جمع بندی وقتی خدا خودش را نقض می کند!

تب‌های اولیه

140 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;922592 نوشت:
با سلام...می فرمایید که وقتی می گوییم اجبار نیست، یعنی موجودی این شخص مشخص را در کاری که انجام می دهد مجبور نکرده....اگر این موجودی که می فرمایید چیزی خارج از موجود نباشد و در نهان شخص باشد چه...باز هم اجبار هست یا نه و شخص تنها یک توهم اختیار یا خود آگاهی به قول دوستمان داشته باشد...

در مثال ملکه جواب شما را دادم.
وقتی شما عادت خیلی زیادی به کاری یا ترک کاری داشتید اجباری در کار نیست.
وقتی هیچ گاه از وسط کثافات عبور نمیکنید و انها را به بدن و لباس خود نمیمالید این بدان معنا نیست که این عادت شما را مجبور کرده است.

پارسا مهر;922592 نوشت:
در فرآیند انتخاب...که اینجا در مورد خدا بحث می کنیم، خدا به هر حال یک جا باید انتخاب کند یا نه...یکجا باید اراده کند یا نه....آنجا اراده را همینطور بی دلیل هرچه خودش خواست می کند...اگر بلی که قانون علیت نقض می شود....اگر هم دلیلی باعث آن اراده و انتخاب شود، که حرف بنده است و با اجبار سر و کار داریم....

این بحث باز میگردد به اینکه آیا علیت و ضرورت علی باعث اجبار میشود یا نه.
خلاصه پاسخ این است که خیر باعث اجبار نمیشود.

پارسا مهر;922592 نوشت:
فرض کنید کسی بنده را مجبور نکرد که دوغ بخورم و خودم دوغ خوردم...یعنی چه...یعنی هیچ دلیلی مجبورم نکرد که بنده دوغ را انتخاب کنم...اگر هیچ دلیلی بنده را مجبور نکرد...یعنی بنده بدون دلیل دوغ را انتخاب کردم و این یعنی نقض قانون علیت

هیچ دلیلی شما را مجبور نکرده است.
علت اینکه شما دوغ را انتخاب کردید میل درونی شما به این نوشیدنی است.
البته ما به صورت مصداقی نمیتوانیم نظر قطعی بدهیم ولی به صورت نظری میتوان بحث کرد.
همانطور که در بالا گفتم این بحث مربوط به رابطه ضرورت علی و اختیار است که به نظر فلاسفه ضرورت علی نافی اختیار نیست.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;922593 نوشت:
استاد شما به بنده خیلی روشن و واضح و بدون پرداختن به حاشیه پاسخ بدهید که اینکه خدا انتخاب کرده که دنیا را خلق کند دلیل داشته یا نه؟؟(یک پاسخ کوتاه بدهید آری یا نه و اگر لازم می بینید مفصل تر پاسخ دهید)و اگر دلیل داشته، این همان جبر نیست؟؟؟یعنی دلیل حاکم شده و معلول که انتخاب خدا باشد نیز در نتیجه به وقوع پیوسته...

دلیل و علت داشته است و علتش حب ذاتی خود خداوند است.
ولی حب ذاتی کسی را مجبور نمیکند.

صدیق;922752 نوشت:
دلیل و علت داشته است و علتش حب ذاتی خود خداوند است.
ولی حب ذاتی کسی را مجبور نمیکند.

اگر حب ذاتی کسی را مجبور نکرده و خدا را مجبور نکرده که اراده به خلقت داشته باشد، پس چرا خدا اراده به خلقت خدا داشته است؟؟؟
ببینید بنده وقتی می گویم علت اینکه بنده صدای شما را به فرض شنیدم چیست...منظورم این است که چه چیزی با حاکم شدنش عامل شنیده شدن صدای شما شد...یعنی وقتی که امواج صدای شما به پرده ی گوش بنده خورد بنده صدای شما را شنیدم....یعنی تا علت واقع شد بدون چون و چرا معلول که شنیده شدن صدای شماست هم به وقوع پیوست...حالا بنده می پرسم علت اینکه خدا انتخاب کرد که دنیا را خلق کند چیست...منظورم این است که چه علتی حاکم شد که بدون چون و چرا در پی آن انتخاب خدا به خلقت نیز واقع شد....دیگر معنی ندارد که شما بگویید که انتخاب خدا علت داشته ولی آن علت خدا را مجبور نکرده!!!!!!....مثل این است که بگویید که شنیدن صدای شما علتی داشته و آن خوردن امواج صدای شما به گوش بنده است ولی این علت بنده را مجبور نکرده که صدای شما را بشنوم...عجیب است مگر می شود همچین چیزی....وقتی علت که خوردن امواج صدای شما به گوش بنده است حاکم شد، معلول که شنیدن صدای شماست هم خواه نا خواه واقع شد دیگر...همانگونه وقتی علت انتخاب خدا که حب ذاتی خداست واقع شد، معلول که انتخاب به خلقت دنیاست نیز خواه ناخواه واقع خواهد شد دیگر...بنده نمی نفهمم، از یک طرف می گویید که انتخاب خدا علتی داشته و از یک طرف می گویید این علت کسی را مجبور نکرده می شود مگر
؟؟؟تا علت حاکم شود معلول را مجبور می کند که او نیز واقع شود دیگر....
صدیق;922750 نوشت:
[=&quot]علت اینکه شما دوغ را انتخاب کردید میل درونی شما به این نوشیدنی است.

خوب این میل درونی که می فرمایید بدون دلیلی واقع شده یا دلیلی آن را مجبور کرده، اگر بگویید بی دلیل بوده نقض قانون علیت است دیگر....

استاد بنده دارم گیج می شوم....شما از یک طرف می گویید که انتخاب خدا علتی داشته و بعد می گویید آن علت خدا را مجبور نکرده!!!مگر می شود....خوب اگر انتخاب خدا علتی داشته دیگر اختیار معنی ندارد و آن علت خدا را مجبور کرده دیگر...وقتی آن علت حاکم شده، خواه ناخواه معلول یا همان انتخاب خدا را واقع شده...اگر بگویید نه، دیگر نمی توان گفت که انتخاب خدا علتی داشته و باید گفت بی دلیل بوده!!!!

قانون علیت می گوید هر معلولی را علت مجبور می کند که واقع شود...هر معلولی علتی دارد که آن علت معلول را مجبور کرده و واجب الوجود بالغیرش کرده....حالا چطور می شود که انتخاب ما را کسی مجبور نکند...این می شود نقض قانون علیت

پارسا مهر;922635 نوشت:
خوب دقت کنید....شما می گی که دلیلش اراده خوده خداوند بوده....اراده ی خدا می تونست به چیز دیگه ای تعلق بگیره...اگر حالا به خلقت دنیا تعلق گرفته پس حتما دلیلی داشته...شما نمی تونی بگی که اراده ی خدا بی دلیل به چیزی تعلق گرفته....اگر بگی بی دلیل، قانون علیت نقض شده و اگر بگی دلیل داشته، می شه جبر...

شما می گی من خواستم...در حالی که می تونستی نخوایی....پس اگر خواستی حتما دلیلی داشته، و اگر دلیلی داشته یعنی جبر...یعنی دلیلی داشته که تو خواستی این متنو بنویسی...اگر بگی من بدون هیچ دلیلی خودم خواستم...می شه نقض قانون علیت، می شه یک چیز بدون علت....یعنی هرجور حساب کنی می بینی که اختیاری وجود نداره و جبر حاکمه....

اگر خوب نگاه کنی معنی نداره که گفته بشه من انتخاب کردم...من اراده کردم...هیچ منی وجود نداره....انتخاب ها دنباله ی علتشون به وقوع می پیوندن و دلبخواهیی نیست که بگی من خودم انتخاب کردم...هیچ انتخابی در کار نیست...ما ققط توهم اختیار داریم....البته اینجا بحثم خداست و تمرکزم روی خداست و نه انسان ها ولی انسان و خدا فرقی نداره
داستان به قدری بدیهی هست که من به استاد صدیق گفتم اختیار بچه گانه ترین و بزرگترین دروغی هست که علما به خودشون می بندن...من از تعجب دارم شاخ در می آرم که علما چطور به اختیار اعتقاد دارن@-)

برای اینکه قانون علیت عمل کنه باید دو چیز در وجود باشه، یکی اینکه موجود ازلی نباشه، دوم اینکه موجود کامل نباشه البته این نظر منه نمیدونم دیگه بقیه چی فکر میکنن .

در مورد خدا قانون علیت اثر نمیکنه، چون اولا ازلی هستش، دوما کامل هستش، البته خصوصیت های دیگه ای هم ممکنه لازم باشه که باید بهش فکر کنین اگه پیدا کردید به منم بگین.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;922779 نوشت:
اگر حب ذاتی کسی را مجبور نکرده و خدا را مجبور نکرده که اراده به خلقت داشته باشد، پس چرا خدا اراده به خلقت خدا داشته است؟؟؟
ببینید بنده وقتی می گویم علت اینکه بنده صدای شما را به فرض شنیدم چیست...منظورم این است که چه چیزی با حاکم شدنش عامل شنیده شدن صدای شما شد...یعنی وقتی که امواج صدای شما به پرده ی گوش بنده خورد بنده صدای شما را شنیدم....یعنی تا علت واقع شد بدون چون و چرا معلول که شنیده شدن صدای شماست هم به وقوع پیوست...حالا بنده می پرسم علت اینکه خدا انتخاب کرد که دنیا را خلق کند چیست...منظورم این است که چه علتی حاکم شد که بدون چون و چرا در پی آن انتخاب خدا به خلقت نیز واقع شد....دیگر معنی ندارد که شما بگویید که انتخاب خدا علت داشته ولی آن علت خدا را مجبور نکرده!!!!!!....مثل این است که بگویید که شنیدن صدای شما علتی داشته و آن خوردن امواج صدای شما به گوش بنده است ولی این علت بنده را مجبور نکرده که صدای شما را بشنوم...عجیب است مگر می شود همچین چیزی....وقتی علت که خوردن امواج صدای شما به گوش بنده است حاکم شد، معلول که شنیدن صدای شماست هم خواه نا خواه واقع شد دیگر...همانگونه وقتی علت انتخاب خدا که حب ذاتی خداست واقع شد، معلول که انتخاب به خلقت دنیاست نیز خواه ناخواه واقع خواهد شد دیگر...بنده نمی نفهمم، از یک طرف می گویید که انتخاب خدا علتی داشته و از یک طرف می گویید این علت کسی را مجبور نکرده می شود مگر؟؟؟تا علت حاکم شود معلول را مجبور می کند که او نیز واقع شود دیگر....

علت اگر همه اش یا اجزای اخیرش از درون خود فاعل باشد، او مجبور نیست.
چون خودش آنرا انتخاب میکند.
انسان وقتی تصمیم میگیرد کاری را انجام دهد، بر اساس ترسیم متداول اعمال اختیاری، مراحل تصور و تصدیق ومیل و شوق اکید را سپری میکند.
اینها ممکن است غیر ارادی باشد ولی مرحله اخر آن که همان عزم یا اجماع و اراده است، فرایندی اختیاری است.
تا آن مرحله آخر نباشد کاری صورت نمیگیرد و تصمیمی گرفته نمیشود و مرحله آخر نیز ارادی است.
در مورد خداوند نیز همین مسئله وجوددارد.
کارهای خداوند ناشی ازارده خود اوست و اراده او ناشی از حب ذاتی اوست ولی حب ذاتی او دقیقا همان نقشی را دارد که میل و شوق در تصمیم گیری انسان دارد.
همانطور که انسان میتواند با وجود میل شدید به چیزی آنرا انجام ندهد، خداوند نیز میتواند با وجود حب ذاتی به چیزی آنرا ایجاد نکند.
پس اجباری در کار نیست.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;922779 نوشت:
خوب این میل درونی که می فرمایید بدون دلیلی واقع شده یا دلیلی آن را مجبور کرده، اگر بگویید بی دلیل بوده نقض قانون علیت است دیگر....

میل درونی ناشی از زمینه های زندگی فرد است و اموزش هایی که دیده است
ولی اینها مشکل نیست.
چون هنوز بعد از مرحله شوق، یک مرحله باقی است که اختیاری بودن عمل به واسطه آن ترسیم و تبیین میشود.
اگر بخواهیم تصویر سازی کنیم، نقش تصور و تصدیق و میل و شوق اکید و عزم مانند نقش کارمندها و معاون اداری و معاون مالی و رئیس یک اداره برای یک برنامه ریزی است.
تمام اینها باید انجام شود تا یک کاری صورت بگیرد ولی اگر امضای مدیر و رئیس نباشد آن کار صورت نمیگیرد.
در اراده نیز تا عزم در کار نباشد، کاری صورت نمیگیرد هرچند میل و شوق بسیار شدید باشد.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;922780 نوشت:
قانون علیت می گوید هر معلولی را علت مجبور می کند که واقع شود...هر معلولی علتی دارد که آن علت معلول را مجبور کرده و واجب الوجود بالغیرش کرده....حالا چطور می شود که انتخاب ما را کسی مجبور نکند...این می شود نقض قانون علیت

همانطور که عرض کردم علت، معلول را مضطر میکند ولی مجبور نمیکند.
برای درک این مسئله لازم است مسئله ضرورت علی و رابطه آن با اختیار را مطالعه کنید.
مقالات زیادی در این رابطه نوشته شده است که برخی از انها را در ذیل میآورم.
این مقاله را مطالعه کنید ان شاء الله که رفع ابهام شود.(بازخوانی دیدگاه موافقان و مخالفان ضرورت علّی)

صدیق;922740 نوشت:

باسلام و عرض ادب
دقت کنید.
من نگفتم که علیت در خارج وجود ندارد.
بلکه گفتم معقول اولی نیست.
معقول ثانی فلسفی، گرچه انتزاعی است ولی پوچ نیست.
یک مفهوم میتواند منشأ انتزاع داشته باشد ولی مصداق خارجی، نه.
معقولات ثانی فلسفی همگی از این قبیل هستند.
به نظر میرسد که شما با این مفاهیم آشنایی ندارید.

سلام و عرض ادب و احترام،
بسم الله ... نشان دهید که این مفاهیم تنها «منشأ» خارجی دارند ولی «مصداق» خارجی ندارند ... شما وقتی شهود مستقیم از حقیقت خارجی ندارید اصولاً چطور می‌توانید متوجه شوید که چیزی مصداق خارجی ندارد بجز اینکه اینطور بفرمایید که چیزی که مثلاً فلانطور باشد یا نباشد را «تعریف می‌کنیم» که مصداق خارجی ندارد؟ جز این است که به نظرتان رسیده است که جنس این مسائل با مسائل دیگری که تحت عنوان معقولات اولیه مطرح نموده‌اید متفاوتند یا یک نفر این ایده را داده و به نظر شما بد نیامده و آن را پذیرفته‌اید؟ ... جناب صدیق، تمام مسائلی که دست به طبقه‌بندی آن‌ها زده‌اید یک سری تصورات ذهنی هستند که بر اساس یک سری شواهد به دست آمده‌اند، این در مورد تمام مواردی که گفتید با هم صادق است اگرچه شکل آن شواهد متفاوت باشند، اینطور هم نیست که روی تمام جزئیات آن همه متفق‌القول باشند که اهمیتی داشته باشد من چقدر با این اصطلاحات آشنا هستم ...
برای نزدیکتر کردن موضعم به ذهن شما مثال سنت‌های الهی را زدم که قوانین طبیعت تحدید آن سنت‌ها به عالم طبیعت است، نه اینکه مستقیماً بحثم بر سر قوانین طبیعت باشد، بحث بر سر همان سنت‌های الهی است و ریشه‌ی آن‌ها ... چیزی که مهم است این است که این سنت‌ها را خداوند وضع کرده است ... بله عقل می‌تواند این قوانین را بشناسد ولی نمی‌شود گفت این قوانین تنها منشأ خارجی دارند ولی چون در خارج مثلاً شیئیت ندارند و ذهن انتزاعی از این قوانین را برای خود ساخته است دیگر وجود عینی در خارج نداشته و مخلوق نیستند ... اینکه بگوییم اینطور است که ما می‌گوییم یک ادعاست، ندیدم دلیلی برای فرمایشات خودتان ارائه دهید ...
بحث سنت‌های الهی مستقل از بحث علیت نیست ... علیت ارتباطی بین علت و معلول اگر هست، هر قانون طبیعت و هر سنتی از سنت‌های الهی یک مصداق برای این ارتباط هست، اگر این قوانین وضع شده باشند یعنی رابطه‌ی علیت وضع شده است، حال آنکه شما فرمودید نه خلق شده‌اند و نه جعل گشته‌اند ... بین علت و معلول همیشه رابطه‌ای وجود دارد که قابل کشف است ...
صدیق;922741 نوشت:
شما در خارج چیزی به نام علیت ندارید.
علیت مفهومی است که از رابطه میان دو موجود انتزاع میشود.

این را فرمودید ولی ندیدم جایی دلیلی برای این صحبت خود ارائه دهید، بلکه صرفاً یک تعریف از علیت مطرح کردید و سایر مباحث خود را متمرکز بر روی آن تعریف گذاشتید، وقتی هم که گفتم آن تعریف که وحی منزل نیست من طور دیگری برایتان مسأله را طرح می‌کنم که صورت مسأله به کل عوض شود پاسخ شما این بود که تعریف من برایتان ارزشی ندارد و قرار نیست هر کسی از خودش تعریف در بیاورد، این رویکرد از نظر شما یک رویکرد علمی است؟[INDENT=2]
صدیق;922742 نوشت:
اینکه شما چه برداشتی از علیت دارید و بنده چه برداشتی، چیزی را ل نمیکند و بحث را پیش نمیبرد.
در ضمن اینکه ما در وسط بحث از از مصداق علیت از ریشه شناسی علیت و طریقه انتزاع آن و مسائل مرتبط با آن بحث کنیم، خروج از بحث است و جز سردرگمی دستاوردی نخواهد داشت.
ما با فرض قبول تلقی رایج از علیت بحث میکنیم نه با تلقی های دیگر.

[/INDENT]
یعنی شما انتظار دارید یک بحث علمی بر اساس پذیرش یک فرض پیش برود که شخصاً نمی‌دانم از کجا آمده است ... شخصاً ترجیح می‌دهم خودم را در میان تعاریف محبوس نکنم و اصطلاحات را بند پای خودم نکنم ... و شاید شما معتقد هستید که اینها بخاطر سواد کم من هست که جایگاه متعالی این تعاریف و اصطلاحات را نمی‌شناسم و به راحتی به آن‌ها اعتماد نمی‌کنم، شاید هم همینطور باشد ... و الله العالم ...
صدیق;922741 نوشت:
هرچه در ذهن ما وارد میشود نتیجه عملیات ذهنی ماست.
اما منشأ این عملیات ذهنی تفاوت میکند:
یا تماما اعتبار ذهن ماست و هیچ منشأ خارجی ندارد یا دارد.
مواردی که منشأ خارجی ندارد، یا موجود مشخصی در خارج به تنهایی منشأ آن شده است یا وجود رابطه ای در خارج منشأ انتزاع این مفهوم شده است.
تمام اینها در باب مفاهیم و تصورات بودن نه در باب تصدیقات.
آنچه شما در باب قوانین مطرح کردید، تصدیق است و تصدیق از تعدادی تصور تشکیل میشود و به همین جهت خود تصدیق امری ذهنی است و تماما نتیجه تعامل ذهن ولی اجزای آن میتواند از هر یک از سه قسمی باشد که گفته شد.

تا وقتی که روی کاغذ حالت‌های ممکنی که به ذهنتان برسد را لیست بفرمایید اعتراضی نیست، حداکثر یک نفر می‌گوید به ذهن من ۳ حالت رسید و دیگری بگوید به ذهن من ۶ حالت می‌رسد، اعتراضم به آنجاست که بفرمایید مصداق‌های این دسته‌بندی‌ها فلان‌چیز و بهمان‌چیز است و اینطور صحبت کنید که انگار پرونده‌ی مسأله بسته شده است ... اینکه علیت یک رابطه‌ی انتزاعی است که منشأ خارجی در یک رابطه دارد ولی عینیت خارجی ندارد ... من هم گفتم در تعریفی که دارم آن رابطه‌ی خارجی عینیت دارد به عنوان مصداقی از سنت‌های الهی که جعل و خلق شده‌اند ولی قبول دارم که آنچه در ذهن ما به عنوان تصویر آن رابطه‌ی خارجی شکل می‌گیرد یک انتزاع ذهنی است ... اگر من دلیلی برای حرفم نیاوردم انصاف این است که بپذیرید که شما هم دلیلی ارائه نکردید و صرفاً هر دو طرف تصورات خودمان را برای دیگری توصیف کرده‌ایم ... غیر این است؟

صدیق;922742 نوشت:
این بیان شما نشان میدهد که تصور دقیقی از عرض بنده ندارید و گمان میکنید من در مثال سنگ و شیشه، مدعی هستم، خود سنگ، شیشه یا برخورد یا شکستن یا شکسته شدن انتزاعی است. خیر اینها وجود خارجی و منحازی دارند. هر یک مفهومی در ذهن ایجاد میکند که معقول اولی است.
ولی وقتی به رابطه میان اینها نگاه میکنیم، چیزی را میبینیم که واقعی است و حقیقی ولی وجود مستقلی در خارج ندارد. شما چیزی به نام علیت در کنار سنگ و شیشه و شکسته و شکسته شدن نمیبینید. تنها این عقل ماست که این امر را از رابطه خاص میان سنگ و شیشه کشف میکند.

اول اینکه عقل ما این رابطه را اختراع نمی‌کند و به قول خود شما این رابطه را کشف می‌کند، مخترع این رابطه خود خداست حال آنکه شما می‌فرمایید که اصلاً خارج از ذهن ما چنان رابطه‌ای عینیت ندارد ...
دوم اینکه من نمی‌گویم اینکه سنگ شیشه را بشکند یعنی علیت، بلکه مصداقی است برای علیت که می‌تواند به صورت مجموعه‌ای از قوانین طبیعت و ست‌های الهی شمرده شده و به صورت کیفی و کمّی مورد تحقیق قرار بگیرند ... شما می‌توانید صحبت از معادلات حاکم بر شکستن شیشه توسط سنگ بکنید، می‌توانید این معادلات را با اندازه‌گیری و فرمول‌بندی معادلات ساختاری (Consititutive Law) و معادلات حالت (Equation of State) و نهایتاً معادلات بقاء به زبان ریاضی بیان کرده و اقدام به حل آن کرده و واقعه‌ای که هنوز رخ نداده را شبیه‌سازی و پیش‌بینی نمایید ... این یعنی قوانین مستقل از خود علت و معلول پدیدآورنده‌ی مفهومی هستند تحت عنوان «امکان رخداد یک پدیده» ... یعنی شما ممکن است سنگ و شیشه دم دست خود نداشته باشید ولی بتوانید بر اساس وجود یک قانون که به آن اشراف دارید و آن را می‌شناسید مسأله‌ی فرضی برخورد سنگ با شیشه را بررسی کنید، این قوانین فقط در ذهن ما نیست که عینیت دارند اگرچه در عالم خارج به عنوان یک رابطه از آن‌ها یاد شده و به نظر برسد تا سنگ و شیشه وجود ندارند آن‌ها هم وجود نخواهند داشت، اگرچه مثل خود سنگ و شیشه قابل لمس نباشند و با چشم دیده نشوند ... ادعای من این است که این قوانین به خودی خود وجود دارند و فقط تحدید آن‌ها به هر مسأله وقتی آشکار می‌شود که شرایط شکل‌گیری آن مسأله فراهم شود، شما اگر سنگ و شیشه را فراهم کنید آن وقت تحدید قوانین بقاء و معادلات ساختاری و حالت به مسأله‌ی مورد نظر شما یک امکان را فراهم کرده و به شکل خاصی بروز پیدا می‌کند ... قوانین یعنی امکان ... همانطور که اصول موضوعه‌ی هندسه‌ی اوقلیدوسی تعیین می‌کند که در هندسه‌ی اوقلیدوسی چه اشکالی امکان وجود داشتن را می‌یابند و مثلاً چه مثلث‌هایی در این فضا امکان وجود داشتن ندارند و ممتنع‌الوجود هستند ...
مثال معروفش تبیین کاراتئودوری از قانون دوم ترمودینامیک است که می‌گوید چه نقاطی از فضای حالت قابل حصول از یک نقطه‌ی خاص هستد و چه نقاطی قابل حصول از آن نقطه‌ی خاص نیستند ... اگر بفرمایید صحبت ما بر سر قوانین تکوینی طبیعت نیست باز تکرار می‌کنم که قوانین طبیعت تحدیدی از سنت‌های الهی به عالم طبیعت هستند و تمامی این قوانین و سنت‌ها مصداق‌هایی برای رابطه‌ی علّیت هستند و اگر مصداق وجود داشته باشد کلیت هم وجود خواهد داشت ...
خدایی که خالق اصول موضوعه‌ی خلقتش باشد، خدایی که خالق مشیتش در این عالم وجود باشد، خدایی که خالق عقل و هر چیزی باشد که عقل می‌تواند درک کند (معقولات)، این خداوند خالق علیت هم هست، و اگر خداوند خالق خودش نیست پس تعریف شما از علیت و رابطه‌ی علیت اشکال دارد ... پس شاید آنقدرها هم روی هوا صحبت نکرده باشم ...
اینکه اولین چیزی که خداوند خلق کرده است مشیتش بوده است کلام امام رضا علیه‌السلام است و آن را از خودم درنیاورده‌ام ...
صدیق;922743 نوشت:
ما در فرایند علیت، یک علت داریم و یک معلول و یک رابطه خاص میان آن دو.
علت و معلول، وجودهای مستقل و مشخصی دارند.
رابطه میان آنها نیز یک رابطه حقیقی و واقعی است ولی وجودی مستقل بین آنها نیست.
پس خداوند به غیر از آفریدن سنگ و شیشه(بانگاه توحید افعالی)، دیگر نیازی به آفرینش مستقل رابطه انها ندارد.

خداوند یا باید خالق زمان باشد به این صورت که هر لحظه از آن را جداگانه در یک فریم از فیلم خلق کرده باشد، و یا باید قوانینی را خلق کرده باشد که این قوانین با معلوم بود لحظه‌ی حال (که شامل اختیار و اراده و عزم موجودات زنده هم می‌شود) یک لحظه بعد را به طور کامل مشخص کنند و یا هر دو ... ادعای من این است که خداوند هم خالق تمام لحظات است و هم ارتباط بین دو لحظه را با وضع و جعل و بلکه خلق قوانینی (تحدید مشیت او) برقرار کرده است و خلقت لحظه‌ی بعد او بر اساس آن قوانین خلقت لحظه‌ی بعدی را رقم می‌زند، گرچه اگر بخواهیم علیت را به مراتب متفاوت وجود تعمیم دهیم آن بیان هم ظاهراً قابل تعمیم هست ... پس علیت در اصل ارتباط بین سنگ و شیشه نیست، بلکه ارتباط بین سنگ و شیشه در این لحظه‌ی قبل از تصادم و در لحظه‌ی بعد از تصادم آن‌ها با یکدیگر را توصیف می‌کند و این ارتباط مثل هر ممکن‌الوجودی که فرصت بروز پیدا کرده است بروز پیدا کرده و علنی و آشکار می‌گردد، گرچه برای دیدن اشیاء دیدنی باید چشم داشت و برای کشف روابط هم باید تفکر و تعقل داشت، اما اگر نیاز داشتن به چشم برای دیدن منکر وجود عینی اشیاء نشود نیاز داشتن به تفکر و تعقل هم منکر وجود عینی آن روابط نمی‌شود ... شما می‌فرمایید می‌شود بسم الله نشان بدهید که همانطور است که شما می‌فرمایید ...
صدیق;922743 نوشت:
مشکل بحث ما این است که در یک بحث هستی شناسی میخواهیم با شاید و اما و اگر بحث را پیش ببریم.

تا وقتی این عالم وجود را بررسی کنیم که اختلافی نداریم، اختلامان بر جایی است که شما سعی دارید ارکان شناختی خودتان را در جایی به کار ببرید که آن ارکان برای شاختن آنجا نیستند، ما اعتراض می‌کنیم و شما بحث اما و اگر را پیش می‌کشید، حال آنکه من صحبت از اما و اگر نکردم مگر اینکه بگویم مباحث شما از نوع برون‌یابی است و اعتبار لازم برای این بحث را ندارد چرا که در خارج از حیطه‌ی عملکرد عقل (که مخلوق خدا در این عالم مخلوق هست) معلوم نیست چه چیزهایی باشد که عقل قادر به درک آن نیست ... اما شما اصرار دارید که با عقل خود می‌توانید در ورای خلقت عقل را هم ببینید و اینکه «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» هم برایتان مشکل‌ساز نیست چون مهم است که تا کون فلاسفه‌ی دیگر این احتمالات را بررسی نکرده‌اند، گویا تنها احتمالاتی احتمال محسوب می‌شوند که حداقل چند نفر بررسی‌اش کرده باشند ... و این کار برون‌یابی در تعقل خود را تا به آنجا ادامه می‌دهید که سعی کنید به این سؤال پاسخ بدهید که خداوند از نگاه خودش چرا جهان را خلق کرد، سؤالی که جواب دادن به آن نیاز به اشراف داشتن به ذات خداوند دارد و این واضح است که خداوند محدود به قوانینی که خودش خلق کرده باشد نیست ... تنها خود خداوند می‌تواند در این مورد صحبت کند و ما هم تعدادی حدیث قدسی در این زمینه در اختیار داریم که هم از طرفی قابل نقد هستند و هم معلوم نیست که دقیقاً مسأله را در مقیاس خدایی خداوند مطرح نموده‌اند یا از زاویه‌ی دید مخلوق‌های خداوند به خدا و فاعلیت او ...

صدیق;922744 نوشت:

احتمالا منظور شما از معقول موجودی است که بتواند به درک ما در بیاید و با عقل ما احاطه شود.
خیر اینطور نیست.
وقتی ما میگوییم واجب الوجود کاملا او را میتوانیم ولو در قالب مفاهیم تعریف کنیم.

بله معقول چیزی است که با عقل قابل درک باشد، البته نه لزوماً با عقل ما ولی به هر حال با عقل، یعنی نهایت درک مثلاً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را می‌توان معقول نام داد ...
واجب‌الوجود مفهومی است که تعریف می‌شود و فقط می‌توان نشان داد که جزء معقولات نیست و عقل قادر به احاطه‌ی به چنین موجودی نیست و در نتیجه اگر وجود داشته باشد لاجرم باید خارج از مجموعه‌ی معقولات باشد و البته وجود چیزی که خارج از دایره‌ی معقولات باشد هم ضروری است و در نتیجه از این نظر وجود واجب‌الوجود برای ما اثبات می‌شود، بدون آنکه عقل بتواند کیفیت این واجب‌الوجود را درک کند، این به آن علت است که واجب‌الوجود خارج از دایره‌ی معقولات قرار می‌گیرد ... اگر هر ابزار شناختی سر جای خودش به کار برود این مشکلات پیش می‌آید که بگوییم معقولات فراتر از چیزهایی هستند که قابل درک برای عقل باشند و ممکن است معقولی باشد که به عقل شناخته نشود ...
صدیق;922744 نوشت:

او در همین عالم وجود قرار دارد چرا که خارج از این عالم جز عدم نیست.
صدیق;922744 نوشت:

عدم که اصلا چیزی نیست.
شاید هم شما میخواهید بگویید که خدا در عالم عدم قرار دارد.

باز هم تکرار میکنم عالم مورد توجه و ترسیم فلاسفه تمام عالم وجود است که از دو جنبه وجوب و امکان تشکیل شده است.


خداوند در همین عالم وجود قرار دارد؟ شاید بله، شاید نه ... نیاز به دقت بیشتری دارد ... خیلی از چیزهایی که به نظر بدیهی می‌رسند اگر با دقت بیشتری بررسی شوند معلوم می‌شوند که آنچنان که ابتدا به نظر می‌رسید هم بدیهی نبوده‌اند ... یک گروه مثلاً می‌گویند حقیقت وجود همان خداست و خلقت ما خلقت از جنس تولید وجود جدید نیست چرا که خداوند خود فرموده است که نه تولد یافته و نه والد می‌گردد که تولید بنماید ... یک بحث قدیمی (البته برای تازه‌کارهای در فلسفه، نه آنچنان شاید میان علما) هست که اگر خدا وجود دارد و ما هم وجود داریم چطور می‌گوییم خداوند در هیچ صفتی شریک ندارد، جوابی که می‌دهند مثلاً این است که خدا وجود دارد و ما و من آیینه‌داری بیش نیست، یا اصلاً ما خود آینه هستیم و نه آیینه‌دار ... انعکاس و جلوه‌های متفاوتی از خدا ... ولی این بحث عده‌ای را قانع نمی‌کند چون ذهنشان درگیر است که اولاً مگر خداوند بسیط نیست و اگر هست پس این همه کثرت از کجا؟ یا اینکه خود آن انعکاس‌ها و اعراض و امثال آن آیا به وجود خدا اضافه شده‌اند یا خیر، وجودی دارند یا خیر، عده‌ای هم به این سؤالات و سؤالات بسیار دیگری حول این قضایا جواب‌هایی می‌دهند که کاری به آن‌ها ندارم، خواستم بگویم که این مباحث همیشه ابهامات زیادی را برای خیلی‌ها ایجاد کرده است و فکر کردن در آن گاهی از بداهت آن می‌کاهد، بعد از مدتی هم شاید با پاسخ‌ گرفتن آن سؤال‌ها ابهامات برطرف گردند و دوباره تا حدودی بدیهی به نظر برسد ...
ولی آنچه که می‌خواهم اضافه کنم این است که اصلاً وجود یعنی چه؟ وجود از ریشه‌ی وَ.جَ.دَ می‌آید و علی الظاهر معنای یافتن را می‌دهد، کسی که موجود باشد می‌توان اثری از او را یافت، چیزی که هیچ اثری از او نیابیم را می‌گویند شاید اصلاً وجود ندارد ... این بحث‌ها در فیزیک ذرات بنیادین در بحث تعریف خلأ مطرح می‌شود و شما بهتر می‌دانید که یک بحث فلسفی این است که آیا خلأ واقعاً خلأ است یا واقعاً ملأ است که خلأ به نظر می‌رسد ... با این نگاه که موجود چنان معنایی را داشته باشد تمام موضوعات حقیقت‌شناسی در باب وجود خداوند به زیر سایه رفته و بحث‌های دیگری مطرح می‌شوند مثل اینکه مثلاً فلان چیز نسبت به چه چیزی وجود دارد و نسبت به چه چیز دیگری وجود ندارد ... یعنی بحث وجود نسبی پیش می‌آید ... نتیجه‌ی این بحث یکی این خواهد بود که بپرسیم که آیا امکان دارد که خداوند در این عالم وجود داشته باشد به این معنا که عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست؟ یعنی اینطور نیست که خداوند عضوی از این مجموعه‌ی موجود باشد، ولی در این عالم وجود دارد چون اصلاً کل این عالم با تمام جزئياتش اثری است که از او یافت می‌شود ... عدم هم دیگر معنای حقیقت‌شناسانه‌اش را از دست می‌دهد و اگر شمای این‌جهانی نتوانید آثاری از وجود موجود دیگری در جهان دیگری را بشناسید خواهید گفت که آن جهان با تمام موجودات خودش برای من مثل عدم است و اینکه فرض کنم وجود دارد و من به آن علم ندارم با آنکه بگویم اصلاً وجود ندارند به حالم فرقی نخواهد کرد ...
شاید تمام آنچه که ما آن را عالم وجود فرض کرده‌ایم تنها «یک» جلوه‌ی از خداست برای موجوداتی که مخلوق در این عالم وجود هستند ... چرا که نه؟ ... خدایی که اصل ذات او برای تمام این عالم وجود مخفی است به صورت همین جلوه‌هایش شناخته می‌شود و درک می‌شود و ما او را می‌یابیم و او برای ما موجود است ... خداوند وجود دارد و حضور دارد و همه جا هست ولی نه مثل وجود داشتن و حضور داشتنی که ما معمولاً تصور می‌کنیم ... شاید ... شاید هم نه ... ولی این شایدها چیزهایی نیستند که بفرمایید بدیهی است که وارد نیستند و درک تو از فلسفه اندک هست و هر چه من و سایر فلاسفه می‌گوییم را بپذیر ...
صدیق;922744 نوشت:

وصف نیازی به خلق شدن ندارد.
صدیق;922744 نوشت:

وصف چیزی نیست جز اشاره به یک کیفیت و کمیت.
منشا وصف قابل ایجاد است نه خود وصف.

همینکه این وصف‌ها در ذهن شما و فلاسفه ساخته شود یعنی خلق شده است، مگرآنکه ذهن خود را از دایره‌ی خلقت خداوند بیرون بپندارید ... گرچه جواب‌های دیگری هم می‌شد به این فرمایش شما بیان نمود ...
صدیق;922745 نوشت:
شما برای اینکه بحث خود را پیش ببرید ابتدا لازم است عالم مورد نظر خودتان را اثبات کنید.
از این گذشته فیلسوف و غیر فیلسوف فعلا در مورد همین عالم بحث میکنند که یا مشهود است یا معقول. تصویر انها نیز در مورد همین عالم است. خارج از این عالم نیز عدم است.(لفظ خارج مسامحی است وگرنه خارج از وجود که چیزی نیست تا بخواهد چیزی در ان باشد یا نباشد یعنی سالبه به انتفای موضوع است)

نه بزرگوار نیازی ندارد من چیزی را اثبات کنم ... اتفاقاً می‌گویم که چنان چیزی توسط عقلی که محدوده‌ی کارکردش همین عالم باشد قابل اثبات نیست، مگر آنکه خداوند خبری را در این زمینه به ما رسانده باشد که چه با شواهدی برای این مطلب دارم که البته آنچنان قوی نیستند، ولی مهم این است که همینکه عقل احتمال وجود چنان عوالم بی‌نهایتی را بدهد کافی است تا فلاسفه اگر بحث خود را محدود به این عالم کردند دیگر نتوانند صحبت از قطعیت براهین خود کنند و قاطعانه صحبت از وجود و عدم و امثال آن کنند، تا چه برسد که بر سر خداوند بحث کنند که ورای خلقتش می‌باشد ...
صدیق;922745 نوشت:
مشکلی نیست. هر موقع شما توانستید عالمی را تصویر سازی و تبیین کنید که در همین حد هم باشد بنده قول میدهم که سر کلاس شما بیایم و زانوی تلمیذی بر زمین بکوبم.

جناب صدیق نگاه نکنید که مدام می‌گویم نظر من این است و ادعای من این است و کذا و کذا، من خودم واقفم که کم‌سواد هستم، آن ادعاها برای آن است که از چیزی که برایم محل سؤال است سرسری نگذرم و در این امر خود را مقلد بی‌چون‌وچرای دیگران نگردانم، این یاغی‌گری‌ها بر اساس ارزش‌هایی است که برای خودم تعریف کرده‌ام، گرچه نمود خارجی‌اش برای شما و اساتید دیگر ضدارزش محسوب گردد و عدم رعایت احترام اندیشمندان تاریخ بشریت ... در نتیجه نه من کلاسی دارم که شما سر آن حاضر شوید و نه شایسته‌ی آن هستم که دانشمندی مثل شما زانوی علم‌آموزی مقابلم بزنید، و البته متوجه هستم که منظورتان هم این مطالب نبود و من باب رجزخوانی چنان مطلبی را بیان نمودید، مثل اینکه کسی بگوید تو اگر مطلبت را اثبات کردی من اسم خودم را می‌گذارم فلان یا بهمان ...
با این حساب در پاسخ به این بخش از فرمایشات شما به گفتن همین مطلب اکتفا می‌کنم که این فرمایش شما فرار از جواب دادن بود، شما فرمودید که این‌ها فقط احتمالات است و من هم جواب دادم که همین احتمالات هم در تضعیف بسیاری از براهین فلاسفه و لرزاندن پایه‌های نظریات ایشان کفایت می‌کند ... پاسخ آن این نیست که از من بخواهید به جای مطرح نمودن احتمالات مثلاً جهان‌هایی که عقل ما قادر به درک آن‌ها نیستند را برایتان تصویرسازی کنم تا برایتان قابل درک شوند وقتی خودم می‌گویم اگر عقل آنجا با عقل اینجا ضدیت داشته باشد قابل درک برای ما نخواهند بود ...
صدیق;922746 نوشت:
ثالثا برداشت بنده نیز بی جهت نبود و از سبحان الله گفتن شما که در جواب یک بحث علمی(ولو به نظر شما ظنی) میگویید چنین برداشتی داشتم.

با شاختی که من از خدا دارم مثلاً خداوند را موجود این عالم وجود دانستن به معنای اینکه خدا کلاً در همین عالم محدود است و یا همه چیز به جای مخلوق خدا بودن ادامه‌ی وجود خداست و امثال آن، اینها سبحان‌الله گفتن دارد، ولی این به آن معنا نیست که کسی که چنین چیزی بگوید را کافر یا فاجر یا دارای غرض و مرض معرفی کرده باشم، به زعم خودم با چنان بیانی مرزهای بحث علمی را نشکندم و حداکثر یادآور تفاوت نگاه‌هایمان شده‌ام ...
صدیق;922746 نوشت:
اینکه میفرمایید عقل مخلوق خداوند است بر اساس همان احتمال وجود عالمهای دیگر چگونه اثبات میکنید.

مطمئن نیستم درست متوجه منظورتان شده باشم، ولی همینکه قبول کنیم عقل یک محدوده‌ای دارد کافی است تا بپذیریم که این امکان هست که موجوداتی باشند که عقل قادر به درک آن‌ها نبوده و در مورد وجود یا عدم حقیقی آن‌ها (نه به معنای وجود و عدم نسبی که در بالا بیان کردم خود عقل معیار فهم آن‌هاست) سکوت نماید، همین یعنی یک اثبات عقلی، عقل می‌پذیرد که محدود است در نتیجه می‌پذیرد که معیار درک همه چیز نیست در نتیجه امکان وجود چیزهایی به جز آنچه درک می‌کند منتفی نیست ...
صدیق;922747 نوشت:
بنده وقتی این رفتار دوگانه را میبینم حق دارم که نسبت به این بحث ظنین باشم.
شما وقتی استدلال فلسفی که بر اساس مقدمات بدیهی اولی است را ظنی میدانید چطور میشود که خودتان به حدیثی تمسک کنید که سندا و دلاله دچار ضعف زیادی است.
استناد به ادله نقلی در صورتی میتواند شما را به یقین(ولو یقین روان شناسی و نه منطقی) برساند که حداقل از نظر سندی قطعی باشد(یعنی متواتر) و از نظر دلالی نیز قطعی باشد(یعنی نص باشد)
حال به نظر شما این حدیث این دو شرط را دارد.

خیر، ظنّتان بی‌مورد است، قضاوت شما بر اساس نقص شما در شناخت من است، من نگفتم اگر مباحث فلسفی ظنی هستند پس دلایل نقلی چه از قرآن و چه از روایات ظنی نیستند، ما که معصوم نیستیم که هر چه از قرآن برداشت کردیم را بگوییم حتماً و بدون شک منظور خداوند همین بوده است، در مورد روایات هم حتی اگر سندشان به نظر قطعی برسند و دلالتشان هم به نظر قطعی برسند باز بحث بر اساس آن‌ها ظنی خواهد بود ... کلاً در زمان غیبت ما هر چه که بحث بکنیم چه از قرآن و روایات و چه بر اساس علومی مثل فلسفه و چه بر اساس علومی مثل فیزیک و زیست‌شناسی، اینها همه ظنی هستند و ظن و گمان انسان را از دانستن حقیقت بی‌نیاز نمی‌کنند ... لکن تمام این بحث‌ها تلاش‌هایی فکری و ایمانی هستند در جهت شاخت بهتر دین خدا و خلقت خدا ... با این حساب استنادم به آیات قرآن و به احادیث و به علوم طبیعی و به نظریات فلسفی و امثال آن همگی قابل نقد هستد و روی درستی هیچ کدام از برداشت‌هایم از آن‌ها قسم نمی‌خورم و تعصبی هم ندارم، گرچه اگر به قول شما با معیارهایی که دارم فعلاً مطلبی را به عنوان صحیح بپذیرم در بحث از آن دفاع می‌کنم و تا درک به اشتباه بودن آن پیدا نکنم هم از آن کوتاه نمی‌آیم ... ان شاء الله
صدیق;922748 نوشت:
احتمالی که شما مطرح کردید یک احتمال عقلی است ولی هیچ یک از عقلای عالم تاکنون چنین برداشتی از این سخن نداشته اند. اگر اینطور باشد پس هیچ نصی در عالم باقی نمیماند.

فلاسفه‌ای را می‌شناسم که تکیه دارند بر اینکه انبیاء به اندازه‌ی عقول مردم با ایشان سخن گفته‌اند و گاهی مطلبی را به کسی رسانده‌اند که آن طرف اصلاً ظرفیت فهم کامل آن مطلب را نداشته و این برای آن بوده است که آن حدیث را به کسی که صاحب اصلی اوست برساند، این مطلب در روایات ما تا حدودی مستقیم و غیر مستقیم تصریح هم شده است ... پس اینکه تا کنون عقلای عالم چنین برداشتی نداشته‌اند دلیل نمی‌شود که یک نفر دیگر نتواند با تغییر دادن در تصوراتش چنان برداشتی را هم حمل بر آن کند، اگر هم این کار را کرد اینطور نیست که بتوان گفت که پس هیچ نصّی در عالم باقی نمی‌ماند، چنانکه آنچه از ما خواسته‌اند عمل به تکلیف است و تکلیف به اندازه‌ی وسع انسان است، در بعد اعتقادی حد و مرزی از آن نظر نیست، همیشه میشود دید را گسترده‌تر کرد و در این بین فقط یک سری قیود هم هستند که باید مراعات شوند، مثل اینکه تأویل به رأی آیات و روایات ممنوع است که خصوص آن در جایی است که ظاهر آیات و روایات خلاف مطلب مورد نظر ما را برساند که لااقل در این زمینه ظاهراً چنین چیزی نیست (من ندیده‌ام) و هماطور که گفتم چند دلیل نقلی هم برای خودم دارم که البته چندان هم محکم نیستند ...
صدیق;922748 نوشت:
وقتی خداوند میگوید من ظالم نیستم کاملا محتمل است که در یک عالم خاصی این حرف صادق باشد ولی در یک عالمی دیگر نعوذ بالله خداوند ظالم باشد.
وقتی میگوید من عالم هستم حتما در یک عالمی این حرف صادق است و در یک عالم ممکن دیگری نباشد.
ووو
دوست عزیز
به توابع سخن خودتان توجه دارید.
توجه دارید که اگر قوانین عقلی را تابع شرع و خداوند بدانید دیگر نه از دین میتوانید دفاع کنید و نه از وجود خدا و نه از صفات او.
اگر کارهای خداوند محدود به قاعده اجتماع نقیضین نباشد در ان صورت خداوند در اینکه میفرماید من جزای احسانگر را میدهد همانقدر که میتواند صادق باشد میتواند کاذب نیز باشد.
وقتی به قصد هدایت نبی میفرستد به همان اندازه که میتواند در ادعای قصد هدایت گری اش صادق باشد میتواند در همان موقعیت و شرایط هدایت گری گمراه کننده نیز باشد بنابراین کتابش برای هر فرد خاص میتواند احتمالا گمراه کننده نیز باشد. یعنی کسی که مومن واقعی است با خواندن قران کریم همانقد رکه احتمال دارد هدایت شود احتمال نیز دارد گمراه شود. و این احتمال گمراهی به خاطر سوء نیت یا سوء برداشت خودش نیست بلکه به خاطر این است که خود کتاب گمراه کننده است.!!!
وااسفاه از این احتمالات
وقتی ما میخواهیم برای دفاع از دین و دیانت چه بهایی بدهیم که دیگر نه دینی بماند و نه دیانتی.

بزرگوار، اگر دقت بفرمایید آنچه که ادعایش را کردم به این نتایجی که شما فرمودید ختم نمی‌شود ... اینکه خداوند در عالم دیگری چگونه باشد دلیل نمی‌شود که در این عالم دیگر اینگونه که فرموده که هست و عقل تأیید می‌کند نباشد ... مضافاً اینکه ارزش‌های این عالم ارزش‌های عقلی در همین علم هستد و نمی‌شود صفات خداوند در عوالم دیگر را اگر وجود داشته باشند با عقل خود در این عالم سنجید، بماند که ما علم به صفات خداوند در عوالم دیگر هم نداریم تا به ما خبری نداده باشند ...
صدیق;922748 نوشت:
در مواردی که استدلال برهانی از مواد اولی استفاده نکرده باشد بله کاملا امکان اشتباه وجود دارد ولی در غیر این صورت نه.

با شما موافق نیستم ولی بگذریم ...

[=microsoft sans serif]

نقطه;923084 نوشت:
نشان دهید که این مفاهیم تنها «منشأ» خارجی دارند ولی «مصداق» خارجی ندارند ... شما وقتی شهود مستقیم از حقیقت خارجی ندارید اصولاً چطور می‌توانید متوجه شوید که چیزی مصداق خارجی ندارد بجز اینکه اینطور بفرمایید که چیزی که مثلاً فلانطور باشد یا نباشد را «تعریف می‌کنیم» که مصداق خارجی ندارد؟ جز این است که به نظرتان رسیده است که جنس این مسائل با مسائل دیگری که تحت عنوان معقولات اولیه مطرح نموده‌اید متفاوتند یا یک نفر این ایده را داده و به نظر شما بد نیامده و آن را پذیرفته‌اید؟ ... جناب صدیق، تمام مسائلی که دست به طبقه‌بندی آن‌ها زده‌اید یک سری تصورات ذهنی هستند که بر اساس یک سری شواهد به دست آمده‌اند، این در مورد تمام مواردی که گفتید با هم صادق است اگرچه شکل آن شواهد متفاوت باشند، اینطور هم نیست که روی تمام جزئیات آن همه متفق‌القول باشند که اهمیتی داشته باشد من چقدر با این اصطلاحات آشنا هستم ...

سلام و عرض ادب
بله من هم قبول دارم که ارتباط یقینی باعالم خارج نداریم.
ولی همین ارتباطی که همگان قبول دارند ولو در فرایندش مشکل دارند، عقلای عالم قبول دارند که یک سری چیزها را ما به صورتی درک میکنیم و یک سری را نه.
یک سری چیزها اصلا شانیتشان صرفا ذهنی بودن است.

ثانیا: اگر شما این اشکال را بکنید و بخواهیم اینطور به قضایا نگاه کنیم، اصلا دیگر چیزی در خارج باقی نمیماند و یا حداقل اصلا نمیتوان از چیزی صحبت کرد. نه انسانی باقی میماند و نه جمادی و نه گیاهی و نه حیوانی. چون هیچ یک را شهود مستقیم نمیکنیم.
تازه آنها را هم که شهود باطنی میکنیم از کجا معلوم واقعی باشد و این شهود ما نتیجه اوهام ما نباشد.
از کجا معلوم که ما مغز در شیشه نباشیم.
از کجا معلوم اصلا علتی در خارج باشد.
تازه از کجا معلوم چیزهایی که با استدلال عقلی و غیر عقلی اثبات کردیم وجود خارجی هم داشته باشند. شاید اینها نتیجه تصورات و انتزاعات ذهنی ما باشد.

[=microsoft sans serif]میبینید اگر بخواهیم اینطور بحث کنیم، سنگ روی سنگ بند نمیشود و اصلا نباید از هیچ چیزی سخن گفت.
نه عقل، نه نقل و نه شهود و نه حس و نه هیچ راه ارتباطی. هیچ یک معتبر نخواهد بود.
دیگر هیچ موجودی وجودش قابل اثبات نخواهد بود.

گذشته از این، علیت یک رابطه است بین دو موجود خارجی.
یک نسبت است بین دو موجود.
و بر اساس تعریف نسبت، نسبت وجودی مستقل از طرفین نسبت ندارد.
مگر اینکه شما تعریف دیگری از علیت و ترسیم و تصویر دیگری از آن داشته باشید که در آن صورت بحث به صورت دیگری پیش میرود.

لطفا توضیح بدید اینگه خداباروان میگن خداوند نمیتونه منطقا دنیایی خلق کنه توش همه هم اختیار داشته باشند هم راه نیک رو انتخاب کنند مانند ائمه ، یعنی چی ؟

یعنی خداوند عاجزه از این کار ؟ اون وقت که دیگه خدا نمیشه .

صدیق;923189 نوشت:
[=microsoft sans serif]
سلام و عرض ادب
بله من هم قبول دارم که ارتباط یقینی باعالم خارج نداریم.
ولی همین ارتباطی که همگان قبول دارند ولو در فرایندش مشکل دارند، عقلای عالم قبول دارند که یک سری چیزها را ما به صورتی درک میکنیم و یک سری را نه.
یک سری چیزها اصلا شانیتشان صرفا ذهنی بودن است.[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
سلام و عرض ادب و احترام،
استاد گرامی استناد به عقلای عالم خودش محل بروز احتمالات و ظن و گمان‌های فراوانی است ... حداقلش این است که بحث را از اطلاق خارج می‌کند اگر احتمال درستی نظر این بزرگواران روی‌هم‌رفته همچنان بالا و در نتیجه نظرات ایشان اعتمادآور و به طور نسبی قابل قبول باشد ... قابل قبول تا وقتی که نظر بهتری به ذهنمان برسد یا با نظر بهتری مواجه گردیم، نظری که چه بسا همان عقلای عالم هم به نظر قبلی ترجیحش خواهند داد، گرچه اصطلاح عقلای عالم خودش از جهاتی ابهام‌زاست ...

اینکه می‌فرمایید یک سری چیزها اصلاً شأنیتشان ذهنی است (ولی نه لزوماً «صرفاً ذهنی») را قبول دارم ولی با یک توضیح اضافه، توضیح آن اینکه گاهی ما چند تصور را از روی شواهدی کسب می‌کنیم و سپس در ذهن خود آن تصورات را ماده‌ی خام کرده تا مفاهیم جدیدی را با ترکیب آن‌ها یا غیر آن انتزاع کنیم، در این صورت این مفاهیم جدید را با عملیات ذهنی خلق کرده‌ایم و شأنیتشان ذهنی است، ولی دلیلی نداریم که در عالم خارج برای آنچه ما در ذهن خود خلق کرده‌ایم عینیتی وجود نداشته باشد، بلکه با تعریف کردن وجود به صورت نسبی می‌توانیم بگوییم که فلان چیز وجود ندارد (یعنی نسبت به ما در امروز با این سطح معلومات که داریم یا گمان می‌کنیم که داریم) تا آثار وجودی آن یافت نگشته باشد ... اگرچه ظاهر این بحث خیلی شبیه مطالبی است که در فیزیک کوانتوم در بحث اندازه‌گیری ادعا می‌شود ولی مثال مشهودترش این است که مثلاً مندلیف چند عنصر کشف شده را با ترتیبی چید و یک روال برای عناصر فرض کرد و سپس بر اساس آن روال انتزاعی یک سری عنصر جدید را پیش‌بینی کرد که بعدها کشف گشتند و عینیت داشتن آن عناصر و بالتبع آن ترتیب فرض شده توسط مندلیف مورد پذیرش قرار گرفتند ... البته این مطلب حداقل یک تبصره هم دارد که دیگر بحث را خیلی گسترده‌تر می‌کند و نیازی به طرح آن نیست ...

صدیق;923189 نوشت:
[=microsoft sans serif]
ثانیا: اگر شما این اشکال را بکنید و بخواهیم اینطور به قضایا نگاه کنیم، اصلا دیگر چیزی در خارج باقی نمیماند و یا حداقل اصلا نمیتوان از چیزی صحبت کرد. نه انسانی باقی میماند و نه جمادی و نه گیاهی و نه حیوانی. چون هیچ یک را شهود مستقیم نمیکنیم.

بزرگوار، آنچه که ظنّی است خوب ظنّی است دیگر، تقریباً تمام علوم حصولی ظنّی هستند، می‌توان به تمام بدنه‌ی آنها شک کرد، ولی شک داریم تا شک ... بالأخره اگر ما یک سری آثار وجودی را دریافت کرده‌ایم و بر اساس آن‌ها کم‌کم تصوراتمان شکل گرفت و تصوری از عالم خارج و حتی عالم باطنی پیدا کردیم و سعی کردیم در ذهنمان حالات مختلف را دسته‌بندی نماییم و به دنبال قاعده و نظم در میان آ‌ن‌ها بگردیم، به هر حال آن آثار وجودی که دریافت کرده‌ایم یک چیزی بوده‌اند دیگر، نمی‌شود گفت که هیچ چیزی وجود دارد، باید بتوان برای هر یک از آن‌ها منشأ خاصی را تصور نمود و بر اساس هر اظهار نظری هم که بشود باید بشود تمام تکه‌های پازل را کنار هم گذاشت تا همه چیز در کنار هم معنایی پیدا کنند، هر انسانی این کار را جدای از دیگران انجام می‌دهد و بعد در محاوره و بحث با دیگران سعی می‌کند تناقضات و نواقص در دنیای ذهنی خودش یا دیگران را پیدا کرده و کم‌کم فکرها به هم نزدیک‌تر شده و بالنده گردند و اثر هم‌افزایی بیابند ... این وسط هم شاید چند ایراد باشد که از نگاه همه جا افتاده است و با مطرح شدنش ناگهان تصورات زیادی به کل تغییر نمایند، مثل انقلاب‌های علمی، یا مثل اینکه مثلاً ملاصدرا نظری می‌دهد و ناگهان نگاه به بخشی از مفاهیم تغییر اساسی می‌یابد و قص علی هذا ... نمی‌شود گفت هیچ چیزی وجود ندارد، ولی همیشه می‌توان منشأ‌های متفاوتی را برای آثار وجودی دریافت کرده تصور نمود و در صورت اینکه تسری دادن آن به کل داده‌ها منجر به تضاد و تناقضی نشد این تصورات جدید را تحت عنوان نظریه‌ای جدید مطرح کرده و پیشنهاد نمود ... گرچه تمام این تصورات و تمام این نظریات و تمام این هم‌فکری‌ها و هم‌افزایی‌ها امکان دارد نواقص و اشکالاتی جزئي یا اساسی داشته باشند و در محدوده‌ی علوم حصولی قرار می‌گیرند و از جنس ظنیات هستد، با وجود آنکه ظن حاصل از آن‌ها نزدیک به اطمینان کامل هم باشد و بشود خیلی از این ظنیات و آثار پذیرش آن‌ها را در زندگی خود وارد نمود ...

اگر می‌گویم این علوم ظنی هستند منظورم این نیست که بگویم چون «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» پس کلاً این ظنّیات را بریزیم دور، بلکه منظورم این است که جایگاه آن‌ها را بشناسیم و سعی نکنیم ظنی بودن آن‌ها را فراموش کرده و ظنیات را به عنوان حقیقت مسلّم در نظر بگیریم ... صحبتم سر این است که حقیقت را باید به صورت دیگری شناخت، اینکه علوم حصولی می‌توانند گام‌های نخست برای شناخت حقیقت باشند ولی نمی‌توانند به تنهایی انسان را به حقیقت برسانند ...


صدیق;923189 نوشت:
تازه آنها را هم که شهود باطنی میکنیم از کجا معلوم واقعی باشد و این شهود ما نتیجه اوهام ما نباشد.

بله حتی شهود باطنی ما هم می‌تواند خطابردار باشد ... اما این به آن معنا نیست که دیگر هیچ جایی نباشد که درک ما در آنجا به حقیقت گره بخورد یا اگر اتفاقاً جایی درک ما به حقیقت گره خورد ما راهی برای متوجه شدن به این مطلب نداشته باشیم ... عقل و فطرت به معنای اصیلشان این مشکل را حل می‌کنند ... از ابتدای بحث هم نظرم این بود که بجز روی چند مورد اعتقاد اصلی روی سایر موارد اعتقادی خودم قسم نمی‌خورم، مگرنه روی درستی برخی از آن‌ها قسم هم می‌خورم، روی همان اصول، روی حقانیت دین فطری، روی وجود خدا ...
صدیق;923189 نوشت:
از کجا معلوم که ما مغز در شیشه نباشیم.
از کجا معلوم اصلا علتی در خارج باشد.
تازه از کجا معلوم چیزهایی که با استدلال عقلی و غیر عقلی اثبات کردیم وجود خارجی هم داشته باشند. شاید اینها نتیجه تصورات و انتزاعات ذهنی ما باشد.

اینها و خیلی موارد قابل تأمل‌تر احتمالاتی هستند که قابل طرح هستند و جواب‌های متعددی هم می‌توان به آن‌ها داد، مثل اینکه برداشت من از عالم خارج و عالم باطن ۱۸۰ درجه با برداشت رایج از این مفاهیم فرق دارد، ولی با وجود عجیب بودنش به نظرم کاملاً موجه است، گرچه هنوز هم نسبت به آن ابهاماتی داشته باشم ...
قرار نیست ما همه چیز دان باشیم، ما همه یک سری نظریه‌پرداز هستیم، یک سری دنیای ذهنی برای خودمان داریم که آن‌ها را بر اساس نظریات خودمان یا دیگرانی که از ایشان وام گرفته‌ایم صورت زده‌ایم و در همان هم داریم زندگی می‌کنیم، اگر دو نفر در نگاه رایج به عالم طبیعت مثلاً ۳۰ سانتی‌متر از یکدیگر فاصله داشته باشد من هیچ مشکلی ندارم که توجیه نمایم که چه بسا آن‌ها در اصل چند میلیارد سال نوری از یکدیگر دور هستند و خبر ندارند ...
این احتمالات را باید مطرح کرد و باید رویشان فکر کرد، با اینکه بگوییم اینطور که نمی‌شود و عقلا این احتمالات را در نظر نمی‌گیرند و هر احتمالی را که نباید رویش فکر کرد و امثال آن فقط فکر خود را محدود کرده‌ایم، حال آنکه حقیقت لزوماً در چنگال فکر ما نیست و تضمینی هم نیست که ما همیشه در یک همسایگی نزدیک به حقیقت قرار داشته باشیم ...
صدیق;923190 نوشت:
میبینید اگر بخواهیم اینطور بحث کنیم، سنگ روی سنگ بند نمیشود و اصلا نباید از هیچ چیزی سخن گفت.
نه عقل، نه نقل و نه شهود و نه حس و نه هیچ راه ارتباطی. هیچ یک معتبر نخواهد بود.
دیگر هیچ موجودی وجودش قابل اثبات نخواهد بود.

اگر سنگ را روی سنگ گذاشتیم و با «نادیده‌گرفتن بسیاری از احتمالات» آن‌ها را به هم چسباندیم، این بند شدن سنگ روی سنگ آنقدرها ارزش ذاتی ندارد، چسب بین این دو سنگ ناشی از غفلت ما از قوانین و مسائلی است که توجه به آن‌ها سبب افتادن سنگ بالایی خواهد شد ...
صدیق;923190 نوشت:
گذشته از این، علیت یک رابطه است بین دو موجود خارجی.
یک نسبت است بین دو موجود.
و بر اساس تعریف نسبت، نسبت وجودی مستقل از طرفین نسبت ندارد.
مگر اینکه شما تعریف دیگری از علیت و ترسیم و تصویر دیگری از آن داشته باشید که در آن صورت بحث به صورت دیگری پیش میرود.

علت اینکه به نظرم تعریف شما درست نیست را گفتم، هم به این علت که شما را به این نتیجه می‌رساند که خدا اگر بخواهد خالق آن باشد باید خالق خودش هم باشد، و هم به این دلیل که اصولاً درکم از قوانین متفاوت است و حتی اولی خلقت خدا را مطابق فرمایش معصومین همین قوانین می‌دانم، مشیت الهی مادر تمام قوانین عالم است، اصول موضوعه‌ی خلقت عالم است، مولد سنت‌های الهی است، چرا که هو فعّال لما یشاء ...

با تمام این اوصاف به دنبال این نیستم که شما حتماً مثل من فکر کنید، بعد از سالها بحث کردن دیگر پذیرفته‌ام که شما حرف خودتان را بزنید و من هم حرف خودم را بزنم، اگر از نظر شما من دور از حقیقت هستم به نظر من هم حرف‌های شما و نظریات رایج میان فلاسفه درست نیستند، اگر فکر می‌کردم فایده‌ای دارد تلاش می‌کردم همه را به زعم خودم به اشتباهاتشان آگاه کنم (بدون آنکه ادعا کنم هر چه بگویم درست است) ولی بازخوردهایی که تابحال گرفته‌ام ناامیدکننده بوده است ... حضورم در این تاپیک هم صرفاً برای بیان نظرم بود، اینکه احدی جز خود خداوند نمی‌تواند خبر بدهد که چرا عالم وجود ما یا عوالم نامتناهی وجود را خلق نمود، جرا که قوه‌ی ادراک موجودات هر عالم وجود یا عالم وجود ما (با فرض اینکه تنها عالم وجود باشد) محدود به همین عالم وجود است و در مورد خداوند هیچ اظهار نظری نمی‌تواند بکند جز اینکه ما همه مخلوق او هستیم و او هیچ مثل و مانندی ندارد ... البته گوشه‌ای از این مطالب در روایات ما هم وارد شده است که دیگر بگذریم ...

با تشکر از وقتی که گذاشتید و ممنون از دغدغه‌اتان که سعی کردید من را از ظلمات جهل به نور فهم راهنمایی نمایید @};-

به من بیاموز;923207 نوشت:
لطفا توضیح بدید اینگه خداباروان میگن خداوند نمیتونه منطقا دنیایی خلق کنه توش همه هم اختیار داشته باشند هم راه نیک رو انتخاب کنند مانند ائمه ، یعنی چی ؟

یعنی خداوند عاجزه از این کار ؟ اون وقت که دیگه خدا نمیشه .



خداوند عاجز نیست از این کار، ولی مشیت او در این عالم به این مطلب تعلق گرفته و دلیلی نداریم که عوالم دیگری را خلق نکرده باشد که مشیتش در آن‌ها به چیزهای دیگری تعلق گرفته باشد ... آنچه شما به دنبالش هستید عالم وجودی است با ممکن‌الوجودهایی خاص، ولی ما در عالم وجودی زندگی می‌کنیم که ممکن‌الوجودهای آن همین چیزهایی است که می‌بینیم و می‌شنویم و سراغ داریم و برخی را هم سراغ نداریم ... ممکن‌الوجودهای هر عالم وجودی تابعی است از اصول موضوعه‌ی آن عالم وجود که همان مشیت الهی است و اولین مخلوق آن عالم ... این عالم وجود با آن مشیت خدا قابلیت قابل را برای پذیرش تنها یک مدل ممکن‌الوجود که مدّ نظر شماست را ندارد ولی فاعلیت خداوند تام است ... چنان چیزی در این عالم شدنی نیست ولی امکان عقلی‌اش منتفی نیست که در عالم وجود دیگری هم رخ ندهد ...

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;923207 نوشت:
لطفا توضیح بدید اینگه خداباروان میگن خداوند نمیتونه منطقا دنیایی خلق کنه توش همه هم اختیار داشته باشند هم راه نیک رو انتخاب کنند مانند ائمه ، یعنی چی ؟

یعنی خداوند عاجزه از این کار ؟ اون وقت که دیگه خدا نمیشه .


باسلام
برای فهم این سوال ابتدا لازم است سوال را تجزیه و تحلیل کنیم.

دو مسئله داریم در کنار هم
یکی اینکه انسان دارای اختیار باشد.
دوم اینکه همیشه راه نیک را انتخاب کند.

مسئله دوم، خودش دو حالت دارد:
یا جبرا چنین کاری را انجام میدهند.
یا از روی اختیار انجام میدهند.
یا از روی اضطرار و به واسطه نوع خلقتشان کار نیک را انجام میدهند.(مانند ملائکه)

حال..
اگر خداوند بخواهد انسانهایی را بیافریند که در عین اختیار داشتن، همیشه کارهای نیک را از روی اختیار انجام دهند، این منطقا ممکن است.
ولی
اگر انسانها را بیافریند که اجبارا و اضطرارا کار نیک را انجام دهند و توان انجام کار خیر را نداشته باشند، در این صورت، اختیار را از بین برده ایم.
این هم که
خداوند انسانهایی را بیافریند که نه از روی اجبار بلکه به واسطه نوع خلقتشان هیچ گاه سمت بدی نروند این با مختار بودنشان منافات دارد.

بنابراین
انسان اگر مختار است، خداوند دست در نوع خلقت او از جهت تمایلاتش نمیزند.
ولی اگر مختار نیست(مجبور است یا مضطر است) در این صورت او به سمت بدی نمیرود ولی اختیاری نیز ندارد.

نقطه;923233 نوشت:

خداوند عاجز نیست از این کار، ولی مشیت او در این عالم به این مطلب تعلق گرفته و دلیلی نداریم که عوالم دیگری را خلق نکرده باشد که مشیتش در آن‌ها به چیزهای دیگری تعلق گرفته باشد ... آنچه شما به دنبالش هستید عالم وجودی است با ممکن‌الوجودهایی خاص، ولی ما در عالم وجودی زندگی می‌کنیم که ممکن‌الوجودهای آن همین چیزهایی است که می‌بینیم و می‌شنویم و سراغ داریم و برخی را هم سراغ نداریم ... ممکن‌الوجودهای هر عالم وجودی تابعی است از اصول موضوعه‌ی آن عالم وجود که همان مشیت الهی است و اولین مخلوق آن عالم ... این عالم وجود با آن مشیت خدا قابلیت قابل را برای پذیرش تنها یک مدل ممکن‌الوجود که مدّ نظر شماست را ندارد ولی فاعلیت خداوند تام است ... چنان چیزی در این عالم شدنی نیست ولی امکان عقلی‌اش منتفی نیست که در عالم وجود دیگری هم رخ ندهد ...

به هر حال چه در این دنیا و چه در جهان های دیگر خیر خواهی خداوند زیر سوال میرود ، چرا ؟

جهانی رو تصور کنید که توش مردمش هم اختیار دارند هم آدم خوبی هستند .

جهانی رو تصور کنید که توش مردمش هم اختیار دارند هم آدم بدی توش هست .

کدام جهان بهتر است ؟

به نظر میاد که انسان ترجیح میده جهانی رو انتخاب کنه که توش مردم هم اختیار دارند هم آدم خوبی هستند، جایی مثل بهشت ... پس چه لزومی داره جهان ما خلق بشه و توش مردم هم اختیار داشته باشد هم آدم بدی باشند که بعدا جهنم بروند و پدرشان در بیاید ؟

اصلا خلق کردن آدم های بد ارزشش را دارد ؟

حالا سوال پیش میاد اولا آیا خدا میدونست این آدم ها قرار بد باشند ؟ دوما آیا بد بودن این آدما ها اجتناب ناپذیر است ؟

ما میدونیم اولا علم خدا کامل و بی خطاست پس قطعا میدونست

دوما قدرت خداوند مطلق است و اجتناب ناپذیر نبوده نبوده چنین امری

پس نتیجه میگیریم که یا خداوند اینطور که میگن نیست در این صورت خدا نیست

یا اینکه شناخت بدیهی ما اشتباه است و وجود انسان های بد ولی مختار بهتر از نبودشان است .

حالا از بعد دیگر نگاه میکنیم ، چنین چیزی در این عالم شدنی نیست ؟ پس وجود خدا هم در این عالم شدنی نیست

صدیق;923349 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
برای فهم این سوال ابتدا لازم است سوال را تجزیه و تحلیل کنیم.

دو مسئله داریم در کنار هم
یکی اینکه انسان دارای اختیار باشد.
دوم اینکه همیشه راه نیک را انتخاب کند.

مسئله دوم، خودش دو حالت دارد:
یا جبرا چنین کاری را انجام میدهند.
یا از روی اختیار انجام میدهند.
یا از روی اضطرار و به واسطه نوع خلقتشان کار نیک را انجام میدهند.(مانند ملائکه)

حال..
اگر خداوند بخواهد انسانهایی را بیافریند که در عین اختیار داشتن، همیشه کارهای نیک را از روی اختیار انجام دهند، این منطقا ممکن است.
ولی
اگر انسانها را بیافریند که اجبارا و اضطرارا کار نیک را انجام دهند و توان انجام کار خیر را نداشته باشند، در این صورت، اختیار را از بین برده ایم.
این هم که
خداوند انسانهایی را بیافریند که نه از روی اجبار بلکه به واسطه نوع خلقتشان هیچ گاه سمت بدی نروند این با مختار بودنشان منافات دارد.

بنابراین
انسان اگر مختار است، خداوند دست در نوع خلقت او از جهت تمایلاتش نمیزند.
ولی اگر مختار نیست(مجبور است یا مضطر است) در این صورت او به سمت بدی نمیرود ولی اختیاری نیز ندارد.

حالا من نمیدونم این انسان چطوری اسمش رو مختار گذاشتن با اینکه اگه خدا حقیقت داشته باشه به خاطر یک گناه که در واقع سرپیچی از خواست خداست عذاب میشه، کیه که دوست داشته باشه عذاب بشه ؟

پارسا مهر;921413 نوشت:
سلام.;;)این تاپیک خیلی خیلی خیلی مهمه...خواهشن همه دقت کنن.^:)^

خوب گفته می شه که خدا با اختیار خود دنیا را خلق کرده، کسی خدا را مجبور نکرده....

خدا می توست اراده کنه و دنیا رو خلق نکنه و می تونست اراده کنه و دنیا رو خلق کنه...پس خدا دو تا حق انتخاب داشت و دو تا اراده می تونست بکنه....اراده به اینکه دنیا خلق بشه و دوم اراده به اینکه دنیا خلق نشه....یعنی دو تا ممکن الوجود داریم....

حالا اراده ی خدا به این تعلق گرفت که دنیا خلق بشه...

خوب حالا سوال من اینه که چرا اراده ی خدا به این تعلق گرفت که دنیا خلق بشه؟؟

  • 1-اگر بگید بدون دلیل، که اونوقت قانون علیت نقض می شه و اصلا وجود خدا دچار ابهام می شه و در وجود و نبود خدا تردید بوجود می آد...
  • 2-اگر بگید دلیلی داشته که اراده خدا به خلقت دنیا تعلق گرفت، اونوقت چیزی یا کسی خدا رو مجبور کرده که ارادش به خلقت دنیا تعلق بگیره..پس با این توضیح، قدرتی در کنار قدرت خدا وجود داره و این وجود خدا رو نقض می کنه که واحد و یگانه است....

منتظر پاسخ هستمb-)

با تشکر

سلام

واقعیت اینه که به هر اندازه که شما ذاتت به سمت خوبی یا بدی تمایل پیدا کنه به همون اندازه اراده و اختیارت محدود میشه ... بین ایندو رابطه عکس هست ... مثلا اگه 90 درصد ذات شما خیر باشه امکان اینکه مرتکب شر بشید تنها 10 درصده ... حالا از نظر ادیان خدا خیر مطلق هست، 100 درصد، بنابراین امکان نداره مرتکب شر بشه ... به عبارت دیگه بله، خدا مجبور به انجام خیر (اینجا خلقت جهان) هست ... بین خوبی و بدی امکان انتخاب نداره، چون در غیر این صورت ذات خدا خیر مطلق نخواهد بود ... حالا آیا این برای خدا یک چیز منفی هست ... نه ... چون همونطور که گفتم در واقعیت بین ذات موجود و اختیارش رابطه عکس وجود داره ... خدا چون خیر مطلق هست امکان ارتکاب شر رو نداره ...

L.E.O;923361 نوشت:
به عبارت دیگه بله، خدا مجبور به انجام خیر (اینجا خلقت جهان) هست

سلام....اگر خدابه این شکله که می فرمایید، اونوقت دیگه فرق بین خدا و یک ربات و یا ماشین چیه؟بندگی و عبادت و شکر و سپاس از یک ماشین چه معنی داره؟آیا خدای ادیان وجودش رو از دست نمی ده؟؟ بیکار نمی شه؟خدا مثل یک ماشینی که برنامه ریزی شده خیر می رسونه، دیگه چه معنی داره همچین خدایی رو سپاس و ستایش کنیم؟

پارسا مهر;923401 نوشت:
سلام....اگر خدابه این شکله که می فرمایید، اونوقت دیگه فرق بین خدا و یک ربات و یا ماشین چیه؟بندگی و عبادت و شکر و سپاس از یک ماشین چه معنی داره؟آیا خدای ادیان وجودش رو از دست نمی ده؟؟ بیکار نمی شه؟خدا مثل یک ماشینی که برنامه ریزی شده خیر می رسونه، دیگه چه معنی داره همچین خدایی رو سپاس و ستایش کنیم؟

خب فرقش خیلی زیاده، خدای ادیان خالق تمام جهان هست، قادر بر هر چیز ممکن هست، بینهایت هست، ذاتا خیر هست نه اینکه کس دیگه اینطور برانامه ریزیش کرده باشه و ...

چنین موجودی خود بخود برای انسان قابل ستایش و بندگی هست، یعنی انسان طبیعتن طوری هست که وقتی چنین وجودی رو درک میکنه میل داره ستایشش کنه ...

Sent from my S8-701u using Tapatalk

L.E.O;923403 نوشت:
قادر بر هر چیز ممکن هست، بینهایت هست، ذاتا خیر هست نه اینکه کس دیگه اینطور برانامه ریزیش کرده باشه و ...

خوب این خدا فرق چندانی با ماشینی که کسی اونو برنامه ریزی کرده نداره...فرقش تنها در اینه که ماشین ذاتا برنامه ریزی نشده . یکی دیگه برنامه ریزی اش کرده...ولی خدا از اول برنامه ریزی شده بوده و کسی اونو برنامه ریزی نکرده...یعنی فرق خدا با ماشین اینه که ماشین پدیده است ولی خدا پدیده نیست و از ازل بوده...این تفاوت چندانی نیست و دلیل نمی شه که خدا رو ستایش و بندگی کنیم...به هر حال بنده که هیچ دلیلی نمی بینم خدا رو شکر و سپاس کنم....خدا از ازل برنامه ریزی شده بوده که خیر برسونه...اختیاری نداره، حالا چه معنی داره خدا رو شکر کنیم؟شما ماشیینی که هر روز براتون برنامه ریزی شده صبحونه درست کنه شکر و تشکرش می کنید؟؟؟نه...اگر این ربات از ازل بوده باشه و پدیده نباشه،اونوقت چی، از اون تشکر می کنید؟؟نه...فرقی نمی کنه.!!!مهم اینه که برنامه ریزی شده است...اختیار نداره....چه پدیده باشه چه ازلی باشه، فرقی نمی کنه....
بازم می گم، فرق خدا با ماشین در این حالت اینه که ماشین پدیده است و کسی اونو بوجود آورده ولی خدا پدیده نیست و از ازل بوده...دیگه فرق چندانی ندارن...این تفاوت کافیه که ما خدا رو شکر و تشکر کنیم ولی ماشین رو شکر و تشکر نکنیم
؟؟

پارسا مهر;923409 نوشت:
خوب این خدا فرق چندانی با ماشینی که کسی اونو برنامه ریزی کرده نداره...فرقش تنها در اینه که ماشین ذاتا برنامه ریزی نشده . یکی دیگه برنامه ریزی اش کرده...ولی خدا از اول برنامه ریزی شده بوده و کسی اونو برنامه ریزی نکرده...یعنی فرق خدا با ماشین اینه که ماشین پدیده است ولی خدا پدیده نیست و از ازل بوده...این تفاوت چندانی نیست و دلیل نمی شه که خدا رو ستایش و بندگی کنیم...به هر حال بنده که هیچ دلیلی نمی بینم خدا رو شکر و سپاس کنم....خدا از ازل برنامه ریزی شده بوده که خیر برسونه...اختیاری نداره، حالا چه معنی داره خدا رو شکر کنیم؟شما ماشیینی که هر روز براتون برنامه ریزی شده صبحونه درست کنه شکر و تشکرش می کنید؟؟؟نه...اگر این ربات از ازل بوده باشه و پدیده نباشه،اونوقت چی، از اون تشکر می کنید؟؟نه...فرقی نمی کنه.!!!مهم اینه که برنامه ریزی شده است...اختیار نداره....چه پدیده باشه چه ازلی باشه، فرقی نمی کنه....
بازم می گم، فرق خدا با ماشین در این حالت اینه که ماشین پدیده است و کسی اونو بوجود آورده ولی خدا پدیده نیست و از ازل بوده...دیگه فرق چندانی ندارن...این تفاوت کافیه که ما خدا رو شکر و تشکر کنیم ولی ماشین رو شکر و تشکر نکنیم
؟؟

چیزی که باعث شده شما فکرتون به اینجا برسه اینه که یک موجود خودآگاه و دارای حیات رو با یک روبات فلزی بدون روح و حیات رو صرفا بخاطر نداشتن اراده یکی میدونید ... بدون اینه تفاوت های اونها رو در نظر بگیرید ... مادر رو در نظر بگیرید .... مادر هم از نظر اراده و اختیار نسبت به فرزندش مثه ربات هست ... برای بچه اش جز خیر حتی به ذهنش نمیرسه ... ذات مادر اینه .... جز خیر برای بچه اش نمی خواد ... خب آیا این مساله باعث میشه شما بگید کارای مادر برای فرزندش بدون ارزش هست و دلیل نداره بخوایم مادر رو ستایش و شکر کنیم ... چون در انجام این کارها اراده نداره ... مجبوره ...

Sent from my S8-701u using Tapatalk

L.E.O;923420 نوشت:
چیزی که باعث شده شما فکرتون به اینجا برسه اینه که یک موجود خودآگاه و دارای حیات رو با یک روبات فلزی بدون روح و حیات رو صرفا بخاطر نداشتن اراده یکی میدونید ... بدون اینه تفاوت های اونها رو در نظر بگیرید ... مادر رو در نظر بگیرید .... مادر هم از نظر اراده و اختیار نسبت به فرزندش مثه ربات هست ... برای بچه اش جز خیر حتی به ذهنش نمیرسه ... ذات مادر اینه .... جز خیر برای بچه اش نمی خواد ... خب آیا این مساله باعث میشه شما بگید کارای مادر برای فرزندش بدون ارزش هست و دلیل نداره بخوایم مادر رو ستایش و شکر کنیم ... چون در انجام این کارها اراده نداره ... مجبوره ..

شاید باور نکنید...ولی بنده به هیچ وجه و به هیچ وجه مادر را از جهت عشق و محبتی که نسبت به فرزند دارد لایق ستایش و شکر و تشکر نمی دانم.....ولی چرا پس شکرش می کنم و دست مادر را می بوسم...دلیلش احساسات است..یعنی از روی منطق بنده شکر و تشکر نمی کنم مادرم را..از روی منطق مادر را ستایش نمی کنم...از روی احساسات است...نه منطق...وقتی پای ستاش خدا می آید..وقتی پای شکر و تشکر از خدا می آید...یکی بخث احساسات است..یکی بحث منطق...یکی دوست دارد برود صبح تا شب خدا را شکر کند...کسی جلویش را نگرفته...احساساتش اینطور می پسندد....ولی وقتی پای منطق و عقلانیت وسط می آید...دلیلی نیست که ما خدا را و یا مادر را به خطار رفتار ماشین گونه و ربات گونه شان شکرو ستایش کنیم....

L.E.O;923420 نوشت:
خب آیا این مساله باعث میشه شما بگید کارای مادر برای فرزندش بدون ارزش هست و دلیل نداره بخوایم مادر رو ستایش و شکر کنیم ...

اگر واقعا آنطور است که گفتید یعنی رفتار مادر در قبال فرزندش ربات گونه است که من هم واقعا تا حدی به این نتیجه رسیده ام. که اینگونه است..باید بگویم بله، کارای مادر برای فرزند بدون ارزش است....صرفا رباتی است که برنامه ای را پیش می برد...همین....باور و قبولش سخت و ناجوان مردانه به نظر می رسد، والی به نظرم واقعیت است...البته من مادرم را شکر می کنم و تشکر می کنم..چون بحث احساسی است..مادرم با شکر و تشکر و دست بوسی بنده خوشحال می شود و بنده خوشحالی مادرم را می خواهم...صرفا یک امر احساسی و برنامه ریزی شده است نه یک امر منطقی و عقلانی....
L.E.O;923420 نوشت:
یک موجود خودآگاه

موجودی که همه رفتار هایش از روی اجبار است و جبرا شری نمی رساند، چطور می تواند خود آگاه باشد..خود آگاهی وی تا این حد و اندازه و شکل است که آگاه هست که مثل یک ربات برنامه ریزی شده و دارد از روی برنامه کاری را پیش می برد...این دلیل می شود که از او تشکر کنیم

ببینید، ستایش و تشکر و بندگی زمانی معنا دارد که شخص اختیار دارد، از خود گذشتگی می کند...می تواند شر برساند ولی لطف و بزرگی می کند و گاهی از خود گذشتگی می کند و خیر می رساند..

پارسا مهر;923425 نوشت:
شاید باور نکنید...ولی بنده به هیچ وجه و به هیچ وجه مادر را از جهت عشق و محبتی که نسبت به فرزند دارد لایق ستایش و شکر و تشکر نمی دانم.....ولی چرا پس شکرش می کنم و دست مادر را می بوسم...دلیلش احساسات است..یعنی از روی منطق بنده شکر و تشکر نمی کنم مادرم را..از روی منطق مادر را ستایش نمی کنم...از روی احساسات است...نه منطق...وقتی پای ستاش خدا می آید..وقتی پای شکر و تشکر از خدا می آید...یکی بخث احساسات است..یکی بحث منطق...یکی دوست دارد برود صبح تا شب خدا را شکر کند...کسی جلویش را نگرفته...احساساتش اینطور می پسندد....ولی وقتی پای منطق و عقلانیت وسط می آید...دلیلی نیست که ما خدا را و یا مادر را به خطار رفتار ماشین گونه و ربات گونه شان شکرو ستایش کنیم....

اگر واقعا آنطور است که گفتید یعنی رفتار مادر در قبال فرزندش ربات گونه است که من هم واقعا تا حدی به این نتیجه رسیده ام. که اینگونه است..باید بگویم بله، کارای مادر برای فرزند بدون ارزش است....صرفا رباتی است که برنامه ای را پیش می برد...همین....باور و قبولش سخت و ناجوان مردانه به نظر می رسد، والی به نظرم واقعیت است...البته من مادرم را شکر می کنم و تشکر می کنم..چون بحث احساسی است..مادرم با شکر و تشکر و دست بوسی بنده خوشحال می شود و بنده خوشحالی مادرم را می خواهم...صرفا یک امر احساسی و برنامه ریزی شده است نه یک امر منطقی و عقلانی....

موجودی که همه رفتار هایش از روی اجبار است و جبرا شری نمی رساند، چطور می تواند خود آگاه باشد..خود آگاهی وی تا این حد و اندازه و شکل است که آگاه هست که مثل یک ربات برنامه ریزی شده و دارد از روی برنامه کاری را پیش می برد...این دلیل می شود که از او تشکر کنیم

ببینید، ستایش و تشکر و بندگی زمانی معنا دارد که شخص اختیار دارد، از خود گذشتگی می کند...می تواند شر برساند ولی لطف و بزرگی می کند و گاهی از خود گذشتگی می کند و خیر می رساند..


عقل و منطق از توضیح پدیده های زیادی ناتوانه ... اتفاقا اکثر این پدیده ها همونایی هستن که به زندگی روح و زیبایی و عمق میدن ... عشق و فداکاری و اکثر محاسن اخلاقی ... همه از پدیده هایی هستن که با عقل نمی سازن ... عقل از توضیح و توجیه شون عاجزه ... ایثار و فداکاری برای کسی یا چیزی هیچ توجیه عقلانی نداره ... بخصوص زمانی که طرف زندگی شون رو در این راه میده ... اما ایا این یعنی این پدیده ها بی معنی و پوچ هستن؟ خیر ... اینها منطق دارن ... اما منطقشون با منطق عقل خشک سود جوی مصلت طلب فرق میکنه ... منطقشون منطق احساس و عاطفه هست ...
سوال اینه که بین این دو منطق ایا یکی حقیقی هست و یکی کاذب؟ بنظر من به هیچ وجه ... هر دو اصالت دارن ... هر کدوم در حوضه خودش ... و اتفاقا همونطور که گفتم اونی به زندگی ارزش و معنی و زیبایی و عمق می بخشه ... معمولن منطق احساس و عاطفه هست تا منطق عقل ...

به همین دلیل بعضی معتقدن اساسا ایجاد مفهوم خدا و شکر و ستایش اون ... بخاطر معنی دادن و زیبا کردن زندگی بوده ...

Sent from my S8-701u using Tapatalk

L.E.O;923428 نوشت:
به همین دلیل بعضی معتقدن اساسا ایجاد مفهوم خدا و شکر و ستایش اون ... بخاطر معنی دادن و زیبا کردن زندگی بود

پس کسی که احساستش نیازی نمی بینه که خدا رو شکر کنه از نظر شما لزومی نداره خدا رو شکر کنه؟ یعنی از نظر عقلی دلیلی نداریم خدا رو شکر کنیم؟ ؟ بنده از نظر احساسی هیچ رغبتی به شکر و تشکر و ستایش خدا ندارم...آیا رفتارم اشتباهه و باید تصحیح کنم خودم رو؟ ؟ اینطوری احساس می کنم عقلانی دارم عمل می کنم و احساس می کنم که عقلانی که رفتار می کنم زندگیم معنی داره...آیا دلیلی داره به خودم فشار بیارم و احساسی عمل کنم؟ ؟ اون دنیا باید تاوون احساسی عمل نکردن رو بدم؟حدا باید مجازاتم کنه؟ بنده وقتی از روی احساسات عمل می کنم دوست دارم هیچ کسی و هیچ کسی به جهنم نره..حتی شمر و یزید...این احساسات منه....ولی عقلم چیز دیگه ای میگه...من سعی می کنم تابع عقلم باشم تا احساسات مگر در مواردی خاص!!

پارسا مهر;923429 نوشت:
پس کسی که احساستش نیازی نمی بینه که خدا رو شکر کنه از نظر شما لزومی نداره خدا رو شکر کنه؟ یعنی از نظر عقلی دلیلی نداریم خدا رو شکر کنیم؟ ؟ بنده از نظر احساسی هیچ رغبتی به شکر و تشکر و ستایش خدا ندارم...آیا رفتارم اشتباهه و باید تصحیح کنم خودم رو؟ ؟ اینطوری احساس می کنم عقلانی دارم عمل می کنم و احساس می کنم که عقلانی که رفتار می کنم زندگیم معنی داره...آیا دلیلی داره به خودم فشار بیارم و احساسی عمل کنم؟ ؟ اون دنیا باید تاوون احساسی عمل نکردن رو بدم؟حدا باید مجازاتم کنه؟ بنده وقتی از روی احساسات عمل می کنم دوست دارم هیچ کسی و هیچ کسی به جهنم نره..حتی شمر و یزید...این احساسات منه....ولی عقلم چیز دیگه ای میگه...من سعی می کنم تابع عقلم باشم تا احساسات مگر در مواردی خاص!!

منظورم این بود که منطق احساس لزوما اشتباه نیست ... این که شما بخاطر احساستون از مادرتون تشکر میکنید .... یا کس دیگه خدا رو ستایش میکنه، با وجود اینکه هر دو اختیار ندارن ... اشتباه نیست ... بله از نظر عقل و منطق اشتباهه ... اما در ذاتشون اشتباه نیستن ... منطق خودشون رو دارن .... طبیعت ما انسان ها این هست ... دست خودمون نیست ... کسی در حق ما بزرگی و فداکاری کنه ... دوست داریم ازش تشکر و تعریف کنیم ...

از طرف دیگه درست میگید که ممکنه برای بعضی زندگی عقلانی صرف معنادار باشه و نیازی به احساسات نباشه...

Sent from my S8-701u using Tapatalk

به من بیاموز;923350 نوشت:
به هر حال چه در این دنیا و چه در جهان های دیگر خیر خواهی خداوند زیر سوال میرود ، چرا ؟
جهانی رو تصور کنید که توش مردمش هم اختیار دارند هم آدم خوبی هستند .
جهانی رو تصور کنید که توش مردمش هم اختیار دارند هم آدم بدی توش هست .
کدام جهان بهتر است ؟

در مورد عوالم احتمالی دیگر که نمی‌شود نظری داد چون معیارهای سنجش خیر و شر معیارهایی هستند که محدود به همین عالم وجود هستند، خوب و بد در درون این عالم و برای همین عالم تعریف شده است، هر چیزی که موافق با مشیت الهی باشد خیر است و هر چیزی که جزئا یا کلاً با مشیت الهی مغایرت داشته باشد هم مصداق شر است، ولی مطابق اعتقادات ما مغایرت کلی با مشیت الهی امکان ندارد و مختار بودن موجودات مختار نیز حداکثر فقط می‌تواند منجر به مغایرت‌های جزئی با مشیت الهی شوند که همان هم وجودش غیرمستقیم به مشیت الهی بازمی‌گردد و در یک نگاه کلان‌تر چیزی که خارج از مشیت الهی باشد و در نتیجه شر باشد وجود واقعی ندارد اگرچه در نگاه جزءنگر شر به حساب بیاید ...

با این حساب باید سؤالمان را محدود به همین عالم کنیم اگر می‌خواهیم صحبت از بهتر بودن یا نبودن به میان آوریم، کاری که تا کنون علما انجام داده‌اند، اینکه می‌پرسند همین عالم وجود اگر اینطور نبود و فلانطور دیگر بود آیا بهتر نبود؟ جواب این سؤال بعد از توافق بر سر مطالبی که خدمت جناب صدیق گفتم به این صورت است ... اینکه وجود این عالم به این صورت منافاتی با وجود عوالم دیگر به صورت‌های دیگر ندارد و این عالم هم با آن مشیت ابتدایی که برایش خلق شده است به همین صورت می‌توانسته باشد و نه طور دیگری، البته از نظر ممکن‌الوجودهای آن و نه از این نظر که کدام ممکن‌الوجودها فرصت خلق شدن را پیدا نمایند ... اگر شما بخواهید ممکن‌الوجودهای آن را محدود به شکل خاصی از وجود نمایید و این مطلب را بخواهید از طریق تغییر در مشیت ابتدایی خداوند فرض نمایید طبیعی است که عالم وجودی که در دسترس شما برای بررسی باقی خواهد ماند عالم وجود دیگری است که معیارهای خوب و بد در آن متفاوت خواهد بود (گرچه می‌شود بررسی کرد که اگر مشیت عالم وجود جدید تحدیدی از مشیت عالم وجود فعلی باشد کفایت می‌کند یا خیر و اگر بله آیا معیارهای خیر و شر و خوبی و بدی هم تحدیدی از معیارهای فعلی ما برای خوبی و بدی خواهد بود یا نه، اینکه اصلاً چنان عالم وجودی خودش در کنار سایر عوالم بی‌نهایت وجود ممکن‌الوجود بوده است یا خیر و اگر بله مطابق با چه منطق فراگیرتری اگر اصلاً بحث منطق در آن مقیاس قابل طرح باشد که امکان دارد هم اینطور نباشد گرچه برای ما قابل درک نیست و عقلمان به آن قد نمی‌دهد و ...)، پس راه درست‌تر طرح سؤال این است که کاری به آن اصول موضوعه‌ی ابتدایی نداشته و سراغ بروز ممکن‌الوجودهای مبتی بر این اصول موضوعه برویم ... مثل اینکه چه می‌شد اگر خداوند فقط همان نور اول را خلق می‌کرد، یا فقط انوار انبیاء علیهم‌السلام و مؤمنین را خلق می‌کرد، یا لااقل بعد از خلقت ملائکه خلق کردن را متوقف می‌گرداند و از این دست مسائل ...

اگر تا اینجای بحث را دنبال کرده و نسبت به ان اعتراضی نداشته باشید بحث ما الآن بر سر اصول موضوعه‌ی این عالم وجود نیست و صرفاً بحثمان بر روی این است که خداوند بر چه اساسی ممکن‌الوجودهای این عالم وجود را یکی پس از دیگری نعمت وجود بخشیده است بعد از آنکه تنها ظرف امکانی ممکن‌الوجودها خلق شده بوده‌اند ولی هنوز ایجاد نشده بودند ... اینکه آیا تمام این ممکن‌الوجودها لازم است بالأخره زمانی برسد که ایجاد گردند یا می‌شود طریقی را یافت که مانع از ایجاد شدن برخی از این ممکن‌الوجودها شد ...

مطابق اعتقادات ما خداوند بدون فکر و چاره‌اندیشی خلق می‌کند و در نتیجه هر ممکن‌الوجودی که شرایط ایجادش تام گردد ایجاد می‌گردد ... این مسأله به عدالت خداوند نسبت داده می‌شود، اینکه خداوند اگر دست به انتخاب بزند و یک ممکن‌الوجود را ایجاد نماید و دیگری را ایجاد ننماید این ظلم است و فرق گذاشتن میان ممکن‌الوجودهاست، ولی به شخصه خیلی موافق این نگاه نیستم چرا که اولاً همین فرمایشات شما می‌تواند وجه مرجحی محسوب گردد که خداوند آن ممکن‌الوجودها را خلق ننماید و ثانیاً ظرف امکانی که هنوز ایجاد نشده و صاحب شعور نگشته است اعتراضی به خلق نشدنش نخواهد داشت و متوجه ظلم یا عدالت خالق خویش نمی‌گردد، اما همچنان مسائل دیگری را می‌توان در این بین مطرح نمود، مثل حکمت خداوند که بیان می‌کند اگر خداوند اصول موضوعه‌ی این عالم را طوری وضع نموده است که این ممکن‌الوجودهای مورد اعتراض شما هم در میان ممکن‌الوجودهای آن باشند آیا خداوند نمی‌دانسته است که چنین ظروف امکانی هم خودبخود با وضع آن اصول موضوعه جعل می‌گردند و بعداً متوجه آن شده است؟ معاذ الله ... یا آیا خداوند می‌دانسته است ولی نمی‌توانسته است اصول موضوعه‌ی ابتدایی را طوری وضع نماید که با همین شرایط این ظروف امکانی جعل نگردند؟ باز هم معاذ الله که نسبت ناتوانی به خداوند بدهیم ... تنها احتمالی که به ذهنم می‌رسد این است که بگوییم خداوند در وضع کردن همین ظروف امکانی مورد اعتراض هم تعمد داشته است و این کار نقصی را متوجه خداوند نمی‌نماید ...

اگر در مورد تعمد خداوند در این زمینه‌ی آخر سؤال بپرسید از آنجا که مرتبط با منطق خلقت خداوند در فرای وضع آن اصول موضوعه است نباید امید زیادی به یافتن پاسخ مناسب داشت، ما ابزاری برای فهم چیزی خارج از این عالم را نداریم، عقل ما هم محدود به همین عالم وجود است و چیزی خارج از این عالم را نمی‌تواند درک کند مگر به صورت اتفاقی و بخاطر شباهت اتفاقی مطلب مورد نظر به مطالب قابل طرح در این عالم وجود ...

اما اینکه گفته می‌شود خداوند خلق نکرده تا سودی کند بلکه تا بر بندگان جودی کند مربوط به همان بحث ایجاد کردن آن ممکن‌الوجودها است و نه اصل ایجاد ظرف امکانی برای هر ممکن‌الوجود که مافوق درک ماست ... شما می‌توانید بپرسید که آیا خلق شدن کسی که قرار است با اراده و اختیار خودش عذاب ابدی در جهنم ابدی را برگزیند هم موافق آن رحمتی است که از آن یاد شده است؟ چون ظاهراً اینطور به نظر نمی‌رسد! ... ولی جواب شخصی‌ام این است که بله، آنچه که ما از رحمت در نظر داریم معمولاً موافق معنای رحیمیت خداست که بهشت جلوه‌ی آن هست، حال آنکه رحمانیت خداوند آنقدر عالم است که حتی شامل جهنم و عذاب‌های جهنم هم می‌شود، گرچه مطمئن نیستم ولی شاید حتی در جهنم هم بشود برای جهنمیان موقتی سراغ از رحیمیت خدا گرفت، عذابی که سبب پاک شدن می‌شود ...
در اینجا ممکن است این سؤال برایتان پیش بیاید که این رحمانیت خداوند اگر می‌تواند حتی به صورت عذاب ابدی در جهنم ابدی هم تصویر گردد دیگر اصلاً چرا اسمش رحمانیت است و از ماده‌ی رَحَمَ آمده است؟ پیرامون این مطلب بحث مفصلی در تاپیک «هدف از آفرینش افراد جهنمی» داشته‌ایم ... شخصاً با توضیحاتی که آنجا داده‌ام قانع شده‌ام، ولی هستند دوستانی که تا آخر بحث هم آن توضیحات را من‌درآوردی دانسته و نپذیرفته‌اند ...

به من بیاموز;923350 نوشت:
به نظر میاد که انسان ترجیح میده جهانی رو انتخاب کنه که توش مردم هم اختیار دارند هم آدم خوبی هستند، جایی مثل بهشت ... پس چه لزومی داره جهان ما خلق بشه و توش مردم هم اختیار داشته باشد هم آدم بدی باشند که بعدا جهنم بروند و پدرشان در بیاید ؟

در یک نگاه بله هر انسانی همان جهانی را ترجیح می‌دهد که شما فرمودید، ولی اگر آن نگاه عمیق‌تر شود این امکان هست که اما و اگرهای زیادی در ذیل آن پیدا شود که در قضاوت انتهایی ما تغییراتی را ایجاد نماید ...
با این وجود جواب جناب صدیق را هم در نظر داشته باشید که روی مفهوم اختیار بحث کرده‌اند و اینکه اختیار یعنی امکان خوب بودن و بد بودن به صورت توأمان و محدود کردن آن امکان دارد معنای جبر را برساند، گرچه از جهاتی با ایشان مخالف هستم ولی نسبت به موضع خودم در مقابل نگاه ایشان هم نقدها و شبهاتی دارم ... به هر حال آن هم یک مسیر جواب دادن به سؤال اولیه‌ی شماست ...
به من بیاموز;923350 نوشت:
اصلا خلق کردن آدم های بد ارزشش را دارد ؟

حالا سوال پیش میاد اولا آیا خدا میدونست این آدم ها قرار بد باشند ؟ دوما آیا بد بودن این آدما ها اجتناب ناپذیر است ؟

ما میدونیم اولا علم خدا کامل و بی خطاست پس قطعا میدونست

دوما قدرت خداوند مطلق است و اجتناب ناپذیر نبوده نبوده چنین امری

پس نتیجه میگیریم که یا خداوند اینطور که میگن نیست در این صورت خدا نیست

یا اینکه شناخت بدیهی ما اشتباه است و وجود انسان های بد ولی مختار بهتر از نبودشان است .


بله خداوند می‌دانست و می‌توانست خلق نکند ولی اراده کرد که خلق کند ... این می‌تواند نشان دهد که خیلی از مسائلی که برای ما بدیهی به نظر می‌رسد و سریع دست به قضاوت کردن و جواب دادن به آن‌ها می‌کنیم آنقدرها هم ساده نیستند ... همانطور که خودتان هم فرمودید «یا اینکه شناخت بدیهی ما اشتباه است و وجود انسان های بد ولی مختار بهتر از نبودشان است» ... تاپیکی که اشاره شد را مطالعه بفرمایید ان شاء الله اگر هم توضیحات داده شده را نپذیرفتید لااقل موضوع را قابل تأمل بیشتر بدانید ...
به من بیاموز;923350 نوشت:
حالا از بعد دیگر نگاه میکنیم ، چنین چیزی در این عالم شدنی نیست ؟ پس وجود خدا هم در این عالم شدنی نیست

تا معنای «وجود خدا» چه باشد، در این مورد صحبت‌هایی به جناب صدیق بیان گردید ...

[=microsoft sans serif]

نقطه;923232 نوشت:
بزرگوار، آنچه که ظنّی است خوب ظنّی است دیگر، تقریباً تمام علوم حصولی ظنّی هستند، می‌توان به تمام بدنه‌ی آنها شک کرد، ولی شک داریم تا شک ... بالأخره اگر ما یک سری آثار وجودی را دریافت کرده‌ایم و بر اساس آن‌ها کم‌کم تصوراتمان شکل گرفت و تصوری از عالم خارج و حتی عالم باطنی پیدا کردیم و سعی کردیم در ذهنمان حالات مختلف را دسته‌بندی نماییم و به دنبال قاعده و نظم در میان آ‌ن‌ها بگردیم، به هر حال آن آثار وجودی که دریافت کرده‌ایم یک چیزی بوده‌اند دیگر، نمی‌شود گفت که هیچ چیزی وجود دارد، باید بتوان برای هر یک از آن‌ها منشأ خاصی را تصور نمود و بر اساس هر اظهار نظری هم که بشود باید بشود تمام تکه‌های پازل را کنار هم گذاشت

باسلام
دوست عزیز
تمام این فرایندی که مطرح کردید از ذهنی ناشی میشود که به عقیده شما ظن پور است و نتیجه ای جز گمان ندارد.
اینکه از اثار وجودی به خود وجود برسیم چیزی جز استدلال به اصطلاح شبه لم یا إن است.
شما که این استدلالها را قبول ندارید.

از این گذشته، اگر همه ظنی است و شکی، بر چه اساسی یکی را بر دیگری برتری میدهید و انرا انتخاب میکنید.

[=microsoft sans serif]

نقطه;923232 نوشت:
اگر می‌گویم این علوم ظنی هستند منظورم این نیست که بگویم چون «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» پس کلاً این ظنّیات را بریزیم دور، بلکه منظورم این است که جایگاه آن‌ها را بشناسیم و سعی نکنیم ظنی بودن آن‌ها را فراموش کرده و ظنیات را به عنوان حقیقت مسلّم در نظر بگیریم ... صحبتم سر این است که حقیقت را باید به صورت دیگری شناخت، اینکه علوم حصولی می‌توانند گام‌های نخست برای شناخت حقیقت باشند ولی نمی‌توانند به تنهایی انسان را به حقیقت برسانند ...

خب ما قدر اینها را فرض کنیم شناختیم.
چه فایده ای دارد؟
وقتی همگی ظن آور بود، این ظن یا آن ظن. بر اساس کدام ملاک، یکی را بپذیریم و دیگری را نپذیریم؟

نقطه;923232 نوشت:
عقل و فطرت به معنای اصیلشان این مشکل را حل می‌کنند

کدام عقل؟
عقل به معنای اصلیش چیست؟
فطرت چیست؟
نه اینکه من اینها را قبول نداشته باشم، برای شما که مدعی ظنی بودن استدلالهای عقلی صرف و حتی اولیات هستید عرض میکنم؟
لازمه سخن شما این است که هیچ شناختی معتبر نیست و همگی مشکوک فیه است.

نقطه;923232 نوشت:
وجود عجیب بودنش به نظرم کاملاً موجه است، گرچه هنوز هم نسبت به آن ابهاماتی داشته باشم ...
قرار نیست ما همه چیز دان باشیم،

شما میفرمایید همه چیز دان نیستید ولی با این حال نظر میدهید.
خب مگر فیلسوف و منطقی و .. چه میگویند؟
آیا انها مدعی همه چیز دانی هستند؟
انها هم نظر خودشان را میدهند.

[=microsoft sans serif]

نقطه;923232 نوشت:
ما همه یک سری نظریه‌پرداز هستیم، یک سری دنیای ذهنی برای خودمان داریم که آن‌ها را بر اساس نظریات خودمان یا دیگرانی که از ایشان وام گرفته‌ایم صورت زده‌ایم و در همان هم داریم زندگی می‌کنیم، اگر دو نفر در نگاه رایج به عالم طبیعت مثلاً ۳۰ سانتی‌متر از یکدیگر فاصله داشته باشد من هیچ مشکلی ندارم که توجیه نمایم که چه بسا آن‌ها در اصل چند میلیارد سال نوری از یکدیگر دور هستند و خبر ندارند ...

اگر همه ما نظریه پرداز هستیم،
اولا: نظریه پرداز بودن به معنای پوچ بودن نظریات نیست.
ثانیا: از کجا این حکم کلی"همه نظریه پرداز هستیم" را به دست آوردید؟ تجربه، استقرا، عقل، دین یا ...
ثالثا: اگر همه نظریه پرداز هستیم، پس نه حرف من برای شما حجت است و نه حرف شما برای من.
رابعا: اگر همه این حرفها و حتی اولیات هم نظریه است و ممکن است باطل باشد، این جمله شما چه؟ آیا این جمله شما هم میتواند صرفا یک نظریه باشد و نقیض ان درست باشد نه خودش؟

نقطه;923232 نوشت:
اگر سنگ را روی سنگ گذاشتیم و با «نادیده‌گرفتن بسیاری از احتمالات» آن‌ها را به هم چسباندیم، این بند شدن سنگ روی سنگ آنقدرها ارزش ذاتی ندارد، چسب بین این دو سنگ ناشی از غفلت ما از قوانین و مسائلی است که توجه به آن‌ها سبب افتادن سنگ بالایی خواهد شد ...

اشکالی ندارد. نتیجه فرمایش شما این است که هیچ شناختی معتبر نخواهد بود.
اینجا جایش نیست وگرنه به شما اثبات میکردم که لازمه سخن شما چیزی جز شکاکیت محض نیست.

[=microsoft sans serif]

نقطه;923232 نوشت:
علت اینکه به نظرم تعریف شما درست نیست را گفتم، هم به این علت که شما را به این نتیجه می‌رساند که خدا اگر بخواهد خالق آن باشد باید خالق خودش هم باشد، و هم به این دلیل که اصولاً درکم از قوانین متفاوت است و حتی اولی خلقت خدا را مطابق فرمایش معصومین همین قوانین می‌دانم، مشیت الهی مادر تمام قوانین عالم است، اصول موضوعه‌ی خلقت عالم است، مولد سنت‌های الهی است، چرا که هو فعّال لما یشاء ...

خیلی خب.
لکم دینکم و لی دین.
من فعلا مطالبی که خوانده ام را توصیف و تبیین میکنم ولی شما هنوز مطالبتان را اثبات نکرده اید.

نقطه;923232 نوشت:
اگر از نظر شما من دور از حقیقت هستم به نظر من هم حرف‌های شما و نظریات رایج میان فلاسفه درست نیستند،

من برچسب نمیزنم.
لازمه کلامتان را عرض میکنم.
خواه پند گیرید و خواه ملال.
در پناه حق باشید.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;923351 نوشت:
حالا من نمیدونم این انسان چطوری اسمش رو مختار گذاشتن با اینکه اگه خدا حقیقت داشته باشه به خاطر یک گناه که در واقع سرپیچی از خواست خداست عذاب میشه، کیه که دوست داشته باشه عذاب بشه ؟

انسانی که شیشه را میشکند و باید قیمت آنرا به صاحب شیشه بدهد، مختار است یا نه؟
از این راه نمیتوانید مختار یا مجبور بودن را اثبات یا انکار کنید.
طرح دیگری لازم است.

صدیق;924418 نوشت:
[=microsoft sans serif]
انسانی که شیشه را میشکند و باید قیمت آنرا به صاحب شیشه بدهد، مختار است یا نه؟
از این راه نمیتوانید مختار یا مجبور بودن را اثبات یا انکار کنید.
طرح دیگری لازم است.

خب اگر کسی بداند با شکستن شیشه حتما باید هزینه آن را بدهد و هزینه اش برای آن شخص گران باشد اگر عاقل باشد شیشه را نخواهد شکست، اگر هم مجنون باشد پس بی اختیار است .

چون انسان منفعت طلب است .

پس کسی که خدا را بی اطاعتی میکند حداقل دو حالت دارد .

1 - باور ندارد که آن کار به ضرر اوست ( جاهل است )

2 - برایش مهم نیست که ضرر بکند ( دیوانه است )

خدا هم گفته اینها شامل مجازات الهی نمیشوند ، پس به من بگویید خدا در واقع چه کسی را مجازات خواهد کرد ؟

البته گاهی از نظر من لازم است جاهل هم مجازات شود تا بفهمد و یاد بگیرد !

البته در این سیستمی که خداوند برای ما ترتیب دیده !

صدیق;924414 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
دوست عزیز
تمام این فرایندی که مطرح کردید از ذهنی ناشی میشود که به عقیده شما ظن پور است و نتیجه ای جز گمان ندارد.
اینکه از اثار وجودی به خود وجود برسیم چیزی جز استدلال به اصطلاح شبه لم یا إن است.
شما که این استدلالها را قبول ندارید.

از این گذشته، اگر همه ظنی است و شکی، بر چه اساسی یکی را بر دیگری برتری میدهید و انرا انتخاب میکنید.


سلام،
دوست عزیز، برادر گرامی، گفته بودید جواب خواهید داد ولی آخر این چه جوابی است؟ شما هم مثل دیگرانی که برایتان گفته بودم به جای آنکه اشکالات بیان شده را جواب بدهید می‌گویید حرف‌های خودت هم اشکال دارد ... انتظار داشتم اگر جوابی به نقدها نداشتید بپذیرید یا لااقل بفرمایید که می‌خواهید بیشتر رویشان فکر کنید، نه اینکه تمام آن نقدها را کأن لم یکن تلقی کرده و موضوع را عوض کنید ... [-(

شاید واقعاً دیگر ادامه‌ی این بحث فایده‌ای نداشته باشد، با این حال سعی می‌کنم به جای تکرار حرف‌های خودم پاسخ مستقیم صحبت‌های خود شما را بدهم، کاری که انتظار داشتم شما هم انجام بدهید که ندادید:

۱. بله همه‌ی این مسیر ذهنی و قابل نقد است، فعلاً تا مدل بهتری پیدا نکنم به آن‌ها پایبندم ولی اگر شما نقدی به آن‌ها داشته باشید گوش می‌کنم ...
۲. اینکه از آثار وجود به خود وجود برسید بحث دارد و اینطور نیست که راحت بتوانید بگویید که چون فلان بحث فلسفی در این زمینه مطرح شده است پس شما آن را نخواهید پذیرفت ... در ضمن اینکه من مخالف فلسفه به عنوان یک علم حصولی در سر جای خودش نیستم که شما از ظاهر برخوردم اینطور برداشت کرده و بگویید شما چون فلسفه است پس آن را قبول ندارید، می‌شود قبول داشت و قابل نقد هم دانست، گرچه در این زمینه‌ی خاص اینطور نیست اگر با وجود گذر زمان هنوز بحثمان را درست به خاطر بیاورم ...
۳. عجیب است که از نظر شما ظنّ و گمان صرفاً ظنّ و گمان است و ظنی را نمی‌توان بر ظنی دیگر برتری داد ... یعنی اگر هواشناسی بگوید فردا طوفان و رعد و برق داریم و به کوه نروید با آنکه بگوید هوا صاف و آفتابی است برای شما فرقی نکرده و هر چه بگوید شما هر کاری که خواستید را انجام می‌دهید چون پیش‌بینی آ‌نها قطعی نیست و ظنّی است ... شما آیا تا کنون در شرعیات با اصطلاح ظن اطمینان آور برخورد نداشته‌اید؟ با احتیاط عقلایی آیا در بستر ظن و گمان شکل نمی‌گیرد؟ یا از قرآن برایتان مثال بیاورم که چقدر از لفظ «ظن» استفاده شده است و روایاتی که گفته‌اند هر جا در قرآن ظن را نسبت به امور اخروی بیان کرده است منظور از آن اطمینان است ... اگر حاضر بودید لحظه‌ای به اشتباه بودن نظرات خودتان فکر کنید می‌توانستید روی این مطلب فکر کنید که چرا اصلاً به جای علم داشتن و یقین داشتن در مورد چنان اموری در قرآن از لفظ ظنّ استفاده شده است، آن وقت شاید قبول می‌کردید که علوم حصولی کلاً و فلسفه خصوصاً ظنی هستند ...

صدیق;924415 نوشت:
[=microsoft sans serif]
خب ما قدر اینها را فرض کنیم شناختیم.
چه فایده ای دارد؟
وقتی همگی ظن آور بود، این ظن یا آن ظن. بر اساس کدام ملاک، یکی را بپذیریم و دیگری را نپذیریم؟
[=microsoft sans serif]
فایده‌اش همان فایده‌ای است که هر علم حصولی می‌تواند در زندگی شما و خانواده‌ی محترمتان داشته باشد، از پزشکی که به او مراجعه می‌کنید گرفته تا غذایی که می‌خورید و ماشینی که سوارش می‌شوید و موبایلی که در دست دارید، علم ما به تمامی این امور ظنی است، استفاده‌ی ما از این امور در بعد علمی بر یک سری نظریه استوار هستند ...

ملاک برتری دادن یک ظن بر ظن دیگر هم همان ملاک‌های معمولی است که در علوم حصولی برای برتری دادن یک نظر بر نظر دیگر استفاده می‌شود و این شامل فلسفه هم می‌شود و البته خود آن ملاک‌ها هم عموماً ظنّی هستند ... همینکه چیزی می‌گویم و با آنکه ظاهراً نمی‌توانید آن را رد نمایید اما باز می‌فرمایید که حرف من موافق سیره‌ی عقلاست اما کسی تا کنون حرفی که تو می‌زنی را نزده است و در نتیجه من نظر خودم را ترجیح می‌دهم، همین رفتار شما یعنی در عمل آگاه هستید به اینکه چگونه می‌شود یک ظن و گمان را بر ظن و گمان دیگر ترجیح داد ... کل یعمل علی شاکلته

صدیق;924415 نوشت:
[=microsoft sans serif]
کدام عقل؟
عقل به معنای اصلیش چیست؟
فطرت چیست؟
نه اینکه من اینها را قبول نداشته باشم، برای شما که مدعی ظنی بودن استدلالهای عقلی صرف و حتی اولیات هستید عرض میکنم؟
لازمه سخن شما این است که هیچ شناختی معتبر نیست و همگی مشکوک فیه است.

مدعی ظنی بودن اولیات نشدم، بلکه مدعی ظنی بودن استدلال‌های مبتنی بر اولیات شدم، مدعی ظنی بودن ریاضیات و منطق نشدم بلکه مدعی ظنی بودن علومی که از این علوم استفاده می‌کنند شده‌ام، مثل فیزیک که از ریاضیات استفاده می‌کند و فلسفه که از منطق بهره می‌گیرد، گرچه در مورد ظنی بودن یا نبودن منطق به جهتی می‌توان تردید کرد و آن ادعایی است که پشت منطق مخفی است و تا سالها خودم هم متوجه آن نبودم ...
در هر صورت با این رویه‌ای که شما در بحث اتخاذ کرده‌اید و نهایتاً به جای پاسخ دادن به نقدها فرمودید «لکم دینکم و لی دین» دیگر خودم را سبک کرده‌ام اگر بخواهم بحث جدیدی بر روی تعریف خودم از عقل و منطق را اینجا بیاورم ...
این را هم می‌دانم که شما عقل و فطرت را قبول دارید ولی اگر به همان سبک رایج قبولشان دارید صرفاً به همین مقدار بسنده می‌کنم که علی الظاهر تعریف رایج با تعریفی که از آیات و روایات به دست می‌آید سازگار نیستند، دوست داشتید بروید بررسی کنید و دوست نداشتید هم لابد خواهید فرمود که نظر خود شما هم یک ظن و گمان است و دلیلی ندارد به جای ظن خودم ظن شما را بپذیرم ... تا بحال هم تمام جواب‌هایتان به این سبک بوده است، الحمدلله علی کلی حال
صدیق;924415 نوشت:
[=microsoft sans serif]
شما میفرمایید همه چیز دان نیستید ولی با این حال نظر میدهید.
خب مگر فیلسوف و منطقی و .. چه میگویند؟
آیا انها مدعی همه چیز دانی هستند؟
انها هم نظر خودشان را میدهند.

نه مدعی همه چیز دان بودن نیستند، ولی گاهی مدعی اخبارگری برای حقیقت را دارند و دیده‌ام که گاهی هم بگویند که عقل حجت است و در نتیجه اعتبار حرف من به همان مقداری بالاست که اعتبار قرآن بالاست و در نتیجه من این حق را دارم که آیات را مطابق نظریات فلسفی خودم که عین عقلانیت هستند تأویل به رأی کنم ... سبحان الله .. این یکی از خطرهای بزرگی است که شما و سایر بزرگواران را از آن برحذر می‌دارم و شما هم گویا مچ گرفته باشید همانطوری جوابم را می‌دهید که بزرگان دیگری جواب امثال مولوی را دادند که اگر گفت «پای استدلالیان چوبین بود» این خودش یک استدلال است و کذا و کذا، روش مقابله به مثل، نگاه عاقل‌اندرسفیه داشتن به منتقدین، انگار ما با اصل استدلال مخالف هستیم، نه آقا ما با ادعاهای فلاسفه مخالف هستیم، مگرنه، نه فقط در آن یک بیت شعر که بلکه در تمام زندگی‌امان از انواع استدلال‌ها استفاده می‌گیریم و خرده‌ای هم به خودمان نمی‌گیریم و بلکه خورده‌ای به آن وارد هم نمی‌دانیم ... این ادعاهای شما بزرگواران است که عده‌ی زیادی را در میان علمای دین و غیر دین مقابل شما قرار داده است، اینکه ایمان همه عوامانه است و ایمان شما مستحکم است، اینکه خودتان می‌توانید از صفر خدا را روی کاغذ اثبات کنید، اینکه حرف‌هایتان وقتی متکی بر اولیات باشد مخبر از حقیقت هستند، اینکه حق دارید بر اساس نظریات فلسفی خود قرآن و روایات را تأویل به رأی کنید تا آنجا که حرفی بزنید که با ظاهر آیات و روایات ضدیت دارند و از خود آیات و روایات هم دلیل محکمی برای آن نیست که نشود طور دیگری توضیحش داد، و قص علی هذا ...
صدیق;924416 نوشت:
اگر همه ما نظریه پرداز هستیم،
اولا: نظریه پرداز بودن به معنای پوچ بودن نظریات نیست.
ثانیا: از کجا این حکم کلی"همه نظریه پرداز هستیم" را به دست آوردید؟ تجربه، استقرا، عقل، دین یا ...
ثالثا: اگر همه نظریه پرداز هستیم، پس نه حرف من برای شما حجت است و نه حرف شما برای من.
رابعا: اگر همه این حرفها و حتی اولیات هم نظریه است و ممکن است باطل باشد، این جمله شما چه؟ آیا این جمله شما هم میتواند صرفا یک نظریه باشد و نقیض ان درست باشد نه خودش؟

اولاً نگفتم نظریه‌پرداز بودن به معنای پوچ بودن نظریات است، گفتم هر نظریه یک نظریه است و ادعایی بالاتر از آن خطاست ... ارزش نظریه هم به کارکرد آن هست و نباید ادعا کرد که ارزش آن بخاطر این است که دارد حقیقت را گزارش می‌کند ...

ثانیاً، آنچه گفتم یک نظریه است که مبتنی بر یک سری شواهد است (تجربه، استقراپ، عقل و دین و احتمالاً هر مورد دیگری با گذاشتن سه نقطه به آن‌ها اشاره داشته‌اید) که تا کنون یافته‌ام، شما اگر شواهدی دال بر اشتباه بودنش ارائه بدهید و برایم قابل قبول باشند می‌پذیرم

ثالثاً، بله نه حرف من برای شما حجت است و نه حرف شما برای من حجت است، این را امام صادق علیه‌السلام هم به آن کلامی اهل شام گفتند و بعید می‌دانم شما از آن حدیث مطلع نباشید ... حرفهایی که شما از غیر از خدا و پیامبرش بزنید نه تنها برای من که بلکه برای هیچ کس دیگری هم حجت نیست، برخلاف ادعای فلاسفه‌ی مسلمان که کلام خودشان را حجت می‌دانند ...

رابعاً، این برخورد شما مانند همان برخوردی است که گفتم با آن بیت شعر مولوی کردند، اگر همه‌ی نظریات من که شما شاید یک تعدادشان را بدانید و خیلی از آن‌ها را هم نمی‌دانید را هم بپذیریم که غلط باشند آیا این جوابی می‌شود از جانب شما به آن نقدهایی که به شما وارد کردم؟ جواب سؤال را با سؤال می‌دهید که چه شود؟ که از پاسخ دادن به آن سؤالات فرار کرده باشید؟ ... نه جناب صدیق، من اولیات را نظریه ندانستم و بحث‌های مبتنی بر آن را نظریه دانستم، اینکه بفرمایید فلان چیز حصر عقلی دارد را نظریه می‌دانم و اینکه همیشه می‌شود شرایطی را به بحث اضافه کرد که آن حصر عقلی باطل گردد، مثل همان بحثی که در مورد ممکن‌الوجود و واجب‌الوجود کردم که نشان دهم آن حصر عقلی که می‌گویند هر هستی یا ممکن است و یا واجب دقیق نیست ... اینکه تمام آن نقدهای ممکن را اگر به ذهن کسی نرسیده باشد کأن لم یکن تلقی کرده و دیگران را با نظریات خود مجاب کنیم آن دیگران از روی جهل خود (اینکه تا کنون آن نقدهای وارد به نظریات ما به ذهنشان نرسیده است) مقابل ما تسلیم شده‌اند و اگر هم بر همین مبنا ایمان بیاورند ایمان ایشان از سر ترکیبی از علم (که مطلب ما را یاد گرفته‌اند) و جهل (که نتوانستند عیب‌های نظریات ما را تشخیص دهند یا به آن‌ها نقدی وارد نمایند) است، این ویژگی برای تمام علوم حصولی هست، تمام این علوم ظنی هستند و تا نقد وارد شده به آن‌ها را در نیابیم به آن‌ها تن می‌دهیم، در فلسفه هم همین است، انتظار این است که به یک حصر عقلی آنقدر پایبند باشید که هنوز با در نظر گرفتن احتمالات دیگر این حصر از بین نرفته باشد، اگر مخدوش شد دیگر نباید بر روی آن تعصب ورزید، این روحیه دیگر علمی نیست ... حال آنکه اتمام حجت خدا بر بندگان اینگونه نیست، تکلیف در شریعت بر اساس ظن و گمان است ولی اتمام حجت اعتقادی خدا نباید اینگونه باشد، اگر شخص کمی هم به وجود خدا شک داشته باشد و زیر بار همان شک هم نرود آیا قابل مجازات کردن هست؟ (بله ممکن است یک لحظه اتمام حجت بشود ولی بعد شخص دوباره به تردید بیفتد، این بحث متفاوت است، ولی اتمام حجت باید از جس علم حقیقی باشد و نه ظن و گمان، بحث عقل و فطرت را از همین جهت مطرح کردم که بگذریم ...)

صدیق;924416 نوشت:
اشکالی ندارد. نتیجه فرمایش شما این است که هیچ شناختی معتبر نخواهد بود.
اینجا جایش نیست وگرنه به شما اثبات میکردم که لازمه سخن شما چیزی جز شکاکیت محض نیست.

کلامی را جواب دادید که هنوز به آن اشراف نداشته‌اید ... خیر اینطور نیست که بگویم هیچ شناختی معتبر نیست ... بلکه شاخت‌های حصولی از جمله فلسفه به اندازه‌ی خودشان اعتبار دارند ولی حق ندارند ادعای اخبارگری از حقیقت را داشته باشند، به همان دلایلی که قبلاً شمردم ... خواهید گفت که خود آن دلایل که آوردی سیاق علوم حصولی را داشتند و لابد از جنس ظن و گمان هستند و در تیجه خودشان هم نباید ادعا داشته باشد که مخبر حقیقت باشند، بله ولی نتیجه‌ی آن دلایل این می‌شود که فلسفه نمی‌تواند از خودش دفاع نماید و حجیتش به زیر سؤال است، یعنی اگر فلسفه مخبر از حقیقت باشد پس آن اشکال‌ها هم می‌توانند مخبر از حقیقت بوده و نقص فلسفه را نشان دهند، اگر هم مخبر از حقیقت نباشد دیگر مهم نیست که آن اشکالات به آن وارد شوند یا نشوند چون فرض اتخاذ شده عین حکم مطلوب ماست ...

بله می‌دانم که صحبت‌های من در حیطه‌ی علوم حصولی به شکاکیت محض می‌رسند، ولی شکاکیتی که زندگی را فلج نمی‌کند و فقط ادعاها را تعدیل می‌نماید، اما در حیطه‌ی شناخت حقیقت همچنان عقل و فطرت هستند که انسان را از نسبی‌گرایی نجات دهند ... گرچه این شناخت محدود است و مثلاً در زمان ما فقط می‌تواند به یقین در مورد وجود خدا و حقانیت قرآن و اسلام و چند مورد محدود دیگر ختم شود، اما همین مقدار هم کفایت می‌کند که شخص متوجه شود که دیگر می‌تواند چه ظنیاتی را بر ظنیات دیگر ترجیح داده و سبک زندگی‌اش را آنگونه تنظیم نماید ...

صدیق;924417 نوشت:
خیلی خب.
لکم دینکم و لی دین.
من فعلا مطالبی که خوانده ام را توصیف و تبیین میکنم ولی شما هنوز مطالبتان را اثبات نکرده اید.

اولاً که برای نظرم دلیل آوردم که اگرچه ظنّی هستند ولی بدون دلالت هم نبودند و اینکه شما بفرمایید «لکم دینکم و لی دین» جایش وقتی است که دو طرف دارد فقط حرف خود را تکرار می‌کند بدون آنکه دلالتی قابل نقد برای دیگری ارائه بدهد ...
ثانیاً چرا فکر می‌کنید شما حق دارید مطالب خودتان را فقط توصیف کنید ولی از طرف مقابلتان بخواهید که مطالبش را اثبات نماید؟
ثالثاً، چطور منکر می‌شوید که فلسفه در هر بحثی متکی به یک سری تعاریف است که خود آن تعاریف ظنّی هستند؟ آیا می‌شود بحثی فلسفی داشت که حداقل از مجرای همان تعاریف پای ظن و گمان به آن باز نگردد؟
صدیق;924417 نوشت:
من برچسب نمیزنم.
لازمه کلامتان را عرض میکنم.
خواه پند گیرید و خواه ملال.
در پناه حق باشید.

پند و نصیحتی در کلامتان ندیدم بزرگوار مگر آنکه تلویحاً‌ تمایل داشته باشید که به جای نقد کردن سکوت کرده و هر چه فلاسفه می‌گویند را بر روی سر گذاشته و حلواحلوا کنم ... اگر نصیحت دیگری هم کرده‌اید بفرمایید که روی آن فکر کنم ان شاء الله
با تشکر
شما هم در پناه خدا باشید

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;924445 نوشت:
خب اگر کسی بداند با شکستن شیشه حتما باید هزینه آن را بدهد و هزینه اش برای آن شخص گران باشد اگر عاقل باشد شیشه را نخواهد شکست، اگر هم مجنون باشد پس بی اختیار است .

چون انسان منفعت طلب است .


اگر مجنون باشد که خارج از محل بحث است.
اگر مجنون نباشد، منفعت طلب است و کاری که میکند برای منفعتش است. پس مختار است.
اصلا همینکه انسان را منفعت طلب مینامید نشان از مختار بودنش دارد که طلب منفعت میکند.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;924446 نوشت:
پس کسی که خدا را بی اطاعتی میکند حداقل دو حالت دارد .

1 - باور ندارد که آن کار به ضرر اوست ( جاهل است )

2 - برایش مهم نیست که ضرر بکند ( دیوانه است )

خدا هم گفته اینها شامل مجازات الهی نمیشوند ، پس به من بگویید خدا در واقع چه کسی را مجازات خواهد کرد ؟


اگر بخواهیم از طریق حس منفعت طلبی جلو برویم، کسی که اطاعت نمیکند:
1. یا میداند که اطاعت برایش مفید است: که بر اساس حس منفعت طلبی اش باید اطاعت میکرده و به همین جهت مجازات میشود.
2. یا میداند که برایش مفید نیست و مضر است: که در این صورت، اگر ملاک در مجازات، علم به منفعت باشد، دلیلی برای مجازات وجود ندارد.
3. یا به هیچ یک از دو طرف علم ندارد:
اگر به هیچ طرف علم نداشته باشد، باز هم دو حالت دارد:
3.1. احتمال عقلایی میدهد که برایش منفعت دارد: عقلای عالم چنین فرضی را ملحق به فرض اول میکنند. پس حکم همان فرض را مییابد.
3.2. احتمال عقلائی میدهد که عدم انجامش برایش ضرر دارد: بر اساس قاعده عقلی دفع ضرر محتمل، باید به این احتمال توجه کند.
3.3. هیچ یک از دو احتمال فوق را نمیدهد: حکم فرض دوم را دارد.

[=microsoft sans serif]اما نکته مهم این است که ملاک در لزوم ایمان و به دنبال آن جواز مجازات، متوقف بر علم فرد بر منفعت یا ضرر نیست. بلکه اگر کسی علم به حقانیت یک دینی پیدا کرد لازم است که از او تبعیت کند. چه بداند که چه منفعتی برایش متصور است و چه نداند.
بنابراین اگر شخصی علم پیدا کند که ایمان آوردن برایش هیچ نفعی ندارد یا احتمال عقلایی بر وجود نفع یا عدم وجود ضرر در ایمان آوردن نداشته باشد، باز خودش دو حالت پیدا میکند:
یا علم به حقانیت محتوایی که با آن روبروست دارد: که باید تبعیت کند.
یا علم به حقانیت ندارد که لزومی در تبعیت نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;924448 نوشت:
البته گاهی از نظر من لازم است جاهل هم مجازات شود تا بفهمد و یاد بگیرد !

البته در این سیستمی که خداوند برای ما ترتیب دیده !


در سیستمی که در کلام اسلامی ترسیم میشود، جاهل اگر توانایی یاد گرفتن را داشته باشد و نخواهد بشناسد و یا به سمت شناختن نرود، جاهل مقصر است و حکم عالم را دارد.

[=microsoft sans serif]

نقطه;924557 نوشت:
دوست عزیز، برادر گرامی، گفته بودید جواب خواهید داد ولی آخر این چه جوابی است؟ شما هم مثل دیگرانی که برایتان گفته بودم به جای آنکه اشکالات بیان شده را جواب بدهید می‌گویید حرف‌های خودت هم اشکال دارد ... انتظار داشتم اگر جوابی به نقدها نداشتید بپذیرید یا لااقل بفرمایید که می‌خواهید بیشتر رویشان فکر کنید، نه اینکه تمام آن نقدها را کأن لم یکن تلقی کرده و موضوع را عوض کنید ...

شاید واقعاً دیگر ادامه‌ی این بحث فایده‌ای نداشته باشد، با این حال سعی می‌کنم به جای تکرار حرف‌های خودم پاسخ مستقیم صحبت‌های خود شما را بدهم، کاری که انتظار داشتم شما هم انجام بدهید که ندادید:


باسلام
پاسخی که من به دنبالش بودم این است که احتمالاتی که شما مطرح میکنید صرفا یک احتمال عقلی است ولی
اولا: برخی از این موارد بازگشتش به اجتماع نقیضین است و عقلا و به بداهت عقلی و وجدانی باطل است.
ثانیا: برخی دیگر صرفا عقلی است و بطلانش ناممکن است چرا که اصلا ناظر به عالم واقع نیست وصرفا در فضای ذهن مطرح میشود.
ولی شما مدعی هستید که مثلا حتی حکم به بطلان اجتماع نقیضین نیز در همه جا و همه عوالم وجود قطعی نیست و از ذهن ما انسانها تراوش کرده است و احتمال دارد که در جائی مثلا در صقع ربوبی یا در عوالم مربوط به مجردات یا حتی خداوند، باطل نباشد. خب وقتی ما بخواهیم اینطوری بحث کنیم به نظرتان بحث به جائی میرسد.
آن وقت مشکل از من است یا .
من هم مثل شما فکر میکنم که این بحث ثمری ندارد.
در پناه حق

[=microsoft sans serif]

نقطه;924557 نوشت:
۳. عجیب است که از نظر شما ظنّ و گمان صرفاً ظنّ و گمان است و ظنی را نمی‌توان بر ظنی دیگر برتری داد ... یعنی اگر هواشناسی بگوید فردا طوفان و رعد و برق داریم و به کوه نروید با آنکه بگوید هوا صاف و آفتابی است برای شما فرقی نکرده و هر چه بگوید شما هر کاری که خواستید را انجام می‌دهید چون پیش‌بینی آ‌نها قطعی نیست و ظنّی است ... شما آیا تا کنون در شرعیات با اصطلاح ظن اطمینان آور برخورد نداشته‌اید؟ با احتیاط عقلایی آیا در بستر ظن و گمان شکل نمی‌گیرد؟ یا از قرآن برایتان مثال بیاورم که چقدر از لفظ «ظن» استفاده شده است و روایاتی که گفته‌اند هر جا در قرآن ظن را نسبت به امور اخروی بیان کرده است منظور از آن اطمینان است ... اگر حاضر بودید لحظه‌ای به اشتباه بودن نظرات خودتان فکر کنید می‌توانستید روی این مطلب فکر کنید که چرا اصلاً به جای علم داشتن و یقین داشتن در مورد چنان اموری در قرآن از لفظ ظنّ استفاده شده است، آن وقت شاید قبول می‌کردید که علوم حصولی کلاً و فلسفه خصوصاً ظنی هستند ...

نکته اول اینکه وقتی به صرف احتمال عقلی اجتماع نقیضین را کنار بگذاریم و مدعی شویم که شاید در عالمی این حکم جاری نباشد، پس به دنبال حکمی هستیم که هیچ احتمال عقلی مخالفی نداشته باشد و این جز در قضایای تحلیلی در جائی یافت نمیشود. قضایای تحلیلی هم که ربطی به عالم خارج ندارند. پس در این فرض، هیچ ظنی بر هیچ ظن دیگر مقدم نیست.
نکته دوم اینکه مثالهای نقض شما، ناظر به عمل است نه مربوط به هستی شناسی و عالم نظر. اینکه در شرعیات به ظن بسنده بکنم به خاطر این است که جای دست یابی به علم ممکن نیست وگرنه ان الظن لایغنی من الحق شیئا.
نکته سوم اینکه اگر از قران کریم دلیل بیاورید پاسخ مقابل هم دارد و خود قران کریم تبعیت از ظن را ناپسند دانسته است.
نکته چهارم هم اینکه چرا فکر میکنید من نمیخواهم لحظه ای به اشتباه بودن حرفهایم توجه کنم.
چرا شما چنین فکری نمیکنید؟

[=microsoft sans serif]

نقطه;924557 نوشت:
ملاک برتری دادن یک ظن بر ظن دیگر هم همان ملاک‌های معمولی است که در علوم حصولی برای برتری دادن یک نظر بر نظر دیگر استفاده می‌شود و این شامل فلسفه هم می‌شود و البته خود آن ملاک‌ها هم عموماً ظنّی هستند ... همینکه چیزی می‌گویم و با آنکه ظاهراً نمی‌توانید آن را رد نمایید اما باز می‌فرمایید که حرف من موافق سیره‌ی عقلاست اما کسی تا کنون حرفی که تو می‌زنی را نزده است و در نتیجه من نظر خودم را ترجیح می‌دهم، همین رفتار شما یعنی در عمل آگاه هستید به اینکه چگونه می‌شود یک ظن و گمان را بر ظن و گمان دیگر ترجیح داد ... کل یعمل علی شاکلته

خب اگر به دنبال فایده عملی هستید، اشکالی ندارد ولی دیگر نمیتوان به ملاک ظنی، یک ظن را بر ظن دیگر برتری دارد و دیگران را نیز دعوت کرد که از ملاک ما و دستاورد تفکر ما استفاده کنند.

در ضمن تا وقتی که یقین به دست نیاوردید، نمیتوان از ظنون آن هم ظنونی که کارائی عملی دارند دست کشید.

[=microsoft sans serif]

نقطه;924557 نوشت:
مدعی ظنی بودن اولیات نشدم، بلکه مدعی ظنی بودن استدلال‌های مبتنی بر اولیات شدم، مدعی ظنی بودن ریاضیات و منطق نشدم بلکه مدعی ظنی بودن علومی که از این علوم استفاده می‌کنند شده‌ام، مثل فیزیک که از ریاضیات استفاده می‌کند و فلسفه که از منطق بهره می‌گیرد، گرچه در مورد ظنی بودن یا نبودن منطق به جهتی می‌توان تردید کرد و آن ادعایی است که پشت منطق مخفی است و تا سالها خودم هم متوجه آن نبودم ...

وقتی یک استدلال از نظر شکلی، شکل اول باشد و مقدماتش نیز بدیهی اولی چطور نتیجه ظنی است.

نقطه;924557 نوشت:
در هر صورت با این رویه‌ای که شما در بحث اتخاذ کرده‌اید و نهایتاً به جای پاسخ دادن به نقدها فرمودید «لکم دینکم و لی دین» دیگر خودم را سبک کرده‌ام اگر بخواهم بحث جدیدی بر روی تعریف خودم از عقل و منطق را اینجا بیاورم ...

؟؟[-x[-x[-x

[=microsoft sans serif]

نقطه;924557 نوشت:
نه جناب صدیق، من اولیات را نظریه ندانستم و بحث‌های مبتنی بر آن را نظریه دانستم

دوست عزیز
شما هنوز نفرمودید که چرا قیاس مبتنی بر مواد اولی و بدیهی را نظری میدانید.

نقطه;924557 نوشت:
بله می‌دانم که صحبت‌های من در حیطه‌ی علوم حصولی به شکاکیت محض می‌رسند، ولی شکاکیتی که زندگی را فلج نمی‌کند و فقط ادعاها را تعدیل می‌نماید، اما در حیطه‌ی شناخت حقیقت همچنان عقل و فطرت هستند که انسان را از نسبی‌گرایی نجات دهند ... گرچه این شناخت محدود است و مثلاً در زمان ما فقط می‌تواند به یقین در مورد وجود خدا و حقانیت قرآن و اسلام و چند مورد محدود دیگر ختم شود، اما همین مقدار هم کفایت می‌کند که شخص متوجه شود که دیگر می‌تواند چه ظنیاتی را بر ظنیات دیگر ترجیح داده و سبک زندگی‌اش را آنگونه تنظیم نماید ...

دوست عزیز
شما که به این شیوه همه استدلالها را ظنی میدانید از چه طریقی توانستید وجود خدا، اوصاف او، وجود معاد و نبوت و سایر اصول دین خود را اثبات یقینی کنید.
اگر از طریق شهود است که خودش نیاز به بحث دارد.
اگر هم از طریق استدلال است که به نظر خود شما چیزی جز ظن ارائه نمیدهد.

[=microsoft sans serif]

نقطه;924557 نوشت:
ثانیاً چرا فکر می‌کنید شما حق دارید مطالب خودتان را فقط توصیف کنید ولی از طرف مقابلتان بخواهید که مطالبش را اثبات نماید؟

من ادعای بداهت داشتم.
استنتاج
الف ب است
ب ج است
پس: الف ج است.
امری است بدیهی.
حال اگر مقدماتش نیز بدیهی باشد، نتیجه هم بدیهی و یقینی میشود.
یقین به محتوا با یقین به نتیجه بخشی مقدمات فرق دارد.
اولی از طریق مواد استدلال درست میشود و دومی از طریق بدیهی بودن استنتاج شکل اول.

در ضمن، من نگفتم که حرفهایم صرفا توصیف است و اثباتی ندارد.
عرض کردم که مطالب بنده در کتابهای مسما به منطق و فلسفه اثبات شده و من از همانها خبر میدهم. اگر ایرادی باشد در آنجا هست. ولی مطالبی که شما مطرح میکنید را بنده خبر ندارم. پس واضح است که بر شما تبیین آن است.

نقطه;924557 نوشت:
ثالثاً، چطور منکر می‌شوید که فلسفه در هر بحثی متکی به یک سری تعاریف است که خود آن تعاریف ظنّی هستند؟

نه اینطور نیست.
بحث تعریف و تصویر سازی یک بحث است.
بحث از اثبات بحثی مجزا.
پس ظنی بودن یکی(برفرض صحت) ربطی به ظنی شدن دیگری ندارد.

صدیق;925099 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
پاسخی که من به دنبالش بودم این است که احتمالاتی که شما مطرح میکنید صرفا یک احتمال عقلی است ولی
اولا: برخی از این موارد بازگشتش به اجتماع نقیضین است و عقلا و به بداهت عقلی و وجدانی باطل است.
ثانیا: برخی دیگر صرفا عقلی است و بطلانش ناممکن است چرا که اصلا ناظر به عالم واقع نیست وصرفا در فضای ذهن مطرح میشود.
ولی شما مدعی هستید که مثلا حتی حکم به بطلان اجتماع نقیضین نیز در همه جا و همه عوالم وجود قطعی نیست و از ذهن ما انسانها تراوش کرده است و احتمال دارد که در جائی مثلا در صقع ربوبی یا در عوالم مربوط به مجردات یا حتی خداوند، باطل نباشد. خب وقتی ما بخواهیم اینطوری بحث کنیم به نظرتان بحث به جائی میرسد.
آن وقت مشکل از من است یا .
من هم مثل شما فکر میکنم که این بحث ثمری ندارد.
در پناه حق

سلام،
مدعی شدم که شما دارید جایی از عقل خود برای شناخت استفاده می‌کنید که اصولا عقل راهی به شناخت آن وادی ندارد، بعد شما معترض می‌شوید که «[=microsoft sans serif]وقتی ما بخواهیم اینطوری بحث کنیم به نظرتان بحث به جائی میرسد»، جناب صدیق ادعا دارم اگر انصاف رعایت شود این بحث به جایی نمی‌رسد مگر دست برداشتن ما از برخی ادعاها ... اینکه اگر خداوند خودش خودش را به ما نمی‌شناساند احدی راهی به سوی شناخت او نداشت ادعای من نیست بلکه از روایات به ما رسیده است که اگرچه ظنی‌الصدور باشند ولی بعضاً حجیتی دارند که ادعاهای فلاسفه چنان حجیتی ندارد ...
جناب صدیق، آیا قبول دارید که شما و هیچ فیلسوف دیگری نمی‌توانید کنه ذات خداوند و آن ضمیر لایتعین «هو» را بشناسید؟ اگر قبول دارید که نمی‌توانید آیا قبول دارید که خداوند به خودش علم کامل دارد؟ اگر بله حال جواب بدهید که چرا ما و شما نمی‌توانیم خداوند را بشناسیم با اینکه خداوند قابل شناخت است و حداقل خودش خودش را می‌شناسد؟ آیا جوابتان این است که علم به خدا ممکن است و صرفاً استدلال و دلالتی به سوی شناخت او سراغ نداریم و خداوند ما را از این شناخت محروم کرده است و یا می‌پذیرید که امکان داشته باشد که اصولاً علم داشتن به او برای مخلوق ناممکن باشد؟ ... اگر این امکان اخیر را ولو به میزان اندکی معتبر می‌دانید روی این فکر کنید که چطور ممکن است که خود داشتن معرفت به کنه ذات او برای مخلوق ناممکن باشد؟ ... اگر بفرمایید که خداوند بسیط است و قابل تجزیه و تحلیل نیست و یا بفرمایید خداوند مثل و مانندی ندارد و به همین خاطر قابل شناخت نیست تکرار می‌کنم که این راه ما به کسب شناخت خدا را می‌بندد و باعث عدم امکان شناخت خدا به خودی خود نمی‌شود، چنانکه این مسائل ویژگی راه‌های شناخت در علوم حصولی هستند ... بفرمایید که پس چه چیزی مانع از عدم امکان شناخت خداوند توسط مخلوق می‌شود ... جواب من این است که فهم انسان محدود به داخل یک چهارچوب است و خداوند فراتر از آن چهارچوب و هر چهارچوب دیگری است، چهارچوب ذهن و درک ما هم منطق و عقل است و خداوند منزه است از آنکه محدود به منطق و عقل ما یا حتی انسان کامل باشد ... حالا ما نمی‌توانیم حتی تصور کنیم که اجتماع ضدین هم (خارج این عالم وجود) ممکن باشد این می‌شود انتهای معرفت ما، نمی‌شود گفت حتماً حتی برای خدا هم چنین چیزی ناممکن است ... اگر می‌گویید می‌شود دلیلتان چیست؟ مگر ما داریم در مورد موجودات معمولی صحبت می‌کنیم که بگوییم اگر برای ما حتی قابل تصور هم نبود پس برای آنها هم ناممکن است؟ ... قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین ... آیا کتابی بر فلاسفه نازل شده است که چنان محدودیتی را برای خداوند شرح داده باشد؟ ... فقط همین را بفرمایید که این محدودیت را چگونه برای خداوند برداشت نموده‌اید ....

صدیق;925123 نوشت:
پس به دنبال حکمی هستیم که هیچ احتمال عقلی مخالفی نداشته باشد و این جز در قضایای تحلیلی در جائی یافت نمیشود. قضایای تحلیلی هم که ربطی به عالم خارج ندارند. پس در این فرض، هیچ ظنی بر هیچ ظن دیگر مقدم نیست.

خیلی هم خوب، پس قبول دارید که در علومی که دلالتشان در عالم خارج هست قطعیتی در کار نیست و همه به نوعی ظنّی هستند، فقط نفهمیدم که چطور نتیجه گرفتید که هیچ ظنی بر ظن دیگر مقدم نیست، دفعه‌ی قبل گفتم که چطور به سادگی می‌توان در عمل ظنی را بر ظن دیگر ارجح دانست، گرچه همین ارجحیت هم ظنی بوده و غیرممکن نیست که در علم خداوند اشتباه هم باشد ... در هر صورت تلاش برای شناخت ولو ظنی مصداق لهو نیست از آن جهت که در همین تلاش هم انسان می‌تواند رشد نماید، مثل کودکی که در دنیای کودکانه‌ی خودش خدا را مانند یک مادر مهربان شناخته و با او راز و نیاز می‌کند، یا مثل عارفی که نوری را می‌بیند که گمان می‌کند نور خداست و همه‌ی کارهایش را برای محبت آن نور انجام می‌دهد و بعد می‌فهمد که این همان حجاب خودش هست که تو خود حجاب خودی حافظا از میان برخیز ....
صدیق;925123 نوشت:
نکته دوم اینکه مثالهای نقض شما، ناظر به عمل است نه مربوط به هستی شناسی و عالم نظر. اینکه در شرعیات به ظن بسنده بکنم به خاطر این است که جای دست یابی به علم ممکن نیست وگرنه ان الظن لایغنی من الحق شیئا.
نکته سوم اینکه اگر از قران کریم دلیل بیاورید پاسخ مقابل هم دارد و خود قران کریم تبعیت از ظن را ناپسند دانسته است.

قرآن کریم تبعیت از ظن را ناپسند دانسته در جایی که حق به انسان عرضه شده باشد و او بگوید ما به همین ظن و گمانی که در دست داریم خوشنودیم، مثل بنی‌اسرائیل که منّ و السّلوی برایشان فرستاده می‌شد و ایشان به دنبال بادمجان و پیاز و امثال آن بر روی زمین بودند و خداوند می‌فرماید که چقدر ایشان جاهل بودند، مگرنه که شما هم قبول دارید که در زمان غیبت عمل به شرع بر اساس ظن و گمان است و هیچ اشکالی هم ندارد و حرجی هم نیست ...
در هستی‌شناسی هم اگر معصوم علیه‌السلام بفرماید چنین است و چنان که ما اعتراضی نداریم، اما اینکه بر اساس حرفهای خودمان که شما هم قبول دارید که اینطور نیست که نتوان هیچ احتمال عقلی در ردّ آن ارائه داد چیزی بگوییم و ادعا هم بکنیم که این ادعاها قطعی هستند و اخبار از حقیقت می‌کنند و ظنی نیستند دیگر درست نیست ... کسی علم و معرفت هم بر همگان واجب شرعی است و تلاش در این راه هم عبادت است، ولو اینکه ظنی باشد، وقتی آب نداشته باشیم می‌توان تیمم کرد، اینطور هم نیست که بی‌فایده باشد همانطور که دو مثال در بالا آوردم، با این حال باید مراقب بود که احکام تیمم و وضو یکسان نسیت و تیمم تا جایی اعتبار دارد که عذر برای آن برقرار باشد ...
صدیق;925123 نوشت:
نکته چهارم هم اینکه چرا فکر میکنید من نمیخواهم لحظه ای به اشتباه بودن حرفهایم توجه کنم.
چرا شما چنین فکری نمیکنید؟

من که تمام نظرات خودم را ظنی دانستم، دیگر چرا فکر کردید که احتمال اشتباه را در آن‌ها نمی‌دهم؟
ولی به طور خاص چرا دست از ادعاهایم در این تاپیک بردارم وقتی شما نه دفاعی از خودتان داشته‌اید و نه ردّیه‌ای بر نظرات من داده‌اید و صرفاً ادعا فرموده‌اید که خداوند فلان محدودیت‌ها را دارد و از سبحان‌الله گفت من آزرده شده‌اید و سپس مدعی شده‌اید که فلان مسأله قطعاً نمی‌تواند جایی نقض گردد و وجود احتمال عقلی بر ردّ برخی ایده‌ها و استدلال‌ها نیز قابل اعتنا نیست و صرفاً ادامه‌ی بحث را بی‌فایده دانسته‌اید؟
همینطوری که نمی‌توان دست از ظن و گمان فعلی خود برداشت، دیگر این ظن و گمان‌ها اینقدرها هم بی‌پایه نیستند که با خواهش یا اصرار بشود کنارشان گذاشت، شما وجود احتمال عقلی بر ردّ ظن و گمان خود را کافی نمی‌دانید، من چه چیزی در دست دارم که به اتکای آن دست از ظن و گمان خود بردارم؟

صدیق;925160 نوشت:
[=microsoft sans serif]
خب اگر به دنبال فایده عملی هستید، اشکالی ندارد ولی دیگر نمیتوان به ملاک ظنی، یک ظن را بر ظن دیگر برتری دارد و دیگران را نیز دعوت کرد که از ملاک ما و دستاورد تفکر ما استفاده کنند.
[=microsoft sans serif]
این فرمایش شما مانند آن است که بگوییم کسی که یک نظریه در فیزیک دارد نباید از نظریه‌ی خود دفاع کند یا سعی کند برتری این نظریه به نظریه‌های دیگر را نشان دهد و کسی را به نظریه‌ی خودش دعوت نماید ... این فرمایشتان آیا برای خودتان قابل قبول است؟
صدیق;925160 نوشت:
[=microsoft sans serif]
در ضمن تا وقتی که یقین به دست نیاوردید، نمیتوان از ظنون آن هم ظنونی که کارائی عملی دارند دست کشید.

واقعاً آیا به نظر شما یک ظن را نمی‌توان با ظنّ بهتری جایگزین کرد و ظن را تنها باید در مقابل یک یقین رها کرد؟
صدیق;925181 نوشت:
دوست عزیز
شما که به این شیوه همه استدلالها را ظنی میدانید از چه طریقی توانستید وجود خدا، اوصاف او، وجود معاد و نبوت و سایر اصول دین خود را اثبات یقینی کنید.
اگر از طریق شهود است که خودش نیاز به بحث دارد.
اگر هم از طریق استدلال است که به نظر خود شما چیزی جز ظن ارائه نمیدهد.

پاسخ من هم قابل نقد و بررسی هست ولی پاسخ من درست باشد یا غلط تأثیری بر اینکه نظرات رایج هم قطعی نیستند ندارد ...
شما ممکن است قبول نکنید که اصولاً راهی وجود داشته باشد که انسان را به یقین نسبت به وجود خدا برساند و حداکثر بپذیرید که حداکثر چیزی که می‌توان به آن رسید ظنّ اطمینان‌آور است و مقتضای ایمان آوردن هم همان است و هر کسی که شهادتین می‌گوید در آن لحظه به این باور رسیده است که خدا و اسلام حق است و یقین کم‌کم در او شکل می‌گیرد، چنانکه دیگرانی که بر دین‌های دیگری هستند هم ممکن است همینطور باشند و کم‌کم در باور خودشان به حقانیت دینشان استوار گردند، شاید، ولی به هر حال این استدلال‌ها هم انسان را به یقین قطعی نمی‌رسانند، بحث بر روی اینکه اصولاً برای اتمام حجت خداوند به بندگان ایجاد ظن اطمینان‌آور در ایشان کفایت می‌کند یا باید یقین قطعی برایشان شکل بگیرد بحث دیگری است، اینکه اگر باید یقین قطعی در ایشان شکل بگیرد این یقین را چگونه می‌توان به دست آورد هم بحث دیگری است، در اینجا سعی کردم که فقط بگویم فلسفه در ادعای خود جانب انصاف را رعایت نکرده است، اینکه احتمال عقلی بر خلاف نظریات فلسفی وجود داشته باشند و ما هم این را بدانیم ولی با این حال به آن‌ها اعتنا نکرده و باز هم بگوییم که استدلال‌های ما قطعی هستند این به نظرم خلاف انصاف هست، از نظر شما چرا اینطور نیست هنوز برایم حل نگشته است ...
صدیق;925182 نوشت:

در ضمن، من نگفتم که حرفهایم صرفا توصیف است و اثباتی ندارد.
عرض کردم که مطالب بنده در کتابهای مسما به منطق و فلسفه اثبات شده و من از همانها خبر میدهم. اگر ایرادی باشد در آنجا هست. ولی مطالبی که شما مطرح میکنید را بنده خبر ندارم. پس واضح است که بر شما تبیین آن است.

یعنی شما اثباتی دارید که بیان کند تعریف شما از رابطه‌ی علیت درست است و یا حداقل بهترین تعریف از میان تعاریف ممکن است؟ و آیا من فقط گفتم با تعریف شما مخالفم و یا دلیلی هم برایش ارائه کردم؟
صدیق;925182 نوشت:
نه اینطور نیست.
بحث تعریف و تصویر سازی یک بحث است.
بحث از اثبات بحثی مجزا.
پس ظنی بودن یکی(برفرض صحت) ربطی به ظنی شدن دیگری ندارد.

با این فرمایش شما موافق نیستم ولی فعلاً روی مسائل خیلی پیش‌پاافتاده‌تری اختلاف داریم ... اینکه می‌توان با وجود آنکه می‌دانیم احتمالاتی عقلی بر ردّ نظریه‌ی ما هست آن‌ها را کأن لم یکن تلقی کرده و همچنان مواضع خود را قطعی بدانیم و ظنی بودن آن‌ها را منکر گردیم ...

موفق باشید

موضوع قفل شده است