نقد وحدت شخصی وجود

تب‌های اولیه

69 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقد وحدت شخصی وجود

سلام

اگه طبق نظریه وحدت شخصی وجود مصداق وجود یکی بیشتر نیست و کثرات عالم ،شهود و نمودند و مصداق وجود نیستند

1-خداوند برای چه کسی تجلی کرده؟غیر او که کسی وجود نداره؟ تجلی برای خود هم که معنا نداره چیزی مخفی نبوده که با تجلی پیدا شود

2- اموری مثل حق الناس، من ، شما ،دوست، دشمن و اختیار چگونه از حقیقت تهی نمیشوند؟ وقتی پشت همه اینها یک چیز بیشتر نیست و اینکه چگونه میتوان از جهنم بعنوان یک حقیفت صحبت کرد درحالی که وجود خیر است نه شر
مخصوصا بحث احتیار و سر پیچی از دستورات خدا چه واقعیتی خواهند داشت وقتی جز خدا چیزی وجود ندارد که بخواهد اختیار به آن تعلق بگیرد و سرپیچی کند آیا اسمی از خدا دارد سرپیچی میکند از اسمی دیگر

3-این نظریه چگونه با بحث مهم حرکت جوهری و تبیین عالم ماده سازگاری دارد؟
به هرحال حرکت در ماده و تغییر در آن یا در وجود رخ میدهد که این باطل است وجود خدا تغییر ندارد یا اینکه حرکت هم به معنای واقعی وجود ندارد و شهود ونمود است که در این صورت صحبت از قوه و فعل همه بی اساس و غیر واقع خواهد بود

4- نظریه وحدت وجود و کثرت شهود در عمل چه فرقی با آن نظریه افراطی صوفیه که عالم و غیر خدا را پنداری بیش نمیداند...دارد که عرفا هم ردش کردند؟
قطعا آنها هم منظورشان از خیال و پندار انکار اشیا و واقعیات خارجی نیست حرف آنها هم دقیقا همین است که مصداق وجود فقط خداست
لذا بین خیالی دانستن عالم و شهود و نمود اساسا هیچ فرقی نیست
اگر هست بفرمایید

خواهشا پاسختان متمرکز به سوالات باشد و بنده را به یکسری صحبت های کلی و تکراری که در دیگر تاپیک ها موجود است ارجاع ندهید
یکی یکی سوال بنده رو بیاورید و مختصر و ساده پاسخ دهید

باتشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

غریبه آشنا;891114 نوشت:
اگه طبق نظریه وحدت شخصی وجود مصداق وجود یکی بیشتر نیست و کثرات عالم ،شهود و نمودند و مصداق وجود نیستند

«بسم الله الرحمن الرحیم»
محققین از عارفان چنین سخنی را نگفته اند. بلکه، تعبیر دقیق وحدت شخصیه از این قرار است:
راسخان در علم بر این باورند وجود، که به عنوان حقیقت عینی و خارجی اصیل شناخته می‌شود، یکی بیش نیست. از دیدگاه آنان، هنگامی که از حقیقت اصیل وجود سخن می‌گوییم، از کثرت نمی‌توان سخن گفت؛ زیرا چیزی غیر از آن واحد مطلق را نمی‌توان به صفت وجود موصوف کرد. اما این ادعا به معنای نفی هیچ گونه کثرت در عالم واقع نیست. عارفان کثرت مشهود در اعیان خارجی را به کلی نفی نمی‌کنند و آن را هیچ و پوچ و توهم محض نمی‌دانند اما در عین حال تکیه می‌کنند که کثرت مشهود، کثرت در وجود نیست، بلکه کثرت در مظاهر و شئون آن وجود مطلق واحد است. دقت کنید، این سخن به معنای کثرت شهود و نمود نیست.

غریبه آشنا;891114 نوشت:
خواهشا پاسختان متمرکز به سوالات باشد و بنده را به یکسری صحبت های کلی و تکراری که در دیگر تاپیک ها موجود است ارجاع ندهید
یکی یکی سوال بنده رو بیاورید و مختصر و ساده پاسخ دهید

ضمن احترامی که برای همه کاربران اسک دینی قائلم باید عرض کنم بنده در عین حال که ملتزم به اصول اخلاقی حاکم بر مباحثات علمی می‌باشم، فوق العاده جدی می‌باشم.
اظهار نظر یک پرسشگر در مورد این که «به چه شیوه‌ای باید به او پاسخ داده شود»، این گمانه را در مخاطبین تقویت می‌کند که پرسشگر محترم قرار است از قبل، پاسخ‌ها را رد کرده و بر نظریه‌ی از پیش تهیه شده و مورد قبول خود پافشاری کند؛ بنابراین بهتر است ، دراین قسمت، به معنای واقعی در جایگاه یک سؤال کننده نشسته و در مورد چگونگی و کیفیت ارائه پاسخ، به پاسخ‌گو اعتماد کرده؛ پاسخ‌گویی را مهندسی نفرمایید. مثل این که بیماری به پزشک مراجعه کند و پیش تر از تجویز نسخه، با دخالت و اظهار نظر کردن، بسط ید را از پزشک بگیرد و برای پزشک در تجویز دارو، تعیین تکلیف کند. در حقیقت خود را از جایگاه بیماری که به پزشک مراجعه کرده، خارج ساخته است.

غریبه آشنا;891114 نوشت:
1-خداوند برای چه کسی تجلی کرده؟غیر او که کسی وجود نداره؟ تجلی برای خود هم که معنا نداره چیزی مخفی نبوده که با تجلی پیدا شود

در حقیقت پرسش‌ فوق از عدم فهم دقیق آموزه وحدت شخصی وجود ناشی می شود همچنان که سؤالات بعدی نیز با تبیین این آموزه رفع خواهند شد بنابراین شیوه‌ پاسخ بنده اینگونه است که همه سؤالات شما را با تبیین دقیقی از آموزه‌ی وحدت شخصیه وجود پاسخ دهم. لطفا مطالب را بدون عجله و با دقت کامل مطالعه فرمایید. از اینکه در مطالعه این مطالب حوصله به خرج می‌دهید پیشاپیش تشکر می‌نمایم:‌

بیان مطلب:
در حقیقت عارفان نمی‌خواهند مثل برخی مفسران مکتب صدرا که گفته‌اند حق‌تعالی همانند دیگر موجودات مرتبه‌ی خاصی از حقیقت واحد را اشغال کرده است (یعنی بالاترین مرتبه در سلسله تشکیکی وجود را حق، و دیگر مراتب را دیگر موجودات) سخن بگویند؛ بلکه، می‌خواهند بگویند محمول وجود، به طور حقیقی و ذاتی،‌جز بر وجود حق حمل نمی‌شود و وجود حق‌تعالی، همان وجود مطلق واحدی است که تمام کثرات مشهود، چیزی جز شئون، مظاهر و تجلیات آن نیست.
از نظر راسخان در علم، پذیرش کثرت به عنوان واقعیتی انکارناپذیر، مستلزم پذیرش حقیقی بودن حمل وصف وجود بر کثرات نیست، بلکه این کثرات به مجاز به وجود متصف می‌شوند؛ زیرا مصداق بالذات وجود، ویژگی خاصی به نام «اطلاق» و «عدم تناهی» دارد که اصولا مانع اتصاف حقیقی هر امر دیگری به وصف وجود می شود. پس در نظریه وحدت وجود ما با یک حقیقت واحد دارای شئون سر و کار داریم.
یکی از عارفان شیعی مسلک به نام سیدحیدر آملی در کتاب نقد النقود فی معرفة الوجود سه اصل محوری مبانی هستی شناختی عرفا را اینگونه معرفی می‌کند: اصل اول: درباره اطلاق وجود، اصل دوم درباره وجوب وجود و اصل سوم درباره ظهور وجود و کثرت آن.
ایشان اصل سوم را که بحث ما هم بر روی همین اصل است، این گونه توضیح می‌دهد که حق تعالی دارای صفت اطلاق، بداهت، وجوب و وحدت است و این مطلب از روش‌های گوناگون نقلی، عقلی و کشفی به اثبات رسیده است اما در عین حال، همان حقیقت واحد ظهوراتی و کثراتی دارد که به صورت مظاهر و مجالی و تعینات و شئون وی ظاهر می‌شوند (ر.ک: سید حیدر آملی، نقد النقود، ص 659).
ایشان در مورد خلق و عالم می‌گوید مظاهر حق تعالی، جز به صورت اعتباری موجود نیستند: «لا یکون فی الوجود حقیقة إلا هو تعالی و أسمائه و صفاته و کمالاته و خصوصیاته و لا یکون المظاهر و الخلق و العالَم إلا أمرا اعتباریا و وجوداً مجازیّاً».
جناب فناری در مصباح الانس نیز در ضمن بیان ادله‌ای که برای اثبات وحدت شخصی اقامه می‌کند به طرح شبهه‌هایی می پردازد که در شبهه ششم بر نظر عرفا چنین اشکالی را آورده است: وجود به وساطه تکثری که در مجالی و مظاهرش راه می‌یابد، متکثر می‌شود و امر متکثر نمی‌تواند واجب الوجود باشد؛ زیرا وحدت از صفات ضروری واجب است؛ این در حالی است که عرفا واجب را واحد و آن را تنها موجود عالم می‌دانند و از سویی، تکثر در مجالی را نیز می‌پذیرند.
فناری در پاسخ به این اشکال، تأکید می‌کند که کثرت و تعدد در نسب و شئون یک شیء، سبب تکثر در عین و ذات آن نمی‌شود و واجب نیز از این قاعده مستثنا نیست.
در این جا پیش از تحلیل فلسفی مدعای وحدت وجود، به مثالی که عارفان برای آشنایی ذهن مخاطبین با مدعای آنان بدان متوسل شده‌اند، اشاره می‌کنم (اگر چه از هر جهت بیانگر این دیدگاه نیست):
تمثیل همان تمثیل آینه است. هنگامی که شخصی در مقابل چندین آینه با تقعر و تحدب متفاوتی قرار می‌گیرد، به طور طبیعی تصویر وی در این آینه‌ها با هم متفاوت خواهد بود. در چنین حالتی، با شخص واحدی روببه رو هستیم که در مواطن مختلف، جلوه‌های متفاوتی از آن نمایان شده است. این تعدد جلوه‌ها، به تعدد در اصل ذات وی نمی‌انجامد. بلکه او همچنان همان حقیقت واحد است که تنها جلوه‌های گوناگونی یافته است.
همانطور که مشاهده کردید در این مثال با وحدتی در ذات و کثرتی در جلوه‌ها و ظهورات و مجالی مواجه هستیم. البته دقت کنید این مثال باعث نشود شما بگویید پس عارفان به کثرت شهود باور دارند چون در پاسخ خواهم گفت، این یک مثال برای تقریب ذهن به مسئله‌ی کثرت جلوه‌ها و ظهورات است و از هر جهت بیانگر دیدگاه وحدت شخصیه نیست.

مثال دوم: موج و دریا: دریا، حقیقت واحدی است که امواج بی‌شماری از آن با نمودهای مختلف به عنوان جلوه‌های آن ظهور می‌یابند. این امواج چیزی جز همان آبی که دریا را تشکیل می‌دهد نیست؛ هر چه هست، همان دریاست که در موج‌ها و جلوه‌های بی‌شماری ظاهر می‌شود. امواج، در عین کثرت مشهودشان، در حقیقت همان یک دریا هستند. در این جا نیز دریا، نمادی از وجود واحد مطلق، و امواج نمودی از کثرات شأنی او هستند.

مثال سوم: مثال نقطه و حروف است. تمام حروف متکثر و مختلف، از نقطه تشکیل شده اند. گفته می‌شود همین نقطه استکه گاه خود را در شکل الف و گاه در شکل حرف دیگری نشان می‌دهد. در اینجا نیز، نقطه نمادی از وجود مطلق حق و حروف متکثرع نمادی از کثرت در تعینات و مظاهر و شئون آن حقیقت واحدند.
ممکن است شما ادعا کنید این نظریه وحدت شخصیه با تناقض صریح در درون خود روبه روست. در حقیقت معنای وحدت شخصیه وجود مانند مفاهیم «انسانِ لا انسان» و «مجرد شوهر دار» و «مربع مثلث»، یک مفهوم تناقض آمیز است لذا نمی‌توان از آن تبیین عقلانی ارائه کرد از یک جهت یک وجود بیشتر نیست از یک طرف کثرات نیز هیچ و پوچ نیستند و این یعنی اجتماع نقیضین. به طور منطقی، اگر وجود بیش از یکی نیست نتیجه می‌دهد که کثرتی نیز وجود ندارد. پس هر آنچه به عنوان کثرت نمود می‌یابد، توهمی بیش نیست. از طرف دیگر اگر کثرات به هر شکلی، حظی از واقعیت در نفس الامر داشته باشند، پس باید از این ادعا که در هستی یک وجود بیش نداریم، دست شست. از جمله کسانی که این شبهه را مطرح کرده‌اند، جناب استیس است.

پاسخ نقضی:
اگر مبانی حکمت متعالیه را پذیرفته باشید، بنابر اصول حکمت متعالیه، اصالت با وجود است و ماهیات اموری اعتباری اند، اصالت وجود به این معنا است که حقیقت عینی، چیزی جز حقیقت وجود نیست و در واقع، مصداق بالذاتِ‌وصف «موجود»، تنها حقیقت خارجی وجود است. بنابراین، ماهیات جز وجودهای اعتباری نیستند. در این جا اعتباری به این معناست که مصداق بالذات «موجود» نیستند و این محمول، تنها بالعرض و بالمجاز بر آنها حمل می‌گردد. حال همین پرسش در مورد ماهیات نیز می‌تواند مطرح باشد که آیا ماهیات موجودند یا معدوم؟ اگر آنچه حقیقت اعیان خارجی را تشکیل داده است، چیزی جز وجود نیست، آن گاه آیا نباید گفت ماهیات، موجود نیستند و آیا تصور وجود آنها جز از روی نوعی توهم یا اعتبار فاقد منشأ خارجی نخواهد بود؟ در این صورت ماهیات طبق این دیدگاه باید معدوم محض باشند. در حالی که در فلسفه صدرایی هیچ گاه کسی بر معدوم محض بودن ماهیات و در نتیجه نفس الامر نداشتن آنها، نظری نداده است. هر جوابی آنجا می‌دهید در نظریه وحدت شخصی وجود هم می‌دهیم. پس همان طور که در لازمه اصالت وجود، نفی واقعیت داشتن ماهیات نیست، لازمه نظریه وحدت وجود نیز، نفی کثرات امکانی نیست.

ادامه دارد...

پاسخ حلی:
باید میان معدوم محض و هیچ و پوچ، و مصداق بالعرض وجود بودن فرق قائل شویم. مجاز بودن وجود یک امر، به معنای توهمی بودن آن نیست. پس بهتر است معنای وجود بالعرض و بالمجاز را به خوبی تبیین کنیم. برای فهم این مطلب، باید به صورت مقدماتی به بحث انواع حیثت‌ها از دیدگاه حکمت متعالی بپردازیم.
می‌توان حیثیت‌های مطرح در نحوه حمل محمول بر موضوع را،‌عبارت از حیثیت تعلیلی، حیثیت تقییدی و حیثیت اطلاقی دانست.
حیثیت تعلیلی:
گاهی در جریان حمل صفتی بر یک موضوع، موضوع در حقیقت به محمول متصف می‌شود اما علت اتصاف محمول به موضوع، امری غیر از موضوع است. برای مثال می گوییم «وجود درخت موجود است» حمل «موجوددیت» بر موضوع، یعنی وجود درخت، به طور حقیقی انجام می‌پذیرد و موضوع به واقع این حکم را می پذیرد و به تعبیری مصداق بالذات محمول است اما این اتصاف، علتی جز وجود درخت دارد که همان علت ایجادی درخت است و واساطه‌ی اتصاف حکم موجودیت بر وجود درخت است (بر طبق نظریه تشکیک خاصی). این واسطه را (که غیر از موضوع است)، حیثیت تعلیلی اتصاف محمود به موضوع می‌نامند.
حیثیت تقییدی:
هنگامی که موضوعی به واسطه حیثیت تقییدی، به وصفی متصف می شود یا محمولی بر آن حمل می گردد، بر خلاف حیثیت تعلیلی، آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف می‌شود، خود موضوع نیست بلکه موضوع همواره ثانیا و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود.
به بیان دیگر، امری در نسبت دادنِ وصف به موضوعِ‌مورد نظر نقش واسطه دارد و در حقیقت این واسطه است که به وصف مورد نظر متصف می شود و به واسطه این اتصاف حقیقی و نیز ارتباطی که موضوع با واسطه دارد، موضوع به نحو ثانیا و بالعرض به وصف مورد نظر متصف می‌شود.
برای مثال هنگامی که می گوییم سفیدی سفید است حکم سفید بودن اولا و بالذات به موضوع قضیه تعلق می گیرد، ولی در گزاره‌ی این جسم سفید است، موضوع قضیه، یعنی این جسم، در حقیقت و بالذات به سفیدی متصف نمی شود. آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است، همان گونه که در گزاره‌ی اول داشتیم، نفس سفیدی است، اما این جسم، به وساطه ارتباط و اتحادی که به عنوان محل، با قید یعنی «سفیدی» به عنوان حالّ یافته است، ثانیا و بالعرض به این حکم متصف می‌گردد. لذا باید گفت «این جسم به وساطه‌ی سفیدی، سفید است». در این جا واسطه از نوع حیثیت تقییدی است. اگر حیثیت را در این مثال، تعلیلیه بگیریم، معنا چنین خواهد بود: جسم به واقع و به طور حقیقی به سفیدی متصف است و خود، این حکم را بالذات پذیرفته است. در حالیکه چنین نیست. در این جا جسم به سبب اتحادی که با سفیدی از باب اتحاد حال و محل دارد، می تواند به نحو مجازی و ثانوی، به وصف سفیدی متصف گردد.
حکم موجودیت به ماهیت در مثال «ماهیت موجود است» نیز نه در حقیقت و بالذات، بلکه به واسطه حیثیت تقییدی وجود به ماهیت نسبت داده شده است. یعنی وجود بدون حیثیت تقییدی، موجود است اما ماهیت به واسطه وجود، موجود است. در این مثال، ماهیت به واسطه اتحادی که با وجود دارد (اتحاد متحصل و لا متحصل) حکم موجودیت را که اولا و بالذات به وجود اختصاص دارد، ثانیا و بالعرض به خود می گیرد.
حیثیت اطلاقی:
اگر اتصاف موضوع به محمول، به هیچ کدام از حیثیت‌های فوق مقید نباشد، آن گاه می‌گویند محمول به حیثیت اطلاقی بر موضوع حمل می‌شود مانند موضوع در گزاره‌ی «حق سبحانه موجود بالذات است». حق، بدون حیثیت تعلیلی موجود است زیرا هیچ گاه غیر نمی تواند علت اتصاف حق به وجود به عنوان واجب الوجود باشد. همچنین است حیثیت تقییدی. زیرا این وجود حق است که اصیل است و تمام متن واجبی را فرا گرفته است.

حال حیثیت تقیقیدی دارای اقسامی است: حیثیت تقییدی نفادی؛ حیثیت تقییدی اندماجی و حیثیت تقییدی شأنی.
به دلیل جلوگیری از اطاله کلام و عدم نیاز مبرم در توضیح، از توضیح دو قسم اول عبور کرده به توضیح قسم سوم که همان حیثیت تقییدی شأنی است می پردازیم.

ادامه دارد...

حیثیت تقییدی شأنی:
در آغاز، لازم است به این مثال که فقط به انگیزه تقریب به ذهن مطرح می‌گردد، کاملا توجه شود:
مثال مورد نظر، دیدگاهی است که ملاصدرا درباره سرشت نفس ناطقه انسانی در فلسفه خویش ارائه می‌دهد. پرسشی که ملاصدرا در صدد پاسخ‌گویی بدان است، چگونگی ارتباط قوای نفس با ذات آن است. ما به اجمال در خودمان قوایی همچون قوه عقل، خیال، حس و ... می‌یابیم و به طور بدیهی درک می‌کنیم که هر کدام از این قوا از دیگر قوا متمایزند. پرسشی که با آن مواجهیم این است که با وجود تمایز و انفکاک قوای مختلف نفسانی، آیا باید نتیجه گرفت که ما در نفسِ خود با چندین امر مستقل متمایز و چند وجود سر و کار داریم؟ بی‌تردید پاسخ پرسش فوق منفی است. همه انسان‌ها به علم وجدانی و حضوری، «خود» را وجودی واحد می‌یابند. با این وصف، چگونه می‌توان این وحدت نف را با آن کثرت و تمایز در قوای نفسانی جمع کرد؟ در طول تاریخ فلسفه، پاسخ‌های متفاوتی به این پرسش داده شده است اما آن پاسخی که در اینجا مقصود ماست همان پاسخی است که در دستگاه فلسفی صدرایی بدان داده شده است. این پاسخ با عبارت معروف «النفس فی وحدته کل القوی» (نفس در عین وحدتش، تمام قوا نیز هست) شناخته شده است.
بیان ملاصدا و فیلسوفان بعدی مکتب وی، چنین است که حقیقت نفس، حقیقتی وحدانی است. اما این حقیقت وحدانی ویژگی خاصی دارد که آن را در عین وحدت، محمل کثرات قوا نیز می‌کند. از این ویژگی، به «انبساطی» بودن حقیقت نفس تعبیر می‌شود؛ این بدان معناست که حقیقت وحدانی نفس، نحوه‌ای از وجود دارد که نام آن در دستگاه فلسفی صدرایی «وجود سِعی» است؛ یعنی وجودی که دارای خاصیت اطلاق و انبساط است؛ حقیقتی که در عین وحدت می‌تواند مراتب و درجات مختلفی را پر کند. به بیان دیگر، گفته می‌شود که حقیقت وجودی نفس، یک حقیقت گسترده است که تمام مواطن و مراتب آن، مانند موطن قوه عقل، قوه خیال و قوای حسی را نیز در بر می‌گیرد و در متن تمام آنها حضور دارد و نه تنها در آنها حضور دارد، بلکه در هر مرتبه، عین همان مرتبه است (یعنی نفس در مرتبه عقل، همان عقل؛ در مرتبه خیال، همان خیال، و در مرتبه حواس، عین همان حواس است). در عین حال، این حقیقت به هیچ کدام از این مراتب و قوا، منحصر نمی‌شود و نسبت به تمام آنها اطلاق دارد؛ حقیقتی گسترده و به بیان تمثیلی، حقیقتی از عرش تا فرش گسترده که با همین گستردگی و انبساط و اطلاق، می‌تواند کثرات را در مواطن و مراتب مختلف در خود جای دهد و وحدت اساسی خود را کاملا محفوظ دارد.
در اینجا گستردگی و «سعی» بودن نحوه‌ی وجود نفس مورد ملاحظه است که مصحح جمع وحدت ذات نفس با کثرت قوا و شئون آن می‌شود.
با این توصیف، باید پرسید اگر نفس در هر مرتبه، عین همان مرتبه و همان قوه است، آیا می‌توان در عین حال که حقیقت نفس را مصداق بالذات مفهوم موجود می‌دانیم، قوای آن را نیز مصداق بالذات این مفهوم بدانیم؟ اساسا نحوه وجودِ قوای نفس با تحلیل و تبیین فوق چگونه است؟ پاسخ این است که به گمان در این تحلیل موجودیت قوای نفس نیز به رسمیت شناخته شده است، اما وجودی که به نفس وجود حقیقت انبساطی و سعی نفس معنا دارد. از آنجا ه این حقیقت سعی و گسترده، همه مواطن را پر کرده است، سخن گفتن از وجود خود مواطن و مراتب مختلف، مثلا قوه عقل و مرتبه عقلی، آن گونه که عرضِ حقیقتِ نفس، وجود بالذات داشته باشند نادرست خواهد بود؛ زیرا آن حقیقت که به اطلاق خویش در تمام مرتبه‌ها عین همان مرتبه است، جایی برای وجودِ امری در کنار خود در آن مراتب باقی نمی‌گذارد. بنابراین، وجود قوای نفس را باید با واسطه‌ی وجودِ حقیقت نفس معنا کرد. باید آنها را در نفسِ‌وجودِ نفس یافت و نه در عرضِ وجودِ نفس. باید گفت قوه عاقله به نفسِ وجودِ نفس موجود است و همین طور دیگر قوا. پس قوای نفس در عین تکثر، همگی به واسطه وجود نفس موجودند. «به واسطه» وجود نفس، یعنی «به حیثیت تقییدی» نفس؛ زیرا در حیثیت تقییدی، شیء به نفسِ وجود قید موجود است و وجودی ورای وجودِ‌قید ندارد. در اینجا نیز، به نفس وجود سعیِ‌ نفس، همه قوا موجودند و ورای وجود نفس وجود و تحققی ندارند و تا وجود نفس هست، این قوا هستند. پس باید گفت به نفس وجود نفس و با واسطه تقییدی وجود نفس موجودند. بنابراین آنچه درباره حیثیت تقییدی گفته ایم، می‌توان نتیجه گرفت که تمام قوا و کثرتشان نفس الامر خواهند داشت.
در عین حال که نفس در مرتبه عقلانی، همان قوه عاقله است، اما در عین حال نفس «فقط قوه عاقله نیست و این به دلیل ویژگی انبساطی و سعیِ وجودِ‌آن است. در غیر این صورت، دیگر نفسی که عین قوه عاقله است، نمی‌تواند عین قوه حاسه یا قوه خیال باشد؛ زیرا بنابر فرض این قوا از یکدیگر متمایزند.
نکته مهم قابل توجه این که هیچ کدام از قوای نفس، اگر آنها را چونان قوایی متمایز در نظر آوریم که در مراتب مختلفی از حقیقت نفس وجود دارند، در مرتبه اطلاقی آن حاضر نیستند و از آن مرتبه انتزاع نمی‌شوند. در غیر این صورت یعنی اگر قوا از مرتبه اطلاقی نفس و از تمام حقیقت آن انتزاع می‌شدند، با یکسان شدن و اتحاد قوایی مواجه می شدیم که فرض کرده‌ایم از یکدیگر ممتازند. در واقع هر کدام از این قوا تعیناتی هستند که از تنزل آن حقیقت اطلاقی نفسانی در آن مرتبه خاص حاصل می‌شوند.
نفس به خودی خود اطلاق و انبساط دارد. تنها هنگامی که از این مقام اطلاقی تنزل می‌کند و در قالب تعینی یکی از مراتب قرار می‌گیرد، این مراتب و قوا شکل می‌گیرند؛ در حالی که همان ویژگی اطلاق و انبساط، مصحح حضور حقیقت واحد نفس در تمام این مراتب تنزلی متغایر، و نیز اصولا مصحح وجودِ آنها هست.
این نوع از حیثیت تقییدی را حیثیت تقییدی شأنی می‌نامیم زیرا یک حقیقت واحد با دار بودن ویژگی اساسی انبساط و اطلاق و نحوه وجودی سعی، بتواند خود را در مراتب و مراحل گوناگونِ‌متمایز نشان دهد و با تنزل از اطلاق خویش، در هر مرتبه عین همان مرتبه باشد. به بیان دیگر، یک حقیقت وحدانی که در تمام مراتب مورد نظر تنزل یافته است، یعنی از آن حالت اطلاق صرف در آمده است و در عین تنزل یافتن از آن مقام اطلاقی که به ایجاد مراتب و مراحل متنوع می‌انجامد، به نفس اطلاقش در تمام این مراتب حاضر و موجود است؛ به گونه ای که این اساسا همان حقیقت مطلق است که در عین اطلاق در تمام مراتب مقید حضور دارد. به بیان دیگر، نفس باید از مقام اطلاق به در آید و تنزل کند تا تعین یابد؛ زیرا فرض آن است که در مقام اطلاق، تعینِ قوایی ندارد. بنابراین تعینات نفس در مقام تنزل نفس است. از آنجا که مطلاق به اطلق خارجی آن است که در عین اطلاق و بی‌تعینی‌اش، عین همه مقیدات باشد، این مقیدات و قوا شأن آن نفس مطلق خواهند بود؛ زیرا مقیدات به نفس مطلق در مرحله‌ی تعینی‌شان موجود ند. پس مقیدات، ظهور و شأن همان مطلق اند.

در واقع، «شأن» حاصل یک نوع تنزل از مقام اطلاق یک حقیقت است؛ در عین حال که آن حقیقت با ویژگی اطلاقی خود در این شأن، حضور دارد. به همین دلیل گفته می‌شود قوای نفس، شئون، اطوار و تجلیات نفس هستند. به این ترتیب، اصطلاح «شأن» که در آغاز مورد استفاده عارفان بود، با این تحلیل یک معنای دقیق فلسفی می‌یابد.

در کتابهای فلسفی صدرایی گفته می‌شود که نفس نوعی حقیقت واحد اطلاقی دارد و از وحدت آن به وحدت حقه ظلی تعبیر می‌شود؛ یعنی وحدتی که پرتویی از وحدت حقه حقیقی حق تعالی است. این وحدت، همان گونه که در مورد حق تعالی در برگیرنده نوعی اطلاق، انبساط و سریان است، در مورد نفس نیز چنین است.
حکیم سبزواری، بحث مورد نظر را در دو مقام تصویر می‌کند که تنها یکی از آنها مورد نظر ماست. یعنی آنچه از آن به مقام «وحدت در کثرت» تعبیر می‌شود که همان سریان و تنزل یافتن نفس در مقامات و مراتب مختلف و متفاوت عقلانی، خیالی و حسی است؛ یعنی مقامی که به واقع در آن کثرت پدیدار شده است و می‌توان گفت عقل، مرتبه‌ و قوه‌ای غیر از خیال و خیال نیز غیر از حس است.

دقت داشته باشیم کثرت در این جا به بساطت و اطلاق وجود مطلق خدشه وارد نمی‌کند زیرا تمام این مراتب متکثر را در خود دارد این ذهن ماست که به سبب انس زیاد با جواهر مادی، هر گونه کثرتی را مستلزم خدشه‌دار شدن بساطت و وحدت می‌پندارد.

نتیجه گیری:

با استفاده از مطالب بیان شده می‌توان به ارائه یک تبیین عقلانی موجه از دیدگاه عرفا درباره چگونگی ارتباط خلق و حق، یعنی دیدگاه «وحدت وجود» پرداخت. بنابر آنچه گذشت، بیان عارف چنین است که مصداق بالذات وجود، تنها ذات مقدس حق تعالی است. به بیان دیگر، مفهوم وجود بیش از یک مصداق حقیقی ندارد و آن ذات حق است. از آن جا که این ذات، ویژگی اطلاق و عدم تناهی دارد، نفسِ‌این ویژگی اطلاقی سبب می‌شود که تمام کثرات امکانی، در عین حال که غیر یکدیگرند و تمایز میان آنها نفس الامری است، به وجود حق موجود باشند؛ یعنی مصداق بالذات وجود نباشند، بلکه به حیثیت تقییدیِ شأنی وجود حق موجود باشند. به این ترتیب، همه کثرات امکانی، همسان تطورات و شئون آن ذات یگانه و مطلق خواهند بود. ذات حقِ واحد بسیط مطلق، نامتناهی است و از این رو جایی برای تحقق غیر باقی نمی‌گذارد. از این رو، باید کثرات را نه در عرضِ وجود حق، بلکه در نفسِ آن حقیقت اطلاقی یافت البته نه در مقام اطلاقی ذات که ذات در آن مقام غیر از همه کثرات و فراتر از آنهاست، بلکه در مقام تنزلات تعینی که آن حقیقت اطلاقی در مواطن تقییدی شأنی ظهور می‌یابد. همان گونه که در بحث حیثیت تقییدی شأنی گذشت، حقیقت واحد اطلاقی، تنها پس از تنزل در مراتب متعدد است که عین آن مراتب تلقی می‌شود و نه در مقام اطلاق ذاتی.
در این تبیین، کثرت نفس الامری دارد و بر خلاف آنچه که از جهله صوفیه نقل شده توهم محض نیست، در عین حال وجودِ آن در یگانگی وجود مطلق خدشه‌ای ایجاد نمی‌کند؛ زیرا تمام کثرات به واسطه وجود حق موجود ند و این وساطت از سنخ حیثیت تقییدی شأنی است.

پس در نظر محققان و راسخان در علم، کثرات نفس الامر دارند؛ هر چند چیزی جز اطوار حقیقتی واحد نیستند؛ یعنی در تحلیل نهایی «اطوار» و «شئون» حق موجود نیستند، مگر به واسطه حیثیت تقییدی شأنی وجود اطلاقی و یگانه حق تعالی.

غریبه آشنا;891114 نوشت:
1-خداوند برای چه کسی تجلی کرده؟غیر او که کسی وجود نداره؟ تجلی برای خود هم که معنا نداره چیزی مخفی نبوده که با تجلی پیدا شود

اولا با مطالبی که به عرض‌تانرسید معلوم شد کثرات دارای نفس الامر می‌باشند و اینچنین نیست که کثرات پوچ وموهوم باشند.
ثانیا، کمال دارای دو نوع است. یکی کمال ذاتی و دیگرکمال اسمائی. کمالات ذاتی بیانگر غنای ذاتی حق است از آن رو، به آن مقام که دارایاین کمالات است، مقام غنای ذاتی نیز گفته می‌شود.
کمال اسمائی، کمالی است که برای تثبیت آن برای حق،نیازمند در نظر گرفتن غیر یعنی تجلیات و شئون هستیم کمالی که بر خلاف کمالات ذاتی،ویژگی اندماج را ندارد و به حسب مواطن و شئون، متعدد است. بروز کمال اسمائی،نیازمند بروز اسمای عرفانی است.
از سوی دیگر، اسم عرفانی، یعنی ذات به علاوه صفتیخاص، به عنوان یک اضافه‌ی اشراقی خاص موجود می شود. از این رو، ظهور کمال اسمائینیازمندِ حضور غیر خواهد بود.
گفتنی است در مباحث فلسفی از کمال اسمائی به «صفتفعل» در برابر «صفت ذات» یاد می‌شود.
هنگامی که اسمای عرفانی برانگیخته می‌شوند، هر کدامدر مرتبه خود حکم خاص خود را می‌یابند و این، همان کمال اسمائی است.
برای مثال، کمال حق از نظر تجلی در عالم ماده، ظاهربودن و از نظر عالم عقل، باطن بودن و .... است.
بنابراین،‌می‌توان برای حق‌تعالی دو نوع کمال ذاتی واسمائی در نظر گرفت؛ کمال ذاتی به وجود غیر و یا حتی در نظر گرفتن آن نیازمند نیستو به مقام غنای ذاتی مربوط می‌شود که از آن به مقام ثبوت کمال بلاشرط یاد می‌کنند؛در حالی که کمال اسمائی بنا به تعریف با حضور یا در نظر داشتن غیر (شأن، تجلی،مرتبه) دست می‌دهد و در حقیقت، در این فرض ثبوت کمال بشرط شیء خواهد بود.

روی دیگر بحث این است که کمال اسمائی مقتضای اکملبودن حق است. و کمال علی الاطلاق بودن حق موجب آن است که او فیاض علی الاطلاق نیزباشد و کمالاتی را که در درون دارد، به تفصیل در خارج جاری سازد.
به بیان تمثیلی، آکندگی حق، موجبِ‌ سرازیر شدنِ‌وجودی از جانب او می‌شود. برابر این بیان، مقصود اصلی از ایجاد عالم، «استجلاء»است؛ یعنی چون حق تعالی اراده کرد که کمالات اسمائی خود، یعنی کمالاتی را که برایحق تعالی در نسبت با غیر مطرح می شوند، در عالم خارج متحقق سازد تا خود را در آینهتجلی مشاهده کند،‌عالم ایجاد گردید. استجلا به معنای دیدن خود در غیر است.بنابراین، حق تعالی خود را در آینه‌ی تجلیاتِ خود می‌بیند.
[البته از این جا به بعد جزءپاسخِ‌ به سؤال این قسمت نیست اما به دلائلی آورده شده است] به باور عارفان، کمالاستجلا تنها در یک تجلی قابل تحقق است و آن انسان کامل است. بدون انسان کامل، استجلایکامل تحقق نمی‌پذیرد؛ زیرا تنها انسان کامل است که حق‌تعالی می تواند در آینه‌ی اوخود را بدون نقص ببیند. حال اگر مقصود از ایجاد عالم، استجلا باشد، با این بیانروشن می‌شود که مقصود نهایی از خلق عالم چیزی جز خلق انسان نبوده است و بدون حضورانسان کامل در عالم، حق تعالی به طور کامل به مقصود خویش نمی‌رسید.
در مقابل اصطلاح استجلا، اهل الله از اصظلاح دیگریبه نام جلاء نیز استفاده می‌کنند. جلاء، در مقابل استجلا به معنای ظهور در غیراست. نخست حضرت حق در اغیار ظهور می‌کند (جلاء) و سپس خود را در آنها مشاهده می‌کند(استجلاء). بنابراین، کمال استجلا و شهود به انسان خواهد بود؛ همان گونه که کمالجلا و ظهور به اوست.

غریبه آشنا;891114 نوشت:
چگونه میتوان از جهنم بعنوان یک حقیفت صحبت کرد درحالی که وجود خیر است نه شر

هرگاه در عرفان نظري صحبت از اسم به ميان مي آيد، شايد آنچه ناخودآگاه به ذهن خوانندة ناآشنا تبادر مي كند، معنايي معادل نام در فارسي باشد. در حالي كه اسم در عرفان، اصطلاح ويژه اي است، و به معناي تعين خاصي از حضرت حق مي باشد. به ديگر بيان، هرگاه ذات حق در صفت خاصي جلوه كند، اسم عرفاني پديد مي آيد.
پس از تعين اول، در سر سلسة تعين ثاني، اسم جامع الله قرار دارد. جامعيت اسم الله، بدين جهت است كه اسماء جزيي را به طور اندماجي و متراكم در خود دارد. از اسم الله ابتداء، اسماي كلي پديد مي آيند كه عبارتند از: حيات، اراده، قدرت، علم، سمع، بصر و كلام. اين اسماي هفت گانه، منشأ اسماي صفات و افعال مي شوند. سرانجام اسماء كونيه، يعني حقايق خارجي پديد مي آيند كه بر اساس اين تحليل، همگي به اسم جامع الله باز مي گردند و اسم الله در دل همة آنها سريان دارد
چينش نظام اسمايي، با جزئياتي كه در عرفان اسلامي مطرح است، شايد هيچ مكتبي بدين ظرافت و دقت بدان نپرداخته باشد. نكتة دقيقي كه در بحث اسماء بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه علاوه بر اينكه حضرت حق، عالم را بر اساس اسماء پديد آورده، بر اساس آنها تدبير نيز مي كند. هر پديده، شيء و فعلي، بر اساس يك يا چند اسم از اسماء حق به وجود مي آيد. مثلاً، بخشش حق بر اساس اسم غفور، هدايت بر اساس اسم هادي، روزي رساني بر اساس اسم رازق و... انجام مي شود؛ و چون اسم جامع الله، در دل هر اسمي نهفته است، در حقيقت هر فعلي به وسيله آن انجام مي گيرد.
اسماء و صفات حق، هريك با اقتضايي كه دارند، طالب ظهور، بروز و سلطة خود در خارج از صقع ربوبي اند
همچنين هر كدام داراي خصوصيات و ويژگي هايي هستند كه منجر به تعدد و تكثر ظهورات مي شود. از اين رو، برخي از اسماء در مقابل يكديگر عمل مي كنند. مثلاً، هدايت در مقابل اضلال، غضب در مقابل رحمت، لطف در مقابل قهر و... قرار دارند. از سوي ديگر، هر اسمي طالب ظهورِ بي قيد و شرط خويش است. مثلاً، اسم هادي اقتضاي اين را دارد كه هر كسي را هدايت كند و اگر اسم مضلِّ حق نبود، خداوند همه را بر اساس اسم هادي هدايت مي كرد. در مقابل، اضلال نيز طالب اين است در خارج ظهور مطلق داشته باشد. بدین ترتیب، منشأ و ریشه نزاع در عالم، به نزاع موجود بین اسماء بر می گردد.
همان گونه كه هر اسمي خواهان غلبه است، محل و قابلِ اسماء نيز با غلبه دادن هر اسمي در خويش، حقيقت آن اسم را در جان خويش پياده كرده، بدين طريق، به سوي حق حركت مي كند. به عبارت ديگر، هر اسمي راهي به سوي حضرت حق مي باشد. هر كسي با غلبه دادن هريك از اسماء در خويش از طريق آن، به سوي حق راه مي يابد. یکی با اسم هادی و رحمت و لطف و دیگری با اسم غضب و اضلال و ... .

غریبه آشنا;891114 نوشت:
وقتی جز خدا چیزی وجود ندارد که بخواهد اختیار به آن تعلق بگیرد و سرپیچی کند آیا اسمی از خدا دارد سرپیچی میکند از اسمی دیگر

پاسخ این قسمت در پست پنجم بیان شد:

حافظ;893541 نوشت:
البته نه در مقام اطلاقی ذات که ذات در آن مقام غیر از همه کثرات و فراتر از آنهاست، بلکه در مقام تنزلات تعینی که آن حقیقت اطلاقی در مواطن تقییدی شأنی ظهور می‌یابد. همان گونه که در بحث حیثیت تقییدی شأنی گذشت، حقیقت واحد اطلاقی، تنها پس از تنزل در مراتب متعدد است که عین آن مراتب تلقی می‌شود و نه در مقام اطلاق ذاتی.

غریبه آشنا;891114 نوشت:
3-این نظریه چگونه با بحث مهم حرکت جوهری و تبیین عالم ماده سازگاری دارد؟
به هرحال حرکت در ماده و تغییر در آن یا در وجود رخ میدهد که این باطل است وجود خدا تغییر ندارد یا اینکه حرکت هم به معنای واقعی وجود ندارد و شهود ونمود است که در این صورت صحبت از قوه و فعل همه بی اساس و غیر واقع خواهد بود

به لحاظ علمی و منطقی هیچ ضرورتی نیست که مبانی پذیرفته شده در یک علم، در دیگر علوم نیز تطبیق و جاری شود. عرفان نیز مانند هر علم دیگری دارای ادبیات و اصطلاحات ویژه ی به خود می‌باشد.
بعلاوه، حرکت در عرفان همانند اثبات وجود کثرات نفس‌الامری، تحت عنوان حیثیت تقییدیه شأنیه که بحث آن گذشت، قابل طرح و تبیین است.
همچنین در عرفان از حرکت حبی و حرکت در قوس نزول و سیر در اطوار استیداعیه و استقراریه و همچنین حرکت در قوس صعود، سخن به میان آمده است که دارای تبیین‌های فنی و خاص به خود می‌باشند.

غریبه آشنا;891114 نوشت:
4- نظریه وحدت وجود و کثرت شهود در عمل چه فرقی با آن نظریه افراطی صوفیه که عالم و غیر خدا را پنداری بیش نمیداند...دارد که عرفا هم ردش کردند؟
قطعا آنها هم منظورشان از خیال و پندار انکار اشیا و واقعیات خارجی نیست حرف آنها هم دقیقا همین است که مصداق وجود فقط خداست
لذا بین خیالی دانستن عالم و شهود و نمود اساسا هیچ فرقی نیست
اگر هست بفرمایید

پاسخ به این سؤالتان در اولین پست داده شد.

حافظ;893541 نوشت:
حیثیت تقییدی شأنی:
در آغاز، لازم است به این مثال که فقط به انگیزه تقریب به ذهن مطرح می‌گردد، کاملا توجه شود:
مثال مورد نظر، دیدگاهی است که ملاصدرا درباره سرشت نفس ناطقه انسانی در فلسفه خویش ارائه می‌دهد. پرسشی که ملاصدرا در صدد پاسخ‌گویی بدان است، چگونگی ارتباط قوای نفس با ذات آن است. ما به اجمال در خودمان قوایی همچون قوه عقل، خیال، حس و ... می‌یابیم و به طور بدیهی درک می‌کنیم که هر کدام از این قوا از دیگر قوا متمایزند. پرسشی که با آن مواجهیم این است که با وجود تمایز و انفکاک قوای مختلف نفسانی، آیا باید نتیجه گرفت که ما در نفسِ خود با چندین امر مستقل متمایز و چند وجود سر و کار داریم؟ بی‌تردید پاسخ پرسش فوق منفی است. همه انسان‌ها به علم وجدانی و حضوری، «خود» را وجودی واحد می‌یابند. با این وصف، چگونه می‌توان این وحدت نف را با آن کثرت و تمایز در قوای نفسانی جمع کرد؟ در طول تاریخ فلسفه، پاسخ‌های متفاوتی به این پرسش داده شده است اما آن پاسخی که در اینجا مقصود ماست همان پاسخی است که در دستگاه فلسفی صدرایی بدان داده شده است. این پاسخ با عبارت معروف «النفس فی وحدته کل القوی» (نفس در عین وحدتش، تمام قوا نیز هست) شناخته شده است.
بیان ملاصدا و فیلسوفان بعدی مکتب وی، چنین است که حقیقت نفس، حقیقتی وحدانی است. اما این حقیقت وحدانی ویژگی خاصی دارد که آن را در عین وحدت، محمل کثرات قوا نیز می‌کند. از این ویژگی، به «انبساطی» بودن حقیقت نفس تعبیر می‌شود؛ این بدان معناست که حقیقت وحدانی نفس، نحوه‌ای از وجود دارد که نام آن در دستگاه فلسفی صدرایی «وجود سِعی» است؛ یعنی وجودی که دارای خاصیت اطلاق و انبساط است؛ حقیقتی که در عین وحدت می‌تواند مراتب و درجات مختلفی را پر کند. به بیان دیگر، گفته می‌شود که حقیقت وجودی نفس، یک حقیقت گسترده است که تمام مواطن و مراتب آن، مانند موطن قوه عقل، قوه خیال و قوای حسی را نیز در بر می‌گیرد و در متن تمام آنها حضور دارد و نه تنها در آنها حضور دارد، بلکه در هر مرتبه، عین همان مرتبه است (یعنی نفس در مرتبه عقل، همان عقل؛ در مرتبه خیال، همان خیال، و در مرتبه حواس، عین همان حواس است). در عین حال، این حقیقت به هیچ کدام از این مراتب و قوا، منحصر نمی‌شود و نسبت به تمام آنها اطلاق دارد؛ حقیقتی گسترده و به بیان تمثیلی، حقیقتی از عرش تا فرش گسترده که با همین گستردگی و انبساط و اطلاق، می‌تواند کثرات را در مواطن و مراتب مختلف در خود جای دهد و وحدت اساسی خود را کاملا محفوظ دارد.
در اینجا گستردگی و «سعی» بودن نحوه‌ی وجود نفس مورد ملاحظه است که مصحح جمع وحدت ذات نفس با کثرت قوا و شئون آن می‌شود.
با این توصیف، باید پرسید اگر نفس در هر مرتبه، عین همان مرتبه و همان قوه است، آیا می‌توان در عین حال که حقیقت نفس را مصداق بالذات مفهوم موجود می‌دانیم، قوای آن را نیز مصداق بالذات این مفهوم بدانیم؟ اساسا نحوه وجودِ قوای نفس با تحلیل و تبیین فوق چگونه است؟ پاسخ این است که به گمان در این تحلیل موجودیت قوای نفس نیز به رسمیت شناخته شده است، اما وجودی که به نفس وجود حقیقت انبساطی و سعی نفس معنا دارد. از آنجا ه این حقیقت سعی و گسترده، همه مواطن را پر کرده است، سخن گفتن از وجود خود مواطن و مراتب مختلف، مثلا قوه عقل و مرتبه عقلی، آن گونه که عرضِ حقیقتِ نفس، وجود بالذات داشته باشند نادرست خواهد بود؛ زیرا آن حقیقت که به اطلاق خویش در تمام مرتبه‌ها عین همان مرتبه است، جایی برای وجودِ امری در کنار خود در آن مراتب باقی نمی‌گذارد. بنابراین، وجود قوای نفس را باید با واسطه‌ی وجودِ حقیقت نفس معنا کرد. باید آنها را در نفسِ‌وجودِ نفس یافت و نه در عرضِ وجودِ نفس. باید گفت قوه عاقله به نفسِ وجودِ نفس موجود است و همین طور دیگر قوا. پس قوای نفس در عین تکثر، همگی به واسطه وجود نفس موجودند. «به واسطه» وجود نفس، یعنی «به حیثیت تقییدی» نفس؛ زیرا در حیثیت تقییدی، شیء به نفسِ وجود قید موجود است و وجودی ورای وجودِ‌قید ندارد. در اینجا نیز، به نفس وجود سعیِ‌ نفس، همه قوا موجودند و ورای وجود نفس وجود و تحققی ندارند و تا وجود نفس هست، این قوا هستند. پس باید گفت به نفس وجود نفس و با واسطه تقییدی وجود نفس موجودند. بنابراین آنچه درباره حیثیت تقییدی گفته ایم، می‌توان نتیجه گرفت که تمام قوا و کثرتشان نفس الامر خواهند داشت.
در عین حال که نفس در مرتبه عقلانی، همان قوه عاقله است، اما در عین حال نفس «فقط قوه عاقله نیست و این به دلیل ویژگی انبساطی و سعیِ وجودِ‌آن است. در غیر این صورت، دیگر نفسی که عین قوه عاقله است، نمی‌تواند عین قوه حاسه یا قوه خیال باشد؛ زیرا بنابر فرض این قوا از یکدیگر متمایزند.
نکته مهم قابل توجه این که هیچ کدام از قوای نفس، اگر آنها را چونان قوایی متمایز در نظر آوریم که در مراتب مختلفی از حقیقت نفس وجود دارند، در مرتبه اطلاقی آن حاضر نیستند و از آن مرتبه انتزاع نمی‌شوند. در غیر این صورت یعنی اگر قوا از مرتبه اطلاقی نفس و از تمام حقیقت آن انتزاع می‌شدند، با یکسان شدن و اتحاد قوایی مواجه می شدیم که فرض کرده‌ایم از یکدیگر ممتازند. در واقع هر کدام از این قوا تعیناتی هستند که از تنزل آن حقیقت اطلاقی نفسانی در آن مرتبه خاص حاصل می‌شوند.
نفس به خودی خود اطلاق و انبساط دارد. تنها هنگامی که از این مقام اطلاقی تنزل می‌کند و در قالب تعینی یکی از مراتب قرار می‌گیرد، این مراتب و قوا شکل می‌گیرند؛ در حالی که همان ویژگی اطلاق و انبساط، مصحح حضور حقیقت واحد نفس در تمام این مراتب تنزلی متغایر، و نیز اصولا مصحح وجودِ آنها هست.
این نوع از حیثیت تقییدی را حیثیت تقییدی شأنی می‌نامیم زیرا یک حقیقت واحد با دار بودن ویژگی اساسی انبساط و اطلاق و نحوه وجودی سعی، بتواند خود را در مراتب و مراحل گوناگونِ‌متمایز نشان دهد و با تنزل از اطلاق خویش، در هر مرتبه عین همان مرتبه باشد. به بیان دیگر، یک حقیقت وحدانی که در تمام مراتب مورد نظر تنزل یافته است، یعنی از آن حالت اطلاق صرف در آمده است و در عین تنزل یافتن از آن مقام اطلاقی که به ایجاد مراتب و مراحل متنوع می‌انجامد، به نفس اطلاقش در تمام این مراتب حاضر و موجود است؛ به گونه ای که این اساسا همان حقیقت مطلق است که در عین اطلاق در تمام مراتب مقید حضور دارد. به بیان دیگر، نفس باید از مقام اطلاق به در آید و تنزل کند تا تعین یابد؛ زیرا فرض آن است که در مقام اطلاق، تعینِ قوایی ندارد. بنابراین تعینات نفس در مقام تنزل نفس است. از آنجا که مطلاق به اطلق خارجی آن است که در عین اطلاق و بی‌تعینی‌اش، عین همه مقیدات باشد، این مقیدات و قوا شأن آن نفس مطلق خواهند بود؛ زیرا مقیدات به نفس مطلق در مرحله‌ی تعینی‌شان موجود ند. پس مقیدات، ظهور و شأن همان مطلق اند.

در واقع، «شأن» حاصل یک نوع تنزل از مقام اطلاق یک حقیقت است؛ در عین حال که آن حقیقت با ویژگی اطلاقی خود در این شأن، حضور دارد. به همین دلیل گفته می‌شود قوای نفس، شئون، اطوار و تجلیات نفس هستند. به این ترتیب، اصطلاح «شأن» که در آغاز مورد استفاده عارفان بود، با این تحلیل یک معنای دقیق فلسفی می‌یابد.

در کتابهای فلسفی صدرایی گفته می‌شود که نفس نوعی حقیقت واحد اطلاقی دارد و از وحدت آن به وحدت حقه ظلی تعبیر می‌شود؛ یعنی وحدتی که پرتویی از وحدت حقه حقیقی حق تعالی است. این وحدت، همان گونه که در مورد حق تعالی در برگیرنده نوعی اطلاق، انبساط و سریان است، در مورد نفس نیز چنین است.
حکیم سبزواری، بحث مورد نظر را در دو مقام تصویر می‌کند که تنها یکی از آنها مورد نظر ماست. یعنی آنچه از آن به مقام «وحدت در کثرت» تعبیر می‌شود که همان سریان و تنزل یافتن نفس در مقامات و مراتب مختلف و متفاوت عقلانی، خیالی و حسی است؛ یعنی مقامی که به واقع در آن کثرت پدیدار شده است و می‌توان گفت عقل، مرتبه‌ و قوه‌ای غیر از خیال و خیال نیز غیر از حس است.

دقت داشته باشیم کثرت در این جا به بساطت و اطلاق وجود مطلق خدشه وارد نمی‌کند زیرا تمام این مراتب متکثر را در خود دارد این ذهن ماست که به سبب انس زیاد با جواهر مادی، هر گونه کثرتی را مستلزم خدشه‌دار شدن بساطت و وحدت می‌پندارد.

نتیجه گیری:

با استفاده از مطالب بیان شده می‌توان به ارائه یک تبیین عقلانی موجه از دیدگاه عرفا درباره چگونگی ارتباط خلق و حق، یعنی دیدگاه «وحدت وجود» پرداخت. بنابر آنچه گذشت، بیان عارف چنین است که مصداق بالذات وجود، تنها ذات مقدس حق تعالی است. به بیان دیگر، مفهوم وجود بیش از یک مصداق حقیقی ندارد و آن ذات حق است. از آن جا که این ذات، ویژگی اطلاق و عدم تناهی دارد، نفسِ‌این ویژگی اطلاقی سبب می‌شود که تمام کثرات امکانی، در عین حال که غیر یکدیگرند و تمایز میان آنها نفس الامری است، به وجود حق موجود باشند؛ یعنی مصداق بالذات وجود نباشند، بلکه به حیثیت تقییدیِ شأنی وجود حق موجود باشند. به این ترتیب، همه کثرات امکانی، همسان تطورات و شئون آن ذات یگانه و مطلق خواهند بود. ذات حقِ واحد بسیط مطلق، نامتناهی است و از این رو جایی برای تحقق غیر باقی نمی‌گذارد. از این رو، باید کثرات را نه در عرضِ وجود حق، بلکه در نفسِ آن حقیقت اطلاقی یافت البته نه در مقام اطلاقی ذات که ذات در آن مقام غیر از همه کثرات و فراتر از آنهاست، بلکه در مقام تنزلات تعینی که آن حقیقت اطلاقی در مواطن تقییدی شأنی ظهور می‌یابد. همان گونه که در بحث حیثیت تقییدی شأنی گذشت، حقیقت واحد اطلاقی، تنها پس از تنزل در مراتب متعدد است که عین آن مراتب تلقی می‌شود و نه در مقام اطلاق ذاتی.
در این تبیین، کثرت نفس الامری دارد و بر خلاف آنچه که از جهله صوفیه نقل شده توهم محض نیست، در عین حال وجودِ آن در یگانگی وجود مطلق خدشه‌ای ایجاد نمی‌کند؛ زیرا تمام کثرات به واسطه وجود حق موجود ند و این وساطت از سنخ حیثیت تقییدی شأنی است.

پس در نظر محققان و راسخان در علم، کثرات نفس الامر دارند؛ هر چند چیزی جز اطوار حقیقتی واحد نیستند؛ یعنی در تحلیل نهایی «اطوار» و «شئون» حق موجود نیستند، مگر به واسطه حیثیت تقییدی شأنی وجود اطلاقی و یگانه حق تعالی.

سلام و احترام

1-بنده به دنبال فهم دقیق این نظریه هستم نه رد آن
البته اگر پاسخ در خور توجه نگیرم و متوجه بشوم که یکسری مطالب در حال کپی شدن هستند قطعا نباید بذیرم

2- کثرت نمود با اینکه کثرات در مظاهرند نه وجود چه فرقی باهم دارند که میگویید حرف عرفا این نیست؟!
اگر میشه اینکه کثرات به حیثیت تقییدی شانی وجود حق موجودند را بیشتر باز کنید و مثال های ساده تری بزنید

3-و اما لپ کلامتان در مورد این سوال که خدا برای که تجلی کرده این بود:
《استجلا به معنای دیدن خود در غیر است.بنابراین، حق تعالی خود را در آینه‌ی تجلیاتِ خود می‌بیند》
بیشتر بازش کنید
این غیر از کجا اومده؟
من و شما کجای این ماجرا هستیم
اگر ساده صحبت نکنید نمیتونم بفهمم قضیه رو

4- منشا نزاع اسما چیست و اختیار ما که بتوانیم اسمی را بلفعل کنیم یا نکنیم از کجا اومده؟و همچنین تکلیف
آیا این خداست که شخصیت پذیر و مکلف شده؟ آیا این خداست که از خود سرپیچی میکند یا غیر خدا؟
قبول کنید مطلب سختیه اگر نگیم متناقض

5- و اما حرکت جوهری
بنده سوالم متوجه حکمت متعالیه ملاصدراست
به نظر میاد که بحث حرکت جوهری با وحدت تشکیکی وجود سازگار است نه وحدت شخصی وجود
حال آنکه میگویند ملاصدرا در آخرین آثارش به وحدت شخصی وجود روی آورده
خب اگر وجود فقط از آن خداست دیگر نمیتوان به معنای حقیقی به حرکت و تغییر معتقد بود

عالم به مثابه ظل الهي است . همانگونه که سايه به شخص متصل و از او ممتد بوده و هيچگاه از او جدا نمي شود ، عالم نيز متصل به ذات حق و غير قابل انفکاک از اوست . پس وجود ذات حق ، به حسب امتداد اين سايه ، مدرک مي شود وليکن ادراک به واسطه ي اسم نور واقع مي شود . نور اسمي از اسماء ذات الهيه است و بر وجود اضافي ، علم و ضياء نيز اطلاق مي گردد ، به سبب اين که هر يک از اين سه مورد ، مظهر اشياء هستند . اسم الهي نور مبدا خلق و ظهور تعينات در ذات الهي است و آنچه بر اعيان ممتد مي شود ، ابتداء در علم و سپس در عين است . هرچه در خارج است دليل و علامت امري در غيب است .

اعيان ممکنات به نسبت با موجودات خارجيه ، معدوم و غير نوراني اند ، اگرچه به ثبوت علمي متصف اند اما به وجود خارجي متصف نيستند . وجود خارجي از آن جهت نور است که اعيان را در خارج اظهار مي کند و اعيان از وجود خود و خالق خود آگاه مي شوند ، برخلاف اعيان ثابته که در غيب علمي ، ظهور عيني ندارند . از آنجا که اعيان ذات حق ، متعين به تعينات متکثره اند ، لذا از حيث ذات ، عين خداوند از حيث تعيينات ، ظلال اند .

بنابر اين ، تنها آن مقدار که از ظلال مي توان علم پيدا کرد ، از اعيان عالم مي توان آگاهي يافت . علمي که از ظل شخص حاصل مي شود ، تنها بر هستي آن دلالت دارد اما کيفيت و ماهيت او معلوم نمي شود . از اين رو که عالم ظل حق است ، از حق تنها در حد ظل معلوم مي شود و آنچه که ذات اين ظل از ذات حق است مجهول مي ماند . آنچه که به وسيله قواي عقلي و حسي ادراک مي شود عين وجود حق است که ، در مراياي اعيان ممکنات ظاهر می شود . با اين توضيح و تفسير ابن عربي به اين عبارت مشهور مي رسد که "اگر حقيقت اين است که براي تو بيان کردم ، عالم، امر متوهمي است که وجود حقيقي ندارد . واين معناي خيال است، يعني به خيال تو آيد که عالم امري زايد ، قائم به خود و خارج از حق است ، در حالي که چنين نيست." ( فصوص الحکم – فص یوسف – شرح تاج الدین خوارزمی ص 347 )

وي در تشريح قضيه ي (( عالم خيال اندر خيال است )) چنين مي گويد : "چون امر بدين وجه باشد که تقرير کرديم ، پس بدان که تو خيالي و جميع آنچه ادراک مي کني و غير نام مي نهي هم خيال است". (همان منبع )

از اين عبارت دو معنا مي توان استنباط نمود:
اول اينکه : عالم چون ظل اسم الله است و ظل ، خيال است ؛ انسان نيز به عنوان يکي از موجودات عالم خود خيال به معناي ظل است و صورت موجودات که در انسان تصوير مي شوند خيال در خيال مي شوند . (همان ص 352)

تعبير دوم اينکه : عالم ، ظل و خيال است ، و چون ابن عربي براي قوه ي مخيله و خيال ، اعتبار خاصي قائل است ، صور ادراکي را در خزانه خيال انسان مي داند . خزانه خيال ، خود خيال است و صور موجود در آن نيز خيال به معناي ظل هستند . پس عالم (صور موجودات خارجي) خيال در قوه خيال انساني است .
آنگاه در پايان فص يوسف چنين نتيجه مي گيرد که در وجود جز آنچه بر احديت دلالت مي کند ، نيست ودلالت احديت بر وجود ، اظهار وجود است و در خيال ، جز آنچه که دلالت بر کثرت کند نيست . لاجرم کثرت ، دليل بر وجود اضافي صور متکثره در خيال است .( همان )

بنابر اين وجود حقيقي يکي بيش نيست و بقيه اعتباري بوده و در تمامي احکام تابع آن وجود حقيقي اند . آن وجود حقيقي با تجليات دائم در صور عالم هستي ، کثرتي از مخلوقات را پديد مي آورد که از حيث ذات ، حقيقتي جز ظل و سايه بودن ندارد . وجود حقيقت واحدي است که آن را نه مثلي و نه ضدي است . (فصوص الحکم ، فص اسماعیلی ص 93 ))

http://doctormortezaee.blogfa.com/post-123.aspx

غریبه آشنا;894050 نوشت:
اگر میشه اینکه کثرات به حیثیت تقییدی شانی وجود حق موجودند را بیشتر باز کنید و مثال های ساده تری بزنید

اساساً پست پنجم، با یک مثال آغاز شد. برای فهم مطلب، همان کفایت می‌کند. هر جای این پست مبهم است را بفرمایید تا توضیح دهم.

غریبه آشنا;894050 نوشت:
2- کثرت نمود با اینکه کثرات در مظاهرند نه وجود چه فرقی باهم دارند که میگویید حرف عرفا این نیست؟!

بیان شما اینچنین بود:
غریبه آشنا;891114 نوشت:
و کثرات عالم ،شهود و نمودند و مصداق وجود نیستند

این جمله قابلیت دارد دو نوع برداشت از آن بشود یکی این که کثرات عالم، چون دارای نفس الامر هستند، لذا شهود اند و نمود، اما برداشت دیگر که متبادر به ذهن همین برداشت ات این است که کثرات در عالم تنها در چشم بیننده، کثرت اند در حقیقت عبارت دیگری از توهمی بودن کثرت (= به معنای هیچ و پوچ دانستن کثرت = خالی از نفس الامر بودن کثرت)است که این معنا مد نظر عارفان نیست. عارفان ادعا نمی‌کنند ما فقط کثرت را شهود می‌کنیم و بس، بلکه چون دارای نفس الامر است لذا شهود هم می‌شود. اگر مراد شما این شق اخیر است صحیح است اما اگر مرادتان شق دیگر است صحیح نیست.

حافظ;894286 نوشت:

اساساً پست پنجم، با یک مثال آغاز شد. برای فهم مطلب، همان کفایت می‌کند. هر جای این پست مبهم است را بفرمایید تا توضیح دهم.

سلام
اگر درست متوجه شده باشم شما میفرمایید که ماهیات و کثرات به واسطه وجود، صفت وجود داشتن را برخود حمل میکنند و بالذات چنین صفتی یعنی وجود داشتن را ندارند
همانطور که جسم بواسطه سفیدی متصف به سفید بودن میگردد نه بالذات
یک سوال اساسی اینجا وجود دارد
در مثال سفیدی و جسم...موضوع و صفت هردو به عینه موجودند
اما
در وحدت وجود چگونه وجود جدای از ماهیت در خارج از ذهن ثابت میشود که بخواهیم ماهیات و کثرات را بواسطه آن متصف به وجود داشتن کنیم؟

حافظ;894308 نوشت:
بیان شما اینچنین بود:

این جمله قابلیت دارد دو نوع برداشت از آن بشود یکی این که کثرات عالم، چون دارای نفس الامر هستند، لذا شهود اند و نمود، اما برداشت دیگر که متبادر به ذهن همین برداشت ات این است که کثرات در عالم تنها در چشم بیننده، کثرت اند در حقیقت عبارت دیگری از توهمی بودن کثرت (= به معنای هیچ و پوچ دانستن کثرت = خالی از نفس الامر بودن کثرت)است که این معنا مد نظر عارفان نیست. عارفان ادعا نمی‌کنند ما فقط کثرت را شهود می‌کنیم و بس، بلکه چون دارای نفس الامر است لذا شهود هم می‌شود. اگر مراد شما این شق اخیر است صحیح است اما اگر مرادتان شق دیگر است صحیح نیست.

بنده هنوز متوجه نشدم که فرق شهود و نمود با توهم و هیچ و پوچ بودن چیست؟
خب وهم و خیال هم به معنای حقیقی نیستی نیست بلکه نوعی وجود است

و اینکه بفرمایید نفس الامر داشتن یعنی چه ؟

و در آخر اینکه توی پست 11 به مطالب و سوالات شماره 3-4-5
پاسخ نفرمودید

غریبه آشنا;891114 نوشت:
خداوند برای چه کسی تجلی کرده؟غیر او که کسی وجود نداره؟ تجلی برای خود هم که معنا نداره چیزی مخفی نبوده که با تجلی پیدا شود

سلام
خداوند متعال برای خود تجلی کرده در چهره صفات و اسماء مثل اینکه شما خود را در چهره علم و دانش خودتان یا در چهره فعلی شایسته مشاهده کنید هرچند می دانید قوه این امور در شما هست. به هر حال بین مراتب یک شی تفاوت هست بلکه احکام متفاوتی هم دارند و ذوق آنها نیز به نحو یکسانی نیست لذا اهل معرفت خلق را آیینه ای مدانند که حق ، خودرا در آن مشاهده می کند.
و البته تجلی حق برای خلق در چهره خلق که امیر مومنان ع بدان اشاره فرمود برمبنای نحوی از غیریت بین حق و خلق است

غریبه آشنا;891114 نوشت:
اموری مثل حق الناس، من ، شما ،دوست، دشمن و اختیار چگونه از حقیقت تهی نمیشوند؟ وقتی پشت همه اینها یک چیز بیشتر نیست و اینکه چگونه میتوان از جهنم بعنوان یک حقیفت صحبت کرد درحالی که وجود خیر است نه شر
مخصوصا بحث احتیار و سر پیچی از دستورات خدا چه واقعیتی خواهند داشت وقتی جز خدا چیزی وجود ندارد که بخواهد اختیار به آن تعلق بگیرد و سرپیچی کند آیا اسمی از خدا دارد سرپیچی میکند از اسمی دیگر

همه اینها به حسب مقام خلق و رابطه کثرات با همدیگر است

غریبه آشنا;891114 نوشت:
ین نظریه چگونه با بحث مهم حرکت جوهری و تبیین عالم ماده سازگاری دارد؟
به هرحال حرکت در ماده و تغییر در آن یا در وجود رخ میدهد که این باطل است وجود خدا تغییر ندارد یا اینکه حرکت هم به معنای واقعی وجود ندارد و شهود ونمود است که در این صورت صحبت از قوه و فعل همه بی اساس و غیر واقع خواهد بود

این هم به حسب مقام خلق و کثرات است و نسبت حق با همه آنها یکسان است یعنی همه تجلی او هستند
به نظر حقیر جهان شبیه یک فیلم چند بعدی است که در هر آن ، هزاران بلکه میلیون ها فریم از آن به نمایش در می آید لذا متن این عالم هم امری ثابت است الا اینکه با ظهور هر یک بعد دیگری ،تغییر حاصل می شود

غریبه آشنا;891114 نوشت:
ظریه وحدت وجود و کثرت شهود در عمل چه فرقی با آن نظریه افراطی صوفیه که عالم و غیر خدا را پنداری بیش نمیداند...دارد که عرفا هم ردش کردند؟
قطعا آنها هم منظورشان از خیال و پندار انکار اشیا و واقعیات خارجی نیست حرف آنها هم دقیقا همین است که مصداق وجود فقط خداست
لذا بین خیالی دانستن عالم و شهود و نمود اساسا هیچ فرقی نیست

منظور جهله صوفیه این بوده که اشیاء نفس الامر و واقعیتی ندارند در حالیکه در نظریه عرفا اینگونه نیست از نظر عرفا اشیاء واقعیت دارند اما استقلال ندارند بلکه عین فقرند به عبارت دیگر کثرت و احکام آن هست الا اینکه این کثرت و احکام چیزی جز تجلی مقام وحدت نیست. حال آنکه جهله صوفیه اساسا وجود کثرات را نفی می کردند هرچند به نظر می رسد منظور ایشان غلبه دادن مقام وحدت بر کثرت بوده است اما اهل معرفت که امت وسط اند هم وحدت و هم کثرت را قبول دارند و آندو را با هم جمع می کنند
یا علام

محی الدین;894681 نوشت:

سلام
خداوند متعال برای خود تجلی کرده در چهره صفات و اسماء مثل اینکه شما خود را در چهره علم و دانش خودتان یا در چهره فعلی شایسته مشاهده کنید هرچند می دانید قوه این امور در شما هست. به هر حال بین مراتب یک شی تفاوت هست بلکه احکام متفاوتی هم دارند و ذوق آنها نیز به نحو یکسانی نیست لذا اهل معرفت خلق را آیینه ای مدانند که حق ، خودرا در آن مشاهده می کند.
و البته تجلی حق برای خلق در چهره خلق که امیر مومنان ع بدان اشاره فرمود برمبنای نحوی از غیریت بین حق و خلق است

همه اینها به حسب مقام خلق و رابطه کثرات با همدیگر است

این هم به حسب مقام خلق و کثرات است و نسبت حق با همه آنها یکسان است یعنی همه تجلی او هستند
به نظر حقیر جهان شبیه یک فیلم چند بعدی است که در هر آن ، هزاران بلکه میلیون ها فریم از آن به نمایش در می آید لذا متن این عالم هم امری ثابت است الا اینکه با ظهور هر یک بعد دیگری ،تغییر حاصل می شود

منظور جهله صوفیه این بوده که اشیاء نفس الامر و واقعیتی ندارند در حالیکه در نظریه عرفا اینگونه نیست از نظر عرفا اشیاء واقعیت دارند اما استقلال ندارند بلکه عین فقرند به عبارت دیگر کثرت و احکام آن هست الا اینکه این کثرت و احکام چیزی جز تجلی مقام وحدت نیست. حال آنکه جهله صوفیه اساسا وجود کثرات را نفی می کردند هرچند به نظر می رسد منظور ایشان غلبه دادن مقام وحدت بر کثرت بوده است اما اهل معرفت که امت وسط اند هم وحدت و هم کثرت را قبول دارند و آندو را با هم جمع می کنند
یا علام

سلام

1-گفتید که خدا برای خود تجلی کرده در آینه و چهره صفات و اسما
بحث اختیار و عقوبت چه میشود؟ در مورد شخص گناه کار خدا دارد چه را مشاهده میکند؟
اصلا چگونه میتوان در برابر وجودی که یکی بیشترنیست اختیار و تکلیف تعریف کرد
خلاصه یا خدا داره خودشو در بد و خوب مشاهده میکنه و همه چیز خود اوست یا اینکه واقعا موجودات غیر او که مکلف نیز هستند وجود دارند
اینا چطوری باهم جمع میشوند؟

2- اما حرکت جوهری به نظر میاد با وحدت تشکیکی جور در بیاد چون حقیقتا دارد از حرکت و تغییر صحبت میشود نه تجلی و مظاهر

3- جهله صوفیه قطعا عالم و کثرات را نفی نکردند بلکه سخن آنها هم این بوده که یک وجود بیشتر اصیل نیست
ابن عربی هم که گفته عالم خیال در خیال است

در ضمن نفس الامر داشتن یعنی چه؟
این حالت قوه بودن دنیا و عالم ماده در وجود است یا ماهیت؟

غریبه آشنا;894669 نوشت:
در وحدت وجود چگونه وجود جدای از ماهیت در خارج از ذهن ثابت میشود که بخواهیم ماهیات و کثرات را بواسطه آن متصف به وجود داشتن کنیم؟

اگر درست فهمیده باشم، شما مثال وجود و ماهیت را که برای فهم بهتر حیثت تقییدیه مطرح شد را با آموزه‌ی وحدت شخصیه وجود مخلوط کردید. آن آن است و این این است، بر اساس چه منطقی این دو را با هم جمع کردید؟! طرح وجود و ماهیت صرفا جهت تقریب به ذهن آنهم نه وحدت شخصیه بلکه حیثیت تقییدیه بیان شد. نباید حیثیت مباحثی که در اینجا مطرح می شوند با هم خلط شوند اگر مثالی زده می‌شود ابتدا باید ببینید این مثال برای چه نکته‌ای زده شده است تطبیق همه ابعاد مثال بر ممثل، صحیح نیست.

غریبه آشنا;894670 نوشت:
بنده هنوز متوجه نشدم که فرق شهود و نمود با توهم و هیچ و پوچ بودن چیست؟
خب وهم و خیال هم به معنای حقیقی نیستی نیست بلکه نوعی وجود است

شما یک غول پنج سر را در نفس خود (در قوه متخیله) تصور می‌کنید بله این غول پنج سر در وجود شما دارای وجود است اما در خارج از وجود شما نه. عارفان نمی‌گویند کثرات موجود به وجود ذهنی و خیالی ماست بلکه دارای وجود خارجی (=وجود نفس الامری) است یعنی دارای مابإزاء خارجی است و موصوف به وصف خارجیت است.
به نظر بنده شما لازم نیست ذهنتان را با انواع زوایای بحث و ابهامات، از تمرکز خارج سازید بلکه اگر همان تمام همتتان را بر روی فهم حیثیت تقییدیه شأنیه بگذارید همه این ابهامات حل خواهد شد و لذت این فهم را هم خواهید برد. پس بهتر است نقدهای خود را ابتدا در همین مورد بخصوص متمرکز کنید سپس به موارد دیگر (از قبیل عقاب جهنمیان و یا این که خدا برای چه کسی تجلی کرده است) بپردازید.

توضیح حیثیت تقییدیه شأنیه:
وقتی در تحقق یافتن و وجود داشتن چیزها دقت می‌کنیم، می بینیم دارای سه گونه‌ی مختلف و سه نحوه‌ی گونه‌گون می‌باشند که با دقت در سه گزاره‌ زیر آشکار می شود:
1) وجود انسان متحقق و موجود است
2) ماهیت انسان متحقق و موجود است.
3) خدا موجود و متحقق است.
در هر یک از این سه گزاره، نوعی خاص از وجود و تحقق مطرح است. در مثال اول، آنچه باعث می‌شود وجود انسان تحقق خارجی بیابد و به وجود و تحقق متصف شود، علت اوست. علت، افاضه‌ی وجودی می‌کندو معلول که وجود انسان است، تحقق می‌یابد. در اصطلاح فیلسوفان این نوع تحقق را، تحقق با حیثیت تعلیلیه علت یا با «واسطه‌ در ثبوتِ» علت می‌گویند؛ زیرا علت واسطه‌ ثبوت خارجی، وجود انسان شده است.
در مثال دوم: آنچه باعث می‌شود ماهیت و چگونگی انسان، در خارج متحقق و موجود باشد، وجود همان انسان استغ یعنی چون این ماهیت، ماهیت آن وجود است و آن وجود به طور حقیقی موجود است، پس این ماهیت نیز موجود خواهد بود (این طرح طبق مبنای اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است. بر اساس متد صدرالمتألهین، ماهیت نیز در خارج واقعیت داشته، متحقق و موجود است اما نه آنگونه که «وجود» واقعیت و تحقق دارد)
واقعیت داشتن وجود بدان معناست که متن خارج را متکفل است و خود واقعیت و خارج است، اما ماهیت و چگونگی اشیاء به طور ذاتی از تحقق و وجود هیچ بهره‌ای ندارد و در اصل ذات، ماهیت از سنخ وجود نبوده بلکه به نوعی مقابل آن است، اما چون ماهیت، چگونگی وجود است و حالت و کیفیت وجود می‌باشد، پس موجود و متحقق است.
در اصطلاح فلاسفه این نوع تحقق را تحقق با «حیثیت تقییدیه» و یا «واسطه در عروض» می‌گویند؛ زیرا ماهیت با در نظر گرفتن قید وجود، موجود است؛ یعنی چون وجود تحقق دارد، ماهیت که کیفیت اوست و از همین جهت با او متحد است نیز متحقق و موجود خواهد بود.
مثال دیگرِ‌ گونه‌ی دوم از تحقق و وجود،‌ صفات وجود همچون وحدت، فعلیت و امثال آن می‌باشد. این صفات خود در ذات از تحقق بهره‌ای ندارند و در عالم واقع فقط وجود واقعیت دارد، اما چون این امور صفات وجود می‌باشند، بنابراین واقعیت داشته و در عالم خارج هستند (= دارای نفس الامر اند). همانند صفات وجود، صفات خداوند مانند علم، قدرت، و ... است. این صفات نیز به حیثیت تقییدیه‌ی وجود خدا موجود اند.
در گزاره‌ی سوم (خدا موجود و متحقق است) خداوند در خارج موجود و متحقق است بدون آن که به علت و یا قید نیازی داشته باشد یعنی نه به حیثیت تعلیلیه و نه به حیثیت تقییدیه به هیچ کدام محتاج نیست. این نوع از تحقق را حیثیت اطلاقیه می‌نامیم.
پس همانطور که ملاحظه کردید، وجود داشتن و تحقق، در همه یک سان و به یک معنا نیست؛ در باب خداوند به گونه‌ای است که نه به علت احتیاجی است و نه به قید، اما درباره وجودهای دیگر مانند وجود انسان، «علتِ مفیض» لازم است تا این وجود در عالم خارج تحقق یابد و درباره‌ی ماهیات یا صفات وجود و یا حق تعالی، گونه‌ای خاص از تحقق داشتن مطرح است که از آن به تحقق با حیثیت تقییدیه یاد کردیم.
حال عارفان می‌گویند همه کثرات (= غیر خدا) به حیثیت تقییدیه موجودند یعنی این امور با قید وجود و به واسطه آنکه احوال، شئون و صفات وجودند، موجودند و واقعیت دارند.
عارفان شدت و ضعف در اصل وجود(= تشکیک خاصی صدرائی) را نمی‌پذیرند زیرا به اعتقاد ایشان یک وجود بسیط، یکپارچه و بی‌نهایت واقع را فرا گرفته است که همان وجود خداوند است و دیگر وجودی در میان نیست، اما آن وجود واحد، دارای ظهور و تجلی است که به صورت تشکیکی و شدت و ضعفی از کامل‌ترین تا ضعیف‌ترین ظهور را در برگرفته است. در اصطلاح عارفان از آن ظهور به «نفس رحمانی» یا «وجود منبسط» یاد شده است که در هر مرتبه‌اش حق ‌تعالی به نوعی ظهور می‌کند؛ در یک مرحله ظهور کامل و در مرحله‌ی پسین ظهوری ضعیف‌تر و ... که از آن با «تشکیک خاص الخاصی»‌یاد می‌شود. تشکیک خاص الخاصی، تشکیک را نه در اصل وجود بلکه در ظهورات یک وجود واحدی که تشکیک بردار نیست جاری می‌داند.

ادامه دارد ...

بنابراین، عارفان اختلاف ممکنات و کثرات عالم را زیر سر تشکیک و شدت و ضعف در ظهور وجود می‌دانند نه نفس وجود.
در این سامانه‌ی هستی شناسانه‌ی عرفانی فقط دو نوع از «تحقق داشتن» یافت می‌شود؛ زیرا در این دستگاه تحقق با حیث تعلیلی که علت افاضه وجود معلول می باشد، وجود ندارد؛ چون دو وجود مطرح نیست تا یکی علت و دیگری معلول باشد از این رو علیت با تفیسری که در فلسفه مطرح است، در عرفان راهی ندارد و جای خود را به تشأن و تجلی می‌دهد که تفسیری عمیق‌تر از «خلقت» است.
با توضیحات فوق در می‌یابیم این که گفته می‌شود همه مخلوقات (= ماسوی‌ الله) به حیث تقییدی حق موجود اند این بدان معنا نیست که حق‌تعالی به آنها وجود افاضه می‌کند پس تحقق می‌یابند، بلکه بدین معنا که چون مظاهر، شئون و جلوه‌های حق‌تعالی هستند، موجودند.
پس اگر در عرفان برای موجودات و غیر خدا وجودی قایل نیستند، بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی نداشته و هیچ و پوچ باشند، بلکه تحقق با حیث اطلاقی یا تعلیلی برای «غیر خدا» قائل نبوده و آنها را به صورت تقیید به وجود حق، موجود و واقعی می‌شمارند و گاه در عبارات خود از این نوع تحقق و وجود به «وجود مجازی»؛ وجود غیر حقیقی، وجود وهمی و مانند آن یاد می‌کنند.

حافظ;894846 نوشت:
بنابراین، عارفان اختلاف ممکنات و کثرات عالم را زیر سر تشکیک و شدت و ضعف در ظهور وجود می‌دانند نه نفس وجود. در این سامانه‌ی هستی شناسانه‌ی عرفانی فقط دو نوع از «تحقق داشتن» یافت می‌شود؛ زیرا در این دستگاه تحقق با حیث تعلیلی که علت افاضه وجود معلول می باشد، وجود ندارد؛ چون دو وجود مطرح نیست تا یکی علت و دیگری معلول باشد از این رو علیت با تفیسری که در فلسفه مطرح است، در عرفان راهی ندارد و جای خود را به تشأن و تجلی می‌دهد که تفسیری عمیق‌تر از «خلقت» است. با توضیحات فوق در می‌یابیم این که گفته می‌شود همه مخلوقات (= ماسوی‌ الله) به حیث تقییدی حق موجود اند این بدان معنا نیست که حق‌تعالی به آنها وجود افاضه می‌کند پس تحقق می‌یابند، بلکه بدین معنا که چون مظاهر، شئون و جلوه‌های حق‌تعالی هستند، موجودند. پس اگر در عرفان برای موجودات و غیر خدا وجودی قایل نیستند، بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی نداشته و هیچ و پوچ باشند، بلکه تحقق با حیث اطلاقی یا تعلیلی برای «غیر خدا» قائل نبوده و آنها را به صورت تقیید به وجود حق، موجود و واقعی می‌شمارند و گاه در عبارات خود از این نوع تحقق و وجود به «وجود مجازی»؛ وجود غیر حقیقی، وجود وهمی و مانند آن یاد می‌کنند.

با سلام
موجود بودن با حیثیت تقییدی را متوجه شدم مثل این است که با هواپیما پرواز کنیم ولی بگوییم من پریدم در واقع اینجا به واسطه پرواز هواپیما پرواز را به خودمان نسبت میدهیم نه اینکه جدای از هواپیما پریده باشیم
در مورد مخلوقات و ماهیات هم صفت وحود داشتنشان به واسطه اصل وجود است نه خودشان ،جدای از حق نیستند بلکه چگونگی وجود و کیفیت در مظاهر هستند
اما همانطور که میدانید نظریه وحدت وجود چه شخصی و چه تشکیکی بر پایه اصالت وجود نهاده شده اصالت وجود را چگونه بپذیریم؟

و دوتا سوال دیگه

1-اگر این خداست که برای خود در صفات و اسما تجلی کرده بحث اختیار و تکلیف آدمی چه میشود این وسط؟ حقیقی است یا اعتباری؟چه کسی برای چه کسی تکلیف کرده؟و معنی سرپیچی از دستورات خدا چه میشود؟

2-مباحث تغییر و حرکت ،قوه و فعل طبق مبانی حکمت متعالیه در وجود است یا ماهیات؟و اساسا بحث وحدت شخصی وجود ملاصدرا چگونه با حرکت جوهری او قابل جمع است؟

[="Tahoma"][="Navy"]

غریبه آشنا;894764 نوشت:
گفتید که خدا برای خود تجلی کرده در آینه و چهره صفات و اسما
بحث اختیار و عقوبت چه میشود؟ در مورد شخص گناه کار خدا دارد چه را مشاهده میکند؟
اصلا چگونه میتوان در برابر وجودی که یکی بیشترنیست اختیار و تکلیف تعریف کرد
خلاصه یا خدا داره خودشو در بد و خوب مشاهده میکنه و همه چیز خود اوست یا اینکه واقعا موجودات غیر او که مکلف نیز هستند وجود دارند
اینا چطوری باهم جمع میشوند؟

سلام
این مشکلی که شما مطرح کردید مشکل فکری هر اندیشمند بلکه عارفی است لذا پس از فحص و تحقیق به این نتیجه رسیده اند که باید حکم هر مرتبه ای را به حسب همان مرتبه در نظر گرفت نه مراتب دیگر همانطور که مرتبه ذات به حسب وجودی صرافت داشته و بی نهایت است نمی توان حکم آنرا به مرتبه عقل یا مثال که محدودند تسری داد لذا فرمودند: گر حفظ مراتب نکنی زندیقی. احکام مرتبه خلق را با معیارهای خلقی( عرفی عقلی و شرعی) باید سنجید و احکام مرتبه حقی با معیارهای خودش.
از لحاظ مرتبه حقی یا یلی الربی بهشتی آینه جمال او و جهنم و جهنمی آینه جلال اوست . اختیار علم وهمه اوصاف دیگر انسان نیز تجلی اوصاف حق اند . بله این اوصاف اگر بنحو نامتناسب با هم ترکیب شوند( که در اعمال ماهست) چهره ناخوشایندی برای ما پیدا می کند لذا او از سر لطف مارا به طرق ترکیب صحیح اوصاف و اسماء هدایت فرمود.

غریبه آشنا;894764 نوشت:
اما حرکت جوهری به نظر میاد با وحدت تشکیکی جور در بیاد چون حقیقتا دارد از حرکت و تغییر صحبت میشود نه تجلی و مظاهر

به نظر حقیر حرکت جوهری بیان نحوه تجلی در عالم ماده است نه غیر آن

غریبه آشنا;894764 نوشت:
جهله صوفیه قطعا عالم و کثرات را نفی نکردند بلکه سخن آنها هم این بوده که یک وجود بیشتر اصیل نیست
ابن عربی هم که گفته عالم خیال در خیال است

اهل تحقیق صوفیه را به دو دسته تقسیم می کنند
یک دسته که از ظاهر کلماتشان نفی مطلق کثرت است که این غلط است
یک دسته که ظاهر مطالبشان اثبات کثرت در سایه وحدت است که این درست است
در بررسی آراء اهل معرفت باید مجموع مطالبشان را دید نه یک جمله
و البته منظور جناب ابن عربی این است که تصور ما از کثرت که امر مستقلی دیده میشود غلط است نه اصل کثرت

غریبه آشنا;894764 نوشت:
در ضمن نفس الامر داشتن یعنی چه؟
این حالت قوه بودن دنیا و عالم ماده در وجود است یا ماهیت؟

نفس الامر داشتن یعنی برخورداری از نحوی از واقعیت
این برخورداری از واقعیت به حسب هرچیزی در هر مرتبه ای به نحوی است برای کثرات در عالم فرق یعنی ماده واقعیت شدیدتری است اما هرچه به عالم وحدت نزدیکتر می شویم چهره کثرت به وحدت می گراید
وجود واحد است و تشکیکی در آن نیست لذا قوه بودن به ماهیت باز می گردد
یا علیم[/]

با سلام.

حافظ;894846 نوشت:
بنابراین، عارفان اختلاف ممکنات و کثرات عالم را زیر سر تشکیک و شدت و ضعف در ظهور وجود می‌دانند نه نفس وجود.

تشکیک و شدت و ضعف در ظهور وجود، بحث حکمت متعالیه است. در عرفان تمایز احاطی مطرح است.

حافظ;894846 نوشت:

در این سامانه‌ی هستی شناسانه‌ی عرفانی فقط دو نوع از «تحقق داشتن» یافت می‌شود؛ زیرا در این دستگاه تحقق با حیث تعلیلی که علت افاضه وجود معلول می باشد، وجود ندارد؛ چون دو وجود مطرح نیست تا یکی علت و دیگری معلول باشد از این رو علیت با تفیسری که در فلسفه مطرح است، در عرفان راهی ندارد و جای خود را به تشأن و تجلی می‌دهد که تفسیری عمیق‌تر از «خلقت» است.

بسیار خب، قبول که دو وجود مطرح نیست، دوئیت در وجود نیست، در تکثرات و موجدات که وحدتی نیست. دو وجود در جهان نیست که یکی علت دیگری باشد، ولی یک وجود و بیشمار تکثرات و موجودات وجود دارند. اینجا چطور؟ وجود علت، و تکثرات و موجودات معلول این وجود نیستند؟

حافظ;894846 نوشت:

با توضیحات فوق در می‌یابیم این که گفته می‌شود همه مخلوقات (= ماسوی‌ الله) به حیث تقییدی حق موجود اند این بدان معنا نیست که حق‌تعالی به آنها وجود افاضه می‌کند پس تحقق می‌یابند، بلکه بدین معنا که چون مظاهر، شئون و جلوه‌های حق‌تعالی هستند، موجودند.

آخرش، این مخلوقات و ما سوی الله، ذاتاً واجب الوجود هستند یا ممکن الوجود؟

اگر تقسیم موجودات به واجب و ممکن را قبول ندارید، پس عرفان خلاف عقل است.

اگر می گویید مخلوقات وجود ندارند، باز هم عرفان خلاف عقل است.

اگر می گویید مخلوقات، ذاتاً ممکن الوجود هستند، باز هم عرفان نظری به دلیل ردّ احتیاج ممکنات به علت، خلاف عقل است.

امّا اگر می گویید مخلوقات، ذاتاً واجب الوجود هستند، آنگاه عرفان نظری، هم خلاف عقل است و هم خلاف شرع.

حافظ;894846 نوشت:

پس اگر در عرفان برای موجودات و غیر خدا وجودی قایل نیستند، بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی نداشته و هیچ و پوچ باشند، بلکه تحقق با حیث اطلاقی یا تعلیلی برای «غیر خدا» قائل نبوده و آنها را به صورت تقیید به وجود حق، موجود و واقعی می‌شمارند و گاه در عبارات خود از این نوع تحقق و وجود به «وجود مجازی»؛ وجود غیر حقیقی، وجود وهمی و مانند آن یاد می‌کنند.

البته شاید ایراد از تعابیر شما باشد، ولی وجود غیر حقیقی، مجازی، وهمی و مانند آن، همان چیزی است که عقلا از آن تحت عنوان وجود انتزاعی یاد می کنند، یعنی چیزی مثل تصاویری که ما به ذهن می آوریم. عرفان اگر وجودات انتزعی می داند، از این حیث هم خلاف بدیهیات عقلی است، زیرا من و شما، به علم حضوری، وجود حقیقی خود را درک می کنیم. اگر این وجود داشتن من، که من وجدانش می کنم، یک وهم است، پس این من که دارد این توهمات را مرتکب می شود، چگونه در عین وهمی و مجازی و غیرحقیقی بودن، توانسته توهم کند؟

البته ما این بحث را با کارشناس محترم در تاپیک ذیل داشتیم که هر چه ما اصرار کردیم، حاضر به ادامۀ بحث نشدند:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=56486&p=881678&viewfull=1#post881678

چنانکه ملاحظه می کنید، در نهایت به پست آخر من هیچ پاسخی نمی دهند و پس از مدتها قفل بودن تاپیک، بحث را یکطرفه جمعبندی می کنند، جمعبندی هم همان تکرار سخنان پیشین خودشان در تاپیک است، و ربطی به آخرین اعتراضات بنده به پاسخهای ایشان ندارد.

غریبه آشنا;894851 نوشت:
اما همانطور که میدانید نظریه وحدت وجود چه شخصی و چه تشکیکی بر پایه اصالت وجود نهاده شده اصالت وجود را چگونه بپذیریم؟

به چه دلیل نباید اصالت وجود را بپذیریم؟! اینجا که اتفاقا ما اصالت وجودی تر خواهیم شد!
در عرفان تمام وجودات امکانی با حیثیت تقییدیه شأنیه وجود حق موجود اند و دارای واقعیت خارجی هستند. آنوقت ماهیات این وجودات امکانی نیز با حیثیت تقییدیه وجودات امکانی، موجود اند. در اینجا ماهیات نیز دارای واقعیت خارجی هستند منتهی به واسطه دو حیث تقییدی. لذا می‌گوییم ماهیات مجاز اندر مجاز اند.
«ذوق المتألّهين مى‏گويد: بنابراين،. اصالت اختصاص به ذات أقدس او دارد و موجودات خارجيّه، تعيّنات و اعتبارات وجود او هستند؛ و ماهيّاتشان اعتبار دراعتبار است. نسبت اصل وجود به ذات أقدس حقّ حقيقى است؛ و نسبت به وجود موجودات، مجازىّ؛ و نسبت به ماهيّاتشان مجازدرمجاز است. وحدت اختصاص به او دارد؛ و كثرات از عالم إمكان است؛ دين اسلام دين توحيد است؛ استقلال و عزّت، و أصالت، و غِنا، و حيات، و وجود و وجوب مختص به اوست؛ و تبعيّت و ذلّت و اعتباريّت و فقر و موت و عدم و نيستى از عالم امكان است.
[=Traditional Arabic]سيه روئى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله أعلم‏» (توحید علمی و عینی، علامه سید محمد حسین طهرانی، ص 199 و 200)

غریبه آشنا;894851 نوشت:
1-اگر این خداست که برای خود در صفات و اسما تجلی کرده بحث اختیار و تکلیف آدمی چه میشود این وسط؟ حقیقی است یا اعتباری؟چه کسی برای چه کسی تکلیف کرده؟و معنی سرپیچی از دستورات خدا چه میشود؟

با روشن شدن این مطلب که کثرات امکانی دارای نفس الامر می‌باشند(به همان تقریری که برای حیثیت تقییدیه بیان شد)، تکلیف این سؤال هم روشن است اولا تکلیف انسان‌ها هم حقیقی است. یک شأنی از اعلاترین شئون حق، می‌شود رب تکوینی و تشریعی که این رب، مربوب خود را طلب کرده و باعث ظهور دیگر مربوب‌ها از جمله انسان‌ها می‌گردد؛ چون عارفان بر آنند هر ربی طالب مربوب است.
«اسم الرب که باید همه مربوبها را تدبیر کند در حضرت عمائیه تدبیر می کند. در حضرت عمائیه سهم هر مربوب مشخص شده است »
این قسمت یک مقدار فنی است عمدا متذکر شدم تا عرض کنم این مطالب، مطالبی نیست که در قالب تاپیک‌هایی آنهم در فضای مجازی به مخاطب انتقال داده شود. ما هر وقت با این ادبیات با مخاطبین صحبت می‌کنیم بعضا به ذهنشان خطور می کند که ما یا جواب نداریم یا می‌خواهیم برای مخاطب خود کلاس بگذاریم اما حقا و انصافا اینها مطالبی نیست که در قالب چند تاپیک بتوان آن را منتقل کرد. بلکه نیازمند بیان مقدماتی است. و الا حق آن ادا نخواهد شد و همین مانع ایضاح خواهد بود. بگذریم.
رب معنای عامی دارد که تمام اسماء را می‌گیرد. آنوقت هر ربی، مربوب خاص خود را ربوبیت می‌کند. اینها همه در دایره‌ی جلوه‌ و ظهور حق معنا می‌یابند. مقام ذات غیر از حتی اسم الله است. اسم الله، مظهری از مظاهرحق است منتهی یکی از بالاترین مظاهر که همه اسماء را در بر دارد.

غریبه آشنا;894851 نوشت:
2-مباحث تغییر و حرکت ،قوه و فعل طبق مبانی حکمت متعالیه در وجود است یا ماهیات؟

ببینید، ما یک «ظاهر» داریم یک «مظهر» داریم و یک «ظهور»؛ پس ما با سه چیز طرف هستیم. عارفان «ظهور» را همان نفس رحمانی معرفی می‌نمایند؛ «مظهر» همان ماهیات است و «ظاهر» نیز همان وجود است.
هر چند ریشه مظاهر، همان نفس رحمانی (= ظهور حق) می‌باشند اما با یک اعتبار آنها را از هم تفکیک کردیم. اینها همه نقوشی اند که بر روی این ظهور واحد حق (= نفس رحمانی) نقش بسته اند. از یک منظر ظاهر و مظهر و ظهور یکی است اما از یک جهت نیز غیر هم اند (با همان حیثیت تقییدیه‌ای که به عرض رسید).
البته برای کسانی که با جزئیات مباحث عارفان در علم عرفان نظری آشنا نیستند، مطرح کردن چیز سومی به اسم «ظهور» چندان مناسب نیست. اما از آنجا که نمی‌خواهم از دقت پاسخ کاسته شود، آن را بیان کردم.

غریبه آشنا;894851 نوشت:
و اساسا بحث وحدت شخصی وجود ملاصدرا چگونه با حرکت جوهری او قابل جمع است؟

بنده پاسخ جناب محی الدین را می پسندم؛ پاسخ بنده نیز همان پاسخ ایشان است. ر.ک: پست 23

مسلمان ایرانی;894975 نوشت:
آخرش، این مخلوقات و ما سوی الله، ذاتاً واجب الوجود هستند یا ممکن الوجود؟

اگر تقسیم موجودات به واجب و ممکن را قبول ندارید، پس عرفان خلاف عقل است.

اگر می گویید مخلوقات وجود ندارند، باز هم عرفان خلاف عقل است.

اگر می گویید مخلوقات، ذاتاً ممکن الوجود هستند، باز هم عرفان نظری به دلیل ردّ احتیاج ممکنات به علت، خلاف عقل است.

امّا اگر می گویید مخلوقات، ذاتاً واجب الوجود هستند، آنگاه عرفان نظری، هم خلاف عقل است و هم خلاف شرع.


مخلوقات «واجب» اند اما «واجب بالغیر». وجوب دارای دسته‌بندی‌های مختلفی است. ما یک «وجوب غیری» داریم و یک «وجوب نفسی» (یا به تعبیر عرفان، وجوب اطلاقی) داریم. شما ظاهرا حتی یک تورق ساده به متون فلسفی نداشته‌اید آنوقت بنده و امثال بنده چطور می‌توانیم مباحث سنگین تر از مباحث فلسفی (= مباحث عرفانی) را به شما منتقل کنیم!!
بهتر است ذهن خود را به جای درگیر کردن در ایراد کنایات و طعنه‌ها و تعریض‌های بی‌فایده و بی‌حاصل، درگیر تعقل کنید.
لطف کنید از غوغا سالاری در این تاپیک اجتناب کنید و الا به مقتضای شخصیت‌تان، عکس‌العمل دریافت خواهید نمود. «شخصیت» گفته شد زیرا؛ ممکن است (در حد احتمال) از آیدی دیگری اما با همین شخصیت در صدد ایجاد معرکه‌ای به منظور غوغاسالاری شوید در آن صورت نیز پاسخ دریافتی‌تان، همین‌گونه خواهد بود؛ مگر اینکه شخصیتاً متحول شوید.
بحث علمی ادبیات و منطق خود را می‌طلبد اگر در زمینه‌ی این تاپیک حرفی دارید از دریچه منطق و ادبیات صحیح وارد شوید در این صورت مخلصتان هم هستیم. بنده به هیچ وجه اجازه نخواهم داد مباحثات علمی را محلی برای مجادلات بچه‌گانه خویش کنید.

حافظ;895021 نوشت:

به چه دلیل نباید اصالت وجود را بپذیریم؟! اینجا که اتفاقا ما اصالت وجودی تر خواهیم شد!
در عرفان تمام وجودات امکانی با حیثیت تقییدیه شأنیه وجود حق موجود اند و دارای واقعیت خارجی هستند. آنوقت ماهیات این وجودات امکانی نیز با حیثیت تقییدیه وجودات امکانی، موجود اند. در اینجا ماهیات نیز دارای واقعیت خارجی هستند منتهی به واسطه دو حیث تقییدی. لذا می‌گوییم ماهیات مجاز اندر مجاز اند.
«ذوق المتألّهين مى‏گويد: بنابراين،. اصالت اختصاص به ذات أقدس او دارد و موجودات خارجيّه، تعيّنات و اعتبارات وجود او هستند؛ و ماهيّاتشان اعتبار دراعتبار است. نسبت اصل وجود به ذات أقدس حقّ حقيقى است؛ و نسبت به وجود موجودات، مجازىّ؛ و نسبت به ماهيّاتشان مجازدرمجاز است. وحدت اختصاص به او دارد؛ و كثرات از عالم إمكان است؛ دين اسلام دين توحيد است؛ استقلال و عزّت، و أصالت، و غِنا، و حيات، و وجود و وجوب مختص به اوست؛ و تبعيّت و ذلّت و اعتباريّت و فقر و موت و عدم و نيستى از عالم امكان است.
[=Traditional Arabic]سيه روئى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله أعلم‏» (توحید علمی و عینی، علامه سید محمد حسین طهرانی، ص 199 و 200)

سلام
بد متوجه شدید
منظورم این است که اصالت وجود چگونه اثبات میشود
اونایی که منتقد وحدت وجودند میگویند اصالت وجود ثابت شدنی نیست
آنچه وجود دارد ماهیات است و وجود یک مفهوم
و میگویند که خدای وحدت وجودی ها خدای واقعی نیست بلکه خدای ذهنی است

از نظر من هم قبل از پذیرش وحدت وجود باید اصالت وجود و عینی بودن آن ثابت شود در غیر اینصورت چنین دیدگاهی میشود یه حرف ذوقی نه علمی

حافظ;895038 نوشت:

با روشن شدن این مطلب که کثرات امکانی دارای نفس الامر می‌باشند(به همان تقریری که برای حیثیت تقییدیه بیان شد)، تکلیف این سؤال هم روشن است اولا تکلیف انسان‌ها هم حقیقی است. یک شأنی از اعلاترین شئون حق، می‌شود رب تکوینی و تشریعی که این رب، مربوب خود را طلب کرده و باعث ظهور دیگر مربوب‌ها از جمله انسان‌ها می‌گردد؛ چون عارفان بر آنند هر ربی طالب مربوب است.
«اسم الرب که باید همه مربوبها را تدبیر کند در حضرت عمائیه تدبیر می کند. در حضرت عمائیه سهم هر مربوب مشخص شده است »
این قسمت یک مقدار فنی است عمدا متذکر شدم تا عرض کنم این مطالب، مطالبی نیست که در قالب تاپیک‌هایی آنهم در فضای مجازی به مخاطب انتقال داده شود. ما هر وقت با این ادبیات با مخاطبین صحبت می‌کنیم بعضا به ذهنشان خطور می کند که ما یا جواب نداریم یا می‌خواهیم برای مخاطب خود کلاس بگذاریم اما حقا و انصافا اینها مطالبی نیست که در قالب چند تاپیک بتوان آن را منتقل کرد. بلکه نیازمند بیان مقدماتی است. و الا حق آن ادا نخواهد شد و همین مانع ایضاح خواهد بود. بگذریم.
رب معنای عامی دارد که تمام اسماء را می‌گیرد. آنوقت هر ربی، مربوب خاص خود را ربوبیت می‌کند. اینها همه در دایره‌ی جلوه‌ و ظهور حق معنا می‌یابند. مقام ذات غیر از حتی اسم الله است. اسم الله، مظهری از مظاهرحق است منتهی یکی از بالاترین مظاهر که همه اسماء را در بر دارد.

الحق که مطلب سخت و سنگینی است که بفهمیم انسان چطور غیر از خدا نیست و در عین حال اختیار و تکلیف دارد
اما من اعتقاد دارم که میشه این مطلب رو دور از اصطلاحات فنی با بیان ساده تر گفت
که دیگه زحمتش با شما

اما یه سوال دیگه که اینجا به ذهنم رسید اینه که یک وجود بسیط چگونه منشا این همه گوناگونی و تغییر و حرکت میشود؟
مگر در ذات خدا تغییر و گوناگونی وجود دارد؟!

محی الدین;894920 نوشت:
[="Tahoma"][="Navy"]

نفس الامر داشتن یعنی برخورداری از نحوی از واقعیت
این برخورداری از واقعیت به حسب هرچیزی در هر مرتبه ای به نحوی است برای کثرات در عالم فرق یعنی ماده واقعیت شدیدتری است اما هرچه به عالم وحدت نزدیکتر می شویم چهره کثرت به وحدت می گراید
وجود واحد است و تشکیکی در آن نیست لذا قوه بودن به ماهیت باز می گردد
یا علیم

[/]

سلام
اینکه قوه بودن در ماهیت است را بیشتر توضیح بدید من متوجه نمیشوم
یعنی تغییر و حرکت هم مظهر است و چگونگی وجود است؟

شما توی پاسخ به سوال اینکه آدمی و اختیار و تکلیف آن کجای این ماجراست
گفتید هر مرتبه ایی حکم خود را دارد حال آنکه اینجا میگویید در وجود تشکیک نیست
اگر منظورتون از مراتب ...مرتبه مظاهر است خب این مراتب مختلف چگونه از وجود بسیط واحد صادر شده؟

با سلام.

حافظ;895074 نوشت:

مخلوقات «واجب» اند اما «واجب بالغیر». وجوب دارای دسته‌بندی‌های مختلفی است. ما یک «وجوب غیری» داریم و یک «وجوب نفسی» (یا به تعبیر عرفان، وجوب اطلاقی) داریم. شما ظاهرا حتی یک تورق ساده به متون فلسفی نداشته‌اید آنوقت بنده و امثال بنده چطور می‌توانیم مباحث سنگین تر از مباحث فلسفی (= مباحث عرفانی) را به شما منتقل کنیم!!

ما کلاممان را با سلام آغاز کردیم، و شما حتی جواب سلام را که واجب الهی است، ندادید. امّا بعد:

اولاً اگر سؤال ما را دقیق می خواندید، نوشته بودیم: «این مخلوقات و ما سوی الله، ذاتاً واجب الوجود هستند یا ممکن الوجود؟» حال اینکه در جواب بگویید، واجب بالغیر، بی معنی است، زیرا واجب الوجود بودنِ بالغیر، مربوط به نوع وجود داشتن شیئی است که وجود دارد، این شیء به هر حال واجب است که هست: حال اگر ذاتاً واجب الوجود باشد، واجب بالذات است و اگر ذاتاً ممکن الوجود باشد، واجب بالغیر. ما از شکل وجود داشتن مخلوقات سؤال نکردیم که چنین می گویید، بلکه از ذاتشان سؤال کردیم؛ کدام فیلسوفی گفته مخلوقات در ذات خود واجب بالغیر هستند، که شما می خواهید دومین نفر باشید؟ پس مشکل از بنده نیست، مشکل از خوب نخواندن شماست.

ثانیاً بسیار خب، به فرض محال(چرا محال؟) که مخلوقات همگی واجب بالغیر باشند که البته نیستند(چرا نیستند؟)؛ وقتی شما ارتباط علیت بین مخلوق، و این غیری که مخلوق به واسطۀ آن واجب بالغیر شده است را انکار می کنید، باز هم مرتکب ادعایی غیرمنطقی شده اید. شما می فرمایید این مخلوق به واسطۀ غیر واجب شده است، ولی در عین حال ارتباط علیت با این غیر را انکار می کنید، و رابطۀ علتی فلسفی چیست؟ این است که هستی یافتن شیء الف به واسطۀ هستی داشتن شیء ب است؛ شما با انکار علیت، عملاً می فرمایید مخلوق به واسطۀ غیر واجب شده و هستی یافته است، ولی هستی یافتن این مخلوق، ربطی به بودن یا نبودنِ این غیر ندارد. اگر این نتیجه را قبول ندارید، لاجرم باید علیت را نیز بپذیرید، و اگر این نتیجه را قبول دارید، پس غیرمنطقی بودن موضع شما، اظهر من الشمس است.

ثالثاً فرمایش شما، که نوشتید "مخلوقات «واجب» اند اما «واجب بالغیر»" نیز همانطور که در بالا کنایه وار بدان اشاره کردم، همراه با بی دقتی است، زیرا مخلوقاتی که خدا هنوز اراده به هست شدنشان نکرده است، و مخلوقاتی که پیش از این بوده اند و خدا اراده به نابودیشان کرده است، همگی جزء مخلوقات هستند، ولی واجب نیستند، بلکه ممتنع هستند، آن هم «ممتنع بالغیر».

رابعاً بله تورق بنده از کتب فلسفی، بسیار سطحی و ناچیز بوده است، بنده به نادانی خود معترفم، و این را نه از سر تواضع که از سر صداقت عرض می کنم. بد نیست حضرت علامه بفرمایند که با تورق سنگین کدام کتاب فلسفی، به این نتیجه رسیده اند که «فلاسفه علیت را در ذات علت مطرح می‌کنند یعنی علت در ذاتش دارای علیت است و علیت با ذات آن گره خورده است»(برای مشاهدۀ متن کامل درفشانی حضرت علامه، اینجا کلیک کنید.)


حافظ;895074 نوشت:

بهتر است ذهن خود را به جای درگیر کردن در ایراد کنایات و طعنه‌ها و تعریض‌های بی‌فایده و بی‌حاصل، درگیر تعقل کنید.
لطف کنید از غوغا سالاری در این تاپیک اجتناب کنید و الا به مقتضای شخصیت‌تان، عکس‌العمل دریافت خواهید نمود. «شخصیت» گفته شد زیرا؛ ممکن است (در حد احتمال) از آیدی دیگری اما با همین شخصیت در صدد ایجاد معرکه‌ای به منظور غوغاسالاری شوید در آن صورت نیز پاسخ دریافتی‌تان، همین‌گونه خواهد بود؛ مگر اینکه شخصیتاً متحول شوید.
بحث علمی ادبیات و منطق خود را می‌طلبد اگر در زمینه‌ی این تاپیک حرفی دارید از دریچه منطق و ادبیات صحیح وارد شوید در این صورت مخلصتان هم هستیم. بنده به هیچ وجه اجازه نخواهم داد مباحثات علمی را محلی برای مجادلات بچه‌گانه خویش کنید.


دوستان عنایت داشته باشند که این همه توهین و تحقیر و تهدید و نگاه از بالا به پایین، فقط به جرم این بر بنده روا داشته شده است که یادآور شدم که ایشان در تاپیک دیگری به بنده جواب نداده و بحث را یکطرفه جمعبندی کرده و بستند(در حالی که هدف این مرکز، پاسخگویی به سؤالات امثال بنده است). باری این بزرگوار، گمان می کنند که در روز حساب هم که کتاب اعمالی که «لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا» در پیش رویشان گشوده می شود، آیدی مدیریتی دارند و سلسله مراتب مدیریتی از ایشان پشتیبانی می کنند و ایشان قدرت دارند آنجا هم ما را به بی شخصیتی و غوغاسالاری و مجادلات بچه گانه محکوم، و تهدید به اخراج کنند. خلاصه و مفید عرض می کنم جناب حافظ که حلالتان نخواهم کرد.

غریبه آشنا;895235 نوشت:
الحق که مطلب سخت و سنگینی است که بفهمیم انسان چطور غیر از خدا نیست و در عین حال اختیار و تکلیف دارد
اما من اعتقاد دارم که میشه این مطلب رو دور از اصطلاحات فنی با بیان ساده تر گفت
که دیگه زحمتش با شما

اما یه سوال دیگه که اینجا به ذهنم رسید اینه که یک وجود بسیط چگونه منشا این همه گوناگونی و تغییر و حرکت میشود؟
مگر در ذات خدا تغییر و گوناگونی وجود دارد؟!

با سلام. دوست و برادر عزیز، اینطور نیست که انسان غیر از خدا نباشد. ابن عربی، بزرگ عرفا، گفته است: «فالربّ ربّ و العبد عبد فلا تُغالط و لا تُخالط»(الفتوحات المکیة، ج3، ص224) یعنی «پروردگار، پروردگار است، و بنده، بنده است؛ پس مغالطه و مخالطه مکن.» و پاسخگوی عرفان دیگری در همین سایت، جناب سمیع، می فرمایند: «اهل معرفت نوع دیگری از عینیت را افزوده اند و آن عینیت حق با تجلیاتش در عین غیریت است. پیداست که نباید آن را همچون عینیت انسان و حیوان ناطق انگاشت و حق را از مقام قدوسی اش به در آورد و یا مخلوقات را در حد حق سبحانه، بالا برد. عرفا در عین باور به عینیت حق و تجلیاتش ، چنین تنزیهی را مطرح می کنند که به ذهن بسیاری از متعصبان در تنزیه، چنین حد بالایی از تنزیه هرگز خطور نکرده است . خلاصه آنکه باید با اصطلاحات و واژگان هر علم آشنا شد، و گرنه با صرف اشتراک لفظی در واژگان نمی توان حکم درستی صادر کرد.» (اینجا کلیک کنید) همین جناب سمیع هستند که در پاسخ به این پرسش که «آیا این برداشت من صحیح است که عدم استقلال مخلوق از خالق و اینکه وجودی مستقل از خدا در عالم وجود ندارد، فقط به این معناست که مخلوق همیشه و از تمام جهات محتاج خالق خویش بوده و فقر محض است؟» می فرمایند: «بله چنین برادشتی صحیح است» (اینجا کلیک کنید)

پس دقت کنید که از دیدگاه حقیقی و صحیح عرفان، تشبیه با تنزیه همراه است، یعنی نمی توان گفت خدا عین همه چیز هست، ولی نگفت خدا غیر از تمام مخلوقات است. چنانکه جناب سمیع هم توضیح داده اند، تشبیه و عینیت مورد ادعای عرفا، همان عدم استقلال و وابستگی همه جانبۀ مخلوق به خالق است و نه عینیت حقیقی، در واقع منظور از غیر خدا نبودن ما، در بحث تشبیه مثل این است که بگوییم موج روی آب، چیزی غیر از آب نیست، ولی در مقام تنزیه، همانطور که نه موج مساوی آب است و نه آب مساوی موج، می گوییم نه خدا مساوی با ماست و نه مساوی با خدا.

لذا روشن است که وحدت شخصیۀ وجود، برعکس وحدت وجود و موجود، مخلوق از حیث تنزیه به راستی غیر از خالق است، پس من و شما تکلیف را نیز از همین حیث به گردن داریم. شما دقت بفرمایید که ما در وحدت شخصیۀ وجود، نسبتمان به خدا، مثل نسبت تصویر داخل آینه است به شخص مقابل آینه، و مثل نسبت سایه است به صاحب سایه، و مثل نسبت روشنایی ناشی از نور است، به راستی طرف اوّل نسبت چیزی غیر از طرف دوم نسبت نیست، دوئیتی در شخصی که مقابل آینه ایستاده یا سایه اش بر زمین افتاده، با ایجاد تصویر یا سایه، ایجاد نخواهد شد(تشبیه، عینیت و وحدت وجود) ولی در عین حال، ما غیریت طرفین نسبت هم بدیهی است. پس غیریت ما از خدا نیز، علیرغم اینکه چیزی جز تجلی خدا در این جهان نیستیم، آشکار است. پس تکلیف هم به گردن داریم و تکلیف داشتن ما به معنای تکلیف داشتن خدا نیست.

اگر شما، تنزیه را به خوبی در کنار تشبیه در نظر بگیرید، مشکلتان حل می شود.

[="Tahoma"][="Navy"]

غریبه آشنا;895243 نوشت:
اینکه قوه بودن در ماهیت است را بیشتر توضیح بدید من متوجه نمیشوم
یعنی تغییر و حرکت هم مظهر است و چگونگی وجود است؟

سلام
قوه بودن تحلیلی ذهنی از نحوه وجود ممکنات مادی است
تغییر و حرکت مقوم وجود ممکن مادی است و چون مادی بودن نحوی از انحاء وجود است تغییر و حرکت هم نحوی از انحاء یا شانی از شوون وجود یا بفرما مظهری از مظاهر است

غریبه آشنا;895243 نوشت:
شما توی پاسخ به سوال اینکه آدمی و اختیار و تکلیف آن کجای این ماجراست
گفتید هر مرتبه ایی حکم خود را دارد حال آنکه اینجا میگویید در وجود تشکیک نیست
اگر منظورتون از مراتب ...مرتبه مظاهر است خب این مراتب مختلف چگونه از وجود بسیط واحد صادر شده؟

منظور این است که شوون و آثار مراتب به حسب آن مرتبه مورد قضاوت قرار می گیرد
مثلا هرچند جهنمی بودن به حسب عقل و نقل ،بد و نامطلوب است اما به حسب ربط به ذات واجب تعالی از شوون آن و جلوه جلال حق است که برای اهلش مشاهده آن نامطلوب نیست بلکه بین جلال و جمال نزد اهل دل تفاوتی نیست خوب اگر شما بخواهید این دو نگاه را در هم دخیل کنید جمع بین آندو مشکل بلکه ناممکن به نظر می رسد
و اما صدور مراتب از ذات بسیط به نحو بساطت است که معروف به قاعده الواحد است
یعنی اینکه اولین مرتبه از مراتب صدور هم امری کاملا بسیط است با غلبه جهتی از جهات آن که وحدت است
بعد سایر مراتب تنزلا از این مرتبه ناشی می شوند تا به مرتبه بسیار متکثر ماده می رسد
یا علام[/]

مسلمان ایرانی;895292 نوشت:
با سلام. دوست و برادر عزیز، اینطور نیست که انسان غیر از خدا نباشد. ابن عربی، بزرگ عرفا، گفته است: «فالربّ ربّ و العبد عبد فلا تُغالط و لا تُخالط»(الفتوحات المکیة، ج3، ص224) یعنی «پروردگار، پروردگار است، و بنده، بنده است؛ پس مغالطه و مخالطه مکن.» و پاسخگوی عرفان دیگری در همین سایت، جناب سمیع، می فرمایند: «اهل معرفت نوع دیگری از عینیت را افزوده اند و آن عینیت حق با تجلیاتش در عین غیریت است. پیداست که نباید آن را همچون عینیت انسان و حیوان ناطق انگاشت و حق را از مقام قدوسی اش به در آورد و یا مخلوقات را در حد حق سبحانه، بالا برد. عرفا در عین باور به عینیت حق و تجلیاتش ، چنین تنزیهی را مطرح می کنند که به ذهن بسیاری از متعصبان در تنزیه، چنین حد بالایی از تنزیه هرگز خطور نکرده است . خلاصه آنکه باید با اصطلاحات و واژگان هر علم آشنا شد، و گرنه با صرف اشتراک لفظی در واژگان نمی توان حکم درستی صادر کرد.» (اینجا کلیک کنید) همین جناب سمیع هستند که در پاسخ به این پرسش که «آیا این برداشت من صحیح است که عدم استقلال مخلوق از خالق و اینکه وجودی مستقل از خدا در عالم وجود ندارد، فقط به این معناست که مخلوق همیشه و از تمام جهات محتاج خالق خویش بوده و فقر محض است؟» می فرمایند: «بله چنین برادشتی صحیح است» (اینجا کلیک کنید) پس دقت کنید که از دیدگاه حقیقی و صحیح عرفان، تشبیه با تنزیه همراه است، یعنی نمی توان گفت خدا عین همه چیز هست، ولی نگفت خدا غیر از تمام مخلوقات است. چنانکه جناب سمیع هم توضیح داده اند، تشبیه و عینیت مورد ادعای عرفا، همان عدم استقلال و وابستگی همه جانبۀ مخلوق به خالق است و نه عینیت حقیقی، در واقع منظور از غیر خدا نبودن ما، در بحث تشبیه مثل این است که بگوییم موج روی آب، چیزی غیر از آب نیست، ولی در مقام تنزیه، همانطور که نه موج مساوی آب است و نه آب مساوی موج، می گوییم نه خدا مساوی با ماست و نه مساوی با خدا. لذا روشن است که وحدت شخصیۀ وجود، برعکس وحدت وجود و موجود، مخلوق از حیث تنزیه به راستی غیر از خالق است، پس من و شما تکلیف را نیز از همین حیث به گردن داریم. شما دقت بفرمایید که ما در وحدت شخصیۀ وجود، نسبتمان به خدا، مثل نسبت تصویر داخل آینه است به شخص مقابل آینه، و مثل نسبت سایه است به صاحب سایه، و مثل نسبت روشنایی ناشی از نور است، به راستی طرف اوّل نسبت چیزی غیر از طرف دوم نسبت نیست، دوئیتی در شخصی که مقابل آینه ایستاده یا سایه اش بر زمین افتاده، با ایجاد تصویر یا سایه، ایجاد نخواهد شد(تشبیه، عینیت و وحدت وجود) ولی در عین حال، ما غیریت طرفین نسبت هم بدیهی است. پس غیریت ما از خدا نیز، علیرغم اینکه چیزی جز تجلی خدا در این جهان نیستیم، آشکار است. پس تکلیف هم به گردن داریم و تکلیف داشتن ما به معنای تکلیف داشتن خدا نیست. اگر شما، تنزیه را به خوبی در کنار تشبیه در نظر بگیرید، مشکلتان حل می شود.
سلام علیکم تشبیه و تنزیه رو بیشتر توضیح بدیداین غیریت از کجا میاد ؟ در حالی که وحدت وجود میگوید غیری وجود نداردآیا مجازا میگوییم ما غیر خداییم؟ اگر مجازا است که دیگر نمیتونیم بگیم کثرات واقعیت دارند

محی الدین;895362 نوشت:
[="Tahoma"][="Navy"]
سلام
قوه بودن تحلیلی ذهنی از نحوه وجود ممکنات مادی است
تغییر و حرکت مقوم وجود ممکن مادی است و چون مادی بودن نحوی از انحاء وجود است تغییر و حرکت هم نحوی از انحاء یا شانی از شوون وجود یا بفرما مظهری از مظاهر است

منظور این است که شوون و آثار مراتب به حسب آن مرتبه مورد قضاوت قرار می گیرد
مثلا هرچند جهنمی بودن به حسب عقل و نقل ،بد و نامطلوب است اما به حسب ربط به ذات واجب تعالی از شوون آن و جلوه جلال حق است که برای اهلش مشاهده آن نامطلوب نیست بلکه بین جلال و جمال نزد اهل دل تفاوتی نیست خوب اگر شما بخواهید این دو نگاه را در هم دخیل کنید جمع بین آندو مشکل بلکه ناممکن به نظر می رسد
و اما صدور مراتب از ذات بسیط به نحو بساطت است که معروف به قاعده الواحد است
یعنی اینکه اولین مرتبه از مراتب صدور هم امری کاملا بسیط است با غلبه جهتی از جهات آن که وحدت است
بعد سایر مراتب تنزلا از این مرتبه ناشی می شوند تا به مرتبه بسیار متکثر ماده می رسد
یا علام

[/]

سلام
اگر تغییر و حرکت هم تحلیل ذهنی از نخوه وجود ممکنات است خب همه مظاهر هم قاعدتا از همین امر باید باشند یعنی وجودشان واقعی اما چگونگی وجودشان ذهنی و مجازی است
درست میگم؟

نقدی که اینجا وجود داره اینه که اگه حقیقتا خداوند نمیتواند مرکب و جز دار باشد

1-چرا اینقدر در احادیث اومده که خدا جزء ندارد؟ وقتی کلا وحدت حاکم است پس چه چیزی را ما نباید جزء خدا بدانیم؟؟!!

2-اینکه میگویید از واحد جز واحد و بسیط صادر نمیشود یکم مبهم و متناقض است مخصوصا وقتی که میگیم رابطه خلق با خدا از سنخ حیثیت تعلیلی نیست بلکه از سنخ حیثیت تقییدی است

در این فرض باز فرقی نمیکند منشا کثرات یک چیز واحد بوده

از طرفی وقتی میگوییم بسیط الحقیقه کل الاشیاء است یعنی با همه چیز سنخیت دارد؛ پرتو وجود او یعنی خود وجود او؛ دیگر قاعده الواحد چه معنا دارد؟

غریبه آشنا;895650 نوشت:
سلام علیکم تشبیه و تنزیه رو بیشتر توضیح بدیداین غیریت از کجا میاد ؟ در حالی که وحدت وجود میگوید غیری وجود نداردآیا مجازا میگوییم ما غیر خداییم؟ اگر مجازا است که دیگر نمیتونیم بگیم کثرات واقعیت دارند

علیکم السلام.

در وحدت وجود، تمایز ما از خدا، تمایزی حقیقی است و نه مجازی، ولی از نوع تمایز تقابلی و تباینی نیست؛ به جملۀ ابن عربی دقت کنید که از خلط کردن بین «عبد» و «رب» نهی می کند. البته بستگی دارد که شما بخواهید مسئله را از نقطه نظر عرفان نظری بنگرید یا از نقطه نظر حکمت متعالیه. البته اهل حکمت، از «رابطۀ تشکیکی» به جای تمایز تشکیکی استفاده می کنند، ولی اهل عرفان از قرار معلوم مشکلی با واژۀ «تمایز احاطی» ندارند. به هر حال تمایز تقابلی که در کلام و فلسفه، مطرح است، بین خدا و خلق وجود ندارد.

تمایز تقابلی یا تباینی، وقتی است که دو شیء در برابر یکدیگر مطرح می شوند، و وجه تمایزشان در صفتی است که در یکی هست و در دیگری نیست. مثلاً وقتی تلفن دو بار زنگ می زند، دو صدای زنگ، از یکدیگر تمایز زمانی دارند، و از حیث اینکه زمان وقوع هر یک خاص خودش است و در دیگری غایب است، از یکدیگر تمایز تقابلی دارند.

در مقابل تمایز احاطی و رابطۀ تشکیکی، اموری متفاوت هستند:

تمایز احاطی را اینگونه تعریف کرده اند:

این قسم از تمایز با مباحث عرفانی عرفا مطرح شده است وهمچنانکه از اصطلاح تمایز احاطی بر می آید،این نوع مغایرت، میان محیط و محاط وجودی جریان دارد.

اما پیش از آنکه به تحلیل این نوع مغایرت بپردازیم،مثالی را که عارفان در تبیین تمایز احاطی می آورندبررسی کنیم:

عرفا برای نزدبک سازی به ذهن،از مثال عام وخاص استفاده می کنند،هر عامی نسبت به افراد خود چگونه است؟

در منطق ،انسان را به حیوان ناطق تعریف کرده اند،

در منطق،اسب را به حیوان ساهل تعریف کرده اند

در منطق حمار را به حیوان ناهق تعریف کرده اند......

عام مانند حیوان از آن جهت که عام است و عمومیت دارد ،عین انواع خود است ،در این مثال ،حیوان به صورتی کامل در نوع انسان ،با وی یکی است ،همچنانکه با نوع گاو، گوسفند اسب.... اتحاد کامل دارد وعین آنهاست.

اما از سوی دیگر همین عام مانند حیوان، باز از آن روی که عام است وعمومیت دارد، از تک تک انواع خود مغایر است، یعنی هر چند حیوان به جهت عمومیتش انسان را پوشش می دهد و عین اوست ،به همان جهت عمومیتش غیر از انسان است ودر دیگر انواع (غنم ،بقر، اسب.....)نیز حضور دارد

هرچند این مثال ذهنی است ولی از جنبه های زیادی به بحث مورد نظر عرفا در نسبت حق و خلق شباهت دارد زیرا باتوجه به مباحث عرفانی در زمینه وحدت شخصی وجود باید گفت وقتی یک وجود بی نهایت و نامحدود را با وجودهای متناهی و محدود مقایسه می کنیم در می یابیم که وجود نامحدود از آن جهت که غیر متناهی و نامحدود است و احاطه وجودی بر همه چیز دارد عین همه اشیاست و تمام تا رو پود موجودات محدود را فرا می گیرد به گونه ای که هیچ مکان و موطن و مرتبه ای از او خالی نیست اما در نگاهی دیگر از همان جهتی که محیط بر کل و مطلق و بی نهایت است غیر از همه اشیاست بنابراین اگر وجود حق تعالی را که غیر متناهی است با مثلا وجود این کتاب در نظر آوریم وجود حق از آن جهت که بی نهایت است عین این کتاب است[تشبیه] و نیز از همان جهت که بی نهایت است مغایر و متمایز از کتاب است[تنزیه]

از این رو از منظر عرفانی حق هم عین خلق است وهم غیر خلق و این از عجایب آموزه های عرفانی است که در عین اثبات عینیتی شدید میان حق و خلق مغایرت و تمایزی اساسی میان آنها ایجاد می کند(1)(2)

پی نوشت:
1-صائن الدین ترکه التمهید فی شرح قواعد التوحید فصل 17ص 262
2-مبانی و فلسفه عرفان نظری

اینجا مفهوم تشبیه و تنزیه نیز مشخص و عیان می شود:

تشبیه: در یک کلام و به صورت بسیار خلاصه، یعنی نظر به اینکه هر امر وجودی(یعنی هر کمالی) که در ما هست در خدا نیز هست و در مقابل نقایص ما هم که وجود ندارند و در اصل نبودِ کمالی هستند که نداریم، پس هر چه در ما «هست»، عیناً در خدا نیز هست، لذا ما عین خدا هستیم. اینجاست که ابن عربی می گوید: «عارف حق را در همه چیز می بیند، بلکه آنرا عین همه چیز می بینید»(فصوص الحكم، ص 295،‌ شرح عبدالرزاق كاشاني) مسلم است که بدن جسمانی و اعضا و جوارح ما، از همان نقایص و در واقع نداشتن کمالی به نام «تجرد از زمان و مکان» هستند، و لذا این عینیت به معنای بدن و دست و پا داشتن خدا نیست.

تنزیه: این مسئله که ترک آن، به معنای سقوط در «وحدت وجود و موجود» است، تکیه بر این حقیقت است، که امور وجودی( یعنی کمالاتی) ای که در خدا هستند، و البته در خدا متعدد نیستند، بلکه واحد هستند، محدود به امور وجودیِ حاضر در هیچیک از مخلوقات نیستند؛ دستکم وجوب ذاتی در هیچ مخلوقی یافت نمی شود. این امر نشانگر این است که نباید خدا را محدود به امور وجودیِ حاضر در هیچ مخلوقی و یا تمامی امور وجودیِ موجود در کلّ مخلوقات بدانیم، و از این حیث خدا غیر از همگان است. از این جهت است که ابن عربی گفته است: «فالربّ ربّ و العبد عبد فلا تُغالط و لا تُخالط»(الفتوحات المکیة، ج3، ص224) یعنی «پروردگار، پروردگار است، و بنده، بنده است؛ پس مغالطه و مخالطه مکن.»

عرفان نظری، و اندیشۀ وحدت وجود، معتقد است که باید تشبیه را در عین تنزیه قبول داشت، یعنی ما باید بپذیریم که هر امر وجودی یا کمالی که در ما هست در خدا نیز هست، و از سوی دیگر کمالات خدا محدود به کمالات حاضر در هیچیک از ما نیست. بعلاوه، وحدت وجود وابستگی همه جانبۀ بین خالق و خلق را نیز مطرح می کند، مخلوق از هیچ جهتی از خدا، استقلال ندارد.

از این جهات نگرش عرفان نظری، مشکلی ندارد، مشکل وقتی ایجاد می شود که این دوستان وجود رابطۀ علی بین خالق و مخلوق را انکار می کنند.

رابطۀ تشکیکی، را اینگونه تعریف می کنند:

مسئله تشکیک در وجود از ابتکارات جناب ملاصدرا است.

وی در این مسئله، به دنبال اثبات اصالت وجود و نیز اشتراک معنوی وجود در میان مصادیقش، با این سوال روبرو بود که این مصادیق متعدد وجود که در وجود داشتن مشترکند، آن هم وجود داشتن خارجی نه صرف مفهوم ذهنی وجود، رابطه بین این موجودات ومصادیق خارجی وجود چیست؟

آیا رابطه انها به چه نحوی است. تباین یا اشتراک. در اشتراک نیز به صورت متواطی است یا تشکیک.

ایا موجودات چنانکه سینویان معتقدند، با تمام ذات خود از یکدیگر متباین هستند و تشابه انها صرفا در مفهوم وجود است نه در مصداق آن یا اینکه وجود هر یک عین وجود دیگری است یا به نحو دیگری است؟

بر اساس نگاه صدرالمتالهین، اشتراک میان موجودات به نحو تشکیک است. به این صورت که وجه اشتراک آنها همان وجه اختلاف آنهاست.

مانند نور خورشید و نور شمع که در نور بودن اشتراک دارند اما همین وجه اشتراک، و شدت و ضعف آن، باعث اختلاف آنها نیز میشود.

برای اثبات تشکیک در وجود دو نحوه استدلال اقامه شده است. که در ادامه به یکی از آنها اشاره میشود.(1)

بسیاری از اختلافات (از قبیل اولویت، اولیت، اشدیت و...) بازگشت به وجود دارد نه به ماهیت. بنابراین باید جهت وحدتی باشد تا این اختلافات با توجه به اشتراک معنوی وجود به ان بازگردد.و ان همان تشکیکی بودن وجود است.

توضیح اینکه؛

اولا: موجودات مختلف با یکدیگر اختلاف دارند و یکسان نیستند. وجود برای برخی از انها عین ذاتشان است و به همین دلیل تقدم بر دیگران دارند و برخی دیگر، به این دلیل که علت دیگران هستند، بر آنها تقدم دارند و از نظر وجودی تکامل بیشتری دارند.

مثلا واجب الوجود بر ممکنات تقدم دارد و وجودش نسبت به آنها کمال دارد و به همین مقدم بر آنها می باشد و یا عالم عقول بر عالم مثال مقدم است و از کمال بیشتری برخوردار است و هر یک از عقول مجرده نیز بر عقول بعد از خود نیز تقدم دارند.

ثانیا: این تقدم و تاخر به واسطه ماهیت نیست بلکه وجود است که منشا تقدم و تاخر و تشکیک است. چون ماهیت فی نفسه چیزی نیست جز خودش (الماهیه من حیث هی لیست الا هی) و هیچ ماهیتی با اشیاء دیگر نسبتی ندراد تا بگوییم مقدم است یا اقوی. (2)

بنابراین، از آنجا که غیر از وجود و ماهیت چیزی در یک موجود نیست و اینکه ماهیت منشأ تفاوت موجودات نیستند، بنابراین این تفاوت به واسطه وجود آنهاست.
از نظر وجودی، برخی از مصادیق اولی از دیگری یا مقدم بر دیگری است و اتصاف اشیاء به موجودیت، یکسان نیست و بین آنها تقدم و تأخر وجود دارد.

ثالثا: این اختلافات، بر خلاف آنچه در باب مفاهیم و ماهیات وجود دارد، هرگز به امری خارج از امور سابق و یا لاحق استناد پیدا نمی کند بلکه در اینجا آنچه ملاک سبق و لحوق است با آنچه سابق ویا لاحق است یگانه است.

به عبارت دیگر، "ما فیه التقدم و التاخر" با "ما به التقدم و التاخر" یگانه است. زیرا قوی تر و ضعیف تر بودن و اولویت و اوّل بودن برای هر مرتبه از وجود، عین ذات همان مرتبه و در حکم مقوم آن است. و این عینیت خصوصیات با وجودهای خود، موجب می شود تا تبدیل مراتب مذکور به مرتبه ای دیگر امر محال و غیر ممکن شود و حتی حکمای مشاء نیز اگرچه قائل به تباین وجودها هستند به آن اعتراف دارند.(3) پس اختلافات میان وجودات عینی، به نحو تشکیک است نه تباین.(4)

1. ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله اول، فصل 3
2. شرح جلد اول اسفار، مصباح یزدی، ج1، ص 140.
3. رحیق مختوم، عبدالله جوادی آملی، ج1، ص 262.
4. ملاصدرا شیرازی، صدرالدین محمد،؛ الحکمه المتعالیه فی الاسفارالعقلیه الاربعه، قم، مصطفوی، 1368ش، دوم، چ 1، ص 37.

به امید ظهور

مسلمان ایرانی;895722 نوشت:
علیکم السلام.

در وحدت وجود، تمایز ما از خدا، تمایزی حقیقی است و نه مجازی، ولی از نوع تمایز تقابلی و تباینی نیست؛ به جملۀ ابن عربی دقت کنید که از خلط کردن بین «عبد» و «رب» نهی می کند. البته بستگی دارد که شما بخواهید مسئله را از نقطه نظر عرفان نظری بنگرید یا از نقطه نظر حکمت متعالیه. البته اهل حکمت، از «رابطۀ تشکیکی» به جای تمایز تشکیکی استفاده می کنند، ولی اهل عرفان از قرار معلوم مشکلی با واژۀ «تمایز احاطی» ندارند. به هر حال تمایز تقابلی که در کلام و فلسفه، مطرح است، بین خدا و خلق وجود ندارد.

تمایز تقابلی یا تباینی، وقتی است که دو شیء در برابر یکدیگر مطرح می شوند، و وجه تمایزشان در صفتی است که در یکی هست و در دیگری نیست. مثلاً وقتی تلفن دو بار زنگ می زند، دو صدای زنگ، از یکدیگر تمایز زمانی دارند، و از حیث اینکه زمان وقوع هر یک خاص خودش است و در دیگری غایب است، از یکدیگر تمایز تقابلی دارند.

در مقابل تمایز احاطی و رابطۀ تشکیکی، اموری متفاوت هستند:

تمایز احاطی را اینگونه تعریف کرده اند:

این قسم از تمایز با مباحث عرفانی عرفا مطرح شده است وهمچنانکه از اصطلاح تمایز احاطی بر می آید،این نوع مغایرت، میان محیط و محاط وجودی جریان دارد.

اما پیش از آنکه به تحلیل این نوع مغایرت بپردازیم،مثالی را که عارفان در تبیین تمایز احاطی می آورندبررسی کنیم:

عرفا برای نزدبک سازی به ذهن،از مثال عام وخاص استفاده می کنند،هر عامی نسبت به افراد خود چگونه است؟

در منطق ،انسان را به حیوان ناطق تعریف کرده اند،

در منطق،اسب را به حیوان ساهل تعریف کرده اند

در منطق حمار را به حیوان ناهق تعریف کرده اند......

عام مانند حیوان از آن جهت که عام است و عمومیت دارد ،عین انواع خود است ،در این مثال ،حیوان به صورتی کامل در نوع انسان ،با وی یکی است ،همچنانکه با نوع گاو، گوسفند اسب.... اتحاد کامل دارد وعین آنهاست.

اما از سوی دیگر همین عام مانند حیوان، باز از آن روی که عام است وعمومیت دارد، از تک تک انواع خود مغایر است، یعنی هر چند حیوان به جهت عمومیتش انسان را پوشش می دهد و عین اوست ،به همان جهت عمومیتش غیر از انسان است ودر دیگر انواع (غنم ،بقر، اسب.....)نیز حضور دارد

هرچند این مثال ذهنی است ولی از جنبه های زیادی به بحث مورد نظر عرفا در نسبت حق و خلق شباهت دارد زیرا باتوجه به مباحث عرفانی در زمینه وحدت شخصی وجود باید گفت وقتی یک وجود بی نهایت و نامحدود را با وجودهای متناهی و محدود مقایسه می کنیم در می یابیم که وجود نامحدود از آن جهت که غیر متناهی و نامحدود است و احاطه وجودی بر همه چیز دارد عین همه اشیاست و تمام تا رو پود موجودات محدود را فرا می گیرد به گونه ای که هیچ مکان و موطن و مرتبه ای از او خالی نیست اما در نگاهی دیگر از همان جهتی که محیط بر کل و مطلق و بی نهایت است غیر از همه اشیاست بنابراین اگر وجود حق تعالی را که غیر متناهی است با مثلا وجود این کتاب در نظر آوریم وجود حق از آن جهت که بی نهایت است عین این کتاب است[تشبیه] و نیز از همان جهت که بی نهایت است مغایر و متمایز از کتاب است[تنزیه]

از این رو از منظر عرفانی حق هم عین خلق است وهم غیر خلق و این از عجایب آموزه های عرفانی است که در عین اثبات عینیتی شدید میان حق و خلق مغایرت و تمایزی اساسی میان آنها ایجاد می کند(1)(2)

پی نوشت:
1-صائن الدین ترکه التمهید فی شرح قواعد التوحید فصل 17ص 262
2-مبانی و فلسفه عرفان نظری

اینجا مفهوم تشبیه و تنزیه نیز مشخص و عیان می شود:

تشبیه: در یک کلام و به صورت بسیار خلاصه، یعنی نظر به اینکه هر امر وجودی(یعنی هر کمالی) که در ما هست در خدا نیز هست و در مقابل نقایص ما هم که وجود ندارند و در اصل نبودِ کمالی هستند که نداریم، پس هر چه در ما «هست»، عیناً در خدا نیز هست، لذا ما عین خدا هستیم. اینجاست که ابن عربی می گوید: «عارف حق را در همه چیز می بیند، بلکه آنرا عین همه چیز می بینید»(فصوص الحكم، ص 295،‌ شرح عبدالرزاق كاشاني) مسلم است که بدن جسمانی و اعضا و جوارح ما، از همان نقایص و در واقع نداشتن کمالی به نام «تجرد از زمان و مکان» هستند، و لذا این عینیت به معنای بدن و دست و پا داشتن خدا نیست.

تنزیه: این مسئله که ترک آن، به معنای سقوط در «وحدت وجود و موجود» است، تکیه بر این حقیقت است، که امور وجودی( یعنی کمالاتی) ای که در خدا هستند، و البته در خدا متعدد نیستند، بلکه واحد هستند، محدود به امور وجودیِ حاضر در هیچیک از مخلوقات نیستند؛ دستکم وجوب ذاتی در هیچ مخلوقی یافت نمی شود. این امر نشانگر این است که نباید خدا را محدود به امور وجودیِ حاضر در هیچ مخلوقی و یا تمامی امور وجودیِ موجود در کلّ مخلوقات بدانیم، و از این حیث خدا غیر از همگان است. از این جهت است که ابن عربی گفته است: «فالربّ ربّ و العبد عبد فلا تُغالط و لا تُخالط»(الفتوحات المکیة، ج3، ص224) یعنی «پروردگار، پروردگار است، و بنده، بنده است؛ پس مغالطه و مخالطه مکن.»

عرفان نظری، و اندیشۀ وحدت وجود، معتقد است که باید تشبیه را در عین تنزیه قبول داشت، یعنی ما باید بپذیریم که هر امر وجودی یا کمالی که در ما هست در خدا نیز هست، و از سوی دیگر کمالات خدا محدود به کمالات حاضر در هیچیک از ما نیست. بعلاوه، وحدت وجود وابستگی همه جانبۀ بین خالق و خلق را نیز مطرح می کند، مخلوق از هیچ جهتی از خدا، استقلال ندارد.

از این جهات نگرش عرفان نظری، مشکلی ندارد، مشکل وقتی ایجاد می شود که این دوستان وجود رابطۀ علی بین خالق و مخلوق را انکار می کنند.

رابطۀ تشکیکی، را اینگونه تعریف می کنند:

مسئله تشکیک در وجود از ابتکارات جناب ملاصدرا است.

وی در این مسئله، به دنبال اثبات اصالت وجود و نیز اشتراک معنوی وجود در میان مصادیقش، با این سوال روبرو بود که این مصادیق متعدد وجود که در وجود داشتن مشترکند، آن هم وجود داشتن خارجی نه صرف مفهوم ذهنی وجود، رابطه بین این موجودات ومصادیق خارجی وجود چیست؟

آیا رابطه انها به چه نحوی است. تباین یا اشتراک. در اشتراک نیز به صورت متواطی است یا تشکیک.

ایا موجودات چنانکه سینویان معتقدند، با تمام ذات خود از یکدیگر متباین هستند و تشابه انها صرفا در مفهوم وجود است نه در مصداق آن یا اینکه وجود هر یک عین وجود دیگری است یا به نحو دیگری است؟

بر اساس نگاه صدرالمتالهین، اشتراک میان موجودات به نحو تشکیک است. به این صورت که وجه اشتراک آنها همان وجه اختلاف آنهاست.

مانند نور خورشید و نور شمع که در نور بودن اشتراک دارند اما همین وجه اشتراک، و شدت و ضعف آن، باعث اختلاف آنها نیز میشود.

برای اثبات تشکیک در وجود دو نحوه استدلال اقامه شده است. که در ادامه به یکی از آنها اشاره میشود.(1)

بسیاری از اختلافات (از قبیل اولویت، اولیت، اشدیت و...) بازگشت به وجود دارد نه به ماهیت. بنابراین باید جهت وحدتی باشد تا این اختلافات با توجه به اشتراک معنوی وجود به ان بازگردد.و ان همان تشکیکی بودن وجود است.

توضیح اینکه؛

اولا: موجودات مختلف با یکدیگر اختلاف دارند و یکسان نیستند. وجود برای برخی از انها عین ذاتشان است و به همین دلیل تقدم بر دیگران دارند و برخی دیگر، به این دلیل که علت دیگران هستند، بر آنها تقدم دارند و از نظر وجودی تکامل بیشتری دارند.

مثلا واجب الوجود بر ممکنات تقدم دارد و وجودش نسبت به آنها کمال دارد و به همین مقدم بر آنها می باشد و یا عالم عقول بر عالم مثال مقدم است و از کمال بیشتری برخوردار است و هر یک از عقول مجرده نیز بر عقول بعد از خود نیز تقدم دارند.

ثانیا: این تقدم و تاخر به واسطه ماهیت نیست بلکه وجود است که منشا تقدم و تاخر و تشکیک است. چون ماهیت فی نفسه چیزی نیست جز خودش (الماهیه من حیث هی لیست الا هی) و هیچ ماهیتی با اشیاء دیگر نسبتی ندراد تا بگوییم مقدم است یا اقوی. (2)

بنابراین، از آنجا که غیر از وجود و ماهیت چیزی در یک موجود نیست و اینکه ماهیت منشأ تفاوت موجودات نیستند، بنابراین این تفاوت به واسطه وجود آنهاست.
از نظر وجودی، برخی از مصادیق اولی از دیگری یا مقدم بر دیگری است و اتصاف اشیاء به موجودیت، یکسان نیست و بین آنها تقدم و تأخر وجود دارد.

ثالثا: این اختلافات، بر خلاف آنچه در باب مفاهیم و ماهیات وجود دارد، هرگز به امری خارج از امور سابق و یا لاحق استناد پیدا نمی کند بلکه در اینجا آنچه ملاک سبق و لحوق است با آنچه سابق ویا لاحق است یگانه است.

به عبارت دیگر، "ما فیه التقدم و التاخر" با "ما به التقدم و التاخر" یگانه است. زیرا قوی تر و ضعیف تر بودن و اولویت و اوّل بودن برای هر مرتبه از وجود، عین ذات همان مرتبه و در حکم مقوم آن است. و این عینیت خصوصیات با وجودهای خود، موجب می شود تا تبدیل مراتب مذکور به مرتبه ای دیگر امر محال و غیر ممکن شود و حتی حکمای مشاء نیز اگرچه قائل به تباین وجودها هستند به آن اعتراف دارند.(3) پس اختلافات میان وجودات عینی، به نحو تشکیک است نه تباین.(4)

1. ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله اول، فصل 3
2. شرح جلد اول اسفار، مصباح یزدی، ج1، ص 140.
3. رحیق مختوم، عبدالله جوادی آملی، ج1، ص 262.
4. ملاصدرا شیرازی، صدرالدین محمد،؛ الحکمه المتعالیه فی الاسفارالعقلیه الاربعه، قم، مصطفوی، 1368ش، دوم، چ 1، ص 37.

به امید ظهور

شما وحدت شخصی وجود را قبول ندارید؟
نقدتان چیست
ملاصدرا رو هم که میگن در آخر به وحدت شخصی وجود معتقد شده

نقدی که در ابتدا به وحدت وجود چه شخصی و چه تشکیکی وارد است
این است که اصالت وجود چگونه ثابت میشود
همانطور که میدانید وجود یک مفهوم است آنچه در خارج و عالم عین وجود دارد ماهیات است نه چیزی بنام وجود

غریبه آشنا;895725 نوشت:
شما وحدت شخصی وجود را قبول ندارید؟
نقدتان چیست
ملاصدرا رو هم که میگن در آخر به وحدت شخصی وجود معتقد شده

نقدی که در ابتدا به وحدت وجود چه شخصی و چه تشکیکی وارد است
این است که اصالت وجود چگونه ثابت میشود
همانطور که میدانید وجود یک مفهوم است آنچه در خارج و عالم عین وجود دارد ماهیات است نه چیزی بنام وجود

سلام. مشخص نشد که مسئلۀ تمایز بین حق و خلق در ذیل مباحث وحدت وجود، برای شما روشن شد یا خیر. بنده نقدی را بر وحدت وجود وارد نمی دانم، نقدها عموماً یا مربوط به تبیینها غلط هستند یا مربوط به برداشتهای نادرست.

این ادعای نسبتاً قدیمی، که ماهیت اصالت دارد و وجود یک مفهوم است، تا مدتها در بین فلاسفه و متکلمین، مطرح بوده، از زمانی به بعد، دچار ریزش شده، و روز به روز از طرفدارانش کاسته می شود. بر اثبات اصالت وجود و نفی دلایل اصالت ماهیت و رد اصالت ماهیت، بحثهای زیادی مطرح شده است، که بهتر است در انجمنهای مربوط به عقاید، مسئله را طرح کنید تا کارشناس اعتقادی، در این زمینه با شما وارد بحث شود.

فارغ از اینکه اصالت با ماهیت است یا با وجود، من به فرم کاربردی مسئله هم که نگاه می کنم، نگرش اصالت ماهیت، قادر به پاسخگویی به شبهات الهیاتی گسترده ای که مطرح می شوند، نیست. عموم پاسخهایی که به شبهات الهیاتی داده می شوند و قانع کننده نیز به نظر می رسند، با پذیرش اصالت و وحدت وجود هستند، و بعضاً با رد این مسئله، قابل حلّ و فصل نخواهند بود.

[="Tahoma"][="Navy"]

غریبه آشنا;895720 نوشت:
اگر تغییر و حرکت هم تحلیل ذهنی از نخوه وجود ممکنات است خب همه مظاهر هم قاعدتا از همین امر باید باشند یعنی وجودشان واقعی اما چگونگی وجودشان ذهنی و مجازی است
درست میگم؟

سلام
ما که عرض کردیم کثرات در موطن خود دارای واقعیتی هستند و اما تعبیر وجود در مورد کثرات در حقیقت به معنای نمود است نه وجود اصیلی که خاص واجب تعالی است

غریبه آشنا;895720 نوشت:
قدی که اینجا وجود داره اینه که اگه حقیقتا خداوند نمیتواند مرکب و جز دار باشد

1-چرا اینقدر در احادیث اومده که خدا جزء ندارد؟ وقتی کلا وحدت حاکم است پس چه چیزی را ما نباید جزء خدا بدانیم؟؟!!


ما نباید تجلیات را جزء حق متعال بدانیم چون این باعث می شود وحدت او وحدت عددی شود . تجلی و ظهور هم جزء نیست .

غریبه آشنا;895720 نوشت:
2-اینکه میگویید از واحد جز واحد و بسیط صادر نمیشود یکم مبهم و متناقض است مخصوصا وقتی که میگیم رابطه خلق با خدا از سنخ حیثیت تعلیلی نیست بلکه از سنخ حیثیت تقییدی است

صدور در مقام ذات اتفاق می افتد و خلق در خارج آن اما به سلسله مراتبی که بین اینها هست. صادر اول حقیقت بسیط علمی است که در اولین تجلی ذاتی تحقق دارد و پس از آن در مراتب نزولی از بساطت کاسته و بر کثرت و ترکیب افزوده می شود. لذا رابطه خدا و خلق حیثیت تقییدی دارد و هرچه بر کثرت افزوده می شود تقیید این حیثیت افزوده می گردد.
در یک مثال آنچه از عنصر اولیه صادر می شود عنصری ساده است اما در مراتب بعدی ترکیب عناصر بیشتر شده تا جایی که اجزاء اتمها تحقق می یابند و سپس اتم و سپس مولکولها اما با وجود این تراکیب ، عنصر اولیه بر صرافت و بساطت وجود خود در همه اشیاء در سطوح ترکیبی مختلف حاضر است. لذا اجزاء مادی تجلی عنصر اولیه و عناصر بسیط بعد آن است.

غریبه آشنا;895720 نوشت:
در این فرض باز فرقی نمیکند منشا کثرات یک چیز واحد بوده

منشا واحد ، به معنای وحدت کثرات نسبت به یکدیگر نیست بلکه نسبت هر امر متکثر به امر واحد به نحو خاصی است که متفاوت با کثرات دیگر است

غریبه آشنا;895720 نوشت:
از طرفی وقتی میگوییم بسیط الحقیقه کل الاشیاء است یعنی با همه چیز سنخیت دارد؛ پرتو وجود او یعنی خود وجود او؛ دیگر قاعده الواحد چه معنا دارد؟

به یک اعتبار که همان نگاه کل نگر است یک حقیقت بیش نیست که در شوون مختلف خود را نشان می دهد
اما در یک نگاه تحلیلی که خالی از واقعیت نیست بین ذات و تجلیات تفاوت است لذا برای هرکدام حکم و اثر متفاوت قائل می شویم و بنای عقل و شریعت هم بر همین غیریت است هرچند به عینیت هم اشاراتی دارند
یا علام[/]

مسلمان ایرانی;895786 نوشت:
سلام. مشخص نشد که مسئلۀ تمایز بین حق و خلق در ذیل مباحث وحدت وجود، برای شما روشن شد یا خیر. بنده نقدی را بر وحدت وجود وارد نمی دانم، نقدها عموماً یا مربوط به تبیینها غلط هستند یا مربوط به برداشتهای نادرست.

این ادعای نسبتاً قدیمی، که ماهیت اصالت دارد و وجود یک مفهوم است، تا مدتها در بین فلاسفه و متکلمین، مطرح بوده، از زمانی به بعد، دچار ریزش شده، و روز به روز از طرفدارانش کاسته می شود. بر اثبات اصالت وجود و نفی دلایل اصالت ماهیت و رد اصالت ماهیت، بحثهای زیادی مطرح شده است، که بهتر است در انجمنهای مربوط به عقاید، مسئله را طرح کنید تا کارشناس اعتقادی، در این زمینه با شما وارد بحث شود.

فارغ از اینکه اصالت با ماهیت است یا با وجود، من به فرم کاربردی مسئله هم که نگاه می کنم، نگرش اصالت ماهیت، قادر به پاسخگویی به شبهات الهیاتی گسترده ای که مطرح می شوند، نیست. عموم پاسخهایی که به شبهات الهیاتی داده می شوند و قانع کننده نیز به نظر می رسند، با پذیرش اصالت و وحدت وجود هستند، و بعضاً با رد این مسئله، قابل حلّ و فصل نخواهند بود.

سلام

تمایز خلق و حق را راستش هنوز متوجه نشدم چون مثال مثاله نه حقیقت مطلب

و اما در مورد اصالت وجود دلیل شخصی خودتان چیست

توی خصوصی بفرمایید
منتظرم
یاحق

محی الدین;896126 نوشت:
[="Tahoma"][="Navy"]
سلام
ما که عرض کردیم کثرات در موطن خود دارای واقعیتی هستند و اما تعبیر وجود در مورد کثرات در حقیقت به معنای نمود است نه وجود اصیلی که خاص واجب تعالی است

ما نباید تجلیات را جزء حق متعال بدانیم چون این باعث می شود وحدت او وحدت عددی شود . تجلی و ظهور هم جزء نیست .

صدور در مقام ذات اتفاق می افتد و خلق در خارج آن اما به سلسله مراتبی که بین اینها هست. صادر اول حقیقت بسیط علمی است که در اولین تجلی ذاتی تحقق دارد و پس از آن در مراتب نزولی از بساطت کاسته و بر کثرت و ترکیب افزوده می شود. لذا رابطه خدا و خلق حیثیت تقییدی دارد و هرچه بر کثرت افزوده می شود تقیید این حیثیت افزوده می گردد.
در یک مثال آنچه از عنصر اولیه صادر می شود عنصری ساده است اما در مراتب بعدی ترکیب عناصر بیشتر شده تا جایی که اجزاء اتمها تحقق می یابند و سپس اتم و سپس مولکولها اما با وجود این تراکیب ، عنصر اولیه بر صرافت و بساطت وجود خود در همه اشیاء در سطوح ترکیبی مختلف حاضر است. لذا اجزاء مادی تجلی عنصر اولیه و عناصر بسیط بعد آن است.

منشا واحد ، به معنای وحدت کثرات نسبت به یکدیگر نیست بلکه نسبت هر امر متکثر به امر واحد به نحو خاصی است که متفاوت با کثرات دیگر است

به یک اعتبار که همان نگاه کل نگر است یک حقیقت بیش نیست که در شوون مختلف خود را نشان می دهد
اما در یک نگاه تحلیلی که خالی از واقعیت نیست بین ذات و تجلیات تفاوت است لذا برای هرکدام حکم و اثر متفاوت قائل می شویم و بنای عقل و شریعت هم بر همین غیریت است هرچند به عینیت هم اشاراتی دارند
یا علام

[/]

1- ایتکه ظهور و تجلی جزء ذات نیست..قبول
اما وقتی چیزی اساسا وجود نداره که جزء خدا باشه پس چرا نهی شدیم از جزء داشتن خدا
آیا چیزی که وجود ندارد با خدا ترکیب نیست؟

2-از صادر اول و این اصطلاحات سر در نمیارم
چون کثرت به هر حال از وحدت اومده
سوال این است که این همه کثرت و گوناگونی که واقعیت هم دارند چطور از یک چیز واحد و بسیط آمده

3- مگر وحدت وجودی ها نمیگن وجود و خدا در هر مرتبه عین آن است؟
خب این با نفی بت پرستی و حفظ مراتب که انسان انسان است و خدا خدا چگونه قابل جمع است؟

[="Tahoma"][="Navy"]

غریبه آشنا;896138 نوشت:
ایتکه ظهور و تجلی جزء ذات نیست..قبول
اما وقتی چیزی اساسا وجود نداره که جزء خدا باشه پس چرا نهی شدیم از جزء داشتن خدا
آیا چیزی که وجود ندارد با خدا ترکیب نیست؟

سلام
نهی از تصور جزء برای خداوند مبتنی بر همان جزء نداشتن عقلی است لذا تاکید برهان عقل است
اما تجلیات وجود دارند یعنی واقعیت و نفس الامر دارند اما نه به نحو وجود مستقل بلکه به نحو تجلی همان وجود اصیل به نحو حیثیت تقییدی برای او تعالی

غریبه آشنا;896138 نوشت:
از صادر اول و این اصطلاحات سر در نمیارم
چون کثرت به هر حال از وحدت اومده
سوال این است که این همه کثرت و گوناگونی که واقعیت هم دارند چطور از یک چیز واحد و بسیط آمده

در مثال تا اندازه ای بیان شد که کثرت از ترکیب امور بسیط حاصل می شود یا به عبارتی نکاح اسماء
یعنی اینکه از ذات بسیط امر بسیط دیگری صادر می شود و از آن امر بسیط به جهتی دیگر یک امر بسیط دیگر بعد بسائط باهم ترکیب می شوند و اولین وجودات مرکب متکثر پدید می آید و این ترکیب استمرار می یابد تا به تحقق جهان متکثر و مقیدی همچون عالم ماده منتهی می شود. البته طبق مثال، حقیقت بسیط در همه کثرات حضور دارد بدون آنکه به بساطت آن خللی وارد شود.

غریبه آشنا;896138 نوشت:
مگر وحدت وجودی ها نمیگن وجود و خدا در هر مرتبه عین آن است؟
خب این با نفی بت پرستی و حفظ مراتب که انسان انسان است و خدا خدا چگونه قابل جمع است؟

عینیت و غیریت به دو لحاظ مختلف است
وقتی ذات را به بساطتت و صرافت و عدم تناهی اش با وجودات متکثر مرکب محدود می سنجیم قائل به غیریت می شویم
اما وقتی ظهور و تجلی را ظهور و تجلی حق می دانیم و می بینیم قائل به عینیت ظاهر و مظهر در موطن ظهور می شویم
شاید با مثالی این مساله حل شود
مثال معروف موج و دریا را در نظر بگیریم
خوب موج دریا از دریا جدا نیست بلکه خیزشی از خود دریاست .
وقتی این خیرش را با وسعت دریا می سنجیم قائل به غیریت می شویم
اما وقتی در موطن خود موج به موج می نگریم بدون قیاس با کلیت دریا آن چیزی نیست جز خود دریا که به اندازه درآمده است
یا علام[/]

با سلام.آیا وحدت وجود شرکی از جانب شیطان نیست؟ در عرفان عملی عارف در هفت مرحله به عدم نیستی یا بهتره بگم پوچی میرسه. در شهر پنجم به یگانگی میرسه. به وحدت وجود. ورد کلام وحدت وجودیها (نعوذ بالله)لا الا الله است نه لا اله الا الله. حالا چطور به اینجا رسیدن که جای بحث داره.یه سری عقایدشون که از فلاسفه ای چون ارسطو گرفتن. بقیشو هم از ابن عربیه اندلسی و سهروردی و ملا صدرا...یکی از مثالهای اثبات وحدت وجود موجو دریا هستش که دریا به صورت موج تجلی پیدا کرده یعنی دریا خلق نکرده بلکه تغییر شکل داده که اصلا وحدت وجود و اثبات نمیکنه چون ساختار تشکیلیه موج کاملا دریاست آیا ساختار تشکیلیه ما کاملا خداست؟!این مثال باید به اینصورت آورده بشه که ماهی از آبه و در آب خلق شده و هرجا بره آب حاضر و موجوده مثل خداوند که در همه جا حاضره و وجودش حس میشه.آیا ماهی که خلق شده از آبه میتونه ادعای دریا بودن بکنه؟!هرگز.انسان هم همینطوره.اون چیزی که به خدا بر میگرده اون روح الهی هستش وانسان در بالاترین مقامش لقاءالله ست یعنی تا نزدیکیه خدا میره و جزو مقربین میشه و در بدترین حالتش قعر جهنمه.در هفت شهر عشق عارف اول طلب میکنه که خوبه دوم به عشق میرسه که عالیه سوم به ادراک میرسه که فوق العادست چهارم به رهایی میرسه که محشره اما سر شهر پنجم شیطان که تا الان ناکام بوده ترفندشو عوض میکنه و به عارف حس یگانگی القاء میکنه .عارف از همه جا بیخبرم فکر میکنه که این دریافت الهیه و سرود اناالحق سر میده و به دام شیطان میوفته و دم از وحدت وجود میزنه در شهر ششم شیطان اونو به وادی حیرت میبره و سراخر هم اونو به عدم میکشونه نیستیییییییی پوچ///وحدت وجود در یک مورد درسته اونهم وحت وجود در هستی نه الله همه ما از نفس واحده ایم یعنی وحدت در کثرت و کثرت دروحدت.از امام صادق ع پرسیدند چراارواح که در ملکوت اعلی بودند در پیکرها قرار گرفتند؟ حضرت فرمود:چونخداوند میدانست اگر ارواح در همان موقعیت والا و بلندمرتبه ای که دارند رها شوند بیشترشان در برابر خداوند عزوجل ادعای ربوبیت خواهند کرد. حالا آیا وحدت وجود تبدیل لا اله الا الله به لا الا الله نیست؟آیا وحدت وجود بهشت و جهنم رو که فیها خالدونه نقض نمیکنه؟آیا خدا در قرآن که شیاطین جن و انس رو لعن کرده خودشو لعن کرده؟آیا وحدت وجود شرک و کفر نیست؟ با سپاس.

محی الدین;896142 نوشت:
[="Tahoma"][="Navy"]
سلام
نهی از تصور جزء برای خداوند مبتنی بر همان جزء نداشتن عقلی است لذا تاکید برهان عقل است
اما تجلیات وجود دارند یعنی واقعیت و نفس الامر دارند اما نه به نحو وجود مستقل بلکه به نحو تجلی همان وجود اصیل به نحو حیثیت تقییدی برای او تعالی

در مثال تا اندازه ای بیان شد که کثرت از ترکیب امور بسیط حاصل می شود یا به عبارتی نکاح اسماء
یعنی اینکه از ذات بسیط امر بسیط دیگری صادر می شود و از آن امر بسیط به جهتی دیگر یک امر بسیط دیگر بعد بسائط باهم ترکیب می شوند و اولین وجودات مرکب متکثر پدید می آید و این ترکیب استمرار می یابد تا به تحقق جهان متکثر و مقیدی همچون عالم ماده منتهی می شود. البته طبق مثال، حقیقت بسیط در همه کثرات حضور دارد بدون آنکه به بساطت آن خللی وارد شود.

عینیت و غیریت به دو لحاظ مختلف است
وقتی ذات را به بساطتت و صرافت و عدم تناهی اش با وجودات متکثر مرکب محدود می سنجیم قائل به غیریت می شویم
اما وقتی ظهور و تجلی را ظهور و تجلی حق می دانیم و می بینیم قائل به عینیت ظاهر و مظهر در موطن ظهور می شویم
شاید با مثالی این مساله حل شود
مثال معروف موج و دریا را در نظر بگیریم
خوب موج دریا از دریا جدا نیست بلکه خیزشی از خود دریاست .
وقتی این خیرش را با وسعت دریا می سنجیم قائل به غیریت می شویم
اما وقتی در موطن خود موج به موج می نگریم بدون قیاس با کلیت دریا آن چیزی نیست جز خود دریا که به اندازه درآمده است
یا علام

[/]

سلام
از نظر شما اصالت وجود چگونه ثابت میشود؟

غریبه آشنا;896138 نوشت:
1- ایتکه ظهور و تجلی جزء ذات نیست..قبول
اما وقتی چیزی اساسا وجود نداره که جزء خدا باشه پس چرا نهی شدیم از جزء داشتن خدا
آیا چیزی که وجود ندارد با خدا ترکیب نیست؟

2-از صادر اول و این اصطلاحات سر در نمیارم
چون کثرت به هر حال از وحدت اومده
سوال این است که این همه کثرت و گوناگونی که واقعیت هم دارند چطور از یک چیز واحد و بسیط آمده

3- مگر وحدت وجودی ها نمیگن وجود و خدا در هر مرتبه عین آن است؟
خب این با نفی بت پرستی و حفظ مراتب که انسان انسان است و خدا خدا چگونه قابل جمع است؟

با سلام.
از بسیط جز بسیط صادر نمیشه ولی دوری از قله و مرتبه ذات جهاتی به ان مترتب میکنه که ماهیات و کثرات ایجاد میشن به حکم ضرورت...

وحدت وجودی میگه یک وجود اصیل ببشتر نمیتونه باشه چون وجود تشخص داره بقیه نمود و وجودنما هستند ...مانند انسان و تصویرش در ایینه در حالی که تصویری در ایینه نیست بلکه ظهور و نمودی از یک وجود رو نشون میده...به عبارتی تصویر فقط کارش نشان دادن و دلالته نه چیزی دیگه هز چند خود واقعیتی هست...

نتیجتا مراتب، درظهورات و نمودها معنی پیدا میکنه ...به عبارتی همه اشیا نقابهای مختلف حق هستند نه خود حق ...همانگونه که تصویر در ایینه خود شخص نیست بلکه فقط نشان دهنده و دلالت را میرساند همین....خلاصه اینکه در مراتب خارج از ذات عینیت محاله......

[="Tahoma"][="Navy"]

غریبه آشنا;897152 نوشت:
سلام
از نظر شما اصالت وجود چگونه ثابت میشود؟

سلام
به همان براهینی که صدراییان مطرح کرده اند
یا علیم[/]

محی الدین;897902 نوشت:
[="Tahoma"][="Navy"]
سلام
به همان براهینی که صدراییان مطرح کرده اند
یا علیم
[/]

خب مهمترینشو بگین

غریبه آشنا;897976 نوشت:
خب مهمترینشو بگین

سلام
نخست: این دلیل با توجه به نفس وجود و معنی واژه ی وجود( هستی) ، فهمیده می شود. حقیقت هر چیز به واسطه ی وجودش است و این با مشاهده آشکار است. پس وجود سزاوارتر از هر چیز دیگری است که در خارج تحقّق داشته باشد. چرا؟ زیرا هرچیز به یاری وجود تحقّق خارجی پیدا می کند، جز خود وجود که برای تحقّق به چیز دیگر نیاز ندارد. مگر نه آن است که موجود در خارج زوج ترکیبی است؟ معنی این سخن آن است که اگر وجود در ترکیب این زوج نباشد، دیگر موجود نخواهد بود. در حالی که ماهیت، چنانکه گفته شد امر معقولی بیش نیست که از قبیل معقول ثانوی بر معقول اولی عارض می گردد. پس وجود ماهیت به وجود است در خارج و به طریق اولی وجود نیز خود به خود در خارج وجود خواهد داشت.
دوم: این دلیل بر پایه ی تفاوت میان وجود ذهنی و وجود خارجی استوار است. وقتی سخن از وجود ذهنی و وجود خارجی می گوییم، البته مقصودمان آثاریست که بر وجود خارجی مترتب است و بر وجود ذهنی مترتّب نیست. اکنون اگر وجود در خارج اثری جز تحصل و تقرر ماهیت نداشت، می بایست بین وجود ذهنی و وجود خارجی تفاوتی نباشد، زیرا بسیار می شود که ماهیت در ذهن حاصل است و در خارج حاصل نیست( هرچند حصول ماهیت در ذهن هم حتی به وجود ذهنی است) (13) . اگر تحصّل ماهیت به وجود نبود هرگز در خارج موجود نمی شد.
سوم: این دلیل بر یک برهان شرطی منطقی استوار است و در عین حال برهان جالبی به شمار می آید. می گوییم: اگر وجود در بیرون از ذهن ما و در جهان خارج تحقق عینی نداشت، هیچ چیز در جهان یافت نمی شد. این برهان از دو قضیه ی مقدّم و تالی تشکیل شده است. تالی آن باطل است. زیرا مشاهده ی ما نشان می دهد که این عالم، عالم خلاء و نیستی نیست بلکه پر از موجودات گوناگون است. پس مقدم آن نیز باطل می شود، زیرا قضیه شرطیه است. پس نتیجه آنکه وجود در جهان خارج حقیقت عینی دارد، یعنی در موجود بودن موجودات، اصالت با اوست.
چهارم: این برهان با توجه به معنی وجود افراد( هویات) موجودات جهان قابل فهم است. اگر وجود در خارج تحقق نمی داشت، وجود جزئی حقیقی به عنوان فردی واقعی از نوع خود، ممکن نمی گردید. زیرا ماهیت به معنی مفهوم کلی طبیعی ذاتاً بر افراد کثیر صدق می کند، مانند مفهوم انسان که بر همه افراد واقعی موجود انسانی( جزئی حقیقی) صدق می کند. در عین حال می دانیم که خود، مفهومی ذهنی بیش نیست و وجود آن در ذهن، به نحو کلی است. حال اگر هزاران خصوصیت در ذهن به آن پیوسته گردد، مثل کم و کیف و هرگونه عرض دیگری، موجب پدید آمدن آن در خارج نمی شوند؛ یعنی به آن ماهیت کلی، هر قیدی و صفتی و عرضی و مفهومی اضافه کنیم، آن کلی تبدیل به « فرد موجود واقعی عینی» آن نوع در عالم خارج نخواهد شد. پس باید چیزی موجب آن بشود تا « مفهوم انسان» در فردی واقعی و عینی قرار گیرد و به اصطلاح بر آن صدق کند تا ما بتوانیم بگوییم: این فلان، انسان است؛ این چیز به جز هستی چه تواند بود وقتی می دانیم که هر چیزی در خارج، زوجی ترکیبی از وجود و ماهیت است؟ منبع سایت راسخون
یا علیم

محی الدین;895362 نوشت:
مثلا هرچند جهنمی بودن به حسب عقل و نقل ،بد و نامطلوب است اما به حسب ربط به ذات واجب تعالی از شوون آن و جلوه جلال حق است که برای اهلش مشاهده آن نامطلوب نیست بلکه بین جلال و جمال نزد اهل دل تفاوتی نیست

با سلام. قبل از هر چیز لازم است از نکات ارزشمند و مفیدتان تمجید و تشکر کنم.
در مورد این بیانتان به نظر می‌رسد اینچنین نیست که اینقدرها مشاهده جلال حق نامطلوب نباشد.
هر اسم اگر چه به اعتبار ذات الهی که متضمن آن است، همه اسماء را در خود دارد (کل شیء فیه کل شیء). اما «کل شیء فیه کل شیء» را باید به نحو بالقوه معنا کرد. جمعیت اسمائی در هر اسم، به اعتبار غلبه‌ی یک اسم (صفت) نسبت به باقی صفات، در اختفاء است. فقط اسمهایی که برخوردار از حالت اعتدالی اند می‌توانند حق هر اسم را ادا کنند و هیچ جنبه‌ای بر جنبه دیگر غلبه نداشته باشد. هر چه به سمت این اسم جامع پیش رویم یعنی جنبه اعتدالی آن بیشتر بوده باشد، محل و قابل آن اسم، مشکلات کمتری را متحمل خواهد شد.

امنیت و آرامش در سایه اعتدال اسمی حاصل می‌شود ألا بذکر «الله» تطمئن القلوب. اسماء جلالی با غلبه اوصاف جلالی مشکلاتی را برای محل وقابل این اسماء به وجود می‌آورند.

موضوع قفل شده است