح ابیات فوق می‎پردازیم:
از طرف قیصر روم، فرستاده‎ای از بیابان دور و دراز نزد عُمَر به مدینه آمد، فرستاده رومی پرسید: قصر خلیفه کجاست. مردم به او گفتند: عُمَر قصر و کاخ ندارد و با وجود اینکه شهرت و صولت و فرمانروایی او جهان را فراگرفته است در خانه محقّر و ناچیزی زندگی می‎کند. او به زرق و برق و تجملات دنیوی توجّهی نمی‎نماید و قصر او، روح با عظمت و روشنی است که در آن زندگی می‎کند. قصر نورانی و معنوی عُمَر را کسی که ناپاک و غرض آلود است نمی‎بیند، دلت را از شک و تردید و غرض پاک کن تا قصر معرفتی او را ببینی. هرکس که قلب خود را از هوی و هوس بزداید شایستگی رسیدن به محضر جانان را پیدا می‌کند همچنانکه پیامبرص به هرچه روی می‎آورد وجه‎الله را می‌دید ولی با غرضهای نفسانی رسیدن به این حدّ کمال امکان ندارد و تا در اسارت وسوسۀ نفس باشی نمی‎توانی از رازهای عالم معنی و فیض الهی آگاه شوی.

هرکه را باشد ز سینه فتح باب
حق پدیدست از میان دیگران
دو سر انگشت بر دو چشم نه
گر نبینی، این جهان معدوم نیست
تو ز چشم انگشت را بردار هین
نوح را گفتند اُمت کو ثواب
رو و سَر در جامها[۱۴] پیچیده‎اید
آدمی دیدست و باقی پوستست
چونکِ دیدِ دوست نَبود، کور به

او زهر شهری[۱۵] ببیند، آفتاب
همچو ماه اندر میانِ اختران
هیچ بینی از جهان انصاف ده
عیب جز زانگشت نفسِ شوم نیست[۱۶]
و آنگهانی هرچه می‎خواهی ببین
گفت او زان سوی وَاستَغشَوا ثیاب[۱۷]
لا جَرم با دیده و نادیده‎اید
دیدآنست آنکه دیدِ دوستست
دوست کو باقی نباشد، دور به


(دفتر اول- ۸۷)
سینه هرکس برای درک معرفت باز شود، در هر جایی آفتاب معنویت را می‌بیند، همچنانکه ماه در میان ستارگان پیداست حقّ نیز در پهنه جهان هویداست، ولی تو با انگشت وسوسه و نافرمانی، چشم حقیقت بین قلبت را بسته‎ای. از آزها و نیرنگهای نفسانی دست بردار تا صلاحیت دیدن عالم معنای الهی را پیدا کنی. نوح پیامبر امتش را به توحید هدایت می‌کرد ولی آنها به سخنان او گوش نمیدادند و سر و رویشان را می‌پوشانیدند تا او را نبینند و کلامش را نشنوند، اینان چشم داشتند و نمی‌دیدند، ارزش آدمی به چشم معنویت‫بین او وابسته است نه به این گوشت و پوست مادی و چشم باطن، مشتاق دیدار حضرت محبوب است، چشمی که عاشق دیدن معشوق نباشد، کور باشد بهتر است، و دوست، خداوند بخشنده است که جاودان و فنا ناپذیر می‌باشد.

چون رسول روم این الفاظ تر
دیده را بر جُستنِ عُمَر گماشت
هر طرف اندر پیِ آن مردِ کار
کین چنین مردی بُوَد اندر جهان
جَست او را تاش چون بنده بُوَد
دید اعرابی زنی او را دَخیل
زیر خرما بُن ز خلقان او جُدا
آمد او آنجا و از دور ایستاد
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
مهر و هیبت هست ضدّ همدگر

در سماع آورد شد مشتاق تر
رخت را و اسپ را ضایع گذاشت
می‎شدی پُرسانِ او دیوانه‎وار
وز جهان مانند جان باشد، نهان
لاجَرَم جوینده یابنده بُوَد
گفت: عمّر نک بزیر آن نخیل
زیرسایه خفته بین، سایه خدا
مر عُمَر را دید و در لرز اوفتاد
حالتی خوش کرد بر جانش نُزول
این دو ضدّ را دید جمع اندر جگر


(دفتر اول- ۸۷- ۸۸)
رسول روم از شنیدن این سخنهای لطیف و مطلوب مشتاقتر شد که عُمَر را ببیند. به هر طرف نگریست که عُمَر را پیدا کند و اسب و وسائل خود را رها کرد. دیوانه‎وار به هر سویی می‎رفت و می‎پرسید که: عُمَر مرد عمل را بیابد. (و با خود می‌گفت): آیا در جهان چنین مرد بزرگی وجود دارد که مانند روح، پنهان و ناپیدا باشد. او را جستجو می‎کرد که غلامش شود. و عاقبت جوینده، دلخواهش را می‌یابد.
یک زن بادیه نشین عرب را دید و زن به او گفت: عُمَر زیر آن درختستان خرما است. (عُمَر) از میان خلق و مردم به زیر درخت خرما آمده و سایه خدا را ببین که در سایۀ آن درخت خوابیده است.
رسول به آنجا آمد و از دور ایستاد و هنگامیکه عُمَر را دید از صلابت او ترسید و بلرزه افتاد. شکوه آن مرد خوابیده (عُمَر) رسول را فرا گرفت و روحش شاد شد.
هم مهر عُمَر را در دل دید و هم ترس از عظمت او در حالیکه مهر و ترس ضدّ یکدیگرند.

گفت با خود من شهان را دیده‎ام
از شهانم هیبت و ترسی نبود
رفته‎ام در بیشه شیر و پلنگ
بس شدستم در مصاف و کارزار
بس که خوردم بس زدم زخم گران
بی‌سلاح، این مرد خفته بر زمین
هیبت حقّست این از خلق نیست
هرکه ترسید از حق و تَقوی گزید
اندرین فکرت بحرمت دست بست
کرد خدمت مر عُمَر را و سلام
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
لاتخافوا[۱۸] هست نزل[۱۹] خایفان
هرکه ترسد مر او را ایمن کنند
آنک ِخوفش نیست چون گویی مترس
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق

پیش سلطانان مِه و بگزیده‎ام
هیبت این مرد هوشم را ربود
رویِ من زیشان نگردانید، رنگ
همچو شیر آن دم که باشد کار زار
دل قوی تر بوده‫ام از دیگران
من به هفت اندام لرزان، چیست این
هیبت این مردِ صاحب دلق نیست
ترسد از وی جن و انس و هرکه دید
بعدِ یک ساعت عُمَر ازخواب جست
گفت پیغامبر[۲۰] سلام آنگه کلام
ایمنش کرد و بپیش خود نشاند
هست در خور از برای خایف، آن
مر دل ترسنده را ساکن کنند
درس چه ذهی نیست اومحتاج درس
خاطرِ ویرانش را آباد کرد
وز صفاتِ پاکِ حق، نِعمَ الرّفیق


(دفتر اول- ۸۹)
با خود گفت: من پادشاهان بسیاری را دیده و نزدشان بزرگ و برگزیده بوده‎ام. از پادشاهان و شکوهشان رعب و ترسی نداشتم در حالی که هیبت و شکوه این مرد دلم را ربوده است. به بیشه شیر و پلنگ رفته و هرگز از آنها نترسیده و رنگ نباخته‎ام.
به هنگام سختی، شیر آسا در میدانهای نبرد و کارزار شرکت نموده‎ام. چه ضربت‎ها که خورده‎ام و چه ضربتها که زدم و همیشه از دیگران قوی‌دلتر بوده‎ام. این چه سرّی است که من از این مرد بی سلاحی که بر زمین خوابیده است بشدّت می‎لرزم. این هیبت و شکوه حقّ است که از آن می‌ترسم و ترس از خلق و این مرد ژنده پوش نیست.
هرکس که پرهیزگار باشد و از حق بترسد جن و انس و هر بیننده از او می‎ترسند. رسول با این اندیشه به احترام عُمَر دست بر سینه ایستاد و پس از یکساعت عُمَر از خواب بیدار شد. نسبت به او عرض ادب را به جا آورد و سلام کرد، زیرا پیامبر فرموده است: اول سلام کردن سپس سخن گفتن. خلیفه سلام او را پاسخ داد و او را پیش خود فرا خواند و در نهایت امنیت و آرامش در کنار خویش نشانید. آیۀ (لا تخافوا) (نترسید) ضیافتی است برای کسانیکه از عظمت خداوند می‎ترسند و شایستۀ مقام خایف بارگاه خدا است.
هرکس که از هیبت الهی بترسد به او آرامش می‎بخشد و انسان خایف بارگاه حق را با ثبات می‎سازند. چرا به کسی که از هیبت خداوند نمی‎ترسد می‌گویی: بترس، چه درسی به او می‎دهی؟ او نیازمند درس تو نیست عُمَر آن رسولِ دل از دست داده را خوشحال و خاطر ویرانش را آباد کرد. سپس از عالم معنی و نکات دقیق معنوی برایش سخن گفت و از صفات پاک خداوند که بهترین رفیق است برایش توضیح داد. خلیفه، از فیضها و عنایات پروردگار و منازل ارواح پیش از دخول در ابدان و مقام قدس و اجلالی و مراتب کمالات آنچنان به شیوایی سخن به میان آورد که رسول روم را به شدت تحت تأثیر قرار داد و او را از خلیفه چنین پرسید:

مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
مرغ بی اندازه چون شد در قَفَص
بر عدمها کان ندارد چشم و گوش
از فسون او عدمها زود زود
باز بر موجود افسونی چو خواند
گفت در گوشِ گل و خندانش کرد
گفت با جسم آیتی تا جان شد او
باز در گوشش دمد نکته مخوف
تا بگوش ابر آن گویا چه خواند
تا بگوشِ خاک حقّ چه خوانده است

جان ز بالا چون در آمد در زمین
گفت حق بر جان فسون خواند وقصص
چون فسون خواند همی آید بجوش
خوش معلّق می‎زند سوی وجود
زود دو اسبه در عدم موجود راند
گفت با سنگ و عقیق کانش کرد
گفت با خورشید تا رخشان شد او
در رخِ خورشید افتد صد کسوف
کو چو مَشک از دیده خود اشک راند
کو مراقب گشت و خامُش مانده است


(دفتر اول- ۸۹ و ۹۰)
رسول روم از خلیفه می‌پرسد که: این روح نامحدود چگونه در قفص محدود تن جای می‌گیرد؟
عُمَر جواب می‎دهد که: پروردگار بر روح، فسون و قصص خوانده است (دمیده است) عدم با افسون و قصّه پروردگار رقص کنان و معلّق زنان به عالم وجود می‎آید، و باز با افسونی دیگر، دو اسبه (شتابان) به عدم باز می‌گردد. گل را خندان می‎کند و سنگ را به عقیق یمنی مبدّل می‌سازد و جسم خاکی را با آیتی از آیات حق چنان به کمال می‎رساند که تبدیل به جان می‎شود و رازهای غیب را در می‌یابد. در گوش چشم نکته ترسناکی را دمید که صد کسوف (خورشید گرفتگی) در خورشید ایجاد شد. زبان تقدیر الهی در گوش ابر چه خوانده است که از چشمش مانند مشک اشک جاری کرد. و به خاک چه گفته که مراقب و خاموش مانده است. پس از آن، رسول قیصر باز این‎چنین در باره روح از خلیفه سؤال کرد[۲۱]:

گفت یا عُمَر چه حکمت بود و سِرّ
آب صافی در گِلی پنهان شده
گفت تو بحثی شگرفی می‌کنی
حبس کردی معنی آزاد را

حبس آن صافی درین جای کَدِر[۲۲]
جان صافی بسته ابدان شده
معنیی را بندِ حَرفی می‌کنی
بند حرفی کرده تو باد را


رسول گفت: ای عمر چه راز و حکمتی در حبس روح صاف در جسم تیره است و چرا آب پاک روح در گِل وجود پنهان و جان پاکیزه اسیر بدنها گردیده است؟ عُمَرt به فرستاده قیصر پاسخ می‌دهد که بحث غریب و شگفت انگیزی را پیش کشیدی و عالم معنا را به حرف و کلمه مقیّد می‌کنی همچنانکه باد را نمی‎توان به بند حرف کشید، تعریف روح نیز امکان ندارد.
۵-ستایش خلفا به صفتهای مخصوص
محمدبلخی در ابیاتی شیوا هر یک از خلفای راشدین را به صفت مخصوصی می‌ستاید:

چون محمّد یافت آن ملک و نعیم
چون ابوبکر آیت توفیق شد
چون عُمَر شیدای آن معشوق شد
چون که عثمان آن عیان را عین گشت
چون ز رویش مرتضی شد دُرفشان

قرص مَه را کرد او در دم دو نیم
با چنان شه صاحب و صدّیق شد
حقّ و باطل را چو دل، فاروق شد
نور فایض بود و ذی النُّورَین[۲۳] گشت
گشت او شیر خدا در مَرج[۲۴] جان


(دفتر دوم -۴۷)
۶-هر قید و بند و جزیی از اجزاء زندگی مانعی است برای درک حقیقت واستشهادبه عمر
محمدبلخیمی‌گوید که: هر قید و بند و جزیی از اجزاء زندگی این جهان می‌تواند مانعی برای درک و مشاهده حقیقت باشد و به استناد «صحیح مسلم»[۲۵]، داستانی را از عُمَر بن خطاب روایت می‎کند، ماه روزه فرا رسید و مردم آماده دیدن ماه شدند و یکی[۲۶] از آنان نزد خلیفه آمد و گفت: من ماه را دیده‎ام! عُمَر به آسمان نگاه کرد و ماه را ندید و به آن شخص گفت: این ماه زاییدۀ خیال تست.

ماه روزه گشت در عهد عُمَر
تا هِلال روزه را گیرند فال
چون عُمر بر آسمان مه را ندید
ورنه من بیناترم افلاک را
گفت: تَر کُن دست و بر ابرو بمال
چون که تر کرد ابرو، مه ندید
گفت: آری، موی ابرو شد کمان
چون یکی مو کژ شد او را راه زد
موی کژ، چون پرده گردون بُوَد
راست کن اجزات را از راستان

بر سر کوهی دویدند آن نَفَر[۲۷]
آن یکی گفت: ای عُمَر! اینک هلال
گفت: کین مَه از خیال تو دمید
چون نمی بینم هِلال پاک را؟
آن گهان تو در نگر سوی هلال
گفت: ای شه! نیست مه، شد ناپدید
سوی تو افگند تیری از گُمان
تا به دعوی لافِ دیدِ ماه زد
چون همه اجزات کژ شد، چون بُوَد؟
سر مَکَش ای راست رَو زان آستان


(دفتر دوم- ۱۳،۱۴)
گاهی خیالها و گمانها ما را از درک حقایق و فهم حقیقت باز می‌دارند و چه بسا آگاهی‌ها و اعتقادات نادرست که زاییده ظن‎ها و گمان‎ها است.
۷-معجزه خواستن ابوجهل و تصدیق ابوبکر، پیامبرص را
ابوجهلاز رسول اکرمص معجزه خواست در حالی که ابوبکر گفت: پیامبر جز سخن راست نمی‎گوید[۲۸]. دشمنان دین و آزادگی معجزه را هم ببینند ایمان نمی‌آوردند.

آن ابوجهل از پیمبر مُعجزی
لیک آن صدّیق حق معجز نخواست
کی رسد همچون تویی را کز منی

خواست همچون کینه ور ترکی غُزِی
گفت: این روز خود نگوید جزکه راست
امتحانِ همچو من یاری کنی؟


(دفتر چهارم – ۲۵)

چون که بد کردی بترس آمِن مباش
چند گاهی او بپوشاند که تا
عهد عُمّر، آن امیر مؤمنان
بانگ زد آن دزد کای میرِ دیار
گفت عُمَّر: حاش لِلَّه که خدا
بارها پوشد پس اظهارِ فضل
تا که این هر دو صفت ظاهرشود

زان که تخم است و برویاند خداش
آیدت ز آن بد، پشیمان و حیا
داد دزدی را به جلاد و عَوان[۲۹]
اوّلین بار است جُرمم، زینهار
بار اوّل قهر بارد در جزا
بازگیرد از پی اظهار عدل
آن مُبَشِّر گردد، این مُنذِر شود


(دفتر چهارم – ۱۶)
عُمَر با دزد از این مقوله سخن می‌گوید که، عنایت و لطف پرودگار به بنده امکان توبه از گناه و اصلاح گذشته می‎دهد.
۹- قصه آغاز خلافت عثمان و خطبه وی بر منبر
محمدبلخی در دفتر چهارم مثنوی به قصّه خلافت عثمان و خطبۀ وی اشاره می‌کند که خلیفه بر پایه اول (جای پیامبر) نشست، یکی از حاضران از او پرسید: ابوبکر و عُمَر به احترام پیامبر به ترتیب در پله‎های دوم و سوم نشستند چرا تو چنین کردی؟ خلیفه پاسخ داد که: من اگر در جای آن دو بزرگوار می‌نشستم امکان داشت گمان می‎کردید خود را با آنان برابر می‌دانم و اکنون که در جای پیامبر نشسته‎ام این وسوسه کسی را فرا نمی‎گیرد.

قصّه عثمان که بر مِنبَر برفت
مِنبَر مهتر که سه پایه بُدَه ست
بر سوم پایه عُمَر در دَورِ خویش
دَورِ عثمان آمد، او بالای تخت
پس سؤالش کرد شخصی بُو الفضول
پس تو چون جُستی از ایشان برتری؟
گفت: اگر پایه سوم را بسپَرَم
بر دوم پایه شَوَم من جای جو
هست این پایه مقامِ مصطفی

چون خلافت یافت، بشتابید تفت
رفت بوبکر و دوم پایه نشست
از برای حرمتِ اسلام و کیش
بر شُد و بنشست آن محمود بخت
کآن دو ننشستند بر جای رسول
چون به رتبت تو از ایشان کمتری
وَهم آید که: مِثال عُمَّرم
گویی: بوبکر است این هم مثل او
وَهمِ مِثلی نیست با آن شه مرا


(دفتر چهارم – ۳۱)
۱۰-ابوبکر از «صدّیقی» امیرالصادقین شد
ابوبکر از «صدّیقی» امیرالصادقین شد، تو نیز در این دنیا صادقان به اسلام بیندیش تا اصول و مبانی آن را تصدیقی کنی و به حشر ایمان آوری.
مرا بوبکر تقی را گو ببین شد ز صدّیق امیر المُحشَرین
اندر این نشأت نگر صدّیق را تا به حشر افزون کنی تصدیق را
(دفتر ششم- ۴۲)
سخن محمدبلخی راجع به خلفافراوان است[۳۰] و ما به همین مقدار اکتفا می‎کنیم.

تنها در مثنوی محمدبلخی نام حضرت ابوبکر ۴۲ مرتبه، و نام حضرت عمر ۵۵ مرتبه

مولوی سنی مذهب بوده و در عین حال ضد شیعی

نه از روی تقیه بوده بلکه اصل عقیده مولانا بوده است

مثلا وضوی اهل سنت را به پیامبر نسبت داده:

[=&quot]خواست آبی و وضو را تازه کرد....دست و رو را[/][=&quot]شست او زان آب سرد[/][=&quot]
[/]
[=&quot]
[/]
[=&quot]هر دو پا شست و به موزه کرد رای.....موزه را بربود یک موزه ربای

در ابیات بالا شستن پا کاملا مشهود هست در وضو

=====================================

صحابه پیامبر را به بهترین نحو ستایش می کرده

[/][=&quot]گفت پیغمبر که اصحابی[/][=&quot]نجوم....رهروان را شمع و شیطان را رجوم[/][=&quot]
[/]
[=&quot]
[/]
[=&quot]مقتبس شو[/][=&quot]زود چون یابی نجوم....گفت پیغمبر که اصحابی نجوم[/][=&quot]
[/]
[=&quot]
[/]
[=&quot]ما[/][=&quot]و اصحابیم چون کشتی نوح....هر که دست اندر زند یابد فتوح[/][=&quot]!

========================

و اما ابیات زیر :

[/][=&quot]
«این بیان اکنون چو [/]
[=&quot]خر[/][=&quot] بر یخ بماند [/][=&quot]

چون نشاید بر جهود انجیل خواند

کی توان با [/][=&quot]شیعه[/][=&quot] گفتن از عمر؟ [/][=&quot]

کی توان بربط‌زدن در پیش [/][=&quot]کر[/][=&quot]؟[/]
[=&quot]
[/]


[=&quot]به نظر بنده این شعر به وضوح بیان می کند که چون شیعه خر است و کر است صحبت از فضایل عمر برای او فایده ندارد و این مطلب را در نکوهش شیعه آورده. خوب فضایل عمر نزد اهل سنت معروف است نه شیعه[/].

============================================

عهد عُمّر آن امیرمومنان داد دزدی را به جلاد و عوان



[=&quot]در مورد امیر مومنان خواندن عمر هم در روایات هست که بعد از وفات رسول الله ابوبکر خود را خلیفه رسول الله نامید و بعد از او عمر اعلام کرد که ای مردم شما مومن هستید و من هم امیرتان هستم پس مرا امیر المومنین بخوانید چرا که خلیفه خلیفه رسول الله گفتنش زحمت دارد و در حالی درنزد شیعه روایات غیر از علی بن ابیطالب علیه السلام خود را به لقب بنامد جایگاهش در آتش است.این مطلب هم مطابق عقاید اهل سنت است که عمر امیر مومنین باشد [/][=&quot]
=============================
در اینجا:
پس امام حی قایم آن ولیستخواه از نسل عمر خواه از علیست[/]
[=&quot]
[/][=&quot]مهدی و هادی ویست ای راه*جو[/][=&quot]
هم نهان و هم نشسته پیش رو مولوی – مثنوی معنوی – دفتر دوم

[/]

[=&quot]اشاره به امام زمان است که طبق عقاید اهل سنت هنوز به دنیا نیامده پس احتمال دارد از نسل هر کسی باشد عمر یا علی علیالسلام یا هر کس دیگری و این از نظر او اهمیتی ندارد، در حالی شیعه ایشان را از نسل امیر المومنین می داند[/]
[=&quot]
===========================

شخصی مثل فردوسی با سرودن چند بیت در مدح خلفا شاید تقیه کرده باشه! (البته ان هم جای بحث داره)
ولی تقیه در تشیع درجاتی داره
مولوی هم میتونس با سرودن ابیاتی در مدح خلفا مثل فردوسی با زیرکی خاص تقیه کند ولی نه شیعیان را خر و کر بداند و نه عایشه را مدح کند و نه معاویه را ستایش کند و نه خلفا سه گانه را دحدود 150 بیت ستایش کند(فقط در مثینوی معنوی!)

در سایت ویکی پدیا هم مولوی را اهل سنت میداند
عموما مولوی نسبش به ابوبکر صدیق می رسد

[/]

باسمه تعالی
با سلام:
کاربران محترم این همه بحث و جدل برای چیست؟
نکته اول:برفرض که بر طبق عقیده بعضی از دوستان مولوی سنی باشد که البته آن هم جای بحث دارد.چون واقعا احتمال تقیه در رابطه با جناب مولوی احتمال قوی ای می باشد.زیرا ما باید اوضاع و شرایط آن عصر را ملاحظه کنیم و بعد قضاوت کنیم.در عصری که امثال مرحوم قاضی نورالله شوشتری ها به بهانه شیعه بودن به طرز فجیعی به شهادت رسیدند.آنهاییکه احتمال تقیه را مطرح کرده اند معتقدند برای مولوی و امثال او امر دائر بود که چند بیت در رابطه با خلفای اهل سنت و عقاید آنان مطرح کنند و در کنار آن معارف نابی را در اختیار آیندگان بگذارند و یا اینکه همه آن علوم و معارف را با خود دفن کنند.وجناب مولوی راه اول را برگزید
ادامه دارد....

.

نکته دوم: اگر قرار باشد به بهانه اینکه در ابیات جناب مولوی عقاید اهل سنت وجود دارد و نتیجه بگیریم او سنی است پس باید به مرحوم شیخ صدوق (ره)که یکی از بزرگان علمای ما شیعیان است نسبت سنی بودن بدهیم چون ایشان برخلاف دیگر علمای اهل شیعه ،قائل به سهو النبی شده است ومرحوم شیخ بهایی می فرماید: “اگر امر دایر شود که سهو را به پیغمبر (ص) نسبت دهیم یا به مرحوم صدوق نسبت سهو به مرحوم صدوق اولی است“و سهو النبی عقیده ای است که بعضی از اهل سنت به آن معتقدند در حالی که هرگونه اشتباه باعث نمی شود که شخص از زمره ی شیعیان خارج شود زیرا که انسان معصوم نیست.

ویا باید به مرحوم محدث نوری از بزرگان علمای شیعه و صاحب مستدرک الوسائل که امروزه در دستان هر مجتهدی این کتاب وجود دارد نسبت سنی گری بدهیم چون او قائل به تحریف قرآن بوده است و کتابی نوشته است به نام فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب همان عقیده ای که در بعضی از کتاب های اهل سنت نسبت به قرآن وجود دارد و شخصیتی مانند حضرت علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) در جواب ایشان کتابی می نویسند به نام فصل الخطاب فی عدم تحریف کتاب رب الارباب ونظر ایشان را رد می کند.

پس نمی توان با گفتن چند بیت ،در مورد خلفای اهل سنت و......به طور قطع نتیجه گرفت که مولوی سنی است ،حداقل احتمال تقیه را می شود مطرح کرد
ادامه دارد....

نکته سوم: حالا اگر فرض هم بکنیم که مولوی سنی باشد آیا به این بهانه ما نباید آثار مولوی را مورد مطالعه قرار دهیم و از آن استفاده کنیم ،ما پیرو شخصیتی مانند حضرت امیر علی علیه السلام هستیم که فرمودند: انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
یعنی نگاه کن چه می گوید نگاه نکن چه کسی می گوید. طبق این بیان اگر یک کمونیست حرف حقی را زد ما باید بپذیریم و نگوییم چون کمونیست است تمام حرفهایش باطل است و اگر یک عالم دینی حرف باطلی زد نباید بپذیریم و نمی توانیم بگوییم چون عالم دینی است پس تمام حرفهایش صد در صد درست است
چون ما میزانی به نام شرع داریم که اگر جمله ای ،بیتی بر خلاف آن باشد نمی پذیریم
بنابراین طبق این حدیث شریف ما می توانیم به آثار جناب مولوی و امثال او با صرف نظر از شیعه و سنی بودن رجوع کنیم در حالیکه میزانی به نام شرع را در اختیار داریم که این میزان به ما این رخصت را می دهد که کدام یک از ابیات او را بپذیریم و کدام را نپذیریم.

مولوی کلمه مولی در غدیر را دوست و یار میداند(مثل اهل سنت)

گفت هر کو را منم مولا و دوست


کیست مولا آنک آزادت کند

بند رقیت ز پایت بر کند

تقیه برای توجیه روش مولوی نیز مضحکه دیگری است که سخنان و آثار مولوی آن را به شدت تکذیب می کند .

دلیلی بر مدح معاویه و عایشه وجود نداره
اگر تقیه بود می توانست با چند بیت خلفا مدح کنه نه عایشه و معاویه رو

شعر دیگری در تحقیر شیعیان توسط مولانا:

گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور زآنک بود سنی از عدل عمر برگو

بدین معنی که اگر رافضی(شیعه) از عدل علی بیان کرد سنی هم از عدل عمر مطرح کن
چرا شیعیان را رافضی می خواند
رافض به معنای از دذین بر گشتن و کافر هست

بحث این حرف ها نیست
تلاش برای جعلسازی و شیعه جا زدن مولوی با چه هدفی؟!!
دیگه مولوی چه باید می گفت تا امروز شیعه نکننش؟
از مدح عایشه تا مدح معاویه تا نماز اهل سنت تا کافر دانستن شیعه تا صدیق برای ابوبکر فاروق برای عمر و 150 بیت شعر در مثنوی معنوی در مدح خلفا سرودن
تمسخر شیعیان در سبزوار و خر و کر دانستن شیعه

سعی کنیم مثل ترکیه که جنبه های والای اثار مولوی رو در نطر می گیرند باشیم نه جعل سازی واسه تحریف عقاید مولانا

مولوی کلمه مولی در غدیر را دوست و یار میداند(مثل اهل سنت)

گفت هر کو را منم مولا و دوست


کیست مولا آنک آزادت کند

بند رقیت ز پایت بر کند

تقیه برای توجیه روش مولوی نیز مضحکه دیگری است که سخنان و آثار مولوی آن را به شدت تکذیب می کند .

دلیلی بر مدح معاویه و عایشه وجود نداره
اگر تقیه بود می توانست با چند بیت خلفا مدح کنه نه عایشه و معاویه رو

شعر دیگری در تحقیر شیعیان توسط مولانا:

گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور زآنک بود سنی از عدل عمر برگو

بدین معنی که اگر رافضی(شیعه) از عدل علی بیان کرد سنی هم از عدل عمر مطرح کن
چرا شیعیان را رافضی می خواند
رافض به معنای از دذین بر گشتن و کافر هست

بحث این حرف ها نیست
تلاش برای جعلسازی و شیعه جا زدن مولوی با چه هدفی؟!!
دیگه مولوی چه باید می گفت تا امروز شیعه نکننش؟
از مدح عایشه تا مدح معاویه تا نماز اهل سنت تا کافر دانستن شیعه تا صدیق برای ابوبکر فاروق برای عمر و 150 بیت شعر در مثنوی معنوی در مدح خلفا سرودن
تمسخر شیعیان در سبزوار و خر و کر دانستن شیعه

سعی کنیم مثل ترکیه که جنبه های والای اثار مولوی رو در نطر می گیرند باشیم نه جعل سازی واسه تحریف عقاید مولانا

بهلول;308521 نوشت:
ممکن است بفرمایید امروز مولای شما کیست و مسائل شرعی خود را از چه کسی سئوال میفرمایید شاید نزد امام زمان حاضر میشوید و ما خبر نداریم ؟

جناب بهلول! طرز پاسخ شما به پاسخ مفصل بنده نشان داد که حرفی برای گفتن ندارید.
در مورد آن بیت مولوی 5 دلیل برای بیان واضح معنای ان آوردم ولی برای هیچ کدام پاسخ نداشتید.

به هر حال در مطالب جناب سیاوش دلیل کافی برای اهل تعقل وجو داره! و المتکلف لا یشفیه الف عبارة!

و اما در مورد پرسش خیلی عالمانه! فوق:

مولای بنده امام زمان ارواحنا فداه هستند و مسائل شرعی خود را طبق دستور خود ایشان و از این راه می گیرم: فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا

از پاسخ بی ربط شما بر می آید که از اینکه گفته ام به آن شاعر بلخی نگویید مولانا ناراحت شدید! پس بنده عذر خواهی می کنم! و عرض می کنم امیدوارم با مولایتان محشور شوید!


حرف بنده با شما تمام !

......
سخنی کلی: چه خوب می شد وقتی که محترمانه نقدی بهمون میشه اگر جواب داریم بدیم و اگر می بینیم نقد واضحه بپذیریم و تشکر کنیم و یا حداقل سکوت کنیم و رد بشیم. نه اینکه با جوابهای بی ربط خودمونو بکشیم تا مبادا حرف حق رو بپذیریم!!!

بخش ۷۵ - تتمهٔ اقرار ابلیس به معاویه مکر خود را
پـس عـزازیـلـش بـگفت ای میر راد--- مـکـر خـود انـدر مـیـان بـایـد نـهـاد
گــر نـمـازت فـوت مـی‌شـد آن زمـان--- مـــی‌زدی از درد دل آه و فـــغـــان
آن تــاســف و آن فــغـان و آن نـیـاز--- درگـذشـتـی از دو صـد ذکـر و نـماز
مــن تــرا بــیــدار کـردم از نـهـیـب--- تــا نـسـوزانـد چـنـان آهـی حـجـاب
تــا چــنــان آهــی نــبــاشــد مـر تـرا--- تــا بــدان راهــی نــبــاشــد مــر تـرا
من حسودم از حسد کردم چنین--- مـن عـدوم کار من مکرست و کین
گـفـت اکـنـون راسـت گـفـتی صادقی--- از تــو ایــن آیــد تـو ایـن را لـایـقـی
عـنـکـبـوتـی تـو مـگس داری شکار--- من نیم ای سگ مگس زحمت میار
بــاز اسـپـیـدم شـکـارم شـه کـنـد--- عــنــکــبــوتــی کـی بـگـرد مـا تـنـد
رو مــگـس مـی‌گـیـر تـا تـوانـی هـلـا--- سـوی دوغـی زن مـگـسـهـا را صلا
ور بــخــوانـی تـو بـه سـوی انـگـبـیـن--- هـم دروغ و دوغ بـاشـد آن یـقـیـن
تــو مــرا بــیـدار کـردی خـواب بـود--- تـو نـمـودی کـشـتـی آن گـرداب بـود
تــو مـرا در خـیـر زان مـی‌خـوانـدی--- تـــا مـــرا از خـــیــر بــهــتــر رانــدی

[="blue"]وقتی مغرضانه مطالب را از اینجا و انجا کپی پست کنیم اینطور از اب در میاید
اینجا چه مدحی از معاویه میکند ایا اگر به کسی بگوئیم شیطان پیش پای تو لنگ میاندازد این مدح اوست [/]

ایـن بـیـان اکـنـون چـو خـر بر یخ بماند--- چـون نـشـایـد بـر جـهود انجیل خواند
کــی تــوان بـا شـیـعـه گـفـتـن از عـمـر--- کــی تــوان بــربـط زدن در پـیـش کـر

[="blue"]یا در اینجا کجا میگوید شیعه خر است میفرماید سخن گفتن در مورد عمر نزد شیعیان مانند خری است که روی یخ سرمیخورد و پیش نمیرود یعنی بی فایده است شرح کر را نیز که همین مفهوم را میرساند قبلاً مشروحاً بیان شد .[/]

[="blue"]معنی رافضی نیز چنانچه میفرمایید نیست که معنی ان توسط امام جعفر صادف به معنی یاران پابر جای حضرت موسی قبلاً توسط اساتید در تاپیکهای قبلی بیان گردیده است
حال به فرض هم که توانستید بدین وسیله مولوی دوستان را از گردونه انقلاب خارج کنید چه چیز میخواهید بدست اورید [/]

بابا .
اگر مولوی زنده بشه و بگه من سنی ام باز هم این ها قبول نمی کنند

مدح ابوبکر در مثنوی:

مر ابو بكر تقى را گو ببين / شد ز صديقى امير المحشرين!‏

اندر اين نشات نگر صديق را / تا به حشر افزون كنى تصديق را
.................................

همنشينى مقبلان چون كيمياست / چون نظرشان كيميايى خود كجاست‏

چشم احمد بر ابو بكرى زده / او ز يك تصديق صديق آمده‏

...........................................

چون ابو بكر از محمد برد بو / گفت هذا ليس وجه كاذب

چون نبد بو جهل از اصحاب درد / ديد صد شق قمر باور نكرد
……………………………………………..

آن ابو جهل از پيمبر معجزى / خواست همچون كينه‏ ور تركى غزى‏

ليك آن صديق حق معجز نخواست / گفت اين رو خود نگويد جز كه راست‏

كى رسد همچون تويى را كز منى امتحان همچو من يارى كنى‏
...............................................

مصطفى را رايزن صديق رب / رايزن بو جهل را شد بو لهب‏
........................................

آن چه آن دم از لب صديق جست / گر بگويم گم كنى تو پاى و دست‏

آن ينابيع الحكم همچون فرات از دهان او دوان از بی جهات

ammarshia;308597 نوشت:
بابا .
اگر مولوی زنده بشه و بگه من سنی ام باز هم این ها قبول نمی کنند

ایـن بـیـان اکـنـون چـو خـر بر یخ بماند--- چـون نـشـایـد بـر جـهود انجیل خواند
کــی تــوان بـا شـیـعـه گـفـتـن از عـمـر--- کــی تــوان بــربـط زدن در پـیـش کـر

بله چون مغز کلام چیز دیگری میگوید !

مولوی قصه ای طولانی ساخته در فضیلت معاویه لعنه الله و خلاصه اش اینکه:

نیمه شبی ابلیس آمد و معاویه را برای نماز شب بیدار کرد!

معاویه متعجب شد چون قاعدتا ابلیس نباید بگذارد وی نماز شب بخواند نه اینکه تشویقش کند به نماز شب!!

ابلیس پاسخ داد که اگر بیدار نمی شدی فردا برای اینکه توفیق نماز شب را از دست داده ای چنان آهی می کشیدی و افسوسی می خوردی که ثوابش برای تو بهتر از نماز شب بود!! و من نخواستم که تو به چنین ثوابی برسی!!!:

گــر نـمـازت فـوت مـی‌شـد آن زمـان--- مـــی‌زدی از درد دل آه و فـــغـــان
آن تــاســف و آن فــغـان و آن نـیـاز--- درگـذشـتـی از دو صـد ذکـر و نـماز
مــن تــرا بــیــدار کـردم از نـهـیـب--- تــا نـسـوزانـد چـنـان آهـی حـجـاب
تــا چــنــان آهــی نــبــاشــد مـر تـرا--- تــا بــدان راهــی نــبــاشــد مــر تـرا
من حسودم از حسد کردم چنین--- مـن عـدوم کار من مکرست و کین

نتیجه: اصلا فکر نکنید مولوی مدح معاویه گفته ها!!!:Nishkhand:

پرسشگر;308595 نوشت:
جناب بهلول! طرز پاسخ شما به پاسخ مفصل بنده نشان داد که حرفی برای گفتن ندارید.
در مورد آن بیت مولوی 5 دلیل برای بیان واضح معنای ان آوردم ولی برای هیچ کدام پاسخ نداشتید.

به هر حال در مطالب جناب سیاوش دلیل کافی برای اهل تعقل وجو داره! و المتکلف لا یشفیه الف عبارة!

و اما در مورد پرسش خیلی عالمانه! فوق:

مولای بنده امام زمان ارواحنا فداه هستند و مسائل شرعی خود را طبق دستور خود ایشان و از این راه می گیرم: فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا



از پاسخ بی ربط شما بر می آید که از اینکه گفته ام به آن شاعر بلخی نگویید مولانا ناراحت شدید! پس بنده عذر خواهی می کنم! و عرض می کنم امیدوارم با مولایتان محشور شوید!


حرف بنده با شما تمام !

......
سخنی کلی: چه خوب می شد وقتی که محترمانه نقدی بهمون میشه اگر جواب داریم بدیم و اگر می بینیم نقد واضحه بپذیریم و تشکر کنیم و یا حداقل سکوت کنیم و رد بشیم. نه اینکه با جوابهای بی ربط خودمونو بکشیم تا مبادا حرف حق رو بپذیریم!!!

[="blue"]بنده پاسخ شما را بطور مشروح دادم و عرض کردم این معانی تاویل شماست که باید مستند باشد که نیست اگر نمیخواهید بپذیرید تقصیری متوجه بنده نیست

در مورد مسائل شرعی نیز همانطور که حدث میزدم شما مدعی ملاقات با امام زمان هستید و این کفر محض است .

معنی مولانا را که دوست میباشد نیز دوست شما اورد لااقل به فردی که باو تکیه میکند احترام بگذارید
[/]

پرسشگر;308600 نوشت:
مولوی قصه ای طولانی ساخته در فضیلت معاویه لعنه الله و خلاصه اش اینکه:

نیمه شبی ابلیس آمد و معاویه را برای نماز شب بیدار کرد!

معاویه متعجب شد چون قاعدتا ابلیس نباید بگذارد وی نماز شب بخواند نه اینکه تشویقش کند به نماز شب!!

ابلیس پاسخ داد که اگر بیدار نمی شدی فردا برای اینکه توفیق نماز شب را از دست داده ای چنان آهی می کشیدی و افسوسی می خوردی که ثوابش برای تو بهتر از نماز شب بود!! و من نخواستم که تو به چنین ثوابی برسی!!!:

گــر نـمـازت فـوت مـی‌شـد آن زمـان--- مـــی‌زدی از درد دل آه و فـــغـــان
آن تــاســف و آن فــغـان و آن نـیـاز--- درگـذشـتـی از دو صـد ذکـر و نـماز
مــن تــرا بــیــدار کـردم از نـهـیـب--- تــا نـسـوزانـد چـنـان آهـی حـجـاب
تــا چــنــان آهــی نــبــاشــد مـر تـرا--- تــا بــدان راهــی نــبــاشــد مــر تـرا
من حسودم از حسد کردم چنین--- مـن عـدوم کار من مکرست و کین

نتیجه: اصلا فکر نکنید مولوی مدح معاویه گفته ها!!!:nishkhand:

[="blue"]وقتی عرض میکنم مغز کلام را متوجه نمیشوید هماینهاست مگر نمیدانید ابلیس شش هزار سال عبادت کرد تا به مقام فرشتگان رسید چه سود از عبادت بی عمل ![/]

بهلول;308602 نوشت:
در مورد مسائل شرعی نیز همانطور که حدث میزدم شما مدعی ملاقات با امام زمان هستید و این کفر محض است .

عجب!!!
تعجبم نه از این است که از عربی اطلاعی ندارید بلکه از تعصبی است که انسان را به عجله و تهمت زدن می کشاند!
جمله ای که به عربی نوشتم حدیث معروف امام زمان است درباره رجوع به عالمان دین در زمان غیبت!
حالا اگر شما این را ادعای رؤیت می دانید و کفر ، اختیار با خودتان است!!!
...
این بار حقیقتا آخرین حرفم با شما بود!

موضوع قفل شده است