جمع بندی نقد تقریر علامه طباطبایی از برهان صدیقین

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدیق

[TD][/TD]

[=microsoft sans serif]

جوجه اردک زشت;997440 نوشت:
در مقدمه سوم میان واقع نفس الامری( واقعیت به معنی اعم) و واقع عینی( واقعیت به معنی اخص) خلط شده است.
فرد سوفسطایی می گوید هیچ چیز در عالم نیست. (واقع عینی) اما این گزاره که میگوید: "هیچ واقعیتی در خارج نیست" مربوط به واقع نفس الامری هست. بنابرین نمیشود گفت خود گزاره: "هیچ واقعیتی نیست" یک واقعیت است و حرف سوفسطایی را رد کرد چون منظور سوفسطایی عالم عین هست.
جدای اینکه قبول گزاره "واقعیت نیست" به عنوان واقعیت، اثباتی موجودی در عالم خارج نمیکند!

باسلام و عرض ادب

تقریری که علامه طباطبایی از برهان صدیقین برای اثبات وجود خدا اقامه کرده است، استدلالی است که اگر بتواند از اشکالات وارد شده برهد، خلاصه ترین و کم مقدمه(یا به عبارتی بی مقدمه ترین) استدلال فلسفی در این زمینه است.
این استدلال را میتوان بدین صورت اقامه کرد:
م1. انکار اصل واقعیت، مستلزم اثبات آن است.
م2. هرچه انکارش مستلزم اثبات آن باشد، عدم در او راه ندارد.
م3. هرچه عدم در او راه نداشته باشد، واجب بالذات است.
پس، اصل واقعیت، واجب بالذات است.(اسفار اربعه، ج6، ص14-15، تعلیقه 3)

[=microsoft sans serif]در این استدلال:
مقدمه اول نظری است و نیاز به اثبات دارد.
مقدمه دوم، یک امر بدیهی است.
مقدمه سوم، تعریف و فرض ما است و نیازی به اثبات ندارد.

اما اثبات مقدمه اول:
م1. اگر کسی اصل و اقعیت را انکار کند، آنگاه بدین حقیقت میرسد که واقعیت وجود ندارد، واقعا.
م2. این حقیقت که واقعیتی وجود ندارد واقعا، خودش پذیرش نوعی واقعیت است.پس
م3. اگر کسی اصل واقعیت را انکار کند، نوعی از واقعیت را پذیرفته است.
بنابراین
انکار اصل واقعیت، مستلزم اثبات آن است.(حسن معلمی، حکمت متعالیه، ص240-241)

[=microsoft sans serif]این استدلال از جهات مختلفی مورد نقد قرار گرفته است.
یکی از این اشکالات که جناب اقای فیاضی مطرح کرده اند، خلط بین واقعیت عینی و واقعیت نفس الامری است.
واقعیت عینی، واقعیت اخص است و واقعیت نفس الامری، واقعیت نفس الامری.
واقعیت نفس الامری مورد قبول همه افراد است ولی این واقعیت، ثبوت و وجود چیزی را نشان نمیدهد. چرا که برخی از مصادیق آن، اصولا نمیتواند ثبوت داشته باشند مانند محکی اجتماع نقیضین.
اما واقعیت عینی، مورد قبول همگان نیست و از سوی برخی شکاکان و سوفسطائیان انکار شده است.
آنچه هیچ کسی نمیتواند آنرا انکار کند، واقعیت اعم است ولی آنچه میخواهیم به دست بیاوریم، واقعیت اخص است.
بنابراین از اینکه واقعیت اعم قابل انکار نیست، نمیتوان به دست آورد که واقعیت اخص موجود ضروری وجود و ثبوت دارد.(فیاضی،جزوه الهیات فلسفه، دوره تخصصی کلام اسلامی مؤسسه امام صادق(ع)، ص 63)

[=microsoft sans serif]به عبارت دیگر
واقع، مشترک لفظی است.
چرا که گاهی اوقات، واقعیت به امور ثابت و موجود اطلاق میشود.
گاهی نیز بر اعم از موجود و معدوم.

چنانکه وقتی گفته میشود "شریک الباری معدوم است واقعا و این قضیه واقعا مطابق با واقع است" مراد از واقع در این قضیه، امر وجودی و ثبوتی نیست بلکه واقع این قضیه، همان عدم و نبودن شریک الباری است،نه ثبوت و واقعیتی وجودی.

به همین جهت است که استاد جوادی آملی، استدلال علامه را در تحریر تمهید القواعد به صورتی دیگر تقریر میکند تا از این اشکالات برهد.(عبدالله جوادی آملی، تحریر تمهید القواعد، ص146-148)

[=microsoft sans serif]اشکال دیگری که در کلام علامه وارد شده ان است که مراد از مقدمه نخست چیست.
در مقدمه نخست، علامه از این استفاده میکند که انکار اصل واقعیت، امکان پذیر نیست.
به عبارت دیگر، میتوان این مقدمه و قضیه را بدین صورت نیز بیان کرد:
اصل واقعیت، امری ضروری است.
در نهایت نیز نتیجه میگیرد که موجودی ضروری در عالم هست(واجب الوجود بالذات)

حال سوالی که پیش می آید آن است، مراد از امر ضروری در مقدمه اول چیست؟
آیا ضروری در مقدمه اول، ضرورت ناظر به جمله است یا ضرورت ناظر به شیء
به بیان دیگر، آیا ایشان میخواهد بفرماید ضرورتا واقعتی در عالم هست.
یا میخواهد بیان کند که واقعیت ضروری در عالم هست.

اگر احتمال نخست، مراد علامه باشد، اشکالش این است که این مصادره به مطلوب است.
چرا که با این استدلال، ما میخواهیم موجود ضروری بالذات را اثبات کنیم و نباید وجود آنرا در مقدمات فرض بگیریم.

اگر احتمال دوم مراد ایشان باشد، اشکالش عدم ارتباط بین مقدمه و نتیجه است.
بدین بیان که:
در این استدلال، علامه طباطبایی از ضرورت داشتن وجود واقعیت، میخواهد به وجود واقعیتی ضروری برسد.
به بیان دیگر،
از "ضرورت ناظر به جمله"، قصد دارد "ضرورت ناظر به شیء" را به دست بیاورد و این مغالطه است.

[=microsoft sans serif]اما اشکال سوم

جوجه اردک زشت;997440 نوشت:
اینکه بر فرض ضرورت ازلی واقعیت عالم ثابت شد. این ضرورت برای کل عالم هستی می باشد نه موجودی خاص که بخواهیم بگوییم آن واجب الوجود است.
[=microsoft sans serif]
به نظر علامه، واقعیت وجود و اصل هستی قابل نقض و عدم بردار نیست.
اصل هستی و حقیقت هستی نیز به نظر ایشان، چون عدم بردار نیست پس واجب الوجود بالذات است.
بنابراین، اصل هستی همان واجب الوجود است و چون حقیقت هستی موجود است و معدوم نمیشود، پس واجب الوجود نیز موجود است.

در این نگاه، واجب الوجود، عبارت است از همان حقیقت هستی که به صورت "کلی سعی" در سراسر عالم ساری وجاری است.
حضور کلی سعی در بین موجودات، همانند حضور کلی مفهومی در ماهیت مصادیق آن کلی است.

در این تقریر، خداوند متعال نه تنها علت هستی است بلکه حقیقت هستی است که به صورت وجودی نه مفهومی در تمامی عالم سریان وجریان دارد.
بنابراین
حقیقت هستی، چیزی است که عدم بردار نیست وگرنه هرچه در عالم میبینیم و بدان دستیابی داریم، قابلیت عدم دارند جز واجب الوجود بالذات.

بنابراین
اولا: آنچه در مقدمه این برهان مدنظر بوده، حقیقت هستی.
ثانیا: آنچه در نتیجه بدان میرسیم، واجب الوجود بالذات است.
ثالثا: حقیقت هستی همان واجب الوجود بالذات است.
رابعا: حقیقت هستی در سراسر عالم ساری و جاری است.
پس ما به وحدت وجود میرسیم


صدیق;997886 نوشت:
حقیقت هستی در سراسر عالم ساری و جاری است.

سلام

اصلا منظور از حقیقت هستی چیست که بگوییم همان خدا و واجب الوجود باشد؟

برای من این اصطلاح کمی مبهم است.
چون هستی معانی متعددی دارد.مثلا گاهی خود کل جهان مادی را هستی مینامیم.
یا در جایی میگیم هستی به معنای وجود داشتن هست.
و دیگر مفاهیم...

Miss.Narges;997903 نوشت:
سلام

اصلا منظور از حقیقت هستی چیست که بگوییم همان خدا و واجب الوجود باشد؟

برای من این اصطلاح کمی مبهم است.
چون هستی معانی متعددی دارد.مثلا گاهی خود کل جهان مادی را هستی مینامیم.
یا در جایی میگیم هستی به معنای وجود داشتن هست.
و دیگر مفاهیم...

سلام و عرض ادب

یه چیزی شبیه به انرژی

نه بوجود میاد و نه از بین می ره

فقط اشکال مختلفی (ماده و نیرو) از خودش بروز می ده (خلق می کنه)

نه با حواس انسانی دیده می شه و نه از طریق علوم تجربی می شه تجربش کرد !

فقط می شه آثاری که از خودش بروز می ده (ماده و نیرو) رو تجزیه و تحلیل کرد

شروحیل;997904 نوشت:
یه چیزی شبیه به انرژی

نه بوجود میاد و نه از بین می ره


یعنی خدا انرژی هست؟
مثلا این رو ببینید دیدگاه شما رو رد میکنه:
https://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&cad=rja&uact=8&ved=2ahUKEwjjy-uOms_dAhWKIsAKHaaPB74QFjAAegQICBAB&url=http%3A%2F%2Fwww.islamquest.net%2Ffa%2Farchive%2Fquestion%2Ffa1444&usg=AOvVaw0W9036wyHt1RSLh5HV8WKe

[=microsoft sans serif]

Miss.Narges;997903 نوشت:
اصلا منظور از حقیقت هستی چیست که بگوییم همان خدا و واجب الوجود باشد؟

سلام و عرض ادب
حقیقت هستی، عنوانی است که ناظر به اصل بودن است.
شما به هر چیزی که نگاه کنید، هست.
درسته؟
دربین همه موجودات، یک چیز مشترکی هست: اصل بودن -نه بودها و موجودها.
این اصل بودن، اینکه همه هستند و خصوصیت مشترک بودن ووجود داشتن را دارند.
درست شد.
این اصل بودن و که حقیقت وجود بدان گفته میشود در همه موجودات ساری وجاری است.
تعبیر اشتراک، نادرست و تسامحی است چرا که اشتراک مربوط به مقوله معانی است نه موجودات خارجی.

سلام و عرض ادب

بنده برای فهم موضوع مثال زدم و گفتم درک خداوند مثل درک انرژی می مونه و با احساسات انسانی قابل لمس نیست !

هر چند شخصی که این مقاله رو نوشته فرق نیرو و انرژی رو نمی دونسته!

مثلا انرژی رو قابل تولید می دونه ! یعنی انرژی می تونه زیاد بشه ! که این خلاف قانون پایستگی انرژی هست!
( نیروهای بالقوه و بالفعل رو با انرژی اشتباه گرفته!)

یا انرژی رو قابل اندازه گیری می دونه ! در حالی که انرژی ابعاد نداره که قابل اندازه گیری باشه!
( اشتباه گرفتن انرژی با برآیند نیرو!)

برای مثال شما سعی کنید انرژی رو ترسیم کنید !

شما نمی تونید این کار رو انجام بدید !

چون انرژی بعد نداره که قابل ترسیم یا اندازه گیری باشه !

لا حول و لا قوة الا بالله
هیچ حرکت و نیرویی جز به خداوند نیست.

در پناه حق تعالی

صدیق;997948 نوشت:
حقیقت هستی، عنوانی است که ناظر به اصل بودن است.
شما به هر چیزی که نگاه کنید، هست.
درسته؟
دربین همه موجودات، یک چیز مشترکی هست: اصل بودن -نه بودها و موجودها.
این اصل بودن، اینکه همه هستند و خصوصیت مشترک بودن ووجود داشتن را دارند.
درست شد.
این اصل بودن و که حقیقت وجود بدان گفته میشود در همه موجودات ساری وجاری است.
تعبیر اشتراک، نادرست و تسامحی است چرا که اشتراک مربوط به مقوله معانی است نه موجودات خارجی.

سلام
این طور ی که خدا مادی میشه و شبیه همین جهان میشه یعنی حتی خود همین جهان میشه.
شما گفتید همه پدیده ها در یک چیز مشترکند :اصل بودن و وجود داشتن.خب مشخصه که در جهانی که زندگی میکنیم هر چیزی که اطراف خود میبینیم از ماده و انرژی ساخته شده.(کاری به عوالم مثال و عقل ندارم که بحث درون دینی هست)پس وجود مشترک همه چیزی ماده و انرژی هست (بدون در نظر گرفتن رنگ و اندازه و سایر صفاتشون).
پس حقیقت هستی و اصل بودن هر چیزی در جهان ما میشه ماده و انرزی و در نتیجه طبق این تعریف خدا همان ماده و انرزی جهان هست که به شکل پدیده های مختلف جهان نظیر ماه و خورشید و ستارگان آب و انسانها و .. در امده.

شروحیل;997961 نوشت:
نده برای فهم موضوع مثال زدم و گفتم درک خداوند مثل درک انرژی می مونه و با احساسات انسانی قابل لمس نیست !

هر چند شخصی که این مقاله رو نوشته فرق نیرو و انرژی رو نمی دونسته!

مثلا انرژی رو قابل تولید می دونه ! یعنی انرژی می تونه زیاد بشه ! که این خلاف قانون پایستگی انرژی هست!
( نیروهای بالقوه و بالفعل رو با انرژی اشتباه گرفته!)

یا انرژی رو قابل اندازه گیری می دونه ! در حالی که انرژی ابعاد نداره که قابل اندازه گیری باشه!
( اشتباه گرفتن انرژی با برآیند نیرو!)

برای مثال شما سعی کنید انرژی رو ترسیم کنید !

شما نمی تونید این کار رو انجام بدید !

چون انرژی بعد نداره که قابل ترسیم یا اندازه گیری باشه !

بله متوجه نبودم.درسته انرژی رو نمیشه ترسیم کرد و خیلی چیز ها رو نیمشه ترسیم کرد.مثلا باد رو نمیشه ترسیم کرد.اب رو هم نمیشه و اگر اب رو ترسیم میکنیم انرا در قالب لیوان رودخانه دریا قطره و .. ترسیم میکنیم.وگرنه خود ذات اب هم مثل انرژی قابل ترسیم نیست.بنابراین مثال و تشابهتون قوی نیست

Miss.Narges;998020 نوشت:
بله متوجه نبودم.درسته انرژی رو نمیشه ترسیم کرد و خیلی چیز ها رو نیمشه ترسیم کرد.مثلا باد رو نمیشه ترسیم کرد.اب رو هم نمیشه و اگر اب رو ترسیم میکنیم انرا در قالب لیوان رودخانه دریا قطره و .. ترسیم میکنیم.وگرنه خود ذات اب هم مثل انرژی قابل ترسیم نیست.بنابراین مثال و تشابهتون قوی نیست

سلام و عرض ادب

گفتم که فقط برای فهم موضوع

خداوند بلا تشبیه هست

یعنی هیچ چیزی مثل خدا نیست

بنابر این هر مثالی بزنم نزدیک به موضوع خواهد بود وامکان مثالی که مثل خداوند باشه نیست

بسم الله الرحمن الرحیم

و لم یکن لهو کفوا احد

و هیچ کس مانند او نیست

در پناه حق تعالی

صدیق;997880 نوشت:
این استدلال از جهات مختلفی مورد نقد قرار گرفته است.
یکی از این اشکالات که جناب اقای فیاضی مطرح کرده اند، خلط بین واقعیت عینی و واقعیت نفس الامری است.
واقعیت عینی، واقعیت اخص است و واقعیت نفس الامری، واقعیت نفس الامری.
واقعیت نفس الامری مورد قبول همه افراد است ولی این واقعیت، ثبوت و وجود چیزی را نشان نمیدهد. چرا که برخی از مصادیق آن، اصولا نمیتواند ثبوت داشته باشند مانند محکی اجتماع نقیضین.
اما واقعیت عینی، مورد قبول همگان نیست و از سوی برخی شکاکان و سوفسطائیان انکار شده است.
آنچه هیچ کسی نمیتواند آنرا انکار کند، واقعیت اعم است ولی آنچه میخواهیم به دست بیاوریم، واقعیت اخص است.
بنابراین از اینکه واقعیت اعم قابل انکار نیست، نمیتوان به دست آورد که واقعیت اخص موجود ضروری وجود و ثبوت دارد.(فیاضی،جزوه الهیات فلسفه، دوره تخصصی کلام اسلامی مؤسسه امام صادق(ع)، ص 63)

صدیق;997885 نوشت:
اگر احتمال نخست، مراد علامه باشد، اشکالش این است که این مصادره به مطلوب است.
چرا که با این استدلال، ما میخواهیم موجود ضروری بالذات را اثبات کنیم و نباید وجود آنرا در مقدمات فرض بگیریم.

اگر احتمال دوم مراد ایشان باشد، اشکالش عدم ارتباط بین مقدمه و نتیجه است.
بدین بیان که:
در این استدلال، علامه طباطبایی از ضرورت داشتن وجود واقعیت، میخواهد به وجود واقعیتی ضروری برسد.
به بیان دیگر،
از "ضرورت ناظر به جمله"، قصد دارد "ضرورت ناظر به شیء" را به دست بیاورد و این مغالطه است.


سلام
با توجه به فرمایش شما این نقد ها بر استدلال علامه طباطبایی وارد هستند درسته؟ و این برهان دیگه اعتباری نداره
صدیق;997881 نوشت:
به همین جهت است که استاد جوادی آملی، استدلال علامه را در تحریر تمهید القواعد به صورتی دیگر تقریر میکند تا از این اشکالات برهد.(عبدالله جوادی آملی، تحریر تمهید القواعد، ص146-148)

ببخشید میشه این استدلال رو بیارید چون بنده به این کتاب دسترسی ندارم

صدیق;997886 نوشت:
بنابراین
اولا: آنچه در مقدمه این برهان مدنظر بوده، حقیقت هستی.
ثانیا: آنچه در نتیجه بدان میرسیم، واجب الوجود بالذات است.
ثالثا: حقیقت هستی همان واجب الوجود بالذات است.
رابعا: حقیقت هستی در سراسر عالم ساری و جاری است.
پس ما به وحدت وجود میرسیم

یک سوالی با خواندن این استدلال برام مطرح شد الان اگر خدا را حقیقت هستی بدانیم(که البته من اصلا نمی فهمم یعنی چه!) بعد بگوییم در سراسر عالم جاری هست این اعتقاد همان همه خدا دانی نیست؟ حقیقت همه وجوده ماهیات اعتباری هستن خدا هم حقیقت وجود هست پس همه رسما میشیم خدا دیگه یا تکه ای از خدا!
یک نکته کلی هم عرض کنم در همان کتابی که در اول تاپیک آوردم که نقد این تقریر درش هست تمام تقریر های برهان صدیقین گویا نقد شده و در واقع این برهان رو از اعتبار ساقط کرده البته تقریر آیت الله جوادی تا جایی که یادمه درش نبود صرفا چند تقریر از ملاصدرا و ابن سینا و ابن عربی و حکیم سبزواری و... در هر صورت الان تقریر صحیح برهان صدیقین چی هست؟
سپاس

جوجه اردک زشت;998102 نوشت:

بعد بگوییم در سراسر عالم جاری هست این اعتقاد همان همه خدا دانی نیست؟

سلام و عرض ادب

برای درک و فهم موضوع عرض می کنم ( مثال هست)

نه این که خداوند رو کل عالم هستی بدونم

آیا دست شما خود شماست ؟

یا یکی از مولکول های بدن شما همون خود شماست؟

ما مخلوقات خدا هستیم

خداوند همراه همه مخلوقاتش هست

اما این به این معنی نیست که خداوند غیر از مخلوقاتش نیست !

همه هستی از انرژی تشکیل شده

من از انرژی هستم ، شما هم از انرژی هستی

اما با هم فرق داریم! و یکی نیستیم ، در حالی که از انرژی هستیم .

این وحدانیت هر کدوم از ما ، ما رو از هم دیگه متمایز می کنه

من رو از شما و ما رو از خدا

در حالی که در وجود واحد هستیم (وحدت وجود)

چیزی شبیه به وحدت شیعه و سنی
شیعه و سنی از هم متمایز هستند، اما در مسلمان بودن واحد هستن

وحدت داشتن رو نباید با عین هم بودن خلط کرد

من خدا نیستم و خدا من نیست

اما در وجود واحد هستیم و خداوند اصل وجود و ما فرع هستیم

مثل دنیا مادی که اصلش انرژی و فرعش ماده و نیرو هست

درپناه حق تعالی

[=microsoft sans serif]

Miss.Narges;998018 نوشت:
این طور ی که خدا مادی میشه و شبیه همین جهان میشه یعنی حتی خود همین جهان میشه.
شما گفتید همه پدیده ها در یک چیز مشترکند :اصل بودن و وجود داشتن.خب مشخصه که در جهانی که زندگی میکنیم هر چیزی که اطراف خود میبینیم از ماده و انرژی ساخته شده.(کاری به عوالم مثال و عقل ندارم که بحث درون دینی هست)پس وجود مشترک همه چیزی ماده و انرژی هست (بدون در نظر گرفتن رنگ و اندازه و سایر صفاتشون).
پس حقیقت هستی و اصل بودن هر چیزی در جهان ما میشه ماده و انرزی و در نتیجه طبق این تعریف خدا همان ماده و انرزی جهان هست که به شکل پدیده های مختلف جهان نظیر ماه و خورشید و ستارگان آب و انسانها و .. در امده.

سلام
خیر این برداشت شما اشتباه است.
حتی اگر همه موجوداتی که میشناسیم، مادی باشند(که نیستند)، باز هم برداشت شما اشتباه است.
زیرا
اولا: اینکه همه موجودات در اصل بودن مشترکند، صرفا در اینکه منشأ اثر هستند شباهت دارند ولی این مسئله در مورد خصوصیات وجودی هیچ سنخنی ندارد. مثلا اینکه همه نورها در اینکه به خودی خود روشنند و روشن کننده چیزهای دیگر و باعث دیدن چیزهای دیگر میشوند مشترکند، ولی درخصوصیات نورانیت خود و شدت و ضعف میتوانند باز هم مشترک باشند یا مختلف.
ثانیا: در این استدلال، علامه با توجه به وحدت وجود میخواهند بگویندکه حقیقت وجود و اصل بودن، همان خداست نه اینکه یکی از مصادیق این حقیقت خداوند است.(دقت کنید) بنابراین از اشتراک همه موجودات در اصل وجود داشتن، نتیجه نمیگیریم که خداوند نیزمانند بقیه موجودات مادی است چرا که او یکی از مصادیق حقیقت وجود نیست بلکه خود حقیقت وجود است.

[=microsoft sans serif]

جوجه اردک زشت;998102 نوشت:
با توجه به فرمایش شما این نقد ها بر استدلال علامه طباطبایی وارد هستند درسته؟ و این برهان دیگه اعتباری نداره

باسلام
به نظر میرسد استدلالی که علامه طباطبایی اقامه کرده است به صورتی که در کتابهای ایشان هست، ایرادهایی دارد که اندیشمندان و حتی برخی شاگردان ایشان نیز آنرا ذکر کرده اند.
شما اگر در هماب کتاب اصول و روش رئالیسم نگاه کنید، استاد مطهری وقتی به این کلام علامه میرسد، آنرا شبیه به برهان صدیقین صدرایی تفسیر کرده و توضیح میدهد. (مجموعه اثار، ج6، ص987-990)

[=microsoft sans serif]

جوجه اردک زشت;998102 نوشت:
ببخشید میشه این استدلال رو بیارید چون بنده به این کتاب دسترسی ندارم

باسلام
بیان ایشان در نحوه تقریر است نه در خود تقریر.
در خود تقریر با کلام علامه هم آهنگ است که از اصل واقعیت و اصل بودن، به موجودی میرسیم که ضرورت ازلی دارد.
چرا که خود واقعیت و اصل واقعیت که در سراسر عالم ساری و جاری، نیز ضرورت ازلی دارد.
ایشان در مورد اشکال حمل در قضایای سلبی، آنرا به عدم مضاف بازگردانده است.
در مورد نحوه ملازمه میان نفی واقعیت(سفسطه) و اثبات آن نیز از راه حل ازلی بودن اجتماع نقیضین استفاده کرده که البته بحث مفصل و بسیار پیچیده ای است.
اگر خواستیدمیتوانید این مطلب را در کتاب تحریر تمهید القواعد استاد جوادی آملی بیابید.
خلاصه آنرا نیز میتوانید در بخش برهان صدیقین کتاب حکمت متعالیه دکتر حسن معلمی نشر هاجر بیابید.

[=microsoft sans serif]

جوجه اردک زشت;998102 نوشت:
یک سوالی با خواندن این استدلال برام مطرح شد الان اگر خدا را حقیقت هستی بدانیم(که البته من اصلا نمی فهمم یعنی چه!) بعد بگوییم در سراسر عالم جاری هست این اعتقاد همان همه خدا دانی نیست؟ حقیقت همه وجوده ماهیات اعتباری هستن خدا هم حقیقت وجود هست پس همه رسما میشیم خدا دیگه یا تکه ای از خدا!

خیر دوست عزیز
این همان وحدت وجود است که هیچ ملازمه ای با همه خدایی ندارد.
حقیقت همه هستی یا هستی حقیقی خداوند است.
این بدان معنا نیست که بقیه موجود نیستند.

[=microsoft sans serif]

جوجه اردک زشت;998102 نوشت:
یک نکته کلی هم عرض کنم در همان کتابی که در اول تاپیک آوردم که نقد این تقریر درش هست تمام تقریر های برهان صدیقین گویا نقد شده و در واقع این برهان رو از اعتبار ساقط کرده البته تقریر آیت الله جوادی تا جایی که یادمه درش نبود صرفا چند تقریر از ملاصدرا و ابن سینا و ابن عربی و حکیم سبزواری و... در هر صورت الان تقریر صحیح برهان صدیقین چی هست؟

همانطور که استاد مصباح یزدی نیز یاداوری کرده اند بهترین تقریر این برهان همانی است که صدرالمتالهین بیان کرده است.

صدیق;998506 نوشت:
همانطور که استاد مصباح یزدی نیز یاداوری کرده اند بهترین تقریر این برهان همانی است که صدرالمتالهین بیان کرده است.

صدیق;998503 نوشت:
اسلام
بیان ایشان در نحوه تقریر است نه در خود تقریر.
در خود تقریر با کلام علامه هم آهنگ است که از اصل واقعیت و اصل بودن، به موجودی میرسیم که ضرورت ازلی دارد.
چرا که خود واقعیت و اصل واقعیت که در سراسر عالم ساری و جاری، نیز ضرورت ازلی دارد.
ایشان در مورد اشکال حمل در قضایای سلبی، آنرا به عدم مضاف بازگردانده است.
در مورد نحوه ملازمه میان نفی واقعیت(سفسطه) و اثبات آن نیز از راه حل ازلی بودن اجتماع نقیضین استفاده کرده که البته بحث مفصل و بسیار پیچیده ای است.
اگر خواستیدمیتوانید این مطلب را در کتاب تحریر تمهید القواعد استاد جوادی آملی بیابید.
خلاصه آنرا نیز میتوانید در بخش برهان صدیقین کتاب حکمت متعالیه دکتر حسن معلمی نشر هاجر بیابید.

با سلام مجدد
خیلی ممنون بابت وقتی که گذاشتید بنده دیگه سوالی ندارم
@};-@};-@};-

[=microsoft sans serif]

جوجه اردک زشت;998664 نوشت:
خیلی ممنون بابت وقتی که گذاشتید بنده دیگه سوالی ندارم

سلام برشما
در پناه حق

پرسش: دو نقد بر تقریر علامه طباطبایی از برهان صدیقین دارم. آیا این نقدها صحیح است.
نقد اول : در مقدمه سوم میان واقع نفس الامری( واقعیت به معنی اعم) و واقع عینی( واقعیت به معنی اخص) خلط شده است.
نقد دوم: بر فرض ضرورت ازلی واقعیت عالم ثابت شد. این ضرورت برای کل عالم هستی می باشد نه موجودی خاص که بخواهیم بگوییم آن واجب الوجود است.

پاسخ:
تقریری که علامه طباطبایی از برهان صدیقین برای اثبات وجود خدا اقامه کرده است، استدلالی است که اگر بتواند از اشکالات وارد شده برهد، خلاصه ترین و کم مقدمه(یا به عبارتی بی مقدمه ترین) استدلال فلسفی در این زمینه است.
این استدلال را میتوان بدین صورت اقامه کرد:
م1. انکار اصل واقعیت، مستلزم اثبات آن است.
م2. هرچه انکارش مستلزم اثبات آن باشد، عدم در او راه ندارد.
م3. هرچه عدم در او راه نداشته باشد، واجب بالذات است.
پس، اصل واقعیت، واجب بالذات است.(1)

در این استدلال:
مقدمه اول نظری است و نیاز به اثبات دارد.
مقدمه دوم، یک امر بدیهی است.
مقدمه سوم، تعریف و فرض ما است و نیازی به اثبات ندارد.

اما اثبات مقدمه اول:
م1. اگر کسی اصل و اقعیت را انکار کند، آنگاه بدین حقیقت میرسد که واقعیت وجود ندارد، واقعا.
م2. این حقیقت که واقعیتی وجود ندارد واقعا، خودش پذیرش نوعی واقعیت است.پس
م3. اگر کسی اصل واقعیت را انکار کند، نوعی از واقعیت را پذیرفته است.
بنابراین
انکار اصل واقعیت، مستلزم اثبات آن است.(2)

به عبارت دیگر واقع، مشترک لفظی است. چرا که گاهی اوقات، واقعیت به امور ثابت و موجود اطلاق میشود. گاهی نیز بر اعم از موجود و معدوم.

چنانکه وقتی گفته میشود "شریک الباری معدوم است واقعا و این قضیه واقعا مطابق با واقع است" مراد از واقع در این قضیه، امر وجودی و ثبوتی نیست بلکه واقع این قضیه، همان عدم و نبودن شریک الباری است،نه ثبوت و واقعیتی وجودی.
به همین جهت است که استاد جوادی آملی، استدلال علامه را در تحریر تمهید القواعد به صورتی دیگر تقریر میکند تا از این اشکالات برهد.(3)

اشکال دیگری که در کلام علامه وارد شده ان است که مراد از مقدمه نخست چیست. در مقدمه نخست، علامه از این استفاده میکند که انکار اصل واقعیت، امکان پذیر نیست. به عبارت دیگر، میتوان این مقدمه و قضیه را بدین صورت نیز بیان کرد:
اصل واقعیت، امری ضروری است. در نهایت نیز نتیجه میگیرد که موجودی ضروری در عالم هست(واجب الوجود بالذات)

حال سوالی که پیش می آید آن است، مراد از امر ضروری در مقدمه اول چیست؟ آیا ضروری در مقدمه اول، ضرورت ناظر به جمله است یا ضرورت ناظر به شیء به بیان دیگر، آیا ایشان میخواهد بفرماید ضرورتا واقعتی در عالم هست. یا میخواهد بیان کند که واقعیت ضروری در عالم هست.

اگر احتمال نخست، مراد علامه باشد، اشکالش این است که این مصادره به مطلوب است. چرا که با این استدلال، ما میخواهیم موجود ضروری بالذات را اثبات کنیم و نباید وجود آنرا در مقدمات فرض بگیریم.

اگر احتمال دوم مراد ایشان باشد، اشکالش عدم ارتباط بین مقدمه و نتیجه است. بدین بیان که:
در این استدلال، علامه طباطبایی از ضرورت داشتن وجود واقعیت، میخواهد به وجود واقعیتی ضروری برسد.
به بیان دیگر، از "ضرورت ناظر به جمله"، قصد دارد "ضرورت ناظر به شیء" را به دست بیاورد و این مغالطه است.

به نظر علامه، واقعیت وجود و اصل هستی قابل نقض و عدم بردار نیست. اصل هستی و حقیقت هستی نیز به نظر ایشان، چون عدم بردار نیست پس واجب الوجود بالذات است. بنابراین، اصل هستی همان واجب الوجود است و چون حقیقت هستی موجود است و معدوم نمیشود، پس واجب الوجود نیز موجود است.
در این نگاه، واجب الوجود، عبارت است از همان حقیقت هستی که به صورت "کلی سعی" در سراسر عالم ساری وجاری است.
حضور کلی سعی در بین موجودات، همانند حضور کلی مفهومی در ماهیت مصادیق آن کلی است. در این تقریر، خداوند متعال نه تنها علت هستی است بلکه حقیقت هستی است که به صورت وجودی نه مفهومی در تمامی عالم سریان وجریان دارد.
بنابراین حقیقت هستی، چیزی است که عدم بردار نیست وگرنه هرچه در عالم میبینیم و بدان دستیابی داریم، قابلیت عدم دارند جز واجب الوجود بالذات.

در نتیجه
اولا: آنچه در مقدمه این برهان مدنظر بوده، حقیقت هستی.
ثانیا: آنچه در نتیجه بدان میرسیم، واجب الوجود بالذات است.
ثالثا: حقیقت هستی همان واجب الوجود بالذات است.
رابعا: حقیقت هستی در سراسر عالم ساری و جاری است. پس ما به وحدت وجود میرسیم.

اما در مورد نقدهایی که در سوال مطرح شد به صورت خلاصه میتوان گفت که نقد اول وارد است و نقد دوم وارد نیست با توضیحی که گذشت.

پی نوشتها:
1. صدرالدین محمد شیرازی، الاسفار الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981م، ج6، ص14-15، تعلیقه 3
2. حسن معلمی، حکمت متعالیه، قم، نشر هاجر، 1388، ص240-241
3. عبدالله جوادی آملی، تحریر تمهید القواعد، تنظیم حمید پارسانیا، نشر اسراء، 1390، ص146-148

موضوع قفل شده است