جمع بندی نحوه تعلق عمل یک نفر به دیگری در آخرت

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست

با سلام خدمت شما بزرگوار
يكي از مسائلی كه هم قرآن كريم در ضمن سخنان خود بر آن متعرض شده و هم در احاديث شريفه به طور فراوان وارد گرديده است انتقال يافتن اعمال است؛ به اين معني كه در بعضي از صور و شرايط كه ذيلاً اشاره‌اي اجمالي بر آن‌ها مي‌شود، حسنات يك نفر و يا قدري از آن‌ها، از وي دور گردانيده شده و به انسان ديگري كه عامل آن‌ها نبوده، انتقال داده مي‌شوند و هم چنين سيئات يك نفر، كلاً يا بعضاً، احياناً به شخص ديگري متعلق مي‌شود.
خداوند متعال در داستان دو پسر آدم ـ عليه السلام ـ ، از قول هابيل، نقل فرموده كه به برادرش قابيل چنين گفت: إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ؛[1] راغب در مفردات القرآن نوشته: اَي تُقيمُ بِهذِهِ الحالَةِ؛ نگارنده گويد: اصل معناي «ان تبوء باثمي و اثمك» اين است كه برگشت و عاقبت امر تو كه الي الابد در آن خواهي ماند، اين است كه با گناه خودت و با گناه من خواهي بود؛ و به طوري كه از آيات اين داستان استفاده مي‌شود، خداوند متعال، آية فوق الذكر را به عنوان تحسين و تمجيد از هابيل، از او نقل فرموده و لذا حتماً آن را تصديق هم كرده است؛[2] و چنان كه مي‌بينيم دلالت واضحي بر اين دارد كه: گناه مقتول مظلوم، بر قاتل ظالم، انتقال مي‌يابد.
مطلب یاد شده در روايات خاصه و نيز عامه يافت مي‌شود: از حضرت باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده كه فرموده: مَن قَتَلَ مُؤمناً اَثبَتَ اللهُ عَلي قاتِلِهِ جَميعَ الذّنوبِ وَ بَرِءَ المَقتولُ مِنها وَ ذلكَ قولُه عَزَّ وَ جلَّ اِنّي اُريدُ اَن تَبوءَ بِأثِمي وَ أِثمِكَ فَتَكونَ مِن اَصحابِ النّارِ؛[3]
امام باقر علیه السلام فرمودند:"اگر مومنی کشته شود خداوند همه گناهانش را بر گردن قاتل گذاشته و مقتول از گناهانش بری خواهد شد و این همان آیه قرآن است که فرمود:" اِنّي اُريدُ اَن تَبوءَ بِأثِمي وَ أِثمِكَ فَتَكونَ مِن اَصحابِ النّارِ "". و از اوزاعي كه از علماي نامي عامّه است،[4] روايت شده و ظاهراً او نيز از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت كرده: مَن قُتِلَ مَظلوماً كَفَّرَ اللهُ كُلَّ ذَنبٍ عَنهُ وَ ذلِكَ فيِ القرآنِ اُريدُ انّ تَبوءَ بِأِثمي وَ أِثمِكَ.[5] پیامبر می فرماید : اگر کسی مظلومانه کشته شود خداوند گناهان او را می پوشاند"
شيخ محمد عبده و شاگرد او محمد رشيد رضا، كه از دانشمندان مصر بودند، اين معني را در تفسير آيه فوق، يكي از دو وجه گرفته و گفته‌اند: قاتل در آخرت، گناه مقتول را، اگر براي او گناهي بوده باشد، بر مي‌دارد؛[6] و از مجاهد هم روايت شده كه: چون كسي كسي را بكشد، به قيامت گناهان مقتول بر قاتل نهند.[7]
آيه ديگري نيز در قرآن كريم هست: دربارة كفار گمراه كننده مي‌فرمايد: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ؛[8] به طوري كه مشهود است، اين آيه با صراحت بيان مي‌فرمايد كه: كافران گمراه كننده، مقداري از گناهان گمراه شوندگان را با گناه خودشان، حمل مي‌كنند؛ پس انتقال اعمال، اعم و اشمل از مورد قتل است.
و در بعضي از اخبار، غيبت كردن را موجب انتقال حسنات، از غيبت كننده بر غيبت شده، شناسانيده‌اند: از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت شده: يَأتيِ الرَّجُلُ يَومَ القيمةِ و قد عَمِلَ الحسناتِ فلا يَري في صَحيفتِهِ من حسناتِهِ شيئاً فيقولُ اينَ حسناتي التّي عَمِلتُها في دارِ‌الدنيا فَيُقالُ لَهُ: ذَهَبَت باِغتيابِكَ للنّاسِ وَ هِيَ لَهُم عِوَضَ اغتِيابِهِم؛[9] و نيز در روايت هست: اِنّ الرّجلَ يُعطي كِتاباً فَيَري فيه حَسَناتٍ لَم يَكُن يَعرِفُها فَيُقالُ هذِهِ بِما اغتابَكَ النّاسُ؛[10] بعضي از فرزانه‌گان مي‌گفته است: اگر غيبت كسي را مي‌خواستم بكنم، جز فرزند خود غيبت كسي ديگر را نمي‌كردم؛[11] منظور اين دانا اين بوده كه: نمي‌خواهم با غيبت كردن، حسناتم را به ديگران بدهم.!

[=&quot]و در الميزان هست: بعضي از معاصي، حسنات صاحب خود را به شخص ديگري بار مي‌كند، مانند قتل؛ خداوند متعال فرموده: اِنّي اُريدُ اَن تَبوءَ بِأِثمي وَ أِثمِكَ، و اين معني در غيبت و بهتان غير آن‌ها، در رواياتي كه از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ائمه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، مأثور است، وارد شده؛ و هم چنين بعضي از طاعت‌ها هم گناهان صاحب خود را به غير او انتقال مي‌دهند.[12][=&quot]
[=&quot]بحث ما به لحاظ استدلال تمام است، و با آيات و روايات فوق به دست آورديم كه: حسنات و هم چنين سيئات، در بعضي از اوقات از عامل خود كنار گرديده و به سوي انساني ديگر كه عامل آن‌ها نبوده، مي‌شتابند و به او انتقال مي‌يابند؛ و ما هم از اين انتقال كه در اعمال رخ مي‌دهد، به بقاي آن‌ها پي برده و به ثبوت آن‌ها در اين جهان منتقل مي‌شويم.[=&quot]
[=&quot]ولي عده‌اي از دانشمندان عهد اسلامي در اين مساله آشكارا بر خلاف ظواهر، امري غير ممكن شناخته‌اند فلذا خود را ناچار مجاز ديده و آيات كريمه را به معاني ديگري كه صلاح دانسته‌اند حمل كرده‌اند.[=&quot]
[=&quot]منكرين انتقال اعمال، تا آن جا كه ما اطلاع يافته‌ايم، به يكي از دو قضيه متمسك شده‌اند:[=&quot]
[=&quot]1ـ عمل عرض است و بقائي براي آن نيست تا انتقال يافتن آن ممكن باشد؛ و اگر باقي هم باشد، باز انتقال آن امكان ندارد به جهت اين كه: اصلا انتقال عرض محال است؛ براي همين اشكال، غزالي انتقال اعمال را از روي ناچاري به انتقال اثر عمل، حمل كرده و انتقال ثواب اعمال را صحيح تشخيص داده است؛[13] ما اثبات كرده‌ايم كه عمل نيروئي است كه از عامل در حين صدور، بيرون مي‌گردد، و عرض نيست بلكه جوهري جاوداني است؛ و عرضي اصلاً در جهان وجود ندارد.[14][=&quot]
[=&quot]2ـ انتقال سيئات با آيه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري؛[15] متناقض است، و اين تناقض در نظر جناب شيخ ابوالفتوح رازي ـ رحمه اللّه تعالي ـ مهم جلوه‌گر شده و انتقال اعمال سيئه را منكر گرديده است؛ ايشان در تفسير: اني اريدان تبوء باثمي و اثمك فرموده: مجاهد گفت..... كه مراد آن است كه به گناهي كه من كرده‌ام و گناهي كه تو كرده­اي؛ گفت براي آن كه چون كسي كسي را بكشد، به قيامت گناهان مقتول بر قاتل نهند[16]؛ و اين قول، معتمد نيست براي آن كه خلاف ادله عقل است و ظواهر آيات محكمه، من قوله:
[=&quot]وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري؛ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ[17]؛ و جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ[18]؛ و جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ[=&quot][19][=&quot]؛ و بر قاعدة عدل و ادلة عقل، مطرد نيست.[=&quot]
[=&quot]مطلب نام برده، بيشتري از مفسرين را از عامّه و خاصه، به زحمت انداخته: عده‌اي از آنان، مانند مجمع البيان، نفحات الرحمن، جلالين، المنار، طنطاوي، [20] در معناي «اثمي» گفته‌اند: گناه كشتن تو مرا؛ و عده ديگري هم مانند: شبّر و بيضاوي، [21] احتمال داده‌اند كه معني اين باشد: من مي‌خواهم تو با گناه من برگردي (گناهي كه اگر من دستم را به سوي تو باز مي‌كردم پديد مي‌آمد) و با گناه خودت (گناهي كه چون دستت را به سوي من باز كردي پديد آمد) و كشاف هم گفته: گناه اين را كه من تو را بكشم اگر تو را مي‌كشتم و گناه اين را كه تو مرا بكشي.[=&quot]
[=&quot]الميزان مي‌گويد: اين‌ها وجوهي است كه گفته‌اند، ولي نه از جهت لفظ، دليلي بر آن‌ها هست و نه اعتباري مساعد آن‌هاست؛ و ايضاً گويد: مراد اين است كه گناه مقتول ستم ديده به قاتل او منتقل شود و بر روي گناهي كه او قرار يابد و در وي، دو گناه مجتمع شود، و مقتول در حالي خدا را ملاقات كند كه گناهي در او نيست؛ و بر طبق اين معني روايات هم وارد شده، و اعتبار عقلي نيز، مساعد آن است.[22][=&quot]

تحقيق در حل مشكل فوق، اين است كه:
اولاً، هيچ عقل سالمي به قبح قصاص حكم نمي‌كند؛ بلي عقل حكم مي‌كند كه تحميل گناهان كسي بدون سبب، به ديگري، زشت است و مبحث ما داخل در تحت قصاص است و انتقال بدون جهت نيست؛ كسي غيبت ديگري را مي‌كند و آبروي او را در پيش عده‌اي مي‌ريزد و پرده او را دريده و خوار و موهونش مي‌سازد، كدام عقل است كه انتقال سيئات اين بيچاره دل سوخته و يا مقداري از آن‌ها را بر آن ستم‌كار بي‌رحم نامهربان، به عنوان انتقام و قصاص، تقبيح نمايد و زشت پندارد و آن را بر خلاف عدالت الهيه تشخيص دهد؟! خون‌خواري آدم‌كش كه نعمت عالي زندگي را از كسي گرفته، چنان زندگي كه نعمت‌هاي بهشتي را در آن بايد كاشت، و از آن بايد چيد، و رضوان خداوند اكبر را با آن مي‌توان به چنگ آورد، كدام عقل است كه گرفتن حسنات را از قاتل ستم كار براي مقتول ستم ديده، و گرفتن سيئات را از كشته شده محروم، به قاتل نامرد و بي رحم، زشت بداند و ظلم پندارد.؟!
و ثانياً: آيات ياد شده در عبارت جناب شيخ ابوالفتوح، بايستي در شمول تام باقي بمانند، و ذات سخن در آن‌ها، آبي و مانع از تخصيص است و اصلا حقيقت بعضي از معاني، تخصيص بردار نيست: ستم بد است، نيكوكاري خوب است؛ آري كار بد، از هيچ كسي، بار نخواهد شد؛ و كار بد هر كسي، بار بدي بر خود اوست؛ البته در اين نوع مطالب، قابليتي براي قول استثنا نيست، و شايد مراد جناب ايشان همين بوده است؛ و البته به طور يقين، انتقال سيئات بدون قيد و شرط، بر خلاف قانون عقل و فطرت و جبلت است ولي در بحث حاضر، انتقال سيئات يك نفر به يك نفر ديگر بدون سبب نبوده، و با ظلمي كه از او صدور يافته است، تحقق مي‌پذيرد و كار نا شايست خود او، اين انتقال را انجام مي‌دهد؛ خداوند متعال، ظلم را طوري قرار داده است كه حسنات را از ظالم به مظلوم و سيئات را از مظلوم به ظالم، جلب مي‌كند.!

علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ خویش راه حل انتقال اعمال را بیان می دارد:
با دقت در آيات سابق و تدبر در آنها اين معنا روشن مى‏شود كه اعمال انسانها از حيث مجازات يعنى از حيث تاثيرش در سعادت و شقاوت آدمى نظامى دارد غير آن نظامى كه اعمال از حيث طبع در اين عالم دارد.
چون در اين عالم عمل خوردن مثلا كه يك عمل انسانى است، از حيث اينكه عبارت است از مجموع حركاتى جسمانى و فعل و انفعالهايى مادى كه تنها قائم به شخص خورنده است، و اثرش هم كه عبارت است از سير شدن، عايد فاعل به تنهايى مى‏شود، و با خوردن من ديگرى‏ سير نمى‏شود، و همچنين قيامى به غذاى خورده شده دارد، كه آن را از صورتى به صورت ديگر در مى‏آورد، ولى با جويدن اين غذا غذاهاى ديگر جويده نمى‏شود، و هضم نمى‏گردد، و نيز غذايى كه به صورت نان بوده مبدل به برنج نمى‏شود، و ذات و هويتش متبدل نمى‏گردد و همچنين اگر زيد عمرو را بزند، اين حركاتى كه از او سر زده تنها زدن است و چيز ديگرى نيست، و تنها زيد زننده است نه ديگرى، و تنها عمرو زده شده نه ديگرى، و همچنين مثالهاى ديگر.
و ليكن همين افعال در نشاه سعادت و شقاوت احكامى ديگر دارد، هم چنان كه مى‏بينيم قرآن كريم گناهان را كه از نظر نظام دنيايى اى بسا خدمت به نفس و كام‏گيرى از لذات باشد ظلم به نفس خوانده مى‏فرمايد:" وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ"
به ما ستم نكردند و ليكن در همان حال به نفس خود ستم مى‏كردند." سوره بقره آيه 57"
و نيز فرموده:" وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" و نيرنگ بد، جز به صاحبش نرسد." سوره فاطر آيه 43"
و سخن كوتاه آنكه عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى‏شود كه يك عمل در آن عالم مبدل به عملى ديگر مى‏شود، و چه بسا عملى كه از من سر زده مستند به ديگرى مى‏شود، و چه بسا به فعلى حكمى مى‏شود غير آن حكمى كه در دنيا داشت، و همچنين آثار ديگرى كه مخالف با نظام عالم جسمانى است.
و اين معنا نبايد باعث شود كه كسى توهم كند كه اگر اين مطلب را مسلم بگيريم بايد احكام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بكلى باطل بدانيم، و در اينصورت ديگر سنگ روى سنگ قرار نمى‏گيرد، بدين جهت جاى اين توهم نيست كه ما مى‏بينيم خداى سبحان هر جا استدلال خودش و يا ملائكه موكل بر امور را بر مجرمين در حال مرگ يا برزخ حكايت مى‏كند،
و همچنين هر جا امور قيامت و آتش و بهشت را نقل مى‏نمايد، همه جا به حجت‏هاى عقلى يعنى حجت‏هايى كه عقل بشر با آنها آشنا است استدلال مى‏كند، و همه جا بر اين نكته تكيه دارد، كه خدا به حق حكم مى‏كند و هر كس هر چه كرده به كمال و تمام به او بر مى‏گردد.
و از آن جمله مى‏فرمايد:" وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ، ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى‏، فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها، وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ، وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ، وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ" «1».
و نيز در قرآن اين خبر مكرر آمده، كه خدا بزودى در قيامت در ميان مردم به حق داورى، و در آنچه اختلاف دارند به حق حكم مى‏كند، و در اين باب كلامى كه از شيطان حكايت فرموده كافى است كه گفت:" إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ، وَ وَعَدْتُكُمْ، فَأَخْلَفْتُكُمْ، وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ، إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي، فَلا تَلُومُونِي، وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ" «2».
از اينجا مى‏فهميم كه هر چند ميان نشاه طبيعت و نشاه جزا همانطور كه گفتيم اختلاف روشنى هست، و ليكن چنان هم نيست كه حجت و دليل عقلى در نشاه اعمال و نشاه جزا باطل باشد، چيزى كه هست بايد با دقت و تدبر حل عقده كرد.
و چيزى كه اين عقده را مى‏گشايد، اين است كه خداى تعالى در دعوت مردم و ارشادشان به زبان خود آنان حرف زده، و در مخاطباتش با آنان و بياناتى كه براى آنان دارد، طبق عقول اجتماعى سخن گفته، و به اصول و قوانينى تمسك كرده، كه در عالم عبوديت و مولويت داير است، خود را مولى و مردم را بندگان، و انبيا را فرستادگانى به سوى بندگان شمرده، و با امر و نهى و بعث و زجر و بشارت و انذار و وعده و تهديد و ساير ملحقات آن از قبيل عذاب، و مغفرت، و غيره ارتباط خود را با آنان حفظ فرموده.

اين طريقه قرآن كريم است در سخن گفتن با مردم، و خود او تصريح مى‏فرمايد كه مساله عظيم‏تر از آن توهم‏ها و خيالاتى است كه به ذهن مردم مى‏رسد، و چيزى است كه حوصله مردم گنجايش آن را ندارد، حقايقى است كه فهم بشر بدان احاطه نمى‏يابد، و بهمين جهت آن حقايق را نازل و باز هم نازل كرده، تا هم افق با ادراك بشر شود، و در نتيجه آن مقدارى كه خدا مى‏خواهد از آن حقايق و از تاويل اين كتاب عزيز بفهمند هم چنان كه فرمود:
" وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ" «1».
سوگند به كتاب مبين كه ما آن را خواندنى عربى كرديم تا شايد تعقلش كنند، و اينكه اين كتاب در ام الكتاب بود، كه نزد ما مقامى بلند و فرزانه دارد." سوره زخرف آيه 4"
پس قرآن كريم در خبر دادن از خصوصيات احكام جزا و آنچه مربوط به آن است اعتمادش بر احكام كليه عقلائيه است، كه در بين عقلا داير است، و اساسش مصالح و مفاسد است.
و لطف قضيه در اينجا است كه اين حقايق پنهان از سطح فهم‏هاى عادى با همه بلندى افقش قابل تطبيق با احكام عقلايى نامبرده است، و مى‏شود با آنها توجيهش كرد.
آرى عقل عملى اجتماعى هيچ امتناعى ندارد از اينكه بعضى از مفسدين را مثلا به تمامى آثار سويى كه بر عمل زشتش مترتب مى‏شود، و ضررهايى كه به اجتماع مى‏زند مؤاخذه نموده، مثلا از قاتل تمامى حقوق اجتماعى كه به خاطر مرگ مقتول فوت شده، مطالبه كند، و يا اگر سنت زشتى در اجتماع باب كرده او را به تمامى زشتى‏هايى كه ديگران مرتكب مى‏شوند مؤاخذه كند.
در مثال اول حكم كند به اينكه آنچه مقتول گناه داشته به حسب اعتبار عقلى به گردن قاتل است، و در مثال دوم حكم كند به اينكه تمامى گناهانى را كه افراد اجتماع به خاطر پيروى از سنت او انجام داده‏اند گناه خود او است، هر چند كه گناه يك يك آن افراد هم هست و همانطور كه تك تك افراد را مؤاخذه مى‏كند، او را نيز مؤاخذه مى‏نمايد.
و همچنين ممكن است در باره كسى كه عملى را انجام داده حكم كند به اينكه انجام نداده، و يا در باره فعلى معين و محدود حكم كند به اينكه آن فعل نيست، و يا حسنات ديگران حسنات ما است، و يا اينكه انسان امثال آن حسنات را دارد، همه اينها به مقتضاى مصالحى است كه موجود باشد.
پس قرآن كريم اين احكام عجيبى كه در باب جزا دارد از قبيل مجازات و يا پاداش‏

انسان، به خاطر كارى كه ديگران كرده‏اند، و نسبت دادن فعل به كسى كه فاعل آن نيست، و فعلى را غير آن كردن و امثال آن را تعليل نموده، و با قوانين عقلائيه‏اى كه در ظرف اجتماع و در سطح افكار عمومى جريان دارد توضيح مى‏دهد، هر چند كه بر حسب واقع و حقيقت نظامى دارد غير نظام عالم حس، و احكام اجتماعى و عقلايى محصور در چهار ديوارى زندگى دنيا است و به زودى براى انسان چيزهايى كه در امروز برايش مستور بود كشف مى‏شود و اين كشف در روز قيامت است كه همه سرائر و باطن‏ها ظاهر مى‏شود.
هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ، هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ؟ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ" با اينكه ما كتابى به سويشان فرستاديم، كه آن را از روى علم شرح داده‏ايم، تا هدايت و رحمت باشد براى مردمى كه ايمان مى‏آورند، آيا جز اين است كه اين كفار در انتظار تاويل آن كتابند، روزى كه تاويلش مى‏آيد آنها كه در دنيا از يادش برده بودند مى‏گويند به راستى رسولان پروردگار ما حق آورده بودند." سوره اعراف آيه 52"
و نيز فرموده:" وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ" (تا آنجا كه مى‏فرمايد):" بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ، وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ"
اين قرآن را نمى‏توان گفت افترايى است به خدا، بلكه مصدق كتب آسمانى قبل از خود، و تفصيل و توضيح آن كتابها است، شكى در آن نيست كه از ناحيه پروردگار عالميان است- تا آنجا كه مى‏فرمايد- بلكه چيزى را كه به علم آن نرسيده‏اند، و از تاويل آن خبر ندارند دروغ شمرده‏اند." سوره يونس آيه 39"(23)




[1]. مائده (5) / آيه 29. من مي‌خواهم كه تو با گناه من و گناه خودت (برگشت نمايي) تا از ياران آتش باشي؛ و همين است پاداش ستم‌كاران.
[2]. الميزان، (در جلد 5، ص327 و 328) به طرز جالبي بيان داشته است كه آيات، دلالت بر اين دارند كه: هابيل مرد خدا شناس و پرهيز كاري بوده است و اين بنده صالح خدا در اين گفتار كوتاه خود كه به برادر نادانش بيان داشته، همه اصول معارف دين و جوامع علوم مبدء و معاد را به او افاضه كرده است.
[3]. محاسن برقي، ج1، ص105، س14 ـ تفسير صافي، ص131، س9 ـ نفحات الرحمن، ج1، ص392. هر كس مؤمني را بكشد، خداوند همه گناهان (او را) براو ثابت مي‌گرداند و كشته شده از آن‌ها بري و دور مي‌شود؛ و معناي فرموده خداوند عز و جل: اني اريدان تبوء الخ همين است.
[4]. اوزاعي پيشواي اهل شام بوده در 88 هـ . ق متولد شده و در 157 وفات كرده است؛ وقتي از شام به زيارت مكه مي‌رفته، سفيان ثوري تا «ذي طوي» به استقبالش شتافت و افسار شترش را از قطار باز كرد و خود، سارباني او را به عهده گرفت و به مردم مي‌گفت: «به شيخ، راه مي‌دهيد» از: الكني و الالقاب و طبقات شعراني، ص45 و 46.
[5]. الدر المنثور، ج2، ص275، س9. هر كسي با ستم كشته شود، خداوند هر گناهي را از او مي‌ريزد و پنهان مي‌كند؛ و اين، در قرآن هست: اني اريدان تبوء... تا آخر.
[6]. تفسير المنار، ج6، ص344، س12.
[7]. تفسير ابو الفتوح رازي، ج3، ص438، س 10. عين عبارت نقل شد.
[8]. نحل (16) / آيه 25. تا بارهاي گناه خود را تماماً بردارند و از گناهان كساني كه بدون علم، گمراه‌شان ساخته‌اند؛ آگاه باشيد كه بارهاي بسيار بدي را بر خويشتن بار مي‌كنند.
[9]. ارشاد القلوب، ص157. مردي كه اعمال حسنه به جا آورده است، در روز قيامت مي‌آيد و در نامه عمل خود، چيزي از حسناتش را نمي‌بيند؛ پس مي‌گويد: حسنات من كه در زندگي دنيوي به جا آورده بودم كجاست؟ گفته مي‌شود كه همه آن‌ها با غيبت كردن از مردم از دست رفت؛ حسنات تو در عوض غيبت از مردم به آنان داده شد.
[10]. ارشاد القلوب، ص157. واقع اين است كه نامه مرد به او داده مي‌شود و او در آن اعمال نيكي را مي‌بيند كه نمي‌شناسد، پس به او گفته مي‌شود: اين حسنات با آن است كه مردم غيبت تو را كردند.
[11]. همان.
[12]. الميزان، ج2، ص181، س3.
[13]. الميزان، ج2، ص187، س2.
[14]. رجوع شود به ص144 تا 151 همين كتاب.
[15]. انعام (6) / آيه 164. هيچ كس بار گناهكس ديگر را بر نمي‌دارد.
[16]. ج3، ص438.
[17]. مدثر (74) / آيه 38. هر كسي در گرو كسب خويش است
[18]. سجده (32) / آيه 17. پاداشي است بر آن چه عمل مي‌كردند.
[19]. توبه (9) / آيه 82. پاداشي است بر آن چه كسب مي‌كردند.
[20]. به ترتيب در: ج3، ص148 ـ ج1، ص392 ـ ج1، ص62 ـ ج6، ص344 ـ ج3، ص145.
[21]. به ترتيب در ص254، ص147.
[22]. ج5، ص330، س18 و ص329، س15.
[23]ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 265
منبع : http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=285&level=4&subid=285
(سایت بینش نو)

سلام
ضمن تشکر از کارشناس محترم
اگر ممکن است نتیجه بحث را در جملات مختصر بیان فرمایید
والله الموفق

[=&quot]با سلام خدمت شما دوست گرامی
انتقال اعمال در روز قیامت از نظر ادله نقلی کامل است و هیچ شک و شبهه ای در آن راه ندارد
اما از لحاظ عقلی با دو وجه بر انتقال اعمال اشکال کرده اند
[=&quot]1-عمل عرض است و بقائي براي آن نيست تا انتقال يافتن آن ممكن باشد؛ و اگر باقي هم باشد، باز انتقال آن امكان ندارد به جهت اين كه: اصلا انتقال عرض محال است؛
[=&quot]جواب: در جای خود ثابت شده است[=&quot] كه عمل نيروئي است كه از عامل در حين صدور، بيرون مي‌گردد، و عرض نيست بلكه جوهري جاوداني است؛ و عرضي اصلاً در جهان وجود ندارد
[=&quot]2ـ انتقال سيئات با آيه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري؛ متناقض است،
جواب:
[=&quot] مراد اين است كه گناه مقتول ستم ديده به قاتل او منتقل شود و بر روي گناهي كه او قرار يابد و در وي، دو گناه مجتمع شود، و مقتول در حالي خدا را ملاقات كند كه گناهي در او نيست؛ و بر طبق اين معني روايات هم وارد شده، و اعتبار عقلي نيز، مساعد آن است در واقع او گناه دیگری حمل نمی کند او گناه خود را حمل می کند.و از باب قصاص او دارد این گناهان را حمل می کند و قصاص در بین عقلا امری جایز و لازم است.
علامه طباطبایی از منظری کارشناسانه این مشکل را برطرف می کند :
ایشان ابتدا نظام مجازات را تبیین می کند و تفاوت آن را با نظام موجود دربین عرف بیان می کند
نظام افعال عادی بشر یک سویی است بدین منظور که اگر فردی عملی را انجام دهد تاثیر ان عمل از جهت فاعلی فقط بر همان فرد است اما در نظام اخروی قضیه به گونه ای دیگر است
؛
عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى‏شود كه يك عمل در آن عالم مبدل به عملى ديگر مى‏شود، و چه بسا عملى كه از من سر زده مستند به ديگرى مى‏شود، و چه بسا به فعلى حكمى مى‏شود غير آن حكمى كه در دنيا داشت، و همچنين آثار ديگرى كه مخالف با نظام عالم جسمانى است.
هر چند ميان نشاه طبيعت و نشاه جزا همانطور كه گفتيم اختلاف روشنى هست، و ليكن چنان هم نيست كه حجت و دليل عقلى در نشاه اعمال و نشاه جزا باطل باشد، چيزى كه هست بايد با دقت و تدبر حل عقده كرد.
و چيزى كه اين عقده را مى‏گشايد، اين است كه خداى تعالى در دعوت مردم و ارشادشان به زبان خود آنان حرف زده، و در مخاطباتش با آنان و بياناتى كه براى آنان دارد، طبق عقول اجتماعى سخن گفته، و به اصول و قوانينى تمسك كرده، كه در عالم عبوديت و مولويت داير است، خود را مولى و مردم را بندگان، و انبيا را فرستادگانى به سوى بندگان شمرده، و با امر و نهى و بعث و زجر و بشارت و انذار و وعده و تهديد و ساير ملحقات آن از قبيل عذاب، و مغفرت، و غيره ارتباط خود را با آنان حفظ فرموده
است


با سلام خدمت اساتید محترم

با این اوصاف آیا شما احباط و تکفیر را قبول دارید ؟

شعیب;321710 نوشت:
انتقال اعمال در روز قیامت از نظر ادله نقلی کامل است و هیچ شک و شبهه ای در آن راه ندارد اما از لحاظ عقلی با دو وجه بر انتقال اعمال اشکال کرده اند 1-عمل عرض است و بقائي براي آن نيست تا انتقال يافتن آن ممكن باشد؛ و اگر باقي هم باشد، باز انتقال آن امكان ندارد به جهت اين كه: اصلا انتقال عرض محال است؛ جواب: در جای خود ثابت شده است كه عمل نيروئي است كه از عامل در حين صدور، بيرون مي‌گردد، و عرض نيست بلكه جوهري جاوداني است؛ و عرضي اصلاً در جهان وجود ندارد 2ـ انتقال سيئات با آيه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري؛ متناقض است، جواب: مراد اين است كه گناه مقتول ستم ديده به قاتل او منتقل شود و بر روي گناهي كه او قرار يابد و در وي، دو گناه مجتمع شود، و مقتول در حالي خدا را ملاقات كند كه گناهي در او نيست؛ و بر طبق اين معني روايات هم وارد شده، و اعتبار عقلي نيز، مساعد آن است در واقع او گناه دیگری حمل نمی کند او گناه خود را حمل می کند.و از باب قصاص او دارد این گناهان را حمل می کند و قصاص در بین عقلا امری جایز و لازم است.

سلام
ضمن تشکر از استاد محترم جناب شعیب باید به عرض برسانم که با توجه به سوال مطرح شده در تاپیک فرض بر این است که فرد پرسشگر از اصل انتقال اعمال اطلاع دارد و چه بسا بدان ایمان هم دارد اما نحوه آن برایش مبهم است لذا اگر بیانات دینی یا ادله عقلی وجود داردکه جوابگوی سوال باشد خوب است
والله الموفق

حامد;317665 نوشت:
سلام :gol:
در روایات و بخصوص روایات معاد این معنا هست که گاهی عمل یک نفر به نامه عمل دیگری منتقل می شود .
این چگونه ممکن است ؟
والله الموفق

بسم الله
سلام علیکم و رحمه الله
باید اذعان کنم جواب دادن به این پرسش بسی دشوار است و هر کسی نتواند جوابی شایسته و بایسته دهد.بنده چند جمله اجمالا به نظرم می آید خدمت شما عرض میکنم.
اول اینکه پرسش شما بر روی قیامت نقد است نه نسیه.و نمیدانم ما کی باید از این قیامت نسیه عاریه ای خلاص شویم.برای انتقال اعمال افراد مثلا بین افراد مومن و شرور:
1.اصل هفتم معرفت نفس بسیار کارگشاست:
هستی ها با هم بی‌پیوستگی نیستند.‌بلکه هستی ها باهم پیوستگی دارند.
2.ضیق وجودی انسان خاطی از جهت عمل خلاف روند تکمیلی و استکمالی نظام هستی که تعبیر میشود به انتقال اعمال نیک آن فرد
3.کارگرد اسم مبارکه الجبار که معین فردی که شر بر او انجام پذیرفته و حقی از او ضایع شده است.به این معنی که: بدان را بر ماست حق بسیار...چو حق مردم پاکیزه کردار
از عزیزانی که سیر معرفت نفسی داشته اند خواهشمندم در تکمیل جواب ها یاری فرمایند البته بر روی قیامت نقد نه نسیه.موفق باشید

خیر البریه;321760 نوشت:
با سلام خدمت اساتید محترم با این اوصاف آیا شما احباط و تکفیر را قبول دارید ؟

با سلام بحث درباره احباط و تکفیر چرایی و چگونگی آن در آدرس زیر بحث شده است لطفا مراجعه کنید اگر سوالی بود پاسخ خواهم گفت انشاء الله

http://www.askdin.com/thread25656.html
حبط اعمال و عدل الهی

حامد;321801 نوشت:
ضمن تشکر از استاد محترم جناب شعیب باید به عرض برسانم که با توجه به سوال مطرح شده در تاپیک فرض بر این است که فرد پرسشگر از اصل انتقال اعمال اطلاع دارد و چه بسا بدان ایمان هم دارد اما نحوه آن برایش مبهم است لذا اگر بیانات دینی یا ادله عقلی وجود داردکه جوابگوی سوال باشد خوب است

با سلام در جواب مفصل ، نمونه هایی ذکر شده است
به نظر می رسد سوال از چگونگی باشد که برای همین ادله ای برامکان از علامه طباطبایی ذکر شد
با تشکر

خیر البریه;321760 نوشت:

با سلام خدمت اساتید محترم

با این اوصاف آیا شما احباط و تکفیر را قبول دارید ؟

بسمه تعالی
بنده استاد نیستم اما طبق معلوماتم پاسخ شما را خواهم داد
بی اثرشدن و یا فاسد شدن عمل را در اصطلاح شرع،حبط و یا بطلان عمل گویند،البته قران برای بی اثرشدن عمل غیر از حبط،تعبیرات دیگری دارد مانند:مثلا در ایه ی 23 سوره ی فرقان راجع به کفار میفرماید:"فجعلناه هباءا منثورا"آن عمل کفار را غبار پراکنده گردانیدیم.
همچنین در ایه ی مبارکه ی 18 سوره ابراهیم میفرماید:"مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماداشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء"مثل اعمال کسانیکه کفر ورزیدند به پروردگارشان،مانند خاکستری است که در طوفان شدید قرارگرفته باشد،نمیتوانند چیزی از انرا بدست اورند.
در ایه اول عمل کفار را به غبار پراکنده تشبیه کرده و در ایه دوم به خاکستری تشبیه کرده که در معرض طوفان شدید قرار بگیرد.هر دو تشبیه این معنا را میفهماند با اینکه عمل موجود است و نیست نشده،قابل استفاده نیست!

توجه
حبط یا بطلان راجع به اعمال نیک است و راجع به اعمال بد تعبیرات دیگری دارد.

سلام
در پاسخ به انتقال عمل این دوست گرامی باید بکویم که
بعضی از اعمال سبب میشه حسنات عامل ،منتقل به دیگری شود و یا سیئات دیگری منتقل به او شود و آن اعمال عبارتند از:قتل نفس،غیبت،تهمت،و بطور کلی مظلمه ی ناس،و این خیلی درد اور است که مثلا شخصی در مدت عمرش حتی یک نگاه نامشروع نکرده ولی ناگهان در قیامت ببیند که مثلا زناها و لواطها به پای او نوشته شده.

توحید صمدی;321891 نوشت:
بسم الله سلام علیکم و رحمه الله باید اذعان کنم جواب دادن به این پرسش بسی دشوار است و هر کسی نتواند جوابی شایسته و بایسته دهد.بنده چند جمله اجمالا به نظرم می آید خدمت شما عرض میکنم. اول اینکه پرسش شما بر روی قیامت نقد است نه نسیه.و نمیدانم ما کی باید از این قیامت نسیه عاریه ای خلاص شویم.برای انتقال اعمال افراد مثلا بین افراد مومن و شرور: 1.اصل هفتم معرفت نفس بسیار کارگشاست:هستی ها با هم بی‌پیوستگی نیستند.‌بلکه هستی ها باهم پیوستگی دارند. 2.ضیق وجودی انسان خاطی از جهت عمل خلاف روند تکمیلی و استکمالی نظام هستی که تعبیر میشود به انتقال اعمال نیک آن فرد 3.کارگرد اسم مبارکه الجبار که معین فردی که شر بر او انجام پذیرفته و حقی از او ضایع شده است.به این معنی که: بدان را بر ماست حق بسیار...چو حق مردم پاکیزه کردار از عزیزانی که سیر معرفت نفسی داشته اند خواهشمندم در تکمیل جواب ها یاری فرمایند البته بر روی قیامت نقد نه نسیه.موفق باشید

سلام
با تشکر از جواب شما
بنده فکر میکنم بهترین راه ، یافتن رابطه انسان و عملش و همچنین رابطه وجودی انسانها با یکدیگر است
اینها اگر خوب حل شود مساله انتقال عمل هم قابل حل است

شعیب;322045 نوشت:
به نظر می رسد سوال از چگونگی باشد که برای همین ادله ای برامکان از علامه طباطبایی ذکر شد با تشکر

بیان علامه یک بیان بسیار کلی است . نظر ایشان این بود که نظام عالم آخرت متفاوت است . خب قبول اما چگونگی انتقال را جواب نمی دهد . این جواب بیشتر بدرد امکان وقوع می خورد تا چگونگی
محبوبه;322138 نوشت:
بنده استاد نیستم اما طبق معلوماتم پاسخ شما را خواهم داد بی اثرشدن و یا فاسد شدن عمل را در اصطلاح شرع،حبط و یا بطلان عمل گویند،البته قران برای بی اثرشدن عمل غیر از حبط،تعبیرات دیگری دارد مانند:مثلا در ایه ی 23 سوره ی فرقان راجع به کفار میفرماید:"فجعلناه هباءا منثورا"آن عمل کفار را غبار پراکنده گردانیدیم. همچنین در ایه ی مبارکه ی 18 سوره ابراهیم میفرماید:"مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماداشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء"مثل اعمال کسانیکه کفر ورزیدند به پروردگارشان،مانند خاکستری است که در طوفان شدید قرارگرفته باشد،نمیتوانند چیزی از انرا بدست اورند. در ایه اول عمل کفار را به غبار پراکنده تشبیه کرده و در ایه دوم به خاکستری تشبیه کرده که در معرض طوفان شدید قرار بگیرد.هر دو تشبیه این معنا را میفهماند با اینکه عمل موجود است و نیست نشده،قابل استفاده نیست! توجه حبط یا بطلان راجع به اعمال نیک است و راجع به اعمال بد تعبیرات دیگری دارد.

بحث در رابطه با احباط و تکفیر چندان ارتباطی با بحث ما ندارد و در تاپیکهای دیگری با همین عنوان "احباط و تکفیر"درباره اش بحث شده است
محبوبه;322142 نوشت:
سلام در پاسخ به انتقال عمل این دوست گرامی باید بکویم که بعضی از اعمال سبب میشه حسنات عامل ،منتقل به دیگری شود و یا سیئات دیگری منتقل به او شود و آن اعمال عبارتند از:قتل نفس،غیبت،تهمت،و بطور کلی مظلمه ی ناس،و این خیلی درد اور است که مثلا شخصی در مدت عمرش حتی یک نگاه نامشروع نکرده ولی ناگهان در قیامت ببیند که مثلا زناها و لواطها به پای او نوشته شده.

بحث ما در چگونگی است یعنی چطور عمل یک فرد به دیگری انتقال می یابد مگر عمل مانند یک کالاست که از این دست به آن دست بشود ؟
والله الموفق

سلام
رابطه انسان وعمل مانند رابطه دو امر متغایر و متباین نیست بلکه عمل جلوه و تجلی روح در مقام فعل است همچنانکه که اوصاف و ملکات درونی تجلی صفاتی روح محسوب می شود
پس فعل از شوون وجودی انسان است لذا مالکیت انسان نسبت به عملش یک مالکیت حقیقی است و نه قراردادی تا بتوان با نفی قرارداد آن رابطه را برداشت . در خصوص مالکیت انسان نسبت به عمل ، استشهاد به آیه : لیس للانسان الا ما سعی شایسته است . آیه شریفه سعی و عمل انسان را تنها دارایی انسان می داند . بلکه دقیقتر از این انسان در مقام فعل چیزی جز اعمال خویش نیست و این فعل اوست که هویت فعلیش را می سازد . خوب اگر فرض بر تغییر کلیه اعمال یک شخص باشد مفهومش این است که هویت او نیز در این مقام تبدل یابد . هرچند این تبدل تبدل ذات نیست اما تبدل شوون ذاتی است و این چطور ممکن است ؟
رابطه انسان و عمل رابطه ای بسیار عمیق است . چگونه این رابطه بریده شده و یک عمل به دیگری منتقل می گردد ؟
والله الموفق

سلام
باید به این نکته هم توجه داشت که بر مبنای دیدگاه صدرایی متکی به مستندات دینی ، انسان از جسم و از فعل آغاز می شود . افعال انسان صفت ساز و صفات و او ذات ساز است . مگر اینکه قائل به معنایی دیگر و شاید پیچیده تر از این باشیم .
این نکته هم قابل ذکر است که هرچند هرمرتبه عالی وجودی انسان از مرتبه دانی او ناشی می شود اما مرتبه عالی از لحاظ استمرار وجودی نیازمند مرتبه دانی نیست بلکه مرتبه دانی تجلیگاه اوست
رابطه طرفینی تاثیری بین مراتب عالی و دانی انسان نیز همواره باقی است
نتایج این اصول می آید ان شاء الله
والله الموفق

شعیب;322042 نوشت:
با سلام بحث درباره احباط و تکفیر چرایی و چگونگی آن در آدرس زیر بحث شده است لطفا مراجعه کنید اگر سوالی بود پاسخ خواهم گفت انشاء الله حبط اعمال و عدل الهی حبط اعمال و عدل الهی


با سلام وتشکر

دواشکال باقی مانده اول اینکه بفرض آدمی که هیچ عمل خیری ندارد یا بعکس انسانی که گناهی در کارنامه عمل خود ندارد چه ؟

دوم اینکه در تفسیر علامه طباطبایی رحمه الله آمده که با مرگ پرونده بسته میشود سوال اینجاست که آثار ماتاخر چه میشوند ؟

سلام
این اصول را بیان کردیم
1- انسان از فعلش آغاز میشود
2- افعال انسان مراتب عالی تر را می سازند
3- مراتب عالی تر وجود انسان در بقا نیازمند مراتب پایینتر نیستند
4- مراتب عالی در مراتب دانی تجلی می کنند
نتیجه این اصول آنستکه :
هرچند افعال انسان ، مراتب عالی تر او را که سر و ذات نام دارد بوجود می آورد اما سر و ذات به لحاظ بقا به آنها نیازمند نیست
پس می تواند در غیر آن اعمال نیز تجلی یابد هرچند این عدم سازگاری موجب عذاب او خواهد بود
و اما انتقال عمل به اراده الهی است
چه اینکه او علی کل شی قدیر است و می تواند بین مراتب وجودی انقطاع بوجود آورده و مرتبه ای را به مرتبه دیگر مرتبط سازد
پس با محال نبودن تعلق مرتبه عالی وجودی انسان به مرتبه دانی مغایر و با توجه به اراده الهی در این خصوص انتقال اعمال عقلا بدون اشکال خواهد بود
البته نحوه انتقال هم باید به منصرف ساختن توجه باشد بگونه ای که ذات و سر فرد ظالم در فعل ناشایست مظلوم خود را متجلی می یابد و از آنجا که زمینه چنین توجهی در او وجود داشته ( وگرنه آن فعل یا جنایت از او سر نمی زد ) این توجه و انصراف امکان پذیر می شود به عبارت دیگر فرد ظالم با ظلم خویش ظرفیت زیادی از توجه به امور ناشایست را در خود بالفعل می کند که در قالب توجه به اعمال ناشایست فرد مظلوم محقق می شود و از سوی دیگر فعلیت توجه به اعمال شایسه خود را نیز از دست می دهد و عکس این موضوع در مورد مظلوم رخ می دهد
والله الموفق

به نام او

[="red"]با اجازه از عالمان بزرگ .[/]
[="blue"]انسان یک جسم دارد و یک جوهر .جسم ما که نیاز به توضیح ندارد و همه می دانیم چیست اما جوهر که ما به اصطلاح به آن روح هم می گوییم می توانید بر جسم های مختلف سوار شود و شکل های مختلف بر خود بگیرد و از این روی است که می گویند ما در آن دنیا به شکل آن چیزی که دوست داریم مهشور می شویم . حال در آخرت جوهر یک عمل برای جوهر فرد دیگری می رود و برای او می شود .[/]

یا حق

به نام خدا

سلام علیکم

خیر البریه;322201 نوشت:
دواشکال باقی مانده اول اینکه بفرض آدمی که هیچ عمل خیری ندارد یا بعکس انسانی که گناهی در کارنامه عمل خود ندارد چه ؟ دوم اینکه در تفسیر علامه طباطبایی رحمه الله آمده که با مرگ پرونده بسته میشود سوال اینجاست که آثار ماتاخر چه میشوند ؟

جواب اشکال اول:
اگر انسان عمل خیری در کارنامه نداشت باید به عقاب اعمال شر خود برسد و هیچگونه احباط و تکفیری در کار نخواهد بود وبالعکس
جواب اشکال دوم:
بله علامه می فرماید پرونده اعمال بسته می شود و هیچ عمل جدیدی اضافه می شود اما برخی از اعمال دامنه نتیجه شان گسترده است و به تعیبری باقیات الصالحات است صدقه جاریه است این عمل در دنیا انجام شده ولی نتیجه آن تا برزخ ادامه می یابد.

[=tahoma][=tahoma][=tahoma][=tahoma][=tahoma][=&quot]با سلام خدمت شما دوست گرامی
انتقال اعمال در روز قیامت از نظر ادله نقلی کامل است و هیچ شک و شبهه ای در آن راه ندارد
اما از لحاظ عقلی با دو وجه بر انتقال اعمال اشکال کرده اند
[/]
[/]
[/][=tahoma][=tahoma][=&quot]1-عمل عرض است و بقائي براي آن نيست تا انتقال يافتن آن ممكن باشد؛ و اگر باقي هم باشد، باز انتقال آن امكان ندارد به جهت اين كه: اصلا انتقال عرض محال است؛[/][/][/]
[=tahoma][=tahoma][=&quot]جواب: در جای خود ثابت شده است[/][/][=tahoma][=&quot] كه عمل نيروئي است كه از عامل در حين صدور، بيرون مي‌گردد، و عرض نيست بلكه جوهري جاوداني است؛ و عرضي اصلاً در جهان وجود ندارد[/][/]
[=tahoma][=&quot]2ـ انتقال سيئات با آيه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري؛ متناقض است،
جواب: [/]
[/][=tahoma][=&quot] مراد اين است كه گناه مقتول ستم ديده به قاتل او منتقل شود و بر روي گناهي كه او قرار يابد و در وي، دو گناه مجتمع شود، و مقتول در حالي خدا را ملاقات كند كه گناهي در او نيست؛ و بر طبق اين معني روايات هم وارد شده، و اعتبار عقلي نيز، مساعد آن است در واقع او گناه دیگری حمل نمی کند او گناه خود را حمل می کند.و از باب قصاص او دارد این گناهان را حمل می کند و قصاص در بین عقلا امری جایز و لازم است.
[/]
[/]
[/]علامه طباطبایی از منظری کارشناسانه این مشکل را برطرف می کند :
ایشان ابتدا نظام مجازات را تبیین می کند و تفاوت آن را با نظام موجود دربین عرف بیان می کند
نظام افعال عادی بشر یک سویی است بدین منظور که اگر فردی عملی را انجام دهد تاثیر ان عمل از جهت فاعلی فقط بر همان فرد است اما در نظام اخروی قضیه به گونه ای دیگر است
؛
عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى‏شود كه يك عمل در آن عالم مبدل به عملى ديگر مى‏شود، و چه بسا عملى كه از من سر زده مستند به ديگرى مى‏شود، و چه بسا به فعلى حكمى مى‏شود غير آن حكمى كه در دنيا داشت، و همچنين آثار ديگرى كه مخالف با نظام عالم جسمانى است.
هر چند ميان نشاه طبيعت و نشاه جزا همانطور كه گفتيم اختلاف روشنى هست، و ليكن چنان هم نيست كه حجت و دليل عقلى در نشاه اعمال و نشاه جزا باطل باشد، چيزى كه هست بايد با دقت و تدبر حل عقده كرد.
و چيزى كه اين عقده را مى‏گشايد، اين است كه خداى تعالى در دعوت مردم و ارشادشان به زبان خود آنان حرف زده، و در مخاطباتش با آنان و بياناتى كه براى آنان دارد، طبق عقول اجتماعى سخن گفته، و به اصول و قوانينى تمسك كرده، كه در عالم عبوديت و مولويت داير است، خود را مولى و مردم را بندگان، و انبيا را فرستادگانى به سوى بندگان شمرده، و با امر و نهى و بعث و زجر و بشارت و انذار و وعده و تهديد و ساير ملحقات آن از قبيل عذاب، و مغفرت، و غيره ارتباط خود را با آنان حفظ فرموده
است(
[/]ترجمه الميزان، ج‏2، ص:
[/]
[/]265)

موضوع قفل شده است