واژگان عشق ،تقدیم به سالار شهیدان

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

« حسین، ای پرچم خونین حق، بر دوش،
حسین، ای انقلابی مرد
حسین، ای رایت آزادگی در دست،
در آن صحرای سرخ و روز آتشگون
قیام قامتت در خون نشست، اما
پیام نهضتت برخاست
از آن طوفان « طف» در روز عاشورا،
به دشت « نینوا»، نای حقیقت از «نوا» افتاد
ولی...
مرغ شباهنگ حقیقت، از نوای ناله " حق، حق" نمی افتد.»
سلام بر تو ، ای حسین!
ای خون خدا، و... ای فرزند خون خدا
سلام بر خط شفقگون کربلا، که خون تو را - ای خون خدا- همواره بر چهره افق می پاشد و غروب هنگام، سرخی آسمان مغرب را به شهادت می گیرد، تا آن جنایت هولناک را هر چه آشکارتر بنمایاند و چشم تاریخ را بر این صحنه همیشه خونین بدوزد و گوش زمان را از آن فریادهای تندرگونه آن عاشورای دوران ساز، بیاکند.
ای حسین.... ای عارف شب و مبارز روز!
کربلای تو، عشق را معنی کرد و انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگی در همه زمان ها و زمین ها بود.
نه تنها تو، که خانواده ات نیز، پا به پای تو در تمام لحظه ها و صحنه ها و حادثه ها در این « رسالت» شریک بودند و با
« اسارت» خویش، به جنگ « اسارت مردم» رفتند. خواهر قهرمانت « زینب» آن شیر زن، آن « اسیر آزادی بخش» از خون تو پتکی ساخت و بر سر خفتگان« شهر افسوس» یزید ساخته فرو کوفت و پیام آن« ثار» های جوشان و مقدس را به گوش همه بی خبران و اغفال گشتگان رساند.

و... فرزندت،« زین العابدین» با تیغ بیانش در شب خفقان و سانسور به چنان حمله ای دست زد که خیمه های فریب و تزویر و ارعاب و ترور، دریده شد و سوخت و در شعله اش، خفتگان بیدار شدند.
منبع: تبیان

ای حسین... ای شراره ایمان!
ای حسین.... ای در جزیره امنیت جلادان، موج آفرین!
ای حسین... ای در سکوت سرخ ستم، شهر آشوب!
در بهت خاموشی و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختی و با نامردان تبهکار، مردانه در آویختی.
عاشورای تو، انفجاری از نور و تابشی از حق بود که بر« طور» اندیشه ها تجلی کرد و« موسی خواهان» گرفتار در« تیه»(1) ظلمت ظلم را از سرگردانی نجات بخشید.
درخششی بود که در دل دشمن، ترس ریخت و در دل دوست، امید آفرید و مردگان را بیدار ساخت و غافلان را بهوش آورد و «شب» را تا پشت دروازه های شهر شرک و قلعه نفاق، تاراند.
ای حسین!
تو، نه یک نفر بودی که در آن روز در یک نبرد، شهید شدی، بلکه آذرخشی بودی در خفقان سیاه، فریاد« هل من ناصر» ی بودی در روز غربت قرآن، و چشمی بودی در انتظار پاسخی از« ما»....
و چه خوب، شیعه تو تاریخ مبارزات مکتبی را با الهام از روح قدسی تو ادامه داد و تا بدین جا رساند که می بینی.
آن رایت بلند و برافراشته و خونین، هرگز نیفتاد.
و آن دریای متلاطم خون، هرگز آرام نگرفت.
و آن موج ها هرگز نخفت و نیاسود.
چه می گویم؟ ... تو تاریخ را به حرکت آوردی و زبان زمان را به سرودن حماسه های زیبای ایثار و جهاد و شهادت گشودی . لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختی و جای جای سرزمین ها را کربلا... .
تو فریاد« هل من ناصر» برآوردی.
تو خروش« فکونوا احراراً فی دنیاکم» سر دادی.
تو درهیبت و شکوه و ایمان، رسواگر طبل های تو خالی ستم پیشگان گشتی.
تو، به اسلام و دین، حیات وعزت و آبرو بخشیدی.
ای حسین... ای سالار شهیدان،
ای نمونه « بودن»!
ای خلیل حادثه! ... ای چراغ بادیه!
محروم بودیم و مستضعف،
مظلوم بودیم وغارت شده،
اسیر بودیم و مایوس،
خسته بودیم و ناتوان
خفته بودیم و بی خبر... اما تو، ای « مصباح هدایت» و ای « کشتی نجات» گام خسته ما را به تلاش کشاندی و افسردگی یأسمان را به شور امید مبدل ساختی و از سکوت و درنگ و وحشت، به فریاد و هجوم و شجاعتمان رساندی و پای کوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهی و تا برج بیداری فرا بردی.
ای معلم انسان!
در کلاس بشریت، به ما در برابر هر تند باد حادثه، در تهاجم هر سیل، در تلاطم هر موج، ایستادگی و نستوهی و صبر آموختی و دریا دلمان کردی و نبض زندگیمان را به حرکت و طپش آوردی.
ما- نه ما، که انسان- وامدار توست و بشریت همواره به تو مدیون خواهد بود.
منبع: تبیان

شب‏های کوفه، نامردترین شب‏های عالم است.
شب‏هایی که دل علی را به آتش می‏کشید، اینک مسلم را دوره کرده است؛ مردی که مطلع غزلگریه عاشورا با نام او سروده شد، مردی که طلایه‏دار فداییان امام عشق، لقب گرفت.
مسلم می‏داند که پس از شهادتش چه بر سر یتیمان غریب‏تر از خودش خواهد آمد.
می‏داند که پا گذاشتن در مسیر حسین، یعنی سر و جان باختن.
می‏داند حسینی شدن، یعنی سرخ پر کشیدن.
کیست که کوفه را به نامردی نشناسد؛ وقتی که تنها مردان ایستاده‏ی کوفه، نخل‏های آن است؛ نخل‏هایی که بر غربت علی و فرزندش گریسته‏اند.
تو را می‏شناسم، تو را می‏شناسم تو همرنگ خون خدایی، غریبه!
این دست‏های دراز مانده به سویت، دست بیعت نیست؛ دست‏های خیانت است؛ دست‏هایی که در آستین، خنجر کینه پنهان داشته‏اند، دست‏هایی که هرگز مطمئن نبوده‏اند.
این نامه‏ها که خورجین خورجین به سویت گسیل شده‏اند، با مرکب نامردمی نگاشته شده‏اند.
از نگاه کوفه، تنها آتش تردید می‏بارد و عصیان فاجعه می‏تراود.
کوفه جای مطمئنی نیست؛ مگر علی را جان به لب نکرد؟
مردان شهر، بامدادان با تواند و شامگاهان، بر تو.
اما هر چه بود، اتفاق افتاد.
آن هنگام که مسلم را غریبانه از دارالاماره بالا می‏بردند، نگاهش بارانی بود؛ دست بر آسمان داشت و چشم بر راه حجاز. از زمزمه‏اش، گلواژه‏ی نام حسین می‏بارید. آرزو می‏کرد که مولایش به کوفه نیاید؛ به شهری که مردانش آبروی هر چه مرد را برده‏اند؛ شهری که نامش را با سیاهی و دروغ، گره زده‏اند.
کوفیان رسم وفا نشناختند یوسف خود را به چاه انداختن
منبع:http://www.sibtayn.com

روح دریا ازعطش برروی خاک افتاده است
خون سبزلاله در رگ های تاک افتاده است

درضمیر آسمان پیچیده بوی التجا

شبنم ازچشم شقایق های پاک افتاده است
هرنفس ازنبض خاکی لاله می آید برون

هرطرف جسم شهیدی چاک چاک افتاده است

جامه ی سرخ شهادت برسر سرنیزه ها

تا بپوشد جامه ی عزت هلاک افتاده است
درترازعاشقی روزی که پایانش نبود

عشق ورزی با گل زهرا ملا ک افتاده است

اکنون که صدای گام های دشمن، زمین را می لرزاند؛
اکنون که چکاچک شمشیرها بر دل آسمان، خراش می اندازد؛
اکنون که هلهله و هیاهوی سپاه ابن سعد هر لحظه به خیام امام نزدیک تر می شود...
عقیله ی بنی هاشم از جا کنده می شود، سراسیمه و مضطرب خود را به خیمه ی امام می رساند. امام، در آرامشی بی نظیر یش روی خیمه نشسته است. نه!! انگار خوابیده است...
پیش ا این که برادر به سنّتِ همیشه ی خویش، پیش پای خواهر بر خیزد، عقیله در مقابلش زانو می زند و با اضطرابی آشکار می گوید:
می شنوی برادر! این صدای هلهله ی دشمن است که به خیمه هایمان نزدیک می شود. فرمانده ی مکّارشان فریاد می زند:
ای لشگر خدا! بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید...»
سید مهدی شجاعی

در این شب غریب، در این لحظات وهم انگیز، در این دیار فتنه خیز، در این شبی که آبستن بزرگترین حادثه ی آفرینش است، در این دشت آکنده از اندوه و مصیبت و بلا، در این درماندگی و ابتلا، تنها نماز می تواند چاره ساز باشد. نماز، رَستن از دار فنا و پیوستن به دار بقاست. نماز، کندن از دام دنیا و القای به عالم عقباست.
انگار همه ی این سپاه مختصر نیز به این حقیقت شیرین دست یافته اند. خیمه های کوچک و به هم پیوسته شان مثل کندوی زنبورهای عسل شده است که از آن ها فقط نوای نماز و آوای قرآن به گوش می رسد سپاه دشمن غرق در بی خبری است، صدای معصیت، صدای عربده های مستانه، صدای ساز و دهل های رعب انگیز به آن ها لحظه ای مجال تامّل و تفکر و پرهیز و گریز نمی دهد.

یک سو امام علیه السلام است و یک سو ابن سعد؛
یک سو معرفت امام علیه السلام و یک سو سرسپردگی به یزید؛
یک سو نوای نماز است و آوای قرآن؛
... و دیگر سو ساز و تنبور و دهل

پس چه باید کرد؟!

سید مهدی شجاعی

کاش به خود می آمدند؛ کاش از این فتنه می گریختند؛ کاش دست و دامنشان را به این خون عظیم نمی آلودند؛ کاش دنیا و آخرتشان را تباه نمی کردند؛ کاش فریب نمی خوردند، کاش تن نمی دادند؛ کاش دل به این دسیسه ها نمی سپردند.

اگر قصدشان کشتن امام است، با ده یک این سپاه هم حادثه محقق می شود. مگر سپاه امام چقدر است؟ چرا این همه انسان دستشان را به این خون آلوده می کنند؟ چرا این همه آمده اند تا در سپاه کفر رقم بخورند؟ چرا بی جهت نامشان را در زمره دشمنان اسلام ثبت می کنند؟
سید مهدی شجاعی


اما اکنون فقط این آغوش امام است که جان می دهد برای گریستن، و خواهر آن قدر گریه می کند که از هوش می رود و برادر را نگران هستی خویش می کند.
امام به صورتش آب می پاشد و پیشانی اش را بوسه گاه لب های خویش می کند و خواهر با گوش جان می شنود که:
آرام باش خواهرم!!... صبوری کن تمام دلم!!
مرگ، سرنوشتِ محتوم اهل زمین است. حتی آسمانیان هم می میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا نیست کسی زنده بماند. اوست که می آفریند، می میراند و دوباره زنده می کند، حیات می بخشد و بر می انگیزد.
جد من برتر بود، زندگی را بدرود گفت. پدرم که از من بهتر بود، با دنیا وداع کرد. مادرم و برادرم که از من بهتر بودند، رخت خویش از این ورطه بیرون کشیدند. صبور باید بود، شکیبایی باید ورزید، حلم باید داشت...
مولای من!
صبوری می کنیم، حتی اگر به مصیبت دچار گردیم!
شکیبایی می ورزیم در تمامی زشت و زیبای زندگیمان!
حلم پیشه می کنیم در همه حال!
... و براین همه از تو یاری می طلبیم.






امام دشمن را دعا می کند، هر چند که می داند قاعده ی دنیا همیشه بر این بوده است که همیشه اهل حقیقت قلیل بوده اند و اهل باطل کثیر. باطل، جاذبه های نفسانی دارد. کنش های شیطانی دارد. پدرش همیشه می گفت:
«لا تستو حشوا فی طرق الهدی لقله اهله.»
در طریق هدایت از کمی نفرات نهراسید.
پیداست که کمی نفرات، خاصّ طریق هدایت است؛
همین چند نفر هم برای سپاه هدایت بی سابقه است، اعجاب برانگیز است.
پدرش، اگر به همین تعداد، برادر داشت، لشگر داشت، همراه و همدل و همسفر داشت، پایه های اسلام را برای ابد در جهان محکم می کرد. و دودمان معاویه را بر می چید؛
اما پس از ارتحال پیامبر چند نفر دور حقیقت ماندند؟

راستی نکند که فردا در گیرودار معرکه، همین سپاه اندک نیز برادرت را تنها بگذارند؟ نکند خیانتی که پشت پدر را شکست، دل فرزند را هم بشکند؟ مگر همین چند صباح پیش نبود که معاویه فرماندهان و نزدیکان سپاه برادرت مجتبی را یکی یکی خرید و او را تنها و بی یاور ناچار به عقب نشینی و سکوت کرد؟ این را باید به حسین بگویی.
خوب است در میانه ی نمازها سری به حسین بزنی، هم دیداری تازه کنی و هم این نکته را به خاطر نازنینش بیاوری. اما نه! انگار این بوی حسین است، این صدای گام های حسین است که به خیمه ی تو نزدیک می شود و این دست اوست که یال خیمه را کنار می زند و تبسم شیرینش از پس پرده طلوع می کند. همیشه همین طور بوده است. هر بار دلت هوای او کرده، او در ظهور پیش قدم شده و حیرت را هم بر اشتیاق و تمنا و شیدایی ات افزوده. تمام قد پیش پای او بر می خیزی و او را بر سجاده ات می نشانی. می خواهی تمام تار و پود سجاده از بوی حضور او آکنده شود.
" خواهرم! در نماز شبهایت مرا فراموش نکنی."
می گوید:

و تو بر دلت می گذرد: چه جای فراموشی بردار؟ مگر جز تو قبله ی دیگری هم هست؟ مگر زیستن بی یاد تو معنا دارد؟ مگر زندگی بی حضور خاطره ات ممکن است؟

و اکنون:
چه خوش است روشن ضمیری کسانی که در
پس هر نماز خاضعنه می ایستند و بر امامان
خویش سلام می دهند و صلوات نثار می کنند:

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

صلی الله علیک یا صاحب الزمان

سید مهدی شجاعی

السلام علی الحسین
وعلی علی ابن الحسین
وعلی اولاد الحسین
وعلی اصحاب الحسین

معشوق جان ها

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

ای حسین! ای فرزند شریف ترین انسان، ای معشوق جان های شیفته حق و حقیقت و ای امید حیات پاکان اولاد آدم. داستان خونین تو در دشت سوزان نینوا، قرن ها پیش از آنکه چشم به این دنیا باز کنیم، به وقوع پیوست و ما و گروهی از کاروانیان گذرگاه حیات پرمعنا، به حکم جریانِ منظمِ زندگی در جویبار زمان، از دیدار جمالِ زیبایِ ربّانیِ تو و یاران بی نظیرت محروم گشتیم؛

یاران باوفایی که با شکوفایی درخشان ترین سعادت و فضیلت انسانی در دل، چره برافروختند و با بال و پری که از اعماق جانشان روییده بود، در چند لحظه از تنگنای عالم خاک، در اوج عالم پاک به پرواز درآمدند. افسوس که ما از تقدیم جانمان در آن طَبَق اخلاص ـ که در آن روز خونبار، جان هفتاد و دو تن انسان کامل را به پیشگاه الهی عرضه کرد ـ محروم ماندیم!

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: