***** مشاهیر اخلاق ومعرفت = الگوی های زندگی معنوی *****

تب‌های اولیه

103 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


آیت الله سید على خامنه اى فرزند حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. زندگى سید جواد خامنه ­ا ى مانند بیش­تر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى­گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر. . . زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى ­افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى­کرد و. . . آن شام هم نان و کشمش بود. » امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى­کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد، همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم.
رهبر انقلاب از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.
در حوزه علمیه
ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد
حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند. دوره مقدمات و سطح را به طور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزواری را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواند.
در حوزه علمیه نجف اشرف
آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بود، در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شد. با مشاهده و شرکت در درس هاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندید. ایشان را از قصد خود آگاه ساخت ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.
در حوزه علمیه قم
آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شد. از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى و علـّامه طباطبائى استفاده کرد. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشت، متوجّه شد که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شد و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسید که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کند واز پدر مواظبت نماید. ایشان در این مـورد مى­گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ­ام».
به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد به ویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.
مبارزات سیاسى
آیت الله خامنه­اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى با طاغوت را مجاهد بزرگ «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامی که نوّاب صفوى با عدّه­اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته، در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)
آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضور داشتند و حرکت انقلابى و اعتراض آمیز امام خمینى علیه محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند.
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستان شان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان به ویژه در ایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روز پانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. وی حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شد و سپس آزاد گردید و به تدریس معارف اسلامی پر داخت. کلاس هاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.
در بین سال هاى 1350ـ1353 درس هاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه­اى در سه مسجد «کرامت»، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مى شد و هزاران نفر از مردم مشتاق به ویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى­ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و مردم با حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته های شان را ضبط کنند. این ششمین و سخت­ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندانی بودند. در این مدت در سلولى با سخت­ترین شرایط نگه داشته شدند.
رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.
درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و. . . از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیک تر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آن ها مى پردازیم:
- پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و. . . دراسفند 1357.
- معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
- سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
- امام جمعه تهران، 1358.
- نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع، 1359.
- نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
- حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى
- ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
- وى در مهر ماه 1360 به عنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شد. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب گردید.
- ریاست شوراى عالی انقلاب فرهنگی، 1360.
- ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
- ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
- رهبرى، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان به این مقام انتخاب شد (2)

پی نوشت:
1. رک: زندگینامه مقام معظم رهبری، موسسه فرهنگی قدر ولایت، ص 11، خاطرات و حکایتهای، ج1، خاطره و حکایت از زبان مقام معظم رهبری، حوزه و روحانیت در آیینه
2ر. ک رهنمودهای مقام معظم رهبری، تنظیم دفتر مقام معظم رهبری، ج2 .

نقش حضرت خدیجه ؟

نقش حضرت خدیجه در موفقیتهای رسول خدا(ص) بر کسی پوشیده نیست. آن بانوی بزرگ اسلام تأثیرات بسیار درخشانی در زندگی پیامبر گذاشت. رفتار او با حضرت رسول به گونهای پسندیده بود که پیامبر کوچکترین دغدغه و نگرانی از زندگانی مشترک با خدیجه نداشت. آسودگی و آرامش خاطر حضرت در زندگی، زمینه خوبی را ایجاد کرد که با موفقیت قدم بردارد و آزار و بیمهریهای مشرکان قریش را تحمل نماید و هم چنان ثابت قدم و استوار به جلو حرکت کند.(1)
تأثیراتی که حضرت خدیجه در زندگی پیامبر داشت، به حدی بود که رسول خدا بارها به ستایش او پرداخت و او را یکی از بهترین زنان جهان برشمرد.(2) در همین راستا تا هنگامی که خدیجه زنده بود، پیامبر همسر دیگری اختیار نکرد.(3) این در حالی است که پیامبر از برخی همسرانی که پس از حضرت خدیجه برگزید، نه تنها چنان حمایتهای قهرمانانه ندید، بلکه ناملایماتی دید که خداوند در قرآن در نکوهش آنان آیاتی نازل کرد و به طلاق تهدید شدند.(4)
باز در بیان نقش بسیار مثبت حضرت خدیجه در موفقیتهای پیامبر و در پیشبرد اسلام، این مطلب به روشنی دلالت دارد که درگذشت حضرت خدیجه به قدری بر پیامبر گران آمد و مصیبت به اندازهای بزرگ بود که پیامبر در سالی که خدیجه و ابوطالب درگذشتند، آن را «عام الحزن؛ سال غم و اندوه» نام نهاد.(5)
حضرت خدیجه اوّلین بانویی بود که به پیامبر ایمان آورد و مسلمان شد. گرویدن زنی همانند خدیجه که در عصر خود، از جایگاه اجتماعی ممتازی بهرهمند بود، عامل مهم در جذب دیگران به اسلام شمرده میشد.
وجود پشتبان، همراه و همدل و هم راز در ابتدای شروع یک امر بزرگ و عظیم، می تواند کمک شایانی به انسان در موفقیت های بزرگ آینده نماید و حضرت خدیجه همین نقش را برای پیامبر داشت.
خدیجه با ثروتش نیز در پیشبرد اسلام نقش خوبی ایفا نمود، تا جایی که از پیامبر نقل شده است: «ما قام ولا استقام دینی إلا بشیئین؛ مال خدیجه و سیف علی بن ابی طالب؛ دین من، ماندگاری و پیشرفتش به دو چیز وابسته است: یکی ثروت خدیجه و دوم شمشیر علی بن ابی طالب!» (6)
تأثیرگذاری و نقش اقتصاد در جنبشهای مهم اجتماعی بر کسی پوشیده نیست. با توجه به نقش مهم اقتصادی بود که مشرکان قریش در «دارالندوه» و مجلس شورای خود، به محاصره اقتصادی پیامبر و مسلمانان رأی دادند و آن را با سنگدلی تمام به اجرا گذاشتند، در نتیجه به مدت سه سال مسلمانان به جهت در امان ماندن از آزار مشرکان در درهای به نام شِعْب ابی طالب به سر بردند. رویکرد دشمن نشانگر آن است که حمایت یا عدم حمایت مالی چه تأثیر مهمی دارد؛ حال در این هنگام حضرت خدیجه با ثروتش در خنثی کردن توطئه دشمنان نقش خوبی ایفا نمود.
خدیجه با حمایت مالی خود از اسلام، نهایت تلاش خود را به کار برد. او با کمال میل و رغبت، تمامی ثروت خود را در اختیار پیامبر قرار داد و ایشان آن را برای رفع نیازهای مسلمانان به کار برد. تأثیرات مثبتی که ثروت حضرت خدیجه (آن هم در اوضاع بحرانی) به نفع مسلمانان و در خنثی سازی توطئه دشمنان داشت، بر کسی پوشیده نیست. در همین باره پیامبرفرمود: «ما نفعنی مالٌ قط ما نفعنی مال خدیجه؛ هیچ ثروتی همانند دارایی خدیجه به من (و آیین من) سود نرسانیده است».(7)
در حالی که مسلمانان زیر فشار قریش و محاصره اقتصادی بودند، ثروت خدیجه تا حدودی، مشکلات تحمیلی را کاهش داد و توانست توطئهها را خنثی کند. در همین باره گفتهاند: اسلام با مال خدیجه پا برجا ماند.(8)
مشرکان مسلمانان را تطمیع میکردند، تا دست از اسلام بردارند، برای خنثی کردن این توطئه سرمایه حضرت خدیجه تأثیرگذار بود. اما برای پذیرش اسلام به مردم رشوه داده نشد؛ نیز برای جذب قلوب مشرکان پرداخت
نگردید، بلکه در راه حفظ جان مسلمانان خرج شد.(9)
پینوشت­ها:
1. محمد مهدی حائری، شجره طوبی، ج2، ص233.
2. بحارالانوار، ج16، ص2.
3. سیره ابن هشام، ج1، ص201.
4. تحریم(66)، آیات 1-5.
5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص150؛ علامه امینی، الغدیر، ج، ص372.
6. شجره طوبی، ج2، ص233.
7. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج4، ص14؛ مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، ص18.
8. امالی شیخ طوسی، ص467؛ بحارالانوار، ج19، ص63.
9. سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، ج2، ص169.

آیت الله حاج سید موسی شبیری زنجانی در سال 1347 هجری قمری در شهر مقدس قم در بیت فقاهت و تقوی و در دامن مادری پارسا چشم به جهان گشود. ایشان تحت توجهات والد عظیم الشأ­ن­شان تربیت شده و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی، مقدمات و ادبیات را به پایان رساندند.
تحصیلات عالی: ایشان از محضر والد معظم شان، آیت الله محقق داماد و آیت الله بروجردی دانش فقه و اصول را فرا گرفتند. والد معظم ایشان آیت الله حاج سید احمد زنجانی سال‌ها در مدرسه فیضیه قم اقامه نماز جماعت می نمودند و بسیاری از بزرگان حوزه از جمله امام خمینی در نماز ایشان شرکت می کردند. آیت الله حاج سید موسی شبیری زنجانی چندین سال است که به جای والد معظم خود در شهر مقدس قم در مدرسه فیضیه و حرم مطهر حضرت معصومه ـ س ـ اقامه نماز جماعت می نمایند.
سوابق تدریس:آیت الله شبیری زنجانی یکی از افاضل و مدرسین نام‌آور حوزه علمیه قم می‌باشند. ایشان در حوزه علمیه قم به فضل و فضیلت مشهور و به متانت و دقت نظر موصوف می‌باشند. ایشان تقریرات و دروس اساتید خود را به رشته تحریر در آورده و مطالعات متنوعی نموده‌اند و اطلاعات عمیق و دقیقی دارند. آیت الله شبیری زنجانی
تألیفات عدیده ای در رشته های علوم دینی دارند.
مطالعات رجالی این استاد برجسته زبانزد دانشمندان شیعه می‌باشد. شیوه درس خارج فقه ایشان نیز تکیه بر مباحث رجالی، علاوه بر دقت در متن و دلالت روایات است.

جرجیس پیامبر ؟

حضرت «جرجیس» از پیامبران بنی‌اسرائیل بود که به نقل از تاریخ کامل ابن اثیر به تجارت اشتغال داشت‌. وی برای هدایت پادشاهی در شام به نام «دازانه‌» مأمور و در این راه به بدترین شکل شکنجه ‌شد. بر اساس روایت منقول از ابن عباس و گزارش‌های تاریخی‌، معجزة وی در تبلیغ‌، استقامت در برابر انواع شکنجه و سالم ماندن او بود. دربارة پایان کار او نیز سخن یکدستی به چشم نمی‌خورد، ولی بر اساس نقل کامل ابن اثیر، وی در نهایت به شهادت ‌رسید و خدای متعال نیز پادشاه و شهر او را نابود کرد.(برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: پژوهشی پیرامون زندگی عجیب جرجیس، علی اکبر ورمزیاری؛ تاریخ پیامبران‌؛ بعضی قصه‌های قرآن ؛حیوة القلوب‌، علامه مجلسی‌، ج 2، ص 1293ـ1296؛ معارف و معاریف‌، سید مصطفی حسینی دشتی‌، ج 24، ص 122ـ123.)

حضرت نوح نخستین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت و کتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت یا ده واسطه به حضرت آدم می رسد.
حضرت نوح 1642 سال بعد از هبوط آدم از بهشت به زمین، چشم به جهان گشود. 950 سال پیامبری کرد. (1) مرکز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است.
نام اصلی او عبدالجبّار، عبدالاعلی و. . . بود، بر اثر گریه و نوحة فراوان از خوف خدا، «نوح» خوانده شد.
امام صادق فرمود: «نوح 2500 سال عمر کرد که 850 سال آن قبل از پیامبری و 950 سال بعد از رسالت بود که به دعوت مردم اشتغال داشت، و 200 سال به دور از مردم به کار کشتی سازی پرداخت. پس از ماجرای طوفان 500 سال زندگی کرد. »(2)
زمانی به پیامبری مبعوث شد که مردم عصرش غرق در بت پرستی، خرافات، فساد و بیهوده گرایی بودند. آن ها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسیار لجاجت و پافشاری می­کردند. لجاجت را به جایی رساندند که دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح می­آوردند و به آن ها سفارش می­کردند که: «مبادا سخنان این پیرمرد را گوش کنید. شما را فریب دهد». (3)
بعضی نیز دست پسر خود را گرفته و کنار نوح می­آوردند و خطاب به فرزند خود می­گفتند: «، هرگز از این دیوانه پیروی نکن». (4)
از این مرد بترسید، مبادا تو را گمراه کند. (5)
آن ها گستاخی و غرور را به جایی رساندند که قرآن می­فرماید:
« در برابر دعوت نوح (به چهار طریق مقابله می­کردند:) 1. انگشتان خود را در گوش هایشان قرار دادند 2. لباس هایشان را بر خود پیچیدند و بر سر خود افکندند 3. در کفر خود، اصرار و لجاجت نمودند. 4. شدیداً غرور و خودخواهی ورزیدند. »(6)
اشراف کافر قوم نزد حضرت آمده و در پاسخ دعوت او می­گفتند: «تو را جز بشری همچون خود نمی­بینیم، و
کسانی را که از تو پیروی کرده­اند جز گروهی اراذل ساده لوح نمی­نگریم، نوح می­گفت: «اگر دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خود رحمتی به من داده باشد ـ و بر شما مخفی مانده ـ آیا باز هم رسالت مرا انکار می­کنید؟ ای قوم ! به خاطر این دعوت، اجر و پاداشی از شما نمی­خواهم، اجر من تنها بر خدا است، ولی شما (اشراف) را قومی نادان می­نگرم». (7)
گاه می­شد که حضرت نوح را آن قدر می­زدند که به حالت مرگ بر زمین می­افتاد، ولی وقتی که به هوش می­آمد و نیروی خود را باز می­یافت، با غسل کردن، بدن خود را شستشو می­داد و سپس نزد قوم می­آمد و دعوت خود را آغاز می­کرد. به این ترتیب، حضرت با مقاومت خستگی ناپذیر به مبارزه بی­امان خود ادامه می­داد. (8)

پی نوشت ها:
1. به مدت نبوت او که 950 سال بوده، در آیة 14 سورة عنکبوت تصریح شده است.
2. بحار، ج 11، ص 285؛ امالی صدوق، ص 306.
3. تاریخ انبیاء (عماد زاده)، ص 201.
4. بحار، ج 11، ص 287.
5. مجمع البیان، ج 10، ص 361.
6. نوح(71)آیه 8.
7. مضمون آیات 25 تا 29 سورة هود.
8. کامل ابن اثیر، ج 1، ص 69.

صادق;747825 نوشت:
«نوح 2500 سال عمر کرد که 850 سال آن قبل از پیامبری و 950 سال بعد از رسالت بود

با سلام و ادب

استاد گرامی جمع 850 و 950 می شود 1800 و 700 سال کم می آوریم.

گمان کنم در حساب سالهای زندگی حضرت نوح علی نبینا و اله و علیه السلام قبل و بعد از رسالت

اشتباهی پیش آمده است.(و البته چون نقل حدیث است احتمالا در منابع اشکالی باشد و یا بنده درست نمی فهمم)

عذرخواه.

قرآن می‌گوید: حضرت نوح(ع) نهصد و پنجاه سال به امر تبلیغ دین و سالت پرداخت امّا سرانجام طوفان قومش را فرا گرفت، در حالی که ظالم بودند.(1)
از ظاهر این آیه فهمیده می‌شود که مدت پیامبری حضرت نوح تا قبل از طوفان نهصد و پنجاه سال بود؛ بعد از این چه مدت زندگی کرد، معلوم نیست. تورات کنونی مدت عمر حضرت نوح را نهصد و پنجاه سال معرفی کرده که از این مقدار سیصد و پنجاه سال متعلق به بعد از طوفان است.(2)
در برخی از روایات آمده است که مدت عمر حضرت نوح هزار و پنجاه سال بود، چهل سال قبل از بعثت، نهصد و پنجاه سال از بعثت تا طوفان و شصت سال بعد از توفان.(3)
در روایتی دیگر آمده است که مدت عمر حضرت نوح 950 سال بود.(4) در برخی دیگر آمده است که عمرش 1650 سال بود؛ 350 سال از تولد تا بعثت، 950 سال از بعثت تا طوفان، و 350 سال بعد از طوفان.(5) در برخی دیگر آمده است که مدت عمرش 1700 سال بود.(6)
در روایتی دیگر عمر نوح را 2300 سال شمرده است: ‌سال تا بعثت، 950 سال از بعثت تا طوفان و 500 سال بعد از طوفان. (7)
در هر حال نمی‌توان با قاطعیت دربارة مدت عمر حضرت نوح و مدت پیامبری اش اظهار نظر کرد،‌ جز 950 سال که از قرآن بیان شد.

پی‌نوشت‌ها:
1. عنکبوت (29) آیه 14.
2.کتاب مقدس، عهد قدیم، سفر پیدایش، باب 9.
3.سیوطی، تفسیر درالمنثور، ج 6، ص 403، ذیل آیة چهارده از سورة‌عنکبوت.
4. همان، ج 6، ص 404.
5. همان، ص 404.
6. همان، ص 403.
7. البرهان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 396 و 397.



ملیت : ایرانی - قرن : 15

مرحوم آیت ‌الله میرزا عبدالكریم حق شناس(تهرانی) در سال 1338 ه.ق برابر با 1298 ه.ش در تهران در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود.

تحصیلات :
وی تحصیلات مقدماتی و ادبیات را در محضر آیت ‌الله حاج شیخ محمدرضا تنكابنی فرا گرفت و عرفان را نیز از محضر آیت‌الله شاه‌آبادی تلمذ كرد. ظاهرا بخشی از معقول را نیز غیر از درس آیت‌الله شاه‌آبادی از محضر آیت‌الله میرزا مهدی آشتیانی مدرس بزرگ حكمت و فلسفه آموختند. زیرا روزی در بین سخنانشان فرموند: «ایشان - میزرا مهدی آشتیانی - بخش وجود ذهنی را كه می‌فرمودند با عباراتی بسیار مغلق و خراباتی بیان می‌كردند.» كه دال بر استفاده ایشان از محضر آن حكیم بزرگ است، اما مدت این كسب فیض مشخص نیست.

ایشان همچنین دروس فقه و اصول را در هجرتی كه به سال 1358 ه.ق به قم داشتند از محضر بزرگانی چون آیت‌الله حجت و آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله العظمی بروجردی فرا گرفتند. مدتی نیز از محضر فقه و اصول امام خمینی بهره‌مند شدند و البته مراوداتی در بحث اخلاق با امام راحل نیز داشتند.

وی اجازه اجتهاد خود را از بزرگانی چون آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی، ‌آیت‌الله سید محمد حجت، شیخ عبدالنبی عراقی و آیت‌الله شاه آبادی دریافت كرد.

آیت‌الله حق شناس از شاگردان آیت‌الله سید علی حائری، میرزای تنکابنی و شیخ محمدحسین زاهد بود. وی از شاگردان درس عرفان آیت‌الله شاه آبادی و امام خمینی (ره) بود.

آیت‌الله حق‌شناس افزون بر زبان عربی به زبان‌های فرانسه و انگلیسی هم مسلط بود.

هجرت به تهران :
در سال 1373 ه.ق كه جناب حاج شیخ محمدحسین زاهد تهرانی معروف به زاهد نفت فروش كه در مسجد امین‌الدوله واقع در بازار وفات كردند، بنا به درخواست اهل مسجد و محل، آیت‌الله بروجردی به آیت‌الله حق‌شناس دستور دادند تا برای حل مشكلات دینی و رسیدگی به امور شرعی آن مسجد، به تهران عزیمت كنند.

در این زمینه ایشان خود می‌فرمایند: «مردم به قم آمدند و تقاضای كسی را فرمودند. مرحوم امام خمینی قدس سره كه آن روز در محضر آقای بروجردی بودند و نسبتشان به حقیر چون پدری به فرزند بود به من فرمودند شما بروید و از آیت‌الله بروجردی هم درخواست كردند كه ایشان هم حكم كنند. ایشان هم حكم فرمودند. حس كنجكاوی و مقام گستاخی فرزند به پدر باعث شد كه عرضه داشتم: آقا چرا خودتان تشریف نمی‌برید؟ حضرت امام فرمودند: مردم گفته‌اند عبدالكریم. (عین عبارت ایشان است) به جدّم اگر می‌گفتند روح‌الله من پیشقدم می‌شدم.»

بالاخره ایشان به تهران آمدند و تا پایان عمر به تهذیب نفس جوانان و اهل علم و طلاب و كسبه مشغول بودند. ایشان مدتی نیز رئیس مدرسه فیلسوف‌الدوله و سپهسالار قدیم (شهید بهشتی فعلی) بودند و در آنجا به تدریس مكاسب و كفایه در فقه و اصول و منظومه سبزواری در حكمت همت داشتند.

محمد شریف رازی در كتاب خود به نام گنجینه دانشمندان می‌فرمایند: «بعد از وفات آیت‌الله بروجردی مؤمنین مسجد مزبور كه غالبا از مقدسین و اخیار تهرانند به قم آمدند و از آیت‌الله بروجردی تقاضا كردند ایشان را به جای آن مرحوم (شیخ زاهد تهرانی) برای امامت آن مسجد انتصاب و اعزام فرمایند. ایشان حسب‌الامر آیت‌اللهی به تهران عزیمت و تا حال حاضر در مسجد مزبور اقامه جماعت و هم به تدریس فقه و اصول و معقول در مدرسه سپهسالار قدیم و خدمات دینی دیگر اشتغال دارند و نزدیك چهل سال است كه این نگارنده ایشان را می‌شناسم و حقا دارای مقام فضل و دانش و تقوا و پاكدامنی و بی‌آلایشی موصوف و در تربیت و تهذیب اخلاق جوانان محیط خود بسیار ساعی هستند تربیت یافتگان او در بازار و حوزه‌های علمی قم و تهران و مشهد بسیار هستند و از روز آشنایی تاكنون مكروهی از وی ندیده‌ام.»

هشیاری و آگاهی :
آیت‌الله حق‌شناس با وجود مشغله فراوان در امور شرعی و دروس حوزوی و تدریس كتب فنی از مسائل روز و سیاسی بی خبر نبودند و دقت خاصی داشتند.

می‌فرمودند: «با شروع جنگ تحمیلی این شبهه برای من ایجاد شد كه مبادا در جبهه به من نیاز باشد به خدمت امام راحل مشرف شدم آیت‌الله شهید صدوقی هم در مجلس حضور داشتند. من دو وجبی زعیم عالیقدر بودم گفتم: بنده مدرس حوزه و امام جماعت مسجد امین‌الدوله هستم. اگر چنانچه وظیفه طور دیگر است دستور می‌فرمایید به جبهه بروم. امام فرمودند: مگر تو می‌توانی تفنگ بلند كنی؟ گفتم: بنده یكبار تفنگ بلند كردم و گلنگدن را كشیدم و ماشه را چكاندم به جای این كه من تفنگ را نگه دارم تفنگ مرا مسافتی عقب برد. امام تبسمی كردند و اظهار داشتند: جبهه تو همان مدرسه است و مسجد امین الدوله.»

یكی از شاگردان این عالم می‌گوید: «در آن سالی كه حرم مطهر رضوی توسط منافقین كوردل مورد انفجار ناجوانمردانه قرار گرفت سراسیمه به مسجد امین‌الدوله رفتم زیرا از ارادت خاص و عنایت ویژه ایشان به امام هشتم مطلع بودم و نگران آشفتگی روحی استاد حق شناس شدم. اما وقتی به آنجا رسیدم و چهره آرام آیت‌الله حق‌شناس را دیدم از نگرانی‌ام كمی كاسته شد. ایشان آرام فرمودند: مقام امام رضا علیه السلام چنان رفیع است كه با این حركت‌های مذبوحانه چیزی از شؤون ایشان كاسته نمی‌شود.»

آثار استاد حق‌شناس :
آثار قلمی و عملی ایشان با وجود تربیت شاگردان بسیار، كم نیست، ولی چند اثر قلمی و علمی نیز از معظم ‌له موجود است:

- رساله‌ای در ارث زوجه .

- تقریرات فقه مرحوم آیت‌الله حُجت .

- تقریرات اصول آیت‌الله خوانساری .

- تقریرات فقه و اصول آیت‌الله بروجردی .

این عالم ربانی در نهایت، در سن 88 سالگی دار فانی را وداع گفت و پیكر این عالم بزرگوار،‌ در دوم مرداد ماه سال 86 از مسجد ارك تهران واقع در خیابان پانزده خرداد به سوی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) تشییع شده، و در همان مکان مقدس به خاک سپرده شد.

یادگاری از آیةالله عبدالکریم حق‎شناس(ره):

زیارت عاشورا، یادگاری از حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حق شناس(ره)

سال‎های اول طلبگی‎ام بود، تازه با آیت الله حق شناس آشنا شده بودم . چه جلسات با صفایی بود . خانه محقر استاد در آن جمع قلیل چه صفایی داشت . تازه ایشان به محل ما آمده بودند و هنوز در محل شناخته شده نبودند و حتی شاگردان ایشان هم از محل جدید زندگی ایشان مطلع نبودند. ماه رمضان بود و به واسطه یکی از اساتیدمان که از شاگردان ایشان بود و بعدها مدیریت مدرسه امین‎الدوله را عهده‎دار شد، خدمت معظم له شرفیاب می‎شدیم .

حدود سیزده چهارده نفر بیشتر نبودیم. نماز را پشت سر آقا می‎خواندیم که جای شما خالی اما همه اینها آن چیزی نیست که می‎خواهم بگویم .

آنچه می‎خواهم بگویم مهمترین یادگار زندگی من از درک محضر ایشان است که در این مختصر به اطلاع شما عزیزان می‎رسانم و آن در باب ختم زیارت عاشوراست .

ایشان می‎فرمودند:

شما چهل روز زیارت عاشورا بخوانید و در آن چهل روز مراقبت شدید نفس را عهده‎دار باشید؛ هر حاجتی که از خدا بخواهید به شما داده می‎شود و اگر از خدا حاجتتان را نگرفتید، بیایید که من برای شما حاجتتان را از خدا می‎گیرم و من ضامن آن هستم .

در این مختصر نه در این حد و اندازه هستم که کلام استاد را شرح دهم و نه توانایی آن را دارم که چیزی به زبان بیاورم چرا که خیلی دلم گرفته و غمگینم . ذخیره‎های الهی یکی پس از دیگری می‎روند.

اما طریقه ختم زیارت عاشورا در چهل روز از زبان حضرت استاد آیت الله حق‎شناس به شرح زیر است:

مقدمه زیارت باید به شرح زیر به جا آورده شود:

1- صد مرتبه تکبیر .

2- لعن و سلام زیارت (اللهم العن اول ظالم ... ، السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی...) هر کدام یک مرتبه .

3- زیارت عاشور از اول تا ابتدای صد لعن یک مرتبه .

4- دو رکعت نماز هدیه به ابا عبدالله الحسین علیه السلام .

5 - صد مرتبه تکبیر .

و پس از انجام مقدمه شروع به خواندن زیارت می‎نمایید به شرح زیر:

1- خواندن زیارت عاشورا از ابتدا تا انتها به همراه صد مرتبه لعن و صد مرتبه سلام .

2- دو رکعت نماز آخر زیارت عاشورا که این دو رکعت نماز جزء زیارت است .

اما لازم است که نکات زیر در این اربعین حتما رعایت شود:

1- ایشان می‎فرمودند: در طول این چهل روز برای سلامتی حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه صدقه بدهید.

2 - ایشان تاکید زیادی داشتند که در طول این چهل روز می‎بایست مراقبه اعمال صورت بگیرد. یعنی واجبات انجام گرفته و محرمات ترک گردد. گریه‎های آیت الله حق‎شناس وقتی از گناه صحبت می‎کردند و با لفظ زیبای «ببین داداش جون» جوانان را به دوری از گناه توصیه می‎کردند؛ همراه با این جمله بود که گناه باعث عدم استجابت دعاست .

3- ایشان می‎فرمودند: در طول چهل روز کسی جز اهل منزل از انجام زیارت عاشورا توسط شما مطلع نگردد. زیارت را مخفیانه بخوانید تا کسی مطلع نگردد و این سفارش استاد، نکاتی داشت که در این مختصر نمی‎گنجد .

4 - به یاد دارم که ایشان تاکید می‎کردند که مابین انجام زیارت عاشورا صحبتی صورت نگیرد. از آنجایی که انجام اعمال زیارت با اوصاف فوق حدود یک ساعت و نیم به طول می‎انجامد ایشان تاکید داشتند ما‎بین زیارت صحبتی نشود البته ناگفته نماند که این مطلب را ایشان شرط صحت نمی‎دانستند لکن بر این مطلب تاکید می‎کردند و خاطره‎ای را نیز نقل می‎کردند که یادش بخیر ... .

5 - می‎فرمودند: بین طلوع و غروب آفتاب زمان انجام عمل است و تاکید می‎کردند روز چهارشنبه به عنوان یوم الشروع انتخاب شود البته حجة الاسلام والمسلمین جاودان می‎فرمودند اگر چهارشنبه هم نشد اشکالی ندارد ولی چه بهتر است که چهارشنبه به عنوان یوم الشروع انتخاب شود.

البته برای بانوان هم که در طول یک چلّه ممکن است دارای عذر شرعی باشند نیز دستور می‎دادند که باید برای ایام دارای عذر، نائب گرفته تا از جانب ایشان زیارت را ادامه دهد .

جملات قصار از آیة الله حق‎شناس:

- شب زنده داری بر عمر و روزیتان می‎افزاید.

- پیامبران و اوصیاء الهی برای این که طمعی به بیت المال نداشته باشند هر کدامشان مشغول کاری بودند.

- عاقل بدون ایمان، شیطان است.

- عمر شما در اثر خدمت به مردم زیاد می‎شود.

- اگر خدا را می‎خواهی باید از خودیت خودت بگذری.

- باید عمل به دستورات و اوامر معصومین سلام الله علیهم کرد، نه این که ما بتوانیم مثل آنها بشویم.

- حضرت ملک الموت علیه السلام به صورت عمل خودمان ظاهر می‎شود.

- در اولین قدم سیر و سلوک، پروردگار متعال آزمایش را شروع می‎کند.

- مقام مراقبه یعنی این که سالک تمام و کمال در محضر و حضور حضرت حق قرار دارد.

- اول سفر الی الله سحرخیزی است.

- وسایل وصال به مطلوب را نیز باید دوست داشت.

- تنها راه تشخیص وسوسه شیطانی از نفحات قدسی مراقبه است.

- اگر تحصیلات علمی شما با علم اخلاق توأم نباشد، منقطع می‎شود.

- خدای متعال می‎فرماید: ای دنیا! خدمتگزار باش کسی را که خدمتگزار من است. یعنی کسی که (همّ او واحد است) و آزار بده کسی را که خدمتگزار توست.

- هر انسانی یک تکلیف اجتماعی دارد و یک تکلیف انفرادی.

- دین، عمل به بندگی حضرت حق است.

- اگر سالک بداند که در شناخت پروردگار چه چیزی نهفته است دیگر به زرق و برق دنیا اهمیت نمی‎دهد.

- اگر از باب رحمت حق، قصد ورود دارید، باید کمی پول خرج کنید و به فقرا و مسکینان و یتیمان کمک کنید.

- موسی علیه السلام ده سال در مدین، شاگردی کرد و استاد شد. بدون استاد نمی‎شود سیر کرد.

- اگر اراه کنی که خودت را حفظ بکنی پروردگار هم در هنگام ارتکاب به معاصی برای تو ایجاد مانع می‎کند.

- اگر آن دین خالص در قلب ما وارد شود تمام آن شلوغی‎ها از قلب مفارقت می‎کند. پس دلیل شلوغی قلبی من اینست که از دین خالص در آن خبری نیست.

- رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‎فرمایند: اگر کسی ما را دوست دارد باید به دستورات ما عمل کند آیا کافی است کسی بگوید من علی را دوست دارم ولی فعال نباشد و عمل به فرمایشان ایشان نداشته باشد؟!

- باید نه آنقدر تنبل باشید که مردم بگویند کلّ [وبال] بر جامعه است و نه آنقدر فعالیت در دنیا داشته باشید که عرف بگوید چهار دست و پا افتاده روی دنیا.

- روش رسول اکرم صلی الله علیه و آله از طریق اخلاق عملی است. علم رسول خدا علم رهبانیت نیست.

- علم حقیقی علمی است که انسان را به هدایت خاصه راهنمایی کند. علمی است که او را به احوال دلش آگاه بکند.

- خداوند متعال از جهل نمی‎گذرد.

- حب دنیا و حب خدا در یک دل جای نمی‎گیرد. باید از یکی از آنها گذشت.

- خوش خلقی، خوی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است، مردم را با اخلاق عملی و با روی خوش به اسلام دعوت کنید.

- گمشده مؤمن حکمت و دانش است. این از ملاقات با امام زمان (عج) بالاتر است.

- علم را برای عمل کردن یاد بگیرید. علت عدم رسیدن ما به مقامات عالیه اینست که ما عمل در کلاس‎های قبل نکردیم.

- امر آخرتتان را اصلاح کنید تا امورات دنیای شما اصلاح شود.

- آنچه که شما در سفر آخرت همراهتان دارید علم و عمل صالح خود شما است.

- قدم به قدم عمل خود را با فرمایشات معصومین سلام الله علیهم منطبق کنید.

- تنها یاور شما در مواجهه با حضرت ملک الموت سلام الله علیه عمل صالح شماست.

- تعلقات است که مانع پرواز انسان می‎شود.

- توفیق شما در سیر الی الله منوط به اینست که چقدر به افراد جامعه احسان می‎کنید و این در رأس امور است.

- اهل بهشت حسرت هیچ ساعتی از عمر خود را نمی‎خوردند، الا ساعاتی را که در دنیا در غفلت بودند و ذکر پروردگار متعال را نکرده بودند.

- آن نیرویی که بتواند شما را در مقابل شیطان و نفس محافظت کند محبت به پروردگار متعال است.

- مباد نعمت‎های خدای متعال شما را مغرور کند.

- اگر بخواهید از دنیا استفاده کنید باید اول از پله آخرت شروع کنید.

- تا زمانی که توجه به حضرت حق دارید در رحمت خداوند متعال هستید.

- ابلیس شاگرد نفس است، اگر شما بخواهید این نفس را که استاد شیطان است بکوبید و رامش کنید باید خود را فقیر کنید، باید خودتان را در مقابل عظمت حضرت حق هیچ بدانید.

- بعد از این مرحله، مرحله شب زنده‎داری است. این دو راه، راه مبارزه با نفس است.

- قلب خانه ملائکه است، صفات رذیله مثل سگ‎های پارس کننده‎ای هستند و ملائکه در خانه‎ای که سگ باشد وارد نمی‎شود.

- آن شیطانی که مسئول نماز شب است از همه قوی‎تر است در وسوسه کردن. اما نسبت به مخلصین اسلحه‎اش کارگر نیست. مواظب آن شیطان باشید.

- هی در صدد نباشید روایت بنویسید و علم دیگری یاد بگیرید، باید عمل هم با آن همراه باشد. اگر به دانستنی‎هایتان عمل نکردید هر روز از پروردگار متعال دورتر می‎شوید.

- هر چقدر ایمان مومن ترقی بکند یک غصه‎ای بر او مسلط می‎شود که نکند حجابی بیاید و بین او و محبوبش جدایی افکند.

- در آخر الزمان شیطان می‎آید و اول کاری که می‎کند عقیده‎ها را می‎برد.
این عالم ربانی در نهایت، در سن 88 سالگی دار فانی را وداع گفت و پیكر این عالم بزرگوار،‌ در دوم مرداد ماه سال 86 از مسجد ارك تهران واقع در خیابان پانزده خرداد به سوی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) تشییع شده، و در همان مکان مقدس به خاک سپرده شد.

ابن بابویه، کنیه چند تن از علما و فقیهان شیعه است که دو نفر از آنان، دارای مقام و جایگاه بس شایسته‌ای هستند که یکی پدر به نام علی بن حسین بن بابویه قمی (متوفای 329) است که فقیه، محدث و مرجع مردم قم و اطراف بود.(1) دیگری پسر ایشان به نام محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، ملقّب به «شیخ صدوق» فقیه بزرگ شیعه امامیه (متوفای 381) است که شیخ طوسی از وی به عنوان «عمادالدین» یاد می‌کند.(2)
2ـ محمد بن علی بن اسود قمی نقل می‌کند که علی بن حسین بن بابویه (پدر) توسط من برای حسین بن روح، سومین وکیل خاص امام زمان، پیغام فرستاد تا وی از امام درخواست نماید که حضرت از خدا بخواهد به ابن بابویه (پدر) پسری عنایت کند. سه روز پس از رساندن پیام، حسین بن روح گفت: امام برایش دعا کرد. خداوند به زودی پسر پر برکتی که فائده‌اش به مردم می‌رسد، به وی عطا خواهد کرد.
خداوند همان سال فرزندی به نام «محمد» به او مرحمت نمود و ابن بابویه «پسر» یکی از علمای بزرگ و نویسندگان عالی مقام شیعه شد، که دارای ده‌ها کتاب ارزشمند و معتبر گردید.
راوی حدیث نقل می‌کند: هر زمان که «محمد» را ملاقات می‌کرد که با جدّیت و شوق زیاد مشغول تحصیل دانش است و به حفظ مطالب علمی اهمیت زیادی می‌دهد، به او می‌گفت: تعجب ندارد که این قدر به تحصیل دانش علاقه داری، چرا که به برکت دعای امام زمان به دنیا آمده‌ای!(3)
3ـ مرحوم صدوق (محمد) برای تحصیل دانش به مناطق مختلفی مسافرت می‌نمود، از جمله به ماوراء النهر. وی در بازگشت از این منطقه برای چندمین بار وارد مشهد می‌شود و از آن جا به نیشابور سفر می‌کند و مدتی در آن جا سکونت می‌نماید، که در این دوران به تبلیغ اعتقاد شیعه، دربارة غیبت امام زمان می‌پردازد و بخشی از کتاب مهم خود، به نام «کمال الدین و تمام النعمه» را که دربارة حضرت مهدی می‌باشد و از مهم‌ترین کتاب‌هایی است که در این زمینه نگارش یافته است، در آن جا می‌نویسد.(4)
مرحوم صدوق، در تبیین مهدویت از دیدگاه امامیه و رد اشکال‌های معتزله، زیدیه و دیگر مخالفان، نقش بسیار مهم داشت که با نوشتن «کمال الدین....» به شبهات مخالفان پاسخ می‌دهد.(5)
آثار وی در ترویج مکتب اهل بیت(ع) به اندازه‌ای زیاد است که می‌نویسند: تا سال 368، بالغ بر 245 اثر، تألیف نمود.(6)

پی‌نوشت­ها:
1. دائره­‌المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، ص 61.
2. همان، ص 62 ـ 63.
3. صدوق، کمال الدین، ج 2، ص 180؛ انصاری، در انتظار خورشید، ص 66.
4. دائره­المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، ص 64.
5. همان.
6. برای آگاهی بیشتر از فعالیت­های علمی ابن بابویه(پدر وپسر) به کتاب دائره­المعارف بزرگ اسلامی، ج3، ص62- 65 مراجعه نمائید.

مرحوم حاج شیخ احمد کافی یزدی در روز جمعه اول خرداد ماه 1315 ش برابر با اول ربیع الاول 1355 ق در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد. وی پس از پایان دروس مقدمات و ادبیات عرب، به دلیل شوق و علاقه شدید به منبر، به وعظ و ارشاد مردم پرداخت. شیخ احمد کافی در حالی که بیش از پانزده سال از عمرش نمی‏گذشت، در شب‏های جمعه برای صدها نفر از زائران امام رضا(ع) با شور و حال خاصی دعای کمیل می‏خواند و فضایی معنوی ایجاد می‏کرد. وی در شانزده سالگی برای تکمیل تحصیلات علوم اسلامی به نجف اشرف عزیمت کرد و از محضر آیت اللَّه خویی و آیت اللَّه سید اسداللَّه مدنی و... استفاده برد. از آن پس برای تبلیغ به اکثر نقاط ایران مسافرت کرد و در همه جا مورد استقبال مردم قرار گرفت. حجت الاسلام کافی سرانجام در تهران رحل اقامت افکند و به خدمات دینی و انجام وظایف مذهبی همت گماشت. وی، واعظی متدین و خطیبی غیور و در امور دینی، جدّی و بسیار مبارز و مجاهد و در مقابل انحرافات و منکرات و برخورد با تبلیغات مسموم دشمنان دین، مقاوم و محکم بود. این خطیب بزرگ، از به میدان آمدن و مبارزه کردن با بی‏دینان هراسی نداشت و تقیه نمی‏کرد.
وی در سفرهای متعددی که به مکه و مدینه داشت، بارها، سخنان مهمی ایراد کرده و از حریم ولایت آل محمد، به ویژه امام علی(ع)، در مقابل خفّاشان حقیقت گریز وهابی، دفاع نموده است. در حالی که بردن نام حضرت امام خمینی(ره)، در دوران حکومت رژیم پهلوی جرم محسوب می‏شد، حجت الاسلام کافی در مجامع عمومی از حضرت امام به بزرگی و عظمت یاد می‏کرد. سرانجام این محبِّ اهل بیت (ع) چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سی تیرماه 1357 در 42 سالگی در سانحه‏ای مشکوک دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. مرحوم کافی اهل منبر و روضه بود و از همین جهت مورد توجه توده مردم قرار گرفته بود .البته ارادت خاص وی به امام زمان (ع) نیز محبوبیت وی را میان مردم افزایش داد و از او به عنوان شخص ولایت مدار وعاشق امام زمان یاد می شد .

«ملا احمد نراقى»، فرزند مرحوم «حاج ملا مهدى نراقى»، در سال 1185 هجرى قمرى [1] مطابق با 1150 شمسى در نراق متولد شد.
او از فحول علماى دين، و اكابر مجتهدين شيعه مى‏باشد، كه در علم فقه، اصول، حديث، رجال، نجوم، رياضى، معقول و منقول، ادبيات و شعر تبحّر داشته و علاوه بر علوم متداول عقلى و نقلى در بسيارى از علوم ديگر مهارتى بسزا داشته؛ ملا احمد نراقى فردى زاهد، متقى، و در اوصاف و اخلاق زبانزد خاص و عام بوده ؛ در فخر و فضل او همين بس كه استاد خاتم الفقها مرحوم «شيخ مرتضى انصارى» بوده است.(1 )
در عين داشتن رياست و شهرت، در توجه به احوال اشخاص ناتوان و بى‏بضاعت بسيار كوشا بوده و با شفقت و ملاطفت همواره ملجأ مراجعات بوده است.
تلاش بى‏وقفه او در تحصيل علم و كمالات، اخلاق وارسته او در ارشاد و هدايت، اهتمام او به نگهدارى از طلاب و اداره زندگى آن ها نقشى بسزا در پيشرفت مذهب داشته است.
مرحوم نراقى در عهد قاجار و در دوران پادشاهى فتحعلى شاه قاجار ‏زيسته است.
دوره قاجار از شگفت‏انگيزترين ادوار تاريخ ايران است. دوره‏اى است كه قدرت هاى بزرگ جهان از اقصى نقاط دنيا به علل گوناگون چشم به آن دوخته بودند.
روس ها قسمتى از نواحى شمالى ايران را اشغال كرده، و به بدترين وضع با اهالى آن جا رفتار مى‏كردند.
پس از شكست ايران در جنگ هاى اول با روسيه (1230 مطابق با 1815 ميلادى) و از دست دادن برخى از ولايات و نقاط سرحدى ايران و بدرفتارى روس ها با سكنه آن نواحى، در مردم حالت انتقامجويى و آمادگى براى مقابله فراهم شد. مؤلف كتاب «تاريخ سياسى و ديپلماسى» در اين زمينه مى‏نويسد:
«اجحافات و رفتار بى رويه مأمورين دولت روس كه باعث تنفّر مردم در ايالات متصرفه گرديده و از همان سال 1230 سكنه اين نواحى را تكان داد و بالاخره در سال 1241 مبدل به يك شورش و هيجان عمومى گرديد.
... ظلم و فجايع دولت روسيه علماى مسلمان را در مشاهد متبركه سخت مضطرب و نگران ساخته بود ...
افكار مردم به حد اعلا بر ضد روسيه تهييج شده بود. ملت و روحانيون و اغلب زمامداران تقاضاى اعلان جنگ بر ضد دولت روسيه داشتند. در تاريخ 5 ذيحجه 1241 (11 ژوئيه 1829) «آقا سيد محمد مجتهد» به همراهى يك صد تن از روحانيون وارد سلطانيه شد. دسته ديگرى از اهالى به سرپرستى «ملا احمد نراقى» نزد فتحعلي شاه آمدند و به تظاهرات پرداختند
نتيجه اين شد كه: در اثر حمله نيروهاى ايران به قواى روس كه از ذيحجه 1241 تا آخر محرم 1242 انجام گرفت، تمام نواحى كه مطابق «معاهده گلستان» تسليم روس ها شده بود، از جانب قواى ايران اشغال گرديد.(2 )
با توجه به اوضاع آن عصر، علما از جمله مرحوم نراقی برای مصلحت اسلام و حفظ ایران از گزند کفار و قدرت های سلطه گر چاره ای نداشتند که به حاکمان نزدیک شوند و از آنان حمایت کنند و به خوبی از آن ها یاد کنند تا نفوذ و قدرت آنان در جامعه و بین نیروهای نظامی افزایش یابد تا بتوانند در برابر بیگانگان ایستادگی نمایند و مملکت شیعه حفظ شود، همان طور که در صدر اسلام علی (ع) برای حفظ قدرت اسلامی با خلیفه اول و دوم همکاری می کرد و آنان را برای نقویت اسلام ارشاد و کمک می نمود (3 ) .بنا بر این مرحوم نراقی فقط برای رضای خدا و تقویت اسلام چنین موضعی اتخاذ نمود ،علما وظیفه دارند بر اساس اوضاع زمان برای حفظ و تقویت مکتب اهل بیت روش های متناسب در پیش گیرند،گاهی با مخالفت و در گیری با حاکمان وقت و زمانی با نزدیک شدن و تقویت و تجلیل از آنان .

پی نوشت ها:
1 .محمد علی مدرسی تبریزی، ريحانة الادب تهران، کتابفروشی خیام ، چاپ چهارم، 1374 ش، ج 6، ص 160.
2 . ملا احمد نراقى‏،مقدمه معراج السعادة ، هجرت‏،ص 16 -21 .
3 .فروغ ولایت، جعفر سبحانی ، قم ،انتشارات صحیفه،1368 ه ش،ص 279 و283-286.

شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۲۳۸ هجری خورشیدی در روستای مهرجرد (میبد) ‌یزد بدنیا آمد. پدرش محمد جعفر نام داشت. در شش سالگی یکی از بستگانش معروف به میر ابوجعفر ،تحصیل عبدالکریم را عهده دار شد و با رضایت پدر و مادرش، او را به اردکان برد و به مکتب سپرد. عبدالکریم روزها در درس استادان حاضر می شد و شبها در خانه میر ابوجعفر به سر می برد و گاهی در شبهای جمعه به منظور دیدار با پدر و مادر راه مهرگرد را پیش می گرفت. با درگذشت پدر مدتّی از تحصیل باز ماند ،امّا بعد از چندی به حوزه علمیه یزد رفت و در مدرسه محمدتقی خان سکنی گزید و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت.
عراق
وی در ۱۸ سالگی به همراه مادرش با کاروان زیارتی به عراق رفت. چند سالی در کربلا در محضرآیت‌الله فاضل اردکانی بود و پس از آن با راهنمایی استادش به سامرّا و به محضر میرزای شیرازی رفت. وی از آنجا که به آیت‌الله اردکانی احترام زیادی می گذاشت شیخ عبدالکریم را مورد توجه قرار داد. می گویند وقتی نامه فاضل اردکانی را خواند به شیخ عبدالکریم گفت: «من به شما اخلاص پیدا کردم»، و او را در منزل خود جای داد. حائری بعدها از این دروان به نیکی یاد می کند
شیخ عبدالکریم دوازده سال در سامرّا به تحصیل پرداخت و در این مدت از درس‌های فقیهانی چون آیت‌الله سید محمد فشارکی و آیت‌الله نوری سود برد.
شیخ عبدالکریم پس از رحلت میرزای شیرازی به نجف رفت و پس از مدت کوتاهی از آنجا به کربلا رفت. اینجا بود که او لقب حائری را بر خود برگزید
آیت‌الله حائری در این مدّت دو درس عمده خارج اصول و فقه آموزش می‌داد و باقی اوقاتش را در اختیار طلاب قرار داد و علاوه بر اینها، چون آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مرجع تقلید شیعه احتیاطات خود را به ایشان ارجاع داده بود، پاسخگویی به مسائل دینی مردم را نیز بر عهده گرفت.
حائری در ۱۲۹۳ خورشیدی هنگامی که دامنه آشوب‌های ضد انگلیس در بین‌النهرین به شهر کربلا نیز کشیده شده به دعوت مردم سلطان آباد (اراک) به ایران بازگشت و در حوزه علمیه اراک فعالیت نمود وسپس به دعوت مردم قم به این شهر رفت .آیت الله حائری پیش از آنکه از طرف اهالی قم به این شهر دعوت شود یک بار در سال 1332 ه -.ق در سفری که به مشهد رضوی عزیمت نمودند، از قم نیز دیدن کرده و چند شبی را در کنار حرم حضرت فاطمه معصومه علیها السلام گذارنده و اوضاع مدارس دینی را از نزدیک مشاهده کرد
آیت الله حائری در اواخر زمستان 1300 ه -.ش (22 - رجب 1340 ق ) وارد قم شد و در میان انبوه جمعیت استقبال کننده وارد شهر قم گردید.
تاسیس حوزه
اوایل بهار 1301 ش ، پس از دو ماه اقامت آیت الله حائری در شهر قم ، جلسه ای از طرف علما، بازاریان و کسبه تهران تشکیل شد و گفتگو پیرامون حوزه علمیه قم ، ساعتها به درازا کشید و سرانجام نظر نهایی این شد که آیت الله حائری حوزه را تاسیس نماید. و او حوزه علمیه را تاسیس نمود
در قلمرو قلم
در کنار همه تلاشهای خستگی ناپذیر آیت الله حائری آثار قلمی مهمی نیز از ایشان به یادگار مانده است که از آن میان می توان به کتابهای ذیل اشاره کرد:
1. کتاب الصلوة
2. کتاب دررالاصول.
3. کتابهای دیگر آیت الله حائری مجموعه رسائلی است که در ابواب مختلف فقهی مانند احکام ارث ، احکام شیر دادن و مسائل ازدواج و طالق به رشته تحریر در آورده است .
شاگردان مکتب آیت الله حائری
آیت الله حائری در دوران زندگی پربار خود علاوه بر خدمات بسیار ارزشمند فرهنگی و اجتماعی به اسلام و مسلمانان ، در مکتب خود فرزانگان و اندیشمندان بزرگی را تربیت کرد.
او که در دوران تدریس توجه ویژه ای نسبت به شاگردان خود داشت افراد خوش استعداد را همواره تشویق می نمود و مورد حمایت خویش قرار می داد و بدین ترتیب توانست شخصیتهای بارزی را به جهان اسلام تقدیم دارد که از میان آنان می توان ازآیات عظام امام خمینی ، گلپایگانی ، اراکی و مرعشی نجفی و صدها فرزانه دیگر نام برد
در خدمت مردم
آیت الله حائری در حالی که بر مسند مرجعیت تکیه زده و استوارترین انسان عصر خود به شمار می رفت ، در مقابل مشکلات و نیازهای مردم محروم ، تحمل را از دست می داد. از این جهت در کنار مسئولیت سخت اداره حوزه علمیه برطرف کردن نیازهای اساسی مردم را از وظایف اصلی خویش می دانست ، که به طور خلاصه اشاره می شود.
در حادثه سیل 1313 ش . سیل بسیاری از خانه های مردم فقیر ساحل رودخانه را طعمه خود ساخت و انبوهی از آنان را آواره و بی خانمان کرد.
در این حادثه آیت الله حائری با ارسال پیام به سایر شهرهای ایران ، خواستار کمک دیگر هموطنان به این شهر سیل زده شد و انبوه کمکهای مردم را به شهر قم سرازیر ساخت .
ایشان در رسیدگی به این مهم قطعه زمین وسیعی را در منطقه خاک فرج که متعلق به آستانه حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بود، خریداری نمود و با کمک دیگر اقشار جامعه ، خانه هایی منطبق با اصول مهندسی وقت ، به منظور اسکان آوارگان احداث کرد که هم اکنون این منطقه به کوچه رهبر شهرت دارد.
در روزگاری که بسیاری از مردم در خیابانهای قم زندگی خود را به تکدی می گذراندند وی محلی را به (خانه فقرا) اختصاص داد و مستمندان شهر را در آن مکان گرد آورد و بدین ترتیب صدقات و کمکهای مالی مردم نیک اندیش را در مسیری صحیح ، صرف اداره امور آنان کرد.
بیمارستان فاطمی قم به پیشنهاد به آیت الله حائری و با مساعدت یکی از مؤ منین به نام آقا سید محمد فاطمی تاسیس شده و بعدها با وجوهی از ارث آقای سهام الدوله توسعه یافته است .
از خدمات دیگر آیت الله حائری انتقال قبرستان قم به خارج از شهر است .
غروب آفتاب
آیت الله حائری پس از عمری تلاش و تحمل رنج و مشقت ، در 81 سالگی ، در 17 ذیقعده 1355 ه - ق (1315 ه - ش ) به دیار ابدی شتافت و در جوار مرقد قدسی حضرت معصومه سلام الله علیها به آغوش خاک سپرده شد

[h=5]آیت الله حاج سید رضا فیروز آبادی[/h] آيت الله حاج سيد رضا فيروزآبادي در سال 1253 شمسي در قريه فيروزآباد شهر ري ديده به جهان گشود. پدر ايشان سيد هاشم فيروزآبادي (زارع) كشاورز بود. وي دومين فرزند از پنج فرزند پسر سيد هاشم فيروزآبادي بود. ساده زيستي، قناعت، پشتكار، شهامت در ابراز عقايد، خوش سلوكي و رسيدگي به امور نيازمندان و به طور كلي انجام احكام ديني و شرعي از شاخص ترين ويژگيهاي اخلاقي و شخصيتي ايشان بود. او پس از اتمام دورۀ ابتدايي در زادگاهش، به قصد ادامه تحصيل راهي تهران شد و در مدرسه آصفيه نزديك مسجد جامع اقامت گزيد و براي تكميل تحصيلات خود به نجف مشرف شد. با از دست دادن پدر مسئوليت خانواده به عهده ايشان محول شد اما با اين وجود، عشق به فراگيري علوم ديني همچنان در دلش شعله ور بود به طوري كه دو شبانه روز را به زراعت در فيروزآباد و بقيه ايام را در تهران مشغول تحصيل بود. وي جزء هيئت علميه تهران و در دوره هاي سوم، ششم، هفتم و چهاردهم مجلس شوراي ملي از طرف اهالي شهر ري و تهران به نمايندگي انتخاب شد. در تمام اين مدت حقوقي از مجلس نگرفت مگر براي مخارج تأسيس بيمارستان فيروزآباد براي مردم شهر ري كه در سال 1313 شمسي افتتاح گرديد. آيت الله فيروزآبادي از همفكران مدرس بود و در جريانهاي سياسي و نيز در مجلس همكاري نسبي داشتند. از موارد اشتراك و افتراق او با مدرس مي توان به ترتيب؛ حمايت از دولت مستوفي الممالك و ادامه قرارداد ميلسپو را نام برد. در دورۀ پنجم مجلس شوراي ملي كه زمزمه جمهوريت در ايران شروع شد، با مرحوم سيد حسن مدرس، قهرمان مبارزه با جمهوريت در يك صف قرار گرفت و در منزلشان اقداماتي عليه جمهوريت با انجمن متشكله اصناف تهران انجام داد كه بنابه دستور رضاخان از طرف حكومت نظامي وقت (مرتضي خان يزدان پناه) دستگير و به كلات نادري در خراسان تبعيد شد. پس از گذشت 22 روز، بنا به تقاضاي اهالي شهر ري آزاد و روانه مشهد گرديد و پس از اقامت يك ماهه و رفع كسالت به تهران مراجعت كرد. فيروزآبادي با كليه لوايح دولتي كه به اعتبار مالي نياز داشت منجمله استخدام افراد متخصص خارجي، اضافه حقوق و بودجه كه مانع اصلاحات و موجب افزايش تعداد كارمندان مي شد مخالفت مي كرد و معتقد بود راه اصلاحات در عايد نمودن نفع به مردم و رساندن مخارج به مصرف امور عام المنفعه مي باشد. همچنين وي طرفدار نهضت آزادي و نهضت مقاومت ملي بود كه بعد از واقعه 28 مرداد تشكيل شد. حاج سيد رضا فيروزآبادي روحاني خير و كم نظير قرن اخير، سر انجام در سال 1344ش درگذشت و در مقبره اي كه در جنب بيمارستان براي خود بنا نموده بود مدفون گشت و از نامبرده 12 فرزند كه 6 نفر آن پسر و 6 نفر آن دختر بودند به جا ماند.

دعبل خزائی در سال 142 یا 148 هـ . در شهر كوفه به دنیا آمد. بعد از مدتی در بغداد ساكن شد. او از بزرگان شعرای عرب در ایام خلافت عباسیان بود كه دوران امام كاظم(ع ) را درك كرده، امام رضا و امام جواد را درک کرده است. او كتاب طبقات الشعراء را تألیف کرد و دیوان شعری هم دارد. در سال 246 و یا به قولی 245 در عراق وفات یافته است. در علت قتل او برخی گفته اند معتصم را هجو كرد و معتصم او را كشت.(1)
دعبل شاعر متعهد و از محبان خاندان علی (ع) بود. روش ایشان در بیان شعر و بیان جایگاه و فضایل خاندان پیامبر و ظلم ستیزی بود. همین امر موجب گردید که وی مورد توجه برخی از امامان قرار گیرد، این در حالی است که در این عصر شاعرانی بودند که به مدح خلفا و حاکمان جور می پرداختند. با اهل بیت (ع) میانه خوبی نداشتند. در دوره ائمه اطهار دو نوع شاعر وجود داشته اند. عده ای در مسیر ائمه اطهار و عده ای در راه حمایت از امویان یا عباسیان. شاعران هواخواه اهل بیت در قصاید خود كه غالباً سرشار از نوعی عاطفه شورانگیز ناشی از احساس مظلومیت است، استدلال های شعرای عباسی را رد می كردند. برای حقانیت ادعای ائمه شیعه اشعاری ارائه می نمودند. برای نمونه سید حمیری به ماجرای غدیر اشاره می نمود: هر كس من مولای اویم، پس این علی او را مولاست.(2)
در زمانی که امام هشتم از مدینه به خراسان آمد، دعبل به همراه ابراهیم بن عباس صولی، شاعر دیگر شیعه، عازم زیارت رضا شدند. هر دو شاعر در «مرو» نزد امام رضا (ع) رفتند و قصیده خود را در مرثیه حسین و مناقب آن و سایر بنی هاشم انشا نمودند. قصیده دعبل که حماسه تاریخ بنی هاشم و منقبت نامه آل علی بود، بسیار مورد توجه قرار گرفت . علی بن موسی الرضا و اهل بیت او و مأمون، خلیفه عباسی را به گریه انداخت. سپس علی بن موسی الرضا ده هزار درهم از سکه‌هایی که به نام خود او ضرب شده بود، به دعبل داد . آن گاه به درخواست دعبل، جبه‌ای از جامه‌های شخصی خود را نیز به دعبل بخشید. مأمون عباسی هم پنجاه هزار درهم به او صله داد.(3)

پی نوشت ها :
1.عبد الحسین شبستری، مشاهیر شعرای شیعه، ج1، قم ،مكتبه الادیبه المختصه، 1421،ص 190.
2.سید علی خامنه ای، پیشوای صادق، ص 83 ـ 84 ،چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی

مولانا جلال الدین بلخی :

جلال‌الدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به جلال‌الدین رومی، او از زبده‌ترین عارفان و یکی از مشهورترین شاعران ایرانی به شمار می‌آید. نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال‌الدین» و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی» در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن نهم) برای وی به کار رفته[و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند.
جلال‌الدین محمد بلخی در 6 ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ (ولایتی در افغانستان امروزی) زاده شد. پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است. نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند. وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیرین داشت و از آن رو که میانه خوشی با قیل وقال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدند؛ از آن جمله فخرالدین رازی بود که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.
معلوم نیست که سلطان العلماء در چه سالی از بلخ کوچید، به هر حال جای درنگ نبود و جلال الدین محمد 13 سال داشت که سلطان العلماءرخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته ،به شهر خویش باز نگردد. پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و بالاخره علاءالدین کیقباد قاصدی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد.
او از بدو ورود به قونیه مورد توجه عام و خاص قرار گرفت. سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال 628 هجری قمری خاموش شد و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. درآن زمان مولانا جلال الدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود می‌نهاد، مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که بر مسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
سید برهان الدین محقق ترمذی مرید صدیق و پاک دل پدر مولانا بود و نخستین کسی که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی ناگهان بار سفر بر بست تا به دیدار مرشد خود سلطان العلماء در قونیه برسد. شهر به شهر راه پیمود تا اینکه به قونیه رسید و سراغ سلطان العلما را گرفت غافل از آنکه او یک سال پیش ا ز این خرقه تهی کرده و از دنیا رفته بود.
وقتی که سید نتوانست به دیدار سلطان العلماء نائل شود رو به مولانا کرد و گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شود.
مولانا نیز به دستور سید به ریاضت پرداخت و مدت نه سال با او همنشین بود و زان پس برهان الدین رحلت کرد.
مولانا در آستانه چهل سالگی مردی به تمام معنی و عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهره ها می‌بردند تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه 26 جمادی‌الاخر سال 642 هجری قمری به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیداییش کرد.
در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این دوره که سی سال از حیات مولانا را شامل می شود، مولانا آثاری برجای گذاشته است که جزو عالی ترین نتایج اندیشه بشری است. و این سجاده نشین با وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کرد تا بدانجا که خود، حال خود را چنین وصف می کند:
زاهد بودم ،ترانه گویم کردی :Gol: سر حلقه بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
:Gol: بازیچه کودکان کویم کردی
پیوستن شمس به مولانا: روزی مولوی با خرسندی و بی خیالی از راه بازار به خانه باز می گشت. ناگهان عابری نا شناس از میان جمعیت پیش آمد. گستاخ وار عنان فقیه و مدرس پر مهابت شهر را گرفت و در چشم های او خیره شد و گستاخانه سؤالی بر وی طرح کرد: «صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟» مولانای روم که عالی ترین مقام اولیا را از نازل ترین مرتبه انبیا هم فروتر می دانست با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست. بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
اما درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک (سبحانک ما عرفناک) گفت و این یک (سبحانی ما اعظم شأنی) به زبان راند؟» مولانا لحظه ای تأمل کرد و گفت: «با یزید تنگ حوصله بود .به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود. به یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد». مولانا این را گفت و به مرد ناشناس نگریست .در نگاه سریعی که بین آنها رد و بدل شد، بیگانگی آنها تبدیل به آشنایی گشت. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟
پیوستن شمس به مولانا در حدود سال 642 هجری قمری اتفاق افتاد و چنان او را واله و شیدا کرد که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت . از آن زمان طبع ظریف او در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور و حال عرفانی پرداخت. شمس به مولانا چه گفت و چه آموخت و چه فسانه و فسونی ساخت که سراپا دگرگونش کرد، معمایی است که «کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را». اما واضح و مبرهن است که شمس مردی عالم و جهاندیده بود.
برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده است. مقالات او بهترین گواه بر دانش و اطلاع وسیع او بر ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غروب موقت شمس: رفته رفته آتش حسادت مریدان خام طمع زبانه کشید و خود نشان داد. آنها می دیدند که مولانا مرید ژنده پوشی گمنام گشته و هیچ توجهی به آنان نمی کند. از این رو فتنه جویی را آغاز کردند و در عیان و نهان به شمس ناسزا می گفتند و همگی به خون شمس تشنه بودند. شمس از گفتار و رفتار گزنده مریدان خودبین و تعصّب کور و آتشین قونویان رنجیده شد و چاره ای جز کوچ ندید. از این رو در روز پنجشنبه 21 شوال سال 643 شهر قونیه را به مقصد دمشق ترک گفت.
شمس در حجاب غیبت فرو شد و مولانا نیز در آتش هجران او بی قرار و ناآرام گشت. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت، لابه کنان نزد او آمدند و پوزش ها خواستند.
پیش شیخ آمدند لابه کنان
:Gol: که ببخشا مکن دگر هجران
توبه ما بکن ز لطف قبول
:Gol: گرچه کردیم جرم ها ز فضول
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. سلطان ولد هم به فرمان پدر همراه جمعی از یاران سفر را آغاز کرد و پس از تحمل سختی های راه سرانجام پیک مولانا به شمس دست یافت و با احترام پیغام جان سوز او را به شمس رساند و آن آفتاب جهان تاب عزم بازگشت به قونیه نمود. سلطان ولد به شکرانه این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.
غروب دائم شمس: مدتی کار بدین منوال سپری شد تا اینکه دوباره آتش حسادت مریدان خام طمع شعله ور شد توبه شکستند و آزار و ایذای شمس را از سر گرفتند. شمس از رفتار و کردار نابخردانه این مریدان رنجیده خاطر شد تا بدانجا که به سلطان ولد شکایت کرد:
خواهم این بار آنچنان رفتن
:Gol: که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز
:Gol: ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این
:Gol: که ورا دشمنی بکشت یقین
او چندین بار این سخنان را تکرار کرد و سرانجام بی خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. بدین سان، تاریخ رحلت و چگونگی آن بر کسی معلوم نگشت.
شیدایی مولانا: مولانا در فراغ شمس ناآرام شد و یکباره دل از دست بداد و حال زار و آشفته او در شهر بر سر زبان ها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد
:Gol: بر زمین همچو چرخ گردان شد
این شیدایی او بدان جا رسید که دیگر قونیه را جای درنگ ندید و قونیه را به سوی شام و دمشق ترک کرد. مولانا در دمشق هر چه گشت شمس را نیافت و ناچار به قونیه بازگشت. در این سیر روحانی و سفر معنوی هر چند که شمس را به صورت جسم نیافت ولی حقیقت شمس را در خود دید و دریافت که آنچه به دنبال اوست در خود حاضر و متحقق است. این سیر روحانی در او کمال مطلوب پدید آورد. مولانا به قونیه بازگشت و پیرو جوان و خاص و عام همانند ذره ای در آفتاب پر انوار او می گشتند و چرخ می زدند. چندین سال بر این منوال سپری شد و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و عازم دمشق شد ولی هرچه کوشید شمس را نیافت. سر انجام چاره ای جز بازگشت به دیار خود ندید.
درگذشت مولانا:
مدت ها بود جسم نحیف و خسته مولانا در کمند بیماری گرفتار شده بود . سرانجام این آفتاب معنا در پی تبی سوزان در روز یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 672 هجری قمری رحلت فرمود. آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیه قرار دارد.
آثارمولانا:
1. مثنوی معنوی: نوشتار اصلی مولانا مثنوی معنوی است. مولانا کتاب معروفش مثنوی معنوی را با بیت معروف «بشنو از نی چون حکایت می‌کند/از جدایی‌ها شکایت می‌کند» آغاز می‌کند. در مقدمه کاملاً عربی مثنوی معنوی نیز که به انشای خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده می‌شود («هذا کتابً المثنوی، و هّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین»).مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از پنجاه سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی از آن رو نیست که یکی از آثار قدیم ادبیات فارسی ایران است بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی.
2.دیوان شمس: غزلیات و «دیوان شمس» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبان های عربی و ترکی بوده ، عمده غزلیات موجود در این دیوان به زبان پارسی سروده شده‌اند.
3.رباعیات: مولانا در کنار «دیوان شمس» و شعرهایش در «مثنوی‌معنوی»، رباعیات عاشقانه‌ای نیز سروده‌ است که می‌گویند پس از خیام از بی‌پرده‌ترین رباعیات به زبان فارسی است. پژوهندگان به گمان قوی بسیاری از رباعیات وی را از او نمی‌دانند.

4. فیه ما فیه.
5. مجالس سبعه.

زندگی نامه ابوایوب انصاری صحابه پیامبر(ص)

ابوایوب انصاری: خالد بن زید بن کلیب بن نجار (52ق / 672م) از صحابة پیامبر اکرم(ص) و از اصحاب امام علی(ع) است. او به نجار که وابستة به قبیلة مشهور خزرج بود، نسب می‌برد. مادرش دختر سعد بن قیس بن عمرو بن امرؤالقیس و همسرش دختر زید بن ثابت بود.
به گفتة ابن سعد او پسری به نام عبدالرحمن داشته که نسلی از او باقی نمانده است. همگان گفته‌اند که ابوایوب یکی از هفتاد تنی بود که در بیعت دوم عقبه با پیامبر(ص) عهد بستند که دست از حمایت وی برندارند. نصر بن مزاحم او را یکی از بزرگان انصار و از شیعیان امام علی(ع) دانسته است. 150 حدیث به ابوایوب نسبت داده شده، اما بخاری و مسلم فقط بر 7 حدیث روایت شده از او، اتفاق دارند.
در میان راویان او از ابن عباس، بُراء بن عازب، جابر بن سمره،‌مقدام بن معدی کرب،‌ابو امامه باهلی، زید بن خالد جُهَنی و شماری دیگر از صحابه یاد شده است. جمعی از تابعین نیز مانند سعید بن مسیب و عروه بن زبیر و عبدالله بن حنین از او حدیث شنیده‌اند. مزّی فهرستی از نام راویان او را آورده است.‌ابوایوب را شاعری توانا نیز دانسته‌اند، شاید نسبت شاعری به او، به سبب اشعاری باشد که در نبرد صفین ونیز بعدها در جواب نامة معاویه بن ابی سفیان، سروده است.
آنچه ابوایوب را در چشم مسلمانان بزرگ ساخته، آمدن پیامبر(ص) به منزل او ـ‌ به رغم اصرار بسیار دیگران ـ پس از هجرت به مدینه بوده است.‌این رو مورخان به اتفاق از او به عنوان مهماندار پیامبر(ص) یاد کرده‌اند. پیامبر 7 ماه تا اتمام ساختمان مسجد و منزل، در خانة وی سکنى گزید.
ابوایوب در همة غزوات پیامبر شرکت داشت و مورخان او را از حاضران در بدر و احد و خندق دانسته‌اند. وی تنها یک بار از آن رو که فرماندهی سپاه مسلمانان را مرد جوانی بر عهده داشت، برای شرکت در جنگ طرفه رفت و پس از آن پیوسته از این کار نادم بود. از خلال متون تاریخ، روح اطاعت، وفاداری و احترام خاص او به پیامبر مشهود است.
به روایت ابن هشام، وی به امر پیامبر در اخراج منافقانی که در مسجد مدینه، مسلمانان را استهزا می‌کردند و برخی از آنان از خویشان وی بودند، پیش قدم شد. بر اساس بعضی روایات در حادثة افک، اشاره به مدح ابوایوب و همسرش داد،‌او از جمله پنج تن از انصار می‌شمارد که در زمان پیامبر به جمع‌آوری قرآن پرداختند. ابوایوب فقط برای استماع حدیث «ستر المؤمن» از عقبه بن عامر، متحمل مشقت سر از مدینه به مصر شد.
ابوایوب پس از رحلت پیامبر همراه با 11 صحابی دیگر، به دفاع از خلافت و وصایت علی بن ابی طالب(ع) برخاست. از این رو ابن اثیر وی را از خواص اصحاب علی(ع) شمرده است. به هنگام محاصرة خانة عثمان توسط مخالفان، مسلمانان نماز را به امامت ابوایوب در مسجد مدینه برپا می‌داشتند . همو در زمرة شهودی بود که در آن روزها از عثمان پیمان گرفتند تا از آن پس طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) عمل کند. او پس از قتل عثمان از نخستین کسانی بود که دست بیعت به علی(ع) داد و انصار را بدان ترغیب کرد، ابوایوب در تمام جنگ‌هایی که علی(ع) در آنها درگیر شد، حضور داشت، اما ابن سعد تنها نهروان و واقدی، صفین را ذکر کرده است.
رشادت‌های اعجاب‌انگیز ابوایوب را همه یاد کرده‌اند. در نبرد نهروان، علی(ع) وی را به فرماندهی سواره نظام گماشت و پیش از شروع جنگ، او را برای احتجاج با خوارج و نصیحت آنان فرستاد .هنگامی که از وی پرسیده شد: با اینکه از صحابة بزرگ پیامبری، چگونه در رکاب علی(ع) با اهل قبله قتال می‌کنی؟ پاسخ داد: رسول خدا از ما پیمان گرفت که به همراهی علی(ع) با ناکثین و قاسطین و مارقین نبرد کنیم،‌او همچنین در 35 ق همراه با گروهی در کوفه شهادت داد که حدیث غدیر را از پیامبر شنیده است.
وی پس از نهروان از سوی علی(ع) به امارت مدینه گماشته شد، اما بعد از آن که معاویه در 40ق،‌بُسر بن ارطاه را با 3000 مرد جنگی به حجاز فرستاد،‌ابوایوب مدینه را رها کرد و در عراق به علی(ع) پیوست. بُسر پس از هجوم به مدینه و اشغال شهر، خانة او را به آتش کشید.
ابوایوب پس از شهادت علی(ع) بار دیگر برای جنگ به سرحدّات رفت. آورده اند که در 49ق به قصد جنگ با رومیان رهسپارآن سرزمین شد و ابوایوب انصاری را که سالخورده بود، به همراه برد. چندی بعد در 52ق که قسطنطنیه در محاصرة مسلمانان بود، ابوایوب در اثر بیماری درگذشت.
بر اساس پاره‌ای روایات، درگذشت او در 50 یا 51ق اتفاق افتاده است. ابوایوب به هنگام احتضار،‌به فرمانده سپاه اسلام که برای عیادتش آمده بود، چنین وصیت کرد: چون از دنیا رفتم، جسدم را تا آن جا که در خاک دشمن پیش رفتی، به همراه ببر و در آن جا به خاک بسپار.
بر اساس روایتی دیگر، او گفت: از پیامبر خدا شنیده‌ام که مردی صالح در کنار دیوارهای قسطنطنیه دفن خواهد شد، امیدوارم که آن مرد من باشم.
فرمانده پس از مرگ ابوایوب، بر جنازة وی نماز گزارد و فرمان داد تا در کنار دیوار شهر به خاکش سپارند . سپس بر اساس برخی روایات، سواره نظام را مأمور ساخت تا با اسب‌های خود محل دفن او را لگدکوب و محو کنند تا دشمن نتواند قبرش را بیابد، اما خبر درگذشت ابوایوب و محل دفن او از دشمن پوشیده نماند . امپراتور روم شایع ساخت که چون مسلمانان باز پس نشینند، قبر او را نبش خواهد کرد و جسدش را طعمة درندگان خاهد ساخت. فرمانده نیز در برابر، تهدید کرد که در سراسر خاک عرب، یک مسیحی را زنده و یک کلیسا را برپا نخواهد گذارد. این تهدید کارگر افتاد و رومیان را از نیت خویش منصرف ساخت.
ابن سعد نقل کرده است که قبر او چنان مورد احترام رومیان بود که گروهی از آنان خصوصاً در مواقع خشک سالی به زیارت گور او می‌رفتند و طلب باران می‌کردند. به گفتة ابن عبد ربه بعدها بر روی گور او قبه‌ای ساخته شد که تا زمان وی بر جای بوده است. پس از آن تا 857ق/ 1453م که ترکان عثمانی قسطنطنیه را تصرف کردند، قبر او ناشناخته بود. در این تاریخ مزار وی به وسیلة آق شمس‌الدین شیخ الاسلام، افسانه‌گونه شناسانده شد.
در 863ق/ 1458م سلطان محمد دوم عثمانی مسجد و بارگاهی بر گور او ساخت و از آن پس بسیاری از بزرگان عثمانی در مجاورت آن به خاک سپرده شدند . سلاطین عثمانی به عنوان آیینی تشریفاتی هنگام جلوس بر تخت سلطنت، بر تربت او حضور می‌یافتند. طی مراسمی خاص، شمشیر نیاکان خود را که موسوم به شمشیر عثمان بود،‌بر کمر می‌بستند.
خانة ایوب انصاری در مدینه نیز پیوسته مورد عنایت مسلمانان بوده است، چنان که در آن جا مدرسه‌ای برای مذاهب اربعه ساخته شد که به شهابیه شهرت یافت و در آن، موضع فرود آمدن شتر پیامبر را که بدان مبروکه می‌گفتند، مشخص ساخته و بدان تبریک می‌جستند.
ابوایوب را همه رجال‌شناسان اهل سنت ستوده و برخی نیز توثیق کرده‌اند،‌اما علمای شیعه تنها به مدح وی اکتفا کرده اند. رجال‌شناسان شیعه در توجیه شرکت او در جنگ با مشرکان تحت فرمان معاویه ، به رغم هواداری محکم او از حق خلافت علی(ع) اختلاف دارند. فضل بن شاذان این عمل او را به غفلت و خطا در اجتهاد نسبت داده و می‌افزاید :
هرچند او از خلیفة روزگار خود خشنود نبود، ولی به قصد پیشبرد و تقویت اسلام در این نبردها شرکت جست. ‌شاهد این مدعا مشاجراتی است که میان او و معاویه رخ داده بود.
اما آیت الله خویی ضمن رد این نظریه،‌احتمال می‌دهد که وی طبق اجازة امام معصوم حسن بن علی(ع) عمل کرده باشد.(1)

پی‌نوشت‌:
1. دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 195 ـ 196.

وقتی حضرت موسی با آن بنده صالح مواجه می شود و با او رو در رو و همراه می گردد ، در رفتار و سخنان آنان نکته های فراوانی است، از جمله:
1.موسی از او می خواهد به وی اجازه همراهی و متابعت بدهد تا بتواند از خرمن معرفت و علم او خوشه چینی کند . ایشان جوابی می دهد که نکته بسیار مهم است:
قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا؛(1)
تاب تحمل و همراهی با مرا نداری زیرا ماموریت های خاص دارم و با توجه به علمی که خدا به من داده، مسئولیت هایی بر دوشم گذارده، تو که به علم من احاطه نداری، نمی توانی کارهای مرا که به ظاهر خلاف می آیند، ببینی و تحمل کنی و اعتراض ننمایی ، زیرا آدم مؤمنی که کار به ظاهر خلاف را ببیند و وجه کار را نداند، به طور طبیعی و به اقتضای ایمانش اعتراض می کند . نمی توان از وی انتظار سکوت داشت ، گر چه این کار به ظاهر خلاف از ولی خدا سر بزند و به احتمال قوی بلکه به یقین توجیه هم داشته باشد. سکوت در مقابل کار به ظاهر خلاف و توضیح نخواستن و اعتراض نکردن از سست ایمانی و بی تعهدی است که از مثل موسا به دور است.
2. حضرت خضر می فرماید:
فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً؛(2)
اگر می خواهی همراه من شوی، باید تا توضیح نداده ام سؤال نکنی.
حضرت خضر به طور ضمنی اعلام می کند که حق سوال داری و من هم باید توضیح دهم و روشنگری کنم . برای این که از این حق محروم نشده و به تبعیت ناآگاهانه محکوم نگردی و من هم بتوانم مسؤولیت هایم را انجام دهم ، باید تعهد دهی که تا خودم توضیح نداده ام، سوال نکنی.
3.رفتار های حضرت خضر که هیچ کدام در ظاهر معقول نیستند، هر چه ناپسندتر به نظر می رسد، اعتراض موسی هم شدیدتر می شود. وقتی به شهری وارد می شوند که مردم از طعام دادن و پذیرایی آن ها خودداری می ورزند و خضر به تعمیر دیوار خراب اقدام می کند، موسی معترضانه می گوید:
َ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرا؛(3)
کاش در قبال آن پاداش می گرفتی تا با آن غذایی تهیه می کردیم.
وقتی کشتی را معیوب می کند،موسی می گوید:
أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً؛(4)
آیا آن را می شکافی تا سرنشینان را غرق کنی؟ کار ناروا و عجیبی انجام دادی!
و وقتی خضر نوجوان را می کشد، موسی به اعتراض می گوید:
َ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْرا؛(5)
آیا شخص بی گناهی را بدون این که قصاص باشد، کشتی؟ کار ناپسند و منکری انجام دادی؟
در مورد سوم کار انجام شده به ظاهر قتل فرد بی گناه است و این از همه ناپسندتر است و اعتراض حضرت موسی هم از همه شدیدتر است.
4. خداوند به موسی خبر داده که به محضر بنده ای از بندگان ما برو و از او تعلیم بگیر . حضرت موسی هم ابتدا تصریح می کند که اجازه همراهی به من بده تا از علم راشدانه تو بهره بگیرم(6) .خضر هم به او وعده داده که در فرصت مناسب خود وجه کارهایش را خواهد گفت . موسی هم قول داده سؤال نکند. با این وجود همین که کار به ظاهر ناپسندی می بیند، نمی تواند سکوت کند و اعتراض می نماید . در آیات این سوره، دلیل اعتراض موسی نه توسط خدا و نه توسط خضر ناپسند شمرده نشده است.

پی نوشت ها:
1. کهف(18)آیه67-67.
2. همان،آیه 70.
3.همان،آیه77.
4.همان،آیه71.
5. همان،ایه74.
6. همان،آیه65-66.

آیة الله حسن زاده آملی در اواخر سال 1307 هجری شمسی در روستای لاریجان آمل متولد و تحت مراقبت پدر و مادر پرورش یافت. در حالی که شش ساله بود، به مکتب خانه خدمت یک معلم روحانی شرفیاب شد. پیش او خواندن و نوشتن یاد گرفت. تعدادی از جزوات متداول در مکتب خانه های آن زمان را خواند، تا این­که در خردسالی تمام قرآن را به خوبی یاد گرفت.
پس از آن وارد دوره ابتدایی شد. تاریخ وی به حوزه علمیه مهرماه سال 1323 هجری شمسی مطابق با شوال سال 1363 هجری قمری بود.
تحصیلات کتب ابتدائی را که میان طلّاب علوم دینی معمول و متداول است، در آمل از محضر مبارک روحانیان آن شهر آیات عظام و حجج اسلام: محمد آقا غروی و آقا عزیزالله طبرسی و آقا شیخ احمد اعتمادی و آقا عبدالله اشراقی و آقا ابوالقاسم رجائی. . .، فرا گرفتند. نیز از حضرت آیة الله عزیزالله طبرسی تعلیم خط می گرفتند تا اینکه خود در آمل چند کتاب مقدماتی را تدریس می کردند.
مهاجرت به تهران
پس از آن در شهریور 1329 هجری شمسی به تهران آمدند و چند سالی در مدرسه مبارک حاج ابوالفتح به سر
بردند، بعد از آن چندین سال در مدرسه مبارک مروی به سر بردند. به ارشاد جناب آیه الله حاج شیخ محمد تقی آملی به محضر مبارک علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی رسید. آن بزرگوار چون پدری مهربان، سالیانی، همّ خویش را به تربیت و تعلیم ایشان مصروف داشت - به مدت 13 سال - از فنونی چند دری بروی ایشان گشود.
او تمام مکاسب و رسائل شیخ انصاری و کفایه آخوند خراسانی و پس از آن کتاب طهارت و کتاب­های صلوة و خمس و زکات و حج و ارث جواهر را به صورت درس فقه خارج استدلالی محققانه خواند، تا اینکه مطمئن شد و باور نمود که بر استنباط فروع از اصول تواناست.
از معقول اکثر شرح خواجه طوسی بر اشارات ابن سینا و اکثر اسفار ملاصدرا و کتاب نفس و حیوان و نبات و تشریح شفای شیخ الرئیس که از کتاب نفس تا آخر طبیعیات شفاء، از تفسیر تمام دوره تفسیر مجمع البیان طبرسی از بدو تا ختم آن را آموخت.
از کتب قرائت و تجوید: شرح شاطبیه به نام «شراج المبتدی و تذکار المقری المنتهی» که شرح علامه شیخ علی بن قاصح عذری بر قصیده لامیه منظومه علامه شیخ قاسم بن فیره رعینی شاطبی در علم قرائات است خواند.
از کتب ریاضی و نجوم: رساله فارسی ملاعلی قوشچی در علم هیئت شرح قاضی زاده. . . را خواند.
از کتب طبّ:قانونچه محمد بن محمود چغمینی شرح الاسباب نفیس بن عوض بن حکیم طبیب
تشریح کلیات قانون شیخ الرئیس
در علم درایه و رجال:دوره کامل رساله استاد علامه شعرانی که تاکنون چاپ نگشته است و دوره کامل «جامع الرواة اردبیلی»
در حدیث و روایت:جامع وافی فیض کاشانی.
در محضر علامه رفیعی قزوینی
در آن سنوات استاد آیة الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی از قزوین به تهران تشریف فرما شدند و اقامت فرمودند که به هدایت جناب استاد شعرانی به حضور شریفش تشرّف یافتند. 5 سال در محضر مبارکش نیز به تحصیل علوم عقلی و نقلی و عرفانی از اسفار صدر اعظم فلاسفه و شرح علامه محمد بن حمزه مشهور به ابن فناری بر مصباح الانس صدر الدین قونوی و خارج فقه (طهارت و صلوة و اجاره از روی متن عروة الوثقی فقیه آقا سید محمد کاظم یزدی) و خارج اصول (از متن کفایة الاصول آخوند خراسانی) مشتغل بودند و به «فاضل آملی» از زبان مبارک ایشان وصف می شدند.
در محضر درس آیة الله حکیم الهی قمشه ای (رضوان الله تعالی علیه):
تمام حکمت منظومه متأله سبزواری و مبحث نفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه بر اشارات شیخ رئیس را تلمذ نمودند. نیز در مجلس تفسیر قرآن آن جناب خوشه چین بودند که همه درس ها بیش از ده سال در بیت شریف حکیم متأله الهی قمشه ای (رضوان الله تعالی علیه) بعد از نماز مغرب و عشا برگزار می شد.
نیز مدتی مدید در تهران در درس خارج فروع فقهیه و اصول علامه جناب آیه الله شیخ محمد تقی آملی شرکت فرمودند.
تدریس همراه تحصیل
در مدت اقامت استاد حسن زاده در تهران در طی سیزده سال یا بیش­تر همراه با اشتغال به تحصیل علوم از آن محاضر عالی طبق روش معهود و سیره جاری بین علمای روحانی به تعلیم و تدریس در مدارس (حوزه علمیه) روحانی نیز اشتغال داشت.
مهاجرت از تهران به قم
مهر 1342 هجری شمسی به قصد اقامت در قم، تهران را ترک گفته اند. بعد از ورود به قم، تدریس معارف حقّه الهی و تعلیم فنون ریاضی را شروع کردند.
برخی از دروسی که ایشان تدریس نمودند، از شرح دفتر دل باب یازدهم جلد 2 شارح حضرت استاد صمدی آملی به شرح ذیل می باشد:
تدریس چهار دوره اشارات با شرح خواجه که در هر دوره ای با تصحیح دقیق و تعلیقات وشرحی محققانه همراه
بوده است.
تدریس مصباح الانس به مدت هشت سال در حوزه علمیه قم.
تدریس شرح فصوص الحکم قیصری چهار دوره که برای شاگردان املا می فرمود و آنان می نوشتند.
تدریس یک دوره کامل شفا شیخ رئیس که در ضمن تدریس از روی چندین نسخه تصحیح شده و تعلیقات و حواشی نمودند.
تدریس چهار دوره تمهید القواعد در حوزه علمیه قم که هر دوره اش حدود چهار سال به طول انجامید.

فاضل اصفهانی (معروف به فاضل هندی) در سال ۱۰۶۲ هـ.ق. در اصفهان متولد شد. پدرش، تاج الدین حسن اصفهانی، فرزند شرف الدین محمد مشهور به ملا تاجا مردی دانشمند و فاضل بود. وی نام این کودک را «ابوالفضل» نهاد که بعداً به «فاضل هندی» [۱] و «بهاء الدین محمد» [۲] معروف شد.
از کودکی فاضل هندی اطلاع دقیقی در دست نیست. نوشته‌اند: «چون در صغر سن با والد خود به هند رفت، به فاضل هندی مشهور شد. [۳] »
این کودک نابغه در ۸ سالگی به تدریس شرح مختصر و مطوّل تفتازانی پرداخت و در ۱۱ سالگی کتاب «منیه الحریص علی فهم شرح التخلیص» را تألیف کرد.
وی در ۱۳ سالگی به اجتهاد رسید. فاضل اصفهانی در سال ۱۰۷۷ هـ.ق. (تقریباً در ۱۶ سالگی) در ردیف فضلای به نام بود. [4]
استادان
درباره استادان فاضل هندی چیزی ننوشته‌اند. برخی از پژوهشگران معاصر بر این باورند که اولین استاد فاضل هندی، پدرش ( مولی تاج الدین حسن بن شرف الدین فلاورجانی اصفهانی ) بود. [5]
شاگردان [ویرایش]
۱. شیخ احمد بن حسین حلی
۲. سید محمد علی کشمیری : وی در سال ۱۱۲۹ هـ.ق. از فاضل اجازه روایی گرفت. [6]
۳. سید ناصر الدین احمد بن سید محمد بن سید روح الامین مختاری سبزواری (۱۰۸۰ ـ ۱۱۳۰ هـ.ق.): وی مورد توجه فاضل هندی بود. فاضل هندی به وی اجازه روایی داد. [7] قبر او در تخت فولاد اصفهان است. [8]
۴. ملا عبدالکریم بن محمد هادی طبسی : او از فاضل هندی اجازه روایی داشت. فاضل این اجازه را پشت کتاب من لایحضره الفقیه ـ که در کتابخانه آیت الله مرعشی موجود است ـ نوشت. [9]
۵. شیخ محمد بن حاج علی بن امیر محمود جزائری تستری . [10]
۶. مولی نصیری امینی : وی از فاضل اجازه نقل روایت داشت. [۱1]
۷. میرزا عبدالله افندی
۸. میرزا بهاء الدین محمد مختاری (۱۰۸۰ ـ ۱۱۴۰ هـ.ق)
۹. علی اکبر بن محمد صالح حسنی لاریجانی : وی نسخه‌ای از کشف اللثام را به خطّ خود نوشته و اجازه استادش نیز در آن موجود است. [۱2]
۱۰. محمد صالح کزازی قمی
۱۱. سید صدر الدین محمد حسینی قمی همدانی
۱۲. محمد تقی اصفهانی ، مشهور به « ملا تقیا » اجازه‌ای از فاضل هندی برای او در سال ۱۱۱۸ هـ.ق صادر شده است. [۱3]
13.شیخ عبدالحسین بن عبدالرحمن بغدادی : فاضل در سال ۱۱۳۴ هـ.ق. رساله «الاحتیاطات اللازمه العمل» را بر او املا کرده است. [۱4]
قام علمی و مرجعیّت
وی در مقدمه « کشف اللثام » می‌گوید: «در ۱۳ سالگی از معقول و منقول فارغ التحصیل شدم.» او تألیف را قبل از بلوغ آغاز کرد و پیش از بلوغ به اجتهاد دست یافت. فاضل هندی در ۱۶ سالگی موفق شد شفای بوعلی را تلخیص کند، گرچه این نسخه سوخت و از میان رفت. فاضل در ۲۲ سالگی، بار دیگر به تلخیص شفا پرداخت. [15] مرجعیت علمی فاضل هندی پس از رحلت مرحوم مجلسی (۱۱۱۰ هـ.ق) و درگذشت آقا جمال خوانساری (۱۱۲۵ هـ.ق) فراگیر شد. [16]

تألیفات
در برخی از آثار فاضل هندی آمده است که وی ۸۰ تألیف درباره موضوعات مختلف علوم اسلامی نگارش کرده است. [17] گرایش و تبحّر وی در فقه و اصول بود. وی در زمینه‌های: ‌عقاید ، کلام ، تفسیر ، نحو و ... به تلخیص و شرح آثار پیشینیان پرداخت. برخی از شرح‌های وی مانند کشف اللثام چنان عمیق و مبسوط است که خود تألیفی مستقل به حساب می‌آید. از جمله کارهای تفسیری او تنظیم بخش‌های تفسیری کتاب امالی سید مرتضی است.
فاضل هندی در تلخیص برخی متون نحوی نیز کوشش بسیاری نمود.
شمار آثار او را تا ۱۵۰ کتاب و رساله نوشته‌اند. تعدادی از آثار او عبارتند از:
۱. تفسیر قرآن.
۲. التّمحیص، (در علم بلاغت).
۳. چهار آئینه: این کتاب به زبان فارسی است و فاضل آن را در اثبات خدا، اجماع امت بر امامت غیر معصوم، ملازم کفر است، ‌تفسیر آیه ۴۰ سوره توبه و اثبات عصمت آل عبا، نوشته است. [18]
۴. حاشیه بر شرح مواقف.
۵. شرح هدایه.
۶. رساله عدم وجوب نماز جمعه در زمان غیبت امام (ره).
۷. زبده در اصول دین.
۸. شرح قصیده حمیری.
۹. شرح ملخص التلخیص.
۱۰. شرح عوامل.
۱۱. شرح زبده.
۱۲. شرح عقاید النسفیه.
۱۳. کشف اللثام فی شرح قواعد الاحکام ، در فقه .
۱۴. کلید بهشت.
۱۵. مناهج السویه فی شرح الروضه البهیه، چهار جلد. [19] این کتاب را فاضل هندی در ۲۵ سالگی به رشته تحریر درآورده است. [۲0]
۱۶. منیه الحریص علی فهم شرح التلخیص: این کتاب از نخستین آثار فاضل اصفهانی و موضوع آن علم بلاغت است که وی قبل از بلوغ نگارش آن را به پایان رسانده است. [۲1]
۱۷. التنصیص علی معانی التّمحیص: این کتاب در موضوع بلاغت نوشته شده و شرح مزجی است بر رساله «التمحیص» خودش، او تلخیص المفتاح خطیب قزوینی را در آن مختصر کرده است. این رساله در سال ۱۰۷۳ هـ.ق به پایان رسید [۲2] و در پایان کشف اللثام چاپ شده. این کتاب را فاضل هندی در ۱۲ سالگی تألیف کرد. [۲3]
۱۸. الزهره فی مناسک الحج و العمره.
۱۹. احاله النظر فی القضاء و القدر.
۲۰. الزبده العربیه.
۲۱. شرح الدره البریعه فی علم اصول الشریعه.
۲۲. الحور البریعه فی الاصول الشریعه.
۲۳. خلاصه المنطق.
۲۴. الحاشیه علی المواقف.
۲۵. الحاشیه علی الهدایه الاثیریه للمیبدی.
۲۶. رساله فی الاحتیاط الازمه العمل.
۲۷. عون اخوان الصفا علی فهم کتاب شفاء.
۲۸. اثبات الواجب فی اثبات الواجب.
۲۹. حکمت خاقانیه.
۳۰. السؤال و الجواب.
۳۱. شرح العوامل ملامحسن قزوینی.
۳۲. فهرست کنز الفؤاد.
۳۳. اللألیء العبقریه فی شرح العینیّه الحمیریّه: این کتاب به زبان عربی و شرح ادبی مفصل و مهمی است بر قصیده عینیه سید اسماعیل حمیری.
۳۴. النجاه: فارسی و درباره اصول دین است.
۳۵. بینش، غرض آفرینش.
۳۶. کاشف اسرار الیقین من اصول الشرع المبین فی شرح معالم الدین.
۳۷. قراح الاقتراح: به زبان عربی و درباره نحو می‌باشد و فاضل هندی در سال ۱۰۸۱ هـ.ق. آن را نوشته است. [۲4]
۳۸. موضح اسرار النحو.
۳۹. الرساله التهلیلیه.
۴۰. الکواکب الدری: این کتاب در موضوع تفسیر و ادبیات و به زبان عربی می‌باشدو در سال ۱۰۹۷ هـ.ق تألیف شده است. [25]
۴۱. حاشیه بر کافیه ابن حاجب.
۴۲. تطهیر التطهیر عن اوهام شبه الحمیر.
۴۳. الزام العار لصاحب الغار: تفسیر آیه ۳۸ سوره توبه. [26]
۴۴. حاشیه بر قرب الاسناد.
۴۵. الرسائل الکثیره.
۴۶. تحفه الصالح: پاسخ به پرسش‌های شاگردش، مولی صالح بن عبدالله کزازی قمی است. وی در سال ۱۱۲۶ هـ.ق. آن را به شاه سلطان حسین اهدا کرد. [27]
۴۷. تحریم خمر.
فاضل هندی در روز سه شنبه بیست و پنجم رمضان سال ۱۱۳۷ هـ.ق. به سرای باقی شتافت و پیکرش در قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن شد. [28] در کنار قبر او، قبر ملا محمد فضل معروف به فاضل نایینی قرار گرفته است که به همین سبب، مردم قبر این دو شخصیت علمی را به نام «فاضلان» می‌شناسند. [29]
پي نوشت ها :
1. تاریخ حزین، ص ۶۴.
2. ریاض‌العلما، ج ۷، ص ۳۶.
3. تاریخ حزین، ص ۶۴.
4. ترجمه روضات الجنات، ج ۷، ص ۳۵۷.
5. زندگینامه علامه مجلسی، ج ۲، ص ۸۲ و تذکره العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص ۱۶۹.
6. تلامذه العلامه المجلسی و المجازون منه، ص ۶۳.
7. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱، ص ۲۳۲، شماره ۱۲۲۰.
8. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۱۱۱.
9. مقالات تاریخی، دفتر سوم، رسول جعفریان، ص ۱۳۱.
10. الاجازه الکبیره، ص ۱۷۷.
11. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۸، ص ۵۷.
12. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۸، ص ۵۷.
13. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱، ص ۲۳۲؛ الکواکب المنتشره، ص ۱۱۶.
14. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۱، ص ۳۴.
15. مقالات تاریخی، دفتر سوم، رسول جعفریان، ص ۱۳۳.
16. دستور شهریاران، ص ۲۷۳.
17. فوائد الرضویه، ص ۴۷۸ و فهرست مجلس، ج ۴، ص ۹۸.
18. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۵، ص ۳۱۱، ش ۱۴۸۱.
19. سیری در تاریخ تخت فولاد، سید مصلح الدین مهدوی، ص ۱۶۶.
20. ترجمه روضات الجنات، ج ۷، ص ۳۵۷.
21. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۴، ص ۴۳۱ و ج ۲۲، ص ۳۶۱؛ ترجمه روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۱۴.
22. فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه عمومی آیت الله نجفی مرعشی، ج ۳، ص ۱۷ و ۱۶.
23. احوال و آثار بهاء الدین اصفهانی، رسول جعفریان، ص ۵۳.
24. فهرست نسخه‌‌های خطی آیه الله نجفی مرعشی، ج ۳، ص ۱۷و ۱۶.
25. فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه آیت الله گلپایگانی، سید احمد حسینی، ج ۱، ص ۵۲.
26. نسخه خطی به شماره ۸۱۷، موجود در کتابخانه مرحوم آیت الله نجفی مرعشی.
27. اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۳۸.
28. ترجمه روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۱۶ و سیری در تاریخ تخت فولاد، ص ۱۶۶.
29. سیری در تاریخ تخت فولاد، ص ۱۶۶؛ ریحانه الادب، ج ۴، ص ۲۸۵ و تذکره القبور، ملا عبدالکریم گزی، ص ۳۹.

اویس قرنی از زاهدان و صالحان بزرگ و از یاران علی (ع) است که در جنگ صفین در رکاب حضرت به شهادت رسید . از حالات او استفاده می شود که وی علاقه زیادی داشت که در راه خدا به شهادت برسد .ممکن است همین علاقه و بیزاری وی از دشمان علی (ع) باعث این برتری شده باشد یا عبادت و ارتباط خاصی که با خدا داشته یا خدمت زیادی که به مادر کرده و یا محبت خاصی که به پیامبر داشته یا علل دیگر که بر ما معلوم نیست.
برخی از ویژه گی های اویس
ا) در جنگ صفین علی(ع) گفت: از کوفه یک هزار مرد خواهد آمد که با من بیعت مرگ خواهند کرد. ابن عباس می گوید: می ترسیدم که پیشگویی علی(ع) درست تحقق نیابد. هر کس که از کوفه می آمد و با علی(ع) برای مرگ در راه حضرت بیعت می کرد می شمردم. عدد آنان که از کوفه آمدند و بیعت کردند به 999 تن رسید و دیگر کسی نیامد. در دلم بسیار ناراحت شدم. در این فکرها بودم که ناگهان دیدم مردی از کوفه نزد علی(ع) آمد و گفت: یا علی! دستت را بیاور تا بیعت کنم. فرمود: برای چه بیعت می کنی؟ مرد گفت: بیعت می کنم که گوش به فرمان تو باشم، از تو اطاعت کنم و زیر پرچم تو با دشمنانت بجنگم، کشته شوم و یا خداوند تو را پیروز بگرداند.
علی(ع) پرسید: کیستی؟ گفت: اویس هستم. امام فرمود: اویس قرنی هستی؟ گفت: بله. علی(ع) گفت: الله اکبر، حبیبم رسول خدا به من خبر داده بود که مردی از امت را ملاقات می کنم که به او اویس قرنی گفته می شود . او از حزب خدا و رسول خداست و در راه خدا به شهادت می رسد . او می تواند قبایلی مانند ربیعه و مضر را شفاعت کند. (1)
ب ) رسول خدا(ص) فرمود: بوهای بهشتی از سوی قرن می وزد. ای اویس قرنی! چقدر مشتاق توام. هر کس اویس قرنی را دید، سلام مرا به او برساند. گفتند: اویس قرنی کیست؟ فرمود: کسی است که اگر از میان شما غایب شود ،سراغش را نمی گیرید . اگر ظاهر شود، به او اهمیت نمی دهید ،ولی او کسی است که با شفاعتش قبایلی مانند ربیعه و مضر به بهشت می روند. او در حالی که مرا نمی بیند، به من ایمان می آورد . در رکاب جانشینم علی بن ابی طالب در صفین به شهادت می رسد. (2)
ج ) پیامبر فرمود: مژده باد بر شما که مردی از امتم به نام اویس قرنی می تواند قبایلی مانند ربیعه و مضر را شفاعت کند.
سپس پیامبر به عمر بن خطاب گفت: اگر او را دیدی، سلام مرا به او برسان. عمر به دنبال اویس قرنی می گشت و در موسم حج او را پیدا کرد. همراهان عمر این عمل را خوش نداشتند و می گفتند: از شخصی همچون تو خوب نیست که به دنبال مردی گمنام برود و از او سراغ بگیرد، ولی عمر او را پیدا کرد و به او گفت: ای اویس! پیامبر خدا به من فرمود که سلام او را به تو برسانم . اینک سلام او را به تو می رسانم . پیامبر به من خبر داد که می توانی قبایلی مانند ربیعه و مضر را شفاعت کنی. وقتی که اویس این پیام را شنید، به سجده افتاد . آن قدر در سجده ماند که مردم فکر کردند مرده است. بعد از مدتی سر از سجده برداشت و به عمر گفت: مرا با این عملت هلاک کردی. پس از این که مردم او را شناختند، به سر او ریختند و بدن و دست و صورت خود را به او می رساندند که از او برکت پیدا کنند. اویس در صفین به شهادت رسید. (3)
د ) روزی اویس قرنی در دعای خود خواست: «اللهم ارزقنا شهاده توجب لی الجنه والرزق» (4) دعایش مستجاب شد و در صفین به شهادت رسید.
شیخ عباس نوشته است: گویند اویس شتربانی می کرد و خرج مادر را می داد. روزی از مادر اجازه خواست که به مدینه برود و پیامبر را ببیند. مادرش نیم روز اجازه داد. اویس به مدینه آمد، به خانه پیامبر رفت، ولی پیامبر در خانه نبود. وقت تمام شد و پیامبر را ندیده برگشت. وقتی که پیامبر به خانه آمد گفت: این نور چه کسی است که در خانه می بینم؟ گفتند: شتربانی به نام اویس برای دیدن تو به خانه آمد و برگشت. پیامبر فرمود: او این نور را به ما هدیه داده است.
شیخ عباس قمی اضافه می کند: گویند که اویس قرنی بعضی شب ها را شب رکوع می نامید. آن شب را تا صبح در رکوع می ماند. بعضی شب ها را شب سجود می گفت .تا صبح در حال سجده می ماند. به او گفتند: این چه زحمتی است که می کشی؟ گفت: کاش از ازل تا ابد یک شب بود و آن یک شب را با سجده به پایان می بردم.(5)
اویس قرنی یکی از زاهدان بنام است که در خدمت حضرت علی(ع) بود . در رکاب حضرت جنگید و به شهادت رسید. اویس، مدتی در کوفه ساکن شد و او را سید التابعین می گفتند. اویس در اصل از قبیله مذحج از تیره قرن است. قبیله مذحج از قبایل معروف یمن است.

پی نوشت :
1. بحار، ج 42، ص 147، ح 7، به نقل از ارشاد و خرائح.
2. همان، ص 155، ح 22.
3. همان، ص 156، ح 24.
4. ابوذر الغفاری و اویس القرنی، حسین شاکری، چاپ دوم، 1418، ص 101 به بعد.
5. منتهی الامال ج 1، ص 367، چاپ هجرت.

بنت الهدی صدر فرزند سید حیدر صدر وخواهر شیهد محمد باقر صدر ، در سال 1347 ه.ق در شهر کاظمین متولد شد . پس از تولد نام آمنه بر او گذاشته شد، اما در شش ماهگی پدرش را از دست داد . از آن پس در دامان مادر و در سایة توجهات برادرانش رشد کرد و بالنده شد . پس از گذراندن آموزش های مقدماتی به همراه برادرانش سید محمد باقر و سید اسماعیل برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه نجف رفت . در آن جا با راهنمایی برادرانش به فعالیت های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی پرداخت .پس از خاتمة تحصیلات با تاسیس یک مرکز فرهنگی در شهر کاظمین همراه با برپایی اجتماعات مختلف رسالت خود را آغاز نمود. او نخستین نوشته های خود را در مجله الاضواء به چاپ رساند . در پی آن نوشتن داستان هایی را در زمینه های دین مبین اسلام و قوانین و مسائل اخلاقی و اجتماعی آن در پیش گرفت. آمنه یا بنت الهدی صدر در تمامی مدتی که روزی چند ساعت از اوقات خود را به داستان نویسی می گذراند، در کنار برادر مجاهدش آیت اللّه محمد باقر صدر به تبلیغات اسلامی و مبارزه با رژیم دیکتاتوری عراق هم مشغول بود . در این راه از خود گذشتگی های بسیاری از خود نشان داد. چندین بار دستگیر و به زندان فرستاده شد تا سرانجام در روز بیست و سوم جمادی الاول سال 1400 هـ . ق توسط بعثیان به شهادت رسید.

علامه حلي :
ولادت و خاندان
وی در شب 29 رمضان 648 ق. در این شهر فرزندی از خاندانی پاک سرشت ولادت یافت که از مقربان درگاه باری تعالی قرار گرفت. نامش حسن و معروف به آیه الله علامه حلی است. مادرش بانویی نیکوکار و عفیف ، دختر حسن بن یحیی بن حسن حلی، خواهر محقق حلی است و پدرش شیخ یوسف سدیدالدین از دانشمندان و فقهای عصر خویش در شهر فقاهت حله است.
علامه حلی از طرف پدر به(آل مطهر) پیوند می خورد که خاندانی مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضیلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته های گرانقدر به یادگار مانده که تا به امروز و در امتداد تاریخ مورد استفاده دانش ‍پژوهان قرار گرفته است. آل مطهر به قبیله بنی اسد که بزرگترین قبیله عرب در شهر حله است پویند می خوردند که مدت زمانی حکومت و سیادت از آنها بود.
آغاز تحصیل
گرچه هنوز از عمرش ‍ چند سالی بیش نگذشته، با راهنمایی دلسوزانه پدرش برای فراگیری قرآن مجید به مکتب خانه رفت و با تلاش و پیگیری مداوم و هوش و استعداد خدادادی که داشت در زمان کوتاه خواندن قرآن را بخوبی یاد گرفت .
او نوشتن را در مکتب خانه آموخت ولی به این مقدار راضی نشد. از این رو نزد معلم خصوصی خود رفت و در محضر شخصی به نام (محرم )با تلاش و جدیت فراوان در اندک زمان نوشتن را بخوبی فرا گرفت.
حسن بن یوسف پس از آموختن کتاب وحی و خط، کم کم آمادگی فراگیری دانشها را در خود تقویت نمود و در مراحل اولیه تحصیل مقدمات و مبادی علوم را در محضر پدر فاضل و فقیه خود آموخت و به سبب کسب این همه فضیلتها و نیکیها در سنین کودکی به لقب (جمال الدین ) (زینت و زیبایی دین ) در بین خانواده و دانشمندان مشهور گشت.
هنوز یک دهه از سن جمال الدین حسن نگذشته بود که با حمله وحشیانه مغولان رعب و وحشت سرزمینهای اسلام را در بر گرفت. ایران در آتش ‍ جنگ مغولان می سوخت و شعله آن دیگر نواحی را نیز تهدید می کرد. در این میان مردم عراق دلهره عجیبی داشتند. هر لحظه ممکن بود لشکریان مغول از ایران به سوی عراق حرکت کنند و شهرهای آنجا را یکی پس از دیگری فتح نمایند. بغداد پایتخت عباسیان آخرین روزهای زوال خلافت عباسیان را مشاهده می کرد. مردم از ترس احتمال حمله مغلولان وحشی شهرها خالی کرده و سر به بیابان گذاشته بودند.
شیعیان و مردم شهرهای مقدس عراق چون کربلا، نجف و کاظمین به بارگاه ملکوتی ائمه معصومین روی آورده ، در حرم امن اهل بیت عصمت و طهارت علهیم السلام پناهنده شدند و حریم دل را آرامش می دادند.
مردم حله نیز سر به بیابان و نیزارها گذاشته ، بعضی به کربلا معلا و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفری هم در شهر ماندند که از جمله آنان سه نفر فقیه و دانشمند به نامهای : شیخ یوسف سدیدالدین ، سید مجدالدین بن طاووس و ابن العز بودند. این دانشمندان در جایی جمع شدند و برای نجات شهرهای مقدس کربلا، نجف ، کوفه حله در پی چاره اندیشی بر آمدند و پس از گفتگوهای زیاد و مشورت با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که نامه ای نزد هلاکوخان پادشاه مغول بفرستند و از وی امنیت و آسایش برای شهرهای مقدس عراق در خواست نمایند.
سرانجام در سال 657 ق . بغداد به دست هلاکو فتح گردید. ولی به رغم وحشیگریهای مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درایت فقهای شیعه در حله - بویژه شیخ یوسف سدیدالدین پدر جمال الدین حسن - لطف و عنایت پروردگار، امنیت به شهر حله و شهرهای مقدس عراق بازگشت و سرزمین حله پناهی برای فقها و دانشمندان شد.
در محضر عالمان
جمال الدین در شهر حله بزیست و در محضر فقها، متکلمان و فلاسفه والا مقام با کمال ادب زانو زد و از روح بلند و اخلاق و دانش آنان بهره کافی برد و خویشتن را به دانش و تهذیب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گردید و از دست آنان به دریافت اجازه نامه اجتهادی و نقل حدیث مفتخر گردید. حال به اختصار به نام چند نفر از اساتید بزرگواری اشاره می کنیم :
شیخ یوسف سدیدالدین (پدر ارجمند او)، محقق حلی (602 - 676 ق)، خواجه نصیرالدین طوسی (597 - 672 ق) سید رضی الدین علی بن طاووس (597 - 664 ق .)، سید احمد بن طاووس (متوفا به سال 673 ق) یحیی بن سعید حلی (متوفا به سال 690 ق) مفیدالدین محمد بن جهم حلی ، علی بن سلیان بحرانی ، ابن میثم بحرانی (626 - 679 ق)، جمال الدین حسین بن ایاز نحوی (متوفای 681 ق)، محمد بن محمد بن احمد کشی (615 - 695 ق )، نجم الدین علی بن عمر کاتبی (متوفا به سال 675 ق )، برهان الدین نسفی، شیخ فاروقی واسطی و شیخ تقی الدین عبدالله بن جعفر کوفی.
جمال الدین حسن، ستاره پر فروغ ((آل مطهر)) و شهر فقاهت حله هنوز مدت زمانی از تحصیلش نگذشته بود که با ذوق سرشار خدادادی و علاقه وافر، به تمام دانشهای بشری مانند فقه و حدیث ، کلام و فلسله ، اصول فقه، منطق، ریاضیات و هندسه مسلح گردید و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وی به سرعت در سزرمین حله و دیگر شهرها پیچید و در مجالس درس و محیط فرهنگی نام مقدسش را به نیکی و احترام یاد می کردند و ((علامه ))اش می خواندند.
علامه حلی چون خورشید فروزان در آسمان فقاهت درخشید و دیگران از نور وجودش استفاده کردند. در شهر حله حوزه درس تشکیل داد و علاقه مندان و تشنه کامان معارف و علوم اهل بیت علیهم السلام از کوشه و کنار جذب آن شدند و از دریای بی کرانش سیراب گشتند.
یکی از دانشمندان می گوید: علامه حلی نظیری ندارد نه پیش از زمان خودش نه بعد از آن . کسی که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربیت شد.
از جمله فرزانگان و ستارگانی که در محضرش زانو زدند و از انفاس پاک و مکتب پر بار فقهی ، کلامی و روح بلندش بهره ها بردند از از دست مبارکش ‍ به دریافت اجازه نامه اجتهادی و نقل حدیث مفتخر شدند اینان بودند:
فرزند عزیز و نابغه اش محمد بن حسن بن یوسف حلی معروف به ((فخر المحققین )) (628 - 771 ق )، سید عمیدالدین عبدالمطلب و سید ضیا الدین عبدالله حسینی اعرجی حلی (خواهرزادگان علامه حلی ) تاج الدین سید محمد بن قاسم حسنی معروف به ((ابن معیه )) (متوفی 776 ق )، رضی الدین ابوالحسن علی بن احمد حلی (متوفی 757 ق )، قطب الدین رازی (متوفی 776 ق .)، سید نجم الدین مهنا بن سنان مدنی ، تاج الدین محمود بن مولا، تقی الدین ابراهیم بن حسین آملی و محمد بن علی جرجانی .
بعد از رحلت محقق حلی در سال 676 ق که زعامت و مرجعیت شیعیان را به عهده داشت شاگردان ممتاز وی و فقها و دانشمندان حله به دنبال فقیه و مجتهدی بودند که خصوصیات مرجعیت و زعامت را دارا باشد تا او را به عنوان مرجع تقلید معرفی کنند. آنان تنها علامه حلی را که از شاگردان برجسته و دست پرورده مکتب فقهی محقق حلی بود و فقها و مجتهدان بنام آن روزگار در حوزه درس وی شرکت کردند شایسته مرجعیت و پیشوایی دین می شناختند و این در زمانی بود که فقط 28 بهار از عمر شریف علامه گذشته بود. این امر حاکی از نبوغ و شخصیت والای اوست که در این سنین تمام دانشها و فضایل اخلاقی و کرامتهای معنوی و انسانی ارا به کمال رسانده و از دیگر عالمان و مجتهدان برتری جسته و به مقام شامخ مرجع تقلید و فتوا در احکام شرع مقدس ، اسلام نایل گشته بود.
آری پس از رحلت محقق حلی زعامت و مرجعیت شیعیان به علامه حلی منتقل گردید و این بار امانت الهی بر دوش با کفایت او گذاشته شد. بدین سبب به لقب مقدس و شریف ((آیه الله )) مشهور گردید، که در آن روزگار تنها او به این لقب خوانده می شد و هر کس آیه الله می گفت منظورش علامه حلی بود.
عصر علامه
عصر علامه را باید زمان توسعه فقه و شیعه و حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و در دوره پیشرفت تمدن و دانش در گوشه و کنار جهان اسلام نامید. چرا که علامه حلی تلاش و کوشش خستگی ناپذیری در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بیت نمود و در فقه تحول و شیوه نوی را ارائه کرد.
وی اولین فقیهی بود که ریاضیات را به عنوان دانشی در فقه وارد کرد و به فقه استدلالی تکامل بخشید. تاثیری که دیدگاه فقهی ، کلامی و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تکلیه گاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهی فقها و دانشمندان شیعی بود.
در آن روزگار، در بغداد و عراق خاندان جوینی حکومت می کردند که گر چه از طرف پادشاهان مغول به بغداد و این منطقه گمارده شده بودند، بیش از سی سال فرمانروای مطلق بودند و در ترویج دین مبین اسلام و تعظیم علما و نشر دانش و فضیلتها و ترمیم خرابیهای مغولان ، هر چه توانستند دریغ نکردند. به واقع اگر وجود آنان نبود آثاری از تمدن اسلام بر جای نمی ماند.
در ایران نیز گر چه حاکمان مغول حکومت می کردند و مدت زیادی رعب و وحشت و جنایت و خونریزی حکمفرما بود، رفته رفته از بی فرهنگی و خوی ستمگری مغولان کاسته شد و این به سبب تاثیر فرهنگ مردم ایران و اسلام و نیز هوشیاری و سیاست وزرای لایق و شایسته ای نظیر خواجه نصیرالدین طوسی ، یاور وحی و عقل و استاد علامه حلی بود.
حضور چنین دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملت در دستگاه مغولان ، در پیشرفت علم و جلوگیری مغولان وحشی از تخریب و آتش سوزی مراکز فرهنگی و کتابخانه ها، نقش بسزایی ایفا کرد، دانشمندانی که در انجام این مهم از آبروی خویشتن سرمایه گذاشتند و همچون شمع سوختند.
علامه و اولجایتو
علامه حلی شهرت جهانی داشت و آوازه او به تمام نقاط رسیده بود. حاکم عصر وی سلطان محمد اولجایتو یکی از پادشاهان مغول بود که از سال 703 تا 716 ق . در ایران بر متصرفات مغول حکومت می کرد.
اولجایتو در سال 706 ق . در پنج فرسخی ابهر در سرزمینی سر سبز که رود کوچک ابهر و زنجان رود از آنجا سرچشمه می گیرد، شهر ((سلطانیه )) را تاسیس کرد.
نوشته اند در یکی از روزها سلطان در پی ناراحتی شدید از روی خشم یکی از زنانش را در یک مجلس سه طلاقه کرد! پس از مدتی پشیمان شد و از دانشمندان سنی مذهب درباری از حکم چنین طلاقی سئوال کرد. آنها در پاسخ گفتند: آن زن دیگر همسر شما نیست !
یکی از وزرا گفت : در شهر حله فقیهی است که فتوا به باطل بودن این طلاق می دهد. فقیهی را که آن وزیر پیشنهاد داد علامه حلی بود. از این رو سلطان از علامه دعوت کرد و قاصدان به شهر حله رفتند و آیه الله حلی را همراه خود به مرکز حکومت آوردند. هر چند زمان مسافرت علامه به ایران به طور دقیق روشن نیست ولی ممکن است پس از سالهای 705 ق . به بعد باشد.
علامه پس از ورود به ایران ، در اولین جلسه ای که سلطان تشکیل داد شرکت کرد و بدون توجه به مجلس شاهانه ، با برخورد علمی و پاسخهای دقیق و محکمی که به سوالات می گفت دانشمندان و پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذیرش نظر خویش ملزم کرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق باطل است چون شرط طلاق که حضور دوم شاهد عادل باشد فراهم نبوده است . شاه با خوشحالی از این فتوا، از قدرت علامه حلی در بحث و مناظره ، صراحت لهجه ، حضور ذهن قوی ، دانش و اطلاعاتی که داشت و با شهامت و دلیلهای روشن صحت نظرات خویش را ثابت می کرد خوشش آمد علاقه وافری به فقیه شیعی پیدا کرد.
بذر تشیع
حضور فقیه یگانه عصر علامه حلی در ایران و مرکز حکومت مغولان خیر و برکت بود و با زمینه هایی که حاکم مغول برای وی به وجود آورده بود کمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام برخاست . از این رو بزرگترین جلسه مناظره با حضور اندیشمندان شیعی و علمای مذاهب مختلف برگزار شد. از طورف علمای اهل سنت خواجه نظام الدین عبدالملک مراغه ای که از علمای شافعی و داناترین آنها بود برگزیده شد. علامه حلی با وی در بحث امامت مناظره کرد و خلافت بلا فصل مولا علی علیه السلام بعد از رسالت پیامبر اسلام را ثابت نمود و با دلیلهای بسیار محکم برتری مذهب شیعه امامیه را چنان روشن ساخت که جای هیچ گونه تردید و شبهه ای برای حاضران باقی نماند.
پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب شیعه را انتخاب کرد و به لقب ((سلطان محمد خدابنده )) معروف گشت . پس از اعلان تشیع وی ، در سراسر ایران مذهب اهل بیت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومین علیهم السلام سکه زنند و سر در مساجد و اماکن مشرفه به نام ائمه مزین گردد
در ایران
آیه الله علامه حلی ، عارف و فقیه بر جسته شیعه ، در ایران باقی ماند و حدود یک دهم از عمر شریفش در این خطه گذشت . او در این مدت خدمات بسیار ارزنده ای نمود و در نشر علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام کوشش فراوان نمود و شاگردان زیادی را تربیت کرد.
علامه چه در شهر سلطانیه و چه در مسافرتها به دیگر شهرهای ایران پیوسته ملازم با سلطان بود به پیشنهاد وی سلطان دستور داد مدرسه سیاری را از خیمه و چادر، دارای حجره و مدرس آماده کنند تا با کاروان حمل گردد و در هر منزلی که کاروان رحل اقامت کرد خیمه مدرسه در بالاترین و بهترین نقطه منزل بر پا شود.
او علاوه بر تدریس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربیت شاگردان ، به نوشتن کتابهای فقهی ، کلامی و اعتقادی مشغول بود،
تدریس و تالیف هر یک فضیلت بسیار مهمی برای رادمردان عرصه دانش ‍ است و علامه شخصیتی بود که در این دو جنبه از دیگر محققان و دانشوران پیشی گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانکه گفته اند: علامه حلی زمانی از نوشتن کتابهای حکمت و کلام فارغ شد و به تالیف کتابهای فقهی پرداخت که از عمر مبارکش بیش از 26 سال نگذشته بود.
او در رشته های گوناگون علوم کتابهای زیادی دارد که اگر در مجموعه ای جمع آوری شود دایره المعارف و کتابخانه بسیار ارزشمندی خواهد شد.
الف - آثار فقهی
منتهی المطلب فی تحقیق المذهب ، تلخیص المرام فی معرفه الاحکام ، غایه الاحکام فی تصحیح تلخیص المرام ، تحریر الاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه ، مختلف الشیعه فی احکام الشرعیه ، تبصره المتعلمین فی احکام الدین ، تذکره الفقها، ارشاد الاذهان فی احکام الایمان ، قواعد الاحکام فی معرفه الحلال و الحرام ، مدارک الاحکام ، نهایه الاحکام فی معرفه الاحکام ، المنهاج فی مناسک الحاج ، تسبیل الاذهان الی احکام الایمان ، تسلیک الافهام فی معرفه الاحکام ، تنقیح قواعد الدین ، تذهیب النفس فی معرفه المذاهب الخمس ، المعتمد فی الفقه ، رساله فی واجبات الحج و ارکانه و رساله فی واجبات الوضو و الصلوه .
ب - آثار اصولی
النکه البدیعه فی تحریر الذریعه ، غایه الوصول و ایضاح السبل ، مبادی الوصول الی یعلم الاصول ، تهذیب الوصول الی علم الاصول ، نهایه الوصول الی علم الاصول ، نه الوصول الی علم الاصول ، منتهی الوصول الی علمی الکلام و الاصول .
ج - آثار کلامی و اعتقادی
منهاج الیقین ، کشف المراد، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت ، نظم البراهین فی اصول الدین ، معارج الفهم ، الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده ، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، مقصد الواصلین ، تسلیک النفس الی حظیره القدس ، نهج المسترشدین ، مناهج الهدآیه و معارج الدرآیه ، منهاج الکرامه ، نهایه المرام ، نهج الحق و کشف الصدق ، الالفین ، باب حادی عشر، اربعون مساله ، رساله فی خلق الاعمال ، استقصا النظر، الخلاصه ، رساله السعدیه ، رساله واجب الاعتقاد، اثبات الرجعه ، الایمان ، رساله فی جواب سئوالین ، کشف الیقین فی فضائل امیر المومنین علیه السلام ، جواهر المطاب ، التناسب بین الاشعریه و فرق السوفسطائیه المبحاث السنیه و المعارضات النصریه ، مرثیه الحسین علیه السلام .
د - آثار حدیثی
استقصا الاعتبار فی تحقیق معانی الاخبار، مصابیح الانوار، الدرر و المرجان فی الاحادیث الصحاح و الحاسن ، نهج الوضاح فی الاحادیث الصحاح ، جامع الاخبار، شرح الکلمات الخمس لامیرالمومنین علیه السلام ، مختصر شرح نهج البلاغه ، شرح حدیث قدسی .
ه ‍- آثار رجالی
خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ، کشف المقال فی معرفه الرجال ، ایضاح الاشتباه .
و - آثار تفسیری
نهج الایمان فی تفسیر القرآن ، القول الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز و ایضاح مخالفه السنه .
ز - آثار فلسفی و منطقی
القواعد و المقاصد، الاسرار الخفیه ، کاشف الاستار، الدر المکنون ، المقامات، حل المشکلات ، ایضاح التلبیس ، الجوهر النضید، ایضاح المقاصد، نهج العرفان ، کشف الخفا من کتاب الشفا، مراصد التدقیق و مقاصد التحقیق، المحاکمات بین شراح الاشارت ، ایضاح المعضلات من شرح الاشارات ، نور المشرق فی علم المنطق ، الاشارات الی معانی الاشارات ، بسط الاشارت، تحریر الابحاث فی معرفه العلوم الثلاثه ، تحصیل الملخص ، التعلیم التام ، شرح القانون ، شرح حکمه الاشراق ، القواعد الجلیه.
ح - آثار ارزنده در زمینه دعا
الادعیه الفاخره المنقوله عن الائمه الطاهره و منهاج الصلاح فی اختصار المصباح .
ط - آثار ادبی
کشف المکنون من کتاب القانون ، بسط الکافیه ، المقاصد الوافیه بفوائد القانون و الکافیه ، المطالب العلیه ، لب الحمکه ، و اشعار در موضوعات مختلف و قصیده ای بلند درباره دانش و مال .
ی - دیگر آثار
آداب البحث ، جوابات المسائل المهنائیه الاولی ، جوابات المسائل المهنائیه الثانیه ، جواب السوال عن حکمه النسخ ، اجازه نقل حدیث به بنی زهره حلبی ، لاجازه نقل حدیث به قطب الدین رازی در ورامین ، اجازه نقل حدیث به مولا تاج الدین رازی در سلطانیه ، دو جازه نقل حدیث به سید مهنا بن سنان مدنی در حله ، اجازات متعدد به شاگردان و دیگر فقها، وصیتنامه ، الغریه ، مسائل سید علاالدین .
پایان زندگی هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است . برای شیعیان و پیروان راستین اسلام فراموش نشدنی است . عزا و ماتم آنان افزون است . بویژه حله این سرزمین مردان پاک سرشت و عاشقان اهل بیت علیهم السلام شور و ماتم بیشتری دارد.
عجب تقارن و اتفاقی ! پاسدار بزرگ اسلام و فقیه شیعه ، علامه حلی ، ولادتش در ماه پربرکت و با فضیلت رمضان واقع شد و زندگی اش با خیر و برکت فراوان گردید و، پرواز روحش با عشق و محبتی که به اهل بیت نبوت و رابطه ناگسستنی با ولایت داشت ، در ماه شهادت به وقوع پیوست وبه روح مطهر سالار شهیدان امام حسین علیه السلام پیوند خورد.
وی ، در 21 محرم سال 726 ق بعد از گذشت 78 سال عمر پر بارش دار فانی را وداع گفت و روح ملکوتی اش به سوی خدا پرواز کرد و به رضوان و لقای معبودش ‍ شتافت . و در فضای آکنده از غم و آه ، پیکر پاکش بر دوش هزاران عاشق و شیفتگان راهش از حله به نجف تشییع گردید و در جوار بارگاه ملکوتی مولای متقیان علی علیه السلام در حرم مطهر به خاک سپرده شد.
از ایوان طلای امیرالمومنین علیه السلام دری به رواق علوی گشوده است . پس از ورود به سمت راست ، حجره ای کوچک دارای پنجره فولادی ، مخصوص قبر شریف علامه حلی است . زائرین بارگاه علوی در مقابل این حجره توقفی کرده ، مرقد شریفش را زیارت می کنند و از روح بلندش مدد می جویند.

تاریخ اسلام نشان می دهد که زنان - ضمن مدیریت خانه - مدیریت های اجتماعی ، فر هنگی و اجتماعی داشته اند، مثلا زنان در جنگ ها حضور می یافتند و در آن نفش ایفا می نمودند، چنان که در صدر اسلام زنان در جبهه ها حضور می افتند و بخشی از جنگ را مدیریت می نمودند ، از سوی دیگر برخی از زنان با مدیریت منزل و خارج از آن مردان را یاری می نمودند، مثلا حضرت خدیجه با مدیریت خاص خود پشتوانه ی قوی برای رسول خدا (ص) بود. نقش حضرت خدیجه در موفقیتهای رسول خدا (ص) بر کسی پوشیده نیست. آن بانوی بزرگ اسلام تأثیرات بسیار درخشانی در زندگی پیامبر گذاشت. رفتار او با حضرت رسول به گونهای پسندیده بود که پیامبر کوچکترین دغدغه و نگرانی از زندگانی مشترک با خدیجه نداشت. آسودگی و آرامش خاطر حضرت در زندگی، زمینه خوبی را ایجاد کرد که با موفقیت قدم بردارد و آزار و بیمهریهای مشرکان قریش را تحمل نماید و هم چنان ثابت قدم و استوار به جلو حرکت کند. (1)
یکی دیگر از زنان که به مدیریت پرداخت حضرت زهرا (س) بود . وی در عرصه خانواده همسر موفقی بود که پشتوانه ی قوی برای امام بود و امام در کنار وی مشکلات را حل می کرد .
هچنین حضرت زهرا (س) به دفاع از ولایت و امام خود پرداخت که این امر مشارکت سیاسی مدیریت کلان را نشان می دهد. حضرت زهرا (س) با شیوه های خاص ، مانند خطبه خواندن افکار عمو می را روشن نمود . همچنین حضرت با تدوین وصیت نامه عملا غاصبان ولایت را زیر سئوال برد.
يكي از نمونه هاي بارز مديريت زن حضور حضرت زينب (س) در كربلا است . وي بعد از شهادت امام حسين (ع) عملا رهبري انقلاب را بر عهده گرفت و در اين امر بسيار موفق بود . به گونه ی که سخنرانی قهرمانانه زینب (س) در کوفه، موجب تحول در افکار عمومی شد. وی در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزی اش می‏نازید و می‏گفت: "کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟!" با شهامت و شجاعت و صف ناپذیری گفت: "ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی چیزی ندیده‏ام". شهادت برای آنان مقدر شده بود. آنان به سوی کشتن گاه خویش رفتند. به زودی خداوند آنان و تو را می‏آورد تا در پیشگاه خداوند داوری خواهید.
آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد (ع) را صادر کرد، زینب (س) با زیرکی تمام، زمام عواطف را به دست گرفت و برادر زاده‏اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستی او را بکشی ، مرا هم بکش. به دنبال حرکت زینب (س)، ابن زیاد از کشتن امام سجاد (ع) منصرف شد.
زینب (س) در شام نیز توانست افکار عمومی را متحول نماید. در جلسه‏ای که یزید به عنوان پیروزی ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سر بریده حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوب‌د‌ستی به صورتش می‏زد، زینب کبری (س) با سخنرانی خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.
در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پی تبعید حضرت زینب برآمد. (2)

پینوشت­ها:
1. محمد مهدی حائری، شجره طوبی، ج2، ص233 بی نام.
2. زینب پیام آور عاشورا، سید عطاء الله مهاجرانی، ص 287 به بعد. تهران ،انتشارات اطلاعات ،1374 .
3. جعفرسبحانی ، فروغ ولایت، ص 376، انشارات صحیفه ، 1368 .
4. جعفر سبحانی، همان ، ص 417 .

[h=5]حاج شیخ عباس قمی[/h]

محدث قمی درس خواند و عمل كرد و پیش رفت. محدث قمی در زمان خود یكی از مربیان بزرگ و معلمان اخلاق اسلامی در میان مردم و حوزه ‎های علمیه شناخته می‎شد و خصوصیات اخلاقی فراوانی داشت كه در این فصل به پاره ‎ای از آنها اشاره می كنیم:
الف – انس با كتاب
یكی از ویژگیهای محدث قمی علاقه فراوان به نوشتن و مطالعه ‌كتاب بود. ایشان یا در كتابخانه بود یا با كتاب. فرزند ایشان می‎گوید: «با پدرم هر وقت از شهر بیرون می‎رفتم او از اول صبح تا به شام مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول بود.» زمانی كه برای زیارت به كشورهای دور مسافرت می‎كرد اوقات فراغت خود را با كتاب سپری می‎كرد.
ب – تواضع و اخلاص
از دیگر ویژگیهای ایشان تواضع بسیار و همه جانبه‎ای بود كه از خود نشان می‎داد. در خانه، مدرسه و خیابان هر كسی را كه می‎دید – چه كوچك و چه بزرگ – احترام می‎كرد. در نزد علما و از بین آنان بویژه در حضور كسانی كه با حدیث و اخبار اهل بیت علیهم السلام سر و كار داشتند، اوج فروتنی و تواضع را به نمایش می‎گذارد. هیچ گاه در مجالسی كه وارد می‎شد در صدر نمی نشست و هرگز خود را بر دیگران مقدم نمی‎داشت. وی از خودستایی و خودپسندی احتراز می‎كرد. محدث قمی حدیث اخلاص بود و آیه زهد. مسیری كه می‎رفت اگر كوچكترین شبهه ‎ای در دلش رخنه می‎كرد كه قدمش برای خدا نیست یا وسوسه ای قلبش را می‎لرزاند بدون هیچ تأمل، از آنجا باز می‎گشت.
محدث قمی پس از عمری تلاش و خدمت به اسلام و مسلمین و تحمل سختیها و مرارات زمان بویژه در اواخر عمر كه مصادف با توطئه ‎های دشمنان اسلام و دین زدایی رضاخانی بود، در شب سه ‎شنبه بیست و دوم ذیحجه سال 1359 ق. بدرود حیات گفت و پس از تشییع در صحن مطهر علی علیه السلام (نجف اشرف) در جوار استادش مرحوم حاجی نوری به خاك سپرده شد.

دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی کوفی، شاعری بلیغ و سخنوری ادیب و دانشمندی والامقام بوده که عمر خود را در مدیحه‏سرائی و ذکر فضایل اهل بیت عصمت و طهارت(ع)و دفاع از حریم مقدّس ولایت سپری کرده است. شیخ طوسی و نجاشی او را از یاران حضرت رضا(ع)به شمار آورده و در کتب رجال خویش، وی را به غایت ستوده‏اند. دعبل برخلاف بیش تر شاعران، شخصیتی شجاع و منیع‏الطبع داشته که چون می‏خواسته در هجو کسی شعری گوید، از مقام او باکی نداشته است؛ چنان که رشید و مامون. معتصم و واثق و دیگران را هجو کرد و سرانجام به دست معتصم به قتل رسید و چون کسی را به شعر خویش مدح و ستایش می‏کرد، از خفقان روزگار واهمه‏ای نداشت؛ چنان مدایح او درباره اهل بیت آن هم در حکومت بنی‏عبّاس بزرگ ترین گواه بر این مدّعاست. خود او می‏گفته:«پنجاه سال است که چوبه دار خود را بر دوش دارم و کسی را نمی‏یابم که مرا بر آن کشد.»
او به سال 148ق. در کوفه متولّد و سپس در بغداد ساکن شد و به سال 264ق. در طیب(شهری میان واسط و اهواز) و به نقلی در شوش به سَمّ معتصم عبّاسی به قتل رسید.
از جمله قصاید دعبل، قصیده مشهور «مدارس آیات» است که در مدح حضرت رضا(ع)سروده است. این قصیده مشتمل بر حدود صد و بیست بیت است.

مدارس آیات خلت من تلاوه :hamdel: و منزل وحى مقفر العرصات
لال رسول الله بالخیف من منى
:hamdel: و بالبیت و التعریف و الجمرات
دیار على و الحسین و جعفر
:hamdel: و حمزه و السجاد ذى الثفنات
آموزشگاه هاى آیات قرآن از تلاوت آن تهى شد و سراهاى نبوت و وحى به ویرانى گرائید.
خاندان رسول خدا را در " خیف منى " و به " رکن " و " عرفات " و در " صفا " و " مروه " منزل ها بود.
خانه هایی که تعلق به " على " و " جعفر " و " سجاد ذو ثفنات " داشت.
سراهائى که ویران از باران هاى بسیار رحمت است ، نه از گذشت روزگاران.
بایستید تا از خانه هاى بى خداوند بپرسیم، چند گاه است که روزگار نمازها و روزه هاشان به سر آمده است؟
آن ها که غربت و دورى از وطن پراکنده شان کرد، کجا رفتند؟
دعبل گوید: این اشعار را در محضر امام رضا (ع) خواندم، فرمود:
باز هم بخوان . قصیده را تا آخر خواندم. سه بار به من فرمود: احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از
نقره هایی که به نام حضرتش سکه خورده بود ،به من دهند .با فرمانى که به خانواده خود داد، خادم حضرت جامه هاى بسیارى برایم آورد . به عراق آمدم و هر یک از آن درهم ها را به ده درهم به شیعیان فروختم و صد هزار درهم به دستم رسید و این نخستین ثروتى بود که فراهم آوردم "
ابن مهرویه " گفته است: " حذیفه بن محمد " براى من حدیث کرد و گفت " دعبل " به من گفت: از امام رضا (ع) جامه به تن کرده اى خواستم که کفن خود کنم. امام جبه اى را که بر تن داشتند، بیرون آورده ،به من دادند. خبر این جبه به مردم قم رسید. از دعبل در خواست کردند که جامه را در برابر سى صد هزار درهم به آن ها بفروشد و او نپذیرفت . آن ها راه را بر دعبل بستند و بر او شوریدند و جامه را به زور از او گرفتند و گفتند: یا پول را قبول کن یا خود دانى. گفت : این جامه را به رغبت به شما نمى دهم و به زور هم براى شما سود نخواهد داشت .شکایتتان را به پیشگاه امام رضا (ع) خواهم برد. آنها به این طریق با او سازش کردند که 300 هزار درهم با یکى از آستین هاى آستر جبه را به او بدهند. وى راضى شد .پس یکى از آستین هاى جبه را به او دادند. آن را به دوش مى بست و چنان که مى گویند قصیده مدارس آیات خلت من تلاوه را بر جامه نوشت و در آن احرام کرد و دستور داد آن را در کفن هایش بگذراند.

برای آگاهی بیش تر ر.ک: الغدیر (ترجمه ) ج،4 ، ص 248-254 ؛ معارف و معاریف ،ج 5 ، 414-419 .

«ابوذر غفاری» (جندب بن جناده) از قبیله غفار و از پیشگامان در اسلام بود. او را چهارمین یا پنجمین مسلمان تاریخ می‌دانند.
ابوذر از ساکنین شهر مکه نبود بلکه در اطراف آن شهر می‌زیست. وقتی خبر ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را شنید به مکه شتافت و اسلام آورد، سپس به میان قوم خود بازگشت و حتی در جنگ‌های بدر و احد و خندق نیز شرکت نکرد. او پس از جنگ خندق به مدینه هجرت کرد. پیامبر اسلام در مورد او فرمود:«خداوند ابوذر را مورد رحمت خویش قرار دهد. او تنها زندگی می‌کند، تنها می‌میرد و تنها محشور می‌شود.»
و نیز درباره صراحت و صداقتش فرمود:«در زیر آسمان آبی و بر روی زمین خاکی راستگوتر و صریح‌تر از ابوذر نیست.»
ابوذر پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از طرفداران امیرمومنان علی علیه السلام شد و از جمله چند نفری بود که از بیعت با ابوبکر خودداری کرد. می گویند او در فتح بیزانس (روم شرقی) و قبرس در سال 23 قمری شرکت کرده و جزو سپاهیان مسلمانان بوده است.
در دوره خلافت عثمان و حیف و میل و بذل و بخشش‌های حکومت به بنی امیه، ابوذر به انتقاد و افشاگری علیه حکومت روی آورد. به همین دلیل به شام و سپس به ربذه تبعید شد. امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام و عمار و عبدالله بن جعفر او را به هنگام تبعید به ربذه مشایعت کردند.
ابوذر در سال 31 یا 32 قمری در ربذه در حالی که غیر از همسرش کسی در آن بیابان در کنارش نبود وفات یافت و عبدالله بن مسعود که با چند تن از افرادش از آنجا عبور می‌کرد، بر او نماز خواند و او را در همان جا به خاک سپرد. (1)
حمزه پسر عبد المطلب
حمزه از شجاعان عرب ، مردان نامدار قریش ،حامی پیامبر، افسر نامدار اسلام و دارای رشادت هایی بوده است. وی در جنگ بدر قهرمان رشید قریش (شیبه) را از پای در آورد .
اما در جنگ احد( وحشی) قهرمان حبشی به درخواست هند همسر ابوسفیان که کینه او را از جنگ بدر در دل داشت، با دسیسه ای آن بزرگوار را به شهادت رساند. (2)
پس از شهادتش پیامبر متاثر شد و لقب سید الشهدا به او داد. (3)

پي نوشت ها:

1.دایره المعارف بزرگ اسلامی ، کاظم بجنوردی و دیگران ، تهران ، 1372ش،، ج 5، ص475.
2.فروغ ابدیت، ج 2 ،ص 63، جعفر سبحانی، ناشر : مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی ،سال چاپ 1370.
3.الاستیعاب فى معرفة الأصحاب،ج‏1، ص 372 ، أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463)، تحقیق على محمد بجاوى، بیروت، دار الجیل، چاب اول ، 1412/1992.

صادق;757590 نوشت:
پیامبر اسلام در مورد او فرمود:«خداوند ابوذر را مورد رحمت خویش قرار دهد. او تنها زندگی می‌کند، تنها می‌میرد و تنها محشور می‌شود.»

بسمه المجیب

با سلام و ادب

استاد گرامی در کلام شریف رسول خدا صلی الله علیه و اله:"تنها محشور می شود"به چه معناست؟

با توجه به شریفه ی:"و سیق الذین اتقوا ربّهم الی الجنة زُمرا" و پرهیزگاران گروه گروه به سوی بهشت رانده می شوند.

با تشکر

حبیبه;757643 نوشت:
بسمه المجیب

با سلام و ادب

استاد گرامی در کلام شریف رسول خدا صلی الله علیه و اله:"تنها محشور می شود"به چه معناست؟

با توجه به شریفه ی:"و سیق الذین اتقوا ربّهم الی الجنة زُمرا" و پرهیزگاران گروه گروه به سوی بهشت رانده می شوند.

با تشکر



باسلام وتشکر .
آیا حشر تنهایی منافاتی با ورود گروهی در بهشت دارد ؟

صادق;757652 نوشت:

باسلام وتشکر .
آیا حشر تنهایی منافاتی با ورود گروهی در بهشت دارد ؟

عرض سلام و احترام

به نکته ی دقیقی اشاره فرمودید استاد گرامی که بنده توجه نداشتم.حشر احتمالا منافاتی با ورود گروهی به بهشت نداشته باشد.

سؤالم را تصحیح می کنم چرا که احساس می کنم به تنهایی محشور شدن باید حاوی معارف بلندی باشد:

حشر به تنهایی چه معنایی دارد؟چون در وصف ابوذر رحمة الله تعالی علیه فرمودند باید یک خصوصیت ویژه باشد.چرا؟

با تشکر


شیخ عبدالحسین امینی مشهور به علامه امینى در سال1320 ق در تبریز متولد و در سال 1390 ق در تهران رحلت نمودن پدرش حجة­الاسلام حاج میرزا احمد امینى (1287 ـ 1370 ق) از ائمه جماعت و علماى موجّه تبریز بود.
امینى در محیط علم و تقوى پرورش یافت. در دوران کودکی به تعلم قرآن پرداخت. پس از فرا گرفتن قرآن و مقدمات براى خواندن علوم شرعى و فقه و اصول از محضر استادانى چون سید محمد مولانا و سید مرتضى خسروشاهى و شیخ حسین استفاده نمود. بعد از آن رهسپار نجف اشرف گردید و در حوزه درس سید محمد فیروزآبادى (م 1345 ق) و سید ابو تراب خوانسارى (م 1346 ق) به تحصیل پرداخت. بعد از رحلت ایشان دروس فقه و اصول را نزد سایر مدرسان حوزه ادامه داد تا به مرحله اجتهاد رسید. مراجع بزرگ چون سید ابو الحسن اصفهانى (م 1364 ق) و میرزا محمد حسین نائینى (م 1355 ق) و حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى (م 1355 ق) و شیخ محمد حسین کمپانى غروى اصفهانى (م 1361 ق) به او اجازه اجتهاد دادند. بعضى علماى دیگر نجف هم
براى وى اجازه روایت حدیث صادر کردند
علامه امینى بعد از فراغت از تحصیل به تبریز بازگشت و چند سال در تبریز به وظائف شرعى پرداخت. اما جاذبه زیارت امیر المؤمنین (ع) و روحانیت نجف نگذاشت که علامه در تبریز بماند. سر انجام رهسپار نجف گردید. در آن شهر مقدس بود که وى به مقصود خویش واصل و موفق شد آثار ارزنده خود را به رشته تحریر درآورد. نخستین اثر وی «شهداء الفضیله» می باشد که در سال 1355 ق منتشر شد. حوزه علمیه نجف چنان از وى تقدیر و تشویق نمود که در چنین محیطی تشویق از جوانى سى و پنج ساله سابقه نداشت. مثلاً مرجع اعلاى تشیع سید ابو الحسن اصفهانى او را چنین ستود:
«علامه امینى، درفش دانش و ادب و مرد تبلیغات دینى است. . . خداى تعالى او را در جهادى که براى کامیابى امت خود در پیش گرفته و در مبارزهاى که براى حفظ شرف قوم خویش آغاز نموده، به سلامت و موفق بدارد». شیخ محمد حسین کمپانى هم نوشته که امینى «از افراد یگانه روزگار و از نیکان زمان و رجال امت است
برخی تألیفات علامه امینى را چنین شمرده اند:
1 ـ اعلام الانام فى معرفة الملک العلام، به فارسى در توحید.
2 ـ تفسیر آیه (قالوا امتنا اثنتین. . . ).
3 ـ تفسیر آیه (و اذ اخذ ربک من بنى آدم. . . ).
4 ـ تفسیر آیه (و کنتم ازواجاً ثلاثة. . . ).
5 ـ تفسیر آیه (و لله الاسماء الحسنى).
6 ـ تفسیر سوره حمد.
7 ـ ثمرات الاسفار در دو جلد که شرح سفرهاى علامه است.
8 ـ حاشیه بر رسائل شیخ مرتضى انصارى.
9 ـ حاشیه بر مکاسب شیخ مرتضى انصارى.
10 ـ رساله حقیقت زیارات در پاسخ علماى پاکستان.
11 ـ رسالهاى در علم درایه.
12 ـ رساله اى در نیت.
13 ـ ریاض الانس، در دو جلد و هزار صفحه.
14 ـ العترة الطاهرة فى الکتاب العزیز.
15 ـ مجلدات باقیمانده الغدیر که به صورت دستنویس باقى مانده است.
شهرت امینی
شهرت دانشمندان بزرگ مرهون شاهکارهاى علمى است که به یادگار گذاشته­اند. امینى هم به کتاب بزرگ خود الغدیر فى الکتاب و السنة نامدار است. این کتاب از شاهکار های وی می باشد که تدوین آن مهم ترین اثر را در معرفی جایگاه اهل بیت (ع) بویژه جریان غدیر وولایت امام علی (ع) داشت. (1)

پی نوشت ها:
1. دائرةالمعارف تشیع، ذیل کلمه امینی ؛ معارف و معاریف، ج2، ص465.

حبیبه;757659 نوشت:
عرض سلام و احترام

به نکته ی دقیقی اشاره فرمودید استاد گرامی که بنده توجه نداشتم.حشر احتمالا منافاتی با ورود گروهی به بهشت نداشته باشد.

سؤالم را تصحیح می کنم چرا که احساس می کنم به تنهایی محشور شدن باید حاوی معارف بلندی باشد:

حشر به تنهایی چه معنایی دارد؟چون در وصف ابوذر رحمة الله تعالی علیه فرمودند باید یک خصوصیت ویژه باشد.چرا؟

با تشکر

بسمه المجیب

با سلام و ادب

"الانتظار اشّد من الموت" خاصه فی المعارف الهیة.

حبیبه;757952 نوشت:
بسمه المجیب

با سلام و ادب

"الانتظار اشّد من الموت" خاصه فی المعارف الهیة.

باسلام وتشکر.
رمز آن حدیث را در این حدیث می توان یافت :
بوذر از کسانی بود که به قصد همراهی با پیامبر در جنگ تبوک از مدینه خارج شد ولی ضعف و لاغری شترش باعث شد از لشگر اسلام عقب ماند. ابوذر که چنین دید، تصمیم گرفت با پای پیاده راه بیفتد و خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برساند.
سپاهیان اسلام که در منطقه‌ای مشغول استراحت بودند، دیدند کسی زیر آفتاب سوزان ظهر به سوی آنان می‌آید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« کاش ابوذر باشد.»
اصحاب گفتند:« ابوذر است.»
رسول خدا فرمود:« به او آب دهید که تشنه است.»
به ابوذر آب دادند. پیامبر که دید ابوذر با خودش مشک آب دارد به او فرمود:« ای ابوذر، خودت آب داشتی ولی تشنه بودی؟»
ابوذر گفت:« بلی ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت باد. در میان راه در کنار صخره ای آبی یافتم. چشیدم، دیدم آب گوارایی است. با خودم گفتم نمی نوشم تا دوست و محبوبم، رسول خدا، از آن بنوشد.»

اولین اذانی که در زمین به صورت رسمی گفته شد، مدینه بود. این اذان در خانه ای نزدیک مسجد النبی (ص) بود. شخصی به نام نوار ام زید بن ثابت می گوید: خانه من بلند ترین خانه ها بود که پیرامون مسجد قرار داشت. پس بلال می آمد و روی آن اذان می گفت. این اذان گفتن از آغاز در همان جا بود، تا آن گاه که رسول خدا (ص) مسجدش را بنا نهاد که پس از آن در پشت بام مسجد اذان می گفتند.[1]به نظر می رسد اذان در سال اول هجری تشریع شد. برخی گفته اند در سال دوم هجری تشریع شد .(2 )
کیفیت اذان بلال به این صورت بوده که از پيامبر­اكرم(ص)نقل شده است.
پيامبر­اكرم(ص) فرمود: وقتى به معراج رفتم... مشاهده كردم فرشته­اى اذان مى­گويد که در آسمان قبل از آن شب ديده نشده بود.
فرشته گفت: الله اكبر، الله اكبر. خداوند فرمود: بنده­ام راست مى­گويد؛ من بزرگترم (از آنكه به وصف در آيم). او گفت: أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن لا اله الا الله. خداوند فرمود: راست مى­گويد، خدايى جز من نيست. ادامه داد: أشهد أن محمدا رسول­الله، أشهد أن محمدا رسول­الله. فرمود: راست مى­گويد، محمد(ص) بنده من و پيامبرى است كه او را برگزيده ام. گفت: حى على الصلوة، حى على الصلوة. فرمود: راست مى­گويد بنده­ام دعوت مى­كند به دستور واجبم، هر كه با رغبت و ميل به اميد ثواب به سوى اين دستور بشتابد، كفاره گناهان گذشته او است. باز فرشته گفت: حى على الفلاح، حى على الفلاح. خداوند فرمود: آرى، نماز صلاح و نجاح و فلاح است. پس از آن من امامت ملائكه را عهده دار شدم و نماز جماعتى با فرشته ­ها خواندم. چنانكه قبلا امامت انبياء را در بيت المقدس كرده بودم.[3] شهادت به ولایت علی (ع)جزو اذان نیست ولی گفتن ان به عنوان تبرک و طبق روایاتی که داریم ثواب و پاداش دارد.

پی نوشت ها :
1. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج ۸، ص ۲۶۱، ناشر، دارالفکر، بیروت.
2. ابوداوود سجستانی، سلیمان، سنن، استانبول، 1401، ج ا، ص 347.
3. صدوق، من لایحضره الفقیه، چهار مجلدی، چاپ آخوندی، چاپ پنجم، ج 1، ص 188؛ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، قم، موسسه آل­البیت، 1409هـ ­ق، ج 4، ص40.

عارف عربی :
درباره مقام عرفانی ایشان بسیاری از بزرگان شیعه سخن گفته که به چند نمونه از آن اشاره می‌شود:
1- امام خمینی درباره محی الدین سخنان شگفتی دارد . در نامه‌ای که به گورباچوف نوشت از او چنین یاد نموده:
... از کتب عرفا به خصوص محی الدین ابن عربی نام نمی‌برم که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسایل قویا دست دارند، راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریک تر از موی منازل معرفت آگاه گردند که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد. (1)
استاد جوادی آملی در تحلیل این فراز از کلام امام خمینی درباره محیی الدین نکته‌های آموزنده‌ای بیان نموده که تفصیل آن را در منبع ذیل مراجعه نمایید. (2)
2- شیخ بهایی بعد از نقل سخنان محیی الدین درباره حضرت مهدی می‌گوید:
در این مطالب محیی الدین با چشم بصیرت تامل کن . با دست بلند و دراز نه کوتاه و قصیر آن را بگیر ،مخصوصا گفتار او را که خداوند خلیفه‌ای دارد و گفتار او را که: سعادت مندترین مردم به او اهل کوفه هستند تا آخر گفتار او را را دقت نما، امید است که بر مرام و مقصودش و بر عقیده و مذهبش دست یابی. (2)
3- در کتاب روح مجرد آمده: قاضی نور الله تستری گفته است: در شام تقیه شدید بود . کسی جرات اظهارتشیع نمی‌کردند. از این رو محیی الدین مجبور بود که ولایت را مخفی داشته و حسب ظاهر بر روش عامه سیر نماید. (3)
هم چنین از مرحوم قوچانی نقل کرده که در سال‌های اخیر من برای مرحوم میراز علی قاضی فتوحات را می‌خواندم و ایشان گوش می‌داد. (4)
4- شهید مطهری درباره محیی الدین گفته است: محیی الدین عربی اعجوبه است، اصلا انسان نمی‌تواند این جور اشخاص را بفهمد که چگونه‌اند، به این معنا که این‌ها هیچ وقت در یک قالب مخصوص نگنجیده‌اند، محیی‌الدین درباره‌اش تناقض اظهار نظرشده است، بعضی او را از اولیاء الله و انسان خیلی کامل و قطب اکبر می‌دانند و بعضی او را یک مرتد، ملا صدرا در مقابل احدی به اندازه محیی الدین خضوع ندارد و ملاصدرا امثال بوعلی را در مقابل محیی الدین قابل مقایسه نمی‌داند. (5)
5- از علامه طباطبایی این سخن درباره محیی الدین از سوی شهیدی نقل شده : علامه طباطبایی معتقدند که اصلا در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مانند محیی الدین بیاورد. (6) این نقل علامه را استاد حسن زاده آملی نیز بارها ضمن درس نقل می‌فرمود.
در مجموع گر چه برخی نسبت به محیی الدین نظر نامساعدی ندارند، ولی کم نیستند از علمای بزرگ شیعه که نسبت به مقام علمی و عرفانی ایشان باور داشته و مبانی عرفانی او را می‌ستایند و از او به پدر عرفان اسلامی یاد می‌کنند. (7)

پی‌نوشت‌ها:
1. آوای توحید ص 12، نشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش .
2. همان ،ص 78- 84.
3. اربعین شیخ بهایی، طبع سنگی، ص 312- 313، تبریز، بی‌تا .
4. روح مجرد، ص 322- 326.
5. مجموعه آثار 9، ص 194، (پاورقی) نشر صدرا، 1377 ش .
6.همان ،ص 194.
7. شهید مطهری، مجموعه آثار 23 نشر 1377 ش.

لباس علمای شیعه ؟
کیفیت لباس روحانیون مربوط به سلیقه آنان می‌باشد و معیار خاصی وجود ندارد، بدین معنا که برخی از روحانیون و مراجع عظام از عمامه بزرگ و یا پیراهن آستین بلند استفاده می‌کنند، در حالی که برخی از روحانیون و مراجع تقلید از عمامه کوچک تر استفاده می‌نمایند.
در طول تاریخ نیز این گونه بوده است که برخی از مراجع از عمامه بزرگ‌تر استفاده می‌نمودند مانند علامه محمدباقر مجلسی اما برخی دیگر از آنان از عمامه کوچک تر استفاده می‌کردند. این امر اختصاص به عالمان دین ندارد. در میان برخی از اقوام دیگر به رغم این که در اصل لباس محلی اشتراک دارند، برخی از لباس بلند و برخی از لباس کوتاه استفاده می‌کنند. مراجع عظام با پوشیدن لباس آستین بلند در صدد کسب جایگاه و موقعیت اجتماعی نیستند. اگر چنین باشد لیاقت و شایستگی مرجعیت را ندارند. این مقام عظیم به همه کس داده نمی‌شود.
معصومان(ع) یکی از شرایط مهم مرجعیت را تقوا و مطیع امر خدا بودن دانسته‌اند. سپس مردم را به پیروی از آنان فرا خوانده‌اند.
همین طور کوتاه یا بلند بودن ریش عالمان دینی مربوط به سلیقه و خواست عالمان دین می‌باشد. همان‌گونه که در میان مردم دیگر نیز ریش بلند و کوتاه بودن آن مبتنی بر سلیقه و خواست آنان می‌باشد. برخی از مردم عادی نیز ریش بلند می‌گذارند. آنچه که در برخی از روایات امده ، مربوط به محاسن (ریش) بیش از اندازه است که هیچ یک از عالمان شیعی به ان اندازه ندارند.
افزون بر آن در آموزه‌های دینی معیار خاصی درباره بلند بودن و نبودن لباس وجود ندارد. آنچه که در معیارهای دین وجود دارد، آن است که انسان در لباس پوشیدن و زندگی فردی خود به گونه‌ای رفتار نماید که موجب بدبینی را نسبت به جامعه و دین به وجود نیاورد.
آیا لباس آستین بلند یا ریش بلند گذاشتن موجب بدبینی نسبت به اسلام می‌گردد؟! اگر در جامعه ما لباس آستین بلند خوب نیست، لباس‌های آستین کوتاه که معمولاً این نوع لباس از غرب وارد کشور شده است، خوب است؟!
هر کس این نوع لباس را بپوشد ،به جامعه ما اهمیت داده است. آیا پیامبر فرمود لباس‌های آستین کوتاه بپوشید که متأسفانه امروزه برخی آن را می‌پوشند؟!
در مورد حضور پیامبر(ص) در میان مردم باید گفت: شناخت و عدم شناخت پیامبر مربوط به لباس حضرت نبود، زیرا حضرت نیز از عمامه استفاده می‌کرد و برخی از عرب‌ها نیز عمامه داشتند. شناخت و عدم شناخت پیامبر به ساده‌زیستی و رفتار اجتماعی است. یعنی حضرت مانند سلاطین خود را تافته جدا بافته از مردم نمی‌دانست. و در جایی نمی نشست که میان مردم مشخص باشد. چنان که امروزه رئیس جمهورهای دنیا و صاحبان قدرت در جایی می‌نشینند که معلوم و مشخص می باشند.
افزون بر آن هر گاه پیامبر در میان مردم حضور داشت، اکثر مردم حضرت را می‌شناختند، مگر عده‌ای که از جاهای دیگر می‌آمدند که هنوز به حضور حضرت نرسیده و او را نمی‌شناختند. عدم شناخت پیامبر مربوط به لباس حضرت نبود، بلکه مربوط به این بود که هنوز حضرت را زیارت نکرده بودند.
موضوع دیگر اینکه در هر عصر و زمانی یک نوع آداب و رسومی معمول و متعارف است که انسان بر اساس آنها رفتار می‌کند . رفتاری را که با دین و آموزه‌های دینی در تضاد نباشد، می‌توان آن را پذیرفت، همچنین گاهی نوع لباس پوشیدن می‌تواند گرایش مردم را به دین و آموزه‌های دینی و علما، بیشتر کند،
اگر مرجع تقلید با ظاهری آراسته و لباس و عبا و قبای مرتب، در منظر مردم قرار گیرد ممکن است گروه زیادی از مسلمانان مجذوب وی شوند .همین موضوع می‌تواند تبلیغ دین به حساب آید .علما و مراجع عالیقدر، برای ارشاد و جذب مردم به سوی معارف اسلامی می‌توانند از ابزار گوناگون استفاده نمایند، در گذشته بلندگو و تلویزیون و ضبط و... نبود و در این عصر وجود دارد. باید از آنها استفاده کرد. نوع لباس پوشیدن هم گاهی می‌تواند موجب تبلیغ گروهی از توده مردم به اسلام باشد. همچنین سعی علما و مراجع این است که همواره مجد و عظمت و ابهت اسلام را حفظ نمایند و برخی اوقات این کار با نوع لباس پوشیدن آنان تحقق می‌یابد.
نقل شده که وقتی مرحوم آیت الله بروجردی (أعلى الله مقامه) بیمار شدند و برای معاینه ایشان، دکتر متخصص از فرانسه آمده بود، چون به ایشان خبر دادند که دکترمی آید فرمود: چند دقیقه صبر نمایید، او که در بستر با لباس معمولی استراحت کرده بود، بلند شد و عمامه بر سر گذاشت و قبا و عبا را پوشید و با ابهت خاصی نشست و فرمود: به دکتر بگویید وارد شود. بعد از رفتن دکتر فرمود: این فرد مرا به عنوان رهبر شیعیان می‌شناسد . اگر با لباس معمولی مرا مشاهده می‌کرد، ابهت اسلام و علما تضعیف می‌شد،‌ لباس مخصوص را پوشیدم تا ابهت اسلام را نیز درک کند.
امامان ما نیز چنین بودند .چون به امام صادق(ع) ایراد و اشکال می‌کنند که چرا لباس شما مانند علی(ع) نیست می‌فرماید:
«زمان و عصر ما با عصر و زمان علی(ع) متفاوت است و باید به صورتی رفتار کرد و لباس پوشید تا سبب نشود مردم عیبجویی و نکوهش نمایند».

لباس روحانیت ، مانند بسیاری از لباس های رسمی است تا بدین وسیله شناخته شوند و مردم در مسایل و احکام و معارف دین به انها مراجعه نمایند ، همان گونه که بسیاری از اصناف لباس خاص دارند تا بدان شناخته شوند.
چه اشکالی دارد روحانی در سطح شهر و میان مردم با یک لباس مشخص شناخته شود تا مردم در هر جا هستند ، حتی در خیابان و کوچه ها وقتی با آنها برخورد می کنند ، مسایل و احکام دینی را از آنها بپرسند؟ آیا این عیب است یا نوعی تفاخر و خودبزرگ بینی و از مردم و توده ها جدا کردن؟!
در باره روایاتی که ذکر کرده‌اید، باید از نظر سند و دلالت مورد بررسی قرار گیرند و با توجه به روایات دیگری که در زمینه‌های گوناگون وارد شده، آنها را جمع‌بندی و نتیجه‌گیری کرد . جمع بین روایات متضاد و مختلف، کاری است که باید سال‌ها در حوزه‌های علمیه آموزش دید.موفق باشید.
منتظر ارتباط بعدی شما هستیم.


جوان نمونه کسی است که از فرصت جوانی استفاده کرده و خود را به زیور علم و تقوا بیاراید.
سفارش‏های پیامبر(ص) به ابوذر این است: پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت بشمار:
جوانیت را پیش از پیری.
سلامتت را پیش از بیماری.
بی‏نیازی‏ات را پیش از تهیدستی.
فراغتت را قبل از اشتغال.
زندگی‏ات را قبل از مرگ. (1)
در حدیثی دیگر باز پیامبر(ص) به ابوذر توصیه می‏فرماید:
هر جوانی که دنیا را ترک کند (به آن دل نبندد و همه اندیشه و فکر خود را دنیا قرار ندهد) و جوانی‏اش را در طاعت و بندگی خداوند بگذارند، خداوند متعال پاداش، هفتاد و دو صدیق را به او عنایت می‏کند. (2)
جوان باید به فکر بهترین استفاده و بهره‏برداری از گوهر ارزشمند و بی‏بدیل جوانی‏اش باشد. جوانی سرمایه‏ای است که باید در بازار دنیا با آن متاع زندگی جاوید و ابدی را خرید و آن را در راه سعادت حقیقی و پایدار هزینه کرد.
شاید برای یک جوان سفارشی ضروری‏تر و جامع‏تر از رعایت تقوا و پرهیزگاری با معنای گسترده و وسیع آن وجود نداشته باشد. امری که اگر مورد توجه جدی قرار گیرد و به ابعاد مختلف و آثار و برکات آن عنایت کافی شود، از انسان موجودی مفید و با برکت برای خود و برای دیگران می‏سازد. مهم ترین محور در تقوا، انجام واجبات و ترک محرمات است. در بعضی از روایات، ذکر و یاد خدا را به انجام واجبات و ترک محرمات معنا کرده‏اند. اگر به دامنه گسترده این دستور الهی توجه کنیم، درمی‏یابیم که رعایت احترام پدر و مادر و حقوق مؤمنان و ضایع نکردن حق دیگران و رعایت انصاف در مورد زن و فرزند و سایر افراد جامعه و دوری از هر نوع آلودگی و فساد و حتی دوری از نیت گناه زیر چتر این دستور سازنده قرار می‏گیرد.
عمل به وظیفه و خارج نشدن از حدود مقرر در شریعت مقدس، بیانگر روح تقوا در انسان است. در هر جا تقوا معنای خاص خود را پیدا می‏کند. در سایه این تقوا انسان دارای بصیرت و روشن‏بینی می‏گردد و درک می‏کند در حالات و شرایط مختلف چه وظیفه‏ای بر عهده دارد و چه باید بکند. چنان چه قرآن کریم در این باره می‏فرماید:
«یا ایها الذین امنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً؛ ای اهل ایمان! اگر از خدا پرهیز کنید، به شما فرقان (قدرت تشخیص حق از باطل) می‏دهد». (3) این از بزرگ ترین عنایاتی است که خداوند نسبت به بنده‏اش دارد. با این بیان صفاتی مثل تواضع و فروتنی و داشتن ظرفیت و سعه صدر و دستگیری از درماندگان و عفو و گذشت و امانت‏داری و صداقت و دوری از گناهان و مواظبت از نفس و روح خود و پاک نگهداشتن آن ها و صبور و شکیبا بودن و سایر صفات انسانی و الهی، همگی از شاخ و برگ‏های تقوا به شمار می‏آیند.

پی نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج 77، ص 75
2. مکارم‏الاخلاق، ص 466
3. انفاق، آیه 29.

محمدتقی جعفری در سال 1304، در تبریز به دنیا آمد ودر سال 1377چشم از جهان فروبست
وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان اعتماد آغاز کرد، اما در کلاس پنجم به دلیل فقر مالی ناگزیر مدرسه را رها کرد و برای امرار معاش به کار مشغول شد.
پس از مدتی نیمی از روز را به کار پرداخت و نیمی دیگر را به تحصیل مشغول شد. سپس برای ادامه تحصیل عازم تهران شد و از درس آیت‌الله شیخ محمدرضا تنکابنی و همچنین میرزا مهدی آشتیانی که در مدرسه مروی تشکیل می‌شد، بهره‌برد.
محمدتقی جعفری پس از تحصیل در تهران به قم رفت . بعد از یک سال و نیم اقامت در این شهر در سال 1327 رهسپار نجف شد. در این شهر وارد مدرسه صدر شد و درس خارج را شروع کرد.
وی از محضر آیات عظام شیخ محمدکاظم شیرازی، سیدابوالقاسم خوئی، سید محمود شاهرودی، سید محسن طباطبائی حکیم، سیدعبدالهادی شیرازی، سیدهادی میلانی و سیدجمال گلپایگانی بهره‌های فراوان برد.
او دروس فلسفی و عرفانی را نزد شیخ صدرای قفقازی و شیخ مرتضی طالقانی فراگرفت. همزمان به مطالعه کتب علوم انسانی پرداخت و با اندیشه‌ها و معارف شرق و غرب آشنا شد.
پس از طی مراحل فوق به تدریس درس خارج و فقه و اصول به ویژه کتاب‌های مکاسب و کفایه پرداخت . قسمت‌هایی از تقریرات درسی آیت‌الله خوئی و آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی را به رشته تحریر در‌آورد.
پس از 10 سال اقامت در نجف در سال 1337 عازم ایران شد و به خدمت آیت‌الله بروجردی رسید. آیت‌الله بروجردی از وی خواست در قم بماند و به تدریس ادامه دهد اما آب شور قم به مزاج علامه سازگار نبود و وی ناچار شد قم را به سوی مشهد ترک کند.
علامه محمدتقی جعفری یک ‌سال در مشهد ماند و سپس رهسپار تهران شد و در مدرسه مروی به تدریس پرداخت.
وی درخواست آیات عظام شیخ محمدتقی آملی و سید احمد خوانساری را برای عهده‌داری مسئولیت امام‌جماعت مسجد نپذیرفت و به کار تدریس و تحقیق و تألیف پرداخت.
بعدها با استادانی چون مرتضی مطهری، بدیع‌الزمان فروزانفر و دکتر محمدابراهیم آیتی آشنا شد و مورد توجه و عنایت آنان قرار گرفت.
از ویژگی‌‌های علامه، تلاش مداوم ایشان برای اتصال حوزه و دانشگاه و علوم قدیم و جدید بود. او به دلیل آشنائی با زبان حوزویان و دانشگاهیان آثاری به یادگار گذاشت که مورد توجه هر دو قشر قرار گرفت.
علامه جعفری با اشراف به فقه، فلسفه، هنر و زیبائی شناسی در اسلام و نیم‌قرن فعالیت علمی و پژوهشی، بیش از 100 جلد کتاب و رساله تحریر کرد.
همچنین 27 جلد کتاب در زمینه شرح و تفسیر نهج‌البلاغه و 15 جلد کتاب در زمینه تفسیر مثنوی معنوی مولوی نگاشت. .
وی بیش از 70 جلسه بحث و گفت و گو با شخصیت‌های بین‌المللی از جمله برتراند راسل، روژه‌گارودی، پروفسور عبدالسلام و پروفسور روزنتال داشته است.
وی به دلیل علاقه به هنر و ادبیات، بیش از 100 هزار شعر و قصیده و نظم فارسی و عربی و همچنین بخش‌هائی از ادبیات غرب را حفظ بود .آثار هنری ایشان همچنان یکی از منابع اصیل هنر از دیدگاه فلسفه و حکمت اسلامی است.
استاد محمدتقی جعفری فیلسوف و اندیشمند بزرگ دنیای اسلام، 25 آبان سال 1377 در 73 سالگی، در اثر سکته مغزی در یکی از بیمارستان‌های لندن به دیار باقی شتافت.
پیکر این عالم فرزانه در جوار امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.

حمزه پسر عبد المطلب
حمزه از شجاعان عرب ، مردان نامدار قریش ،حامی پیامبر، افسر نامدار اسلام و دارای رشادت هایی بوده است. وی در جنگ بدر قهرمان رشید قریش (شیبه) را از پای در آورد .
اما در جنگ احد( وحشی) قهرمان حبشی به درخواست هند همسر ابوسفیان که کینه او را از جنگ بدر در دل داشت، با دسیسه ای آن بزرگوار را به شهادت رساند. (1)
پس از شهادتش پیامبر متاثر شد و لقب سید الشهدا به او داد. (2)

پي نوشت ها:
1.فروغ ابدیت، ج 2 ،ص 63، جعفر سبحانی، ناشر : مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی ،سال چاپ 1370.
2.الاستیعاب فى معرفة الأصحاب،ج‏1، ص 372 ، أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463)، تحقیق على محمد بجاوى، بیروت، دار الجیل، چاب اول ، 1412/1992.

زراره و خاندان اعین ؟


آلِ اَعْیَن، از خاندان های رواییِ بنام شیعی از اواخر سدة 1 تا 4ق/7 تا 10م است. این خاندان که منسوب به «اعین بن سُنْسُن» است، از نظر زمانی طولانی ترین دوران خدمات علمی را در میان دیگر خاندان های شیعی ویژة خود ساخته است. افراد آل اعین، کوفی و غالباً در شهر کوفه ساکن بوده اند، هرچند بعدها شماری از آنان به نقاط دیگر کوچیده اند.
اینان را در کوفه محله ای خاص، و نیز در آنجا مسجدی بوده که امام جعفر صادق(ع) در آن نماز خوانده است. این محلّه تا 334ق/946 م وجود داشته و در این سال بر اثر هجوم قرمطیان بر شیعیان امامی ویران گشته است. خاندان اعین نیز در این تازش آسیب فراوان دیده اند. افراد این خاندان از روزگار علی حسین(ع) (38-94ق/658-712م) به دوستی با خاندان پیامبر شناخته شده اند. برخی از اینان که محضر آن امام را درک کرده اند، به تبحّر در کلام، فقه، حدیث و دیگر شاخه های علمی آن روزگار نام آور گشته اند.
پس از آن نوادگان و اخلاف اعین مصاحبت دیگر امامان را برگزیده و گروهی از آنان به مقامات بلند علمی و دینی نایل آمده اند. ابوغالب زراری، که خود از این خاندان است، آل اعین را حدود 60 نفر دانسته و چنین شناسانده است: ما از خاندانی هستیم که خداوند بر آن منّت نهاد و به دین خود مشرّف ساخت و از آغاز تا زمانی که شیعه در بلاها و گرفتاری ها افتاد، ما را به مصاحبت اولیای خویش مختص فرمود.
چهره های مشهور این خاندان عبارتند از:
1. اَعْیَن بن سُنْسُن شیبانی: اعین یعنی گشاده چشم. پدر وی سنسن یا سنبس، راهبی مسیحی در یکی از بلاد روم بود. خود او را که به بردگی گرفتار شده بود، مردی از بنب شیبان کوفع در شهر حلب خریداری کرد و به کوفه آورد. او سپس مسلمان شد و خواجة وی به تربیت اخلاقی و آموزش علمی اش همت گماشت. او پس از چندی حافظ قران شد و در ادبیّات مهارتی یافت و از نشر پرهیزگاری و پاکی اخلاقی نیز مقام بلندی کسب کرد.
خواجه او را آزاد کرد، ولی از وی خواست عضویّت بنب شیبان را بپذیرد، امّا او نپذیرفت، با این همه، او و خاندانش به «کوفی شیبانی» شهرت یافتند. برخی گفته اند که اعین ایرانی بوده و با علی بن ابی طالب(ع) دیدار کرده و به دست او مسلمان گشته و پس از آن از یاران وی شده است، ولی رجال شناسان عموماً چنین نظری را تأیید نمی کنند. آنچه قطعی می نماید این است که اعین و خاندان او، تا آنجا که افراد آن شناخته شده اند، جز تنی چند، شیعه بوده و بسیاری به دوستی و طرفداری از علی(ع) و دیگر امامان شهره اند.
2. زُراره بن اعین شَیبانی: (د 150ق/767م)، محدّث، فقیه، متکلّم، ادیب و نویسندة امامی. او از مشهورترین راویان شیعی و از برجسته ترین شاگردان امام صادق(ع) است، با این همه، احوال زندگی او چندان روشن نیست. او در علم کلام، جدل و استدلال بسیار توانا بود و غالباً در مقام بحث بر مخالفان خود چیره می شد؛ از این رو بسیار مورد توجه امام صادق(ع) و شیعیان بود.
او از شاگردان امام محمّد باقر(ع) (57-114ق/676-732م) بوده و از او روایات بسیاری نقل کرده است. برخی از رجال شناسان زراره را غیر موثّق دانسته اند و برخی روایات نیز در نکوهش وی وارد شده است که به قولی شمار آنها به 20 می رسد ؛ اما باتوجه به جایگاه روشن و مهم زراره نزد امام پنجم و ششم و روایات بسیاری که از سوی آن دو امام و امامان در مدح و تأیید او وارد شده است و حتی او را راستگوترین فرد زمانش دانسته اند ،تردیدی در ایمان، دانش، اخلاص، امانت و فقاهت وی باقی نمی ماند.
نقش زراره در گسترش و احیای معارف اهل بیت تا آنجاست که امام صادق(ع) گفت: خدای زراره را بیامرزد، که اگر وی و همگنان او نبودند، سخنان پدرم از میان رفته بود.
در حدیث دیگر، امام صادق(ع) آشکارا او را از بهشتیان دانسته است. باز از آن امام روایت شده است : 4 تن نزد من محبوب ترند: بُرَیدبن معاویة بَجَلی، محمدبن مسلم، ابوبصیر و زراره.
رجال شناسان عموماً روایات ذمّ زراره را ضعیف و یا ناشی از شرایط خاص سیاسی و ثقیّه دانسته اند.
مسألة دیگری که نزد محققان شیعی مورد گفت و گوست، انکار یا تردید او در امر امامت موسی بن جعفر(ع) (128-183ق/745-799م) است. هرچند این نسبت کاملاً محرز نیست، امّا اگر چنین تردیدی در زراره پیدا شده باشد، باتوجه به تأییدات امامان و شیعیان بعدی از زراره، جای شک باقی نمی ماند که سرانجام او به امامت امام موسی(ع) گردن نهاده است.
گفته اند که زراره دارای تألیفاتی است، اما جز یک کتاب با عنوان الاستطاعه و الجبر والعهود از او یاد نشده است. ابن بابویه قمی (329ق/941م) گوید که آن کتاب را دیده است.
برخی ادعا کرده اند که زراره 90 سال زیسته است. این احتمال دور نمی نماید، چه برخی او را از اصحاب امام علی بن حسین(ع) نیز دانسته اند.
زراره را 7 فرزند با نام های: رومی، یحیی، عبدالله، حسن، حسین، محمد و عُبید بوده که از راویان شیعی و غالباً از شاگردان امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بوده اند و از آنان روایت کرده اند. در این میان عبید از اعتبار و شهرت بیشتری برخوردار است؛ چنان که او را «موثَّق» شمرده اند. او در کوفه می زیست و از چنان اعتباری برخوردار بود که شیعیان کوفه او را به هنگام نیاز برای ملاقات با امام صادق(ع) و پرسش از آن حضرت به مدینه می فرستادند.
3. حُمْران (ابوجمزه) بن اعین، فقیه، محدّث، نحوی، ادیب و لغت دان. او از شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده و از آن دو روایات بسیاری نقل کرده است و کسان بسیاری از او روایت کرده اند. هرچند برخی از رجال شناسان اهل سنّت، به دلیل شیعی بودن حمران، وثاقت او را تأیید نکرده اند، اما رجال شناسان شیعی عموماً او را موثّق و مورد اعتماد دانسته اند و حتی برخی او را از زراره نیز موثق تر دانسته اند. حمران علم نحو را از ابوالاسود دُوَّلی اموخته است. هرچند تاریخ مرگ او دانسته نیست، اما قطعی است که او پیش از امام صادق(ع) درگذشته است. حمران دارای فرزندانی چند بوده است با نام های: عقبه، حمزه و محمد. اینان از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و از راویان موثق بوده اند و از آن دو روایات بسیار نقل کرده اند.
4. بُکَیر (ابوجَهْم) بن اعین، فقیه و محدّث. او از راویان موثَّق و از یاران امام پنجم و امام ششم به شمار آمده و روایات بسیاری از آن دو نقل کرده است، اما به رغم شهرت بسیارش، چیزی بیش از این از احوال او دانسته نیست. بکیر پیش از وفات امام صادق(ع) درگذشته است. وی 6 پسر داشته که عبارتند از عمر، جهم، زید، عبدالله، عبدالحمید و عبدالاعلی. افراد یاد شده از عالمان و محدثان، و از اصحاب امام صادق(ع) به شمار آمده اند. عبدالله، با این که از فقیهان صاحب نظر دانسته شده، فطحی مذهب به شمار آمده است
5. احمدبن محمد، معروف به ابوغالب زراری (285-368ق/898-978م)، فقیه، محدّث، متکلم، ادیب و شاعر. او از عالمان و محدّثان بنام آل اعین و آخرین فرد مشهورِ این خاندان است. وی در کوفه زاده شد. پنج ساله بود که پدرش درگذشت. پس از آن جدش محمدبن سلیمان تربیت او را به عهده گرفت.
او پس از فراگیری علوم ابتدایی، دانش های مختلف را در سطوح عالی نزد عالمان بنام روزگارش آموخت و از تربیت اخلاقی و معنوی آنان بهره برد. در 11 سالگی حدیث را فرا گرفت. در 300ق/912م جدّش درگذشت و پس از آن، او که کمتر از 20 سال داشت، ازدواج کرد. پس از مدتی دارای فرزندی شد که درگذشت. سپس میان وی و همسرش ناسازگاری پدید آمد و آهنگ بغداد کرد و از طریق حسین بن روح، نایب خاصّ امام غایت(ع) (ز 255ق/868م)، از او یاری خواست و او پیام داد که به زودی اختلاف میان وی و همسرش زدوده خواهد شد، و چنین شد.
در روزگار او قرمطیان به کوفه هجوم بردند و محلّة آل اعین را ویران کردند. در 350ق/961م به زیارت کعبه توفیق یافت؛ مدتی در آنجا زیست و به عبادت گذراند. او در 356ق/967م رساله فی آل اعین را نوشت و در آن احوال خاندانش را، از آغاز تا انجام، به ایجاز و با ذکر مشایخ روایی و طرق روایات خود گرد آورد و آن را به نوه اش محمدبن عبدالله اهدا کرد، بدین امید که او خاندان فرو پاشیده اش را به یاد آورد و استمرار حدیث را در سلسلة راویان آل اعین ممکن سازد.
در 367ق/977م از مکه بازگشت و یک سال پس از آن درگذشت و در کوفه به خاک سپرده شد. ابوغالب از نسل بکیربن اعین بوده، از این رو نیاکان او به بکیری شهرت داشته اند، اما از روزگار امام علی بن محمد(ع) (212-254ق/829-868م) به «زراری» شهرت یافته اند. این شهرت، چنان که خود گفته، از زمان جدش سلیمان بن حسن پدید آمده است. دلیل این تغییر عنوان را دو چیز دانسته اند:
یکی اینکه مادر حسن بن جهم بن بکیر، نیای بزرگ ابوغالب، دختر عبیدبن زراره بوده است؛
دیگر اینکه امام عسکری(ع)، احتمالاً به دلیل شرایط و ملاحظات سیاسی، سلیمان فرزند حسن را زراری نامیده است.
ابوغالب که خود از راویان موثّق و کثیرالرّوایه شمرده شده، از کسان بسیاری حدیث نقل کرده است. او بنام ترین این مشایخ را در رسالة خود ذکر کرده است. نام این افراد بدین شرح است: احمدبن ادریس اشعری (د 306ق/918م)، احمدبن محمّدبن سعیدبن عقبه (د 333ق/944م)، احمدبن محمد عاصمی بغدادی. احمدبن محمّد رباح واقفی، جعفربن محمدبن مالک فزاری بزّاز، جعفربن محمدبن لاحق شیبانی، حمیدبن زیاد نینوایی (د 310ق/922م)، عبدالله بن جعفر حِمُیَری، ابوطالب عبیدالله بن ابی زید انباری، علی بن حسین سعدآبادی، ابوالحسن علی بن سلیمان (عموی پدرش)، علی بن سلیمان بن مبارک قمی، علی بن محمدبن عیسی بن زیاد تُستری، عمربن فضل ورّاق طبری، محمدبن احمدبن داوود (د 378ق/988م)، ابوعبدالله محمد ابن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی، محمدبن حسن بن علی بن مهریار اهوازی، محمدبن سلیمان بن حسن (د 300ق/912م) (جد ابوغالب)، محمدبن محمدمعادی، محمدبن یعقوب کلینی (د 329ق/940م) و ابن مُغَیره. اما کسانی که از ابوغالب روایت کرده اند اینانند: شیخ مفید (د 413ق/1022م)، ابوعبدالله حسین بن عبیدالله غضایری (د 411ق/1020م)، ابوالعباس احمدبن علی بن نوح سیرافی، ابن عبدون (د 423ق/1031م)، ابوطالبب نغرور، ابوعبدالله احمدبن محمدبن عیاش جوهر (د 401ق/1010م) و ابوالفرج محمدبن مظفر.
افراد یاد شده، از مشایخ حدیث شیخ طوسی (385-460ق/995-1067م) و احمدبنعلیبن احمد نجاشی (450-528ق/1058-1123م) هستند. ابوغالب دارای تألیفاتی نیز بوده اند که چنین از آنها یاد شده است: کتاب تاریخ که به گفتة شیخ طوسی و نجاشی ناتمام است؛ کتاب افضال، کتاب مناسک حج (بزرگ و کوچک)؛ کتاب دعاهای سفر؛ گزیده ای از کتاب بصائر الدّرجات تألیف سعدبن عبیدالله یا اخبار علی بن سلیمان قمی؛ اخبار در روزه؛ اخبار در ظهور؛ خطبه ای از پیامبر در روز غدیر؛ خطبه های امیرالمؤمنین(ع)؛ مجموعه ای از اخبار پراکنده؛ مجموعه ای از دعاها و رسالهٌ فی آل اعین از این اثار، جز رسالة آل اعین که به کوشش محمدعلی موحد موسوی اصفهانی در 1399ق/1978م در اصفهان چاپ شده است، چیزی در دست نیست. (1)

پی نوشت­ها:
1-دایرة المعارف بزرگ اسلامی،ج 1،ص 572-573.

من کلا الگوهای زندگیم چند تا هستند 1- پیامبر 2- امام علی 3- امام حسین 4- امام رضا 5- حضرت ابوالفضل

عاشق این چند تا هستم عاشقی پیش کش (دیوانه) همیشه تو دعاهام دعا میکنم خدایا من کنار این چند نفر قرار بده روز قیامت و شرمنده اشون نباشم

الگو تو زندگی ظاهری: پروفسور سمیعی - بیل گیتس - حاج اقا بهجت هم دوست داشتم روحش شاد - رهبر که جای خود داره که ولی تا حالا از نزدیک ندیدم و اصلا تا حالا به شهر ما نیومدن و تو مجلسشون دعوت نشدم شاید لیاقت نداشتم یا چیز دیگه ای الله اعلم

انگیزه یا شور و شوق که موتور حرکت انسان در هر کاری است، در صورتی حاصل می‌شود که با معرفت و شناخت همراه باشد؛ آثار و فواید آن کار را بداند؛ ابزار انجام کار را آماده کند و توان لازم برای رسیدن به مقصد و مقصود را در خود احساس نماید.
هر چه موضوع و مسئله، از عظمت بیش تری برخوردار باشد و فواید آن زیادتر باشد، انگیزه و اشتیاق فزونی می‌یابد. بنا بر این برای پیدایش انگیزه انس با قرآن باید:
1ـ معانی و مفاهیم بلند قرآن کریم را بفهمد.
2ـ معجزات شگفت‌انگیز قرآن را در رشته‌های مختلف علمی، ادبی، عددی، غیبگویی یا پیشگویی (که در کتاب‌های قرآن پژوهی و علوم قرآنی به آن پرداخته شده) باید مطالعه نمود.
3ـ خودسازی و تهذیب نفس انسان را در مانوس شدن با کتاب خدا بسیار مددکار است.
آیت الله بهاءالدینی می‌گوید: اگر کسی بخواهد با قرآن آشنا شود، باید مرد خدا شود. کسی که مرد خدا نشده، ممکن است با ترجمه و مفاهیمی آشنا شود، ولی تا وقتی که انسان حرکت الی الله نداشته باشد، با حقیقتی که حقیقت مطلوب است، آشنا نمی‌شود. (1)
4ـ همنشینی با کسانی که با قرآن مأنوس هستند و از اقیانوس معارف قرآن لب تر کرده‌اند و لذت تلاوت آن را چشیده‌اند.
5ـ مطالعه شرح زندگانی کسانی همانند علامه طباطبایی، امام خمینی، آیت الله بهجت، آیت الله بهاءالدینی و حاج شیخ حسنعلی اصفهانی که در اثر تلاوت منظم و مستمر قرآن و تدبر و آشنایی با ظاهر و باطن آن، به کمالاتی نایل گشته‌اند و پنجره‌ای از عالم ملکوت به روی آنان باز شده است.
6ـ آشنا شدن با روایات و احادیث که در توصیف معارف قرآن و بیان ثواب‌ها و فضایل تلاوت آن وارد شده، مانند احادیث جلد چهارم اصول کافی، کتاب فضل القرآن.
7ـ آگاهی از تأثیر تلاوت قرآن در زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی و داستان هایی که در مورد این تأثیرات وجود دارد. (2)
8ـ شوق و انگیزه برای تلاوت قرآن آن گاه وسیع و عمیق می‌گردد که:
أ) قلب از گناهان و زنگارها پاک گردد، چه آن که حقیقت قرآن پاک را فقط قلب‌های پاک می‌توانند احساس کنند و بفهمند: «لا یمسه الاّ المطهرون»(3)
ب) تلاوت کننده خود را هنگام تلاوت در محضر خدا ببیند، زیرا که قرائت قرآن سخن گفتن خدا با بندگانش است.
امام صادق(ع) می‌فرماید:«کسی که می‌خواهد برای تلاوت قرآن انگیزه و شوق پیدا کند، لازم است چند کار انجام دهد:
اوّل: خود را در محضر خدا ببیند و با تمام وجود احساس کند که قرآن کلام الهی است و خداوند دارد با او سخن می‌گوید. در این صورت (گوش قلبش شیفته شنیدن می‌شود و) خود را برای خدا خاشع می‌کند تا شیطان از او بگریزد.
دوم: آن که بدنش (از چشم و گوش و زبان و حواس و بالاخره همه وجودش) را از کارهای دیگر فارغ و خارج می‌کند و برای خواندن و تدبر نمودن در قرآن آماده نماید.
سوم: انتخاب محل خلوت برای تلاوت:
اگر انسان گوشه‌ای خلوت را برگزید و از خلق و هر چیزی که موجب حواس‌پرتی می‌شود، کناره گیرد و به تلاوت
پردازد، جان و روحش با قرآن انس می‌گیرد. حلاوت و لذت گفتگوی خدا با بندگان صالحش را درک می‌کند. از الطاف عظیم او به بندگانش آگاه می‌شود. از کرامات لطیفی که خداوند به این دسته بندگان اختصاص داده، بهره‌مند می‌شود.
سپس امام صادق(ع) می‌فرماید: پس هنگامی که بنده از جام مرحمت و لطف، جرعه‌ای نوشید، تا ابد سرمست و با نشاط می‌گردد. چنان انگیزه و اشتیاقش برای تلاوت قرآن زیاد می‌شود و فوران می‌کند که هیچ حالی را بر آن حال و هیچ زمانی را بر زمان تلاوت، ترجیح نمی‌دهد، بلکه تلاوت نسبت به هر کار و عبادتی برای او دل‌انگیزتر و لذت‌بخش‌تر می‌شود، زیرا که با تلاوت قرآن مجید، با همه وجودش احساس می‌کند بی واسطه با پروردگار خود، در مناجات و راز و نیاز است. (4)
9ـ پناه بردن به خدا از شرّ شیطان، انگیزه تلاوت را بالا می‌برد:
«هر گاه انسان خواست قرآن بخواند، اوّل از شرّ شیطان رانده شده، به خدا پناه برد». (5)
امام صادق(ع) می‌فرماید: استعاذه یا پناه بردن به خدا از شر شیطان عبارت است از: تطهیر دهان از پلیدی دروغ، غیبت و تهمت به منظور احترام به قرآن و آماده سازی دهان برای تلاوت، که در این صورت اجازه گفتگو با خداوند اخذ می‌گردد و فرد از گفتگو با خداوند به شوق و وجد می‌آید. (6)
10ـ مطالعه اعترافات غیر مسلمانان و حتی دشمنان صدر اسلام در مورد اعجاز لفظی و معنوی و علمی آ‌موزه‌های اخلاقی و معارف قرآن، باعث قوّت قلب می‌گردد و انگیزه را برای تلاوت و شناخت و تدبّر بیش­تر در قرآن، زیاد می‌کند. «ویلز» نویسنده مشهور انگلیسی می‌نویسد: اسلام و قرآن، راه سعادت و آرامش و آسایش را به رایگان به جهانیان عطا نمود. تأثیری را که قرآن بزرگ و مقدس در فرهنگ و تمدن بشر گذاشت، هیچ کتابی قادر به چنین اعجاز بزرگی نبوده. قرآن کتابی است دینی، تربیتی، اخلاقی، اجتماعی و تاریخی، با بیانی ساده و دستورهای عجیب و حیرت‌آور. (7)
جهت آگاهی از توصیه ائمه(ع) در مورد قرائت قرآن، به کتاب اصول کافی ترجمه علامه مصطفوی، جلد چهارم مراجعه شود.
وقتی به سیره علما و عرفا مراجعه شود، قرائت یک جزء قرآن، کم ترین تلاوت شبانه روز آنان بود. علامه محمدتقی مجلسی فرزندش علامه محمدباقر مجلسی صاحب کتاب بحار الانوار را به قرائت یک جزء قرآن در هر روز توصیه می‌کند. میرزا سلیمان تنکابنی نیز در برنامه هر روز خود قرائت یک جزء قرآن را داشتند. (8)
علامه طباطبایی شب‌های ماه رمضان تا صبح بیدار بود. ‌مقداری مطالعه می‌کرد و بقیه را به قرائت قرآن و دعا و نماز مشغول بود. (9) امام خمینی در هر فرصت مناسبی که پیش می‌آمد، قرآن می‌خواند. معمولاً بعد از نماز صبح، قبل از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا مقید به این مستحب الهی بود.
امام خمینی در ماه رمضان هر روز سه جزء قرآن قرائت می‌کرد. (10)
شیخ اشراق سهروردی می‌گوید: از جمله راه‌های کمال نفس، عبادت با مداومت است، همراه خواندن قرآن نماز شب. (11)

پی‌نوشت‌ها:
1. نردبان آسمان، اکبر اسدی، ص 48 و 47.
2. اصول کافی، ج 4ن کتاب فضل القرآن؛ چهل حدیث، امام خمینی، ص 504 ـ 497.
3. واقعه، (56) آیه 79.
4. مصباح الشریعه، ص 73؛ مستدرک الوسایل، ج 4، ص 240.
5. ‌نحل (16) آیه 98.
6. بحار الانوار، ج 82، ص 43.
7. مختصر عمومی، ص 203؛ تاریخ قرآن، ترجمه ابوالقاسم سحاب.
8. رضا مختاری، سیمای فرزانگان، ج 3، ص 167 و 166.
9. همان، ص 163.
10. همان، ص 159.
11. همان، ص 158.

ذوالقرنین ؟

با سلام و تبریک فرا رسیدن سال نو و تشکر به خاطر ارتباطتان با این مرکز
در اینکه ذو القرنین که در قرآن مجید آمده از نظر تاریخى چه کسى بوده ، و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق مى‏شود؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است، نظرات مختلفى در این زمینه ابراز شده که مهم ترین آنها سه نظریه زیر است.
اول: بعضى معتقدند او کسى جز" اسکندر مقدونى" نیست. بعضى او را به نام اسکندر ذو القرنین مى‏خوانند، و معتقدند که او بعد از مرگ پدرش بر کشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط یافت، و شهر اسکندریه را بنا نمود، سپس شام و بیت المقدس را در زیر سیطره خود گرفت، و از آن جا به ارمنستان رفت، عراق و ایران را فتح کرد، سپس قصد" هند" و" چین" نمود و از آن جا به خراسان بازگشت. شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بیمار شد و از دنیا رفت، و به گفته بعضى بیش از 36 سال عمر نکرد، جسد او را به اسکندریه بردند و در آن جا دفن نمودند (1).
دوم: جمعى از مورخین معتقدند ذو القرنین یکى از پادشاهان" یمن" بود.پادشاهان یمن به نام" تبع" خوانده مى‏شدند که جمع آن" تبابعه" است.
از جمله" اصمعى" در تاریخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاریخ معروف خود به نام" سیره" و" ابو ریحان بیرونى" در" الآثار الباقیه" را مى‏توان نام برد که از این نظریه دفاع کرده‏اند.
حتى در اشعار" حمیرى‏ها" (که از اقوام یمن بودند) و بعضى از شعراى جاهلیت اشعارى دیده مى‏شود که در آنها افتخار به وجود" ذو القرنین" کرده‏اند (2)
طبق این نظریه ، سدى را که ذو القرنین ساخته ، سد معروف" مارب" است.
سومین نظریه که ضمنا جدیدترین آنها محسوب مى‏شود همان است که دانشمند معروف اسلامى" ابو الکلام آزاد" گفته که وزیر فرهنگ کشور هند بود، در کتاب محققانه‏اى که در این زمینه نگاشته است .(3)
طبق این نظریه ذو القرنین همان" کورش کبیر" پادشاه هخامنشى است.
از آن جا که نظریه اول و دوم تقریبا هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخى ندارد و از آن گذشته، نه اسکندر مقدونى داراى صفاتى است که قرآن براى ذو القرنین شمرده و نه هیچ یک از پادشاهان یمن؛به علاوه" اسکندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" یمن" سدى است که با هیچ یک از صفاتى که قرآن براى سد ذو القرنین ذکر کرده است تطبیق نمى‏کند، زیرا سد ذو القرنین طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگیرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى که سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمع‏آورى آب و جلوگیرى از طغیان سیلاب ها ساخته شده بود، که شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بیان کرده است؛ بحث را بیشتر روى نظریه سوم متمرکز مى‏کنیم. لازم مى‏دانیم به چند امر دقیقا توجه شود:
الف: نخستین مطلبى که جلب توجه مى‏کند این است که" ذو القرنین" (صاحب دو قرن) چرا به این نام نامیده شده است؟
بعضى معتقدند این نامگذارى به خاطر آن است که او به شرق و غرب عالم رسید که عرب از آن تعبیر به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى‏کند.
بعضى دیگر معتقدند که این نام به خاطر این بود که دو قرن زندگى یا حکومت کرد، و در اینکه مقدار قرن چه اندازه است نیز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مى‏گویند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنین معروف شد.
بعضى بر این عقیده‏اند که تاج مخصوص او داراى دو شاخک بود.
مبتکر نظریه سوم یعنى" ابو الکلام آزاد" از این لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظریه خود کرده است.
ب: از قرآن مجید به خوبى استفاده مى‏شود که ذو القرنین داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پیروزی ها را در اختیار او قرار داد.
- او سه لشگرکشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه‏اى که در آن جا یک تنگه کوهستانى وجود داشته، در هر یک از این سفرها با اقوامى برخورد کرد .
- مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، و از طریق عدل و داد منحرف نمى‏شد، به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه‏اى نداشت. هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز. سازنده یکى از مهم ترین و نیرومندترین سدها است، سدى که در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد ،تحت الشعاع این فلزات بود) . هدف او از ساختن این سد کمک به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بوده است.او کسى بوده که قبل از نزول قرآن نامش در میان جمعى از مردم شهرت داشت. قریش یا یهود از پیغمبر در باره او سؤال کردند، چنان که قرآن مى‏گوید:« یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ:" از تو در باره ذو القرنین سؤال مى‏کنند»
اما از قرآن چیزى که صریحا دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمى‏شود ؛هر چند تعبیراتى در قرآن هست که اشاره به این معنى دارد .
در بسیارى از روایات اسلامى که از پیامبر و ائمه نقل شده نیز مى‏خوانیم:" او پیامبر نبود بلکه بنده صالحى بود" (4)
ج: اساس قول سوم (ذو القرنین کورش کبیر بوده) به طور بسیار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست: سؤال کنندگان در باره این مطلب از پیامبر طبق روایاتى که در شان نزول آیات نازل شده است یهود بوده‏اند، و یا قریش به تحریک یهود، بنا بر این باید ریشه این مطلب را در کتب یهود پیدا کرد.
از میان کتب معروف یهود به کتاب دانیال فصل هشتم بازمى‏گردیم، در آن جا مى‏خوانیم:
در سال سلطنت" بل شصر" به من که دانیالم رؤیایى مرئى شد .بعد از رؤیایى که اولا به من مرئى شده بود، و در رؤیا دیدم، و هنگام دیدنم چنین‏شد که من در قصر" شوشان" که در کشور" عیلام" است بودم و در خواب دیدم که در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگریستم و این که قوچى در برابر نهر بایستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هایش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان دیدم، و هیچ حیوانى در مقابلش مقاومت نتوانست کرد، و از اینکه احدى نبود که از دستش رهایى بدهد . موافق رأى خود عمل مى‏نمود و بزرگ مى‏شد ..." 5
پس از آن در همین کتاب از" دانیال" نقل شده:" جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود:قوچ صاحب دو شاخ که دیدى ملوک مدائن و فارس است (یا ملوک ماد و فارس است).
یهود از بشارت رؤیاى دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکى از پادشاهان ماد و فارس، و پیروز شدنش بر شاهان بابل، پایان مى‏گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد.
چیزى نگذشت که" کورش" در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پدید آورد، و همان گونه که رؤیاى دانیال گفته بود که آن قوچ شاخ هایش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند ،کورش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.
در تورات در کتاب" اشعیا" فصل 44 شماره: 28 مى‏خوانیم:" آن گاه در خصوص کورش مى‏فرماید که شبان من اوست، و تمامى مشیتم را به اتمام رسانده، به" اورشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهى شد.
این جمله نیز قابل توجه است که در بعضى از تعبیرات تورات، از کورش‏تعبیر به عقاب مشرق، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است (کتاب اشعیا فصل 46 شماره: 11).
دوم: اینکه در قرن نوزدهم میلادى در نزدیکى استخر در کنار نهر" مرغاب" مجسمه‏اى از کورش کشف شد که تقریبا به قامت یک انسان است، و کورش را در صورتى نشان مى‏دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ‏هاى قوچ در آن دیده مى‏شود.
این مجسمه که نمونه بسیار پر ارزشى از فن حجارى قدیم است، چنان جلب توجه دانشمندان را نمود که گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ایران سفر کردند.
از تطبیق مندرجات تورات با مشخصات مجسمه این احتمال در نظر این دانشمند کاملا قوت گرفت که نامیدن" کورش" به" ذو القرنین" (صاحب دو شاخ) از چه ریشه‏اى مایه مى‏گرفت، همچنین چرا مجسمه سنگى کورش داراى بال هایى همچون بال عقاب است، به این ترتیب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخى ذو القرنین از این طریق کاملا آشکار شده است.
آنچه این نظریه را تایید مى‏کند اوصاف اخلاقى است که در تاریخ براى کورش نوشته‏اند.
هردوت مورخ یونانى مى‏نویسد:" کورش" فرمان داد تا سپاهیانش جز به روى جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند ،او را نکشند، و لشگر کورش فرمان او را اطاعت کردند به طورى که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند.
نیز" هردوت" در باره او مى‏نویسد: کورش پادشاهى کریم و سخى و بسیار ملایم و مهربان بود، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مى‏ساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست مى‏داشت.
مورخ دیگر" ذى‏نوفن" مى‏نویسد: کورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوک با فضائل حکما در او جمع بود. همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانیت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود.
این مورخان که کورش را چنین توصیف کرده‏اند، از تاریخ‏نویسان بیگانه بودند ،نه از قوم یا ابنای وطن او، بلکه اهل یونان بودند و مى‏دانیم مردم یونان به نظر دوستى به کورش نگاه نمى‏کردند، زیرا با فتح" لیدیا" به دست کورش شکست بزرگى براى ملت یونان فراهم گشت.
طرفداران این عقیده مى‏گویند اوصاف مذکور در قرآن مجید در باره ذو القرنین با اوصاف کورش تطبیق مى‏کند.
از همه گذشته کورش سفرهایى به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه‏گانه‏اى که در قرآن ذکر شده قابل انطباق مى‏باشد:
نخستین لشگر کشى کورش به کشور" لیدیا" که در قسمت شمال آسیاى صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسیاى صغیر را جلو روى خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجک‏هاى کوچک غرق مى‏شود، مخصوصا در نزدیکى" ازمیر" که خلیج صورت چشمه‏اى به خود مى‏گیرد.
قرآن مى‏گوید ذو القرنین در سفر غربیش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودى فرو مى‏رود.
این صحنه همان صحنه‏اى بود که کورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب در نظر بیننده در خلیجک‏هاى ساحلى مشاهده کرد.
لشگرکشى دوم کورش به جانب شرق بود، چنان که" هردوت" مى‏گوید:این هجوم شرقى کوروشى بعد از فتح" لیدیا" صورت گرفت، مخصوصا طغیان بعضى از قبائل وحشى بیابانى کورش را به این حمله واداشت.
تعبیر قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر کورش به منتهاى شرق است که مشاهده کرد خورشید بر قومى طلوع مى‏کند که در برابر تابش آن سایبانى ندارند ،اشاره به اینکه آن قوم بیابان‏گرد و صحرانورد بودند.
کورش لشگر کشى سومى داشت که به سوى شمال، به طرف کوه‏هاى قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و براى جلوگیرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى که در آن جا بودند، در برابر تنگه سد محکمى بنا کرد.
این تنگه در عصر حاضر تنگه" داریال" نامیده مى‏شود که در نقشه‏هاى موجود میان" ولادى کیوکز" و" تفلیس" نشان داده مى‏شود، در همان جا که تا کنون دیوار آهنى موجود است، این دیوار همان سدى است که کورش بنا نموده زیرا اوصافى که قرآن در باره سد ذو القرنین بیان کرده کاملا بر آن تطبیق می کند. (6)
پی نوشت:
1.تفسیر فخر رازى ،ذیل آیات مورد بحث ؛ کامل ابن اثیر ،جلد 1 ،صفحه 287، بعضى معتقدند نخستین کسى که این نظریه را ابراز کرد، شیخ ابو على سینا در کتاب الشفا بوده است.
- .المیزان ،جلد 13 ،صفحه 414.
3.این کتاب به فارسى ترجمه شده و به نام" ذو القرنین یا کورش کبیر" انتشار یافته، بسیارى از مفسران و مورخان معاصر، این نظریه را با لحن موافق در کتاب هاى خود آورده‏اند.
- .به تفسیر نور الثقلین ،جلد سوم ،صفحات 294 و 295 مراجعه شود.
5.کتاب دانیال ،فصل هشتم ،جمله‏هاى 1- 4
6.براى توضیح بیشتر به کتاب" ذو القرنین یا کورش کبیر" و همچنین" فرهنگ قصص قرآن" مراجعه شود.

تنها کسی که سایه نداشت کیست؟

در کافی حدیثی از امام باقرآمده : کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ ثَلَاثَةٌ لَمْ تَکُنْ فِی أَحَدٍ غَیْرِهِ لَمْ یَکُنْ لَهُ فَیْ‏ءٌ وَ کَانَ لَا یَمُرُّ فِی طَرِیقٍ فَیُمَرُّ فِیهِ بَعْدَ یَوْمَیْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا عُرِف وَ کَانَ لَا یَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَه؛(1)
در رسول خدا سه خصلت بود که در غیر رسول خدا نبود: سایه نداشت، در هیچ راهی نمی رفت مگر این که بعد از آن، دو تا سه روز عطر ایشان را عبور کنندگان کاملا استشمام می کردند و به سنگ و درختی عبور نمی کرد مگر این که به ایشان سجده می کردند.
بنا بر این روایت رسول خدا سایه نداشت .این هم اختصاصی ایشان بوده است.اما آیا این حدیث قابل اطمینان است؟سایه نداشتن ایشان چگونه بوده است؟
علامه مجلسی اولا حدیث را از لحاظ سند ضعیف می شمارد و در مورد مضمون حدیث می نویسد:
از معجزات مشهور رسول خدا که اهل سنت و شیعه روایت کرده اند، این که سایه نداشت ؛ اما سایه نداشتن ایشان یا بدان جهت بوده که خدا در محل سایه اش نوری ایجاد می کرده ( و سایه را از بین می برده است)یا بدان جهت بوده که از وجود ایشان مانند خورشید نور ساطع می شده و آن نور سایه را از بین می برده است ،همان گونه که در روایت آمده که شب تاریک از ایشان نور ساطع می شد . از عایشه روایت شده که شبانه در حال خیاطی بودم که سوزن از دستم افتاد و در تاریکی نتوانستم آن را بیابم که رسول خدا وارد شد و در روشنایی نور چهره ایشان، سوزن را یافتم. (2)
ایشان ادامه می دهد که این ویژگی فقط برای رسول خدا نقل شده، این که در روایات مثل این ویژگی برای امامان هم در بعض اوقات آمده، بد ین جهت است که امامان و رسول خدا از یک نورند و ویژگی ایشان در آنان هم هست یا این که این حالت در رسول خدا همیشگی بوده و در امامان گاهی بوده است.(3)
پی نوشت ها:
1.کافی،ج1،ص442.
2. مرآه العقول،ج5،ص197.
3.همان.

[h=1]شرح حال
[/h]محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى، مشهور به شیخ صدوق در سال 305 هجرى قمرى، در خاندان علم و تقوى، در شهر قم دیده به جهان گشوده، شیخ طوسى جریان ولادت وى را اینچنین نقل نموده که: على بن بابویه با دختر عموى خود ازدواج کرده بود؛ ولى از او فرزندى نصیب وی نگشته بود که او در نامه‏اى از حضور شیخ ابو القاسم، حسین بن روح تقاضا کرد تا از محضر حضرت بقیة الله عجل الله تعالى فرجه بخواهد براى او دعا کند تا خداوند اولاد صالح و فقیه به او عطا نماید. پس از گذشت مدتى از ناحیه آن حضرت این گونه جواب رسید: «تو از این همسرت صاحب فرزند نخواهى شد؛ ولى به زودى کنیزى دیلمیه نصیب تو مى‏شود که از او داراى دو پسر فقیه خواهى گشت.»

پدر بزرگوارش، على بن حسین بن بابویه قمى مردی عالم عابد و محدث زاهد و صاحب کرامات، و نیز از برجسته‏ترین علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود، و با آنکه عالمان و محدثان بسیارى در قم مى‏زیستند، عهده‌دار پرچم هدایت و مرجعیت فتوا بوده است. با اینهمه ایشان با دکه‏اى کوچکی که در بازار قم داشت که از راه کسب و تجارت و در نهایت زهد و عفاف، امرار معاش مى‏کرد و ساعاتى از روز را نیز در منزل خود به تدریس و تبلیغ احکام و نقل روایات مى‏پرداخت.
[h=1]شخصیت علمى‏ و اساتید شیخ صدوق [/h]ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی که بعدها به شیخ صدوق معروف گردید دارای استعدادی عجیب و نبوغی سرشار بوده که از همان اوایل کودکی در شهر مقدس قم به تحصیل علم و فراگیری احادیث معصومین علیهم السلام مشغول گردید ایشان بیش از بیست سال از دوران پر برکت حیات پدر را درک نموده و در این مدت از محضر پدر و سایر علماى قم مانند محمد بن حسن بن احمد بن ولید، حمزة بن محمد بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن على علیه‏السلام، ابو الحسن محمد بن قاسم، ابو محمد قاسم بن محمد ‌استرآبادى‏، ابو محمد عبدوس بن على بن عباس گرگانى‏ و محمد بن على استرآبادى‏ کسب علم و حکمت کرد. تا جائیکه از بزرگترین شخصیت‏هاى جهان اسلام و از برجسته‏ترین چهره‏هاى درخشان علم و فضیلت گردید. شیخ صدوق در نوجوانی مدارج علمی را طی کرده و از همان نوجوانی تألیفات خود را آغاز نمود در عهد جوانی آنچنان وزین و عالم شده بود که اهالی قم پیشوایی او را پذیرفتند، تا جائیکه ایشان در سن 22 یا 23 سالگى پس از در گذشت پدر بزرگوارش وظیفه سنگین نشر احادیث آل محمد صلى الله علیهم اجمعین و هدایت امت را عهده دار گردید که این آغازگر دوران جدیدى از زندگى وی گردید. ایشان که نزدیک به عصر ائمه علیهم‏السلام مى‏زیسته، با جمع‏آورى روایات اهلبیت علیهم‏السلام و تالیف کتاب‏هاى نفیس و با ارزش، خدمات ارزنده و کم‏نظیرى به عالم اسلام و تشیع کرد. شیخ طوسى در معرفى شخصیت علمى‏ شیخ صدوق مى‏گوید:
«او دانشمندى جلیل القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال، کاملا آگاه و در سلسله احادیث، نقادى عالى مقام به شمار مى‏آمد. بین بزرگان قم، از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات مثل و مانندی نداشت و در حدود سیصد اثر تالیفى از خود به یادگار گذاشته است.»
رجالى کبیر،
نجاشى نیز چنین مى‏نویسد:
«ابو جعفر (شیخ صدوق) ساکن رى، فقیه و چهره برجسته شیعه در خراسان است، او به بغداد نیز وارد شد و با این که در سن جوانى بود همه بزرگان شیعه از او استماع حدیث مى‏کردند.» و علامه بحرانى چنین تصریح مى‌کند:
«جمعى از اصحاب ما، از جمله علامه در «مختلف»، شهید در «شرح ارشاد» و سید محقق داماد،
روایات مرسله صدوق را صحیح مى‏دانند و به آنها عمل مى کنند؛ زیرا همان گونه که روایات مرسله ابن ابى عمیر پذیرفته شده، روایات مرسله صدوق هم مورد قبول واقع شده است.»

ایشان از حشر و نشرهایی که با آل بویه داشته نهایت استفاده‌ها را برد، بویژه در آن زمان که در جهان اسلام مذاهب چهار گانه اهل سنت میدان دار بودند، شیخ صدوق با استفاده از موقعیت ایجاده شده توسط صاحب بن عباد نه تنها خدمات فراوانی به جهان اسلام کرد بلکه پایه مکتب تشیع و تبلیغ را بیش از پیش محکم و استوار نمود.
[h=1]شاگردان‏ [/h]در سایه استفاده از اساتید مبرز شاگردانی را تربیت نمود که هر کدام مانند ستاره‌ای در آسمان علوم اسلامی نور افشانی می‌کنند که برادرش حسین بن على بن موسى بن بابویه قمى‏، شیخ مفید، شیخ ثقة الدین حسن بن حسین بن على بن موسى بن بابویه برادرزاده صدوق‏، على بن احمد بن عباس، پدر شیخ نجاشى‏، ابو القاسم على بن محمد بن على خزاز- ابن غضائرى، ابو عبدالله حسین بن عبید الله بن ابراهیم‏، ابو الحسن جعفر بن حسین حسکه قمى، استاد شیخ طوسى‏، شیخ ابو جعفر محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوریستى، معاصر شیخ طوسى‏، ابو زکریا محمد بن سلیمان حمرانى‏،شیخ ابو البرکات على بن حسن خوزى‏ نمونه‌هایی از آنها می‌باشد.
[h=1]تالیفات‏ [/h]علاوه بر تربیت شاگردانی، تالیفات فراوان و گوناگون وى در علوم و فنون مختلف اسلامى، هر کدام گوهرى تابناک و گنجینه‏اى پایان ناپذیر است که هم اکنون نیز با گذشت بیش از هزار سال از تاریخ تالیف آنها، به جاى فرسودگى و بى‏رونقى، روز به روز بر ارزش و اعتبار آن افزوده شده و جایگاهى بس رفیع و والا یافته‏اند و در صدر قفسه کتابخانه‏ها و در سینه فقها و دانشمندان جاى دارند، که از جمله آنهاست:
1 - من لا یحضره الفقیه‏
2 - مدینة العلم‏
3 - کمال الدین و تمام النعمة
4 - التوحید
5 - الخصال‏
6 - معانی الأخبار
7 - عیون أخبار الرضا علیه‏السلام‏
8 - الأمالی‏
9 - المقنع فی الفقه‏
10 - الهدایة بالخیر
بالاخره این عالم بزرگ و آخرین بازمانده خاندان صدوق، در سال 381 هجرى دیده از جهان فانى فرو بست و به سراى باقى شتافت.

خداوند متعال در قرآن می فرماید: ( من جاء بالحسنهْْ فله عشر أمثالها؛ هر کسی کار نیکویی کند، او را ده برابر آن پاداش خواهد بود).(1)
بشر در طول زندگی به یکدیگر وابستگی های روحی، عاطفی، مادی و ... دارند. این نیاز همواره به عنوان یک ضرورت احساس می‌شود. در عین حال همه انسان ها با سلیقه خاصی آفریده نشده اند. بعضی به طرف علم، بعضی به طرف تجارت و کسب مال می روند و بعضی از هر دو بهره مندند و بعضی از هر دو محرومند.
پس می بایست نوعی تعامل و توافق بین افراد بشر وجود داشته باشد تا همگان از منابع عمومی به نسبت مساوی بهره مند شوند، ولی متأسفانه به دلایل زیادت خواهیِ عدّه ای ، این امر مهم کم تر به مقصد و مقصود می‌رسد، ولی در میان افرادی هستند که حس نوع دوستی قوی داشته و در فکر خدمت به افراد اجتماع هستند.
اما اگر عده ای به دستور آیات و روایات به مردم خوبی می کنند، نباید در عوض انتظار خوبی از دیگران داشته باشند، زیرا چنین عقیده ای جز از سر منّت نخواهد بود. مولای متقیان ، امیر مؤمنان حضرت علی(ع) فرمود: " ای نیکوکاران ! با احسان خویش منّت نگذارید، چون زشتی منّت ، احسان و نیکی را باطل می کند".(2)
شاعر بزرگ سعدی ، شعر معروفی دارد که :
تو نیکی می کنی و در دجله انداز ** که ایزد در بیابانت دهد باز
احسان و نیکی با انتظار و توقع همخوانی ندارد. انسانی که می خواهد احسان کند، احسان کننده مطلق یعنی خدا را در نظر می گیرد و به خاطر او به افرادی که لیاقت داشته و مستحق احسان هستند، کمک می کند.
اگر به کسی احسان و نیکی کرد، ولی شخص احسان شده تشکر نکند، معلوم است که چنین شخصی خدا را هم شکر نخواهد کرد. این موضوع در روایات اسلامی مورد توجه معصومان قرار گرفته است. امام رضا (ع) فرمود: " کسی که شکر پاداش دهنده ای از مخلوقین [و همنوعان] را به جا نیاورد، خدا را نیز شکر نخواهد کرد".(3)
در عین حال انسان باید نیکی بکند و در ازای آن نباید توقعی داشته باشد. حال اگر می خواهد به پاداش بیش تری برسد ،در راه خدا از افراد مستمند، یتیم، وامانده و مسکین دستگیری کند تا خداوند متعال در آن دنیا ثواب ماندگار به او برساند. امیر مؤمنان مولای متقیان امام علی(ع) فرمود ه است: این که گاهی به کسی نیکی می کنی و او قدر شناسی نمی کند ( و یا ناسپاسی می کند) تو را به کار نیک بی رغبت نکند . پاداش خویش را بیش از آن چه بخواهی از او بگیری، از دست کسی می گیری که هیچ به او نیکی نکرده ای. جهان پاداش تو را پس می دهد از ناحیه ای که هرگز گمان نمی کنی.(4)
نوع واکنش افراد نسبت به خوبی دیگران تا حد زیادی به تربیت خانواده وشخصیت آن ها دارد.اگر کاری را با هدف و انگیزه مثبت و با نیت اطاعت از دستور الهی انجام دهید ، تنها با خدا معامله کردید ؛ بنابراین قهر و بدی دیگران ، یا نمک نشناسی و بدی کسانی که به آن ها خوبی کردید ، هرگز نباید شما را از کار نیکی که انجام داده اید ، پشیمان یا در آینده مأیوس نماید.

پی نوشت ها :
1.انعام (6) آیة 160.
2. صادق احسان بخش، آثار الصادقین، ج 3، ص 359.
3. محمدی ری شهری ، میزان الحکمهْْ ج 2، ص 1493، حدیث 9638.
4.نهج البلاغه ،فیض الاسلام ؛قصار 195

حقیقت آن است که هرچند وجود استاد اخلاق در روند تهذیب نفس بسیار مؤثر و مفید است. ولی نبود آن مانع تهذیب نیست. انسان باید تلاش کند هرگز معصیتی در زندگی اش رخ ندهد و واجبات انجام شود که این امر نیاز به مراقبه و محاسبه است. یعنی پس از آن که هر روز صبح تصمیم بر چنین نکاتی گرفته شود، در طول روز مراقبت نماید و شب ها محاسبه کند. به مقداری که موفق بوده‌ خدا را شکر کند. اگر مرتکب گناهی شده‌ استغفار کند. در ابتدا سخت است. ولی پس از مدتی شیرین خواهد شد.
آری ، اگر واقعاً استاد خوبی نصیب انسان شود، بسیار سودمند خواهد بود، اما اگر دسترسی به استاد نیست، یا انسان به کسی اطمینان ندارد و یا به هر دلیل شرایط و فرصت آن مهیا نیست، باید آگاهی خود را بالا ببرد و به آن چه دانسته است عمل کند. اگر چنین کند خداوند به تدریج آگاهی‏های او را افزون تر می‏سازد و این مسأله خلأ استاد را پر می‏کند.
از آیة الله بهجت رحمه الله علیه در همین موضوع سؤال می‌‌شود: آیا در سیر به سوی خداوند، باید استاد داشت؟ با فرض نبودن استاد چاره چیست؟ ایشان می‌‌فرمایند "استاد تو علم تو است. به آنچه می‌‌دانی عمل کن، آنچه را نمی‌دانی، کفایت می‌‌شود."
ایشان در جایی دیگر می فرمایند:«هر کس به آن چه می‌داند و یاد گرفته است، عمل کند ،خداوند دانش آن چه را که نمی‌داند به او عنایت می‌کند». (1) روایات و احادیث متعددی به همین مضمون وارد شده است(2)
اگر انسان با خلوص نیت، عزم راسخ داشته باشد که خود را به گونه‏ای تربیت کند که خدا خواسته و پیامبر - صلی الله و علیه وآله - به آن دعوت کرده است، یعنی بخواهد انسان الهی شود و در این راه تلاش و کوشش نماید و به وظیفه اسلامی خود عمل کند، به نتیجه که قرب الی الله است، می‏رسد. چنانچه در این راه نیاز به استاد باشد، خدا انسان را به او می‏رساند؛ چون وعده قطعی الهی این است که کسانی را که در راه رسیدن به اهداف الهی تلاش و جهاد می‏کنند، هدایت کرده و به هدف می رساند؛ «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»؛ (3) «کسانی که در راه ما جهاد کنند، آن‏ها را به راه‏های خویش هدایت‏ می ‏کنیم».
با تدبر در آیات و روایات اهل بیت - ‏علیهم السلام - انسان می‏فهمد کسی که با کمال خلوص بخواهد تسلیم خدا شود و به آنچه اسلام گفته (اعم از واجبات و محرّمات) عمل کند و به اصطلاح تمام حرکات و سکناتش قربةً الی الله باشد، خداوند عهده‏دار هدایت و تربیت و به هدف رساندن چنین کسی است. این جا از یکی از مؤمنان مخلص که به وسیله اخلاص و کارهای مخلصانه، به مقام اعجاب انگیزی نایل شده است، یاد می‏کنیم تا روشن شود هدایت الهی دوره آلزمان و قبل از آن ندارد:
مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، مرد بی سوادی که ناگهان حافظ قرآن شد. او در روستای ساروق از روستاهای اطراف اراک زندگی می‏کرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت و مانند بیش تر اهالی روستا بی سواد بود. در زادگاهش به کار کشاورزی مشغول بود و در نهایت سادگی زندگی می‏نمود. از ویژگی‏های بارز این مرد آن بود که وجوه شرعی اش را به موقع ادا می‏کرد و زکات محصول گندمش را به فقرا می‏داد. حتی اگر می‏دانست صاحب زمین اهل پرداخت زکات و حق فقرا نیست، مسئله پرداخت زکات را به او یاد آور می‏کرد و اگر زیر بار نمی‏رفت، برای چنین کسی کار نمی‏کرد.
یک روز عصر بعد از فراغت از کار، روانه روستا می‏شود. به باغ امام زاده مشهور به "هفتاد و دوشن" محل دفن چند امامزاده می‏رسد و برای استراحت روی سکویی در کنار امام زاده می‏نشیند. ناگاه می‏بیند دو جوان بسیار زیبا نزدش آمده و گفتند: نمی‏آیی در امام زاده فاتحه بخوانیم؟ محمد کاظم می‏پذیرد و با هم روانه امام زاده می‏شوند. حین فاتحه خواندن، کربلایی کاظم می‏بیند در اطراف سقف امام زاده کلمات روشنی نوشته شده است. یکی از آن دو جوان به او می‏گوید: چرا چیزی نمی‏خوانی؟ می‏گوید: من سواد ندارم. او می‏گوید: باید بخوانی. آن گاه دست به سینه او می‏گذارد و فشار می‏دهد. محمد کاظم می‏گوید چه بخوانم؟ جوان آیه‏ای را می‏خواند و می‏گوید: این طور بخوان. محمد کاظم آیه را می‏خواند. تمام می‏شود و برمی‏گردد به آن جوان حرفی بزند، که می‏بیند هیچ کس نیست. ناگهان بی‏هوش روی زمین می‏افتد. وقتی به هوش می‏آید، خود را حافظ قرآن می‏یابد.
انسان وقتی ماجرای کربلای کاظم را می‏خواند، به یاد آغاز وحی بر رسول خدا - صلی الله وعلیه وآله - می‏افتد. آیت الله مکارم شیرازی در مورد این مرد بزرگ می‏نویسد: اولین بار که مرحوم کربلایی کاظم را در حومه ملایر دیدم، قیافه ساده او چنان بود که انسان فکر می‏کرد سوره حمد نماز خودش را نیز درست بلد نیست، اما وقتی گفتند این مرد روستایی درس نخوانده، طی یک حادثه عجیب و آمیخته با موهبت الهی، حافظ کل قرآن شده است، فهمیدم پشت این چهره، دریایی از خلوص وجود دارد. برای امتحان، او را آزمایش کردم که کاملاً بر آیات قرآن مسلط بود.
بنابراین، گرچه داشتن استاد برای سیر و سلوک خوب است، ولی این گونه نیست که با عدم دسترسی به استاد، نشود به کمالات رسید.

پي نوشت ها:
1. مؤسسه البهجه، بهجه القلوب ( زندگی نامه آیة الله بهجت )، مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت بهجت، ص 38.
2. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام قم، 1409 ه.ق، ج27، ص164.
3. عنکبوت (29) آیه 69.

عوامل تقوا در آیات و روایات :

1- انجام واجبات؛ قرآن مجید می‌فرماید: له لله «ان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصاکم به لعلکم تتقون؛ له لله این راه مستقیم من است. آن را پیروی کنید و از راههای دیگر تبعیت ننماید که شما را از راه تان متفرق می‌سازد. این چیزی است که خداوند به آن سفارش می‌کند تا به تقوا برسید.(1)
در آیة دیگر در مورد فسلفة روزه می‌فرماید: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلّکم تتقون؛ ای مؤمنان ! روزه بر شما واجب شده، همان طوری که بر پیشینیان شما واجب گردید. امیداست که به تقوا برسید». (2)
2- ترک محرمات و شبهات؛ رسول اکرم (ص ) می‌فرماید: انسان به رتبة تقوا نمی‌رسد مگر آن که از حلال پرهیز کند تا به دام حرام نیفتد. (3)
3- محاسبه نفس؛ در وصیتی پیامبر اسلام (ص ) به ابوذر می‌فرماید: «هرگز انسان از پارسایان محسوب نمی‌شود مگر آن که خودش را محاسبه کند، شدیدتر از محاسبة شریک از شریک خود، تا بداند از کجا طعام وآب و لباسش به دست آمده؛ آیا از حلال است یا از حرام». (4)
4- حفظ زبان؛ امام علی (ع ) می‌فرماید: به خدا قسم ! نمی‌بینم بنده ای به تقوا برسد مگر آن که زبانش را حفظ نماید. (5)
5- ترک دنیاطلبی؛ امام علی (ع ) می‌فرماید: بر دل دنیا طلب حرام است که تقوا را در خود جا دهد. (6)
6- حیا از مردم : امام عسکری (ع ) می‌فرماید: کسی که از مردم حیا نکند و پروایی نداشته باشد، از خدانخواهد ترسید. (7)
7- ترک پرگویی؛ امام علی (ع ) می‌فرماید: «کسی که زیاد حرف بزند، لغزشش فزونی گردد و کسی که لغزشش زیاد شود، شرمش اندک شود و آن که شرمش کم شود، پارسایی و ورعش کم گردد و کسی که ورعش کم شود،قلبش بمیرد و قلب مرده به آتش در افتد. (8)
8- توفیق الهی؛ امام علی (ع ) می‌فرماید: خدایا! هییچ دستاوردی نتوانم داشت، جز آن چه تو ارزانی ام داری واز بدی نمی‌توانم بپرهیزم، جز آن چه تو از آن مصونم داری.(9)
پی‌نوشت‌ها:
1. انعام (6 آیه 153.
2. بقره (2) آیه 183.
3. میزان الحکمه، ج 4 ص 3636 به نقل از کنز العمال، ص 5642.
4. همان، به نقل از کنز العمال، ص 8501.
5. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 175.
6. غرر الحکم، ج 3 ص 405.
7. بحار الانوار، ج 78 ص 377.
8. نهج البلاغه، قصار 341.
9. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 206.

مرحوم حاج ملا آقا جان در سال 1252 شمسی در روستای « آق کند» از توابع زنجان متولد شد و در سال 1335 در شهر زنجان وفات یافته است .

دوران تحصیلات علوم دینیه را در زنجان مدرسه « سید» در محضر علمای بزرگ مانند آیة الله فیاض دیزجی که از مراجع تقلید بوده و آقای آخوند ملا قربانعلی و سائر علمای بزرگ به پایان رسانده و انصافا" از فقه و اصول و علوم فلسفه و عرفان و علوم غریبه اطلاع کافی داشت .

شاید به دلیل شیوه خاص زندگی ایشان ، اطلاعات جامعی از مراحل مختلف تحصیل و تهذیب ایشان موجود نباشد ، اما همین مقداری هم که باقی است از عمق اخلاص و ارادت ایشان به اهل بیت - علیهم السلام- حکایت می کند .
حکایات زیادی از شیفتگی و ارادت ایشان به اهل بیت در منابع مختلف نقل شده است از جمله به نقل بزرگانی چون آیت الله محمد جواد انصاری همدانی و جناب شیخ جعفر مجتهدی که شرح حالشان پیشتر از نظرتان گذشت ، دیدار با جناب حاج ملا آقا جان برای آنان از نقاط مهم و تاثیر گذار زندگی بوده است .

توسل مثال زدنی ایشان به اهل بیت - علیهم السلام- از جمله ویژگی های بارز و شاخص ایشان است که در جای جای این سطور ملاحظه میشود .
جمعی از علمای بزرگ معاصر ایشان مانند آیة الله مصطفوی ،علامه طباطبائی و آقای حاج شیخ موسی زنجانی به علم و دانش وی اعتراف نموده و ایشان را از نوابغ عصر خود دانسته اند.

وصیت سید علی قاضی :

«اما وصیتهای دیگر، عمده آنها نماز است. نماز را بازاری نکنید، اول وقت به جا بیاورید با خضوع و خشوع! اگر نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان محفوظ می‌ماند و تسبیحه صدیقه کبری سلام الله علیها و آیة الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود؛ واجبات است و در مستحبات تعزیه داری و زیارت حضرت سیدالشهداء مسامحه ننمایید و روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما به جا بیاورید، هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی شود و اگر هفتگی ممکن نشد، دهه اول محرم ترک نشود.

دیگر آنکه، اگر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم، اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر بر و فاجر، مگر در جایی که خدا نهی کرده. اینها را که عرض کردم و امثال اینها را مواظبت نمایید! الله الله الله که دل هیچ‌کس را نرنجانید!
تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی‌باشد.»