نماز عشق ✿✿مجموعه خاطرات نماز و دعا در جبهه✿✿

تب‌های اولیه

163 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

معجزه الهى
على كوهسارى
در سال 1367 هنگام عقب نشينى نيروها و جمع آورى تسليحات از مناطق جنگى ، گاهى جنگنده هاى عراقى از خط مرزى عبور مى كردند و در بعضى مناطق بمباران هايى انجام مى دادند.
يك روز در سنگرى بوديم كه داخل آن مقدار زيادى مهمات بود.
ناگهان اعلام شد جنگنده هاى عراقى هجوم آورده اند و ما از سنگر خارج شديم .
صدايى به گوش مى رسيد كه فرياد مى زد حاجى را از سنگر بياوريد بيرون . اما در همين لحظه بود كه جنگنده عراقى موشك هاى خود را پرتاب كرد و سنگر مورد اصابت قرار گرفت . ما سريع موضع گرفتيم كه مورد اصابت تركش ها قرار نگيريم . بعد از چند لحظه كه وضعيت عادى شد به محل برگشتيم . يك از نيروها گفت برويد داخل سنگر نيمه ويران و حاجى را بيرون بياوريد. من به همراه يكى از دوستان سينه خيز رفتيم داخل سنگر و با منظره عجيبى رو به رو شديم كه جز معجزه الهى نبود.
حاجى در سنگرى كه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود مشغول خواندن قرآن و مناجات بود.

نماز آيات
مصطفى صابريان
يك شب از طرف پاسگاه شهيد چمران مسجد المهدى سمنان گشت زنى مى كرديم . ماه آن شب در حال خسوف قرار گرفت . از وقتى كه ماه شروع به گرفتن كرد شهيد بزرگوار على اصغر قاسم پور اسلحه اش را به من داد و گفت من مى خواهم نماز آيات را همين حالا بخوانم ، شهيد بزرگوار على اصغر مطلبى هم همراه ما بود.
من و شهيد مطلبى نگهبانى مى داديم و شهيد قاسم پور با گفتن اين جمله كه معلوم نيست كه من تا ده دقيقه ديگر زنده باشم يا نه ، شروع به خواندن نماز آيات كرد.

توسل به اهل بيت
محمد رحيم جوانمرد
به همراه ده نفر از رزمندگان ماءموريت داشتيم از رودخانه اى عبور كنيم و به دشمن برسيم . خود را با طناب به هم بستيم و بر پيشانى هايمان نيز پيشانى بند يا فاطمة الزهرا (س ) را محكم كرديم . هر چه سعى مى كرديم پيشرفت كنيم نمى شد و موج هاى عظيم ما را به جاى اولمان باز مى گرداند. به پيشنهاد يكى از دوستان زيارت عاشورا را با صداى بلند خوانديم .
بعد از چند ساعت تلاش كه در ظاهر خيلى هم پيشرفتى نكرده بوديم . نورى به چشمانمان خورد و نااميد از اين كه نتوانسته ايم به آن طرف برويم ، ولى وقتى به ساحل رسيديم ساحل دشمن بود و ما به بركت آن زيارت عاشورا و تو سلمان به ائمه توانستيم از رودخانه عبور كنيم

نماز بسيجى
حجت الاسلام و المسلمين عبدالله عربى
در منطقه سردشت هر از چند گاهى به عنوان امام جماعت ، نماز مى خواندم . در چند مورد شهيد حسين صفا، با توجه به وضعيت جنگى منطقه جنگى به من مى گفت نماز بسيجى بخوان ، من هم با اين جمله او مى فهميدم كه وقت آن است كه نماز را به سريع ترين حالت ممكن بخوانم ،

جا ماندن از قافله شهدا
سيد محمد حسينى
سال 1365 ما در منطقه حاج عمران ، حوالى پيرانشهر بوديم . روزى به همراه چند نفر از رزمندگان رفتيم به شهر نقده و در اين مرخصى كوتاه كمى با هم شوخى هاى زبانى نه چندان مناسب كرديم . كمى كه گذشت برگشتيم پادگان .در بين رفقاى ما، برادرانى بودند كه خيلى اهل دل بودند و با عبادات خالصانه خود بعضا در شرف شهادت قرار گرفته بودند. آنان مقدمه شهادت را كه ترك گناه و انجام واجبات است ، به خوبى مراعات مى كردند. خود را در حضور يار مى ديدند و كوچك ترين كارى برخلاف خواسته خداوند انجام نمى دادند. نمازهاى عارفانه را اقامت مى بستند و نماز آن ها باعث مى شد از كوچك ترين گناه هم بيمه شوند.
خلاصه ، شب آن روز كه ما رفته بوديم مرخصى ، من در خواب ديدم كه قطارى به طرف ما مى آيد.وقتى كه از دوستان سؤ ال كردم قطار چيست ؟ گفتند آمده تا شهدا را ببرد. با توجه به وضعيت خاص منطقه و اين كه اصلا منطقه ما طورى بود كه جايى براى حمله دشمن نداشت من تعجب كردم كه چه طور اين رزمندگان شهيد شده اند. آن قدر قطار، شهيد در خود جا داد كه حتى در سالن هاى آن هم ديگر جايى نبود. من هم سوار شدم ولى ماءمور قطار آمد و با عصبانيت مرا پياده كرد و قطار راه افتاد. دنبال قطار دويدم و سوار شدم .
به اولين شهيدى كه در راهروى قطار بود رسيدم . خود را بر روى او انداختم و گفتم چرا مرا نمى بريد؟ او جواب داد: مگر رفتار و گفتار ديروزت در نقده يادت رفته كه چه گفتى و چه كردى ؟ و دقيقا از حرف هاى شوخى روز قبل ما مطلع بود.
شهيد پيشانى مرا بوسيد و گفت : ببخشيد ولى پياده شو برو.
فردا شب همان صحنه خواب ديشب به وجود آمد. نيروهاى دشمن با عمليات هلى برد به منطقه و مقر ما در مهران حمله كردند و تعداد زيادى از دوستان شهيد شدند.
اگر نمازهاى ما هم طورى بود كه نمى گذاشت مرتكب گناهى بشويم ، ما هم سوار قطار شهدا مى شديم و نزد پروردگار خود مى رفتيم .

مكان غصبى
ناصر گرزين
بعد از عمليات بدر در هورالغظيم ، خط پدافندى داشتيم ، مسؤ ول محور برادر شهيد قاسم على صادقى بود.
يك روز به همراه ايشان براى سركشى به آبراهله ها و كمين ها به منطقه رفتيم تا خط را بررسى كنيم . تا ظهر كارمان طول كشيد و در نزديكى پاسگاه ترابه در يكى از مقرهاى پشتيبانى روز آكاسيف هاى (شناورهاى روى آب ) آن جا با هم نماز ظهر خوانديم .
پس از نماى يكى از برادران به شوخى گفته بود چون در خاك عراق هستيم ، اين مكانى كه در آن نماز مى خوانيم غصبى است و نمى شود نماز خواند و نمازهايمان اشكال دارد.
شهيد صادقى كه اين حرف را شنيد، به شدت ناراحت شد و موضوع را خيلى جدى تلقى كرد. ايشان اظهار داشت يعنى اين همه نمازهايى كه اين جا خوانده ايم اشكال دارد و باطل است . يعنى شما مى گوييد كه اين نمازها را قضا كنيم و دوباره بخوانم ،
ايشان خواستند. بفرمايند كه اين وسوسه ها را به دل راه ندهيد. وقتى در حال مبارزه با كفر و يك مهاجم به كشور اسلامى هستيد. مى خواهيد او را بيرون كنيد، نماز در خاك او هيچ اشكالى ندارد.

خواب شيرين در سجده
سيد اسماعيل موسوى
روز مشغول صحبت را يكى از دوستانم بودم . بحث كشيده شد به نماز.به رفيقم گفتم . راستى تو چرا نمى آيى تا شب ها برويم نماز شب بخوانيم للّه با كمى مكث و درنگ پاسخ داد:
حقيقتش اين است كه من نماز شب بلد نيستم .
به او گفتم خوب اين كه نمى تواند عاملى شود تا نماز شب بخوانى . از امشب مى رويم با هم براى نماز.آن شاء الله امشب ياد مى گيرى .
ساعت دو - سه بود كه صدايش كردم : رفيق پاشو وقت نماز است
با كلى علاقه بلند شد. سريع وضو گرفتيم و يك جاى خلوت گير آورديم . به او گفتم من هر كارى مى كنم تو هم با چند لحظه تاءمل ، ديرتر از من انجام بده . ذكرهاى نماز را هم بلندتر مى گويم ، تو هم تكرار كنى . گفت چشم آقا سيد و نماز را شروع كرديم .
اين رفيق ما با دقت درس را فرا گرفت و نماز با حالى خوانديم . بعد از نماز من رفتم سجده ، ولى اين بار به آرامى ذكر مى گفتم . حالا اين كه چند دقيقه طول كشيد نمى دانم ؛ ولى خوابم برده بود. اين رفيق ما هر چى صبر كرده بود ديده بود نه ! اين آقا سيد خيلى عاشق سجده است و ول كن نيست . ولى بعد از چند لحظه او متوجه شده بود كه اين عارف دلباخته در خواب فرو رفته است .
بعد از مدتى صدايم زد و گفت : پاشو، برو سر جايت بخواب .

حمله حشرات
عليرضا مصطفوى
يك گروه تلفيقى از رزمندگان را در كيلومتر 25 جاده منتهى به آبادان در يك منطقه ممنوع الورود آماده سازى و تجهيز مى كردند. اين افراد در يك رقابت تنگاتنگ انتخاب شده بودند. چون وضعيت منطقه و عمليات آتى كمى بحرانى بود، از هر كدام از بچه ها يك قطعه عكس حجله هم گرفته بودند.
يكى از خصوصيات اين منطقه محروم پشه هاى بسيار درشت در تمام طول شبانه روز بود. بدن بعضى از رزمندگان نسبت به اين پشه ها حساسيت داشت . آن ها به شوخى مى گفتند پشه ها از روى پوتين هم نيش مى زنند. تعداد كمى پشه بند مهيا شده بود؛ ولى جوابگوى همه نبود و از طرفى نمى شد هميشه در پشه بند بود.
ما مجبور بوديم دائم يك چيزى دود كنيم تا پشه ها كمى دور شوند اين كار را موقع نماز هم انجام مى داديم اما پشه ها باز هم حمله ور مى شدند.
چون عشق و علاقه وافر و اخلاص بسيار وجود داشت ، برادرانى بودند كه همه مستحبات نماز را هم انجام مى دادند. ولى پشه ها نمى توانستند خيلى مانع كار آن ها شوند. گويى اين جانوران ماءمور بودند كه رزمندگان را اين طور مواقع و در هنگام عبادت امتحان كنند.
يكى از دوستان بود كه هميشه با پوتين و دستكش و ماسك زنبورداران بود. اما موقع نماز نمى توانست از آن ها استفاده كند و بنابراين نمازش را بدون تجهيزات اقامه مى كرد.
اين پشه ها طورى خواب را از چشم بچه ها ربوده بودند كه آن قدرى كه به خواب احساس نياز مى شد به خوراك نمى شد. ولى همين رزمندگان نماز شب مى خواندند و در زير پتو با آن گرماى زياد دعاى عهد و فرج مى خواندند.اين نوع عبادت ها نبود، جز با وجود اخلاص بسيار.

باور كنيد من نماز شب نمى خوانم
عليرضا بهرامى نسب
هر كس به نوعى نماز شب خواندن خود را كتمان مى كرد.شوخى ها و مزاح هاى جالبى بر سر اين موضوع انجام مى گرفت . مثلا به پاى بعضى از بچه ها هنگامى كه خواب بودند قوطى كنسرو و كمپوت مى بستند كه به محض بلند شدن در نيمه هاى شب سر و صدا كند و همه را از خواب بيدار كند تا نماز شب بخوانند. يا چند بار دو سه نفر از بچه ها را با طناب به هم مى بستند تا وقتى كه يكى از آنها بلند مى شد ديگران را هم بيدار كند و بقيه متوجه مى شدند كه چه كسى براى نماز شب زودتر بيدار مى شود. ولى همان فرد از همه بيشتر اين موضوع را كتمان مى كرد. با وجود اين همه پنهان كارى ها، نيمه هاى شب هيچ كس در چادر نبود و هر كس جاى خلوتى را گير مى آورده و مشغول عبادت شبانگاهى خودش بود.

نماز قبل از وقت
حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدى ابولقاسمى
يكى از بسيجيان براى بار اول بعد از آموزش به منطقه جبهه جنوب آمده بود . در اولين صبح حضور خود براى اقامه نماز صبح بيدار مى شود و وقتى به نماز خانه مى رود، مى بيند بسيارى از رزمندگان در حال نماز خواندن هستند. او هم نمازش را مى خواند.ولى بعد از نماز مى بيند كه عجب نماز صبح طولانى اى خوانده مى شود. بعد از تعجب بسيار، از يكى از رزمندگان موضوع را جويا مى شود كه متوجه مى شود هنوز اذان نگفته اند و او زودتر از وقت نماز خوانده و ديگران هم مشغول خواندن نماز شب هستند

عبادت دو كوه
ابوالفضل عباسى
يكى از رزمندگان شوخ طبع مى گفت رفتم جبهه ، از آن جا كه با حال و هواى جبهه آشنا نبودم خيلى چيزها برايم عجيب بود. روز اول دقايقى مانده به اذان مغرب رفتم داخل نمازخانه . ديدم از همان قبل از اذان ، نمازخانه شلوغ است . نماز كه خواندم ديدم اى بابا هنوز هم بعد از دقايقى كه گذشته و نماز تمام شده عده زيادى مانده اند. بسيارى از افراد حاضر هم در سجده بودند. من هم گفتم بروم سجده و به هر حال كارها و عباداتى را كه انجام مى دهند، ياد بگيرم و كسى نمانده . پاشو پاشو.
بله من در سجده خوابم برده بود.
نماز ميت مهندس سيد عبدالله مرتضوى روحانى گردان برايم تعريف كرده كه : روزى داشتيم در جبهه در يكى از جاده ها مى رفتيم . به دو جسد برخورد كرديم . رفتيم جلوتر و بعد از بررسى و دقت فهميديم كه عراقى هستند؛ ولى خوب لباس نظامى به تن نداشتند و احتمالا از آن دسته افرادى بودند كه به زور به اجبار به جبهه فرستاده شده بودند.
ما، علت اصلى خوددارى كردن آن ها براى جنگ با نيروهاى ايرانى را حدس زده بوديم و آن هم شيعه بودن آن ها بود.به همين دليل به اطرافيانم گفتم آن ها را غسل دهيم و بعد به خاك بسپاريم .
همين كار را كرديم بعد از غسل و اقامه نماز بر جسدهاى آن ها، در همان مكان به خاك سپرديمشان

التماس به آقا امام زمان (عج )
ابوالفضل عباسى
اين خاطره درباره شهيد محمد مهدى خرقانى پاسدار گمنامى است كه مسؤ وليت گروه فرهنگى اردوى هجرت در شهرستان كامياران كردستان را عهده داشت . او زحمات زيادى را متحمل مى شد تا دانش آموزان زيادى را از سراسر كشور، به منظور ايجاد وحدت بين تشيع و تسنن و خنثى كردن تبليغات دشمن در اين شهرستان جمع كند.
شب تولد امام زمان (عج الله )، در سال 1361، بعد از نماز مغرب و عشا، در حالى كه تعدادى از دانش آموزان اردوى هجرت در شهرك نظامى و محل خوابگاه خود جشن با شكوهى برگزار كرده بودند، يكى از دانش آموزان متوجه غيبت اين شهيد گرامى مى شود. خيلى پرس و جو مى كند و جهت بافتن وى به سمت تعدادى از خانه هاى بدون سكنه مى رود. در تاريكى شب صداى گريه اى او را به خود جلب مى كند. به طرف صدا مى رود، گويا از پشت بام يكى از همين خانه ها مى آمده . مى گفت آهسته از راه پله خانه به پشت بام رفتم بدون آن كه شهيد خرقانى متوجه من مى شود.
او در حالى كه در تاريكى شب بر روى زمين بام افتاده بود و سر به سجده عبادت داشت به شدت گريه مى كرد و مى گفت . يا امام زمان كمكم كن ، من آدم خوبى نيستم . و با اين الفاظ خود را سرزنش مى كرد.
اين دانش آموز مى گفت من هم از صفاى شهيد گريه ام گرفت و نتوانستم خودم را كنترل كنم . او ناگهان متوجه من شد. خود را سريع جمع و جور كرد.ولى بعد به طرف من آمد و با حالت التماس گفت : فلانى از اين صحنه اى كه ديدى كوچك ترين حرفى به كسى نزن .
اين خاطره را دانش آموز فوق در اردوى هجرت در مراسم شهادت اين شهيد و الامقام در شهرستان شاهرود تعريف كرد و مى گفت من به شهيد قول داده بودم كه در زمان حيات او از اين ماجرا به كسى چيزى نگويم ، ولى در مراسم شهادت او اين خاطره را گفتم .
اين شهيد گران قدر در سال 62 در منطقه كامياران ، در يك كمين ، به فيض ‍ شهادت نائل آمد.

پنكه دستى
حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدى ابوالقاسمى
جاده اى بود كه در آن هور كشيده بودند و به آن جاده هور الغظيم يا جاده خندق مى گفتند.در اطراف آن جا سنگرهايى را بنا كرده بودند و عده اى از رزمندگان در آن جا نگهبان بودند. همچنين چادرى به چادر نماز نيز بر پا شده بود و در آن جا بنده براى برگزارى نماز، امام جماعت بودم .
به علت شرجى بودن و گرماى بيش از حد هوا و نبودن وسايل خنك كننده و مشكل مواجه بوديم ، همچنين مشكل ديگر وجود حشرات موذى بود.
با يك طرح كه در آن ايثار رزمندگان نمود كامل داشت . در هنگام نماز عده اى از رزمندگان مقواهاى بزرگى را بر مى داشتند و نماز گزاران را باد مى زدند و حشرات را دور مى كردند.

امداد غيبى
حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدى ابوالقاسمى
چند روزى بود كه زمزمه هايى مبنى بر انجام عمليات به گوش مى رسيد.و همه خدا خدا مى كردند كه آن ها هم جزو افراد شركت كننده در اين عمليات باشند.
يك روز بعد از مغرب و عشا بود كه خبر دادند عمليات آغاز شده و نيروهاى انتخابى اعزام شده اند. ما چون نزديك منطقه عملياتى بوديم ، متوجه شديم كه آن غروب هنوز هوا به قدر كافى تاريك نيست كه براى عمليات مناسب باشد.
رزمندگان چون مادرى كه در حال جدا كردن فرزندش از او هستند شروع به گريه و مناجات و نماز كردند و مى گفتند اگر بچه ها در اين روشنايى وارد عمليات شود همگى به شهادت مى رسند.
چند لحظه اى نگذشت . همه متعجب آسمان را نگاه كرديم . آسمان صاف در حال تبديل شدن به آسمان ابرى بود. دو قطعه ابر بسيار انبوه و بزرگ در حال گسترش در منطقه بود. جهت حركت شان هم به طرف منطقه عملياتى بود.
منطقه كاملا تاريك شد و بچه ها خوشحال كه طولى نمى كشد كه منطقه جلوتر هم ابرى خواهد شد. آن عمليات كه عمليات والفجر مقدماتى بود با اين امداد غيبى و ثمره آن - كه پيروزى بر لشكر كفر بود - باعث تقويت نيروها و خوشحالى آن ها و ملت قهرمان ايران شد.

حمام سيار
محمد حسين جلاليان
بنده در زمان جنگ در راه آهن تهران كار مى كردم . مدتى بود كه قرار گذاشته بوديم برويم منطقه . روزى برادر سليمانى مسؤ ول سپاه ابوذر به ما گفتند كه در جبهه وقتى كه رزمندگان احتياج به غسل كردن و اداى نماز دارند، به علت كمبود آب و سرويس هاى حمام عده اى خود را به طناب مى بندند و به رود خانه مى اندازند و رفقاى آن ها از بيرون آب سر طناب را نگه مى دارند تا بتوانند غسل كنند و حتما هم مقيدند كه با بدن پاك و حتى الامكان با غسل نماز بخوانند.
همچنين گفتند كه تا حالا يكى دو نفر از رزمندگان هم غرق شده اند.
چون اين گونه غسل كردن در رودخانه هايى مثل اروند رود كار بسيار خطرناكى بود.
طرح ايشان اين بود كه شما با استفاده از كانتينرها، حمام سيار بسازيد. ما هم از رفتن به جبهه منصرف شديم و از آن روز بعد از ساعت ادارى مشغول ساختن حمام هاى سيار بوديم . يك پمپ ، يك موتورخانه و يك موتور برق را در گوشه اى از كانتينر كار مى گذاشتيم و بعد كانتينرها را به 6 قسمت تقسيم مى كرديم و در هر قسمت هم يك دوشت بود.
در سه ماه متوالى كار، موفق شديم يكصد كانتينر، معادل ششصد دوش را جهت استحمام و غسل نيروها آماده كنيم . البته در ادامه آن طرح ، ما موفق شديم طرح حمام هاى ضد شيميايى را نيز راه اندازى كنيم .
خدا رحمت كند شهدايى را كه به خاطر راز و نياز با خدا آن گونه خود را به زحمت مى انداختند

align: center

چراغ بد قلق

align: center

[/TD]

align: center

[TD]
[/HR]
align: center

[TR]
[TD]على اكبر اشراقى
يك شب مشغول اقامه نماز مغرب و عشا بوديم . محل ، تقريبا به طور كامل تاريك بود و به جز يك چراغ زنبورى چيز ديگرى براى روشنايى نداشتيم .
در حين نماز صداى هواپيماهايى به گوش مى رسيد و از آن جايى كه احتمال بسيار زياد مى رفت هواپيماهاى دشمن باشند و نماز هم در مكان باز و آزاد اقامه مى شد، امكان رؤ يت نور آن چراغ بود، و چون در منطقه جنگى وجود كم ترين روشنايى باعث لو رفتن مكان نيروها مى شد بايد هر چه زودتر آن چراغ خاموش مى شد.
يكى از رزمنده ها نماز خود را شكست و خود را پرت كرد به طرف چراغ تا آن را خاموش كند ولى موفق نشد.وقتى خاموش كردن چراغ به طول كشيد يكى ديگر از رزمنده ها خيلى سريع به طرف چراغ خيز برداشت ، وى باز هم چراغ خاموش نشد. ظاهرا اين چراغ قلق و لم خاصى داشت كه نفر سوم هم مجبور شد نماز خود را رها كند.
آن شب سه نفر خود را رها كردند و بالاخره نفر سوم موفق شد چراغ را خاموش كند تا محل نيروهاى خودى فاش نشود و با بمباران هواپيماها به كسى آسيب نرسد.

[/TD]
[/TR]

align: center

[/TD]

align: center

[TD]

align: center

[TD][/TD]


شکوه از دوستان
ناصر كرزين

اواخر جنگ در خدمت يكى از تيپ هاى تكاور دريايى بودم . براى استقرار در يكى از گردان ها به جزيره لازك رفته بوديم . به دلايلى خاص ‍ بسيار ناراحت و نگران بودم و از نظر روحيه در وضع خوبى قرار نداشتم .
يك شب در خواب ، شهيد طوسى جانشين لشكر 25 كربلا را ديدم .
بلافاصله از او پرسيدم محمد حسن كجاست ؟ من اسم او و برادر زنده يادش محمد حسين هستم را اشتباه گرفته بودم . او در جواب گفت من خودم محمد حسن هستم .كمى كه دقت كردم ديدم بسيار نگران و مشوش ‍ است . علت اين نگرانى زياد را از او پرسيدم ؛ چرا كه اين شهيد بزرگوار در سخت ترين و بدترين شرايط خنده بر لب داشت و انسانى بسيار صبور و مقاوم بود.
در جواب من با اندوه بسيار زيادى گفت : چرا بر و بچه ها (منظورش ‍ بچه هاى لشكر و دوستان ما بود) نماز جماعت نمى خوانند و نمازهايشان را فرادا مى خوانند لله

نماز در حال دويدن
على اكبر اشراقى
شب عمليات بدر بود كه با قايق به طرف منطقه مورد نظر خود به راه افتاديم . بعد از رسيدن به خشكى كه با مشقت زياد و عبور از موانع خورشيدى و سيم خاردارهاى حلقوى انجام گرفت . دستور حركت صادر شد.
خط اول را نيروهاى خط شكن از وجود نيروهاى دشمن پاك كرده بودند و گوشه و كنار جاده جنازه هاى آن ها ديده مى شد. منطقه فوق العاده با تلاقى بود و گاهى تا مچ پا در گل و لاى فرو مى رفتيم .
ما كه تجهيزات كامل همراه داشتيم و در حال دويدن هم بوديم ، فهميديم كه وقت نماز صبح شده است . اعلام شد امكان توقف و اقامه نماز نيست و بايد در همين حالت نماز بخوانيد.
ما در حال دويدن و در وضعيتى كه گلوله هاى خمپاره در اطرافمان به زمين مى خورد و نيز عده اى هم مجروح مى شدند. نماز صبح را در حال دويدن اقامه كرديم .

align: center

ملاقات در سجده
على اكبر اشراقى
يك در منطقه شيخ سله مشغول اقامه نماز و مغرب و عشا بوديم .ما در صفا آخر نماز قرار داشتيم و اتفاقا ركعت آخر نماز هم بود و شهيد اسكويى نيز در كنار من ايستاده بود.
به ركوع رفتيم ولى به قول معروف خشكمان زد. بله عقرب سياهى (كه نيش ‍ كشنده اى دارد) بين من و شهيد اسكويى در حال قدم زدن بود.با ترس و لرز از ركوع برخاستيم و به سجده رفتيم . در سجده اتفاق بسيار جالبى افتاد.من در سمت چپ بودم و شهيد اسكويى در سمت راست . وقتى رفتيم سجده من به طور متمايل گوشه سمت چپ پيشانى خود را بر مهر گذاشتم و با چشم راست متوجه عقرب بودم كه كجا مى رود.
اتفاقا شهيد اسكويى هم كه در سمت راست من بود به طور كج پيشانى سمت راست خود را بر روى مهر گذاشته بود و با چشم چپ خود متوجه اوضاع بود كه عقرب كجا مى رود.
در يك منطقه نگاه هاى ما در سجده به هم افتاد هر دو فقط با گوشه پيشانى سجده كرده بوديم و هواى عقرب را داشتيم .لبخندى بر لبمان نشست ، چون اولين بار بود كه از خوف عقرب در سجده همديگر را ملاقات مى كرديم .
بعد از سجود بلافاصله سالم نماز را داديم و يك كاسه بر روى عقرب گذاشتيم و لبه پتو را برگردانديم تا عقرب درون كاسه بيفتد و بعد هم با يك ابتكار كارى كرديم كه عقرب به خودش نيش زد و مرد.

کار عارفانه
على اكبر اشراقى
در منطقه عمومى مهران در مكانى مستقر بوديم كه در نزديكى ما خانه هاى خالى و قديمى وجود داشت . به علت گرماى هوا، در بيرون ساختمان ها و چادرهايمان مى خوابيديم و گاهى هم بر روى پشت بام شب را به صبح مى رسانديم . شب ها شهيد احمد رضايى با مشقت بسيار، مسافت زيادى را طى مى كرد تا به وضو خانه برسد و بعد از وضو مى رفت و در آن اسمان هاى متروكه مشغول نماز مى شد. چون محل خلوتى بود، بدون جلب متوجه به هيچ مسئله اى و هيچ فردى مخلصانه عبادت مى كرد.
يك شب رفتيم رزم شبانه و از اواسط شب تا حدود ساعت سه صبح مشغول راهپيمايى و تمرين بوديم . ولى بعد از بازگشت هم اين شهيد گرامى نماز شب را ترك نكرد و نه تنها نماز شب خواند، بلكه بين الطلوعين را نيز بيدار بود و بعد از اين همه سختى بعد از طلوع آفتاب ساعت شش و پانزده دقيقه خوابيد.
علاوه بر ايشان فرد با صفاى ديگرى نيز بين ما بود كه با اين شهيد بسيار ماءنوس بود. او شهيد محمد تهرانى بود كه از افراد بشاش و بذله گوى گروه ما بود.شهيد تهرانى به بعضى از برادرانى كه در پشت لباس بسيجى آن ها نوشته شده بود: به روى سينه و پشت بسيجى نوشته : يا زيارت ، با شهادت .
مى گفت به روى سينه و پشت بسيجى نوشته آهاى عمو تو خيلى گيجى .به اين مفهوم كه تو آن قدر عاشق شده اى كه هيچ كارت از روى عقل نيست ، بلكه از روى عرفان توست . مثلا عبور از كاروان كه عقل مى گفت نرو، ولى عشق و عرفان مى گفت برو.

توكل به خدا
على اكبر اشراقى
يك برادر وظيفه داشتيم كه خيلى به نماز مقيد نبود و مخصوصا مواقعى كه وضعيت قرمز و خطرناك مى شد، به طور كامل از نماز خواندن خوددارى مى كرد. احتمالا عامل اصلى آن ترس بود و مى خواست بيشتر با بقيه نيروها باشد. يك شب در يك كانال بوديم تا اين كه آتش بسيار سنگينى از طرف دشمن ريخته شد. تا نزديكى هاى صبح مشغول نبرد بوديم و در گرماگرم جنگ صداى اذان پخش شد.
كانال ما به حسينه و نمازخانه بسيار نزديك بود. من به همراه چند نفر ديگر تاءكيد كرديم كه بايد برويم و در نمازخانه نماز بخوانيم .نوبتى كانال را ترك مى كرديم و نماز مى خوانديم .تا سرانجام اغلب نيروهايى كه آن جا بودند نماز را در نماز خانه خواندند. آن سرباز آن شب با ما بود و وقتى ديد كه اين نيرها چه طور تا صبح مبارزه كرده اند و هنگام اذان به نماز خانه مى روند گفت : من واقعا تعجب مى كنم كه با اين همه تركش و خمپاره حتى يك نفر از شما بابت نماز خواندنتان آسيب نديديد. و با مشاهده اين صحنه ها و درك اين مطلب كه نماز خواندن با توكل بر خدا هيچ خطرى ندارد، كم كم به جمع نمازگزاران پيوست و از انسان هاى مقيد نسبت به نماز شد.

وضوی بی سر
منصور فضلى
صبح يكى از روزها بعد از عمليات فتح المبين براى نماز از سنگر بيرون آمديم .رفتيم تا از تانكرى كه چند مترى سنگر ما بود وضو بگيريم تا نماز بخوانيم .
به سرعت شروع به وضو گرفتن كرديم . وضعيت خطرناك بود و ما در حالى كه دست هايمان را بالا زده بوديم و در حال وضو گرفتن بوديم ، به روى زمين خيز برداشتيم . وقتى بلند شديم و با اين كه سر و صورتمان گلى شده بود و خاك آلود، ولى ما قصد كرديم دوباره وضو بگيريم .
وقتى چند لحظه اى كوتاه گذشت و گرد و غبار فرو نشست و خطر رفع شد ديديم يكى از دوستان وضوى خون گرفته است . او در حالى كه سر در بدن نداشت و بدنش به شدت در حال تكان خوردن بود آستين هايشان بالا و خيس بود. او آخرين تكان هايش را خورد.همه منقلب شدند و با ذكر يا حسين پيكر بى جانش را در حالى كه سر در بدن نداشت به عقب بردند و بقيه وضو گرفتيم تا وضو و نمازمان بدون او باشد.

الهى العفو
مصطفى صابريان
يك شب در جبهه صحنه بسيار روحانى ديدم . نيمه هاى شب بود كه براى رفتم به دستشويى از خواب بيدار شدم . شنيدم كه صداى ناله اى مى آيد. فكر كردم مجروحى باشد. دنبال صدا رفتم و ديدم نوجوانى ضعيف الجثه كه حدود سيزده چهارده سال بيشتر نداشت ، صورتش را روى خاك گذاشته بود و با سوز دل صدا مى زد الهى العفو و همزمان گاهى در حال زمزمه زيارت عاشورا هم بود.
آن شب چيزى به او نگفتم . ولى فردا كه او را ديدم از او پرسيدم : چند ساله هستى ؟ گفت چهارده ساله از او پرسيدم : ديشب چه زيارتى مى خواندى ؟
او با همان حالت تقريبا بچه گانه اش گفت كه شب ها نماز شب مى خوانم ،
سرانجام اين نوجوان با صفا در عمليات محرم به شهادت رسيد.

جنگ روانى
جانباز قطع نخاع محمد يحيايى
يكى از شيوه هاى جنگ روانى بر ضد نيروهاى دشمن - كه در نزديك ما بودند - پخش صداى اذان و قرآن و مناجات از طريق بلند گوهايى با برد زياد بود. ما بلند گوها را به سمت دشمن قرار مى داديم كه از اين طريق معمولا چند هدف دنبال مى شد.
يكى از اين سرو صداهاى زياد ايجاد مى كرد و باعث آشفته شدن دشمن مى شد و دوم اين كه از طريق پخش اين نوع صداها باعث شك و دو دلى تعدادى از نيروهاى مقابل كه داراى زمينه هدايت بود مى شديم .
از طرفى ما خودمان هم مجبور بوديم كمى جنبه احتياط را رعايت كنيم ، چون در مواقع نماز و اذان كه مى شد آتش خمپاره هاى دشمن شروع مى شد. با اين حملات در اين زمان هاى خاص كه براى دشمن شناسايى شده بود از سوى برخى برادران با اعتراض رو به رو شديم كه چرا صداى اذان براى دشمن پخش شود كه آن ها هم متوجه تجمع ما شوند؟
يك روز اتفاق جالبى افتاد. تعدادى اسير گرفته بوديم و در صحبت هاى آن ها به نكته جالبى برخورد كرديم . آن ها مى گفتند كه فرماندهان ما مى گويند ايرانى ها مسلمان نيستند. هيچ شكى نكنيد. آن ها را بكشيد كه جنگ با كفار است . ولى از روزى كه شما اين كار را آغاز كرده ايد همه تبليغات آن ها را خنثى كرده ايد و باعث فرار عده اى از نيروها و نيز اسارت آزادانه برخى ديگر شده ايد.
[/td]
[/tr]
[/table]

وقت شام
عباس اشرفى
در عمليات والفجر 3 در مهران بوديم . 36 ساعت زير آتش سنگين دشمن ، نيروها مقاومت بسيار خوبى كرده بودند و سرانجام دشمن را وادار به عقب نشينى كردند. وارد عمليات شده بوديم كه به خودم آمدم كه نماز صبح را نخوانده ام و فكر كردم وقت اذان صبح گذشته است . آب نبود، دست هاى من هم خونى بود؛ چون يكى از برادران آرپى جى زن را پانسمان كرده بودم . در همان حالت تيمم كردم و گفتم اگر آب پيدا كردم بعدا دوباره نماز مى خوانم ،
بعد از خواندن نماز ديدم يك تويوتا كنار سنگرم ايستاد و صدا زد برادران هر كس شام نخورده بيايد شام بگيرد. اتفاقا شام هم مرغ بود.
من خودم زدم زير خنده . گفتم عجب امشب به من سخت گذشته كه احساس كردم صبح شده و نماز صبح را خوانده بودم . وقتى ساعت را پرسيدم گفتند: ساعت 5/1 بامداد است

نماز بى نظير
حسن محمديان
ماه رمضان سال 1365 بود. گردان ما را كه همگى بسيجى بوديم از منطقه اهواز جهت انجام ماءموريتى به نزديكى شهر مهران انتقال داده بودند. در آن جا فرمانده گردان بعد از توجيه نيروها فرمان حركت به سمت نيروهاى دشمن را صادر كرد. ساعت 10 شب بود كه ناگهان اطلاع دادند مسير را اشتباه آمده ايم و بايد برگرديم . در برگشت ، ناگهان منورها روشن شد. در يك دشت باز همه بر روى زمين دراز كشيدند، ولى عراقى ها متوجه شدند و تيربارها شروع به كار كردند و باران گلوله از هر سو باريدن گرفت .
فرمانده گردان ، نيروها را به پشت خاكريز هدايت كرد و وقتى همگى جمع شديم رو به فرمانده دسته ما كرد و گفت بچه ها را حاضر كن و به خط بزن . هر كس هم حاضر نيست ، نيرويى را جايگزين او كن . دسته ما به سمت تيربارها و ضد هوايى ها هجوم بردند. ساعتى بعد در خاكريز عراقى ها بوديم و تعداد زيادى هم شهيد شده بودند. تلفات دشمن هم زياد بود.بعد از حدود يك ساعت پاتك سنگين عراق شروع شد و در يك جنگ نا برابر تعداد كمى از بسيجى ها - كه تعدادشان به صد نفر هم نمى رسيد- در برابر لشكرى مجهز، مردانه ايستادند. پيكر مطهر عزيزان يكى پس از ديگرى به زمين مى افتاد و چه شب زيبايى بود.
چندين گلوله هم به بدن من اصابت كرد و با بدنى مجروح و خسته بر روى زمين افتادم . خون زيادى از بدنم رفته بود. ناگهان متوجه شدم كه چند سرباز بعثى بالاى سرم هستند. بعد از شليك چند گلوله به اطرافم كه يكى از آن ها هم به پايم خورد، مرا سوار تويوتايى كردند و به عقب خط خودشان انتقال دادند. در آن جا دست ها و پاهايم را با سيم تلف بستند و در كنار خاكريزى رهايم كردند و خودشان به داخل سنگر رفتند.
صدايى به گوش نمى رسيد. فقط گاهى صداى غرش توپخانه سكوت را مى شكست . آن قدر تشنگى و جراحت فشار آورده بود كه گاهى شهادتين را مى گفتم و چنان دچار دلهره و فكرهاى جور وا جور شده بودم كه گاه فكر مى كردم تمام كوه هاى عالم را به دوش دارم .
ناگهان از دور صدايى به گوشم رسيد. صدايى آشنا كه از آن سوى خاكريزها از بلندگوى ارتش اسلام پخش مى شد. الله اكبر... الله اكبر... آرى صداى اذان صبح بود كه رزمندگان را به اقامه نماز دعوت مى كرد.
با خود انديشيدم خدايا قبله كدام طرف است و با اين وضع چگونه بايد نماز بخوانم ، به ستاره ها نگاهى كردم و به سمتى كه احتمال مى دادم قبله باشد چرخيدم و با اشاره چشم تيممى كردم و شروع كردم به اذان و اقامه گفتن . بعد هم نماز خواندم .احساس عجيبى داشتم . احساس مى كردم كه واقعا دارم خدايى مى شوم و قربة الله را با تمام وجود درك مى كردم و تازه متوجه معنى اين دو آيه شريفه شده بودم كه مى فرمايد: اقم الصلوة لذكرى و الا بذكر الله تطمئن القلوب . آن چنان اطمينانى در قلبم به وجود آمده بود كه با وجود اطلاع از اين كه دارم به سياه چال هاى بعثى مى روم خوشحال بودم . اكنون از آن صبح دلپذير 15 سال و اندى مى گذرد؛ ولى هنوز نتوانسته ام نمازى به شيرينى آن نماز به پاى دارم .

درك حضور در محضر خدا
حسن حسين زرگرى

شب اول عمليات بدر بود. ساعت 45/12 به همراه بچه ها سوار بر قايق شديم . از همان اول كه در آبراه نينوا قرار گرفتيم خمپاره هاى دشمن اطراف قايق هاى ما مى خوردند. وضعيت خطرناكى بود. صبح شد. ما به علت شرايط مذكور نماز صبح را در قايق ها خوانديم .چون امكان برخورد گلوله ها
به ما وجود داشت ، فكر مى كرديم كه واقعا اين نماز، نماز آخرين است . حال و هوايى بسيار معنوى داشتيم و خدا خدا مى كرديم كه در حين نماز به ديدار معبود برويم . بعد از چند دقيقه كه آفتاب زد ما به خشكى رسيديم . خط مقدم دشمن را گردان ديگرى از ما شكسته بود. ما راه آن ها را ادامه داديم و وقتى رسيديم به خشكى ، دشمن را تا دجله و فرات دنبال كرديم و نماز ظهر و عصر را با لباس و بدن خون آلود و با پوتين و تيمم خوانديم . و اين دو نماز بهترين نمازهايى است كه من تا كنون در عمرم خوانده ام

نماز در شرايط بحرانى
حج
ت الاسلام و المسلمين سيد محمود ترابى

چند روزى بود كه در گردنه اسد آباد، در يك قرار گاه بوديم .شرايط ما طورى بود كه به علت آغاز عمليات مرصاد در معرض حملات دشمن بوديم و احتمال سقوط قرارگاه وجود داشت . به همين دليل همه تجهيزات و مهمات را بار ماشين ها كرده بودند و نيروها هم آماده بودند كه در صورت تهاجم دشمن به قرارگاه ، بدون دادن تلفات و خسارت قرارگاه را ترك كنند. به بنده هم گفتند شما هم آماده باشيد كه در صورت خطر به عقب برويم .ما حتى در آن شرايط بحرانى از نماز غافل نشديم ، بلكه بعد از نماز، به اهل بيت متوسل شديم و سوره يس را خوانديم . بعد از ساعتى خبر آمد كه دشمن با خاك و خون يكسان شده و خطر تهاجم منافقين از بين رفته است .

نمازهاى قضا
محمود حسين پور
شهيد رجبعلى عرب پس از نبرد در منطقه مبارزه به داخل سنگر استراحت مى آمد و مقدار كمى استراحت مى كرد و اكثر اوقات باقى مانده را نماز مى خواند.
وقتى همسنگرى ها به او مى گفتيم كه چرا اين قدر نماز مى خوانى ؟ او در جواب ما مى گفت : هر چه كه بعد از سن تكليف در دوران ستم شاهى پهلوى نماز خوانده ام همه را دوباره مى خوانم و همه آن ها را قضا مى كنم .
اين اعتقاد بسيار خوب او بود كه حالا در صحنه جنگ بهترين فرصت جهت تقرب به درگاه الهى و كسب مقامات عاليه است . به همين دليل ارزش اين نمازها را مى دانست و به خدا عشق مى ورزيد

[h=1]نماز در اتاق ژنرال – روایتی از شهید عباس بابایی[/h]



دوره خلبانی من در آمریکا تمام شده بود و بهترین نمرات را در امتحانات پروازی بدست آورده بودم ولی بخاطر گزارشهایی که در پرونده ام وجود داشت،گواهی نامه خلبانی برایم صادر نمیشد.سرانجام روزی به دفتر رئیس دانشگاه،که یک ژنرال آمریکایی بود،احضار شدم.به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم.او از من خواست که بنشینم.پرونده ام در مقابل او روی میز بود.ژنرال آخرین فردی بود که باید نسبت به قبول یا رد شدنم در خلبانی نظر میداد.او پرسش هایی کرد که من پاسخ دادم.از سوالهای ژنرال بر می آمد که نظر خوبی نسبت به من ندارد.ناگهان در اتاق به صدا درآمد و منشی ژنرال وارد شد و پس از احترام از او خواست تا برای کار مهمی از اتاق خارج شود.با رفتن ژنرال من مدتی در اتاق تنها ماندم،به ساعتم نگاه کردم،وقت نماز ظهر بود.با خود گفتم ای کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نمازم را در اول وقت بخوانم.انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد.اندیشیدم که هیچ کاری مهمتر از نماز نیست.با خود گفتم خوب است نمازم را همین جا بخوانم.تا پیش از آمدن ژنرال خواندن نمازم،تمام شده باشد.به گوشه ای از اتاق ژنرال رفتم و روزنامه ای را که در آنجا بود برداشتم و روی زمین پهن کردم.مهرم را از جیب درآوردم و مشغول خواندن نماز شدم.در حال خواندن نماز بودم که ژنرال وارد اتاق شد.با خود گفتم:چه کنم؟نمازم را ادامه دهم و یا آن را قطع کنم؟تصمیم گرفتم نماز را ادامه دهم،چون هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد...

نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال بخاطر اینکه معطل شده بود عذر خواهی کردم.ژنرال،پس از چند لحظه سکوت،از من پرسید:چه میکردی؟!

گفتم:عبادت میکردم.

گفت:بیشتر توضیح بده.

گفتم:دین اسلام به ما مسلمانان دستور میدهد که در ساعت های خاصی از شبانه روز،با خداوند مناجات کنیم و نام این عبادت نماز است.زمان آن عبادت فرا رسیده بود.من از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و نمازم را خواندم.

ژنرال نگاه عمیقی به من کرد و گفت:پس این گزارشهایی که در پرونده ات نوشته اند بخاطر همین کارهایت بوده است!

گفتم:شاید!

نمیدانم خداوند بخاطر این نماز چه اثری در دل او گذاشت که قلم خودنویسش را برداشت و گواهی نامه خلبانی مرا امضا کرد.

آن روز به اولین جای خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من داده بود،دو رکعت نماز شکر خواندم.

خاطره ای که خواندید از سرلشگر شهید خلبان عباس بابایی،یکی از شجاعترین خلبانان نیروی هوایی بود.او

دوره خلبانی را پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در آمریکا به پایان رساند.شهید بابایی در سالهای دفاع مقدس با جنگنده خود بسیاری از جنگنده های دشمن را سرنگون کرد.این رزمنده دلیر سرانجام در روز عید قربان سال 1366 به وسیله گلوله پدافند عراق مجروح و سپس به مقام رفیع شهادت نایل شد و از خود حماسه ای جاوید باقی گذاشت.


همسر شهید حاج محمدابراهیم همت می‌گوید:
«ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سرتا پا خاكی بود و چشم‌هایش سرخ شده بود. به محض اینكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یك خستگی در كن، بعد نماز بخوان. سر سجاده‌اش ایستاد ودر حالی كه آستین‌هایش را پایین می‌زد، به من گفت: من با عجله آمدم كه نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود كه احساس می‌كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود.»

"درود بر امام امت، نايب بر حق امام زمان (عج) حضرت امام خميني كه هرچه داريم از وجود با بركت ايشان است كه اسلام و امت اسلامي را بعد از هزاروچهارصدسال دوباره زنده نمود. قدر امام را بدانيد و خالصانه پيروش باشيد، انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي امانت الهي هستند وظيفة همه ما پاسداري از انقلاب و دستاوردهاي آن است. صلاح دنيا و آخرت ما در پيروي از ولايت فقيه مي باشد.فعالانه در مسائل انقلاب و اجتماع شركت نماييد. حضور گسترده و آگاهانة مردم ضامن انقلاب و اصول آن است. در نماز جمعه شركت كنيد و شعائراسلام را زنده تر كنيد".بخشی از وصیت نامه شهیدپاروکی به نقل از نوید شاهد

اذان شبانگاهى
محمد رضا واحدى
در منطقه گودوند حوالى دزفول و شوشتر بوديم . يگان خدمتى ما گردان قمر بنى هاشم بود. يك شب ساعت 2 بامداد مسؤ ول تبليغات اذان پخش ‍ كرد و همه از خواب بيدار شدند.
بسيارى از نيروها به ساعت نگاه نكردند. تعدادى از بچه ها وضو گرفتند و آماده اقامه نماز شدند. ولى بعد از لحظاتى متوجه شديم هنوز وقت اذان نيست و اين يك شوخى بوده است .

تاءثير عبادت در روحيه رزمندگان
حسين ابوترابى
معنويت نماز و ادعيه موتور حركت رزمندگان بود. آن فضاى معنوى جبهه و شب زنده دارى ها باعث شده بود كه رزمندگان مثل شير بر دشمن حمله كنند.
در سال 1363 به اتفاق گروهى به منطقه بانه كه يكى از شهرهاى درگير بود، رفتيم . تازه رسيده بوديم كه خبر دادند در يكى از تپه هاى اطراف تعدادى شهيد داده ايم و عده اى هم اسير شده اند كه بايد به آن جا اعزام شويم .
به محض استقرار، جهت تقويت روحيه نيروها اقدام به تجمع نيروها در سنگر جمعى نموديم و در آن حال و هوا به امامت يكى از برادران طلبه نماز جماعت برقرار شد. بعد از نماز هم با يك سخنرانى كوتاه ، آن چنان قوت قلبى حاصل شد كه همه آن هايى كه كمى روحيه خود را از دست داده بودند باز به فكر جهان بودند.
اين نماز مثل آبى بود روى آتش و واقعا نمى توان اثر آن را بر روى كاغذ آورد و گفت كه آن نماز چه كرد. اين جا بود كه معنى دقيق : الا بذكر الله تطمئن القلوب
را دريافتيم .

ريسمان الهى
جانباز شيميايى رضا ميان آبادى
بهمن ماه سال 1360 همراه 20 نفر از دوستان شاهرودى به موقعيت المهدى نزديك شهرستان بستان اعزام شديم . بعد از چند روز رفتيم چزابه . آن جا ما به سنگر سازى مشغول بوديم ؛ چرا كه احتمال حمله عراق بسيار زياد بود.
در ميان ما برادر معلمى بود به نام مسعود طاهرى . وى داراى روحيه بسيار عالى بود.صورتى نورانى و اخلاقى حسنه داشت و هميشه در حال نماز و عبادت بود.يك روز به شوخى به او گفتم : آقا مسعود! اين قدر نماز و دعا مى خوانى . نكته مى خواهى خدا يك طناب برات بيندازه پايين و تو را بكشه بالا پيش خودش .
ايشان با آن حالت معنوى خودش جواب داد: ما كجا، خدا كجا؟ عاشقى بايد دو طرفه باشه . يه دست و پايى مى زنيم .شايد خدا دلش رحم بيايد و دست ما رو هم بگيره .
يك روز بعد از نماز مغرب و عشا قرار شد كه در سنگرها نگهبانى بدهيم . من و مسعود با هم از ساعت 12 تا 2 بامداد در يك سنگر نگهبان بوديم . ناگهان ديدم مسعود از من در حال حلاليت طلبيدن است و گفت كه فردا شهيد مى شوم . گفت اگر چيزى نگويى بقيه حرف هايم را هم مى زنم ، و به دنبال حرف هاى خود گفت : فردا اول تير به قلب من مى خورد و بعد از چه قدم تيرى به سر من اصابت مى كند و آن ريسمانى را كه مى گفتى شايد خدا از روى رحمتش برايم بيندازد. فردا همان طور شد.در جلو چشمانم دو تير، يكى به قلب و يكى هم به سرش اصابت كرد و چند ماهى هم جنازه اش ‍ در چزابه بود تا بعدا او را آوردند.
من باورم نمى شد؟ رابطه ايشان با خدا آن قدر نزديك شده باشد كه به بركت آن نمازها و ارتباطها از نحوه شهادتش هم با خبر شده باشد.

نماز خونين
تيمور محمد باقرلو
سال 1360 بنده در پادگان پيرانشهر بودم . يكى روز كه فرصتى داشتم جهت ديدن دوستم به ارتفاعات تمرچين (ارتفاعات مرز ايران و عراق ) رفتم .بعد از احوال پرسى تا ظهر مشغول صحبت از اين طرف و آن طرف بوديم كه با صداى مؤ ذن از سنگر بيرون آمديم تا براى نماز جماعت آماده شويم . نماز جماعت به امامت دوستم بر پا بود كه ناگهان هواپيماهاى سوخوى دشمن در آسمان ظاهر شدند. بمبى در نزديكى محلى كه مشغول اقامه نماز بوديم منفجر شد كه بعدا فهميديم تعدادى از برادران به شهادت رسيده اند.
نماز عصر تمام نشده بود كه هواپيماها دوباره بالاى سرما ظاهر شدند؛ ولى اين بار صفوف نماز جماعت را به رگبار بستند. از آن جايى كه فاصله اين هواپيماها با ما خيلى كم بود، قدرت عكس العمل از ما سلب شده بود. در آن لحظات چهار نفر از نمازگزاران در حال نماز به شهادت رسيدند و سجاده نماز آنان در كربلاى غرب ايران به خون آغشته شد.
خون اين شهيدان باعث شد تا صفوف نماز جماعت بيش از پيش فشرده تر شود. اين شهدا عبارت بودند از: 1. شهيد مؤ ذن (اهل مرند) 2. شهيد محمدى (اهل نيشابور) 3. شهيد پسته اى (اهل عجب شير) 4. شهيد على كاملى (اهل تبريز).

بو عطر حضرت زهرا (س )
سيد على اصغر توليت
قبل از عمليات خيبر بود. ما در نزديكى هاى رودخانه دز، بيرون پادگان دو كوهه مستقر بوديم . در بين گردان ها برادران روحانى هم حضور داشتند.
يك روز بين نماز ظهر و عصر بود كه يكى از اين روحانيان به نام حاج آقاى آل طه مشغول صحبت شدند.بعد از مدت كمى ايشان شروع كردند.حضرت زهرا (س ) را قسم دادن و دعا كردن . در بين اين قسم دادن از سيدهاى حاضر در جلسه هم خواستند كه بايستند.
با اين سخنان حاج آقا، همه مشغول گريه شدند.ايشان اين سيدها را شاهد گرفت و در بين اين نماز شروع به دعا كرد.اين نماز در يك فضاى باز برگزار مى شد و هيچ گل و سبزه اى هم در آن محل وجود نداشت .اواخر صحبت هاى حاج آقا بود كه عطر خاصى فضا را پر كرد.
دعا تمام شده بود و آماده نماز عصر بوديم .من فكر مى كردم كه تنها خودم اين بوى خوش را استشمام كرده ام ، اما با اشاره ها و عكس العمل هاى رزمندگان متوجه شديم كه اين رايحه خوش را همه درك كرده اند.
چون صحبت خاتم حضرت زهرا (س ) بود خوب مى شد فهميد كه اين بوى خوش ، گوشه چشمى بود از طرف ايشان .

نماز جماعت اجبارى
حسين عرب
يك روز موقع نماز بود و ما روحانى براى اقامه نماز جماعت نداشتيم . شروع به به تعارف كرديم كه كدام يك برويم جلو. خلاصه هيچ كس قبول نكرد كه امامت جماعت را قبول كند. يكى از بچه ها يك اسلحه برداشت و به شوخى به يكى از دوستان گفت يا برو جلو يا مى زنم
رفيق ما هم رفت جلو. با صداى بلند نيت كرد: دو ركعت نماز زورى مى خوانم قربة الى الله . البته تكبير نماز را نگفت . به مزاح كمى او را اذيت كرديم و كتك زديم و جريمه او اين شد كه بايد مى رفت جلو مى ايستاد و با صداى بلند نيت مى كرد دو ركعت نماز واجب مى خوانم و حتما هم بايد مى گفت كه دو ركعت نماز واجب مى خوانم كه زورى هم نيست .
موارد ديگرى هم مى شد كه ما روحانى نداشتيم و از بچه ها هم كسى جلو نمى رفت ؛ ولى به اجبار او را به امام جماعتى مى گمارديم . مثلا يك روز يكى از بچه ها براى فرار از اين كه امام جماعت نشود رفت پشت ماشين لنكروز و شروع به نماز خواندن كرد. دو نفر از بچه ها بلافاصله در عقب ماشين را باز كردند و پشت سر او نماز جماعت خواندند.
حتى يك روز شهيد والامقام خسروى همين كار را كرد يعنى براى اين كه رفقا به او اقتدا نكنند رفت عقب ماشين كه نماز فرادا بخواند. يكى از بچه ها
خيلى سريع ماشين را روشن كرد و محل آن را تغيير داد. آن روز يك گروهان نيرو، نماز جماعت را پشت سر اين شهيد گرامى اقتدا كرد.

ام الفرايض جبهه ها
محمود عبداللهيان
بار اولم بود كه به جبهه رفته بودم . به يكى از سنگرها راهنمايى شدم تا شب را آن جا بخوابم .نيمه هاى شب كه بيدار شدم ، كمى ترسيدم . از 12 نفر همسنگرم هيچ كدام آن جا نبودند.از جا بلند شدم و از سنگر بيرون آمدم . رو به روى سنگر زمزمه هايى به گوشم رسيد. آن طرف تر بچه ها در حال سجده و نماز شب خواندن بودند.
قبلا شنيده بودم كه در جبهه اگر غذا هم فراموش بشود؛ نماز شب فراموش ‍ نمى شود.ولى حالا خودم اين ها را با چشم مى ديدم .كلى خجالت كشيدم و آهسته و چهار دست و پا خودم را به داخل آن ها كردم .

دسر بعد از نماز
مهدى ساغرى
دوستان شوخ طبع ما با توجه به رملى بودن خاك ، چاله بزرگى مى كندند و روى آن را يك پلاستيك مى انداختند. مقدارى خاك هم روى آن مى ريختند. چند نفر كه خبر داشتند از جلوى در نماز خانه يك نفر از بچه ها را پيدا مى كردند و همراه او مى آمدند.
آن ها آن فرد را طورى هدايت مى كردند كه به طرف چاله برود. بعد از چند لحظه ، ديگر روى زمين نبود و در زمين فرو مى رفت !

ذكر گفتن در خواب
على اكبر عرب احمدى
در بستان بوديم . برادرى بود بسيجى ؟ از مشهد اعزام شده بود و كارمند بود. هميشه او ذكر بر لب داشت و مشغول راز و نياز بود؛ به طورى كه اين امر براى او ملكه شده بود و حتى در خواب هم گاهى ذكر مى گفت .
يك شب او را بيدار كرديم براى نگهبانى و او را در حال ذكر گفتن يافتيم . ساعت 2 نيمه شب بود و به اتفاق تعدادى از برادران ديگر براى تعويض ‍ نگهبان ها از سنگرهاى نگهبانى به سمت سنگرها راه افتاديم .
از آن جايى كه امكان تردد وسيله نقليه نبود. بعضا وسايل و امكانات مورد نظر را به وسيله هواپيما مى آورند و توسط چتر پايين مى ريختند. آن شب هم صداى هواپيما آمد. ما طبق روال گذشته تقريبا همگى فكر كرديم كه هواپيماى خودى است ؛ ولى با اين حال عده اى كمين گرفتند و عده اى هم در حال كمين گرفتن بودند.ولى هنوز هم به علت سرعت و نوع حركت هواپيما فكر مى كرديم خودى است . وقتى هواپيما نزديك شد به ناگاه بمباران شروع شد.در يك لحظه فكر كردم به روى من آب ريختند. وقتى خطر برطرف شد و از جايم بلند شدم مشاهده كردم تركش هاى بمباران به اين بسيجى اصابت كرده و گوشت و پوست و خون او به روى زمين ريخته است و او در جا به شهادت رسيده است .
وقتى انسانى عاشق خداوند شد و دائم با او سخن گفت و ارتباط برقرار كرد خداوند هم جواب او را مى دهد و او را به سوى خودش دعوت مى كند.
يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى

اثر فوق العاده نماز
جحت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان
فروردين ماه سال 1360 در هنگام گرفتن دارلك و حاج تپه و گرگ تپه واقع در بين راه نقده - مهاباد و ميناب - مهاباد، مشغول درگيرى و مبارزه بوديم .
لحظه اى بود كه كار بر ما بسيار سخت شده بود و شرايط بحرانى به وجود آمده بود.تصميم گرفتيم دو ركعت نماز بخوانيم و از خداوند كمك بخواهيم . اين كار را انجام داديم و دو ركعت نماز به جا آورديم .
آن چنان نيرو و قوت و انگيزه اى بر ما به وجود آمد كه آن راه طولانى مورد نظر را با راحتى و در حداقل زمان طى كرديم . آن جا منطقه اى بود كه قبلا 72 شهيد داده بود و نيز دو هلى كوپتر سقوط كرده بود.
ما موفق شديم بدون دادن تلفات و شهيد، محل مورد نظر را تسخير كنيم و به اهداف از پيش تعين شده برسيم . بعد از درگيرى و موفقيت شهيد گران قدر صياد شيرازى به من گفت . اقباليان ! نماز كار خودش را كرد.

برويد ركوع
محمد دانش راد
يك روز مشغول خواندن نماز بودم . به قنوت ركعت دوم كه رسيدم مكبر ندا بر آورد كذلك الله ربى ما هم دست به دعا برداشته و مشغول قنوت خواندن شديم .
ناگهان صدايى آن فضاى روحانى را بر هم زد. فردى فرياد زد: نه او دروغ مى گويد.اصلا نماز بلد نيست . همگى برويد ركوع
بعضى با تعجب بسيار نماز را ادامه دادند. شايد عده اى همه حضور قلب خود را از دست دادند.
بعد از نماز متوجه شديم ، يكى از رزمندگان موجى وارد نماز خانه شده و بدون اختيار فرياد برآورده بود كه اين مكبر نماز بلد نيست ، برويد ركوع ،

جماعت چهار نفرى
یک روز
در جزيره مجنون مشغول نماز جماعت بوديم . (به علت آتش ‍ سنگين دشمن معمولا نماز جماعت خوانده نمى شد، ولى يك روز ما يك نماز چهار نفرى خوانديم .)
در ركعت دوم هواپيماهاى دشمن كنار خاكريز ما را موشك زد و مقدار زيادى خاك و لجن به روى بچه ها پاشيد و نماز هم از جماعت خود خارج و شكسته شد.ولى ما دوباره نماز جماعت برقرار كرديم و اين بار موفق شديم كه نماز را تمام كنيم و از اين بابت خدا را شكر كرديم .

اجر من با خداست
سيد مرتضى ميريان
اوايل جنگ در خط ميدان تير مدن بوديم .
نمازخانه اى را در يك سنگر بر پا كرده بوديم . در درست كردن اين سنگر برادران خلى زحمت كشيده بودند؛ بخصوص فردى به نام حاج آقا بهرامى كه تلاش هاى ايشان بسيار بيشتر و زيادتر از ديگران بود.
يك روز من بابت تلاهايش از او تشكر كردم ، ولى او در جواب گفت من اين كار را براى شما نمى كنم كه تشكر مى كنيد و براى هر كس كه كار كنم خودش ‍ اجرش را مى دهد.
چند ماه بعد كه در يك سنگر، در پشت خط كارون منطقه شير پاستوريزه در حال نماز خواندن بود، خمپاره اى به سنگر برخورد كرد و سنگر بر روى او خراب شد و او در حال نماز خواندن در زير آوار به شهادت رسيد.

ترس دشمن از نماز
حجت
الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان
سال 1358 در نجف آباد بين ديوان دره و بيجار بودم . دمكرات ها وارد يك روستا شده بودند و ما مى خواستيم آن روستا را بگيريم .
نماز صبح را با جماعت خوانديم و بعد با تكبير بسيار بلند وارد روستا شديم . آن ها صداى تكبير ما را شنيده بودند، ولى گويا از نماز ما هم مطلع بودند؛ چون تعدادى از تسليم شده ها را ديديم و علت كارشان را پرسيدم ، گفتند: نماز و تكبير شما چنان رعبى در دل ما ايجاد كرد كه نتوانستيم با شما مقابله كنيم .

نماز در كشتى غرق شده
حسين عرب
ما گاهى اوقات براى تهيه مقدمات عمليات مى رفتيم اروند كنار. يك كشتى بود كه در اروند كنار غرق شده بود و سر آن از آب بيرون زده بود.ما با همان آب اروند وضو مى گرفتيم و بر روى قسمت بيرون مانده آن كشتى نماز مى خوانديم . مشكل عمده ما عدم هم سطح بودن اين قسمت كشتى بود. چون نبايد جاى سجده با جاى پا بيش از چهار انگشت فاصله مى داشت .يك پا را دراز مى كرديم و يك پا را از زانو بر روى سطح قرار مى داديم و جاى پا و زانو يكى مى شد. البته فقط جاى يك پاى ما هم سطح مى شد.
شايد اگر كسى از دور ما را مى ديد خنده اش مى گرفت كه اين چه حالتى است .؟

توفيق عبادت
سيد محمد حسنى
چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار مى شدم ؛ ولى حال اين را كه برخيزم و نماز شب بخوانم نداشتم در واقع توفيق نداشتم . كوهستانى بودن منطقه و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله آب با ما زياد بود و سرما و ترس نيز در نخواندن نماز شب من موثر بود.
يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و قضيه محروم شدن از فيض نماز شب را به او گفتم . او گفت : تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان شوى .اول اين كه نمازهاى واجب را در اول وقت به جاى آورى و دوم اين كه از خدا توفيق بخواهى .
آن روز من كلى گريه و زارى كردم و از خدا خواستم كه توفيق نماز شب را به من عطا كند.
نيمه شب بود كه طبق چند شب قبل از خواب بيدار شدم . ولى باز با وسوسه شيطان خوابم برد. در خواب همان رفيق با صفا را ديدم كه مى گفت : من كه گفتم بايد توفيق پيدا كنى .
در همين لحظه من احساس كردم پاى چپم را در حال كشيده شدن است . فكر كردم يكى از دوستانم باشد؛ ولى وقتى از جاى خود با عجله بيدار شدم ديدم هيچ كس نيست .آرى از آن شب به بعد، با آن مدد الهى توفيق خواندن نماز شب را پيدا كردم .

ترس شيطانى
محمد پناهى
شهيد بزرگوار شادمان ، كه سرباز وظيفه بود به من مراجعه كرد و گفت كه فلان سرباز حتى در خط مقدم هم نماز نمى خواند؛ به او توصيه مى كنم نماز بخواند ولى او قبول نمى كند و اهل نماز نمى شود. از او پرسيدم آيا علتش را پرسيده اى ؟ گفت : بله . او در جواب مى گويد من اصلا دوست ندارم شهيد بشوم و مى ترسم با خواندن نماز شهيد شوم .
شهيد شادمان بعد از تحمل سختى ها و مشقت بسيار در حين يك عمليات در اثر انفجار تانك سوخت و به جز مقدارى خاكستر و يك تكه استخوان چيز ديگرى از او به جا نماند.

عمليات ها براى نماز است
زين العابدين عرب يار محمدى
سردار شهيد حسين غنيمت پور نسبت به برگزارى نماز به صورت جماعت تاءكيد بسيار زيادى داشت . من توفيق داشتم كه چند بار همراه ايشان در جبهه حضور داشته باشم .
او در عمليات خيبر فرمانده گروهان بود. در يك سلسله بسيار مهم جهت توجيه عمليات نشسته بوديم . مشغول گفت و گو و تبادل نظر بوديم كه نزديك وقت نماز، ايشان جلسه را ترك كرد. بعضى از برادران گفتند خيلى خوب بود كه جلسه را ادامه مى داديم و كليه موارد را متوجه مى شديم تا بتوانيم نيروهايمان را توجيه كنيم .
شهيد گرامى گفت : ما اين عمليات را براى نماز انجام مى دهيم و جلسه را جهت اقامه نماز ترك كرد.