جمع بندی معصوميت انبيا؟

تب‌های اولیه

375 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

شعیب;312107 نوشت:

دوست گرامی این دو حرف شما چگونه قابل جمع است از طرفی می فرمایید خدا مانع از رسیدن احکام دینش به صورت دروغ به بندگانش می شود و از طرفی می گویید خدا مانع از گناه پیامبر نمی شود.

1-در جایی که پیامبر بخواهد با دروغ حکم خدا را به مردم برساند آیا خدا از این کار مانع نمی شود ؟؟ 2-آیا اگر مانع شد مانع از کناه پیامبر نشده است ؟؟؟ این دو مساله که فرمودید قابل جمع نیست

سلام به شما جناب شعیب

پاسخ مورد 1 :

بله مانع می شود چرا که نباید سخن دروغ به مردم برسد.

پاسخ مورد 2 :

خیر.
پیامبر گناهش را کرد و تصمیم خیانت گرفت و وارد صحنه شد تا دروغ ببندد و غرض خدا را نقض کند و مردم را گمراه , خداوند تشخیص داد و به هر روشی مانع شد که سخن دروغ به مردم برسد.

شما تصور کنید خداوند مردم را کر می کند در آن لحظه و پیامبر شروع به دروغ بستن به وحی می کند. چه شد ؟
هم پیامبر گناه کرد و هم سخن دروغ به مردم نرسید.

پیامبر گناه و مجازاتش به خاطر خیانتش سره جایش می باشد و ابدا خداوند مانع گناه او نمی شود.

شعیب;311455 نوشت:
مرحله سوم: منشاء عصمت ما در این مرحله می خواهیم بدانیم چه عاملی در پیامبر ایجاد می شود که حالت عصمت برای او رخ می دهد آیا ممانعت بیرونی است یا کنترل درونی؟ اگر کنترل درونی است علت آن چیست؟ اگر ممانعت بیرونی است آن مانع چیست؟

با سلام
من تازه با سایت فخیم اسک دین آشنا شدم موضوع عصمت انبیا موضوع جالبیست اگرچه تمام بحث را مطالعه نکردم اما نظر خودم را می گویم:
به نظر من انبیا با علم به قبح گناه و حس حضور و نظارت خداوند در تمام مراحل و لحظات زندگی از انجام هر نوع گناه و لغزش مبرا هستند.
مانند کسی که علم دارد این چیز سم است و آن را نمی خورد.
شاید این سوال پیش آید که علم به تنهایی نمی تواند مانع انجام گناه شود همان گونه که ما می بینیم افرادی را که علم به ضرر سیگار دارند و باز از آن استفاده می کنند.
باید گفت آن علمی که 2 خصوصیت داشته باشد می تواند مانع از ارتکاب عملی شود:
1 ) این علم به حد یقین رسیده باشد نه این که در حد یک اطلاع و ظن و گمان ساده بماند.
2) مانعی از قبیل حب نفس ، شهوات، وسوسه های نفسانی و علم به منفعت بالاتر در کار نباشد. (یعنی چیزی این علم را نپوشاند.)
باتشکر از کارشناس بحث جناب شعیب عزیز و دیگر شرکت کنندگان در این بحث.
منتظر نظرات شما عزیزان هستم:ok:

[="Tahoma"][="Indigo"]سلام خدمت دوستان و کارشناس گرامی جناب شعیب بزرگوار
پیرو فرمایش دوست تازه واردمان،نظر حقیر این است که از یک جنبه میتوان قضیه ی عصمت را به همین طریق اثبات کرد.

اینکه فرمودند علمی که در پی آن یقین باشد:

چه علمی علم یقینی است و چه علمی ممکن است غیر یقینی باشد؟
خلاصه آن است که ظنّ در علم فکری جاریست و یقین در علم شهودی.آیا شما،لحظه ای به بودن خودتان شک میکنید؟
حال همین یقین به بودن خودتان را که نمونه ای از علم شهودی است،با یقینتان به صحیح و بر حقّ بودنِ دین اسلام(که معتقَد همه ی ماست) مقایسه کنید.حتی یقینتان به بودن دیگران در زنگی روزمرّه تان مقایسه کنید.
آری،میتوان سفسطه کرد که در خارج چیزی نیست و همه چیز ساخته ی ذهن است،دیگران،پدر،مادر،دین و... اما آیا میتوان در وجود خود نیز شکّ کرد؟

ادامه دارد...ان شالله

[/]

[="Tahoma"][="Indigo"]حال مساله این است که علم انبیاء-علیهم السلام-از چه سنخ علمی بوده است.
اگر ثابت و مبرهن شود که علم انبیا از جنس علم شهودی به مسایل بوده است،راه طی شده است.چطور؟
بدین صورت که آن علم،عینِ یقین است و یقین،عاملی است محرّک.
وقتی که نبی به علم حضوری،اشیاء را دریافته باشد،حتی اشیاء عالم را،دیگر خطایی مرتکب نمیشود،دیگر تیرش به خطا نمیرود،دیگر شمشیر کج نمیزند.زیرا او به تک تک سلول های بدن خود،و مولکول های اشیاء عالم علم حضوری دارد،بلکه علم او به جوهره ی ذات اشیاء تعلّق گرفته است و با اصل شریف اتحاد عاقل و معقول در حکمت متعالیه،او وجودی محیط بر آن ها شده است،و وجود اشیاء برای وی،عین حضور است و این عصمت است.

برای مبرهن شدن قسمت هایی که عرض شد،شما را به مباحث حِکمی ارجاع میدهم،ان شالله حل خواهد شد.

[/]

شعیب;312110 نوشت:

این همان چیزی است که بنده به عنوان منشاء عصمت بیان کردم "علم خاص"
این علم اگر در فردی به نحوی شدید بود که هیچ حجابی بین او و خدا نبود و برای لحظه ای از او منصرف نشد دیگر گناه که نمی کند هیچ فکر گناه هم نمی کند و این کاملا از سر اختیار است.
والسلام

سلام به شما

اما فرق این است :

1- این علم باعث نمی شود که آن ها هرگز [="red"]نتوانند[/] گناه کنند.
2- این علم باعث نمی شود که آنها [="red"]اختیار [/]را از دست بدهند.
3-این علم باعث نمی شود که [="red"]خیالشان راحت باشد که با این علم در امان هستند از گناه و شیطان.[/]
4- این چه علمی است که باعث عصمت از سنخ عصمت ملائکه میشود ؟
5- این علم هرگز باعث نمی شود که با وجود داشتن آن انسان منحرف نشود و امکان خطا, اشتباه و گناه در او 100% صفر شود. ( غیر ممکن است).
6- این علم به آن تعبیر ماورایی باعث اذیت و آزار پیامبران آن هم در هر لحظه می شود و زندگی را از ایشان سلب می کند.
7- آن علم به آن معنا حتی کمش از طرف خداوند بد است , و ارزش پیامبران را در حد زیادی پایین می اورد. چون هرگز مشخص نمی شود پیامبر به خاطر آن علم خاص خداوند که به او داده گناه نمی کند یا بخاطر مقابله با کششهای نفسانی و اطاعت و ترس خداوند و تلاش در طاعت خداوند گناه نمی کند.
8- ان علم خاص از همان کودکی باعث می شود دیگر امتحان گرفتن خداوند از ایشان مضحک شود. در امتحان انسان یا قبول می شود یا رد می شود. حال وقتی با آن علم جواب همیشه قبولی است و تقلب 100% رساندن از جانب خداوند است , این دیگر چه امتحانی است و چه هنری است که آنها از امتحانات خداوند سر بلند بیرون آمده اند ؟
چطور می خواند ثابت کنند قبولیشون از امتحان بخاطر آن علم نبود ؟
9- با این علم خاص آنها را خداوند بشری بهشتی آفرید و کاری کرد که غیر ممکن باشد گناه کند آن هم از کودکی. و در نتیجه امتحان گرفتن مضحک می شود. و در نتیجه بهشت رفتن بدون امتحان ممکن نیست.

و اگر سوالات دیگر یادم آمد در ادامه ذکر می کنم.
موفق باشید

درست است که بحث در زیر شاخه ی کلام و عقاید میباشد،اما بنده نظرم به عقایدش میباشد
و فکر میکنم عرضم در ارتباط مستقیم با عقاید باشد

در اینجا برهانی از زبان حکمت و فلسفه نقل میشود،گرچه نیاز به مبانی حکمی دارد،اما امید که راهنما باشد:

فلاسفه و حكماي مسلمان، عصمت را ـ گذشته از مقام اثبات ـ در مقام ثبوت و نفس الامر مطرح مي‌كنند (بر خلاف متكلّمان كه غالباً آن را در مقام اثبات طرح مي‌كنند)؛ يعني عصمت از ويژگي‌هاي نفس پيامبران است. بنابراين، تفکر و برهان فلسفی سطح برتري از عصمت را نسبت به دليل متكلمان ثابت مي‌كند، همان گونه که سطح برتری از نبوت را اثبات کرده ، می گوید: نفس وقتي به مرحله‌ي‌ عقل مستفاد و بالفعل رسيد همه‌ي‌ علوم و حقا‌يق غیبي را مي‌‌يابد و آنها را برابر با وحي گزارش مي‌دهد و در ‌يافتن آن معارف و گزارش دادن آنها معصوم است همان طور كه در عمل به احكام معصوم است.

بر اين اساس، پيامبر در نيل به حقايق و دريافت آن‌ها از مبدأ واجب متعالي، معصوم است و در حفظ و نگهداري آن‌ها مصون؛ چنان كه در عمل به احكام معصوم است؛ زيرا كسي كه به مقام " ثمّ دني فتدلّي * فكان قاب قوسين أو أدني " (نجم/9-8) رسيده است. در اين مرحله، قوّه خيال و وهم، از درون چنين انساني و نيز شيطان و نيروهاي ابليس از برون او ضعيف و ناتوانند و او از خطر اشتباه و سهو و نسيان ولغزش‌هاي علمي و عملي محفوظ است.

كلام لط‌يف ابن سینا ‌(رحمه الله) در كتاب شر‌يف الهیات شفا ا‌ين است كه: "... الأنبیاء الذين لا ‌يؤتون من جهةٍ غلطاً أو سهواً..."؛ ساحت مقدس پیامبران، برتر از آن است که سهو و غلط در آن راه یابد.
خلاصه دلیل اهل حكمت ا‌ين است: اگر نفس انساني به مرحله‌ي‌ كمال عقل نظري و عملي كه در آن حس، وهم و خیال، مأموم عقل نظري، و غضب و شهوت، مط‌يع عقل عملي است برسد و به مقام شهود و ولا‌يت كه پا‌يان سفر اول از اسفار چهارگانه است نايل گردد، شا‌يستگي پیامبر ‌يا امام شدن را دارد و جامع ا‌ين اوصاف همان وصف عصمت است.
منبع:http://tahoordanesh.com

ادامه دارد...ان شالله

[="Tahoma"][="Indigo"]برهان بعدی که خدمت سرورانم نقل میکنم،راه اثبات انبیاء از طریق عرفان نظری خواهد بود
بنده این تاپیک را از صفحه ی اول تا به اینجا دنبال کرده ام و میدانم که مبنا بر بحث علمی است.
پس تقدیم به طالبان علم،گرچه شبهات کلامی در این مسایلی که خواهد آمد و در گذشته آمد،وارد نیست.بلکه فلسفه،جایگاه عقل صرف است،به دور از بحث های روانشناسانه(مانند براهینی که تا بدین جا آمد،مانند اعتماد سازی خداوند برای بندگان و سلب اطمینان) و سایر بحث های اینچنینی.بلکه جایگاه،چایگاه عقل است و برهان،از ابده بدیهیات که البته دوستانم را مشتاق در این امر یافته ام.
گرچه بحث های فلسفی و عرفانی،نیاز به مبانی مختصّ به خود دارند،و کسب مبانی آنها نیز،نیاز به تطهیر قوای عاقله(که در دوستانم به صورت خوبی مشهود است،الحمد لله) و ممارست بر تحصیل این علوم دارد.
و من الله توفیق

در ادامه،برهانی از دیدگاه عرفان نظری خواهد آمد،که برای طالبان حقّ کافی و وافی است...ان شالله
[/]

در عرفان نظري كه يافته‌هاي شهودي را به صورت برهان حصولي در مي‌آورد، حد وسط برهان براي اثبات عصمت، مسئله‌ي‌ خلافتِ انسان كامل است. عرفا كه ديد وسيعتري دارند ، نبوّت و امامت را مبتني بر مقام "خلافت الهي" دانسته‌اند. از اين‌رو، لازم است كه اوصاف حضرت حق، در انسان كامل به عنوان آينه به منصه ظهور برسد. در اين ميان، "خليفة اللّه"، تنها شخصي است كه مي‌تواند عصمت مطلقه را باز تابد و تجلي بخشد. خليفة اللّه، همان انسان كاملي است كه مظهر و جامع همه‌ي‌ اسماي الهي است. بنابراين، "حد وسط" برهان عصمت، مسأله‌ي‌ خلافت انسان كامل است.

انسان كامل، مظهر همه‌ي‌ اوصاف خداوند ـ مانند علم و... ـ است. علم خداوند، شهود محض و حضور صرف است. پس، ديگر جايي براي سهو و نسيان و لغزش و خطا و جهل و عدم علم باقي نخواهد گذاشت.
انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همه‌ي‌ مردمان و فرشتگان و جن و ساير موجودات به وساطت او فيض مي‌گيرند: "ببقائه بقيت الدنيا وبيمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء ".

امروز در سر تا سر جهان هستی، انسان کاملی جز حضرت بقیة الله الأعظم ، مهدی منتظر (علیه السلام) نیست. امام معلم فرشتگان و آدمیان است و دارای عصمت مطلقة و «خلیفة الله الأعظم» است؛ چنان که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز انسان کامل و فرد برتر جهان هستی، از شروع تا آخِر است و به جهان امکان، احاطه ی کامل دارد. او در روز قیامت، شاهد و ناظر بر همه ی پیامبران و امّت های آنان است: «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كلُ‏ِّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلىَ‏ هَؤُلَاءِ شهَِيدًا» (نساء/41)؛ یعنی ما در قیامت از هر امّتی شاهد و گواهی بیاوریم (گواه باورها و کردار و اخلاق) و تو (محمد صلی الله علیه و آله) را نیز شاهد بر همه ی پیامبران و امّت ها می آوریم.

بنابراین، همه ی پیامبران، به ویژه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) باید معصوم باشند تا با احاطه بر جزئیاتی که در زوایا و گوشه های جهان امکان می گذرد، شهادت دهند و چیزی از علم و دانش بی کرانه ی آنان بر کنار نماند و سهو و نسیان از قلمرو علم آنان به کلّی رخت بربندد.

برهان كلامي يا فلسفي، حد اكثر مي‌تواند استفاده‌ي‌ انسانها از خليفة الله را ثابت كند: "‌ يعلّمهم الكتاب و الحكمة " (بقره/129)، ولي ‌بلنداي نظر عارف به ا‌ين مرحله از اوج انسان كامل هم مي‌رسد كه: " فسجد الملائكة كلهم أجمعون " (حجر/30)، " وعلَّم ادم الأسماء كلها ثم عرضهم علي الملائكة " (بقره/31)، "‌يا ادم أنبئهم بأسمائهم فلمّا أنبأهم بأسمائهم..." (بقره/33).

به زبان عرفان، برد رسالت، محدودتر از برد خلافت كه معلّم مطلق است مي‌باشد، از ا‌ين‌ رو مرحوم صدرالمتألّهین مي‌گويد: " گرچه در علوم عقلي ارسطو را معلم اول و فارابي را معلم ثاني مي‌دانند ولي در علوم الهي، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) معلم اول و علي بن ابیطالب ‌(علیه أفضل صلوات المصلین) معلم ثاني اند، چنانكه به لحاظي ديگر معلم اول خداي سبحان، معلم ثاني جبرئيل (عليه السلام) و معلم ثالث رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌باشند".
البته بخش نخست اين سخن كه در شرح اصول كافي آمده، ناظر به جهان امكان است و گرنه در كل هستي، معلّم اول، همان معلم آخر و معلم آخر همان معلم اول‌است: ‌"هو الأول و الاخر " (حدید/3). خداوند متعال كه معلم كل است: ‌" علّم‌الإنسان ما لم‌‌يعلم " (علق/5)، معلم پیغمبر نیز هست: " و‌علّمك ما لم‌تكن تعلم و كان فضل الله عل‌يك عظ‌يماً " (نساء/113).

منبع:http://tahoordanesh.com

رضاهو;312148 نوشت:

برای مبرهن شدن قسمت هایی که عرض شد،شما را به مباحث حِکمی ارجاع میدهم،ان شالله حل خواهد شد.

سلام به شما

شما مشخص بفرمایید :
1- آیا خودشان به این علم و مقام با تلاش خود رسیده اند و لایق دریافت این علم شده اند ؟
2- آیا ما می توانیم به آن علم برسیم ؟
3- از چه زمانی این علم بوده ؟ اگر از کودکی بوده چطور ثابت می کنید ؟
4- اگر از کودکی بوده است چطور ثابت می شود ایشان خودشان گناه نمی کردند ؟ چون من معتقد هستم خداوند 100% باعث شده گناه نکنند. و وقتی خداوند 100% باعث بشود انسانی گناه نکند دیگر آن شخص هنری نکرده و دیگر آن شخص مثل بقیه نیست. و کار تمام هست و ایشان از سنخص ما نیست و فقط ظاهرش شبیه ما است.
5- اگر خداوند باعث نشده که گناه نکنند , پس هر لحظه ممکن است گناه کنند و علم هم 100% اگر خودشان نخواهند کمکی به آنها نمی کند.

باز یادم آمد ادامه می دهم...

تشکر

جناب رضاهو عزیز

اگر اجازه بدید کم کم جلو بریم بهتر است و نوشته هایتان را مختصر تر بفرمایید تا با کارشناس شیعب عزیز پیش برویم و بحث پخش نشود.
اگر کم بفرمایید با دقت بیشتر مطالعه می شود و شبهات برطرف می شود و اگر زیاد باشد رغبت خواندن ممکن است از بین برود.

البته هر جور صلاح بفرمایید. :Gol:

یاس کبود68;312144 نوشت:

باید گفت آن علمی که 2 خصوصیت داشته باشد می تواند مانع از ارتکاب عملی شود:
1-این علم به حد یقین رسیده باشد نه این که در حد یک اطلاع و ظن و گمان ساده بماند.
2-مانعی از قبیل حب نفس ، شهوات، وسوسه های نفسانی و علم به منفعت بالاتر در کار نباشد. یعنی چیزی این علم را نپوشاند.

سلام به شما
ممنون
فکر می کنم موافق باشم خوبه.
اما اینکه پیامبران اینطوری بودند باید ثابت شود.

با تشکر

[="Tahoma"][="Indigo"]

نقل قول:
سلام به شما

سلام بر شما و دوستان خوبم

نقل قول:
شما مشخص بفرمایید :
1- آیا خودشان به این علم و مقام با تلاش خود رسیده اند و لایق دریافت این علم شده اند ؟

بله،تبعیض در عالم راه ندارد.
2
نقل قول:
- آیا ما می توانیم به آن علم برسیم ؟

بله،معنای امام چیست؟ اگر رسیدنی نبود که ما را دعوت نمیفرودند
میبینیم اما علی(ع) به فرزند خود میفرماید،پسرم درجات بهشت به تعداد آیات قرآن است،بخوان و بالا برو...
آری در فرمایشات این بزرگواران،دائم دعوت به بالا آمدن در مقامات معنوی است و این از سیره ی اصحاب نزدیک ایشان،چون کمیل و سلمان و ابوذر و اویس و غیره مشهود است.

نقل قول:
3- از چه زمانی این علم بوده ؟ اگر از کودکی بوده چطور ثابت می کنید ؟

در این مورد نیاز به مطالعه برای برهانی کردن بحث داردم.اما این موارد در حکمت بحث شده است و این علم،علم ازلی بوده و البته اثباتش از راه های کلامی که تا به حال طی شده بعید مینماید.
بنده هم اعتقادم بر عصمت انبیاء از بدو تولّد میباشد،اما به نظر حقیر،براهین کلامی بیش از این مطالبی که دوستان فرمودند را اثبات نمیکند.
همین مطلب که جناب شعیب بزرگوار میفرمایند ملاک عصمت علم خاص است،این ورود به بحث های فلسفی است.وگر نه اینکه ما بگوییم اگر پیامیر در کودکی اشتباهی کرده بود،اعتماد را در بعد از نبوّت سلب میکرد،یک بحث روانشناسانه و جامعه شناسانه و روانکاوانه است.و چه بسا ما داریم به خطا قضاوت میکنیم.
گاهی دعوت یک انسانی که در جوانی انواع عیاشی ها را کرده،در دل ما بیش از یک فردی که از ابتدا متّقی بوده و هیچ لذّتی از مادّیات را نچشیده،بیشتر اثر میکند.
چرا که میگوییم آن فرد عیّاش،دو طرف را دیده و چشیده و قضاوت بهتری از مقایسه ی لذّت های مادی و معنوی با هم دارد.
به هر حال جایگاه بحث را از این به بعد،بنده،علم کلام نمیبینم و بسا بنده دارم اشتباه میکنم.
نقل قول:
4
- اگر از کودکی بوده است چطور ثابت می شود ایشان خودشان گناه نمی کردند ؟ چون من معتقد هستم خداوند 100% باعث شده گناه نکنند. و وقتی خداوند 100% باعث بشود انسانی گناه نکند دیگر آن شخص هنری نکرده و دیگر آن شخص مثل بقیه نیست

درست میفرمایید،
در حکمت،خواست خداوند را در طول خواست بنده میبینند(منظور از دیدن،علم شهودی و چشیدن است،برخلاف بعضی دوستان در چندین صفحه قبل که خدا را در عرض مخلوقات میبینند و صدها سال است در شبهات اینچنینی مانده اند،متاسفانه)
به همین دلیل،هیچ مساله ای پیش نمی آید.
حق دارید کمی جا بخورید،اما وادی حکمت،اینطور است.همچنین عرفان.
در حکمت متالیه و عرفان،مخلوقات،عین ربط به حق متعال میباشند و به عبارتی ((لا موثّر فی الوجود الّا الله)).
این فرمایش بزرگانی چون ملاصدرا،امام خمینی،شهید مطهری،علامه طباطبایی،آیت الله قاضی و این بزرگواران است
«و ماتشاون الا ان يشاء الله»و شما چيزي رانمي خواهيد مگر اينكه قبلا خدا آن راخواسته باشد
این فرمایش خداوند است در قرآن کریم،حال تفسیرش با راسخون در علم.فتدبّر
نقل قول:

5- اگر خداوند باعث نشده که گناه نکنند , پس هر لحظه ممکن است گناه کنند و علم هم 100% اگر خودشان نخواهند کمکی به آنها نمی کند.

آن بنیانی بنیان مرصوص است که این شبهات را از ریشه نابود کند.وگرنه تا ابد این سوال باقیست که "آیا خدا میتوانست سنگی خلق کند که خودش نتواند بلند کند؟"
اما وقتی گفتی "لا حول و لا قوه الا بالله"،این سوال از ریشه از بین میرود.زیرا میگوید اگر آن سنگ نیرو دارد،نیرویش چیست؟ میگوید لا حول و لا قوه الا بالله،میگوید نیرویش نیروی خداست.پس اساساً سوال غلط است و سوال بی مورد است.
آیا ما میتوانیم چیزی را تخیّل کنیم که خودمان از تخیّلش عاجز باشیم؟ این سوال اساساً غلط است و نه اینکه نامش شبهه باشد و سالیان سال به دنبال پاسخش برویم.
یا حق[/]

شعیب;312100 نوشت:
با سلام و تشکر از شما دوست گرامی این که می فرمایید "صداقت و عدم فریبکاری ایشان" منظورتان این است که در زندگی پیامبر که ایشان مشهور به این دو صفت شده اند اصلا موردی پیدا نمی کنید که پیامبر دروغ گفته باشد یا فریبکاری کرده باشد؟؟ آیا این همان عصمت در این دو صفت نیست؟؟ بر فرض که این حالت را(صداقت و عدم فریبکاری) قبول کرده باشیم این حالت منشاء اش چیست؟(همان قسم اول-کنترل درونی- منشاء اش چیست؟)

با سلام خدمت کارشناس محترم.
منشا آن کاملا اکتسابی است.
جامعه ای را تصور کنید که در آن پیامبری نباشد. آیا نمی توان فرد یا افرادی را پیدا کرد که انسان های صادق و درستکاری هستند که قصد خدمت به مردم را دارند. اگر اشتباه نکنم خودتان افرادی را مثال زدید که انسان هایی هستند که نه تنها واجد صداقت و درستکاری که واجد بسیاری از صفات پسندیده دیگر هستند امثال مراجع تقلید و ... . اینها همه اکتسابی است. و خدا هم برای امر خطیر نبوت چنین انسان هایی را انتخاب می کند.

شعیب;312100 نوشت:
همان گونه که گفتید این مساله نیازمند بحث تخصصی است اما فی الجمله عرض کنم که این تفسیر شما از بیان شریعت به نظر صحیح نمی باشد چرا که شریعت چیزی جدای از دین نیست و پیامبر چیزی را از خود و معلومات خود به عنوان دین بیان نمی دارد .چرا که دین امری خدایی است و و بیان مکتسبات پیامبر نیست و بر فرض مثال اگر امضایی هم باشد باز همین امضاء دستور خداست یا به وحی یا به علم لدنی.

به جهت اینکه به جلو رفتن بحث کمک شود بنده از نظر خود صرفنظر می کنم و پیامبر را واجد علم لدنی فرض می نمایم. حال از شما تقاضا دارم مکانیزم تاثیر گذاری علم و معرفت را به صورت مطلق بر افعال پیامبر توضیح دهید. به طوریکه با اختیار انسان سازگار باشد.

رضاهو;312163 نوشت:

یا حق

سلام به شما
ممنون
می دونید ؟ :
همچین براهینی اگر آخرش شانس بیاوریم منحرف و به جنون کشیده نشویم ( شاید از سنگینی بحث ) آخرش اینه که ثابت بشه همچین علمی وجود داره و خصوصیاتش اینجوری هست و غیره... .

اما هرگز که ثابت نمیشه پیامبران همچین علمی داشتند. و اصلا لزومی نداره همچین علمی داشته باشند. و اصلا لزومی نداره خداوند همچین علمی به ایشان داده باشد. یا اگر داده باشد خودشان لایقش بوده و بقیه هم میتوانند لایقش باشند. و اگر خداوند به ایشان این علم را داده و بعد ما نیز می توانیم به آن علم برسیم اینجا دیگر 100% عدالت خداوند زیر سوال می رود و همچنین ارزش ما بیشتر از پیامبران است که خود تلاش کرده ایم و به این مقام رسیده ایم نه مثل پیامبران که خداوند به آنها مفتی همچین عنایتی کرده. و بعد از دوباره همان سوال های تکراری پیش می آید... .

حال اگر وارد قران شویم که دیگر مسئله جمع نخواهد شد.

با این حال ممنون از شما.

من لزومی نمی بینم پیامبران را اینقدر ماورایی کنیم و مثل اعتقادات مسیحی ها بشیم نسبت به عیسی.
و همچنین نباشیم مثل یهودی ها و وهابی ها و سنی ها که عقیده دارند پیامبر کارهای زشتی و عجیب غریبی انجام داده و با این حرف ها ارزش آنها رو پایین بیاریم.

با تشکر

سلام
خسته نباشید.
کسی نسبت به پستام سوالی شکی نظری نداره.
همه پست من یقین دارند؟:Nishkhand:

baghiatosalam;312135 نوشت:
خیر. پیامبر گناهش را کرد و تصمیم خیانت گرفت و وارد صحنه شد تا دروغ ببندد و غرض خدا را نقض کند و مردم را گمراه , خداوند تشخیص داد و به هر روشی مانع شد که سخن دروغ به مردم برسد.

با سلام
اول این که تصمیم گناه گناه نیست
ثانیا شما با این سخن پیامبر را از سطح عموم متدینین نیز پایین تر می آورید و این یعنی ترجیح مفضول بر فاضل!!

baghiatosalam;312135 نوشت:
شما تصور کنید خداوند مردم را کر می کند در آن لحظه و پیامبر شروع به دروغ بستن به وحی می کند. چه شد ؟ هم پیامبر گناه کرد و هم سخن دروغ به مردم نرسید.

این همه کار غیر طبیعی خدا انجام دهد برای حفظ دین خود - هر لحظه که پیامبر نطق می کند خدا باید مردم را کر کند تا پیامبر وحی را بگوید اگر دروغ نگفت و خیانت نکردو اشتباه نکردو... آنگاه خدا به مردم سمع را برگرداند!!!!!؟؟؟ خیلی عجیب است- بهتر نبود خدا به جای این همه کار غیر طبیعی پیام را به دست یک انسان امین( معصوم) می سپرد؟؟؟!!!؟

baghiatosalam;312150 نوشت:
این علم باعث نمی شود که آن ها هرگز نتوانند گناه کنند.

با سلام خدمت شمادوست گرامی
بارها و بارها عرض شد عصمت به معنای سلب اختیار از معصوم نیست- و این مطلب را در جای جای تاپیک می توانید ببینید
متاسفانه شما نسبت به عصمت یک پیشفرض اشتباه دارید و آن این که عصمت منافی اختیار است و اگر عصمت آمد به این معنا است که انجام گناه در حق آنها ممتنع است که ما بارها و بارها جواب دادیم و انشاء الله در مرحله آتی به تفصیل بدان خواهیم پرداخت که گناه کردن براسی معصوم ممتنع بالغیر است نه ممتنع بالذات . یعنی خود معصومین با اختیار خود گناه نمی کنند هیچ گناهی . نه این که گناه نتوانند کرد

baghiatosalam;312150 نوشت:
این علم باعث نمی شود که آنها اختیار را از دست بدهند. 3-این علم باعث نمی شود که خیالشان راحت باشد که با این علم در امان هستند از گناه و شیطان. 4- این چه علمی است که باعث عصمت از سنخ عصمت ملائکه میشود ؟

این ها هم نمونه هایی دیگر از پیش فرض های اشتباه
baghiatosalam;312150 نوشت:
این علم هرگز باعث نمی شود که با وجود داشتن آن انسان منحرف نشود و امکان خطا, اشتباه و گناه در او 100% صفر شود. ( غیر ممکن است).

چرا ؟؟؟ چه امتناعی دارد؟؟
baghiatosalam;312150 نوشت:
این علم به آن تعبیر ماورایی باعث اذیت و آزار پیامبران آن هم در هر لحظه می شود و زندگی را از ایشان سلب می کند.

چرا؟؟
baghiatosalam;312150 نوشت:
آن علم به آن معنا حتی کمش از طرف خداوند بد است , و ارزش پیامبران را در حد زیادی پایین می اورد. چون هرگز مشخص نمی شود پیامبر به خاطر آن علم خاص خداوند که به او داده گناه نمی کند یا بخاطر مقابله با کششهای نفسانی و اطاعت و ترس خداوند و تلاش در طاعت خداوند گناه نمی کند.

منافاتی ندارد!!
از طرفی این علم مبدا اختیار است ( این هم بر می گردد به رابطه اختیار و عصمت)

baghiatosalam;312150 نوشت:
8- ان علم خاص از همان کودکی باعث می شود دیگر امتحان گرفتن خداوند از ایشان مضحک شود. در امتحان انسان یا قبول می شود یا رد می شود. حال وقتی با آن علم جواب همیشه قبولی است و تقلب 100% رساندن از جانب خداوند است , این دیگر چه امتحانی است و چه هنری است که آنها از امتحانات خداوند سر بلند بیرون آمده اند ؟ چطور می خواند ثابت کنند قبولیشون از امتحان بخاطر آن علم نبود ؟

و باز این هم...
baghiatosalam;312150 نوشت:
9- با این علم خاص آنها را خداوند بشری بهشتی آفرید و کاری کرد که غیر ممکن باشد گناه کند آن هم از کودکی. و در نتیجه امتحان گرفتن مضحک می شود. و در نتیجه بهشت رفتن بدون امتحان ممکن نیست.

و باز این هم....

[="Tahoma"][="Green"]بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
بابا جان روی وحی که پیامبر دروغ نمیگه چرا بحث هایی میکنیم که جوابش را میدانیم؟

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (069 | حاقه - 40)كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است،

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ (069 | حاقه - 41)و گفته شاعرى نيست، امّا كمتر ايمان مى آوريد!

وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (069 | حاقه - 42)و نه گفته كاهنى، اما كمتر متذكّر مى شويد.

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (069 | حاقه - 43)كلامى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است.

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ (069 | حاقه - 44)و اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست،

لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (069 | حاقه - 45)ما او را با قدرت مى گرفتيم،

ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ (069 | حاقه - 46)سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم،

فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ (069 | حاقه - 47)و هيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات)او مانع شود.

شعیب;313634 نوشت:
بهتر نبود خدا به جای این همه کار غیر طبیعی پیام را به دست یک انسان امین( معصوم) می سپرد؟؟؟!!!؟

البته بهتر نیست که دست یک انسانی بدهد که میداند در ارسال وحی خیانت نمیکند و بهتر از دیگران میتواند رسالت را بر عهده گیرد تا اینکه بگوییم معصوم بود؟چون معصوم بودن دلیل بر رسالت نیست.خدا میداند یک انسان تا 70 سالگی معصوم از گناه هست و در اخر عمری مرتکب گناه شود...
همانطور که در سوره یوسوف فرمود:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذالِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ (012 | يوسف - 24)آن زن قصد او كرد; و او نيز، اگر برهان پروردگار را نمى ديد، قصد وى مى نمود. اينچنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم; چرا كه او از بندگان خالص شده ما بود.

مشخص است که خداوند میدانست یوسف علیه سلام در گناه می افتاد پس خداوند کمکش کرد.

آنوقت چطور کسی که میتوانسته گناه کنه و خداوند باعث شده گناه نکنه لایق پیامبری میشود؟
پس اولاً عصمت یک چیز کاملاً اختیاری و تام نیست و اینطور نیست که پیامبر از اول عصمت داشته و تا آخر معصوم است و خداوند هم از اول تا آخر به او توجه میکند.عدالت که زیر سوال میرود هیچ جبر هم بر سر کار میاید.

معصوم بودن قبل از پیامبری حضرت محمد صلوات الله علیه چگونه اثبات میشود؟آنم اینکه هیچ گناهی نکرده.باز من قبلاً شنیده بودم که پیامبران اصلاً فکر گناه هم نمیکردند!!!!!
امان از دست این دینداران!!!
من فقط موندم اگر در قیامت این سوالات رو ازشون بپرسن چطوری توجیه میکنن چون از پدرانشون تبعیت کردند:

وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لايَهْتَدُونَ (002 | البقرة - 170)و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى نماييم.» آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى فهميدند و هدايت نمى يافتند (باز هم بايد از آنها پيروى كنند)؟!

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (009 | توبه - 23)اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر پدران و برادران شما، كفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولىّ (و يار و ياور و تكيه گاه) خود قرار ندهيد. وكسانى از شما كه آنان را ولىّ خود قرار دهند، آنان ستمكارانند.

قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ (010 | يونس - 78)گفتند: «آيا آمده اى كه ما را، از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم، منصرف سازى; و بزرگى (و رياست) در روى زمين، از آنِ شما دو نفر باشد؟! ما (هرگز) به شما ايمان نمى آوريم!»

قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ (011 | هود - 62)گفتند: «اى صالح! تو پيش ازاين، در ميان ما مايه اميد بودى!آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند، نهى مى كنى؟!در حالى كه ما، در مورد آنچه به سوى آن دعوتمان مى كنى، در شكى توأم با بد گمانى هستيم!»

جناب شعیب اگر بخواهید توجیه بیاورید بنده هم 1001 توجیه میاورم که ردش میکند.پس معلوم میشود که دلایل عقلانی نیست.
لطفاً چیزی را بگویید که واقعاً به آن اعتقاد عقلی و قلبی آورده اید.چون اگر قرار باشد فقط اعتقاد قلبی باشد.سوال پیش میاید پس دلیل آفرینش عقل چیست؟مگر تشخیص حق از باطل نیست؟پس چرا جواب نمیدهد؟آیا دلایل ایراد دارد؟

قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في أَمْوالِنا ما نَشاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ (011 | هود - 87)گفتند: «اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم; يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟!تو كه مرد بردبار و فهميده اى هستى!»

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَني مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إِلّا بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (011 | هود - 88)گفت: «اى قوم من! به من خبر دهيد، اگر دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و روزى و موهبت نيكويى به من داده باشد، (آيا مى توانم برخلاف فرمان او رفتار كنم؟!) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتكب شوم. من جز اصلاح ـ تا آن جا كه توانايى دارم ـ نمى خواهم. و توفيق من (در اين كار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توكّل كردم; و به سوى او باز مى گردم.

یا علی.[/]

با سلام خدمت همه دوستان.

هرچند ما از بحث عقلی گستره عصمت انبیا بدون توافق کامل عبور کرده بودیم و به بخش منشأ عصمت وارد شده ایم اما با اجازه کارشناس محترم جناب شعیب می خواستم از جناب رضاهو سؤال کنم آیا ممکن است دلایل فلسفی و حکمی و نیز برهانی از عرفان نظری که برای اثبات عقلی عصمت انبیا و محدوده آن نقل فرمودید به زبان ساده و همه فهم در یکی دو جمله بیان بفرمایید؟
ممنون.:Gol:

شعیب;313634 نوشت:

این همه کار غیر طبیعی خدا انجام دهد برای حفظ دین خود - هر لحظه که پیامبر نطق می کند خدا باید مردم را کر کند تا پیامبر وحی را بگوید اگر دروغ نگفت و خیانت نکردو اشتباه نکردو... آنگاه خدا به مردم سمع را برگرداند!!!!!؟؟؟ خیلی عجیب است-

سلام به شما جناب شعیب عزیز

اینکه پیامبران ملائکه باشند و بهشتی زاده عجیب نیست ؟

شعیب;313634 نوشت:

بهتر نبود خدا به جای این همه کار غیر طبیعی پیام را به دست یک انسان امین( معصوم) می سپرد؟؟؟!!!؟

بله بهتر بود. و همین هم شد. منم معتقد هستم . اما نه به دست یک فرشته و یک بهشتی زاده و یک خدا.

شعیب;313634 نوشت:

بارها و بارها عرض شد عصمت به معنای سلب اختیار از معصوم نیست- و این مطلب را در جای جای تاپیک می توانید ببینید.

هرگز شما نگفتید.
اختیار دارد یعنی ممکن است گناه کند ولی نمی کند.
چرا نمی کند چون علم دارد.
اون علم چی هست.
و شما هرگز نگفتید.

شعیب;313634 نوشت:

معصومین با اختیار خود گناه نمی کنند هیچ گناهی . نه این که گناه نتوانند کرد.

چرا ؟
چون علم دارند.
و از [="red"]کودکی [/]همچین علمی رو خدا بهشون داده و چشم برزخی دارند.
و بعد با داشتن این علم [="red"]هرگز [/]ممکن نیست گناه کنند.
شما ثابت بفرمایید بخاطر داشتن اون [="red"]علم [/]نیست که گناه نمی کنند.

شعیب;313634 نوشت:

این ها هم نمونه هایی دیگر از پیش فرض های اشتباه

بسیار خوب.
پس شما معتقد هستید : ( طبق جواب من و رد شما) :
1- هم علم دارند که هرگز گناه نمی کنند و هم اختیار.
2- آنها ممکن است هر لحظه گناه کنند چون می ترسند شیطان آنها را فریب دهد و در امان نیستند.

شعیب;313634 نوشت:

چرا ؟؟؟ چه امتناعی دارد؟؟

1- اگر باعث می شود که 100% گناه نکنند اونم از کودکی که خسته نباشند.
2- دوم اینکه شما یک مثال بفرمایید که با داشتن چنین علمی باعث می شود گناه نکنند.
علم به آتش و سوختن و خود کشی.
درصدش خیلی کم هست اما غیر ممکن نیست.

شعیب;313634 نوشت:

[="red"]نوشته ی baghiatosalam :
[/] این علم به آن تعبیر ماورایی باعث اذیت و آزار پیامبران آن هم در هر لحظه می شود و زندگی را از ایشان سلب می کند.

[="red"]پاسخ جناب شعیب :
[/]چرا؟؟

یعنی هر لحظه ایشون کسی گناه می کند و یا غیبت ببینید دارد گوشت مرده می خورد.
قیافه های گناه کاران را حیوان ببیند.
دروغ گویان را هیولا ببیند.
انسان گناه کار در کنارشان باشد و یا رد شود بوی لجن همه جا را بر دارد.
و غیره... .

شعیب;313634 نوشت:

منافاتی ندارد!!
از طرفی این علم مبدا اختیار است ( این هم بر می گردد به رابطه اختیار و عصمت)
____________
و باز این هم...
____________
و باز این هم....

بی پاسخ.

1- داشتن علمی از کودکی که 100% باعث می شود هرگز گناه نکنند و خدا بهشون داده.
2-اگر در زندگی گناه نمی کنند پس بخاطر اون علم هست که خدا بهشون داده و خسته نباشند. ثابت بفرمایید بخاطر اون علم نیست.
3- وقتی 100% مشخص هست گناه نمی کنند , امتحان گرفتن و تذکر دادن به ایشان که مراقب باشید گناه نکنید و غیره معنایش چیست ؟
4- وقتی 100% مشخص هست گناه نمی کنند و خداوند از کوچکی به ایشان داده , یعنی بهشتی شدن ایشان را امضا کرده و ایشان دیگه نگرانی ندارند , بهشتی زاده شدند و بهشتی شدند.

خدا کنه همچین علمی واسشون وجود نداشته باشه در این حد و مخصوصا از کودکی و همینجوری خدا بهشون داده باشه چون مقام پیامبرها پیشم خیلی میاد پایین.

موفق باشید

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
چرا ؟ چون علم دارند. و از کودکی همچین علمی رو خدا بهشون داده و چشم برزخی دارند. و بعد با داشتن این علم هرگز ممکن نیست گناه کنند. شما ثابت بفرمایید بخاطر داشتن اون علم نیست که گناه نمی کنند.

واقعاً این سؤال مطرح است. فرض کنیم ثابت شد که پیامبران از ابتدای کودکی از هر جهت معصوم بوده اند (که البته تا اینجا با مباحث عقلی برای بنده ثابت نشده است). در این صورت این بزرگواران چه زمانی آزمون خود را پس داده اند که آنها را لایق چنین عصمتی کرده است؟
یا این یکی سؤال که دوستمان فرمودند:
BaghiatoSalam;313946 نوشت:
وقتی 100% مشخص هست گناه نمی کنند , امتحان گرفتن و تذکر دادن به ایشان که مراقب باشید گناه نکنید و غیره معنایش چیست ؟

البته بنده متوجه هستم که وقتی با هر دلیلی (یا بطور تقلیدی و بدون هیچ دلیلی!) به عصمت مطلقه اعتقاد پیدا می کنیم تمام این سؤالات را می توان مثل بحث ترک اولی به نحوی توجیه کرد. مثلاً می توان گفت تذکر به پیامبر در قرآن کریم مخاطبش ما هستیم (به در می گویند که دیوار بشنود)! این رویه در مسائل عبادی و اعتقادی ما زیاد به چشم می خورد که نمی دانم نقص عقل جوانهای امروزی است یا نقص در درک و انتقال مفاهیم دینی یا تعصب بر فهم گذشتگان یا ....:Gol:

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
سلام به شما جناب شعیب عزیز اینکه پیامبران ملائکه باشند و بهشتی زاده عجیب نیست ؟

با سلام
باز هم پیش فرض اشتباه
باز هم عجله در بحث

یا به قول ادبا: تقدیم ما حقه التاخیر
BaghiatoSalam;313946 نوشت:
بله بهتر بود. و همین هم شد. منم معتقد هستم . اما نه به دست یک فرشته و یک بهشتی زاده و یک خدا.

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
هرگز شما نگفتید. اختیار دارد یعنی ممکن است گناه کند ولی نمی کند. چرا نمی کند چون علم دارد. اون علم چی هست. و شما هرگز نگفتید.

اگر شما اجازه بدهید و اینقدر بحث ها را عقب و جلو نکنید چشم . این را هم می گوییم . اصلا این مرحله مرحله بیان منشا عصمت است که متاسفانه با برخی از پست ها وقتمان جای دیگر گرفته می شود!!

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
چرا ؟ چون علم دارند. و از کودکی همچین علمی رو خدا بهشون داده و چشم برزخی دارند. و بعد با داشتن این علم هرگز ممکن نیست گناه کنند. شما ثابت بفرمایید بخاطر داشتن اون علم نیست که گناه نمی کنند.

اتفاقا ما می خواهیم ثابت کنیم که به خاطر همان علم است که گناه نمی کنند !!
حال چگونه با اختیار سازگار است بماند برای مرحله بعد(انشاء الله):ok:

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
بسیار خوب. پس شما معتقد هستید : ( طبق جواب من و رد شما) : 1- هم علم دارند که هرگز گناه نمی کنند و هم اختیار. 2- آنها ممکن است هر لحظه گناه کنند چون می ترسند شیطان آنها را فریب دهد و در امان نیستند.

با اختیار خود از این علم استفاده کرده و گناه نمی کنند و با این وجود هیچگاه از شیطان خود را در امان نمی دانند چرا که گناه در حق آنها منتفی نشده بلکه خود با اراده خود در برابر گناه می ایستند و گناه نمی کنند نه این که نتوانند گناه کنند و با خیال راحت به زندگی بپردازند(فتامل )

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
- اگر باعث می شود که 100% گناه نکنند اونم از کودکی که خسته نباشند. 2- دوم اینکه شما یک مثال بفرمایید که با داشتن چنین علمی باعث می شود گناه نکنند. علم به آتش و سوختن و خود کشی. درصدش خیلی کم هست اما غیر ممکن نیست.

انشاء الله در پست آتی (به شرط توفیق مکانیزم عمل این علم را از زبان علامه طباطبایی خواهم آورد.
اندکی صبر سحر نزدیک است

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
یعنی هر لحظه ایشون کسی گناه می کند و یا غیبت ببینید دارد گوشت مرده می خورد. قیافه های گناه کاران را حیوان ببیند. دروغ گویان را هیولا ببیند. انسان گناه کار در کنارشان باشد و یا رد شود بوی لجن همه جا را بر دارد. و غیره... .

انسان نجاست بخورد و نداند نجاست است وحشتناک تر است یا این که بداند که این نجاست است و آن را نخورد و دیگران را از آن نهی کند !!!
!!
!

BaghiatoSalam;313946 نوشت:
1- داشتن علمی از کودکی که 100% باعث می شود هرگز گناه نکنند و خدا بهشون داده. 2-اگر در زندگی گناه نمی کنند پس بخاطر اون علم هست که خدا بهشون داده و خسته نباشند. ثابت بفرمایید بخاطر اون علم نیست. 3- وقتی 100% مشخص هست گناه نمی کنند , امتحان گرفتن و تذکر دادن به ایشان که مراقب باشید گناه نکنید و غیره معنایش چیست ؟ 4- وقتی 100% مشخص هست گناه نمی کنند و خداوند از کوچکی به ایشان داده , یعنی بهشتی شدن ایشان را امضا کرده و ایشان دیگه نگرانی ندارند , بهشتی زاده شدند و بهشتی شدند. خدا کنه همچین علمی واسشون وجود نداشته باشه در این حد و مخصوصا از کودکی و همینجوری خدا بهشون داده باشه چون مقام پیامبرها پیشم خیلی میاد پایین.

دوست عزیز هر چه که شما بفرمایید که نباید پاسخ داد
هر چیز اگر در جای خود قرار بگیرد این قدر بحث طولانی نمی شود
مگر شما از اول بحث با ما نبودید که با هم قرار داد کردیم که مراحل را در هم نیامیزیم؟
فاصبر

شعیب;314166 نوشت:

فالصبر

سلام به شما جناب شعیب عزیز

بسیار خوب هرچی شما بفرمایید. :Mohabbat:

انشالله رابطه ی این علم و اختیار رو کودکی و امتحان و بشر بودن رو بفرمایید فکر کنم دیگه مشکلی حداقل واسه من نباشد. :Gol:

:Gol:

شریعت عقلانی;312169 نوشت:
به جهت اینکه به جلو رفتن بحث کمک شود بنده از نظر خود صرفنظر می کنم و پیامبر را واجد علم لدنی فرض می نمایم. حال از شما تقاضا دارم مکانیزم تاثیر گذاری علم و معرفت را به صورت مطلق بر افعال پیامبر توضیح دهید. به طوریکه با اختیار انسان سازگار باشد.

با سلام خدمت شما دوست گرامی از این که به نظام مرحله ای بحث پایبند هستید کمال تشکر را دارم
در ذیل روند تاثیر علم خاص در عصمت پیامبران و چگونگی آن را بررسی می کنیم.(البته شایان ذکر است که درباره سازگاری عصمت و اختیار در مرحله آینده مستوفی بحث خواهیم کرد انشاء الله العزیز)
در این مرحله که تا حدودی به اصل عصمت وقوف پیدا کردیم می توانیم به سراغ قرآن رفته و منشا عصمت را از خود قرآن اخذ کنیم چرا که پیشفرض ما این است که پیامبر در دریافت و ابلاغ وحی معصوم است (حد اقل)پس قرآن به عنوان وحی الهی می تواند در بحث ما (منشا عصمت) تعیین کننده باشد
البته ممکن است برخی از دوستان بخواهند به همین بهانه بحث عصمت پیامبران در قرآن را پیش بکشند که باید عرض کنم که ما فعلا در مرحله منشا عصمت هستیم نه آیات عصمت (نفیا و اثباتا) پس دوستان می توانند برای منشا عصمت (فقط) از قرآن شاهد بیاورند.
یکی از بزرگانی که در کشف معرف الهیه از قرآن توفیثات زیادی داشته است علامه بزرگوار طباطبایی صاحب تفسیر گرانسنگ المیزان است.
ایشان ذیل آیه 113 سوره نساء بحث خوبی را در باره منشا عصمت آورده است که نظر همه دوستان را به آن جلب می کنم


وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيما"

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ..."
همانطور كه از ظاهر كلام بر مى‏آيد اين جمله در مقام تعليل جمله:" وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ"
و يا روى هم جملات:" وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ"
است، هر چه باشد مى‏فهماند علت اينكه مردم نمى‏توانند رسول خدا (ص) را گمراه كنند و يا ضررى به آن جناب برسانند. همين انزال كتاب و تعليم حكمت است كه ملاك در عصمت آن حضرت است.


از ظاهر اين آيه بر مى‏آيد، آن چيزى كه عصمت به وسيله آن تحقق مى‏يابد و شخص معصوم به وسيله آن معصوم مى‏شود نوعى از علم است. علمى است كه نمى‏گذارد صاحبش مرتكب معصيت و خطا گردد.
و به عبارتى ديگر علمى است كه مانع از ضلالت مى‏شود. هم چنان كه (در جاى خود مسلم شده) كه ساير اخلاق پسنديده از قبيل شجاعت و عفت و سخاء نيز هر كدامش صورتى است علمى كه در نفس صاحبش راسخ شده و باعث مى‏شود آثار آن بروز كند. و مانع مى‏شود از اينكه صاحبش متصف به ضد آن صفات گردد. مثلا آثار جبن و تهور و خمود و شره و بخل و تبذير از او بروز كند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اگر علم نافع و حكمت بالغه باعث مى‏شود كه صاحبش از وقوع در مهلكه‏ها و رذايل، مصون و از آلوده شدن به پليديهاى معاصى محفوظ باشد، بايد همه علما اين چنين معصوم باشند و حال آنكه اينطور نيستند.
در پاسخ مى‏گوئيم: بله، علم نافع و حكمت بالغه چنين اثرى دارد، هم چنان كه در بين رجال علم و حكمت و فضلاى از اهل تقوا و دين مشاهده مى‏كنيم. و ليكن اين سببيت مانند ساير اسبابى كه موجود در اين عالم مادى و طبيعى دست در كارند سبب غالبى است نه دائمى. به شهادت اينكه هيچ دارنده كمالى را نمى‏بينى كه كمال او بطور دائم او را از نواقص حفظ كند.
و هيچگاه تخلف نكند. بلكه هر قدر هم آن كمال قوى باشد جلوگيرى‏اش از نقص غالبى است نه دائمى و اين خود سنتى است جارى در همه اسبابى كه مى‏بينيم دست در كارند. و علت اين دائمى نبودن اثر اين است كه قواى شعورى مختلفى كه در انسان هست، بعضى باعث مى‏شوند آدمى از حكم بعضى ديگر غفلت كند، و يا حد اقل توجهش به آن ضعيف گردد. مثلا كسى كه داراى ملكه تقوا است ما دام كه به فضيلت تقواى خود توجه دارد. هرگز به شهوات ناپسند و حرام ميل نمى‏كند، بلكه به مقتضاى تقواى خود رفتار مى‏كند. اما گاه مى‏شود كه آتش شهوت آن چنان شعله‏ور مى‏شود و هواى نفس آن قدر تحت جاذبه شهوت قرار مى‏گيرد كه چه بسا مانع آن مى‏شود كه آن شخص متوجه فضيلت تقواى خود شود و يا حد اقل توجه و شعورش نسبت به تقوايش ضعيف مى‏شود و معلوم است كه در چنين فرضى بدون درنگ عملى كه نبايد انجام دهد، مى‏دهد، و ننگ شره و شهوت‏رانى را بخود مى‏خرد.
ساير اسباب شعورى كه در انسان هست نيز همين حكم را دارند و اگر اين غفلت نبود و سبب سببيت خود را از دست نمى‏داد، آدمى هرگز از حكم هيچيك از اين اسباب منحرف نمى‏شد، و هيچ چيزى از تاثير آن سبب جلوگير نمى‏شد. پس هر چه تخلف مى‏بينيم ريشه و علتش برخورد و نبرد اسباب با يكديگرند و غالب شدن يك سبب بر سبب ديگر است.



"منشا عصمت نوعى از علم است، غير از علوم معمول و عادى كه تاثير غالبى دارند نه دائمى‏"

از اينجا روشن مى‏شود كه آن نيرويى كه نامش نيروى عصمت است، يك سبب علمى و معمولى نيست بلكه سببى است علمى و شعورى كه به هيچ وجه مغلوب هيچ سبب ديگر نمى‏شود. و اگر از اين قبيل سبب‏هاى شعورى معمولى بود بطور يقين تخلف در آن راه مى‏يافت و احيانا بى اثر مى‏شد.
پس معلوم مى‏شود اين علم از غير سنخ ساير علوم و ادراكات متعارفه است كه از راه اكتساب و تعلم عايد مى‏شود.

و در آيه مورد بحث مى‏بينيم كه خداى تعالى در خطابش به شخص رسول خدا (ص) مى‏فرمايد:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ"
" كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و علمى به تو تعليم داد كه خودت از راه اكتساب هرگز آن را نمى‏آموختى"
چيزى كه هست از آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد:" و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و علمى به تو تعليم داد كه هرگز از راه اكتساب به دست نمى‏آوردى" استفاده مى‏شود كه اين تعليم الهى تنها وحى كتاب و حكمت نيست. چون مورد آيه شريفه، داورى رسول خدا (ص) در حوادثى است كه پيش آمده، و آن جناب براى رفع اختلاف از رأى خاص به خود استفاده فرموده، و معلوم است كه اين علم، يعنى رأى و نظريه خاص آن جناب غير علم كتاب و حكمت است، هر چند كه متوقف بر آن دو نيز هست.

از اينجا روشن مى‏شود كه مراد از انزال و تعليم در جمله:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ"
دو نوع علم است: يكى علمى كه به وسيله وحى و با نزول جبرئيل امين تعليم آن جناب داده مى‏شده. و دوم به وسيله نوعى القاء در قلب و الهام خفى الهى و بدون نازل شدن فرشته وحى تعليمش داده مى‏شده و اين دو نوع بودن تعليم رسول خدا (ص) چيزى است كه روايات وارده در علم النبى (ص) آن را تاييد مى‏كند.
و بنا بر اين پس مراد از جمله" وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ"
اين است كه خداى تعالى نوعى علم به تو داد كه اگر نمى‏داد، اسباب عادى كه در تعلم هر انسانى دست در كارند و علوم عادى را به انسانها تعليم مى‏دهند در به دست آوردن آن علم برايت كافى نبود.
در نتيجه از همه مطالبى كه گذشت معلوم شد اين موهبت الهيه كه ما آن را به نام نيروى عصمت مى‏ناميم خود نوعى از علم و شعور است كه با ساير انواع علوم مغايرت دارد، ساير علوم همانطور كه گفتيم گاهى مغلوب ساير قواى شعورى واقع گشته (در كورانها مورد غفلت قرار مى‏گيرند) ولى اين علم هميشه بر ساير قوا غالب و قاهر است و همه را به خدمت خود در مى‏آورد. و به همين جهت است كه صاحبش را از كل ضلالت‏ها و خطاها حفظ مى‏كند.
در روايات نيز آمده كه رسول خدا و امام (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) روحى داشته‏اند به نام روح القدس كه آنان را تشديد مى‏كرده و از معصيت و خطا حفظ مى‏نموده و اين همان روحى است كه در آيه شريفه زير بدان اشاره نموده مى‏فرمايد:" كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا" «1».
و اين چنين وحى كرديم به تو روحى را كه از عالم امر ما بود، تو خود نه كتاب را مى‏دانستى كه چيست و نه ايمان را و ليكن اين ما بوديم كه آن را نورى كرديم تا هر كس از بندگان را كه خواستيم با آن هدايت كنيم." سوره شورى، آيه 52".
البته اين وقتى است كه ما ظاهر و تنزيل آيه را در نظر بگيريم و كارى به تاويل آن نداشته باشيم و ظاهرش همين است كه خداى تعالى كلمه روح را به عنوان معلم و هادى بر پيامبرش القا فرموده، و نظير آن آيه شريفه، آيه زير است كه مى‏فرمايد:" وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ" «1».
البته اين استشهاد بر اساس بيانى است كه ما در تفسير اين آيه داريم (علامه نظر خود را در باره اعطای علم خاص از طرف خدا به ائمه که منشا عصمت ائمه است را در سوره انبیاء ذیل آیه73 می آورد) و اجمال آن اين است كه روح نامبرده پيامبر و امام را به فعل خيرات و بندگى خداى سبحان تشديد مى‏كند. (چون فرموده: ما فعل خيرات را به آنان وحى كرديم و نفرموده به آنان وحى كرديم كه خيرات را بجا آريد و بين اين دو تعبير فرقى است روشن)

و نيز از آنچه گذشت روشن گرديد كه مراد از كتاب در جمله:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ"
همان وحيى است كه براى رفع اختلاف‏هاى مردم مى‏شود، همان اختلافى كه آيه شريفه زير بدان اشاره نموده و فرموده:" كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ" (كه بيان و تفسير آن در جلد اول تفسیر المیزان ذیل آیه مذکوره آمده است)
و مراد از حكمت در آيه مورد بحث ساير معارف الهيه‏اى است كه به وسيله وحى نازل شده، در وضع زندگى دنيا و آخرت انسانها سودمند است و مراد از اينكه فرمود:" وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ"
غير معارف كليه و عامه‏اى است كه در كتاب و حكمت است.
و همین علم خاص است که منشا عصمت است.
والسلام

با سلام خدمت جناب شعیب عزیز و با تشکر از مطالب مفیدتان. حقیقتا استفاده بردیم.
بر اساس مطالب بالا فقط یک مسئله برایم محرض شده که پیامبر واجد یک علم خاص است. آن هم بر اساس نص صریح قرآن که قبلا قبول کردیم که خطا در آن راه ندارد. البته کیفیت این علم و موضوع آن تبیین نگردیده است. توضیح اینکه آیا همه علوم را که پیامبر نمی دانسته خداوند به او آموخته است یا فقط آنچه را که نمی دانسته و به آن نیاز داشته برای هدایت مردم و تبلیغ دین خداوند به او آموخت؟ یعنی اینکه برای هدایت مردم و تبلیغ دین چه نیاز است پیامبر مثلا باطن گناهان را ببیند؟ مثلا ما که باطن گناهان را نمی بینیم نمی دانیم که دروغگویی بد است و ... ؟! در تایید این مطلب اینکه در برخی جاهای قرآن آیاتی هست که تصریح می کند علم برخی مسایل در نزد خداست و پیامبر هم به آن اشراف ندارد. لذا ثابت می شود که همه آنچه را پیامبر نمی دانسته قرار نبوده خداوند به او بیاموزد.
پس صرفا وجود علمی غیر حصولی ( علم حضوری که از مکاشفه و عروج پیامبر به عالم عقل حاصل می شود ) ثابت می گردد منتها مکانیزمی که ارایه شد فقط نطریه بود. یعنی در مورد اینکه این علم خاص سببیت دایمی دارد برای پیامبر نه غالبی اثباتی مشاهده نشد و صرفا نظر شخصی جناب علامه بود.
حال با فرض قبول این سببیت دایمی برای ایشان ( که برای من هنوز محرض نشده ) بفرمایید چطور این علم که به قول علامه اکتسابی هم نیست و سببیت دایمی هم دارد بین پیامبر به عنوان اسوه و مردم که علوم اکتسابی غالبی دارند جدایی نمی افکند و اسوه بودن را متزلزل نمی کند؟
با تشکر از شما
و من الله وفیق

به اعتقاد بنده این علم خاص اکتسابی است. البته از جنس حضوری نه حصولی. یعنی اینکه این علم با اراده مستقیم پیامبر و غیر مستقیم خداوند برای پیامبر حاصل شده است. یعنی اراده پیامبر در اکتساب این علم نقش بسزایی دارد. این طور نیست که این علم ناشی از اراده مستقیم خداوند باشد و اراده پیامبر بی تاثیر. اگر اراده پیامبر را در حصول این علم که ناشی از کشف و شهود ایشان و اخذ معانی از عالم عقل و صورت دادن به آن است نادیده بگیریم اسوه بودن ایشان زیر سوال می رود. تامل بیشتر در این مسئله در حوصله این تاپیک نیست.

سلام به شما جناب شعیب عزیز ممنون

در مورد آیه هایی که ذکر فرمودید که علم و حکمت و یاد دادن و فضل و غیره... نام برده شده , واقعا این موارد لزوما نمی تونیم بگیم منحصر به پیامبران است.
درواقع خداوند این موارد را به هر کس و هر بنده ی صالح و خوبش 100 البته می دهد. هم حکمت می دهد هم چیزی را که نمیدانسته می دهد و هم علم میدهد و غیره ... . هم آیه داریم هم حدیث در این باره که دیگه فکر کنم روشن باشه و لازم به ذکر نباشه.

مورد بعد اینکه پیامبران و امامان جایگاه بالایی دارند و اصلا هیچ اشکالی ندارد که مثلا علم ایشان به قران از دیگران بالاتر باشد به خواست خداوند تا انها معلم انسان ها باشند , چون این موضوع انها را از سنخ بشر بودن خارج نمی کند. پس مشکلی با دانش بیشتر پیامبران و امامان نسبت به دیگران وجود ندارد. ( باز هم خواست خدا مهم است).

و مورد بسیار مهم اینکه :

واقعا با این تعریف عصمت غیر ممکن است به سوال های قبلی من و حتی سوال های دوستان بتوانید پاسخ بدهید و اصلا پاسخی وجود داشته باشد.
فقط برای مثال :
اگر این علم از کودکی باشد دیگه کار تمام هست واقعا. چون هرگز مشخص نمی شود بخاطر این علم هست که گناه نمی کنند یا مثل دیگران خودشان به طور عادی گناه نمی کنند.
مورد بعد اینکه واقعا دیگه امتحان گرفتن خداوند از ایشان بیهوده و واقعا چه عرض کنم مضحک می شود.
سوم الگو هم نمی توانند باشند.
چهارم واقعا دیگه همچین پیامبر و امامی چه ارزشی می تونه واسه ما داشته باشه ؟
و غیره...

اصلا اگر از قران ثابت شود که پیامبران معصوم هستند به این طریقی که شما معتقد هستید و فرمودید , به هر حال این سوالات من نیاز به پاسخ دارد.

با تشکر

سلام به شما جناب شعیب عزیز ممنون

در مورد آیه هایی که ذکر فرمودید که علم و حکمت و یاد دادن و فضل و غیره... نام برده شده , واقعا این موارد لزوما نمی تونیم بگیم منحصر به پیامبران است.
درواقع خداوند این موارد را به هر کس و هر بنده ی صالح و خوبش 100 البته می دهد. هم حکمت می دهد هم چیزی را که نمیدانسته می دهد و هم علم میدهد و غیره ... . هم آیه داریم هم حدیث در این باره که دیگه فکر کنم روشن باشه و لازم به ذکر نباشه.

مورد بعد اینکه پیامبران و امامان جایگاه بالایی دارند و اصلا هیچ اشکالی ندارد که مثلا علم ایشان به قران از دیگران بالاتر باشد به خواست خداوند تا انها معلم انسان ها باشند , چون این موضوع انها را از سنخ بشر بودن خارج نمی کند. پس مشکلی با دانش بیشتر پیامبران و امامان نسبت به دیگران وجود ندارد. ( باز هم خواست خدا مهم است).

و مورد بسیار مهم اینکه :

واقعا با این تعریف عصمت غیر ممکن است به سوال های قبلی من و حتی سوال های دوستان بتوانید پاسخ بدهید و اصلا پاسخی وجود داشته باشد.
فقط برای مثال :
اگر این علم از کودکی باشد دیگه کار تمام هست واقعا. چون هرگز مشخص نمی شود بخاطر این علم هست که گناه نمی کنند یا مثل دیگران خودشان به طور عادی گناه نمی کنند.
مورد بعد اینکه واقعا دیگه امتحان گرفتن خداوند از ایشان بیهوده و واقعا چه عرض کنم مضحک می شود.
سوم الگو هم نمی توانند باشند.
چهارم واقعا دیگه همچین پیامبر و امامی چه ارزشی می تونه واسه ما داشته باشه ؟
و غیره...

اصلا اگر از قران ثابت شود که پیامبران معصوم هستند به این طریقی که شما معتقد هستید و فرمودید , به هر حال این سوالات من نیاز به پاسخ دارد.

با تشکر

baghiatosalam;315593 نوشت:
در مورد آیه هایی که ذکر فرمودید که علم و حکمت و یاد دادن و فضل و غیره... نام برده شده , واقعا این موارد لزوما نمی تونیم بگیم منحصر به پیامبران است. درواقع خداوند این موارد را به هر کس و هر بنده ی صالح و خوبش 100 البته می دهد. هم حکمت می دهد هم چیزی را که نمیدانسته می دهد و هم علم میدهد و غیره

با سلام.
سوال اساسی اینجاست که چگونه می دهد؟ آیا خود فرد با اراده و اختیار خود آنها را کسب می کند و اراده الهی در طول آن قرار دارد یا نه به طور مستقیم و بدون اراده شخص و از جانب خدا به پیامبر یا هر بنده صالح دیگری اعطا می شود؟ فکر می کنم حالت اول را علم حصولی و حالت دوم را علم حضوری می نامند.
به اعتقاد بنده این علم می بایست حضوری باشد نه حصولی. چرا؟ چون اگر آن را حصولی فرض کنیم دیگر آیه بی معنی می شود.
آیه می فرماید علمی را که تا الان نمی دانستی به تو عطا کردیم. حال علومی را که می دانسته مگر چه کسی به او داده؟ اگر علم اشاره شده را حصولی فرض کنیم و علوم قبل از رسالت هم که حصولی بوده پس فرقی بن این دو وجود ندارد. در نتیجه به نظر می رسد این علم اشاره شده در آیه علم حضوری باید باشد. ( به اعتقاد بنده ) حال سوال اساسی دیگر مطرح می شود و آن اینکه فرق بین علم حضوری پیامبران و سایر بندگان صالح خداوند چیست؟ اگر هر دو از یک منبع اخد شده اند و کیفیتشان با هم برابر است پس فرق سخنان پیامبران و سایر بندگان صالح چیست؟ آیا ما می توانیم سخنان غیر پیامبران را هم مانند سخنان پیامبران قبول بکنیم؟ اصلا معیار قبول این سخنان چیست؟ چیزی که مشخص است غیر از حجت های الهی ( پیامبران و امامان ) سخن هیچ کسی را نمی توان بواسطه شخصیتش قبول کرد و آن را باید با عقل و شرع سنجید. ولی سخنان حجت هایی الهی بواسطه شخصیتشان قابل قبول و پذیرش است و برای ما حجت شرعی.
از مطالب بالا نتیجه می شود که حتما باید یک فرقی بین سخنان پیامبران به عنوان حجج الهی که از علم حضوریشان نشات می گیرد و سخنان سایر بندگان صالح خداوند وجود داشته باشد. این فرق خاص بودن این علم و انحصارش را در پیامبران اثبات می کند.
البته هنوز تاثیر گذاری این علم در اعمال پیامبران که که در صورت صحت اسوه بودن آنها را متزلزل می کند برای من محرض نشده است.
و من الله توفیق

شریعت عقلانی;315681 نوشت:

( به اعتقاد بنده ) حال سوال اساسی دیگر مطرح می شود و آن اینکه فرق بین علم حضوری پیامبران و سایر بندگان صالح خداوند چیست؟ اگر هر دو از یک منبع اخد شده اند و کیفیتشان با هم برابر است پس فرق سخنان پیامبران و سایر بندگان صالح چیست؟ آیا ما می توانیم سخنان غیر پیامبران را هم مانند سخنان پیامبران قبول بکنیم؟ اصلا معیار قبول این سخنان چیست؟ چیزی که مشخص است غیر از حجت های الهی ( پیامبران و امامان ) سخن هیچ کسی را نمی توان بواسطه شخصیتش قبول کرد و آن را باید با عقل و شرع سنجید. ولی سخنان حجت هایی الهی بواسطه شخصیتشان قابل قبول و پذیرش است و برای ما حجت شرعی.
از مطالب بالا نتیجه می شود که حتما باید یک فرقی بین سخنان پیامبران به عنوان حجج الهی که از علم حضوریشان نشات می گیرد و سخنان سایر بندگان صالح خداوند وجود داشته باشد. این فرق خاص بودن این علم و انحصارش را در پیامبران اثبات می کند.

سلام به شما

به نظر من فرقی نمی کند و تفاوتی ندارد علم پیامبران با علم انسان های صالح.
فقط میزانش فرق داره مثلا آقای بهجت ره 5% هست حضرت عیسی 55% ابراهیم ع 89% امامان و حضرت محمد در حد بالاتر.

هر کس انسان خوبی در نزد خداوند باشد , خداوند این علوم را به او عطا می کند ( اگر بخواد ) .

نکته ی مهم :

این علوم نور هستند و خواصی دارند و شرط داشتن این علوم , تقواست و اینکه مطیع خداوند بودن.

اگر شخصی زمان موسی ع علمش دقیقا در حد موسی ع یا بالاتر بود , توجیح هست که اگر چه علمش بیشتر است اما موسی پیامبر است و نباید فعلی انجام دهد تا حواس مردم از موسی جلب او شود و همچنین نباید علیه موسی بر آید چون در این صورت اون علم از وجود اون شخص بیرون می رود چرا که کار خلاف کرده و از تقوا خارج می شود.

پس اگر کسی علم بالای پیامبر هم داشته باشد نمیتواند خیانت کند و درنتیجه کسی از علم ایشان با خبر نخواد شد مگر به اذن خدا و رسولش در مواقع خاص.

پس مشکلی به وجود نمیاد.

و اما اینکه چه فرقی بین سخن حجت خدا و انسان های صالح هست و ما باید حرف حجت ها را بدون چون و چرا قبول کنیم اما حرف دیگر انسان ها را خیر :

بعد از اینکه مشخص شد که این شخص از طرف خداست ( حالا چه با معجزه یا خواب یا استخاره و غیره... ) دیگه هر سخنی گفت باید پذیرفته شود , اگر انسان های صالح دیگری هم این ادعا را کردند و بعد دلیل آوردند و با تمام تحقیقات و غیره که انجام دادیم , باید حرف ایشان هم قبول کنیم هرچه گفتند , اما نکته اینجاست که این انسان های صالح هرگز این کار را نمی کنند و نمی توانند کنند چون دروغ و خیانت است و علم از آنها می رود و رسوا می شوند.

این نظر من است.

با سپاس

baghiatosalam;316169 نوشت:
سلام به شما به نظر من فرقی نمی کند و تفاوتی ندارد علم پیامبران با علم انسان های صالح. فقط میزانش فرق داره مثلا آقای بهجت ره 5% هست حضرت عیسی 55% ابراهیم ع 89% امامان و حضرت محمد در حد بالاتر. هر کس انسان خوبی در نزد خداوند باشد , خداوند این علوم را به او عطا می کند ( اگر بخواد ) . نکته ی مهم : این علوم نور هستند و خواصی دارند و شرط داشتن این علوم , تقواست و اینکه مطیع خداوند بودن. اگر شخصی زمان موسی ع علمش دقیقا در حد موسی ع یا بالاتر بود , توجیح هست که اگر چه علمش بیشتر است اما موسی پیامبر است و نباید فعلی انجام دهد تا حواس مردم از موسی جلب او شود و همچنین نباید علیه موسی بر آید چون در این صورت اون علم از وجود اون شخص بیرون می رود چرا که کار خلاف کرده و از تقوا خارج می شود. پس اگر کسی علم بالای پیامبر هم داشته باشد نمیتواند خیانت کند و درنتیجه کسی از علم ایشان با خبر نخواد شد مگر به اذن خدا و رسولش در مواقع خاص. پس مشکلی به وجود نمیاد. و اما اینکه چه فرقی بین سخن حجت خدا و انسان های صالح هست و ما باید حرف حجت ها را بدون چون و چرا قبول کنیم اما حرف دیگر انسان ها را خیر : بعد از اینکه مشخص شد که این شخص از طرف خداست ( حالا چه با معجزه یا خواب یا استخاره و غیره... ) دیگه هر سخنی گفت باید پذیرفته شود , اگر انسان های صالح دیگری هم این ادعا را کردند و بعد دلیل آوردند و با تمام تحقیقات و غیره که انجام دادیم , باید حرف ایشان هم قبول کنیم هرچه گفتند , اما نکته اینجاست که این انسان های صالح هرگز این کار را نمی کنند و نمی توانند کنند چون دروغ و خیانت است و علم از آنها می رود و رسوا می شوند. این نظر من است. با سپاس

با سلام خدمت دوست گرامی ؛
البته بحث در کیفیت این علم ممکن است تاپیکی جداگانه بطلبد. البته بنده مشکلی در مطالب شما نمی بینم و تا حدودی اینها را قبول دارم. اصلا معنای خاتمیت هم به همین مسئله بر می گردد. یعنی اینکه این روند که شخصی بیاید و معارفی را ارایه دهد که بواسطه شخصیتش آن ها را باید قبول کنیم توسط پیامبر اسلام ختم گردید و از این پس قول سایر انسانها باید با عقل و شرع مقایسه گردد و بعد قبول شود. توضیح اینکه منبع این علوم همه یکی است. اشخاص هم می توانند حتی از پیامبران بالاتر بروند. این ما هستیم که در واکنش به این علوم ارایه شده باید رفتارهای متفاوتی از خود نشان دهیم. یعنی در مورد پیامبران باید بدون چون و چرا بپذیریم و در مورد انسان های دیگر خیر.
خود پیامبر در حدیثی می فرماید :
برای خداوند بندگانی است که اگرچه نبی نیستند ولی نبوت به وجود آنها قبطه می خورد.
این یعنی اینکه ارزش و درجه ای که این معارف برای انسان غیر نبی به همراه می آورد ممکن است نسبت به پیامبران هم بالاتر باشد. در واقع این معارف و علوم در عالم عقل بی صورتند و پیامبران برای اینکه می بایست از این علوم برای هدایت انسان ها استفاده کنند ناچار به صورت دهی این علوم شدند.
و من الله توفیق

شعیب;314242 نوشت:
از ظاهر اين آيه بر مى‏آيد، آن چيزى كه عصمت به وسيله آن تحقق مى‏يابد و شخص معصوم به وسيله آن معصوم مى‏شود نوعى از علم است. علمى است كه نمى‏گذارد صاحبش مرتكب معصيت و خطا گردد. و به عبارتى ديگر علمى است كه مانع از ضلالت مى‏شود.

با سلام خدمت کارشناس بزرگوار جناب شعیب

مطالبی که در خصوص علم خاص به عنوان منشأ عصمت فرمودید ظاهراً به خطا و معصیت در فهم و بسط و تبلیغ آیات و احکام اشاره دارد و نه عصمت تامی که برای پیامبران قائل بودید. همین طور است؟
اگر درست متوجه شده ام منشأ سایر ابعاد عصمت (غیر از دستورات رسالت یا قبل از رسالت یا تکلیف) چیست؟
این علم از چه زمانی به ایشان اعطا شده است و دلیل شما برای این مطلب چیست؟

نکته دیگر اینکه آیا شما مصونیت پیامبر از آلودگی های ظاهری در انسان ها را نیز به همین علم نسبت می دهید؟ یعنی اینکه مثلاً نقل می کنند پیامبر ما در دوران کودکی به هنگام بیدار شدن از خواب هیچ گاه مانند کودکان دیگر آلودگی بر صورت مبارکشان نداشتند یا اینکه هیچ گاه صدای مشمئزکننده ای از ایشان به گوش نرسید آیا از همین علم خاص نشأت گرفته است؟ یا عواملی دیگر نیز در این عصمت دخیلند که از جنس فرمایش دوستانند مثل منع بیرونی از جانب خدا یا یاری موجودی به نام روح یا در هنگام آلودگی یا خطا؟

ممنون از توجه شما.:Gol:

مؤمن;317831 نوشت:

با سلام خدمت کارشناس بزرگوار جناب شعیب

مطالبی که در خصوص علم خاص به عنوان منشأ عصمت فرمودید ظاهراً به خطا و معصیت در فهم و بسط و تبلیغ آیات و احکام اشاره دارد و نه عصمت تامی که برای پیامبران قائل بودید. همین طور است؟
اگر درست متوجه شده ام منشأ سایر ابعاد عصمت (غیر از دستورات رسالت یا قبل از رسالت یا تکلیف) چیست؟
این علم از چه زمانی به ایشان اعطا شده است و دلیل شما برای این مطلب چیست؟

نکته دیگر اینکه آیا شما مصونیت پیامبر از آلودگی های ظاهری در انسان ها را نیز به همین علم نسبت می دهید؟ یعنی اینکه مثلاً نقل می کنند پیامبر ما در دوران کودکی به هنگام بیدار شدن از خواب هیچ گاه مانند کودکان دیگر آلودگی بر صورت مبارکشان نداشتند یا اینکه هیچ گاه صدای مشمئزکننده ای از ایشان به گوش نرسید آیا از همین علم خاص نشأت گرفته است؟ یا عواملی دیگر نیز در این عصمت دخیلند که از جنس فرمایش دوستانند مثل منع بیرونی از جانب خدا یا یاری موجودی به نام روح یا در هنگام آلودگی یا خطا؟

ممنون از توجه شما.:gol:


عصمت پیامبران دارای ابعاد گوناگونی است؛ برخی از آنها مورد اتفاق متکلمان شیعه و سنی، و برخی دیگر مورد اختلاف آنان است.

1- عصمت از شرک و کفر:
دراین باره مذاهب و متکلمان اسلامی اختلافی ندارند؛ از دیدگاه آنان، پیامبران قبل و بعد از نبوت از شرک و کفر معصوم بوده اند.

2-عصمت در تلقی، حفظ و ابلاغ وحی:
عصمت از این ناحیه نیز مورد اتفاق است؛ این مرتبه از عصمت، چنانکه متکلمان گفته اند مقتضای معجزه است؛ زیرا مقتضای معجزه این است که پیامبر در این مدعا که از جانب خداوند به پیامبری برگزیده شده است تا احکام الهی را به بشر ابلاغ نماید، راستگو است، بنابراین هر گونه احتمال خطای سهوی و عمدی در این باره منتفی است.

3-عصمت از گناه پس از نبوت:
در باره عصمت از گناه کبیره، به صورت عمدی، پس از نبوت اختلافی وجود ندارد، مگر آنچه به «حشویه» نسبت داده شده است.
اما دربارۀ عصمت پیامبران از گناهان کبیره به صورت سهوی، پس از نبوت، اقوال و آراء مختلفی است. متکلمان امامیه و محققان از معتزله و اشاعره، عصمت از گناهان صغیره را خواه سهوی باشد و خواه عمدی، پس از نبوت لازم می دانند. ولی اکثریت معتزله و اشاعره، گناه صغیره سهوی را بدون قید و شرط جایز دانسته اند و گناهان صغیره عمدی را نیز اگر بر دنائت مقام دلالت نکند، روا شمرده اند.
گروهی از محققان از فقها و متکلمان اهل سنت عصمت از صغایر را نیز همانند عصمت از کبائر، بدون قید و شرط لازم دانسته اند؛ زیرا اولا: در حقیقت گناه صغیره و کبیره اختلاف است، و ثانیا: سلف به تمام اعمال پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا می کردند.

4-عصمت از گناه قبل از نبوت:
در این باره نیز اقوال مذاهب و متکلمان اسلامی متفاوت است.«شیعه امامیه» عصمت از گناه در این مرحله را نیز، به طور مطلق لازم می داند؛ امااکثریت«اشاعره» و گروهی از «معتزله» عصمت از گناه در این مرحله را، خواه عمدی باشد یا سهوی ،کبیره باشد یا صغیره، لازم ندانسته اند.
اکثر معتزله و برخی از اشاعره، معتقدند که عصمت از گناهان کبیره قبل از نبوت واجب است. عده ای از آنان میان کبیره و صغیره تفکیک قائل نشده اند؛ به اعتقاد آنان: پیامبران از هر چیزی که نفرت آور باشد، معصومند حتی اگر از افعال آنان نباشد؛ بلکه از قبیل تبهکاری پدر و مادر باشد.

5- عصمت از موارد دیگر
علاوه بر موارد یاد شده امور دیگری در باب عصمت انبیاء قابل بحث است که عبارتند از:

الف) عصمت در تشخیص موضوعات احکام شرعی.
ب) عصمت در تشخیص مصالح و مفاسد امور مربوط به زندگی اجتماعی.
ج)عصمت در مسائل مربوط به زندگی شخصی و عادی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله.

تمام موارد یاد شده در حقیقت به عصمت علمی(عصمت از سهو و خطا) باز می گردد ولی با توجه به اقوال متکلمان در موارد پیشین، و نیز با توجه به دلایل عقلی و نقلی عصمت، می توان حکم موارد یاد شده و موضع متکلمان را دربارۀ آنها بدست آورد.

سلام به همگی
به سوالات بنده پاسخ داده بشه انشالله دیگه بحث 95% جمع بندی میشه.
و هم اینکه علاوه بر اونا :
یک انسان عادی رو با یک پیامبر مقایسه کنید ببینیم با هم چه فرقی دارند.
ابتدا می گوییم پیامبران بشر هستند اما بعد می گویند یوحی الیه اومده پس دیگه بشر نیستند.
این توضیحاتی که واسه معصوم میگید من فقط خدا میاد تو ذهنم. صفات لاهوت.
بارها گفتم این اشکالی ندارد و صد البته می تواند وجود داشته باشد پیامبر و هر انسان دیگر از ابتدا تا اخر عمرش یک خطا هم نکند , اما بحث این هست که چطوری خطا و گناه نمیکند.
خداوند کاری کرده خطا و گناه نکند ؟ یعنی اگر بخواد هم نمیتونه گناه کنه ؟ چرا ؟
دیگه بس تکرار کردم خسته شدم.
بلاخره اگر جناب یوسف ع و جناب بهجت ره اگر هر کدام در شرایط زلیخواه قرار بگیرند و فرار کنند ارزش کار کدوم بیشتر هست ؟ حالا تصور کنید من عادی هم باشم اونجا و فرار کنم.
خوب من زلیخواه رو یک فرشته میبینم و فرار میکنم و یوسف یک هیولا میبینه و فرار میکنه.
من خدا عصمت بهم نداده و فرار میکنم ولی یوسف خدا بهش عصمت داده و فرار میکنه.
حال اگر خدا عصمت به یوسف داده خود یوسف لایقش بوده و یعنی منم لایقش باشم خدا بهم میده ؟ یا اینکه همینطوری خدا بهش داده از کودکی ؟
ارزش کار کدام یک بیشتر هست من یا یوسف ع؟

موفق باشید

baghiatosalam;318618 نوشت:
سلام به همگی
به سوالات بنده پاسخ داده بشه انشالله دیگه بحث 95% جمع بندی میشه.
و هم اینکه علاوه بر اونا :
یک انسان عادی رو با یک پیامبر مقایسه کنید ببینیم با هم چه فرقی دارند.
ابتدا می گوییم پیامبران بشر هستند اما بعد می گویند یوحی الیه اومده پس دیگه بشر نیستند.
این توضیحاتی که واسه معصوم میگید من فقط خدا میاد تو ذهنم. صفات لاهوت.
بارها گفتم این اشکالی ندارد و صد البته می تواند وجود داشته باشد پیامبر و هر انسان دیگر از ابتدا تا اخر عمرش یک خطا هم نکند , اما بحث این هست که چطوری خطا و گناه نمیکند.
خداوند کاری کرده خطا و گناه نکند ؟ یعنی اگر بخواد هم نمیتونه گناه کنه ؟ چرا ؟
دیگه بس تکرار کردم خسته شدم.
بلاخره اگر جناب یوسف ع و جناب بهجت ره اگر هر کدام در شرایط زلیخواه قرار بگیرند و فرار کنند ارزش کار کدوم بیشتر هست ؟ حالا تصور کنید من عادی هم باشم اونجا و فرار کنم.
خوب من زلیخواه رو یک فرشته میبینم و فرار میکنم و یوسف یک هیولا میبینه و فرار میکنه.
من خدا عصمت بهم نداده و فرار میکنم ولی یوسف خدا بهش عصمت داده و فرار میکنه.
حال اگر خدا عصمت به یوسف داده خود یوسف لایقش بوده و یعنی منم لایقش باشم خدا بهم میده ؟ یا اینکه همینطوری خدا بهش داده از کودکی ؟
ارزش کار کدام یک بیشتر هست من یا یوسف ع؟

موفق باشید


سلام در پست قبل تمام این سوالات پاسخ داده شده لطفا با دقت بخوانید هم دلایل عصمت پیامبران هم لزوم آنها کامل پاسخ داده شده است
اینم تکمیل مباحث گذشته
مطابق دلیل عقلانی و حکمت یزدانی، پیامبران از گناهان صغیره و کبیره پاک و مبرا هستند، چرا که باید از نظر علمی و عملی معصوم باشند و هیچ گناهی از آنان صادر نشود وگرنه نمی توانند رسالت پیامبری را بر عهده بگیرند، زیرا اگر پیامبری که الگوی علمی و عملی و اخلاقی امت محسوب می شود، در القای مسائل الهی از اشتباه مصون نباشد و در رفتار خود دچار تخلف شود، فلسفه نبوت لغو خواهد بود و در این صورت لزوم اطاعت بی قید و شرط از یک بشر معمولی، نامعقول خواهد بود.

می گویند: اگر پیامبران در گفتار و رفتار خطا و گناه نمی کنند، پس چرا در قرآن کریم به برخی از پیامبران عصیان و اشتباه نسبت داده شده است; مانند: معصیت کردن حضرت آدم(علیه السلام): (وعصی آدم ربَّه فغوی)44 و نیز مناجات حضرت یونس در شکم ماهی: (سبحانک انی کنت من الظالمین;45 پروردگارا! تو منزهی، من از ظالمان بودم.)

همچنین حضرت موسی(علیه السلام) در پاسخ فرعون گفت: (فَعَلتُها اذاً وانا من الضّالّین;46 آن هنگام که من چنین عملی را (قتل قبطی) مرتکب شدم، از گمراهان بودم.)

برای روشن شدن اشکال فوق به دو مقدمه اشاره می کنیم:

1. اوامر و نواهی الهی در یک درجه قرار ندارند; بعضی واجب، برخی مستحب، دسته ای حرام، پاره ای مکروه و شماری مباح هستند.

2. نهی بر دو نوع است: نهی تحریمی و نهی کراهتی. بهتر است انسان مکروهات را ترک کند. این ترک، ترک اولی نام دارد. اگر کسی مکروهی انجام دهد، کیفر و عقابی ندارد، ولی ترک اولی کرده و فضیلتی را از دست داده است; مانند خوردن از شجره منهیه ای که آدم از آن نهی شده بود: (ولاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین;47 به این درخت نزدیک نشوید که به خودتان ظلم کرده اید). مثل اینکه گفته می شود سیگار نکشید، این یک نوع ظلم به خویشتن است. این نوع نهی، نهی ارشادی است نه مولوی، و کیفر ندارد.

3. گناه و خطای افراد متناسب با مقام و موقعیت آنها ارزیابی می شود. اگر یک عالم دینی گناهی مرتکب شود، کیفرش شدیدتر و پذیرش توبه اش مشکل تر است. به همین دلیل ترک اولی از معصوم برخلاف انتظار افکار عمومی است. مردم از پیامبران الهی به یُمن جایگاه رفیع و مقام منیعی که دارند و به دلیل رسالت و مسئولیت خطیری که خدای متعال به آنان موکول کرده است، انتظارات زیادی دارند و کوچک ترین عمل خلاف توقع آنان قابل تحمل نیست; به عنوان مثال ضربه ای که موسی(علیه السلام) بر یکی از دشمنانش وارد کرد که به قتل او منجر شد، در واقع دفاع از مظلوم بود و خلاف شرع نبود، اما برای حضرت موسی اقدام به چنین کاری مطابق با مصلحت سیاسی نبود و باعث برانگیختن حساسیت و از دست دادن فرصت ها گردید. از این رو پشیمان شد و فرمود: (قال ربّ انّی ظلمتُ نفسی فاغفرلی فغفرله;48 گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم کردم، مرا ببخش; پس خدا او را بخشید). این عمل، ظلم به خودش بود نه ظلم به غیر، بنابراین مجبور شد مصر را ترک کرده و کارهای سیاسی خود را متوقف کند. وقتی که به رسالت مبعوث گردید و با فرعون به مقابله برخاست، اولین اعتراض فرعون به او این بود آیا تو همان نیستی که قتلی انجام دادی؟ همچنان که برای حضرت یونس(علیه السلام) شایسته نبود خشمگینانه شهر را ترک کند و مردم را به هنگام نزول عذاب ارشاد نکند، در حالی که هنوز عذاب خدا نازل نشده بود. بدین جهت گفته اند: (حسنات الابرار سیّآت المُقرّبین;49 خوبی های نیکان به منزله سیآت مقربان است.)

اصولاً استغفار پیامبران و معصومین(علیهم السلام) به دلیل ترک اولی است نه گناهان مصطلح، زیرا ترک اولای پیامبران یعنی عمل خوب را به جای عمل بهتر انجام دادن، چرا که برای پیامبران الهی با وجود مقامات معنوی و ایمان کامل، اشتغال به امور عادی و دلبستگی به عوامل دنیوی، گناه محسوب می شود; البته نه گناه کیفردار.

عصیان آدم(علیه السلام) نیز از این نوع معاصی بود، زیرا با نهی ارشادی حق تعالی مخالفت کرد، ولی خداوند متعال این اشتباه را درس عبرتی برای نسل های آتی قرار داد و فرمود: این شیطان برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، مواظب باش که شما را از بهشت بیرون نکند که به زحمت و مشقت بیفتید.

علاوه بر این، اوامر و نواهی الهی در صورتی مولوی است که پیامبر براساس مذهبش آن را ابلاغ کرده باشد. آن هنگام که حضرت آدم و حوّا در بهشت می زیستند، هنوز تکالیفی به عنوان (دین) تشریع نشده بود تا تخلّف از آن گناه اصطلاحی محسوب شود

ادامه مبحث پست گذشته

در اينجا چند مساله ی مرتبط به هم است که طرح آنها در کنار همدیگر سوال حضرت عالی را تکمیل کرده و جوابگویی را از جهاتی آسانتر می کند. لذا در این نامه سعی می شود به سوالات زیر پاسخ داده شود.
1. خدا چرا مي آفريند ؟
2. خدا چرا اين گونه آفريده است ؟
3. خدا چرا انسان را آفرید؟
4. چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود و نیافریده است ؟
5. چرا خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر یا علی (ع) نیافرید؟
6. چرا خدا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید؟
7. چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟

1. خدا چرا مي آفريند ؟
خدا یعنی واجب الوجود. و واجب الوجود یعنی وجود محض ، یعنی کمال محض ، یعنی موجودی که نقص در او راه ندارد. و یکی از این کمالات خالقیّت است . پس خدا خلق مي کند چون خالقيت کمال اوست. فرض خدایی که خالق نيست ، فرض خدایی است که فاقد یکی از کمالات وجودي است. و خدایی که فاقد يکي از کمالات وجودی باشد ،‌ ناقص بوده کمال محض و واجب الوجود نیست. بنا بر این ، فرض خدایی که خالق نیست فرض موجودی است غیر از خدا. به عبارت دیگر ، فرض وجود خدای غیر خالق مثل فرض وجود ثروتمند بی پول یا به قول معروف مثل کوسه ریش پهن است.
2. اما چرا خدا چنين آفريد و جور ديگر نيافريد؟
حكما معتقدند كه نظام موجود ،نظام احسن است . يعني عالمي بهتر از اين عالم ممكن نيست خلق شود . چون خدا كمال محض است ، و كمال محض بودن اقتضاء مي كند كه كاملترين موجود ممكن را بيافريند . اگر گفته شود كه عالمي بهتر از اين عالم (عالم ماده +عالم برزخ + عالم آخرت ) امكان داشت و خدا آن را نيافريد معنايش اين است كه خدا بالقوه آفريننده ی عالمي بهتر از عالم فعلي است ؛ يعني در وجود خدا استعداد اينكه عالمي كاملتر و بهتر از عالم فعلی را بيافريند موجود است ؛ و اين امر عقلاً محال است ؛ چون استعداد داشتن و بالقوّه بودن از مختصّات موجود مادي است و خدا منزّه از مادّه است.
ما عالم را تكه تكه مي بينيم و خيال مي كنيم كه داراي نقص است ؛ در حالي كه كلّ عالم يك وجود به هم پيوسته و يكپارچه است . اگر همه ی اجزاء عالم در كنار هم ديده شوند آنگاه معلوم مي شود كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست ؛ به طوري كه اگر يك ذرّه از اجزاء عالم از جاي خود برداشته شود (عدم گردد) عالم به هم مي ریزد . به قول شاعر حکیم:
اگر يك ذرّه را برگيري از جای ــــ همه عالم فرو ريزد سراپاي
با اين نگاه هيچ موجودي به خودي خود ناقص نيست. مثلا يك كرم خاكي در وجود خود كامل است و وجود آن براي بقاي كل عالم لازم است .نقص و كمال موجودات در مقام مقايسه است كه مطرح مي شود مثلا گفته مي شود انسان موجودي كاملتر از ميمون است و ميمون كاملتر از اسب است و اسب كاملتر از كرم خاكي است و كرم خاكي كاملتر از درخت است. در بين انسانها نيز اين مطلب صادق است مثلا چهارده معصوم (ع) از نظر وجودي كاملتر از انبياء سابقند ؛ و انبياء نيز بعضي برتر از برخي ديگرند « تلك الرّسل فضّلنا بعضهم علي بعض » (بقره /253) و انبياء(ع) برتر از افراد عادي هستند . بين افراد عادي نيز درجات وجودی مختلف است ؛ البته اين درجات بالقوه هستند لذا در ابتداي تولد اكثر افراد تقريبا در يك رتبه ی وجودي قرار دارند ؛ لكن استعداد تكامل در افراد متفاوت است و تكليف هر كسي به اندازه ی استعداد ذاتي اوست.
3. خدا چرا انسان را آفرید؟
اوّلاً خدا یک موجود بیش نیافریده است و آن عالم هستی است. گفته شده که جدا انگاری اجزاء عالم ناشی از محدود نگری ما انسانها است و الّا کلّ عالم خلقت یک پیکر واحد بیش نیست. و این مطلبی است که تنها اولوالالباب (صاحبان خرد ناب ) به حقیقت آن نائل می شوند. « الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ . ـــــــــــــــــــ همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته ، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند؛ و در آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند؛ (و مى‏گويند:) بار الها! تو این را بيهوده نيافريده‏اى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار. » (آل‏عمران:191) اینها زمانی که شروع به تفکّر می کنند با کثرتها ( السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) مواجه می شوند ولی آنگاه که به عمق حقیقت رسیدند می یابند که کلّ عالم یک پیکر بیش نیست لذا هیچگاه نمی گویند:« رَبَّنا ما خَلَقْتَ هولاء باطِلاً ــــ بار الها! تو اینها را بيهوده نيافريده‏اى! » بلکه می گویند: « رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً ـــــ بار الها! تو این را بيهوده نيافريده‏اى! »
بنا بر این ، انسان موجودی غیر از عالم نیست که خلقت او علّتی جداگانه بخواهد بلکه او نیز جزئی از این پیکر واحد است. لکن نسبت او به کلّ عالم مثل نسبت مغز است به بدن و بلکه بالاتر مثل نسبت روح است به بدن.
ثانیاً گفته شد که خدا به خاطر کمال محض بودن است که می آفریند. و کمالات خدا همانهاست که اسماء و صفات الهی گفته می شوند. و یکی از این اسماء مقدّسه ، اسم شریف « الموجود » است. لذا در ادعیّه داریم : « ... يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا فَرْدُ يَا صَمَدُ يَا حَيُّ يَا مَوْجُود ... » (بحارالأنوار ،ج83 ،ص314 ) و نیز آمده است « ... يَا حَمِيدُ يَا مَجِيدُ يَا مَعْبُودُ يَا مَوْجُودُ ... » (بحارالأنوار ، ج 88 ،ص51 ) از اینرو حکما و عرفا گفته اند کلّ پیکر واحد هستی ظهور اسم الموجود است. و همانطور که همه ی کمالات وجودی مثل علم ، قدرت ، حیات ، خالقیّت و ... مستتر در وجود و در ضمن آن هستند ، اجزاء عالم خلقت نیز مظاهر این اسمهای حضرت حق تعالی می باشند. و در این میان انسان مظهر کاملترین اسم خدا یعنی اسم جامع الله است لذا او خلیفةالله یعنی مظهر اسم الله خوانده شد که تمامی اسماء در او جمع شده اند.« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ـــــــ و همه ی اسماء را به آدم تعلیم داد جمیعاً » (البقرة:31) . پس اگر انسان خلق نمیشد اسم الله ظهوری نداشت. و محال است که اسماء و کمالات خدا بی مظهر بمانند چرا که یکی از اسماء او « الظاهر » است که به حکم این اسم تمام اسماء او مظهر می طلبند. پس خدا انسان را آفرید چون الله است. چون اسمی دارد که جامع جمیع اسماء است و انسان ظهور این اسم جامع است.
4. چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟
اگر بنا بود كه خدا تک تک موجودات را در يك سطح وجودی بيافريند در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها بايد يك موجود مي آفريد و آن يك موجود ، وجود پيامبر اكرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عاليترين حدّ وجودي باشند پس بايد همه ازهر جهت عين پيامبر (ص) مي بودند و لازمه ی اين امر آن است كه همه ی موجودات بر هم منطبق شده و يك وجود شوند.
البته گفته شد که از نگاه عرفاني و فلسفي خدا واقعا يك وجود آفريده است و آن ، وجودِ كلّ عالم است . چون از ديد عرفاني و فلسفی ، كلّ عالم ، مثل يك انسان است و موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند. بر این اساس نیز گفته می شود نبود يكي از موجودات در زمان و مكان مشخّص خودش به معني نقص كلّ عالم است ؛ تک تک ما انسانها نيز از اجزاء اين پيكره ی عظيم عالم هستيم ؛ لذا وجود ما هم براي عالم ضروري است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم متفاوت با موجود دیگر است . برخی روح و جان عالمند ، برخی قلب عالمند ، برخی دیگر دست و پای عالمند و برخی نیز مو و ناخن عالمند .از دید عرفان و حکمت متعالیه انسان کامل ، روح و جان عالم است و فرشتگان قوای وجودی او هستند که عالم هستی را اداره می کنند و مدبرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل. بنا بر این ، این سوال که خدا چرا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده؟ مثل این است که پرسیده شود: چرا خدا تمام اعضاء بدن را مغز نکرد؟ یا چرا خدا تمام اعضاء بدن را روح نیافرید؟ روشن است که اگر خدا چنین می کرد دیگر انسانی در کار نبود. در آن صورت انسان تنها یک مغز دارای روح یا فقط صرف روح بود.
5. چرا خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر یا علی (ع) نیافرید؟
جواب این سوال نیز از مطلب قبلی معلوم شد. اگر بنا بود خدا تک تک انسانها را به جای پیامبر خاتم بیافریند ، در آن صورت یک انسان بیشتر خلق نمی شد که آن هم همان پیامبر (ص) چون وجود دو موجود در یک مرتبه ی وجودی ذاتاً محال است. لذا از دیدگاه حکمت متعالیه ( مکتب فلسفی ملاصدرا ) هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست بلکه همه ی موجودات در طول هم بوده هر یک مرتبه ای از هستی را اشغال نموده اند. به نحوی که اگر موجودی از جای خود برداشته شود دیگر خودش نخواهد بود. مثل اینکه بخواهیم عدد 2 را از رتبه ی وجودی خود برداشته به جای عدد 9 قرار دهیم. روشن است که چنین امری ذاتاً محال است. اگر عدد 2 جای عدد 9 را گرفت دیگر 2 نخواهد بود بلکه همان 9 خواهد بود.
پس همانطور که ممکن نیست همه ی اعداد 9 باشند و هر عددی باید جای خود باشد تا سلسله ی اعداد موجود شوند هر موجودی نیز باید در جای خود باشد تا سلسله ی موجودات عالم تحقّق یابند.
افزون بر این ، حکما و عرفا گفته اندهیچ موجودی قادر نیست حقیقتی فراتر از رتبه ی وجودی خویش را حقیقتاً ادراک نماید. لذا آنکه در رتبه ی پایین وجود آفریده شده محال است کمال وجودی رتبه ی برتر از خود را دریابد. و آنکه چیزی را درک نمی کند محال است بتواند آن را طلب نماید. این حقیقتی است که خود اهل بیت (ع) نیز به انحاء گوناگون بر آن صحّه گذاشته حقیقت وجودی خود را برتر از ادراک مردمان دانسته اند. بر این مبنا ، برای افراد عادی محال است مقام امیرالمومنین (ع) را ادراک و آن را طلب نمایند. پس آنچه ما از این وجود متعالی ادراک و آن را طلب می کنیم در حقیقت مرتبه ی حقیقی خودمان است که بالقوّه آن را دارا ولی بالفعل فاقد آن هستیم. و هم از این جهت است انسان کامل اسوه ی و غایت همگان است. چون او مرتبه ی عالی همگان را داراست و هر که به نهایت درجه ی وجود خود برسد به اندازه ی سعه ی وجودی خود با انسان کامل متّحد می شود. لذا فرمودند: « سلمانُ مِنّا اهل البیت»
6. چرا خدا برخی را سعادتمند و برخی را شقاوتمند آفرید؟
جواب اين است که خدا کسي را شقاوتمند نمي آفريند. موجودات از علم خدا ناشی می شوند ؛ یعنی موجودات قبل از اینکه وجود عینی پیدا کنند در علم خدا وجود علمی دارند ؛ و آنچه در علم خداست کمال موجودات است يا به عبارت ديگر آنچه در علم خداست وجود کامل موجودات است. اين وجود از مرتبه ی علم خدا نازل مي شود به عالم جبروت و از عالم جبروت نازل مي شود به عالم ملکوت و از آنجا نازل مي شود به عالم دنيا. خداوند متعال مي فرمايد: « وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ـــــــــ و هيچ چيزي نيست مگر اينکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمي کنيم مگر به اندازه ی معلوم و معيّن» (حجر:21). و در مورد انسان فرمود: « ما انسان را به طور حتم در بهترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پست ترين پستي بازگردانيم.»(تين: 4و5) . انسان در عالم بالا کامل و بي عيب است و همه بر فطرت توحيد و با سعادت عامّ و اوّليّه آفريده شده اند ، و به دنيا که پست ترين مرتبه ی وجود است تنزّل نموده اند. لذا انسان در دنيا در ضعيف ترين مرتبه ی وجودي خود قرار دارد. از اين روست که خداوند متعال فرمود: « وخُلِقَ الانسانُ ضعیفاً ـــــــ و انسان ، ضعيف خلق شده است » (نساء:28) . يعني خلقت دنيايي او ضعيف ترين مرتبه ی وجودي اوست. انسان بايد از اين مرتبه حرکت خود را شروع کند و دوباره به اَعلی علّيّين بازگردد و مراتب وجودي خود را تحصيل کند و اين بازگشت ، اختياري است. خدا تمام امکانات بازگشت را فراهم کرده است ؛ به عبارتي تمام اجزاء علّت تامّه ی سعادت را در اختيار انسان گذاشته است. در باطن او فطرت را نهاده است و به او خير و شر را تعليم داده و فرموده است: « قسم به نفس و آنکه آن را درست کرد سپس بدیها و تقوايش را به او الهام کرد که هر کس آن را پاک گردانيد قطعاً رستگار شد و هر که آن را دفن کرد، قطعاً بازنده شد.»(شمس: 7 ــ 10( افزون بر اينها انبياء و کتب آسماني را ارسال کرده است که اوّلی نمونه ی انسان کامل و دومی نقشه ی وجود انسان کامل و نقشه ی مسير بازگشت به خداست . و آخرين جزء علت تامّه ی سعادت ، اختيار خود انسان است يعني اختيار خود انسان جزئي از علّت سعادت اوست که اگر آن را به کار بست به کمال خود مي رسد و الّا نمي رسد. خدا خواسته که انسانها با اختيار خود راه بازگشت را طي کنند، اگر بازگشتند که به کمال خود مي رسند والّا نمي رسند و در مرتبه ی دنيايي خود مي مانند و با همين مرتبه ی وجودي به عالم برزخ وارد مي شوند و آنجا خود را نسبت به آنچه بايد مي شدند،‌ ناقص مي يابند و جهنّم چيزي نيست جز ظهور ملکوتی همین نقصها و عدم ها. کما اينکه گناه چيزي نيست جز نقص و عدم. گناه ظهور نقصهاي وجودی شخص است مثلا کسي که غيبت مي کند نوعی نقص وجودي در او هست که به صورت غیبت ظاهر می شود ؛ همان طور که نابينایی نوعی نقص است وراه رفتن با عصا ظهور این نقص است . عصا برداشتن خودش يک امر وجودي است ولي ناشی از یک امر عدمی است و از يک امر عدمي حکايت مي کند. غيبت هم ظاهرش حرف زدن است که يک امر وجودي است ولي این نوع حرف زدن ناشی از نوعی نقص وجودی است و ا ز نوعي عدم در وجود شخص حکايت مي کند. لذا اميرالمؤمنين(ع) فرموند: « غيبت نهايت درجه ی تلاش شخص عاجز و ناتوان است »(نهج البلاغه، حکمت 461) يعني كسي غيبت مي کند که فاقد قدرت روحي است.
پس انسان موجودی است که هم می تواند رشد کند و به حقیقت کامل خود دست یابد هم می تواند به اختیار خود رشد نکرده ، در همین حدّ دنیایی خود بماند ؛ و خدا به هر دو طرف این قضيه علم دارد يعني مي داند که اگر اين شخص حقّ را اختيار کند سعادتمند مي شود و اگر باطل را اختيار کند، شقاوتمند مي شود و همين علم خداست که در عالم ماده به صورت دو راهي حقّ و باطل ظهور کرده است. خدا مي داند که هر کسي با اختيار خود كدام راه را خواهد رفت لذا علم خدا باعث جبر نمي شود.چون علم خدا نیست که شخص را به مسیر حق یا باطل می برد بلکه اختیار خود اوست که او را به آن مسیر می راند . اینکه گفته شود « خدا مي داند که هر کسی چه راهي را طي خواهد كرد » فرق زیادی دارد با اینکه گفته شود « خدا می داند که هر کسی با اختیار خود چه راهی را طی خواهد کرد » اولی سخن باطلی است ولی دومی سخن حقّی است .چون لازمه اولی جبر و لازمه دومی اختیار است .
7. چرا خدا انسان را به گونه ای نیافرید که گناه نکند ؟
اگر خدا انسان را به این گونه می آفرید ، انسان اشرف مخلوقات نمی شد خدا قبلا چنین موجودی را آفریده است و آن فرشته ها هستند . انسان از آن جهت اشرف مخلوقات است که کمالات تمام موجودات را داراست . مثل سنگ جسم است ، مثل گیاه رشد و نمو دارد ، مثل حیوان حرکت ارادی و احساس و غریزه دارد ، و مثل فرشته عقل و علم و تسبیح وتقدیس دارد و بالاتر از آن نیز مقامی دارد که مختص انسان است و آن مظهریت برای جمیع اسماء الله است. فرشتگان ، تنها فرشته اند ولی انسان همه چیز است ؛ واین خصوصیت را از آن جهت دارد که در بالاترین مرتبه ی وجود خلق شده و به پایین ترین مرتبه تنزل کرده است و با اختیار باید به آن مرتبه بالای خود بازگردد ؛ وبازگشت او به آن مرتبه حتمی است لکن اگر با اختیار بازنگشت و با وجودی ناقص راهی عالم بالا شد دربرزخ و آخرت ، در جهنم وجودش که همان نقصهای اوست خواهد سوخت چون طلب کمال در او هست ولی خود کمال در او نیست . چنین کسی باید در نقص خود بسوزد تا به وجود خود که در دنیا از آن غافل بود بازگردد و وجود خود را باز یابد و در عمق خویش تجسس کند تا فطرت خدایی را که در دنیا در وجودش دفن کرده است بیابد ؛ چون فطرت هیچگاه نابود نمی شود بلکه در وجود انسان دفن می شود . آنگاه که چنین شخصی فطرت خود را یافت متوجه حقیقت انسان کامل می شود چون انسان کامل ، فطرت بالفعل و حقیقت قرآن و دین است ؛ در این حالت چنین شخصی مورد شفاعت انسان کامل قرار می گیرد و از جهنم خویش رها و به اصل خود که عند الله است باز می گردد.

با سلام خدمت جناب گمنام عزیز.
یک سوال از شما داشتم :
آیا شما مطالب تاپیک را از ابتدا خواندید که در روند بحث قرار بگیرید یا خیر؟
جهت جلوگیری از اطاله کلام خواندن پست های قبلی از ابتدا یا حداقل از جایی که مباحثات با جناب شعیب آغاز شد ضروری به نظر می رسد. اگر بخوانید می بینید که جواب سوالات جناب بقیه السلام و همچنین بنده داده نشده است.
و من الله توفیق

سلام به شما جناب گمنام
با جناب شریعت عقلانی موافقم و قطعا لازم هست برای شرکت در بحث 10- 20 صفحه ی گذشته رو بخونید.
تصور می کنم شما احساس کردید ما این مطالب رو نخوندیم یا نمیدونیم.
این مطالب رو که شما کپی کردید از حوزه و پرسمان و تبیان و غیره... قبلا بررسی شده. مطالب عصمت سایت جناب مکارم کاملا خوانده شده تفاسیر مفسرین و علامه طباطبایی خوانده شده و بعد من در این تاپیک شرکت کرده ام.

مشکلی هم با عصمت وجود نداره . اما این عصمت چی هست؟ به کیا داده میشه ؟ کی بهشون می ده ؟ چه زمانی بهشون داده می شه ؟ به بقیه هم میدن ؟ این عصمت باعث می شه گناه نکنند؟ اگر بخوان می تونند گناه بکنند ؟ اگر جواب بله هست , پس هر لحظه ممکنه گناه بکنند. حالا اگر ممکن نیست گناه بکنند , دلیلش چیه ؟

هووووف

ضمنا پاسخ سوال من توی نوشته های شما نبود.

لطفا واسه اینکه بحث تکرار نشه حتما صفحات قبلی را بخوانید. 35 صفحه بحث شده 30 صفحه هم توی تاپیک حضرت ادم واقعا خسته کننده است و چند ماه گیر این موضوع هستیم که پاسخش 10 خط هم نمیشه.اینقدر عصمت پیچیده نیست.

سپاسگذارم ازتون

موفق باشید

شریعت عقلانی;319118 نوشت:
با سلام خدمت جناب گمنام عزیز.
یک سوال از شما داشتم :
آیا شما مطالب تاپیک را از ابتدا خواندید که در روند بحث قرار بگیرید یا خیر؟
جهت جلوگیری از اطاله کلام خواندن پست های قبلی از ابتدا یا حداقل از جایی که مباحثات با جناب شعیب آغاز شد ضروری به نظر می رسد. اگر بخوانید می بینید که جواب سوالات جناب بقیه السلام و همچنین بنده داده نشده است.
و من الله توفیق

سلام بسیار خوب جناب شعیب هر موقع آمدند ان شا الله جواب شما بزرگواران را میدهند

با سلام و احترام خدمت جناب گمنام

گمنام;319088 نوشت:
اگر کسی مکروهی انجام دهد، کیفر و عقابی ندارد،ولی ترک اولی کرده و فضیلتی را از دست داده است

فرمایش بالا ظاهراً با این فرمایش جناب شعیب در تناقض است:
شعیب;308209 نوشت:
معنای ترک اولی انجام مکروه نیست چرا که انجام مکروه هم مخالفت با دستور و نهی خداست همان گونه که می دانید مکروهات هم نهی دارند اما شدت آنها به اندازه حرام نیست به صورتی که خدا نیز آن را نمی پسندد اما از آن در گذشته است . بالاخره در مکروه نیز مخالفت هست . اما ترک اولی آنجاست که امر و نهیی در کاری نیامده باشد و پیامبر کاری را از روی رای خود انجام دهد

با تشکر فراوان.:Gol:

از دوستان عذرخواهی می کنم اگر به بحثی فرعی اشاره می کنم. به نظرم این نکته به نوعی به مباحث قبلی ما در این تاپیک مرتبط است.

گمنام;319089 نوشت:
نقص و كمال موجودات در مقام مقايسه است كه مطرح مي شود مثلا گفته مي شود انسان موجودي كاملتر از ميمون است و ميمون كاملتر از اسب است و اسب كاملتر از كرم خاكي است و كرم خاكي كاملتر از درخت است. در بين انسانها نيز اين مطلب صادق است مثلا چهارده معصوم (ع) از نظر وجودي كاملتر از انبياء سابقند ؛ و انبياء نيز بعضي برتر از برخي ديگرند « تلك الرّسل فضّلنا بعضهم علي بعض » (بقره /253) و انبياء(ع) برتر از افراد عادي هستند . بين افراد عادي نيز درجات وجودی مختلف است ؛ البته اين درجات بالقوه هستند لذا در ابتداي تولد اكثر افراد تقريبا در يك رتبه ی وجودي قرار دارند ؛ لكن استعداد تكامل در افراد متفاوت است و تكليف هر كسي به اندازه ی استعداد ذاتي اوست.

گمنام;319089 نوشت:
اگر بنا بود كه خدا تک تک موجودات را در يك سطح وجودی بيافريند در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها بايد يك موجود مي آفريد و آن يك موجود ، وجود پيامبر اكرم (ص) بود .

گمنام;319089 نوشت:
افزون بر این ، حکما و عرفا گفته اندهیچ موجودی قادر نیست حقیقتی فراتر از رتبه ی وجودی خویش را حقیقتاً ادراک نماید. لذا آنکه در رتبه ی پایین وجود آفریده شده محال است کمال وجودی رتبه ی برتر از خود را دریابد. و آنکه چیزی را درک نمی کند محال است بتواند آن را طلب نماید. این حقیقتی است که خود اهل بیت (ع) نیز به انحاء گوناگون بر آن صحّه گذاشته حقیقت وجودی خود را برتر از ادراک مردمان دانسته اند. بر این مبنا ، برای افراد عادی محال است مقام امیرالمومنین (ع) را ادراک و آن را طلب نمایند. پس آنچه ما از این وجود متعالی ادراک و آن را طلب می کنیم در حقیقت مرتبه ی حقیقی خودمان است که بالقوّه آن را دارا ولی بالفعل فاقد آن هستیم. و هم از این جهت است انسان کامل اسوه ی و غایت همگان است. چون او مرتبه ی عالی همگان را داراست و هر که به نهایت درجه ی وجود خود برسد به اندازه ی سعه ی وجودی خود با انسان کامل متّحد می شود.

این طور که بنده از فرمایشات شما متوجه شدم انسان ها نیز همانند سایر موجودات هستی در بین خود درجات و مراتب وجودی دارند که هر یک بر اساس غایت مربوط به خود ارزیابی و مؤاخذه می شوند. مثلاً افراد عادی قرار نیست و ذاتاً نمی توانند به نهایت کمال امیرالمؤمنین (ع) برسند که به نظر حقیر کاملاً قابل درک است. هرچند عده ای در مقابل این کلام مقاومت نشان داده و معتقدند تمام انسان ها در یک مرتبه وجودی خلق شده اند. این در حالی است که اگر اشتباه نکنم پنج تن آل عبا قبل از خلقت آدم و حوا نیز در قرب الهی حضور داشتند. اگر برداشت بنده از فرمایش شما درست بوده است:

1- نتیجه می گیریم که عصمت انبیا و امامان معصوم برای افراد عادی قابل تحصیل نیست و افراد عادی نهایتاً می توانند به حد پایین تری از عصمت (که استعداد آن به طور بالقوه در هنگام خلقت به آنها افاضه شده است) دست پیدا کنند. آیا همین طور است؟

2- در این صورت آیا مقام معنوی و اخروی افراد عادی می تواند به طور تمام و کمال مشابه مقام پیامبران و امامان (ع) باشد؟ یعنی آیا به طور بالقوه امکان رسیدن به مقام حضرات معصومین برای افراد عادی هم فراهم است؟ یا اینکه اصلاً قرار نبوده و نیست که تمام افراد به مقام اخروی پیامبران و امامان (ع) برسند؟ در این صورت چگونه می توان روایاتی که برخی اولیای الهی را هم مرتبه پیامبری در بهشت توصیف می کنند توجیه نمود؟

تشکر فراوان از توجه شما.:Gol:

مؤمن;319511 نوشت:

1- نتیجه می گیریم که عصمت انبیا و امامان معصوم برای افراد عادی قابل تحصیل نیست و افراد عادی نهایتاً می توانند به حد پایین تری از عصمت (که استعداد آن به طور بالقوه در هنگام خلقت به آنها افاضه شده است) دست پیدا کنند. آیا همین طور است؟

2- در این صورت آیا مقام معنوی و اخروی افراد عادی می تواند به طور تمام و کمال مشابه مقام پیامبران و امامان (ع) باشد؟ یعنی آیا به طور بالقوه امکان رسیدن به مقام حضرات معصومین برای افراد عادی هم فراهم است؟ یا اینکه اصلاً قرار نبوده و نیست که تمام افراد به مقام اخروی پیامبران و امامان (ع) برسند؟ در این صورت چگونه می توان روایاتی که برخی اولیای الهی را هم مرتبه پیامبری در بهشت توصیف می کنند توجیه نمود؟

سلام به جناب مومن عزیز :Gol:

دوستان مطمئن باشید که نه پیامبر ص و نه هیچ موجودی دیگر رابطه ی پارطی بازی با خداوند داشته است.
پیامبران خودشان خوب بودند و به این مقام و عصمت رسیدند.
و این برمیگردد به زمان ابتدایی که خداوند همه ی انسان ها را از پشت حضرت ادم ع بیرون اورد و سوالی پرسید مساوی از همه و فرمود آیا من پروردگار شما هستم ؟

عده ای همان اول سریعا پاسخ دادند که بله هستی.
عده ای دیر تر گفتند بله.
عده ای دودل بودند و بعد گفتند احتمالا بله.
عده ای گفتند بله اما در دلشان شک داشتند و دو رو بودند ( منافق).
عده ای گفتند خیر تو نیستی. ( کافران و امثال هم ).
در این باره حدیثی موجود است از معصومین ع.

و بعد همه بازگشتند به پشت ادم و روی قاعده وارد دنیا شدند .

دوستان قطعا همه برای خداوند مساوی هستند و این انسان ها هستند که خودشان یا می روند طرف خدا یا نمی روند. گناه می کنند یا نمیکنند.

خدا براش فرقی نمی کند پیامبر باشد خطا کند گردنش را می زند , کافر باشد میزند , ابلیس که طاووس ملائکه بود , خلاف کند گردنش را می زند .

انا بشر مثلکم.

قطعا عصمت بین شیعیان امروز به انحراف کشیده شده و دادن صفات لاهوت مطلق به معصومین که فقط مخصوص خداست بسیار آشکار است و جای تاسف دارد.

دوستان آیه بلعم باعورا را بخوانید که اتینا ایاتنا. ایشون خیلی غووول بودند , غووول دینی. خداوند می گوید اگر می خواستیم بالایش می بردیم ( اما خودش نخواست).

سلمان شد از اهل بیت. به درجه 10 ایمان ( بالاترین درجه) رسید.

متاسفانه ما نمی توانیم قبول کنیم که از بشری مثل خودمون اطاعت کنیم. بشری که فقط بخاطر اخلاصش خداوند او را برگزید و خلیفه اش کرد.

موفق باشید همگی :Gol:

BaghiatoSalam;322786 نوشت:
دوستان قطعا همه برای خداوند مساوی هستند و این انسان ها هستند که خودشان یا می روند طرف خدا یا نمی روند. گناه می کنند یا نمیکنند.

سلام و عرض ادب خدمت برادر عزیزم جناب بقیة السلام.:Gol:

بنده نمی توانم این مطلب را قبول کنم و دلیل محکمی برای پذیرفتن این فرمایش شما ندارم.
بحث مشابهی هم قبلاً به طور جسته و گریخته انجام شده بود. مثلاً در این پست:
http://www.askdin.com/post310767-80.html

حس و تجربه بنده کاملاً عکس فرمایش شما را به من می گوید. نظام خلقت مراتبی دارد و هیچ مانعی نمی بینم که در بین انسان ها نیز مراتبی وجود داشته باشد. پاسخ شما بزرگوار و دوست دیگرمان جناب شریعت عقلانی که مثلاً در اینجا مطلبی را بیان فرمودند نیز بنده را به نتیجه قانع کننده ای نرساند:
http://www.askdin.com/post307893-35.html

بنده در مجموع فعلاً بیان جناب گمنام را در این زمینه ملموس تر می دانم.

مؤمن;323627 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت برادر عزیزم جناب بقیة السلام. بنده نمی توانم این مطلب را قبول کنم و دلیل محکمی برای پذیرفتن این فرمایش شما ندارم. بحث مشابهی هم قبلاً به طور جسته و گریخته انجام شده بود. مثلاً در این پست: عدالت خدا حس و تجربه بنده کاملاً عکس فرمایش شما را به من می گوید. نظام خلقت مراتبی دارد و هیچ مانعی نمی بینم که در بین انسان ها نیز مراتبی وجود داشته باشد. پاسخ شما بزرگوار و دوست دیگرمان جناب شریعت عقلانی که مثلاً در اینجا مطلبی را بیان فرمودند نیز بنده را به نتیجه قانع کننده ای نرساند: عدالت خدا بنده در مجموع فعلاً بیان جناب گمنام را در این زمینه ملموس تر می دانم.

با سلام خدمت شما دوست گرامی و عزیز. مدتی از شما در سایت خبری نبود. حقیقتش دلمان برایتان تنگ شده بود. انتظار داریم خیلی بیشتر از اینها ما را از مطالب مفیدتان مستفیض گردانید.
و اما بعد :
1. البته اصل وجود هنوز برای ما حل نشده است. اینکه فلاسفه چیزی به نام وجود را شخصیت می دهند و آن را بدیهی فرض می کنند و به هر موجودی ذره ای از آن را می بخشند مبهم و قابل درک نیست. خود ملاصدرا در کتاب شواهد الربوبیه اعتراف می کند که حقیقت وجود چیزی نیست که من بخواهم برایتان با برهان اثبات کنم. باید خودتان با جهد و تلاش و با کشف و شهود و الهام و اشراق حقیقت وجود را درک نمایید.
2. شما می گویید مرتبه وجودی هر کس در هنگام خلقتش به وی عطا شد. حال می توانید توضیح دهید این ابتدای خلقتش یعنی دقیقا چه زمانی؟ آیا نمی شود که کودک یا کودکانی را با قرار دادن در شرایط محیطی مختلف به شخصیت های دلخواه بدل کرد؟ همین امکان کسب درجات و مراتب مختلف دنیوی برای یک فرد این را نمیرساند که هر شخصی می تواند به مراتب بالای معنوی دست پیدا کند. یعنی همین امکان کسب درجات بالا در وجودش به صورت بالقوه موجود است. حال این شرایط محیطی است که نمی گذارد برخی از این درجات بالقوه به فعلیت برسند.
3. آیا این فرضیه شما نمی تواند بهانه ای باشد برای گناه کردن و به خطا رفتن. بدین شکل که گناه کاران می توانند این توجیه را بکنند که مرتبه وجودی ما همین است که گناه کنیم. امکان کسب مراتب بالاتر برایمان فراهم نیست. یعنی اینکه این حد مرتبه وجودی را هر فردی چگونه می تواند بفهمد؟ بنده گطور می توانم بفهم که حدم چقدر است؟ به اعتقاد من این فرضیه انگیزه فرد را برای کسب مراتب و درجات معنوی بالاتر از وی می گیرد؟
4. آیا این فرضیه نمی تواند در اسوه بودن اولیا خدا تاثیر بگذارد؟ توضیح اینکه می توانیم بگوییم آنان که اینگونه بودند مرتبه وجودیشان بالاتر بود و ما پائینتریم. به همین دلیل اعمالی که آنان انجام دادند نمی تواند برای ما الگو باشد؟ آیا این اشکال نمی تواند وارد باشد؟
با تشکر فراوان
و من الله توفیق

[="Black"]سلام بنده درباره عصمت،نه در حد استادی،بلکه در حد خودم مطالبی را دارم.اما چون در ماجرای بحث نیستم و نمیدونم بحث سر چیه و فرصت اینکه به مباحث گذشته نگاهی بندازم رو ندارم لذا از شما دوستان میخوام اگه تمایل دارید در بین بحث اگه سوالی پیش اومد سوالتان را واضح بپرسید تا از علم ناچیز بنده نیز در این زمینه استفاده شود. موفق باشید[/]

[="Blue"]دوستان درخصوص سوره نصر میتونن کمکم کنن؟ آیه آخر سوره میگه(3- پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است) این توبه ای که خدا از پیغمبر گرامی خواسته چی هستش؟ مگه ما نمیگیم پیغمبر و ائمه ما معصومن؟ این آیه به چی اشاره داره؟[/]

[="Black"]

امیر محمد;323720 نوشت:
دوستان درخصوص سوره نصر میتونن کمکم کنن؟ آیه آخر سوره میگه(3- پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است) این توبه ای که خدا از پیغمبر گرامی خواسته چی هستش؟ مگه ما نمیگیم پیغمبر و ائمه ما معصومن؟ این آیه به چی اشاره داره؟

برای اینکه بتونیم واژه ای از واژه های قران را معنا کنیم لازم است چندین کار را انجام بدیم: مراجعه به تفسیر لغت شناسی ایات قبل و بعد آن ایه را نیز باید ببینیم تا به معنای اصلی ایه برسیم.در بعضی جاها هم باید از روایات استفاده کنیم تا بتونیم ایه را معنا کنیم[/]

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
با سلام خدمت شما دوست گرامی و عزیز. مدتی از شما در سایت خبری نبود. حقیقتش دلمان برایتان تنگ شده بود. انتظار داریم خیلی بیشتر از اینها ما را از مطالب مفیدتان مستفیض گردانید.
با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست و برادر فرهیخته.

نظر لطف شماست. راستش به این نتیجه رسیدم هرچه کمتر در تاپیک ها اختلال ایجاد کنم همه به سعادت دنیوی و اخروی نزدیک تریم.

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
شما می گویید مرتبه وجودی هر کس در هنگام خلقتش به وی عطا شد.
البته منظور نهایت مرتبه وجودی یا به عبارت بهتر بازه ممکن و مجاز برای حرکت بود. همچنان که هر گروهی از فرشتگان نیز بسته به خلقتشان در طبقات مشخصی امکان رفت و آمد دارند.

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
حال می توانید توضیح دهید این ابتدای خلقتش یعنی دقیقا چه زمانی؟
به نظرم روشن است. از همان زمانی که روح او در جهان خلقت به وجود آمده است.

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
آیا نمی شود که کودک یا کودکانی را با قرار دادن در شرایط محیطی مختلف به شخصیت های دلخواه بدل کرد؟
دلخواه به معنای مطلق کلمه به نظرم خیر. اما تا حدی که قابلیت آن را دارند چرا.


شریعت عقلانی;323646 نوشت:
همین امکان کسب درجات و مراتب مختلف دنیوی برای یک فرد این را نمیرساند که هر شخصی می تواند به مراتب بالای معنوی دست پیدا کند. یعنی همین امکان کسب درجات بالا در وجودش به صورت بالقوه موجود است. حال این شرایط محیطی است که نمی گذارد برخی از این درجات بالقوه به فعلیت برسند.
به نظرم خیر. رشد و ترقی در مراتب بالای دنیوی هم برای همه به طور یکسان فراهم نیست که بخواهیم با تشبیه یا استقرا همان را به مراتب معنوی تعمیم دهیم و اتفاقاً همین تفضیل در مراتب دنیوی می تواند به امکان وجود سلسله مراتب ذاتی در مقامات معنوی اشاره کند. هرچند ظاهراً این استقرای ناقص روش دقیقی برای نتیجه گیری نیست (چه در جهت اثبات فرمایش شما و چه در رد آن).

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
آیا این فرضیه شما نمی تواند بهانه ای باشد برای گناه کردن و به خطا رفتن. بدین شکل که گناه کاران می توانند این توجیه را بکنند که مرتبه وجودی ما همین است که گناه کنیم. امکان کسب مراتب بالاتر برایمان فراهم نیست.
چرا می تواند. به هر حال مواجه شدن با واقعیت (حتی اگر تلخ باشد) بهتر از توهم و آرزوی پیشرفت است. کسی که به تجربه دریافته استعداد ریاضی او تا حد فوق لیسانس است برای مدرک دکتری زندگی و آرامش خود را به باد نمی دهد. کسی که می داند تا چه وزنه ای برای او قابل تحمل است که می داند. کسی هم که وانمود می کند نمی تواند وزنه ای را بلند کند خود را فریب داده است که در قرآن کریم نیز از این خودفریبی زیاد صحبت شده است.

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
یعنی اینکه این حد مرتبه وجودی را هر فردی چگونه می تواند بفهمد؟ بنده گطور می توانم بفهم که حدم چقدر است؟
احتمالاً نمی تواند به این سادگی بفهمد. هرچند هر کسی به تجربه تا حدی به حقیقت استعدادها و قابلیت های خود پی می ببرد. به نظر می رسد خودشناسی به یک معنا همین باشد.


شریعت عقلانی;323646 نوشت:
به اعتقاد من این فرضیه انگیزه فرد را برای کسب مراتب و درجات معنوی بالاتر از وی می گیرد؟
اگر بگیرد چه اشکالی دارد؟ کسی که استعداد تمام کردن دیپلم را هم نداشته از توهم پولدار شدن در نقش یک پزشک متخصص چه سودی بجز حسرت و اضطراب و افسردگی می برد؟
اما اگر منظور شما این باشد که خود را بی نیاز از تلاش می بیند این طور نیست. زیرا برای همان هدف دست پایین خود هم باید تمام عمر تلاش کند. در همین دنیا هم یک کارگر زحمت کش کمتر از یک پزشک متخصص تلاش و کوشش نمی کند. اما نهایت درآمد قابل تصور او همین است که هست. اگر تلاش نکند به همین هم نمی رسد.

شریعت عقلانی;323646 نوشت:
آیا این فرضیه نمی تواند در اسوه بودن اولیا خدا تاثیر بگذارد؟ توضیح اینکه می توانیم بگوییم آنان که اینگونه بودند مرتبه وجودیشان بالاتر بود و ما پائینتریم. به همین دلیل اعمالی که آنان انجام دادند نمی تواند برای ما الگو باشد؟ آیا این اشکال نمی تواند وارد باشد؟
تا حدی چرا. خیلی از ما نمی توانیم مثل پیامبر (ص) تمام شب را گریه کنیم تا زمین زیر پایمان خیس شود. نمی توانیم مثل امام صادق (ع) زیر لباس زیبایمان لباس زمخت و خشن بپوشیم. نمی توانیم مانند امام زین العابدین (ع) تا حدی سجده کنیم که پیشانی ما هرازچندگاهی چند سانت پوست اضافه بیاورد. در باشگاه تکواندوی هادی ساعی هم احتمالاً افرادی هستند که طبق تشخیص مربیان هرچه زور بزنند به انتخابی استانی هم نمی رسند چه برسد به مدال المپیک. اما:

می توانند از دستورات و تجربه مربی استفاده کنند. مربی و الگو آموزه ها را ارائه می کند و هر کسی در حد ظرفیتش برداشت می کند.

پس اولیای الهی الگو هستند و نیستند. الگو به معنای راهنما و مرشد چرا. اما به معنای غایت و هدف مجسم و قابل تحصیلما لزوماً خیر.

تشکر از حسن توجه شما. :Rose:
موضوع قفل شده است