موسای طور غربت ، ویژه نامه شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
موسای طور غربت ، ویژه نامه شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

class: outer_border width: 80% align: center

[/TD]
[TD="align: center"]

[TD="align: left"][/TD]


class: outer_border width: 80% align: center

[/TD]
[TD="align: center"]
[TD="align: left"][/TD]



[b]content[/b]

رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد

رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد

تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند

با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد

مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم

مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد

آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند

دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد

ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟

در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد

یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد

یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد

تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت

تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد

آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست

بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد

#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام

بر درد دست بسته ام درمان ندارم
جایی بجز این گوشۀ زندان ندارم

می خواست دشمن از علی چیزی نگویم
بالاتر از این دردِ بی درمان ندارم

از مادرم زهرا شکسته تر شدم من
در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم

این دنده هایم را چه راحت می شمارم
بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم

پیراهن زندان به تن خیلی گشاد است
جز پوستی بر استخوان یاران ندارم

یوسف کجا و من که درد کنج سیه چال
جز یک یهودِ بَد دَهن مهمان ندارم

من خود بلا گردان جانِ شیعیانم
دیگر نیازی بر بلا گردان ندارم

همچون درختی ریشه در خاکی دَواندَم
خواهم برون آیم ولی امکان ندارم

روی کبودم مثل زهرا جای سیلی است
از بسکه محکم زد مرا دندان ندارم

دست مرا بستند مثل عمه هایم
دردی به غیر از گوشۀ ویران ندارم

با کُند و زنجیر بلا خو کرده جسمم
جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم

با این زبانِ روزه زهرم داد دشمن
جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم

#محمود_ژولیده

مفضل بن عمر می گوید:
امام جعفر صادق علیه السلام امام پس از خود را موسی بن جعفر علیه السلام معرفی کرده بود ولی پس از شهادتش، پسر او به‌نام عبدالله افطح که پس از اسماعیل - که در زمان خود امام صادق از دنیا رفت ــ بزرگ‌ترین پسر امام بود، ادعای امامت نمود و گروهی را به دور خود جمع کرد.
موسی بن جعفر علیه السلام دستور داد هیزم فراوانی در میان خانه جمع کردند، سپس اصحاب بزرگ و برادرش عبدالله را احضار فرمود. پس از آنکه همه حاضر شدند به دستور امام، هیزم‌ها را به آتش کشیدند؛ و هیچ‌کس نمی‌دانست نقشه حضرت چیست.
وقتی شعله‌های آتش گسترده شد، امام علیه السلام از جا برخاست، داخل آتش شد و میان شعله‌های آتش نشست و شروع کرد به صحبت کردن. یک ساعت به همین منوال گذشت. آن‌گاه از جا برخاست و از میان شعله‌های آتش بیرون آمد و در میان اصحاب نشست. سپس رو به برادرش عبدالله کرد و فرمود:« اگر چنین گمان می‌کنی که تو امام بعد از پدر هستی، در میان آتش بنشین و با مردم سخن بگو.» عبدالله از زور خجالت و غضب، رنگ‌به‌رنگ شد و از منزل امام بیرون رفت.
بحار الانوار، ج ۴۸ ،ص ۶۷.