[=microsoft sans serif]
یا مثلا در متون اصلی یک دین، بیان میشود که یک پیامبر شراب نوشیده و با دختران خود همبستر شده است.
تا انجا که من میدانم... اگر مقصودتان دختران لوط باشد...
پیامبر شراب نمینوشد بلکه شراب به او مینوشانند
و ذکر میشود که پیامبر متوجه نشده است....
از این جهت نقل تان نادرست به نظر میرسد...
میتوان نشان داد که اصولاً همهی معرفتها شخصی هستند و در مباحثات تنها راه رسیدن به آن معرفتهاست که هموار میشود، در شهود هم غیر این نیست، شما راهی را نشان شخص میدهید که اگر ان راه را طی کند به آن معرفت در باطن خودش برسد ... از نظر شکلی متفاوت هستند ولی واقعاً متفاوت نیستند ... یک بار شما با یک کسی همکاری میکنید تا غذایی را بپزید و هر دو از آن بخورید، یک بار دستور طبخ غذا را به او میدهید که خودش آن غذا را به تنهایی درست کند و از آن بخورد ... در هر دو حالت چشیدن از غذا و تجربهی درک طعم غذا به تنهایی انجام شده و کسب میگردد.
بله هر معرفتی شخصی است اینکه مشخص است ولی بحث بر سر منبع ایجاد معرفت است که آیا این منبع قابل ارائه به دیگران است یا نه؟
شهود منبعی شخصی است.
دلیل نقلی، منبعی است درون مذهبی.
اما دلیل عقلی برای همگان قابل فهم است و به همین جهت، قابل نقد و بررسی جزئی و مشخص است. در حالیکه در معرفت شهودی، شهود به صورت کلی قابل اثبات یا رد کردن است نه به صورت مشخص و جزئی.
به همین جهت، نمیتوان با استفاده از شهود و دلیل نقلی چیزی را به صورت همگانی به دیگران عرضه کرد.
نقطه;930789 نوشت:
در مورد شبهات هم گفتم که شبهه چه وقتی مشکلزا میشود، وقتی که حرف حق شنیده شود ولی حرفهای باطل هم به همان بلندی شنیده شود، شخص متوجه حق بودن آن بشود ولی در خودآگاهش خیلی نتواند ردّ آن را بگیرد و آن را با حرفهای دیگر اشتباه کند و امر بر او مشتبه گردد ... شبهه در اینجاست که مشکلزا میگردد و اگر چنین شد دیگر هزار تا برهان فلسفی هم نمیتواند مشکل را حل کند اگر شخص واقعاً در وادی شک به حیرت افتاده و سرگردان شده باشد
بحث ما شخصی نیست.
بحث این نیست که یک نفر بتواند از شبهه راه علاج پیدا کند یا نه.
بلکه بحث این است که نوعا اینگونه راه ها با این اسیب روبرو هستند که با شبهات متزلزل میشوند.
حالا امروزه مد شده است که براهین منطقی روی بورس بوده و آن را بالاترین اطمینانآور بشناسند، به همین دلیل هم شخص راحتتر به آن اعتماد میکند، اعتماد میکند نه اینکه واقعاً مشکلش حل شود وقتی از نگاه معرفتشناختی به مسأله نگاه کنیم ... تمام اینها رویهمرفته یعنی آشنایی با تفکر فلسفی یا آشنا نبودن با تفکر فلسفی حقیقتاً تأثیری در برخورد با شبهات نخواهد داشت، اگرچه در نگاه نخست اینطور به نظر برسد که تأثیر مهمی دارد ...
همانطور که عرض کردم نگاه یک شخص مهم نیست.
یک نفر ممکن است به براهین فلسفی هیچ اعتنایی و اعتمادی نداشته باشد.
یک نفر هم ممکن است به شهود دیگران اعتماد بیشتری داشته باشد تا براهین عقلی و حتی نقلی.
ولی نکته مهم اینجاست که اینها باعث نمیشود یک قاعده و قانون در معرفت شناسی به دست بدهد.
نقطه;930789 نوشت:
مدعی شدم که یقین ناشی از فطرت حتی از یقین ریاضی هم محکمتر است (البته با تعریفی که از فطرت دارم که گفتم با تعریف معمول متفاوت است، میل به جاودانگی و میل به زیبایی و امثال آن با این تعریف فطری محسوب نمیشوند)، به این معنا که شما ممکن است به درستی اثبات ریاضی خودتان شک کنید ولی به این نمیتوانید شک کنید
قضایایی که در حد اعلای یقین نوعی قرار دارد، قضایای اولی و تحلیلی است.
برخی از قضایای ریاضی نیز از نوع تحلیلی میتواند باشد(هرچند محل اختلاف است)
این قضایا، به صورتی اند که اصلا امکان ندارد نادرست باشد چرا که معنای محمول در موضوع آنها نهفته شده است و به همین جهت، اسناد نقیض محمول به همان موضوع، امری محال و مستلزم تناقض است.
بنابراین شک در این قضایا معنا ندارد.
سبک اتمام حجت دین این سبک است ... این سبک برای کسانی که غرق در نفسانیات نشده باشند یقینی قویتر از یقین ریاضی ایجاد میکند یا لااقل همطراز با آن، ولی برای دیگران شاید در حدّ یک حرف از میان هزاران حرف باشد که اگرچه در ایشان هم یقین ایجاد میکند ولی این یقین در خودآگاه ایشان گم میشود با توجیهاتی که نفس توجیهگر ایشان میتراشد ... به همین دلیل هم به تعبیر قران ایشان میدانند ولی فراموش کردهاند و در این فراموشکردن مقصر هستند و قاصر نیستند ... این یعنی اتمام حجت شده است و یقین قویتر از ریاضی برای همگان شکل گرفته است، ولی اهل نجات کسانی هستند که خودآگاهشان را متوجه این مطلب نگاه دارند، ما بقی از زیانکاران هستند که در قیامت پرده از لوی چشمشان کنار رفته و به ایشان میگویند که امروز چشمان شما تیزبین است ...
بله من هم این قسم منبع معرفتی را میشناسم و با شما اجمالا هم عقیده ام.
اما
اینکه این منبع را برای دیگران که این خصوصیات را ندارند تجویز کنیم، چنین خصوصیتی نخواهد داشت و اصلا قوتی ندارد تا بماند.
بحث هم در همین بود.
البته همانطور که عرض کردم در بحث بین الاذهانی، غیر از اولیات و تحلیلی ها، هیچ منبع معرفتی نمیتوان یافت که یقین آن زائل شدنی نباشد و به عبارت دیگر شک در آن مستلزم تناقض باشد.
نقطه;930789 نوشت:
خدا خیرتان بدهد، چطور این یقین در حده قضایای تحلیلی در شما شکل گرفته است، همان را که تبیین بفرمایید میشود همان چیزی که جناب سعدی شیرازی در این تاپیک به دنبالش هستند، آن را که تبیین کنید میشود همان دستور پخت غذا که میتوانید به هر کسی که شک دارد بدهید تا خودش آزمایش کند و ببیند که به آنچه که شما ادعا میکنید که دست یافتهاید میرسد یا خیر ... به یقینی در حد قضایای تحلیلی، به یقینی در حد و اندازهی یقین ریاض
این یقین شخصی است و قابل انتقال به صورتی نیست که هیچ شک و شبهه ای در آن باقی نمانده باشد.
همانطور که یک شخص میتواند از راه شهود و یا حتی از راه مشاهده یک نظم در عالم انچنان یقینی برایش ایجاد شود که قابل زوال نباشد.
همانطور که در مثالهای شما نیز بود و مخاطبان معجزه پیامبران که به او ایمان می اوردند به همین معرفت نائل میشدند که تا پای جای برایش جانفشانی میکردند.
بر خلاف قرآن، تورات خیلی زیاد وارد جزئیات شده و همین موضوع در مواردی باعث ایجاد تضاد شده. به طور مثال، قرآن فقط به آفرینش جهان در 6 یوم اشاره فرموده اما تورات، 6 روز آفرینش جهان را با جزئیات توصیف نموده است. وجود این جزئیات در تورات موجب ایجاد تضاد با علم شده در حالی که چنین جزئیاتی در قرآن نیست و در نتیجه تضادی نیز به وجود نمیآید.
در داستان لوط نیز همین حالت را شاهدیم. قرآن نه مشخصات دقیق خانواده لوط را بیان فرموده و نه به ذکر جزئیات داستان پرداخته است. مثلاً در مورد اینکه نسل ایشان چطور ادامه پیدا کرد، برخی گفته اند شاید همسر دیگری نیز داشته اند که در قرآن از آن نامبرده نشده، شاید به جز دو دختر مجرد، دختر متاهل نیز داشته اند، شاید بعد از خروج از شهر در جای دیگری ازدواج مجدد فرموده اند و ... . عدم ذکر جزئیات، امکان بروز تضاد را خیلی کم می کنه.
صدیق;930961 نوشت:
مثلا در تعالیم یک دین بیان میشود که دین آخر است ولی دین دیگر با معجزه حقانیت خود را اثبات میکند و در نهایت اموزه قبلی دین قبل را باطل میکند.(مسیحیت و اسلام)
تا انجا که من میدانم... اگر مقصودتان دختران لوط باشد...
پیامبر شراب نمینوشد بلکه شراب به او مینوشانند
و ذکر میشود که پیامبر متوجه نشده است....
از این جهت نقل تان نادرست به نظر میرسد...
سلام
در تورات در مورد حضرت نوح(ع) اینچنین آمده است:
««و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. و شراب نوشیده، مست شد، و در خیمه خود عریان گردید. و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد. و سام و یافث، ردا را گرفته، بر کتف خود انداختند، و پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان بازپس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند»(پیدایش 9: 20 – 23 )
در مورد حضرت لوط(ع) نیز اینچنین آمده است:
«پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.و واقع شد که روزدیگر، بزرگ به کوچک گفت:اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند»(پیدایش 19: 30 – 36)
بله یقینی هستند، ولی یقینی که خودش ظنی است، مگر ما ظن قریب به یقین نداریم؟
باسلام
اگر یقین است پس ظن نیست و اگر ظن است پس یقین نیست.
خیر، دوست عزیز، یقین است ولی یقین دارای مراتب است.
همانطور که ظن نیز دارای مراتب است.
نقطه;930792 نوشت:
جناب صدیق میدانید مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که ما داریم در مورد دین و جهانبینی صحبت میکنیم، نه در مورد یک معامله یا در مورد کیفیت چند سال از زندگیامان که اگر هدر برود بد است ولی همه چیزمان نیست، ما داریم در مورد حق صحبت میکنیم که شخص حقمدار میخواهد آن را بشناسد و در خدمتش باشد و مدافع آن حق در مقابل باطل باشد، اگر یک ذره هم این اسناد و مدارک و این همه برهان در ذهن کسی شک باقی بگذارد شخصی که میخواهد از حق دفاع کند دستش بسته است ... بسته است اگر برایش مهم باشد که پایش را جای محکمی بگذارد و اهل تساهل و تسامح در اصل مسیر حرکتش نباشد اگر بعد از مشخص شدن مسیر حرکتش در داخل آن مسیر هم گاهی متوسل به تساهل و تسامح بگردد ...
دوست عزیز
من بارها و بارها در همین تاپیک عرض کردم که مردم عادی و کسانی که درگیر مباحث فلسفی نیستند، اصلا این احتمالات به ذهنشان خطور نمیکند.
کسانی هم که این احتمالات را میشناسد بر دو دسته اند یا اصلا اعتنایی به آنها ندارند یا درگیر آنها میشوند.
دسته اول و دوم که وضعشان مشخص است و اصلا شامل اشکال شما نمیشوند.
اما برای دسته سوم نمیتوان هیچ ابزاری برای ایجاد یقین مورد نظرشان را پیدا کرد چون همانطور که عرض کردم، در اینگونه مباحث اصولا چنین یقین دست نیافتنی است.
جناب صدیق بزرگوار، ما به ناچار باید راهی به سوی یقین دقیق و کامل باشیم ... این یقین همان است که در قرآن هم آمده که انسان به نفس خودش بصیر است اگرچه عذر و بهانه بتراشد ... انسان باید حق را بشناسد، واقعاً بشناسد، حقیقتاً بشناسد، یقین به آن باید از یقین ریاضی هم قویتر باشد، مگرنه همان یک هزارم درصد احتمال مخالف میشود عذر و بهانهای در قیامت که اگر خداوند بفرماید بر شما اتمام حجت کردم جواب بدهند که ولی برای ما حجت تمام نشد و همچنان احتمال مخالف میرفت و تو یا میتوانستی آن را بزدایی ولی کوتاهی کردی و یا نمیتوانستی که در هر دو صورت لایق خدایی نبودی، و نیستی اگر امروز مرا به این جرم بسوزانی یا حتی اندکی جریمه نمایی ... العیاذ بالله ...
کسی که معجزه و این همه شواهد را کنار بگذارد و به احتمالات خود توجه بیشتری داشته باشد به هیچ وسیله ای قانع نمیشود تا چه رسد به اینکه یقین پیدا کند.
در مورد وضعیت آن دنیایی این افراد نیز به صورت کلی میتوان نظر داد:
چنین افرادی اگر گرفتار شکاکیت افراطی و خوره وار شده باشند درست مانند افرادی که گرفتار وسواس عملی هستند، تا زمانی که قدرت بر حل وسواس خود ندارند معذب نمیشوند و معذورند.
نقطه;930792 نوشت:
به نظر من اعتماد کردن به رأی اکثریت فرق اساسیای ندارد با اعتماد کردن به رأی مثلاً افراد ادیب در شناخت خرق عادت بودن ادبیات قرآن یا اعتماد کردن به تاریخنگاران در استناد به تاریخهایشان یا به فلاسفه در استناد به براهینشان وقتی که ما نمیتوانیم خودمان همه از از ابتدا تا به انتها بررسی کنیم و ناچار باید به صاحبان این علوم اعتماد کنیم
فرق اینها در این است که در اولی اعتماد هیچ مبنایی ندارد و معذر نیست ولی در دومی هست.
یعنی فرض کنید خدایی باشد و آخرتی هم باشد.
حال اگر کسی خودش نتوانست تحقیق کند و به اعتماد کسانی که به صدق آنها باور دارد بیاید و دینی را انتخاب کند، چنین شخصی معذر است. همانطور که اسلام پیروان ادیان دیگر که توانایی اندیشه ندارند و به اعتماد بزرگان دین خود دینی غیر از اسلام را برگزیده اند را اهل نجات میداند.
مگرنه اگر منظور از اهل ذکر همان اهل کتاب بود آنها هر یک شما را به کیش خود دعوت میکردند، حالا ما اگر بخواهیم از اهل ادبیات عرب یا از تاریخنگاران یا از فلاسفه بپرسیم آیا جز این است که هر کدام از ایشان ما را به کیش خودشان دعوت خواهند کرد؟
اما برای خواص
تفاوت اعتماد به گفته یک متخصص و فرمایش یک معصوم، آن است که
در اولی تعبدی در کار نیست و راه تحقیق کاملا باز است. یعنی شما میتوانید خودتان متخصص شوید یا از متخصص دیگری بهره بگیرید.
اما در دومی تعبد است. شما تنها باید نظر یک معصوم را ببینید، همین کفایت میکند برای عمل کردن و در این مورد شما هرچقدر عقل خودتان را وجب کنید نمیتوانید به نظری در عرض نظر او و حتی موافق با نظر او برسید.
نقطه;930792 نوشت:
این اظهار نظر شما عجیب است بزرگوار، خداوند به تدریج چیزی را قانون کند یا به تدریج چیزی را منع کند یک چیز است، اینکه بعد از اتمام رسالت و گفتن اینکه این دین را برای شما پسندیدم باز هم بگوییم که هنوز هم برخی از احکام همان وضعیت را دارند و خداوند راضی به آنها نبود ولی چون جامعه پذیرای حکم مورد مرضی خداوند نبود خداوند این حکم را امضاء کرد چیز دیگری است ... خوب مگر خداوند نعوذبالله مجبور بود بگوید که این دین دیگر دین آخر است؟ خوب یک دین دیگر برای زمانی که جامعه آمادگی پیدا کند میفرستاد ... مگرنه اینطور است که فرمودهاند حلال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلّ م تا قیام قیامت حلال است و حرام او هم تا قیام قیامت حرام است ... چرا چیزی که برای ما یا جامعهی امروزی ما هضمش سخت است را بگوییم که خداوند خودش هم راضی به امضای آن نبود و نعوذبالله ناچاراً بخاطر شرایط اجتماعی آنجا و آن زمان امضایش کرد؟
عجیب نیست دوست عزیز
مگر شما به عنوان یک شیعه معتقد نیستید که یکی از وظایف ائمه اطهار(ع) بیان احکامی است که تا زمان رسول الله(ص) یا موضوع آن محقق نشده بود یا شرایط بیانش وجود نداشت. مگر نه این است که ما فقه خود را از امام صادق و باقر(علیهما السلام) میگیریم. کدام فقیه را دیده اید که فقه خود را مستند به روایات نبوی کند.
پس منظور من مشخص شود.
بنده نمیخواهم بگویم که دین جدیدی می آید که دین رسول الله(ص) نیست. خیر
عرض بنده این است که دین را رسول الله آورده است ولی زمان بیان برخی احکام یا شرایط آن فراهم نبوده است و به همین جهت ائمه اطهار ع وظیفه پرکردن این خلأ را پر کرده اند.
اگر امام زمان علیهالسلام همین امروز صحبت کنند ما همین امروز این بحث را تمام میکنیم، حضرت خودشان میدانند که چطور بر خلق خدا اتمام حجت کنند، دیگر هر کسی که ایمان آورد را میگوییم انسان سالمی بوده است و کسی هم که ایمان نیاورد بدون شک مشکلدار بوده است، ما داریم برای امروزی بحث میکنیم که هنوز حضرت ظهور نکردهاند، امروز احکام دین ما همینهایی هستند که هستند، اینکه بگوییم اینها قوانین اسلام حقیقی نیستند دردی را از کسی درمان نمیکند، مگر آنکه شما بخواهید از خودتان قوانینی را به عنوان قوانین اسلام معرفی بفرمایید که قرار است امام زمان علیهالسلام بعد از ظهورشان مطرح کنند ... مثلاً یکی از آنها ظاهراً این است که شلاق زدن زناکار برای افراد پیر نیست و پیرمردی که زنا کند به جای حد زدن او را اعدام خواهند کرد، خوب الآن از نظر باورهای امروزی مردم با این قانون وضع بهتر شد؟
من هم نگفتم که در مورد زمان ظهور حضرت صحبت میکنم.
همچنین نگفتم که قطعا این احکام ،ا حکام دین خدا نیست.
لطفا دقت کنید.
عرض بنده این است که باتوجه به برخی قرائن و شواهد و موارد مشابه میتواند حداقل احتمال داد که برخی از احکام که از شرایط و آداب و رسوم دوران عصر نبوی و مکان و زمان آن شکل گرفته است، با حضور معصوم عوض شود.
این یعنی
دوران آن احتمال دارد به سر امده باشد و زمان بیان حکم جدید است به همان معنای بدایی که شیعه معتقد است.
حالا سؤال من اینجاست که یقینی که مبتی بر صرفنظر کردن از یک سری احتمالهای عقلانی باشد چرا یقین عقلایی محسوب نمیگردد؟ وقتی دنبال ۱۰۰٪ها نگردیم و در یک طیف خاکستری به دنبال یقین بگردیم خوب این یقین میشود یک یقین عقلایی دیگر؟ که آن هم علیالظاهر به این توافق رسیدیم که کفایت نمیکند ...
اگر بحث ما منطقی است و از مبادی منطق بحث میکنیم باید از دستاوردهای آن استفاده کنیم.
در منطق گفته میشود استدلالی که از نظر ماده از مواد شش گانه یقینی استفاده کند برهان است و نتیجه آن یقین. یقین آن هم یقین بالامعنی الاخص است.
یقین بالمعنی الاخص نیز عبارت است از یقینی که هم نسبت به مفاد برقرار است و هم نسبت به بطلان نقیضش.
این ترسیمی است که علم منطق برای ما دارد.
اما اگر بخواهیم از منظر فلسفه منطق نگاه کنیم بحث تخصصی دیگری است که فعلا اینجا محل بحث آن نیست.
از منظر معرفت شناسی نیز، ما از دستاوردهای علوم دیگر بهره میگیریم وگرنه باید تمامی مبادی تصوری و تصدیقی که در علوم دیگر از جمله منطق و فلسفه از آنها بحث میشود در معرفت شناسی نیز دومرتبه بحث شود.
بنابراین این یقین، یقین منطقی است.
حتی اگر احتمال عقلی صرف در مقابلش باشد ولی این احتمال عقلی در این محل مورد توجه نیست.
از طرف دیگر بحث از سیرهی عقلا کردن چه فرق اساسی با پیروی کردن از اکثریت مردم دارد؟ ...
در این بحث ما
سیره عقلا در این است که در زندگی روزمره خود به این احتمالات عقلی صرف که به ذهن هیچ عاقل متداولی نمیرسد توجه نمیکنند.
هرچند اصل و اساس حقانیت چنین روشی در جای دیگر اثبات شده است(در بحث از مقدمات یقینی باب برهان)
اینجا استناد ما به نظر اکثریت برای اثبات یک نظریه یا دیدگاه نیست بلکه استناد به شیوه عقلا در این است که عقلا در موارد مشابه زندگی روزمره خود چه کاری میکنند.
نقطه;930794 نوشت:
اتفاقاً برادر بزرگوار جناب صدیق تا جایی که برای من محرز است تحدی برای همگان است ... کجای قرآن یا روایات آمده که تحدی باید به زبان عربی باشد؟ ... یا در کجای قرآن یا روایات آمده که شما باید تعریف معجزه را بدانید تا بتوانید وارد گود پاسخ دادن به تحدی قرآن شوید؟
اینکه عرض کردم برای خواص است شواهدش را نیز ذکر کردم.
اینکه تحدی باید به زبان عربی باشد را میتوان از تحدی به آوردن مثل قران برداشت کرد. مثل دیوان حافظ باید فارسی باشد و با آن رقابت کند و مثل قران باید به زبان عربی باشد تا حداقل شرط رقابت در فصاحت و بلاغت را داشته باشد.
در مورد نکته سوم نیز بحث من دانستن معنای معجزه نبود بلکه دانستن این بود که مثلیت چیست. چرا که برای رقابت حداقل باید طرفین بدانند که در چه چیزی قرار است رقابت کنند.
اینکه خواص هم مثلیت را نمیشناسند نادرست است. بله اختلاف نظر هست ولی این اختلاف نظر باعث نمیشود که کسی نداند حداقل شرط مثلیت در فصاحت و بلاغت است.
مگرنه در عالم ظاهر همه چیز قابل جعل است، سورههای قرآن هم قابل جعل هستند، قرآن به زبان انسان نازل شد و برای انسان غیرممکن نیست که مانند آن را بیاورد، اگر تا امروز نتوانسته باشد هم میگوییم که آورندهی آن عجب مرد ادیبی بوده است، نه بیشتر، شاید تا هزار سال دیگر هم ادیبی مثل او ظهور نکند، مثل ارسطو که تا ۲۰۰۰ سال کسی نتوانست مثل او کتابی بنویسد یا نظر صائبی بدهد ...
اگر اوردن مثل آن ممکن است پس چرا تاکنون تمام تلاش مخالفان در این خلاصه میشود که سخنانی از قبیل الحمدللرحمن، رب الاکوان، الملک الديان. لک العباده و بک المستعان اهدنا صراط الايمان.(برای نقد به اینجا بنگرید)
ما نه مانند سید مرتضی معتقدیم که اگر خدا جلوی انسان را نمیگرفت و او را تکوینا منع نمیکرد اوردن مثل قران ممکن بود و نه مانند برخی از اندیشواران جدید میگوییم که اوردن مثل اصلا ممکن نیست نه به جهت خصوصیات قران بلکه چون اصولا اوردن مثل برای هر چیزی ممکن نیست.
بحث ما این است که مثل اجمالا مشخص است و بارها و بارها از ان بحث شده است. معنای آن نیز در مصادیق و گستره اعجاز قران کریم مشخص است.
تحدی نیز به همین شده است.
در مورد داستان نوح، جزئیاتی در تورات اومده که ضدیت با عقل داره. اما در قرآن بسیار کلی صحبت شده و فاقد این جزئیاته. مثلاً ابعاد کشتی نوح ذکر نشده و کسی نمی تونه بپرسه در کشتی با این ابعاد چند تا حیوان جا می گیرند. میزان بالا آمدن آب ذکر نشده. این که آیا طوفان جهانی بوده یا منطقه ای مشخص نیست. این که فرزندان نوح دقیقاً چند نفر بودند، چه کار کردند، چه صحبتهایی بین اونها رد و بدل شد و ... هم مشخص نیست.
در نبود این جزئیات، واضحه که خیلی از تضادها رخ نمی دن.
سلام
در تورات در مورد حضرت نوح(ع) اینچنین آمده است:
««و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. و شراب نوشیده، مست شد، و در خیمه خود عریان گردید. و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد. و سام و یافث، ردا را گرفته، بر کتف خود انداختند، و پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان بازپس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند»(پیدایش 9: 20 – 23 )
در مورد حضرت لوط(ع) نیز اینچنین آمده است:
«پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.و واقع شد که روزدیگر، بزرگ به کوچک گفت:اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند»(پیدایش 19: 30 – 36)
سلام
خوب این تاییدی است بر نقل و قول و نسبت نادرست شما به تورات...
بهتر بود اشتباه خود را اصلاح میکردید...
بله هر معرفتی شخصی است اینکه مشخص است ولی بحث بر سر منبع ایجاد معرفت است که آیا این منبع قابل ارائه به دیگران است یا نه؟
شهود منبعی شخصی است.
دلیل نقلی، منبعی است درون مذهبی.
اما دلیل عقلی برای همگان قابل فهم است و به همین جهت، قابل نقد و بررسی جزئی و مشخص است. در حالیکه در معرفت شهودی، شهود به صورت کلی قابل اثبات یا رد کردن است نه به صورت مشخص و جزئی.
به همین جهت، نمیتوان با استفاده از شهود و دلیل نقلی چیزی را به صورت همگانی به دیگران عرضه کرد.
سلام علیکم جناب صدیق،
اعتراضی به اینکه شهود منبعی شخصی باشد ندارم که بزرگوار، اعتراضم به این است که بگوییم دلایل فلسفی برای همگان قابل فهم هستند ... شما اگر یک دلیل فلسفی برای حرفهایتان بیاورید و من بپذیرم چند حالت دارد، یا من علمم به حقایق کامل است و میبینم که شما دارید حق را میگویید و میپذیرم که درست گفتهاید، یا اینکه علمم کم است و توان دیدن اشکالات در سخن فلسفی شما را ندارم و چون نقدی به سخن شما به ذهنم نمیرسد فکر میکنم که پس لابد حرف شما درست است و آن را میپذیرم ... اولی تصدیق بر مبنای علم است و دومی تصدیق بر مبنای ترکیبی از علم و جهل، تصدیقی ظنی ... دیگر من چیزی نمیگویم، شما پیش خودتان فکر کنید ببینید که اگر کسی مخاطب شما بشود و شما برای او با براهین خودتان چیزی را اثبات کنید و او هم بپذیرد این تصدیق فرمایشات شما از طرف ایشان یک تصدیق علمی است یا یک تصدیق ظنی ... به نظر من بدیهی است که تصدیق او ظنی است و ظاهراً به نظر شما هم واضح است که تصدیق او علمی است ... اگر چنین است اختلاف ما در مبانی است ...
صدیق;930984 نوشت:
بحث ما شخصی نیست.
بحث این نیست که یک نفر بتواند از شبهه راه علاج پیدا کند یا نه.
بلکه بحث این است که نوعا اینگونه راه ها با این اسیب روبرو هستند که با شبهات متزلزل میشوند.
اتفاقا بحث ما کاملاً بحثی شخصی است ... یک جوان از شما سؤال کرده که جناب صدیق من دارم دیوانه میشوم، از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود، اینکه من میخواهم بالأخره بفهمم که اسلام حق است یا اینکه من فکر میکنم اسلام حق باشد به این خاطر است که در یک خانوادهی مسلمان زاده شده و در جمع مسلمین بزرگ شده و پای منبر علمای مسلمان یک سری مسائل به من تلقین گشته است؟
حتی اگر مخاطب شما هزار نفر هم باشند باز این هزار نفر تشکیل شده است از هزار شخص منفرد که هر کدام جداگانه این مشکل را دارد ...
اینکه شما بفرمایید من میخواهم مستقل از مخاطب خودم یک بحث کلی اصطلاحاً عقلی کنم و این هزار نفر خواهند دید که حتی یک نفرشان هم نمیتوانند حرف مرا بپذیرند و در نتیجه مثل کسی که در میدان جنگ نمیتواند از پس رجزخوانی طرف مقابل درآمده و خود را میبازد ایشان هم از نظر روانی درهمشکسته و به ناچار در مقابل من تسلیم خواهند شد و اسلام را خواهند پذیرفت، جناب صدیق این کار اثبات خود از طریق توسل به جهل مخاطب است نه آنطور که معمولاً تصور میشود که اثبات مسأله صورت گرفته باشد ... این کار مصداق رجزخوانی در میدان مبارزه است نه مصداق جنگ رودررو ... با صر دادن ندای هل من مبارز در یک بحث فلسفی فقط رجزخوانی شده است، ممکن است یکی حتی دستش خالی هم باشد ولی بتواند با این روش در آن جمع خاص حرف خود را به کرسی بنشاند، یعنی کلاغ را جای قناری جا بزند، این همه مکتب فلسفی مگر ادعا ندارند که هر کدام خودشان هستند که حق را میگویند؟ شما اگر بگویید من برای اشتباه بودن حرفهای ایشان دلیل دارم آنها هم همینها را در مورد شما میگویند! شما اگر نتوانید فلاسفهی اهل دقت و ژرفنگر را قانع کنید خودتان بفرمایید که اگر امثال جوانهایی که هر روز از شما سؤال میپرسند که بالأخره اسلام حق است یا سرابی از حقیقت است را قانع کردید در این موفقیت خود مدیونن علم خود بودهاید یا مدیون جهل ایشان به سایر مکاتب فلسفی و نقدهایی که آن مکاتب دیگر به شما وارد میدانند؟ ...
این مطلب برای من واضح است ظاهراً همانطور که عکس آن برای شما واضح است ... یعنی ظاهراً ما یک سری اختلافات مبنایی داریم ...
صدیق;930985 نوشت:
همانطور که عرض کردم نگاه یک شخص مهم نیست.
یک نفر ممکن است به براهین فلسفی هیچ اعتنایی و اعتمادی نداشته باشد.
یک نفر هم ممکن است به شهود دیگران اعتماد بیشتری داشته باشد تا براهین عقلی و حتی نقلی.
ولی نکته مهم اینجاست که اینها باعث نمیشود یک قاعده و قانون در معرفت شناسی به دست بدهد.
اتفاقاً صحبت من سر این است که اعتماد کردن به براهین فلسفی ناشی از ضعف در معرفتشناسی است ... دلایل فلسفی در مقابله با شبهات خوب است، شبهات از جنس ظن و گمان هستند و براهین فلسفی هم از جنس ظن و گمان هستند و یک گمان باطل را میتوان با یک گمان دیگر تضعیف کرد، یعنی فلسفهی مسلمین برای مسلمین میتواند خیلی مفید باشد، اما الآن فلاسفهی مسلمان ادعا دارند که ما بحثمان فرادینی است، اینجاست که شخصاً میگویم این اشتباه است، فلسفه نمیتواند حجت را بر کسی تمام کند و اگر بکند در اصل دارد از چیزی در ایشان استفاده میکند که دیگر چندان هم فلسفی و اصطلاحاً عقلی نیست، بلکه فطری و وجدانی است ...
البته تا کنون چندین بار اینها را گفتهام و شما هم احتمالاً چندین بار جواب دادهاید و به تفاهمی در این وسط نرسیدهایم ...
صدیق;930985 نوشت:
قضایایی که در حد اعلای یقین نوعی قرار دارد، قضایای اولی و تحلیلی است.
برخی از قضایای ریاضی نیز از نوع تحلیلی میتواند باشد(هرچند محل اختلاف است)
این قضایا، به صورتی اند که اصلا امکان ندارد نادرست باشد چرا که معنای محمول در موضوع آنها نهفته شده است و به همین جهت، اسناد نقیض محمول به همان موضوع، امری محال و مستلزم تناقض است.
بنابراین شک در این قضایا معنا ندارد.
صحبتم بر سر یقین ناشی از شناخت فطری بود، اما در هر صورت در جای دیگر در مورد شناخت فطری به توافق رسیدهایم و فرمودهاید که اجمالاً با آن موافق هستید، در تیجه دیگر بیش از این نمیخواهم این بحث را کش بدهم ...
صدیق;930986 نوشت:
بله من هم این قسم منبع معرفتی را میشناسم و با شما اجمالا هم عقیده ام.
اما
اینکه این منبع را برای دیگران که این خصوصیات را ندارند تجویز کنیم، چنین خصوصیتی نخواهد داشت و اصلا قوتی ندارد تا بماند.
بحث هم در همین بود.
البته همانطور که عرض کردم در بحث بین الاذهانی، غیر از اولیات و تحلیلی ها، هیچ منبع معرفتی نمیتوان یافت که یقین آن زائل شدنی نباشد و به عبارت دیگر شک در آن مستلزم تناقض باشد.
این شناختی که شما هم پذیرفتهاید همان شناختی فطری است که گفته بودم، اتمام حجتهای دین بر همین اساس است، اتمام حجت فلسفهی مسلمین هم اگر روی بدهد در همین وادی است ولی این روش اتمام حجت نوعاً برای فلسفه نیست و فلسفهی اسلامی هم چون دارد در جهت فطرت حرکت میکند از این امتیاز فطرت برخوردار است، یعنی این امتیاز در آن ربطی به خود فلسفه بودنش ندارد ...
اما در ادامه فرمودید که عدهای این خصوصیات را ندارند و دیگر نمیشود این منبع را به همگان تجویز کرد ... منظورتان را متوجه نشدم، بعضی از انسانها هستند که از نظر شما فطرت ندارند؟
در نهایت چون فرمودید که غیر از اولیات و تحلیلیها هیچ منبع معرفتی نمیشود یافت که یقینش زائل شدنی نباشد تکرار میکنم که یقین ناشی از این بحث فطری باید در حدّ اعلای یقین باشد، یعنی هیچ احتمال عقلانی یا عقلایی بر خلافش نمیرود، در لحظهی بیدار شدن فطرت هیچ احتمال خلافی در آن نمیرود حالا اگر چند لحظهی بعد باز شک و تردیدها به سمت شخص هجوم بیاورند مسألهی دیگری است که جواب خودش را هم دارد و پیشتر به آن هم پرداخته شد ...
صدیق;930986 نوشت:
این یقین شخصی است و قابل انتقال به صورتی نیست که هیچ شک و شبهه ای در آن باقی نمانده باشد.
همانطور که یک شخص میتواند از راه شهود و یا حتی از راه مشاهده یک نظم در عالم انچنان یقینی برایش ایجاد شود که قابل زوال نباشد.
همانطور که در مثالهای شما نیز بود و مخاطبان معجزه پیامبران که به او ایمان می اوردند به همین معرفت نائل میشدند که تا پای جای برایش جانفشانی میکردند.
اگر فرمایشات شما را بتوانم درست جمعبندی کنم شما میفرمایید که یقین قطعی و کامل به حقانیت دین که خودتان هم به آن رسیدهاید یک یقینی است که به صورت سخصی میتوان به آن رسید و شما هم همینطور به آن رسیدهاید، ولی این یقین چون شخصی است قابل بازگو کردن برای دیگران نیست که یعنی راهی که شما را به این یقین رساند شاید دیگران را به این یقین نرساند، ولی در عوض راه دیگری مثل براهین فلسفی پیش پای ما هست که برای همگان مهیا و قابل طرح است ولی این براهین قادر نیستند کسی را به آنچنان یقینی برساند که از آن راه شخصی برای افراد قابل کسب است ... درست نتیجهگیری کردم؟
اگر بله من هم با شما کاملاً موافقم و اصلاً حرف دیگری ندارم که بزنم، تمام حرفم همین است که در اینجا از صحبتهای شما هم همان را نتیجه گرفتم ...
فقط از آنجایی که کسانی که شبهه دارند دنبال آن یقین قطعی هستند میگویم که براهین فلسفی این کارایی را ندارند که شما را به چنان یقینی برسانند و باید از ابتدا به دنبال آن راه شخصی بروید ... از اینجا به بعد هنر ماست که بتوانیم همان راه شخصی را به ایشان نشان بدهیم که اگر از کدام طرف بروند خودشان میتوانند به آن یقین شخصی برسند تا جانشان آرام بگیرد ...
کافی است شما به عنوان یک مسلمان که این راه را رفته و به یقین شخصی رسیده است تجربیاتش را بگوید، اینکه چه شد که نهایتاً به این یقین رسید، من هم بگویم، ۱۰۰ نفر دیگر هم بگویند، اینها اثبات نیستند و کسی به صرف شنیدن این خاطرات مسلمان نمیشود ولی اگر کسی بخواهد حقیقت را بشناسد الآن الگوهایی دارد برای آنکه بداند دیگران از چه سنخ تجربیاتی به چنان یقینهایی دست یافتند که حاضر باشند برای این حقیقتی که در درون خود یافتهاند جانشان را هم بدهند و جهاد کرده و جانهایی را هم در صورت لزوم در دفاع از حق و در دفاع از مظلوم بگیرند ...
صدیق;931250 نوشت:
باسلام
اگر یقین است پس ظن نیست و اگر ظن است پس یقین نیست.
خیر، دوست عزیز، یقین است ولی یقین دارای مراتب است.
همانطور که ظن نیز دارای مراتب است.
شما دارید سر یقینی صحبت میکنید که از مراتب ایمان است ... صحبت من بر سر یقینی است که صرفاً قرار است حجت را بر مخاطب خودش تمام کند تا او را مکلف کند به مؤمن شدن، مگرنه که او هنوز تسلیم زبانی هم نشده است تا بعد برسیم به مراتب ایمان در او و مراتب یقین ...
شما میخواهید بدانید که دین اسلام حق است یا خیر ... مراتب یقین در اینجا معنا ندارد ... حجت باید به صورت قطعی بر شخص تمام شود ... روش دین در این اتمام حجت را هم گفتم، شخص باید نزد خودش یقین کامل و قطعی به حقانیت دین داشته باشد تا مخالفتش با دین قابل بازخواست باشد، مگرنه همیشه میتواند بگوید که اگر یقین بالاتری داشتم دیگر حتماً به دین پشت نمیکردم و حجت بر او تمام نمیشود ...
جناب صدیق ... حرفهای من غیراستاندارد هستند، اگر بخواهید آنها را در چهارچوب اصطلاحات رایج در علوم رایج حوزوی متوجه شوید این سوء تفاهمها پیش میآیند ... ممنون میشوم در این گفتگوها خیلی درگیر اصطلاحات علمی نشوید و سعی کنید چیزی که میگویم را در شابلون این اصطلاحات بررسی ننمایید ...
صدیق;931250 نوشت:
دوست عزیز
من بارها و بارها در همین تاپیک عرض کردم که مردم عادی و کسانی که درگیر مباحث فلسفی نیستند، اصلا این احتمالات به ذهنشان خطور نمیکند.
اگر این احتمالات به ذهنشان نرسد و در مقابل شما تسلیم گردند و اسلام بیاورند از آنجا که این احتمالات به ذهنشان نرسیده بود که مسلمان شدند همواره اسلام ایشان در خطر اصابت این احتمالات بوده و چه بسا با به ذهنشان رسیدن هر یک از این احتمالات پایههای اسلامشان متزلزل گردد ... تسلیم شدن مقابل یک گزاره وقتی از سر جهل نسبت به این احتمالات مخالفی باشد که وجود دارند ولی فیالمجلس به ذهن شخص نرسیدهاند نتیجهاش همین خواهد شد، یک تسلیم شدن سطحی ...
جناب صدیق شما این مطلب را چند بار فرمودید و من هم چند بار تکرار کردم، این احتمالات اگر به ذهن کسی نرسد این عیب فلسفه و براهین فلسفی را میرساند، ضعف براهین فلسفی را میرساند، ظنی بودن نتیجهی این براهین را میرساند، اگرچه موضعاً و موقتاً برگ برندهای برای فلسفه محسوب گردد و شخص فیلسوف بتواند موضعاً و موقتاً خود را پیروز مناظره تصور نماید ... اما این پیروزی موقتی است ... اتمام حجت حقیقی در این وسط رخ نداده است ... بلکه صرفاً به نظر رسیده است که حجت تمام شده باشد، بعداً شخص میبیند که نه، اگر این احتمالاتی که الآن به ذهنش رسیده است اگر یک روز زودتر به ذهنش میرسید هرگز در آن مناظرهی با آن فیلسوف ناچار به پذیرش شکست نمیشد و از مواضع خودش کوتاه نمیآمد ...
صدیق;931250 نوشت:
کسانی هم که این احتمالات را میشناسد بر دو دسته اند یا اصلا اعتنایی به آنها ندارند یا درگیر آنها میشوند.
کسانی که این احتمالات به ذهنشان برسد و به آن اعتنا نکنند چند دسته هستند:
۱. حقیقت را از جای دیگری میشناسند و توجهی به این احتمالاتی که همسوی با آن حقیقت پذیرفته شده باشد نخواهند کرد، چون میدانند که اگر وقت کافی صرف این احتمالات کنند حتماً میشود این احتمالات را نفی کرد، این وسط فقط وقت و انرژیاشان را هدر دادهاند ...
۲. کسانی که جاهلانه روی موضع خودشان تعصب دارند و با هر مخالفتی ولو به این میزان که احتمالی مطرح شود برخوردی متعصبانه میکنند ...
۳. کسانی که ظاهراً مدّ نظر شما هستند که نه به حقیقت یقین قطعی و اعلی دارند و نه تعصبی داشته و مغرضانه فکر و بحث میکنند، بلکه ایشان صرفاً به سیرهی عقلا عمل میکنند، چیزی که من هر چه پیش خودم فکر میکنم نمیفهمم که یعنی چی و گمانم بر این است که یک فریب باشد، یک توجیه برای اینکه عیبهای برهانهای خودمان را لاپوشانی کنیم ... و شما هم معتقد هستید که حجیت سیرهی عقلا قابل اثبات است، اگرچه قبول خواهید کرد که خود این اثبات هم قابل نقد است و نمیدانم که آیا در مقابل احتمالات عقلانی که بر علیه این اثبات مطرح شود هم آیا باز به سیرهی عقلا تکیه خواهید کرد و گرفتار دور میشوید یا نه ...
صدیق;931250 نوشت:
اما برای دسته سوم نمیتوان هیچ ابزاری برای ایجاد یقین مورد نظرشان را پیدا کرد چون همانطور که عرض کردم، در اینگونه مباحث اصولا چنین یقین دست نیافتنی است.
ولی اصرار دارم که برای هر سه دستهای که نام بردید آن یقین کامل دستیافتنی است، از راه فلسفی اگر نشود به آن یقین رسید که نمیشود از راه دیگری میشود به آن یقین رسید که حداقل برای شما لازم نیست اثباتش کنم چون خودتان هم از طریقی شخضی فرمودید که به چنان یقینی رسیدهاید ...
صدیق;931251 نوشت:
کسی که معجزه و این همه شواهد را کنار بگذارد و به احتمالات خود توجه بیشتری داشته باشد به هیچ وسیله ای قانع نمیشود تا چه رسد به اینکه یقین پیدا کند.
معجزه و تمامی آن شواهد قابل اعتنا هستند، آن احتمالات هم قابل اعتنا هستند، این وسط باید معیار دیگری داشت ... مدعی شدم تعریفمان از معجزه درست نیست، اگر آن تعریف درست شود این مشکلات پیش نمیآید ... اگرچه به هر حال رسیدن به حقیقت یک مسألهی شخصی است، اگر راه رسیدن به آن یقین قطعی معمولاً شخصی باشد و قابل پیشنهاد و توصیه به دیگران نباشد معجزه این وسط یک استثناء است که به دلیل بیّن بودنش برای همگان قرار است کارایی داشته باشد و کسی نیست که با آن مواجه بشود و نتواند حقانیت را به صورت قطعی تشخیص بدهد، فقط میماند که در مقام یک علم نظری بخواهیم چگونگی این نیل به یقین را توصیف نماییم که معتقدم تا کنون موفقیت خاصی در این زمینه کسب نشده است ... و البته شما هم با من مخالف هستید و معتقدید که بجز چند مورد جزئی تقریباً به طور کامل میدانید که معجزه چیست، من هم جوابی به این فرمایش شما دارم که تاریخی است و توصیف شما را به چالش میکشد ولی جای طرح بحثش در این تاپیک نیست، شاید هم باشد نمیدانم ...
در مورد وضعیت آن دنیایی این افراد نیز به صورت کلی میتوان نظر داد:
چنین افرادی اگر گرفتار شکاکیت افراطی و خوره وار شده باشند درست مانند افرادی که گرفتار وسواس عملی هستند، تا زمانی که قدرت بر حل وسواس خود ندارند معذب نمیشوند و معذورند.
با شما موافق نیستم که ایشان معذور باشند اگر گرفتار وسواس در تفکر هستند ... وسواس کار شیطان است و خداوند امر کرده است که به شیطان کافر گردیم، اینکه شیطان دشمن ماست ...
شک در مقابل فطرت از جنس شک در مقابل یقین است، این شک متفاوت است از شک در اثر ندانستن و علم کافی نداشتن برای تصمیم درست گرفتن، این شک ناشی از جهل است، همان جهلی که در مقابل عقل است، همان عقلی که خداوند فرمود به تو پاداش میدهم و در مقابل تو عذاب میکنم ... دشمنان اهل بیت علیهمالسلام و اهل عناد همگی افرادی هستد که گرفتار شک هستند نه اینکه بدانند که دین خدا دین حقیقت نیست و مثلاً بتپرستی دین حقیقت است ... این جهل در اصل تجاهل است، این شک نه بخاطر ندانستن حقیقت که به خاطر خود را به نفهمیدن زدن است، مطرح کردن آن احتمالات خلاف در جهت منفعتطلبی و دنیادوستی است که نفسی که امارّةبالسّوء است مطرح میکند و شخص با آنکه میداند درست نیست ولی زیر بار پذیرش آن میرود چون آن را به نفع خودش و در جهت شهواتش مییابد ...
اما فلسفه از پس این احتمالات خلاف برنمیاید ... از پس ۱۰ تای آنها بربیاید از پس ۱۰۰۰ تای آنها برنخواهد آمد ... کسی که به دنبال حقیقت باشد را باید متوجه رذائل نفسانی کرد، باید او را متوجه معرفت نفسش کرد، مگرنه هیچ راه دیگری برای غلبه به این شکیات نخواهد یافت ...
راه نجات برای این شخص در تذکر نهفته است، در انذار کردن ... خداوند هم پیامبران را منذر و مبشر فرستاد و نه فیلسوف ... و الله یعلم حیث یجعل رسالته ... اگر میخواست میتوانست حداقل دین خاتمش را به دست یک فیلسوف به خلائق برساند، ولی دریغا که برای این کار شخصی را انتخاب کرد که در ابتدای رسالتشان مردی امّی بودند ...
حالا چه شده که علمای ما راه انبیاء را کنار گذاشته و برای خودشان راه دیگری را برای اثبات حقانیت دین برگزیدهاند؟ ... اعتراض من به این است ...
کارکرد فلسفه در پاسخ دادن به شبهات و دفاع از ساحت دین خوب است، حتی واجب است، حتی اهل بیت علیهمالسلام هم این مسیر را طی کردهاند، اما اینکه کسی که دین ندارد و به دنبال حقیقت میگردد را بخواهیم با این روش به حقیقت برسانیم اشتباه است، از اهل بیت علیهمالسلام جلو افتادن است ... اینکه در بیان محکمترین دلیل بر حقانیت اسلام به فلسفه متمسک شویم خطاست ... و البته شما از من نخواهید پذیرفت ...
صدیق;931251 نوشت:
فرق اینها در این است که در اولی اعتماد هیچ مبنایی ندارد و معذر نیست ولی در دومی هست.
یعنی فرض کنید خدایی باشد و آخرتی هم باشد.
حال اگر کسی خودش نتوانست تحقیق کند و به اعتماد کسانی که به صدق آنها باور دارد بیاید و دینی را انتخاب کند، چنین شخصی معذر است. همانطور که اسلام پیروان ادیان دیگر که توانایی اندیشه ندارند و به اعتماد بزرگان دین خود دینی غیر از اسلام را برگزیده اند را اهل نجات میداند.
این برای عوام...
معذوریتی در کار نیست جناب صدیق، آن علما و متخصصین تضمینی نیست که بر اساس تخصص خود حرفشان را بزنند، همهی علما هم انسان هستند و همهاشان نفس اماره دارند، در ضمن اینکه همه دسترسی به همهی علما از گذشته تا آینده ندارند، خداوند هم در قرآن یهودیان را بخاطر پیروی از علمای خودشان بازخواست میکند ...
صدیق;931252 نوشت:
اما برای خواص
تفاوت اعتماد به گفته یک متخصص و فرمایش یک معصوم، آن است که
در اولی تعبدی در کار نیست و راه تحقیق کاملا باز است. یعنی شما میتوانید خودتان متخصص شوید یا از متخصص دیگری بهره بگیرید.
حرف من در مورد عوام بود، گرچه خواص هم به نوعی عوام هستند اگر بحث تخصصی در حوزهی تخصصی ایشان نباشد ...
اینکه راه برای تحقیق باز است یک مطلب است، اینکه شخصی حتی اگر ادیب هم بشوند به او بگویند که تو در مقابل عرب صدر اسلام ادیب محسوب نمیشوی و اگر کسی میخواست با قرآن تحدی کند آنها بودند و اگر آنها نتوانستند دیگر کسی تا ابد نخواهد توانست یک بحث دیگری است ...
صدیق;931252 نوشت:
عجیب نیست دوست عزیز
مگر شما به عنوان یک شیعه معتقد نیستید که یکی از وظایف ائمه اطهار(ع) بیان احکامی است که تا زمان رسول الله(ص) یا موضوع آن محقق نشده بود یا شرایط بیانش وجود نداشت. مگر نه این است که ما فقه خود را از امام صادق و باقر(علیهما السلام) میگیریم. کدام فقیه را دیده اید که فقه خود را مستند به روایات نبوی کند.
پس منظور من مشخص شود.
بنده نمیخواهم بگویم که دین جدیدی می آید که دین رسول الله(ص) نیست. خیر
عرض بنده این است که دین را رسول الله آورده است ولی زمان بیان برخی احکام یا شرایط آن فراهم نبوده است و به همین جهت ائمه اطهار ع وظیفه پرکردن این خلأ را پر کرده اند.
هم بله و هم خیر ...
اگر شیعه به احادیث اهل بیت علیهمالسلام رجوع نماید بخاطر فرمایش خود حضرت است که مثلاً در خطابهی غدیر فرمودند که ای مردم آگاه باشید که حلال و حرامهای خدا خیلی بیش از آن است که من برای شما خاطر نشان کردم و بعد از من این مرد برای شما حلال و حرام خدا را مشخص خواهد کرد ... اما جناب صدیق همان حضرت علی علیهالسلام که بر اسب هم زکات قرار دادند این کار را به عنوان حکم ثانویه انجام دادند، یعنی نگفتند که کلاً اسب هم زکات دارد و این حکم اسلام است، احکام ثانیه احکام موقتی هستند که به عنوان تبصره برای شرایط خاصی وضع میشوند ... با این حساب بله میتوان تصور نمود که همین الآن هم برخی از احکام اسلام موقتاً و مطابق برخی مصالح تعطیل گردند ولی اینکه بگوییم فلان حکم غیراخلاقی را خداوند به ناچار امضاء کرد این محل تعجب است، نیست؟
حرفم این است که احکام اسلام را نباید خلاف اخلاق بدانیم ... اصلاً اخلاق در داخل دین تعریف میشود ... اسوهی حسنه شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستند ... اینکه بگوییم چندهمسری قبل از اسلام بود و خیلی هم بدتر بود و اسلام به زنان لطف کرد و ایشان را نجات داد و گفت کسی بیش از ۴ همسر نگیرد این از آن حرفهاست ... اینکه بگوییم بردهداری قبل از اسلام هم بود و پذیرش نفی ان در جامعه نبود و اسلام آمد به صورت نرم آن را از جامعه حذف کرد و خلاصه از نظر اسلام هم بردهداری خلاف اخلاق است این از آن حرفهاست، یعنی اهل بیت علیهمالسلام هم که برده داشتند همرنگ جماعت شده و کار غیراخلاقی انجام داده بودند؟ البته خواهند گفت که آنها با بردگان خود خیلی خوشاخلاق بودند، ولی در نفس مسأله مگر فرقی میکند؟ آزادشان میکردند و بعد با ایشان خوشاخلاقی میکردند ... مگر ما میخواهیم خودمان را گول بزنیم؟ ... خدا خیر بدهد کسانی را که به جای تقبیح این اعمال و توجیه این کار به زعم ایشان اشتباه در اسلام سعی کردند تا حکمتهای حضرت حکیم در وضع این قوانین را درک نموده و به دیگران هم نشر بدهند ...
صدیق;931253 نوشت:
من هم نگفتم که در مورد زمان ظهور حضرت صحبت میکنم.
همچنین نگفتم که قطعا این احکام ،ا حکام دین خدا نیست.
لطفا دقت کنید.
عرض بنده این است که باتوجه به برخی قرائن و شواهد و موارد مشابه میتواند حداقل احتمال داد که برخی از احکام که از شرایط و آداب و رسوم دوران عصر نبوی و مکان و زمان آن شکل گرفته است، با حضور معصوم عوض شود.
این یعنی
دوران آن احتمال دارد به سر امده باشد و زمان بیان حکم جدید است به همان معنای بدایی که شیعه معتقد است.
بله احتمالش هست ولی نمیشود بر اساس این احتمالات مطالبی را که در ذهن ما به عنوان اشتباه پذیرفته شدهاند را تقبیح کنیم به این امید که بعد از ظهور حضرت شاید تغییر کنند ... میشود؟
صدیق;931266 نوشت:
اگر بحث ما منطقی است و از مبادی منطق بحث میکنیم باید از دستاوردهای آن استفاده کنیم.
در منطق گفته میشود استدلالی که از نظر ماده از مواد شش گانه یقینی استفاده کند برهان است و نتیجه آن یقین. یقین آن هم یقین بالامعنی الاخص است.
یقین بالمعنی الاخص نیز عبارت است از یقینی که هم نسبت به مفاد برقرار است و هم نسبت به بطلان نقیضش.
این ترسیمی است که علم منطق برای ما دارد.
اما اگر بخواهیم از منظر فلسفه منطق نگاه کنیم بحث تخصصی دیگری است که فعلا اینجا محل بحث آن نیست.
از منظر معرفت شناسی نیز، ما از دستاوردهای علوم دیگر بهره میگیریم وگرنه باید تمامی مبادی تصوری و تصدیقی که در علوم دیگر از جمله منطق و فلسفه از آنها بحث میشود در معرفت شناسی نیز دومرتبه بحث شود.
بنابراین این یقین، یقین منطقی است.
حتی اگر احتمال عقلی صرف در مقابلش باشد ولی این احتمال عقلی در این محل مورد توجه نیست.
برایم مهم بود که دلایل شما در دفاع از موجه بودن بیاعتنایی به آن احتمالات را بفهمم ولی ظاهراً علم کافی برای فهمیدن فرمایشات شما را ندارم ...
صدیق;931267 نوشت:
در این بحث ما
سیره عقلا در این است که در زندگی روزمره خود به این احتمالات عقلی صرف که به ذهن هیچ عاقل متداولی نمیرسد توجه نمیکنند.
هرچند اصل و اساس حقانیت چنین روشی در جای دیگر اثبات شده است(در بحث از مقدمات یقینی باب برهان)
اینجا استناد ما به نظر اکثریت برای اثبات یک نظریه یا دیدگاه نیست بلکه استناد به شیوه عقلا در این است که عقلا در موارد مشابه زندگی روزمره خود چه کاری میکنند.
در این مورد هم همینطور ...
صدیق;931267 نوشت:
اینکه عرض کردم برای خواص است شواهدش را نیز ذکر کردم.
اینکه تحدی باید به زبان عربی باشد را میتوان از تحدی به آوردن مثل قران برداشت کرد. مثل دیوان حافظ باید فارسی باشد و با آن رقابت کند و مثل قران باید به زبان عربی باشد تا حداقل شرط رقابت در فصاحت و بلاغت را داشته باشد.
بخاطر ندارم شواهدش را چه ذکر فرمودید، اگر ممکن است لینکش را بدهید ...
چه کسی گفته است که مثل دیوان حافظ باید فارسی باشد؟ یا چه کسی گفته است که مثلیت قرآن باید حداقل فصاحت و بلاغت را داشته باشد؟ مثلیت اگر از یک وجه هم انجام بگیرد کافی است تا بگوییم تحقق یافته است، اینکه بگوییم حداقل باید فلا وجه مثلیت را داشته باشد را از کجا آوردید؟ شما بفرمایید یک وجه اعجاز قرآن علمی است من میتوانم یک کتاب مکانیک کوانتومی را برای رقابت بیاورم و با قران مقایسهاش کنم، اگر از همان جهت هم از قرآن بالاتر باشد یا مثل قرآن باشد کافی خواهد بود تا قرآن معجزه نباشد، اگر بفرمایید اعجاز قرآن علمی است که اصلاً قبولش ندارم ... اگر بفرمایید ادبی است هم همینطور، اگر بفرمایید بخاطر خبر از آینده است هم همینطور ...
اگر بخواهید بفرمایید منظور از مثلیت این نیست و آنطور دیگر است باید برای حرفتان دلیل داشته باشید ... اول باید نشان دهید که اصلاً وجه اعجاز قران چنان چیزهایی است ... و جناب صدیق نمیتوانید چنی کنید چون علمای بزرگ شیعه در صدر اسلام مخالف نظر رایج امروزی بودند و توافق علمای این چند قرن اخیر دلیل بر درستی موضع ایشان نمیشود ... این میشود همان تبعیت از رأی اکثریت اگر بخواهید به صرف اعتماد به ایشان تحدی قرآن و معجزه بودن قرآن را توضیح بدهید
صدیق;931267 نوشت:
در مورد نکته سوم نیز بحث من دانستن معنای معجزه نبود بلکه دانستن این بود که مثلیت چیست. چرا که برای رقابت حداقل باید طرفین بدانند که در چه چیزی قرار است رقابت کنند.
مشکل اینجاست که شما گمان کردهاید شخصی که میخواهد با قرآن مبارزه کند قرار است برای دیگران اثبات کند که بهتر از قرآن را آورده است، بلکه او قرار است خودش بفهمد که قرآن از طرف خدا هست یا نه، چرا که اتمام حجتهای دین شخصی است و خداوند اینطور نیست که لشگری از آسمان بر یک قوم بفرستد تا ایشان دستهجمعی بفمهند که در اشتباه هستند، هر کسی جداگانه در درون خودش خواهد فهمید که در اشتباه است ... حالا هر کسی که خواست پاسخ به تحدی را بررسی کند با برداشت خودش از قران به آوردن مثل قرآن اقدام خواهد کرد ...
صدیق;931267 نوشت:
اینکه خواص هم مثلیت را نمیشناسند نادرست است. بله اختلاف نظر هست ولی این اختلاف نظر باعث نمیشود که کسی نداند حداقل شرط مثلیت در فصاحت و بلاغت است.
همینکه روی وجوه اعکحاز اتفاق نباشد کافی است که روی مثلیت هم توافقی نباشد، بین علمای امروز هم توافقات کلی وجود داشته باشد بین تمام علمای شیعه در طول تاریخ که توافق کلی هم وجود ندارد بزرگوار ...
صدیق;931268 نوشت:
اگر اوردن مثل آن ممکن است پس چرا تاکنون تمام تلاش مخالفان در این خلاصه میشود که سخنانی از قبیل الحمدللرحمن، رب الاکوان، الملک الديان. لک العباده و بک المستعان اهدنا صراط الايمان.(برای نقد به اینجا بنگرید)
یک نفر که رکورددار بلند کردن وزنهای ۵۰۰ کیلویی در ۲۰۰ سال پیش بوده است و هنوز هم کسی نتوانسته است رکوردش را بشکند آیا اگر ادعای نبوت کند شما آن را خواهید پذیرفت؟ ... حالا ۱۰ نفر هم بیایند و یک وزنهی پلاستیکی به همان شکل و ابعاد بسازند و بلند کنند و شما هم بفرمایید که اینها شارلاتان بودهاند و در نتیجه دیگر آن شخص وزنهبردار اصلی حتماً پیامبر بوده است چون اگر میتوانستند مثل آن وزنهی اصلی را بردارند از این تقلبها نمیکردند؟
صدیق;931268 نوشت:
ما نه مانند سید مرتضی معتقدیم که اگر خدا جلوی انسان را نمیگرفت و او را تکوینا منع نمیکرد اوردن مثل قران ممکن بود و نه مانند برخی از اندیشواران جدید میگوییم که اوردن مثل اصلا ممکن نیست نه به جهت خصوصیات قران بلکه چون اصولا اوردن مثل برای هر چیزی ممکن نیست.
خوب پس همه یک اعتقاد را ندارید، مگرنه سید مرتضی زمانی خودش زعیم شیعه بوده است
و مهم اینجاست که هر کسی دارد از خودش نظریهپردازی میکند که مثلیت قرآن و بحث تحدی چه معنایی را بدهد مگرنه خود خداوند و شارحان کلام وحی در این زمینه چیزی نگفتهاند ...
حالا یک نفر بیاید مطابق نظر شما با قرآن تحدی کند و قرآن را شکست هم بدهد و بعد کافر بشود و بعد در قیامت حاضرش کنند و بگویند چه شد؟ بگوید که اینطور شد و من مطابق قوانین بازی که علمای دین تو معین کردند این مسابقه را بردم و مجاز شدم به اینکه کافر گردم، ایا خدا از او میپذیرد یا میگوید که آن علما را هم حاضر کنید تا خود آنها را هم بازخواست کنم که چرا از خودشان در دهان من حرف گذاشتند؟
صدیق;931268 نوشت:
بحث ما این است که مثل اجمالا مشخص است و بارها و بارها از ان بحث شده است. معنای آن نیز در مصادیق و گستره اعجاز قران کریم مشخص است.
تحدی نیز به همین شده است.
بلکه هنوز روی اینکه قران چگونه معجزه است به نظر صائبی دست نیافتهاند ... مگر آنکه نظری بدهند و امثال ما اگر به ایشان اشکال بگیریم که این نگاه الهی بود قرآن را اثبات نمیکند جواب بدهند که ما کاری به این احتمالات نداریم و سیرهی عقلا این است که کاری با این احتمالات نداشته باشیم ... ای کاش این سیرهی عقلا را میفهمیدم که چه فرقی با سیرهی کسانی که اهل تجاهل یا اهل تعصب هستند دارد ... شما توضیح دادید ولی موفق نشدم منظورتان را متوجه بشوم
سلام غریبه آشنا
برهانی وجود نداره که ما رو به یقین کامل برسونه. چنین برهانی نه برای اثبات اسلام مطرح شده نه برای رد اون.
اگر بخواهیم از طریق این استدلالها پیش بریم، باید دلایل مختلفی که در جهت رد و اثبات مطرح شده اند رو کنار هم بگذاریم و نتیجه گیری کنیم. ابزارهای کمکی برای نتیجه گیری هم داریم که به ما کمک می کنند کمتر از جهتگیری های شناختی تاثیر بگیریم: http://forum.bidari-andishe.ir/thread-41879-post-368209.html#pid368209
در مورد برخی استدلالهای معروف هم صحبت شد که توصیه می کنم صفحات اولیه تاپیک را در این مورد مطالعه بفرمایید.
در این میان، نظر دیگری نیز مطرح شد: شاید فلسفه برای یافتن حقیقت کافی نباشه و نیاز به خودشناسی و کشف و شهود و ... داشته باشیم.
در مورد داستان نوح، جزئیاتی در تورات اومده که ضدیت با عقل داره. اما در قرآن بسیار کلی صحبت شده و فاقد این جزئیاته. مثلاً ابعاد کشتی نوح ذکر نشده و کسی نمی تونه بپرسه در کشتی با این ابعاد چند تا حیوان جا می گیرند. میزان بالا آمدن آب ذکر نشده. این که آیا طوفان جهانی بوده یا منطقه ای مشخص نیست. این که فرزندان نوح دقیقاً چند نفر بودند، چه کار کردند، چه صحبتهایی بین اونها رد و بدل شد و ... هم مشخص نیست.
در نبود این جزئیات، واضحه که خیلی از تضادها رخ نمی دن.
خب الان این اشکال به قرانه یا دفاع از تورات.
اشکال شما مرا یاد این تشبیه انداخت که دو نفر که یکی زیاد حرف میزند و اشتباه و حرف بی ربط زیاد دارد را با دومی که زیاد حرف نمیزند و اشتباه و حرف نامربوط نیز ندارد. د راینجا گفته میشود اولی به خاطر اینکه زیاد حرف میزند اشتباهاتش بیشتر است و اولی چون زیاد حرف نمیزند اشتباهی ندارد.
خب این در مورد انسانها میتواند صدق کند(هرچند ملازمه ای میان زیاد حرف زدن و اشتباه زیاد کردن وجود نداره ولی اتفاق زیاد می افته)
ولی اگر قبول کنیم که هر دوی این کتاب ادعا شده که وحی الهی است پس دیگه کم و زیاد حرف زدن هیچ اشعار و ملازمه ای نسبت به زیاد و کم شدن اشتباهات ندارد.
وحی الهی نباید اشتباه داشته باشه و تناقض امیز باشد.
بعلاوه
اینکه حضرت نوح (ع) یا لوط چنین عملی را انجام داده باشد، در یک جمله گفته شده و دیگر زیاد حرف زدن در موردش تاثیری ندارد.
بگذریم از اینکه احترام امامزاده با متولی اوست. این چه وحیی است که به پیامبرش آن هم یکی از پیامبران اولوالعزمش چنین نسبتی را میدهد.
اعتراضی به اینکه شهود منبعی شخصی باشد ندارم که بزرگوار، اعتراضم به این است که بگوییم دلایل فلسفی برای همگان قابل فهم هستند ... شما اگر یک دلیل فلسفی برای حرفهایتان بیاورید و من بپذیرم چند حالت دارد، یا من علمم به حقایق کامل است و میبینم که شما دارید حق را میگویید و میپذیرم که درست گفتهاید، یا اینکه علمم کم است و توان دیدن اشکالات در سخن فلسفی شما را ندارم و چون نقدی به سخن شما به ذهنم نمیرسد فکر میکنم که پس لابد حرف شما درست است و آن را میپذیرم ... اولی تصدیق بر مبنای علم است و دومی تصدیق بر مبنای ترکیبی از علم و جهل، تصدیقی ظنی ... دیگر من چیزی نمیگویم، شما پیش خودتان فکر کنید ببینید که اگر کسی مخاطب شما بشود و شما برای او با براهین خودتان چیزی را اثبات کنید و او هم بپذیرد این تصدیق فرمایشات شما از طرف ایشان یک تصدیق علمی است یا یک تصدیق ظنی ... به نظر من بدیهی است که تصدیق او ظنی است و ظاهراً به نظر شما هم واضح است که تصدیق او علمی است ... اگر چنین است اختلاف ما در مبانی است ...
دوست عزیز
بحث از این نیست که بعد از اقامه دلیل و برهان، چه مرتبه ای از باور در درون او شکل میگیرد.
بلکه بحثم این بود که دلایل فلسفی برای همگان قابل تبیین است.
یعنی من میتوانم مقدمات برهان وجوب و امکان را در قالب یک سری مقدمات فلسفی و غیر فلسفی برای دیگران تبیین کنم.
حال به فراخور میزان هوش و اطلاعات مخاطب، گاهی این توضیحات کم است و گاه به توضیحات مفصل تری نیاز دارد.
ولی به هر حال، او میفهمد که من چه میگویم.
حال عکس العمل او در مقابل دلیل من چه باشد: قبول کند به نحو یقینی، یا به نحو ظنی یا قبول نکند اینها دخلی به ادعای بنده نداشت.
اما در مسئله شهود، من اصلا نمیتوانم او را نسبت به انچه کشف کرده ام قانع کنم. بله اگر مخاطبم کسی باشد که مرا دربست قبول داشته باشد، به پشتوانه این مسئله سخن من را هم میپذیرد اما نه از این جهت که به صورت خاص متوجه شود که من در این گفته ام صادقم یا نه. بلکه از این جهت که مرا قبول دارد. درست شبیه آنچه برخی فلاسفه مشائی در مقابل برخی مدعیات پذیرفته شده و تقریبا مسلم دینی به استناد دلیل نقلی تلقی به قبول میکردند آن هم به جهت اینکه موید به صادق مصدق بودن گوینده آن بود هرچند هنوز هم به صورت جزئی و مشخص آنرا نمیتواند بپذیرد.
بعلاوه
اشکال دیگر بیان شما این است که مسئله یقین و ظن را در مورد خودش جاری نکردید.
بحث از این بود که آیا با وجود دلیل عقلی، مخاطب میتواند به یقین برسد یا نه.
این یقین یقین از منظر اول شخص است. یعنی خود مخاطب در درون خود چه حسی را دارد.
نه یقین از منظر سوم شخص. یعنی یک ناظر بیرونی خاص با عام در این بحث مهم نیست که بیاید و در مورد یقین مخاطب اظهار نظر و داوری کند.
بگذریم از اینکه اصلا ناظر بیرونی هم یک فرد یا یک جمع از انسان است و یقین او هیچ برتری ای بر یقین خود مخاطب ندارد، اگر بگوییم که ممکن است آنها اشتباه کرده باشند.
اتفاقا بحث ما کاملاً بحثی شخصی است ... یک جوان از شما سؤال کرده که جناب صدیق من دارم دیوانه میشوم، از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود، اینکه من میخواهم بالأخره بفهمم که اسلام حق است یا اینکه من فکر میکنم اسلام حق باشد به این خاطر است که در یک خانوادهی مسلمان زاده شده و در جمع مسلمین بزرگ شده و پای منبر علمای مسلمان یک سری مسائل به من تلقین گشته است؟
حتی اگر مخاطب شما هزار نفر هم باشند باز این هزار نفر تشکیل شده است از هزار شخص منفرد که هر کدام جداگانه این مشکل را دارد ...
اینکه عرض کردم بحث ما شخصی نیست به این جهت است که ما به ادله کار داریم. برای نوع انسانها که با شبهات روبرو نیستند و ذهنشان درگیر نشده است، ادله برایشان ایجاد یقین میکند.(دقت کنید من نمیخواهم بگویم که این یقین صرفا یقین روان شناسی است و بهره ای از حقیقت ندارد. خیر منظورم این است که این حالت یقین که از قضایای تحلیلی و حضوری به دست می اید از قضایای غیر تحلیلی و اولی نیز برای چنین افرادی ایجاد میشود، فارغ از اینکه جدای از این یقین، چنین مسئله ای واقعیت هم دارد یا نه.
بنابراین با توجه به سیر بحث، منظور روشن میشود.
ما با دلایل عقلی میخواستیم حقانیت اسلام را روشن کنیم.
انگاه شخصی پرسید که با وجود این احتمالات ولو عقلی چطور میتوان یقین به دست آورد. در انجا بود که آن راهکار و تبیین ارائه شد.
درست مانند اینکه
ما برای اثبات خدا یا از ادله عقلی صرف یا نقلی صرف یا طبیعی بهره بگیریم. هر یک از این ادله در جایگاه خود کارکرد مناسب خود را دارد.
حال اگر کسی مانند آن زندیق از این ادله برایش یقین ایجاد نشود و در همه ادله بخواهد ان قلت و قلتهای طلبگی بیاورد و احتمالات عقلی را ناقض این ادله به حساب بیاورد، میتوان از روش دفع ضرر محتمل یا شرط بندی پاسکال بهره گرفت. این استفاده بدان معنا نیست که این روش برای همگان است پس یقینی در کار نیست بلکه این آخرین مرحله است برای کسی که راه های قبلی برایش فایده نداشت.
اتفاقاً صحبت من سر این است که اعتماد کردن به براهین فلسفی ناشی از ضعف در معرفتشناسی است ... دلایل فلسفی در مقابله با شبهات خوب است، شبهات از جنس ظن و گمان هستند و براهین فلسفی هم از جنس ظن و گمان هستند و یک گمان باطل را میتوان با یک گمان دیگر تضعیف کرد، یعنی فلسفهی مسلمین برای مسلمین میتواند خیلی مفید باشد، اما الآن فلاسفهی مسلمان ادعا دارند که ما بحثمان فرادینی است، اینجاست که شخصاً میگویم این اشتباه است، فلسفه نمیتواند حجت را بر کسی تمام کند و اگر بکند در اصل دارد از چیزی در ایشان استفاده میکند که دیگر چندان هم فلسفی و اصطلاحاً عقلی نیست، بلکه فطری و وجدانی است ...
البته تا کنون چندین بار اینها را گفتهام و شما هم احتمالاً چندین بار جواب دادهاید و به تفاهمی در این وسط نرسیدهایم ...
بسیار خب.
شما بفرمایید چه کنیم؟
نقطه;931359 نوشت:
در نهایت چون فرمودید که غیر از اولیات و تحلیلیها هیچ منبع معرفتی نمیشود یافت که یقینش زائل شدنی نباشد تکرار میکنم که یقین ناشی از این بحث فطری باید در حدّ اعلای یقین باشد، یعنی هیچ احتمال عقلانی یا عقلایی بر خلافش نمیرود، در لحظهی بیدار شدن فطرت هیچ احتمال خلافی در آن نمیرود حالا اگر چند لحظهی بعد باز شک و تردیدها به سمت شخص هجوم بیاورند مسألهی دیگری است که جواب خودش را هم دارد و پیشتر به آن هم پرداخته شد ...
دوست عزیز
بحث بر سر یقین نوعی است نه یقین شخصی یا یقین گروهی خاص.
مثلا ادله نقلی برای متدینان یا حداقل بخشی از آنان حتی در مسائلی که استناد به ادله نقلی در اثبات آنها مستلزم دور است یقینی تر از هر دلیل دیگری هست ولی این بدان معنا نیست که ما بتوانیم این دلایل را در استدلال به کار بگیریم.
یا شهود برای خود فرد آنقدر محکم است که هیچ دلیل دیگری آنقدر یقین اور برایش نیست.
اما با این حال نمیتوان آنرا در استدلال با دیگران به کار گرفت.
اشکال بیان شما در این است که گاهی از درجات باور از منظر اول شخص سخن میگویید و گاهی اوقات از درجات باور از منظر سوم شخص. اینکه دلایل مبتنی بر فطرت برای شخص یقین آور است باور از منظر اول شخص است.
ولی اینکه دلایل فلسفی ایجاد ظن میکنند نه یقین، از نگاه سوم شخص و ناظر بیرونی است نه خود شخص.
اگر میخواهید مقایسه کنید و راه جایگزین ارائه کنید باید از یک دریچه به هر دو طرف نگاه کنید.
یا در هر دو از منظر اول شخص(یعنی خود شخصی که با آن درگیر است)
یا در هر دو از منظر سوم شخص(یعنی از منظر ناظر بیرونی نه مخاطب و کسی که با آن منبع معرفتی درگیر بوده و هست)
در این صورت است که متوجه میشوید،
اولا دلیل فلسفی نیز عموما از منظر اول شخص یقینی است همانطور که دلیل فطرت و شهود برای خود شخص یقین اور است.
ثانیا اگر دلیل فلسفی را به استناد داوری از منظر سوم شخص کنار بگذاریم، هیچ دلیل دیگری نمیتوان جایگزین آن کرد که برای نوع انسان(و از منظر اول شخص) یقین آور باشد حتی در اندازه دلیل فلسفی.
اگر فرمایشات شما را بتوانم درست جمعبندی کنم شما میفرمایید که یقین قطعی و کامل به حقانیت دین که خودتان هم به آن رسیدهاید یک یقینی است که به صورت سخصی میتوان به آن رسید و شما هم همینطور به آن رسیدهاید، ولی این یقین چون شخصی است قابل بازگو کردن برای دیگران نیست که یعنی راهی که شما را به این یقین رساند شاید دیگران را به این یقین نرساند، ولی در عوض راه دیگری مثل براهین فلسفی پیش پای ما هست که برای همگان مهیا و قابل طرح است ولی این براهین قادر نیستند کسی را به آنچنان یقینی برساند که از آن راه شخصی برای افراد قابل کسب است ... درست نتیجهگیری کردم؟
بله.
البته قسمت اخر جمع بندی نیز این تکمله را میخواهد: این براهین قادر نیستند یقینی به انسان ارائه دهند که د رحد یقین در اولیات یا قضایای تحلیلی و علوم حضوری است.
نقطه;931359 نوشت:
فقط از آنجایی که کسانی که شبهه دارند دنبال آن یقین قطعی هستند میگویم که براهین فلسفی این کارایی را ندارند که شما را به چنان یقینی برسانند و باید از ابتدا به دنبال آن راه شخصی بروید ... از اینجا به بعد هنر ماست که بتوانیم همان راه شخصی را به ایشان نشان بدهیم که اگر از کدام طرف بروند خودشان میتوانند به آن یقین شخصی برسند تا جانشان آرام بگیرد ...
کافی است شما به عنوان یک مسلمان که این راه را رفته و به یقین شخصی رسیده است تجربیاتش را بگوید، اینکه چه شد که نهایتاً به این یقین رسید، من هم بگویم، ۱۰۰ نفر دیگر هم بگویند، اینها اثبات نیستند و کسی به صرف شنیدن این خاطرات مسلمان نمیشود ولی اگر کسی بخواهد حقیقت را بشناسد الآن الگوهایی دارد برای آنکه بداند دیگران از چه سنخ تجربیاتی به چنان یقینهایی دست یافتند که حاضر باشند برای این حقیقتی که در درون خود یافتهاند جانشان را هم بدهند و جهاد کرده و جانهایی را هم در صورت لزوم در دفاع از حق و در دفاع از مظلوم بگیرند
اتفاقا فلاسفه ای که تهذیب نفس را مقدمه حکیم شدن میدانستند مشابه همین نظر را داشتند.
اما بحث اینجاست که این راه برای چند درصد مردم قابل دستیابی است.
شما دارید سر یقینی صحبت میکنید که از مراتب ایمان است ... صحبت من بر سر یقینی است که صرفاً قرار است حجت را بر مخاطب خودش تمام کند تا او را مکلف کند به مؤمن شدن، مگرنه که او هنوز تسلیم زبانی هم نشده است تا بعد برسیم به مراتب ایمان در او و مراتب یقین ...
شما میخواهید بدانید که دین اسلام حق است یا خیر ... مراتب یقین در اینجا معنا ندارد ... حجت باید به صورت قطعی بر شخص تمام شود ... روش دین در این اتمام حجت را هم گفتم، شخص باید نزد خودش یقین کامل و قطعی به حقانیت دین داشته باشد تا مخالفتش با دین قابل بازخواست باشد، مگرنه همیشه میتواند بگوید که اگر یقین بالاتری داشتم دیگر حتماً به دین پشت نمیکردم و حجت بر او تمام نمیشود ...
یقینی که فرد از راه شهود به دست آورده است، در این درجات قرار میگیرد. فارغ از مسئله درجات ایمان.
بحث ما نیز منحصر به اعتقادات نیست که بحث ایمان ملازمه آن باشد.
فرض کنید که بحث در یک مسئله هستی شناسی باشد.
در این صورت، دلیل فلسفی یک طرف است، شهود در سویی دیگر و دلیل نقلی د رجانبی دیگر و...
در اینجا
یقین دارای مراتبی میشود.
یک مرتبه آن مرتبه ای است که هیچ خدشه ای در آن نمیتوان وارد کرد چرا که خدشه در آن مستلزم تناقض است.
یک مرتبه آن مرتبه ای که خدشه در آن نمیتوان وارد کرد هرچند احتمال عقلی صرف مخالف میتواند داشته باشد ولی این یقین برای نوع انسانها از آن دلیل قابل دستیابی و حصول است.
نقطه;931359 نوشت:
جناب صدیق ... حرفهای من غیراستاندارد هستند، اگر بخواهید آنها را در چهارچوب اصطلاحات رایج در علوم رایج حوزوی متوجه شوید این سوء تفاهمها پیش میآیند ... ممنون میشوم در این گفتگوها خیلی درگیر اصطلاحات علمی نشوید و سعی کنید چیزی که میگویم را در شابلون این اصطلاحات بررسی ننمایید ...
بالاخره هر بحث علمی باید با یک سری تفاهم ها باشد.
اگر اتفاق نظر در اطلاحات و مفاهیم نباشد خودش باعث نزاع بی ثمر و مغالطه های پی در پی میشود.
نقطه;931359 نوشت:
اگر این احتمالات به ذهنشان نرسد و در مقابل شما تسلیم گردند و اسلام بیاورند از آنجا که این احتمالات به ذهنشان نرسیده بود که مسلمان شدند همواره اسلام ایشان در خطر اصابت این احتمالات بوده و چه بسا با به ذهنشان رسیدن هر یک از این احتمالات پایههای اسلامشان متزلزل گردد ... تسلیم شدن مقابل یک گزاره وقتی از سر جهل نسبت به این احتمالات مخالفی باشد که وجود دارند ولی فیالمجلس به ذهن شخص نرسیدهاند نتیجهاش همین خواهد شد، یک تسلیم شدن سطحی ...
جناب صدیق شما این مطلب را چند بار فرمودید و من هم چند بار تکرار کردم، این احتمالات اگر به ذهن کسی نرسد این عیب فلسفه و براهین فلسفی را میرساند، ضعف براهین فلسفی را میرساند، ظنی بودن نتیجهی این براهین را میرساند، اگرچه موضعاً و موقتاً برگ برندهای برای فلسفه محسوب گردد و شخص فیلسوف بتواند موضعاً و موقتاً خود را پیروز مناظره تصور نماید ... اما این پیروزی موقتی است ... اتمام حجت حقیقی در این وسط رخ نداده است ... بلکه صرفاً به نظر رسیده است که حجت تمام شده باشد، بعداً شخص میبیند که نه، اگر این احتمالاتی که الآن به ذهنش رسیده است اگر یک روز زودتر به ذهنش میرسید هرگز در آن مناظرهی با آن فیلسوف ناچار به پذیرش شکست نمیشد و از مواضع خودش کوتاه نمیآمد ...
عرض من هم این است که این بیان شما خلط بین مقام اول شخص و سوم شخص است با توضیحی که در بالا دادم.
نقطه;931359 نوشت:
اگر وقت کافی صرف این احتمالات کنند حتماً میشود این احتمالات را نفی کرد، این وسط فقط وقت و انرژیاشان را هدر دادهاند ...
۲. کسانی که جاهلانه روی موضع خودشان تعصب دارند و با هر مخالفتی ولو به این میزان که احتمالی مطرح شود برخوردی متعصبانه میکنند ...
۳. کسانی که ظاهراً مدّ نظر شما هستند که نه به حقیقت یقین قطعی و اعلی دارند و نه تعصبی داشته و مغرضانه فکر و بحث میکنند، بلکه ایشان صرفاً به سیرهی عقلا عمل میکنند، چیزی که من هر چه پیش خودم فکر میکنم نمیفهمم که یعنی چی و گمانم بر این است که یک فریب باشد، یک توجیه برای اینکه عیبهای برهانهای خودمان را لاپوشانی کنیم ... و شما هم معتقد هستید که حجیت سیرهی عقلا قابل اثبات است، اگرچه قبول خواهید کرد که خود این اثبات هم قابل نقد است و نمیدانم که آیا در مقابل احتمالات عقلانی که بر علیه این اثبات مطرح شود هم آیا باز به سیرهی عقلا تکیه خواهید کرد و گرفتار دور میشوید یا نه ...
نقل قول نوشته اصلی توسط صدیق نمایش پست ها
این هم همان خلط بین مقام اول شخص و سوم شخص است.
اصرار شما بر ناتوانی فلسفه د رایجاد یقین، مبتنی بر ارزیابی از منظر سوم شخص است و ارائه جایگزین از جانب دیگر بر اساس کفایت یقین از منظر اول شخص.
[=microsoft sans serif]
سلام
بله درست میفرمایید اشتباه از من بود که واو عطف را به کار بردم.
هرچند این اشتباه به اصل بحث آن پست خللی وارد نمیکند.
سلام
من به واو عطف اشکال نکردم... از شما بعید است اشکالاتم را به یک واو عطف تقلیل دهید...( لطفا مغالطه نکنید و حرف در دهان دیگران نگذارید )
شما کلا کلام تورات را قلب شده و تحریف شده مطرح کردید...
در بحث علمی حق نداریم از روش های نادرست استفاده کنیم...
برهانی وجود نداره که ما رو به یقین کامل برسونه. چنین برهانی نه برای اثبات اسلام مطرح شده نه برای رد اون.
سلام..نمی دونم اینکه گفتید نظر خودتون هم هست...به نظرم برای رد اسلام که روشی قرص و محکم وجود داره...قبلا گفتم، اون روش، دقت و تامل در قرآنه.... وقتی می بینید که قرآن اظهارت و ادعای خلاف واقع و غیر اصولی کرده پی می بریم که گوینده اون کذابه و یا سفسطه گره و یا امثال اینها و در کل خدا نیست...مثلا، وقتی قرآن رو بررسی می کنیم متوجه می شیم که قرآن تنها و تنها به صرف تحدی می خواد که ما ایمان در حد یقین حاصل کنیم....و شهادتین را به زبان بیاوریم.... این انتظار قرآن، بی جاست، ما همینجا و در همین تاپیک هم شعارمون همینه، که یک روش به تنهایی وجود نداره که برامون یقین حاصل کنه و در جای خودش بارها بحث شده که تحدی به تنهایی یقین نمی آره، نه یقین ریاضی نه روانشانسی و نه هر یقینی که می خوایید اسمشو بزارید....خوب وقتی قرآن می آد می گه به صرف تحدی، ایمان بیار و بترس از جهنم، کافی نیست که بگیم این کتاب از زبان خدایی حکیم و دانا به زبون نیومده؟این برهان روشن نیست؟؟...در کل به نظرم بررسی قرآن، کافیه که کار اسلام رو یکسره کنه....اینم بگم قرآن هم اینطور نیست که نشه از اون ایراد پیدا کرد..به این بهانه که گنگه، مبهمه و شاید منظورش چیز دیگری باشه و امثال اینها...شاید خیلی گذاره هاش اینطور باشن، گنگ باشم..مبهم باشم...مثلا شاید و شاید حرکت خورشید و منظور قرآن در اینباره مبهم باشه...ولی خدا خیلی ادعا و گذاره ها در قرآن داده که دیگه نمی شه گفت مبهمن و اینها...اگر مبهم هستند و گنگ، خوب همینم کافیه که کلام الله بودن قرآن رو زیر سوال ببره...چه معنی داره که کتاب قرآن یک کتاب گنگ و مبهم و غیر قابل فهم باشه؟؟خلاصه قرآن رو که بررسی می کنیم یقین در حد نزدیک به یک یقین ریاضی حاصل می کنیم که قرآن کلام خدا نیست....لازم هم نیست که قرآن رو زیر و رو کنیم و سالها زمان بر روی اون صرف کنیم...همینجا در این پست من یک مثال زدم، بررسی صحت اون کار زمان بر و پیچیده ای نیست...خوب اینها فکر می کنید ما رو به یقین کامل نمی رسونه؟؟
اشکال شما مرا یاد این تشبیه انداخت که دو نفر که یکی زیاد حرف میزند و اشتباه و حرف بی ربط زیاد دارد را با دومی که زیاد حرف نمیزند و اشتباه و حرف نامربوط نیز ندارد. د راینجا گفته میشود اولی به خاطر اینکه زیاد حرف میزند اشتباهاتش بیشتر است و اولی چون زیاد حرف نمیزند اشتباهی ندارد.
خب این در مورد انسانها میتواند صدق کند(هرچند ملازمه ای میان زیاد حرف زدن و اشتباه زیاد کردن وجود نداره ولی اتفاق زیاد می افته)
ولی اگر قبول کنیم که هر دوی این کتاب ادعا شده که وحی الهی است پس دیگه کم و زیاد حرف زدن هیچ اشعار و ملازمه ای نسبت به زیاد و کم شدن اشتباهات ندارد.
وحی الهی نباید اشتباه داشته باشه و تناقض امیز باشد.
بعلاوه
اینکه حضرت نوح (ع) یا لوط چنین عملی را انجام داده باشد، در یک جمله گفته شده و دیگر زیاد حرف زدن در موردش تاثیری ندارد.
بگذریم از اینکه احترام امامزاده با متولی اوست. این چه وحیی است که به پیامبرش آن هم یکی از پیامبران اولوالعزمش چنین نسبتی را میدهد.
سلام
در اینجا، شما دلایلی را ذکر فرمودید در مورد اینکه تورات (حداقل به شکل فعلی آن) نمی تواند کاملاً درست باشد. من هم دفاعی از وحیانی بودن تورات نکردم چون اثبات وحیانی بودن تورات هم نیاز به اثبات داره. بحث این تاپیک در این زمینه نیست.
مسئله اینه: کتابهایی که در اونها یک مسئله خیلی واضح و با ذکر جزئیات بیان شده را می توان بر واقعیتهای شناخته شده تطبیق داد و صحتشون رو بررسی کرد. در مورد تورات این حالت را داریم اما در مورد قرآن نه. چون قرآن تفسیر پذیره و فاقد جزئیات.
صدیق;931507 نوشت:
بحث از این بود که آیا با وجود دلیل عقلی، مخاطب میتواند به یقین برسد یا نه.
این یقین یقین از منظر اول شخص است. یعنی خود مخاطب در درون خود چه حسی را دارد.
نه یقین از منظر سوم شخص. یعنی یک ناظر بیرونی خاص با عام در این بحث مهم نیست که بیاید و در مورد یقین مخاطب اظهار نظر و داوری کند.
وقتی درباره درباره دلایلی منطقی صحبت می کنیم، پیرو یه سری قواعدیم (چه از منطق کلاسیک استفاده کنیم چه منطق احتمالاتی)
منطق مثل ریاضیه. اگر من و شما هر دو دست ازش استفاده کنیم، باید به نتیجه یکسان برسیم. اگر نتیجه یکسان هم حاصل نشه، میشه از طریق همین قواعد بررسیش کرد.
سلام..نمی دونم اینکه گفتید نظر خودتون هم هست...به نظرم برای رد اسلام که روشی قرص و محکم وجود داره...
سلام پارسای گرامی
دلایلی که برای رد مطرح میشه رو هم به دلیل وجود برخی احتمالات نمیشه دلیل محکم در نظر گرفت. مثلاً میشه گفت که شاید منظور قرآن از تحدی چیز دیگری بوده، شاید ما منظور تحدی را درست نفهمیدیم. شاید وجود ابهام حکمتی داشته باشه. شاید قرآن هفتاد بطن داشته باشه و هر بطنش هم هفتاد بطن دیگه داشته باشه و ما متوجه این موضوع نباشیم. شاید منظور از فرورفتن خورشید در گل، فرورفتن ظاهری اون در افق باشه. شاید منظور قرآن از شهابهایی که به سمت شیاطین شلیک میشه، همان شهابی نباشه که ما می بینیم ... و وجود همین احتمالات، باعث میشه دلایل مطرح شده برای رد هم تضعیف بشن.
به همین خاطره که عرض می کنم نباید از احتمالات صرف نظر کرد چون این احتمالات برای دفاع از عقاید لازم اند.
سلام استاد گرامی...حتی قبل از اینکه این تاپیک ایجاد بشه چند شبی بود گاه گاهی به مساله ای فکر می کردم،که فکر می کنم تا حدی مرتبطه به این تاپیک و می خواستم نظر شما در این باره بدونم....به این فکر می کردم که آیا رفتار منتقدان و اظهارات اونها یک عمل وسواس گونه و غیر معقوله...یعنی اعتنا کردن و میدون دادن به یک سری احتمال های صرف عقلی که اصلا خیلی دور از انتظاره....و نباید بهش توجه بشه....چون مثلا زیاد شنیدم که دسته ای از مسلمانان و طرفداران اسلام و کارشناسان، بارها منتقدان رو به تمسخر گرفتن و گفتن مثلا خدا شفاتون بده...یکباره خورشید رو هم توی آسمون دیدید، بگید از کجا معلوم...شاید خورشیدی توی آسمون نیست و شما توهم زدی مثلا خورشید رو می بینی! مثلا می گم...یعنی منتقدان رو متهم می کنند به آدم های بیمار و دیوانه و مجنون که فقط بلدن ایرادها و احتمال های صرف عقلانی بگیرن که نباید به اون احتمال هم توجه ای کرد.... و ما در زندگی طبیعی به این دست احتمالا توجه ای نمی کنیم....
مثلا، ما بدون تقریبا هیچ شکی، تخم مرغی رو از یخچال برمی داریم و در یک لحظه می شکنیمشو و محتویاتشو نیمرو می کنیم و می خوریم و اصلا اعتنا نمی کنیم که شاید با شکستن تخم مرغ، ازش یک اژدها بیرون بیاد و یا یک ماده سمی و مهلک بپاشه بیرون....در حالی که اگر عقلی نگاه کنیم، نشه احتمال اینکه یک اژدها از تخم مرغ بیرون بیاد رو منکر بشیم و رد کنیم....حالا اگر کسی هر وقت می خواد تخم مرغی رو بشکونه، اونو زیر دستگاه اشعه ایکس قرار بده رو متهم به دیوانگی می کنن.....
خوب که نگاه کردم دیدم، نهایت دستاآویزی که ما داریم، یا دست آویز نهایی و اصلی و زیربنایی که ما داریم تا احتمالی رو یک احتمال صرف عقلانی بپذیریم یا نه....داده های آماری و مشاهدات تجربی ماست....
مثلا در مورد تخم مرغ، عقلی که نگاه کنیم می بینیم که، واقعا این احتمال رو نمی شه رد کرد که با شکستن تخم مرغ ممکنه یک اژدها ازش بیرون بیاد که به ما حمله کنه و ما رو لت و پار کنه... ولی وقتی به داده های تجربی نگاه می کنیم...و می بینیم در طول سالها عمرمون، در مشاهده های تجربی دیدیم که هروقت تخم مرغی رو شکوندیم، ازش اژدها و یا چیز غیر عادی و غیر منتظره بیرون نیومده، یا امثال تخم مرغ ها....تخم کفتر، تخم شتر مرغ....می گیم پس این احتمال که ممکنه با شکستن تخم مرغ ازش اژدها بیرون بیاد یک احتمال صرفا عقلاییه، و اعتنا کردن به اون بیشتر کار افراد بیماره!!!!!خواهشن توجه کنید این مثالا شاید مثال های کامل و دقیقی نباشن...شما منظور بنده رو امیدارم دریابید.....
خوب حالا با این توضیح....اگر ما با موردی برخوردیم، که برای اون داده های اماری و مشاهدات تجربی ای نداریم و یا انگشت شمار داریم....نمی تونیم بگیم که ما یک احتمال صرف عقلایی داریم و که نباید طبیعتا بهش توجه کرد... مثلا فرض کنید که یک موجودی جلومون سبز بشه و یک تخم مرغ رو بندازه دستمون...و به ما بگه این یک تخم مرغه!!!!اما نه یک تخم مرغ معمولی و زمینی....این تخم مرغ، تخم مرغیه که از عالمی دیگه، عالمی که تفاوت های زیادی و چشم گیری با عالم شما داره آورده شده...خوب ما دیگه با این تخم مرغ، مثل بقیه تخم مرغا رفتار نمی کنیم....دیگه راحت نمی زنیم بشکونیمش و نیمروش کنیم و بخوریمش....ما از اون عالم شناخت بسیار ناچیزی داریم در حد صفر و چه بسا بدونیم که قوانینش مخالف با قوانین ماست...دیگه اینجا این احتمال که شاید با شکستن تخم مرغ، یک اژدها بیرون بیاد، یک احتمال وسواس گونه و احتمال صرف عقلی نیست....ما قبل از شکستن تخم مرغ، خیلی منطقی و معقوله که اونو زیر دستگاه اشعه ایکس قرار بدیم و محتویاتشو نگاه کنیم....حتی با زیر امواج ایکس قرار دادن و مشاهده ی اون هم باز نمی شه انچنان اعتمادی به تخم مرغ کرد و چه بسا بهترین و منطقی ترین کار این باشه که اصلا، تخم مرغ رو نشکونیم...حالا اینجا نمی شه به طرف خرده گرفت که مرد عاقل مگه تو هر روز تخم مرغ نمی خوری، تخم مرغاتو زیر دستگاه بررسی می کنی هربار؟
خوب پس حرفم اینه که مشاهدات تجربی معیار مناسب و اصلی ای برای تشخیص....
حالا این توضیح رو دادم که به این برسم که به نظرم، مورد پیامبر یک مورد خاص و منحصر به فرده!!!!مثالش شبیه به اون تخم مرغیه که از عالم دیگه به دست ما رسیده، عالمی که از بسیار جهات، قوانینش متضاد و مخالف با قوانین ما هست... خوب که نگاه می کنیم می بینیم، اون احتمالایی که ما در مورد پیامبر مطرح می کنیم، کاملا معقول و جدی هستن... گفتم مورد پیامبر یک مورد خاصه..مثال می زنم...پیامبر ادعا می کنه که یک جبرئیلی هست که هیچ کس اونو نمی بینه، ولی من اونو می بینم!!!!!!!!!!!!! با هم حرف میزنیم!!!!!!!او از طرف خدا اومده!!!!یعنی مستقما از شخص خدا دستور می گیره!!!!!!!!!!!یک خدایی هست که کلام داره، سخن داره، سخنش رو بوسیله جبرئیل به پیامبر می رسونه!!!!!!!!!!!!!!!!خوب وقتی این ادعا ها رو می بینیم می بینیم با یک مورد منحصر به فرد و خاص مواجه هستیم....
حالا سوال من اینه، وقتی ما در این مورد خاص، احتمالاتی مطرح می کنیم و مثلا می گیم، معجزه ای که این پیامبر مدعیه از طرف خدا می آره، ممکنه سحر و جادوگری باشه و کار یک موجود خارق العاده باشه.....چجور احتمالیه؟؟؟چرا منتقدا رو متهم می کنیم که ایرادای بنی اسرائیلی می گیرن...من می گم معیار اصلی و تعیین کننده ای که حرف آخر رو می زنه، مشاهدات تجربیه....و من می گم در این مورد خاص، ما با پدیده ای نو و نایاب و یا انگشت شمار مواجه شدیم....استاد صدیق طوری سخن می گن که هرکس اینجا این احتمال رو بده که کار پیامبر و به ظاهر معجزه ی پیامبر حتی اگر دو نیم کردن ماه باشه می تونه سحر و جادوگری باشه، یک احتمال عقلایی صرفه و نباید بهش اعتباری آنچنان داد... چرا اینطور فکر می کنید.....
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم....خواهش استاد صدیق بنده رو روشن کنید ببینم...با تشکر....
بگذریم از اینکه احترام امامزاده با متولی اوست. این چه وحیی است که به پیامبرش آن هم یکی از پیامبران اولوالعزمش چنین نسبتی را میدهد.
در اسلام هم مواردی داریم که براشون توجیه میآوریم. مثل توجیهاتی که برای حکم ذکر شده در آیه 24 سوره نساء ذکر می کنیم.
اگر نخواهیم به جهتگیری های شناختی میدان بدیم باید همه این موارد را با یک منطق یکسان بسنجیم. یا همه جا سختگیری کنیم یا همه جا توجیه بیاریم.
این که به دلخواه و با هدف رسیدن به یک نتیجه مشخص، یک جا سختگیری کنیم و یک جا توجیه را مجاز بدونیم باعث جهتگیری های غیر منطقی میشه.
حالا این توضیح رو دادم که به این برسم که به نظرم، مورد پیامبر یک مورد خاص و منحصر به فرده!!!!مثالش شبیه به اون تخم مرغیه که از عالم دیگه به دست ما رسیده، عالمی که از بسیار جهات، قوانینش متضاد و مخالف با قوانین ما هست...
دقیقاً
فرض کنید فردی به نزد شما میاد و مدعی میشه از طریق کشف و شهود، به حقیقتی دست یافته و از شما می خواد به این موضوع باور بیارید. شما چند درصد می تونید احتمال درستی این ادعا رو بدهید؟
اولین مسئله اینه که ببینیم آیا این فرد داره راست میگه یا خیر. و اگر راست میگه، آیا آنچه دیده واقعیه یا خیر. احتمال غیر واقعی بودن این شهود احتمال کمی نیست چون طبق آمار، گفته میشه که حدود 750 هزار نفر در کشور مبتلا به اسکیزوفرنی هستند (لینک). یعنی تقریباً یک درصد جمعیت کشور. یعنی هر فرد تصادفی که در جامعه می بینید، 1 درصد احتمال داره که مبتلا به شیزوفرنی باشه و قاعدتاً اگر مشاهدات خاصی رو مطرح کنه، این احتمال افزایش پیدا می کنه. اما باز هم یک احتمال وجود داره که این فرد به صورت حقیقی به شناخت رسیده باشه و صداقت کامل به خرج داده باشد. این همان مورد خاصی است که فرمودید.
اثبات این مورد خاص نیازمند یک دلیل خیلی قوی است. وقتی دلایل مطرح شده برای تایید را در کنار دلایل مطرح شده برای رد قرار می دهیم، باید اینقدر دلایل تایید قویتر باشند که احتمال کم اولیه را به یک احتمال قابل توجه افزایش دهند. این که چه میزان یقین لازمه، بستگی به کاریه که می خواهیم انجام دهیم. اگر فردی بخواد بر اساس آموزه های دینی، راست بگه و امانتدار باشه، وجود شک هیچ ایرادی نداره. اما اگر بخواد دیگران رو مجبور به پذیرش کنه نیاز به یقین داره.
به نظرم منطق در اینجا نمی تونه راهی به پیش ببره. یک شیوه دیگر لازمه. یک جمله از آیت الله بهجت هست که بسیار قابل تامله: ایشان توصیه می کنند که "به آنچه می دانید عمل کنید تا خدا آنچه که نمی دانید را به شما بیاموزد". این راه بی خطریه چون قراره همیشه به آنچه که واقعا می دانیم عمل کنیم و اگر به نتیجه برسه هم چه بهتر.
مسئله اینه: کتابهایی که در اونها یک مسئله خیلی واضح و با ذکر جزئیات بیان شده را می توان بر واقعیتهای شناخته شده تطبیق داد و صحتشون رو بررسی کرد. در مورد تورات این حالت را داریم اما در مورد قرآن نه. چون قرآن تفسیر پذیره و فاقد جزئیات.
خیلی خب
اینکه یک نفر با سرعت از کنار ما رد میشود ولی خیلی ناشیانه رانندگی میکند، خب در موردش قضاوت میکنیم که رانندگی بلد نیست.
حالا راننده دوم که اتفاقا خیلی آرام رانندگی میکند و در ظاهر مشکل خاصی در رانندگی اش ندارد، حداکثر میتوانیم بگوییم که در موردش نمیتوان صحبت کرد تا زمانی که سرعتش را زیاد کند.
اینکه یک کلامی خطا دارد یا نه، یک صفت نفس است نه یک صفت نسبی که اطلاق آن نیاز به نسبت سنجی و مقایسه داشته باشد.
برخلاف حالت تفضیلی یا عالی آن که دیگر جای مقایسه است.
یا صفاتی که در همان حالت عادی شان نیز نسبی هستند مانند بلند و کوتاه، زشت و زیبا و ...
سعدی شیرازی;931619 نوشت:
وقتی درباره درباره دلایلی منطقی صحبت می کنیم، پیرو یه سری قواعدیم (چه از منطق کلاسیک استفاده کنیم چه منطق احتمالاتی)
منطق مثل ریاضیه. اگر من و شما هر دو دست ازش استفاده کنیم، باید به نتیجه یکسان برسیم. اگر نتیجه یکسان هم حاصل نشه، میشه از طریق همین قواعد بررسیش کرد.
شما به اشکال من دقت نکردید.
عرض من این است که وقتی راه حل متداول را بررسی میکنید انتظار یقین از منظر ناظر بیرونی را دارید
و
وقتی راه حل خود را بررسی میکنید به یقین روان شناسی خود مخاطب(از منظر اول شخص) را مدنظر دارید
و این مغالطه یک بام و دو هواست.
خوب حالا با این توضیح....اگر ما با موردی برخوردیم، که برای اون داده های اماری و مشاهدات تجربی ای نداریم و یا انگشت شمار داریم....نمی تونیم بگیم که ما یک احتمال صرف عقلایی داریم و که نباید طبیعتا بهش توجه کرد... مثلا فرض کنید که یک موجودی جلومون سبز بشه و یک تخم مرغ رو بندازه دستمون...و به ما بگه این یک تخم مرغه!!!!اما نه یک تخم مرغ معمولی و زمینی....این تخم مرغ، تخم مرغیه که از عالمی دیگه، عالمی که تفاوت های زیادی و چشم گیری با عالم شما داره آورده شده...خوب ما دیگه با این تخم مرغ، مثل بقیه تخم مرغا رفتار نمی کنیم....دیگه راحت نمی زنیم بشکونیمش و نیمروش کنیم و بخوریمش....ما از اون عالم شناخت بسیار ناچیزی داریم در حد صفر و چه بسا بدونیم که قوانینش مخالف با قوانین ماست...دیگه اینجا این احتمال که شاید با شکستن تخم مرغ، یک اژدها بیرون بیاد، یک احتمال وسواس گونه و احتمال صرف عقلی نیست....ما قبل از شکستن تخم مرغ، خیلی منطقی و معقوله که اونو زیر دستگاه اشعه ایکس قرار بدیم و محتویاتشو نگاه کنیم....حتی با زیر امواج ایکس قرار دادن و مشاهده ی اون هم باز نمی شه انچنان اعتمادی به تخم مرغ کرد و چه بسا بهترین و منطقی ترین کار این باشه که اصلا، تخم مرغ رو نشکونیم...حالا اینجا نمی شه به طرف خرده گرفت که مرد عاقل مگه تو هر روز تخم مرغ نمی خوری، تخم مرغاتو زیر دستگاه بررسی می کنی هربار؟
قبل از پرداختن به بخش بعدی، به این بخش شما میپردازم.
مثال رو به قدری عوض میکنم.
دقت کنید که بنده با این بحث نمیخواهم به مثال شما گیر بدم.
بحثم این است که در همین زندگی عادی و جاری و بدون اینکه مورد خارق العاده ای در کار باشه، باز هم این احتمالات اتفاقا عقلایی نه صرفا عقلانی وجود دارد ولی به اونها توجه نداریم.
یک روز از خواب بلند میشیم که بریم سر کار...
راحت بلند میشیم،
صبحانه را اماده میکنیم یا سر سفره میریم و صبحانه رو میخوریم.
لباس میپوشیم.
از در خارج میشیم.
از عرض خیابان رد میشیم.
سوار ماشین خودمان یا ماشین دیگری میشویم و به سمت محل کار خود میرویم.
در تمام این مراحل، یک زندگی عادی جریان دارد.
تعامل من با محیط اطرافم مثل روزهای قبل است و عکس العمل طبیعی آن طرف نیز عین روزهای قبل.
ولی آیا این همه ماجراست...
وقتی من اجاق گاز را روشن میکنم، امکان ندارد که فندک به موقع عمل نکند و وقتی عمل کند که گاز اشپزخانه را پر کرده باشد و موقع عمل کردن فندک، گاز منفجر شود.
یا وقتی کبریت را میکشم، امکان ندارد که سکته کنم یا فشارم افت شدید کند و کبریت روی موکت کف اشپزخانه بیفتد و اتش سوزی روی بدهد و من هم در همان اتش بسوزم.
ایا امکان ندارد همینکه ماهی تاپه پر روغن و تخم مرغ را بر میدارم، پایم لیز بخورد و تمام محتویات داغ آن رویم بریزد و من کاملا بسوزم.
ایا امکان ندارد در واحد بالایی انفجاری صورت بگیرد و سقف اشپزخانه روی سر من بریزد و من بمیرم.
ایا........
اینها و صدها احتمال نه تنها عقلی صرف بلکه احتمالاتی کاملا عقلایی که بارها و بارها در صفحه حوادث روزنامه خوانده ایم و در فیلمها نیز مشابهش را دیده ایم.
خب به نظر شما، همین شما اگر همین الان بخواهید تخم مرغی را درست کنید به این احتمالات توجه میکنید؟
دقت کنید این احتمالات، صرف عقلی نیست. احتمالاتی عقلایی است.
یعنی اگر روی هم بدهد کسی تعجب نمیکند.
روی دادن آنها یک امر خارق العاده و تعجب بر انگیز نیست.
ولی با اینکه بارها و بارها این حوادث روی داده است، ولی کسی به آنها توجه نمیکند.
اما شاید با این روبرو شده باشید که همین احتمالاتی که کسی به آنها توجه ندارد ولی وقتی کسی در فیلمی ببیند که چنین اتفاقی افتاده است وقتی خودش در این موقعیت قرار میگیرد، احتیاط میکند.
شاید برای شما هم پیش آمده باشد.
کسی که از این فیلمهای ترسناک دیده است، در یک موقعیت روانی قرار میگیرد.
مثلا وقتی در فیلمی میبیند که بازیگر فیلم دستش را به امید پیدا کردن کلیدش که زیر مبل افتاده زیر آن میبرد، ناگهان سوسکی بزرگ دست او را گاز میگیرد و ...
خب این چقدر احتمال دارد اتفاق بیفتد، شاید نزدیک به صفر درصد.
ولی کسی که این فیلم را میبیند بسته به اینکه چقدر قوت ذهنی و ارامش روانی داشته باشد یا چقدر از این فیلمها دیده باشد، در چنین موقعیتهایی احتیاط میکند و قبل از اینکه دستش را زیر مبل ببرد ابتدا زیر آنرا نگاه میکند.
خب
حالا به نظر شما مردم به این آدم به چه چشمی نگاه میکنند.
یک آدم نرمال یا خیالاتی یا روانی یا وسواس فکری یا
حالا راننده دوم که اتفاقا خیلی آرام رانندگی میکند و در ظاهر مشکل خاصی در رانندگی اش ندارد، حداکثر میتوانیم بگوییم که در موردش نمیتوان صحبت کرد تا زمانی که سرعتش را زیاد کند.
بله. حداکثر می توان گفت که در موردش نمی توان صحبت کرد. پس از این طریق نمیشه چیزی رو اثبات کرد.
صدیق;932036 نوشت:
اینکه یک کلامی خطا دارد یا نه، یک صفت نفس است نه یک صفت نسبی که اطلاق آن نیاز به نسبت سنجی و مقایسه داشته باشد.
حالا این توضیح رو دادم که به این برسم که به نظرم، مورد پیامبر یک مورد خاص و منحصر به فرده!!!!مثالش شبیه به اون تخم مرغیه که از عالم دیگه به دست ما رسیده، عالمی که از بسیار جهات، قوانینش متضاد و مخالف با قوانین ما هست... خوب که نگاه می کنیم می بینیم، اون احتمالایی که ما در مورد پیامبر مطرح می کنیم، کاملا معقول و جدی هستن... گفتم مورد پیامبر یک مورد خاصه..مثال می زنم...پیامبر ادعا می کنه که یک جبرئیلی هست که هیچ کس اونو نمی بینه، ولی من اونو می بینم!!!!!!!!!!!!! با هم حرف میزنیم!!!!!!!او از طرف خدا اومده!!!!یعنی مستقما از شخص خدا دستور می گیره!!!!!!!!!!!یک خدایی هست که کلام داره، سخن داره، سخنش رو بوسیله جبرئیل به پیامبر می رسونه!!!!!!!!!!!!!!!!خوب وقتی این ادعا ها رو می بینیم می بینیم با یک مورد منحصر به فرد و خاص مواجه هستیم....
حالا سوال من اینه، وقتی ما در این مورد خاص، احتمالاتی مطرح می کنیم و مثلا می گیم، معجزه ای که این پیامبر مدعیه از طرف خدا می آره، ممکنه سحر و جادوگری باشه و کار یک موجود خارق العاده باشه.....چجور احتمالیه؟؟؟چرا منتقدا رو متهم می کنیم که ایرادای بنی اسرائیلی می گیرن...من می گم معیار اصلی و تعیین کننده ای که حرف آخر رو می زنه، مشاهدات تجربیه....و من می گم در این مورد خاص، ما با پدیده ای نو و نایاب و یا انگشت شمار مواجه شدیم....استاد صدیق طوری سخن می گن که هرکس اینجا این احتمال رو بده که کار پیامبر و به ظاهر معجزه ی پیامبر حتی اگر دو نیم کردن ماه باشه می تونه سحر و جادوگری باشه، یک احتمال عقلایی صرفه و نباید بهش اعتباری آنچنان داد... چرا اینطور فکر می کنید.....
این مورد هم مانند همه مواردی است که قابل اشاره لمسی و تجربه نیست.
روش تحقیق در هر علمی و هر موردی مختص به خودش است.
در مورد وحی و امور وحیانی هم گرچه نمیتوان مستقیما صدق را به دست آورد، ولی روش غیر مستقیم دارد.
روش غیر مستقیمش اعجاز است.
ولی بررسی اعجاز هم باید به اندازه و روش خودش باشد.
من نمیگم کسیکه این حرفها را میزند ایراد بنی اسرائیل میگیره.
بلکه حرفم این است که باید انتظار معقول داشت.
در اسلام هم مواردی داریم که براشون توجیه میآوریم. مثل توجیهاتی که برای حکم ذکر شده در آیه 24 سوره نساء ذکر می کنیم.
اگر نخواهیم به جهتگیری های شناختی میدان بدیم باید همه این موارد را با یک منطق یکسان بسنجیم. یا همه جا سختگیری کنیم یا همه جا توجیه بیاریم.
اینکه قران به مسلمانان اجازه میدهد که با زنان اسیر شده ازدواج کنند یا آنها را به کنیزی بگیرند، توجیه نیاز ندارد.
اگر هم توجیه بخواهد به نظر شما مانند این است که یک پیامبر بیاید و شراب بخورد آن هم یک پیامبر اولوالعزم؟
شبیه آن است که بگویند به یک پیامبر شراب داده اند و او با دخترانش همبستر شود(ولو در حال مستی و بی توجهی)؟
این چه پیامبری است؟
این چه دینی است؟
به قول بزرگی لطفا عبای انصاف را روی سرتان بکشید و بعد فکر و قضاوت کنید...
خب این چقدر احتمال دارد اتفاق بیفتد، شاید نزدیک به صفر درصد.
صدیق گرامی
دقت کنید که احتمال راستگو بودن فرد مدعی یک احتمال خاصه، نه احتمال راستگو نبودنش.
فرض کنید فردی ادعای امام زمان بودن کرده. چقدر احتمال میدید که این فرد راست بگه؟ یه جایی خوندم که 600 نفر مدعی دروغین امام زمان بودن داریم که در زندان اند. 750 هزار نفر مبتلا به شیزوفرنی توی کشور داریم. هر روز میلیاردها دروغ توی دنیا داره گفته میشه. اینها آمار کمی نیست که بخواهیم صرف نظر کنیم. احتمال صداقت این فرد به خودی احتمال خیلی کمیه. مگر اینکه با یک دلیل محکم، این احتمال را تا حد زیادی افزایش دهیم.
حالا شما می فرمایید احتمال کم را اصلا بررسی نکنیم و بگذاریم کنار ... خب این کنار گذاشتن به اثبات منجر نمیشه. ولی ما باید بررسی کنیم چون موضوع مهمی است.
دوست عزیز
بحث از این نیست که بعد از اقامه دلیل و برهان، چه مرتبه ای از باور در درون او شکل میگیرد.
بلکه بحثم این بود که دلایل فلسفی برای همگان قابل تبیین است.
یعنی من میتوانم مقدمات برهان وجوب و امکان را در قالب یک سری مقدمات فلسفی و غیر فلسفی برای دیگران تبیین کنم.
حال به فراخور میزان هوش و اطلاعات مخاطب، گاهی این توضیحات کم است و گاه به توضیحات مفصل تری نیاز دارد.
ولی به هر حال، او میفهمد که من چه میگویم.
حال عکس العمل او در مقابل دلیل من چه باشد: قبول کند به نحو یقینی، یا به نحو ظنی یا قبول نکند اینها دخلی به ادعای بنده نداشت.
سلام جناب صدیق،
قبل از پرداختن به فرمایشات شما اول از شما تشکر میکنم، به نظر میرسد بخشی از زوایای تاریک بحثمان دارد کمکم روشن شده و مرتبهای از مفاهمه شکل میگیرد که امیدوارم بتواند به زبان خودمانی و البته شفاف و بدون تعارف چالشهای پیش روی بخصوص جوانانی که با ایشان در این چند سال برخورد داشتهام را جوابگو باشد ... ان شاء الله
پس بحث شما بر رساندن مخاطب به یقین نیست و اینکه مخاطب براهین فلسفی به چه حدی از باور برسند و یا اصلاً به توافقی با شما برسند یا نرسند را منوط به خود آن مخاطب میکنید، یعنی شاید براهین شما حجت را بر کسی تمام بکنند یا نکنند، او را به یقین برسانند که شما بر حق هستید یا بر باطل هستید و یا ظنی نسبت به این دو در او ایجاد نماید که سبب خوشبینی یا بدبینی او نسبت به شما گردد ... اگر اینطور باشد تا اینجای کار براهین فلسفی در حدّ یک آیت معمولی محسوب میشوند که برای هر کسی به فراخور حال خودش معرفتی حقیقی یا ظنی را ایجاد میکند و از این حیث همچنان به معجزات انبیاء علیهمالسلام که نقش آیتالبینّه را بازی میکنند و حجت را بر تمام مخاطبان خودش تمام میکند نمیرسد ...
اگر اشتباه میکنم بفرمایید، ولی احتمالاً ادعای بعدی شما این باشد که حرفهای بالا تا آنجا درست است که یک تقریر مشخص و ثابت از براهین فلسفی مستقل از مخاطبان آن ارائه شده باشد ... یعنی برای همان مخاطبی که یقین در او ایجاد نگشته است میتوان مشکلش را پرسید و سعی کرد آن مشکل را هم برطرف نمود تا او هم به یقین برسد ... اگر این ادعا را داشته باشید عملاً مدعی شدهاید که براهین فلسفی پتانسیل رساندن همگان به یقین را دارند به شرط آنکه شخص ظرفیت علمی فهم مقدمات آن براهین را داشته باشد ... در این صورت از نظر شما براهینن فلسفی حداقل برای افرادی که پتانسیل فهم این براهین را دارند در صورت بالفعل شدن این ظرفیت در ایشان همان کاری را میکند که معجزات انبیاء علیهمالسلام برای همگان انجام میداد ... و البته شما هیچ ادعایی هم نخواهید داشت نسبت به اینکه یقینی که از این طریق در یک عالم به مقدمات فلسفی شکل میگیرد بالاتر از یقینی باشد که در یک مخاطب معجزهی نبی شکل میگیرد ... یعتی تفاوت براهین فلسفی و معجزات انبیاء علیهمالسلام تنها در دامنهی اجتماعی مخاطبانی خواهد بود که میتوانند از این طریقها به یقین برسند ...
آیا فرمایشات شما را درست نتیجهگیری کردم؟
البته خودم هنوز نسبت به درستی همین مطالب بالا اعتراضاتی دارم که ان شاء الله به آن هم میرسیم، ولی با فرض آنکه این مطالب چکیدهی فرمایشات شما باشد و ما هم آن را بپذیریم الآن چه مزیتی در براهین فلسفی نسبت به معجزات انبیاء علیهمالسلام وجود دارد؟ اگر همان کاری را که تمام براهین شما رویهم در بهترین حالت بعد از یادگیری کلی مقدمات فلسفی و تعاریف و اصطلاحات و اما و اگرها در مورد خوب فهمیدن تعاریف و گرفتار مغالطعهها نشدن و امثال آن تنها در مورد برخی از مردمی که جویای حقیقت هستند انجام میدهد معجزات بتوانند بدون هیچ یک از این مقدمات آن هم نسبت به تمام مخاطبهای خود انجام دهند، چرا به جای معجزات به سراغ فلسفه رفته و هر کسی که سؤالی میکند که حقیقت چیست به سراغ مباحث فلسفی برویم؟ ... در عصر انبیاء گذشته که معجزات هر نبی محدود به زمان خودش بود و تنها خبر آن به آیندگان میرسید اگر معجزهای به صورت زنده رخ نمیداد اما بحث فلسفی هم انجام نمیگرفت، اما الآن که معجزهی جاویدی در دستان ماست مباحث فلسفی دیگر چه نقشی میتوانند داشته باشند؟ آیا معجزات که میتواند حجت را بر بیسواد تمام کند نمیتواند حجت را بر باسواد تمام نماید؟ (در فلسفه نهایت ادعا این است که حجت بر باسواد تمام شود و بعد بیسوادها از جهت رجوع غیرمتخصص به متخصص به آن باسوادها رجوع کرده و حقانیت مسیر را از ایشان جویا گردند، و این سیره خلاف قران است که عدهای را سرزنش میکند از اینکه بدون آنکه خودشان بفهمند از آیین دیگران تبعیت میکردند، به این معنا که حداقل قرآن لازم میداند که هر کسی خودش حق را تشخیص بدهد و به صرف اعتماد به دیگران به جلو نرود)
صدیق;931507 نوشت:
اما در مسئله شهود، من اصلا نمیتوانم او را نسبت به انچه کشف کرده ام قانع کنم. بله اگر مخاطبم کسی باشد که مرا دربست قبول داشته باشد، به پشتوانه این مسئله سخن من را هم میپذیرد اما نه از این جهت که به صورت خاص متوجه شود که من در این گفته ام صادقم یا نه. بلکه از این جهت که مرا قبول دارد. درست شبیه آنچه برخی فلاسفه مشائی در مقابل برخی مدعیات پذیرفته شده و تقریبا مسلم دینی به استناد دلیل نقلی تلقی به قبول میکردند آن هم به جهت اینکه موید به صادق مصدق بودن گوینده آن بود هرچند هنوز هم به صورت جزئی و مشخص آنرا نمیتواند بپذیرد.
در فلسفه هم نمیتوانید مسأله را برای کسی تبیین نمایید جناب صدیق، میتوانید ولی به طور کامل نمیتوانید ... یعنی اگر کسی یکجا تسلیم شد این بخاطر اعتمادش به شما بوده است .... بلا تشبیه همانطور که امروزه مردمی هستند که به اخبار bbc اعتماد میکنند که راست و دروغ را به هم میآمیزد و مردم آن راست را میشنوند و اعتماد در ذهنشان شکل میگیرد و بعد دروغی هم اگر گفته شود آن را خواهند پذیرفت چون میگویند که فلانی حتی اگر چیزی بر علیه خودش باشد را هم میگوید و در ذهنش یکی دو مثال هم دارد که مرورشان کند و اعتمادش تقویت گردد. کافی است شما یکجا در بحث خودتان نقدهای بر نظریات فلسفی خودتان را نیز بیان نمایید و او که پیش از آن هم به زیبایی منطق بحث شما تمایل داشته و در هضم همان هم به سختی پابهپای شما بالا آمده است را به چالش بکشید و اصطلاحاً او را با دست پس بزنید، بعد که ذهنش درگیر شد خودتان به آن نقد جوابی بدهید که به نظر هم دندانشکن بیاید، اینجاست که اگرچه او را با دست پس زده بودید ولی با پا پیش کشیدهاید و اعتماد او تا حدودی به شما جلب میشود، اگر این کار چند بار انجام شود کمکم این اعتماد در او قوت میگیرد که شما انگار واقعاً طرف حق هستید که هر چقدر هم که نقدهای سختی بر علیهتان میشود که این مخاطب بیچاره همان اولین نقد را هم نمیتوانست جواب بدهد اما شما بدون ترس همه را عنوان کرده و در کمال آرامش هم جوابهای قانعکنندهای به آن میدهید ... مبنای رسیدن به یقین در مباحث فلسفی چنین اعتمادی است ... یعنی ظاهر قضیه این است که شما مطالب را تبیین کردهاید و او هم همراه شما میاید حال آنکه تمام کار شما این است که یک سری اعتمادسازی کنید و در آخر او یا بیشتر به شما اعتماد میکند و یا به مخالفان شما، یا طرف شما میایستد و یا مقابل شما، حتی اگر واقعاً هم حقمدار باشد، جدای از اینکه یک عده ممکن است کم بیاورند و در نزد خود چارهای جز اعتماد بر حقانیت شما نیابند ولی زیر بار نروند تا کم نیاورند و عدهای هم همین رویکرد را نسبت به مخالفان شما و نقدکنندگان شما داشته باشند و مقابل آنها به ناچاری برسند ولی خود را از تنگ و تا نیاندازند ...
منظور اینکه در فلسفه هم تنها اینطور به نظر میرسد که مسأله تبیین گشته است و قرار نیست کسی به کسی اعتماد کند و هر کسی باید خودش درستی یا نادرستی گزارهها را تشخیص بدهد ... ظاهراً انسان گریزی از قضاوت کردن و اعتماد کردن و انواع تلههای روانشناسی (که خودش هم خبری از آنها ندارد) ندارد ... فلسفه از این نظر علم مجاب کردن دیگران است، علم قانع کردن دیگران ... در فلسفه میشود انسانها را نسبت به هر عقیدهی درست یا غلطی مجاب کرد ... حالا شما فیلسوف باسواد و قهّاری هستید امثال من نمیتوانیم شما را نسبت به یک عقیدهی خلاف عقاید فعلی شما مجاب کنیم و هر چه بگوییم شما میفرمایید که اینجا مرتکب مغلطهی فلان و بهمان شدهای، ولی جناب صدیق فوق کل ذی علمٍ علیم ...
برای بهتر روشن شدن مسأله جناب صدیق شما اول فرض کنید که هیچ باوری ندارید و سپس خود را جای کسی بگذارید که ابتدا به بررسی یک مکتب فلسفی خاص میرود، یک بار اسلام و یک بار یک مکتب دیگر ... به هر حال علمای هر مکتبی سالها روی مطالب خودشان فکر کردهاند و حرفهای خودشان را بالا و پایین کردهاند و در توجیه عقاید خودشان کوشیدهاند و انتظار نابجایی است که بگوییم یک نفر با ذهن خالی که با این آموزهها مواجه شود در همان یک نگاه پی به بطلان حرف باطل میزند و محو نتایج آن تفکرات و موجهات نمیگردد و برای فهم آنها لازم نیست هیچ تلاشی بکند، حالا فرض کنید چند سؤال به ذهنتان برسد که به نظرتان خیلی هم بغرنج هستند و حتماً علمای آن مکاتب را گیر خواهد انداخت و وقتی که از ایشان سؤال بپرسید ببینید که ایشان راحت جوابتان را داده و شما را شرمندهی قضاوتهایتان میکنند، بعد بروید نقدهای بر علیه این مکتب را بخوانید و بیاورید مقابل این علما که آنها پیش از شما آن نقدها را دیده و بر روی یافتن جواب برایشان فکر کردهاند و باز از ایشان جواب قانعکننده دریافت نمایید ... خودمان هستیم جناب صدیق آیا کمکم به ایشان اعتماد نمیکنید؟ چه اسلام باشد و چه غیر اسلام ... اگر ذهنتان در ابتدای مسیر خالی باشد اعتماد خواهید کرد دیگر تعارف نداریم ... من هم بودم اعتماد میکردم احتمالاً هر کس دیگری که بود هم اعتماد میکرد ...
فقط در یک صورت است که انسان از این نسبیگرایی نجات یابد و آن این است که ذهن انسان خالی نباشد، در ابتدا هم در ذهن همهی انسانها یک مطلب یکتایی وجود داشته باشد که بر خلاف مکاتب مختلف تکثری نداشته باشد ... حالا هر کسی فقط میتواند خودش را بررسی کند و اگر کسی بگوید که آن مطلب ابتدایی در ذهن من با آن مطلب ابتدایی در ذهن تو یکسان نیست این ادعا نه قابل پذیرش برای ماست و نه قابل رد کردن، هر کسی فقط به حال خودش میتواند آگاه باشد و در صورت صداقت با خودش به این آگاهی اعتماد هم بکند ...
پس ادعای من این است که فلسفه و توجه باطنی شخص به ضمیر خودش فرقی با هم ندارند از این نظر که هیچ کدام واقعا قابل تبیین کامل نیستند، در فلسفه هم یک سری شواهد مقابل مخاطب قرار داده میشود که باعث سیر شهود او در عالم باطن خودش بشود و نتایج و احکام را یکی پس از دیگری بپذیرد ... حالا شما میتوانید از بیرون در همان مسألهی شهود هم همین کار را انجام بدهید ... ظاهراً بحث بشارت و انذار انبیاء علیهمالسلام در همین راستا بوده است ... خداوند پیامبرانش را مبشّر و منذر فرستاد نه فیلسوفهایی که بر اساس اولیات و اولیالأولیات استدلالهای منطقی غیرقابل خدشه بیاورند که چرا خدا وجود دارد، چرا خدا یکتاست، چرا خدا باید قیامتی داشته باشد و پیامبری بفرستد و چرا الآن این شخص مدعی مصداقی از همان انبیاء است که قرار بود خدا بفرستد ... ادعای من این است که تنها راه درست همان کاری است که انبیاء علیهمالسلام میکردند، یعنی اگر بخواهیم اتمام حجتی رخ بدهد و برای همگان هم قابل تسرّی باشد راهش آن است مگرنه که همه کار میشود کرد و برخی هم شاید درست یا غلط به نتایج خوب یا قابل قبولی برسند ...
صدیق;931507 نوشت:
بعلاوه
اشکال دیگر بیان شما این است که مسئله یقین و ظن را در مورد خودش جاری نکردید.
بحث از این بود که آیا با وجود دلیل عقلی، مخاطب میتواند به یقین برسد یا نه.
این یقین یقین از منظر اول شخص است. یعنی خود مخاطب در درون خود چه حسی را دارد.
نه یقین از منظر سوم شخص. یعنی یک ناظر بیرونی خاص با عام در این بحث مهم نیست که بیاید و در مورد یقین مخاطب اظهار نظر و داوری کند.
بگذریم از اینکه اصلا ناظر بیرونی هم یک فرد یا یک جمع از انسان است و یقین او هیچ برتری ای بر یقین خود مخاطب ندارد، اگر بگوییم که ممکن است آنها اشتباه کرده باشند.
صدیق;931509 نوشت:
اشکال بیان شما در این است که گاهی از درجات باور از منظر اول شخص سخن میگویید و گاهی اوقات از درجات باور از منظر سوم شخص. اینکه دلایل مبتنی بر فطرت برای شخص یقین آور است باور از منظر اول شخص است.
ولی اینکه دلایل فلسفی ایجاد ظن میکنند نه یقین، از نگاه سوم شخص و ناظر بیرونی است نه خود شخص.
اگر میخواهید مقایسه کنید و راه جایگزین ارائه کنید باید از یک دریچه به هر دو طرف نگاه کنید.
یا در هر دو از منظر اول شخص(یعنی خود شخصی که با آن درگیر است)
یا در هر دو از منظر سوم شخص(یعنی از منظر ناظر بیرونی نه مخاطب و کسی که با آن منبع معرفتی درگیر بوده و هست)
در این صورت است که متوجه میشوید،
اولا دلیل فلسفی نیز عموما از منظر اول شخص یقینی است همانطور که دلیل فطرت و شهود برای خود شخص یقین اور است.
ثانیا اگر دلیل فلسفی را به استناد داوری از منظر سوم شخص کنار بگذاریم، هیچ دلیل دیگری نمیتوان جایگزین آن کرد که برای نوع انسان(و از منظر اول شخص) یقین آور باشد حتی در اندازه دلیل فلسفی.
در اینجا مطلب جدیدی را مطرح فرمودید و آن این است که از استاندارد یکتایی برای بررسی دو یقین استفاده نشده است ... جناب صدیق این را البته خودم هم در پستهای قبلی به نوعی گفتم، در آنجایی که گفتم که در فلسفه هم میتوان به همان یقین فطری دست پیدا کرد ولی حتی در این صورت هم این یقین از طریق فطرت کسب شده است و نه خود آن براهین فلسفی ... از این نگاه براهین فلسفی مثل آیات مختلف آفرینش که میتوانند شرایط توجه انسان به فطرتش را فراهم نماید بوده و از آنجا به بعد کار رسیدن به یقین از طریق همان فطرت است ... مثل یک شهر که از چند مسیر میتوان به آن رسید، آن مسیرها شاید خیلی مختلف باشند ولی مقصد یکجاست ... اینکه چرا این شهر مقصد دارای این شکل است یا خانههایش اینطور است یا طور دیگری است ربطی به اینکه آن مسیر چه شکلی داشته است و کوهستانی بوده یا اتوبان بوده است ندارد ... منظور اینکه براهین فلسفی در اینکه آن یقین آخر چه ویژگیهای داشته باشد ندارد و خروجی آن براهین فلسفی به خودی خود نمیتوانست چیزی بیش از ظن و گمان باشد اگر فطرتی در انسان نبود، مثل جادهای که تا بینهایت ادامه دارد و حتی در وسط یک بیابان دور خودش میچرخد اگر شهری یا نشانهی پیدا شدنی جایی در آن نباشد ...
اینکه براهین فلسفی و کلاً راه فلسفه بتواند نقش یک جاده را داشته باشد را من هم موافقم، ولی برهان وجوب و امکان هم که باشد بیشتر از برهان نظم نمیتواند کارایی داشته باشد، یا بیشتر از نگاه کردن در برگ درختان سبز یا نگاه کردن در عظمت آسمانها نمیتواند کارایی داشته باشد، همهی اینها جاده هستند، اگر فطرت نباشد اینها هیچ کدام انسان را به تنهایی به قبول خداوند و حقانیت اسلام نمیرسانند ... این در روایات ما هم آمده که اگر در عالم ذر خداوند خودش را به شما معرفی نمیفرمود شما هیچ راهی به شناخت او نداشتید ...
اینکه به فلسفه اعتراض کرد اعتراضم صرفاً به این بخش از ادعای فلاسفه هست که یقین و باور را در انتهای براهین فلسفی خود تصور نمایند و بگویند این یقین به عنوان نهایت این برهان ویژگی این برهان است، خروجی خود این برهان است، نیاز به چیزی خارج از خود این برهان ندارد و دانستن همان اولیالأولیات برای رسیدن به آن یقین کافی است اگر شخص منطق و اصول فلسفه را بشناسد و دچار اشتباه در به کار گیری ابزار منطق و فلسفه نشود ... در نگاهی که خدمتتان گفتم بحث فطرت است که نقش مبنایی دارد، چیزی که در بحثهای بروندینی خودش محل بحث است و وفاق جامعی نسبت به آن وجود ندارد ... پس تبیینهای فلسفی از این نظر همگی ناقص خواهند بود، یعنی همیشه در انتهای آنها یک فاصلهای با پذیرش حق خواهد بود که مانع از اعتماد کامل به آن شود اگر کسی بگوید که من حالات درونی خودم را توهم میدانم و به آنها مطلقاً اعتمادی نمیکنم و همه چیز باید بر روی کاغذ برایم اثبات کامل منطقی یابد ... چنین کسی هرگز از دایرهی شکیات خارج نخواهد شد و نسبیگرایی و تردیدگرایی نهایت علم او خواهد بود، کما اینکه شخصی مثل راسل ظاهراً دچار چنین بحرانی شده بود ... و دست آخر هم کافر از دنیا رفت، آنقدر باهوش بود ولی نتوانست چیزی را بفهمد که خیلی بیسوادتر از او راحت فهمیدند و تسلیمش شدند و چه بسا در ۱۳ سالگی جانشان را در راه آن تقدیم کردند ...
جناب صدیق من هم بحث اول شخص و سوم شخص شما را قبول دارم، امیدوارم الآن منظورم واضحتر بیان شده باشد ... فلسفه را از نگاه سومشخص مطرح کردم چون اصولاً در مباحث فرادینی ادعا بر این است که مباحث باید سومشخص صورت بگیرند و فلسفه هم خودش را فرادینی معرفی مینماید ...
فقط در مورد شهود و خودسازی اضافه کنم که مدعی نشدم برای شناخت حقیقت باید حتی اندکی هم خودسازی داشت ... اتمام حجت برای همگان باید انجام بگیرد و میگیرد چه خودسازی کرده باشند و چه نکرده باشند، بحث خودسازی در جایی مطرح میشود که شخصی که با تربیتی دلخواه در بستر یک جبر تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و اجتماعی به دنیا آمده و رشد کرده و الآن میخواهد حق را بشناسد و از میان این همه مکتب که هر کدام ادعای حق بودن خودشان را دارند یکی را تشخیص بدهد که حق است و بداند که این تشخیص او قابل اعتماد کامل است و حتی ذرهای احتمال عقلانی یا عقلایی هم بر علیه آن اعتباری ندارد ... و البته حتی در این زمینه هم خودسازی به معنای خودسازی عملی نیاز نیست و خودسازی علمی کفایت میکند، کافی است در باطن خودش با خودش روراست باشد و چیزی که دانست درست هست را وانمود نکند که درست نیست، ولو اینکه در زندگی خارجیاش هم در عمل نتواند به آنچه که میداند درست است عمل کند ... این میشود اسلام آوردن در باطن، همان که مقدم است بر اسلام آوردن به زبان، تا بعد برسیم به اسلام آوردن به عمل که در این صورت اسلام در قلب شخص وارد شده و او در میان مؤمنان جای خواهد گرفت ... پس در بحث خودسازی هم بحث ما فقط خودسازی علمی است، تقوا نسبت به حقیقتجویی، آزاده بودن قبل از دیندار بودن ...
بنابراین با توجه به سیر بحث، منظور روشن میشود.
ما با دلایل عقلی میخواستیم حقانیت اسلام را روشن کنیم.
انگاه شخصی پرسید که با وجود این احتمالات ولو عقلی چطور میتوان یقین به دست آورد. در انجا بود که آن راهکار و تبیین ارائه شد.
صدیق;931508 نوشت:
حال اگر کسی مانند آن زندیق از این ادله برایش یقین ایجاد نشود و در همه ادله بخواهد ان قلت و قلتهای طلبگی بیاورد و احتمالات عقلی را ناقض این ادله به حساب بیاورد، میتوان از روش دفع ضرر محتمل یا شرط بندی پاسکال بهره گرفت. این استفاده بدان معنا نیست که این روش برای همگان است پس یقینی در کار نیست بلکه این آخرین مرحله است برای کسی که راه های قبلی برایش فایده نداشت.
بله این شروع آزادگی است، حتی برای همانها که فرمودید هم یک راه حل موقت است ... همانطور که فرمودند شما به آنچه که میدانید عمل کنید تا خداوند آنچه نمیدانید ولی نیاز دارید را به شما بیاموزد ... علم نوری است که خدا در قلب هر کسی که بخواهد میاندازد ... برای کسی که کلاً به بنبست معرفتی رسیده است احتیاط تنها راه عقلایی است و این احتیاط هم ایمنترین احتیاط است ...
صدیق;931509 نوشت:
بسیار خب.
شما بفرمایید چه کنیم؟
کسی که تازه وارد مباحث منطقی و فلسفی شود شاید با یک برهان که همان جلسهی اول بحث برایش بیاورید کامل قانع شود و حاضر بشود جانش زا هم بدهد، همانطور که عناصر داعش و تکفیریها با یک سری توجیهات و شستوشوهای مغزی به آنجایی میرسند که حاضر شوند جانشان را در راه هدفی موهوم بدهند، همانطور که پیش از ایشان هم سربازان الموت حاضر بودند برای مرادشان خودشان را از دیوارهای قله به پایین بیاندازند ... اینها باید بررسی شوند، باید متوجه باشیم که مایی که در این وضعیت هستیم مانند آنها نیستیم و این یقینی که ادعای داشتنش را داریم واقعی است ...
کسی که تازه وارد فلسفه شود سریع قانع میشود و فکر میکند دیگر همه چیز را میداند ... این از جهل اوست، از ناپختگی اوست ... میرود جلو و با یک سری شبهات روبرو میشود، برمیگردد برای پاسخ، برهانی دیگر میشنود و پیش خودش میگوید که بیخود شک کردم راهم از ابتدا هم درست بود، و انسان مستعد است چیزی را باور کند که دوست دارد که باور کند ... بعد از چند بار که مدام گمان کرد به یقین رسیده است ولی باز با شبههی جدیدی پایش لرزید دیگر کمکم با گرفتن جواب برای آن شبهه جرأتش را از دست میدهد که بگوید این بار دیگر به یقینی رسیدهام که هرگز متزلزل نخواهد شد و در ان شک نخواهم کرد! ... این بار اگر یقینی به او عرضه شود بجز خود آن یقین به دنبال تضمینی خواهد بود که بداند این یقین با شبههای به لرزه در نخواهد آمد که اگر بیاید نباید اسمش را یقین گذاشت ... در این وضعیت بعد از یک مدت حتی ممکن است به مرتبهای از بلوغ برسد که از بالا به کل مسأله نگاه کند، یعنی تمام دانستههای شخصیاش را بگذارد در یک بسته و این بار خودش را بگذارد جای کس دیگری با سابقهی تربینی و فرهنگی دیگری که در مکتب دیگری متولد شده و رشد کرده است و سعی کند در کفشهای او مسیر رسیدن به حقیقت را طی کند و ببیند که آیا باز هم به همین جایی که الآن هست میرسد یا نه! ... اینجاست که بحرانها کمی جدیتر میشوند ... او اینک میبیند که بحث روانشناسی انسان و تأثیر جامعه بر وع فکر کردن انسان و باورهای انسان بیش از آن است که تا کنون گمانش را میکرده است ... ترس برش میدارد که اگرچه من تا کنون با دلایلی که برایم آوردهاند قانع شدهام ولی اصولاً این قانع شدن چقدر میتواند حکایت از مواجههی من با حقیقت نماید؟ این خلاصهای بود از وضعیت بحرانی که فلسفه نمیتواند کمکی به حل آن بنماید ...
با توجه به مطالبی که تا کنون گفتهام قاعدتاً جواب من برای این بحران روشن است، جواب و راهکار شما برای رفع این بحران چیست جناب صدیق؟
صدیق;931509 نوشت:
دوست عزیز
بحث بر سر یقین نوعی است نه یقین شخصی یا یقین گروهی خاص.
مثلا ادله نقلی برای متدینان یا حداقل بخشی از آنان حتی در مسائلی که استناد به ادله نقلی در اثبات آنها مستلزم دور است یقینی تر از هر دلیل دیگری هست ولی این بدان معنا نیست که ما بتوانیم این دلایل را در استدلال به کار بگیریم.
یا شهود برای خود فرد آنقدر محکم است که هیچ دلیل دیگری آنقدر یقین اور برایش نیست.
اما با این حال نمیتوان آنرا در استدلال با دیگران به کار گرفت.
جناب صدیق شما عالم هستید احتمالاً این مشکل را نداشته باشید، ولی امروزه در جامعهی ما چیزی که مطلوب است خود برهان و استدلال است، یعنی کسی که میخواهد به حقیقت برسد نمیگوید مرا به یقین برسانید بلکه میگوید برای من استدلال کنید و استدلالتان قانعکننده باشد، انگار آن چیزی که اصالت بالذات دارد خود استدلال است و یا حداکثر قانع شدن! استدلال یعنی طلب دلالت کردن و دلالت تنها یک مسیر است، این دلالت ممکن است به جای چشمهی آب به سمت یک سراب در دوردست کشیده شده باشد و آن سراب هم آنقدر طبیعی به نظر برسد که شخص قانع شود که این مسیر درست است و آنقدر در آن برود تا ببیند که سراب بوده و جان تشنهاش دور است از اینکه به این زودیها سیراب گردد ...
این محاجهای که شما با من دارید در پاسخ به آن سؤال مذکور است که «برای من استدلال کنید و استدلالتان قانعکننده باشد»، حال آنکه من میگویم اصولاً این سؤال خطاست و هر تلاشی برای صرف پاسخ دادن به آن تلاشی است که اصولاً خیلی مناسب نیست و کل فلسفه هم مشغول پاسخ دادن به همین سؤال شده است ... سؤالی که جوابش اصولاً چندان هم به درد کسی نمیخورد ... حداکثر یک قانعشدن موقتی را به همراه دارد تا چه وقت آن شخص دوباره با شبههای روبرو شده و باز همان سؤال را تکرار کند ... برای رسیدن به حقیقت متحقق این راه جوابگو نیست ... اگر به نظر شما هست لطفاً کمی توضیح بدهید که چطور فلسفه میتواند جز دلالت کردن شخص به سمت فطرتش در یک بحث بروندینی شخص را از این وادی ظن و گمان و سرابگونه به حقیقت متحقق برساند ..
صدیق;931510 نوشت:
بله.
البته قسمت اخر جمع بندی نیز این تکمله را میخواهد: این براهین قادر نیستند یقینی به انسان ارائه دهند که د رحد یقین در اولیات یا قضایای تحلیلی و علوم حضوری است.
بله با فرض اینکه آن یقین شخصی را مطابق فرمایشات قبلی خودتان حائز قوت یقین ناشی از قضایای ریاضی بدانید که نه احتمال خلاف عقلانی در آن میرود و نه احتمال خلاف عقلایی در این صورت من حتی همین تکلمهی شما را هم در همان پاراگراف گنجانده بودم و بخاطر همین است که گفتم ظاهراً داریم به توافق مشخصی میرسیم ... به نظر میرسد ان شاء الله سوء تفاهمهای زیادی برای برطرف شدن باقی نمانده باشد، اصل حرف همین است که فرمودید ... تنها یقین شخصی است که میتواند حجت را مطلقاً بر شخص تمام کند ... ولو اینکه فلسفه هم ابزاری برای کسب این یقین شخصی بوده باشد مثل توجه به هر آیتی از آیات خداوند و بررسی آن ...
صدیق;931510 نوشت:
اتفاقا فلاسفه ای که تهذیب نفس را مقدمه حکیم شدن میدانستند مشابه همین نظر را داشتند.
اما بحث اینجاست که این راه برای چند درصد مردم قابل دستیابی است.
البته گفتم که منظورم من از خودسازی آن خودسازی مصطلح دروندینی نبود و توضیحش را در پست قبلی دادم
اما قاعدتاً با توضیحاتی که دادم این روش برای ۱۰۰٪ مردمی که دنبال شناخت حق باشند قابل اجرا و دستیابی است و اصلاً راه همین است ... و حتی اگر کسی به دنبال شناخت حق نباشد هم باز از همین راه است که حجت بر او تمام شده و جهنم بر او واجب میگردد ... حتی اگر به رذالت شمر و ابن ملجم و نمرود و قابیل باشد ...
صدیق;931511 نوشت:
یقینی که فرد از راه شهود به دست آورده است، در این درجات قرار میگیرد. فارغ از مسئله درجات ایمان.
بحث ما نیز منحصر به اعتقادات نیست که بحث ایمان ملازمه آن باشد.
فرض کنید که بحث در یک مسئله هستی شناسی باشد.
در این صورت، دلیل فلسفی یک طرف است، شهود در سویی دیگر و دلیل نقلی د رجانبی دیگر و...
در اینجا
یقین دارای مراتبی میشود.
یک مرتبه آن مرتبه ای است که هیچ خدشه ای در آن نمیتوان وارد کرد چرا که خدشه در آن مستلزم تناقض است.
یک مرتبه آن مرتبه ای که خدشه در آن نمیتوان وارد کرد هرچند احتمال عقلی صرف مخالف میتواند داشته باشد ولی این یقین برای نوع انسانها از آن دلیل قابل دستیابی و حصول است.
اما جناب صدیق بحث من منحصر به شناخت راه حقیقت است و نه بیشتر ... تکیهی تمام مباحث من بر فطرت است، فطرتی که فقط خدا و اهل بیت علیهمالسلام را میشناسد و لاغیر، با این فطرت فقط میتوان به یقین رسید که اسلام حق باشد، در مورد مسائل دیگر اصولاً راهی برای رسیدن به چنان یقینی سراغ ندارم و به همان مدارج یقینی که شما میفرمایید ملتزم هستم که اگرچه یقین هم باشند ولی قطعیتی به آن معنا که در اینجا منظورم هست ندارند ...
صدیق گرامی
دقت کنید که احتمال راستگو بودن فرد مدعی یک احتمال خاصه، نه احتمال راستگو نبودنش.
فرض کنید فردی ادعای امام زمان بودن کرده. چقدر احتمال میدید که این فرد راست بگه؟ یه جایی خوندم که 600 نفر مدعی دروغین امام زمان بودن داریم که در زندان اند. 750 هزار نفر مبتلا به شیزوفرنی توی کشور داریم. هر روز میلیاردها دروغ توی دنیا داره گفته میشه. اینها آمار کمی نیست که بخواهیم صرف نظر کنیم. احتمال صداقت این فرد به خودی احتمال خیلی کمیه. مگر اینکه با یک دلیل محکم، این احتمال را تا حد زیادی افزایش دهیم.
حالا شما می فرمایید احتمال کم را اصلا بررسی نکنیم و بگذاریم کنار ... خب این کنار گذاشتن به اثبات منجر نمیشه. ولی ما باید بررسی کنیم چون موضوع مهمی است.
دوست عزیز
اگر به صرف احتمال میخواستیم چیزی را اثبات کنیم، فرمایش شما صحیح بود.
ولی صورت مسئله در این بحثها کاملا فراموش شد.
بحث از این بود که دلایلی داریم که به خودی خود صلاحیت دلیل بودن را دارند.
اما یقینی که از انها به دست می اید، یقین در حد قضایای اولی و تحلیلی نیست.
خب
همین اندازه.
اما یقین نیست؟
چرا هست؟
شما وقتی از خواب بیدار میشوید، یقین دارید که خودتان هستید.
همان فرد دیروزی.
همان فردی که دیشب خوابید و این خانه نیز ملک اوست.
همان فردی که صاحب ماشینی است که سوئیچش در جاکلیدی دم در خانه است.
همان فردی که زن و بچه دارد.
همان فردی که عاقل است و تحصیلاتی و شغلی مشخص را دارد.
همه اینها یقینی است.
هرکسی به شما بگوید از کجا میدانی که اینها خواب و خیال نباشد، اگر سوالش ناظر به غیرت شما باشد، حتما با او دست به یقه میشوید.
اینطور نیست؟
خب این یقین شماست و هیچ قابل خدشه و نقض نمیدانید.
اگر کسی بیاید و بگوید از کجا میدانی که این ماشین توست و بعد هم بنشیند در ماشین شما، او را به زور پیاده میکنید و با او دعوا میکنید.
چرا؟
آیا یقین 100 درصد در حد قضایای تحلیلی دارید؟
مشصخ است که ندارید.
پس چرا هیچ شکی در یقینیات خود نمیکنید؟
واضح است.
شما انتظارتان از یقین در این موارد، آن چیزی است که ذهن شما را آرام کند و مایه اطمینان خاطر شما در حد اعلای باور بشود.
اگر اشتباه میکنم بفرمایید، ولی احتمالاً ادعای بعدی شما این باشد که حرفهای بالا تا آنجا درست است که یک تقریر مشخص و ثابت از براهین فلسفی مستقل از مخاطبان آن ارائه شده باشد ... یعنی برای همان مخاطبی که یقین در او ایجاد نگشته است میتوان مشکلش را پرسید و سعی کرد آن مشکل را هم برطرف نمود تا او هم به یقین برسد ... اگر این ادعا را داشته باشید عملاً مدعی شدهاید که براهین فلسفی پتانسیل رساندن همگان به یقین را دارند به شرط آنکه شخص ظرفیت علمی فهم مقدمات آن براهین را داشته باشد ... در این صورت از نظر شما براهینن فلسفی حداقل برای افرادی که پتانسیل فهم این براهین را دارند در صورت بالفعل شدن این ظرفیت در ایشان همان کاری را میکند که معجزات انبیاء علیهمالسلام برای همگان انجام میداد ... و البته شما هیچ ادعایی هم نخواهید داشت نسبت به اینکه یقینی که از این طریق در یک عالم به مقدمات فلسفی شکل میگیرد بالاتر از یقینی باشد که در یک مخاطب معجزهی نبی شکل میگیرد ... یعتی تفاوت براهین فلسفی و معجزات انبیاء علیهمالسلام تنها در دامنهی اجتماعی مخاطبانی خواهد بود که میتوانند از این طریقها به یقین برسند ...
آیا فرمایشات شما را درست نتیجهگیری کردم؟
تقریبا درست است.
نقطه;932201 نوشت:
البته خودم هنوز نسبت به درستی همین مطالب بالا اعتراضاتی دارم که ان شاء الله به آن هم میرسیم، ولی با فرض آنکه این مطالب چکیدهی فرمایشات شما باشد و ما هم آن را بپذیریم الآن چه مزیتی در براهین فلسفی نسبت به معجزات انبیاء علیهمالسلام وجود دارد؟
در دارا بودن پتانسیل ایجاد یقین، هیچ.
بلکه برعکس، معجزات باوری را ایجاد میکند و ایمانی را ناشی میشود که به راحتی قابل زوال نیست.
یقین روان شناسی ناشی از معجزات برای نوع مخاطبانش آن قدر قوی است که شخص حاضر میشود برای صاحب معجزه جان و مال خودش را نیز بدهد.
ولی کسی از ادله فلسفی انتظار ایجاد شور را ندارد.
نقطه;932201 نوشت:
عهها نشدن و امثال آن تنها در مورد برخی از مردمی که جویای حقیقت هستند انجام میدهد معجزات بتوانند بدون هیچ یک از این مقدمات آن هم نسبت به تمام مخاطبهای خود انجام دهند، چرا به جای معجزات به سراغ فلسفه رفته و هر کسی که سؤالی میکند که حقیقت چیست به سراغ مباحث فلسفی برویم؟ ... در عصر انبیاء گذشته که معجزات هر نبی محدود به زمان خودش بود و تنها خبر آن به آیندگان میرسید اگر معجزهای به صورت زنده رخ نمیداد اما بحث فلسفی هم انجام نمیگرفت، اما الآن که معجزهی جاویدی در دستان ماست مباحث فلسفی دیگر چه نقشی میتوانند داشته باشند؟ آیا معجزات که میتواند حجت را بر بیسواد تمام کند نمیتواند حجت را بر باسواد تمام نماید؟ (در فلسفه نهایت ادعا این است که حجت بر باسواد تمام شود و بعد بیسوادها از جهت رجوع غیرمتخصص به متخصص به آن باسوادها رجوع کرده و حقانیت مسیر را از ایشان جویا گردند، و این سیره خلاف قران است که عدهای را سرزنش میکند از اینکه بدون آنکه خودشان بفهمند از آیین دیگران تبعیت میکردند، به این معنا که حداقل قرآن لازم میداند که هر کسی خودش حق را تشخیص بدهد و به صرف اعتماد به دیگران به جلو نرود)
دلیلش سخنی از صدرائی است که خودش ادله نقلی را به وفور در اثار فلسفی اش به کار گرفته است.
او در جائی مدعی میشود دلیل نقلی بر دو نوع است:
محتوای برخی از ادله به صورتی است که تمسک به آن متوقف بر اثبات عقلی محتوایش نیست. مانند اثبات خدا، که از دلیل نقلی نمیتوان برای اثبات آن بهره گرفت چرا که حقانیت این دلیل، متوقف است بر اثبات قبلی محتوای آن. پس تمسک به محتوای آن برای اثبات محتوایش دور معرفتی است.
اما محتوای برخی ادله اینچنین نیست. مثلا مسئله توحید که تمسک به دلیل نقلی برای اثبات آن ایرادی ندارد.
مشکل ما در این بحث همین مسئله است.
اگر شما از معجزه به دنبال اثبات دسته اول مسائل هستید گرفتار دور معرفتی میشوید.
ولی برای دسته دوم اشکالی ندارد.
صدیق عزیز
اگر به یک احتمال 50 درصد هم بتونیم برسیم برای من کفایت می کنه. برای یک نفر دیگه ممکنه 90 درصد کفایت کنه. اما چطور میشه به این میزان احتمال رسید؟
ابزار ساده شده استنتاج احتمالی که برای شما گذاشتم رو نمی دونم خوندید یا نه. بدون یک ابزار و چارچوب درست نمیشه یک دیدگاه درست از میزان احتمال داشت.
اون مثالی که در مورد یک فرد مدعی فرضی زدم رو در نظر داشته باشید (لینک). با توجه به آمارهایی که ارائه شد شما در ابتدا فقط می تونید یک احتمال خیلی کم رو برای درستی ادعای این فرد در نظر بگیرید، شاید یک در هزار. به این این احتمال اولیه میگن "احتمال مقدم" یا Prior.
در قدم بعدی، نسبت احتمال مقدم را مشخص کنید. یعنی نسبت "درستی ادعا" به "نادرستی ادعا" پیش از هر گونه بررسی. اگر احتمال مقدم را با p نمایش دهیم، مقدارش میشه برابر با (R=p/(1-p . اگر احتمال مقدم ما یک در هزار باشه، نسبت احتمال هم یه چیزی در حد یک در هزار میشه.
در قدم سوم، باید دلایل رو تاثیر بدید. اینجا توصیه می کنم مثال ذکر شده در این لینک رو ببینید. اینجا باید هم دلایلی که برای تایید ارائه شده رو ببینید و هم دلایلی که برای رد مطرح شده. ببینید که وحیانی بودن قرآن، امکان مشاهده ویژگیهای مختلفی که قرآن داره رو چقدر تغییر میده. اگر مجموع این عوامل مثبت و منفی بتونه نسبت احتمال رو 1000 برابر افزایش بده و از 0.001 به 1 برسونه، در این صورت می رسیم به احتمال 50 درصد.
احتمال 50 درصد معادل میشه با نسبت احتمال 1.
احتمال 90 درصد معادل میشه با نسبت احتمال 10
احتمال 99 درصد معادل میشه با نسبت احتمال 100
و ...
اشتباهی که معمولاً مرتکب میشیم اینه که به طور ذهنی، کم بودن احتمال مقدم رودر نظر نمیگیریم. یا دلایل مخالف رو نمی بینیم. به همین خاطر خیلی اوقات در تحلیلمون دچار اشتباه میشیم.
این که آیا دلایل ارائه شده برای رسیدن به یک دقت قابل قبول کافی است یا خیر، هر کسی می تونه جداگانه بررسی کنه. اما اگر بررسی این دلایل کافی نباشه، باید به دنبال یک شیوه دیگر بود.
[=microsoft sans serif]
شما وقتی از خواب بیدار میشوید، یقین دارید که خودتان هستید.
همان فرد دیروزی.
همان فردی که دیشب خوابید و این خانه نیز ملک اوست.
همان فردی که صاحب ماشینی است که سوئیچش در جاکلیدی دم در خانه است.
همان فردی که زن و بچه دارد.
همان فردی که عاقل است و تحصیلاتی و شغلی مشخص را دارد.
همه اینها یقینی است.
هرکسی به شما بگوید از کجا میدانی که اینها خواب و خیال نباشد، اگر سوالش ناظر به غیرت شما باشد، حتما با او دست به یقه میشوید.
اینطور نیست؟
خب این یقین شماست و هیچ قابل خدشه و نقض نمیدانید.
اگر کسی بیاید و بگوید از کجا میدانی که این ماشین توست و بعد هم بنشیند در ماشین شما، او را به زور پیاده میکنید و با او دعوا میکنید.
سلام جاب صدیق،
اگر یک نفر دیگر هم آمد و با آرامش خاطر گفت که نه این واقعاً ماشین اوست و شما دارید به حقوق او تجاوز میکنید چه؟ باز هم شک نمیکنید؟
اگر شما دیشب دیده باشید که کسی کس دیگری را کشت و امروز باید شما اعدامش کنید و حالا که از خواب بیدار شدید نمیدانید که خواب بوده یا بیداری آیا همینطوری راحت میروید و آن شخص را پیدا کرده و اعدامش میکنید؟ ... نمیکنید ...
وقتی که شک کنید به دنبال سندهایی میگردید که احتمال یکی از دو طرف را تقویت کند و احتمال طرف دیگر را تضعیف نماید ... برای هر مسألهای هم به اندازهی بزرگی همان مسأله به دنبال محکمی سندی خواهید بود که در دسترستان هست ... و الآن مسألهی ما بر سر این است که مسألهی کشف حقیقت چقدر اهمیت دارد و سند برای آن باید چقدر محکم باشد تا بشود دربست تسلیم آن گشت (اگر البته شما هم قائل به این باشید که درستش این هست که انسان حقطلب باید تسلیم حق گردد، تا آنجا که مطابق قرآن اگر پدر یا برادر کسی منکر حقیقت بود ما دشمن او باشیم و او را بر حقیقت اولی ندانیم، یعنی به عبارت دیگر هیچ چیزی را نسبت به حقیقت اولی ندانیم، این قربانگاه اخلاق و وجدان و فرهنگ خواهد بود اگر کسی طالب حق باشد ولی حق را اشتباه تشخیص بدهد، تسلیم حقی گردد که در اصل حقّی نیست ... ولی اگر قائل به این نیستید که باید تسلیم حق گشت بفرمایید تا ما هم بحث و جدلمان را ادامه ندهیم، اگر بحث تسلیم شدن در مقابل حق نباشد نیازی نخواهد بود که اینقدر برای پیدا کردن حق مته بر روی خشخاش بگذاریم)
فکر کنم بحث ما دیگر دارد یک بحث از نوع مباحث تیپهای شخصیتی میشود ... برخی هستند که راحت قانع میشوند و برخی هم هستند که دیرتر قانع میشوند ... آنها که راحتتر قانع میشوند آنها که دیرتر قانع میشوند را بیمار و شکاک و وسواسی میشمرند و آنها که دیرتر قانع میشوند هم آنها که راحت قانع میشوند را سادهلوح و بیمبالات میشمرند که برایشان خیلی اهمیتی ندارد که چه بر سر کیفیت زندگی کسانی بیاید که از نظر ایشان کافر و بدکیش و گمراه محسوب میگردند ...
حالا چه کنیم؟ ... چون ظاهراً از نظر شما راهی برای رسیدن به یقین قطعی از آن نوعی که حتی هیچ احتمال خلافی هم در آن وارد نگردد نیست ... از نظر من هست ولی از نظر شما نیست ... حالا به نظر شما چه کنیم؟ ... به دنبال کشف حقیقت باشیم یا به دنبال قانع شدن؟ ... واقعاً به نظر شما ما باید به دنبال قانع شدن باشیم؟ ... روحیهی حقیقتطابی خودتان با چنین رویکردی برای انتخاب مسیر حق قانع میگردد؟
در این پست نظر دو عالم دین آشنا به فلسفه را میآورم که برای هر دو ارزش قائلم ولی مباحث علمی تعارفبردار نیستند:
از علامه مصباح یزدی (اواخر بهمن ۱۳۸۹)
رئيس مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) تصريح كرد: قرآن در مقامي نيست كه انسانها به وسيله آن بتوانند در مورد وجود خدا به علم يقين برسند و يقين قرآن به احتمال فراوان يقين روانشناسي است، چراكه براي همه انسانها به ويژه انسانهاي متعارف نيز صادق است. آيتالله مصباح يزدي خاطرنشان كرد: استنباط قرآن براي اثبات وجود خدا اين يقين است كه سبب ميشود برهان نظم براي عموم مردم حاصل شود. وي تاكيد كرد: قرآن از نوجوان اين تكليف را ميخواهد كه توحيد را باور كند و به نفي اعتنا نكند. رئيس مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) با بيان اينكه قرآن چند درجه براي وجود خدا قائل شده است، گفت: معرفت ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه يكي از اين معرفتها است و معرفتي كه در برهان نظم وجود دارد و اطمينان و آرامش اعتقادي از آن حاصل شده در گروه ديگر قرار ميگيرد. وي خاطرنشان كرد: عالم مملو از نشانهها و آيات بوده و ظرفيت در پديدهها وجود دارد و ما با بياعتنايي از كنار آنها ميگذريم. استاد حوزه علميه قم تصريح كرد: قرآن پرده عادت را از روي عالم برميدارد و به طور مستمر به ذكر پديدههاي طبيعي ميپردازد. وي تاكيد كرد: برهان فلسفي در مقام بالاتر از اين جايگاه قرار دارد و معرفت شهودي نيز در مقام بلاتر عرضه ميشود.
منبع: اینجا
و
از آیتالله جوادی آملی (اوائل خرداد ۱۳۸۹)
امام جمعه موقت قم با بیان اینکه بعضیها میگویند، اخلاق برهان پذیر نیست، گفتند: اخلاق الهی و اسلامی برهان پذیر است.
آیتالله جوادیآملی افزودند: عنصر محوری قرآن، یقین معرفتشناسی است، نه یقین روانشناسی و هر جا یقین معرفتشناسی وجود داشته باشد، برهان وجود دارد.
معظمله خاطرنشان کردند: بیان نورانی ائمه معصومین (ع) برای ما جزء عمیقترین و پیچیدهترین مسائل است که ما به آنها یقین منطقی داریم.
ایشان با بیان اینکه قرآن و عترت جای اشیاء و اشخاص را مشخص کردهاند، ابراز داشتند: تعدی از آنها ظلم و استقرار آنها عدل است و تمام مبادی نظری برگشت به عدل و ظلم دارد.
معظمله با بیان اینکه اخلاق که از رسوم، آداب و فرهنگ عمومی بدست بیاید، اخلاق نیست بلکه سلیقه است خاطرنشان کردند: اگر اخلاق به نظام هستی، هویت بشر و پیوند ناگسستنی انسان و جهان برگردد، علم و برهانی است.
منبع: اینجا
شخصاً با نظر اول کامل مخالفم، اینکه یقینی که از قرآن کسب شود یقین روانشناسی است، که از جنس قانع شدن است، که از جنس اهمیت ندادن به برخی شبهات از روی جهل مرکب است که اگر نمیداند ولی در عوض نمیداند هم که نمیداند و در نتیجه میتواند به دانستههای فعلیاش دل خوش کند و به آن اعتماد نماید ... اینکه میفرمایند براهین فلسفی از شأن براهین آمده در قرآن بالاتر است هم حرف سنگینی است ... اما شاید هم منظورشان این نیست که دلالت قران حتماً پایینتر از دلالتهای فلسفی باشد چرا که شهود را بالاتر از دلالتهای فلسفی دانستهاند و چه بسا قبول داشته باشند که کار اصلی قرآن رساندن انسان به این شهود است ... که اگر منظورشان همین باشد نقدهایی که در اینجا مطرح کردم هم باطل میگردند و فرمایش ایشان بجز نقدی که به شیوهی بیانشان دارم قابل پذیرش میگردند ...
اما نظر دوم، در اصل مطلب که دلالت قرآن را به سوی یقین معرفتشناسی میدانند با ایشان موافق هستم، اینکه میتوان از طریق قرآن به یقینی فراتر ار صرف قانع شدن رسید، ولی احتمالاً ایشان هم مثل جناب صدیق قائل به این خواهند بود که به هر حال این یقین هم در حدّ یقین قابل تحصیل از تفلسف هست و به یقین ریاضی نمیرسد و فرقش با یقین روانشناسی در این است که به جای احساسات و قوهی واهمه و درگیر کردن ناخودآگاه انسانها بر قوهی عاقله استوار است و هر عاقلی به آن اکتفا کرده و به شکیات پیرامون آن توجه نمیکند و این سیرهی عقلاست ... و البته هر فیلسوفی هم فکر کنم قبول داشته باشد که قوهی واهمه خودش مرتبهای از قوهی عاقله است و اگر شک به ان وارد باشد بعید است راحت بتوان گفت که قطعاً شکی به آن دیگری وارد نخواهد بود که قابل اعتنا باشد ... مگر اینکه ایشان هم مانند علامهی مصباح بپذیرند که اگرچه قرآن برهانی هست ولی برهانش از سنخ براهین فلسفی نیست و فطری و شهودی است و در نتیجه دلالت آن به سمت حقیقت از هر دلالت ممکن دیگری در هر گوشهی از علوم و معارف بالاتر و قطعیتر و بلکه مطلق است و جای انکاری برای مخالف در باطن خودش باقی نمیگذارد، هم قانعش میکند و هم به یقینش میرساند که این همان حقیقتی است که هرگز در آینده هم با هیچ شبهه و احتمالی نقض نخواهد شد، با هیچ علم بالاتری نقض نخواهد شد، حقیقتی که میتوان دربست تسلیم آن گشت، در راه دفاع از آن جهاد کرد و جان و مال و آبرو هم به پایش داد ...
دلیلش سخنی از صدرائی است که خودش ادله نقلی را به وفور در اثار فلسفی اش به کار گرفته است.
او در جائی مدعی میشود دلیل نقلی بر دو نوع است:
محتوای برخی از ادله به صورتی است که تمسک به آن متوقف بر اثبات عقلی محتوایش نیست. مانند اثبات خدا، که از دلیل نقلی نمیتوان برای اثبات آن بهره گرفت چرا که حقانیت این دلیل، متوقف است بر اثبات قبلی محتوای آن. پس تمسک به محتوای آن برای اثبات محتوایش دور معرفتی است.
اما محتوای برخی ادله اینچنین نیست. مثلا مسئله توحید که تمسک به دلیل نقلی برای اثبات آن ایرادی ندارد.
مشکل ما در این بحث همین مسئله است.
اگر شما از معجزه به دنبال اثبات دسته اول مسائل هستید گرفتار دور معرفتی میشوید.
ولی برای دسته دوم اشکالی ندارد.
پس جناب صدیق اگر ما به شما نشان بدهیم که وجود خداوند نیازی به اثبات ندارد و فطری است شما به کل فلسفه را بوسیده و کنار میگذارید؟
جناب صدیق گرامی، مگر در گذشته مردم همه یا خداپرست و موحد بودند و یا مشرک؟ آن زمانها کافر نداشتیم؟ مثلاً دهریمسلکها آیا پدیدهای نوظهور هستند؟ اگر قبول دارید که آن زمان هم کافر و دهریمسلک داشتهایم در این صورت بفرمایید که آیا پیامبران ابتدا برای مخاطبان خود وجود خدا را اثبات فلسفی میکردند و بعد معجزه میآوردند یا معجزه قرار بوده است به تنهایی حجت را برای مخاطبان ایشان تمام کند؟ ... اصلاً من هیچی نمیگویم شما بفرمایید که پیامبران چه میکردند اگر با یک دهری مسلک که بیخداست روبرو میشدند؟
پس جناب صدیق اگر ما به شما نشان بدهیم که وجود خداوند نیازی به اثبات ندارد و فطری است شما به کل فلسفه را بوسیده و کنار میگذارید؟
قصد منحرف کردن بحث را ندارم. ولی ممنون می شوم که این ادعایتان را عملی کنید. اگر چیزی فطری باشد، نشان دادن
نمی خواهد. سال هاست دانشمندان سر موضوع وجود خدا، بحث دارند، ولی هیچ کس شک ندارد که خودش وجود دارد.
تا انجا که من میدانم... اگر مقصودتان دختران لوط باشد...
پیامبر شراب نمینوشد بلکه شراب به او مینوشانند
و ذکر میشود که پیامبر متوجه نشده است....
از این جهت نقل تان نادرست به نظر میرسد...
[=microsoft sans serif] نقطه;930789 نوشت:
بله هر معرفتی شخصی است اینکه مشخص است ولی بحث بر سر منبع ایجاد معرفت است که آیا این منبع قابل ارائه به دیگران است یا نه؟
شهود منبعی شخصی است.
دلیل نقلی، منبعی است درون مذهبی.
اما دلیل عقلی برای همگان قابل فهم است و به همین جهت، قابل نقد و بررسی جزئی و مشخص است. در حالیکه در معرفت شهودی، شهود به صورت کلی قابل اثبات یا رد کردن است نه به صورت مشخص و جزئی.
به همین جهت، نمیتوان با استفاده از شهود و دلیل نقلی چیزی را به صورت همگانی به دیگران عرضه کرد.
بحث ما شخصی نیست.
بحث این نیست که یک نفر بتواند از شبهه راه علاج پیدا کند یا نه.
بلکه بحث این است که نوعا اینگونه راه ها با این اسیب روبرو هستند که با شبهات متزلزل میشوند.
[=microsoft sans serif]
نقطه;930789 نوشت:
همانطور که عرض کردم نگاه یک شخص مهم نیست.
یک نفر ممکن است به براهین فلسفی هیچ اعتنایی و اعتمادی نداشته باشد.
یک نفر هم ممکن است به شهود دیگران اعتماد بیشتری داشته باشد تا براهین عقلی و حتی نقلی.
ولی نکته مهم اینجاست که اینها باعث نمیشود یک قاعده و قانون در معرفت شناسی به دست بدهد.
قضایایی که در حد اعلای یقین نوعی قرار دارد، قضایای اولی و تحلیلی است.
برخی از قضایای ریاضی نیز از نوع تحلیلی میتواند باشد(هرچند محل اختلاف است)
این قضایا، به صورتی اند که اصلا امکان ندارد نادرست باشد چرا که معنای محمول در موضوع آنها نهفته شده است و به همین جهت، اسناد نقیض محمول به همان موضوع، امری محال و مستلزم تناقض است.
بنابراین شک در این قضایا معنا ندارد.
[=microsoft sans serif] نقطه;930789 نوشت:
بله من هم این قسم منبع معرفتی را میشناسم و با شما اجمالا هم عقیده ام.
اما
اینکه این منبع را برای دیگران که این خصوصیات را ندارند تجویز کنیم، چنین خصوصیتی نخواهد داشت و اصلا قوتی ندارد تا بماند.
بحث هم در همین بود.
البته همانطور که عرض کردم در بحث بین الاذهانی، غیر از اولیات و تحلیلی ها، هیچ منبع معرفتی نمیتوان یافت که یقین آن زائل شدنی نباشد و به عبارت دیگر شک در آن مستلزم تناقض باشد.
این یقین شخصی است و قابل انتقال به صورتی نیست که هیچ شک و شبهه ای در آن باقی نمانده باشد.
همانطور که یک شخص میتواند از راه شهود و یا حتی از راه مشاهده یک نظم در عالم انچنان یقینی برایش ایجاد شود که قابل زوال نباشد.
همانطور که در مثالهای شما نیز بود و مخاطبان معجزه پیامبران که به او ایمان می اوردند به همین معرفت نائل میشدند که تا پای جای برایش جانفشانی میکردند.
برای برخی از این تضادها توجیه آورده می شود. به طور مثال:
http://www.iranjewish.com/FAQ/FAQ40_Hazrat_Yaghob.htm
در مورد حضرت لوط هم که وطاها گرامی توضیح فرمودند.
بر خلاف قرآن، تورات خیلی زیاد وارد جزئیات شده و همین موضوع در مواردی باعث ایجاد تضاد شده. به طور مثال، قرآن فقط به آفرینش جهان در 6 یوم اشاره فرموده اما تورات، 6 روز آفرینش جهان را با جزئیات توصیف نموده است. وجود این جزئیات در تورات موجب ایجاد تضاد با علم شده در حالی که چنین جزئیاتی در قرآن نیست و در نتیجه تضادی نیز به وجود نمیآید.
در داستان لوط نیز همین حالت را شاهدیم. قرآن نه مشخصات دقیق خانواده لوط را بیان فرموده و نه به ذکر جزئیات داستان پرداخته است. مثلاً در مورد اینکه نسل ایشان چطور ادامه پیدا کرد، برخی گفته اند شاید همسر دیگری نیز داشته اند که در قرآن از آن نامبرده نشده، شاید به جز دو دختر مجرد، دختر متاهل نیز داشته اند، شاید بعد از خروج از شهر در جای دیگری ازدواج مجدد فرموده اند و ... . عدم ذکر جزئیات، امکان بروز تضاد را خیلی کم می کنه.
همین اثبات محل بحثه.
سلام
در تورات در مورد حضرت نوح(ع) اینچنین آمده است:
««و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. و شراب نوشیده، مست شد، و در خیمه خود عریان گردید. و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد. و سام و یافث، ردا را گرفته، بر کتف خود انداختند، و پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان بازپس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند»(پیدایش 9: 20 – 23 )
در مورد حضرت لوط(ع) نیز اینچنین آمده است:
«پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.و واقع شد که روزدیگر، بزرگ به کوچک گفت:اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند»(پیدایش 19: 30 – 36)
[=microsoft sans serif] نقطه;930792 نوشت:
باسلام
اگر یقین است پس ظن نیست و اگر ظن است پس یقین نیست.
خیر، دوست عزیز، یقین است ولی یقین دارای مراتب است.
همانطور که ظن نیز دارای مراتب است.
دوست عزیز
من بارها و بارها در همین تاپیک عرض کردم که مردم عادی و کسانی که درگیر مباحث فلسفی نیستند، اصلا این احتمالات به ذهنشان خطور نمیکند.
کسانی هم که این احتمالات را میشناسد بر دو دسته اند یا اصلا اعتنایی به آنها ندارند یا درگیر آنها میشوند.
دسته اول و دوم که وضعشان مشخص است و اصلا شامل اشکال شما نمیشوند.
اما برای دسته سوم نمیتوان هیچ ابزاری برای ایجاد یقین مورد نظرشان را پیدا کرد چون همانطور که عرض کردم، در اینگونه مباحث اصولا چنین یقین دست نیافتنی است.
[=microsoft sans serif] نقطه;930792 نوشت:
کسی که معجزه و این همه شواهد را کنار بگذارد و به احتمالات خود توجه بیشتری داشته باشد به هیچ وسیله ای قانع نمیشود تا چه رسد به اینکه یقین پیدا کند.
در مورد وضعیت آن دنیایی این افراد نیز به صورت کلی میتوان نظر داد:
چنین افرادی اگر گرفتار شکاکیت افراطی و خوره وار شده باشند درست مانند افرادی که گرفتار وسواس عملی هستند، تا زمانی که قدرت بر حل وسواس خود ندارند معذب نمیشوند و معذورند.
فرق اینها در این است که در اولی اعتماد هیچ مبنایی ندارد و معذر نیست ولی در دومی هست.
یعنی فرض کنید خدایی باشد و آخرتی هم باشد.
حال اگر کسی خودش نتوانست تحقیق کند و به اعتماد کسانی که به صدق آنها باور دارد بیاید و دینی را انتخاب کند، چنین شخصی معذر است. همانطور که اسلام پیروان ادیان دیگر که توانایی اندیشه ندارند و به اعتماد بزرگان دین خود دینی غیر از اسلام را برگزیده اند را اهل نجات میداند.
این برای عوام...
[=microsoft sans serif] نقطه;930792 نوشت:
اما برای خواص
تفاوت اعتماد به گفته یک متخصص و فرمایش یک معصوم، آن است که
در اولی تعبدی در کار نیست و راه تحقیق کاملا باز است. یعنی شما میتوانید خودتان متخصص شوید یا از متخصص دیگری بهره بگیرید.
اما در دومی تعبد است. شما تنها باید نظر یک معصوم را ببینید، همین کفایت میکند برای عمل کردن و در این مورد شما هرچقدر عقل خودتان را وجب کنید نمیتوانید به نظری در عرض نظر او و حتی موافق با نظر او برسید.
عجیب نیست دوست عزیز
مگر شما به عنوان یک شیعه معتقد نیستید که یکی از وظایف ائمه اطهار(ع) بیان احکامی است که تا زمان رسول الله(ص) یا موضوع آن محقق نشده بود یا شرایط بیانش وجود نداشت. مگر نه این است که ما فقه خود را از امام صادق و باقر(علیهما السلام) میگیریم. کدام فقیه را دیده اید که فقه خود را مستند به روایات نبوی کند.
پس منظور من مشخص شود.
بنده نمیخواهم بگویم که دین جدیدی می آید که دین رسول الله(ص) نیست. خیر
عرض بنده این است که دین را رسول الله آورده است ولی زمان بیان برخی احکام یا شرایط آن فراهم نبوده است و به همین جهت ائمه اطهار ع وظیفه پرکردن این خلأ را پر کرده اند.
[=microsoft sans serif] نقطه;930792 نوشت:
من هم نگفتم که در مورد زمان ظهور حضرت صحبت میکنم.
همچنین نگفتم که قطعا این احکام ،ا حکام دین خدا نیست.
لطفا دقت کنید.
عرض بنده این است که باتوجه به برخی قرائن و شواهد و موارد مشابه میتواند حداقل احتمال داد که برخی از احکام که از شرایط و آداب و رسوم دوران عصر نبوی و مکان و زمان آن شکل گرفته است، با حضور معصوم عوض شود.
این یعنی
دوران آن احتمال دارد به سر امده باشد و زمان بیان حکم جدید است به همان معنای بدایی که شیعه معتقد است.
[=microsoft sans serif] نقطه;930794 نوشت:
اگر بحث ما منطقی است و از مبادی منطق بحث میکنیم باید از دستاوردهای آن استفاده کنیم.
در منطق گفته میشود استدلالی که از نظر ماده از مواد شش گانه یقینی استفاده کند برهان است و نتیجه آن یقین. یقین آن هم یقین بالامعنی الاخص است.
یقین بالمعنی الاخص نیز عبارت است از یقینی که هم نسبت به مفاد برقرار است و هم نسبت به بطلان نقیضش.
این ترسیمی است که علم منطق برای ما دارد.
اما اگر بخواهیم از منظر فلسفه منطق نگاه کنیم بحث تخصصی دیگری است که فعلا اینجا محل بحث آن نیست.
از منظر معرفت شناسی نیز، ما از دستاوردهای علوم دیگر بهره میگیریم وگرنه باید تمامی مبادی تصوری و تصدیقی که در علوم دیگر از جمله منطق و فلسفه از آنها بحث میشود در معرفت شناسی نیز دومرتبه بحث شود.
بنابراین این یقین، یقین منطقی است.
حتی اگر احتمال عقلی صرف در مقابلش باشد ولی این احتمال عقلی در این محل مورد توجه نیست.
[=microsoft sans serif] نقطه;930794 نوشت:
در این بحث ما
سیره عقلا در این است که در زندگی روزمره خود به این احتمالات عقلی صرف که به ذهن هیچ عاقل متداولی نمیرسد توجه نمیکنند.
هرچند اصل و اساس حقانیت چنین روشی در جای دیگر اثبات شده است(در بحث از مقدمات یقینی باب برهان)
اینجا استناد ما به نظر اکثریت برای اثبات یک نظریه یا دیدگاه نیست بلکه استناد به شیوه عقلا در این است که عقلا در موارد مشابه زندگی روزمره خود چه کاری میکنند.
اینکه عرض کردم برای خواص است شواهدش را نیز ذکر کردم.
اینکه تحدی باید به زبان عربی باشد را میتوان از تحدی به آوردن مثل قران برداشت کرد. مثل دیوان حافظ باید فارسی باشد و با آن رقابت کند و مثل قران باید به زبان عربی باشد تا حداقل شرط رقابت در فصاحت و بلاغت را داشته باشد.
در مورد نکته سوم نیز بحث من دانستن معنای معجزه نبود بلکه دانستن این بود که مثلیت چیست. چرا که برای رقابت حداقل باید طرفین بدانند که در چه چیزی قرار است رقابت کنند.
اینکه خواص هم مثلیت را نمیشناسند نادرست است. بله اختلاف نظر هست ولی این اختلاف نظر باعث نمیشود که کسی نداند حداقل شرط مثلیت در فصاحت و بلاغت است.
[=microsoft sans serif] نقطه;930794 نوشت:
اگر اوردن مثل آن ممکن است پس چرا تاکنون تمام تلاش مخالفان در این خلاصه میشود که سخنانی از قبیل الحمدللرحمن، رب الاکوان، الملک الديان. لک العباده و بک المستعان اهدنا صراط الايمان.(برای نقد به اینجا بنگرید)
ما نه مانند سید مرتضی معتقدیم که اگر خدا جلوی انسان را نمیگرفت و او را تکوینا منع نمیکرد اوردن مثل قران ممکن بود و نه مانند برخی از اندیشواران جدید میگوییم که اوردن مثل اصلا ممکن نیست نه به جهت خصوصیات قران بلکه چون اصولا اوردن مثل برای هر چیزی ممکن نیست.
بحث ما این است که مثل اجمالا مشخص است و بارها و بارها از ان بحث شده است. معنای آن نیز در مصادیق و گستره اعجاز قران کریم مشخص است.
تحدی نیز به همین شده است.
خب قرآن به جزئیات بپرداخته.
در مورد داستان نوح، جزئیاتی در تورات اومده که ضدیت با عقل داره. اما در قرآن بسیار کلی صحبت شده و فاقد این جزئیاته. مثلاً ابعاد کشتی نوح ذکر نشده و کسی نمی تونه بپرسه در کشتی با این ابعاد چند تا حیوان جا می گیرند. میزان بالا آمدن آب ذکر نشده. این که آیا طوفان جهانی بوده یا منطقه ای مشخص نیست. این که فرزندان نوح دقیقاً چند نفر بودند، چه کار کردند، چه صحبتهایی بین اونها رد و بدل شد و ... هم مشخص نیست.
در نبود این جزئیات، واضحه که خیلی از تضادها رخ نمی دن.
سلام
خوب این تاییدی است بر نقل و قول و نسبت نادرست شما به تورات...
بهتر بود اشتباه خود را اصلاح میکردید...
سلام علیکم جناب صدیق،
اعتراضی به اینکه شهود منبعی شخصی باشد ندارم که بزرگوار، اعتراضم به این است که بگوییم دلایل فلسفی برای همگان قابل فهم هستند ... شما اگر یک دلیل فلسفی برای حرفهایتان بیاورید و من بپذیرم چند حالت دارد، یا من علمم به حقایق کامل است و میبینم که شما دارید حق را میگویید و میپذیرم که درست گفتهاید، یا اینکه علمم کم است و توان دیدن اشکالات در سخن فلسفی شما را ندارم و چون نقدی به سخن شما به ذهنم نمیرسد فکر میکنم که پس لابد حرف شما درست است و آن را میپذیرم ... اولی تصدیق بر مبنای علم است و دومی تصدیق بر مبنای ترکیبی از علم و جهل، تصدیقی ظنی ... دیگر من چیزی نمیگویم، شما پیش خودتان فکر کنید ببینید که اگر کسی مخاطب شما بشود و شما برای او با براهین خودتان چیزی را اثبات کنید و او هم بپذیرد این تصدیق فرمایشات شما از طرف ایشان یک تصدیق علمی است یا یک تصدیق ظنی ... به نظر من بدیهی است که تصدیق او ظنی است و ظاهراً به نظر شما هم واضح است که تصدیق او علمی است ... اگر چنین است اختلاف ما در مبانی است ...
اتفاقا بحث ما کاملاً بحثی شخصی است ... یک جوان از شما سؤال کرده که جناب صدیق من دارم دیوانه میشوم، از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود، اینکه من میخواهم بالأخره بفهمم که اسلام حق است یا اینکه من فکر میکنم اسلام حق باشد به این خاطر است که در یک خانوادهی مسلمان زاده شده و در جمع مسلمین بزرگ شده و پای منبر علمای مسلمان یک سری مسائل به من تلقین گشته است؟
حتی اگر مخاطب شما هزار نفر هم باشند باز این هزار نفر تشکیل شده است از هزار شخص منفرد که هر کدام جداگانه این مشکل را دارد ...
اینکه شما بفرمایید من میخواهم مستقل از مخاطب خودم یک بحث کلی اصطلاحاً عقلی کنم و این هزار نفر خواهند دید که حتی یک نفرشان هم نمیتوانند حرف مرا بپذیرند و در نتیجه مثل کسی که در میدان جنگ نمیتواند از پس رجزخوانی طرف مقابل درآمده و خود را میبازد ایشان هم از نظر روانی درهمشکسته و به ناچار در مقابل من تسلیم خواهند شد و اسلام را خواهند پذیرفت، جناب صدیق این کار اثبات خود از طریق توسل به جهل مخاطب است نه آنطور که معمولاً تصور میشود که اثبات مسأله صورت گرفته باشد ... این کار مصداق رجزخوانی در میدان مبارزه است نه مصداق جنگ رودررو ... با صر دادن ندای هل من مبارز در یک بحث فلسفی فقط رجزخوانی شده است، ممکن است یکی حتی دستش خالی هم باشد ولی بتواند با این روش در آن جمع خاص حرف خود را به کرسی بنشاند، یعنی کلاغ را جای قناری جا بزند، این همه مکتب فلسفی مگر ادعا ندارند که هر کدام خودشان هستند که حق را میگویند؟ شما اگر بگویید من برای اشتباه بودن حرفهای ایشان دلیل دارم آنها هم همینها را در مورد شما میگویند! شما اگر نتوانید فلاسفهی اهل دقت و ژرفنگر را قانع کنید خودتان بفرمایید که اگر امثال جوانهایی که هر روز از شما سؤال میپرسند که بالأخره اسلام حق است یا سرابی از حقیقت است را قانع کردید در این موفقیت خود مدیونن علم خود بودهاید یا مدیون جهل ایشان به سایر مکاتب فلسفی و نقدهایی که آن مکاتب دیگر به شما وارد میدانند؟ ...
این مطلب برای من واضح است ظاهراً همانطور که عکس آن برای شما واضح است ... یعنی ظاهراً ما یک سری اختلافات مبنایی داریم ...
اتفاقاً صحبت من سر این است که اعتماد کردن به براهین فلسفی ناشی از ضعف در معرفتشناسی است ... دلایل فلسفی در مقابله با شبهات خوب است، شبهات از جنس ظن و گمان هستند و براهین فلسفی هم از جنس ظن و گمان هستند و یک گمان باطل را میتوان با یک گمان دیگر تضعیف کرد، یعنی فلسفهی مسلمین برای مسلمین میتواند خیلی مفید باشد، اما الآن فلاسفهی مسلمان ادعا دارند که ما بحثمان فرادینی است، اینجاست که شخصاً میگویم این اشتباه است، فلسفه نمیتواند حجت را بر کسی تمام کند و اگر بکند در اصل دارد از چیزی در ایشان استفاده میکند که دیگر چندان هم فلسفی و اصطلاحاً عقلی نیست، بلکه فطری و وجدانی است ...
البته تا کنون چندین بار اینها را گفتهام و شما هم احتمالاً چندین بار جواب دادهاید و به تفاهمی در این وسط نرسیدهایم ...
صحبتم بر سر یقین ناشی از شناخت فطری بود، اما در هر صورت در جای دیگر در مورد شناخت فطری به توافق رسیدهایم و فرمودهاید که اجمالاً با آن موافق هستید، در تیجه دیگر بیش از این نمیخواهم این بحث را کش بدهم ...
این شناختی که شما هم پذیرفتهاید همان شناختی فطری است که گفته بودم، اتمام حجتهای دین بر همین اساس است، اتمام حجت فلسفهی مسلمین هم اگر روی بدهد در همین وادی است ولی این روش اتمام حجت نوعاً برای فلسفه نیست و فلسفهی اسلامی هم چون دارد در جهت فطرت حرکت میکند از این امتیاز فطرت برخوردار است، یعنی این امتیاز در آن ربطی به خود فلسفه بودنش ندارد ...
اما در ادامه فرمودید که عدهای این خصوصیات را ندارند و دیگر نمیشود این منبع را به همگان تجویز کرد ... منظورتان را متوجه نشدم، بعضی از انسانها هستند که از نظر شما فطرت ندارند؟
در نهایت چون فرمودید که غیر از اولیات و تحلیلیها هیچ منبع معرفتی نمیشود یافت که یقینش زائل شدنی نباشد تکرار میکنم که یقین ناشی از این بحث فطری باید در حدّ اعلای یقین باشد، یعنی هیچ احتمال عقلانی یا عقلایی بر خلافش نمیرود، در لحظهی بیدار شدن فطرت هیچ احتمال خلافی در آن نمیرود حالا اگر چند لحظهی بعد باز شک و تردیدها به سمت شخص هجوم بیاورند مسألهی دیگری است که جواب خودش را هم دارد و پیشتر به آن هم پرداخته شد ...
اگر فرمایشات شما را بتوانم درست جمعبندی کنم شما میفرمایید که یقین قطعی و کامل به حقانیت دین که خودتان هم به آن رسیدهاید یک یقینی است که به صورت سخصی میتوان به آن رسید و شما هم همینطور به آن رسیدهاید، ولی این یقین چون شخصی است قابل بازگو کردن برای دیگران نیست که یعنی راهی که شما را به این یقین رساند شاید دیگران را به این یقین نرساند، ولی در عوض راه دیگری مثل براهین فلسفی پیش پای ما هست که برای همگان مهیا و قابل طرح است ولی این براهین قادر نیستند کسی را به آنچنان یقینی برساند که از آن راه شخصی برای افراد قابل کسب است ... درست نتیجهگیری کردم؟
اگر بله من هم با شما کاملاً موافقم و اصلاً حرف دیگری ندارم که بزنم، تمام حرفم همین است که در اینجا از صحبتهای شما هم همان را نتیجه گرفتم ...
فقط از آنجایی که کسانی که شبهه دارند دنبال آن یقین قطعی هستند میگویم که براهین فلسفی این کارایی را ندارند که شما را به چنان یقینی برسانند و باید از ابتدا به دنبال آن راه شخصی بروید ... از اینجا به بعد هنر ماست که بتوانیم همان راه شخصی را به ایشان نشان بدهیم که اگر از کدام طرف بروند خودشان میتوانند به آن یقین شخصی برسند تا جانشان آرام بگیرد ...
کافی است شما به عنوان یک مسلمان که این راه را رفته و به یقین شخصی رسیده است تجربیاتش را بگوید، اینکه چه شد که نهایتاً به این یقین رسید، من هم بگویم، ۱۰۰ نفر دیگر هم بگویند، اینها اثبات نیستند و کسی به صرف شنیدن این خاطرات مسلمان نمیشود ولی اگر کسی بخواهد حقیقت را بشناسد الآن الگوهایی دارد برای آنکه بداند دیگران از چه سنخ تجربیاتی به چنان یقینهایی دست یافتند که حاضر باشند برای این حقیقتی که در درون خود یافتهاند جانشان را هم بدهند و جهاد کرده و جانهایی را هم در صورت لزوم در دفاع از حق و در دفاع از مظلوم بگیرند ...
شما دارید سر یقینی صحبت میکنید که از مراتب ایمان است ... صحبت من بر سر یقینی است که صرفاً قرار است حجت را بر مخاطب خودش تمام کند تا او را مکلف کند به مؤمن شدن، مگرنه که او هنوز تسلیم زبانی هم نشده است تا بعد برسیم به مراتب ایمان در او و مراتب یقین ...
شما میخواهید بدانید که دین اسلام حق است یا خیر ... مراتب یقین در اینجا معنا ندارد ... حجت باید به صورت قطعی بر شخص تمام شود ... روش دین در این اتمام حجت را هم گفتم، شخص باید نزد خودش یقین کامل و قطعی به حقانیت دین داشته باشد تا مخالفتش با دین قابل بازخواست باشد، مگرنه همیشه میتواند بگوید که اگر یقین بالاتری داشتم دیگر حتماً به دین پشت نمیکردم و حجت بر او تمام نمیشود ...
جناب صدیق ... حرفهای من غیراستاندارد هستند، اگر بخواهید آنها را در چهارچوب اصطلاحات رایج در علوم رایج حوزوی متوجه شوید این سوء تفاهمها پیش میآیند ... ممنون میشوم در این گفتگوها خیلی درگیر اصطلاحات علمی نشوید و سعی کنید چیزی که میگویم را در شابلون این اصطلاحات بررسی ننمایید ...
اگر این احتمالات به ذهنشان نرسد و در مقابل شما تسلیم گردند و اسلام بیاورند از آنجا که این احتمالات به ذهنشان نرسیده بود که مسلمان شدند همواره اسلام ایشان در خطر اصابت این احتمالات بوده و چه بسا با به ذهنشان رسیدن هر یک از این احتمالات پایههای اسلامشان متزلزل گردد ... تسلیم شدن مقابل یک گزاره وقتی از سر جهل نسبت به این احتمالات مخالفی باشد که وجود دارند ولی فیالمجلس به ذهن شخص نرسیدهاند نتیجهاش همین خواهد شد، یک تسلیم شدن سطحی ...
جناب صدیق شما این مطلب را چند بار فرمودید و من هم چند بار تکرار کردم، این احتمالات اگر به ذهن کسی نرسد این عیب فلسفه و براهین فلسفی را میرساند، ضعف براهین فلسفی را میرساند، ظنی بودن نتیجهی این براهین را میرساند، اگرچه موضعاً و موقتاً برگ برندهای برای فلسفه محسوب گردد و شخص فیلسوف بتواند موضعاً و موقتاً خود را پیروز مناظره تصور نماید ... اما این پیروزی موقتی است ... اتمام حجت حقیقی در این وسط رخ نداده است ... بلکه صرفاً به نظر رسیده است که حجت تمام شده باشد، بعداً شخص میبیند که نه، اگر این احتمالاتی که الآن به ذهنش رسیده است اگر یک روز زودتر به ذهنش میرسید هرگز در آن مناظرهی با آن فیلسوف ناچار به پذیرش شکست نمیشد و از مواضع خودش کوتاه نمیآمد ...
کسانی که این احتمالات به ذهنشان برسد و به آن اعتنا نکنند چند دسته هستند:
۱. حقیقت را از جای دیگری میشناسند و توجهی به این احتمالاتی که همسوی با آن حقیقت پذیرفته شده باشد نخواهند کرد، چون میدانند که اگر وقت کافی صرف این احتمالات کنند حتماً میشود این احتمالات را نفی کرد، این وسط فقط وقت و انرژیاشان را هدر دادهاند ...
۲. کسانی که جاهلانه روی موضع خودشان تعصب دارند و با هر مخالفتی ولو به این میزان که احتمالی مطرح شود برخوردی متعصبانه میکنند ...
۳. کسانی که ظاهراً مدّ نظر شما هستند که نه به حقیقت یقین قطعی و اعلی دارند و نه تعصبی داشته و مغرضانه فکر و بحث میکنند، بلکه ایشان صرفاً به سیرهی عقلا عمل میکنند، چیزی که من هر چه پیش خودم فکر میکنم نمیفهمم که یعنی چی و گمانم بر این است که یک فریب باشد، یک توجیه برای اینکه عیبهای برهانهای خودمان را لاپوشانی کنیم ... و شما هم معتقد هستید که حجیت سیرهی عقلا قابل اثبات است، اگرچه قبول خواهید کرد که خود این اثبات هم قابل نقد است و نمیدانم که آیا در مقابل احتمالات عقلانی که بر علیه این اثبات مطرح شود هم آیا باز به سیرهی عقلا تکیه خواهید کرد و گرفتار دور میشوید یا نه ...
ولی اصرار دارم که برای هر سه دستهای که نام بردید آن یقین کامل دستیافتنی است، از راه فلسفی اگر نشود به آن یقین رسید که نمیشود از راه دیگری میشود به آن یقین رسید که حداقل برای شما لازم نیست اثباتش کنم چون خودتان هم از طریقی شخضی فرمودید که به چنان یقینی رسیدهاید ...
معجزه و تمامی آن شواهد قابل اعتنا هستند، آن احتمالات هم قابل اعتنا هستند، این وسط باید معیار دیگری داشت ... مدعی شدم تعریفمان از معجزه درست نیست، اگر آن تعریف درست شود این مشکلات پیش نمیآید ... اگرچه به هر حال رسیدن به حقیقت یک مسألهی شخصی است، اگر راه رسیدن به آن یقین قطعی معمولاً شخصی باشد و قابل پیشنهاد و توصیه به دیگران نباشد معجزه این وسط یک استثناء است که به دلیل بیّن بودنش برای همگان قرار است کارایی داشته باشد و کسی نیست که با آن مواجه بشود و نتواند حقانیت را به صورت قطعی تشخیص بدهد، فقط میماند که در مقام یک علم نظری بخواهیم چگونگی این نیل به یقین را توصیف نماییم که معتقدم تا کنون موفقیت خاصی در این زمینه کسب نشده است ... و البته شما هم با من مخالف هستید و معتقدید که بجز چند مورد جزئی تقریباً به طور کامل میدانید که معجزه چیست، من هم جوابی به این فرمایش شما دارم که تاریخی است و توصیف شما را به چالش میکشد ولی جای طرح بحثش در این تاپیک نیست، شاید هم باشد نمیدانم ...
با شما موافق نیستم که ایشان معذور باشند اگر گرفتار وسواس در تفکر هستند ... وسواس کار شیطان است و خداوند امر کرده است که به شیطان کافر گردیم، اینکه شیطان دشمن ماست ...
شک در مقابل فطرت از جنس شک در مقابل یقین است، این شک متفاوت است از شک در اثر ندانستن و علم کافی نداشتن برای تصمیم درست گرفتن، این شک ناشی از جهل است، همان جهلی که در مقابل عقل است، همان عقلی که خداوند فرمود به تو پاداش میدهم و در مقابل تو عذاب میکنم ... دشمنان اهل بیت علیهمالسلام و اهل عناد همگی افرادی هستد که گرفتار شک هستند نه اینکه بدانند که دین خدا دین حقیقت نیست و مثلاً بتپرستی دین حقیقت است ... این جهل در اصل تجاهل است، این شک نه بخاطر ندانستن حقیقت که به خاطر خود را به نفهمیدن زدن است، مطرح کردن آن احتمالات خلاف در جهت منفعتطلبی و دنیادوستی است که نفسی که امارّةبالسّوء است مطرح میکند و شخص با آنکه میداند درست نیست ولی زیر بار پذیرش آن میرود چون آن را به نفع خودش و در جهت شهواتش مییابد ...
اما فلسفه از پس این احتمالات خلاف برنمیاید ... از پس ۱۰ تای آنها بربیاید از پس ۱۰۰۰ تای آنها برنخواهد آمد ... کسی که به دنبال حقیقت باشد را باید متوجه رذائل نفسانی کرد، باید او را متوجه معرفت نفسش کرد، مگرنه هیچ راه دیگری برای غلبه به این شکیات نخواهد یافت ...
راه نجات برای این شخص در تذکر نهفته است، در انذار کردن ... خداوند هم پیامبران را منذر و مبشر فرستاد و نه فیلسوف ... و الله یعلم حیث یجعل رسالته ... اگر میخواست میتوانست حداقل دین خاتمش را به دست یک فیلسوف به خلائق برساند، ولی دریغا که برای این کار شخصی را انتخاب کرد که در ابتدای رسالتشان مردی امّی بودند ...
حالا چه شده که علمای ما راه انبیاء را کنار گذاشته و برای خودشان راه دیگری را برای اثبات حقانیت دین برگزیدهاند؟ ... اعتراض من به این است ...
کارکرد فلسفه در پاسخ دادن به شبهات و دفاع از ساحت دین خوب است، حتی واجب است، حتی اهل بیت علیهمالسلام هم این مسیر را طی کردهاند، اما اینکه کسی که دین ندارد و به دنبال حقیقت میگردد را بخواهیم با این روش به حقیقت برسانیم اشتباه است، از اهل بیت علیهمالسلام جلو افتادن است ... اینکه در بیان محکمترین دلیل بر حقانیت اسلام به فلسفه متمسک شویم خطاست ... و البته شما از من نخواهید پذیرفت ...
معذوریتی در کار نیست جناب صدیق، آن علما و متخصصین تضمینی نیست که بر اساس تخصص خود حرفشان را بزنند، همهی علما هم انسان هستند و همهاشان نفس اماره دارند، در ضمن اینکه همه دسترسی به همهی علما از گذشته تا آینده ندارند، خداوند هم در قرآن یهودیان را بخاطر پیروی از علمای خودشان بازخواست میکند ...
حرف من در مورد عوام بود، گرچه خواص هم به نوعی عوام هستند اگر بحث تخصصی در حوزهی تخصصی ایشان نباشد ...
اینکه راه برای تحقیق باز است یک مطلب است، اینکه شخصی حتی اگر ادیب هم بشوند به او بگویند که تو در مقابل عرب صدر اسلام ادیب محسوب نمیشوی و اگر کسی میخواست با قرآن تحدی کند آنها بودند و اگر آنها نتوانستند دیگر کسی تا ابد نخواهد توانست یک بحث دیگری است ...
هم بله و هم خیر ...
اگر شیعه به احادیث اهل بیت علیهمالسلام رجوع نماید بخاطر فرمایش خود حضرت است که مثلاً در خطابهی غدیر فرمودند که ای مردم آگاه باشید که حلال و حرامهای خدا خیلی بیش از آن است که من برای شما خاطر نشان کردم و بعد از من این مرد برای شما حلال و حرام خدا را مشخص خواهد کرد ... اما جناب صدیق همان حضرت علی علیهالسلام که بر اسب هم زکات قرار دادند این کار را به عنوان حکم ثانویه انجام دادند، یعنی نگفتند که کلاً اسب هم زکات دارد و این حکم اسلام است، احکام ثانیه احکام موقتی هستند که به عنوان تبصره برای شرایط خاصی وضع میشوند ... با این حساب بله میتوان تصور نمود که همین الآن هم برخی از احکام اسلام موقتاً و مطابق برخی مصالح تعطیل گردند ولی اینکه بگوییم فلان حکم غیراخلاقی را خداوند به ناچار امضاء کرد این محل تعجب است، نیست؟
حرفم این است که احکام اسلام را نباید خلاف اخلاق بدانیم ... اصلاً اخلاق در داخل دین تعریف میشود ... اسوهی حسنه شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستند ... اینکه بگوییم چندهمسری قبل از اسلام بود و خیلی هم بدتر بود و اسلام به زنان لطف کرد و ایشان را نجات داد و گفت کسی بیش از ۴ همسر نگیرد این از آن حرفهاست ... اینکه بگوییم بردهداری قبل از اسلام هم بود و پذیرش نفی ان در جامعه نبود و اسلام آمد به صورت نرم آن را از جامعه حذف کرد و خلاصه از نظر اسلام هم بردهداری خلاف اخلاق است این از آن حرفهاست، یعنی اهل بیت علیهمالسلام هم که برده داشتند همرنگ جماعت شده و کار غیراخلاقی انجام داده بودند؟ البته خواهند گفت که آنها با بردگان خود خیلی خوشاخلاق بودند، ولی در نفس مسأله مگر فرقی میکند؟ آزادشان میکردند و بعد با ایشان خوشاخلاقی میکردند ... مگر ما میخواهیم خودمان را گول بزنیم؟ ... خدا خیر بدهد کسانی را که به جای تقبیح این اعمال و توجیه این کار به زعم ایشان اشتباه در اسلام سعی کردند تا حکمتهای حضرت حکیم در وضع این قوانین را درک نموده و به دیگران هم نشر بدهند ...
بله احتمالش هست ولی نمیشود بر اساس این احتمالات مطالبی را که در ذهن ما به عنوان اشتباه پذیرفته شدهاند را تقبیح کنیم به این امید که بعد از ظهور حضرت شاید تغییر کنند ... میشود؟
برایم مهم بود که دلایل شما در دفاع از موجه بودن بیاعتنایی به آن احتمالات را بفهمم ولی ظاهراً علم کافی برای فهمیدن فرمایشات شما را ندارم ...
در این مورد هم همینطور ...
بخاطر ندارم شواهدش را چه ذکر فرمودید، اگر ممکن است لینکش را بدهید ...
چه کسی گفته است که مثل دیوان حافظ باید فارسی باشد؟ یا چه کسی گفته است که مثلیت قرآن باید حداقل فصاحت و بلاغت را داشته باشد؟ مثلیت اگر از یک وجه هم انجام بگیرد کافی است تا بگوییم تحقق یافته است، اینکه بگوییم حداقل باید فلا وجه مثلیت را داشته باشد را از کجا آوردید؟ شما بفرمایید یک وجه اعجاز قرآن علمی است من میتوانم یک کتاب مکانیک کوانتومی را برای رقابت بیاورم و با قران مقایسهاش کنم، اگر از همان جهت هم از قرآن بالاتر باشد یا مثل قرآن باشد کافی خواهد بود تا قرآن معجزه نباشد، اگر بفرمایید اعجاز قرآن علمی است که اصلاً قبولش ندارم ... اگر بفرمایید ادبی است هم همینطور، اگر بفرمایید بخاطر خبر از آینده است هم همینطور ...
اگر بخواهید بفرمایید منظور از مثلیت این نیست و آنطور دیگر است باید برای حرفتان دلیل داشته باشید ... اول باید نشان دهید که اصلاً وجه اعجاز قران چنان چیزهایی است ... و جناب صدیق نمیتوانید چنی کنید چون علمای بزرگ شیعه در صدر اسلام مخالف نظر رایج امروزی بودند و توافق علمای این چند قرن اخیر دلیل بر درستی موضع ایشان نمیشود ... این میشود همان تبعیت از رأی اکثریت اگر بخواهید به صرف اعتماد به ایشان تحدی قرآن و معجزه بودن قرآن را توضیح بدهید
مشکل اینجاست که شما گمان کردهاید شخصی که میخواهد با قرآن مبارزه کند قرار است برای دیگران اثبات کند که بهتر از قرآن را آورده است، بلکه او قرار است خودش بفهمد که قرآن از طرف خدا هست یا نه، چرا که اتمام حجتهای دین شخصی است و خداوند اینطور نیست که لشگری از آسمان بر یک قوم بفرستد تا ایشان دستهجمعی بفمهند که در اشتباه هستند، هر کسی جداگانه در درون خودش خواهد فهمید که در اشتباه است ... حالا هر کسی که خواست پاسخ به تحدی را بررسی کند با برداشت خودش از قران به آوردن مثل قرآن اقدام خواهد کرد ...
همینکه روی وجوه اعکحاز اتفاق نباشد کافی است که روی مثلیت هم توافقی نباشد، بین علمای امروز هم توافقات کلی وجود داشته باشد بین تمام علمای شیعه در طول تاریخ که توافق کلی هم وجود ندارد بزرگوار ...
یک نفر که رکورددار بلند کردن وزنهای ۵۰۰ کیلویی در ۲۰۰ سال پیش بوده است و هنوز هم کسی نتوانسته است رکوردش را بشکند آیا اگر ادعای نبوت کند شما آن را خواهید پذیرفت؟ ... حالا ۱۰ نفر هم بیایند و یک وزنهی پلاستیکی به همان شکل و ابعاد بسازند و بلند کنند و شما هم بفرمایید که اینها شارلاتان بودهاند و در نتیجه دیگر آن شخص وزنهبردار اصلی حتماً پیامبر بوده است چون اگر میتوانستند مثل آن وزنهی اصلی را بردارند از این تقلبها نمیکردند؟
خوب پس همه یک اعتقاد را ندارید، مگرنه سید مرتضی زمانی خودش زعیم شیعه بوده است
و مهم اینجاست که هر کسی دارد از خودش نظریهپردازی میکند که مثلیت قرآن و بحث تحدی چه معنایی را بدهد مگرنه خود خداوند و شارحان کلام وحی در این زمینه چیزی نگفتهاند ...
حالا یک نفر بیاید مطابق نظر شما با قرآن تحدی کند و قرآن را شکست هم بدهد و بعد کافر بشود و بعد در قیامت حاضرش کنند و بگویند چه شد؟ بگوید که اینطور شد و من مطابق قوانین بازی که علمای دین تو معین کردند این مسابقه را بردم و مجاز شدم به اینکه کافر گردم، ایا خدا از او میپذیرد یا میگوید که آن علما را هم حاضر کنید تا خود آنها را هم بازخواست کنم که چرا از خودشان در دهان من حرف گذاشتند؟
بلکه هنوز روی اینکه قران چگونه معجزه است به نظر صائبی دست نیافتهاند ... مگر آنکه نظری بدهند و امثال ما اگر به ایشان اشکال بگیریم که این نگاه الهی بود قرآن را اثبات نمیکند جواب بدهند که ما کاری به این احتمالات نداریم و سیرهی عقلا این است که کاری با این احتمالات نداشته باشیم ... ای کاش این سیرهی عقلا را میفهمیدم که چه فرقی با سیرهی کسانی که اهل تجاهل یا اهل تعصب هستند دارد ... شما توضیح دادید ولی موفق نشدم منظورتان را متوجه بشوم
سلام
وقت نکردم همه پست هارو بخونم
نتیجه بحث چی بوده
محکمترین دلیل حقانیت اسلام چیست؟
سلام غریبه آشنا
برهانی وجود نداره که ما رو به یقین کامل برسونه. چنین برهانی نه برای اثبات اسلام مطرح شده نه برای رد اون.
اگر بخواهیم از طریق این استدلالها پیش بریم، باید دلایل مختلفی که در جهت رد و اثبات مطرح شده اند رو کنار هم بگذاریم و نتیجه گیری کنیم. ابزارهای کمکی برای نتیجه گیری هم داریم که به ما کمک می کنند کمتر از جهتگیری های شناختی تاثیر بگیریم:
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-41879-post-368209.html#pid368209
در مورد برخی استدلالهای معروف هم صحبت شد که توصیه می کنم صفحات اولیه تاپیک را در این مورد مطالعه بفرمایید.
در این میان، نظر دیگری نیز مطرح شد: شاید فلسفه برای یافتن حقیقت کافی نباشه و نیاز به خودشناسی و کشف و شهود و ... داشته باشیم.
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;931270 نوشت:
خب الان این اشکال به قرانه یا دفاع از تورات.
اشکال شما مرا یاد این تشبیه انداخت که دو نفر که یکی زیاد حرف میزند و اشتباه و حرف بی ربط زیاد دارد را با دومی که زیاد حرف نمیزند و اشتباه و حرف نامربوط نیز ندارد. د راینجا گفته میشود اولی به خاطر اینکه زیاد حرف میزند اشتباهاتش بیشتر است و اولی چون زیاد حرف نمیزند اشتباهی ندارد.
خب این در مورد انسانها میتواند صدق کند(هرچند ملازمه ای میان زیاد حرف زدن و اشتباه زیاد کردن وجود نداره ولی اتفاق زیاد می افته)
ولی اگر قبول کنیم که هر دوی این کتاب ادعا شده که وحی الهی است پس دیگه کم و زیاد حرف زدن هیچ اشعار و ملازمه ای نسبت به زیاد و کم شدن اشتباهات ندارد.
وحی الهی نباید اشتباه داشته باشه و تناقض امیز باشد.
بعلاوه
اینکه حضرت نوح (ع) یا لوط چنین عملی را انجام داده باشد، در یک جمله گفته شده و دیگر زیاد حرف زدن در موردش تاثیری ندارد.
بگذریم از اینکه احترام امامزاده با متولی اوست. این چه وحیی است که به پیامبرش آن هم یکی از پیامبران اولوالعزمش چنین نسبتی را میدهد.
[=microsoft sans serif] و طاها;931345 نوشت:
سلام
بله درست میفرمایید اشتباه از من بود که واو عطف را به کار بردم.
هرچند این اشتباه به اصل بحث آن پست خللی وارد نمیکند.
[=microsoft sans serif] نقطه;931359 نوشت:
دوست عزیز
بحث از این نیست که بعد از اقامه دلیل و برهان، چه مرتبه ای از باور در درون او شکل میگیرد.
بلکه بحثم این بود که دلایل فلسفی برای همگان قابل تبیین است.
یعنی من میتوانم مقدمات برهان وجوب و امکان را در قالب یک سری مقدمات فلسفی و غیر فلسفی برای دیگران تبیین کنم.
حال به فراخور میزان هوش و اطلاعات مخاطب، گاهی این توضیحات کم است و گاه به توضیحات مفصل تری نیاز دارد.
ولی به هر حال، او میفهمد که من چه میگویم.
حال عکس العمل او در مقابل دلیل من چه باشد: قبول کند به نحو یقینی، یا به نحو ظنی یا قبول نکند اینها دخلی به ادعای بنده نداشت.
اما در مسئله شهود، من اصلا نمیتوانم او را نسبت به انچه کشف کرده ام قانع کنم. بله اگر مخاطبم کسی باشد که مرا دربست قبول داشته باشد، به پشتوانه این مسئله سخن من را هم میپذیرد اما نه از این جهت که به صورت خاص متوجه شود که من در این گفته ام صادقم یا نه. بلکه از این جهت که مرا قبول دارد. درست شبیه آنچه برخی فلاسفه مشائی در مقابل برخی مدعیات پذیرفته شده و تقریبا مسلم دینی به استناد دلیل نقلی تلقی به قبول میکردند آن هم به جهت اینکه موید به صادق مصدق بودن گوینده آن بود هرچند هنوز هم به صورت جزئی و مشخص آنرا نمیتواند بپذیرد.
بعلاوه
اشکال دیگر بیان شما این است که مسئله یقین و ظن را در مورد خودش جاری نکردید.
بحث از این بود که آیا با وجود دلیل عقلی، مخاطب میتواند به یقین برسد یا نه.
این یقین یقین از منظر اول شخص است. یعنی خود مخاطب در درون خود چه حسی را دارد.
نه یقین از منظر سوم شخص. یعنی یک ناظر بیرونی خاص با عام در این بحث مهم نیست که بیاید و در مورد یقین مخاطب اظهار نظر و داوری کند.
بگذریم از اینکه اصلا ناظر بیرونی هم یک فرد یا یک جمع از انسان است و یقین او هیچ برتری ای بر یقین خود مخاطب ندارد، اگر بگوییم که ممکن است آنها اشتباه کرده باشند.
[=microsoft sans serif]
نقطه;931359 نوشت:
اینکه عرض کردم بحث ما شخصی نیست به این جهت است که ما به ادله کار داریم. برای نوع انسانها که با شبهات روبرو نیستند و ذهنشان درگیر نشده است، ادله برایشان ایجاد یقین میکند.(دقت کنید من نمیخواهم بگویم که این یقین صرفا یقین روان شناسی است و بهره ای از حقیقت ندارد. خیر منظورم این است که این حالت یقین که از قضایای تحلیلی و حضوری به دست می اید از قضایای غیر تحلیلی و اولی نیز برای چنین افرادی ایجاد میشود، فارغ از اینکه جدای از این یقین، چنین مسئله ای واقعیت هم دارد یا نه.
بنابراین با توجه به سیر بحث، منظور روشن میشود.
ما با دلایل عقلی میخواستیم حقانیت اسلام را روشن کنیم.
انگاه شخصی پرسید که با وجود این احتمالات ولو عقلی چطور میتوان یقین به دست آورد. در انجا بود که آن راهکار و تبیین ارائه شد.
درست مانند اینکه
ما برای اثبات خدا یا از ادله عقلی صرف یا نقلی صرف یا طبیعی بهره بگیریم. هر یک از این ادله در جایگاه خود کارکرد مناسب خود را دارد.
حال اگر کسی مانند آن زندیق از این ادله برایش یقین ایجاد نشود و در همه ادله بخواهد ان قلت و قلتهای طلبگی بیاورد و احتمالات عقلی را ناقض این ادله به حساب بیاورد، میتوان از روش دفع ضرر محتمل یا شرط بندی پاسکال بهره گرفت. این استفاده بدان معنا نیست که این روش برای همگان است پس یقینی در کار نیست بلکه این آخرین مرحله است برای کسی که راه های قبلی برایش فایده نداشت.
[=microsoft sans serif]
نقطه;931359 نوشت:
بسیار خب.
شما بفرمایید چه کنیم؟
دوست عزیز
بحث بر سر یقین نوعی است نه یقین شخصی یا یقین گروهی خاص.
مثلا ادله نقلی برای متدینان یا حداقل بخشی از آنان حتی در مسائلی که استناد به ادله نقلی در اثبات آنها مستلزم دور است یقینی تر از هر دلیل دیگری هست ولی این بدان معنا نیست که ما بتوانیم این دلایل را در استدلال به کار بگیریم.
یا شهود برای خود فرد آنقدر محکم است که هیچ دلیل دیگری آنقدر یقین اور برایش نیست.
اما با این حال نمیتوان آنرا در استدلال با دیگران به کار گرفت.
اشکال بیان شما در این است که گاهی از درجات باور از منظر اول شخص سخن میگویید و گاهی اوقات از درجات باور از منظر سوم شخص.
اینکه دلایل مبتنی بر فطرت برای شخص یقین آور است باور از منظر اول شخص است.
ولی اینکه دلایل فلسفی ایجاد ظن میکنند نه یقین، از نگاه سوم شخص و ناظر بیرونی است نه خود شخص.
اگر میخواهید مقایسه کنید و راه جایگزین ارائه کنید باید از یک دریچه به هر دو طرف نگاه کنید.
یا در هر دو از منظر اول شخص(یعنی خود شخصی که با آن درگیر است)
یا در هر دو از منظر سوم شخص(یعنی از منظر ناظر بیرونی نه مخاطب و کسی که با آن منبع معرفتی درگیر بوده و هست)
در این صورت است که متوجه میشوید،
اولا دلیل فلسفی نیز عموما از منظر اول شخص یقینی است همانطور که دلیل فطرت و شهود برای خود شخص یقین اور است.
ثانیا اگر دلیل فلسفی را به استناد داوری از منظر سوم شخص کنار بگذاریم، هیچ دلیل دیگری نمیتوان جایگزین آن کرد که برای نوع انسان(و از منظر اول شخص) یقین آور باشد حتی در اندازه دلیل فلسفی.
[=microsoft sans serif] نقطه;931359 نوشت:
بله.
البته قسمت اخر جمع بندی نیز این تکمله را میخواهد: این براهین قادر نیستند یقینی به انسان ارائه دهند که د رحد یقین در اولیات یا قضایای تحلیلی و علوم حضوری است.
اتفاقا فلاسفه ای که تهذیب نفس را مقدمه حکیم شدن میدانستند مشابه همین نظر را داشتند.
اما بحث اینجاست که این راه برای چند درصد مردم قابل دستیابی است.
[=microsoft sans serif] نقطه;931359 نوشت:
یقینی که فرد از راه شهود به دست آورده است، در این درجات قرار میگیرد. فارغ از مسئله درجات ایمان.
بحث ما نیز منحصر به اعتقادات نیست که بحث ایمان ملازمه آن باشد.
فرض کنید که بحث در یک مسئله هستی شناسی باشد.
در این صورت، دلیل فلسفی یک طرف است، شهود در سویی دیگر و دلیل نقلی د رجانبی دیگر و...
در اینجا
یقین دارای مراتبی میشود.
یک مرتبه آن مرتبه ای است که هیچ خدشه ای در آن نمیتوان وارد کرد چرا که خدشه در آن مستلزم تناقض است.
یک مرتبه آن مرتبه ای که خدشه در آن نمیتوان وارد کرد هرچند احتمال عقلی صرف مخالف میتواند داشته باشد ولی این یقین برای نوع انسانها از آن دلیل قابل دستیابی و حصول است.
بالاخره هر بحث علمی باید با یک سری تفاهم ها باشد.
اگر اتفاق نظر در اطلاحات و مفاهیم نباشد خودش باعث نزاع بی ثمر و مغالطه های پی در پی میشود.
عرض من هم این است که این بیان شما خلط بین مقام اول شخص و سوم شخص است با توضیحی که در بالا دادم.
این هم همان خلط بین مقام اول شخص و سوم شخص است.
اصرار شما بر ناتوانی فلسفه د رایجاد یقین، مبتنی بر ارزیابی از منظر سوم شخص است و ارائه جایگزین از جانب دیگر بر اساس کفایت یقین از منظر اول شخص.
سلام
من به واو عطف اشکال نکردم... از شما بعید است اشکالاتم را به یک واو عطف تقلیل دهید...( لطفا مغالطه نکنید و حرف در دهان دیگران نگذارید )
شما کلا کلام تورات را قلب شده و تحریف شده مطرح کردید...
در بحث علمی حق نداریم از روش های نادرست استفاده کنیم...
سلام..نمی دونم اینکه گفتید نظر خودتون هم هست...به نظرم برای رد اسلام که روشی قرص و محکم وجود داره...قبلا گفتم، اون روش، دقت و تامل در قرآنه.... وقتی می بینید که قرآن اظهارت و ادعای خلاف واقع و غیر اصولی کرده پی می بریم که گوینده اون کذابه و یا سفسطه گره و یا امثال اینها و در کل خدا نیست...مثلا، وقتی قرآن رو بررسی می کنیم متوجه می شیم که قرآن تنها و تنها به صرف تحدی می خواد که ما ایمان در حد یقین حاصل کنیم....و شهادتین را به زبان بیاوریم.... این انتظار قرآن، بی جاست، ما همینجا و در همین تاپیک هم شعارمون همینه، که یک روش به تنهایی وجود نداره که برامون یقین حاصل کنه و در جای خودش بارها بحث شده که تحدی به تنهایی یقین نمی آره، نه یقین ریاضی نه روانشانسی و نه هر یقینی که می خوایید اسمشو بزارید....خوب وقتی قرآن می آد می گه به صرف تحدی، ایمان بیار و بترس از جهنم، کافی نیست که بگیم این کتاب از زبان خدایی حکیم و دانا به زبون نیومده؟این برهان روشن نیست؟؟...در کل به نظرم بررسی قرآن، کافیه که کار اسلام رو یکسره کنه....اینم بگم قرآن هم اینطور نیست که نشه از اون ایراد پیدا کرد..به این بهانه که گنگه، مبهمه و شاید منظورش چیز دیگری باشه و امثال اینها...شاید خیلی گذاره هاش اینطور باشن، گنگ باشم..مبهم باشم...مثلا شاید و شاید حرکت خورشید و منظور قرآن در اینباره مبهم باشه...ولی خدا خیلی ادعا و گذاره ها در قرآن داده که دیگه نمی شه گفت مبهمن و اینها...اگر مبهم هستند و گنگ، خوب همینم کافیه که کلام الله بودن قرآن رو زیر سوال ببره...چه معنی داره که کتاب قرآن یک کتاب گنگ و مبهم و غیر قابل فهم باشه؟؟خلاصه قرآن رو که بررسی می کنیم یقین در حد نزدیک به یک یقین ریاضی حاصل می کنیم که قرآن کلام خدا نیست....لازم هم نیست که قرآن رو زیر و رو کنیم و سالها زمان بر روی اون صرف کنیم...همینجا در این پست من یک مثال زدم، بررسی صحت اون کار زمان بر و پیچیده ای نیست...خوب اینها فکر می کنید ما رو به یقین کامل نمی رسونه؟؟
سلام
در اینجا، شما دلایلی را ذکر فرمودید در مورد اینکه تورات (حداقل به شکل فعلی آن) نمی تواند کاملاً درست باشد. من هم دفاعی از وحیانی بودن تورات نکردم چون اثبات وحیانی بودن تورات هم نیاز به اثبات داره. بحث این تاپیک در این زمینه نیست.
مسئله اینه: کتابهایی که در اونها یک مسئله خیلی واضح و با ذکر جزئیات بیان شده را می توان بر واقعیتهای شناخته شده تطبیق داد و صحتشون رو بررسی کرد. در مورد تورات این حالت را داریم اما در مورد قرآن نه. چون قرآن تفسیر پذیره و فاقد جزئیات.
وقتی درباره درباره دلایلی منطقی صحبت می کنیم، پیرو یه سری قواعدیم (چه از منطق کلاسیک استفاده کنیم چه منطق احتمالاتی)
منطق مثل ریاضیه. اگر من و شما هر دو دست ازش استفاده کنیم، باید به نتیجه یکسان برسیم. اگر نتیجه یکسان هم حاصل نشه، میشه از طریق همین قواعد بررسیش کرد.
سلام پارسای گرامی
دلایلی که برای رد مطرح میشه رو هم به دلیل وجود برخی احتمالات نمیشه دلیل محکم در نظر گرفت. مثلاً میشه گفت که شاید منظور قرآن از تحدی چیز دیگری بوده، شاید ما منظور تحدی را درست نفهمیدیم. شاید وجود ابهام حکمتی داشته باشه. شاید قرآن هفتاد بطن داشته باشه و هر بطنش هم هفتاد بطن دیگه داشته باشه و ما متوجه این موضوع نباشیم. شاید منظور از فرورفتن خورشید در گل، فرورفتن ظاهری اون در افق باشه. شاید منظور قرآن از شهابهایی که به سمت شیاطین شلیک میشه، همان شهابی نباشه که ما می بینیم ... و وجود همین احتمالات، باعث میشه دلایل مطرح شده برای رد هم تضعیف بشن.
به همین خاطره که عرض می کنم نباید از احتمالات صرف نظر کرد چون این احتمالات برای دفاع از عقاید لازم اند.
سلام استاد گرامی...حتی قبل از اینکه این تاپیک ایجاد بشه چند شبی بود گاه گاهی به مساله ای فکر می کردم،که فکر می کنم تا حدی مرتبطه به این تاپیک و می خواستم نظر شما در این باره بدونم....به این فکر می کردم که آیا رفتار منتقدان و اظهارات اونها یک عمل وسواس گونه و غیر معقوله...یعنی اعتنا کردن و میدون دادن به یک سری احتمال های صرف عقلی که اصلا خیلی دور از انتظاره....و نباید بهش توجه بشه....چون مثلا زیاد شنیدم که دسته ای از مسلمانان و طرفداران اسلام و کارشناسان، بارها منتقدان رو به تمسخر گرفتن و گفتن مثلا خدا شفاتون بده...یکباره خورشید رو هم توی آسمون دیدید، بگید از کجا معلوم...شاید خورشیدی توی آسمون نیست و شما توهم زدی مثلا خورشید رو می بینی! مثلا می گم...یعنی منتقدان رو متهم می کنند به آدم های بیمار و دیوانه و مجنون که فقط بلدن ایرادها و احتمال های صرف عقلانی بگیرن که نباید به اون احتمال هم توجه ای کرد.... و ما در زندگی طبیعی به این دست احتمالا توجه ای نمی کنیم....
مثلا، ما بدون تقریبا هیچ شکی، تخم مرغی رو از یخچال برمی داریم و در یک لحظه می شکنیمشو و محتویاتشو نیمرو می کنیم و می خوریم و اصلا اعتنا نمی کنیم که شاید با شکستن تخم مرغ، ازش یک اژدها بیرون بیاد و یا یک ماده سمی و مهلک بپاشه بیرون....در حالی که اگر عقلی نگاه کنیم، نشه احتمال اینکه یک اژدها از تخم مرغ بیرون بیاد رو منکر بشیم و رد کنیم....حالا اگر کسی هر وقت می خواد تخم مرغی رو بشکونه، اونو زیر دستگاه اشعه ایکس قرار بده رو متهم به دیوانگی می کنن.....
خوب که نگاه کردم دیدم، نهایت دستاآویزی که ما داریم، یا دست آویز نهایی و اصلی و زیربنایی که ما داریم تا احتمالی رو یک احتمال صرف عقلانی بپذیریم یا نه....داده های آماری و مشاهدات تجربی ماست....
مثلا در مورد تخم مرغ، عقلی که نگاه کنیم می بینیم که، واقعا این احتمال رو نمی شه رد کرد که با شکستن تخم مرغ ممکنه یک اژدها ازش بیرون بیاد که به ما حمله کنه و ما رو لت و پار کنه... ولی وقتی به داده های تجربی نگاه می کنیم...و می بینیم در طول سالها عمرمون، در مشاهده های تجربی دیدیم که هروقت تخم مرغی رو شکوندیم، ازش اژدها و یا چیز غیر عادی و غیر منتظره بیرون نیومده، یا امثال تخم مرغ ها....تخم کفتر، تخم شتر مرغ....می گیم پس این احتمال که ممکنه با شکستن تخم مرغ ازش اژدها بیرون بیاد یک احتمال صرفا عقلاییه، و اعتنا کردن به اون بیشتر کار افراد بیماره!!!!!خواهشن توجه کنید این مثالا شاید مثال های کامل و دقیقی نباشن...شما منظور بنده رو امیدارم دریابید.....
خوب حالا با این توضیح....اگر ما با موردی برخوردیم، که برای اون داده های اماری و مشاهدات تجربی ای نداریم و یا انگشت شمار داریم....نمی تونیم بگیم که ما یک احتمال صرف عقلایی داریم و که نباید طبیعتا بهش توجه کرد... مثلا فرض کنید که یک موجودی جلومون سبز بشه و یک تخم مرغ رو بندازه دستمون...و به ما بگه این یک تخم مرغه!!!!اما نه یک تخم مرغ معمولی و زمینی....این تخم مرغ، تخم مرغیه که از عالمی دیگه، عالمی که تفاوت های زیادی و چشم گیری با عالم شما داره آورده شده...خوب ما دیگه با این تخم مرغ، مثل بقیه تخم مرغا رفتار نمی کنیم....دیگه راحت نمی زنیم بشکونیمش و نیمروش کنیم و بخوریمش....ما از اون عالم شناخت بسیار ناچیزی داریم در حد صفر و چه بسا بدونیم که قوانینش مخالف با قوانین ماست...دیگه اینجا این احتمال که شاید با شکستن تخم مرغ، یک اژدها بیرون بیاد، یک احتمال وسواس گونه و احتمال صرف عقلی نیست....ما قبل از شکستن تخم مرغ، خیلی منطقی و معقوله که اونو زیر دستگاه اشعه ایکس قرار بدیم و محتویاتشو نگاه کنیم....حتی با زیر امواج ایکس قرار دادن و مشاهده ی اون هم باز نمی شه انچنان اعتمادی به تخم مرغ کرد و چه بسا بهترین و منطقی ترین کار این باشه که اصلا، تخم مرغ رو نشکونیم...حالا اینجا نمی شه به طرف خرده گرفت که مرد عاقل مگه تو هر روز تخم مرغ نمی خوری، تخم مرغاتو زیر دستگاه بررسی می کنی هربار؟
خوب پس حرفم اینه که مشاهدات تجربی معیار مناسب و اصلی ای برای تشخیص....
حالا این توضیح رو دادم که به این برسم که به نظرم، مورد پیامبر یک مورد خاص و منحصر به فرده!!!!مثالش شبیه به اون تخم مرغیه که از عالم دیگه به دست ما رسیده، عالمی که از بسیار جهات، قوانینش متضاد و مخالف با قوانین ما هست... خوب که نگاه می کنیم می بینیم، اون احتمالایی که ما در مورد پیامبر مطرح می کنیم، کاملا معقول و جدی هستن... گفتم مورد پیامبر یک مورد خاصه..مثال می زنم...پیامبر ادعا می کنه که یک جبرئیلی هست که هیچ کس اونو نمی بینه، ولی من اونو می بینم!!!!!!!!!!!!! با هم حرف میزنیم!!!!!!!او از طرف خدا اومده!!!!یعنی مستقما از شخص خدا دستور می گیره!!!!!!!!!!!یک خدایی هست که کلام داره، سخن داره، سخنش رو بوسیله جبرئیل به پیامبر می رسونه!!!!!!!!!!!!!!!!خوب وقتی این ادعا ها رو می بینیم می بینیم با یک مورد منحصر به فرد و خاص مواجه هستیم....
حالا سوال من اینه، وقتی ما در این مورد خاص، احتمالاتی مطرح می کنیم و مثلا می گیم، معجزه ای که این پیامبر مدعیه از طرف خدا می آره، ممکنه سحر و جادوگری باشه و کار یک موجود خارق العاده باشه.....چجور احتمالیه؟؟؟چرا منتقدا رو متهم می کنیم که ایرادای بنی اسرائیلی می گیرن...من می گم معیار اصلی و تعیین کننده ای که حرف آخر رو می زنه، مشاهدات تجربیه....و من می گم در این مورد خاص، ما با پدیده ای نو و نایاب و یا انگشت شمار مواجه شدیم....استاد صدیق طوری سخن می گن که هرکس اینجا این احتمال رو بده که کار پیامبر و به ظاهر معجزه ی پیامبر حتی اگر دو نیم کردن ماه باشه می تونه سحر و جادوگری باشه، یک احتمال عقلایی صرفه و نباید بهش اعتباری آنچنان داد... چرا اینطور فکر می کنید.....
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم....خواهش استاد صدیق بنده رو روشن کنید ببینم...با تشکر....
در اسلام هم مواردی داریم که براشون توجیه میآوریم. مثل توجیهاتی که برای حکم ذکر شده در آیه 24 سوره نساء ذکر می کنیم.
اگر نخواهیم به جهتگیری های شناختی میدان بدیم باید همه این موارد را با یک منطق یکسان بسنجیم. یا همه جا سختگیری کنیم یا همه جا توجیه بیاریم.
این که به دلخواه و با هدف رسیدن به یک نتیجه مشخص، یک جا سختگیری کنیم و یک جا توجیه را مجاز بدونیم باعث جهتگیری های غیر منطقی میشه.
دقیقاً
فرض کنید فردی به نزد شما میاد و مدعی میشه از طریق کشف و شهود، به حقیقتی دست یافته و از شما می خواد به این موضوع باور بیارید. شما چند درصد می تونید احتمال درستی این ادعا رو بدهید؟
اولین مسئله اینه که ببینیم آیا این فرد داره راست میگه یا خیر. و اگر راست میگه، آیا آنچه دیده واقعیه یا خیر. احتمال غیر واقعی بودن این شهود احتمال کمی نیست چون طبق آمار، گفته میشه که حدود 750 هزار نفر در کشور مبتلا به اسکیزوفرنی هستند (لینک). یعنی تقریباً یک درصد جمعیت کشور. یعنی هر فرد تصادفی که در جامعه می بینید، 1 درصد احتمال داره که مبتلا به شیزوفرنی باشه و قاعدتاً اگر مشاهدات خاصی رو مطرح کنه، این احتمال افزایش پیدا می کنه. اما باز هم یک احتمال وجود داره که این فرد به صورت حقیقی به شناخت رسیده باشه و صداقت کامل به خرج داده باشد. این همان مورد خاصی است که فرمودید.
اثبات این مورد خاص نیازمند یک دلیل خیلی قوی است. وقتی دلایل مطرح شده برای تایید را در کنار دلایل مطرح شده برای رد قرار می دهیم، باید اینقدر دلایل تایید قویتر باشند که احتمال کم اولیه را به یک احتمال قابل توجه افزایش دهند. این که چه میزان یقین لازمه، بستگی به کاریه که می خواهیم انجام دهیم. اگر فردی بخواد بر اساس آموزه های دینی، راست بگه و امانتدار باشه، وجود شک هیچ ایرادی نداره. اما اگر بخواد دیگران رو مجبور به پذیرش کنه نیاز به یقین داره.
به نظرم منطق در اینجا نمی تونه راهی به پیش ببره. یک شیوه دیگر لازمه. یک جمله از آیت الله بهجت هست که بسیار قابل تامله: ایشان توصیه می کنند که "به آنچه می دانید عمل کنید تا خدا آنچه که نمی دانید را به شما بیاموزد". این راه بی خطریه چون قراره همیشه به آنچه که واقعا می دانیم عمل کنیم و اگر به نتیجه برسه هم چه بهتر.
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;931619 نوشت:
خیلی خب
اینکه یک نفر با سرعت از کنار ما رد میشود ولی خیلی ناشیانه رانندگی میکند، خب در موردش قضاوت میکنیم که رانندگی بلد نیست.
حالا راننده دوم که اتفاقا خیلی آرام رانندگی میکند و در ظاهر مشکل خاصی در رانندگی اش ندارد، حداکثر میتوانیم بگوییم که در موردش نمیتوان صحبت کرد تا زمانی که سرعتش را زیاد کند.
اینکه یک کلامی خطا دارد یا نه، یک صفت نفس است نه یک صفت نسبی که اطلاق آن نیاز به نسبت سنجی و مقایسه داشته باشد.
برخلاف حالت تفضیلی یا عالی آن که دیگر جای مقایسه است.
یا صفاتی که در همان حالت عادی شان نیز نسبی هستند مانند بلند و کوتاه، زشت و زیبا و ...
شما به اشکال من دقت نکردید.
عرض من این است که وقتی راه حل متداول را بررسی میکنید انتظار یقین از منظر ناظر بیرونی را دارید
و
وقتی راه حل خود را بررسی میکنید به یقین روان شناسی خود مخاطب(از منظر اول شخص) را مدنظر دارید
و این مغالطه یک بام و دو هواست.
[=microsoft sans serif] پارسا مهر;931679 نوشت:
قبل از پرداختن به بخش بعدی، به این بخش شما میپردازم.
مثال رو به قدری عوض میکنم.
دقت کنید که بنده با این بحث نمیخواهم به مثال شما گیر بدم.
بحثم این است که در همین زندگی عادی و جاری و بدون اینکه مورد خارق العاده ای در کار باشه، باز هم این احتمالات اتفاقا عقلایی نه صرفا عقلانی وجود دارد ولی به اونها توجه نداریم.
یک روز از خواب بلند میشیم که بریم سر کار...
راحت بلند میشیم،
صبحانه را اماده میکنیم یا سر سفره میریم و صبحانه رو میخوریم.
لباس میپوشیم.
از در خارج میشیم.
از عرض خیابان رد میشیم.
سوار ماشین خودمان یا ماشین دیگری میشویم و به سمت محل کار خود میرویم.
در تمام این مراحل، یک زندگی عادی جریان دارد.
تعامل من با محیط اطرافم مثل روزهای قبل است و عکس العمل طبیعی آن طرف نیز عین روزهای قبل.
ولی آیا این همه ماجراست...
وقتی من اجاق گاز را روشن میکنم، امکان ندارد که فندک به موقع عمل نکند و وقتی عمل کند که گاز اشپزخانه را پر کرده باشد و موقع عمل کردن فندک، گاز منفجر شود.
یا وقتی کبریت را میکشم، امکان ندارد که سکته کنم یا فشارم افت شدید کند و کبریت روی موکت کف اشپزخانه بیفتد و اتش سوزی روی بدهد و من هم در همان اتش بسوزم.
ایا امکان ندارد همینکه ماهی تاپه پر روغن و تخم مرغ را بر میدارم، پایم لیز بخورد و تمام محتویات داغ آن رویم بریزد و من کاملا بسوزم.
ایا امکان ندارد در واحد بالایی انفجاری صورت بگیرد و سقف اشپزخانه روی سر من بریزد و من بمیرم.
ایا........
اینها و صدها احتمال نه تنها عقلی صرف بلکه احتمالاتی کاملا عقلایی که بارها و بارها در صفحه حوادث روزنامه خوانده ایم و در فیلمها نیز مشابهش را دیده ایم.
خب به نظر شما، همین شما اگر همین الان بخواهید تخم مرغی را درست کنید به این احتمالات توجه میکنید؟
دقت کنید این احتمالات، صرف عقلی نیست. احتمالاتی عقلایی است.
یعنی اگر روی هم بدهد کسی تعجب نمیکند.
روی دادن آنها یک امر خارق العاده و تعجب بر انگیز نیست.
ولی با اینکه بارها و بارها این حوادث روی داده است، ولی کسی به آنها توجه نمیکند.
اما شاید با این روبرو شده باشید که همین احتمالاتی که کسی به آنها توجه ندارد ولی وقتی کسی در فیلمی ببیند که چنین اتفاقی افتاده است وقتی خودش در این موقعیت قرار میگیرد، احتیاط میکند.
شاید برای شما هم پیش آمده باشد.
کسی که از این فیلمهای ترسناک دیده است، در یک موقعیت روانی قرار میگیرد.
مثلا وقتی در فیلمی میبیند که بازیگر فیلم دستش را به امید پیدا کردن کلیدش که زیر مبل افتاده زیر آن میبرد، ناگهان سوسکی بزرگ دست او را گاز میگیرد و ...
خب این چقدر احتمال دارد اتفاق بیفتد، شاید نزدیک به صفر درصد.
ولی کسی که این فیلم را میبیند بسته به اینکه چقدر قوت ذهنی و ارامش روانی داشته باشد یا چقدر از این فیلمها دیده باشد، در چنین موقعیتهایی احتیاط میکند و قبل از اینکه دستش را زیر مبل ببرد ابتدا زیر آنرا نگاه میکند.
خب
حالا به نظر شما مردم به این آدم به چه چشمی نگاه میکنند.
یک آدم نرمال یا خیالاتی یا روانی یا وسواس فکری یا
بله. حداکثر می توان گفت که در موردش نمی توان صحبت کرد. پس از این طریق نمیشه چیزی رو اثبات کرد.
پس مقایسه با تورات غلطه.
[=microsoft sans serif] پارسا مهر;931679 نوشت:
این مورد هم مانند همه مواردی است که قابل اشاره لمسی و تجربه نیست.
روش تحقیق در هر علمی و هر موردی مختص به خودش است.
در مورد وحی و امور وحیانی هم گرچه نمیتوان مستقیما صدق را به دست آورد، ولی روش غیر مستقیم دارد.
روش غیر مستقیمش اعجاز است.
ولی بررسی اعجاز هم باید به اندازه و روش خودش باشد.
من نمیگم کسیکه این حرفها را میزند ایراد بنی اسرائیل میگیره.
بلکه حرفم این است که باید انتظار معقول داشت.
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;931781 نوشت:
اینکه قران به مسلمانان اجازه میدهد که با زنان اسیر شده ازدواج کنند یا آنها را به کنیزی بگیرند، توجیه نیاز ندارد.
اگر هم توجیه بخواهد به نظر شما مانند این است که یک پیامبر بیاید و شراب بخورد آن هم یک پیامبر اولوالعزم؟
شبیه آن است که بگویند به یک پیامبر شراب داده اند و او با دخترانش همبستر شود(ولو در حال مستی و بی توجهی)؟
این چه پیامبری است؟
این چه دینی است؟
به قول بزرگی لطفا عبای انصاف را روی سرتان بکشید و بعد فکر و قضاوت کنید...
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;932047 نوشت:
ما هم مقایسه نکردیم.
حرفم این بود که خود تورات این اشکالات را دارد بدون مقایسه با کتاب دیگر.
صدیق گرامی
دقت کنید که احتمال راستگو بودن فرد مدعی یک احتمال خاصه، نه احتمال راستگو نبودنش.
فرض کنید فردی ادعای امام زمان بودن کرده. چقدر احتمال میدید که این فرد راست بگه؟ یه جایی خوندم که 600 نفر مدعی دروغین امام زمان بودن داریم که در زندان اند. 750 هزار نفر مبتلا به شیزوفرنی توی کشور داریم. هر روز میلیاردها دروغ توی دنیا داره گفته میشه. اینها آمار کمی نیست که بخواهیم صرف نظر کنیم. احتمال صداقت این فرد به خودی احتمال خیلی کمیه. مگر اینکه با یک دلیل محکم، این احتمال را تا حد زیادی افزایش دهیم.
حالا شما می فرمایید احتمال کم را اصلا بررسی نکنیم و بگذاریم کنار ... خب این کنار گذاشتن به اثبات منجر نمیشه. ولی ما باید بررسی کنیم چون موضوع مهمی است.
[/HR]در مورد شق القمر هم یک بحث خوب در تاپیک زیر در جریانه:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=59328
سلام جناب صدیق،
قبل از پرداختن به فرمایشات شما اول از شما تشکر میکنم، به نظر میرسد بخشی از زوایای تاریک بحثمان دارد کمکم روشن شده و مرتبهای از مفاهمه شکل میگیرد که امیدوارم بتواند به زبان خودمانی و البته شفاف و بدون تعارف چالشهای پیش روی بخصوص جوانانی که با ایشان در این چند سال برخورد داشتهام را جوابگو باشد ... ان شاء الله
پس بحث شما بر رساندن مخاطب به یقین نیست و اینکه مخاطب براهین فلسفی به چه حدی از باور برسند و یا اصلاً به توافقی با شما برسند یا نرسند را منوط به خود آن مخاطب میکنید، یعنی شاید براهین شما حجت را بر کسی تمام بکنند یا نکنند، او را به یقین برسانند که شما بر حق هستید یا بر باطل هستید و یا ظنی نسبت به این دو در او ایجاد نماید که سبب خوشبینی یا بدبینی او نسبت به شما گردد ... اگر اینطور باشد تا اینجای کار براهین فلسفی در حدّ یک آیت معمولی محسوب میشوند که برای هر کسی به فراخور حال خودش معرفتی حقیقی یا ظنی را ایجاد میکند و از این حیث همچنان به معجزات انبیاء علیهمالسلام که نقش آیتالبینّه را بازی میکنند و حجت را بر تمام مخاطبان خودش تمام میکند نمیرسد ...
اگر اشتباه میکنم بفرمایید، ولی احتمالاً ادعای بعدی شما این باشد که حرفهای بالا تا آنجا درست است که یک تقریر مشخص و ثابت از براهین فلسفی مستقل از مخاطبان آن ارائه شده باشد ... یعنی برای همان مخاطبی که یقین در او ایجاد نگشته است میتوان مشکلش را پرسید و سعی کرد آن مشکل را هم برطرف نمود تا او هم به یقین برسد ... اگر این ادعا را داشته باشید عملاً مدعی شدهاید که براهین فلسفی پتانسیل رساندن همگان به یقین را دارند به شرط آنکه شخص ظرفیت علمی فهم مقدمات آن براهین را داشته باشد ... در این صورت از نظر شما براهینن فلسفی حداقل برای افرادی که پتانسیل فهم این براهین را دارند در صورت بالفعل شدن این ظرفیت در ایشان همان کاری را میکند که معجزات انبیاء علیهمالسلام برای همگان انجام میداد ... و البته شما هیچ ادعایی هم نخواهید داشت نسبت به اینکه یقینی که از این طریق در یک عالم به مقدمات فلسفی شکل میگیرد بالاتر از یقینی باشد که در یک مخاطب معجزهی نبی شکل میگیرد ... یعتی تفاوت براهین فلسفی و معجزات انبیاء علیهمالسلام تنها در دامنهی اجتماعی مخاطبانی خواهد بود که میتوانند از این طریقها به یقین برسند ...
آیا فرمایشات شما را درست نتیجهگیری کردم؟
البته خودم هنوز نسبت به درستی همین مطالب بالا اعتراضاتی دارم که ان شاء الله به آن هم میرسیم، ولی با فرض آنکه این مطالب چکیدهی فرمایشات شما باشد و ما هم آن را بپذیریم الآن چه مزیتی در براهین فلسفی نسبت به معجزات انبیاء علیهمالسلام وجود دارد؟ اگر همان کاری را که تمام براهین شما رویهم در بهترین حالت بعد از یادگیری کلی مقدمات فلسفی و تعاریف و اصطلاحات و اما و اگرها در مورد خوب فهمیدن تعاریف و گرفتار مغالطعهها نشدن و امثال آن تنها در مورد برخی از مردمی که جویای حقیقت هستند انجام میدهد معجزات بتوانند بدون هیچ یک از این مقدمات آن هم نسبت به تمام مخاطبهای خود انجام دهند، چرا به جای معجزات به سراغ فلسفه رفته و هر کسی که سؤالی میکند که حقیقت چیست به سراغ مباحث فلسفی برویم؟ ... در عصر انبیاء گذشته که معجزات هر نبی محدود به زمان خودش بود و تنها خبر آن به آیندگان میرسید اگر معجزهای به صورت زنده رخ نمیداد اما بحث فلسفی هم انجام نمیگرفت، اما الآن که معجزهی جاویدی در دستان ماست مباحث فلسفی دیگر چه نقشی میتوانند داشته باشند؟ آیا معجزات که میتواند حجت را بر بیسواد تمام کند نمیتواند حجت را بر باسواد تمام نماید؟ (در فلسفه نهایت ادعا این است که حجت بر باسواد تمام شود و بعد بیسوادها از جهت رجوع غیرمتخصص به متخصص به آن باسوادها رجوع کرده و حقانیت مسیر را از ایشان جویا گردند، و این سیره خلاف قران است که عدهای را سرزنش میکند از اینکه بدون آنکه خودشان بفهمند از آیین دیگران تبعیت میکردند، به این معنا که حداقل قرآن لازم میداند که هر کسی خودش حق را تشخیص بدهد و به صرف اعتماد به دیگران به جلو نرود)
در فلسفه هم نمیتوانید مسأله را برای کسی تبیین نمایید جناب صدیق، میتوانید ولی به طور کامل نمیتوانید ... یعنی اگر کسی یکجا تسلیم شد این بخاطر اعتمادش به شما بوده است .... بلا تشبیه همانطور که امروزه مردمی هستند که به اخبار bbc اعتماد میکنند که راست و دروغ را به هم میآمیزد و مردم آن راست را میشنوند و اعتماد در ذهنشان شکل میگیرد و بعد دروغی هم اگر گفته شود آن را خواهند پذیرفت چون میگویند که فلانی حتی اگر چیزی بر علیه خودش باشد را هم میگوید و در ذهنش یکی دو مثال هم دارد که مرورشان کند و اعتمادش تقویت گردد. کافی است شما یکجا در بحث خودتان نقدهای بر نظریات فلسفی خودتان را نیز بیان نمایید و او که پیش از آن هم به زیبایی منطق بحث شما تمایل داشته و در هضم همان هم به سختی پابهپای شما بالا آمده است را به چالش بکشید و اصطلاحاً او را با دست پس بزنید، بعد که ذهنش درگیر شد خودتان به آن نقد جوابی بدهید که به نظر هم دندانشکن بیاید، اینجاست که اگرچه او را با دست پس زده بودید ولی با پا پیش کشیدهاید و اعتماد او تا حدودی به شما جلب میشود، اگر این کار چند بار انجام شود کمکم این اعتماد در او قوت میگیرد که شما انگار واقعاً طرف حق هستید که هر چقدر هم که نقدهای سختی بر علیهتان میشود که این مخاطب بیچاره همان اولین نقد را هم نمیتوانست جواب بدهد اما شما بدون ترس همه را عنوان کرده و در کمال آرامش هم جوابهای قانعکنندهای به آن میدهید ... مبنای رسیدن به یقین در مباحث فلسفی چنین اعتمادی است ... یعنی ظاهر قضیه این است که شما مطالب را تبیین کردهاید و او هم همراه شما میاید حال آنکه تمام کار شما این است که یک سری اعتمادسازی کنید و در آخر او یا بیشتر به شما اعتماد میکند و یا به مخالفان شما، یا طرف شما میایستد و یا مقابل شما، حتی اگر واقعاً هم حقمدار باشد، جدای از اینکه یک عده ممکن است کم بیاورند و در نزد خود چارهای جز اعتماد بر حقانیت شما نیابند ولی زیر بار نروند تا کم نیاورند و عدهای هم همین رویکرد را نسبت به مخالفان شما و نقدکنندگان شما داشته باشند و مقابل آنها به ناچاری برسند ولی خود را از تنگ و تا نیاندازند ...
منظور اینکه در فلسفه هم تنها اینطور به نظر میرسد که مسأله تبیین گشته است و قرار نیست کسی به کسی اعتماد کند و هر کسی باید خودش درستی یا نادرستی گزارهها را تشخیص بدهد ... ظاهراً انسان گریزی از قضاوت کردن و اعتماد کردن و انواع تلههای روانشناسی (که خودش هم خبری از آنها ندارد) ندارد ... فلسفه از این نظر علم مجاب کردن دیگران است، علم قانع کردن دیگران ... در فلسفه میشود انسانها را نسبت به هر عقیدهی درست یا غلطی مجاب کرد ... حالا شما فیلسوف باسواد و قهّاری هستید امثال من نمیتوانیم شما را نسبت به یک عقیدهی خلاف عقاید فعلی شما مجاب کنیم و هر چه بگوییم شما میفرمایید که اینجا مرتکب مغلطهی فلان و بهمان شدهای، ولی جناب صدیق فوق کل ذی علمٍ علیم ...
برای بهتر روشن شدن مسأله جناب صدیق شما اول فرض کنید که هیچ باوری ندارید و سپس خود را جای کسی بگذارید که ابتدا به بررسی یک مکتب فلسفی خاص میرود، یک بار اسلام و یک بار یک مکتب دیگر ... به هر حال علمای هر مکتبی سالها روی مطالب خودشان فکر کردهاند و حرفهای خودشان را بالا و پایین کردهاند و در توجیه عقاید خودشان کوشیدهاند و انتظار نابجایی است که بگوییم یک نفر با ذهن خالی که با این آموزهها مواجه شود در همان یک نگاه پی به بطلان حرف باطل میزند و محو نتایج آن تفکرات و موجهات نمیگردد و برای فهم آنها لازم نیست هیچ تلاشی بکند، حالا فرض کنید چند سؤال به ذهنتان برسد که به نظرتان خیلی هم بغرنج هستند و حتماً علمای آن مکاتب را گیر خواهد انداخت و وقتی که از ایشان سؤال بپرسید ببینید که ایشان راحت جوابتان را داده و شما را شرمندهی قضاوتهایتان میکنند، بعد بروید نقدهای بر علیه این مکتب را بخوانید و بیاورید مقابل این علما که آنها پیش از شما آن نقدها را دیده و بر روی یافتن جواب برایشان فکر کردهاند و باز از ایشان جواب قانعکننده دریافت نمایید ... خودمان هستیم جناب صدیق آیا کمکم به ایشان اعتماد نمیکنید؟ چه اسلام باشد و چه غیر اسلام ... اگر ذهنتان در ابتدای مسیر خالی باشد اعتماد خواهید کرد دیگر تعارف نداریم ... من هم بودم اعتماد میکردم احتمالاً هر کس دیگری که بود هم اعتماد میکرد ...
فقط در یک صورت است که انسان از این نسبیگرایی نجات یابد و آن این است که ذهن انسان خالی نباشد، در ابتدا هم در ذهن همهی انسانها یک مطلب یکتایی وجود داشته باشد که بر خلاف مکاتب مختلف تکثری نداشته باشد ... حالا هر کسی فقط میتواند خودش را بررسی کند و اگر کسی بگوید که آن مطلب ابتدایی در ذهن من با آن مطلب ابتدایی در ذهن تو یکسان نیست این ادعا نه قابل پذیرش برای ماست و نه قابل رد کردن، هر کسی فقط به حال خودش میتواند آگاه باشد و در صورت صداقت با خودش به این آگاهی اعتماد هم بکند ...
پس ادعای من این است که فلسفه و توجه باطنی شخص به ضمیر خودش فرقی با هم ندارند از این نظر که هیچ کدام واقعا قابل تبیین کامل نیستند، در فلسفه هم یک سری شواهد مقابل مخاطب قرار داده میشود که باعث سیر شهود او در عالم باطن خودش بشود و نتایج و احکام را یکی پس از دیگری بپذیرد ... حالا شما میتوانید از بیرون در همان مسألهی شهود هم همین کار را انجام بدهید ... ظاهراً بحث بشارت و انذار انبیاء علیهمالسلام در همین راستا بوده است ... خداوند پیامبرانش را مبشّر و منذر فرستاد نه فیلسوفهایی که بر اساس اولیات و اولیالأولیات استدلالهای منطقی غیرقابل خدشه بیاورند که چرا خدا وجود دارد، چرا خدا یکتاست، چرا خدا باید قیامتی داشته باشد و پیامبری بفرستد و چرا الآن این شخص مدعی مصداقی از همان انبیاء است که قرار بود خدا بفرستد ... ادعای من این است که تنها راه درست همان کاری است که انبیاء علیهمالسلام میکردند، یعنی اگر بخواهیم اتمام حجتی رخ بدهد و برای همگان هم قابل تسرّی باشد راهش آن است مگرنه که همه کار میشود کرد و برخی هم شاید درست یا غلط به نتایج خوب یا قابل قبولی برسند ...
در اینجا مطلب جدیدی را مطرح فرمودید و آن این است که از استاندارد یکتایی برای بررسی دو یقین استفاده نشده است ... جناب صدیق این را البته خودم هم در پستهای قبلی به نوعی گفتم، در آنجایی که گفتم که در فلسفه هم میتوان به همان یقین فطری دست پیدا کرد ولی حتی در این صورت هم این یقین از طریق فطرت کسب شده است و نه خود آن براهین فلسفی ... از این نگاه براهین فلسفی مثل آیات مختلف آفرینش که میتوانند شرایط توجه انسان به فطرتش را فراهم نماید بوده و از آنجا به بعد کار رسیدن به یقین از طریق همان فطرت است ... مثل یک شهر که از چند مسیر میتوان به آن رسید، آن مسیرها شاید خیلی مختلف باشند ولی مقصد یکجاست ... اینکه چرا این شهر مقصد دارای این شکل است یا خانههایش اینطور است یا طور دیگری است ربطی به اینکه آن مسیر چه شکلی داشته است و کوهستانی بوده یا اتوبان بوده است ندارد ... منظور اینکه براهین فلسفی در اینکه آن یقین آخر چه ویژگیهای داشته باشد ندارد و خروجی آن براهین فلسفی به خودی خود نمیتوانست چیزی بیش از ظن و گمان باشد اگر فطرتی در انسان نبود، مثل جادهای که تا بینهایت ادامه دارد و حتی در وسط یک بیابان دور خودش میچرخد اگر شهری یا نشانهی پیدا شدنی جایی در آن نباشد ...
اینکه براهین فلسفی و کلاً راه فلسفه بتواند نقش یک جاده را داشته باشد را من هم موافقم، ولی برهان وجوب و امکان هم که باشد بیشتر از برهان نظم نمیتواند کارایی داشته باشد، یا بیشتر از نگاه کردن در برگ درختان سبز یا نگاه کردن در عظمت آسمانها نمیتواند کارایی داشته باشد، همهی اینها جاده هستند، اگر فطرت نباشد اینها هیچ کدام انسان را به تنهایی به قبول خداوند و حقانیت اسلام نمیرسانند ... این در روایات ما هم آمده که اگر در عالم ذر خداوند خودش را به شما معرفی نمیفرمود شما هیچ راهی به شناخت او نداشتید ...
اینکه به فلسفه اعتراض کرد اعتراضم صرفاً به این بخش از ادعای فلاسفه هست که یقین و باور را در انتهای براهین فلسفی خود تصور نمایند و بگویند این یقین به عنوان نهایت این برهان ویژگی این برهان است، خروجی خود این برهان است، نیاز به چیزی خارج از خود این برهان ندارد و دانستن همان اولیالأولیات برای رسیدن به آن یقین کافی است اگر شخص منطق و اصول فلسفه را بشناسد و دچار اشتباه در به کار گیری ابزار منطق و فلسفه نشود ... در نگاهی که خدمتتان گفتم بحث فطرت است که نقش مبنایی دارد، چیزی که در بحثهای بروندینی خودش محل بحث است و وفاق جامعی نسبت به آن وجود ندارد ... پس تبیینهای فلسفی از این نظر همگی ناقص خواهند بود، یعنی همیشه در انتهای آنها یک فاصلهای با پذیرش حق خواهد بود که مانع از اعتماد کامل به آن شود اگر کسی بگوید که من حالات درونی خودم را توهم میدانم و به آنها مطلقاً اعتمادی نمیکنم و همه چیز باید بر روی کاغذ برایم اثبات کامل منطقی یابد ... چنین کسی هرگز از دایرهی شکیات خارج نخواهد شد و نسبیگرایی و تردیدگرایی نهایت علم او خواهد بود، کما اینکه شخصی مثل راسل ظاهراً دچار چنین بحرانی شده بود ... و دست آخر هم کافر از دنیا رفت، آنقدر باهوش بود ولی نتوانست چیزی را بفهمد که خیلی بیسوادتر از او راحت فهمیدند و تسلیمش شدند و چه بسا در ۱۳ سالگی جانشان را در راه آن تقدیم کردند ...
جناب صدیق من هم بحث اول شخص و سوم شخص شما را قبول دارم، امیدوارم الآن منظورم واضحتر بیان شده باشد ... فلسفه را از نگاه سومشخص مطرح کردم چون اصولاً در مباحث فرادینی ادعا بر این است که مباحث باید سومشخص صورت بگیرند و فلسفه هم خودش را فرادینی معرفی مینماید ...
فقط در مورد شهود و خودسازی اضافه کنم که مدعی نشدم برای شناخت حقیقت باید حتی اندکی هم خودسازی داشت ... اتمام حجت برای همگان باید انجام بگیرد و میگیرد چه خودسازی کرده باشند و چه نکرده باشند، بحث خودسازی در جایی مطرح میشود که شخصی که با تربیتی دلخواه در بستر یک جبر تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و اجتماعی به دنیا آمده و رشد کرده و الآن میخواهد حق را بشناسد و از میان این همه مکتب که هر کدام ادعای حق بودن خودشان را دارند یکی را تشخیص بدهد که حق است و بداند که این تشخیص او قابل اعتماد کامل است و حتی ذرهای احتمال عقلانی یا عقلایی هم بر علیه آن اعتباری ندارد ... و البته حتی در این زمینه هم خودسازی به معنای خودسازی عملی نیاز نیست و خودسازی علمی کفایت میکند، کافی است در باطن خودش با خودش روراست باشد و چیزی که دانست درست هست را وانمود نکند که درست نیست، ولو اینکه در زندگی خارجیاش هم در عمل نتواند به آنچه که میداند درست است عمل کند ... این میشود اسلام آوردن در باطن، همان که مقدم است بر اسلام آوردن به زبان، تا بعد برسیم به اسلام آوردن به عمل که در این صورت اسلام در قلب شخص وارد شده و او در میان مؤمنان جای خواهد گرفت ... پس در بحث خودسازی هم بحث ما فقط خودسازی علمی است، تقوا نسبت به حقیقتجویی، آزاده بودن قبل از دیندار بودن ...
بله این شروع آزادگی است، حتی برای همانها که فرمودید هم یک راه حل موقت است ... همانطور که فرمودند شما به آنچه که میدانید عمل کنید تا خداوند آنچه نمیدانید ولی نیاز دارید را به شما بیاموزد ... علم نوری است که خدا در قلب هر کسی که بخواهد میاندازد ... برای کسی که کلاً به بنبست معرفتی رسیده است احتیاط تنها راه عقلایی است و این احتیاط هم ایمنترین احتیاط است ...
کسی که تازه وارد مباحث منطقی و فلسفی شود شاید با یک برهان که همان جلسهی اول بحث برایش بیاورید کامل قانع شود و حاضر بشود جانش زا هم بدهد، همانطور که عناصر داعش و تکفیریها با یک سری توجیهات و شستوشوهای مغزی به آنجایی میرسند که حاضر شوند جانشان را در راه هدفی موهوم بدهند، همانطور که پیش از ایشان هم سربازان الموت حاضر بودند برای مرادشان خودشان را از دیوارهای قله به پایین بیاندازند ... اینها باید بررسی شوند، باید متوجه باشیم که مایی که در این وضعیت هستیم مانند آنها نیستیم و این یقینی که ادعای داشتنش را داریم واقعی است ...
کسی که تازه وارد فلسفه شود سریع قانع میشود و فکر میکند دیگر همه چیز را میداند ... این از جهل اوست، از ناپختگی اوست ... میرود جلو و با یک سری شبهات روبرو میشود، برمیگردد برای پاسخ، برهانی دیگر میشنود و پیش خودش میگوید که بیخود شک کردم راهم از ابتدا هم درست بود، و انسان مستعد است چیزی را باور کند که دوست دارد که باور کند ... بعد از چند بار که مدام گمان کرد به یقین رسیده است ولی باز با شبههی جدیدی پایش لرزید دیگر کمکم با گرفتن جواب برای آن شبهه جرأتش را از دست میدهد که بگوید این بار دیگر به یقینی رسیدهام که هرگز متزلزل نخواهد شد و در ان شک نخواهم کرد! ... این بار اگر یقینی به او عرضه شود بجز خود آن یقین به دنبال تضمینی خواهد بود که بداند این یقین با شبههای به لرزه در نخواهد آمد که اگر بیاید نباید اسمش را یقین گذاشت ... در این وضعیت بعد از یک مدت حتی ممکن است به مرتبهای از بلوغ برسد که از بالا به کل مسأله نگاه کند، یعنی تمام دانستههای شخصیاش را بگذارد در یک بسته و این بار خودش را بگذارد جای کس دیگری با سابقهی تربینی و فرهنگی دیگری که در مکتب دیگری متولد شده و رشد کرده است و سعی کند در کفشهای او مسیر رسیدن به حقیقت را طی کند و ببیند که آیا باز هم به همین جایی که الآن هست میرسد یا نه! ... اینجاست که بحرانها کمی جدیتر میشوند ... او اینک میبیند که بحث روانشناسی انسان و تأثیر جامعه بر وع فکر کردن انسان و باورهای انسان بیش از آن است که تا کنون گمانش را میکرده است ... ترس برش میدارد که اگرچه من تا کنون با دلایلی که برایم آوردهاند قانع شدهام ولی اصولاً این قانع شدن چقدر میتواند حکایت از مواجههی من با حقیقت نماید؟ این خلاصهای بود از وضعیت بحرانی که فلسفه نمیتواند کمکی به حل آن بنماید ...
با توجه به مطالبی که تا کنون گفتهام قاعدتاً جواب من برای این بحران روشن است، جواب و راهکار شما برای رفع این بحران چیست جناب صدیق؟
جناب صدیق شما عالم هستید احتمالاً این مشکل را نداشته باشید، ولی امروزه در جامعهی ما چیزی که مطلوب است خود برهان و استدلال است، یعنی کسی که میخواهد به حقیقت برسد نمیگوید مرا به یقین برسانید بلکه میگوید برای من استدلال کنید و استدلالتان قانعکننده باشد، انگار آن چیزی که اصالت بالذات دارد خود استدلال است و یا حداکثر قانع شدن! استدلال یعنی طلب دلالت کردن و دلالت تنها یک مسیر است، این دلالت ممکن است به جای چشمهی آب به سمت یک سراب در دوردست کشیده شده باشد و آن سراب هم آنقدر طبیعی به نظر برسد که شخص قانع شود که این مسیر درست است و آنقدر در آن برود تا ببیند که سراب بوده و جان تشنهاش دور است از اینکه به این زودیها سیراب گردد ...
این محاجهای که شما با من دارید در پاسخ به آن سؤال مذکور است که «برای من استدلال کنید و استدلالتان قانعکننده باشد»، حال آنکه من میگویم اصولاً این سؤال خطاست و هر تلاشی برای صرف پاسخ دادن به آن تلاشی است که اصولاً خیلی مناسب نیست و کل فلسفه هم مشغول پاسخ دادن به همین سؤال شده است ... سؤالی که جوابش اصولاً چندان هم به درد کسی نمیخورد ... حداکثر یک قانعشدن موقتی را به همراه دارد تا چه وقت آن شخص دوباره با شبههای روبرو شده و باز همان سؤال را تکرار کند ... برای رسیدن به حقیقت متحقق این راه جوابگو نیست ... اگر به نظر شما هست لطفاً کمی توضیح بدهید که چطور فلسفه میتواند جز دلالت کردن شخص به سمت فطرتش در یک بحث بروندینی شخص را از این وادی ظن و گمان و سرابگونه به حقیقت متحقق برساند ..
بله با فرض اینکه آن یقین شخصی را مطابق فرمایشات قبلی خودتان حائز قوت یقین ناشی از قضایای ریاضی بدانید که نه احتمال خلاف عقلانی در آن میرود و نه احتمال خلاف عقلایی در این صورت من حتی همین تکلمهی شما را هم در همان پاراگراف گنجانده بودم و بخاطر همین است که گفتم ظاهراً داریم به توافق مشخصی میرسیم ... به نظر میرسد ان شاء الله سوء تفاهمهای زیادی برای برطرف شدن باقی نمانده باشد، اصل حرف همین است که فرمودید ... تنها یقین شخصی است که میتواند حجت را مطلقاً بر شخص تمام کند ... ولو اینکه فلسفه هم ابزاری برای کسب این یقین شخصی بوده باشد مثل توجه به هر آیتی از آیات خداوند و بررسی آن ...
البته گفتم که منظورم من از خودسازی آن خودسازی مصطلح دروندینی نبود و توضیحش را در پست قبلی دادم
اما قاعدتاً با توضیحاتی که دادم این روش برای ۱۰۰٪ مردمی که دنبال شناخت حق باشند قابل اجرا و دستیابی است و اصلاً راه همین است ... و حتی اگر کسی به دنبال شناخت حق نباشد هم باز از همین راه است که حجت بر او تمام شده و جهنم بر او واجب میگردد ... حتی اگر به رذالت شمر و ابن ملجم و نمرود و قابیل باشد ...
اما جناب صدیق بحث من منحصر به شناخت راه حقیقت است و نه بیشتر ... تکیهی تمام مباحث من بر فطرت است، فطرتی که فقط خدا و اهل بیت علیهمالسلام را میشناسد و لاغیر، با این فطرت فقط میتوان به یقین رسید که اسلام حق باشد، در مورد مسائل دیگر اصولاً راهی برای رسیدن به چنان یقینی سراغ ندارم و به همان مدارج یقینی که شما میفرمایید ملتزم هستم که اگرچه یقین هم باشند ولی قطعیتی به آن معنا که در اینجا منظورم هست ندارند ...
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;932047 نوشت:
در حالت مقایسه نمیتوان
ولی به خودی خود، اشتباه داشتن یا نداشت، یک صفت نفسی است نه نسبی.
بنابراین نیازی به مقایسه ندارد.
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;932074 نوشت:
دوست عزیز
اگر به صرف احتمال میخواستیم چیزی را اثبات کنیم، فرمایش شما صحیح بود.
ولی صورت مسئله در این بحثها کاملا فراموش شد.
بحث از این بود که دلایلی داریم که به خودی خود صلاحیت دلیل بودن را دارند.
اما یقینی که از انها به دست می اید، یقین در حد قضایای اولی و تحلیلی نیست.
خب
همین اندازه.
اما یقین نیست؟
چرا هست؟
شما وقتی از خواب بیدار میشوید، یقین دارید که خودتان هستید.
همان فرد دیروزی.
همان فردی که دیشب خوابید و این خانه نیز ملک اوست.
همان فردی که صاحب ماشینی است که سوئیچش در جاکلیدی دم در خانه است.
همان فردی که زن و بچه دارد.
همان فردی که عاقل است و تحصیلاتی و شغلی مشخص را دارد.
همه اینها یقینی است.
هرکسی به شما بگوید از کجا میدانی که اینها خواب و خیال نباشد، اگر سوالش ناظر به غیرت شما باشد، حتما با او دست به یقه میشوید.
اینطور نیست؟
خب این یقین شماست و هیچ قابل خدشه و نقض نمیدانید.
اگر کسی بیاید و بگوید از کجا میدانی که این ماشین توست و بعد هم بنشیند در ماشین شما، او را به زور پیاده میکنید و با او دعوا میکنید.
چرا؟
آیا یقین 100 درصد در حد قضایای تحلیلی دارید؟
مشصخ است که ندارید.
پس چرا هیچ شکی در یقینیات خود نمیکنید؟
واضح است.
شما انتظارتان از یقین در این موارد، آن چیزی است که ذهن شما را آرام کند و مایه اطمینان خاطر شما در حد اعلای باور بشود.
[=microsoft sans serif] نقطه;932201 نوشت:
تقریبا درست است.
در دارا بودن پتانسیل ایجاد یقین، هیچ.
بلکه برعکس، معجزات باوری را ایجاد میکند و ایمانی را ناشی میشود که به راحتی قابل زوال نیست.
یقین روان شناسی ناشی از معجزات برای نوع مخاطبانش آن قدر قوی است که شخص حاضر میشود برای صاحب معجزه جان و مال خودش را نیز بدهد.
ولی کسی از ادله فلسفی انتظار ایجاد شور را ندارد.
دلیلش سخنی از صدرائی است که خودش ادله نقلی را به وفور در اثار فلسفی اش به کار گرفته است.
او در جائی مدعی میشود دلیل نقلی بر دو نوع است:
محتوای برخی از ادله به صورتی است که تمسک به آن متوقف بر اثبات عقلی محتوایش نیست. مانند اثبات خدا، که از دلیل نقلی نمیتوان برای اثبات آن بهره گرفت چرا که حقانیت این دلیل، متوقف است بر اثبات قبلی محتوای آن. پس تمسک به محتوای آن برای اثبات محتوایش دور معرفتی است.
اما محتوای برخی ادله اینچنین نیست. مثلا مسئله توحید که تمسک به دلیل نقلی برای اثبات آن ایرادی ندارد.
مشکل ما در این بحث همین مسئله است.
اگر شما از معجزه به دنبال اثبات دسته اول مسائل هستید گرفتار دور معرفتی میشوید.
ولی برای دسته دوم اشکالی ندارد.
صدیق عزیز
اگر به یک احتمال 50 درصد هم بتونیم برسیم برای من کفایت می کنه. برای یک نفر دیگه ممکنه 90 درصد کفایت کنه. اما چطور میشه به این میزان احتمال رسید؟
ابزار ساده شده استنتاج احتمالی که برای شما گذاشتم رو نمی دونم خوندید یا نه. بدون یک ابزار و چارچوب درست نمیشه یک دیدگاه درست از میزان احتمال داشت.
اون مثالی که در مورد یک فرد مدعی فرضی زدم رو در نظر داشته باشید (لینک). با توجه به آمارهایی که ارائه شد شما در ابتدا فقط می تونید یک احتمال خیلی کم رو برای درستی ادعای این فرد در نظر بگیرید، شاید یک در هزار. به این این احتمال اولیه میگن "احتمال مقدم" یا Prior.
در قدم بعدی، نسبت احتمال مقدم را مشخص کنید. یعنی نسبت "درستی ادعا" به "نادرستی ادعا" پیش از هر گونه بررسی. اگر احتمال مقدم را با p نمایش دهیم، مقدارش میشه برابر با (R=p/(1-p . اگر احتمال مقدم ما یک در هزار باشه، نسبت احتمال هم یه چیزی در حد یک در هزار میشه.
در قدم سوم، باید دلایل رو تاثیر بدید. اینجا توصیه می کنم مثال ذکر شده در این لینک رو ببینید. اینجا باید هم دلایلی که برای تایید ارائه شده رو ببینید و هم دلایلی که برای رد مطرح شده. ببینید که وحیانی بودن قرآن، امکان مشاهده ویژگیهای مختلفی که قرآن داره رو چقدر تغییر میده. اگر مجموع این عوامل مثبت و منفی بتونه نسبت احتمال رو 1000 برابر افزایش بده و از 0.001 به 1 برسونه، در این صورت می رسیم به احتمال 50 درصد.
احتمال 50 درصد معادل میشه با نسبت احتمال 1.
احتمال 90 درصد معادل میشه با نسبت احتمال 10
احتمال 99 درصد معادل میشه با نسبت احتمال 100
و ...
اشتباهی که معمولاً مرتکب میشیم اینه که به طور ذهنی، کم بودن احتمال مقدم رودر نظر نمیگیریم. یا دلایل مخالف رو نمی بینیم. به همین خاطر خیلی اوقات در تحلیلمون دچار اشتباه میشیم.
این که آیا دلایل ارائه شده برای رسیدن به یک دقت قابل قبول کافی است یا خیر، هر کسی می تونه جداگانه بررسی کنه. اما اگر بررسی این دلایل کافی نباشه، باید به دنبال یک شیوه دیگر بود.
سلام جاب صدیق،
اگر یک نفر دیگر هم آمد و با آرامش خاطر گفت که نه این واقعاً ماشین اوست و شما دارید به حقوق او تجاوز میکنید چه؟ باز هم شک نمیکنید؟
اگر شما دیشب دیده باشید که کسی کس دیگری را کشت و امروز باید شما اعدامش کنید و حالا که از خواب بیدار شدید نمیدانید که خواب بوده یا بیداری آیا همینطوری راحت میروید و آن شخص را پیدا کرده و اعدامش میکنید؟ ... نمیکنید ...
وقتی که شک کنید به دنبال سندهایی میگردید که احتمال یکی از دو طرف را تقویت کند و احتمال طرف دیگر را تضعیف نماید ... برای هر مسألهای هم به اندازهی بزرگی همان مسأله به دنبال محکمی سندی خواهید بود که در دسترستان هست ... و الآن مسألهی ما بر سر این است که مسألهی کشف حقیقت چقدر اهمیت دارد و سند برای آن باید چقدر محکم باشد تا بشود دربست تسلیم آن گشت (اگر البته شما هم قائل به این باشید که درستش این هست که انسان حقطلب باید تسلیم حق گردد، تا آنجا که مطابق قرآن اگر پدر یا برادر کسی منکر حقیقت بود ما دشمن او باشیم و او را بر حقیقت اولی ندانیم، یعنی به عبارت دیگر هیچ چیزی را نسبت به حقیقت اولی ندانیم، این قربانگاه اخلاق و وجدان و فرهنگ خواهد بود اگر کسی طالب حق باشد ولی حق را اشتباه تشخیص بدهد، تسلیم حقی گردد که در اصل حقّی نیست ... ولی اگر قائل به این نیستید که باید تسلیم حق گشت بفرمایید تا ما هم بحث و جدلمان را ادامه ندهیم، اگر بحث تسلیم شدن در مقابل حق نباشد نیازی نخواهد بود که اینقدر برای پیدا کردن حق مته بر روی خشخاش بگذاریم)
فکر کنم بحث ما دیگر دارد یک بحث از نوع مباحث تیپهای شخصیتی میشود ... برخی هستند که راحت قانع میشوند و برخی هم هستند که دیرتر قانع میشوند ... آنها که راحتتر قانع میشوند آنها که دیرتر قانع میشوند را بیمار و شکاک و وسواسی میشمرند و آنها که دیرتر قانع میشوند هم آنها که راحت قانع میشوند را سادهلوح و بیمبالات میشمرند که برایشان خیلی اهمیتی ندارد که چه بر سر کیفیت زندگی کسانی بیاید که از نظر ایشان کافر و بدکیش و گمراه محسوب میگردند ...
حالا چه کنیم؟ ... چون ظاهراً از نظر شما راهی برای رسیدن به یقین قطعی از آن نوعی که حتی هیچ احتمال خلافی هم در آن وارد نگردد نیست ... از نظر من هست ولی از نظر شما نیست ... حالا به نظر شما چه کنیم؟ ... به دنبال کشف حقیقت باشیم یا به دنبال قانع شدن؟ ... واقعاً به نظر شما ما باید به دنبال قانع شدن باشیم؟ ... روحیهی حقیقتطابی خودتان با چنین رویکردی برای انتخاب مسیر حق قانع میگردد؟
در این پست نظر دو عالم دین آشنا به فلسفه را میآورم که برای هر دو ارزش قائلم ولی مباحث علمی تعارفبردار نیستند:
از علامه مصباح یزدی (اواخر بهمن ۱۳۸۹)
رئيس مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) تصريح كرد: قرآن در مقامي نيست كه انسانها به وسيله آن بتوانند در مورد وجود خدا به علم يقين برسند و يقين قرآن به احتمال فراوان يقين روانشناسي است، چراكه براي همه انسانها به ويژه انسانهاي متعارف نيز صادق است. آيتالله مصباح يزدي خاطرنشان كرد: استنباط قرآن براي اثبات وجود خدا اين يقين است كه سبب ميشود برهان نظم براي عموم مردم حاصل شود. وي تاكيد كرد: قرآن از نوجوان اين تكليف را ميخواهد كه توحيد را باور كند و به نفي اعتنا نكند. رئيس مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) با بيان اينكه قرآن چند درجه براي وجود خدا قائل شده است، گفت: معرفت ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه يكي از اين معرفتها است و معرفتي كه در برهان نظم وجود دارد و اطمينان و آرامش اعتقادي از آن حاصل شده در گروه ديگر قرار ميگيرد. وي خاطرنشان كرد: عالم مملو از نشانهها و آيات بوده و ظرفيت در پديدهها وجود دارد و ما با بياعتنايي از كنار آنها ميگذريم. استاد حوزه علميه قم تصريح كرد: قرآن پرده عادت را از روي عالم برميدارد و به طور مستمر به ذكر پديدههاي طبيعي ميپردازد. وي تاكيد كرد: برهان فلسفي در مقام بالاتر از اين جايگاه قرار دارد و معرفت شهودي نيز در مقام بلاتر عرضه ميشود.
منبع: اینجا
و
از آیتالله جوادی آملی (اوائل خرداد ۱۳۸۹)
امام جمعه موقت قم با بیان اینکه بعضیها میگویند، اخلاق برهان پذیر نیست، گفتند: اخلاق الهی و اسلامی برهان پذیر است.
آیتالله جوادیآملی افزودند: عنصر محوری قرآن، یقین معرفتشناسی است، نه یقین روانشناسی و هر جا یقین معرفتشناسی وجود داشته باشد، برهان وجود دارد.
معظمله خاطرنشان کردند: بیان نورانی ائمه معصومین (ع) برای ما جزء عمیقترین و پیچیدهترین مسائل است که ما به آنها یقین منطقی داریم.
ایشان با بیان اینکه قرآن و عترت جای اشیاء و اشخاص را مشخص کردهاند، ابراز داشتند: تعدی از آنها ظلم و استقرار آنها عدل است و تمام مبادی نظری برگشت به عدل و ظلم دارد.
معظمله با بیان اینکه اخلاق که از رسوم، آداب و فرهنگ عمومی بدست بیاید، اخلاق نیست بلکه سلیقه است خاطرنشان کردند: اگر اخلاق به نظام هستی، هویت بشر و پیوند ناگسستنی انسان و جهان برگردد، علم و برهانی است.
منبع: اینجا
شخصاً با نظر اول کامل مخالفم، اینکه یقینی که از قرآن کسب شود یقین روانشناسی است، که از جنس قانع شدن است، که از جنس اهمیت ندادن به برخی شبهات از روی جهل مرکب است که اگر نمیداند ولی در عوض نمیداند هم که نمیداند و در نتیجه میتواند به دانستههای فعلیاش دل خوش کند و به آن اعتماد نماید ... اینکه میفرمایند براهین فلسفی از شأن براهین آمده در قرآن بالاتر است هم حرف سنگینی است ... اما شاید هم منظورشان این نیست که دلالت قران حتماً پایینتر از دلالتهای فلسفی باشد چرا که شهود را بالاتر از دلالتهای فلسفی دانستهاند و چه بسا قبول داشته باشند که کار اصلی قرآن رساندن انسان به این شهود است ... که اگر منظورشان همین باشد نقدهایی که در اینجا مطرح کردم هم باطل میگردند و فرمایش ایشان بجز نقدی که به شیوهی بیانشان دارم قابل پذیرش میگردند ...
اما نظر دوم، در اصل مطلب که دلالت قرآن را به سوی یقین معرفتشناسی میدانند با ایشان موافق هستم، اینکه میتوان از طریق قرآن به یقینی فراتر ار صرف قانع شدن رسید، ولی احتمالاً ایشان هم مثل جناب صدیق قائل به این خواهند بود که به هر حال این یقین هم در حدّ یقین قابل تحصیل از تفلسف هست و به یقین ریاضی نمیرسد و فرقش با یقین روانشناسی در این است که به جای احساسات و قوهی واهمه و درگیر کردن ناخودآگاه انسانها بر قوهی عاقله استوار است و هر عاقلی به آن اکتفا کرده و به شکیات پیرامون آن توجه نمیکند و این سیرهی عقلاست ... و البته هر فیلسوفی هم فکر کنم قبول داشته باشد که قوهی واهمه خودش مرتبهای از قوهی عاقله است و اگر شک به ان وارد باشد بعید است راحت بتوان گفت که قطعاً شکی به آن دیگری وارد نخواهد بود که قابل اعتنا باشد ... مگر اینکه ایشان هم مانند علامهی مصباح بپذیرند که اگرچه قرآن برهانی هست ولی برهانش از سنخ براهین فلسفی نیست و فطری و شهودی است و در نتیجه دلالت آن به سمت حقیقت از هر دلالت ممکن دیگری در هر گوشهی از علوم و معارف بالاتر و قطعیتر و بلکه مطلق است و جای انکاری برای مخالف در باطن خودش باقی نمیگذارد، هم قانعش میکند و هم به یقینش میرساند که این همان حقیقتی است که هرگز در آینده هم با هیچ شبهه و احتمالی نقض نخواهد شد، با هیچ علم بالاتری نقض نخواهد شد، حقیقتی که میتوان دربست تسلیم آن گشت، در راه دفاع از آن جهاد کرد و جان و مال و آبرو هم به پایش داد ...
پس جناب صدیق اگر ما به شما نشان بدهیم که وجود خداوند نیازی به اثبات ندارد و فطری است شما به کل فلسفه را بوسیده و کنار میگذارید؟
جناب صدیق گرامی، مگر در گذشته مردم همه یا خداپرست و موحد بودند و یا مشرک؟ آن زمانها کافر نداشتیم؟ مثلاً دهریمسلکها آیا پدیدهای نوظهور هستند؟ اگر قبول دارید که آن زمان هم کافر و دهریمسلک داشتهایم در این صورت بفرمایید که آیا پیامبران ابتدا برای مخاطبان خود وجود خدا را اثبات فلسفی میکردند و بعد معجزه میآوردند یا معجزه قرار بوده است به تنهایی حجت را برای مخاطبان ایشان تمام کند؟ ... اصلاً من هیچی نمیگویم شما بفرمایید که پیامبران چه میکردند اگر با یک دهری مسلک که بیخداست روبرو میشدند؟
قصد منحرف کردن بحث را ندارم. ولی ممنون می شوم که این ادعایتان را عملی کنید. اگر چیزی فطری باشد، نشان دادن
نمی خواهد. سال هاست دانشمندان سر موضوع وجود خدا، بحث دارند، ولی هیچ کس شک ندارد که خودش وجود دارد.