جمع بندی مطابقت ادراکات انسان با واقعیت

تب‌های اولیه

58 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

مجنون70;909150 نوشت:
گر ما مفاهیمی مثل علت یا معلول یا ممکن را با علم حضوری درک کنیم و مثلا برای خودمون اثبات شود که نفس من علت است و افعالم معلول این قابل قبوله چون من اینها را می یابم اما چگونه می توانم برای این مفاهیمی که شخصا یافتم در غیر از خودم مصداق پیدا کنم؟ مثلا ادعا کنم که در جهان هم علت و معلول و... هست

همین که نفس شما در تاثیر و تاثر با اشیاء خارجی است و مثلا اثر سوزش را از آتش حس می کند، یا ترشی کیوی را در دهان درک می کند، دال بر وجود موثرات و علل خارجی است.
عقل انسان حکم می کند هر معلولی موجود شود، حتما باید علتی داشته باشد و این حکم را کلی می داند، به عبارتی تعمیم و کلیت این حکم کار عقل است.
علاوه بر اینکه بدیهیاتی مانند علیت را شما نمی توانید انکار کنید، چرا که برای رد آن با استدلال شما از همین قاعده استفاده می کنید! چون برای منتج بودن استدلال باید حدوسط علت برای ثبوت اکبر برای اصغر باشد.
مفهوم عليت از مفاهيم بديهى و اولى است كه هرگز از طريق استدلال مفهومى و براهين عقلى قابل اثبات يا نفى نيست؛ زيرا در هر استدلال به ترتيب و چينش مقدمات و ترتب ضروری نتيجه بر مقدمات، يعنى به عليت مقدمه برای نتيجه اعتماد مى شود و اگر اصل عليت مورد ترديد باشد، هرگز نم ىتوان با اعتماد به آن به اثبات آن پرداخت؛ چنان كه ترتيب مقدمات بر ابطال عليت نيز جز با استعانت از اين اصل و اعتماد بر آن ممكن نيست (جوادی آملى، تبیین براهین اثبات خدا، ص102)

مجنون70;909150 نوشت:
مطابقت ادراکات ما در ابعاد ,سطوح و رنگ ها و ... را لطف کنید اثبات کنید

در این رابطه قبلا مطالبی عرض شد:
عامل;907646 نوشت:
حواس انسان مانند ابزار عمل می کنند. مثلا حس لامسه وقتی به چوب یا آهن برخورد می کند تصور سفتی و محکمی را به ذهن ارسال می کند. بر مبنای همین تصور است که انسان خانه مستحکم می سازد. حالا فرض کنید این تصور خلاف واقع بود و مثلا آهن نرم و شکننده بود و در خارج و واقع مانند ماست یا پنیر بود، آیا می شد با آن خانه ساخت؟

بر مبنای همین تطابق است که شما از بالای ساختمان چند طبقه به خیابان نمی پرید اما از همین فاصله داخل استخر آب شیرجه می زنید. در اصل شما این تاثیر و تاثر سطح سفت و نرم را با ادراک درد و لذت که درونی و حضوری است، دریافت می کنید و آنرا مطابق با واقع می دانید. به همین دلیل گفته شد که ادراک حصولی انسان به حضوری بر می گردد.
[/]

سلام

عامل;909283 نوشت:
عقل انسان حکم می کند هر معلولی موجود شود، حتما باید علتی داشته باشد و این حکم را کلی می داند، به عبارتی تعمیم و کلیت این حکم کار عقل است.

اگر مفاهیمی مثل علت و ممکن و واجب و ... که معقولات ثانیه هستند به علم حضوری برگردد اونوقت این ها می شود قضیه شخصیه پس عقل چگونه این ها را قضیه ای کلی می کند؟
برفرض که کلیت را بپذیریم صداقت عقل و صحت احکام ان چگونه اثبات پذیر است؟

جناب عامل دیگه پاسخ نمی دهید؟!

[="Arial Black"][="Blue"]سلام
بابت تاخیر عذر خواهی میکنم

مجنون70;909311 نوشت:
اگر مفاهیمی مثل علت و ممکن و واجب و ... که معقولات ثانیه هستند به علم حضوری برگردد اونوقت این ها می شود قضیه شخصیه پس عقل چگونه این ها را قضیه ای کلی می کند؟

مفاهیم همینکه در ذهن بوجود می ایند کلی اند. بنابراین مفهوم علت، ممکن و ... از همان ابتدا بصورت کلی در ذهن تحقق میابند و شخصی شدن آنها ممکن نیست. اما اینکه گفته شد بازگشت آنها به دریافتهای درونی و حضوری انسان است، به معنای جزئی یا شخصی شدن آنها نیست. بلکه ابتنای آنها بر علوم حضوری است، به عبارتی فرق است بین ابتنای مفهومی بر علم حضوری و تبدیل شدن مفاهیم به علم حضوری. بنابراین از ابتنای مفاهیم بر علوم حضوری، شخصی شدن مفاهیم لازم نمی آید.

مجنون70;909311 نوشت:
برفرض که کلیت را بپذیریم صداقت عقل و صحت احکام ان چگونه اثبات پذیر است؟

صحت احکام عقل مبتنی بر داده های آنست. به عبارتی عقل مانند ابزار یا دستگاهی است که مواد خام آن علوم حضوری و حصولی شخص است. بنابراین اگر اثبات شود که علوم ما مطابق با واقع است، مواد سالم به عقل داده و طبیعتا منتظر نتایج صحیح خواهیم بود و در غیر اینصورت، خیر.
بنابراین وظیفه عقل مقایسه و مطابقت داده های ذهنی است که از آنها نتایجی را بدست می آورد. بطوری که این نتایج اگر با علوم حضوری و بدیهی که مبانی اوست، در تضاد نبود، صحیح و اگر در تضاد بود، نادرست است.
[/]

سلام

عامل;909912 نوشت:
مفاهیم همینکه در ذهن بوجود می ایند کلی اند. بنابراین مفهوم علت، ممکن و ... از همان ابتدا بصورت کلی در ذهن تحقق میابند و شخصی شدن آنها ممکن نیست. اما اینکه گفته شد بازگشت آنها به دریافتهای درونی و حضوری انسان است، به معنای جزئی یا شخصی شدن آنها نیست. بلکه ابتنای آنها بر علوم حضوری است، به عبارتی فرق است بین ابتنای مفهومی بر علم حضوری و تبدیل شدن مفاهیم به علم حضوری. بنابراین از ابتنای مفاهیم بر علوم حضوری، شخصی شدن مفاهیم لازم نمی آید.

ببخشید بنده پاسخم را از مطلب شما نگرفتم این اشکال شخصی بودن بدیهیات و اینگونه از مفاهیم اشکالی جدی در معرفت شناسی است که برخی از معرفت شناسان با قبول این اشکال درصدد پاسخ بر امدند که البته بنده قانع نشدم ...
ببینید اینگونه از مفاهیم فلسفی را از ابتدا ما به صورت علم حضوری می یابیم یعنی منشا ایجاد انها ابتدا شخصی است مثلا من از اراده خودم که وابسته به نفسم است معلول بودن را می فهمم در واقع (مفاهیم به کار رفته در بدیهیات اولیه مفاهیمی فلسفی هستند و اینگونه مفاهیم را از وجدانیات و یافته های حضوری انتزاع می کنیم)(معرفت شناسی-استاد محمد حسین زاده)
اما ما اینگونه مفاهیم و قضایای بدیهی را در مورد جهان خارج تعمیم می دهیم مثلا می گوییم حرارت معلول اتش است اکنون این اشکال به وجود می اید (که انچه با علوم حضوری درک می شود شخصی است پس چگونه ان را تعمیم داده در نتیجه بدیهیات اولیه را قضایای کلی می دانید؟)(معرفت شناسی - استادمحمد حسین زاده)

[=Arial Black]سلام

مجنون70;910299 نوشت:
ببخشید بنده پاسخم را از مطلب شما نگرفتم این اشکال شخصی بودن بدیهیات و اینگونه از مفاهیم اشکالی جدی در معرفت شناسی است که برخی از معرفت شناسان با قبول این اشکال درصدد پاسخ بر امدند که البته بنده قانع نشدم ...

بطور کلی دو دیدگاه در مورد صدق قضایای بدیهی وجود دارد:
الف) صدق بر اساس ویژگی مفهومی: از تصور طرفین قضیه، جزم به صدق آنها پیدا کنیم.
ب) تبیین صدق با ارجاع به علم حضوری: در این فرض، قضایای بدیهی مبتنی بر علوم حضوری خواهند بود.
در نظریه دوم، تمام بدیهیات به دو دسته از بدیهیات یعنی وجدانیات و اولیات ارجاع داده شده و همین دو دسته هم به علوم حضوری.
اما در پاسخ به اشکال شخصی شدن قضایا بنا بر ابتناء آنها بر علوم حضوری می توان گفت:
ما می توانیم چنین قضایایی را به علم حضوری مستند کنیم و از این استناد شخصی بودن هم لازم نیاید؛ مانند قضایای منطقی که مربوط به معرفت درجه دو هستند. مثلا انسان کلی است یک قضیه منطقی است که در ذهن حاضر است و حاکی از حقیقتی حاضر در ذهن است و آن شانی از شئون نفس می باشد، در این مثال، حضوری بودن منافی با کلی بودن این قضیه و این سنخ قضایا نیست.
از طرفی صدق بدیهیات، متکی به ارجاع آنها به علم حضوری نبوده و جایگزین(صدق بر اساس ویژگی مفهومی) دارد.

[="Arial Black"][="Blue"]

بسم الله الرحمن الرحیم


سوال:
آیا ادراکات انسان مطابق با واقع است یا نوع خلقت او اقتضای چنین فهمی را از واقع دارد؟
اگر علوم حصولی انسان به علوم حضوری مبتنی گردد، چگونه می توان به شخصی شدن علوم پاسخ داد؟

پاسخ:
ادراکات انسان به حضوری و حصولی تقسیم شده و علم حصولی نیز به بدیهی و نظری منقسم می گردد. از طرفی تطابق با واقع در علم حضوری مطرح نیست، چرا که واسطه ای برای این نوع از علم وجود ندارد. پس بحث تطابق تنها در علوم حصولی مطرح است. بنابر اینکه تطابق با واقع در تصدیقات مطرح است نه در تصورات، درست یا نادرست را نمی توان به حواس و ادراکات نسبت داد. بلکه خطا مربوط به ادراک تصدیقی است که همراه حکم باشد. در حالی که حواس تنها تصور را به ذهن منتقل می کنند. بنابراین هر حکمی که با محکی خود ملاحظه می شود، اگر مطابق با آن باشد، صادق است و اگر مطابق نباشد، خطا و کاذب است. به عبارت دیگر؛ خطا از اینجا حاصل می شود که حکم مربوط به موضوع معینی را به موضوع دیگری نسبت بدهیم یا حکم محمول خاصی را به محمول دیگری نسبت دهیم.

در مورد علوم حصولی انسان نیز سوال اصلی این است صورت ذهنی(علم حصولی) انسان با شیء خارجی تطابق دارد یا نه؟ در پاسخ به این سوال، سه دیدگاه مطرح است:
الف) اضافه بودن علم: در این دیدگاه، هنگام تصور اشیا اصلا صورتی از آنها در ذهن ایجاد نمی شود، پس صور ذهنی در نفس موجود نیستند و حقیقت علم صرفا اضافه نفس به عالم خارج است. در مورد این دیدگاه، اشکالاتی وجود دارد: اولا؛ اگر علم صرف اضافه باشد، علم به کلیات و معدومات غیر ممکن خواهد بود، در حالیکه چنین علمی برای ما حاصل است. ثانیا؛ اگر علم، صرف اضافه باشد، دیگر خطایی در علم ما نباید روی بدهد؛ زیرا این نسبت امری واقعی است و قابل خطا نیست در حالیکه تحقق خطا در علوم ما امری مسلم است. بنابراین اضافه دانستن حقیقت علم امری نادرست است.(1)

ب) قول به شبح: در ذهن انسان شبح هایی از واقعیت اشیا وجود دارد نه عین آنها. پس تصورات ذهنی از حیث ماهیت با خارج تطابق ندارند. اما از نظر برخی، در عین حال حاکی از خارج اند و از نظر گروه دیگر خیر. این نظریه نیز منجربه سفسطه خواهد شد، چرا که صور ذهنی ما کاملا مغایر با خارج اند و این مطلب همان انکار علم به خارج است. علاوه بر اینکه انکار علم مستلزم باطل بودن اصل این نظریه نیز خواهد بود.(2)

ج) عینیت گرایی: این گروه صورت حاصله در نفس را عین واقعیت خارجی میدانند، به عبارتی صورت ذهنی و واقعیت خارجی اتحاد ماهیتی دارند. هرچند ماهیت خارجی خواصی دارد که ماهیت ذهنی فاقد آنهاست.(3) با توجه به نقد نظریات رقیب(الف و ب) و ابطال سفسطه(4) این دیدگاه ثابت می شود. پس زمانی که ثابت شود ما به خارج علم داریم و علم ما عین واقعیت خارجی است، نتیجه منطقی آن این خواهد بود که حواس کار خود را درست انجام داده اند. به عبارتی کشف انی صورت گرفته و ما از معلول پی به علت برده ایم. گذشته از دلایل سابق، ادراک وجدانی انسان از واقع بهترین دلیل بر صحت ادراکات اوست. به همین دلیل انسان عاقل خود را داخل آتش نمی اندازد و یا از پرتگاه پرت نمی شود، چرا که تاثیرات زیانبار اینگونه اعمال را با تمام وجود درک کرده و مطابق با واقع می داند.

از نظر فلاسفه، علوم نظری به علوم بدیهی منتهی می‌شوند، زیرا عدم ابتنای معارف نظری بر معارف بدیهی و پایه، مستلزم دور یا تسلسل خواهد بود. و منظور از بدیهی واقعی و ضروری الصدق تنها دو دستة اولیات (بدیهیات اولیه) و وجدانیات است. به عبارتی بدیهیات اولیه‌ای نظیر اصل علیت و هو هویت را نیز می‌توان از راه علوم حضوری به دست آورد، حتی اصل استحالة اجتماع نقیضین را می‌توان به یافته‌ها و معلومات حضوری برگرداند که در این صورت سایر بدیهیات به وجدانیات ختم می‌شوند.(5)
درست است که علم حضوري پديده اي شخصي است و نمي توان آن را عيناً به ديگران منتقل كرد؛ اما اگر علم حضوري به علم حصولي تبديل گردد، در اين صورت، قابل انتقال به ديگران است؛ البته در اين صورت، علم حصولي است و نه علم حضوري؛ يعني اين علم حصولي است كه انتقال يافته است. بنابراین شخصي و غيرقابل انتقال بودن علم حضوري موجب اين نيست كه چنين معرفتي اختصاصي باشد، بلكه ممكن است اين گونه معرفت همگاني بوده، هر كس بتواند به تجربه اي از آن نايل گردد و مرتبه اي از آن را دارا باشد. از اين رو، شخصي بودن و غيرقابل انتقال بودن آن، منافاتي با همگاني بودنش ندارد. منظور از «شخصي» اين است كه نفس وجود اين تجربه خاصْ قابل انتقال به ديگران نيست، اما مثل آن براي ديگران قابل حصول است؛ چنان كه با تبديل آن به علم حصولي، قابل انتقال به ديگران است.(6)


[/HR]1. طباطبایی، محمد حسین، نهایه الحکمه، ص۴7.
2. همان.
3. همان، ص۴۶.
4. زیرا؛ اولا، یا هیچ چیز معلوم نیست یا بعضی چیزها معلوم اند؛
ثانیا؛ چنین نیست که هیچ چیز معلوم نباشد، زیرا قضیه هیچ چیز معلوم نیست، خود متناقض است؛
پس بعضی چیزها معلومند. از طرفی تطابق برخی علوم، پایه اثبات باقی علوم قرار می گیرد. به همین دلیل منطق دانان و فلاسفه از همین جا به بحث علوم بدیهی و نظری پرداخته اند.
5. خسروپناه، عبدالحسین، نظام معرفت‌شناسی صدرایی، ص128.
6. محمّد حسين زاده، مقاله: علم حضوري، مجله معرفت فلسفی.

[/]
موضوع قفل شده است