نا امیدی از ازدواج

تب‌های اولیه

63 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نا امیدی از ازدواج

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
من پسری هستم 31 ساله که دیگر امیدی به ازدواج ندارم، البته از خدای خود نا امید نیستم ولی دیگه به دخترهای وطنم امیدی ندارم.
از دوران کودکی چشمم دچار عارضه ای شد و مشکل چشم تا آخر عمر با من ماند. به لحاظ هوش ضریب هوشی بالایی دارم، هوشم از جهت ریاضی و منطقی بالاست. قدرت بدنی من در کودکی کم بود و زیاد از همسنهایم ظلم می دیدم. شاید پرآرامشترین دوره زندگیم وقتی بود که سال سوم راهنمایی و سال دوم دبیرستان بودم! و البته مشکلاتم با ورود به هجده سالگی به اوج رسید، زیرا از یک طرف همه به من فشار می آوردند که به دانشگاه بروم، در حالی که من اصلا منطقی نمی دانم که همه باید به دانشگاه بروند و در هر رشته چندین برابر نیاز کشور فارغ التحصیل داشته باشیم؛ و از یک طرف نیاز به ازدواج به شدت به من فشار می آورد و این نیاز شدید نیز در کنار مشکل اول، مزید بر علت باعث ناراحتی شدید من بود.
خلاصه این بی آرامشی رفت و رفت تا به سربازی رفتنِ من بدون رفتن به دانشگاه ختم شد، که دیگه در آنجا بودن و دیدن شرایط جاری در محیط سربازی خدا می دونه چقدر رنج داشت. کسانی که برای یک ساعت زودتر به خونه رفتن، حاضر بودن انسانیتشونو زیر پا بذارن و... ولی سختیهای جسمانیش اکثراً خاطره شدند. ولی هر چه بود و هر چه شد نیاز به همسر از من زایل نشد!!
ولی تا سن 25 سالگیم، از خواستگاری خبری نبود. یک روز می گفتند هنوز سربازی نرفتی، یک روز می گفتند بیکاری، یک روز می گفتند هنوز نرفتی دانشگاه. تا اینکه روزی رسید که تمام این موارد سپری شد. ولی بعدها دیدیم که صرف در دانشگاه بودن مهم نیست و دخترها مدرک براشون مهمه، نه دانشجو بودن. اما من به شدت افت تحصیلی دارم و هنوز لیسانس نگرفتم، زیرا هیچ اعتقادی به این سیستم جاری در کشور ندارم و اگر مردم می فهمیدن که لازم نیست همه لیسانسه باشن و میشد دختر زیر لیسانس توی این مملکت پیدا کرد و برای کاری که حداکثر سواد لازم برای انجامش سیکل هست ازت مدرک لیسانس نمی خواستن، کلاً بیخیال دانشگاه می شدم.

به هر حال تشکیل جلسات بی سر و ته خواستگاری شروع شد و این ایراد چشم من و لیسانس نداشتنم، باعث می شد که دائما جواب رد بدن! و البته از اونجایی که روشون نمیشه که جواب رد رو به این مسائل نسبت بدهند، سعی می کردن یه چیزی از حرفام استخراج کنن و بگن که ایشان اینجوری گفته یا بهانه ای که البته خیلی خنده دار بود و دو برداشت به آدم می داد: یا خیلی نادان بودن که چنان برداشتهایی می کردن یا داشتن محترمانه "نه" می گفتن. تنها موردی که سعی کردیم سوء تفاهم رو حل کنیم، بعد از چند ماه همین حقیقت رو ثابت کرد. یکی میگفت عقایدمون به هم شبیه نیست، در حالی که ما اصلا بحث اعتقادی نداشتیم! یکی می گفت ایشون خیلی از من بالاترن!!! یکی می گفت به نظر میرسه وابستگیشون به خانواده زیاده، انگار توی یه جلسه چی دیده که بخواد چنین برداشت غلطی بکنه! یکی میگفت ایشون زیاد میره اینترنت، انگار یه عمر کنارم زندگی کرده!! یکی به این دلیل که خواهرم بدحجاب بود، گفت نه! یکی دیگه وقتی من شرایطمو بهش گفتم، گفت ایشون داره از من تعهد میگیره! و دهها بهانۀ بی سر و ته دیگه. جالب این بود که خونواده های زیادی فقط به خاطر قد نه گفتن! اینجور موارد اکثراً از همون پشت تلفن اگر میفهمیدن، میگفتن خب قدشون هم که به هم نمی خوره! در حدود چهار موردی که پشت تلفن، اختلاف قدو نفهمیدن که نه بگن، در دو مورد والدین دختره مانع حرف زدنمون شدن و در یک مورد هم خود دختره با وجود موافقت والدینش حاضر نشد بلند بشه بیاد توی اتاق چند دقیقه با من حرف بزنه و بعد بگه نپسندیدم! این موارد جالب بودن که حتی حاضر نبودن در "نه" گفتن کمی درنگ کنن! یک زمانی من یک نظرسنجی کردم بین دخترها در فضای مجازی که آیا حاضرن با کسی که عیب ظاهری خاصی داره ازدواج بکنن یا نه. برعکس اون چیزی که دخترها معمولاً ادعا می کنن، مبنی بر اینکه اصلا ظاهر مهم نیست و از این حرفها، اکثرشون گفتن "نه"(در واقع اینرو بر دیگران می پسندن ولی بر خودشان نمی پسندن که همسری معیوب داشته باشن) یک گروهیشون گفتن روی سایر مسائل و مهریه سخت میگیرن و تک توکی حتی اونجا هم ادعا کردن براشون اهمیتی نداره. در سه موردی که یه مقدار جلو رفتن، توی دو موردش بحث به انتظارات مادی خانم هم رسید! اولی که می گفت پانصد سکه مهریه می خوام و این مهریه رو خواهم گرفت! البته گفتنش برای دخترها ساده است، چون نمیخوان بپردازن، و فقط مواردی که پسر بلایی سر دختره آورده رو در نظر می گیرن و نه مواردی که دختر پسرو بیچاره کرده. هر بهانه ای هم براش میارن: شما باید عشقتو ثابت کنی، زن نیاز به پشتوانه داره، باید تضمینی باشه و...! خلاصه این خانم که در نهایت بهش گفتم «چیزی که نمیتونم بپردازم رو قبول نمی کنم»، یه خواستگار دیگه پیدا کرد و خلاصه استخاره هم کردن و خوب نیومد که ما با هم ازدواج کنیم. یکی دیگشون، تنها موردی بود که خودم جهت ازدواج انتخابش کردم، با وجود اینکه تازه نامزدیشو به هم زده بود، با اطلاع مادرم رفتم جلو برای پیشنهاد ازدواج، ولی به نظرتون خواسته هاش چی بود؟ «هفتصد سکه مهریه، حق طلاق، حق خروج از کشور، حق حضانت اولاد؛ و خونه هم گرفتی، سال اول نه، سال دوم نه، دیگه سال سوم باید به نامم کنی!!» بهش گفتم مثل اینکه شما فکر می کنید دارید لطف می کنید که ازدواج می کنید! اون هم گفت: «آره.» خلاصه در نهایت، بهش پیام دادم که «دنیای من و شما خیلی با هم فرق داره. من پیشنهادمو پس می گیرم.» حالا نه اینکه باقی خانمها بهتر باشن، چنانکه یه خانم دیگری وقتی از رفتار این دخترخانم بهش گفتم، برگشت گفت: "اگه دختری ارزششو داشته باشه، چه عیبی داره بپذیری؟" بندۀ خدا دیگه خبر نداره که مهریه ارزش دختر نیست، بلکه حقیه که هر وقت خواست می تونه بگیردش و همیشه هم حق با خودشه!! دیگه نمی دونست که دختری که ارزششو داره چنین درخواستهایی نداره. حتی به اون دوتا گفتم که در روایات اسلامی بهترین زن، زنی هست که مهر کمتری داره؛ و مهریۀ زیاد، از نحوست زن دانسته شده، و اتفاقاً هر دو گفتن: می دونم! ولی مرغشون یه پا داشت. خلاصه رسیدیم به این آخرین مورد! مادرم برداشت یک دختر 30 ساله از قوم و خویشهاش پیدا کرد که از همه جهت ضایع بود!! از یه طرف تا سی سالگی هیچ خواستگاری رو راه نداده بود که مشخص می کرد که به شدت لوسه(بعداً بهم گفت بابت اینکه خاله اش گیر داده بود برای پسرش بیاد خواستگاریش، افسردگی گرفته و یکی دو سال پشت کنکور مونده!)، از اون طرف به لحاظ کفویت، اصلاً با ما قابل مقایسه نبود، و من بارها به مادرم گفتم که «این دختر هم سنش بالاست و هم از محیط فرهنگی همسطح ما نیست! خب من بخوام زن بگیرم میرم یکی رو میگیرم که دو سه سال از کوچکتر باشه، نه اینو که به زور یه سال از من کوچکتره! تازه وقتی تا این سن، بدون داشتن مشکل خاصی، ازدواج نکرده، معلومه که لوسه! ...» ولی مگه مادرم حرف منو قبول کرد؟ دیگه گیر داده بود که اینها آشنا هستن و نمیشه به غریبه اعتماد کرد و این اگر تا الان ازدواج نکرده برای این بوده که میخواسته با آشنا ازدواج کنه(اگر اینطور بود، دو تا پسرخاله شو واسه چی رد کرده بود؟)، دیگه خواستگاری هیچ دختری نمیرم برات و این مورد نود درصدش حلّه و از این حرفها. البته مادرم هم یه جورایی حق داشت. دیگه خسته شده بود بس که رفتارهای زشت و بی ادبانه و مغرورانۀ این دختر و اون دختر رو تحمل کرده بود. به قول خودش، این دخترها چادری، فکر می کنن چون یه چادر سرشونه دیگه یه چیز ویژه ای هستن. حالا خیلیاشو اصلاً من خبر ندارم، ولی دیگه خودم بعضی مواردشو در ملاقات حضوری با دخترها دیده ام. انگار تقصیر ماست که مادر دختر، برخلاف میل دخترش، می پذیره بریم خواستگاریش، وگرنه هم روال من و هم روال مادرم اینه که به محض اینکه ببینیم طرف داره خودشو لوس میکنه، بیخیالش میشیم. توی یکی از حوزه ها که دختره اونقدر رفتارش بی ادبانه بود که حتی جواب سلام مادرم رو هم نداده بود، مادرم هم بدون خداحافظی ولش کرده بود و رفته بود. خلاصه مادرم منو به زور برداشت برد شهرستان تا بریم خونۀ برادر دختر خانم به دیدنش. رفتیم خونشون و از همون دم در اختلاف فرهنگی بیداد میکرد! دخترخانمو که دیدم، تعجب کردم! شنیده بودم که دخترهای زیبا لوستر هستن، ولی این مورد که قیافه اش متوسط رو به پایین بود و روی بینی و پیشونی هم چروک داشت، در حالی که هنوز سی سالش کامل نشده بود! اما در عوض «مثل اکثریت قریب به اتفاق دخترهای کشورم،» لیسانسه بود و بالاخره بعد از سالها مرارت کشیدن، موفق شده بود در سن بیست و نه سالگی، ارشد هم قبول بشه! ازش پرسیدم درسمو تا کجا ادامه بدم؟ گفت تا آخرش! حالا نمی دونم منظورش دکترا بود یا پی اچ دی یا چیزی بالاتر(البته بعداً فهمیدم این فقط مشکل ایشون نیست.) یه جا هم وسط حرفاش اومد بگه ببینید، به جاش با لهجۀ محلی این حرفو گفت، بعد سریع جمعش کرد و گفت "ببینید..."! خلاصه اومدیم بیرون و من جوابم از همون اول نه بود، ولی مگه مادرم ول می کرد؟ تازه یه چیزی گیر آورده بود که به راستی بهش امید داشت! از یک طرف آه و نالۀ مادرم بود، و از اون طرف عدم وجود تضمینی برای اینکه دختر بهتری پیدا بشه که با من راه بیاد، مشاوری هم به من گفت که اگر کمالگرایی رو کنار نذاری، ممکنه تا آخر عمرت نتونی زن بگیری. سنش بالاست، ولی خب عوضش عاقلتره(که در این مورد به شدت اشتباه میکرد) فکر کردی حالا تهرونیا خیلی باکلاسن؟ و از این حرفها! من هم نشستم با خودم فکر کردم که خب من دو تا نقطه ضعف دارم، اون هم دو تا نقطه ضعف داره! جای عشق توی زندگی من خالیه، دخترهای دیگه هم لوس بازی در میارن، خب بذار با همین بریم جلو.


ادامه دارد ...

... ادامه از پست قبلی

نقل قول:


خلاصه قرار بر صحبت تلفنی با دخترخانم شد، و خدا میدونه توی این مدت چقدر اختلاف فکری و نظری داشتیم! از اینکه چه غذاها و کتابهایی دوست داشتیم گرفته تا نوع نگاهمون به زندگی مشترک. البته حق هم داشت! به قول خودش اصلاً به ازدواج فکر نکرده بود و در این زمینه بسیار ناپخته و با ترس و لرز جلو می اومد. بعد از یک مدت گیر داد که بیا شهرستان که پدر و مادر و برادر بزرگه ام ببینندت! بگذریم که اول قرار بود ایشون با دو تا برادرهاش بلند بشه بیاد تهران، ولی بعد زد زیرش! خلاصه کلی هزینه رفت و برگشت و اینور و اونور رفتن با خانم، در این سفر سه روزه، افتاد روی دستمون و چیزی که من از ایشون دیدم فقط سردی و اضطراب در ادامۀ روند بود! باور کردنی نبود که روز دوم گفت من فردا نمی تونم ببینمتون چون میخوام با پدر و مادرم برم دهمون! من با تعجب گفتم: آخه من به خاطر شما بلند شدم اومدم اینجا و فردا تنها خواهم موند! ایشون هم گفت: قرار بود با هم آشنا بشیم که شدیم!! البته روز سوم هم نرفت به دهشون و اومد یه دور دیگه رفتیم بیرون. چیزی که در این سفر روشن بود، این بود که به دنبال بهانه می گرده که همه چیزو به هم بزنه! میگفت از آرایش کردن، بدم میاد! میگفت میخوام دکترا بخونم، حقوق شما میرسه پول دورۀ دکترای منو بدید؟ درستونو کی تموم می کنید؟ و در نهایت هم مثل دخترهای قبلی، از صداقت من سود برد و یه بهانۀ تر و تمیز گیر آورد! گفت شما عصبانی میشی چکار میکنی؟ من هم صادقانه گفتم عصبانیتم که خیلی زیاد بشه، یه چیزی رو پرت می کنم توی دیوار، البته بهش گفتم که این کار رو شاید چهار پنج بار توی زندگیم کرده باشم؛ ولی اون دیگه بهانه شو گیر آورده بود. برگشت گفت «من واقعاً شوکه شدم! برادرای من خیلی که عصبانی بشن، فقط غرغر می کنند!» همون تکنیک "بهانۀ غیرمنطقی" که سایر دخترها به کار می بردن، و سعی می کردن با آوردن یک دلیل غیرمنطقی، منو فراری بدن؛ وگرنه می تونستم ازش بپرسم یعنی اگر یکی بیاد توی خیابون بخوابونه زیر گوش زن داداشت، برادرت سرش غرغر می کنه؟ در واقع فوران خشم یک مرد، اگر به موقع باشه یه نقص نیست، و ایشون دنبال بهانه بود! من دیگه از شکهاش خسته شده بودم، و گفتم باشه شما فکراتو بکن ببین می تونی یا نمی تونی.

اومدم تهران و باهاش تماس گرفتم، و ایشون گفت بذارید یه کم فکر کنیم و گفت من از اینکه در مورد عصبانیتتون اینطوری گفتید، کلی شکه شدم. کسانی که در اطراف من بودن هم، فقط امید می دادن که دختر تازه وقتی عقد میکنه شکّش شروع میشه و این خاصیت زنه و از این حرفها. مادرم می گفت مردم مسخرۀ ما نیستن که بگی نه و از این حرفها. ولی من مطمئن بودم که اون حالا که بهانه شو گیر آورده دیگه ول کن معامله نیست! تا اینکه روز سوم برگشتنم به تهران، به من اس ام اس داد که من فکر می کنم زنی که شما می خواید نیستم! دلم می خواست بهش بگم، به خدا قسم از روز اولی که صحبتتو باهام کردم، من داشتم همین حرفو جار می زدم، ولی چه کنم از نبودن گوشی شنوا؟ ولی هیچ جوابی بهش ندادم و موضوع برام تموم شد.

برام جالبه که این همه عطش برای ازدواج دارم، و دیگه از هجده سالگی این عطش داره منو خفه میکنه، و توی این مدت با هیچ زن یا دختری دوستی نکردم و اهل روابط نامشروع نبودم، ولی به خاطر این دو تا نقص نمی تونم همسری پیدا کنم. برای دخترها هم کوچکترین اهمیتی نداره که اهل هیچ خلافی نبودم. تازه شاید ته دلشون اینو از بیعرضگی من بدونن.

دخترهای مذهبی، از یک طرف می گن برای ما ملاک ایمان و اخلاقه، ولی هر بار که جواب نه گرفتم، البته به غیر از این آخری که بهانه اش اخلاقی بود، دلیلشون نه ربطی داشته به ایمان و نه ربطی داشته به اخلاق. من می پرسم این چه ملاکیه که کوتاهتر نبودنِ قدر پسره ازش مهمتره، و خیلی از اینها از پشت تلفن و پیش از آشنایی با شرایط من، فقط به خاطر کوتاهتر بودن قدم از دخترشون، جواب رد دادن؟

میگن برامون صداقت ملاکه، ولی دروغ میگن، اونها فقط دلشون میخواد بهشون دروغ گفته نشه، وگرنه جنس زن از صداقت متنفره، و اینو خانمهایی که این مطلب منو بخونن، به طور کامل می فهمن.(تلخی صداقت حرفهام اینو بهشون نشون میده) زن دروغهای شیرین رو به حقیقت ترجیح میده، ولی به شرط اینکه اون دروغ یا برملا نشه، یا اگر برملا شد، حس نکنن که با احساساتشون بازی شده.

به پاکی خودشون می نازن، ولی این پاکی چه سودی داره، وقتی دست نیافتنی هستن؟ اونقدر لوسن، اونقدر سختگیرن، اونقدر زیاده خواه هستن، که اصلاً راهی برای ازدواج باهاشون نیست. متأسفم که پنج-شش سال اینقدر خودم و مادرم تحقیر شدیم و از خدا می خوام این تحقیرها رو نصیب خودشون بکنه، این دخترهای از خود راضی و لوس، که خودشونو پرنسسی فرض می کنن که منتظر شاهزادۀ سوار بر اسبه. اون زن ناپاک با تمام ایرادهاش حداقل یک حسن داره که قلعه ای تسخیر ناپذیر نیست، هر چند من هرگز طرف رابطۀ نامشروع نرفتم.

می خوای بری یک عمر براشون دوندگی کنی، از شکم خودت بزنی که شکمشونو سیر کنی، آسایش خودتو بگیری که آسایش داشته باشن، تمام عاطفه و احساستو به پاشون بریزی، با یکی باشی که جز اون توی کلّ عمرت با هیچکس دیگری نبودی، بعد انتظار دارن که بری به دست و پاشون هم بیفتی و تمام زندگیتو به نامشون کنی و یه اسلحه به نام مهریۀ سنگین هم بدی دستشون، که باهات ازدواج کنن.

دخترهای غیرمذهبی، از دخترهای مذهبی، صادقترن؛ چونکه حداقل انتظارات مادی خودشونو صادقانه میگن، ولی دخترهای مذهبی، از یک طرف ادعای عدم دلبستگی به دنیا رو دارن، از یک طرف هم، همه چیز شوهرو میخوان، تازه وقتی مهریه ای میخوان که چند صد میلیون پولشه، میگن توی عرف همینه! انگار عرف میخواد مهرشونو بپردازه. مگر معدودی که من هیچکدومشون رو تا حالا ملاقات نکردم، که معلومه که اونها هم اونقدر انتظارات معنوی و رفتاری و اخلاقیشون زیاده که یه جور دیگه دمار از روزگار شوهر بدبختشون در میارن.

البته دخترها دوست دارن همه چیزو کادوپیچ بکنن تا ظاهر خوب قضیه حفظ بشه! بحث مهریه و سایر امور مادی، که میشه نگاهشون به شدت معامله گرانه است، ولی تا پسره بیاد مخالفت کنه، میگن: «این اگر منو دوست داشته باشه، همه چیزشو برام میده!» اما عجیبه که چرا خودشون وقتی کسی رو می خوان از خواسته های مادّی خودشون نمی گذرن(و البته اگر از یک جزء ناچیزش بگذرن، یک عمر منت سر اون بدبخت خواهند گذاشت.) یا بر می گردن میگن: «مگه اومدی بز بخری؟» و اتفاقاً همین حرفشون هم نشون میده که نگاهشون خرید و فروشیه، ولی همیشه تظاهر به محوریت عشق می کنن که یک شاخه گل سرخ، چه ها می کند، البته چه ها می کند به شرط اینکه خیال دختر از بابت مادیات تخت باشد. حقیقت اینه که دخترها به مهریه به چشم افساری نگاه می کنند که میخوان به گردن پسر بندازن و هر وقت سرکشی کرد اونو بکشن. چرا فقط خودشونو انسان می دونن؟ چرا فقط به فکر خطراتی هستن که متوجه خودشونه؟ چرا پسرهای بدبختی رو نمی بینن که توی زندانن به خاطر مهریه! دختره رفته مهرشو گذاشته اجرا، میگن مگه جفایی بهت کرده؟ میگه نه! حقمه دلم میخواد بگیرمش.

دخترهای به اصطلاح خوب، در خیلی موارد با پسرهایی ازدواج می کنن که فاسد هستن یا بودن، ولی خوب بلدن دروغ بگن و لاپوشونی کنن، ولی یک پسر ساده مثل من که هیچوقت حاضر نیست، سرشون کلاه بذاره، یه آدم دست و پا چلفتی غیرنرمال فرض میشه که نمی تونه مفشو بالا بکشه. بارها دیدم پسرهای زناکاری رو که با چه دخترهایی ازدواج کردن! دیدم پسری که بارها و بارها با زنها و دخترهای دیگه همبستر شده، رفته با دختری ازدواج کرده که حاضره جونشو برای رهبر بده! دخترها از پسرها بد می گن که سرشون کلاه می ذارن، ولی باید از خودشون بد بگن که در اکثر موارد به پسرهایی راه می دن که کلاهبردارن و پسرهای بی غل و غش رو رد می کنن. دمی فکر نمی کنن که این پسری که اینقدر قشنگ باهاشون حرف میزنه، شاید قبلا با دهها دختر دیگه آزمون و خطا داشته که حالا داره حرف دل اونها رو می زنه.

برام جالبه، که این دخترها که به خاطر اختلاف تحصیلیشون منو لایق نمی دونن، چقدر در جاهای مختلف کمبود هوش خودشونو نشون دادن! دختره میخواد غیرمستقیم بفهمه که من چقدر نظرات خونواده مو در زندگی دخالت میدم، می پرسه: «شما چقدر با دیگران مشورت می کنید؟» می پرسم: «منظورتون چیه؟» میگه: «آخه بعضی آقایون خیلی تحت تأثیر حرفهای دوستان و خونواده شون هستن.» حالا یکی نیست بگه آخه یه لحظه فکر نمی کنی که شاید بشه از حرفت، مشورت با همسر رو برداشت کرد؟ و حالا از این باهوش بودنها زیاد در برخورد با دخترها دیدم. ولی همینکه بیشتر تحت تأثیر سر و زبون پسرهای حقه باز قرار می گیرن، تا صحبتهای صادقانۀ امثال من، خودش نشانگر حقایقه. حالا اگر جای این حرفها از زنها تعریف و تمجید می کردم...

پیش مشاور هم رفتم. مشاور چی داره که بگه؟ یک سری حرفهای از پیش تعیین شده! یاد گرفته امیدسازی کنه و راه حلهای سمبلیک بده. گیر میده که شما چرا اعتماد به نفس نداری، میگم اتفاقاً من ناراحت هیچکدوم از اون دخترها نیستم، کسی لیاقت منو داره که دست رد به سینه ام نزنه، من ناراحت تنهایی خودم هستم و خالی بودنِ جای عشق توی زندگیم! برمیگرده میگه نگاهت به زن منفیه! میگم من اگر نگاهم به زن منفی بود، آرزوی یک عشق واقعی توی این جنسیتو نداشتم. مرد ایرادهایی داره و زن هم ایرادهایی. میگه مگه شما خودت کسی رو رد نکردی؟ میگم چرا، ولی در اکثر موارد روشن بوده که نظر اون طرف هم مساعد نیست. برمیگیرده میگه از کجا می دونی! وقتی پیشبینی ام، در مورد اونها که پیگیری کردیم درست از آب در اومده، در مورد اونها هم احتمالاً درست از آب در اومده. مشاور هم نمیتونه کاری بکنه، چون باید کاری بکنه که نگاه دخترا عوض بشه. دیگه مشکلی نداشته باشن که چشم من چطوریه و علاقه ام به تحصیلات آکادمیک کمه، در واقع باید خاصیت پزدهندگی رو در زنها از بین ببره. این هم که حل شدنی نیست. خودشون نه اضطراب سربازی رو دارن و نه اگر بیکار بشینن توی خونه، کسی ازشون انتظار کار کردن داره، انتظاراتشون هم که برای ازدواج بالاست و توی چشم و هم چشمی ها، همینطور میخونن و میخونن تا لیسانس و فوق لیسانس بگیرن و اگه شد دکترا؛ فکر نمی کنن که مردها شرایط مشابه ندارن.

خسته شده ام از این بازی. ناراحت دورانی جوونی ام هستم که سپری شد و رفت تا رسیدم به سی و یک سالگی. دیگه نمیخوام به ازدواج فکر کنم. به درک که به من علاقه پیدا نمی کنن. آرزو می کنم روزهای باقی موندۀ جوونیمو دریابم. اون دخترها هم بمونن تا اون شاهزادۀ سوار بر اسب بیاد. من می خواستم قلبمو به یکیشون بدهم، ولی خودشون پسم زدن. فقط آرزو می کنم، وقتی چهل سالم شد، حسرت دهه چهارم زندگیم را مثل حسرت دهه سوم نخورم.

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد راهنما

طاهر;653652 نوشت:
من پسری هستم 31 ساله که دیگر امیدی به ازدواج ندارم، البته از خدای خود نا امید نیستم ولی دیگه به دخترهای وطنم امیدی ندارم.

طاهر;653652 نوشت:
از دوران کودکی چشمم دچار عارضه ای شد و مشکل چشم تا آخر عمر با من ماند. به لحاظ هوش ضریب هوشی بالایی دارم، هوشم از جهت ریاضی و منطقی بالاست.

طاهر;653652 نوشت:
به هر حال تشکیل جلسات بی سر و ته خواستگاری شروع شد و این ایراد چشم من و لیسانس نداشتنم، باعث می شد که دائما جواب رد بدن!

طاهر;653653 نوشت:
برام جالبه که این همه عطش برای ازدواج دارم، و دیگه از هجده سالگی این عطش داره منو خفه میکنه، و توی این مدت با هیچ زن یا دختری دوستی نکردم و اهل روابط نامشروع نبودم، ولی به خاطر این دو تا نقص نمی تونم همسری پیدا کنم. برای دخترها هم کوچکترین اهمیتی نداره که اهل هیچ خلافی نبودم. تازه شاید ته دلشون اینو از بیعرضگی من بدونن.

طاهر;653653 نوشت:
پیش مشاور هم رفتم. مشاور چی داره که بگه؟ یک سری حرفهای از پیش تعیین شده! یاد گرفته امیدسازی کنه و راه حلهای سمبلیک بده. گیر میده که شما چرا اعتماد به نفس نداری، میگم اتفاقاً من ناراحت هیچکدوم از اون دخترها نیستم، کسی لیاقت منو داره که دست رد به سینه ام نزنه، من ناراحت تنهایی خودم هستم و خالی بودنِ جای عشق توی زندگیم! برمیگرده میگه نگاهت به زن منفیه! میگم من اگر نگاهم به زن منفی بود، آرزوی یک عشق واقعی توی این جنسیتو نداشتم. مرد ایرادهایی داره و زن هم ایرادهایی. میگه مگه شما خودت کسی رو رد نکردی؟ میگم چرا، ولی در اکثر موارد روشن بوده که نظر اون طرف هم مساعد نیست. برمیگیرده میگه از کجا می دونی! وقتی پیشبینی ام، در مورد اونها که پیگیری کردیم درست از آب در اومده، در مورد اونها هم احتمالاً درست از آب در اومده. مشاور هم نمیتونه کاری بکنه، چون باید کاری بکنه که نگاه دخترا عوض بشه. دیگه مشکلی نداشته باشن که چشم من چطوریه و علاقه ام به تحصیلات آکادمیک کمه، در واقع باید خاصیت پزدهندگی رو در زنها از بین ببره. این هم که حل شدنی نیست. خودشون نه اضطراب سربازی رو دارن و نه اگر بیکار بشینن توی خونه، کسی ازشون انتظار کار کردن داره، انتظاراتشون هم که برای ازدواج بالاست و توی چشم و هم چشمی ها، همینطور میخونن و میخونن تا لیسانس و فوق لیسانس بگیرن و اگه شد دکترا؛ فکر نمی کنن که مردها شرایط مشابه ندارن.

خسته شده ام از این بازی. ناراحت دورانی جوونی ام هستم که سپری شد و رفت تا رسیدم به سی و یک سالگی. دیگه نمیخوام به ازدواج فکر کنم. به درک که به من علاقه پیدا نمی کنن. آرزو می کنم روزهای باقی موندۀ جوونیمو دریابم. اون دخترها هم بمونن تا اون شاهزادۀ سوار بر اسب بیاد. من می خواستم قلبمو به یکیشون بدهم، ولی خودشون پسم زدن. فقط آرزو می کنم، وقتی چهل سالم شد، حسرت دهه چهارم زندگیم را مثل حسرت دهه سوم نخورم.

با عرض سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی
نوشته شما را مطالعه نمودم و بسیار بسیار متاسفم از اینکه در مسیر ازدواج سختیهای فراوانی را متحمل شده ای و امیدوارم هرچه سریعتر نیمه گمشده خود را یافته و زندگی ای سراسر پر از موفقیت و سربلندی را بدست آورید.
از نوشته های شما این موارد را برداشتم:

  1. باهوش و منطقی بودن شما
  2. مطالعات زیاد شما در زمینه دینی
  3. ناراحتی های فراوان شما از دخترانی که شما به خواستگاری آنها رفته اید
  4. به نظر بنده طبق بیانات شما اظهارات شما نسبت به جامعه نادرست می باشد.
  5. بهانه های مختلف آنها در جواب رد دادن به شما
  6. پاسخها ی خوب مشاوری که به سراغ او رفته اید
اما نکاتب که بنده خدمتتون عرض میکنم این است که :

  1. به نظر میرسد که شناخت شما نسبت به جنس مخالف خود کافی نباشد و لذا پیشنهاد می شود شناخت خود را بالا ببرید و به طور مناسب آنها و البته نه با دروغ با آنها صحبت نمایید.
  2. مطالعات شما در زمینه دینی سبب شده است که جامعه ما را با جامعه ایده آلی که همراه با پذیرش روایات از سوی آن جامعه است مقایسه نمایید و نسبت به جامعه ما و ملزومات آن اظهارات مناسبی نداشته باشید
  3. ملاکهای شما برای ازدواج مشخص نمیباشد و مشخص نیست سراغ چه خانواده هایی رفته اید و در صحبتهای خود از کفویت بسیار سخن گفته اید که البته سخن درستی می باشد ولی با توجه به مواردی که سبب رد درخواست شما برای ازدواج می باشد یا باید نسبت به ملاکهای خود تجدید نظر نمایید و یا باید ویژگیهای مثبتی به ویژگیهای خود بیافزایید تا سبب رغبت بانوان به ازدواح با شما شود.
  4. البته متاسفانه جامعه ما هم دچار نقایص فراوانی در این زمینه از یک سو به برخی مسائل دینی توجه دارند و از سویی دیگر نسبت به برخی بی توجه می باشند که همه با هم و البته همچنین مسئولین باید در زمینه فرهنگ سازی مناسب اقدام عملی درست نمایند.
  5. پاسخهای مشاور (از جمله افزایش اعتماد به نفس،تجدید نظر در ملاکها ،سخت گیر نبودن و...)به نظر درست می باشد که باید در این زمینه توجه بیشتری داشته باشید.
  6. ناز جزء ویژگیهای دختر می باشد و باید ناز داشته باشد و شما باید ناز کش باشی و البته زیاده روی در این مطلب درست نمیابشد در عین ناز باید فضا همراه با عقلانیت باشد.
  7. شما به گونه ای از خواستگاری آخری و دختر خانم سخن گفته اید که حکایت از خود برتر بینی شما و حساسیت و سختگیری زیاد شما و همچنین توقعات زیاد شما دارد که البته باید تعدیل شود.
  8. البته بیانگر این است که شما در خواستگاریهای قبلی سراغ دخترانی با سطح بالا(نه بالاتر از خود ) رفته اید که باتوجه به شرایط شما یا باید دنبال دختران سطح پایین تر بروید و یا ویژگیهای مثبتی بر ویژگیهای خود بیافزایید.
  9. این نکته را در نظر داشته باشید در تصمیمات انسانها حداقل دو چیز اثر زیادی دارند عقل و احساس،که البته در بانوان احساسات قویتر است لذا شما باید به احساس خانمها نیز توجه داشته باشید.
  10. دعا و توسل به اهل بیت را فراموش ننمایید.
در پناه قرآن و عترت موفق باشید

یا علی

شما که اخره متن نوشتین دیگه قصد ازدواج ندارین و .... پس دیگه چرا اومدین اینجا چیز نوشتین .شما که تصمیمتونو گرفتین!!! 1.پس معلومه هنوزم ته دلتون میخاد ازدواج کنید.2.با بیشتر حرفاتون موافقم ولی بعضیاشون اشتباس.(نمیدونم چرا نقل قول نمیشه متنهایی که اینجورین.خودتون بزارین خب سوالو!!!چرا میدین کارشناس!)3.توقعت بالاس بنظر من.4.یه جا گفتی که پیش بینی کردی اونا جوابشون منفی بوده واسه همین زودتر شما جواب منفی دادی!این کار منطقی نیست.5.اخرش دختری هم پیدا میشه مثل شما باشه.قدش بهتون بخوره.یا مشکل چشمی مثل شما داشته باشه.خیلی هم فراوونه.6.صرف همینکه ادم خوبی بودی و با کسی رابطه نداشتی دلیل نمیشه جواب مثبت بهت بدن.(هرچند نکته مثبتیه برای یه پسر)7.من با 25 سال سن از بس تنها بودم و نیازامو سرکوب کردم قبلن کلن دیگه هیچ حسی ندارم نه عاطفی نه جنسی.فکرکنم از بس دعا کردم خدااین حس ها را ازم بگیره که ارامش بگیرم.دعام پذیرفته شده.شما هم سعی کن میتونی.برو کارکن.با پولت برو مسافرت خارج و راحت زندگی مجردیتو بکن.البته منم یه چندتا خاستگاری میرم قبل اینکه تصمیم قطعی بگیرم.تا خدا چی بخاد.

حتمن دختر با ظاهر نازیبا و یا حتی زشت

سن بالا

با مشکلات جسمی

وجود دارن که شما میتونید به خاستگاریشون برید و قطعا جواب مثبت هم بگیرید

چرا انتظار دارید یه دختر با ظاهر معمولی ( تقریبا زیبا یا حداقل زشت نه ) خانواده و فرهنگ مناسب و کوجیکتر از خودتون و سالم از نظر جسمی بهتون جواب مثبت بده

ولی خودتون حاضر نیستید خاستگاری دختری برید که این شرایطو نداره و یه سری مشکلات داره؟؟؟؟؟
؟؟؟؟

اگه برید خاستگاری هم به اجبار میرید و دوس دارید جواب منفی بدن بهتون و با یکی بهتر از خودتون ازدواج کنین ( دقیقن مثه چیزی که تعریف کردین در مورد اون دختر سی ساله )

Fool

یه بار یه کارشناس توی تلویزیون داشت میگفت ملاک هاتونو برای ازدواج بویسید

بعد از خودتون بپرسید اگه من کسی بودم که تمام این ملاکا رو داشتم حاضر بودم با کسی مثل خودم ازدواج کنم یا نه

که توی 99.99 درصد موارد جواب قطعن نه هست

بیایید از این به بعد قبل اینکه برید خاستگاری خودتونو جای اون دختر بزارید و ببینید اگه شما بودین حاضر بودین با کسی مثل خودتون ازدواج کنین یا نه

و واقعن هم منطقی جواب بدین به این سوال

اینجوری دیگه نه تحقیر میشید نه وقتتون تلف میشه نه مادرتون به زحمت میوفته

برادر گرامی ایشالا که خدا خودش بهترین فرد رو سر راهتون قرار میده و ایشالا با خوشبختی و عاقبت به خیری ازدواج میکنین

ولی به نظرم توی نوشته تون بی انصافی نسبت به دخترا خیلی زیاد کردین

راستی من شما رو از تاپیک خاطرات خاستگاری یادمه

بابت شرایطتون اونموقه هم خیلی ناراحت شدم و سعی کردم در حد عقل خودم بهتون کمک کنم

مثلا در مورد اضافه وزن

خب قد کوتاه + اضافه وزن = فاجعه

بهتون پیشنهاد داده بودم که باشگاه برید و با یه رزیم خوب خودتون رو به وزن ایده ال برسونید

اینجوری دیگه تنها فاکتور منفی توی ظاهر میشه مشکل چشمتون که اونم دست خودتون نیس ولی اضافه وزن دست خودتونه

یا یادمه در مورد تحصیلات بهتون پیشنهاد کردم که برید و انگلیسی رو یاد بگیرید و مثل بلبل حرف بزنیدش کلی پرستیز و شان اجتماعی و موقیعت کاری براتون داره

نمیدونم چقد به این توصیه ها عمل کردین دیگه تاپیک خاطرات خاستگاری بسته شد و ازتون خبری نشد

ولی اینکه بشینید دست رو دست بزارید و بگید من همینم که هستم یه دختر باید پیدا شه که منو همینجوری بخواد منم هیچ کاری برای بهتر شدن خودم و شرایطم نمیکنم

هم بی انصافیه هم لجبازی

با سلام. با کمال احترام با قسمتی از حرفهای شما مخاللفم خواهر محترم. مطمئنن نظرات دختر و پسر با هم فرق میکنه و نمیشه خودت را به جای طرف مقابل واسه ازدواج گذاشت. این کار واسه کم کردن توقع پسر و دختر خوبه ها ولی مشکلی که هست اگه اینجو رباشه هیچ ازدواج صورت نمی گیره . به عینه دیدم پسرس را که دوستانش او را فردی شایسته نمی دانستن واسه ازدواج ولی از لحاظ ملاک های بعضی دخترها مناسب بوده. مثل اینکه خانم ها هم ملاکهای متفاوتی نسبت به هم دارن. پس این مقایسه نمی تونه مثمر ثمر باشه. دقیقا تفکرات فمنیستی نسبت به زن از وقتی بروز پیدا میکنه که مرد ها از طرف زن ها قضاوت می کنن و زنهای دیگه هم اون را تکرار میکنن. به نظرم این جایگزینی فقط ناامیدی را زیاد میکنه دقیقا مثل این دوستمون که در قسمتی از صحبتش گفته چون میدونستم جوابشون منفیه من جواب منفی دادم

سلام دوست عزیز

چقد با طول و تفصیل نوشتین. کمتر کسی حوصله میکنه و وقت میذاره این متنو بخونه

به نظرم شما خیلی حق به جانب صحبت کردین و فکرم میکنید که اعتقادات و نظرات شما درسته و بقیه اشتباه میکنن!
مشاورتون درست تشحیص دادن

طاهر;653652 نوشت:
مشاوری هم به من گفت که اگر کمالگرایی رو کنار نذاری، ممکنه تا آخر عمرت نتونی زن بگیری

درسته ظاهر و پول و .. تا حدودی مهم نیستن اما نمیشه مثلا من انتظار داشته باشم آنجلینا جولی باهام ازدواج کنه (اگه قبول میکرد چی میشد :khandeh!:)
وانگهی اگه واقعا اینا مهم نیستن خوب چرا با یکی همسطح خودتون و یا حتی پایینتر ازدواج نمیکنین. درمورد همون خانم سی ساله خودتون گفتین که شرایطش ضایع بود! چرا؟ چون خوشگل نبود و سی سال داشت و ... وقتی خودتون به همچین کسی میگین شرایطش ضایعه انتظار دارین یه دختر خوشگل و همه چی تموم شرایط شما رو بپذیره؟ تازه همه که اندازه شما مذهبی نیستن.

مشاوراتون درست تشخیص دادن و به نظرم هرچی که گفتن درموردتون صادقه. بهتره با خودتون صادق باشید و واقعا دنبال حل مشکلتون باشین و الا کسی نمیتونه کمکتون کنه.

باسلام
اومد یه کلمه بگم برام
مواردی مثل شرایط شما دیدم الانم ازدواج کردند.
یه مرور روی ملاکها و جاهایی که رفتید خواستگاری کرده هماهنگ هستند با شرایطی که شما دارید.
فقط یه چیزی اخلاق اخلاق اخلاق درستش کنید.
ناراحت شدم یه چیزی پرت میکنم یعنی چی?خب براشون توضیح هم که ندادید گفتید عصبانی شدم

یا کاشف الکرب;659374 نوشت:
با سلام. با کمال احترام با قسمتی از حرفهای شما مخاللفم خواهر محترم. مطمئنن نظرات دختر و پسر با هم فرق میکنه و نمیشه خودت را به جای طرف مقابل واسه ازدواج گذاشت. این کار واسه کم کردن توقع پسر و دختر خوبه ها ولی مشکلی که هست اگه اینجو رباشه هیچ ازدواج صورت نمی گیره . به عینه دیدم پسرس را که دوستانش او را فردی شایسته نمی دانستن واسه ازدواج ولی از لحاظ ملاک های بعضی دخترها مناسب بوده. مثل اینکه خانم ها هم ملاکهای متفاوتی نسبت به هم دارن. پس این مقایسه نمی تونه مثمر ثمر باشه. دقیقا تفکرات فمنیستی نسبت به زن از وقتی بروز پیدا میکنه که مرد ها از طرف زن ها قضاوت می کنن و زنهای دیگه هم اون را تکرار میکنن. به نظرم این جایگزینی فقط ناامیدی را زیاد میکنه دقیقا مثل این دوستمون که در قسمتی از صحبتش گفته چون میدونستم جوابشون منفیه من جواب منفی دادم

اتفاقا این جایگزینی به آدم کمک میکنه منطقی تصیمیم بگیره و دیگه ناراحت نشه

امید الکی دادن بهتره یا اینکه کمک کنیم به فرد تا بتونه واقع بین باشه؟

ایشون تا چروک روی بینی و پیشونی اون دختر سی سالهه به چشمشون اومده و براشون سنگین اومده

خب من تمام حرفم اینه که همین حقو به دخترایی که میرن خاستگاریشون هم بدن

به اونا دخترا هم حق بدن که جواب منفی بدن بهشون و همینقد که خودشون ریز میشن ( تا حد چروک روی بینی و پیشونی ) اون دخترا هم حق دارن حساس باشن خب

اگه یکی مثل خودت پیدا کردی بگیر اگه نهازدواج نکن... بی خیال دنیای نامرد...زورکی ازدواج کنی بدتر از اینه که ازدواج نکنی.....هر شخصی هم مشکلات ودش رو داره...شما خودت رو قد کوتاه و با نقص می بینی...من خودمو بی نقص بدنی و خیلی خیلی زیبا می دونم ادم معروفی هم هستم حتی کشورای خارجی هم از من مطلب می نوسین...ولی از یه دختری خوشم اومد هر کاری کردم زنم نشد منم دیگه تنهایی رو برگزیدم تا ببینیم خدا چی می خواد...پس نقص دلیل نشدن نیست....الان کلی فامیل کلی بابا مامانم پدر منو در اوردن بیا دخترمونو بهت بدیم بریم برات زن بگیریم...بی ادبیه ولی حتی دخترای مردم هم از میان بمن شماره می دن و من رد می کنم...من انقدر چهره زیبایی دارم زن شوهر دار بمن چشم بد داره....اینا رو گفتم بدونی اره منم دردت رو کشیدم با اینکه 180 با هم فرق داریم ولی دردامون یکی هست منم 15 16 روزه دیگه 25 سالم میشه...خدا هر کسی رو یه جور می زنه:Cheshmak:

سلام. عضو کوشای گرامی. این حس سرکوب شدنی نیست مثل دیگ بخار میمونه. با توکل، انتخاب درست و تحقیق کامل البته قبل از خواستگاری و ... باید این حس را در مسیر درست برد. اگر بعد از همه ی اینها نتیجه ای نداد بازم خواست خدا بر هر چیز محترم و مقدم است.

من به عنوان یه خانم به این اقا طاهر محترم میگم شما داری زندگی رو خیلی پیچیده میکنی. بجای این همه ملاک و معیار و به اصطلاح کمالگرایی ساده تر بگیرید بهتره. شاید اینطور که اینجا نوشتین تو مجلسای خواستگاری و تو صحبت تیپ ظاهری تون هم این اجساس منفی هویدا باشه که خوب اگر اینطور باشه نتیجه معلومه حالا با بهانه یا بی بهانه. اگر روی نقاط قوت خودتون کار کنید حس بهتر و ارامش بیشتر و نتیجه خوبتری هم خواهید گرفت. سی و یک هم شدید دنیا که به آخر نرسیده. خدا بده صد سال عمر پر از برکت براتان. نقطه قوتها رو جدی بگیرید و تقویت کنید زندگی زیباست

Miss Chadoriii;659355 نوشت:

که توی 99.99 درصد موارد جواب قطعن نه هست

خدایی راست می گید 99.99 درصد قطعا گفتن نه!!؟ من اینکاری رو که گفتید انجام دادم و خودمو جای ایده آل هام گذاشتم ولی خود الانم بهم گفت خیلی هم دلت بخواد!! در خروجی اونجاست !!!
الان تحت درمانم Sad

ورده;659406 نوشت:
من به عنوان یه خانم به این اقا طاهر محترم میگم شما داری زندگی رو خیلی پیچیده میکنی. بجای این همه ملاک و معیار و به اصطلاح کمالگرایی ساده تر بگیرید بهتره. شاید اینطور که اینجا نوشتین تو مجلسای خواستگاری و تو صحبت تیپ ظاهری تون هم این اجساس منفی هویدا باشه که خوب اگر اینطور باشه نتیجه معلومه حالا با بهانه یا بی بهانه. اگر روی نقاط قوت خودتون کار کنید حس بهتر و ارامش بیشتر و نتیجه خوبتری هم خواهید گرفت. سی و یک هم شدید دنیا که به آخر نرسیده. خدا بده صد سال عمر پر از برکت براتان. نقطه قوتها رو جدی بگیرید و تقویت کنید زندگی زیباست

آبجی ،کاربر طاهر ارجاع دهنده سواله. کسی که سوال پرسیده یه بنده خدای دیگست نخواسته نامش فاش بشه :Gol:

ولی در کل بهترین روش برای ازدواج دوستمون پیدا کردن کسیه که از خودش چند درجه پایین تر باشه. بنظرم باید بیشتر بگرده. دعا رو اگر نکرده از این به بعد بیشتر دعا کنه.

اللیل والنهار;659381 نوشت:
باسلام
اومد یه کلمه بگم برام
مواردی مثل شرایط شما دیدم الانم ازدواج کردند.
یه مرور روی ملاکها و جاهایی که رفتید خواستگاری کرده هماهنگ هستند با شرایطی که شما دارید.
فقط یه چیزی اخلاق اخلاق اخلاق درستش کنید.
ناراحت شدم یه چیزی پرت میکنم یعنی چی?خب براشون توضیح هم که ندادید گفتید عصبانی شدم

ببخشید آبجی یه بار دیگه تایپ می کنید. هیچی متوجه نشدم :Gol:

yaHosseinDS;659415 نوشت:
خدایی راست می گید 99.99 درصد قطعا گفتن نه!!؟ من اینکاری رو که گفتید انجام دادم و خودمو جای ایده آل هام گذاشتم ولی خود الانم بهم گفت خیلی هم دلت بخواد!! در خروجی اونجاست !!!
الان تحت درمانم :(

البته جواب درست رابطه مستقیم دارره به اینکه اعتماد به سقف و خودشیفتگی مزمن نداشته باشیم:khandeh!:

شما که از توجه خانوم ها به ظاهر و مادی گراییشون ناراحت هستید می تونید برید سراغ دختری که مشکل جسمی داره و از نظر مادی خوب نیست و باهاش ازدواج کنید؟

بسم رب الحیدر

سلام و ادب

از بعضی افکار و حرفاتون خوشم اومد اما از خیلیش نه
شما یه انسان فکور هستید که دنیا و انسانها رو از دید خودتون قضاوت میکنید و در نتیجه یه سری قوانین و تصمیمات کلی میگیرید
منم معتقدم دختر و پسر خوب که ملاکهای یه انسان متعادل به بالا رو داشته باشه کمه و با اینم موافقم که خیلی از دخترا توقعات بیجایی دارن البته تقصیری هم ندارن .....
بنظرم شما سراغ دخترایی که شرایط و کفویت متناسب با شمارو داشته باشن نرفتید و اگه خودتونم یه مقدار توقعاتتونو پایین میاوردید نتیجه اش این نبود که الان هست
و اینکه درست نیست و یکم ناعادلانه ست نگاه شما به افراد متدین و دختران چادری
امیدوارم دختر مناسبی براتون پیدا بشه و همینطور شما هم امیدوار باشید

یاعلی مدد

سلام
من هم نظر دوستان رو تأیید میکنم.
فکر کنم اگر سراغ کسی برید که مثل خودتون باشه حتماً به نتیجه میرسید گرچه به نظر من شما هیچ مشکلی ندارید.مشکل چشم شما انقدر مهم نیست که بزرگش کردن!
هستن دخترهایی که دنبال پز دادن و تحصیلات دانشگاهی نیستن.توی آموزشگاههای خیاطی و فنی اینجور دخترا زیاد هستن.
خیلیاشون مثل شما اعتقادی به دانشگاه رفتن ندارن و از این طریق دارن پیشرفت میکنن.
کسانی که به خاطر ظاهرتون شما رو رد کردن از ی طرف حق داشتن چون بالاخره هرکسی این حق انتخاب رو داره که بخواد با کسی ازدواج کنه که مشکل جسمی نداشته باشه و از طرفی هم نباید به خاطر این مسئله به شما و مادرتون اهانت میکردن چون این به دور از اخلاقه.
البته مادر شما باید قبل از هر قراری مشکل شما رو به اونها میگفتن تا اگر نمیخواستن همونجا پشت تلفن جواب میدادن.

سن شما بالا رفته و اگر به همین منوال پیش برید معلوم نیست که اصلاً بتونید ازدواج کنید یا نه؟
نظر من همینه که اینبار توی قشری به دنبال نیمه ی گمشده ی خودتون باشید که احتمال همفکر بودن اونها با شما خیلی بیشتره.
شما که اعتقادی به تحصیلات آکادمیک ندارید درست رفتید سراغ کسانی که خودشون دانشجو هستن!معلومه که نتیجه ای هم نمیگیرید.

در نوشته تان به نکته های واقعی و جالبی اشاره کرده بودید، یمقدار طولانی بود ولی بخاطر همین نکته هاش ارزشش رو داشت. گفته بودید

نقل قول:
از خدای خود نا امید نیستم
فکر میکنی بهت کمک میکنه؟ البته این حق شماست که بهش امید داشته باشی ولی اگه او میخواست کمک کنه تاحلا یکاری برات کرده بود. صادقانه و بدور از تعصب بدون اینکه احساس گناه کنی پیش خودت به این سوال جواب بده که آیا اصلا اون بغیر از اینکه مشکلاتت رو بیشتر کنه و گره های جدیدی برات ایجاد کنه تابحال کمک دیگه ای کرده ؟ اصولا کار خدا این نیست که به دعا ها و درخواست های روزانه ی ما جواب بده و برای ما کار کنه (هرچند این براش زحمتی هم نداره چون بالاخره او خداست) او فقط یک سیستم رو طراحی کرده یک اکوسیستم عظیم به اسم جهان هستی رو بوجود آورده، بما هم عقل، هوش و اختیار داده که در همین سیستم و مطابق با قوانینی که بمیل خودش برامون تعریف کرده تصمیم بگیریم و زندگی رو پیش ببریم. او داره مارو آزمایش میکنه امتحان اینو همیشه شنیدی. پس نباید انتظار داشت او بخاطر یک دعا یا درخواست ما هرچقدر هم که عاجزانه و ملتمسانه باشد در نظم این سیستم (که طبق اراده ی خود اوست) دست ببره یعنی خلاف خواست و اراده ی خودش کار کنه. درواقع این ماییم که باید برای او کار کنیم نه او برای ما



[=arial black]برادر محترم لطفا یه دور دیگه نوشته خودتو بخون
البته با دقت و حواس جمع
چند تا عیب و ایراد و طعنه رو از قلم انداختی
اونارم بنویس که لیست اتهامات خانوما مخصوصا از نوع مذهبیش کامل بشه
کلا از نظر حضرتعالی هیج دختری در ازدواج دیدگاه الهی نداره
پس اصلا چرا اصرار داری ازدواج کنی؟؟؟

تسنیـم;659473 نوشت:
در نوشته تان به نکته های واقعی و جالبی اشاره کرده بودید، یمقدار طولانی بود ولی بخاطر همین نکته هاش ارزشش رو داشت. گفته بودید فکر میکنی بهت کمک میکنه؟ البته این حق شماست که بهش امید داشته باشی ولی اگه او میخواست کمک کنه تاحلا یکاری برات کرده بود. صادقانه و بدور از تعصب بدون اینکه احساس گناه کنی پیش خودت به این سوال جواب بده که آیا اصلا اون بغیر از اینکه مشکلاتت رو بیشتر کنه و گره های جدیدی برات ایجاد کنه تابحال کمک دیگه ای کرده ؟ اصولا کار خدا این نیست که به دعا ها و درخواست های روزانه ی ما جواب بده و برای ما کار کنه (هرچند این براش زحمتی هم نداره چون بالاخره او خداست) او فقط یک سیستم رو طراحی کرده یک اکوسیستم عظیم به اسم جهان هستی رو بوجود آورده، بما هم عقل، هوش و اختیار داده که در همین سیستم و مطابق با قوانینی که بمیل خودش برامون تعریف کرده تصمیم بگیریم و زندگی رو پیش ببریم. او داره مارو آزمایش میکنه امتحان اینو همیشه شنیدی. پس نباید انتظار داشت او بخاطر یک دعا یا درخواست ما هرچقدر هم که عاجزانه و ملتمسانه باشد در نظم این سیستم (که طبق اراده ی خود اوست) دست ببره یعنی خلاف خواست و اراده ی خودش کار کنه. درواقع این ماییم که باید برای او کار کنیم نه او برای ما



وجدانا عکس چه ربطی به فرمایشتون داشت [emoji55]

داداش یکم کلاستو بیار پایین
یه جور از شهرستان گفتی انگار مشکل فرهنگی یا چیزی دارن بهم برخورد
اتفاقا بیشتر مشکلاتتون به خاطر کمال گرا بودنتونه
والا دخترای شهرستان فیس و افاده دخترای تهرانی رو ندارن ( نه همشون )

چیزی که زیاده دختره برو تو خیابون چندتا چندتا بردار،تعجبم میاد که میگین دخترا جواب کردن الان بیشتر دخترا دچار جنون شدن برا شوهر کردن ،بنظرم شما یاخیلی بدشانسی یا نمیدونم، چون درهرصورت دخترا به هیچ خواستگاری حواب رد نمیدن

من به یه نتیجه رسیدم بنظرم ازدواج باخانوم مذهبي خيلي خيلي بهتره،

منکه نگاه مینکنم دخترای مذهبی بیشتر سنشون بالا میره! بین همکلاس های دبیرستان دخترای مذهبی مجردن ولی بقیه متاهلن! و این جای تاسف داره

پس خیلی ساری. گمان کردم اسم مستعارشون رو طاهر گذاشتن. بازم ساری جناب طاهر

برای اینکه حس قدرت و مرد بودن توی زندگی شخصی حفظ بشه بهتره زن از مرد از همه لحاظ(مالی، تحصیلی، شغلی و ...) کمی پایین تر باشه(البته نه لزوما)

بعدشم هر جنسی ویژگی های خاص خودشو داره
شما باید بدونی که با خانما باید با سیاست صحبت کرد
وقتی میپرسه عصبانی میشی چیکار میکنی دلیلی نداره بگید وسیله پرت میکنید!
شما عکس العمل نهایت عصبانیتتونو گفتید ولی اون طرف فکر میکنه همیشه اینجوری هستید
"جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت"
مثلا میتونستید بگید بستگی داره چقدر عصبانی بشم یا بندرت پیش میاد عصبانیتم زیاد باشه و ...
من بعنوان ی دختر میگم اگر آقایون بلد باشن با سیاست با خانما صحبت و رفتار کنن هیچ وقت با جنس مونث به مشکل برنمیخورن
حتما شنیدین که میگن خانما از طریق گوش عاشق میشن ... ینی کافیه توی رفتار و گفتار باهاشون درست برخورد بشه

[=Times New Roman]وااااااااای......
-----------
[=verdana]سلامی گرم و پر انرژی به همه شما دوستان و کاربرای :Gol:

من یه چیزی به شما برادر بزرگوار بگم:
اول اینکه دیگه جرات ندارم به کسی مشاوره بدم، چون آدم بی سوادی هستم که اتفاقا خیلی هم جو گیر هستم!!، الان بعضی از حرفای 3 ماه پیش خودمو می خونم، خودم خجالت می کشم......

پس نکته خاصی نمی گم....

........;653652 نوشت:
ولی تا سن 25 سالگیم، از خواستگاری خبری نبود. یک روز می گفتند هنوز سربازی نرفتی، یک روز می گفتند بیکاری، یک روز می گفتند هنوز نرفتی دانشگاه. تا اینکه روزی رسید که تمام این موارد سپری شد.

........;653652 نوشت:
به هر حال تشکیل جلسات بی سر و ته خواستگاری شروع شد و این ایراد چشم من و لیسانس نداشتنم، باعث می شد که دائما جواب رد بدن! و البته از اونجایی که روشون نمیشه که جواب رد رو به این مسائل نسبت بدهند، سعی می کردن یه چیزی از حرفام استخراج کنن و بگن که ایشان اینجوری گفته یا بهانه ای که البته خیلی خنده دار بود

........;653653 نوشت:
دمی فکر نمی کنن که این پسری که اینقدر قشنگ باهاشون حرف میزنه، شاید قبلا با دهها دختر دیگه آزمون و خطا داشته که حالا داره حرف دل اونها رو می زنه.

........;653653 نوشت:
ناراحت دورانی جوونی ام هستم که سپری شد و رفت تا رسیدم به سی و یک سالگی

[=verdana]با وجود اینکه برادر کوچکتر شما هستم ولی [=verdana]قطره قطره[=verdana] این صحبتا رو با تمام وجودم حس می کنم،

اینی هم که می گم واسه اینه که بدونی با من، که یه جوجه بیش نیستم، همدردی....، و با خیلی از جوونای دیگه مملکتت......

الان وضعیت یه جوری شده که کلا کسی اعتماد نمی کنه،حتی یک قطره.....!، همه دنیا رو موج منفی از جا برداشته.....
به من که اصلا فرصت نمی دن که یه جلسه برم صحبت کنم، ....
یه وقت فک نکنی مربوط به دست و بال خالیه منه ها..... نه.... قسمت من اینجوریه که عمدتا به هر کی زنگ می زنیم یادش میوفته که می خواد ادامه تحصیل بده

خوب دیگه.....

[=verdana]هر کس به طریقی دل ما می شکند......بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست.....من در عجبم دوست چرا می شکند

راستی، این عبارتت:"[=verdana]ناراحت دورانی جوونی ام هستم که سپری شد و رفت" :[=verdana]این عبارت وجه مشترک تموم جوونایی که دامنشونو از خیلی مسائل پاک نگه داشتن، جوونیشون داره می گذره، هیچ کس درکشون نمی کنه، من نمی تونم بگم ناراحت نباش چون خودمم ناراحتم، از دنیا دارم بیزار می شم، البته نمی گم این روال که برای من ایجاد شده درسته ها.... ولی چون یه جورایی با شما همدردم، در حال حاضر نمی تونم بگم ناراحت نباش... چون می شم عالم بی عمل....

ولی در اصل باید ناراحت نباشی.... حواست باشه این سختی هایی که کشیدی رو تو کانالی قرار بدی که خدا در برابرش بهت خیلی اجر بده.... مثلا یه جوری باشه که این رنجی که می کشی صرفا برای دنیا نباشه!!.....البته گفتم که خودم در این حد قوی نیستم ولی چون توصیه درست و حرف حقه دارم به شما می گم......

یه چیز دیگه هم بگم:
حتما به آنچه به
شهدا گذشت، خیلی زیاد فکر کن، اگه تونستی برو راهیان نور...، هر سال برو، تا یادآوری بشه
عمدتا شهدا کسایی بودن که تو زندگی دنیاشون کلی عشقولانه داشتن، عاشق همسر و بچه هاشون بودن، ولی برای رضای خدا (=دفاع از جان و مال و ناموس و.....)، از همه ی این خوشی ها گذشتن تا اینکه به خدا رسیدند....[=verdana]شهدا در خنده های مستانه شان عند ربهم یرزقونند..

[=verdana]ببین.... من خودم تو خیلی از مسائلی که الان هست با شهید پازوکی بحث داشتم ها.....ولی هر وقت عکس بچه شهید برام می فرستاد... کلا تسلیم می شدم

شاعر میگه:

آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند.....فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی ...... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

من تا الان 4 جلسه از [=verdana]تنها مسیر [=verdana]رو گوش دادم(=خوندم)، شما هم بیا گوش بده، شاید بدردت بخوره[=Times New Roman][=verdana]
http://www.askdin.com/group162.html
[=verdana]

[=verdana]یا علی ...

[=Times New Roman]

هست هستی;659539 نوشت:
منکه نگاه مینکنم دخترای مذهبی بیشتر سنشون بالا میره! بین همکلاس های دبیرستان دخترای مذهبی مجردن ولی بقیه متاهلن! و این جای تاسف داره

سلام

البته ربطی به مذهبی بودنشون نداره==>> هر چی فضائل بیشتر=خواهان بیشتر

باید دنبال علت گشت.....

اکثر پسرا، حتی کسایی که ضعف اعتقادی دارن، دوست دارن زنشون از خودشون مومن تر باشه.....

........;653653 نوشت:
بارها دیدم پسرهای ...... رو که با چه دخترهایی ازدواج کردن! دیدم پسری که بارها و بارها با زنها و دخترهای دیگه ..............، رفته با دختری ازدواج کرده که حاضره جونشو برای رهبر بده

:Gig::Gig::Gig::Gig::Gig::Gig:

نه دیگه در این حد....

اون بی حیا ها کوفتشون بشه دختر ولایتمدار بگیرن ...... (البته حساب توابین جداست)

یا علی

[=Times New Roman][=verdana]غصه شو نخور.....:deldari:

ان شا الله .....:Doaa:

حاجت می گیری .....:hamdel:

ببین همینجوری باشه می پسندی..... یه نظر بیشتر نگاه نکنی ها.....

[SPOILER]ببین ما رو به چه کارایی وادار می کنی[SPOILER]مجبورم کردی عکس زن مردم رو بذارم[SPOILER]:makhfi:[SPOILER]منحرف هم خودتی....:khaneh:[/SPOILER][/SPOILER] [/SPOILER][/SPOILER]

خدایا پناهم تویی;659531 نوشت:
من به یه نتیجه رسیدم بنظرم ازدواج باخانوم مذهبي خيلي خيلي بهتره،

نمیگم خانم مذهبی عالیه. اما تن به خواسته خداش تا حدودی داده پس بهتر میشه کنارش زندگی کرد.

سلام به همگی

متنتون رو خیلی خوب نوشته بودید برا همین من تا آخرشو خوندم. اولا باید بگم که خیلی راحت راجع به دخترها صحبت میکنید. بعضی هاش درست بود ولی بعضی هم نه برام جالب بود که همه را با اطمینان خیلی زیاد هم بیان کرده بودید. بهتره بدونید که ضرب المثل مشت نمونه خروار در مورد انسانها صدق نمیکنه. اونم انسانهایی که خیلی متاثر از شرایط زندگی هستند.

دوما شما یه طوری به ازدواج نگاه میکنید انگار شما یه عالم از خود گذشتگی دارید و دخترها قراره بیان بادشون رو بزنن. همونقدر که پسرها در زندگی متاهلی کار و تلاش و ... دارند دخترها هم دارند فقط نمونه هاش باهم فرق میکنه. هیچ منتی سر هیچ کدوم نیست.

سوما اینکه با نظر سایر دوستان موافقم فقط در مورد سوالهایی که در جلسات ازتون میشه پاسخ تلگرافی ندید. حتما حتما حتما کامل توضیح بدید. همچنین اول با سطح های پایینش شروع کنید بعد به سراغ نهایتش برید. مثلا در مورد سوال عصبانیت میتونستید بگید غالبا زیاد عصبانی نمیشم و در این موارد هم فلان کارو میکنم ولی اگه مثلا فلان اتفاق بیفته که جای عصبانیت زیادی داره قطعا متفاوت عمل میکنم و.... . باید در خواستگاری راستگو بود ولی نحوه بیان خیلی مهمه.

در پاسخ به یکی از دوستان هم عرض کنم که بر عکس شما، تقریبا همه دخترهای مذهبی دبیرستان ما ازدواج کردن. درضمن اینی که یه دختر تا 30 سالگی خواستگار راه ندادن خونه حتما دلیلی بر لوس بودنش نیست. به نظرم اگه دوست ندارید دیگران زود راجع بهتون قضاومت کنن بهتره خودتون هم اینکارو انجام ندید.

:hamdel:به نام خدا:hamdel:
بنظرم بهتره موضوع بسته بشه . . . حرفایی که کاربران زدن کامل و مفید بود..بقیه هرکس نظر میزاره تایید نظرات دوستان و تقزیبا تکراری هستش....

نمیدونم چرا اینقدر مسیله ازدواج مهم شده
منم که مشکل جسمی و ظاهری( ازنظردیگران ندارم)
ازدواج نکردم چون دخترخوب خیلی کم ولی هیچ وقت
ازخدا شکایت نمیکنم

دست یه بنده خدایی رو بگیر ببر سر زندگیت این قرتی بازی ها ولوس بازی های تو تلویزیون رو توجه نکن

خدایا پناهم تویی;659811 نوشت:
دست یه بنده خدایی رو بگیر ببر سر زندگیت این قرتی بازی ها ولوس بازی های تو تلویزیون رو توجه نکن

:khandeh!:
لب كلام رو أيشون گفتن

بله این کاملا منطقی باید حق را به طرف مقابل داد مخصوصا برای ایشون. ولی طرف صحبت من شخص این دوستمون نبود. شما یه نقل مضمونی اط یه کارشناس محترم داشتین که من با کلیات این ظر مخالفم و دلیلش را هم را هم در متن قبل گفتم

طاهر;653652 نوشت:
من پسری هستم 31 ساله که دیگر امیدی به ازدواج ندارم،

سلام علیکم
این از نقایص فاحش این سایت هست که هنوز کار مشاوره به اون حد از بلوغ تجربه و جوابدهی نشدند که اینطور مباحث و امثال آن که ماهی حداقل یک بار مطرح می شود و بدون هیچ نتیجه گیری بسته!
بله لحن من تند است و باید تند باشد.
بگذریم.
..............
برادر عزیزم :Gol:
نمی خوام بگم شما توقع زیادی دارید
ولی همیشه خودتون رو بذارید جای طرف
من نمیدونم نقص و عیب چشم شما چیست؟
ولی الان جوان سالم تر از هر کسی اونقدر بی مسئولیت و تنبل و ... هست که هیچکس جرات نمیکنه دختر خودش رو به راحتی و بدون هیچ تضمینی بهش بده
این جانب احتیاط صرفا به خاطر اینه که نمی خوان دخترشان در آینده دچار یک زندگی سخت و مشقت باری بشه
حالا کم یا زیاد , و به قول شما بیانش با بهانه های واهی
حقیقت تغییر نمیکنه
این حرفم یعنی شما نا امید باش
نه!
اتفاقا گفتم تا دقیقا اون دغدغه ذهن خانواده ها رو متوجه بشی
و به جای اینکه سرد و مایوس بشی بفهمی چه چیزی باعث شده اونها در مورد تو تردید کنند.
( توی پرانتز , میگم متاسفانه کادر مشاوره این سایت افتضاح است, والا باید آموزش داده می شد که اینکه مامان یا آبجی من و شما چشم بسته فقط شماره تلفن بگیرن و با خودشون بگن سنگگ مفت گنجشک مفت اینقدر زنگ بزن و برو ببین تا یا بپسندیم یا بپسندند... نتیجه اش این میشه که دو طرف جوون ما یواش یواش اولا اعتماد به نفسشون بیاد پایین و ثانیا به همون تدریج از خواسته هاشون دست بکشن و گاهی تن به اجبار و اصرار ناخواسته والدین بله رو بگند...من به شما و خانواده تون هیچ جسارتی ندارم و نمی کنم ولی شما که متوجه موقعیت جسمی خودتان هستید باید متوجه بود که باید به چه خانواده هایی تماس گرفت یا رفت خواستگاری, 80% مواردی که ذکر کردید به قطع جواب نه! اونها معلوم بود از جوابهایی که به تون دادند میشه فهمید...)
نکته دیگه اینکه یعنی مثل شما و برای شما کفوی نیست.؟
عجب خدای ظالمی؟!!
برای شما هیچ شغل مناسب که به شان اجتماعی شما هم لطمه نزنه نیست؟
چندتا از این لیسانسه ها هستند که رفتند تو کار ازاد؟
اصلا شما لیسانسه و فوقش رو سراغ داری که ی دستش تو کار آزاد نباشه؟

سر لاغر بودن من بدون اینکه بیمار باشم در هر خواستگاری گیر میدادن...دیگه چه برسه به این که کسی مشکلی هم داشته باشه:Ghamgin:
البته الان شش ماه از آخرین خواستگاری میگذره و در این زمان هم مورد دیگری بهمون معرفی نشده

طاهر;653652 نوشت:
. اما من به شدت افت تحصیلی دارم و هنوز لیسانس نگرفتم، زیرا هیچ اعتقادی به این سیستم جاری در کشور ندارم و اگر مردم می فهمیدن که لازم نیست همه لیسانسه باشن و میشد دختر زیر لیسانس توی این مملکت پیدا کرد و برای کاری که حداکثر سواد لازم برای انجامش سیکل هست ازت مدرک لیسانس نمی خواستن، کلاً بیخیال دانشگاه می شدم.

[=arial]سلام
ببینید وقتی دیگه وارد یه کاری شدید باید با قدرت ادامه بدید نه اینکه دلیل بیارید برای خودتون و روحیه خودتون رو از دست بدید الان شما دارید در مقطع لیسانس تحصیل میکنید.شک و تحقیق و ایرادگیری همش واسه قبل از انتخاب مسیره نه حین راه
شما الان انتخاب کردید که این درسا رو بخونید دیگه چه بخواید چه نخواید باید راه رو برید وقتی مسیر رو انتخاب کردید دیگه وسطش روحیه خودتون رو نریزید بهم باید بخونید دیگه چه خوشتون بیاد چه نیاد پس بهونه گیری نکنید.اعتقاد به سیستم داشته باشیم یا نه مهم نیست مهم اینه تحت هر سیستمی باید بخونیم.این بهونه ها باعث میشه از درس خوندنتون متنفر باشید و کاراتون زوری باشه و اعصاب خودتون بریزه بهم و فکرکنید که توجیه مناسبی برای درس نخوندن دارید پس تنبلی میکنید نتیجش هم میشه افت تحصیل.قدر بدونید
سالهاست که دانش آموزا و دانش جوها به سیستم ایراد میگیرن ولی کسی کاری نتونسته بکنه اون مسئولایی که وظیفه دارن باید به فکر باشن ما کاری نمیتونیم بکنیم پس باید بشینیم فقط به درس فکر کنیم
من به چشم خودم دیدم سر هر چی ناشکری کردم خدا مستقیم زد پس کلم البته هنوز هم آدم نشدم
مردم رو ول کنید.(خودم همیشه از این توجیه ها داشتم چوبش رو هم خوردم).
هدف نهایی که ازدواج نیست.الان شما به عنوان یه مرد باید یه تخصص و مهارتی داشته باشید برید سر کار یا نه؟پس این دوران لیسانس رو صرفا به خاطر گرفتن مدرک حروم نکنید سعی کنید واقعا با سواد بیاید بیرون یه کاری کنید بعدا میبینید مدرک هم بگیرید خیلیا مدرک دارن منتها اونی که کارش درست تره رو میگیرن واسه کار.یعنی باید تواناییتون و علمتون رو بالا ببرید این حرفایی که میگن فقط مدرک مهمه بچه ها رو مدرک گرا میکنن فقط عمرشون رو حروم میکنه و بس مگر یه جا
اگر پارتی دارید آره فقط دنبال یه مدرک باشید اگر پارتی ندارید باید درس بخونید باید سواد داشته باشید همراه با مدرکش نه مدرک خالی

ی

طاهر;653652 نوشت:
تازه وقتی تا این سن، بدون داشتن مشکل خاصی، ازدواج نکرده، معلومه که لوسه! ...»

:Moteajeb!: برخلاف نظرتون در مورد مهریه زیاد که کاملا درست بود این حرفتون اصلا منطقی نیست
شما خوشتون میاد بهتون بگن این پسری که تا 31 سالگی ازدواج نگرده معلومه مشکل خاصی داشته که ازدواج نکرده؟
یه مساله دیگه اینکه همه دنبال اینن که یه آدم خوب و همه چیز تموم بیاد باهاشون ازدواج کنه کسی تلاشی نمیکنه خودش رو اصلاح کنه. برا همین من فکر میکنم آدمایی که روی اخلاق و زندگی خودشون تمرکز میکنن و تنها دنبال به دست آوردن آدمی با امتیازات بیشتر نیستن ظاهر خیلی خوبی هم نداشته باشن دخترا بیشتر قبولشون داشته باشن البته نه همه (این که مشخصه)
بعدشم که لطف کردید زدید دخترای مذهبی رو با خاک یکسان کردید.خیلی از مثالایی که زده بودین رو منم مدلاش رو دیده بودم ولی یه چیزی که من بهش رسیدم اینه که بعضی از مذهبیا و چادریا تو تهران شدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییدا در پی چشم و هم چشمی و حرف مردمن.یه چیزایی دیدم تعریف کنم شاخ در میارید ولی باز هم طبق معمول به همه نمیشه نسبت داد.
به نظرم شناخت آدما چیزی نیست که به جز در موارد خاصی بشه گروهی در موردشون حرف زد واسه ازدواج باید برید جلو ببینید هر کسی خودش چطوریه هوش و حواس رو باید جمع کرد تا شناخت درست به دست آورد
شما خودتون به چروک روی پیشونی دختره گیر داید بعد انتظار دارید دخترا کلا به ظاهر اهمیت ندن؟

طاهر;653653 نوشت:
دمی فکر نمی کنن که این پسری که اینقدر قشنگ باهاشون حرف میزنه، شاید قبلا با دهها دختر دیگه آزمون و خطا داشته که حالا داره حرف دل اونها رو می زنه.

شما هم باید فکر میکردید این دختر 30 ساله که رفتید خواستگاریش و گفته تا حالا به ازدواج فکر نکرده یه همچین حالتی داشته باشه و اضطراب و ترسش از ازدواج طبیعی باشه و انتظار نداشته باشید مثل خیلی از دخترای تهرانی یا غیر تهرانی پسره رو قورت بده یه آبم روش .البته مشخصه شما کلا ازش خوشتون نیومده پس همون بهتر ازدواج نکردید
نمیدونم چرا مد شده هم هم میخوان طرفشون پاک و نجیب باشه هم اینکه مثل اراذل(حالا دختر یا پسر) پیششون رفتار کنه.پاک و نجیب بودن خود به خود یه رفتارایی میاره بی حیا بودنم همینطور نباید از دختری که تو شهرستان میگه تا حالا به ازدواج فکر نکردم و خواستگاری راه ندادم توقع سر و زبون دار بودن پیش خودتون رو داشته باشید.پیش خانوما نه ها ممکنه روابطش با خانوما فوق العاده باشه اما با آقایون انتظار نداشته باشید. قرارم نیست همیشه پیش شما اینجوری باشه.

طاهر;653653 نوشت:
دخترهای مذهبی، از یک طرف می گن برای ما ملاک ایمان و اخلاقه، ولی هر بار که جواب نه گرفتم، البته به غیر از این آخری که بهانه اش اخلاقی بود، دلیلشون نه ربطی داشته به ایمان و نه ربطی داشته به اخلاق. من می پرسم این چه ملاکیه که کوتاهتر نبودنِ قدر پسره ازش مهمتره، و خیلی از اینها از پشت تلفن و پیش از آشنایی با شرایط من، فقط به خاطر کوتاهتر بودن قدم از دخترشون، جواب رد دادن؟

ملاک ایمان و اخلاق و تا حدودی هم کفو بودنه.امام علی (ع) هم تو یه سری از ملاکایی که برا ادواج تعیین کردن این بوده که مرد در چهار چیز از زن بالاتر باشد:
سن
قد
وضع اقتصادی
شخصیت خانوادگی
اینم خودخواهیه که ما انتظار داشته باشیم همه نقص های مارو بپذیرن ولی خودمون دنبال یه فرد ایده آل باشیم کلا دید اشتباهیه یه جور کمال طلبیه

[="Arial"][="DarkGreen"]فردی رو میشناسم که در کودکی بر اثر حادثه ای بینایی یک چشمش رو از دست داده و الان چند ساله که ازدواج کرده و بچه هم داره.شغلش هم جوشکاریه.اینم بگم که خانومش از نظر جسمانی تا اونجایی که میدونم هیچ مشکلی نداره.[/]

بله این کاملا منطقی باید حق را به طرف مقابل داد مخصوصا برای ایشون. ولی طرف صحبت من شخص این دوستمون نبود. شما یه نقل مضمونی از یه کارشناس محترم داشتین که من با کلیات این نظر مخالفم و دلیلش را هم را هم در متن قبل گفتم. ازم میگم بخایم با این تفکر کر کم آمار ازدواج پایین وپایین تر میاد!!!

من که به این نتیجه رسیدم مجرد بودنم تو این زمونه و وضع گرونی بهترین چیز برای پسر من که خودم دیگه به مجردی عادت کردم و راضیم هستم به مادرمم گفتم حق نداری جایی زنگه بزنی برای خواستگاری یه جا خواستگاری رفتم برای هفت پشتم بسته

با نام و یاد دوست

سلام علیکم

کاربر سوال کننده از من خواستند تا از طرف ایشان مطالب زیر را ارسال نمایم:

نقل قول:


با سلام.
از اظهار نظر جناب کارشناس و دوستان دیگر سپاسگذارم.
در مورد نظرات ارائه شده، لازم است که نکاتی را عرض کنم:

اول اینکه بنده هم قبول دارم که شناختم از جنس مخالف کامل نیست، ولی خب کسی که اهل دوستی و روابط نامشروع نیست، بیشتر از این هم منابع اطلاعاتی برای درک این جنسیت ندارد. من نوشتارهای خیلی خانمها را در زمینه ازدواج و عشق و سایر مسائل دیده ام، و از نظراتشان برای درک نگاه زنانه به زندگی مشترک بهره برده ام، ولی چه سود که کفایت نمی کند و قلب کمتر دختری، به غیر از معدودی که گویا می خواستند و من ردّشان کردم، رسوخ کنم، که البته در قلب آن معدود هم رسوخ نکردم، بلکه شناخت باعث موافقت آنها بود.
در مورد دخترخانمها، الان خودتون ببینید که مطالب من رو چطوری خوانده اند، مثلاً با وجود اینکه من نوشته ام که به آن خانم گفته بودم که در کلّ زندگیم چهار پنج بار، اون هم در اوج عصبانیت چنین کاری کرده ام، یکی دو تا از خانمها هم همان برداشت غلط را کرده اند که من گفته ام که هر وقت عصبانی بشوم چنین کاری می کنم؛ آن دختر می توانست از این حرف من نتیجه بگیرد که من اهل توهین و درگیری فیزیکی در شرایط خشم نیستم، ولی اونطوری برداشت کرد، زیرا دنبال بهانه می گشت. یا می بینیم که برخی خانمها با وجود ساده بودن ملاکهای من، و به دنبال چهره ی زیبا و مدرک تحصیلی و پرستیژ خانوادگی نبودنم، من را به کمالگرایی متهم می کنند. یا می بینیم که با وجود اینکه من وجود خانمهایی که دیدگاه الهی در ازدواج دارند، را پذیرفته ام، باز خانمی من را متهم می کند که گفته ام هیچ دختری در ازدواج دیدگاه الهی ندارد!
اینکه من خیلی راجع به خانمها راحت صحبت می کنم، شاید خود دخترها متوجه نباشن، ولی دخترها، و حتی مذهبیهاشون، تابع انواع مُد هستن. یکی از آخرین خواستگاریها که رفتم، ملاکهای دختر خانم رو خودم بهش گفتم! ایشون خندید و گفت بله! مامانم اینو بهتون گفته؟! من از کجا می دونستم ملاکش چیه؟ چون همه توی این تیپ یه جور حرف می زنن. همه ادعا می کنن که ایمان و اخلاق معیار اصلیه، همه نگرانن که من زیاد خانوادمو توی زندگی مشترک دخالت بدم، و دهها شباهت دیگه و جالبه که همه لازم میدونن که در همون جلسه اول اینها رو مطرح کنن!
اینکه می فرمایند زن هم برای زندگی کار و تلاش میکنه درسته، ولی زن هیچ وظیفه ای نداره، یعنی حتی موظف نیست به نوزاد خودش شیر بده. این باعث میشه استرس همیشه در طرف مرد باشه، و زن اگر قانع باشه و حریص نباشه، هیچ استرسی متوجه اش نخواهد بود.
البته خانمی که میگه باید با سیاست با خانمها حرف زد درست میگه، ایراد همیشگی من این سادگی و صداقتمه، و دخترها به جای اینکه از این خصلتم خوششون بیاد، از من فراری هم میشن!
البته خانمها درست میگن که باید مشروح توضیح داد، ولی باور کنید من کلّی توضیح می دهم، و برای همینه که میگم بهانه می گیرن، چون من مسئله رو به خوبی توضیح می دهم و باز هم اونا به بهانه الکی خودشون می چسبن.

دوم در مورد ایده آلها، بنده در جوامعی که با ایده آلهایم فاصله زیادی دارند، زیسته و می زیم، و لذا قادر به درک عدم تطابق دیگران با ایده آلهایم هستم. ولی در مورد احادیث مربوط به مهریه، اولاً این احادیث بیانگر معیارهایی برای ازدواج نیز هستند و کمتر بودن مهریه ی زن، نشانگر بهتر بودن اوست، و ثانیاً بیانگر واقعیتها نیز هستند، یعنی وقتی می فرماید مهریه ی بالا باعث ایجاد کینه می شود، حق هم دارد، زیرا اکثر ما جنبه ی اینکه از قدرتهای قانونی خویش استفاده ی صحیح بکنیم را نداریم. ثالثاً من صدها پسر جوانی را می بینم که به خاطر مهریه، زیر قرضی تا آخر عمر و یا در زندان هستند. خانمها چرا انصاف به خرج نمی دهند و وقتی به خود اجازه می دهند که استرسهایشان را در شرایط ازدواج دخیل کنند، به ما اجازه ی دخالت این استرسها را نمی دهند؟ به خصوص من که در به دست آوردن دل دخترها ناموفقتر هستم، بیشتر هم ترس دارم، زیرا حفظ قلب یک انسان از به دست آوردن آن قلب دشوارتر است.

سوم در مورد ملاکها، ملاکهای بنده مشخص هستند. به جز یکی دو ملاک ظاهری، یک چهره متوسط، و هم قد بودن دختر با خودم(تازه این آخری چند سانتی متر هم از من کوتاهتر بود)، سایر ملاکهایم، ملاکهای باطنی هستند: پاکدامنی، قناعت، بد اخلاق و بد دهن نبودن، با گذشت بودن، مهربان بودن، آسانگیر بودن، و امثال این. به سراغ خانواده های مذهبی و دخترهای چادری برای ازدواج رفته ام. ملاکهایم علیرغم ناچیز بودن قابل تعدیل نیستند، ولی خودم هم تنها کاری که می توانم بکنم افزایش ویژگیهای مثبت فعلی است و آنچه می توانم به فعلیها اضافه کنم، همین گرفتن لیسانس و کاهش وزن است، ولی اینها هم زمان بر هستند و هم از ادامه تحصیل آکادمیک به شدت رنج می برم. من یک ازدواج نزدیک می خواهم که سیزده سال است نصیبم نشده است. اینکه بگویید صبر کن تا ویژگیهای نیکو پیدا کنی، گفتنش البته آسان است، بعلاوه گیریم که ویژگی مثبت پیدا کنم، باز دخترها برای اینکه سایر نقایصم را بپذیرند در مهریه جبران خواهند کرد! البته در من هم نمیگم من همینم که هستم، بلکه همیشه سعی داشته ام امور معنوی خویش را پیشرفت بدهم.

چهارم در مورد پاسخ مشاورهای قبلی، بنده با فرمایش کارشناس محترم موافق نیستم. اولاً این جوابها، یک سری جواب آماده برای افراد مشابه من هستند(البته می دانم که ماهیت روانشناسی همین است و ایراد از مشاورین نیست) و بر اساس شناخت دقیق نیستند. ثانیاً من ابداً کمبود اعتماد به نفس ندارم، مشکل من یأسی هست که بعد از بارها تلاش و شکست، دامنگیر هر کسی می شود. کدام مورچه ای حاضر است برای بالا بردن یک دانه از دیوار، سیزده سال، تلاش بی ثمر کند؟ انسان به امید زنده است، و شکستهای پیاپی امید را نابود می کنند. پس مشکل من اعتماد به نفس نیست، بلکه امید است و از بین رفتن امید بعد از این همه شکست و گذشتن از سن 30، بسیار طبیعی است، بلکه وقوعش حتمی است.
اما ملاکهای بنده، فقط در حدّ ضروریات هستند، و اتفاقاً خیلی مواقع وقتی بعضیهایشان در دختری یافت نشده، خواسته ام کوتاه بیایم ولی در نهایت جواب رد داده اند.
در مورد رفتن به خواستگاری دختری با مشکلات جسمانی و دارای سطح پایینتر، که برخی می گویند، بنده باید عرض کنم که اولاً مرد با چشم عاشق میشه و زن با گوش. اگر من با مشکل بینایی با دختری ازدواج کنم که مشکل حرف زدن داره منطقی تره. ثانیاً تا یه حدودی از عیب ظاهری رو هم می تونم بپذیرم، ولی تا حالا به مورد ایراددار برنخوردم. ثالثاً اینطور نیست که من حاضر به ازدواج با دختر پایینتر از خودم نباشم، ولی این مورد آخر دیگه زیادی پایین بود! وگرنه دخترهایی هم بودن که مثلا سطح خانودگیشون از خانواده ی من پایینتر بود، و ما به خواستگاریشون رفتیم. رابعاً دوستانی که صحبت از عشق و عاشقی می می کنن، خودشون قضاوت کنن که مگه ما در حال معامله ایم؟ خب الان خانمها به من بگن که اگر براشون ملاک ایمان و اخلاق و صداقته (بعلاوه ی کوتاهتر نبودنِ قد پسر از خودشون!) چرا من با وجود داشتن چنین ملاکهایی حتماً باید برم سراغ دختری که نقصی داره(هر چند اگر نقصی داشته باشه که بتونم بپذیرم، مشکلی با این ندارم) من هم یک سری معیار حداقلی دارم که اونها رو میخوام، و یک همسری می خوام با اون شرایط.
دوستی میگه ته دلت هنوز دلت میخواد ازدواج کنی؛ بله که دلم میخواد. این دل من از بس در خونه ی این و اون رفته و شکسته برگشته، خسته است، ولی هنوز هم آرزوی یک عشق واقعی رو داره.
و می پرسند چرا از جواب رد دیگران ناراحتی ولی خودت حاضر به ازدواج با یک سری دختر نیستی؟ بنده عرض می کنم که جواب رد دخترها باعث ناراحتی من نیست، من یک ناراحتی از سرنوشت خودم دارم که این همه آرزوی یک عشق حقیقی دارم و نصیبم نشده، و یک ناراحتی از دخترهایی دارم که می فرمایند ملاکشان ایمان و اخلاق است، ولی به خاطر مادیات به من نه می گویند، و ادعایشان قناعت و محوریت عشق است، ولی برخورد معامله گرانه می کنند و فکر می کنند اگر با من ازدواج کنند، دارند در حقم لطف می کنند. خب اینطور خانمها بویی از عشق و محبت برده اند؟ یا کسانی که به جای یک نه ی محترمانه، با یک بهانه گیری جواب رد می دهند، باعث ناراحتی هستن. کاش به یک نه تمومش کنن.

پنجم در مورد ناز، ناز کردن با لوس بودن و سختگیری خیلی فرق دارد. دخترهای جامعه ما، ناز نمی کنند بلکه سختگیر و لوس هستند، یعنی روی هر خواستگاری یک عیبی می گذارند. همان تاپیک خاطرات خواستگاری که بعضی به آن اشاره می کنند، و تاپیک خوبی بود که یک عده نگذاشتند فعالیتش را ادامه بدهد، خیلی خوب طرز فکر دخترها را نشان می داد. برخورد برخی از این دخترها، از زبان خودشان، آنقدر سنگدلانه بود که من واقعاً حیرت می کردم. در واقع مشکل جامعه ما این است که دختری که قصد ازدواج ندارد، خواستگار مدام در خانه اش می آید و دختری که قصد ازدواج دارد، بی خواستگار است؛ البته این مسئله حالت معکوس هم دارد، یعنی دختری که خواستگارش زیاد بشود، مغرور می شود و روی هر کسی یک عیبی می گذارد. برخی دخترها می نالیدند که مادر پسر می آید و بدون اینکه دلیلی بیاورد، می رود و پشت سرش را نگاه نمی کند و فکر نمی کند که چه به سر دختر می آید! دختری مثل این دختر، پسر را ندیده، دلش شور ازدواج دارد و دختری دیگر، برای اینکه مزاحمش نشوند، حلقه به دست می کند!! (من هم همیشه به مادرم گفته ام که دنبال خوشگلها نرو، برو دنبال معمولیها، معمولیها قصد ازدواج دارن، اون دختر خوشگل حتماً تا الان صد تا خواستگار داشته، یه مشکلی هست که تا الان ازدواج نکرده، یا لوسه، یا مشکل خانوادگی داره، یا هزارتا مسئله دیگه!) ببینید ناز این است که دختر، از یک طرف پسر را بپذیرد، و از طرف دیگر، زیاد هم روی خوش به او نشان ندهد، ناز این است که به پسر بفهماند که حاضر به ازدواج با اوست، ولی اشتیاقی از خود نشان ندهد. بله اینها ناز است. ولی برگرده بگه "نه" دیگه چه نازی؟ ما غرورمان را شکسته ایم و به خواستگاریش رفته ایم، و عملاً نازکشی کرده ایم، ایشان اگر لوس نیست و قصد ازدواج دارد، حداقل باید به ادامه ی صحبتها تن بدهد، نه اینکه "نه" بگوید. به نظر من دو بار خواستگاری کردن از یک دختر، درست نیست و نتیجه ی مثبتی از آن ندیده ام(البته به غیر از مواردی که دختر موافق است و مشکل از خانواده اش است، که اینها هم معمولاً با شوکی که خانواده ی دختر سر سفره عقد ایجاد می کنند، با تنش شدید یا از هم جدا می شوند و یا با گریه به خانه ی بخت می روند.)

ادامه در پست بعدی ... :ok:

موضوع قفل شده است