نقش خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بنی عباس

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقش خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بنی عباس
سلام حدمت کارشناس محترم شنیده ام اهل سنت سقوط بنی عباس را به گردن خواجه نصیر الدین طوسی انداختند خواستم بدونم ایا این موضوع درست هست؟ ایا خواجه در سقوط بغداد نقشی داشته است؟ ممنون
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد عماد
این شبهه از آنجا شکل گرفته که خواجه طوسی در حمله هلاکو به بغداد در سال ۶۵۵ قمری همراه او بوده است (1) اهل سنت نیز که به دنبال مقصر می گشتند تا اشتباهات خلیفه عباسی در حمله مغول را به گردن کسی بیندازند، به قول معروف دیواری از خواجه نصیر کوتاه تر پیدا نکردند. سقوط بغداد در زمان هلاکوخان به در مرحله اول به عملکرد اشتباه مستنصر عباسی بر می گردد. اما نقش خواجه این بود که در حالتی که مقاومت در برابر نیروی مهاجم مغولان، نه از سوی مردم و نه از سوی حکومت امکان‌پذیر نبود، تلاش کرد از میراث اسلامی که در معرض نابودی بود‌ محافظت کند و به سبب اقدامات او بود که در نهایت پس از مدتی مغولان به اسلام گرویدند(2) در واقع خواجه شکست خلافت عباسی در مقابل حمله مغول را حتمی می دانست، بنابراین خواست با نزدیک شدن به سردار مغول از فروپاشی اسلام جلوگیری کند. امر دایر بود بین اینکه در مقابل مغول قرار گیرد و خود و خلافت عباسی از بین برود و اثری از اسلام هم نماند یا خلافت از بین برود اما اسلام باقی بماند و حتی مغول نیز به اسلام گرایش پیدا کند. بدیهی است در چنین شرایطی هر کسی بود مانند خواجه نصیر عمل می کرد. از طرفی بود نبود خواجه نصیر در شکست خلافت تاثیر نداشت، این طور نبود که اگر خواجه با مغولان وارد بغداد نمی شود آنان نمی توانستند بغداد را تصرف کنند. شکست بغداد قطعی بود   1. نعمة، عبدالله، فلاسفة الشیعة حیاتهم و آراؤهم، بیروت، دار الفکر اللبنانی، ۱۹۸۷م ، ص۵۴۰ 2. امین، سیدمحسن، اعیان‌الشیعة، تحقیق حسن الامین، بیروت، دار التعارف، ۱۹۸۶م ، ج۹، ص۴۱۶-۴۱۷
اگر چه برخی نویسندگان متعصب سنی مذهب چون ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم و معدودی از مستشرقین، سقوط دولت عباسی به دست مغول را متوجـــه خواجه نصیر دانسته اند و بعضی شیعیان نیز در تحلیلی احساسی و در جهت مدح خواجـه این نظر را پذیرفته اند، ولی نویسندگان معاصر و یا نزدیک به عصر خواجه همچون منهاج ســـراج و حمدالله مستوفی اشاره ای به این مطلب نکرده اند(1) و اصولاً چنین چیزی از شأن عـــالم متعهدی چون خواجه نصیـــر بعید است چـــرا که از دیدگاه او هیچگاه مغول کـافر بر مسلمان، اگر چه که سنی باشد ترجیهی نخواهد داشت . به نظــر می رسد علاوه بر تعصب برخی نویسندگان، امر دیگری که موجب شده این اتهام به خواجه نسبت داده شود، نقل بعضی منـابع تاریخی در مورد تصمیم هولاکو به قتل خلیفــه‌ی  عباسی و تردید و نگـــرانی او با وجود شایعــه‌ی  زوال ناپذیری حکومت عباسیان و حــــدوث بلایای طبیعی در صورت صدمه به خلیفه می باشد. آورده اند که هولاکو از خواجه چگونگی و حقیقت این مسئله را می پرسد و خواجه در پاسخ با اشاره به این مطلب که بسیاری از بزرگان دین و حتی خلفـــای عباسی تا کنون کشته شده اند ولی اتفـــاقی نیفتاده این شایعـــه را رد کند. در نتیجه هولاکو تصمیم خود مبنی بر قتل خلیفه و انقراض دولت عباسیان را عملی می سازد.(2) البته باید گفت ، طبیعی است که دانشمنـــدی چون خواجه نصیــــر به هیچ وجه طرفدار شایعات و خرافات نبوده و بر اساس صـداقت و علم راستینش گواهی داده است و مصلحتی هم نمی دیده تا به دروغ مصلحتی تن بدهــد، چرا که ممکن بود جانش نیز در خطر افتد چنانکه حســـام الدین منجم از نزدیکان خود هولاکو به دلیل درست نبودن پیشگوئیش کشته شد.(3)بنابر این چنین اتهامی را نمی‌توان به خواجه نسبت داد و در هر صورت مغولان همـانطور که سرزمین‌های وسیعی از ایران را به تسخیر در آورده بودند دولت و سرزمین عبــاسیان را نیز مسلماً از قلم نمی انداختند چرا که آنها فرسنگ‌ها راه را با همین هدف کشورگشایی و گسترش قلمرو خویش آمده بودند . در این مورد تنها می توان گفت، این از الطــــاف الهی بود که باعث شد تا هنگام سقوط عباسیان مـرشد و عالمی چون خواجه نصیـــر در آنجا باشد و با هوش معنوی و استعدادهای خدادادیش به دفـــاع از آثار و فرهنگ اسلام و شیعه پرداخته و قومی را که جز تخریب و نابودی کیـــان اسلام از آنها انتظار نمی رفت به محــافظان علوم و تمدن اسلام و تشیع تبدیل نموده و زمینـــه را برای مسلمــــان شدن مغولان و سرانجام تشیع سلاطینی چون خـــدابنده، فراهم نماید؛ چنانکه خـداوند همواره در پرتگاه‌های خطر، خود حافظ و نگهبان دینش بوده است! منابع: 1. جعفـــریان ، رسول ، تاریخ تشیع در ایران از آغـــاز تا طلوع دولت صفوی ، نشـر علم ، چاپ سوم ، سال 1388، ص 642 و 646. 2. همان، ص 650 3.همان، 651  
پس چرا عباسیان به این راحتی شکست خوردند  
قسمت شرق جهان اسلام ایران حدود چهل سال به دست مغولان غیر مسلمان غارت شد و عده زیادی به خاک و خون کشیده شدند؛ ولی در تمام این مدت دربار خلفای عباسی در دو طرف دجله در بغداد به عیش و نوش مشغول بودند و از اینکه دشمن نافرمانی چون خوارزمشاهیان نابود شد خوشحال بودند و با آن همه سپاه هیچ اقدامی برای دفاع از مردم بی دفاع نکردند. (1) ه گفته مورخان هنگامی که مغول در دروازه های شهر بغداد بودند، خلیفه در کاخ خود با کنیزکان و زن های آوازه خوان مشغول خوش گذرانی بود (2) هلاکو سپس فرمان غارت بغداد را صادر کرد و مستعصم به دست خود کلید خزائن اجدادی را به هلاکو سپرد. خواجه نصیر نوشته است که هلاکو طبقی زر پیش خلیفه نهاد و گفت بخور. او گفت زر نتوان خورد. گفت پس چرا نگه داشتی و به لشکریان ندادی؟ و این درهای آهنین را چرا پیکان نساختی و به کنار جیحون نیامدی تا من از آب نتوانم گذشت؟ خلیفه گفت تقدیر خدا چنین بود. هلاکو گفت پس آنچه بر سر تو خواهد آمد نیز به تقدیر خداست. (3)   بنابراین علل سقوط بغداد را در باید در عملکرد دستگاه خلافت جستجو کرد. 1. مرتضی پور، اکبر، شرح حال ریاضی دانان ایران و جهان، تهران، انتشارات عطار، 1380 ، ص50 2. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه فی التاریخ، قاهره، مطبعه العاده، 1351 ق، ج 13 ـ 14، ص 225 3.جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران، انتشارات زوار، ج 3 ، ص 288
بسیاری از منابعی که هم زمان یا بعد از ح مله مغول نگاشته شد از نقش خواجه نصیر سخنی در سقوط بغداد سخنی به میان نیاورده است. ابن فوطی در کتاب الحوادث الجامعه داستان سقوط را بیان کرده و متعرض خواجه نمی شود.(1) خود خواجه کتابی با عنوان «کیفیت واقعه بغداد» دارد اما سخنی از دخالت خود نمی گوید با آنکه در زمان مغولان نوشته و می توانست با بیان نقش خود بیشتر در دستگاه نفوذ کند.(2) نیز حمدالله مستوفی در تاریخ برگزیده و این طباطبا در الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه که از منابع مهمی است که در روزگار نزدیک به سقوط بغداد به سال 701 ق نگاشته است. درباره احوال مستعصم عباسی و فتح بغداد نوشته، ولی از خواجه نامی نبرده است. ، جز اینکه می گوید: هنگامی که ابن علقمی نزد هلاکو آمد، خواجه او را معرفی کرد.(3) ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر مطالبی درباره فتح بغداد و حتی شرح حال طوسی آورده است؛ ولی به نقش او در سقوط بغداد اشاره نکرده است.(4) ابن عبری (متوفای 658 ق) بحثی درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلی کرده است؛ ولی از مسائل سیاسی و نقش او در فتح بغداد یا تشویق خواجه، سخنی نیاورده است.(5) مؤلف طبقات ناصری حتی در بیان حوادث سال 658 ق و سقوط بغداد، به پیروزی های خیالی و خیانت ابن علقمی پرداخته است، اما هیچ اسمی از خواجه نیاورده است.(6) محمد بن شاکر کتبی (متوفای 764 ق) مؤلف کتاب فوات الوفیات، از زندگی خواجه و حرف شنوی هلاکو از وی سخن به میان آورده، ولی به تأثیر خواجه در فتح بغداد و تحریک هلاکو اشاره ای نکرده است.(7) ابن وردی (متوفای 749 ق) مورخ قرن هشتم هجری در کتاب تاریخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمی وزیر سخن گفته، ولی درباره خواجه حرفی نزده است.(8) او در تعیین سال وفات خواجه از وفات او در سال 671 ق و خدمت علمی اش به هلاکو و ساختن رصدخانه، سخنان زیادی گفته، ولی اشاره ای به تأثیر او در فتح بغداد نکرده است. ذهبی، رجالی و محدث اهل سنت (متوفای 746 ق)، ضمن تشریح فتح بغداد (656 ـ 657 ق) و بیان موضع علقمی، اشاره ای به خواجه نکرده است.(9) نخجوانی در تاریخ السلف که در سال 724 ق نوشته است، با وجود بحث درباره فتح بغداد،(10)از خواجه سخنی نگفته است. غسانی (متوفای 761 ق) ضمن اهانت های زیاد به ابن علقمی در مورد فتح بغداد،(11) اسمی از خواجه و نقش او نبرده است. ابن کازرونی (611 ـ 697 ق) در کتابش نامی از خواجه طوسی به میان نیاورده است.(12) ابن تغری بردی در کتاب النجوم الزاهره ضمن بیان عدم تدبیر و عیاشی خلیفه و گوش سپردن او به ساز و آواز، اشاره ای به نقش طوسی نکرده است.(13) سیوطی در تاریخ الخلفا با اینکه مثل ابن وردی و ذهبی تعصب خاصی بر ضد شیعه دارد، اشاره ای به نقش خواجه در سقوط بغداد ندارد. امیرعلی در مختصر تاریخ العرب ضمن نقل جزئیات جنایات مغول در بغداد و خیانت ابن علقمی، اسمی از خواجه نبرده است.(14) 1. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368 ، ص 87 2.ابن الطقطقی، محمد بن علی، الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، قاهره، محمد علی ضبیح واولاده، ج 7، ص 453 3.جوینی، ج 3، ص 294 4. ابوالفدا، الملک الموید اسماعیل، المختصر فی اخبار البشر (تاریخ عمومی اسلامی)، تصحیح محمد افندی المثنی التونسی، قسطنتنیه، 1286 ، ج 3، ص 193 ـ 194. 5. ابن العبری، غریفور یوس بن هارون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی، تهران، اطلاعات، 1364 ، ص 270 ـ 274 و 286 ـ 287. 6. منهاج سراج، عثمان بن محمد، طبقات ناصری، تصحیح، مقابله، تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی قندهاری، کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 43 ـ 1342، 2 جلد ،ص 30. 7. همان، ج 3، ص 193 و 194؛ ابوالفداء، پیشین، ص 497. 8. ابن الوردی، عمر بن المظهر، تاریخ ابن الوردی، مصر، 1316 ق ، ج 2، ص 279 ـ 281. 9. ذهبی، محمد بن احمد، دول الاسلام، تحقیق فهیم محمد شلتوت و محمد مصطفی ابراهیم، قاهره، الهیه المویه العامه الکتاب، 1974 م ،  ص 360 ـ 373. 10. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، تهران، وزارت معارف، 1313، ص 357. 11. غسائی، اسماعیل بن عباس، المسجد المسبوک، بغداد، دارالبیان، 1975 م ،  ص 63 و 622. 12. محی الدین الکافیحی، مختصر فی علم التاریخ، تحقیق محمد کمال الدین عزالدین علی، بیروت، عالم الکتب، 1410 ق ص 271 ـ 273. 13. ابن تغری، یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره، وزارت الثقاقة و الارشاد العوقی الموسسه المصریه العامه للتألیف و الترجمه و الطباعه و النشر، (1384 ـ 1964) 1392 ـ 1972 م، ج 7، ص 51 ـ 64. 14. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1362) ج 3، ص 284.
پس کی اولین بار این تهمت را زد و این شبهه را ایجاد کرد  
ظاهراً جامع التواریخ رشید الدین فضل الله (710 ق/ 1310 م) نخستین کتاب تاریخی است که هجوم هلاکو به بغداد را به نوعی به خواجه نصیرالدین نسبت می دهد. رشیدالدین در این زمینه می نویسد هلاکو در این زمینه با ارکان دولت و اعیان حضرت در باب عزیمت به رایزنی پرداخت. حسام الدین منجم که به فرمان «قا آن» مصاحب او بود گفت که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکر به بغداد کشیدن، زیرا هر پادشاه که قصد بغداد و عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت. چون این ستاره شناس پر آوازه به واسطه قربت جرأتی داشت سخنان و هشدارهای خود را بدین گونه به روشنی و بی پرده آورد که در صورت یورش هلاکو به بغداد شش فساد ظاهر می گردد: یکی آنکه اسبان بمیرند و لشکریان بیمار شوند، فساد دیگر اینکه آفتاب برنیاید. به علاوه گفت که دیگر باران نخواهد بارید و باد صَرصَر برخیزد و جهان به زلزله خراب شود، و افزون بر آن گیاهی از زمین نروید و سرانجام پادشاه بزرگ [هلاکو] در آن سال وفات کند. بنا به سخن رشیدالدین به رغم این هشدارها بخشیان و امرا گفتند رفتن به بغداد عین مصلحت است. در این هنگام هلاکو به سراغ خواجه نصیرالدین رفت و با وی کنکاج کرد. خواجه متوهم گشت و پنداشت که بر سبیل امتحان است. گفت از این احوال هیچ یک حادثه نشود. فرمود که پس چه باشد؟ گفت آنکه به جای خلیفه هلاکو خان بود. حسام الدین را طلب فرمود تا با خواجه بحث کند. خواجه گفت به اتفاق جمهور و اهل اسلام بسیاری از صحابه کبار شهید شده اند و هیچ فسادی ظاهر نشد و اگر گویند خاصیت عباسیان است؛ از خراسان طاهر به حکم محمود بیامد و برادرش محمد امین را بکشت و متوکل را پسرش به اتفاق امرا بکشت، منتصر و معتز را امرا و غلامان بکشتند و علی هذا چند خلیفه دیگر بر دست هر کس به قتل آمدند و خللی ظاهر نگشت. (1) پس از وی عبدالله بن فضل الله سخن او را تکرار کرد.(2) از آن پس این ادعا را ابن تیمیه آب و تاب داده و گفت« تاتاران بر کشورهای اسلامی یورش نبردند و خلیفه بغداد و دیگر فرمانروایان اسلامی را نکشتند جز با کمک و پشتیبانی ملحدان (اسماعیلی) و کارگردان این [رویدادها] همانا وزیر آنان نصیرالدین طوسی در الموت بود. او بود که دستور کشتن خلیفه و از میان بردن حکومت وی را صادر کرد.»(3) 1. رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح بهمن کریمی، تهران، اقبال، 1362 ، ص 702 ـ 706. 2 وصاف الخضره، عبدالله بن فضل الله، تاریخ وصاف، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی و موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 72 ـ 1346 ، ج 1، ص 30 ـ 31 3. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، مجموعه الرسائل و المسائل، ویرایشگر محمد رشید رضا، التراث العربی، بی­تا ، ص97
امام خمینی(ره) درباره خواجه نصیرالدین طوسی چنین می فرمایند: و اما قضیه خواجه نصیر و امثال خواجه نصیر شما می دانید این را که خواجه نصیر که در این دستگاه وارد می شد نمی رفت وزارت بکند، می رفت آنها را آدم بکند نمی رفت برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد می خواست آنها را مهار کند تا آن اندازه ای که بتواند کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد(1) 1. امام خمینی، کشف الاسرار ، قم 1368ش،  ص 150
جمع بندی پرسش: آیا خواجه نصیر طوسی در سقوط بغداد و از بین رفتن خلافت عباسیان نقش داشت؟ پاسخ: این شبهه از آنجا شکل گرفته که خواجه نصیر طوسی در حمله هلاکو به بغداد در سال 655 قمری همراه او بوده است (1) اما در حالتی که مقاومت در برابر نیروی مهاجم مغولان، نه از سوی مردم و نه از سوی حکومت امکان‌پذیر نبود، خواجه تلاش کرد از میراث اسلامی که در معرض نابودی بود‌ محافظت کند و به سبب اقدامات او بود که در نهایت پس از مدتی مغولان به اسلام گرویدند.(2) در واقع خواجه شکست خلافت عباسی در مقابل حمله مغول را حتمی می دانست، بنابراین با نزدیک شدن به سردار مغول از فروپاشی اسلام جلوگیری کرد. به عبارت دیگر امر دایر بود بین اینکه اسلام و خلافت عباسی هر دو از بین برود یا خلافت از بین برود اما اسلام باقی بماند و حتی مغول نیز به اسلام گرایش پیدا کند. بدیهی است در چنین شرایطی هر کس دیگری هم بود مانند خواجه نصیر عمل می کرد. اگرچه با توجه به قدرت مغولان در متصرفات خود و عدم توانائی عباسیان در مقابل آنان، بود و نبود خواجه  در پیرزوی مغولان تاثیری نداشت. به نظــر می رسد علاوه بر تعصب برخی نویسندگان، امر دیگری که موجب شده این اتهام به خواجه نسبت داده شود، نقل بعضی منـابع تاریخی در مورد تصمیم هولاکو به قتل خلیفــه‌ی  عباسی و تردید و نگـــرانی او با وجود شایعــه‌ی  زوال ناپذیری حکومت عباسیان و حــــدوث بلایای طبیعی در صورت صدمه به خلیفه می باشد. آورده اند که هولاکو از خواجه چگونگی و حقیقت این مسئله را می پرسد و خواجه در پاسخ با اشاره به این مطلب که بسیاری از بزرگان دین و حتی خلفـــای عباسی تا کنون کشته شده اند ولی اتفـــاقی نیفتاده این شایعـــه را رد می کند. در نتیجه هولاکو تصمیم خود مبنی بر قتل خلیفه و انقراض دولت عباسیان را عملی می سازد.(3) اما واقعیت این است که علل سقوط بغداد را باید در عملکرد اشتباه خلیفه عباسی جستجو کرد، قسمت شرق جهان اسلام ایران حدود چهل سال به دست مغولان غیر مسلمان غارت شد و عده زیادی به خاک و خون کشیده شدند؛ ولی خلفای عباسی از اینکه دشمن نافرمانی چون خوارزمشاهیان نابود شد خوشحال بودند و با آن همه سپاه هیچ اقدامی برای دفاع از مردم بی دفاع نکردند. (4)حتی هنگامی که مغول در دروازه های شهر بغداد بودند، خلیفه در کاخ خود با کنیزکان و زن های آوازه خوان مشغول خوش گذرانی بود (5) هلاکو پس از تصرف بغداد، طبقی زر پیش خلیفه نهاد و گفت بخور. او گفت زر نتوان خورد. گفت پس چرا نگه داشتی و به لشکریان ندادی؟ و این درهای آهنین را چرا پیکان نساختی و به کنار جیحون نیامدی تا من از آب نتوانم گذشت؟ خلیفه گفت تقدیر خدا چنین بود. هلاکو گفت پس آنچه بر سر تو خواهد آمد نیز به تقدیر خداست. (6) بنابراین علل سقوط بغداد را باید در عملکرد دستگاه خلافت جستجو کرد. اما این اتهام از کجا به وجود آمد؟ بسیاری از منابعی که هم زمان یا بعد از حمله مغول نگاشته شد از نقش خواجه نصیر سخنی در سقوط بغداد سخنی به میان نیاورده است. «ابن فوطی» در کتاب «الحوادث الجامعه» داستان سقوط را بیان کرده و متعرض خواجه نمی شود.(7) خود خواجه کتابی با عنوان «کیفیت واقعه بغداد» دارد اما سخنی از دخالت خود نمی گوید با آنکه در زمان مغولان نوشته و می توانست با بیان نقش خود بیشتر در دستگاه نفوذ کند.(8) نیز «حمدالله مستوفی» در تاریخ برگزیده و «ابن طباطبا» در «الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه» که از منابع مهم به شمار می رود و در روزگار نزدیک به سقوط بغداد به سال 701 ق نگاشته، درباره احوال مستعصم عباسی و فتح بغداد نوشته، اما از خواجه نامی نبرده است. جز اینکه می گوید: هنگامی که «ابن علقمی» نزد هلاکو آمد، خواجه او را معرفی کرد.(9) نیز «ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر» مطالبی درباره فتح بغداد و حتی شرح حال طوسی آورده است؛ ولی به نقش او در سقوط بغداد اشاره نکرده است.(10) «ابن عبری» (متوفای 658 ق) بحثی درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلی کرده است؛ ولی از مسائل سیاسی و نقش او در فتح بغداد یا تشویق خواجه، سخنی نیاورده است.(11) مؤلف «طبقات ناصری» حتی در بیان حوادث سال 658 ق و سقوط بغداد، به پیروزی های خیالی و خیانت ابن علقمی پرداخته است، اما هیچ اسمی از خواجه نیاورده است.(12) «محمد بن شاکر» کتبی (متوفای 764 ق(مؤلف کتاب «فوات الوفیات»، از زندگی خواجه و حرف شنوی هلاکو از وی سخن به میان آورده، ولی به تأثیر خواجه در فتح بغداد و تحریک هلاکو اشاره ای نکرده است.(13) «ابن وردی» (متوفای 749 ق) مورخ قرن هشتم هجری در کتاب تاریخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمی وزیر سخن گفته، ولی درباره خواجه حرفی نزده است.(14) «ذهبی»، رجالی و محدث اهل سنت (متوفای 746 ق)، ضمن تشریح فتح بغداد (656 ـ 657 ق) و بیان موضع علقمی، اشاره ای به خواجه نکرده است.(15) »نخجوانی» در تاریخ السلف که در سال 724 ق نوشته است، با وجود بحث درباره فتح بغداد،(16)از خواجه سخنی نگفته است. غسانی (متوفای 761 ق) ضمن اهانت های زیاد به ابن علقمی در مورد فتح بغداد،(17) اسمی از خواجه و نقش او نبرده است.«ابن کازرونی» (611 ـ 697 ق) در کتابش نامی از خواجه طوسی به میان نیاورده است.(18) «ابن تغری بردی» در کتاب «النجوم الزاهره» ضمن بیان عدم تدبیر و عیاشی خلیفه و گوش سپردن او به ساز و آواز، اشاره ای به نقش طوسی نکرده است(19) سیوطی در «تاریخ الخلفا» با اینکه مثل ابن وردی و ذهبی تعصب خاصی بر ضد شیعه دارد، اشاره ای به نقش خواجه در سقوط بغداد ندارد. «امیرعلی» در «مختصر تاریخ العرب» ضمن نقل جزئیات جنایات مغول در بغداد و خیانت ابن علقمی، اسمی از خواجه نبرده است.(20) ظاهراً «جامع التواریخ» «رشید الدین فضل الله» (710 ق/ 1310 م) نخستین کتاب تاریخی است که هجوم هلاکو به بغداد را به نوعی به خواجه نصیرالدین نسبت می دهد. رشیدالدین در این زمینه می نویسد هلاکو در این زمینه با ارکان دولت و اعیان حضرت در باب عزیمت به رایزنی پرداخت. «حسام الدین منجم» که به فرمان «قا آن» مصاحب او بود گفت که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکر به بغداد کشیدن، زیرا هر پادشاه که قصد بغداد و عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت. چون این ستاره شناس پر آوازه به واسطه قربت جرأتی داشت سخنان و هشدارهای خود را بدین گونه به روشنی و بی پرده آورد که در صورت یورش هلاکو به بغداد شش فساد ظاهر می گردد: یکی آنکه اسبان بمیرند و لشکریان بیمار شوند، فساد دیگر اینکه آفتاب برنیاید. به علاوه گفت که دیگر باران نخواهد بارید و باد صَرصَر برخیزد و جهان به زلزله خراب شود، و افزون بر آن گیاهی از زمین نروید و سرانجام پادشاه بزرگ [هلاکو] در آن سال وفات کند. بنا به سخن رشیدالدین به رغم این هشدارها بخشیان و امرا گفتند رفتن به بغداد عین مصلحت است. در این هنگام هلاکو به سراغ خواجه نصیرالدین رفت و با وی کنکاج کرد. خواجه متوهم گشت و پنداشت که بر سبیل امتحان است. گفت از این احوال هیچ یک حادثه نشود. فرمود که پس چه باشد؟ گفت آنکه به جای خلیفه هلاکو خان بود. «حسام الدین» را طلب فرمود تا با خواجه بحث کند. خواجه گفت به اتفاق جمهور و اهل اسلام بسیاری از صحابه کبار شهید شده اند و هیچ فسادی ظاهر نشد و اگر گویند خاصیت عباسیان است؛ از خراسان «طاهر» به حکم «محمود» بیامد و برادرش «محمد امین» را بکشت و «متوکل» را پسرش به اتفاق امرا بکشت، «منتصر» و «معتز» را امرا و غلامان بکشتند و علی هذا چند خلیفه دیگر بر دست هر کس به قتل آمدند و خللی ظاهر نگشت. (21) پس از وی عبدالله بن فضل الله سخن او را تکرار کرد.(22) از آن پس این ادعا را «ابن تیمیه» آب و تاب داده و گفت« تاتاران بر کشورهای اسلامی یورش نبردند و خلیفه بغداد و دیگر فرمانروایان اسلامی را نکشتند جز با کمک و پشتیبانی ملحدان (اسماعیلی) و کارگردان این [رویدادها] همانا وزیر آنان نصیرالدین طوسی در الموت بود. او بود که دستور کشتن خلیفه و از میان بردن حکومت وی را صادر کرد.».(23) امام خمینی(ره) درباره خواجه نصیرالدین طوسی چنین می فرمایند: و اما قضیه خواجه نصیر و امثال خواجه نصیر شما می دانید این را که خواجه نصیر که در این دستگاه وارد می شد نمی رفت وزارت بکند، می رفت آنها را آدم بکند نمی رفت برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد می خواست آنها را مهار کند تا آن اندازه ای که بتواند کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد(24) بنابراین چنین اتهامی را نمی‌توان به خواجه نسبت داد و در هر صورت مغولان همـانطور که سرزمین‌های وسیعی از ایران را به تسخیر در آورده بودند دولت و سرزمین عبــاسیان را نیز مسلماً از قلم نمی انداختند چرا که آنها فرسنگ‌ها راه را با همین هدف کشورگشایی و گسترش قلمرو خویش آمده بودند . در این مورد تنها می توان گفت، این از الطــــاف الهی بود که باعث شد تا هنگام سقوط عباسیان مـرشد و عالمی چون خواجه نصیـــر در آنجا باشد و با هوش معنوی و استعدادهای خدادادیش به دفـــاع از آثار و فرهنگ اسلام و شیعه پرداخته و قومی را که جز تخریب و نابودی کیـــان اسلام از آنها انتظار نمی رفت به محــافظان علوم و تمدن اسلام و تشیع تبدیل نموده و زمینـــه را برای مسلمــــان شدن مغولان و سرانجام تشیع سلاطینی چون خـــدابنده، فراهم نماید؛ چنانکه خـداوند همواره در پرتگاه‌های خطر، خود حافظ و نگهبان دینش بوده است!    منابع 1 .نعمة، عبدالله، فلاسفة الشیعة حیاتهم و آراؤهم، بیروت، دار الفکر اللبنانی، 1987م ، ص540 2 .امین، سیدمحسن، اعیان‌الشیعة، تحقیق حسن الامین، بیروت، دار التعارف، 1986م ، ج9، ص416-417. 3. جعفـــریان ، رسول ، تاریخ تشیع در ایران از آغـــاز تا طلوع دولت صفوی ، نشـر علم ، چاپ سوم ، سال 1388، ص 650 4. مرتضی پور، اکبر، شرح حال ریاضی دانان ایران و جهان، تهران، انتشارات عطار، 1380 ، ص50 5.  ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه فی التاریخ، قاهره، مطبعه العاده، 1351 ق، ج 13 ـ 14، ص 225 6.جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران، انتشارات زوار، ج 3 ، ص 288 7.جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368 ، ص 87 8.ابن الطقطقی، محمد بن علی، الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، قاهره، محمد علی ضبیح واولاده، ج 7، ص 453 9. جوینی، ج 3، ص 294 10. ابوالفدا، الملک الموید اسماعیل، المختصر فی اخبار البشر (تاریخ عمومی اسلامی)، تصحیح محمد افندی المثنی التونسی، قسطنتنیه، 1286 ، ج 3، ص 193 ـ 194. 11. ابن العبری، غریفور یوس بن هارون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی، تهران، اطلاعات، 1364 ، ص 270 ـ 274 و 286 ـ 287. 12.  منهاج سراج، عثمان بن محمد، طبقات ناصری، تصحیح، مقابله، تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی قندهاری، کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 43 ـ 1342، 2 جلد ،ص 30. 13.  همان، ج 3، ص 193 و 194؛ ابوالفداء، پیشین، ص 497. 14. ابن الوردی، عمر بن المظهر، تاریخ ابن الوردی، مصر، 1316 ق ، ج 2، ص 279 ـ 281. 15. ذهبی، محمد بن احمد، دول الاسلام، تحقیق فهیم محمد شلتوت و محمد مصطفی ابراهیم، قاهره، الهیه المویه العامه الکتاب، 1974 م ،  ص 360 ـ 373. 16. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، تهران، وزارت معارف، 1313، ص 357. 17.غسائی، اسماعیل بن عباس، المسجد المسبوک، بغداد، دارالبیان، 1975 م ،  ص 63 و 622. 18. محی الدین الکافیحی، مختصر فی علم التاریخ، تحقیق محمد کمال الدین عزالدین علی، بیروت، عالم الکتب، 1410 ق ص 271 ـ 273. 19. ابن تغری، یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره، وزارت الثقاقة و الارشاد العوقی الموسسه المصریه العامه للتألیف و الترجمه و الطباعه و النشر، (1384 ـ 1964) 1392 ـ 1972 م، ج 7، ص 51 ـ 64. 20. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1362) ج 3، ص 284. 21. رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح بهمن کریمی، تهران، اقبال، 1362 ، ص 702 ـ 706. 22. وصاف الخضره، عبدالله بن فضل الله، تاریخ وصاف، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی و موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 72 ـ 1346 ، ج 1، ص 30 ـ 31 23. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، مجموعه الرسائل و المسائل، ویرایشگر محمد رشید رضا، التراث العربی، بی­تا ، ص97 24. امام خمینی، کشف الاسرار ، قم 1368ش،  ص 150