* * * معاد ، جسمانی مثالی است یا جسمانی مادی ؟؟ * * *

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نظريات معاد جسمانى وروحانى و نقد صدر المتالهين


اول: معاد روحانى و جسمانى: به اين معنى كه روح وبدن بر مى‏گردند و بدن هم مادى است، اما لازم نيست همان بدن دنيوى كه در قبر گذاشته شده يا جزئى از آن در اين بدن اخروى باشد، بلكه اگر همان بدن دنيوى باشد بى‏اشكال است واگر بدن ديگرى باشد ولى جزيى از بدن دنيوى با آن باشد نيز بى‏اشكال است، و اگر بدن ديگرى باشد و جزيى از بدن دنيوى هم با آن نباشد بى‏اشكال است. دوم: معاد روحانى و جسمانى: به اين معنا كه روح و بدن بر مى‏گردند و بدن مادى است اما همان بدن است كه در قبر گذاشته شده و يا جزيى از آن را همراه دارد. سوم: معاد روحانى و جسمانى: به اين معنا كه روح به بدن بر مى‏گردد و بدن هم مادى است، اما همان بدن است‏يعنى عينا همان بدن دنيوى است نه بدن ديگر كه صد در صد غير از آن باشد و نيز نه بدن ديگر كه، مقدارى از بدن دنيوى اول را دارا باشد. اين سه قول هر سه معاد روحانى وجسمانى است و هيچ‏كدام با قرآن مجيد منافات ندارد، گرچه قول اخير بيشتر و بهتر با ظواهر قرآن كريم موافق است. (1) اگر كسى اصل معاد روحانى و جسمانى را قبول داشته باشد، اما در خصوصيات آن كه آيا كداميك از سه احتمال مزبور را بپذيرد، يقين پيدا نكند ويا اين احتمال را بدهد كه مثلا قول ملا صدرا شايد درست‏باشد مى‏تواند اين طور بگويد: «انى اعتقد بالمعاد الجسمانى الذى دل عليه القرآن واعتقد به النبى صلى الله عليه و آله و سلم و الائمة المعصومين عليهم السلام و لا اعلم خصوصياته تفصيلا» . (2) يعنى: اگر عقيده به معاد جسمانى داشته باشد، اما منظور ازجسمانى بودن برايش روشن نباشد و بگويد هر چه در واقع و عند الله است قبول دارم كافى است. ملاحظات صدر المتالهين رحمه الله

صدر المتالهين رحمه الله و بسيارى از عرفا معتقدند مساله معاد يكى از پيچيده‏ترين مسايل اعتقادى است و در عين حال از لطيف‏ترين و شريفترين مسايلى است كه جز از راه اقتباس و نور گرفتن از مشكات پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم ميسر نخواهد بود. از اين روى در دو حوزه طرح و بحث مى‏شود. يكى حوزه عقل عملى و ديگرى حوزه عقل نظرى. وى به روشنى مى‏نويسد: «ان لاهل الايمان والاعتقاد بحقيقة الحشر والمعاد وبعث الاجساد حسب ما ورد فى الشريعة الحقة مقامات: (3) بر اين اساس دانشمندان فن‏اصول فقه از جمله مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفاية الاصول كه چهارچوب تكاليف و اعتقادات را مورد كاوش و پژوهش قرار مى‏دهند معتقدند در شريعت اسلام مسايلى را كه واجب است‏بر اساس يقين وعلم به آنها معتقد باشيم از قبيل توحيد، نبوت، معاد، نمى‏توان از روى ظن و گمان باور كرد، جز اين كه اگر مطلب مشكل باشد، يا غافل باشيم، يا استعداد كافى بر درك آنها نباشد، يا از درك تفصيلى آنها عاجز وناتوان باشيم، چنان كه در بسيارى از مرد و زن جامعه مشاهده مى‏شود در اين صورت مى‏توان اجمالا اعتقاد داشت‏به آنچه از جانب خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم‏بر ما وارد شده و عنوان «ما انزل الله‏» به خود گرفته است. (4) گفتنى است، طريق احتياط و حزم نيز چنين ايجاب مى‏كند كه به ظاهر آيات و روايات معتقد باشيم چنان كه حاج شيخ محمد تقى آملى مى‏نويسد: «انا اشهد الله وملائكته وانبياءه ورسله انى اعتقد... فى امر المعاد الجسمانى بما نطق به القرآن الكريم واعتقد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و الائمة المعصومون صلوات الله عليهم اجمعين وعليه اطبقت الامة الاسلامية ولا انكر من قدرة الله شيئا» . (5) ليكن به عقيده صدر المتالهين رحمه الله معاد شناسى ياد شده براى عوام، پيشه وران صنعتگران، بازرگانان، اهل كوچه و بازار و آنان كه از حوزه دانشهاى نظرى بى‏بهره و از حقايق امور آگاهى ندارند سودمند است نه براى دانشمندان و آنان كه در ميدان نظر و پژوهش جولان دارند، زيرا تكليف گروه ياد شده (غير دانشمند) بيش از اعتقاد به اعتقادات رسمى اخروى نيست و همين امر باعث مى‏شود كارهاى نيك انجام دهند از بزهكارى و شرور اجتناب ورزند، امانتدار باشند، خيانت نورزند، به عهد وفا كنند، داد و ستد صحيح انجام دهند و.... متكلمان و در راس آنان فخر رازى معتقدند معاد به معناى گرد آمدن اجزاى مادى و متفرق بدن حول اجزاى اصلى بدن (اجزاى اصلى از بين نمى‏روند و به مرور زمان به فرمان خدا همچنان باقى خواهند بود) سپس صورت گرفتن همانند صورت پيشين و اول است. فخر رازى سپس همه آيات قرآن كه در زمينه قيامت و بعث وارد گشته را حمل بر معناى دلخواه و مورد پذيرش خود كرده كه اجزاى متفرق مادى بدن گرد مى‏آيند و روح، از عالم مجردات به او تعلق مى‏گيرد. اشكال اين سخن آن است كه اولا: چنين چيزى را نمى‏توان حشر و آخرت ناميد، اين يك حشر دنيوى است، يعنى بازگشت‏به جهان ماده، حركت، سراى كار و كوشش و دار تحصيل، نه آخرت و سراى پاداش. بنابراين بازگشت‏به بدن مادى خاكى را نمى‏توان معاد ناميد. ثانيا: اگر بدن انسان مادى باشد قهرا لوازم ماده حركت وحركت جوهرى را همراه خواهد داشت، با اين كه مى‏دانيم در يامت‏سخنى از حركت، زمان و امثال ذلك نيست، در آن روز طومار آسمانها و زمين درهم پيچيده مى‏شود به قول امير عليه السلام در قيامت، روز، شب، تابستان و زمستان نيست، به علاوه در قرآن سخن از «تبديل‏» ، «انشاى جديد» ، و چيزى كه نمى‏دانيد (مالا تعلمون) است، چنان كه فرمود: «نحن قدرنا بينكم الموت وما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم وننشاكم فى ما لا تعلمون‏» (واقعه/6160) . «ما مرگ را بر همه شما مقدر كرده و هيچ كس بر ما نمى‏تواند سبقت گيرد بر اين كار كه شما را تبديل كرده و به صورتى كه هم اكنون از آن بى‏خبريد در جهان ديگر بيافرينيم‏» . و فرمود: «نحن‏خلقناكم وشددنا اسرهم واذا شئنا بدلنا امثالهم تبديلا» (دهر/28) . «ما اينان را آفريديم و محكم بنيان ساختيم و هرگاه بخواهيم همه را فانى ساخته و مانندشان را خلق مى‏كنيم‏» . همه خردمندان مى‏دانند كه جهان آخرت گونه ديگرى از وجود را داراست كه از طور آب، خاك و گل بيرون است، بديهى است مرگ و معاد يك حركت‏بازگشتى به خدا و جوار قرب او است نه بازگشت‏به خلقت مادى و بدن خاكى. سخن فخر و همفكرانش بيشتر به سخن منكران معاد مانند است تا به سخن پذيرندگان آن، زيرا اكثر منكران معاد و دهريون مى‏گويند: مواد عنصرى به وسيله وزش باد، بارش باران وتابش نور خورشيد و ماه، انسان ونبات وحيوان مى‏شوند سپس مى‏ميرند و از بين مى‏روند، دوباره همان اجزاى مادى گرد مى‏آيند و به همان شكل اول يا نزديك به آن صورت مى‏گيرند. ليكن نمى‏دانند كه حقيقت معاد عبارت است از ظاهر شدن باطن آخرت از درون اين جهان، آن سان كه روح باطن جسد است و نحوه ديگرى از وجود را داراست كه با وجود مادى طبيعى فرق حقيقى و بنيادى دارد. (6) امير المؤمنين عليه السلام پيرامون برچيده شدن، سال، ساعت، وقت در جهان آخرت مى‏فرمايد: «انه سبحانه يعود بعدفناء الدنيا وحده لا شى‏ء معه، كما كان قبل ابتدائها، كذلك يكون بعد فنائها، بلا وقت ولا مكان ولا حين ولا زمان، عدمت عند ذلك الاجال والاوقات وزالت السنون والساعات، فلا شى‏ء الا الله الواحد القهار» . (7) چنان كه فرمود: انسان فرزند آخرت است، زيرا از آخرت به اين دنيا آمده و به آخرت نيزباز مى‏گردد «وليحضر قلبه وليكن من ابناء الاخرة، فانه منها قدم واليها ينقلب‏» . (8) اشكال ديگرى كه در تئورى بازگشت معاد مادى وجود دارد اين است كه اين گروه معتقدند: حقيقت انسان عبارت است از هيكل و پيكر محسوس كه از گوشت، پوست، استخوان و آب و هوا تشكيل يافته و داراى هيات، تركيب، مقدار و شكل ويژه است، اين انسان پس از مردن لازم است همه اجزاى مادى او گرد آيند تا روح به آن تعلق گيرد. ليكن حقيقت هر چيز را صورت جسمانى او تشكيل مى‏دهد نه ماده آن، مثلا حقيقت تخت و كرسى به صورت او است نه به ماده آن كه از چوب، فلز، سنگ و مانند آن مايه گرفته است همچنين حقيقت انسان به صورت او است نه به ماده او، گرچه ماده، حامل نيرو و امكان او است ولى تشكيل دهنده حقيقت انسان نيست، حتى اگر فرض شود انسان وحيوان بدون ماده بتوانند تحقق يابند، از انسان وحيوان بودن آنها چيزى كاسته نخواهد بود گرچه ماده، جسد ، اعراض و ساير لوازم در تفسير تحليلى و تفصيلى او نقش دارند، ولى اين نفس ناطقه او و روح مجرد او است كه همه مراتب تفصيلى و همه معانى وجودى انسان را بر وجه اعلا دربردارد. افزون بر اين، ماده بدن انسان همواره در حال تغيير و تبديل است، اجزا و ذرات بدن هر چند گاه يك بار تبديل مى‏شوند، اعراض، خطوط، مقادير و اشكال بدن تغيير مى‏يابند. بر خلاف آن كه حقيقت انسان به روح، واصالت از آن روح باشد كه در اين صورت هر چند بدن او تغيير يابد ذات او تغيير نمى‏پذيرد، لذا اگر در جوانى جنايتى انجام دهد حتى درپيرى او را پاداش داده و مجازات مى‏كنند با اين كه ذرات بدن او به كرات تبديل شده‏اند. (9) المقام الاول: ادناها فى التصديق و اسلمها عن الافات مرتبة عوام اهل الاسلام و هو ان جميع امور الاخرة من عذاب القبر و الضغطة... امور واقعة محسوسة من شانها ان يحس بهذه الباصرة...» . 2. در حوزه عقل نظرى بايد بررسى شود سه ديدگاه اخير يعنى بازگشت‏بدن مادى يعنى چه و چه عوارض و مشكلاتى را در پى خواهد داشت. 1. در حوزه عقل عملى، بحث در اين بستر به مشكلى برنخواهد خورد چرا كه انسان معتقد مى‏شود اجمالا آنچه پيرامون قيقت‏حشر، معاد، بعث اجساد در شريعت اسلام وارد گشته مورد پذيرش است، قابل حس است، حتى با چشم ديده مى‏شود، گرچه حقتعالى بنا بر مصلحت وحكمت آنها را از چشم ما پنهان داشته است. اصالت روح در قرآن

نوع فيلسوفان مسلمان حقيقت انسان و انسانيت اورا به روح او دانسته و مواد، ذرات بدن و اعضا و جوارح را وسيله تكامل روح به حساب مى‏آورند. علامه بزرگوار طباطبايى قدس سره نيز به پيروى از آنان، در تفسير شريف الميزان به كرات بر اين نظر پاى فشرده كه از نظر قرآن «اصالت از آن روح انسان است‏» ، وى مى‏نويسد: خداى سبحان نوع بشر را هنگام خلقت از دو جزء تركيب و از دو جوهر تاليف كرد يكى ماده بدنى و ديگرى گوهر روح مجرد، اين دو با هم متلازم و همراه بوده تا دوران زندگى مادى سپرى شود. سپس بدن مى‏ميرد وروح همچنان باقى و پاينده خواهد بود تا زمانى كه به فرمان خداوند به بدن برگردد، از اين رو وقتى منكران معاد مى‏گفتند آيا وقتى ذرات ما در خاك پراكنده و نابود شوند باز خواهيم گشت؟ ! خداوند پاسخ داد شما نابود نمى‏شويد بلكه فرشته مرگ تمام وجود شما را مى‏گيرد، گرچه ابدان و مواد شما در زمين پراكنده شوند، سپس بار ديگر به جانب پروردگارتان باز خواهيد گشت. «وقالوا ااذا ضللنا فى الارض اانا لفى خلق جديد بل‏هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون‏» (سجده/1110) . حقيقت انسان همان چيزى است كه از او به «من‏» خبر مى‏دهيم و اين همان چيزى است كه گوياى انسانيت انسان است، درك دارد، اراده مى‏كند، كارهاى انسانى را به وسيله بدن انجام مى‏دهد، اعضا، قوا وجوارح مادى را به كار وخدمت مى‏گيرد، و بدن شانى ندارد جز اين كه آلت و ابزار دست روح است. (10) مواد سازنده‏ى بدن درست مانند آلات و ابزارى مى‏باشند كه در يك انبار گرد آمده‏اند مواد خام نقش اصيل بر عهده ندارند تنها وقتى در شكل وصورت ساختمان قرار گرفتند نام ستون، سقف، ديوار، فرش و ... بر آنها گذاشته مى‏شود و پس از مدتى كه منهدم و ويران گشتند باز به مواد خام بر مى‏گردند، مواد بدن انسان نيز با گذشت زمان تغيير مى‏يابند تبديل مى‏شوند، يعنى بدن انسان آن به آن در حال تبديل است . جناب علامه بر آن است كه حتى نامگذارى انسان (به زيد، عمرو) درحقيقت از آن روح او است نه از بدن متغير و متحول او، اگر نام او از ويژگيهاى مواد بدنى اوباشد پس از مدتى بايد تغيير يابد، نه آن كه از زمان تولد تا هنگام هفتاد و هشتاد سالگى داراى يك نام باشد. بنابراين اگر قرآن خطاب به فرعون مى‏فرمايد: «فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية...» (يونس/92) . «ما امروز بدنت را براى عبرت خلق و بازماندگانت‏به ساحل نجات مى‏رسانيم‏» . آيه نشان دهنده‏ى آن است كه فراسوى بدن چيز ديگرى وجود دارد، و بدن او غير از خود او است، چنان كه عذاب الهى متوجه همان نفس و روح او است. از اين رو به روشنى مى‏نويسد: «فهذه و امثالها شواهد قطعية على ان‏انسانية الانسان بنفسه دون بدنه، والاسماء للنفوس لا للابدان، يدركها الانسان ويعرفها اجمالا، وان كان ربما انكرها فى مقام التفصيل‏» . انسان اجمالا مى‏داند كه حقيقت او را نفس و روح او تشكيل مى‏دهد گرچه گاهى در مقام شرح و تفصيل چنين باورى ندارد. (11) پى‏نوشت‏ها:

1. آموزگار جاويد، ص 305، نشر مرصاد، 1377 ش.

2. آموزگار جاويد، ص 305، نشر مرصاد، 1377 ش. 3. اسفار اربعة : 9/171، دار احياء تراث عربى. 4. كفاية الاصول، مرحوم آخوند خراسانى: 2/156، خط طاهر، نشر كتابفروشى اسلاميه. 5. درر الفوائد، حاج شيخ محمد تقى آملى: 2/460، نشر مؤسسه اسماعيليان، قم‏1377ق. 6. اسفار: 9/153، 156، 157و 180. 7. بحار الانوار: 4/255، ج‏6/330، نشر الوفاء، بيروت 1403ه/1983. 8. اصول كافى، كلينى: 1/389، باب ابدان الائمة و ارواحهم، نشر دار الكتب الاسلامية، تهران، 1388; اسفار: 9/185 195. 9. اسفار: 9/162، 166و 190. 10 و 11. الميزان: 2/114، ج‏10/118; الالهيات، استاد سبحانى: 2/690 و بعد.

با سلام و تشکر از پاسخ جناب گمنام ، البته به نظرم تا جایی که امکان داشته باشه بهتره پاسخ به شکلی باشه که تاپیک حالت گفتگو داشته باشه ، البته نقل قول کاملا طبیعیه ، ولی این نقل قول ها باید در قالب گفتگو ارائه بشه و کاملا معطوف به موضوع گفتگو و از منابع قوی و معتبر باشه و تاحد امکان گزیده و خلاصه باشه ...
جناب گمنام من نفهمیدم نظر شما در کدوم دسته قرار می گیره . پاسخ شما ظاهرا خودش دو پاسخ بود و دو عنوان داشت : یکی "نظریات معاد جسمانی و روحانی و نقد صدرالمتالهین" که من نقد مرحوم صدرالمتالهین رو در اون ندیدم و این قطعه بیشتر از اینکه نقد (به معنای عرفی نقد) صدرالمتالهین باشه تفصیل و تقویت نظر ایشون و از جمله نقد ایشون به امثال فخر رازی به عنوان نماینده ی دسته ی مقابل بود . قسمت دوم پاسخ شما با عنوان "اصالت روح در قرآن"هم که از جمله شامل بحثی تفسیری از مرحوم علامه (که خودش نوصدارییه) راجع به اصالت روح بود ارتباط خوبی با بحث ما نداشت ...
منتظر نظر دوستان هستم ...

seyedziya;15619 نوشت:

[="red"]بحث نفس از مشکل ترین مباحث عرفانی و فلسفیه و در اینجا حرف واقعا زیاده ، ولی با همین توضیح فشرده و کپسولی ، به نظر شما کدوم دیدگاه مقبولتره ؟ [/]

با توجه به آیات قران معادانسان ها روحانی و جسمانیه.
تاکید بر معاد جسمانی گاهی از طریق توجه دادن به زندگی نخست , بار دیگر بانشان دادن صحنه رستاخیز در زمین های مرده و گاه با ارائه نمونه هایی از احیای مردگان و در مواردی با ذکر احیای برخی از مردگان , مانند غُرَیر و یا مرده نمایان ,مانند اصحاب کهف و زنده شدن مرغانی که به وسیله ابراهیم سر بریده شدندنشون داده میشه.
قرآن مجید کراراً خاطر نشان می کنه انسان در قیامت از قبر خارج می شه: [="darkred"]وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ(یس-51) [/].بدیهیه قبر مربوط به معاد جسمانیه .
توصیف های زیادی که درقرآن مجید از مواهب مادی و معنوی بهشت کرده , همه بیانگر اینه که معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق می پذیره و گرنه حور وقصور و انواع غذاهای بهشتی و لذائذ مادی , در کنار مواهب معنوی معنا نداره.
حال این سوال مطرح میشه که اون چه از بدن در آخرت بازگشت داره، عین این بدنه یا مثل اونه؟آیات دلالت دارند که روح به بدنی مثل این بدن تعلق می گیره و محشور می شه، از جمله:

[="#8b0000"]عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ (واقعه-61) [/]

[="#8b0000"]نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا(انسان-28) [/]

بنابراین، انسان در بهشت و جهنم با جسم و روحش خواهد بود، امّا جسمانیتی که با قوانین اون سازگار باشه.

nasim;16517 نوشت:
با توجه به آیات قران معادانسان ها روحانی و جسمانیه.
تاکید بر معاد جسمانی گاهی از طریق توجه دادن به زندگی نخست , بار دیگر بانشان دادن صحنه رستاخیز در زمین های مرده و گاه با ارائه نمونه هایی از احیای مردگان و در مواردی با ذکر احیای برخی از مردگان , مانند غُرَیر و یا مرده نمایان ,مانند اصحاب کهف و زنده شدن مرغانی که به وسیله ابراهیم سر بریده شدندنشون داده میشه.
قرآن مجید کراراً خاطر نشان می کنه انسان در قیامت از قبر خارج می شه: [="darkred"]وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ(یس-51) [/].بدیهیه قبر مربوط به معاد جسمانیه .
توصیف های زیادی که درقرآن مجید از مواهب مادی و معنوی بهشت کرده , همه بیانگر اینه که معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق می پذیره و گرنه حور وقصور و انواع غذاهای بهشتی و لذائذ مادی , در کنار مواهب معنوی معنا نداره.
حال این سوال مطرح میشه که اون چه از بدن در آخرت بازگشت داره، عین این بدنه یا مثل اونه؟آیات دلالت دارند که روح به بدنی مثل این بدن تعلق می گیره و محشور می شه، از جمله:

[="#8b0000"]عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ (واقعه-61) [/]

[="#8b0000"]نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا(انسان-28) [/]

بنابراین، انسان در بهشت و جهنم با جسم و روحش خواهد بود، امّا جسمانیتی که با قوانین اون سازگار باشه.

با عرض سلام و تشکر از سرکار نسیم گرامی
همونطور که در ابتدای تاپیک گذشت ما فعلا فقط می خوایم راجع به دو دیدگاه راجع به معاد بحث کنیم. معمولا وقتی بطور خلاصه گفته میشه فلانی معتقد به معاد روحانیه ، یعنی فقط معتقد به معاد روحانیه و دیگه به معاد جسمانی معتقد نیست. و وقتی به طور خلاصه گفته میشه فلانی معتقد به معاد جسمانیه ، یعنی علاوه بر اعتقاد به معاد روحانی به معاد جسمانی هم معتقده. ما در اینجا راجع به دو دیدگاه بحث می کنیم که هر دو هم معاد روحانی رو قبول دارن و هم معاد جسمانی رو . اما از جمله در این نکته اختلاف دارن که این معاد جسمانی ،جسمانی مادیه یا مثالی(توضیحات فشرده ای راجع به جسم مادی و مثالی در ابتدای تاپیک اومد). پاسخ بالا بیشتر برای این موضوع تنظیم شده که علاوه بر معاد روحانی معاد جسمانی هم در کاره و نسبت به اینکه حالا این معاد جسمانی ، جسمانی مادیه یا جسمانی مثالی صراحتی نداره ، اگر چه میشه حدس هایی زد...

سلام این موضوع دعوای همیشگی متکلمینه که آخرش هم معلوم نشد حق با کدام یک است بلاخره معاد جسمانی --معادروحانی و یا هر دو -----البته استناد به قران هر دو را قبول دارد ولی نظر متکلمین هنوز مشخص نیست

هرچند دلایل عقلی، بر لزوم معاد و جهانی جز این زندگی دنیوی گواهی می دهند، اما کیفیت و چگونگی معاد و این که آیا معاد تنها روحانی است، یا روحانی و جسمانی و با پذیرش جسمانی بودن، آیا این جسم عنصری و مادی است، یا جسم برزخی و مثالی؟ اینها مسئله ای نیست که از راه براهین عقلی بتوان آن را ثابت نمود؛ به همین جهت گروهی از متکلمان معاد را تنها جسمانی دانسته و به وجود روحی به غیر از جسم و مکانیسم بدن معتقد نیستند. عده ای از فلاسفه به ویژه پیروان حکمت "مشاء" تنها به معاد روحانی معتقدند و می گویند پس از مرگ علاقۀ روح به بدن قطع می گردد، اما از آن جا که روح موجود پیراسته از ماده است فنا و نیستی در آن راه ندارد و پس از قطع علاقه از بدن، باقی و جاوید خواهد ماند.
اما بسیاری از حکما، عرفا و دانشمندان علم کلام و عالمان شیعی؛ نظیر شیخ مفید، شیخ طوسی، خواجه نصیر و... به هر دو معتقدند و می گویند: در رستاخیز روح به بدن باز می گردد، در نتیجه معاد انسان جسمانی است.

آنچه مسلم و قطعی است، این است که معاد و رستاخیز مانند خداشناسی از عقاید همگانی پیروان ادیان و مذاهب به شمار می رود،[1] لذا افرادی که به مبدأ حکیمی معتقدند – گرچه از مذهب خاصی پیروی نکنند – به وسیلۀ وجدان باطنی و شعور درونی خود بدین باور عمومی (رستاخیز) اعتراف دارند، ولی در چگونگی آن اختلاف دارند. آیا معاد جسمانی است یا روحانی، در صورت جسمانی بودن آیا بدن اخروی عین همان بدن طبیعی است که انسان در این جهان با آن زندگی می کرد، یا بدن لطیف تر، که از آن به بدن مثالی و یا برزخی یاد می کنند.
در این جا به صورت خلاصه نظریات دانشمندان را مطرح، سپس نظریه مشهور را بیان می کنیم: [2]
1. گروهی از متکلمان معاد را تنها جسمانی دانسته و به وجود روحی غیر از جسم و مکانیسم بدن معتقد نیستند.
2.عده ای از فلاسفه به ویژه پیروان حکمت "مشاء" تنها به معاد روحانی معتقدند و می گویند: پس از مرگ علاقۀ روح به بدن قطع می گردد، اما از آن جا که روح موجود پیراسته از ماده است، فنا و نیستی در آن راه ندارد و پس از قطع علاقه از بدن، باقی و جاوید خواهد ماند. این نظریه از آن جا ناشی می شود که این گروه از فلاسفه نتوانستند اشکالات و شبهات معاد جسمانی را حل کنند، لاجرم به معاد روحانی معتقد شدند و معاد جسمانی را انکار کردند.
3.بسیاری از حکما، عرفا و دانشمندان علم کلام و عالمان شیعی؛ نظیر شیخ مفید، شیخ طوسی، خواجه نصیر و... به هر دو معتقدند و می گویند: در رستاخیز روح به بدن باز می گردد، در نتیجه معاد انسان جسمانی است، البته نه جسم بدون روح، بلکه جسمی که دارای روح است. دارندگان این نظریه خود به دو گروه تقسیم شده اند:
الف. برخی از آنان معتقدند روح در قیامت به بدن طبیعی و عنصری که دارای فعل و انفعالات طبیعی و شیمیایی است باز می گردد.
ب. عده ای نیز برآنند که روح در سرای دیگر به بدن مثالی و برزخی که لطیف است و جرم و ماده ندارد، اما از مقدار و شکل برخودار است تعلق می گیرد. این بدن لطیف به گونه ای عین بدن دنیوی است و هرکس آن را ببیند می گوید این همان انسانی است که در دنیا زندگی می کرد، ولی از این جهت که دارای جرم و ماده نیست و قابلیت فعل و انفعال شیمیایی و فیزیکی ندارد با آن تفاوت دارد؛ مانند جسمی که انسان در خواب و رؤیا می بیند.
هرچند دلایل عقلی بر لزوم معاد و جهانی جز این زندگی دنیوی گواهی می دهند، اما کیفیت معاد و این که آیا معاد تنها روحانی است، یا روحانی و جسمانی و با پذیرش جسمانی بودن، آیا این جسم عنصری و مادی است یا جسم برزخی و مثالی؟ اینها مسئله ای نیست که از راه براهین عقلی بتوان آن را ثابت نمود؛ به همین جهت است که حکیم بزرگ بوعلی سینا می گوید: باید دانست بخشی از معاد از طریق شرع نقل شده و شریعت آن را پذیرفته است و راهی برای اثبات آن جز از طریق شرع و تصدیق پیامبر نیست و آن مربوط به زنده شدن بدن است، باید کیفیت معاد جسمانی و جزئیات آن را به دلیل شرع و گزارش وحی بپذیریم؛ زیرا معیار مذکور مطمئن ترین و کامل ترین معیاری است که بشر می تواند از این راه، حقایق اطمینان بخشی به دست آورد.[3]
بنابراین، ضروری است در باره کیفیت معاد به سراغ آیات قرآن و روایات رفته و در باره این امر خطیر از آنان مدد جست.
قرآن و معاد جسمانی
آیات قرآن به روشنی گواهی می دهد که معاد انسان ها در رستاخیز تنها روحانی نبوده، بلکه این بازگشت روحانی و جسمانی است، همچنین جسمی که روح به آن تعلق خواهد گرفت همان جسم عنصری دنیوی است. آیات فراوانی براین مطلب دلالت دارد که در این جا به جهت اختصار تنها به نقل چند نمونه اکتفا می کنیم:
1.برخی از آیات در پاسخ کسانی است که زنده شدن استخوان ها را محال می پنداشتند؛ مانند: " بگو استخوان ها را آن کس که آنها را بار نخست آفرید زنده می کند".[4] . "آيا انسان مى‏پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد"؟. "آرى قادريم كه (حتّى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب كنيم"![5]
2.تعدادی از آیات گواهی می دهند که انسان روز قیامت از قبر برخاسته و پای محاسبه می آید، آن جا که می فرماید: "آيا نمى‏داند در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى‏شوند".[6] و "... (بار ديگر) در «صور» دميده مى‏شود، ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى‏روند".[7]
3.گاه قرآن امکان معاد جسمانی را از طریق وقوع آن در دنیا روشن می کند؛ مانند سرگذشت شگفت انگیز عزیر (ع)[8] و داستان حضرت ابراهیم (ع) در پرسش از خداوند از چگونگی معاد جسمانی.[9] از این که قرآن کریم گاهی از طریق ارجاع به زندگی نخست و گاهی با ارائه نمونه هایی از احیای مردگان؛ مانند داستان عزیر یا داستان اصحاب کهف و... سخن به میان می آورد، می توان نتیجه گرفت که حیات مجدد انسان با همین بدن مادی همراه خواهد بود.
از سخنان امام علی (ع) در نهج البلاغه نیز می توان فهمید که معاد انسان ها در سرای دیگر با بدن طبیعی خواه بود. آن حضرت در این باره می فرماید: "بدانید که این پوست نازک انسان را بر آتش شکیبی نتواند بود، پس به خود رحم کنید ...".[10] یا آن جا که می فرماید: "... و رستاخیز پیش آید، آن گاه از قالب گورها ... بازشان گیرد و بیرونشان کشد، در حالی که همه در جهت امر خداوندی دوان اند و به سوی معادش شتابان...".[11] حضرتش در جایی دیگر می فرماید: "... و هر آ ن که را زمین در درون خود دارد بیرون ریزد، پس خداوند آنان را در پی کهنگی، باز آفرینی کند، و در پی پراکندگی، اجزاشان را فراهم آورد...".[12]
4. نعمتهای فراوانی که مژدۀ استفاده از آنها در بهشت به افراد نیکوکار داده شده، نظیر استفاده از میوه های رنگارنگ[13]و گوشت پرندگان[14]، ازدواج با حور العین[15] و ...، از مواردی هستند که تصور آنها بدون جسمانی بودن معاد، دشوار به نظر می رسد.
نتیجه: مشهور متکلمان، فلاسفه و عالمان دینی با بهره گیری از آیات و روایات معتقدند که معاد انسان ها در قیامت جسمانی است.
برای آگاهی بیشتر در این زمینه می توانید از پاسخ 125 (سایت: 2404) استفاده نمایید.

[1] برای آگاهی بیشتر در این زمینه می توانید از پاسخ 1916 (سایت: 1917)، (معاد جسمانی از نظر اهل کتاب) استفاده کنید.
[2] ملاصدرا، مبدأ و معاد، احمدبن محمد الحسینی اردکانی، عبد الله نورانی، ص 433- 436، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1362؛ سبحانی، جعفر، الهیات و معارف اسلامی، ص 290- 297، انتشارات شفق، قم، چاپ دوم، 1379.
[3] بوعلی سینا، الهیات شفاء، حسن زاده آملی، حسن، مقالۀ 9، ص 460، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1376.
[4] یس، 79، "قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم"‏.
[5] قیامت، 3- 4،"أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى‏ قادِرينَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَه‏".
[6] عادیات، 9، "أَفَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُور".
[7] یس، 51، "وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ يَنْسِلُون‏".
[8] بقره، 259، "أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير".
[9] بقره، 260، "وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي‏ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيم‏".
[10] معادیخواه، عبد المجید، خورشید بی غروب نهج البلاغة، خ 182، ص 218، نشر ذره، چاپ اول، 1373.
[11] همان، خ 82، ص 80.
[12] همان، خ 108، ص 125.
[13] مرسلات 42، مؤمنون 19، صافات 42، دخان 55 و ...
[14] واقعه 21، طور 22 و...
[15] رحمن 72، واقعه 22 و ...

seyedziya;15619 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
برای روشن تر شدن سوال یه توضیح فشرده لازمه ، در نظر اهل معرفت عالم به سه مرتبه ی کلی تقسیم میشه ، پایین ترین مرتبه همین عالم ماده است که هم جسمانیه یعنی در سه جهت امتداد داره و هم متغیر و زمانمنده ، گونه ای از تغیر که زمینه ی فساد و نابودی بعضی موجودات رو هم فراهم می کنه ، مثلا یه مداد در عالم ماده رو در نظر بگیرید ، شما می تونید اون رو بشکنید و به دو نیمه تقسیمش کنید ، بدن مادی ما در عالم ماده قرار داره ... ، مرتبه ی بعدی عالم مثال یا ملکوته ، عالم مثال هم مثل عالم ماده جسمانیه و غیر از امتداد کیفیاتی مثل رنگ و بو و ... هم در اون وجود داره ولی تغیری از نوع تغیر عالم ماده که بحثش در بالا رفت در اون وجود نداره ، برای تقریب به ذهن یه مداد رو تخیل کنید ، حالا اون رو در ذهنتون به دو بخش قسمت کنید ، اگه دقت کنید می بینید که شما اون مداد خیالی رو به دو قسمت تقسیم نکردید ، بلکه اون مداد خیالی زمینه ساز شد تا دو تا نیمه رو تخیل کنید ، اهل معرفت معتقدن که ما غیر از بدن مادی یه بدن مثالی هم داریم ، خود عالم مثال به دو بخش تقسیم میشه ، عالم مثال منفصل که مستقل از ماست و ممکنه در بعضی خوابها یا مکاشفات به اون راه پیدا کنیم ، و عالم مثال متصل که قائم به ماست و از جمله موطن اون مدادیه که تخیل کردید ... ، مرتبه ی بعدی ، عالم مجردات تام یا جبروته که نزدیک ترین عوالم به حق تعالی است ، در عالم مجردات تام نه تغیر وجود داره و نه امتداد و بقیه ی عوارض جسمانی مثل رنگ و بو و ... ، حداقل برای بعضی از ما مرتبه ی اعلی روح در عالم جبروت قرار داره ، البته هر کدوم از عوالم ملکوت و جبروت باز به نوبه ی خودشون مراتب خاصی دارن و ...

بعد از این مقدمه ، عجالتا دو دیدگاه کلی راجع به معاد وجود داره (یا به تعبیر بهتر قصد ما تنها تحلیل همین دو دیدگاهه)،در دیدگاه اول روح بعد از مرگ به عالم برزخ میره و بعد از حوادثی که همه در این عالم ماده اتفاق می افته ، روح دوباره به همین عالم مادی برمی گرده و به یه بدن مادی تعلق می گیره ، در اینجا معاد جسمانی مادیه و جسم ما یه جسم مادیه و ...

دیدگاه دوم معتقده که روح بعد از مرگ به مرتبه ای از عالم مثال که تا اون موقع به اون التفات نداشت التفات پیدا می کنه ، و این برزخ اونه ، بعد از طی مراحلی که در طول این مرحله ی برزخ قرار دارن قیامت شخص برپا میشه ، در اینجا معاد جسمانی هست اما این جسم ، جسم مثالیه نه مادی و ...

بحث نفس از مشکل ترین مباحث عرفانی و فلسفیه و در اینجا حرف واقعا زیاده ، ولی با همین توضیح فشرده و کپسولی ، به نظر شما کدوم دیدگاه مقبولتره ؟

در تاپیک پایین مقدمه ای بر رساله ی "سبیل الرشاد فی اثبات المعاد" آقا علی مدرس زنوزی اومده ، در خلال این مقدمه نظر آقا علی مدرس در باب معاد جسمانی تشریح شده ، همینطور توضیحاتی هم در باب دیدگاه های دیگه اومده. آقا علی در بستر مبانی کلی حکمت متعالیه ی مرحوم صدرالمتالهین دیدگاهی رو طرح میکنه که به یه معنا میشه اون رو دیدگاه سومی در کنار دو دیدگاه بالا تلقی کرد.(که بحثش مفصله...) به دوستان اهل فضل توصیه میکنم برای آشنایی با این دیدگاه و نقد اون بر دیدگاه های دیگه به تاپیک پایین مراجعه کنن. البته این متن متن نسبتا سنگینیه و بعضی از جاهای اون هم کمی مبهمه و برای فهم دقیق اون و همینطور حدس منظور نویسنده در مواضع ابهام باید تا حدی با حکمت متعالیه آشنا بود. این بحث به دلیل طبیعتش و توقف اون بر مقدمات سنگین ، بحث سنگینیه.

بعد از آقا علی بعضی از حکمای نوصداریی در بحث معاد جسمانی به جای رویه ی مرحوم صدرالمتالهین رویه ی آقا علی رو در پیش گرفتن و بعضی دیگه هم به نفع مرحوم صدرالمتالهین دیدگاه آقاعلی رو نقد کردن...

مقدمه ای بر رساله ی معاد جسمانی حکیم مؤسس آقا علی مدرس

نقل قول پایین پست 12 تاپیک معرفی شده در پست قبلیه ، برای تفصیل مطلب به همون تاپیک مراجعه کنید:

نقل قول:
...دومین بخش رساله عهده‏ دار مقایسه نظر خاص آقاعلی با نظر اشاعره از یک سو و نظر صدر المتألهین از سوی دیگر می باشد. نقد اجمالی آقاعلی به این دو مبنا راه را برای فهم دیدگاه ویژه وی هموار می‏سازد:

1. اشاعره پنداشته ‏اند که معاد عینا همان دنیاست، چرا که عود را عود نفس از برزخ به دنیا،و تعلقش را به بدن دنیوی برای مرتبه دوم مانند تعلق نفس به بدن قبل از مفارقت از بدن، بدون هیچ فرق قابل توجهی گرفته‏اند. به نظر ایشان پس از اجتماع اجزاء متفرق بدن، نفس از برزخ به آن ملحق می‏شود. واضح است که این قول نه تنها عقلاً باطل است بلکه با ضروریات نقلی نیز در تعارض می‏باشد، چرا که نشأه دنیا و آخرت نمی‏توانند یکسان باشند.

2. ظاهر کلام صدر المتألهین
قدس‏ سره این است که وی بدن دنیوی را از درجه اعتبار در عود و معاد ساقط کرده است، چرا که نزد وی بدنهای اخروی مجرد از ماده دنیوی قابل حالات مختلف و پذیرش صور و تجدد حرکات و کون و فساد هستند و تنها از صور امتدادیه مجرد نیستند. در اندیشه وی بدن اخروی تنها به جهت فاعلیت قائم است، اما بدن دنیوی هم به جهت فاعلیت و هم به جهت قابلیت قوام دارد. بنابراین بدن اخروی در بیانات این حکیم عالی مقام همان بدن برزخی است، اما بدن دنیوی با عناصر متشکل آن فاسد شده، لذا نفس بار دوم به آن تعلق نمی‏گیرد.

3. حق مطلب در بحث معاد جسمانی این است که نفس برای بار دوم به بدن دنیوی تعلق می‏گیرد، اما با رجوع بدن به آخرت و ارتقای آن به حیث نفس، نه با عود نفس به دنیا و تنزل آن به حیث بدن، تا اینکه بدن واقف و نفس به سوی آن متحرک باشد.
...



همونطور که گذشت بعد از آقا علی بعضی از حکمای نوصداریی در بحث معاد جسمانی به جای رویه ی مرحوم صدرالمتالهین رویه ی آقا علی رو در پیش گرفتن و بعضی دیگه هم به نفع مرحوم صدرالمتالهین دیدگاه آقاعلی رو نقد کردن...

..یا ستار..

با سلام..

همانطور که دوستان گفتند بحث در مورد کیفیت معاد یا همان معاد به ضم میم از پیچیده ترین مباحث عقلی می باشد که علمای نابغه در فنون عقلی راهم در برخی موارد به چالش کشانده است اما غرض از ورود چند مطلب بود که به عرض می رسانم..

اول اینکه علامه طیاطبایی رضوان الله علیه در کیفیت معاد و یا به عبارتی نحوه عود بدن و ارواح و الحاق انها به یکدیگر نظری ممتاز از دیگران دارند ؛ایشان بر خلاف علمای دیگر این فن ؛الحاق ابدان بر ارواح را پذیرفته اند نه عود ارواح به ابدان و البته ایشان در این مورد نیز از ادله های مستحکم نقلی و عقلی بهره جسته اند..

دوم اینکه نظر صدرالمتالهین (ره) در مورد معاد بر گرفته از نظریه معروف ایشان است که انرا بر دوازده اصل بنا نموده وسپس نظریه نهایی خود را داده اند که باتوجه به نحوه تکاملی و سیر تعالی ای که ایشان برای روح و جسم قائل هستند ؛ایشان را در رای نهایی دچار مشکل نموده است..به عبارتی ایشان بر اساس ان تکامل تدریجی ای که انرا اصل قضیه قرار داده اند کیفیت معاد را دنبال نموده اند و همانطور که مشخص است تکامل تدریجی مندک در ماده است واز لوازم ذاتی ان می باشد به همین علت ایشان اجتماع ذرات را به صورت تدریج متصور شده اند و این در حالی است که صورت تدریج برای جمع شدن اجزا در قیامت منجر به الحاق دو نفس در بدن می گردد یکی نفس مدبر که از عقل فعال دفعتا بر ان فرود می اید ودیگر نفس و روح قبلی ان بدن و فرود این دو را با محل تناسخ یاد کردهاند برای همین در نظریه نهایی خود دچار ان اشکال مهم شده اند...

سوم انکه بر اساس نص صریح ایات جمع شدن اجزاء بدن در یک طرف العین انجام می شود نه به صورت تدریج تا احکام تکامل و افاضه نفس جدید بر ان صادق باشد چون افاضه نفس جدید مقارن با تکامل تدریجی ماده و یا جنین اتفاق می افتد و به محض اخرین حد کمال بالفور از عالم بالا نفس مدبر ان ماده بر ان نازل می گردد برای همین ایشان دوچار این اشکال شده اند که بدن با این حیث دچار یک ماده با دو صورت می گردد که البته چونین چیزی محال است..

چهارم انکه چون جمع شدن اجزا به صورت انی می باشد دیگر نوبت به تدریج و احکام ان برای الحاق نفس جدید باقی نمی گذارد برای همین این جمع شدن بدون زمان همان نفس خودش را می پذیرد نه نفسی جدید از عالم عقل...

پنجم ایشان اصل مطلب را برده است بر روی ان بدن برزخی که روح بعد از فراق از دنیا به ان ملحق می گردد و تکامل انرا مناط همان بدن اخروی می داند که البته این نیز با ایات قران نمی سازد..

ششم انکه ایشان معاد را بر اساس نظریه معروف خود برای انسان ثابت نموده است در حالی که معاد بر اساس ایات قران یک وجه عمومی و کلی می باشد..

البته طبق مطالب دوستمان علامه یزرگوار محمد حسین طباطبایی و دیگر عالمان این فن کیفیت معاد را از لحاظ جسمانی و روحانی بودن ان به صورت جسمانی مثالی و روحانی عینی می دانند البته بر اساس ایه مورد نظری که در پست بالا گذشت...

البته ان بدن اخروی از یک نظر عین همین بدن است چون ان اصل وحدت در نوعیت ثابت است به عبارتی شما وقتی یک مطلب را می نویسید می گویید این عین ان چیزی است که من فهمیدم به عبارتی این صورت نوشته عین همان چیزی است که صورت خیال شما قرار گرفته است منتها شانی از ان است که رقیق تر شده است چون مناط انطباق با نظام و مرتبه خود قرار گرفته است و به صورت الفاض خود نمایی می کند وگرنه این نوشته همان حقیقتی است که شما تصور نموده اید منتها از ان حالت بساطت و صرف بودن کمی نزول کرده است وگرنه این نوشته همان حقیقت است نه چیزی دیگر...همین مطلب نیز در عالم معاد مصداقیت دارد به عبارتی این بدن خاکی رقیق شده ان حقیقت (بدن معادی) می باشد برای همین این بدن همان بدن است منتها ان نواقص اولیه را از دست داده است و بسیط تر و کامل تر گشته است برای همین بدن اخروی همین بدن مادی است و یا به عبارتی عین همین بدن مادی است منتها بدنی که اجزای ان متناسب با نظام اخرت جمع می گردند .نتیجتا در ان تبدیل عظیم ذرات مادی بدن به مرتبه ای سوق داده می شوند که منطبق با نظام خودش باشد نتیجتا بدن همان بدن مادی است منتها نواقص مادی ریخته شده و منطبق با نظامی دیگر گشته است پس بدن اخروی همان اجزای تکامل یافته بدن مادی هستند که بر اثر تبدیل مورد نظر ؛احکام مادی مانند زمان و مکان از ان برداشته شده نتیجتا بلند شدن اولین و اخرین نفر در یک ان اتفاق می افتد ...

الغرض علامه طباطبایی (ره) در مورد ان امر عظیم می فرمایند:

ملحق گشتن بدن به نفس در معاد ضروری است مگر نشاه دنیا به نشاه دیگری در نهایت کمال و حیات تبدیل شده و بدن همچون نفسی زنده ؛زنده و نورانی می شود...

----------------------------------------

erfan_alavi;25822 نوشت:
..یا ستار..

با سلام..

همانطور که دوستان گفتند بحث در مورد کیفیت معاد یا همان معاد به ضم میم از پیچیده ترین مباحث عقلی می باشد که علمای نابغه در فنون عقلی راهم در برخی موارد به چالش کشانده است اما غرض از ورود چند مطلب بود که به عرض می رسانم..

اول اینکه علامه طیاطبایی رضوان الله علیه در کیفیت معاد و یا به عبارتی نحوه عود بدن و ارواح و الحاق انها به یکدیگر نظری ممتاز از دیگران دارند ؛ایشان بر خلاف علمای دیگر این فن ؛الحاق ابدان بر ارواح را پذیرفته اند نه عود ارواح به ابدان و البته ایشان در این مورد نیز از ادله های مستحکم نقلی و عقلی بهره جسته اند..

دوم اینکه نظر صدرالمتالهین (ره) در مورد معاد بر گرفته از نظریه معروف ایشان است که انرا بر دوازده اصل بنا نموده وسپس نظریه نهایی خود را داده اند که باتوجه به نحوه تکاملی و سیر تعالی ای که ایشان برای روح و جسم قائل هستند ؛ایشان را در رای نهایی دچار مشکل نموده است..به عبارتی ایشان بر اساس ان تکامل تدریجی ای که انرا اصل قضیه قرار داده اند کیفیت معاد را دنبال نموده اند و همانطور که مشخص است تکامل تدریجی مندک در ماده است واز لوازم ذاتی ان می باشد به همین علت ایشان اجتماع ذرات را به صورت تدریج متصور شده اند و این در حالی است که صورت تدریج برای جمع شدن اجزا در قیامت منجر به الحاق دو نفس در بدن می گردد یکی نفس مدبر که از عقل فعال دفعتا بر ان فرود می اید ودیگر نفس و روح قبلی ان بدن و فرود این دو را با محل تناسخ یاد کردهاند برای همین در نظریه نهایی خود دچار ان اشکال مهم شده اند...

سوم انکه بر اساس نص صریح ایات جمع شدن اجزاء بدن در یک طرف العین انجام می شود نه به صورت تدریج تا احکام تکامل و افاضه نفس جدید بر ان صادق باشد چون افاضه نفس جدید مقارن با تکامل تدریجی ماده و یا جنین اتفاق می افتد و به محض اخرین حد کمال بالفور از عالم بالا نفس مدبر ان ماده بر ان نازل می گردد برای همین ایشان دوچار این اشکال شده اند که بدن با این حیث دچار یک ماده با دو صورت می گردد که البته چونین چیزی محال است..

چهارم انکه چون جمع شدن اجزا به صورت انی می باشد دیگر نوبت به تدریج و احکام ان برای الحاق نفس جدید باقی نمی گذارد برای همین این جمع شدن بدون زمان همان نفس خودش را می پذیرد نه نفسی جدید از عالم عقل...

پنجم ایشان اصل مطلب را برده است بر روی ان بدن برزخی که روح بعد از فراق از دنیا به ان ملحق می گردد و تکامل انرا مناط همان بدن اخروی می داند که البته این نیز با ایات قران نمی سازد..

ششم انکه ایشان معاد را بر اساس نظریه معروف خود برای انسان ثابت نموده است در حالی که معاد بر اساس ایات قران یک وجه عمومی و کلی می باشد..

البته طبق مطالب دوستمان علامه یزرگوار محمد حسین طباطبایی و دیگر عالمان این فن کیفیت معاد را از لحاظ جسمانی و روحانی بودن ان به صورت جسمانی مثالی و روحانی عینی می دانند البته بر اساس ایه مورد نظری که در پست بالا گذشت...

البته ان بدن اخروی از یک نظر عین همین بدن است چون ان اصل وحدت در نوعیت ثابت است به عبارتی شما وقتی یک مطلب را می نویسید می گویید این عین ان چیزی است که من فهمیدم به عبارتی این صورت نوشته عین همان چیزی است که صورت خیال شما قرار گرفته است منتها شانی از ان است که رقیق تر شده است چون مناط انطباق با نظام و مرتبه خود قرار گرفته است و به صورت الفاض خود نمایی می کند وگرنه این نوشته همان حقیقتی است که شما تصور نموده اید منتها از ان حالت بساطت و صرف بودن کمی نزول کرده است وگرنه این نوشته همان حقیقت است نه چیزی دیگر...همین مطلب نیز در عالم معاد مصداقیت دارد به عبارتی این بدن خاکی رقیق شده ان حقیقت (بدن معادی) می باشد برای همین این بدن همان بدن است منتها ان نواقص اولیه را از دست داده است و بسیط تر و کامل تر گشته است برای همین بدن اخروی همین بدن مادی است و یا به عبارتی عین همین بدن مادی است منتها بدنی که اجزای ان متناسب با نظام اخرت جمع می گردند .نتیجتا در ان تبدیل عظیم ذرات مادی بدن به مرتبه ای سوق داده می شوند که منطبق با نظام خودش باشد نتیجتا بدن همان بدن مادی است منتها نواقص مادی ریخته شده و منطبق با نظامی دیگر گشته است پس بدن اخروی همان اجزای تکامل یافته بدن مادی هستند که بر اثر تبدیل مورد نظر ؛احکام مادی مانند زمان و مکان از ان برداشته شده نتیجتا بلند شدن اولین و اخرین نفر در یک ان اتفاق می افتد ...

الغرض علامه طباطبایی (ره) در مورد ان امر عظیم می فرمایند:

ملحق گشتن بدن به نفس در معاد ضروری است مگر نشاه دنیا به نشاه دیگری در نهایت کمال و حیات تبدیل شده و بدن همچون نفسی زنده ؛زنده و نورانی می شود...

----------------------------------------

با عرض سلام و خوشامد:Gol:
ظاهرا رویه ی مرحوم علامه هم در این بحث شبیه رویه ی مرحوم زنوزیه ، البته یه سری ابهاماتی در اینجا هست، عجالتا به بعضی اشاره می کنم و برای پرهیز از اطاله ی بحث از ورود به بعضی دیگه صرف نظر می کنم. فعلا بنا رو بر این بذاریم که جمع شدن اجزا به نحو دفعی ممکنه، با این فرض ، باز هم اشکال به جای خودش باقیه ، چون اون اشکال(دو نفس برای بدن واحد)برکنار از نحوه ی جمع شدن اجزا و استوای بدن ، ناظر به لحظه ی استواست و نحوه ی جمع شدن اجزا و استوا مدخلیتی در ایجاد اون اشکال یا رفع اون نداره.شاید در این دیدگاه برای رفع این اشکال بشه بجای تمسک به دفعی بودن جمع شدن اجزا، یه نحوه رابطه و تعلقی برای نفس و اجزای بدن بعد از مفارقت از بدن ترسیم کرد(کاری که ظاهرا مرحوم آقاعلی می کنه ، فارغ از درستی اصل این دیدگاه و این راه حل)...
برداشت فعلی حقیر اینه که یکی از کلیدهای مهم این بحث که رویه ی کسایی مثل مرحوم علامه رو از مرحوم ملاصدرا جدا می کنه اینه که این بزرگواران به نوعی حرکت جوهری واحد برای کل عالم طبیعت و حرکت اون به سمت تجرد قائلن که مرحوم ملاصدرا به این شکل قائل نیست ، ظاهرا مرحوم ملاصدرا تجرد عالم طبیعت رو از طریق همین نفوس حیوانی و انسانی می دونه در حالیکه کسی مثل مرحوم علامه گویی کل عالم طبیعت رو معطوف به تجرد می دونه که در اون رسیدن کل عالم طبیعت به تجرد غایت حرکت جوهری واحد کل عالم طبیعته...
مطلبی راجع به انحصار حشر نفوس به نفوس انسانی از نظر مرحوم ملاصدرا آوردید ، ظاهرا مرحوم ملاصدرا برای اون دسته نفوس حیوانی که صاحب خیال باشن هم حشر قائله ، چون بنا به مبانی ایشون قوه ی خیال مجرده و ...

..[=&quot]یا ستار..

[=&quot]با سلام..

[=&quot]دوست عزیز ؛جناب seyedziya ..

[=&quot]با توجه به اینکه اصل حرکت جوهری که مرحوم صدرا انرا مناطی برای پذیرش چونین نگرشی قرار داده اند ؛منطبق بر جواهر مادی است یا حداقل جواهری که حظی از ماده داشته باشند هر چند در فعل ؛نه غیر مادی مستقلا ؛نتیجتا ان وجودی قابل حرکت جوهری است که اصل سیالیت در ان مندک باشد و چونین وجودی مختص در مراتب استعدادی است این در حالی است که عالم اخرت دار استقرار و قرار و فعلیت است نتیجتا چونین امری خارج از نظام ان عالم است نتیجتا انجایی که بویی از ماده و متعلقات ان نباشد حرکت جوهری بی معنا می گردد؛پس ان صور دومی که در قران بدان اشاره شده است در اصل در حد فاصله متعارف نیست که همانند صور اول احکام انرا نیز داشته باشد چون صور اول در لحظه دار جهان مادی زده می شود ولی صور دوم در مرتبه ای دیگر زده می شود که فارغ از احکام مادی و افعال مادی می باشد نتیجتا بر اساس گفته معصومین از جمله نهج البلاغه و خود قران ان مرتبه فارغ از زمان و مکان می باشد تا شرایط تدریج نیز در ان صدق نماید نتیجتا اصل تدریج دیگر بی معنا میشود چون احکام هر مرتبه از وجود مختص همان مرتبه می باشد...

[=&quot]این در حالی است که خداوند می فرماید:

[=&quot]فانما هى زجره واحده [=&quot]..
[=&quot]فاذا هم بالساهره [=&quot]..[=&quot]

[=&quot]ارى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود[=&quot] ...
[=&quot]كه ناگهان همه مردگان ، روى زمين قرار مى گيرند ...

[=&quot]نتیجتا ایه مورد نظر معنای ایه:

[=&quot]و ما امر الساعه الا كلمح البصر او هو اقرب[=&quot] ..

[=&quot]ظاهر می کند...

[=&quot]البته حدیث مورد نظر (در گفتگوی امام صادق با زندیق) و همچونین ایه بالا ناظر به الحاق ابدان به ارواح است ...

[=&quot]از طرفی اگر شما اصل مسئله را هم روی غایت فعل (استوای بدن!) ببرید باز با توجه به توضیح بالا اصل قضیه منتفی نمی شود البته توجه دارید که وقتی مکان و زمانی در کار نباشد دیگر فاصله ای بین افاضات جوهری و ان وجود سیال دنیوی (وجود سیال بدن در دنیا) باقی نمیماند چون انچه بین مقاطع وجود و یا به عبارتی انات وجودی بدن فاصله انداخته است همبن احکام مادی است ولی وقتی ان احکام از بین رفته باشند ابتدا وانتهای این سیال برای هم جمع می گردند و یا به عبارتی حضور می یابند و این برداشته شدن ویژگیهای مادی از قبیل زمان و مکان وغیره خود بهترین دلیل بر جمع شدن انی ذرات است چون این ذرات مندک در نظام واحکام ان می باشند نتیجتا دیگر نیازی به تدریج واین حرفها نیست..



[=&quot]اما در مورد رابطه بین جسم و روح باید این مطلب را در نظر داشت که رابطه انها در نفس خود رابطه همان انسانیت است به عبارتی نفخ روح در جسد ان است که جسد را به عینه انسان کند نه اینکه چیزی به چیزی اضافه گردد نتیجتا اصل این رابطه عینیت در انسانیت دارد ؛علهذا اتحاد بین ان دو اتحادی حقیقی است ..

[=&quot]از جهتی دیگر تشخص بدن به نفس متکی است نه به جرم ان از این روست که وجود و تشخص بدن به بقای نفس باقی است هر چند عوارض و لوازم واجزای ان دگرگون شود بنابراین انچه یک شخص را بعد از هشتاد سال تغییر در بدن باز هم او باقی نگه می دارد ؛وحدت نفس اوست .نتیجتا این تشخص بر اساس بقای روح پابرجاست .البته جناب صدرالمتالهین صور خیالی را مجرد می دانند چون این صور در عالم نفس واقعند و نتیجتا همراه با نفس از بدن رخت می بندند ؛بر اساس چونین نظره ای بعد از فراق نفس از بدن دیگر قوه حسی زایل شده و قوه خیال کامل می گردد نتیجتا قوه خیال صورت های حسی را در خود دارد که همین صور خیالی ارتباط بین نفس و جسد را منتج می کند ؛پس نفس در ذات خود گوش و چشم و چشایی و بویایی دارد که به وسیله ان محسوساتی که از این جهان غایبند ادراکی جزئی می کند نتیجتا نفس ذات خود را در حالی که از دنیا جدا شده است تصور می کند و خود را عین همان شخصی که در میان قبر نهفته است توهم می کند و لی خود را مدفون می یابد و رنجها و دردها را درک می کند..که این امر را بر اساس حدیث معروف (عجب الذنب) تشریح نمودهاند..البته بر اساس این دید قوه خیال نمی تواند به جای بدن اصلی جایگزین گردد که صدرا این امر را گوشزد نموده است...

[=&quot]در هر حال بر اساس همین تشخص نفس و بقای بدن به بقای او و همچونین ارجاع هر امری به اصل خود در ان روز که نفس و ابزار او که بدن باشد از این قاعده مثتثنی نیست می توان این ارتباط بین ابدان وارواح را رقم زد..

[=&quot]البته یک نظریه دیگر نیز وجود دارد وان اینکه چون بدن انسان با عقل عملی و یا اعمال تکامل پیدا می کند که این تکامل یعنی اینکه وجود این بدن در طول عمر شخص سیلان دارد نتیجتا اعمال شخص منطبق می شوند بر جهات وجودی او در این سیلان وجود ؛و تاثیر این عمل در ان مقطع بر نفس شخص ؛این یعنی همان حمل شعور به وسیله جسم و شهادت اعضا بر انسان در قیامت نتیجتا تکامل جسم همراه با تکامل روح و نفس می باشد و در ان موقف (قیامت) وقتی زمان و لوازم مادی کنار رود تمام این مقاطع منطبق بر وجود جسم مادی برای یکدیگر حضور پیدا نموده و چونین چیزی شهادت رابه دنبال می اورد چون شهات همان حضور عینی عمل است ..

[=&quot]پس این بدن با این شرایط غیر از نفس متاثر از ان کمالات با چیزی دیگری اتحاد پیدا نمی کند ..

[=&quot]

[=&quot]یاحق..

[=&quot]

[=&quot]

..یاستار..

با سلام..

یک بحثی در کیفیت اجساد در قیامت وجود دارد که ایا این ابدان و اجساد عین همان بدن دنیوی است و یا به عبارتی همان است یا نه مثل ان می باشد ؛از قرار معلوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه قائل به مثلیت جسم و عینیت روح هستند به عبارتی چون تشخص و وحدت مال روح می باشد نتیجتا یک انسان مانند زید یا تقی و نقی و غیره بر اساس همان تشخص انان که همان روح باشد شناخته می گردند ؛نتیجتا با عوض شدن سلولهای بدن و تبدیلات ان در طول عمر چیزی از زید بودن نمی کاهد چون بقای تشخص بدن به تشخص روح می باشد نتیجتا تبدیلات بدنی در عوض شدن تشخص شخص تاثیری ندارد بر اساس همین عوض شدن مداوم بدن دیگر نمی توان ،گفت که بدن اخروی باید بر اساس کدام تبدیل بر گردد ؛نتیجتا بدن اخروی منهای روح مثل این بدن دنیوی است ؛چون حکم همانند ها در جواز و عدم جواز یکی می باشند برای همین است که بدن انسان در طول تغییر هشتاد ساله همان است ؛که البته با توجه به اینکه شخصیت فرد با روح او رقم می خورد نتیجتا با لحاظ روح شخص مورد نظر ؛ او همان می شود که در دنیا بود چون گفتیم تبدیلات بدن(در خودشان؛نه خارج از خودشان) در تشخص فرد تاثیری ندارد،نتیجتا بدن اخروی مثل بدن دنیوی است منهای روح و نفس و عین بدن دنیوی است با لحاظ روح.یک نکته دیگر را نیز باید در نظر گرفت که تبدیلات بدن چیزی خارج از خود انها نیست برای همین مثلیت بدن اخروی ؛مثلیتی خارج از این تبدیلات نخواهد بود وگرنه شئ مثالی؛ غیر خود شئ می شود که البته اگر چونین باشد فرد اخروی دیگر همان فرد نخواهد بود ...

البته ایات قرانی نیز بر این مسئله صحه می گذارد؛

وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ..
آنها گفتند: «آیا هنگامی که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم، آفرینش تازه‌ای خواهیم یافت؟!» ولی آنان لقای پروردگارشان را انکار می‌کنند (و می‌خواهند با انکار معاد، آزادانه به هوسرانی خویش ادامه دهند).

قُلْ یتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ..
بگو: «فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را می‌گیرد؛ سپس شما را بسوی پروردگارتان بازمی‌گردانند.»

همانطور از ایات مشخص است خداوند تشخص را به روح داده است نه بر ابدان چون انچه ملک الموت کامل می گیرد روح افراد است نتیجتا ؛انچه شخصیت یک فرد را ثابت نگه می دارد روح اوست نه بدن او در حالی که بدن او با بقای روح تشخص پیدا می کند که البته چونین چیزی در همین دنیا نیز مصداق دارد ؛چون همانطور که قبلا گفته شد ابدان دائما تغییر می کنند ولی زید بودن زید تا هشتاد سالگی بر سر جایش هست این امر همان ؛مثالی بودن اخروی و عینی بودن روح مربوط به ان می باشد که با بقای ان این تشخص حفظ می ماند هر چند بدنها تغییرات زیادی در درون خود کرده باشند...

خوب با این حساب یک مشکل باقی می ماند و ان اینکه اگر بدن اخروی بدن مثالی باشد ؛تکلیف ابدان سالمی مانند بدنهای معصومین و یا حداقل برخی از علما و صلحا از قبیل شیخ صدوق و یا حر ریاحی و غیره که کشف گردیده اند چگونه حل خواهد شد؛ چون عین بدن انها وجود دارد و مانند بدن کفار نیست که پوسیده باشد و تبدیلات زیادی گردیده باشد ؛تا ایه مورد نظر نیز بر ان صدق نماید ؛اینجا مسئله تفصیل را پیش کشیده اند که ان شا الله بعدا به ان می پردازیم..

یا حق

erfan_alavi;25989 نوشت:
..[=&quot]یا ستار[/]..

[=&quot]با سلام[/]..

[=&quot]دوست عزیز ؛جناب[/] seyedziya ..

[=&quot]با توجه به اینکه اصل حرکت جوهری که مرحوم صدرا انرا مناطی برای پذیرش چونین نگرشی قرار داده اند ؛منطبق بر جواهر مادی است یا حداقل جواهری که حظی از ماده داشته باشند هر چند در فعل ؛نه غیر مادی مستقلا ؛نتیجتا ان وجودی قابل حرکت جوهری است که اصل سیالیت در ان مندک باشد و چونین وجودی مختص در مراتب استعدادی است این در حالی است که عالم اخرت دار استقرار و قرار و فعلیت است نتیجتا چونین امری خارج از نظام ان عالم است نتیجتا انجایی که بویی از ماده و متعلقات ان نباشد حرکت جوهری بی معنا می گردد؛پس ان صور دومی که در قران بدان اشاره شده است در اصل در حد فاصله متعارف نیست که همانند صور اول احکام انرا نیز داشته باشد چون صور اول در لحظه دار جهان مادی زده می شود ولی صور دوم در مرتبه ای دیگر زده می شود که فارغ از احکام مادی و افعال مادی می باشد نتیجتا بر اساس گفته معصومین از جمله نهج البلاغه و خود قران ان مرتبه فارغ از زمان و مکان می باشد تا شرایط تدریج نیز در ان صدق نماید نتیجتا اصل تدریج دیگر بی معنا میشود چون احکام هر مرتبه از وجود مختص همان مرتبه می باشد[/]...

[=&quot]این در حالی است که خداوند می فرماید[/]:

[=&quot]فانما هى زجره واحده [/][=&quot]..
[/]
[=&quot]فاذا هم بالساهره [/][=&quot]..[/][=&quot]

[/]

[=&quot]ارى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود[/][=&quot] ...
[/]
[=&quot]كه ناگهان همه مردگان ، روى زمين قرار مى گيرند [/]...

[=&quot]نتیجتا ایه مورد نظر معنای ایه[/]:

[=&quot]و ما امر الساعه الا كلمح البصر او هو اقرب[/][=&quot] ..[/]

[=&quot]ظاهر می کند[/]...

[=&quot]البته حدیث مورد نظر (در گفتگوی امام صادق با زندیق) و همچونین ایه بالا ناظر به الحاق ابدان به ارواح است[/] ...

[=&quot]از طرفی اگر شما اصل مسئله را هم روی غایت فعل (استوای بدن!) ببرید باز با توجه به توضیح بالا اصل قضیه منتفی نمی شود البته توجه دارید که وقتی مکان و زمانی در کار نباشد دیگر فاصله ای بین افاضات جوهری و ان وجود سیال دنیوی (وجود سیال بدن در دنیا) باقی نمیماند چون انچه بین مقاطع وجود و یا به عبارتی انات وجودی بدن فاصله انداخته است همبن احکام مادی است ولی وقتی ان احکام از بین رفته باشند ابتدا وانتهای این سیال برای هم جمع می گردند و یا به عبارتی حضور می یابند و این برداشته شدن ویژگیهای مادی از قبیل زمان و مکان وغیره خود بهترین دلیل بر جمع شدن انی ذرات است چون این ذرات مندک در نظام واحکام ان می باشند نتیجتا دیگر نیازی به تدریج واین حرفها نیست[/]..


[=&quot]اما در مورد رابطه بین جسم و روح باید این مطلب را در نظر داشت که رابطه انها در نفس خود رابطه همان انسانیت است به عبارتی نفخ روح در جسد ان است که جسد را به عینه انسان کند نه اینکه چیزی به چیزی اضافه گردد نتیجتا اصل این رابطه عینیت در انسانیت دارد ؛علهذا اتحاد بین ان دو اتحادی حقیقی است ..[/]

[=&quot]از جهتی دیگر تشخص بدن به نفس متکی است نه به جرم ان از این روست که وجود و تشخص بدن به بقای نفس باقی است هر چند عوارض و لوازم واجزای ان دگرگون شود بنابراین انچه یک شخص را بعد از هشتاد سال تغییر در بدن باز هم او باقی نگه می دارد ؛وحدت نفس اوست .نتیجتا این تشخص بر اساس بقای روح پابرجاست .البته جناب صدرالمتالهین صور خیالی را مجرد می دانند چون این صور در عالم نفس واقعند و نتیجتا همراه با نفس از بدن رخت می بندند ؛بر اساس چونین نظره ای بعد از فراق نفس از بدن دیگر قوه حسی زایل شده و قوه خیال کامل می گردد نتیجتا قوه خیال صورت های حسی را در خود دارد که همین صور خیالی ارتباط بین نفس و جسد را منتج می کند ؛پس نفس در ذات خود گوش و چشم و چشایی و بویایی دارد که به وسیله ان محسوساتی که از این جهان غایبند ادراکی جزئی می کند نتیجتا نفس ذات خود را در حالی که از دنیا جدا شده است تصور می کند و خود را عین همان شخصی که در میان قبر نهفته است توهم می کند و لی خود را مدفون می یابد و رنجها و دردها را درک می کند..که این امر را بر اساس حدیث معروف (عجب الذنب) تشریح نمودهاند..البته بر اساس این دید قوه خیال نمی تواند به جای بدن اصلی جایگزین گردد که صدرا این امر را گوشزد نموده است...[/]

[=&quot]در هر حال بر اساس همین تشخص نفس و بقای بدن به بقای او و همچونین ارجاع هر امری به اصل خود در ان روز که نفس و ابزار او که بدن باشد از این قاعده مثتثنی نیست می توان این ارتباط بین ابدان وارواح را رقم زد..[/]

[=&quot]البته یک نظریه دیگر نیز وجود دارد وان اینکه چون بدن انسان با عقل عملی و یا اعمال تکامل پیدا می کند که این تکامل یعنی اینکه وجود این بدن در طول عمر شخص سیلان دارد نتیجتا اعمال شخص منطبق می شوند بر جهات وجودی او در این سیلان وجود ؛و تاثیر این عمل در ان مقطع بر نفس شخص ؛این یعنی همان حمل شعور به وسیله جسم و شهادت اعضا بر انسان در قیامت نتیجتا تکامل جسم همراه با تکامل روح و نفس می باشد و در ان موقف (قیامت) وقتی زمان و لوازم مادی کنار رود تمام این مقاطع منطبق بر وجود جسم مادی برای یکدیگر حضور پیدا نموده و چونین چیزی شهادت رابه دنبال می اورد چون شهات همان حضور عینی عمل است ..[/]

[=&quot]پس این بدن با این شرایط غیر از نفس متاثر از ان کمالات با چیزی دیگری اتحاد پیدا نمی کند ..[/]

[=&quot]یاحق..[/]


با سلام
جناب عرفان قلم سنگینی دارین ، البته دوستان گاهی از خودم هم گله می کنن ولی اگه بشه حتی الامکان مقصود خودتون رو با ادبیاتی روون تر بفرمایید تا رعایت حال ما ضعفا هم بشه ، اگر چه می دونم چنین کاری در عین حفظ اتقان مطلب خیلی مشکل و خسته کننده و گاهی غیر ممکنه...
در رابطه با مطلب بالا نکاتی به ذهنم اومد که به بعضی اشاره می کنم. در مطلب بالا فرمودید در نشئه ی آخرت مکان وجود نداره ، در حالیکه به نظر می یاد وقتی معاد ، جسمانی باشه و با امتداد سروکار داشته باشیم چاره ای از مکان نیست...
اما راجع به بی زمانی ،
فهم متعارف و مانوس با عالم طبیعت جمع شدن رو طوری می فهمه که از لوازم اون حرکت مکانی اجزاست و این حرکت مکانی هر چقدر هم که سریع باشه بالاخره زمانی می بره. در پاسخ به این مطلب یه بحث کلی تر راجع به فرازمانی بودن مطرح میشه. البته این سوالیه برای خودم که (ظاهر) توصیفاتی که از نشئه ی آخرت یا برزخ میشه(در فهم متعارف) حاکی از یه نحوه تغییره ، پاسخ می دن که در اونجا چیزی متعاقب چیز دیگه می یاد نه اینکه اون چیز اول دچار تغییر بشه (و بعد کسایی که بحث دفعی بودن جمع شدن اجزا و ... رو مطرح می کنن شبیه این تبیین رو برای همون بحث جمع شدن اجزا و... بکار می برن) ، در اشکال به این پاسخ گفته میشه در این حالت هم در جایی که یه زمینه ی واحدی برای این دو چیز لازم داریم ، در نهایت با تغییر موضوع روبروییم ، مثلا نفس انسانی رو در نظر بگیرین که محل حالات روانی مختلفه یا اجزایی که ابتدا یه مکان خاص و بعد یه مکان دیگه دارن(که البته این دو با هم تفاوتی دارن)(شبیه اون استدلال ملاصدرا برای حرکت جوهری ، که در اون از حرکت عرض به حرکت جوهر می رسه)باید در اون نشئه هم یه نحوه تغییر رو قبول کنیم ، باز جواب میدن که چنین چیزی مستلزم تغییر اون زمینه ی واحد نیست...
این بحث بحث بغرنجیه ، یکی از دلایل سختی این مباحث اینه که ما که گرفتار نشئه ی طبیعتیم داریم راجع به نشئه ای صحبت می کنیم که اونطور که باید و شاید درک روشنی از نظام اون (مثلا همین فراتر از زمان بودن و ...) نداریم و شاید بهتر باشه تفصیلا واردش نشیم...

[=&quot]با سلام.
سید بزرگوار..[/]



[=&quot]بله ؛می دانم که برخی از مطالب کمی نیاز به فراگیری مقدمات ابتدایی دارد ؛ولی بر اساس انچه که فرمودید در چونین مباحثی نمی توان مطالب را از حد اتخاذ شده پایین تر اورد به عبارتی نه اینکه چونین کاری بشود ولی به عمد چونین نگارشی انجام گیرد...[/]



[=&quot]حقیر سعی می کنم روانتر مطالب را بیاورم.

[/]



[=&quot]در مورد دو نکته ای که فرمودید باید خاطر نشان کنم که خود جسم ؛به خودی خود دو صورت دارد یکی ؛جسمی است که از ان به جسم طبیعی یاد می کنند و دیگری جسم تعلیمی است که همان امتداد جسم طبیعی می باشد..[/]



[=&quot]ببیند دوست عزیز خود جسم یک جوهر بیش نیست به عبارتی جسم طبیعی جوهری است که دارای جهات باشد ؛ولی فعلیت این جهات دیگر مال خود جسم طبیعی نیست بلکه مال جسم تعلیمی می باشد به عبارتی ظواهری که شما می بینید مانند رنگ و اشکال وغیره همه نمود وظهور ان جسم طبیعی هستند نه خود ان چون جسم طبیعی یک جوهر است که به خودی خود مبهم است و با حس درک نمی شود ولی با عقل درک می گردد ؛نتیجتا خود جسم به خودی خود یک جوهر عقلی است که درای جهات می باشد ؛ولی فعلیت و ظهور این جهات مال خود او نیست بلکه مال جسم تعلیمی می باشد..(البته فقط در این عالم مادی)..[/]



[=&quot]مثلا شما یک سنگ را در نظر بگیرید همانطور که می دانید سنگ جسم می باشد ولی جسمی که متشکل شده است از یک جسم طبیعی که همان اصل و جوهر جسم بودن اوست که همانطور که گفتیم یک جوهر عقلی می باشد نه حسی که جهات می پذیرد ؛وعلاوه بر این جسم از یک جسم تعلیمی نیز تشکیل یافته است که همان حجم سنگی است که شما می بینید به عبارتی جسم تعلیمی به جسم طبیعی فعلیت می دهد ؛به عبارتی ظاهر سنگ که شما ابعاد مادی بر ان قائل هستید جسم تعلیمی می باشد که همان امتداد حجم سنگ می باشد نتیجتا این ابعاد مکانی و مادی این نطام ابعاد ان جسم تعلیمی می باشند نه ابعاد خود جسم طبیعی که اصل جسمیت می باشد...[/]



[=&quot]الغرض جسم همان جوهری است که متشکل شده است از جوهری به نام صورت (که همان ظاهر سنگ فعلی می باشد که شما می بینید) و یک ماده که ماده مورد نظر محلی است برای ان صورت و یا ظاهر سنگ ؛نتیجتا خود جوهر طبیعی مانند ماده فقط یک امر مبهم است که با عقل به دست می اید چون ماده و استعداد نیز حسی نیست بلکه عقلی می باشد و ان چیزی که به این جوهر(جسم طبیعی) بعد مادی داده است همان جسم تعلیمی می باشد پس شما ابعاد مادی که در طول و عرض و عمق احساس می کنید جهات جسم تعلیمی می باشد نه خود جسم طبیعی که اصل جهات بر ان نهفته است و خود امری مبهم است...[/]



[=&quot]با توجه به مطالب بالا جسمانی بودن هر امری درست است که جهات را می پذیرد ولی چون این جوهر طبیعی مبهم است نتیجتا باید یک امری باشد که به ان فعلیت بدهد و یا به ان نمود وظهور دهد که این امر متناسب با نظام مربوطه انجام می گیرد ؛مثلا جسم تعلیمی که محاط بر جسم طبیعی می باشد باعث ظهور ابعاد مادی شده است ولی همین جسم طبیعی ممکن است منتسب به جوهری دیگر قرار گیرد که نظام منطبق با خودش را ایجاد نماید....[/]



[=&quot]خلاصه این شد که جسم؛ با جسم از لحاظ نظام و متعلقات ان با یکدیگر مغایر هستند یک وقت جسم ؛جسم مادی می شود ؛به عبارتی ویژگیهای ماده را بروز می دهد و یک وقت این جسم ظهور می کند منتها نه به صورت ظهور مادی و جهات مادی بلکه به صورت نظامی که منطبق با ان باشد نتیجتا نظام ماده واجسام حاصل در ان کلا مغایر با نظام قیامت و جسمانی بودن ان می گردد ؛در اصل هر دو در لفظ مشترک هستند(جسمانی) ولی در خصایص و ویژگیها هر نظام مغایرند...[/]



[=&quot]خوب با این توضیحات مکان بودن جسم نیز مشخص می شود به عبارتی مکان ؛تابع جسم می باشد ؛ولی کدام جسم بلکه جسم تعلیمی به عبارتی جسم تعلیمی چون به جسم طبیعی ظهور و فعلیت می دهد انرا از حالت مبهم بودن در می اورد ؛پس مکانهایی که شما برای اجسام مادی در نظر می گیرید تابع ان جسم تعلیمی می باشد که منطبق با نظام مادی است ؛چون گفتیم مکان تابع جسم می باشد منتها جسم تعلیمی نه طبیعی چون جسم تعلیمی است که فعلیت وظهور پیدا کرده است البته درنظام مادی؛ پس هر جسم مادی خود مکان ساز است و به عبارتی جسم مادی یعنی همان مکان ؛و جا دایر این جسم و یا مکان می باشد نتیجتا مکان یک فضای خالی نیست که اجسام دنیا را در ان ریخته باشند بلکه اشیا و اجسام مادی خود خارجیت را تشکیل می دهند ؛و با برداشته شدن اجسام مادی دیگر خارجی باقی نمی ماند ...[/]



[=&quot]پس ان جسمانی بودن قیامت با این جسمانی بودن مادی دو نظام هستند ولی با یک جوهر که همان جسم طبیعی می باشد ولی ظهور این جسم طبیعی مناط و ملاک می باشد که هم سنخ و هم فرکانس و یا هم مرتبه با نظام خودش نمود می کند در نظام مادی به شکل این اجسام که مکان را می سازند و در قیامت به صورتی دیگر که با ویژگیهایی که منطبق با ان نظام باشد سازگاری دارد...[/]



[=&quot]با مطالب بالا دیگر بحث زمان برای جمع شدن را نیز باید کنار گذاشت چون زمان انتزاع از حرکت می باشد و حرکت جزء ذات جسم مادی است ولی ما گفتیم که ظهور جسم طبیعی در عالم قیامت منطبق با نظامی است که قرار و استقرار بر ان حکم فرماست نه حرکت ؛به عبارتی شما نمی توانید یک جسم مادی داشته باشید که حرکت نداشته باشد (حرکت درونی) اصلا چونین چیزی محال است چون سنخیت ماده استعداد و حرکت است نتیجتا صورتهای اخروی خالی از چونین خصصیه ای می باشند و نتیجتا ماهیات انها نیز منتزع از مرتبه انها شده و اصلا از لحاظ جسمانی طوری دیگر هستند...[/]



[=&quot]خلاصه این مطلب نیز این شد که مکان متعارفی که شما انرا می شناسید مختص جسمانیات مادی هستند که فاصله و محدودیتهای زیادی بر انها حکم فرما می باشند ؛نتیجتا مکان مادی در انجا وجود ندارد...[/]



[=&quot]اما در مورد تغییر جواهر غیر مادی بنده در پست قبلی مطالبی عرض کردم البته نفس انسان تا متحد با بدن مادی است تکامل می یابد و حرکت جوهری دارد چون خود نفس در چونین مرحله ای باز قرین با ماده می باشد چون نفس متحد با بدن؛ کارش و عملش جز با ماده انجام نمی گیرد نتیجتا نفس در عمل نیاز به ماده دارد برای همین تکامل ان نیز منوط به همین حظ مادی است وگرنه موجودات مجرد تام از لحاظ مراتب وجودی ثابت و لایتغیر هستند و فعلیت انها در همان حد وجود انها قرار گرفته است...[/]



[=&quot]البته تکامل نفس با تکامل جسم مادی مغایر است چون تکامل مادی به صورت انفکاکی می باشد یعنی برای رفتن به مرتبه بعدی باید مرتبه قبل معدوم گردد ولی در نفس تعالی کمالات به صورت وسعت می باشد به عبارتی نفس بر اثر کمالات مختلف علمی و عملی بسیط و صرفتر می گردد و این بساطت همان ملاک کسب کمالات می باشد که این عمل را اتحاد نفس با علوم مختلف رقم می زند یعنی نفس با علوم مختلف اتحاد پیدا کرده و صورت همان را فعلیت خود می سازد ؛به عبارتی عوارض نفسانی همان عالم نفس را می سازند که اگر انها را بر داریم دیگر نفسی نیست ؛عین همین امر برای عالم خارج است که اجسام مادی جهان خارج مادی را می سازد نتیجتا خود نفس مطلقا استعداد می باشد و در هر موقوفی به صورتی فعلیت می یابد .اما به صورت اتحاد و جمع شدن نه ترک مرتبه قبل و گرفتن مرتبه بعد ؛مانند اجسام مادی؛نتیجتا نفس همه صور درک شده را در خود حضورا دارا می باشد و اتحاد با هر صورتی وسعت انرا بیشتر می کند و یا به عبارتی بسیط تر و صرفتر می گردد یعنی کاملتر می گردد...[/]



[=&quot]پس نفس تا در بدن مادی است تکامل می یابد و وقتی از این بدن خارج شد ان اکمالی که با واسطه ماده و اعضا کسب نموده را با خود می برد مگر اینکه تخمی در این ماده کاشته باشد که نمود وظهور ان در جهان بعد به او برسد که البته چونین چیزی شدنی است وگرنه کمال هر نفسی بعد از فراق از بدن همان است که با ماده به دست اورده است...[/]


این سخن حضرت امیر علیه السلام در مورد قیامت می باشد در نهج البلاغه:

همانا پس از نابودی جهان تنها خدای سبحان باقی می‏ماند، تنهای تنها که چیزی با او نیست، آنگونه که قبل از آفرینش جهان چیزی با او نبود، بی وقت و زمان، نه روزگاری و نه مکان، در آن هنگام مهلت‏ها به‏سرآید، سالها و ساعتها سپری شود و چیزی جز خدای یگانه قهار باقی نمی‏ماند


[=&quot]یا حق..[/]


یا ستار
..با سلام..

یک مطلبی در چندین پست قبل ذکر شد تحت عنوان بازگشت بدنهای افرادی که سالم مانده و نپوسیده اند ؛و طبق نظر علامه طباطبایی بدن اخروی به خودی خود بدون الحاق روح مثل این بدن کنونی است(البته از خود این ذرات بدن)؛چون خود قران نیز بر خلق پی در پی صحه گذاشته است نتیجتا بدن انسان در طول عمر به کرات عوض شده در حالی که شخص همان شخص است که نتیجه این می شود که تشخص اصلی هر کسی به روح اوست و بدن با بقای این روح تشخص پیدا می کند و یا به عبارتی شخص وحدت خودش را حفظ می کند.پس تا روح با شخصی باشد ؛شخص همان است هر چند بدنش به کلی عوض شده باشد که نتیجه این مطلب ان می شود که الحاق روح به بدن باعث عینیت همان انسانی می باشد که در دنیا بود همانطور که اکنون چونین است.ولی بدون احتساب روح جسم اخروی مانند یکی از همین تغییرات بدن می باشد...

البته این بحث بر اساس ان مطلبی بیان شده است که مثلا بدن که پوسید خاک می گردد ؛و خاک مورد نظر گیاه می شود و گیاه مورد نظر را چرندگان می خورند نتیجتا بدن انسان عضو بدن انها می شود و یا انسانی انسانی را بخورد و بدن انسان خورده شده جزء بدن خورنده گردد که اینجا بحث است که این ذرات که عضو بدن کسانی دیگر شده اند چگونه جمع می گردند ایا برای همان شخص جمع می گردند و یا نه برای شخص خورده شده جمع می شوند و این امر به عذاب و عقاب نیز کشانده می شود ...

در این مورد اقوالی مطرح گشته است که انچه از لحاظ عقلی قبول نموده اند این است که لازم نیست همه ذرات بدن وجود داشته باشد ؛فقط کافی است یک ذره وجود داشته باشد خداوند از همان ذره (یا همان دی ان ای) که تمام اطلاعات ورثه ای شخص در ان نهفته است او را می رویاند ؛مانند همین گلهایی که تخم متعدد دارند و در زمستان خشک شده و از بین می روند و لی حداقل با باقی ماندن یکی از ان تخمها دوباره گیاه خلق می گردد...

ولی این مطلب یک اشکال دارد چون ان بدنی که در قیامت شهات می دهد باید عین عمل همراهش باشد تا شهادت مورد نظر صدق نماید ؛چون شهادت همان حضور عینی می باشد ؛بنابراین صورت ان اعمالی که بر بدن شخص برای شهادت وجود دارد وبدن ان را برای شهادت حمل می کند ؛دیگر مال ان دی ان ای نمی باشد به عبارتی ان بدن که از تک سلولی به وجود می اید بدنی می باشد که اعمال و گناهان با ان انجام نشده است(هر چند از هر نظر مثل این بدن کنونی باشد و حتی از ذره خود همین بدن نیز رویانده شود) تا مستوجب عذاب و عقاب نیز گردد چون عذاب جسمانی که با همان بدن جسمانی انجام شده باشد لیاقت عذاب دارد نه با بدنی که اصلا عملی بر ان مترتب نیست نتجتا چونین مسئله ای چندان وجه درستی ندارد از طرفی در روایات وقران نیز مطلب به جمع شدن همه ذرات است نه برخی از ذرات ؛چون ترتب اعمالی که با ان بدن انجام شده ناقص می ماند...

بر این اساس در مورد ابدان سالم قائل به تفصیل شده اند و گفته اند برای افرادی که بدن انها سالم است عین همان بدن بر می گردد!!ولی برای کفار چونین نیست بلکه مثل ان بر می گردد هر چند از یک ذره باقی مانده باشد چون خداوند خطابش ؛که جمع ذرات است ؛مخصوص کفار است نه افراد صالح...

البته این نظریه نیز وجه درستی علی الظاهر ندارد ان شاالله اگر فرصتی بود وجوهی که حمل بر درستی می باشد را در پست های بعدی ذکر می کنیم ...والله العالم...

یا حق..

..یا ستار..

با سلام..

پیرو مباحث پیشین نظریه بازگشت ابدان سالم و غیر سالم پیش کشیده شد که بر حسب برخی از نظرات بزرگان ؛برخی جمع ذرات را مندک در ابدان کفار می دانند و بدن صلحا را از این امر استثنا کرده اند ؛که این منتج در مثلیت بدن کفار و کسانی که بدن انها استحاله گردیده است ؛را رقم می زند و عینیت در بازگشت را به صلحا و اولیا می دهد ولی از انجا که تبدیل اسمانها و زمین یک امر عمومی است نتیجتا بدن افراد سالم نیز از این قاعده مستثنا نیستند نتیجتا عینیت را باید به مثابه تبدیل یک نظام ؛ادنی و پست به عالمی دیگر با نظام خاص خودش مد نظر قرار داد ؛البته چونین نظام تبدیلی ؛بابودن اصل مادون خود(نظام مادی) نمی تواند چونان صورتی و حقیقتی را به دنبال اورد؛چونین چیزی اصلا از محالات عقلی می باشد چون منجر به انقلاب در ذات می گردد ..نتیجتا برای ایجاد نظام اخرتی نیاز به تبدیلی است که ان تبدیل غیر از تبدیل و احکام مادی است؛چون گفته شد که نظام مادی با حفظ ذات خود نمی تواند ؛به نظامی مغایر با نظام خود که همان دار قرار و تجرد است تبدیل گردد علهذا این تبدیل چه نوع تبدیلی است ؛از قوه عقل مادی و احکام ان خارج است...

پس عینیت را اگر در حقیقت و واقعیت و صورت اصلی اشیا در نظر بگیریم ان روز (قیامت) واقعیت هر چیزی ظهور می کند ؛به عبارتی واقعیت هر چیزی ان است که ماده را از ان بگیری ؛مثلا اگر کسی بتواند صورت یک صندلی را بدون در نظر گرفتن اینکه از چه ساخته شده است(اجرام مادی) در عالم خارج تحقق دهد در اصل واقعیت انرا ظهور داده است که چونین چیزی البته در جهان مادی نشدنی است؛نتیجتا اگر ما واقعیت هر چیزی که قران نیز به ان اذعان دارد بتوانیم تحقق بدهیم همان نظام اخرتی را ایجاد نموده ایم که البته چونین امری نیاز به نظامی دارد که خود عین واقعیت باشد.و منطبق با احکام ان نظام...

نتیجتا قیامت دار تحقق حقایق و واقعیات است و چونین امری اساس ان مطلبی را رقم می زند که عینیت هر جسم مادی ظهوری دارد که ؛نظام مادی محل چونین اظهاری نیست ؛همانطور که عالم خیال و عقل محل ظهورات عرایض و احکام خود است نتیجتا ؛باید عالمی در خارج باشد که ظهور حقایق مادی نیز در انجا مرقوم باشد...

بر اساس مطالب گذشته عینیت بدن انسان را باید در عالمی دیگر رقم زد نه در همین دنیا ؛و چونین امری همان است که باید تبدیلی باشد تا بتواند این جسم را از این حالت صوری که در ذیل ان حقیقت است خارج نموده و حقیقت و عینیت انرا نمایان نماید ؛که این امر همان تبدیل کل عالم هستی است ؛چون هستی جز اسمانها و زمین چیزی نیست ؛به عبارتی همه هستی همین زمین و اسمانها است و ورای انها چیزی وجود ندارد...

از طرفی ذرات بدن مادی نه گم شده اند و نه معدوم و پوچ گشته اند ؛و خارج از علم لایتناهی حضرت حق نمی باشند پس ذرات بدن ادمی نیز در رسیدن به حقیقت خود خارج از تبدیل ان روز نمی باشد ؛که چونین امری بدن اخروی را از همین بدن دنیوی رقم می زند ؛به عبارتی ذرات مادی در تبدیل احسن خود از مادون به مافوق مرتبه خود به نحوی منتقل شده و هم سنخ با نظام جدید می گردند ؛که با چونین امری دیگر استثنا بین بدن سالم و غیر سالم باقی نمی ماند البته بر اساس ایه قرانی که تبدیل مورد نظر را در همه هستی سریان داده است...

این یک مطلب بود...

از جهتی جمع شدن ذرات که البته گم نشده و در علم باری هستند چگونه در این تبدیل رقم می خورد ؛این مطلب به دو امر بر می گردد یکی وجود خاص هر چیزی که خود مرتبه ای از هستی را پر کرده است ؛و این امر البته بر حسب ضرورت است ؛مثلا وجود خاص حافظ در مقطع زمانی خود بوده است و ان مرتبه را پر کرده(که البته از زمان تولد تا مرگ ایشان می باشد) و غیر از ان مرتبه نمی تواند باشد و مرتبه وجودی هر شخصی که مختص خودش بوده و مراتب هستی با این جعل های وجود تا قیامت پر شده و کاملا نیز مشخص هستند؛که البته خبر از غیب و حوادث اینده نیز مرهون همین امر می باشد ؛البته اگر کسی به همه حوادث و تغییرات نظام پی ببرد می تواند از حوادث کنونی حوادث سالهای مدیدی را پیش گویی کند ...

یک مطلب دیگر نیز هست وان اینکه ماهیاتی که منتزع از این نظام وجودی گشته اند ؛که به صورتهای مختلفی مانند سنگ و چوب و بقیه موارد ظهور نمودهاند ؛همه دارای شعور هستند البته بر اساس نص صریح ایات ؛که جسم انسان نیز از این قاعده مستثنی نمی باشد ؛وبر حسب تحقیقات انجام شده حتی عمل انسان نیز در انها تغییراتی به وجود می اورد ؛پس جسم انسان نیز حامل شعور می باشد و عمل او را برای شهادت حمل می کند ؛ولی بر حسب ظاهر چونین امری در این دنیا محل غیاب قرار گرفته و نمی تواند انرا باز گو نماید پس باید دید ان شعوری که بر بدن مادی حکم فرماست منشایت از چه چیزی گرفته است ؛چون شعور و علم مختص ماهیات ثابت و مجرد از حرکت می باشد که ذات انها برای انها همیشه حضور دارد مانند نفس و یا فرشتگان و غیره ...

خوب عالم ماده باید یک نسیتی با قرار داشته باشد تا محلی ضعیف برای شعور نیز قرار بگیرد؛نتیجتا باید منشا ثابتی داشته باشد ؛که البته این منشا ثابت همان عین حرکت بودن ان است ؛به عبارتی جسم مادی به دلیل اینکه داشتن حرکت برای او ثابت است ؛پس شعوری در حد خود دارد.که البته هر انی از این حرکت منطبق با وجود خاص همان ان و یا لحظه می باشد ؛که این امر مطلبی دیگر را بازگو می کند که بدن انسان در سیر حرکت وجودی خود از تولد تا مرگ؛بر اعمال بسیاری منطبق می گردد که به علت جمع نبودن این وجود(همان وجود بدن که دائما در حال حرکت است) بر مقاطع زمانی منطبق می گردد

نتیجتا پخش بودن وجود انسان از تولد تا مرگ سیلانی را به وجود می اورد که نمی گذارد صورت عمل مربوطه به صورت کامل برای ان حضور نماید ؛مانند نفس؛ نتیجتا صورت اعمال برای او در مقاطع مختلف این سیلان رقم می خورد که البته با برداشته شدن این انات و لحظه ها و همچونین مکانهای مادی همه اعمال از ابتدا تا انتها برای یکدیگر جمع می گردند ؛که این امر باید نظامی مغایر با نظام مادی انجام گیرد که همان نظام اخرت است..

با توضیحات مختصری که گذشت با برداشته شدن زمان و مکان ولوازم مادی ..

یک :وجود خاص افراد که قبلا گفته شد در مراتب انها حاضر است..

دو:همه ذرات(همان واقعیت ذرات و حقیقت انها) از ابتدا تا انتهای وجود شخص برای یکدیگر حاضر می گردند..

سوم:وجود خاص هرشخصی ؛ذراتی که منطبق با اعمال اوست را می پذیرد نتیجتا عینیت بدن او بر حسب وجود خاص او ایجاد می گردد...

خداوند در قران می فرماید:
وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَیتٍ فَأَحْیینَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ

خداوند کسی است که بادها را فرستاد تا ابرهایی را به حرکت درآورند؛ سپس ما این ابرها را به سوی زمین مرده‌ای راندیم و به وسیله آن، زمین را پس از مردنش زنده می‌کنیم؛ رستاخیز نیز همین گونه است!

البته قران امدن بارانرا محل چونان تبدلی قلمداد نموده است که در حدیث امام صادق با زندیق می باشد ولی این چگونه بارانی است خدا می داند ...

البته نپوسیدن بدن اشخاص نیز بر حسب احاطه صورت اعمالی است که بر ابدان انها از ابتدای وجود تا مرگ انها منطبق گشته است ؛که احاطه چونین صوری بر حسب سیلان وجود انها چونان است که همه این سیلان را در تحت اختیار خود دراورده و کمالات عملی و جسمانی انها باعث نپوسیدن بدن انها می گردد..
یا حق

..یا ستار..

با سلام..

مطالبی در مباحث قبلی به اختصار ذکر گردید و حاصل نیز منوظ به امری شد که همان تغییر نظام کنونی می باشد ؛به عبارتی تبدیل نظام کنونی پوچ و عدم شدن ان نیست بلکه مناط قران از تبدیل نظام ادنی به نظام کامل اخروی ؛در انتقال نشاه می باشد به عبارتی حقیقت اسمانها و زمین عوض نمی گردد منتها نظام کنونی برداشته شده و نظام اکمل اخروی که متناسب با واقعیت و حقیقت امور می باشد ایجاد می گردد ولی کیفیت این تغییر چگونه است از عقل و درک مادی ما خارج است؛...

ولی بر اساس تعاریف و مواردی که از نظام اخروی در روایات و قران ذکر گردیده است ؛این نتیجه به دست می اید که دار اخرت دایر بر مدار نظام و حکومتی است که مغایر با احکام نظام کنونی می باشد ؛و این خود مادی بودن ان نظام را بر می دارد ؛چون جایی که ماده و حرکت و استعداد باشد دار تکلیف بر پا می گردد نتیجتا چونان سنخیتی خارج از تکلیف و اختیاری است که بین ما متعارف می باشد...

به هر حال ان روز روزی است که زمین به نور پروردگارش بر حسب نص ایات روشن می گردد ؛که البته ان نور نیز نور متعارف خورشید و مانند ان نیست ؛ولی چون نور ظاهر بالذات و مظهر بالغیر می باشد نتیجتا ؛نور حضرت حق همان چیزی است که اولا خود پیدا و ظاهر است و بقیه اشیا نیز از نور او پیدا و ظاهر می گردند ؛به عبارتی ان اسباب و مسبباتی که در دنیا ما را به خود مشغول کرده بود انجا برداشته شده و یک سبب و حقیقت وجود دارد وان سبب فقط ذات حضرت حق می باشد ؛یعنی یک قدرت در انجا حکومت می کند و ان قدرت اوست ؛که این می شود ظهور حضرت حق برای دیگر ان و از طرفی چون اسباب مشغولیت افراد به خود ؛برداشته شده است نتیجتا حقایق افراد نیز برای او نمایان می گردد که چیزی که از این امر نتیجه می شود همان لقاء می باشد ؛پس قیامت محل ملاقات می باشد و این ملاقات همان ظهور حقایق و عینیات است که این امر در صورتی رقم می خورد که دیگر علل و اسباب مادی مانع از این امور نخواهد گشت...

یوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا یخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ

روزی که همه آنان آشکار می‌شوند و چیزی از آنها بر خدا پنهان نخواهد ماند؛ (و گفته می‌شود:) حکومت امروز برای کیست؟ برای خداوند یکتای قهار است!

این ایه همان است که ملاک تنهایی خداوند رقم می خورد به عبارتی تنها بودن خداوند همان تنهایی علت و سبب از طرف اوست که در قیامت چونین چیزی رقم می خورد ؛چون در دار دنیا اسباب زیادی از یکدیگر منتج می گردد تا یک معلول ایجاد گردد که حتی اراده حق نیز یکی از علل ناقصه در این زمینه می باشد نه علت تامه ؛چون اراه حضرت حق از مقام فعل انتزاع می گردد نه از مقام ذات نتیجتا جمع شدن تمام شرایط برای به وجود امدن یک شئ و یا یک معلول همان اراده حق می باشد ؛نتیجتا اراده او اخرین علت ناقصه در دار ماده می باشد ؛که همین قضا و اقتضاعات مادی می باشد..ولی در دار اخرت از این اسباب و علل مختلف خبری نبوده ویک سبب بر همه چیز حکومت می کند وان فقط یک علت و سبب ؛ذات حضرت حق می باشد این همان چیزی است که در نهج البلاغه تنهایی را خداوند را مصداق تنهایی او قبل از خلقت می داند ؛که این امر می رساند که علیت از لوازم ذات حضرت حق می باشد همانطور که معلولیت از لوازم ذاتی معلول می باشد ؛نه اینکه ابتدا چیزی باشد و از خارج چیزی به نام معلولیت بر ان عارض شده باشد....

و اخرین مطلب نیز همان ظهور حقیق و واقعیات می باشد که گفته شد محل ظهور انها در انجا رقم می خورد البته قیامت و کیفیت ان بر اساس عقل مستقلا قابل اثبات نیست بلکه عقل با کمک نقل به چونین امری دست می یازد ...

در مورد جمع شدن ذرات نیز گفته شد که:

اولا دار اخرت ؛دار قرار و نظامی خاص می باشد که مغایر با نظام مادی است؛به عبارتی در ان نظام احکام مادی مانند زمان و مکان و فاصله مکانی و مادی و غیرهم وجود ندارد...

دوما خود ذرات به صورت مادی جمع نمی گردند ؛چون ذات ماده بر حرکت خود قائم است و حرکت تکلیف را به بار می اورد در حالی که دار اخرت دار نتیجه و برداشت از تکلیف است ؛..

سوما ذرات بدن افراد در علم الهی محفوظ است و همه انها معلوم در علم او هستند..

چهارما وجود هر شخصی مختص خود همو می باشد ؛به عبارتی وجود زید غیر از وجود عمرو می باشد؛به عبارتی وجود او مختص خودش بوده و بر حسب این وجود خاص زیدءزید گشته است و عمرو ؛عمرو..نتیجتا وجود هر چیزی مختص خود همان شئ می باشد و این وجود محفوظ است در مراتب وجود هستی؛..

پنجما نظام اخرتی نظام ظهور واقعیات و حقایق می باشد نتیجتا ؛انچه در ان نشاه ظهور می کند واقعیت ان چیز می باشد ....

ششما درات مادی نیز سویی در جهات واقعی و حقیقی خود در تبدیل مورد نظر دارند ؛که نتیجه ان می شود که؛انچه از ذرات در ان نظام ظهور می کند صورت عینی و واقعی انها می باشد...

هفتما واقعیت هر چیزی ان می باشد که صورت ان بدون ؛ماده ان تحقق یابد ؛مثلا گفته شد که اگر کسی بتواند یک صندلی را بدون جرم (از قبیل چوب و اهن و مس و گل وووووووو) و فقط صورت ان صندلی را در خارج تحقق دهد واقعیت ان را ایجاد نموده است که البته چونین چیزی در دار ماده نشدنی است چون بالاخره هر چیزی جنسی متعارف و مادی دارد....

هشتما انچه بین وجود ذرات مادی فاصله انداخته است ؛مکان و لوازم ان از قبیل فاصله و زمان و احکام ان از قبیل حرکت می باشد که البته با نبودن این محدودیات دیگر فاصله ای و زمانی و حکم مادی ای بین ذرات باقی نمانده نتیجتا همه ذرات از ابتدا تا انتها برای یکدیگر خضور می یابند؛به عنوان مثال در درک یک منظره دیدنی ابتدا قوه بینایی و یا قوه حسی چشم است که با ان واقعیت منظره روبرو می گردد و این قوه حسی در همان حال تخیل و تعقل نیز می گردد به عبارتی بین درک حسی و قوه عقل اصلا فاصله ای نیست به عبارتی همه قوای نفسانی برای نفس عینا حضور دارند و یا ابتدا و انتهای قوه برای هم حاصل هستند....

نتیجتا با برداشته شدن فاصله های متعارف مادی و مکانی دیگر فاصله بین ذرات مادی نیز بی معنا می گردد نتیجتا در طرفه العینی همه اجزا برای هم جمع هستند و یا یک پارچه می گردند....

نهما گفته شد که وجود هر شخصی مختص خود همو می باشد نتیجتا ؛ماهیت و ظهور بدن شخص نیز انتزاع از همین وجود مخصوص می گردد؛پس امر جمع شدن و وجود خاص شخص به صورتی انی و یا حضوری اتفاق می افتد ؛به عبارتی وجود خاص شخص است که ذرات را جمع می کند که این عمل جمع ذرات از ان وجود را,انتزاع ان ذرات از ان وجود خاص قلمداد می کنند ....

دهما ذرات بدن حامل شعور هستند نتیجتا صورت اعمال را به همراه خود دارند ؛پس با جمع گشتن ذرات عین صورت اعمال نیز برای ان بدن حضور پیدا نموده و مناظ شهود و صحبت در دار اخرت قرار می گیرند..

و اخر اینکه بدن جمع گشته از ذرات در ان واحد صور اعمال و یا عین ان اعمال را حضورا برای خود دارد نتیجتا صور اعمال نیز منطبق بر نفسی می گردند که منشا ان اعمال بوده به عبارتی صور اعمال جسمانی مربوطه به اصل خود که همان بدن واقعی می باشد بر گشته و همه این بدن که عین اعمال را حمل می کند به منشا خود که نفس باشد(چون منشا اعمال انسان نفس می باشد) ارجاع می گردد و همه این امور با هم به سوی حضرت حق ارجاع داده می شوند برای حساب و کتاب...

به علت محدودیت وقت فرصت برگشت و بازنگری مطالب نبود قبلا از اغلاط املایی پوزش می طلبم...

یا حق..

seyedziya;15619 نوشت:
* * * معاد ، جسمانی مثالی است یا جسمانی مادی ؟؟ * * *

سلام
با تشکر از جناب سید ضیاء بخاطر طرح این مبحثی که مدتها می خواستیم مطرح شود ولی شاید به مصلحت نمی دانستیم چه اینکه ما ابناء ماده و عالم جسمانیاتیم و اگر به ما گفته شود معاد جسمانی نیست مثل اینستکه همه این اقوال در باب معاد خواب و خیال است . به هر تقدیر !
به نظر بنده بهترین راه برای کشف نحوه معاد یافتن محل ظهور و تحقق آن است . یعنی اینکه معاد در چه مرتبه ای از مراتب وجود تحقق می یابد . آیا معاد در تمام عالم است با همه مراتبش یا مثلا در عالم مجردات است. اگر این مساله حل شود نحوه آن نیز مشخص می شود و عنوان جسمانی نیز معنای صحیح خود را می یابد .
بنده یک دلیل عامیانه دارم در مورد محل معاد که بر اساس خود لفظ معاد است .
معاد یعنی عود یعنی بازگشت . عود و بازگشت یا صرف بازگشت به محل قبلی است یا بازگشت به مبدا .
بنابر معنای دوم یعنی عود به مبدا ، مبدا او کجاست که بدان باز می گردد ؟ آیا مبدا انسان عالم ماده است یا عالم معنا ؟
همه بزرگان از اهل دین و بخصوص فلاسفه قائل به دو قوس نزول و صعود هستند و حقایق عالم را در تنزل از عالم معنا به عالم ماده قوس نزول و و در ترفع از عالم ماده به عالم معنا قوس صعود می دانند . پس مبدا ، عالم معناست . انسان هم از این قاعده مستثنی نیست . البته شکی نیست که انسان در قوس صعود جسمانیه الحدوث است . اما آغاز جسمانی انسان در قوس صعود مبدا روحانی و معنویش را که مبدا اصلی اوست عوض نمی کند .
بنابر این معاد که همان بازگشت است بازگشت به مبدا اصلی است و مبدا اصلی عالم معناست نه عالم ماده . پس محل ظهور و تحقق معاد ، عالم معناست و عالم معنا مبرای از ماده است هرچند صور برزخی مشابه صور مادی در آن عالم (مرتبه مثال ) هم وجود دارد اما طور طور دیگری است و از ماده مبراست .
اما معاد معنای دیگری هم دارد که ربطی به مبدا ندارد بلکه به معنای بازگشت به محل قبلی است . حال چون عالم ماده محل قبلی انسان است می تواند معاد او باشد اما در آیات معاد بحث بازگشت بسوی خداست و هرچند خدای متعال نه مادی و نه مجرد بلکه فوق تجرد است اما به لحاظ مراتب وجود فوق تجرد فوقر تجرد است و باید آنرا در فوق عالم مجردات دانست .
با اینحال چون به حسب فیاضیت علی الاطلاق و مدام خدای متعال عالم مادی همچنان باقی خواهد ماند این سوال مطرح می شود که عالم مادی برای چیست ؟ وقتی انسانها از دار عالم ماده رفتند عالم ماده چه فایده ای دارد ؟ این عالم ثمره اش انسان بود که رفت پس دیگر برای چه بماند ؟
جواب اینستکه عالم ماده می ماند تا باز نوع انسان به او بازگردد و باز یک دوره دیگر از حیات بشری در آن واقع شود و بعد از آن مرحله ای دیگر و باز آدم و خاتم دیگر تا ابد .
عالم ماده ازلا و ابدا محل انسان سازی است آن هم در ادوار بی پایان خود . پس اگر عالم ماده بخواهد معاد هم باشد معاد نوع است نه معاد شخص .
این معنا از معاد را می توان بر بعضی آیات و روایت که در آنها جسمانیت به نوعی کالنص است در نظر گرفت . البته این نظریه را بعضی بزرگان مطرح کرده اند و برایش دلیل هم دارند .
موفق باشید

erfan_alavi;26110 نوشت:
از جوهری به نام صورت (که همان ظاهر سنگ فعلی می باشد که شما می بینید) و یک ماده که ماده مورد نظر محلی است برای ان صورت و یا ظاهر سنگ ؛نتیجتا خود جوهر طبیعی مانند ماده فقط یک امر مبهم است که با عقل به دست می اید چون ماده و استعداد نیز حسی نیست بلکه عقلی می باشد و ان چیزی که به این جوهر(جسم طبیعی) بعد مادی داده است همان جسم تعلیمی می باشد پس شما ابعاد مادی که در طول و عرض و عمق احساس می کنید جهات جسم تعلیمی می باشد نه خود جسم طبیعی که اصل جهات بر ان نهفته است و خود امری مبهم است..

سلام
ظاهرا تعریف ماده به جوهر متشکل از صورت و ماده مبنای قائل شدن به جسم طبیعی است در حالیکه به لحاظ عنوان طبیعی هم که باشد طبیعی یعنی مادی و ما در عالم ماده جوهر مبهم نداریم بلکه هرچیزی قدر واندازه خاص خود را دارد پس جسم طبیعی تحلیل عقلی جسم خارجی مادی است و در خارج جسم طبیعی بماهو طبیعی چیزی جز همان جوهر اندازه دارد نیست
مگر اینکه بخواهید مرتبه مثالی یا عقلی آنرا جسم طبیعی بدانید که این خروج از حد و معنای لفظ طبیعی خواهد بود

erfan_alavi;26363 نوشت:
بر این اساس در مورد ابدان سالم قائل به تفصیل شده اند و گفته اند برای افرادی که بدن انها سالم است عین همان بدن بر می گردد!!ولی برای کفار چونین نیست بلکه مثل ان بر می گردد هر چند از یک ذره باقی مانده باشد چون خداوند خطابش ؛که جمع ذرات است ؛مخصوص کفار است نه افراد صالح...

بدنهای سالم دخلی در معاد ندارند . اینها ودایع الهی در متن عالم ماده اند و ارواح مقدسه آنها تعلقی بدان ندارند و تا هر زمان که خدای متعال مقدر فرماید باقی میمانند و هرگاه بخواهد مثل سایر ابدان خاک می شوند .
erfan_alavi;26840 نوشت:
بر اساس مطالب گذشته عینیت بدن انسان را باید در عالمی دیگر رقم زد نه در همین دنیا ؛و چونین امری همان است که باید تبدیلی باشد تا بتواند این جسم را از این حالت صوری که در ذیل ان حقیقت است خارج نموده و حقیقت و عینیت انرا نمایان نماید ؛که این امر همان تبدیل کل عالم هستی است ؛چون هستی جز اسمانها و زمین چیزی نیست ؛به عبارتی همه هستی همین زمین و اسمانها است و ورای انها چیزی وجود ندارد...

به نظر بنده ابدان اخروی انشائی است یعنی با توجه ایجادی نفس ایجاد می شوند الا اینکه نفس هر شخصی واسطه هایی بین خود و مرتبه ظهور مثالی دارد مانند ملکات نفسانی اخلاقی لذا وقتی نفس مومن بهشتی با توجه ایجاد بدن خود را انشاء می کند بدن انسانی برای خود انشاء می کند اما جهنمیان بدنهای حیوانی برای خود انشاء می کنند چون ملکات نفسانی آنها حیوانی است بر این مبنا هم بحث ابدان حل می شود و هم بحث ابدان حیوانی برای انسانها در دار آخرت .
در بحث مشاهده اعمال هم منوال همینطور است یعنی اعمالی که حقایقشان در ذات نفس موجود است با توجه ایجادی نفس بصورت مثالی برایش ظهور می یابند و او عین عمل را با همه ویژگیهای آن مشاهده می کند لذا کتاب اعمال انسان نفس اوست که در توجه ایجادی نفس بصورت مصور در مرتبه خیال نمایش داده می شوند .
موفق باشید
موضوع قفل شده است