این را در بالا جواب دادم، خالی بودن از کمالات انسانی برای خدا نقص نیست، خالی بودن او از کمالاتی که مخلوق او باشند برای او نقص نیست، خالی بودن او از کمالاتی که ولو مراتب پایینتر آن نیز قابل فهم برای انسان باشد هم باز برای او نقص نیست ... اینکه هیچ ذهن و خیال و وهم نتواند به او راه یابد ولی خودش یک کمال است ...
برای تشبیه مثلاً فرض کنید که یک بازی رایانهای طراحی کرده باشید که موجودات این بازی سطحی از خودآگاهی را دارند و عالمی که شما برایشان طراحی کردهاید را تجربه میکنند ... اگر شما هم نعوذبالله مثل خدا میتوانستید ابداع کنید آن وقت آن چیزی که آن موجودات خودآگاه در بازی شما تجربه میکردند هیچ تلازمی نداشت که در زندگی بیرون خود شما هم مابازاء داشته باشند ... حتیٰ کمالات آن عالم هم برای خود آن عالم تعریف شده است و ممکن است هیچ شباهتی به کمالاتی که شما در عالم خودتان با آنها سر و کار دارید نداشته است ... به معنای بیکمالات بودن شما نیست، به معنای این است که کمالات شما از سنخ کمالاتی که در آن عالم خیالی ابداع شده تعریف شده است نیست ... این چه اشکالی دارد؟
... و همچنان منتظر نقد شما بر این مثال هستم اگر لطف بفرمایید جواب بدهید ... کاملاً هم عقلی و بدون نیاز به مباحث روایی نقد بفرمایید ... چه اشکالی در این مثال مییابید؟
اگر موجودی که داریم در موردش حرف میزنیم خداست، و اگر اراده مخلوق خدا باشد، بیاراده بودن برای خدا نقص نیست، برای من و شما هست، من و شما بدون اراده نمیتوانیم کاری را به صورت ارادی انجام بدهیم
باء;1026696 نوشت:
اگر اراده نداشته است با اراده خلق نکرده است ... ذات خدا اگر شبیه به هیچ کس یا چیز دیگری نباشد که نیست پس فعل ذاتش هم میتواند شبیه به فعل هیچ کس یا چیز دیگری نباشد ... اگر باشد عجیب است ...
با سلام؛
موجود یا با اراده است یا بیاراده است و دسته سومی هم نداریم چون منجر به ارتفاع نقیضین میشود
قطعا موجود با اراده کاملتر از موجود بیاراده است و چون خدا کاملترین است پس نمیتواند بیاراده باشد.
حالا شما بفرمایید در چارچوب عقل ما ارتفاع نقیضین محال است شاید در بیرون این چارچوب اینگونه نباشد
من به شما پاسخ میدهم اگر قرار باشد در ساحت خدا اگر قرار بر این باشد که اجتماع و ارتفاع نقیضین جاری باشد پس شما این سؤال را جواب دهید:
آیا مقام ذات، از حیث اطلاقش، بنا بر جاری بودن تناقض در آن ساحت، نزد شما هم نامتناهی است و هم نیست؟ یا تنها حکم نامتناهی در آنجا ثابت است؟
اگر میگویید فقط حکم نامتناهی در آنجا ثابت است به چه دلیل؟
البته بعید میدانم بگویید آن ساحت، هم نامتناهی است هم نامتناهی نیست!
خب چرا میگویید اصل عدم تناقض در آن ساحت هم جاری است؟
مگر اصل عدم تناقض یک اصل عقلی نیست؟ پس چرا در آن ساحت جاری است؟
ببینید عقل مخلوق خداست و مخلوق خدا در چارچوب کمالات خدا است اما این که کمالات خدا فوق این چارچوب است به معنای تعارض و تنافر و تضاد داشتن با مناسبات حاکم بر مخلوقات نیست بلکه به این معناست که کمالات خدا چون حقیقت این مخلوق است پس قویترِ فلان کمال در نزد خداست و رقیقشدهاش شده این مخلوق.
برای تشبیه مثلاً فرض کنید که یک بازی رایانهای طراحی کرده باشید که موجودات این بازی سطحی از خودآگاهی را دارند و عالمی که شما برایشان طراحی کردهاید را تجربه میکنند ... اگر شما هم نعوذبالله مثل خدا میتوانستید ابداع کنید آن وقت آن چیزی که آن موجودات خودآگاه در بازی شما تجربه میکردند هیچ تلازمی نداشت که در زندگی بیرون خود شما هم مابازاء داشته باشند ... حتیٰ کمالات آن عالم هم برای خود آن عالم تعریف شده است و ممکن است هیچ شباهتی به کمالاتی که شما در عالم خودتان با آنها سر و کار دارید نداشته است ... به معنای بیکمالات بودن شما نیست، به معنای این است که کمالات شما از سنخ کمالاتی که در آن عالم خیالی ابداع شده تعریف شده است نیست ... این چه اشکالی دارد؟
به طور مشخص آن کمالی را که سازندهاش از آن خالی است نام ببرید -فقط با بیانی رساتر و سادهتر-
با سلام؛
موجود یا با اراده است یا بیاراده است و دسته سومی هم نداریم چون منجر به ارتفاع نقیضین میشود
قطعا موجود با اراده کاملتر از موجود بیاراده است و چون خدا کاملترین است پس نمیتواند بیاراده باشد.
سلام و عرض ادب و احترام،
راستش من به این شیوهی بحث فلاسفه اعتراض دارم که یک صورتبندی از مسأله میکنند و سریع پای ارتفاع یا اجتماع نقیضین میزنند و یک نتیجه در مورد عالم خارج میگیرند ...
یک صورتبندی دیگر از این مسأله ...
اراده موهبتی است که به برخی داده شده است و به برخی داده نشده است، آنها که این موهبت را دارند بر آنها که ندارند افضل هستند و خالق این موهبت بر همهی آنها افضل است ...
شما وقتی میفرمایید موجود یا با اراده است یا بیاراده، و بعد نتیجه میگیرید که آنکه دارای اراده است افضل است، این بر اساس یک سری پیشفرض در ذهن شماست، لزومی ندارد که حتماً همینطوری ناظر بر عالم خارج باشد ... شما دارید حکم را فرض میکنید و بعد با این فرض دوباره به همان حکم میرسید و میگویید حکم اثبات شد ...
حافظ;1026723 نوشت:
حالا شما بفرمایید در چارچوب عقل ما ارتفاع نقیضین محال است شاید در بیرون این چارچوب اینگونه نباشد
در بیرون این چهارچوب شاید اصلاً مجالی برای طرح اجتماع و ارتفاع نقیضین نباشد ... اینکه فکر کنیم همیشه میشود صحبت از چنین چیزهایی کرد خودش منبعث از این پیشفرض است که گزارههایی که عقل در موردش میتواند حرف بزند همه جا هست ...
حافظ;1026723 نوشت:
من به شما پاسخ میدهم اگر قرار باشد در ساحت خدا اگر قرار بر این باشد که اجتماع و ارتفاع نقیضین جاری باشد پس شما این سؤال را جواب دهید:
آیا مقام ذات، از حیث اطلاقش، بنا بر جاری بودن تناقض در آن ساحت، نزد شما هم نامتناهی است و هم نیست؟ یا تنها حکم نامتناهی در آنجا ثابت است؟
وقتی میگوییم در مورد ذات خدا هیچ نمیتوان گفت تعارف که نمیکنیم، واقعاً هیچی نمیتوانیم بگوییم ... اصلاً تناهی یا عدم تناهی که از تعاریف این عالم هستند شاید در آنجا مجالی برای مطرح شده نداشته باشد ...
نگاه ما به خدا نگاه پایینبهبالاست، ما فقط میبینیم که یک چیزی از آن بالا آمده، ولی اگر اراده ی خدا و مشیت او مخلوقش باشند مطلقاً فهمی از ورای ان نمیتوانیم داشته باشیم، حتیٰ به این میزان که آیا او متناهی هست یا نیست یا اصلاً چنین سؤالی آنجا قابل طرح است ...
حافظ;1026723 نوشت:
خب چرا میگویید اصل عدم تناقض در آن ساحت هم جاری است؟
نمیگویم ... نه میگویم هست و نه میگویم نیست ...
حافظ;1026723 نوشت:
مگر اصل عدم تناقض یک اصل عقلی نیست؟ پس چرا در آن ساحت جاری است؟
نمیدانم که هست یا نیست ... ولی اگر کسی بگوید هست هم میتواند همانقدر اشتباه باشد که کسی بگوید که نیست ...
حافظ;1026723 نوشت:
ببینید عقل مخلوق خداست و مخلوق خدا در چارچوب کمالات خدا است اما این که کمالات خدا فوق این چارچوب است به معنای تعارض و تنافر و تضاد داشتن با مناسبات حاکم بر مخلوقات نیست بلکه به این معناست که کمالات خدا چون حقیقت این مخلوق است پس قویترِ فلان کمال در نزد خداست و رقیقشدهاش شده این مخلوق.
این هم ممکن است ... نمیخواهم به صورت منطقی و در چهارچوب منطق نگاه رایج به تشکیک در مظاهر در وحدت شخصی وجود را رد کنم، بحثم در این تاپیک از ابتدا یک بحث منبعث از روایات بود ...
به طور مشخص آن کمالی را که سازندهاش از آن خالی است نام ببرید -فقط با بیانی رساتر و سادهتر-
منی که ابداع ندارم هر خصلتی را که در آن بازی تعبیه بکنم و هر کمالی که تعریف بکنم، هر چقدر هم که سعی کنم متفاوت از حقایق عالم خارج باشد و ما به ازاء خارجی نداشته باشد، ولی دست آخر چند تا چیز را ترکیب میکنم یا چیزی را سر جای چیز دیگری تعریف میکنم تا آن عالمی که در بازی ساختهام واقعگرا نبوده و فانتزی و تخیلی بشود ... این بخاطر آن است که من ابداع ندارم ... شما هم ندارید ... هیچ کداممان نداریم ... اما خدا دارد ... او میتواند بدون سابقهی قبلی بیافریند ... به همین دلیل لطفاً با فرض اینکه این مثال درست باشد آن را نقد بفرمایید، آیا جایی با عقل و منطق ناسازگار میشود؟
اراده موهبتی است که به برخی داده شده است و به برخی داده نشده است، آنها که این موهبت را دارند بر آنها که ندارند افضل هستند و خالق این موهبت بر همهی آنها افضل است ...
شما وقتی میفرمایید موجود یا با اراده است یا بیاراده، و بعد نتیجه میگیرید که آنکه دارای اراده است افضل است، این بر اساس یک سری پیشفرض در ذهن شماست، لزومی ندارد که حتماً همینطوری ناظر بر عالم خارج باشد ... شما دارید حکم را فرض میکنید و بعد با این فرض دوباره به همان حکم میرسید و میگویید حکم اثبات شد ...
سلام علیکم
خب شما هم به نوعی حکم اراده را فرض کردید:
باء;1026771 نوشت:
اراده موهبتی است...
اما حتی اگر سخن خودتان را هم مبنا قرار دهیم؛ آیا میتوان گفت خالق این موهبت از خود این موهبت خالی است!
پس نتیجه همان شد
باء;1026771 نوشت:
در بیرون این چهارچوب شاید اصلاً مجالی برای طرح اجتماع و ارتفاع نقیضین نباشد ... اینکه فکر کنیم همیشه میشود صحبت از چنین چیزهایی کرد خودش منبعث از این پیشفرض است که گزارههایی که عقل در موردش میتواند حرف بزند همه جا هست
این قاعده، هر جایی که «حقیقت» هست مجال ورود دارد
آیا موطن فوق خلقت، عرصه حقیقت نیست بلکه باید گفت آنجا حقیقة الحقائق است.
حقیقت اینگونه است
بله در ظرفی که حقیقت نیست این اجتماع و ارتفاع نقیضین ممکن است مثل آنجا که در ذهن خود این نقیضین را تصور میکنیم اما در همان ظرف ذهن که دارای شکلی از حقیقت است تصدیق به محال بودن ارتفاع و اجتماعشان میکنیم.
باء;1026771 نوشت:
نگاه ما به خدا نگاه پایینبهبالاست، ما فقط میبینیم که یک چیزی از آن بالا آمده،
ولی ما وقتی نگاه به این چیزی که در پایین است می کنیم میتوانیم اینقدر بفهمیم که آن بالایی، کمال این پایینی را دارد؛
این بحث ناظر به موضوع سنخیت میان علت و معلول است که با براهین قاطع اثبات شده است
اثباتش هم توسط عقل است عقلی که توسط شرع به عنوان یکی از حجتهاست
مگر «عقل حجت است» چه مفهومی دارد؟ این که شارع به عقل حق اظهار نظر داده برای چیست؟
این حجیت به صورت مطلق هم بیان شده
خب چرا ما با دست خودمان پر و بالش را قیچی کنیم؟!
این که گفته شده تفکر در ذات ممنوع است چون اصلا ذات قابل تفکر نیست این را خودش میفهمد
چون مقام بی اسمی و بی رسمی است یک چیز بسیط قابل تفکر نیست
اما الرحمن، الله و .... اینها همه عناوینی برای اشاره به یک حقیقت اند
بله کنه اطلاق این اسماء باز قابل تفکر نیستند
اصلا هر چیزی که بی حد باشد بی محدوده باشد قابل تفکر و به چنگ آوردن نیست ولی نفس اسم به ما هو اسم دارای محدوده است؛ مثلاً «الرازق» یعنی ویژگی خاصِ رزقی.
باء;1026771 نوشت:
نمیدانم که هست یا نیست ... ولی اگر کسی بگوید هست هم میتواند همانقدر اشتباه باشد که کسی بگوید که نیست ...
به همین دلیل است که در پستهای اولیه اشاره کردم که شما نخست باید معرفتشناسی را درست کنید سپس به خداشناسی بپردازید.
لطفاً با فرض اینکه این مثال درست باشد آن را نقد بفرمایید، آیا جایی با عقل و منطق ناسازگار میشود؟
ببینید سخن شما مثل این شبهه معروف است که اگر خدا خالق انسان است و قابلیتهای یک خالق باید بیشتر از قابلیتهای یک مخلوق باشد مثلا اگر مخلوق ده آپشن دارد خالق باید عین این ده آپشن را به علاوه آپشنهای دیگری داشته باشد خب انسان جسم است جسمانی است میتواند بخوابد ... پس چرا خدا نمیتواند بخوابد نمیتواند جسم باشد ... .
در فرض سؤال، خوابیدن، جسم و جسمانی بودن فی نفسه یک کمال دانسته شده؛ ولی این ویژگیها -جسم بودن جسمانی بودن و قابلیت به خواب رفتن- فی نفسه کمال نیستند. به اصطلاح اینها کمالات اصیل نیستند.
هر چند شاید بتوان گفت این ها برای یک موجود خاصی مانند انسان یک کمال باشند چون مثلا اگر انسان به خواب نرود در به در دنبال یک دکتر و قرص می گردد که با او کاری کند که او یک مقدار به خواب رود ولی دقت بفرمایید صحبت ما بر سر کمالات اصیل است یعنی با قطع نظر از این که این کمال، کمال کدام موجود است.
نفس اراده، با قطع نظر از این که از برای چه موجودی باشد یک کمال است نفس شعور به خود و دیگران هم همینطور.
اما حتی اگر سخن خودتان را هم مبنا قرار دهیم؛ آیا میتوان گفت خالق این موهبت از خود این موهبت خالی است!
سلام استاد بزرگوار
حالا شاید بخاطر اینکه زیاد در فضای ریاضیات نفس کشیدهام باشد که پذیرش این مطلب برایم خیلی ساده است که اگر خواست خدا و اگر ارادهی خدا خودشان مخلوق خدا باشند، دیگر معلوم است که خلقت خود اینها را نمیتوان گفت که بنا بر خواست خدا و از روی ارادهی خدا بوده است ... حالا یک نفر بگوید که پس اگر بنا بر خواست خدا نبوده یعنی ناخواسته بوده و اگر از روی اراده نبوده پس یعنی خدا در این کار از خود ارادهای نداشته است، جواب من این است که شما حواستان نیست که وقتی میگوییم خدا خالق این خواست و اراده است یعنی چی، یعنی در ورای این مسائل چیزی هست که ما اصلاً فکرمان به آن قد نمیدهد، نه اینکه ما در چهارچوب فکر خودمان خدا را روی میز آزمایشگاه ذهن و منطق خودمان بیاوریم و در همین چهارچوب بگوییم که چون هر چه ما تا کنون دیدهایم اگر کسی از روی اراده کاری را نکرده باشد پس بیاراده است و داشتن اراده بالاتر از نداشتن آن است، پس چنین موجودی را ما داریم ضعیف تصور میکنیم ... خیلی مهم است که یادمان باشد که این بحثها برای جایی است که ذهن ما به آن قد نمیدهد، چون ما خودمان موجوداتی هستیم که در ذیل اراده و خواست خدا به وجود آمده، تجربه کسب کرده، فکر کرده، و رشد کردهایم، و بیرون از این فضا را آنقدر نمیدانیم چیست که اگر ناخواسته یکمقدار پوزیتیویست باشیم شاید حتیٰ فکر کنیم که چیزی وجود ندارد ... در اینجاست که چه بسا آن خواست و اراده را بگوییم که خود کنه ذات خداست، در حالی که خدا خودش خالق این مرتبه است ... اینجا بود که بحث آتشدان و آتشگردان مرحوم آیتالله بهجت رحمهالله را مطرح کردم ...
حافظ;1026940 نوشت:
این قاعده، هر جایی که «حقیقت» هست مجال ورود دارد
آیا موطن فوق خلقت، عرصه حقیقت نیست بلکه باید گفت آنجا حقیقة الحقائق است.
حقیقت اینگونه است
بله در ظرفی که حقیقت نیست این اجتماع و ارتفاع نقیضین ممکن است مثل آنجا که در ذهن خود این نقیضین را تصور میکنیم اما در همان ظرف ذهن که دارای شکلی از حقیقت است تصدیق به محال بودن ارتفاع و اجتماعشان میکنیم.
اینکه حقیقت جایگاهی باشد که قواعد عقلی بر آن حاکم باشد حکمی است که شما از ابتدا فرض کردهاید که صادق باشد، حال آنکه لزوماً اینطور نیست ...
البته واقعیت این است که «الحق» هم یکی از اسماء حسنای الهی است و اسم در اینجا مخلوق مسمّیٰ است ... اما این بحث را دیگر واردش نشویم بهتر است ...
حافظ;1026940 نوشت:
ولی ما وقتی نگاه به این چیزی که در پایین است می کنیم میتوانیم اینقدر بفهمیم که آن بالایی، کمال این پایینی را دارد؛
این برداشت یک موجود محدود به عقلانیت است ... و انسان محدود به عقلانیت هم اگر بخواهد خدا را خیلی در نظر خودش تنزیه بکند نهایتش این است که به صورت عقلانی او را از هر نقصی که خودش میشناسد یا میتواند بشناسد منزّه گرداند، مگرنه نهایت توحید انکار این است که حتیٰ با اسماء حسنیٰ بتوانیم به حقیقت مقام غیبالغیوبی نزدیک شویم ... او هیچ چیزی نیست که ما فکرش را بکنیم، او چیزی است که ما فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم، نه چون از آنچه که او هست در غفلت باشیم، بلکه فکر ما در چهارچوبی کار میکند که او در ورای این چهارچوب و خالق این چهارچوب است ...
حافظ;1026940 نوشت:
این بحث ناظر به موضوع سنخیت میان علت و معلول است که با براهین قاطع اثبات شده است
اثبات قاطع ... آن هم با براهین منطقی ...
حافظ;1026940 نوشت:
اثباتش هم توسط عقل است عقلی که توسط شرع به عنوان یکی از حجتهاست
حجت برای چه کاری؟ ... تا آنجا که بگوییم او لا اسم له و لا رسم له است و بعد بگوییم که چون یک قاعدهی عقلانی داریم که معطی شیپ فاقد شیء نیست پس او لاجرم باید نه لا اسم و لا رسم که بلکه کل اسماء و کل رسوم باشد که فقط هیچ اسمی در او بر اسم دیگرش غلبه ندارد؟
هیچ حجیتی برای عقل خودم در این زمینه نمییابم ... آن هم وقتی گفتهاند که تفکر در ذات خدا جز به حیرت و سردرگمی ختم نمیشود ... خیلی خوب است که عرفا فکر کردند و سردرگم هم نشدند، ولی شاید هم سردرگم شدهاند و وانمود میکنند که نشدهاند؟
حافظ;1026940 نوشت:
این که گفته شده تفکر در ذات ممنوع است چون اصلا ذات قابل تفکر نیست این را خودش میفهمد
چون مقام بی اسمی و بی رسمی است یک چیز بسیط قابل تفکر نیست
اما الرحمن، الله و .... اینها همه عناوینی برای اشاره به یک حقیقت اند
بله کنه اطلاق این اسماء باز قابل تفکر نیستند
اصلا هر چیزی که بی حد باشد بی محدوده باشد قابل تفکر و به چنگ آوردن نیست ولی نفس اسم به ما هو اسم دارای محدوده است؛ مثلاً «الرازق» یعنی ویژگی خاصِ رزقی.
میگویند خداوند حقیقت وجود است ... میپرسند پس کثرات چه هستند؟ میگویند عدمهایی وجودنما، عین ربط هستند به خدا، وجودهای ربطی، اونما هستند و نه خودنما، آیات و نشانههای خدا هستند ... میپرسند پس چه شد که به صورت کثرت درک شدند؟ جواب میدهند که بخاطر ماهیّات که عدمهایی هستند که انتزاع ذهن هستند ... میپرسند خود ذهن چیست؟
میگویند صقع لاهوت یعنی بقیةالله، یعنی ادامهی وجود خدا، یعنی ذات خدا، هر چه آنجا هست واجبالوجود است، یا بالذات که غیبالغیوب است و یا بالغیر که تعین اول و ثانی است ... در مقام تعین ثانی نفس رحمانی سبب ایجاد کثرات در قامت وجوبی میشود، اعیان ثابته ... میپرسند پس خلق چیست، جواب میآید کثرتی که از ذات صادر میشود ... میپرسند کجا صادر میشود؟ ... به عالم خارج ... تا بحال هر چه بود در علم خدا بود ولی معدوم بود، الآن قول کن به آنها اطلاق شد و موجود شدند ... عالم خارج خودش چیست؟ چیزی غیر از ذات خداست؟ خارج از ذات خداست؟ چرا امکانی است ... و ...
ممکن است بفرمایید اینها بخاطر ناشی از عدم درک صحیح از نظریهی وحدت شخصی وجود است، شاید ... اما وقتی روایات میگویند در ذات خدا تفکر نکنید، منظورشان فقط مقام غیبالغیوبی است یا همین صقع لاهوت که ذات خدا محسوب میشود را هم شامل میشود؟ ... من در این تاپیک دارم سعی میکنم بگویم اینکه صحبت از مراتب ذات میشود با حداقل یکی از روایات اهل بیت علیهمالسلام خیلی سازگار نیست، حالا شاید بشود این روایت را هم مثل آن همه روایت دیگر طوری تفسیر و تأویل کرد که مشکلساز نشود، ولی حداقل دارم سعی میکنم نشان بدهم که تنها راه برداشت از روایات داشتن چنان نگاهی به ذات خدا نیست ...
حافظ;1026940 نوشت:
به همین دلیل است که در پستهای اولیه اشاره کردم که شما نخست باید معرفتشناسی را درست کنید سپس به خداشناسی بپردازید.
منطق مدلی است از ذهن انسان در پردازش پیشفرضها و رسیدن به نتایج جدید اما مطابق با واقع (و مبنای واقع در نظر گرفتن یک نتیجه هم عموماً یا اولاً تجربه است) ...
و حالا کل ذهن و عالم واقع مخلوق هستند ...
اینکه عالم واقع طوری عمل کند که منطق ذهن انسان میفهمد یا میتواند بفهمد، این میتواند درست باشد بخصوص وقتی که تمام عالم واقع را مخلوق ذهن انسان بدانیم، کما اینکه در مورد انسان کامل چنین چیزی گفته میشود و عقل اول به نوعی قرار است چنین کارکردی را به عهده بگیرد، وقتی میفرمایند که مثلاً از نور عقل او علم جدا شد و وزیر عقل قرار گرفت، بعد جنود عقل یکبهیک خلق شدند و از بضعة من وجود عقل که نور حضرت زهراء باشد آسمانها و زمین خلق شدند و کذا و کذا ... شاید به همین خاطر است که هر چه در آسمانها و زمین است، و در ورای آنها و در ذیل آنها و در بین آنها، همگی عقلانی و قابل فهم توسط عقل اول هستند، بهرهی ما از عقل هم اگر ناقص است فهم ما از آسمانها و زمین و قواعد حاکم بر آنها ناقص خواهد بود ولی این نقص به تدریج قابل ترمیم و اصلاح است ... بخاطر همین هم بر ما واجب است که فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ...
با این نگاه هستیشناسی، که به احتمال زیاد از نظر شما خیلی ابتدایی و مبهم و سؤالبرانگیز و بچهگانه است (و البته من هم فقط ایدهی اصلی را خواستم انتقال بدهم و همتی برای دقیق بیان کردن آن نداشتم و ان شاپ الله در این تاپیک نخواهم داشت)، تمام قواعد منطق در ذیل عقل اول قرار میگیرند ... و با این قواعد نمیتوان ورای این عقل اول را جستجو کرد ...
این در حالی است که در هستیشناسی متعارف میگویند کلاً عقلانیت حاکم بر همه چیز و همه کس است و حتیٰ ذات خدا و بلکه کنه ذات خدا هم بر همین اساس عمل میکند، و از آنجا که گفتهاند در شناخت خدا بین تشبیه و تنزیه باقی بمانید پس در وجه تشبیه آن ما میگوییم که خدا مثل ماست و اراده دارد اما برای رساندن وجه تنزیه او میگوییم که هر چه که خاص خدا باشد شبیه به هیچ چیزی که در خلق هست نخواهد بود ... یعنی خدا شبیه است به خلقت خودش ولی شبیهی که شبیه نیست ... و حالا که عقلانیت در همه جا جاری و ساری است، خداوند عقل را آفرید به عنوان موجودی که این عقلانیت را درک کند، یا بتواند درک کند اگر به او عرضه شود ... نیازی نبود که اصلاً اولین مخلوق هم باشد، حتی آخرین مخلوق و پایینترین مخلوق هم که بود باز مهم نبود چون عقلانیت به هر حال همه جا و در هر مرتبهای جاری و ساری بود و به هر حال آن عقل میتوانست تلاش کند آنها را بشناسد ... حقیقت را بشناسد ... حتیٰ اگر آخرین مخلوق میبود ... چه بسا بتوان گفت که انسان که شرافت عقل به او تعلق گرفت هم بخاطر همین در اسفلالسافلین خلق شد تا حرکتش به سمت خدا را از آنجا آغاز کند ... ...
واضح است که این دو هستیشناسی خیلی متفاوت هستند ...
ببینید سخن شما مثل این شبهه معروف است که اگر خدا خالق انسان است و قابلیتهای یک خالق باید بیشتر از قابلیتهای یک مخلوق باشد مثلا اگر مخلوق ده آپشن دارد خالق باید عین این ده آپشن را به علاوه آپشنهای دیگری داشته باشد خب انسان جسم است جسمانی است میتواند بخوابد ... پس چرا خدا نمیتواند بخوابد نمیتواند جسم باشد ... .
در فرض سؤال، خوابیدن، جسم و جسمانی بودن فی نفسه یک کمال دانسته شده؛ ولی این ویژگیها -جسم بودن جسمانی بودن و قابلیت به خواب رفتن- فی نفسه کمال نیستند. به اصطلاح اینها کمالات اصیل نیستند.
هر چند شاید بتوان گفت این ها برای یک موجود خاصی مانند انسان یک کمال باشند چون مثلا اگر انسان به خواب نرود در به در دنبال یک دکتر و قرص می گردد که با او کاری کند که او یک مقدار به خواب رود ولی دقت بفرمایید صحبت ما بر سر کمالات اصیل است یعنی با قطع نظر از این که این کمال، کمال کدام موجود است.
نفس اراده، با قطع نظر از این که از برای چه موجودی باشد یک کمال است نفس شعور به خود و دیگران هم همینطور.
اینکه منظورتان از کمال در اصل کمالات اصیل باشد، صرفنظر از اینکه این کمال برای کدام موجود باشد، این قابل قبول است تا وقتی که بحث به کنه ذات خدا برسد، اما کنه ذات خدا دیگر «هر موجودی» نیست، و شبیه به هیچ موجود دیگری هم نیست ...
اما باز هم خود آن مثالی که آوردم را نقد نفرمودید و فقط حواشی آن را نقد فرمودید ...
سؤالم این است که اگر شما ابداع داشته باشید و بتوانید عالمی را در یک بازی رایانهای خلق کنید که هیچ شبیه به عالم واقعی که خودتان درش زندگی میکنید نداشته باشد، و تمام کمالات حتیٰ اصیلی که برای تمام موجودات در آن عالم بازی تعریف میکنید هم ابداع خودتان باشد و باز شبیه به کمالات عالم بیرون نباشد، آن وقت آن موجودات درون بازی که از قضا با ابداع شما یک نوع خودآگاهی هم دارند، خالق خودشان را چطور دریافت میکنند؟ حائز آن کمالات اصیل و فقط خیلی بالاتر و کاملتر، یا فاقد آن کمالات اصیل و بالاتر از آن کمالات؟ ... در حالت اخیر این موجودات نمیگویند خدای ما ناقص خواهد بود اگر این کمالات اصیل عالم موجود (قابل وجدان شدن، قابل درک بودن) را نداشته باشد، بلکه باید بگویند که او مانند سایر موجودات عالم ما نیست که اگر این کمالات را نداشته باشد موصوف به نقص نسبت به این کمالات بشود، بلکه او در کل ورای این کمالات است و اگر بخواهیم تصویر او در عالم خود و بالاترین نشانهی وجودی او در این عالم را دریابیم (آیتالکبریٰ،مثلالأَعلیٰ) باید نهایت این کمالات اصیل را در نظر بگیریم، گرچه بالاترین فهم ممکن برای ما نسبت به او انکار حتیٰ همان کمالات نسبت به اوست و اینکه او را از این کمالات اصیل هم بالاتر بدانیم ...
با فرض اینکه شما ابداع داشتید، و با فرض اینکه میتوانستید چنین بازی را بسازید، در این صورت اگر خودتان را جای موجودات خودآگاه این بازی بگذارید گرفتن کدام موضع از این دو موضع را سزاوار خالق بازی خود خواهید دانست؟
سلام و عرض ادب و احترام برادر،
حضورتان بسیار مغتنم است، و خیلی متشکرم که از اول بحث را بر مبنای روایات شروع کردید
فکر میکردم که چنین چیزی باعث سوء تفاهم بین خودم و جناب حافظ شده باشد و به همین دلیل مثال نور را برای جناب حافظ آوردم:[INDENT=2]
[/INDENT]
اگر بشود اصل روایت را پیدا کنید خیلی خوب است، ما هم چنین بحثی با جناب حافظ داریم که من میگویم نداشتن کمالات انسانی (فقط حدّ عالیتر آنها) برای خداوند نقص نیست و او میتواند کمالات خودش را داشته باشد که ما حتیٰ اشارهای هم به آنها نتوانیم داشته باشیم چون بین و ما خدا یک مفهوم ابداع فاصلهی اساسی ایجاد میکند تا او برای همیشه خارج از دسترس فهم و بلکه توهم ما باشد ... اما جناب حافظ معتقد هستند که حتیٰ کنه ذات خدا هم تمام کمالات حتیٰ انسانی را به صورت اندماجی در کنه ذات خود دارد، همه را دارد و فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارند و به همین دلیل نمیتوان صفتی را به صورت غالب برای مقام کنه ذات در نظر گرفت و فقط اصطلاحاً است که میگوییم مقام هوّیت غیبیه مقام لا اسم له و لا رسم له میباشد ... (البته اگر خودشان میگفتند اذعان میکردند که اصطلاحاً اینطور نیست و حقیقتاً اینطور است، ولی من نمیفهمم چطور چنین چیزی ممکن است)
موضوع اصلی بحث ما در این تاپیک به اینجا رسیده است که آیا بتوان مطابق حدیث امام رضا علیهالسلام مشیت و ارادهی خدا را «مخلوق خدا» دانست و نه «عارضهی در ذات او» ... در عرفان و فلسفهی اسلامی صحبتی از خلقت این موارد نیست و اراده و مشیت را تا خود کنه ذات به عقب میبرند ... شما از روایتی که در اوائل تاپیک از امام رضا علیهالسلام آورده شده است چه برداشتی میکنید و چرا؟
با تشکر
با سلام و احترام
روایت ( مورچه) را نمیدانم کجا خواندم شاید کتاب کافی بود شاید توحید صدوق و شاید کتاب دیگری بود...
روایت ابتدای تاپیک برایم سخت است...
نمیتوانم برداشت شما را نادرست بدانم
اما برداشت متفاوت هم امکان دارد...
به هر حال وسع فکری و زمانی بنده محدود است...
از یک جهت به نظر شما حس خوبی دارم
و از جهتی نیز از آن دوری می کنم...
فعلا فقط در جهل و سرگردانی هستم و فکرم مشغول بحث های زناشویی اسلام است و اگر بعد از کار فرصتی پیدا کنم مشغول این بحث ها میشوم تا به پاسخ سوالاتم برسم.
چون ما خودمان موجوداتی هستیم که در ذیل اراده و خواست خدا به وجود آمده، تجربه کسب کرده، فکر کرده، و رشد کردهایم،
چون عقل و اراده ما در ذیل عقل و اراده خداست پس باید گفت این ذیل نمیتواند ناسازگار با آن صدر باشد. ناسازگار نبودن به این معنا که آن ساحت نمیتواند هم دارای عقل باشد هم نباشد
این به معنای این نیست که ما داریم ساحت خدا را روی میز آزمایشگاه بررسی میکنیم.
مگر این که بگوییم این ذیل بریده از آن صدر است اصلا شاید به خدا ربطی نداشته باشد که حرف شما این نیست.
باء;1026947 نوشت:
حالا شاید بخاطر اینکه زیاد در فضای ریاضیات نفس کشیدهام باشد که پذیرش این مطلب برایم خیلی ساده است که اگر خواست خدا و اگر ارادهی خدا خودشان مخلوق خدا باشند، دیگر معلوم است که خلقت خود اینها را نمیتوان گفت که بنا بر خواست خدا و از روی ارادهی خدا بوده است
کجای علم ریاضی میگوید معطی شیء (کمال) میتواند فاقد شیء باشد؟
باء;1026947 نوشت:
چه بسا آن خواست و اراده را بگوییم که خود کنه ذات خداست، در حالی که خدا خودش خالق این مرتبه است
باشد؛ شما اسمش را بگذارید کنه ذات؛ ما با اسم کاری نداریم ما با آن حقیقت ارادیت و مشیت کار داریم
اتفاقا بحث را به جای خوبی کشاندید؛ خب اگر بگوییم اراده و خواست خدا، خود کنه ذات خداست این کنه ذات، قدرت و علم نیست!
پس چون باید کنه ذات، مصدر به نامی خاص نباشد ميرسیم به این نقطه که خدا پس از این موطن -موطن ذات- دارای مرتبه است همان چیزی که شما خودتان نیز متذکر شدید این مرتبه یک وقت است که در صحنه خلقت است یک وقت است که در عالم علم خداست -یعنی عالم صقع ربوبی و تجلیات اسمائی. یا به قولی، مرتبه اسمائی؛
اما به دلیل متفاوت بودن این مرتبه از مرتبه خلق خارجی، از «خلق اصطلاحی» متفاوت دانستیم. ولی به نوعی میتوان گفت یک نوع خلق است.
سؤالم این است که اگر شما ابداع داشته باشید و بتوانید عالمی را در یک بازی رایانهای خلق کنید که هیچ شبیه به عالم واقعی که خودتان درش زندگی میکنید نداشته باشد، و تمام کمالات حتیٰ اصیلی که برای تمام موجودات در آن عالم بازی تعریف میکنید هم ابداع خودتان باشد و باز شبیه به کمالات عالم بیرون نباشد، آن وقت آن موجودات درون بازی که از قضا با ابداع شما یک نوع خودآگاهی هم دارند، خالق خودشان را چطور دریافت میکنند؟ حائز آن کمالات اصیل و فقط خیلی بالاتر و کاملتر، یا فاقد آن کمالات اصیل و بالاتر از آن کمالات؟ ... در حالت اخیر این موجودات نمیگویند خدای ما ناقص خواهد بود اگر این کمالات اصیل عالم موجود (قابل وجدان شدن، قابل درک بودن) را نداشته باشد، بلکه باید بگویند که او مانند سایر موجودات عالم ما نیست که اگر این کمالات را نداشته باشد موصوف به نقص نسبت به این کمالات بشود، بلکه او در کل ورای این کمالات است و اگر بخواهیم تصویر او در عالم خود و بالاترین نشانهی وجودی او در این عالم را دریابیم (آیتالکبریٰ،مثلالأَعل یٰ) باید نهایت این کمالات اصیل را در نظر بگیریم، گرچه بالاترین فهم ممکن برای ما نسبت به او انکار حتیٰ همان کمالات نسبت به اوست و اینکه او را از این کمالات اصیل هم بالاتر بدانیم ...
با فرض اینکه شما ابداع داشتید، و با فرض اینکه میتوانستید چنین بازی را بسازید، در این صورت اگر خودتان را جای موجودات خودآگاه این بازی بگذارید گرفتن کدام موضع از این دو موضع را سزاوار خالق بازی خود خواهید دانست؟
بیانتان رسا نیست لطفا ... .
باء;1026948 نوشت:
اینکه منظورتان از کمال در اصل کمالات اصیل باشد، صرفنظر از اینکه این کمال برای کدام موجود باشد، این قابل قبول است تا وقتی که بحث به کنه ذات خدا برسد، اما کنه ذات خدا دیگر «هر موجودی» نیست، و شبیه به هیچ موجود دیگری هم نیست ...
۱- کمال یک موجود به چیزی گفته میشود که با آن موجود سازگار باشد.
همه مخلوقات و از جمله انسان و عقل اول و اراده و مشیت ... همه و همه آثار کمالات خدایند.
۲- با کنکاش و مداقه بر روی این آثار، دو نوع کمال را میتوان داشت؛
۳- کمالات نسبی و غیر نسبی؛
کمالات نسبی، آنهایی اند که با موجودات خاص میسنجیم؛ مثلا هر چه جسم بزرگتر باشد و مدت بیشتری دوام داشته باشد کاملتر است اما اینها برای خداوند کمال نیست چون خدا جسم نیست و زمان و مکان با وجود او مناسبتی ندارد
در کمالات غیر نسبی، آنهایی که وصف «موجود» است اصلا کاری نداریم که این موجود چه موجودی است. چون موجود است دارای این کمال است.
مثلا خود وابستگی به زمان و مکان، نوعی نقص و عدم آن نوعی کمال برای یک «موجود» است.
۴- در مقایسه خدا با مخلوقاتش، کمالات نسبی را نباید به خدا نسبت داد و فقط کمالات غیر نسبی آن هم در حد اعلایش، از آن خداست.
چون عقل و اراده ما در ذیل عقل و اراده خداست پس باید گفت این ذیل نمیتواند ناسازگار با آن صدر باشد.
سلام علیکم،
عقل خدا ... :Moteajeb!:
حافظ;1027211 نوشت:
کجای علم ریاضی میگوید معطی شیء (کمال) میتواند فاقد شیء باشد؟
در ریاضیات محض از شهود تجربی خودمان فاصله میگیریم و روی گزارهها اصرار نمیکنیم اگر مبنای فکریامان را عوض کردیم و اصولموضوعه را متفاوت تعریف کردیم ... الآن مدتهاست از شما خواهش میکنم با اصول موضوعهی جدیدی که در این نگاه جدید مطرح میشود به قضیه نگاه کنید، اما شما با فرض آنکه نظریهی رایج درست است دارید این نگاه جدید را نقد میکنید ...
حافظ;1027211 نوشت:
اگر بگوییم اراده و خواست خدا، خود کنه ذات خداست این کنه ذات، قدرت و علم نیست!
در واقع در نگاه متداول به وحدت شخصی وجود است که میگویند اراده و خواست خدا تا کنه ذات خدا هم امتداد دارد، مگرنه که برداشت من از آن روایت این بود که خداوند خالق این مرتبهای باشد که در نگاه رایج آن را کنه ذات میشمرند ... همان بحث آتشدان و آتشگردان که شما کاملاً با آن مخالف هستید
حافظ;1027244 نوشت:
بیانتان رسا نیست لطفا ... .
چه چیزش رسا نیست؟ چه ابهامی دارد؟
فرض کنید شما بتوانید بازی رایانهای درست کنید که نسبت به آنچه در زندگی خودتان درعالم خارج دارید به کل متفاوت باشد، یعنی به جای مفهوم زمان و مکان به کل مسائل دیگری را داشته باشد، منطقش به کل با منطق شما متفاوت باشد، و خلاصه هیچ چیز این عالم نباشد که بتواند موجودات آن عالم خیالی که اتفاقاً سطحی از خودآگاهی هم دارند را به فهم شما حتیٰ نزدیک هم بکند، حداکثر میتوانند پی ببرند که باید موجودی باشد که شبیه هیچ کدام از ما مخلوقات این عالم خیالی نیست و همهی این عالم خیالی برای اوست و از اوست ...
چه مشکلی در این مثال میبینید؟
حافظ;1027244 نوشت:
- کمال یک موجود به چیزی گفته میشود که با آن موجود سازگار باشد.
همه مخلوقات و از جمله انسان و عقل اول و اراده و مشیت ... همه و همه آثار کمالات خدایند.
۲- با کنکاش و مداقه بر روی این آثار، دو نوع کمال را میتوان داشت؛
۳- کمالات نسبی و غیر نسبی؛
کمالات نسبی، آنهایی اند که با موجودات خاص میسنجیم؛ مثلا هر چه جسم بزرگتر باشد و مدت بیشتری دوام داشته باشد کاملتر است اما اینها برای خداوند کمال نیست چون خدا جسم نیست و زمان و مکان با وجود او مناسبتی ندارد
در کمالات غیر نسبی، آنهایی که وصف «موجود» است اصلا کاری نداریم که این موجود چه موجودی است. چون موجود است دارای این کمال است.
مثلا خود وابستگی به زمان و مکان، نوعی نقص و عدم آن نوعی کمال برای یک «موجود» است.
۴- در مقایسه خدا با مخلوقاتش، کمالات نسبی را نباید به خدا نسبت داد و فقط کمالات غیر نسبی آن هم در حد اعلایش، از آن خداست.
باز هم یک تقسیمبندی که میفرمایید حصر دارد ولی واقعاً ندارد و پر است از پیشفرضهای ذهنی ...
برای مثال من میتوانم بپرسم که «موجود» یعنی چه؟
«موجود» یعنی «ما وُجِد» که آن هم یعنی هر آنچه که وجدان شود، یافته شود، و این یافته شدن یا نشدن بستگی به درککننده و یابندهای دارد که بتواند آن را درک کند و بیابد، یا نتواند ... یعنی ممکن است و ناممکن نیست که یک چیزی از نظر شما که قوهی درّاکه دارید موجود نباشد ولی از نظر من که قوهی درّاکهی دیگری دارم موجود باشد ... در مورد «وجود» اما بحث فرق دارد ... اگر حتیٰ یک درک کننده باشد که چیزی را درک کند تا آن چیز از نظر او موجود باشد آن وقت همه چه او را درک کنند و چه درک نکنند میتوانند از وجود آن شیء دم بزنند ... و کنه ذات خدا را فقط خود خدا میتواند درک کند ... کمالاتش را هم همینطور ... و آنچه که مانع میشود از اینکه ما بتوانیم او را درک کنیم همان هم مانع میشود که از پیش خودمان بتوانیم بر اساس کمالاتی که در ذهن داریم تا کنه ذات او را متصوف شویم، ولو با الفاظی مانند اینکه شما فرمودید: «در حدّ اعلایش» ... مگراینکه خود اویی که خودش را میشناسد چیزی در مورد خودش به ما بگوید ... این مطلب صراحتاً در اگر اشتباه نکنم خطبهی غدیر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هم وارد شده است که ما راهی برای شناخت صفات او نداریم مگر اینکه او خود ما را به آن دلالت کند ... یعنی من و شما، هر چقدر هم که عالم باشیم نمیتوانیم یک صفت کمالی که برایمان خیلی هم مهم است و انتظار داریم خداوند حائز آن باشد را سر خود به خدا نسبت بدهیم ... چه بسا خیلی از انحرافات در ادیان سابق هم سر همین قضیه بوده است ...
ما اسماء و حسنای خدا را از همین راه برای خداوند ثابت شده میدانیم ... اما بعد با اشاراتی روبرو میشویم که کمال توحید حتیٰ در نفی همین اسماء و صفات است ... بعد هم روایاتی مانند روایتی که در اوائل این تاپیک آورده شد را میبینیم که به نوعی یک خط قرمز بین فهم ما و کنه ذات خداوند میکشند و در نهایت هم میفرمایند که تفکر در ذات خدا انسان را به حیرتی میاندازد که ممکن است به شرک ختم شود ...
برای مثال در روایات آمده که اگر کسی اسمی از اسماء خدا را همراه خدا بداند برای او شریک قائل شده است، چه آنکه او بوده است و آن اسم نبوده است ... در روایات زیادی داریم که خداوند اسماء خود را خلق کرده است ... چنانکه داریم که اسماء حسنای الهی حروف هستند و حروف هم اهل بیت علیهمالسلام هستد که بهترین اشاره به خدا هستند و مثل اعلی برای خدا هستند و آیات کبریٰ برای خدا هستند ... و اینطور هم نیست که بگوییم منظور از اسم در اینجا لفظ است، چه آنکه اسم حقیقتی دارد که لفظ به منزلهی اسم آن حقیقت است، اسمالإسم است ... پس چه بسا همان حقایق اسماء هم مخلوق هستند ... و طبیعی است که دیگر صحبت کردن از خلقت و مخلوق هم به قول امام رضا علیهالسلام از نوع فراهم کردن ترجمه و برای نزدیک کردن مطلب به فهم ماست، نه اینکه واقع قضیه اینطور باشد، بلکه واقع قضیه را ما نمیتوانیم درک کنیم ...
جناب حافظ،
اگر ما بگوییم که اسماء ذات (ولو اینکه تعدادشان خیلی هم کم باشد و مثلاً ۲ یا ۳ اسم باشند، مثل تبارک و تعالیٰ، مثل العلی العظیم، مثل علیم و قدیر و ...) همه در مقام غیبالغیوبی باشند و فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه نداشته باشد، دیگر نمیتوانیم بگوییم که مقام غیبالغیوبی مقام لا اسم له و لا رسم له است ...
اگر بگوییم این اسماء ذات همه در غیبالغیوبی هم هستند ولی در اصل یک اسم هستند، در این صورت همان یک اسم باعث میشود ما در مقام تعین اول باشیم و نه در مقام غیبالغیوبی ... چرا که بحث غلبه کردن یک اسم از بین چند اسم خودبخود منتفی میشود ... و این انکار مقام غیبالغیوبی است ...
از ظاهر برخی روایات تا جایی که من فهمیدم و برداشت کردم اولی شرک است (اسماء را همراه او دانستهایم، حال آنکه مخلوق او هستند) و دومی هم کفر (انکار کنه ذات و شروع از مقام تعین اول) ... (منظورم هم مطمئناً این نیست که کسی که اینها را بگوید پس لابد مشرک یا کافر است، امیدوارم جایگاه علمی بحث مشخص باشد)
راه سوم اما راهی است که از این حدیث امام رضا علیهالسلام برداشت میشود که مقام غیبالغیوبی حقیقتاً لا اسم له و لا رسم له باشد، یعنی اسمی درش نباشد که بخواهد یکی باشد یا چند تا که فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه نداشته باشند ... و این میسر نیست مگراینکه عقلانیت تا ساحت غیبالغیوبی امتداد نداشته باشد تا نیازی به گزارههایی مانند معطی شیء فاقد شیء نیست نباشد ... برای این کار وقتی عقلانیت مطرح میشود، باید اراده و مشیت خدا هم همانجا مطرح شود، و از اینجاست که ارادهی خدا همیشه عقلانی است ... که مشیت خدا هم همیشه عقلانی است ...
حالا اینکه درکش سخت است، پذیرشش مشکل است، اینها مسألهی من نیست ... چون اینها اولین مسائلی نیستند که پذیرششان برایم سخت بوده است ولی دست آخر دیدهام که درست بودهاند ...
و اگر این نگاه آخر را پذیرفتیم، علاوه بر اینکه بحث صقع ربوبی به کل زائد خواهد بود و همه در همان مشیت و اراده و ابداع خداوند قابل اندماج است، بلکه حتیٰ خود وحدت وجود و موجود هم به نوعی کنار میرود و میشود کثرات را هم پذیرفت ... اگر نشود کثرات را پذیرفت آن وقت بخاطر روایاتی است که از ظاهر آنها وحدت وجود درک میشود ... اینجا را هم تعبداً میپذیرم، مگرنه ضرورتی برای آن سراغ ندارم ...
جناب حافظ،
از مجموعهی بحثهایمان تا کنون من دو نکتهی مشکوک در نظری که دادهام به نظرم رسید که در پست ۴۶ اینطور جمعبندیاشان کردم:
باء;1026560 نوشت:
اما در فرمایشات شما چند مورد هم بود که من را نسبت به نگاه جدیدم مشکوک میکند و لازم میشود که در اسرع وقت بیشتر روی آن فکر کنم:
۱. آن عقلی که عقل اول و مخلوق اول است کدام عقل است؟ اینکه بگوییم معطی شیء فاقد شیء نمیشود آیا جزء التزامهای این عقل است یا آن عقل به کل چیز دیگری است؟
۲. در مقام غیبالغیوبی هم آنطور که بحث شد ظاهراً صحبت از علم خودش نسبت به خودش میشود (نه علم او به مخلوق که ممکن است بتوان آن را هم با تفسیر کردنی برداشت کرد ولی لااقل در ظاهر حدیث مطرح نیست) و درک این مطلب با وجود آنکه نهایت توحید در نفس همهی اسماء و صفات باشد کمی دور از ذهن است، گرچه هم در این روایت توضیح داده شده است که اینها فقط برای تقریب به ذهن است و هم در روایات دیگر آمده که علت انکار اسماء در نهایت توحید این است که اسم غیر از مسمیٰ خودش هست و مسمی معنای اسم است، یعنی اصل معنا در او وجود دارد ولی صرفاً خود اسم که او-نما باشد هنوز خلق نشده است ... در این صورت علم او به خودش فرق دارد با اینکه بگوییم او عالم است ... چنین چیزی در مورد قدرت او هم در روایت وارد شده است، اینکه او قدرتش نافذ بوده و نیازی هم نداشت و ...
مشکل دوم را که در همین نقل قول جوابی نصفهنیمه دادهام که تا حدودی برای خودم قانعکننده بود، این بود که فقط ماند نکتهی اول، که برای آن هم به نظر خودم در پست ۵۹ به جواب قانعکنندهای برای آن رسیدم:
باء;1026947 نوشت:
منطق مدلی است از ذهن انسان در پردازش پیشفرضها و رسیدن به نتایج جدید اما مطابق با واقع (و مبنای واقع در نظر گرفتن یک نتیجه هم عموماً یا اولاً تجربه است) ...
و حالا کل ذهن و عالم واقع مخلوق هستند ...
اینکه عالم واقع طوری عمل کند که منطق ذهن انسان میفهمد یا میتواند بفهمد، این میتواند درست باشد بخصوص وقتی که تمام عالم واقع را مخلوق ذهن انسان بدانیم، کما اینکه در مورد انسان کامل چنین چیزی گفته میشود و عقل اول به نوعی قرار است چنین کارکردی را به عهده بگیرد، وقتی میفرمایند که مثلاً از نور عقل او علم جدا شد و وزیر عقل قرار گرفت، بعد جنود عقل یکبهیک خلق شدند و از بضعة من وجود عقل که نور حضرت زهراء باشد آسمانها و زمین خلق شدند و کذا و کذا ... شاید به همین خاطر است که هر چه در آسمانها و زمین است، و در ورای آنها و در ذیل آنها و در بین آنها، همگی عقلانی و قابل فهم توسط عقل اول هستند، بهرهی ما از عقل هم اگر ناقص است فهم ما از آسمانها و زمین و قواعد حاکم بر آنها ناقص خواهد بود ولی این نقص به تدریج قابل ترمیم و اصلاح است ... بخاطر همین هم بر ما واجب است که فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ...
با این نگاه هستیشناسی، که به احتمال زیاد از نظر شما خیلی ابتدایی و مبهم و سؤالبرانگیز و بچهگانه است (و البته من هم فقط ایدهی اصلی را خواستم انتقال بدهم و همتی برای دقیق بیان کردن آن نداشتم و ان شاپ الله در این تاپیک نخواهم داشت)، تمام قواعد منطق در ذیل عقل اول قرار میگیرند ... و با این قواعد نمیتوان ورای این عقل اول را جستجو کرد ...
این در حالی است که در هستیشناسی متعارف میگویند کلاً عقلانیت حاکم بر همه چیز و همه کس است و حتیٰ ذات خدا و بلکه کنه ذات خدا هم بر همین اساس عمل میکند، و از آنجا که گفتهاند در شناخت خدا بین تشبیه و تنزیه باقی بمانید پس در وجه تشبیه آن ما میگوییم که خدا مثل ماست و اراده دارد اما برای رساندن وجه تنزیه او میگوییم که هر چه که خاص خدا باشد شبیه به هیچ چیزی که در خلق هست نخواهد بود ... یعنی خدا شبیه است به خلقت خودش ولی شبیهی که شبیه نیست ... و حالا که عقلانیت در همه جا جاری و ساری است، خداوند عقل را آفرید به عنوان موجودی که این عقلانیت را درک کند، یا بتواند درک کند اگر به او عرضه شود ... نیازی نبود که اصلاً اولین مخلوق هم باشد، حتی آخرین مخلوق و پایینترین مخلوق هم که بود باز مهم نبود چون عقلانیت به هر حال همه جا و در هر مرتبهای جاری و ساری بود و به هر حال آن عقل میتوانست تلاش کند آنها را بشناسد ... حقیقت را بشناسد ... حتیٰ اگر آخرین مخلوق میبود ... چه بسا بتوان گفت که انسان که شرافت عقل به او تعلق گرفت هم بخاطر همین در اسفلالسافلین خلق شد تا حرکتش به سمت خدا را از آنجا آغاز کند ... ...
واضح است که این دو هستیشناسی خیلی متفاوت هستند ...
و به این ترتیب الآن نکتهی مبهم دیگری در این نگاه نمیبینم بجز یک سری تبعات که پذیرفتن مثالی که برایتان آوردم (درست کردن یک بازی رایانهای با موجودات خودآگاه و کاملاً بر اساس ابداع) به دنبال خواهد داشت که فعلاً جوابی برای آن تبعات ندارم، مگراینکه تعبداً اصل وحدت وجود را بپذیرم و اگر کثرات را هم میپذیرم حقیقتی که برایشان قائل هستم به میزان حقیقی بودن اراده و مشیت الهی (که خودشان هم مخلوق هستند و مساوی کنه ذات نیستند) باشد ...
میدانم که شما هیچ کدام از این نتیجهگیریها را قبول نداریم و مشکل را اساسیتر از آن دو اشکال که خودم گرفتم میدانید و اصولاً اعتقاد دارید که جوابی هم برایشان وجود ندارد که بخواهیم تلاش بکنیم یا نکنیم که به آنها بدهیم ... اما همانقدر که موضعگیریهای من برای شما عجیب است، جوابهای شما به سؤالات و جوابهای خودم هم برای من عجیب بود ...
در هر صورت ... آیا بجز نقدهایی که تا کنون ارائه دادهاید، نقد دیگری به این نگاه دارید؟
به طور خاص آیا آیه یا روایتی را که صراحتاً بر خلاف چیزی که بیان کردم سراغ دارید؟
اگر ندارید من با همین پست نتیجهی بحثهایمان را گرفتهام و از شما بابت تحملم تشکر میکنم ... ولی اگر سراغ دارید بفرمایید که اگر لازم است در قسمتی از این نگاه یا در تمام آن بازنگری بکنم این کار را بکنم انشاء الله
هیچ چیز این عالم نباشد که بتواند موجودات آن عالم خیالی که اتفاقاً سطحی از خودآگاهی هم دارند را به فهم شما حتیٰ نزدیک هم بکند، حداکثر میتوانند پی ببرند که باید موجودی باشد که شبیه هیچ کدام از ما مخلوقات این عالم خیالی نیست و همهی این عالم خیالی برای اوست و از اوست ...
ببینید این که این مخلوقات شما نتوانند به ذهن و ویژگیهای شما راه یابند ممکن است ناممکن نیست
اتفاقا خدا هم یک اسمهایی دارد که کسی از آن خبر ندارد (اسمهای مستأثره)
ولی حتی اگر این مثال شما ممکن باشد دلیل بر این نیست که مدل پیاده شده بین ما و خدا از همین مدل باشد
من در این قسمت با شما مخالفم چون اصلا خود خدا ما را دعوت به فهمیدن خودش کرده
خودش را اسمها و صفاتش برای ما معرفی کرده
باء;1027290 نوشت:
اگر مبنای فکریامان را عوض کردیم و اصولموضوعه را متفاوت تعریف کردیم ... الآن مدتهاست از شما خواهش میکنم با اصول موضوعهی جدیدی که در این نگاه جدید مطرح میشود به قضیه نگاه کنید، اما شما با فرض آنکه نظریهی رایج درست است دارید این نگاه جدید را نقد میکنید ...
من نمیتوانم دارای حکمت بودن خدا را فاکتور بگیرم
نمیتوانم اصل موضوعه عالم بودن خدا را نادیده بگیرم
چون با حجت باطنی یعنی عقل به آن رسیدهام.
چرا باید آنچه که مطابق واقع است را خراب کنم و از آن بهره نبرم.
ارزیابیام از روش فکری شما این است که شما به راحتی عقل و احکام عقلی را کنار میگذارید متمسک به ظواهر الفاظ احادیث میشوید و این سبک خیلی خطرناک است.
از آنجا که به سلامت فکری و اعتقادیتان علاقهمندم و دغدغهمند شما هستم این را عرض کردم و الا بنده عددی نیستم
وقتی خدا ابزاری به نام عقل را برای ما قرار داده، یعنی احکامش را هم هر چه که باشند حجت دانسته و قرار هم نیست ما را بفریبد و مثلا حقیقت شرق باشد ولی ما را به غرب بفرستد؛ اصلا چرا باید خدا این کار را با ما بکند؟
وقتی خودش راننده فرستاده که ما را به مقصدی برساند چرا ما باید با اما و اگر تشکیک کنیم.
کنه ذات خدا را فقط خود خدا میتواند درک کند ... کمالاتش را هم همینطور ...
درست است که کنه ذات را نمیتوانیم درک کنیم چون بی نشان است -مقام بی اسمی است- هیچ آدرسی از آن نمیتوان داد چون اصلا آدرس ندارد؛ اما کمالاتش را ما نیز میتوانیم به اندازه ظرفیتمان درک کنیم. ولی این درک ما کاملا بیگانه با واقعیت موجود در خدا نیست حتی اگر این درک، درک بنده ناقص باشم. چه رسد به درک پیامبر صلی الله علیه و آله.
میتوان گفت مخلوقات آینهی خالق اند و میتوان چهرهی خالق را در آینه مخلوقات دید
شاهد بر مطلب، بیان «المؤمن مرآة المؤمن»؛ «مؤمن» هم یکی از اسمهای خداست و هم یکی وصف مشیر به بندگان با ایمان (قل للمؤمنین ... )
باء;1027290 نوشت:
ما راهی برای شناخت صفات او نداریم مگر اینکه او خود ما را به آن دلالت کند ...
بله، عقل را هم خود او به ما داده تا بوسیله این عقل به سوی او دلالت شویم.
باء;1027290 نوشت:
برای مثال در روایات آمده که اگر کسی اسمی از اسماء خدا را همراه خدا بداند برای او شریک قائل شده است
این نفی همراهی، از باب تعدد وجودات است چون لازمه این کار نفی توحید است؛ ولی اگر صفات را عین ذات بدانیم این مشکل پیش نمیآید.
خود حدیث هم میفرماید مشکل این طرز تلقی، شریک قائل شدن برای خداست.
باء;1027290 نوشت:
میبینیم که به نوعی یک خط قرمز بین فهم ما و کنه ذات خداوند میکشند و در نهایت هم میفرمایند که تفکر در ذات خدا انسان را به حیرتی میاندازد که ممکن است به شرک ختم شود ...
درست است
اما رسول خدا صلی الله علیه و آله از خدا میخواست تحیرش را بیفزاید! (ربِّ زِدنی تحیراً)
باء;1027290 نوشت:
در ریاضیات محض از شهود تجربی خودمان فاصله میگیریم
در ریاضیات محض، مفهوم وحدت و کثرت و تعدد از کجا میآيد؟
سلام و عرض ادب و احترام،
متشکرم، پس با اجازهی شما بحث را تمام کنیم
فقط به رسم ادب به فرمایشات شما در پست یکیماندهبهآخرتان هم پاسخهای کوتاهی میدهم:
حافظ;1027333 نوشت:
اتفاقا خدا هم یک اسمهایی دارد که کسی از آن خبر ندارد (اسمهای مستأثره)
راستش آنجا که در روایت صحبت از این اسمائی شده است که جز خدا آنها را نمیشناسند، در همان روایت اول اینطور آمده که خدا اسمی را خلق کرد و جزئی از همان اسم را مخفی کرد و کسی به آن علم ندارد، یعنی همان اسم هم مخلوق است ... و اینکه برخی علما از جمله فکر کنم مرحوم امام معتقد بودند که حتیٰ همان اسماء را هم مثلاً رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میدانستهاند ... پس فکر نکنم این اسماء مستأثره را بتوان مصداقی برای آن کمالاتی در نظر گرفت که اگر آن بازی برنامهنویسی شده باشد برنامهنویس آن بازی در عالم خودش چنان کمالاتی را دارد ...
حافظ;1027333 نوشت:
ولی حتی اگر این مثال شما ممکن باشد دلیل بر این نیست که مدل پیاده شده بین ما و خدا از همین مدل باشد
بله این مسأله که فرمودید خیلی مهم هست ... خیلی مشتاق هستم که بدون هیچ پیشفرضی اول تمام سناریوهایی که خوانده یا شنیدهام یا میتوانم تصور کنم را مدّ نظر قرار بدهم، در واقع آنهایی را که در ذهنم قابل تأمل و موجه باشند و مثلاً در خودشان به تناقض غیرقابلرفعی منجر نشوند ... و بعد در احادیث به دنبال وجه ترجیح بگردم و آن را فصلالخطاب موقت برای خودم قرار بدهم ... گفتم «موقت»، چون هم ممکن است یک نظریهی موجه بودنش را از دست بدهد، هم ممکن است نظریههای دیگری به مرور مطرح شوند، و هم ممکن است به مرور برداشتهای جدیدی برای آیات و روایات برایم حاصل شود یا اصلاً به آیات و روایاتی توجه کنم که سابقاً ندیده بودم یا به آنها توجه کافی نکرده بودم ...
بحثم در این تاپیک هم اثبات این ایده نبود، بیشتر دنبال این بودم که آیا از نظر آیات و روایات مجاز به معتقد بودن به چنان اعتقادی هستم یا آیات و روایات به وضوح با این نگاه مخالفند
حافظ;1027333 نوشت:
من در این قسمت با شما مخالفم چون اصلا خود خدا ما را دعوت به فهمیدن خودش کرده
بله، و مثلاً روایت داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند که علی را نشناخت مگر خدا و من، من را نشناخت مگر خدا و علی، و خدا را نشناخت مگر من و علی. ولی این حدیث را میتوان اینطور معنا کرد که ما خدا را تا حدّ مشیت و ارادهاش شناختیم، یعنی تا بالاترین حدّی که هر مخلوقی در این عالم مخلوق بتواند بشناسد، تا نهایت جایی که اسم له و رسم له ... و برای ایشان که خودشان بالاترین اسم برای خدا بودند میشود خودشناسی ... کما اینکه اگر اشتباه نکنم در روایت دیگری از معصوم علیهالسلام وارد شده است که توحید برای ما تا انتهای «علی ولی الله» است، یعنی هم لا اله الا الله و هم محمد رسول الله و هم علی ولی الله ... این فرق دارد با اینکه بگوییم توحید برای ما کنه ذات و تعین اول و تعین دوم است (و اینکه بجز وحدت وجود بیاییم و وحدت موجود را هم اضافه کنیم که دیگر میشود لا موجود الا هو)
دعوت به خداشناسی هم میتواند به معنای دعوت به فهم توحید باشد، حتیٰ دعوت به همینکه بدانیم نهایت توحید انکار اسماء و صفات است
حافظ;1027333 نوشت:
خودش را اسمها و صفاتش برای ما معرفی کرده
بله ولی فرموده که برای اوست اسماء حسنیٰ و او را به آنها بخوانید ... و در روایت هم آمده که ما اسماء حسنای الهی هستیم که خدا را باید به آنها بخوانید ...
حافظ;1027333 نوشت:
چون با حجت باطنی یعنی عقل به آن رسیدهام.
حجت باطنی حجت هست، ولی آیا حجتی داریم که این حجت در هر جایگاه و مقامی میتواند نظر بدهد؟ اگر بدهد شاید ناشی از نقص عقل ما باشد، بخش عدمی عقل ناقص ما و نه بخش وجودی آن ... اینکه عقل انسان در مورد احکام خدا میتواند حجت شرعی برای او باشد از آیات و روایات به دست میآید، اما اینکه در هر مسألهای بتواند ابراز نظر کند تا جایی که دیدهام روایت تأیید نکردهاند و حجت نبودن آن را به زیر سؤال بردهاند ...
حافظ;1027333 نوشت:
ارزیابیام از روش فکری شما این است که شما به راحتی عقل و احکام عقلی را کنار میگذارید متمسک به ظواهر الفاظ احادیث میشوید و این سبک خیلی خطرناک است.
اگر در روایتی بیاید که عقلانیت مخلوق خداست، چه معیاری برای نقد آن قابل طرح است؟ اگر بگوییم عقل ما نمیفهمد، میگویند که خوب عقل هم در چهارچوب عقلانیت میفهمد و ورای آن را نمیتواند درک کند ... ما چنین گزارهای را نه میتوانیم با عقل و منطق رد کنیم و نه اثبات کنیم ... ولی میتوان پذیرفت و میتوان نپذیرفت ... در واقع حتیٰ در مورد استدلالهای منطقی هم همین دو راهی همیشه هست ... اگر من یک استدلال منطقی برای کسی بیاورم که او نتواند رد کند همیشه منطقاً مجاز هست بگوید که من هیچ ایرادی در این استدلال نمییابم و قانع شدم که درست است، ولی امکان آن صفر نیست که اگر باسوادتر بودم میتوانستم به آن اشکال بگیرم، این امکان واقعاً صفر نیست اگرچه الآن که قانع شده است زیاد نتواند به آن احتمال اعتنا کند، در نتیجه راحت میتواند بگوید که من دلم به پذیرش این استدلال راضی نمیشود و نیافتن جواب برای آن به معنای عدم وجود جواب برای آن نیست ... و دست آخر هر کسی به هر حدیثی که به آن تمایل داشته باشد همان را میپذیرد ... و کل یعمل علیٰ شاکلته ... در اینجا هم مثلاً برای شما خوشایند است که همه چیز عقلانی باشد، و برد عقل به سوی شناخت حتیٰ ذات خدا انتهایی نداشته باشد ... به نظر من این نگاه اشکال دارد ... اینکه مقام لا اسم له و لا رسم له جامع اسماء ذات باشد و اسماء ذات متفاوت باشند ولی فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه نداشته باشد با منطقی که من میفهمم جور در نمیآید ... و احتمالاً من درست قضیه را نفهمیدهام ... ولی در هر صورت به شما اطمینان میدهم که در مخالفت با حکم عقل خودم در این زمان چنین نگاه متفاوتی را مطرح نکردهام ... متشکرم از لطف و نگرانیاتان
حافظ;1027333 نوشت:
وقتی خودش راننده فرستاده که ما را به مقصدی برساند چرا ما باید با اما و اگر تشکیک کنیم.
عقل ما کامل نیست، قلبمان به طهارت اهل بیت علیهمالسلام نیست ... آنها عقولشان کامل است، ان شاء الله یکی از برکات ظهور این است که عقول مردم را کامل کنند ولی الآن اینطور نیست ... بارها شده که فکر کردهام چیزی را با عقل و منطقم فهمیدهام و بارها و بارها هم فهمیدهام که دفعهی قبل اشتباه میکردم که فکر میکردهام که دیگر مطلب را کامل فهمیدهام ... این عقلم هست که میگوید آنقدرها هم به عقلانیت خودت نبال و خودت را عقل کل ندان و به دانستههایت به طور ۱۰۰٪ تکیه نکن ... بخاطرهمین گفتم فعلاً اصل وحدت وجود و موجود را تعبداً پذیرفتهام ... اینکه فعلاً پذیرفتهام هم بخاطر این است که روی ظاهر روایت هم نمیتوان ۱۰۰٪ قسم خورد، و چه بسا شأن صدور برخی روایات را ندانیم، یا عام و خاص بودنشان را، و هزار و یک مطلب دیگر را ... تا ان شاء الله امام زمان علیهالسلام بیایند و ما را از این حیرت و دربدری نجات بدهند، گرچه الآن هم کسی از ایشان بیبهره نیست ...
تا اینجای کار من میدانم که نمیدانم، ولی از بین حدسهای ممکن میخواهم نظری که به نظرم صائبتر است را برگزینم، و دراین گزینش اولویت را به آیات و روایات میدهم و بعد از عقل و منطق خودم و اساتید و دوستان کمک میگیرم تا آن روایات را جوری بفهمم که برایم قابل پذیرش باشد ... و حداقل چند بارش را در ذهن دارم که روایتی را خواندهام که میخواستهام بر دیوار بکوبمش که چقدر خرافاتی و غیرمنطقی است و بعد یا مثلاً از مطالعهی توضیح علامهی مجلسی و یا در بحث با اساتید و دوستان نگاهم به آن حدیث به طور کامل عوض شده است و شرمنده شدم که چرا یادم رفت که حدیث آل محمد صعب مستصعب است و چرا روی فهم خودم از روایات اینقدر حساب ۱۰۰٪ای باز کرده بودم ... دور از جان همهی ما مثل آن بندهی خدایی که یک کتاب در مورد اشتباهات قرآن نوشته بود و امام معصوم علیهالسلام فقط یک سؤال از او پرسیدند، اینکه از کجا میداند آنچه او از آیات قرآن برداشت کرده است منظور آورندهی قرآن هم همان بوده است
عقل ما کامل نیست، قلبمان به طهارت اهل بیت علیهمالسلام نیست ... آنها عقولشان کامل است، ان شاء الله یکی از برکات ظهور این است که عقول مردم را کامل کنند ولی الآن اینطور نیست ...
به نظر میرسد اختلاف نظر بنده و شما در همین جاست.
بنده تا این حد به احکام عقلی بی اعتماد نیستم که لازم باشد پس از ظهور از آن استقبال کنم.
ما میتوانیم با اتکا به اولیاتِ نظری -اولیات در منطق- به احکام عقل نظری و با اتکا به اولیات عملی، به احکام عقل عملی خویش پایبند باشیم، ولو این که قلبمان به طهارت قلب نبی صلی الله علیه و آله نرسیده باشد.
اگر قرار بود ما با استفاده از مدرکات حسی خدا را اثبات کنیم بله ولی اگر اولیات را پایه معرفت خود قرار دهیم چرا نباید به حکم عقلمان بی اعتماد باشیم!
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرمایند: «لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته»
قسمت اول را که بنده به جد معتقدم که نمیتوان با عقل به کنه بینهایت رسید. خداوند در اوصافش مطلق و بینهایت است
اما قسمت دوم، به صراحت میگوید که در خداشناسی یک منطقهای هست که پردهای میان عقول و آن منطقه قرار داده نشده است.
معلوم میشود در عین ناتوانی عقول از وصول به کنه معرفت او، یک مقدار واجب هم در کار است که در آن مقدار نه تنها ممنوعیت نیست بلکه وجوب و لزوم تحقیق در کار است و نمیتوان شناسایی آن را موکول کرد به بعد از ظهور امام.
ببینید از حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» میتوان به خوبی برداشت کرد که منطق شناخت خدا در وجودم خودمان تعبیه شده است.
منتهی در این سنخ مسائل عقلی، نحوه طرح صورت مسئله بسیار مهم است همه اشتباهات و ایرادها و اشکالها و شکها و شبههها به این دلیل است که تصور افراد از فلان مسئله تصور صحیحی نیست.
مثلا همه اشکالات مادهگرایان در باب خداشناسی متوجه طرح غلط و گمراه کننده آن است.
به همین خاطر است که مسئله توحید مسئلهای سهل و ممتنع شده است
یعنی اگر به صورت صحیحی مطرح شود شکی در تصدیق آن باقی نمیماند ولی اگر به گونهای نادرست مطرح شود میتواند منشأ شکها و ایرادها گردد.
اصلا اگر ذات حق به هیچ وجه قابل تصور ما نمیبود به طوری که امکان معرفت و شناسایی و تصدیق نمیداشت؛ به همین وزان، امکان انکار و بلکه شک هم نمیداشت.
ما تا چیزی را به نحوی از انحاء تصور نکنیم نه میتوانیم وجودش را انکار کنیم و نه میتوانیم در وجودش حتی شک کنیم و حتی نمیتوانیم مدعی شویم که نمیتوانیم او را تصور کنیم زیرا تا چیزی را تصور نکنیم نمیتوانیم منکر وجودش یا تصورش بشویم.
در مورد خدا، ما هم او را تصور میکنیم و هم نمیکنیم آنجا که او را تحت یک عنوان عام انتزاعی مثلا «خالق کل» تصور میکنیم به جد تصور کردهایم ولی کنه ذات نه.
اتفاقا این نحوه خداشناسی عقلی را قرآن پیش پای ما گذاشته است.
سخن در این باب بسیار است از آنجا که مباحثات در این تاپیک به درازا انجامیده، اگر شما موافق باشید با اتمام آن موافقم. از صبر و حوصلهای که به خرج دادید سپاسگزارم.
از این که نتوانستم پاسخ قانعکنندهای برایتان فراهم کنم نیز عذرخواهم.
پرسش:آیا میتوان نگاه زیر را به عنوان یک نظریهی جایگزین در مقابل نظریهی وحدت شخصی وجود قلمداد کرد؟ آیا این نگاه با آیات و روایات ناسازگار است؟ مقدمهی ۱: مطابق احادیث، اول مخلوق خدا عقل است. (۱) مقدمهی ۲: مطابق احادیث دیگر، اول مخلوق خدا مشیت او و اراده و ابداع اوست که سه اسم برای یک معنا هستند.(۲) نتیجهگیری۱: از مقدمهی دوم نتیجه گرفته میشود که در ماورای مخلوق اول، نه میتوان صحبت از خواست و مشیت خدا کرد، نه از ارادهی خدا، و نه از ابداع او. اساساً چرا باید خلقت اول خدا خودش بر اساس اراده و خواست خدا نباشد؟ در پاسخ میتوان به مقدمهی ۱ استناد کرد که در ورای مخلوق اول حتی صحبت از عقلانیت هم نمیتوان کرد ... پس ما در عالم خلق نهایتاً تا مخلوق اول میتوانیم عقب برویم، و در ورای آن فقط میدانیم که خالقی هست که خلق کرده است ... و بجز این هیچ چیز دیگری نمیتوانیم در مورد ویژگیهای احتمالی خالق، یا در مورد چرایی انجام این خلقت، یا در مورد چگونگی انجام این خلق بیان کنیم. چون ذهن ما در چهارچوب خواست خدا و نهایتاً محدود به عقلانیتی کار میکند که در موطن و عالم خلق است نتیجهگیری ۲: ما حتی نمیتوانیم در ورای مخلوق اول صحبت از قاعدهی عقلی «الواحد» یا ضرورت علّی کنیم. با این حساب تقریباً تمام مباحث مربوط به نظریهی وحدت شخصی وجود که در مورد ذات خدا و مقام هویت غیبیه و مقام احدیت و مقام واحدیت رد میشود به این دلیل که باید بالاتر از مخلوق اول بلافاصله صحبت از مقام هویت غیبیه که لا اسم له و لا رسم له میباشد کرد. به تعبیر دیگر، چینش هستی اینگونه میشود که ابتدا ذات خداست که معروف احدی نخواهد بود زیرا مقام لا اسم و لا رسم است؛ سپس نوبت به مخلوق اول میرسد. و ارتباط بین مقام ذات و مخلوق اول نیز نه از طریق قاعدهی الواحد بلکه از طریق خالقیتی که ما هیچ در مورد آن نمیدانیم است. حال، آیا این نگاه جایی با آیات و روایات به ناسازگاری میرسد؟پاسخ: ۱- در حدیثی که مستند مقدمه دوم قرار گرفته تصریحی مبنی بر این که اراده و مشیت، اولین مخلوق خدا هستند دیده نمیشود. ۲- حدیثی که اولین مخلوق را «عقل» معرفی میکند ناظر به خلقت اولیهی عقلانیت نیست تا مرحله قبل از آن عاری از عقلانیت باشد. بعلاوه منظور از عقلی که به عنوان اولین مخلوق مطرح است عقل انسانی نیست –اگر چه عقلِ انسانی شعبهای از آن است-. ۳- تنوع در تعابیری که در صدد معرفی اولین مخلوق هستند الزاماً حاکی از تعدد خارجی آنها نیست؛ بلکه اکثر این اسامی میتوانند اوصاف و اعتبارات گوناگون از حقیقت و مصداقی واحد باشند. مثلا صادر اول از آن جهت که درّاک اشیاء است «عقل»؛ از آن جهت که منقوش به علمی از جانب خداوند است، «لوح»؛ از آن جهت که غایت ممکنات و کمالشان و خاتم نشئههای وجود امکانی و تمامیت آنهاست، «روح و نور محمدی» و از آنجهت که قائم به ذات و بینیاز از موضوع است، «جوهر» و از آن جهت که کل عالم قدس از اوست، «روح القدس» و از آن جهت که واسطه حق در نگارش علوم و حقایق در دفاتر نفسانی قضایی و قدری است، «قلم»؛ و از آن جهت که وجودی خالص از تاریکی و پوشیدگی جسم دارد، «نور» و از این حیث که اصل حیات نفوس علوی و سفی است، «روح»؛ و به دلیل نهایت تقربش به حضرت حق و به این دلیل که محبت خداوند به موجودات ناشی از محبت او به آثار ذات خویش و تابع ادراک حقیقت وجود است که صادر اول، پس از ذات خدا، بیشترین شدت را دارد، حبیب الله نامیده میشود که وصف پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) است.(۳) این که چرا تعبیر «عقل» بر صادر اول و مخلوق اول نهاده شده را میتوان در بیان نورانی امیرالمومنین (علیه السلام) نیز یافت: «العقل جوهر درّاک محیط بالاشیاء من جمیع جهاتها عارف بالشیء قبل کونه فهو علة الموجودات و نهایة المطالب».(۴)بر اساس این حدیث، عقل جوهری است که بر همه اشیاء از جمیع جهات احاطه دارد و پیش از ایجاد شدنشان به آنها عالِم است و از این رو، باید علت آنها و واسطه در ایجادشان باشد. هر چند که در این حدیث بیشتر امام (علیه السلام) در صدد توصیف عقل است تا اثبات عقل. پس صادر اول به جهت این که دَرّاک است و به همه جهات موجودات، حتی پیش از پیدایششان علم دارد و واسطه در ایجادشان است، عقل نامیده شده است. بر این اساس، عقل انسانی تنها یک شعبه و مصداق کوچکی از این اولین مخلوق است. به تعبیر دیگر، عقل انسانی اگر چه با عقل اول ارتباطی وثیق دارد ولی همان نیست. حال پرسشگر مدعی است چون عقل، اولین مخلوق است بالاتر از عقل، خبری از عقلانیت نیست در حالی که تطبیق ویژگیهای عقل بر اولین مخلوق مانع از آن نیست که حضراتی که فراتر از آن هستند خالی از این ویژگیها باشند؛ مثلا یکی از ویژگیهای عقل، درّاک بودن اوست و بر اساس آیه شریفه که فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ ...»(۵) بایستی اصل و اساس این ویژگی در نزد خداوند –مرحلهی پیش از خلقتِ اولین مخلوق- نیز باشد. پس نمیتوان گفت در فوق مرتبهی خلقت اولین مخلوق –یعنی عقل- خبری از عقلانیت نیست. بعلاوه، اگر عقل در مرتبهای که خدا در آن هست موجودیتی ندارد، پس چطور در مرتبهی مادون خلق میشود! به تعبیر دیگر، عقل کمالی از کمالات است حال چگونه خالق میتواند این کمال را خلق کند در حالی که در مرحلهای بالاتر، خود عاری از این کمال است! این مطلب در مورد اسماء و صفات خداوند نیز صادق است؛(۶) زیرا اگر اسماء و صفات او، مخلوق او باشند؛ به معنی آن است که در مرتبه و افق خالق، موجود نباشند؛ زیرا اساساً چون نیستند خلق شدهاند و این به معنای مسبوقیت آنها به عدم است –یعنی خداوند در یک مرتبهای فاقد آنهاست- و حال آن که خدای بدون اسماء و صفات، خدای ناقصی خواهد بود. ۴- این که مقام ذات معروف احدی نیست و این که هیچ حد و اسمی ندارد سخنی است که عارفان مسلمان و مدعیان وحدت شخصیه وجود نیز بدان معتقدند. اما تفاوت سخن پرسشگر محترم با عارفان از این پس است که بعد از مقام ذات و پیش از اولین مخلوق، هیچ مقامی از مقامات نیست در حالی که عارفان معتقد به وجود حداقل یک مقام اند(۷) که در اصطلاح، جزء صقع ربوبی و حضرت علمی حقتعالی محسوب میشود. دلیل بر صدق سخن عارفان این است که در قرآن و ادعیه، صفات فراوانی در وصف خداوند به کار رفته است که همگی در مرتبهای بالاتر از مرتبهی مخلوق اول قرار دارند اگر همگی این نصوص، «ذات»ی که ناشناختنی است را نشانه گرفته باشند جای این اشکال باقی خواهد ماند که چرا در تراث دینی به معرفی این صفات پرداخته شده است. پس باید تعریفپذیری این صفات را نتیجه گرفت. از طرفی، تعریف پذیر بودن این صفات و عدم تعریف پذیری مقام ذات ما را به این حقیقت سوق میدهد که میان ذات و اولین مخلوق، مرتبهای قرار دارد که عارفان آن را «تعین ثانی» نامیدهاند. مگر آن که گفته شود این صفات و اسماء، متأخر از ذات خداوند و هم رتبه با نخستین مخلوق هستند آنگاه ناگزیریم اوصافی که در متون دینی به خداوند نسبت داده شده را متأخر از مرتبه ذات خدا و تصویر و سایهای از ذات او به شمار آوریم و لازمهی این سخن آن است که قائل شویم اوصاف –یا اسماء- خدا مخلوقات خدایند که سخنی است به غایت باطل؛ زیرا اوصاف خدا به معنای کمالات خداوند اند و «مخلوق» به شیئی اطلاق میشود که وجودش وابسته به چیز دیگر است در حالی که در کمالات خداوند هیچ گونه وابستگی راه ندارد –حتی اگر طرف وابستگی، خودِ خداوند باشد-. بعلاوه، لازمهی این سخن که خداوند خالق اسماء و صفات خویش است آن است که خداوند پیش از خلقت این اسماء، فاقد کمالی از کمالات بوده و پس از خلق، واجد آن شده است در حالی که چنین سخنی، کمال مطلق و بیانتهای خداوند را به چالش خواهد کشید. ۵- این ادعا که بالاتر از مخلوق اول تنها مقام ذات خداوند است و هیچ تعین دیگری نیست اگر چه ردی بر قسمتی از جهانبینی عرفانی است؛ ولی میتوان با وجود این نقد، به هسته مرکزی آموزه وحدت شخصیه نیز ملتزم بود؛ زیرا بر اساس آموزهی وحدت شخصیه، وجود اصیل و حقیقی یکی بیش نبوده و مابقی (کثرات) به حیثیت تقییدیه این یک وجودِ اصیل موجودند. رویهی دیگر آموزهی وحدت شخصیه، همان وحدت اطلاقیایی است که زمینه را برای این سخن که حقتعالی به نفس این اطلاق و احاطه عین کثرات (مخلوقات) و به نفس این اطلاق و احاطه، غیر از کثرات است، باز میکند. بر اساس وحدت شخصیه حقیقت وجود، واحدْ به وحدت شخصی است. مطابق وحدت شخصیه وجود، این وجودِ واحد دارای مظاهری است. حال، پرسشگر میتواند منکر دو تا از این مظاهر شود ولی این انکار ضرری به اصل این آموزه وارد نمیکند. ۶- از دلائل قرآنی بر رد سخن پرسشگر، آیه ۵۹ از سوره انعام است: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو». در آیه فوق، سخن از کلیدهای غیبی است که اولاً در هستی دارای واقعیتاند؛ ثانیاً کلیدهای غیب اند ثالثاً هیچ کس جز خدا از آنها با خبر نیست. پس معلوم است بالاتر از عالم خلق، عالَمی است که هیچ کس جز خدا از آن مطلع نیست؛ زیرا اگر این کلیدهای غیب را بر اولین مخلوق تطبیق کنیم نمیتوان معتقد به قسمت دوم آیه یعنی «لا یعلمها إلا هو» باشیم؛ زیرا «درّاکیت» از ویژگیهای بارز اولین مخلوق است که از همین رو، به «عقل اول» موسوم است. در نتیجه باید گفت حضرتی به نام حضرت علم الهی هست که دون مقام ذات و فوق مقام خلق است. ۷- دلیل دیگر بر ابطال سخن پرسشگر حدیث زیر است: «خَلَقَ اللَّهُ اللَّوْحَ الْمَحْفُوظَ كَمَسِيرَةِ مِائَةِ عَامٍ فَقَالَ لِلْقَلَمِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ اكْتُبْ عِلْمِي فِي خَلْقِي فَجَرَى بِمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» (۸) ترجمه: به قلم گفته شد بنویس علم من را در خلق من. پس جاری شد آن چه که موجود بود [در عالم علم الهی] تا روز قیامت. در این حدیث، تصریح شده به این که مخلوقات پیش از آن که خلق شوند دارای موجودیت بودهاند. از آنجا که اگر چه همه مخلوقات پیش از خلق در مقام ذات موجودند ولی چون مقام ذات مقام بیاسمی و بیرسمی است نمیتوان آن را به صورت صفت «علم خدا» برجسته و محدود ساخت در نتیجه باید گفت این صفت –یا این حضرت- پس از مقام ذات، و فوق مقام خلق، محقق است. ۸- در حدیثی منقول از امام هشتم (علیهالسلام) که به یونس فرمودند: «تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ فَتَعْلَمُ مَا الْإِرَادَةُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلَى مَا يَشَاء». (۹) ترجمه: میدانی که معنای مشیت چیست؟ گفت نه، فرمود همان ذکر اول است پس میدانی معنای اراده چیست گفت نه فرمود اراده همان عزم کردن بر هر آن چیزی که بخواهد. روشن است «ذکر» در عبارت بالا به معنای یادْکرد و توجه و التفات است که اشاره به همان حضرت علمی پروردگار است. «اراده» نیز اگر چه به معناى علم نيست، ولى میتوان به حسب مصداق، اراده واجبتعالی را همان علم به نظام أتم دانست از آن جهت كه نظام أتم مقتضاى ذات، بلكه عين ذات، است. از حدیث فوق به خوبی برداشت میشود که موطن «مشیت» مرحلهای پیش از موطنِ «اراده» است و مطابق حدیثی که در سؤال پرسشگر مطرح شد اگر اراده اولین مخلوق باشد، ضروری است در مرحلهای پیشتر، مشیّت مقرر باشد. پس با این استدلال نیز سخن پرسشگر محترم نقض خواهد شد؛ زیرا بر اساس حدیث فوق میتوان گفت متعلق مشیت، در مرتبه علمیه خداوند واقع میشود ولی متعلق اراده، در خارج از صقع ربوبی. و «تعین ثانی»ایی که عارفان بدان قائلاند چیزی بیش از این مضمون نیست. ۹- با مراجعه به «عقل» به عنوان حجت باطنی –در کنار قول معصومین (علیهمالسلام) به عنوان حجت ظاهری- نیز میتوان بر سخن پرسشگر خرده گرفت: زیرا حکم عقل مقتضی آن است که خدا در مرحلهای پیش(۱۰) از ارادهاش بر خلق، کمالاتی را در خود دیده باشد و اگر ملتفت و مشعر به این کمالات نباشد چنین ارادهای از وی صادر نخواهد شد. این شعور به کمالات در پیش از خلقت آثار آنها، همان محتوای سخن عارفان مبنی بر وجود صقع ربوبی و تعین ثانی است. ۱۰- در ادعیه خطاب به خداوند میخوانیم: «یا من علمه سابق»(۱۱) یا میخوانیم: «یا من هو بمن اَرادَهُ علیم»(۱۲) چنین جملاتی روشن کننده این معناست که خداوند پیش از –به لحاظ رتبه- خلقت (۱۳) و قبل از آن که اراده کند دارای صفت علم است. متعلق این علم همان اسماء خدا و کمالات و آثار کمالات اویند که همان حضرت تعین ثانی از زبان عارفان خواهد بود. ۱۱- چگونه ممکن است «عقلِ اول» به خود شعور داشته باشد ولی خدا در ساحتی بالاتر، از این جهت و ویژگی، عاری باشد! زیرا، اگر مخلوق خدا دارای یک کمالی باشد به یقین، خود خدا نیز در درجه و قوتی شدیدتر، دارای آن کمال خواهد بود. یعنی اگر مخلوق اول، مرید است، مُشْعِر -عالم- به خود است؛ خداوند به طریق اولی و به وجهی شدیدتر مرید بوده و مشعر به خود است؛ یعنی علم حضوری شدیدتری به خود دارد. این همان محتوایی است که عارفان از آن به «تعین ثانی» و حضرت صقع ربوبی تعبیر کردهاند. ۱۲- دو جمله زیر دارای دو بار معنایی متفاوت است: الف- «اراده خدا مخلوق خداست»؛ ب- «خدا مرید است»؛ یعنی دارای صفت اراده است. در جمله اول، اراده دارای معنای حرفی و ربطی است. در این جا، اراده یعنی همان اراده کردن که یک نسبتی است میان خداوند و طرف دیگر این نسبت، مثلاً مخلوقی است که قرار است با اراده خداوند ایجاد شود. به تعبیری، میتوان در مورد خدا گفت، اراده کردن خدا همان مخلوق اوست؛ زیرا در مورد خداوند، نسبت اراده کردن فقط دارای یک طرف نسبت است. (۱۴) اما در جمله دوم؛ اراده دارای معنای اسمی و مستقل است و به هیچ وجه مخلوق نیست؛ بلکه صفت و کمالی از کمالات الهی است به گونهای که از لوازم ذات او میباشد. پس مجعول و مخلوق نیست. اما تمام مخلوقات خدا، معنای ربطی و در واقع همان اراده کردن خدایند-به تعبیری عین ربط به خدایند-.(۱۵) از طرفی، جایگاه نفسالامری و تقرری هر یک کمالات خداوند به عنوان کمالاتی مجزا و مستقل و بدون در نظر گرفتن آنها در قالب مظاهر و مخلوقات، مقام ذات نیست؛ زیرا آنجا مقام بیاسمی و بیرسمی است پس برای این کار، باید مادونِ ذات را مورد اشاره و التفات قرار داد. به عبارت دیگر، آنجا که خداوند فی نفسه و بدون آن که پای مخلوقی در میان باشد دارای صفتی خاص است راهی جز این نیست که موطن این صفت را مادون مقام ذات و فوق اولین مخلوق در نظر بگریم. این، همان حضرت اسماء یا تعین ثانی است. ۱۳- اگر بتوان گفت خداوند پیش از آن که خلق کند اراده نداشته است، در این صورت، با کدام اراده، خلق کرده است؟!آیا میتوان انتظار داشت که یک موجود بیاراده، خلق کند؟! اساساً خلق کردن خداوند، مرهونِ اراده کردن اوست. این مطلب حاکی از آن است که منظور از خلق اراده –در حدیث مطرح در سؤال- خلق ارادهی خود خداوند نیست؛ بلکه بیشتر به این معناست که خداوند موجودی که مرید محض –یا اراده محض- است را خلق کرده است. همانگونه که در مورد عقل اول گفته شد که منظور از عقل به عنوان اولین مخلوق، همان موجودی است که عین آگاهی و شناخت به خود است. گفتنی است توصیف اینچنینیِ مخلوق اول به دلیل آن است که اولین مخلوق به دلیل بسیط محض بودنش، هر بار که هر یک از ویژگیهایش مد نظر قرار میگیرد تماماً با همان خصوصیت توصیف میشود؛ زیرا اساساً ویژگی موجودات بسیط اینچنین است؛ یعنی مثلاً تماماً عقل است؛ تماماً اراده است؛ تماماً مشیت است ... . و خلاصه هر بار که از منظری خاص به آن نظر شود همهاش با همان منظر قابل معرفی و توصیف است. ۱۴- اگر احکام عقلی در بالاتر از عقل به عنوان اولین مخلوق جاری نباشد این سؤال پیش میآید که آیا جریان تناقض –به عنوان یکی از مهمترین احکام عقلی- در مقام ذات ممکن است؟ اگر پاسخ مثبت است پس باید بتوان گفت ممکن است مقام ذات، در عین نامتناهی –بینهایت- بودن، متناهی و محدود نیز باشد؛ در حالیکه هیچ کس قائل به چنین سخنی نبوده و نخواهد بود. پس نمیتوان باور داشت که عقل و احکام عقلی در مرحلهی فوق خلقتِ عقل به عنوان اولین مخلوق، در جریان نباشد. نتیجه:ادعای پرسشگر مبنی بر عدم جریان اراده و عقل -و عقلانیت- در مرحلهای بالاتر از خلقتِ اولین مخلوق –یعنی مقام ذات- با ادله فراوان مخدوش و مردود است. همانگونه که ادله شرعی و عقلی گویای آن است که نمیتوان میان مقام ذات و اولین مخلوق، حضرتی به نام حضرت علمیه را در نظر نگرفت.پینوشتها۱. مجلسی، محمدباقر، تصحیح رسولی محلاتی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۴۰۴ق، چ دوم، ج۲۵، ص ۲۲۴. ۲. ابنبابویه (صدوق)، التوحید، تصحیح هاشم حسینی، قم: جامعه مدرسین، ۱۳۹۸ق، ص ۴۳۱ – ۴۳۵. ۳. صدرالمتألهین، شرح اصول کافی، تصحیح محمد خواجوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج۱، ص ۲۱۷- ۲۱۸. ۴. سلیمانی آشتیانی و درایتی، مجموعه رسائل در شرح احادیثی از کافی، قم: دارالحدیث، ۱۳۸۷ش، ج۲، ص ۵۵۱. ۵. حجر: ۲۱. ۶. چون «اراده» و «مرید» از اوصاف و اسماء خداوند است که در حدیث مطرح شده توسط پرسشگر به عنوان اولین مخلوق مطرح شده است و همان اشکالی که در مورد «عقل» به عنوان اولین مخلوق به سخن پرسشگر وارد است به این قسمت از سخنان ایشان نیز وارد است. ۷. یعنی تعین ثانی. ۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح جمعی از محققان، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، چ دوم، ج۵۴، ص ۳۷۵. ۹. کلینی، کافی، تصحیح غفاری و آخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۴۰۷ق، چ چهارم، ج۱، ص ۱۵۸. ۱۰. این مرحله زمانی نیست بلکه به حسب رتبه است. ۱۱. کفعمی، ابراهیم، البلد الامین و الدرع الحصین، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۸ق، ص ۴۱۱. ۱۲. همانجا.۱۳. «یا من علمه سابق» به طور مطلق بیان شده است و اطلاق کلام شامل «خلقت» نیز خواهد شد در نتیجه، مرتبهی علم الهی، پیش از خلقت الهی محقق است. ۱۴. عبودیت، عبدالرسول و مصباح، مجتبی؛ خداشناسی (سلسله دروس مبانی اندیشه اسلامی ۲)، قم: مؤسسه امام خمینی، ۱۳۹۶، ص ۸۰ – ۸۸. ۱۵. ر.ک: همانجا.
... و همچنان منتظر نقد شما بر این مثال هستم اگر لطف بفرمایید جواب بدهید ... کاملاً هم عقلی و بدون نیاز به مباحث روایی نقد بفرمایید ... چه اشکالی در این مثال مییابید؟
با سلام؛
موجود یا با اراده است یا بیاراده است و دسته سومی هم نداریم چون منجر به ارتفاع نقیضین میشود
قطعا موجود با اراده کاملتر از موجود بیاراده است و چون خدا کاملترین است پس نمیتواند بیاراده باشد.
حالا شما بفرمایید در چارچوب عقل ما ارتفاع نقیضین محال است شاید در بیرون این چارچوب اینگونه نباشد
من به شما پاسخ میدهم اگر قرار باشد در ساحت خدا اگر قرار بر این باشد که اجتماع و ارتفاع نقیضین جاری باشد پس شما این سؤال را جواب دهید:
آیا مقام ذات، از حیث اطلاقش، بنا بر جاری بودن تناقض در آن ساحت، نزد شما هم نامتناهی است و هم نیست؟ یا تنها حکم نامتناهی در آنجا ثابت است؟
اگر میگویید فقط حکم نامتناهی در آنجا ثابت است به چه دلیل؟
البته بعید میدانم بگویید آن ساحت، هم نامتناهی است هم نامتناهی نیست!
خب چرا میگویید اصل عدم تناقض در آن ساحت هم جاری است؟
مگر اصل عدم تناقض یک اصل عقلی نیست؟ پس چرا در آن ساحت جاری است؟
ببینید عقل مخلوق خداست و مخلوق خدا در چارچوب کمالات خدا است اما این که کمالات خدا فوق این چارچوب است به معنای تعارض و تنافر و تضاد داشتن با مناسبات حاکم بر مخلوقات نیست بلکه به این معناست که کمالات خدا چون حقیقت این مخلوق است پس قویترِ فلان کمال در نزد خداست و رقیقشدهاش شده این مخلوق.
به طور مشخص آن کمالی را که سازندهاش از آن خالی است نام ببرید -فقط با بیانی رساتر و سادهتر-
سلام و عرض ادب و احترام،
راستش من به این شیوهی بحث فلاسفه اعتراض دارم که یک صورتبندی از مسأله میکنند و سریع پای ارتفاع یا اجتماع نقیضین میزنند و یک نتیجه در مورد عالم خارج میگیرند ...
یک صورتبندی دیگر از این مسأله ...
اراده موهبتی است که به برخی داده شده است و به برخی داده نشده است، آنها که این موهبت را دارند بر آنها که ندارند افضل هستند و خالق این موهبت بر همهی آنها افضل است ...
شما وقتی میفرمایید موجود یا با اراده است یا بیاراده، و بعد نتیجه میگیرید که آنکه دارای اراده است افضل است، این بر اساس یک سری پیشفرض در ذهن شماست، لزومی ندارد که حتماً همینطوری ناظر بر عالم خارج باشد ... شما دارید حکم را فرض میکنید و بعد با این فرض دوباره به همان حکم میرسید و میگویید حکم اثبات شد ...
در بیرون این چهارچوب شاید اصلاً مجالی برای طرح اجتماع و ارتفاع نقیضین نباشد ... اینکه فکر کنیم همیشه میشود صحبت از چنین چیزهایی کرد خودش منبعث از این پیشفرض است که گزارههایی که عقل در موردش میتواند حرف بزند همه جا هست ...
وقتی میگوییم در مورد ذات خدا هیچ نمیتوان گفت تعارف که نمیکنیم، واقعاً هیچی نمیتوانیم بگوییم ... اصلاً تناهی یا عدم تناهی که از تعاریف این عالم هستند شاید در آنجا مجالی برای مطرح شده نداشته باشد ...
نگاه ما به خدا نگاه پایینبهبالاست، ما فقط میبینیم که یک چیزی از آن بالا آمده، ولی اگر اراده ی خدا و مشیت او مخلوقش باشند مطلقاً فهمی از ورای ان نمیتوانیم داشته باشیم، حتیٰ به این میزان که آیا او متناهی هست یا نیست یا اصلاً چنین سؤالی آنجا قابل طرح است ...
نمیگویم ... نه میگویم هست و نه میگویم نیست ...
نمیدانم که هست یا نیست ... ولی اگر کسی بگوید هست هم میتواند همانقدر اشتباه باشد که کسی بگوید که نیست ...
این هم ممکن است ... نمیخواهم به صورت منطقی و در چهارچوب منطق نگاه رایج به تشکیک در مظاهر در وحدت شخصی وجود را رد کنم، بحثم در این تاپیک از ابتدا یک بحث منبعث از روایات بود ...
منی که ابداع ندارم هر خصلتی را که در آن بازی تعبیه بکنم و هر کمالی که تعریف بکنم، هر چقدر هم که سعی کنم متفاوت از حقایق عالم خارج باشد و ما به ازاء خارجی نداشته باشد، ولی دست آخر چند تا چیز را ترکیب میکنم یا چیزی را سر جای چیز دیگری تعریف میکنم تا آن عالمی که در بازی ساختهام واقعگرا نبوده و فانتزی و تخیلی بشود ... این بخاطر آن است که من ابداع ندارم ... شما هم ندارید ... هیچ کداممان نداریم ... اما خدا دارد ... او میتواند بدون سابقهی قبلی بیافریند ... به همین دلیل لطفاً با فرض اینکه این مثال درست باشد آن را نقد بفرمایید، آیا جایی با عقل و منطق ناسازگار میشود؟
سلام علیکم
خب شما هم به نوعی حکم اراده را فرض کردید:
اما حتی اگر سخن خودتان را هم مبنا قرار دهیم؛ آیا میتوان گفت خالق این موهبت از خود این موهبت خالی است!
پس نتیجه همان شد
این قاعده، هر جایی که «حقیقت» هست مجال ورود دارد
آیا موطن فوق خلقت، عرصه حقیقت نیست بلکه باید گفت آنجا حقیقة الحقائق است.
حقیقت اینگونه است
بله در ظرفی که حقیقت نیست این اجتماع و ارتفاع نقیضین ممکن است مثل آنجا که در ذهن خود این نقیضین را تصور میکنیم اما در همان ظرف ذهن که دارای شکلی از حقیقت است تصدیق به محال بودن ارتفاع و اجتماعشان میکنیم.
ولی ما وقتی نگاه به این چیزی که در پایین است می کنیم میتوانیم اینقدر بفهمیم که آن بالایی، کمال این پایینی را دارد؛
این بحث ناظر به موضوع سنخیت میان علت و معلول است که با براهین قاطع اثبات شده است
اثباتش هم توسط عقل است عقلی که توسط شرع به عنوان یکی از حجتهاست
مگر «عقل حجت است» چه مفهومی دارد؟ این که شارع به عقل حق اظهار نظر داده برای چیست؟
این حجیت به صورت مطلق هم بیان شده
خب چرا ما با دست خودمان پر و بالش را قیچی کنیم؟!
این که گفته شده تفکر در ذات ممنوع است چون اصلا ذات قابل تفکر نیست این را خودش میفهمد
چون مقام بی اسمی و بی رسمی است یک چیز بسیط قابل تفکر نیست
اما الرحمن، الله و .... اینها همه عناوینی برای اشاره به یک حقیقت اند
بله کنه اطلاق این اسماء باز قابل تفکر نیستند
اصلا هر چیزی که بی حد باشد بی محدوده باشد قابل تفکر و به چنگ آوردن نیست ولی نفس اسم به ما هو اسم دارای محدوده است؛ مثلاً «الرازق» یعنی ویژگی خاصِ رزقی.
به همین دلیل است که در پستهای اولیه اشاره کردم که شما نخست باید معرفتشناسی را درست کنید سپس به خداشناسی بپردازید.
ببینید سخن شما مثل این شبهه معروف است که اگر خدا خالق انسان است و قابلیتهای یک خالق باید بیشتر از قابلیتهای یک مخلوق باشد مثلا اگر مخلوق ده آپشن دارد خالق باید عین این ده آپشن را به علاوه آپشنهای دیگری داشته باشد خب انسان جسم است جسمانی است میتواند بخوابد ... پس چرا خدا نمیتواند بخوابد نمیتواند جسم باشد ... .
در فرض سؤال، خوابیدن، جسم و جسمانی بودن فی نفسه یک کمال دانسته شده؛ ولی این ویژگیها -جسم بودن جسمانی بودن و قابلیت به خواب رفتن- فی نفسه کمال نیستند. به اصطلاح اینها کمالات اصیل نیستند.
هر چند شاید بتوان گفت این ها برای یک موجود خاصی مانند انسان یک کمال باشند چون مثلا اگر انسان به خواب نرود در به در دنبال یک دکتر و قرص می گردد که با او کاری کند که او یک مقدار به خواب رود ولی دقت بفرمایید صحبت ما بر سر کمالات اصیل است یعنی با قطع نظر از این که این کمال، کمال کدام موجود است.
نفس اراده، با قطع نظر از این که از برای چه موجودی باشد یک کمال است نفس شعور به خود و دیگران هم همینطور.
سلام استاد بزرگوار
حالا شاید بخاطر اینکه زیاد در فضای ریاضیات نفس کشیدهام باشد که پذیرش این مطلب برایم خیلی ساده است که اگر خواست خدا و اگر ارادهی خدا خودشان مخلوق خدا باشند، دیگر معلوم است که خلقت خود اینها را نمیتوان گفت که بنا بر خواست خدا و از روی ارادهی خدا بوده است ... حالا یک نفر بگوید که پس اگر بنا بر خواست خدا نبوده یعنی ناخواسته بوده و اگر از روی اراده نبوده پس یعنی خدا در این کار از خود ارادهای نداشته است، جواب من این است که شما حواستان نیست که وقتی میگوییم خدا خالق این خواست و اراده است یعنی چی، یعنی در ورای این مسائل چیزی هست که ما اصلاً فکرمان به آن قد نمیدهد، نه اینکه ما در چهارچوب فکر خودمان خدا را روی میز آزمایشگاه ذهن و منطق خودمان بیاوریم و در همین چهارچوب بگوییم که چون هر چه ما تا کنون دیدهایم اگر کسی از روی اراده کاری را نکرده باشد پس بیاراده است و داشتن اراده بالاتر از نداشتن آن است، پس چنین موجودی را ما داریم ضعیف تصور میکنیم ... خیلی مهم است که یادمان باشد که این بحثها برای جایی است که ذهن ما به آن قد نمیدهد، چون ما خودمان موجوداتی هستیم که در ذیل اراده و خواست خدا به وجود آمده، تجربه کسب کرده، فکر کرده، و رشد کردهایم، و بیرون از این فضا را آنقدر نمیدانیم چیست که اگر ناخواسته یکمقدار پوزیتیویست باشیم شاید حتیٰ فکر کنیم که چیزی وجود ندارد ... در اینجاست که چه بسا آن خواست و اراده را بگوییم که خود کنه ذات خداست، در حالی که خدا خودش خالق این مرتبه است ... اینجا بود که بحث آتشدان و آتشگردان مرحوم آیتالله بهجت رحمهالله را مطرح کردم ...
اینکه حقیقت جایگاهی باشد که قواعد عقلی بر آن حاکم باشد حکمی است که شما از ابتدا فرض کردهاید که صادق باشد، حال آنکه لزوماً اینطور نیست ...
البته واقعیت این است که «الحق» هم یکی از اسماء حسنای الهی است و اسم در اینجا مخلوق مسمّیٰ است ... اما این بحث را دیگر واردش نشویم بهتر است ...
این برداشت یک موجود محدود به عقلانیت است ... و انسان محدود به عقلانیت هم اگر بخواهد خدا را خیلی در نظر خودش تنزیه بکند نهایتش این است که به صورت عقلانی او را از هر نقصی که خودش میشناسد یا میتواند بشناسد منزّه گرداند، مگرنه نهایت توحید انکار این است که حتیٰ با اسماء حسنیٰ بتوانیم به حقیقت مقام غیبالغیوبی نزدیک شویم ... او هیچ چیزی نیست که ما فکرش را بکنیم، او چیزی است که ما فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم، نه چون از آنچه که او هست در غفلت باشیم، بلکه فکر ما در چهارچوبی کار میکند که او در ورای این چهارچوب و خالق این چهارچوب است ...
اثبات قاطع ... آن هم با براهین منطقی ...
حجت برای چه کاری؟ ... تا آنجا که بگوییم او لا اسم له و لا رسم له است و بعد بگوییم که چون یک قاعدهی عقلانی داریم که معطی شیپ فاقد شیء نیست پس او لاجرم باید نه لا اسم و لا رسم که بلکه کل اسماء و کل رسوم باشد که فقط هیچ اسمی در او بر اسم دیگرش غلبه ندارد؟
هیچ حجیتی برای عقل خودم در این زمینه نمییابم ... آن هم وقتی گفتهاند که تفکر در ذات خدا جز به حیرت و سردرگمی ختم نمیشود ... خیلی خوب است که عرفا فکر کردند و سردرگم هم نشدند، ولی شاید هم سردرگم شدهاند و وانمود میکنند که نشدهاند؟
میگویند خداوند حقیقت وجود است ... میپرسند پس کثرات چه هستند؟ میگویند عدمهایی وجودنما، عین ربط هستند به خدا، وجودهای ربطی، اونما هستند و نه خودنما، آیات و نشانههای خدا هستند ... میپرسند پس چه شد که به صورت کثرت درک شدند؟ جواب میدهند که بخاطر ماهیّات که عدمهایی هستند که انتزاع ذهن هستند ... میپرسند خود ذهن چیست؟
میگویند صقع لاهوت یعنی بقیةالله، یعنی ادامهی وجود خدا، یعنی ذات خدا، هر چه آنجا هست واجبالوجود است، یا بالذات که غیبالغیوب است و یا بالغیر که تعین اول و ثانی است ... در مقام تعین ثانی نفس رحمانی سبب ایجاد کثرات در قامت وجوبی میشود، اعیان ثابته ... میپرسند پس خلق چیست، جواب میآید کثرتی که از ذات صادر میشود ... میپرسند کجا صادر میشود؟ ... به عالم خارج ... تا بحال هر چه بود در علم خدا بود ولی معدوم بود، الآن قول کن به آنها اطلاق شد و موجود شدند ... عالم خارج خودش چیست؟ چیزی غیر از ذات خداست؟ خارج از ذات خداست؟ چرا امکانی است ... و ...
ممکن است بفرمایید اینها بخاطر ناشی از عدم درک صحیح از نظریهی وحدت شخصی وجود است، شاید ... اما وقتی روایات میگویند در ذات خدا تفکر نکنید، منظورشان فقط مقام غیبالغیوبی است یا همین صقع لاهوت که ذات خدا محسوب میشود را هم شامل میشود؟ ... من در این تاپیک دارم سعی میکنم بگویم اینکه صحبت از مراتب ذات میشود با حداقل یکی از روایات اهل بیت علیهمالسلام خیلی سازگار نیست، حالا شاید بشود این روایت را هم مثل آن همه روایت دیگر طوری تفسیر و تأویل کرد که مشکلساز نشود، ولی حداقل دارم سعی میکنم نشان بدهم که تنها راه برداشت از روایات داشتن چنان نگاهی به ذات خدا نیست ...
منطق مدلی است از ذهن انسان در پردازش پیشفرضها و رسیدن به نتایج جدید اما مطابق با واقع (و مبنای واقع در نظر گرفتن یک نتیجه هم عموماً یا اولاً تجربه است) ...
و حالا کل ذهن و عالم واقع مخلوق هستند ...
اینکه عالم واقع طوری عمل کند که منطق ذهن انسان میفهمد یا میتواند بفهمد، این میتواند درست باشد بخصوص وقتی که تمام عالم واقع را مخلوق ذهن انسان بدانیم، کما اینکه در مورد انسان کامل چنین چیزی گفته میشود و عقل اول به نوعی قرار است چنین کارکردی را به عهده بگیرد، وقتی میفرمایند که مثلاً از نور عقل او علم جدا شد و وزیر عقل قرار گرفت، بعد جنود عقل یکبهیک خلق شدند و از بضعة من وجود عقل که نور حضرت زهراء باشد آسمانها و زمین خلق شدند و کذا و کذا ... شاید به همین خاطر است که هر چه در آسمانها و زمین است، و در ورای آنها و در ذیل آنها و در بین آنها، همگی عقلانی و قابل فهم توسط عقل اول هستند، بهرهی ما از عقل هم اگر ناقص است فهم ما از آسمانها و زمین و قواعد حاکم بر آنها ناقص خواهد بود ولی این نقص به تدریج قابل ترمیم و اصلاح است ... بخاطر همین هم بر ما واجب است که فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ...
با این نگاه هستیشناسی، که به احتمال زیاد از نظر شما خیلی ابتدایی و مبهم و سؤالبرانگیز و بچهگانه است (و البته من هم فقط ایدهی اصلی را خواستم انتقال بدهم و همتی برای دقیق بیان کردن آن نداشتم و ان شاپ الله در این تاپیک نخواهم داشت)، تمام قواعد منطق در ذیل عقل اول قرار میگیرند ... و با این قواعد نمیتوان ورای این عقل اول را جستجو کرد ...
این در حالی است که در هستیشناسی متعارف میگویند کلاً عقلانیت حاکم بر همه چیز و همه کس است و حتیٰ ذات خدا و بلکه کنه ذات خدا هم بر همین اساس عمل میکند، و از آنجا که گفتهاند در شناخت خدا بین تشبیه و تنزیه باقی بمانید پس در وجه تشبیه آن ما میگوییم که خدا مثل ماست و اراده دارد اما برای رساندن وجه تنزیه او میگوییم که هر چه که خاص خدا باشد شبیه به هیچ چیزی که در خلق هست نخواهد بود ... یعنی خدا شبیه است به خلقت خودش ولی شبیهی که شبیه نیست ... و حالا که عقلانیت در همه جا جاری و ساری است، خداوند عقل را آفرید به عنوان موجودی که این عقلانیت را درک کند، یا بتواند درک کند اگر به او عرضه شود ... نیازی نبود که اصلاً اولین مخلوق هم باشد، حتی آخرین مخلوق و پایینترین مخلوق هم که بود باز مهم نبود چون عقلانیت به هر حال همه جا و در هر مرتبهای جاری و ساری بود و به هر حال آن عقل میتوانست تلاش کند آنها را بشناسد ... حقیقت را بشناسد ... حتیٰ اگر آخرین مخلوق میبود ... چه بسا بتوان گفت که انسان که شرافت عقل به او تعلق گرفت هم بخاطر همین در اسفلالسافلین خلق شد تا حرکتش به سمت خدا را از آنجا آغاز کند ... ...
واضح است که این دو هستیشناسی خیلی متفاوت هستند ...
اینکه منظورتان از کمال در اصل کمالات اصیل باشد، صرفنظر از اینکه این کمال برای کدام موجود باشد، این قابل قبول است تا وقتی که بحث به کنه ذات خدا برسد، اما کنه ذات خدا دیگر «هر موجودی» نیست، و شبیه به هیچ موجود دیگری هم نیست ...
اما باز هم خود آن مثالی که آوردم را نقد نفرمودید و فقط حواشی آن را نقد فرمودید ...
سؤالم این است که اگر شما ابداع داشته باشید و بتوانید عالمی را در یک بازی رایانهای خلق کنید که هیچ شبیه به عالم واقعی که خودتان درش زندگی میکنید نداشته باشد، و تمام کمالات حتیٰ اصیلی که برای تمام موجودات در آن عالم بازی تعریف میکنید هم ابداع خودتان باشد و باز شبیه به کمالات عالم بیرون نباشد، آن وقت آن موجودات درون بازی که از قضا با ابداع شما یک نوع خودآگاهی هم دارند، خالق خودشان را چطور دریافت میکنند؟ حائز آن کمالات اصیل و فقط خیلی بالاتر و کاملتر، یا فاقد آن کمالات اصیل و بالاتر از آن کمالات؟ ... در حالت اخیر این موجودات نمیگویند خدای ما ناقص خواهد بود اگر این کمالات اصیل عالم موجود (قابل وجدان شدن، قابل درک بودن) را نداشته باشد، بلکه باید بگویند که او مانند سایر موجودات عالم ما نیست که اگر این کمالات را نداشته باشد موصوف به نقص نسبت به این کمالات بشود، بلکه او در کل ورای این کمالات است و اگر بخواهیم تصویر او در عالم خود و بالاترین نشانهی وجودی او در این عالم را دریابیم (آیتالکبریٰ،مثلالأَعلیٰ) باید نهایت این کمالات اصیل را در نظر بگیریم، گرچه بالاترین فهم ممکن برای ما نسبت به او انکار حتیٰ همان کمالات نسبت به اوست و اینکه او را از این کمالات اصیل هم بالاتر بدانیم ...
با فرض اینکه شما ابداع داشتید، و با فرض اینکه میتوانستید چنین بازی را بسازید، در این صورت اگر خودتان را جای موجودات خودآگاه این بازی بگذارید گرفتن کدام موضع از این دو موضع را سزاوار خالق بازی خود خواهید دانست؟
با سلام و احترام
روایت ( مورچه) را نمیدانم کجا خواندم شاید کتاب کافی بود شاید توحید صدوق و شاید کتاب دیگری بود...
روایت ابتدای تاپیک برایم سخت است...
نمیتوانم برداشت شما را نادرست بدانم
اما برداشت متفاوت هم امکان دارد...
به هر حال وسع فکری و زمانی بنده محدود است...
از یک جهت به نظر شما حس خوبی دارم
و از جهتی نیز از آن دوری می کنم...
فعلا فقط در جهل و سرگردانی هستم و فکرم مشغول بحث های زناشویی اسلام است و اگر بعد از کار فرصتی پیدا کنم مشغول این بحث ها میشوم تا به پاسخ سوالاتم برسم.
با تشکر
سلام علیکم
باء;1026947 نوشت:
چون عقل و اراده ما در ذیل عقل و اراده خداست پس باید گفت این ذیل نمیتواند ناسازگار با آن صدر باشد. ناسازگار نبودن به این معنا که آن ساحت نمیتواند هم دارای عقل باشد هم نباشد
این به معنای این نیست که ما داریم ساحت خدا را روی میز آزمایشگاه بررسی میکنیم.
مگر این که بگوییم این ذیل بریده از آن صدر است اصلا شاید به خدا ربطی نداشته باشد که حرف شما این نیست.
کجای علم ریاضی میگوید معطی شیء (کمال) میتواند فاقد شیء باشد؟
باشد؛ شما اسمش را بگذارید کنه ذات؛ ما با اسم کاری نداریم ما با آن حقیقت ارادیت و مشیت کار داریم
اتفاقا بحث را به جای خوبی کشاندید؛ خب اگر بگوییم اراده و خواست خدا، خود کنه ذات خداست این کنه ذات، قدرت و علم نیست!
پس چون باید کنه ذات، مصدر به نامی خاص نباشد ميرسیم به این نقطه که خدا پس از این موطن -موطن ذات- دارای مرتبه است همان چیزی که شما خودتان نیز متذکر شدید این مرتبه یک وقت است که در صحنه خلقت است یک وقت است که در عالم علم خداست -یعنی عالم صقع ربوبی و تجلیات اسمائی. یا به قولی، مرتبه اسمائی؛
اما به دلیل متفاوت بودن این مرتبه از مرتبه خلق خارجی، از «خلق اصطلاحی» متفاوت دانستیم. ولی به نوعی میتوان گفت یک نوع خلق است.
بیانتان رسا نیست لطفا ... .
۱- کمال یک موجود به چیزی گفته میشود که با آن موجود سازگار باشد.
همه مخلوقات و از جمله انسان و عقل اول و اراده و مشیت ... همه و همه آثار کمالات خدایند.
۲- با کنکاش و مداقه بر روی این آثار، دو نوع کمال را میتوان داشت؛
۳- کمالات نسبی و غیر نسبی؛
کمالات نسبی، آنهایی اند که با موجودات خاص میسنجیم؛ مثلا هر چه جسم بزرگتر باشد و مدت بیشتری دوام داشته باشد کاملتر است اما اینها برای خداوند کمال نیست چون خدا جسم نیست و زمان و مکان با وجود او مناسبتی ندارد
در کمالات غیر نسبی، آنهایی که وصف «موجود» است اصلا کاری نداریم که این موجود چه موجودی است. چون موجود است دارای این کمال است.
مثلا خود وابستگی به زمان و مکان، نوعی نقص و عدم آن نوعی کمال برای یک «موجود» است.
۴- در مقایسه خدا با مخلوقاتش، کمالات نسبی را نباید به خدا نسبت داد و فقط کمالات غیر نسبی آن هم در حد اعلایش، از آن خداست.
سلام علیکم،
عقل خدا ... :Moteajeb!:
در ریاضیات محض از شهود تجربی خودمان فاصله میگیریم و روی گزارهها اصرار نمیکنیم اگر مبنای فکریامان را عوض کردیم و اصولموضوعه را متفاوت تعریف کردیم ... الآن مدتهاست از شما خواهش میکنم با اصول موضوعهی جدیدی که در این نگاه جدید مطرح میشود به قضیه نگاه کنید، اما شما با فرض آنکه نظریهی رایج درست است دارید این نگاه جدید را نقد میکنید ...
در واقع در نگاه متداول به وحدت شخصی وجود است که میگویند اراده و خواست خدا تا کنه ذات خدا هم امتداد دارد، مگرنه که برداشت من از آن روایت این بود که خداوند خالق این مرتبهای باشد که در نگاه رایج آن را کنه ذات میشمرند ... همان بحث آتشدان و آتشگردان که شما کاملاً با آن مخالف هستید
چه چیزش رسا نیست؟ چه ابهامی دارد؟
فرض کنید شما بتوانید بازی رایانهای درست کنید که نسبت به آنچه در زندگی خودتان درعالم خارج دارید به کل متفاوت باشد، یعنی به جای مفهوم زمان و مکان به کل مسائل دیگری را داشته باشد، منطقش به کل با منطق شما متفاوت باشد، و خلاصه هیچ چیز این عالم نباشد که بتواند موجودات آن عالم خیالی که اتفاقاً سطحی از خودآگاهی هم دارند را به فهم شما حتیٰ نزدیک هم بکند، حداکثر میتوانند پی ببرند که باید موجودی باشد که شبیه هیچ کدام از ما مخلوقات این عالم خیالی نیست و همهی این عالم خیالی برای اوست و از اوست ...
چه مشکلی در این مثال میبینید؟
باز هم یک تقسیمبندی که میفرمایید حصر دارد ولی واقعاً ندارد و پر است از پیشفرضهای ذهنی ...
برای مثال من میتوانم بپرسم که «موجود» یعنی چه؟
«موجود» یعنی «ما وُجِد» که آن هم یعنی هر آنچه که وجدان شود، یافته شود، و این یافته شدن یا نشدن بستگی به درککننده و یابندهای دارد که بتواند آن را درک کند و بیابد، یا نتواند ... یعنی ممکن است و ناممکن نیست که یک چیزی از نظر شما که قوهی درّاکه دارید موجود نباشد ولی از نظر من که قوهی درّاکهی دیگری دارم موجود باشد ... در مورد «وجود» اما بحث فرق دارد ... اگر حتیٰ یک درک کننده باشد که چیزی را درک کند تا آن چیز از نظر او موجود باشد آن وقت همه چه او را درک کنند و چه درک نکنند میتوانند از وجود آن شیء دم بزنند ... و کنه ذات خدا را فقط خود خدا میتواند درک کند ... کمالاتش را هم همینطور ... و آنچه که مانع میشود از اینکه ما بتوانیم او را درک کنیم همان هم مانع میشود که از پیش خودمان بتوانیم بر اساس کمالاتی که در ذهن داریم تا کنه ذات او را متصوف شویم، ولو با الفاظی مانند اینکه شما فرمودید: «در حدّ اعلایش» ... مگراینکه خود اویی که خودش را میشناسد چیزی در مورد خودش به ما بگوید ... این مطلب صراحتاً در اگر اشتباه نکنم خطبهی غدیر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هم وارد شده است که ما راهی برای شناخت صفات او نداریم مگر اینکه او خود ما را به آن دلالت کند ... یعنی من و شما، هر چقدر هم که عالم باشیم نمیتوانیم یک صفت کمالی که برایمان خیلی هم مهم است و انتظار داریم خداوند حائز آن باشد را سر خود به خدا نسبت بدهیم ... چه بسا خیلی از انحرافات در ادیان سابق هم سر همین قضیه بوده است ...
ما اسماء و حسنای خدا را از همین راه برای خداوند ثابت شده میدانیم ... اما بعد با اشاراتی روبرو میشویم که کمال توحید حتیٰ در نفی همین اسماء و صفات است ... بعد هم روایاتی مانند روایتی که در اوائل این تاپیک آورده شد را میبینیم که به نوعی یک خط قرمز بین فهم ما و کنه ذات خداوند میکشند و در نهایت هم میفرمایند که تفکر در ذات خدا انسان را به حیرتی میاندازد که ممکن است به شرک ختم شود ...
برای مثال در روایات آمده که اگر کسی اسمی از اسماء خدا را همراه خدا بداند برای او شریک قائل شده است، چه آنکه او بوده است و آن اسم نبوده است ... در روایات زیادی داریم که خداوند اسماء خود را خلق کرده است ... چنانکه داریم که اسماء حسنای الهی حروف هستند و حروف هم اهل بیت علیهمالسلام هستد که بهترین اشاره به خدا هستند و مثل اعلی برای خدا هستند و آیات کبریٰ برای خدا هستند ... و اینطور هم نیست که بگوییم منظور از اسم در اینجا لفظ است، چه آنکه اسم حقیقتی دارد که لفظ به منزلهی اسم آن حقیقت است، اسمالإسم است ... پس چه بسا همان حقایق اسماء هم مخلوق هستند ... و طبیعی است که دیگر صحبت کردن از خلقت و مخلوق هم به قول امام رضا علیهالسلام از نوع فراهم کردن ترجمه و برای نزدیک کردن مطلب به فهم ماست، نه اینکه واقع قضیه اینطور باشد، بلکه واقع قضیه را ما نمیتوانیم درک کنیم ...
جناب حافظ،
اگر ما بگوییم که اسماء ذات (ولو اینکه تعدادشان خیلی هم کم باشد و مثلاً ۲ یا ۳ اسم باشند، مثل تبارک و تعالیٰ، مثل العلی العظیم، مثل علیم و قدیر و ...) همه در مقام غیبالغیوبی باشند و فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه نداشته باشد، دیگر نمیتوانیم بگوییم که مقام غیبالغیوبی مقام لا اسم له و لا رسم له است ...
اگر بگوییم این اسماء ذات همه در غیبالغیوبی هم هستند ولی در اصل یک اسم هستند، در این صورت همان یک اسم باعث میشود ما در مقام تعین اول باشیم و نه در مقام غیبالغیوبی ... چرا که بحث غلبه کردن یک اسم از بین چند اسم خودبخود منتفی میشود ... و این انکار مقام غیبالغیوبی است ...
از ظاهر برخی روایات تا جایی که من فهمیدم و برداشت کردم اولی شرک است (اسماء را همراه او دانستهایم، حال آنکه مخلوق او هستند) و دومی هم کفر (انکار کنه ذات و شروع از مقام تعین اول) ... (منظورم هم مطمئناً این نیست که کسی که اینها را بگوید پس لابد مشرک یا کافر است، امیدوارم جایگاه علمی بحث مشخص باشد)
راه سوم اما راهی است که از این حدیث امام رضا علیهالسلام برداشت میشود که مقام غیبالغیوبی حقیقتاً لا اسم له و لا رسم له باشد، یعنی اسمی درش نباشد که بخواهد یکی باشد یا چند تا که فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه نداشته باشند ... و این میسر نیست مگراینکه عقلانیت تا ساحت غیبالغیوبی امتداد نداشته باشد تا نیازی به گزارههایی مانند معطی شیء فاقد شیء نیست نباشد ... برای این کار وقتی عقلانیت مطرح میشود، باید اراده و مشیت خدا هم همانجا مطرح شود، و از اینجاست که ارادهی خدا همیشه عقلانی است ... که مشیت خدا هم همیشه عقلانی است ...
حالا اینکه درکش سخت است، پذیرشش مشکل است، اینها مسألهی من نیست ... چون اینها اولین مسائلی نیستند که پذیرششان برایم سخت بوده است ولی دست آخر دیدهام که درست بودهاند ...
و اگر این نگاه آخر را پذیرفتیم، علاوه بر اینکه بحث صقع ربوبی به کل زائد خواهد بود و همه در همان مشیت و اراده و ابداع خداوند قابل اندماج است، بلکه حتیٰ خود وحدت وجود و موجود هم به نوعی کنار میرود و میشود کثرات را هم پذیرفت ... اگر نشود کثرات را پذیرفت آن وقت بخاطر روایاتی است که از ظاهر آنها وحدت وجود درک میشود ... اینجا را هم تعبداً میپذیرم، مگرنه ضرورتی برای آن سراغ ندارم ...
جناب حافظ،
باء;1026560 نوشت:
باء;1026947 نوشت:
از مجموعهی بحثهایمان تا کنون من دو نکتهی مشکوک در نظری که دادهام به نظرم رسید که در پست ۴۶ اینطور جمعبندیاشان کردم:
مشکل دوم را که در همین نقل قول جوابی نصفهنیمه دادهام که تا حدودی برای خودم قانعکننده بود، این بود که فقط ماند نکتهی اول، که برای آن هم به نظر خودم در پست ۵۹ به جواب قانعکنندهای برای آن رسیدم:
و به این ترتیب الآن نکتهی مبهم دیگری در این نگاه نمیبینم بجز یک سری تبعات که پذیرفتن مثالی که برایتان آوردم (درست کردن یک بازی رایانهای با موجودات خودآگاه و کاملاً بر اساس ابداع) به دنبال خواهد داشت که فعلاً جوابی برای آن تبعات ندارم، مگراینکه تعبداً اصل وحدت وجود را بپذیرم و اگر کثرات را هم میپذیرم حقیقتی که برایشان قائل هستم به میزان حقیقی بودن اراده و مشیت الهی (که خودشان هم مخلوق هستند و مساوی کنه ذات نیستند) باشد ...
میدانم که شما هیچ کدام از این نتیجهگیریها را قبول نداریم و مشکل را اساسیتر از آن دو اشکال که خودم گرفتم میدانید و اصولاً اعتقاد دارید که جوابی هم برایشان وجود ندارد که بخواهیم تلاش بکنیم یا نکنیم که به آنها بدهیم ... اما همانقدر که موضعگیریهای من برای شما عجیب است، جوابهای شما به سؤالات و جوابهای خودم هم برای من عجیب بود ...
... ولی اگر سراغ دارید بفرمایید که اگر لازم است در قسمتی از این نگاه یا در تمام آن بازنگری بکنم این کار را بکنم انشاء الله
در هر صورت ... آیا بجز نقدهایی که تا کنون ارائه دادهاید، نقد دیگری به این نگاه دارید؟
به طور خاص آیا آیه یا روایتی را که صراحتاً بر خلاف چیزی که بیان کردم سراغ دارید؟
اگر ندارید من با همین پست نتیجهی بحثهایمان را گرفتهام و از شما بابت تحملم تشکر میکنم
سلام و تحیت؛
باء;1027290 نوشت:
ببینید این که این مخلوقات شما نتوانند به ذهن و ویژگیهای شما راه یابند ممکن است ناممکن نیست
اتفاقا خدا هم یک اسمهایی دارد که کسی از آن خبر ندارد (اسمهای مستأثره)
ولی حتی اگر این مثال شما ممکن باشد دلیل بر این نیست که مدل پیاده شده بین ما و خدا از همین مدل باشد
من در این قسمت با شما مخالفم چون اصلا خود خدا ما را دعوت به فهمیدن خودش کرده
خودش را اسمها و صفاتش برای ما معرفی کرده
من نمیتوانم دارای حکمت بودن خدا را فاکتور بگیرم
نمیتوانم اصل موضوعه عالم بودن خدا را نادیده بگیرم
چون با حجت باطنی یعنی عقل به آن رسیدهام.
چرا باید آنچه که مطابق واقع است را خراب کنم و از آن بهره نبرم.
ارزیابیام از روش فکری شما این است که شما به راحتی عقل و احکام عقلی را کنار میگذارید متمسک به ظواهر الفاظ احادیث میشوید و این سبک خیلی خطرناک است.
از آنجا که به سلامت فکری و اعتقادیتان علاقهمندم و دغدغهمند شما هستم این را عرض کردم و الا بنده عددی نیستم
وقتی خدا ابزاری به نام عقل را برای ما قرار داده، یعنی احکامش را هم هر چه که باشند حجت دانسته و قرار هم نیست ما را بفریبد و مثلا حقیقت شرق باشد ولی ما را به غرب بفرستد؛ اصلا چرا باید خدا این کار را با ما بکند؟
وقتی خودش راننده فرستاده که ما را به مقصدی برساند چرا ما باید با اما و اگر تشکیک کنیم.
درست است که کنه ذات را نمیتوانیم درک کنیم چون بی نشان است -مقام بی اسمی است- هیچ آدرسی از آن نمیتوان داد چون اصلا آدرس ندارد؛ اما کمالاتش را ما نیز میتوانیم به اندازه ظرفیتمان درک کنیم. ولی این درک ما کاملا بیگانه با واقعیت موجود در خدا نیست حتی اگر این درک، درک بنده ناقص باشم. چه رسد به درک پیامبر صلی الله علیه و آله.
میتوان گفت مخلوقات آینهی خالق اند و میتوان چهرهی خالق را در آینه مخلوقات دید
شاهد بر مطلب، بیان «المؤمن مرآة المؤمن»؛ «مؤمن» هم یکی از اسمهای خداست و هم یکی وصف مشیر به بندگان با ایمان (قل للمؤمنین ... )
بله، عقل را هم خود او به ما داده تا بوسیله این عقل به سوی او دلالت شویم.
این نفی همراهی، از باب تعدد وجودات است چون لازمه این کار نفی توحید است؛ ولی اگر صفات را عین ذات بدانیم این مشکل پیش نمیآید.
خود حدیث هم میفرماید مشکل این طرز تلقی، شریک قائل شدن برای خداست.
درست است
اما رسول خدا صلی الله علیه و آله از خدا میخواست تحیرش را بیفزاید! (ربِّ زِدنی تحیراً)
در ریاضیات محض، مفهوم وحدت و کثرت و تعدد از کجا میآيد؟
بنده نظر تازه ای ندارم
در ضمن، بابت جولان فکریایی که دارید شما را تحسین میکنم
سلام و عرض ادب و احترام،
متشکرم، پس با اجازهی شما بحث را تمام کنیم
فقط به رسم ادب به فرمایشات شما در پست یکیماندهبهآخرتان هم پاسخهای کوتاهی میدهم:
راستش آنجا که در روایت صحبت از این اسمائی شده است که جز خدا آنها را نمیشناسند، در همان روایت اول اینطور آمده که خدا اسمی را خلق کرد و جزئی از همان اسم را مخفی کرد و کسی به آن علم ندارد، یعنی همان اسم هم مخلوق است ... و اینکه برخی علما از جمله فکر کنم مرحوم امام معتقد بودند که حتیٰ همان اسماء را هم مثلاً رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میدانستهاند ... پس فکر نکنم این اسماء مستأثره را بتوان مصداقی برای آن کمالاتی در نظر گرفت که اگر آن بازی برنامهنویسی شده باشد برنامهنویس آن بازی در عالم خودش چنان کمالاتی را دارد ...
بله این مسأله که فرمودید خیلی مهم هست ... خیلی مشتاق هستم که بدون هیچ پیشفرضی اول تمام سناریوهایی که خوانده یا شنیدهام یا میتوانم تصور کنم را مدّ نظر قرار بدهم، در واقع آنهایی را که در ذهنم قابل تأمل و موجه باشند و مثلاً در خودشان به تناقض غیرقابلرفعی منجر نشوند ... و بعد در احادیث به دنبال وجه ترجیح بگردم و آن را فصلالخطاب موقت برای خودم قرار بدهم ... گفتم «موقت»، چون هم ممکن است یک نظریهی موجه بودنش را از دست بدهد، هم ممکن است نظریههای دیگری به مرور مطرح شوند، و هم ممکن است به مرور برداشتهای جدیدی برای آیات و روایات برایم حاصل شود یا اصلاً به آیات و روایاتی توجه کنم که سابقاً ندیده بودم یا به آنها توجه کافی نکرده بودم ...
بحثم در این تاپیک هم اثبات این ایده نبود، بیشتر دنبال این بودم که آیا از نظر آیات و روایات مجاز به معتقد بودن به چنان اعتقادی هستم یا آیات و روایات به وضوح با این نگاه مخالفند
بله، و مثلاً روایت داریم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند که علی را نشناخت مگر خدا و من، من را نشناخت مگر خدا و علی، و خدا را نشناخت مگر من و علی. ولی این حدیث را میتوان اینطور معنا کرد که ما خدا را تا حدّ مشیت و ارادهاش شناختیم، یعنی تا بالاترین حدّی که هر مخلوقی در این عالم مخلوق بتواند بشناسد، تا نهایت جایی که اسم له و رسم له ... و برای ایشان که خودشان بالاترین اسم برای خدا بودند میشود خودشناسی ... کما اینکه اگر اشتباه نکنم در روایت دیگری از معصوم علیهالسلام وارد شده است که توحید برای ما تا انتهای «علی ولی الله» است، یعنی هم لا اله الا الله و هم محمد رسول الله و هم علی ولی الله ... این فرق دارد با اینکه بگوییم توحید برای ما کنه ذات و تعین اول و تعین دوم است (و اینکه بجز وحدت وجود بیاییم و وحدت موجود را هم اضافه کنیم که دیگر میشود لا موجود الا هو)
دعوت به خداشناسی هم میتواند به معنای دعوت به فهم توحید باشد، حتیٰ دعوت به همینکه بدانیم نهایت توحید انکار اسماء و صفات است
بله ولی فرموده که برای اوست اسماء حسنیٰ و او را به آنها بخوانید ... و در روایت هم آمده که ما اسماء حسنای الهی هستیم که خدا را باید به آنها بخوانید ...
حجت باطنی حجت هست، ولی آیا حجتی داریم که این حجت در هر جایگاه و مقامی میتواند نظر بدهد؟ اگر بدهد شاید ناشی از نقص عقل ما باشد، بخش عدمی عقل ناقص ما و نه بخش وجودی آن ... اینکه عقل انسان در مورد احکام خدا میتواند حجت شرعی برای او باشد از آیات و روایات به دست میآید، اما اینکه در هر مسألهای بتواند ابراز نظر کند تا جایی که دیدهام روایت تأیید نکردهاند و حجت نبودن آن را به زیر سؤال بردهاند ...
اگر در روایتی بیاید که عقلانیت مخلوق خداست، چه معیاری برای نقد آن قابل طرح است؟ اگر بگوییم عقل ما نمیفهمد، میگویند که خوب عقل هم در چهارچوب عقلانیت میفهمد و ورای آن را نمیتواند درک کند ... ما چنین گزارهای را نه میتوانیم با عقل و منطق رد کنیم و نه اثبات کنیم ... ولی میتوان پذیرفت و میتوان نپذیرفت ... در واقع حتیٰ در مورد استدلالهای منطقی هم همین دو راهی همیشه هست ... اگر من یک استدلال منطقی برای کسی بیاورم که او نتواند رد کند همیشه منطقاً مجاز هست بگوید که من هیچ ایرادی در این استدلال نمییابم و قانع شدم که درست است، ولی امکان آن صفر نیست که اگر باسوادتر بودم میتوانستم به آن اشکال بگیرم، این امکان واقعاً صفر نیست اگرچه الآن که قانع شده است زیاد نتواند به آن احتمال اعتنا کند، در نتیجه راحت میتواند بگوید که من دلم به پذیرش این استدلال راضی نمیشود و نیافتن جواب برای آن به معنای عدم وجود جواب برای آن نیست ... و دست آخر هر کسی به هر حدیثی که به آن تمایل داشته باشد همان را میپذیرد ... و کل یعمل علیٰ شاکلته ... در اینجا هم مثلاً برای شما خوشایند است که همه چیز عقلانی باشد، و برد عقل به سوی شناخت حتیٰ ذات خدا انتهایی نداشته باشد ... به نظر من این نگاه اشکال دارد ... اینکه مقام لا اسم له و لا رسم له جامع اسماء ذات باشد و اسماء ذات متفاوت باشند ولی فقط هیچ کدام بر دیگری غلبه نداشته باشد با منطقی که من میفهمم جور در نمیآید ... و احتمالاً من درست قضیه را نفهمیدهام ... ولی در هر صورت به شما اطمینان میدهم که در مخالفت با حکم عقل خودم در این زمان چنین نگاه متفاوتی را مطرح نکردهام ... متشکرم از لطف و نگرانیاتان
عقل ما کامل نیست، قلبمان به طهارت اهل بیت علیهمالسلام نیست ... آنها عقولشان کامل است، ان شاء الله یکی از برکات ظهور این است که عقول مردم را کامل کنند ولی الآن اینطور نیست ... بارها شده که فکر کردهام چیزی را با عقل و منطقم فهمیدهام و بارها و بارها هم فهمیدهام که دفعهی قبل اشتباه میکردم که فکر میکردهام که دیگر مطلب را کامل فهمیدهام ... این عقلم هست که میگوید آنقدرها هم به عقلانیت خودت نبال و خودت را عقل کل ندان و به دانستههایت به طور ۱۰۰٪ تکیه نکن ... بخاطرهمین گفتم فعلاً اصل وحدت وجود و موجود را تعبداً پذیرفتهام ... اینکه فعلاً پذیرفتهام هم بخاطر این است که روی ظاهر روایت هم نمیتوان ۱۰۰٪ قسم خورد، و چه بسا شأن صدور برخی روایات را ندانیم، یا عام و خاص بودنشان را، و هزار و یک مطلب دیگر را ... تا ان شاء الله امام زمان علیهالسلام بیایند و ما را از این حیرت و دربدری نجات بدهند، گرچه الآن هم کسی از ایشان بیبهره نیست ...
تا اینجای کار من میدانم که نمیدانم، ولی از بین حدسهای ممکن میخواهم نظری که به نظرم صائبتر است را برگزینم، و دراین گزینش اولویت را به آیات و روایات میدهم و بعد از عقل و منطق خودم و اساتید و دوستان کمک میگیرم تا آن روایات را جوری بفهمم که برایم قابل پذیرش باشد ... و حداقل چند بارش را در ذهن دارم که روایتی را خواندهام که میخواستهام بر دیوار بکوبمش که چقدر خرافاتی و غیرمنطقی است و بعد یا مثلاً از مطالعهی توضیح علامهی مجلسی و یا در بحث با اساتید و دوستان نگاهم به آن حدیث به طور کامل عوض شده است و شرمنده شدم که چرا یادم رفت که حدیث آل محمد صعب مستصعب است و چرا روی فهم خودم از روایات اینقدر حساب ۱۰۰٪ای باز کرده بودم ... دور از جان همهی ما مثل آن بندهی خدایی که یک کتاب در مورد اشتباهات قرآن نوشته بود و امام معصوم علیهالسلام فقط یک سؤال از او پرسیدند، اینکه از کجا میداند آنچه او از آیات قرآن برداشت کرده است منظور آورندهی قرآن هم همان بوده است
با سلام و عرض ادب؛
باء;1027370 نوشت:
به نظر میرسد اختلاف نظر بنده و شما در همین جاست.
بنده تا این حد به احکام عقلی بی اعتماد نیستم که لازم باشد پس از ظهور از آن استقبال کنم.
ما میتوانیم با اتکا به اولیاتِ نظری -اولیات در منطق- به احکام عقل نظری و با اتکا به اولیات عملی، به احکام عقل عملی خویش پایبند باشیم، ولو این که قلبمان به طهارت قلب نبی صلی الله علیه و آله نرسیده باشد.
اگر قرار بود ما با استفاده از مدرکات حسی خدا را اثبات کنیم بله ولی اگر اولیات را پایه معرفت خود قرار دهیم چرا نباید به حکم عقلمان بی اعتماد باشیم!
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرمایند: «لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته»
قسمت اول را که بنده به جد معتقدم که نمیتوان با عقل به کنه بینهایت رسید. خداوند در اوصافش مطلق و بینهایت است
اما قسمت دوم، به صراحت میگوید که در خداشناسی یک منطقهای هست که پردهای میان عقول و آن منطقه قرار داده نشده است.
معلوم میشود در عین ناتوانی عقول از وصول به کنه معرفت او، یک مقدار واجب هم در کار است که در آن مقدار نه تنها ممنوعیت نیست بلکه وجوب و لزوم تحقیق در کار است و نمیتوان شناسایی آن را موکول کرد به بعد از ظهور امام.
ببینید از حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» میتوان به خوبی برداشت کرد که منطق شناخت خدا در وجودم خودمان تعبیه شده است.
منتهی در این سنخ مسائل عقلی، نحوه طرح صورت مسئله بسیار مهم است همه اشتباهات و ایرادها و اشکالها و شکها و شبههها به این دلیل است که تصور افراد از فلان مسئله تصور صحیحی نیست.
مثلا همه اشکالات مادهگرایان در باب خداشناسی متوجه طرح غلط و گمراه کننده آن است.
به همین خاطر است که مسئله توحید مسئلهای سهل و ممتنع شده است
یعنی اگر به صورت صحیحی مطرح شود شکی در تصدیق آن باقی نمیماند ولی اگر به گونهای نادرست مطرح شود میتواند منشأ شکها و ایرادها گردد.
اصلا اگر ذات حق به هیچ وجه قابل تصور ما نمیبود به طوری که امکان معرفت و شناسایی و تصدیق نمیداشت؛ به همین وزان، امکان انکار و بلکه شک هم نمیداشت.
ما تا چیزی را به نحوی از انحاء تصور نکنیم نه میتوانیم وجودش را انکار کنیم و نه میتوانیم در وجودش حتی شک کنیم و حتی نمیتوانیم مدعی شویم که نمیتوانیم او را تصور کنیم زیرا تا چیزی را تصور نکنیم نمیتوانیم منکر وجودش یا تصورش بشویم.
در مورد خدا، ما هم او را تصور میکنیم و هم نمیکنیم آنجا که او را تحت یک عنوان عام انتزاعی مثلا «خالق کل» تصور میکنیم به جد تصور کردهایم ولی کنه ذات نه.
اتفاقا این نحوه خداشناسی عقلی را قرآن پیش پای ما گذاشته است.
سخن در این باب بسیار است از آنجا که مباحثات در این تاپیک به درازا انجامیده، اگر شما موافق باشید با اتمام آن موافقم. از صبر و حوصلهای که به خرج دادید سپاسگزارم.
از این که نتوانستم پاسخ قانعکنندهای برایتان فراهم کنم نیز عذرخواهم.
پرسش: آیا میتوان نگاه زیر را به عنوان یک نظریهی جایگزین در مقابل نظریهی وحدت شخصی وجود قلمداد کرد؟ آیا این نگاه با آیات و روایات ناسازگار است؟ مقدمهی ۱: مطابق احادیث، اول مخلوق خدا عقل است. (۱) مقدمهی ۲: مطابق احادیث دیگر، اول مخلوق خدا مشیت او و اراده و ابداع اوست که سه اسم برای یک معنا هستند.(۲) نتیجهگیری۱: از مقدمهی دوم نتیجه گرفته میشود که در ماورای مخلوق اول، نه میتوان صحبت از خواست و مشیت خدا کرد، نه از ارادهی خدا، و نه از ابداع او. اساساً چرا باید خلقت اول خدا خودش بر اساس اراده و خواست خدا نباشد؟ در پاسخ میتوان به مقدمهی ۱ استناد کرد که در ورای مخلوق اول حتی صحبت از عقلانیت هم نمیتوان کرد ... پس ما در عالم خلق نهایتاً تا مخلوق اول میتوانیم عقب برویم، و در ورای آن فقط میدانیم که خالقی هست که خلق کرده است ... و بجز این هیچ چیز دیگری نمیتوانیم در مورد ویژگیهای احتمالی خالق، یا در مورد چرایی انجام این خلقت، یا در مورد چگونگی انجام این خلق بیان کنیم. چون ذهن ما در چهارچوب خواست خدا و نهایتاً محدود به عقلانیتی کار میکند که در موطن و عالم خلق است نتیجهگیری ۲: ما حتی نمیتوانیم در ورای مخلوق اول صحبت از قاعدهی عقلی «الواحد» یا ضرورت علّی کنیم. با این حساب تقریباً تمام مباحث مربوط به نظریهی وحدت شخصی وجود که در مورد ذات خدا و مقام هویت غیبیه و مقام احدیت و مقام واحدیت رد میشود به این دلیل که باید بالاتر از مخلوق اول بلافاصله صحبت از مقام هویت غیبیه که لا اسم له و لا رسم له میباشد کرد. به تعبیر دیگر، چینش هستی اینگونه میشود که ابتدا ذات خداست که معروف احدی نخواهد بود زیرا مقام لا اسم و لا رسم است؛ سپس نوبت به مخلوق اول میرسد. و ارتباط بین مقام ذات و مخلوق اول نیز نه از طریق قاعدهی الواحد بلکه از طریق خالقیتی که ما هیچ در مورد آن نمیدانیم است. حال، آیا این نگاه جایی با آیات و روایات به ناسازگاری میرسد؟ پاسخ: ۱- در حدیثی که مستند مقدمه دوم قرار گرفته تصریحی مبنی بر این که اراده و مشیت، اولین مخلوق خدا هستند دیده نمیشود. ۲- حدیثی که اولین مخلوق را «عقل» معرفی میکند ناظر به خلقت اولیهی عقلانیت نیست تا مرحله قبل از آن عاری از عقلانیت باشد. بعلاوه منظور از عقلی که به عنوان اولین مخلوق مطرح است عقل انسانی نیست –اگر چه عقلِ انسانی شعبهای از آن است-. ۳- تنوع در تعابیری که در صدد معرفی اولین مخلوق هستند الزاماً حاکی از تعدد خارجی آنها نیست؛ بلکه اکثر این اسامی میتوانند اوصاف و اعتبارات گوناگون از حقیقت و مصداقی واحد باشند. مثلا صادر اول از آن جهت که درّاک اشیاء است «عقل»؛ از آن جهت که منقوش به علمی از جانب خداوند است، «لوح»؛ از آن جهت که غایت ممکنات و کمالشان و خاتم نشئههای وجود امکانی و تمامیت آنهاست، «روح و نور محمدی» و از آنجهت که قائم به ذات و بینیاز از موضوع است، «جوهر» و از آن جهت که کل عالم قدس از اوست، «روح القدس» و از آن جهت که واسطه حق در نگارش علوم و حقایق در دفاتر نفسانی قضایی و قدری است، «قلم»؛ و از آن جهت که وجودی خالص از تاریکی و پوشیدگی جسم دارد، «نور» و از این حیث که اصل حیات نفوس علوی و سفی است، «روح»؛ و به دلیل نهایت تقربش به حضرت حق و به این دلیل که محبت خداوند به موجودات ناشی از محبت او به آثار ذات خویش و تابع ادراک حقیقت وجود است که صادر اول، پس از ذات خدا، بیشترین شدت را دارد، حبیب الله نامیده میشود که وصف پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) است.(۳) این که چرا تعبیر «عقل» بر صادر اول و مخلوق اول نهاده شده را میتوان در بیان نورانی امیرالمومنین (علیه السلام) نیز یافت: «العقل جوهر درّاک محیط بالاشیاء من جمیع جهاتها عارف بالشیء قبل کونه فهو علة الموجودات و نهایة المطالب».(۴) بر اساس این حدیث، عقل جوهری است که بر همه اشیاء از جمیع جهات احاطه دارد و پیش از ایجاد شدنشان به آنها عالِم است و از این رو، باید علت آنها و واسطه در ایجادشان باشد. هر چند که در این حدیث بیشتر امام (علیه السلام) در صدد توصیف عقل است تا اثبات عقل. پس صادر اول به جهت این که دَرّاک است و به همه جهات موجودات، حتی پیش از پیدایششان علم دارد و واسطه در ایجادشان است، عقل نامیده شده است. بر این اساس، عقل انسانی تنها یک شعبه و مصداق کوچکی از این اولین مخلوق است. به تعبیر دیگر، عقل انسانی اگر چه با عقل اول ارتباطی وثیق دارد ولی همان نیست. حال پرسشگر مدعی است چون عقل، اولین مخلوق است بالاتر از عقل، خبری از عقلانیت نیست در حالی که تطبیق ویژگیهای عقل بر اولین مخلوق مانع از آن نیست که حضراتی که فراتر از آن هستند خالی از این ویژگیها باشند؛ مثلا یکی از ویژگیهای عقل، درّاک بودن اوست و بر اساس آیه شریفه که فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ ...»(۵) بایستی اصل و اساس این ویژگی در نزد خداوند –مرحلهی پیش از خلقتِ اولین مخلوق- نیز باشد. پس نمیتوان گفت در فوق مرتبهی خلقت اولین مخلوق –یعنی عقل- خبری از عقلانیت نیست. بعلاوه، اگر عقل در مرتبهای که خدا در آن هست موجودیتی ندارد، پس چطور در مرتبهی مادون خلق میشود! به تعبیر دیگر، عقل کمالی از کمالات است حال چگونه خالق میتواند این کمال را خلق کند در حالی که در مرحلهای بالاتر، خود عاری از این کمال است! این مطلب در مورد اسماء و صفات خداوند نیز صادق است؛(۶) زیرا اگر اسماء و صفات او، مخلوق او باشند؛ به معنی آن است که در مرتبه و افق خالق، موجود نباشند؛ زیرا اساساً چون نیستند خلق شدهاند و این به معنای مسبوقیت آنها به عدم است –یعنی خداوند در یک مرتبهای فاقد آنهاست- و حال آن که خدای بدون اسماء و صفات، خدای ناقصی خواهد بود. ۴- این که مقام ذات معروف احدی نیست و این که هیچ حد و اسمی ندارد سخنی است که عارفان مسلمان و مدعیان وحدت شخصیه وجود نیز بدان معتقدند. اما تفاوت سخن پرسشگر محترم با عارفان از این پس است که بعد از مقام ذات و پیش از اولین مخلوق، هیچ مقامی از مقامات نیست در حالی که عارفان معتقد به وجود حداقل یک مقام اند(۷) که در اصطلاح، جزء صقع ربوبی و حضرت علمی حقتعالی محسوب میشود. دلیل بر صدق سخن عارفان این است که در قرآن و ادعیه، صفات فراوانی در وصف خداوند به کار رفته است که همگی در مرتبهای بالاتر از مرتبهی مخلوق اول قرار دارند اگر همگی این نصوص، «ذات»ی که ناشناختنی است را نشانه گرفته باشند جای این اشکال باقی خواهد ماند که چرا در تراث دینی به معرفی این صفات پرداخته شده است. پس باید تعریفپذیری این صفات را نتیجه گرفت. از طرفی، تعریف پذیر بودن این صفات و عدم تعریف پذیری مقام ذات ما را به این حقیقت سوق میدهد که میان ذات و اولین مخلوق، مرتبهای قرار دارد که عارفان آن را «تعین ثانی» نامیدهاند. مگر آن که گفته شود این صفات و اسماء، متأخر از ذات خداوند و هم رتبه با نخستین مخلوق هستند آنگاه ناگزیریم اوصافی که در متون دینی به خداوند نسبت داده شده را متأخر از مرتبه ذات خدا و تصویر و سایهای از ذات او به شمار آوریم و لازمهی این سخن آن است که قائل شویم اوصاف –یا اسماء- خدا مخلوقات خدایند که سخنی است به غایت باطل؛ زیرا اوصاف خدا به معنای کمالات خداوند اند و «مخلوق» به شیئی اطلاق میشود که وجودش وابسته به چیز دیگر است در حالی که در کمالات خداوند هیچ گونه وابستگی راه ندارد –حتی اگر طرف وابستگی، خودِ خداوند باشد-. بعلاوه، لازمهی این سخن که خداوند خالق اسماء و صفات خویش است آن است که خداوند پیش از خلقت این اسماء، فاقد کمالی از کمالات بوده و پس از خلق، واجد آن شده است در حالی که چنین سخنی، کمال مطلق و بیانتهای خداوند را به چالش خواهد کشید. ۵- این ادعا که بالاتر از مخلوق اول تنها مقام ذات خداوند است و هیچ تعین دیگری نیست اگر چه ردی بر قسمتی از جهانبینی عرفانی است؛ ولی میتوان با وجود این نقد، به هسته مرکزی آموزه وحدت شخصیه نیز ملتزم بود؛ زیرا بر اساس آموزهی وحدت شخصیه، وجود اصیل و حقیقی یکی بیش نبوده و مابقی (کثرات) به حیثیت تقییدیه این یک وجودِ اصیل موجودند. رویهی دیگر آموزهی وحدت شخصیه، همان وحدت اطلاقیایی است که زمینه را برای این سخن که حقتعالی به نفس این اطلاق و احاطه عین کثرات (مخلوقات) و به نفس این اطلاق و احاطه، غیر از کثرات است، باز میکند. بر اساس وحدت شخصیه حقیقت وجود، واحدْ به وحدت شخصی است. مطابق وحدت شخصیه وجود، این وجودِ واحد دارای مظاهری است. حال، پرسشگر میتواند منکر دو تا از این مظاهر شود ولی این انکار ضرری به اصل این آموزه وارد نمیکند. ۶- از دلائل قرآنی بر رد سخن پرسشگر، آیه ۵۹ از سوره انعام است: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو». در آیه فوق، سخن از کلیدهای غیبی است که اولاً در هستی دارای واقعیتاند؛ ثانیاً کلیدهای غیب اند ثالثاً هیچ کس جز خدا از آنها با خبر نیست. پس معلوم است بالاتر از عالم خلق، عالَمی است که هیچ کس جز خدا از آن مطلع نیست؛ زیرا اگر این کلیدهای غیب را بر اولین مخلوق تطبیق کنیم نمیتوان معتقد به قسمت دوم آیه یعنی «لا یعلمها إلا هو» باشیم؛ زیرا «درّاکیت» از ویژگیهای بارز اولین مخلوق است که از همین رو، به «عقل اول» موسوم است. در نتیجه باید گفت حضرتی به نام حضرت علم الهی هست که دون مقام ذات و فوق مقام خلق است. ۷- دلیل دیگر بر ابطال سخن پرسشگر حدیث زیر است: «خَلَقَ اللَّهُ اللَّوْحَ الْمَحْفُوظَ كَمَسِيرَةِ مِائَةِ عَامٍ فَقَالَ لِلْقَلَمِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ اكْتُبْ عِلْمِي فِي خَلْقِي فَجَرَى بِمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» (۸) ترجمه: به قلم گفته شد بنویس علم من را در خلق من. پس جاری شد آن چه که موجود بود [در عالم علم الهی] تا روز قیامت. در این حدیث، تصریح شده به این که مخلوقات پیش از آن که خلق شوند دارای موجودیت بودهاند. از آنجا که اگر چه همه مخلوقات پیش از خلق در مقام ذات موجودند ولی چون مقام ذات مقام بیاسمی و بیرسمی است نمیتوان آن را به صورت صفت «علم خدا» برجسته و محدود ساخت در نتیجه باید گفت این صفت –یا این حضرت- پس از مقام ذات، و فوق مقام خلق، محقق است. ۸- در حدیثی منقول از امام هشتم (علیهالسلام) که به یونس فرمودند: «تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ فَتَعْلَمُ مَا الْإِرَادَةُ قُلْتُ لَا قَالَ هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلَى مَا يَشَاء». (۹) ترجمه: میدانی که معنای مشیت چیست؟ گفت نه، فرمود همان ذکر اول است پس میدانی معنای اراده چیست گفت نه فرمود اراده همان عزم کردن بر هر آن چیزی که بخواهد. روشن است «ذکر» در عبارت بالا به معنای یادْکرد و توجه و التفات است که اشاره به همان حضرت علمی پروردگار است. «اراده» نیز اگر چه به معناى علم نيست، ولى میتوان به حسب مصداق، اراده واجبتعالی را همان علم به نظام أتم دانست از آن جهت كه نظام أتم مقتضاى ذات، بلكه عين ذات، است. از حدیث فوق به خوبی برداشت میشود که موطن «مشیت» مرحلهای پیش از موطنِ «اراده» است و مطابق حدیثی که در سؤال پرسشگر مطرح شد اگر اراده اولین مخلوق باشد، ضروری است در مرحلهای پیشتر، مشیّت مقرر باشد. پس با این استدلال نیز سخن پرسشگر محترم نقض خواهد شد؛ زیرا بر اساس حدیث فوق میتوان گفت متعلق مشیت، در مرتبه علمیه خداوند واقع میشود ولی متعلق اراده، در خارج از صقع ربوبی. و «تعین ثانی»ایی که عارفان بدان قائلاند چیزی بیش از این مضمون نیست. ۹- با مراجعه به «عقل» به عنوان حجت باطنی –در کنار قول معصومین (علیهمالسلام) به عنوان حجت ظاهری- نیز میتوان بر سخن پرسشگر خرده گرفت: زیرا حکم عقل مقتضی آن است که خدا در مرحلهای پیش(۱۰) از ارادهاش بر خلق، کمالاتی را در خود دیده باشد و اگر ملتفت و مشعر به این کمالات نباشد چنین ارادهای از وی صادر نخواهد شد. این شعور به کمالات در پیش از خلقت آثار آنها، همان محتوای سخن عارفان مبنی بر وجود صقع ربوبی و تعین ثانی است. ۱۰- در ادعیه خطاب به خداوند میخوانیم: «یا من علمه سابق»(۱۱) یا میخوانیم: «یا من هو بمن اَرادَهُ علیم»(۱۲) چنین جملاتی روشن کننده این معناست که خداوند پیش از –به لحاظ رتبه- خلقت (۱۳) و قبل از آن که اراده کند دارای صفت علم است. متعلق این علم همان اسماء خدا و کمالات و آثار کمالات اویند که همان حضرت تعین ثانی از زبان عارفان خواهد بود. ۱۱- چگونه ممکن است «عقلِ اول» به خود شعور داشته باشد ولی خدا در ساحتی بالاتر، از این جهت و ویژگی، عاری باشد! زیرا، اگر مخلوق خدا دارای یک کمالی باشد به یقین، خود خدا نیز در درجه و قوتی شدیدتر، دارای آن کمال خواهد بود. یعنی اگر مخلوق اول، مرید است، مُشْعِر -عالم- به خود است؛ خداوند به طریق اولی و به وجهی شدیدتر مرید بوده و مشعر به خود است؛ یعنی علم حضوری شدیدتری به خود دارد. این همان محتوایی است که عارفان از آن به «تعین ثانی» و حضرت صقع ربوبی تعبیر کردهاند. ۱۲- دو جمله زیر دارای دو بار معنایی متفاوت است: الف- «اراده خدا مخلوق خداست»؛ ب- «خدا مرید است»؛ یعنی دارای صفت اراده است. در جمله اول، اراده دارای معنای حرفی و ربطی است. در این جا، اراده یعنی همان اراده کردن که یک نسبتی است میان خداوند و طرف دیگر این نسبت، مثلاً مخلوقی است که قرار است با اراده خداوند ایجاد شود. به تعبیری، میتوان در مورد خدا گفت، اراده کردن خدا همان مخلوق اوست؛ زیرا در مورد خداوند، نسبت اراده کردن فقط دارای یک طرف نسبت است. (۱۴) اما در جمله دوم؛ اراده دارای معنای اسمی و مستقل است و به هیچ وجه مخلوق نیست؛ بلکه صفت و کمالی از کمالات الهی است به گونهای که از لوازم ذات او میباشد. پس مجعول و مخلوق نیست. اما تمام مخلوقات خدا، معنای ربطی و در واقع همان اراده کردن خدایند-به تعبیری عین ربط به خدایند-.(۱۵) از طرفی، جایگاه نفسالامری و تقرری هر یک کمالات خداوند به عنوان کمالاتی مجزا و مستقل و بدون در نظر گرفتن آنها در قالب مظاهر و مخلوقات، مقام ذات نیست؛ زیرا آنجا مقام بیاسمی و بیرسمی است پس برای این کار، باید مادونِ ذات را مورد اشاره و التفات قرار داد. به عبارت دیگر، آنجا که خداوند فی نفسه و بدون آن که پای مخلوقی در میان باشد دارای صفتی خاص است راهی جز این نیست که موطن این صفت را مادون مقام ذات و فوق اولین مخلوق در نظر بگریم. این، همان حضرت اسماء یا تعین ثانی است. ۱۳- اگر بتوان گفت خداوند پیش از آن که خلق کند اراده نداشته است، در این صورت، با کدام اراده، خلق کرده است؟! آیا میتوان انتظار داشت که یک موجود بیاراده، خلق کند؟! اساساً خلق کردن خداوند، مرهونِ اراده کردن اوست. این مطلب حاکی از آن است که منظور از خلق اراده –در حدیث مطرح در سؤال- خلق ارادهی خود خداوند نیست؛ بلکه بیشتر به این معناست که خداوند موجودی که مرید محض –یا اراده محض- است را خلق کرده است. همانگونه که در مورد عقل اول گفته شد که منظور از عقل به عنوان اولین مخلوق، همان موجودی است که عین آگاهی و شناخت به خود است. گفتنی است توصیف اینچنینیِ مخلوق اول به دلیل آن است که اولین مخلوق به دلیل بسیط محض بودنش، هر بار که هر یک از ویژگیهایش مد نظر قرار میگیرد تماماً با همان خصوصیت توصیف میشود؛ زیرا اساساً ویژگی موجودات بسیط اینچنین است؛ یعنی مثلاً تماماً عقل است؛ تماماً اراده است؛ تماماً مشیت است ... . و خلاصه هر بار که از منظری خاص به آن نظر شود همهاش با همان منظر قابل معرفی و توصیف است. ۱۴- اگر احکام عقلی در بالاتر از عقل به عنوان اولین مخلوق جاری نباشد این سؤال پیش میآید که آیا جریان تناقض –به عنوان یکی از مهمترین احکام عقلی- در مقام ذات ممکن است؟ اگر پاسخ مثبت است پس باید بتوان گفت ممکن است مقام ذات، در عین نامتناهی –بینهایت- بودن، متناهی و محدود نیز باشد؛ در حالیکه هیچ کس قائل به چنین سخنی نبوده و نخواهد بود. پس نمیتوان باور داشت که عقل و احکام عقلی در مرحلهی فوق خلقتِ عقل به عنوان اولین مخلوق، در جریان نباشد. نتیجه: ادعای پرسشگر مبنی بر عدم جریان اراده و عقل -و عقلانیت- در مرحلهای بالاتر از خلقتِ اولین مخلوق –یعنی مقام ذات- با ادله فراوان مخدوش و مردود است. همانگونه که ادله شرعی و عقلی گویای آن است که نمیتوان میان مقام ذات و اولین مخلوق، حضرتی به نام حضرت علمیه را در نظر نگرفت. پینوشتها ۱. مجلسی، محمدباقر، تصحیح رسولی محلاتی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۴۰۴ق، چ دوم، ج۲۵، ص ۲۲۴. ۲. ابنبابویه (صدوق)، التوحید، تصحیح هاشم حسینی، قم: جامعه مدرسین، ۱۳۹۸ق، ص ۴۳۱ – ۴۳۵. ۳. صدرالمتألهین، شرح اصول کافی، تصحیح محمد خواجوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج۱، ص ۲۱۷- ۲۱۸. ۴. سلیمانی آشتیانی و درایتی، مجموعه رسائل در شرح احادیثی از کافی، قم: دارالحدیث، ۱۳۸۷ش، ج۲، ص ۵۵۱. ۵. حجر: ۲۱. ۶. چون «اراده» و «مرید» از اوصاف و اسماء خداوند است که در حدیث مطرح شده توسط پرسشگر به عنوان اولین مخلوق مطرح شده است و همان اشکالی که در مورد «عقل» به عنوان اولین مخلوق به سخن پرسشگر وارد است به این قسمت از سخنان ایشان نیز وارد است. ۷. یعنی تعین ثانی. ۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح جمعی از محققان، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، چ دوم، ج۵۴، ص ۳۷۵. ۹. کلینی، کافی، تصحیح غفاری و آخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۴۰۷ق، چ چهارم، ج۱، ص ۱۵۸. ۱۰. این مرحله زمانی نیست بلکه به حسب رتبه است. ۱۱. کفعمی، ابراهیم، البلد الامین و الدرع الحصین، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۸ق، ص ۴۱۱. ۱۲. همانجا. ۱۳. «یا من علمه سابق» به طور مطلق بیان شده است و اطلاق کلام شامل «خلقت» نیز خواهد شد در نتیجه، مرتبهی علم الهی، پیش از خلقت الهی محقق است. ۱۴. عبودیت، عبدالرسول و مصباح، مجتبی؛ خداشناسی (سلسله دروس مبانی اندیشه اسلامی ۲)، قم: مؤسسه امام خمینی، ۱۳۹۶، ص ۸۰ – ۸۸. ۱۵. ر.ک: همانجا.