جمع بندی مرزهای ماده و معنا ؟؟؟

تب‌های اولیه

198 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مرزهای ماده و معنا ؟؟؟


سلام :Gol:

مرزهای عالم ماده و عالم معنا چیست ؟
والله الموفق




کارشناس بحث: سمیع

حامد;313449 نوشت:

سلام :gol:

مرزهای عالم ماده و عالم معنا چیست ؟
والله الموفق

کارشناس بحث: سمیع


باسمه تعالی
باسلام:
با توجه به اینکه عالم ماده از عناصر،مرکبات،معدنیات،نباتات،حیوانات، و سرانجام انسان ،تشکیل شده است و عالمی است که با حواس ظاهری درک می شود.

عالم معنارا عالم متافیزیک گویند یعنی عالمی که با حواس ظاهری درک نمی‌شود؛که در این صورت به عالم مثال، ، ملائکه و حتی گاهی به خداوند نیز عالم معنا گفته می‌شود.
ودر کتاب کشاف اصطلاحات الفنون عالم معنا این گونه تعریف شده است:
عالم معنا عبارت از ذات و صفات و اسماء است

و یا در کتابهای عرفانی مانند منتهی المدارک فرغانی ص 17یکی از اسامی تعین ثانی که مربوط به صقع ربوبی می شود عالم معانی می باشد

و در یک بیان دیگر عالم ناسوت ،همان عالم ماده است و عالم ملکوت،عالم جبروت و عالم لاهوت جزء عالم معنا قرار می گیرند.

بنابراین اگر مراد شما از عالم معنا همین مصادیقی است که مطرح شده است با تعریفی که از هریک ازاین عوالم می توان انجام داد مرزهای هریک از آنها از یکدیگر واز عالم ماده کاملا مشخص می شود
موفق باشید

سمیع;314429 نوشت:
با توجه به اینکه عالم ماده از عناصر،مرکبات،معدنیات،نبات ات،حیوانات، وسرانجام انسان ،تشکیل شده است وعالمی است که با حواس ظاهری درک می شود. عالم معنارا عالم متافیزیک گویند یعنی عالمی که با حواس ظاهری درک نمی‌شود؛که در این صورت به عالم مثال، ، ملائکه و حتی گاهی به خداوند نیز عالم معنا گفته می‌شود. ودر کتاب کشاف اصطلاحات الفنون عالم معنا این گونه تعریف شده است: عالم معنا عبارت از ذات و صفات و اسماء است ویا در کتابهای عرفانی مانند منتهی المدارک فرغانی ص 17یکی از اسامی تعین ثانی که مربوط به صقع ربوبی می شود عالم معانی می باشد ودر یک بیان دیگر عالم ناسوت ،همان عالم ماده است و عالم ملکوت،عالم جبروت و عالم لاهوت جزء عالم معنا قرار می گیرند. بنابراین اگر مراد شما از عالم معنا همین مصادیقی است که مطرح شده است با تعریفی که از هریک ازاین عوالم می توان انجام داد مرزهای هریک از آنها از یکدیگر واز عالم ماده کاملا مشخص می شود

سلام
با تشکر از پاسخ شما
اما ما بدنبال پاسخی دقیقتر هستیم تا دقیقا مرزها را تعیین کند مانند تعریف منطقی که جنس و فصل را بیان می کند و فکر می کنم تعریفی در این حد است که شایستگی عنوان مرز را دارد
اگر چنین تعریفی هست بیان بفرمایید
البته خود عنوان سوال این معنا را القا می کند که فاصله ماده و معنا بسیار نزدیک است لذا بین آنها مرزی است که باید آنرا تعیین کرد هرچند می دانیم نسبت ماده و معنا نسبت دو کشور نیست که مرز کذایی داشته باشند
تذکر این نکته هم لازم است که منظور از معنا معنویت مصطلح نیست بلکه عالم مجردات است
والله الموفق

سلام
(این تحلیل برداشت من هست باید بحث شود)
(برای انسان های معمولی) به صورت تجربی می شود گفت که همون لحظه که از خواب صادقه وارد بدن می شویم ( از فضای دل ،جایی که قلب هست) همون لحظه از مرز معنا رد شده ایم و وارد عالم ماده شدیم که اگر کمی دقت کنین متوجه می شوید که سوار بر روح هستید و از طریق نورون هایی که از عصب قلب به سمت مغز امتداد دارد شخصیت شما هم همراه آن منتقل می شود!

برای وارد شدن به عالم درونی تر که به صورت مخروطی به سمت درون قلب تا بی نهایت امتداد پیدا می کند شما باید در عالم معنا بخوابید! همانطور که شهیدان می خوابن و بی شک خواب های آنان متفاوت تر است یعنی وارد عالم ملکوت و جبروت می شوند (یعنی هوشیاری مطلق در عالم خواب که همان معنای قران است که مومنین و شهدا بیدار هستن)

سلام
در حقیقت ما دنبال فصل مقوم عالم ماده هستیم که انتفاء آن مارا به عرصه معنا و تجرد بیندازد
آیا فصل مقوم ماده اتم یا همان ذرات صلب صغار هستند
آیا فراتر از اتم عالم تجرد است ؟
والله الموفق

سلام
ما معتقدیم که ساختار این جهان به مثابه ساختار اعداد است که هر یک مبتنی بر دیگری و با نظم سیاق باورنکردنی می باشد .
آیا این ساختار ناشی از ساختار خود اتم بعنوان پایه جهان مادی است ؟ یعنی بعد و حجم و رنگ و غیره که از خواص ماده اند برپایه ساختار ذره بنیادین ماده است ؟ اگر چنین باشد وجود همین خواص را در ماورای ماده ( عالم مثال نزولی و صعودی ) چگونه می توان توجیه کرد ؟
اینها سوالاتی اند که باید به آنها پاسخ گفت ؟
والله الموفق

سلام
اگر عالم ماده را انعکاس کل عوالم مجرد بگیریم چگونه است ؟
به این معنا که در عالم تجرد هم نسبتی بین مراتب برقرار است که در مراتب عالم ماده وجود دارد لذا عالم مادی باجمعه آیینه ای در پیش روی عوالم مجرد است
اگر اینگونه باشد آنچه را که ما خواص ماده می پنداریم خواص ماده نیست بلکه انعکاس خواص عالم مجرد است که در آن به این نحو جلوه کرده است یعنی بعد و حجم و رنگ خاصیت مادی نیست بلکه خاصیتی مشترک بین عالم ماده و مراتبی از عالم تجرد خواهد بود ؟
با این فرض نسبت عالم ماده و مجرد مانند دو سیب است که یکی اصلی و طبیعی است و دیگری مصنوعی و فلزی
تفاوتشان در طبیعی بودن و مصنوعی بودن و جنسی است که از آن ساخته شده اند
این فرض دور از واقعیت نیست چرا که حضرت ثامن الحجج فرمودند : خردمندان از این عالم به ان عالم پی می برند .
پس ما می توانیم به این عالم نگاه کنیم و حقایق آنسویی را بخوانیم چرا که این عالم مثال عالم تجرد است
نگاه به عالم طبیعت چه زیبا صدور کثرت را از وحدت نشان می هد !!!
والله الموفق

سلام
با فرض فوق نباید اتم یا همان ذرات صغار صلبه اساس مادیت باشد بلکه خود آنها نیز از اجزاء بنیادی تری ساخته شده اند
اما آن عنصر بنیادین اصیلی که این عالم ماده را تشکیل می دهد چیست ؟ و چه تفاوتی با مجردات دارد ؟
اگر تفاوتی در تشکیل اجزاء بعدی این عنصر پیش آید آیا ممکن است عوالم مادی موازی این عالم ساخته شده باشند ؟
والله الموفق

سلام
این همه سوال بی جواب نشان دهنده آنستکه ما از عالم ماده هم جز ظاهری نمی شناسیم لذا قادر نیستیم مرزهای آنرا با عالم معنا تعیین کنیم
ای کاش دانشمندان دو سو می نشستند و آنرا حل می کردند
والله الموفق

حامد;314606 نوشت:
سلام
با فرض فوق نباید اتم یا همان ذرات صغار صلبه اساس مادیت باشد بلکه خود آنها نیز از اجزاء بنیادی تری ساخته شده اند
اما آن عنصر بنیادین اصیلی که این عالم ماده را تشکیل می دهد چیست ؟ و چه تفاوتی با مجردات دارد ؟
اگر تفاوتی در تشکیل اجزاء بعدی این عنصر پیش آید آیا ممکن است عوالم مادی موازی این عالم ساخته شده باشند ؟
والله الموفق

پاسخ سوال دوم شما مثبت است (یعنی ممکن است)، ولی لزوما به این شکل نیست.

حامد;314612 نوشت:
سلام
این همه سوال بی جواب نشان دهنده آنستکه ما از عالم ماده هم جز ظاهری نمی شناسیم لذا قادر نیستیم مرزهای آنرا با عالم معنا تعیین کنیم
ای کاش دانشمندان دو سو می نشستند و آنرا حل می کردند
والله الموفق

این سوالاتی که پرسیدید بی پاسخ نیستند ولی پاسخ دقیق هم هنوز نداریم.

مشکل اینجاست که دانشمندان این سو و افراد آن سو اصلا همدیگه رو قبول ندارند. دانشمندان اصلا متقاعد نشدند دنیای معنایی هم وجود داره، و افراد آن سو هم اکثریت دست آوردهای علمی رو منحرف و اشتباه و ناشی از بی سوادی و عدم آگاهی و معرفت دانشمندان می دانند.

وایسلی گوجا;314663 نوشت:
دانشمندان اصلا متقاعد نشدند دنیای معنایی هم وجود داره، و افراد آن سو هم اکثریت دست آوردهای علمی رو منحرف و اشتباه و ناشی از بی سوادی و عدم آگاهی و معرفت دانشمندان می دانند.

سلام
اگر طرفین به عدم اگاهی کامل نسبت به این مرزها اعتراف کنند شاید برای یافتن آن سعی مشترکی بنمایند چه بسا به مناطق مشترکی این میان دست یابند
والله الموفق

سلام

جناب حامد شما که استادید و به نوعی دارین دانسته های خودتان را به بقیه دوستان انتقال می دهید
اما دوتا نکته:
1-رهبر معظم که به تمام علوم از ابتدا تا انتهای خلفت با اجازه خداوند و واسطه امام زمان علیه السلام آگاه هستن در جمله علنا گفتن این دو دنیا به صورت کامل و مطلق بر هم منطبق هستن!
از این فرموده ایشان شاید بتوان این نتیجه را گرفت که:
1-عالم ماده و معنا با هم خلق شدن و در یک آن خدا گفت باش پس موجود شد!

2- خدا گفته است ما انسان را در حد وسط (مرکز عالم به گمانم) خلق کردیم!...این یعنی دل انسان دروازه واسط بین دو عالم مخروطی شکل است که از دو طرف تا لایتنهایی امتداد دارد و هیچ پایانی نیست!

3-عالم معنا و ماده باید در عرض هم و به موازات هم باشند بدین صورت که یکی ترجمه دیگری و در دو بعد متفاوت هستن مثلا وقتی انسان زیاد دروغ می گوید یا فحاشی زیاد می کند دندان درد های زیادی هم دارد!( در خالی که هیچ ربطی بهم ندارند اتم و عصب کجا و دروغ و گناه کجا!... یک مثال بود به برداشت خودم)

4-خداوند انتها و ابتدایی ندارد و در همه جا و همه مکان ها و همه زمانها و همه ابعاد وجود دارد همانطوری که رهبر معظم هم به آن اشاره کردن که چه توی عالم بیداری (ماده) یا عالم خواب (معنا) باشیم خدا در هر صورت تغییرات روح انسان ها را همزمان از عمق درونی تر مشاهده می کند

5-عالم ماده در ابعاد درونی تر خود دیگر از قوانین فیزیک طبعیت نمی کند چون دیگر هویت و نشانه های فیزیک ماده را ندارد و به حالت شبه مادی تبدیل می گرد که یختمل این سیر در اعماق ماده بیشتر به تجرد و اتصال به عالم معنا گرایش می یابد

6-در بعد ماکرو ممکن است زمانی که ابعاد ماده از مقیاس خارج طبیعی گردد باز هم به صورت شبه ماده درآید و با عالم معنا ادغام شود (چون قوانین فیزیک محدود هست) ...با این دو مثال می توان اینطور تصور کرد که این دوعالم بصورت حلقوی و مخروطی ساخته شده اند که دل انسان در مرکز تقاطع این دو حلقه مخروطی قرار داده شده که ممکن است این تصور هم درست باشد چون وقتی از عالمی به عالم دیگر وارد می شویم جهت سیر عوض می شود همان طوری که امام علی علیه السلام گفتن انسان موجوی وارونه است که سر در بیرون دارد و ریشه در بالا

خیلی شد بازم هست ...

اتمقلی;314694 نوشت:
سلام

جناب حامد شما که استادید و به نوعی دارین دانسته های خودتان را به بقیه دوستان انتقال می دهید
اما دوتا نکته:
1-رهبر معظم که به تمام علوم از ابتدا تا انتهای خلفت با اجازه خداوند و واسطه امام زمان علیه السلام آگاه هستن در جمله علنا گفتن این دو دنیا به صورت کامل و مطلق بر هم منطبق هستن!
از این فرموده ایشان شاید بتوان این نتیجه را گرفت که:
...

ببخشید ؟!! :god:

با عرض سلام
من میخواستم ایده ی خودم را در این رابطه بیان کنم و ممکنه این حرفم غلط باشه :
به نظر من دنیا کاملا قانون منده
یه جاهایی مثل ژنتیکم که بحث احتمال مطرح میشه به هر حال عوامل فیزیکی دخیلند ( در صورت نیاز به توضیح ، بفرمایید تا توضیح بدم . )
و ازون جایی که معتقدم خدا این قوانینو گذاشته اصولا باید متافیزیکم تحت قوانینی باشن
پس به عبارتی متافیزیک میشه قوانینی که دانش بشری خیلی براش سخته که توجیهشون کنه یا توجیه علمی ندارند و صرفا قوانینند که رابطه ی انها با سایر علوم کمه و کلا پدیده های بی توجیهن ( کمانکه توجیه هم داشته باشند ولی این توجیه برای ما سخته )و فکر می کنم علومی پشت متا فیزیکم باشه
البته دوباره بگم بعضی چیزا مثل قضیه ی معجزه ها اصلا قوانینی بودن که گاها قرار بوده توجیه نداشته باشند و صرفا قانون باشند !
ولی میشه گفت تائین مرز بین متافیزیک و فیزیک به دانایی و نادانی ماربط داره و نادانسته های ما مرز متافیزیکو روشن میکنه و متاسفانه این تائین مرز کاری بسی سخته ! این طور نیست ؟!
با ارزوی پیدا کردن جواب !

نقل قول:
رهبر معظم که به تمام علوم از ابتدا تا انتهای خلفت با اجازه خداوند و واسطه امام زمان علیه السلام آگاه هستن
من شنيدم اين فقط مختص ولايت معنويه.
ولايت معنوي ماهم يك منجي بيشتردرزمين نداريم.دوتانميتونه بشه.

مطمئنم خودآيت الله خامنه ايي به شدت مخالف اين جمله اندوچندباري گفتند.

فقط منجي بشريت ميتونه ازهمه عالم اگاه باشه واين اگاهي رو ميتونه به اندازه نياز(اندازه نياز)به

افرادخوبشون القا كنه ونه همه ي اگاهي هارو..چون فقط قلب پاك يك انسان معصوم هست كه ميتونه تمام علوم رو يك جا ازپروردگارش دريافت كنه.

هركس به اندازه توانايي اش ميتونه ازاين آگاهي خودش رو سهيم كنه.

ببخشيد ازموضوع خارج شدم..داشتيد درمورد مرز ماده ومعنا بحث ميكرديد جالبه لطفا ادامه بديد.
موفق باشيد.:Gol:

نقل قول:
هركس به اندازه توانايي اش ميتونه ازاين آگاهي خودش رو سهيم كنه.

سلام
پس چنین شخصی نمی تواند یک جامعه 1.5 میلیاردی را رهبری کند چون با این گفته که کامل نمی داند پس هر لحظه ما در معرض گمراهی هستیم که!

خود رهبر معظم گفتن شناخت امام زمان حتی برای ما هم کمی مشکل است!!!
این یعنی چه؟
یعنی با تمام علومی که خدا در ما به امانت گذاشته است باز هم خلقت امام زمان طوری هست که برای تمام انبیا الهی هم مشکل است درک کامل داشته باشن!

مقام ولایت همان مقام اولیاالله است این و امام خمینی بار ها در تلوزیون گفتن که مقام ما همان مقام امام علی و پیامبر و امام حسین است و هیچ فرقی نمی کند یعنی همان علوم کامله را به ما هم می دهند فقط شاید با واسطه

اگر می بینین که رهبر این طور گفته ها را نمی پسندن به خاطر این است که مردم فکر نکنن پیغمبری چیزی است که حرف در بیارن و ...

تمام قدرت های امام زمان را امام خمینی هم داشت رهبر هم دارن جانشینان آنها هم به ارث می برند و این علت اصرار تمامی شهدا هنگام جان دادن بود که اطراف ولایت باشید تا گمراه نشوید!

شب اول قبر تمام ما مردم عادی همه رهبر را می بینن که از ملائک قبر شفائت میت را در خواست می کنن (امام علی همین است لکن در قرن 21) همانطوری که شهید تهرانی مقدم به دوستانش در خواب گفت شب اول قبر رهبر را دیدم که آمد پرونده مرا امضا کرد و بعد از آن من وارد بهشتی شدم که شهدا در آن بودند!(یعنی ک کسی اصلا فکرش را نمی کند همانطور که درباره امام علی کسی اصلا فکرش را نمی کرد!!)

نقل قول:
پس چنین شخصی نمی تواند یک جامعه 1.5 میلیاردی را رهبری کند چون با این گفته که کامل نمی داند پس هر لحظه ما در معرض گمراهی هستیم که!
نه اينكه هيچي نميدونه.درتاريخ ديده شده انسانهاي بزرگ توانايي رهبري جمعيت عظيمي روداشتن موفق هم بودن ومعصوم هم نبودن چون ضريب خطاي اونها كم بوده.

رهبريك جامعه بايد عاقل وعالم باشه اما اينكه هيچ خطايي ازش سرنميزنه خب اشتباهه..ميتونيم بگيم ضريب خطاي ايشون خيلي كم ميشه..هرچندخطاي كوچيك يك رهبرتمام جامعه رو دربرميگيره..اما مارهبرمعصوم كه الان ظاهرباشه نداريم.

اگررهبرمعصومه پس ديگه نيازي به منجي بشرنداريم!

اگررهبر ميتونه اين همه آدم روتنهايي رهبري كنه اصصلا بگيد امام زمان يامنجي بشركه اديان الهي بهش اعتقاددارن نياد ديگه.
ايشون هستن تا جايي كه منجي نيستن رهبري كنندو به خاطر همين دربخش ظاهري ولايت آقا امام زمان هستند بايد خيلي مراقب باشندچون بزرگترين وظيفه روبه دوش دارند..

نقل قول:
مقام ولایت همان مقام اولیاالله است این و امام خمینی بار ها در تلوزیون گفتن که مقام ما همان مقام امام علی و پیامبر و امام حسین است و هیچ فرقی نمی کند یعنی همان علوم کامله را به ما هم می دهند فقط شاید با واسطه
نه!
امام خميني باتوجه به حديثي مشهور(كه الان حضورذهن ندارم ازكدام امامه)بيان كردن كه كساني كه دين رو معرفي ميكنند به مردم دارندوظيفه امامان رودرغيابشون انجام ميدن.اين حرفشون واسه اين بودكه بنابه يكي ازآيات قرآن مردم درنبودپيامبروامام به اونها مراجعه كنند.

اين به منزله جانشيني نيست(چون فقط جانشين هست كه تمام خصوصيات جانشين خودش روبايد داراباشه)بلكه به معني تقسيم وظايف درهنگام وضعيت حساس جامعه اسلامي هست.الان مادروضعيت حساس يعني غايب بودن رهبرمون قرارداريم..دراين صورت به كساني كه ميدونيم عالم وآگاهي هستن رجوع كنيم.
موفق باشيد.:Gol:

نقل قول:
تمام قدرت های امام زمان را امام خمینی هم داشت رهبر هم دارن جانشینان آنها هم به ارث می برند و این علت اصرار تمامی شهدا هنگام جان دادن بود که اطراف ولایت باشید تا گمراه نشوید!
وااااااااي نه.اگراين طورباشه من يكي امام زمان روميذارم كناروميگم اصلا وقتي يكي شبيهش هست وحاضره وغايب نيس چرا باايشون باشم ميرم يارمطلق رهبرميشم!

اصلا اين عقيده بين امام زمان و رهبردوخط جداگانه ايجادميكنه واتحاد به هم ميخوره..
مثل اين ميمونه كه تخت پادشاهي(درعالم عرفان يعني پادشاه قلب هامنظورمه ونه دنياي مادي) داشته باشيم كه يكي باشه چطورميتونيم دوتاانسان يكسان(كه درتمام قدرت وانديشه ومعصوميت واگاهي يكسان هستن)يك جابذاريم.

آنگاه معتقدين به منجي بشر بامعتقدين رهبر باهم به اختلاف ميفتن!

همان اتفاق ناگواري كه بين مسلمانان باهم وهمين طور سايراديان الهي رخ داده.

جانشين رهبردرغايب بودن منجي به منزله كنارگذاشتن فرد اصليه.
درصورتي كه ماباتقسيم وظايف كارداريم..ماالان داريم به رهبررجوع ميكنيم اما اطاعت تام ازمنجي داريم.

اطاعت محض ومحض فقط شامل انسان كامل ومعصومه درعقايد ديني الهي...

اتمقلی;314694 نوشت:
جناب حامد شما که استادید و به نوعی دارین دانسته های خودتان را به بقیه دوستان انتقال می دهید اما دوتا نکته: 1-رهبر معظم که به تمام علوم از ابتدا تا انتهای خلفت با اجازه خداوند و واسطه امام زمان علیه السلام آگاه هستن در جمله علنا گفتن این دو دنیا به صورت کامل و مطلق بر هم منطبق هستن! از این فرموده ایشان شاید بتوان این نتیجه را گرفت که: 1-عالم ماده و معنا با هم خلق شدن و در یک آن خدا گفت باش پس موجود شد! 2- خدا گفته است ما انسان را در حد وسط (مرکز عالم به گمانم) خلق کردیم!...این یعنی دل انسان دروازه واسط بین دو عالم مخروطی شکل است که از دو طرف تا لایتنهایی امتداد دارد و هیچ پایانی نیست! 3-عالم معنا و ماده باید در عرض هم و به موازات هم باشند بدین صورت که یکی ترجمه دیگری و در دو بعد متفاوت هستن مثلا وقتی انسان زیاد دروغ می گوید یا فحاشی زیاد می کند دندان درد های زیادی هم دارد!( در خالی که هیچ ربطی بهم ندارند اتم و عصب کجا و دروغ و گناه کجا!... یک مثال بود به برداشت خودم)

سلام
مطالبی را به مقام هبری استناد داده اید اما منبع را ذکر نکرده اید
ضمن اینکه جمله اولتان قابل تامل است و به سختی بتوان آنرا پذیرفت چه اینکه ولایت سیاسی موجب چنین بهره معرفتی نیست بلکه تابع سعه وجودی در ابعاد خاصی است
بیشتر مطالب دیگر هم نوعی تطبیق و احتمال است و باید روی هرکدام کار شود

eshragh;314700 نوشت:
و ازون جایی که معتقدم خدا این قوانینو گذاشته اصولا باید متافیزیکم تحت قوانینی باشن پس به عبارتی متافیزیک میشه قوانینی که دانش بشری خیلی براش سخته که توجیهشون کنه یا توجیه علمی ندارند و صرفا قوانینند که رابطه ی انها با سایر علوم کمه و کلا پدیده های بی توجیهن ( کمانکه توجیه هم داشته باشند ولی این توجیه برای ما سخته )و فکر می کنم علومی پشت متا فیزیکم باشه البته دوباره بگم بعضی چیزا مثل قضیه ی معجزه ها اصلا قوانینی بودن که گاها قرار بوده توجیه نداشته باشند و صرفا قانون باشند ! ولی میشه گفت تائین مرز بین متافیزیک و فیزیک به دانایی و نادانی ماربط داره و نادانسته های ما مرز متافیزیکو روشن میکنه و متاسفانه این تائین مرز کاری بسی سخته ! این طور نیست ؟! با ارزوی پیدا کردن جواب !

هیچ بعدی ندارد که متافیزیک هم تحت قوانینی باشد اما مطمئنا قوانین خاص خود همانطور که قانون ذرات با قوانین دیگر تمایز دارد
اما اینکه معجزات را خارج از دایره قوانین ماده بدانیم شاید ضروری نباشد همانطور که لازم نیست آنها را طبق قوانین ماده توجیه کنیم هردو امکان پذیر است
اما اینکه مرز متافیزیک همان مرز نادانیهای ما باشد صحیح نیست بلکه داناییهای ما نیز می تواند بلکه باید تحت متافیزیک باشد چه اینکه متافیزیک مرتبه برتر وجود است و حاکم بر ماده می باشد البته این بحث خارج از مطلب تاپیک است چون گفتیم که منظور ما از معنا معنویت نیست بلکه مجردات ( عالم و وجود غیر مادی )
است

اتمقلی;314826 نوشت:
مقام ولایت همان مقام اولیاالله است این و امام خمینی بار ها در تلوزیون گفتن که مقام ما همان مقام امام علی و پیامبر و امام حسین است و هیچ فرقی نمی کند یعنی همان علوم کامله را به ما هم می دهند فقط شاید با واسطه

این بحث خارج از موضوع است اما لازم به ذکر است که مطلب امام خمینی در مورد ولایت سیاسی است نه ولایت تکوینی و معنوی
لطفا بحثهای حاشیه ای پر رنگ نشود
والله الموفق

سلام
تحقیق
شاید تصور شود که عالم مجردات در سیر نزولی سطوح عالم ماده است
یعنی چه ؟
اگر عالم مورد مشاهده خود را عالم بافتهای بزرگ بدانیم که در آن واقعیاتی بنام درخت و کوه و آسمان و خورشید مشاهده می شوند باید عالم مولکولها را عالم بافتهای ریز بنامیم . البته کسی تجربه ای در مورد مشاهده عالم از این سطح ندارد یعنی نمی دانیم اگر ما در حد یک مولکول بودیم جهان را چگونه حس می کردیم
عالم اتمها هم همینطور یک سطح پایین تر است
این سیر نزولی یک ویژگی جالب هم دارد و آن اینکه ماده در این سیر در حال افزونی بساطت است یعنی هرچه جلوتر می روی ماده بسیط تر و ساده تر می شود
پس آیا می توان در سطح خیلی خیلی بسیط عالم ماده عطر عالم تجرد را بویید ؟
این فرضیه که با افزونی بساطت ماده ما به عالم تجرد نزدیک می شویم با برخی بیانات اهل شهود موافقت ندارد چه اینکه در عالم مجردات اهل شهود شاهد چیزهایی بوده اند که ما آنرا در سطح بافتهای بزرگ می بینیم . این با فزونی بساطت بافتی ماده سازگاری ندارد یعنی مشکل است در بسیط ترین سطوح ماده ما سطح بافتهای بزرگ را در عالم تجرد دوباره تجربه کنیم چه اینکه سیر منطقی آنستکه این بساطت بافتی افزونتر شود نه اینکه به سطح اولیه باز گردد
بر این اساس باید گفت عالم تجرد موازی عالم ماده است نه در ادامه سیر نزولی یا صعودی سطوح آن
البته باید توجه داشت که توازی این دو عالم آنها از هم جدا نمی کند یعنی عالم مجردات در متن عالم ماده است و عالم ماده در متن عالم مجردات
با یک مثال :
نوری را داخل آب یک لیوان بیندازید هم آب در نور است و هم نور در آب اما آنها موازی همند نه منفک از هم آنچه که نور و آب را از هم جدا می کند تفاوت رتبه وجودی آنهاست نه انفکاک مکانی
والله الموفق

عالی بود استاد دقیقا همینطور هست منظور رهبر هم یقینا همین یوده که این دو عالم بر هم منطبق هستن درست مثل همین مثال جالب آب و نور که گفتین

ولی حالا یک سوال
پیامبر (صلوات لله علیه) در مورد درخت سدر المنتهی (اگه اشتباه نکنم) گفتن طول سایه آن به اندازه صد سال پیمودن راه است ...حالا به نظر شما این مقیاس بزرگ و عظیم می تواند مترادف عرض منظومه شمسی ما باشد و مقیاس های بالاتر عالم جبروت که امام خمینی با شگفتی بی خدی از آن تعریف می کردن مترادف کهکشان های ما فوق تصور از حیث بزرگی و زیبایی باشد؟ (یکی از ماده یکی هم از معنا)

سلام
تجربه مرگ و نظریه تارها

همانطور که جناب وایسلی گوجا گفتند دانشمندان طرفدران ماده و معنا همدیگر را قبول ندارند وگرنه جای تحقیقات مشترک هست
من موردی را در یک مستند دیدم که واقعا قابل بررسی است
مستندی است بنام " مرگ تقریبی " درباره کسانی که برای مدت کوتاهی جداشدن روح از جسم را در حادثه ای تجربه کرده اند . من به آن خیلی علاقمندم . حاصل تحقیق چندین روانشناس آمریکایی است . خوب است شما هم ببینید ( سایت تبیان بخش فیلم )
در چند مورد افراد مذکور نقل می کنند پس از مرگ و جدا شدن روحشان ، بدن غیر مادی خود را متصل به شی رشته مانندی دیده اند البته این اتصال تا وقتی بوده که آنها وارد تونل انتقال از عالم ماده نشده بوده اند و بعد از آن سخنی از تارها گفته نشده است
من با شنیدن این جمله بلافاصله به یاد نظریه تارها افتادم . نظریه تارها می گوید بنیادی ترین ساختار مادی شبیه تار است.
شاید برای برخی این مطلب خنده آور باشد ولی گاهی راه یافتن به حقیقت از راه روزنه ای است که کسی باورش ندارد

والله الموفق

اتمقلی;315216 نوشت:
پیامبر (صلوات لله علیه) در مورد درخت سدر المنتهی (اگه اشتباه نکنم) گفتن طول سایه آن به اندازه صد سال پیمودن راه است ...حالا به نظر شما این مقیاس بزرگ و عظیم می تواند مترادف عرض منظومه شمسی ما باشد و مقیاس های بالاتر عالم جبروت که امام خمینی با شگفتی بی خدی از آن تعریف می کردن مترادف کهکشان های ما فوق تصور از حیث بزرگی و زیبایی باشد؟ (یکی از ماده یکی هم از معنا)

سلام
بنده بعید می دانم این تطبیق ها قابل اعتمادباشد
والله الموفق

سلام

نقل قول:
نظریه تارها می گوید بنیادی ترین ساختار مادی شبیه تار است.
منظور شما اینه که روح ما هنگام مرگ از بنیان عالم ماده یعنی دنیای کوارک ها خارج میشود آن هم با سرعت زیاد که متوجه نمیشیم؟

و یک سوال دیگر اینکه:
شخصیت انسان در رابطه با موقعیت این دوتا عالم چطور تعریف می شود ؟...به عبارت دیگر روح در کجای این قضیه جای میگیرد؟ (بین این دوتا عالم واسطه می شود تا اطلاعات را ترجمه و رد و بدل کند؟)

تشکر

حامد;315219 نوشت:
سلام
تجربه مرگ و نظریه تارها

همانطور که جناب وایسلی گوجا گفتند دانشمندان طرفدران ماده و معنا همدیگر را قبول ندارند وگرنه جای تحقیقات مشترک هست
من موردی را در یک مستند دیدم که واقعا قابل بررسی است
مستندی است بنام " مرگ تقریبی " درباره کسانی که برای مدت کوتاهی جداشدن روح از جسم را در حادثه ای تجربه کرده اند . من به آن خیلی علاقمندم . حاصل تحقیق چندین روانشناس آمریکایی است . خوب است شما هم ببینید ( سایت تبیان بخش فیلم )
در چند مورد افراد مذکور نقل می کنند پس از مرگ و جدا شدن روحشان ، بدن غیر مادی خود را متصل به شی رشته مانندی دیده اند البته این اتصال تا وقتی بوده که آنها وارد تونل انتقال از عالم ماده نشده بوده اند و بعد از آن سخنی از تارها گفته نشده است
من با شنیدن این جمله بلافاصله به یاد نظریه تارها افتادم . نظریه تارها می گوید بنیادی ترین ساختار مادی شبیه تار است.
شاید برای برخی این مطلب خنده آور باشد ولی گاهی راه یافتن به حقیقت از راه روزنه ای است که کسی باورش ندارد

والله الموفق

البته درباره این تجربیات نزدیک به مرگ و جدا شدن روح از بدن و ... آزمایش های زیادی شده و نتایج بسیار ضد و نقیضی هم پیدا شده، و نقطه مشترک همه این آزمایشات هم این بوده که اصول علمی رو اصلا در اونها رعایت نکردند، و نتایج اون آزمایشات رو هم نتونستند در هیچ ژورنال و کنفرانس علمی ارائه کنند (به دلیل همون عدم رعایت اصول و نتیجه گیری علمی). چه اونهایی که چنین پدیده هایی رو رد می کردند و چه اونهایی که تایید می کردند.

نکته مهم اینه که این افراد اکثرا چیزهایی رو می دیدند که قبلا جزو باورهای خودشون بوده. مثلا یک شخص از مغولستان در چنین شرایطی چنگیز خان رو می دیده که به استقبالش اومده، یک نفر از کره شمالی کیم ایل سونگ رو دیده، نازی ها هم هیتلر رو می دیدند و مثلا مسیحی ها هم حضرت عیسی رو. برای همین من خیلی با تردید نگاه می کنم که واقعیتی پشت این تجربیات نزدیک به مرگ باشه و بیشتر به نظر میاد حالتی است که مغز خود انسان در اون میره و اون تجربیات هم ساخته مغز خود انسان هستند.

اتمقلی;315229 نوشت:
سلام

منظور شما اینه که روح ما هنگام مرگ از بنیان عالم ماده یعنی دنیای کوارک ها خارج میشود آن هم با سرعت زیاد که متوجه نمیشیم؟

و یک سوال دیگر اینکه:
شخصیت انسان در رابطه با موقعیت این دوتا عالم چطور تعریف می شود ؟...به عبارت دیگر روح در کجای این قضیه جای میگیرد؟ (بین این دوتا عالم واسطه می شود تا اطلاعات را ترجمه و رد و بدل کند؟)

تشکر

دوست عزیز این سوالات پاسخ ندارند (کسی پاسخشون رو پیدا نکرده) و برای همین اگه کسی به شما پاسخ مطلقی بده قطعا از روی نادانی بوده، یا یک نفر دیگه به ایشون اطلاعات اشتباه داده.

چیزی رو که به طور قطع می دونیم، اینه که شخصیت انسان تابعی است از ساختار مغز (که جنبه های ژنتیک داره و جنبه های رشد)، میزان هورمون ها در بدن، ورودی های حس های چند گانه به مغز و همینطور خاطرات و تجربیات انسان (این عوامل قطعا تاثیر دارند، ولی عوامل دیگه ای هم ممکنه باشند). اینکه آیا از عالمی دیگه یک روح اومده و سوار بر این بدن شده و بدن رو تحت کنترل خودش داره اثبات نشده و از باورهای مذهبی ریشه می گیره (و مذهب های مختلف باورهای مختلف درباره این قضیه دارند).

راهی برای تایید یا رد این ادعاها بطور علمی نیست، تنها کاری که میشه انجام داد اینه که اون بعد علمی رو بهتر و بیشتر متوجه بشیم تا بر اساس دانسته های اون سمت بتونیم به این نتیجه برسیم که آیا جایی برای روح در این میان هست یا خیر، و اگه هست ارتباطش با فیزیک مغز به چه نحوه. مثلا الان می دونیم کم فعالی یا بیش فعالی بعضی نقاط مغز، یا بعضی اختلالات هرومونی باعث رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه میشه. می دونیم عدم رشد یک نقطه در مغز (که در کودکی قبل از 3 سالگی صورت می گیره) باعث میشه شخص اصلا قادر به احساسات یا عشق نباشه. می دونیم پتانسیل وجود باورهای مذهبی در افراد ناشی از فعالیت یک قسمت از مغزه که با دارو قابل کنترله. قبلا اینها رو نمی دونستیم و الان می دونیم، و در آینده هم خیلی چیزهای جدید رو یاد می گیریم برای همین این ارتباط بین روح و دنیای فیزیک در شخصیت افراد، هنوز نیاز به پیشرفت علم داره.

این یافته ها نشون میدن روح تنها عامل شخصیت یک شخص نیست (و شخصیت یک شخص هم کاملا در اختیار خودش نیست). تاثیرات فیزیکی بدن در شخصیت انسان ها مثل روز روشنه و کلا برای همین هم هست که روانپزشک ها با تجویز دارو اختلالات شخصیتی رو می تونند درمان یا کنترل کنند.

اتمقلی;315229 نوشت:
منظور شما اینه که روح ما هنگام مرگ از بنیان عالم ماده یعنی دنیای کوارک ها خارج میشود آن هم با سرعت زیاد که متوجه نمیشیم؟ و یک سوال دیگر اینکه: شخصیت انسان در رابطه با موقعیت این دوتا عالم چطور تعریف می شود ؟...به عبارت دیگر روح در کجای این قضیه جای میگیرد؟ (بین این دوتا عالم واسطه می شود تا اطلاعات را ترجمه و رد و بدل کند؟)

سلام
این موضوع قابل تحقیق و بررسی است
همانطور که گفتیم روح و جسم در متن یکدیگرند مانند نور و آب اما درک کننده اصلی روح است و قوه ای بنام خیال با هردو طرف ارتباط دارد یعنی از لحاظ مرتبه وجودی حد وسط است و از هردو طرف اطلاعات را می گیرد و نمایش می دهد

وایسلی گوجا;315244 نوشت:
البته درباره این تجربیات نزدیک به مرگ و جدا شدن روح از بدن و ... آزمایش های زیادی شده و نتایج بسیار ضد و نقیضی هم پیدا شده، و نقطه مشترک همه این آزمایشات هم این بوده که اصول علمی رو اصلا در اونها رعایت نکردند، و نتایج اون آزمایشات رو هم نتونستند در هیچ ژورنال و کنفرانس علمی ارائه کنند (به دلیل همون عدم رعایت اصول و نتیجه گیری علمی). چه اونهایی که چنین پدیده هایی رو رد می کردند و چه اونهایی که تایید می کردند. نکته مهم اینه که این افراد اکثرا چیزهایی رو می دیدند که قبلا جزو باورهای خودشون بوده. مثلا یک شخص از مغولستان در چنین شرایطی چنگیز خان رو می دیده که به استقبالش اومده، یک نفر از کره شمالی کیم ایل سونگ رو دیده، نازی ها هم هیتلر رو می دیدند و مثلا مسیحی ها هم حضرت عیسی رو. برای همین من خیلی با تردید نگاه می کنم که واقعیتی پشت این تجربیات نزدیک به مرگ باشه و بیشتر به نظر میاد حالتی است که مغز خود انسان در اون میره و اون تجربیات هم ساخته مغز خود انسان هستند.

مجموعه مستندی که من دیده ام بر مبنای تهیه گزارش از کسانی بوده که بخاطر وقوع حادثه ای عملا مرده اند یعنی بنابر اسناد و شواهد پزشکی اثری از حیات در آنها نبوده است و اغلب مطالبی که می گفتند شبیه هم بود
البته اینکه شما می فرمایید هرکدام کسی را که بدان علاقه داشته مشاهده کرده من نشنیده ام اگر هم بوده خلاف به نظر نمی رسد چه اینکه بنابر روایات هرکسی با چیزی محشور است که دوستش دارد

وایسلی گوجا;315244 نوشت:
چیزی رو که به طور قطع می دونیم، اینه که شخصیت انسان تابعی است از ساختار مغز (که جنبه های ژنتیک داره و جنبه های رشد)، میزان هورمون ها در بدن، ورودی های حس های چند گانه به مغز و همینطور خاطرات و تجربیات انسان (این عوامل قطعا تاثیر دارند، ولی عوامل دیگه ای هم ممکنه باشند). اینکه آیا از عالمی دیگه یک روح اومده و سوار بر این بدن شده و بدن رو تحت کنترل خودش داره اثبات نشده و از باورهای مذهبی ریشه می گیره (و مذهب های مختلف باورهای مختلف درباره این قضیه دارند). راهی برای تایید یا رد این ادعاها بطور علمی نیست، تنها کاری که میشه انجام داد اینه که اون بعد علمی رو بهتر و بیشتر متوجه بشیم تا بر اساس دانسته های اون سمت بتونیم به این نتیجه برسیم که آیا جایی برای روح در این میان هست یا خیر، و اگه هست ارتباطش با فیزیک مغز به چه نحوه. مثلا الان می دونیم کم فعالی یا بیش فعالی بعضی نقاط مغز، یا بعضی اختلالات هرومونی باعث رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه میشه. می دونیم عدم رشد یک نقطه در مغز (که در کودکی قبل از 3 سالگی صورت می گیره) باعث میشه شخص اصلا قادر به احساسات یا عشق نباشه. می دونیم پتانسیل وجود باورهای مذهبی در افراد ناشی از فعالیت یک قسمت از مغزه که با دارو قابل کنترله. قبلا اینها رو نمی دونستیم و الان می دونیم، و در آینده هم خیلی چیزهای جدید رو یاد می گیریم برای همین این ارتباط بین روح و دنیای فیزیک در شخصیت افراد، هنوز نیاز به پیشرفت علم داره. این یافته ها نشون میدن روح تنها عامل شخصیت یک شخص نیست (و شخصیت یک شخص هم کاملا در اختیار خودش نیست). تاثیرات فیزیکی بدن در شخصیت انسان ها مثل روز روشنه و کلا برای همین هم هست که روانپزشک ها با تجویز دارو اختلالات شخصیتی رو می تونند درمان یا کنترل کنند.

هیچ دانشمند دینی منکر تاثیر بدن در روح نیست اما عکس آن نیز صادق است
اساسا از آنجا که ابزار روح در ارتباط با عالم ماده جسم است پس هیچ بعدی ندارد که تاثیرات دوطرفه ای اینجا باشد بلکه باور داریم این ارتباط چنان نظام مند است که مستلزم وجود ساختار خاصی است مثلا یک سنگ نمی تواند عامل ارتباطی روح با انسانها باشد و بالاتر از این طبق اصول فلسفه صدرایی روح در ابتدا از ساختار بدنی ناشی می شود یعنی روح ارتقا یافته جسم انسانی در عالم مجردات است
والله الموفق

باسمه تعالی
با سلام:
وجود عینی یا از قبیل وجود جسم و صفات جسمانی است که در این صورت مادی نامیده می شود و یا از این قبیل نیست که به نام مجرد موسوم می گردد.

روشن ترین ویژگی جسم امتداد آن در سه جهت است و این ویزگی لوازمی دارد ، از جمله آنها اینکه :
1- عقلا در سه جهت تا بی نهایت قابل انقصام است.

2- مکان دار است.
3- قابل اشاره حسی است
4- موجود جسمانی دارای امتداد چهارمی است که از آن به زمان تعبیر می شود .

و اما جسمانیات یا امور مادی بمعنای خاص که شامل خود جسم و ماده نشود عبارتند از توابع وجود جسم ،و به دیگر سخن اموری که به طور مستقل از اجسام تحقق نمی یابند.

و مهمترین ویزگی آنها این است که به تبع جسم ،قابل انقسام خواهند بود بنابراین روح متعلق به بدن که به یک معنی اتحاد با آن دارد «جسمانی» نخواهد بودزیرا حتی به تبع بدن هم انقسام پذیر نیست

بر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شکل که به تبع اجسام ،قابل انقسام هستند و از اینروی «امور جسمانی»بشمار می روند.

با توجه به ویژگی های اجسام و جسمانیات می توان مقابلات آنها را بعنوان ویژگی های مجردات قلمداد کرد. یعنی موجود مجرد نه اقسام پذیر است و نه مکان و زمان دارد. تنها برای یک قسم از موجودات مجرد می توان بالعرض نسبت مکانی و زمانی در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است

یعنی می توان گفت:جایی که بدن هست روحش هم هست و زمانی که بدن موجود است روحش هم در همان زمان موجود است ولی این مکانداری و زمانداری در واقع صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن ،از روی مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده می شود.

نقل قول:
من با شنیدن این جمله بلافاصله به یاد نظریه تارها افتادم . نظریه تارها می گوید بنیادی ترین ساختار مادی شبیه تار است.
اگر منظورتون از تارها همون باشه كه پژوهشگران زيست شناسي به اون اشاره كردند..جنس اين تارهاي كش آمده شبيه جسم پلاسما هست.
تارهايي اطراف جسم انسان عكس برداري شده كه وقتي فرد ميميره سه روز بعدازمرگش اين تارها ازبدنش خارج مي شوند.
فردي كه توانايي مرگ وزنده شدن دوباره روداشت..وقتي كه به مرگ واردشد درآزمايش اين تارها به صورت كش امده درآمدند اما بعداز مدتي كه زنده شد برگشتند.
پس پژوهشگران شك كردند كه هرانساني تاوقتي اين تارها كاملا رهاش نكردن ميتونه دوباره زنده بشه.(خطاي رومئو)

نكته ايي هست كه ميدونم همگي ميدونيم ومن به عنوان يه ياداوري كوچيك بيان ميكنم.

توجه به فقط يك رويكرد علمي ماروبه جواب نميرسونه.مثلا فقط توجه به فيزيولوژيك وزيست شناسي انسان درعالم مادي كافي نيست(مثالهايي كه بعضي ازدوستان اشاره كردن)
بايد ازهمه رويكردها موضوع بررسي شود.

ازطرفي متاسفانه مسائل اعتقادي وسياسي دردنياي علم داره واردميشه.

چه بسابسياري ازمنكرين معنويت ومعنا(كه اون رو خرافه ميدونند)هردليل غيرمادي رو ميخوان به زور به ماده ربط دهندتااين گونه همه چيز جلوه مادي بگيره.
به همين خاطر يكي كردن اين دو درعلم كارسختي هست.اما ما ميدونيم علت كشف ماده درذهن بشر وجودحس معنويت براي درك معنا هست.
ايجاد يك كانال ضريف از ماده تا معنا ميتونه اختلاف ماده گرايان رو با اين عقيده برطرف كند.
هرچندهنوز قائل به درك اين كانال نمي شوند.

نقل قول:
نکته مهم اینه که این افراد اکثرا چیزهایی رو می دیدند که قبلا جزو باورهای خودشون بوده. مثلا یک شخص از مغولستان در چنین شرایطی چنگیز خان رو می دیده که به استقبالش اومده، یک نفر از کره شمالی کیم ایل سونگ رو دیده، نازی ها هم هیتلر رو می دیدند و مثلا مسیحی ها هم حضرت عیسی رو. برای همین من خیلی با تردید نگاه می کنم که واقعیتی پشت این تجربیات نزدیک به مرگ باشه و بیشتر به نظر میاد حالتی است که مغز خود انسان در اون میره و اون تجربیات هم ساخته مغز خود انسان هستند.

نقل قول:
در چند مورد افراد مذکور نقل می کنند پس از مرگ و جدا شدن روحشان ، بدن غیر مادی خود را متصل به شی رشته مانندی دیده اند البته این اتصال تا وقتی بوده که آنها وارد تونل انتقال از عالم ماده نشده بوده اند و بعد از آن سخنی از تارها گفته نشده است

مدل هردوآزمايش با هم فرق دارند با اهداف متفاوتي هستند.

درمورد آزمايش اول بخش اعظم آزمايش هامربوط ميشه به بعدازمرگ.يعني هم افراد زنده شده اين حالت روديدن وهم تصويري كه بعدازمرگ انسان ازاونها عكس برداري كردند.(دوتصويرمشابه هم درهنگام مرگ وهم پس ازمرگ)
اين جا:عامل(مرگ)هست تنها ويژگي ثابت اين آزمايش ها..

اما دردومي عامل(فردي هست كه تصاويري رو هنگام تجربه شبيه به مرگ رو به يادمياره)كه با نوع اضافه تخيلات وباورهاي اون(بيشترچيزي كه به عنوان ملكه درجامعه به اون القا شده)تصورر ميكنند.

چون جنس دوآزمايش فرق ميكنه نميتونيم اين دوآزمايش رويكي بدونيم كه بگيم همديگر رو نقض ميكنند.
موفق باشيد.:Gol:

سمیع;315568 نوشت:
وجود عینی یا از قبیل وجود جسم و صفات جسمانی است که در این صورت مادی نامیده می شود و یا از این قبیل نیست که به نام مجرد موسوم می گردد. روشن ترین ویژگی جسم امتداد آن در سه جهت است و این ویزگی لوازمی دارد ، از جمله آنها اینکه : 1- عقلا در سه جهت تا بی نهایت قابل انقصام است. 2- مکان دار است. 3- قابل اشاره حسی است 4- موجود جسمانی دارای امتداد چهارمی است که از آن به زمان تعبیر می شود .

سلام
با تشکر از استاد محترم
سوال این است که آیا این خواص خواص انحصاری ماده اند ؟
والله الموفق
سبزينه ظهور;315580 نوشت:
اگر منظورتون از تارها همون باشه كه پژوهشگران زيست شناسي به اون اشاره كردند..جنس اين تارهاي كش آمده شبيه جسم پلاسما هست. تارهايي اطراف جسم انسان عكس برداري شده كه وقتي فرد ميميره سه روز بعدازمرگش اين تارها ازبدنش خارج مي شوند. فردي كه توانايي مرگ وزنده شدن دوباره روداشت..وقتي كه به مرگ واردشد درآزمايش اين تارها به صورت كش امده درآمدند اما بعداز مدتي كه زنده شد برگشتند. پس پژوهشگران شك كردند كه هرانساني تاوقتي اين تارها كاملا رهاش نكردن ميتونه دوباره زنده بشه.(خطاي رومئو) نكته ايي هست كه ميدونم همگي ميدونيم ومن به عنوان يه ياداوري كوچيك بيان ميكنم. توجه به فقط يك رويكرد علمي ماروبه جواب نميرسونه.مثلا فقط توجه به فيزيولوژيك وزيست شناسي انسان درعالم مادي كافي نيست(مثالهايي كه بعضي ازدوستان اشاره كردن) بايد ازهمه رويكردها موضوع بررسي شود. ازطرفي متاسفانه مسائل اعتقادي وسياسي دردنياي علم داره واردميشه. چه بسابسياري ازمنكرين معنويت ومعنا(كه اون رو خرافه ميدونند)هردليل غيرمادي رو ميخوان به زور به ماده ربط دهندتااين گونه همه چيز جلوه مادي بگيره. به همين خاطر يكي كردن اين دو درعلم كارسختي هست.اما ما ميدونيم علت كشف ماده درذهن بشر وجودحس معنويت براي درك معنا هست. ايجاد يك كانال ضريف از ماده تا معنا ميتونه اختلاف ماده گرايان رو با اين عقيده برطرف كند. هرچندهنوز قائل به درك اين كانال نمي شوند.

در این تاپیک بدنبال مرزها هستیم چیزی که واقعا بتونه حامل این عنوان مهم باشه مهم نیست از کدام علم استفاده بشه شاید لازم باشه از همه علوم استفاده کنیم
والله الموفق

سلام
بحث مرز بین ماده و معنا بحث بسیار مهمی است
پرداختن به آن خیلی مشکل و دور از ذهن است
چون افراد در این رابطه به سه گروه تقسیم می شوند
یا ماده را باور دارند اما برایش ارزشی قائل نیستند
یا معنا را باور ندارند یا ارزشی برایش قائل نیستند
یا بین ماده و معنا تباین کلی قائلند
لذا کسانی که در این مرز جستجو می کنند بسیار کم خواهند بود
اما شما هم تلاش کنید
والله الموفق

با سلام
اگر این تاپیک به نتیجه برسد بسیاری از سوالات من پاسخ داده شده است. سوال اصلی این است که بنیاد ماده را آنقدر می شکافیم تا به ماده بنیادی برسیم و شیرمایه یا زیرساخت آن را هم بشکافیم. انتظار می رود از یک جا به بعد به متافیزیک برسیم. این مرز کجاست؟؟؟؟؟
واگر معلوم شود تاپیک "چرا واجب الوجود خداست؟؟" که موسسش خودم هستم نیز به نتایج بهتری می رسد.

البته اگر عالم ماده نرم افزاری باشد که سخت افزارش "من" هر شخص باشد بعید می دانم ماده را هر چقدر هم بشکافی به جایی برسی. بلکه هر چه پیش بروی از تجرد دور تر هم می شوی. بلکه باید به خود برگردی تا به مجردات برسی و از ماده جدا شوی. یعنی مرز ماده و معنا "من مجازی" تو است و عالم معنا "خود حقیقی" . پس نهایتاً ادراک ما از عالم ماده، ادراک محدود و ناقص "من مجازی" از من حقیقی است.

(مضمون ابیات حافظ که در امضا قرار داده ام)

ممنون

حامد;315672 نوشت:
بحث مرز بین ماده و معنا بحث بسیار مهمی است

سلام
بستگي دارد با كدام مباني فكري به اين مسئله بيانديشيم

به نظر من اگر انسان داراي تمام مراتب هستي است(عقل، مثال، ماده) بايد اين مرز را ،در خود پيدا كند

به عنوان مثال بايد ديد بين مواد غذايي ، سيري ، لذت و نشاط چه مرزي وجود دارد(تبديل ماده به معنا)
شايد مفهموي به اسم «انرژي» مرز بين ماده و معنا است.

البته اين برداشت من بود شايد منظور شما چيز ديگري است

سلام و عرض ادب خدمت aminjet گرامی
در یک کلام پاسخ روشن و واضحی سؤال تاپیک ندارد
ولی پی جویی پاسخ این مقوله مشغله بسیاری از انسانهای فکور با هر عقیده و مسلکی بوده است
چرا که پاسخ به آن مشکل گشای بسیاری از مصائب انسانی است
مشخص مبکند که جایگاه انسان در جهان کجاست

در حقیقت این سؤال به این برمیگردد که ماهیت جهان چیست؟
به نقل از کتاب درسهایی اساسی فلاسفه بزرگ در مقدمه ماهیت جهان:
«... این جهان چگونه بوجود آمده؟ چه کسی یا چه چیزی آنرا ساخته؟ چگونه ساخته شده؟ آیا این همه درخت و گیاه و ستاره و مرد و زن واقعاً وجود دارند یا این که محصول ذهن ما و یا ذهن خداوندند؟ این عالم چگونه هستی یافته و هستی آن از چه چیزهایی تشکیل شده است؟.....»

اتفاق نظر مشترکی بین اندیشمندان وجود ندارد
به خصوص در دوران معاصر که دانشمندان علوم تجربی پس از هزاره ها اعتماد به نفسی پیدا کرده اند
و اینکه دیگر تمامی سخنان فیلسوفان و متکلمان بی مدد و پایه علوم امروز دربست پذیرفته نیستند

گر چه که از همان اول هم اتفاق نظر مشخصی بین متکلمان وجود نداشته است
در گدشته در انبان هیچ متکلمی پشتوانه و برهان علوم تحربی نبوده بنابراین هم سنگی ادعاهاشان برابر بوده و ادعاهایشان با وجودی که از یک سنخ نبوده و گاه متضاد مینموده ولی به لحاظ پشتوانه هم سنگ بوده

جنانچه نحوه گفتار و ارائه مطالب متکلمان با روحیات مخاطبانشان که آنها هم از علوم تجربی بی بهره بودند سنخیت داشته باشد سخن آنها خریدار پیدا میکرده یعنی پذیرفته شدنشان دلبخواه بوده و مبنا و معیار واضح و روشنی برای تمام اعصار نبوده
ایده آلیستها که با سه دسته عمده کهن، دینی و متأخرین
رئالیست ها
ماتریالیست ها
و پراگماتیست ها
و صد البته التقاطهای فراوان که با استفاده از نظریات مختلف ابراز شده است
در واقع نظریه خالصی در این سردسته ها وجود ندارد هر کدام از منابع دیگری بهره برده و نظریات جدیدی ابراز کرده اند

در دو سر دسته شاخص قائلین به عالم معنا و عالم ماده همانطور که به طور خلاصه چناب وایسلی گوجا گفتند:

وایسلی گوجا;314663 نوشت:
مشکل اینجاست که دانشمندان این سو و افراد آن سو اصلا همدیگه رو قبول ندارند. دانشمندان اصلا متقاعد نشدند دنیای معنایی هم وجود داره، و افراد آن سو هم اکثریت دست آوردهای علمی رو منحرف و اشتباه و ناشی از بی سوادی و عدم آگاهی و معرفت دانشمندان می دانند.

علوم تجربی این خاصیت ذاتی را دارد که و نتایج خود را بدون پایفشاری در معرض نقد و آرمایش قرار میدهد و هیچ جزمیتی بر دست آوردهای خود ندارد
با توجه به پیشرفتهای علمی فراوان، علی رغم اعترافات فراوان به حجم عظیم نادانسته های علوم تجربی؛
علوم تحربی میبیند در شناختن جهان سهم بیشتری دارد

پس علوم تجربی خود را شایسته پاسخگویی ماهیت جهان میداند
و ادعاهای متکلمین و فیلسوفان را نمیتواند به تجربه بکشد و هیچ دلیل و برهانی موافق با نظریات فیلسوفان نمیبیند ادعا میکند «فلسفه مرده است»

ولی مصائب بشری با گفتن این جمله «فلسفه مرده است»حل میشود؟
این را هم در نظر آوریم
که در دوران سیطره متکلمین و اید ه الیستها و مشتقات آنها هم معضلات بشری سرو سامان نیافته باقی مانده بود

راه حلی وجود دارد؟
سؤال تاپیک برگرفته از یک سؤال اساسی است
این سؤال اساسی گاه به این صورت است:
انسان روح است؟ یا جسد؟

گاه هم به این صورت:
عالم ماده چیست؟ عالم معنا وجود دارد؟ و مرز بین آنها چیست؟

به نظر من با جوابهای از پیش تعیین شده این سؤالات شاید پاسخ دلخواه داشته باشد ولی پاسخ روشن ندارد و به سرانجام اقناع کننده نمیرسد.
[SPOILER]
شما ازقبل پاسخ خود را در امضایتان درچ کرده اید اگر این پاسخ دلخواه شماست چرا پی گیر هستید و به زندگی خود نمی پردازید
[/SPOILER]

به نظر من نه صرفاً از التقاط این نظریات(نظر بازی و بازی باکلمات) و یا در زیر سایه سنگین عقاید بلکه از منظر کاربرد به فراخور حال و روز انسان معانی و راهکارهای تازه ای از دل این افکار استخراج باید کرد.
در جقیقت عقیده ای بر گرفته از دینامیک جهان ( حرکت جوهری جهان) عقیده ای منطبق بر ذات پایدار چهان !؛ متغیر و متحول
انسان دردمند است ولی درد او هر آن به فراخور حال و روز جهان تغییر می یابد پس همانطور که درد او متغیر است و داروی مناسب تغییر احوالاتش میخواهد عقیده ثابت هم برای او درد مضاعفی است

تو خود حدیت مفصل بخوان از این مجمل

پیروز و موفق باشید

باسمه تعالی
با سلام:
مرحوم علامه طباطبایی در کتاب نهایة الحکمه خویش می فرماید:

عوالم کلی وجود سه عالم است:عالم تجرد تام عقلی ،عالم مثال و عالم ماده و مادیات

عالم عقلی ،هم در مقام ذات و هم در مقام فعل ، از ماده و آثار ماده مجرد و عاری است.

عالم مثال از ماده مجرد است اما برخی ازآثار آن را دارد مانند شکل ،بعد ، وضع و غیرآن (اگر چه برخی دیگر ار آثار ماده را فاقد می باشد مانند قوه و استعدادو حرکت و تغییر)
در این عالم موجوداتی مجرد ،اما با ویژگی و خصوصیات اجسامی که در عالم ماده و طبیعت است و در نظامی شبیه به نظام موجودات عالم مادی وجود دارد

تنها تفاوت نظام عالم مثال و نظام عالم ماده آن است که تعاقب موجودات مثالی نسبت به یکدیگر به ترتب وجودی است نه انکه یک صورت و یا حالت با حرکت تدریجی از قوه به فعل در آید و صورتی به صورت دیگر ،و یا حالتی به حالت دیگر بدل شود.آنگونه که در عالم ماده ملاحظه می شود

وقتی کسی صورتی و پس از آن صورت دیگری را در عالم مثال مشاهده می کند اینطور نیست که صورت پیشین به صورت جدید تبدیل شده باشد.

تعاقب میان این صور به این گونه نیست که صورت پیشین به صورت جدید تبدیل شده باشد. تعاقب میان این صور به این گونه نیست که یکی با حرکت و خروج از قوه به فعل به دیگری بدل شود چرا که صورتهای مثالی مجردند و در مجردات شائبه ای از حرکت و زمان نیست این تعاقب در واقع در ادراک بیننده است که نخست یکی را می بیند و سپس دیگری را

خود شی خارجی که در عالم مثال است زایل و یا تبدیل به چیز دیگر نمی شود بلکه بیننده است که خیال می کند اولی از بین رفته و دومی جایش نشسته است

ترتب وجودی صورتهای مثالی بر یکدیگر نظیر صورت حرکت و تغیر در خیال انسان است با آنکه علم مطلقا مجرد می باشد (وقتی ما در خیال خود حرکت یک جسم از نقطه ای به نقطه دیگر را تصویر می کنیم چنین به نظر می رسد که آن به آن صورت ذهنی آن جسم در حال انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر است یعنی گمان می کنیم همان صورت ذهنی جسم است که دارد تغییر مکان می دهد.

اما حقیقت غیر از این است در واقع صورت های ذهنی متعددی است که یکی پس از دیگری ادراک می شود مانند عکسهایی که روی فیلم افتاده و یکی پس از دیگری مشاهده می شود به گونه ای که به نظر می رسد یک عکس در حال حرکت و تغییر و جنب و جوش می باشد )

حرکت تصویر شده در قوه خیال در حقیقت علم به حرکت است نه حرکت در علم در واقع علم به تغیر است نه علمی که خود متغیر باشد

و اما موجوداتی که در عالم ماده است یک نحوه تعلق و وابستگی به ماده دارند (یا ذاتا و فعلا متعلق به ماده اند ،مانند صورتهای طبیعی و یا فقط در مقام فعل وابسته به ماده می باشند مانند نفوس)

ویژگی این عالم آن است که حرکت و تغیر جوهری و عرضی سراسر آن را فرا گرفته است.

متحیر;315851 نوشت:
در حقیقت این سؤال به این برمیگردد که ماهیت جهان چیست؟ به نقل از کتاب درسهایی اساسی فلاسفه بزرگ در مقدمه ماهیت جهان: «... این جهان چگونه بوجود آمده؟ چه کسی یا چه چیزی آنرا ساخته؟ چگونه ساخته شده؟ آیا این همه درخت و گیاه و ستاره و مرد و زن واقعاً وجود دارند یا این که محصول ذهن ما و یا ذهن خداوندند؟ این عالم چگونه هستی یافته و هستی آن از چه چیزهایی تشکیل شده است؟.....» اتفاق نظر مشترکی بین اندیشمندان وجود ندارد به خصوص در دوران معاصر که دانشمندان علوم تجربی پس از هزاره ها اعتماد به نفسی پیدا کرده اند و اینکه دیگر تمامی سخنان فیلسوفان و متکلمان بی مدد و پایه علوم امروز دربست پذیرفته نیستند گر چه که از همان اول هم اتفاق نظر مشخصی بین متکلمان وجود نداشته است در گدشته در انبان هیچ متکلمی پشتوانه و برهان علوم تحربی نبوده بنابراین هم سنگی ادعاهاشان برابر بوده و ادعاهایشان با وجودی که از یک سنخ نبوده و گاه متضاد مینموده ولی به لحاظ پشتوانه هم سنگ بوده جنانچه نحوه گفتار و ارائه مطالب متکلمان با روحیات مخاطبانشان که آنها هم از علوم تجربی بی بهره بودند سنخیت داشته باشد سخن آنها خریدار پیدا میکرده یعنی پذیرفته شدنشان دلبخواه بوده و مبنا و معیار واضح و روشنی برای تمام اعصار نبوده ایده آلیستها که با سه دسته عمده کهن، دینی و متأخرین

سلام
این شعار که اهل فلسفه و کلام بدن علوم تجربی کمیتشان لنگ است عینا شبیه کلام اهل فکر و فلسفه است که به مادیون می گویند شما کور هستید و فراتر از آن را نمی بینید
اما شاهدیم که هر گروه با ابزارهای خود به پیش رفته و برای خود حساب و کتابی دارد
اما در این میان حقیقت جویانی که حقیقت را نه منحصر در ماده می دانند و نه قائل به تباین آن با معنایند می خواهند ربط شاسته ای بین آندو بیابند

متحیر;315851 نوشت:
علوم تجربی این خاصیت ذاتی را دارد که و نتایج خود را بدون پایفشاری در معرض نقد و آرمایش قرار میدهد و هیچ جزمیتی بر دست آوردهای خود ندارد

جزمیت ربطی به علم ندارد بلکه به عالم مرتبط است اما اینکه می فرمایید جزمیت ندارد به حسب آنچه گفتیم صحیح نیست چه اینکه در علوم تجربی هم بسیاری دانشمندان مصر به نفی امر مجرد و معنا هستند و کوچکترین تخطی از آن را در حوزه اقتدار خویش بر نمی تابند
خوب است برای باور این معنا مستند اکسپلد را مشاهده بفرمایید تا ببینید داروینیست های ملحد چطور دانشمندان معتقد به هوشمندی جهان ( و نه خدا داشتن ) را از مجامع علمی به شدت طرد می کنند

متحیر;315851 نوشت:
علوم تحربی میبیند در شناختن جهان سهم بیشتری دارد

اگر جهان تنها همان باشد که مادیون می گویند این ادعا شاید درست باشد اما حقیقت آنستکه درست نیست و جهان بسیار عظیمتر و گسترده تر و عمیقتر از این حقیقتی است که آدمی در علوم تجربی خود فقط به تصاویرش دلخوش است
متحیر;315851 نوشت:
پس علوم تجربی خود را شایسته پاسخگویی ماهیت جهان میداند و ادعاهای متکلمین و فیلسوفان را نمیتواند به تجربه بکشد و هیچ دلیل و برهانی موافق با نظریات فیلسوفان نمیبیند ادعا میکند «فلسفه مرده است»

و این همان جزمیتی است که منکرش بودید
متحیر;315851 نوشت:
ولی مصائب بشری با گفتن این جمله «فلسفه مرده است»حل میشود؟ این را هم در نظر آوریم که در دوران سیطره متکلمین و اید ه الیستها و مشتقات آنها هم معضلات بشری سرو سامان نیافته باقی مانده بود راه حلی وجود دارد؟ سؤال تاپیک برگرفته از یک سؤال اساسی است این سؤال اساسی گاه به این صورت است: انسان روح است؟ یا جسد؟ گاه هم به این صورت: عالم ماده چیست؟ عالم معنا وجود دارد؟ و مرز بین آنها چیست؟ به نظر من با جوابهای از پیش تعیین شده این سؤالات شاید پاسخ دلخواه داشته باشد ولی پاسخ روشن ندارد و به سرانجام اقناع کننده نمیرسد.

در صدد جستجو هستیم
حال بیاییم هر آنچه داریم روی دایره بریزیم و ببینیم کدامشان به درد حل این مساله می خورد
والله الموفق

سلام
دوستان اگر می خواهیم این بحث را بدون حواشی ادامه دهیم باید چند فرض را بپذیریم
1- ماده و معنا هردو هستند
2- این دو تباین ندارند
3- مرزهایی آندو را به هم متصل می سازد
4- می خواهیم این مرزها را بیابیم
لذا از این پس تنها به ارائه نشانه ها بپردازید .
نشانه یعنی هرآنچه که بیانگر ربط بین ماده و معناست
والله الموفق

نشانه
[سوره المؤمنون (23): آيات 12 تا 16]
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ
ترجمه:
12- ما انسان را از عصاره‏اى از گل آفريديم.
13- سپس آن را نطفه‏اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم.
14- سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (چيزى شبيه گوشت جويده) و مضغه را به صورت استخوانهايى در آورديم، از آن پس آن را آفرينش تازه ‏اى ايجاد كرديم، بزرگ است خدايى كه بهترين خلق كنندگان است

این بیان قرآن کریم را چطور باید تفسیر کرد
اینجا دو نظریه است
برخی می گویند ثم انشاناه خلقا آخر یعنی تعلق روح به جسم . یعنی اینکه روحی آماده وجود دارد که وقتی جسم به این حد از تکامل رسید بدان تعلق می گیرد .
نظریه دوم می گوید روح از جسم بر می خیزد یعنی همانطور علقه مضغه شد جسم روح می شود به عبارت دیگر امر مجرد در مرحله ای از مراحل تکامل مادی است
این معنای دوم با تعابیر آیه سازگارتر است
دوستان کسی هست که بداند در این مرحله ( حدود چهارماهگی ) از لحاظ فیزیولوژی و روحی روانی برای جنین انسان چه اتفاقی می افتد ؟
نکته جالبی هم اینجا وجود دارد و آن اینستکه در مورد مرحله آخر تعبیر انشاء را بکار می برد که معنای ایجاد دارد و نه خلق که به معنای در اندازه خاص در آوردن شی است
دوستان بحثهای پراکنده نفرمایند تا همین یک بحث به جایی برسد
والله الموفق

بخشی از تفسیر علامه طباطبایی در المیزان را که در ذیل این آیه آمده هم بعنوان یک منبع معتبر می آوریم تا مایه های اندیشه قوی شود :

كلمه" خلق"- به طورى كه گفته‏اند «4»- در اصل به معناى تقدير و اندازه گيرى بوده، مثلا وقتى مى‏گويند:" خلق الثوب" معنايش اين است كه پارچه را براى بريدن اندازه گيرى كردم. پس، معناى آيه اين مى‏شود كه: ما انسان را در آغاز از چكيده و خلاصه‏اى از اجزاى زمين كه با آب آميخته بود اندازه‏گيرى كرديم.
" ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ".
" نطفه" به معناى آبى اندك است كه بسيار اطلاق مى‏شود بر مطلق آب. و كلمه" قرار" مصدر است كه از آن معناى قرارگاه اراده شده تا مبالغه را برساند، و منظور از" قرارگاه مكين" رحم زنان است كه نطفه در آن قرار مى‏گيرد. و كلمه" مكين" صفت رحم است، و توصيف رحم به مكين يا از اين جهت است كه تمكن نگهدارى و حفظ نطفه را از فساد و هدر رفتن دارد و يا از اين باب است كه نطفه در آن، تمكن زيست دارد.
و معناى جمله اين است كه: سپس، ما انسان را نطفه‏اى كرديم كه در رحم متمكن باشد، هم چنان كه آن را در اول از خلاصه ‏اى از گل درست كرديم. و اين تعبير مى‏رساند كه:
ما طريق خلقت انسان را از آن شكل به اين شكل مبدل نموديم.
__________________________________________________
(1) نخست خلقت انسان را از گل آغاز كرد، و سپس نسل او را از خلاصه‏اى از آبى خوار، قرار داد.
سوره الم سجده، آيات 7 و 8.
(2 و 3) مجمع البيان، ج 7، ص 101.
(4) مفردات راغب، ماده" خلق". [.....]
ترجمه الميزان، ج‏15، ص: 25
" ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً ... فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً".
بيان مفردات آيه در جزء پانزدهم سوره حج جلد قبلى اين كتاب گذشت و در اينكه فرموده:" فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً" استعاره‏اى است به كنايه‏اى لطيف.
[مقصود از اينكه فرمود:" ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ" و معنايى كه تعبير به انشاء افاده مى‏كند]
" ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ".
كلمه" انشاء" به طورى كه راغب مى‏گويد به معناى ايجاد چيزى و تربيت آن است، هم چنان كه" نشا" و" نشاة" به معناى احداث و تربيت چيزى است و از همين جهت به جوان نورس مى‏گويند:" ناشئ" «1».
در اين جمله سياق را از خلقت، به انشاء تغيير داده و فرموده:" ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ" با اينكه ممكن بود بفرمايد:" ثم خلقناه ..." و اين به خاطر آن است كه دلالت كند بر اينكه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى، و حقيقت ديگرى است غير از آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شكل و امثال آن با نطفه فرق دارد الا اينكه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد و اوصافى همجنس آن را به خود گرفت.
خلاصه، اگر عين اوصاف نطفه در علقه نيست ليكن در همجنس آن هست مثلا اگر سفيد نبود قرمز مى‏باشد و هر دو از يك جنسند به نام رنگ، به خلاف اوصافى كه خدا در مرحله اخير به آن داده و آن را انسان كرده كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند و نه همجنس آن، مثلا در" انشاء" اخير، او را صاحب حيات و قدرت و علم كرد. آرى، به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن تعبير مى‏كنيم به" من") كه نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشيده به لحم، نبود هم چنان كه در آن مراحل، اوصاف علم و قدرت و حيات نبود، پس در مرحله اخير چيزى به وجود آمده كه كاملا مسبوق به عدم بود يعنى هيچ سابقه‏اى نداشت.
ضمير در" انشاناه"- به طورى كه از سياق بر مى‏آيد- به انسان در آن حالى كه استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مى‏گردد، چون او بود كه در مرحله اخير خلقتى ديگر پيدا كرد، يعنى، صرف ماده‏اى مرده و جاهل و عاجز بود، سپس موجودى زنده و عالم و قادر شد پس ماده بود و صفات و خواص ماده را داشت، سپس چيزى شد كه در ذات و صفات و خواص مغاير با سابقش مى‏باشد و در عين حال اين همان است، و همان ماده است پس مى‏شود گفت آن را به اين مرحله در آورديم و در عين حال غير آن است، چون نه در ذات با آن شركت
__________________________________________________
(1) مفردات راغب، ماده" نشا".
ترجمه الميزان، ج‏15، ص: 26
دارد و نه در صفات و تنها با آن، نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيدن به مقاصدش به كار گيرد، مانند آلتى كه در دست صاحب آلت است، و در انجام مقاصدش استعمال مى‏كند، نظير قلم براى نويسنده. پس تن آدمى هم آلتى است براى جان آدمى.
و اين همان حقيقتى است كه از آيه" وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ" «1» هم استفاده مى‏شود. پس آنكه ملائكه در حين مرگ او را مى‏گيرند آن انسان است، و آنچه در قبر متلاشى مى‏شود و مى‏پوسد، آن بدن انسان است، نه خود انسان.
در آيه مورد بحث چند گونه حرف عطف به كار برده شده، چند جا با" ثم" عطف شده، و چند جا با" فاء". بعضى «2» از مفسرين در وجه آن گفته‏اند: مواردى كه با" ثم" عطف شده معطوف كاملا با معطوف عليه مغايرت دارد، مانند سه جمله" ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً" و" ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً" و" ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ" و مواردى كه با فاء عطف شده آن مغايرت را ندارد مانند سه جمله" فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً"،" فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً" و" فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً".

والله الموفق

سلام
این بحث را از جنبه های مختلف باید برسی کنیم
1- تحقیق ایجاد روح در سیر تکاملی ماده
2- تحولات جسمی و روحی جنین در کل مراحل تکامل و بخصوص چهارماهگی (بررسی جهش احتمالی )
3- بررسی ابعاد ماده در ساختارهای متفاوت (نظریه ها )
4- بررسی ساختار مغز و قلب بعنوان اعضاء بیشتر مرتبط جسم با روح
5- بررسی تجربیات مرگهای تقریبی حین خروج و و لحظات اولیه تجربه خارج بودن
البته به احتمال زیاد نتایج همه این بررسیها انتزاعی و کلی باشد اما بدست آوردن یک نکته ارزشمند قابل تجربه و پیگیری هم کم نخواهد بود
والله الموفق

حامد;315874 نوشت:
ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ

سلام
یک دقت ادبی
سوال : مرجع ضمیر انشاناه چیست ؟
آیا مرجع ضمیر لحم است تا بگوییم بعد مجرد در ادامه خلقت لحم است که تقریبا نتیجه بدهد که از لحم بعد مجرد ساخته می شود یا مرجع ضمیر انسان است تا اینکه نتیجه اش این باشد که کل این مجموعه تا جایی که لحم نیز خلق شد یک بعد مجردی یافت ؟
اما بعید است که مرجع ضمیر لحم باشد چرا که در همه بیانات قبلی نام هردو مرحله از خلقت را می آورد اما اینجا نیاورده پس نباید مرجع ضمیر لحم باشد وگرنه می فرمود : ثم انشانا اللحم خلقا آخر تا نحوه بیان به هم نخورد اما اینکه ضمیر را آورد نشان دهنده آنست که :
چیزی که از او آفرینش دیگر ایجاد می شود کل وجود انسانی است که آخرین مرحله رشدش پوشاندن گوشت بر استخوان بوده است
این تحقیق لازم بود تا تصور نشود خلقت دیگر از لحم است بلکه خلقت دیگر از کل وجود انسانی است که به این مرحله از تکامل جسمانی رسیده است
والله الموفق

سلام
نشانه معین
برای تعمیق در معنای نشانه اول باید از نشانه های معین استفاده کنیم نشانه هایی که ما را در فهم یک نشانه دیگر کمک می کند .
این نشانه معین جریان خلقت حضرت آدم ع است که در زیر از تفسیر المیزان نقل می شود نکاتش را در پست بعد مشاهده خواهید فرمود :

إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ (71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (74)
قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ (75) قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76)
ترجمه آيات
بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودى به جز خداى واحد قهار نيست (65). ترجمه الميزان، ج‏17، ص: 337

به ياد آور آن زمان را كه پروردگارت به ملائكه گفت من بشرى از گل خواهم آفريد (71).
متوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش به سجده بيفتيد (72).
پس ملائكه همه و همه سجده كردند (73).
مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود (74).
خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى؟ (75).
گفت: آخر من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدى (76).

بنا بر اين برگشت معناى" إِذْ قالَ رَبُّكَ ..."، نظير اين مى‏شود كه بگوييم: ياد بياوريد آن وقتى كه پروردگارت چنين و چنان گفت و آن همان وقتى بود كه ملائكه مخاصمه مى‏كردند.
بعضى از مفسرين «1» جمله" إِذْ قالَ رَبُّكَ ..." را تفسير جمله" إِذْ يَخْتَصِمُونَ" دانسته، و بعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤال و جواب گرفته‏اند، آن را عبارت دانسته‏اند از مجموع كلام خدا به ايشان در جمله" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" و كلام ملائكه، در جمله" أَ تَجْعَلُ ..." و باز كلام خدا به آدم و كلام آدم به ملائكه، و كلام خدا به ايشان، در جمله" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً" و كلام ابليس با خداى تعالى.
و سپس گفته بنا بر اين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشان باشد، نه بين ايشان و خداى سبحان، در اين صورت خبر دادن خدا از اينكه" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" و نيز از اينكه" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً ..." حتما به توسط فرشته‏اى از فرشتگان صورت گرفته است، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس به توسط فرشته مزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان، كه گفتند:" أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها ..."،
و ساير گفتارهاى ايشان، كلامى بوده از ايشان به آن فرشته واسطه، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست مى‏شود.
و ليكن خواننده عزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براى اخذ نتيجه‏اى كه منظور داشت ذكر كرد، از سياق آيات استفاده نمى‏شود.
" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ"- كلمه" بشر" به معناى انسان است. راغب مى‏گويد:
" بشره" به معناى ظاهر پوست، و" أدمه" به معناى باطن آن است كه به گوشت چسبيده، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كرده‏اند آن گاه مى‏گويد: و اگر از انسان به كلمه" بشر" تعبير كرده، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك.
و سپس مى‏گويد: كلمه" بشر" هم در مفرد استعمال مى‏شود، و هم در جمع، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمى‏آيد، مانند آيه" أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ" و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست" «1».
و در آيه شريفه مورد بحث مبدأ خلقت آدمى گل معرفى شده، و در سوره روم مبدأ خلقتش خاك و در سوره حجر صلصالى از حمإ مسنون، و در سوره رحمان صلصالى چون فخار (سفال) آمده، و اين اختلاف در تعبير اشكالى به وجود نمى‏آورد، براى اينكه همان مبدأ واحد احوال مختلفى به خود گرفته، و در هر جاى از قرآن كريم نام يكى از آن احوال را نام برده است.
" فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ"" تسويه انسان" به معناى تعديل اعضاى اوست، به اينكه اعضاى بدنى او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و" دميدن روح در آن"، عبارت است از اينكه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان را به خود
خداى تعالى نسبت داده و فرموده:" از روح خودم در آن دميدم"، به منظور شرافت دادن به آن روح است. و جمله" فقعوا" امر و از ماده" وقوع" است، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقع شده، مى‏فرمايد: حال كه از روح خودم در آن دميدم، شما ملائكه بر او سجده كنيد.
" فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ" دلالت اين جمله بر اينكه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلف نكرده روشن است.
" إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ" يعنى ابليس تكبر كرد و از سجده براى او دريغ ورزيد، و او از سابق بر اين كافر بود. و اينكه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده، از آيه شريفه" لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ"»
هم به خوبى استفاده مى‏شود.
[وجه اينكه فرمود آدم را با دو دستم آفريدم‏]
" قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" اينكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده، و فرموده:" چه مانعت شد از اينكه براى چيزى سجده كنى كه من آن را با دستهاى خود آفريدم" به اين منظور بوده كه براى آن شرافتى اثبات نموده، بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم، ولى آدم را به خاطر خودم. هم چنان كه جمله" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي- و از روح خود در او دميدم" نيز اين اختصاص را مى‏رساند و اگر كلمه" يد" را تثنيه آورد، و فرمود:" يدى- دو دستم" با اينكه مى‏توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم، چون ما انسان‏ها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى‏بنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم، پس جمله" خلقت بيدى" نظير جمله" مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا" «2» است.
ولى بعضى «3» از مفسرين گفته‏اند مراد از كلمه" يد" قدرت است، و تثنيه آوردن آن تنها تاكيد را مى‏رساند، مانند آيه" ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ" «4» روايتى هم بر طبق اين تفسير وارد شده.
بعضى «1» ديگر گفته‏اند: مراد از دو دست نعمت‏هاى دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييم منظور از آن يكى مبدأ پيدايش بدن و يكى ديگر مبدأ پيدايش روح است، و يا يكى صورت آدمى، و ديگر معناى اوست، و يا يكى صفات جلال خدا، و ديگرى صفات جمال اوست. و ليكن همه اينها معانى هستند كه از ناحيه لفظ آيه هيچ دلالتى بر هيچ يك از آنها نيست.
[معناى جمله:" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" كه استفهام توبيخى از ابليس در باره سجده نكردنش براى آدم است‏]
و جمله" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" استفهامى است توبيخى، معنايش اين است كه: آيا سجده نكردنت از اين بابت است كه عارت مى‏شد، و خود را از اين كار بزرگتر مى‏دانستى؟ و يا اينكه به راستى شان تو اجل از اين عمل بود. و تو از كسانى بودى كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه مامور به سجده بر آدم شوند؟ و از همين جا بعضى «2» از مفسرين استفاده كرده‏اند كه: معلوم مى‏شود خداى تعالى مخلوقاتى عالى دارد كه مقامشان اجل از آن است كه براى آدم سجده كنند، بندگانى هستند مستغرق در توجه به سوى پروردگارشان، و هيچ چيزى را به جز او درك نمى‏كنند.
بعضى «3» ديگر گفته‏اند: مراد از" علو" هم همان استكبار است، هم چنان كه در آيه" وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ" «4» به همين معنا است و اگر بگويى معنا ندارد كه بگوييم" آيا تو استكبار كردى و يا از مستكبرين بودى". مى‏گوييم: هيچ عيبى ندارد، چون اولى راجع به زمان سجده است، و دومى راجع به ما قبل آن، و معنايش اين است كه:" آيا از اينكه امر به سجده‏ات كرديم دچار استكبار شدى، و يا آنكه از قبل مستكبر بودى؟".
ليكن اين وجه صحيح نيست، چون با مقتضاى مقام نمى‏سازد، مقتضاى مقام اين است كه ابليس را داراى استكبار معرفى كند، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمى است و يا تازه.
بعضى «5» ديگر گفته‏اند: مراد از كلمه" عالين" ملائكه آسمان است، چون آن ملائكه كه مامور به سجده براى آدم شدند، ملائكه زمين بودند. اين هم صحيح نيست، براى اينكه آيه عموميت دارد.
[مبدء ارتكاب معاصى، انكار مالكيت مطلقه خدا و حكمت او است‏]
" قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ" اين پاسخى است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان مى‏كند، و آن اين است كه: من شرافت ذاتى دارم، چون مرا از آتش خلق كرده‏اى و آدم مخلوقى است از گل. و در اين پاسخ اشاره‏اى است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهى وقتى لازم الاطاعه است كه حق باشد، نه اينكه ذات أوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردن حق نبوده، اطاعتش واجب نيست.
و برگشت اين حرف به اين است كه ابليس اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته، و اين همان اصل و ريشه‏اى است كه تمامى گناهان و عصيانها از آن سرچشمه مى‏گيرد، چون معصيت وقتى سرمى‏زند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مملوكيت خودش براى او خارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است، اعراض كند و اين همان انكار مالكيت مطلقه خدا، و نيز انكار حكمت او است

والله الموفق

سلام
نکات نشانه معین
1- انسان از طین یا همان گل آغاز می شود
2- ترکیب صحیح اعضاء در دمیده شدن روح شرط است
3- روح به نوعی از دمیده شدن در کالبد جسمانی قرار می گیرد
4- ساختار جسمانی ( از گل ) برای داشتن روح ضروری نیست بلکه ساختار ناشی از آتش هم می تواند قابل روح باشد چون ابلیس از آتش آفریده شده است
5- از ترکیب معنای این ایات با آیات نشانه فهمیده می شود که نفخه یا دمیدن همان انشاء و ایجاد است
والله الموفق

حامد;315985 نوشت:
ترکیب صحیح اعضاء در دمیده شدن روح شرط است

سلام
آیا ترکیب خاص می تواند شرط یا واسطه اصلی در تحقق روح باشد ؟
شاید عنوان بچه های ناقص الخلقه را شنیده باشید . بچه هایی که به دلایل مختلف با اعضاء و جوارح سالم و طبیعی بدنیا نمی آید . این کودکان یا مرده به دنیا می آیند یا اگر زنده باشند خیلی زود از دنیا می روند .
البته یک توجیه ساده منطقی این است که ناقص الخلقه ها اعضاء لازم یا سالم ندارند لذا طبیعی است که روح به آنها تعلق نگیرد مثلا شش آنها ایراد دارد و نمی توانند تنفس داشته باشند لذا می میرند
پس ترکیب اعضاء کامل و سالم شرط حیات و بقای آن است نه شرط تحقق روح
نظرتان چیست ؟
والله الموفق

حامد;315985 نوشت:
روح به نوعی از دمیده شدن در کالبد جسمانی قرار می گیرد

سلام
آیا تعبیر نفخه صرفا یک تعبیر تمثیلی است یا بیانگر حقیقتی در نحوه تحقق روح است
اما جالبتر از این تعبیر تعبیر فیه ( در آن ) است . این تعبیر نشان دهنده آن است که آنچه که در اولین لحظات خلقت معنوی انسان بوجود می آید نوعی تناسب مکانی با جسم دارد یا بعبارتی مکان دار است چه اینکه فی در زبان عرب بیانگر ظرف است لذا بدن جسمانی برای روح ظرف محسوب شده است و اگر اینطور نبود می توانست از تعابیر دیگری استفاده نماید مثلا نفخت علیه یا له که می توانست بیانگر مباینت ذاتی باشد
اگر اجازه بفرمایید ما این اصل را تثبیت کنیم که :
1- ماده و معنا مباینت ندارند
والله الموفق

حامد;315987 نوشت:
ماده و معنا مباینت ندارند

سلام
از این اصل چه نتیجه حاصل می شود
نتیجه اش این است که نمی توان برخی از ویژگیهای ماده را فصل ممیز آن دانست چه اینکه امر مجرد هم حداقل امر مکان داری است البته امر مجردی که در ابتدای خلقت انسان ایجاد می شود ( مرتبه ای از تجرد )
اگر شما هم در نشانه و نشانه معین دقت فرمودید و نتایجی گرفتید برایمان حتما بنویسید
والله الموفق

سلام
نشانه 2
نشانه دوم مجموعه ای از تعالیم دینی است که انسانها را به انجام اعمال صالح دعوت می کند .
سوال این است :
فعلی که با جسم انجام می شود چه ارتباطی با معنا و تجرد یا بگو چه دخلی در ایمان دارد ؟ این دخالت دخالتی تکوینی است یا صرفا قرار دادی ؟
اگر بخواهیم وقتمان را صرف یافتن پاسخ این سوال کنیم شاید در راهی قدم گذاشته ایم که پایانش پیدا نیست بخصوص که به احتمال زیاد سوالی برایمان پیش خواهد آمد که ر اصل بحث دنبال پاسخش هستیم . لذا به عقیده مقبول علمای شیعه خودمان بسنده می کنیم و آن این است که :
دستورات دینی دارای مصالح و مفاسد واقعیه هستند
مفهومش این است که امر به یک فعل در متن تکوین تکاملی را باعث می شود و نهی هم عکسش
اگر گفته شود صرف انجام فعل کافی نیست بلکه عقیده و نیت صالحه هم لازم است قبول می کنیم اما همین کلام خودش بیانگر شرطیت فعل است پس بین فعل در مرتبه مادی جسمانی با تکامل روح ارتباطی هست .
این ارتباط یک ارتباط تکوینی حقیقی است پس باز هم می توان بر اصل مورد توافق تاکید کرد و آن عدم مباینت است .
والله الموفق

موضوع قفل شده است