همه چیز درباره محبت و عشق

تب‌های اولیه

85 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسمه تعالی

هر چند که حقیر شروع کننده این بحث بودم اما واقعیت آنست که حقیقت عشق در بیان نیاید و آنچه چشیدنی است گفتنی نیست.
البته سعی در بیان حقایق معرفتی کار لغو و بیهوده ای نیست اما نباید پنداشته شود که حقیقت همین حرفهاست،خیر باید جان را برای چشیدن آماده ساخت و تا دهان جان باز نشود،رزق و روزی دریافت نگردد.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/تا بگویم شرح درد اشتیاق
والسلام.

بسمه تعالی

عشق‌ مأخوذ از «عشقه‌» است‌ و آن‌ گیاهی‌ است‌ كه‌ آن‌ را لبلاب‌ گویند چون‌ بر درختی‌ پیچید آن را خشك‌ كند. همین‌ حالت‌ عشق‌ است‌ بر هر دلی‌ كه‌ طاری‌ شود صاحبش‌ را خشك‌ و زرد كند. در باب‌ ماهیت‌ عشق‌ اختلاف‌ نظر زیادی‌ وجود دارد. حكیم‌ الهی‌ در كتاب‌ حكمت‌ الهی‌ بعضی‌ اقوال‌ را در این‌ باب‌ ذكر می‌كند. می‌گوید افلاطون‌ حكیم‌ عشق‌ را جنون‌ الهی‌ دانسته‌ كه‌ نفوس‌ قدسی‌ و ارواح‌ عالی‌ به‌ این‌ جنون‌ مبتلا می‌شوند. ارسطو آن را ناتوانی‌ و كوری‌ حسّ از ادراك‌ عیوب‌ محبوب‌ تعریف‌ كرده‌ است‌. ابو علی‌ سینا در كتاب‌ قانون‌ عشق‌ را چنین‌ تعریف‌ می‌كند: « العشق‌ مرض‌ وسواسی‌ شبیه‌ بمالیخولیا یكون‌ الانسان‌ قد جلبه‌ إلی‌ نفسه‌ بتسلط‌ فكرته‌ علی‌ استحسان‌ بعض‌ الصور و الشمائل. » بعضی‌ گفته‌اند: عشق‌ مغناطیس‌ اسرار خداست‌، برخی‌ گفته‌اند عشق‌ مرض‌ روحی‌ است‌ كه‌ از توجه‌ مكرر به حسن‌ معشوق‌ پدید آید. عشق‌ جذبه‌ و الهام‌ الهی‌ و تحریك‌ روح‌ قدسی‌ است‌ بسوی‌ اقلیم‌ حسن‌ و زیبایی‌. وی‌ می‌گوید:
كسانی‌ كه‌ عشق‌ را مرض‌ نفسانی‌ دانسته‌اند بخاطر عوارضی‌ است‌ كه‌ عاشق‌ را مبتلا می‌كند. از قبیل‌ بیخوابی‌، لاغری‌، آشفتگی‌، پژمردگی‌، گود رفتن‌ چشمها، رنگ پریدگی‌ و تغییر در ضربان‌ نبض‌ و قلب‌. آنهایی‌ كه‌ جنون‌ الهی‌ می‌پنداشتند بدین‌ علت‌ بود كه‌ دارویی‌ برای‌ معالجه‌ آن‌ نمی‌یافتند و حكمای‌ یونان‌ شفای‌ آن را فقط‌ در دعا و نیایش‌ و صدقه‌ و عبادت‌ می‌دیدند.

تفاوت‌ میان‌ عشق‌ و شوق‌ ‌

در اینجا مطلبی‌ كه‌ باید مد نظر قرار داد تفاوت‌ میان‌ «شوق‌» و «عشق‌» است‌ كه‌ گاهی‌ مترادف‌ بكار می‌روند اما تفاوت‌ دقیق‌ بین‌ آنها وجود دارد و آن‌ اینكه‌ عشق‌ نسبت‌ به‌ شوق‌ اعم‌ است‌. عشق‌ مصاحب‌ با وجدان‌ و شوق‌ مصاحب‌ با فقدان‌ است‌. هر موجود با عشق‌ نهفته‌ در خود محافظ‌ وجود خود و با شوق‌ نهفته‌ در خود طالب‌ مفقود است‌. بر همین‌ اساس‌ می‌توان‌ عشق‌ را به‌ همه‌ موجودات‌ حتی‌ حقتعالی‌ نسبت‌ داد چرا كه‌ صفت‌ وجود است‌ اما شوق‌ اینگونه‌ نیست‌. ملا هادی‌ سبزواری‌ در تحشیه‌ خود بر كتاب‌ الشواهد الربوبیة با استناد به‌ حدیث‌ قدسی‌ «من‌ طلبنی‌ وجدنی‌ ومن‌ وجدنی‌ احبّنی‌ و من‌ أحبّنی‌ عشقنی‌ و من‌ عشقنی‌ عشقته‌» اطلاق‌ عشق‌ را بر خداوند تبارك‌ و تعالی‌ جایز می‌شمرد و ابن‌ سینا نیز بر همین‌ مبنا در رسالة‌ العشق‌ كاربرد لفظ‌ عشق‌ را به‌ خداوند بلا مانع‌ می‌داند.شوق‌ در خصوص‌ موجودات‌ مادی‌ دارای‌ قوه‌ و استعداد, بكار می‌رود كه‌ بر خوردار از فقدان‌ و خلأهای‌ وجودی‌ هستند و از اینجهت‌ اشتیاق‌ به‌ كمال‌ و جبران‌ كمبودها در آنها شعله‌ور است‌. عشق‌ مجرد از شوق‌ مخصوص‌ مفارقات‌ عقلیه‌ است‌ كه‌ از تمام‌ جهات‌ بالفعل‌ هستند و موجودات‌ دیگر كه‌ خالی‌ از فقدان‌ نبوده‌ و دارای‌ قوه‌ و استعداد هستند، بنابر درجه‌ وجودی‌ خود، دارای‌ عشق‌ و شوق‌ ارادی‌ یا طبیعی‌ می‌باشند. این‌ عشق‌ و شوق‌ باعث‌ انواع‌ حركت‌ در موجودات‌ می‌شود كه‌ یا نفسانی‌ است‌ یا جسمانی‌. حركت‌ جسمانی‌ هم‌ یا كیفی‌ یا كمی‌ یا وصفی‌ و یا اینی‌ است‌ و هر كدام‌ از موجودات‌ عالم‌ طبیعت‌ برخوردار از قسمتی‌ از این‌ حركات‌ هستند.

بنابرین‌ در تمام‌ موجودات‌ مادی‌ شوق‌ به‌ تبدیل‌نمودن‌ استعدادها به‌ فعلیتها وجود دارد. حركتی‌ كه‌ یك‌ سیب‌ از جهت‌ كیفی‌ انجام‌ می‌دهد تا از طعم‌ نامطبوع‌ و گس‌ و كال‌ خود به‌ شیرینی‌ و دلپذیری‌ نایل‌ شود ناشی‌ از اشتیاق‌ او به‌ دریافت‌ كمالات‌ و جبران‌ فقدانات‌ خود است‌. حركتی‌ كه‌ در افلاك‌، سیارات‌ و ستارگان‌ مشاهده‌ می‌شود نیز ناشی‌ از همان‌ است‌. ملاصدرا با این‌ مبنا و مقدمات‌ سریان‌ عشق‌ را در همه‌ موجودات‌ نتیجه‌ می‌گیرد. شیخ‌ الرئیس‌ در رساله‌ العشق‌ بر این‌ مطلب‌ اصرار دارد و ملاصدرا این‌ نظریه‌ را از وی‌ بر گرفته‌ است‌. شیخ‌ در آنجا با ذكر دو مقدمه‌ مطلب‌ را بیان‌ می‌كند:
مقدمه‌ اول‌: آنكه‌ جمیع‌ حكما و فلاسفه‌ متفق‌ و معتقدند كه‌ هر یك‌ از افراد ممكنات‌ دارای‌ دو جنبه‌ می‌باشند بمفاد «كل‌ ممكن‌ زوج‌ تركیبی‌» كه‌ یكی‌ جنبه‌ وجود اوست‌ و دیگری‌ جنبه‌ ماهیت‌.
مقدمه‌ دوم: وجود منبع‌ خیرات‌ و سرچشمه‌ كمالات‌ است‌ و ماهیت‌ منشأ شرور و نقصهاست‌. پس‌ هر یك‌ از ممكنات‌ بواسطه‌ جنبه‌ وجودی‌ كه‌ در اوست‌ همیشه‌ شائق‌ به‌ كمالات‌ و مشتاق‌ به‌ خیرات‌ می‌باشد و بر حسب‌ فطرت‌ و ذات‌ از شرور و نقصان‌ كه‌ لازمه‌ جنبه‌ ماهیت‌ و هیولاست‌ متنفر و گریزان‌ است‌. همین‌ اشتیاق‌ ذاتی‌ و ذوق‌ فطری‌ و جبلّی‌ كه‌ سبب‌ بقای وجود آنهاست‌ را ما «عشق‌» می‌نامیم‌. حكمت‌ بالغة‌ الهی‌ چنان‌ اقتضا می‌كند كه‌ این‌ عشق‌ غریزی‌ در نهاد تمام‌ موجودات‌ عالم‌ امكان‌ به ودیعه‌ نهاده‌ شود تا بتوانند خود را از نقصان‌ به‌ كمال‌ برسانند و از شرور بپرهیزند و به‌ جانب‌ خیرات‌ بگرایند.

شیخ‌ الرئیس‌ عشق‌ را به‌ دو شعبه‌ تقسیم‌ می‌كند: 1. عشق‌ طبیعی‌ 2. عشق‌ اختیاری‌،عشق‌ طبیعی‌ در تمام‌ موجودات‌ از جهت‌ طبیعتشان‌ وجود دارد. اما عشق‌ اختیاری‌ مخصوص‌ جانداران‌ است‌.

مساوقت‌ عشق با وجود

بنابرین‌ در سفر اول‌ اسفار در مباحث‌ عاقل‌ و معقول‌ و مواضع‌ دیگر در پرتو بینش‌ اصالت‌ وجودی‌، علم‌ را مساوق‌ با وجود می‌داند و البته‌ ماده‌ و جسم‌ را مناط‌ غیبت‌ می‌شمرد و علم‌ و حضور را به‌ صورتهای‌ مثالی‌ و عقلی‌ آنها كه‌ همان‌ فعلیت‌ آنان‌ است‌ نسبت‌ می‌دهد و وجود قدرت‌ را هم‌ همینگونه‌ در جمیع‌ موجودات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ اثبات‌ می‌كند. صدرا از آنجا كه‌ عشق‌ را هم‌ صفت‌ وجودی‌ و مساوق‌ با وجود می‌داند تأكید دارد كه‌ اسناد عشق‌ به‌ مادیات‌ و جسمانیات‌ مسبوق‌ به‌ اثبات‌ و اسناد حیات‌ و شعور به‌ آنهاست‌. این‌ را نكته‌ بسیار مهم‌ و عمده ای‌ می‌داند كه‌ فقط‌ خود او و برخی‌ از اهل‌ كشف‌ و شهود از صوفیه‌ به‌ آن‌ متفطن‌ شده‌اند و شیخ‌ الرئیس‌ از آن‌ غافل‌ بوده‌ است‌. سپس‌ به‌ آیات‌ شریفه‌ « و إن‌ من‌ شی‌إلاّ یسبح‌ بحمده‌ و لكن‌ لا تفقهون‌ تسبیحهم‌» و « ولله یسجد ما فی‌ السموات‌ و الارض‌» استناد می‌كند كه‌ وجود حیات‌ و شعور را در همه‌ موجودات‌ اعم‌ از مادی‌ و مجرد افاده‌ می‌كند. علامه‌ طباطبایی‌ (ره‌) در حاشیه‌ سخن‌ صدرا می‌فرماید: « از آنجا كه‌ هر جمال‌ و زیبایی‌ و خیر و سعادت‌ به‌ وجود بر می‌گردد ـ كما اینكه‌ مقابلشان‌ ـ اینگونه‌ از تعلق‌ و وابستگی‌ بین‌ هر مرتبه‌ از وجود با ما فوق‌ خود و همچنین‌ بین‌ شخص‌ با خودش‌ بر قرار است‌، از اینرو باید حكم‌ نمود كه‌ «حب‌» و مهرورزی‌ در تمام‌ موجودات‌ اعم‌ از اینكه‌ صاحب شعور و صاحب حیات‌ باشند یا نباشند ساری‌ و جاری‌ است‌ و واضح‌ است‌ كه‌ «علم‌ و شعور» خارج‌ از مفهوم‌ «حب‌» است‌ و سخن‌ ملاصدرا خالی‌ از نظر نیست.» جان‌ كلام‌ در بینش‌ صدرایی‌ این‌ است‌ كه‌ وجود اصالت‌ دارد و تنها اوست‌ كه‌ منشأ اثر است‌. هر مرتبه‌ از وجود در بردارندة‌ جمیع‌ آثار وجودی‌ است‌، و صفات‌ و آثار جدای‌ از وجود نیستند منتها مراتب‌ مقول‌ به تشكیكند. عشق‌ نیز از جمله‌ آثار وجود بوده‌ و در هر مرتبه‌ از مراتب‌ وجود به‌ شدت‌ و ضعف‌ موجود است‌.

خدا معشوق‌ حقیقی‌ تمام‌ موجودات‌

عشق‌ و عاشق‌ و معشوق‌ متلازم‌ و متضایفند و رابطه‌ عاشقانه‌ اولاً و بالذات‌ در بین‌ همین‌ مفاهیم‌ حاكم‌ است‌. ملاصدرا فصلی‌ در این‌ باب‌ دارد كه‌ اگر چه‌ معشوقات‌، موجودات‌ متفاوتی‌ هستند ولی‌ معشوق‌ حقیقی‌ یكی‌ است‌، چون‌ نیل‌ به‌ كمال‌ و خیر مطلق‌ و زیبایی‌، هدف‌ یكایك‌ موجودات‌ است‌ و این‌ حقیقت‌ فطرتاً در قاطبة‌ موجودات‌ وجود دارد. وی برای‌ اثبات‌ مدّعا مقدماتی‌ را ترتیب‌ می‌دهد كه‌ به اختصار ذكر می‌كنیم‌: 1. وجود خیر محض‌ و مؤثر و لذیذ است‌ و عدم‌ شرّ و كریه‌ و مهروب‌ عنه‌ است‌.
2. وجود، واحدی‌ بسیط‌ است‌ و اختلاف‌ درجات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ و كمال‌ و نقص‌ می‌باشد.
3. حقیقت‌ وجود مقتضی‌ نقص‌ و تناهی‌ و تحدّد نیست‌.
4. هر موجود معلولی‌، نصیبی‌ از كمال‌ فائض‌ از واجب‌ و نقصی‌ ـ بحسب‌ حد معلولیت‌ خود ـ دارد .
5. واجب‌ الوجود، وجود محض‌ است‌ و بالاترین‌ بهجت‌ و محبت‌ را به‌ ذات‌ خود دارد.
6. تمام‌ موجودات‌ عاشق‌ وجود و طالب‌ كمال‌ و نافر از عدم‌ و نقصند.

نتیجه‌: همه‌ موجودات‌ عاشق‌ وجود محض‌ یعنی‌ خداوند هستند. بیان‌ صدرالمتألهین‌ كاملاً با سخن‌ شیخ‌ الرئیس‌ در رسالة‌ العشق‌ مطابقت‌ دارد. می‌گوید خداوند در همه‌ موجودات‌، عشق‌ غریزی‌ بودیعه‌ نهاده‌ است‌ تا در تحصیل‌ كمال‌ خود كه‌ همان‌ خیر است‌ بكار گیرند. همه‌ موجودات‌ عاشق‌ خیر مطلقند و خیر مطلق‌ برای‌ همه‌ عاشقان‌ تجلی‌ می‌كند اما قبول‌ تجلی‌ و اتصال‌ آنان‌ به‌ او متفاوت‌ است‌. آن‌ چیزی‌ كه‌ خیر محض‌ است‌ و سبب‌ حصول‌ خیر می‌شود و معشوق‌ حقیقی‌ موجودات‌ است‌ همان‌ علت‌ اولی‌ است‌ كه‌ معشوق‌ همه‌ اشیاء است‌. معلولات‌ همۀ خیر و هستی‌ خود را از علت‌ خود می‌گیرند و از این‌ جهت‌ بالاترین‌ معشوق‌، خداوند است‌ كه‌ آگاهانه‌ یا ناآگاهانه‌ مورد عشق‌ورزی‌ موجودات‌ است‌.

عشقهای‌ عالم‌ انسانی‌

انسان‌ با توجه‌ به‌ چند بعدی‌ وجود و پیچیدگی‌ ساختاری‌ او، لوازم‌ متنوّعی‌ نیز خواهد داشت‌ كه‌ در صحنه‌ طبیعت‌ از بقیه‌ موجودات‌ كاملاً متمایز است‌. چكیده‌ هستی‌ و عالم‌ صغیر و بتعبیری‌ عالم‌ كبیر است‌. تمام‌ شگفتیها یكجا در او جمع‌ است‌. لایه‌های‌ تو در توی‌ وجود او، شكلهای‌ مختلف‌ و اقتضائات‌ گوناگونی‌ را در حیات‌ روحی‌، فردی‌ و اجتماعی‌ او پدید‌ آورده‌ است‌. بنابرین‌ شایسته‌ است‌ بابی‌ مستقل‌ درمورد عشقهای‌ مبتلا به‌ او باز شود. او هم‌ طبیعت‌ دارد هم‌ واجد غریزه‌ و فطرت‌ است‌. هم‌ جماد است‌ و هم‌ نبات‌ و هم‌ حیوان‌ و هم‌ فرشته‌ و بنابرین هر قسم‌ از این‌ ابعاد مقتضی‌ نحوی‌ خاص‌ از زندگی‌ ومثمر آثار ویژه‌ای‌ است‌. محبتها و عشقهای‌ او نیز متنوع‌ است‌ و بالطبع‌ بر هر كدام‌ نیز حكمتی‌ مترتب‌ می‌باشد.

تقسیم‌ عشق‌ انسانی‌ به‌ حقیقی‌ و مجازی‌

1. عشق‌ حقیقی‌: كه‌ عبارت است‌ از دوستی‌ نسبت‌ به‌ خدا و صفات‌ و افعال‌ او از آنجهت‌ كه‌ وابسته‌ به‌ اوست‌.
2. عشق‌ مجازی‌: كه‌ به‌ هر دوستی‌ نسبت‌ به‌ غیر خدا اطلاق‌ می‌شود. عشق‌ مجازی‌ خود، به‌ عشق‌ نفسانی‌ و عشق‌ حیوانی‌ منقسم‌ می‌شود. اهم‌ عشقهای‌ مجازی‌ به قرار زیرند: 1. محبت‌ نفوس‌ حیوانی‌ به‌ نكاح‌ و جفتگیری‌ كه‌ حكمت‌ آن‌ بقای نسل‌ و حفظ‌ نوع‌ است‌. 2. محبت‌ رؤسا نسبت‌ به‌ ریاست‌ و حرص‌ آنها در بدست‌ آوردن‌ آن‌ و تلاش‌ در حفظش‌ كه‌ گویی‌ بطور غریزی‌ در طبع‌ و نفس‌ آنها نهاده‌ شده‌ است‌ و حكمت‌ آن‌ طلب‌ برتری‌ نفس‌ بر قوای‌ تحت‌ سیطره‌ آن‌ است‌. 3. محبت‌ بازرگانان‌ و متمولان‌ برای‌ كسب‌ مال‌ و طمع‌ بر جمع‌ و ذخیره‌ آن‌. این‌ نیز گویا جزو طبیعت‌ و نفوس‌ آنهاست‌ و حكمت‌ آن‌ مصلحت‌ دیگران‌ و كسانی كه‌ بعد از آنها می‌آیند می‌باشد. 4. محبت‌ علما و حكما بر استخراج‌ علوم‌ و گردآوری‌ و نشر كتب‌ و تحقیق‌ برای‌ كشف‌ اسرار و پیچیدگیهای‌ آن‌ و تعلیم‌ متعلمین‌ و ارائه‌ به‌ انسانهای‌ مستعد است‌. این‌ هم‌ فطری‌ و ارتكازی‌ است‌ و حكمت‌ آن‌ احیای نفوس‌ و انگیزش‌ آنها از مرگ‌ جهالت‌ و قبر طبیعت‌ و هشیار ساختن‌ انسان‌ از خواب‌ غفلت‌ و فراموشی‌ است‌. 5. محبت‌ صنعتگران‌ در ارائه‌ صنایع‌ و شوق‌ آنان‌ بر تكمیل‌ و تزیین‌ و بهتر ساختن‌ آنهاست‌. این‌ نیز غریزی‌ بنظر می‌رسد و در آن‌ مصلحت‌ مردم‌ و نظم‌ جامعه‌ نهفته‌ است‌. 6. محبت‌ ظرفا و صاحبان‌ ذوق‌ به‌ زیبارویان‌.

شرافت‌ عشق‌ و معشوق‌

این‌ دوستیها در بین‌ مردم‌ شیوع‌ دارد و حكیمان‌ برای‌ هر كدام‌ حكمتی‌ ذكر می‌كنند. محبت‌ به‌ زیبارویان‌ كه‌ در حالت‌ شدید نام‌ عشق‌ بخود می‌گیرد گاهی‌ بعلت‌ برخورد با مسائل‌ ارزشی‌، دینی‌ و اخلاقی‌ همیشه‌ جای‌ بحث‌ و تأمل‌ بوده‌ و پیرامون‌ آن‌ نقض‌ و ابرامهای‌ مختلف‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. مناط‌ و ملاك‌ عشق‌ خوب‌ و پسندیده‌ از عشق‌ بد و ناپسند، مسلماً متوجه‌ متعلّق‌ و نتایج‌ و آثار مترتب‌ بر آن‌ است‌. از اینرو گفته‌اند شرافت‌ عشق‌ به‌ شرافت‌ معشوق‌ است‌ و نوع‌ معشوق‌ نفوس‌ نیز بستگی‌ به‌ درجه‌ وجودی‌ و شرافت‌ آن‌ نفوس‌ دارد. بنابرین از معشوق‌، هم‌ شرافت‌ عشق‌ را می‌توان‌ شناخت‌ و هم‌ درجه‌ شرافت‌ و مرتبه‌ وجودی‌ عاشق‌ را. ملاصدرا دراین‌ خصوص‌ بیان‌ دلنشین‌ و شنیدنی‌ دارد. می‌فرماید: نفوس‌ هر چه‌ شریفتر و عالیتر باشند، دوستیها و رغبتهای‌ آنها لطیفتر، با صفاتر، زیباتر و ارزشمندتر است‌. بنابرین‌ قوای‌ نباتی‌ كه‌ عملشان‌ منحصر به‌ تغذیه‌ و رشد و تولید مثل‌ است‌، عشقشان‌ نیز در جلب‌ غذا و رشد و تولید مثل‌ خلاصه‌ می‌شود. نفس‌ حیوان‌ كه‌ از نبات‌ والاتر است‌ و از قوای‌ بالاتری‌ برخوردار است، عشقش‌ نسبت‌ به‌ خوردن‌ و نزدیكی‌ با جنس‌ مخالف‌ و تولید مثل‌ بنحو لطیفتر و برتر صادر می‌شود. در گیاه‌ فقط‌ بصورت‌ طبیعی‌ است‌ ولی‌ در حیوان‌ همراه‌ با اراده‌ و اختیار و بكارگیری‌ حس‌ و تخیل‌ است‌. وقتی‌ به‌ قوای‌ حیوانی‌، قوه ای‌ بلند مرتبه‌ همچون‌ ناطقیت‌ افزوده‌ شود، افعال‌ او نیز بواسطه‌ آن‌ قوه‌ به¬صورت‌ بارزتر و با غایت‌ و منفعت‌ با دوامتر و محكمتر و منزلت‌ رفیعتر صادر می‌گردد.
از نفس‌ حیوانی‌ انسان‌، افعال‌ و انفعالاتی‌ چون‌ احساس‌، تخیل‌، أكل‌، جماع‌ و نبرد با دشمنان‌ صادر می‌گردد. اینها مادامی¬ كه‌ تحت‌ تدبیر نفس‌ ناطقه‌ قرار نگیرند، پست‌ و بی‌ ارزشند همچنانكه‌ افعال‌ اراذل‌ ناس‌ و افراد دون‌ همتی‌ كه‌ بیشتر به‌ بهائم‌ شبیهند تا انسان‌، در افق‌ حیوانات‌ مشاهده‌ می‌شود. این‌ قوا پس‌ از همجواری‌ با نفس‌ ناطقه‌، ارزش‌ و نورانیت‌ و لطافت‌ می‌یابد و همان‌ افعال‌ حیوانی‌ با نوعی‌ اتقان‌ و تمامیت‌ و شرافت‌ و علّو از آنها صادر می‌گردد.

ماهیت‌ عشق‌ به‌ زیبارویان و‌ نظریات‌ مختلف دراین باره

از جمله‌ عشقهای‌ موجود در زندگی‌ بشری‌ آن‌ است‌ كه‌ در شكل‌ علاقه‌ مفرط‌ انسان‌ به‌ انسانی‌ دیگر ظهور می‌یابد كه‌ از حالت‌ محبت‌ عادی‌ انسان‌ به‌ فرزند یا همسر به‌ همسر بسیار بالاتر می‌رود. به‌ مرتبه‌ای‌ می‌رسد كه‌ محبّ و عاشق‌ از وضع‌ طبیعی‌ خود خارج‌ می‌شود، خواب‌ و خوراك‌ از او سلب‌ و تمام‌ توجه‌ او منحصر به‌ معشوق‌ زیباروی‌ خود می‌گردد. حالتی‌ كه‌ مجنون‌ عامری‌ در برابر لیلی‌ داشت‌ و جای‌جای‌ ادبیات‌ ما مزیّن‌ به‌ ذكر آنان‌ است‌. حالتی‌ در عاشق‌ به¬ وجود می‌آید كه‌ تمام‌ كمالات‌ و فضایل‌ و خوبیها را در وجود معشوق‌ می‌بیند و حاضر است‌ كه‌ تمام‌ زندگی‌ و حتی‌ جان‌ خود را بپای‌ او فدا كند. از همه‌ چیز می‌برد و با صورت‌ خیالی‌ معشوق‌ گرمایی‌ خاص‌ در وجود خود ایجاد می‌كند و خود را در سوزش‌ آن‌ گرما می‌گدازد و از این‌ گداختن‌ نیز لذت‌ می‌برد. چنین‌ حالتی‌ در حیوانات‌ وجود ندارد یا حداقل‌ قابل‌ اثبات‌ و رؤیت‌ نیست‌. بحث‌ در ماهیت‌ این‌ حالت‌ یكی‌ از موضوعات‌ فلسفه‌ را تشكیل‌ داده‌ است‌ و امروزه‌ نیز در روانشناسی‌ جدید هم‌ مورد تحلیل‌ قرار می‌گیرد.

شوق‌ به‌ اتحاد مقوّم‌ عشق‌ نفسانی‌

تفاوت‌ اساسی‌ عشق‌ با هوس‌ آن‌ است‌ كه‌ هوس‌ زودگذر است‌ و می‌تواند با امور دیگر در دل‌ انسان‌ همنشین‌ شود اما عشق‌ واقعی‌ ماندگار است‌ و وقتی‌ در دل‌ كسی‌ جای‌ گرفت‌ اغیار را از درون‌ عاشق‌ می‌راند. شهوت‌ حیوانی‌ هوس‌ است‌ و پس‌ از تماس‌ و تقارن‌ دو جسم‌ و تخلیه‌ شهوی‌ معمولاً كشش‌ و جاذبه‌ فروكش‌ می‌كند یا از بین‌ می‌رود. ولی‌ دنیای‌ عشق‌ دنیایی‌ دیگر است‌. عشق‌ و هوس‌ چون‌ كفر و ایمان‌ در یك‌ دل‌ با هم‌ نمی‌نشیند و «گوی‌ عشق‌ را به‌ چوگان‌ هوس‌» نمی‌توان‌ زد. عاشق‌ اشتیاق‌ مفرط‌ به‌ اتحاد با معشوق‌ دارد. پر واضح‌ است‌ اتحاد دو جسم‌ غیر ممكن‌ است‌ و این‌ بعلت‌ خصلت‌ مادی‌ آنهاست‌ كه‌ ماده‌، مناط‌ غیبت‌ و تفرقه‌ است‌ نه‌ حضور و اتحاد. هر آنچه‌ از جسمانیات‌ نام‌ اتحاد را بخود در آویزد، جز تسمیه‌ واقعیت‌ دیگری‌ ندارد. فقط‌ اقتران‌ و اختلاط‌ و امتزاج‌ و تماس‌ است‌. اما عاشق‌ واقعاً وحدت‌ با معشوق‌ را می‌طلبد و همین‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ عشق‌ از اوصاف‌ نفس‌ غیر مادی‌ است‌ و متعلّق‌ هیچكدام‌ از عاشق‌ و معشوق‌، جسم‌ نیست‌. عاشق‌ هر چه‌ به‌ معشوق‌ نزدیك‌ شود باز هم‌ قرب‌ بیشتری‌ می‌طلبد. گویی‌ می‌خواهد با او یكی‌ شود و معلوم‌ است‌ كه‌ سرانگشت‌ این‌ عشقها به‌ عالم‌ دیگر نشانه‌ دارد. كراراً اتفاق‌ افتاده‌ است‌ تمنای‌ عاشق‌ در مرتبه‌ نخست‌ نزدیكی‌ به‌ معشوق‌ و حضور در مجلس‌ انس‌ اوست‌ وقتی‌ این‌ امر حاصل‌ می‌شود، فوق‌ آن را یعنی‌ خلوت‌ و تنهایی‌ با معشوق‌ را می‌طلبد. به‌ این‌ هم‌ راضی‌ نمی‌شود آغوش‌ و كنار را آرزو می‌كند. عطش‌ او با آن‌ كار نیز پایان‌ نمی‌یابد بلكه‌ حرارت‌ و شعله‌ طلب‌ او بیشتر می‌شود و با تمام‌ وجود و اعضا و جوارح‌ خود، التزام‌ با معشوق‌ را تمنّا می‌كند. باز هم‌ آتش‌ شوقش‌ زبانه‌ می‌كشد.

ملاصدرا در این باره می‌گوید آنچه‌ بالذات‌ متعلق‌ عشق‌ قرار می‌گیرد صورت‌ خیالی‌ معشوق‌ است‌ و اتحاد عاشق‌ با همین‌ صورت‌ خیالی‌ است‌. این‌ صورت‌ جزئی‌ از وجود عاشق‌ می‌شود. عاشق‌ با آن‌ عالمی‌ سرشار از خوشی‌ و گرمایی‌ و سرمستی‌ برای‌ خود می‌سازد و این‌ اتحاد از قبیل‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌ است‌. علت‌ آن‌ است‌ كه‌ محبوب‌ و معشوق‌ در واقع‌ گوشت‌ و استخوان‌ و بدن‌ نیست‌ و درعالم‌ جسمانیت‌ چیزی كه‌ مورد اشتیاق‌ نفس‌ باشد وجود ندارد بلكه‌ محبوب‌ او صورت‌ روحانی‌، معنوی‌ است‌ كه‌ در عالم‌ دیگری‌ موجود است‌.

ارزش‌ و كاركرد عشق‌ نفسانی‌

در ارزش‌ عشق‌ نفسانی‌ و كاركرد آن‌ فیلسوفی‌ نیست‌ كه‌ آن را مطلقاً و بدون‌ قید و شرط‌ تأیید كند و همانطور كه‌ گفتیم‌ بعضی‌ از حكما این‌ عشق‌ را نوعی‌ بیماری‌ و فاقد ارزش‌ قلمداد كرده‌اند و تأییدگران‌ آن‌ نیز، عشق‌ نفسانی‌ را مشروط‌ به‌ شروطی‌ پذیرفته‌اند. ابن‌ سینا می‌گوید: « انسان‌ هرگاه‌ صورت‌ زیبا را بخاطر لذت‌ حیوانی‌ دوست‌ بدارد مستحق‌ ملامت‌ و سرزنش‌ است‌. كما اینكه‌ افراد زناكار و همجنس باز اینگونه‌اند. اگر انسانهای‌ فاسد صورتهای‌ ملیح‌ زیبا را باعتبار عقلی‌ آن (بخاطر صرف‌ زیبایی‌ نه‌ لذت‌ حیوانی‌ دوست‌ بدارند این‌ وسیله‌ای‌ برای‌ پیشرفت‌ در خوبی‌ و خیر خواهد بود چرا كه‌ در واقع‌ بیانگر حرص‌ او نسبت‌ به‌ مؤثرترین‌ چیز در قرب‌ به‌ مؤثر اول‌ و معشوق‌ محض‌ و شبیه‌ترین‌ چیز به‌ امور عالیه‌ شریفه‌ است‌). نكته‌ قابل‌ توجهی‌ كه‌ ابن‌ سینا ذكر می‌كند این است‌ كه‌ ظاهر و باطن‌ انسانها مبتنی‌ بر هم‌ و حكایتگر از یكدیگرند. حدیثی‌ را از پیامبر اكرم‌ (ص‌) نقل‌ می‌ كند كه‌ فرمود: «اطلبوا الحوائج‌ عند حسان‌ الوجوه‌» (حوائج‌ و خواستهایتان‌ را نزد زیبارویان‌ بجویید) و نتیجه‌ می‌گیرد كه‌ حسن‌ صورت‌ نتیجه‌ حسن‌ سیرت‌، و اعتدال‌ و حسن‌ تركیب‌ ظاهری‌ دال‌ بر اعتدال‌ وجودت‌ تركیب‌ باطنی‌ است‌. باطن‌ زیباست‌ كه‌ صورت‌ زیبا می‌آفریند و شمایل‌ نیكو, باطنی‌ نیكو در فرد پدید می‌آورد.
او انسانهای‌ خوشرو را معمولاً انسانهای‌ خوبی‌ می‌داند اما اعتراف‌ دارد: گاهی‌ انسانهای‌ زشتروی‌ نیك صفت‌ و نیز زیباروی‌ زشتخو یافت‌ می‌شوند اما اینها استثناست‌. معتقد است‌ انسانهای‌ زشتروی‌ دارای‌ حسن‌ شمایل‌، دارای‌ قبح‌ صورت‌ ذاتی‌ نبوده‌اند بلكه‌ در اثر عوارضی‌ اینگونه‌ شده‌اند. زشتی‌ آنان‌ اصلی و ذاتی‌ نیست‌ بلكه‌ عارضی‌ است‌ و یا اینكه‌ حسن‌ مشرب‌ و معاشرت‌ آنان‌ دراثر عادت‌ و اكتساب‌ و اختلاط‌ بانیكان‌ بوده‌ است‌. متقابلاً افراد زیباروی‌ زشت‌ سیرت‌ نیز وجود دارند كه‌ این‌ هم‌ محتملاً معلول‌ دو عامل‌ است‌ یا آن‌ است‌ كه‌ قباحت‌ سیرت‌ مدخلیت‌ در ذات‌ آنها نداشته‌ بلكه‌ بر حسب‌ خلقت‌ و فطرت‌ خوب‌ و پسندیده‌ بوده‌ و بواسطه‌ عوارضی‌ در طبع‌، بدخو شده‌اند و شاید هم‌ همنشینی‌ با بدان‌ در آنان‌ تأثیر سوء گذارده‌ و عادت‌ ثانوی‌ آنها شده‌ است‌.

بنابرین‌ از نظر شیخ‌ الرئیس‌، اگر در این‌ عشق‌، ارضای تمایلات‌ غریزی‌ ـ شهوانی‌ ملحوظ‌ نظر عاشق‌ نباشد بلكه‌ صرفاً به‌ حسن‌ صورت‌ واعتدال‌ قامت‌ و نیكی‌ سجیت‌ و صفات‌ پسندیده‌ او شیفته‌ شود و دلبردگی‌ او ناشی‌ از زیباییهای‌ معشوق‌ باشد نه‌ معلول‌ عطش‌ او به‌ تخلیه‌ شهوت‌، ممدوح‌ و معقول‌ است‌ و از آنجا كه‌ صورت‌ و سیرت‌ متناظرند در واقع‌ او به‌ سیرت‌ نیكو عشق‌ می‌ورزد هر چند كه‌ مجلا و منظر او صورت‌ است‌. همین‌ آمادگی‌ انسان‌ در عشق‌ ورزی‌ به‌ زیباییها و نیكیها بسیار مغتنم‌ و مبارك‌ است‌، نفس‌ را لطیف‌ و مشتاق‌ و صاحب‌ وجد و حزن‌ و گریه‌ می‌سازد و رقّت‌ قلب‌ و فكرت‌ ایجاد می‌كند. به‌ عواطف‌ و احساسات‌ او لطافت‌ و حیات‌ می‌بخشد. عاشق‌، گویی‌ امری‌ باطنی‌ و مخفی‌ از حواس‌ را می‌طلبد و در نتیجه‌ از شواغل‌ دنیوی‌ آزاد و رها می‌گردد و از هر آنچه‌ غیر معشوق‌ است‌ اعراض‌ می‌نماید و از عالم‌ كثرت‌ به‌ وحدت‌ سلوك‌ می‌كند و بهمین‌ جهت‌ اقبال‌ او به‌ معشوق‌ حقیقی‌ آسانتر و سهل‌ الوصولتر می‌شود. زیرا او در پیوستن‌ به‌ معشوق‌ حقیقی‌ كه‌ سر منشأ جمیع‌ كمالات‌ و خوبیها و زیباییهاست‌ محتاج‌ به‌ انقطاع‌ از اشیاء كثیر نیست‌. بلكه‌ كافی‌ است‌ كه‌ از یكی‌ ببُرد و به‌ یكی‌ دیگر بپیوندد.

وحدت: ثمرۀ عشق

یكی‌ از بزرگترین‌ موانع‌ در تكامل‌ معنوی‌ و فكری‌ انسان‌ كثرت‌ هموم‌ و پراكندگی‌ انگیزه‌ها و گرایشهای‌ اوست‌. قوۀ‌ خیال‌ غالب‌ انسانها همچون‌ مرغ‌ سرگردانی‌ است‌ كه‌ هر آن‌ بر شاخی‌ می‌نشیند و همه‌ توان‌ و نیروی‌ انسان‌ را در این‌ كثرتها بی¬فایده‌ صرف‌ می‌كند. همّ واحد یكی‌ از نعمتهایی‌ است‌ كه‌ سالكان‌، متفكران‌ و تمام‌ كسانی‌ كه‌ توفیق‌ ترقی‌ در هر رشته‌ و حرفه‌ای‌ داشته‌اند، از آن‌ برخوردار بوده‌اند. در بعضی‌ ادعیه‌ آمده‌ است‌ كه‌ «الّلهم‌ اجعل‌ همّنا هماً واحداً » . پیامبر اكرم(ص) در روایتی‌ به‌ اصحاب‌ فرمودند: « لو لا تكثیر فی‌ كلامكم‌ و تمزیج‌ فی‌ قلوبكم‌ لرأیتم‌ ما اری لسمعتم‌ ما أسمع » (اگر زیاده گویی و پراکندگی قلبی نداشتید، آنچه را که من با بصیرت باطنی می دیدم، می دید و آنچه را که من با گوش جان می شنیدم، می شنیدید.) آدمی‌ وقتی‌ دارای‌ همّ واحدی‌ شد تمام‌ انرژی‌ و قوای‌ او در یك‌ جهت‌ متمركز می‌شود و او را بسوی‌ هدف‌ سوق‌ می‌دهد. این‌ هنر بزرگ‌ از عشق‌ بر می‌آید. عشق‌ اكسیری‌ است‌ كه‌ وجود و خیال‌ متكثر آدمی‌ را توحّد می‌بخشد و به‌ یك‌ نقطه‌ متمركز می‌سازد و از اینرو عامل‌ بسیار قوی‌ برای‌ حركت‌، جنبش‌ و تكاپو است‌. از جرأت‌ و جسارت‌، صاحب‌ خود را سرشار می‌كند و وارد میدانهایی‌ می‌شود كه‌ هیچگاه‌ عقل‌ را شهامت‌ آن‌ نیست‌. عشقها ماهیتاً واحدند و تفاوت‌ در متعلق‌ آن‌ است‌. از هر نوع‌ كه‌ باشد یكی‌ از كاركردهای‌ ارزشمند آن‌ همین‌ از كثرت‌ به‌ وحدت‌ آوردن‌ است‌ كه‌ زمینه‌ بسیار خوبی‌ برای‌ سلوك‌ و انقطاع‌ از كثرت‌ طبیعی‌ است‌. عشق‌ در واقع‌ همان‌ اشتیاق‌ و میل‌ شدید عاشق‌ به‌ اتحاد با معشوق‌ است‌. ابن‌ سینا در نمط‌ نهم‌ آنجا كه‌ از تمرین‌ و ریاضتهای‌ عرفانی‌ صحبت‌ می‌كند یكی‌ از اهداف‌ ریاضت‌ و مجاهدت‌ عرفانی‌ را تلطیف‌ سرّ و لطافت‌ باطنی‌ می‌داند. از جمله‌ اموری‌ كه‌ در این‌ راستا مفید و مساعد می‌شمرد « الفكر اللطیف‌ و العشق‌ العفیف‌» است‌. عشق‌ توام‌ با عفاف‌ و پاكی‌ را در این‌ مسیر بسیار كارساز می‌داند. ابن‌ سینا در مورد تبعات‌ محتملی‌ كه‌ بر عشق‌ به‌ زیبارویان‌ مترتب‌ است‌ می‌گوید: آغوش‌ و بوس‌ و كنار و مباضعت‌ سه‌ تبعه‌ این‌ عشقند. نكته‌ سوم‌ یعنی‌ حب‌ مباضعت‌ است‌ كه‌ در واقع‌ مرز فارق‌ بین‌ عشق‌ نفسانی‌ و عشق‌ حیوانی‌ است‌. اگر عاشق‌ در طمع‌ این‌ عمل‌ با معشوق‌ نیكصورت‌ خود است‌ عشق‌ او عشق‌ حیوانی‌ است‌ هر چند این‌ قسم‌ هم‌ می‌تواند با سهیم‌ شدن‌ قوه‌ ناطقه‌ از جنبه‌ حیوانی‌ در آید و با نیت‌ بقا و تكثیر نسل‌ ارزشمند شود. مورد اول‌ و دوم‌ یعنی‌ آغوش‌ و تقبیل‌ را هم‌ چنانچه‌ از روی‌ ریبه‌ و شهوت‌ باشد، زشت‌ تلقی‌ می‌كند اما اگر بمنظور نزدیك‌ شدن‌ به‌ معشوق‌ و اتحاد با او باشد و اغراض‌ شهوی‌ در آن‌ نباشد منكر نمی‌شمرد.

المجاز قنطرة‌ الحقیقة‌

عشق‌ مجازی‌ (نفسانی‌) و عشق‌ حقیقی‌ در معنا و ذات‌ خود اختلاف‌ چندانی‌ ندارند. درهر دو معشوق‌ موجودی‌ است‌ برخوردار از كمالات‌، نیكیها، زیباییها و سجایای‌ مطلق‌ كه‌ شاهنشین‌ چشم‌ و خیال‌ عاشق‌ را پر می‌كند. عمده‌ تفاوت‌ متوجه‌ مصداق‌ است‌ كه‌ در اولی‌، مصداقی‌ كه‌ عاشق‌ بعنوان‌ مطلق‌ پذیرفته‌ است‌ صرف‌ خیال‌ و مجازی‌ از حقیقت‌ می‌باشد. چرا كه‌ موجودی‌ با آن‌ اوصاف‌ اطلاقی‌ و نامحدود در این‌ جهان‌ خاكی‌ یافت‌ نمی‌شود. در چنین‌ حالت‌ اگر عاشق‌ در پرتو عنایت‌ سالك‌ واصل‌ و راه‌ پیموده‌ای‌ قرار گیرد، مقدمه‌ بسیار ارزشمندی‌ جهت‌ عبور به‌ حقیقت‌ خواهد بود. عبور از عشق‌ مجازی‌ به‌ حقیقی‌ را در آثار عهد یونان‌ باستان‌ بویژه‌ در آثار افلاطون‌ می‌توان‌ سراغ‌ گرفت‌. لیكن‌ آنچه‌ با تحقیق‌ و تأمل‌ در آثار دانشمندان‌ مسلمان‌ واضح‌ می‌شود آن‌ است‌ كه‌ پرداختن‌ به‌ محبت‌ بعنوان‌ راه‌ و طریقه‌ را عرفا و حكما و علمای‌ اخلاق‌ در اسلام‌ از آیات‌ قرآن‌ كریم‌ الهام‌ گرفته‌ و سپس‌ در پی‌ تدوین‌ اصول‌ این‌ طریقه‌ و روش‌ بر آمده‌اند و طبعاً با تأملات‌ درونی‌ و تفكر به‌ برخی‌ تقسیمات‌ و ویژگیهای‌ هریك‌ از اقسام‌ محبت‌ و احكام‌ آن‌ دست‌ یافته‌اند.

عشق‌، تهذیب‌ نفس و سلوک‌

ملاصدرا عشق‌ نفسانی‌ را بطور مطلق‌ و بدون‌ قید و شرط‌ تجویز نمی‌كند. شایستگی‌ آن‌ را منوط‌ به‌ وقت‌ و حال‌ افراد می‌داند. معتقد است‌ كاربرد آن‌ فقط‌ در اواسط‌ سلوك‌ عرفانی‌ و برای‌ ترقیق‌ نفس‌ و بیداری‌ از خواب‌ غفلت‌ و خروج‌ از بحر شهوات‌ حیوانی‌ مفید فایده‌ است‌. اما موقعی‌ كه‌ نفس‌ با علوم‌ الهیه‌ استكمال‌ یافت‌ و صاحب‌ ملكه‌ اتصال‌ به‌ عالم‌ مقدس‌ شد، اشتغال‌ به‌ آن‌ شایسته‌ نیست‌ چرا كه‌ چنین‌ انسانی‌ به‌ حقیقت‌ واصل‌ شده‌ است‌ و خروج‌ از حقیقت‌ و آن‌ مرتبه‌ عالی‌ به‌ مجاز و مرتبه‌دانی‌ مورد ذم‌ عقلاست. او بعید نمی‌داند یكی‌ از عوامل‌ اختلاف‌ حكما در این‌ خصوص‌ همین‌ باشد كه‌ وقوف‌ بر آن‌ عشق‌ مجازی‌ یا رجوع‌ بعد از وصول‌ به‌ حقیقت‌ پسندیده‌ نیست‌. چنانكه‌ مشهور است‌، شروع‌ عشق‌ در زندگی‌ و سرگذشت‌ اكثر عرفا، با عشق‌ مجازی‌ بوده‌ است‌. در مورد ابن‌ عربی‌، مولانا، حافظ‌ و از معاصران‌ مرحوم‌ شهریار چنین‌ حكایاتی‌ را ذكر می‌كنند. طفل‌ راه‌ یافته‌ در مكتب‌ عشق‌ را نخست‌ باید با ابزارهای‌ بچه‌گانه‌ تعلیم‌ داد تا پس‌ از ورزیدگی‌ او را متصل‌ به‌ حقایق‌ كرد.

غازی‌ بدست‌ پور خود شمشیر چوبین‌ می‌دهد **** تا او در آن‌ استا شـود شمشیر گیـرد در غــزا
عشقی‌ كه‌ در انسان‌ بود، شمشیر چوبین‌ آن‌ بود **** آن‌ عشق‌ بارحمـان‌ شود چون‌ آخر آیـد ابتـلا

اما و هزار اما این‌ وادی‌ بس‌ خطرناكی‌ است‌ و طی‌ آن‌ بی همرهی‌ خضر مقدور نیست‌. لكن‌ چنانچه‌ دست‌ تقدیر بر سر راه‌ سالك‌ چنین‌ پدیده‌ای‌ را گذارد، برخورد عفیفانه‌، رندانه‌ و صبورانه‌ سالك‌ با آن‌ پدیده‌ در كیمیاگری‌ او وزدودن‌ زنگارها و ناخالصیها از فلز وجود او بسیار بسیار كارساز خواهد بود، كه‌ از هیچ‌ چیز جز آن‌ بر نخواهد آمد. حصار انانیت‌ و خودبینی‌ را در او می‌شكند. عطش‌ حركت‌ بسوی‌ كمالات‌ و زیباییها را دراو شدت‌ می‌بخشد. قوای‌ او را به‌ فعلیت‌ می‌آورد. ذهنی‌ تیز، قلبی‌ نورانی‌، روحی‌ لطیف‌ و عواطفی‌ رقیق‌ به‌ او ارمغان‌ می‌دهد و او را بر درك‌ ظرایف‌ و امور معنوی‌ و متعالی‌ آگاه‌ می‌سازد.

منابع:
پای
گاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه وحکمت.
پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
پایگاه اطلاع رسانی حوزه.

با سلام و عرض ادب

ایا عشق به غیر خدا شرک هست؟

مثل عشق به همسر فرزند ؟؟؟

یا مثلا مجنون که عاشق نا محرم شده بود منظورم لیلی هست ایا اون مشرک هست؟؟

استاد;560573 نوشت:
بسمه تعالی

سلام علیکم
باتشکر از شما استاد بزرگوار به خاطر این مبحث عالی؛اجرکم عندالله

بنده حقیر امشب این تاپیک رامطالعه کردم و همیشه سوالات زیادی در ذهنم بوده که این مباحث پاسخگوی آنهاست

همه ما میدانیم دو دوست در یک دل نمی گنجد، جایگاه حضرت زهرا(س) در قلب حضرت علی (ع) کجاست؟

التماس دعا،یازهرا(س)

*شیوا*;560619 نوشت:
با سلام و عرض ادب

ایا عشق به غیر خدا شرک هست؟

مثل عشق به همسر فرزند ؟؟؟

یا مثلا مجنون که عاشق نا محرم شده بود منظورم لیلی هست ایا اون مشرک هست؟؟

سلام علیکم
از سرکارعالی دعوت می کنم که پست های اخیر را مطالعه کنید،اما اگر بخواهم مستقلا به این سوال جواب دهم باید عرض کنم:
دین مبین اسلام با عشق به معنای یک باور و احساسی عمیق و لطیف که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است هیچ نگاه متفاوتی ندارد .
پس اولا باید بدانیم که منظور از عشق الهي فقط دوست داشتن خدا نيست‌، بلكه دوستي خدا و هر كس و هر چيزي است كه خدا دوست دارد; "قُل‌ْ إِن كُنتُم‌ْ تُحِبُّون‌َ اللَّه‌َ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُم‌ُ اللَّه‌ُ وَيَغْفِرْ لَكُم‌ْ ذُنُوبَكُم‌ْ وَاللَّه‌ُ غَفُورٌ رَّحِيم‌ٌ ;(آل عمران‌،31) بگو: اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدايتان شما رادوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد كه خداوند بخشنده و مهربان است‌."
اگر عشق به بنده ی خدا در راستای عشق و عمل به قول خداوند باشد عشق مقدسی به شمار می آید مثلا اگر کسی همسرش را دوست داشت و به او عشق ورزید این شعاعی از محبت پروردگار است چون خود را بنده خداوند و ناچيز مي‌داند و با توجه به امر خدا به ازدواج ،دنبال تاهل رفته است. بنابراين با توحيد كه به معناي يگانه دانستن و يگانه پرستيدن خدا است‌، هيچ گونه منافاتي ندارد.
همانطور که آیه زیر اشاره به همین موضوع دارد:
و از نشانه‏ های خداوند اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان دوستی و رحمت قرار داد، آری در این «نعمت» برای مردمی که می ‏اندیشند قطعا نشانه‏هایی است. سوره روم (30)، آیه 21
و بعد اينكه صرف علاقه‌مند شدن به كسي شرك نيست‌، ولي اگر اين علاقه در رتبه محبت به خدا قرار گيرد و در عمل تعيين كننده جهت حركت انسان شود، در اين صورت اين علاقه شرك خفي است‌.

پس اگر در موردی که به همسر یا معشوق استقلال و اصالت داده شود و در كنار و عرض خداوند قراربگیرد و معشوق همچون خداوند پرستیده شود و خواسته او بر خواسته خدا ترجيح داده شود يا رضايت همسر و معشوق را در اولويت رضايت الهي قرار دهد شرک محسوب شده و این عشق نادرستی است.
اما همانطور که اشاره شد اگرعشق ورزيدن به همسر در راستاي عشق و محبت به خداوند متعال باشد و به عبارت ديگر، در طول محبت به خداوند متعال باشد عین قول حق و اولیای الهی است.
در فرهنگ غنى اسلام، اظهار محبت یکى از لوازم دوست داشتن است، امّا در روابط بین زوجین که مظهر کامل عشق و علاقه است، این اظهار محبت، جایگاه ویژه‌اى دارد و روايت هاي زيادي در مورد عشق به همسر وارد شده كه مويد اين نكته مي باشد تا آن جا که پیامبر‌اکرم‌(ص) فرموده‌اند: «قَولُ الرَجُلِ لِلْمَرأَةِ اِنّى اُحِبک لایَذهَب مِنْ قَلْبِها اَبَداً; گفتار مرد به همسرش: همانا من تو را دوست دارم، هرگز از قلب همسرش محو نمى‌شود.»( وسائل الشیعه ، ص 23، حدیث 9).
همچنین در جایی دیگر رسول گرامی اسلام میزان محبت به همسر را مکمل میزان ایمان به خدا خوانده و تأکید می کنند:
«هر بنده ای که ایمانش به خدا بیشتر باشد به همسرش بیشتر ابراز علاقه و محبت می کند درباره قدر و قیمت دوستی مرد (شوهر) با زن (همسرش) پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: هر چه ایمان بنده افزایش یابد عشق وی به زنش بیشتر می شود.(مستدرک – ج 14- ص 157)

استاد;561419 نوشت:
پس اگر در موردی که به همسر یا معشوق استقلال و اصالت داده شود و در كنار و عرض خداوند قراربگیرد و معشوق همچون خداوند پرستیده شود و خواسته او بر خواسته خدا ترجيح داده شود يا رضايت همسر و معشوق را در اولويت رضايت الهي قرار دهد شرک محسوب شده و این عشق نادرستی است.
اما همانطور که اشاره شد اگرعشق ورزيدن به همسر در راستاي عشق و محبت به خداوند متعال باشد و به عبارت ديگر، در طول محبت به خداوند متعال باشد عین قول حق و اولیای الهی است.

سلام علیکم
ببخشید استاد،پس با این توضیح وقتی حضرت علی (ع) به حضرت زهرا ابراز عشق میکردند واقعا عاشق حضرت زهرا(س) نبودند ؟! یعنی عاشق ایشان نبودند بلکه عاشق خدایی بودند که در وجود ایشان تجلی میکرده است؟ اینگونه است؟ یعنی ما در عالم جز خدا نباید عاشق هیچ چیز دیگری باشیم،پس ابراز عشق به طرف مقابل ابراز به خداوند است نه طرف مقابل ! درست است؟ یعنی هیچ انسانی قابل عشق نیست مگر اینکه خداوند در او تجلی کند ،پس در واقع حضرت علی دو دوست در یک دل نداشتند ، فقط خدا را داشتند که در وجود حضرت زهرا(س) خودنمایی میکرده است ، درست است؟

التماس دعا ،یازهرا(س)

یارب;561437 نوشت:
سلام علیکم
ببخشید استاد،پس با این توضیح وقتی حضرت علی (ع) به حضرت زهرا ابراز عشق میکردند واقعا عاشق حضرت زهرا(س) نبودند ؟! یعنی عاشق ایشان نبودند بلکه عاشق خدایی بودند که در وجود ایشان تجلی میکرده است؟ اینگونه است؟ یعنی ما در عالم جز خدا نباید عاشق هیچ چیز دیگری باشیم،پس ابراز عشق به طرف مقابل ابراز به خداوند است نه طرف مقابل ! درست است؟ یعنی هیچ انسانی قابل عشق نیست مگر اینکه خداوند در او تجلی کند ،پس در واقع حضرت علی دو دوست در یک دل نداشتند ، فقط خدا را داشتند که در وجود حضرت زهرا(س) خودنمایی میکرده است ، درست است؟

التماس دعا ،یازهرا(س)


سلام علیکم
جواب سوال شما در نوع نگاه به انسان است،اگر به انسان به عنوان موجودی مستقل که حاوی برخی کمالات و نقائص است نگاه شود،بله مسلما این موجود قابلیت عشق ورزیدن به معنای حقیقی عشق را ندارد.اما اگر به انسان به عنوان تجلی اعظم الهی و محل ظهور اسماء و صفات نگریسته شود،یقینا شایسته عشق ورزیدن هست و این عشق با این نگاه،معبری است به عشق الهی.
حال در نظر بگیرید مقام و مرتبه معصومین علیهم السلام را،به خصوص حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها که به تعبیر امام صادق علیه السلام حقیقت لیله القدر ایشان هستند.
گمان میکنم پاسخ خود را گرفته باشید.

استاد;563673 نوشت:
اگر به انسان به عنوان تجلی اعظم الهی و محل ظهور اسماء و صفات نگریسته شود،یقینا شایسته عشق ورزیدن هست و این عشق با این نگاه،معبری است به عشق الهی.
حال در نظر بگیرید مقام و مرتبه معصومین علیهم السلام را،به خصوص حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها که به تعبیر امام صادق علیه السلام حقیقت لیله القدر ایشان هستند.
گمان میکنم پاسخ خود را گرفته باشید.

سلام علیکم
از پاسخ شما استاد بزرگوار سپاسگزارم، باخواندن مطالب این تاپیک و پاسخ منطقی شما استاد محترم به جواب سوالم رسیدم،
حال برایم این سوال است که از عشق نوشتن و از عاشقی خداوند صحبت کردن به زبان آسان است !اما وقتی عمیقا به آن فکر کنیم خیلی سخت میشود...یعنی وقتی انسان وارد وادی عشق شود و فکر کند مخلوق خداوند است ،روح خداوند در او دمیده شده و او دارد با روح خداوند زندگی میکند ،راه میرود ،نفس میکشد...وقتی فکر کند انسان به عنوان تجلی اعظم الهی و محل ظهور اسماء و صفات خداوندیست وقتی فکر کند خداوند عاشق بندگانش است عاشق...وقتی تصور کند همه وجودش خداست فقط و فقط خدا ،وقتی باتمام وجود خداوند را احساس کند اما وصالش را نداشته باشد قطعا دیگر نمیتواند دوری خداوند را تحمل کند! و خیلی سخت است کسی در تمام وجودت باشد ،عاشقت باشد اما تو از او دور باشی!خیلی سخت است... اگر انسان ده دقیقه فقط فکر کند بعید میدانم بتواند زنده بماند!!بچارگانی مثل بنده حقیر که عشق را نچشیده اند دارند بیخیال زندگی میکنند اما حال برایم سوال است آنهایی که به مرحله بالایی از عشق رسیده اند ،به مرحله شهود رسیده اند چگونه این تب و تاب را تحمل میکنند؟چگونه میتوانندبه زندگی عادیشان ادامه دهند ؟!

التماس دعا،یازهرا(س)

به نام خدا
سلام و عرض ادب
دیشب به جمله ای از عارف بزرگوار شیخ جعفر مجتهدی رسیدم:

عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.

این جمله ی پرمعنا، آیه ای از قرآن رو برام تداعی کرد:

صِبغهَ اللهِ و مَن اَحسنُ مِنَ اللهِ صِبغهً و نحن لَه عابِدون (آیه 138 سوره بقره)
رنگ خدایی و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است و ما تنها او را عبادت می کنیم.

خوشا به حال اونایی که توی عشقشون صادقن و رنگ خدایی دارن.

[=arial black]ع ش ق
عینش عبادت است و شینش شهادت است و قافش قیامت ،
اما هرکسی زیبنده آن نیست، ابتدا به سکون فریبنده است و در نهایت آتش
کفتر سفیدی است که چون به دامش آری هوای بام میکند و چون رها شود مشکل نشیند و داغ در دل نشاند
ثبوتش به صفاست و هبوطش به دانه دل و آب خورش چشمه چشم و هوایش آه درون و بساطش فراخ و امانش خاموشی
حال اگر طالبی ... بسم الله !

[=arial black]ع ش ق در نی نامه

عشق ساعت شماته دار نیست که هرچند بار به صدا درآید. خود عشق وجود نهفته ایست از ذات حق که در همگان هست و بسان نوری است که هدایت میکند و از ضلالت می رهاند لیکن کسانی که فارغ از آنند به همه چیز میرسند جز آن.
این قضا و مشیت الهی بود که اگر عصیان اولیه نمی بود عشق واقعی الهی هویدا نمی گشت
پس پیام اصلی نی نامه این است که آدمی سرالله است و سرالله را آدمی میفهمد که سرشت آدمی دارد و ذوق و شوق سر در او وجود دارد
اما کسانی به حق می پیوندند که اولا وجود انوار را در هوی و هوس نبینند و دوما خدا را معامله نکنند.

ادامه دارد ...
[=arial black]
[=arial black]

[=arial black]ع ش ق در نی نامه

... آگاه باش که نفس و ذهنت زمام زندگیت را بر دست نگیرند،این دو فاقد آن عنصری هستند که بتوانند کاری انجام دهند زیرا نه مبدا را می شناسند نه مقصد را ؛ ولی روح تو با مقصد آشناست زیرا از همان جا آمده .
پس بدان دل بستن و امیدوار بودن و حرکت کرده به سوی رویاهایی که ریشه در نفس تو دارند یعنی له له زدن برای ناامیدی ؛ یعنی دویدن و دست خالی برگشتن .
نی تنها در صورت خالی بودن است که میتواند دمی را به آوازی سحرآمیز بدل سازد
پس تو نیز باید خالی شوی درست مثل نی ...
اولین ، بزرگترین و آخرین درس مولانا : بشنو از نی ! ....
مولانا با همین دو کلمه بزرگترین مراقبه را به تو می آموزد .
در سکوت بنشین و فارغ از غوغاهای ذهنی و بی توجه به آنها همچون نی خالی با جسم خود در آرامش باش تا خداوند نغمه هایش را در تو و از طریق تو جاری کند .
تو شیفته نیایشی و مولانا نیایش حقیقی را به تو می آموزد.
نیایش راستین سکوتی است که در آن به خداوند گوش بسپاری .

ادامه دارد ...

[=arial black]ع ش ق در نی نامه

... از طریق بی عملی عمل کن ؛ در تمامی عملهایت کافی است به خواسته های نفس عمل نکنی و دنباله روی آن نگردی
اگر خواهان آن هستی که تلاشهایت به ناامیدی نینجامد دست از دویدن بردار ؛ با خودت صادق باش
حقیقت جایی در درون توست
نفس نمیتواند رویایی داشته باشد چون از جایی نیامده که حالا خواب آنجا را ببیند، نفس ساخته خود توست رویاهایش هم همین طور؛ پس دست از تعقیب کردنشان بردار
رویاهای واقعی نه در بیراهه های ذهن و نفس که در درون به انتظار تو هستند و برای رسیدن به آنها نیازی به برداشتن یک گام هم نیست
بی عملی سستی و تنبلی کردن نیست، بزرگترین و سخت ترین کاری است که در تمامی عمر میتوانی انجام دهی
بی عملی یعنی عمل نکردن به خواسته های نفس فریبکارت ، یعنی جهاد اکبر
و هنگامی که هدایت زندگی را از دست نفس خارج ساختی، لحظه ای که دیگر بار همچون کودکان به بی نفسی رسیدی آن وقت گره ها و بندهای درونت یک به یک گشوده شده تو خالی میشوی ؛ خالی و میان تهی چون نی ...
اما تو خالی نمی مانی ؛ با رفتن نفس ، عشق جای آن را پر میکند و جایی که عشق باشد همه چیز هست و خدا هم همان جاست.

هرگاه چشم معنوی تو باز شد درخواهی یافت که معبد حقیقی خداوند در جان آدمی است.

به نام خدا

خوشبختی یعنی اینکه قلب مادرم میتپد

پایان

جماعتی به قصد دید رودی برون رفتند، دو سال راه کردند، دیدند از سر کوهی برون می آید، یکی بر رفت و چرخ زد که خوش است،
فرو شد ....
دیگری همین ،
بعضی از یارانشان گفتند خدای داند که که ایشان را چه می شود؟!!!!
فروشان می کشند یا چیستت؟؟؟؟
بعضی باز گشتند خبر آوردند که تا آنجا رسیدیم و یاران رفتند، دگر نمی دانیم ....

عزیزان حکایت حال دو گروه در محبت رو در این کلمات نورانی میشه آینه ی روشن راه گرفت...


سلام و عرض ادب خدمت دوستان بزرگوار و عرض تسلیت به مناسبت وفات بانوی مکرم خاندان اهل بیت حضرت ام البنین سلام الله علیها
ادبی که حضرت ام البنین ارائه داشتند به معصومین مایه فضل ایشون و کرامت وجودی حضرتشون شد و چه فضیلتی بزرگتر از اینکه
از دامن ایشون ابو الفضل العباس علیه السلام به دنیا اومد. خدا شاگردی در مکتب این وجودهای نورانی رو به ما روزی کناد.

همین که صورت مراد تو دگر نمودن گرفت و ناخوش نمود، جز نیاز و عمل صالح و ناله نیم شب مخفی از خلق که ای خدا از ما دفع بگردان، از پیش چشم ما پرده گردان باقی نماند...

عزیزان مراد میتونه هم خود ذات احدیت باشه البته نه به این معنی که او دگر گون شده بلکه به این معنی که غضب کرده باشه و کدورتی که در دل مرید ایجاد شده به مجازات غضب الله تبارک و تعالی باشه...
از طرفی مراد می تونه حجت خدا و استاد سیر و سلوک انسان چه در مقام استاد خاص و چه در مقام استاد عام باشه...


هر چقدر محبت مرید بیشتر بشه توجه مراد بیشتر میشه، اگر مراد ناخوش شد، مرید نباید نامید بشه باید نیاز بیشتر عرضه کنه، اگر مراد چرخید به سمت دیگه مرید باید چرخشش رو از مراد بر نگیره ...
طبع نفس آدمی وقتی وجودش مودب نشده مثل بچه ی نادان می مونه بهش محبت کردن خوشحال میشه بهش اخم کردن ناراحت میشه این صفات شایسته مرید نیست، مرید یکی از نقاطی که می تونه مرگ ارادی خودش رو به رخ مراد بکشه همین هست که چه مراد اخم کرد چه مراد محبت کرد مرید محبت داشته باشه...
در نظر داشته باشید که کسی که سلوک کرده باشه و الف بای سلوک رو یاد گرفته باشه در نظر میگیره این مطلبی که حقیر ارائه کردم می تونه در کنه نفسش مخفی باشه و به واسطه ی سالها مجاهده تازه مرید بفهمه که در نهان خودش از مراد خشم داشته ولی در ظاهر خودش فکر میکرده که تسلیم بوده و محبت داره ....

پناه می بریم به خدا از خطرات راه و راهزنان طریق الی الله ...

آنچه تو را برهاند بنده خداست نه نبشته مجرد

هر که فاضل تر دورتر از مقصود . هر چند فکرش غامض تر دورترست.
این کار دل است کار پیشانی نیست.

[="Arial"][="Black"]عرض سلام و ادب
این ایام فرخنده و مبارک رو خدمت همه دوستان و عزیزان تبریک عرض میکنم.:Gol:

و تشکر میکنم از بابت ادامه و پیگیری این تاپیک:Gol:

جناب مفتقر ممنون میشم اگر دو پست آخر رو کمی شرح بدید.

به نام خدا
به نظر من که دوستان شما دارید مطلب خیلی پیچیده می کنید گرچه که از این خیلیم پیچیده تره آ ولی خوب به نظر من صحبت کردن از تجربیات اولیا الله موضوع پیچیده تر می کنه و الان قرار یک مساله ساده حل بشه اونم اینه که اصلا بیایم بگیم یک نفر چکار کنه که از اولیا الله بشه ؟ خوب به نظر من این خیلی ساده است و به نظر من باید قدم اول گفته بشه و نه همه قدمها و یا قدمهای نهایی یا به هر کسی به فراخور مشکلی که داره بهش پاسخ داده بشه و به نظر من بهترین کار اینه که پاسخ به زبان ساده و قابل فهم برای سوال کننده باید باشه، یعنی من یک مثال می زنم مثلا یک نفر می گه من چکار کنم قهرمان دو بشم بهش بگه آدم تو باید بتونی مثلا 4 کلیومتر تو 8 دقیقه بدویی اگه یکروزم حتی ندویی دیگه قهرمان نمی شی طرف می ترسه و حول برش می داره می گه وای چقدر سخته مثلا دارم می گما خوب به نظر من بهتر به کسی که همچین سوالی می کنه آدم نیاد بگه فلان قهرمان دوی جهان در سال فلان روزی مثلا 100 کیلومتر می دوید مثال می زنما به نظر من کافی به طرف بگی برو روزی 4 کیلومتر فعلا بدو تا سه ماه بعد بیا بهت بگم چکار کنی. این که از این. خوب اینکه یکی بخوادم از اولیا خدا بشه که در شروعش باید به مقام حب الله خودش برسونه گرچه که به نظر من درست نیست مقامی آدم قائل بشه و همه انسانها چه ولی خدا چه غیر ولی خدا همه با هم یکسانند و تنها ملاک برتری تقوی است که اونم فقط خود خدا خبر داره کی با تقوی تره و بس حالا بگیم درجه حب الله یا در واقع اصلش اینه که بگیم حب الله در وجود خودش محقق کنه خوب برای خدا به نظر من همه یکسانند و خوب خداوند که وعده هاش حقه شرایطی معین کرده تا حالاتی در افراد محقق بشه مثلا همین حب الله که بعد از اینکه کسی شرایطشو داشت وعده حق محقق می شه به نظر من و خدا عشق نسبت به خودش رو در جان اون می اندازه که خوب به نظر من این قرب الهی که همه دنبال اون هستیم تنها با افزایش تقوی اتفاق می افته که اونم تنها در صورت افزایش سطح کماله که فرد می تونه تقوی بیشتری داشته باشه و به قرب بیشتری برسه و به نظر من در این طریق محبت و عشق به خدا طی طریق کردن هم مثل همون قهرمانی دو باید پله به پله باشه و به نظر من هر کسی به فراخور استعداد و ظرفیتی که داره راهی منحصر به فرد در طریق عرفان داره و مثلا کسی که مشروب می خوره و نمازم نمی خونه و مثلا روزه ام نمی گیره و اصلا اعتقادی به این چیزها نداره و اصلا این چیزها رو قبول نداره نمی شه در قدم اول بهش آدم بگه برو نماز شب بخون! یعنی نظر من اینه که همین آدم ممکنه از همه ماها با تقوی تر باشه من که می گم آسونه و سخت نیست پس ما ام سختش نکنیم بزاریم خودش سخت بشه لا اقل طرف تا یک جاهایی بره از اول منصرف نشه کلا و بگه وای چقدر سخته به قول حضرت علی ع اگه اشتباه نکنم علم بی عمل حجت خدا بر انسان است که معنیش واضحه و ساده است یعنی جایی حجت بر انسان تموم شده و فردای قیامت بازخواست می شه که علم داشته باشه ولو عملم نکنه ولی وقتی کسی علمی نداره که مورد بازخواست نیست به نظر من. در اروپا و آمریکا تمام مسیحی ها نماز ما رو نمی خونند یعنی اونا نمی تونند از دوستان خدا باشند!!؟؟ به نظر من راه خیلی ساده است و اونم اینه که آدم کاری که علم به درست بودنش داره انجام بده و کاری که علم به درست نبودنش داره انجام نده به نظر من تکلیف جایی مصداق پیدا می کنه که شخص عالم به عملی باشه و بدونه که این عمل حق ولی انجامش نمی ده. به نظر من به خواست خدا در بقیه مسیر سالک راهنمایی خواهد شد اگر در عمل به آنچه که علم داره حق هست راسخ باشه و از باطل دوری کنه و کاری که می دونه بده انجام نده.یعنی به نظر من شخصی که می خواد از دوستای خدا بشه باید حق جو باشه و عمل باطلی انجام نده و در شبهات احتیاط کنه.آخه انصاف بدید الان اومدید در مورد حالات عشق الهی صحبت می کنید که فلان اولیا خدا گفته که باید تمام توجهت به معشوق باشه و لاغیر این برای کسی که دایم از خدا شاکیه چه نفعی داره با طرف صحبت می کنی با حالتی قاطع می گه بابا خدا ما رو کلا فراموش کرده به نظر من اول پله اول رد کرد تا بعد رفت به پله دوم یکدفعه ای شما رفتید به نظرمن سراغ تجربیات شخصی خودتون مثل کسی که خودش قهرمان دو و می خواد یک قهرمان دیگه رو راهنمایی کنه شدیدا رفتید پرداختید به لطائف و جزییات ریز ریز ریز مثلا طرف هنوز بلد نیست جلوی خشم خودشو بگیره یا هنوز صله رحم بجا نمی آره یا هنوز با مردم خوش خلق نیست یا حتی می بینه اصلا به خداام اعتقاد نداره این مطالب به دردش نمی خوره خوب. به نظر من آدم باید اینجور تاپیکای لطیفی و ظریفی با زبون ساده عنوان کنه و یک طوری حرف بزنه که تو حرفاش سوال پیش بیاد بعد اگه سوالی پیش اومد بازم به زبون ساده مطلب از اونجا پی بگیره. و این وسط افراد سالک و متخصصی که شبهه دارند بیان و سوالشون مطرح کنند و پاسخی در سطح خودشون دریافت کنند ولی کلیت مطلب زمانی که پاسخ به خواص نیست به نظر من باید به زبون ساده و قابل فهم و از همه مهم تر قابل عمل برای عموم موضوع مطرح بشه البته مطالب خیلی زیباستا ولی استفاده عملیش به نظر من بیشتر برای فقط کسایی که خودشون از قبل از دوستای خدا هستند. و به نظر من ممکنه باعث افراط و تفریط در اعمال اشخاص عادی در اثر شبهات موجود بشه. مثلا طرف افراط در عبادت کنه در حدی که جسم خودش خسته کنه و بی تاب بشه و این در صورتی که حفظ سلامت مانع از بی تابی می شه و بی تابی به قول حضرت علی ع اجر از بین می بره و مصیبت بزرگ می کنه و سلوک به نظر من باید عاقلانه و با رعایت اعتدال باشه و به دور از افراط و تفریط که همانطور که گفته اند رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود ... رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
التماس دعا

عبد فقیر;663435 نوشت:
به نام خدا
به نظر من که دوستان شما دارید مطلب خیلی پیچیده می کنید گرچه که از این خیلیم پیچیده تره آ ولی خوب به نظر من صحبت کردن از تجربیات اولیا الله موضوع پیچیده تر می کنه و الان قرار یک مساله ساده حل بشه اونم اینه که اصلا بیایم بگیم یک نفر چکار کنه که از اولیا الله بشه ؟ خوب به نظر من این خیلی ساده است و به نظر من باید قدم اول گفته بشه و نه همه قدمها و یا قدمهای نهایی یا به هر کسی به فراخور مشکلی که داره بهش پاسخ داده بشه و به نظر من بهترین کار اینه که پاسخ به زبان ساده و قابل فهم برای سوال کننده باید باشه، یعنی من یک مثال می زنم مثلا یک نفر می گه من چکار کنم قهرمان دو بشم بهش بگه آدم تو باید بتونی مثلا 4 کلیومتر تو 8 دقیقه بدویی اگه یکروزم حتی ندویی دیگه قهرمان نمی شی طرف می ترسه و حول برش می داره می گه وای چقدر سخته مثلا دارم می گما خوب به نظر من بهتر به کسی که همچین سوالی می کنه آدم نیاد بگه فلان قهرمان دوی جهان در سال فلان روزی مثلا 100 کیلومتر می دوید مثال می زنما به نظر من کافی به طرف بگی برو روزی 4 کیلومتر فعلا بدو تا سه ماه بعد بیا بهت بگم چکار کنی. این که از این. خوب اینکه یکی بخوادم از اولیا خدا بشه که در شروعش باید به مقام حب الله خودش برسونه گرچه که به نظر من درست نیست مقامی آدم قائل بشه و همه انسانها چه ولی خدا چه غیر ولی خدا همه با هم یکسانند و تنها ملاک برتری تقوی است که اونم فقط خود خدا خبر داره کی با تقوی تره و بس حالا بگیم درجه حب الله یا در واقع اصلش اینه که بگیم حب الله در وجود خودش محقق کنه خوب برای خدا به نظر من همه یکسانند و خوب خداوند که وعده هاش حقه شرایطی معین کرده تا حالاتی در افراد محقق بشه مثلا همین حب الله که بعد از اینکه کسی شرایطشو داشت وعده حق محقق می شه به نظر من و خدا عشق نسبت به خودش رو در جان اون می اندازه که خوب به نظر من این قرب الهی که همه دنبال اون هستیم تنها با افزایش تقوی اتفاق می افته که اونم تنها در صورت افزایش سطح کماله که فرد می تونه تقوی بیشتری داشته باشه و به قرب بیشتری برسه و به نظر من در این طریق محبت و عشق به خدا طی طریق کردن هم مثل همون قهرمانی دو باید پله به پله باشه و به نظر من هر کسی به فراخور استعداد و ظرفیتی که داره راهی منحصر به فرد در طریق عرفان داره و مثلا کسی که مشروب می خوره و نمازم نمی خونه و مثلا روزه ام نمی گیره و اصلا اعتقادی به این چیزها نداره و اصلا این چیزها رو قبول نداره نمی شه در قدم اول بهش آدم بگه برو نماز شب بخون! یعنی نظر من اینه که همین آدم ممکنه از همه ماها با تقوی تر باشه من که می گم آسونه و سخت نیست پس ما ام سختش نکنیم بزاریم خودش سخت بشه لا اقل طرف تا یک جاهایی بره از اول منصرف نشه کلا و بگه وای چقدر سخته به قول حضرت علی ع اگه اشتباه نکنم علم بی عمل حجت خدا بر انسان است که معنیش واضحه و ساده است یعنی جایی حجت بر انسان تموم شده و فردای قیامت بازخواست می شه که علم داشته باشه ولو عملم نکنه ولی وقتی کسی علمی نداره که مورد بازخواست نیست به نظر من. در اروپا و آمریکا تمام مسیحی ها نماز ما رو نمی خونند یعنی اونا نمی تونند از دوستان خدا باشند!!؟؟ به نظر من راه خیلی ساده است و اونم اینه که آدم کاری که علم به درست بودنش داره انجام بده و کاری که علم به درست نبودنش داره انجام نده به نظر من تکلیف جایی مصداق پیدا می کنه که شخص عالم به عملی باشه و بدونه که این عمل حق ولی انجامش نمی ده. به نظر من به خواست خدا در بقیه مسیر سالک راهنمایی خواهد شد اگر در عمل به آنچه که علم داره حق هست راسخ باشه و از باطل دوری کنه و کاری که می دونه بده انجام نده.یعنی به نظر من شخصی که می خواد از دوستای خدا بشه باید حق جو باشه و عمل باطلی انجام نده و در شبهات احتیاط کنه.آخه انصاف بدید الان اومدید در مورد حالات عشق الهی صحبت می کنید که فلان اولیا خدا گفته که باید تمام توجهت به معشوق باشه و لاغیر این برای کسی که دایم از خدا شاکیه چه نفعی داره با طرف صحبت می کنی با حالتی قاطع می گه بابا خدا ما رو کلا فراموش کرده به نظر من اول پله اول رد کرد تا بعد رفت به پله دوم یکدفعه ای شما رفتید به نظرمن سراغ تجربیات شخصی خودتون مثل کسی که خودش قهرمان دو و می خواد یک قهرمان دیگه رو راهنمایی کنه شدیدا رفتید پرداختید به لطائف و جزییات ریز ریز ریز مثلا طرف هنوز بلد نیست جلوی خشم خودشو بگیره یا هنوز صله رحم بجا نمی آره یا هنوز با مردم خوش خلق نیست یا حتی می بینه اصلا به خداام اعتقاد نداره این مطالب به دردش نمی خوره خوب. به نظر من آدم باید اینجور تاپیکای لطیفی و ظریفی با زبون ساده عنوان کنه و یک طوری حرف بزنه که تو حرفاش سوال پیش بیاد بعد اگه سوالی پیش اومد بازم به زبون ساده مطلب از اونجا پی بگیره. و این وسط افراد سالک و متخصصی که شبهه دارند بیان و سوالشون مطرح کنند و پاسخی در سطح خودشون دریافت کنند ولی کلیت مطلب زمانی که پاسخ به خواص نیست به نظر من باید به زبون ساده و قابل فهم و از همه مهم تر قابل عمل برای عموم موضوع مطرح بشه البته مطالب خیلی زیباستا ولی استفاده عملیش به نظر من بیشتر برای فقط کسایی که خودشون از قبل از دوستای خدا هستند. و به نظر من ممکنه باعث افراط و تفریط در اعمال اشخاص عادی در اثر شبهات موجود بشه. مثلا طرف افراط در عبادت کنه در حدی که جسم خودش خسته کنه و بی تاب بشه و این در صورتی که حفظ سلامت مانع از بی تابی می شه و بی تابی به قول حضرت علی ع اجر از بین می بره و مصیبت بزرگ می کنه و سلوک به نظر من باید عاقلانه و با رعایت اعتدال باشه و به دور از افراط و تفریط که همانطور که گفته اند رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود ... رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
التماس دعا

سلام علیکم و رحمه الله

با تشکر از دوست گرامی شما ابتدا گفتید که باید مسئله خیلی ساده بیان بشه و خیلی ساده حل و فصل بشه اما جسارتا عرض می کنم خودتون یک طوماری نوشتید راجع به همه جور نکته ای که باید رعایت بشه تا فرد به سر منزل مقصود دست پیدا کنه.
هدف از ایجاد همه تاپیک ها در این انجمن حرف ساده زدن نیست، هر تاپیکی به فراخور موضوعش سطحش فرق میکنه...
قرار نیست کل این انجمن تبدیل به نصحیت عمل به واجبات ترک محرمات بشه هرچند که همه مسیر همین جمله عمل به واجبات ترک محرمات هست.
اگر قرار این بوده کل این سایت رو باید تعطیل کرد سر در این سایت بنویسند کل خداخواهی عمل به واجبات ترک محرمات هست...

اما به نظرم رسید که بیاناتی که از جانب این حقیر ارائه میشده در یک تاپیک مجزا از سر گرفته بشه و این تاپیک هم اگر قرار هست نتیجه گیری بشه بسته بشه...

با تشکر و احترام

مفتقر;664255 نوشت:
این تاپیک هم اگر قرار هست نتیجه گیری بشه بسته بشه

با سلام خدمت دوست عزیزم آقای مفتقر
ببین دوست من، البته حق با شماست و من الان که نگاه می کنم خودم ظاهرا خیلی پیچیده نوشتم و از شما و بقیه دوستان عذرخواهم ولی من هدفم نتیجه گیری نبود نظرمو عرض کردم .من تصورم اینه که اگه کسی این درجه رو می خواد باید به اون آیه عمل کنه که
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

می دونی به نظر من احتمالا این آیه تمام مطلب تو خودش داره بقیش فقط عمل کردن بهشه فکر می کنم ... دل گفت مرا علم لدنی هوس است. تعلیمم کن اگر تو را در دسترس است. گفتم: الف، گفت: دگر ؟ گفتم: هیچ، در خانه اگر کس است یک حرف بس است.به نظر من این می رسه که اگر بخوای علمی یاد بگیری باید اول الفباشو یاد بگیری و اولین حرفی از الفبا که باید یاد بگیری الفه و تا الف یاد نگرفتی نباید بری سراغ حرف بعد و تو این شعر دل درس اول گرفته و الف شنیده ولی باز طرف اصرار داشته یک چیز دیگه ام بدونه و اینجاست که گفته اگه گوش شنوا باشه یک درسم بسه و باید آهسته و پیوسته طی طریق کرد و به قول معروف رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. ولی مخلص کلام دوست من، من اصلا قصدم نتیجه گیری نبود چون من علمی ندارم که بخوام قضاوت کنم فقط نظر شخصیمو گفتم همین. که خلاصه و مفیدش اینه که محبت خدا دستور العملش به نظر من همین یک آیه است و عمل به اون این درس اوله به نظر من بقیشو خود خدا به طریقی که صلاح بدونه به نظر من شخص راهنمایی می کنه.به هر حال تاپیک درمورد محبت و عشق به خداست و منم نظرم گفتم قصدم نتیجه گیری نبود دوست عزیز.
یا حق و در پناه حق و التماس دعا.