نا امیدی از ازدواج، خوشحالی از غم دیگران !

تب‌های اولیه

82 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

maryam27;610933 نوشت:
منم تو اطرافم خیلیا هستن که ازشون خوشم نمیاد ولی خوب پیش بعضیاشون نقش بازی میکنم!که اونا همچین حسی بهم نداشته باشن!
به کتاب خوندن علاقه نداری؟
اینطور که میگین انگار شما الان فقط خونه این؟ دانشگاه نمیرین؟

سلام مریم جان. منم مثل شما گاهی وقتا نقش بازی میکنم. به روی خودم نمیارم که از فلانی خوشم نمیاد.
اتفاقا من عاشق کتاب خوندنم :hamdel:
چرا دانشگاه میرم ولی ترم آخرمه.

باورم نمیشه شما دخترا برای اینکه
ازدواج نکردین از خود بی خود شدین!!
اونم تو سن 23-24 سال!!!
زبونم لال ولی اگه خدای نکرده تا آخر
عمر مجرد موندین چیکار میکنید؟

pzahra;611093 نوشت:
باورم نمیشه شما دخترا برای اینکه
ازدواج نکردین از خود بی خود شدین!!
اونم تو سن 23-24 سال!!!
زبونم لال ولی اگه خدای نکرده تا آخر
عمر مجرد موندین چیکار میکنید؟

جناب pzahra اگه پست هامو کامل خونده باشین، در مورد من بحث فقط ازدواج نیست.

*mahsa*;611080 نوشت:
پس چرا من که این همه صداش میزنم جوابمو نمیده؟ منظورم از جواب دادن، اجابت خواسته نیست. من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم و نخواهم خواست.
من از خدا آرامش می خواستم. چرا این آرامشو از من دریغ میکنه؟ فکر کن تو دنیا هیچکسو نداشته باشی، هیچکس هـــا... ، تنها پناهت خدا باشه. وقتی خدا هم محلت نذاره چیکار میتونی بکنی؟
احساس پوچی میکنم.
نمیدونم تاپیک قبلیم رو خوندین یا نه. لطفا از اینجــا بخونین.
دارم دیوونه میشم. یه وقتایی انقدر بهم فشار میاد که دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار. اصلا زندگی واسم بی معنی شده.
انقدر از خدا ناراحتم که حد نداره. حرف دلم خیلی زیاده. ولی هرکاری میکنم نمیتونم به زبون بیارم. دیگه حتی با خدا هم حرف نمیزنم.
لطفا اون تاپیک رو هم بخونین.

مهسا من چقد توی تاپیک فبلیت وراجی کردم:Khandidan!:

واقعا نمیفهمم خدا از جواب ندادن به ماها چه مقصودی رو دنبال میکنه

وقتی میدونه که ما میزنم زیر همه کاسه و کوزه ها .... وقتی میدونه از اون بنده هاش نیستیم که هر چی بلا آورد نوش جان کنیم بگیم دستت درد نکنه بیشتر بفرس

چرا با دلمون اندکی راه نمیاد؟؟؟

حالا مثلا توی یکی از موارد خواسته ما رو نمیتونه قبول کنه

حداقل توی دو تا جای دیگه بهمون حال بده Fool ... مثه برخورد با بچه کوچیکا... آبنبات بهش نمیدن که نپره تو حلق اش ... عوضش بهش بیسکویت میدن مثلا که آبنباتو یادش بره:khandeh!:

واسه خدا که سخت نیس Fool

*mahsa*;611097 نوشت:
جناب pzahra اگه پست هامو کامل خونده باشین، در مورد من بحث فقط ازدواج نیست.

کاملا درکتون میکنم ولی شرایط امروزه جامعه ازدواج هیچ
کسی رو تضمین نکرده پس شما باید حلال مشکلتونا چیزی
غیر از ازدواج قرار بدین و الا لطمه های زیادی میخورید

*mahsa*;611080 نوشت:
پس چرا من که این همه صداش میزنم جوابمو نمیده؟ منظورم از جواب دادن، اجابت خواسته نیست. من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم و نخواهم خواست.
من از خدا آرامش می خواستم. چرا این آرامشو از من دریغ میکنه؟ فکر کن تو دنیا هیچکسو نداشته باشی، هیچکس هـــا... ، تنها پناهت خدا باشه. وقتی خدا هم محلت نذاره چیکار میتونی بکنی؟
احساس پوچی میکنم.
نمیدونم تاپیک قبلیم رو خوندین یا نه. لطفا از اینجــا بخونین.
دارم دیوونه میشم. یه وقتایی انقدر بهم فشار میاد که دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار. اصلا زندگی واسم بی معنی شده.
انقدر از خدا ناراحتم که حد نداره. حرف دلم خیلی زیاده. ولی هرکاری میکنم نمیتونم به زبون بیارم. دیگه حتی با خدا هم حرف نمیزنم.
لطفا اون تاپیک رو هم بخونین.


سلام
نميدونم مطلب اول منو خونديد
براي کساني که احساس تنهايي ميکنند ؟
دوستان حالا که ميگيد خدا جواب خواسته هامون رو نميده
محل نميذاره و ....
حالا که با هيچ جوابي قانع نميشيم
بيايد اينبار يه چيز ديگه بخواهيم
خود خدا رو بخواهيم
قرارمون امشب بعد از اينکه همه خوابيدن و ديگه صدايي نشنيدي
نميخواد وضو بگيري چادر بپوشي و ...
همون در رختخوابت
احساس کن خدا کنارت نشسته
حالا به زبون خودت باهاش حرف بزن
تو رو خدا اينبار ديگه چيزي نخواه
دلشو نشکن
اون تو رو ميخواد بي انصافيه ميري پيشش ميگي من فلاني يا فلان چيزو ميخوام
فقط حرف هاي ساده شايد احساسي و عاشقانه
اگه بين حرف هات دستتو دراز کردي گفتي خدا دستمو بگير تا گرماي حضورتو در وجودم احساس کنم هم اشکال نداره
اگه گفتي خدا منو در آغوشت بگير ميخوام حس کنم پيشمي هم ايراد شرعي نداره
بگو خدا من امشب هيچي ازت نميخوام فقط در آغوشم بگير نوازشم کن
دلم تنگ شده تنها شدم
اينبار ميخوام تو دامن تو اشک بريزم
ببخش رفتم اينور اونور دنبال ارامش ميگشتم
ببخش صدام کردي جواب ندادم
حالا من صدا ميکنم ميخواي جوابمو ندي دلت مياد
ولي اينا يه چيزاي ديگه ميگن
باورم نميشه که تو جوابمو ندي .....
هر چي دلتنگي داري بگو هر جور دوست داري حرف بزن اينجا کسي مسخره نميکنه کسي سو برداشت يا سو استفاده نميکنه
خواهش ميکنم برو امشب پيش خدا

فردا هر کس اين خلوت رو داشت بياد احساسشو بگه
من و دوستام منتظريم

shamime;611111 نوشت:
بيايد اينبار يه چيز ديگه بخواهيم
خود خدا رو بخواهيم
قرارمون امشب بعد از اينکه همه خوابيدن و ديگه صدايي نشنيدي
نميخواد وضو بگيري چادر بپوشي و ...
همون در رختخوابت
احساس کن خدا کنارت نشسته
حالا به زبون خودت باهاش حرف بزن
تو رو خدا اينبار ديگه چيزي نخواه
دلشو نشکن
اون تو رو ميخواد بي انصافيه ميري پيشش ميگي من فلاني يا فلان چيزو ميخوام
فقط حرف هاي ساده شايد احساسي و عاشقانه
اگه بين حرف هات دستتو دراز کردي گفتي خدا دستمو بگير تا گرماي حضورتو در وجودم احساس کنم هم اشکال نداره
اگه گفتي خدا منو در آغوشت بگير ميخوام حس کنم پيشمي هم ايراد شرعي نداره
بگو خدا من امشب هيچي ازت نميخوام فقط در آغوشم بگير نوازشم کن
دلم تنگ شده تنها شدم
اينبار ميخوام تو دامن تو اشک بريزم
ببخش رفتم اينور اونور دنبال ارامش ميگشتم
ببخش صدام کردي جواب ندادم
حالا من صدا ميکنم ميخواي جوابمو ندي دلت مياد
ولي اينا يه چيزاي ديگه ميگن
باورم نميشه که تو جوابمو ندي .....
هر چي دلتنگي داري بگو هر جور دوست داري حرف بزن اينجا کسي مسخره نميکنه کسي سو برداشت يا سو استفاده نميکنه
خواهش ميکنم برو امشب پيش خدا

بله من هر دو پست قبلی شما رو کامل خوندم.
من خیلی وقته که این راهو رفتم. خیلی وقته که تو دعاهام دیگه هیچی از خدا نمیخوام. خیلی وقته موقع حرف زدن با خدا، فقط خودشو میخوام نه هیچ چیز
دیگه ای. ولی خدا حتی خودشم از من دریغ میکنه. فکر می کنین چرا تو تاپیک قبلیم نوشته بودم دارم ایمانمو به خدا از دست میدم؟ دلیلش همین بود. نه بخاطر اینکه به خواسته هام نرسیدم

Miss Chadoriii;611101 نوشت:
مهسا من چقد توی تاپیک قبلیت وراجی کردم :Khandidan!:

نه خانومی این حرفا چیه؟ :Labkhand:

*mahsa*;611081 نوشت:

اتفاقا من عاشق کتاب خوندنم :hamdel:
چرا دانشگاه میرم ولی ترم آخرمه.

من چیز خاصی دیگه به ذهنم نمیرسه. ولی خودمم خیلی وقتا که مشکل داشتم و دارم ، این جمله امیدبخش ترین جمله زندگیمه:

از دنیا بیش از انکه خانه بلاست انتظار نداشته باش...

و چیز دیگه ای هم هست اینه که درد مشترک تو ادما باعث میشه دردشونو راحت تر تحمل کنن. فک نکن خودت فقط همچین اخساسی داری . منم خیلی وقتا احساس تنهایی کردم. خیلیها مشکلات خودشونو دارن که اونا هم میگن چرا از بین این همه ادما ،من! و فک میکنن هیچ کس اونا رو درک نمیکنه و مشکلشونو نمیفهمه و بدترین اتفاقا فقط داره برای اونا رخ میده.

خدا هر کسی رو یه جور امتحان میکنه.امیدتو از دست نده و خوشبین باش. اینا فقط شعار نیست! چون خودم خیلی وقتا به خودم میگم!

همه چی دست خداست و هرچی اون بخواد همون میشه.تا یه جایی اتفاقاتی که میوفته دست خودته که باز همونم البته خدا خواسته!...

*mahsa*;611080 نوشت:
پس چرا من که این همه صداش میزنم جوابمو نمیده؟ منظورم از جواب دادن، اجابت خواسته نیست. من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم و نخواهم خواست.
من از خدا آرامش می خواستم. چرا این آرامشو از من دریغ میکنه؟ فکر کن تو دنیا هیچکسو نداشته باشی، هیچکس هـــا... ، تنها پناهت خدا باشه. وقتی خدا هم محلت نذاره چیکار میتونی بکنی؟
احساس پوچی میکنم.
نمیدونم تاپیک قبلیم رو خوندین یا نه. لطفا از اینجــا بخونین.
دارم دیوونه میشم. یه وقتایی انقدر بهم فشار میاد که دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار. اصلا زندگی واسم بی معنی شده.
انقدر از خدا ناراحتم که حد نداره. حرف دلم خیلی زیاده. ولی هرکاری میکنم نمیتونم به زبون بیارم. دیگه حتی با خدا هم حرف نمیزنم.
لطفا اون تاپیک رو هم بخونین.

دوست من بعضی وقتها خدا جوابمون رو میده اما ما نمیتونیم بفهمیم یا بر اثر کارهایی متوجه نمیشویم
باید ببنیم چطور خدارا میخوانیم چون فقط اینکه بشینیم و تو دلمون صداش بزنیم و بگیم چرا جواب نمیده کافی نیست؟ چون خدا رو باید از راه هایی که خودش گفته صدا کنیم

maryam27;611147 نوشت:
من چیز خاصی دیگه به ذهنم نمیرسه. ولی خودمم خیلی وقتا که مشکل داشتم و دارم ، این جمله امیدبخش ترین جمله زندگیمه:

از دنیا بیش از انکه خانه بلاست انتظار نداشته باش...

مریم Fool

تو واقعن از این جمله امید میگیری؟؟؟؟ Fool

من که بعد از خوندنش واقعن تمایل به خودکشی پیدا میکنم

ینی چی خونه بلاس؟؟

بالاخره یه روز قرار نیس 2 قلپ آب خوش از گلومون بره پایین

خیلی بی انصافیه که

*mahsa*;611126 نوشت:
بله من هر دو پست قبلی شما رو کامل خوندم.
من خیلی وقته که این راهو رفتم. خیلی وقته که تو دعاهام دیگه هیچی از خدا نمیخوام. خیلی وقته موقع حرف زدن با خدا، فقط خودشو میخوام نه هیچ چیز
دیگه ای. ولی خدا حتی خودشم از من دریغ میکنه. فکر می کنین چرا تو تاپیک قبلیم نوشته بودم دارم ایمانمو به خدا از دست میدم؟ دلیلش همین بود. نه بخاطر اینکه به خواسته هام نرسیدم

اين که ميگم دعا نيست
يه قراره
يه ملاقات
ادم با يه دوست هم درد و دل ميکنه
اروم ميشه چطور ....
ولي اين درد دل با خدا فقط نتيجه اش ارامش نيست خيلي چيز هاي ديگه در بر داره
حالا بريد سر قرار تا فردا...

shamime;611175 نوشت:
اين که ميگم دعا نيست
يه قراره
يه ملاقات
ادم با يه دوست هم درد و دل ميکنه
اروم ميشه چطور ....
ولي اين درد دل با خدا فقط نتيجه اش ارامش نيست خيلي چيز هاي ديگه در بر داره
حالا بريد سر قرار تا فردا...

من منظور شما رو متوجه شدم. ولی اونی که من گفتم هم دقیقا همینیه که شما گفتین.

انقدر از این کارا کردم که دیگه حتی نای حرف زدن با خود خدارم ندارم.

Miss Chadoriii;611173 نوشت:
مریم Fool

تو واقعن از این جمله امید میگیری؟؟؟؟ Fool

من که بعد از خوندنش واقعن تمایل به خودکشی پیدا میکنم

ریلــــکس، ریلـــــکس ..... ریلکس تـــــــر :Nishkhand:

*mahsa*;611189 نوشت:
من منظور شما رو متوجه شدم. ولی اونی که من گفتم هم دقیقا همینیه که شما گفتین.

انقدر از این کارا کردم که دیگه حتی نای حرف زدن با خود خدارم ندارم.


يعني منظورتون اينه که با خدا درد و دل کردي شب يا سحر تاکيد ميکنم
ولي در قلبت هيچ احساس خوبي
محبتي هر چند کمرنگ
لرزشي در قلبت
احساس اطمينان خاطري هر چند کمرنگ
يا حس حمايت شدني
ايجاد نشد
هر چند پاسخ منفي به اين سوال محال به نظر ميرسد ولي من منتظر جوابتان هستم

shamime;611205 نوشت:
يعني منظورتون اينه که با خدا درد و دل کردي شب يا سحر تاکيد ميکنم
ولي در قلبت هيچ احساس خوبي
محبتي هر چند کمرنگ
لرزشي در قلبت
احساس اطمينان خاطري هر چند کمرنگ
يا حس حمايت شدني
ايجاد نشد
هر چند پاسخ منفي به اين سوال محال به نظر ميرسد ولي من منتظر جوابتان هستم

آره دقیقا. مشکل منم همینه.

بخاطر همینم نوشته بودم از بس که خدا محلم نذاشت، دیگه دارم ایمانمو بهش از دست میدم.

مهسا تو منی یا من توام؟؟

:Khandidan!:

شاید بگین از دل خوشش داره حرف میزنه

نمیدونم اینو جایی خوندم یا از کسی شنیدم که:اگه میخوای بدونی خدا بهت چه حسی داره ببین خودت به خدا چه احساسی داری!

من هر موقع از خدا دلگیر شدم شک نکردم یه مشکلی دارم که خدا ازم دلگیره به خاطر همین شدید روی خودم دقیق میشم ببینم دارم چکار میکنم ....

*mahsa*;611212 نوشت:
آره دقیقا. مشکل منم همینه.

بخاطر همینم نوشته بودم از بس که خدا محلم نذاشت، دیگه دارم ایمانمو بهش از دست میدم.


حالا من يه راهکاري که معمولا براي خودم استفاده ميکنم ميگم اميدوارم جواب بده
و اميدوارم شما نگي اينم نه
ببينيد معمولا وقتي ما کسي رو دوست داريم کارايي رو ميکنيم که محبتشو به خودمون جلب کنيم
براي خدا هم همينطور
ولي در اين مورد بايد خالصانه باشه يعني نخوايم با يه تير چند نشون بزنيم شما از يه چيزي که در قلبت دوست داري بگذر براي خدا
شايد يه غذاي خوب
شايد جلب محبت شخصي در اطرافت
و يا چيزي که شايد در ظاهر بد نباشد ولي تو ان را براي ودت دوست داري نه براي خدا
و بعد از اين دوباره برو سر قرار
ببينيم خدا چي ميخواد
تو رو خدا ديگه نه نگو اينقدر منو غصه دار نکن
باشه
حداقل تا چند روز صبر کن و چند مورد انجام بده

ان شاالله درست می شود.

Miss Chadoriii;611173 نوشت:
مریم Fool

تو واقعن از این جمله امید میگیری؟؟؟؟ Fool

من که بعد از خوندنش واقعن تمایل به خودکشی پیدا میکنم

ینی چی خونه بلاس؟؟

بالاخره یه روز قرار نیس 2 قلپ آب خوش از گلومون بره پایین

خیلی بی انصافیه که

اره واقعا !!!!
یعنی انتظاراتمون از دنیا نباید زیاد باشه ! اگه به چیزی که خواستیم نرسیدیم اشکالی نداره. چون بلا و مصبیت جزئی از این دنیا هست.
کافیه دیدمونو یکم عوض کنیم. قرار نیست اینجا بهمون خوش بگذره!
البته درسته خوشی ها و ناخوشی ها خیلی ناعادلانه بین ماها تقسیم میشه ، ولی خدا عادله...این دنیا نشد اون دنیا.
اینا رو نمیگم که کلا پس بیخیال این دنیا بشیم. نه اصلا! فقط یکم با ملایمت بیشتری به اتفاقا نگاه کنیم. خودمون سعی کنیم هیچ چیزی تو این دنیا اذیتممون نکنه و ارامشمونو ازمون نگیره...

یعنی واقعا روزی نبوره که 2قلپ اب خوش از گلوت پایین بره!؟ نه خداییش :no:

maryam27;611340 نوشت:
ا

یعنی واقعا روزی نبوره که 2قلپ اب خوش از گلوت پایین بره!؟ نه خداییش :no:

مریم جان

من از 6 سالگیم درگیره یه مشکلی هستم که هنوزم به قوت خودش باقیه

همینکه تو امضام به خاطرش التماس دعا دارم

خب؟

بعد فک کن هر جا که اتفاق خوبی هم برام افتاده ... پس زمینه ی زندگیم ... تیره بوده به خاطر وجود مشکلم

ینی اتفاقای خوب ... به خاطر وجود این مشکل ( که نمیتونم بیخیالش بشم چون خیلی مهمه و آرامشمو گرفته ) هم به من مزه نمیده

نمیدونم کسی میتونه منو درک کنه اصلا یا نه:Ghamgin:

ولی واقعیت همینه که نوشتم

Miss Chadoriii;611037 نوشت:
برای اینکه خدا اونجور که مورد نظر و دلخواه ماست پاسخمون رو نمیده

اون چیزی که خودش صلاح میدونه روانجام میده ... نه چیزی که بنده میخواد

و بنده که خب یه بنده ی عارف و والا مقامم نیس ... یه بنده معمولیه مثلا

همش با خودش میگه چرا ... چرا خدا صدامو نمیشنوه ... چرا خدا کمک نمیکنه ... چرا چیزی که میخوام رو بهم نمیده

:|


به نظر شما هفتاد سال زندگي همراه با قسمتي خواب ، اجابت مزاج گاهي بيماري مثلا مسموميت غذايي
گاهي لذت کوچکي همراه با نگراني بزرگي و يا لذت هايي همراه با آلودگي وياسنگيني بعد از غذايي خوش مزه خوردن
مهماني همراه با حرف و حديث ها و گوشه کنايه ها در حين و يا بعد
محبت اطرافيان همراه با نگراني جدايي و يا دروغي بودن
اين ها براي سرگرم شدن براي يک روز هم زيادي اند چه رسد به مثلا هفتاد سا ل
واقعا چه چيزي براي ما در ذهن هر کداممان با ارزش تر است
ما چه در وجودمان است که حاضريم گاهي خيلي چيز ها را فدا کنيم براي چيزي يا کسي که دوست داريم
آيا نميشود کلا همه اش را فدا کنيم براي ان که بهتر است
دقيق نگاه کني چيزي نيستند که ازشان بگذري

*mahsa*;611189 نوشت:
من منظور شما رو متوجه شدم. ولی اونی که من گفتم هم دقیقا همینیه که شما گفتین.

انقدر از این کارا کردم که دیگه حتی نای حرف زدن با خود خدارم ندارم.

منم یه روزی حس شما رو داشتم، منظورم همین ناامیدی و نشنیدن صدام از طرف خداست کارم به جایی رسید که تقریبا به ناامیدی مطلق رسیدم (البته یادتون باشه ناامیدی بالاترین گناهه) ولی خب ما آدما اونقدرا خدارو نشناختیم و ایمانمون قوی نیست(خودم رو می گم) که با مشکلاتمون ناامید نشیم.

ولی می دونی من همون موقعی که دیگه تقریبا از همه چی بریده بودم و میشه گقت آرزوی مرگ می کردم و از زمین و زمان دل کنده بودم، انقدر بی خیال همه چی شده بودم که قابلمه داغ رو که تا قبلش دستمم نمی تونستم بهش بزنم با دستم بلند می کردم و عین خیالم نبود که این داغه از دردایی که بخاطر همون غصه هام تو قلبم و سرم حس می کردن لذت می بردم، اگه یه روز قلبم درد نمی گرفت انگار نگران می شدم!

اصلا نمی دونی چه حال و روزی داشتم چقدر پیش خدا زجه می زدم خیلی وقتا به خدا می گفتم من اصلا دیگه هیچ خواسته ای از شما ندارم، خودتون منو آفریدید خودتونم منو حرکت می دید صدای منم که نمی شنوید پس هرجوری دوست دارید باهام رفتار کنید

فقط اون آخریا یه خواسته ازش داشتم که خدایا دیگه هیچی ازت نمی خوام فقط پاکم کن و زودتر خاکم کن

دیگه بیشتر از این باز نمی کنم که به چه حال و روزی افتاده بودم ولی با همه ی اون احوالات به شدت دنبال راهی می گشتم که برای چند دقیقه هم که شده آرامش پیدا کنم

دلم بیشتر از همیشه خدا رو می خواست، به معنای واقعی کلمه می فهمیدم یعنی چی که ما فقط خدا رو داریم

می تونم بگم تنها معجزه ای که به دادم رسید نماز شب بود، من تا قبلش شاید خیلی انگشت شمار نماز شب خونده بودم ولی اون موقع (البته مشکل من چند سال بود ولی اوج نا امیدیم 2 ماهی طول کشید) هرشب نماز شب می خوندم و از اول تا آخرش اشک می ریختم و البته بازم همون خواستم رو از خدا داشتم، تو روز هروقت که حس می کردم الان که از شدت فشار دیگه روحم از بدنم جدا بشه فقط ذکر می گفتم و یکم آروم می شدم

تا بالاخره با همون نماز شبا و ذکرا و دعاهایی که تو نمازای روزانم می خوندم دیگه به جایی رسیدم که از خدا فقط می خواستم منو ببخشه و فقط بهم فراموشی بده، دیگه به معنای واقعی کلمه خودش رو می خواستم

خدا با وجود چند سال اشک ریختن و التماس کردن و زجه زدن هیچ وقت خواسته منو بهم نداد ولی خیلی قشنگ بهم نشون داد صلاحم تو چی هست، البته خیلی طول کشید تا فهمیدم ولی الان همیشه شکرگذارشم

روزای وحشتناکی بود ولی میشه گفت قشنگترین روزای منم همون روزا بود چون قشنگ خدا رو کنار خودم احساس می کردم، می رفتم تو بالکن اشک می ریختم و باهاش حرف می زدم واقعا احساس می کردم داره نگام می کنه و اونم بخاطر غصه های من غصه داره همش بهم می گفت(تو دلم حس می کردم) میدونم چقدر این خواسته برات مهمه ولی بنده من، من می دونم این به صلاحت نیست. ولی من بازم گوش نمی دادم و حرف خودمو می زدم.

البته شما خواستت چیزی هست که ان شاء الله دیر یا زود بهش می رسی ولی مطمئن باش خدا داره می بینتت با غصه هات غصه داره، ولی ازش نا امید نشو. من که فقط خجالت می کشم الان از اون حسایی که بهم می گذشت و اون ناامیدی که به خدا داشتم.

خدا به خودش قسم خیلی دوسمون داره:Gol:

[="Times New Roman"][="Black"]روزی روباه به گرگ گفت: زندگی را یادم بده..
.
گرگ گفت: از بالای تپه بپر
.
روباه گفت:پایم می شکند..
.
گرگ گفت: نترس میگیرمت..
.
روباه پرید و گرگ نگرفتش..
.
روباه پرسید: چرا نگرفتیم؟
.
گرگ گفت : درس اول - اعتماد یعنی مرگ..:Labkhand:

Miss Chadoriii;611377 نوشت:
من از 6 سالگیم درگیره یه مشکلی هستم که هنوزم به قوت خودش باقیه

همینکه تو امضام به خاطرش التماس دعا دارم

خب؟

بعد فک کن هر جا که اتفاق خوبی هم برام افتاده ... پس زمینه ی زندگیم ... تیره بوده به خاطر وجود مشکلم

ینی اتفاقای خوب ... به خاطر وجود این مشکل ( که نمیتونم بیخیالش بشم چون خیلی مهمه و آرامشمو گرفته ) هم به من مزه نمیده

نمیدونم کسی میتونه منو درک کنه اصلا یا نه

ولی واقعیت همینه که نوشتم

از این مشکلات خیلی ها دارند قصه نخور.برای آخرتت تلاش کن دنیا خانه ایست ناپایدار لذات آن فانی برای رسیدن به بهشت تلاش کن و به فضل خدا امیدوار باش. این بیت حافظ رو هم زیاد بخون
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت /دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

shamime;611379 نوشت:
به نظر شما هفتاد سال زندگي همراه با قسمتي خواب ، اجابت مزاج گاهي بيماري مثلا مسموميت غذايي
گاهي لذت کوچکي همراه با نگراني بزرگي و يا لذت هايي همراه با آلودگي وياسنگيني بعد از غذايي خوش مزه خوردن
مهماني همراه با حرف و حديث ها و گوشه کنايه ها در حين و يا بعد
محبت اطرافيان همراه با نگراني جدايي و يا دروغي بودن
اين ها براي سرگرم شدن براي يک روز هم زيادي اند چه رسد به مثلا هفتاد سا ل
واقعا چه چيزي براي ما در ذهن هر کداممان با ارزش تر است
ما چه در وجودمان است که حاضريم گاهي خيلي چيز ها را فدا کنيم براي چيزي يا کسي که دوست داريم
آيا نميشود کلا همه اش را فدا کنيم براي ان که بهتر است
دقيق نگاه کني چيزي نيستند که ازشان بگذري

حرف حکیمانه ای بود لذت بردم.باز هم از مذمت دنیا هر چه میدونی بنویس

Miss Chadoriii;611377 نوشت:
مریم جان

من از 6 سالگیم درگیره یه مشکلی هستم که هنوزم به قوت خودش باقیه

همینکه تو امضام به خاطرش التماس دعا دارم

خب؟

بعد فک کن هر جا که اتفاق خوبی هم برام افتاده ... پس زمینه ی زندگیم ... تیره بوده به خاطر وجود مشکلم

ینی اتفاقای خوب ... به خاطر وجود این مشکل ( که نمیتونم بیخیالش بشم چون خیلی مهمه و آرامشمو گرفته ) هم به من مزه نمیده

نمیدونم کسی میتونه منو درک کنه اصلا یا نه

ولی واقعیت همینه که نوشتم

والا وقتی یه مشکل تو زندگی باشه، اون دیگه مشکل نیست مگر اینکه در مقام مقایسه با دیگران بیاد.
فکر نمی کنید که دیگه وقتشه قبولش کنید، از 6 سالگی تا الان که باید بالای 20 باشین دارید خیلیه ها؟
در امضاتون نوشته این که " انشا... حل بشه ". پس خدا رو شکر قابل حله.
کارشناسی رو تموم کنم دیگه میرم عشق و حال با زندگیم
ارشد رو بگیرم دیگه می رم دنبال رویاهام
دکتر بشم دیگه می رم عشق و حال
شمام همینطوری شدین عایا؟
حالا اگه دکتر شدم و کاری با حقوق چند میلیونی گیرم اومد، وقتی می خوام اولین حقوقم رو از بانک برداشت کنم، چه تضمینیه که یهو یه ماشین بهم نزنه و الوداع؟؟؟:khandeh!::khandeh!:
بابا بی خیال؟ زندگی کنین، و از تک تک لحظاتش استفاده کنید، یه وقت هم بزارین برای فکر کردن به مشکلتون،
گاهی ما ناراحتیم ، بعد یه نفر که از ناراحتی ما خبر نداره یه جک می گه که می خوای از خنده بترکی،:Khandidan!::Khandidan!:
ولی با خودت می گی نه من ناراحتم نباید بخندم:Ghamgin: ولی هرجور هم که فکر می کنی انصافا خنده داره.
این کار خودش خنده دارتر از جکه ست. من که باشم اول به این مشکلم می گم یه لحظه صبر کن
:Khandidan!::Khandidan!::khaneh::khandeh!::Nishkhand::Khandidan!::ghash::ghash:
خوب حالا دوباره بیا تو ذهنم می خوام بهت فکر کنم. اینطوری هر دو رو داری و هیچ کدوم با اون یکی قاطی نشده

*mahsa*;611189 نوشت:
من منظور شما رو متوجه شدم. ولی اونی که من گفتم هم دقیقا همینیه که شما گفتین.

انقدر از این کارا کردم که دیگه حتی نای حرف زدن با خود خدارم ندارم.

shamime;611205 نوشت:
يعني منظورتون اينه که با خدا درد و دل کردي شب يا سحر تاکيد ميکنم
ولي در قلبت هيچ احساس خوبي
محبتي هر چند کمرنگ
لرزشي در قلبت
احساس اطمينان خاطري هر چند کمرنگ
يا حس حمايت شدني
ايجاد نشد
هر چند پاسخ منفي به اين سوال محال به نظر ميرسد ولي من منتظر جوابتان هستم

پاسخ منفي به اين سوال محال نيست من يکم عجولانه نوشتم
شايد براي اولين بارها از ارتباط با خدا راضي و خوشحال بشيم ولي بعد براي ادامه يافتن اين احساسات خوب بايد ما هم يه قدمي برداريم بعد از خدا انتظار داشته باشيم بهمون توجه کنه
حالا که چند بار اين توجه رو احساس کردي و علاقمند شدي به حضورش در قلبت نبايد يه کارايي کنيم تا ادامه پيدا کنه
همون کار هايي که خدا دوست داره
کم کم اين توجه پر رنگ تر ميشه از طرف خدا در قلب مون
اگه دوستم داري خوب با يه چيزي يه کاري نشون بده
يعني ارزش محبتي که به تو کردم کمتر از اينه که از يه خواسته کوچيکت براي من بگذري
به نظرم با هر گذشتن ميشه بيشتر از خدا محبت ديد
البته اينها ظاهر قضيه است براي ما که بيشتر از اين درک حقايق رو نميکنيم
ولي با همين ظاهر هم ميشه شروع کرد
مگه خيلي پر توقع باشيم
که در اين صورت يکم به اصل مون و باطن زندگي دنيا فکر کنيم شايد توقعمون بياد پايين
شايد نميدونيم بايد از چي ها بگذريم
شايد فکر کنيم همين که نماز ميخونيم يا چادرميپوشيم خيلي گذشته
ولي گاهي همين کارها براي دل خودمونه براي راضي کردن دل خودمون که مثلا ما ادم خوبي هستيم ببين
ولي خدا که اينو نميخواست
پس چي؟
بازم از ملاقات هاي شبانه ميشه فهميد خدا چي ميخواد ازمون
نه درد و دل هايي از سر سيري
حرف هايي ملتمسانه از بي چيزي ، حقيري ، نا تواني ،کوچکي، دوري و...

محمدبن سنان از مفضل روایت کرده است که از مولای خود حضرت امام جعفر صادق(ع) شنیدم که می فرمود: یکی از جملاتی که خداوند در مناجات، به حضرت موسی فرمود آن است که: ای پسر عمران! دروغ گفته آن کس که خود را دوستدار من تصور کرده و چون شب فرا رسد به خواب راحت فرو می رود. مگر نه آن است که هر دوستدار در آرزوی خلوتی است که با محبوب خود باشد؟ ای پسر عمران، بدان که من بر حال دوستان خود آگاهم و می دانم که چون شب، پرده بر جهان می کشد، چشم دلشان به سوی قلبهایشان، متوجه می گردد، و عذاب مرا در پیش دیدگان خود، مجسم می سازند و مرا در مقام مشاهده، مخاطب قرار می دهند و در مقام حضور با من سخن می گویند. ای پسر عمران، خشوع قلب و خضوع جسم و اشک چشم خویش را در سیاهی شبها، بر من نثار کن و آنگاه مرا بخوان، تا دریابی که تا چه حد به تو نزدیکترم و ترا اجابت می کنم.

Miss Chadoriii;611377 نوشت:
مریم جان

من از 6 سالگیم درگیره یه مشکلی هستم که هنوزم به قوت خودش باقیه

همینکه تو امضام به خاطرش التماس دعا دارم

خب؟

بعد فک کن هر جا که اتفاق خوبی هم برام افتاده ... پس زمینه ی زندگیم ... تیره بوده به خاطر وجود مشکلم

ینی اتفاقای خوب ... به خاطر وجود این مشکل ( که نمیتونم بیخیالش بشم چون خیلی مهمه و آرامشمو گرفته ) هم به من مزه نمیده

نمیدونم کسی میتونه منو درک کنه اصلا یا نه:Ghamgin:

ولی واقعیت همینه که نوشتم

والا چی بگم. یعنی همیشه موقع خوشحالیهات باز داشتی به اون مشکل فکر میکردی؟ اون مشکل توی هرلحظه زندگیت هست؟!
اینطوری که اصلا نمیشه زندگی کرد!من فکر میکنم داری اغراق میکنی!

البته مشکل داریم تا مشکل. من واقعا به خودم ثابت شده بزرگترین نعمت سلامتیه و بعد ...

موضوع قفل شده است