مولوی صوفی حضرت ابوطالب را کافر می داند!!!

تب‌های اولیه

213 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بله جناب عرفان علوی گویا شما هم پاسخ بنده را خوب دریافت نکردید. یکبار دیگر ملاحظه بفرمایید.

و اما حدیثتان معلوم شد که از اهل سنت است و بعید نیست برای تبرئه صحابه و نجات دادن آنها از تیررس لعن شیعه جعل شده باشد.

البته بنا به فرض صحت حدیث نیز معنایش ذکر شد. مراجعه بفرمایید.

ضمنا توجه کنید ما مکلف به ظاهریم. ما می گوییم این مولوی که در مثنوی تجلی یافته ملعون است و از این حرف هم کوتاه نمی آییم.

ضمنا آیا مولوی مستضعف است؟؟؟!!! مولوی که استاد معرفت معرفیش می کنند اینقدر عقل نداشته که بفهمد حق با علی بوده و نه عمر؟؟!!! اگر اینقدر مستضعف فکری بوده چطور او را عارفی بزرگ می نامند و کتابش را قرآن پارسی؟؟؟!!

نعوذ بالله من التعصب

نقل قول:
در توجیه این فقره می گوییم:
اگر کسی مثنوی را بخواند می داند که اشخاص برای او اصلا مطرح نیستند . گاهی از زبان یک مکار حیله گر اسرار استادی و شاگردی را بازگو می کند و گاهی در مخاصمه ساده یک زن و شوهر رموز صبر و حلم و رضا . این روش یک روش قرآنی است که در آن حتی نام بردن قلیل از افراد صرفا برای بیان اوصاف و حقایق است نه اینکه شخص موضوعیت داشته باشد . با این تفاوت که قرآن چون کتاب هدایت خاص و عام است اسباب بد فهمی و گمراهی در آن فراهم نشده است .
در این فقره بهانه مولوی در نسبت ظاهری آن اوصاف به عمر صرفا تعبیر فاروق است . او پس از کلمه فاروق می خواهد فاروق را رمزگشایی کند و کاری ندارد که آیا این نسبت به عمر بر مبنای ظاهر شرع صحیح است یا خیر .
این را تکرار می کنم که : همه این مطالب در محفل خصوصی بوده است
گرچه چون واقعا دادگاهی در کار نیست و اگر هم بود ما قاضی اون نبودیم، بحث بر سر معایب مولوی رو منطقی نمی بینم، همونطور معقول نمی بینم بجای استفاده از کامپیوتر و ... بشینم در مورد تمایلات همجنسگرایانه تورینگ و نیوتن فکر کنم.
اما حقیقتا اگر کسی با شعر و شاعری آشنا باشه و اندکی هم شرایط زمانی رو در نظر بگیره، این استدلال بسیار بسیار پذیرفتنی هست.

اصلی در منطق بعضی از علوم داریم به نام "اُکام رایزر" که میگه معمولا ساده ترین راه حل، درستترین راه حل هست.

دوستان معمای سختی رو برای خودشون ساختن از تناقض اشعار مولوی که چرا هم وصف حضرت امیر رو داره هم مطالبی در مدح عمر، و بعد هم برای این معما جواب سخت تری در نظر گرفتن که مولوی منافق بوده و البته کار به اینجا ختم نمیشه چون باید این رو هم توجیه کنند که در زمانی که شیعه رو به جرم خوندن شعر رافضی میکشتن چرا مولوی سنی باید منافق می شد؟

در حالی که اندکی توجه به اقتضای شعر و دوره زندگی مولوی راه حل بسیار ساده تر و احتمالا درست تری از این معما ارائه میده

یاستار.

دوستی که وحدت وجود را به سخره گرفته است این حدیث را از امام موسی کاظم علیه السلام تشریح نماید:

[="red"] لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ...[/]

اصلا غیر از یک وجود در عالم نمی تواند باشد ،همه وجودها در حاق ذات خود صفرند و به صورت استقلال اصلا وجودی ندارند ،همه اینها تکثرات ذهن است که مثلا چیزی را درخت وماشین و غیره می نامیم این اعتبارات ذهنی را بردار جز همان وجود اصیل و یگانه چیزی باقی نخواهد ماند...

ماهیات خارجی نه هست هستند ونه نیست بلکه هست هستند به هستی یک وجود اصیل که ان هستی جاعل همه هست ها می باشد نتیجتا همه وجودهای خارجی در حاق ذات خود اصلا هیچ هستند وبدون ان هستی اصلا ورایی ندارند ،این می شود یک بود که همان خداست و نمودهای او که همین وجودهای رابط می باشند....نتیجتا غیر از یک وجود در عالم وجودی نیست وبقیه نمودهای ان وجودند...

یاحق

anti310;124911 نوشت:
آثار تسنن در مکتوبات منثورمولوی

سلام
خوب بالفرض قبول . مولوی سنی بوده . بعدش چی ؟ کافر بوده ؟ مشرک بوده ؟ هیچ فکر و اندیشه راست و درستی نداشته ؟ اگر می خواهید این نتایج را بگیرید هیچ انسان منطقی از شما نمی پذیرد ؟ آیا دوست دارید همینگونه سخت گیرانه در عمل و اندیشه شما قضاوت شود ؟ این سوء الحساب است این مته به خشخاش گذاشتنها سوء الحساب است . یک وقت برای کوبیدن مولوی وحدت وجود عارفان را بهانه می کنید و یک وقت نفرستادن صلوات کامل را . عجب از شما . عجب از شما . در میان همین مدعیان ولایت و تشیع بگردید صد برابر بدتر از آنچه که به مولوی نسبت داده اید می یابید . پس لطف کنید سند جهنم آنها را هم شما صادر بفرمایید .
موفق در انصاف

سفیر;124935 نوشت:
بله جناب عرفان علوی گویا شما هم پاسخ بنده را خوب دریافت نکردید. یکبار دیگر ملاحظه بفرمایید.

و اما حدیثتان معلوم شد که از اهل سنت است و بعید نیست برای تبرئه صحابه و نجات دادن آنها از تیررس لعن شیعه جعل شده باشد.

البته بنا به فرض صحت حدیث نیز معنایش ذکر شد. مراجعه بفرمایید.

ضمنا توجه کنید ما مکلف به ظاهریم. ما می گوییم این مولوی که در مثنوی تجلی یافته ملعون است و از این حرف هم کوتاه نمی آییم.

ضمنا آیا مولوی مستضعف است؟؟؟!!! مولوی که استاد معرفت معرفیش می کنند اینقدر عقل نداشته که بفهمد حق با علی بوده و نه عمر؟؟!!! اگر اینقدر مستضعف فکری بوده چطور او را عارفی بزرگ می نامند و کتابش را قرآن پارسی؟؟؟!!

نعوذ بالله من التعصب

سلام بر شما..

دوست عزیز اینکه کتاب مورد نظر از اهل سنت باشد توفیقی در رد این حدیث نمی کند،اصل مطلب این است که حدیث وثوق در صدور داشته باشد حال این حدیث می خواهد از اهل جماعت باشد یا شیعه حال ما کارنداریم که بر حسب دسته بندی که علامه حلی و دیگر بزرگان از حدیث نمودند حتی خیلی از احادیث صحیح شیعه تا قبل از انها نیز رد شد ،بحث بر سر نفس صدور است حال می خواهد روات شیعه باشند یا سنی ،در ثانی کتاب مذکور مورد توجه بزرگان شیعه نیز بوده و هست ....

ببنید دوست عزیز بنده قبلا نیز گفتم بحث بر سر نفس قضاوت در مورد اشخاص می باشد که البته کاری درست نیست مگر اینکه از معصوم صادر شده باشد ،...و البته گفتار پیامبر اکرم در مورد خودشان نیز در تنبیه و گوشزد به افراد می باشد هر چند خود پیامبر نیز بر حسب ذات نمی داند پایان کارش چگونه است یعنی از طریق حق به عوالم غیب اگاه هست ...

مولوی هر چه هست ما او را با شعرهایش می شناسیم و بس حال این اشعار واقعا همان چیزی است که خود مولوی به ان اعتقاد داشته است یا خیر انرا فقط خدا می داند وبس ،هر چند همین اشعار نیز تا رسیدن به به زمان حال نیز خارج از تیررس اشخاص نبوده است....

اما اینکه شما مکلف به ظاهرید ،این امر فقط مصداق در ظاهریات اسلام دارد که ان نیز مربوط به فروع می باشد و بس چون ابتدایی ترین مرتبه اسلام همین فروعات ان می باشد که بین همه مسلمین مشترک است ولی در مراتب بعدی اسلام باید به باطن رجوع کرد مانند ایمان و الی بعد.. ،اما اینکه باطن شخص چگونه است این می شود که سلمان حق این را نداشت که انرا برای ابوذر باز نماید ؛وگرنه علی الظاهر ،جان ظاهریش را در این راه می داد....

الله یعلم

life313;124916 نوشت:
کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و ولایتنا من شروطها حال وجدان دهید علی علیه السلام را به عرفان و ارشاد برگزینم یا مولوی؟!!! وقتی علی علیه السلام چیزی میگوید و مولوی چیز دگر!!! مگر میشود متدین کلامی جز کلام صاحب دین بگوید؟!!!! مع السلام و رحمة الله و برکاته

سلام
اندیشه در آنچه گفته ام را کافی می دانم ادامه مطالب باشد در تاپیک جدید : عرفا در طول قرآن و عترتند یا در عرض آن ؟
خواستید تشریف بیاورید
موفق باشید

حامد;124944 نوشت:
سلام
اندیشه در آنچه گفته ام را کافی می دانم ادامه مطالب باشد در تاپیک جدید : عرفا در طول قرآن و عترتند یا در عرض آن ؟
خواستید تشریف بیاورید
موفق باشید

[="darkorange"]
بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حامد

شما از بحث فرار کردید و این را به پای جوانی شما میگذارم

زمانی که حجیت در کلام شماست! نباید بگریزید و اگر نیست باید در برابر حق تسلیم باشید.

عاقبة للمتقین

والسلام و رحمة الله و برکاته

[/]

life313;124965 نوشت:
شما از بحث فرار کردید و این را به پای جوانی شما میگذارم زمانی که حجیت در کلام شماست! نباید بگریزید و اگر نیست باید در برابر حق تسلیم باشید.

1-:Gig:
2-:Kaf:
3-:khaneh:
همش واسه تو اخوی . قضاوت با خوانندگان
موفق

حامد;124944 نوشت:
سلام
اندیشه در آنچه گفته ام را کافی می دانم
موفق باشید

با سلام
جناب حامد از شما سوالی دارم
چه کسی تقیه کرده ابن سکیت و یا مولانا ؟
«ابن سکيت» که همه میدانیم دستانش را که در برابر متوکل فرمود به خدا سوگند! «قنبر» غلام مولايم علي، نزد من از تو و پسرانت محبوب‌تر است.
خليفه ستمگر عباسي نعره برآورد: زبانش را از قفا بيرون بکشيد!

کمتر شیعه ای است که این داستان را نشنیده باشد،که روزی شخصی نابینا به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها آمد و ایشان حجابکردند،و رسول الله علت این کار را از ایشان سوال فرمودند و آن حضرت هم جواب دادند ورسول خدا نیز تجلیل عظیمی از ایشان کردند؛این حکایت یکی از فضائل بسیار افتخارآمیز(برای ما شیعیان آن حضرت)در سیره حضرت صدیقه طاهره علیها افضل صلوات الله میباشد؛اما مولوی این فضیلت را به کس دیگری ربط دادهاست. می دانید چه کسی؟ ببینید:

چون درآمد آن ضریر از در شتاب....عایشه بگریخت بهر احتجاب!
کرداشارت عایشه با دستها....او نبیند لیک من بینم ورا!!

ضریر به معنیکور است.
شما را به خدا،صاحب فتوای رضاع کبیر کجا و ... !!!

مولوی و عداوت نسبت به حضرت سیدالشهداء و عزاداریایشان:
گاهی دیده می شود طرفداران مولوی این حرفها وابیات را برای اینکه بگویند مولوی شیعه بوده است از دفتر ششم مثنوی ذکر میکنند:
مولوی در دفتر ششم مثنوي معنوي، امام حسين،سالار شهيدان واهل بيت را شاهان دين و عاشورا را روز عزاي جان و برتر از قرني معرفي مي‌كند.
ويعشق به امام حسينرا در ادامه عشق به پيامبردانسته، هم‌چنان كه عشق بهگوش، عشق به گوشواره را در پي دارد. (ابيات 790ـ 792)
روزعاشورا نمي‌داني كه هست/// ماتم جاني كه از قرني به است
پيشمؤمن كي بود اين غصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پيشمؤمن ماتم آن روح پاك/// شهره‌تر باشد ز صد توفاننوح

اما حقیقتا داستان این شعر چیست؟
حقیقت ایناست که این شعر در رد عزاداری ایشان است!!

ممکن است بگویید چطور ممکن است؟
مگر این اشعار که نقل شد در
مثنوی نیامده است؟؟
چرا آمده است،
اما داستان کامل چیز دیگری است،نه آن چیزکه مدافعین مولوی نقل می کنند!!
داستان کامل این است که مولوی می گوید: در روزعاشورا،شخصی نزد شیعیان می رسد (مولوی اعتقاد خودش رااز زبان این شخص که به اصطلاح شاعر بوده در زبان شعر بیان می کند) و اجتماع ایشان را در عزاداری سالار شهیدان ملاحظه میکند؛ سپس سوال می کند که این کارها بهر چیست؟
شیعیان به او جواب می دهند که نمی دانی روزعاشورا چیست؟ چنین اتفاق عظیمی افتاده، و ماتم آن حضرت ز صد توفان نوح پیشمومنین مشهورتر و...(و اشعار ذکر شده، زبان حال آن شیعیان و جملات شیعیان به فردی که خود را از عاشورا بی خبر می گیرد است نه اعتقاد مولوی!)

سپس اعتقاد اصلی مولوی بیان می شود!
و آن شخص در جواب شیعیان ، عزاداری را "ضایع کنندهعقل" نامیده و به عزاداران توهین می کند، سپس می گوید برای مردن امام حسین باید شادیکرد!!
کاری که هم اکنون نیز سیره متصوفه (عرفا) میباشد!
ان هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان!

در واقع کسی که این شعر راکامل بخواند(چون طولانی است) خواهد دید که ضد عزای حسینی و ضدتفکر شیعه است!


و به طور مستقیم عزاداریهای امام سجاد علیه السلام برای پدرشان را زیر سوال می برد.
اما مدافعین مولوی تنها قسمتهایی از بیان آن شیعیان را که در
ادامه مولوی ردش می کند نقل می کنند! تا بگویند مولوی شیعه بوده است!!

اینها را چه میگوید ؟

نظریه عدالتصحابه در اعتقادات مولوی!:

گفت پیغمبر که اصحابینجوم....رهروان را شمع و شیطان را رجوم

مقتبس شوزود چون یابی نجوم....گفت پیغمبر که اصحابی نجوم

ماو اصحابیم چون کشتی نوح....هر که دست اندر زند یابد فتوح!

آیا اینها اعتقاد شیعه است یااهل سنت؟؟
در دو بیت اول مولوی اشاره به حدیثی دارد که امثال خودش جعل کرده و به دروغ به رسول الله نسبتداده اند،که آن حدیث چنین است:
اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم!!

در بیت سوم بدتر از دو بیت قبل،با وجود روایت صریحاز رسول خدا که از جانب اهل سنت نیز نقل شده است باز هم آن را به جای اهل بیت بهصحابه نسبت داده است!روایت چنین است:
مثل أهل بيتي كسفينة نوح منركبها نجى و من تخلف عنها هلك..

اما مولوی از آنجا که سنی مذهب بوده است، مضمونروایت را در شعرش تغییر داده و آن را در مورد صحابه بیان کرده است!!
آیا این شخصشیعه است؟؟؟

فقه اهل سنت در اشعارمولوی!:
خواست آبی و وضو را تازه کرد....دست و رو راشست او زان آب سرد

هر دو پا شست و به موزه کرد رای.....موزه را بربود یک موزه ربای

اشتباه نکنید!
مولوی داستان یک سنی را تعریف نمی کند!
بلکه به رسول الله چنین نسبت می دهد!!
این شخص شیعه است؟؟
مولوی و عداوت نسبت به ابوطالب صلوات الله وسلامه علیه:
یکی از مبانی اعتقادی اهل سنت نسبت کفر به پدر بزرگوار امیرالمومنین حضرت ابوطالبعلیهم السلام است ؛حتی معتقدند که آیه "انک لا تهدی من احببت" در شان ایشان نازلشده و این مطلب را نیز در کتب حدیث خود بیان کرده اند.

منجم باشی;124936 نوشت:
گرچه چون واقعا دادگاهی در کار نیست و اگر هم بود ما قاضی اون نبودیم، بحث بر سر معایب مولوی رو منطقی نمی بینم، همونطور معقول نمی بینم بجای استفاده از کامپیوتر و ... بشینم در مورد تمایلات همجنسگرایانه تورینگ و نیوتن فکر کنم.
اما حقیقتا اگر کسی با شعر و شاعری آشنا باشه و اندکی هم شرایط زمانی رو در نظر بگیره، این استدلال بسیار بسیار پذیرفتنی هست.

اصلی در منطق بعضی از علوم داریم به نام "اُکام رایزر" که میگه معمولا ساده ترین راه حل، درستترین راه حل هست.

دوستان معمای سختی رو برای خودشون ساختن از تناقض اشعار مولوی که چرا هم وصف حضرت امیر رو داره هم مطالبی در مدح عمر، و بعد هم برای این معما جواب سخت تری در نظر گرفتن که مولوی منافق بوده و البته کار به اینجا ختم نمیشه چون باید این رو هم توجیه کنند که در زمانی که شیعه رو به جرم خوندن شعر رافضی میکشتن چرا مولوی سنی باید منافق می شد؟

در حالی که اندکی توجه به اقتضای شعر و دوره زندگی مولوی راه حل بسیار ساده تر و احتمالا درست تری از این معما ارائه میده

سلام
شما گویا سخنان ائمه
(ع) را فراموش کرده اید؟
خواب تشریف دارید
شما اول ببین کلام معصوم چه میگوید و بعد اظهار نظر کرده عزیز برادر
عصر امام صادق ( ع ) عصر پیدایش افکار و عقاید گوناگون در میان مسلمانان است ، در زمان آن حضرت برخورد میان‌ آراء و عقائد گوناگون در پیرامون مسائل مختلف در نهایت شدت رواج داشت . امام صادق ( ع ) به روش معتدل خود در مراقبت از رسالتی که درباره شیعه بر عهده داشت ، ادامه می داد و آن عبارت بود از استقلال در عقیده و دوری جستن از اختیار یکی از آراء و عقاید افراطی و برتری دادن آن بر دیگر عقائد ، چنانکه جامعه اسلامی آن عصر بدین گونه رفتار می کرد .
در زمان امام جعفر صادق ( ع ) نهضتهای دینی و احتجاجات مذهبی به شدت جریان داشت ، شیعیان امامیه در این عصر از طرفی با فرق شیعه مانند کیسانیه و زیدیه و غلات و از طرف دیگر با طرفداران ابوحنیفه و زنادقه و دهریون و معتزله مناظره می کردند و درباره مشکلات مسائل دین به آن حضرت مراجعه می نمودند .
امام ( ع ) طبق رسالتی که به عهده داشت با هرگونه افکار و عقاید انحرافی مبارزه می کرد و به شیعیان خود عقائد صحیح اسلامی را تعلیم می داد و آنها را از هر گونه افکار انحرافی و عقائد باطل بر حذر می داشت .
یکی از انحرافات و بدعتهائی که در زمان امام صادق ( ع ) در میان مسلمانان پیدا شد ، مسئله تصوف و صوفیگری است .
دانشمندان و مورخان و حتی نویسندگان خود صوفیه نیز نوشته اند که تا آن زمان نامی از تصوف و صوفیگری نبود و کسانی که به دین بسیار علاقه نشان می دادند

عُبّاد و زُهّاد خوانده می شدند ، تا اینکه در زمان امام صادق ( ع ) اسم صوفی و طریفه تصوف پیدا شد و عده ای از خواص اهل سنت نام صوفی را بر خود نهادند و نخستین کسانی که وی را صوفی خواندند ، ابوهاشم کوفی بود و پیش از وی کسی را به این نام نخوانده بودند1
مولف " طرائق‌الحقائق " او را موسس صوفیه لقب داده و او معاصر امام جعفر صادق ( ع ) بوده است2

ابوهاشم اهل شام بود که مرکز دشمنان آل محمد ( ص ) بوده و لباس پشم در بر می کرد و همچنین اول خانقاهی که برای صوفیان بنا کردند در " رمله " شام بود که به وسیله یک امیر ترسا و نصرانی ساخته شده بود3
در آن زمانی که بسیاری از بزرگان و اعلام اهل سنت ، فریفته سخنان به ظاهر فریبنده صوفیان بودند و چه بسا خود نیز به صوفیگری و تصوف تظاهر می نمودند ، امام صادق ( ع ) به خطرات این فکر انحرافی واقف بود ، و به مبارزه آن برخاسته بود در کتب معتبر روایت کرده اند که از حضرت امام حسن عسکری ( ع ) که فرمود از امام صادق ( ع ) از حال ابوهاشم کوفی صوفی سئوال کردند ، امام فرمود : " انّه فاسد العقیدة جداً و هو الذّی ابتدع مذهباً یقال له الّتصوف و جعله مفرّاً لعقیدته الخبیثة4 ( او جدا فاسد العقیده است ، به بدعت مذهبی را اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را به سوی عقیده ناپاک خود محل فراری قرار داد )
از این روایت معلوم می شود که بنیانگذار مسلک تصوف ابوهاشم کوفی صوفی است .
در روایت دیگر آمده است که مردی به امام صادق ( ع ) عرض کرد در این زمان قومی پیدا شده اند که به آنها صوفی می گویند درباره آنها چه می‌فرمائید ؟
امام فرمود : انّهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون اقوام یّدعون حبّنا و یمیلون الیهم و یتشبّهون بهم و یلقّبون انفسهم بلقبهم و یاءوّلون اقوالهم الافمن مال الیهم فلیس منّا و انّا منه برآء و من انکرهم و ردّ علیهم کان کمن جاهد الکّفار بین یدی رسول الله ( ص5

یعنی : صوفیها دشمنان ما هستند پس هرکس به آنان میل کند که از آنان است و با آنان محشور می شود و به زودی کسانی پیدا می شوند که ادعای محبت ما را می کنند و به ایشان نیز تمایل نشان می دهند و خود را به ایشان تشبیه نموده و لقب آنان را بر خود می گذارند و سخنانشان را تاویل و توجیه می نمایند ، بدانکه هرکس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نیست و ما از او بیزاریم و هرکس آنان را رد و انکارکند ، مانند کسی است که در حضور پیامبر اکرم ( ص ) با کفار جهاد کرده است .
از این روایت چند مطلب استفاده می شود :
1ـ تا زمان امام صادق ( ع ) در میان مسلمانان صوفی و درویش نبوده و از آن به بعد پیدا شده است ، پس اگر کسی اصحاب پیامبر و امیر مومنان علی ( ع ) را صوفی نام بگذارد ، دلیل بر بی اطلاعی او است .
2ـ این خبر کرامتی از امام صادق ( ع ) است که از ساده‌لوحان زمان خبر می دهد در آنجا که می فرماید ادعای محبت ما می کنند و به دشمنان ما مایل هستند مراد صوفیان به ظاهر شیعه می باشند ، که دعوی محبت اهل بیت پیامبر می نمایند .
3ـ لقب صوفی را بر خود می گذارند و طرز رفتار و ظواهر حال خود را به آنها تشبیه می نمایند .
4ـ آنکه فرمود گفتار ایشان را که کفر و فسق است ، تاویل می کنند مثلا شعر عاشقانه می گویند و دم از شراب و مطرب و ساقی می زنند تاویل گران می گویند مقصود عشق خدا و علم و نماز و امام است !

در آن زمانی که صوفیان ریاکار زاهد نما به خود اجازه می دادند از قول و عمل هر کسی که برخلاف مذاق آنها بود ، به شدت اعتراض و انکار نمایند و گستاخی را به جائی رسانده بودند که حتی ائمه اطهار ( ع ) نیز از اعتراض و انکار آنها در امان نبودند ، و هیچکس در برابر اعتراض آنها جز تسلیم چاره ای نداشت ، این تنها امام صادق ( ع ) بود که چنان با منطق محکم رشته های آنها را پنبه کرد و چنان سلاح از دست آنها گرفت که آنها از کار خود پشیمان شدند .
سفیان ثوری که از بنیانگذاران تصوف بشمار می رود ، روزی بر امام صادق ( ع ) وارد شد امام را دید جامه ای سپید و لطیف بر تن کرده است ، به عنوان اعتراض گفت : این جامه سزاوار تو نیست ، تو نمی بایست خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی
امام به او فرمود : " اسمع منی وع ما اقول لک فانه خیر لک عاجلا و آجلا ان انت مت علی السنه و الحق و لم تمت علی بدعه ".
خوب گوش کن که از برای دنیا و‌آخرت تو مفید است ، اگر راستی اشتباه کرده ای و حقیقت نظر دین اسلام را درباره این موضوع نمی دانی ، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود ، و اما اگر منظورت این است که در اسلام بدعتی ایجاد کنی حقایق را منحرف و وارونه سازی مطلب دیگری است و این سخنان به تو سودینخواهد داشت .
ممکن است تو وضع ساده و فقیرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در زمان خودش در نظر خود مجسم سازی و فکر کنی که آن یک نوع تکلیف و وظیفه ای برای همه مسلمانان تا روز قیامت هست اما من به تو می گویم که رسول خدا ( ص ) در زمانی و محیطی زندگی می کرد که فقر و سختی و تنگدستی بر آن مستولی بود عموم مردم از داشتن لوازم ضروری زندگی محروم بودند ، وضع خاص زندگی رسول اکرم ( ص ) و اصحاب آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار بود .
اما اگر در عصری وسائل زندگی فراهم شد ، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از نعمتها ، نیکان و صالحانند نه فاسقان و بدکاران ، مسلمانان نه کافران .
ای سفیان ! تو چه چیز را بر من عیب شمردی ؟ به خدا قسم من در عین اینکه می بینی که از نعمتهای الهی استفاده می کنم ، از زمانی که به حد بلوغ رسیده ام شب و روز بر من نمی گذرد مگر آنکه مراقب هستم که اگر حقی در مالم پیدا شد ، فورا آن را به موردش برسانم .
سفیان نتوانست پاسخ منطقی امام ( ع ) را بدهد ، محضر امام را ترک گفت و به یاران و هم‌مسلکان خود پیوست و ماجرا را به آنها گفت ، آنها تصمیم گرفتند که دسته جمعی با امام مباحثه کنند ، گروهی به اتفاق آمدند و گفتند رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذکر کند ، اکنون ما آمده ایم با دلائل روشن خود ، ترا محکوم سازیم
امام دلائل آنها را پرسید ، آنها آیاتی را از قرآن به عنوان دلیل بر مدعای خود آوردند که امام پاسخ همه آنها را داد و سپس دلائلی از قرآن و حدیث برخلاف ادعای صوفیان اقامه نمود که صوفیان از پاسخ آنها عاجز ماندند که تفصیل این مصاحبه در روایت آمده است .
خلاصه امام در پایان ، این گروه صوفی را مخاطب ساخت و فرمود :
" فتادبوا ایها النفر باداب اللـه عزوجل للمومنین و اقتصروا علی امر اللـه و نهیه و دعوا عنکم ما اشتبه علیکم ممّا لا علم لکم به ورود العلم الی اهله توجروا تعذروا عنداللـه تبارک و تعالی و کونوا فی طلب علم ناسخ القرآن من منسوخه و محکمه6

از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعی اسلام تربیت کنید از آنچه خدا امر و نهی کرده تجاوز نکنید و از پیش خود دستور نتراشید و در مسائلی که نمی دانید ، مداخله نکنید ، علم آن مسائل را از اهلش بخواهید ، درصدد باشیدکه ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید این برای شما بهتر و‌ آسانتر و از نادانی دورتر است ، جهالت را رها کنید که طرفدار جهالت زیاد است به خلاف دانش که طرفدار کمی دارد خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی دانشمندی است .

روایات زیادی به این مضمون وارد شده که صوفیان و ریاکاران به روش زندگی ائمه اطهار ( ع ) اعتراض می کردند ، و پاسخهای محکمی می شنیدند ، آری این نظر امام صادق ( ع ) درباره تصوف و بنیانگذار آن است ولی عجیب است که صوفیهای نسلهای بعد برای جلب عوام ، سلسله ارشاد خود را گاهی به امامان شیعه نسبت داده و برخی از آنان را جزء مشایخ طریقت شمرده اند ، درحالی که نیاکانشان درحال حیات ائمه اطهار با آنان مبارزه می کردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار آنان بودند .
موقعیت امام صادق ( ع ) از لحاظ زهد و تقوا و علم و کمال طوری بود که صوفیان ریاکار مانند صاحبان هر مسلک باطلی ، خود را ناچار می دیدند برای تحکیم موقعیت خود و فریب مردم به محضر امام صادق ( ع ) رفت و آمد داشته باشند .
یک روز برای اعتراض به نحوۀ زندگی امام ( ع ) می‌رفتند و چون در مقابل منطق امام خود را عاجز می دیدند ناچار روش خود را تغییر داده برای اخذ پند و موعظه به حضور امام می رفتند و به هر حال امام ( ع ) از پند و نصیحت آنان کوتاهی نمی کرد و سعی می کرد عجب و غرور آنان را بشکند .
داود طائی ( م 165 ) از صوفیان و زاهدان معروف است ، نزد امام جعفر صادق ( ع ) می رود و از وی می خواهد که او را پند دهد .
گفت ای پسر رسول خدا مرا پندی ده که دلم سیاه شده است . گفت : یا ابا سلیمان تو زاهد زمانه ایی ترا به پند من چه حاجت ؟! گفت : ای فرزند پیامبر ! شما را بر همه خلائق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب .
گفت : یا ابا سلیمان من از آن می ترسم که به قیامت جد من دست در من زند که چرا حق متابعت من نگزاردی ؟... داود بگریست و گفت بار خدایا ! آن که معجون طینت او از آب نبوت است ، جدش رسول است و مادرش بتول ، به دین حیرانی است ، داود که باشد که به معامله خود مُعْجب شود7

" قشیری " گفتگوئی که میان امام جعفر صادق ( ع ) و شقیق بلخی ( م ـ 194 ) اتفاق افتاده بدین گونه آورده است : شقیق معنی فتوت را در این گفته خود می دانستاگر به ما ببخشند سپاس می گذاریم و اگر ندهند بردباری داریم " امام صادق ( ع ) فرمود : " سگان مدینه در نزد ما به همین گونه رفتار می‌کنند " شقیق گفت : " ای فرزند دختر پیغمبر خدا ، پس جوانمردی در نزد شما چگونه است "؟ فرمود : " اگر به ما ببخشند ما به دیگران می بخشیم و اگر به ما ندهند ، سپاسگزاری می‌کنیم8

عطار این گفتگو را میان ابراهیم ادهم و شقیق بلخی آورده است9

عطار می گوید نقل است که جعفر صادق ( ع ) مدتی خلوت گرفت و بیرون نیامد سفیان ثوری به در خانه وی آمد و گفت مردمان از فوائد انفاس تو محروم اند ، چرا عزلت گرفته ای ؟ صادق ( ع ) جواب داد که اکنون چنین روی دارد فسد الزّمان و تغّییر الاخوان و این دو بیت بخواند :
" ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب *** و الناس بین مخایل و مآب
یغشون بینهم المودة و الوفا *** و قلوبهم محشوة بعقارب10

بالاخره معلوم نیست متصوفه خود را به آن امام از آن جهت پیوستگی میدهند که وی را یکی از مشایخ خود می دانند ، یا از آن نظر که وی امام شیعیان و پیشوای آنان است و مقامش در تشیع آشکار می باشد ؟

عطار در تذکرة الاولیاء این معنی را آشکار ساخته و مقام امام جعفر صادق ( ع ) را روشن کرده است :
عطار با وصف حال حضرت صادق ( ع ) در آغاز کتابش به آن حسن مطلع و با ذکر شرح حال امام باقر ( ع ) در پایان ، به آن حسن ختام بخشیده است ، او در آغاز شرح و وصف حال حضرت صادق ( ع ) چنین گوید : آن سلطان ملت مصطفوی آن برهان حجت نبوی ، آن عامل صدیق ، آن عالم تحقیق آن میوه دل اولیاء آن جگر گوشه انبیاء آن ناقد علی ، آن وارث نبی ، آن عارف عاشق ، جعفر الصادق ( ع ) رضی اللـه عنه ، گفته بودیم که اگر ذکر انبیاء و صحابه و اهل بیت کنیم کتابی جداگانه باید ساخت ، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بود و سخن طریقت ، او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است کلمه چند از آن او بیاوریم ، که ایشان همه یکی اند ، چون ذکر او کرده اند ذکر همه بود ، نه بینی قومی که مذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند ؟
یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی ، اگر تنها صفت او گویم ، به زبان و عبارت من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبارات بی تکلف به کمال بود و قدوه جملهمشایخ بود و اعتماد همه بروی بود ، و مقتدای مطلق بود هم الهیان را شیخ بود ، و هم محمدیان را امام و اهل ذوق را پیشرو ، و هم اهل عشق را پیشوا ، و هم عباد را مقدم ، هم زهاد را مکرم هم صاحب تصنیف حقایق هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بی نظیر بود و از باقر رضی اللـه عنه بسیار سخن نقل کرده است و عجب دارم از آن قوم که ایشان خیال بندند که اهل بیت و جماعت را با اهل بیت چیزی در راه است که اهل سنت و جماعت اهل بیت را ، باید گفت به حقیقت و من آن نمی دانم که کسی در خیال باطل مانده است ، آن می دانم که هر که به محمّد ایمان دارد و به فرزندان او ندارد به محّمد ایمان ندارد ، تا حدی که شافعی در دوستی اهل بیت تا به حدی بوده که به رفضش نسبت کردند و محبوس کردند و او در آن معنی شعری گفته است و یک بیت این است :
لو کان رفضاً حبّ آل محّمد فلیشهد الثّقلان انّی رافض11

به هر حال صوفیه برای اینکه از وجهه و موقعیت امام صادق ( ع ) به نفع خود استفاده کنند ، امثال سفیان ثوری ، داود طائی ، و شقیق بلخی را از نزدیکان امام صادق ( ع ) معرفی کرده اند و سخنانی از آن حضرت در رابطه با زهد و تقوا بیان داشته اند و این نهایت بی شرمی این قشر صوفی را می رساند که امامان شیعه با وجود اینکه به شدت مخالف این مسلک بودند و به آن به چشم یک بدعت دینی نگاه می کردند ، آنان را طرفدار این بدعت نشان داده اند زهی بی شرمی و ذهی بی حیائی

پاورقی

1- جامی، نفحات‌الانس، ص 31
2- طرائق‌الحقائق ص 101 ج1.
3- جامی، نفحات‌الانس، ص 31.
4- حر عاملی ، الاثنا عشریه، ص32، اردبیلی، حدیقه‌الشیعه ص564.
5- قمی، سفینه‌البحار ج 2 ص 57.
6- کلینی، فروع کافی، ج 5 ص 65ـ 71
7- عطار، تذکره‌الاولیاء، ج 1 ص 22ـ21
8- رسالة قشيريه ص 136
9- عطار تذکره‌الاولیاء ج 1 ص 183
10- عطار تذکره‌الاولیا ج 1 ص 22
11- عطار، تذکره‌الاولیاء ج 1 ص 21ـ22

erfan_alavi;124942 نوشت:
مولوی هر چه هست ما او را با شعرهایش می شناسیم و بس حال این اشعار واقعا همان چیزی است که خود مولوی به ان اعتقاد داشته است یا خیر انرا فقط خدا می داند وبس

اما او خودش می گوید کتابش همچون قران است که باطل در آن راه ندارد!!! دیباچه مثنوی را نخوانده اید؟؟؟!!!

می دانید مولوی چقدر از این سخن شما می رنجد که می گویید معلوم نیست به محتویات مثنویش اعتقاد داشته یا نه؟؟؟!!!

erfan_alavi;124942 نوشت:
ببنید دوست عزیز بنده قبلا نیز گفتم بحث بر سر نفس قضاوت در مورد اشخاص می باشد که البته کاری درست نیست مگر اینکه از معصوم صادر شده باشد

ما هم همین را گفتیم اما دقت کنید که لازم نیست حتما اسم اشخاص را بیاورند بلکه معصوم علیه السلام ملاک دست ما می دهد تا با آن دوست و دشمن و مومن و کافر را بشناسیم.
آیا سلمان رشدی که مرتد اعلام شد اسمش در احادیث آمده بود؟؟؟؟!!!!
یا اینکه ملاکاتی در دین هست که کفر و ارتداد و ...را می توان با آن شناخت ؟؟؟

یا علی (ع);124988 نوشت:
سلام
شما گویا سخنان ائمه
(ع) را فراموش کرده اید؟
خواب تشریف دارید
شما اول ببین کلام معصوم چه میگوید و بعد اظهار نظر کرده عزیز برادر


سلام
خوب اول اینکه اساسا من در زمینه ای که از علم کافی بهره نبرده باشم اظهار نظر نمیکنم. مطالبی هم نوشتم از لحن کلام کاملا پیداست و یک بار هم مکتوب گفتم که حدسیات است.

البته در مجموع سخنان ارزشمند دوستان ممکنه موضع یک نفر فراموش بشه. من قبلا هم گفتم که بین مولوی و کتاب مولوی در یک همچین بحثی فرق میذارم. به این معنی که نهایتا ولو اینکه کتاب مثنوی رو شایسته سوزاندن هم بدونیم در مقام قضاوت برای خود مولوی برنمیام چون بجز کتابی که نه میدونیم در چه شرایطی گفته شده و نه میدونیم که آیا بدون تغییر به ما رسیده یا نه؟ اولا انصاف نیست قضاوت کنیم و ثانیا اساسا ما قاضی نیستیم. ما حتی از روند تغییرات مولوی هم دقیقا مطلع نیستیم. شما حافظ رو هم بخونید شعر در مدح صوفی داره در مذمتش هم داره انگاه که شاید او هم تغییر نظر داده.

اما در مورد خود کتاب، بدون اینکه بخوام وارد مصادیق بشم، راه درست رو این دیدم که نه افراط کنیم و هرآنچه در کتاب هست درست بدونیم نه از این سر بام بیوفتیم که بگیم بسوزانیم و اصلا نخونیم.

البته این تکه حرفم مربوط به این بحث زیاد نیست اما داشتم صفحات اول شاهنامه و نامه به سلطان محمود رو میخوندم، با خودم گفتم حالا این فردوسی که جلو شاه سینه سپر کرده و مدح اهل بیت گفته جفایی بهش شده که هنوز بیشتر از مولوی هم هست که ........

یا علی (ع);124985 نوشت:
«ابن سکيت» که همه میدانیم دستانش را که در برابر متوکل فرمود به خدا سوگند! «قنبر» غلام مولايم علي، نزد من از تو و پسرانت محبوب‌تر است. خليفه ستمگر عباسي نعره برآورد: زبانش را از قفا بيرون بکشيد!

سلام
چند تا ابن سکیت سراغ دارید ؟ ابن سکیت اصلا تقیه نکرد . اگر قرار بود همه کار ابن سکیت را بکنند امروز نامی از ایمان و اسلام و تشیع نبود . طواغیت روزگار همه را از دم تیغ می گذراندند . شما دارید امروز را با گذشته قیاس می کنید ؟ روزی بود که نام از علی ع بردن یعنی خود را به کشتن دادن . آن هم در منطقه خلافت عثمانی که مولوی زندگی می کرده ؟ اخوی کمی بیشتر دقت کنید .

یا علی (ع);124985 نوشت:
چون درآمد آن ضریر از در شتاب....عایشه بگریخت بهر احتجاب! کرداشارت عایشه با دستها....او نبیند لیک من بینم ورا!! ضریر به معنیکور است. شما را به خدا،صاحب فتوای رضاع کبیر کجا و ... !!!

عدم نسبت این امر به عایشه باید توسط اهل حدیث و تاریخ تایید شود . درباره مساله رضاع کبیر هم بنده معتقد به جعل هستم
قرار نیست اگر کسی در یک جهت منحرف بود در همه جهات منحرف باشد . به نظر شما پیامبر ص با زنی ازدواج می کند که فردا آبرو وناموسش را بفروشد ؟

یا علی (ع);124985 نوشت:
اما داستان کامل چیز دیگری است،نه آن چیزکه مدافعین مولوی نقل می کنند!! داستان کامل این است که مولوی می گوید: در روزعاشورا،شخصی نزد شیعیان می رسد (مولوی اعتقاد خودش رااز زبان این شخص که به اصطلاح شاعر بوده در زبان شعر بیان می کند) و اجتماع ایشان را در عزاداری سالار شهیدان ملاحظه میکند؛ سپس سوال می کند که این کارها بهر چیست؟ شیعیان به او جواب می دهند که نمی دانی روزعاشورا چیست؟ چنین اتفاق عظیمی افتاده، و ماتم آن حضرت ز صد توفان نوح پیشمومنین مشهورتر و...(و اشعار ذکر شده، زبان حال آن شیعیان و جملات شیعیان به فردی که خود را از عاشورا بی خبر می گیرد است نه اعتقاد مولوی!)

شما به چه برهانی می گویی عقیده مولوی مال این طرف قضیه است نه آن طرف قضیه ؟
هرکس مثنوی را بخواند می داند که مولوی در ضمن جریانات و داستانها نکات معرفتی خود را مطرح می کند لذا در قالب داستان او هیچ موضعگیری ندارد . به عبارت دیگر در قالب داستان نمی توان موضع اورا یافت چون برای او صرفا مباحث معرفتی مطرح است که در لابلای این مطالب می آورد .
البته در بحث فرح و شادی روز عاشورا بسیاری از اهل علم حتی برخی علمای تشیع می گویند : اگر به حسب واقع قضیه یعنی وصول سیدالشهداء به وصل الهی و مقامات عالیه باشد جای شادی و نشاط است اما به حسب ظاهر که بر ایشان و اهل بیت ایشان ظلم شده می بایست اقامه عزا کرد .
البته برای کسانی که فکر می کنند در مساله سیدالشهداء عزا اصل است و بس هضم این حرفها مشکل است
موفق در صواب

یا علی (ع);124987 نوشت:
مثل أهل بيتي كسفينة نوح منركبها نجى و من تخلف عنها هلك.. اما مولوی از آنجا که سنی مذهب بوده است، مضمونروایت را در شعرش تغییر داده و آن را در مورد صحابه بیان کرده است!! آیا این شخصشیعه است؟؟؟

سلام
استدلال شما در اینجا صحیح نیست . اگر شما با مولوی به عنوان یک عالم سنی مشکل دارید نمی توانید روایتی که در منابع آنهاست را رد کنید مگر با دلیل نه اینکه بگویید مولوی به دروغ بجای اهل بیتی نوشته اصحابی . آنقدر که منابع حدیث شیعه نزد ما معتبر است منابع آنها نیز نزد خودشان معتبر بوده است . خوب حرفی نیست که این روایت در اصل می تواند مجعول باشد یا به نحو دیگری بوده باشد چه اینکه نمی توان عدالت صحابه را هم بطور اطلاق رد کرد آیا در عدالت سلمان و ابوذر که صحابی رسولند شکی است ؟

یا علی (ع);124987 نوشت:
فقه اهل سنت در اشعارمولوی!: خواست آبی و وضو را تازه کرد....دست و رو راشست او زان آب سرد هر دو پا شست و به موزه کرد رای.....موزه را بربود یک موزه ربای اشتباه نکنید! مولوی داستان یک سنی را تعریف نمی کند! بلکه به رسول الله چنین نسبت می دهد!! این شخص شیعه است؟؟ مولوی و عداوت نسبت به ابوطالب صلوات الله وسلامه علیه: یکی از مبانی اعتقادی اهل سنت نسبت کفر به پدر بزرگوار امیرالمومنین حضرت ابوطالبعلیهم السلام است ؛حتی معتقدند که آیه "انک لا تهدی من احببت" در شان ایشان نازلشده و این مطلب را نیز در کتب حدیث خود بیان کرده اند.

عجیب است واقعا . شما از یک عالم به قول خودتان سنی چه انتظاری دارید ؟ انتظار دارید وضو را بر مبنای نظر شیعه به رسول ص نسبت دهد ؟
ما که معتقدیم ولایت ایشان باطنی بوده است نه ظاهری . کسی نگفته و قائل نیست که او تظاهری به تشیع داشته است . اساسا اهل تحقیق معتقدند اکثر عرفا از لحاظ فقهی از اهل سنت و از لحاظ معنوی و معرفتی اهل ولایتند .
موفق باشید

یا علی (ع);124989 نوشت:
ابوهاشم اهل شام بود که مرکز دشمنان آل محمد ( ص ) بوده و لباس پشم در بر می کرد و همچنین اول خانقاهی که برای صوفیان بنا کردند در " رمله " شام بود که به وسیله یک امیر ترسا و نصرانی ساخته شده بود3 در آن زمانی که بسیاری از بزرگان و اعلام اهل سنت ، فریفته سخنان به ظاهر فریبنده صوفیان بودند و چه بسا خود نیز به صوفیگری و تصوف تظاهر می نمودند ، امام صادق ( ع ) به خطرات این فکر انحرافی واقف بود ، و به مبارزه آن برخاسته بود در کتب معتبر روایت کرده اند که از حضرت امام حسن عسکری ( ع ) که فرمود از امام صادق ( ع ) از حال ابوهاشم کوفی صوفی سئوال کردند ، امام فرمود : " انّه فاسد العقیدة جداً و هو الذّی ابتدع مذهباً یقال له الّتصوف و جعله مفرّاً لعقیدته الخبیثة4 ( او جدا فاسد العقیده است ، به بدعت مذهبی را اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را به سوی عقیده ناپاک خود محل فراری قرار داد ) از این روایت معلوم می شود که بنیانگذار مسلک تصوف ابوهاشم کوفی صوفی است . در روایت دیگر آمده است که مردی به امام صادق ( ع ) عرض کرد در این زمان قومی پیدا شده اند که به آنها صوفی می گویند درباره آنها چه می‌فرمائید ؟

سلام
درباب افکار و اعمال صوفیه حرف بسیار است . شکی نیست که در تبعیت ناکاملان از طریقه کامل مشکلاتی از جنس افراط و تفریطها بوجود می آید لذا برای طریق عرفان هم میزانها و معیارهایی است که به گذشت زمان آشکارتر شده است . به عبارت دیگر می توان عرفان را تجربه ای درون دینی برای میل به باطن دانست که به مرور زمان و به لحاظ عملی کامل و کاملتر شده است . اکنون که طریقه عرفان به شیعه منتقل شده می بینیم که اکثر آن افراط و تفریطها تعدیل شده است با این حال این طریق به عنوان راه کشف باطنی معیارها و میزانهای خاص خودش را دارد . در باب اندیشه های عرفانی البته اعتقادی به بحث تکامل نداریم چنانکه بزرگان این طریق از این منظر مربوط به قرن هفتم هستند .
موفق باشید

سفیر;124995 نوشت:
اما او خودش می گوید کتابش همچون قران است که باطل در آن راه ندارد!!! دیباچه مثنوی را نخوانده اید؟؟؟!!!

می دانید مولوی چقدر از این سخن شما می رنجد که می گویید معلوم نیست به محتویات مثنویش اعتقاد داشته یا نه؟؟؟!!!

ما هم همین را گفتیم اما دقت کنید که لازم نیست حتما اسم اشخاص را بیاورند بلکه معصوم علیه السلام ملاک دست ما می دهد تا با آن دوست و دشمن و مومن و کافر را بشناسیم.
آیا سلمان رشدی که مرتد اعلام شد اسمش در احادیث آمده بود؟؟؟؟!!!!
یا اینکه ملاکاتی در دین هست که کفر و ارتداد و ...را می توان با آن شناخت ؟؟؟

یا ستار..

حقیر قبلا نیز گفتم که قصد دفاع از کسی را ندارم ،واینکه مولوی چه گفته وچه نگفته برای حقیر اهمیت چندانی ندارد ،این حرفها را بزرگان دیگری نیز در مورد نوشته ها و کتب خود گفته اند و لی ایا این ملاک تطبیق با حقیقت قوام داشت...

فرق بین دروغ ودرست به اندازه فاصله چشم تا گوش است ؛انچه را خود دیدی و به ان یقین کردی انگاه می توانی علم به قطع نمایی در حالی که همه انچه شنیداری و یا نوشتاری به ما رسیده همه از نوع حدثیات و ظنبات می باشد ؛نتیجتا تا به حقیقت یک مطلب نرسیم نمی توانیم حکم به جزم دهیم چند تا از بزرگان ما بر اساس همین موضوع حکم جزمی و شخصی در مورد اشخاص و احکام الهی دادند خدا می داند....

قبلا نیز گفتم ظرفیت وجودی اشخاص تاب گفتن برخی حقایق را ندارد وگرنه همه اصحاب حضرت امیر و یا یاران امامان مخازن اسرار انها می شدند...در حالی که خودحضرت امیر از گفتن بسیاری از حقایق ابا می کرد حتی در برابر یاران به ظاهر وفادار خود.....حکم ظاهر چیزی است که نیاز به ادله متقن دارد اگر پیدا شد ما نیز به گفته معصوم گردن می نهیم وگرنه اگر تماما ظنی بود باید افسار انرا به گردنش انداخت...

یاحق

حامد;125002 نوشت:
سلام
چند تا ابن سکیت سراغ دارید ؟ ابن سکیت اصلا تقیه نکرد . اگر قرار بود همه کار ابن سکیت را بکنند امروز نامی از ایمان و اسلام و تشیع نبود . طواغیت روزگار همه را از دم تیغ می گذراندند . شما دارید امروز را با گذشته قیاس می کنید ؟ روزی بود که نام از علی ع بردن یعنی خود را به کشتن دادن . آن هم در منطقه خلافت عثمانی که مولوی زندگی می کرده ؟ اخوی کمی بیشتر دقت کنید .

عدم نسبت این امر به عایشه باید توسط اهل حدیث و تاریخ تایید شود . درباره مساله رضاع کبیر هم بنده معتقد به جعل هستم
قرار نیست اگر کسی در یک جهت منحرف بود در همه جهات منحرف باشد . به نظر شما پیامبر ص با زنی ازدواج می کند که فردا آبرو وناموسش را بفروشد ؟

شما به چه برهانی می گویی عقیده مولوی مال این طرف قضیه است نه آن طرف قضیه ؟
هرکس مثنوی را بخواند می داند که مولوی در ضمن جریانات و داستانها نکات معرفتی خود را مطرح می کند لذا در قالب داستان او هیچ موضعگیری ندارد . به عبارت دیگر در قالب داستان نمی توان موضع اورا یافت چون برای او صرفا مباحث معرفتی مطرح است که در لابلای این مطالب می آورد .
البته در بحث فرح و شادی روز عاشورا بسیاری از اهل علم حتی برخی علمای تشیع می گویند : اگر به حسب واقع قضیه یعنی وصول سیدالشهداء به وصل الهی و مقامات عالیه باشد جای شادی و نشاط است اما به حسب ظاهر که بر ایشان و اهل بیت ایشان ظلم شده می بایست اقامه عزا کرد .
البته برای کسانی که فکر می کنند در مساله سیدالشهداء عزا اصل است و بس هضم این حرفها مشکل است
موفق در صواب

سلام
شما به بنده بگو تقیه حفظ ایمان است و یا مؤمن ؟
تا بنده به شما بگویم چنتا داریم
بقاي اسلام، مرهون جهاد امام حسین علیه السلام و فداکاری او در راه خداست، و اگر جریان عاشورا و فداکار‌ی امام حسین علیه السلام و یـاران و اهـل بیتش، اسلام به دست بنی اُمیه، از بین رفته بود. یکی از روشنفکران در این باره گفته است: « الإسلام محمدیّ الوجود، و حسینیّ البقا » « اسلام به واسطه­ی محمد صلی الله علیه وآله و سلم به وجود آمد و به واسطه­ی حسین علیه السلام تداوم یافت. »
چطور شد که عارف شما این را فراموش میکند و شما تاکید به ان
اهل شهر حلب از قديم شيعه و داراي علما، محدثين بزرگ، قضات و فقها بوده و به فراست مشهور و در برگزاری مراسم تشيّع آزاد بودند.
صاحب مثنوي هم در قونيه ـ كه نزديك حلب است ـ اقامت داشته و هم چند سالي در حلب بوده است.
مولوی كم و بيش مراسم عزاداري عاشورا را ديده بود و چون این مسأله برايش سخت می­آمد، عزاداري اهل حلب را در مثنوی مطرح كرد و از آن به عنوان غفلت یاد نمود.
در مثنوي درباره‌ي صلاح الدين زركوب چنين آمده­است:

نيست در آخــر زمـان فريـــادرس*

*جز صلاح الدين صلاح الدين و بس


اما صلاح­الدین پيش از او مُرد و مطابق وصيتش، مولوي جنازه‌ي او را با رقص و سماع تشييع كرد و به خاك سپرد1
شايد مولوي، در اين مطلب از مراد خود شمس تبريزي تقليد كرده است2؛
شمس در مقالات، شمس خجندي را كه به ذكر مصايب اهل بيت عليهم السلام مي‌پرداخت و بر آنان گريه مي‌نمود، مسخره كرده و مي‌گويد: « شمس خجندي بر خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي‌گريست، ما بر وي گريستيم، يكي به خدا پيوست، بر وي مي‌گريد! »3
شايد نظر مولوي درباره­ ي گريه و عزاداري بر ميّت، ريشه در تسنّن او داشته باشد.
استاد مطهري و علامه ملامحمد طاهر قمي، مولوي را سنّي اشعري مذهب، صوفي، جزء فرقه­ي حلاجيّه و معتقد به وحدت وجود دانستهاند.4

1-نقدي بر مثنوي - آيت الله سيّد جواد مدرسي

2- شمس اهل تبريز واز خاندان معروف« بزرگ امير» بود كه همگي اسماعيلي مذهب بودند ( شناخت مولوي، ناصرنجفي ص21) سلسله تصوّف او به استادش، ابوبكر سلّه باف مي‌رسد كه سنّي مذهب بود ( نفحات الانس، جامي، ص 464 ).

3- مقالات شمس، ص 271 .

4- آشنايي با علوم اسلامي استاد مطهري ج2«عرفان » ص 50 -‌ تحفة الاخيار-علامه ملّا محمّد طاهر قمي ص 130.

حامد;125006 نوشت:
سلام
استدلال شما در اینجا صحیح نیست . اگر شما با مولوی به عنوان یک عالم سنی مشکل دارید نمی توانید روایتی که در منابع آنهاست را رد کنید مگر با دلیل نه اینکه بگویید مولوی به دروغ بجای اهل بیتی نوشته اصحابی . آنقدر که منابع حدیث شیعه نزد ما معتبر است منابع آنها نیز نزد خودشان معتبر بوده است . خوب حرفی نیست که این روایت در اصل می تواند مجعول باشد یا به نحو دیگری بوده باشد چه اینکه نمی توان عدالت صحابه را هم بطور اطلاق رد کرد آیا در عدالت سلمان و ابوذر که صحابی رسولند شکی است ؟

عجیب است واقعا . شما از یک عالم به قول خودتان سنی چه انتظاری دارید ؟ انتظار دارید وضو را بر مبنای نظر شیعه به رسول ص نسبت دهد ؟
ما که معتقدیم ولایت ایشان باطنی بوده است نه ظاهری . کسی نگفته و قائل نیست که او تظاهری به تشیع داشته است . اساسا اهل تحقیق معتقدند اکثر عرفا از لحاظ فقهی از اهل سنت و از لحاظ معنوی و معرفتی اهل ولایتند .
موفق باشید

ما از یک عالم سنی انتظاری نداریم ولی از شمای شیعه بلی ؟
آیا عشق چشمان شما را بسته که به اهل خلاف خوش باورید هستید ؟
از کی تابحال شیعه استناد به احادیث اهل خلاف میکند از شما بعید است که مارا از احادیث شیعه بی خبر میدانید و اینکه اهل خلاف و عقاید آنها را در مورد صحابه نمیدانیم
مولوی حديث افتراق را جعل و تحریف کرده؛ مبني بر اينكه پيامبر اكرم (ص) تنها گروه اهل نجات در بین امت های مسلمان را امت صحابه دانسته است.
که این مطلب وی از یک روایت جعلی سرچشمه می گیرد.
وی می گوید : بهر این فرمود پیغمبر که من *** همچو کشتی ام زطوفان زمن
ما و اصحابیم چون کشتی نوح *** هرک دست اندر زند یا بد فتوح

(مثنوي معنوی/دفتر دوم/ص652/چاپ امير كبير)


درصورتيكه اين روايت جعل و تحریف شده است و صحيح آن اينست كه :
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم):
سیأتی علی امّتی ما أتی علی بنی إسرائیل مثل بمثل و إنّهم تفرّقوا علی اثنتین و سبعین ملّة،و ستفرّق امّتی علی ثلاث و سبعین ملّة،تزید علیهم واحدة کلّها فی النّار غیر واحدة ،قیل:یا رسول الله، و ما تلک الواحدة ؟ قال: هو ما نحن علیه الیوم أنا و أهل بیتی.
(مناهل الابرار فی تلخیص بحار الانوار/ج6/ص228) و (معانی الاخبار/ص323)


پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
روزگاری بر امّت من می رسد که همانند قوم بنی اسرئیل که به 72 فرقه و ملّت تبدیل شدند امّت من هم به 73 ملّت و فرقه تبدیل می شوند که به این 73 فرقه یک فرقه هم اضافه نمی شود و همه آنها وارد جهنّم می شوند مگر یک فرقه.
سوال شد آن فرقه نجات یافته کدام است؟ فرمودند: همان گروهی که ما بر آن هستیم یعنی من و اهل بیتم.
ولی اهل سنت در این حدیث تحریف کرده و به جای اهل بیت کلمه صحابه را گذاشته اند و مولوی نیز با این اشعار بر این تحریف تایید کرده و پایه های آن را محکم نموده است.

حامد;124269 نوشت:

ما که گفتیم مولوی معصوم نیست اما معنایش این نیست که کلام او بخصوص در وادی معارف عالیه بی اعتبار است .
همه این ایراداتی که شما به ظواهر کلام ایشان کردید در عرفان قابل تاویل است . بنده اصرارم بر این است که این حرفها را برآن مبانی نقد کنیم وگرنه اگر بخواهید بر مبنای ظواهر، کلام عارفانه را نقد کنید حتی برخی سخنان اهل عصمت هم زیر سوال می رود چه رسد به کلام مولوی .

سلام
بله من هم باشما موافقم یک نمونه عرض کنم
پس لطف کرده بر رقاصان و مطربان ایراد نگیرد !دیگران را هم عارف بدانید و حجت را بر همه تمام کنید
مولوی افراط در رقص و سماع و موسیقی داشته است :
مولوی پس از برخورد با شمس تبریزی، موسیقی و سماع را، تا بدان حدّ گسترش می دهد که حتی به طور هفتگی، مجلسی ویژه سماع بانوان همراه با گل افشانی و رقص و پای کوبی زنان، در قونیه برپا می دارد.
اینها همه از مردی مشاهده می شود که تا سن 38 سالگی ،خود مجتهدی بزرگ و یک « مفتی حنبلی » (سنی مذهب) بشمار می رفته است.

شمس سماع را « فریضه اهل حال » می خواند و چون پنج نماز و روزه ماه رمضانش برای اهل دل واجب می شمارد!

(نشریه مذهبی نور /سخنان شمس/ص74 آ /75 آ )



وي مجالس رقص وسماع را وسيله تقرب به پيشگاه خداوند مي داند و حتی سماع را برتر از نماز می داند:
(عرفان حقیقی/ص160) و (شرح زندگی مولوی-ناصر نجمی/ص17)

افلاکی شاگرد مولوی در مناقب العارفین می نویسد :
روزی در حضور مولانا رباب می زدند و مولانا ذوق ها می کرد. از ناگاه عزیزی (یکی از مریدان) درآمد که نماز دیگر (اذان) می گویند.
(مولوی) لحظه ای تن زد (صبر کرد) و فرمود : نی نی آن (اذان) نماز دیگر و این )سماع( نماز دیگر.هر دو داعیان حقّند.
یکی (اذان و نماز) ظاهر را به خدمت می خواهد و این دیگر (سماع) باطن را به محبّت حق می خواند.

(احیاءعلوم الدین/ص406— مولاناجلال الدین/ص342)


در جایی دیگر ، در مقابل حدیث پیامبر اکرم (ص) که می فرمایند : « حبب الی من الدنیا النسا و الطیب و قره عینی الصلوه » ، مولوی می گوید : ما از این عالم سه چیز را اختیار کردیم : یکی سماع و یکی فقاع (آبجو) و یکی حمام.
(مناقب العارفین/ص406 و مولانا جلال الدین ص342)


فرزند خلف مولوی نیز می گوید : انبیا توجه و رویکرد به خدا را در قالب نماز به مردم می­رساندند؛ اما اولیا (صوفیه) آن نماز حقیقی را به صورت سماع به عالمیان رساندند.
(ولدنامه/ص112 و مناقب العارفین/ص394)


مولوی می گوید :
پس غذای عاشقان باشد سماع که در او باشد خیال اجتماع

جناب عرفان علوی!

اولا تمام سخن ما در مورد نویسنده مثنوی است؛ همان کسی که مثنوی را نوشته! حالا اسمش محمد بلخی(مولوی) باشد یا هر چیز دیگر!
همین کسی که به خاطر مثنوی عارف باللهش می دانند ما گمراه و گمراهگر می دانیم.
اصلا شما بگویید محمد بلخی(مولوی) مثنوی را ننوشته!!!اشکال ندارد! ما با آن شخصیتی کار داریم که مثنوی را نوشته کاری به بلخی نداریم!

ثانیا ما هی می گوییم نَر است شما می گویید بدوش!!!

بنده خدا! کلی دلیل آوردیم که نشان می دهد نویسنده مثنوی ضالّ مضلّ است, دشمن اهل بیت است, دوستِ دشمنان اهل بیت است!!! آنوقت شما هی می گویید ظرفیتها متفاوت است و همه طاقت شنیدن حقایق را ندارند!!!

با این حساب چرا به خود عُمَر اشکال می کنید که گفت "حسبنا کتاب الله" آنجا هم بگویید او حقیقتی گفته که ما ظرفیتش را نداریم!!!!
پس هر کس هر چرندی دلش خواست بگوید و وقتی به او اعتراض و انتقاد شد, یک کلمه بگوید: من دارم حقایق بلندی می گویم اما ظرفیت شما پایین است!!!

این است عرفان علوی؟! این است منطق علوی؟!

ضمنا درباره سلمان رشدی جوابم را ندادید!
آیا نام او توسط معصوم برده شده بود که مرتد معرفی شد؟؟؟!!!
یا اینکه برای اثبات ارتداد و کفر و...ملاک داریم؟

با سلام

ختم کلام :

قال تعالی :
(فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولواالالباب )
پس بندگان مرا بشارت ده (17).

همانهايى را كه به هر سخنى گوش مى دهند پس بهترين آن را پيروى مى كنند، آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان هستند صاحبان خرد (زمر-18).

امام علی (ع) هم فرمودند :

612- خذ الحكمة ممن أتاك بها و انظر إلى ما قال و لا تنظر إلى من قال

613- الحكمة ضالة كل مؤمن فخذوها و لو من أفواه المنافقين


المسيح (عليه السلام): خذوا الحق من أهل الباطل، ولا تأخذوا الباطل من أهل الحق، كونوا نقاد الكلام.

عن الحسين بن يزيد النوفلي، عن اسماعيل بن أبي زياد السكونى عن أبي عبدالله (عليه السلام) عن آبائه (عليهم السلام)، عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) قال: غريبتان كلمة حكمة من سفيه فاقبلوها وكلمة سفه من حكيم فاغفروها.

171 - وعنه، عن علي بن سيف، قال: قال أمير المؤمنين (ع): خذوا الحكمة ولو من أهل المشركين.

172 - عنه، عن يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عمير، عن عمر بن أذينة، عن زرارة، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: قال المسيح (ع): يا معشر الحواريين ما يضركم من نتن القطران اذا أصابكم سراجه، خذوا العلم ممن عنده، ولا تنظروا إلى عمله.


173 - عنه، عن الحسين بن يزيد النوفلى
، عن علي بن سيف رفعه قال: سئل أمير المؤمنين (ع) من أعلم الناس؟ - قال: من جمع علم الناس إلى علمه.

174 - عنه، عن محمد بن علي، عن وهيب بن حفص، عن أبي بصير، عن أبي - عبدالله (عليه السلام) ورواه أحمد بن أبي عبدالله، عن الوشاء، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله (ع) قال: إن كلمة الحكمة لتكون في قلب المنافق فتجلجل حتى يخرجها.
المحاسن

بلی تدبر در احادیث فوق وظیفه هر فرد مسلمان را تبیین میکند از مولوی و ... مطالب نیکشان را قبول وبقیه را رد میکینم .

خیر البریه;125078 نوشت:
از مولوی و ... مطالب نیکشان را قبول وبقیه را رد میکینم .

بله صحیح است و در ادامه باید گفت:

و اما شخصیت امثال مولوی را هرگز ستایش نمی کنیم


و آنها را شیعه نمی دانیم بلکه با استناد به آثارشان منافق می دانیم


و آنها را اهل معرفت نمی دانیم بلکه با استناد به آثارشان اهل ضلالت می دانیم


و آنها را دوست اهل بیت نمی دانیم و بلکه دوست دشمنان اهل بیت می دانیم


و آنها را با کنگره ها و تبلیغات برای مردم بی خبر بت نمی کنیم!


تنها اگر حکمتی گفته باشند رد نمی کنیم و البته برای شناخت حکمت از ضلالت نیز به اهل بیت رجوع می کنیم.

پس برای فراگیری حکمت تام و صحیح تنها به در خانه اهل بیت که معادن حکمتند می رویم و سخنان همه را با ایشان می سنجیم!

و برای اخذ معارف به غیر ایشان مراجعه نمی کنیم که فرمودند: دروغ می گوید کسی که گمان دارد از شیعیان ما ست اما به غیر از ما [در علم و معرفت] تمسک می کند!


و السلام علی من اتبع الهدی

نقل قول:
پس برای فراگیری حکمت تام و صحیح تنها به در خانه اهل بیت که معادن حکمتند می رویم و سخنان همه را با ایشان می سنجیم!


با سلام

اگر صلاح میدانید درباره حدیثی که قبلا آورده شد وبرای گسترش معارف اهل بیت علیهم السلام کمی در باره آن بحث کنیم :

وحديث صحيح در کافی : فطوبى لمن أجريت على يديه الخير و ويل لمن أجريت على يديه الشر ...

خیر البریه;125078 نوشت:

با سلام

ختم کلام :

قال تعالی :
(فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولواالالباب )
پس بندگان مرا بشارت ده (17). همانهايى را كه به هر سخنى گوش مى دهند پس بهترين آن را پيروى مى كنند، آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان هستند صاحبان خرد (زمر-18).



با سلام و احترام

این آیه رو در دو صورت میشه با این تعریفی که شما فرمودین پذیرفت :

1- ال در "القول" برای استغراق باشد .

2- آیات و روایات ديگر، دایره ی شمول آیه ی فوق را محدود نکرده باشند .

با توجه به آیات و روایات، منظور آیه ی شریفه این نیست که انسان به هر سخنی گوش فرادهد و حق را گزینش نماید .


موفق باشيد.

خیر البریه;125084 نوشت:
با سلام اگر صلاح میدانید درباره حدیثی که قبلا آورده شد وبرای گسترش معارف اهل بیت علیهم السلام کمی در باره آن بحث کنیم : وحديث صحيح در کافی : فطوبى لمن أجريت على يديه الخير و ويل لمن أجريت على يديه الشر ...

سلام علیکم

منظور از حدیث قبلا ذکر شده را متوجه نشدم. دقیقا بفرمایید چه موضوعی مد نظر شماست.

آذر بانو;125092 نوشت:
با توجه به آیات و روایات، منظور آیه ی شریفه این نیست که انسان به هر سخنی گوش فرادهد و حق را گزینش نماید .

در روایت است روزی عمر اوراقی از تورات را نزد رسول الله آورد و گفت: اینها را ببینید و صحیحش را برایمان باز گویید! رسول خدا غضبناک شد و فرمود: اگر خود برادرم موسی زنده بود باید مستقیما نزد من می آمد برای اخذ علم آنگاه تو تورات را برایم آورده ای تا از آن برایت بگویم؟!

یعنی وقتی رسول خاتم و اهل بیتش منبع علم صحیح هستند معقول نیست که برای کسب علم و معرفت به دیگران مراجعه کنیم. منبع یقینی علم و حکمت را رها کنیم و دنبال مشکوکات بیفتیم! تا بعد بخواهید سره و ناسره اش را باز شناسیم.!

بله برای نقد و نقض و ابرام باید به منابع دیگران رجوع کرد و از آنها اطلاع یافت اما برای اخذ معرفت هرگز!

در روایات دیگری نیز از رجوع به اهل سنت برای اخذ معارف دین شدیدا نهی شده است.

پس جمع بین این روایات با روایات اخذ حکمت از منافق چگونه است؟!

به نظر می رسد منظور رجوع به راویانی است که خود مذهب صحیح نداشتند اما روایات اهل بیت را شنیده و روایت می کردند. یعنی حکمتهای فراگرفته از اهل بیت را در سینه داشتند که خود لایقش نبودند و ائمه فرمودند به صرف اینکه خودشان منافقند از روایات حاوی حکمتهای ما که روایت می کنند غفلت نکنید

ضمن اینکه روایات مربوط به اخذ حکمت از منافق می گوید حکمت را بگیرید! خب آیا ابتدا نباید حکمت را شناخت تا آن را گرفت و آیا صرف ادعای آن منافق که من حکمت می گویم کافییست؟! . حال چگونه می توان حکمت را شناخت؟ غیر از رجوع به معادن حکمت که اهل بیتند راهی هست؟! بنابراین باز هم ابتدا باید سراغ اهل بیت رفت و علم و معرفت صحیح را فرا گرفت انگاه با آن ملاک سخنان دیگران را سنجید.

[="darkgreen"]إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ«التوبة/40»
اگر او [پیامبر] را یاری نکنید قطعا خدا او را یاری کرد هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند او را [از مکه] بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه که در غار [ثور] بودند وقتی به همراه خود می‏گفت اندوه مدار که خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانی که آنها را نمی‏دیدید تایید کرد و کلمه کسانی را که کفر ورزیدند پست‏تر گردانید و کلمه خداست که برتر است و خدا شکست‏ناپذیر حکیم است
[/]

سلام

ظاهراً با اینگونه طرز تفکر باید قرآن را هم زیر سئوال ببریم زیرا از یار غار که ابوبکر باشد به نیکی یاد نموده است .

سفیر;125121 نوشت:

منبع یقینی علم و حکمت را رها کنیم و دنبال مشکوکات بیفتیم! تا بعد بخواهید سره و ناسره اش را باز شناسیم.!

بله برای نقد و نقض و ابرام باید به منابع دیگران رجوع کرد و از آنها اطلاع یافت اما برای اخذ معرفت هرگز!

ضمن اينكه مگه ما در مكتب اهلبيت عليهم السلام چي كم داريم كه رجوع كنيم به يك صوفي و حرف هاي مثبتش رو بگيريم؟

با توجه به آگاهي پايين اكثريت مردم و همچنين تفسير و تعبيرهاي مختلف از اين اشعار چجوري ميخوان خوب و بد رو تشخيص بدن؟

سفیر;125121 نوشت:

پس جمع بین این روایات با روایات اخذ حکمت از منافق چگونه است؟!

در اين باب در مقاله ي زير به مطالب مفيدي اشاره شده است : (خصوصاً پست هاي 3 - 4 - 5 - 6 )

نقد و بررسی برداشت مشهور از روایت 'اطلبوا العلم و لو بالصین
http://www.askdin.com/showthread.php?t=8668

والسلام علي من اتبع الهدي؛

تفسیر المیزان:

"پس جمله الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه مفادش اين است كه : بندگان خدا طالب حق و رشدند ، به هر سخني كه گوش دهند بدين اميد گوش مي‏دهند كه در آن حقي بيابند و مي‏ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن ، حق از ايشان فوت شود . "

آذر بانو;125132 نوشت:
در اين باب در مقاله ي زير به مطالب مفيدي اشاره شده است : (خصوصاً پست هاي 3 - 4 - 5 - 6 ) نقد و بررسی برداشت مشهور از روایت 'اطلبوا العلم و لو بالصین http://www.askdin.com/showthread.php?t=8668

در مقاله فوق آمده:

اما اینکه چگونه گمراهان ممکن است سخن حکیمانه بگویند، چند صورت محتمل است:

1. فرد گمراه یکی از احکام و گزارههای عقل فطری و قطعی را بر زبان جاری کند، مانند اینکه، عدل زیباست. ظلم زشت است. اجتماع نقیضین محال است و...

2. فرد گمراه ممکن است احیاناً با اندیشه و تفکر و سلوک شخصی به سخنی حکیمانه رسیده باشد.42

3. سخن یا سخنان حکیمانه صادر شده از فرد گمراه، ممکن است سرقت و یا برگرفته از علوم و تعالیم انبیایی و وحیانی و تعالیم اهلبیت علیهم السلام باشد؛ مثل آنکه اکنون بسیاری از متدینان به آیین مسیحیت و یهودیت، تعالیم حضرت موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام را به زبان جاری میکنند که در صورت عدم تحریف و نسخ آنها و انطباق آنها با تعالیم اسلامی و اهلبیت علیهم السلام نه تنها نمیتوان آنها را انکار نمود بلکه باید به آنها ایمان آورد.

....
بسیار بجا بود که نویسنده مقاله مساله اخذ روایت از راویان بد مذهب را ـ و البته ثقه نه دروغگو که در زمان ائمه علیه السلام اینگونه راویان وجود داشته اند ـ با صراحت بیشتر و به عنوان مورد اول محتمل مطرح می کرد. به نظر حقیر این مورد در جمع آن روایات بهترین گزینه است.

سفیر;125075 نوشت:
جناب عرفان علوی!

اولا تمام سخن ما در مورد نویسنده مثنوی است؛ همان کسی که مثنوی را نوشته! حالا اسمش محمد بلخی(مولوی) باشد یا هر چیز دیگر!
همین کسی که به خاطر مثنوی عارف باللهش می دانند ما گمراه و گمراهگر می دانیم.
اصلا شما بگویید محمد بلخی(مولوی) مثنوی را ننوشته!!!اشکال ندارد! ما با آن شخصیتی کار داریم که مثنوی را نوشته کاری به بلخی نداریم!

ثانیا ما هی می گوییم نَر است شما می گویید بدوش!!!

بنده خدا! کلی دلیل آوردیم که نشان می دهد نویسنده مثنوی ضالّ مضلّ است, دشمن اهل بیت است, دوستِ دشمنان اهل بیت است!!! آنوقت شما هی می گویید ظرفیتها متفاوت است و همه طاقت شنیدن حقایق را ندارند!!!

با این حساب چرا به خود عُمَر اشکال می کنید که گفت "حسبنا کتاب الله" آنجا هم بگویید او حقیقتی گفته که ما ظرفیتش را نداریم!!!!
پس هر کس هر چرندی دلش خواست بگوید و وقتی به او اعتراض و انتقاد شد, یک کلمه بگوید: من دارم حقایق بلندی می گویم اما ظرفیت شما پایین است!!!

این است عرفان علوی؟! این است منطق علوی؟!

ضمنا درباره سلمان رشدی جوابم را ندادید!
آیا نام او توسط معصوم برده شده بود که مرتد معرفی شد؟؟؟!!!
یا اینکه برای اثبات ارتداد و کفر و...ملاک داریم؟

یا ستار.

با سلام.

برادر عزیز بی جهت خودتان را ازار می دهید،قبلا گفته شد که ظرفیت افراد در تکامل نفس انها می باشد ؛نتیجتا کافری هم که با تمام همت خود دین مسیح را حق بداند ؛کافر مستضعف است نه کافر واقعی ،ایا فهمیدن این مطالب اینقدر سخت است،مطالب اشخاص بر گرفته از رشد عقلانی و نفسانی انهاست و خداوند نیز اجر هر کس را به اندازه عقلش می دهد ،و ظرفیت وجودیش،....

ممکن است شما اعمالی داشته باشید که برای امثال همنشینان صراط باعث طرد همیشگی انها از وادی سلامت شود ،حال اگر شما اعمال شرک الود انجام می دهید ؛انها بر حسب تعالی وجودی خود شما را مورد لعن و نفرین قرار دهند مطابق با واقع هست ....فرق است بین کسی که خود را به خواب زده وادمی که خوابیده است،خطای عالم به این سادگی ها بخشیده نمی شود،در حالی که خطای قاصر خیلی زودتر بخشیده می شود،پس اینکه کسی اگاهانه مطلبی را بگوید با کسی که از روی قصر و ضعف همان مطالب را بگوید فاصله از زمین تا ثریاست،انوقت فرق بنده نوعی و شما با شیطان که هم نشین ملائک گشت دیگر با عدالت جور در نمی امد،که ان بخت برگشته با یک خطا کلا از جرگه سلامت خارج گردد انوقت بنده هر روز هزار گناه کنم و بعد با یک توبه درست همه بر باد رود....

ختم کلام ؛اینکه عقل و ظرفیت نفسانی شخص ملاک سنجش اوست ،نتیجتا اگر اگاهانه و با یقین مطلب حقی را کسی رد نماید مشخص است که از راه هدایت خارج شده است و اگر قاصر باشد مانند ما در مورد برخی اعمالمان که البته بر حسب همین کمال عقلیمان پاداش و عذاب می بینیم بحثی دیگر دارد...حالا شما ثابت کن که شخص از روی عمد و با تمام اگاهی به رد حقیقتی اعتقادی و یا دینی پرداخته انوقت شما بر حسب سنجش کلام معصوم می توانی در مورد شخص قضاوت کنی....

در مورد سلام رشتی که شما را گرفتار کرده است حالا می توانید قضاوت نمایید ،که ایا مشمول این حکم می شود یا خیر....

یاحق

منجم باشی;125133 نوشت:

بندگان خدا طالب حق و رشدند ، به هر سخني كه گوش دهند بدين اميد گوش مي‏دهند كه در آن حقي بيابند

با سلام و احترام

به هيچ عنوان اين تفسير با عقل جور در نمياد و نميشه اين حرف رو پذيرفت!

آدم چقدر ميخواد عمر كنه تو اين دنيا كه پاي هر حرف و حديثي بشينه كه شاااااااااااايد يك كلمه حرف درست نوشته باشه يا بگه!

مسلما هر حرف و نظري رو هر كسي جايز نيست گوش كنه يا مطالعه كنه!

منجم باشی;125133 نوشت:

مي‏ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن ، حق از ايشان فوت شود .
"

يعني چي؟!!!!

مگه اهلبيت عليهم السلام چي كم گذاشتند كه بندگان خوب خدا بترسند بر اثر گوش ندادن به هر حرفي حق از ايشان فوت شود!!!!!!!!!!!!!!!!

اين همه اهلبيت عليهم السلام فرمودند :

شرّقاً او غرّباً لم تجدا علماً صحيحاً الا ما خرج عن هذا البيت؛
لا تاخذ الا عنا تكن منا؛
كل ما يخرج من هذا البيت فهو باطل؛
كذب من زعم انه يعرفنا و هو مستمسك بعروة غيرنا؛
.......

يعني هر چي بخواين در اين خونه هست نيازي به غير نيست و حق نداريم به غير اهلبيت رجوع كنيم!!!!!

والسلام علي من اتبع الهدي؛

erfan_alavi;125230 نوشت:
نتیجتا کافری هم که با تمام همت خود دین مسیح را حق بداند ؛کافر مستضعف است نه کافر واقعی ،ایا فهمیدن این مطالب اینقدر سخت است


در اینکه مقوله ای به نام استضعاف فکری داریم بحثی نیست. در قرآن و روایات هست نیازی هم به عرفان بافی ندارد!

اما تمام بحث ما بر سر مولوی است که آیا می تواند مصداق مستضعف باشد یا خیر؟!

ملاک استضعاف در خود قرآن و روایات مشخص شده است. در قرآن فرمود: الذین لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا!
و در روایات مثال زدند به کسانی که عقولشان در حد بچه هاست! یا بادیه نشینانی که اصلا پیام اسلام به گوششان نخورد و از آنطرف کاملا نیز کفر را نپذیرفتند.

در روایات متعدد ملاک جالبی برای استضعاف مشخص شده , فرمودند: مستضعف یعنی کسی که اصلا اختلاف حق و باطل به گوشش نخورده و اما کسی که از اختلاف با خبر شد مستضعف نیست. ( من عرف اختلاف الناس فلیس بمستضعف )
کافی 2 ص 405 ح7 یعنی باید تحقیق کند و حق را بیابد.

حال آیا مولوی مستضعف بوده و اختلاف شیعه و سنی به گوشش نرسیده بوده؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مولوی که قبل از تصوفش و قبل از رقاص شدنش!, یک عالم و فقیه سنی مذهب بوده و "مجالس سبعه" دارد مستضعف است؟؟؟؟!!!!!!

مولوی که اینهمه با احادیث مزخرف اهل سنت و اشاعره و حشویه آشنا بوده و در مثنویش آورده مستضعف است؟؟؟؟!!!!فقط احادیث شیعه به گوشش نخورده بوده؟؟؟!!!حدیث غدیر و ثقلین و منزلت و ...را نشنیده بوده؟؟؟؟!!!!

مولوی بادیه نشین بوده یا عقلش همچون عقول اطفال بوده که نفهمیده حق با علی علیه السلام است نه با عمر؟؟؟!!!!

آیا مولوی که ادعا می کند مثنویم همچون قرآن است که باطل در آن راه ندارد!! مستضعف است یا کذّابی ملعون است؟؟؟؟!!!!!

فکر نمی کنید این شما هستید که خود را برای تبرئه مولوی به رنجی بیهوده و بی اجر وبلکه رنجی همراه با عِقاب! می افکنید؟؟؟!!!

برای ما اگر رنجی هست باکی نیست إن شاء الله در جهت معرفی چهره واقعی این جرثومه فساد به شیعیان نا آگاه مأجور باشیم.

ادعای استضعاف مولوی همانقدر مضحک است که ادعای استضعاف ابن عربی!!!
به گونه ای که حتی آقای طباطبائی نیز در پاسخ شاگردش حسینی تهرانی(از مدافعان سرسخت ابن عربی) که گوید ابن عربی در مساله ولایت امیر مومنان مستضعف بوده!, پوزخند می زند و با تعجب گوید:آیا کسی مثل وی مستضعف است؟؟؟!!!


راستی چرا عاشقان مولوی نمی گویند او مستضعف است و انسان مستضعف فکری اینقدر ارزش بحث و کنگره و...ندارد؟؟!!!
چرا او را یکی از خدایان بزرگ معرفت! دانند و در کنگره اش اندیشه اش را نجاتبخش بشر امروز معرفی کردند؟؟؟؟!!!!!


...

مثال سلمان رشدی را برای این مطرح کردم که گویا گمان داشتید تنها باید نام افراد توسط معصوم برده شود که فلانی کافر است یا مرتد است یا مضل است!!! که بنده عرض کردم ارائه ملاک از سوی معصوم کافی است!! حال بحمد الله گویا پذیرفتید که می توان مصادیقی را بطور قطعی مرتد و کافر و مضل و...دانست.

یعنی ملاک داریم و وقتی ملاک داریم و امثال مولوی با این ملاکات ـ نه یکی و دوتا بلکه با دهها ملاک ـ بطور یقینی منطبقند پس بحثی در ضالّیت و مضلّیت او و امثالش باقی نمی ماند.

erfan_alavi;125230 نوشت:

یا ستار.

با سلام.

برادر عزیز بی جهت خودتان را ازار می دهید،قبلا گفته شد که ظرفیت افراد در تکامل نفس انها می باشد ؛نتیجتا کافری هم که با تمام همت خود دین مسیح را حق بداند ؛کافر مستضعف است نه کافر واقعی ،ایا فهمیدن این مطالب اینقدر سخت است،مطالب اشخاص بر گرفته از رشد عقلانی و نفسانی انهاست و خداوند نیز اجر هر کس را به اندازه عقلش می دهد ،و ظرفیت وجودیش،....

یاحق

سلام
عرفان علوی گرامی
از شما سوال دارم آیا شما انحرافات کثیفی که در بین اهل عرفان به چشم میخورد را اینطور وانمود میکنید که نشان تکامل آنهاست و یا نشان بی ظرفیتی م
ا?
اگر این این ها را تکامل میدانید که حرفی نیست ؟

بی خود نیست که امام صادق (ع)به شدت مذمت میکند صوفی گری را

چطور میتوانید عقاید زشت و قبيح امثال ملاصدرا را نشان تکامل نفس بدانید و این دیگر چه ظرفیتی است که گردن خداوند میاندازد؟
اگر این ها سردمداران عرفان هستند. این عرفان را باید در کوزه گذشت

چطور اطلاع ازفصل في ذكر عشق الظرفاء و الفتيان للاوجه الحسان ندارید
فصلي در مورد عشق ظريفها و پسران خوش چهره:Kaf:
دقت کنید تا این جملات ملاصدرا را برایتان بگذارم
اعلم انه اختلف آراء الحكماء في هذا العشق و مهيته و انه حسن او قبيح، محمود او مذموم و الذي يدل عليه النظر الدقيق و المنهج الانيق و ملاحظة الامور عن اسبابها الكلية و مباديها العالية و غاياتها الحكمية ان هذا العشق اعني الالتذاذ الشديد بحسن الصورة الجميلة و المحبة المفرطة لمن وجد فيه الشمائل اللطيفة و تناسب الاعضاء وجودة التركيب لمّا كان موجوداً علي نحو وجود الامور الطبيعية في نفوس اكثر الامم من غير تكلف و تصنع فهو لا محالة من جملة الاوضاع الالهية التي يترتب عليها المصالح و الحكم فلا بدان يكون مستحسناً محموداً سيما و قد وقع من مباد فاضلة لاجل غايات شريفة.

بدان كه حكما در مورد اين عشق اختلاف نظر دارند كه آيا خوب است يا زشت و آيا ممدوح است يا مذموم، و آنچه دلالت بر نظر دقيق و روش مرتب و ملاحظه كردن امور از علتهای كلی و آرمانهاي عالی و اهداف حكيمه اش میکند این است که اين عشق -منظورم لذت بردن شديد از زيبايي صورت زيبا و عشق مفرط به آن كس كه داراي شمايل لطيف و تناسب اندام و تركيب خوب را دارا باشد است- و اين موجود است در طبع بيشتر مردم از مليتهاي مختلف بدون آنكه تكلفی داشته باشد يا رفتار تصنعي به خود بكيرد، پس بدون شک آن جزو صنايع الهی است كه بر آن مصلحتها و حكمتها مترتب است و قطعا مستحسن و محمود است بخصوص آنكه أز آرمانهاي فاضله براي اهداف شريفه است.
اما المبادي فلانا نجد اكثر نفوس الامم التي لها تعليم العلوم و الصنايع و الآداب و الرياضيات مثل اهل الفارس و اهل العراق و اهل الشام و الروم و كل قوم فيهم العلوم الدقيقة و الصنايع اللطيفة و الآداب الحسنة غير خالية* عن هذا العشق اللطيف الذي منشأه استحسان شمائل المحبوب و نحن لم نجد احداً ممن له قلب لطيف و طبع رقيق و ذهن صاف و نفس رحيمة خالياً عن هذه المحبة في اوقات عمره لكن وجدنا سائر النفوس الغليظة و القلوب القاسية و الطبايع الجافية من الاكراد و الاعراب و الترك و الزنج خالية عن هذا النوع من المحبة و انما اقتصر اكثرهم علي محبة الرجال للنساء و محبة النساء للرجال طلباً للنكاح و السفاد و الغرض منها في الطبيعة بقاء النسل.

اما آرمانها پس همانگونه كه ما ميبينيم اکثر ملتها كه داراي آموزش علوم و صنايع و آداب و رياضيات ميباشند مانند اهالي فارس و اهالي عراق و اهالي شام و روم و هر قومی داراي علوم دقيق و صنايع لطيف و آداب نيكو هست ميبينيم كه هیچ یک از آنها خالی از اين عشق لطيف نيست كه منشا آن لذت بردن از شمايل محبوب است و ما كسي را نديديم كه داراي قلبي لطيف و طبعي رقيق و ذهني صاف و نفسی رحيم باشد و خالي از اين نوع محبت در اوقات عمرش باشد، ولي ميبينيم كه همه اشخاص دارای نفوس شدید و قسی القلب و طبعهاي خشک از كردها و اعراب و ترك و فرنگ خالي از اين نوع از محبت هستند و ميبينيم كه محبت آنها محدود شده به محبت مردان به زنان و محبت زنان به مردان در طلب نكاح و جفت گیری وغرض آنها از اين ارتباط بقاي نسل است.

و اما الغاية في هذا العشق الموجود في الظرفاء و ذوي لطافة الطبع فلما ترتب عليه من تأديب الغلمان و تربية الصبيان و تهذيبهم و تعليمهم العلوم الجزئية كالنحو و اللغة و البيان و الهندسة و غيرها و الصنايع الدقيقة و الآداب الحميدة و الاشعار اللطيفة الموزونة و النغمات الطيبة و تعليمهم القصص و الاخبار و الحكايات الغريبة و الاحاديث المروية الي غير ذلك من الكمالات النفسانية فان الاطفال و الصبيان اذا استغنوا عن تربية الآباء و الامهات فهم بعد محتاجون الي تعليم الاستادين و المعلمين و حسن توجههم و التفاتهم اليهم بنظر الاشفاق و التعطف فمن اجل ذلك اوجدت العناية الربانية في نفوس الرجال البالغين رغبة في الصبيان تعشقا و محبة للغلمان الحسان الوجوه ليكون ذلك داعياً الي تأديبهم و تكميل نفوسهم الناقصة و تبليغهم الي الغايات المقصودة في ايجاد نفوسهم و الا لما خلق الله هذه الرغبة و المحبة في اكثر الظرفاء و العلماء عبثاً و هباء فلابد في ارتكاز هذا العشق النفساني في النفوس اللطيفة و القلوب الرقيقة الغير القاسية و لا الجافة* من فائدة حكيمة و غاية صحيحة و نحن نشاهد ترتب هذه الغايات التي ذكرناها فلا محالة يكون وجود هذا العشق في الانسان معدوداً من جملة الفضائل و المحسنات لا من جملة* الرذائل و السيّئات.

ولي هدف از اين عشق موجود در ظرفا و اشخاصي كه داراي لطافت طبع هستند آنست كه آنچه كه مترتب ميشود بر ادب كردن پسران و تربيت آنان و تهذيب و تعليمشان به علوم جزئی مانند نحو و لغت و بيان و هندسه و غير ذلک و صنايع دقيقه و آداب نيكو و اشعار لطيف و موزون و نغمه هاي زيبا و ياد دادن داستانها و روايتها و حكايتهاي غريب و سخنهاي روايت شده و غير از آن از كمالات نفسانی و اين باعث ميشود كه كودكان هنگامی که بي نياز شدند از تربيت پدران و مادران محتاج ميشوند به آموزش اساتيد و معلمان و توجه و عنايتشان به آنها با نگاهي مشفقانه و عاطفی،پس به همین خاطر آن عنايت الهی در نفوس مردان بالغ بوجود آمد تا نسبت به پسران رغبت بيدا كنند و به آنان عشق بورزند و محبت پسران زيبا چهره در دل آنان بوجود بيايد تا باعث بشود كه به تأديب آنان مشغول شوند و نفسهاي ناقصشان را تكميل كنند و آنان را بسوى اهداف مقصوده در ایجاد نفوس ایشان هدایت کنند،و الا خدا هرگز این رغبت و محبت را در اکثر ظرفا و علما عبث و هیچ و پوچ نمیافرید،پس بايد در دست یازیدن به اين عشق نفساني در نفسهای لطيف و دلهاي رقيق و غير قاسی و غير خشک فايده هاي حكيمانه و اهداف صحيحه ای باشد و ما خود این نتایجی که ذکر کردیم را مشاهده میکنیم،پس بدون شک وجود این عشق در انسان از جمله فضائل و نیکی های انسان به شمار میاید نه از جمله رذائل و سیئات!

و لعمري ان هذا العشق ترك النفس فارغة عن جميع الهموم الدنياوية الاهمّ واحد فمن حیث یجعل الهموم هما واحدا و هو الاشتياق الي رؤية جمال انساني فيه كثير من آثار جمال الله و جلاله حیث اشار الیه بقوله لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم و قوله ثم انشاناه خلقا اخر فتبارک الله احسن الخالقین سواء کان المراد من الخلق الآخر الصور الظاهره الکامله او النفس الناطقه لان الظاهر عنوان الباطن والصوره مثال الحقیقه والبدن بما فیه مطابق للنفس و صفاتها والمجاز قنطره الحقیقه. و لا جل ذلك هذا العشق النفساني للشخص الانساني اذا لم يكن مبدأه افراط الشهوة الحيوانية بل استحسان شمائل المعشوق وجودة تركيبة و اعتدال مزاجه و حسن اخلاقه و تناسب حركاته و افعاله و غنجه و دلاله معدود من جملة الفضائل و هو يرقق القلب و يذّكي الذهن و ينبه النفس علي ادراك الامور الشريفة و لاجل ذلك امر المشايخ مريديهم في الابتداء بالعشق و قيل العشق العفيف اوفي سببفي تلطيف النفس و تنوير القلب.

و به جان خودم سوگند که این عشق نفس را از همه مهمات دنیوی جز یکی فارغ میکند.پس از انجا که همه هم انسان را یکی،که همان شوق به رویت جمال انسانی باشد قرار میدهد،بسیاری از آثار جمال خدا و جلالش را در خود دارد،که خدا به این مساله با سخنش اشاره کرده که:
و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.
و سخن خدا که:
ثم انشاناه خلقا اخر فتبارک الله احسن الخالقین.
به همین خاطر این عشق نفسانی برای شخص انسانی وقتی که منشاش افراط شهوت حیوانی نباشد بلکه پسندیدن جمال معشوق و خوبی ترکیبش و اعتدال مزاجش و حسن اخلاقش و تناسب حرکات و افعالش و ناز و کرشمه او باشد از جمله فضائلی به شمار میرود که دل را باز کرده و ذهن را تیز میکند و نفس را آگاه بر ادراک امور شریف مینماید و به همین خاطر بزرگان مریدان خود را در ابتدا به عشق و بقولی عشق عفیف که باعث لطافت نفس و نورانی شدن قلب میشود دعوت میکردند

دكتر غني (در جلد دوم تاريخ تصوف در اسلام از صفحهﯼ 402 و 403 به اختصار نقل مي شود)‌ مي گويد: بعضي از صوفيه معتقد بوده اند كه پرستش جمال صوري و عشق صورت و دلباختگي به زيبائي مجازي راه وصول به جمال معنوي يعني جمال مطلق است.
اين دسته از عرفاء از قبيل احمد غزالي برادر حجة الاسلام غزالي و فخر الدين عراقي و اوحد الدين كرماني و امثال آنها مي گفته اند كه جمال ظاهر، آئينهﯼ طلعت غيب و مظهر جمال الهي است و بنياد طريقت را بر اساس زيبائي دوستي، متكي ساخته و به تمام مظاهر زيبائي از جمله صورت زيبا عشق مي ورزيده اند.
اين دسته از صوفيه به اعتقاد همينكه المجاز قنطرة الحقيقة مي گفته اند كه ما در قيد صوريم و ناگزير جمال مطلق را بايد در صور مقيدات مشاهده كنيم چنانكه اوحد الدين كرماني مي گويد:
زان مي نـگرم بچشم سـر در صورت ** زيرا كه زمعني است اثر در صورت
اين عالم صورت است و ما در صوريم** معني نتـوان ديـد مـگر در صورت
جامي در نفحان الانس در شرح حال اوحد الدين حامد كرماني نوشته كه: چون شمس تبريزي در اثناء مسافرت به بغداد رسيد شيخ اوحد الدين را كه شيخ يكي از خانقاههاي بغداد بود ملاقات كرد و در طي ديدار پرسيد كه در چه كاري گفت ماه را در طشت آب مي بينم پس شيخ شمس الدين گفت كه اگر برقفاي، دنبل نداري چرا بر آسمانش نمي بيني.
و نيز جامي نوشته در بعضي تواريخ مذكور است كه چون وي در سماع گرم شدي پيراهن امردان چاك كردي و سينه به سينهﯼ ايشان باز نهادي.

یا علی (ع);125048 نوشت:
بقاي اسلام، مرهون جهاد امام حسین علیه السلام و فداکاری او در راه خداست، و اگر جریان عاشورا و فداکار‌ی امام حسین علیه السلام و یـاران و اهـل بیتش، اسلام به دست بنی اُمیه، از بین رفته بود. یکی از روشنفکران در این باره گفته است: « الإسلام محمدیّ الوجود، و حسینیّ البقا » « اسلام به واسطه­ی محمد صلی الله علیه وآله و سلم به وجود آمد و به واسطه­ی حسین علیه السلام تداوم یافت. »

سلام
یکی از نشانه های یکسویه نگریهای شما همین استدلال به مباحث ظاهری است . تا کنون چیزی از مباحث معرفتی را مطرح نکرده و به آنها اشکال نکرده اید . آیا به نظر شما حکمت و معرفتی که در خانه اهل عصمت است و بس بدون ارتباط معنوی با آنها می توان دارا شد ؟
شما ابن سکیت را مثال زدید تا تقیه مولوی را رد بفرمایید پس چرا با همین میزان روش سائر ائمه ع را رد نمی کنید ؟ مگر باقی امامان معصوم با طواغیت زمان خود بیعت نکردند چرا با برهان قیام سیدالشهداء ایشان را تخطئه نمی کنید ؟ فکر می کنم به آثار و نتایج گفتار خود اصلا واقف نیستید اخوی

یا علی (ع);125048 نوشت:
صاحب مثنوي هم در قونيه ـ كه نزديك حلب است ـ اقامت داشته و هم چند سالي در حلب بوده است. مولوی كم و بيش مراسم عزاداري عاشورا را ديده بود و چون این مسأله برايش سخت می­آمد، عزاداري اهل حلب را در مثنوی مطرح كرد و از آن به عنوان غفلت یاد نمود.

نزدیکی دو شهر برای استدلال شما کافی نیست
یا علی (ع);125048 نوشت:
شمس در مقالات، شمس خجندي را كه به ذكر مصايب اهل بيت عليهم السلام مي‌پرداخت و بر آنان گريه مي‌نمود، مسخره كرده و مي‌گويد: « شمس خجندي بر خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي‌گريست، ما بر وي گريستيم، يكي به خدا پيوست، بر وي مي‌گريد! »3

می گویند کینه باعث ندیدن خوبیهاست . در همین کلام دو ویژگی مثبت روشن است :
1- سیدالشهداء به خدا واصل شده است
2- گریه بر سیدالشهداء از این جهت که به خدا واصل شده است معنا ندارد
حال بفرمایید کجای این مطلب مسخره است . بله اگر می گفت : گریه بر سیدالشهداء از جهت ظلمی که بر او و اهل بیتش شده بی مورد است ما هم سخن شما را می پذیرفتیم اما برهان که این نیست اخوی .

یا علی (ع);125048 نوشت:
استاد مطهري و علامه ملامحمد طاهر قمي، مولوي را سنّي اشعري مذهب، صوفي، جزء فرقه­ي حلاجيّه و معتقد به وحدت وجود دانستهاند.

یعنی چه که معتقد به وحدت وجود دانسته اند مگر اعتقاد به وحدت وجود کفر است ؟ اصلا وحدت وجود از نظر شما یعنی چه و چه مشکلی دارد ؟
یا علی (ع);125050 نوشت:
مولوی حديث افتراق را جعل و تحریف کرده؛ مبني بر اينكه پيامبر اكرم (ص) تنها گروه اهل نجات در بین امت های مسلمان را امت صحابه دانسته است. که این مطلب وی از یک روایت جعلی سرچشمه می گیرد. وی می گوید : بهر این فرمود پیغمبر که من *** همچو کشتی ام زطوفان زمن ما و اصحابیم چون کشتی نوح *** هرک دست اندر زند یا بد فتوح (مثنوي معنوی/دفتر دوم/ص652/چاپ امير كبير) درصورتيكه اين روايت جعل و تحریف شده است و صحيح آن اينست كه : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم): سیأتی علی امّتی ما أتی علی بنی إسرائیل مثل بمثل و إنّهم تفرّقوا علی اثنتین و سبعین ملّة،و ستفرّق امّتی علی ثلاث و سبعین ملّة،تزید علیهم واحدة کلّها فی النّار غیر واحدة ،قیل:یا رسول الله، و ما تلک الواحدة ؟ قال: هو ما نحن علیه الیوم أنا و أهل بیتی.

من از شما سوال می کنم :
1- سنی مسلمان است یا نه ؟
2- اگر یک کافر به اسلام روی آورد و سنی شود هدایتی یافته است یا نه ؟
3- اهل سنت چه کسانی را بعنوان بزرگان اسلام معرفی می کنند ؟
در یک نگاه وسیع به روایات اصحاب می بینیم به لحاظ مسلمان بودن اینها حداقل تمسک یک کافر و مشرک به ایشان و اسلام آوردن که هدایت یافتن است نیست ؟
بله در میام امت اسلامی ما قله های رفیع اهل بیت را داریم . اینجا دیگر معیار معیار اهل بیت است .
من نمی دانم چرا شما اصرار دارید اهل سنت را تا حد کفر تنزل دهید .

آیا در این حدیث پیامبر ص که در مدح امام حسن ع است دقت کرده اید ؟
و امید است که خداوند به برکت او بین دو گروه از مسلمین را اصلاح کند
در تعبیر دو گروه از مسلمین دقت کرده اید ؟

یا علی (ع);125050 نوشت:
ولی اهل سنت در این حدیث تحریف کرده و به جای اهل بیت کلمه صحابه را گذاشته اند و مولوی نیز با این اشعار بر این تحریف تایید کرده و پایه های آن را محکم نموده است.

ما که گفتیم مولوی شاگرد سنی تربیت می کرده نه شیعه پس انتظارتان چیست ؟
یا علی (ع);125051 نوشت:
بله من هم باشما موافقم یک نمونه عرض کنم پس لطف کرده بر رقاصان و مطربان ایراد نگیرد !دیگران را هم عارف بدانید و حجت را بر همه تمام کنید مولوی افراط در رقص و سماع و موسیقی داشته است : مولوی پس از برخورد با شمس تبریزی، موسیقی و سماع را، تا بدان حدّ گسترش می دهد که حتی به طور هفتگی، مجلسی ویژه سماع بانوان همراه با گل افشانی و رقص و پای کوبی زنان، در قونیه برپا می دارد. اینها همه از مردی مشاهده می شود که تا سن 38 سالگی ،خود مجتهدی بزرگ و یک « مفتی حنبلی » (سنی مذهب) بشمار می رفته است. شمس سماع را « فریضه اهل حال » می خواند و چون پنج نماز و روزه ماه رمضانش برای اهل دل واجب می شمارد!

اشتباه شما آنست که فکر می کنید برای درک حقایق باطنی عصمت لازم است و ما می گوییم چنین چیزی نیست . فنون راهیابی به باطن حتی به دینداری هم نیاز ندارد چه رسد به عصمت . مگر مرتاضان هندی حتی مکاتب عرفانی تازه وارد که با دستوراتی شاگردان خود را به باطن رهنمون می شوند معتقد به معتقدات شیعه و عامل به عمل آنهایند ؟
خوب مولوی به خدای یکتا ایمان داشته به قرآن و پیامبر ص ایمان داشته به بسیاری از اصول هدایت و سعادت باورمند و عامل بوده از سوی دیگر تحت تربیت اهل باطنی مثل شمس تبریزی قرار گرفته و به حقایق باطنی مطلع شده . خوب این چه معنایی دارد ؟ معنایش این نیست که او در تمام باورها و تمام اعمالش سالم بوده است . اتفاقا ایراد بعضی اهل علم و معرفت به ایشان به همین جهت بوده است اما شکی نیست که به لحاظ تلقیات معنوی و معرفتی در مرتبه ای بوده که بزرگان از اهل معرفت را به ستایشش واداشته است .
ما چند بار بگوییم مولوی معصوم نبوده است ؟
موفق در دقت

یا ستار.

با سلام..

جناب سفیر..

یا مطالب را درست نمی خوانید و یا خدایی ناکرده در گیرایی مطالب ایرادی هست...

بنده دارم به صورت کلی صحبت می کنم وگرنه اینکه چه کسی ملاک استضعاف واقع باشد یا نباشد در روایت چه قطعی و چه ظنی مشخص شده است،بله ملاک این امر عدم احتمال است ولی وقتی قوت احتمال به میان اید بحث مستضعف دیگر منتفی است....

ولی بنده سخنم چیزی دیگر است، اینکه دین حق را شخص چه بداند، این امر بین همه انسانها ازاد گزارده شده است والبته هیچ اکراه و ضرورتی هم در انتخاب نیست ،نتیجتا ملاک تشخیص را فقط عقل و ظرفیت ان به عهده دارد ،پس اینکه حضرتعالی یا بنده به صورت غیر ارادی و بدون انتخاب پا در وادی این سبیل (شیعه) گذاشته ایم ارزشی ذاتا ندارد ،پس شما نیز مکلف به تلاش هستید وبه همان اندازه که عقلتان در شناخت مراتب اسلام رشد نماید به شما توجه می گردد،وگرنه همه اشخاصی که از نطفه سالم به دنیا امده باشند محب اهل بیت هستند،مگر اینکه در سبیل تربیت غیر سالم قرار بیگرند ،نتیجتا اینکه بنده شیعه نامی باشم و یا سنی هر دو در این امر مشترک هستند ،یعنی هر دو محبت اهل بیت را داریم و لی اینکه شیعه واقعی چه کسی است این دیگر از جرگه شناسنامه ای بیرون می اید و عقل شخص ملاک ان می گردد ،پس اکثر قریب به اتفاق ما محب اهل بیت هستیم نه شیعه حضرت امیر ،بلکه شیعیان و القاب و خصایص انها در روایات نیز مشخص است ؛نتیجتا تا رسیدن به این امر بین یک سنی و یک شیعه شناسنامه ای و عامی فرقی چندان نیست ....پس وقتی با عقل و جدیت و با عمل رسیدی به انچه که رهبران این مذهب در مورد شیعیان واقعی خود گفته اند انوقت می توانی بگویی که من مصداق گفته همین رهبران الهی هستم و تلاش خود را در این ره که همان شناخت درست یک دین ومذهب درست باشد انجام داده ام....

علهذا بنده نه در مورد مولوی و نه در مورد هیچ کسی دیگر نظر شخصی خود را ابراز نکردم که شما ؛نظر بنده را تبرئه او و بضاعت عقلی و وجودی او بدانید ،فقط صورت کلی مسئله مد نظر بود... وحکم بین افراد فقط با خداست وکسی نمی تواند بگوید که چه کسی جهنمی است وچه کسی بهشتی ،واینکه چون بنده شیعه شناسنامه ای هستم وهنوز به حقیقت الفبای تعالیم معصومین هم نرسیده ام بیایم در مورد بندگان خدا هر نظری که دارم بگویم ؛این یک بحث مع الفارق است و حساب همچین امری را باید به پای تعصب شخصی گذاشت ....

بر طبق مذهب ما ملاک صحت و سقم موضوعات رفتار و کردار و سخن معصوم است ،ولی مصداق این کلام چه کسانی هستند نیاز به احاطه کامل به سخنان انها ودقت وافر در شناخت این مصادیق داردکه البته این امر نیز کار هر کسی نیست....

یاحق

آذر بانو;125241 نوشت:
با سلام و احترام

به هيچ عنوان اين تفسير با عقل جور در نمياد و نميشه اين حرف رو پذيرفت!

آدم چقدر ميخواد عمر كنه تو اين دنيا كه پاي هر حرف و حديثي بشينه كه شاااااااااااايد يك كلمه حرف درست نوشته باشه يا بگه!

مسلما هر حرف و نظري رو هر كسي جايز نيست گوش كنه يا مطالعه كنه

يعني چي؟!!!!

مگه اهلبيت عليهم السلام چي كم گذاشتند كه بندگان خوب خدا بترسند بر اثر گوش ندادن به هر حرفي حق از ايشان فوت شود!!!!!!!!!!!!!!!!

والسلام علي من اتبع الهدي؛

سلام

خوب این دیگه به انسان و ماهیت انسان برمیگرده. اگر قرار به استدلال شما بود (که خیلی ها هم هم نظر شما هستند و من قصد رد کردنش رو ندارم) خوب دیگه تمام تفاسیر و شرح ها و فلسفیدن های امثال ابن سینا و صدرا هم بی فایده بود. و اتفاقا طرفداران نظر شما بعضی هاشون نهایتا احتمالا به همین جا هم میرسند.

اما جواب اینکه چه لزومی به شرح های مختلف از حقیقت احتیاج داریم ساده هست. هرکسی زبان خاصی رو درک میکنه. و از طرف دیگه اگه مولوی اینقدر میگه و میگه، نه الزاما برای مخاطب که از شوق دیدن حقیقت هست. درست مثل زمانی که شما یه مطلب زیبا می بینید و دوست دارید بیارید اینجا به ما هم نشون بدین، مولوی و امثالهم هم نانوشته ها و ناگفته هایی رو دیدن که زیبا بوده شدت زیبایی اون هست که مجبور میکنه که بگن تا همه بدونن. (البته در این مسیر دیدن، فهمیدن و گفتن چالش های بسیاری وجود داره که فقط معصوم از اونها در امان هست)

پس نه میشه و نه درست ها که انتظار داشته باشیم بجز معصوم همه زبان در کام بگیرند. هرچی زیبایی بیشتری ببینید بیشتر متوجه حرف من میشید که نمیشه زبان رو بست.

اما این مطلب رو هم که البته به بحث اینجا ربطی نداره اصلا اما از معایب اون استدلال اول هست اینه که به هر حال فراموش نکنید ما امام قائم غائب داریم. اون دیدگاهی بیان شده انگار که ما دیگه حتی احتیاج به امام قائم هم نداریم و همه چیز در همین منابع محدود هست. وقتی متوجه بشیم که با همه این معارفی که به ما رسیده باز هم خیلی کم داریم هست که درد انتظار رو می چشیم.

حامد;124975 نوشت:
1-:gig:
2-:kaf:
3-:khaneh:
همش واسه تو اخوی . قضاوت با خوانندگان
موفق

[="blue"]
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

جناب حامد قضاوت نیاز به اسناد دارد

شما حتی یک کلام حرف درست نزدید و از ریشه تا شاخه درخت را 70 بار بال بال زدید
[="red"]
بنده به زبان پارسی ساده از شما خواستم شعر مولوی پیرامون حضرت ابوطالب علیه السلام ترجمه کنید
[/]
ترجمه آن شد 3 شکلی که فرستادید؟!!!
[="olive"][="darkorange"]
اگر چنین است بحق مولوی عارفی پارسا بوده که تفاسیر شعرش چنین میشود[/][/]

و اما اینکه[="seagreen"] همش واسه تو اخوی را بنده متوجه نشدم!!![/]

این به چه معناست؟؟؟؟؟؟

و اینکه موفق در زبان پارسی چه معنایی دارد زمانی که [="red"]تنها در پایان پیامی [/]استفاده شود!!!

البته ممکن است در علوم قرآن آمده باشد و ما انسانهای گمراه که از واضحات عرفان بی بهره ایم ندانیم

خواهشمندم بگویید تا ما هم فیضی ببریم

والسلام و علیکم و رحمة الله و برکاته[/]

life313;125286 نوشت:
بنده به زبان پارسی ساده از شما خواستم شعر مولوی پیرامون حضرت ابوطالب علیه السلام ترجمه کنید

سلام

من قبلا ترجمه کرده ام اما گویا توجهی بهش نشد

نقل قول:

گفتش اى عم! يك شهادت تو بگو / تا كنم با حق خصومت بهر تو

پیامبر (ص) گفتند: ای عمو
(
حضرت برادزاده ی دیگری نداشته اند؟) شما شهادت بده تا من با شما با حق مشکلات را حل کنم(ببخشید اگر اشتباه ترجمه ام بگویید)


گفت ليكن فاش گردد از سماع / كل سر جاوز الاثنين شاع‏

گفت این سر ممکنه فاش بشه و همه جا بپیچه

من بمانم در زبان اين عرب / پيش ايشان خوار گردم زين سبب‏

من در زبان عرب بمونم و به این طریق پیششان خوار گردم

ليك گر بوديش لطف ما سبق / كى بدى اين بد دلى با جذب حق

اما اگر همانطور مثل قبل لطف ات را داشتیم با جذب حقیقت این بدلی وجود نداشت

(من در حد فهمم ترجمه کردم ممکنه خطا کرده باشم
اما ادیبان ترجمه کنند تا ببینیم انها چه می گوییند
اما فکر کنم این مربوط به زمان بد ان زمان بوده باشد تاریخ را در زمان مرگ حضرت ابوطالب(ع) بررسی کنید ببینید چگونه بوده است؟ شاید ریشه در تاریخ داشته باشد)

ادامه شعر را هم بگذارید منون می شوم

این پست

لطفا ببینید

جناب عرفان علوی! اگر نمی خواهید حقی را بپذیرید لازم نیست اینهمه به جاده خاکی بزنید!

برادر! بحث ما مولوی بوده و هست. کلی گویی دردی را دوا نمی کند. شما می توانید به کلی گویی و عرفانیاتتان ادامه بدهید!. بنده دیگر عرضی با شما ندارم.

هر کسی با آنچه دوست دارد محشور خواهد شد!

فی أمان الله

life313;125286 نوشت:
بنده به زبان پارسی ساده از شما خواستم شعر مولوی پیرامون حضرت ابوطالب علیه السلام ترجمه کنید ترجمه آن شد 3 شکلی که فرستادید؟!!!

سلام
اگر مشتاق دانستن هستید یک بار دیگر مطالبی را در توضیح این مطلب آورده ام ببینید . اگر اشکالی داشتید مطرح کنید .
موفق باشید

سفیر;125318 نوشت:
جناب عرفان علوی! اگر نمی خواهید حقی را بپذیرید لازم نیست اینهمه به جاده خاکی بزنید!

برادر! بحث ما مولوی بوده و هست. کلی گویی دردی را دوا نمی کند. شما می توانید به کلی گویی و عرفانیاتتان ادامه بدهید!. بنده دیگر عرضی با شما ندارم.

هر کسی با آنچه دوست دارد محشور خواهد شد!



فی أمان الله


سلام بر شما..

جناب سفیر عزیز..

حق و حقیقت ان است که ما هنوز نه ولایت را درست شناخته ایم و نه سنت خود را که کردار و اخلاق معصومین که در قالب گفتار انهاست و به ما رسیده است،....کسی که عمدا و اگاهانه به معصوم افتراء بزند یعنی هنوز ولایت را نشناخته است و البته وضعش نیز معلوم است حال می خواهد مولوی باشد و یا هر کس دیگری ...

حقیر دوستار کسی هستم که بهتر بتواند کلام اهل بیت را بر اساس شرایط و مقتضیات روز به جهان بشناساند ؛حال می خواهد در هر دوره ای باشد ....انشا الله که بتوانیم در ره اعتلای این بزرگان گامهای بلندی برداریم....

یاحق

سلام

این هم ادامه ابیات تا آخر جهت محمد عزیز

لیک گر بودیش لطف ماسبق
کی بدی این بددلی با جذب حق

الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه اختیارات خبیث

من زدستان و زمکر دل چنان
مات گشتم که بمانم از فغان

[="red"]من که باشم چرخ با صد کار و بار
زین کمین فریاد کرد از اختیار

که ای کریم و برد بار
ده امانم زین دو شاخه اختیار

جذب یک راهه صراط المستقیم
به زه دوراه تردد ای کریم

زین دو ره گرچه همه مقصد توی
لیک خود جان کندن آمد این دوی

زین دو ره گرچه به جز عزم تو نیست
لیک هرگز رزم هم چون بزم نیست
[/]
در نبی بشنو بیانش از خدا
آیت اشفقن ان یحملنها

این تردد هست در دل چون وغا
کین بود به یا که آن حال مرا

در تردد می زنند بر همدگر
خوف و امید بهی در کر و فر

[="blue"]جالب است از یک کافر اینگونه راز و نیاز با خداوند یکتا [/]

حامد;124269 نوشت:
سلام اخوی
خوب گفته اند که همه چیز را همگان دانند . بنده در صدد نفی کلام برخی علماء نیستم . فقط در مقابل این مطالب همین را بگویم که علامه جوادی آملی در تایید توصیه ابن عربی در خصوص تحریم عرفان فرمودند : در عرفان همه چیز ولی خداست و این حرفها را همه کس نمی توانند بفهمند . آقاجان عرفان یک علم نظری و عملی است . انصاف آنستکه مطلع از آن درباره اش اظهار نظر کند . آیا نمی بینید بی اطلاعان از فقه امروزها چه حرفهایی درباره مسائل شرعی می زنند ؟ اگر ورود هر کسی را به هر حوزه علمی مجاز بشماریم باید حرف این بی اطلاعان را هم بپذیریم . آیا فقها می پذیرند ؟ وادی عرفان هم همین است .

ما که گفتیم مولوی معصوم نیست اما معنایش این نیست که کلام او بخصوص در وادی معارف عالیه بی اعتبار است .
همه این ایراداتی که شما به ظواهر کلام ایشان کردید در عرفان قابل تاویل است .

سلام
هستیم در خدمت اخوی
شما اسم می آورید ما برای شما ثابت میکنیم
گفتیم که گفتارمان را سندی کنیم

الان مطلع را نشان شما خواهیم داد عجله نکنید
هستیم در خدمت :Gol:
مگر حقانیتی جز حکم ائمه (ع) در مورد عرفان سراغ دارید؟
هیچ کس را توان روبروی ائمه (ع) ایستادن نیست اخوی
ما در اینجا به صراحت اثبات خواهیم کرد که این منحرف ( ابن عربی ) از سلک اهل خلاف بوده و عقاید وی در تعارض با سخنان اهل بیت علیهم السلام می باشد

عقاید و سخنان ابن عربی

1 - وی معتقد است که هیچ نصی در مورد وصایت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وجود ندارد و اصل وصایت بعد از پیامبر را مقبول نمی داند .
قیصری در " شرح فصوص الحکم " ص 955 چنین از وی نقل می کند :

" ولهذا مات رسول الله صلی الله علیه وسلم و ما نص بخلافه عنه الی احد و لا عینه لعلمه ان فی امته من یاخذ الخلافه عن ربه فیکون خلیفه عن الله مع الموافقه فی الحکم المشروع .فلما علم ذلک صلی الله علیه و سلم _لم یحجر الامر "

2 - وی کلمات جالبی در مورد ابی بکر دارد .
وی صراحتا ابی بکر را از مقربین و سید الجماعه فی زمانهم می داند ( فتوحات المکیه ج 2 ص 6 )

3-وی صراحتا خلافت ابی بکر را بر حق می داند

و هذا مما یدلک علی صحة خلافة ابی بکر صدیق و منزلة علی رضی الله عنهما ( فتوحات المکیه ج 4 ص 78 )

4-وی صراحتا ابی بکر را افضل از دیگران ( من جمله امیرالمومنین علیه السلام ) می داند

و عرف الناس حینئذ فضل ابی بکر علی الجماعة فاستحق الامامة والتقدیم ( فتوحات المکیه ج 3 ص 372 )

3 - وی عقاید جالبی هم در مورد عمر بن خطاب دارد .
وی صراحتا عمر را از مقربین و سید الجماعه فی زمانهم می داند ( فتوحات المکیه ج 2 ص 6 )

وی صراحتا عمر بن خطاب را معصوم از گناه می داند

من أقطاب هذا المقام عمر بن الخطاب، وأحمد بن حنبل، ولهذا قال صلى الله عليه وسلم في عمر بن الخطاب، يذكر ما أعطاه الله من القوة: يا عمر، ما لقيك الشيطان في فج إلا سلك فجاً غير فجك.فدل هذا على عصمته، بشهادة المعصوم.وقد علمنا: أن الشيطان ما يسلك قط بنا إلا إلى الباطل، وهو غير فج عمر بن الخطاب. فما كان عمر يسلك الافجاج الحق بالنص، فكان ممن لا تأخذه في الله لومة لائم، في جميع مسالكه، وللحق صولة ( فتوحات المکیه ج 1 ص 200 )

4 - وی حتی متوکل عباسی را نیز صاحب مقام می داند .
وی صراحتا متوکل را از مقربین و سید الجماعه فی زمانهم می داند ( فتوحات المکیه ج 2 ص 6 )

این کلام وی آنقدر سخیف می باشد که حتی علامه طباطبایی نیز به این حرف وی اعتراض می کند :

" چطور مي شود محيي الدّين را اهل طريق دانست با وجوديكه متوكّل را از اولياي خدا ميداند؟! ( روح مجرد - پاورقی ص 436 )

5 - عنایت به شیعیان
وی صراحتا بیان می کند که شیعیان را به صورت سگ و خوک شهود کرده است .

ابن عربی در " الفتوحات المکیه " ج 2 ص 8 می گوید :

" وكان هذا الذي رأيته قد أبقى عليه كشف الروافض من أهل الشيعة سائر السنة فكان يراهم خنازير "

او به صراحت ، شهود شیعیان به صورت خوک را از قول قومی به نام رجبیون بیان می کند .

ابن عربی در " محاضره الابرار " ج 1 ص 245 - 246 ، لطف کردند و شیعیان را " سگ " معرفی کردند :

" وقد اجتمعنا برجل منهم في شهر رجب، وهو محبوس في بيته، قد حبسته هذه الحالة، وهو بائع للجزر والخضر العامة، غير أني سألته عن حالته، فأخبرني بكيفيتها على ما كان علمي منها، وكان يخبر بعجائب..
فسألته: هل يبقى لك علامة في شيء؟

قال: نعم، لي علامة من الله في الرافضة خاصة، أراهم في صورة الكلاب، لا يستترون عني أبداً.
وقد رجع منهم على يده جماعة مستورون، لا يعرفهم أهل السنة، إلا أنهم منهم عدول. فدخلوا عليه، فأعرض عنهم، وأخبرهم بأمرهم، فرجعوا وتابوا، وشهدوا على أنفسهم بما أخبر عنهم، مما ليس عند أحد من غيرهم خبره "

کسی که ابی بکر و عمر را ولی و افضل از امیرالمومنین ( علیه السلام ) دانسته و مقام عصمت برای عمر بن خطاب قائل است متوکل عباسی را از اولیاء می داند و شیعیان را سگ و خوک می شناسد ؛ آیا چنین شخصی شیعه است ؟؟؟

آیا چنین شخصی ناصبی نیست ؟
آیا چنین شخصی لیاقت دارد که شیعیان از وی تبیعیت کنند و وی را شیخ اکبر (!) بدانند ؟؟؟!!!

*شیخ صدوق در " صفات الشیعه " ص 9 حدیث 17 چنین می گوید :

" الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَيْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِأَنَّكَ لَا تَجِدُ أَحَداً يَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَكِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَكُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّكُمْ تَتَوَالَوْنَا وَ تَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِنَا "

( معلى بن خنيس گويد شنيدم امام صادق عليه السّلام مى‏فرمود: كسى كه بما ناصبى(دشمن اهل بیت) باشد او را ناصبى نگويند براى آنكه فردى را نمى‏يابى كه بگويد من محمد و دودمانش را دشمن دارم ولى ناصبى كسى است كه نسبت بشما ناصبى است در حالى كه مى ‏داند شما ما را دوست داريد و از دشمنانمان بيزارى مى‏ جوئيد )

*ابن ادریس حلی در " مستطرفات السرائر " ص 583 و علامه مجلسی در " بحارالانوار " ج 69 ص 135 چنین می گویند :

" مُوسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَنِ النَّاصِبِ هَلْ أَحْتَاجُ فِي امْتِحَانِهِ إِلَى أَكْثَرَ مِنْ تَقْدِيمِهِ الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ وَ اعْتِقَادِ إِمَامَتِهِمَا فَرَجَعَ الْجَوَابُ مَنْ كَانَ عَلَى هَذَا فَهُوَ نَاصِب‏ "

( موسى بن محمد گويد: به ابو الحسن عليه السّلام نوشتم: آيا ناصبى جز اينكه ديگران را بر على عليه السّلام در امامت مقدم مى ‏دارد علامت ديگرى هم دارد، فرمودند: تقديم آنها بر على يكى از دلائل نصب است و همين بر ناصبى بودن كفايت مى‏كند)

ابن عربی از استوانه های صوفیه می باشد و در احادیث زیادی آمده است که باید در مقابل این فرقه انحرافی ( صوفیه ) مقابله کنیم و اجر این امر به مثابه اجر جهاد با کفار در کنار رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می باشد .
برای مطالعه بیشتر ، می توانید کتاب " ابن عربی لیس بشیعی " تالیف علامه سید جعفر مرتضی عاملی را مطالعه فرمایید :


موضوع قفل شده است