مکاتبات بین عمر و یزدگرد

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مکاتبات بین عمر و یزدگرد

آیا مکاتبات بین عمر و یزدگرد قبل از قادسیه که در بعضی از سایتها آمده صحیح است؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد عماد

سلام علیکم
منظورتان از مکاتبات بین عمر و یزدگرد چیست؟
سعد بن ابی الوقاص کسانی را نزد یزدگرد می فرستد تا باهم باهم مذاکره کنند
ولی مکاتبه ای بین عمر و یزد گرد در منابع ثبت نشده اسن
توضیح بیشتر می فرمائید؟

نامه عمر بن خطاب به یزدگرد:

از : عمربن الخطاب خليفه مسلمين به: يزدگرد سوم شاه فارسی
من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبول کرده و بيعت نمايی . زمانیسرزمين تو بر نيمی از جهان شناخته شده حکومت می کرد ليکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پيشنهاد می کنم. شروع کن به عبادت خدای يگانه ، يک خدای واحد، تنها خدايی که خالق همه چيز در جهان است ما پيغاماو را برای تو و جهان می آوريم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپيوندند ، برای پيوستن به حقيقت . الله خدای حقيقی را بپرستيد ، خالق جهان را ، الله را پرستش نماييد و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنيد اکنون به راههای شرک و پرستشهای کذب پايان ده و اسلام بياوريد تا بتوانيد الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنيد . با اجرای اين تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود ،‌ اگر تو بدانی چه چيز برای پارسيان بهتر است تو اين راه را انتخاب خواهی کرد ، بيعت تنها راه می باشد . الله اکبر عمر بن خطاب خلیفه مسلمین

جواب یزدگرد:

به نام اهورا مزدا، آفريننده جان و خرد از سوی شاهنشاه ايران، يزدگرد به عمرابن خطاب خليفه تازيان تو در اين نامه ما ايرانيان را به سوی خدای خود که "الله اکبر"نام داده ايد، می خوانيد و از روی نادانی و بيابان نشينی، خود بی آنکه بدانيد ما کيستيم و چه می پرستيم، می خواهيد که به سوی خدای شما بياييم و "الله اکبر" پرست شويم. شگفتا که تو در پايه خليفه عرب نشسته يي ولی آگاهيهای تو از يک عرب بيابان نشين فراتر نمی رود. به من پيشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک، هزاران سالست که آرياييان در اين سرزمين فرهنگ و هنر، يکتا پرست می باشند
و روزانه پنج بار به درگاهش نيايش می کنند. هنگامی که ما پايه های مردمی و نيکو ورزی و مهربانی را در سراسر جهان می ريختيم و پرچم "پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک" را در دست داشتيم، تو و نياکانت در بيابانها می گشتيد و مار و سوسمار می خورديد و دختران بيگناهتان را زنده به گور می کرديد .
تازيان که برای آفريده های خدا ارزشی نمی شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تيغ می گذرانند و زنان را آزار می دهند و دختران را زنده به گور می کنند و به کاروانها می تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می زنند، چگونه مارا که از همه اين زشتيها بيزاريم، می خواهند آموزش خدا
پرستی بدهند؟ به من می گويي که از آتش پرستی دست بردارم و خدا پرست شوم؟ ما مردم ايران،
خدا را در روشنايي می بينيم. فروغ و روشنايي تابناک و گرمای خورشيدی آتش در دل و روان ما، جان می بخشند و گرمی دلپذير آنها، دلها و روانهای ما را به يکديگر نزديک می کنند تا مردم دوست، مهربان، مردم دار، نيکخواه باشيم و رادی و گذشت را پيشه سازيم و پرتو يزدانی را در دلهای خود هماره زنده نگهداريم.
خدای ما "اهورا مزدای" بزرگ است و شگفت انگيز است که تازه شما هم او را خواسته ايد نام بدهيد و "الله و اکبر" را برای او بر گزيده ايد و او را به اين نام صدا می کنيد. ولی ما با شما يکسان نيستيم، زيرا ما به نام "اهورا مزدا" مهرورزی و نيکی و خوبی و گذشت می کنيم و به درماندگان و سيه روزان، ياری می رسانيم و شما به نام "الله اکبر" خدای آفريده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرينی و سيه روزیديگران می زنيد. چه کسی در اين ميان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی
را می دهد؟ يا شما که به نام او چنين می کنيد؟ يا هردو؟
شما از دل بيابانهای تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بيابان گردی گذرانده ايد، برخاسته ايد و با شمشير و لشکر کشی می خواهيد آموزش خدا پرستی به مردمانی بدهيد که هزاران سالست شهريگرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نيرو مندی در دست دارند؟ شما به نام "الله اکبر" به اين لشکريان اسلام جز ويرانی و تاراج و کشتار چه آموخته ايد که می خواهيد ديگران را هم به سوی اين خدای خودتان بکشيد؟
امروز تنها نايکسانی که مردم ايران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار "اهورا مزدا" بوده، از ارتش تازيان، که تازه پيرو"الله اکبر"شده اند، شکست خورده اند و مردم ايران به زور شمشير شما تازيان بايد همان خدا را ولی با نام تازی بپذيرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برايش نماز بگذارند. زيرا "الله اکبر" شما تنها زبان عربی می داند. به تو سفارش می کنم به دل همان بيابانهای سوزان پر سوسمار خويش برگرد و مشتی تازی بيابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار،
رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارايي آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام "الله اکبر" خود دارینما و دست از اين زشتکاری ها و تبهکاريها بکش.
آرياييان، مردمی با گذشت، مهربان و نيک انديشند. هر جا رفته اند تخم نيکی و دوستی و درستی پاشيده اند. از اين رو از کيفر دادن شما برای نابکاريهای تو و تازيان، چشم خواهند پوشيد.
شما با همان "الله اکبر" تان در همان بيابان بمانيد و به شهرها نزديک مشويد که باورتان بسيار هراسناک و رفتارتان دردمنشانه است.
یزدگرد سوم پادشاه ساسانی

منابع فتوح نگاری همه از قبیل فتوح البلدان بلاذری، طبری، الفتوح ابن اعثم کوفی، ابن خلدون وابن اثیر که بسیاری از مطالب ریزتر از این را آورده اند اشاره ای به این مکاتبات نشده، تنها از مذاکرات فرستادگان سعد بن الی الوقاص با رستم و یزدگرد شده است
از آن گذشته اگر به ادبیات نامه ها نگاه کنید با ادبیات نامه های 1400سال پیش همخوانی ندارد که در پستهای بعد به نمونه هایی از آن اشاره شده است.

سلام

هر چند که در اصالت این نامه شک است اما با توجه به شواهد دیگر در میبابیم که با تحریف اسلام از سقیفه و اعمال خشونت عمری اموی ، فتوحات زیادی نصیب مسلمین گشت اما با خشونت که موجب تنفر از اسلام نبوی علوی گردید .

در تواریخ کهن مثل طبری نمونه هایی از این مکاتبات آمده :

رووا أن عمر كتب الى سعد بن أبي وقاص أن يرسل قبل المعركة وفداً الى يزدجرد يدعونه الى الإسلام ، ففي الطبري(3/14): «وابعث إليه رجالاً من أهل المنظرة والرأي والجلد ، يدعونه ، فإن الله جاعل دعاءهم توهيناً لهم وفلجاً.. جمع نفراً عليهم نجار ولهم آراء ، ونفراً لهم منظر وعليهم مهابة ولهم آراء . فأما الذين عليهم نجار ولهم آراء ولهم اجتهاد ، فالنعمان بن مقرن، وبسر بن أبي رهم، وحملة بن حوية الكناني ، وحنظلة بن الربيع التميمي، وفرات بن حيان العجلي، وعدي بن سهيل ، والمغيرة بن زرارة بن النباش بن حبيب .

حدثني محمد بن عبد الله بن صفوان الثقفي، قال: حدثنا أمية بن خالد، قال: حدثنا أبو عوانة، عن حصين بن عبد الرحمن، قال: قال أبو وائل: جاء سعد حتى نزل القادسية، ومعه الناس، قال: لا أدري لعلنا لا نزيد على سبعة آلاف أو نحو من ذلك، والمشركين ثلاثون ألفاً أو نحو ذلك: فقالوا لنا: لا يدى لكم ولا قوة ولا سلاح، ما جاء بكم؟ ارجعوا، قال: قلنا: لا نرجع؛ وما نحن براجعين، فكانوا يضحكون من نبلنا، ويقولون: دوك دوك ، ويشيهونها بالمغازل. قال: فلما أبينا عليهم أن نرجع، قالوا: ابعثوا إلينا رجلاً منكم، عاقلاً يبين لنا ما جاء بكم ؛ فقال المغيرة بن شعبة: أنا، فعبر إليهم، فقعد مع رستم على السرير، فنخروا وصاحوا، فقال: إن هذا لم يزدني رفعة، ولم ينقص صاحبكم، قال رستم: صدقت، ماجاء بكم؟ قال: إنا كنا قوماً في شر وضلالة ؛ فبعث الله فينا نبياً، فهدانا الله به ورزقنا على يديه ؛ فكان مما رزقنا حبة زعمت تنبت بهذا البلد ؛ فلما أكلناها وأطعمناها أهلينا قالوا: لا صبر لنا عن هذه، أنزلونا هذه الأرض حتى نأكل من هذه الحبة، فقال رستم: إذاً نقتلكم، فقال: إن قتلتمونا دخلنا الجنة، وإن قتلناكم دخلتم النار ؛ أو أديتم الجزية. قال: فلما قال: أديتم الجزية، نخروا وصالحوا، وقالوا: لا صلح بيننا وبينكم، فقال المغيرة: تعبرون غلينا أو نعبر إليكم؟ فقال رستم: بل نبد إليكم، فاستأخر المسلمون حتى عبر منهم من عبر، فحملوا عليهم فهزموهم.

كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن طلحة، عن بنت كيسان الضبية، عن بعض سبايا القادسية ممن حسن إسلامه، وحضر هذا اليوم الذي قدم فيه وفود العرب. قال: وثاب إليهم الناس ينظرون إليهم ؛ فلم أر عشرة قط يعدلون في الهيئة بألف غيرهم، وخيلهم تخبط ويوعد بعضها بعضاً. وجلع أهل فارس يسوءهم ما يرون من حالهم وحال خيلهم ؛ فلما دخلوا على يزدجرد أمرهم بالجلوس ؛ وكان سيئ الأدب، فكان أول شئ دار بينه وبينهم أن أمر الترجمان بينه وبينهم فقال: سلهم ما يسمون هذه الأردية؟ فسأل النعمان - وكان على الوفد: ما تسمى رداءك؟ قال: البرد، فتطير وقال بردجهان، وتغيرت ألوان فارس وشق ذلك عليهم. ثم قال: سلهم عن أحذيتهم، فقال: ما تسمون هذه الحذية؟ فقال: النعال، فعاد لمثلها، فقال: ناله ناله في أرضنا ، ثم سأله عن الذي في يده فقال: سوط، والسوط بالفارسية الحريق، فقال: أحرقوا فارس أحرقهم الله! وكان تطيره على أهل فارس، وكانوا يجدون من كلامه.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن عمرو، عن الشعبي، بمثله وزاد: ثم قال الملك: سلهم ما جاء بكم؟ وما دعاكم إلى غزونا والولوع ببلادنا؟ أمن أجل أنا أجممناكم، وتشاغلنا عنكم، اجترأتم علينا! فقال لهم النعمان بن مقرن: إن شئتم أجبت عنكم ؛ ومن شاء آثرته. فقالوا: بل تكلم، وقالوا للملك: كلام هذا الرجل كلامنا. فتكلم النعمان، فقال: إن الله رحمنا فأرسل إلينا رسولا يدلنا على الخير ويأمرنا به، ويعرفنا الشر وينهانا عنه، ووعدنا على إجابته خير الدنيا والآخرة ؛ فلم يدع إلى ذلك قبيلة إلا صاروا فرقتين؛ فرقة تقاربه، وفرقة تباعده، ولا يدخل معه في دينه إلا الخواص. فمكث بذلك ما شاء الله أن يمكث، ثم أمر أن ينبذ إلى من خالفه من العرب ؛ وبدأ بهم وفعل ؛ فدخلوا معه جميعاً على وجهين: مكروه عليه فاغتبط ؛ وطائع أتاه فازداد ؛ فعرفنا جميعاً فضل ما جاء به على الذي كما عليه من العداوة والضيق ؛ ثم أمرنا أن نبدأ بمن يلينا من الأمم فندعوهم إلى الإنصاف ، فنحن ندعوكم إلى ديننا، وهو دين حسن الحسن وقبح القبيح كله، فإن أبيتم فأمر من الشر هو أهون من آخر شر منه الجزاء ؛ فإن أبيتم فالمناجزة، فإن أجبتم إلى ديننا خلفنا فيكم كتاب الله، وأقمناكم عليه، على أن تحكموا بأحكامه، ونرجع عنكم وشأنكم وبلادكم ؛ وإن اتقيتمونا بالجزاء قبلنا ومنعناكم ؛ وإلا قاتلناكم.
قال: فتكلم يزدجرد، فقال: إني لا أعلم في الأرض أمة كانت أشقى ولا أقل عدداً ولا أسوأ ذات بين منكم ؛ قد كنا نوكل بكم قرى الضواحى فيكفونناكم . لا تغزون فارس ولا تطعمون أن تقوموا لهم، فإن كان عدد لحق فلا يغرنكم منا، وإن كان الجهد دعاكم فرضنا لكم قوتاً إلى خصبكم ؛ وأكرمنا وجوهكم وكسوناكم، وملكنا عليكم ملكاً يرفق بكم.

نعمان ـ یكی از فرستادگان عرب ـ به یزدگرد گفت: «ما شما را به‌این دین دعوت می‌كنیم كه‌این كیش هر چیز نیكو را نیكو دانسته و هر بدی را بد شمرده است. اگر قبول نكنید، یكی از دو كار كه آسانتر است، دادن جزیه است، آن را بپذیرید. اگر (دعوت پیامبر ما را) اجابت كنید، ما قرآن را نزد شما می‌گذاریم تا به احكام آن عمل كنید و ما شما را به حال خود رها كرده، باز می‌گردیم و كشور شما را به شما وامی‌گذاریم؛ وگرنه جزیه بدهید تا ما خود حامی و نگهبان شما باشیم، وگرنه با شما جنگ خواهیم كرد.»

فأسكت القوم. فقام المغيرة بن زرارة بن النباش الأسيدى، فقال أيها الملك، إن هؤلاء رءوس العرب ووجوههم ؛ وهم أشراف يستحيون من الأشراف ؛ وإنما يكرم الأشراف الأشراف، ويعظم حقوق الأشراف الأشراف، ويفخم الأشراف الأشراف، وليس كل ما أرسلوا به جمعوه لك، ولا كل ما تكلمت به أجابوك عليه، وقد أحسنوا ولا يحسن بمثلهم إلا ذلك؛ فجاوبني لأكون الذي أبلغك، ويشهدون على ذلك ؛ إنك قد وصفتنا صفة لم تكن بها عالماً، فأنا ما ذكرت من سوء الحال، فما كان أسوأ حالاً منا، وأما جوعنا فلم يكن يشبه الجوع، كنا نأكل الخنافس والجعلان والعقارب والحيات ؛ فنرى ذلك طعامنا. وأما المنازل فإنما هي ظهر الأرض، ولا نلبس إلا ما غزلنا من أوبار الإبل وأشعار الغنم ؛ ديننا أن يقتل بعضنا بعضاً، ويغير بعضنا على بعض، وإن كان أحدنا ليدفن ابنته وهي حية كراهية أن تأل من طعامنا ؛ فكانت حالنا قبل اليوم على ما ذكرت لك ؛ فبعث الله إلينا رجلاً معروفاً، نعرف نسبة، ونعرف وجهه ومولده ؛ فأرضه خير أرضنا، وحسبة خير أحسابنا، وبيته أعظم بيوتنا ؛ وقبيلته خير قبائلنا ؛ وهو بنفسه كان خيرنا في الحال التي فيها أصدقنا وأحملنا ؛ فدعانا إلى أمر فلم يجبه أحد قبل ترب كان له وكان الخليفة من بعده، فقال وقلنا، وصدق وكذبنا، وزاد ونقصنا، فلم يقل شيئاً إلا كان، فقذف الله في قلوبنا التصثديق له واتباعه ؛ فصار فيما بيننا وبين رب العالمين ؛ فما قال لنا فهو قول الله، وما أمرنا فهو أمر الله ؛ فقال لنا: إن ربكم يقول: إني أنا الله وحدي لا شريك لي، كنت إذ لم يكن شئ، وكل شئ هالك إلا وجهي، وأنا خلقت كل شئ، وإلى يصير كل شئ، وإن رحمتي أدركتكم فبعثت إليكم هذا الرجل لأدلكم على السبيل التي بها أنجيكم بعد الموت من عذابي، ولأحلكم داري ؛ دار السلام، فنشهد عليه أنه جاء بالحق من عند الحق، وقال: من تابعكم على هذا فله ما لكم وعليه ما عليكم، ومن أبي فاعرضوا عليه الجزية، ثم امنعوا مما تمنعون منه أنفسكم، ومن أبي فقاتلوه، فأنا الحكم بينكم. فمن قتل منكم أدخلته جنتي، ومن بقي منكم أعقبته النصر على من نأوأه ؛ فاختر إن شئت الجزية عن يد وأنت صاغر ؛ وإن شئت فالسيف، أو تسلم فتنجى نفسك. فقال: أتستقبلني بمثل هذا! فقال: ما استقبلت إلا من كلمني ولو كلمني غيرك لم أأستقبلك به. فقال: لولا أن الرسل لا تقتل لقتلتكم ؛ لا شئ لكم عندي، وقال : ائتوني بوقر من تراب، فقال: احملوه على أشرف هؤلاء، ثم سوقوه حتى يخرج من باب المدائن ؛ ارجعوا إلى صاحبكم فأعلموه أنى مرسل إليكم رستم حتى يدفيكم ويدفيه في خندق القادسية، وينكل به وبكم من بعد، ثم أورده بلادكم، حتى أشغلكم في أنفسكم بأشد مما نالكم من سابور.
ثم قال: من أشرفكم؟ فسكت القوم، فقال عاصم بن عمرو - وافتأت ليأخذ التراب: أنا أشرفهم، أنا سيد هؤلاء فحملينه، فقال : أكذاك؟ قالوا: نعم فحمله على عنقه، فخرج به من الإيوان والدار حتى أتى راحلته فحمله عليها ؛ ثم انجذب في السير، فأتوا به سعداً وسبقهم عاصم فمر بباب قديس فطواه، فقال: بشروا الأمير بالظفر، ظفرنا إن شاء الله. ثم مضى حتى جعل التراب في الحجر، ثم رجع فدخل على سعد، فأخبر الخبر فقال: أبشروا فقد والله أعطانا الله أقاليد ملكهم.
وجاء أصحابه وجعلوا يزدادون في كل يوم قوة، ويزداد عدوهم في كل يوم وهناً، واشتد ما صنع المسلمون، وصنع الملك من قبول التراب على جلساء الملك، وراح رستم من ساباط إلى الملك يسأله عما كان من أمره وأمرهم، وكيف رآهم، فقال الملك: ما كنت أرى أن في العرب مثل رجال رأيتهم دخلوا على وما أنتم بأعقل منهم، ولا أحسن جواباً منهم ؛ وأخبره بكلام متكلمهم، وقال: لقد صدقني القوم، لقد وعد القوم أمراً ليدركنه أو ليموتن عليه، على أنى قد وجدت أفضلهم أحمقهم، لما ذكروا الجزية أعطيته تراباً فحمله على رأسه، فخرج به، ولو شاء أتقى بغيره ؛ وأنا لا أعلم .
قال: أيها الملك، إنه لأعقلهم، وتطير إلى ذلك، وأبصرها دون أصحابه.

كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن النضر، عن ابن الرفيل، عن أبيه، قال: فأرسل مع المغيرة رجلاً. وقال له: إذا قطع القنطرة، ووصل إلى أصحابه، فناد: إن الملك كان منجماً قد حسب لك ونظر في أمرك، فقال: إنك غداً تفقأ عينك . ففعل الرسول، فقال المغيرة: بشرتني بخير وأجر ؛ ولولا أن أجاهد بعد اليوم أشباهكم من المشركين، لتمنيت أن الأخرى ذهبت أيضاً. فرآهم يضحكون من مقالته، ويتعجبون من بصيرته ؛ فرجع إلى الملك بذلك، فقال: أطيعوني يا أهل فارس ؛ وإني لأرى لله فيكم نقمة لا تستطيعون ردها عن أنفسكم. وكانت خيولهم تلقى على القنطرة لا تلقى إلا عليها، فلا يزالون يبدءون المسلمين، والمسلمون كافون عنهم الثلاثة الأيام؛ لا يبدءونهم ؛ فإذا كان ذلك منهم صدوهم ورد عوهم.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن محمد، عن عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر، قال: كان ترجمان رستم عن أهل الحيرة يدعى عبود.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن مجالد، عن الشعبي وسعيد بن المرزبان، قالا: دعا رستم بالمغيرة، فجاء ححتى جلس على سريره، ودعا رستم ترجمانه - وكان عربياً من أهل الحيرة، يدعى عبود - فقال له المغيرة: ويحك يا عبود! أنت رجل عربي ؛ فأبلغه عنى إذا أنا تكلمت كما تبلغي عنه. فقال له رستم مثل مقالته، وقال له المغيرة مثل ومقالته، إلى إحدى ثلاث خلال: إلى الإسلام ولكم فيه مالنا وعليكم فيه ما علينا ؛ ليس فيه تفاضل بيننا، أو الجزية عن يد وأنتم صاغرون. قال: ما صاغرون؟ قال: أن يقوم الرجل منكم على رأس أحدنا بالجزية يحمده أن يقبلها منه ... إلى آخر الحديث؛ والإسلام أحب إلينا منهما.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن عبيدة، عن شقيق، قال: شهدت القادسية غلاماً بعدما احتملت ؛ فقدم سعد القادسية في اثنى عشر ألفاً ؛ وبها أهل الأيام، فقدمت علينا مقدمات رستم، ثم زحف إلينا في ستين ألفاً، فملا أشرف رستم على العسكرقال: يا معشر العرب، ابعثوا إلينا رجلاً يكلمنا ونكلمه ؛ فبعث إليه المغيرة بن شعبة ونفراً، فلما أتوا رستم جلس المغيرة على السرير، فنخر أخو رستم، فقال المغيرة: لا تنخر ؛ فما زادني هذا شرفاً ولا نقص أخاك. فقال رستم: يا مغيرة، كنتم أهل شقاء، حتى بلغ ؛ وإن كان لكم أمر سوى ذلك، فأخبرونا. ثم أخذ رستم سهماً من كنانته، وقال: لا تروا أن هذه المغازل تغنى عنكم شيئاً ؛ فقال المغيرة مجيباً له، فذكر النبي صلى الله عليه وسلم قال : فكان مما رزقنا الله على يديه حبة تنبت في أرضكم هذه ؛ فلما أذقناها عيالنا، قالوا: لا صبر لما عنها، فجئنا لنطعمهم أو نموت. فقال رستم: إذاً تموتون أو تقتلون، فقال المغيرة: إذاً يدخل من قتل منا الجنة، ويدخل من قتلنا منكم النار، ويظفر من بقى منا بمن بقى منكم ؛ فنحن نخيرك بين ثلاث خلال ...إلى آخر الحديث فقال رستم: لا صلح بيننا وبينكم.

كتب إلى السرى عن شعيب، عن سيف، عن خليد بن ذفرة ، عن أبيه، قال: كتب المثنى إلى عمر بإجتماع فارس على يزد جرد وببعوثهم، وبحال أهل الذمة. فكتب إليه عمر ؛ أن تنح إلى البر، وادع من يليك، وأقم منهم قريباً على حدود أرضك وأرضهم ؛ حتى يأتيك أمري.

كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن طلحة، عن ماهان، قال: قال عمر: والله لأضربن ملوك العجم بملوك العرب ؛ فلم يدع رئيساً، ولا ذا رأي، ولا ذا شرف، ولا ذا سطة ولا خطيباً ؛ ولا شاعراً ؛ إلا رماهم به، فرماهم بوجوه الناس وغررهم.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن عمرو، عن الشعبي، قال: كان عمر قد كتب إلى سعد مرتحله من زرود؛ أن ابعث إلى فرج الهند رجلاً ترضاه يكون بحياله، ويكون ردءاً لك من شئ إن أتاك من تلك التخوم ؛ فبعث المغيرة بن شعبة في خمسمائة ؛ فكان بحيال الأبلة من أرض العرب ؛ فأتى غضياً، ونزل على جرير ؛ وهو فيما هنالك يومئذ. فلما نزل سعد بشراف، كتب إلى عمر بمنزله وبمنازل الناس فيما بين غضى إلى الجبانة، فكتب إليه عمر: إذا جاءك كتابي هذا فعشر الناس وعرف عليهم، وأمر على أجنادهم، وعبهم، ومرو رؤساء المسلمين فليشهدوا، وقدر هم وهم شهود ؛ ثم وجههم إلى اصحابهم، وواعدهم القادسية ؛ واضمم إليك المغيرة بن شعبة في خيلة ؛ والتب إلى بالذي يستقر عليه أمرهم.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن مجالد وعمرو بإسنادهم، وسعيد بن المرزبان، قالوا: بعث عمر الأطبة، وجعل على قضاء الناس عبد الرحمن بن ربيعة الباهلي ذا النور، وجعل إليه الأقباص وقسمة الفئ، وجعل داعيتهم ورائدهم سلمان الفارسي.
كتب إلى السرى، عن شعيب، عن سيف، عن أبي عمرو، عن أبي عثمان النهدي ؛ قال : والترجمان هلال الهجري والكاتب زياد بن أبي سفيان. فملا فرغ سعد من تعبيته، وعد لكل شئ من أمره جماعاً ورأساً، كتب بذلك إلى عمر، وكان من أمر سعد فيما بين كتابه إلى عمر بالذي جمع عليه الناس وبين رجوع جوابه ورحله من شراف إلى القادسية قدوم المعنى بن حارثة وسلمى بنت خصفة التيمية ؛ تيم اللات، إلى سعد بوصية المثنى، وكان قد أوصى بها، وأمرهم أن يعجلوها على سعة بزرود، فلم يفرغوا لذلك وشغلهم عنه قابوس بن قابوس بن المنذر ؛ وذلك أن الآزاذمرد بن الآزاذبه بعثه إلى القادسية، وقال له : ادع العرب، فأنت على من أجابك، وكن كما كان آباؤك . فنزل القادسية، وكاتب بكر بن وائل بمثل ما كان النعمان يكاتبهم به مقاربة ووعيداً . فملا انتهى إلى المعنى خبره، اسرى المعنى من ذي قار حتى بيته، فأنامه ومن معه، ثم رجع إلى ذي قار، وخرج منها هو وسلمى إلى سعد بوصية المثنى بن حارثة ورأيه، فقدموا عليه وهو بشراف، يذكر فيها أن رأيه لسعد ألا يقاتل عدوه وعدوهم - يعني المسلمين - ومن أهل فارس ؛ إذا استجمع أمرهم وملؤهم في عقر دارهم، وأن يقاتلهم على حدود أرضهم على أدنى حجر من أرض العرب وأدنى مدرة من أرض العجم ؛ فإن يظهر الله المسلمين عليهم فلهم ما وراءهم ؛ وإن تكن الأخرى فاءوا إلى فئة، ثم يكونوا أعلم بسبيلهم، وأجرأ على أرضهم ؛ إلى أن يرد الله الكرة عليهم.
فلما انتهى إلى سعد رأى المثنى ووصيته ترحم عليه، وأمر المعنى على عمله، وأوصى بأهل بيته خيراً، وخطب سلمى فتزوجها وبنى بها ؛ وكان في الأعشار كلها بضعة وسبعون بدرياُ، وثلثمائة وبضعة عشر ممن كانت له صحبة، فيما بين بيعة الرضوان إلى ما فوق ذلك، وثلثمائة ممن شهد الفتح، وسبعمائة من أبناء الصحابة، في جميع أحياء العرب. وقدم على سعد وهو بشراف كتاب عمر بمثل رأى المثنى ؛ وقد كتب إلى أبي عبيدة مع كتاب سعد ؛ ففصل كتاباهما إليهما، فأمر أبا عبيدة في كتابه بصرف أهل العراق وهم ستة آلاف، ومن اشتهى أن يلحق بهم ؛ وكان كتابه إلى سعد: أما بعد، فسر من شراف نحو فارس بمن معك من المسلمين ؛ وتوكل على الله، واستعن به على أمرك كله ؛ واعلم فيما لديك أنك تقدم على أمة عددهم كثير، وعدتهم فاضلة، وبأسهم شديد، وعلى بلد منيع - وإن كان سهلا - كؤود لبحوره وفيوضه ودآدئه ؛ إلا أن توافقوا غيضاً من فيض، وإذا لقيم القوم أو أحد منهم فابدءوهم الشدة والضرب ، وإياكم والمناظرة لجموعهم ولا يخدعنكم ؛ فإنهم خدعة مكرة ؛ أمرهم غير أمركم ؛ إلا أن تجادوهم، وإذا انتهت إلى القادسية - والقادسية باب فارس في الجاهلية، وهي أجمع تلك الأبواب لما دتهم، ولما يريدونه من تلك الآصل ؛ وهو منزل رغيب خصيب حصين دونه قناطر، وأنهار ممتنعة - فتكون مسالحك على أنقابها ، ويكون الناس بين الحجر والمدر علىحافات الحجر وحافات المدر، والجزاع بينهما ؛ ثم الزم مكانك فلا تبرحه ؛ فإنهم إذا أحسوك أنغضتهم ورموك بجمعهم الذي يأتي على خيلهم ورجلهم وحدهم وجدهم ؛ فإن أنتم صبرتم لعدوكم واحتسبتم لقتاله ونويتم الأمانة؛ رجوت أن تنصروا عليهم ؛ ثم لا يجتمع لكم مثلهم أبداً إلا أن يجتمعوا وليست معهم قلوبهم، وإن تكن الأخرى كان الحجر في أدباركم ؛ فانصرفتم من أدنى مدرة من أرضهم إلى أدنى حجر من أرضكم ؛ ثم كنتم عليها أجرأ وبها أعلم، وكانوا عنها أجبن وبها أجهل ؛ حتى يأتى الله بالفتح عليهم، ويرد لكم الكرة.
وكتب إليه أيضاً باليوم الذي يرتحل فيه من شراف: فإذا كان يوم كذا وكذا فارتحل بالناس حتى تنزل فيما بين عذيب الهجانات وعذيب القوادس، وشرق بالناس وغرب بهم.

ثم قدم عليه كتاب جواب عمر: أما بعد، فتعاهد قبلك، وحادث جندك بالموعظة والنية والحسبة، ومن غفل فليحدثهما ؛ والصبر الصبر ؛ فإن المعونة تأتى من الله على قدر النية ؛ والأحر على قدر الحسنة. والحذر الحذر على من أنت عليه وما أنت بسبيله، واسألوا الله العافية، وأكثروا من قول: لا حول ولا قوة إلا بالله ، واكتب إلى أين بلغك جمعهم، ومن رأسهم الذي يلي مصادمتكم ؛ فإنه قد منعني من بعض ما أردت الكتاب به قلة علمي بما هجمتم عليه، والذي استقر عليه أمر عدوكم ؛ فصف لنا منازل المسلمين، والبلد الذي بينكم وبين المدائن صفة كأنى أنظر إليها، واجعلني من أمركم على الجلية، وخف الله وارجه، ولا تدل بشئ .واعلم أن الله قد وعدكم. وتوكل لهذا الأمر بما لا خلف له ؛ فاحذر أن تصرفه عنك، ويستندل بكم غيركم.
فكتب إليه سعد بصفة البلدان: إن القادسية بين الخندق والعتيق، وإن ما عن يسار القادسية بحر أخضر في جوف لاح إلى الحيرة بين طريقين ؛ فأما أحدهما فعلى الظهر، وأما الآخر فعلى شاطئ نهر يدعى الحضوض ؛ يطلع بمن سلكه على ما بين الخورنق والحيرة ؛ وما عن يمين القادسية إلى الولجة فيض من فيوض مياههم. وإن جميع من صالح المسلمين من أهل السواد قبلى ألب لأهل فارس قد خفوا لهم، واستعدوا لنا . وإن الذي أعدوا لمصادمتنا رستم في أمثال منهم ؛ فهم يحاولون إنغاضنا وإقحامنا ؛ ونحن نحاول إنغاضهم وإبرازهم ؛ وأمر الله بعد ماض؛ وقضاؤه مسلم إلى ما قدر لنا وعلينا ؛ فنسأل الله خير القضاء، وخير القدر في عافية.
فكتب إليه عمر: قد جاءني كتابك وفهمته، فأقم بمكانك حتى ينغض الله لك عدوك ؛ واعلم أن لها ما بعدها، فإن منحك الله أدبارهم فلا تنزع عنهم حتى تقتحم عليهم المدائن ؛ فإنه خرابها إن شاء الله.

كتب إلىالسرى، عن شعيب، عن سيف، عن القعقاع بإسناده، قال:وكتب عمر إلى سعد: إني قد أقى في روعى أنكم إذا لقيم العدو هزكتمزهم، فاطرحوا الشك، وآثروا التقية عليه؛ فإن لاعب أحد منكم أحداً من العجم بأمان أو قرفة بإشارة أو بلسان، فكان لا يدري الأعجمي ما كلمه به، وكان عندهم أماناً ؛ فأجروا ذلك له مجرى الأمان. وإياكم والضحك ؛ والوفاء الوفاء! فإن الخطأ بالوفاء بقية وإن الخطأ بالغدر الهلكة، وفيها وهنكم وقوة عدوكم، وذهاب ريحكم، وإقبال ريحكم. واعلموا أنى أحذركم أن تكونوا شيئاً على المسلمين وسبباً لتوهينهم.

كتب إلىّ السرىّ، عن شعيب، عن سيف، عن محمد وطلحة وأصحابهما، قالوا: كتب عمر إلى سعد: أنبئني ما الذي غيّر ألوان العرب ولحومهم؟ فكتب إليه: إنّ العرب خدّدهم وكفى ألوانهم وخومة المدائن ودجلة؛ فكتب إليه: إن العرب لا يوافقها إلاّ ما وافق إبلها من البلدان، فابعث سلمان رائدا وحذيفة - وكانا رائدي الجيش - فليرتادا منزلا برّيّا بحريّا، ليس بيني وبينكم فيه بحر ولا جسر، ولم يكن بقى من أمر الجيش شئ إلا وقد أسنده إلى رجل، فبعث سعد حذيفة وسلمان، فخرج سلمان حتى يأتي الأنبار، فسار في غربيّ الفرات لا يرضى شيئا، حتى أتى الكوفة. وخرج حذيفة في شرقيّ الفرات لا يرضى شيئا حتى أتى الكوفة، والكوفة على حصباء - وكلّ رملة حمراء يقال لها سلهة، وكلّ حصباء ورمل هكذا مختلطين فهو كوفة - فأتيا عليها، وفيها ديرات ثلاثة: دير حرقة، ودير أم عمرو، ودير سلسلة، وخصاص خلال ذلك، فأعجبتهما البقعة، فنزلا فصليّا، وقال كلّ واحد منهما: اللهمّ ربّ السماء وما أظلّت، وربّ الأرض وما أقلت، والريح وما ذرت، والنجوم وما هوت، والبحار وما جرت، والشياطين وما أضلّت، والخصائص وما أجنّت؛ بارك لنا في هذه الكوفة، واجعله منزل ثبات. وكتب إلى سعد بالخبر.

ونامه عمر به شاه روم :

قالوا: ولما قدم الكتاب من الوليد على عمر كتب عمر إلى ملك الروم: إنه بلغني أن حيّا من أحياء العرب ترك دارنا وأتى دارك؛ فو الله لتخرجنّه أو لننبذنّ إلى النصارى؛ ثم لنخرجنّهم إليك. فأخرجهم ملك الرّوم، فخرجوا فتمّ منهم على الخروج أربعة آلاف مع أبى عدىّ بن زياد، وخنس بقيّتهم، فتفرّقوا فيما يلي الشام والجزيرة من بلاد الروم؛ فكلّ إيادىّ في أرض العرب من أولئك الأربعة الآلاف؛ وأبى الوليد بن عقبة أن يقبل من بنى تغلب إلاّ الإسلام؛ فقالوا له: أمّا من نقّب على قومه في صلح سعد ومن كان قبله فأنتم وذاك، وأمّا من لم ينقب عليه أحد ولم يجر ذلك لمن نقب فما سبيلك عليه! فكتب فيهم إلى عمر، فأجابه عمر: إنما ذلك لجزيرة العرب لا يقبل منهم فيها إلاّ الإسلام، فدعهم على ألاّ ينصّروا وليدا، وأقبل منهم إذا أسلموا. فقبل منهم على ألاّ ينصّروا وليدا، ولا يمنعوا أحدا منهم من الإسلام، فأعطى بعضهم ذلك فأخذوا به، وأبى بعضهم إلى الجزاء، فرضى منهم بما رضى من العباد وتنوخ.

وكتب عمر إلى عتبة بن غزوان: إنّ العلاء بن الحضرمىّ حمل جندا من المسلمين، فأقطعهم أهل فارس، وعصاني، وأظنه لم يرد الله بذلك، فخشيت عليهم إلاّ ينصروا أن يغلبوا وينشبوا، فاندب إليهم الناس، واضممهم إليك من قبل أن يجتاحوا. فندب عتبة الناس، وأخبرهم بكتاب عمر. فانتدب عاصم بن عمرو، وعرفجة بن هرثمة، وحذيفة بن محصن، ومجزأة بن ثور، ونهار بن الحارث، والترجمان بن فلان، والحصين بن أبي الحرّ، والأحنف بن قيس، وسعد بن أبي العرجاء، وعبد الرحمن بن سهل، وصعصعة بن معاوية؛ فخرجوا في اثنى عشر ألفا على البغال يجنبون الخيل، وعليهم أبو سبرة بن أبي رهم أحد بني مالك بن حسل بن عامر بن لؤيّ، والمسالح على حالها بالأهواز والذمّة، وهم ردء للغازي والمقيم. فسار أبو سبرة بالناس، وساحل لا يلقاه أحد، ولا يعرض له؛ حتى التقى أبو سبرة وخليد بحيث أخذ عليهم بالطرق غبّ وقعة القوم بطاوس، وإنما كان ولى قتالهم أهل إصطخر وحدهم، والشذّاذ من غيرهم؛ وقد كان أهل إصطخر حيث أخذوا على المسلمين بالطرق، وأنشبوهم؛ استصرخوا عليهم أهل فارس كلّهم؛ فضربوا إليهم من كلّ وجه وكورة، فالتقوا هم وأبو سبرة بعد طاوس، وقد توافت إلى المسلمين أمدادهم وإلى المشركين أمدادهم، وعلى المشركين شهرك؛ فاقتتلوا، ففتح الله على المسلمين، وقتل المشركين وأصاب المسلمون منهم ما شاءوا - وهي الغزاة التي شرفت فيها نابتة البصرة؛ وكانوا أفضل نوابت الأمصار؛ فكانوا أفضل المصرين نابتة - ثم انكفئوا بما أصابوا، وقد عهد إليهم عتبة وكتب إليهم بالحثّ وقلة العرجة، فانضموا إليه بالبصرة، فخرج أهلها إلى منازلهم منها، وتفرّق الذين تنقّذوا من أهل هجر إلى قبائلهم، والذين تنقّذوا من عبد القيس في موضع سوق البحرين. ولما أحرز عتبة الأهواز وأوطأ فارس؛ استأذن عمر في الحجّ، فأذن له، فلمّا قضى حجّه استعفاه، فأبى أن يعفيه، وعزم عليه ليرجعنّ إلى عمله؛ فدعا الله ثم انصرف؛ فمات في بطن نخلة، فدفن؛ وبلغ عمر، فمرّ به زائرا لقبره، وقال: أنا قتلتك، لولا أنه أجل معلوم وكتاب مرقوم؛ وأثنى عليه بفضله، ولم يختطّ فيمن اختطّ من المهاجرين؛ وإنما ورث ولده منزلهم من فاختة ابنة غزوان، وكانت تحت عثمان بن عفان، وكان خبّاب مولاه قد لزم سمته فلم يختطّ، ومات عتبة بن غزوان على رأس ثلاث سنين ونصف من مفارقة سعد بالمدائن، وقد استخلف على الناس أبا سبرة بن أبي رهم، وعمّاله على حالهم، ومسالحه على نهر تيرى ومناذر وسوق الأهواز وسرّق والهرمزان برامهرمز مصالح عليها، وعلى السوس والبنيان وجندى سابور ومهرجان قذق؛ وذلك بعد تنقّذ الذين كان حمل العلاء في البحر إلى فارس، ونزولهم البصرة.

حدثنا ابن المثنى، قال حدثنا ابن أبي عديّ، عن شعبة، عن أبي عمران الجونيّ، قال: كتب عمر إلى أبي موسى: إنه لم يزل للناس وجوه يرفعون حوائجهم؛ فأكرم من قبلك من وجوه الناس، وبحسب المسلم الضعيف من العدل؛ أن ينصف فى الحكم وفى القسم.
الكتاب : تاريخ الرسل والملوك
المؤلف : الطبري

آنچه سرور گرامی جناب خیرالبریه آورده اند، هیچ اشاره ای به نامه های عمر و یزدگرد ندارد بلکه بحث فرستاده های سعد به سوی یزدگرد است
اما نقد نامه های یی که جناب کریم اردکانی آورده اند
یک: در هیچ یک از نامه های عصر فتوحات، حتی قبل و بعد از آن نویسنده نامه، نام خود را در پایان نمی‌نویسد ، بلکه در اول نامه اسم خود را می‌آورد‌ وپس از آن می گوید: «واما بعد» اما در این نامه چنین نیست و بلکه به شیوه جدید است که در پایان نامه نام خود را می نویسند، اگر به نامه های زمان صدر اسلام رجوع کنیم هیچ کس نام خود را در پایان نامه ننوشته است، حال چطور شده که عمر بن خطاب ویزدگرد به شیوه 1400سال بعد از خودشان نامشان را در پایان نامه آورده اند .نامه پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به خسرو پرویز یا هرقل در تاریخ یعقوبی نشان می‌دهد که در نامه نگاری های آن ‌زمان سابقه نداشته کسی نامه‌اش را اینگونه تمام کند : خلیفه مسلمین، فلانی

ادامه دارد

دو: عکس نامه عمر بن خطاب که در اینترنت پخش شده به خط عربی کنونی است در صورتی‌که خط اعراب در آن زمان چنین نبوده و خط فعلی تکامل یافته خط آن دوره است، این تکامل در طول زمانها اتفاق افتاده است. خط اعراب ابتدا سریانی سپس کوفی بوده است و حتی خط کوفی مدتها پس از عمر بن خطاب در زمان حجاج بن یوسف و به سفارش او توسط ایرانیان که به کار دبیری اشتغال داشتند ابداع شد.
ابوالاسود در هنگام ابداع خط کوفی به شاگردانش چنین تعلیم می‌دهد.
ادامه دارد:

کریم اردکانی;624522 نوشت:
نامه عمر بن خطاب به یزدگرد:

از : عمربن الخطاب خليفه مسلمين به: يزدگرد سوم شاه فارسی
من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبول کرده و بيعت نمايی . زمانیسرزمين تو بر نيمی از جهان شناخته شده حکومت می کرد ليکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پيشنهاد می کنم. شروع کن به عبادت خدای يگانه ، يک خدای واحد، تنها خدايی که خالق همه چيز در جهان است ما پيغاماو را برای تو و جهان می آوريم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپيوندند ، برای پيوستن به حقيقت . الله خدای حقيقی را بپرستيد ، خالق جهان را ، الله را پرستش نماييد و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنيد اکنون به راههای شرک و پرستشهای کذب پايان ده و اسلام بياوريد تا بتوانيد الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنيد . با اجرای اين تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود ،‌ اگر تو بدانی چه چيز برای پارسيان بهتر است تو اين راه را انتخاب خواهی کرد ، بيعت تنها راه می باشد . الله اکبر عمر بن خطاب خلیفه مسلمین

با سلام
جناب اردکانی چنین نامه ای وجود ندارد اخوی !!
اگر لطف کرده و منابع را بگذارید خوش حال میشویم ما تا انگلستان هم دنبال این نامه رفتیم
متاسفانه این باز جعلی است از طرف اسلام ستیزان .
یا علی ع

با تشکر از کارشناس محترم و دوستان دیگر
خیلی استفاده کردم اگر دلیلی دیگری نیز بر جعلی بودن این نامه دارید ارائه فرمائید چون در بحث نیاز دارم

بله دلایل دیگری هم دارد
نکته سوم: در تمام نامهای که در صدر اسلام رد وبدل می شده مسلمانان نامه های‌ خود را با بسم الله شروع می‌کردند. نامه ی عمر با نام خدا شروع نمی‌شود.[1]
نکته چهارم : در نامه عمر به یزدگرد نوشته شده: « الله اکبر را پرستش کن... الله اکبر را خدای خودت بدان »الله اکبر که بصورت جمله است مبتدا و خبر، و خدا بزرگتر است به صورت صفت و موصوفی در آمده است.
الله اکبر را پرستش کن. بی معنی است و اینکه بگوییم عمر، الله اکبر به کسر «الله» را در نظر داشته که صفت و موصوف است، واقعی نیست[2]


[/HR][1].البته به تازگی یک بسم الله ارحمن الرحیم به نامه عمر اضافه شده است. تا الان چند بار نامه عمر را عوض کرده اند

[2].در نسخه‌های جدید این نامه ها، جای الله اکبر، الله گذاشته‌اند

کریم اردکانی;625130 نوشت:
با تشکر از کارشناس محترم و دوستان دیگر
خیلی استفاده کردم اگر دلیلی دیگری نیز بر جعلی بودن این نامه دارید ارائه فرمائید چون در بحث نیاز دارم

جعل !!!!!

سلام

اصل مشکل کجاست ؟ مشکل سندی یا متنی دارند این مکاتبات ؟!

اگر حربه اسلام ستیزان شده که تمدن آنروز ایران را برخ مسلمین میکشند و .... جواب داریم .

اما اگر در پی تضعیف خشونت در فتوحات خلفاء مخصوصا فتح ایران باشید ، که تاریخ براحتی آنرا ثابت کرده است .

یا سلام
منم قبلا این نامه رو خونده بودم الان چند سوال دارم
1-علت شکست ایران چه بود؟
2-یزگرد مثل محمد رضا شاه فاسد بود که مردم کمکش نکزدن و سپاهیان عمر به ایران حمله کردن ؟!
3-من جایی خونده بودم که امام علی (ع) به عمر هشتار میداد که مردم ایران را نکشد چون اینها از پیروان ما هستن آیا این درسته؟..اگه صحت دارد عمر چه جوابی داد؟

4-اگر پیامبر (ص) هم بود باز هم به ایران حمله میشد ؟

با تشکر

با سلام

دقت بفرمایید

الف) در طول بیش از 1400 سال كه از روزگار خلیفه دوم و یزدگرد می‌گذرد، این دو نامه در تألیفات كدام یك از مورخان و محققان بزرگ قدیم و جدید ایرانی و اروپایی كه حوادث مربوط به جنگهای صدر اسلام را گزارش كرده‌اند، نقل شده است؟
من به بسیاری از كتابهایی كه ولو احتمال ضعیفی برای وجود این دو نامه ـ یا منقولاتی از آن دو ـ در آنها بود، مراجعه كردم. به كتابهایی همچون: تاریخ سیاسی ساسانیان (تألیف دكتر مشكور)، ایران در زمان ساسانیان (تألیف كریستن سن)، ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان (تألیف نولدكه، ترجمة زریاب خوئی)، از پرویز تا چنگیز (تألیف تقی‌زاده)، تمدن ایران ساسانی (تألیف ولادیمیر گریگورویچ لوكونین)، ایران در آستانه یورش تازیان (تألیف آ.‌ای كولسنیكف)، مطالعاتی درباره ساسانیان (تألیف كنستانتین اینوسترانتسف)، و از منابع قدیمی كتابهای تاریخ طبری، ابن‌كثیر و غیره. در هیچ یك از این مآخذ، نام و نشانی از دو نامه با چنین محتویاتی ندیدم و از همة آگاهان درخواست می‌كنم در صورتی كه اطلاعی در این مورد دارند، مرا بی خبر نگذارند.

ب) مشخصات هر یك از دو نامه‌ای كه ادعا می‌شود خلیفه و یزدگرد به یكدیگر نوشته‌اند و نسخة اصلی هر دو در موزه لندن است (!؟) چیست؟

دو نامه بر روی كاغذ كتابت شده یا چیز دیگر؟

خط آن چه خطی است؟
مهر و تزئینات احتمالی آن چگونه است؟
هر كدام با چه شماره‌ای در موزة لندن ثبت شده؟
چه كسی اصالت آنها را تأیید كرده؟
علاوه بر این، اگر واقعا چنین نامه‌هایی هست، برای اثبات اصالت آنها و ثبت در تاریخ و استفادة محققان، لازم است كه نه فقط متن آنها به همان زبان اصلی منتشر شود، بلكه باید از روی متن آنها عكسبرداری شود و عكس هر دو منتشر شود و سپس با توجه به خط و كاغذ و انشای هر یك از دو نامه، و تاریخ و مهر و دیگر خصوصیات آن، از سوی كارشناسان در مورد اصالت آن اظهارنظر شود.

ج) بیشتر موزه‌ها و مؤسسات معتبر علمی، برای اینكه داشته‌های ارزشمند و مهم خود را عرضه كنند و اهمیت خود را نشان دهند، اسناد تاریخی مهمی را كه در اختیار دارند، در ضمن فهرستها و كاتالوگها و... معرفی و منتشر می‌كنند تا توجه محققان، به مؤسسة آنها جلب و موجب مزید اعتبار آنها گردد. اینك اگر چنین كاری در مورد دو نامة مزبور، از سوی موزة لندن صورت گرفته، باید پرسید كه در كجا و چگونه؟
لطف كنند تصویر آنچه را در این مورد نوشته و چاپ شده، منتشر كنند ـ با ذكر منبع به صورت دقیق و محل و تاریخ چاپ.

د) جعل‌كننده دو نامة كذایی كه اشراف و احاطة عجیبی بر تاریخ دارد(!) مدعی است كه در میان دو جنگ قادسیه و نهاوند «حدوداً چهار ماه طول كشید.»
در حالی كه اگر ایشان، حتی یكی از منابع دم دستی را خوانده بود، چنین حرف خنده‌آوری نمی‌زد؛ زیرا جنگ قادسیه در سال 14هـ . 635م (فرهنگ معین، ج 6، ص 1424) و جنگ نهاوند در سال 21هـ . 642 م (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشكور، ج 2، ص 1374) روی داد و فاصلة میان دو جنگ، حدود هشت سال بوده نه حدود چهار ماه!

هـ) از توضیحات دقیق مترجم مجهول دو نامه برمی‌آید كه ‌ایشان با تسلط بی‌مانند خود در زبان عرب، پنداشته‌اند عربها كلمه عجم را از این جهت به‌ایرانیان اطلاق می‌كرده‌اند كه آنان را كودن و لال می‌دانسته‌اند و این واژه را به جای دشنام به كار می‌برده‌اند.
در حالی كه اگر مترجم دانشمند میهن‌پرست ما كمترین آشنایی با شاهكارهای ادبی فارسی داشت، می‌فهمید كه‌این كلمه در آثار بزرگترین شاعران و نویسندگان ایران به كار رفته و اگر چنان بود كه مترجم و بلكه جعل كنندة آن دو نامه پنداشته، محال بود كه آنان از این واژه استفاده كنند. بنگرید:

فردوسی: كجا شد فریدون و ضحاك و جم؟

‏مـهـان عـرب، خـسروان عـجم

سنایی: مرد را چون هنر نباشد كم‏

چه ز اهل عرب، چه ز اهل عجم ‏

نظامی: همه ملك عجم خزانة من‏

در عرب ماند خیلخانة من

سعدی: كه را دانی از خسروان عجم‏

ز عهد فریدون و ضحاك و جم

نیز: چنین گفت شوریده‌ای در عجم ‏

به كسری كه:‌ای وارث ملك جم

سلام

در حوزه تاریخ نمیتوان یک سند وخبر راگرفت واز سایر شواهد وقرائن چشم پوشید .

برای متن این نامه شواهدی وجود دارد مثلا در بخش خشونتی که خلفا در حمله به ایران مرتکب شدند اخبار بسیاری از منابع متعدد آمده حتی محدثین نیز احادیثی از رسول خدا ص وامام علی ع در مورد بزرگمنشی و جوانمردی ایرانیان در مقابل اعراب بی فرهنگ خشن روایت کرده اند ...

در مناقب نقل شده است: وقتی اسیران فارس را به مدینه آوردند، خلیفه دوم خواست زنان آنان را بفروشد و مردان آنان را برده عرب قرار دهد و قصد داشت که ناتوانان از طواف را مانند مریض، ضعیف و پیران را بر دوش آنان نهد، امیر المؤمنین(ع) به او فرمود: "پیامبر خدا(ص) فرمود: «کریم هر قومی را احترام کنید، هرچند دشمن شما باشد و این جماعت فارس، حکیمان و کریمان هستند که آغوش خود را با تسلیم برای ما گشوده و مایل به اسلام شده‌اند؛ و من سهم خودم و بنی هاشم را از آنان بخشیدم»"سفینه البحارشیخ عباس قمی

ﺩﺭ « ﺍﻟﻐﺎﺭﺍﺕ » و باسناد صحیح متعدد اهل سنت هم ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ :
"»ﻋﺒﺎﺩ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺪﻱ " ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ: ﺭﻭﺯ جمعه اي ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﻠﻲ ( ﻉ)
ﺑﺮ ﺑﺎﻻﻱ ﻣﻨﺒﺮﻱ ﺁﺟﺮﻱ ﺧﻄﺒﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﻭ " ﺍﺑﻦ ﺻﻮﺣﺎﻥ " ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ " ﺍﺷﻌﺚ " ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﺑﻦ ﺣﻤﺮﺍﺀ ( ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ) ﺑﻪ
ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻣﺎ ﭼﻴﺮﻩ ﺷﺪه اﻧﺪ . ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ( ﻉ) ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻏﻀﺒﻨﺎﮎ
ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺁﻳﺎ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﺷﻤﺎﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻇﺎﻟﻤﻴﻦ
ﺑﺎﺷﻢ. ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﻜﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﺍﺯ
ﻣﺤﻤﺪ (ﺹ) ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻴﻔﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ! ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ
ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺷﻤﺎ، ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﻭﻱ ﺁﻭﺭﻧﺪ،
ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺟﻨﮕﻴﺪ ».(اشاره به انقلاب اعراب به جاهليت اول و استقامت ایرانیان بر دین خالص )
ﺍﻟﻐﺎﺭﺍﺕ، ﺝ2 ، ﺹ.498

اما دستور عمر به قتل و غنیمت ایرانیان : إرسال الثاني إلى عمّاله بالبصرة بحبل خمسة أشبار، وقوله: من أخذتموه من الأعاجم فبلغ طول هذا الحبل، فاضربوا عنقه .... يعني قد كسي بيشتر از 5 وجب بود بكشيدش !!!!

و دستور دوستش معاویه ملعون به تحقیر وبندگی ایرانیان : وفي كتاب معاوية إلى زياد بن سميّة: وانظر إلى الموالي ومن أسلم من الأعاجم، فخذهم بسنّة ابن الخطاب، فإنَّ في ذلك خزيهم وذلّهم أن ينكح العرب فيهم ولا ينكحونهم، وأن يرثوهم العرب ولا يرثوا العرب، وأن يقصر بهم في عطائهم وأرزاقهم، وأن يقدّموا في المغازي يصلحون الطريق ويقطعون الشجر، ولا يؤمّ أحد منهم العرب، ولا يتقدّم أحد منهم في الصفّ الأوّل إذا حضرت العرب، إلاّ أن يتمَّ الصف، ولا تولّ أحداً منهم ثغراً من ثغور المسلمين ولا مصراً من أمصارهم، ولا يلي أحد منهم قضاء المسلمين ولا أحكامهم، فإنَّ هذه سنّة عمر فيهم وسيرته ـ إلى قوله: ـ فإذا جاءك كتابي هذا فأذلّ العجم وأهنهم وأقصهم ولا تستعن بأحد منهم، ولا تقض لهم حاجة، فو الله إنّك لابن أبي سفيان، خرجت من صلبه

عن سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب لم يورث أحدا من الأعاجم إلا أحدا ولد في العرب ! یعنی فقط عرب زادگان ارث میبرند !!!!!

عمر اینقدر حسود بود که شیخ عباس قمی نویسنده مفاتیح و سفینةالبحار معتقد است که #عمر بر خلاف رسول الله ص که وی از پیامبر(ص) شنیده بود که آنها – یعنی عجم - یاران علی و اهل بیت خواهند بود.پس عزم بر قتل و تحقیر و آزار آنان کرد.(ص165 سفینه البحار سطر 16 تا 17)

و ممانعت امام علی از قتل ایرانیان بدستور عمر : مدح الموالي (أي الأعاجم)، وأنّه كان رسول الله(صلى الله عليه وآله) مولاهم، وأنّه لمّا سمع الثاني من النبي(صلى الله عليه وآله) أنَّ أنصار عليّ وأهل بيته(عليهم السلام) يكونون من العجم لذا حكم بقتل العجم جميعاً لمّا استولى على بلاد فارس، فمنعه أميرالمؤمنين(عليه السلام) عن ذلك

روزی جمعی از موالی به حضور امام علی علیه السلام آمده و از اعراب، شکایت کردند و گفتند: «رسول خداصلی الله علیه و آله در تقسیم بیت المال یا ازدواج، میان عرب و غیر عرب، هیچ گونه تبعیضی قایل نبود. سلمان، بلال و صهیب در عصر رسول خداصلی الله علیه و آله با زنان عرب ازدواج می کردند، ولی اکنون اعراب ( سران قوم يعني عمر) میان ما و خودشان تفاوت قائلند.» امام علی علیه السلام در این باره با سران قوم، صحبت کرد تا برای رفع تبعیض اقدام جدی کنند، اما سفارش آن حضرت، اثری نبخشید و آنها فریاد می زدند: «چنین چیزی ممکن نیست، ممکن نیست!» امام علی علیه السلام در حالی که از این جریان خشمناک شده بودند، نزد شکایت کنندگان آمد و به آنها فرمود: متأسفانه این ها حاضر نیستند تا با شما روش مساوات پیش گیرند و مانند یک مسلمان دارای حقوق مساوی با شما رفتار نمایند، من به شما توصیه می کنم ( برای سامان دادن به زندگی اجتماعی خود) بازرگانی را پیشه کنید، خداوند به شما برکت خواهد داد، {فروع کافی، ج5، ص 318 و 319.}

عن رجلٍ قالَ: كنتُ في المسجدِ وعليٌّ يخطُبنا على منبرٍ مِن آجُرٍّ، قالَ: وخَلفي صعصعةُ بنُ صوحانَ، قالَ: فجاءَ رجلٌ فكلَّمَه بشيءٍ خفيَ عَلينا، قالَ: فعَرَفنا الغضبَ في وجهِهِ فسكتَ، فجاءَ الأشعثُ فجعلَ يتخطَّى الناسَ حتى كانَ قَريباً فقالَ: يا أميرَ المؤمنينَ، غلبَتْنا هذه الحُميراءُ ( چون ایرانیان سرخ وسفید وزیبا بودند) على وجهِكَ، قالَ: فضربَ صعصعةُ بينَ كَتفيهِ بيدِهِ فقالَ: إنَّا للهِ وإنَّا اليه راجعونَ، لَيُبينَنَّ اليومَ مِن أمرِ العربِ أمراً كانَ يكتمُهُ.
قالَ: وغضبَ غضباً شديداً، وقالَ: مَن يعذِرني مِن هذه الضَّيَاطرةِ يتمرغُ أحدُهم على حَشاياهُ ويُهَجِّرُ قومٌ لذكرِ اللهِ فيأمُروني أن أطرُدَهم فأكونَ مِن الظالمينَ، وَالذي فلقَ الحبةَ وبرأَ النَّسَمَةَ لقد سمعتُ محمداً صلى الله عليه وسلم يقولُ: «واللهِ لَيَضْرِبُنَّكم على الدِّينِ عَوداً كما ضَربتُموهم عَليه بدءاً».
الكتاب: الإيماء إلى زوائد الأمالي والأجزاء - زوائد الأمالي والفوائد والمعاجم والمشيخات على الكتب الستة والموطأ ومسند الإمام أحمد
المؤلف: نبيل سعد الدين سَليم جَرَّار

در این سخن امام علی ع که باسناد صحیح ومتعدد اهل سنت وشیعه وبا شواهد معتبر آمده ، اوج فضیلت ایرانیان وبیانگر مشکلات وعلل تحریف اسلام است را میرساند : امام ع در جواب اشعث بن قیس که به حضرت فرمود این ایرانیان بخاطر تو بر ما اعراب چیره وبرتری یافته اند با غضب شدید فرمودند : چه‌ كسي‌ است‌ كه‌ در برابر طرد نمودن ایرانیان، به‌ پاداشي‌ كه‌ به‌ اين‌ ضياطره‌ بدهم‌ قيام‌ كند ؛ اين‌ اعراب مستكبر بی مصرف عاري‌ از بهره‌ كه‌ مانند خر كارشان‌ در رختخواب‌ غَلْط‌ خوردن‌ است‌ !!!! اگر ایرانیان را محروم و طرد سازم قطعا از ظالمین خواهم بود زیرا قسم بخدای شکافنده دانه و آفريننده جانها از رسول خدا ص شنیدم که فرمود ایرانیان گردن شما اعراب را بر بازگرداندنتان به دین مثل روز اول خواهند زد !!!!!!

یعنی همانطور که در جنگهای اول صدر اسلام مومنین با مشرکین جنگیدند برای نشر اسلام بعد از اين هم در برگشت به جاهلیت وتحریف دین دوباره موالیان یا ایرانیان با زور و جنگ شما اعراب را به دین اسلام می کشانند !

آیا برای عرب متعصب و حسود ننگی بالاتر از این تصور میشود که برود زیر دست ایرانیان ؟؟؟!!!!!!

بهمین سبب عمر وحزبش منتهای سعی خود را در تحقیر ونابودی ایرانیان بکار گرفتند تا مانع تحقق این خبر اکید رسول الله ص شوند ....

بحث مفصل در :

Download

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

به نظر می رسد در متن نامه، نشانه هایی وجود دارد که برای کسی که از متون عربی و قدیمی قدری اطلاع داشته باشد، پیام "جعلی بودن" را به همراه دارد؛

مثلا این جمله را ببینید که ظاهراً متأثر از حال و هوای محاورات این دوره ما و تحقیرهایی است که نسبت به اعراب می شود:

کریم اردکانی;624523 نوشت:
به تو سفارش می کنم به دل همان بيابانهای سوزان پر سوسمار خويش برگرد و مشتی تازی بيابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار،

با تشکر

منتظر;625748 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

به نظر می رسد در متن نامه، نشانه هایی وجود دارد که برای کسی که از متون عربی و قدیمی قدری اطلاع داشته باشد، پیام "جعلی بودن" را به همراه دارد؛

مثلا این جمله را ببینید که ظاهراً متأثر از حال و هوای محاورات این دوره ما و تحقیرهایی است که نسبت به اعراب می شود:

با تشکر

سلام

اما جواب یزدگرد به اعراب در تاریخ طبری و.... هم نزدیک بهمین معانی است :

فَتَكَلَّمَ يَزْدَجِرْدُ فَقَالَ: إِنِّي لَا أَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أُمَّةً أَشْقَى وَلَا أَقَلَّ عَدَدًا وَلَا أَسْوَأَ ذَاتَ بَيْنٍ مِنْكُمْ، قَدْ كُنَّا نُوكِلُ بِكُمْ قُرَى الضَّوَاحِي فَيَكْفُونَنَا أَمْرَكُمْ، وَلَا تَطْمَعُوا أَنْ تَقُومُوا لِفَارِسٍ، فَإِنْ كَانَ غَرَرٌ لَحِقَكُمْ فَلَا يَغُرَنَّكُمْ مِنَّا، وَإِنْ كَانَ الْجُهْدُ فَرَضْنَا لَكُمْ قُوتًا إِلَى خِصْبِكُمْ، وَأَكْرَمْنَا وُجُوهَكُمْ وَكَسَوْنَاكُمْ، وَمَلَّكْنَا عَلَيْكُمْ مَلِكًا يَرْفُقُ بِكُمْ.

ویا جواب رستم :

أمر فارس بل من شأن فارس وسلطانهم وصغر أمر العرب وقال: كانت عيشتكم سيئة وكنتم تقصدونا في الجدب فنردّكم بشيء من التمر والشعير ولم يحملكم على ما صنعتم إلى ما بكم من الجهد ونحن نعطي أميركم كسوة وبغلا وألف درهم وكل رجل منكم حمل تمر وتنصرفون فلست أشتهي قتلكم. فتكلم المغيرة وخطب فقال: أما الّذي وصفتنا به من سوء الحال والضيق والاختلاف فنعرفه ولا ننكره والدنيا دول والشدة بعدها الرخاء ولو شكرتم ما آتاكم الله لكان شكركم قليلا عما أوتيتم وقد أسلمكم ضعف [1] الشكر إلى تغير الحال وأن الله بعث فينا رسولا، ثم ذكر مثل ما تقدّم إلى التخيير بين الإسلام أو الجزية أو القتال، ثم قال، وإن عيالنا ذاقوا طعام بلادكم فقالوا لا صبر لنا عنه. فقال رستم: إذا تموتون دونها، فقال المغيرة: يدخل من قتل منا الجنة ويظفر من بقي منا بكم. تاریخ ابن خلدون

عزرائیل;625555 نوشت:
یا سلام
منم قبلا این نامه رو خونده بودم الان چند سوال دارم
1-علت شکست ایران چه بود؟
2-یزگرد مثل محمد رضا شاه فاسد بود که مردم کمکش نکزدن و سپاهیان عمر به ایران حمله کردن ؟!
3-من جایی خونده بودم که امام علی (ع) به عمر هشتار میداد که مردم ایران را نکشد چون اینها از پیروان ما هستن آیا این درسته؟..اگه صحت دارد عمر چه جوابی داد؟

4-اگر پیامبر (ص) هم بود باز هم به ایران حمله میشد ؟با تشکر


سوالات شما بارها در این انجمن پاسخ داده شده است با جستجوی کوچکی می توانید به جواب آنها برسید، در صورتیکه نتوانستید جواب را پیدا کنید هر کدام از این سوالات تاپیک جداگانه ای می طلبد که درصورت ایجاد دوستان تاریخی سایت در خدمتتان هستند

خیر البریه;625485 نوشت:
اما اگر در پی تضعیف خشونت در فتوحات خلفاء مخصوصا فتح ایران باشید ، که تاریخ براحتی آنرا ثابت کرده است .

اگر چه بحث این تاپیک همان دو نامه است و مسائل دیگر به حاشیه کشاندن بحث است، اما در صورت لوزم تاپیکی ایجاد کنید و بحثی علمی در پیش گیریم
این به معنای دفاع از فاتحان و فرماندهان آنان امثال خالد بن ولید و خلفای آنان نیست ، چرا که کسی در خباثت امثال خالد بحثی ندارد اما بسیاری از گزارشات که شما به آنها استناد می کنید ، با مبالغه گویی و اهداف مختلف از قدیم الایام تا کنون جعل شده است، چرا که بسیاری از آنان با واقعیت و عقل سازگاری ندارد لطف بفرمائید در تاپیک دیگری این مابحث را مطرح کنید تا دروغ بودن بسیاری آنها در بحثی آرام مستند، بر ملا شود

مثلا در طبری آمده در قادسیه تعداد نیروهای مسلمانان 12000نفر بوده اند و تعداد سپاهیان ساسانی 100000نفر ، چند سطر بعد می گوید در این جنگ 100000نفر از عجمان کشته شد، (1) ابن اثیر در کامل ، ابن خلدون در تاریخش و دیگران نیز سخن طبری را تکرار کرده اند؟ وجالب است بسیاری از این گونه گزارشات طبری بر گرفته گزارشات سیف بن عمر است
چگونه دوازده هزار نفر صد هزار نفر را کشته اند؟ با چه تجهیزاتی؟ این رقم با تسلیحات این زمانی قریب به بعید است تا چه رسد به تسلیحات صدر اسلا
ایا گزارشات سیف بن عمر قابل قبول است؟ یادمان باشد که یکی از دلایل ما بر عدم حضور حسنین علیهما السلام همین گزارش سیف بن عمر است،
لذا تقاضا دارم اگر بحثی در این باره دارید در تاپیک مخصوص خودش ارائه بفرمائید تا خدمتتان باشیم
سروران گرامی اگر در مورد این نامه ها سوالی دارند خدمتتان هستیم والا برای منحرف نشدن تاپیک اجازه بفرمائید بحث را پایان دهیم

1.طبری، ج4ص 24

[="B Lotus"]

خیر البریه;625740 نوشت:
اما دستور عمر به قتل و غنیمت ایرانیان : إرسال الثاني إلى عمّاله بالبصرة بحبل خمسة أشبار، وقوله: من أخذتموه من الأعاجم فبلغ طول هذا الحبل، فاضربوا عنقه .... يعني قد كسي بيشتر از 5 وجب بود بكشيدش !!!!

اما از آنجا که در این تاپیک این شبهه مطرح شده ، خوب است برای نمونه به یکی از آنها جواب داده شود.
جناب خیرالبریه ما را متهم به دفاع از خلفا و کارگزاران قاتلشان نکنید زیرا ما در تاپیکهای دیگر مخصوصا تاپیکهای مربوط به شهادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها به صراحت آنان را قاتلان حضرت زهرا سلام الله علیها می دانیم و در این راستا اسناد زیادی ارائه کرده ایم
اما این دلیل نمی شود در مقابل گزارشات جعلی که امروزه دستمایه پان ایرانیسم ها شده سکوت کنیم تا با این جعلیات اسلام عزیز را مورد هجمه قرار دهند
در نقد فرمایش ما عرض می شود که:
1. اولا به ادامه گزارش نیز اشاره کنید که می گوید
با اصرار زیاد بن ابیه عمر مجبور به انصراف از این حکم شده و حکم را ملغی نموده است .
[=lotus linotype]فشاورك أبو موسى في ذلك فنهيته، وأمرته أن يراجع عمر فراجعه، وذهبت أنت بالكتاب إلى عمر.
[=lotus linotype]وإنما صنعت ما صنعت تعصباً للموالي، وأنت يومئذٍ تحسب أنك منهم، وأنك ابن عبيد، فلم تزل بعمر حتى رددته عن رأيه، وخوفته فرقة الناس، فرجع. (1)

[=lotus linotype]جریان از این قرار است که این حکم (در صورت صحت )به ابوموسی اشعری داده شد، معاویه به زیاد بن ابیه می گوید : تو با ابوموسی مشورت کردی و وی را از این کار باز داشتی و و از وی درخواست کردی که به سوی عمر برود ووی تو ر اسوی عمر فرستاد، با نامه به سوی عمر رفتی و هر چه توانستی کوشش کردی که عمر را از این حکم منصرف کنی به خاطر تعصبی که به موالی داشتی ، چون فکر می کردی از عجم هستی ، وبه عمر اصرار کردی تا او را از نظرش برگرداندی.
ثانیا: بجز کتاب سلیم بن قیس و بحار در منابع دیگر اصل چنین مطلبی یافت نشد .
1.الصحیح من سیره النبی الاعظم - الجزء الثالث عشر ص283-308

عماد;625832 نوشت:
جناب خیرالبریه ما را متهم به دفاع از خلفا و کارگزاران قاتلشان نکنید زیرا ما در تاپیکهای دیگر مخصوصا تاپیکهای مربوط به شهادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها به صراحت آنان را قاتلان حضرت زهرا سلام الله علیها می دانیم و در این راستا اسناد زیادی ارائه کرده ایم
اما این دلیل نمی شود در مقابل گزارشات جعلی که امروزه دستمایه پان ایرانیسم ها شده سکوت کنیم تا با این جعلیات اسلام عزیز را مورد هجمه قرار دهند
در نقد فرمایش ما عرض می شود که:
1. اولا به ادامه گزارش نیز اشاره کنید که می گوید
با اصرار زیاد بن ابیه عمر مجبور به انصراف از این حکم شده و حکم را ملغی نموده است .

سلام

ما که دعوایی نداریم واتهامی هم نزدیم ! بحث تاریخی است در محیطی علمی ، آرام ومنطقی بحث و نظرات را مینویسیم .

جواب پان ایرانیسم را هم داده ایم زیرا ما واقع نگر وحقیقت پرستیم نه کورش پرست ! ایران پرستها هنوز منبع درست و بدون معارضی برای تاریخ ایران ندارند تا بخواهند دفاع کنند .

بحث من سراین است که متن نامه اگر چه مشکلاتی دارد حتی بگوییم جعلی است ، اما بعضی فقراتش مویدات وشواهدی هم دارد مخصوصا اینکه عمر به شاه روم نامه نوشته ....

عزرائیل;625555 نوشت:
یا سلام
منم قبلا این نامه رو خونده بودم الان چند سوال دارم
1-علت شکست ایران چه بود؟
2-یزگرد مثل محمد رضا شاه فاسد بود که مردم کمکش نکزدن و سپاهیان عمر به ایران حمله کردن ؟!
3-من جایی خونده بودم که امام علی (ع) به عمر هشتار میداد که مردم ایران را نکشد چون اینها از پیروان ما هستن آیا این درسته؟..اگه صحت دارد عمر چه جوابی داد؟

4-اگر پیامبر (ص) هم بود باز هم به ایران حمله میشد ؟

سلام

مختصر جوابی بدم که در ایران باستان بعلت فساد و تبعیض وانحرافاتی که در شاهان وجود داشت از پشتوانه مردمی برخوردارنبودند برعکس اعراب که بر حمایت خلفای باطلشان هم متحد ویکصدا بودند و علت اصلی شکست سپاه ایران همین سابقه فسادشان بود :

« وحشی گری در ایران پیش از اسلام »
تیر در مقعد دشمن،
بریدن بینی و گوش و زبان دشمن،
در آوردن چشم،
نشاندن بر سر نیزه
متأسفانه مبالغه های فراوان در برقراری عدالت و انسانیت در ایران باستان می شود و از سوی دیگر، اسلام را مساوی با وحشی گری معرفی می کنند.
بدور از شایعات، عباراتی از زبان داریوش در بیستون را می آوریم.
چه شد که مجازات‌های مجرمان در اسلام، وحشی‌گریست،
اما این رفتارها را نباید وحشیگری به حساب آورد؟
« در بابل تیر به مقعد ندینتبیره و بزرگانی که با او بودند فرو کردم. » (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص 227)
« فرورتی دستگیر و به سوی من آورده شد، بینی، گوش ها، زبان او را بریدم و یک چشمش را درآوردم، بر درگاه من، او در زنجیر نمایش داده شد، تمام سپاه او را دیدند، سپس، در اکباتان تیر به مقعد او فرو کردم و در دژ، در اکباتان، به دار آویختم. » (کتیبه های هخامنشی، ص234)
« من تصمیم گرفتم: ارخه و مردانی که وفاداران اصلی او بودند در بابل تیر به مقعدشان فرو شود. » (کتیبه های هخامنشی،244)
« من تصمیم گرفتم: ارخه و بزرگانی را که با او بودند روی تیر نوک تیز بگذارند. آن گاه ارخه و مردانی که وفاداران اصلی او بودند، در بابل تیر به مقعدشان فرو شد. » (کتیبه های هخامنشی، 244)
« چیسنتخمه را دستگیر کرد؛ او را به سوی من آوردند. آنگاه من بینی و گوش هایش را بریدم و یک چشمش را درآوردم. در درگاه من، او زنجیر شده به نمایش گذاشته شد. تمام سپاه او را دیدند. سپس در اربلا تیر به مقعد او فرو کردم. » (کتیبه های هخامنشی، ص 235)
« آن گاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، در شهری به نام هووادیچیه، در پارس تیر به مقعدشان فروکردم. » (کتیبه های هخامنشی، صفحات 234)
« آن گاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، در شهری به نام هووادیچیه، در پارس تیر به مقعدشان فروکردم. » (کتیبه های هخامنشی، صفحه 238)
جنایات شاهان هخامنشی
بریدن زبان، بینی و پستان های دختر و...
آنان که آرزوی بازگشت ایران به قبل از اسلام را در سر می پرورانند،
آیا از قضایایی از این قبیل آگاهند یا نه؟
یک نمونه از جنایت شاه را بخوانیم:
ماسیست برادر خشیارشا ( پسر داریوش بزرگ و چهارمین پادشاه هخامنشی ) بود. خشیارشا در حالیکه ماسیست در جبهه جنگ به سر می‌برد، ابتدا به زن او و س‍پس به دختر او چشم داشت.
زبان و بینی و گوش‌ها و پستان‌های آن دختر پس از کامجویی خشیارشا بریده می‌شوند و جلوی سگ‌ها انداخته می‌گردند. ماسیست پس از بازگشت از جنگ از ماجرا آگاه می‌شود و سر به شورش بر می‌دارد. خشیارشا دستور می‌دهد تا او را همراه با جمیع فرزندان و خانواده‌هایشان قتل‌عام کنند تا نسل آنان از بین برود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به:
1. رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده، جلد سوم، تهران، 1381، ص 41؛
2. ویسهوفر، یوزف، ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران، 1377، ص 72 و 73؛
3. تواریخ هرودوت، کتاب نهم، بندهای 109 تا 112.

نمونه دیگر :
آیا به راستی بابل بدون خونریزی وکشتار تسلم کوروش گردید؟
گشودن بابل با تکیه بر اسناد موثق وقرائن تاریخی بسیاری موجود می باشد که بابل با جنگ وخونریزی تسلیم کوروش گردید.نه با شاخه زیتون که در دستان شاه خونخوار هخامنشی بوده است/
کوروش در منشور عوام فریبی خود چنین می نویسد که بابل را بدون خونریزی وکشتار فتح کردم

تورات کتاب یهودیان در تشریح این اتفاق به کرار این واقعه را ذکر نموده است .
من لشکر بزرگی از قوم های نیرومند شمال را برخواهم انگیخت تا بر بابل هجوم آورند و نابودش کنند ....
از سرزمینی دور دست به جنگ بابل بیایید ، انبارهای غله اش را خالی کنید
خانه هایش را ویران سازید و همه جا را با خاک یکسان کنید ...
بنگرید ! سپاهی بزرگ از طرف شمال می آید ! ...
آنها سلاح های خود را برداشته و برای کشتار آماده اند
، ایشان سنگ دلند و به کسی رحم نمی کنند
فریاد آنان مانند خروش دریاست ،
ای بابل ایشان سوار بر اسب به تاخت به جنگ تو می آیند "
(عهد عتیق – ارمیا – 42-41 - 10- 9- 3-1 : 50 ).

کوروش نامه کتابی سراسر مدح وتعریف از کوروش که توسط شخصی به نام گزنفون نوشته شده است حادثه فتح بابل را چنین ذکر کرده است
به گزارش گزنفون، کورش در برابر لشکر سراسر مسلح خود نطقی ایراد کرد که خلاصه آن چنین است: «امروز همه نعمت‌های آسمانی در اختیار ماست تا به تارومار دشمنی بپردازیم که در خواب است.

جوایز این کشتار از برای شما طلا و اموال و نام نیک و آزادگی است.

ما در صبح زود در حالی به شهر حمله می‌کنیم که مردم در بستر ناز و خوشی آرمیده‌اند. ما مشعل‌های بسیار و قیر فراوان در اختیار داریم و خانه‌های آنان جملگی از چوب خرما است.

سربازان ما خانه‌های آنان را به سرعت آتش خواهند زد و آنان یا باید بگریزند و یا در میان شعله‌های آتش بسوزند»

منابع دیگری نیز این واقعه را ذکر کرده اند . ابن خلدون ۸۰۸-۷۳۲ ه‍ ق، تونس)معروف به «ابن خلدون»، تاریخ‌نگار، جامعه‌شناس، مردم‌شناس و سیاست‌مدار تونسی است. وی را از پیشگامان تاریخ‌نگاری به شیوهٔ علمی و از پیشگامان علم جامعه‌شناسی می‌دانند که حدود ۴۰۰ سال پیش از اگوست کنت - مؤسس علمی به نام جامعه‌شناسی (به فرانسوی: La sociologie) در فرانسه - می‌زیست. ابن‌خلدون این علم جدید را عمران نام نهاد.
ابن خلدون در کتاب تاریخ خود فتح بابل توسط کوروش را با خونریزی وجنایت ذکر میکنند .

پان ایرانیست ها و کوروش پرستان اسرار فراوانی دارند که فتح بابل توسط کورش بدون خونریزی وجنایت همراه بوده است/ سعی این قماش اوباش ضد تاریخ این است تا چهره ای عادل و داد گر از کوروش
بسازند وبه خورد مردم بدهند وهمچنین تصویری مظلوم از قوم یهود که سالها در بابل در اسرات بودند ومنجی از مریخ افتاده ای به نام کوروش ایشان را آزاد وبه اورشیلیم فرستاده است/


سلام علیکم
جناب کارشناس محترم بنده جواب سوالم را گرفتم ، این نامه ها جعلی است، از اول هم می دانستم جعلی است ولی برای دلایل علمی آن را در بحث نیاز داشتم
تشکر
به سخنان جنان خیرالبریه نیز توجهی نکردم چون غالبا خارج از موضوع بود، از ایشان و دیگر دوستان خواهش می کنم با سخنان بی ربط خود که ربطی به موضوع ندارد باعث منحرف شدن سوال نشوند.

بنده نیز ضمن تشکر از همه دوستانی که در موضوع شرکت کردند و خسته نباشید به همه آنها
با توجه به اینکه ایجاد کننده تاپیک به جواب سوال رسیده است، اگر اجازه بفرمائید تاپیک را قفل نموده و دیگر مباحث در تاپیکهای مربوطه انجام شود.
جناب آقای کریم اردکانی بنده نیز تذکر دادم ولی دوستان توجه نکردند

موضوع قفل شده است