نمی تونم به زندگی با همسرم ادامه بدم

تب‌های اولیه

171 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

دل ارام;510522 نوشت:
خوب علی اقا اما شما دقت کن که عشق دست خود ادم نیست
عشق خیلی وقتها بی اختیار سراغ ادم میاد

کسی نمی تونه خودش تصمیم بگیره یا اراده کنه عاشق بشه یانه ؟

عشق و در یک نگاه که باور داری ؟

بله قبول دارم ولی وقتی که شخص متاهلی عاشق شود باید چیکار کند آیا مسئولیتی بابت زندگی همسر و فرزندش ندارد؟
حال به نظر شما باید چیکار کند زندگی خودش را فدای خانواده کند یا خانواده را فدای زندگی خودش

خواهش میکنم این پست ها را حذف نکنید دوست دارم نظر جناب امیدوار را در این رابطه بدونم

سلام علیکم
لطفا تا انتها بخوانید
موضوع شما از چند منظر قابل تامل است :
1-ریشه یابی مشکل:

آرمیتا;510457 نوشت:
به خاطر برخی مشکلات ( که بیشتر به خاطر لجاجت خودم و دخالت خانواده ها بود ) بهم خورد

ببینید خواهر گرامی شاه کلید مشکل همینجاست!
نمیخوام سرزنشتون کنم ولی باید حقیقت را پذیرفت.
یک مثال میزنم خدمت شما :خواب قیلوله خوبه یا بد؟ همه میگن خوبه...گناه هم نداره...خوب:
یه چرت کوچیک چی؟ گاهی خیلی خوبه , آدم fresh میشه.........
حالا فکر کن که راننده یک ماشینی هستی که توی اون با خانواده در جاده دارید میرید....خدای نکرده یک لحظه چشماتون داغ میشه و فقط پلکها برای چند ثانیه میره روهم...........
دور از جان شما و خانواده محترمتون فک کنید که به جز شما همگی به رحمت خدا میرن.....
حالا بعدش از ناراحتی و عذاب وجدان و چه و چه ...میاید اینجا یا پیش هر مشاور دیگه......یکی میگه خواب حقه تو بود و هست ...یکی میگه باید میزدی کنار....یکی میگه باید شب قبل خوب میخوابیدی و..........
آخرش چی؟ باید اون درد و تحمل کنی تا آخر عمرت ولی تو این میون خیلی چیزا میتونه درد رو کمتر کنه مثلا اعتقاد دینی , مشاور خوب,بچه های اسک دین و........ولی چیزی که هستش اینه که اونجا که نباید میخوابیدی خوابیدی!همش چند ثانیه بود ولی اثرش غیر قابل تحمله....ولی باید تحمل کنی!
حالا ممکنه یه نفر هم باشه که بگه ای بابا قسمت بود دیگه حتما خواست خدا بوده , خودم که سالمم و بخواد بیخیال بشه (البته اگر بشه) و بره زود ازدواج کنه و .....(البته یه مثال زدم که دقیقا بگم کجا هستی و چه کردی و خیلیها هم حال و روزت رو درک میکنن).
به نظرم دوستان و اساتید خیلی خوب موضوع را تحلیل کردند و همه چی روشنه.
نمیدانم چقدر مذهبی هستید...ولی اگر از خدا بخواهید , حتما کمکتون میکنه (البته اگر واقعا بخواهید و دچار وسوسه های شیطانی نشید..بالاخره کسی که عشق را آفریده خودش هم میدونه اونو کجا بذاره...باز تاکید میکنم شیطان خیلی خبره و استاده..)
2-گزینه طلاق:
ببینید شما با نامزدتون به خاطر چی بهم زدید؟ به خاطر مشکلات. درسته؟
خوب حالا مشکل از طرف شما بوده یا نامزدتون , خونواده شما یا خونواده ایشون...هیچ فرقی نمیکنه...مهم اینه که شما مشکل داشتید ...پس اون عشق کجا بود؟
اون چه عشقی بود که نتونست اون مشکل رو حل منه و باعث شه شما به هم برسید و خوشبخت شید؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر مشکل تراشی از شما بود.....پس عشق کجا بود؟نبود؟ حالا پیدا شده؟...این هوس نیست؟
اگر مشکل از نامزدت بود....پس عشقش کجا بود؟ نبود؟..حالا بعد از 8 سال پیدا شده؟؟؟؟
اگر مشکل از خونواده شما بود یا خانواده اونا بود؟پس عشقتون کجا بود؟ چرا عشقتون نتونست مشکلتون رو حل کنه؟! شاید لازم بود تو دهن پدر و مادرتون میزدید یا دزدی می کردید برای پول بیشتر یا زیر آب چند نفرو میزدید..یا غیر قانونی فرار می کردید...یا اصلا بدون اجازه پدر و مادرتون ازدواج می کردید....یا اصلا آس و پاس بودید و مجبور می شدید گوشه خیابون چادر میزیدید.....درسته؟چرا اون عشقتون نتونست باعث بشه که به هم برسید؟ولی حالا با بهم زدن زندگی فرزند و همسرتون به خاطر "عشق!" میخواهید به هم برسید؟
ببینید اگر اون کارائی که به رنگ قرمز کردم میکردید خیلی کوچیک تر از طلاق بود...اکر عشقتون پاک و مقدس بود پس چرا نتونستید اون کارا را بکنید؟
3-بعد از طلاق و ازدواج با هم:
زندگی بدون مشکل خدا خلق نکرده.....چی شده که 8 سال پیش, مشکلات و لجبازیها و گذشت شما و ایشون از "عشقتون" و جدا شدن وجود داشت ولی اگر الآن طلاق بگیرید و ازدواج کنید "خوشبخت"میشید؟
-------------------------
فقط یک نکته آخر:
من خودم تجربه شکست در عشق دارم....دلیلش هم یه اشتباه (از خودم) از یه نوع دیگه بود.
تو این چند سالی هم که تو اسک دین هستم حتی به خودم اجازه ندادم که یه راهکار بگیرم برای تسکین زخم عشق ولی جست و گریخته گاهی اشاره هایی کردم اونهم به خاطر اینکه طرفم بدونه مشکلش رو درک میکنم.
الآن از زندگی و خونواده ام راضی هستم و خدا را شکر میکنم.ولی این را بدون که هر زخمی یا یادش میمونه یا زخمش.مورد من 23 سال پیش بود.........ولی همیشه برای معشوقم آرزوی خوشبختی میکنم و هرگز به خودم اجازه نمیدم که حتی خودمو بهش نشون بدم چه برسه به اینکه بخوام بهش پیشنهاد بدم که...........چون همیشه چشمای دختر و پسر نازم و همسر عزیزم را جلوی چشام میارم و از خودم خجالت میکشم که به شخص دیگری فکر کنم.....بهترین راه اینه که بهش فکر نکنی هرچند همیشه یادش در دلت میمونه.
به خاطر همین هم هیچوقت داستان خودم را برای کسی تعریف نمیکنم , چرا که خود این بدترین چیزه. و باعث تازه شدن زخم میشه.
باز دارم تاکید میکنم خوت (یا خودتون) اشتباه کردید و مثل مرد باید تحمل کنید..همونطور که اون سرنشینهای ماشین هیچوقت زنده نمیشن که دردتون تموم بشه, درد عشق هم هیچوقت تموم نمیشه چون همیشه پای یک اشتباه درمیانه و شخص خاطی باید تاوان اشتباهشو بده!
--------------------------
الهم جعل عواقب امورنا خیرا
موفق باشید.

نفرنفر;510517 نوشت:

من تو این سایت خیلی منتقد دارم و خیلی ها هم نظرات منو فضایی یا غیر قابل قبول میدونن ... اعتقاد من این هستش که مذهبیون نمیتونن تصمیم عقلانی بگیرن .. پس بنابراین .... نترس ... عقلانی فکر کردن سیستم بسیار پیچیده ای داره ... آدمهایی که عقلانی فکر میکنن روز به روز پیشترفت میکنن ... اگر کسی رو دیدی که روز ه روز عالم تر ... دانشمند تر ... پولدار تر ... موفق تر بود ... مهربانتر میشد ... اون عاقل هست ... بقیه دارن ادای عاقل بودن رو در میارن ...

سلام.

به فرموده آرمیتا خانم از انحراف در بحث خودداری می کنم و جواب حرفهای ایشونو نمیدم، ولی فقط به این خاطر که ایشون دارن برای مخاطبین، ایجاد شبهه می کنن، باید عرض کنم که سرکار خانم "نفرنفر" در حالی دارن این حرفها رو میزنن که بارها در انجمنهای مختلف بهشون پاسخهای عقلانی داده ایم و ایشون جوابی هم نداشته اند که بدهند. می توانید بحثهای این دوستمونو پیگیری کنید و ببینید ایشون غیرعقلانی و غیرمنطقی بحث می کنن یا ما. گویا از دید ایشون، عقل و منطقه چیزیه که فقط منتهی به نگرش و باور ایشون میشه.

میتونستم به جمله به جمله ی ایشون جواب بدم، ولی اینکارو نمیکنم، تا بحث منحرف نشه. دوستان هم سعی کنن موضوع رو منحرف نکنن. در انتظار حذف و ویرایش پستهای نامرتبط هستیم.

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت خدمت همه خواهران و برادران گرامی

از حضور همه عزیزان ممنون و متشکرم، در عین حالی که بزرگواران به مطالب ارزشمندی اشاره فرمودند اما حساسیت بحث باعث میشه که متاسفانه موضوع از چارچوب خارج بشه و دغدغه پرسشگر محترم سرکار آرمیتا تو حاشیه بمونه..
بنده ضمن تشکر از سرکار همره، با اجازه ایشون به دلیل درخواست برخی از عزیزان موضوع رو مجددا باز می کنم اما از برخی عزیزان تمنا دارم از مطرح کردن مباحث دو نفره و هر مبحثی که در راستای دغدغه پرسشگر محترم نیست خودداری کنند تا بابت حذف پستهای عزیزان شرمنده نباشیم.

با تشکر

سلام علیکم

آرمیتا;507427 نوشت:
سلام

هشت سال پیش قرار بود با پسری ازدواج کنم که عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم و با وجود مخالفت شدید خانواده ها و تمامی مشکلاتی که سر راهمون قرار دادند با هم نامزد شدیم اما بدلیل مسائلی نامزدی ما بهم خورد مدتی بعد با پیشنهاد و اصرار خانواده با شخص دیگری ازدواج کردم علاقه من به نامزد سابقم بعد از ازدواج هم از بین نرفت با وجود خوبی های شوهرم و کمکهای فراوانی که بهم کرد موفق شدم هم درسم را ادامه بدم و هم در اداره ای که دوستش معرفیم کرده بود استخدام بشم اما هرگز علاقه ای نسبت به همسرم در من بوجود نیامد و فقط خود را مدیون ایشان میدانستم طوری که فقط احساس احترام و سپاس گذاری بهشون داشتم تا اینکه پنج ماه پیش نامزد سابقم رو دیدم گفت تو تمام این مدت نتونسته فراموشم کنه و با کس دیگه ای ازدواج کنه و اینکه تا آخر عمر منتظرم میمونه علاقه منم به اون کوچکترین تغییری نکرده مخصوصا الان - اصلا لحظه ای رو نمیتونم بهش فکر نکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم و نمیتونم به زندگی با این شخص ادامه بدم حتی اگه به کسی که دوستش دارم نرسم نمیتونم با همسرم زندگی کنم ولی چطور با وجدانم کنار بیام که باعث شم زندگی همسرو فرزند چهار سالم از بین بره.

اگر تصمیمتان را گرفته‌اید و انتظار دارید ما بین شما و وجدانتان صلح برقرار کنیم اشتباه آمده‌اید اما اگر ترس از انجام اشتباه دارید و دوست دارید قبل از طلاق مطمئن باشید که راه درست همان جدایی و بعد ازدواج با آن آقای دیگر است در این صورت نظر کارشناس محترم را دوباره مرور فرمایید.

در حدیث مبارکه داریم که مسائل این دنیا همگی بزرگتر از آنچه که هستند به نظر می‌آیند، تا به آنها نرسیدید آنها را بزرگ می‌شمارید ولی وقتی به آنها برسید خواهید فهمید که به آن بزرگی که فکر می‌کردید هم نبوده است، اما مسائل آخرت همگی کوچکتر از آنچه که هستند به نظر می‌رسند، آنها را سبک می‌شمرید ولی وقتی به آنها برسید خواهید دید خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی هستند که گمان می‌کردید، از مرگ گرفته تا عذاب تا پاداش ...
شما مثالتان مثل کسی است که تشنه بوده و یک لیوان آب هم شاید برایش بس بوده، بعد یک سری موانع او را از همان یک لیوان آب هم دور کردند و با این کار و حرص عطش او به آب بیشتر شده، بعد تا لب چشمه رسیده و درست وقتی بعد از گذر از موانع بسیار به چشمه رسیده ناگهان آب چشمه در جلوی چشمش در زمین فرو رفته و به استیصال رسیده است، این درد عطش آنقدر برایش بزرگ شده که خودش فکر می‌کند دریا دریا هم که آب به او بدهند کم است و بیشتر می‌خواهد، ولی اگر همان یک لیوان آب یا چشمه را دوباره به او بدهند و چند قلپ از آن بنوشد خواهد دید که دیگر تشنه نیست و بعد از مدتی به یاد می‌آورد که زندگی جنبه‌های دیگری بجز آب و رفع تشنگی هم داشته است.

همچنین شما را تذکر بدهم که خداوند عموماً خانم‌ها را ساده‌تر از مردان آفریده است و هر حرفی را اگر زبان مدعی عشقشان خارج شود سریع می‌پذیرند چون که دوست دارند که بپذیرند. آن آقا بگویند تا آخر عمر برای شما صبر می‌کنند و جز شما به کس دیگری فکر نمی‌کنند؟ یاد آن سریال مهران مدیری می‌افتم که در وسط عزاداری و گریه‌ی آقایان یکهو یکی به دیگری گفت بیا برویم فوتبال! اعتراض شد که پس چی شد شما که داشتید خودتان را در غم فلانی می‌کشتید؟ جواب دادند که خوب هر چیزی وقت خودش را دارد دیگر الأن هم یک کم می‌خواهیم فوتبال بازی کنیم. این حقیقته که چه خانم‌ها و چه اقایان عموماً درک درستی از احساسات خود و امکانات و توانایی‌های خود ندارند و بدون اینکه بفهمند حرف‌های بزرگ‌تر از خودشان می‌زنند، مثل شاعری که می‌نشیند یک گوشه و درباره‌ی خودش می‌گوید صبر ایوب دارم و حسن یوسف، نه درکی از صبر ایوب دارد و نه درکی از حس یوسف، به این می‌گویند صنعت اغراق و گاهی ما این اغراق‌ها را درباره‌ی خودمان بدجوری باور می‌کنیم. آن آقا بهتر بود خودشان را وقتی دانستند که شما ازدواج کرده‌اید از زندگی‌اتان بکشند بیرون و گفتن این حرفهایشان به شما مصداق بارز ایجاد مزاحمت برای دیگران است، اگر برای شما نیست برای خانواده‌اتان هست.

سلام علیکم

همچنین درباره‌ی دوستانی هم که توصیه کردند که طلاق بگیرید و برای دل خودتان زندگی کنید و بچه‌ی بی‌مادر بهتر و قوی‌تر بزرگ می‌شود چند نکته بگویم:

۱. وقتی توصیه شده این همه به ایتام رسیدگی کنید وقتی بچه‌ای که روی پای خودش بزرگ شود آن همه اقتدار و توانایی به دست می‌آورد این تناقض نیست؟ نه نیست! خیلی‌ از بچه‌های یتیم یا بچه‌های طلاق بسیار راحت‌تر از بچه‌های دیگر به سمت فساد و خلاف کشیده می‌شوند، داشتن عقده‌های محبتی و ... روی زندگی آنها اثرات منفی زیادی خواهد داشت، ولی بچه‌ای که آنقدر عاقل باشد یا آنقدر قوی باشد یا هر چیز دیگر که از این مصیبت‌ها سالم بیرون بیاید بله ممکن است از بچه‌های دیگری که با محبت پدر و مادر بزرگ شده‌اند قوی‌تر باشند، ولی شما می‌دانید که بچه‌ی شما یکی از آن درصد کمی از بچه‌ها است که عقده‌ای یا فاسد و خلافکار نخواهد شد و یا اگر بفهمد برای شهوات خودتان او و پدرش را که به اعتراف خودتان اینقدر به شما توجه داشته است رها کرده‌اید و خوشی خودتان را به غم ایشان ترجیح داده‌اید شما را ببخشد؟

۲. خداوند زندگی این دنیا را در سختی قرار داده است. اگر گمان می‌کنید ازدواج با آن آقا برایتان آرامش تا لحظه‌ی مرگ را فراهم خواهد کرد بدانید که سخت در اشتباه هستید. شما بدون شک مشکلات خودتان را خواهید داشت، اگر شرایط عوض شود فقط ممکن است نوع مشکلاتتان عوض شود. با خودتان بیاندیشید ببینید که سختی زندگی با کسی که دوستتان دارد و به شما می‌رسد بیشتر است یا اینکه مثلاً با آن آقا ازدواج کنید و مثلاً ایشان یا خودتان در تصادفی مثلاً عضوی از بدنتان را از دست بدهید یا دچار بیماری خاصی شوید که سختی‌ زندگی‌اتان باز شدن هر روزه‌ی پایتان به بیمارستان باشد یا اینکه کودکی نصیبتان شود که از زنده بودنتان پشیمان شوید یا اینکه برای این خانواده‌اتان که رهایشان می‌کنید اتفاقی بیفتد که تا آخر عمر عذاب همین وجودانی که می‌خواهید آسوده‌اش کنید رهایتان نکند.

با این حال خود دانید، مسؤول هر تصمیمی که بگیرید مستقیماً با خود شماست.
یا علی

آرمیتا;507427 نوشت:
سلام

هشت سال پیش قرار بود با پسری ازدواج کنم که عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم و با وجود مخالفت شدید خانواده ها و تمامی مشکلاتی که سر راهمون قرار دادند با هم نامزد شدیم اما بدلیل مسائلی نامزدی ما بهم خورد مدتی بعد با پیشنهاد و اصرار خانواده با شخص دیگری ازدواج کردم علاقه من به نامزد سابقم بعد از ازدواج هم از بین نرفت با وجود خوبی های شوهرم و کمکهای فراوانی که بهم کرد موفق شدم هم درسم را ادامه بدم و هم در اداره ای که دوستش معرفیم کرده بود استخدام بشم اما هرگز علاقه ای نسبت به همسرم در من بوجود نیامد و فقط خود را مدیون ایشان میدانستم طوری که فقط احساس احترام و سپاس گذاری بهشون داشتم تا اینکه پنج ماه پیش نامزد سابقم رو دیدم گفت تو تمام این مدت نتونسته فراموشم کنه و با کس دیگه ای ازدواج کنه و اینکه تا آخر عمر منتظرم میمونه علاقه منم به اون کوچکترین تغییری نکرده مخصوصا الان - اصلا لحظه ای رو نمیتونم بهش فکر نکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم و نمیتونم به زندگی با این شخص ادامه بدم حتی اگه به کسی که دوستش دارم نرسم نمیتونم با همسرم زندگی کنم ولی چطور با وجدانم کنار بیام که باعث شم زندگی همسرو فرزند چهار سالم از بین بره.

سلام بر شما :Gol:

نمیدونم آخر و عاقبت این تاپیک با این اوضاع... چی میشه!

ولی قبل از هرچیز دوست دارم اینو بپرسم:

فرمودید به همسرتون علاقه ای ندارید (با تمام ویژگیهای مثبت ایشون) ؛

سوال: به فرزندتون چی؟ به عنوان مادر ، علاقه ای بهش دارید؟


(+ قابل توجه دوستان: این سوال بنده از آرمیتا خانوم هست و طبیعتاً انتظار پاسخ هم فقط از خودشون دارم!)

آرمیتا;510457 نوشت:
با سلام و تشکر از همه دوستان علی الخصوص کارشناس محترم جناب امیدوار
از پیشنهاداتتون بی نهایت سپاس گذارم
مجددا تقاضا دارم تاپیک رو منحرف نکنید تا بتوانم سوالاتم رو از کارشناس بپرسم
فقط در پست هایی که خواندم یه سری نکات به ذهنم آمد که جا دارد بیان کنم
نامزدی اول من دوستی خیابانی نبوده که گفتند هوسه، کل خانواده از ماجرا خبر داشتند و حتی یه مدت نامزد بودیم اما گفتم به خاطر برخی مشکلات ( که بیشتر به خاطر لجاجت خودم و دخالت خانواده ها بود ) بهم خورد و نامزدم در این ماجرا نقشی نداشت حتی اصرارش برای ازدواج باعث ایجاد تنش بین خود و خانواده اش شد
و نیز در طی این هشت سال هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که با طرف رو به رو بشم درسته با عشق ازدواج نکردم ولی پایبند زندگیم بودم اما هیچ وقت خاطره اون شخص از ذهنم پاک نشد و اینکه چند وقت پیش اونو دیدم دلیل بر این نمی شود که دوباره در یک نگاه عشق اون شخص زنده شد من در طی این هشت سال همیشه دوستش داشتم و افسوس می خوردم به خاطر اشتباهی که کردم اما اینکه متوجه شدم اونم هنوز به فکر منه نمیتونم دیگه مثل سابق بی تفاوت باشم
خواهش میکنم بحث رو منحرف نکنید و به مسانل زنان و غرب نکشانید

آرمیتا خانم شما وقتی حرف میزنیداینطور نشون میده که فقط احساس خودتون براتون مهمه . این خودخواهیه . شما وقتی بله رو گفتید باری ازمسئولیت روی
دوش شما قرارگرفت و وقتی بچه دارشدید این مسئولیت صدچندان شد . یعنی دیگه زندگی فقط مال شما نیست دونفر دیگه هم در آن نقش دارند . ما حساب
رو بر این میذاریم که شما هنوز عاشق نامزدتون هستید. خب این عشق الآن برای شما حرامه ؛ ایکاش بخاطر همون عشق ازدواج نمیکردید و صبرمی کردید
تا مجبور نشید روزی زندگی دونفر دیگه که در این جریان واقعا" بی گناه هستند رو به نابودی بکشونید . آرمیتای عزیز ! فقط یکبار پیش خودتون سئوال کنید که
اون نامزدتون در این هشت سال کجا بوده ؟ اگر واقعا" عاشق بوده باید شما رو با چنگ و دندان برای خودش نگه میداشت . باید در طول آماده شدن شمابرای
ازدواج به سراغتون میومدوازتون می خواست که صبرکنید . چرا اینکارها رو نکرد و بعد از هشت سال با داشتن یک بچه اومده که چی بشه ؟ یک سئوال ازشما
می پرسم تا چه اندازه به بچه ات عشق میورزی ؟ عشق به نامزدتون و عشق به بچه تون رو در کفه ترازو بگذارید ببینید کدام سنگین ترند . نگید هرکدام جای
خودشو داره ؛ شما قراره ازیکی از اونها چشم پوشی کنید حالا بگید کدوم رو ترجیح میدید ؟؟؟؟؟

.ali;510525 نوشت:
بله قبول دارم ولی وقتی که شخص متاهلی عاشق شود باید چیکار کند آیا مسئولیتی بابت زندگی همسر و فرزندش ندارد؟
حال به نظر شما باید چیکار کند زندگی خودش را فدای خانواده کند یا خانواده را فدای زندگی خودش

سلام

به نظر حقیر چون عشق یک حالت گذرا و موقتی است وقتی کسی عاشق می شود چه مرد و چه زن
نباید بخاطر یک حس گذرا که قابل درمان هم می باشد زندگی خانوادگیش را خراب کند

حالا چه زن با طلاق و چه مرد با ازدواج

موفق باشید

دل ارام;510710 نوشت:
به نظر حقیر چون عشق یک حالت گذرا و موقتی است

سلام عیکم

واقعا عشق به معنای واقعیش یک حالت گذرا و موقتی است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
یا اینکه منظور شما از عشق چیز دیگه ایه

سلام دوستان گرامی
با اجازه اساتید و کارشناسان محترم فقط یه نکته در مورد تلاقی نظرات "موافق طلاق" و "مخالف طلاق"عرض کنم:
ببینید دوستان ,تقریباً 90% نظرات میگن :طلاق نگیر و به زندگیت ادامه بده و برای حرفاشون با دلایل خودشون استدلال میکنن.
10% هم میگن :برو دنبال دلت و به عشقت برس و این عزیزان هم دلایل خودشون را میدن.
حالا چرا باید اون 90% جبهه بگیرن و ناراحت بشن و سعی در محکوم کردن و کوبیدن مخالف (یعنی اون 10%) بکنن؟؟؟؟از چی میترسید؟ از ایجاد شبهه؟ از اینکه فلانی طلاق بگیره؟؟؟!!
خوب اگه حرف اون 10% بر حرف 90% غالب میشه...خوب شاید خیلی سخنان اون 10% منطقیه و اگر هم نیست که دیگه دلیلی نداره با هم جدال کنیم.
این شنونده هستش که باید تصمیم آزاد بگیره.
وظیفه هر انسانی اینه که خودش آزادانه و با چشم باز تصمیم بگیره.... ما که نباید کاسه داغتر از آش باشیم و سلامتی و ارزش هر تالار گفتگو و فرومی به آرامش و تبادل نظر آزادانه منطقی حول و حوش موضوع تاپیکه.
این یک مسئله که به نظرم باید این فرهنگ در مورد تمام تاپیکها رعایت بشه.
---------------------------------------------------
مسئله دوم اینه که اینجا مخاطب فقط استارتر (خانم آرمیتا) نیست و دلیل حساسیت تاپیک که جناب امیدوار هم به اون اشاره کردن اینه که امروز در کشور ما این موضوع (زنده شدن عشقهای قدیمی, خسته شدن از وضع فعلی و دنبال کیسهای جدید,خیانت,دوستیهای مجازی و....) به شدت داره مثل یک غده سرطانی رشد میکنه و مرد و زن هم نداره .....چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است....و ما دور هم جمع شدیم که یه کار فرهنگی و یا فرهنگ سازی بکنیمو یک هزینه 33 ساله پای این بیماری یا معزل دادیم و دیدیم که با داد و بیداد و قیل و قال موضوع درست نمیشه.
البته حقیر یک تاپیک با عنوان دلایل تشکیل این معزل زدم (دیروز) که انشاالله اگر تایید شد و اومد روی اسکرول میتونیم باز اونجا به دلایل و آسیب شناسی این ارمغان "علم وتکنولوژی منهای تزکیه و تقوی" بپردازیم.
---------------------------------------------
در پایان هم فکر می کنم دیگه نوبت استارتر محترمه که با توجه به این حجم از پیامها حالا نظراتشون رو بفرمایند ...باشد که با هم بتونیم در حل مشکلی از مشکلات خلق خدا کاری کوچک کرده باشیم.
از حسن توجه شما سپاسگزارم.:Gol:

با سلام و تشکر از جناب امیدوار بابت لطفی که نمودند و تاپیک را باز گذاشتند
دوست دارم قبل از بسته شدن تاپیک حداقل جواب این سوالات رو بگیرم
اول از هر چیز از برخی از دوستان که با تندی مرا خطاب قرار دادند دلگیرم، بنده فردی مذهبی هستم وگرنه به این سایت مراجعه نمیکردم منم هرگز چنین تصوری نمیکردم که دچار چنین مشکلی بشم شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟
همانطور که یکی از کاربران گفتند حتی زن و مرد متاهل هم ممکنه در زمانی عاشق شوند چطور انتظار دارید من این همه مدت نتونستم فراموش کنم یه روزه از یاد ببرم؟
دوستان گفتند خوبی های همسرت رو یادآوری کن این کاریه که تو این مدت انجام دادم همیشه خواستم با یادآوری خوبی هاش کاری کنم که فکرم سمت چیز دیگری نرود ولی باز افکار دیگری سراغم اومد مثل اینکه از کجا معلوم با رسیدن به کسی که دوست داشتم موفق تر از این نبودم؟
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟
دوستان خواهش میکنم پیرامون این سوالات بحث کنید تا بحث به حاشیه کشیده نشود

آرمیتا جان شاید مثالم برات ملموس نباشه ... فقط خواستم در موردش برت صحبت کنم :

یه زمانهایی بوده تو کشور خودمون دستگاه فتوکپی حروم بوده --- باید همه مطالب رو با دست مینوشتن --- حالا به دلایلی
یه زمانایی بوده تو کشور خودمون ویدیو حروم بوده ---- حالا به دلایلی
یه زمانایی بوده جلویه ماشین ها رو میگرفتن تا کسی تو ماشینش نوار کاست نداشته باشه --- حالا به دلایلی
یه زمانایی بوده که تو کشورمون دختر و پسر نمیتونستن برن تو پارک یا سینما بشینن و با هم حرف بزنن --- حالا به دلایلی
و ...

من خودم در زمانی زندگی میکردم که راحت نمیتونستی با اون کسی که دوسش داری حرف بزنی ... نمیگم نمیشد خیلی سخت بود --- الان وقتی تو پارک ها و سینما ها و این ور و اونور دختر ها و پسرها رو میبینم که چقدر راحت با هم صحبت میکنن وقتی چت هاشون رو میبینم ... وقتی ابزارهاشون رو میبنم و میبینم چقدر راحت میتونن با اون کسی باشن که دوسش دارن واقعا ناراحت میشم که چرا من چنین شرایطی رو نداشتم ... اینکه چقدر راحت در مورد آیندشون تصمیم میگیرم و مسائل مسخره ای مانع رسیدن عشق ها به هم نمیشه ... هم از یه طرف برای خودشون خوشحالم و هم از یک طرف برای خودم ناراحت ...چند وقت پیش یه پسر روحانی اومده بود در درون اسیت و میگفت من تو چت با دختری آشنا شدم و میخوام باهاش ازدواج کنم ... و دنباله واسطه بود ...

این شرایط هم میگذره ... کار شما حروم هم نیست ... الان تو دنیا خیلی ها دارن اینجوری تصمیم میگیرن ... و اینجوری زندگی میکنن ... واقعا سعی میکنن با اون کسی باشن که با تمام وجودش دوسشون دارن ... حتی اگر 1 سال باشه ... شاید به چشم بقیه دوستان قبیه بیاد ... ولی از چشم من این مساله قبیه نیست ... عشق عشقه ... بقیش حرف و سخن ...

حساب این رو بکن که فردا یا پس فردا ... دختر یا پسرت خیلی راحت برای عشقش شما رو ترک میکنه و میزاره میره و شما میمونی و حوضت ... و اون وقت آهی از ته دل میکشی و با خودت میگی ...

باز هم میگم ... من دارم شرایط خودم رو توصیف میکنم ... من طرف شما رو دقیقا نمیشناسم ... شاید طرف من و شما با هم فرق های اساسی داشته باشند ...

آرمیتا;510797 نوشت:
با سلام و تشکر از جناب امیدوار بابت لطفی که نمودند و تاپیک را باز گذاشتند
دوست دارم قبل از بسته شدن تاپیک حداقل جواب این سوالات رو بگیرم
اول از هر چیز از برخی از دوستان که با تندی مرا خطاب قرار دادند دلگیرم، بنده فردی مذهبی هستم وگرنه به این سایت مراجعه نمیکردم منم هرگز چنین تصوری نمیکردم که دچار چنین مشکلی بشم شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟
همانطور که یکی از کاربران گفتند حتی زن و مرد متاهل هم ممکنه در زمانی عاشق شوند چطور انتظار دارید من این همه مدت نتونستم فراموش کنم یه روزه از یاد ببرم؟
دوستان گفتند خوبی های همسرت رو یادآوری کن این کاریه که تو این مدت انجام دادم همیشه خواستم با یادآوری خوبی هاش کاری کنم که فکرم سمت چیز دیگری نرود ولی باز افکار دیگری سراغم اومد مثل اینکه از کجا معلوم با رسیدن به کسی که دوست داشتم موفق تر از این نبودم؟
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟
دوستان خواهش میکنم پیرامون این سوالات بحث کنید تا بحث به حاشیه کشیده نشود

با سلام. آرمیتای عزیز. خدا هر کسی رو به طریقی مورد آزمایش قرار میده. حلال و حرام خدا هم تابع عرف مردم نیست که مثلا دیروز دوستی با نامحرم توی عرف بد بود و امروز توی عرف خوبه، خدا هم بیاد بگه ایراد نداره و حلاله(مثال بود، به خودتون نگیرید) حالا آزمایش شما هم شده این. شوهر شما هم به طریقی دیگه بدون شک، آزمایش میشه. من و سایر دوستان هم آزمایش میشیم. ممکن نیست قلب شما به سوی دیگری میل داشته باشه و با شوهرتون سرد نشده باشید، اینکه شوهرتون کنارتون مونده، نشانگر اینه که اون هم به خاطر خونواده از خودش گذشت کرده. ولی اینجا اصلا شوهر موضوعیت نداره. عرض کردم که شما در اینجا جدای از تمام این مسائل با مسئله ای بین خود و خدا روبرو هستید. شما اگر در کنار همسر بمانید و همیشه از اون شخص دور باشید، باز هم اندیشیدن به اون هم به ضرر دنیای شماست و هم به ضرر آخرت شما. در دنیا باعث میشه قلبتون هیچوقت جایی برای شوهرتون نداشته باشه چون قلب زن، جایی برای دو نفر نداره و این شرایط در آینده میتونه زندگی مشترک شما و آینده کودکتونو تباه کنه،و البته حس دائمی گناه به هر حال با شما خواهد بود. اما مشکل بزرگتر رو در زمینه آخرت داره، که اندیشیدن به نامحرم، عملی ناثواب است و حالا که محصنه و متأهل هستید، گناه بزرگتری است. یادتان باشد باید بابت لحظه به لحظه زندگی و تفکر و عمل و سخنمان جواب پس بدهیم. به قول قرآن هیچ کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه در نامه اعمال درج می شود و به اندازه مثقالی بدی، در قیامت تاوان دارد. این را اول به خودم و بعد به شما می گویم که آخرت از دنیا بهتر است.

اما دوستان بحث کودکتان را مطرح می کنند که هیچ جوابی نمی دهید. بلاخره شما به کودکان هم عشق نمی ورزید؟ آیا از هم گسستن زندگی مشترک و تبدیل کودکان به کودک طلاق، و آثار سوء آن بر کودک که تا آخر عمر همراه اوست، و حتی در زمان ازدواج، به او به عنوان کودک طلاق خواهند نگریست و بسیاری موارد خوب ازدواج را از دست خواهد داد، برای شما اهمیتی ندارد؟

البته اگر برخورد برخی تند بوده، باید ببخشید.

با تشکر

سلام
این سوال اول شماست؟!

آرمیتا;510797 نوشت:
شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟

خواهر من واقعاً این سوال و جواب اون میتونه زندگی شما رو تغییر بده؟؟؟
صحبت از یک فرهنگه,صحبت از اعتقادات یک انسانه,صحبت از قول و قراریه که دو نفر با هم گذاشتنو پای حرفشونو امضا کردن (عقد = پیمان),صحبت از تعهدیه که یک مادر و پدر در قبال فرزندشون دارن!
بعد شما برای این تعهدات می فرمائید که اگر شما جای من بودید چکار می کردید؟!
تاپیکهای طلاق زیاد داریم که مثلا همسرم فلانه و بهمانه!
ولی موارد از این دست فرق داره!
به زبون خودمون میگم آقا اگه من مرد باشم و یه روز ببینیم همه نامردنن,منم باید بزنم زیر همه چی؟!
پس مرامم چی میشه؟حرفم چی میشه؟
--------------------------
ببین آبجی تو دو سه تا پیامی که دادم (به بقیه کاری ندارم) همش سعیم این بود که چراغ پیش پاتو روشن کنم و تصمیم به عهده خودته...این اشتباهه که به کسی بگیم فلان کار و بکن و فلان کارو نکن...چون همه انسانها خودشون باید تصمیم بگیرن....و وظیفه ما فقط انتقال اطلاعات و تجربیاتمونه.
اصلا" امام صادق (ع) می فرماید:هرکسی بنده ای را به خاطر گناهش(منظورم این نیست که کار شما گناهه)منع کند,نمیرد مگر اینکه خودش به آن گناه آلوده گردد.
اینجا کسی جرات نداره به شما بگه اگر این کار و بکنی خوشبخت یا بدبخت میشی...چرا که اگر داشت اول مشکلات خوشو حل می کرد.....
در مورد سوال دومتون هم :

آرمیتا;510797 نوشت:
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟

واقعاً نمی دونم چی بگم, هنگ کردم!
ولی این هم سوالش اشکال داره تا چه برسه به جوابش!
----------------------------
در مورد نقش دین و مذهب هم در این مورد باید بگم که بی تاثیر نیست ولی این موضوع رو از منظر اعتماد و قول و قرار و پیمان و تعهد و اینکه آدم باید پای اشتباهات خودش مثل شیر وایسته و...هم هست (تو پیامهای قبلی توضیح داده ام)
---------------------------
دوستان لطف فرموده اند شعر و ترانه گذاشته بودن,ما هم یه قطعه معروف از کسی که مظهر و الگوی همه عاشقای قدیمی بود و ترانه هاش خیلیها رو آواره کوی و بیابون کرده بود براتون میذارم:
**********************
سال سقوط سال فرار، سال گریز و انتظار
پاییز تلخ و بی‌بهار، سال سیاه دوهزار

سالی که خون تو رگ‌ها نیست، قلب فلزی تو سینه‌ست
وقتی که تصویر زمان، شکستگی آینه‌ست
قبیله یعنی یه نفر، همخونی معنا نداره
همبستگی خوابیه که تعبیر فردا نداره

تو اون روزایی که میاد، کسی به فکر کسی نیست
هرکی به فکر خودشه، به فکر فریادرسی نیست
همه به هم بی‌اعتنا، حتی به مرگ همدیگه
کسی اگه کمک بخواد کی می‌دونه اون چی میگه
توی کتابای لغت، سفیده برگا همیشه
نه دشمنی، نه دوستی، هیچی نوشته نمیشه

این ناگزیره واسه ما، سیر صعودی تا سقوط
همیشه قصه‌ی صدا، تمومه با حرف سکوت
وقتی که آیینه‌ی عشق سیاه بشه زیر غبار
وقت طلوع فاجعه‌ست، می‌رسه سال دوهزار

موفق باشید.

آرمیتا;510797 نوشت:
با سلام و تشکر از جناب امیدوار بابت لطفی که نمودند و تاپیک را باز گذاشتند
دوست دارم قبل از بسته شدن تاپیک حداقل جواب این سوالات رو بگیرم
اول از هر چیز از برخی از دوستان که با تندی مرا خطاب قرار دادند دلگیرم، بنده فردی مذهبی هستم وگرنه به این سایت مراجعه نمیکردم منم هرگز چنین تصوری نمیکردم که دچار چنین مشکلی بشم شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟
همانطور که یکی از کاربران گفتند حتی زن و مرد متاهل هم ممکنه در زمانی عاشق شوند چطور انتظار دارید من این همه مدت نتونستم فراموش کنم یه روزه از یاد ببرم؟
دوستان گفتند خوبی های همسرت رو یادآوری کن این کاریه که تو این مدت انجام دادم همیشه خواستم با یادآوری خوبی هاش کاری کنم که فکرم سمت چیز دیگری نرود ولی باز افکار دیگری سراغم اومد مثل اینکه از کجا معلوم با رسیدن به کسی که دوست داشتم موفق تر از این نبودم؟
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟
دوستان خواهش میکنم پیرامون این سوالات بحث کنید تا بحث به حاشیه کشیده نشود

عزیزم ..
باور کن حس شما قابل درکه ..
برای خیلی از ماها ..
هم دوستان مخالف جدایی و هم دوستان موفق ..
یه عده از ماها شرایط مشابه شما رو یا داشتیم و گذرونیدم و یا هنوز داریم ..
اما در خودمون حلش کردیم ..
ممکنه بعضی هنوز مجرد باشن و بتونن برگردن به حالت سابق و یا از اهدافشون رسیدن به این مقصود باشه ..
اما ماهایی که متاهلیم شرایط فرق میکنه ..
اینم که فرمودید اگه همسرتون بود چه میکرد ...
مطمئن باشید ایشون هم در همین چند راهی گیر میکرد ..
چون شما هردو یه خصلت مشترک دارید .. "حس احترام متقابل و درک شرایط فرد مقابل و وجدان بیدار .."
یادتون باشه مردتون رو با بقیه مردها مقایسه نکنید .. اونو همونطور که هست با همین روحیات در نظر بگیرید ..

پس باز نمیشه در حقش بی انصافی کرد و گفت چون دستش بازه میتونه هرکاری بکنه ..
این فکر باعث میشه ته دلت بخوای لجاجت ناخودآگاه داشته باشی و ثابت کنی شما هم اگه بخوای میتونی راه خودتو بری ولی نمیری !!

این از این ..
و اما راه شما ..
گلم ..
اینکه انتخاب کنی و بری و با بمونی دست خودته ..
فقط توصیه خواهرانه من به شما اینه که قبلش باید یه سری مسائل رو با خودت حل کنی ..

اینکه خداوند زن رو ظریف و لطیف آفریده ..
با نیروی عشق چند برابر بیشتر نسبت به مردها .. و احساسات غالب ..
همین نیروی عشق و احساسات باعث شده که طرف فرد قبلی کشیده بشی ..
و همین نیرو از جهت دیگه باعث بازدارندگیت شده !! (عشق به فرزند و .. حس عذاب وجدان و .. )

و مطمئن باش همین نیرو هم بعدها باعث ایجاد آرامش و یا ناآرامی دیگری خواهد شد ..
اگه بری ..
به عشقت رسیدی ..
اما ..
همین نیرو درونت رو به تلاطم وامیداره ..
عذاب وجدان .. نگرانی بابت آینده فرزند و .. و ... اونقدر زیاد میشه که آرامشت رو ازت میگیره .. حسی که الان هم شروع شده .. و واسه همینه که سردرگمی .. !

و اگه بمونی ..
یه حس نرسیدن و پشیمونی و افسوس میاد سراغت ..
اما ..
تلاطم به اون شدت رو نداری ..
چون شاید در جایگاهی که میخواستی نیستی .. اما همین جایگاه هم زیاد ناهماهنگ نیست .. !
فقط یه حس بازدارندگی داری ..

عزیزکم ..
اگه میخوای تصمیم درست بگیری ..
سعی کن بحرانها رو مدیریت کنی ..
اگه از خودت مطمئنی و میدونی که میتونی خوشبختی واقعی خودتو و فرزندتو ضمانت کنی .. برو ..
ولی اگه نمیتونی این قضیه رو مدیریت کنی که الان هم همینه .. بیشتر مکث کن .. بیشتر بسنج ..
گلم تا به نتیجه قطعی و یا نزدیک به قطعی نرسیدی ، هیچ تصمیمی نگیر ..
اینجا مشاوره حضوری هم خیلی کمکت میکنه برای تصمیم بهتر ..

عزیزکم بدون که در شرایط فعلی احساساتت غالب بر منطقت شده و فقط داره برای رفتن تحریک و قلقکت میده .. اما منطقت با همون نیروی کم داره ممانعت میکنه ..
این جدال نعمت الهیه که خداوند در وجود انسانها قرار داده تا بتونن به نحو صحیح مدیریتش کنن ..
پس صبر کن ..
همه چیز رو ببین ..
اون پست قبلی حقیر رو هم بخون ..
مرحله اول شما اطمینان از عشق واقعی اون فرد هستش ..
که خیلی خیلی مهمه ..
یادت باشه خواهان بودن و خواستن یه مرد با یک زن متفاوته ..
همینطور که عشق اگه عشق واقعی باشه نمودش هم واقعی خواهد بود ..
فرمولها هم مشخصه ..

فقط به حساب و اطمینان عشق خودت پیش نرو ..

آرميتا خانوم مشكل شما اصلاً مشكل نيست!
و اين عقايد مذهبي و البته عرف هست كه براي خودتون حصار ساختيد
وگرنه الآن خيلي ها براحتي جدا ميشن و ميرن سراغ زندگي بهتر
در همين تهران هم شاهد اينجور مسائل بودم كه خانومي از آقايي جدا شدن به خاطر همچين مسأله اي (البته بچه نداشتن)
و يكي هم از فاميل هامون با بچه 8 ساله جدا شدن و زندگي جديدي ساختند و بچه رو هم به پدر بچه سپردن
و اين مسائل عادي هست

بسم الله الرحمن الرحیم

آرمیتا;510797 نوشت:
با سلام و تشکر از جناب امیدوار بابت لطفی که نمودند و تاپیک را باز گذاشتند
دوست دارم قبل از بسته شدن تاپیک حداقل جواب این سوالات رو بگیرم
اول از هر چیز از برخی از دوستان که با تندی مرا خطاب قرار دادند دلگیرم، بنده فردی مذهبی هستم وگرنه به این سایت مراجعه نمیکردم منم هرگز چنین تصوری نمیکردم که دچار چنین مشکلی بشم شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟
همانطور که یکی از کاربران گفتند حتی زن و مرد متاهل هم ممکنه در زمانی عاشق شوند چطور انتظار دارید من این همه مدت نتونستم فراموش کنم یه روزه از یاد ببرم؟
دوستان گفتند خوبی های همسرت رو یادآوری کن این کاریه که تو این مدت انجام دادم همیشه خواستم با یادآوری خوبی هاش کاری کنم که فکرم سمت چیز دیگری نرود ولی باز افکار دیگری سراغم اومد مثل اینکه از کجا معلوم با رسیدن به کسی که دوست داشتم موفق تر از این نبودم؟
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟
دوستان خواهش میکنم پیرامون این سوالات بحث کنید تا بحث به حاشیه کشیده نشود

سلام بر خواهر خوبم

حقیقتش نمی خواستم تو این تاپیک شرکت کنم چون هم استاد امیدوار و هم دوستان همه انچه بایستی گفته میشد رو خدمتتون عرض کردند....

خیلی خوشحال ازتون میشنوم عقاید مذهبی دارید و سعی و تلاش خودتون رو کردید ...

و ضعییتتون حقیقتا سخت و قابل درک هست ، زندگی در کنار شخصی که چندان علاقه ای به وی ندارید و تحمل هشت سال زندگی کار آسانی نیست.

منتها به احتمال زیاد خودتون دریافته اید چرا به این شخص علاقه ای ندارید. اتفاقا خدا رو شکر کنید که این فرد که قبلا بهش علاقه مند بودید رو دیدید ،چون این محرکی شد که شما تصمیم

جدی را بگیرید و با تصمیمتون تکلیف هشت سال تحمل رو مشخص کنید یا عاشق همسر فعلیتون شوید و یا با احتمالات از همسر فعلیتون جدا بشید و به عشقی که در ذهنتون باقی مونده

بپیوندید...

امتحان سختی پیش رو دارید اما الحمد الله خوبیش اینه که با خودتون یکدست میشید.

اگر تصمیم اول رو گرفتید مبنی بر موندن در زندگی فعلی مسلما اولین کاری که باید انجام بدید ریشه کن کردن عشق ذهنی و عاشق زندگی فعلی شدنتون هست. و نیاز به تصمیم و تمرین و دعا و

توکل دارید.

اگر تصمیم قطعی خود را گرفتید به بنده اطلاع دهید جهت راهنمایی بیشتر برای گذر از این امتحان ، ان شاءالله راهنمایی و همراهیتان کنم:Gol:

و اما ادامه حرفم ..
اینجا بحث مذهب پیش میاد ..

گلم ..
اگه فردی دینشو با علم و آگاهی انتخاب کرده باشه و توحید و خداشناسی رو با اختیار و دانش شناخته باشه ..
مطمئناً تو این پله زمین نخواهد خورد ..
اینکه هم بدونه و هم باور داشته باشه او هست و میبینه ..
تکیه گاه و حامی و یاور بنده هاش هست ..

پله ای که ما ازش زمین میخوریم ، پله ی توکله ..
ترس از شکست ..
ترس از نرسیدن ..

و این در حالیه که گاهی خودمون ممکنه قدم اشتباهی برداریم ..
اینجاست که جدال درونمون شروع میشه ..

همسر شما انتخاب شما بوده ..
این قدم رو برداشتین .. همون موقع با شک بوده ..
و همون موقع منتظر بودین خوشبختی بیاد و دست شما رو بگیره ..
ولی راه دلتون رو بسته بودین ناخودآگاه ..
بدون اینکه خودتون قدمی از جهت دل بردارین، انتظار کمک داشتین ..
خب نتیجش همین شده که میبینید ..
بالاخره همه زخمها یه روزی سرباز میکنن ..
باید از ریشه درمانش کرد ..

شما میتونید از همسرتوت جدا بشید ..
و ..
یادتون باشه ..
"""این هم قدمی هست که خودتون دارین برمیدارین .. ""
و باز ..
""به امید تغییر ""

در حالی که ریشه هنوز درمان نشده .. زخم هم عمیق تر شده ..

به نظر حقیر اول تکلیف رو با خودتون روشن کنید ..

چی از زندگی میخواید ..
یه زندگی همراه با خوشبختی و عشق ..
و یا نه ..
این دیدگاه که شاید اگه کنار عشقم باشم خوشبخت بشم ؟!!!

همه اینا رو کنار هم بچینید ..
و بعد هر قدمی که میخواین بردارین ..
مطمئن باشید خداوند همیشه پشت و پناه بنده هاش هست ..
مطمئن باشید اگه توکل کنید و دل بسپارید ، راه صحیح رو پیدا خواهید کرد ..
دلتون آروم میشه و امواج ذهنتون به سکون میرسه ..

یادمون باشه خداوندی که فرموده از رگ گردن به ما نزدیکتره .. از مادر دلسوزتره .. نعمتی به نام عقل و اختیار هم به بنده هاش عطا کرده .. و همه در یک جهته ..

راهی که عقل و دل رو هماهنگ کنه و انسان رو به آرامش باطنی برسونه .. نشونه تایید درستی اون راه هستش ..

نفرنفر;510808 نوشت:
ساب این رو بکن که فردا یا پس فردا ... دختر یا پسرت خیلی راحت برای عشقش شما رو ترک میکنه و میزاره میره و شما میمونی و حوضت ... و اون وقت آهی از ته دل میکشی و با خودت میگی ...

سلام فاطمه جان
من با خیلی از حرفات موافقم احساست هم درک میکنم
خوشبخت کسی است که در کنار شخصی زندگی کنه که عاشقانه دوستش داره بهش آرامش میده انسان باید به فکر خودش باشه هیچ چیزی مهمتر از آرامش و زندگی خود فرد نیست کوتاهی در این زمینه فقط ظلم به خود است منم مثل شما خیلی از قوانین راز رو قبول دارم ولی همه اینا قبل از زندگی خانوادگی مهم است وقتی شخصی ازدواج میکنه دیگه آرامش خودم، خوشبختی خودم وجود ندارد منیتی وجود نداره همون اندازه که خودت مهمی طرفت، بچه ات هم مهمه . هر کاری که انجام بدی فقط در زندگی خودت تاثیر نمیزاره که بگی آرامش خودم، آسایش خودم. وقتی باعث بشی زندگی چند نفر از هم پاشیده بشه وقتی موجب سلب آرامش خاطر فردی بشی باید دور خوشبختی فردی رو خط قرمز بکشی به همین خاطر به خانواده میگن جمع . باید خیلی مواظب باشی بخاطر خودت دیگران رو زجر ندی .
درسته بچه ها بزرگ بشن دنبال سرنوشت خودشون میرن حتی ممکنه پدر و مادرشون رو بخاطر عشقشون ترک کنن ولی این دلیل نمیشه زن یا مردی تنها بخاطر خودشون از بچه شون بگذرن این بچه به خواست خودش وارد زندگی اونا نشده هر کاری که پدر و مادر انجام بدن بر روی سرنوشت بچه تاثیر میزاره چطور مطمئنی این خانم دنبال زندگی خودش بره بچه تربیت درستی خواهد داشت هر کوتاهی، هر اقدام نادرستی از سوی پدر و مادر روی سرنوشت و زندگی کودکشون تاثیر میزاره و نمیتوانن از زیر تاوانش بیرون برن

آرمیتا;510797 نوشت:
شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟

سلام
درست میگید من راحت میتونم به شما بگم چه کار کن چه کار نکن، اگه خودم تو اون شرایط بودم شک و تردید حتما سراغم میومد ولی یه چیزی رو خوب میدونم من هیچ وقت نمیتونم با زندگی کس دیگه ای بازی کنم

آرمیتا;510797 نوشت:
سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟

آرمیتا جان زن و مرد نداره انسان واقعی هیچ وقت زندگی دیگران رو فدای خودش نمیکنه اونم زندگی شریک زندگیش رو. من کاری با دین و اجازه مردان ( که البته اونم محدود به شرایط خاصی است و در جامعه کنونی مصداقی نداره ) ندارم بعضی وقتها بخاطر دیگران باید پای رو علایق خودت بزاری کسی که وارد زندگیت شده به خواست خودت بوده هیچ اجباری در کار نبوده حالا میخوای مرد باشی یا زن، باید بتونی پای رو نفست بزاری .

*عارف*;510844 نوشت:
این اشتباهه که به کسی بگیم فلان کار و بکن و فلان کارو نکن...چون همه انسانها خودشون باید تصمیم بگیرن....و وظیفه ما فقط انتقال اطلاعات و تجربیاتمونه.
اصلا" امام صادق (ع) می فرماید:هرکسی بنده ای را به خاطر گناهش(منظورم این نیست که کار شما گناهه)منع کند,نمیرد مگر اینکه خودش به آن گناه آلوده گردد.
اینجا کسی جرات نداره به شما بگه اگر این کار و بکنی خوشبخت یا بدبخت میشی...چرا که اگر داشت اول مشکلات خوشو حل می کرد.....

سلام علیکم،
تذکر به جایی بود! ان شاء الله نظرات حقیر هم با آن نیات نبوده باشد اگرچه خدا می‌داند، ولی فکرش را هم نمی‌توانم بکنم که قرار باشد جای الأن این خواهرمان باشم. این خواهرمان را اگر خداوند در چنین امتحانی قرار داده ان شاء الله ظرفیت تحمل و حلش را هم به ایشان داده است و اگر جای ایشان بودن برایم اینقدر سنگین است نشان می‌دهد که ایشان جایگاه بالاتری داشته‌اند که دچار آزمایش‌های سخت‌تری شده‌اند: هر که در این بزم مقرب‌تر است ... جام بلا بیشترش می‌دهند

Ezio;510853 نوشت:
آرميتا خانوم مشكل شما اصلاً مشكل نيست!
و اين عقايد مذهبي و البته عرف هست كه براي خودتون حصار ساختيد
وگرنه الآن خيلي ها براحتي جدا ميشن و ميرن سراغ زندگي بهتر
در همين تهران هم شاهد اينجور مسائل بودم كه خانومي از آقايي جدا شدن به خاطر همچين مسأله اي (البته بچه نداشتن)
و يكي هم از فاميل هامون با بچه 8 ساله جدا شدن و زندگي جديدي ساختند و بچه رو هم به پدر بچه سپردن
و اين مسائل عادي هست

دوست گرامی، انصاف نیست شما در تبلیغ کار اشتباه اینقدر پشت‌کار داشته باشید و ما در تبلیغ دین خدا سستی کنیم. شما شاید اخلاق را نسبی بدانید و طلاق را وقتی عرف جامعه پذیرفت راحت بپذیرید، دزدی کردن را در جامعه‌ی دزدان اگر باشید بپذیرید و خوردن گوشت انسان را هم اگر در جزیره‌ی آدم‌خورها ساکن شدید بپذیرید، ولی این خواهرمان فرمودند که مذهبی هستند که این یعنی ارزش‌هایشان را از دین خدایشان گرفته‌اند و نه از عرف جامعه. شاید فردا سقط جنین هم مجاز شد ولی در اسلام این کار قتل به حساب می‌آید شما هم که به آن توصیه کنید باز زشتی ان کار را نمی‌شوید.

البته مثل دوستمون تذکر لازمه که طلاق به خودی خود گناه نیست و فقط کراهت شدید داره، حتی اگر بچه‌ای هم آن وسط نباشد که قربانی شود، و اینکه داریم که اگر مفسده‌ای در حرام کردنش نبود حرام می‌شد یعنی همینکه مفسده‌ای در یک زندگی مشترک باشد طلاق کار خوبی هم خواهد بود، چنانکه در قرآن هم خداوند به برخی همسران پیامبرش خطاب کرده که اگر همینطور ادامه دهید شما را از او طلاق میدهم و ...
بحث در اینجا سر این است که آیا این زندگی خواهرمان مصداق مفسده است؟ بله اگر ایشان از نظر وضع روحی به جایی برسند که ماندنشان در این زندگی برای همسر و فرزندشان عذاب‌آورتر از رفتنشان از این زندگی باشد دیگر این بحث‌ها که به فکر آنها که ترکشان می‌کنید هم باشید و ... بحث‌های مقبولی نخواهند بود، اما خوب لااقل اینطور به نظر می‌رسد که داریم خواهرمان را طوری توصیه می‌کنیم که از نظر روحی به آن وضعیت نرسند، که اگر برسند هم دیگر طلاق راه حل برگرداندن آرامش نسبی به آن شوهر و فرزند است و نه به این مادر که بعید می‌دانم دیگر هرگز رنگ خوشبختی را در ادامه‌ی زندگیشان ببینند (اگرچه بعید نیست که ببینید ولی یادم به فیلمی افتاد که روایت زندگی دختر نویسنده‌ی معروف فرانسوی بود، آن دختر آنقدر عاشق یک جوان شد و آن جوان عاشق کس دیگری بود و به او بی‌محلی می‌کرد که کم‌کم آن خانم تصویری از آن معشوق خودش را در ذهنش تجسم می‌کرد و با او صحبت می‌کرد و خلاصه اینکه به تدریج منزوی و دیوانه شد و شهره‌ی عام و خاص، آن جوان هم کس خاصی نبود و وقتی داستان ان دختر اینقدر همه جا پیچید و این آقا هم یک سر آن داستان بودند بعد از مدتی به سراغ ایشان می‌اید که من آمدن و این بار حاضرم با تو ازدواج کنم ولی آن دختر دیگر آنقدر غرق در تصورات خودش بود که حتی متوجه نشد آن آقا دارد با او صحبت می‌کند. این را گفتم که بگویم گاهی ذهن انسان به یک حقیقت کوچک پر و بال‌های بزرگی می‌دهد که دیگر مهارش برای یک انسان معمولی ممکن نباشد، آن آقای مد نظر شما هم وقتی به ایشان برسید شاید از او هم زده شوید و ترجیح دهید که تمام عمر با انچه از او در ذهن دارید زندگی کنید تا با خود او).
با این حال خواهر بزرگوارم خانم آرمیتا، شرمنده‌ام از اینکه به شخصه کاری از دستم بر نمی‌اید مگر دعا، ان شاء الله راه درست را از غلط تشخیص دهید و اراده‌ی انجام کار درست را هم در خود بیابید و بر انجام کار درست هم صبور باشید تا بار دیگر خداوند دربهای رحمتش را به زندگی‌اتان بگشاید و کمبودهای قبلی‌اتان را فراموش و کم‌اهمیت بشمرید. حقیر را هم عفو کنید اگر به جای اصلاح نمک به زخمتان ریختم.
یا علی

آرمیتا;510797 نوشت:
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟

البته برای منم جای سوال بود که چه توصیه ای به مرد میشود ولی عزیزم این افکار رو فراموش کن اینکه همسرت اگه جای تو بود و مردها چقدر آزادند اینکه شرع چه اجازه ای به اونها داده دلیل نمیشه که این موارد بر تصمیم شما تاثیر بگذارند اینکه دین چی میگه شرع چه دستوری داده شاید در این زمان تصمیم شما رو عوض کنه ولی بعدا باز امکان داره به این فکر کنید چقدر این دستورات ممکنه درست باشه و دچار شک بشی
به نظر من تنها چیزی که میتونه کمک کنه احساسات خودته جدای از هر دین و مذهبی که باشی فکر کن تا چقدر این تصمیم درسته تا چقدر اطمینان داری مورد رضای خداست و اینکه زندگی دو نفر دیگر که با اشتباه شما نابود بشه چقدر برات اهمیت داره

یاد فیلم جومونگ افتادم دختری که فکر میکرد عشقش مرده و با شخص دیگه ای ازدواج کرد ولی وقتی برگشت با وجود علاقه زیادی که بهش داشت هرگز قبول نکرد به خاطر اشتباه خودش زندگی همسرش نابود بشه
در اکثر فیلم هاشون وقتی دو عاشق بهم نمیرسن و ازدواج میکنن از عشقشون فاصله میگیرن تا همسرشون ناراحت نشه با وجود اینکه ساخته کشوریه که مسلمان نیست ولی چقدر خوبه از این فیلم ها یاد بگیریم

[="Tahoma"][="Navy"]سلام دوست عزیز
در ابتدا براتون دعا میکنم که ان شاالله بتونی برای زندگیت درست تصمیم بگیری.:Gol:

آرمیتا;510797 نوشت:
مثل اینکه از کجا معلوم با رسیدن به کسی که دوست داشتم موفق تر از این نبودم؟

و این داستان طرف دیگه ای هم میتونه داشته باشه از کجا معلوم با نامزد سابقت خوشبخت تر از الان بودی چه تضمینی وجود داره؟
من به شخصه اصلا اینو قبول ندارم که باید با کسی باشی که عاشقش هستی . عشق یا عاشق شدن خوشبختی نمیاره.
شاید خیلیها خارج از گود باشن و کلی شعار بدن اما زندگی فقط عاشق شدن نیست.
آرمیتای عزیز میخوام داستان زندگی دوتا از خواهرامو برات بگم:
دوتا از خواهرای من یکی تو محیط دانشگاه و یکی با همسایمون، عاشق هم شدن. اون هم چه عشقی، و با اصرار زیاد با هم ازدواج کردن اما از اونجایی که عشق های آتشین زود خاموش میشه متاسفانه بعد از گذشت سه تا چهار سال شوهراشون اینارو پس زدن حتی خداشاهده یکیشون اومده گفته عاشق یکی دیگه شدم و دلیلیشو کاملا منطقی میدونه.
آخه اگه قرار باشه همه (دور از جونت) فرت و فرت عاشق بشن زندگیها از هم بپاشه که دیگه واویلاست.
به نظرم نباید به این فکر کنی که من با قبلی حتما خوشبخت میشدم واقعیت اینه خودتم مطمئن نیستی که چی میشد.
الان فقط اون علاقه قبلی از اونجایی که خانمها عاطفی هستند سر باز کرده باید با توکل به خدا این زخمو ببندی تا ان شاالله خوب بشه.
از ته دلم برات دعا میکنم که مؤفق باشی.[/]

نفرنفر;510196 نوشت:

جناب امیدوار باز هم همون بحث قدیمی !!! چه فایده ای داره !!! این مادر بمونه و بسوزه و بسازه !!! خدا تو اون دنیا میخواد بهش کاپ قهرمانی بده ... یا کاپه احمق بودن !!! میخواد بهش بگه باریکلا که موندی !!! آیا حدیث داریم بابتش .... یا خدا به چنین مادرهایی وعده و وعید بهشت رو داده !!! در ثانی آیا کاره این خانوم گناه هست ... آیا این عمل ایشون گناهی به اندازه یک دروگفتن یا یک تهمت زدهن رو داره ... ایشون تنها دارن تصمیم میگیرن که شریک زندگیشون رو عوض کنن و با شخصی که دوسش دارن ادامه بدهند ... مسال طلاق و فرزندان طلاق هم اینقدر مساله مهمی نیست وگرنه خدا به همین راحتی به مردان اجازه نمیداد هر وقت دوست داشتند زنشون رو طلاق بدهند ...

عشق ... عشق هست ... خدا هم برای عشقش میزنه دهنه بقیه مردم رو سرویس میکنه ... این رو به کرات تو زندگیم دیدم ... وقتی این عمل گناهی نداشته باشه چرا این کار رو نکنیم ... شما در مورده تضمین دادن صحبت کردین ... اصولا امکانش هست شما بگین کدوم روانشناسی میتونه تضمین بده .... مثلا شما میتونین در درون یک مساله کوچیک روانشناسی به مخاطبتون تضمین بدین ...

اصولا روانشناس ها بازخوردهای تصمیم ها رو در مقابل مخاطبینشون قرار میدهند و در نهایت خوده اون شخص هست که تصمیم میگیره اون کار رو بکنه یا نکنه ... من هیچ تضمینی نسبت به خوشبخت شدن ایشون نمیتونم بدم ... مگر اینکه شما بتونین به ایشون چنین تضمینی رو بدین ... مثلا بتونین تضمین بدین آقای ایشون 4 سال دیگه نمیرن یه زنه دیگه بگیرن ... یا مثلابتونین تضمین بدین 4 سال دیگه شوهر ایشون دار فانی رو وداع نمیگن و تضمین هایی از این قبیل ...

من هیچ بازخورد منفی برای این تصمیم ایشون نمیبینم ... تنها مساله طلاق و بچشون کمی مهم میشه ... که اون هم به حول و قوه الهی مساله ای نیست ...مگر اینکه شما به رحمت خداوند ایمان نداشته باشید ...

--تنها کافرین هستند که از رحمت پروردگارشان مایوس هستند .
-- آیا برای بنده ای توکل به خداوند برای او کافی نیست .

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت

1- سوالی که مطرح می شود این است که آیا برای درست یا غلط بودن یک رفتار لزومی دارد که آن کار از لحاظ شرعی واجب یا حرام باشد؟
بنده از نگاه شرعی و حتی اخلاقی به قضیه نگاه نکردم ( که البته در جای خود اهمیتی مضاعف دارد)، بلکه از منظر روابط بین فردی و احتمالات پیش رو موضوع را دنبال کردم

2- طبعا اگر قرار بر سوختن و ساختن باشد، بنده هم چنین گزینه ای را نمی پذیرم که در پست بعدی بیشتر به این مسئله خواهم پرداخت. ان شاء الله

3- در رابطه با رحمت خداوند متعال و توکل به حضرتش هم جای تردیدی نیست، اما ربطش رو بنده به قضیه متوجه نمی شم. آیا اقتضای رحمت خداوند این است که بازخورد تصمیمات اشتباه افراد رو خداوند جبران کنه و...

گفت آری گر توکل رهبرست

این سبب هم سنت پیغمبرست

گفت پیغامبر به آواز بلند

با توکل زانوی اشتر ببند

رمز الکاسب حبیب الله شنو

از توکل در سبب کاهل مشو

با تشکر

Ezio;510853 نوشت:
آرميتا خانوم مشكل شما اصلاً مشكل نيست!
و اين عقايد مذهبي و البته عرف هست كه براي خودتون حصار ساختيد
وگرنه الآن خيلي ها براحتي جدا ميشن و ميرن سراغ زندگي بهتر
در همين تهران هم شاهد اينجور مسائل بودم كه خانومي از آقايي جدا شدن به خاطر همچين مسأله اي (البته بچه نداشتن)
و يكي هم از فاميل هامون با بچه 8 ساله جدا شدن و زندگي جديدي ساختند و بچه رو هم به پدر بچه سپردن
و اين مسائل عادي هست

سلام ازیو ...
ببین چند وقت پیش یکی از دوستان اومده بودند در درون سایت و برای دوستشون تقاضای مشاوره میکرد ... مشگل از اونجا بود که ایشون تو دبیرستان یه دوست داشتن که مادرشون با یه مرد غریبه آشنا میشه ... و تقاضای جدایی میده ... مادر خونه 3 تا بچه رو ول میکنه و میره به حساب اینکه با دوست پسرش ازدواج کنه ... بعد از مدتی هم دوست پسره از خانومه خوشش نمیاد و ولش میکنه ... و این دختر خانوم میگفت از یه طرف بابام مامانم رو خونه راه نمیده ... و حق هم بهش میدم ... از یه طرف مادرم پول نداره که زندگی کنه ... لاغر و نحیف شده ... و تو حیابوناست ... چی کار کنم .

من با خدا و پیغمبر هم کاری ندارم ... ولی یه قانونی رو دارم میبینم ... درصد زیادی از آدما وقتی امکانات و شرایطی رو دارن و قدر همون شرایط رو نمیدونن ... همون شرایط رو از دست میدن ... که البته نمیتونم بگم 100 درصد هست .

بنابراین ... این مساله از نظره من ریسکش بالاست ... خیلی مسائل رو میطلبه ... و اگر واقعا ایشون عاشق اون مرد هستند و اون آقاهه هم شب و روز ندارن ... بشه در موردش فکر کرد ... اما به نظره من باید خیلی پارامترها در درونش رعایت بشه ... خیلی پارامترها ...

[="DarkGreen"]سلام

آرمیتا;510797 نوشت:
اول از هر چیز از برخی از دوستان که با تندی مرا خطاب قرار دادند دلگیرم،

بنده هم اول از همه اگر جزو این افراد بودم - که تمام تلاشم این بوده که نباشم - ازتون معذرت میخوام

آرمیتا;510797 نوشت:
بنده فردی مذهبی هستم وگرنه به این سایت مراجعه نمیکردم منم هرگز چنین تصوری نمیکردم که دچار چنین مشکلی بشم شما از کجا مطمئنید اگر در زندگی با چنین مشکلی روبه رو شوید هرگز دچار شک و تردید نخواهد شد و به این راحتی که میگید کنار میاید؟؟

تردید بله

اما شما که فردی پایبند به اعتقادات هستید و احتمالا همین هم باعث شده که تا حالا با همسرتون سر ناسازگاری نگذارید بهتره یه نگاهی به آیات و روایاتی که در زمینه خانواده و حفظ کیان خانواده وجود داره بندازید و اونها رو مرور کنید و بعد تصمیم بگیرید.

آرمیتا;510797 نوشت:
فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟

شاید این حرف من باعث بشه که بعضی ها فکر کنند که فکر من خیلی بسته ست اما من هم مثل شما یک خانم هستم و بر اساس تجربه و آگاهی خودم این رو عرض میکنم که به این مساله زیاد فکر نکنید. به هر حال همسرتون مردیه که 8 سال دوشادوش شما برای این زندگی زحمت کشیده .

شما اگر قصد داری باهاش زندگیتو ادامه بدی باید سعی کنی محبتش رو در دلت ایجاد کنی و این افکار جز تردید در مورد همسرتون و ایجاد شک و نهایتا فاصله کار دیگه ای نمیکنه.

بنا براین پیشنهاد بنده اینه که به جای اینکه دنبال این باشی که اگر همسرت تو این موقعیت بود چیکار میکرد بگرد ببین اگر شما یک مرد بودی و برای همسر مومنت چنین موردی پیش میومد دوست داشتی خانمت چطور رفتار کنه؟ و چه تصمیمی بگیره؟

فکر کردی؟

حالا تصمیم بگیر.[/]

احمدمنتظرالمهدی;510761 نوشت:
سلام عیکم

واقعا عشق به معنای واقعیش یک حالت گذرا و موقتی است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
یا اینکه منظور شما از عشق چیز دیگه ایه

احمد اقا این بحث خیلی تاپیک و منحرف می کنه ولی با اجازه کارشناس و استارتر تاپیک
بطور خیلی خلاصه بگم
عشق انواع مختلف داره و نوع رایج اون بین دخترها و پسرها موقتی و زود گذره
و قابل درمان
دانشمندان مغز ادمهای عاشق رو بررسی کردن و دیدند شبیه مغز افراد معتاد است

همانطور که اعتیاد درمان پذیر است عشق هم درمان پذیره

آرمیتا;510797 نوشت:
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟
دوستان خواهش میکنم پیرامون این سوالات بحث کنید تا بحث به حاشیه کشیده نشود

سلام

با توجه به شناختی که من از مردان دارم
در صد بسیار کمی از مردان خانواده رو به امیال شخصی ترجیح می دهند
و بیشتر مردان در این مواقع پی امیال شخصی و هوسهای خودشون می روند

ولی این دلیل نمیشه که من کار مردان رو به شما توصیه کنم
شما طبق وجدان و اخلاق و انسانیت عمل کن

موفق باشید

width: 500

[TD="align: center"]سخت است می نوش کس دیگر بود [/TD]
[TD="align: center"]شمع شب خاموش کس دیگر بود[/TD]
[TD="align: center"]با یاد کسی که دوستش داری[/TD]
[TD="align: center"]یک عمر در آغوش کس دیگر بود[/TD]

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت خدمت همه عزیزانی که سعی در کمک به سرکار آرمیتا را داشتند
برخی گرامیان به نکات ارزشمند و دقیقی اشاره کردند که بنده به نوبه خودم از همه تشکر می کنم...

بنده در یک جمع بندی می توانم به موارد زیر اشاره کنم:

1- خواهر محترم از شما دعوت می شود یکبار دیگر به ماهیت سناریویی عشق توجه کنید، حلقه های عشق در ذهن تکمیل می شود و تلازمی میان ذهن و خارج وجود ندارد. شاید از همین باب است که گفته اند؛ " وصال مقتل عشق است! "

2- چند گزینه پیش روی شماست که خود باید تصمیم بگیرید؛

الف) با همین وضعیت چند 8 سال دیگر هم ادامه دهید! یعنی بسوزید و بسازید!!!
ب) تصمیم بگیرید این احساس را مدیریت کنید و رفته رفته آن را فراموش کنید
ج) برای طلاق اقدام کنید

اما گزینه اول طبیعی است که پذیرفتنی نباشد چون خروجی آن چیزی جز احساس نارضایتی و یا افسردگی و احساس قربانی شدن، نیست و مسول این وضعیت خود شما هستید و نه شخص دیگری. چه بسا با انتخاب این گزینه به غلط خود را فردی با گذشت بدانید.
نتیجه اینکه ادامه دادن به این وضع یعنی سوختن و ساختن منطقی نیست، چرا که نه خود انچنان که باید احساس آرامش می کنید و نه می توانید آنگونه که باید از عهده تعهدات مادری و همسری برآیید.

لذا منطقی این است که یا روی گزینه دوم سرماه گذاری کنید و یا گزینه سوم.
اما همانطور که قبل عرض کردم پاسخ دقیق اینکه کدامیک از دو گزینه دوم یا سوم مقدم باشد، مبتنی بر تحلیل ویژگیهای شخصیتی و شرایط جنابعالی است که طبعا مستلزم مراجعه حضوری است.

3- به صورت کلی و با توجه به اینکه؛
_ طلاق گرفتن شما یک ریسک است، دلیلی ندارد آنچه که شما تصور می کنید در واقع هم همانگونه از آب درآید
_ ذهنی بودن چرخه عشق
_ عذاب وجدان احتمالی ای که می شود آن را از مطالب شما استنباط کرد
خود شما کدام کزینه را منطقی و کم هزینه تر می دانید؟

آرمیتا;507427 نوشت:
با وجود خوبی های شوهرم و کمکهای فراوانی که بهم کرد موفق شدم هم درسم را ادامه بدم و هم در اداره ای که دوستش معرفیم کرده بود استخدام بشم اما هرگز علاقه ای نسبت به همسرم در من بوجود نیامد و فقط خود را مدیون ایشان میدانستم طوری که فقط احساس احترام و سپاس گذاری بهشون داشتم

4- اینکه شما به خوبیهای همسر خود اشاره می کنید و خود را مدیون وی می دانید نکته مهمی است که نباید از آن غفلت کنید،اما در عین حال گر بتوانید بر این احساس فائق بیایید ممکن است جاده طلاق برای شما هموار تر شود.

آرمیتا;510797 نوشت:
از کجا معلوم با رسیدن به کسی که دوست داشتم موفق تر از این نبودم؟
و سوال دیگر : فکر اینکه اگه همسرم جای من بود چیکار میکرد ؟ درسته آدم خوبیه ولی اون با علاقه ازدواج کرد اگر چنین مشکلی براش پیش میومد ممکن بود به خاطر خانواده از خودش بگذرد یا نه ؟؟ میتونست مثل من هشت سال رو به خاطر فرونپاشی زندگی خانواده اش تحمل کنه یا نه؟

5- بله حق باشماست از کجا معلوم؟ اما واژه از "کجا معلوم" شامل فرض مخالف هم می شود.

6- سعی کنید با خود رو راست باشید، اینکه همسر شما چه واکنشی نشان می داد آیا کمکی به شما در حل مسئله خواهد کرد؟

7- پیشنهاد بنده برای رسیدن به تصمیمی منطقی تر این است که وقتی را اختصاص دهید و از نزدیک به دادگاههای خانواده مراجعه بفرمایید و با زوجین در حال طلاق از نزدیک گفتگو کنید و بررسی نمایید چه تعداد از این افراد ازدواج تحمیلی داشته اند؟ چه تعداد ازدواجی معمولی؟ و چه تعداد ازدواجی عاشقانه؟
صادقانه عرض کنم بنده از آمار طلاقهای قسم سوم در دادگاه بی اطلاعم، اما افراد اینجنینی که در مشاوره با آنها مواجهیم کم نیستند!

8- قوانین خلقت خود را با ما منطبق نمی کنند این ما هسیتم که به منظور زندگی بهتر لازم است، از ستیز با واقعیات اجتناب کنیم و خود را با این مقواعد منطبق کنیم. یکی از این قواعد این است که بسیاری از امور مطابق با خواست ما پیش نرفته، نمی رود و نخواهد رفت، اما اگر سطح پذیرش خود را بالا ببیرم در عین حال این عدم تطابق برای ما تلخ نخواهد بود.

9- منطق اقتضا می کند که از تفکر خطی یا تفکر همه یا هیچ اجتناب کنیم، اگر 100 (آن هم یک 100 احتمالی) را نداریم 60 را 0 لحاظ نکنیم!

10- از مجموع پستهایی که بنده مطالعه کردم تا حدودی این برداشت برای بنده حاصل شد که دوستان متاهل نوعا یک نظر دارند اما گرامیان مجرد نظرات متفاوت. خب این هم می تواند محل تامل باشد!

11- در پایان از همه دلسوزان گرامی تقدیر می کنم و لازم است عرض کنم آنچه را که بنده عرض کردم بسیاری از عزیزان نیز به بیانی دیگر آن را بیان نموده اند.
به هر حال بنده فکر می کنم نکات گفتنی از سوی عزیزان ارائه شده است.

به نوبه خودم شرایط دشواری را که با آن مواجهید درک می کنم و از خداوند حکیم سعادت و آرامش شما را مسئلت دارم.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
بسیار ممنونم از استاد امیدوار گرانقدر که این نام برازنده اوست.

سرکار آرمیتا.... بعد از طلاق گرفتن و مدت کوتاهی که به مراد دل خود رسیدید عذاب وجدان هرگز شما را رها نخواهد کرد.ضمن اینکه شما الان وضعیت ضعیفی دارید و نیاز به حمایت بیشتر از نظر همفکری و عاطفی و خوشحال باشید که در این سایت مشورت کردید.
طلاق شما هیچ پشتیبانه عقلی ندارد بلکه تنها پشتیبانه احساسی دارد و احساسات در زندگی انسان ها متغیر هستند و لحظه به لحظه تغییر میکنند.بعد از ازدواج با هر فردی انسان آن حس عاشقانه و هیجان قبل از ازدواجش فروکش کرده و زندگی به حالت عادی یعنی منطقی خود ادامه می دهد و زن و شوهر با مسئولیتی که از کنار هم زندگی کردند پذیرفتند به زندگی خود ادامه میدهند.
شک نداشته باشید بعد از ازدواج با هر شخصی زندگی شما به راه منطقی خود ادامه میدهند و شوق و هیجان قبل از ازدواج همیشه بعد از ازدواج فروکش میکنند... این همان وسوسه ای است که ممکن است انسان را در زندگی خدایی ناکرده بشدت زمینگیر کند و تا سر بلند کنی میبینی که 50 سالت شده و زندگی بچه و همسر خود را خراب کرده... فرزندی که لحظه لحظه زندگی اش نیاز به صدای ارامش بخش مادر دارد و یاد بگیرد که پدر و مادر چگونه میتوانند یک عمر کنار هم زندگی کنند.
وقتی عنوان تاپیک را دیدم فکر کردم دنیا به پایان رسیده و شوهرتان شما را کتک میزند و یا زندانیتان کرده است....

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (94 | الانشراح - 5)
به یقین با (هر) سختی آسانی است!
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (94 | الانشراح - 6)
(آری) مسلّماً با (هر) سختی آسانی است،

مراقب باشید... اگر با عقل تصمیم بگیرید روزی به این تصمیمتان افتخار خواهید کرد.سخنانم از سر تجربه بود نه فقط تفکر و عقل خالی....
موفق و سربلند باشید در پناه حق.

نفرنفر;511120 نوشت:
سخت است می نوش کس دیگر بود شمع شب خاموش کس دیگر بود
با یاد کسی که دوستش داری یک عمر در آغوش کس دیگر بود

[=times new roman]******شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بود .........غیر را شمع شب تار نمی باید بود *********

[=times new roman]******همه جا با همه کس یار نمیباید بود ........... یار اغیار دل آزار نمی باید بود**********








تکرار رفتار غیر طبیعی و غیر عرف :مدام فکر کردن یک انسان متاهل به غیر (نامحرم)
نتیجه طبیعی : دلسرد شدن از زندگی خود و تغییر در رفتار با همسر و فرزند و خانواده آنها
تکرار آن نتیجه طبیعی : فاجعه (بالاگرفتن دعوا و اعصاب خوردی و بیماری روحی و ...........ط ل ا...)


یاد این شعر شهریار افتادم

“ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا “

=.=.=.=.=.=.=

آبجی عزیزم محکم به زندگیت بچسب و به خاطر عشق کذایی خرابش نکن

دنیا خوبان را می بلعد حواست باشه

دو روزه بدجور افسرده شدم نمیدونم تاثیر داستان تو است آرمیتاجان یا نه
هیچ وقت فکر نمیکردم بچه های سایت هم مشکل داشته باشند
یاد یکی از دوستانم افتادم ( البته دوست که نه، یه مکان ورزشی بود میرفتم این خانم هم اونجا فعالیت میکردند )
این خانم خودش از ورزشکاران تیم ملی یکی از ورزش های رزمی بود برای آموزش دادنشون از مربی مرد استفاده کرده بودند
این خانم عاشق مربیش میشه و اتفاقا اونم عاشق این، و کارشون به ازدواج میکشه
میگفت شوهرش تنها پسر خانواده بوده فوق العاده مادر و خواهرهاش روش حساس بودند بطوری که حتی تو چیدن وسایل خونه هم دخالت میکردنند
در واقع به تازه عروس به چشم رقیبی که پسر رو تصاحب کرده نگاه میکردنند نه عروس خونواده
همین دخالت های بیجا باعث میشه رابطه زن و شوهر از همون اوایل ازدواج بد بشه
میگفت سر هر چیزی یا هر مسئله ایی دعوا راه مینداختیم پسر هم نمیتونست زیاد در مقابل مادر و خواهرهاش واکنش نشون بده از این رو مشاجره و دعوا بین اونا روز به روز بدتر میشه
تا اینکه تصمیم میگیره طلاق بگیره روز طلاق گرفتنش شوهرش هر چی التماس میکنه کوتاه بیاد فایده نداره
بعد از طلاق تا مدتها افسرده بوده بعدا با یه فرد دیگه ازدواج میکنه
اما خاطره شوهر قبلیش باعث میشه هیچ وقت احساس خوشی تو زندگیش نکنه
مرتب از بدی های شوهرش میگفت و اینکه پشیمونه بخاطر طلاقی که گرفته هیچ وقت خاطره زندگی قبلیش یادش نمیرفت
میگفت یکبار سیر تو حرم امام رضا گریه کرده

امیدوارم هیچ وقت هیچ مسئله و هیچ کسی باعث نشه زن و شوهری از هم جدا شن . فراموش کردن خاطرات یک عمر زندگی کار هر کسی نیست .

شبـنم;511249 نوشت:
امیدوارم هیچ وقت هیچ مسئله و هیچ کسی باعث نشه زن و شوهری از هم جدا شن . فراموش کردن خاطرات یک عمر زندگی کار هر کسی نیست .

اگر در اینجا نابودی زندگی شوهر آرمیتا اینقدر دوستان رو ناراحت کرده بود که نسبت به حرفهای نفرنفر و ایزو واکنش نشان میدادند یه زمانی در تاپیک های دیگر ما میگفتیم زنی به خاطر ازدواج مجدد همسرش خودکشی کرده ولی عکس العمل بقیه این بود که خودکشی زن و نابودی زندگی فرزندانش نباید باعث شود که به این حکم ایرادی بگیرید بلکه زنان باید به اون درجه از رشد تعالی برسند که بتوانند با چنین مسئله ای کنار بیان
یه لحظه فکر کنید دوستان چقدر ناراحت کننده است یه زندگی نابود شود تازه در این تاپیک این خانم با علاقه ازدواج نکرده ولی باید به خاطر زندگی همسر و فرزندش از خود گذشتگی کند ولی در تاپیک های دیگه ما مثال یه زندگی که با عشق شروع شده بود رو میزدیم که بعدا مرد هوس عشق جدید میکرد اونجا چی می گفتند جز اینکه این خیانت هم حساب نمیشه بلکه به خاطر تفاوتها و ..
حالا که دوستان میگن حرفهای مخالف باعث میشه در زندگی این خانم تاثیر بذاره چرا یه لحظه فکر نکردید حرفهای شما هم باعث میشه در زندگی اشخاص دیگری اثر بذاره
حالا واقعا شوهر آرمیتا با زنی که شوهرش به زن دیگری علاقه مند میشود چه فرقی داره مگر نه اینکه هر دو انسانند؟؟؟

شبـنم;511249 نوشت:
دو روزه بدجور افسرده شدم نمیدونم تاثیر داستان تو است آرمیتاجان یا نه
هیچ وقت فکر نمیکردم بچه های سایت هم مشکل داشته باشند
یاد یکی از دوستانم افتادم ( البته دوست که نه، یه مکان ورزشی بود میرفتم این خانم هم اونجا فعالیت میکردند )
این خانم خودش از ورزشکاران تیم ملی یکی از ورزش های رزمی بود برای آموزش دادنشون از مربی مرد استفاده کرده بودند
این خانم عاشق مربیش میشه و اتفاقا اونم عاشق این، و کارشون به ازدواج میکشه
میگفت شوهرش تنها پسر خانواده بوده فوق العاده مادر و خواهرهاش روش حساس بودند بطوری که حتی تو چیدن وسایل خونه هم دخالت میکردنند
در واقع به تازه عروس به چشم رقیبی که پسر رو تصاحب کرده نگاه میکردنند نه عروس خونواده
همین دخالت های بیجا باعث میشه رابطه زن و شوهر از همون اوایل ازدواج بد بشه
میگفت سر هر چیزی یا هر مسئله ایی دعوا راه مینداختیم پسر هم نمیتونست زیاد در مقابل مادر و خواهرهاش واکنش نشون بده از این رو مشاجره و دعوا بین اونا روز به روز بدتر میشه
تا اینکه تصمیم میگیره طلاق بگیره روز طلاق گرفتنش شوهرش هر چی التماس میکنه کوتاه بیاد فایده نداره
بعد از طلاق تا مدتها افسرده بوده بعدا با یه فرد دیگه ازدواج میکنه
اما خاطره شوهر قبلیش باعث میشه هیچ وقت احساس خوشی تو زندگیش نکنه
مرتب از بدی های شوهرش میگفت و اینکه پشیمونه بخاطر طلاقی که گرفته هیچ وقت خاطره زندگی قبلیش یادش نمیرفت
میگفت یکبار سیر تو حرم امام رضا گریه کرده

امیدوارم هیچ وقت هیچ مسئله و هیچ کسی باعث نشه زن و شوهری از هم جدا شن . فراموش کردن خاطرات یک عمر زندگی کار هر کسی نیست .

سلام. خب حقیقت اینه یک نفر وقتی به کسی دل بست، باید زمانی باهاش به هم بزنه که دیگه مطمئنه که نمیشه ادامه داد. اگر در حالی که نامزد یا شوهر رو دوست داریم، به خاطر غرور خودمون یا حساسیت و زودرنجی خودمون یا مسائل که مهمتر از عشق نیستن، به هم بزنیم، اسیر همچین گردابهایی می شیم.

شما الان تصور کنید آرمیتا خانم، الان بیاد طلاق بگیره با این هدف که با نامزد سابق ازدواج کنه، هر چند ایشون گفتن که مشکلشون زندگی با شوهر فعلی هست نه رسیدن به نامزد سابق، ولی دوستانی که ایشونو به ادامه ی این روال تشویق می کنن، چنین آینده ای رو می بینن. شوهر به همین راحتی طلاق میده؟ گیریم که اینطور باشه؛ نامزد سابق به همین راحتی باهاش ازدواج می کنه؟ اگر ازدواج صورت بگیره و یه روز نامزد سابق بهش بگه که تو به خاطر دل خودت پا روی بچه ات گذاشتی، چه حسی خواهد داشت؟ اما بزرگترین مسئله اینجاست که بله، نامزد سابق گفته هنوز دوستش داره، ولی نامزد سابق که فقط خودش نیست! یک خونواده کامل هم داره. خونواده این نامزد سابق، به نظرتون به این راحتی، اجازه میدن پای ایشون به زندگی پسرشون باز بشه؟ شما خودتو بذار جای خواهر این نامزد سابق. قبول می کنی، برادرت با زنی ازدواج کنه که به خاطر دلدادگی شوهر و بچه ی خودشو رها کرده؟ بدون شک در این شرایط شما نتیجه به حقیقی بودنِ این عشق به برادرت نمی گیری. شما خواهی گفت: زنی که به شوهری که هشت سال باهاش زندگی کرده و به بچه ی خودش پشت میکنه، چطوری میخواد به برادر من وفا کنه؟ در واقع شانس ایشون برای رسیدن به نامزد سابق، بسیار بسیار ناچیزه و در صورت طلاق، ایشون به احتمال خیلی زیاد فقط پشیمونی نصیبشون خواهد شد و در نهایت هم باید برای رجوع تلاش کند یا زندگی در تنهایی را بپذیرد. به قول جناب امیدوار، بیشتر امور در این دنیا آنگونه که ما دوست داریم، پیش نمی روند.

پیشنهاد من باز هم اینه که قلبشونو از نامحرم خالی کنن، تا عشق حلال و طیب، وارد قلبشون بشه. وقتی یار در خانه هست، چرا ما گرد جهان بگردیم؟

آرمیتا خانم باید دقت کنه که راه طلاق فقط ممکن نیست منجر به عذاب وجدان در آینده منجر بشه. ممکنه خونواده اون پسر هم هیچوقت قبولش نکنن، به احتمال زیاد هم همین اتفاق خواهد افتاد.

آرمیتا جان عزیزم ..
ما رو از خودت بیخبر نذار گلم .. :hamdel:

راستی مشاوره حضوری خیلی میتونه کمکت کنه ..

پسرها رو نمیشناسی
از کجا معلوم بعد چند سال ازدواج با اونی که عاشقته دوباره مشکل پیش نیاد
شاید اون ازت سیر بشه چون اکثرآ رسیدن به وصال پایان عشقه.لیلی ومجنون هم به هم نرسیدن ...
سرکه نقد به از حلوای نسیه
بهتره عشق ثانویه بعد ازدواج در خودت درست کنی .عشق بعد ازدواج به همسرت .راهش هم زیاده...

مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری

که جلوه ی نظر و شیوه ی کرم دارد

ز جیب خرقه ی حافظ چه طرف بتوان بست

که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

سلام آرمیتا جان ...
امیدوارم که خوب و سلامت باشی . در پست ذیل سعی میکنم نتیجه گیری خودم رو برات بنویسم امیدوارم که به دردت بخوره .

1- اولا اینکه من و تمام دوستانی که اومدیم اینجا و راهنمائیت کردیم لزوما از تمام زندگی شما احساسات و منش شما خبر نداریم . ممکن هست 2 نفر دقیقا در جایگاه شما قرار داشته باشن که یکی دختر حساس و درونگرایی باشه و دیگیری دختر محکم با ارتباطات اجتماعی خوب و برونگرا ... در اینصورت هر کدوم پس از جدایی با دنیاهایی متفاوت روبرو میشن ... ممکن هست جدایی برای کسی عسل باشه و برای دیگری زهر هلاهل ... پس تو این مساله شرایط شخصی شما . شرایط محیطی شما و احساساتت خیلی خیلی مهم میشه ...

2- دوما اینکه اگر من جایه شما باشم میشینم و فکر میکنم ببینم میتونم با این مرد زندگی کنم یا نه ... بعضی موقع ها کار به جایی میرسه که اصلا آدم چندشش میشه ... نمیتونه تحملش کنه ... وقتی میخواد بهت دست بزنه میخوای از دستش فرار کنی ... از اداهاش ... از حرف زدنش ... از راه رفتنش ... از خوابیدنش ... از همه چیزش ... باید بمونی و بسوزی و بسازی ... نمیتونی تحمل کنی و حساب این رو میکنی که 40 سال دیگه چنین روندی ادامه داره ...

3- سوما مهمترین مشگل این هست که هنوزه که هنوزه تعریف درست و حقیق از عشق وجود نداره ... یکی میگه من عاشق پیتزا هستم . یکی میگه من عاشق فرزندم هستم . یکی میگه من عاشق لیلی هستم . یکی میگه من عاشق خودم هستم . یکی میگه من عاشق شهادت هستم و ... شما میگی من نامزدم رو دوست دارم و نامزدم هم عاشق من هست ... وقتی شما میری پیش یه دکتر هاضمه و میگی من دل درد دارم ... شما تنها میگی من دل درد دارم ولی اون دکتر گوارش احتمال 180 مدل مریضی متفاوت رو میده و سعی میکنه که از رویه علائم تشخیص بده شما چه نوع مریضی رو دارین .... لفظ عشق و احساسی که شما نسبت به اون آقا پسر دارین ... هم چنین خصوصیتی رو داره ... یه روانشناس شاید با 80 مدل مختلفه رابطه عاشقانه روبرو بشه که برخورد و تجویز نسخه برای هر کدوم از اونها متفاوت خواهد بود .

4- چهارما : در چنین مواقعی نباید ترسید و نباید هم احمق بود ... بعضی از دوستان سعی کردند بترسوننتون ... و برخی آدمها هم شاید بهتون پیشنهادی بدن که به نظر احمقانه بیاد ( پستهای خودم رو دارم میگم ) ... اینکه بتونین تفکیک کنین و اینکه بتونین تصمیم عاقلانه ای بگیرین بیشتر به این برمیگرده که چقدر تا کنون تصمیم عاقلانه ای گرفتین ... فکر این رو بکنین که الان میتونی از این آقا جدا بشین مثلا 27 سالتون هست ... بعدش با اون آقا به راحتی ازدواج میکنین و زندگی خوبی رو هم خواهین داشت ... ولی اگر این مساله 4 سال عقب بیوفته شرایطتون رو از دست میدین و مثلا باید تا آخر عمرتون بسوزین و بسازین ... برعکس ... ممکن هست از شوهرتون جدا بشین و زندگی بدتری رو تجربه کنین .

5- من نمیتونم به صورت دقیق بگم ... حرفم کاملا قطعی نیست ... ولی پسر یا دختری که عاشق میشه و نمیتونه بهش برسه ... ( با در نظر گرفتن تعریفه خاصی از عشق ) ازدواجش راحت 10 سال عقب میوفته ... چون یه عکس از شما داره ... تو خیابون ... سره کار ... تو بقالی ... دنبال اون عکس میگرده اگر پیداش کرد ازشش خوشش میاد ... اگر هم پیداش نکرد زمان میگذره ... این که نامزد سابق شما نتونسته تو این مدت ازدواج کنه من احتمال این رو میدم که اونقدر دوستون داشته باشن که بتونین باهاش یه زندگی رو درست کنین .

6- اگر هم با اون آقا ازدواج بکنین ... هیچ تضمینی وجود نداره که همین خوشبختی که الان دارین رو داشته باشین ... مشگل دقیقا از اینجاست که میلیونها تعریف برای عشق وجود داره ... شاید این آقا پسر 8 سال نتونستن ازدواج کنن و عاشق و شیفته شما بودن ... ولی ماهه دوم ازدواج دیگه ازتون خوشش نیاد ...

در نهایت با توجه به تمام اون چیزایی که بهت گفتم مساله رو کاملا فورس ماژور ببین ... اگر میتونی با شوهرت بمونی ... باهاش بمون ... ولی اگر ازش چندشت میشه ... نمیتونی تحمل کنی بهت دست بزنه ... وقتی نیست احساس آرامش بیشتری میکنی تا زمانی که هست ... اون وقت به نظره من بهتر هست کمی سنجیده تصمیم بگیری ...

به عنوان سخن آخر : همیشه بررسی کن ببین داری از کی مشاوره میگیری . اون شخص خودش انسان موفقی هست یا همش تجربه شکست داشته . آیا رویه بردار رشد کردن هست یا رویه بردار سختی تحمل کردن ... بعدش از اون کمک بخواه ... از اون بخواه بهت مشاوره بده ... وگرنه من و دوسستان تنها میتونیم ابعاد مساله رو برات بیشتر مشخص کنیم ...

به نظره من حتما باید مشاوره حضوری بری .... موفق باشی

[=verdana]سلام ...
به نظرمن انسان باید واقع بین باشه شما چطور می خواید با نامزد سابقتون ارتباط داشته باشید در حالی که اون تو این مدت هیچ یادی از شما نکرده اصلا از کجا معلوم که تو این مدت چی کار کرده ..
اگر شما رو دوس داشت وقتی ازدواج می کردین یا حتی وقتی بچه دار شدید خودشو به درو دیوار می کوبید تا شما رو از شوهرتون جدا کنه ...
شما مادر هستید بزرگ ترین سعادت نصیب شما شده چطور دلتون می آد فرزند چهار سالتونو به حال خودش بذارین ....
منطقی باشید از زاویه ی عقلتون به این موضوع نگاه کنید ...
کار شما به همسرتون حتی اگر فکر کنید بهش مدیونید بازم یه عمل ناعادلانه هست ...
از کجا معلوم قصد ضربه زدن بهتون نداره ...
اگر دوستون داشت و به یادتون بود تو این مدت هم به یادتون بود ...
عشق جاوید یعنی ....

[=verdana]موفق و پیروز باشید...
:roz:
:goleroz:

میرعلمدار;511865 نوشت:
[=verdana]سلام ...
به نظرمن انسان باید واقع بین باشه شما چطور می خواید با نامزد سابقتون ارتباط داشته باشید در حالی که اون تو این مدت هیچ یادی از شما نکرده اصلا از کجا معلوم که تو این مدت چی کار کرده ..
اگر شما رو دوس داشت وقتی ازدواج می کردین یا حتی وقتی بچه دار شدید خودشو به درو دیوار می کوبید تا شما رو از شوهرتون جدا کنه ...
شما مادر هستید بزرگ ترین سعادت نصیب شما شده چطور دلتون می آد فرزند چهار سالتونو به حال خودش بذارین ....
منطقی باشید از زاویه ی عقلتون به این موضوع نگاه کنید ...
کار شما به همسرتون حتی اگر فکر کنید بهش مدیونید بازم یه عمل ناعادلانه هست ...
از کجا معلوم قصد ضربه زدن بهتون نداره ...
اگر دوستون داشت و به یادتون بود تو این مدت هم به یادتون بود ...
عشق جاوید یعنی ....

[=verdana]موفق و پیروز باشید...
:roz:
:goleroz:

سلام جناب میرعلمدار ...
مکانیزم عشق اینجوری کار نمیکنه ... خیلی پیچیده تر از این هست ... ممکن هست اون آقا پسر شب تا صبح نشسته تو خونشون برای ایشون گریه کرده باشه ... ولی وقتی ایشون رو میدیده ... خودش رو براش میگرفته ... نمیشه اینجوری قضاوت کرد .

نفرنفر;511955 نوشت:
ممکن هست اون آقا پسر شب تا صبح نشسته تو خونشون برای ایشون گریه کرده باشه

خواهر عزیزم ..خودت میگی شاید
یعنی احتمال هر چیزی هست
ممکنه ایشون عوض شده باشن ...اون ادمی نباشن که قبلا بودن ...
واسه کسی بمیر که واست تب کنه ...
این خانوم بابت رسیدن به نامزد سابقشون خیلی تاووان ها باید پس بده
اون اقا چیکار میکنه ؟؟؟
هیچی

مهر...;511967 نوشت:

خواهر عزیزم ..خودت میگی شاید
یعنی احتمال هر چیزی هست
ممکنه ایشون عوض شده باشن ...اون ادمی نباشن که قبلا بودن ...
واسه کسی بمیر که واست تب کنه ...
این خانوم بابت رسیدن به عشق خیلی تاووان ها باید پس بده
اون اقا چیکار میکنه ؟؟؟
هیچی

سلام خانوم مهر امیدوارم که خوب و سلامت باشی ...

مهرجان ... وقتی یه کارگردان میخواد یه فیلم بسازه میره و در مورده انوع و اقسام عشق ها تحقیق میکنه تا فیلمی حقیقی بسازه ... اینی که دختر و پسری عاشق هم میشن و نمیتونن به هم برسن ... یک نوع اثری رو رویه مغز میزاره و منجر به یه رفتار بخصوصی میشه ... که غالبا تمام این نوع رفتارها یکسان هست ... وقتی دو نفر شیفته هم میشن و یکی میگه جوابش نه باشه ... مخاطبش این سیر رو طی میکنه ...

1- اولش اصلا باورش نمیشه .
2- بعدش ناراحت میشه میگه مگه من کمبودی دارم .
3- میره تو خونه میشینه . اگر مبلی باشه رو تاون دراز میکشه .
4- بعدش از ته سینه هی آه میکشه .
5- بعدش حوصله هیچ چیزو نداره
6- بعدش هی میخواد شروع به عشقی جدید کنه ولی میترسه .
7- هر چند وقت یک بار دوباره فکر طرف میاد سراغش .
8- یه عکس از محبوبش داره و تو صورت همه دنبال صورت اون میگرده .
9- میخواد بابته شکستش خودش رو از همه مخفی کنه
10- حتی اگر معشوقش رو ببینه میخواد از دستش قرار کنه
11- دیگه نمیتونه به راحتی با یه نفر دیگه عشق رو شروع کنه ... چون سنگینیش رو احساس میکنه
و ...

این مکانیزم عشق هست ... عشق نمیزاره آدم ها عوض بشن ... عشق مغز طرف رو فریز میکنه و مغز شخص رو تو همون سن و سال و در همون زمان و تو همون روابط نگه میداره ... همش تو ذهنش داره اون زمان و اون شرایط رو Refresh میکنه ... یه آقا پسر خیلی خیلی راحت میتونه تو 8 سال هزاران بار عوض بشه ... ولی مکانیزم عشق نمیزاره ... مکانیزم عشق شخص رو تو همون سن و سال و همون زمان نگه میداره ... اصطلاحا روانشناس ها میگن زمان و عقربه های ساعت برای شخص عاشق وای میاسته ...

[="Tahoma"][="Red"]

نفرنفر;511990 نوشت:
وقتی دو نفر شیفته هم میشن و یکی میگه جوابش نه باشه ... مخاطبش این سیر رو طی میکنه ...

1- اولش اصلا باورش نمیشه .
2- بعدش ناراحت میشه میگه مگه من کمبودی دارم .
3- میره تو خونه میشینه . اگر مبلی باشه رو تاون دراز میکشه .
4- بعدش از ته سینه هی آه میکشه .
5- بعدش حوصله هیچ چیزو نداره
6- بعدش هی میخواد شروع به عشقی جدید کنه ولی میترسه .
7- هر چند وقت یک بار دوباره فکر طرف میاد سراغش .
8- یه عکس از محبوبش داره و تو صورت همه دنبال صورت اون میگرده .
9- میخواد بابته شکستش خودش رو از همه مخفی کنه
10- حتی اگر معشوقش رو ببینه میخواد از دستش قرار کنه
11- دیگه نمیتونه به راحتی با یه نفر دیگه عشق رو شروع کنه ... چون سنگینیش رو احساس میکنه


12-اما بعد از مدتی دوستاش میان و میبرنش بیرون
13-از لاک تنهاییش بیرون میاد و مثل یه ادم عادی زندگی میکنه و اتفاقات گذشته رو به دست فراموشی میسپاره
14-حالا که تنهاس تصمیم میگیره زندگی رو از نو بسازه ..البته با یه فرد جدید
15-حالا که تنها نیست به هیچ چیز جز خوشبختی فکر نمینه

نفرنفر;511990 نوشت:
این مکانیزم عشق هست ... عشق نمیزاره آدم ها عوض بشن ... عشق مغز طرف رو فریز میکنه و مغز شخص رو تو همون سن و سال و در همون زمان و تو همون روابط نگه میداره ... همش تو ذهنش داره اون زمان و اون شرایط رو Refresh میکنه ... یه آقا پسر خیلی خیلی راحت میتونه تو 8 سال هزاران بار عوض بشه ... ولی مکانیزم عشق نمیزاره ... مکانیزم عشق شخص رو تو همون سن و سال و همون زمان نگه میداره ... اصطلاحا روانشناس ها میگن زمان و عقربه های ساعت برای شخص عاشق وای میاسته ...

شما خودت میگی عشق ...اما به نظر من ایشون عاشق نیست
چون بالا ترین عشق عشق مادر به فرزنده

[/]

خانوم مهر عقربه های ساعت من راس ساعت 12:45 دقیقه گیر کردن و دیگه جلو نمیرن ... نمیدونم چی کار کنم . :khandeh!:

« نه چک زدم نه چونه عروس اومد تو خونه » این حرفیه که اگر آرمیتا طلاق بگیره و بره با نامزد قبلی ازدواج کندصد در صد اون نامزد در دل خواهد گفت .

اما آرمیتا جان اون نامزدشما شاید یه زمانی از صمیم قلب دوست داشته اما بعد از هشت سال اون احساس مُرده و کسی که اینقدر عاشق بوده

چطور میتونه زنی رو هرشب در کنار خودش ببینه که هشت سال با یکی دیگه زندگی کرده ؟ اصلا" شما از گذشته هشت سال اون خبر دارید ؟ آیا

مطمئنید که حقایق رو به شما خواهد گفت ؟ شاید بخاطر شکست خودش ؛ تصمیم داره این شکست رو در زندگی شما هم ایجاد کنه ؟ آرمیتا جان

وقتی میگن عشق کوره واقعا" راست گفتند . نذار این عشق چشمانتو بر روی حقایق ببنده . اجازه نده فقط به چیزی فکر کنی که خودت دوست داری .

آرمیتا شما میگید زن با ایمانی هستی ؛ خدارو شکر که این امتیاز در وجود شما هست ؛ حالا به نظر شما کدوم کاررو انجام بدی خدا ازت راضی خواهد شد .

خواهشن سعی نکن بعضی گفته ها که سعی بر بر هم زدن زندگیتو داره تو رو تحت تأثیر قرار بده . متأسفانه شما در مورد خودت و احساست مرتب میایی حرف

میزنی اما یکبار در مورد فرزندت و اینکه تا چه اندازه میتونی ازش دل بکنی حرفی نمیزنی . به هرحال اینها چیزاییه که بعدها برات مشکل ساز خواهد شد . یک چیز دیگه

آیا تا بحال فکر کردی اگر زمانی طلاق بگیری و بچه شما وقتی بزرگ شد و از شما پرسید عشق خودت مهم تر از من بوده ؛ چه جوابی خواهی داد ؟ من هنوزم معتقدم که

آدم عقل داره شعور داره چرا باید از اول قدم رو اشتباه برداره که بعد پشیمون بشه ؟ اما وقتی زندگی مشترکی شروع شد فقط نباید بخاطر احساس خودت ؛ تأکید میکنم فقط

احساس خودت و بدون دلیل منطقی دونفر دیگه رو نابود کنی ؛ واونها تاوان اشتباه تو رو بدن .

مگه همسرت دوستت نداره؟؟
چرا میخوای زندگیت و خراب کنی..

[="Tahoma"][="Navy"]

مهر...;511999 نوشت:

12-اما بعد از مدتی دوستاش میان و میبرنش بیرون
13-از لاک تنهاییش بیرون میاد و مثل یه ادم عادی زندگی میکنه و اتفاقات گذشته رو به دست فراموشی میسپاره
14-حالا که تنهاس تصمیم میگیره زندگی رو از نو بسازه ..البته با یه فرد جدید
15-حالا که تنها نیست به هیچ چیز جز خوشبختی فکر نمینه




16- بعضی وقتها به به گذشته خودش می خنده بخاطر بچه بازیاش

17- و گاهی هم از خودش خجالت میکشه برای کارای احمقانه اش


[/]

سلام

اولااون آقاخیلی اشتباه کرده که بعدازگذشت چندسال به شماابرازعلاقه کرده

ثانیاشماالان دارای فرزندهستی وبایدبه سرنوشتش توجه کنید

ثالثااتفاقابه علت این که زندگی شخص شمااهمیت داردبه شماتوصیه می کنم باهمسرتان زندگی کنیدوازاوجدانشوید

فرض کنیدکه ازهمسرتان جداشدیدهمان مردی که الان اظهارمی کندکه عاشق شماست

ازشمامتنفرخواهدشدچون باخودش خواهدگفت این زن که به شوهرش وفادارنبوده حتمابه من هم وفادارنخواهدبود

وقتی که اوهم شماراترک کندشماازهمه جارانده میشودوتبدیل به زنی شکست خورده می شوید

درضمن به شوهرمهربانتان هم ظلم خواهیدکرد

به نامزدسابقتان پیشنهادکنیداززندگی شمابیرون رفته وازدواج کند

اواین چندسال اگرمی توانست ازدواج کندحتمااین کارراانجام داده بودوبه خاطرعشق شمانبوده که ازدواج نکرده

موضوع قفل شده است