جمع بندی منظور امام رضا (ع) چه بوده؟

تب‌های اولیه

88 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

شعیب;984412 نوشت:
با سلام
توضیح:
[=&quot]تشکیک در اصطلاح فلسفی، در برابر تواطی قرار دارد و به این معناست که معنای واحد در لفظی که مشترک لفظی است به صورت غیر مساوی بر مصادیقش حمل می شود مثل حمل مفهوم نور بر مصادیقش که اگر چه همه آن مصادیق، نور هستند ولی از نظر مصداقیت برای نور، شدت و ضعف دارند. برخی نور شمع هستند برخی نور خورشید هستند [=&quot] [=&quot]این دسته از مفاهیم را مشکک می‌نامند چون، کیفیت حمل آنها انسان [=&quot]را به تردید وا می‌دارد؛ زیرا از یک سو به دلیل اشتراک معنوی حکایت از معنایی واحد می‌نماید و از سوی دیگر، اختلاف مصادیق، دلالت بر کثرت حقیقت [=&quot]دارد و سوال ایجاد می‌کند که تفاوت در صدق بر مفاهیم از کجاست.

مفهوم وجود نیز مانند نور دارای مصادیق متعدد است و وجود مشترک معنوی است و برای حمل این معنای مشترک نحوه ای از حمل را باید در نظر بگیریم که معنای وجود در حمل بر همه صادق باشد و آن همان تشکیک وجود است.

ادله:
1)
[=&quot]بسیاری از اختلافات (از قبیل اولویت، اولیت، اشدیت و...) بازگشت به وجود دارد نه به ماهیت . بنابراین باید جهت وحدتی باشد تا این اختلافات با توجه به اشتراک معنوی وجود به آن بازگردد. و این همان تشکیکی بودن وجود است:
اولا: موجودات مختلف با یگدیگر اختلاف دارند و یکسان نیستند. وجود برای برخی از انها عین ذاتشان است و به همین دلیل تقدم بر دیگران دارند و برخی دیگر، به این دلیل که علت دیگران هستند، بر آنها تقدم دارند و از نظر وجودی تکامل بیشتری دارند. مثلا واجب الوجود بر ممکنات تقدم دارد و وجودش نسبت به آنها کمال دارد و به همین علت مقدم بر آنها می‌باشد و یا عالم عقول بر عالم مثال مقدم است و از کمال بیشتری برخوردار است و هر یک از عقول مجرده نیز بر عقول بعد از خود نیز تقدم دارند.
ثانیا: این تقدم و تاخر به واسطه ماهیت نیست بلکه وجود است که منشا تقدم و تاخر و تشکیک است. چون در ماهیت هیچ نحوه تقدم و تاخری نیست.(مصباح یزدی، شرح جلد اول اسفار، ج۱، ص۱۴۰)

ماهیت فی نفسه چیزی نیست جز خودش (الماهیه من حیث هی لیست الا هی) و هیچ ماهیتی با اشیاء دیگر نسبتی ندراد تا بگوییم مقدم است یا اقوی. ولی از نظر وجودی، برخی از مصادیق اولی از دیگری است یا مقدم بر دیگری است و اتصاف اشیاء به موجودیت، یکسان نیست و بین آنها تقدم و تاخر وجود دارد.
ثالثا: این اختلافات، بر خلاف آنچه در باب مفاهیم و ماهیات وجود دارد، هرگز به امری خارج از امور سابق و یا لاحق استناد پیدا نمی‌کند بلکه در اینجا آنچه ملاک سبق و لحوق است با آنچه سابق ویا لاحق است یگانه است. به عبارت دیگر، مافیه التقدم و التاخر با ما به التقدم و التاخر یگانه است. زیرا قوی تر و ضعیف تر بودن و اولویت و اول بودن برای هر مرتبه از وجود، عین ذات همان مرتبه و در حکم مقوم آن است. و این عینیت خصوصیات با وجودهای خود، موجب می‌شود تا تبدیل مراتب مذکور به مرتبه‌ای دیگر امر محال و غیر ممکن شود و حتی حکمای مشاء نیز اگرچه قائل به وجودها هستند به آن اعتراف دارند.(جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، ج۱، ص۲۶۲.)
پس اختلافات میان وجودات عینی، به نحو تشکیک است نه تباین.[=&quot]

2)
رابطه علیت و معلولیت، میان موجودات برقرار است و وجود عینی معلول، هیچ استقلالی نسبت به وجود علتش ندارد و عین ربط و وابستگی به علتش است. پس معلول‌ها، نسبت به علت‌های ایجاد کننده خودشان و در نهایت نسبت به الهی، عین ربط هستند و سراسر هستی را موجوداتی فرا گرفته که نسبت به معلول خویش، استقلال نسبی دارند تا به ذات واجب تعالی که نهایت استقلال نسبت به وجودات دیگر را دارد.
این ارتباط وجودی که استقلال را از هر موجودی غیر از ذات واجب نفی می‌کند مستلزم وحدتی است که آن را وحدت حقه می‌نامند که قابل تعدد نیست و وقتی مراتب وجود و جلوه‌ای بی شمار آن واحد، مورد توجه قرار می‌گیرند متصف به کثرتی می‌شود که در عین حال، با یکدیگر در معلول و عین ربط نبودن، اتحاد دارند.(مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج۱، ص۳۹۰_ ۳۹۱.)

پس تشکیک خاصی میان معلول‌ها و علل ایجاد کننده وجود دارد.(مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج۱، ص۳۹۳.)


سلام
این توضیحات برای چی بود؟!!

سوال من اینه :
آیا خود وجود، علت تشکیک در خودش است؟ و باز خودش این تشکیک را می پذیرد؟
یا علت تشکیک در وجود چیزی غیر از وجود است؟

بحث ما همانطور که میدانید درمورد تشکیک خاصی است نه عامی.

شعیب;984420 نوشت:
اگر محدود باشد، معنايش اين است که معدوم بوده و بعد به وجود آمده است؛ بنابراين وجودش مسبوق به عدم است

سلام ، میشه اینو توضیح بدید ؟ چرا موجودی اگر محدود باشد معنایش این است که معدوم بوده و بعد به وجود آمده است ؟

شعیب;984422 نوشت:
یعنی خدایی که برخی از وجود از او جدا شده است یعنی برخی از وجود(و کمالات) را ندارد خدایی که کمال مخلوق خود را ندارد دیگر چه خدایی است؟!!!

ببینید وجود برابر با کمال نیست ! و اینکه خدا برخی وجود را نداشته باشد به این معنی نیست که کمالات را هم ندارد !

اما در مورد اینکه اگر کمالات را خداوند به موجودات داده پس آنها را از دست داده هم اینطور نیست چون کمالاتی که خداوند دارد مانند علم است که با عطای آن به موجود دیگر از خوده آن علم کم نمیشود !

علاوه بر آن خداوند بر کمالات موجودات تسلط دارد .

ولی وقتی بحث وجود است ، وجود شامل مکان هم میشود ، وقتی موجودی به موجود دیگر مکانی میدهد بدیهی است که مکان خودش محدود میشود .

قدیما;984430 نوشت:
خدایی که کسی جز او نمی داند چگونه است و مثل چیزی نیست و شنوای بینا می باشد، (از این سخنان) پاک و منزه است. او محدود نشده و محسوس هم نمی شود، به جسم در نیامده و قابل لمس هم نیست. حواس (پنج گانه انسانی) او را درک نمی کنند و چیزی، او را در بر نمی گیرد (و بر او پیروز نمی گردد) نه محدوده و نه اندازه ای دارد.

اگر کسی جز خدا نمیداند چگونه است پس امام از کجا فهمیدن او نامحدود است ؟ شاید منظور امام از این جمله این است که علم و قدرت او حدودی ندارد نه اینکه وجودش !

شعیب;984424 نوشت:
دقت می خواهد.

دقت به چه میخواهد ؟ تشکیک در وجود را میشود به زبان ساده توضیح دهید ؟ به زبان خیلی ساده .

خباء;984457 نوشت:
سوال من اینه :
آیا خود وجود، علت تشکیک در خودش است؟ و باز خودش این تشکیک را می پذیرد؟
یا علت تشکیک در وجود چیزی غیر از وجود است؟

بحث ما همانطور که میدانید درمورد تشکیک خاصی است نه عامی.


با سلام
لازم است به دو نکته توجه بفرمایید:
1- تشکیک عامی اصلا تشکیک نیست توهم تشکیک است.
2- وجود چیزی است که خارج از آن اصلا چیزی نیست که بخواهد علت تشکیک شود بنابر این تشکیک وجود ، تشکیک خاصی است.
توضیح بیشتر :
حکما سه نوع تشکیک متصور شده اند:
1- تشکیک عامی :
تشکیک را در موردى عامى گویند که ما به الاختلاف در آن، غیر از ما به الاتحاد باشد. و در حقیقت تشکیک به اموری است که زاید بر ذات و خارج از آن است؛ مانند تشکیک به عوارض.
یعنی پنبه، برف و عاج فیل در اصل سفیدی مشترک‌اند، اما در امور دیگر با یکدیگر متفاوت‌اند و همین تفاوت‌ها باعث شده است تا یکی سفیدتر از دیگری باشد. در واقع، این‌جا اختلاف به امور زاید بر ذات این اشیا است؛ لذا این نوع تشکیک به تواطؤ بر می‌گردد، ولی افراد ساده اندیش (عموم مردم) این‌را تشکیک می‌پندارند و آن‌را تشکیک عامی گویند.
2- تشکیک خاصی: تشکیک را در موردى خاصى می‌‌گویند که ما به الاختلاف در آن، عین ما به الاتحاد باشد و اختلاف در مراتب ذات باشد نه به ‌امور زاید بر ذات.

اما درباره چگونه مشکک بودن وجود (وجود تشکیک خاصی دارد):
هر کس که سوفسطایی نباشد واقعیاتی را پذیرفته است و طبق اصالت وجود، چیزی غیر از وجود واقعیت ندارد. موجوداتی هم که وجود واقعی دارند با یکدیگر تفاوت واقعی دارند و چون تنها وجود است که واقعیت دارد، پس این اختلافات به خود وجود بر می‌گردد، این موجودات همگی به یک معنا وجود دارند و حمل وجود بر آنها یکسان و به یک معنا است، در عین آن‌که با یکدیگر اختلاف نیز دارند؛ مثلاً برخی از این موجودات مقدم و قوی‌تر و کامل‌تر از برخی دیگرند. به عنوان نمونه وجود علت قوی‌تر و مقدم بر وجود معلول است، هم‌چنین وجود در هر یک از عقول طولی مقدم بر وجود عقل دیگر است. صدق وجود نیز بر جوهر اقدم و اولی از صدق آن بر عرض است.
در این تشکیک وجود، ما به الاختلاف موجودات عین ما به الاتفاق آنهاست؛ یعنی تفاوت آنها به خود مرتبه آنها است، نه به امور زاید بر ذات.

به بیان دیگر، می‌توان گفت: بنابر مبنای اصالة الوجود چیزی غیر از وجود نداریم؛ لذا ما به الامتیاز این واقعیات خارجی باید از سنخ ما به الاشتراک آنها باشد. وجود دارای درجات و مراتب متفاوتی است که همگی در وجود بودن مشترک‌اند و تفاوت آنها به شدت و ضعف و آثار وجود است. در رأس سلسله و مراتب وجود، خدای متعال قرار دارد که نور وجودش قائم به ذات خود او است و هیچ شرط و قیدی ندارد، حمل وجود بر او یک قضیه ضروریه ازلیه است و هیچ حیثیت تعلیلی و تقییدی ندارد، اما سایر مراتب وجود وابسته و متعلق به خدای متعال هستند، پس وجود خداوند اصل حقیقت وجود است و سایر مراتب وجود، پرتوی از اویند.

به من بیاموز;984507 نوشت:
سلام ، میشه اینو توضیح بدید ؟ چرا موجودی اگر محدود باشد معنایش این است که معدوم بوده و بعد به وجود آمده است ؟

با سلم خدمت شما دوست گرامی
حد داشتن مناط و ملاک نیازمندی است حد اقل نیازش به محدود کننده اش است و و هر موجودی نیازمند بود دیگر واجب الوجود نخواهد بود و ممکن الوجود خواهد بود و هر ممکن الوجودی حادث است.

به من بیاموز;984508 نوشت:
ببینید وجود برابر با کمال نیست ! و اینکه خدا برخی وجود را نداشته باشد به این معنی نیست که کمالات را هم ندارد !

اتفاقا مشکل اصلی در بحث شما همین است (اگر این مشکل حل شود بحث شما حل خواهد شد)
کمال مساوق با وجود است و جدای از آن نخواهد بود و حتی در بحث صفات کمالیه ذاتیه عینیت ذات و صفات مطرح است حتی زیادت بر ذات (وجود الهی) هم یر قابل قبول خواهد بود پس سنخ کمالات وجودی است و از آن جدا نیست .
از راه خلف: اگر کمالات وجودی نباشند پس عدمی اند (چرا که یا باید وجودی باشد یا مقابل آن : عدمی) یعنی برای خدا که علم را به عنوان یک کمال می دانیم باید آن را عدم فرض کنیم که این تناقض است.
پس بر این اساس هر کمالی را که برای خدا ثابت می کنیم مساوق آن وجود را هم برای خدا ثابت می کنیم.

به من بیاموز;984508 نوشت:
اما در مورد اینکه اگر کمالات را خداوند به موجودات داده پس آنها را از دست داده هم اینطور نیست چون کمالاتی که خداوند دارد مانند علم است که با عطای آن به موجود دیگر از خوده آن علم کم نمیشود !

همین سخن را ما در وجود می گوییم : همان طور که اگر علمی را خدا به مخلوقات دارد از کمال (علم) خدا چیزی کم نمی شود در وجود هم همین را می گوییم البته این بدان معنا نیست که خدا قسمتی از علم خود و یا وجود خود را به آنها بدهد بلکه از باب تجلی ، وجود را به مخلوقات افاضه می فرماید بدون این که چیزی از خود او کم شود.

به من بیاموز;984508 نوشت:
ولی وقتی بحث وجود است ، وجود شامل مکان هم میشود ، وقتی موجودی به موجود دیگر مکانی میدهد بدیهی است که مکان خودش محدود میشود .

این مثال شما ، یک مثال مادی است و نمی تواند بیان کننده بحث وجود باشد . در مکان تحیز است و اگر جسمی آمد جای جسم دیگر را تنگ می کند و مانع از حضور او در آن جا می شود ولی بحث ما در وجود مجرد است نه مادی.

به من بیاموز;984513 نوشت:
دقت به چه میخواهد ؟ تشکیک در وجود را میشود به زبان ساده توضیح دهید ؟ به زبان خیلی ساده .

مباحث فلسفی نیاز به دقت دارد و با مثال های سطحی و گیر افتادن در تفاوت های مثال ها با موضوع نمی توان به حقیقت آن پی برد.
تشکیک در وجود به زبان ساده این است که وجود دارای درجات متعددی است که برخی شدید و برخی ضعیف هستند و به همه آنها حقیقتا موجود اطلاق می شود وجه فرق آنها وجود و وجه اشتراک آنها نیز وجود است برخی وجود قوی تر و برخی وجود ضعیف تری دارند. از بالاترین درجه وجود که همه وجود را داراست تا ضعیف ترین درجه وجود.
آن درجه بالای وجود تمام درجات پایین تر را در بر دارد البته کمالات آنها را نه نواقص آنها را را چرا که هر درجه از وجود یک حدی از نداری وجود دارد.
این درجات ضعیف وجود تجلیات آن درجه بالاو تام وجود است که با هر تجلی وجود های محدود را می آفریند و خلق می کند این خلق کردن به نحو تجافی و خالی شدن از وجود نیست بلکه به نحو تجلی است

شعیب;984538 نوشت:
اتفاقا مشکل اصلی در بحث شما همین است (اگر این مشکل حل شود بحث شما حل خواهد شد)
کمال مساوق با وجود است و جدای از آن نخواهد بود و حتی در بحث صفات کمالیه ذاتیه عینیت ذات و صفات مطرح است حتی زیادت بر ذات (وجود الهی) هم یر قابل قبول خواهد بود پس سنخ کمالات وجودی است و از آن جدا نیست .
از راه خلف: اگر کمالات وجودی نباشند پس عدمی اند (چرا که یا باید وجودی باشد یا مقابل آن : عدمی) یعنی برای خدا که علم را به عنوان یک کمال می دانیم باید آن را عدم فرض کنیم که این تناقض است.
پس بر این اساس هر کمالی را که برای خدا ثابت می کنیم مساوق آن وجود را هم برای خدا ثابت می کنیم.

کمالات وجود دارند ، ولی تمام وجود نیستند منظور بنده این است !

یعنی هر کمالی وجودی است ولی هر وجودی کمالی نیست ! البته این نظر بنده است .

شعیب;984538 نوشت:
همین سخن را ما در وجود می گوییم : همان طور که اگر علمی را خدا به مخلوقات دارد از کمال (علم) خدا چیزی کم نمی شود در وجود هم همین را می گوییم البته این بدان معنا نیست که خدا قسمتی از علم خود و یا وجود خود را به آنها بدهد بلکه از باب تجلی ، وجود را به مخلوقات افاضه می فرماید بدون این که چیزی از خود او کم شود.

در اینکه خدا تجلی کرده من بحثی ندارم ، حرف شما چیز دیگریست ، شما کمالات را نمیگویید بلکه همه ی وجود را میگویید ، شما میگویید همه چیز کمال است و خدا همه چیز دارد ! این اختلاف بین ماست .

چون وجود یعنی هر آنچه موجود است و یعنی هر آنچه یافت میشود .

شعیب;984538 نوشت:
این مثال شما ، یک مثال مادی است و نمی تواند بیان کننده بحث وجود باشد . در مکان تحیز است و اگر جسمی آمد جای جسم دیگر را تنگ می کند و مانع از حضور او در آن جا می شود ولی بحث ما در وجود مجرد است نه مادی.

مگر نمیگویید وجود خدا نامحدود مطلق است ؟ پس یعنی قبول دارید که هر چیزی که هست جزئی از خداست ! مکان هم هست پس جزئی از خداست ! چون مکان هم وجود دارد !

شعیب;984538 نوشت:
آن درجه بالای وجود تمام درجات پایین تر را در بر دارد البته کمالات آنها را نه نواقص آنها را را چرا که هر درجه از وجود یک حدی از نداری وجود دارد.

خب اگر کمالات مرا خداوند دارد ، دو حالت دارد ، یا این کمالات عین کمال خدا هستند که پس نتیجه میدهد من جزئی از خدا هستم ، یا این کمالات هم جدا از کمالات خدا هستن که شما میگویید در این صورت خدا ناقص میشود ولی بنده میگویم ناقص نمی شود ( البته این اعتقاد فعلی بنده است )

اما وقتی بنده میگویم کمالات ما جدا از کمالات خدا هستن منظورم این نیست که کاملا جدا و مستقل هستن ، بلکه مخلوق خدا هستن و خدا به آنها تسلط دارد .

شعیب;984532 نوشت:

با سلام
لازم است به دو نکته توجه بفرمایید:
1- تشکیک عامی اصلا تشکیک نیست توهم تشکیک است.
2- وجود چیزی است که خارج از آن اصلا چیزی نیست که بخواهد علت تشکیک شود بنابر این تشکیک وجود ، تشکیک خاصی است.
توضیح بیشتر :
حکما سه نوع تشکیک متصور شده اند:
1- تشکیک عامی :
تشکیک را در موردى عامى گویند که ما به الاختلاف در آن، غیر از ما به الاتحاد باشد. و در حقیقت تشکیک به اموری است که زاید بر ذات و خارج از آن است؛ مانند تشکیک به عوارض.
یعنی پنبه، برف و عاج فیل در اصل سفیدی مشترک‌اند، اما در امور دیگر با یکدیگر متفاوت‌اند و همین تفاوت‌ها باعث شده است تا یکی سفیدتر از دیگری باشد. در واقع، این‌جا اختلاف به امور زاید بر ذات این اشیا است؛ لذا این نوع تشکیک به تواطؤ بر می‌گردد، ولی افراد ساده اندیش (عموم مردم) این‌را تشکیک می‌پندارند و آن‌را تشکیک عامی گویند.
2- تشکیک خاصی: تشکیک را در موردى خاصى می‌‌گویند که ما به الاختلاف در آن، عین ما به الاتحاد باشد و اختلاف در مراتب ذات باشد نه به ‌امور زاید بر ذات.

اما درباره چگونه مشکک بودن وجود (وجود تشکیک خاصی دارد):
هر کس که سوفسطایی نباشد واقعیاتی را پذیرفته است و طبق اصالت وجود، چیزی غیر از وجود واقعیت ندارد. موجوداتی هم که وجود واقعی دارند با یکدیگر تفاوت واقعی دارند و چون تنها وجود است که واقعیت دارد، پس این اختلافات به خود وجود بر می‌گردد، این موجودات همگی به یک معنا وجود دارند و حمل وجود بر آنها یکسان و به یک معنا است، در عین آن‌که با یکدیگر اختلاف نیز دارند؛ مثلاً برخی از این موجودات مقدم و قوی‌تر و کامل‌تر از برخی دیگرند. به عنوان نمونه وجود علت قوی‌تر و مقدم بر وجود معلول است، هم‌چنین وجود در هر یک از عقول طولی مقدم بر وجود عقل دیگر است. صدق وجود نیز بر جوهر اقدم و اولی از صدق آن بر عرض است.
در این تشکیک وجود، ما به الاختلاف موجودات عین ما به الاتفاق آنهاست؛ یعنی تفاوت آنها به خود مرتبه آنها است، نه به امور زاید بر ذات.

به بیان دیگر، می‌توان گفت: بنابر مبنای اصالة الوجود چیزی غیر از وجود نداریم؛ لذا ما به الامتیاز این واقعیات خارجی باید از سنخ ما به الاشتراک آنها باشد. وجود دارای درجات و مراتب متفاوتی است که همگی در وجود بودن مشترک‌اند و تفاوت آنها به شدت و ضعف و آثار وجود است. در رأس سلسله و مراتب وجود، خدای متعال قرار دارد که نور وجودش قائم به ذات خود او است و هیچ شرط و قیدی ندارد، حمل وجود بر او یک قضیه ضروریه ازلیه است و هیچ حیثیت تعلیلی و تقییدی ندارد، اما سایر مراتب وجود وابسته و متعلق به خدای متعال هستند، پس وجود خداوند اصل حقیقت وجود است و سایر مراتب وجود، پرتوی از اویند.

سلام

همانطور که میدانید بسیط نمیتواند هم فاعل باشد و هم قابل.
با توجه به مطالبی که بیان داشتید
میشود برای من توضیح دهید چه طور وجود ، خود را ذو مراتب و مشکک میکند و چه طور خودش این تشکیک را می پذیرد اما همچنان بسیط نامیده میشود؟
تصور نمیکنید آنچه بیان داشتید انکار بساطت وجود بود؟ در حالی که ادعای شما بساطت وجود است؟

سوال دیگری هم دارم
آیا وجود قابلیت تکامل دارد؟
یعنی یک وجود مقید میتواند شدت وجودی اش بیشتر و بیشتر شود؟
و بالعکس چه طور ؟
آیا وجود مقید میتواند شدت وجودی اش کم تر و کم تر شود؟

خباء;984578 نوشت:
اما درباره چگونه مشکک بودن وجود (وجود تشکیک خاصی دارد):
هر کس که سوفسطایی نباشد واقعیاتی را پذیرفته است و طبق اصالت وجود، چیزی غیر از وجود واقعیت ندارد. موجوداتی هم که وجود واقعی دارند با یکدیگر تفاوت واقعی دارند و چون تنها وجود است که واقعیت دارد، پس این اختلافات به خود وجود بر می‌گردد، این موجودات همگی به یک معنا وجود دارند و حمل وجود بر آنها یکسان و به یک معنا است، در عین آن‌که با یکدیگر اختلاف نیز دارند؛ مثلاً برخی از این موجودات مقدم و قوی‌تر و کامل‌تر از برخی دیگرند. به عنوان نمونه وجود علت قوی‌تر و مقدم بر وجود معلول است، هم‌چنین وجود در هر یک از عقول طولی مقدم بر وجود عقل دیگر است. صدق وجود نیز بر جوهر اقدم و اولی از صدق آن بر عرض است.
در این تشکیک وجود، ما به الاختلاف موجودات عین ما به الاتفاق آنهاست؛ یعنی تفاوت آنها به خود مرتبه آنها است، نه به امور زاید بر ذات.

به بیان دیگر، می‌توان گفت: بنابر مبنای اصالة الوجود چیزی غیر از وجود نداریم؛ لذا ما به الامتیاز این واقعیات خارجی باید از سنخ ما به الاشتراک آنها باشد. وجود دارای درجات و مراتب متفاوتی است که همگی در وجود بودن مشترک‌اند و تفاوت آنها به شدت و ضعف و آثار وجود است. در رأس سلسله و مراتب وجود، خدای متعال قرار دارد که نور وجودش قائم به ذات خود او است و هیچ شرط و قیدی ندارد، حمل وجود بر او یک قضیه ضروریه ازلیه است و هیچ حیثیت تعلیلی و تقییدی ندارد، اما سایر مراتب وجود وابسته و متعلق به خدای متعال هستند، پس وجود خداوند اصل حقیقت وجود است و سایر مراتب وجود، پرتوی از اویند.

اگر اینطور باشد ، آیا این معنی را نمیدهد که ما جزئی از خدا هستیم ؟ در ضمن این عین ترکیب است !

به من بیاموز;984602 نوشت:
اگر اینطور باشد ، آیا این معنی را نمیدهد که ما جزئی از خدا هستیم ؟ در ضمن این عین ترکیب است !

سلام
نمیدانم آیا به درستی نقل قول گرفته اید یا خیر؟ چرا که این مطالب منقول از کارشناس می باشد...

لکن در باب تشکیک اگر اشتباه متوجه نشده باشم، مشائیین ، تشکیک صدرایی را نادرست دانسته و آن را نوعی ترکیب میدانند...

به من بیاموز;983397 نوشت:
فقال له عليه السلام: سألت فافهم أما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شيء معه بلا حدود وأعراض ولا يزال كذلك .


اگر این قسمت را به معنای نبودن خدایی همراه خدا در نظر بگیریم .

و این قسمت رو به معنای جسم نبودن و نداشتن طول و عرض

این قسمت صدق میکند .

ولی اگر : این قسمت را به معنای نبودن هیچ چیز غیر خدا

و این قسمت رو به معنای نامحدود مطلق بودن از نظر وجود در نظر بگیریم

این قسمت دچار اختلال میشود

شعیب;984420 نوشت:
و نظام يگانه دانستنش به نفي محدوديت از اوست؛ زيرا عقل‌ها شهادت مي‌دهند که همانا هر محدودي آفريده شده است و هر آفريده‌اي شهادت مي‌دهد که براي او آفريننده‌اي وجود دارد که خود آفريده نيست و حدوث بر او ممتنع است؛ به طور ازلي قديم است ـ پس خدا را عبادت نکرده است کسي که ذات او را وصف کند، و کسي که بخواهد به کنه او برسد، او را يگانه ندانسته است

اینجا هم همین احتمال مطرح است که ممکن است منظور امام از نفی محدودیت از خدا همان جسم ندانستن اوست .

شعیب;984420 نوشت:
اگر واجب‌الوجود محدود باشد، بايد مخلوق خالقي جز خود باشد؛ زيرا هر موجود محدود، داراي حدودي است که از آن تجاوز نمي‌کند؛ بدين‌سان از آنچه بيرون حدودش باشد، بهره‌مند نمي‌شود؛ ازاين‌رو محدود‌کننده‌اي دارد که حدود ويژة آن را تعيين مي‌کند.

خدا محدود نمیشود زیرا جسم نیست ولی اگر بخواهد از نظر وجود نامحدود باشد آن وقت دچار ترکیب در ذات میشود .

در ضمن اینکه واجب الوجود اگر محدود باشد باید مخلوق خالقی جز خود باشد را از کجا باید بفهمیم ؟ اگر منظور شما از محدود بودن جسم بودن است درست است ولی اگر محدود بودن به این است که خداوند ضعف ندارد و یا غیر از ماست ، اینها که حدود واقعی نیستند .

به من بیاموز;984512 نوشت:
اگر کسی جز خدا نمیداند چگونه است پس امام از کجا فهمیدن او نامحدود است ؟

کنه ذات خدا بر همه پوشیده است و خدا به وسیله اسما خود که از طریق معصومین به ما رسیده خود را معرفی کرده و اگر این اسما نبود خدا معرفی نمی شد

به من بیاموز;984512 نوشت:
شاید منظور امام از این جمله این است که علم و قدرت او حدودی ندارد نه اینکه وجودش !

منظور شما از وجودش چیست؟

شما در کدام ایه یا حدیث یا دعا دیدی بگویند "یا وجود"

به من بیاموز;984554 نوشت:
کمالات وجود دارند ، ولی تمام وجود نیستند منظور بنده این است !

یعنی هر کمالی وجودی است ولی هر وجودی کمالی نیست ! البته این نظر بنده است .


با سلام
بیشتر توضیح دهید. بفرمایید کدام کمال هست که وجودی نیست(حد اقل مثالی بیان بفرمایید)

به من بیاموز;984554 نوشت:
در اینکه خدا تجلی کرده من بحثی ندارم ، حرف شما چیز دیگریست ، شما کمالات را نمیگویید بلکه همه ی وجود را میگویید ، شما میگویید همه چیز کمال است و خدا همه چیز دارد ! این اختلاف بین ماست .

چون وجود یعنی هر آنچه موجود است و یعنی هر آنچه یافت میشود .


اگر نقل قول بالا را چواب بدهید این بحث هم روشن خواهد شد.

به من بیاموز;984554 نوشت:
مگر نمیگویید وجود خدا نامحدود مطلق است ؟ پس یعنی قبول دارید که هر چیزی که هست جزئی از خداست ! مکان هم هست پس جزئی از خداست ! چون مکان هم وجود دارد !

شما دوباره بر می گردید به بحث هایی که قبلا جوابش را داده ایم. هر وجودی از خداست ولی جزء خدا نیست چون خدا بسیط است . هر وجودی مخلوق خداست تجلی ذات الهی است هر وجودی بعد از موجود شدن حدی به خود می گیرد که به آن حد متعین می گردد و از غیر شناخته می شود این وجود محدود به قاعده تشکیک وجود ، جزئی از خدا نیست بلکه تجلی اوست. (که قبلا توضیح دادیم: لطفا مراجعه بفرمایید) پس ما با مقدمه اول شما مشکل داریم.
اما درباره این که خدا مکان را آفریده است یا نه؟ برخی از مفاهیم ، مفاهیم وجودی نیستند بلکه اضافی هستند و به نسبت چیز دیگر وجود می یابند وقتی خدا موجودات محدود به جسم را می آفریند این موجودات مادی فضایی را اشغال می کنند که این فضای اشغال شده را مکان می گویند.
مفهوم مکان از مفاهیم نفسی مانند انسان و حیوان یا رنگ و شکل نیست بلکه مفهومی است عرضی مشتمل بر معنای نسبت و اضافه به شیء مکاندار و برای بدست آوردن این مفهوم باید دو چیز را از دیدگاه خاصی با یکدیگر بسنجیم تا یکی را مکان دیگری بحساب آوریم و این نشانه آن است که مکان از قبیل مفاهیم ماهوی و داخل در مقولات نیست تا در صدد تعیین مقوله آن باشیم بلکه مفهومی است انتزاعی .
سلمنا اگر مکان را امر وجودی هم بگیریم این امر وجودی همان طور که قبلا هم درباره بقیه موجودات گفتیم تجلی ذات الهی و وجود محدودی است کهاز نظر کمالات وجودی به خدا منتسب و حد وجود آن به خاطر ماهیت اوست.

به من بیاموز;984554 نوشت:
خب اگر کمالات مرا خداوند دارد ، دو حالت دارد ، یا این کمالات عین کمال خدا هستند که پس نتیجه میدهد من جزئی از خدا هستم

دقت بفرمایید وقتی که می گویید وجود من یعنی یک وجود محدود به حد، این وجود محدود هیچ گاه جزء خدا نیست اما اگر بگوییم وجود نا محدود ، دیگر این وجود من نیست.
خدا کمالات وجودی ما را به نحو تام و تمام دارد نه این که وجود محدود ما جزء وجود او باشد این وجود حد خورده تجلی وجود اوست.

به من بیاموز;984554 نوشت:
یا این کمالات هم جدا از کمالات خدا هستن که شما میگویید در این صورت خدا ناقص میشود ولی بنده میگویم ناقص نمی شود ( البته این اعتقاد فعلی بنده است )

این وجود حد خورده و ناقص مخلوق خدا و فعل خداست و در مقام فعل خداست نه این که در مقام ذات او باشد که با نبود او خدا ناقص شود. مهم این است که مقام ذات و مقام فعل الهی را از هم جدا کنید.

به من بیاموز;984554 نوشت:
اما وقتی بنده میگویم کمالات ما جدا از کمالات خدا هستن منظورم این نیست که کاملا جدا و مستقل هستن ، بلکه مخلوق خدا هستن و خدا به آنها تسلط دارد .

این که کاملا جدا نیستند یعنی چه؟؟ این که خدا به آنها تسلط دارد به چه معناست؟
جدا بودن و تسلط داشتن؟؟!!

شعیب;984896 نوشت:
بیشتر توضیح دهید. بفرمایید کدام کمال هست که وجودی نیست(حد اقل مثالی بیان بفرمایید)

بهتر است بگویید کدام وجود است که کمالی نیست ! وجود هایی مانند شرارت ، پلیدی ، ظلم و ...

شعیب;984896 نوشت:
دقت بفرمایید وقتی که می گویید وجود من یعنی یک وجود محدود به حد، این وجود محدود هیچ گاه جزء خدا نیست اما اگر بگوییم وجود نا محدود ، دیگر این وجود من نیست.
خدا کمالات وجودی ما را به نحو تام و تمام دارد نه این که وجود محدود ما جزء وجود او باشد این وجود حد خورده تجلی وجود اوست.

مشکل اینجاست که با مثال هایی که شما میزنید بنده قانع نمیشوم ، وقتی میگویید ما تجلی خدا هستیم نه جزئی از او ، معنای تجلی برای بنده روشن نیست !

شما میگین اگه بنده در ذهن خود یک خانه را مجسم کنم آن خانه جزئی از من نیست ولی بنده میگویم هست با توضیحی که در پست های قبلی ارائه کردم .

این یک چیز بدیهی است اگر چیزی تمام وجود را داشته باشد هر موجودی جزئی از اوست !

اگر هم این موجودات اختیار داشته باشند و جدا جدا باشند دیگر جدا از آن موجود هستند ، اصلا نمیدانم منظور شما از تجلی چیست !

شعیب;984896 نوشت:
خدا کمالات وجودی ما را به نحو تام و تمام دارد نه این که وجود محدود ما جزء وجود او باشد این وجود حد خورده تجلی وجود اوست.

این رو که قبول دارید کمالات بنده جزئی از کمالات خداست ؟ من هم غیر از کمالاتم نیستم چون واقعیت من همان کمالات است ، پس من جزئی از خدا میشوم دیگر !

شعیب;984896 نوشت:
این که کاملا جدا نیستند یعنی چه؟؟ این که خدا به آنها تسلط دارد به چه معناست؟
جدا بودن و تسلط داشتن؟؟!!

جدا هستند یعنی غیر از آن هستند ، یعنی وجود من غیر از وجود خداست ، و تسلط دارد یعنی اینکه خدا هر وقت بخواهد وجود من را میتواند نابود کند یا کم یا زیاد کند .

شعیب;984896 نوشت:
این وجود حد خورده و ناقص مخلوق خدا و فعل خداست و در مقام فعل خداست نه این که در مقام ذات او باشد که با نبود او خدا ناقص شود. مهم این است که مقام ذات و مقام فعل الهی را از هم جدا کنید.

به هر حال فعل خدا یا عین ذات خداست یا غیر از آن ، اگر غیر آن است که شما میگویید ذات خدا محدود میشود ، اگر عین آن است که ذات خدا دچار ترکیب میشود .

به من بیاموز;983397 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و خسته نباشید .

امام رضا در مناظره با عمران صابی فرموده اند :

فقال له عليه السلام: سألت فافهم أما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شيء معه بلا حدود وأعراض ولا يزال كذلك .

که ترجمه شده است :

خداوند یگانه از ازل بی‌همتا بوده، موجودی است که چیزی با او نبوده، حدود و اعراض، راهی به او نداشته ‌اند، تا ابد چنان است که از ازل تا کنون بوده است.

سپس می فرماید : ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً بأعراض وحدود مختلفة لا في شيء أقامه ولا في شيء حده ولا على شيء حذاه ومثله له، فجعل الخلق من بعد ذلك صفوه وغير صفوه واختلافاً وائتلافاً وألواناً وذوقاً وطعماً، لا لحاجة كانت منه إلى ذلك ولا لفضل منزلة لم يبلغها إلا به، ولا أرى لنفسه فيما خلق زيادة ولا نقصاناً، تعقل هذا يا عمران؟ قال: نعم و الله يا سيدي

که ترجمه شده است : ( فکر کنم البته )

بی‌هیچ سابقه قبلی، مخلوقی را به گونه‌ای دیگر آفرید، با اعراض و حدودی مختلف، نه آن را در چیزی قرار داد و نه در چیزی محدود نمود و نه به مانند و مثل چیزی، ایجادش کرد و نه چیزی را مثل او نمود و بعد از آن، مخلوقات را صور مختلف و گوناگون، از جمله: خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگ‌ها و طعم‌های متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازی به آنها داشته باشد و یا برای رسیدن به مقام و منزلتی به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادی یا نقصانی ندید. آیا این مطالب را می‌فهمی؟

خب سوال من این است ، اگر خداوند بدون حدود و اعراض و ... بوده با خلق مخلوقات و دادن حد به آنها خودش نیز محدود نمیشود ؟

پس منظور امام رضا ( ع ) از اینکه فرمودند چنان است که از ازل تا کنون بوده است چه بوده است ؟ مگر میشود موجودی نامحدود باشد و موجودی دیگر با حدود مختلف خلق شود ولی هیچ حدی بر موجود اول به وجود نیاید ؟

در واقع اینجا دو تا خصوصیت داریم :


  1. حدود به خدا راه نداشته
  2. تا ابد اینچنان بوده

از طرفی هم با خلق مخلوقات حدود به او راه یافته پس تا ابد اینچنین نبوده !

البته ممکن است به نظر بنده منظور امام از اینکه گفته حدود و اعراض به خداوند راه نداشته از نظر صفت های کمال بوده ( علم و قدرت ) که همچنان همینطور است و نه از نظر وجود .

آیا ترجمه ی دیگری هم میتوان به این متن عربی ارائه کرد که چنین مشکلی نداشته باشد ؟

سلام هم دینی عزیز
من نیز مانند شما همت به فراگیری دین اسلام‌کردم و نیازمند رشد و هدایت بیشترم
تجربه زمانی و تحقیقات اسلامی خود را ارائه میدهم تا برادری خود را اثبات کنم و‌مورد نقد کارشناسان هم قرار گیرد.

در مورد خداوند به استناد روایات معتقدم که ابتدا خداوند عقل را به همه میدهد تا کسب ادب کنیم. پس هر با ادبی عاقل است.
در مورد صفات و اسامی همت به استفاده از برخی ابزار مذهبی کردم تا صفات در کنار اسامی را بهتر ببینم...

بر این عقیده و باوریم و یقین که علوم ائمه از خداست و ایشان رابط ما با خداوند.
وقتی درباره موضوعی معصوم کلامی میفرماید پس عقل و ادب او از ما بیشتر است و باید مرحله مرحله به درک کلام معصوم رسید.
در مورد شناخت خداوند همین بس که اباعبدالله جعفر بن محمد ع فرمود به مرحله ای میرسیم که ما سکوت میکنیم، عقل ها در قبول آن عاجز می ماند و اگر ادب فراگرفته از قبل نباشد زبان به کفر میگراید و جسم و روح را می آزارد، پس سکوت میکنیم و دلیلی بر نقص اسلام دین خدا نیست که همان دینداریست.

برای فراگیری باید راهنما باشد و راهنمای جسم هم بی خطا نیست ولو اندک، قانع باشیم که بیشنرش ملالت آور است و مربوط به رشد فکری اجتماع.

موفق باشید

به من بیاموز;983397 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و خسته نباشید .

امام رضا در مناظره با عمران صابی فرموده اند :

فقال له عليه السلام: سألت فافهم أما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شيء معه بلا حدود وأعراض ولا يزال كذلك .

که ترجمه شده است :

خداوند یگانه از ازل بی‌همتا بوده، موجودی است که چیزی با او نبوده، حدود و اعراض، راهی به او نداشته ‌اند، تا ابد چنان است که از ازل تا کنون بوده است.

سپس می فرماید : ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً بأعراض وحدود مختلفة لا في شيء أقامه ولا في شيء حده ولا على شيء حذاه ومثله له، فجعل الخلق من بعد ذلك صفوه وغير صفوه واختلافاً وائتلافاً وألواناً وذوقاً وطعماً، لا لحاجة كانت منه إلى ذلك ولا لفضل منزلة لم يبلغها إلا به، ولا أرى لنفسه فيما خلق زيادة ولا نقصاناً، تعقل هذا يا عمران؟ قال: نعم و الله يا سيدي

که ترجمه شده است : ( فکر کنم البته )

بی‌هیچ سابقه قبلی، مخلوقی را به گونه‌ای دیگر آفرید، با اعراض و حدودی مختلف، نه آن را در چیزی قرار داد و نه در چیزی محدود نمود و نه به مانند و مثل چیزی، ایجادش کرد و نه چیزی را مثل او نمود و بعد از آن، مخلوقات را صور مختلف و گوناگون، از جمله: خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگ‌ها و طعم‌های متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازی به آنها داشته باشد و یا برای رسیدن به مقام و منزلتی به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادی یا نقصانی ندید. آیا این مطالب را می‌فهمی؟

خب سوال من این است ، اگر خداوند بدون حدود و اعراض و ... بوده با خلق مخلوقات و دادن حد به آنها خودش نیز محدود نمیشود ؟

پس منظور امام رضا ( ع ) از اینکه فرمودند چنان است که از ازل تا کنون بوده است چه بوده است ؟ مگر میشود موجودی نامحدود باشد و موجودی دیگر با حدود مختلف خلق شود ولی هیچ حدی بر موجود اول به وجود نیاید ؟

در واقع اینجا دو تا خصوصیت داریم :


  1. حدود به خدا راه نداشته
  2. تا ابد اینچنان بوده

از طرفی هم با خلق مخلوقات حدود به او راه یافته پس تا ابد اینچنین نبوده !

البته ممکن است به نظر بنده منظور امام از اینکه گفته حدود و اعراض به خداوند راه نداشته از نظر صفت های کمال بوده ( علم و قدرت ) که همچنان همینطور است و نه از نظر وجود .

آیا ترجمه ی دیگری هم میتوان به این متن عربی ارائه کرد که چنین مشکلی نداشته باشد ؟

سلام.
از این فکور بودنت خیلی خوشم میاد. ان شاء الله در مسیرت موفق باشی.

اما اینکه با خلق محدودیت خالق هم دچار محدودیت میشه به نظرم اشتباهه! مثال میزنم. من مثلا خالق بازی رایانه ای هستم. یک بازی دو بعدی میسازم. آیا بعد از ساخت این بازی من هم محدود میشم به حدود بازی؟ مثلا من هم دو بعدی میشم؟ خیر. من خارج از چیزی هستم که ساختم گرچه بهش احاطه دارم. پس دلیلی نداره که حدود مخلوقم روی من اثر بزاره.

صندلی;984967 نوشت:
اما اینکه با خلق محدودیت خالق هم دچار محدودیت میشه به نظرم اشتباهه! مثال میزنم. من مثلا خالق بازی رایانه ای هستم. یک بازی دو بعدی میسازم. آیا بعد از ساخت این بازی من هم محدود میشم به حدود بازی؟ مثلا من هم دو بعدی میشم؟ خیر. من خارج از چیزی هستم که ساختم گرچه بهش احاطه دارم. پس دلیلی نداره که حدود مخلوقم روی من اثر بزاره.

ببینید مشکل اینجاست که ما نامحدود از هر نظر نیستیم ، اگر بودیم با اضافه شدن مخلوقی محدود و جدید یا ما محدود میشدیم یا اینکه آن مخلوق جزئی از ما میشد .

به من بیاموز;984971 نوشت:
ببینید مشکل اینجاست که ما نامحدود از هر نظر نیستیم ، اگر بودیم با اضافه شدن مخلوقی محدود و جدید یا ما محدود میشدیم یا اینکه آن مخلوق جزئی از ما میشد .

درسته که ما محدودیم. اما اگر نظر شما درست بود، محدود تر میشدیم!
منظورم این هست واقعا لزومی نداره که چیزی که خلق میشه خالق رو محدود کنه یا جزئی از خلق باشه!به گزینه های بیشتری جز این دو گزینه فکر کنید!
همین که شما این محدودیت رو (که با خلق، محدود میشه یا مخلوق جزئی از خدا میشه) رو در نظر میگیرید یعنی خداوند در این موضوع نقص داره (چه قبل از آفرینش چه بعد از آفرینش) ، یعنی اینکه از ازل ناقص بوده تا ابد هم ناقص خواهد بود(و رفته رفته با گسترش مخلوقات بر نقص خداوند اضافه خواهد شد). درحالی که این ممکن نیست!

صندلی;984974 نوشت:
درسته که ما محدودیم. اما اگر نظر شما درست بود، محدود تر میشدیم!
منظورم این هست واقعا لزومی نداره که چیزی که خلق میشه خالق رو محدود کنه یا جزئی از خلق باشه!به گزینه های بیشتری جز این دو گزینه فکر کنید!
همین که شما این محدودیت رو (که با خلق، محدود میشه یا مخلوق جزئی از خدا میشه) رو در نظر میگیرید یعنی خداوند در این موضوع نقص داره (چه قبل از آفرینش چه بعد از آفرینش) ، یعنی اینکه از ازل ناقص بوده تا ابد هم ناقص خواهد بود(و رفته رفته با گسترش مخلوقات بر نقص خداوند اضافه خواهد شد). درحالی که این ممکن نیست!

مثال میزنم متوجه بشین ان شاء الله

شما فرض کنید کل اعداد محدود به یک تا ده هستند ، در چنین صورتی اگر شما یک مجموعه ی نامحدود اعداد داشته باشید تمام این یک تا ده عضو اون مجموعه اند .

حالا ، وقتی خداوند وجوده نامحدوده ، یعنی تمام موجودات رو شامل میشه ، یک موجود هم بیشتر وجود نداشت که خدا بود ( پس خدا نامحدود بود ) ، حالا اومد و یک موجود دیگری خلق شد ، الان در واقع دو تا موجود داریم ، حالا یا اون وجود بسیط خدا محدود شده یا اینکه ترکیب در خدا راه پیدا کرده !

به نظر بنده محدود شده ولی این حد واقعی نیست بلکه اعتباری است یعنی هر وقت خدا اراده کنه میتونه این حد رو برداره !

البته این مثال در مورد ما صادق نیست چون ما نامحدود واقعی نیستیم ، ما فقط ذهنمون و قوه خیالمون شاید نامحدود باشه که اونم من عرض میکنم ممکنه خدا کمالاتی که داره نامحدود باشه در او ، ولی وقتی بحث وجوده ، وجود یک چیز مشترک بین ما و خداست .

اما چرا میگم وقتی یک موجود دیگه خلق میشه موجود اولی محدود میشه ؟ خب دلیلش اینه که موجود اول نامحدوده یعنی اینکه هیچ سر اغاز و پایانی نمیتونیم براش در نظر بگیریم ، پس دست روی هر موجودی بزاریم نمیتونیم بگیم این موجود جزئی از اون موجود نیست ، چون اون موجود اولی که حد نداره بخوایم بگیم این موجود خارج از حد و حدود اون موجود اولیه .

ولی وقتی یه موجود دیگری حد پیدا میکنه ، اینجا بحث ترکیب به وجود میاد ، یعنی چی ؟ یعنی اینکه شما دو تا موجود داری ، اینها هم غیر هم هستند ، بعد میان میگن اینها یک موجود هستن ! اگر یک موجود هستن پس تضاد بین اینها رو چیکار کنیم ؟ اگر مسلمان و کافر یک موجود هستند نباید تضاد و دشمنی بینشون باشد .

صندلی;984974 نوشت:
یعنی اینکه از ازل ناقص بوده تا ابد هم ناقص خواهد بود(و رفته رفته با گسترش مخلوقات بر نقص خداوند اضافه خواهد شد). درحالی که این ممکن نیست!

خب ناقص نمیشه خداوند چون کمال ما فقط یک نسخه ی کپی شده ی محدود از کمال خداست ، هر کاملی که ما میشناسیم و داریم در خداوند هم وجود دارد .

به من بیاموز;984975 نوشت:
مثال میزنم متوجه بشین ان شاء الله

شما فرض کنید کل اعداد محدود به یک تا ده هستند ، در چنین صورتی اگر شما یک مجموعه ی نامحدود اعداد داشته باشید تمام این یک تا ده عضو اون مجموعه اند .

حالا ، وقتی خداوند وجوده نامحدوده ، یعنی تمام موجودات رو شامل میشه ، یک موجود هم بیشتر وجود نداشت که خدا بود ( پس خدا نامحدود بود ) ، حالا اومد و یک موجود دیگری خلق شد ، الان در واقع دو تا موجود داریم ، حالا یا اون وجود بسیط خدا محدود شده یا اینکه ترکیب در خدا راه پیدا کرده !

به نظر بنده محدود شده ولی این حد واقعی نیست بلکه اعتباری است یعنی هر وقت خدا اراده کنه میتونه این حد رو برداره !

البته این مثال در مورد ما صادق نیست چون ما نامحدود واقعی نیستیم ، ما فقط ذهنمون و قوه خیالمون شاید نامحدود باشه که اونم من عرض میکنم ممکنه خدا کمالاتی که داره نامحدود باشه در او ، ولی وقتی بحث وجوده ، وجود یک چیز مشترک بین ما و خداست .

اما چرا میگم وقتی یک موجود دیگه خلق میشه موجود اولی محدود میشه ؟ خب دلیلش اینه که موجود اول نامحدوده یعنی اینکه هیچ سر اغاز و پایانی نمیتونیم براش در نظر بگیریم ، پس دست روی هر موجودی بزاریم نمیتونیم بگیم این موجود جزئی از اون موجود نیست ، چون اون موجود اولی که حد نداره بخوایم بگیم این موجود خارج از حد و حدود اون موجود اولیه .

ولی وقتی یه موجود دیگری حد پیدا میکنه ، اینجا بحث ترکیب به وجود میاد ، یعنی چی ؟ یعنی اینکه شما دو تا موجود داری ، اینها هم غیر هم هستند ، بعد میان میگن اینها یک موجود هستن ! اگر یک موجود هستن پس تضاد بین اینها رو چیکار کنیم ؟ اگر مسلمان و کافر یک موجود هستند نباید تضاد و دشمنی بینشون باشد .

ببینید همین ترکیب و یا محدودیت که شما میگید قوانینی هست که مخلوق خداست! خداوند خارج از این قوانین هست! شما با قوانین دنیای ما، ذات خداوند رو قضاوت میکنید. این ممکن نیست. درکش یکم مشکله. اینکه خداوند خارج از مکانه خارج از زمانه خارج از محدودیت هاییه که شما اشاره کردید و ... واقعا درکش برای ما که با این قوانین احاطه شدیم سخته.
خداوند در جایی با یکی از پیامبران(خاطرم نیست کدوم پیامبر) صحبتی کرده و گفته که دنیا مخلوق من هست من در دنیا جا نمیشوم! دلیلش همون قوانین و محدودیت هاست که مخلوق خداست! خداوند خارج از همه ی این قوانین هست.

به من بیاموز;984959 نوشت:
بهتر است بگویید کدام وجود است که کمالی نیست ! وجود هایی مانند شرارت ، پلیدی ، ظلم و ...

با سلام خدمت شما دوست گرامی
در این صورت یا باید ادعا کنید که خدا کمال بی نهایت دارد که طبق بیان شما کمالات وجودی اند و می شود وجود بی نهایت یا مدعی شوید که خدا کمال نا محدود ندارد که این خلاف فرض شماست.

این بحث شرور و پلیدی ها و ... نیز بحث دیگری دارند که اصلا دخلی در بحث ما ندارند.
به طور اجمالی ما شر مطلق نداریم و هر چه هست از نظر وجود خیر است و به نسبت به دیگران که سنجیده می شود شر و پلیدی و ... به آنها اطلاق می شود مثلا آیا سیل شر است یا زلزله شر است؟؟ هرگز و یا مار و عقرب و .. شر هستند ؟؟ هرگز این ها با وجود خودشان که دیده شونمد عین خیر و صلاح اند ولی وقتی به نسبت زندگی ما سنجیده می شوند این نسبت شرو پلیدی را ایجاد می کند نه این که خودشان شر باشند (دو جواب: شرور عدمی اند، شرور نسبی اند )
پس هر موجودی که در عالم آفرینش هست ذاتش و وجودش هین خیر و کمال است اصلا وجود مساوق کمال و کمال مساوق وجود است.

به من بیاموز;984959 نوشت:
مشکل اینجاست که با مثال هایی که شما میزنید بنده قانع نمیشوم ، وقتی میگویید ما تجلی خدا هستیم نه جزئی از او ، معنای تجلی برای بنده روشن نیست !

شما میگین اگه بنده در ذهن خود یک خانه را مجسم کنم آن خانه جزئی از من نیست ولی بنده میگویم هست با توضیحی که در پست های قبلی ارائه کردم .

این یک چیز بدیهی است اگر چیزی تمام وجود را داشته باشد هر موجودی جزئی از اوست !

اگر هم این موجودات اختیار داشته باشند و جدا جدا باشند دیگر جدا از آن موجود هستند ، اصلا نمیدانم منظور شما از تجلی چیست !


بارها عرض کردم مشکل اصلی شما این است که ذهن مادی دارید و نمی توانید فرای آن را تصور کنید در عالم تجرد تزاحم و جا اشغال کردنی که شما متصور شده اید و مثال می زنید و شکل می کشید و مجموعه اعداد بیان می کنید و ... نیست بلکه بین وجود بی نهایت الهی و وجود های محدود مخلوقات هیچ تزاحمی نیست چرا که این ها در عرض هم نیستند بلکه در طول هم اند و محدود کننده یکدیگر نیستند.

به من بیاموز;984959 نوشت:
این رو که قبول دارید کمالات بنده جزئی از کمالات خداست ؟ من هم غیر از کمالاتم نیستم چون واقعیت من همان کمالات است ، پس من جزئی از خدا میشوم دیگر !

نه وجود شما نه کمالات شما جزء وجود خدا نیست. چرا که خدا بسیط است و جزء ندارد بلکه چه وجود شما و چه کمالات شما مخلوقات او هستند.

به من بیاموز;984960 نوشت:
جدا هستند یعنی غیر از آن هستند ، یعنی وجود من غیر از وجود خداست ، و تسلط دارد یعنی اینکه خدا هر وقت بخواهد وجود من را میتواند نابود کند یا کم یا زیاد کند .
پس قبول دارید که جزء وجود خدا نیستیم.
تمام بیاناتی که از اهلبیت هست که داخل فی الاشیاء لا بالممازجه خارج عنها لا بالمباینه بیان کننده حقیقتی است که رابطه علی و معلولی ما و خدا را بیان می کند و این که از طرفی ما مخلوق او هستی و از او جدا نیستیم و چیزی برای خود نداریم و همه وجودمان ربط به اوست و از طرفی جزء او نیستیم و ذات او را حد نمی زنیم.

به من بیاموز;984961 نوشت:
به هر حال فعل خدا یا عین ذات خداست یا غیر از آن ، اگر غیر آن است که شما میگویید ذات خدا محدود میشود ، اگر عین آن است که ذات خدا دچار ترکیب میشود .

این همان نکته لطیفی است که ما از اول می خواستیم با تشکیک وجود بیان کنیم همان نکته لطیفی که معصوم می فرماید: داخل فی الاشیاء لا بالممازجه خارج منها لا بالمباینه
فعل خدا صادر از ذات الهی است.

شعیب;984998 نوشت:
پس قبول دارید که جزء وجود خدا نیستیم.
تمام بیاناتی که از اهلبیت هست که داخل فی الاشیاء لا بالممازجه خارج عنها لا بالمباینه بیان کننده حقیقتی است که رابطه علی و معلولی ما و خدا را بیان می کند و این که از طرفی ما مخلوق او هستی و از او جدا نیستیم و چیزی برای خود نداریم و همه وجودمان ربط به اوست و از طرفی جزء او نیستیم و ذات او را حد نمی زنیم.

سلام
خداوند در قرآن بیشتر ضمیر ما بکار برده و بندگان را جزئی از خود می داند.
گاهی افراد بسبب اینکه گمان میکنند غیر خدا هستند کارهایی شیطانی میکنند و دلیلش هم تلقینی است که آنها شده که جز خداوند نیستند و شایسته فساد کردن.

شعیب;984990 نوشت:
چرا که این ها در عرض هم نیستند بلکه در طول هم اند و محدود کننده یکدیگر نیستند.

یعنی چی در طول هم هستند ؟ به هر حال موجودات مادی هم وجود دارند اگر خدا بخواهد تمام وجود باشد باید شامل حال آنها هم بشود در این صورت تناقض رخ میدهد .

شعیب;984990 نوشت:
در این صورت یا باید ادعا کنید که خدا کمال بی نهایت دارد که طبق بیان شما کمالات وجودی اند و می شود وجود بی نهایت یا مدعی شوید که خدا کمال نا محدود ندارد که این خلاف فرض شماست.

ببینید نامحدود این است که تمام نوع خودشو شامل بشه ولی نمیتونه از نوع خودش خارج بشه ! یعنی از یک نظر کامل و نامحدوده ولی از نظر دیگه محدوده !

وقتی میگین خداوند وجود نامحدود است دیگه چیزی باقی نمیمونه که خدا شاملش نشه من جمله ما !

ولی وقتی میگیم علم خدا نامحدود است درسته علم هم وجود داره ولی فقط یک نوع وجود هست نه همه ی وجود !

شعیب;984990 نوشت:
هر چه هست از نظر وجود خیر است

پس دیگر چه بهشت و جهنمی همه داریم توی بهشت زندگی میکنیم دیگه .

شعیب;984999 نوشت:
فعل خدا صادر از ذات الهی است.

فعلا کاری نداریم صادر از کجاست ، فقط میخوایم بدونیم این موجود دو پا جزئی از خداست یا نیست ؟ اگر هست خدا دچار ترکیب میشود ، اگر نیست خدا وجودش محدود میشود ( البته محدودیت اعتباری است چرا که خدا هر وقت بخواهد آن را بر میدارد )

کربلائی;985002 نوشت:
سلام
خداوند در قرآن بیشتر ضمیر ما بکار برده و بندگان را جزئی از خود می داند.

با سلام خدمت شما دوست گرامی
هر چند خداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از کلمه و ضمیر مفرد استفاده کند. لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است. اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متکلم و گوینده به دلایل متعددی به جای ضمیر مفرد از ضمیر جمع استفاده می کند که بعضی از آنها عبارت اند از:
1. برای این که عظمت خود را به مخاطب گوشزد کند.
2. برای نشان دادن عظمت کاری که انجام داده است.
3. برای توجه دادن به اسبابی که برای انجام کار قرار داده است.

کربلائی;985002 نوشت:
گاهی افراد بسبب اینکه گمان میکنند غیر خدا هستند کارهایی شیطانی میکنند و دلیلش هم تلقینی است که آنها شده که جز خداوند نیستند و شایسته فساد کردن.

این بحث بسیط بودن خدا یا مرکب بودن او یک بحث هستی شناسانه است نه یک بحث اخلاقی. این که مردم فکر کنند جزء خدا هستند گناه نمی کنند و اگر فکر کنند جدای از خدا هستند ربطی به اصل ماجرای هستی ندارد چه بسا مردمی که می دانند که تحت سلطه همه جانبه خدا هستند و خدا آنها را آفریده و رگ حیاط آنها به دست خداست و فقیر الی الله هستند اما باز هم فساد می کنند!!

به من بیاموز;985011 نوشت:
یعنی چی در طول هم هستند ؟ به هر حال موجودات مادی هم وجود دارند اگر خدا بخواهد تمام وجود باشد باید شامل حال آنها هم بشود در این صورت تناقض رخ میدهد .

با سلام
بله موجودات مادی وجود دارند ولی وجود آنها در عرض وجود خدا نیست که بخواهند وجود خدا را محدود کنند بلکه این وجود ها صادر از وجود خداست (به نحو علی و معلولی) و چگونگی آن را در تشکیک وجود در پست های قبلی خدمتتان توضیح دادیم.

به من بیاموز;985011 نوشت:
ببینید نامحدود این است که تمام نوع خودشو شامل بشه ولی نمیتونه از نوع خودش خارج بشه ! یعنی از یک نظر کامل و نامحدوده ولی از نظر دیگه محدوده !

وقتی میگین خداوند وجود نامحدود است دیگه چیزی باقی نمیمونه که خدا شاملش نشه من جمله ما !

ولی وقتی میگیم علم خدا نامحدود است درسته علم هم وجود داره ولی فقط یک نوع وجود هست نه همه ی وجود !


در بحث «عینیت صفات و ذات» (که مشغول بحث با شما هستیم) عرض کردیم که در مورد خدا صفات ذاتی خدا عین ذات او هستند و نا محدود است.

به من بیاموز;985011 نوشت:
پس دیگر چه بهشت و جهنمی همه داریم توی بهشت زندگی میکنیم دیگه .

حتی همان جهنم هم از نظر وجودی خیر است اما به نسبت برخی انسان ها که قرار است در آن باشد عذاب به حساب می آید . حتی در مورد عذاب شدن این افراد هم در جهنم اگر بخواهید دقیق ببینید آن هم خیر است مانند اطاق عمل جراحی برای بیمارهای بد حال!! آیا این بیمار ها را که به اطاق عمل جراحی می برند و با تیغ و قیچی گوشتشان را پاره می کنند و مدتی در بیمارستان نگه می دارند این بیمارستان و عمل جراحی خیر است یا شر؟؟ بله مریض عفونی وقتی که می بیند که باید درد بکشد و مدتی در بیمارستان بماند و درد بکشد آن را شر می پندارد.
از نظر وجودی هیچ چیز در عالم وجود شر نیست.

به من بیاموز;985012 نوشت:
فعلا کاری نداریم صادر از کجاست ، فقط میخوایم بدونیم این موجود دو پا جزئی از خداست یا نیست ؟ اگر هست خدا دچار ترکیب میشود ، اگر نیست خدا وجودش محدود میشود ( البته محدودیت اعتباری است چرا که خدا هر وقت بخواهد آن را بر میدارد )

اتفاقا بحث مهم این است که این مخلوقات همه صادر از خدا هستند و در مقام فعل او هستند و دو فرضی که کردید در حالی بود که این فعل الهی در عرض خدا وجود داشته باشد نه در طول وجود او!!

شعیب;985824 نوشت:
اتفاقا بحث مهم این است که این مخلوقات همه صادر از خدا هستند و در مقام فعل او هستند و دو فرضی که کردید در حالی بود که این فعل الهی در عرض خدا وجود داشته باشد نه در طول وجود او!

من هنوز متوجه نشدم چه اصراری دارید که بگویید خداوند وجود نامحدود است !

به نظر بنده درست تر این است که بگوییم خداوند کمال نامحدود است ( البته این هم اگر درست باشد و جای بررسی دارد )

کلا از این کلمه ی نامحدود خیلی چیزا میشه برداشت کرد ، مثلا یکیش اینه که تمام کمالات کمال خدا هستن ، یکیش هم اینه که خداوند اگر بخواهد تمام کمالات را میتواند به وجود آورد و نابود کند و تغییر دهد !

از نظر فعلی بنده خداوند بالقوه نامحدود است نه بالفعل !

منظورم این است تا زمانی که خداوند اجازه میدهد ما گناه کنیم و کاری نمی کند و این با اراده تشریعی خدا سازگار نیست دو تا طرز فکر میتونیم داشته باشیم :

  1. یا خدا میخواهد ما گناه کنیم
  2. یا خدا نمیخواهد ما گناه کنیم

  • ولی این غیر قابل قبول است که ذات واحد دو اراده داشته باشد به صورت همزمان !

  1. بنابر این اگر ما مستقیما توسط خداوند اراده بشویم مجازات ما چگونه است ؟! وقتی هیچ انتخاب دیگری نداریم .
  2. ولی اگر خودمان انتخاب میکنیم ، یعنی وجود داریم و کمالات تحت سلطه ی ماست و خداوند مجبور نمی کند ، در چنین صورت اراده خدا به صورت بالفعل محدود شده ولی چون هر وقت بخواهد میتواند اراده ما را تغییر دهد به صورت بالقوه بافیست .

منظور بنده این است ، مشکل این طرز فکر چیست ؟

به من بیاموز;986482 نوشت:
من هنوز متوجه نشدم چه اصراری دارید که بگویید خداوند وجود نامحدود است !

با سلام
چون خدا واجب الوجود است نباید محدود باشد محدودیت مناط نیاز و فقر است و نیازمندی و فقر با واجب بودن و بی نیاز بودن ذات الهی در تنافی است.

به من بیاموز;986482 نوشت:
به نظر بنده درست تر این است که بگوییم خداوند کمال نامحدود است ( البته این هم اگر درست باشد و جای بررسی دارد )

و ما هم عرض کردیم کمال مساوق وجود است و کمال نا محدود یعنی وجود نا محدود.

به من بیاموز;986482 نوشت:
کلا از این کلمه ی نامحدود خیلی چیزا میشه برداشت کرد ، مثلا یکیش اینه که تمام کمالات کمال خدا هستن ، یکیش هم اینه که خداوند اگر بخواهد تمام کمالات را میتواند به وجود آورد و نابود کند و تغییر دهد !

پس اگر چیزی را می تواند به وجود آورد و نابود کند باید خودش دارای آن باشد (بالفعل) و الا ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش.

به من بیاموز;986482 نوشت:
از نظر فعلی بنده خداوند بالقوه نامحدود است نه بالفعل !

اولا قوه و فعل در ماده معنا دارد نه در مجردات. و خدا ماده و مادی نیست و مجرد تام است.
ثانیا: دارای قوه بودن منافی با وجوب وجود است چرا که اگر بگوییم در خدا قوه فلان چیز هست یعنی آن چیز را نداشته و به دست آورده است (یا به دست می آورد ) خب این چیزی را که ندارد و می خواهد به دست آورد آیا دیگری به او داده است ؟؟!! در این صورت خدا نیاز مند به غیر است پس دیگر واجب نخواهد بود بلکه ممکن الوجود است .
اگر خودش به خودش داده است که این خلاف فرض است چرا که گفتیم این را خدا نداشته و به دست آوده چگونه چیزی را که نداشته به خود داده است.(فاقد شی نمی تواند معطی باشد)

به من بیاموز;986482 نوشت:
منظورم این است تا زمانی که خداوند اجازه میدهد ما گناه کنیم و کاری نمی کند و این با اراده تشریعی خدا سازگار نیست دو تا طرز فکر میتونیم داشته باشیم :
یا خدا میخواهد ما گناه کنیم
یا خدا نمیخواهد ما گناه کنیم
ولی این غیر قابل قبول است که ذات واحد دو اراده داشته باشد به صورت همزمان !

اراده تشریعی و اراده تکوینی در عرض و از یک سنخ نیستند که تنافی آن ها موجب تعدد اراده در خدا شود.
در واقع خدا دو شان دارد یک بار به عنوان خالق ، هر فعلی را که اراده کند بدون تعلل خلق می شود یک شان هم شان جعل قانون و شریعت است یعنی می خواهد که موجود مختار با اراده خود از این راه برود که به کمال برسد به عبارت دیگر خدا اراده کرده است انجام فعل را از دیگری.
حال اگر این فعل به هر صورتی انجام شود اراده تکوینی الهی بوده است اما خدا اراده کرده که فعل الف از مکلف صادر شود.
به عبارت دیگر هر فعلی که در عالم خلقت رخ دهد جدای از جهات حسن و قبح آن یک فعل وجودی است که به اراده الهی خلق می شود اما وقتی در حیطه حسن و قبح دیده می شود خدا فعل حسن را اراده کرده و فعل قبیح را اراده نکرده است.

اراده تکوینی: مقصود از اراده تکوینی این است که شی‌ء مراد در نظام تکوین و واقع تحقق پیدا کرده است، چنان‌که در قرآن کریم آمده است: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»«چون بخواهد چیزى را بیافریند، فرمانش این است که می‌گوید: موجود شو، پس موجود می‌شود». همچنین در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «وَ إِذا أَرادَ اللهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ»؛«و چون خداوند برای گروهى بدى را اراده نماید، هرگز برگشتى نخواهد داشت».
در اراده‌های تکوینی، مراد هرگز تخلف پیدا نمی‌کند؛ یعنی اگر اراده خدا به چیزی تعلق گرفت، وجود آن چیز، حتمی و ضروری خواهد بود.
بنابراین، اراده تکوینی خدا، همان اراده فعل و عین تحقق فعل است؛ فعل خدا همین عالم خلقت است با همه ویژگی‌هایش؛ یعنی خدا اراده کرده است که عالم موجود شود؛ لذا موجود شد؛ خداوند به اراده تکوینی اراده کرده است که انسان خلق شود، و انسان خلق شده است. بر این اساس، هر موجودی متعلق اراده تکوینی خدا است و هیچ چیز از اراده تکوینی او خارج نیست. مختار بودن انسان نیز متعلق اراده تکوینی خدا است. خدا اراده کرده است که افعال ارادی انسان با اختیار خود وی پدید آید؛ لذا انسان به اراده خداوند مختار است و می‌تواند در دو راهه‌های مختلف زندگی، یکی را برگزیند و دیگری را کنار گذارد.
البته، این بدان معنا نیست که خداوند هر چیزی را که اراده کرد، آن چیز بلافاصله موجود می‌شود، بلکه هر موجودی را هرگونه که اراده فرمود، آن موجود همان‌گونه تحقق می‌یابد. اگر موجودی را به صورت جسمانی اراده فرمود که به تدریج و در مدت معیّنی خلق ‌شود، آن شی‏ء به این صورت آفریده می‌شود. مثلاً اراده نمود که انسان در مدت 9 ماه در رحم مادر تکوّن یابد، حتماً چنین می‌شود.
2. اراده تشریعی: مقصود از اراده تشریعی این است که خداوند متعال از لحاظ تشریع و جعل قانون چیزی را اراده نموده است؛ یعنی چیزهایی را که می‌خواسته مردم انجام دهند تا به کمال و سعادت برسند. قرآن کریم در این‌باره می‌فرماید: «ما یریدُ اللهُ لیجعلَ علیکم من حرجٍ و لکن یریدُ لیطهّرَکم و لیتمّ نعمتهُ علَیکم»؛«خدا نمی‌خواهد شما در رنج افتید، بلکه می‌خواهد که شما را پاکیزه سازد و نعمتش را بر شما تمام کند».
در اراده تشریعی مراد حق‌تعالی در نظام تشریع و قانون‌گذاری تحقق پیدا کرده و طبق مراد و خواسته‌اش دستور نموده است.
در نظام تشریع عسر و حرج وجود ندارد، بلکه طهارت و اتمام نعمت است.‏ به عبارت دیگر؛ خدای سبحان از انسان آزاد و مختار می‌خواهد که کارهایی را انجام دهد و از کارهایی پرهیز کند. اگر انسان به دستورات الهی با حُسن اختیار خود گردن نهاد، پاداش الهی را خواهد چشید و اگر با سوء اختیار خود، از دستورات الهی سرپیچی نمود، کیفر خواهد شد. تخلف از اراده تشریعی خداوند ممکن است؛ زیرا خداوند به اراده تکوینی‌اش اراده کرده انسان با اختیار، مسیر سعادت یا شقاوت خود را برگزیند.
بنابراین، آنچه تخلف از آن ممکن نیست، اراده تکوینی خدا است. در نتیجه نه تنها انسان که سرتاسر وجودش نیاز و فقر است، بلکه هیچ قدرتی در عالم هستی قادر نیست در برابر اراده تکوینی خداوند مخالفت کند؛ زیرا جز خداوند سایر موجودات همه و همه عین فقر و وابستگی و احتیاج به ذات لایزال الهی هستند، و آن‌که از خود چیزی ندارد، چگونه می‌تواند در برابر دارای مطلق، به مخالفت برخیزد.

به من بیاموز;986482 نوشت:
بنابر این اگر ما مستقیما توسط خداوند اراده بشویم مجازات ما چگونه است ؟! وقتی هیچ انتخاب دیگری نداریم .
ولی اگر خودمان انتخاب میکنیم ، یعنی وجود داریم و کمالات تحت سلطه ی ماست و خداوند مجبور نمی کند ، در چنین صورت اراده خدا به صورت بالفعل محدود شده ولی چون هر وقت بخواهد میتواند اراده ما را تغییر دهد به صورت بالقوه بافیست .

خدا در افعالی که می تواند توسط انسان انجام شود اراده کرده است انجام فعل ارادی او را یعنی اراده خدا به فعل ارادی انسان تعلق گرفته است . در این صورت هر آنچه که انسان اراده کند در واقع اراده الهی بوده است و از آن رهگذر که فعل ارادی انسان است و متعلق حسن و قبح است عقاب و یا ثواب دارد.

سوال:
امام رضا(علیه السلام) در مناظره با عمران صابئی فرموده اند :
أما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شيء معه بلا حدود وأعراض ولا يزال كذلك .
سپس می فرماید : ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً بأعراض وحدود مختلفة
اگر خداوند بدون حدود و اعراض و ... بوده با خلق مخلوقات و دادن حد به آنها خودش نیز محدود نمیشود؟ منظور امام از جمله "لا یزال کذلک" چیست؟ مگر میشود موجودی نامحدود باشد و موجودی دیگر با حدود مختلف خلق شود ولی هیچ حدی بر موجود اول به وجود نیاید ؟

جواب:
این روایت در کتب متعدد روایی شیعه وارد شده است (عیون اخبار الرضا، امالی صدوق ، بحار الانوار که از این دو کتاب گرفته است)
امام رضا(علیه السلام) در ضمن مناظره با سران ادیان و مذاهب با عمران صابئی مناظره می فرمایند که قسمتی از این مناظره به شرح ذیل است:
فقال عمران الصابى: اخبرني عن الكائن الاول وعما خلق فقال له: سالت فافهم اما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شئ معه بلا حدود واعراض ولا يزال كذلك ثم خلق خلقا مبتدعا مختلفا باعراض وحدود مختلفه لا في شئ اقامه ولا في شئ حده ولا على شئ حذاه ومثله له فجعل الخلق من بعد ذلك صفوه وغير صفوه واختلافا وائتلافا والوانا وذوقا وطعما لا لحاجه كانت منه الى ذلك ولا لفضل منزله لم يبلغها إلا به ولا ارى لنفسه فيما خلق زياده ولا نقصانا تعقل هذا يا عمران؟ قال: نعم و الله يا سيدى قال: واعلم يا عمران انه لو كان خلق ما خلق لحاجه لم يخلق إلا من يستعين به على حاجته ولكان ينبغى ان يخلق اضعاف ما خلق لأن الاعوان كلما كثروا كان صاحبهم اقوى والحاجه يا عمران لا يسعها لانه كان لم يحدث من الخلق شيئا إلا حدثت به حاجه اخرى ولذلك اقول: لم يخلق الخلق لحاجه ولكن نقل بالخلق الحوائج بعضهم الى بعض وفضل بعضهم على بعض بلا حاجه منه الى فضل ولا نقمه منه على من اذل فلهذا خلق قال عمران: يا سيدى هل كان الكائن معلوما في نفسه عند نفسه؟ قال الرضا عليه السلام: إنما يكون المعلمه بالشئ لنفى...(1)

اما درباره این قسمت از متن : "اما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شئ معه بلا حدود واعراض ولا يزال كذلك "

باید بدانید که خدا قبل از این که خلق را بیافریند نا محدود بوده چه در صفات و چه در وجود و بعد از این که مخلوقات را آفرید هیچ محدودیتی در صفات و ذات و وجود خدا واقع نشده است به عبارت دیگر مخلوقات پاره ای از وجود خدا نیستند که با محدود ساختن مخلوقات (موجود ساختن آنها) وجود خدا محدود شده باشد.

امام رضا(علیه السلام) ابتدا عنوان فرمودند که از ازل کسی با خدا نبوده است و هیچ خلقی نبوده و خدا آنها را خلق کرده است به عبارت دیگر امام می فرماید رتبه و مرتبه ازل مختص ذات الهی است نه مخلوقات، چرا که رتبه مخلوقات امکان و حدوث است نه وجوب و ازل. بنا بر این در ازلیت خدا هیچ چیزی همراه ازلی نیست و در وجوب ذاتی خدا هیچ چیزی واجب بذاته نیست . از این روست که می فرماید: "لا شی معه بلا حدود " چرا که حدود و اعراض از شئون حوادث و زمان و مکان است. که همه این ها مخلوق خداست. بنا بر این بر خدا حدود و اعراض جاری نمی شود.
بنا بر این خدای عزوجل نه شیءی با اوست نه خدای تبارک و تعالی دومی دارد و نه چیزی بر او واقع می شود : چرا که برای واقع شدن بر خدا نیاز به هم رتبه بودن در ذات دارد. و قبلا گفتیم که همه چیز غیر از خدا در رتبه امکان وجود دارد .بنا بر این نه بر چیزی قائم است(به ذات خود قائم است) نه مستند به چیزی است بلکه همه اشیاء بر او قائم اند و همه چیز به او مستند است.

این وجوب وجود و لا حدیت عین ذات خداست و هیچ گاه از او زائل نمی شود و از ازل تا ابد خدا واجب بوده و هیچ حدی ندارد و محدود به چیزی نمی گردد.

این گونه نیست که خدا با آفرینش مخلوقی و اعطای وجود به او قسمتی از وجودش کاسته و محدود شود و در آن جا که آن مخلوق وجود دارد دیگر خدا نباشد یا خدا همان مخلوق باشد(حلول) .

توضیح بیشتر:

معنای بی نهایت بودن خدا این است که ذات خدا ذاتی است نامتناهی از هر جهت و دارای تمام کمالات(2) و وجود او از هر جهت که فرض کنیم نامحدود است، جایی نیست که نباشد، زمانی نیست که وجود نداشته باشد، کمالی نیست که دارا نباشد(3) لذا ذات خدا هیچ حد و مرزی ندارد و به فرمودۀ قرآن کریم "هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ" (4) و " فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (5) خدا در همه جا وجود داشته و محدود به حد و مرز خاصی نیست و از جمله، فوق زمان و مکان است، اما معنای بی نهایت بودن خدا این نیست که خدا همۀ مکان ها را اشغال کرده باشد بلکه اساسا هیچ مکانی را اشغال نکرده است زیرا این جسم (موجود دارای ابعاد سه گانه طول ،عرض،ارتفاع) است که مکان اشغال می کند و خداوند جسم نیست تا مکانی را اشغال نماید.

آیه الله مکارم شیرازی(حفظه الله) می فرماید: اما این که خدا جسم نیست به خاطر این است که هر جسمی محدود است، محدود از نظر زمان، مکان، کیفیات و خواص و آثار و هر جسمی ابعاد معینی دارد در حالی که ذات خداوند وجودی است از هر نظر بی پایان و نامحدود و بدیهی است چنین وجودی را نمی توان در ابعاد جسم و در زندان زمان و مکان محصور کرد(6)

علاوه بر اینکه لازمۀ مکان داشتن اشیاء، محدودیت اشیاء در آن مکان خاص بوده و اگر خدا مکان داشته باشد، یعنی محدود به مکان خاصی است که این با نامحدود بودن ذات خدا سازگار نیست.(7) امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: "به درستی که خداوند متعال همیشه وجود داشت، بدون زمان و مکانی و الآن نیز همانگونه است، هیچ مکانی از او خالی نیست و در عین حال هیچ مکانی را اشغال نمی کند و در هیچ مکانی حلول نکرده است." (8)شخصی از امام علی (علیه السلام) سؤال کرد پروردگار ما ،قبل از آنکه آسمان و زمین را بیافریند کجا بود؟ حضرت فرمودند: کجا، سؤال از مکان است، خداوند وجود داشت و هیچ مکانی وجود نداشت.(9)

از طرف دیگر خدا موجودی، غنی و بی نیاز از غیر است و تمام ممکنات محتاج به اویند و اگر بخواهد مکانی داشته باشد برای وجود خود نیاز به آن مکان خواهد داشت، که در این صورت دیگر خدا واجب الوجود و غنی نبوده، بلکه نیازمند به مکان خواهد بود، مثل ما انسان ها که برای وجود خود نیازمند به مکان می باشیم .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) به یکی از دانشمندان یهود می فرماید: خداوند متعال مکان را آفرید بنابراین ممکن نیست خودش مکانی داشته باشد و برتر از آن است که مکانی او را در خود جای دهد، آیا در یکی از کتاب های دین خود ندیده ای که روزی موسی بن عمران (علیه السلام) نشسته بود فرشته ای از شرق آمد، حضرت موسی فرمود از کجا آمده ای؟ گفت از نزد پروردگار، سپس فرشته ای از غرب آمد فرمود از تو کجا آمده ای؟ گفت از نزد پروردگار، فرشته ای دیگر آمد فرمود تو از کجا آمده ای؟ گفت از آسمان هفتم و از نزد پروردگار، باز فرشته ای دیگر آمد فرمود تو از کجا آمده ای؟ گفت از زمین هفتم از نزد پروردگار، در اینجا فرمود منزه است کسی که هیچ مکانی از او خالی نیست و هیچ مکانی به او نزدیک تر از مکان دیگر نیست.(10) در حالی که اگر خدا یک موجود مکان دار باشد اولا؛ محدود به آن مکان بوده و دیگر نمی تواند در مکان های دیگر وجود داشته باشد و ثانیاً؛ او نیازمند به مکان خواهد بود نه خالق و آفریدگار مکان تا مکان نیازمند به او بوده باشد.
دلیل دیگر این است که مکان حادث است (ابتدا نبوده و بعد به وجود آمده است) و قدیم و ازلی نیست در حالی که خداوند هم ازلی (قدیم) و هم ابدی است(11) و اگر خداوند متعال بخواهد مکان داشته باشد، همانطوری که مکان امری حادث است، خدا نیز حادث بوده و قدیم بالذات و ازلی نخواهد بود در حالیکه خدا قدیم بالذات و ازلی است لذا نمی تواند مکان داشته باشد.(12)

اما اینکه می گوییم خدا در همه جا هست یعنی اساساً خدا مافوق مکان است لذا مکان ها در برابر او یکسان است و همه جا را پر کرده و وجود خدا در همه جا هست.(13)
قرآن کریم در این باره می فرماید: "مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بى‏ نیاز و داناست"‏.(14)

اما رابطۀ موجودات عالم با خدا چیست؟

بدون شک موجودات عالم دارای کثرت و تعدد و اختلاف انواع و اصناف هستند اما همه ظهور تجلی صفات پروردگار متعال و فیضی از افاضات نامتناهی او به شمار می آیند.

عمران صابئی از امام رضا (علیه السلام) سؤال کردند که آقا بفرمائید آیا خدا در خلق است یا خلق در خدا قرار دارد؟ فرمود: عمران خداوند منزه از چنین حرفهاست، اینک به لطف خدا برایت مثالى مى‏زنم که درک کنى. بگو ببینم وقتى به آینه نگاه مى‏کنى و خود را در آن مى‏بینى تو در آینه هستى یا آینه در تو قرار دارد؟ اگر هیچ کدام از شما دو تا در هم قرار ندارید پس به چه چیز خود را در آن مى‏ بینى؟! عمران گفت به وسیله نورى که بین من و آینه قرار دارد. حضرت رضا علیه السلام فرمود: آیا آن نورى که در آن آینه است بیشتر از نورى است که در چشم خود مى‏ یابى؟ گفت آرى. فرمود: پس به ما نشان ده. عمران نتوانست جوابى بگوید. حضرت رضا علیه السلام فرمود: پس در واقع نور واسطه شده که خود و آینه را ببینى بدون اینکه در یکى از شما دو تا داخل شود (پس امکان دارد خداوند نیز تأثیر در آفرینش نماید بدون اینکه او در آنها باشد یا آنها در او باشند).(15)

حضرت علی (ع) در این باره می گوید: لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِج(16)؛ او در اشیاء داخل نیست و از آنها بیرون نیست‏.
نکتۀ پایانی این که وجود حقیقی فقط از آن خدا بوده و بقیه موجودات، مرآت و آینه ای هستند که عکس رخ یار در آن افتاده است. آنها نمایانگر و تجلی ذات ربوبی هستند. و این معنای کلام امیرالمؤمنین (ع) است که می فرماید: "من هیچ موجودی را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل از آن و بعد از آن و همراه آن دیدم .(17)چرا اگر خدا نبود هیچ موجودی نبود.

پی نوشت ها:
1- صدوق، عيون أخبار الرضا، ج 2 باب 12 ص 139 ح 1.
2-مکارم شیرازی، ناصر، عقیده یک مسلمان، ص 38، مطبوعاتی هدف، چاپ اول.
3-مکارم شیرازی، ناصر، خدا را چگونه بشناسیم؟، ص 42، انتشارات محمدی(ص).
4- انعام، 3.
5-بقره، 155.
6- مکارم شیرازی، عقیده یک مسلمان، ص 43، نشر هدف، 1374.
7- همان، ص 47.
8- شیخ صدوق(ره)، توحید باب 28، حدیث 12: «ان الله تبارک و تعالی کان لم یزل بلازمان و لامکان و هو الآن کماکان لایخلوا منه مکان و لایشغل به مکان و لایحل فی مکان».
9- صدوق، التوحید،جامعه مدرسین، ج1، 179.
10- مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص 201، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، قم‏، 1413 ق‏.‏
11- حدید:3؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم»
12- شیخ طوسی (ره)، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 318، انتشارات شکوری، زمستان 1373ش.
13- مکارم شیرازی، خدا را چگونه بشناسیم؟، ص 81، انتشارات محمدی.
14- بقره، 155: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیم».
15- احتجاجات، ترجمه جلد چهارم بحار الانوار، ج ‏2، ص 307.اسلامیه، 1379.
16- نهج البلاغه، خطبۀ 186.
17- جعفری، محمد تقی، ترجمه‏ و تفسیر نهج ‏البلاغه، ج 14، ص 290: «ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه».

موضوع قفل شده است