مشروح حدیث غدیر ( من كنت مولاه فهذا علی مولاه )

تب‌های اولیه

127 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="georgia"][="georgia"][="red"]مفاد حدیث غدیر خم[/][/]

قرينه دوم

دنباله حديث است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: " اللهم وال من والاه. و عاد من عاداه " در جمله از طرق حديث بر فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله اين جمله ها نيز افزوده شده: " و انصر من نصره و اخذل من خذله " يا جمله هائى كه متضمن همين معانى است، و با ذكر گروه هاى راويان كه قبلا ذكر نموديم ديگر موجبى براى تطويل باعاده ذكر آنها نيست، و ضمن كلمات رسيده پيرامون سند حديث در صفحات 243- 214 بر شما "خواننده عزيز" گذشت اينكه صحيح دانستن عده بسيارى از علماء، حديث "غدير" را مبتنى بر مبناى مجموع حديث است با دنباله آن " اللهم وال من والاه... " و با اين كيفيت براى اهل تحقيق و بحث امكان خواهد داشت كه ذيل حديث مزبور را قرينه مدعى بداند بدلايل و وجوهيكه جز با معناى اولويت اولويتى كه ملازم با سمت امامت باشد ملتئم نخواهد بود.

وجوه و دلائل مزبور: اول: در آن زمان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت بموهبت خداى سبحانه بوصى او دائر باحراز مقام شامخ رياست عامه بر تمامى امت اسلامى و امامت مطلقه او بعد از خودش قيام و اين امر مهم را اعلام فرمود آن جناب بر حسب اوضاع و احوال بالطبع ميدانست كه تماميت اين امر نيازمند بهواداران بسيار و ياران با اقتدار است تا بدانوسيله متصديان امور ولايات و عمال در قبال اين امر گردن نهند، از طرفى آنحضرت مطلع بود كه در ميان آن گروه كسانى هستند كه بر على عليه السلام رشك ميبرند چنانكه در قرآن بدان اشعار شده و نيز اشخاصى هستند كه با آن جناب كين ميورزند و در دسته اهل نفاق افرادى هستند كه بر مبناى خونهاى جاهليت دشمنى با او را در دلهاى خود نگاهداشته اند و بعد از آن جناب بر مبناى حرص و آز آنها كه فكر سرورى و رياست و افزايش بهره هاى مادى در مغز خود مى پرورانند حوادث ناگوارى رخ خواهد داد و جنب و جوشهائى بكار خواهد افتاد، و على عليه السلام هم بحكم حق خواهى و عدالت آرزوها و اطماع آنها را اجابت نخواهد كرد و آنها را جهت بى تجربگى و بى كفايتى لايق و سزاوار مقامهائيكه چشم طمع بدان دوخته اند نخواهد دانست، ناچار آنها هم بر سر مخالفت و رزمجوئى با او رفته و اوضاع را آشفته خواهند نمود، كما اينكه بطور اجمال پيش گوئى و اخبار فرمود با اين جمله از فرمايش خود: " ان تومروا عليا و لا اراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا " و در لفظ "روايت" ديگر چنين فرمود: " ان تستخلفوا عليا و ما اراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا " يعنى اگر على را بفرماندهى- خلافت- بپذيريد در حالتيكه نمى بينم كه اين كار را بكنيد، خواهيد يافت او را راهنمائى با بصيرت و مطلع "به ص 36 و 37 ج 1 مراجعه نمائيد" در نتيجه توجه باين كيفيات و امور، آن جناب "بعد از ابلاغ ولايت على عليه السلام" شروع فرمود بدعا كردن بانها كه پيرو و دوست و ياور اويند و نفرين بانها كه بر سر دشمنى و اعراضى از اويند تا بدينوسيله امر خلافت براى او تماميت يابد و مردم بدانند كه پيروى و دوستى على عليه السلام موجب بهره مندى از موالات خداى سبحان و دشمنى و اعراض از على عليه السلام موجب خشم و سخط پروردگار است، تا بدين وسيله بسوى حق و اهل حق بگرايند، و چنين دعائى آنهم بلفظ عمومى نخواهد بود مگر درباره كسيكه شان و مقامى چنين دادا باشد و لذا افراد اهل ايمان كه خداى متعال دوستى متقابل را بر آنها واجب فرموده، نظير اين سخن و دعاء درباره آنها نقل نشده چه آنكه منافرت و بى مهريهائى كه در آنها يافت ميشود جزئياتى است كه باين پايه از اهميت نميرسد اين چنين دعائى درباره كسى خواهد بود كه در امر دين در حكم ستون و پايه باشد و در اسلام شخصيت و مقام او نمايان باشد و بر امت اسلامى امامت و سرورى داشته باشد كه ضعف و عدم پيشرفت او در آنمقام باعث ناتوانى حق و گسيختن رشته اسلام گردد.

دوم- سياق اين دعاء است " اللهم وال من والاه... " از حيث افاده عموميت افرادى كه از كلمه من فهميده ميشود و عموميت زمانى و حالى كه از حذف متعلق معلوم ميگردد دلالت بر عصمت امام عليه السلام دارد، زيرا از جمله مزبور استفاده ميشود كه موالات و يارى او و احتراز از دشمنى و اعراض از او بر هر كس و در هر زمان و در هر حال واجب است، و اين معنى مستلزم اينست كه آنحضرت در تمام احوال و ازمان موصوف بعصمت و مصون از معصيت باشد، و جز حق هيچگاه سخنى نگويد و جز بحق كارى از او سر نزند و جز با حق نباشد زيرا اگر در معرض ارتكاب خلافى و معصيتى قرار گيرد لازم است كه بر او اعتراض شود و بخاطر عمل ناروايش مورد عداوت قرار گيرد و از او اعراض شود، پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت بهيچيك از شون و زمانهاى او استثنائى در فرمايش خود نياورده، ما خواهيم دانست كه آنجناب "على عليه السلام" در هيچ زمان و در هيچ حال فاقد عصمت و عدالت و حق خواهى نبوده، و كسى كه داراى چنين مقامى باشد واجب است كه امام بر خلق باشد، چه امامت كسيكه ما دون او باشد بر او طبق موازين استدلالى كه در محل خود بيان شده قبيح و ناروا خواهد بود، پس چون او امام است ناچار اولى "سزاوارترين" مردم است به آنها از خودشان.

سوم- مناسب ترين مقصود رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اين دعا كه سخنان خود را با آن پايان داده "و ناچار جمله هاى دعا مرتبط با جمله هاى قبل از آن است" اينست كه آنجناب در مقام بيان تكليف بر حاضرين بوده كه عبارت باشد از وجوب طاعت "فرمانبردارى امت در قبال على عليه السلام" و وجوب موالات كه در نتيجه ترغيب مردم است در آن دعا به فرمانبردارى و گردن نهادن در قبال او و تهديد است از تمرد و سرپيچى از اوامر او، و اين معنى فقط در صورتى است كه مولى نازل منزله اولى باشد بخلاف اينكه بگوئيم مراد پيغمبر صلى الله عليه و آله از "مولى" محب و ناصر بوده كه در اين صورت از سخنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جز اين بدست نمى آمد كه: على عليه السلام محب و دوستدار كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را دوست بدارد يا يار و مددكار كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله يار او باشد، و در اينصورت مناسب اين بود كه دعا اختصاص باو "على عليه السلام" داشته باشد در موقعيكه او قيام بمحبت يا نصرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بنمايد، نه اينكه شامل عامه ملت شود اگر قيام و اقدام بموالات او نمايند و نفرين بعامه آنان باشد اگر قيام بدشمنى با او بنمايند، مگر اينكه "فرض نمائيم" غرض آنجناب تاكيد موجبات پيوستگى مراسم دوستانه بين او و امت بوده وقتيكه دانستند او "على عليه السلام" دوست ميدارد و يارى ميكند هر فردى از آنها را در هر حال و در هر زمان كما اينكه آنجناب چنين است و در اين صورت و در نتيجه پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را از خود خليفه قرار ميدهد تا وظيفه محبت و نصرت را انجام دهد و با اين تعيين براى امت وسيله نجات از هر مهلكه و خلاص از هر ترس و احتفاظ از هر پستى فراهم گردد چنانكه بين سلاطين و رعايا و امراء و ماموران ترتيب بدان جاريست.

چون محبت و نصرت در وجود نازنين پيغمبر صلى الله عليه و آله بر اين مبنا و صفت است ناچار در آنكسى هم كه قدم بجاى قدم آنجناب ميگذارد بايد بر همين منوال و خصوصيت باشد و الا سياق كلام مختل و ارتباط سخن گسيخته ميشود، در نتيجه با اين تقريب و توضيح پس از مماشات با آنها كه مولى را بمعناى محب و ناصر گرفته اند باز معنى مولى با معناى امامت يكى است و همان مفاد اولى را ميرساند. و براى حديث "غدير" از حفاظ علماء در طرف گوناگون الفاظ و كلماتى است كه متصل بحديث مزبور روايت شده كه جز با معنائى كه مقصود ما است از كلمه مولى سازش و التيام ندارد.

قرينه سوم

- قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است باين شرح: اى گروه مردم چه امرى شهادت ميدهيد؟ مردم گفتند: شهادت ميدهيم بيگانگى خدا، فرمود بعد از آن بچه؟ گفتند: باينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است، فرمود: ولى شما كيست؟ گفتند: خدا و رسولش مولاى مايند، سپس بازوى على عليه السلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود: هر كس، خدا و رسول او مولاى او است، اين مولاى او است.. تا آخر حديث.

اين جمله ها در حديثى كه از روايت جرير رسيده مذكور است، و لفظ روايت رسيده از خود اميرالمومنين عليه السلام و روايت زيد بن ارقم و عامر بن ليلى نيز قريب باين مضمون است، و در لفظ حذيفه بن اسيد بسند صحيح چنين مذكور است: آيا شما نيستيد كه شهادت ميدهيد بيگانگى خدا و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است؟ تا آنجا كه راوى گويد: گفتند بلى، باين شهادت ميدهيم، فرمود: خداوندا گواه باش، سپس فرمود: اى مردم، همانا خدا مولاى من است، و من مولاى مومنين هستم، و اولى "سزاوارتر" هستم بانها از خودشان، پس هر كس كه من مولاى او هستم، اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است.

بنابراين، واقع شدن ولايت در سياق شهادت بتوحيد و رسالت و رديف نمودن آن در دنبال مولويت مطلقه خداى سبحان و رسول او بعد از او، "اين ترتيب و نظام در انشاء سخن" ممكن نيست مگر اينكه اراده شود از آن معنى ولايت و امامتى كه ملازم با اولويت بخود خلق از خود آنان باشد.

قرينه چهارم

- اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله است در دنباله لفظ حديث: " الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى بن ابى طالب "، و در لفظ شيخ الاسلام حموينى: " الله اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله بولايه على بعدى " آيا شما "خواننده گرامى" چه معنائى را در دريف رسالت در نظر ميگيريد؟ كه بسبب آن دين تكميل شود و نعمت تمام شود و خدا بدان خشنود گردد؟ غير از امامتى كه تماميت امر رسالت و تكميل نشر آن و استحكام پايه هاى آن بسته بان است؟ بنابراين كسى كه اين وظيفه مقدس و مهم را بر عهده دارد "بالطبع" اولى "سزاوارترين" مردم است بانها از خودشان.

قرينه پنجم

- اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله است قبل از بيان ولايت: گوئى كه من خوانده شده ام و دعوت الهى را "براى انتقال بسراى ديگر" اجابت نموده ام،- يا- نزديك است كه خوانده شوم و اجابت نمايم،- يا- آگاه باشيد، همانا نزديك است كه من از شما جدا شوم- يا- نزديك است كه فرستاده پروردگارم بيايد و من اجابت نمايم و اين كلمات از روايات حفاظ حديث مكرر نقل شده است. از اين سخن اين حقيقت معلوم ميشود كه از وظايف تبليغى آنجناب موضوع مهمى باقى است كه خوف دارد از اينكه مرگش در رسد و آن را اعلام نفرموده باشد، و اگر قيام بان امر نكند امر رسالت ناتمام خواهد ماند، و آنحضرت بعد از آن كلمات و اشعار باهميت، امرى را غير از ولايت اميرالمومنين عليه السلام و ولايت عترت طاهره كه او سر حلقه آنان است، بيان و اعلام نفرمود، بطوريكه در نقل مسلم مصرح است، با اين كيفيت، آيا جايز است كه آن امر مهم منطبق با اين ولايت، جز معناى امامت كه مورد تصريح كتب صحاح است، معناى ديگرى باشد؟ و آيا داراى اين مقام جز اينست كه اولى "سزاوارتر" بمردم از خود آنها باشد؟

قرينه ششم

- سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان ولايت على عليه السلام: تهنيت دهيد مرا، تهنيت دهيد مرا، همانا خداوند متعال مخصوص گردانيد مرا به نبوت و اهل بيت مرا بامامت، چنانكه در ص 184 گذشت. بنابراين صريح عبادت مزبور همان امامت مخصوص باهل بيت است كه سرور و سر حلقه آنها امير المومنين عليه السلام است، و آنجناب در اين موقع منظور "مستقيم" رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

گذشته از اين، خود همين تهنيت و بيعت و دست دادن و گرد آمدن براى انجام اين مراسم و ادامه پيوسته اين مراسم تا سه روز- بطوريكه- در صفحات 196- 177 مذكور شد، جز با معناى خلافت و اولويت با معناى ديگرى سازش و مناسبت ندارد و بهمين جهت است كه مى بينيد، شيخين: ابوبكر و عمر با اميرالمومنين عليه السلام روبرو شدند و او را بولايت تهنيت گفتند، و در اين جريان بيان معناى مولى شده، همان- مولى- كه در فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است، در اينصورت كسيكه اين خلعت را پوشيده، نيست مگر اولى "سزاوارترين" مردم بانها از خود آنها.

قرينه هفتم

فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان ولايت: " فليبلغ الشاهد الغايب " يعنى آنها كه حضور دارند مراتب را بغايبين ابلاغ نمايند: چنانكه در صفحات 69 جلد 1 و ص 3 و 63 همين مجلد گذشت.

آيا اين گونه تاكيد پيغمبر صلى الله عليه و آله داير باينكه حاضرين بغايبين ابلاغ نمايند گمان ميكنيد نسبت بموالات و محبت و نصرت بوده كه بموجب كتاب و سنت هر فردى آنرا ميدانسته كه بايستى در ميان افراد مسلمين برقرار باشد؟ گمان ندارم هيچ كوته نظر و ضعيف الراى چنين گمانى بنمايد و در برابر اين همه تشريفات و اهتمام و تاكيد موضوع مورد نظر پيغمبر اسلام را يك امر ساده و عمومى تصور كند و بدون شك و ترديد شما "خواننده فكور" تشخيص خواهيد داد كه مقصود رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين امر موكد نبوده است مگر موضوع مهمى كه تا آنهنگام فرصت ابلاغ آن نبوده و طوائف و قبايل مختلفه كه در آنمجمع حضور نداشته اند اطلاعى از آن نداشته اند، و اين امر مهم نيست مگر همان امامت كه كمال دين و تمام نعمت و خشنودى پروردگار بسته بان ميباشد و گروهى كه حضور داشتند از سخنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جز اين امر مهم چيز ديگرى درك و فهم نكرده اند و رسول گرامى صلى الله عليه و آله لفظ ديگرى كه در آن مجمع بزرگ در خور تبليغ باشد بر لفظ "مولى" اختيار نفرمود و با اينهمه اهميت كه بنحوه تبليغ خود داد از معانى مولى- جز اولى اراده نفرموده است-

قرينه هشتم

- قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان ولايت- در لفظ ابى سعيد و جابر "مذكوردر ص 85 جلد 1 و 122- 118 و 125 همين مجلد": الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى من بعدى- يعنى: پس رسول خدا صلى الله عليه و آله "از فرط سرور و اعجاب" بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار برسالت خود و ولايت على عليه السلام بعد از خود، تكبير فرمود: و در لفظ وهب مذكور در ص 110 جلد 1: " انه وليكم بعدى " است و در لفظ على كه در ص 12 همين مجلد "در مناشده آنحضرت در ايام عثمان": ولى هر مومن است بعد از من، آمده.

و بهمين مضمون است روايتى كه ترمذى و احمد و حاكم و نسائى و ابن ابى شيبه و طبرى و بسيارى ديگر از حفاظ بطرق صحيحه از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند: همانا على از من است و من از اويم، و او ولى هر مومن است بعد از من، و در روايت ديگر: و او ولى شما است بعد از من.

و همچنين روايتى كه ابو نعيم در جلد 1 " حليه الاولياء " ص 86 آورده و افراد ديگر "از علماء حديث" باسناد صحيح روايت كرده اند از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله: هر كس كه او را خشنود ميسازد كه زندگى او همانند زندگى من و مرگ او همانند مرگ من باشد و در بهشت عدن كه پروردگارم نهال آنرا نشانده مسكن گيرد، پس دوست بدارد على را بعد از من و تبعيت نمايد بر ائمه بعد از من، زيرا آنها عترت منند و از سرشت من آفريده شده اند.. تا آخر حديث و همچنين روايتى كه ابو نعيم در جلد 1 " حليه " ص 86 باسناد صحيح كه رجال آن مورد وثوق و اعتمادند، از حذيفه و زيد و ابن عباس، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: هر كس او را خوشحال ميسازد كه زندگى و مرگ او چون من باشد و بدانه جوهر از ياقوت تمسك جويد كه خداوند آنرا بدست خود آفريد و سپس فرمود بان: بوجود آى. آنهم موجود شد، پس دوست بدارد "پيروى كند" على عليه السلام را بعد از من.

اين بيانات و تعبيرها بما علم يقين ميدهد كه ولايت ثابته براى اميرالمومنين عليه السلام مرتبه ايست معادل با مرتبه صاحب رسالت با حفظ تفاوت بين دو مرتبه از حيث تقدم زمانى و اولويت، خواه از لفظ "بعد از من" بعديت از حيث زمان باشد يا رتبه، پس امكان ندارد كه از كلمه مولى اراده شود مگر اولويت بر خلق در تمام شوونشان زيرا در اراده معنى نصرت و محبت از مولى باين قيد، سياق حديث واژگون ميشود و بجاى اينكه حاكى از فخر و مباهات باشد، يكنوع منقصتى بشمار خواهد آمد بطوريكه پوشيده نيست!

قرينه نهم

قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از ابلاغ ولايت: " اللهم انت شهيد عليهم انى قد بلغت و نصحت " يعنى: بار خدايا تو بر اينها گواهى كه من ابلاغ نمودم و خير و صلاح آنها را بايشان گفتم، گواه گرفتن بر امت بابلاغ و نصيحت مستلزم اينست كه موضوع تبليغ پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنروز امر جديدى باشد كه قبل از آنروز آن امر را ابلاغ نفرموده بوده، مضافا بر اينكه در بقيه معانى عمومى مولى بين افراد مسلمين از قبيل دوستى و يارى- نيازى براى گواه گرفتن بر امت درباره على بخصوص در خور تصور نيست مگر بر مبنى و حدى كه بيان نموديم.
قرينه دهم

- سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است قبل از بيان حديث "بطوريكه در صفحات 11 و 60 گذشت" كه فرموده: همانا خداوند امر مامور ابلاغ امرى نموده كه بسبب آن سينه من تنگ شد و گمان نمودم كه مردم مرا تكذيب ميكنند خداوند مرا تهديد فرمود كه اگر آن امر را ابلاغ نكنم مرا عذاب فرمايد.

و اين فرمايش نبوى در ص 100 باين لفظ ذكر شده: " ان الله بعثنى برساله فضقت بها ذرعا و عرفت ان الناس مكذبى فاوعدنى لابلغن او ليعذبنى "، "مفاد آن با جمله كه قبلا ذكر و ترجمه شد يكى است"،

و در ص 13 همين مجلد مفاد فرمايش آنجناب چنين مذكور است: و من در ابلاغ اين امر از ترس طعن و نكوهش اهل نفاق و تكذيب آنها بخداى خود مراجعه نمودم، خداى مرا تهديد فرمود كه يا اين امر را تبليغ كنم يا مرا عذاب فرمايد: و در ص 98 جلد 1 "مفاد خبر ابن عباس" چنين مذكور است: چون پيغمبر صلى الله عليه و آله مامور شد كه على بن ابى طالب عليه السلام را در مقام خود برقرار فرمايد، پيغمبر صلى الله عليه و آله روانه مكه شد و فرمود: ديدم كه مردم بعهد كفر و زمان جاهليت نزديكند. چنانچه اين امر را در حق على انجام دهم، خواهند گفت كه چون على پسر عم او بود "از روى علاقه شخصى" اين مقام را باو داد پس آنحضرت بمكه رفت و حجه الوداع را بجا آورد و مراجعت فرمود تا بغدير خم رسيد... تا آخر حديث. و در ص 96 همين مجلد "مفادا" چنين مذكور است: همانا خداوند امر فرمود محمد صلى الله عليه و آله را كه على عليه السلام را بمردم نشان دهد و آنان را بولايت او خبر دهد پيغمبر صلى الله عليه و آله انديشه فرمود از اينكه بگويند او از پسر عم خود پشتى بانى فرموده: و در اين اقدام بر او طعن و ملامت نمايند... تا آخر حديث، و در ص 93 همين مجلد "مفادا"- چنين مذكور است: چون خداوند امر فرمود رسول خود را كه على عليه السلام را بپا دارد و آنچه را كه فرمود، درباره او بگويد عرض كرد پرورگارا همانا قوم من بجاهليت قريب العهدند "در نسخه ها چنين مذكور است" سپس بانجام حج خود رفت، و چون مراجعت كرد در غديرخم فرود آمد.. تا آخر حديث. و در صفحه 95 مذكور است: زمانيكه جبرئيل امر ولايت را آورد، عرصه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله تنگ شد و فرمود: قوم من قريب العهد بجاهليت ميباشند، در اين موقع آيه "يا ايها الرسول... "نازل گرديد.

مجموع اين امور حاكى و مشعر از خبر بزرگ و مهمى است كه "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در بيان و ابلاغ آن از انگيزش اهل نفاق و تكذيب آنها ميترسيد، پس آنچه را كه از آن حذر ميفرمود و موجب آن ميشد كه گفته شود: نسبت بابن عم خود بر مبناى علاقه و دوستى اقدام نموده، ميبايستى امرى باشد كه باميرالمومنين عليه السلام اختصاص داشته باشد، نه يك امر عادى كه همه مسلمين در آن شركت دارند، از قبيل نصرت و محبت، و اين امر نيست مگر اولويت بامر و معانى ديگرى كه جارى مجراى اولويت باشد.

قرينه يازدهم

- در اسنادهاى بسيار زياد، از موضوع روز غدير بلفظ- نصب- تعبير شده.

در ص 105 جلد 1 از قول عمر بن خطاب ذكر شد كه: "نصب رسول الله عليا علما" رسول خدا صلى الله عليه و آله على را بطور نمايان منصوب داشت و فرمود:...، و در ص 11 جلد 1 "در مناشده على عليه السلام در عهد خلافت عثمان" مذكور شد: " فامر الله نبيه.... و ان ينصبنى للناس بغدير خم " و مامور گشت "پيغمبر صلى الله عليه و آله" كه مرا در غدير خم براى مردم بولايت منصوب فرمايد.. و در گفتار ديگر آنجناب در روايت عاصمى "بطوريكه خواهد آمد": " نصبنى علما "، و در ص 64 همين مجلد است از امام حسن- سبط- عليه السلام: " اتعلمون ان رسول الله نصبه يوم غدير خم ": يعنى: آيا آگاهيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نصب فرمود او "على عليه السلام" را در روز غدير خم؟ و در ص 67 از عبد الله بن جعفر: " و نبينا قد نصب لامته افضل الناس و اوليهم و خيرهم بغديرخم "، يعنى: و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله بتحقيق نصب فرمود براى امتش برترين مردم و سزاوارترين آنها و بهترين آنها را در غديرخم.. و در ص 78 از قيس بن سعد: " نصبه رسول الله بغدير خم "، يعنى: نصب فرمود او را رسول خدا صلى الله عليه و آله در غديرخم، ذكر شده.

و در ص 96 از ابن عباس و جابر: امر الله محمدا ان ينصب عليا للناس فيخبرهم بولايته. يعنى: امر فرمود خدا، محمد صلى الله عليه و آله را كه نصب نمايد على عليه السلام را براى مردم، و خبر دهد آنها را بولايت او. و در ص 116 از ابى سعيد خدرى: " لما نصب رسول الله عليا يوم غديرخم فنادى له بالولايه ". يعنى: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نصب فرمود على را در روز غدير خم، پس ولايت او را علام داشت، ثبت گرديده.

اين لفظ "نصب" ما را آگاه ميسازد بايجاد مرتبه براى امام عليه السلام در آنروز "غديرخم" كه قبل از آنروز چنين مرتبه براى آنجناب شناخته نشده، و اين مرتبه غير از محبت و نصرت است كه نزد همه معلوم بوده و براى هر فردى از افراد مسلمين ثابت بوده، و استفاده معناى خاص "اولويت" از كلمه نصب بر مبناى شايع بودن استعمال آن در برقرارى حكومتها و تثبيت ولايات قابل ترديد نيست چه، "مثلا" گفته ميشود: پادشاه، زيد را بر فلان منطقه و ولايت بعنوان والى نصب كرد، و در چنين موردى "از كلمه نصب" نميتوان احتمال داد كه: او را بعنوان رعيت بودن يا محب، يا ناصر، يا محبوب، يا منصور نصب نمود- همانند و مساوى با آنمعنى كه بافراد مجتمع كه زير سيطره و امر آن پادشاهند شامل است.

مضافا بر اينكه اين لفظ "نصب" در طرق متعدده حديث مقرون بلفظ ولايت ذكر شده و يا در دنبال آن تصريح شده كه: نصب او براى مردم- يا- براى امت صورت گرفته، و با اين خصوصيات خواهيد دانست كه مرتبه ثابت شده براى او همان حاكميت مطلقه است، بر همه امت، و اين همان معناى امامت است كه ملازم با اولويتى است كه مدعى و معتقد ما است در معنى مولى، و اين معنى از لفظ ديگر ابن عباس كه در ص 98 ج 1 و ص 93 همين مجلد گذشت استفاده ميشود آنجا كه گويد: چونكه به پيغمبر صلى الله عليه و آله امر شد على عليه السلام را برقرار نمايد در مقاميكه خود در آن قائم است.

و سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در ص 12 ج 1 گذشت باين معنى كه مراد ما است تصريح دارد كه: خداى عز و جل امر كرده كه امام و پيشواى شما را منصوب نمايم، و آنكه را كه بعد از من وصى من و خليفه من است و آنكسى را كه خداى عز و جل در كتاب خود طاعت او را واجب فرموده و طاعت او را همدوش طاعت من ساخته و شما را امر بولايت او فرموده. و سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله كه در ص 90 گذشت كه: همانا خداوند بتحقيق نصب فرموده است او "على عليه السلام" را براى شما ولى و امام و واجب ساخته طاعت او را بر هر كس، حكم او نافذ و سخن او مطاع است.

قرينه دوازدهم

- سخنى است كه از قول ابن عباس بعد از ذكر حديث در صفحه 99 جلد 1 و صفحه 94 همين مجلد گذشت: " فوجبت فى رقاب القوم " "در لفظ روايتى" " و فى اعناق القوم " "در لفظ روايت ديگر" يعنى: پس سوگند بخدا واجب شد "ولايت على" در گردنهاى اين گروه.

اين سخن "ابن عباس" معناى تازه ايرا ميرساند كه از حديث استفاده شده غير از آنچه قبل از آن مسلمين ميشناختند و در نظر هر فرد از آنها ثابت بود، و ابن عباس اين امر را با سوگند مورد تاكيد قرار داده.

و آن معناى بزرگ و مهمى است كه ايفاى آن بر ذمه ها واجب و بر گردنها لازم است معنائى كه با اقرار برسالت همدوش است و امام عليه السلام در آن با ديگرى برابر نيست و آن نيست مگر خلافتى كه "على عليه السلام" از بين مجتمع اسلامى بدان ممتاز گشته و معنى اولويت از آن منفك نخواهد بود.

قرينه سيزدهم

- روايتى است كه شيخ الاسلام حموينى در " فرايد السمطين " از ابى هريره آورده كه گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع مراجعت فرمود اين آيه نازل شد: " يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك..." و چون "آنحضرت" استماع نمود قول خداى تعالى را: " و الله يعصمك من الناس " قلب او آرامش يافت تا اينكه بعد از ذكر حديث گويد: " و هذه آخر فريضه اوجب الله عباده " يعنى و اين آخرين امر واجبى بود كه خداوند بندگان خود را بدان ملزم فرمود، پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله تبليغ فرمود "اين آيه" نازل شد: " اليوم اكملت لكم دينكم... " تا آخر آيه.

اين لفظ ما را آگاه ميسازد كه رسول خدا صلى الله عليه در اين كلمه پرده برداشته از فريضه اى كه قبل از آن سابقه تبليغ نداشته، و روا نيست كه اين معنى محبت و نصرت باشد، زيرا محبت و نصرت چه با بيان كتاب و چه سنت از روزگارى پيش معروف و مقرر بوده. پس باقى نماند مگر معناى امامت كه امر بدان تاخير يافت تا تشويش و شدت "عصبيتها و خودسريها" زبون و زدوده شود و نفوس مسلمين آماده پذيرش و تسليم در قبال وحى الهى گردد، تا از چنين امر مهم و بزرگى نفوس سركش نرمند و اين چنين امر با معناى اولى سازش دارد.

قرينه چهاردم

- در صفحات 63 و 73 ج 1 بيان شد، در حديث زيد بن ارقم بطرق بسيارش كه: داماد او از او درباره حديث غدير خم سوال نمود، زيد بن ارقم باو گفت: شما اهل عراق، در شما هست آنچه هست "از سخن چينى و نفاق" دامادش باو گفت: با كى بر تو نخواهد بود، از من ايمن هستى. زيد گفت: بلى، ما در جحفه بوديم، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله "از جايگاه خود" بيرون آمد... تا پايان حديث.

و در صفحه 53 ج 1 گذشت از عبد الله بن العلا كه بزهرى پس از آنكه او داستان غدير را حديث نمود، گفت: در شام اين حديث را بازگو منما، و در ص 183 همين مجلد از سعيد بن مسيب براى شما نقل نمودم كه گفت: بسعد بن ابى وقاص گفتم: ميخواهم راجع بموضوعى از تو سوال كنم ولى پرهيز ميكنم. گفت آنچه ميخواهى سوال كن من پسر عموى توام.

ظاهر از اين كلمات اينست كه در بين مردم براى حديث "غدير" معنائى متبادر بوده كه روايت كننده آن ترس داشته از بيان آن كه مبادا در اثر توليد عداوت نسبت به وصى "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در عراق و در شام باو بدى و آسيبى برسد. و بهمين علت زيد بن ارقم از داماد عراقى خود پرهيز كرد زيرا او از آنچه از دو روئى و ضديت در ميان عراقيين از آنروز پيدا شده بود آگاه بود و لذا سر خود را فاش نميكرد تا "طرف" باو اطمينان و ايمنى داد، آنگاه داستان را براى او بيان نمود. با اين كيفيت ديگر نميتوان فرض نمود كه معناى حديث "مولى" همان معناى مبتذل و شايع در هر مسلمى باشد، و بلكه معناى حديث امرى است كه فقط بقامت امام "على عليه السلام" راست ميايد كه بدانسبب بر ما سواى خود برترى مييابد، و آن معناى خلافت است كه با اولويت كه مراد ما است يكسان و متحد است.

قرينه پانزدهم

- احتجاج اميرالمومنين عليه السلام است بحديث "غديرخم" در روز رحبه بعد از آنكه خلافت باو منتهى گشت بمنظور رد بر كسيكه در خلافت با او معارضه و منازعه مينمود، چنانكه در صفحه 296 همين مجلد گذشت، و خموشى و بلا جواب شدن آن گروه پس از آنكه "گواهان" شهادت دادند، آيا اگر معناى مولى "در حديث غدير" فرض شود كه حب و نصرت بوده و ملازمه با اولويت بر خلق نداشته، چه برهان و دليلى در قبالل منازعه و معارضه در امر خلافت براى آن جناب وجود داشته كه بان استشهاد نموده و حاضرين در غديرخم را "كه در رحبه بودند" سوگند داده كه شهادت دهند؟

قرينه شانزدهم

- در داستان ركبان در صفحات 52- 46 همين مجلد گذشت كه: گروهى كه از جمله آنها ابو ايوب انصارى بود باميرالمومنين با اين جمله سلام نمودند: " السلام عليك يا مولانا " آن جناب فرمود: چگونه من مولاى شمايم در حالتيكه شما طايفه از "صحرانشينان" عرب هستيد گفتند: ما شنيديم از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " و تو "خواننده عزيز" بخوبى علم دارى باينكه تعجب اميرالمومنين عليه السلام "از پاسخ آنان" يا اراده كشف حقيقت براى گروه حاضرين بجهت معنى مبتذل "حب و نصرت" كه سيره مساوى و متقابلى است بين افراد مسلمين نبود باين معنى كه "مثلا" معناى سخن سواران مزبور: " السلام عليك يا مولانا " اينست: " السلام عليك يا محبنا او ناصرنا "، خاصه بعد از تعليل باين جمله: " و انتم رهط من العرب " "يعنى- در حاليكه شما طايفه از صحرانشينان عرب هستيد" زيرا نفوس عربى استنكافى نداشته كه معناى محبت و نصرت بين افراد جامعه آنان برقرار باشد، بلكه اين معنى در نظر آنها بزرگ و مهم شمرده ميشده كه يكى از آنها بمولويت بر آنها "بمعناى مقصود ما" مخصوص گردد باين جهت است كه بچنين معنائى اذعان نمى كنند و گردن نمى نهند مگر با نيروى زيادى كه بر همگى آنان تفوق گيرد يا نص خدائى كه افراد مسلمان آنها را بان ملزم نمايد، و اين معنى نيست مگر همان "اولى" كه مرادف است با امامت و ولايت مطلقه كه آن جناب از آنها داير بان كسب اطلاع فرمود و آنها در پاسخى كه دادند استناد بحديث غدير نمودند.

قرينه هفدهم

- در صفحه 53 همين مجلد گذشت، گيرا شدن نفرين مولاى ما امير المومنين عليه السلام درباره آنهائى كه شهادت خود را بحديث غدير كتمان كردند در روز مناشده رحبه و روز ركبان، و در نتيجه دچار نابينائى و برص شدند و يا دچار سوء عاقبت "ارتداد بعد از اسلام" و يا آفت و بدبختى ديگرى گرديدند در حالتى كه آنها از افرادى بودند كه در غدير خم "در روز معهود" حاضر بوده اند!!

آيا هيچ سخندان و اهل تحقيقى روا مى بيند كه احتمال داده شود، باينكه وقوع اين بليه ها و بدبختى ها بر آن قوم و سخت گيرى امام بنفرين كردن بر آنها براى كتمان آنها نسبت بمعناى محبت و نصرتى باشد كه در ميان تمام افراد دينى شمول و عموميت دارد؟ در صورت روا بودن چنين امرى لازم مى آمد كه نفرين امام شامل بسيارى از مسلمين شود كه ميان خود دشمنى و زد و خورد و كشتار نمودند تا ريشه اين دو صفت "محبت و نصرت" را كندند تا چه رسد بانان كه ثبوت و برقرارى آندو صفت را ميان خود كتمان نمودند همه دچار عواقب شوم نامبرده بشوند ولى شخص واقع بين و كنجكاو داغ ننگ و عار را ميبيند كه بر آنها زده شده و نفرين بر آنها رسيده كه اين نبا عظيم را كتمان نمودند، همان نبا عظيمى كه اين مولاى بزرگوار صلوات الله عليه بدان مخصوص گشته، و آن نيست مگر همان معنائى كه نصوص بسيار بر آن توافق كرده و قرائن متراكمه زياد آنرا نمايان ساخته كه عبارتست از امامت و اولويت آنجناب بر آنها از خود آنها.

و گذشته از اين مرحله، كتمان شهادت آنها نسبت بيك امرى عادى كه در آنجناب و غير او بطور على السويه وجود داشته باشد نميتواند باشد، بلكه لازم است كه اين كتمان نسبت بفضيلتى باشد كه اختصاص به شخص آنجناب دارد، كه گوئى بر آنها گوارا نبود كه امام بدان امر ممتاز و مخصوص باشد و لذا كتمان نمودند ليكن نفرين آنحضرت آنان را بوسيله آشكار نمودن حق رسوا و مفتضح نمود و نشانه زشت و آشكار اين كتمان بر جبهه ها و چشم ها و پهلوها آنها باقى ماند تا زنده بودند، و بعد از آنها هم اوراق تاريخ و كتب آن آثار را در خود ثبت كرد كه دهان بدهان بگردد و تا پايان عمر جهان زبان زد جهانيان باشد.

قرينه هجدهم

- در داستان مناشده رحبه- ص 26 و 27 همين مجلد از طريق احمد و نسائى و هيثمى و محب الدين طبرى باسناد صحيح گذشت كه: اميرالمومنين عليه السلام چون در رحبه مردم را در موضوع حديث غدير سوگند داد، عده اى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت دادند باينكه آنرا از آنحضرت شنيدند، ابو الطفيل گفت: من از آن مجلس خارج شدم در حاليكه در خود چيزى "از ترديد و انكار" احساس مينمودم، سپس زيد بن ارقم را ملاقات كردم و باو گفتم از على رضى الله عنه شنيدم كه چنين و چنان ميگفت، زيد گفت: چه انكارى دارى؟ من نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه آن سخنان را ميفرمود.

بنظر شما "خواننده عزيز" ابوالطفيل چه چيزى را انكار مينمود يا بزرگ و مهم مى شمرد؟ آيا ترديد و انكار او نسبت بصدور حديث بوده؟ اين احتمال كه درست نيست، زيرا اين مرد شيعى و از دوستان فداكار اميرالمومنين عليه السلام و از كسانى است كه در ثقه و مورد اعتماد آنجناب است، بنابراين در حديثى كه مولاى او روايت ميكند شك و ترديدى نمى كند، نه "براى او جاى ترديد نيست". بلكه آنچه مورد ترديد يا استكبار او بوده معناى با عظمت آن حديث بود و او از اين در تعجب بود كه آنگروه اين حقيقت را دگرگون ساختند و از بيان شهادت "بر خلاف ديگران" كوتاهى و تقصير نمودند؟ با اينكه آنها همه عرب اصيل بودند و بلفظ و معناى حقيقى آن آگاه بودند، در حاليكه از پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب آنجناب بودند، پس جاى احتمال بود كه اكثر آنها آنرا نشنيده اند، يا حوادث مهمه و مشكلات هائله بين آنها مانع از ابراز و شهادت شده است، اين بود كه زيد بن ارقم او را مطمئن نمود كه خود نيز شنيده، در نتيجه او "ابو الطفيل" دانست كه تمايلات و هواهاى نفسانى آنگروه بين آنها و تسليم در برابر اين حقيقت حايل گشته، حال آيا اين معناى مهم غير از خلافت كه هم طراز اولويت است ميتواند باشد بديهى است كه معنى حب و نصرت منظور نيست، چه هر يك از اين دو "حب و نصرت" نسبت بفرد فرد جامعه اسلامى شمول و عموميت دارد.

قرينه نوزدهم

- داستان انكار حارث فهرى نسبت بسخن رسول خدا صلى الله عليه و آله در داستان غدير است، اين نيز در صفحات 137- 127 همين مجلد گذشت بطوريكه در ص 293 موكدا شرح داديم اين حديث نميتواند با غير " اولى " از معانى مولى سازش داشته باشد.

قرينه بيستم

- حافظ ابن سمان بطوريكه در جلد 2 " الرياض النضره " ص 170 و " ذخاير العقبى " تاليف محب الدين طبرى ص 68 و " وسيله المال " تاليف شيخ احمد بن باكثير مكى، و مناقب خوارزمى ص 97، و " صواعق " ص 107 مذكور است، از حافظ دار قطنى از عمر روايت نموده كه: دو تن از صحرانشينان كه با هم خصومت و نزاع داشتند نزد عمر آمدند، عمر به على عليه السلام گفت: بين اين دو نفر حكم كن، يكى از آندو گفت: اين، قضاوت خواهد كرد بين ما؟ "از روى استخفاف و تحقير"، در اين هنگام عمر از جا جست و گريبان آنمرد را گرفت و گفت: واى بر تو ميدانى اين كيست؟ اين، مولاى من و مولاى هر مومن است، و هر كس كه اين شخص مولاى او نباشد او مومن نيست.

و باز از عمر روايت نموده كه: مردى با او در مسئله اى منازعه نمود، عمر گفت: اين شخص كه نشسته "اشاره بعلى بن ابى طالب عليه السلام نمود" بين من و تو "حكم" باشد، آنمرد گفت: اين، شكم گنده "از روى استخفاف" عمر از جاى خود برخاست و گريبان او را گرفت بطوريكه او را از زمين بلند نمود، سپس باو گفت: آيا ميدانى كه چه كسى را كوچك شمردى؟ اين، مولاى من و مولاى هر مسلم است.

و در فتوحات اسلاميه جلد 2 ص 307 مذكور است: على عليه السلام يكبار بر مرد صحرانشينى داورى فرمود، و آنمرد راضى بحكم آنجناب نشد عمر بن خطاب گريبان او را گرفت و باو گفت: واى بر تو همانا او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مومن است، و طبرانى با بررسى در طريق روايت نموده كه: بعمر گفته شده: تو نسبت بعلى نوعى تعظيم و تكريم بجا مياورى كه با احدى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى نمائى؟ گفت: همانا او مولاى من است، و اين روايت را زرقانى مالكى در شرح المواهب ص 13 از دار قطنى نقل و ذكر نموده است.

بنابراين، مولويت ثابته براى اميرالمومنين عليه السلام كه عمر بدان اعتراف نمود نسبت به خود و نسبت بهر مومن هموزن با همان مولويتى كه در روز غديرخم بدان اعتراف كرده، و اعتراف خود را توام باين جمله نمود كه: هر كس، اين وصى "يعنى على عليه السلام" مولاى او نيست، او مومن نخواهد بود باين معنى كه هر كس كه اعتراف بمولويت آنجناب نكند، مومن نيست، يا باينمعنى كه: هر كس، مولاى على عليه السلام نباشد، يعنى محب و ناصر او نباشد، ولى آنچنان محبت و نصرتى كه اگر از او منتفى شود ايمان از او منتفى گرديده، اين معنى مرتبط نخواهد بود مگر با ثبوت و تحقق خلافت براى او، زيرا محبت و نصرت عادى كه مورد دستور و ترغيب "شارع مقدس" است و در بين تمام مسلمين برقرار است، با منتفى شدن آن ايمان منتفى نميشود، و ممكن هم نيست چنين باشد زيرا معلومست كه مخالفت و دشمنى هاى متقابل كه بين صحابه و تابعين وجود داشت تا حدى كه در بعضى موارد منجر بدشنام دادن و گلاويز شدن آنها با يكديگر مى گرديد و كار به نبرد و جنگ منتهى مى شد، و حتى بعضى از اين امور در محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله واقع مى شد مع ذلك، آنجناب از آنها نفى ايمان نفرموده و آنها كه معتقد بعدالت تمامى صحابه بودند با مشاهده آن مشاجرات و منازعات باحدى از آنها خورده نگرفتند، پس "راهى" باقى نماند جز اينكه "بگوئيم": ولايتى كه داراى اين صفت است "يعنى نفى ايمان است" همان امامت است كه ملازم با اولويتى است كه مقصود ما است، خواه- عمر- باين سخن خود ناظر به حديث غدير باشد "كما اينكه آورده حافظ محب الدين طبرى اين روايت را در ذيل حديث غدير اشاره بان دارد كه استناد عمر در سخن خود بحديث غدير است" و خواه اين كلمه را بعنوان يك حقيقت مهم و آشكار، كه از نواحى مختلفه در نظر او ثابت و محقق بوده اظهار نموده باشد!.

دنباله سخن- ابن اثير در جلد 4 " نهايه " ص 246 و حلبى در جلد 3 " سيره " ص 304 و بعض ديگر اين روايت را بشخص مجهول نسبت داده و گفته اند كه: سبب اين كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله "من كنت مولاه فعلى مولاه" اين بوده كه: اسامه ابن زيد بن على عليه السلام گفت: تو مولاى من نيستى، منحصرا رسول خدا صلى الله عليه و آله مولاى من است، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى اويم، على عليه السلام مولاى او است. كسى كه اين روايت مجهول را ذكر نموده، منظورش اين بوده كه حديث مزبور را از عظمت آن فرو آورده و از آن سلب اهميت نمايد باين منظور آنرا بصورت يك قضيه كوچك و شخصى درآورده و چنين وانمود كرده كه مختصر معارضه و نقارى بين دو نفر از افراد امت دست داده بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين جمله از فرمايش خود آنرا اصلاح فرموده، در حاليكه او نمى داند خود را بنادانى ميزند در اينكه روايات متواتره و احاديث بسيار زيادى در سبب برافراختن اين امر خطير در مقابل پندار بى پايه و مايه "و مغرضانه" او وجود دارد كه مقصود او را در هم ميشكند، از نزول آيه تبليغ تا اقدامات مهمه كه در مقدمه ابلاغ اين امر صورت گرفت و وقايعى كه مقارن ابلاغ آن وقوع يافت، بطوريكه هيچيك از اين امور و وقايع با اين مطلب بى اساس و دروغ سازش و مناسبتى ندارد، و مانند دلائل قطعيه مزبور است "در رد و تكذيب اين روايت مجعول " موضوع اسامه "" آيه كريمه " اليوم اكملت لكم دينكم.. " كه صراحت دارد به كمال دين و تمامى نعمت و خشنودى پروردگار باين آهنگ آشكار، و اين عظمت "و اهميت" ناشى از ارزش اصلاح بين دو مرد كه با يكديگر مشاجره نموده اند، نيست.

وانگهى گوينده اين داستان توجه نكرده كه همين داستان بر فرض صحت آن بر تاكيد معنى و حجيت آن بر خصم "طرف مخالف" افزوده است:

فرض كنيد، سبب اين بيان آشكار "پيغمبر صلى الله عليه و آله" امرى است كه اين راوى "مجهول" ذكر نموده، ولى ما ميگوئيم: آن معنى را كه اسامه از كلمه مولى درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت دانسته و نسبت باميرالمومنين عليه السلام آنرا انكار داشته، ناچار بايد معنائى باشد كه مستلزم برترى و فضيلت "خاصى" باشد نه معنائى كه هر كس از آن بهره مند است حتى خود اسامه، و دارا بودن آن بين مسلمين موجب برترى نخواهد بود، در اينصورت، اين معنى كه مورد انكار واقع شده و سپس با سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام ثابت و محقق شده نيست مگر همان اولويت يا آنچه كه جارى مجراى اولويت است از معانى مولى. و ميگوئيم: همانا پيغمبر صلى الله عليه و آله چون ميدانست كه در ميان امت كسانى هستند كه با پسر عم او معارضه و مشاجره با گفتار خواهند نمود و ممكن است كه اين مشاجره لفظى منتهى بامور ناروا و عواقب وخيمى شود كه مورث ضديت با او و برپا كردن دواهى و ناگوارى هائى در برابر رفتار اصلاحى او بعد از پيغمبر اكرم گردد از اينرو، آن مجمع بزرگ را "در غدير خم" تشكيل داد و در آن مجمع موقعيت و جايگاه وصى خود را در امر دين و قرب و منزلت او باو، و اهليت او را بجلالت و اينكه: احدى از افراد امت را نمى رسد كه با او "على عليه السلام" بگفتار يا كردارى مقابله "و معارضه" نمايد، و آنچه در عهده ديگرانست همان اطاعت و تبعيت و تسليم در مقابل امر او و فروتنى در برابر مقام اوست، و آنجناب بعد از شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله بر مسير آنحضرت سير ميكند، باين منظور با اين تشكيلات و تصريحات موانع و موجبات لغزش را از مسير او برطرف فرمود و سنن و مراسم فرمان بردارى را در مقابل او آشكار فرمود، و با خطبه كه انشاء فرمود طرق ظرفيت و ضديت با او را "بهر عذر و بهانه" قطع فرمود، كه ما از هر گونه جد و جهد در توضيح و بيان مفاد آن دريغ ننموديم.

و همانند اين روايت مجهول است، روايتيكه احمد بن حنبل در ج 5 مسندش در ص 347 و چند نفر ديگر "از علماء حديث" از بريده نقل كرده اند كه او گفت: با على عليه السلام در جنگ يمن همراه بودم شدت و غلظتى از او ديدم، پس از بازگشت بحضور رسول خدا صلى الله عليه و آله از او نام بردم و نكوهش او نمودم، ناگاه ديدم كه چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله متغير شد و فرمود: اى بريده آيا من بمومنين از خودشان اولى "سزاوارتر" نيستم؟ گفتم: بلى هستى يا رسول الله، فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه ".

گوئى راوى اين داستان مانند راوى داستان قبلى خواسته صورت امر مزبور را كوچك و ناچيز جلوه دهد باين منظور آنرا در قالب يك قضيه شخصى ريخته و ما بعد از اينكه حديث غدير را با طرق متواترش ثابت نموديم ديگر اهميتى باين قبيل قضايا و روايات نميدهيم، زيرا منتهاى چيزى كه از اين حديث برآيد مكرر نمودن اين لفظ است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه گاه اين حقيقت "اولويت على عليه السلام" بصورت نوعى "در محضر عمومى" اعلام شده و گاه بصورت شخصى، تا اينكه بريده بداند آنچه را كه از اميرالمومنين عليه السلام ديده و آنرا درشتى پنداشته مجوز آن نيست كه درباره آن جناب سخن ناروا بگويد، بر اساس آنچه كه در خور مقام و شان حكامى است كه امر رعيت بانها واگذار شده است، چنانكه هنگاميكه حاكم اقدام بامرى ميكند كه متضمن مصلحت عمومى است اگر آن اقدام در نظر فردى از افراد عادى ناخوش و نامطلوب برآيد، او حق ندارد در اين باره سخن بگويد و اعتراض و نكوهشى بنمايد زيرا در اجراء مصلحت عمومى نظر فردى تاثيرى ندارد و مرتبت و صلاحيت مقام ولايت بر توقعات و انتظارات شخصى و فردى حكومت و برترى دارد لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله خواست بريده را بجاى خود بنشاند و او را ملزم فرمايد كه از حد خود تجاوز نكند در آنچه كه براى اميرالمومنين عليه السلام معين و مقرر گشته از ولايت عامه نظير آنچه كه براى خود پيغمبر صلى الله عليه و آله با فرمايش آنجناب،: " الست اولى بالمومنين من انفسهم " "آيا من بمومنين از خود آنها اولى "سزاوارتر" نيستم؟" ثابت و مدلل گرديده است.

هذا بيان للناس و هدى و موعظه للمومنين سوره آل عمران- آيه 138
[/]

سلام
روايت اول: روايت براء بن عازب

احمد بن حنبل و بسيارى از بزرگان اهل سنت داستان بيعت خليفه دوم را اين گونه نقل مى‌كنند:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عَفَّانُ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ أنا عَلِىُّ بن زَيْدٍ عن عَدِىِّ بن ثَابِتٍ (وأبي هارون العبدي) عَنِ الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال كنا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في سَفَرٍ فَنَزَلْنَا بِغَدِيرِ خُمٍّ فنودي فِينَا الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ وَكُسِحَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم تَحْتَ شَجَرَتَيْنِ فَصَلَّى الظُّهْرَ وَأَخَذَ بِيَدِ علي رضي الله عنه فقال أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِىٍّ فقال من كنت مَوْلاَهُ فعلي مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من ولاه وَعَادِ من عَادَاهُ قال فَلَقِيَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذلك فقال له هنياء يا بن أبي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَيْتَ مولى كل مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ.
براء بن عازب مى‌گويد: در حجة الوداع همراه رسول خدا بوديم، زير درخت‌ها را تميز كردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتند: آري، فرمود: اين على رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه على را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارك باشد بر تو اى علي، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 281، ح18502، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
همو: فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2، ص 596، 1016 و ج 2، ص 610، ح1042، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 372، ح32118، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.؛
الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاي360هـ، الشريعة، ج 4، ص 2051، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999 م.
الشجري الجرجاني، المرشد بالله يحيي بن الحسين بن إسماعيل الحسني (متوفاي499 هـ)، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية، ج 1، ص 190، تحقيق: محمد حسن اسماعيل، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1422 هـ - 2001م؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 221، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص 67، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 632، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 350، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ملاعلى هروى بعد از نقل و شرح اين روايت مى‌گويد:
(رواه أحمد) أي في مسنده، وأقل مرتبته أن يكون حسنا فلا التفات لمن قدح في ثبوت هذا الحديث.
اين روايت را احمد در مسند خود نقل كرده است، كمترين درجه اين حديث اين است كه «حسن» باشد؛ پس سخن كسانى كه به اين روايت ايراد گرفته‌اند، ارزش توجه ندارد.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص 78، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
بررسي سند روايت:
عفان بن مسلم بن عبد الله الباهلى (219هـ):
از روات صحيح بخاري، مسلم، أبو داود، الترمذي، النسائي، ابن ماجه.
حماد بن سلمة (167هـ):
از روات صحيح بخارى (تعليقا)، مسلم، أبو داود، الترمذي، النسائي، ابن ماجه.
علي بن زيد بن جدعان (131هـ):
از روات صحيح مسلم و بقيه صحاح سته و بخارى در أدب المفرد.
عن عدي بن ثابت (116هـ):
از روات بخاري، مسلم، أبو داود، الترمذي، النسائي، ابن ماجه.
أبي هارون العبدي (134هـ):
از روات بخاري، ترمذي، إبن ماجه.
طبق قواعد رجالى اهل سنت، هر كس كه در صحيح بخارى و مسلم روايتى نقل كرده باشد، وثاقت و عدالتش قطعى است؛ چنانچه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى‌نويسد:
وقد نقل بن دقيق العيد عن بن المفضل وكان شيخ والده انه كان يقول فيمن خرج له في الصحيحين هذا جاز القنطرة.
ابن دقيق العيد از ابن مفضل كه استاد پدرش بوده است نقل حديث دارد كه مى گفت: كسى كه در طريق راويان بخارى باشد از پل عبور كرده است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 13، ص 457، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
و ابن تيميه حرّانى در باره صحيح بخارى و مسلم مى‌گويد:
ولكن جمهور متون الصحيحين متفق عليها بين أئمة الحديث تلقوها بالقبول وأجمعوا عليها وهم يعلمون علما قطعيا أن النبى قالها.
محتواى صحيح بخارى و مسلم در بين پيشوايان حديث پذيرفته شده و مورد قبول است، و همگان بر اين مطلب اجماع دارند كه به طور قطع و يقين احاديث موجود در اين دو كتاب از رسول خدا است.
الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة، ج 1، ص 87، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت تحقيق: زهير الشاويش، 1390هـ – 1970م.
تصحيح الباني:
سند حديث مورد بحث ما همان روايت ابن ماجه قزوينى (از حماد بن سلمه تا براء بن عازب) در باره غدير است كه محمد ناصر البانى در السلسلة الصحيحه، آن را تصحيح كرده است.
رك: ابن ماجه القزويني، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح116، باب فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.
الألباني، محمّد ناصر، صحيح ابن ماجة، ج 1، ص 26، ح113، طبق برنامه المكتبة‌ الشاملة.
در نتيجه ادعاى برخى از علماى سنى كه گفته‌اند:
وهذا ضعيف فقد نصوا أن على بن زيد وأبا هرون وموسى ضعفاء لايعتمد على روايتهم وفى السند أيضا أبو إسحق وهو شيعى مردود الرواية.
اين روايت ضعيف است، علما تصريح كرده‌آند كه على بن زيد و أبا هارون، ضعيف هستند و به روايات آن‌ها اعتماد نمى‌شود. همچنين در سند اين روايت ابواسحق وجود دارد كه او شيعى و روايتش مردود است.
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 6، ص 194، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
پايه و اساس ندارد؛ زيرا در غير اين صورت، بايد بسيارى از روايات بخارى و مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت را دور بريزيم.
تحريف روايت ابن ماجه و عبد الرزاق:
ابن كثير دمشقى سلفى اين روايت را اين گونه نقل مى‌كند:
وقال عبد الرزاق: أنا معمر عن علي بن زيد بن جدعان، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول الله حتى نزلنا غدير خم بعث مناديا ينادي، فلما اجتمعا قال: " ألست أولى بكم من أنفسكم؟ قلنا: بلى يا رسول الله ! قال: ألست أولى بكم من أمهاتكم؟ قلنا: بلى يا رسول الله قال: ألست أولى بكم من آبائكم؟ قلنا: بلى يا رسول الله ! قال: ألست ألست ألست؟ قلنا: بلى يا رسول الله قال: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه " فقال عمر بن الخطاب: هنيئا لك يا ابن أبي طالب أصبحت اليوم ولي كل مؤمن.
وكذا رواه ابن ماجة من حديث حماد بن سلمة عن علي بن زيد وأبي هارون العبدي عن عدي بن ثابت عن البراء به. وهكذا رواه موسى بن عثمان الحضرمي عن أبي إسحاق عن البراء به. وقد روي هذا الحديث عن سعد وطلحة بن عبيد الله وجابر بن عبد الله وله طرق عنه وأبي سعيد الخدري وحبشي بن جنادة وجرير بن عبد الله وعمر بن الخطاب وأبي هريرة.
براء بن عاذب مى‌گويد: به همراه رسول خدا خارج شديم تا اين كه به غدير خم رسيديم، آن حضرت كسى را فرستاد تا مردم را صدا بزند، وقتى مردم جمع شدند، آن حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: آيا من از مادرانتان پيش شما سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آرى اى پيامبر خدا، فرمود: آيا من از پدران شما در نزد شما سزاوارتر نيستم؟ گفتند: اين چنين است اى رسول خدا، فرمود: آيا نيستم؟ آيا نيستم؟ آيا نيستم؟ گفتند: بلى اى رسول خدا، سپس فرمود: هر كس من مولاى او هستم، پس اين على مولاى او است، خداوندا دوست بدار آنكه على را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را.
پس عمرگفت: مبارك باشد بر تو اى علي، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي.
اين روايت را به همين صورت ابن ماجه از حماد بن سلمه از على بن زيد و أبى هارون عبدى از عدى بن ثابت از براء نقل كرده است. همچنين موسى بن عثمان خضرمى از أبى اسحاق از براء نقل كرده است.
و نيز اين حديث از سعد (بن أبى وقاص)، طلحة بن عبيد الله، جابر بن عبد الله كه چندين طريق دارد، و أبى سعيد خدري، حبشى بن جناده، جرير بن عبد الله، عمر بن خطاب و أبى هريره نقل شده است.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 350، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
جلال الدين سيوطى نيز اين روايت را از ابن ماجه با ادامه آن نقل كرده است:
وأخرج أحمد، وابن ماجه عن البراء بن عازب قال: (كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلّم في سفر فنزلنا بغدير خم فنودي فينا الصلاة جامعة فصلى الظهر وأخذ بيد علي فقال... فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: (هنيئاً لك يا ابن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنة).
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
در حالى كه متأسفانه در نسخه‌هاى فعلى سنن ابن ماجه جمله « فَلَقِيَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذلك فقال له هنياء يا بن أبي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَيْتَ مولى كل مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» وجود ندارد و حذف شده است.
رك: ابن ماجه القزويني، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح116، باب فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.
ذهبى نيز بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:
ورواه عبد الرزاق، عن معمر، عن علي بن زيد.
در حالى كه ما اين روايت را در مصنف عبد الرزاق نيز نيافتيم. البته امكان دارد كه عبد الرزاق آن را در كتاب ديگرى نقل كرده باشد كه به دست ابن كثير و ذهبى رسيده است.

[="georgia"][="red"]مفاد حدیث غدیر خم[/]

احاديثى كه معانى مولى و ولايت را تفسير نموده

پيش از اتمام اين قرائن "بايد توجه كرد" به تفسيرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا درباره معناى لفظ "مبارك" خود فرموده، و پس از آن بانچه كه مولاى ما اميرالمومنين عليه السلام مطابق تفسير پيغمبر عليه السلام در اين باره بيان فرموده.

على بن حميد قرشى در " شمس الاخبار " ص 38 بنقل از " سلوه العارفين " تاليف: الموفق بالله، حسين بن اسمعيل جرجانى پدر- المرشد بالله- باسنادش از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه: چون از رسول خدا صلى الله عليه و آله در معناى اين فرموده: " من كنت مولاه، فعلى مولاه " سوال شد، فرمود: خدا، مولاى من است، اولى "سزاوارتر" است بمن از خودم، امرى "ميل و اراده" براى من با وجود ذات مقدس او نيست، و من مولاى مومنين هستم، بانها از خودشان اولى "سزاوارتر" ميباشم، و با وجود من امر "اراده و ميلى" براى آنها نيست، و هر كس كه من مولاى اويم، باو از خودش اولى هستم، امر "ميل و اراده" براى او با وجود من نيست، على مولاى او است، باو از خودش اولى "سزاواتر" است براى او امرى "ميل و اراده" نيست با وجود او.

و در صفحه 65 همين مجلد در حديث استدلال و احتجاج عبد الله بن جعفر بر معاويه مذكور افتاد كه باو گفت: اى معاويه، همانا من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر منبر ميفرمود، در حاليكه روبروى او بودم و عمر بن ابى سلمه، و اسامه بن زيد، و سعد بن ابى وقاص، و سلمان فارسى، و ابوذر، و مقداد، و زبير بن عوام نيز بودند، كه ميفرمود: آيا من بمومنين اولى "سزاوارتر" نيستم از خودشان؟ گفتيم: بلى يا رسول الله فرمود: آيا زنان من مادران شما نيستند؟ گفتيم: بلى يا رسول الله. فرمود: " من كنت مولاه، فعلى مولاه، اولى به من نفسه " و با دست خود بشانه على زد و گفت: بار خدايا دوست بدار دوستان او را، و دشمن بدار دشمنانش را، اى مردم، من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خود آنها، براى آنها با وجود من امرى "ميل و اراده" نيست، و على بعد از من بمومنين اولى "سزاوارتر" است از خود آنها، براى آنها با وجود او امرى "ميل و اراده" نيست. تا آنجا كه عبد الله بن جعفر گفت: و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله بتحقيق برترين و سزاوارترين مردم و بهترين آنها را در روز غديرخم و در غير آنمورد براى امتش نصب فرمود و بسبب او بر آنها حجت آورد و آنها را امر باطاعت او فرمود و خبر داد آنها را كه او "على عليه السلام" از آن جناب بمنزله هارون است از موسى، و همانا او ولى هر مومن است بعد از آنحضرت و اينكه، هر كس او "پيغمبر صلى الله عليه و آله" ولى او است على نيز ولى او است و هر كس او اولى باو است از خود او على نيز اولى باو است، و اينكه او جانشين و وصى او است... تا پايان حديث مزبور.

و در ص 11 در روايتى كه شيخ الاسلام حموينى در داستان احتجاج اميرالمومنين در ايام خلافت عثمان آورده ذكر شد كه: سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه ايراد فرمود و گفت اى مردم آيا آگاه هستيد كه خداى عز و جل مولاى من است و من مولاى مومنين هستم و من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتند: بلى يا رسول الله، فرمود: يا على، برخيز، "اميرالمومنين عليه السلام فرمايد": پس من برخاستم فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه " "پس از سخن پيغمبر" سلمان بپا خاست و گفت. يا رسول الله، چگونه ولائى؟ "على بر ما دارد" فرمود: ولائى مانند ولاى من، هر كس كه من باو اولى هستم از خودش، پس على نيز باو اولى است از خودش.

و در ص 61 در داستان مناشده اميرالمومنين در روز صفين سخن آنجناب مذكور شد كه: سپس، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم، همانا خدا، مولاى منست، و من مولاى مومنين هستم، و اولى "سزاوارتر" بانهايم از خودشان، هر كه من مولاى اويم، پس از من على عليه السلام مولاى او است، خداوندا، دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را و يارى كن ياران او را، و خوار گردان خوار كنندگان او را، پس سلمان فارسى بپا خاست و نزد آنجناب آمد و گفت: يا رسول الله، چگونه ولائى؟ فرمود: چون ولاى من، هر كس كه من باو اولى هستم از خودش، پس از من على باو اولى است از خودش.

و حافظ عاصمى در " زين الفتى " گويد: روايت شده كه: از على بن ابى طالب عليه السلام سئوال شد درباره فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه، فعلى مولاه؟ فرمود: مرا منصب پيشوائى داد آنزمان كه بپا خاستم.

مراد آنجناب از جمله "زمانى كه من برخاستم" قيام او است در روز غدير در آن مجمع، پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله باو امر فرمود "كه برخيزد" براى اينكه او را بلند كند و معرفى فرمايد، و او را به علميت "پيشوائى" بر امت نصب فرمايد. و اين معنى در صفحات 23 و 51 جلد 1 و ص 11 و 93 همين مجلد ذكر آن گذشت و حسان در آنروز اشاره بقيام آنحضرت نمود، آنجا كه گويد:
فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا

و در حديثى كه، سيد همدانى در " موده القربى " روايت كرده مذكور است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى گروه مردم آيا خداوند بمن اولى نيست از خودم؟ كه مرا امر ميكند و نهى ميكند، براى من بر خداوند امر و نهيى نيست؟ گفتند: بلى يا رسول الله، فرمود: هر كس كه خدا و من مولاى او است، پس اين على مولاى او است، بشما امر و نهى مينمايد، براى شما امر و نهيى بر او نخواهد بود، پروردگارا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را و يارى نما ياران او را، و خوار نما خوار كنندگان او را، پروردگارا، تو گواهى بر ايشان كه من ابلاغ نمودم و پند دادم.

و امام، حافظ و احدى بعد از ذكر حديث غدير گويد: اين ولايتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى على عليه السلام برقرار فرمود، در روز قيامت مورد پرسش قرار خواهد گرفت، در قول خداى تعالى: " وقفوهم انهم مسئولون "- روايت شده: يعنى از ولايت على رضى الله عنه، و معنى چنين ميشود: همانا از آنان سوال ميشود آيا بر طبق سفارش پيغمبر صلى الله عليه و آله حق موالات او را ادا نمودند يا امر ولايت را ضايع و مهمل گذاردند؟ تا بمقام مطالبه برآيند و بر كيفر اعمال خرد برسند.

و شيخ الاسلام حموينى در " فرايد السمطين " در بار چهاردهم، و جمال الدين رندى در " نظم درر السمطين " و ابن حجر در " صواعق " ص 89، و حضرمى در " الرشفه " ص 24 اين حديث را با بررسى در طريق روايت و ذكر نموده اند.

و حموينى، از طريق حاكم ابى عبد الله ابن البيع و او، از محمد بن مظفر با بررسى طريق آن روايت نموده كه روايت كرد بما عبد الله بن محمد بن غزوان، از على بن جابر، از محمد بن خالد حافظ ابن عبد الله، از محمد بن فضيل، از محمد بن سوقه، از ابراهيم، از اسود، از عبد الله بن مسعود كه وى گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرشته نزد من آمد و گفت: يا محمد سل من ارسلنا قبلك من رسلنا على ما بعثوا؟؟- يعنى اى محمد از پيغمبران پيش از خود سئوال كن؟ بر چه امرى مبعوث شدند؟ آنها "پيغمبران پيشين" گفتند: بر ولايت تو و ولايت على بن ابى طالب.

و گفته كه على عليه السلام روايت شده كه فرمود: " جعلت الموالاه اصلا من اصول الدين "، يعنى: قرار داده شده است موالات، اصلى از اصول دين، و نيز وى از طريق حاكم ابن البيع با بررسى طريق روايت نموده از حديث محمد بن على، از احمد بن حازم، از عاصم بن يوسف يربوعى، از سفيان بن ابراهيم حرنوى از پدرش، از ابى صادق كه او گفت: على عليه السلام فرمود: اصول الاسلام ثلاثه، لا ينفع واحد منها دون صاحبه: الصلاه، و الزكاه، و الموالاه يعنى اصول اسلام سه چيز است كه هيچيك از آنها بدون آنديگرى سود ندهد، نماز، و زكات، و موالات و در ص 360 همين مجلد گذشت كه: عمر بن خطاب نفى ايمان نمود از كسيكه اميرالمومنين عليه السلام مولاى او نباشد. و آلوسى در جزء 23 تفسيرش ص 74 در قول خداى تعالى: وقفوهم انهم مسئولون، بعد از تعداد اقوالى كه در تفسير آن رسيده، گويد: و بهترين "مقدم ترين" اين اقوال اينست كه: سوال از عقايد و اعمال است و سرآمد آنها: لا اله الا الله است و از بزرگترين آنها ولايت على كرم الله تعالى وجهه ميباشد.

و از طريق بيهقى از حافظ حاكم نيشابورى باسنادش از رسول خدا صلى الله عليه و آله "روايت شده" كه: هنگامى كه خداى "متعال" اولين و آخرين را در روز قيامت جمع فرمايد و صراط بر جسر جهنم نصب شود، احدى از آن عبور نمى كند، مگر با او براءت "ايمنى از آتش" بسبب ولايت على بن ابى طالب عليه السلام باشد. و اين روايت را محب الدين طبرى در جلد 2 " رياض " صفحه 172 با بررسى در طريق آورده.

مجال آنقدر وسعت ندارد كه آنچه از مصادر بسياريرا كه بر آنها آگهى و وقوف يافته ايم و در آنها روايات وارده در "تفسير" قول خداى تعالى: " وقوفهم انهم مسئولون " و: " سل من ارسلنا قبلك من رسلنا " ذكر شده و همچنين آنچه را كه حفاظ "حديث" با بررسى در طريق از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد حديث برائت و گذر كردن از پل صراط روايت كرده اند ذكر نمائيم، بنابر "آنچه ذكر شد" گمان ندارم وجدان آزاد تو خواننده عزيز حكم نمايد باينكه تمام اين "دلايل و قرائن" مناسبت و ملايمتى داشته باشد با معنائى كه از "مدلول" خلافت و اولويت بر مردم از خود آنها بيگانه باشد و معذلك آنمعنى را اصلى از اصول دين، و ايمان با نبودن آن معنى را منتفى، و عمل هيچ عمل كننده را بدون آن درست بداند؟

و اين اولويت، كه از اصول دين بشمار آمده، و مولويتى كه ايمان با نبودن آن منتفى است، بطوريكه در كلام عمر "در ص 360 "گذشت، در كلام ديگر او "عمر" بابن عباس تصريح بان شده و راغب آنرا در جلد 7 محاضراتش در ص 213 ذكر نموده كه ابن عباس گفت: شبى با عمر براهى ميرفتم، و عمر بر قاطرى و من بر اسبى سوار بوديم، در اينموقع "عمر" آيه اى را قرائت كرد كه در آن از على بن ابى طالب عليه السلام ياد شده، سپس گفت: سوگند بخدا اى اولاد عبد المطلب، بطور تحقيق على در ميان شما اولى "سزاوارتر" باين امر "خلافت" بود از من و ابى بكر. ابن عباس گويد: من با خود گفتم: خدا مرا نبخشد اگر من او را ببخشم "خدا مرا رها نكند اگر دست از او بدارم"، پس باو گفتم: يا اميرالمومنين آيا تو چنين سخنى را ميگوئى؟ در حاليكه تو و رفيقت برجستيد و امر خلافت را شما از ما سلب نموديد، نه ساير مردم عمر گفت: دور شويد "يا- از اين سخن خوددارى كنيد" اى اولاد عبد المطلب: همانا شما ياران عمر بن خطاب هستيد، "ابن عباس گويد" پس از اين سخن او، من خود را بعقب افكندم و او زمانى اندك جلو افتاد سپس "چون تعلل مرا در طى راه احساس نمود" مرا "با تعرض و نكوهش امر به همراهى در روش نمود" گفت: راه بيا از راه و امانى، و گفت: سخن خود را بر من تكرار كن، گفتم: مطلبى را يادآور شدى، و من پاسخ آنرا رد نمودم، و اگر تو سكوت مى كردى، ما نيز ساكت بوديم.

عمر گفت: بخدا قسم ما نكرديم آنچه را كه كرديم از روى عدالت و ليكن ما او را كوچك شمرديم و ترسيديم كه عرب بسبب كشتارهائى كه "در غزوات" از آنها كرده بخلافت او تن ندهند و با او هم داستان و متحد نشوند، "ابن عباس گويد" خواستم "در پاسخ او" بگويم: رسول خدا صلى الله عليه و آله او را اعزام مينمود "بقبائل عرب و ميدانهاى جنگ" و او بزرگان و روساى آنها را درهم ميشكست و زبون ميساخت و پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن ماموريت ها على را كوچك نمى شمرد، مع الوصف تو و رفيقت "ابوبكر" او را كوچك ميشماريد؟ سپس عمر گفت: شد آنچه شد، در عين حال تو چگونه ميبينى؟ بخدا قسم، ما در هيچ امرى بدون او "على عليه السلام" تصميم نميگيريم و هيچ كارى بدون اذن او انجام نميدهيم. و در شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 20 "در ذكر اين داستان" چنين مذكور است: عمر گفت: اى ابن عباس سوگند بخدا همانا، اين رفيق تو "يعنى على عليه السلام" اولى "سزاوارترين" مردم است بامر "خلافت" بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جز اينكه ما درباره او "تصديق او بامر خلافت" از دو چيز ترسيديم،.. تا آنجا كه ابن عباس گويد: گفتم يا اميرالمومنين، آن دو چيز كدام است؟ گفت: ترس و انديشه ما از جوانى او، و علاقه و محنت او نسبت باولاد عبد المطلب بود.

و در جلد 2 ص 115 "همان كتاب" چنين مذكور است: بى ميلى ما نسبت باو بجهت جوانى او و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب بود.

و گواهى بولايت اميرالمومنين عليه السلام بمعناى مقصود ما "اولويت مطلق" نور و حكمتى است كه در دلهاى دوستان آنجناب نهاده شده است كه در برابر آن بار سفر بسته ميشود و براى تعيين "و تشخيص" حامل بار سنگين آن "ولايت" رسولان اعزام ميشوند، چنانكه در آنچه بيهقى در " المحاسن و المساوى " ج 1 ص 30 ضمن حديث طولانى كه بين ابن عباس و مردى از اهالى "حمص" از توابع شام جريان يافته وارد شده، ضمن آن چنين مذكور است: آنمرد شامى بابن عباس گفت: همانا طايفه و قبيله من خرج سفر براى من گرد آوردند و من فرستاده آنهايم كه بعنوان امين خود مرا نزد تو فرستاده اند و تو را نميسزد كه مرا بدون برآوردن حاجتم برگردانى، زيرا قبيله و قوم من در امر على عليه السلام "و براى محبت او" در معرض هلاكت هستند، تو آنها را از اين تنگى و مشكل برهان، تا خداوند تو را از تنگى برهاند، در نتيجه ابن عباس باو گفت: اى برادر شامى همانا على عليه السلام در اين امت از حيث فضيلت و علمش همانند آن عبد صالح است كه موسى عليه السلام با او ملاقات نمود. سپس حديث ام سلمه را ذكر نموده كه متضمن فضايل بسيارى است براى على عليه السلام و آن مرد شامى بابن عباس گفت: سينه مرا از نور و حكمت پر نمودى و مرا از تنگى و مشقت رهاندى خداى تو را از تنگى برهاناد، گواهى ميدهم باينكه على رضى الله عنه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مومنى است.

هذا صراط ربك مستقيما قد فصلنا الايات لقوم يذكرون

سوره انعام آيه 136.

سخنانى در پيرامون مفاد حديث غدير

از بزرگان پيشوايان " حديث " در تاليفاتشان آنچه از معناى "مولى" با حقيقت امر موافقت دارد، در بهترين مظاهرش آشكار و نمايان شد، بطوريكه خصم را ديگر راهى جز تسليم و گردن نهاده در مقابل آن حقيقت باقى نماند، مگر كسيكه راه عناد و لجاج پويد و مسلك و روش او انحراف از راه راست باشد. و كاوش و تعقيب كشف حقيقت ما را بسخنانى تابناك از گروهى دانشمند واقف و آگاه نمود كه حس حقيقت جوئى آنها را بانچه صراحت "در معناى مقصود" دارد رهبرى نموده و در نتيجه حقايقى را كه در اين باره بدست آوردند بدان اشعار نموده اند بدون اينكه توجه باهنگهاى ناهنجار و ماجراجوئيها بنمايند

اينك عين كلمات آنان:

1- ابن زولاق، حسن بن ابراهيم، ابو محمد مصرى، متوفاى 387 در تاريخ مصر چنين گويد:

و در هجدهم ذى حجه سال 362 "كه روز غدير است" گروهى از اهالى مصر و مغاربه و باتفاق آنها ديگران براى دعا گرد آمدند، چه آنروز، روز عيد بود. زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام را بخلافت برگزيد.

اين كلام مشعر بر اينست كه: ابن زولاق آن مرد عرب توانا بلغت و ادب از حديث غدير، جز همان معنى كه نظر ما است معناى ديگرى را نفهميده و آنروز را جز روز بيعت با اميرالمومنين و نصب او بخلافت نديده.

2- امام ابوالحسن واحدى، متوفاى 468 بعد از ذكر حديث غدير گويد: اين ولايت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آنرا استوار و برقرار داشت، روز قيامت مورد بررسى و سوال خواهد بود. تمام مطالب او در صفحه367 همين مجلد مذكور است مراجعه نمائيد.

3- حجه الاسلام ابو حامد غزالى، متوفاى 505 در كتاب خود " سر العالمين صفحه 9 گويد: علماء در ترتيب خلافت و "چگونگى" تحقق و حصول آن براى كسيكه امر خلافت باو ارجاع شده اختلاف نموده اند نظر بعض از آنان اين است كه خلافت به نص "تصريح بمقام ذى صلاحيت" است، و دليل اينان در اين مسئله قول خداى تعالى است: " قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون، فان تطيعوا يوتكم الله اجرا حسنا و ان تتولوا كما توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما و بتحقيق آنها را "مسلمين را" ابوبكر بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت بطاعت نمود. و آنها دعوت او را اجابت نمودند و بعض از مفسرين در "تفسير" قول خداى تعالى: " و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا... راجع بلفظ حديث "در آيه" چنين گفته يعنى همانا پدر تو، او است خليفه- بعد از من اى حميراء- و زنى "برسول خدا صلى الله عليه و آله" گفت: هنگامى كه تو را از دست داديم، بكه رجوع نمائيم؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله اشاره به ابى بكر نمود، و "از جمله اموريكه بمنزله نص خلافت ابى بكر دانسته اند": اينكه او "ابوبكر" در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله "بجماعت" امامت نمود، و امامت "جماعت" تكيه گاه دين است.

"دنباله سخن غزالى است" اين بود اجمالى از آنچه قائلين بنصوص بدان تعلق "و استناد" نموده اند، و سپس تاويل نموده گويند: اگر على عليه السلام اولين "شخص" خلفاء ميبود، موجبات فنا و نيستى را براى آنها "امت" جلب و فراهم ميساخت و در نتيجه پيروزى در فتوحات و منقبت ها نصيب آنها نميشد، و ملامت و منقصتى نخواهد بود در اينكه او "على عليه السلام" چهارمين خليفه باشد، كما اينكه آخرين پيغمبران بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله ملامت و منقصتى ندارد، و آنها كه از اين طريقه عدول نموده اند چنين پنداشته اند كه: اين "مبنى" و آنچه بدان تعلق "استناد" يافته فاسد است و تاويل مزبور هم سرد "و بى اساس" است و از گمان و دلخواه شما صادر گشته، و بطور تحقيق در خلافت و احكام ميراث صورت گرفته مانند داود، و زكريا، و سليمان، و يحيى، و اين دسته گويند: براى زنهاى "پيغمبر صلى الله عليه و آله" يكهشتم خلافت بوده، پس باين عقيده استناد كرده اند، و اين "نظر" باطل است، زيرا اگر "خلافت" ميراث مى بود، هر آينه عباس "عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله" سزاوارتر بود.

لكن، چهره برهان نمايان گشت و گروههاى "علماء حديث و تفسير" اجماع نمودند بر متن حديث "غدير" از خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غديرخم باتفاق همگان كه آنجناب فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " پس "از اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله" عمر گفت: " بخ بخ يا ابا الحسن، لقد اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مومنه " پس اين "سخن عمر" گردن نهادن بامر و رضايت و تاييد است سپس هواى نفسانى بعلت شيفتگى برياست غلبه كرد و عشق و علاقه بدست گرفتن استوانه خلافت و بلند كردن پرچم هاى بزرگ "فرماندهى" و حركت بيرقها توام بچكاچك سلاحها و صف آرائى هاى سپاهها و درهم پيوستن سوارها و فتح نمودن بلاد و ممالك، آنان را با جام پر از آرزو سيراب نمود، در نتيجه بازگشت بخلافت و سركشى نخست نمودند و "امر پيغمبر صلى الله عليه و آله را" پشت سر افكندند و ببهاى كمى آن را فروختند و چه داد و ستد بدى بود كه كردند و چه بد بود آنچه خريدند!!

4- شمس الدين، سبط ابن جوزى حنفى، متوفاى 654 در "تذكره خواص الامه" ص 18 گويد: علماء تاريخ متفقند كه داستان غدير بعد از بازگشت پيغمبر صلى الله عليه و آله از حجه الوداع در هجدهم ذى حجه بوده، گرد آورد صحابه را و آنان يكصد و بيست هزار تن بودند و گفت: " من كنت مولاه فعلى مولاه ".. تا پايان حديث پيغمبر اكرم تصريح بر اين امر نموده، نه بطور تلويح و اشاره.

و ابو اسحق ثعلبى در تفسير خود باسنادش آورده كه: چون پيغمبر صلى الله عليه و آله اين سخن را فرمود، در اقطار منتشر شد و در بلاد و شهرها شايع گشت.. "سپس آنچه را كه درباره آيه: " سئل سائل... " ذكر شد، بيان نموده" بعد از آن گويد: و اما قول او "پيغمبر صلى الله عليه و آله": " من كنت مولاه.. " علماء عربيت گفته اند كه لفظ مولى بمعانى متعددى آمده، "سپس از معانى مولى، نه معنى ذكر نموده بعد گويد: و دهم بمعناى اولى است، خداى تعالى فرمايد: " فاليوم لا يوخذ منكم فديه و لا من الذين كفروا ماويكم النار، هى مولاكم ". سپس شروع بابطال يكايك معانى مذكوره نموده و گويد:

و مراد از "مولى" در حديث مزبور، طاعت "فرمانبردارى" محضه و مخصوصه است، پس وجه دهم متعين است و آن: " اولى " است، و معناى "فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله" چنين ميشود: هر كس كه من باو اولى "سزاوارتر" هستم از خود او، على اولى "سزاوارتر" است باو.. و حافظ، ابو الفرج، يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب خود "بنام- مرج البحرين" تصريح باين معنى نموده. چه نامبرده اين حديث را باسناد خود از استادانش روايت نموده و در آن گويد: پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و گفت: " من كنت وليه و اولى به من نفسه فعلى وليه "، پس دانسته شد كه تمام معانى "مولى" بمعناى دهم "اولى" باز گشت مينمايد و سخن آنجناب "پيغمبر صلى الله عليه و آله" نيز دلالت بهمين معنى دارد: " الست اولى بالمومنين من انفسهم "؟ "يعنى: آيا نه اينست كه من اولى بمومنين هستم از خودشان؟"، و اين نص صريحى است در اثبات امامت او "على عليه السلام" و پذيرش طاعت او، و همچنين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله: " و ادر الحق معه حيثما دار و كيفما دار " يعنى: " پروردگارا " او را محور و مدار حق قرار ده " تا آخر...

5- كمال الدين ابن طلحه شافعى، متوفاى 654 در " مطالب السئول " ص 16 بعد از ذكر حديث غدير و نزول آيه تبليغ در آن باره، گويد: پس قول رسول خدا صلى الله عليه و آله: " من كنت مولاه فعلى مولاه " مشتمل بر لفظ " من " "هر كس" ميباشد و اين لفظ داراى معناى عمومى است، پس اقتضا دارد اين معنى را كه: هر انسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مولاى او بوده، على عليه السلام مولاى او است، و حديث مزبور مشتمل بر لفظ "مولى" است. و اين لفظ در قبال معانى متعدد استعمال شده كه در قرآن كريم بان معانى استعمال شده، يكبار بمعناى اولى آمده: خداى تعالى درباره منافقين فرموده: " ماواكم النار هى مولاكم " يعنى: " اولى بكم " سپس نامبرده- "ابن طلحه" از جمله معانى آن- اينها را ذكر نموده: ناصر، و وارث. و عصبه "پيوند و خويش" و صديق، و حميم. "نزديك" و معتق، سپس گويد: وقتى كه "مولى" باين معانى وارد شده- بهر يك از آن معانى حمل شود يا- بمعناى اولى چنانكه طايفه اى بر اين عقيده اند،- يا- بمعنى صديق و حميم، معناى حديث چنين ميشود: هر كس، كه من اولى "سزاوارتر" باو هستم، يا- ناصر اويم، يا وارث اويم. يا پيوند و خويش اويم. يا صديق و نزديك اويم. على نيز نسبت باو چنين است، و اين بيان صراحت دارد باينكه "پيغمبر صلى الله عليه و آله" على عليه السلام را باين منقبت عاليه اختصاص داده و او را براى سايرين همانند خودش نسبت بهر كس كه كلمه "من عمومى" شامل آنها است قرار داده، بامتيازى كه براى غير او قرار نداده است.

و بايد دانست كه اين حديث "غدير" از اسرار قول خداى تعالى است در آيه مباهله: فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم... كه مراد از "انفسنا" شخص على است، بنابر "دلائلى" كه گذشت. چه خداى متعال چون شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله را با شخص على عليه السلام قرين هم قرار داد و هر دو را با ضميرى كه مضاف برسول خدا صلى الله عليه و آله است جمع كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز بموجب اين حديث "غدير" ثابت فرمود براى على عليه السلام آنچه را كه براى خودش ثابت است بر تمامى اهل ايمان، زيرا پيغمبر صلى الله عليه و آله اولى بمومنين است، ناصر مومنين. سيد "آقا و سرور" مومنين است... و هر معنائى كه بموجب كلمه "مولى" امكان داشته باشد كه درباره پيغمبر صلى الله عليه و آله اطلاق شود آنرا براى على عليه السلام قرار داد، و اين مرتبه ايست بسى ارجمند و درجه و جايگاهى است بس رفيع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام اختصاص داده، نه باحدى جز او. و براى همين امر آنروز "روز غدير خم" روز عيد و موسم سرور است براى دوستان آنجناب.

تقرير و شرح و بيان اين مطلب: بدان "اى خواننده ارجمند"- خداى بنور خودش تو را باسرار تنزيل واقف سازد و بلطفش نيروى بينش بتو عطا فرمايد كه تو را بشاهراه "سعادت" رهبرى فرمايد- كه، چون از جمله معانى كه لفظ "مولى" حمل بان شده " ناصر " است، و "بنابراين معنى" جمله: " من كنت مولاه فعلى مولاه " چنين ميشود: هر كس كه من ناصر او هستم، على ناصر او است، و در اينصورت، پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به ناصر وصف فرموده نسبت بهر كس كه خودش ناصر او است، زيرا اين معنى را بلفظ عموم "من" ذكر فرموده و جز اين نيست كه اثبات پيغمبر صلى الله عليه و آله اين صفت "ناصريت" را در حق على عليه السلام براى اينست كه خداى عز و جل اين صفت را درباره على عليه السلام قرار داده است.

"مويد اين مطلب" ابواسحق ثعلبى بسند خود- در تفسيرش نقل نموده و روايت منتهى به اسماء بنت عميس ميشود كه گفت: چون اين آيه نازل شد: و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين، از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: " صالح المومنين على بن ابى طالب " "عليه السلام" پس چون خداى تعالى در آيه كه نازل فرمود به پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داد كه ناصر او خدا است، و جبرئيل است، و على است، وصف ناصريت "از جانب خدا" براى على عليه السلام ثابت است، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله به پيروى از قرآن كريم وصف ناصريت را براى على عليه السلام ثابت فرمود. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بانچه كه از لوازم اين سمت و وصف است توصيف فرمود بصريح سخن خود، بطوريكه حافظ ابو نعيم در جلد 1 "حليه" ص 66 بسند خود روايت نموده: اينكه على عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و آنجناب فرمود: مرحبا بسيد المسلمين، و امام المتقين، يعنى: خير مقدم باقا و سرور مسلمين و پيشواى پرهيزكاران، پس سيادت بر مسلمين و پيشوائى پرهيزكاران چون از صفات نفسى و شخص پيغمبر است و خداى متعال از على "بموجب كلمه: انفسنا: در آيه مباهله" به نفس او "پيغمبر" تعبير فرموده و او را بچيزى توصيف فرموده كه آن از صفات پيغمبر است اين مطلب را درياب و فهم كن.

بدينجهت، پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله آنجناب را بصفات خاصه خود متصف فرموده است نظر باينكه نكته كه ذكر نموديم. حتى، حافظ نامبرده اين روايت را نيز در جلد 1 حليه ص 67 بسند خود از انس بن مالك آورده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله بابى برزه "در حاليكه من مى شنيدم" فرمود: اى ابى برزه همانا خداوند درباره على بن ابى طالب بمن سپرده كه او پرچم هدايت و مركز نورانيت ايمان و پيشواى اولياى من و نور همه پيروان من است، اى ابو برزه على پيشواى پرهيزكاران است، هر كس او را دوست بدارد مرا دوست مى دارد. و هر كسى او را دشمن بدارد مرا دشمن ميدارد. پس او را باين امر بشارت ده. پس از آنكه اين مستند براى تو واضح و آشكار شد سر و حكمت اختصاص على عليه السلام از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله به بسيارى از صفات كه براى غير او نيست هويدا مى گردد

و فى ذلك فليتنافس المتنافسون.
[/]

[="georgia"]

[="red"]مفاد حدیث غدیر خم[/]

6- صدر الحفاظ، فقيد الحرمين، ابو عبد الله گنجى، شافعى، متوفاى 658 در " كفايه الطالب " ص 69 بعد از ذكر سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام: اگر كسى را بجاى خود تعيين ميكردم- هيچكس از تو سزاوارتر نبود بواسطه پيشى تو در اسلام و خويشى تو با رسول خدا و داماد بودن تو با همسرى فاطمه سيده زنان عالمين چنين گويد: و اين حديث هر چند دلالت دارد بعدم تعيين خليفه، ولى حديث غدير خم دليل است بر توليت "سرپرستى" و توليت همان تعيين خليفه است، و اين حديث يعنى حديث غدير خم بعلت اين كه در پايان زندگى پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفصدور يافته ناسخ است.

7- سعيد الدين فرغانى، متوفاى 699- بطوريكه ذهبى در " العبر " ذكر نموده، در شرح قصيده تائيه ابن فارض حموى متوفاى 576 كه اول آن اين بيت است:
سقتنى حميا الحب راحيه مقلتى و كاسى محيا من عن الحسن جلت
در شرح اين بيت او:
و اوضح بالتاويل ما كان مشكلا على بعلم ناله بالوصيه

گويد: و همچنين، اين بيت، مبتدا است و خبر آن محذوف، تقدير آن چنين است: و بيان على كرم الله وجهه و توضيح او بوسيله تاويل مشكلات كتاب و سنت بواسطه علمى است كه باو رسيد بدين سبب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را وصى و قايمقام شخص خود قرار داد با اين سخن خود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " و اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم است، بنابر آنچه خود آنجناب كرم الله وجهه در جمله از ابيات خود بدان اشعار داشته كه از آن جمله اين است:
و اوصانى النبى على اختيارى لامته رضى منه بحكمى
و اوجب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غديرخم

و غدير خم آبى است بر يك منزلى مدينه كه اكنون "طريق المشاه الى مكه" معروف است اين بيان "على عليه السلام" بواسطه تاويل بسبب علمى كه بوصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله حاصل گشته از جمله فضايل بى شماريست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او "على عليه السلام" را بدان مخصوص گردانيد و آنجناب آنها را در بر گرفت.

و گويد "سخن فرغانى است": و اما سهم "و بهره" على بن ابى طالب كرم الله وجهه از علم و كشف و پرده برداشتن از مشكلات سخن بزرگ و كتاب كريم "قرآن" كه خاصه ترين معجزات "پيغمبر صلى الله عليه و آله" است بواضح ترين بيان بسبب "امتياز و افتخاريست" كه "على عليه السلام" بسبب قول "پيغمبر صلى الله عليه و آله": " انا مدينه العلم و على بابها " و بقول آنجناب: " من كنت مولاه فعلى مولاه " بدان نايل و مفتخر گشت، با فضايل بى شمار ديگر.

8- علاء الدين ابو المكارم سمنانى، بياضى، مكى، متوفاى 736 در " العروه الوثقى " گويد: و "پيغمبر صلى الله عليه و آله" بعلى- بر او باد درود و درود فرشتگان گرامى- فرمود: " انت منى بمنزله هارون من موسى و لكن لا نبى بعدى " و در غديرخم بعد از حجه الوداع "مشرف" بر گروهى از مهاجر و انصار در حاليكه شانه او را گرفته بود فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه " و اين حديثى است كه علماء حديث عموما" بر صحت آن اتفاق دارند در نتيجه او "على عليه السلام" آقا و سرور اولياء گرديد، و قلب او بر قلب محمد عليه التحيه و السلام بود، و باين سر اشاره نموده است سرور صديقين رفيق و همراه غار پيغمبر صلى الله عليه و آله است ابوبكر هنگامى كه ابا عبيده جراح را براى طلب حضور او "على عليه السلام" فرستاد باين گفتار: اى ابا عبيده، تو امين اين امتى تو را ميفرستم بسوى كسى كه در مرتبه هم طراز است با كسيكه ديروز او را از دست داديم "پيغمبر صلى الله عليه و آله"، سزاوار است كه با او بحسن ادب سخن بگوئى.

9- طيبى، حسن بن محمد، متوفاى 743 در " الكاشف " در شرح حديث غدير گويد: قول او "پيغمبر صلى الله عليه و آله" " انى اولى بالمومنين من انفسهم " يعنى همانا من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها " قصد آنحضرت "مدلول" قول خداى تعالى است: " النبى اولى بالمومنين من انفسهم " "اين جمله از آيه" اطلاق دارد و دانسته نشد كه باهل ايمان از خود آنها بچه چيز اولى است؟ لذا پس از آن مقيد ساخت "باين جمله": " و ازواجه امهاتهم " تا اعلام فرموده باشد كه آنجناب بمنزله پدر است، و قرائت ابن مسعود رضى الله عنه اين معنى را تاييد ميكند، او چنين قرائت كرده: " النبى اولى بالمومنين من انفسهم و هو اب لهم ". و مجاهد گفته كه: هر پيغمبرى پدر امتش ميباشد و بهمين جهت و مناسبت مومنين برادران يكديگر شدند پس در اين هنگام در قول پيغمبر صلى الله عليه و آله: " من كنت مولاه فعلى مولاه " در بودن او "على عليه السلام" بمنزله پدر تشبيه صورت گرفته، پس بر امت واجب است احترام و بزرگ داشت او و نيكى باو، و بر او است كه نسبت بامت شفقت و مهربانى نمايد و چون پدر بر اولاد با آنها رووف باشد و براى همين عمر تهنيت گفت با اين عبارت: " يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مومن و مومنه ".

10- شهاب الدين بن شمس الدين دولت آبادى، متوفاى 1049 در " هدايه السعداء " گويد: و در " تشريح " گويد: ابوالقاسم "رح" گفت: هر كس بگويد كه على از عثمان افضل است چيزى بر او نيست "يعنى سخن بگزاف نگفته" بعلت اينكه ابو حنيفه رضى الله عنه و ابن مبارك گفته اند: هر كس بگويد: على افضل عالمين است، يا افضل مردم است، يا بزرگترين بزرگان است، بر او چيزى نيست "سخن بمبالغه و گزاف نگفته" براى اينكه مراد از اين "تفضيل" افضيلت نسبت بمردم عصر و زمان خلافت او است مانند سخن "پيغمبر صلى الله عليه و آله" " من كنت مولاه فعلى مولاه " يعنى در زمان خلافتش و مانند اين كلام در قرآن و در احاديث و اقوال علماء از تعداد و احصاء خارج است.

و نيز در " هدايه السعداء " گفته كه: در "حاصل التمهيد فى خلافه ابى بكر و دستور الحقايق" چنين آمده كه: همانا پيغمبر صلى الله عليه و آله چون از مكه مراجعت فرمود در غديرخم فرود آمد و امر فرمود جهاز شتران را بر يكديگر گرد آوردند و مانند منبرى ساخت پس بر آن رفت و فرمود: آيا نه اينست كه من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتند آرى چنين است، پس فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله " و خداى عز و جل فرمود: " انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا: الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون " و اهل سنت گفته اند: مراد از حديث " من كنت مولاه فعلى مولاه " يعنى در وقت خلافت و امامت او.

11- ابو شكور محمد بن عبد السعيد بن محمد كشى، سالمى حنفى در " التمهيد فى بيان التوحيد " گويد: رافضيان گويند: امامت براى على بن ابى طالب رضى الله عنه منصوص است، بدليل اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را وصى خود و خليفه بعد از خود قرار داد، آنجا كه فرمود: آيا خشنود نيستى كه بوده باشى از من بمنزله هارون از موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست، پس "همانطور كه" هارون عليه السلام خليفه موسى عليه السلام بود، همچنين على رضى الله عنه، و دليل دوم اينست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را ولى مردم قرار داد، پس از آنكه از مكه مراجعت فرمود و در غديرخم فرود آمد امر كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله كه جهاز شتران را گرد آورند و آنها را بصورت منبرى ساخت و بر آن بالا رفت و فرمود: " الست باولى المومنين من انفسهم " گفتند آرى، پس فرمود " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله "، و خداى جل جلاله فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا: الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون، اين آيه كه در شان على رضى الله عنه نازل گشته، دلالت دارد بر اينكه او بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله اولاى "سزاوارترين" مردم بوده.

سپس در جواب از آنچه ذكر شد، گويد: و اما سخن "رافضيان" كه پيغمبر عليه السلام او را ولى قرار داد، ميگوئيم: مراد او "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در وقت او "على عليه السلام" است، يعنى بعد از عثمان رضى الله عنه و در زمان معاويه رضى الله عنه و ما نيز همين را ميگوئيم و همچنين است جواب از قول خدايتعالى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا... ما ميگوئيم كه: على رضى الله عنه باين دليل ولى و امير بوده، در ايام خود و در وقت خود و آن بعد از عثمان رضى الله عنه است و اما قبل از آن وقت چنين ستمى را نداشته.

12- ابن باكثير مكى شافعى، متوفاى 1047 در " وسيله المال فى عد مناقب الال " بعد از ذكر حديث غدير به طرق متعدده گويد: و دار قطنى در فضايل از معقل بن يسار رضى الله عنه با بررسى طريق روايت نموده كه گفت: شنيدم ابوبكر رضى الله عنه ميگفت: على بن ابى طالب عليه السلام عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، يعنى آنهائى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بتمسك بانها و پذيرش رهبرى آنها را تاكيد فرموده، پس آنها ستارگان راهنمائى هستند هر كس از آنها پيروى نمود هدايت يافت، و ابوبكر رضى الله عنه او "على عليه السلام" را باين مزيت مخصوص داشته، زيرا او "على عليه السلام" در اين مقام امام است، و در شهر علم و عرفان است، پس او امام ائمه و عالم امت است. و گوئى اين نظر و گفتار را "ابوبكر" از رسول خدا صلى الله عليه و آله اخذ و باو تبعيت نموده كه آنجناب او را در روز غديرخم از بين آنها بانچه سابقا ذكر شد اختصاص داد، و اين حديث درست و شكى و ريبى كه منافى با آن باشد وجود ندارد، و از گروه بسيار زيادى از صحابه روايت شده و شيوع و شهر بسزا يافته و كافى است در اين باب مجمع حجه الوداع.

13- سيد امير محمد يمنى، متوفاى 1182 در " الروضه النديه شرح التحفه العلويه " بعد از ذكر حديث غدير بطرق متعدد گويد: و فقيه، حميد در معانى آن "حديث غدير" سخن گفته و در آن اطاله كلام داده و بعض از سخنان او را ما نقل مينمائيم "تا اينكه گويد": و از جمله سخنان او اينست: دست او را "پيغمبر صلى الله عليه و آله گرفت و بلند كرد و گفت: " من كنت مولاه فعلى مولاه " و مولى هر وقت بدون قرينه اطلاق شود از آن معنى مالك متصرف فهميده ميشود، و هنگاميكه در اصل براى معانى متعددى استعمال ميشد از جمله آنمعانى: مالك تصرف است، و بهمين علت است، زمانى كه گفته شود: " هذا مولى القوم " اين معنى در فهم از آن سبقت ميگيرد كه: او مالك است براى تصرف در امور آنها، سپس از معانى آن "مولى" اينها را شمرده: ناصر، و ابن عم، و معتق، و معتق، سپس گويد: و از جمله معانى آن اولى است، خداى تعالى فرمايد: " ماواكم النار هى مولاكم " يعنى: " اولى بكم و بعذابكم " و بعد از همه اين مطالب، اگر از لفظ مولى در جمله سابقه " من كنت مولاه... " معناى مالك بر تصرف سبقت به فهم نگيرد "متبادر بذهن نشود" ناچار بطور مساوى منسوب بتمام معانى خواهد بود و آنرا بهمه معانى حمل خواهيم نمود، مگر آنمعانى كه در حق او "على عليه السلام" امكان حمل ندارد، از قبيل: معتق و معتق، در نتيجه اين معنى "مالك براى تصرف" داخل در معانى محتمله است و معنى "سزاوارتر" و مفيد از آن ملك تصرف است و هنگاميكه "بنص فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله" او اولى "سزاوارتر" بمومنين از خود آنها باشد، امام خواهد بود، و از جمله آن كلماتست قول رسول خدا صلى الله عليه و آله: " من كنت وليه فهذا وليه " ولى بر حسب تبادر بفهم مالك براى تصرف است، اگر چه در غير آن استعمال شود، و بنابراين معنى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: " و السلطان ولى من لا ولى له " يعنى: و سلطان ولى كسى است كه وليى براى او نيست، مرادش ملك تصرف در عقد و نكاح است، يعنى: براى سلطان است ولايت در او هنگاميكه بسته و خويشاوندى موجود نباشد و اين معنى بر سبيل حقيقت است، پس على القاعده زمانى كه دليل بر تخصيص بمعناى خاص نباشد بايد كلمه حمل بتمام آنها بشود.

14- شيخ احمد عجيلى، شافعى، در " ذخيره المال شرح عقد جواهر اللال فى فضائل الال " بعد از ذكر حديث غدير و داستان حارث بن نعمان فهرى گويد: و اين از نيرومندترين دلايل است بر اينكه على رضى الله عنه اولى "سزاوارتر" است بامامت و خلافت و صداقت و نصرت و پيروى نمودن از او باعتبار احوال و اوقات و خصوص و عموم و در اين سخن مناقضه "و منافاتى" وجود ندارد با آنچه گذشت و آنچه انشاء الله تعالى خواهد آمد داير باينكه در يمن بعض از همراهان آنجناب "على عليه السلام" كه با او بود درباره او سخن "ناروائى" گفت "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در مراجعت از حجش خطبه اى "مشعر بولايت او" ايراد فرمود براى آگاه نمودن خلق به منزلت و قدر او و رد سخن "ناروائى" كه بعض از همراهان او "در يمن" گفته بود مانند بريده، چه نامبرده نسبت بانجناب كينه و عداوت داشت و در مسافرت يمن شدتى ديد و پس "از مراجعت" براى پيغمبر صلى الله عليه و آله حكايت كرد، و در حين حكايت او چهره آنحضرت دگرگون ميشد و فرمود: يا بريده " الست اولى بالمومنين من انفسهم؟ من كنت مولاه فعلى مولاه " "و بعد از اين فرمايش" به بريده فرمود: درباره على نكوهش مكن، زيرا على از من است و من از اويم و او بعد از من ولى شما است.

و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد

" سوره حج، آيه 24 "

توضيح واضح درباره مفاد حديث

داعى ما باين امر "توضيح واضح" چشم پوشى عده ايست از لازمه حق كه اعتراف بحق در مفاد حديث نموده اند هنگاميكه آنرا چون آفتاب تابان روشن و درخشان يافته يا با ما در پذيرش آن اظهار هم آهنگى كرده اند و آنچه لازمه اين حقيقت است اينست كه پس از آنكه خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مولاى ما امير المومنين عليه السلام ثابت و مبرهن گشت لازمه لا ينفك آن بلا فصل بودن است همانطور كه سيره بدين جاريست اگر پادشاهى يكى از نزديكان مورد علاقه خود را بولايت عهد خود منصوب نمايد و يا كسيكه هنگام مردنش كسى را وصى خود قرار دهد و هر دو گواهانى بر اين امر بگيرند در اين صورت آيا آن گواهان يا غير آنها ممكن است احتمال بدهند كه: ولايت عهد كسى كه از طرف پادشاه تعيين شده، يا وصايت وصى كه از طرف شخص وصيت كننده تعيين شده، بعد از گذشتن مدتى طولانى پس از مردن آن پادشاه يا آنشخص وصيت كننده تحقق خوهد يافت؟ يا بعد از قيام كسان ديگر بتصدى آنمقام يا آن وصايت كه در حين برقرارى امر ولايت عهد و يا بيان وصيت نامى از آنها برده نشده؟ و آيا معقول است كه با تصريح و تعيين جانشين از طرف پادشاه يا وصى از طرف موصى، مع الوصف مردم بيايند و ديگرى را براى تصديق مقام سلطنت بعد از آن پاشاه و يا براى اجراء مقاصد وصيت كننده انتخاب كنند و كسانى براى بدست گرفتن اين امور قيام نمايند، بمانند موردى كه شخص بودن وصيت مرده و يا پادشاهى بدون تعيين جانشين از دنيا رفته؟ نه چنين نيست كسى چنين اعتقادى و چنين كارى نميكند مگر آنكه از حق آشكار و صريح منحرف شود و از راى خردمندان سرباز زند. آيا در آنجا كسى پيدا نميشود كه با اين انتخاب كنندگان روبرو شده به آنها بگويد: اگر پادشاه بغير آنكس كه بولايت عهد خود منصوب نموده و يا آن شخص وصيت كننده بغير آنكس كه وصى خود قرار داده نظرى و تمايلى ميداشت، چرا خود اين كار را نكرده؟ در حاليكه اين مردم را ميديد و ميشناخت؟.

در مورد امر خلافت نيز ميگوئيم آنانكه ميگويند: ولايت ثابته براى مولاى ما بنص و تصريح روز غدير مربوط بزمان خلافت صورى او بعد از عثمان است كسى نيست بگويد: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را كه بر پسر عمش "على عليه السلام" سبقت گرفتند نمى شناخت و مقام و حدود صلاحيت آنها را نميدانست؟ پس چرا هنگامى كه مرگ خود را نزديك ديد عهده دارى اين امر را بعلى عليه السلام اختصاص داد و گروه حاضرين را امر فرمود كه باو بيعت كنند و بحاضرين امر فرمود كه بغايبين ابلاغ نمايند؟ و اگر براى آن اشخاص نصيبى از امر خلافت ميديد چرا از بيان آن در موقع حاجت خوددارى كرد؟ و حال آنكه اين موضوع مهم ترين فرايض دين و اصل اساسى از اصول آئين بود و ميدانست كه بر حسب اوضاع و احوال راى و نظر مردم در چنين امر مهمى با يكديگر برخورد خواهد كرد "چنانكه برخورد كرد" و پيش بينى ميفرمود كه گاه جدال "و اختلافات لفظى" بزد و خورد منتهى مى شود و مشاجرات به نبرد و كشتار مى انجامد با اين كيفيات پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله با چه مجوز و بهانه امت خود را در مورد بزرگترين معالم دين بلا تكليف رها فرمود؟

پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله اين كار را نكرد، "و براى خلافت و وصايت بعد از خود جز نام على عليه السلام از كسى نام نبرد" ولى خوشبينى اين گروه بگذشتگانشان كه در امر خلافت دست بكار شدند و عليه صاحب خلافت بپا خاستند و بعنوان جوان بودن و كمى سن او و علاقه و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب چنانكه در ص 370 گذشت مدلول صريح و نص مسلم را بظرف "زمان" خلافت صورى چسباندند.

ولى حسن يقين برسول خدا صلى الله عليه و آله ما را ملزم دارد باعتقاد باينكه: تكليف واجب خود را داير ببيان رسا و كافى تا آنجا كه مورد احتياج امت است ايفا فرموده خداوند ما را براه راست هدايت فرمايد.
[/]

دوستان چرا اینقدر خودتون رو زحمت میدید.لینک دانلود کتاب الغدیر را بزارید کسی خواست بره دانلود کنه.

چرا این قدر بحث رو کش می دهید
برادران اهل سنت
حصان شاعر معروف در مورد مولا بودن به عنوان ولی امر بودن شعر می گوید :
فقال حسان ثابت یا رسول الله أتاذن لی ان اقول ابیاتاً؟ قال: قل ببرکة الله فقال حسان بن ثابت: یا مشیخة قریش اسمعوا شهادة رسول الله صل الله علیه و آله ثم انشأ یقول:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخمّ و اسمع بالرسول منادیا
بانی مولاکم نعم و ولیّکم فقالوا و لم یبدو هناک التعامیا
الهک مولانا و انت ولیّنا و لاتجدنّ فی الخلق للامر عاصیا
فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماماً و هادیاً
ابو سعید خدری می‌گوید: پیغمبر صل الله علیه و آله روز غدیر خم که روز پنج شنبه بود مردم را به سوی علی بن ابیطالب دعوت نمود (اولاً دستور فرمود تا زیر درختی را جارو کردند و مسلمانان را به جانب علی علیه السلام توجّه داده و زیر بازوی او را گرفته و به اندازه‌ای بالا برد که سفیدی زیر بغل خودش نمایان گردید و از یک‌دیگر جدا نشدند تا آن‌که آیه شریفه: «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِیناً» نازل گردید. سپس رسول الله صل الله علیه و آله با صدای بلند تکبیر گفت در مقابل اکمال دین و اتمام نعمت و رضای خداوند از رسالت خود و ولایت علی علیه السلام،

پس عرض کرد بار خدایا دوست بدار هر کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد، و یاری کن هر که او را یاری کند و واگذار هر که او را کمک ننماید،

حسّان ثابت (که از شعراء مشهور آن زمان بود عرض کرد یا رسول الله آیا اجازه می‌دهی که من چند بیت در این باره بگویم؟ پیغمبر(ص او را اجازه داد، حسّان صدا زد ای بزرگان قریش گوش دهید به شهادت رسول الله(ص سپس اشعار فوق را انشاء نمود.

اوّلین اشعاری که در ارتباط با غدیر خمّ گفته شده است همین اشعار حسان بن ثابت می‌باشد (و آن دو قصیده‌ای که از امیرالمؤمنین علیه السلام در پیش نقل شد برای تیمن و تبرّک بود و گرنه از حیث زمان متأخر از اشعار حسان است.

این اشعار حسّان خود یکی از دلیل‌های معتبر خلافت و امامت امیرالمؤنین علیه السلام می‌باشد که تاریخ آن را ثبت کرده محدثین و مورّخین کثیری آن را نوشته‌اند که ذیلاً نام آوری شده‌اند. [422]
---------------
[422]. مرزبانی در «مرقاة الشعر»؛ 2. ابوسعد خرکوشی در «شرف المصطفی»؛ 3. ابو نعیم اصفهانی در «ما نزل من القرآن فی علیّ»؛ 4. سجستانی در «کتاب الولایة»؛ 5. خوارزمی در «مقتل الامام السبط الشهید» و «مناقب»؛ 6. ابوالفتح نطنزی در «الخصائص العلویّة علی سایر البریّة»؛ 7. ابن جوزی حنفی در «تذکرة الخواص»؛ 8. کنجی شافعی در «کفایة الطالب»؛ 9. شمس الدین حنفی در «نظم درر السمطین»؛ 10. جلال الدین سیوطی در «الازدهار فیما عقده الشعرائ من الاشعار». (به نقل الغدیر ج 2 ص 34.

اگر پیامبر منظورشان دوستی بود می گفت چرا این شعر را سرودی
منظور من دوستی علی است

چرا این قدر بحث رو کش می دهید
برادران اهل سنت
حصان شاعر معروف در مورد مولا بودن به عنوان ولی امر بودن شعر می گوید :
فقال حسان ثابت یا رسول الله أتاذن لی ان اقول ابیاتاً؟ قال: قل ببرکة الله فقال حسان بن ثابت: یا مشیخة قریش اسمعوا شهادة رسول الله صل الله علیه و آله ثم انشأ یقول:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخمّ و اسمع بالرسول منادیا
بانی مولاکم نعم و ولیّکم فقالوا و لم یبدو هناک التعامیا
الهک مولانا و انت ولیّنا و لاتجدنّ فی الخلق للامر عاصیا
فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماماً و هادیاً
ابو سعید خدری می‌گوید: پیغمبر صل الله علیه و آله روز غدیر خم که روز پنج شنبه بود مردم را به سوی علی بن ابیطالب دعوت نمود (اولاً دستور فرمود تا زیر درختی را جارو کردند و مسلمانان را به جانب علی علیه السلام توجّه داده و زیر بازوی او را گرفته و به اندازه‌ای بالا برد که سفیدی زیر بغل خودش نمایان گردید و از یک‌دیگر جدا نشدند تا آن‌که آیه شریفه: «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِیناً» نازل گردید. سپس رسول الله صل الله علیه و آله با صدای بلند تکبیر گفت در مقابل اکمال دین و اتمام نعمت و رضای خداوند از رسالت خود و ولایت علی علیه السلام،

پس عرض کرد بار خدایا دوست بدار هر کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد، و یاری کن هر که او را یاری کند و واگذار هر که او را کمک ننماید،

حسّان ثابت (که از شعراء مشهور آن زمان بود عرض کرد یا رسول الله آیا اجازه می‌دهی که من چند بیت در این باره بگویم؟ پیغمبر(ص او را اجازه داد، حسّان صدا زد ای بزرگان قریش گوش دهید به شهادت رسول الله(ص سپس اشعار فوق را انشاء نمود.

اوّلین اشعاری که در ارتباط با غدیر خمّ گفته شده است همین اشعار حسان بن ثابت می‌باشد (و آن دو قصیده‌ای که از امیرالمؤمنین علیه السلام در پیش نقل شد برای تیمن و تبرّک بود و گرنه از حیث زمان متأخر از اشعار حسان است.

این اشعار حسّان خود یکی از دلیل‌های معتبر خلافت و امامت امیرالمؤنین علیه السلام می‌باشد که تاریخ آن را ثبت کرده محدثین و مورّخین کثیری آن را نوشته‌اند که ذیلاً نام آوری شده‌اند. [422]
---------------
[422]. مرزبانی در «مرقاة الشعر»؛ 2. ابوسعد خرکوشی در «شرف المصطفی»؛ 3. ابو نعیم اصفهانی در «ما نزل من القرآن فی علیّ»؛ 4. سجستانی در «کتاب الولایة»؛ 5. خوارزمی در «مقتل الامام السبط الشهید» و «مناقب»؛ 6. ابوالفتح نطنزی در «الخصائص العلویّة علی سایر البریّة»؛ 7. ابن جوزی حنفی در «تذکرة الخواص»؛ 8. کنجی شافعی در «کفایة الطالب»؛ 9. شمس الدین حنفی در «نظم درر السمطین»؛ 10. جلال الدین سیوطی در «الازدهار فیما عقده الشعرائ من الاشعار». (به نقل الغدیر ج 2 ص 34.

اگر پیامبر منظورشان دوستی بود می گفت چرا این شعر را سرودی
منظور من دوستی علی است

[="georgia"]بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اما در مورد این که بعضی فرموده اند که چرا غدیر را ما عید می گیریم , به چند دلیل می باشد :

دلیل اول جشن و تاجگذاری در روز غدیر در خود منطقه از سوی حضرت رسول می باشد ,

دلایل دیگر را نیز از کتاب الغدیر علامه امینی بیان می کنم :[/]

[="red"]عيد غدير در اسلام[/]

[="georgia"]از جمله اموريكه بمنظور ثبات و نشر داستان غدير و جاودان ماندن خاطره آن و تامين تحقق و ثبوت مفاد آن مورد توجه و اهتمام بوده، عيد گرفتن اين روز تاريخى است كه همه ساله در روز و شب آن مجامع و محافل و تشكيل شود و مراسم بندگى خدا و ابراز خشوع بدرگاه احديت اجراء گردد و سيره نيكى و بخشش و بذل وجوه بريه و توجه بحال ناتوانان و مستمندان و توسعه بزندگى خانواده ها و عائله ها و در بر كردن لباس هاى نو و زيبا با آرايش، پيروى و مورد عمل قرار گيرد، و در نتيجه اجراء اين تشريفات و تظاهرات در ميان مردم معتقد است كه توجه عموم طبقات بطرف يك وضع نوين و منظره جالب معطوف شده و اين وضع بيخبران را وا ميدارد به تفحص و پرسش علل و موجبات آن و منجر ميشود به تجسس از روايت آن و دانايان به بيان روايات متواتره مشتمل بر اين امر خطير پرداخته و گويندگان و سرايندگان به ايراد خطابه و انشاء قصايد و منظومات مى پردازند و بدين وسائل رشته روايت غدير خم و اسناد آن بيكديگر متصل و پيوسته گشته و در ميان هر قوم و گروه و در هر عصر و زمان اين خبر تكرار و اين داستان بزبانها جارى و طرق متصله آن در اذهان محفوظ و پايدار مى گردد.
آنچه از اين كيفيت براى اهل تحقيق آشكار ميشود دو امر است، يكى اينكه عيد غدير خم اختصاص بگروه شيعه فقط ندارد و هر چند كه اين گروه نسبت باين امر علاقه خاصى ابراز مينمايند ولى در عين حال ديگران هم از ساير فرق مسلمين در اين عيد با شيعه شركت مينمايند، بيرونى در " الاثار الباقيه فى القرون الخاليه " ص 334 اين روز را از جمله اعيادى ذكر نموده كه مورد توجه و اعتناء اهل اسلام است، و در " مطالب السئول " تاليف ابن طلحه شافعى در ص 53 چنين مذكور است: روز غدير خم را اميرالمومنين عليه السلام در شعر خود ياد كرده و اين روز عيد گشته براى اينكه روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنجناب را باين جايگاه ارجمند "ولايت" منصوب نموده و او را بدين جهت بر جميع خلق برترى بخشيده، و در 56 گويد: هر معنائى كه ممكن است لفظ مولى دلالت بر آن داشته باشد نسبت بشخص رسول خدا صلى الله عليه و آله همان معنى را براى على عليه السلام قرار داده و اين مرتبه ايست عالى و جايگاهى است رفيع و مقامى است شامخ كه آنجناب را بدان مخصوص نموده و بهمين جهت اين روز، روز عيد و هنگام سرور و شادمانى و موسم انبساط و مسرت دوستان او گشته... انتهى
اين جمله خود اشتراك تمام مسلمين را در عيد گرفتن اين روز ثابت مينمايد، خواه ضمير "دوستان او" به پيغمبر صلى الله عليه و آله برگردد و خواه به على عليه السلام برگردد، اگر به پيغمبر برگردد كه مطلب واضح است، و اگر بعلى عليه السلام برگردد باز مقصود حاصل است، زيرا همه مسلمين على عليه السلام را دوست دارند چه آنها كه او را جانشين بلا فصل پيغمبر صلى الله عليه و آله ميدانند و چه آنها كه آنحضرت را چهارمين خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده اند.
و در ميان تمام فرق مسلمين كسى نيست كه با آنجناب سر عداوت و دشمنى داشته باشد جز تعداد ناچيزى از خوارج كه آنها از دين اسلام خارج شده اند.
و كتب تاريخ درسهايى از اين عيد بما ميدهد و حاكى است كه امم اسلامى در شرق و غرب جهان بر اين عيد توافق دارند و مردم مصر و مغاربه و عراق از قرون گذشته باين روز داير بعيد بودن آن توجه و اعتناء داشته و روزى بوده نزد آنان كه نماز و دعا و خطبه و انشاد شعر در آن معمول بوده چنانكه در كتب مربوطه مفصلا مذكور است.
و در موارد عديده از " وفيات الاعيان " تاليف ابن خلكان- اتفاق عموم مسلمين بر عيد بودن اين روز استفاده ميشود، مثلا در شرح حال مستعلى پسر مستنصر- در جلد 1 ص 60 چنين مذكور است: بيعت با نامبرده در روز عيد غدير خم واقع شده و آن هجدهم ذى الحجه است بسال 487، و در شرح حال مستنصر بالله عبيدى در جلد 2 ص 223 چنين مذكور است: نامبرده شب پنجشنبه هجدهم ذى الحجه سال 487 وفات يافت، سپس خود گويد: و اين شب، شب عيد غدير است، يعنى شب هجدهم ذى الحجه، و آن، غدير خم است، و گروه بسيارى را يافتم كه سوال ميكنند از اين شب كه در چندم ذى الحجه بوده؟ و اين مكان "غدير خم" بين مكه و مدينه است و در آن گودال آبى است و گفته ميشود كه در آنجا درخت زارى است كه آب در آن جمع ميشود، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از سفر حجه الوداع از مكه مشرفه بازگشت و باين مكان رسيد و با على بن ابى طالب عليه السلام برادرى خود را اعلام فرمود، گفت: على از من بمنزله هارون است از موسى بار خدايا، دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن بدارد و يارى فرما آنكه را كه او را يارى نمايد و خار گردان آنكه را كه او را خار نمايد، و شيعه باين روز علاقه زيادى دارند. و حازمى گويد: آنجا واديى است بين مكه و مدينه و نزد جحفه گودالى است كه در آنجا پيغمبر صلى الله عليه و آله خطبه خواند و اين وادى بدشوارى و شدت گرمى موصوف و معروف است.
و همين مطلب را "داير بعلاقه زياد شيعه باين روز" كه ابن خلكان ذكر نموده مسعودى نيز در " التنبيه و الاشراف " ص 221 بعد از ذكر حديث غدير بيان داشته گويد: و فرزندان على عليه السلام و شيعيان او اين روز را بزرگ ميشمارند، و مانند اين مطلب را ثعلبى در " ثمار القلوب " نگاشته، پس از آنكه شب غدير را از شبهاى مضاف بنام و مشهود در نزد امت شمرده در ص 511 گويد: و اين همان شبى است كه فرداى آن رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم بر جهاز شتران خطبه خواند و ضمن خطبه خود فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، اخذل من خذله.
شيعه اين شب را بزرگ ميشمارند و آن را بشب زنده دارى و قيام بعبادت بسر ميبرند... انتهى
بلى آنها معتقدند كه نص و تصريح بر خلاف بلا فصل "على عليه السلام" در آن تحقق يافته، و آنان گرچه باين عقيده از سايرين جدا و منفردند ولى در اين كه شب غدير از شبهاى مضاف بنام و مشهور است با امت اسلامى متفق و همعقيده ميباشند، و اين شهرت و اهميت نيست مگر بسبب اعتقاد بامر خطير و بزرگى و فضيلت آشكارى كه در بامداد آن صورت گرفته. و وقوع همين امر بزرگ و مهم در اين روز آنرا روز خاص يا عيد مباركى گردانده است، و در اثر اين اعتقاد در فضيلت روز غدير و شب آن، فرط اشتهار اين جهت تا بحدى رسيده كه زيبائى و فروغ "در بيانات شاعرانه و مغازلات اديبانه" بان تشبيه شده، تميم بن معز صاحب ديار مصريه كه در سال 374 وفات يافته ضمن قصيده كه با خرزى در " دميه القصر " ص 38 از او نقل نموده چنين سروده:
تروح علينا باحداقها حسان حكتهن من نشرهنه
نواعم لا يستطعن النهوض اذا قمن من ثقل اراد فهنه
حسن كحسن ليالى الغدير و جئن ببهجه ايامهنه
و از جمله دلائل اين امر، تهنيت و مبارك بادى است كه بوسيله شيخين و زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و جز آنها از صحابه بامر رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت باميرالمومنين عليه السلام صورت گرفته، بطوريكه قريبا بچگونگى آن واقف خواهيد شد و تهنيت و مبارك باد از خواص عيد و مواقع شادمانى و سرور است.
امر دوم، اينست كه سابقه اين عيد امتداد داشته و پيوسته در اعصار و قرون گذشته چنين بوده تا دوران عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله و آغاز پيدايش اين فضيلت و عيد، روز غدير بوده است در حجه الوداع پس از آنكه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله جايگاه استوار و ثابت خلافت كبرى را آشكار و مركز امارت خود را از وجهه دينى و دنيوى بان گروه عظيم از پيروان خود ابراز فرمود و مبناى رفيع دين مقدسش را معين داشت، در نتيجه روز مزبور عاليترين اشتهار را بدست آوردن تا بحدى كه هر كس با اسلام و معالم اسلام وابسته و معتقد بود از موقعيت آنروز قرين مسرت گرديد، چه مسرتى از اين بالاتر كه در چنين روزى مركز شريعت و سرچشمه ريزش و فيضان انوار تابان احكام دين معلوم و مشهود گشته و ديگر اميال و اهواء اين و آن اين پايگاه استوار را زايل و منقلب نميكند و جهل و ابهامى وجود ندارد كه اين امر صريح را در گودال پست اوهام پنهان نمايد، چه روزى بزرگتر از اين روز هست؟ در حالتيكه سنن و آداب شريعت در اين روز آشكار گشته و شاهراه سعادت نمايانده شده و تكميل دين و اتمام نعمت در آن صورت گرفته و قرآن كريم آن را تاييد و پشتيبانى نموده.
زمانى كه پادشاهان صورى بر سرير سلطنت تكيه ميزنند ملت آنروز را روز شادى و مسرت و عيد ميگيرند و بافتخار آن چراغان ميكنند، محافل جشن تشكيل ميدهند و گروه گروه در آن مجامع و محافل مجتمع شده و خطباء و ادباء بايراد خطابه و سرودن مدايح و قصائد ميپردازند و خوانهاى نعمت ميگسترانند چنانكه اين سيره و عادت در هر قوم و ملتى معمول است، بنابر اين قاعده روزى كه سلطنت اسلامى ولايت عظماى دين تحقق يافته بنام شخصيتى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بوحى الهى او را با تصريح و تاكيد بان مقام منصوب فرموده سزوارتر است كه چنين روزى عيد گرفته شود و مجلل ترين مظاهر جشن و سرور در آن نمايان گردد، و باعتبار اينكه چنين روزى از اعياد دينى است شايسته و روا است كه مضافا بر اجراء مراسم شادى و مسرت امورى نيز كه موجب قرب بدرگاه حضرت بارى است از روزه و نماز و دعا و غيره مورد عمل قرار گيرد چنانكه قريبا بوظائف و مقررات مذكوره نيز واقف خواهيد شد انشاء الله تعالى.
و براى تامين همين منظور و اموريكه ذكر شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله امر فرمود، حاضرين در آن مجمع را از امت خود كه از جمله آنها شيخين "ابوبكر- و عمر" بودند و ديگر بزرگان قريش و وجوه انصار و همچنين زوجات خود را كه بر امير المومنين عليه السلام وارد شوند و او را باين منصب عالى و حظ وافريكه بسبب عهده دار شدن مقام ولايت كبرى و اريكه امر و نهى در دين خدا احراز نموده تهنيت و شاد باش گويند.
موضوع تهنيت، مبتنى بر صدور امر از مقام نبوت صلى الله عليه و آله و دست دادن به بيعت نامبرده با ابراز مسرت و خوشحالى پيغمبر صلى الله عليه و آله باين جريان باظهار جمله: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين مضافا بر نزول آيه كريمه "چنانكه دانستيد" در اين روز نمايان كه در ضمن آن تصريح شده به اكمال دين و اتمام نعمت و خوشنودى پروردگار بانچه در اين روز وقوع يافته- و بر همين مبنى، طارق بن شهاب كتابى، هنگامى كه در مجلس عمر بن خطاب حضور داشت، گفت: اگر اين آيه درباره ما نازل شده بود ما اين روز را عيد ميگرفتيم، و اين سخن او را احدى از حاضرين در آن مجلس انكار نكرد و حتى از عمر كيفيتى مشهود گشت كه حاكى از تصديق سخن او بود- و اعلام اين امر بعد از نزول آيه تبليغ كه در آن امرى شبيه به تهديد در صورت تاخير تبليغ اين نص روشن براى احتراز از پيش آمدهاى انقلاب و تظاهرات متعصبانه ملت وجود داشت.. تمام اين امور كه بدان اشاره شد اين روز را تا حدى جلال و بزرگى و رفعت و بلندى بخشيد كه صاحب رسالت خاتميه صلى الله عليه و آله و بعد از او پيشوايان طريق هدايت "ائمه سلام الله عليهم" و پيروان آنها را از اهل ايمان غرق در شادمانى ساخت و اينست آنچه از عيد گرفتن مقصود ما است و بهمين معنى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اشعار فرموده بنا بروايتى كه فرات بن ابراهيم كوفى "در قرن سوم" از محمد بن ظهير، از عبد الله بن فضل هاشمى از امام صادق عليه السلام از پدر و اجداد گراميش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: روز غدير خم برترين عيدهاى امت من است و اين همان روزيست كه خداى تعالى مرا امر فرمود كه برادرم على بن ابى طالب عليه السلام را بعنوان نشانه براى امت منصوب دارم تا بسبب انوار وجود او بعد از من راهنمائى شوند، و اين همان روزيست كه خداوند در آن دين را كامل فرمود و نعمت خود را بر امت من در آن تمام نمود و دين اسلام را براى آنها دين پسنديده اعلام فرمود. و در حديثى كه حافظ خرگوشى آنرا آورده "بشرحى كه در صفحه 184 گذشت" فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله مشعر بر اين امر است كه فرمود: هنئونى. هنئونى- يعنى مرا تهنيت دهيد. مرا تهنيت دهيد. و اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام نيز شعار پيغمبر بزرگوار صلى الله عليه و آله را پيروى نموده و شخصا نيز اين روز را عيد گرفته و در ساليكه عيد غدير در روز جمعه واقع شده بود خطبه ايراد فرمود و از جمله فرمايشات آنجناب در خطبه مزبور اين جمله است كه فرمود: " ان الله عز و جل جمع لكم معشر المومنين فى هذا اليوم عيدين عظيمين كبيرين و لا يقوم احدهما الا بصاحبه ليكمل عندكم جميل صنعه و يقفكم على طريق رشده، و يقفو بكم آثار المستضيئين بنور هدايته، و يسلككم منهاج قصده، و يفور عليكم هنيى ء رفده فجعل الجمعه مجمعا ندب اليه لتطهير ما كان قبله و غسل ما اوقعته مكاسب السوء من مثله الى مثله و ذكرى للمومنين و تبيان خشيه المتقين، و وهب من ثواب الاعمال فيه اضعاف ما وهب لاهل طاعته فى الايام قبله، و جعله لا يتم الا بالايتمار لما امر به و الانتهاء عما نهى عنه، و البخوع بطاعته فيما حث عليه و ندب اليه فلا يقبل توحيده الا بالاعتراف لنبيه صلى الله عليه و آله بنبوته، و لا يقبل دينا الا بولايه من امر بولايته، و لا تنتظم اسباب طاعته الا بالتمسك بعصمه و عصم اهل ولايته فانزل على نبيه صلى الله عليه و آله فى يوم الدوح ما بين به عن ارادته فى خلصائه و ذى اجتبائه، و امره بالبلاغ و ترك الحفل باهل الزيغ و النفاق و ضمن له عصمته منهم... تا آنجا كه فرمايد:
عود و ارحمكم الله بعد انقضاء مجمعكم بالتوسعه على عيالكم و بالبر باخوانكم، و الشكر لله عز و جل على ما منحكم، و اجمعوا، يجمع الله شملكم، و تباروا، يصل الله الفتكم و تهادوا نعمه الله كما منكم بالثواب فيه على اضعاف الاعياد قبله او بعده الا فى مثله، و البر فيه يثمر المال و يزيد فى العمر، و التعاطف فيه يقتضى رحمه الله و عطفه و هيئوا لاخوانكم و عيالكم عن فضله بالجهد من وجودكم و بما تناله القدره من استطاعتكم، و ظهروا البشر فيما بينكم و السرور فى ملاقاتكم. الخطبه.
ترجمه- همانا خداى عز و جل براى شما گروه اهل ايمان در اين روز دو عيد بزرگ و با عظمت راجع فرموده "جمعه- غدير" كه هيچيك از اين دو بدون آن ديگرى برقرار و استوار نخواهد بود، اين موهبت را بشما فرمود تا كردار شايسته و عنايت خود را درباره شما كامل گرداند، و شما را بر طريق رشد و صلاح را دارد و بدنبال آنان كه از نور هدايت او بهره مندند قرار دهد، و در شاهراه مقصود حكيمانه خود براه اندازد، و عطاياى گواراى خود را بر شما بيفزايد، از اين رو جمعه را مقرر فرمود براى اجتماع شما تا در اثر اين اجتماع، خود را از پليدى هاى پيش از آن پاك و پاكيزه نمائيد و آثار كثيف كسب هاى ناروا و ناپسند كه در ظرف يك هفته فاصله بين دو جمعه دامان شما را آلوده نموده شستشو نمائيد اين روز براى اهل ايمان يك يادآورى است، و نمودارى از خشيت پرهيزگاران است، و در اين روز چند برابر پاداش كارهاى خوبى را كه اهل طاعت در روزهاى ديگر اتيان نموده اند بشما موهبت فرمايد، و اين روز را چنان قرار داده كه حق آن ادا نشود مگر بانجام اوامر او، و خوددارى از آنچه نهى فرموده، و مجاهدت بسيار در انجام آنچه كه بدان با تاكيد دعوت نموده اينك اعتراف بيگانگى او پذيرفته نميشود مگر با اعتراف بنبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله، و دينى پذيرفته نميشود مگر با پذيرش ولايت آنكه بولايت اوامر فرموده، و موجبات اطاعت او فراهم نشود مگر با پيوستن برشته او و آنانكه اهل ولايت اويند و بهمين مناسبت در روز غدير خم بر پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرو فرستاد آنچه را كه درباره مخلصين و برگزيدگان خود اراده فرموده بود و او را امر كرد بابلاغ و اينكه باهل شبهه و نفاق اعتنائى نكند و از همكارى هاى آنان بر ضد حق انديشه ننمايد و مصونيت آنجناب را از كيد منافقين تضمين فرمود...
تا آنجا كه فرمايد: خداوند شما را مشمول رحمت خود فرمايد. هنگام بازگشت از اين مجلس بر اهل بيت و عيالات خود توسعه دهيد و ببرادران خود نيكى كنيد و خدا عز و جل را سپاسگذارى نمائيد كه شما را باين موهبت موفق فرموده و خود را باتفاق و اجتماع واداريد تا خداوند جدائيهاى شما را جمع فرمايد، و بطور متقابل با يكديگر نيكى كنيد تا خداى الفت و مهربانيهاى شما را با يكديگر پيوسته و ثابت گرداند و نعمت هاى الهى را بيكديگر هديه نمائيد بپاس اينكه ثواب و پاداش اعمال شما را در اين روز چند برابر اعياد ديگر قبل و بعد آن قرار داده، و اين فضيلت را اختصاص بمثل امروز داده، و نيكى در اين روز مال شما را پر بهره ميكند و بر عمر شما ميفزايد، و مهربانى هاى متقابل شما در اين روز موجب رحمت و عطوفت خداوند بشما ميشود و براى برادران و اهل خانه خود از آنچه خداوند بشما تفضل فرموده تا بتوانيد مهيا سازيد و تا آنجا كه استطاعت داريد ببخشيد و تا براى شما امكان دارد در اين كار بكوشيد و با يكديگر با چهره هاى گشاده و شادمانى روبرو شويد.. الخ
اين روز "غديرخم" را امامان عترت طاهره صلوات الله عليهم نيز معرفى فرمودند و آنرا عيد ناميدند و همه مسلمين را بدان امر كردند، و فضيلت اين روز و پاداش نيكوكاران در اين روز را نشر فرمودند.
از جمله: در تفسير فرات بن ابراهيم كوفى در سوره مائده از جعفر بن محمد ازدى، از محمد بن حسين صائغ، از حسن بن على صيرفى، از محمد بزاز، از فرات بن احنف از ابى عبد الله عليه السلام روايت نموده گويد: بانحضرت عرض كردم: فداى تو شوم، آيا براى مسلمين عيدى است كه از عيد فطر و اضحى و روز جمعه و روز عرفه افضل باشد؟ فرمود: بلى. افضل و اعظم و اشرف در نزد خدا از حيث منزلت، آنروزى است كه خداى متعال در آنروز دين خود را كامل نمود و اين آيه را بر پيغمبر خود فرو فرستاد: " اليوم اكملت لكم دينكم، و اتممت عليكم نعمتى، و رضيت لكم الاسلام دينا " عرضكردم: آن چه روزى است؟ فرمود همانا پيغمبران بنى اسرائيل هر وقت ميخواستند رشته وصيت و امامت را براى بعد از خود منعقد نمايند، پس از انجام آن، آنروز را روز عيد قرار ميدادند، و اين روز، روزى است كه رسولخدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را منصوب فرمود و در آن نازل شد آنچه كه نازل شد و دين در آنروز كامل گرديد، و نعمت در آنروز بر مومنين تمام گشت، عرض كردم: اين روز در ايام سال چه روزى است فرمود: ايام مقدم و موخر ميشود گاه بروز شنبه اصابت ميكند و گاه بروز يكشنبه... تا آخر ايام هفته. عرض كردم: در اين روز چه عملى براى ما سزاوار است كه بجا آوريم؟ فرمود: اين روز روز عبادت و نماز و شكر و ستايش پروردگار است و روز ابراز مسرت و خوشحالى شما است در قبال نعمت ولايت ما كه خداوند در اين روز بر شما آن موهبت را بخشيده و همانا من دوست دارم كه شما در اين روز روزه بداريد.
و در كافى تا يف ثقه الاسلام كلينى جلد 1 ص 303 از على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن يحيى از جدش حسن بن راشد از ابى عبد الله عليه السلام روايت نموده كه گويد: بانحضرت عرضكردم: فدايت شوم، آيا جز دو عيد "فطر و اضحى" براى مسلمين عيدى هست؟ فرمود بلى. اى حسن، اعظم و اشرف از آن دو عيد، گفتم: چه روزيست؟ فرمود: روزيكه اميرالمومنين عليه السلام در آنروز براى مردم به پيشوائى منصوب گشت، گفتم: فدايت شوم، براى ما چه عملى سزاوار است كه در آنروز انجام دهيم؟ فرمود: سزاوار است يا حسن كه در آنروز روزه بدارى، و درود بر محمد و آل او صلى الله عليه و آله بسيار بفرستى، و در پيشگاه الهى بيزارى بجوئى از آنها كه ستم نمودند بر آنها، زيرا همانا پيغمبران عليهم السلام امر ميفرمودند اوصياء خود را تا روزى را كه وصى آنها در آن روز بوصايت منصوب شده عيد بگيرند، راوى گويد: عرض كردم: كسى كه در اين روز روزه بدارد پاداش او چگونه است؟ فرمود: معادل پاداش شصت ماه روز داشتن.
و نيز در جلد 1 كافى ص 204 از سهل بن زياد، از عبد الرحمن بن سالم از پدرش روايت كرده كه گفت: از حضرت ابى عبد الله عليه السلام سئوال نمودم: آيا براى مسلمين جز جمعه و اضحى و فطر عيدى هست؟ فرمود: آرى، عيدى كه حرمتش از عيدهاى نامبرده زيادتر و بزرگتر است، عرض كردم: فدايت شوم آن چه عيدى است؟ فرمود روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز اميرالمومنين عليه السلام را منصوب داشت و فرمود: من كنت مولاه، فعلى مولاه، عرض كردم آن چه روزى بوده؟ فرمود: تو را چه كار با اينكه چه روزى بوده؟ چه اينكه سال ميگردد، ولى آن روز هجدهم ماه ذى حجه است، عرضكردم: ما، در اين روز چه عملى سزاوار است انجام دهيم؟ فرمود: در آنروز بوسيله روزه داشتن و عبادت بياد خدا باشيد و محمد صلى الله عليه و آله و آل او را ياد كنيد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله باميرالمومنين عليه السلام امر فرمود كه آنروز را عيد بگيرند، و ساير پيغمبران نيز چنين ميكردند، و باوصياء خود امير ميكردند كه روز اعلام وصايت را عيد بگيرند.
و باسنادش از حسين بن حسن حسينى، از محمد بن موسى همدانى، از على بن حسان واسطى، از على بن حسين عبدى روايت نموده كه گفت: شنيدم حضرت ابى عبد الله عليه السلام ميفرمود: روزه روز غديرخم در هر سال در نزد خداوند معادل است با يكصد حج و يكصد عمره نيكوى پذيرفته شده و اين روز بزرگترين عيد الهى است الحديث. و در "الخصال" استاد ما- شيخ صدوق- باسنادش از مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت: بحضرت ابى عبد الله عليه السلام عرض كردم: براى مسلمين چند عيد وجود دارد؟ فرمود: چهار عيد، عرضكردم عيدين "فطر- اضحى" و جمعه را ميدانم و ميشناسم. فرمود: بزرگتر و شريفتر از آنها روز هجدهم ذى الحجه است، و آن روزيست كه رسولخدا صلى الله عليه و آله اميرالمومنين عليه السلام را بپا داشت و او را براى مردم "بامامت و ولايت" منصوب فرمود، عرض كردم: براى ما در اين روز چه تكاليفى هست؟ فرمود: واجب است بر شما روزه داشتن اين روز بعنوان شكر و ستايش خداوند با اينكه ذات اقدس او در خور اينست كه در هر ساعت شكر و ستايش او انجام گيرد، و همچنين ساير پيغمبران باوصياء خود امر كردند كه روزيرا كه وصى آنها منصوب شده عيد بگيرند.. الحديث..
و در "المصباح" شيخ الطايفه- طوسى- صفحه 513 از داود رقى، از ابى هارون عمار بن حريز عبدى روايت نموده كه گفت: در روز هجدهم ذى الحجه بحضور ابى عبد الله شرفياب شدم، آنجناب روزه دار بود، و بمن فرمود: اين، روز بزرگى است، خداوند حرمت اين روز را بر اهل ايمان بزرگ داشته، دين آنها را در اين روز كامل فرموده و نعمت خود را بر آنها تمام كرده و عهد و پيمانى را كه با اهل ايمان داشته تجديد فرموده، حضور آنجناب عرض شد: ثواب روزه داشتن اين روز چيست؟ فرمود: اين روز. روز عيد و روز خوشحالى و مسرت است و روزى است كه بعنوان شكر و سپاسگزارى خداوند بايد روزه داشت و همانا روزه داشتن اين روز از حيث فضيلت و پاداش معادل شصت ماه روزه داشتن ماههاى حرام "يعنى محترم" ميباشد الحديث..
و عبد الله بن جعفر حميرى از هارون بن مسلم. از ابى الحسن ليثى از ابى عبد الله عليه السلام روايت نموده كه آنجناب بدوستان و شيعيان خود كه در محضر او بودند فرمود: آيا ميشناسيد روزيرا كه خداوند بسبب آنروز اسلام را بلند مرتبه ساخت و مناره هاى دين را در آن آشكار فرمود، و آنروز را براى ما و براى دوستان و شيعيان ما عيد قرار داده؟ گفتند: خدا و رسولش و فرزند رسولش داناترند، آيا روز فطر است سرور ما؟ فرمود: نه، عرض كردند: آيا روز اضحى است فرمود: نه. و در عين حال اين دو روزيكه نام برديد روزهاى بزرگ و با شرافتى است. ولى روز تعيين مناره هاى دين از آندو روز بزرگتر و شريفتر است، و آن روز هجدهم ذى الحجه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حجه الوداع هنگامى كه بغدير خم رسيد... تا آخر حديث.
و در حديث حميرى است: بعد از نماز شكرانه روز غدير در سجده ميگوئى: " اللهم انا نفرج وجوهنا فى يوم عيدنا الذى شرفتنا فيه بولايه مولانا اميرالمومنين على بن ابى طالب صلى الله عليه ".
فياض بن محمد بن عمر طوسى در سال 259 در سن نود سالگى گفت كه: حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام را در روز غدير ملاقات نمود در حاليكه گروهى از خواص در محضر مباركش بودند و آنها را براى افطار نزد خود نگاهداشته بود و در عين حال- غذا و هدايا و لباس و حتى انگشترى و كفش براى خانه هاى آنها فرستاده بود و وضع زندگى آنها را "از حيث معيشت" تغيير داده بود و همچنين وابستگان و نزديكان خود را از هر جهت بوضع و صورت نوينى درآورده بود بطوريكه در كليه شئون زندگى و آلات و ادوات معمولى وضع جديد و نوينى بخود گرفته بودند كه با روزهاى قبل فرق داشت و آنحضرت فضيلت و سبقت اين روز را براى آنها بيان ميفرمود.
و در مختصر- بصائر الدرجات- باسناد از محمد بن علاء همدانى واسطى- و يحيى بن جريح بغدادى روايت نموده كه آندو، در ضمن حديثى گويند: ما با هم قصد ملاقات احمد بن اسحاق قمى- نماينده حضرت ابى محمد عسكرى را "در سال 260 وفات يافته" در شهر قم نموديم و درب خانه او را كوبيديم، دختر كى عراقى در را گشود و از او درباره احمد بن اسحاق و قصد ملاقات او سئوال نموديم، دخترك عراقى گفت: آنجناب بمراسم عيدش مشغول است، زيرا امروز عيد است، ما پس از اين جريان با خود گفتيم: سبحان الله عيدهاى شيعه چهار است: اضحى- فطر- غدير- جمعه-
بحث و كاوش در پيرامون حقيقت اين عيد تا اينجا اين معنى را آشكار و اثبات نمود كه اين عيد "غدير خم" مربوط بتمام امت اسلامى است "اختصاص بگروه خاصى ندارد" و تاريخ تاسيس اين عيد پيوسته است تا عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله و از عهد نبوى پيوسته رشته اين عيد از هر يك از اوصياء پيغمبر صلى الله عليه و آله بوصى بعد اتصال داشته و پيشوايان دين مردم را از فضيلت و شرافت اين عيد آگاه فرموده و مرتبه رفيعه اين روز را هر يك از امناء وحى تصريح و اشعار فرموده اند، مانند امام ابو عبد الله صادق و امام ابوالحسن على بن موسى الرضا بعد از جد گراميشان اميرالمومنين صلوات الله عليهم.
اين دو امام بزرگوار كه در دوران زندگى خود بعظمت عيد غدير و اتصال آن بعهد نبوى صلى الله عليه و آله و سلم تصريح فرموده اند هر يك در زمانى از اين دنيا رفته اند كه هنوز نطفه هاى آل بويه منعقد نشده بود و روايات آنها در تفسير فرات و در كافى ثبت گرديده كه هر دو در قرن سوم تاليف شده، و همين روايات و اخبار مدارك شيعه و مصادر آنها است، كه اين روز از عهد قديم و دوران بس درازى بموجب سخنان طلائى صادر از كانهاى دانش و مصادر واقعى امور عيد مسلمين بوده است.
حال كه اين مقدمه را دانستيد و بدان توجه نموديد، اكنون با من بيائيد تا از نويرى و مقريزى در مقام پرسش برآئيم و سخنان و نظريات بى پايه و خلاف واقع آنها را بررسى كنيم، داير باينكه: اين عيد را معز الدوله على بن بويه در سال 352 بوجود آورده است!!!
نويرى در كتاب " نهايه الارب فى فنون الادب " جلد 1 صفحه 177 ضمن ذكر عيدهاى اسلامى گويد:... و ديگر از اعياد عيدى است كه شيعه بوجود آورده و آنرا عيد غدير ناميده اند و سبب تشكيل برادرى پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده است با على بن ابى طالب در آنروز- و غدير "گودالى است كه" چشمه آبى در آن ريخته ميشود و دور آن درختان بزرگ و بهم پيچيده اى وجود دارد و بين غدير "گودال مزبور" و چشمه آب مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله است و روزى كه آنرا روز عيد قرار داده اند هجدهم ذى الحجه است، زيرا در سال دهم از هجرت كه حجه الوداع در آن سال انجام يافته در چنين روزى برقرارى آئين برادرى فيما بين مسلمين صورت گرفته، شيعه شب آنروز را بنماز و عبادت ميگذرانند و در بامداد آنروز تا قبل از ظهر دو ركعت نماز بجا مياورند و رويه و شعارشان در اين روز پوشيدن لباس نو و آزاد كردن بردگان و نيكى حتى به بيگانگان و قربانى كردن گوسفندان است.
و اول كسيكه اين عيد را ابداع نموده، معز الدوله، ابوالحسن عليه بن بويه است بشرحى كه در اخبار مربوط باو و وقائع سال 352 انشاء الله ذكر خواهيم نمود، و در قبال اين عيد كه شيعه بوجود آورد و آنرا بعنوان يكى از سنن "و آداب مذهبى" ادامه داد، عوام اهل سنت هم در سال 389 روز سرورى نظير آن براى خود اختراع نمودند و آنروز هشت روز بعد از عيد شيعه است و گفتند كه در چنين روزى داخل شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر صديق در غار صورت گرفته و مراسمى را در آن روز مشتمل بر آرايش و نصب قبه ها و افروختن آتش اجراء كردند!
و مقريزى در جلد 2 " خطط " صفحه 222 چنين نگاشته گويد: عيد غير "قبلا" عيد شرعى نبوده و از پيشينيان امت آنها كه روش و عملشان مورد پيروى مردم بوده چنين عيديرا اجرا نميكرده اند و نخستين زمانى كه در اسلام اين عيد "غدير خم" معرفى و در عراق مراسم آن اجراء شده عهد و زمان معز الدوله على بن بويه بوده است چه نامبرده در سال 352 هجرى اين روز "غدير" را عيد معرفى كرد و از آنروز شيعه ها آنرا عيد گرفتند.. اه
من چه ميتوانم بگويم درباره كسى از اهل كاوش و تحقيق كه از تاريخ شيعه مطالبى مينگارد پيش از آنكه بر حقائق آن وقوف يابد يا حقيقت امر را دانسته ولى هنگام نگاشتن آنرا فراموش ميكند آيا با وقوف بر حقائق امر- در نتيجه تدبريكه شب هنگام بكار رفته از ذكر آن حقايق صرف نظر مينمايد يا اينكه چيزى را مى گويد بدون آنكه آنرا درك كند يا باكى ندارد بانچه ميگويد؟... بسيار جاى شگفتى است!
مگر؟ اين مسعودى، "مورخ شهير" كه در سال 346 وفات يافته نيست كه در كتاب " التنبيه و الاشراف " ص 221 مينگارد: و فرزندان على رضى الله عنه و پيروان او اين روز را بزرگ ميشمارند؟ مگر اين كلينى كه حديث عيد غدير را در كافى روايت ميكند در سال 329 وفات نيافته؟ و يا پيش از او فرات بن ابراهيم كوفى نيست، كه در طبقه استادان ثقه الاسلام كلينى نامبرده قرار دارد. و از مفسرين بنام است كه حديث غديرخم را در تفسيرش كه نزد ما موجود است روايت نموده؟ اين علماء و كتب حديث آنها قبل از تاريخى كه نويرى و مقريزى عنوان ميكنند "قبل از سال 352 "وجود داشته اند مگر؟ اين فياض بن محمد بن عمر طوسى نيست كه وجود عيد غديرخم و سابقه آن را در سال 259 خبر داده و خود در محضر امام على بن موسى الرضا عليهما السلام كه "در سال 203 "وفات يافته حضور داشته كه آنحضرت اين روز را عيد گرفته و سابقه ممتد اين عيد و فضيلت آنرا "بر اعياد ديگر اسلام" ذكر فرموده است؟ و آنرا از پدرانش تا منتهى به اميرالمومنين عليه السلام ميشود روايت فرموده است؟
و امام صادق عليه السلام كه در سال 148 وفات يافته اصحاب خود را بتمام اين امور تعليم فرموده و بانها خبر داده كه رويه و سنن پيغمبران صلى الله عليه و آله اين بوده، روزيرا كه در آن جانشين خود را منصوب مينموده اند عيد ميگرفته اند چنانكه سنت بر اين در ميان ملوك و پادشاهان كه روز تاجگذارى و استقرار بر تخت پادشاهى خود را عيد ميگرفتند جارى بوده است؟
حتى ائمه دين اسلام عليهم اجمعين در اعصار قديمه "هر يك در عهد و زمان خود" شيعيان خود را بوظايف مخصوصه اين روز امر ميفرمودند و آنها را وادار ميفرمودند بعبادات و طاعات خاصه و كارهاى نيك و دعاهاى مخصوص باين روز؟ و حديث مخصوصى كه از مختصر " بصائر الدرجات " ذكر شد بالصراحه اشعار دارد بر اينكه اين روز در اوايل قرن سوم هجرى از جمله اعياد چهارگانه شيعه بوده است.
اينست حقيقت اين عيد "غدير" ولى اين دو مرد، براى اينكه طعن بر شيعه بزنند اين حقيقت را با همه سوابقى كه از صلحاى پيشين بوده انكار نموده و آنرا بعنوان يك بدعت تازه به معز الدوله نسبت داده اند و پنداشته اند كه تاريخ شناسان متتبع بر اين خيانت واقف نميشوند و بحساب ناروائى هاى آنها نمى رسند؟

فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون، فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغري
[/]

همانظور که می بینید حسان از لفظ اماما و هادیا استفاده کرده است
که به به
خیلی ادم خوبی بوده است
حالا چی می گید؟؟

دوست عزیز
لطفا مثل عالمی نباشید که می گوید اگر پیامبر هم زنده شود ما بازهم قبول نمی کنیم(البته عالم وهابی )
ایه :
۞ وَإِن كُنتُمْ عَلَىٰ سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ ۖ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ ۗ وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ ۚ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ [٢:٢٨٣]
و اگر در سفر بودید، و نویسنده‌ای نیافتید، گروگان بگیرید! (گروگانی که در اختیار طلبکار قرار گیرد.) و اگر به یکدیگر اطمینان (کامل) داشته باشید، (گروگان لازم نیست، و) باید کسی که امین شمرده شده (و بدون گروگان، چیزی از دیگری گرفته)، امانت (و بدهی خود را بموقع) بپردازد؛ و از خدایی که پروردگار اوست.[="red"] بپرهیزد! و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. و خداوند، به آنچه انجام می‌دهید، داناست. [/]
سوره بقره ایه 283

hagh;287135 نوشت:
دوستان چرا اینقدر خودتون رو زحمت میدید.لینک دانلود کتاب الغدیر را بزارید کسی خواست بره دانلود کنه.

اولا سلام علیکم

ثانیا : جناب محترم , کسی که به دنبال یافتن حقیقت است باید حتما تحمل سخنان مخالفش را داشته باشد , چرا به جای بحث علمی فقط طفره می روید؟

چرا زمانی که کسی نیست و اطرافتان کسی را احساس نمی کنید , بلبل می شوید و حاضر جواب ,

مشکل جدیدتان کتاب الغدیر است ؟

بله , این کتاب گرانسنگ خاری است در چشم دشمنان ولایت . برای همین است که هنوز حتی ردی نیمه علمی هم بر این کتاب وارد نشده و نمی توانند وارد کنند. چرا که نبرد با الغدیر , نبرد با تمام عقاید اهل سنت و مضافا وهابیت می باشد.
اگر جوابی دارید بنویسید , اینجا و این محل , جای تضرع و لابه و عجز نیست , بحث علمی دارید , بفرمایید , اگر هم مطلبی ندارید , خودتان از بحث کنار بکشید , بهانه آوردن آسان است . همه می توانند.

ammarshia;287137 نوشت:
چرا این قدر بحث رو کش می دهید

بله برادر بزرگوار , حق با شماست. اما سخنانی که شما فرمودید برای عاقلان است ,

ولیکن در برخورد با این جماعت وهابی باید محکم و علمی بحث کرد , ده ها هزار بار تکرار کرد و دفاع نمود , چرا که (( کان النبی دائم التاکید )).

به هر حال بنده تا آنجا که بتوانم شبهات هر چند بی اساس را نیز در حد خودم پاسخ دهم.

البته سخن شما هم نظر شخصیتان است و برای بنده محترم , ولیکن دوباره تکرار می کنم:

عبدالرسول;287140 نوشت:
سخنانی که شما فرمودید برای عاقلان است

در پناه حق

[="georgia"]بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اما در مورد یک مطلب مهم :

در این قسمت چند مطلب مهم را در مورد تبریک و تهنیت به غدیر خم که گواهی قوی بر عید بودن روز غدیر می باشد را بیان می کنم ( بر گرفته از کتاب گرانسنگ الغدیر )

[="red"]داستان تهنيت[/]

امام طبرى- محمد بن جرير- در كتاب "الولايه" حديثى را باسناد خود آورده از زيد بن ارقم كه قسمت زيادى از آن در صفحات 92- 89 ذكر شد و در پايان حديث مزبور است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اى گروه مردم بگوئيد: پيمان بستيم با تو از صميم قلب و عهد نموديم با زبان و دست بيعت داديم بر اين امر، عهد و پيمان و بيعتى كه اولاد و اهل بيت و كسان خود را بدان وادار نمائيم و بجاى اين سيره مقدس روش ديگرى را نپذيريم و تو گواه بر ما هستى و خداوند از حيث گواهى كافى است، بگوئيد آنچه را بشما تلقين و تعليم نمودم و سلام كنيد بر على با تصريح بفرماندهى اهل ايمان و بگوئيد: الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله همانا خداوند هر صدا و آهنگى را ميشناسد و ميشنود و بخيانت هر خائن واقف است، پس هر كس پيمان شكنى كند بزيان خود كرده و كسيكه به پيمان خدائى وفادار بماند خداى پاداش بزرگ باو خواهد داد، بگوئيد چيزى را كه موجب رضايت خداوند است و اگر ناسپاسى كنيد خداوند از شما بى نياز خواهد بود.

زيد بن ارقم گفت: در اين هنگام مردم رو بطرف رسولخدا صلى الله عليه و آله شتافتند در حاليكه همه ميگفتند: " سمعنا و اطعنا على امر الله و رسوله بقلوبنا " يعنى: شنيديم و بر امر خدا و رسولش از صميم قلب فرمانبرداريم، و اول كسانى كه دست خود را بعنوان اطاعت و بيعت بپيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام رسانيدند، ابى بكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير بودند با باقى مهاجرين و انصار، و ساير مردم تا هنگاميكه نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد و اين جريان امتداد يافت تا نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد و تا سه روز امر دست دادن و بيعت پيوسته ادامه داشت.

و اين روايت را احمد بن محمد طبرى مشهور به "خليلى" در كتاب " مناقب على ابن ابى طالب عليه السلام" كه در سال 411 در قاهره تاليف نموده از طريق استادش محمد بن ابى بكر بن عبد الرحمن آورده و در روايت او چنين مذكور است: در نتيجه "امر بپيغمبر صلى الله عليه و آله" مردم ببيعت با او شتافتند و گفتند: شنيديم امر خدا و رسولش را بدل و بزبان و بجميع جوارح و اعضاء خود فرمانبرداريم سپس خود را با دست هاى گشاده براى مصافحه و بيعت بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام افكندند و اول كسيكه دست بيعت به رسول خدا صلى الله عليه و آله داد ابوبكر و عمر و طلحه و زبير بود و سپس باقى مهاجرين و سائر مردم بر حسب طبقات و مراتبشان، تا اينكه نماز ظهر و عصر در يكوقت بجا آورده شد و همچنين نماز مغرب و عشاء در يك زمان انجام گرفت و تا سه روز پيوسته امر دست دادن خلق و بيعت آنها ادامه داشت. و رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بيعت هر دسته و گروهى ميفرمود: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين و در نتيجه دست دادن و مصافحه سنت جاريه و رسم متداولى گشت تا آنجا كه آن را كسانى بكار بردند كه ذى حق بودند.

و در كتاب " النشر و الطى " اين داستان چنين ذكر شده: سپس مردم بسوى آنجناب شتافتند در حالتيكه ميگفتند بلى. بلى. شنيديم و امر خدا و رسولش را با ايمان قلبى فرمانبرداريم و با دستهائى كه براى بيعت گشوده بودند بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام فرو افتادند و اين مراسم ادامه داشت تا اينكه نماز ظهر و عصر در يكوقت خوانده شد و بقيه روز نيز ادامه داشت. تا اينكه نماز مغرب و عشاء نيز در يكوقت انجام يافت، و رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آمدن هر دسته از مردم و بيعت آنها ميفرمود: الحمد لله الذى فضلنا على العالمين.

و مولوى، ولى الله لكهنوى در " مرآت المومنين " در ذكر داستان غدير باين مضمون نگاشته: سپس عمر آنجناب را ملاقات نمود و باو گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب صبح و شام نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى. و پيوسته هر يك از اصحاب با آنجناب روبرو ميشد و او را تهنيت ميگفت.

و مورخ، ابن خاوند شاه- متوفاى 903 در " روضه الصفا " جزء دوم از جلد 1 ص 173 بعد از ذكر حديث غدير باين مضمون نگاشته: سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله در خيمه اختصاصى خود جلوس فرمود و بر حسب امر آنحضرت اميرالمومنين عليه السلام در خيمه ديگر نشست، و امر فرمود بطبقات مردم كه بخيمه آنجناب روند و او را تهنيت بگويند و پس از پايان تهنيت مردم، رسول خدا صلى الله عليه و آله بمادران اهل ايمان "زوجات خود" امر فرمود كه آنها نيز بنزد آنحضرت روند و تهنيت بگويند و آنان نيز باين وظيفه اقدام نمودند، و از جمله كسانى كه از صحابه بانحضرت تهنيت گفت: عمر بن خطاب بود كه بانجناب گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب صبح نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى تمام مردان و زنان با ايمان هستى.

و مورخ- غياث الدين، متوفاى 942 در " حبيب السير " در جزء سوم از جلد 1 ص 144 باين مضمون نگاشته، سپس اميرالمومنين عليه السلام بر حسب امر رسول خدا صلى الله عليه و آله در خيمه كه مخصوص آنجناب بپا شده بود قرار گرفت و مردم بديدار و تهنيت او شتافتند و در ميان آن عمر بن خطاب بود كه بانحضرت گفت: به. به اى پسر ابى طالب، صبح كردى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى، سپس پيغمبر صلى الله عليه و آله بمادران اهل ايمان "زوجات خود" امر فرمود كه بر اميرالمومنين عليه السلام داخل شوند و او را تهنيت گويند.

و خصوص داستان تهنيت شيخين را تعداد بسيارى از پيشوايان حديث و تفسير و تاريخ اهل سنت كه عده آنان قابل توجه است روايت نموده اند، چه آنها كه اين داستان را بطور مرسل ترديد ناپذير روايت نموده اند و چه آنها كه آنرا بمسانيد صحيح- و رجال ثقه و مورد اعتماد روايت نموده اند كه سلسله ناقلين منتهى ميشود بتعدادى از صحابه مانند ابن عباس و ابى هريره و براء بن عازب و زيد بن ارقم.

و از جمله پيشوايان حديث و تفسير كه داستان مزبور را روايت كرده اند:

1- حافظ ابوبكر عبد الله بن محمد بن ابى شيبه متوفاى 235 "شرح حال او در ج 1 ص 151 ذكر شد" در "المصنف" باسناد خود از براء بن عازب روايت نموده كه گفت: در سفرى با رسولخدا صلى الله عليه و آله بوديم و در غدير خم فرود آمديم، در اين هنگام بانگ نماز جماعت بلند شد و زير درختى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله از خار و خاشاك روفته شد، و آنحضرت نماز ظهر را خواند سپس دست على عليه السلام را گرفت و "خطاب بمردم" فرمود: آيا ميدانيد كه من اولى هستم بهر مرد و زن مومن از خودش؟ گفتند: آرى پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: بار خدايا هر كس، من مولاى اويم، على مولاى او است، بار خدايا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او. پس از اين جريان عمر آنجناب را ملاقات كرد و گفت: گوارا باد تو را، اى پسر ابى طالب، صبح و شام نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى.

2- امام و پيشواى حنبليان، احمد بن حنبل متوفاى 241 در جلد 4 مسند خود در ص 281 از عفان، از حماد بن سلمه، از على بن زيد، از عدى بن ثابت، از براء بن عازب روايت نموده كه گفت: ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم. تا پايان روايتى كه بلفظ مذكور از طريق ابن ابى شيبه ذكر شد، با اين فرق كه در روايت مزبور در آغاز اعلام ولايت كلمه اللهم- "بار خدايا" ذكر نشده است

3- حافظ ابوالعباس شيبانى نسوى، متوفاى 303 "شرح حال او در ج 1 صفحه 166 گذشت" گويد: حديث نمود ما را هدبه، از حماد بن سلمه، از زيد، و ابو هارون، از عدى بن ثابت، از براء كه گفت: با رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفر " حجه الوداع " بوديم چون بغدير خم آمديم، زير دو درخت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله روفته شد و بانگ نماز جماعت بلند شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را طلبيد و دست او را گرفت و در طرف راست خود او را بپا داشت، سپس فرمود: آيا من بهر فردى اولى "سزاوارتر" نيستم از خودش؟ گفتند: آرى. هستى. فرمود پس اين مولاى كسى است كه من مولاى اويم، بار خدايا، دوست بدار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را، سپس عمر بن خطاب با او ملاقات كرد و گفت: گوارا باد تو را، صبح و شام نمودى در حاليكه مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى.

4- حافظ، ابويعلى موصلى متوفاى 307 "شرح حال او در ج 1 ص 166 گذشت" اين داستان را در مسند خود از هدبه، از حماد تا پايان سند و متن مذكور در طريق شيبانى روايت نموده است.

5- حافظ ابو جعفر، محمد بن جرير طبرى، متوفاى 310 در جلد 3 تفسيرش در ص 428 بعد از ذكر حديث غدير گويد: سپس عمر او را ملاقات نمود و گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب، صبح نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى و اين گفته ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن على است.

6- حافظ احمد بن عقده كوفى، متوفاى 333 در كتاب الولايه كه آن اول كتاب است از استاد خود ابراهيم بن وليد بن حماد از يحيى بن يعلى از حرب بن صبيح از پسر خواهر حميد طويل، از ابن جدعان، از سعيد بن مسيب روايت نموده كه گفت: بسعد بن ابى وقاص گفتم: من ميخواهم راجع بامرى از تو سوال كنم ولى پرهيز ميكنم، گفت: آنچه ميخواهى سوال كن، همانا من عموى تو هستم، گفتم: سوال من از برپا ايستادن رسول خدا صلى الله عليه و آله است در ميان شما در روز غدير خم، گفت: بلى هنگام ظهر در ميان ما ايستاد و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود:

من كنت مولاه، فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، سپس ابوبكر، و عمر گفتند: گرديدى اى پسر ابى طالب مولاى هر مرد و زن با ايمان.

7- حافظ ابو عبد الله مرزبانى بغدادى متوفاى 384 اين داستان را باسنادش از ابى سعيد خدرى در كتاب خود "سرقات الشعر" روايت نموده است.

8- حافظ على بن عمر دار قطنى بغدادى، متوفاى 285- حديث غدير را باسناد خود روايت نموده و در آن مذكور است كه: چون ابابكر و عمر جريان را شنيدند باو گفتند: گرديدى اى پسر ابى طالب مولاى هر مرد و زن با ايمان، ابن حجر در صواعق ص 26 اين حديث را از او حكايت كرده و از طريق خطيب بغدادى نيز در ص 119- بلفظ ديگر از او ذكر شد.

9- حافظ ابو عبد الله ابن بطه حنبلى متوفاى 387، اين داستان را باسنادش در كتاب خود " الابانه " از براء بن عازب بلفظ حافظ ابو العباس شيبانى "كه مذكور افتاد" با اسقاط جمله "امسيت " گرديدى "" روايت نموده.

10- قاضى ابوبكر باقلانى بغدادى، متوفاى 403 "شرح حال او در ج 1 ص 177 گذشت" داستان مزبور را در كتاب خود " التمهيد فى اصول الدين " ص 171 با دقت در سند روايت نموده است.

11- حافظ ابو سعيد خرگوشى، نيشابورى متوفاى 407، اين حديث را در تاليف خود "شرف المصطفى" باسنادش از براء بن عازب بلفظ احمد بن حنبل، و باسناد ديگر از ابى سعيد خدرى روايت نموده و لفظ او چنين است: سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرا تهنيت بگوئيد. مرا تهنيت بگوئيد. همانا خداوند مرا مخصوص فرمود به نبوت و اهل بيت مرا مخصوص فرمود بامامت، پس از اين جريان عمر بن خطاب اميرالمومنين عليه السلام را ملاقات نمود و گفت: خوشا بحال تو يا ابا الحسن، گرديدى مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان.

12- حافظ احمد بن مردويه اصفهانى، متوفاى 416 حديث مزبور را در تفسير خود از ابى سعيد خدرى روايت كرده در آن مذكور است: سپس عمر بن خطاب على را ملاقات نمود و گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب، صبح و شام نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى.

13- ابو اسحق ثعلبى، متوفاى 427 در تفسير خود "الكشف و البيان" روايت نموده گويد: خبر داد ما را، ابو القاسم يعقوب بن احمد سرى، از ابوبكر محمد بن عبد الله بن محمد، از ابى مسلم ابراهيم بن عبد الله كجى، از حجاج بن منهال از حماد "ابن سلمه"، از على بن زيد، از عدى بن ثابت، از براء بن عازب كه گفت چون با رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجه الوداع در غدير خم فرود آمديم، نماز جماعت را اعلام كرد و زير دو درخت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله از خار و خاشاك رفته شد، سپس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من اولى بمومنين از خودشان نيستم؟ گفتند: بلى. هستى. فرمود اين مولاى كسى است كه من مولاى اويم. بار خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را. گفت: پس از اين جريان عمر او را ملاقات كرد و گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب، گرديدى مولاى هر مرد و زن با ايمان.

14- حافظ، ابن سمان رازى، متوفاى 445 اين حديث را باسناد خود از براء بن عازب بلفظ مذكور از احمد بن حنبل روايت نموده و روايت مزبور را محب الدين طبرى در " الرياض النضره " جلد 2 ص 169 و شنقيطى در "حياه على بن ابى- طالب عليه السلام" در ص 28 از او حكايت نموده اند. 15- حافظ ابوبكر بيهقى، متوفاى 458، حديث مزبور را بدون ذكر رجال سند از براء بن عازب- بطوريكه در "الفصول المهمه" ابن صباغ مالكى مكى ص 25 مذكور است روايت نموده و چنانكه در "درر السمطين" جمال الدين زرندى حنفى مذكور است همين حديث را بسنديكه بعدا خواهد آمد از ابى هريره روايت نموده و از طريق خوارزمى هم خواهد آمد كه از او، از براء و از ابى هريره روايت نموده است.

16- حافظ، ابوبكر، خطيب بغدادى متوفاى 463، روايت از او بدو سند صحيح از ابى هريره در ص 119 گذشت.

17- فقيه، ابو الحسن، ابن المغازلى، متوفاى 483 در كتاب " المناقب " گويد: خبر داد ما را ابوبكر احمد بن محمد بن طاوان از ابوالحسن احمد بن حسين بن سماك، از ابو محمد جعفر بن محمد بن نصير خلدى، از على بن سعيد بن قتيبه رملى از ضمره... تا آخر سند و لفظ مذكور از طريق خطيب بغدادى ص. 119 و نيز نامبرده "ابن مغازلى" گويد: خبر داد ما را: ابوالحسن احمد بن مظفر عطار از ابو محمد ابن سقاء و خبر داد ما را، ابوالحسن على بن عبد الله قصاب بيع واسطى از جمله اخبارى كه بمن اذن داد روايت نمودن آنرا، كه او گفت: حديث نمود مرا، ابوبكر محمد بن حسن بن محمد بياسرى، از ابوالحسن على بن محمد بن حسن جوهرى، از محمد بن زكريا عبدى، از حميد طويل، از انس، در ضمن حديثى كه گفت: سپس "رسول خدا صلى الله عليه و آله" دست او را "على عليه السلام" گرفت و او را ببالاى منبر برد و فرمود: بار خدايا، اين از من است، و من از اويم، آگاه باشيد، همانا او از من بمنزله هارون است از موسى، آگاه باشيد هر كس من مولاى اويم، على مولاى او است، گويد: پس از اين داستان على با مسرت و شادمانى برگشت و عمر ابن خطاب بدنبال او آمد و باو گفت: به به اى ابوالحسن، گرديدى مولاى من و مولاى هر مسلم.

18- ابو محمد احمد عاصمى، در تاليف خود " زين الفتى " گويد: خبر داد مرا استادم محمد بن احمد رحمه الله، از ابو احمد همدانى. از ابوجعفر محمد بن ابراهيم ابن محمد بن عبد الله بن جبله قهستانى از ابو قريش محمد بن جمعه بن خلف قاينى، از ابو يحيى محمد بن عبد الله بن يزيد مقرى كه گفت: حديث نمود مرا پدرم، از حماد بن سلمه، از على بن زيد بن جدعان، از عدى بن ثابت، از براء بن عازب كه گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود من كنت مولاه فعلى مولاه، عمر گفت: گوارا باد تو را اى ابو الحسن، گرديدى مولاى هر مسلم.

و نيز عاصمى گويد: خبر داد ما را محمد بن ابى زكريا رحمه الله از ابوالحسن محمد بن عمر بن بهته بزاز بوسيله قرائت ابوالفتح ابن ابوالفوارس حافظ بر او در بغداد كه بدان اقرار نموده گفت: خبر داد ما را، ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن بن عقده همدانى "وابسته بنى هاشم" بوسيله قرائت بر او از اصل كتابش در سال 330 هنگامى كه در بغداد بر ما ورود نمود، گفت: حديث كرد ما را ابراهيم ابن وليد بن حماد و گفت پدرم ما را خبر داد از يحيى بن يعلى. تا آخر خبر مذكور در ص 183 از طريق حافظ ابن عقده از جهت متن و سند.

19- حافظ، ابو سعد سمعانى متوفاى 562 در كتاب خود "فضايل الصحابه" باسناد از براء بن عازب بلفظ احمد بن حنبل كه در ص 182 ذكر شد، داستان تهنيت را ذكر نموده.

20- حجه الاسلام، ابو حامد غزالى، متوفاى 505 در تاليف خود "سر العالمين" ص 9 گويد: جماهير مسلمين اجماع دارند بر متن حديث از خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم باتفاق همگان كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، و سپس عمر گفت: به به براى تو اى ابوالحسن هر آينه بتحقيق گرديدى مولاى من و مولاى هر مرد و زن مومن.

21- ابو الفتح اشعرى شهرستانى، متوفاى 548 در " الملل و النحل " چاپ شده در حاشيه كتاب فصل ابن حزم جلد 1 ص 220 گويد: و مانند آنچه جريان يافت در كمال اسلام و انتظام حال هنگام نزول قوله خداى تعالى: " يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته "، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله بغدير خم رسيد بامر آن جناب خار و خاشاك رفته و زدوده شد و نماز جماعت را اعلام نمودند، سپس آنحضرت در حاليكه بر جهاز شتران قرار داشت فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار " و سپس سه بار فرمود: آيا ابلاغ نمودم؟؟ اماميه مدعى هستند كه اين نص صريحى است، چه آنكه مى بينيم: "بمدلول اين فرموده" هر كس كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مولاى او است بهر معنى كه براى مولى قائل شويم شامل عليه السلام ميشود، و صحابه از توليت همان را كه ما فهميده ايم فهميده اند تا آنجا كه عمر وقتى با على عليه السلام روبرو شد باو گفت: خوشا بحال تو يا على، گرديدى مولاى هر مرد و زن با ايمان.

22- اخطب خطباى خوارزمى حنفى، متوفاى 568 در كتاب مناقب خود ص 94 با دقت در سند از ابى الحسن على بن احمد عاصمى خوارزمى، از اسمعيل بن احمد واعظ، از حافظ ابى بكر بيهقى، از على بن احمد بن حمدان، از احمد بن عبيد از احمد بن سليمان مودب از عثمان "ابن ابى شيبه" از زيد بن حباب از حماد بن سلمه از على بن زيد بن جدعان از عدى بن ثابت، از براء بن عازب روايت نموده كه گفت: در سفر حج با رسول خدا صلى الله عليه و آله آمديم تا در بين مكه و مدينه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و بامر آنجناب نماز جماعت اعلام شد، سپس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من اولى "سزاوارتر" بمومنين از خود آنها نيستم؟ گفتند آرى هستى. فرمود: پس اين "اشاره بعلى عليه السلام" ولى كسى است كه من ولى اويم، بار خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دارد دشمنان او را من كنت مولاه، فعلى مولاه، اين جملات را با صداى بلند مى فرمود بعد از اين اعلام، عمر بن خطاب با او روبرو شد و گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب، گرديدى مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان.

و نيز باسناد مذكور از حافظ ابى بكر بيهقى، از حافظ ابى عبد الله حاكم، از ابى يعلى زبير بن عبد الله ثورى از ابى جعفر احمد بن عبد الله بزاز، از على بن سعيد، از ضمره، از ابن شوذب تا آخر حديث مذكور از طريق خطيب بغدادى در ص 119 از حيث سند و متن روايت شده است.

23- ابوالفرج ابن جوزى حنبلى متوفاى 597 در مناقب خود از طريق احمد بن حنبل باسناد از براء بن عازب بلفظ او چنانكه مذكور افتاد روايت نموده است.

24- فخر الدين رازى شافعى، متوفاى 606 داستان تهنيت را در تفسير كبير خود جلد 3 ص 636 و در چاپ ديگر ص 443 بلفظى كه در ص 97 ذكر شد روايت نموده است.

25- ابو السعادات، مجد الدين ابن اثير شيبانى متوفاى 606 در جلد 4 " النهايه " ص 246 بعد از شمردن معانى مولا گويد: و از اين قبيل است حديث: من كنت مولاه فعلى مولاه، تا آنجا كه گويد: و سخن عمر بن على عليه السلام: " اصبحت مولى كل مومن ".

26- ابو الفتح محمد بن على نطنزى در كتاب خود- الخصائص العلويه- باسناد خود داستان تهنيت را از ابى هريره بلفظ آن از طريق خطيب بغدادى كه در صفحه 119 ذكر شد روايت نموده است.

27- عز الدين ابوالحسن ابن اثير شيبانى متوفاى 630 داستان تهنيت را باسناد خود از براء بن عازب بلفظى كه در صفحه 33 ذكر شد روايت نموده است.

28- حافظ، ابو عبد الله گنجى شافعى، متوفاى 658 در " كفايه الطالب " ص 16 گويد: خبر داد ما را حافظ يوسف بن خليل دمشقى در حلب، گفت: خبر داد ما را شريف ابو المعمر محمد بن حيدره حسينى كوفى در بغداد، و خبر داد ما را، ابو الغنائم محمد بن على بن ميمون نرسى در كوفه، از ابو المثنى دارم بن محمد بن زيد نهشلى بحديث از ابو حكيم محمد بن ابراهيم بن سرى تميمى از ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد همدانى "مشهور به ابن عقده" از ابراهيم بن وليد بن حماد كه او گفت پدرم بمن خبر داد باخبار از يحيى بن يعلى از حرب بن صبيح از پسر خواهر حميد طويل... تا آخر آنچه كه از ابن عقده در ص 183 ذكر شد از متن و سند.

29- شمس الدين، ابو المظفر، سبط ابن جوزى حنفى، متوفاى 654 در تذكره خود در ص 18 از فضائل احمد بن حنبل حكايت نموده، باسنادش از براء بن عازب بلفظ و سندى كه در ص 182 ذكر شد.

30- عمر بن محمد ملا، داستان تهنيت را در " وسيله المتعبدين " از براء بن عازب بلفظ احمد روايت نموده.

31- حافظ، ابوجعفر محب الدين طبرى شافعى، متوفاى 694 در "الرياض النضره" جلد 2 ص 169 بطريق احمد بن حنبل از براء بن عازب و زيد بن ارقم بلفظ مذكور روايت كرده، و در " ذخائر العقبى " ص 67 از طريق احمد بلفظ براء بن عازب داستان تهنيت را روايت نموده.

32- شيخ الاسلام حموينى، متوفاى 722 در " فرايد السمطين " در باب 13 گويد: خبر داد ما را شيخ- امام "استاد و پيشوا" عماد الدين عبد الحافظ بن بدران بوسيله قرائت من بر او در شهر نابلس در مسجد آنجا باو گفتم: قاضى ابوالقاسم، عبد الصمد بن محمد بن ابى الفضل انصارى حرستانى بر سبيل اجازه بتو خبر داد؟ نامبرده اقرار بدان نمود، گفت: خبر داد ما را ابو عبد الله محمد بن ابى الفضل عراوى بطور اجازه، گفت: خبر داد: شيخ السنه، ابوبكر احمد بن حسين بيهقى حافظ، گفت: خبر داد حاكم ابويعلى زبير بن عبد الله نورى باخبار از ابوجعفر احمد بن عبد الله بزاز باخبار از على بن سعيد برقى باخبار از ضمره بن ربيعه از ابن شوذب از مطر وراق، از شهر بن حوشب، از ابى هريره بلفظ خطيب بغدادى مذكور در صفحه 119 و گفت: خبر داد ما را پيشواى زاهد. وحيد الدين محمد بن ابى بكر بن ابى يزيد جوينى بوسيله قرائت من بر او در خير آباد در جمادى الاولى سال 663 باخبار از امام سراج الدين محمد بن ابى الفتوح يعقوبى بطور استماع كه گفت: خبر داد ما را پدرم امام فخر الدين محمد بن ابى الفتوح بن ابى عبد الله محمد بن عمر بن يعقوب كه گفت: خبر داد ما را استاد پيشوا محمد بن على بن فضل قارى، و خبر داد مرا- سيد و پيشواى منزه فخر الدين مرتضى بن محمود حسينى اشترى بر سبيل اجازه در سال 671 بروايت او از پدرش كه گفت: خبر داد مرا پيشوا، مجد الدين ابوالقاسم عبد الله بن محمد قزوينى، گفت: خبر داد ما را، جمال السنه ابو عبد الله محمد بن حمويه بن محمد جوينى گفت: خبر داد ما را جمال الاسلام ابو المحاسن على بن شيخ الاسلام فضل بن محمد فارندى، گفت خبر داد ما را پيشوا عبد الله بن على استاد زمان خود كه در طريقت مشار اليه بود و مورد توجه مسلمين و پيشوا در شريعت، گفت: خبر داد ما را ابوالحسن على بن محمد بن بندار قزوينى در مكه باخبار از على بن عمر بن محمد حبرى بر سبيل قرائت بر او باخبار او از محمد بن عبيده قاضى باخبار از ابراهيم ابن حجاج، از حماد، از على بن زيد و ابى هارون عبدى، از عدى بن ثابت از براء بن عازب كه گفت: با رسولخدا صلى الله عليه و آله در حجه الوداع همراه بوديم، آمديم تا بغديرخم رسيديم، در آنجا نماز جماعت را اعلام فرمود، وزير دو درخت براى پيغمبر رفته شد، سپس پيغمبر صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من باهل ايمان اولى "سزاوارتر" از خود آنان نيستم؟ گفتند: آرى هستى.
فرمود: آيا من بهر مومنى اولى نيستم از خودش؟ گفتند: آرى هستى، فرمود آيا زنهاى من مادران مومنين نيستند؟ گفتند: چرا فرمود بس اين "اشاره بعلى عليه السلام" مولاى كسى است كه من مولاى اويم- بار خدايا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد، بعد از اين جريان عمر بن خطاب او را "على عليه السلام را" ملاقات كرد و باو گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب، صبح و شام نمودى در حاليكه مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى. سپس "حموينى" گويد: امام حافظ- شيخ السنه ابوبكر احمد بن حسين بيهقى اين حديث را در فضائل اميرالمومنين على رضى الله عنه وارد كرده و من آن را از خط مباركش نقل نمودم، و گفت: خبر داد ما را- استاد- پيشوا عماد الدين عبد الحافظ بن بدران بن شبل بن طرحان مقدسى بوسيله قرائت من بر او در شهر نابلس، و شيخ صالح- محمد بن عبد الله انصارى حرستانى بطريق اجازه روايت آن، از ابى عبد الله محمد بن فضل عراوى بطريق اذن روايت آن، از استاد- پيشوا، ابى بكر احمد بن حسين كه گفت: خبر داد ما را على بن احمد بن عبيد باخبار از احمد بن سليمان مودب بحديث از عثمان و او از زيد بن حباب بحديث او از حماد بن سلمه از على بن زيد بن جدعان، از عدى بن ثابت از براء كه گفت: با رسولخدا صلى الله عليه و آله رو آورديم تا آخر حديث كه ذكر شد.

33- نظام الدين قمى نيشابورى روايت او بلفظ ابى سعيد خدرى در ص 99 گذشت.

34- ولى الدين خطيب در " مشكاه المصابيح " كه در سال 737 تاليف شده در ص 557 داستان تهنيت را بطريق احمد از براء بن عازب و زيد بن ارقم بلفظ مذكور وى در ص 182 روايت نموده.

35- جمال الدين زرندى مدنى متوفاى هفتصد و پنجاه و اند، داستان تهنيت را در كتاب خود " درر السمطين " از طريق حافظ ابى بكر بيهقى باسنادش از براء بن عازب بلفظ مذكور از حموينى روايت نموده. زيادتى چاپ دوم:- و در روايت او مذكور است: تا اينكه در روز پنجشنبه هجدهم ذى الحجه بغدير خم رسيديم پس نماز جماعت اعلام شد...

36- ابو الفداء ابن كثير شامى، شافعى، متوفاى 774 در كتاب خود " البدايه و النهايه " جلد 5 ص 210- 209 داستان تهنيت را بلفظ احمد بن حنبل از براء بن عازب از طريق حافظ ابى يعلى موصلى و حافظ حسن بن سفيان- نامبردگان- و نيز از براء بن عازب از طريق ابن جرير از ابى زرعه، از موسى بن اسماعيل " منقرى " از حماد بن سلمه، از على بن زيد و ابى هارون عبدى از عدى بن ثابت از براء و از حديث موسى بن عثمان خضرمى از ابى اسحاق سبيعى از براء و زيد بن ارقم روايت نموده و در ص 212 از ابى هريره بلفظ خطيب بغدادى آورده.

37- تقى الدين مقريزى مصرى، متوفاى 845 داستان تهنيت را در " خطط " ص 223 بطريق احمد از براء بن عازى بلفظ پيش گفته روايت نموده است.

38- نور الدين- ابن صباغ مالكى، مكى، متوفاى 855 داستان تهنيت را در " الفصول المهمه " ص 25 از احمد و حافظ بيهقى از براء بن عازب بهمان لفظ مذكور آنها حكايت نموده.

39- قاضى نجم الدين اذرعى، شافعى، متوفاى 876 در " بديع المعانى " صفحه 75 گويد: و بتحقيق وارد شده كه عمر بن خطاب رضى الله عنه هنگاميكه سخن رسولخدا صلى الله عليه و آله را شنيد كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، بعلى رضى الله عنه گفت: گوارا باد تو را، گرديدى مولاى هر مرد و زن مومن.

40- كمال الدين ميبدى در شرح ديوان منسوب به اميرالمومنين عليه السلام در صفحه 406 حديث احمد را از براء بن عازب و زيد بن ارقم بلفظ پيش گفته اش ذكر نموده است.

41- جلال الدين سيوطى متوفاى 911 داستان تهنيت را در " جمع الجوامع " بطورى كه در كنز العمال جلد 6 ص 397 مذكور است بنقل از حافظ ابن ابى شيبه بلفظ پيش گفته در ص 181- ذكر نموده. 42- نور الدين سمهودى، مدنى، شافعى، متوفاى 911 داستان تهنيت دار در كتاب خود "وفاء الوفا باخبار دار المصطفى" جلد 2 ص 173 نقل از احمد بطريق او از براء و زيد روايت نموده است.

43- ابو العباس شهاب الدين قسطلانى، متوفاى 923 در جلد 2 " مواهب اللدنيه " ص 13 در معنى مولى گويد: و سخن عمر كه گفت: اصبحت مولى كل مومن، يعنى ولى كل مومن.

44- سيد عبد الوهب حسينى، بخارى، متوفاى 932 لفظ او در ص 101 گذشت.

45- ابن حجر عسقلانى، هيتمى، متوفاى 973 در " الصواعق المحرقه " صفحه 26 درباره مفاد حديث گويد: ما اين را قبول داريم كه او "يعنى على عليه السلام" اولى است، ولى تسليم باين معنى نميشويم كه اولى بامامت است بلكه مراد اينست كه او اولى به پيروى و نزديكى بسوى اوست، تا آنجا كه گويد: و همين معنى است كه ابوبكر و عمر از حديث فهميده اند و فهم اين دو نفر كافى است، چه آن دو پس از آنكه "سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله را" شنيدند باو "على عليه السلام" گفتند گرديدى اى پسر ابى طالب مولاى هر مرد و زن مومن... اين حديث را دار قطنى روايت نموده است.

46- سيد على بن شهاب الدين همدانى داستان تهنيت را در " موده القربى " بلفظ براء روايت نموده.

47- سيد محمود شيخانى، قادرى، مدنى در كتاب خود "الصراط السوى فى مناقب آل النبى" گويد ابو يعلى و حسن بن سفيان در مسندشان از براء بن عازب رضى الله عنه روايت نموده اند كه گفت: در حجه الوداع با رسولخدا صلى الله عليه و آله بوديم.. تا آخر لفظى كه از آندو ذكر شد. و سپس گويد: حافظ ذهبى گفته: اين حديث حسن است و تمام علماء اهل سنت بر آنچه ما گفتيم اتفاق نموده اند. سپس درباره آنچه كه از خطبه غدير "بعقيده او" درست است گويد: و صحيح از جمله آنچه ذكر كرديم نيز اين فراز از فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله است: " الست اولى بكم مومن من نفسه " يعنى آيا من بهر مومنى اولى نيستم از خودش؟ گفتند: آرى، هستى. فرمود: همانا اين "اشاره به على عليه السلام" مولاى كسى است كه من مولاى اويم، بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه را كه او را دشمن بدارد، پس از اين گفتار عمر رضى الله عنه او را "على عليه السلام را" ملاقات كرد و گفت: گوارا باد تو را، صبح و شام نمودى در حاليكه مولاى هر مرد و زن مومن هستى، قسمتهاى صحيح و حسن پايان يافت و در آنچه ذكر شد چيزى از ساخته ها و افتراآت مدعى در ميان نيست تا آخر... تمام سخن او در مورد: سخنان پيرامون حديث، خواهد آمد.

48- شمس الدين مناوى، شافعى، متوفاى 1031 در كتاب " فيض القدير " جلد 6 ص 218 گويد: چون ابوبكر و عمر اين را "حديث الولايه" شنيدند گفتند "طبق آنچه كه دار قطنى از سعد بن ابى وقاص روايت نموده": گرديدى اى پسر ابى طالب مولاى هر مرد و زن مومن.

49- شيخ احمد، باكثير مكى، شافعى، متوفاى 1047 داستان تهنيت را در "وسيله المال فى عد مناقب الال" بلفظ براء بن عازب روايت نموده.

50- ابو عبد الله زرقانى، مالكى، متوفاى 1122 در " شرح المواهب " جلد 7 صفحه 13 گويد: دار قطنى از سعد روايت نموده كه گفت: چون ابوبكر و عمر اين را شنيدند گفتند: گرديدى اى پسر ابى طالب مولاى هر مرد و زن مومن.

51- حسام الدين بن محمد با يزيد سهارنپورى داستان تهنيت را در "مرافض الروافض" بلفظى كه در ج 1 ص 228 گذشت ذكر نموده است.

52- ميرزا محمد بدخشانى داستان تهنيت را در دو كتاب خود "مفتاح النجا فى مناقب آل العبا" و "نزل الابرار بما صح فى اهل البيت الاطهار" از براء و زيد از طريق احمد ذكر نموده.

53- شيخ محمد صدر العالم داستان تهنيت را در "معارج العلى فى مناقب المرتضى" از طريق احمد از برا و زيد ذكر نموده.

54- ابو ولى الله احمد عمرى دهلوى، متوفاى 1176 لفظ او در ج 1 ص 230 گذشت.

55- سيد محمد صنعانى، متوفاى 1182 در "الروضه النديه شرح التحفه العلويه" از محب الدين طبرى حديثى را كه از طريق احمد از براء روايت نموده ذكر كرده است.

56- مولوى محمد مبين لكهنوى داستان تهنيت را در "وسيله النجاه" از براء و زيد ذكر نموده است.

57- مولوى ولى الله لكهنوى داستان تهنيت دار "مرآت المومنين فى مناقب اهل بيت سيد المرسلين" بلفظ احمد ذكر نموده و گفته:.. و در روايتى "چنين مذكور است" به به. يا على صبح و شام نمودى... تا آخر.

58- محمد محبوب العالم در "تفسير شاهى" از ابى سعيد خدرى آنچه را كه در صفحه 99 بلفظ نيشابورى گذشت ذكر نموده است.

59- سيد احمد زينى دحلان، مكى، شافعى، متوفاى 1304 در جلد 2 " الفتوحات الاسلاميه " ص 306 گويد: عمر رضى الله عنه، على بن ابى طالب و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را دوست ميداشت، و در اين مورد مطالب بسيارى از او بدست آمده، و از آنجمله است اين مطلب كه چون پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، ابوبكر و عمر رضى الله عنهما گفتند: گرديدى اى پسر ابى طالب مولاى هر مرد و زن مومن.

60- شيخ محمد حبيب الله شنقيطى، مدنى، مالكى، داستان تهنيت را در "كفايه الطالب فى حياه على بن ابى طالب" صفحه 28 از طريق ابن سمان، از براء بن عازب و از طريق احمد، از زيد بن ارقم بلفظ مذكور ذكر كرده است.[/]

سلام
دوست عزیز
چرا شما جواب سوال ما رو نمی دهید نروید بحث دیگر
2راه دارد
1. این هایی که ما اوردیم همه اش ضعیف هستند که بعید می دانم
2. این ها اگر درست هستند باید باید پاسخی بدهید ئ اگر پاسخ نداشتید یعنی این که باید مذهب شیعه را بپذیری

[="Georgia"]بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اما یک نکته از صحبت های جناب ohfreedom باقی ماند که بنده آنرا با استفاده از قول استاد عزیز جناب دکتر حسینی قزوینی پاسخ می دهم :

برنامه 98 حبل المتین به تاریخ 3/1/91

مجری :

حضرت استاد در چند روز گذشته، شبكه هاي وهابي اين شبهه را وارد كرده‌اند كه عيد غدير خم در زمستان اتفاق افتاده است. در اين رابطه خيلي هم ما نور مي‌دهند تا ذهن بيننده را به اين موضوع متوجه كنند؛ لذا از شما خواهشمنديم براي رفع اين شبهه، توضيح كامل بفرماييد تا مطلب براي بنندگان عزيز و بنده كاملاً مشخص شود.

استاد: قزويني

اين حضرات وهابي، بي‌كار نمي‌شينند و به عبارتي:

هر دم از اين باغ، بري مي‌رسد تازه تر از تازه تري مي‌رسد.

يك روز كارشناس اينها آقاي نعثل مقاله مي‌نويسد كه غدير سياه ترين روز تاريخ است (كه يكسري مطالب و خزعبلات و فحش و ... تحويل مي‌دهد و از تمام اين مقاله كه بنده مطالعه كردم، نمي‌شود يك سطر مطلب بدست آورد).

البته اين مقاله را بنده همان سال در درسي كه روزهاي پنچ شنبه با دوستان تحت عنوان پاسخ به جديد ترين شبهات وهابيت داشتيم، بررسي كردم.

در اين روزهاي اخير انگار اينها كشف جديد كرده‌اند ‌كه شيعيان مي‌گفتند: عيد غدير خم در تابستان و در هواي گرم واقع شده است؛ در حالي‌كه عيد غدير در زمستان واقع شده است نه تابستان.

بنده در جواب اينها همان تعبير را كه داشته ام، عرض مي‌كنم: اينها اگر راست مي‌گويند، يك روايت ضعيف از كتب اهل تشيع پيدا كنند، كه غدير در تابستان بوده است. در واقع دورغ گفتن برايشان عادت شده است و اين را از اجداد شان، بني اميه به ويژه معاويه به ارث برده‌اند و اگر خلاف اين باشد، بايد گلايه كرد.

برنامه هايي را كه اينها دارند، رديف مي‌كنند، ما مفصلاً جواب خواهيم داد.

اولاً: اينها به مناسبت، اين‌كه غدير در آخرين روز اسفند بوده است، گفته اند: غدير در زمستان بوده است؛ پس چرا مي‌گوييد، در روز غدير هوا گرم بوده است.

ما در جواب مي گويم:

اولاً: روز بيست و هشتم اسفند، ماه، با تماسي كه با دوستان داشتيم، هواي مكه بالاي 36درجه بوده است.

ثانياً: اينها مراسم غدير را شمسي گرفته اند. ما سؤال مي‌كنيم: كه آيا اين كار بدعت نيست كه انسان بياد يك امري كه مربوط به قمري است، آن را به شمسي قرار بدهد؛ در حاليكه اين آقايان وقتي مي‌خواهند به شيعه حمله كنند، مي گويند: شيعه بدعت گذار مي‌باشد؛ چون جشن عروسي و تولد مي‌گيرند و عمر و ابوبكر جشن عروسي براي خودشان و جشن تولد براي بچه هايشان نگرفته بودند؛ لذا ما سؤال مي كنيم كه آيا جناب خلفاء، مراسم قمري را تبديل به شمسي كرده بودند يا نه؟ پس چرا اينها مراسم غدير را كه مراسم قمري است، تبديل به شمسي كرده اند؛ هر چند خليفه دوم تكليف اينها را در مورد بدعت كه گفت: نماز تراوح نعم البدعة مي‌باشد؛ در حاليكه پيامبر (ص) فرمود:

كل بدعة ضلالة.

ما منتظر هستيم كه اينها همچنان كه بدعت را تقسيم به حسنه و سيئه مي‌كنند، بيايند زنا را هم تقسم به حسنه و سيئه بكنند؛ همان‌طور‌ي‌كه آدم كشي را وقتي به شيعه نسبت بدهد، مي‌گويند: سيئه مي‌باشد؛ اما وقتي خودشان انجام بدهند آدمكشي حسنه مي‌شود و شامل اين آيه شريفه:

(وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا. (النساء/ 93)

نمي‌شود؛ لذا ما منتظر هستيم كه اينها بيايند ساير گناه مثل؛ زنا،قمار، دزدي و لواط را نيز تبديل به حسنه و سيئه بكنند، كه البته اين آخري را يك مقدار قايمكي در كتابشان آورده اند؛ كه مثلاً: علماء و قضات ما و... گرفتاري چنين كار بودند كه حتماً از نوع حسنه‌اش را انجام مي‌دادند نه از نوع سيئه‌اش را.

ما يك تقاضا از اينها داريم كه مفتي اعظم و الوا الأمر شان جناب ملك عبدالله كه خودش را در مقام پيامبر (ص) مي‌دانند؛ چون گفت:

المفتي يقوم مقام النبي

يك فتوايي صادر كنند كه سال آينده مراسم حج به جاي اينكه در 18 ذي الحجه بر گزار شود، در 18 اسفند برگذار شود؛ چون سدي بدعتها شكسته شد؛ چو ن وقتي 18ذي الحجه و عيد غدير خم در 28 اسفند برگزار شد، بايد مراسم حج هم كمي تنظيم بشود تا با عيد غدير هماهنگ گردد، همين‌طور بيايند ماه رمضان را تبديل به شمسي بكنند؛ تا مردم به زحمت نيفتند و راحت روزه بگيرند، همانطور‌‌كه مفتي هايشان فتوا دادند، كسانيكه در مناطق گرم سير به سر مي‌برند، روزه بر آنها واجب نيست .

همانگو‌نه ‌كه آمدند روز آخر ماه مبارك رمضان را عيد اعلام كردند، بعد منجمين شان گفتند كه اين روز قطعاً عيد نبوده است و اينها قطعاً دورغ گفته اند، بعد آمدند گفتند: ما كفاره اين يك روز را مي‌پردازيم بعد هم پرداخت نكردند و قضيه را يك جوري ماست مالي كردند و رفتند.

ما از عموم وهابيون تقاضا داريم كه بيايند ماه رمضان را تبديل به شمسي بكنند، ديگر اين‌طور ماه رمضان نچرخد و به تابستان نيفتد و مردم هم از اينها خيلي راضي مي‌شوند و طلسم شكنان شان هم خيلي زياد مي‌شوند؛ چون براي اين طلسم شكنان نه دين و نه سخنان پيامبر (ص) مطرح است؛ بلكه فقط مي‌خواهند صدايشان از يك شبكه منافق پخش شود و اگر اين كار را بكنند، ما هم روز ها طلسم شكن مي‌شويم، شب ها صف شكن و خط شكن.

به نظره بنده اگر اين كار را بكنند، خيلي از مشكلاتشان چه مالي و چه غير آن، حل خواهد شد و تجارتي خوبي به راه مي اندازند.

اين اينكه مي‌گويند: در غدير خم هوا گرم نبود است؛ چون غدير در 28 اسفند واقع شده بود، دورغي بيش نيست، اينها مي‌خواهند با اين كار هاي يشان مردم را سر كار بگذارند؛ نه چيزي ديگر.

اين مطلب را دوستان در برنامه كلمه طيبه جواب داده اند و از طرفي، شما به جاي اينكه بياييد به شيعه اعتراض كنيد، روايت هاي خود تان را جواب بدهيد و حل كنيد؛ چون در روايات شما آمده است كه هوا در روز غدير خم گرم بوده است مثل؛ اين روايت كه در كتاب مسند حنبل آمده است نه كافي، تهذيب و بحار كه بگويند به درد نمي‌خورد در اين روايت داريم كه پيامبر اكرم (ص) در وادي خم دستور به خواندن نماز ظهر داد، سپس خطبه خواند:

وَظُلِّلَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِثَوْبٍ على شَجَرَةِ سَمُرَةٍ مِنَ الشَّمْسِ

يعني به خاطر گرماي هوا براي رسول خدا (ص) سايه باني درست كردند و اين مي‌رساند كه هوا گرم بوده است؛ چون در زمستان و در هواي سرد، كسي سايه بان درست نمي‌كند؛ بلكه مي‌خواهند در زير نور آفتاب قرار بگيرند

مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 372

اين روايت را ايشان در كتاب (فضائل الصحابة لابن حنبل ج ،2 ص 597) نيز آورده است.

و روايت ديگري را آقاي طبراني در معجم كبيرش مي آورد:

حدثنا عَلِيُّ بن عبد الْعَزِيزِ ثنا أبو نُعَيْمٍ ثنا كَامِلُ أبو الْعَلاءِ قال سمعت حَبِيبَ بن أبي ثَابِتٍ يحدث عن يحيى بن جَعْدَةَ عن زَيْدِ بن أَرْقَمَ قال خَرَجْنَا مع رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم حتى انْتَهَيْنَا إلى غَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدُوحٍ فَكُسِحَ في يَوْمٍ .

يعني پيامبر (ص) دستور داد تا خيمه بزنيم ( (بِدُوحٍ) خيمه كه از موي بز وشتر درست مي‌شود) ما آنجا را تميز كرديم و خيمه‌اي بر پا كرديم.

ما أتى عَلَيْنَا يَوْمٌ كان أَشَدَّ حُرًّا

يعني گرم تر از آنروز ما نديده بوديم .

المعجم الكبير طبراني ،ج 5، ص171.

اين آقايان به جاي رفتن به منطقه غدير، و عربده كشيدن بيايند اين روايات را جواب بدهند و اين روايات در روايات كافي و بحار نيست كه بگويند مال شيعه است و نياز به جواب ندارد.

همين عبارت را آقاي حاكم نيشابوري در مستدرك مي‌آورد و مي‌گويد:

هذا حديث صحيح السناد.

بيننده گان عزيز! اينها مي‌گويند: ما شعبده بازي مي‌كنيم. ما در جواب مي‌گوييم: اگر ما شعبده بازي هم مي‌كنيم وسيله شعبده بازي ما كتب اهل سنت مي‌باشد؛ نه چيزي ديگر.

جالب تر از اين موارد كه ذكر شد، عبارتي است كه جناب آقاي تفتازاني (كه از استوانه هاي كلامي اهل سنت مي‌باشد كه از ايشان به اسم فارس ميدان كلام تعبير مي كنند)، مي‌آورد:

أما حديث الغدير فهو أنه عليه السلام قد جمع الناس يوم غدير خم موضع بين مكة والمدينة بالحجفة وذلك بعد رجوعه عن حجة الوداع وكان يوما صائفا حتى أن الرجل ليضع رداءه تحت قدميه من شدة الحر

رسول خدا صلي الله عليه وآله مردم را در روز غدير ( كه جايي بين مكه و مدينه در جحفه است) بعد از اين‌كه از حجة الوداع برگشت،‌ جمع نمود و روز غدير در روز آفتابي و صاف بود، به قدري هوا گرم بود كه صحابه عبايشان را زير پاهايشان قرار مي‌دادند.

اين عبارت را آقاي تفتازاني به عنوان يك قول مسلم نقل مي‌كند. ما به اينها مي‌گوييم: به جاي اين چرنديات و توهين ها كه نسبت به شيعيان انجام مي‌دهيد، بيايد اين مطالب كه در كتب خودتان مي‌باشد، جواب بدهيد.

شرح المقاصد في علم الكلام ج 2 ص290

من از بنندگان عزيز كه با اين شبكه ها وهابي تماس حاصل مي‌كنند، خواهش دارم كه ادب اهل بيتي را رعايت كنند و فحش ندهند و از برخي عبارتهايي كه خلاف عفت مي‌باشد، استفاده نكنند و بنده اين قضايا را رسماً محكوم مي‌كنم؛ چون كاري خلاف مي‌باشد و مورد رضايت خداوند، ائمه اطهار (ع) و مراجع عظام نمي‌باشد، شما بيننده عزيز با هر كسي صحبت مي‌كنيد مؤدب باشيد؛ چون خداوند فرموده است:

وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا (الفرقان/36)

وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا (الفرقان/ 72)

نكته ديگر اينكه عزيزان وقتي تماس مي‌گيرند، كمي مطالعه كنند، بعد تماس حاصل كنند همين‌طور بدون بررسي حديثي را مطرح نكنند. مثل؛ بعضي شبكه هاي كه به ظاهر دمي از شيعه مي‌زند؛ اما در واقع دشمن شيعه مي‌باشد، حرفي براي زدن ندارند، مي آيند، بعضي روايت ضعيف را مطرح مي‌كنند و جوانها هم فكر مي‌كنند كه اين حرف حرف اساسي مي‌باشد. مي آيند اينجا مطرح مي‌كنند مانند: جواني كه ديشب به بنده زنگ زد و مي‌گفت كه نامي حضرت علي (ع) در قرآن آمده است، كه اين مطالب چيزي جز مزخرف بيش نيست و بايد كنار گذاشته شود و آن آقاي كه اين مطالب را در شبكه اش مطرح مي كنند، اصلاً آدم نيست و اگر آدم بود، اين مطالب را مطرح نمي‌كرد؛ اگر شما بياييد چنين مطالب را مطرح بكيند فردا وهابي ها هم مي‌آيند مي‌گويند كه اسم يزيد هم در قرآن آمده است و شروع مي‌كنند به مسخره كردن و شما كه سواد نداريد و از يك بي‌سواد هم مطلب را مي‌گيريد و مطرح مي‌كنيد باعث مي‌شود كه مذهب مورد تمسخر قرار بگيرد. شبكه هاي وهابي به دنبال اين جور مطالب مي‌باشند تا سوء استفاده بكنند و به جاي اينكه بيرويد از آدمهاي بي سواد مطالب را بگيرد، بيايد مطالبي كه بصورت مستند و مستدل در شبكه ولايت مطرح مي‌شود را ياداشت فرمايد و به اين آقايان بگويد هر چند، اين آقايان حرفي براي گفتن ندارند و مصداق همان تعبير ذهبي (ايشان طرف داران ابن تيميه را كودن ،احمق و نفهم معرفي مي‌كند ) مي‌باشند.

اينها مي‌گويند: اگر كسي بيايد اثبات بكند كه آيت الله سيستاني گفته است: برادران اهل سنت عزيز ما هستند ما پنچ ميلون جايزه مي دهيم و دوستان ما اين مطلب را از سايت آيت الله سيستاني ثابت كرديم؛ اما اينها مي‌گويند بايد به ما نشان بدهيد كه چنين چيزي در سايت وجود دارد، ما نمي‌توانيم به سايت مراجعه بكنيم؛ در حاليكه، ما مطمئن هستيم كه اينها به سايت آيت الله سيستاني مراجعه مي‌كنند. در واقع اينها تيري هستند كه از پايگاه اهل بيت (ع) به سوي اينها پر تاب مي‌شود و هيچ پاسخ هم ندارند، فقط خودشان را بيش از گذشته رسوا مي‌كنند. دوستان كه زنگ مي‌زنند، بيايند اين عبارت را كه بنده عرض مي‌كنم از اينها سؤال بكنند، اين عبارت را آقاي تفتازاني كه از او به فارس و شير ميدان كلام تعبير مي‌شود، در باره غدير مي‌گويد:

وكان يوما صائفا حتى أن الرجل ليضع رداءه تحت قدميه من شدة الحر.

يعني در غدير خم آنقدر هوا گرم بود كه مردم مجبور بودند، لباسهايشان را در زير پا هايشان قرار بدهند.

شرح المقاصد في علم الكلام ج 2 ص290

بيايند اين مطلب را كه ايشان بيان مي‌كند، جواب بدهند. اين مطلب را كارشناسان وهابي مي‌توانند، به صورت خيلي راحت در نرم افزار الجامع الكبير، پيدا كنند. بنده در همين جا اين بشارت را خدمت دوستان عرض كنم كه ورژن دومي نرم افزار مكتبه اهل بيت (ع) كه توسط دفتر حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني تهيه شده است، آماده استفاده مي‌باشد (در اين در نرم افزار سعي شده است، تمام منابع شيعه و سني كه حدود هفت هزار جلد كتاب مي‌باشد، جمع آوري شود، و به صورت آسان دسترسي به منابع به صورت بگيرد) ما از دفتر حضرت آيت الله گلپايگاني خواهش كرديم كه يكي از مراكز پخش اين نرم افزار، شبكه ولايت باشد؛ لذا دوستان جهت تهيه اين نرم افزار، مي‌توانند به بخشي نرم افزاري شبكه ولايت مراجعه كنند.

بنابراين، خلاصه جواب شبهه فوق اين شد كه در روز غدير خم هوا گرم بوده است، فرق نمي‌كند تابستان بوده، يا زمستان و اين مطلب در منابع خود اهل سنت نيز آمده است.

یک سوال را نیز بنده از جناب ohfreedom می پرسم :

[="Red"]آیا شما می توانید ثابت کنید که در روز غدیر خم هوا گرم نبوده است ؟[/]

آيا بيعت غدير جايگاهی در قرآن دارد؟

شکی نیست که بیعت مزعوم غدیر نزد امامیه بسیار افضل و بزرگ است طوری که آن را عید گرفته ونام عید الکبیر بر آن نهاده اند وبه زور وبهتان می گویند که ایه ابلاغ واکمال در این روز نازل شده ومی گویند که ۱۰۰۰ نفر با علی بیعت کردند وهرکس آن را انکار کند کافر و مرتد است.

در قرآن در مورد دو بیعت صحبت شده که در نزد شیعه اصلا مهم هم نیستند
بیعت اول: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.سوره الفتح ۱۸
«به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد»


بیعت دوم:(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) الممتحنه ۱۲
(اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است)

بیعت رضوان و بیعت نساء:
حال چرا در مورد بیعت رضوان ونساء که به زعمشان اهمیتی ندارد سخن گفته شده اما از بیعت غدیر که حد فاصل کفر وایمان است سخنی ولو به اندازه سر سوزنی در قرآن نشده؟
شاید بپرسند چرا می خواهید که در قرآن باشد؟
می گوییم علی رضی الله عنه می فرماید(وكفى بكتاب الله حجيجا و خصيما) ( بحار الأنوار 74/441 - تحف العقول 211)
(کتاب خدا تو را کافی است وبه آن اطمینان)روایتی است که در کتب امامیه آمده.

سوال: طلب ما آیه صریح و محکم و واضح است در مورد این بیعت مزعوم نه سفسطه نه مغلطه ونه فلسفی ونه انشاء آیه صریح و واضح.

سلام
دوست عزیز اگر به ایه است
چرا مساله ای مهم مثل نماز نیامده است پس اگر این طور است باید نماز نخوانیم
ولی در موردمسایلی امده است مثل متعه و غیره
که نماز از انها مهم تر است
خودتان فکر کنید
در کجای قران امده است که ابوبکر خلیفه شماست یا مسایل دیگر
این که نشد حرف

خدا حکیم تر است یا تو ؟؟
یا در مورد مسایل دیگر که بر ما اشکال می گیرند

در مورد نماز در قرآن آمده.اما اینکه تعداد رکعات نماز در قرآن نیامده علت این است که تعداد رکعات نماز از فروع دین است نه از اصول دین.در مورد خلافت شیخین اگر چیزی نیامده به اعتقادات ما خللی وارد نمی شود چون از اصول دین و مذهب ما نیستند.
باز هم سوالمو تکرار میکنم.
سوال: طلب ما آیه صریح و محکم و واضح است در مورد این بیعت مزعوم نه سفسطه نه مغلطه ونه فلسفی ونه انشاء آیه صریح و واضح.

hagh;287148 نوشت:
آيا بيعت غدير جايگاهی در قرآن دارد؟

شکی نیست که بیعت مزعوم غدیر نزد امامیه بسیار افضل و بزرگ است طوری که آن را عید گرفته ونام عید الکبیر بر آن نهاده اند وبه زور وبهتان می گویند که ایه ابلاغ واکمال در این روز نازل شده ومی گویند که ۱۰۰۰ نفر با علی بیعت کردند وهرکس آن را انکار کند کافر و مرتد است.

در قرآن در مورد دو بیعت صحبت شده که در نزد شیعه اصلا مهم هم نیستند
بیعت اول: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.سوره الفتح ۱۸
«به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد»


بیعت دوم:(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) الممتحنه ۱۲
(اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است)

بیعت رضوان و بیعت نساء:
حال چرا در مورد بیعت رضوان ونساء که به زعمشان اهمیتی ندارد سخن گفته شده اما از بیعت غدیر که حد فاصل کفر وایمان است سخنی ولو به اندازه سر سوزنی در قرآن نشده؟
شاید بپرسند چرا می خواهید که در قرآن باشد؟
می گوییم علی رضی الله عنه می فرماید(وكفى بكتاب الله حجيجا و خصيما) ( بحار الأنوار 74/441 - تحف العقول 211)
(کتاب خدا تو را کافی است وبه آن اطمینان)روایتی است که در کتب امامیه آمده.

سوال: طلب ما آیه صریح و محکم و واضح است در مورد این بیعت مزعوم نه سفسطه نه مغلطه ونه فلسفی ونه انشاء آیه صریح و واضح.

یک مطلب را به شما می گویم :

حق با جناب مفتقر است, هر چه برای شما دلیل و برهان می آوریم , انگار نه انگار.

آقا یا خانم , خداوند اکمال دین را در ولایت علی بن ابیطالب قرار داده است ,

هیچ برایتان نمانده شبهه پراکنی می کنی:

اگر مسلمان باشی که چنین به نظر نمی رسد , یک نگاهی به آیه 59 نسا میکنی , بعد قرآن قرآن می کنی.

در این آیه مرجع حل و فصل امور کتاب خدا و سنت پیامبر است.

به سوال ما پاسخ بده بحث را عوض نکن.

بالا ترین نعمت برای مسلمانان اکمال دین است و این نعمت در ولایت علی علیه السلام قرار دارد ,

اما در مورد اینکه گفتی بیعت غدیر در قرآن نیامده به تو می گویم : هیچ جای قرآن معاد به معنای جهان آخرت نیامده , اگر پاسخی داری بیا و در تاپیک معاد به عنوان اصول دین در قرآن که برای شما نوشته ام بحث کن. این تاپیک مقدس را با اوهامات ذهنت مخدوش نکن.

این چه سخنی است که می گویید شما اگر فقط به قران استناد کنید تعداد رکعت رو بگویید
از قران بگو !!
خب
می دانیم که خدا حکیم تر است از ما

hagh;287148 نوشت:
حال چرا در مورد بیعت رضوان ونساء که به زعمشان اهمیتی ندارد سخن گفته شده اما از بیعت غدیر که حد فاصل کفر وایمان است سخنی ولو به اندازه سر سوزنی در قرآن نشده؟

جناب hagh، کجا شیعه این بیعت ها را مهم نمیداند؟؟؟؟؟؟

در ضمن پاسخ شما را از چندجهت میتوان داد(هرچند انتظار ندارم که آنها را بپذیرید که اگر قراربود بپذیرید تا کنون مدارک زیادی از طرف کاربران شیعه برای شما ارائه شده است):
1- چندین آیه در مورد اولی الامر بودن و ولایت برحق حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در قرآن آمده است که خب طبق معمول همیشه اهل سنت از پذریش آن طفره میروند و گرنه تاکنون همه شان شیعه شده بودند. برای نمونه یکی از این آیات، این آیه شریفه است:إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (سوره مبارکه مائده آیه 55) که براساس شان نزول آیه، این آیه مختص حضرت علی علیه السلام است.
علاوه بر این چنین آیاتی، آیاتی هم در مورد فضایل حضرت وجود دارد.
2- در مورد اینکه چه مطلبی در قرآن ذکر شود یا نشود خود خداوند تصمیم میگیرند نه من و شما. و این مطلب که چون فلان موضوع در قرآن نیامده پس صحت ندارد، امری بی اساس است. (هرچند که به فضایل و ولایت امیرالمومنین در قرآن اشاره شده است.)

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین والائمة المعصومین علیهم السلام.
...ومن الله توفیق

عبدالرسول;287147 نوشت:
یک سوال را نیز بنده از جناب ohfreedom می پرسم :

آیا شما می توانید ثابت کنید که در روز غدیر خم هوا گرم نبوده است ؟

خودتان استناد کردید که هوای مکه در 28 اسفند ماه 36 درجه است.
برادر من، هوای 34 درجه برای دوستان در تهران گرم است، برای ما در بوشهر معمولی است و برای مکه و اطراف آن که نزدیک به خط استوا است 36 درجه یک هوای عادی و شاید خنک است، زیرا تابستان حدود گرمای هوا 50 درجه است.
خوب این یه حرف منطقی هست...
اما مشکل ما این نیست... مشکل ما اصل مطلب است...
ما اصل مطلب را چیز دیگر می دانیم و شما چیز دیگر

خوب بنده قبول دارم که در گرما بوده است
این قضیه رو اقای سلطان الواعظین در کتاب شب های پیشاورشان اورده اند
ولی با عقل هم جور نمی اید که پیامبر برای دوستی با امام علی مردم رو در گرما نگه دارد

ansaremohammad,
ایشون از برادران اهل سنت عزیز ما است که در یک شهر هستیم

[="Tahoma"]

hagh;287148 نوشت:
آيا بيعت غدير جايگاهی در قرآن دارد؟

شکی نیست که بیعت مزعوم غدیر نزد امامیه بسیار افضل و بزرگ است طوری که آن را عید گرفته ونام عید الکبیر بر آن نهاده اند وبه زور وبهتان می گویند که ایه ابلاغ واکمال در این روز نازل شده ومی گویند که ۱۰۰۰ نفر با علی بیعت کردند وهرکس آن را انکار کند کافر و مرتد است.

در قرآن در مورد دو بیعت صحبت شده که در نزد شیعه اصلا مهم هم نیستند
بیعت اول: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.سوره الفتح ۱۸
«به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد»

بیعت دوم:(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) الممتحنه ۱۲
(اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است)

بیعت رضوان و بیعت نساء:
حال چرا در مورد بیعت رضوان ونساء که به زعمشان اهمیتی ندارد سخن گفته شده اما از بیعت غدیر که حد فاصل کفر وایمان است سخنی ولو به اندازه سر سوزنی در قرآن نشده؟
شاید بپرسند چرا می خواهید که در قرآن باشد؟
می گوییم علی رضی الله عنه می فرماید(وكفى بكتاب الله حجيجا و خصيما) ( بحار الأنوار 74/441 - تحف العقول 211)
(کتاب خدا تو را کافی است وبه آن اطمینان)روایتی است که در کتب امامیه آمده.

سوال: طلب ما آیه صریح و محکم و واضح است در مورد این بیعت مزعوم نه سفسطه نه مغلطه ونه فلسفی ونه انشاء آیه صریح و واضح.

نزلت هذه الآية: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ يوم «غَدِير خُمّ» في علي بن أبي طالب، رضي اللَّه عنه.
_____________
نويسنده: واحدى على بن احمد
موضوع: اسباب نزول‏
قرن: پنجم‏
زبان: عربى‏
مذهب: سنى‏
ناشر: دار الكتب العلمية
مكان چاپ: بيروت‏
سال چاپ: 1411 ق‏
نوبت چاپ: اول‏
تحقيق: كمال بسيونى زغلول‏
توضيح: موضوعى

[انّما] [4] ذلك عليّ بن أبي طالب، أمير المؤمنين [5].
و أوحى [6] الى رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله‏] و سلّم [7]:
قل للنّاس: «من كنت مولاه (فعليّ مولاه) [8]».
__________________________________________________
4- كلمة (إنّما) زيادة وردت في نقل فرات و الثعلبيّ و الحسكانيّ لهذه الرواية.
5- الى هنا ينتهي الصدر المتعلق بآيات سورة الرعد، و أمّا ما يلي من ذيل الرواية فيتعلق بسورة المائدة. و لذا أوردها فرات هناك من تفسيره مع الحديث (24) السابق، أمّا الحسكانيّ فلم يورد الذيل أصلا.
6- كذا ضبطت كلمة (أوحى) في الأصل، لكنّ الظاهر: «أوحي» فلاحظ.
7- أورد فرات هذه القطعة من الرواية في تفسير آيات سورة المائدة نقلا عن المؤلّف مرّتين في ص (36) و في ص (38) بسند مستقلّ معنعنا عن عبد اللّه بن عطاء باختلاف نشير إليه فيما يلي.
8- ما بين القوسين زيادة وردت عند فرات في الموضعين.
فما بلّغ بذلك [9] و خاف النّاس، فأوحى اليه:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ [10] إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ، وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ [الآية 67 من سورة المائدة (5)].
فأخذ بيد عليّ عليه السّلام (يوم غدير خمّ) [11]، فقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه.
__________________________________________________
9- كذا في الموضع الثاني بنقل فرات، و هو الأنسب لما بعده في الرواية، و كان في النسخة، و كذلك في الموضع الأول من نقل فرات: (فابلغ بذلك).
(10) ضبطت هذه الكلمة في النسخة: (أنزل) بفتح الهمزة و الزاي.
(11) ما بين القوسين زيادة وردت عند فرات في الموضعين.

____________________
نام كتاب: اسباب نزول القرآن( واحدى)
نام كتاب: تفسير الحبرى‏
نويسنده: حبرى كوفى ابو عبدالله حسين بن حكم‏
موضوع: روايى‏
قرن: سوم‏
زبان: عربى‏
مذهب: زيدى‏
ناشر: مؤسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث‏
مكان چاپ: بيروت‏
سال چاپ: 1408 ق‏
نوبت چاپ: اول‏
تحقيق:
توضيح: موضوعى‏

لما نزلت الآية أخذ النبي بيد علي و فاطمة و الحسن و الحسين ثم دعا النصارى إلى المباهلة. ثم قال و استدل أصحابنا بهذه الآية على أن أمير المؤمنين- يعني عليا- كان أفضل الصحابة من وجهين أحدهما أن موضوع المباهلة هو تمييز الحق من الباطل و ذلك لا يصح أن يكون إلا بمن هو مأمون الباطن مقطوعا على صحة عقيدته و أفضل الناس عند اللّه، و الثاني أنه جعله مثل نفسه بقوله و أنفسنا و أنفسكم و الآية تدل على أن الحسن و الحسين ابنا النبي بلا خلاف لأنها تقول أبناءنا و تدل على أن تعبير نساء النبي بقوله نساءنا قد صرف إلى فاطمة فقط و إذ جعل النبي أمير المؤمنين مثل نفسه وجب ألا يدانيه أحد في الفضل و الإيثار به، و متى قيل إنه أدخل في المباهلة الحسن و الحسين مع كونهما غير بالغين و غير مستحقين للثواب، و إن كانا مستحقين للثواب لم يكونا أفضل الصحابة قال لهم أصحابنا إن الحسن و الحسين كانا بالغين مكلفين لأن البلوغ و كمال العقل لا يفتقران إلى شرط مخصوص، و قد تكلم عيسى في المهد بما دلّ على كونه مكلفا عاقلا، و قد ذكر الشيخ في سياق آية الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ [المائدة:
3]، أنه روي عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه أن الآية نزلت بعد أن نصب النبي عليا علما للأمة يوم غدير خم منصرفه من حجة الوداع، كما ذكر في سياق آية يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ [المائدة:
___________________
نام كتاب: التفسير الحديث‏
نويسنده: دروزة محمد عزت‏
موضوع: ترتيب نزول‏
قرن: چهاردهم‏
زبان: عربى‏
مذهب: سنى‏
ناشر: دار إحياء الكتب العربية
مكان چاپ: قاهره‏
سال چاپ: 1383 ق‏
نوبت چاپ:
تحقيق:
توضيح: كامل‏

قلت: و قد روى ابن مردويه من طريق أبي هارون العبدي عن أبي سعيد الخدري: أنها نزلت (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم‏) على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يوم غدير خم حين قال لعلي «من كنت مولاه فعلي مولاه».

__________________
نام كتاب: تفسير القرآن العظيم( ابن كثير)
نويسنده: ابن كثير دمشقى اسماعيل بن عمرو
موضوع: روايى‏
قرن: هشتم‏
زبان: عربى‏
مذهب: سنى‏
ناشر: دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون‏
مكان چاپ: بيروت‏
سال چاپ: 1419 ق‏
نوبت چاپ: اول‏
تحقيق: محمد حسين شمس الدين‏
توضيح: كامل‏

hagh;287148 نوشت:

شکی نیست که بیعت مزعوم غدیر نزد امامیه بسیار افضل و بزرگ است طوری که آن را عید گرفته ونام عید الکبیر بر آن نهاده اند وبه زور وبهتان می گویند که ایه ابلاغ واکمال در این روز نازل شده ومی گویند که ۱۰۰۰ نفر با علی بیعت کردند وهرکس آن را انکار کند کافر و مرتد است.

در قرآن در مورد دو بیعت صحبت شده که در نزد شیعه اصلا مهم هم نیستند
بیعت اول: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً.سوره الفتح ۱۸
«به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد»

بیعت دوم:(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) الممتحنه ۱۲
(اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است)

بیعت رضوان و بیعت نساء:
حال چرا در مورد بیعت رضوان ونساء که به زعمشان اهمیتی ندارد سخن گفته شده اما از بیعت غدیر که حد فاصل کفر وایمان است سخنی ولو به اندازه سر سوزنی در قرآن نشده؟
شاید بپرسند چرا می خواهید که در قرآن باشد؟
می گوییم علی رضی الله عنه می فرماید(وكفى بكتاب الله حجيجا و خصيما) ( بحار الأنوار 74/441 - تحف العقول 211)
(کتاب خدا تو را کافی است وبه آن اطمینان)روایتی است که در کتب امامیه آمده.

سوال: طلب ما آیه صریح و محکم و واضح است در مورد این بیعت مزعوم نه سفسطه نه مغلطه ونه فلسفی ونه انشاء آیه صریح و واضح.

با سلام و عرض ادب
1) البته جریان غدیر خم و ولایت حضرت امیر علیه السلام و آیات وارده در رابطه با آن نه امری مزعوم است و نه بهتان زور.
امری که مبتنی بر آیات و روایات متواتر و کثیرۀ در متو ن عامه و خاصه با اسانید محکم و غیر قابل تشکیک است هیچگاه مزعوم نخواهد بود، مزعوم آن است که بدون هیچ دلیلی از قرآن و سنت برای مسلمانان خلیفه قرار دادند، و افرادی که خود محتاج هدایت بودند را بر مردم امام قرار دادند؟تبعیت از آنان را واجب دانستند و منکرین خلافت ساختگی آنان را رافضی دانستند و حکم به کفر فقهی آنان نمودند و جان و مال و ناموس آنها را مباح دانستند؟!

و بهتان و زور این است که کسی بخواهد با گمانهای واهی خود خلافت منصوص امیر المومنین علی علیه السلام را انکار نماید و به جای آن قائل به امامت سماوی خلیفه اول و دوم گردد.[1]

2) شیعه (همچنان که برخی دوستان اشاره نمودند) منکر فضیلت پیمانهای خالصانۀ صحابی مؤمن با رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نبوده و نیست، بیعت عقبۀ اولی[2] و بیعت عقبه دوم[3]و بيعت به هنگام حركت به سوى بدر[4] و بیعت رضوان[5] و بیعت زنان و... همه مهم بوده اند و صاحب اثر، اما آیا قرار است وقایع تاریخی را به یک صورت مورد بررسی قرار داد و به شرایط حاکم بر آنها توجهی ننمود؟مثلا در همین بیعتها آیا بیعت عقبه دوم امر مهمی نبوده؟ وآیا اهمیت آن از بیعت رضوان کمتر بوده است که آیه ای با لفظ بیعت در مورد آن نیامده وتنها آیه «السابقون الاولون» با عمومیت خودش شامل آنها می شود؟

3) شیعه به واسطۀ دلائل محکم خود که با استناد به مصادر مختلف در منابع عامه می باشد، معتقد است که آیات(ابلاغ و اکمال وسال سائل) مربوط به ابلاغ امر امامت و ولایت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب سلام الله علیه بوده است که مفاد این آیات به مراتب از آیات پیمان بالاتر و ولاتر است زیرا این آیات متضمن یاس کفار از اسلام و اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت خداوند از دین اسلام است. واگر در آیه ای می فرماید (لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک):خداوند از مؤمنان- هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى و خشنود شد)در اینجا می فرماید: (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا): امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.

لذا آنچه در آیه ی اکمال مورد اهمیت است(بلغ ما انزل الیک؛ والا تفعل فما بلغت رسالته، والله یعصمک، الیوم یاس، اکملت، اتممت،رضیت) که همه ناظر به ابلاغ امر مهمی است که با عدم انجام آن رسالت تمام نخواهد بود(حال افراد ایمان به آن بیاورند یا نیاورند)، واین به خلاف مضمون آیات بیعت است که نفس بیعت ونصرت عملی پیامبر صلی الله علیه و آله مورد اهمیت بوده، که البته در همان جا رضایت را متفرع بر ایمان نموده و شامل همه ننموده است، علاوه بر اینکه رضایت نیز امری دائمی نبوده است؛ بلکه مبتنی بر استواری بر بیعت است.

3) ظاهرا شما به سنت قطعی پیامبر صلی الله علیه و آله کم اهمیت شده اید، اما باید دانست که سنت خود دومین مصدر تشریع است و اگر چیزی از امر ولایت و امامت در قرآن نمی آمد سنت آنحضرت بر این امر ما را کفایت می نمود.
(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِينا).

اما سوال ما از شما این است که اهل سنت غدیر و امامت را به معنایی که در شیعه وجود دارد را نپذیرفتند؟ حال با چه دلیل و مدرکی قائل به امامت دیگران بر امت شدند؟و به چه ملاکی به غیر علی علیه السلام رجوع نمودند؟ و آنان را بر آن حضرت فضیلت بخشیدند؟ و سنت خلفا را بر مردم حجت دانستند و مخالفت با خلافت خلیفه اول و دوم را موجب کفر دانستند(چه فقهی باشد و چه کلامی)وبرای انان مناقبی تراشیدند که فاقد هر ارزش علمی ای است.

براستی اگر تنها یک مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایتی همسان یکی از روایات غدیر و...در شان خلیفۀ اول و دوم بیان می نمودند، ولو به لفظ دوست داشتن، آیا احدی از علمای اهل سنت در امامت و جانشینی منصوص او تشکیک می نمودند؟!!

موفق باشید.

:Gol:-------------------------------------------------------------:Gol:

[1]. هنگامی که متعصبین اهل سنت به روایات کثیره در رابطه با مقام و منزلت اهل بیت علیهم السلام می رسند تمام تلاش خود را صرف تضعیف سند و متن این روایات می نمایند، اما هنگامی که به احادیث جعلی در مورد خلفای سه گانه و معاویه و ....می رسند آنها را همچون امری مسلم می پذیرند؟! براستی آیا بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله احدی همسان شاه ولایت بوده است؟!

[2]. اين بيعت در سال دوازدهم از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله صورت گرفت كه در آن دوازده نفراز اهل مدينه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند: دو نفر از قبيله اوس و ده نفر از قبيله خزرج.مضمون آن التزام به عمل‏كردن به تعاليم دين بوده است.

[3]. اين بيعت در سال سيزدهم بعثت صورت گرفت كه زمينه‏ساز هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه شد. اين بيعت در موسم حجّ با 72 مرد و دو زن صورت گرفت. عبادة بن صامت، از جمله كسانى كه در آن بيعت حضور داشته درباره مفاد بيعت مى‏گويد: «ما با رسول‏خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم در امر جنگ كه به سخنان او گوش‏داده و از وى در سختى و آسايش حمايت كنيم ....».
البته از دوستان اهل سنت باید پرسید که چرا این محل که از آثار مقدس اسلامی است هم اکنون محل جولان دادن سگهای ولگرد شده است، و زائرین به علت ممانعت سعودی ها موفق به دیدار آنجانمی شوند.

[4]. امام موسى بن جعفر عليهما السلام از پدرش نقل مى‏كند: «هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود، و وقت آن شد كه به‏سوى بدر حركت كند، مردم را به بيعت با خود دعوت نمود. مردم نيز دعوت او را پذيرفتند و بر سمع و طاعت با او بيعت كردند.»

[5]. پيامبر صلى الله عليه و آله در سال هشتم هجرت با 1500 نفر از مهاجران و انصار، به قصد اداى حجّ يا عمره به طرف مكه حركت كردند. هنگامى كه به «حديبيه» رسيدند لشكر دشمن از حركت آنان به‏سوى مكه جلوگيرى كرد. با مشاجرات فراوان كه بين دو طايفه واقع شد، قرار بر اين شد كه در آن مكان با مشركان مصالحه‏اى صورت گيرد و در نتيجه پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحابش سال آينده براى اعمال حجّ به مكه وارد شوند.
در اين موقع بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحابش در زير درختى بيعت‏كردند. قرآن نيز به آن اشاره‏كرده مى‏فرمايد: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ ....

موضوع قفل شده است