جمع بندی نا امید شدم از زندگی، افسردگی گرفته ام!!

تب‌های اولیه

84 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

عزرائیل;628409 نوشت:
با سلام
قابل توجه کسانی که نامید شده اند میرساند مشکل اصلی شما نبود هیجانی هست که روح شما را متعالی کند پس برای اینکه قیمتی بر شما بگذارند چند راه را به شما نشان میدهم

1-بروید کار کنید پول دربیارید پولاتون که دراوردید نرید بخورید بلکه بدید به یکی که به شدت نیاز دارد می خواد زن بگیرد ماشین بخرد خونه بخرد دست به کاری بزند و فلان

2-اگه می بینین حوصله کار کردن ندارین اما بازم نمی خواید بی ارزش باشید برید خودتون و به سپاه معرفی کنین تا به شما تفنگ، مسلسل،ژ3،ژ4،ژ5، ارپی جی و قناصه بده برین سرمزر شکار...خیلی کیف میده!

3- بازم اگه دیدین نمی تونین، برید وصیت نامه بنویسین و برای فدا کردن خود در راه وطن خودتون پرت کنین روی مینهای امریکایی و انگلیسی که مثل ریگ تو منطقه های جنگی ریخته!...دو تا رو هم شما خنثی کنین دو تا هست غنیمت که هست هیچ کلی ثواب عظیمی داره...میرین بهشت!

[SPOILER]حرف منو گوش نمی کنین که اینطوری افسردگی گرفتین دیگه![/SPOILER]

یکم سخت نیس این راه حل هایی که گفتین؟!! اتفاقا بنظر من کسی که بخاد این کارارو انجام بده یه انگیزه ی خیلی بزرگ میخاد..

[="Arial"][="DarkGreen"]

عزرائیل;628409 نوشت:
خیلی کیف میده!

مخصوصاً وقتی شکار میشی.[/]

هر وقت نا امید شدی تموم ناراحتی هاتو یاد داشت کن و روش خط بکش

ahmad70;622456 نوشت:
سلام
نمیدونم از چی بگم و چجوری شروع کنم! 23 سالمه دانشجوی ترم 1 ارشدم. با اینه شاید در رشته ی خوب و در دانشگاه خوبی درس میخونم ولی هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم. حس میکنم دچار افسردگی شده ام. هیچ امیدی به آینده م ندارم و حس میکنم درس خوندنم بی فایده س و این همه درس خوندم معلوم نیس آخرش چی بشه، جوری که دیگه نمیتونم درس بخونم و الانم که چن روز مونده تا شروع امتحانام ولی همش وقتمو بیخودی تلف میکنمو دلم نمیخاد برم سراغ درس. با اینکه تصمیم گرفته بودم ارشدمو با معدل خوب تموم کنم ولی همین ترم اول احتمال مشروط شدنم هم حتی هست!! یه زمانی به درس خیلی علاقه داشتم ولی الان می بینم بخاطر درس خوندن الان نه کاری دارم نه پولی و با این وجود با اینکه نیاز به ازدواج رو خیلی حس میکنم ولی حتی حرفشو هم نمیتونم بزنم چون دستم به هیچ جا بند نیست!! خودم که فکر میکنم بیشترین چیزی که میتونه بهم انگیزه بده اومدن یه فرد بعنوان همسر تو زندگیمه، ولی از طرفی هم اینو خیلی محال میدونم. ازین زندگی بی هدفم خسته شدم واقعا!! بنظرتون چیکار کنم؟!! دلم ولی میخاد یه فرد مفید باشم تو جامعه، یه کار مفید انجام بدم، ولی همش باید درس خوند!! اونم بی فایده!!

خوبه شما ۲۳ هستی و اوضات اینه. منه ۲۸ ساله رو چی میگی که وضعم ازت بی ریخت تره. منم تا حالاش فقط گرفتار درس بودم ولی واقعا چه کسی ما رو مجبور به ادامه ی تحصیل کرد. همین ما نبودیم که اگه دانشگاه قبول نمیشدیم انقدر کنکور میدادیم تا قبول بشیم و حالا فهمیدیم که واسه چه چیز بی ارزشی این همه عمرمونو هدر دادیم. جوون بعد از ۱۸ که نباید هنوز دستش تو جیب باباش باشه ولی چه کنیم که فرهنگ غلطی داریم و دانشگاه رفتن از همه چیز واجب تر شده.
همه به نوعی مشکلاتی دارن و این دلیل نمیشه که خودمونو ببازیم. مرد تو همین سختی ها شناخته میشه. زندگی در دنیا از نگاه امام حسین برای مومن مثل زندانه. پس انتظار اینکه خوش بگذره یا همه چیز بر وفق مراد جلو بره رو نداشته باشیم. منم یه جورایی افسرده شدم ولی تا سن منم برسی و تو کانال افسردگی بمونی هیچی بهتر نمیشه که بیریخت ترم میشه. چاره ای نیست. محکم و با اراده روزنه های امیدت رو بگیر و با توکل برو جلو. خدا اون بالا شاهده همه چیزه

شاید حرف من مسخره به نظر بیاد ولی برو مناقب و فضائل ائمه رو بخون کسی عاشق علی و خاندانش باشد هیچی کم ندارد مطمئن باش وقتی اونقدر عاشق شدی که وقتی اسمشون اومد ذوق کنی چیزی نیست که بتواند بر تو سختی آورد هیچ چیزی نیست که بتواند بر تو سختی آورد

مطمئنا یک جای کار لنگ می زند!!

چرا؟

تقصیر خود ماست ..همه مسائل کوچک و بزرگ که در زندگی برایمان پیش می آید ناشی از نسنجیده عمل کردن خود ِ خود ماست.

یا ایمان کافی نداشتی ، یا تلاش نکردی و با اراده نبودی ، زندگی بعضی از افراد با تنبلی های کاذب پیش می رود و بعد از گذشت چند سال تازه به نتیجه می رسند
که چه شد!

شاید هم گاه گاهی از یاد خدا غافل شدیم و به قول خود شما عاشق نبودیم ..عشق حقیقی نه تنها چشم را کور نمی کند بلکه عقل را بیش از پیش بزرگتر..

نکنه نا امید باشید هرگز... درسته همه این ها فقط حرفه و بار ها شنیدیم ولی یک دریا ، نه یک اقیانوس ضمانت می کنه ...

این کتاب رو دانلود کنید و بعضی دعاهاش رو بخونید بسیاری از مشکلاتی که تو زندگی دارید حل میشه جدی میگم امتحان کنید
http://www.sarbazaneislam.com/ketabislam-mohajodavat-seyyed-ibn-tavoos.pdf

سلام.
منم با جناب احمد آغازگر تاپیک همدردی میکنم...
دیگه خودتون همه من و اتفاقاتی که برام افتاده و تاپیک هام رو میشناسید
چقدر دنبال این بودم که ازدواج برام فراهم بشه تا به گناه نیفتم. ...اما نشد. ..
هرچی هم دعا کردم و از خدا خواستم دعاهام مستجاب نشده
دیگه انگیزه ام رو برای همه چیز از دست دادم...حتی برای خود ازدواج هم دیگه انگیزه ندارم...

mehrant;629223 نوشت:
سلام.
منم با جناب احمد آغازگر تاپیک همدردی میکنم...
دیگه خودتون همه من و اتفاقاتی که برام افتاده و تاپیک هام رو میشناسید
چقدر دنبال این بودم که ازدواج برام فراهم بشه تا به گناه نیفتم. ...اما نشد. ..
هرچی هم دعا کردم و از خدا خواستم دعاهام مستجاب نشده
دیگه انگیزه ام رو برای همه چیز از دست دادم...حتی برای خود ازدواج هم دیگه انگیزه ندارم...

آره درکت میکنم واقعا خیلی سخته یه چیزو بخای و هی نشه!!
من اگه بورسیه قبول میشدم میتونستم زودتر ازدواج کنم، خیلی از خدا خواستم که بشه ولی نشد، در حالیکه فقط میخاستم هم خودمو از گناه حفظ کنم هم بیشتر به خدا نزدیکتر بشم، اما الان متاسفانه دارم دور میشم!! نمیدونم حکمتش چی بود که کمکم نکرد...

امیر حسین;628882 نوشت:
خوبه شما ۲۳ هستی و اوضات اینه. منه ۲۸ ساله رو چی میگی که وضعم ازت بی ریخت تره. منم تا حالاش فقط گرفتار درس بودم ولی واقعا چه کسی ما رو مجبور به ادامه ی تحصیل کرد. همین ما نبودیم که اگه دانشگاه قبول نمیشدیم انقدر کنکور میدادیم تا قبول بشیم و حالا فهمیدیم که واسه چه چیز بی ارزشی این همه عمرمونو هدر دادیم. جوون بعد از ۱۸ که نباید هنوز دستش تو جیب باباش باشه ولی چه کنیم که فرهنگ غلطی داریم و دانشگاه رفتن از همه چیز واجب تر شده.
همه به نوعی مشکلاتی دارن و این دلیل نمیشه که خودمونو ببازیم. مرد تو همین سختی ها شناخته میشه. زندگی در دنیا از نگاه امام حسین برای مومن مثل زندانه. پس انتظار اینکه خوش بگذره یا همه چیز بر وفق مراد جلو بره رو نداشته باشیم. منم یه جورایی افسرده شدم ولی تا سن منم برسی و تو کانال افسردگی بمونی هیچی بهتر نمیشه که بیریخت ترم میشه. چاره ای نیست. محکم و با اراده روزنه های امیدت رو بگیر و با توکل برو جلو. خدا اون بالا شاهده همه چیزه

والا من پشیمون نیستم که درس خوندم، چون علاقه داشتم. ولی وقتی می بینم این درس خوندن باعث شده از خیلی چیزا محروم شم اعصابم خورد میشه. مثلا تا به خانواده حرفی راجع به ازدواج میزنم میگن بعد تموم شدن درست!!

Miss Chadoriii;626796 نوشت:
نقشه کشیدن ینی همین ( نه به اون معنی پلن و مثبت که شما تو نظرتونه )

ینی بگرده ببینه بابای کدوم دختر پولدار تره ... ازدواج با کدوم خانواده براش به صرفه تره
از نظر من این آشنایی برای ازدواج درست نیس ... اصلا اسمش آشنایی نیس

فقط کاسبیه


Fool
چن تا نکته لازم دونستم بگم: یکی اینکه ازدواج با دید اقتصادی صرف و به منظور رسیدن به رفاه مادی اصلا درس نیست و درست نیست که انسان چشم به مال و اموال دیگران داشته باشه، صرفا گیریم عشق و علاقه باشه و این هدف مادی و رسیدن به پول هم باشه، اگه انسان ناکام باشه و مثلا پدر همسر از اینکه مال و اموال خود را در اختیار دیگران قرار بده امتناع کنه در این صورت شالوده ی زندگی از هم خواهد پاشید، مرد آن است که امیدش به خدا باشه نه کس دیگه و بره زحمت بکشه و خودش مال و اموال به دست بیاره نه اینکه چشمش به مال این و اون باشه، ثانیا چنین مردی همیشه در سر کوفت زن خود خواهد بود و برای زنش هر چه تلاش کند و رفاه جور کند چون پدرش بهترش را برایش مهیا کرده، ارزشی نخواهد داشت البته در به نظر من ببخشید زیادی حرفیدم

mehrant;629223 نوشت:
سلام.
منم با جناب احمد آغازگر تاپیک همدردی میکنم...
دیگه خودتون همه من و اتفاقاتی که برام افتاده و تاپیک هام رو میشناسید
چقدر دنبال این بودم که ازدواج برام فراهم بشه تا به گناه نیفتم. ...اما نشد. ..
هرچی هم دعا کردم و از خدا خواستم دعاهام مستجاب نشده
دیگه انگیزه ام رو برای همه چیز از دست دادم...حتی برای خود ازدواج هم دیگه انگیزه ندارم...

خدا بهتون صبر بده

إن شاءالله مشکلتون حل بشه ولی مبادا نا امید باشید ناراحت باشید ولی امیدتون رو از دست ندهید هرگز

این هم امتحان الهی مبادا به گناه فکر کنید و ذات وجودیتون رو خراب

یا حق

[="Arial"][="DarkGreen"]من الان درست به نقطه ی صفر رسیدم.[/]

امیرمحمد خان;629292 نوشت:
من الان درست به نقطه ی صفر رسیدم.

من همیشه صفر بودم Fool

دلم گرفتهههههههههههههههههههههه
:geristan:

[="Arial"][="DarkGreen"]

دخترک کبریت فروش;629301 نوشت:
من همیشه صفر بودم

جداً؟؟!!
خوش به حالتون.[/]

ahmad70;622456 نوشت:
سلام
نمیدونم از چی بگم و چجوری شروع کنم! 23 سالمه دانشجوی ترم 1 ارشدم. با اینه شاید در رشته ی خوب و در دانشگاه خوبی درس میخونم ولی هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم. حس میکنم دچار افسردگی شده ام. هیچ امیدی به آینده م ندارم و حس میکنم درس خوندنم بی فایده س و این همه درس خوندم معلوم نیس آخرش چی بشه، جوری که دیگه نمیتونم درس بخونم و الانم که چن روز مونده تا شروع امتحانام ولی همش وقتمو بیخودی تلف میکنمو دلم نمیخاد برم سراغ درس. با اینکه تصمیم گرفته بودم ارشدمو با معدل خوب تموم کنم ولی همین ترم اول احتمال مشروط شدنم هم حتی هست!! یه زمانی به درس خیلی علاقه داشتم ولی الان می بینم بخاطر درس خوندن الان نه کاری دارم نه پولی و با این وجود با اینکه نیاز به ازدواج رو خیلی حس میکنم ولی حتی حرفشو هم نمیتونم بزنم چون دستم به هیچ جا بند نیست!! خودم که فکر میکنم بیشترین چیزی که میتونه بهم انگیزه بده اومدن یه فرد بعنوان همسر تو زندگیمه، ولی از طرفی هم اینو خیلی محال میدونم. ازین زندگی بی هدفم خسته شدم واقعا!! بنظرتون چیکار کنم؟!! دلم ولی میخاد یه فرد مفید باشم تو جامعه، یه کار مفید انجام بدم، ولی همش باید درس خوند!! اونم بی فایده!!

سلام
در ابتدا باید بگم ازینکه میبینم جوانان مومن مملکت امام زمان اینجور در عذاب و سختی هستند واقعا از صمیم قلبم متاثر میشم و برای همه دعا میکنم که انشالله خدا خودش راه نجاتی برای حل مشکلات همه فراهم کنه.
شرایط شما کاملا قابل درک هست، چرا که برادر من هم با اینکه شرایط خوبی داره ولی مجرده و متاسفانه نمیدونم چرا ازدواج جوانان انقدر مشکل پیدا کرده! واقعا روز به روز بدتر میشه.
راه حل هایی که به ذهن بنده میرسه:
1. توکل به خدا و قوی تر کردن ایمان و نزدیکی بیشتر و بیشتر به خداوندی که هیچ کسی مثل خودش به انسان آرامش نمیده، حتی اگر افسرده هم باشی وقتی رابطه اتو نزدیک کنی متوجه میشی که افسردگیت بخاطر دوری از خودش بوده...
2. شما انگیزتون رو برای درس خوندن به این سمت بچرخونید که خدایا من به عشق تو درس میخونم، میخونم که بتونم خدمت به خلقت کنم، میخونم چون آقام علی علیه السلام فرمودند که نفستو سرگرم کن که اگر سرگرم نکنی اون تورو سرگرم میکنه. واقعا چند باری اگر اینجوری با خدا صحبت کنید براتون ملکه میشه و انرژی مثبتشو به زودی میبینید.
3. سعی کنید که یک کار پاره وقت پیدا کنید( امروز تو خیابون دیدم که یک آقا پسر جوان و بسیار خوش سیما و تر و تمیز داشت تراکت میچسبوند به دیوار، اولش گفتم که آخی طفلک ببین چه شغلی داره، بعدش سریع با خودم گفتم که نه، احسنت به غیرت و حمیتش، آفرین، خیلی هم خوبه مگه عاره؟ )
4. سعی کنید حداقل هفته ای یک بار در یک هیئتی، جلسه ای شرکت کنید، پای درس استاد اخلاقی بشینید خیلی عالیه،( اگر ساکن تهران هستید بهم پیام بدید، چون من یک استاد اخلاق رو میشناسم اگر خواستید معرفی کنم که برید) آدم نباید ارتباطش رو قطع کنه با اهل بیت، اگر همیشه سیم ارتباط رو وصل کنیم مطمئن باشید که اثرات خیلی خوبی تو روحیه و باورهاتون میزاره.

( من پست های دوستان رو نخوندم، لذا اگر حرفام تکراری بود عذرخواهی میکنم. )

امیرمحمد خان;629303 نوشت:

جداً؟؟!!
خوش به حالتون.

دیوونه شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پوچ بودن کجاش خوبه؟:hey:
:god:

[="Arial"][="DarkGreen"]

دخترک کبریت فروش;629310 نوشت:
دیوونه شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پوچ بودن کجاش خوبه؟:hey:
:god:

آخه من منفی بودم شدم صفر.خخخخخ[/]

امیرمحمد خان;629312 نوشت:

آخه من منفی بودم شدم صفر.خخخخخ

:ghash:
منم دارم منفی میشم :crying:چرا اتفاقای خود فقط مال آدمای بده؟؟؟؟؟؟؟؟:ghati:

سوگل;629307 نوشت:

سلام
در ابتدا باید بگم ازینکه میبینم جوانان مومن مملکت امام زمان اینجور در عذاب و سختی هستند واقعا از صمیم قلبم متاثر میشم و برای همه دعا میکنم که انشالله خدا خودش راه نجاتی برای حل مشکلات همه فراهم کنه.
شرایط شما کاملا قابل درک هست، چرا که برادر من هم با اینکه شرایط خوبی داره ولی مجرده و متاسفانه نمیدونم چرا ازدواج جوانان انقدر مشکل پیدا کرده! واقعا روز به روز بدتر میشه.
راه حل هایی که به ذهن بنده میرسه:
1. توکل به خدا و قوی تر کردن ایمان و نزدیکی بیشتر و بیشتر به خداوندی که هیچ کسی مثل خودش به انسان آرامش نمیده، حتی اگر افسرده هم باشی وقتی رابطه اتو نزدیک کنی متوجه میشی که افسردگیت بخاطر دوری از خودش بوده...
2. شما انگیزتون رو برای درس خوندن به این سمت بچرخونید که خدایا من به عشق تو درس میخونم، میخونم که بتونم خدمت به خلقت کنم، میخونم چون آقام علی علیه السلام فرمودند که نفستو سرگرم کن که اگر سرگرم نکنی اون تورو سرگرم میکنه. واقعا چند باری اگر اینجوری با خدا صحبت کنید براتون ملکه میشه و انرژی مثبتشو به زودی میبینید.
3. سعی کنید که یک کار پاره وقت پیدا کنید( امروز تو خیابون دیدم که یک آقا پسر جوان و بسیار خوش سیما و تر و تمیز داشت تراکت میچسبوند به دیوار، اولش گفتم که آخی طفلک ببین چه شغلی داره، بعدش سریع با خودم گفتم که نه، احسنت به غیرت و حمیتش، آفرین، خیلی هم خوبه مگه عاره؟ )
4. سعی کنید حداقل هفته ای یک بار در یک هیئتی، جلسه ای شرکت کنید، پای درس استاد اخلاقی بشینید خیلی عالیه،( اگر ساکن تهران هستید بهم پیام بدید، چون من یک استاد اخلاق رو میشناسم اگر خواستید معرفی کنم که برید) آدم نباید ارتباطش رو قطع کنه با اهل بیت، اگر همیشه سیم ارتباط رو وصل کنیم مطمئن باشید که اثرات خیلی خوبی تو روحیه و باورهاتون میزاره.

( من پست های دوستان رو نخوندم، لذا اگر حرفام تکراری بود عذرخواهی میکنم. )

سلام
منم البته فقط در اوج ناامیدی تنها امیدی که واسم میمونه خداست وگرنه حتی ممکنه به سمت خودکشی و اینجور فکرا هم میرفتم! ولی همین که هرچی نداشته باشم خدارو دارم یه امیده خیلی بزرگه. ولی متاسفانه چن وقته اون رابطه ی همیشگی رو ندارم با خدا!
برای خدا درس خوندن خیلی خوبه، ولی نه که باعث بشه به گناه بیفتی! اینجوری میشه مایه عذاب!
خیلی دنبالشم! یه کاری پیدا شده، امیدوارم ادامه داشته باشه و از پسش بربیام!
البته خودم هم کارای فرهنگی دوس دارم بکنم مثلا تو بسیج یا نهاد باشم مخصوصا! ولی نمیدونم هروقت میرم تو دانشگاه میخام برم به سمت اینجور جاها هی عقب میندازمش! میگم باشه یه وقت دیگه!!
بله.ممنون میشم معرفی کنید، شاید اونجا تونست مشکلمو حل کنه!
یه مشکل دیگه ای که فک کنم افسردگیمو تشدید میکنه تنها بودنه! دوست صمیمی ندارم و اکثرا تنهام!

[="Arial"][="DarkGreen"]

ahmad70;629324 نوشت:
دوست صمیمی ندارم و اکثرا تنهام!

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/]

امیرمحمد خان;629328 نوشت:

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم!! چون بشدت درونگرام! گاهی تنهایی رو دوس دارم، ولی بعضی وقتا همین تنهایی خیلی سخت میشه.

[="Arial"][="DarkGreen"]

ahmad70;629337 نوشت:
نمیدونم!! چون بشدت درونگرام! گاهی تنهایی رو دوس دارم، ولی بعضی وقتا همین تنهایی خیلی سخت میشه.

تنهایی همیشه هم خوب نیست.به نظرم برای این مشکل باید از استاد حامی کمک بگیرید.قطعاً حل این مشکل بی تأثیر نیست توی رفع افسردگی و بی انگیزگیتون.[/]

امیرمحمد خان;629343 نوشت:

تنهایی همیشه هم خوب نیست.به نظرم برای این مشکل باید از استاد حامی کمک بگیرید.قطعاً حل این مشکل بی تأثیر نیست توی رفع افسردگی و بی انگیزگیتون.

چقده مث منی تو پسررررررررر:deldari:

هر چند تنهایی بعضی وقتا سخته .ولی از بودن در جمع لذت نمیبرم....نمیدونم چرا:|

بی مربوط به تاپیکتون نباشه ولی دوست !!

دیگه دوست به معنای دوست وجود نداره در این زمانه ، من یکی که ندیدم شاید شما دیده باشید

[="Arial"][="DarkGreen"]

آفرینـــــش;629354 نوشت:
دیگه دوست به معنای دوست وجود نداره در این زمانه ، من یکی که ندیدم شاید شما دیده باشید

خب اینکه ی بحث جداست ولی اثری که ی دوست روی زندگیه آدم داره چیز دیگه ای نداره.امام علی(ع)هم فرمودن که فرزندم هزار دوست بگير كه هزار دوست هم كم است و يك دشمن مگير كه يك دشمن هم زياد است.
من اینو خودم تجربه کردم.
استارتر هم بهتره به فکر حل این مشکلش باشه.
[/]

امیرمحمد خان;629357 نوشت:

خب اینکه ی بحث جداست ولی اثری که ی دوست روی زندگیه آدم داره چیز دیگه ای نداره.امام علی(ع)هم فرمودن که فرزندم هزار دوست بگير كه هزار دوست هم كم است و يك دشمن مگير كه يك دشمن هم زياد است.
من اینو خودم تجربه کردم.
استارتر هم بهتره به فکر حل این مشکلش باشه.

بله درست می فرمایید....

ولی بنده حقیر با هرکه رفیق شدم و بهش کمک کردم جز جفا چیزی ندیدم

آفرینـــــش;629360 نوشت:
بله درست می فرمایید....

ولی بنده حقیر با هرکه رفیق شدم و بهش کمک کردم جز جفا چیزی ندیدم

سگ:شعور نداره,عقل نداره,چیزی حالیش نی ولی وقتی یبار بهش خوبی کنی رام میشه...حتی اگه هاترین باشه...

انسان:عقل داره,شعور داره,خیلی حالیشه ولی وقتی بهش خوبی کنی (هاااااااااار)میشه...حتی اگه رام ترین باشه...

امیرمحمد خان;629357 نوشت:

خب اینکه ی بحث جداست ولی اثری که ی دوست روی زندگیه آدم داره چیز دیگه ای نداره.امام علی(ع)هم فرمودن که فرزندم هزار دوست بگير كه هزار دوست هم كم است و يك دشمن مگير كه يك دشمن هم زياد است.
من اینو خودم تجربه کردم.
استارتر هم بهتره به فکر حل این مشکلش باشه.

آره فک کنم واقعا باید فکری به حال این مشکل بکنم...

[="Arial"][="DarkGreen"]

دخترک کبریت فروش;629370 نوشت:
سگ:شعور نداره,عقل نداره,چیزی حالیش نی ولی وقتی یبار بهش خوبی کنی رام میشه...حتی اگه هاترین باشه...

انسان:عقل داره,شعور داره,خیلی حالیشه ولی وقتی بهش خوبی کنی (هاااااااااار)میشه...حتی اگه رام ترین باشه...


البته بلانسبت!
این شامل همه نمیشه .فک کنم بهتره همونجوری باشیم که توقع داریم دیگران باشن.احتمالاً اینطوری آدمای بهتری دور و برمونو میگیرن بعدشم مگه ما چه گلی به سر دیگران زدیم که ازشون انتظار هم داریم؟
ببخشید خارج از موضوع زدم.[/]

امیرمحمد خان;629374 نوشت:

البته بلانسبت!
این شامل همه نمیشه .فک کنم بهتره همونجوری باشیم که توقع داریم دیگران باشن.احتمالاً اینطوری آدمای بهتری دور و برمونو میگیرن بعدشم مگه ما چه گلی به سر دیگران زدیم که ازشون انتظار هم داریم؟
ببخشید خارج از موضوع زدم.

اما این حرفتون شامل بعضی ها نمیشه واقعا با مهربونی و خوبی با دیگران رفتار می کنند ولی جواب خوبی نمی گیرند..

ahmad70;629337 نوشت:
میدونم!! چون بشدت درونگرام! گاهی تنهایی رو دوس دارم، ولی بعضی وقتا همین تنهایی خیلی سخت میشه.

زیاد درون گرا هم نباش من انقدر دوست دارم که مدیریتش از دستم خارج شده شب وقت وبی وقت میان پیشم مادرم ناراحت میشه از دستم.خجالت میکشم بگم رهایم کنید!!!خسته شدم از دستتون .به شما که تنها هستید غبطه میخورم

پرسش:
من 23 سالم است و دانشجوی ترم 1 ارشد هستم. مشکل من این است که با اینکه شاید در رشته ی خوب و در دانشگاه خوبی درس می خوانم؛ ولی هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم. احساس می کنم دچار افسردگی شده ام و هیچ امیدی به آینده ندارم و فکر می کنم درس خواندنم بی فایده است. می بینم بخاطر درس خواندن از همه چیز عقب ماندم و الان نه کاری دارم نه پولی و نه با این وجود اینکه نیاز به ازدواج دارم می توانم ازدواج کنم؛ حتی حرفش ر هم نمی توانم بزنم؛ چون دستم به هیچ جا بند نیست!! خودم که فکر می کنم بیشترین چیزی که می تواند به من انگیزه بدهد آمدن یک فرد بعنوان همسر در زندگیم است؛ ولی از طرفی هم این را خیلی محال می دانم.
بنظرتان چکار کنم؟!! دلم می خواهد در جامعه فرد مفیدی باشم و کار مفیدی انجام بدهم؛ ولی دائم باید درس خواند!! آن هم بی فایده!!

پاسخ:
اینکه فکر می کنید با ازدواج مشکل شما حل می شود، خوب و البته تا حدودی درست است؛ چون ازدواج در هدفمند شدن زندگی، کمک زیادی به شما خواهد کرد. منتها این مسئله به تنهایی وضعیت شغلی شما را حل نمی کند که ظاهرا ریشه مشکلات شما در همین مسئله است. شما با ازدواج فقط به این نتیجه می رسید که از این به بعد بار مسئولیت یک نفر دیگر هم روی دوش شماست و باید تلاش بیشتری کنید و طبیعتا تلاش شما بیشتر هم می شود؛ ولی بهتر است برای اینکه بعداً با مشکلات دیگری مثل سرخوردگی پیش همسر و خانواده اش و ... روبرو نشوید، از همین الان به فکر موقعیت شغلی آینده خودتان باشید. البته این به این معنا نیست که حتما شاغل باشد و بعد ازدواج کنید؛ بلکه به این معناست که حداقل بدانید در آینده می خواهید چکاره شوید.

لذا به نظرم اولین قدمی که شما را از این وضعیت یعنی بی هدف بودن و افسردگی و ... خارج می کند این است که در مورد آینده شغلی خود بیشتر فکر و تحقیق کنید. نقش رشته تحصیلی که مشغول به آن هستید را در وضعیت شغلیتان مشخص کرده و برای به دست آوردن آن تلاش کنید. اینکه می گویید درس خواندن مانع این شده که الان هیچ چیزی نداشته باشید اشتباه است؛ چون هر چند ممکن است شما الان از لحاظ اقتصادی ایده آل نباشید؛ منتها فراهم کردن شرایط شغلی با درس خواندن خود قدم بزرگی است که هر کسی توان آن را ندارد.
لذا به هیچ وجه در خواندن درس تردید نکنید؛ چون همین تردیدها مانعی بزرگ برای موفقیت شما خواهد بود؛ تا حدی که ممکن است شما درس را کنار گذاشته و برای پیدا کردن شغلی که مرتبط با درستان نیست از صفر شروع کنید که این اصلا عاقلانه نیست. شما در همین مسیری که هستید ادامه دهید منتها برای موفقیت بیشتر، تلاش بیشتری لازم است.
با این حال برای اینکه سر کار بروید لزومی ندارد منتظر اتمام ارشد باشید؛ بلکه اساساً در شرایط فعلی به نظرم کار کردن در کنار تحصیل ارشد، لازم و ضروری است؛ چون وقتی شما ارشد را تمام کنی، برای سر کار رفتن، اولین چیزی که از شما می خواهند رزومه کاری است. جمع کردن سابقه کاری هم معمولاً همراه با کمی بیگاری است؛ یعنی نباید خیلی به فکر حقوق و مزایای آن باشید. لذا چه بهتر که این کار را زمانی انجام دهید که به حقوق آن خیلی نیاز ندارید که به نظرم بهترین زمان همین دوره تحصیل ارشد است. البته رشته ها با هم فرق دارد و هر رشته ای شرایط خاص خودش را دارد؛ منتها در غالب رشته ها چنین چیزی که عرض کردم امکان پذیر است.

با این حال اگر پیدا کردن شغلی که مربوط به رشته‌تان باشد هم ممکن نبود، می توانید برای اینکه کمی از این وضعیت روحی خلاص شوید، شغل پاره وقتی را هر چند غیر مرتبط پیدا کنید و مشغول شوید. با این کار کم کم برای ازدواج هم می توانید اقدام کنید؛ چون صرف داشتن شغل و بیکار نبود حتی به طور پاره وقت، نقش مهمی در نگاه خانواده به شما و حتی نگاه فردی که به خواستگاری او می روید دارد.
لذا این فکر که در شرایط فعلی ازدواج ممکن نیست را هم از سر خود بیرون کنید و در کار تحصیل، به فکر ازدواج هم باشید. لزومی ندارد که بلافاصله بعد از پیدا شدن مورد زندگی مستقل خود را شروع کنید. شما می توانید بعد از پیدا کردن نیمه گمشده خود به کمک خانواده، مدتی را در عقد بمانید تا شرایط فراهم شود و بعد عروسی کنید.

نتیجه:درس خواندن در صورتی که با هدف همراه باشد نه تنها مانعی برای زندگی بهتر نیست؛ بلکه شرایط زندگی بهتر را فراهم می کند. لذا برای حل مشکل باید در اهداف خود تجدید نظر کنید و اهداف محکم تری برای درس خواندن خود بیابید.

موضوع قفل شده است