هدف و دلیل و نحوه آغاز مکمل کردن دو موجود رانده شده از درگاه پروردگار و دلایل آن

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد رئوف

مسلما مسلم;776438 نوشت:
دو موجود یا مخلوق خداوند همزمان رانده شدن لوسیفر و آدم که گناه ادم بیشتر از لوسیفز بود لوسیفر علت برتری راخواستار شد جواب گرفت از خالق تا این زمان رانده نشده بود پس رفت تو کار اثبات درست نبودن جواب خالق وادم مجبور به نافرمانی کرد . حا لا که ادم از فرمان مستقیم خالق سرپیچی کرده لوسیفر نزد خالق میره و درخواست اعلام مجدد موجود برترش را میکند ......................
تا اینجا رو منطق قبول میکنه حالا مگه میشه لوسیفر رو برونه ولعنت کنه ولی ادمی رو که کناهکارتر بوده بهش لطف کنه؟ که نمیشه اگه میشد عدالتش نابود میشد هر دو موجودشن هر دو خطا کردن چه بسا ادم بیشتر بعد مگه هم نوع های لوسیفر می پزیرفتن دیگه ادمو به عنوان برتر خداوند هم دیگه نمی تونه بگه برتره چونت اون کاری رو که گفته بود نکنه کرد پس چی میشه چه طوری ارامشو بر میگردونه ..........
من برام مهمه که جواب مبلغ های شیعه را بدونم و دیگر فرقه ها رو تا بفهمم کدوم جوابشون منطقی تره منتظر جواب هستم


با سلام خدمت شما دوست گرامی

لوسیفر یک نام با ریشه لاتینی است و در متون اسلامی، از نام شیطان استفاده می شود. از همین رو ما نیز از تعبیر شیطان استفاده می کنیم. برای پاسخ به اینکه هر دوی انسان و شیطان مرتکب خطا شدند، چرا انسان به مقام والا رسید ولی شیطان رجیم و رانده شد، باید به یک نکته مهم توجه کرد:

- امر ارشادی و امر تکلیفی
یکی از تفاوت ها بین مورد حضرت آدم و شیطان در این است که امری که نسبت به انسان وجود داشت، اصطلاحا امر ارشادی بود، در حالیکه امری که نسبت به شیطان وجود داشت، امر تکلیفی بود.

امر ارشادی: امری است که هدف از آن، بیان نتیجه یک فعل است. معنای این امر این است که اگر فعلی خاص انجام شود، نتیجه مخصوص به خود خواهد داشت. به طور مثال وقتی دکتر به فرد مریض بگوید که مثلا نوشابه نخور، معنای این امر این نیست که خوردن نوشابه، معصیت است. بلکه معنای چنین امری، این است که خوردن نوشابه نتیجه ی نامناسبی (به طور مثال تشدید مریضی) را در بر خواهد داشت.

امر تکلیفی: امری است که در آن، هدف انجام دادن فعلی خاص است و انجام ندادن آن، موجب عقوبت می شود. به طور مثال وقتی از سوی خداوند امری می شود مبنی انجام دادن فعلی خاص و بیان می شود که اگر آن فعل انجام نشود، عذاب خواهد داشت، این امر، امر تکلیفی است.

در مورد امر خداوند به انسان، امر به گونه ای بود که خداوند فرمود، خوردن از آن شجره ممنوعه، نتیجه نامناسبی خواهد داشت. آدم در اثر وساوس شیطان، این کار را انجام داد و به سرنوشت بد آن، یعنی هبوط دچار شد. اما شیطان به امر مشخص خداوند که سجده بر انسان بود، تمکین نکرد و فهم خود را از دستور الهی بالاتر دانست. در این حالت مورد عقوبت قرار گرفت.

بنابراین، دو امر متفاوت در مورد حضرت آدم و شیطان وجود داشت. و این دو نفر، دو حالت متفاوت را داشتند. تخلف از امر تکلیفی موجب معصیت و رانده شدن می شود (مسئله ای که در مورد شیطان وجود داشت) ولی تخلف از امر ارشادی، معصیت تلقی نمی شود بلکه صرفا دچار شدن به وضعیت نامناسب را رقم می زند که اگر چه مطلوب نیست ولی به معنای معصیت کردن نیست.

با توجه به این مسئله، تفاوت میان شیطان و حضرت آدم (ع) روشن می شود. زیرا فرد نخست، مرتکب معصیت شده است و از آن توبه نیز نکرده ولی فرد دوم صرفا امر ارشادی را توجه نکرده است و اگرچه بهتر بود که این کار نمی کرد و به آن توجه می کرد (از همین رو ترک اولی کرده است) ولی به معنای معصیت نیست.

موفق باشید

برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع کنید به:

تفسیر موضوعی قرآن کریم، جلد 6 (سیره پیامبران) اثر آیت الله جوادی آملی، نشر اسراء

ممنون از وقتتون
من از کلمه لوسیفر استفاده کردم تا دیگر مخاطبین اون با شیاطینی همچون هواس خود انسان و.. اشتباه گرفته نشود.
در مورد پاسخ شما 2 موضع حل نشده باقی موند. یک انسان رانده نشد پس این زمینی که ما در اون زندگی میکنیم همون سرزمین اولیه و بهشت هست وابلیس از اینجا رانده شد پس در زندگی ما نقشی ندارد.
موضوع دوم بحس امر ارشادی وامر تکلیفی . که امر ارشادی از نظر لغتی اصلا معنی نداره امر یعنی دستور ودر بحس خداوند یعنی تکلیف . حال این طبقه بندی مورد استفاده جنابعالی کلا مشکل داره ولی مفهوم اینه (اگر غلط بود بفر مایید)
من با مثل فرضی بیان نمی کنم واقعییت را میگم بحس اصول دین که همان تکلیف هر مسلمان است اگر فردی تکلیف خود را بپزیرد ومسلمان شود هدف دارد که تکامل وبا اون سعادت گفته شده است در اون زمان می توان رشد داده شود برای رسیدن به هدف مورد قبول خود که ارشاد دقیقا با اون معنی شما بیان شده ودرست است ومثل واقعی ان فروع دین است. وبه گفته من هر کس اصول دین را بجا نیاورد باشی که 80 سال نماز و روزه و.. رابجا بیاورد اصلا مسلمان نیست که نماز وروزه و.. او قبول باشد. تا اینجا که کسی نمی تواند منکر شود چون اون کس که منکر شود یقینا مسلمان نیست وحق نظر دادن ندارد.
در مورد سال خودم بنا به گفته شما ابلیس از تکلیف خود سر باز زد که اشتباه است چون اصول خود خداوند استو این مشکل در حضورد خود او انجام شده چه بسا اگر شما راست میگفتید باید در همان لحظه ابلیس رانده میشد نه در زمان اشتباه انسان. چون ابلیس در اون زمان مخالفت نکرد بلکه درخواست نمود یا همون سال کرد پس اصول دین ما میگه عدل و عدالت وخدوند هم دارای این صفت میباشدوجایگاه ابلیس در درگاه او بالا تر بوده به علت عبادتش ولی انسان موجود برتر وبالا تر بوده ولی جایگاهش هنوز تایین نشده چون جایگاه را دیگران تاععن نمی کنند بلکه خود موجود تایین میکنه .
حالا ابلیس در زمان فریب ادم اصول رازیر پا میزاره با او هم انسان از دستور مستقیم پیروی نمیکنه .ایا میشه دستور خداوند را تکلیف ندانست مگه میشه در اون زمان ادم در بارگاه خوداوند قرار داره پس ارشاد بی معنی میباشد چه رشدی برای چی اونم در پیشگاه پروردگار .ما ببه چه قدرتی بر ابلیس لعنت میفرستیم زمانی که او رانده شده با حکم الهی ما چطور اجازه قضاوت را پیدا میکنیم اونم در مورد موجود دیگر ... پس از متغیر هایی که توسط دیگران بیان شده استفاده نکنید ودر جواب بنده از کلام خداوند فقط و فقط کلام او استفاده کنید تا قابل رد نباشد ممنون منتظر ومشتاق

یاد اوری میکنم عدالت رعایت شده وجز خداوند کسی لایق پرستش نیست در این هیچ شکی نیست من قصدم چیزه دیگریست واونم شخسی میباشد

مسلما مسلم;777642 نوشت:
ممنون از وقتتون
من از کلمه لوسیفر استفاده کردم تا دیگر مخاطبین اون با شیاطینی همچون هواس خود انسان و.. اشتباه گرفته نشود.
در مورد پاسخ شما 2 موضع حل نشده باقی موند. یک انسان رانده نشد پس این زمینی که ما در اون زندگی میکنیم همون سرزمین اولیه و بهشت هست وابلیس از اینجا رانده شد پس در زندگی ما نقشی ندارد.
موضوع دوم بحس امر ارشادی وامر تکلیفی . که امر ارشادی از نظر لغتی اصلا معنی نداره امر یعنی دستور ودر بحس خداوند یعنی تکلیف . حال این طبقه بندی مورد استفاده جنابعالی کلا مشکل داره ولی مفهوم اینه (اگر غلط بود بفر مایید)
من با مثل فرضی بیان نمی کنم واقعییت را میگم بحس اصول دین که همان تکلیف هر مسلمان است اگر فردی تکلیف خود را بپزیرد ومسلمان شود هدف دارد که تکامل وبا اون سعادت گفته شده است در اون زمان می توان رشد داده شود برای رسیدن به هدف مورد قبول خود که ارشاد دقیقا با اون معنی شما بیان شده ودرست است ومثل واقعی ان فروع دین است. وبه گفته من هر کس اصول دین را بجا نیاورد باشی که 80 سال نماز و روزه و.. رابجا بیاورد اصلا مسلمان نیست که نماز وروزه و.. او قبول باشد. تا اینجا که کسی نمی تواند منکر شود چون اون کس که منکر شود یقینا مسلمان نیست وحق نظر دادن ندارد.
در مورد سال خودم بنا به گفته شما ابلیس از تکلیف خود سر باز زد که اشتباه است چون اصول خود خداوند استو این مشکل در حضورد خود او انجام شده چه بسا اگر شما راست میگفتید باید در همان لحظه ابلیس رانده میشد نه در زمان اشتباه انسان. چون ابلیس در اون زمان مخالفت نکرد بلکه درخواست نمود یا همون سال کرد پس اصول دین ما میگه عدل و عدالت وخدوند هم دارای این صفت میباشدوجایگاه ابلیس در درگاه او بالا تر بوده به علت عبادتش ولی انسان موجود برتر وبالا تر بوده ولی جایگاهش هنوز تایین نشده چون جایگاه را دیگران تاععن نمی کنند بلکه خود موجود تایین میکنه .
حالا ابلیس در زمان فریب ادم اصول رازیر پا میزاره با او هم انسان از دستور مستقیم پیروی نمیکنه .ایا میشه دستور خداوند را تکلیف ندانست مگه میشه در اون زمان ادم در بارگاه خوداوند قرار داره پس ارشاد بی معنی میباشد چه رشدی برای چی اونم در پیشگاه پروردگار .ما ببه چه قدرتی بر ابلیس لعنت میفرستیم زمانی که او رانده شده با حکم الهی ما چطور اجازه قضاوت را پیدا میکنیم اونم در مورد موجود دیگر ... پس از متغیر هایی که توسط دیگران بیان شده استفاده نکنید ودر جواب بنده از کلام خداوند فقط و فقط کلام او استفاده کنید تا قابل رد نباشد ممنون منتظر ومشتاق

با سلام خدمت شما دوست گرامی

مطلبی که فرستادید، غلط های تایپی زیادی دارد و فهم منظور شما دشوار شده است. کاش پیش از ارسال، باز بینی می کردید. با این حال، پیشنهاد می کنم این دو مطلب را که از بحث های صورت گرفته در مرکز ملی پاسخگویی است، ملاحظه بفرمایید. چنانچه مسئله روشن نشد، لطفا سوال خود را به بیانی روشن تر مطرح کنید.

http://www.pasokhgoo.ir/node/38807

http://www.pasokhgoo.ir/node/14919

موفق باشید

مسلما مسلم;777643 نوشت:
یاد اوری میکنم عدالت رعایت شده وجز خداوند کسی لایق پرستش نیست در این هیچ شکی نیست من قصدم چیزه دیگریست واونم شخسی میباشد

با سلام مجدد

اگر عدالت خداوند را می پذیریم، بنابراین، باید بپذیریم که افعال او غیرعادلانه نیست (در همه موارد مخصوصا سوال شما) بنابراین وجه سوال شما، که گفتید "قصد دیگری دارم " و اینکه این قصد شخصی است، کمی مبهم می نماید. در هر صورت اشکالی ندارد که انسان به عدالت خداوند اعتقاد داشته باشد ولی همچنان در پی تبیینی برای موارد مختلف (مانند همین سوال شما) نیز باشد.

امیدوارم با مطالبی که در پاسخ قبلی ارائه شد، مسئله روشن شده باشد، در غیر این صورت، لطفا بحث خود را به صورت گویاتری ادامه دهید.

موفق باشید

مسلما مسلم;777642 نوشت:
حالا ابلیس در زمان فریب ادم اصول رازیر پا میزاره با او هم انسان از دستور مستقیم پیروی نمیکنه
سلام
دوست عزیز ، فراموش نکنید که گناه اصلی شیطان سجده نکردن بر آدم بوده و فریب دادن آدم و حوا ، خطای دوم ابلیس بوده

رئوف;777968 نوشت:
بحث خود را به صورت گویاتری ادامه دهید
سلام استاد عزیز
با اجازهء شما من گویاتر ادامه میدهم :Nishkhand:

1 - ابلیس به آدم سجده نکرد
2 - خداوند ابلیس را از درگاهش راند
3 - ابلیس در بهشت ، آدم و حوا را فریب داد تا از شجره ممنوعه بخورند

بخشی از این ماجرا جور در نمیاید (یا من بی اطلاع هستم)
اگر ابلیس در زمان تمرد از سجده کردن ، از درگاه الهی رانده شد ، پس در بهشت چه میکرد که آدم و حوا رو فریب دهد؟!

با سلام

روزگاری زمین بهشت خدا بود و آفتاب داغ نبود و مهتاب عشق می نمود و علف ها و گیاهان با آدَم سُخَن میگفتند و در میان هر کدام از آنان رازی نهفته بود و خاطراتی سحر آمیز در آن گُل ها و گیاهان بود… دریا آن بود که صاف می نمود و پریان در دریا چون افسونگری رقصان بودند و آن را باغ عدن می گفتند و نویسنده ندانَد آن باغ عدن در همین گیلان بود یا نه… اما لوسیفر فرشته تنی مانند آدمیان بود که هر بار مانند سایرین از رَحِمِ مادری زاده شُد و هر بار پس از گذشت زمانی که ندانَم از برای گذشتگان چند سال بود و از برای نویسَنده سی و شش سال بطول انجامید… لوسیفر فرشته ناگهان در اثر حوادثی بخود آمده و آن روزگاران را بیاد می آورد و آن روزگاران زمین بهشت خدا بود… و لوسیفر فرشته آن تَنِ همانَند آدمیان بود که با هر بار بخود آمدن میخواست زَمین را به همان بهشت از برای همگان تبدیل نمایَد و همه خَلایِق از آن بهشت لذت ببرند و در پی سال ها تلاش و کِشاکِش با اجنه و آدمیان هر بار خسته و کوفته میشُد و تصویر بالا درد آن فرشته را از برای نویسنده به تصویر کشیده و آن بُن بست ها را از برایَش به نمایش میگذارد و تصویر بالا یکی از لحظاتی است که لوسیفر از برای بهشت کردن زمین روحیه خود را از دست داده است… و آدمیان همواره این فرشته را از جهنم تصور نموده اند و آن را نگهبان جهنم دانسته اند و امروز حتی اجنه نیز نمیدانستند لوسیفر فرشته کیست و چرا آن را لوسیفر نامند… آری لوسیفر فرشته همان آدم (ع) است که ندانم به چه دلیل مانند سایرین روی زمین زاده شد… اما هر بار بخود آمده و از برای همگان تلاش نموده است و آدم همان تن باشَد که تاکنون در غالب انبیاء خود را به خلایق معرفی نموده است…


آری آن انبیاء تن آدم (ع) بودند و حوا را ندانَم کیست… و خود را نیز ندانَم کیستَم که از برای همگان در پی ایجاد بهشت برین روی زمین می باشَم… فقط این را دانَم که بهشت کردن زمین از برای همه به جنگ و خونریزی و زورگویی نباشَد و خلایق را همدلی و خوشدلی و ایمان به قدرتی برتر و لایزال و خلوص نیت میطلبد… و آن تَنِ لوسیفِر هر بار زاده شُد و خطا کار برفت و بنابر مسلمانی گویند انسان جایز الخطا است… و آن باور نادرست آن ملائک بود که از برای کمال تنِ خویش قربانی میطلبیدند و روزگاری فرشته ای ابراهیم را بگفت تا پسرش اسماعیل را قربانی نماید و آن فرشته نامرئی بود و ابراهیم را سخن میگفت و ابراهیم فکر میکرد با خدا سخن گوید و خداوند او را فرمان دهد… و ندانَم آن معجزات زنده کُشتن و کوبیدَنِ استخوان و زنده کردن پرندگان چیست… اما چیزی در دل مرا گوید آنکه ابراهیم را امر به قربانی فرزندش نمود همان میکائیل فرشته بود و پس از اینکه بدید ابراهیم با عزمی راسخ تصمیم به قربانی نمودن فرزند دارد…آن فرشته از گفته خویش پشیمان گردیده و بارها ابراهیم را بگفت تا از چنین کاری منصرف گردد و لذا ابراهیم از کار خویش منصرف نگردید و آن فرشته ناچار شد خود را در برابر ابراهیم ظاهر کند و چند بار تن خود را در برابر ایشان ظاهر نمود و لذا چهره میکائیل را کَسی ندیده و آن فرشته را چهره در چشم آدمیان زیبا نباشد و ابراهیم (ع) با دیدن چهره میکائیل آن را سنگ پرتاب نمود و آن را شیطان نامید و لِذا آن فرشته بر گرداندنِ چرخ قسمَت محدوده ای توانا باشَد و آن فرشته قِسمَت از برای ابراهیم بچرخانید تا گوسفندی در مقابلش ظاهر گردد و از قربانی نمودن فرزند منصرف شود…
بشر تاکنون میکائیل را به چشمِ شیطان رجیم دیده و مسلمانان در کعبه از برای شیطان رجیم سنگ پرتاب نموده اند و از طرفی برای همان فرشته گوسفندان قربانی کنند و آن گوسفندان را روح باشد و آن روحان را میکائیل جمع آوری نموده و همواره تا به امروز خود را بنابر این باور حفظ کرده است و نویسنده آن انبیاء را که جان میکائیل در جان بوده است… بدیده که از برای آن قربانی نموده و آن را خداوند پندارند و آن قربانی ها انبیاء را توانا نموده و توانسته اند با آن توانایی معجزه نمایند و لذا طول عمر انبیاء را معمولاً زیاد بدیده ایم و تا کنون ندانستند آنچه از قربانی بدست می آورند همان ضد ماده باشَد که در جان هر موجود زنده ای وجود دارد و آن ضد ماده همان باشَد که دانشمندان آن را در محیط آزمایشگاه ساخته و لذا آن را ناپایدار دریافته اند و آن ضد ماده در جان همه خلق به اندکی وجود دارد و آن در جانِ همه موجوداتِ فانی باشَد و آن را بعضی از شعراء بعنوان جوهر آدمی از آن یاد نموده اند و آن همان جانِ ناپایدار است و موجوداتِ زنده خاکی فانی باشَند و آنان را طول عمری باشد و نویسَنده از آب حیاتی بخورده که هر ده هزار سال جرعه ای از آن بر چشمه ای جوشَد و جبرئیل آن را به نویسَنده بِگُفت و جبرئیلِ نویسَنده صادق هدایَت بود و لِذا اینجا می توان به ارزش پیامبر اسلام پی برده و محمد (ص) را به عنوانِ یکی از بهترین انبیاء که نه عمری بسیار خواسته و نه خَلقی را بِکُشته و نه معجزه نموده تا نظمِ میانِ دو عالَم و میزان و نسبت طبیعت را بر هَم نزند و ایشان را ابوالقاسم مینامند و ایشان وارث حقیقی ابراهیم (ع) بوده که در عربستان کنونی میزیست و نویسَنده آن مار را که میکائیل نمایَد خود را دَر این لحظه هُشدار دَهَد و گویَد ای مار… تو از برای امتحان نمودنِ خلایق… خلق نگردیده ای و ای مار… تو را هم گناه باشَد بر همان میزان و بر همان نسبت و ای مار… همچنان مسلمان مان و مسلمانی را به یهودانی دان و یهودانی را به زرتشدانی دان و زرتشدانی را به وحدانی دان و نویسنده را به همدانی دان… و ای خدایان در کثره… جانِ جانداران را از برای خود خواهی خویش بزور نستانید… و زین پَس نویسَنده آن قُربانی از برای مراسِمی چون اعیاد و آنچه از برای قربانی نمودن و گرفتنِ بزور جانِ جانداران باشَد را حَرام دانسته و ای کاش روزی را بر زمین شاهِد باشیم که از برای رفع گرسنگی جانِ یکدیگَر را سلاخی ننموده و یکدیگر را جان به گِرامی داریم و نویسَنده را در این لحظه عذاب وجدان آید که کتاب صادق هدایَت را بر فوائد گیاه خواری مطالعه نموده و لذا بدیده آن جبرئیل از برای اینکه چیزی بجان داشت ناچار به خودکشی گردید و هیچکَس ندانَد آن خود کشی بود یا عروج… و فقط گویَند صادق خود را با گاز بکشته است و ندانَند حقیقت را و ندانَند حِکمَت را و نویسَنده را عذاب وجدان باشَد که گیاهخواری ننمایَد و نویسَنده حتی گیاهان را نیز جان دانَد و گیاهان را نیز جوهر زندگی داند و ای کاش روزی باشَد که تَن های ما خَلایِق گرسنه نشود و فقط آب بنوشیم و سبک بال بر روی زمین به زیستن خویش ادامه دهیم و چقدر پاک باشَد چنین زیستنی… و چه رویایی و خواستنی باشَد… همانگونه که از برای نیروی محرکه خودروهای خویش بسوی ساختن خودروهای با سوخت هیدروژنی هستیم که از لوله اگزوز خود بخار آب به بیرون پَس دهند… تنِ ما آدمیان نیز سوخت و سازی اینگونه داشته و فقط با اکسیژن و هوا به زیست خود ادامه میدادیم و آب تولید مینمودیم… آری آدم و هوا… کاش برسیم به آن روز… مطمئن هستم که خواهیم رسید و این فقط با بالا رفتن سطح آگاهی و دانش عموم و کنترل بهینه جمعیت و سازش با یکدیگر و بطور خلاصه تحقق چنین رویایی فقط و فقط با عشق میسَر باشَد و نویسَنده ندانَد چنین روزی را توانَد به چَشم دیدن و یا خیر… آری… نویسَنده حکمت وجودی و معنی زندگی خویش را دریافت… مَن بازرَس هستَم… بازرسی هرائینی… و زنبور عسل را جانداری تکامل یافته دانید ای آدمیان… آن زنبوران را ملکه به ایزدان مانَد و آنان را پَس مانده به عَسَل مانَد و این است آن روز حَشر که در قُرآن بگفتَند و آن سُخنان که کلام الله کریم دانید به دستی و به دانشی قَلَم بخورده و حکمَتَش را نویسَنده ندانَد…اِن شاء الله به چنین روزی خواهیم رسید… این است سِیرِ الی الله… و یکی از راه های سِیرِ الی الله باشَد…
و حال نویسَنده از زرتشت گویَد و از سنت زرتشتیان که عزیزان مرده خویش را به گور و قبر نمیسپردند… این از برای همان آزاد شدن ضد ماده برای ملائک بود و این از برای همان بود که جانِ جاندارنِ دیگَر را احترام نموده و بزور نستانیم… و نویسَنده از نوجوانی همواره از قبر بیم داشت و آنکه بَر آدمیان قبر بیاورد فرعون (ع) بود و آنان خود را مومیایی می نمودند تا فرایند آزاد سازی روح یا همان ضد ماده به آرامی صورت پذیرد… و اگر از برای مُردگان خویش گور نسازیم و آنان را بخاک نسپریم… روح آنان در طبیعت کم کم آزاد گردیده و ملک الموت آن ارواح را کنترل و جمع نموده و به بهشت خواهَد برد… این حِکمَتِ آیین زَرتُشت (ع) بود که دَر دُنیا کَسی از آن خَبَر نَداشت… و لذا از طرفی چاره جویی و کنترل بهداشتی چنین عَمَلی احتمالاً کَمی دُشوار باشَد و آن نیازمند مشاوره و مهندسی خواهد داشت…
و از طرفی آن روش سوزاندنی که در آیین های بودایی از آن استفاده می گردد نیز تحت تفکر و بررسی باشَد چرا که زمانی در مکه مکرمه نسبت به قربانی نمودن گوسفندان و سوزاندن آنان اقدام نموده و از طرفی نویسنده را در ذهن باشَد سلیمان نبی چنین عملی از برای خدایان انجام داده و احتمال دارد این روش از روش فوق بهتر باشَد و تحت بررسی نویسَنده می باشَد…

yalda solimani;778051 نوشت:
با سلام

روزگاری زمین بهشت خدا بود و آفتاب داغ نبود و مهتاب عشق می نمود و علف ها و گیاهان با آدَم سُخَن میگفتند و در میان هر کدام از آنان رازی نهفته بود و خاطراتی سحر آمیز در آن گُل ها و گیاهان بود… دریا آن بود که صاف می نمود و پریان در دریا چون افسونگری رقصان بودند و آن را باغ عدن می گفتند و نویسنده ندانَد آن باغ عدن در همین گیلان بود یا نه… اما لوسیفر فرشته تنی مانند آدمیان بود که هر بار مانند سایرین از رَحِمِ مادری زاده شُد و هر بار پس از گذشت زمانی که ندانَم از برای گذشتگان چند سال بود و از برای نویسَنده سی و شش سال بطول انجامید… لوسیفر فرشته ناگهان در اثر حوادثی بخود آمده و آن روزگاران را بیاد می آورد و آن روزگاران زمین بهشت خدا بود… و لوسیفر فرشته آن تَنِ همانَند آدمیان بود که با هر بار بخود آمدن میخواست زَمین را به همان بهشت از برای همگان تبدیل نمایَد و همه خَلایِق از آن بهشت لذت ببرند و در پی سال ها تلاش و کِشاکِش با اجنه و آدمیان هر بار خسته و کوفته میشُد و تصویر بالا درد آن فرشته را از برای نویسنده به تصویر کشیده و آن بُن بست ها را از برایَش به نمایش میگذارد و تصویر بالا یکی از لحظاتی است که لوسیفر از برای بهشت کردن زمین روحیه خود را از دست داده است… و آدمیان همواره این فرشته را از جهنم تصور نموده اند و آن را نگهبان جهنم دانسته اند و امروز حتی اجنه نیز نمیدانستند لوسیفر فرشته کیست و چرا آن را لوسیفر نامند… آری لوسیفر فرشته همان آدم (ع) است که ندانم به چه دلیل مانند سایرین روی زمین زاده شد… اما هر بار بخود آمده و از برای همگان تلاش نموده است و آدم همان تن باشَد که تاکنون در غالب انبیاء خود را به خلایق معرفی نموده است…


آری آن انبیاء تن آدم (ع) بودند و حوا را ندانَم کیست… و خود را نیز ندانَم کیستَم که از برای همگان در پی ایجاد بهشت برین روی زمین می باشَم… فقط این را دانَم که بهشت کردن زمین از برای همه به جنگ و خونریزی و زورگویی نباشَد و خلایق را همدلی و خوشدلی و ایمان به قدرتی برتر و لایزال و خلوص نیت میطلبد… و آن تَنِ لوسیفِر هر بار زاده شُد و خطا کار برفت و بنابر مسلمانی گویند انسان جایز الخطا است… و آن باور نادرست آن ملائک بود که از برای کمال تنِ خویش قربانی میطلبیدند و روزگاری فرشته ای ابراهیم را بگفت تا پسرش اسماعیل را قربانی نماید و آن فرشته نامرئی بود و ابراهیم را سخن میگفت و ابراهیم فکر میکرد با خدا سخن گوید و خداوند او را فرمان دهد… و ندانَم آن معجزات زنده کُشتن و کوبیدَنِ استخوان و زنده کردن پرندگان چیست… اما چیزی در دل مرا گوید آنکه ابراهیم را امر به قربانی فرزندش نمود همان میکائیل فرشته بود و پس از اینکه بدید ابراهیم با عزمی راسخ تصمیم به قربانی نمودن فرزند دارد…آن فرشته از گفته خویش پشیمان گردیده و بارها ابراهیم را بگفت تا از چنین کاری منصرف گردد و لذا ابراهیم از کار خویش منصرف نگردید و آن فرشته ناچار شد خود را در برابر ابراهیم ظاهر کند و چند بار تن خود را در برابر ایشان ظاهر نمود و لذا چهره میکائیل را کَسی ندیده و آن فرشته را چهره در چشم آدمیان زیبا نباشد و ابراهیم (ع) با دیدن چهره میکائیل آن را سنگ پرتاب نمود و آن را شیطان نامید و لِذا آن فرشته بر گرداندنِ چرخ قسمَت محدوده ای توانا باشَد و آن فرشته قِسمَت از برای ابراهیم بچرخانید تا گوسفندی در مقابلش ظاهر گردد و از قربانی نمودن فرزند منصرف شود…
بشر تاکنون میکائیل را به چشمِ شیطان رجیم دیده و مسلمانان در کعبه از برای شیطان رجیم سنگ پرتاب نموده اند و از طرفی برای همان فرشته گوسفندان قربانی کنند و آن گوسفندان را روح باشد و آن روحان را میکائیل جمع آوری نموده و همواره تا به امروز خود را بنابر این باور حفظ کرده است و نویسنده آن انبیاء را که جان میکائیل در جان بوده است… بدیده که از برای آن قربانی نموده و آن را خداوند پندارند و آن قربانی ها انبیاء را توانا نموده و توانسته اند با آن توانایی معجزه نمایند و لذا طول عمر انبیاء را معمولاً زیاد بدیده ایم و تا کنون ندانستند آنچه از قربانی بدست می آورند همان ضد ماده باشَد که در جان هر موجود زنده ای وجود دارد و آن ضد ماده همان باشَد که دانشمندان آن را در محیط آزمایشگاه ساخته و لذا آن را ناپایدار دریافته اند و آن ضد ماده در جان همه خلق به اندکی وجود دارد و آن در جانِ همه موجوداتِ فانی باشَد و آن را بعضی از شعراء بعنوان جوهر آدمی از آن یاد نموده اند و آن همان جانِ ناپایدار است و موجوداتِ زنده خاکی فانی باشَند و آنان را طول عمری باشد و نویسَنده از آب حیاتی بخورده که هر ده هزار سال جرعه ای از آن بر چشمه ای جوشَد و جبرئیل آن را به نویسَنده بِگُفت و جبرئیلِ نویسَنده صادق هدایَت بود و لِذا اینجا می توان به ارزش پیامبر اسلام پی برده و محمد (ص) را به عنوانِ یکی از بهترین انبیاء که نه عمری بسیار خواسته و نه خَلقی را بِکُشته و نه معجزه نموده تا نظمِ میانِ دو عالَم و میزان و نسبت طبیعت را بر هَم نزند و ایشان را ابوالقاسم مینامند و ایشان وارث حقیقی ابراهیم (ع) بوده که در عربستان کنونی میزیست و نویسَنده آن مار را که میکائیل نمایَد خود را دَر این لحظه هُشدار دَهَد و گویَد ای مار… تو از برای امتحان نمودنِ خلایق… خلق نگردیده ای و ای مار… تو را هم گناه باشَد بر همان میزان و بر همان نسبت و ای مار… همچنان مسلمان مان و مسلمانی را به یهودانی دان و یهودانی را به زرتشدانی دان و زرتشدانی را به وحدانی دان و نویسنده را به همدانی دان… و ای خدایان در کثره… جانِ جانداران را از برای خود خواهی خویش بزور نستانید… و زین پَس نویسَنده آن قُربانی از برای مراسِمی چون اعیاد و آنچه از برای قربانی نمودن و گرفتنِ بزور جانِ جانداران باشَد را حَرام دانسته و ای کاش روزی را بر زمین شاهِد باشیم که از برای رفع گرسنگی جانِ یکدیگَر را سلاخی ننموده و یکدیگر را جان به گِرامی داریم و نویسَنده را در این لحظه عذاب وجدان آید که کتاب صادق هدایَت را بر فوائد گیاه خواری مطالعه نموده و لذا بدیده آن جبرئیل از برای اینکه چیزی بجان داشت ناچار به خودکشی گردید و هیچکَس ندانَد آن خود کشی بود یا عروج… و فقط گویَند صادق خود را با گاز بکشته است و ندانَند حقیقت را و ندانَند حِکمَت را و نویسَنده را عذاب وجدان باشَد که گیاهخواری ننمایَد و نویسَنده حتی گیاهان را نیز جان دانَد و گیاهان را نیز جوهر زندگی داند و ای کاش روزی باشَد که تَن های ما خَلایِق گرسنه نشود و فقط آب بنوشیم و سبک بال بر روی زمین به زیستن خویش ادامه دهیم و چقدر پاک باشَد چنین زیستنی… و چه رویایی و خواستنی باشَد… همانگونه که از برای نیروی محرکه خودروهای خویش بسوی ساختن خودروهای با سوخت هیدروژنی هستیم که از لوله اگزوز خود بخار آب به بیرون پَس دهند… تنِ ما آدمیان نیز سوخت و سازی اینگونه داشته و فقط با اکسیژن و هوا به زیست خود ادامه میدادیم و آب تولید مینمودیم… آری آدم و هوا… کاش برسیم به آن روز… مطمئن هستم که خواهیم رسید و این فقط با بالا رفتن سطح آگاهی و دانش عموم و کنترل بهینه جمعیت و سازش با یکدیگر و بطور خلاصه تحقق چنین رویایی فقط و فقط با عشق میسَر باشَد و نویسَنده ندانَد چنین روزی را توانَد به چَشم دیدن و یا خیر… آری… نویسَنده حکمت وجودی و معنی زندگی خویش را دریافت… مَن بازرَس هستَم… بازرسی هرائینی… و زنبور عسل را جانداری تکامل یافته دانید ای آدمیان… آن زنبوران را ملکه به ایزدان مانَد و آنان را پَس مانده به عَسَل مانَد و این است آن روز حَشر که در قُرآن بگفتَند و آن سُخنان که کلام الله کریم دانید به دستی و به دانشی قَلَم بخورده و حکمَتَش را نویسَنده ندانَد…اِن شاء الله به چنین روزی خواهیم رسید… این است سِیرِ الی الله… و یکی از راه های سِیرِ الی الله باشَد…
و حال نویسَنده از زرتشت گویَد و از سنت زرتشتیان که عزیزان مرده خویش را به گور و قبر نمیسپردند… این از برای همان آزاد شدن ضد ماده برای ملائک بود و این از برای همان بود که جانِ جاندارنِ دیگَر را احترام نموده و بزور نستانیم… و نویسَنده از نوجوانی همواره از قبر بیم داشت و آنکه بَر آدمیان قبر بیاورد فرعون (ع) بود و آنان خود را مومیایی می نمودند تا فرایند آزاد سازی روح یا همان ضد ماده به آرامی صورت پذیرد… و اگر از برای مُردگان خویش گور نسازیم و آنان را بخاک نسپریم… روح آنان در طبیعت کم کم آزاد گردیده و ملک الموت آن ارواح را کنترل و جمع نموده و به بهشت خواهَد برد… این حِکمَتِ آیین زَرتُشت (ع) بود که دَر دُنیا کَسی از آن خَبَر نَداشت… و لذا از طرفی چاره جویی و کنترل بهداشتی چنین عَمَلی احتمالاً کَمی دُشوار باشَد و آن نیازمند مشاوره و مهندسی خواهد داشت…
و از طرفی آن روش سوزاندنی که در آیین های بودایی از آن استفاده می گردد نیز تحت تفکر و بررسی باشَد چرا که زمانی در مکه مکرمه نسبت به قربانی نمودن گوسفندان و سوزاندن آنان اقدام نموده و از طرفی نویسنده را در ذهن باشَد سلیمان نبی چنین عملی از برای خدایان انجام داده و احتمال دارد این روش از روش فوق بهتر باشَد و تحت بررسی نویسَنده می باشَد…



نویسنده به چه آیینی بوده ؟

به من بیاموز;778082 نوشت:
نویسنده به چه آیینی بوده ؟



با سلام

شیطان، در بهشت گمشده میلتون لوسیفر نیز نامیده شده‌است در بخش مربوط به سقوط آدم کتاب سوم نگاشته شده توسط جان میلتون.

در سنت مسیحی استفاده به عنوان یک نام مناسب برای شیطان قبل از سقوط او بود. در نتیجه، این اسم بصورت نامی پرکاربرد در «بهشت» ​​جان میلتون و «دوزخ» دانته و در کلیسا و ادبیات عامه پسند تبدیل شده است. به طور کلی محققان بر این باور بودند که نام لوسیفر یک اسطوره قدیمی در اساطیر کنعانی است.

Reza-D;778044 نوشت:

سلام استاد عزیز
با اجازهء شما من گویاتر ادامه میدهم :Nishkhand:

1 - ابلیس به آدم سجده نکرد
2 - خداوند ابلیس را از درگاهش راند
3 - ابلیس در بهشت ، آدم و حوا را فریب داد تا از شجره ممنوعه بخورند

بخشی از این ماجرا جور در نمیاید (یا من بی اطلاع هستم)
اگر ابلیس در زمان تمرد از سجده کردن ، از درگاه الهی رانده شد ، پس در بهشت چه میکرد که آدم و حوا رو فریب دهد؟!


با سلام خدمت شما دوست گرامی

در مورد بهشتی که آدم (ع) و حوا از آن خارج شده اند، اقوال مختلفی وجود دارد. آنچه که مورد قبول است این است که آن بهشت، بهشتی نبوده که در قرآن به انسان ها وعده داده شده است. زیرا یکی از ویژگی هایی که برای آن بهشت در قرآن بیان شده است، این است که «و ما هم منها به مخرجین» (1) «و هیچ گاه از آن اخراج نمی گردند». بنابراین، بهشتی که آدم و حوا از آن خارج شده اند، نمی تواند بهشتی باشد که در جهان آخرت، به انسان ها وعده داده شده است.

مسئله دیگر اینکه در قرآن بیان شده است که خداوند به حضرت آدم و حوا امر می کند که در بهشت (الجنه) ساکن شوند. (2) واژه جنت، معنای عامی دارد و به بستان، باغ و موارد مشابه آن نیز اطلاق می شود. به طور مثال عبارت جنات عدن که در قرآن به کار رفته است، به معنای باغ های پوشیده است. از همین رو وقتی در مورد جنتی که آدم و حوا در آن ساکن بودند، سخن می گوییم باید بدانیم که آن بهشت موعود مراد نیست.

در روایات هم به این مسئله اشاره شده است، به طور مثال در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم:

«جنة من جنان الدنیا، یطلع فیها الشمس و القمر و لو کان من جنان الآخرة ما خرج منها ابداً» (3) «باغی از باغ های دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودان بود، هرگز آدم از آن بیرون رانده نمی شد.»

این روایت نیز متضمن همین مسئله است که باغی که آنها در آن ساکن بودند، نه بهشت موعود، بلکه یک باغ بوده است و همان طور که در آیه نخست بیان شد، افرادی که به بهشت موعود وارد شوند، از آن اخراج نمی شوند.

از همین رو، وقتی بدانیم که باغ حضرت آدم و حوا، بهشت موعود، نبوده است بلکه صرفا یک باغ مخصوص بوده است، حضور شیطان در آن غیر منطقی نخواهد بود.

نکته دیگر اینکه، شیطان برای فریب انسان ها، از خداوند مهلت خواست و خداوند نیز چنین اجازه ای را به او داد. به این آیات توجه کنید:

قَالَ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ مَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُومًا مَّدْحُورًا لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ(4)

گفت : مرا تا روز قيامت که زنده می شوند مهلت ده. گفت : تو از مهلت يافتگانی. گفت : حال که مرا نوميد ساخته ای ، من هم ايشان را از راه راست تو منحرف می کنم. آنگاه از پيش و از پس و از چپ و از راست بر آنها می تازم و بيشترينشان ، را ناسپاس خواهی يافت. گفت : از اينجا بيرون شو ، منفور مطرود از کسانی که پيروی تو گزينندو از همه شما جهنم را خواهم انباشت

با توجه به این آیات، انسان، به نوعی ماذون است از سوی خداوند تا به فعالیت خود در جهت فریب و شیطنت ادامه دهد. این مسئله زمینه را برای امتحان انسان ها نیز فراهم می کند.
از همین رو، با توجه به اینکه باغ مذکور، بهشت برین نبوده است و امکان حضور شیطان در آن ممکن بوده، ارتباط آدم و حوا با شیطان ممکن است.

موفق باشید

1. حجر 38
2. بقره 35
3. تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 62.
4. اعراف 14- 18

yalda solimani;778051 نوشت:
با سلام

روزگاری زمین بهشت خدا بود و آفتاب داغ نبود....



با سلام خدمت شما دوست گرامی

لطفا اگر می خواهید در بحث مشارکت کنید، دیدگاه خود را به صورت مشخص و روشن و همراه با ذکر منبع بیان کنید تا امکان گفتگو در مورد نظر شما نیز فراهم شود.

موفق باشید

رئوف;778369 نوشت:
با سلام خدمت شما دوست گرامی

لطفا اگر می خواهید در بحث مشارکت کنید، دیدگاه خود را به صورت مشخص و روشن و همراه با ذکر منبع بیان کنید تا امکان گفتگو در مورد نظر شما نیز فراهم شود.

موفق باشید



با سلام خدمت استاد گرامی

من از روی کتاب شیطان در بهشت گمشده و نویسنده جان میلیتون نوشتم موفق باشید

.
موضوع قفل شده است