موجود محدود، وابسته، ممکن، معلول، مخلوق

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
موجود محدود، وابسته، ممکن، معلول، مخلوق


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
لطف بفرمایید نظر کارشناسی خود را در مورد صحت، سقم و ایرادات استدلال زیر، بیان بفرمایید:
هر موجود محدودی، حد و حدود معینی دارد، لذا محدود شده است. هر محدود شده‌ای، وابسته، معلول، ممکن الوجود و مخلوق است، زیرا توسط محدود کننده تعریف شده و وابسته به او است. و هر مخلوقی، خالقی دارد.

خلاصه: هر موجود محدودی، مخلوق است.
گزاره هم معنی: موجودی که مخلوق نباشد(خالق)، نامحدود است.


انواع محدودیت‌ها: محدودیت در مکان، زمان، قدرت، علم، زیبایی، ادراک، آگاهی، محدود به خواست مشاهده کننده، محدودیت در انرژی، محدود به توابع ریاضی، محدود به اربیتالها، محدود به تعداد ذرات بنیادی و محدود به توابع احتمال، محدود به حالتهای احتمال و ....


با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: صدیق


[=times new roman]باسلام خدمت دوستان عزیز
مطبی که که دوست عزیزمان بیان کردند درست است.

محدودیت به هر صورتی که باشد و از هر نوع حدی که باشد، موجب متناهی بودن موجود است.
محدودیت ملازم با فقر و نداری است.
فقر و نداری از ویژگی های ذاتی موجودات مخلوق است.
واجب الوجود، نیازمند نیست.
بنابراین میتوان گفت همانطور که ممکن الوجود و مخلوق، محدود و متناهی است، خالق موجودات و واجب الوجود، محدود به هیچ حدی نیست و نامتناهی است. موجودی است که هیچ نحوه محدودیتی در ان راه ندارد و در هیچ صفات کمالی ای محدودیت ندارد.

salman14;312487 نوشت:
لذا محدود شده است

سلام
این گزاره اشکال دارد چون بر مبنای مفهوم لغوی کلمه محدود است و این نوعی تحمیل ماهیت به شی خارجی است بدون اینکه دلیلی داشته باشد
یعنی شما به امور خارجی اینطور نگاه کرده اید که یک عامل خارجی آنرا محدود ساخته است
حال بالفرض که چنین باشد مگر صرف محدود شدن دلالتی بر وابستگی و مخلوقیت دارد ؟ بخصوص که همه آنچه که ما می یابیم خود محدودی است پس آیا این محدودها همدیگررا خلق کرده اند ؟
پس خود خالقند و خود مخلوق .
والله الموفق

صدیق;341686 نوشت:
باسلام خدمت دوستان عزیز
نکته ای که دوست عزیزمان بیان کردند درست است.

موجودی که محدود و متناهی است( به هر نوع حدی که قابل تصور باشد) مخلوق است. زیرا اگر حد و نهایت داشته باشد، حداقل نیازمند به حدودی است که انرا احاطه کرده اند و نیازمندی که فقر و ناداری است و نیازمندی و فقر از ذاتیات وجود ممکن و غیر واجب، و نشانه مخلوق بودن است. حال این متناهی بودن در هر جنبه ای که باشد.


سوال مهم این است که چرا واجب الوجود نیازمند نیست؟واصلا چرا ذاتیات واجب عدم نیازمندی است
چون واجب یعنی وجود برایشضروری است فارق از اینکه محدود باشد یا غیر محدود
بعد یک نکته مهم این است که ما دو نوع علیت داریم علت موجده و علت موثره یا تبدیلی یا معد
علت موجده علتی است که سبب تحقق شی و وجود دهنده شی است بر خلاف علت موثره که صرفا یک شرایطی را برای تحقق شی فراهم کرده و به هیچ وجه علت نیست و مرحوم علامه در بدایه می گویند در حقیقت این امور علت نیستند و علیتی ندارند
حال می خواهم بگویم ما می گوییم هر ممکنی علت موجده دارد و بتبع هر واجبی علت موجده ندارد تا این جا مورد قبول است
فلذا ما می گویییم خدا نیاز به علت موجده ندارد اما دلیلی نداریم که نیاز به علت موثره هم نداشته باشد و شما برای اثبات عدم محدودیت نیاز به اثبات این امر داری چون محدودیت با نداشتن علت موجده جمع می شود
مثلا خودش موجودی بیافریند که بتواند به خدا حذ زند یا اصلا خودش خودش را حد زند

velayat;341919 نوشت:
سوال مهم این است که چرا واجب الوجود نیازمند نیست؟واصلا چرا ذاتیات واجب عدم نیازمندی است چون واجب یعنی وجود برایشضروری است فارق از اینکه محدود باشد یا غیر محدود

با سلام
بر اساس تفکیک و تعریف واجب و ممکن و برهان صدیقین و نیز قاعده واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات میتوان گفت که واجب الوجود ذاتا نمیتواند نیازمند باشد و امکان ندارد که موجودی واجب الوجود بالذات باشد ولی وجودش امکان محدودیت داشته باشد، چه رسد به فعلیت محدویت. علت این امر این است که:

  1. نیازمندی و فقر، محدودیت وجودی است؛
  2. موجودی که در مرتبه تشکیکی وجود به عالی ترین مرتبه - که فوق ان تصور ندارد- نرسد، محدود است؛
  3. محدود بودن در وجود که به معنای متناهی بودن در وجود و کمالات وجودی است، به امکان وجود منجر میشود؛
بنابراین، موجودی که کامل ترین موجود نباشد و نیازمند باشد، واجب نمیتواند باشد.و همه مراتب جز عالی ترین مرتبه وجود( که واجب الوجود بالذات نامیده میشد، معلول هستند)

دلیل مقدمه 3 به بیان استاد مصباح به این صورت است که:

  • م1. هر مرتبه ای که امکان بالاتر از ان وجود داشته باشد و به دنبال ان، این مرتبه بتواند معلول مرتبه عالی تر باشد، امکان معلولیت دارد( امکان معلولیت به معنای این است که معلولیت ان را عقل میتواند تصور بکند و عقل، فرض کامل تر از ان را محال ندارد)

  • م2. چیزی که امکام معلولیت دارد، ضرورتا معلول است؛ زیرا معلولیت معلول، امری زائد بر ذات معلول نیست که بتواند بر ان عارض شود بلکه یا معلول عین معلولیت است یا اصلا وجودندارد وشق ثالثی ندارد که ذات معلولی وجود داشته باشد و معلول نباشد. ( اموزش فلسفه، ج2، درس 33)
بنابراین اگر موجودی امکان معلولیت داشت، ضرورتا معلول است وگرنه با معلول بودن ان ازنظر فلسفی قابل جمع نیست.

velayat;341919 نوشت:
بعد یک نکته مهم این است که ما دو نوع علیت داریم علت موجده و علت موثره یا تبدیلی یا معد علت موجده علتی است که سبب تحقق شی و وجود دهنده شی است بر خلاف علت موثره که صرفا یک شرایطی را برای تحقق شی فراهم کرده و به هیچ وجه علت نیست و مرحوم علامه در بدایه می گویند در حقیقت این امور علت نیستند و علیتی ندارند

علت، چندین تقسیم دارد. بر اساس یک تقسیم، علت یا تامه است یا ناقصه. علت تامه علتی که از وجودش وجود معلول لازم می اید واز عدمش ، عدم معلول( یعنی شرط لازم و کافی تحقق معلول است) اما علت ناقصه به این صورت است که اگرچه نبودش مستلزم نبودن معلول است( یعنی شرط لازم است) اما وجودش مستلزم وجود معلول نیست( یعنی شرط کافی نیست)
بر اساس یک تقسیم دیگر، به علت حقیقی و علل معدّه تقسیم میشود. علت معده، امری است که تنها ماده را برای اینکه فاعل بتواند در ان تأثیر بگذارد و ماده نیز ان تأثیر را بپذیرد آماده میکنند. بنابراین، مراد شما از علل موثره همین قسم از علت است که درمقابل علت حقیقی باشد، این نکته شما که این امور در حقیقت علت نیستند، درست است اما به درد استدلال شما نمیخورد، زیرا همانطور که گفته شد این قبیل معدات( که اطلاق مجازی علت بر انها شده است) مربوط به عالم ماده است و خداوند که مجرد محض است و صرف الوجود است اصلا در معرض چنین عللی نیستند.

velayat;341919 نوشت:
فلذا ما می گویییم خدا نیاز به علت موجده ندارد اما دلیلی نداریم که نیاز به علت موثره هم نداشته باشد و شما برای اثبات عدم محدودیت نیاز به اثبات این امر داری چون محدودیت با نداشتن علت موجده جمع می شود

همانطور که در بخش قبل به عرض رسید، این نکته که نتیجه نکته قبلی شما بود، قابل اجرا در مورد خداوند نیست؛ زیرا خداوند مجرد است و این قبیل امور تنها در عالم ماده و در سایه برقراری وضع خاص با مواد و جسمانیات نقش دارند.
علاوه براین، بر فرض محال این معدات در عالم مجردات نیز جاری باشد، باز هم استدلال شما درست نیست زیرا فرض این است که خداوند واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است و هیچ نحوه محدودیت و نیازمندی در ان جای ندارد حال اگر این موجود بخواهدتحت تأثیر چنین امور به عنوان علل معده قرار بگیرند چند اشکال جدی دارد:

  1. حالت و ویژگی ای که قرا راست در اثر این معدات در واجب ایجاد شود یا کمال است یا نقص. هر دو محال است. نقص نمیتواند باشد وگرنه با کمال مطلق واجب الوجود بالذات منافات دارد . کمال نیز نمیتواندباشد وگرنه به این معناست که واجب الوجود کمالی را نداشته و حالا میخواهد دارا شود که با کمال مطلق او ناسازگار است.
  2. بنابراین واجب الوجود برای اینکه چنین ویژگی ای را بتواند پیدا کند نیازمند این است که موجودی دیگر به عنوان معد در ان تأثیر بگذارد و انرا اماده قبول چنان حالت متأخری بگرداند بنابراین، برای یافتن چنین حالتی نیازمند به ان علت معده است و این با عدم نیازمندی واجب و کمال مطلق ان و بی نهایت بودن ذات ان ناسازگار است.
  3. بعلاوه، این علت معده خودش که کاری نمیکند، تنها موجود دیگری را برای تأثیر گذاری علت حقیقی دیگری اماده میکند، و این فرض خودش دچار ایرادات عدیده است. در این صورت ان موجود که توانایی تأثیر گذاری حقیقی در واجب را دارد خودش شایسته واجب الوجود بالذات بودن را دارد نه این موجود که خودش معلول واقع شده( ولو معلول در یک صفت جزیی یا حالتی عرضی) علاوه بر اینکه این فرض با واجب الوجود بودن و عدم نیاز این موجود و نامتناهی بودن ان ناسازگار است.
. برای مطالعه بیشتر،
نهایه الحکمه، مرحله هشتم، فصل 2 ومرحله 12 فصول 1،

اموزش فلسفه، استاد مصباح، ج 2، درس 62 و 63

حکمت متعالیه استاد معلمی، بخش برهان صدیقین.

velayat;341919 نوشت:
مثلا خودش موجودی بیافریند که بتواند به خدا حذ زند یا اصلا خودش خودش را حد زند

این نکته نیز با تعریفی که از واجب الوجود بالذات و ممکن الوجود شده سازگار نیست. زیرا نیازمندی و عدم نیازمندی از مولفه های ذاتی معلول و عله العلل هستی بخش است. یعنی اینطور نیست که ما وجودی داشته باشیم و یک امکان و نیازمندی و خداوند نیز یک وجودی داشته باشد که عدم نیاز بر ان عارض شده باشد تا بتواند موجودی را خلق کند که نیاز او را برطرف کند یا اینکه خودش بتواند بر خودش حدی بزند و نیازمند به خودش باشد، بلکه، همانطور که نیازمندی از ممکن و مخلوق قابل جدا شدن نیست و از ذاتیات و مقوم وجودی اوست به نحو امکان فقری، عدم نیاز و عدم محدودیت نیز ذاتی ذات واجب است و قابل انفکاک از ان نیست.

با عرض سلام به جناب صدیق و عرض ارادت
یک مشکلی که تقریبا خیلی از پاسخ های شما دارد پیش فرض های متعددی است که در آن گرفته اید و آن پیش قرض ها به هیچ وجه مورد قبول من و این بحث نیست مانند کمال مطلق بودن خدا یا صحت وحذت وجود و کثرت تشکیکی و... که در سیر بحث به آنها اشاره خواهم کرد

صدیق;342056 نوشت:

با سلام
بر اساس تفکیک و تعریف واجب و ممکن و برهان صدیقین و نیز قاعده واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات میتوان گفت که واجب الوجود ذاتا نمیتواند نیازمند باشد و امکان ندارد که موجودی واجب الوجود بالذات باشد ولی وجودش امکان محدودیت داشته باشد، چه رسد به فعلیت محدویت. علت این امر این است که:

  1. نیازمندی و فقر، محدودیت وجودی است؛
  2. موجودی که در مرتبه تشکیکی وجود به عالی ترین مرتبه( یعنی مرتبه ای که فوق ان تصور ندارد) محدود است؛

شما در این جا وحذت وجود و کثرت تشکیکی را پیش فرض گرفته اید که مورد قبول نیست
پیش فرض بعدیتان هم این است که واجب الوجود مرتبه ای دارد که بالاتر از آن متصور نیست
اما همانطور که گفتم واجب الوجود وجودی است که وجود برایش ضروری است اما دیگر قابل تصور نبودن فوقش امر جدایی است که باید جداگانه اثبات شود
صدیق;342056 نوشت:

3.محدود بودن در وجود که به معنای متناهی بودن در وجود و کمالات وجودی است، به امکان وجود منجر میشود؛
بنابراین ، موجودی که کامل ترین موجود نباشد و نیازمند باشد، واجب نمیتواند باشد.و همه مراتب جز عالی ترین مرتبه وجود( که واجب الوجود بالذات نامیده میشد، معلول هستند)
دلیل مقدمه 3 به بیان استاد مصباح به این صورت است که:

  • م1. هر مرتبه ای که امکان بالاتر از ان وجود داشته باشد و به دنبال ان، این مرتبه بتواند معلول مرتبه عالی تر باشد، امکان معلولیت دارد( امکان معلولیت به معنای این است که معلولیت ان را عقل میتواند تصور بکند و عقل، فرض کامل تر از ان را محال ندارد)

  • م2. چیزی که امکام معلولیت دارد، ضرورتا معلول است؛ زیرا معلولیت معلول، امری زائد بر ذات معلول نیست که بتواند بر ان عارض شود بلکه یا معلول عین معلولیت است یا اصلا وجودندارد وشق ثالثی ندارد که ذات معلولی وجود داشته باشد و معلول نباشد. ( اموزش فلسفه، ج2، درس 33)

اشکال مقدمه 1 اقای مصباح:
ما واجب الوجود را تعریف کردیم به شی ای که وجود برایش ضروری است نه این که مرتبه ای از وجود که کاملتر از آن متصور نیست
حال که تعریف واجب این شد چه واجب محدود باشد چه نا مجدود دیگر معلول علتی نیست چون ذاتی واجب چنین است یعنی در تعربفش است پس حتی فرض معلولیت واجب را نمی توان کرد چون امری متناقض است .یعنی این جمله پاردوکسیکال است:واجب معلول است.
اشکال مقدمه 2:
این که معلول معلول است شکی نیست اما چیزی که امکان معلولیت دارد معلول است محل بحث است
آنچه آقای مصباح از آن استفاده می کند برای اثبات این مقدمه است: معلولیت معلول ذاتی معلول است نه امر عارض بر آن
قبول اما این چه ربطی دارد به اینکه هر چه امکان معلولیت دارد معلولیت بر آن ذاتی است و لاینفک
سخن آقای مصباح مانند این است که بگوییم ذاتی پذر بودن مردیت است پس هر که امکان مرد بودن داشت ضرورتا مرد است!
درست است مردیت ذاتی پذر کما اینکه معلولیت ذاتی معلول است اما این ربطی ندارد که شی ای که امکان معلولیت دارد

صدیق;342062 نوشت:
علت، چندین تقسیم دارد. بر اساس یک تقسیم، علت یا تامه است یا ناقصه. علت تامه علتی که از وجودش وجود معلول لازم می اید واز عدمش ، عدم معلول( یعنی شرط لازم و کافی تحقق معلول است) اما علت ناقصه به این صورت است که اگرچه نبودش مستلزم نبودن معلول است( یعنی شرط لازم است) اما وجودش مستلزم وجود معلول نیست( یعنی شرط کافی نیست)
بر اساس یک تقسیم دیگر، به علت حقیقی و علل معدّه تقسیم میشود. علت معده، امری است که تنها ماده را برای اینکه فاعل بتواند در ان تأثیر بگذارد و ماده نیز ان تأثیر را بپذیرد آماده میکنند. بنابراین، مراد شما از علل موثره همین قسم از علت است که درمقابل علت حقیقی باشد، این نکته شما که این امور در حقیقت علت نیستند، درست است اما به درد استدلال شما نمیخورد، زیرا همانطور که گفته شد این قبیل معدات( که اطلاق مجازی علت بر انها شده است) مربوط به عالم ماده است و خداوند که مجرد محض است و صرف الوجود است اصلا در معرض چنین عللی نیستند.

باز در اینجا پیش فرض تجرد خدا را گرفته اید که هنوز اثبات نشده است
و همچنین که در عالم مجردات لت موثره نیست که باز هم اثبات می خواهد

صدیق;342074 نوشت:

علاوه براین، بر فرض محال این معدات در عالم مجردات نیز جاری باشد، باز هم استدلال شما درست نیست زیرا فرض این است که خداوند واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است و هیچ نحوه محدودیت و نیازمندی در ان جای ندارد


دیگه خیلی عجیب است سوال بحث را در سخنتان اصل موضوعی بگیردید:واجب الوجود بالذات هیچ گونه محدودیت و نیازمندی ندارد!!!!!!!
چون در حقیقت سوال ما در دلیل این امر است و اشکالات ما نشانه به آن رفته است

صدیق;342074 نوشت:

حال اگر این موجود بخواهدتحت تأثیر چنین امور به عنوان علل معده قرار بگیرند چند اشکال جدی دارد:

  1. حالت و ویژگی ای که قرا راست در اثر این معدات در واجب ایجاد شود یا کمال است یا نقص. هر دو محال است. نقص نمیتواند باشد وگرنه با کمال مطلق واجب الوجود بالذات منافات دارد . کمال نیز نمیتواندباشد وگرنه به این معناست که واجب الوجود کمالی را نداشته و حالا میخواهد دارا شود که با کمال مطلق او ناسازگار است.
  • هم کمال بودن خدا اثبات نشده است هم مطلق بودن آن من تاپیکی هم در مفهوم کمال و در دیگری در اشکال به کمال مطلق بودن خدا ایجاد کردم اما بی پاسخ ماند
  • روشن است که اطلاق کمال خدا را تنها از راه نامحدود بودن خدا استفاده می کنید که در اینجا محل بحث است
  • کمال بودن خدا را هم یکی از راه هایش همین است اما اگر را ه دیگری هم هست باید اثبات شود.
  • صدیق;342074 نوشت:
  • بنابراین واجب الوجود برای اینکه چنین ویژگی ای را بتواند پیدا کند نیازمند این است که موجودی دیگر به عنوان معد در ان تأثیر بگذارد و انرا اماده قبول چنان حالت متأخری بگرداند بنابراین، برای یافتن چنین حالتی نیازمند به ان علت معده است و این با عدم نیازمندی واجب و کمال مطلق ان و بی نهایت بودن ذات ان ناسازگار است.

  • بابا جان بحث ما سر اثبات همین نیازمندی است بعد شما آن را دوباره پیش فرض و اصل موضوعی بحث خود گرفته اید!!!!!!!!واعجبا!
  • صدیق;342074 نوشت:

    1. بعلاوه، این علت معده خودش که کاری نمیکند، تنها موجود دیگری را برای تأثیر گذاری علت حقیقی دیگری اماده میکند، و این فرض خودش دچار ایرادات عدیده است. در این صورت ان موجود که توانایی تأثیر گذاری حقیقی در واجب را دارد خودش شایسته واجب الوجود بالذات بودن را دارد نه این موجود که خودش معلول واقع شده( ولو معلول در یک صفت جزیی یا حالتی عرضی)
    2. علاوه بر اینکه این فرض با واجب الوجود بودن و عدم نیاز این موجود و نامتناهی بودن ان ناسازگار است.
    پاسخ1:چرا موثر باید واجب باشد من می گویم خدا موحجودی را خلق کند و در او توانایی تاثیر در خود را دهد دیگر به چه وجهی باید واجب باشد لزومی ندارد علت موثره در واجب هم واجب باشد.
    پاسخ2:دوباره همان پیش فرض قبلی!!!!!!!!!!!

    صدیق;342075 نوشت:
    این نکته نیز با تعریفی که از واجب الوجود بالذات و ممکن الوجود شده سازگار نیست. زیرا نیازمندی و عدم نیازمندی از مولفه های ذاتی معلول و عله العلل هستی بخش است. یعنی اینطور نیست که ما وجودی داشته باشیم و یک امکان و نیازمندی و خداوند نیز یک وجودی داشته باشد که عدم نیاز بر ان عارض شده باشد تا بتواند موجودی را خلق کند که نیاز او را برطرف کند یا اینکه خودش بتواند بر خودش حدی بزند و نیازمند به خودش باشد، بلکه، همانطور که نیازمندی از ممکن و مخلوق قابل جدا شدن نیست و از ذاتیات و مقوم وجودی اوست به نحو امکان فقری، عدم نیاز و عدم محدودیت نیز ذاتی ذات واجب است و قابل انفکاک از ان نیست.

    در 3 تاپیک قبلی بر نیازمند و محدود بودن یک دلیلی از اموزش فلسفه اورید و نگفتید ذاتی واجب چنین امری است اما الان چنین می گویید!!!!!
    بگذریم
    من می گویم چرا ذاتی است در تعریف واجب که نیست پس چرا چنین می گویید؟
    مثل این است که بپرسند چرا خدا موجود است بگیم چون ذاتی خداست
    همان کاری که دکارت دربرهانش کرد!و خیلی ها به کارش خندیدند
    ذاتی بودن چیزی بر چیز دیگر هم دلیل می خواهد عزیز!
    باتشکر فراوان

    با سلام خدمت جناب صدیق
    و اعتراض به علت عدم پاسخ دادنتان
    البته شاید مشکل موجهی برای این عدم پاسخگویی دارید
    ولی من این احتمال را هم می دهم که شما برای عدم توانایی بر پاسخ ،پاسخی نداده باشید که در این صورت اشکالی به شما وارد است
    و آن عدم اقرار به عدم توانایی به پاسخگویی است

    [=times new roman]

    velayat;342351 نوشت:
    شما در این جا وحذت وجود و کثرت تشکیکی را پیش فرض گرفته اید که مورد قبول نیست
    پیش فرض بعدیتان هم این است که واجب الوجود مرتبه ای دارد که بالاتر از آن متصور نیست
    اما همانطور که گفتم واجب الوجود وجودی است که وجود برایش ضروری است اما دیگر قابل تصور نبودن فوقش امر جدایی است که باید جداگانه اثبات شود

    باسلام و عرض ارادت

    اولا: در این بحث به هیچ وجه وحدت وجود مفروض گرفته نشده و اصولا مورد استفاده نیز قرار نگرفته است. تنها از کثرت تشکیکی مراتب هستی استفاده شده که ان نیز به این دلیل است که مبحث برهان صدیقین جزو مباحث اولیه فلسفه نیست تا بگویید نباید پیش فرض فلسفی اثبات نشده داشته باشد بلکه حداقل پس از اصولی مانند اصالت وجود، عین ربط بودن معلول نسبت به علت هستی بخش و نیز تشکیکی بودن مراتب هستی به بحث گذارده میشود.
    علاوه براینکه، اصولا جمع بین وحدت وجود و کثرت تشکیکی نادرست است و با هم ناسازگار است.

    ثانیا: در مورد اینکه «واجب الوجود مرتبه ای دارد که بالاتر از آن متصور نیست» علت این تعبیر این است که:

    م1. واجب الوجود موجودی است که موجود بودنش ضروری است و نیازی به علت ندارد.
    م2. محدودیت از هر نوعی که فرض شود مستلزم این است که ان موجود محدود نیاز به اموری دارد که این حدود را برایش بوجود اورده و آنرا محدود نموده است.
    م3. نیاز به حد یا موجودی که محدودیت ایجاد میکند، یعنی ان حد و محدودیت در ان موجود نبوده و بوجود امده است.
    م4. هر چه که وجود نداشته باشد و بوجود امده باشد حادث است
    م5. هر حادثی نیاز به علت دارد.
    م6. بنابراین، این موجود محدود نیاز به علتی دارد تا این حد را به ان موجود محدود الصاق نماید.
    م7. علت این محدودیت، خود شیء محدود نمیتواند باشد وگرنه مستلزم تقدم شیء بر خودش و تناقض میشود.
    م8. علت این محدودیت، امری خارج از ذات واجب است.
    م9. بنابراین، این موجود محدود، در محدوده محدودیتی که پیدا کرده است، نیازمند به غیر است.
    م10. حالت محدودیت وفرض ان، یا از اول موجودیت واجب با ان بوده یا بعدا به ان اضافه شده است.
    م11. این حالت نمی تواند از اول در ان وجود داشته باشد، وگرنه یا باید خودش انرا ایجاد کرده باشد( که در مقدمه 7 گفتیم باطل است) یا امری خارج از ان باید ایجاد کرده باشد( که این هم باطل است زیرا مستلزم این است که موجود دیگری باشد که قبل از وجود داشتن واجب، ذات واجب را متصف به این محدودیت ها ایجاد کرده باشد. در نتیجه واجب نیازمند به غیر خواهد بود بعلاوه دیگر واجب الوجود در این فرض وجودش ضروری و عدمش ممتنع نیست.
    م12. بنابر بطلان مقدمه 11، این حالت باید در ادامه برای واجب ایجاد شده باشد.
    م13. این حالت امری وجودی است نه عدمی.
    م14. حادث شدن هر امر وجودی نیاز به علت دارد.
    م15. بنابراین، واجب برای متصف شدن به این حالت نیازمند به علت است و علتی می خواهد تا موجودی محدود شود.
    م16. گفتیم که وجود واجب نیاز به علت ندارد و وجود برایش ضروری است و هر چه که وجودی است از قبیل اصل هستی ان است و نیاز به علت ندارد.
    م17. محدودیت در تمام مراتب طولی وعرضی هستی وجوددارد و تنها عالی ترین مرتبه هستی دارای هیچ گونه محدودیتی نیست.
    نتیجه: هر محدودیتی با تعریف واجب و عدم نیازمندی او به علت ناسازگار است. و واجب الوجود باید در عالی ترین مرتبه هستی باشد.

    البته این مسئله و عدم محدودیت واجب و اینکه تمام اموری که واجب می تواند داشته باشد، به صورت ضروری دارد نه به صورت امکانی، در مبحث «واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است» مطرح شده است. که چندین دلیل نیز برای ان مطرح شده است. به علت فنی بودن بحث از طرح ان خودداری کردم و به بیانی روان تر و با استفاده از خود مفهوم واجب الوجود به اثبات عدم محدودیت واجب پرداختم.(نهایه الحکمه، مرحله 4، فصل 3و 4)

    velayat;342351 نوشت:
    اشکال مقدمه 1 اقای مصباح:
    ما واجب الوجود را تعریف کردیم به شی ای که وجود برایش ضروری است نه این که مرتبه ای از وجود که کاملتر از آن متصور نیست
    حال که تعریف واجب این شد چه واجب محدود باشد چه نا مجدود دیگر معلول علتی نیست چون ذاتی واجب چنین است یعنی در تعربفش است پس حتی فرض معلولیت واجب را نمی توان کرد چون امری متناقض است .یعنی این جمله پاردوکسیکال است:واجب معلول است.

    اشکال مقدمه 2:
    این که معلول معلول است شکی نیست اما چیزی که امکان معلولیت دارد معلول است محل بحث است
    آنچه آقای مصباح از آن استفاده می کند برای اثبات این مقدمه است: معلولیت معلول ذاتی معلول است نه امر عارض بر آن
    قبول اما این چه ربطی دارد به اینکه هر چه امکان معلولیت دارد معلولیت بر آن ذاتی است و لاینفک
    سخن آقای مصباح مانند این است که بگوییم ذاتی پذر بودن مردیت است پس هر که امکان مرد بودن داشت ضرورتا مرد است!
    درست است مردیت ذاتی پذر کما اینکه معلولیت ذاتی معلول است اما این ربطی ندارد که شی ای که امکان معلولیت دارد

    [=times new roman]پاسخ اشکال مقدمه اول شما در پست قبلی بیان شد. و گفتیم که واجب الوجود اگر درست تصور شود، عدم محدودیت ان اثبات میشود.

    اما در مورد اشکال بر مقدمه دوم:[=times new roman]
    دوست عزیز،
    1. معلولیت ذاتی معلول است و قابل انفکاک از ان نیست. ذاتی نیز قابل انفکاک از ذات نیست و این رابطه دو طرفی است. یعنی همانطور که ذات از ذاتی جدا نیست، ذاتی نیز از ذات جدا نیست.
    2. معلولیت، ذاتی معلول و غیر قابل انفکاک از ان است.
    3. امری که معلول نیست، طبق فرض و تقسیمی که در واجب وممکن داریم، حتما واجب الوجود بالذات است.
    4. طبق مقدمه اول ودوم وسوم، فرض معلولیت برای واجب الوجود بالذات امکان ندارد.
    5. مراد از این جمله که هر چه امکان معلولیت داشت، امکان و احتمال خارجی نیست بلکه مراد تصور عقلی است. یعنی هر موجودی که عقلا بتوان معلول بودن را به ان نسبت داد. به عبارت دیگر، هر موجودی که معلول بودن ان ولو بر اساس فرض عقلی، مستلزم محالی نباشد.
    6.طبق مقدمه 4، واجب الوجود بالذات تنها موجودی است فرض معلولیت برای ان عقلا محال است.
    نتیجه: با توجه به این مقدمات، هر چه عقلا فرض معلولیت برای ان مجاز باشد و این فرض مستلزم محالی نباشد، حتما باید در میان ممکنات و معلول ها باشد.

    velayat;342382 نوشت:
    باز در اینجا پیش فرض تجرد خدا را گرفته اید که هنوز اثبات نشده است
    و همچنین که در عالم مجردات لت موثره نیست که باز هم اثبات می خواهد

    [=times new roman]اینکه گفتید« تجرد خدا پیش فرض گرفته شده است»، درست نیست زیرا اگر خداوند مجرد نباشد یعنی مادی است و علاوه بر ترکیب از جنس و فصل عقلی، نیازمند به ماده و صورت خارجی نیز هست و با واجب الوجود بودن و عدم نیازمندی به علت سازگار نیست .
    بعلاوه اگر هم شما این استناج را قبول نداشته باشید، باز هم ایرادی ندارد زیرا در این برهان،( اگر در ضمن ان توحید نیز اثبات نشود) تنها به دنبال اثبات این هستیم که واجبی هست و ممکنی که این ممکن برای موجود شدن نیاز به آن واجب دارد. اما مابقی امور و شرایطی و اوصاف واجب وممکن به نحو اختصاصی در ادامه بحث بایدمطرح شود. اینکه این واجب چه خصوصیاتی دارد. یکی است یا چند تا، مرکب است یا نه و ...

    درمورد اینکه در عالم مجردات نیز علت موثره نیست، نیز ایرادی متوجه استدلال نیست، زیرا این بحث از وسط مباحث فلسفی بریده شده است و مباحث مقدماتی زیادی دارد. اگر دقت کنید مباحث مربوط به خدا و واجب الوجود در فلسفه کلاسیک معمولا در آخرین بخش کتابهای امده و علت ان نیز مترتب بودن مباحث ان بر مباحث فلسفی و هستی شناسی عام تری است که در ضمن امور عامه و مباحث علیت ، وحدت و کثرت و.... می اید.

    velayat;342383 نوشت:
    دیگه خیلی عجیب است سوال بحث را در سخنتان اصل موضوعی بگیردید:واجب الوجود بالذات هیچ گونه محدودیت و نیازمندی ندارد!!!!!!!
    چون در حقیقت سوال ما در دلیل این امر است و اشکالات ما نشانه به آن رفته است

    [=times new roman]دوباره تکرار میکنم.
    تصور درست واجب الوجود و اینکه وجود واجب نیاز به علت ندارد، مستلزم این است که واجب محدود نباشد و این مسئله در قسمتهای قبلی به تفصیل گذشت. بنابراین وقتی در قسمت اول بحث، ما درست واجب را تعریف کردیم و به تفصیل در مورد او بحث کردیم، در قسمتهای بعدی می توانیم از عدم محدودیت او صحبت کنیم و با ان استدلال کنیم.
    مشکل کلام شما که مکرر تکرار میکنید در عدم ترسیم درست و صحیح از وجوب وجود و عدم نیازمندی به علت است. تمام بحثها به همین نکته بر میگردد. وجوب وجوب یعنی عدم نیازمندی به علت. و عدم نیازمندی به علت در تمام لحظه های هستی ان موجود باید باشد و همین که در یک زمانی برای یک ویژگی خود نیاز به علت داشته باشد ولو برای یک وصف خود یا به واسطه یک امری محدود شده باشد، یعنی نیازمند به ان هست.

    velayat;342383 نوشت:
    واجب الوجود بالذات هیچ گونه محدودیت و نیازمندی ندارد!!!!!!!
    چون در حقیقت سوال ما در دلیل این امر است و اشکالات ما نشانه به آن رفته است

    [=times new roman]دوست عزیز دقت!
    ما در ابتدای بحثی که داشتیم عدم محدودیت انرا بیان و اثبات کردیم و بعد از ان از عدم محدودیت در پاسخ به سوالهای بعدی استفاده میکنیم. حال اگر شما اشکالی در تبیین دارید حرفی دیگر است اما ما مصادره به مطلوب نکرده ایم. معنای مصادره این نیست بلکه این است که بدون تبیین - ولو تبیین اشتباه- از یک مقدمه در نتیجه استفاده شود.

    velayat;342383 نوشت:
    هم کمال بودن خدا اثبات نشده است هم مطلق بودن آن من تاپیکی هم در مفهوم کمال و در دیگری در اشکال به کمال مطلق بودن خدا ایجاد کردم اما بی پاسخ ماند
    روشن است که اطلاق کمال خدا را تنها از راه نامحدود بودن خدا استفاده می کنید که در اینجا محل بحث است
    کمال بودن خدا را هم یکی از راه هایش همین است اما اگر را ه دیگری هم هست باید اثبات شود.

    [=times new roman]درست می فرمایید، کمال خداوند و عدم محدودیت او در ذات و صفات مستلزم یکدیگر هستند و با همدیگر لازم و ملزوم. اما ایرادی بر بحث ما وارد نبود. چنانکه بارها گفتیم، عدم محدودیت خداوند و کمال وجودی او از مفهوم وجوب وجود قابل فهم است و از سوی دیگر گفته شد که در کنار مفهوم واجب الوجود میتوان این مسئله را از طریق مسئله «واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات» پی گیری کرد که به صورت دقیق و فنی عدم محدودیت واجب و کامل بودن او را مطرح نموده است.
    اسفار، ج1، ص 122؛ شرح عیون الحکمه ، ج3، ص 115؛ شرح هدایه اثیریه، ص 72؛ نهایه الحکمه، ص 71 و....

    velayat;342383 نوشت:
    پاسخ1:چرا موثر باید واجب باشد من می گویم خدا موحجودی را خلق کند و در او توانایی تاثیر در خود را دهد دیگر به چه وجهی باید واجب باشد لزومی ندارد علت موثره در واجب هم واجب باشد.
    پاسخ2:دوباره همان پیش فرض قبلی!!!!!!!!!!!

    [=times new roman]شما درست مسئله را تصور نمیکنید و به همین جهت درعین قبول وجوب وجود و عدم نیازمندی به علت، معتقد به نیازمندی هستید. در حالیکه تعریف و تصور صحیح از واجب کافی است تا به عدم نیازمندی ان برسید.
    علاوه بر اینکه دوباره تکرار میکنم. تصور شما از مصادره به مطلوب درست نیست. مصادره به مطلوب درجایی است که مستدل، مقدمه خود را در نتیجه اورده باشد بدون اینکه انرا اثبات کرده باشد. و این چه ربطی به شیوه بحث ما دارد که درابتدا با تبیین درست مفهوم وجوب وجود، عدم نیازمندی را اثبات و تبیین کردیم و سپس انرا به عنوان یک مقدمه اثبات شده در نتیجه و در مراحل بعدی بحث مورد استفاده قرار گرفتیم.

    velayat;342384 نوشت:
    در 3 تاپیک قبلی بر نیازمند و محدود بودن یک دلیلی از اموزش فلسفه اورید و نگفتید ذاتی واجب چنین امری است اما الان چنین می گویید!!!!!
    بگذریم
    من می گویم چرا ذاتی است در تعریف واجب که نیست پس چرا چنین می گویید؟

    [=times new roman]باز هم تکرار میکنم. تصور درست از واجب الوجود و اینکه «واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات» است و هیچ جهت انتظاری ندارد راهگشای این مسئله است. خوب است به منابعی که در پستهای قبلی امد مراجعه و پس از ان بحث را ادامه دهیم در غیر اینصورت بحثها تکراری و جدلی میشود و مسئله از بحث علمی و انصاف خارج میشود.
    با تشکر فراوان

    به نام خدا

    سلام علیکم

    بسم الله الرحمن الرحیم
    با سلام و تشکر از پاسخ جناب صدیق و استاد حامد گرامی

    حامد;341822 نوشت:

    این گزاره اشکال دارد چون بر مبنای مفهوم لغوی کلمه محدود است و این نوعی تحمیل ماهیت به شی خارجی است بدون اینکه دلیلی داشته باشد
    یعنی شما به امور خارجی اینطور نگاه کرده اید که یک عامل خارجی آنرا محدود ساخته است
    حال بالفرض که چنین باشد مگر صرف محدود شدن دلالتی بر وابستگی و مخلوقیت دارد ؟ بخصوص که همه آنچه که ما می یابیم خود محدودی است پس آیا این محدودها همدیگررا خلق کرده اند ؟
    پس خود خالقند و خود مخلوق .

    اولین بار که این موضوع را نوشتم برای خودم اینگونه استدلال کردم که:
    اگر موجودی محدود باشد، دلیلی داشته است که محدود شده. چرا حدش بیشتر نشده؟ چرا کمتر نشده؟ این دلیل از سوی خودش نیست اگر از سوی خودش می بود حدش اندازه‌ای مشخص نمی‌داشت. داشتن اندازه‌ای مشخص یعنی داشتن حدی براساس چیزی دیگر(مثلاً 60کیلوگرم جرم دارد، دو چشم دارد، 6 انگشت دارد و ....)، اگر حدودش از خودش باشد، خودش براساس خودش سنجیده می‌شود(مثلاً اگر پبرسیم چقدر است باید گفت به اندازه خودش است) و این ایجاد حد نمی‌کند. لذا محدود شده است. لذا متکی به خودش نیست. (اینی که گفتم متکی به خودش نیست منظور از اتکا، اتکای امثال انسان به ماده نیست):

    =============================
    اگر موجودی متکی به خودش باشد، از دید ناظر خارجی(اگر بتواند ببیند) حدی ندارد. چرا که خودش است و خودش.
    در نتیجه : برای هر موجود(اگر متکی به خود باشد آنگاه محدود نیست)
    هم ارز این گزاره: برای هر موجود(اگر محدود باشد آنگاه متکی به خودش نیست)

    ولی در کل خودم خیلی از این شیوه استدلال قانع نشدم. چون خیلی مواقع اتکا به موجود زیرین(مثل جسم برای ما انسانها) با اتکا به موجود برتر(مثل خالق متعال) جابه جا می شود.

    جمع بندی مباحثی در مورد موجودات محدود و نامحدود
    سوال:

    1. موجود محدود چه موجودی است؟
    2. آیا محدودیت با معلولیت و مخلوقیت ملازم است؟
    3. چرا واجب الوجود، بی نیاز محض است وهیچگونه نیازمندی در ان راه ندارد؟
    4. و بالاخره تنافی محدودیت و علت بودن در چیست؟

    باسمه تعالی
    محدودیت انواع و اقسام گوناگونی دارد. این محدودیت به هر صورتی که باشد و از هر نوع حدی که باشد، موجب متناهی بودن موجود است. محدودیت ملازم با فقر و نداری است. فقر و نداری از ویژگی های ذاتی موجودات مخلوق است.
    واجب الوجود، نیازمند نیست. واجب الوجود ذاتا نمیتواند نیازمند باشد و امکان ندارد که موجودی واجب الوجود بالذات باشد ولی وجودش امکان محدودیت داشته باشد، چه رسد به فعلیت محدویت.
    بنابراین میتوان گفت همانطور که ممکن الوجود و مخلوق، محدود و متناهی است، خالق موجودات و واجب الوجود، محدود به هیچ حدی نیست و نامتناهی است. موجودی است که هیچ نحوه محدودیتی در ان راه ندارد و در هیچ صفات کمالی محدودیت ندارد.

    اما در مورد این نکاتی که گفته شد، شاید سوال شود که چرا واجب و ممکن چنین خصوصیاتی دارد و به عبارت دیگر، واجب چه خصوصیتی دارد که هیچ گونه محدودیت در او امکان ندارد. اصولا چرا نیمتوان برای واجب، محدودیت را در نظر گرفت.

    علت اینکه واجب الوجود در عالی ترین مرتبه است و بالاتر از ان عقلا قابل تصور نیست، این است که:
    م1. واجب الوجود موجودی است که موجود بودنش ضروری است و نیازی به علت ندارد.
    م2. محدودیت از هر نوعی که فرض شود مستلزم این است که ان موجود محدود نیاز به اموری دارد که این حدود را برایش بوجود اورده و آنرا محدود نموده است.
    م3. نیاز به حد یا موجودی که محدودیت ایجاد میکند، یعنی ان حد و محدودیت در ان موجود نبوده و بوجود امده است.
    م4. هر چه که وجود نداشته باشد و بوجود امده باشد حادث است
    م5. هر حادثی نیاز به علت دارد.
    م6. بنابراین، این موجود محدود نیاز به علتی دارد تا این حد را به ان موجود محدود الصاق نماید.
    م7. علت این محدودیت، خود شیء محدود نمیتواند باشد وگرنه مستلزم تقدم شیء بر خودش و تناقض میشود.
    م8. علت این محدودیت، امری خارج از ذات واجب است.
    م9. بنابراین، این موجود محدود، در محدوده محدودیتی که پیدا کرده است، نیازمند به غیر است.
    م10. حالت محدودیت وفرض ان، یا از اول موجودیت واجب با ان بوده یا بعدا به ان اضافه شده است.
    م11. این حالت نمی تواند از اول در ان وجود داشته باشد، وگرنه یا باید خودش انرا ایجاد کرده باشد( که در مقدمه 7 گفتیم باطل است) یا امری خارج از ان باید ایجاد کرده باشد( که این هم باطل است زیرا مستلزم این است که موجود دیگری باشد که قبل از وجود داشتن واجب، ذات واجب را متصف به این محدودیت ها ایجاد کرده باشد. در نتیجه واجب نیازمند به غیر خواهد بود بعلاوه واجب الوجود طبق این فرض وجودش ضروری و عدمش ممتنع نیست.
    م12. بنابر بطلان مقدمه 11، این حالت باید در ادامه برای واجب ایجاد شده باشد.
    م13. این حالت امری وجودی است نه عدمی.
    م14. حادث شدن هر امر وجودی نیاز به علت دارد.
    م15. بنابراین، واجب برای متصف شدن به این حالت نیازمند به علت است و علتی می خواهد تا موجودی محدود شود.
    م16. گفتیم که وجود واجب نیاز به علت ندارد و وجود برایش ضروری است و هر چه که وجودی است از قبیل اصل هستی ان است و نیاز به علت ندارد.
    م17. محدودیت در تمام مراتب طولی وعرضی هستی وجوددارد و تنها عالی ترین مرتبه هستی دارای هیچ گونه محدودیتی نیست.
    نتیجه: هر محدودیتی با تعریف واجب و عدم نیازمندی او به علت ناسازگار است. و واجب الوجود باید در عالی ترین مرتبه هستی باشد.

    به بیان خلاصه تر، عدم امکان هر گونه محدودیت برای واجب به این دلیل است که:


    • نیازمندی و فقر، محدودیت وجودی است؛
    • موجودی که در مرتبه تشکیکی وجود به عالی ترین مرتبه - که فوق ان تصور ندارد- نرسد، محدود است؛
    • محدود بودن در وجود که به معنای متناهی بودن در وجود و کمالات وجودی است، به امکان وجود منجر میشود؛
    بنابراین، موجودی که کامل ترین موجود نباشد و نیازمند باشد، واجب نمیتواند باشد.و همه مراتب جز عالی ترین مرتبه وجود، که واجب الوجود بالذات نامیده میشد، معلول هستند.

    اما باز هم یک نکته باقی است، چرا عالی ترین مرتبه وجودی باید فاقد هرگونه محدودیتی باشد. ایا نمیشود، موجودی باشد که واجب الوجود باشد ولی در عالیترین مرتبه وجود و فاقد هرگونه محدودیتی نداشته باشد و به بیان دیگر، ایا عدم محدودیت به عنوان امری ذاتی برای واجب الوجود است؟ اگر هست، به چه دلیلی چنین است؟

    جوابی که به این سوال میتوان داد این است که اگر موجودی در عالیترین مرتبه وجودی قرار نداشته باشد و به عبارت دیگر، فاقد تمام نقایص نباشد، حداقل احتمال نقص دارد و احتمال نقص، با احتمال معلولیت مساوی است. اگر هم موجودی در موردش عقل بتواند احتمال معلولیت بدهد، حتما معلول است و نمیتواند عله العلل باشد. زیرا:
    م1. هر مرتبه ای که امکان بالاتر از ان وجود داشته باشد و به دنبال ان، این مرتبه بتواند معلول مرتبه عالی تر باشد، امکان معلولیت دارد( امکان معلولیت به معنای این است که معلولیت ان را عقل میتواند تصور بکند و عقل، فرض کامل تر از ان را محال ندارد)
    م2. چیزی که امکام معلولیت دارد، ضرورتا معلول است؛ زیرا معلولیت معلول، امری زائد بر ذات معلول نیست که بتواند بر ان عارض شود بلکه یا معلول عین معلولیت است یا اصلا وجودندارد وشق ثالثی ندارد که ذات معلولی وجود داشته باشد و معلول نباشد.
    بنابراین اگر موجودی امکان معلولیت داشت، ضرورتا معلول است وگرنه با معلول بودن ان ازنظر فلسفی قابل جمع نیست.[1] با این توضیح مشخص میشود که واجب الوجود اصولا احتمال ندارد که دارای محدودیت باشد و اگر عقل بتواند چنین احتمالی را برای ان بدهد، حتما معلول خواهد بود.

    سوال دیگر: آیا واجب نمیتواند علتی را بیافریند که به وسیله آن در خودش تغییراتی را انجام دهد و محدودیتهایی رابرایش بوجود بیاورد؟
    جواب این سوال نیز این است که:
    اولا: علتی که مد نظر این سوال است، اگر علت هستی بخش است، در مورد واجب قطعا جاری نیست وگرنه با واجب الوجود بودن سازگار نیست و اگر علت معدّه باشد، باز هم فایده ای ندارد زیرا این علتها تنها د رعالم ماده و در سایه برقراری وضع خاص با مواد و جسمانیات جاری هستند و خداوند که مجرد است محل جریان این امور نیز نیست.
    ایراد دیگر این مطلب نیز این است که با فرض واجب الوجود بودن خداوند منافات دارد زیرا فرض این است که خداوند واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است و هیچ نحوه محدودیت و نیازمندی در ان جای ندارد.[2]
    بعلاوه اگر این موجود بخواهدتحت تأثیر چنین امور به عنوان علل معده قرار بگیرند چند اشکال جدی دارد:
    حالت و ویژگی ای که قرار است در اثر این معدات در واجب ایجاد شود یا کمال است یا نقص. هر دو محال است. نقص نمیتواند باشد وگرنه با کمال مطلق واجب الوجود بالذات منافات دارد . کمال نیز نمیتواندباشد وگرنه به این معناست که واجب الوجود کمالی را نداشته و حالا میخواهد دارا شود که با کمال مطلق او ناسازگار است.
    بنابراین واجب الوجود برای اینکه چنین ویژگی ای را بتواند پیدا کند نیازمند این است که موجودی دیگر به عنوان معد در ان تأثیر بگذارد و انرا اماده قبول چنان حالت متأخری بگرداند بنابراین، برای یافتن چنین حالتی نیازمند به ان علت معده است و این با عدم نیازمندی واجب و کمال مطلق ان و بی نهایت بودن ذات ان ناسازگار است.
    بعلاوه، این علت معده خودش که کاری نمیکند، تنها موجود دیگری را برای تأثیر گذاری علت حقیقی دیگری اماده میکند، و این فرض خودش دچار ایرادات عدیده است. در این صورت ان موجود که توانایی تأثیر گذاری حقیقی در واجب را دارد خودش شایسته واجب الوجود بالذات بودن را دارد نه این موجود که خودش معلول واقع شده( ولو معلول در یک صفت جزیی یا حالتی عرضی) علاوه بر اینکه این فرض با واجب الوجود بودن و عدم نیاز این موجود و نامتناهی بودن ان ناسازگار است.[3]
    بنابراین نیازمندی و عدم نیازمندی از مولفه های ذاتی معلول و عله العلل هستی بخش است؛ یعنی اینطور نیست که ما وجودی داشته باشیم و یک امکان و نیازمندی و خداوند نیز یک وجودی داشته باشد که عدم نیاز بر ان عارض شده باشد تا بتواند موجودی را خلق کند که نیاز او را برطرف کند یا اینکه خودش بتواند بر خودش حدی بزند و نیازمند به خودش باشد، بلکه، همانطور که نیازمندی از ممکن و مخلوق قابل جدا شدن نیست و از ذاتیات و مقوم وجودی اوست به نحو امکان فقری، عدم نیاز و عدم محدودیت نیز ذاتی ذات واجب است و قابل انفکاک از ان نیست.


    [/HR][1]. اموزش فلسفه، ج2، درس 33

    [2] . برای مطالعه بیشتر: اسفار، ج1، ص 122؛ شرح عیون الحکمه ، ج3، ص 115؛ شرح هدایه اثیریه، ص 72؛ نهایه الحکمه، ص 71
    [3]
    برای مطالعه بیشتر: نهایه الحکمه، مرحله هشتم، فصل 2 ومرحله 12 فصول 1، اموزش فلسفه، استاد مصباح، ج 2، درس 62 و 63، حکمت متعالیه استاد معلمی، بخش برهان صدیقین.

    موضوع قفل شده است