٭٭٭٭٭ نکته ها + برداشت ها = برداشت شما چیست ؟ ٭٭٭٭٭

تب‌های اولیه

458 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

صادق;826402 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟ اشاره به چه آموزه های زهرایی است ؟ برداشت شما چیست ؟لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است واز پی دیدن او دادن جان کار من است
سلاماحتمالا اشاره به فراق پیامبر (ص) و اندوه فراوان حضرت صدیقه طاهره از هجران رسول الله (ص) است.

به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

گاهی با می ، گاهی با نی ، گاه مست *
گاه مصحف را بگیرد با دو دست *
خوش به حالش کین چنین عاشق بود *
پیش عذرا خوش تر از وامق بود .

بسم الله خیر الاسماء

صادق;828347 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

گاهی با می ، گاهی با نی ، گاه مست *
گاه مصحف را بگیرد با دو دست *
خوش به حالش کین چنین عاشق بود *
پیش عذرا خوش تر از وامق بود .

عرض سلام و ادب

شاعر را متأسفانه نیافتم ولی احتمال دارد جناب استاد صادق گرامی باشند.

ظاهرا ابیات اشاره به جمع برهان و عرفان و قران دارد.

در بین مکاتب فکری موجود، می توان آن را با حکمت متعالیه منطبق دانست.(الله اعلم)

صادق;828347 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

گاهی با می ، گاهی با نی ، گاه مست *
گاه مصحف را بگیرد با دو دست *
خوش به حالش کین چنین عاشق بود *
پیش عذرا خوش تر از وامق بود .


سلام
حقیر ، سفر چهارم اسفار اربعه عرفانی را برداشت می کنم. سفر من الحق الی الخلق.
در این سفر ، عارف ، در عین اتصال و غرق بودن در وحدتی که به آن دست یافته است ، چون فصد ارشاد و هدایت مردم را دارد ، وارد عالم کثرت می شود و گرچه "درون خاطر او نگنجد الا دوست" ، اما با مظاهر کثرت در ارتباط است: گاهی با می ، گاهی با نی ، گاهی با مستی ، گاهی با مصحف و ... مردم را به کمال مطلق هدایت می کند.

شاعر عزیز بیان میکند که نزد معشوق حقیقی تبارک و تعالی، کسی که در سفر چهارم است و بسوی کثرت بازگشته است (به قصد هدایت مردم) بهتر از سالکی است که در سفر اول (من الخلق الی الحق) در حال حرکت است.

صادق;828347 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یا أیها المدثر

قم فأنذر

و ربّک فکبّر.

به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

مر مرا باور نمی آید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن ودین پیامبر داشتن

صادق;878579 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

مر مرا باور نمی آید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن ودین پیامبر داشتن


شعز از سنایی است.
اشاره است به غصب فدک و سایر حقوق حضرت زهرا (س) توسط کسانیکه نه تنها ادعای مسلمان بودن ، بلکه ادعای جانشینی پیامبر (ص) را داشتند.

در یک برداشت ذوقی ، میشه این شعر را با آیه شریفه " ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله " مرتبط دانست. بدین نحو که اگر ادعای مسلمانی دارید (تحبون الله) ، حقوقی را که پیامبر (ص) به دخترش داده رعایت کنید (فاتبعونی) تا مسلمانی شما درست باشد (یحببکم الله)

در یک رده پایینتر ؛ میشه گفت کسانیکه احترام ذراری حضرت زهرای مرضیه (س) را رعایت نکنند و سادات را هم شأن و هم ردیف بقیه مردم در نظر بگیرند ( و حقوقی را که شأن سیادت برای آنها ایجاب کرده است رعایت نکنند) ، چگونه می توانند پیرو جد آنها باشند؟

باسمه الباطن

صادق;878579 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
اشاره به چه آموزه ی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

مر مرا باور نمی آید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن ودین پیامبر داشتن

عرض سلام و ادب و همینطور تشکر از ادامۀ مباحث این تاپیک بسیار خوب و مفید

حق حقیقی زهرای اطهر سلام الله علیها،حق معرفت آن دردانۀ خلقت است.

و حق معرفت آن بانو آن است که از شناخت حقش اظهار عجز نمایی که او سرّ الله است

و سرّ کی منکشف توان شد؟

پنهان بودن مزار ایشان نشان خوبی بر این مطلب است"صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی"

چنانچه بنابر روایات حقیقت وجود فاطمه سلام الله علیها سرّ قدر است.

آنوقت این وجود نازنین را رنجاندند ......و ادعای دین داری و ریاست مؤمنین را هم داشتند!

لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم


به نظر شما این شعر از کیست ؟
به کدام بحث امروز اشاره دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

در پس پرده طوطی صفتم داشت اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

صادق;878853 نوشت:

به نظر شما این شعر از کیست ؟
به کدام بحث امروز اشاره دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

در پس پرده طوطی صفتم داشت اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

شعر از خواجه حافظ شیرازی است.

شاید مراد شاعر این بوده است که به درجه ای از عرفان رسیده است که افعال و رفتار او عینیت با حق متعال پیدا کرده است.
بر این اساس ، چیزی که در این بیت ، شاعر در مورد "گفتار" خود بیان می کند ، همان چیزی است که حلاج با گفتن "أنا الحق" در مورد کل وجود خودش بیان کرد.

در یک رده پایینتر ، میشه گفت شاعهر وصف حال افراد متعبد را بیان میکند. کسانی که واجبات و حرمات را رعایت میکنند و آنچه انجام می دهند ، دارای رخصت از ناحیه حق5 متعال است. بدینگونه ، سخنانشان نیز دارای رخصت از ناحیه حق است: الا من اذن له الرحمن و قال صواباً.

البته میتوان این شعر را به نفع جبرگرایی هم مصادره کرد اما می دانیم که مقصود شاعر ، این نبوده است.

یاقوت احمر;878940 نوشت:
شعر از خواجه حافظ شیرازی است.

شاید مراد شاعر این بوده است که به درجه ای از عرفان رسیده است که افعال و رفتار او عینیت با حق متعال پیدا کرده است.
بر این اساس ، چیزی که در این بیت ، شاعر در مورد "گفتار" خود بیان می کند ، همان چیزی است که حلاج با گفتن "أنا الحق" در مورد کل وجود خودش بیان کرد.

در یک رده پایینتر ، میشه گفت شاعهر وصف حال افراد متعبد را بیان میکند. کسانی که واجبات و حرمات را رعایت میکنند و آنچه انجام می دهند ، دارای رخصت از ناحیه حق5 متعال است. بدینگونه ، سخنانشان نیز دارای رخصت از ناحیه حق است: الا من اذن له الرحمن و قال صواباً.

البته میتوان این شعر را به نفع جبرگرایی هم مصادره کرد اما می دانیم که مقصود شاعر ، این نبوده است.

شعر جناب حافظ ناظر به نزول قران توسط جبرئیل برای پیامبر است و ربطی به مسایل مورد اشاره تان ندارد .
مراد این است که رسول الله می گوید من فرستاده خدا هستم هرچه او به من بفرستد من به بندگان او می رسانم

یاقوت احمر;878940 نوشت:
شعر از خواجه حافظ شیرازی است.

شاید مراد شاعر این بوده است که به درجه ای از عرفان رسیده است که افعال و رفتار او عینیت با حق متعال پیدا کرده است.
بر این اساس ، چیزی که در این بیت ، شاعر در مورد "گفتار" خود بیان می کند ، همان چیزی است که حلاج با گفتن "أنا الحق" در مورد کل وجود خودش بیان کرد.

در یک رده پایینتر ، میشه گفت شاعهر وصف حال افراد متعبد را بیان میکند. کسانی که واجبات و حرمات را رعایت میکنند و آنچه انجام می دهند ، دارای رخصت از ناحیه حق5 متعال است. بدینگونه ، سخنانشان نیز دارای رخصت از ناحیه حق است: الا من اذن له الرحمن و قال صواباً.

البته میتوان این شعر را به نفع جبرگرایی هم مصادره کرد اما می دانیم که مقصود شاعر ، این نبوده است.

شعر جناب حافظ ناظر به نزول قران توسط جبرئیل برای پیامبر است و ربطی به مسایل مورد اشاره تان ندارد .
مراد این است که رسول الله می گوید من فرستاده خدا هستم هرچه او به من بفرستد من به بندگان او می رسانم

باسمه الحق المبین

صادق;878944 نوشت:
مراد این است که رسول الله می گوید من فرستاده خدا هستم هرچه او به من بفرستد من به بندگان او می رسانم

عرض سلام،احترام و تشکر

" و ما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی"(آیات 3 و 4 سوره نجم)

از سر هوس سخن نمی گوید(پیامبر) این قران جز کلام وحی نیست.

[="Tahoma"][="Blue"]از محمد بن سنان در حدیثی روایت شده است که عیسی ابن مریم (علیهماالسلام) فرمود: ای حواریین و یاران پاک من! نیاز و حاجتی را با شما در میان می گذارم؛ میخواهم که شما آنرا برآورده سازید (و آمادگی خویش را در تأمین چنین نیازی، اعلام نمائید) عرض کردند: یا روح الله، حاجت و نیاز شما برآورده است (و ما آماده ایم).
حضرت عیسی (علیه السلام) از جا برخاست و پاهای حواریین را شستشو داد. آنان به عیسی (علیه السلام) عرض کردند: روا و شایسته تر، این بود که ما پاهای شما را شستشو می دادیم؟ فرمود: سزاوارترین مردم در خدمت کردن، خود عالم و دانشمند است. (یعنی باید عالم و دانشمند، تمام قوای خویش را در خدمت به مردم بسیج سازد). عیسی (علیه السلام) سپس فرمود: یگانه هدف من در دست زدن به چنین کاری، این بود که با اظهار تواضع خود نسبت به شما، شما را هشدار دهم که به نوبه خود - پس از من - مانند خود من به مردم اظهار تواضع و فروتنی نمائید. عیسی (علیه السلام) پس از آن گفت: علم و حکمت، با عامل تواضع و فروتنی سامان می یابد و آباد می گردد (و رواج و رونق می گیرد) نه با تکبر و خودبزرگ بینی. و بدینسان، زراعت در زمین نشیبا و نرم و هموار می روید (و گیاهان در دشت و هامون فروهشته، سبز می شوند) نه در کوهها(ی فرازمند و برافراشته).(1)

پینوشت:
1-الکافی 1/45

[/]

حبیبه;878960 نوشت:
باسمه الحق المبین

عرض سلام،احترام و تشکر

" و ما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی"(آیات 3 و 4 سوره نجم)

از سر هوس سخن نمی گوید(پیامبر) این قران جز کلام وحی نیست.

باسلام .
این شعر می تواند در نقد نظریه یکی از روشن فکران معا صر نیز کار برد داشته باشد
اگر مسله مورد بخث را اشاره فرمایید پیام اصلی شعر گویا تر دریافت خواهد شد

باسمه الحسیب

صادق;879497 نوشت:
باسلام .
این شعر می تواند در نقد نظریه یکی از روشن فکران معا صر نیز کار برد داشته باشد
اگر مسله مورد بخث را اشاره فرمایید پیام اصلی شعر گویا تر دریافت خواهد شد

عرض سلام و ادب

اخیرا جناب سروش نظریه ای درباره رؤیا بودن قران و تلقی آن در خواب توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله مطرح کرده اند

که مورد نقد بسیاری از علماء و اندیشمندان از جمله آیت الله سبحانی ایدّه الله تعالی قرار گرفته است.

لینک ذیل پاسخ و نقد ایشان بر ادعاهای آقای سروش است:

http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/6435/6841/82104/-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%A9%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-

با تشکر از زحمات حضرتعالی در رشد علمی و ادبی شاگردانتان.

به نظر شما این شعر از کیست ؟
به کدام بحث امروز اشاره دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
ویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

بسم ربّ الحسین علیه السلام

صادق;879749 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
به کدام بحث امروز اشاره دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
ویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

عرض سلام و ادب

شعر سرودۀ حافظ است.

رندان تشنه لب نکند آل احمدند؟

سیراب از طهور شراب محمدند

والی خطه ی عشقند و معرفت

گویا به وقت رزم همان تیر سرمدند

گر تشنه لب شهید شدند و اسیر خصم

این بوده آل بوسفیان را همیشه رسم

مردی چه جویی از این قوم نابکار؟

از زاده ی هند جگر خوار و انتظار؟!

به نظر شما این شعر از کیست ؟
برداشت شما چیست ؟

بابا منش و ز نسل سالنگ تو *
با شهر پیوسته در جنگ تو *
صد آفرین بر این گفته های نازت *
در نغز و ادب پیش آهنگ تو *
البرز صفت وعباس وش در بلخ *
در شعر و شعور آهنین چنگ تو *
مانند داوود پلخان داری *
در جنگ طالوت صاحب سنگ تو *
از شهر گریزان چون صحابی کهف *
بهر خلوت کوه دل تنگ تو *
از سبوی توحید موحد گشته *
با اهل توحید هماهنگ تو *
صاف وزلال چون دریا *
مانند سپهر آ بی رنگ تو .

باسمه العلیم

صادق;880588 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
برداشت شما چیست ؟

بابا منش و ز نسل سالنگ تو *
با شهر پیوسته در جنگ تو *
صد آفرین بر این گفته های نازت *
در نغز و ادب پیش آهنگ تو *
البرز صفت وعباس وش در بلخ *
در شعر و شعور آهنین چنگ تو *
مانند داوود
پلخان داری *
در جنگ طالوت صاحب سنگ تو *
از شهر گریزان چون صحابی کهف *
بهر خلوت کوه دل تنگ تو *
از سبوی توحید موحد گشته *
با اهل توحید هماهنگ تو *
صاف وزلال چون دریا *
مانند سپهر آ بی رنگ تو .

السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین

و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین علیه السلام

عرض سلام و ادب

شاعر را نیافتم،ظاهرا سرودۀ جناب استاد صادق گرامی است.

اگر امکان دارد لطف فرموده دو کلمۀ رنگی را معنا بفرمائید.

با تشکر

باسمه الخبیر

حبیبه;880599 نوشت:
اگر امکان دارد لطف فرموده دو کلمۀ رنگی را معنا بفرمائید.

سالنگ: منطقه ای در افغانستان است جایی که جنگی سخت بین سردار رشید افغان احمد شاه مسعود

و ژنرال عبدالرشید دوستم در گرفت.

پلخان یا پلخمان(احتمالا):فلاخن،قلاب سنگ

پ.ن

ظاهرا شعر در وصف مردانگی و جنگاوری شخصی است

که در توحید نیز قوی است.(الله اعلم)

تندیس اخلاص

محدث قمی برای فرزند بزرگش نقل کرده است:
وقتی کتاب منازل الاخره را تألیف کردم، کتاب به دست شیخ عبدالرزاق مسئله گو – که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه مسئله می گفت- افتاد.
مرحوم پدرم کربلایی محمد رضا از علاقه مندان او بود.
شیخ عبدالرزاق روزها کتاب «منازل الاخره» را باز می کرد و برای شنوندگان می خواند.

یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! ای کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را بخوانی.
چند بار خواستم بگویم آن کتاب از آثار و تألیفات من است؛ اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم، فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیق مرحمت بفرماید.

این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

دین حسین توست آز و آرزو خوک و سگ است
تشنه این را می کشی و آن دو می پروری
چون که بر شمر و یزید دون همی لعنت کنی
چون حسین خویش را شمر و یزید دیری ؟

باسمه الغنی الحمید

صادق;884844 نوشت:
این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

دین حسین توست آز و آرزو خوک و سگ است
تشنه این را می کشی و آن دو می پروری
چون که بر شمر و یزید دون همی لعنت کنی
چون حسین خویش را شمر و یزید دیری ؟

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی سنایی است.

حرص و آز و طمع دین انسان را به مسلخ زیاده خواهی برده ذبح می کند.

به تعبیر مولا امیر المؤمنین علیه السلام حیات طیبه با قناعت شکل می گیرد

و این قناعت همان غنای نفسی است که انسان را از حرص و طمع به چرب و شیرین دنیا

و زرق و برق آن باز می دارد.

با تشکر

این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

باسمه الغنی

صادق;887580 نوشت:
این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی جناب حافظ است.

آیه:"یا ایها الناس انتم فقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید"

عشق بنده به خداوند از سر احتیاج به دریافت فیوضات و کمالات الهیه است

امّا عشق ذات اقدس اله به بندگانش شوق به آنها است.

چرا که عباد الله همه آئینه هایی هستند که جمال جمیل او را می نمایند

پس خداوند عاشق و محب خویش است و شائق رؤیت جمال خویش در

آئینه ی وجود خلق.

نوشته اصلی توسط صادق این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حبیبه;887585 نوشت:
باسمه الغنی

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی جناب حافظ است.

آیه:"یا ایها الناس انتم فقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید"

عشق بنده به خداوند از سر احتیاج به دریافت فیوضات و کمالات الهیه است

امّا عشق ذات اقدس اله به بندگانش شوق به آنها است.

چرا که عباد الله همه آئینه هایی هستند که جمال جمیل او را می نمایند

پس خداوند عاشق و محب خویش است و شائق رؤیت جمال خویش در

آئینه ی وجود خلق.

با سلام و تقدیر .
این روبکرد در شعر جناب حافظ در مقابل یک رویکرد عرفانی دیگر است
آن رویکرد از کیست ؟
وشعر آن چیست ؟
وتحلیل شما چگونه است ؟

باسمه الأحد

صادق;887912 نوشت:
این روبکرد در شعر جناب حافظ در مقابل یک رویکرد عرفانی دیگر است
آن رویکرد از کیست ؟
وشعر آن چیست ؟
وتحلیل شما چگونه است ؟

عرض سلام و ادب

سروده ی زیبای مولانا:

جمله معشوقست و عاشق پرده ای

زنده معشوقست و عاشق مرده ای

از دیدگاه مولانا اصلا دوئی وجود ندارد تا در مقابل معشوق قرار

گیرد،آنچه هست فقط معشوق است،عاشق تنها سایه ی معشوق و جلوه ای از اوست.

نوشته اصلی توسط صادق این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

نوشته اصلی توسط حبیبه
باسمه الغنی

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی جناب حافظ است.

آیه:"یا ایها الناس انتم فقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید"

عشق بنده به خداوند از سر احتیاج به دریافت فیوضات و کمالات الهیه است

امّا عشق ذات اقدس اله به بندگانش شوق به آنها است.

چرا که عباد الله همه آئینه هایی هستند که جمال جمیل او را می نمایند

پس خداوند عاشق و محب خویش است و شائق رؤیت جمال خویش در

آئینه ی وجود خلق.

نوشته اصلی توسط صادق

این روبکرد در شعر جناب حافظ در مقابل یک رویکرد عرفانی دیگر است
آن رویکرد از کیست ؟
وشعر آن چیست ؟
وتحلیل شما چگونه است ؟
عرض سلام و ادب

سروده ی زیبای مولانا:

جمله معشوقست و عاشق پرده ای

زنده معشوقست و عاشق مرده ای

از دیدگاه مولانا اصلا دوئی وجود ندارد تا در مقابل معشوق قرار

گیرد،آنچه هست فقط معشوق است،عاشق تنها سایه ی معشوق و جلوه ای از اوست.

با سلام وتشکر .
کمی رهنمایی :
شعر عربی است وشاعر وعارف هم عرب است کمی پیش از مولوی می زیسته است .
ومولوی با بزرگترین شاگبرد او مراوده داشته است

باسمه الجمیل

صادق;887994 نوشت:
با سلام وتشکر .
کمی رهنمایی :
شعر عربی است وشاعر وعارف هم عرب است کمی پیش از مولوی می زیسته است .
ومولوی با بزرگترین شاگبرد او مراوده داشته است

عرض سلام و ادب

استاد گرامی مقصودتان جناب ابن فارض است و قصیده ی تائیه ی وی؟

و من يتحرّش بالجمال الي الردي

اري نفسه من النفس العيش ردّت

عشق به جمال معشوق باعث فنای محب می گردد.

چرا که بنیاد عشق بر گذشتن از حظوظ نفسانی و هوا، بلکه

باب فنا و هلاک است.

نوشته اصلی توسط صادق این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی جناب حافظ است.

آیه:"یا ایها الناس انتم فقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید"

عشق بنده به خداوند از سر احتیاج به دریافت فیوضات و کمالات الهیه است

امّا عشق ذات اقدس اله به بندگانش شوق به آنها است.

چرا که عباد الله همه آئینه هایی هستند که جمال جمیل او را می نمایند

پس خداوند عاشق و محب خویش است و شائق رؤیت جمال خویش در

آئینه ی وجود خلق.

نوشته اصلی توسط صادق
با سلام وتشکر .
کمی رهنمایی :
شعر عربی است وشاعر وعارف هم عرب است کمی پیش از مولوی می زیسته است .
ومولوی با بزرگترین شاگبرد او مراوده داشته است
عرض سلام و ادب

استاد گرامی مقصودتان جناب ابن فارض است و قصیده ی تائیه ی وی؟

و من يتحرّش بالجمال الي الردي

اري نفسه من النفس العيش ردّت

عشق به جمال معشوق باعث فنای محب می گردد.

چرا که بنیاد عشق بر گذشتن از حظوظ نفسانی و هوا، بلکه

باب فنا و هلاک است.

********************
باسلام وتشکر از تلاش تان
رهنمایی بشتر :
محیی الدین عربی مبنای دارد که آن را با شعری ونثری بیان داشته که با دیدگاه یاد شده حافظ شیرازی تعارض دارد آن شعر وسخن ایشان کجا وچیست ؟

این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟


خود را به من ار خصم بسجند عجبی نیست
چون جای به پهلوی وجود است عدم را

باسمه العلیم

صادق;888178 نوشت:
محیی الدین عربی مبنای دارد که آن را با شعری ونثری بیان داشته که با دیدگاه یاد شده حافظ شیرازی تعارض دارد آن شعر وسخن ایشان کجا وچیست ؟

عرض سلام و ادب

مبنای عرفان ابن عربی وحدت وجود است بنابر این در این دیدگاه عاشق تجلی عشق معشوق(خداوند) به خویش است

لذا دوئیتی وجود ندارد در واقع عاشق تجلی خود معشوق است.

امّا شعر را لطفا حضرتعالی بفرمائید یا اینکه تا رفع مشغله های حقیر فرصت جستجوی بیشتر عنایت بفرمائید.

با تشکر

با سلام وتقدیر .
گزینه دوم درست است (یا اینکه تا رفع مشغله های... فرصت جستجوی بیشتر عنایت بفرمائید.)

باسمه الکریم

صادق;888713 نوشت:
این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟


خود را به من ار خصم بسجند عجبی نیست
چون جای به پهلوی وجود است عدم را

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی خواجه نصیر الدین طوسی و خطاب به حسودان زمان وی است

وی شناسایی وجود را به ضد آن که عدم است بیان نموده و بدینسان خویش را

وجود و دشمنان حسودش را عدم وصف می نماید.

پ.ن

استاد گرامی بیت تکراری بود

پاسخ را هم در محضر شریفتان آموخته بودیم(پست 318)

این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

بر صفحه چهره کاتب لم بزلی
با یک لام و دو یا با خط جلی
معکوس و نیکو نوشت نام دو علی


شروع کننده موضوع

عضویت تیر 1392
نوشته6,338
صلوات 24799
حضور 148 روز 6 ساعت 51 دقیقه
دریافت1
آپلود0
گالری 0

این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

گر لحمک لحمی بحدیث نبوی هی
بی صل علی نام علی بی ادبی هی

این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

گر لحمک لحمی بحدیث نبوی هی
بی صل علی نام علی بی ادبی هی

باسمه الولی

صادق;891698 نوشت:

این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

گر لحمک لحمی بحدیث نبوی هی
بی صل علی نام علی بی ادبی هی

عرض سلام و ادب

بیت مذکور سروده ی یک شاعر هندی است از پی چنین حکایتی:

برخی از اهل سنت، صلوات را برای غیر از پیامبر جایز ندانسته و آن را جسارت به مقام نبوت به حساب می آورند.

بر اساس همین نگرش، هنگامی که شهید معروف علامه قاضی نور اللّه تستری ، صاحب کتاب احقاق الحق در

موقع ذکر نام امیرالمؤمنین علیه السلام کلمه: «علیه الصّلاة والسّلام» را بر زبان آورد، بر ضد او بسیج شدند و به

اصطلاح جهت دفاع از پیامبر!! به پاخاستند و فتوای مباح بودن خون وی را صادر کردند آنان در این باره طوماری تنظیم کردند

و از بعضی امضاء گرفتند که یکی از علمای بزرگ اهل سنت هندوستان از امضای آن خودداری نمود و زیر آن طومار این شعر

را نوشت :

گر لَحْمُک لَحْمی ز حدیث نبوی هی کی، صَّلّ علی نام علی بی ادبی هی

جمع آوران امضا و متصدیان آن ، طومار را به دربار برده تا نظر شاه را نیز جهت قتل او (صاحب احقاق الحق) به دست آورند.

هنگامی که شاه طومار را ملاحظه کرد و چشمش به این بیت افتاد از اعدام علامه چشم پوشید.

منبع:

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

صادق;889623 نوشت:
این شعر از کیست ؟
ناظر به چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

بر صفحه چهره کاتب لم بزلی
با یک لام و دو یا با خط جلی
معکوس و نیکو نوشت نام دو علی

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی حکیم ابوعلی سینا در بیان ارادت و محبت به حضرت علی علیه السلام است

امّا حقیر شعر را اینگونه دیدم:

برصفحه چهره ها خط لم یزلی
معکوس نوشته است نام دوعلی
یک لام و دو عین با دو یای معکوس
ازحاجب و عین و عنف با خط جلی
چون شیر و شکر به هم درآمیخته اند
با جان و روان بوعلی مهر علی

معنایی که از شعر برداشت می شود این است که

خداوند چهره ی انسان را مانند دو علی معکوس طراحی نموده است

که ابروان مانند دو یای معکوس و دو چشم مانند عین علی و بینی

مانند لام است.


این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

کای محمد رو طبیب حاذق وصادق توی
خلق کن با خلق وبر نه درد ایشان را مرم

این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام

1-غزل 126 حافظ شیرازی شیرین سخن

3-عاشق بی مشاهده زیبایی معشوق میلی به زندگی در این دنیا ندارد ،هرکس که از مشاهده زیبایی معشوق به دوره و بی بهره

حقیقتا جان در بدن نداره

سوال دو شما سخت بود چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه که جواب ندارم نمیتونم جمعش کنم
کسی که محبت خداوند رو درک میکنه و به زیباییش میرسه دیگه نمیتونه بدون اون دنیا رو تحمل کنه
کسی که تمام ذهنیتش اینه که دوره و کمه ،و شاید به نا امیدی میرسه
نه این دنیا رو داره نه اون دنیا

احساس میکنم جوابم غلطه
ولی خوب در همین حد بود دیگه

شعر کامل را برایتان گذاشتم ایشالله که خوشتان بیاید
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا

قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا

بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ

نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا

نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت

نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا

سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی

مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا

شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی

همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا

نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی

کمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا

چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت

پس از نور الوهیت به الله آی ز الا

ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز ار نی

به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده بر اسما

درون جوهر صفرا همه کفرست و شیطانی

گرت سودای این باشد قدم بیرون نه از صفرا

چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی

قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد

که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی

که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا

بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی

که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی

که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا

چه داری مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر

چه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا

گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی

زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا

سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی

تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا

تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی

که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها

اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل

که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا

همی گوید که دنیا را بدین از دیو بخریدم

اگر دنیا همی خواهی بده دین و ببر دنیا

ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه

چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما

جهان هزمان همی گوید که دل در ما نبندی به

تو خود می پند ننیوشی ازین گویای ناگویا

گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره

که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها

از آتش دان حواست را همیشه مستی و هستی

ز دوزخ دان نهادت را هماره مولد و منشا

پس اکنون گر سوی دوزخ‌گرایی بس عجب نبود

که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا

گر امروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی

و گرنه تف آن آتش ترا هیزم کند فردا

تو از خاکی بسان خاک تن در ده درین پستی

مگر گردی چو جان و عقل هم والی و هم والا

که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه

بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا

ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید

میان دربند کاری را که این رنگست و آن آوا

مگو مغرور غافل را برای امن او نکته

مده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرما

چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید

گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا

نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره

نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا

ترا تیغی به کف دادند تا غزوی کنی با خود

تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هیجا

به نزد چون تو بی‌حسی چه دانایی چه نادانی

به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا

ترا بس ناخوشست آواز لیکن اندرین گنبد

خوش آوازت همی دارد صدای گنبد خضرا

ولیک آن گه خجل گردی که استادی ترا گوید

که با داوود پیغمبر رسیلی کن درین صحرا

تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان

مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا

چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب

چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا

از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید

مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی

که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را

نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا

ز بهر قالب اوراست این ارواح مستوفی

ز بهر حالت اوراست این انفاس مستوفا

ز بهر کشت آنجا راست اینجا کشتن آدم

ز بهر زاد آنجا راست اینجا زادن حوا

تو پنداری که بر بازیست این میدان چون مینو

تو پنداری که بر هرزه‌ست این الوان چون مینا

وگر نز بهر دینستی در اندر بنددی گردون

وگر نز بهر شرعستی، کمر بگشایدی جوزا

چو تن جان را مزین کن به علم دین که زشت آید

درون سو شاه عریان و برون سو کوشک در دیبا

ز طاعت جامه‌ای نو کن ز بهر آن جهان ورنه

چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا

خود از نسل جهانبانان نزاید هیچ تا باشد

مر او را کوی پر عنین و ما را خانه پر عذرا

نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان

نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا

ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده

ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا

ز بهر دین بنگذاری حرام از گفتهٔ یزدان

ولیک از بهر تن مانی حلال از گفتهٔ ترسا

گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو

که آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در وا

گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت

که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا

مرا باری بحمدالله ز راه رافت و رحمت

به سوی خطهٔ وحدت برد عقل از خط اشیا

به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا

همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه رد ضرا

که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت

چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا

مگردانم درین عالم ز بیش آزی و کم عقلی

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

ز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومان

مرا از زحمت تن‌ها بکن پیش از اجل تنها

زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من

که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا

مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته

مگردان حرص من چون مل که در پیری شود برنا

بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم

بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

به هرچ از اولیا گویند «رزقنی» و «وفقنی»

به هرچ از انبیا گویند «آمنا» و «صدقنا»

مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا

قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا

بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ

نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا

نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت

نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا

سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی

مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا

شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی

همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا

نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی

کمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا

چو لا از حد انسانی فکندت در ره حیرت

پس از نور الوهیت به الله آی ز الا

ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز ار نی

به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده بر اسما

درون جوهر صفرا همه کفرست و شیطانی

گرت سودای این باشد قدم بیرون نه از صفرا

چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی

قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد

که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی

که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا

بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی

که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی

که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا

چه داری مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر

چه بازی عشق با یاری کزو بی‌ملک شد دارا

گرت سودای آن باشد کزین سودا برون آیی

زهی سودا که خواهی یافت فردا از چنین سودا

سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی

تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی‌پهنا

تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی

که خود روح‌القدس گوید که بسم‌الله مجریها

اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل

که حرصش با تو هر ساعت بود بی‌حرف و بی‌آوا

همی گوید که دنیا را بدین از دیو بخریدم

اگر دنیا همی خواهی بده دین و ببر دنیا

ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه

چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما

جهان هزمان همی گوید که دل در ما نبندی به

تو خود می پند ننیوشی ازین گویای ناگویا

گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره

که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها

از آتش دان حواست را همیشه مستی و هستی

ز دوزخ دان نهادت را هماره مولد و منشا

پس اکنون گر سوی دوزخ‌گرایی بس عجب نبود

که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا

گر امروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی

و گرنه تف آن آتش ترا هیزم کند فردا

تو از خاکی بسان خاک تن در ده درین پستی

مگر گردی چو جان و عقل هم والی و هم والا

که تا پستست خاک اینجا همه نفعست لیک آن گه

بلای دیده‌ها گردد، چو بالا گیرد از نکبا

ز باد فقه و باد فقر دین را هیچ نگشاید

میان دربند کاری را که این رنگست و آن آوا

مگو مغرور غافل را برای امن او نکته

مده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرما

چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید

گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا

نه صوت از بهر آن آمد که سوزی مزهر زهره

نه حرف از بهر آن آمد، که دزدی چادر زهرا

ترا تیغی به کف دادند تا غزوی کنی با خود

تو چون از وی سپر سازی نمانی زنده در هیجا

به نزد چون تو بی‌حسی چه دانایی چه نادانی

به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا

ترا بس ناخوشست آواز لیکن اندرین گنبد

خوش آوازت همی دارد صدای گنبد خضرا

ولیک آن گه خجل گردی که استادی ترا گوید

که با داوود پیغمبر رسیلی کن درین صحرا

تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان

مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا

چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب

چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا

از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید

مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی

که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را

نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا

ز بهر قالب اوراست این ارواح مستوفی

ز بهر حالت اوراست این انفاس مستوفا

ز بهر کشت آنجا راست اینجا کشتن آدم

ز بهر زاد آنجا راست اینجا زادن حوا

تو پنداری که بر بازیست این میدان چون مینو

تو پنداری که بر هرزه‌ست این الوان چون مینا

وگر نز بهر دینستی در اندر بنددی گردون

وگر نز بهر شرعستی، کمر بگشایدی جوزا

چو تن جان را مزین کن به علم دین که زشت آید

درون سو شاه عریان و برون سو کوشک در دیبا

ز طاعت جامه‌ای نو کن ز بهر آن جهان ورنه

چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا

خود از نسل جهانبانان نزاید هیچ تا باشد

مر او را کوی پر عنین و ما را خانه پر عذرا

نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان

نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا

ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده

ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور خلوا

ز بهر دین بنگذاری حرام از گفتهٔ یزدان

ولیک از بهر تن مانی حلال از گفتهٔ ترسا

گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو

که آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در وا

گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت

که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا

مرا باری بحمدالله ز راه رافت و رحمت

به سوی خطهٔ وحدت برد عقل از خط اشیا

به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا

همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه رد ضرا

که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت

چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا

مگردانم درین عالم ز بیش آزی و کم عقلی

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

ز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومان

مرا از زحمت تن‌ها بکن پیش از اجل تنها

زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من

که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا

مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته

مگردان حرص من چون مل که در پیری شود برنا

بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم

بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

به هرچ از اولیا گویند «رزقنی» و «وفقنی»

به هرچ از انبیا گویند «آمنا» و «صدقنا»

این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره نگر می‌کنی مکن

باسمه الجمیل

صادق;901127 نوشت:
این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره نگر می‌کنی مکن

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی مولانا است.

دقیقا نمی دانم اشاره ی او به چیست امّا این بیت انسان را به یاد زینب کبری سلام الله علیها

می اندازد وقتی در پاسخ طعنه ی آن شقی و در به تصویر کشیدن صحنه ی عاشورا فرمود:

"ما رأیت الّا جمیلا"جز زیبایی ندیدم.

کدام عقل قادر به درک این معنا است؟

جز از قلبی که محل تجلیّات جمالی حق بوده و عقلی که به نور عشق و معرفت حق

تعالی یافته باشد ممکن است چنین بیانی صادر شود؟

اگر حضرتعالی بیت را شرح بفرمائید بهره مند می شویم ان شاالله.

حبیبه;901447 نوشت:
باسمه الجمیل

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی مولانا است.

دقیقا نمی دانم اشاره ی او به چیست امّا این بیت انسان را به یاد زینب کبری سلام الله علیها

می اندازد وقتی در پاسخ طعنه ی آن شقی و در به تصویر کشیدن صحنه ی عاشورا فرمود:

"ما رأیت الّا جمیلا"جز زیبایی ندیدم.

کدام عقل قادر به درک این معنا است؟

جز از قلبی که محل تجلیّات جمالی حق بوده و عقلی که به نور عشق و معرفت حق

تعالی یافته باشد ممکن است چنین بیانی صادر شود؟

اگر حضرتعالی بیت را شرح بفرمائید بهره مند می شویم ان شاالله.


بارک الله عالی برداشت نموده اید

باسمه الشکور

عرض سلام و ادب و تبریک میلاد فرخنده ی امام حسن عسکری سلام الله علیه

صادق;901583 نوشت:

بارک الله عالی برداشت نموده اید

در واقع تشکر و تقدیر شایسته ی حضرتعالی است که اسباب تأمل و غور در مانند ابیات حکیمانه و زیبای

فوق را فراهم می آورید.

این شعر از کیست ؟
از کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
برداشت شما چیست ؟

کمال وسر محبت ببین نه نقص گناه
که هر بی هنر افتد نظر به عیب کند

باسمه ذوالجلال و الاکرام

عرض سلام و ادب

صادق;902946 نوشت:
کمال وسر محبت ببین نه نقص گناه
که هر بی هنر افتد نظر به عیب کند

شعر سروده ی حافظ است.

شالوده ی هستی بر مبنای حب و عشق استوار گشته است:

"کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف"

آن چه در عالم است تجلیات جمال جمیل حضرت حقند و اگر در ظاهر چیزی را شرّ و بدی به نظر رسد

از کوتاهی همت و ضعف بصیرت بیننده ناشی می شود،ندیدن زیبایی ها و خیرات و دیدن اندک شر

متوهم،بیانگر این است که بیننده ی عیب،هنر زیبا دیدن ندارد.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.

موضوع قفل شده است