میدونه من هدایت بشو نیستم، چرا باز منو خلق می کنه؟

تب‌های اولیه

59 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام وعرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

دوست عزیز
فرمودید:

erfan_alavi;179724 نوشت:
ابتدا یک نکته عرض کنم،وان اینکه علم حق در مراتب وجودی به احکام و خصوصیات ان مرتبه تعلق نمی گیرد،که البته یکی از این مراتب ،وجود مادی است و احکام ذاتی ان که زمان و مکان هستند...توجه کنید که علم به تغییر همان تغییر علم نیست،به عبارتی علم حق تابع زمان نیست تا با گذشت زمان علم حق تغییر نماید،انوقت نقص در ذات ایجاد می شود و همین امر باعث انتظار در ذات می گردد برای کمال واین امر بری از ذات حق است در حالی که علم حق به تغییرات است نه اینکه علم حق در گذر زمان مقید به ان گردد و در تغییر و تحول باشد....

حتی اگر شرح های شما تنها شرح ممکن بر علم و ذات خدا باشد
برای رفع چنین نقیضه ای
همانطور که خود فرمودید مقدرات جهان ماده مکان مند وزمان مند هست
یادآور می شوم بنده بدلیل ضعف ذهن و حقارت دانشم از فهم کلام شما در شرح های فرا جهانی عاجزم برای اینکه برخوردی با تبیین های شما نداشته باشم همواره از علم خدا بر جهان ماده، و تازه آن قسمت که قادر به تفحص در آن هستیم و امید به شناخت آن داریم، صحبت کردم .

علم به تغییر را که پذیرفته بودیم. ولی علم به حاصل تغییرات، که محصول متغیرهای قبل از خودش است و سلسله وار آن متغیر ها محصولات بیشمار متغیرهای ما قبل از خود هستند. برایمان قابل هضم نیست

erfan_alavi;179724 نوشت:
به عبارتی علم حق قبل وبعد از ایجاد هیچ تغییری نمی کند،برای تقریب به ذهن مثلا کسی که در کنکور همه جواب ها را به صورت کلی می داند،بعد از جواب به سوالات و تفصیل انها بر اساس ان علم کلی باز تغییری در علمش ایجاد نمی گردد به عبارتی علم او قبل از پاسخ و تفصیل مانند علمش قبل از ان است که به صورت بسیط دارا بود ....

این مثال چندان با شکُوه آفرینش که اینگونه ما را به شگفتی و شِکوِه انداخته تناسب ندارد.

غیرت بر تغیر! (تغییر) جهان، راه را، بر هر جمودی بسته است.

در کنکور موضوع امتحان ثابت و سؤالها هم ثابت هستند و حتی تنوع گزینه ها هم ثابت هستند
مسلم از ابتدا درسها ثابت هستند و فردی که سؤالها را هم پاسخ میدهد توشه ثابتی از علم به موضوع دارد چه قبل از امتحان و چه بعد از امتحان

برای اینکه در هم پیچیدگی جهان را با مثال شما نزدیک کنیم اسم کنکور را ثابت نگه میداریم ولی چرخش یا تنشی بر حاملها و محمول های آن وارد می کنیم :

موضوع درس های مختلف چون یک گیاه یا درخت می تواند با انشعاب های مختلف و ریشه زدن در حال تزاید و رشد باشند و می تواند با خشکیدن موضوعیت خود را از دست بدهند
حتی موضوعهایی بدیع به موضوعات قبل اضافه شوند
سؤالهای موضوع، در حال نگارش موضع و موضوع خود را عوض کنند.
گزینه های مربوط به پاسخ آن هم جابجا شوند .

شاید با چنین رنگین کمانی بتوان نزدیک به تغیر آفرینش شویم

erfan_alavi;179724 نوشت:
البته علم حق مانند علم ما از طریق واسطه ذهن به دست نمی اید،تا حصولی باشد و چیزی جز یک مشت تصورات ذهنی چیزی نباشد،بلکه علم یک امر وجودی است که بر اساس مراتب ویژگیهای می گیرد که با مراتب دیگر مغایر است،به عبارتی یکی از خصایص علم حق معیت ان با قدرت است،نتیجتا علم به اینده و حال وگذشته به معنی صرف اگاهی ذهنی و معمولی نیست،بلکه به معنی اصل ایجاد که به قدرت بر می گردد و علمش در ان ایجاد،نتیجتا علم به اینده برای حق عبارت است از اینکه انچه در اینده اتفاق می افتد علمش برای حق در عین تسلط اوست بر ان علل به عبارتی همه اینده تحت سیطره علم وقدرت اوست....(البته در مرتبه ذات قدرت وعلم عینیت دارد و تاخر و تقدم علی و رتبی ندارند) ....

با چنین برداشتی در مورد علم خدا با شما مشکل ندارم
ولی باز تشابه مفهوم «مراتب» در جهان ماده با جهان ورای ماده باز دردسر ساز است
یعنی «مراتب» جهان ماده همان «مراتب» عالم ورای ماده باشد یا نه؟
[SPOILER]

متحیر;177993 نوشت:
فراتر از جهان ماده؛ «مرتب» است یا اینکه «هیچ آداب و ترتیبی مجو » باشد

[/SPOILER]

نکته دیگری به نظرم میرسد؛مفهوم «عِلم»است!
هنوز بین ما از یک سو و آنچه از آن در ذهن خود می پروریم و از سوی دیگر با آنچه که واقعیت «عِلم»، در واقعیت امر و یا فراتر از جهان ماده داشته باشد! خود «عِلم»است.

البته شاید اشاره کرده باشید :« عِلم حضوری» ولی آنچه اول در ذهن مخاطب از اصطلاح «علم حضوری »برداشت میشود نحوه دریافت علم است نه خود «عِلم» .

erfan_alavi;179724 نوشت:
اموری که اتفاق می افتد دو جور تبیین دارد،با انرا فقط ار نقطه نظر خودش بسنجیم یا فراتر از خودش،مثلا سنگی که از دست بنایی رها می شود و تصادفا بر سر عابری می افتد این از نظر شخصی چیزی جز تصادف نیست برای ان عابر ،ولی همین موضوع از دید کلی و انچه مربوط به کل هستی است دیگر تصادف حساب نمی شود ،بلکه سلسله امور و علل در جهان هستی دست به دست هم می دهند و این اثرات و علل در هم با عث می گردد که اثر نهایی ان در افتادن وعبور عابر پیاده در یک زمان ولحظه اتفاق بیفتد،به عبارتی عبور عابر و افتادن سنگ از دید کل هستی یک تصادف نیست بلکه یک امر ضروری است....خلاصه هر اثر کوچکی در عالم حتی افتادن برگ در همه هستی اثر می گذارد...

البته منظور من از تصادف فراتر از این موارد است که میفرمایید :
نحوه اشکال انشتین بر مکانیک کوانتوم بود که چگونه بر قطعیت مکان اجزاء زیر اتمی توافقی حاصل نیست و جمله معروف ایشان که: «خداوند تاس نمی ریزد»
که امور زیر اتمی آنچنان قطعی نیست که ما در عالم ماکرو از آن تجربه داریم .بخاطر همین فرمایش شما که بنده به رنگ قرمز نقل کردم به تبع واقعیتِ چنین احتمالاتی؛که تنها وقایع ممکن در ابتدای آفرینش و تنها مجریان فرمان آفرینش بوده اند.میتوانسته اند بر پایه اصل آشوب و اثر پروانه ای سرنوشتهای بسیار عجیب و شگفت دیگری برای چهان به ارمغان بیاورند که ذهن ما در ادراک آن سرنوشتهای محتمل، تا ابد معطل است .
حتی اگر آن رویدادهای ناب اول خلقت را کنار بگذاریم روند های تصادفی که در تشکیل کهکشان ما یا منظومه ما به وقوع پیوسته، یا روندهای منجر به تشکل ارگانیزمهای هوازی و یا خیلی بَعدتر پدید آمدن مهره داران، را در نظر آوریم.
مسلم جهان فعلی یا زمین با این محتویاتش اینگونه نبودند. و جهان به گونه دیگر شکل میگرفت .

و باز تکرار مکررات!!:
جهان آفرینش بدون حیات هم شگفت و ستایش انگیز است به اندازه همین جهان کنونی، با دارا بودن یک حیات نیم بند ، در گوشه ای گم و گور از فضا و زمان.

بله همانطور که فرمودید رویدادهای خُرد هیچکدام در درازنای زمان بی تأثیر بر روند آینده جهان نیستند.

erfan_alavi;179724 نوشت:
برای درک بهتر می توانید موجوداتی ذهنی برای خود تصور نمایید که می نوشند و افعالی دارند ،افعال انها در عین اینکه استناد به خودشان هست ،از جهتی مستند به شما هم می گردد چون شما هستند که منشا ان موجودات وافعالشان هستید ولی این به معنای این نیست که افعال انها را شما به عهده دارید بلکه به معنی این است که کل موجودات و افعالشان همه متعلق به علم شما هستند و شما مبدا انها هستید نتیجتا موجودات وافعال انها معلوم شما هستند......

متأسفانه این مثال بیشتر کمک میکند که این جهان را وهم بدانیم و اسیر اثر یک ذهنیت جبار.

متشکرم

سلام.

بحث پراکنده شده است،که جمع ان چنین می شود:

1-علم عین انکشاف است نه انکشاف واقعیتی،به عبارتی خود کشف همان علم است،حالا می خواهد کشف ماهیت باشد یا کشف وجود عینی..

2-علم به تغییرات،همان علم به حصول تغییرات است،حرکت با هدف و کمال مشخص می گردد و تا کمال مشخص نباشد حرکت معنا ندارد،نتیجتا علم به علت غایی در فعل از طرف فاعل عین علم به تغییر و حرکت به سوی ان غایت است،نتیجتا تا کمال مشخص نگردد حرکت از از مقدمه باطل می گردد...

3-علم خداوند به موجودات مادی از گذر زمان بر او نمایان نمی گردد،به عبارتی زمان ومکان وحرکت از لوازم ذاتی مرتبه مادی هستند،نه اینکه جاعل ایجادی انها انرا افاضه نموده باشد،نتیجتا حرکت وتغییر و علم حاصل از ان فقط در مرتبه مادی صادق است،در حالی که علت ایجادی ان چنین خصوصیاتی ندارد تا علم او نیز وابسته به تغییر و حرکت باشد....

4-علم خداوند به ابتدا وانتها ارتباطی به جبری بودن افعال و سرنوشت جبری ندارد،اولا این امر وجدانا برای انسان روشن است در ثانی جبری بودن یک عمل حاصل از عامل تاثیر گذار به صدور فعل است نه خود فعل ،به عبارتی ضرورت غیر از جبر است،انچه سرنوشت واعمال را می سازد بر اساس ضرورت است که انسان در ان ضرورت ماثر است ولی این موضوع ارتباطی به جبر ندارد چون جبر محلش جایی دیگر است.....مانند علم بنده به شخصی که می دانم اصلاسواد خواندن ونوشتن ندارد نتیجتا خصوصیاتی که به نوشتن وخواندن منوط می گردد بالضروره از عهده او خارج است ولی این جبر نیست بلکه نداشتن سواد ضرورت چنین امری را بر می تابد....

البته در مثال جای مناقشه نیست،برای همین مثالها فقط حکم ارشاد را به عهده دارند نه تبین کلی از موضوع....

یاحق

سلام وعرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

دوست عزیز:
متأسفانه هر چه مطلب شما را میخوانم
کمتر از دام جبر رها میشوم
و آنکه می فرمایید انسان اختیار را به وجدان در می یابد تنها نکته مشترک این چند پست ماست
و الا اگر خدا اکنون آخر من را بداند همانگونه که آخر تمامی رفتگان را میداند و بی آنکه هنوز آیندگانی آمده باشند وقت رفتن و چگونه رفتن آنها را بداند
جز تسلیم به جبر راهی باقی نمی ماند
و این موضوع که می فرمایید دانستن او ربطی به جبر ندارد باز بنده را به همان پله اول پرت می کند.

در نگاه کلام اسلامی دانستن او برابر قطعیات است.
آنچه که از فحوای کلام شما بر میآید :در منظر خدا آینده هم سنگ گذشته است
او همه آینده را میداند. نتیجه قطعی چنین کلامی جز این است که: تمامی آینده الآن تمام شده است . همانطور که در ابتدا (ازل) هم (آینده) تمام و کمال بوده است
آیا استنباط دیگری از کلام شما میتوان داشت؟ :
تمامی دوران بی آنکه بیایند رفته بوده اند

ما اینجا چه میکنیم!؟؛؛؛؛

انصاف و وجدان (اختیار) به کجا رفته؟

حکمت این عِلم ازلی کجاست؟
آفرینش «تلاش» چه کاربردی دارد
وقتی همه چیز قطعی و معلوم و آماده است.

[SPOILER]
اگر ژرف بنگریم با اعتقاد به چنین سناریویی (منظورم همان دکترین «فعلیت» شماست) خود آفرینش هم با این عِلم ازلی بی معنی میشود

[SPOILER]
باور کنید یک نفس عمیق بکشید و به عمق ماجرا دقت کنید بدون هیچ پیش فرضی همانطور که از یک قاضی منصف انتظار میرود:

[SPOILER]
تنها خدا میداند

[SPOILER]
ابداع

[SPOILER]
این
[SPOILER]
نوع
[SPOILER]
از
[SPOILER]
کلام

[SPOILER]
اسلامی

[SPOILER]
چه

[SPOILER]
دردی

[SPOILER]
را

[SPOILER]
دوا

[SPOILER]
می کند.

[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]
[/SPOILER]

با تصدیق عبارات شما،جز اینکه معترف باشم؛ ما تکرار مختوم یک سناریو هستیم راه به هیچ جا نمی برم

متشکرم

سلام بر شما.

بنده فکر می کنم شما هنوز دارید علم خداوند را مانند علم خود می سنجید،به عبارتی علم انسان منوط به زمان است و تغییر در عالم خارج،دانایی انسان منوط به تصورات علمی و حصولی اوست که البته همه انها از بیرون و خارج بر او عارض می گردد،نتیجتا تا اتفاقی نیفتد انسان به ان علم پیدا نمی کند،مانند حرکت اتومبیل در خارج که علم ادمی به ان در هر لحظه بر حسب جابجایی ان تغییر می کند....ولی علم حق بر حسب وجود عینی موجودات با همه اثار مترتبه ان است،به عبارتی موجودات با همه اثار خود نزد حق حضور دارند واین بساطت را می رساند...

اینکه علم حق قطعی است در ان شکی نیست،ولی این هیچ ارتباطی به اختیار انسان ندارد،کبریت کشیدن یک شخص که قصد خود کشی دارد به بشکه ای از بنزین و البته شما نیز علم قطعی به اتش گرفتن و انفجار ان دارید،ولی این علم شما به مردن و اتش گرفتن بنزین هیچ ربطی به اختیار ان شخص ندارد که این کار را بکند یا نکند،..

علم خدا نسبت به علم انسان از وسعت بی حدی برخوردار است،کسی که از سوراخی کوچک حرکت یک قطار را مشاهده می کند،علمش نسبت به قطار همان عبور هر واگن از جلوی سوراخ و دید اوست ،ولی همین شخص اگر از بالا بر این قطار اشراف داشته باشد،ابتدا وانتهای قطار برای او یک جور است ،وسعت وبساطت علمی، دید را گسترش می دهد واز نواقص ان می کاهد،علم حق به افعال بندگان نیز همین طور است،او به فعل همانطور اشراف دارد که به خصوصیات فاعل ان فعل،نتیجتا یکی از خصوصیات فاعل مختار ،همین اختیارش هست و علم حق از ازل بر این قرار گرفته است،که فعل اختیاری جز از فاعل مختار صادر نگردد ....(یعنی وسعت دید و علم از مرتبه ای بالاتر که هم اختیار را می بیند و هم فعل ناشی از ان)...

می گن شخصي بي ادبي مي كرد و بزرگي او را سرزنش كرد بي ادب گفت: چه كنم كه آب و گل مرا اين گونه سرشته اند! آن بزرگ گفت : آب و گل تو را نيكو سرشته اند اما لگد كم خورده است .

یک مطلب دیگری نیز هست وان اینکه جبر با ضرورت فرق می کند،کسی که نانی می خورد به حکم ضرورت باید همه شرایط معد برای این کار مهیا باشد از قبیل خود لقمه و شرایط و فاصله و تربودن لقمه و سالم بودن مری و فاصله داشتن وغیرهم و هزار دلیل ضمیمه ای ،همه اینها در انجام فعل ضرورت دارد،حالا اگر یکی از این علل ناقص بود و لقمه فرو نرفت چه ارتباطی به جبر دارد،که خدا چون می دانسته فلان ضمیمه ناقص است پس پایین نرفتن لقمه جبری بوده چون علم خدا بر این ناقصی قرار گرفته،همچین چیزی البته از مضحکات است...

جبر حتی به خود فعل نیز تعلق نمی گیرد، کسی که به اجبار چیزی را می خورد،باز فعل خوردن در لحظه عمل با اراده و اختیار خودش بوده ،ولی چیزی که هست ان عاملی که این اراده را تحت خود دراورده است حکم جبر را بازی می کند،به عبارتی باید عاملی بر اراده شخص تحمیل شود وانرا به عکس رغبت و میلش به امری دیگر متمایل نماید......در حالی که علم خداوند علت فعل نیست تا عامل ظهور فعل انسان گردد بلکه علم حق در طول علم انسان است نه در عرض ان تا اشتراک پیش اید و جبر........

وسعت علمی حق به انتها و ابتدا هیچ دخلی به اختیار بندگان ندارد ، علم حق بر این قرار گرفته است که فعل جز از مدخل اختیار انسان صادر نگردد،واین خصوصیت از ازل در علم حق موجود بوده است....نتیجتا خداوند از ازل می داند که فعل جز انطور که باید واقع گردد صادر نمی شود و اختیار از لوازم این فعل است....

علامه طباطبايي می فرمایند:
«خدا از هر پديده­اي با خصوصيات و وي‍‍ژگيهايي كه دارد،‌ آگاه است او از كارهاي اختياري انسان با همين ويژگي (اختياري بودن) از ازل آگاه است و در اين صورت ممكن نيست كارهاي اختياري به صورت غير­اختياري انجام شود. (زيرا لازمه آن انقلاب در علم خدا بوده و علم او واقع­نما نخواهد بود.

یاحق

سلام وعرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

دوست عزیز بابت کند ذهنی از شما عذر میخواهم
ای کاش که با لَگَد این آب و گِل ما ورز پیدا میکرد
ولی به نظرم،لَگَد بیش از حد ما را از مرحله گِل بودن بدر برده و شُل شده ایم.

مثال واگنهای قطار و یا کاروان شتر ومنظر باریک از گذر اینان چندان تناسبی با تغیر این جهان ندارد
اگر در این جهان متغیرهای تصادفی یا انتخابی از صدر تا ذیل همه را حذف کنیم بله گذر زمان مانند یک قطار با تعداد واگنهای ثابت و حتی مسیر ثابت ریل و شکل و حجم ثابت واگنها و محتویات ثابت همانند حرکت یک قطار است
و یا گذر آرام ویکسان یک قطار شتر
ولی باور بفرمایید این جهان آنچنان ناپایدار و گذراست که اگر اول آن لوکوموتیو قطار باشد در منظره بعد یک اژدها میگذرد و در منظر بعد یک موش و در منظر بعد یک «هیولا» یا بعد آن یک قیف و حتی بدون هیچ دلیلی هیچ چیز نمی گذرد چون کل مسیر با حاملها و محمولاتی دیگر سر به بیابان مقدراتی دیگر گذاشته اند

مگر آنکه بند بند جهان را در زنجیر جبر قفل کرده باشیم.

دوست عزیز اینکه من الآن پاسخ شما را می نگارم نتیجه چه فرآیندی است
اگر چند سال قبل پدر و مادرم ازدواج نکرده بودند یا کمی دیرتر یا زودتر نتیجه همین بود؟ که من با شما محاوره کنم!
در اینکه من و شما اکنون بدین نحو موفق به محاوره هستیم؛؛ چه چیز این جهان میتوانست سوای گذشته اش باشد؟ تا همین نحو مکالمه ادامه یابد!
درست است طراحی جهان جبارانه است
ولی اجرای آن چگونه باید باشد که ما راه به جبر نبریم
کبریت می سوزاند چنانچه شرایطش باشد ولی چه را بسوزاند یا نسوزاند
از روز ازل اراده شده که متغیرهایی آزاد در این معادلات جبر و مقابله جهان جاری باشند
جبر این جهان همین است که باعث محدودیتهای بسیاری شده ولی به جبر محدود ه هایی از آزادی در جهان هست که باعث تحیرهایی آشفته میشود
تا آینده نیامده را ممکن ولی ناموجود کند که مسلم با نیامدنش عِلم و دانستن آن هم محال است.

متشکرم

سلام بر شما.

دوست عزیز به مطالب اصلا توجه نمی کنید،غرض از بحث توجه و تحلیل مطالب است نه فقط نوشتن،شما مطالب را با دقت بخوانید و همسو با مطالب و با برهان انچه می دانید بنویسید فقط صرف نوشتن جملات شاعرانه راه به جایی نمی رسد......

قبلا نیز عرض کردم که مثالها فقط برای ارشاد ذهن است در تبیین و فهم مطالب نه اینکه مطالب در حد همان مثال باشد.....

تغییر فقط در ماسوی امکان دارد،حالا یا این تغییر صفاتی است یا حالتی است و یا وضعی است یا حرکتی است و یا رشدی و کمالی است یا مرتبه ای است یا مادی است یا اعتباری است ،اینها همه تغییر است و اصل تغییر با همه خصایص ان از مرتبه ذات حق بری است به عبارتی تغییر و تحول در ذات ایجاد نقص می کند و در ان حالت انتظار به وجود می اورد.........

علم خداوند به موجودات در مرتبه وجودی انها،به این صورت است که کمال همه اشیا در مرتبه ذات بدون تمایز و به صورت صرافت وجود دارد ،اما علم خداوند به ماهیات مادی از طریق صورت حصولی حاصل نمی گردد،بلکه انچه ماهیات مادی را به وجود اورده است همان عقل است که خود خارج از زمان ومکان می باشد و علم خداوند به عقل ،که علت ایجادی موجودات است همان علم به معلول را ایجاب می کند به عبارتی باز خداوند به ماهیات مادی علم حضوری دارد منتها از طریق علت العلل انها وگرنه نواقص ماده که از مرتبه ذات ان حاصل می گردد مانند حرکت و تغییر و زمان همه جنبه عدمی دارند و اصلا کمال نیستند تا در مرتبه ذات وجود داشته باشند....

خلاصه تغییر ذاتی عالم مادی است و از مرتبه اش انتزاع می گردد،نه اینکه ابتدا عالم مادی افریده شد سپس در ان تغییر به وجود امد،بلکه ذات وجود این مرتبه عین تغییر است،ولی این تغییر ارتباطی به جاعل ان ندارد،چون حد چنین مرتبه ای چیزی جز همین نواقص نیست والبته حدود،نیاز به جعل ندارند به عبارتی کمال مرتبه پایین در مرتبه علت موجود است نه نواقص ان......نتیجتا تغییر در علم حق راه پیدا نمی کند و ابتدا وانتها هر چیزی برایش معلوم است......

احکام و ویژگیهای هر مرتبه ذاتی ان مرتبه می باشد وقابل سرایت به مراتب دیگر نیست وگرنه انقلاب در ذات ایجاد می گردد،پس عالم الوهیت نمی تواند با عالم ماده تداخل کند و به ان سریان یابد،خصیصه های هر مرتبه خارج از مرتبه اش نیست،نتیجتا احکام عالم مادی فقط در عرض خودش مصداق دارد ،ودر خارج از خودش قابل تطبیق با همان ویژگیها نیست،ولی همه عوالم در هم تطبیق می شوند ولی چیزی که هست حدود و نواقص در مراتب ریزش می کند........

مثلا انسان در عالم مادی احکامی دارد که در عالم ذهن و مثال ان احکام نیست و همین احکام در مرتبه عقل نیست و همین احکام عقل در عالم الوهیت نیست و همین احکام الوهیت در مقام احدیت نیست و احکام مرتبه احدیت در مقام ذات نیست.......با این حساب اصل تغییر در ذات حق ممتنع است نتیجتا انچه در جهان مادی است در اثر و ویژگیها فقط در عرض خودش صادق است که یکی از این ویژگیها علم حصولی است در حالی که علم حضوری که خود دارای مراتبی است ابتدا وانتها ندارد همان چیزی که هست هست......

خداوند صرافت الحقیقه همه اشیا است این یعنی اینکه کمال همه اشیا در مرتبه ذات بدون تمایز و به صورت صرافت وجود دارد وگرنه خدا از شما به شما نزدیکتر نمیشد و به تبع به همه اجزاء عالم،در وجود هر چیزی ابتدا وجود حق اصالت دارد و به تبع وجود حق ان وجود نیز اصالت می پذیرد،به عبارتی همه موجودات در وجود عرضی هستند ،مانند حرکت اشخاص به وسیله کشتی که اصل حرکت از ان کشتی است و حرکت اشخاص نیز به تبع حرکت کشتی نمود پیدا می کند......

اشیا به خودی خود نه هست هستند ونه نیست،بلکه هست هستند به هستی ای که بدون ان هستی اصلا هست بودن معنا ندارد واین یعنی صرافت در وجود که مقام توحید همین است....

موارد قبلی را دوباره مطالعه نمایید ..

--------------------------

متحیر;166921 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت کدخدایی عزیر
دوست من رنج نگاشتن یا کپی پِست کردن را به خود هموار کردید
ولی نکته اساسی و چالش برانگیز سؤال را در نیافتید
اعتقاد به علم مطلق خداوند
اگر پاسخهایی این چنین اقناع کننده بود
و این پاسخها به حد کافی مناسب و بسنده بودند این سؤال به انحاء مختلف در طول تاریخ تکرار نمیشد و انسانها بر سر آن جانبازی نمیکردند

[="blue"]جناب متحیر به نظرم جواب مناسب است و بنده تشکر می کنم؛ ولی امان از زمانی که انسان خود نخواهد چیزی را بپزیرد، در این حالت روز روشن را نیز رد خواهد کرد و چشمان خود را خواهد بست و خواهد گفت "شب است".
[/]

نقل قول:

کدخدایی;166761 نوشت:
همه ميدانيم که خداوند علم ازلي دارد و از همه چيز با خبر است و ميداند که من نهايتا در جهنم هستم يا در بهشت. جرا با اينکه خدا مي داند اگر به من اختيار بدهد، من باز هم راه بد را انتخاب ميکنم، پس چرا من را بوجود مي اورد؟راحتتر بگويم ، خداوند با اينکه ميداند فرعون بااختيارش راه راست را برنميگزند او را بوجود مي آورد و نهايتا هم او را در جهنم مسيوزاند. ضمنا بنده اين دو مورد را هم قبول دارم:1- تا خوب نباشد بد را نمي توان تشخيص داد. 2- انسان داراي اختيار است. جواب الله تعالي انسانها و جن را براي عبادت (با انواع آن) خلق نمود و به انسانها نعمت حيات بخشيد و اين نعمت جزو بزرگترين نعمات الهي است که انسان قبلا وجود نداشت ولي الله تعالي وي را از نيستي به هستي آورد و ساير نعمتهاي ديگر را نيز آفريد و در اختيار انسان گذاشت.لذا منظور اينست که نعمت حيات براي انسان جزو الطاف الله تعالي است و هيچکس حاضر نيست که امر ديگري را در اين دنيا با آن عوض کند و هيچکس حاضر نيست که به قبل از وجودش بر عرصه حيات بازگردد. حال انسانها که آفريده شده اند، الله تعالي به آنها اختيار داده است که در دنيا زندگي کنند و از نعمتهاي دنيا به نحو شايسته سود ببرند.و در اين ميان الله تعالي براي اينکه انسانها بتوانند از زندگي سازگار با فطرتشان درست استفاده کنند براي آنها قواعد و مقرراتي تعيين نموده است تا مسير درست را به آنها بشناساند چنانکه الله تعالي مي فرمايد: «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»(علق 5) يعني: و به انسان آنچه را نمى‏دانست ياد داد از طرفى چون انسان داراى غرائز مختلف است که تمامى غرائز براى زندگى کردن و به تعالي رسيدن لازم است، ولى گاهى در اثر خودسرى ها و طغيان ها به بيراهه مى رود و از آن چه که خداوند در وجود انسان، خوب و لازم آفريده،‌ سوء استفاده مى کند، در نتيجه ظلم و فساد ايجاد مى شود. و اين باعث هرج و مرج ضايع شدن حقوق ديگران مي شود.لذا براي اينکه اين امر بوجود نيايد يا کم شود، مي توان گفت که احتمالا يکي از دلايل وجود جهنم همين است و اگر بنا باشد که فقط انسانهايي خلق شوند که مسير درست را طي مي کنند و بهشتي خواهند بود، در اينصورت وجود آزمايش و ابتلا زير سوال مي رود.و ديگر نيازي بدان نبود ولي بنابر حکمت الهي ،خود چنان حکم کرده است که انسانها را آزمايش نمايد . چنانکه الله تعالي مي فرمايند:« وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا »(مائده 48) يعني: و اگر خدا مى‏خواست، همه شما را امت واحدى قرارمى‏داد؛ ولى خدا مى‏خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد؛ (و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد). پس در نيکيها بر يکديگر سبقت جوييد! بازگشت همه شما، به سوى خداست؛ از طرفي لازمه آفرينش موجود مختار و قابل تکامل، اين است که براي آن موجود، زمينه مخالفت نيز فراهم باشد؛ يعني بتواند با دستورات، مخالفت کند و در عين حال، راه بندگي و اطاعت را انتخاب کند؛ زيرا اگر براي اين موجود، فقط راه اطاعت باز باشد، اطاعت او مدح کننده نخواهد بود. پس اگر فرض کنيم که خداوند، به حکمت خودش، بايد فقط انسان هايي را بيافريند که اطاعت مي کنند، اين بدان معناست که آفرينش گنه کاران، ممتنع باشد، و نتيجه آن، امتناع مخالفت انسان با خداست. روشن است که چنين امتناعي، با اصل هدف آفرينش انسان، منافات دارد. حکمت اقتضا نمي کند که خداوند، فقط انسان هاي مطيع را بيافريند؛ بلکه اقتضا مي کند که براي موجوداتي که آفريده، راه مخالفت را باز بگذارد. لازمه آفرينش کمال اختياري، اين است که خداوند، امکان کفر و مخالفت را براي انسان باز بگذارد. اگر نظام آفرينش به گونه اي بود که فقط انسان مطيع امکان وجود داشت، چنين نظامي با حکمت آفرينش انسان، منافات پيدا مي کرد. زيرا در اين صورت، دنيا فقط جاي انسان هاي مطيع بود و قهراً اطاعت آنان نيز از روي اجبار و غيراختياري مي شد. خواسته شما اين است که در همين دنيايي که انسان، اختيار و امکان اطاعت و مخالفت دارد، خداوند فقط انسان هاي مطيع را بيافريند. اين خواست، در درون خود تناقض دارد؛ زيرا از يک سو مي خواهد، انسان بتواند گناه کند و از سوي ديگر مي خواهد خداوند، راه گناه را بر انسان ببندد. لذا دو نتيجه زير از پاسخ اين سوءال برداشت مي شود: الف) خداوند براي آفرينش کمال اختياري، انسان را با دو نوع گرايش و مختار و آزاد آفريد تا با اختيار خود، راه کمال را بپيمايد. در اين مسير، امکان دارد که برخي از انسان ها راه مخالفت را انتخاب کنند؛ ب) اعمال نيک و بد انسان، مستقيماً به خود انسان منتسب مي شود و آن چه مستقيماً و بدون واسطه به خدا منتسب است، اعطاي اختيار کار نيک و بد است؛ نه خود عمل و خداوند، کافر و گنه کار را کافر و گنه کار خلق نکرده است. فرشتگان همين سؤال را از خدا پرسيدند، وقتى خدا به ملائکه فرمود: مى خواهم در زمين جانشين بيآفرينم؛(بقره 30) ملائکه گفتند: آيا مى خواهى کسانى را خلق کنى که روى زمين فساد مى کنند و همديگر را مى کشند. ما تو را تسبيح مى گوييم و تقديس مى کنيم. خداوند در جواب فرمود: چيزهايى مى دانم که نمى دانيد. خلاصه اينکه اين مشيت خداي متعال است. از اين رو، مي فرمايد: « وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا »(يونس 99) يعني:«و اگر پروردگار تو مي خواست، قطعاً هر که در زمين است، همه آنها يک سره ايمان مي آوردند؛ والله تعالي اعلم

متحیر;187571 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت کدخدایی عزیر دوست من رنج نگاشتن یا کپی پِست کردن را به خود هموار کردید ولی نکته اساسی و چالش برانگیز سؤال را در نیافتید اعتقاد به علم مطلق خداوند اگر پاسخهایی این چنین اقناع کننده بود و این پاسخها به حد کافی مناسب و بسنده بودند این سؤال به انحاء مختلف در طول تاریخ تکرار نمیشد و انسانها بر سر آن جانبازی نمیکردند

فرقان;187545 نوشت:
جناب متحیر به نظرم جواب مناسب است و بنده تشکر می کنم؛ ولی امان از زمانی که انسان خود نخواهد چیزی را بپزیرد، در این حالت روز روشن را نیز رد خواهد کرد و چشمان خود را خواهد بست و خواهد گفت "شب است".


سلام و عرض ادب خدمت فرقان گرامی
باور کنید از وقتی چشمانم را باز کردم .این چنین پاسخهایی دیگر چشمگیر نیست
گذشته از گستردگی این بحث در طول تاریخ که به انحاء مختلف تکرار شده . حتی در این سایت با عمر چنین کوتاهی ابن پرسش با عناوین بسیار مختلف تکرار شده
قبول بفرمایید که اگر پاسخ شما واضح و مبرهن و در هم شکننده هر نوع شک وشبهه بود با یک دادن آدرس یک مقاله حل میشد و نیاز به شرح و بسط های تودرتو نبود که هر بار مانند زخم چرکی از یک جا سر باز کند .

جهت ارجاع شما به سابقه طولانی این مطلب در کلام اسلامی که موجب به هدر رفتن خون انسانها شده
اشاره به «حادث یا قدیم بودن قرآن» میکنم
امیدوارم با پی گیری و مطالعه این بحث چه از لحاظ تاریخی و چه برداشتهای کلامی که از آن میشود راهگشای شما باشد

پیروز و موفق باشید

موضوع قفل شده است