روزی ابوحنیفه[1] برای ملاقات با امام صادق ـ علیهالسّلام ـ به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست، امام اجازه نداد.
ابوحنیفه گوید: جلو در، مقداری توقف كردم تا اینكه عدهای از مردم كوفه آمدند و اجازه ملاقات خواستند به آنها اجازه داد، من هم با آنها داخل خانه شدم. وقتی به حضورش رسیدم گفتم:
شایسته است كه شما نمایندهای به كوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد نهی كنی بیش از ده هزارنفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا میگویند.
امام: مردم از من نمیپذیرند.
ابوحنیفه: چگونه ممكن است سخن شما را نپذیرند در صورتیكه شما فرزند پیامبر خدا هستید؟
امام: تو خودت یكی از همانهائی هستی كه گوش به حرف من نمیدهند، مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدی، و بدون اینكه بگویم ننشستی، و بی اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی؟ شنیدهام كه تو بر اساس قیاس[2] فتوا میدهی؟
ابوحنیفه: آری.
امام: وای بر تو كه، اولین كسی كه بر این اساس نظر داد شیطان بود، وقتی كه خداوند به او دستور داد كه به آدم سجده كند گفت: من سجده نمیكنم زیرا كه مرا از آتش آفریدی، و او را از خاك و آتش گرامی تر از خاك است.
سپس امام برای اثبات بطلان قیاس، مواردی از قوانین اسلام كه بر خلاف این اصل است را ذكر نموده و فرمود:
به نظر تو قتل ناحق (كشتن كسی به ناحق) مهمتر است، یا زنا كردن؟
ابوحنیفه: كشتن كسی بنا حق.
امام: بنابراین اگر عمل كردن به قیاس صحیح باشد، پس چرا برای اثبات قتل، دو شاهد كافی است، ولی برای ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟!
ابوحنیفه: نه.
امام: بول كثیف تر است یا منی؟
ابوحنیفه: بول.
امام: پس چرا خداوند در مورد اوّل، مردم را به وضو امر كرده، ولی درمورد دوّم، دستور داده غسل كنند، آیا این حكم با قیاس توافق دارد؟
ابوحنیفه: نه.
امام: نماز مهمتر است یا روزه؟
ابوحنیفه: نماز.
امام: پس چرا بر زن حائض، قضای روزه واجب است ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا این حكم با قیاس توافق دارد؟
ابوحنیفه: نه.
امام: شنیدهام كه این آیه را كه «در روز قیامت به طور حتم از نعمتها سؤال میشوید»[3] چنین تفسیر میكنی كه: خداوند مردم را از غذاهای لذیذ و آبهای خنك كه در فصل تابستان میخورند مؤاخذه میكند؟
ابوحنیفه: درست است، من این آیه را اینطور معنا كردهام.
امام: اگر مردی ترا به خانهاش دعوت كند و با غذای لذیذ و آب خنكی از تو پذیرائی كند و بعد برای این پذیرائی به تو منت گذارد، درباره چنین كسی چگونه قضاوت میكنی؟
ابوحنیفه: میگویم آدم بخیلی است.
امام: آیا خداوند بخیل است تا اینكه روز قیامت در مورد غذاهائی كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد؟!
ابوحنیفه: پس مقصود از نعمتهائیكه قرآن میگوید انسان مؤاخذه میشود، چیست؟
امام: مقصود، نعمت دوستی ما خاندان رسالت است.
________________
[1] . نامش نعمان بن ثابت است و یكی از ائمه چهارگانه اهل سنت و مؤسس فرقه حنفی است، كه متولد سنه 80 و متوفی 150 هجری میباشد.
[2] . قیاس عبارت است از اینكه حكمی را خداوند برای موردی بیان نموده، بدون اینكه وجود علت آن حكم در مورد دیگری شناخته گردد، در مورد جاری كنیم.
[3] . ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ( التكاثر 8).
دوست عزیز خیلی زیبا بود . ممنون . لطفا اگه از کتب اهل سنت این روایت های زیبا رو بیارید کاربردی تر میشه . خودتون که بهتر می دونید الان چقدر نیاز به این روایت ها به نقل از برادران اهل سنت هستیم که حقانیت اهل البیت صلوات الله علیهم رو براشون ثابت کنیم. چند وقت پیش با یکی از دوستان فلسطینی صحبت می کردم به من می گفت چرا شما اینقدر [امام] حسن و حسین (صلوات الله علیهما ) رو دوست دارید . تقصیری هم ندارن چون تا حالا براشون آیه «من هیچ پاداشی از شما بر رسالت و پیامبری خویش درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم]. (سوره شوری، آیه23) خونده نشده !!!!!!!!!!!!!! ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم:Gol:
امید وارم که تا اینجا مطالب برای دوستان عزیز مفید واقع شده باشه!
عزیزان توجه کنید: اگر برایتان مقدور هست این تاپیک را به دوستان خودتان چه در پروفایل چه در خصوصی معرفی نمایید ممنون میشم!
و اگر هم خودتان نظری در مورد تاپیک دارید یا همین جا ایجاد کنید یا در خصوصی برای حقیر ارسال نمایید!
در پناه قرآن و عترت موفق و پیروز باشید:Gol: التماس دعا:Gol:
شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت كردهاند، یكی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بُرَیهَه» كه او را جاثلیق[1] میگفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود، زنی همراه او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری میكرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی میكرد، تا اینكه: آن زن از این جریان آگاه گردید، بُرَیهَه همچنان به پرسوجو و كندوكاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا میشد، و برای شناختن اندیشمندان اسلام كنجكاوی میكرد.
او در میان هر فرقه و گروهی وارد میشد، و گفتار و عقائد آنها را بررسی مینمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمیآورد، به آنها میگفت: «اگر رهبران شما بر حق باشند، لازم بود كه مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد.»
تا اینكه او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه «هشام بن حكم» را شنید.
یونس بن عبدالرّحمن (یكی از شاگردان امام صادق ـ علیه السّلام ـ) میگوید: هشام گفت: روزی در كنار مغازهام كه در «باب الكرخ» قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن میآموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، كه همراه «بُرَیهَه» بودند، بعضی از آنها كشیش و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صدنفر بودند، لباسهای سیاه در تن داشتند، و كلاههای بُرنُس[2] بر سرشان بود، بُرَیهَه «جاثَلیق اكبر» نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع كردند، برای بُرَیهَه، كرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اُسقفها و رُهبانان، با كلاههای بُرنُس كه بر سرداشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تكیه دادند.
بُرَیهَه گفت: در میان مسلمانان هیچكس از افرادی كه به «علم كلام» شهرت دارند، نبودند مگر اینكه من با آنها درباره حقّانیّت مسیحیت بحث و مناظره كردهام، ولی چیزی را كه با آن مرا محكوم كنند، در نزد آنها نیافتهام، اكنون نزد تو آمدهام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره كنم.
سپس ماجرای مناظره هشام با بُرَیهَه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده آنگاه میگوید: نصرانیها پراكنده شدند، در حالی كه با خود میگفتند: ای كاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمیشدیم، و بُرَیهَه پس از این مناظره، در حالی كه بسیار غمگین و محزون بود به خانهاش بازگشت. زنی كه در خانه او، خدمت میكرد به بُرَیهَه گفت: «علّت چیست كه تو را غمگین و پریشان مینگرم»
بُرَیهَه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن، بیان كرد، و گفت: علّت غمگین بودن من همین است.
زن به بُرَیهَه گفت: «وای بر تو، آیا میخواهی بر حق باشی یا بر باطل؟!»
بُرَیهَه جواب داد: «میخواهم بر حقّ باشم».
زن گفت: هر جا كه حق خود را یافتی، به همان جا میل كن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شكّ است، و شكّ، موضوع زشتی است و اهل شكّ، در آتش دوزخند.
بُرَیهَه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچكس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت: «ای هشام! آیا تو كسی را سراغ داری كه رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی كنی؟، و اطاعت او را دین خود بدانی».
هشام گفت: «آری ای بُرَیهَه».
بُرَیهَه، از اوصاف آن شخص، سؤال كرد.
هشام، اوصاف امام صادق ـ علیه السّلام ـ را برای بُرَیهَه، بیان كرد، بُرَیهَه به امام ـ علیه السّلام ـ اشتیاق پیدا كرد و همراه هشام، از عراق به مدینه مسافرت كردند، زن خدمتكار، نیز همراه بُرَیهَه بود، آنها تصمیم داشتند به حضور امام ـ علیه السّلام ـ برسند، ولی در دالان خانه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، با موسیبن جعفر ـ علیه السّلام ـ دیدار نمودند.
مطابق روایت «ثاقب المناقب» هشام بر او سلام كرد، بُرَیهَه نیز سلام كرد، سپس آنها علّت شرفیابی خود را به حضور امام، بیان كردند، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ در آن هنگام، كودك بود (و طبق روایت شیخ صدوق (ره) هشام، داستان بُرَیهَه را برای حضرت كاظم نقل نمود.)
گفتگوی جاثلیق با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ
امام كاظم: ای بُرَیهَه! تا چه اندازه به كتاب خودت (انجیل) آگاهی داری؟
بُرَیهَه: من به كتاب خودم آگاهی دارم.
امام كاظم: تا چه اندازه به تأویل (معنای باطنی) آن اعتماد داری؟
بُرَیهَه: به همان اندازه كه به آگاهیم از آن، اعتماد دارم.
در این هنگام، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز كرد.
بُرَیهَه (آنچنان مرعوب قرائت امام شد كه) گفت: «حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجیل را این چنین كه شما میخوانید، تلاوت میكرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ، هیچكس نمیخواند»، آنگاه بُرَیهَه به امام كاظم ـ علیه السّلام ـ عرض كرد: اِیّاك كُنْتُ اَطْلُبُ مُنْدُ خَمْسِینَ سَنَهَ اَوْ مِثْلَكَ: «مدّت پنجاه سال بود كه در جستجوی تو یا مثل تو بودم» سپس، بُرَیهَه، هماندم مسلمان شد، زن خدمتكار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیكو نمودند، سپس هشام همراه بُرَیهَه و آن زن، به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت كاظم ـ علیه السّلام ـ و بُرَیهَه، و مسلمان شدن بُرَیهَه و زن خدمتكار را به عرض امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسانید.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمیِعُ عَلیِمُ: «آنها فرزندانی بودند كه (از نظر پاكی و كمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شدهاند و خداوند شنوا و دانا است» (آلعمران ـ آیه 34)
گفتگوی بُرَیهَه با امام صادق ـ علیه السّلام ـ
بُرَیهَه: فدایت گردم، تورات و انجیل و كتابهای پیامبران ـ علیه السّلام ـ از كجا نزد شما آمده است؟
امام صادق: این كتابها، از جانب آنها به ارث به ما رسیده است، ما همانند آنها، آن كتابها را تلاوت میكنیم، و همانند آنها میخوانیم، خداوند در زمین، حجّتی را قرار نمیدهد، كه هرگاه از او سؤالی كنند، در پاسخ بگوید: «نمیدانم».
از آن پس، بُرَیهَه ملازم امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از یاران او گردید، تا اینكه در عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت، امام صادق ـ علیه السّلام ـ او را با دست خود غسل داد و كفن كرد و با دست خود، او را در میان قبر نهاد، و فرمود:
هذا حَوارِی مِنْ الْمَسِبح عَلَیهِ السَّلامُ یَعْرِفُ حَقَّ اللهِ عَلَیْهِ: «این مرد، یكی از حواریّون (یاران نزدیك) عیسی ـ علیه السّلام ـ است كه حقّ خدا بر خویش را میشناسد»، بیشتر اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ آرزو میكردند كه همچون بُرَیهَه (دارای آن مقام عالی معنوی) باشند.
_______________
[1] ـ «جاثلیق»: شخصیّت بزرگ مسیحیان است، كه بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او اُسقُف»، و بعد از او «قسّیس» است.
[2] ـ بُرنس: كلاههای درازی كه روحانیون مسیحی، بر سر میگذارند.
تزویر یزید، درابرازپشیمانی از قتل امام حسین ـ علیه السلام ـ
مناظره حضرت زينب(س) با يزيد
چون اسیران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وارد كاخ یزید شدند و در گوشهای كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند یزید دستور داد تا سر مطهر امام حسین ـ علیه السلام ـ را در میان طشتی نهادند. لحظهای بعد او با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام ـ علیه السلام ـ میزد و اشعاری را «كه عبدالله بن زِبَعری سهمی» در زمان كافر بودن خود گفته بود و یادآور كینههای جاهلی بود خواند و چنین گفت:
لِیتَ أشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ
لَاَهَلّوُا و استَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لا تَشَلُ
فَجَزَیناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها وَ اَقَمنا میل بَدرٍ فَاعْتَدل[1]
ترجمه: «كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی میكردند و انتقام خود را از آنان گرفتیم... .»
زینب ـ سلام الله علیها ـ چون این سخنان یاوه را از یزید شنید، همچون شیری شرزه خروشید و با قدرت و شهامت تمام چنین پاسخ داد:
ـ یزید! چنین میپنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟
ای پسر آزاد شدگان![2] آیا این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزّت بشینند و تو دختران پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را اسیر كنی و پرده حرمت آنان را بدری و آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمی بگردانی؟
میگوئی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب، به دندان پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میزنی؟ ابداً به خیالت نمیرسد كه گناهی كردهای و رفتار زشتی مرتكب شدهای! بیجهت شادی مكن! چون بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است كه آرزو میكنی كاش كور و لال بودی و این روز را نمیدیدی.
و اما آن كسی كه تو را چنین به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (یعنی معاویه) در محكمه الهی حاضر خواهد شد. روزی كه داد خواه، محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، دادستان خدا، و دست و پای شما گواه جنایات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهی دانست كه تو بدبختتری یا پدرت معاویه.
یزید! ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستی كه تحقیرت نمایم.
اگر گمان میكنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی به دست آوردهای و به زودی خواهی دید آنچه سود میپنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كردهای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو پسر زیاد را به كمك میخوانی و او نیز از تو یاری میخواهد! تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع میشوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزندان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را كشتی. به خدا قسم من جز از خدا نمیترسم و جز به او شكایت نمیكنم. هركاری میخواهی بكن! هر نیرنگی كه داری به كار زن! هر دشمنی كه داری نشان بده! به خدا این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد.
سپاس خدای را كه كار سروران جوانان بهشت (یعنی امام حسن ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ) را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا میخواهم رتبههای آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند. چون سرپرست و یاوری تواناست.[3]
سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را، من راضی به كشتن حسین نبودم!...».
[1]
[2] . وقتی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ مكه را فتح كرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابوسفیان، جدّ یزید، از گذشته خود پشیمان شدند و ترسیدند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنان را مجازات كند، ولی حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنان فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید.» زینب ـ سلام الله علیها ـ با این بیان اشاره به آن عفو بزرگ جدّ خود در مورد جدّ یزید نمود.
[3] . ابن ابی طیفور، همان كتاب، ص 12ـ23
دكتر شهيدي، قيام حسين ـ ع ـ ص187
سلام
از همکاری دوستان ممنونم!
دوستان عزیز لطفاً توجه کنید: مناظرات تکراری ایجاد نفرمایید
قبل از ایجاد مطالب سعی کنید تاپیک های گذشته را مورد برسی قرار دهید که اگر تکرای است ایجاد نکنید.
التماس دعا:Gol:
علامه مجلسی از فضل بن ربیع روایت میكند[1] كه:
هارونالرشید به قصد حج از بغداد حركت كرد و صد هزار نفر قشون آراست تا صولت خود را به علوییّن نشان دهد واین سفر رسمی خلیفه عباسی بود. هیچ كس حق نداشت بر خلیفه تقدم و پیشی گیرد، تا رسید به مكه و داخل مسجدالحرام شد، خواست شروع به طواف كند. ملتزمین برای او راه باز میكردند و نمیگذاشتند كسی بر او سبقت گیرد.
در این میان یك نفر اعرابی بر خلیفه سبقت گرفت وهر كجا هارون طواف میكرد، اعرابی پیش از خلیفه در محل ركن میایستاد، در محل لمس حجرالاسود قبل از خلیفه حجَر را میبوسید وادعیه وارده را میخواند.
حاجب و دربان كعبه با خشونت گفت: «ای عرابی از پیش روی خلیفه كنار برو.»
گفت: «خداوند در این موضع، مساوات و برابری را برای تمام بشر قرار داده و فرموده:
«سواءً العاكِفُ فیه و البادِ»[2]
هارون به مقام ابراهیم آمد، اعرابی بر او سبقت گرفت و به نماز ایستاد و خلاصه در تمام اعمال و افعال بر خلیفه سبقت میگرفت.
خلیفه چون جسارت و شهامت عرب را دید، پس از فراغت از طواف، او را خواست.
حاجب نزد آن مرد عرب آمد وگفت: «ای اعرابی امیرالمؤمنین ترا میخواهد.»
اعرابی گفت من با او حاجتی ندارم، اگر بامن كار دارد نزد من بیاید.
حاجب، سخن مرد عرب را به خلیفه رساند، هارون گفت: «راست میگوید» و لذا برخاست و به نزد مرد عرب رفت، سلام كرد و جواب سلام شنید.
گفت: «آیا اجازه میدهی بنشینم؟»
مرد عرب گفت: «خانه نه از من است و نه از تو، میخواهی بنشین و میخواهی برو.»
هارون نشست، آنگاه گفت «ای اعرابی، وای بر تو، چه چیز ترا بر امیر جسور كرده كه مزاحم سلاطین میشوی؟ آیا مثل تو بر خلیفه سبقت میگیرد؟»
مرد عرب گفت: «آری، چرا كه من و خلیفه در اینجا یكسانیم.»
هارون در غضب شد وگفت: «از تو سؤالی میكنم، اگر جواب ندادی ترا عقاب میكنم.»
اعرابی گفت: «سؤال تو سؤال متعلّم است یا سؤال متعنّت و متكبّر؟»
گفت: «سؤال متعلّم.»
اعرابی گفت: «در اینصورت مانند شاگردی بنشین كه از استادش دانش میآموزد و هر چه دلت خواست بپرس.»
هارون گفت: «واجبات تو كدام است؟»
اعرابی گفت: «1ـ 5ـ 17ـ 34ـ 89 ـ 135ـ از 17ـ از 12ـ 1، از 40ـ 1، از 205ـ 1، از همه عمر یك و یك به یك!»
هارون بلند بلند خندید وگفت: «من از واجبات میپرسم، تو از اعداد میشماری؟» اعرابی گفت: «ای خلیفه، مگر نمیدانی بنای جهان روی حساب است و دین بر اساس حساب استوار شده است؟ اگر حسابی نبود، در قرآن نمیفرمود:
«و إنْ كانَ مثقالَ حبَّهٍ مِنْ خرْدَلٍ أتَیْنابِها وَ كَفی بِنا حاسِبینَ.»[3]
یعنی: «و اگر (ظلم ظالمان) به اندازه دانه خردلی باشد، آنرا حاضر میكنیم و ما خود كافی هستیم در حالیكه حسابگریم.»
آنگاه لبخندی زد و گفت: «ای خلیفه اگر حساب نبود، خداوند، دنیا را خلق نمیكرد؛ اگر حساب نبود روز قیامت را وعده نمیداد و برای جزا وسزا، پاداش و كیفر معین نمیفرمود، اگر حسابی نبود، قانونگذاری لغو و بی جهت بود. آری حساب است كه نظام عالم را در سیر طبیعی خود حفظ میكند، حساب است كه روز و شب و ماه و سال و فصول را به وجود میآورد و آشفتگی اوضاع از بی حسابی است.
بی حسابی است كه اعتدال زندگی را از دست میدهد، بی حسابی است كه سبب هرج و مرج میشود، بی حسابی است كه جنایت و جنگهای خونین به وجود میآورد، بی حسابی است كه عدالت اجتماعی را مختل میكند و جمعی همه چیز دارا شدند و گروهی فاقد همه چیز هستند، بی حسابی است كه رشته الفت و داد افراد را در جامعه گسیخته و همه را به هم بدبین كرده است.
اگر حساب در كار باشد و هر كس حساب شخصی خود را برسد همه این ناملایمات پایان خواهد یافت و شالوده زندگی بر اساس لذت بخشی و سعادت آمیزی گذشته خواهد شد؛ بی حسابی است كه خرج و دخل كشور را نامنظم كرده است و صادرات و واردات با میزان احتیاجات مطابقت نمیكند.»
باری هارون كه امپراطور چهل و چهار كشور اسلامی بود و بیش از هشتصد میلیون نفوس بشر در فرمان او بودند و به ابر خطاب میكرد: «ببار كه هر كجا بباری به سرزمینهای تحت سلطه من باریدهای»، از این عرب با شهامت سخت در شگفت شد. هارون گفت: «خوب، بگو بدانم این اعداد كه شمردی بیانگر چیست؟ و اگر نتوانستی بیان كنی امر میكنم، بین صفا و مروه ترا گردن بزنند.»
حاجب گفت: «ای خلیفه، از این مقام بترس. مبادا او را در حرم امن الهی گردن بزنی.»
اعرابی خندید.
هارون گفت: «چرا خندیدی؟» مرد عرب گفت: «تعجب میكنم از آنكه، از میان شما دو نفر كدامیك جاهلتر و نادانتر هستید، آنكه اجل نیامده را میبخشد یا آنكه تعجیل در سرنوشت دیگری میكند با اینكه از سرنوشت افراد بی خبر است؟»
هارون كه از شدت غضب نمیدانست چه كند گفت: «اكنون شرح اعداد را بگو.»
مرد عرب گفت: «اما این كه گفتم یك، آن دین اسلام است و در دین پنج فریضه (پنج نماز) در 5 وقت (صبح، ظهر، عصر، مغرب، شام) وارد شده كه 17 ركعت است؛ 34 سجده دارد و 94 تكبیر و 135 تسبیح.
اما این كه گفتم: از 12 یكی مراد، روزه ماه رمضان است كه از 12 ماه فقط یك ماه از آن جهت صیام لازم است.
اما اینكه گفتم از 40 یكی مراد این است كه از چهل دینار واجب است یك دینار بعنوان زكات داده شود و از 205 درهم واجب است پنج درهم به مستحقین پرداخت.
اما اینكه گفتم از تمام عمر یكی مراد حَجَّهُ الاسلام است كه چون مسلمان مستطیع شد، در عمر یك بار باید حج خانه خدا كند.
اما اینكه گفتم یكی به یكی مراد این است كه اگر یكی، دیگری را كشت، باید خون او را به قصاص ریخت و در قرآن فرموده است: «النَّفسُ بالنَّفس»[4] یعنی: یك نفر فقط در مقابل یك نفر كشته میشود.»
هارون كه مبهوت جوابهای مرد عرب شده بود گفت: «به خدا قسم خوب فهمیدم و درك كردم،» آنگاه دستور داد كیسهای زر به مرد عرب بدهند.
مرد عرب گفت: «ای خلیفه این كیسه درهم و دینار را برای چه به من میبخشی؟ برای آن كه خوب صحبت كردم یا برای آن كه جواب مسئله تو را دادم؟»
هارون گفت: «برای شیرینی كلام تو»
مرد عرب گفت: «اكنون من هم از تو سؤالی میكنم، اگر جواب دادی كیسه زر از برای خودت باشد و اگر جواب ندادی بگو كیسه زر دیگری هم به من بدهند.»
هارون گفت: «قبول میكنم، بپرس.»
اعرابی پرسید: «ای خلیفه، بگو بدانم «خُنَفْساء» (سوسك)، با پستان، شیر به بچه خود میدهد یا دانه به دهن او میگذارد؟
هارون متحیر ماند و گفت: «ای اعرابی از مثل من خلیفه چنین سؤال میكنند؟»
اعرابی گفت: «من از كسانی شنیدم كه آنها از پیغمبر خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ شنیدند كه آن حضرت فرمود: «كسی كه امیر و پیشوا و خلیفه قومی میشود، باید عقل او به اندازه عقل تمام مردم بوده باشد» و تو پیشوا و خلیفه این قوم هستی، لازم است هر چه از تو میپرسند جواب بدهی.»
هارون كه خجل شده بود گفت: «نه والله نمیدانم، آیا خودت جواب آن را میدانی؟ اگر گفتی، این دو كیسه زر از آن تو خواهد بود.»
مرد عرب گفت: «پروردگار عالمیان برخی حیوانات زمین را نه از راه پستان و نه از راه دانههای حبوبات رزق میدهد، بلكه رزق آن حیوانات را در خودشان قرار داده كه چون از جنین مادر خارج میشوند، از درون خود قوت و غذا میگیرند و نشو ونما میكنند و زندگی آنها از خاك تأمین میشود مانند «خنفساء» كه از پستان خود تغذیه میكند.»
هارون گفت: «والله، اینگونه مسألهای را تاكنون از كسی نشنیده بودم.»
پس مرد عرب دو كیسه زر را گرفت و برخاست و در كنار دیوار كعبه بین فقراء مكه تقسیم نمود.
هارون به اطرافیان خود گفت: «در مورد این مرد عرب تحقیق كنید واز اسم او بپرسید.»
پس چون از مردم در مورد آن مرد عرب پرسیدند، گفتند: « این شخص موسی بن جعفر بن محمد ـ علیهمالسّلام ـ است.»
هارون گفت: «به خدا قسم من میدانستم چنین شخصی، باید میوه شجره طیّبه باشد.»
[1] . بحار الانوار ج11، ص202.
[2] . سوره حج، آیه26 .
[3] . سوره انبیاء: آیه47.
[4] . سوره مائده آیه 45..
هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) در گفتگویی، با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ سخن را چنین ادامه داد و به آن حضرت خطاب كرده و گفت:
شما در بین عام و خاص، روا دانستهاید تا شما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت دهند و میگویید ما پسر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستیم، با اینكه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسری نداشت، تا نسل او از ناحیه پسر ادامه یابد، و میدانید كه ادامه نسل از ناحیه پسر است نه دختر و شما اولاد دختر او هستید، پس پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستید؟
امام كاظم: اگر پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ هم اكنون حاضر شود و از دختر تو خواستگاری كند، آیا جواب مثبت به او میدهی؟
هارون: عجبا! چرا جواب مثبت ندهم، بلكه بر این وصلت بر عرب و عجم افتخار میكنم.
امام كاظم: ولی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دختر من خواستگاری نمیكند و برای من روا نیست كه دخترم را همسر او گردانم.
هارون: چرا؟
امام كاظم: زیرا، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث تولّد من شده است (و من نوه او هستم) ولی باعث تولّد تو نشده است.
هارون: احسن ای موسی! اكنون سؤال من این است كه چرا شما میگوئید: «من از ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستم؟ با اینكه پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ هستید، نسل حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ نسل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نخواهد بود.
امام كاظم: آیا در امانم، و اجازه میدهی جواب دهم؟
هارون: آری، جواب بده.
امام كاظم: خداوند در قرآن (آیه 84 و 85 انعام) میفرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی هاروُنَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ ـ وَ زَكَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ كُلّ مِنَ الصّالِحینَ
: «و از دودمان ابراهیم ـ علیه السّلام ـ، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون هستند، این چنین نیكوكاران را پاداش میدهیم ـ و همچنین زكریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر كدام از صالحان بودند» (سوره انعام، آیه 84 و 85).
اكنون از شما میپرسم: پدر عیسی چه كسی بود؟
هارون: عیسی ـ علیه السّلام ـ پدر نداشت.
امام كاظم: بنابراین خداوند در آیه مذكور، عیسی ـ علیه السّلام ـ را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، همچنین ما از طریق مادرمان فاطمه ـ علیها السّلام ـ به ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیوستهایم.
آنگاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟
هارون گفت: بیفزا.
امام كاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) میفرماید:
فَمَنْ حاجّكَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ماجائَكَ مِنَ الْعِلمْ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائكُم وَ اَنْفُسنَا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ الله عَلی الْكاذِبینَ
: «هرگاه بعد از علم و دانشی كه (درباره مسیح) به تو رسید (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میكنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت میكنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میكنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله میكنیم، ولعنت خدا را بر درغگویان قرار میدهیم» (سوره آلعمران، آیه 61)
آنگاه فرمود: هیچكس ادّعا ننموده كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام مباهله (یعنی نفرین كردن برای هلاكت آن كس كه راه باطل را میپیماید) با گروه نصاری، كسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را، بنابراین از این ماجرا استفاده میشود كه منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود) علی ـ علیه السّلام ـ است، و منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما)، حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ میباشند، كه خداوند آنها را پسران رسول خدا خوانده است.
هارون دلیل روشن امام كاظم ـ علیه السّلام ـ را پذیرفت و گفت: احسن بر تو ای موسی! ...
________________-
اقتباس از احتجاج طبرسي، ج 2، ص 340 ـ 338، نشر اسوه
روزی هارون الرشید، وجود مقدس موسی بن جعفر ـ علیهالسّلام ـ را بحضور طلبید وگفت: من نمیدانم چرا شما خود را به پیغمبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما سزاوارتر میدانید؛ بلكه خود را وارث او میشمارید با اینكه چون پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از دنیا رفت جدّ ما، عباس، عموی پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در حال حیات بوده و آیا با بودن عمو ارث به عموزاده كه علی ـ علیهالسّلام ـ باشد میرسد تا از او این مقام ارجمند به شما انتقال پیدا نماید؟»
حضرت ابتداء تقاضا كردند كه صلاح است خلیفه در این موضوع بحثی ننماید ولكن هارون قانع نگردید و عرضه داشت باید حتماً برتری خود رانسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما ثابت نمائید.
حضرت فرمودند: «اكنون كه چنین است من به دو جهت، اولویّت خود را نسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از شما ثابت میكنم:
اول اینكه: پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ كه از دنیا رفت، دخترش حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در قید حیات بود و مقام فرزند (چه دختر باشد و چه پسر) از عمو مقدم میباشد، زیرا فرزند در طبقه اول ارث قرار گرفته و عمو در طبقه سوم [1] پس ما كه از طرف مادر منسوب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ میباشیم، مقدم بر شما هستیم كه از طرف عمو نسبت دارید.
دوم اینكه: از خلیفه سؤال میكنم، اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ زنده شود و از تو دختر بخواهد آیا دخترت را به او تزویج میكنی؟» هارون گفت: «صد البته، و به این وصلت افتخار هم میكنم.»
حضرت ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «اما اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از من دختر بخواهد من به او دختر نخواهم داد و البته خود آن حضرت هم هرگز تقاضای وصلت با دختر مرا نمینماید؛ زیرا اولادهای من، همان اولاد پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ وازدواج با نوه شرعاً حرام و ممنوع است، پس بنابراین ما بدین دو جهت أنسب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم و نوبت به شما نمیرسد.»
هارون چون چنین دید،سر به زیر انداخت و ساكت شد.
_______________________
[1] . طبقات ارث:
كسانی كه به واسطه خویشاوندی نسبی از میّت ارث میبرند به سه گروه (طبقه) تقسیم میشوند:
گروه اول:1ـ پدر و مادر 2ـ فرزندان
گروه دوم:1ـ جدّ و جدّه 2ـ برادر و خواهر
گروه سوم:1ـ عمو و عمه 2ـ دایی و خاله
نكته: با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمیبرند، حتی اگر یك نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمیرسد. (تحریرالوسیله، جلد3، كتاب الارث، ص378.)
مهدی عباسی سومین خلیفه عباسی، روزی در محضر امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ نشسته بود، ابویوسف (كه از دانشمندان مخالف اهل بیت نبوّت بود) در آن مجلس حضور داشت، به مهدی رو كرد و گفت: «اجازه میدهی سؤالهایی از موسی بن جعفر بپرسم كه از پاسخ آنها درمانده شود؟»
مهدی عباسی: اجازه دادم.
ابویوسف به امام كاظم ـ علیه السلام ـ گفت: «اجازه میدهید سؤال كنم؟»
امام ـ علیه السلام ـ : سؤال كن.
ـ كسی كه در مراسم حجّ، اِحرام بسته، آیا زیر سایه رفتن برای او جایز است؟
ـ جایز نیست.
ـ اگر خیمهای در زمین نصب كند و برای استراحت، زیر آن برود جایز است؟
ـ آری.
ـ بین این دو سایه چه فرقی است كه در اولی جایز نیست ولی دردومی جایز است؟!
امام موسی كاظم ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «در مسأله زنی كه عادت ماهیانه داشته، آیا نمازهای آن ایام را باید قضا كند؟»
ـ نه.
ـ آیا روزههایش كه در آن ایام نگرفته باید قضا كند؟
ـ آری.
ـ به من بگو، بین این دو، چه فرق است كه در مورد اولی (نماز) قضا لازم نیست ولی در مورد دومی (روزه) قضا لازم است؟
ـ دستور چنین آمده است.
ـ در مورد كسی كه در احرام حج است نیز دستور چنان آمده است كه گفته شد. ابویوسف از این پاسخ دندان شكن، شرمنده و خجالت زده شد. مهدی عباسی به او گفت: «میخواستی كاری كنی كه موجب سرشكستگی امام شود ولی نتوانستی.»
ابو یوسف گفت: «رَمانِیَ بِحَجَرٍ دامِغٍ» یعنی: «موسی بن جعفر با سنگِ خرد كننده مرا ترور كرد».
عيون أخبار الرضا ـ عليه السلام ـ ، ج 1، ص 78
در یكی از سالها مهدی عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با امام كاظم ـ علیه السلام ـ ملاقات كرد و برای آن كه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش كند! بحث «خَمر» (شراب) در قرآن را پیش كشید و پرسید: «آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟» آن گاه اضافه كرد: «مردم اغلب میدانند كه در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمیدانند كه معنای این نهی، حرام بودن آن است!»
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتاً بیان شده است.»
ـ در كجای قرآن؟
ـ آنجا كه خداوند متعال خطاب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرماید: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... .» ترجمه: «بگو پروردگار من، تنها كارهای زشت، چه آشكار و چه پنهان و نیز «إثم» (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است... .»
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ پس از بیان چند موضوع دیگر كه در این آیه تحریم شده، فرمود: «مقصود از كلمه «إثم» در این آیه كه خداوند آن را تحریم كرده، همان شراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری میفرماید: «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... .»[1] ترجمه: «از تو در مورد شراب و قمار میپرسند، بگو در آن «اثم كبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.»
و «إثم» كه در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرّفی شده است.
مهدی، سخت تحت تأثیر استدلال امام ـ علیه السلام ـ قرار گرفت و بیاختیار رو به «علی بن یقطین»[2] كرد و گفت: «به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!»
علی بن یقطین گفت: «شكر خدا را كه این علم را در شما خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار داده است.»[3]
مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی كه خشم خود را به سختی فرو میخورد گفت: «راست میگوئی ای رافضی!!»[4]
____________________________
[1] . سوره بقره، آیه 219.
[2] . علی بن یقطین از اصحاب امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه موفق شده بود اعتماد دستگاه حكومت عباسی را به خود جلب كند و بر اساس دستورات امام ـ علیه السلام ـ از این طریق در خدمت به شیعیان بكوشد.
[3] . گویا مقصود وی این بود كه به حكم قرابتی كه میان بنی عباس و بنی هاشم هست، علم و دانش امام كاظم ـ علیه السلام ـ برای مهدی نیز موجب افتخار است.
[4] . علی بن یقطین از مذهب خود تقیه میكرد و مهدی عباسی با این جمله به او فهماند من به مذهب واقعی تو یعنی تشیع پی بردم.
خدمتگذار امام رضا ـ علیهالسّلام ـ میگوید یكی از زنادقه [1] در حالی كه جماعتی نزد آن حضرت بودند، خدمت امام رسید، امام رو به او نمود و فرمود: اگر فرضاً نظریه شما، در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ و حال آنكه چنین نیست ـ آیا قبول داری كه در نهایت، ما و شما یكسان هستیم و نمازها و روزهها و زكاتهای ما و اعتراف ما به مبدأ و معاد برای ما زیانی ندارد؟
زندیق كه پاسخی نداشت، سكوت اختیار كرد.
امام ادامه داد و فرمود: اگر نظریه ما در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ در حالیكه چنین هم هست ـ آیا قبول داری كه شما هلاك شدهاید و ما نجات یافتهایم؟
زندیق كه باز پاسخی نداشت، سخن را بجای دیگر كشید و گفت: خدا رحمت كند تو را به من بگو كه او (خدا) چگونه است و كجا است؟
امام: وای بر تو، راه را اشتباه رفتی ، او «كجا» را بوجود آورد، او بود و «مكانی» نبود، ونیز او «چگونگی» را ایجاد كرد، او بود و «چگونگی» وجود نداشت، خداوند با كیفیت و مكان شناخته نمیشود و با حواس، قابل درك نیست و او را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه نمود.
زندیق: بنابراین او چیزی نیست، چون با هیچیك از حواس: قابل درك نمیباشد
امام: وای برتو، چون حواس نمیتواند او را ادراك كند منكر او میشوی، و ما درست بر عكس، بدلیل اینكه حواس ما از ادراك او ناتوان است یقین میكنیم كه او پروردگارما است، و شباهتی با سایر موجودات ندارد.
زندیق: پس به من بگو او كی بوجود آمده؟
امام: تو بمن بگو كه كی نبوده تا به تو بگویم كه كی وجود یافته؟
زندیق: بچه دلیل میگویی كه هست؟
امام: به دلیل اینكه وقتی به خویش مینگرم میبینم كه نمیتوانم در طول و عرض، چیزی به خود اضافه كنم و یا كم نمایم و نمیتوان ناخوشیها را از خویش دفع، و منفعت را به سوی خود جلب كنم، روی این حساب فهمیدم كه بنیاد هستی من بنائی دارد و لذا به او اعتراف كردم.
علاوه بر این با رؤیت... پدیده ابرها و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و غیره كه آیات شگفت انگیز و متقن آفرینش هستند، دانستم كه این امور تدبیر كننده و پدید آورندهای دارند.
زندیق: اگر خدا وجود دارد پس چرا چشم او را نمیبیند؟
امام: تا میان او «كه پدیده نیست» و آفریدهها تفاوت باشد او بالاتر از آنست كه دیده او را درك كند، یا خیال به او احاطه یابد، یا عقل به كنه او برسد.
زندیق: پس حد و مرز او را برای من بیان كن.
امام: او بینهایت است، حد و مرزی ندارد.
زندیق: چرا؟
امام: چون هر چه محدود باشد، نهایت دارد، و احتمال محدودیت مساوی است با احتمال زیاده و نقصان. بنابراین او محدود نیست و زیاده و نقصان نمیپذیرد و قابل تجزیه نمیباشد، و به وهم نمیآید.
زندیق: توضیح بدهید، اینكه میگویید خداوند لطیف، شنوا، بینا، دانا و حكیم است، آیا شنیدن جز با گوش و دیدن جز با چشم ، و ظریف كاری جز با دست، وحكمت جز با سازندگی امكان پذیراست؟
امام: مقصود از اینكه میگوییم خداوند لطیف و ظریفكار است این است كه او در پدید آوردن مصنوعات، ظرافت و دقت دارد نمیبینی وقتی شخصی در اخذ چیزی ظرافت و دقت به خرج میدهد، میگویند فلانی چقدر با لطافت كار میكند، بنابراین چرا این معنی به آفریننده با شكوه جهان گفته نشود؟...
و اینكه ما میگوییم خداوند شنوا است برای این است كه هیچ صدائی از او پنهان نیست... و در تشخیص هیچ لغتی اشتباه نمیكند بنابراین او شنوا است ولی نه بوسیله گوش.
و گفتیم او بینا است زیرا او جای پای مورچه ریز سیاه در شب تاریك، بر سنگ سیاه را میبیند، او حركت مور را در شب قیرگون مشاهده مینماید... بنابراین او بینا است ولی نه به وسیله چشم همانند آفریدههای خود.
این مناظره آنقدر طول كشید، تا اینكه در همان جلسه، زندیق اسلام اختیاركرد.
_________________
[1] . زنادقه جمع زندیق به معنای بی دین.
احتجاج طبرسي ج 2 ص 171 ـ 173
یكی از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ آمده، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود:
اگر حق با شما باشد (ولی چنین نیست) در این صورت ما و شما برابریم، و نماز و روزه و زكات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد (چنانكه همین است) در این صورت ما رستگاریم و شما زیانكار و در هلاكت خواهید بود.
منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است؟ و در كجاست؟
امام: وای بر تو، این راهی كه میروی غلط است، خدا چگونگی را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگی، توصیف شود، و او مكان را مكان كرد، بیآنكه خود دارای مكان باشد، بنابراین ذات پاك خدا با چگونگی و مكان، شناخته نمیشود و با هیچ یك از نیروی حسّ، درك نمیشود، و به هیچ چیزی تشبیه نمیگردد.
منكر خدا: اگر خدا با هیچ یك از از نیروهای حسّ، درك نمیشود، بنابر این او چیزی نیست.
امام: وای بر تو، اینكه نیروهای حسّ تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردی، ولی ما در عین آنكه نیروهای حسّ ما از درك ذات پاك او، عاجز است، به او ایمان داریم، و یقین داریم كه او پروردگار ما است، و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام: به من خبر بده كه خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانی بوده است.
منكر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست.
امام: من وقتی كه به پیكر خودم مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بكاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همین موضوع یقین كردم كه این ساختمان، دارای سازنده است، از این رو به وجود صانع (سازنده)، اعتراف كردم، به علاوه گردش سیّارات، و پیدایش ابرها، وزیدن بادها، سیر خورشید و ماه و ستارگان نشانه آن است كه این گردندهها، گرداننده دارد، این موجودات دارای سازنده و پردازنده میباشد.
ابوقُرّه (مسیحی از دوستان اُسقف اعظم) یكی از خبرپردازهای عصر امام رضا ـ علیه السّلام ـ بود، صفوان بن یحیی یكی از شاگردان امام رضا ـ علیه السّلام ـ میگوید: ابوقرّه از من خواست تا او را به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ ببرم، من از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ اجازه گرفتم، و آن حضرت اجازه داد.
ابوقرّه به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ رسید، و از احكام دین و حلال و حرام پرسشهایی كرد تا سؤالش به مسئله توحید كشیده شد، و در این مورد چنین سؤال كرد:
«برای ما روایت كردهاند كه خداوند «دیدار» و «هم سخنی» خود را بین دو پیغمبر تقسیم نمود(و در میان پیامبران دو پیغمبر را برگزید تا با یكی از آنها هم كلام شود، و با دیگری دیدار نماید) قسمت «هم سخن» خود را به موسی ـ علیه السّلام ـ داد، و قسمت دیدار خود را به حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ) عطا نمود» (بنابراین خداوند وجودی قابل دیدن است)
امام رضا: اگر چنین باشد، پس آن پیغمبری كه (یعنی پیغمبر اسلام) به جنّ و انس خبر داد كه دیدهها خدا را درك نكند، و وسعت آگاهی مخلوقات را یارای احاطه به او و فهم ذات او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، كدام پیغمبر بود؟، مگر شخص محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنین نفرمود؟
ابوقرّه: آری، او چنین فرمود.
امام رضا: بنابراین چگونه ممكن است پیغمبر از طرف خدا به سوی مردم بیاید و آنها را به سوی خدا دعوت كند، و به آنها بگوید كه دیدهها قادر به دیدن خدا نیست، وسعت و آگاهی مخلوقات را یارای فهمیدن ذات پاك او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، سپس خود این پیغمبر بگوید: من با دو چشم خدا را دیدهام؟ و احاطه علمی به او یافتهام؟ و او به شكل انسان (قابل رؤیت) است، آیا حیا نمیكنید؟ افراد بیدین و كوردل، نتوانستند چنین نسبتی به آن حضرت بدهند، كه او چیزی را فرمود و سپس بر خلاف آن گفت
ابوقرّه: خداوند خودش در قرآن (آیه 13، سوره نجم) میفرماید:
وَ لَقَدْرَآهُ نَزْلَهً اُخری: «و بار دیگر، پیغمبر، خدا را دید»
امام رضا: در همین جا آیه دیگری هست (آیه 11، سوره نجم) كه آنچه را پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده بیان میكند و میفرماید:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَای:
: «قلب او در آنچه دید، هرگز دروغ نمیگفت» یعنی دل پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه را كه چشمش دید دروغ ندانست.
سپس خداوند در همین سوره (نجم) آنچه را محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده خبر میدهد و (در آیه 18، سوره نجم) میفرماید:
لَقَدْ رَای مِنْ آیات رَبِّهِ الْكُبْری
: «او پارهای از آیات و نشانههای بزرگ پروردگارش را دید».
بنابراین نشانههای خدا (كه پیامبر آنها را دیده) غیر ذات خدا است، و باز خداوند (در آیه 110، سوره طه) میفرماید:
وَلا یُحیِطُونَ بِهِ عِلْماً
: «آنها احاطه و آگاهی به او ندارند»، بنابراین اگر دیدهها خدا را میتواند بنگرد، احاطه و آگاهی به او را نیز پیدا خواهد كرد (با اینكه آیه مذكور میگوید: آگاهی به او ممكن نیست)
ابوقرّه: پس شما روایت را (كه میگویند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، خدا را دید) تكذیب میكنید؟
امام رضا: اگر روایات بر خلاف قرآن باشند، تكذیب میكنم، و آنچه مسلمانان به آن اتّفاق رأی دارند، این است كه: «نمیتوان به وجود خدا احاطه علمی یافت، و دیدهها ذات او را درك نمیكنند، و او به هیچ چیزی شباهت ندارد»
________________
اصول كافي، ج 1، ص 96، نشر دارالكتب الاسلامي
شخصی به نام ابوقره خدمت امام رضا ـ علیهالسّلام ـ رسید و مسائل مختلفی را مورد گفتگو قرار داد، تا اینكه بحث به توحید منتهی شد و پرسید:
خدا كجاست؟
امام: «كجا» مكان است، و این نوع سؤال سؤال، حاضر از غائب است، «مانند اینكه وقتی وارد خانه دوست حوز میشوی و او را در خانه نمیبینی، میگوئی دوست من كجاست؟ ولی خداوند متعال غائب نیست، كسی بر او وارد نمیشود، در هر مكانی وجود دارد، مدبر جهان، وسازنده و نگهدارنده آسمانها و زمین است.
ابوقره: آیا او بالای آسمان نیست؟
امام: او خدا است در آسمانها و در زمین، او كسی است كه در آسمان خدا است و در زمین خدا است، او كسی است كه شما را در رحم مادران، صورت بندی میكند، او با شما است هر جا باشید...[1]
ـ اگر خداوند همه جا هست پس چرا شما به هنگام دعا دستها را به طرف آسمان بلند میكنند؟
ـ : امام خداوند بر اساس حكمت خویش عبادتهای مختلفی از آفریدههای خود خواسته است... بعضی از عبادات در رابطه با گفتار بعضی مربوط به كردار و بعضی از عبادات توجه نمودن به نقطه خاصی است مثلاً یكی از عبادات این است»كه خداوند از مردم خواسته است هنگام نماز به طرف كعبه بایستند و همچنین حج و عمره را دستور داده به آنسو انجام دهند، یكی از انواع عبادات هم دعا است، خداوند از آفریدههای خود خواسته است كه به هنگام دعا، به عنوان فروتنی و نشانه پرستش و اظهار كوچكی در برابر او، دستهای خود را باز كنند و به سوی آسمان بالا ببرند.
ابوقره: آیا فرشتگان به خدا نزدیكترند یا اهل زمین؟
امام: اگر مقصود تو از نزدیكی، نزدیك بودنی است كه با وجب و ذرع سنجیده میشود، این نوع نزدیكی نسبت به خداوند قابل تصور نیست و همه چیز بطور كلی فعل او هستند، و رسیدگی خداوند به تدبیر بعضی از چیزها، او را از اداره كردن بعض دیگر مشغول نمیكند، خداوند در همان حالی كه بالاترین مخلوقات را اداره میكند، در همان حال پائینترین آنها را نیز اداره مینماید، و در همان زمانی كه به اولین آفریده رسیدگی مینماید به آخرین آفریدهها نیز رسیدگی میكند بدون اینكه در اداره كردن جهان هستی، با این عظمت، دچار رنج و زحمت گردد، و یا اینكه نیاز به خرج و مشورت داشته باشد، و یا احساس خستگی كند. و اگر مقصودت از نزدیكی به خدا«نزدیكی و قرب معنوی است» هر كس ـ چه انسان و چه فرشته، كه بیشتر قوانین خدا را بكار بندد مقربتر و به خدا نزدیكتر است...
ابوقره: اعتراف میكنی كه خدا بر چیزی حمل شده است؟
امام: نه چون هر چیزی كه قابل حمل باشد، نیاز به حمل كننده دارد وامكان ندارد كه خداوند نیازمند باشد...
ابوقره: پس شما این روایت را تكذیب میكنی كه میگوید: نشانه خشم خدا این است كه فرشتگانی كه عرش را حمل میكنند، سنگینی او را بر دوش خود احساس میكنند، و به سجده میافتند، و پس از برطرف شدن خشم خدا ، عرش سبك میشود، و آنها به جایگاه خود باز می گردند؟
امام: از وقتی كه خداوند شیطان را طرد كرده تا امروز و تا قیامت آیا نسبت به او و دوستانش خشمگین است، یا از آنها راضی است؟
ابوقره: خشمگین است.
امام: پس چه وقتی خشمگین نبوده، تا عرش سبك شود؟
سپس فرمود: وای بر تو، چگونه جرأت میكنی كه خدای خود را دگرگون شونده از حالی به حال دیگر توصیف كنی، و خصوصیاتی كه مربوط به آفریدهها است بر او منطبق نمائی؟ پاك و منزّه است او، با از بین روندگان از بین نمیرود، و با دگرگون شوندگان دگرگون نمیگردد.
ابوقره كه دیگر نمیتوانست چیزی بگوید، برخاست و رفت.
________________
[1] . این قسمت از سخن امام،قسمتهایی از آیات قرآنی است كه به تناسب بحث انتخاب شده.
احتجاج طبرسي، ج 2، ص 184، بحارالانوار، ج 10، ص 342
:Gol:
با سلام و عرض ادب این هم اولین پست ما در سال 1393 مناظره امام رضا(ع) با ابو قره مسيحي
صفوان میگوید: ابوقرّه مرا واسطه قرار داد، از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ اجازه گرفتم و او به حضور آن حضرت رسید، و چند سؤال از حلال و حرام، مطرح كرد تا اینكه پرسید: «آیا شما قبول دارید كه خدا محمول است؟»
امام: هر محمول (حمل شده) فعلی (حمل) بر او واقع شده، كه بر دیگری نسبت داده میشود، و محمول اسمی است كه معنی آن، نقص و تكیه بر دیگری كه حامل باشد دارد ...
و چنانكه گوئی: زَبَر، زیر، بالا، پائین (كه زَبَر و بالا، دلالت بر مدح دارد و زیر و پایین دلالت بر نقص دراد، و روا نیست كه خداوند دستخوش تغییر باشد)
خدا «حامل» و نگهدارنده همه چیز است، و كلمه «محمول» بدون اینكه به دیگری تكیه كند، مفهومی نخواهد داشت (بنابراین روا نیست كه خدا، محمول باشد) و هرگز از كسی كه به خدا و عظمتش ایمان دارد، شنیده نشده كه در دعای خود، خدا را با جمله «ای محمول» بخواند
ابوقرّه: خدا در قرآن (آیه 17، سوره حاقّه) میفرماید: «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ یِوْمَئذٍ ثَمانِیَه» : «در آن روز عرش پروردگارت را هشت نفر، در بالایشان حمل كنند؟
و نیز (در آیه 7، سوره غافر) میفرماید: «اَلَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» : «كسانی كه عرش را حمل میكنند».
امام رضا: عرش، نام خدا نیست، بلكه عرش نام علم و قدرت است و عرشی كه همه چیز در آن هست، سپس خداوند انجام حمل و عرش را به غیر خود كه فرشتگان باشند نسبت داده است.
ابوقرّه: در روایاتی آمده: «هرگاه خدا خشم كند، فرشتگان حامل عرش، سنگینی خشم خدا را بر دوش خود، احساس میكنند، و به سجده میافتند، و هنگامی كه خشم خدا برطرف شد، دوش آنها سبك گردد و به جای نخستین خود بازگردند» آیا شما این روایت را تكذیب میكنید؟!
امام رضا در ردّ این روایت فرمود: ای ابوقرّه! به من بگو از وقتی كه خدا شیطان را لعنت كرده و بر او خشم نموده، آیا تا امروز خدا از شیطان خشنود شده است؟ (هرگز از او خشنود نشده) بلكه همیشه بر شیطان و دوستان و پیروانش خشمگین است (طبق گفته تو باید از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجده باشند، در صورتی كه چنین نیست، پس عرش نام خدا نیست)
وانگهی تو چگونه جرئت میكنی كه پرودگارت را به تغییر و دگرگونی از حالی به حال دیگر توصیف نمائی، او را همانند مخلوق، دستخوش حالات گوناگون بدانی، او منزّه و دور از این نسبتها است، و ذات ثابت و غیر قابل تغییر میباشد، همه موجودات در قبضه قدرت او و تحت تدبیر او است و همه به او نیاز دارند، و او به هیچكس نیاز ندارد.
______________ اصول كافي، ج 1، ص 130 ـ 132، نشر دارالكتب الاسلامي
:Gol:
مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
شنیدهاید كه مأمون [1]شیوه مبارزه با رهبران شیعه را تغییر داد. پدر و خاندان جنایتكارش، امامان شیعه و مسلمانان آگاه و با تعهد را تحت سختترین شرائط قرار داده بودند، و با انواع شكنجهها از بین میبردند واكنش طبیعی این سختگیریها، جامعه اسلامی را آماده انفجار كرده بود.
مأمون كه در میان خلفاء عباسی مردی دانشمند و سیاستمدار بود، تاكتیك مبارزه با انقلابیون را تغییر داد، و تصمیم گرفت با دعوت كردن امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به مركز، و راه دادن او به دستگاه خلافت، امام را در ذهن توده مردم بیاعتبار نماید، و موضعگیری امام و پیروان او را در برابر حكومت وقت، تباه سازد. امام كه كاملاً از نقشه خطرناك او آگاه بود، با ابتكار خاصی تمام نقشههای او را نقش بر آب ساخت، و برخلاف آنچه مأمون پیش بینی میكرد روز به روز بر محبوبیت امام در جامعه، و گرایش توده مسلمانان و غیر مسلمانان به او افزوده میشد.
روزی مأمون به نظزش رسید كه بزرگترین داشمندان مختلف آن عصر را به طوس دعوت كند و مجلسی تشكیل دهد كه آنها با امام رضا ـ علیهالسّلام ـ بحث كنند، شاید از این راه بتواند از شكوه علمی امام بكاهد. شخصی به نام نوفلی میگوید: روزی خدمت امام بودم و با او مشغول صحبت بودیم كه یاسر سرپرست كارهای امام، وارد اطاق شد و پیام مأمون را خدمت امام عرض كرد كه: دانشمندان مختلف ادیان و مكتبهای گوناگون از تمام ملتها پیش من آمدهاند، اگر صلاح میدانید با آنها گفتگو كنید، فردا اینجا تشریف بیاورید وگرنه مزاحم نمیشویم، و اگر هم مایل باشید ما خدمت برسیم؟
امام ـ علیهالسّلام ـ پاسخ داد كه بگو مقصودت را میدانم، و فردا به خواست خدا خودم خواهم آمد.
نوفلی میگوید: پس از اینكه یاسر بیرون رفت، امام رو به من كرد و گفت:... میدانی مقصود مأمون از این كار چیست؟
گفتم: فدایت شوم، مقصودش آزمایش شما است، ولی كار بیاساسی كرده،و بدكاری نموده است.
امام: چه كاری؟
نوفلی: اهل كلام و بدعت، برخلاف دانشمندان مسلمان هر چه بفرمائید، از شما مطالبه دلیل میكنند، مثلاً اگر بگوئید خدا یكی است میگویند یكی بودن او را اثبات كن، و و اگر بگوئید: محمد فرستاده خدا است، میگویند رسالت او را اثبات نما، پس از اینكه دلیل كافی هم برای آنها آورده شود، آنقدر مغالطه میكنند تا انسان نظریه خود را رها كند، و از این لحاظ این مجلس برای شما خطرناك است.
امام لبخندی زد و فرمود: میترسی كه من در پاسخ آنها بمانم؟
نوفلی: نه والله، بیم ندارم، و امیدوارم كه خداوند شما را بر آنها پیروزی دهد.
امام: میدانی مأمون كی از این كار خود پشیمان میشود؟
نوفلی: آری.
امام: آنوقت كه میبینید پیروان تورات را، با تورات، و پیروان انجیل را با انجیل، و پیروان زبور را، با زبور، و صابئین[2] را با لغت عبرانی، و هرابذه[3] را با لغت فارسی، و اهل روم را با زبان رومی و پیروان هر مكتب و هر نظریه را با زبان خودشان محكوم میكنم. وقتی كه همه آنها دست از نظریه خود برداشتند، و تسلیم نظریه من شدند، آن وقت مأمون میفهمد كه من باید رهبری جامعه را به عهده بگیرم نه او، و از كار خود پشیمان میشود. صبح شد و طبق قرار داد، امام در آن مجلس فوق العاده مهم حضور یافت... مأمون رو به (جاثلیق) ریاست دانشمندان مسیحی كرد و امام را به او معرفی نمود و از او خواست كه با امام مناظره كند و ضمناً انصاف را در بحث از دست ندهد.
جاثلیق: من چگونه میتوانم با كسی بحث كنم، كه بر اساس كتابی (قرآن) كه منكر آن هستم، و پیامبری كه به او ایمان ندارم، با من مناظره میكند؟
امام: اگر بر اساس گفتههای انجیل خودت، با تو بحث كنم قبول داری؟
جاثلیق: آیا میتوانم آنچه را انجیل گفته، و قبول نكنم؟ آری میپذیرم، هر چند به زیانم تمام شود.
امام: اكنون هر چه میخواهی بپرس تا جواب دهم؟
جاثلیق: شما درباره نبوت عیسی، و كتاب او چه میگوئید؟
امام: من آن عیسی را به پیامبری قبول دارم كه به نبوت محمد اعتراف كرده، و به ظهور او مژده داده، و منكر نبوت آن عیسی هستم كه اعتراف به نبوت محمد و كتاب او نكرده و مژده ظهور او را به امتش نداده.
جاثلیق: آیا برای پذیرفتن اخبار، و حكم كردن بر طبق آن، دو گواه مورد اطمینان لازم نیست؟
امام: چرا.
جاثلیق: شما از كجا میگوئید كه عیسی به نبوت محمد اعتراف كرده و به پیروانش مژده ظهور او را داده؟، بر اساس اعترافی كه همین الان كردید شما باید اثبات پیشگوئی عیسی از نبوت محمد، دو گواه غیر مسلمان كه مورد تأیید مسیحیها باشد بیاورید شما هم میتوانید عین همین تقاضائی را كه كردم، از ما بنمائید.
امام: منصفانه سخن گفتی، اگر گواهی شخصی عادل و مورد اطمینانی را كه پیش عیسی از دیگران مقدم بود، برنبوت محمد، اثبات كنم ، میپذیری؟
جاثلیق: مقصودت از آن شخص عادل كیست؟
امام: یوحنّای دیلمی.
جاثلیق: بهبه نام كسی را بردی كه محبوبترین افراد مسیح بوده.
امام: تو را سوگند میدهم، آیا در انجیل این هست كه یوحنا گفته: «مسیح ، از آئین محمد عربی مرا خبر داد، و به من مژده داد كه پس از او محمد میآید، و من هم این مژده را به حواریون دادم، و آنها به محمد ایمان آوردند»؟
جاثلیق: یوحنا به نبوت مردی، به خاندان و وصی او مژده داده ولی روشن نكرده چه موقعی ظهور میكند، و نام آنها را بیان نكرده.
امام: اگر كسی را بیاورم كه نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل بخواند به او ایمان میآوری؟
جاثلیق: آری، ایمان محكم.
امام رو به نسطاس رومی كرد، و فرمود: سفر سوم انجیل را چگونه حفظی؟
نسطاس: كاملاًً آن را از بر دارم.
باز امام رو به «رأس الجالوت» كرد، وفرمود: تو نمیتوانی انجیل را بخوانی؟
ـ : چرا میتوانم.
امام: سفر سوم را بیاور، و گوش كن تا من بخوانم، اگر به جایی رسیدم كه از محمد و خاندان و پیروانش یاد شده بود، شما همگی گواهی دهید، و گرنه هیچ.
امام در برابر انبوه دانشمندان، سفر سوم انجیل را از بَر میخواند تا رسید به نام پیامبر، در اینجا كمی مكث كرد، و رو نمود به دانشمند مسیحی و فرمود: ای نصرانی تو را به حق مسیح و مادرش سوگند، فهمیدی كه من عالم به انجیل هستم؟
جاثلیق: آری.
سپس امام نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل قرائت نمود[4] و بعد جاثلیق فرمود: چه پاسخی داری؟، «یا باید بگوئی آن چه خواندم انجیل نیست، یا باید بگوئی انجیل دروغ است، اما احتمال اول كه بطلانش ثابت شد، بنابراین یا باید به نبوت محمد طبق اخبار انجیل اعتراف كنی، و یا كشتنت واجب میشود چون خدا و پیامبر و كتاب خود را منكر شدهای»؟
جاثلیق: آن چه وجودش در انجیل برایم ثابت و روشن شد انكار نمیكنم و به آن اعتراف دارم.
امام حاضران مجلس را بر اعتراف او گواه گرفت، سپس به او گفت هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: حواریین عیسی، و اولین دانشمندان انجیل چند نفر بودند؟
امام: حواریین عیسی، دوازده نفر بودند و از همه بهتر و داناتر ـ الوقاـ بود.
و اما دانشمندان نصاری سه نفر بودند:
یوحنای اكبر كه در ـ1ج[5] ـ بود، و یوحنا در ـ قرقیسا[6] ـ و یوحنای دیلمی در ـ زجار[7]ـ و نزد همین یوحنا از پیامبر اسلام و خاندان و پیروانش یاد شده بود، و او همان كسی است به امت عیسی، و بنیاسرئیل مژده ظهور پیامبر اسلام را داده است.
سپس به او فرمود: به خدا سوگند ما به آن عیسی كه ایمان به محمد آورد ایمان داریم، و تنها عیبی كه عیسای شما داشت این است كه او مردی ضعیف و ناتوان بود و روزه كم میگرفت، و نماز كم میخواند.
جاثلیق با ناراحتی گفت: علم خود را تباه كردی، و ناتوانی خود را از نظر علمی آشكار نمودی، پیش از این سخن، من فكر میكردم كه شما داناترین مسلمان هستی.
امام: برای چه؟
جاثلیق: چون عیسی را مردی ناتوان و كم نماز و روزه معرفی نمودی، درصورتیكه او هیچ روزی را افطار نكرد، و هیچ شبی را نخوابید، همه روزها روزه، و همه شبها مشغول عبادت بود؟
امام: بنابراین او «كه خود خدا است» برای كه ، آن همه روزه میگرفت و نماز میخواند؟
جاثلیق: در پاسخ فروماند.
امام: اكنون من، سئوالی از تو میكنم؟
جاثلیق: بفرمائید، اگر بتوانم پاسخ میدهم؟
امام: چرا نمیپذیری كه عیسی، مردهها را بفرمان خداوند عزوجل زنده میكرد؟
جاثلیق: چون كسی كه مردهها را زنده نموده، و كور و پیس را شفا داده، او خود (پروردگار) است، و سزاوار پرستش.
امام: پیامبران دیگری هم مانند ـ یسع ـ و ـ حزقیل ـ كارهای عیسی را انجام دادهاند پس چرا كسی آنها را به عنوان خدائی نپرستید؟ و همچنین پیامبر، كارهائی مانند عیسی انجام داد ولی ما قائل به خدائی او نشدیم... اگر بنا باشد كه هر كس مرده را زنده كرد و یا كور و پیس را شفا داد، خدا باشی، سپس همه اینها را خدا حساب كن؟[8]
جاثلیق: سخن شما صحیح است، و جز ـ الله ـ خدای دیگری وجود ندارد. در اینجا امام رو به بزرگترین دانشمندان یهودی كرد، و فرمود: توجه كن، تو را به آیات دهگانه ایكه بر موسی نازل شد سوگند، آیا خبر ظهور محمد و امتش را در تورات با این عبارت، یافتهای:
«هنگامی كه آخرین امت، پیروان شتر سوار بیابند، خدا را با جدیت تسبیح میگویند، تسبیحی جدید در كنیسههای نو ظهور، در آن وقت بنیاسرائیل باید به آنها پناهنده شوند، و به حكومت آنها تن در دهند تا آرامش یابند، زیرا در دست آنان شمشیرهائی است كه در نقاط مختلف زمین ازتمام ملتهای كافر انتقام ـ مظلومین ـ را میگیردند». _______________________ [1] . فرزند هارون، از خلفای بنیالعباس، متوفی 218 هجری در سن 48 سالگی، مدت خلافتش بیستسال و پنج ماه و چند روز (دائره المعارف فرید وجدی).
[2] .طبق گفته دانشمند معروف، راغب در مفردات، صائبین جمعیتی از پیروان نوح بودهاند، و اقوال دیگری هم در تفسیر این كلمه هست (مراجعه كنید به تفسیر نمونه ج1 ص 197).
[3] . این كلمه فارسی است و به معنای: بزرگان هند، و به قولی دانشمندان آنها، خدمتگذاران آتش در آئین مجوس (المنجد).
[4] . برای آشنا شدن كامل با پیشگوئیهای انجیل از نبوت پیامبر اسلام به كتاب (انیس الاعلام جلد 5) نوشته یكی از دانشمندان مسیحی كه مسلمان شده، مراجعه فرمائید.
[5]. نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[6] . نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[7] . نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[8] . این قسمت خیلی مفصل بود و تلخیص شد.
:Gol: مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
آیا همینطور در تورات نوشته نشده است؟
دانشمند: چرا همینطور است.
امام رو به جاثلیق كرد و فرمود: علم تو نسبت به كتاب (شعیا) چگونه است؟
جاثلیق: حرف به حرف آن را میدانم.
امام: هر دو دانشمند را مخاطب قرار داده فرمود: این مطلب كه میخوانم ببینید از كتاب (شعیا) است یا نه: «من در خواب دیدم صورت كسی را كه سوار بر دراز گوش، و پوششهائی از نور او را فرا گرفته بود، و دیدم كسی را كه سوار بر شتر، و همانند ماه میدرخشید»؟ هردو گفتند كه (شعیا) چنین مطلبی را گفته است.
امام: روبه نصرانی كرد: و فرمود آیا این مطلب در انجیل هست كه عیسی گفته:
«من به سوی پروردگار شما، و خویش میروم و (پارقلیطا)[1]خواهد آمد و او همان كسی است كه حقانیت مرا تصدیق میكند، همان طور كه من به حقانیت او گواهی دادم، و اوهمان كسی است كه همه چیز را برای شما تفسیر میكند و او همان كسی است كه از رسوائیهای امتهای گذشته پرده برمیدارد و او همان كسی است كه ستون كفر را میشكند»؟
جاثلیق: از انجیل چیزی نقل نكردی مگر اینكه ما به آن معترفیم.
امام: آنچه گفتم در انجیل هست؟
جاثلیق : آری.
امام: ببینم، انجیل اول را وقتی كه از دست دادید، نزد كه آن را یافتید؟ و انجیل موجود را چه كسی برای شما آورد؟
جاثلیق: ما بیش از یك روز انجیل را گم نكردیم، تا اینكه به وسیله (یوحنا) و (متی) تازه و نو بدست ما رسید.
امام: چقدر شناخت تو نسبت به... انجیل و دانشمندان آن ناقص است؟ اگر چنین بود كه تو میگوئی معنی نداشت كه شما درباره انجیل دچار آن همه اختلاف شوید... وقتی كه انجیل اول مفقود شد، نصارا نزد دانشمندان جمع شدند و گفتند كه عیسی بن مریم كشته شد، و انجیل مفقود گردید، و شما دانشمند هستید، نزد شما چیست؟
(الوقا) و (مرقابوس) با آنها گفتند كه انجیل در سینه ما است، وما آن را در روزهای شنبه، بخش بخش، برای شما بیان میكنیم، از این جهت اندوهناك نباشید، و كنیسها نكنید، كه ما «به ترتیبی كه گفته شد آن را برای شما میخوانیم» تا تمام آن را جمع كنیم.
پس از این مذاكرات (الوقا) و (یوحنا) و (مرقابوس) و (متی) نشستند و انجیل فعلی را بوجود آوردند، و این چهار نفر شاگردهای شاگردان عیسی بودند، فهمیدی؟[2]
جاثلیق : این مطلب را تا كنون نمیدانستم و اكنون فهمیدم، و پایه شناخت شما نسبت به انجیل برایم معلوم گردید، و چیزهائی شنیدم كه قلبم به حق بودن آنها گواهی میدهد، و بینشم فزونی یافت.
امام: گواهی این چهار نفر نزد تو چگونه است؟
جاثلیق: گواهی آنها نافذ است، اینان دانشمندان انجیلند، و به هر چه گواهی دهند حق است.
امام: رو به اهل مجلس كرد و فرمود: گواه باشید بر او، گفتند: گواهیم، سپس به جاثلیق فرمود: سوگند به پسر، و مادرش، میدانی كه: (متی) گفته: مسیح فرزند داود فرزند ابراهیم فرزند اسحاق فرزند یعقوب فرزند یهودا، فرزند حضرون، است؟ و (مرقابوس) درباره نسب عیسی گفته: او كلمه خدا است كه خداوند او را در كالبد آدمی قرار داده و انسان گردیده. و (الوقا) گفته كه عیسی بن مریم و مادرش دو نفر انسان بودند از گوشت و خون كه روح القدس در آنها داخل شده. سپس تو میگوئی ازگواهی عیسی بر خویش این است: «به حق به شما میگویم ای گروه حواریین، به آسمان بالا نمیرود مگر آنكه از آسمان پائین آمده، مگر سوار شونده برشتر، خاتم پیامبران كه به آسمان میرود و پائین میآید» چه میگوئی درباره این سخن؟
جاثلیق: این سخن عیسی است، منكر نیستم.
امام: در مورد گواهی الوقا، و مرقابوس، و متی درباره نسب عیسی چه نظری داری؟
جاثلیق: آنها بر عیسی دروغ بستهاند.
امام: مردم! هم اكنون این دانشمند آنها را ستایش نكرد، و گواهی داد كه آنها از دانشمندان انجیلاند و گفته آنها حق است؟
جاثلیق: ای دانشمند مسلمان، دوست دارم كه مرا در مورد اینان عفو فرمائی؟
امام: بسیار خوب هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: دیگری از شما سئوال كند، نه، سوگند كه در دانشمندان مسلمان مانند تو نیست.
مناظره امام با دانشمند یهودی.
در اینجا امام رو به (رأس الجالوت) بزرگ دانشمندان یهودی كرد و فرمود: تو از من سوال میكنی یا من سؤال كنم؟
ـ : من سؤال میكنم... با كدام دلیل نبوت محمد را اثبات میكنی؟
امام: موسی بن عمران، و عیسی بن مریم، و داود نماینده خدا در زمین، به رسالت او گواهی دادهاند.
ـ : گواهی موسی را بر رسالت او ثابت كن.
امام: میدانی كه موسی به بنیاسرائیل فرمود كه: «بطور حتم پیامبری از برادران شما برای شما مبعوث میشود، حتماً او را تصدیق كنید، سخن او را بشنوید»
آیا برای بنی اسرائیل برادرانی جز فرزندان اسماعیل میدانی؟...
ـ : مطلبی را كه نقل كردید، گفته موسی است و ما آن را انكار نمیكنیم.
امام: آیا از برادران بنیاسرائیل پیامبری جز محمد برای شما آمده؟
ـ : نه.
امام: آیا آنچه گفتم صحیح نیست «و نبوت محمد را اثبات نمیكند»
ـ : چرا، ولی دوست دارم صحت آن را بوسیله تورات تأیید كنید؟
امام: آیا نمیپذیری كه تورات به شما میگوید: «روشنائی، از كوه طور سینا، آمد، از كوه ساعیر بر ما پرتو افكند و از كوه فاران بر ما آشكار شد»؟
ـ : این كلمات در تورات هست ولی مقصود از آنها را نمیدانم.
امام: من مقصود را بیان میكنم: مقصود از این جمله (نور از طرف طور سینا آمد) مطالبی است كه به عنوان وحی خداوند به موسی بر كوه طور نازل فرمود. و مقصود از جمله (پرتو افكند بر مردم از كوه ساعیر)، «ساعیر» كوهی است كه خدا بر آن به عیسی وحی مینمود. و مقصود از جمله (از كوه فاران بر ما آشكار شد)، «فاران» كوهی است از كوههای مكه، بین آن و مكه مسافت یك روز راه فاصله است. و «شعیای پیامبر» در مطالبی كه تو و یارانت آن را جزء تورات میدانید گفته:
«دو سوار دیدم كه زمین برای آنها روشن شده بود، یكی سوار بر درازگوش و دیگری سوار بر شتر»
مقصود از سوار بر درازگوش، و سوار بر شتر چیست؟
ـ : نمیدانم شما بفرمائید.
امام: مقصود از اولی عیسی، و از دومی محمد است، آیا انكار میكنی كه این جزء تورات باشد؟
ـ : نه.
امام: (حیقوق) پیامبر را میشناسی؟
ـ : آری میشناسم.
امام: او گفته و كتاب شما به آن گواهی میدهد: «خداوند از كوه فاران سخنی روشنگر آورد، و آسمانها از تسبیح احمد و پیروانش پرشد، او لشكر خود را در دریا حمل میكند چنانكه در صحرا... برای ما كتاب نو میآورد بعد از خراب شدن بیتالمقدس».
«مقصودش از كتاب، قرآن است» آیا این مطلب را میدانی و به آن معتقدی؟
رأس الجالوت: حیقوق پیامبر، این مطلب را گفته و ما منكر نیستیم.
امام: داود در زبور گفته، و تو آنرا میخوانی: «خدایا به پادازنده سنت پس از فترت را مبعوث كن».
آیا جز محمد پیامبری را میشناسی كه «چنین كاری را انجام داده باشد»؟
ـ : این گفته داود را قبول داریم و انكار نمیكنیم، ولی مقصودش از این سخن عیسی است...
امام: نفهمیدی، زیرا عیسی با سنت ـ پیش از خود ـ مخالفت نكرد و با سنت تورات موافق بود تا هنگامیكه خدا او را بسوی خود بالا برد، و در انجیل نوشته: و او سنگینیها را سبك میكند، وهر چیزی را برای شما توضیح میدهد، و او به من گواهی میدهد همانطور كه من باو گواهی دادم، من برای شما مثلها آوردم و او «توضیح آنها» را برای شما خواهد آورد. آیا معتقدی كه این مطلب در انجیل هست؟
ـ : آری انكار نمیكنم.
امام: درباره پیامبرت موسی سؤالی از تو دارم؟
ـ : بپرس.
امام: دلیلی كه نبوت موسی را اثبات میكند چیست؟
ـ : معجزاتی آورد كه هیچیك از انبیاء پیش از او نیاورد.
امام: مانند چه؟
ـ : مانند شكافتن دریا، تبدیل كردن عصا به مار زنده و ... معجزات دیگری كه هیچكس نمیتواند مانند آن را بیاورد.
امام: درست میگوئی «هیچكس از مردم عادی كارهائی را كه موسی انجام میداد نمیتواند انجام دهد، ولی اگر شخص دیگری هم ادعای نبوت كندو معجزاتی هم داشته باشد، آیا بر شما لازم نیست او را تصدیق كنید؟»
ـ : نه، مگر اینكه او هم معجزاتی مانند موسی داشته باشد.
امام: بنابراین چگونه شما به انبیاء پیش از موسی اعتقاد دارید، در صورتیكه آنها معجزات موسی را نداشتند؟
ـ : لازم نیست معجزاتشان عین معجزات موسی باشد، همین مقدار كه معجزه داشته باشند برای تصدیق نبوتشان كافی است.
امام: بنابراین پس چرا شما به نبوت عیسی ایمان نمیآورید، او هم معجزه داشت، مرده را زنده میكرد، كور و پیس را شفا میداد، از گل مجسمه میساخت و در آن میدمید، به صورت پرندهای در میآمد؟
ـ : اینها همه نقل قول است، ما كه زمان عیسی نبودهایم تا ببینیم این كارها را انجام داده یا نه.
امام: مگر زمان موسی بودهای، و معجزات او را دیدهای، آیا اینطور نیست كه در مورد موسی هم تنها اخبار افراد مورد اطمینان از یاران موسی معجزات او را ثابت میكند؟
ـ : چرا همینطور است.
امام: در مورد عیسی هم مانند موسی خبرهای متواتر و قطعی به شما رسیده كه عیسی چه كارهائی را انجام داده، پس چهطور كارهای موسی را تصدیق میكنید ولی عیسی را نه؟
دانشمند یهودی در پاسخ فروماند، ولی امام ادامه داد و فرمود: در مورد محمد ـ صلی الله علیه و آله - و هر پیامبری را كه خداوند برانگیخته نیز مطلب همینطور است.
_______________________
[1] . برای توضیح این كلمه ر.ك: به كتاب انیس الاعلام ج1، ص 8.
[2] . ر.ك به: انیس الاعلام ج 2، ص 61.
:Gol:
مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
یكی از معجزات محمد ـ صلی الله علیه و آله - این بود كه او یتیمی بود بینوا، چوپان و كارگر، و نوشتن نمیدانست، كلاس درس ندیده بود، و با این وصف پس از بعثت قرآنی آورد كه در آن داستانهای پیامبران و اخبار آنها كلمه به كلمه نقل شده، و خبرهای پیشینیان، و آیندگان تا قیامت در آن درج گردیده است. علاوه بر این، او اسرار و رازهای مردم را بازگو میكرد، و به آنچه در خانههاشان بود خبر میداد و معجزات بیشمار دیگر.
ـ : معجزات عیسی و محمد، برای ما ثابت نشده، و از این لحاظ ما نمیتوانیم رسالت آنها را تصدیق كنیم.
امام: یعنی میخواهی بگوئی اینها كه معجزات عیسی و محمد را نقل میكنند دروغگو هستند «ولی آنها كه معجزات موسی را نقل كردهاند راستگو»؟
دانشمندان یهودی پاسخی نداشتند.
مناظره امام رضا ـ علیهالسّلام ـ با بزرگ زردشتیان:
سپس بزرگ زردشتیان به گفتگوی با امام دعوت شد.
امام، از او پرسید كه دلیل تو به نبوت زردشت چیست؟
گفت: او چیزهائی برای ما آورده كه پیش از او كسی نیاورده بود، ما او را ندیدهایم ولی از پدران ما به ما رسیده كه او چیزهائی را برای ما حلال كرده كه دیگران نكردهاند، از این جهت ما پیرو او شدیم.
امام: از راه اخبار پیشینیان نبوت او برای شما ثابت شده؟
ـ : آری.
امام: این اخبار در مورد نبوت پیامبران، و موسی و عیسی و محمد هم هست، پس چرا به نبوت اینها اعتراف نمیكنید؟
ـ : دیگر نتوانست چیزی بگوید.
ابهت خاصی مجلس را فرا گرفته بود، و دیگر كسی چیزی نمیگفت، امام، خطاب به حاضرین نمود و فرمود: اگر در میان شما كسی هست كه مخالف با اسلام باشد، بدون اینكه شرم كند هر چه میخواهد سؤال كند؟
شخصی به نام عمران از جای برخاست و گفت: ای دانشمند، اگر دعوت به سؤال نمیكردید اقدام به پرسش نمیكردم، كه من در كوفه و بصره و شام و جزیره رفتهام و با متكلمین بحث كردهام و هنوز كسی نتوانسته است برای من «خدای» یگانهای را ثابت كند كه جز او قیام به وحدانیت خود ندارد، اجازه میدهی بپرسم؟
امام: اگر در میان این جمع شخصی بنام (عمران الصابی) باشد تو هستی:
ـ : من همان هستم.
امام: سؤال كن، ولی انصاف را از دست نده، و از پرگوئیهای بیمورد و ستم در بحث بپرهیز.
عمران: به خدا، تنها منظورم یافتن حقیقت است.
امام: سؤال كن.
مردم برای اینكه مناظره امام و عمران را بهتر بشنوند به هم فشار آورده و نزدیكتر شدند.
و عمران شروع به سؤال كرد و امام پاسخ میداد، تا اینكه تمام شبهات او حل شد، پس از واضح شدن حقیقت، با كمال شهامت در برابر انبوه جمعیت، به یكتائی خدا، و رسالت خاتمانبیا شهادت داد، و سپس رو به قبله كرد و به سجده افتاد.
نوفلی گوید: وقتی كه متكلمین، كیفیت مناظره و تسلیم شدن عمران را مشاهده كردند، با توجه به اینكه او كسی بود كه تا كنون هیچكس در فن مناظره، بر او پیروز نشده بود، هیچكدام جرأت بحث كردن با امام را نداشتند، لذا مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند.
من با گروهی از یاران بودم كه «محمد بن جعفر» دنبال من فرستاد، پیش او رفتم، او به من گفت: نوفلی دیدی دوستت امروز چه كرد؟ به خدا گمان نمیكردم كه علی بن موسی ـ علیهالسّلام ـ بتواند اینگونه بحث كند، وتا كنون ما او را اینگونه نشناخته بودیم، مگر وقتیكه در مدینه درس كلام میگفت و مردم هنگام حج رفتن نزد او میآمدند، و مسائلی از حلال و حرام سؤال میكردند،و گاه میشد با كسی كه میآمد مناظره میكرد.
محمد بن جعفر: من میترسم كه این مرد (مأمون) به امام حسد برد، و او را مسموم كند، یا بلای دیگری بر سرش آورد، به او بگو در اینگونه مجالس شركت نكند.
نوفلی: از من نمیپذیرد، و تنها مقصود این مرد (مأمون) این بود كه او را بیازماید كه آیا چیزی از دانش پدرانش نزد او هست یا خیر.
محمد بن جعفر: از قول من به او بگو عمویت مایل نیست در اینگونه مسائل وارد شوی و از جهت مختلفی دوست دارد كه اینگونه برخوردها را نداشته باشی.
نوفلی: وقتی خدمت امام رسیدم و پیغام عمو را به او رساندم، امام لبخندی زد، سپس فرمود، خدا عمویم را حفظ كند، چه خوب میشناسم او را، چرا مایل نیست؟
این را بگفت و خدمتكارش را صدا زد، و به او گفت: برو سراغ عمران و او را پیش من بیاور.
من گفتم: فدایت شوم من میدانم عمران كجاست، او نزد یكی از برادران شیعه است،
فرمود: مانعی ندارد، مركبی برای او بیاورید. سوارش شدم و او را آوردم امام به او خوشآمد گفت و یك لباس و یك مركب، و ده هزار درهم هم به او هدیه داد.
گفتم: فدایت شوم، مانند جدت امیر المؤمنین ـ علیهالسّلام ـ رفتار كردی.
فرمود: چنین باید كرد. سپس فرمود شام آوردند، مرا طرف راست خود نشاند، وعمران را طرف چپ و با امام شام را صرف كردیم...
پس از آن مجلس، متكلمین از مكتبهای مختلف، پیش عمران جمع میشدند، و او نظریههای آنان را باطل میساخت تا اینكه از او اجتناب كردند...
_____________________ عيون اخبار الرضا ص 87ـ 100 و احتجاج طبرسي ص 226ـ 233
وقتی «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهای برای حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پیشنهاد ازدواج با دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان داد.
امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد.[1] مأمون این سكوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشكیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد؛ بنی عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: «این چه برنامهای است؟ اكنون كه علی بن موسی الرضا از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز میخواهی، خلافت را به آل علی برگردانی؟ بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش كردهای؟!»
مأمون پرسید: «حرف شما چیست؟»
گفتند: «این جوان «یعنی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ» خردسال است و از علم و دانش بهرهای ندارد.»
مأمون گفت: «شما این خاندان را نمیشناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش كنید و مرد دانشمندی را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.»
عباسیان از میان دانشمندان «یحیی بن اكثم» را (بدلیل شهرت وی) انتخاب كردند و مأمون جلسهای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ ترتیب داد. در آن مجلس یحیی رو به مأمون كرد و گفت: «اجازه میدهی سؤالی از این جوان بنمایم؟»
مأمون گفت: «از خود او اجازه بگیر.»
یحیی از امام جواد ـ علیهالسّلام ـ اجازه گرفت: امام فرمود: «هر چه خواهی بپرس.»
یحیی گفت: «درباره شخصی كه مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانی را شكار كرده است چه میگوئید؟[2]»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «آیا این شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حرم) كشته است یا در حرم؟ عالم به حرمت، شكار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً كشته یا به خطا، آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟ برای اولین بار چنین كاری كرده یا برای چندمین بار؟ شكار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین كاری اِبا ندارد یا از كرده خود پشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟!»
یحیی بن اكثم از این همه فروع كه امام برای این مسأله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانی و زبونی در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد به طوری كه حضار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.
مأمون گفت: «خدای را بر این نعمت سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.»
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: «آیا اكنون آنچه را كه نمیپذیرفتید دانستید؟!»
آنگاه پس از مذاكراتی كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزدیكان خلیفه، كسی در مجلس نماند.
مأمون رو به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ كرد و گفت: «قربانت گردم خوب است احكام هر یك را كه در مورد كشتن صید در حال احرام مطرح گردید، بیان كنید تا استفاده كنیم.»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «بلی، اگر شخص مُحْرِم در حِلّ (خارج از احرام) شكار كند و شكار از پرندگان باشد، كفارهاش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهای را در بیرون حرم بكشد، كفارهاش یك برّه است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شكار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد، كفارهاش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر میشود.
و اگر شخص مُحْرِم كاری بكند كه قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در «منی» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مكّه» قربانی كند. كفاره شكار برای عالم و جاهل به حكم، یكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولی در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و كفاره برده، بر عهده صاحب اوست و بر صغیر، كفاره نیست و لی بر كبیر، واجب است و عذاب آخرت از كسی كه از كردهاش پشیمان است برداشته میشود، ولی آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد.»
مأمون گفت: «احسنت ای ابا جعفر! خدا به تو نیكی كند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اكثم سؤالی بكنید، همان طور كه او از شما پرسید.»
در این هنگام ابوجعفر ـ علیهالسّلام ـ به یحیی فرمود: «بپرسم؟»
یحیی گفت: «اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ میگویم و گرنه از شما بهرهمند میشوم.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «به من بگو در مورد مردی كه در بامداد به زنی نگاه میكند و آنگاه حرام است، و چون روز بالا میآید آن زن بر او حلال میشود، و چون ظهر میشود باز بر او حرام میشود، و چون وقت عصر میرسد بر او حلال میگردد، و چون آفتاب غروب میكند بر او حرام میشود، و چون وقت عشاء میشود بر او حلال میگردد و چون شب به نیمه میرسد بر او حرام میشود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال میگردد؟ این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام میشود؟»
یحیی گفت: «نه به خدا قسم؛ من به پاسخ این پرسش راه نمیبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمیدانم،اگر صلاح میدانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «این زن، كنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانهای به او نگاه میكند و آنگاه حرام بود، چون روز بالا میآید، كنیز را از صاحبش میخرد و بر او حلال میشود، چون ظهر میشود او را آزاد میكند و بر او حرام میگردد، چون عصر فرا میرسد او را به حباله نكاح خود در میآورد و بر او حلال میشود، به هنگام مغرب او را «ظهار» میكند[3] و بر او حرام میشود، موقع عشا كفاره ظهار میدهد و مجدداً بر او حلال میشود چون نیمی از شب میگذرد او را طلاق میدهد و بر او حرام میشود و هنگام طلوع فجر رجوع میكند و زن بر او حلال میگردد.[1] . در مورد علّت ازدواج امام جواد(ع) با «امّ الفضل» دختر مأمون به كتب مفصّل مراجعه كنید.
.[2]یكی از اعمالی كه برای اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره، حرام است، شكاركردن است. در میان احكام فقهی، احكام حجّ، پیچیدگی خاصّی دارد، از این رو افرادی مثل یحیی بن اكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح میكردند تا به پندار باطل خود امام را در بن بست علمی قرار دهند!
[3] . ظهار عبارت از این است كه مردی به زن خود بگوید: پشت تو برای من یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم یا دخترم هست، و در این صورت باید كفّاره ظهار بدهد تا همسرش مجدداً بر او حلال گردد. ظهار در پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعی طلاق حساب میشد و موجب حرمت ابدی میگشت ولی حكم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره گردید.
______________ مجلسي، بحارالانوار. تهران، المكتبة الاسلاميّة، ج50، ص75ـ76
«زرقان»[1] كه با «ابن ابی دؤاد»[2] دوستی وصمیمیت داشت، میگوید:«یك روز «ابن ابی دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالی كه به شدت افسرده و غمگین بود.» علت را جویا شدم گفت: «امروز آرزو كردم كه كاش بیست سال پیش مرده بودم!» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «به خاطر آنچه از ابوجعفر «امام جواد ـ علیهالسّلام ـ» در مجلس معتصم بر سرم آمد!»
گفتم: «جریان چه بود؟»
گفت: «شخصی به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه (معتصم) خواست كه با اجرای كیفر الهی او را پاك سازد.»
خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن علی» (یعنی حضرت امام جواد ـ علیهالسّلام ـ) را نیز فراخواند و از ما پرسید:
«دست دزد از كجا باید قطع شود؟»
من گفتم: «از مچ دست.»
گفت: «دلیل آن چیست؟»
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمّم: «فَامْسَحُوا بِوُجوهِكُم و أیدیكُم»[3] صورت و دستهایتان را مسح كنید تا مچ دست است.»
گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و میگفتند: «دست دزد باید از مچ قطع شود»، ولی گروهی دیگر گفتند: «لازم است از آرنج قطع شود»، و چون معتصم دلیل آنرا پرسید، گفتند: «منظور از دست در آیه وضو: «فَاغسِلوا وُجوهَكُمْ وَ أیْدِیَكُمْ إلی الْمرافِقِ»[4] صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.»
آنگاه معتصم رو به محمد بن علی (امام جواد ـ علیهالسّلام ـ) كرد و پرسید: «نظر شما در مورد این مسأله چیست؟»
گفت: «اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.»
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه باید نظرتان را بگویید.
امام محمد بن علی ـ علیهالسّلام ـ گفت: «چون قسم دادی نظرم را میگویم. اینها در اشتباهاند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقی بماند.»
معتصم گفت: «به چه دلیل؟»
گفت: «زیرا رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مییابد. صورت (پیشانی)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای او نمیماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خدای متعال میفرماید:
«وأنَّ المساجِدَ لله فلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أحَداً»[5] سجده گاهها (هفت عضوی كه سجده بر آنها انجام میگیرد) از آن خداست، پس، هیچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نكنید)»[6] و آنچه برای خداست قطع نمیشود.» و همانطور كه مسجدها و خانه خدا و مكانی كه پیشانی روی آن قرار میگیرد محل سجده هستند، خود پیشانی و شش عضو دیگر نیز كه با آنها سجده میكنیم، محلِ سجده محسوب میشوند و به همین دلیل اعتبار در این روایت «المساجد» به معنای هفت عضوی كه با آنها سجده میشود تفسیر شده است.
ابن ابی دؤاد میگوید: «معتصم جواب محمد بن علی ـ علیهالسّلام ـ را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضّار بی آبرو شدیم!» و من همانجا (از فرط شر مساری و اندوه) آرزوی مرگ كردم
___________________________
[1] . زُرقان (بر وزن عثمان) لقب ابوجعفر بوده كه مردی محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعی محسوب میشده است. (مجلسی، همان كتاب، ج50 ص5،پاورقی،)
[2] . ابن أبی دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكل عباسی، قاضی بغداد بوده است.
[3] . سوره مائده: آیه 5.
[4] . سوره مائده: آیه 5.
[5] . سوره جنّ: آیه18. [6] . مسجد (به كسر جیم بر وزن مجلس یا به فتح جیم بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) بمعنای محل سجده است.
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون، دخترش ام الفضل را به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ تزویج كرد، در مجلسی كه مأمون و امام ـ علیهالسّلام ـ و یحیی بن أكثم و گروه بسیاری از علماء در آن حضور داشتند، یحیی به امام ـ علیهالسّلام ـ رو كرد و پرسید، روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «یا محمّد! خداوند به شما سلام میرساند و میفرماید: «من از ابوبكر راضی هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضی است؟».
نظر شما درباره این حدیث چیست؟[1]»
امام ـ علیهالسّلام ـ فرمودند: «من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولی كسی كه این خبر را نقل میكند باید خبر دیگری را نیز كه پیامبر اسلام در حجَّه الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «كسانی كه بر من دروغ میبندند، بسیار شدهاند و بعد از من بسیار خواهند بود، هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنجه را كه مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رها كنید»، امام جواد ـ علیهالسّلام ـ افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه چیز میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم»[2]
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! آیا عقلاً این روایت قابل قبول است؟» یحیی گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میكائیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: «درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظهای از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولی ابوبكر و عمر زمانی مشرك بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستی سپری كردهاند، بنابراین محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.»
یحیی گفت: «همچنین روایت شده است كه: ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».[3] درباره این حدیث چه میگویید؟»
حضرت فرمود: «این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمیشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنیامیه، در مقابل حدیثی كه از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره حسن و حسین ـ علیهماالسّلام ـ نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل كردهاند.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: «این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمیشود ولی با نور عمر روشن میگردد؟!»
یحیی اظهار داشت: «روایت شده است كه عمر هر چه گوید، از جانب مَلَك و فرشته میگوید.»
حضرت فرمود: «من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالای منبر میگفت: «من شیطانی دارم كه مرا منحرف میكند، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، حتماً عمر مبعوث میشد.»[4]
امام فرمود: «كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است»، خدا در كتابش فرموده است:
«به خاطر بیاور هنگامی را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»[5] از این آیه صریحاً بر میآید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟
هیچ یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیدهاند، چگونه خدا كسی را به پیامبری مبعوث میكند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپری كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیی گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوّت خود شك كند، خداوند میفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر میگزیند».[6] (بنابراین با گزینش الهی، دیگر جای شكی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «اگر عذاب نازل میشد كسی جز عمر از آن نجات نمییافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمیكند و نیز مادام كه استغفار میكنند، خدا عذابشان نمیكند».[7]
بدین ترتیب تا زمانی كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانی كه مسلمانان استغفار میكنند، خداوند آنان را عذاب نمیكند.[1] . علامه امینی در كتاب الغدیر (ج5، ص321) مینویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول است.
[2] .«ولقد خلقنا الإنسان و نعلم ما تولوسُ به نفسُهُ و نحنُ أقربُ إلیه من حَبل الوَرید (سوره ق: 16).
[3] .علامه امینی این حدیث را از بر ساختههای «یحیی بن عنبسه» شمرده و غیر قابل قبول میداند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلكار بوده است. (الغدیر، ج5، ص229.) «ذهبی» نیز «یحیی بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو میداند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی میكند (میزان الاعتدال، الطبعه الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار احیاء الكتب العربیه، 1382 هـ.ق، ج4، ص40.)
[4] . علامه امینی ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بودهاند (الغدیر، ج5، ص312و 316)
[5] . «وَ إذْ أخَذْ نا مِنَ الّنبییّن میثاقَهُم وَ مِنْكَ وَ مِنْ نوحٍ....» (سوره احزاب : آیه 7).
[6] . «اللهُ یَصْطفی مِنَ الملائِكهُ رُسلاً ومن النّاس» (سوره حج آیه 75).
[7] . «و ما كانَ الله لِیُعَذِّ بَهُمْ وَ أنْتَ فیهِم، و ما كانَ اللهُ مُعَذِبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرونَ» (سوره انفال آیه: 33).
مجلسي، بحارالانوار، المكتبة الاسلامية، ج50، ص80
از امام هادی(ع)نزد متوكّل سعایت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشتههای تحریك برانگیز و اشیای دیگر است كه از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت دارد. متوكل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام ـ علیه السلام ـ را در اطاقی تنها دیدند كه در به روی خود بسته، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: «در خانهاش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم كه قرآن میخواند.»
متوكل چون امام ـ علیه السلام ـ را دید، عظمت و هیبت امام ـ علیه السلام ـ او را گرفت و بیاختیار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابی را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد!
امام ـ علیه السلام ـ سوگند یاد كرد و فرمود: «گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار!»
متوكل از تقاضایش منصرف شد ولی برای این كه امام ـ علیه السلام ـ را در نظر جمع سبك جلوه دهد گفت: پس شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر، كم از بر دارم.
گفت: باید بخوانی.
امام ـ علیه السلام ـ اشعار زیر را خواند: باتُوا عَلی قُللِ الجِبالِ تَحرُسُهُم غُلْبُ الرّجالِ فَما اَغْنَتهُمُ القُلَلُ
وَ اسْتَنزَلُوا بَعدَ عِزٍّ عن َمَعاقِلِهِم فَاُوَدّعُوا حُفَراً یا بِئسَ مانَزَلُوا
ناداهُم صارِخٌ مِن بعدِ ما قُبِرُوا اَیْنَ الاَساوِرَ و التّیجانُ وَ الحُلَلُ؟
اَینَ الوُجوهُ الّتی كانَت مُنعِمَهً مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَستارُ وَ الْكُلَلُ؟
فَافصَحُ القَبرُ عَنهُم حینَ ساءَ لَهُم تِلكَ الوُجُوهَ عَلَیها الدَّود یَقتَتِلُ
قَد طالَما اَكَلُوا دَهراً وَ ما شَرَبُوا فَاَصْبَحُوا بَعدَ حُلولِ الاَكُلِ قَد اُكِلُوا
وَ طالَما عَمَّروا دُوراً لِتَحَصُّنِهِمْ فَفارَقُوا الدّوَر عَلَی الاَعداءِ وَ ارْتَحِلُوا
اَضْحَتْ مَنازِلُهُم قَفْراً مُعَطَّلَهً وَ ساكِنُوها اِلی الاَجْداثِ قَدْ رَحَلُوا ترجمه: (زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند، در حالی كه مردان نیرومند از آنان پاسداری میكردند، ولی قلّهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزّت از جایگاههای امن به زیر كشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی!
پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر؟
گور به جای آنان پاسخ داد: اكنون كِرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم میستیزند!
آنان مدت درازی در دنیا میخوردند و میآشامیدند، ولی امروز آنان كه خورنده همه چیز بودند، خود خوراك حشرات و كرمهای گور شدهاند!
چه خانههایی ساختند، تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولی سرانجام پس از مدتی این خانهها و خانوادهها را ترك گفتند و به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائری انبار كردند، ولی همه آنها را ترك گفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و كاخهای آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساكنان آنها به سوی گورهای تاریك شتافتند!
تأثیر كلام امام ـ علیه السلام ـ چندان بود كه متوكل به سختی گریست، چنان كه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند.
متوكل دستور داد بساط شراب جمع كنید و چهار هزار درهم به امام ـ علیه السلام ـ تقدیم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل برگرداند.
______________ مسعودي، مروج الذّهب، بيروت،دار الاندلس، ج 4، ص 11
قیصر، پادشاه روم به یكی از خلفای بنی عباس نوشت، ما در انجیل دیدهایم، هر كس سورهای را بخواند كه خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش جهنّم حرام میكند و آن هفت حرف عبارتست از «ثاء»، «جیم»، «خاء»، «زاء»، «شین»، «ظاء» و «فاء». ما، در تورات و انجیل آن سوره را نیافتهایم، آیا در كتب خود چنین سورهای را دارید؟ و اگر جواب مثبت است مراد از این حروف هفتگانه چیست؟
خلیفه عباسی، علماء و دانشمندان را جمع كرد و سؤال را مطرح نمود. لكن هیچ یك نتوانستند جواب سؤال را بدهند؛ به ناچار سؤال را از حضرت علی بن محمد بن الرضا ـ علیهمالسلام ـ پرسید.
حضرت هادی ـ علیهالسلام ـ فرمود: «آن سورهای كه آنها در جستجوی آن هستند و در كتب آسمانی سابق نیافتند، در قرآن مجید موجود است و آن سوره، «سوره حمد» است كه هیچ یك از این حروف هفتگانه در آن نمیتوان یافت.»
پرسیدند: «حكمت آن چیست؟ و این حروف علامت چیست؟»
حضرت فرمودند: «ث» اشاره به «ثبور» دارد؛ مراد از «ج» «جحیم»است؟ مقصود از «خ» «خبیث» است و «ز» اشاره به «زقّوم» دارد و «ش» «شقاوت» است و مراد از «ظ» ظلمت است و «ف» اشاره به «فرقت» دارد.»
این پاسخ را برای قیصر روم فرستادند؛ چون جواب به پادشاه رسید بسیار مشعوف شد و دانست كه دین حق همان اسلام است و لذا بلافاصله به اسلام گروید.
__________________ منتخب التواريخ ص 530
روزی متوكل دچار مسمومیّت شد، پس نذر كرد كه اگر چنانچه بهبودی یابد «مال كثیری» در راه خدا صدقه دهد؛ اتفاقاً پس از چند روز عافیت یافت و حالش به بهبودی گروید، بنابراین خواست تا به نذر خود عمل كند ولی ندانست كه «مال كثیر» چه مقدار است. پس فقهاء و دانشمندان را جمع كرد و مشكل را با آنها در میان گذاشت، لكن فقهاء در حدّ و اندازه «مال كثیر» با هم اختلاف كردند، برخی گفتند: «اگر هزار درهم صدقه دهی نذرت را ادا كردهای» ولی برخی دیگر گفتند: «مال كثیر» معادل ده هزار درهم است» و برخی گفتند: «صد هزار درهم باید بدهی»؛ و خلاصه امر بر آنها مشتبه شد و در آخر به نتیجهای نرسیدند.
یكی از وزراء متوكل (كه گویا شیعه بوده) گفت: «یا امیرالمؤمنین! اگر من جواب صحیح را برای تو بیاورم چه جایزهای به من میدهی؟»
متوكل گفت: «اگر پاسخ صحیح دهی، ده هزار درهم پاداش خواهی گرفت ولی بدان كه اگر جوابت غلط باشد، سرت را از دست خواهی داد.»
پس وزیر خدمت حضرت امام هادی ـ علیهالسّلام ـ مشرف گشت و سؤال را مطرح كرد.
حضرت فرمود: «به متوكل بگو اگر هشتاد درهم صدقه دهی به نذرت عمل كردهای.»
وزیر پاسخ را به متوكل رساند. متوكل پرسید: «این پاسخ از خودت نیست، بگو از چه كسی پرسیدهای؟»
وزیر جریان را نقل كرد. متوكل پرسید: «برو از حضرت سؤال كن دلیل شما بر این مدّعا چیست؟»
پس وزیر علت را جویا شد. حضرت فرمودند:«بدلیل این آیه شریفه «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فی مَواطِنَ كثیرهٍ»[1] یعنی «ای پیامبر ما تو را در جنگهای بسیاری یاری كردیم». و همه خاندان ما روایت كردهاند كه تعداد جنگهای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هشتاد و سه جنگ بود، پس چون مواطن كثیره مساوی با هشتاد و سه است، مال كثیر نیز معادل هشتاد و سه درهم خواهد بود.»
متوكل پاسخ حضرت را پسندید و هشتاد و سه درهم صدقه داد.
____________________
[1] . سوره توبه، آیه 26.
احتجاج طبرسي، ج 2 ،ص 453
یحیی بن اكثم دانشمندترین قاضی عصر مأمون در بصره بود.وی در احتجاج با امام هشتم ـ علیهالسّلام ـ شكست خورد. همچنین در حضور مامون ،در مناظره با امام جواد - علیه السلام- نیز مغلوب گردید و هر دو یقین كردند كه علم و سیادت از مختصات خاندان علوی است. گرچه یحیی بن اكثم متوجه شده بود كه علم امام هرگز با علم بشر عادی قابل مقایسه نیست، لكن چون شكستهای سابق او موجب خفّت و كسر شأن او شده بود، همواره سعی میكرد تا روزی انتقام شكستهای سابق خود را از امام بعد از حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ بگیرد.
پس از شهادت جواد الأئمه ـ علیهالسّلام ـ در مجلسی حضرت هادی ـ علیهالسّلام ـ را ملاقات كرد و سؤالات و غوامض لا ینحل خود را بدین شرح از آن حضرت پرسید.[1]
سؤال اول: در مورد آیهشریفه: «وَ قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتابِ أنا آتیكَ بِهِ قَبْلَ أنْ یَرْتَدَّ الیكَ طَرْفُكَ»[2] پرسید: «سلیمان تخت بلقیس را خواست و آصف بن برخیا، تخت را پیش از آنكه سلیمان چشم بر هم زند حاضر كرد، چگونه سلیمان كه پیغمبر بود، بر علوم آصف بن برخیا بیاطلاع بود و خود نتوانست تخت را حاضر كند؟»
حضرت پاسخ داد: «سلیمان پیغمبر در انجام این عمل خود قادر بود، لكن خواست عظمت آصف بن برخیا را بر مردم روشن سازد و خلیفه و جانشین پس از خود را كه از نظر علمی افضلیت بر سایر مردم داشته معرفی كند. آصف بن برخیا خلیفه و جانشین سلیمان بوده وهر چه علم و دانش داشت از مكتب نبوّت سلیمان گرفته بود و این سنّت پیغمبران بوده كه جانشینان خود را به علم و افضلیت معرفی كنند.
سؤال دوم: در آیه شریفه «وَ رَفَعَ أبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرَّوا لَهُ سُجَّداً»[3] مربوط به یعقوب نبی و رفتن او به كنعان نزد یوسف و شناختن فرزند و سجده كردن او با فرزندش برای یوسف است، «چرا یعقوب با اینكه پیغمبر بود به یوسف سجده كرد در حالی كه سجده و خضوع وخشوع مخصوص پروردگار است؟»
حضرت پاسخ داد: «سجده یعقوب برای یوسف نبوده، بلكه به شكرانه ملاقات با فرزند گم كرده خود، خدای آفریننده را سجده كرد چرا كه پس از سالیان درازی چشم پدری كه خبر مرگ فرزند را شنیده بود به دیدار او روشن شد واین سجده مانند سجده ملائكه برای آدم ـ علیهالسّلام ـ است. ملائكه در حقیقت بر آدم سجده نكردند بلكه بمنظور اطاعت و شكرگزاری در برابر بزرگترین خلقت حق سجده نمودند.»
سؤال سوم: در آیه شریفه «وَ اِنْ كُنْتَ فی شَكَّ ممّا أنْزَلنْا اِلَیكَ فَاسْئَلِ الّذینَ یقْرَؤونَ الكتابَ»[4] اگر در آنچه بر تو نازل كردیم شك داری پس بپرس از كسانی كه میخوانند كتاب را؛ مخاطب این آیه كیست؟ آیا مخاطب پیامبر است و او در مُنزَلتات آسمانی شك كرده بود یا مخاطب كس دیگری است؟ و از چه كسی باید سؤال كند؟»
حضرت پاسخ داد: «این آیه خطاب به شخص پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ است؛ البته آن حضرت در هیچ یك از آیات قرآن شك و تردید نداشته است ولی چون برخی میگفتند: چرا خداوند كسی از فرشتگان را به عنوان پیامبر مبعوث نكرد؛ این آیه خطاب به پیغمبر و برای آنهاست كه از كسانی كه از كتب آسمانی اطلاع دارند بپرس و خواهی دانست كه تمام پیغمبرانی كه پیش از تو فرستادیم همه از نوع و جنس خود آن امت بودند و مانند مردم زندگی میكردند و در اجتماعیات شركت داشتند و با مردم معاشرت داشتند و با وقوف بر كتب گذشته آسمانی این شك و تردید از دل سائلین بر طرف میشد.»
سؤال چهارم: در آیه شریفه: «وَ لَوْ أنَّ ما فِی الأرضِ مِنْ شَجَرَهٍ أقلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعهُ أبحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللهِ»[5] آن هفت دریا كه اگر آب آنرا برای شرح كلمات خدا بكار برند خشك میشود در حالیكه هنوز كلمات و آثار او بیان نشده كدام است؟
حضرت پاسخ داد: «دریاهای هفتگانه عبارتند از:
1. عین كبریت، «دریای كبریت»
2. عین برهوت، «دریای مدیترانه»
3. دریای طبریّه در فلسطین
4. دریای حمئه و آن دریایی است كه خاكش سیاه و آبش گرم است و مراد دریاچه «آلبرت» یا ویكتوریا است كه زیر خط استوا واقع شده است.
5. دریای «مارسیدان» یا «مارسودان» كه در سودان حبشه است.
6. دریای «افریقیه»
7. دریای «سجرون».
و مراد از «كلمات الله» ما ائمه جانشینان پیغمبر خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم كه فضایل ما تمام نشدنی است.»
سؤال پنجم: در آیه شریفه «و فیها ما تَشْتَهیهِ الأنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ»[6] اگر در بهشت هر چه خوردنی و هر چه دیدنی است برای لذت است، چرا در آنجا خداوند آدم را از شجره گندم نهی و به جرم آن معاقب گردانید و او را از بهشت رانده و به دنیا فرستاد؟
حضرت پاسخ داد: «چون خداوند متعال با آدم ـ علیهالسّلام ـ پیمان بست كه پیرامون حسد نگردد و نزدیك شجره گندم نرود ولی چون آدم تحت تأثیر حوّا قرار گرفت و از گندم خورد، بجرم عدم اطاعت از فرمان خدا از بهشت رانده شد و امّا منظور از لذت نفس و التذاذ چشم، خوردن و خفتن و دفع كردن (به مستراح رفتن) مانند دنیا نیست بلكه مراد، لذت معنوی و روحانی است.»
سؤال ششم: در آیه شریفه «أو یُرَوِّجُهُمْ ذُكراناً وَ إناثاً»[7] ترویج مرد به مرد جایز دانسته شده و اگر چنین است چرا قوم لوط را به سبب همین عمل تشنیع مورد عقاب و عتاب سخت خدا واقع شده است؟»
حضرت در پاسخ فرمود: تمام این آیه چنین است. «لِلّهِ مُلْكُ السَّمواتِ و الأرضِ. یَخْلُقُ ما یَشاءُ، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ اناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكورَ أوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً و اناثاً وَ یجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقیماً، انَّه علیمٌ قدیرٌ». یعنی: آسمان و زمین از آن پروردگار است، اوست كه به هر كه بخواهد میبخشد و هر كه را بخواهد خلق میكند، به هر كه بخواهد دختر میدهد و به هر كه اراده كند پسر عنایت میفرماید تا با یكدیگر ازدواج كنند و در تزویج هر كه او را خواست عقیم و نازا و یا ولود وكثیر الأولاد میسازد.» لكن نا بخردان برخی از آیات را سر و ته میخوانند و مردم را به انحراف میكشانند.»
سؤال هفتم: در آیه شریفه: «وَ اَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْكُم»[8] «در چه صورتی شهادت یك زن به تنهایی پذیرفته میشود، در حالیكه از شرایط شهادت رجولیت، عدالت است؟»
حضرت در پاسخ فرمود: «یگانه زنی كه شهادت او به تنهایی پذیرفته میگردد، همانا شخص قابله است كه در امور زنانگی شهادت او مورد قبول است، آنهم با شرط تراضی طرفین، ولی در صورت عدم رضایت، باید دو زن شهادت دهند و اگر آنهم كفایت نكند باید طبقهای از زنان شهادت دهند.»
سؤال هشتم: در فرمایش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ علیهالسّلام ـ كه فرمود: «خنثی، اگر از مجرای رجولیت بول كرد، در بردن ارث، ملحق به مردان میشود و اگر از مجرای زنانه بول كرد در بردن ارث به زنان ملحق خواهد شد» از آنجا كه شهادت این مطلب از خودش مسموع نیست، آیا تشخیص اینكار با مرد خواهد بود یا زن؟ اگر مرد باشد و بر آلت زنانه او نگاه كنید یا زن باشد و بر آلت مردانه او نظر افكند عمل حرام انجام داده، با این حال راه تشخیص چیست؟
حضرت پاسخ داد: «باید تنی چند از عدول امت در آینهای كه مقابل او گذاشته میشود نظر افكنده و مجرای بول او را تشخیص دهند تا مرد و زن بودن خنثی معین شود.»
سؤال نهم: از گوسفند موطوئه و مشتبه[9] سؤال كرد كه «تكلیف ما با آن چیست؟»
حضرت فرمود: «اگر گوسفند موطوئه شناخته شود او را ذبح كنند و در آتش اندازند و اگر راهی برای تشخیص آن پیدا نكردند میتوانند با قید قرعه گوسفند مشتبه را از گله خارج نمایند، آنگاه ذبح كرده و در آتش بسوزانند تا سایر گوسفندان از آسیب سوختن مصون مانند.»
سؤال دهم: «علت آشكارا خواندن قرائت در فریضه صبح و آهسته خواندن آن در نماز ظهر و عصر چیست با اینكه هر دو جزء صلوه یومیّه هستند؟»
حضرت جواب داد: «از آنجا كه موقع نماز صبح هوا تاریك است و كسی نمازگذار را نمیبیند حكم شد كه بلند بخواند و نماز ظهرین را كه همه میبینند آهسته خواندن آن ارجح است.»
سؤال یازدهم: «چرا امیرالمؤمنین علی ـ علیهالسّلام ـ قاتل زبیر را به آتش جهنم بشارت داد و چرا در جنگ جمل خود آن حضرت او را به قتل نرسانید با آنكه خلیفه وقت و امام مقتدر بود؟»
حضرت در پاسخ فرمود: «چون رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: قاتل «صفیّه» (یعنی زبیر) در جنگ نهروان خروج خواهد كرد و كشته خواهد شد و لذا علی ـ علیهالسّلام ـ او را در جنگ بصره (جمل) آزاد گذاشت، زیرا یقین داشت كه او جزء خوارج نهروان به قتل خواهد رسید و قول پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ دروغ نیست.»
سؤال دوازدهم:«امیرالمؤمنین ـ علیهالسّلام ـ در جنگ صفین فرمان داد شامیان را در هر حال باشند سالم یا مجروح، پیاده یا سواره، مسلّح یا بدون سلاح، هر كه را هر كجا یافتند از دم تیغ بگذارنند در صورتیكه در جنگ جمل چنین فرمان نداد بلكه فرمود: فقط جنگجویان را دنبال كنید. این تفاوت حكم برای چیست؟»
حضرت فرمود: «هر فرمانی در جای خود بجاست و هر حكمی در قضیّه مخصوصی پسندیده است كه جای دیگر ناپسند است و اگر عناد و لجاج و خصومت شامیان را با مردم خوارج در نظر بگیریم و اوضاع و احوال جنگ را از زمان و مكان و مصالح روزگار بنگریم، حكم بر اساس مصلحت بوده است.»
سؤال سیزدهم: «مردی كه به لواط اقرار كند آیا حدّی بر او هست یا خیر؟»
حضرت در پاسخ فرمودند: «اگر اقرار او به لواط با بیّنه و شاهد تأیید نشود، امام میتواند او را مجازات نكند بدلیل آیه شریفه «هذا عَطاؤُنا، فَامْنُنْ أوْ أمسِكْ»[10]
در اینجا مسائل یحیی بن أكثم خاتمه یافت و بجواب آنها نائل شد و اعتراف به عظمت علمی حضرت هادی ـ علیهالسّلام ـ كرد.[1] . برخی از مورخین معتقدند كه یحیی ابتدا این سؤالات را از موسی مبرقع فرزند بلاواسطه امام جواد (ع) پرسید و چون موسی نتوانست پاسخ گوید به او گفت: برو از برادرت امام علی النقی (ع) سؤال كن و جوابها را برای من بیاور؛ لكن در كتاب كافی و تهذیب باب «میراث الخنثی» آمده است كه یحیی بن اكثم این سؤالات را مستقیماً از حضرت هادی (ع) پرسید و امام دهم پاسخ را برای او نوشت. زیرا یحیی در بصره بود و حضرت هادی (ع) در سامرا و موسی مبرقع هم د رسال 244هـ. ق وفات كرده و یحیی نیز در سال 242هـ. ق وفات كرده بود و مسافرت موسی مبرقع به بغداد پس از فوت یحیی بوده است.
[2] . سوره نمل: آیه 40.
[3] . سوره یوسف: آیه100.
[4] . سوره یونس، آیه 94.
[5] . سوره لقمان آیه 27.
[6] . سوره زخرف، آیه 71.
[7] . سوره شوری آیه50.
[8] . سوره طلاق آیه 2.
[9] . اگر مردی به گوسفندی دخول كند آن گوسفند را موطوئه نامند، حال اگر بدانیم كه مثلاً یكی از ده گوسفند ما موطوئه است ولی عین آن گوسفند موطوئه برای ما مشخص نیست امر بر ما «مشتبه» شده است، مولف
[10] . سوره صاد آیه 39.
«ابن شهر آشوب» مینویسد: «اسحاق كندی» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت،[1] كتابی تألیف نمود بنام «تناقضهای قرآن!» او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار كرده و خود را به نگارش آن كتاب، مشغول ساخته بود. روزی یكی از شاگردان او به محضر امام عسگری ـ علیهالسّلام ـ شرفیاب شد. هنگامی كه چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
«آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد كه گفتههای استادتان «كندی» را پاسخ گوید؟»
یكی از شاگردان عرض كرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد اعتراض كنیم.»
امام فرمود: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید، آنرا برای استاد خود نقل كنید؟»
شاگرد گفت: «آری.»
امام فرمود: «از اینجا كه برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی كن با او انس و الفت پیدا كنی، هنگامی كه كاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: «مسألهای برای من پیش آمده است و آن اینكه آیا ممكن است گوینده قرآن از گفتار خود معانی ای غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده كرده باشد؟»
او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممكن است چنین منظوری داشته باشد. دراین هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به كار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه كرد. او آدم باهوشی است، طرح این نكته كافی است كه او را متوجه اشتباه خود كند.»
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمین برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح كرد.
«آیا ممكن است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده كند كه به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟»
فیلسوف عراقی با كمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تكرار كن.»
شاگرد سؤال را تكرار نمود.
استاد تأملی كرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امكان دارد كه چیزی در ذهن گوینده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر كلام گوینده چیزی بفهمد كه وی خلاف آن را اراده كرده باشد.»
استاد كه میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد كرد وگفت: «تو را قسم میدهم كه حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از كجا به فكر تو خطور كرد؟»
شاگرد: «چه ایرادی دارد كه چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟»
استاد: «نه تو هنوز زود است كه به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از كجا یاد گرفتی؟»
شاگرد: «حقیقت این است كه «ابو محمد» (امام حسن عسكری ـ علیهالسّلام ـ) مرا با این سؤال آشنا كرد.»
استاد: «اكنون واقع را گفتی، سپس افزود: چنین سؤالهایی تنها زیبنده این خاندان است.[2]»
آنگاه استاد با درك واقعیّت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن كردند و آنچه را كه به عقیده خود درباره «تناقضهای قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!
________________
[1]فیلسوفی كه چنین كتابی نوشته بوده، پسر اسحاق كندی به نام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق. وی معاصر با سه نفر از خلفای عباسی یعنی مهدی، هادی و هارون الرشید بوده است. (تاریخ فلاسفه الاسلام فی المشرق و المغرب تالیف محمد لطفی جمعه، المكتبه العلمیه، ص1)
[2]الأن جئتَ بالحقّ و ما كانَ لِیَخْرُجَ مثلُ هذا الاّ مِن ذلك البیت.
بنام خداوند مهربان سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز
ولادت خانم فاطمه زهرا(س) را خدمت خواهران و برادران گرانقدر تبریک و تهنیت عرض می کنم
از این که ما را در تاپیک مناظرات همراهی نمودید تشکر میکنم و این آخرین تاپیک مناظرات است که تقدیم شما می کنم امیدوارم که مفید واقع شده باشه و برای حقیر دعا کنید.
:Gol:
مناظره امام زمان(عچ) با مخالفان از طريق نواب
از امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) توقیعات فراوانی در زمینههای گوناگون صادر شده است كه در برخی از آنها مناظراتی با مخالفان از طریق نواب خاص انجام شده است و البته ایشان تأكید میكردند كه این پاسخها را از امام زمان (عج) آموختهاند؛ ما در اینجا به یكی از مناظراتی كه توسط حسین بن روح یكی از نواب خاصّ حضرت بیان شده است اشاره میكنیم:
«أبی جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی» نقل میكند شخصی از أبی القاسم حسین بن روح نوبختی پرسید: «آیا حسین بن علی ـ علیهالسلام ـ ولی خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «آیا قاتل آن حضرت دشمن و عدوّ خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «پس چرا خداوند دشمن خود را بر ولیّ خود مسلط كرد؟»
حسین بن روح پاسخ داد: «بدان كه خداوند با بشر تكلّم نمیكند مگر با واسطه؛ حال اگر بخواهد فرستادگانی از غیر جنس بشر بفرستد مردم از آنان اطاعت نمیكنند؛ پس ناگزیر افرادی از جنس بشر را به رسالت بر میانگیزد و برای اینكه بر مردم ثابت شود كه ایشان از جانب خدایند و در سخنان خود صادقاند، معجزاتی را برایشان قرار میدهد بطوری كه مردم از انجام آن عاجزند؛ سپس چون مردم به رسالت این افراد پی بردند، خداوند متعال بر اساس مصلحت و حكمت خود گاهی رسولان و انبیاء خود را غالب میكند و گاهی مقهور؛ زیرا اگر ایشان در تمام احوال غالب و پیروز باشند، مردم ایشان را خدا میپندارند و از خداوند غافل میشوند، به همین دلیل خداوند متعال، احوال انبیاء و اولیاءش را مانند احوال سایر مردم قرار داده است و البته ایشان در حالت سختی و آزمایشهای الهی صابر و شكیبا و در حالت پیروزی و عافیت شاكرند.»
فردای آن روز، حسین بن روح، به یكی از شیعیان كه فكر میكرد این پاسخها تراوش فكری خود اوست اظهار داشت: «اگر از آسمان سقوط كنم و طعمه مرغان هوا گردم یا باد تندی مرا به محل دوری پرتاب كند، در نظرم بهتر از این است كه در دین خدا رأی و نظریه شخصی خود را اظهار كنم. مطالبی كه دیروز شنیدی از حجت خدا (عج) شنیده شده است».
______________
احتجاج طبرسي ج 2، ص 472
مناظره امام صادق(ع) با ابو حنيفه
روزی ابوحنیفه[1] برای ملاقات با امام صادق ـ علیهالسّلام ـ به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست، امام اجازه نداد.
ابوحنیفه گوید: جلو در، مقداری توقف كردم تا اینكه عدهای از مردم كوفه آمدند و اجازه ملاقات خواستند به آنها اجازه داد، من هم با آنها داخل خانه شدم. وقتی به حضورش رسیدم گفتم:
شایسته است كه شما نمایندهای به كوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد نهی كنی بیش از ده هزارنفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا میگویند.
امام: مردم از من نمیپذیرند.
ابوحنیفه: چگونه ممكن است سخن شما را نپذیرند در صورتیكه شما فرزند پیامبر خدا هستید؟
امام: تو خودت یكی از همانهائی هستی كه گوش به حرف من نمیدهند، مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدی، و بدون اینكه بگویم ننشستی، و بی اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی؟ شنیدهام كه تو بر اساس قیاس[2] فتوا میدهی؟
ابوحنیفه: آری.
امام: وای بر تو كه، اولین كسی كه بر این اساس نظر داد شیطان بود، وقتی كه خداوند به او دستور داد كه به آدم سجده كند گفت: من سجده نمیكنم زیرا كه مرا از آتش آفریدی، و او را از خاك و آتش گرامی تر از خاك است.
سپس امام برای اثبات بطلان قیاس، مواردی از قوانین اسلام كه بر خلاف این اصل است را ذكر نموده و فرمود:
به نظر تو قتل ناحق (كشتن كسی به ناحق) مهمتر است، یا زنا كردن؟
ابوحنیفه: كشتن كسی بنا حق.
امام: بنابراین اگر عمل كردن به قیاس صحیح باشد، پس چرا برای اثبات قتل، دو شاهد كافی است، ولی برای ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟!
ابوحنیفه: نه.
امام: بول كثیف تر است یا منی؟
ابوحنیفه: بول.
امام: پس چرا خداوند در مورد اوّل، مردم را به وضو امر كرده، ولی درمورد دوّم، دستور داده غسل كنند، آیا این حكم با قیاس توافق دارد؟
ابوحنیفه: نه.
امام: نماز مهمتر است یا روزه؟
ابوحنیفه: نماز.
امام: پس چرا بر زن حائض، قضای روزه واجب است ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا این حكم با قیاس توافق دارد؟
ابوحنیفه: نه.
امام: شنیدهام كه این آیه را كه «در روز قیامت به طور حتم از نعمتها سؤال میشوید»[3] چنین تفسیر میكنی كه: خداوند مردم را از غذاهای لذیذ و آبهای خنك كه در فصل تابستان میخورند مؤاخذه میكند؟
ابوحنیفه: درست است، من این آیه را اینطور معنا كردهام.
امام: اگر مردی ترا به خانهاش دعوت كند و با غذای لذیذ و آب خنكی از تو پذیرائی كند و بعد برای این پذیرائی به تو منت گذارد، درباره چنین كسی چگونه قضاوت میكنی؟
ابوحنیفه: میگویم آدم بخیلی است.
امام: آیا خداوند بخیل است تا اینكه روز قیامت در مورد غذاهائی كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد؟!
ابوحنیفه: پس مقصود از نعمتهائیكه قرآن میگوید انسان مؤاخذه میشود، چیست؟
امام: مقصود، نعمت دوستی ما خاندان رسالت است.
________________
[1] . نامش نعمان بن ثابت است و یكی از ائمه چهارگانه اهل سنت و مؤسس فرقه حنفی است، كه متولد سنه 80 و متوفی 150 هجری میباشد.
[2] . قیاس عبارت است از اینكه حكمی را خداوند برای موردی بیان نموده، بدون اینكه وجود علت آن حكم در مورد دیگری شناخته گردد، در مورد جاری كنیم.
[3] . ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ( التكاثر 8).
Kheili jaleb bud mamnoon:Gol:
دوست عزیز خیلی زیبا بود . ممنون . لطفا اگه از کتب اهل سنت این روایت های زیبا رو بیارید کاربردی تر میشه . خودتون که بهتر می دونید الان چقدر نیاز به این روایت ها به نقل از برادران اهل سنت هستیم که حقانیت اهل البیت صلوات الله علیهم رو براشون ثابت کنیم. چند وقت پیش با یکی از دوستان فلسطینی صحبت می کردم به من می گفت چرا شما اینقدر [امام] حسن و حسین (صلوات الله علیهما ) رو دوست دارید . تقصیری هم ندارن چون تا حالا براشون آیه «من هیچ پاداشی از شما بر رسالت و پیامبری خویش درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم]. (سوره شوری، آیه23) خونده نشده !!!!!!!!!!!!!! ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم:Gol:
امید وارم که تا اینجا مطالب برای دوستان عزیز مفید واقع شده باشه!
عزیزان توجه کنید: اگر برایتان مقدور هست این تاپیک را به دوستان خودتان چه در پروفایل چه در خصوصی معرفی نمایید ممنون میشم!
و اگر هم خودتان نظری در مورد تاپیک دارید یا همین جا ایجاد کنید یا در خصوصی برای حقیر ارسال نمایید!
در پناه قرآن و عترت موفق و پیروز باشید:Gol:
التماس دعا:Gol:
سلام علیکم :Gol:
به ادامه مناظرات می پردازیم:
شیخ صدوق (ره) و دیگران از هشام بن حكم (شاگرد برجسته امام صادق ـ علیه السّلام ـ) روایت كردهاند، یكی از دانشمندان و روحانیون بزرگ مسیحیان به نام «بُرَیهَه» كه او را جاثلیق[1] میگفتند؛ هفتاد سال در آئین مسیحیان بود، او در جستجوی اسلام و جویای حقّ و اسلام بود، زنی همراه او بود و سالیان دراز به او خدمتگذاری میكرد، بُرَیهَه، سستی آئین مسیحیّت و سستی دلائل آن را از آن زن، مخفی میكرد، تا اینكه: آن زن از این جریان آگاه گردید، بُرَیهَه همچنان به پرسوجو و كندوكاو درباره اسلام پرداخت، و از رهبران و علما و صالحان اسلام، جویا میشد، و برای شناختن اندیشمندان اسلام كنجكاوی میكرد.
او در میان هر فرقه و گروهی وارد میشد، و گفتار و عقائد آنها را بررسی مینمود، ولی چیزی از حقّ به دست نمیآورد، به آنها میگفت: «اگر رهبران شما بر حق باشند، لازم بود كه مقداری از حقّ نزد شما وجود داشته باشد.»
تا اینكه او در این راه جستجو، اوصاف شیعه و آوازه «هشام بن حكم» را شنید.
یونس بن عبدالرّحمن (یكی از شاگردان امام صادق ـ علیه السّلام ـ) میگوید: هشام گفت: روزی در كنار مغازهام كه در «باب الكرخ» قرار داشت، نشسته بودم، جمعی نزد من قرآن میآموختند، ناگاه دیدم گروهی از مسیحیان، كه همراه «بُرَیهَه» بودند، بعضی از آنها كشیش و بعضی در مقامات دیگر، در حدود صدنفر بودند، لباسهای سیاه در تن داشتند، و كلاههای بُرنُس[2] بر سرشان بود، بُرَیهَه «جاثَلیق اكبر» نیز در میانشان بود آمدند و در اطراف مغازه من اجتماع كردند، برای بُرَیهَه، كرسی (صندلی مخصوص) گذاشتند، او بر آن نشست، اُسقفها و رُهبانان، با كلاههای بُرنُس كه بر سرداشتند، برخاستند و بر عصاهای خود تكیه دادند.
بُرَیهَه گفت: در میان مسلمانان هیچكس از افرادی كه به «علم كلام» شهرت دارند، نبودند مگر اینكه من با آنها درباره حقّانیّت مسیحیت بحث و مناظره كردهام، ولی چیزی را كه با آن مرا محكوم كنند، در نزد آنها نیافتهام، اكنون نزد تو آمدهام تا درباره حقّانیّت اسلام با تو مناظره كنم.
سپس ماجرای مناظره هشام با بُرَیهَه، و پیروزی هشام را در ضمن گفتاری طولانی شرح داده آنگاه میگوید: نصرانیها پراكنده شدند، در حالی كه با خود میگفتند: ای كاش ما با هشام و اصحاب او، روبرو نمیشدیم، و بُرَیهَه پس از این مناظره، در حالی كه بسیار غمگین و محزون بود به خانهاش بازگشت. زنی كه در خانه او، خدمت میكرد به بُرَیهَه گفت: «علّت چیست كه تو را غمگین و پریشان مینگرم»
بُرَیهَه ماجرای مناظره خود با هشام را برای زن، بیان كرد، و گفت: علّت غمگین بودن من همین است.
زن به بُرَیهَه گفت: «وای بر تو، آیا میخواهی بر حق باشی یا بر باطل؟!»
بُرَیهَه جواب داد: «میخواهم بر حقّ باشم».
زن گفت: هر جا كه حق خود را یافتی، به همان جا میل كن، و از لجاجت بپرهیز، زیرا لجاجت، نوعی شكّ است، و شكّ، موضوع زشتی است و اهل شكّ، در آتش دوزخند.
بُرَیهَه، سخن زن را پذیرفت و تصمیم گرفت بامداد نزد هشام برود، بامداد نزد هشام رفت، دید هیچكس از اصحاب هشام در نزدش نیستند، به هشام گفت: «ای هشام! آیا تو كسی را سراغ داری كه رأی او را الگو قرار داده و از او پیروی كنی؟، و اطاعت او را دین خود بدانی».
هشام گفت: «آری ای بُرَیهَه».
بُرَیهَه، از اوصاف آن شخص، سؤال كرد.
هشام، اوصاف امام صادق ـ علیه السّلام ـ را برای بُرَیهَه، بیان كرد، بُرَیهَه به امام ـ علیه السّلام ـ اشتیاق پیدا كرد و همراه هشام، از عراق به مدینه مسافرت كردند، زن خدمتكار، نیز همراه بُرَیهَه بود، آنها تصمیم داشتند به حضور امام ـ علیه السّلام ـ برسند، ولی در دالان خانه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، با موسیبن جعفر ـ علیه السّلام ـ دیدار نمودند.
مطابق روایت «ثاقب المناقب» هشام بر او سلام كرد، بُرَیهَه نیز سلام كرد، سپس آنها علّت شرفیابی خود را به حضور امام، بیان كردند، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ در آن هنگام، كودك بود (و طبق روایت شیخ صدوق (ره) هشام، داستان بُرَیهَه را برای حضرت كاظم نقل نمود.)
گفتگوی جاثلیق با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ
امام كاظم: ای بُرَیهَه! تا چه اندازه به كتاب خودت (انجیل) آگاهی داری؟
بُرَیهَه: من به كتاب خودم آگاهی دارم.
امام كاظم: تا چه اندازه به تأویل (معنای باطنی) آن اعتماد داری؟
بُرَیهَه: به همان اندازه كه به آگاهیم از آن، اعتماد دارم.
در این هنگام، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ به خواندن آیاتی از انجیل، آغاز كرد.
بُرَیهَه (آنچنان مرعوب قرائت امام شد كه) گفت: «حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ انجیل را این چنین كه شما میخوانید، تلاوت میكرد، این گونه قرائت را جز حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ، هیچكس نمیخواند»، آنگاه بُرَیهَه به امام كاظم ـ علیه السّلام ـ عرض كرد: اِیّاك كُنْتُ اَطْلُبُ مُنْدُ خَمْسِینَ سَنَهَ اَوْ مِثْلَكَ: «مدّت پنجاه سال بود كه در جستجوی تو یا مثل تو بودم» سپس، بُرَیهَه، هماندم مسلمان شد، زن خدمتكار او نیز مسلمان گردید، و در راه اسلام، استقامت نیكو نمودند، سپس هشام همراه بُرَیهَه و آن زن، به محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسیدند، و هشام ماجرای گفتگوی حضرت كاظم ـ علیه السّلام ـ و بُرَیهَه، و مسلمان شدن بُرَیهَه و زن خدمتكار را به عرض امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسانید.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمیِعُ عَلیِمُ: «آنها فرزندانی بودند كه (از نظر پاكی و كمال) بعضی، از بعضی دیگر گرفته شدهاند و خداوند شنوا و دانا است» (آلعمران ـ آیه 34)
گفتگوی بُرَیهَه با امام صادق ـ علیه السّلام ـ
بُرَیهَه: فدایت گردم، تورات و انجیل و كتابهای پیامبران ـ علیه السّلام ـ از كجا نزد شما آمده است؟
امام صادق: این كتابها، از جانب آنها به ارث به ما رسیده است، ما همانند آنها، آن كتابها را تلاوت میكنیم، و همانند آنها میخوانیم، خداوند در زمین، حجّتی را قرار نمیدهد، كه هرگاه از او سؤالی كنند، در پاسخ بگوید: «نمیدانم».
از آن پس، بُرَیهَه ملازم امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از یاران او گردید، تا اینكه در عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت، امام صادق ـ علیه السّلام ـ او را با دست خود غسل داد و كفن كرد و با دست خود، او را در میان قبر نهاد، و فرمود:
هذا حَوارِی مِنْ الْمَسِبح عَلَیهِ السَّلامُ یَعْرِفُ حَقَّ اللهِ عَلَیْهِ: «این مرد، یكی از حواریّون (یاران نزدیك) عیسی ـ علیه السّلام ـ است كه حقّ خدا بر خویش را میشناسد»، بیشتر اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ آرزو میكردند كه همچون بُرَیهَه (دارای آن مقام عالی معنوی) باشند.
_______________
[1] ـ «جاثلیق»: شخصیّت بزرگ مسیحیان است، كه بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او اُسقُف»، و بعد از او «قسّیس» است.
[2] ـ بُرنس: كلاههای درازی كه روحانیون مسیحی، بر سر میگذارند.
تزویر یزید، درابرازپشیمانی از قتل امام حسین ـ علیه السلام ـ
مناظره حضرت زينب(س) با يزيد
چون اسیران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وارد كاخ یزید شدند و در گوشهای كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند یزید دستور داد تا سر مطهر امام حسین ـ علیه السلام ـ را در میان طشتی نهادند. لحظهای بعد او با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام ـ علیه السلام ـ میزد و اشعاری را «كه عبدالله بن زِبَعری سهمی» در زمان كافر بودن خود گفته بود و یادآور كینههای جاهلی بود خواند و چنین گفت:
لِیتَ أشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ
لَاَهَلّوُا و استَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لا تَشَلُ
فَجَزَیناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها وَ اَقَمنا میل بَدرٍ فَاعْتَدل[1]
ترجمه: «كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی میكردند و انتقام خود را از آنان گرفتیم... .»
زینب ـ سلام الله علیها ـ چون این سخنان یاوه را از یزید شنید، همچون شیری شرزه خروشید و با قدرت و شهامت تمام چنین پاسخ داد:
ـ یزید! چنین میپنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟
ای پسر آزاد شدگان![2] آیا این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزّت بشینند و تو دختران پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را اسیر كنی و پرده حرمت آنان را بدری و آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمی بگردانی؟
میگوئی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب، به دندان پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میزنی؟ ابداً به خیالت نمیرسد كه گناهی كردهای و رفتار زشتی مرتكب شدهای! بیجهت شادی مكن! چون بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است كه آرزو میكنی كاش كور و لال بودی و این روز را نمیدیدی.
و اما آن كسی كه تو را چنین به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (یعنی معاویه) در محكمه الهی حاضر خواهد شد. روزی كه داد خواه، محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، دادستان خدا، و دست و پای شما گواه جنایات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهی دانست كه تو بدبختتری یا پدرت معاویه.
یزید! ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستی كه تحقیرت نمایم.
اگر گمان میكنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی به دست آوردهای و به زودی خواهی دید آنچه سود میپنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كردهای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو پسر زیاد را به كمك میخوانی و او نیز از تو یاری میخواهد! تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع میشوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزندان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را كشتی. به خدا قسم من جز از خدا نمیترسم و جز به او شكایت نمیكنم. هركاری میخواهی بكن! هر نیرنگی كه داری به كار زن! هر دشمنی كه داری نشان بده! به خدا این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد.
سپاس خدای را كه كار سروران جوانان بهشت (یعنی امام حسن ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ) را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا میخواهم رتبههای آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند. چون سرپرست و یاوری تواناست.[3]
سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را، من راضی به كشتن حسین نبودم!...».
[1] [2] . وقتی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ مكه را فتح كرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابوسفیان، جدّ یزید، از گذشته خود پشیمان شدند و ترسیدند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنان را مجازات كند، ولی حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنان فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید.» زینب ـ سلام الله علیها ـ با این بیان اشاره به آن عفو بزرگ جدّ خود در مورد جدّ یزید نمود.
[3] . ابن ابی طیفور، همان كتاب، ص 12ـ23
دكتر شهيدي، قيام حسين ـ ع ـ ص187
سلام
از همکاری دوستان ممنونم!
دوستان عزیز لطفاً توجه کنید: مناظرات تکراری ایجاد نفرمایید
قبل از ایجاد مطالب سعی کنید تاپیک های گذشته را مورد برسی قرار دهید که اگر تکرای است ایجاد نکنید.
التماس دعا:Gol:
مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد
علامه مجلسی از فضل بن ربیع روایت میكند[1] كه:
هارونالرشید به قصد حج از بغداد حركت كرد و صد هزار نفر قشون آراست تا صولت خود را به علوییّن نشان دهد واین سفر رسمی خلیفه عباسی بود. هیچ كس حق نداشت بر خلیفه تقدم و پیشی گیرد، تا رسید به مكه و داخل مسجدالحرام شد، خواست شروع به طواف كند. ملتزمین برای او راه باز میكردند و نمیگذاشتند كسی بر او سبقت گیرد.
در این میان یك نفر اعرابی بر خلیفه سبقت گرفت وهر كجا هارون طواف میكرد، اعرابی پیش از خلیفه در محل ركن میایستاد، در محل لمس حجرالاسود قبل از خلیفه حجَر را میبوسید وادعیه وارده را میخواند.
حاجب و دربان كعبه با خشونت گفت: «ای عرابی از پیش روی خلیفه كنار برو.»
گفت: «خداوند در این موضع، مساوات و برابری را برای تمام بشر قرار داده و فرموده:
«سواءً العاكِفُ فیه و البادِ»[2]
هارون به مقام ابراهیم آمد، اعرابی بر او سبقت گرفت و به نماز ایستاد و خلاصه در تمام اعمال و افعال بر خلیفه سبقت میگرفت.
خلیفه چون جسارت و شهامت عرب را دید، پس از فراغت از طواف، او را خواست.
حاجب نزد آن مرد عرب آمد وگفت: «ای اعرابی امیرالمؤمنین ترا میخواهد.»
اعرابی گفت من با او حاجتی ندارم، اگر بامن كار دارد نزد من بیاید.
حاجب، سخن مرد عرب را به خلیفه رساند، هارون گفت: «راست میگوید» و لذا برخاست و به نزد مرد عرب رفت، سلام كرد و جواب سلام شنید.
گفت: «آیا اجازه میدهی بنشینم؟»
مرد عرب گفت: «خانه نه از من است و نه از تو، میخواهی بنشین و میخواهی برو.»
هارون نشست، آنگاه گفت «ای اعرابی، وای بر تو، چه چیز ترا بر امیر جسور كرده كه مزاحم سلاطین میشوی؟ آیا مثل تو بر خلیفه سبقت میگیرد؟»
مرد عرب گفت: «آری، چرا كه من و خلیفه در اینجا یكسانیم.»
هارون در غضب شد وگفت: «از تو سؤالی میكنم، اگر جواب ندادی ترا عقاب میكنم.»
اعرابی گفت: «سؤال تو سؤال متعلّم است یا سؤال متعنّت و متكبّر؟»
گفت: «سؤال متعلّم.»
اعرابی گفت: «در اینصورت مانند شاگردی بنشین كه از استادش دانش میآموزد و هر چه دلت خواست بپرس.»
هارون گفت: «واجبات تو كدام است؟»
اعرابی گفت: «1ـ 5ـ 17ـ 34ـ 89 ـ 135ـ از 17ـ از 12ـ 1، از 40ـ 1، از 205ـ 1، از همه عمر یك و یك به یك!»
هارون بلند بلند خندید وگفت: «من از واجبات میپرسم، تو از اعداد میشماری؟» اعرابی گفت: «ای خلیفه، مگر نمیدانی بنای جهان روی حساب است و دین بر اساس حساب استوار شده است؟ اگر حسابی نبود، در قرآن نمیفرمود:
«و إنْ كانَ مثقالَ حبَّهٍ مِنْ خرْدَلٍ أتَیْنابِها وَ كَفی بِنا حاسِبینَ.»[3]
یعنی: «و اگر (ظلم ظالمان) به اندازه دانه خردلی باشد، آنرا حاضر میكنیم و ما خود كافی هستیم در حالیكه حسابگریم.»
آنگاه لبخندی زد و گفت: «ای خلیفه اگر حساب نبود، خداوند، دنیا را خلق نمیكرد؛ اگر حساب نبود روز قیامت را وعده نمیداد و برای جزا وسزا، پاداش و كیفر معین نمیفرمود، اگر حسابی نبود، قانونگذاری لغو و بی جهت بود. آری حساب است كه نظام عالم را در سیر طبیعی خود حفظ میكند، حساب است كه روز و شب و ماه و سال و فصول را به وجود میآورد و آشفتگی اوضاع از بی حسابی است.
بی حسابی است كه اعتدال زندگی را از دست میدهد، بی حسابی است كه سبب هرج و مرج میشود، بی حسابی است كه جنایت و جنگهای خونین به وجود میآورد، بی حسابی است كه عدالت اجتماعی را مختل میكند و جمعی همه چیز دارا شدند و گروهی فاقد همه چیز هستند، بی حسابی است كه رشته الفت و داد افراد را در جامعه گسیخته و همه را به هم بدبین كرده است.
اگر حساب در كار باشد و هر كس حساب شخصی خود را برسد همه این ناملایمات پایان خواهد یافت و شالوده زندگی بر اساس لذت بخشی و سعادت آمیزی گذشته خواهد شد؛ بی حسابی است كه خرج و دخل كشور را نامنظم كرده است و صادرات و واردات با میزان احتیاجات مطابقت نمیكند.»
باری هارون كه امپراطور چهل و چهار كشور اسلامی بود و بیش از هشتصد میلیون نفوس بشر در فرمان او بودند و به ابر خطاب میكرد: «ببار كه هر كجا بباری به سرزمینهای تحت سلطه من باریدهای»، از این عرب با شهامت سخت در شگفت شد. هارون گفت: «خوب، بگو بدانم این اعداد كه شمردی بیانگر چیست؟ و اگر نتوانستی بیان كنی امر میكنم، بین صفا و مروه ترا گردن بزنند.»
حاجب گفت: «ای خلیفه، از این مقام بترس. مبادا او را در حرم امن الهی گردن بزنی.»
اعرابی خندید.
هارون گفت: «چرا خندیدی؟» مرد عرب گفت: «تعجب میكنم از آنكه، از میان شما دو نفر كدامیك جاهلتر و نادانتر هستید، آنكه اجل نیامده را میبخشد یا آنكه تعجیل در سرنوشت دیگری میكند با اینكه از سرنوشت افراد بی خبر است؟»
هارون كه از شدت غضب نمیدانست چه كند گفت: «اكنون شرح اعداد را بگو.»
مرد عرب گفت: «اما این كه گفتم یك، آن دین اسلام است و در دین پنج فریضه (پنج نماز) در 5 وقت (صبح، ظهر، عصر، مغرب، شام) وارد شده كه 17 ركعت است؛ 34 سجده دارد و 94 تكبیر و 135 تسبیح.
اما این كه گفتم: از 12 یكی مراد، روزه ماه رمضان است كه از 12 ماه فقط یك ماه از آن جهت صیام لازم است.
اما اینكه گفتم از 40 یكی مراد این است كه از چهل دینار واجب است یك دینار بعنوان زكات داده شود و از 205 درهم واجب است پنج درهم به مستحقین پرداخت.
اما اینكه گفتم از تمام عمر یكی مراد حَجَّهُ الاسلام است كه چون مسلمان مستطیع شد، در عمر یك بار باید حج خانه خدا كند.
اما اینكه گفتم یكی به یكی مراد این است كه اگر یكی، دیگری را كشت، باید خون او را به قصاص ریخت و در قرآن فرموده است: «النَّفسُ بالنَّفس»[4] یعنی: یك نفر فقط در مقابل یك نفر كشته میشود.»
هارون كه مبهوت جوابهای مرد عرب شده بود گفت: «به خدا قسم خوب فهمیدم و درك كردم،» آنگاه دستور داد كیسهای زر به مرد عرب بدهند.
مرد عرب گفت: «ای خلیفه این كیسه درهم و دینار را برای چه به من میبخشی؟ برای آن كه خوب صحبت كردم یا برای آن كه جواب مسئله تو را دادم؟»
هارون گفت: «برای شیرینی كلام تو»
مرد عرب گفت: «اكنون من هم از تو سؤالی میكنم، اگر جواب دادی كیسه زر از برای خودت باشد و اگر جواب ندادی بگو كیسه زر دیگری هم به من بدهند.»
هارون گفت: «قبول میكنم، بپرس.»
اعرابی پرسید: «ای خلیفه، بگو بدانم «خُنَفْساء» (سوسك)، با پستان، شیر به بچه خود میدهد یا دانه به دهن او میگذارد؟
هارون متحیر ماند و گفت: «ای اعرابی از مثل من خلیفه چنین سؤال میكنند؟»
اعرابی گفت: «من از كسانی شنیدم كه آنها از پیغمبر خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ شنیدند كه آن حضرت فرمود: «كسی كه امیر و پیشوا و خلیفه قومی میشود، باید عقل او به اندازه عقل تمام مردم بوده باشد» و تو پیشوا و خلیفه این قوم هستی، لازم است هر چه از تو میپرسند جواب بدهی.»
هارون كه خجل شده بود گفت: «نه والله نمیدانم، آیا خودت جواب آن را میدانی؟ اگر گفتی، این دو كیسه زر از آن تو خواهد بود.»
مرد عرب گفت: «پروردگار عالمیان برخی حیوانات زمین را نه از راه پستان و نه از راه دانههای حبوبات رزق میدهد، بلكه رزق آن حیوانات را در خودشان قرار داده كه چون از جنین مادر خارج میشوند، از درون خود قوت و غذا میگیرند و نشو ونما میكنند و زندگی آنها از خاك تأمین میشود مانند «خنفساء» كه از پستان خود تغذیه میكند.»
هارون گفت: «والله، اینگونه مسألهای را تاكنون از كسی نشنیده بودم.»
پس مرد عرب دو كیسه زر را گرفت و برخاست و در كنار دیوار كعبه بین فقراء مكه تقسیم نمود.
هارون به اطرافیان خود گفت: «در مورد این مرد عرب تحقیق كنید واز اسم او بپرسید.»
پس چون از مردم در مورد آن مرد عرب پرسیدند، گفتند: « این شخص موسی بن جعفر بن محمد ـ علیهمالسّلام ـ است.»
هارون گفت: «به خدا قسم من میدانستم چنین شخصی، باید میوه شجره طیّبه باشد.»
[1] . بحار الانوار ج11، ص202.
[2] . سوره حج، آیه26 .
[3] . سوره انبیاء: آیه47.
[4] . سوره مائده آیه 45..
مناظره امام كاظم(ع) با هارون
هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) در گفتگویی، با امام كاظم ـ علیه السّلام ـ سخن را چنین ادامه داد و به آن حضرت خطاب كرده و گفت:
شما در بین عام و خاص، روا دانستهاید تا شما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت دهند و میگویید ما پسر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستیم، با اینكه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسری نداشت، تا نسل او از ناحیه پسر ادامه یابد، و میدانید كه ادامه نسل از ناحیه پسر است نه دختر و شما اولاد دختر او هستید، پس پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستید؟
امام كاظم: اگر پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ هم اكنون حاضر شود و از دختر تو خواستگاری كند، آیا جواب مثبت به او میدهی؟
هارون: عجبا! چرا جواب مثبت ندهم، بلكه بر این وصلت بر عرب و عجم افتخار میكنم.
امام كاظم: ولی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دختر من خواستگاری نمیكند و برای من روا نیست كه دخترم را همسر او گردانم.
هارون: چرا؟
امام كاظم: زیرا، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باعث تولّد من شده است (و من نوه او هستم) ولی باعث تولّد تو نشده است.
هارون: احسن ای موسی! اكنون سؤال من این است كه چرا شما میگوئید: «من از ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستم؟ با اینكه پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ هستید، نسل حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ نسل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نخواهد بود.
امام كاظم: آیا در امانم، و اجازه میدهی جواب دهم؟
هارون: آری، جواب بده.
امام كاظم: خداوند در قرآن (آیه 84 و 85 انعام) میفرماید: وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی هاروُنَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ ـ وَ زَكَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ كُلّ مِنَ الصّالِحینَ
: «و از دودمان ابراهیم ـ علیه السّلام ـ، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون هستند، این چنین نیكوكاران را پاداش میدهیم ـ و همچنین زكریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر كدام از صالحان بودند» (سوره انعام، آیه 84 و 85).
اكنون از شما میپرسم: پدر عیسی چه كسی بود؟
هارون: عیسی ـ علیه السّلام ـ پدر نداشت.
امام كاظم: بنابراین خداوند در آیه مذكور، عیسی ـ علیه السّلام ـ را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، همچنین ما از طریق مادرمان فاطمه ـ علیها السّلام ـ به ذریّه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیوستهایم.
آنگاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟
هارون گفت: بیفزا.
امام كاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) میفرماید:
فَمَنْ حاجّكَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ماجائَكَ مِنَ الْعِلمْ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائكُم وَ اَنْفُسنَا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ الله عَلی الْكاذِبینَ
: «هرگاه بعد از علم و دانشی كه (درباره مسیح) به تو رسید (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میكنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت میكنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میكنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله میكنیم، ولعنت خدا را بر درغگویان قرار میدهیم» (سوره آلعمران، آیه 61)
آنگاه فرمود: هیچكس ادّعا ننموده كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام مباهله (یعنی نفرین كردن برای هلاكت آن كس كه راه باطل را میپیماید) با گروه نصاری، كسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را، بنابراین از این ماجرا استفاده میشود كه منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود) علی ـ علیه السّلام ـ است، و منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما)، حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ میباشند، كه خداوند آنها را پسران رسول خدا خوانده است.
هارون دلیل روشن امام كاظم ـ علیه السّلام ـ را پذیرفت و گفت: احسن بر تو ای موسی! ...
________________-
اقتباس از احتجاج طبرسي، ج 2، ص 340 ـ 338، نشر اسوه
مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد
روزی هارون الرشید، وجود مقدس موسی بن جعفر ـ علیهالسّلام ـ را بحضور طلبید وگفت: من نمیدانم چرا شما خود را به پیغمبر اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما سزاوارتر میدانید؛ بلكه خود را وارث او میشمارید با اینكه چون پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از دنیا رفت جدّ ما، عباس، عموی پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در حال حیات بوده و آیا با بودن عمو ارث به عموزاده كه علی ـ علیهالسّلام ـ باشد میرسد تا از او این مقام ارجمند به شما انتقال پیدا نماید؟»
حضرت ابتداء تقاضا كردند كه صلاح است خلیفه در این موضوع بحثی ننماید ولكن هارون قانع نگردید و عرضه داشت باید حتماً برتری خود رانسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از ما ثابت نمائید.
حضرت فرمودند: «اكنون كه چنین است من به دو جهت، اولویّت خود را نسبت به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از شما ثابت میكنم:
اول اینكه: پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ كه از دنیا رفت، دخترش حضرت زهرا ـ علیهاالسّلام ـ در قید حیات بود و مقام فرزند (چه دختر باشد و چه پسر) از عمو مقدم میباشد، زیرا فرزند در طبقه اول ارث قرار گرفته و عمو در طبقه سوم [1] پس ما كه از طرف مادر منسوب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ میباشیم، مقدم بر شما هستیم كه از طرف عمو نسبت دارید.
دوم اینكه: از خلیفه سؤال میكنم، اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ زنده شود و از تو دختر بخواهد آیا دخترت را به او تزویج میكنی؟» هارون گفت: «صد البته، و به این وصلت افتخار هم میكنم.»
حضرت ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «اما اگر پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ از من دختر بخواهد من به او دختر نخواهم داد و البته خود آن حضرت هم هرگز تقاضای وصلت با دختر مرا نمینماید؛ زیرا اولادهای من، همان اولاد پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ وازدواج با نوه شرعاً حرام و ممنوع است، پس بنابراین ما بدین دو جهت أنسب به پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم و نوبت به شما نمیرسد.»
هارون چون چنین دید،سر به زیر انداخت و ساكت شد.
_______________________
[1] . طبقات ارث:
كسانی كه به واسطه خویشاوندی نسبی از میّت ارث میبرند به سه گروه (طبقه) تقسیم میشوند:
گروه اول:1ـ پدر و مادر 2ـ فرزندان
گروه دوم:1ـ جدّ و جدّه 2ـ برادر و خواهر
گروه سوم:1ـ عمو و عمه 2ـ دایی و خاله
نكته: با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمیبرند، حتی اگر یك نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمیرسد. (تحریرالوسیله، جلد3، كتاب الارث، ص378.)
مناظره امام كاظم(ع) با ابو يوسف
مهدی عباسی سومین خلیفه عباسی، روزی در محضر امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ نشسته بود، ابویوسف (كه از دانشمندان مخالف اهل بیت نبوّت بود) در آن مجلس حضور داشت، به مهدی رو كرد و گفت: «اجازه میدهی سؤالهایی از موسی بن جعفر بپرسم كه از پاسخ آنها درمانده شود؟»
مهدی عباسی: اجازه دادم.
ابویوسف به امام كاظم ـ علیه السلام ـ گفت: «اجازه میدهید سؤال كنم؟»
امام ـ علیه السلام ـ : سؤال كن.
ـ كسی كه در مراسم حجّ، اِحرام بسته، آیا زیر سایه رفتن برای او جایز است؟
ـ جایز نیست.
ـ اگر خیمهای در زمین نصب كند و برای استراحت، زیر آن برود جایز است؟
ـ آری.
ـ بین این دو سایه چه فرقی است كه در اولی جایز نیست ولی دردومی جایز است؟!
امام موسی كاظم ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «در مسأله زنی كه عادت ماهیانه داشته، آیا نمازهای آن ایام را باید قضا كند؟»
ـ نه.
ـ آیا روزههایش كه در آن ایام نگرفته باید قضا كند؟
ـ آری.
ـ به من بگو، بین این دو، چه فرق است كه در مورد اولی (نماز) قضا لازم نیست ولی در مورد دومی (روزه) قضا لازم است؟
ـ دستور چنین آمده است.
ـ در مورد كسی كه در احرام حج است نیز دستور چنان آمده است كه گفته شد. ابویوسف از این پاسخ دندان شكن، شرمنده و خجالت زده شد. مهدی عباسی به او گفت: «میخواستی كاری كنی كه موجب سرشكستگی امام شود ولی نتوانستی.»
ابو یوسف گفت: «رَمانِیَ بِحَجَرٍ دامِغٍ» یعنی: «موسی بن جعفر با سنگِ خرد كننده مرا ترور كرد».
عيون أخبار الرضا ـ عليه السلام ـ ، ج 1، ص 78
بسیار عالی بودن کربلایی
مناظره امام كاظم(ع) با مهدي عباسي
در یكی از سالها مهدی عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با امام كاظم ـ علیه السلام ـ ملاقات كرد و برای آن كه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش كند! بحث «خَمر» (شراب) در قرآن را پیش كشید و پرسید: «آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟» آن گاه اضافه كرد: «مردم اغلب میدانند كه در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمیدانند كه معنای این نهی، حرام بودن آن است!»
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتاً بیان شده است.»
ـ در كجای قرآن؟
ـ آنجا كه خداوند متعال خطاب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرماید: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... .» ترجمه: «بگو پروردگار من، تنها كارهای زشت، چه آشكار و چه پنهان و نیز «إثم» (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است... .»
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ پس از بیان چند موضوع دیگر كه در این آیه تحریم شده، فرمود: «مقصود از كلمه «إثم» در این آیه كه خداوند آن را تحریم كرده، همان شراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری میفرماید: «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... .»[1] ترجمه: «از تو در مورد شراب و قمار میپرسند، بگو در آن «اثم كبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.»
و «إثم» كه در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرّفی شده است.
مهدی، سخت تحت تأثیر استدلال امام ـ علیه السلام ـ قرار گرفت و بیاختیار رو به «علی بن یقطین»[2] كرد و گفت: «به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!»
علی بن یقطین گفت: «شكر خدا را كه این علم را در شما خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار داده است.»[3]
مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی كه خشم خود را به سختی فرو میخورد گفت: «راست میگوئی ای رافضی!!»[4]
____________________________
[1] . سوره بقره، آیه 219.
[2] . علی بن یقطین از اصحاب امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه موفق شده بود اعتماد دستگاه حكومت عباسی را به خود جلب كند و بر اساس دستورات امام ـ علیه السلام ـ از این طریق در خدمت به شیعیان بكوشد.
[3] . گویا مقصود وی این بود كه به حكم قرابتی كه میان بنی عباس و بنی هاشم هست، علم و دانش امام كاظم ـ علیه السلام ـ برای مهدی نیز موجب افتخار است.
[4] . علی بن یقطین از مذهب خود تقیه میكرد و مهدی عباسی با این جمله به او فهماند من به مذهب واقعی تو یعنی تشیع پی بردم.
کلینی، الفروغ من الكافي، ج 6، ص 406
مناظره امام رضا(ع) با زنديق
خدمتگذار امام رضا ـ علیهالسّلام ـ میگوید یكی از زنادقه [1] در حالی كه جماعتی نزد آن حضرت بودند، خدمت امام رسید، امام رو به او نمود و فرمود: اگر فرضاً نظریه شما، در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ و حال آنكه چنین نیست ـ آیا قبول داری كه در نهایت، ما و شما یكسان هستیم و نمازها و روزهها و زكاتهای ما و اعتراف ما به مبدأ و معاد برای ما زیانی ندارد؟
زندیق كه پاسخی نداشت، سكوت اختیار كرد.
امام ادامه داد و فرمود: اگر نظریه ما در رابطه با مبدأ و معاد صحیح باشد ـ در حالیكه چنین هم هست ـ آیا قبول داری كه شما هلاك شدهاید و ما نجات یافتهایم؟
زندیق كه باز پاسخی نداشت، سخن را بجای دیگر كشید و گفت: خدا رحمت كند تو را به من بگو كه او (خدا) چگونه است و كجا است؟
امام: وای بر تو، راه را اشتباه رفتی ، او «كجا» را بوجود آورد، او بود و «مكانی» نبود، ونیز او «چگونگی» را ایجاد كرد، او بود و «چگونگی» وجود نداشت، خداوند با كیفیت و مكان شناخته نمیشود و با حواس، قابل درك نیست و او را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه نمود.
زندیق: بنابراین او چیزی نیست، چون با هیچیك از حواس: قابل درك نمیباشد
امام: وای برتو، چون حواس نمیتواند او را ادراك كند منكر او میشوی، و ما درست بر عكس، بدلیل اینكه حواس ما از ادراك او ناتوان است یقین میكنیم كه او پروردگارما است، و شباهتی با سایر موجودات ندارد.
زندیق: پس به من بگو او كی بوجود آمده؟
امام: تو بمن بگو كه كی نبوده تا به تو بگویم كه كی وجود یافته؟
زندیق: بچه دلیل میگویی كه هست؟
امام: به دلیل اینكه وقتی به خویش مینگرم میبینم كه نمیتوانم در طول و عرض، چیزی به خود اضافه كنم و یا كم نمایم و نمیتوان ناخوشیها را از خویش دفع، و منفعت را به سوی خود جلب كنم، روی این حساب فهمیدم كه بنیاد هستی من بنائی دارد و لذا به او اعتراف كردم.
علاوه بر این با رؤیت... پدیده ابرها و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و غیره كه آیات شگفت انگیز و متقن آفرینش هستند، دانستم كه این امور تدبیر كننده و پدید آورندهای دارند.
زندیق: اگر خدا وجود دارد پس چرا چشم او را نمیبیند؟
امام: تا میان او «كه پدیده نیست» و آفریدهها تفاوت باشد او بالاتر از آنست كه دیده او را درك كند، یا خیال به او احاطه یابد، یا عقل به كنه او برسد.
زندیق: پس حد و مرز او را برای من بیان كن.
امام: او بینهایت است، حد و مرزی ندارد.
زندیق: چرا؟
امام: چون هر چه محدود باشد، نهایت دارد، و احتمال محدودیت مساوی است با احتمال زیاده و نقصان. بنابراین او محدود نیست و زیاده و نقصان نمیپذیرد و قابل تجزیه نمیباشد، و به وهم نمیآید.
زندیق: توضیح بدهید، اینكه میگویید خداوند لطیف، شنوا، بینا، دانا و حكیم است، آیا شنیدن جز با گوش و دیدن جز با چشم ، و ظریف كاری جز با دست، وحكمت جز با سازندگی امكان پذیراست؟
امام: مقصود از اینكه میگوییم خداوند لطیف و ظریفكار است این است كه او در پدید آوردن مصنوعات، ظرافت و دقت دارد نمیبینی وقتی شخصی در اخذ چیزی ظرافت و دقت به خرج میدهد، میگویند فلانی چقدر با لطافت كار میكند، بنابراین چرا این معنی به آفریننده با شكوه جهان گفته نشود؟...
و اینكه ما میگوییم خداوند شنوا است برای این است كه هیچ صدائی از او پنهان نیست... و در تشخیص هیچ لغتی اشتباه نمیكند بنابراین او شنوا است ولی نه بوسیله گوش.
و گفتیم او بینا است زیرا او جای پای مورچه ریز سیاه در شب تاریك، بر سنگ سیاه را میبیند، او حركت مور را در شب قیرگون مشاهده مینماید... بنابراین او بینا است ولی نه به وسیله چشم همانند آفریدههای خود.
این مناظره آنقدر طول كشید، تا اینكه در همان جلسه، زندیق اسلام اختیاركرد.
_________________
[1] . زنادقه جمع زندیق به معنای بی دین.
احتجاج طبرسي ج 2 ص 171 ـ 173
مناظره امام رضا(ع) با يكي از منكران خدا
یكی از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ آمده، گروهی در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود:
اگر حق با شما باشد (ولی چنین نیست) در این صورت ما و شما برابریم، و نماز و روزه و زكات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید، و اگر حق با ما باشد (چنانكه همین است) در این صورت ما رستگاریم و شما زیانكار و در هلاكت خواهید بود.
منكر خدا: به من بفهمان كه خدا چگونه است؟ و در كجاست؟
امام: وای بر تو، این راهی كه میروی غلط است، خدا چگونگی را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگی، توصیف شود، و او مكان را مكان كرد، بیآنكه خود دارای مكان باشد، بنابراین ذات پاك خدا با چگونگی و مكان، شناخته نمیشود و با هیچ یك از نیروی حسّ، درك نمیشود، و به هیچ چیزی تشبیه نمیگردد.
منكر خدا: اگر خدا با هیچ یك از از نیروهای حسّ، درك نمیشود، بنابر این او چیزی نیست.
امام: وای بر تو، اینكه نیروهای حسّ تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردی، ولی ما در عین آنكه نیروهای حسّ ما از درك ذات پاك او، عاجز است، به او ایمان داریم، و یقین داریم كه او پروردگار ما است، و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منكر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام: به من خبر بده كه خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانی بوده است.
منكر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست.
امام: من وقتی كه به پیكر خودم مینگرم، نمیتوانم در طول و عرض آن چیزی بكاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همین موضوع یقین كردم كه این ساختمان، دارای سازنده است، از این رو به وجود صانع (سازنده)، اعتراف كردم، به علاوه گردش سیّارات، و پیدایش ابرها، وزیدن بادها، سیر خورشید و ماه و ستارگان نشانه آن است كه این گردندهها، گرداننده دارد، این موجودات دارای سازنده و پردازنده میباشد.
اصول كافي، ج 1، ص 78، و ص 79
مناظره امام رضا(ع) با ابو قره مسيحي
ابوقُرّه (مسیحی از دوستان اُسقف اعظم) یكی از خبرپردازهای عصر امام رضا ـ علیه السّلام ـ بود، صفوان بن یحیی یكی از شاگردان امام رضا ـ علیه السّلام ـ میگوید: ابوقرّه از من خواست تا او را به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ ببرم، من از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ اجازه گرفتم، و آن حضرت اجازه داد.
ابوقرّه به محضر حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ رسید، و از احكام دین و حلال و حرام پرسشهایی كرد تا سؤالش به مسئله توحید كشیده شد، و در این مورد چنین سؤال كرد:
«برای ما روایت كردهاند كه خداوند «دیدار» و «هم سخنی» خود را بین دو پیغمبر تقسیم نمود(و در میان پیامبران دو پیغمبر را برگزید تا با یكی از آنها هم كلام شود، و با دیگری دیدار نماید) قسمت «هم سخن» خود را به موسی ـ علیه السّلام ـ داد، و قسمت دیدار خود را به حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ) عطا نمود» (بنابراین خداوند وجودی قابل دیدن است)
امام رضا: اگر چنین باشد، پس آن پیغمبری كه (یعنی پیغمبر اسلام) به جنّ و انس خبر داد كه دیدهها خدا را درك نكند، و وسعت آگاهی مخلوقات را یارای احاطه به او و فهم ذات او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، كدام پیغمبر بود؟، مگر شخص محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنین نفرمود؟
ابوقرّه: آری، او چنین فرمود.
امام رضا: بنابراین چگونه ممكن است پیغمبر از طرف خدا به سوی مردم بیاید و آنها را به سوی خدا دعوت كند، و به آنها بگوید كه دیدهها قادر به دیدن خدا نیست، وسعت و آگاهی مخلوقات را یارای فهمیدن ذات پاك او نیست، و او شبیه و همتا ندارد، سپس خود این پیغمبر بگوید: من با دو چشم خدا را دیدهام؟ و احاطه علمی به او یافتهام؟ و او به شكل انسان (قابل رؤیت) است، آیا حیا نمیكنید؟ افراد بیدین و كوردل، نتوانستند چنین نسبتی به آن حضرت بدهند، كه او چیزی را فرمود و سپس بر خلاف آن گفت
ابوقرّه: خداوند خودش در قرآن (آیه 13، سوره نجم) میفرماید:
وَ لَقَدْرَآهُ نَزْلَهً اُخری: «و بار دیگر، پیغمبر، خدا را دید»
امام رضا: در همین جا آیه دیگری هست (آیه 11، سوره نجم) كه آنچه را پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده بیان میكند و میفرماید:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَای:
: «قلب او در آنچه دید، هرگز دروغ نمیگفت» یعنی دل پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه را كه چشمش دید دروغ ندانست.
سپس خداوند در همین سوره (نجم) آنچه را محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده خبر میدهد و (در آیه 18، سوره نجم) میفرماید:
لَقَدْ رَای مِنْ آیات رَبِّهِ الْكُبْری
: «او پارهای از آیات و نشانههای بزرگ پروردگارش را دید».
بنابراین نشانههای خدا (كه پیامبر آنها را دیده) غیر ذات خدا است، و باز خداوند (در آیه 110، سوره طه) میفرماید:
وَلا یُحیِطُونَ بِهِ عِلْماً
: «آنها احاطه و آگاهی به او ندارند»، بنابراین اگر دیدهها خدا را میتواند بنگرد، احاطه و آگاهی به او را نیز پیدا خواهد كرد (با اینكه آیه مذكور میگوید: آگاهی به او ممكن نیست)
ابوقرّه: پس شما روایت را (كه میگویند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، خدا را دید) تكذیب میكنید؟
امام رضا: اگر روایات بر خلاف قرآن باشند، تكذیب میكنم، و آنچه مسلمانان به آن اتّفاق رأی دارند، این است كه: «نمیتوان به وجود خدا احاطه علمی یافت، و دیدهها ذات او را درك نمیكنند، و او به هیچ چیزی شباهت ندارد»
________________
اصول كافي، ج 1، ص 96، نشر دارالكتب الاسلامي
مناظره امام رضا(ع) با ابو قره مسيحي
شخصی به نام ابوقره خدمت امام رضا ـ علیهالسّلام ـ رسید و مسائل مختلفی را مورد گفتگو قرار داد، تا اینكه بحث به توحید منتهی شد و پرسید:
خدا كجاست؟
امام: «كجا» مكان است، و این نوع سؤال سؤال، حاضر از غائب است، «مانند اینكه وقتی وارد خانه دوست حوز میشوی و او را در خانه نمیبینی، میگوئی دوست من كجاست؟ ولی خداوند متعال غائب نیست، كسی بر او وارد نمیشود، در هر مكانی وجود دارد، مدبر جهان، وسازنده و نگهدارنده آسمانها و زمین است.
ابوقره: آیا او بالای آسمان نیست؟
امام: او خدا است در آسمانها و در زمین، او كسی است كه در آسمان خدا است و در زمین خدا است، او كسی است كه شما را در رحم مادران، صورت بندی میكند، او با شما است هر جا باشید...[1]
ـ اگر خداوند همه جا هست پس چرا شما به هنگام دعا دستها را به طرف آسمان بلند میكنند؟
ـ : امام خداوند بر اساس حكمت خویش عبادتهای مختلفی از آفریدههای خود خواسته است... بعضی از عبادات در رابطه با گفتار بعضی مربوط به كردار و بعضی از عبادات توجه نمودن به نقطه خاصی است مثلاً یكی از عبادات این است»كه خداوند از مردم خواسته است هنگام نماز به طرف كعبه بایستند و همچنین حج و عمره را دستور داده به آنسو انجام دهند، یكی از انواع عبادات هم دعا است، خداوند از آفریدههای خود خواسته است كه به هنگام دعا، به عنوان فروتنی و نشانه پرستش و اظهار كوچكی در برابر او، دستهای خود را باز كنند و به سوی آسمان بالا ببرند.
ابوقره: آیا فرشتگان به خدا نزدیكترند یا اهل زمین؟
امام: اگر مقصود تو از نزدیكی، نزدیك بودنی است كه با وجب و ذرع سنجیده میشود، این نوع نزدیكی نسبت به خداوند قابل تصور نیست و همه چیز بطور كلی فعل او هستند، و رسیدگی خداوند به تدبیر بعضی از چیزها، او را از اداره كردن بعض دیگر مشغول نمیكند، خداوند در همان حالی كه بالاترین مخلوقات را اداره میكند، در همان حال پائینترین آنها را نیز اداره مینماید، و در همان زمانی كه به اولین آفریده رسیدگی مینماید به آخرین آفریدهها نیز رسیدگی میكند بدون اینكه در اداره كردن جهان هستی، با این عظمت، دچار رنج و زحمت گردد، و یا اینكه نیاز به خرج و مشورت داشته باشد، و یا احساس خستگی كند. و اگر مقصودت از نزدیكی به خدا«نزدیكی و قرب معنوی است» هر كس ـ چه انسان و چه فرشته، كه بیشتر قوانین خدا را بكار بندد مقربتر و به خدا نزدیكتر است...
ابوقره: اعتراف میكنی كه خدا بر چیزی حمل شده است؟
امام: نه چون هر چیزی كه قابل حمل باشد، نیاز به حمل كننده دارد وامكان ندارد كه خداوند نیازمند باشد...
ابوقره: پس شما این روایت را تكذیب میكنی كه میگوید: نشانه خشم خدا این است كه فرشتگانی كه عرش را حمل میكنند، سنگینی او را بر دوش خود احساس میكنند، و به سجده میافتند، و پس از برطرف شدن خشم خدا ، عرش سبك میشود، و آنها به جایگاه خود باز می گردند؟
امام: از وقتی كه خداوند شیطان را طرد كرده تا امروز و تا قیامت آیا نسبت به او و دوستانش خشمگین است، یا از آنها راضی است؟
ابوقره: خشمگین است.
امام: پس چه وقتی خشمگین نبوده، تا عرش سبك شود؟
سپس فرمود: وای بر تو، چگونه جرأت میكنی كه خدای خود را دگرگون شونده از حالی به حال دیگر توصیف كنی، و خصوصیاتی كه مربوط به آفریدهها است بر او منطبق نمائی؟ پاك و منزّه است او، با از بین روندگان از بین نمیرود، و با دگرگون شوندگان دگرگون نمیگردد.
ابوقره كه دیگر نمیتوانست چیزی بگوید، برخاست و رفت.
________________
[1] . این قسمت از سخن امام،قسمتهایی از آیات قرآنی است كه به تناسب بحث انتخاب شده.
احتجاج طبرسي، ج 2، ص 184، بحارالانوار، ج 10، ص 342
با سلام و عرض ادب
این هم اولین پست ما در سال 1393
مناظره امام رضا(ع) با ابو قره مسيحي
صفوان میگوید: ابوقرّه مرا واسطه قرار داد، از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ اجازه گرفتم و او به حضور آن حضرت رسید، و چند سؤال از حلال و حرام، مطرح كرد تا اینكه پرسید: «آیا شما قبول دارید كه خدا محمول است؟»
امام: هر محمول (حمل شده) فعلی (حمل) بر او واقع شده، كه بر دیگری نسبت داده میشود، و محمول اسمی است كه معنی آن، نقص و تكیه بر دیگری كه حامل باشد دارد ...
و چنانكه گوئی: زَبَر، زیر، بالا، پائین (كه زَبَر و بالا، دلالت بر مدح دارد و زیر و پایین دلالت بر نقص دراد، و روا نیست كه خداوند دستخوش تغییر باشد)
خدا «حامل» و نگهدارنده همه چیز است، و كلمه «محمول» بدون اینكه به دیگری تكیه كند، مفهومی نخواهد داشت (بنابراین روا نیست كه خدا، محمول باشد) و هرگز از كسی كه به خدا و عظمتش ایمان دارد، شنیده نشده كه در دعای خود، خدا را با جمله «ای محمول» بخواند
ابوقرّه: خدا در قرآن (آیه 17، سوره حاقّه) میفرماید: «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ یِوْمَئذٍ ثَمانِیَه» : «در آن روز عرش پروردگارت را هشت نفر، در بالایشان حمل كنند؟
و نیز (در آیه 7، سوره غافر) میفرماید: «اَلَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» : «كسانی كه عرش را حمل میكنند».
امام رضا: عرش، نام خدا نیست، بلكه عرش نام علم و قدرت است و عرشی كه همه چیز در آن هست، سپس خداوند انجام حمل و عرش را به غیر خود كه فرشتگان باشند نسبت داده است.
ابوقرّه: در روایاتی آمده: «هرگاه خدا خشم كند، فرشتگان حامل عرش، سنگینی خشم خدا را بر دوش خود، احساس میكنند، و به سجده میافتند، و هنگامی كه خشم خدا برطرف شد، دوش آنها سبك گردد و به جای نخستین خود بازگردند» آیا شما این روایت را تكذیب میكنید؟!
امام رضا در ردّ این روایت فرمود: ای ابوقرّه! به من بگو از وقتی كه خدا شیطان را لعنت كرده و بر او خشم نموده، آیا تا امروز خدا از شیطان خشنود شده است؟ (هرگز از او خشنود نشده) بلكه همیشه بر شیطان و دوستان و پیروانش خشمگین است (طبق گفته تو باید از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجده باشند، در صورتی كه چنین نیست، پس عرش نام خدا نیست)
وانگهی تو چگونه جرئت میكنی كه پرودگارت را به تغییر و دگرگونی از حالی به حال دیگر توصیف نمائی، او را همانند مخلوق، دستخوش حالات گوناگون بدانی، او منزّه و دور از این نسبتها است، و ذات ثابت و غیر قابل تغییر میباشد، همه موجودات در قبضه قدرت او و تحت تدبیر او است و همه به او نیاز دارند، و او به هیچكس نیاز ندارد.
______________
اصول كافي، ج 1، ص 130 ـ 132، نشر دارالكتب الاسلامي
مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
شنیدهاید كه مأمون [1]شیوه مبارزه با رهبران شیعه را تغییر داد. پدر و خاندان جنایتكارش، امامان شیعه و مسلمانان آگاه و با تعهد را تحت سختترین شرائط قرار داده بودند، و با انواع شكنجهها از بین میبردند واكنش طبیعی این سختگیریها، جامعه اسلامی را آماده انفجار كرده بود.
مأمون كه در میان خلفاء عباسی مردی دانشمند و سیاستمدار بود، تاكتیك مبارزه با انقلابیون را تغییر داد، و تصمیم گرفت با دعوت كردن امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به مركز، و راه دادن او به دستگاه خلافت، امام را در ذهن توده مردم بیاعتبار نماید، و موضعگیری امام و پیروان او را در برابر حكومت وقت، تباه سازد. امام كه كاملاً از نقشه خطرناك او آگاه بود، با ابتكار خاصی تمام نقشههای او را نقش بر آب ساخت، و برخلاف آنچه مأمون پیش بینی میكرد روز به روز بر محبوبیت امام در جامعه، و گرایش توده مسلمانان و غیر مسلمانان به او افزوده میشد.
روزی مأمون به نظزش رسید كه بزرگترین داشمندان مختلف آن عصر را به طوس دعوت كند و مجلسی تشكیل دهد كه آنها با امام رضا ـ علیهالسّلام ـ بحث كنند، شاید از این راه بتواند از شكوه علمی امام بكاهد. شخصی به نام نوفلی میگوید: روزی خدمت امام بودم و با او مشغول صحبت بودیم كه یاسر سرپرست كارهای امام، وارد اطاق شد و پیام مأمون را خدمت امام عرض كرد كه: دانشمندان مختلف ادیان و مكتبهای گوناگون از تمام ملتها پیش من آمدهاند، اگر صلاح میدانید با آنها گفتگو كنید، فردا اینجا تشریف بیاورید وگرنه مزاحم نمیشویم، و اگر هم مایل باشید ما خدمت برسیم؟
امام ـ علیهالسّلام ـ پاسخ داد كه بگو مقصودت را میدانم، و فردا به خواست خدا خودم خواهم آمد.
نوفلی میگوید: پس از اینكه یاسر بیرون رفت، امام رو به من كرد و گفت:... میدانی مقصود مأمون از این كار چیست؟
گفتم: فدایت شوم، مقصودش آزمایش شما است، ولی كار بیاساسی كرده،و بدكاری نموده است.
امام: چه كاری؟
نوفلی: اهل كلام و بدعت، برخلاف دانشمندان مسلمان هر چه بفرمائید، از شما مطالبه دلیل میكنند، مثلاً اگر بگوئید خدا یكی است میگویند یكی بودن او را اثبات كن، و و اگر بگوئید: محمد فرستاده خدا است، میگویند رسالت او را اثبات نما، پس از اینكه دلیل كافی هم برای آنها آورده شود، آنقدر مغالطه میكنند تا انسان نظریه خود را رها كند، و از این لحاظ این مجلس برای شما خطرناك است.
امام لبخندی زد و فرمود: میترسی كه من در پاسخ آنها بمانم؟
نوفلی: نه والله، بیم ندارم، و امیدوارم كه خداوند شما را بر آنها پیروزی دهد.
امام: میدانی مأمون كی از این كار خود پشیمان میشود؟
نوفلی: آری.
امام: آنوقت كه میبینید پیروان تورات را، با تورات، و پیروان انجیل را با انجیل، و پیروان زبور را، با زبور، و صابئین[2] را با لغت عبرانی، و هرابذه[3] را با لغت فارسی، و اهل روم را با زبان رومی و پیروان هر مكتب و هر نظریه را با زبان خودشان محكوم میكنم. وقتی كه همه آنها دست از نظریه خود برداشتند، و تسلیم نظریه من شدند، آن وقت مأمون میفهمد كه من باید رهبری جامعه را به عهده بگیرم نه او، و از كار خود پشیمان میشود. صبح شد و طبق قرار داد، امام در آن مجلس فوق العاده مهم حضور یافت... مأمون رو به (جاثلیق) ریاست دانشمندان مسیحی كرد و امام را به او معرفی نمود و از او خواست كه با امام مناظره كند و ضمناً انصاف را در بحث از دست ندهد.
جاثلیق: من چگونه میتوانم با كسی بحث كنم، كه بر اساس كتابی (قرآن) كه منكر آن هستم، و پیامبری كه به او ایمان ندارم، با من مناظره میكند؟
امام: اگر بر اساس گفتههای انجیل خودت، با تو بحث كنم قبول داری؟
جاثلیق: آیا میتوانم آنچه را انجیل گفته، و قبول نكنم؟ آری میپذیرم، هر چند به زیانم تمام شود.
امام: اكنون هر چه میخواهی بپرس تا جواب دهم؟
جاثلیق: شما درباره نبوت عیسی، و كتاب او چه میگوئید؟
امام: من آن عیسی را به پیامبری قبول دارم كه به نبوت محمد اعتراف كرده، و به ظهور او مژده داده، و منكر نبوت آن عیسی هستم كه اعتراف به نبوت محمد و كتاب او نكرده و مژده ظهور او را به امتش نداده.
جاثلیق: آیا برای پذیرفتن اخبار، و حكم كردن بر طبق آن، دو گواه مورد اطمینان لازم نیست؟
امام: چرا.
جاثلیق: شما از كجا میگوئید كه عیسی به نبوت محمد اعتراف كرده و به پیروانش مژده ظهور او را داده؟، بر اساس اعترافی كه همین الان كردید شما باید اثبات پیشگوئی عیسی از نبوت محمد، دو گواه غیر مسلمان كه مورد تأیید مسیحیها باشد بیاورید شما هم میتوانید عین همین تقاضائی را كه كردم، از ما بنمائید.
امام: منصفانه سخن گفتی، اگر گواهی شخصی عادل و مورد اطمینانی را كه پیش عیسی از دیگران مقدم بود، برنبوت محمد، اثبات كنم ، میپذیری؟
جاثلیق: مقصودت از آن شخص عادل كیست؟
امام: یوحنّای دیلمی.
جاثلیق: بهبه نام كسی را بردی كه محبوبترین افراد مسیح بوده.
امام: تو را سوگند میدهم، آیا در انجیل این هست كه یوحنا گفته: «مسیح ، از آئین محمد عربی مرا خبر داد، و به من مژده داد كه پس از او محمد میآید، و من هم این مژده را به حواریون دادم، و آنها به محمد ایمان آوردند»؟
جاثلیق: یوحنا به نبوت مردی، به خاندان و وصی او مژده داده ولی روشن نكرده چه موقعی ظهور میكند، و نام آنها را بیان نكرده.
امام: اگر كسی را بیاورم كه نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل بخواند به او ایمان میآوری؟
جاثلیق: آری، ایمان محكم.
امام رو به نسطاس رومی كرد، و فرمود: سفر سوم انجیل را چگونه حفظی؟
نسطاس: كاملاًً آن را از بر دارم.
باز امام رو به «رأس الجالوت» كرد، وفرمود: تو نمیتوانی انجیل را بخوانی؟
ـ : چرا میتوانم.
امام: سفر سوم را بیاور، و گوش كن تا من بخوانم، اگر به جایی رسیدم كه از محمد و خاندان و پیروانش یاد شده بود، شما همگی گواهی دهید، و گرنه هیچ.
امام در برابر انبوه دانشمندان، سفر سوم انجیل را از بَر میخواند تا رسید به نام پیامبر، در اینجا كمی مكث كرد، و رو نمود به دانشمند مسیحی و فرمود: ای نصرانی تو را به حق مسیح و مادرش سوگند، فهمیدی كه من عالم به انجیل هستم؟
جاثلیق: آری.
سپس امام نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل قرائت نمود[4] و بعد جاثلیق فرمود: چه پاسخی داری؟، «یا باید بگوئی آن چه خواندم انجیل نیست، یا باید بگوئی انجیل دروغ است، اما احتمال اول كه بطلانش ثابت شد، بنابراین یا باید به نبوت محمد طبق اخبار انجیل اعتراف كنی، و یا كشتنت واجب میشود چون خدا و پیامبر و كتاب خود را منكر شدهای»؟
جاثلیق: آن چه وجودش در انجیل برایم ثابت و روشن شد انكار نمیكنم و به آن اعتراف دارم.
امام حاضران مجلس را بر اعتراف او گواه گرفت، سپس به او گفت هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: حواریین عیسی، و اولین دانشمندان انجیل چند نفر بودند؟
امام: حواریین عیسی، دوازده نفر بودند و از همه بهتر و داناتر ـ الوقاـ بود.
و اما دانشمندان نصاری سه نفر بودند:
یوحنای اكبر كه در ـ1ج[5] ـ بود، و یوحنا در ـ قرقیسا[6] ـ و یوحنای دیلمی در ـ زجار[7]ـ و نزد همین یوحنا از پیامبر اسلام و خاندان و پیروانش یاد شده بود، و او همان كسی است به امت عیسی، و بنیاسرئیل مژده ظهور پیامبر اسلام را داده است.
سپس به او فرمود: به خدا سوگند ما به آن عیسی كه ایمان به محمد آورد ایمان داریم، و تنها عیبی كه عیسای شما داشت این است كه او مردی ضعیف و ناتوان بود و روزه كم میگرفت، و نماز كم میخواند.
جاثلیق با ناراحتی گفت: علم خود را تباه كردی، و ناتوانی خود را از نظر علمی آشكار نمودی، پیش از این سخن، من فكر میكردم كه شما داناترین مسلمان هستی.
امام: برای چه؟
جاثلیق: چون عیسی را مردی ناتوان و كم نماز و روزه معرفی نمودی، درصورتیكه او هیچ روزی را افطار نكرد، و هیچ شبی را نخوابید، همه روزها روزه، و همه شبها مشغول عبادت بود؟
امام: بنابراین او «كه خود خدا است» برای كه ، آن همه روزه میگرفت و نماز میخواند؟
جاثلیق: در پاسخ فروماند.
امام: اكنون من، سئوالی از تو میكنم؟
جاثلیق: بفرمائید، اگر بتوانم پاسخ میدهم؟
امام: چرا نمیپذیری كه عیسی، مردهها را بفرمان خداوند عزوجل زنده میكرد؟
جاثلیق: چون كسی كه مردهها را زنده نموده، و كور و پیس را شفا داده، او خود (پروردگار) است، و سزاوار پرستش.
امام: پیامبران دیگری هم مانند ـ یسع ـ و ـ حزقیل ـ كارهای عیسی را انجام دادهاند پس چرا كسی آنها را به عنوان خدائی نپرستید؟ و همچنین پیامبر، كارهائی مانند عیسی انجام داد ولی ما قائل به خدائی او نشدیم... اگر بنا باشد كه هر كس مرده را زنده كرد و یا كور و پیس را شفا داد، خدا باشی، سپس همه اینها را خدا حساب كن؟[8]
جاثلیق: سخن شما صحیح است، و جز ـ الله ـ خدای دیگری وجود ندارد. در اینجا امام رو به بزرگترین دانشمندان یهودی كرد، و فرمود: توجه كن، تو را به آیات دهگانه ایكه بر موسی نازل شد سوگند، آیا خبر ظهور محمد و امتش را در تورات با این عبارت، یافتهای:
«هنگامی كه آخرین امت، پیروان شتر سوار بیابند، خدا را با جدیت تسبیح میگویند، تسبیحی جدید در كنیسههای نو ظهور، در آن وقت بنیاسرائیل باید به آنها پناهنده شوند، و به حكومت آنها تن در دهند تا آرامش یابند، زیرا در دست آنان شمشیرهائی است كه در نقاط مختلف زمین ازتمام ملتهای كافر انتقام ـ مظلومین ـ را میگیردند».
_______________________
[1] . فرزند هارون، از خلفای بنیالعباس، متوفی 218 هجری در سن 48 سالگی، مدت خلافتش بیستسال و پنج ماه و چند روز (دائره المعارف فرید وجدی).
[2] .طبق گفته دانشمند معروف، راغب در مفردات، صائبین جمعیتی از پیروان نوح بودهاند، و اقوال دیگری هم در تفسیر این كلمه هست (مراجعه كنید به تفسیر نمونه ج1 ص 197).
[3] . این كلمه فارسی است و به معنای: بزرگان هند، و به قولی دانشمندان آنها، خدمتگذاران آتش در آئین مجوس (المنجد).
[4] . برای آشنا شدن كامل با پیشگوئیهای انجیل از نبوت پیامبر اسلام به كتاب (انیس الاعلام جلد 5) نوشته یكی از دانشمندان مسیحی كه مسلمان شده، مراجعه فرمائید.
[5]. نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[6] . نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[7] . نام مكانهائی است كه در آنجا زندگی میكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[8] . این قسمت خیلی مفصل بود و تلخیص شد.
مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
آیا همینطور در تورات نوشته نشده است؟
دانشمند: چرا همینطور است.
امام رو به جاثلیق كرد و فرمود: علم تو نسبت به كتاب (شعیا) چگونه است؟
جاثلیق: حرف به حرف آن را میدانم.
امام: هر دو دانشمند را مخاطب قرار داده فرمود: این مطلب كه میخوانم ببینید از كتاب (شعیا) است یا نه: «من در خواب دیدم صورت كسی را كه سوار بر دراز گوش، و پوششهائی از نور او را فرا گرفته بود، و دیدم كسی را كه سوار بر شتر، و همانند ماه میدرخشید»؟ هردو گفتند كه (شعیا) چنین مطلبی را گفته است.
امام: روبه نصرانی كرد: و فرمود آیا این مطلب در انجیل هست كه عیسی گفته:
«من به سوی پروردگار شما، و خویش میروم و (پارقلیطا)[1]خواهد آمد و او همان كسی است كه حقانیت مرا تصدیق میكند، همان طور كه من به حقانیت او گواهی دادم، و اوهمان كسی است كه همه چیز را برای شما تفسیر میكند و او همان كسی است كه از رسوائیهای امتهای گذشته پرده برمیدارد و او همان كسی است كه ستون كفر را میشكند»؟
جاثلیق: از انجیل چیزی نقل نكردی مگر اینكه ما به آن معترفیم.
امام: آنچه گفتم در انجیل هست؟
جاثلیق : آری.
امام: ببینم، انجیل اول را وقتی كه از دست دادید، نزد كه آن را یافتید؟ و انجیل موجود را چه كسی برای شما آورد؟
جاثلیق: ما بیش از یك روز انجیل را گم نكردیم، تا اینكه به وسیله (یوحنا) و (متی) تازه و نو بدست ما رسید.
امام: چقدر شناخت تو نسبت به... انجیل و دانشمندان آن ناقص است؟ اگر چنین بود كه تو میگوئی معنی نداشت كه شما درباره انجیل دچار آن همه اختلاف شوید... وقتی كه انجیل اول مفقود شد، نصارا نزد دانشمندان جمع شدند و گفتند كه عیسی بن مریم كشته شد، و انجیل مفقود گردید، و شما دانشمند هستید، نزد شما چیست؟
(الوقا) و (مرقابوس) با آنها گفتند كه انجیل در سینه ما است، وما آن را در روزهای شنبه، بخش بخش، برای شما بیان میكنیم، از این جهت اندوهناك نباشید، و كنیسها نكنید، كه ما «به ترتیبی كه گفته شد آن را برای شما میخوانیم» تا تمام آن را جمع كنیم.
پس از این مذاكرات (الوقا) و (یوحنا) و (مرقابوس) و (متی) نشستند و انجیل فعلی را بوجود آوردند، و این چهار نفر شاگردهای شاگردان عیسی بودند، فهمیدی؟[2]
جاثلیق : این مطلب را تا كنون نمیدانستم و اكنون فهمیدم، و پایه شناخت شما نسبت به انجیل برایم معلوم گردید، و چیزهائی شنیدم كه قلبم به حق بودن آنها گواهی میدهد، و بینشم فزونی یافت.
امام: گواهی این چهار نفر نزد تو چگونه است؟
جاثلیق: گواهی آنها نافذ است، اینان دانشمندان انجیلند، و به هر چه گواهی دهند حق است.
امام: رو به اهل مجلس كرد و فرمود: گواه باشید بر او، گفتند: گواهیم، سپس به جاثلیق فرمود: سوگند به پسر، و مادرش، میدانی كه: (متی) گفته: مسیح فرزند داود فرزند ابراهیم فرزند اسحاق فرزند یعقوب فرزند یهودا، فرزند حضرون، است؟ و (مرقابوس) درباره نسب عیسی گفته: او كلمه خدا است كه خداوند او را در كالبد آدمی قرار داده و انسان گردیده. و (الوقا) گفته كه عیسی بن مریم و مادرش دو نفر انسان بودند از گوشت و خون كه روح القدس در آنها داخل شده. سپس تو میگوئی ازگواهی عیسی بر خویش این است: «به حق به شما میگویم ای گروه حواریین، به آسمان بالا نمیرود مگر آنكه از آسمان پائین آمده، مگر سوار شونده برشتر، خاتم پیامبران كه به آسمان میرود و پائین میآید» چه میگوئی درباره این سخن؟
جاثلیق: این سخن عیسی است، منكر نیستم.
امام: در مورد گواهی الوقا، و مرقابوس، و متی درباره نسب عیسی چه نظری داری؟
جاثلیق: آنها بر عیسی دروغ بستهاند.
امام: مردم! هم اكنون این دانشمند آنها را ستایش نكرد، و گواهی داد كه آنها از دانشمندان انجیلاند و گفته آنها حق است؟
جاثلیق: ای دانشمند مسلمان، دوست دارم كه مرا در مورد اینان عفو فرمائی؟
امام: بسیار خوب هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: دیگری از شما سئوال كند، نه، سوگند كه در دانشمندان مسلمان مانند تو نیست.
مناظره امام با دانشمند یهودی.
در اینجا امام رو به (رأس الجالوت) بزرگ دانشمندان یهودی كرد و فرمود: تو از من سوال میكنی یا من سؤال كنم؟
ـ : من سؤال میكنم... با كدام دلیل نبوت محمد را اثبات میكنی؟
امام: موسی بن عمران، و عیسی بن مریم، و داود نماینده خدا در زمین، به رسالت او گواهی دادهاند.
ـ : گواهی موسی را بر رسالت او ثابت كن.
امام: میدانی كه موسی به بنیاسرائیل فرمود كه: «بطور حتم پیامبری از برادران شما برای شما مبعوث میشود، حتماً او را تصدیق كنید، سخن او را بشنوید»
آیا برای بنی اسرائیل برادرانی جز فرزندان اسماعیل میدانی؟...
ـ : مطلبی را كه نقل كردید، گفته موسی است و ما آن را انكار نمیكنیم.
امام: آیا از برادران بنیاسرائیل پیامبری جز محمد برای شما آمده؟
ـ : نه.
امام: آیا آنچه گفتم صحیح نیست «و نبوت محمد را اثبات نمیكند»
ـ : چرا، ولی دوست دارم صحت آن را بوسیله تورات تأیید كنید؟
امام: آیا نمیپذیری كه تورات به شما میگوید: «روشنائی، از كوه طور سینا، آمد، از كوه ساعیر بر ما پرتو افكند و از كوه فاران بر ما آشكار شد»؟
ـ : این كلمات در تورات هست ولی مقصود از آنها را نمیدانم.
امام: من مقصود را بیان میكنم: مقصود از این جمله (نور از طرف طور سینا آمد) مطالبی است كه به عنوان وحی خداوند به موسی بر كوه طور نازل فرمود. و مقصود از جمله (پرتو افكند بر مردم از كوه ساعیر)، «ساعیر» كوهی است كه خدا بر آن به عیسی وحی مینمود. و مقصود از جمله (از كوه فاران بر ما آشكار شد)، «فاران» كوهی است از كوههای مكه، بین آن و مكه مسافت یك روز راه فاصله است. و «شعیای پیامبر» در مطالبی كه تو و یارانت آن را جزء تورات میدانید گفته:
«دو سوار دیدم كه زمین برای آنها روشن شده بود، یكی سوار بر درازگوش و دیگری سوار بر شتر»
مقصود از سوار بر درازگوش، و سوار بر شتر چیست؟
ـ : نمیدانم شما بفرمائید.
امام: مقصود از اولی عیسی، و از دومی محمد است، آیا انكار میكنی كه این جزء تورات باشد؟
ـ : نه.
امام: (حیقوق) پیامبر را میشناسی؟
ـ : آری میشناسم.
امام: او گفته و كتاب شما به آن گواهی میدهد: «خداوند از كوه فاران سخنی روشنگر آورد، و آسمانها از تسبیح احمد و پیروانش پرشد، او لشكر خود را در دریا حمل میكند چنانكه در صحرا... برای ما كتاب نو میآورد بعد از خراب شدن بیتالمقدس».
«مقصودش از كتاب، قرآن است» آیا این مطلب را میدانی و به آن معتقدی؟
رأس الجالوت: حیقوق پیامبر، این مطلب را گفته و ما منكر نیستیم.
امام: داود در زبور گفته، و تو آنرا میخوانی: «خدایا به پادازنده سنت پس از فترت را مبعوث كن».
آیا جز محمد پیامبری را میشناسی كه «چنین كاری را انجام داده باشد»؟
ـ : این گفته داود را قبول داریم و انكار نمیكنیم، ولی مقصودش از این سخن عیسی است...
امام: نفهمیدی، زیرا عیسی با سنت ـ پیش از خود ـ مخالفت نكرد و با سنت تورات موافق بود تا هنگامیكه خدا او را بسوی خود بالا برد، و در انجیل نوشته: و او سنگینیها را سبك میكند، وهر چیزی را برای شما توضیح میدهد، و او به من گواهی میدهد همانطور كه من باو گواهی دادم، من برای شما مثلها آوردم و او «توضیح آنها» را برای شما خواهد آورد. آیا معتقدی كه این مطلب در انجیل هست؟
ـ : آری انكار نمیكنم.
امام: درباره پیامبرت موسی سؤالی از تو دارم؟
ـ : بپرس.
امام: دلیلی كه نبوت موسی را اثبات میكند چیست؟
ـ : معجزاتی آورد كه هیچیك از انبیاء پیش از او نیاورد.
امام: مانند چه؟
ـ : مانند شكافتن دریا، تبدیل كردن عصا به مار زنده و ... معجزات دیگری كه هیچكس نمیتواند مانند آن را بیاورد.
امام: درست میگوئی «هیچكس از مردم عادی كارهائی را كه موسی انجام میداد نمیتواند انجام دهد، ولی اگر شخص دیگری هم ادعای نبوت كندو معجزاتی هم داشته باشد، آیا بر شما لازم نیست او را تصدیق كنید؟»
ـ : نه، مگر اینكه او هم معجزاتی مانند موسی داشته باشد.
امام: بنابراین چگونه شما به انبیاء پیش از موسی اعتقاد دارید، در صورتیكه آنها معجزات موسی را نداشتند؟
ـ : لازم نیست معجزاتشان عین معجزات موسی باشد، همین مقدار كه معجزه داشته باشند برای تصدیق نبوتشان كافی است.
امام: بنابراین پس چرا شما به نبوت عیسی ایمان نمیآورید، او هم معجزه داشت، مرده را زنده میكرد، كور و پیس را شفا میداد، از گل مجسمه میساخت و در آن میدمید، به صورت پرندهای در میآمد؟
ـ : اینها همه نقل قول است، ما كه زمان عیسی نبودهایم تا ببینیم این كارها را انجام داده یا نه.
امام: مگر زمان موسی بودهای، و معجزات او را دیدهای، آیا اینطور نیست كه در مورد موسی هم تنها اخبار افراد مورد اطمینان از یاران موسی معجزات او را ثابت میكند؟
ـ : چرا همینطور است.
امام: در مورد عیسی هم مانند موسی خبرهای متواتر و قطعی به شما رسیده كه عیسی چه كارهائی را انجام داده، پس چهطور كارهای موسی را تصدیق میكنید ولی عیسی را نه؟
دانشمند یهودی در پاسخ فروماند، ولی امام ادامه داد و فرمود: در مورد محمد ـ صلی الله علیه و آله - و هر پیامبری را كه خداوند برانگیخته نیز مطلب همینطور است.
_______________________
[1] . برای توضیح این كلمه ر.ك: به كتاب انیس الاعلام ج1، ص 8.
[2] . ر.ك به: انیس الاعلام ج 2، ص 61.
مناظره امام رضا(ع) با علماي مسيحي ـ يهودي و زرتشتي
یكی از معجزات محمد ـ صلی الله علیه و آله - این بود كه او یتیمی بود بینوا، چوپان و كارگر، و نوشتن نمیدانست، كلاس درس ندیده بود، و با این وصف پس از بعثت قرآنی آورد كه در آن داستانهای پیامبران و اخبار آنها كلمه به كلمه نقل شده، و خبرهای پیشینیان، و آیندگان تا قیامت در آن درج گردیده است. علاوه بر این، او اسرار و رازهای مردم را بازگو میكرد، و به آنچه در خانههاشان بود خبر میداد و معجزات بیشمار دیگر.
ـ : معجزات عیسی و محمد، برای ما ثابت نشده، و از این لحاظ ما نمیتوانیم رسالت آنها را تصدیق كنیم.
امام: یعنی میخواهی بگوئی اینها كه معجزات عیسی و محمد را نقل میكنند دروغگو هستند «ولی آنها كه معجزات موسی را نقل كردهاند راستگو»؟
دانشمندان یهودی پاسخی نداشتند.
مناظره امام رضا ـ علیهالسّلام ـ با بزرگ زردشتیان:
سپس بزرگ زردشتیان به گفتگوی با امام دعوت شد.
امام، از او پرسید كه دلیل تو به نبوت زردشت چیست؟
گفت: او چیزهائی برای ما آورده كه پیش از او كسی نیاورده بود، ما او را ندیدهایم ولی از پدران ما به ما رسیده كه او چیزهائی را برای ما حلال كرده كه دیگران نكردهاند، از این جهت ما پیرو او شدیم.
امام: از راه اخبار پیشینیان نبوت او برای شما ثابت شده؟
ـ : آری.
امام: این اخبار در مورد نبوت پیامبران، و موسی و عیسی و محمد هم هست، پس چرا به نبوت اینها اعتراف نمیكنید؟
ـ : دیگر نتوانست چیزی بگوید.
ابهت خاصی مجلس را فرا گرفته بود، و دیگر كسی چیزی نمیگفت، امام، خطاب به حاضرین نمود و فرمود: اگر در میان شما كسی هست كه مخالف با اسلام باشد، بدون اینكه شرم كند هر چه میخواهد سؤال كند؟
شخصی به نام عمران از جای برخاست و گفت: ای دانشمند، اگر دعوت به سؤال نمیكردید اقدام به پرسش نمیكردم، كه من در كوفه و بصره و شام و جزیره رفتهام و با متكلمین بحث كردهام و هنوز كسی نتوانسته است برای من «خدای» یگانهای را ثابت كند كه جز او قیام به وحدانیت خود ندارد، اجازه میدهی بپرسم؟
امام: اگر در میان این جمع شخصی بنام (عمران الصابی) باشد تو هستی:
ـ : من همان هستم.
امام: سؤال كن، ولی انصاف را از دست نده، و از پرگوئیهای بیمورد و ستم در بحث بپرهیز.
عمران: به خدا، تنها منظورم یافتن حقیقت است.
امام: سؤال كن.
مردم برای اینكه مناظره امام و عمران را بهتر بشنوند به هم فشار آورده و نزدیكتر شدند.
و عمران شروع به سؤال كرد و امام پاسخ میداد، تا اینكه تمام شبهات او حل شد، پس از واضح شدن حقیقت، با كمال شهامت در برابر انبوه جمعیت، به یكتائی خدا، و رسالت خاتمانبیا شهادت داد، و سپس رو به قبله كرد و به سجده افتاد.
نوفلی گوید: وقتی كه متكلمین، كیفیت مناظره و تسلیم شدن عمران را مشاهده كردند، با توجه به اینكه او كسی بود كه تا كنون هیچكس در فن مناظره، بر او پیروز نشده بود، هیچكدام جرأت بحث كردن با امام را نداشتند، لذا مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند.
من با گروهی از یاران بودم كه «محمد بن جعفر» دنبال من فرستاد، پیش او رفتم، او به من گفت: نوفلی دیدی دوستت امروز چه كرد؟ به خدا گمان نمیكردم كه علی بن موسی ـ علیهالسّلام ـ بتواند اینگونه بحث كند، وتا كنون ما او را اینگونه نشناخته بودیم، مگر وقتیكه در مدینه درس كلام میگفت و مردم هنگام حج رفتن نزد او میآمدند، و مسائلی از حلال و حرام سؤال میكردند،و گاه میشد با كسی كه میآمد مناظره میكرد.
محمد بن جعفر: من میترسم كه این مرد (مأمون) به امام حسد برد، و او را مسموم كند، یا بلای دیگری بر سرش آورد، به او بگو در اینگونه مجالس شركت نكند.
نوفلی: از من نمیپذیرد، و تنها مقصود این مرد (مأمون) این بود كه او را بیازماید كه آیا چیزی از دانش پدرانش نزد او هست یا خیر.
محمد بن جعفر: از قول من به او بگو عمویت مایل نیست در اینگونه مسائل وارد شوی و از جهت مختلفی دوست دارد كه اینگونه برخوردها را نداشته باشی.
نوفلی: وقتی خدمت امام رسیدم و پیغام عمو را به او رساندم، امام لبخندی زد، سپس فرمود، خدا عمویم را حفظ كند، چه خوب میشناسم او را، چرا مایل نیست؟
این را بگفت و خدمتكارش را صدا زد، و به او گفت: برو سراغ عمران و او را پیش من بیاور.
من گفتم: فدایت شوم من میدانم عمران كجاست، او نزد یكی از برادران شیعه است،
فرمود: مانعی ندارد، مركبی برای او بیاورید. سوارش شدم و او را آوردم امام به او خوشآمد گفت و یك لباس و یك مركب، و ده هزار درهم هم به او هدیه داد.
گفتم: فدایت شوم، مانند جدت امیر المؤمنین ـ علیهالسّلام ـ رفتار كردی.
فرمود: چنین باید كرد. سپس فرمود شام آوردند، مرا طرف راست خود نشاند، وعمران را طرف چپ و با امام شام را صرف كردیم...
پس از آن مجلس، متكلمین از مكتبهای مختلف، پیش عمران جمع میشدند، و او نظریههای آنان را باطل میساخت تا اینكه از او اجتناب كردند...
_____________________
عيون اخبار الرضا ص 87ـ 100 و احتجاج طبرسي ص 226ـ 233
مناظره امام جواد(ع) با يحيي ابن اكثم
وقتی «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهای برای حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پیشنهاد ازدواج با دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان داد.
امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد.[1] مأمون این سكوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشكیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد؛ بنی عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: «این چه برنامهای است؟ اكنون كه علی بن موسی الرضا از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز میخواهی، خلافت را به آل علی برگردانی؟ بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش كردهای؟!»
مأمون پرسید: «حرف شما چیست؟»
گفتند: «این جوان «یعنی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ» خردسال است و از علم و دانش بهرهای ندارد.»
مأمون گفت: «شما این خاندان را نمیشناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش كنید و مرد دانشمندی را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.»
عباسیان از میان دانشمندان «یحیی بن اكثم» را (بدلیل شهرت وی) انتخاب كردند و مأمون جلسهای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد ـ علیهالسّلام ـ ترتیب داد. در آن مجلس یحیی رو به مأمون كرد و گفت: «اجازه میدهی سؤالی از این جوان بنمایم؟»
مأمون گفت: «از خود او اجازه بگیر.»
یحیی از امام جواد ـ علیهالسّلام ـ اجازه گرفت: امام فرمود: «هر چه خواهی بپرس.»
یحیی گفت: «درباره شخصی كه مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانی را شكار كرده است چه میگوئید؟[2]»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «آیا این شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حرم) كشته است یا در حرم؟ عالم به حرمت، شكار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً كشته یا به خطا، آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟ برای اولین بار چنین كاری كرده یا برای چندمین بار؟ شكار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین كاری اِبا ندارد یا از كرده خود پشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟!»
یحیی بن اكثم از این همه فروع كه امام برای این مسأله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانی و زبونی در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد به طوری كه حضار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.
مأمون گفت: «خدای را بر این نعمت سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.»
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: «آیا اكنون آنچه را كه نمیپذیرفتید دانستید؟!»
آنگاه پس از مذاكراتی كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزدیكان خلیفه، كسی در مجلس نماند.
مأمون رو به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ كرد و گفت: «قربانت گردم خوب است احكام هر یك را كه در مورد كشتن صید در حال احرام مطرح گردید، بیان كنید تا استفاده كنیم.»
امام جواد ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «بلی، اگر شخص مُحْرِم در حِلّ (خارج از احرام) شكار كند و شكار از پرندگان باشد، كفارهاش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهای را در بیرون حرم بكشد، كفارهاش یك برّه است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شكار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد، كفارهاش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر میشود.
و اگر شخص مُحْرِم كاری بكند كه قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در «منی» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مكّه» قربانی كند. كفاره شكار برای عالم و جاهل به حكم، یكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولی در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و كفاره برده، بر عهده صاحب اوست و بر صغیر، كفاره نیست و لی بر كبیر، واجب است و عذاب آخرت از كسی كه از كردهاش پشیمان است برداشته میشود، ولی آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد.»
مأمون گفت: «احسنت ای ابا جعفر! خدا به تو نیكی كند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اكثم سؤالی بكنید، همان طور كه او از شما پرسید.»
در این هنگام ابوجعفر ـ علیهالسّلام ـ به یحیی فرمود: «بپرسم؟»
یحیی گفت: «اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ میگویم و گرنه از شما بهرهمند میشوم.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «به من بگو در مورد مردی كه در بامداد به زنی نگاه میكند و آنگاه حرام است، و چون روز بالا میآید آن زن بر او حلال میشود، و چون ظهر میشود باز بر او حرام میشود، و چون وقت عصر میرسد بر او حلال میگردد، و چون آفتاب غروب میكند بر او حرام میشود، و چون وقت عشاء میشود بر او حلال میگردد و چون شب به نیمه میرسد بر او حرام میشود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال میگردد؟ این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام میشود؟»
یحیی گفت: «نه به خدا قسم؛ من به پاسخ این پرسش راه نمیبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمیدانم،اگر صلاح میدانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.»
ابو جعفر ـ علیهالسّلام ـ فرمود: «این زن، كنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانهای به او نگاه میكند و آنگاه حرام بود، چون روز بالا میآید، كنیز را از صاحبش میخرد و بر او حلال میشود، چون ظهر میشود او را آزاد میكند و بر او حرام میگردد، چون عصر فرا میرسد او را به حباله نكاح خود در میآورد و بر او حلال میشود، به هنگام مغرب او را «ظهار» میكند[3] و بر او حرام میشود، موقع عشا كفاره ظهار میدهد و مجدداً بر او حلال میشود چون نیمی از شب میگذرد او را طلاق میدهد و بر او حرام میشود و هنگام طلوع فجر رجوع میكند و زن بر او حلال میگردد.[1] . در مورد علّت ازدواج امام جواد(ع) با «امّ الفضل» دختر مأمون به كتب مفصّل مراجعه كنید.
.[2]یكی از اعمالی كه برای اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره، حرام است، شكاركردن است. در میان احكام فقهی، احكام حجّ، پیچیدگی خاصّی دارد، از این رو افرادی مثل یحیی بن اكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح میكردند تا به پندار باطل خود امام را در بن بست علمی قرار دهند!
[3] . ظهار عبارت از این است كه مردی به زن خود بگوید: پشت تو برای من یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم یا دخترم هست، و در این صورت باید كفّاره ظهار بدهد تا همسرش مجدداً بر او حلال گردد. ظهار در پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعی طلاق حساب میشد و موجب حرمت ابدی میگشت ولی حكم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره گردید.
______________
مجلسي، بحارالانوار. تهران، المكتبة الاسلاميّة، ج50، ص75ـ76
مناظره امام جواد(ع) با معتصم
«زرقان»[1] كه با «ابن ابی دؤاد»[2] دوستی وصمیمیت داشت، میگوید:«یك روز «ابن ابی دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالی كه به شدت افسرده و غمگین بود.» علت را جویا شدم گفت: «امروز آرزو كردم كه كاش بیست سال پیش مرده بودم!» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «به خاطر آنچه از ابوجعفر «امام جواد ـ علیهالسّلام ـ» در مجلس معتصم بر سرم آمد!»
گفتم: «جریان چه بود؟»
گفت: «شخصی به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه (معتصم) خواست كه با اجرای كیفر الهی او را پاك سازد.»
خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن علی» (یعنی حضرت امام جواد ـ علیهالسّلام ـ) را نیز فراخواند و از ما پرسید:
«دست دزد از كجا باید قطع شود؟»
من گفتم: «از مچ دست.»
گفت: «دلیل آن چیست؟»
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمّم: «فَامْسَحُوا بِوُجوهِكُم و أیدیكُم»[3] صورت و دستهایتان را مسح كنید تا مچ دست است.»
گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و میگفتند: «دست دزد باید از مچ قطع شود»، ولی گروهی دیگر گفتند: «لازم است از آرنج قطع شود»، و چون معتصم دلیل آنرا پرسید، گفتند: «منظور از دست در آیه وضو: «فَاغسِلوا وُجوهَكُمْ وَ أیْدِیَكُمْ إلی الْمرافِقِ»[4] صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.»
آنگاه معتصم رو به محمد بن علی (امام جواد ـ علیهالسّلام ـ) كرد و پرسید: «نظر شما در مورد این مسأله چیست؟»
گفت: «اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.»
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه باید نظرتان را بگویید.
امام محمد بن علی ـ علیهالسّلام ـ گفت: «چون قسم دادی نظرم را میگویم. اینها در اشتباهاند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقی بماند.»
معتصم گفت: «به چه دلیل؟»
گفت: «زیرا رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مییابد. صورت (پیشانی)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای او نمیماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خدای متعال میفرماید:
«وأنَّ المساجِدَ لله فلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أحَداً»[5] سجده گاهها (هفت عضوی كه سجده بر آنها انجام میگیرد) از آن خداست، پس، هیچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نكنید)»[6] و آنچه برای خداست قطع نمیشود.» و همانطور كه مسجدها و خانه خدا و مكانی كه پیشانی روی آن قرار میگیرد محل سجده هستند، خود پیشانی و شش عضو دیگر نیز كه با آنها سجده میكنیم، محلِ سجده محسوب میشوند و به همین دلیل اعتبار در این روایت «المساجد» به معنای هفت عضوی كه با آنها سجده میشود تفسیر شده است.
ابن ابی دؤاد میگوید: «معتصم جواب محمد بن علی ـ علیهالسّلام ـ را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضّار بی آبرو شدیم!» و من همانجا (از فرط شر مساری و اندوه) آرزوی مرگ كردم
___________________________
[1] . زُرقان (بر وزن عثمان) لقب ابوجعفر بوده كه مردی محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعی محسوب میشده است. (مجلسی، همان كتاب، ج50 ص5،پاورقی،)
[2] . ابن أبی دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكل عباسی، قاضی بغداد بوده است.
[3] . سوره مائده: آیه 5.
[4] . سوره مائده: آیه 5.
[5] . سوره جنّ: آیه18.
[6] . مسجد (به كسر جیم بر وزن مجلس یا به فتح جیم بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) بمعنای محل سجده است.
مناظره امام جواد(ع) با يحيي ابن اكثم
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون، دخترش ام الفضل را به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ تزویج كرد، در مجلسی كه مأمون و امام ـ علیهالسّلام ـ و یحیی بن أكثم و گروه بسیاری از علماء در آن حضور داشتند، یحیی به امام ـ علیهالسّلام ـ رو كرد و پرسید، روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «یا محمّد! خداوند به شما سلام میرساند و میفرماید: «من از ابوبكر راضی هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضی است؟».
نظر شما درباره این حدیث چیست؟[1]»
امام ـ علیهالسّلام ـ فرمودند: «من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولی كسی كه این خبر را نقل میكند باید خبر دیگری را نیز كه پیامبر اسلام در حجَّه الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «كسانی كه بر من دروغ میبندند، بسیار شدهاند و بعد از من بسیار خواهند بود، هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنجه را كه مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رها كنید»، امام جواد ـ علیهالسّلام ـ افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه چیز میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم»[2]
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! آیا عقلاً این روایت قابل قبول است؟» یحیی گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میكائیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: «درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظهای از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولی ابوبكر و عمر زمانی مشرك بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستی سپری كردهاند، بنابراین محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.»
یحیی گفت: «همچنین روایت شده است كه: ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».[3] درباره این حدیث چه میگویید؟»
حضرت فرمود: «این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمیشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنیامیه، در مقابل حدیثی كه از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره حسن و حسین ـ علیهماالسّلام ـ نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل كردهاند.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: «این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمیشود ولی با نور عمر روشن میگردد؟!»
یحیی اظهار داشت: «روایت شده است كه عمر هر چه گوید، از جانب مَلَك و فرشته میگوید.»
حضرت فرمود: «من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالای منبر میگفت: «من شیطانی دارم كه مرا منحرف میكند، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، حتماً عمر مبعوث میشد.»[4]
امام فرمود: «كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است»، خدا در كتابش فرموده است:
«به خاطر بیاور هنگامی را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»[5] از این آیه صریحاً بر میآید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟
هیچ یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیدهاند، چگونه خدا كسی را به پیامبری مبعوث میكند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپری كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیی گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوّت خود شك كند، خداوند میفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر میگزیند».[6] (بنابراین با گزینش الهی، دیگر جای شكی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «اگر عذاب نازل میشد كسی جز عمر از آن نجات نمییافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمیكند و نیز مادام كه استغفار میكنند، خدا عذابشان نمیكند».[7]
بدین ترتیب تا زمانی كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانی كه مسلمانان استغفار میكنند، خداوند آنان را عذاب نمیكند.[1] . علامه امینی در كتاب الغدیر (ج5، ص321) مینویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول است.
[2] .«ولقد خلقنا الإنسان و نعلم ما تولوسُ به نفسُهُ و نحنُ أقربُ إلیه من حَبل الوَرید (سوره ق: 16).
[3] .علامه امینی این حدیث را از بر ساختههای «یحیی بن عنبسه» شمرده و غیر قابل قبول میداند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلكار بوده است. (الغدیر، ج5، ص229.) «ذهبی» نیز «یحیی بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو میداند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی میكند (میزان الاعتدال، الطبعه الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار احیاء الكتب العربیه، 1382 هـ.ق، ج4، ص40.)
[4] . علامه امینی ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بودهاند (الغدیر، ج5، ص312و 316)
[5] . «وَ إذْ أخَذْ نا مِنَ الّنبییّن میثاقَهُم وَ مِنْكَ وَ مِنْ نوحٍ....» (سوره احزاب : آیه 7).
[6] . «اللهُ یَصْطفی مِنَ الملائِكهُ رُسلاً ومن النّاس» (سوره حج آیه 75).
[7] . «و ما كانَ الله لِیُعَذِّ بَهُمْ وَ أنْتَ فیهِم، و ما كانَ اللهُ مُعَذِبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرونَ» (سوره انفال آیه: 33).
مجلسي، بحارالانوار، المكتبة الاسلامية، ج50، ص80
مناظره امام هادي(ع) با متوكل عباسي
از امام هادی(ع)نزد متوكّل سعایت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشتههای تحریك برانگیز و اشیای دیگر است كه از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت دارد. متوكل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام ـ علیه السلام ـ را در اطاقی تنها دیدند كه در به روی خود بسته، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: «در خانهاش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم كه قرآن میخواند.»
متوكل چون امام ـ علیه السلام ـ را دید، عظمت و هیبت امام ـ علیه السلام ـ او را گرفت و بیاختیار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابی را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد!
امام ـ علیه السلام ـ سوگند یاد كرد و فرمود: «گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار!»
متوكل از تقاضایش منصرف شد ولی برای این كه امام ـ علیه السلام ـ را در نظر جمع سبك جلوه دهد گفت: پس شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر، كم از بر دارم.
گفت: باید بخوانی.
امام ـ علیه السلام ـ اشعار زیر را خواند:
باتُوا عَلی قُللِ الجِبالِ تَحرُسُهُم غُلْبُ الرّجالِ فَما اَغْنَتهُمُ القُلَلُ
وَ اسْتَنزَلُوا بَعدَ عِزٍّ عن َمَعاقِلِهِم فَاُوَدّعُوا حُفَراً یا بِئسَ مانَزَلُوا
ناداهُم صارِخٌ مِن بعدِ ما قُبِرُوا اَیْنَ الاَساوِرَ و التّیجانُ وَ الحُلَلُ؟
اَینَ الوُجوهُ الّتی كانَت مُنعِمَهً مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَستارُ وَ الْكُلَلُ؟
فَافصَحُ القَبرُ عَنهُم حینَ ساءَ لَهُم تِلكَ الوُجُوهَ عَلَیها الدَّود یَقتَتِلُ
قَد طالَما اَكَلُوا دَهراً وَ ما شَرَبُوا فَاَصْبَحُوا بَعدَ حُلولِ الاَكُلِ قَد اُكِلُوا
وَ طالَما عَمَّروا دُوراً لِتَحَصُّنِهِمْ فَفارَقُوا الدّوَر عَلَی الاَعداءِ وَ ارْتَحِلُوا
اَضْحَتْ مَنازِلُهُم قَفْراً مُعَطَّلَهً وَ ساكِنُوها اِلی الاَجْداثِ قَدْ رَحَلُوا
ترجمه: (زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند، در حالی كه مردان نیرومند از آنان پاسداری میكردند، ولی قلّهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزّت از جایگاههای امن به زیر كشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی!
پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر؟
گور به جای آنان پاسخ داد: اكنون كِرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم میستیزند!
آنان مدت درازی در دنیا میخوردند و میآشامیدند، ولی امروز آنان كه خورنده همه چیز بودند، خود خوراك حشرات و كرمهای گور شدهاند!
چه خانههایی ساختند، تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولی سرانجام پس از مدتی این خانهها و خانوادهها را ترك گفتند و به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائری انبار كردند، ولی همه آنها را ترك گفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و كاخهای آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساكنان آنها به سوی گورهای تاریك شتافتند!
تأثیر كلام امام ـ علیه السلام ـ چندان بود كه متوكل به سختی گریست، چنان كه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند.
متوكل دستور داد بساط شراب جمع كنید و چهار هزار درهم به امام ـ علیه السلام ـ تقدیم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل برگرداند.
______________
مسعودي، مروج الذّهب، بيروت،دار الاندلس، ج 4، ص 11
مناظره امام هادي(ع) با پادشاه روم
قیصر، پادشاه روم به یكی از خلفای بنی عباس نوشت، ما در انجیل دیدهایم، هر كس سورهای را بخواند كه خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش جهنّم حرام میكند و آن هفت حرف عبارتست از «ثاء»، «جیم»، «خاء»، «زاء»، «شین»، «ظاء» و «فاء». ما، در تورات و انجیل آن سوره را نیافتهایم، آیا در كتب خود چنین سورهای را دارید؟ و اگر جواب مثبت است مراد از این حروف هفتگانه چیست؟
خلیفه عباسی، علماء و دانشمندان را جمع كرد و سؤال را مطرح نمود. لكن هیچ یك نتوانستند جواب سؤال را بدهند؛ به ناچار سؤال را از حضرت علی بن محمد بن الرضا ـ علیهمالسلام ـ پرسید.
حضرت هادی ـ علیهالسلام ـ فرمود: «آن سورهای كه آنها در جستجوی آن هستند و در كتب آسمانی سابق نیافتند، در قرآن مجید موجود است و آن سوره، «سوره حمد» است كه هیچ یك از این حروف هفتگانه در آن نمیتوان یافت.»
پرسیدند: «حكمت آن چیست؟ و این حروف علامت چیست؟»
حضرت فرمودند: «ث» اشاره به «ثبور» دارد؛ مراد از «ج» «جحیم»است؟ مقصود از «خ» «خبیث» است و «ز» اشاره به «زقّوم» دارد و «ش» «شقاوت» است و مراد از «ظ» ظلمت است و «ف» اشاره به «فرقت» دارد.»
این پاسخ را برای قیصر روم فرستادند؛ چون جواب به پادشاه رسید بسیار مشعوف شد و دانست كه دین حق همان اسلام است و لذا بلافاصله به اسلام گروید.
__________________
منتخب التواريخ ص 530
مناظره امام هادي(ع)در حل مشكلات علمي متوكل
روزی متوكل دچار مسمومیّت شد، پس نذر كرد كه اگر چنانچه بهبودی یابد «مال كثیری» در راه خدا صدقه دهد؛ اتفاقاً پس از چند روز عافیت یافت و حالش به بهبودی گروید، بنابراین خواست تا به نذر خود عمل كند ولی ندانست كه «مال كثیر» چه مقدار است. پس فقهاء و دانشمندان را جمع كرد و مشكل را با آنها در میان گذاشت، لكن فقهاء در حدّ و اندازه «مال كثیر» با هم اختلاف كردند، برخی گفتند: «اگر هزار درهم صدقه دهی نذرت را ادا كردهای» ولی برخی دیگر گفتند: «مال كثیر» معادل ده هزار درهم است» و برخی گفتند: «صد هزار درهم باید بدهی»؛ و خلاصه امر بر آنها مشتبه شد و در آخر به نتیجهای نرسیدند.
یكی از وزراء متوكل (كه گویا شیعه بوده) گفت: «یا امیرالمؤمنین! اگر من جواب صحیح را برای تو بیاورم چه جایزهای به من میدهی؟»
متوكل گفت: «اگر پاسخ صحیح دهی، ده هزار درهم پاداش خواهی گرفت ولی بدان كه اگر جوابت غلط باشد، سرت را از دست خواهی داد.»
پس وزیر خدمت حضرت امام هادی ـ علیهالسّلام ـ مشرف گشت و سؤال را مطرح كرد.
حضرت فرمود: «به متوكل بگو اگر هشتاد درهم صدقه دهی به نذرت عمل كردهای.»
وزیر پاسخ را به متوكل رساند. متوكل پرسید: «این پاسخ از خودت نیست، بگو از چه كسی پرسیدهای؟»
وزیر جریان را نقل كرد. متوكل پرسید: «برو از حضرت سؤال كن دلیل شما بر این مدّعا چیست؟»
پس وزیر علت را جویا شد. حضرت فرمودند:«بدلیل این آیه شریفه «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فی مَواطِنَ كثیرهٍ»[1] یعنی «ای پیامبر ما تو را در جنگهای بسیاری یاری كردیم». و همه خاندان ما روایت كردهاند كه تعداد جنگهای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هشتاد و سه جنگ بود، پس چون مواطن كثیره مساوی با هشتاد و سه است، مال كثیر نیز معادل هشتاد و سه درهم خواهد بود.»
متوكل پاسخ حضرت را پسندید و هشتاد و سه درهم صدقه داد.
____________________
[1] . سوره توبه، آیه 26.
احتجاج طبرسي، ج 2 ،ص 453
مناظره امام هادي(ع) با يحيي ابن اكثم
یحیی بن اكثم دانشمندترین قاضی عصر مأمون در بصره بود.وی در احتجاج با امام هشتم ـ علیهالسّلام ـ شكست خورد. همچنین در حضور مامون ،در مناظره با امام جواد - علیه السلام- نیز مغلوب گردید و هر دو یقین كردند كه علم و سیادت از مختصات خاندان علوی است. گرچه یحیی بن اكثم متوجه شده بود كه علم امام هرگز با علم بشر عادی قابل مقایسه نیست، لكن چون شكستهای سابق او موجب خفّت و كسر شأن او شده بود، همواره سعی میكرد تا روزی انتقام شكستهای سابق خود را از امام بعد از حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ بگیرد.
پس از شهادت جواد الأئمه ـ علیهالسّلام ـ در مجلسی حضرت هادی ـ علیهالسّلام ـ را ملاقات كرد و سؤالات و غوامض لا ینحل خود را بدین شرح از آن حضرت پرسید.[1]
سؤال اول: در مورد آیهشریفه: «وَ قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتابِ أنا آتیكَ بِهِ قَبْلَ أنْ یَرْتَدَّ الیكَ طَرْفُكَ»[2] پرسید: «سلیمان تخت بلقیس را خواست و آصف بن برخیا، تخت را پیش از آنكه سلیمان چشم بر هم زند حاضر كرد، چگونه سلیمان كه پیغمبر بود، بر علوم آصف بن برخیا بیاطلاع بود و خود نتوانست تخت را حاضر كند؟»
حضرت پاسخ داد: «سلیمان پیغمبر در انجام این عمل خود قادر بود، لكن خواست عظمت آصف بن برخیا را بر مردم روشن سازد و خلیفه و جانشین پس از خود را كه از نظر علمی افضلیت بر سایر مردم داشته معرفی كند. آصف بن برخیا خلیفه و جانشین سلیمان بوده وهر چه علم و دانش داشت از مكتب نبوّت سلیمان گرفته بود و این سنّت پیغمبران بوده كه جانشینان خود را به علم و افضلیت معرفی كنند.
سؤال دوم: در آیه شریفه «وَ رَفَعَ أبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرَّوا لَهُ سُجَّداً»[3] مربوط به یعقوب نبی و رفتن او به كنعان نزد یوسف و شناختن فرزند و سجده كردن او با فرزندش برای یوسف است، «چرا یعقوب با اینكه پیغمبر بود به یوسف سجده كرد در حالی كه سجده و خضوع وخشوع مخصوص پروردگار است؟»
حضرت پاسخ داد: «سجده یعقوب برای یوسف نبوده، بلكه به شكرانه ملاقات با فرزند گم كرده خود، خدای آفریننده را سجده كرد چرا كه پس از سالیان درازی چشم پدری كه خبر مرگ فرزند را شنیده بود به دیدار او روشن شد واین سجده مانند سجده ملائكه برای آدم ـ علیهالسّلام ـ است. ملائكه در حقیقت بر آدم سجده نكردند بلكه بمنظور اطاعت و شكرگزاری در برابر بزرگترین خلقت حق سجده نمودند.»
سؤال سوم: در آیه شریفه «وَ اِنْ كُنْتَ فی شَكَّ ممّا أنْزَلنْا اِلَیكَ فَاسْئَلِ الّذینَ یقْرَؤونَ الكتابَ»[4] اگر در آنچه بر تو نازل كردیم شك داری پس بپرس از كسانی كه میخوانند كتاب را؛ مخاطب این آیه كیست؟ آیا مخاطب پیامبر است و او در مُنزَلتات آسمانی شك كرده بود یا مخاطب كس دیگری است؟ و از چه كسی باید سؤال كند؟»
حضرت پاسخ داد: «این آیه خطاب به شخص پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ است؛ البته آن حضرت در هیچ یك از آیات قرآن شك و تردید نداشته است ولی چون برخی میگفتند: چرا خداوند كسی از فرشتگان را به عنوان پیامبر مبعوث نكرد؛ این آیه خطاب به پیغمبر و برای آنهاست كه از كسانی كه از كتب آسمانی اطلاع دارند بپرس و خواهی دانست كه تمام پیغمبرانی كه پیش از تو فرستادیم همه از نوع و جنس خود آن امت بودند و مانند مردم زندگی میكردند و در اجتماعیات شركت داشتند و با مردم معاشرت داشتند و با وقوف بر كتب گذشته آسمانی این شك و تردید از دل سائلین بر طرف میشد.»
سؤال چهارم: در آیه شریفه: «وَ لَوْ أنَّ ما فِی الأرضِ مِنْ شَجَرَهٍ أقلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعهُ أبحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللهِ»[5] آن هفت دریا كه اگر آب آنرا برای شرح كلمات خدا بكار برند خشك میشود در حالیكه هنوز كلمات و آثار او بیان نشده كدام است؟
حضرت پاسخ داد: «دریاهای هفتگانه عبارتند از:
1. عین كبریت، «دریای كبریت»
2. عین برهوت، «دریای مدیترانه»
3. دریای طبریّه در فلسطین
4. دریای حمئه و آن دریایی است كه خاكش سیاه و آبش گرم است و مراد دریاچه «آلبرت» یا ویكتوریا است كه زیر خط استوا واقع شده است.
5. دریای «مارسیدان» یا «مارسودان» كه در سودان حبشه است.
6. دریای «افریقیه»
7. دریای «سجرون».
و مراد از «كلمات الله» ما ائمه جانشینان پیغمبر خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم كه فضایل ما تمام نشدنی است.»
سؤال پنجم: در آیه شریفه «و فیها ما تَشْتَهیهِ الأنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ»[6] اگر در بهشت هر چه خوردنی و هر چه دیدنی است برای لذت است، چرا در آنجا خداوند آدم را از شجره گندم نهی و به جرم آن معاقب گردانید و او را از بهشت رانده و به دنیا فرستاد؟
حضرت پاسخ داد: «چون خداوند متعال با آدم ـ علیهالسّلام ـ پیمان بست كه پیرامون حسد نگردد و نزدیك شجره گندم نرود ولی چون آدم تحت تأثیر حوّا قرار گرفت و از گندم خورد، بجرم عدم اطاعت از فرمان خدا از بهشت رانده شد و امّا منظور از لذت نفس و التذاذ چشم، خوردن و خفتن و دفع كردن (به مستراح رفتن) مانند دنیا نیست بلكه مراد، لذت معنوی و روحانی است.»
سؤال ششم: در آیه شریفه «أو یُرَوِّجُهُمْ ذُكراناً وَ إناثاً»[7] ترویج مرد به مرد جایز دانسته شده و اگر چنین است چرا قوم لوط را به سبب همین عمل تشنیع مورد عقاب و عتاب سخت خدا واقع شده است؟»
حضرت در پاسخ فرمود: تمام این آیه چنین است. «لِلّهِ مُلْكُ السَّمواتِ و الأرضِ. یَخْلُقُ ما یَشاءُ، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ اناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكورَ أوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً و اناثاً وَ یجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقیماً، انَّه علیمٌ قدیرٌ». یعنی: آسمان و زمین از آن پروردگار است، اوست كه به هر كه بخواهد میبخشد و هر كه را بخواهد خلق میكند، به هر كه بخواهد دختر میدهد و به هر كه اراده كند پسر عنایت میفرماید تا با یكدیگر ازدواج كنند و در تزویج هر كه او را خواست عقیم و نازا و یا ولود وكثیر الأولاد میسازد.» لكن نا بخردان برخی از آیات را سر و ته میخوانند و مردم را به انحراف میكشانند.»
سؤال هفتم: در آیه شریفه: «وَ اَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْكُم»[8] «در چه صورتی شهادت یك زن به تنهایی پذیرفته میشود، در حالیكه از شرایط شهادت رجولیت، عدالت است؟»
حضرت در پاسخ فرمود: «یگانه زنی كه شهادت او به تنهایی پذیرفته میگردد، همانا شخص قابله است كه در امور زنانگی شهادت او مورد قبول است، آنهم با شرط تراضی طرفین، ولی در صورت عدم رضایت، باید دو زن شهادت دهند و اگر آنهم كفایت نكند باید طبقهای از زنان شهادت دهند.»
سؤال هشتم: در فرمایش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ علیهالسّلام ـ كه فرمود: «خنثی، اگر از مجرای رجولیت بول كرد، در بردن ارث، ملحق به مردان میشود و اگر از مجرای زنانه بول كرد در بردن ارث به زنان ملحق خواهد شد» از آنجا كه شهادت این مطلب از خودش مسموع نیست، آیا تشخیص اینكار با مرد خواهد بود یا زن؟ اگر مرد باشد و بر آلت زنانه او نگاه كنید یا زن باشد و بر آلت مردانه او نظر افكند عمل حرام انجام داده، با این حال راه تشخیص چیست؟
حضرت پاسخ داد: «باید تنی چند از عدول امت در آینهای كه مقابل او گذاشته میشود نظر افكنده و مجرای بول او را تشخیص دهند تا مرد و زن بودن خنثی معین شود.»
سؤال نهم: از گوسفند موطوئه و مشتبه[9] سؤال كرد كه «تكلیف ما با آن چیست؟»
حضرت فرمود: «اگر گوسفند موطوئه شناخته شود او را ذبح كنند و در آتش اندازند و اگر راهی برای تشخیص آن پیدا نكردند میتوانند با قید قرعه گوسفند مشتبه را از گله خارج نمایند، آنگاه ذبح كرده و در آتش بسوزانند تا سایر گوسفندان از آسیب سوختن مصون مانند.»
سؤال دهم: «علت آشكارا خواندن قرائت در فریضه صبح و آهسته خواندن آن در نماز ظهر و عصر چیست با اینكه هر دو جزء صلوه یومیّه هستند؟»
حضرت جواب داد: «از آنجا كه موقع نماز صبح هوا تاریك است و كسی نمازگذار را نمیبیند حكم شد كه بلند بخواند و نماز ظهرین را كه همه میبینند آهسته خواندن آن ارجح است.»
سؤال یازدهم: «چرا امیرالمؤمنین علی ـ علیهالسّلام ـ قاتل زبیر را به آتش جهنم بشارت داد و چرا در جنگ جمل خود آن حضرت او را به قتل نرسانید با آنكه خلیفه وقت و امام مقتدر بود؟»
حضرت در پاسخ فرمود: «چون رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: قاتل «صفیّه» (یعنی زبیر) در جنگ نهروان خروج خواهد كرد و كشته خواهد شد و لذا علی ـ علیهالسّلام ـ او را در جنگ بصره (جمل) آزاد گذاشت، زیرا یقین داشت كه او جزء خوارج نهروان به قتل خواهد رسید و قول پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ دروغ نیست.»
سؤال دوازدهم:«امیرالمؤمنین ـ علیهالسّلام ـ در جنگ صفین فرمان داد شامیان را در هر حال باشند سالم یا مجروح، پیاده یا سواره، مسلّح یا بدون سلاح، هر كه را هر كجا یافتند از دم تیغ بگذارنند در صورتیكه در جنگ جمل چنین فرمان نداد بلكه فرمود: فقط جنگجویان را دنبال كنید. این تفاوت حكم برای چیست؟»
حضرت فرمود: «هر فرمانی در جای خود بجاست و هر حكمی در قضیّه مخصوصی پسندیده است كه جای دیگر ناپسند است و اگر عناد و لجاج و خصومت شامیان را با مردم خوارج در نظر بگیریم و اوضاع و احوال جنگ را از زمان و مكان و مصالح روزگار بنگریم، حكم بر اساس مصلحت بوده است.»
سؤال سیزدهم: «مردی كه به لواط اقرار كند آیا حدّی بر او هست یا خیر؟»
حضرت در پاسخ فرمودند: «اگر اقرار او به لواط با بیّنه و شاهد تأیید نشود، امام میتواند او را مجازات نكند بدلیل آیه شریفه «هذا عَطاؤُنا، فَامْنُنْ أوْ أمسِكْ»[10]
در اینجا مسائل یحیی بن أكثم خاتمه یافت و بجواب آنها نائل شد و اعتراف به عظمت علمی حضرت هادی ـ علیهالسّلام ـ كرد.[1] . برخی از مورخین معتقدند كه یحیی ابتدا این سؤالات را از موسی مبرقع فرزند بلاواسطه امام جواد (ع) پرسید و چون موسی نتوانست پاسخ گوید به او گفت: برو از برادرت امام علی النقی (ع) سؤال كن و جوابها را برای من بیاور؛ لكن در كتاب كافی و تهذیب باب «میراث الخنثی» آمده است كه یحیی بن اكثم این سؤالات را مستقیماً از حضرت هادی (ع) پرسید و امام دهم پاسخ را برای او نوشت. زیرا یحیی در بصره بود و حضرت هادی (ع) در سامرا و موسی مبرقع هم د رسال 244هـ. ق وفات كرده و یحیی نیز در سال 242هـ. ق وفات كرده بود و مسافرت موسی مبرقع به بغداد پس از فوت یحیی بوده است.
[2] . سوره نمل: آیه 40.
[3] . سوره یوسف: آیه100.
[4] . سوره یونس، آیه 94.
[5] . سوره لقمان آیه 27.
[6] . سوره زخرف، آیه 71.
[7] . سوره شوری آیه50.
[8] . سوره طلاق آیه 2.
[9] . اگر مردی به گوسفندی دخول كند آن گوسفند را موطوئه نامند، حال اگر بدانیم كه مثلاً یكی از ده گوسفند ما موطوئه است ولی عین آن گوسفند موطوئه برای ما مشخص نیست امر بر ما «مشتبه» شده است، مولف
[10] . سوره صاد آیه 39.
مناظره امام حسن عسگري(ع) با اسحاق كندي
«ابن شهر آشوب» مینویسد: «اسحاق كندی» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت،[1] كتابی تألیف نمود بنام «تناقضهای قرآن!» او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار كرده و خود را به نگارش آن كتاب، مشغول ساخته بود. روزی یكی از شاگردان او به محضر امام عسگری ـ علیهالسّلام ـ شرفیاب شد. هنگامی كه چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
«آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد كه گفتههای استادتان «كندی» را پاسخ گوید؟»
یكی از شاگردان عرض كرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد اعتراض كنیم.»
امام فرمود: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید، آنرا برای استاد خود نقل كنید؟»
شاگرد گفت: «آری.»
امام فرمود: «از اینجا كه برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی كن با او انس و الفت پیدا كنی، هنگامی كه كاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: «مسألهای برای من پیش آمده است و آن اینكه آیا ممكن است گوینده قرآن از گفتار خود معانی ای غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده كرده باشد؟»
او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممكن است چنین منظوری داشته باشد. دراین هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به كار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه كرد. او آدم باهوشی است، طرح این نكته كافی است كه او را متوجه اشتباه خود كند.»
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمین برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح كرد.
«آیا ممكن است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده كند كه به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟»
فیلسوف عراقی با كمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تكرار كن.»
شاگرد سؤال را تكرار نمود.
استاد تأملی كرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امكان دارد كه چیزی در ذهن گوینده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر كلام گوینده چیزی بفهمد كه وی خلاف آن را اراده كرده باشد.»
استاد كه میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد كرد وگفت: «تو را قسم میدهم كه حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از كجا به فكر تو خطور كرد؟»
شاگرد: «چه ایرادی دارد كه چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟»
استاد: «نه تو هنوز زود است كه به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از كجا یاد گرفتی؟»
شاگرد: «حقیقت این است كه «ابو محمد» (امام حسن عسكری ـ علیهالسّلام ـ) مرا با این سؤال آشنا كرد.»
استاد: «اكنون واقع را گفتی، سپس افزود: چنین سؤالهایی تنها زیبنده این خاندان است.[2]»
آنگاه استاد با درك واقعیّت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن كردند و آنچه را كه به عقیده خود درباره «تناقضهای قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!
________________
[1]فیلسوفی كه چنین كتابی نوشته بوده، پسر اسحاق كندی به نام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق. وی معاصر با سه نفر از خلفای عباسی یعنی مهدی، هادی و هارون الرشید بوده است. (تاریخ فلاسفه الاسلام فی المشرق و المغرب تالیف محمد لطفی جمعه، المكتبه العلمیه، ص1)
[2]الأن جئتَ بالحقّ و ما كانَ لِیَخْرُجَ مثلُ هذا الاّ مِن ذلك البیت.
بنام خداوند مهربان
سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز
ولادت خانم فاطمه زهرا(س) را خدمت خواهران و برادران گرانقدر تبریک و تهنیت عرض می کنم
از این که ما را در تاپیک مناظرات همراهی نمودید تشکر میکنم و این آخرین تاپیک مناظرات است که تقدیم شما می کنم امیدوارم که مفید واقع شده باشه و برای حقیر دعا کنید.
مناظره امام زمان(عچ) با مخالفان از طريق نواب
از امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) توقیعات فراوانی در زمینههای گوناگون صادر شده است كه در برخی از آنها مناظراتی با مخالفان از طریق نواب خاص انجام شده است و البته ایشان تأكید میكردند كه این پاسخها را از امام زمان (عج) آموختهاند؛ ما در اینجا به یكی از مناظراتی كه توسط حسین بن روح یكی از نواب خاصّ حضرت بیان شده است اشاره میكنیم:
«أبی جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی» نقل میكند شخصی از أبی القاسم حسین بن روح نوبختی پرسید: «آیا حسین بن علی ـ علیهالسلام ـ ولی خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «آیا قاتل آن حضرت دشمن و عدوّ خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «پس چرا خداوند دشمن خود را بر ولیّ خود مسلط كرد؟»
حسین بن روح پاسخ داد: «بدان كه خداوند با بشر تكلّم نمیكند مگر با واسطه؛ حال اگر بخواهد فرستادگانی از غیر جنس بشر بفرستد مردم از آنان اطاعت نمیكنند؛ پس ناگزیر افرادی از جنس بشر را به رسالت بر میانگیزد و برای اینكه بر مردم ثابت شود كه ایشان از جانب خدایند و در سخنان خود صادقاند، معجزاتی را برایشان قرار میدهد بطوری كه مردم از انجام آن عاجزند؛ سپس چون مردم به رسالت این افراد پی بردند، خداوند متعال بر اساس مصلحت و حكمت خود گاهی رسولان و انبیاء خود را غالب میكند و گاهی مقهور؛ زیرا اگر ایشان در تمام احوال غالب و پیروز باشند، مردم ایشان را خدا میپندارند و از خداوند غافل میشوند، به همین دلیل خداوند متعال، احوال انبیاء و اولیاءش را مانند احوال سایر مردم قرار داده است و البته ایشان در حالت سختی و آزمایشهای الهی صابر و شكیبا و در حالت پیروزی و عافیت شاكرند.»
فردای آن روز، حسین بن روح، به یكی از شیعیان كه فكر میكرد این پاسخها تراوش فكری خود اوست اظهار داشت: «اگر از آسمان سقوط كنم و طعمه مرغان هوا گردم یا باد تندی مرا به محل دوری پرتاب كند، در نظرم بهتر از این است كه در دین خدا رأی و نظریه شخصی خود را اظهار كنم. مطالبی كه دیروز شنیدی از حجت خدا (عج) شنیده شده است».
______________
احتجاج طبرسي ج 2، ص 472