سلام...یعنی شما می فرمایید که حتی خدا نیم توانست دنیا را به شکلی دیگر خلق کند که در آن دنیا، این دست مسائل همانقدر بدیهی باشند که مثلا ما به خودمان ایمان داریم...به دست و پایمان ایمان داریم و کنترل داریم؟؟؟یعنی خدا نمی توانست دین را نبوت را مثل چشم و گوش و دماغ در وجود ما قرار دهد و ما چه بخواهیم چه نخواهیم به آن ایمان و باور داشته باشیم....یعنی حداکثر این بود...حالا نمی دونم اساتید و دوستان بهتر می دانند....
سلام
بحث توانستن نیست بلکه بحث از شعف فهم ماست.
نمیدانم منظورتان چیست.
اگر منظور این است که مثلا دین مانند یک کتابی در منظر ما قرار میگرفت، خب این خوب است ولی به نظر شما دیگر راه اشکال بسته میشد یا تازه انجا سوال میشد که این کتاب از کجا به خداوند مرتبط است. از کجا بدانیم اشتباه نوشته نشده است. چرا ما نتوانستیم این کتاب مادی را بیاوریم و ....
اگر منظور این است که تعالیم آن بدین صورت بود که امری وجدانی و درونی برای ما میشد، خب این هم خوب است ولی گذشته از اینکه فهم و دریافت هر کسی برای خودش حجیت دارد، چطور خود شخص باید بدون هیچ شک و شبهه ای به آن و محتوایی که دریافته است اطمینان داشته باشد.
پس یک بار دیگر عرض میکنم:
مشکل از سنخ این مباحث و ضعف قوای ادراکی ما است نه از قدرت خداوند.
خوب باید تو این مرحله چیکار کرد؟ چطوری بالاخره به یقین رسید. من بعضی وقتا شک مثل خوره میوفته به فکرم و راحتم نمی گذاره. همش میگم یعنی این نمازی که می خونم این حرفای که با خدا می زنم این دعاهای که می کنم اصلا نکنه هیچ کسی تو دنیا نیست صدای ما رو بشنوه. چرا باید ایمان اوردن و به یقین رسیدن و شناخت خدا و پی بردن به حقانیت دین اسلام انقدر سخت باشه؟ من با هر کسی شروع می کنم به حرف زدن هیچ دلیلی برای ایمانش نداره که منو قانع کنه. همه ی ایمانشون یا بر اساس اتفاقی هست که تو زندگی شون افتاده و اون رو به معجزه ی از جانب خدا می دونند یا چیزهای ماورایی که واقعا تا به حالا خودم از نزدیک ندیدم و اونا خودشون ندیدن یا چیزهایی خرافی که وقتی تو اینترنت سرچ می کنم می بینم واقعیت نداره. این همه چیزهایی ماورایی تو دین ما وجود داره ولی چرا نباید حتی یکیش با چشم دیده بشه. چرا انقدر ابهام در همه چیز وجود داره؟ بعضی وقتا به شدت احساس می کنم دینم خدایی نیست و ساخته ی دست بشره برای اینکه بهتر زندگی کنه و کم کم کامل شده و رسیده به حضرت محمد (ص). بعضی وقتا هم احساس می کنم اگر ادعای نبوت پیامبر به جای 1400 سال پیش الان اتفاق می افتاد چی میشد؟ کسی باور می کرد؟ کسی در پی تایید و اوردن اعجاز علمی و ریاضی و ... بود؟ یا نه بر عکس انقدر نقد میشد که دیگه کسی باور نکنه.
در کنار همه ی این ها یک چیزی رو هم قبول دارم اگر ایمان آوردن و اثبات وجود خدا و حقانیت دین اسلام به راحتی امکان پذیر بود و خیلی راحت میشد همه چیز رو قبول کرد یا اصلا فریاد می زدیم و خدا جواب میداد دیگه خیلی دنیای مسخره ای میشد ولی از طرف دیگه شک هایی که وجود داره خیلی اذیت کننده است. خودم خیلی دوست دارم در یک زمینه هایی به یقین برسم تا خیالم راحت بشه.
سلام
یقین وجود دارد ولی درجات یقین فرق میکند.
ببینید
شما صبح از خواب بلند میشوید، صبحانه میخورید و برای رفتن به کلاس یا کار و حرکت میکنید.
اگر کسی به شما بگوید که گازی که صبحانه را بر روی آن اماده میکنید نشتی دارد و منفجر میشود هیچ گاه کبریت را میکشید؟
مشخص است که نمیکشید.
حال اگر کسی بگوید این گاز احتمالا نشتی دارد، آیا باز هم کبریت را میکشید؟
اگر احتمالش زیاد باشد و قرائن صدق این گفته زیاد باشد، مشخص است که احتیاط میکنید و حداقل یک وارسی و بازبینی انجام میدهید.
ولی اگر قرائنی ندیدید، با خیال راحت کبریت را میکشید و اجاق را روشن میکنید.
در این هنگام که قرائن وجود نداشت، آیا احتمال نشتی صد درصد منتفی بود؟
مشخص است که اینطور نیست.
ولی با این حال شما به این احتمال خیلی ضعیف اعتنا نمیکنید.
حال اگر شما 5 دقیقه قبل این اجاق را یک مرتبه روشن کرده باشید و بعد حالا بخواهید دومرتبه آنرا روشن کنید، در حالیکه هیچ اتفاقی بین این 5 دقیقه رخ نداده است. در این صورت اگر کسی به شما بگوید که این اجاق گاز احتمال انفجار دارد، چه میکنید؟
اینجا که قرائن بطلان آن مسئله آنقدر قوی است که شما هیچ تردیدی به خود راه نمیدهید و به درستی اجاق گاز یقین دارید.
ولی ایا احتمال نشتی حتی یک هزارم درصد هم نیست؟
مشخص است که هست ولی شما اصلا بدان توجه نمیکنید.
حال فرض کنید در همان حالت قبلی، کسی به شما چیزی نگوید. در این صورت چه باوری در شما وجود دارد.
مشخصا شما اگر فیلم ترسناک و فیلم انفجار اجاق گاز یا تجربه نزدیکی از انفجار نداشته باشید، هیچ شک و شبهه ای به خود راه نمیدهید و با اطمینان کامل و یقین اجاق را روشن میکنید.
اما در این حالت، آیا هیچ احتمال مخالفی وجود ندارد؟
احتمال ندارد که موجودی نامرئی آمده باشد و سوراخ ریزی در شلنگ گاز ایجاد کرده باشد؟
این احتمال عقلا وجود دارد و میزان آن گرچه بسیار بسیار کم است ولی بالاخره هست.
ولی شما اصلا عاقلی در عالم پیدا میکنید که به این احتمالات توجهی بکند.
ایا اصلا کسی را پیدا میکنید که اصلا چنین احتمالاتی به ذهنش برسد. مسئله یقین در باورهای اساسی دینی نیز از این قسم است.
یعنی یقین وجود دارد ولی احتمال خلافی که بسیار اندک است کاملا منتفی نیست هرچند هیچ عاقلی به این احتمالات توجه ندارد.
من می گویم با اثبات مقدمه ی "ضرورت ارسال نبی" می توان به نبوت یک شخص پی برد ...
علمای شیعه برای اثبات نبوت یک شخص از همین مقدمه در برهان خود استفاده کرده اند ...
و شما هم قبول دارید ...
اما شما می گویید برای اثبات نبوت یک شخص، لازم نیست استدلالی بیاوریم که در مقدمات آن، اثبات کرده باشیم ارسال نبی ضرورت دارد ...
خوب تا زمانی که استدلالی برایش نیاورید حرف شما فقط حرف است ...
اگر شما دلیلش را ذکر نکنید مثل این می ماند یک آزاد راه از مشهد به تهران وجود دارد اما کسی بگوید یک آزاد راه دیگر هم از مشهد به تهران هست.
میگویم از کجا می دانی ؟ می گوید می دانم دیگر و خیلی هم دلیل دارم ...
اما حاضر نیست دلایلش را مطرح کند ...
سلام
حرف من این است:
شما برای اینکه به نبوت یک نفر ایمان بیاورید، فقط لازم است بدانید که او از جانب خداوند آمده است و کلامش راست است.
همین.
دیگر هیچ چیزی نیاز ندارید.
نه به ضرورت نیاز دارید و نه به اثبات آن.
حالا اگر فرض کنیم ارسال نبی ضرورت نداشت ولی خداوند به خاطر رحمتش چنین کاری را انجام داد، شما میگفتید این شخص نبی نیست ولو معجزات و دلایل صدق فراوانی همراه او باشد.
از اینها گذشته، شما اگر مخاطب انبیا بودید از آنها معجزه و دلیل صدق طلب میکردید یا اول میگفتید بگذار اول ضرورت ارسال نبی به صورت عام را اثبات کنم بعد بیایم سراغ ادله نبوتت.[-o
و طاها;928202 نوشت:
علمای شیعه برای اثبات نبوت یک شخص از همین مقدمه در برهان خود استفاده کرده اند .
باز هم میگویم
مدعای بنده این نیست که ارسال نبی ضرورت ندارد بلکه میگویم اثبات این ضرورت و تبیین آن ربطی به اثبات نبوت یک نبی ندارد.
اصل نبوت عامه متوقف است بر اثبات ضرورت نبی ولو به نحوی که باعث ایجاد یقین متعارف در عقائد و مباحث متافیزیکی بشود.
ولی اثبات نبوت خاصه هیچ ربطی و توقفی بر اثبات ضرورت نبوت ندارد.
لطفا بین اینها فرق بگذارید.
در مقابل این اشکال هر پاسخی اورده شود و هر راه حل دیگری ارائه شود طرف مقابل راه انکار را پیش میگیرد.
چرا چنین حالتی پیش میاد که انقدر همه چیز انکار میشه. منم گاهی این طوری هستم میگم اگر هم ماورایی هست چرا باید نسبتش بدیم به وجود خدا؟ و از این دست سوال ها انقدر ادامه پیدا می کنه تو ذهنم که همه چیز رو انکار می کنم.
باید تو این شرایط چیکار کرد؟ دست خودم نیست. دوست دارم ایمانم قوی بشه و شک نکنم ولی افکارم اجازه نمیدن.
سوال دیگه وقتی نوشتید که "مشکل از سنخ این مباحث و ضعف قوای ادراکی ما است نه از قدرت خداوند."
یک بار شخصی در جواب من که بهش گفتم مشکل از فهم ماست اگر شکی داریم و متوجه نمیشیم برگشت گفت چرا باید این مسائل این طوری باشند که ما که انسان هستیم متوجهش نشیم. چرا خدا ما رو این گونه با خطا آفریده؟ چون من بهش گفتم که عقل ما خطا داره و ممکنه خیلی چیزها رو درست متوجه نشیم. سوال این هست که چرا ما باید متوجه نشیم؟ چرا باید خطا داشته باشیم و ضعف در قوای ادراکی و چرا این سنخ از مطالب باید مشکل داشته باشند؟
بعد یه سوال دیگه هم دارم اینکه چرا پی بردن به خدا برای من نوعی انقدر سخت هست و در مرحله ی بعدی پی بردن به حقانیت دینم. انقدر باید تحقیق کنم و از ادم های مختلف بپرسم تا بتونم به چیزهایی برسم. شاید ادم هایی باشند که خیلی سریع تر از من به ایمان و یقین برسند ولی من گاهی اوقات از دستم خودم خسته میشم که به نتیجه نمی رسم. بعضی وقتا میگم تو عمل که سعی می کنم رعایت کنم یکسری چیزها که دین خواسته رو هم رعایت می کنم حالا هر چی شد، شد. انقدر که ذهنم از فکر کردن خسته میشه. ولی بعدش میگم این طوری که نمیشه.
ولی ایا احتمال نشتی حتی یک هزارم درصد هم نیست؟
مشخص است که هست ولی شما اصلا بدان توجه نمیکنید.
نه مسئله یک هزارم درصد نیست ...
به طور مثال اعجاز عددی رو در نظر بگیرید: یک سری روابط ریاضی از هر عبارت دلخواهی قابل استخراح اند. حالا آقای عبدالله آریک نشان داده اند که چنین روابطی از آیات قرآن نیز قابل استخراج است. خب واضحه وقتی قاعده ای برای تمام عبارات و جملات صادق هست، برای آیات قرآن هم صادقه. این موضوع چقدر باعث یقین ما میشه؟
اعجاز علمی هم از قرآن استخراج شده و هم از کتابهای حافظ و مولوی. پیروان برخی مذاهب دیگر مثل بوداییها هم مدعی هماهنگی اعتقاداتشان با فیزیک جدید شده اند که البته به شیوه مشابهی میشه نشون داد که این ادعا اثبات کننده اعتقاداتشان نیست.
شرایطی برای تحدی گذاشته شده که طبق این شرایط، محتوای قرآن هر چیز دیگری هم که بود آوردن مثلش غیر ممکن میشد. ضمن اینکه گاهی برتری ادبی سوره های قرآن به عنوان یک اعتقاد درون دینی در نظر گرفته می شود (لینک)
و ...
در مقابل، باید دلایل ضعیف که برای رد هست را هم ببینیم. برای اونها هم احتمالات در نظر میگیریم. به طور مثال در مواردی که تناقض ظاهری بین قرآن و علم ایجاد میشه، میگیم شاید منظور قرآن این نبوده، شاید معنی کلمات آن چیزی که ما فکر می کنیم نبوده باشد و ... . شاید حکمت خدا بر این بوده که دو قسمت ماه را طوری دقیق به هم بچسباند که ما متوجه شکاف خوردنش نشویم، شاید حکمتی داشته که مرغان ابابیل مانع از حمله قرمطیان نشدند و احتمالاتی از این قبیل.
پس این که بگوییم احتمالات را نباید دید صحیح نیست. نمیشه هر جا به نفع ماست احتمالات را ببینیم و هر جا به ضرر ماست نبینیم.
اتمام حجت خداوند اتمام حجت باطنی است، حقیقت در باطن اوست که مثل خورشید در وسط آسمان آشکار و محرز میگردد و نه در پیش چشمان ظاهربین او که او را مجبور به ایمان آوردن نماید، لا اکراه فی الدین، در آخرت هم به ایشان گفته میشوند که امروز خودتان به حساب خودتان برسید که انسان همیشه به باطن خود بصیر است اگرچه عذر و بهانه بتراشد ...
نقطه گرامی
فکر می کنم منظور شما این هست که به حس درونیمان که چیزی را تصدیق می کند توجه کنیم. یا به کشف و شهود.
اما مسئله اینه که این حس افراد مختلف را به نتایج مختلف می رساند. خیلی از پیروان مذاهب و ادیان مختلف این حس را در مورد اعتقاد خودشان دارند در حالی که اعتقادات مذاهب مختلف بعضاً در تضاد با هم اند. پس این روش هم خطاپذیر است و باید ابزاری برای رفع خطایش وجود داشته باشد. اتفاقاً نسبی گرایی که به آن اشاره کردید، از همینجا ناشی میشه. یعنی برخی سعی می کنند تمام آن دیدگاههای متضاد که از شهود به دست آمده را با هم جمع کنند و می رسند به عقیده نسبی گرایی. در حالی که حقیقت نسبی نیست و دو اعتقاد متضاد نمی توانند همزمان صحیح باشند.
اگر روش دقیقی برای تشخیص حقیقت پیدا نکنیم، مجبور می شویم از روشهای خطا پذیر استفاده کنیم. اما یک مسئله مهم هست: اگر هر کسی متوجه خطاپذیر بودن تشخیصش باشد، دیگر مسئله ای به اسم خشونت مذهبی وجود نخواهد داشت. دلیلی ندارد دیگران مجبور به داشتن عقیده ای شوند که احتمال نادرستی داشته باشد. آموزش صحیح این مسائل می تواند نسل بعد را در برابر گرایش به خشونت بیمه کند. خوشبختانه در کشور خودمان این مسئله را کمتر داریم و کاش این امکان رو داشتیم که در برخی کشورهای همسایه (اونهایی که مستعد خشونت اند) کار فرهنگی بر ضد خشونت انجام می دادیم.
سلام
حرف من این است:
شما برای اینکه به نبوت یک نفر ایمان بیاورید، فقط لازم است بدانید که او از جانب خداوند آمده است و کلامش راست است.
همین.
دیگر هیچ چیزی نیاز ندارید.
نه به ضرورت نیاز دارید و نه به اثبات آن.
سلام
بله حرف شما این است ولی فقط حرفتان این است...
گفتم کسی که این حرف را میزند باید استدلال بیاورد...
با حلوا حلوا گفتن که دهان شیرین نمیشود...
مثل همان بزرگراه مشهد- تهران است...
شما میگویید راه دومی وجود دارد...
میگوییم استدلال بیاور
اما چیزی برای ارائه ندارید...
جناب نقطه درست می گویند... خدایی که انسان را افریده باید نشانه ای هم از خودش در خلفتش قرار داده باشد...
تنها راه محکم و یقینی، همان فطرت انسان است... جای هیچ خطایی هم ندارد، اگر فرد دنبال حقیقت باشد و نه دنبال بهانه تراشی، خدا را در درونش پیدا خواهد کرد و آن حالت و نشانه ها انقدر قوی و حقیقی است که جای شکی باقی نمیگذارد....
به شخصه،بحث شما حتی ذره ای هم باعث شکم در حق بودن اسلام نشد،به ٱنچه را که درونم دیدم تردید ندارم، حال میخواهید بگید شق القمر نشده، جسد فرعون نیست، اعجاز عددی نداریم و فلان.... باز هم هیچ
شما که به این راحتی در صحبت هایتان صداقت پیامبر را زیر سوال میبرید یکی باید صداقت حرف های شما را دریابد....از صحبت های خودتان با نام های کاربری مختلف حواله میدهید به به خودتان، منابع دستکاری شده و خیلی سوتی های دیگر...
نقطه گرامی
فکر می کنم منظور شما این هست که به حس درونیمان که چیزی را تصدیق می کند توجه کنیم. یا به کشف و شهود.
جناب سعدی بزرگوار،
بحث کشف و شهود که اصلاً نیست، حتی شاید خیلی نشود صحبت از حسّ درونی هم کرد، این بحثی است که باید کمی بیشتر باز شود، بخصوص برای مایی که سن و سالی از ما گذشته است و سالها با علمزدگی و منطقگرایی افراطی تربیت شدهایم و برای خودمان تردیدگرایان قهاری گشتهایم که گمان میکنیم هر چه بیشتر بتوانیم در مطالبی که به ما گفته میشود تردید وارد نماییم و حالات دیگری را هم در کنار حالت برشمرده شده در نظر بگیریم اندیشمندتر محسوب خواهیم شد، بخصوص برای مایی که توجیهگران قابلی هم گشتهایم و هر نظری را که بخواهیم از آن دفاع کنیم به خوبی از عهدهی توجیه آن برمیآییم ...
ما باید اول به خودمان فکر کنیم که چون میخواهیم از یک نظریه دفاع کنیم در مقام توجیه آن برمیآییم یا چون آن توجیهات را داریم از آن نظریه دفاع میکنیم، آیا میخواهیم چیزی که میدانیم حق است را به دیگران توصیه کنیم یا صرفاً میخواهیم آنچه خودمان دوست داریم را برای دیگران یا حتی خودمان موجه نشان دهیم ... برای همهی انسانها و بخصوص برای امثال ما پیش از هر چیز و بیش از هر چیز نیاز هست که خودمان را بشناسیم، باید با تمرین این مهارت را کسب کنیم که بفهمیم وقتی داریم با خودمان فکر میکنیم یا با دیگران بحث میکنیم آیا به دنبال اثبات خودمان و تمایلات خودمان هستیم و نفعی از این اثبات میبریم یا انصاف و حقیقتطلبی جلودار ما در این تفکرات و بحثها هستند ... وقتی نفس خود را بشناسیم، وقتی قدرت توجیهگری آن که خیلی وقتها در خدمت منافع و شهواتمان هست را شناختیم و پذیرفتیم که چنین چیزی تا چقدر میتواند روی قضاوتها و آراء و نظرات ما اثر بگذارد، وقتی حساس شدیم که چه وقت واقعاً داریم مطابق آنچه که حقیقتاً فکر میکنیم درست است حرف میزنیم، آن وقت است که تازه میشود صحبت از ندای قلب کرد، البته قبلش هم میشود ولی خالی از ابهام نخواهد بود، ولی با کمی تمرین میتوان ندای قلب را روشن و واضح شنید و بین آن و توجیهگریهای نفس اختلاف از زمین تا آسمان قائل گشت ...
در تاریخ انبیاء هم کسانی که حبّ دنیا و حب شهوات به عالم باطنی ایشان حاکم بود، ولو اینکه باهوش و متفکر هم بودند، از جملهی گمراهان گشتند و کسانی که هدایت شدند کسانی بودند که یا به علت زندگیهای سخت و مظلوم واقعشدنهای بسیار نفس ایشان خیلی جان نداشت که گردنکشی کند و یا انصاف و حقطلبی در زندگی ایشان نمود داشته است، حتی قبل از مواجه شدن با دعوت انبیاء ... (البته خیلی از آنهایی که بخاطر جان نداشتن نفسشان به دعوت انبیا گرویدند هم بعدها که تحت لوای ایمان نام و قدرتی یافتند و نفسشان جان گرفت از درون دین دشمن دین گشتند و خواستد دین را وسیلهی دنیای خودشان گردانند، ایمان دو نوع است: مستقر و مستودع، بحث من تنها معطوف به خود ایمان آوردنشان هست نه اینکه هر کسی ایمان بیاورد حتماً ایمان سلامت هم به قبر خواهد برد)
ممکن است اعتراض نموده و بفرمایید که مطابق با بحث اتمام حجت انبیاء علیهمالسلام همه باید حق را تشخیص بدهند و تشخیص حق نباید خاص یک دستهی خاص باشد، این درست است، ولی روان انسان هم سر جای خودش خیلی پیچیده است، شما ممکن است حق را تشخیص هم بدهید ولی اهمیت آن را نه، مثل وقتی که اگر صدای حق بلند باشد صدای نفس هم بلند است، به همین خاطر شخص با جرأت بیشتری میتواند پیش خودش نافرمانی کند یا توجیه بتراشد و کسی که صدای نفسش آهسته است جرأت نافرمانی ندارد و حتی به مقام عصمت از گناه میرسد ... اصلاً اینکه بعد از ارتکاب کاری که به نظر انسان زشت هست قبح آن کار زشت در نزد او تا حدود زیادی میشکند از همین جهت است، شکستن قبح یعنی کمرنگ شدن اهمیت احتراز از یک زشتی، کار «ذکر» دقیقاً مانع شدن از این فرایند است، تکرار میتواند مانع از کمرنگشدن حقایق در ذهن انسان گردد، حب دنیا و حب شهوات مثل یک پرده و حجاب سبب غفلت از حقایق میشوند، سبب کمرنگتر شدن نور حقیقت میشوند، تا آنجا که حتی منجر به این گردد که مردم بگویند علی و معاویه، یعنی نام علی علیهالسلام و نام معاویه را در کنار هم به کار ببرند و از خود بپرسند که به راستی حق با کدام طرف است، این تردیدها ناشی از آن حجابهاست، این حجابها مثل یک سری کاتالیزور که انرژی فعالسازی یک واکنش را پایین بیاورند باعث میشوند عبور کردن از حقیقت برای انسانی که اصلاً انسانیت او از مادهی نَسَیَ و ویژگی اصلی او نسیان و فراموشی است آسان و آسانتر گردد ... اینکه بگوییم گوش دادن به ندای قلب اطمینانآور نیست بخاطر غفلتهای باطنی ماست، بخاطر حب دنیا و حب شهوات ماست، کسی که بخواهد حقیقت را آشکار و بدون شائبهی شک و تردید متوجه شود باید حقطلب باشد، باید باطن خودش را زیر نظر بگیرد، باید ضمیر خودش را واکاوی کند و مدام از خودش بپرسد که این نظری که الآن دادم از روی حقطلبی بود یا برای کسب منفعتی بیانش کردم، دنبال اثبات خودم بودم، دنبال این بودم که کم نیاورم، دنبال تشویق این و آن بودم، میخواستم آن طرفیها ضایع گردند و ...؟
به همین دلیل گفتم راحت نمیشود آن بحثم را اینطور جمعبندی کرد که راه جایگزین گوش دادن به حسّ درونی است ... باید اول آن حسّ درونی واکاوی و فیلتر شده باشد بعد از آن بله دیگر میشود به ندای قلب اعتماد کامل کرد (توجه کنید که انتظار نیست افراد به مراتب یقین برسند و بعد تازه ایمان بیاورند، یقینی که با این شناخت کسب میشود یقینی که از مراتب ایمان باشد نیست، این یقین صرف دانستن است و آن یقین نتیجهی تسلیم شدن مقابل حق در نیت و قول و عمل است، یقین مطرح شده را میتوان داشت ولی انکار کرد و کافر شد، انکار آن برای بار اول سخت است ولی بارهای بعدی به آن سختی نخواهند بود و کمکم جزء ناخودآگاه انسان میشود که انسان حتی متوجه هم نباشد که دارد با حق مخالفت میکند، آن زمانی که این کار عادت و ملکهی نفسش شده باشذ، آن زمانی که کفر در ظرف او تحقق یافته و شاکلهی او در بقیهی زندگیاش گشته باشد) ... کسی که این کار را بکند این مسأله را تصدیق خواهد کرد که واقعاً جایی برای شک و تردید باقی نمیماند ... اینکه اگر شکی وارد شود هم شخص همانجا در نزد خودش میداند که این شک و تردید کار نفس است به این امید که به فلان هدف شهوانی یا به هر حال منفعتطلبانهی خود برسد ... تنها در همین ساحت باطنی است که انسان میتواند حق و باطل را عریان و بزکنشده در مقابل هم تشخیص دهد ... آنجا اگر نتواند جای دیگری هم امکان ندارد که بتواند ... نه در میدان فلسفه و نه هیچکجای دیگر ...
سعدی شیرازی;928283 نوشت:
اما مسئله اینه که این حس افراد مختلف را به نتایج مختلف می رساند. خیلی از پیروان مذاهب و ادیان مختلف این حس را در مورد اعتقاد خودشان دارند در حالی که اعتقادات مذاهب مختلف بعضاً در تضاد با هم اند. پس این روش هم خطاپذیر است و باید ابزاری برای رفع خطایش وجود داشته باشد. اتفاقاً نسبی گرایی که به آن اشاره کردید، از همینجا ناشی میشه. یعنی برخی سعی می کنند تمام آن دیدگاههای متضاد که از شهود به دست آمده را با هم جمع کنند و می رسند به عقیده نسبی گرایی. در حالی که حقیقت نسبی نیست و دو اعتقاد متضاد نمی توانند همزمان صحیح باشند.
اینکه میفرمایید حسّ باطنی افراد مختلف ایشان را به نتایج مختلفی میرساند دو پیش فرض اساسی و تأثیرگذار در دل خود دارد:
اول اینکه آنها که از باطن خودشان گزارش میدهند حائز آن حقطلبی باشند و نفس خود را بشناسند و حق و باطل را عریان ببینند ولی حقّی که آنها میبینند متفاوت از حقی باشد که دیگران میبینند، حال آنکه معلوم نیست آنها روی خودشان کاری کرده باشند و نفس خود را رصد کرده و شناخته باشند و بعد گزارش بدهند
و دوم اینکه در آن گزارشی که میدهند راستگو باشند، حال آنکه معلوم نیست راستگو باشند، نه معلوم هست که به شما حتماً راستش را بگویند که حق را چه یافتند و نه حتی معلوم است که خودشان با خودشان روراست باشند، چه بسا آنها پیش از شما ابتدا خودشان را با بهانهتراشیهایی که نفسشان از روی عادت انجام داده است فریب داده و قانع کرده باشند ...
در چنین میدانی واضح است که اگر بخواهید به نظرات دیگران ولو در میدان گزارشهای باطنی گوش فرا دهید هم جمعبندی مشخصی جز نسبیگرایی نخواهید داشت، در میدان متکثر خارجی که بحث نظریهپردازیهای علمی و غیره هم مطرح هست که دیگر هیچ ...
تنها راه نهایی برای برنخوردن به نسبیگرایی و پا را روی زمین سفت و مستحکم حقیقت گذاشتن این است که شخص در درون خودش به حقیقت برسد ... فقط خودش ... تنها کسی که میتواند به طور کامل بر حقگرایی او، بر خواهشهای نفسانی او، بر توجیهگری او، بر بهانهتراشیهای او اشراف داشته و آن را به مروز زمان به طور کامل بشناسد خودش هست ... فقط خودش هست که اگر دروغی بگوید میداند که دروغ گفته است یا اگر تظاهر کند میداند که دارد تظاهر میکند ... (گرچه اگر عادت به دروغ گفتن کرده باشد بعد از مدتی دیگر حواسش نیست که دارد دروغ میگوید و یا اگر عادت به تظاهر کردن داشته باشد بعد از مدتی دیگر ناخودآگاه تظاهر میکند و خودش هم متوجه نیست که دارد تظاهر میکند، مثل مهارت دوچرخهسواری یا رانندگی که بعد از مدتی از خودآگاهش به ناخودآگاهش منتقل میشود و شاید خودش هم حواسش نباشد که چه ماهرانه دارد از مهارتی استفاده میکند که زمانی با کلی سختی آن را کسب کرده است، الآن اگر خودآگاهش بخواهد این مهارت کسب شده را رصد کرده و مطالعه کند کار سادهای برایش نخواهد بود، بررسی عادات نفس هم همینطور است، باید به شدت نفس خود را رصد کرد و عادات آن را شناخت و تشخیص داد که چه وقت دارد از آن عادات بد استفاده میکند، و البته در بحث شناخت آشکار حقیقت و رهایی از تردیدگرایی همین مقدار هم کفایت میکند و تسلیم حق شدن کمتر موضوعیت دارد و معمولاً زمان میبرد که شخص حقطلب بتواند در میدان عمل هم عادات خودش را ترک کند و تمامقد در خدمت حق قرار بگیرد۷ برای برخی که شاید تمام عمرشان طول بکشد یا حتی فرصت کافی نیابند که به طور کامل عملاً در جبههی حق قرار بگیرند، چنانکه شاید توحید نظری داشته باشند ولی توحید عملی نه، شکر زبانی داشته باشند ولی شکر عملی نه و ...، یا شرک جلی نداشته باشند ولی شرک خفی داشته باشند و ...)
سعدی شیرازی;928283 نوشت:
اگر روش دقیقی برای تشخیص حقیقت پیدا نکنیم، مجبور می شویم از روشهای خطا پذیر استفاده کنیم. اما یک مسئله مهم هست: اگر هر کسی متوجه خطاپذیر بودن تشخیصش باشد، دیگر مسئله ای به اسم خشونت مذهبی وجود نخواهد داشت. دلیلی ندارد دیگران مجبور به داشتن عقیده ای شوند که احتمال نادرستی داشته باشد.
روش دقیق برای تشخیص حقیقت وجود دارد ... بر خلاف جناب صدیق معتقدم که میتوان طوری به حقیقت رسید که از اثبات دقیق ریاضی هم محکمتر باشد، ولی نیاز به خودشناسی دارد مگرنه صدای حق در درونمان شنیده میشود ولی کمرنگ، اینجاست که نفس میتوانند کلاغ را هم رنگ کند و جای قناری تحویلمان بدهد و ما هم با افتخار به دیگران بگوییم که حق همین نظری است که من دارم به شما میگویم ...
روشهای خطاپذیر سر جای خودشان ارزشمند هستند، علوم طبیعی و فلسفی و حتی هنر و غیر آن همگی سر جای خودشان ارزش دارند ولی در رسیدن به یک جهانبینی هیچ کدام کوچکترین کاری ازشان برنمیآید ... در واقع اگر یک مو هم لای درز نظریات آنها برود دیگر قابلیت استخراج جهانبینی حق از جهانبینیهای باطل را نخواهند داشت و نتیجه هم به طور کامل قابل اتکا نخواهد بود، یعنی نمیشود با چنین نگاه احتمالاتی مثلاً کسی که از دین خارج میشود را به جرم ارتداد او اعدام کرد، چرا که همیشه این ترس ولو با احتمال خیلی کم هم که باشد وجود خواهد داشت که شاید اصلاً حق با آن شخص مرتد باشد و این ما هستیم که بر مدار باطل هستیم ...
به همین دلیل با شما موافق هستم که کسانی که آن راه که توصیفش کردم را نرفته باشند و جهانبینی خود را بر اساس یک ایده یا نظریه و یا یک حس باطنی مبهم اخذ کرده باشند باید به خاطر داشته باشند که جهانبینی ایشان خطاپذیر است و حق ندارند در دفاع از آنچه نزد ایشان به حق متصوف است در نبرد با آنچه که نزد ایشان به باطل مشهور است دست به خشونت بزنند و دیگران را مجبور به عمل کردن مطابق عقاید خود کنند ... اما این را هم اضافه میکنم که اگر با این راه که گفتم به حقیقت رسیدند و دیگر بحثشان از میدان احتمالات به میدان یقینیات داخل گشت، آن هم نه یقینیاتی که بگوییم یقینی هستد تا رد نشده باشند، بلکه از آن یقینیاتی که صرفاً میدانیم که درست هستند و احتمال رد شدن آنها تا ابد هم محال قطعی خواهد بود (مثل یقینیاتی که در فلسفه تحت عنوان اولیالأولیات مطرح میشوند، مثل محال بودن اجتماع نقیضین)، در این صورت چنین کسانی باید حتی اگر یک نفر هم بودند برای دفاع از حق قیام نمایند تا حقطلب باشند، چرا که کسی که حق را بشناسد ولی قدمی در راه آن برندارد و در دفاع از آن سستی کند جرمش بیشتر از کسی است که در دنیازدگی و شهوتپرستی از شناخت خودآگاه حق و باطل هم بازمانده و در دریای شک و تردید سرگردان است ...
سعدی شیرازی;928283 نوشت:
آموزش صحیح این مسائل می تواند نسل بعد را در برابر گرایش به خشونت بیمه کند. خوشبختانه در کشور خودمان این مسئله را کمتر داریم و کاش این امکان رو داشتیم که در برخی کشورهای همسایه (اونهایی که مستعد خشونت اند) کار فرهنگی بر ضد خشونت انجام می دادیم.
یک مطلبی هست که فکر کنم خوب باشد اگر روی آن فکر کنیم، اینکه با توجه به مطالبی که در بالا گفته شد روی حقانیت حق میتوان به یقین رسید ولی بجز حق روی درستی هیچ چیز دیگری نمیتوان به یقین رسید، در نتیجه هر دفاعی که از هر باطلی بشود کموبیش سزاوار سرزنش خواهد بود (کمترش مثلاً برای وقتی که انحراف از فطرت الهی وقتی در او شکل بگیرد که هنوز به بلوغ عقلی نرسیده است و بیشترش مثلاً برای وقتی که با وجود بلوغ عقلی تن به غفلت عمدی داده است بخاطر شهوات و منافع خودش) ... حالا اگر دفاع از باطل همراه با خشونت و اکراههای بیرحمانه هم باشد که دیگر هیچ ...
اگر میبینید در روایات ما آمده است که من عرف نفسه فقد عرف ربّه شاید از همین جهت هم قابل تبیین باشد ... کسی که نفسش را بشناسد خدا را واضح خواهد یافت ... البته عکس آن درست نیست، یعنی شناخت خداوند متوقف بر شناخت نفس نیست، معجزه و حوادثی که انسان را متوجه فطرتشان نماید (مثل همانها که در کشتی دچار طوفان شدهاند و نور خدا را در درون خود مییابند و ...) هم میتواند ولو موقتاً چنان شناختی را به انسان بچشاند، ولی معرفت نفس به شناختی از خدا منجر میشود که اگر در همان مسیر حقطلبی از آن شناخت مراقبت گردد نفعش برای انسان روزافزون خواهد بود، چرا که اگر یاد خدا برای کسی پررنگ و پررنگتر گردد دنیا در نظرش کمرنگ و کمرنگتر میشود، کسی که آخرت در نظرش بزرگ شود دنیا در نظرش کوچک میشود و چنین کسی به مقام عصمت از گناه و حتی ارتکاب مکروهات و ... میرسد ... شاید به همین دلیل هم معرغة النفس انفع المعارف است ... هیچ علم دیگری چنان دستاوردی ندارد ... گرچه تمامی اینها در مقام آگاه شدن هست که شرایط ایمان آوردن را راحتتر میگرداند و شخص همواره مختار است که تسلیم شود یا در مقام عمل نافرمانی کند، یعنی برای شناخت خدا و حقانیت دین او کافی است ولی برای بندگی خدا کفایت نمیکند ...
بیشتر مردمی که سنتاً ایمان آوردهاند کسانی هستند که شاید نه از روی معرفت نفس بلکه از روی همان شناختهای موضعی که خدا روزی هر کسی میکند متوجه فطرتشان شدهاند و خداوند را در درون خودشان یافتهاند، چون معرفة نفس ندارند همچنان بعد از گذر آن لحظات نورانی دالّ بر فطرت خود باز هم کموبیش دچار شکیاتی میشوند ولی اگر آدمهای بیآلایش و کمادعا و با خصوصیات مثبت خاصی باشند میبینید که شکیات بر ایشان چیره نمیشوند، در مقابل بسیاری دیگر که آنه هم گاه و بیگاه خدا را در درون خود مییابند ولی به محض گذر آن تجربه به همه چیز شک میکنند ... به همین خاطر گفتم در این دوره و زمانه، بخصوص برای ما که تربیت شدهایم که به همه چیز شک کنیم و مدام بپرسیم «چرا؟» یا بپرسیم «کی گفته؟» و به راحتی چیزی را قبول نکنیم، اگر به دنبال رسیدن به یقین نسبت به حقانیت یا عدم حقانیت اسلام باشیم تنها راه متعارف همان واکاوی نفسمان و مباحث معرفتشناختی epistemology است، اینکه چه چیزی میتواند یقینزا باشد و جایگاه دلیل و برهان و امثال آن در معرفت انسان کجاست و امثال آن ... تصمیم به حقطلبی و رعایت انصاف نزد خود شاید برای طی کردن این مسیر مهمترین ابزار باشند ...
در پست 25 سه استدلال برای ضرورت بعثت انبیا گفته نشده است.
بند الف، ناظر به اختلافی است که بین من و کارشناس صدیق وجود دارد...
بند ب، درباره اثبات ضرورت بعثت انبیاء است. که کارشناس صدیق آن را موضوع تاپیک نمیدانند.
در این رابطه بحث های مفصلی انجام گرفته و بنده خواستم صورت استدلال روشن باشد.
بررسی مقدمات را باید در موضوعی جدا و از کارشناس بخواهید...
بند ج ، استدلالی است که در مقدمه ی آن از نتیجه بند ب ( ضرورت بعث انبیا) استفاده شده است...
اما کارشناس محترم ادعا دارند میتوان استدلالی آورد بدون استفاده از بند ب
اما هنوز حاضر به ارائه استدلال مذکور نشدند تا ببینیم اصلا چنین استدلالی وجود دارد یا فقط ادعا است
بعد از آن باید بررسی کنیم استدلالی که من معرفی کردم محکم تر است یا استدلالی که ایشان مطرح کرده اند
اینجا تازه مشخص میشود محکم ترین استدلال چیست...
بعد از این شما تمرکز میکنید روی مقدمات استدلالکه تا چه حد یقین اور است و تا چه حد اشکال دارد...
بله حرف شما این است ولی فقط حرفتان این است...
گفتم کسی که این حرف را میزند باید استدلال بیاورد...
با حلوا حلوا گفتن که دهان شیرین نمیشود...
مثل همان بزرگراه مشهد- تهران است...
شما میگویید راه دومی وجود دارد...
میگوییم استدلال بیاور
اما چیزی برای ارائه ندارید...
سلام
با تکرار کردن مثال که نه چیزی اثبات میشود و نه ابطال.
شما میگویید من برای مدعای خودم دلیل بیاورم.
اما شما برای مدعای خودتان که اثبات نبوت را متوقف بر اثبات ضرورت نبوت میدانید دلیلی اقامه نمیکنید.
مدام از فرمایش بزرگان استفاده میکنید که "ما برخلاف اشاعره معتقد به ضرورت نبوت هستیم"
آن وقت من را منکر این گفته معرفی میکنید.
خیلی جالب است.
من بارها و بارها در همین تاپیک و تاپیک ضرورت نبوت به صراحت گفته ام که چه میخواهم بگویم.
حرفم واضح نیست یا...
یک مرتبه دیگر میگویم و بس.
دقت کنید.
کسی می آید و میگوید که من از جانب خداوند فرستاده شده ام و پیامی برای هدایت بندگان دارند.
در اینجا مخاطبان از آن رسول چه انتظاری دارند؟
انتظار دارند که اول خودش یا عالمان دیگر بیایند و ضرورت ارسال نبی را برایشان اثبات کند؟
یا اینکه از او معجزه میخواهند و به قرائن صدق کلام و گفتار و ادعایش نگاه میکنند؟
[=microsoft sans serif]اینکه شما میدانید باید برای رفع مریضی خود و رفع ایراد ماشینتان سراغ پزشک و مکانیک بروید، برایتان مشخص است و هیچگاه به آن فکر هم نمیکنید.
آیا این مسئله را به نحو ضروری برای خود اثبات کرده اید؟
به صورتی که هیچ خدشه و احتمال عقلی و عقلایی برخلاف آن نباشد؟
اما هیچگاه فکر کرده اید که چرا باید سراغ پزشک و مکانیک رفت.
آیا این احتمال وجود ندارد که ماشین و خود شما خود به خود خوب شوید.
یا با مراجعه به یک بقال غیر پزشک و مکانیک مشکل شما برطرف شود.
در بحث ما نیز همین وضعیت جاری است.
ما میدانیم که نیاز به نبی داریم.
استدلال نیز برای آن داریم.
تمام عقلای عالم این استدلالها را اگر با نگاه استدلال فلسفی نگاه کنند میپذیرند هرچند احتمالات عقلی مخالفی نیز داشته باشد ولی هیچ کسی به این احتمالات توجه نمیکند.
چرا که این احتمالات فقط در قضایای تحلیلی و اولی وجود ندارد.
حالا نوبت شماست.
شما مدعی هستید که اثبات نبوت متوقف است بر اثبات ضرورت ارسال نبی.
خب این گوی و میدان. بسم الله...
یک بار شخصی در جواب من که بهش گفتم مشکل از فهم ماست اگر شکی داریم و متوجه نمیشیم برگشت گفت چرا باید این مسائل این طوری باشند که ما که انسان هستیم متوجهش نشیم. چرا خدا ما رو این گونه با خطا آفریده؟ چون من بهش گفتم که عقل ما خطا داره و ممکنه خیلی چیزها رو درست متوجه نشیم. سوال این هست که چرا ما باید متوجه نشیم؟ چرا باید خطا داشته باشیم و ضعف در قوای ادراکی و چرا این سنخ از مطالب باید مشکل داشته باشند؟
باسلام
چون خود این مباحث به صورتی است که در تیررس عقل قرار نمیگیرد.
ملاصدرا نیز با مشاهده همین ضعف های عقل بود که بعد از عمری مطالعه اثار پیشینیان و فلاسفه و متکلمان، اعلام میکند که عقل از ایجاد شور و ایمان ناتوان است.
کُمِیت عقل می لنگد و اگر به آن تکیه شود نمیتواند صاحبش را به جائی برساند.
اینجا دیگر جای شهود است و ایمان.
اگر بخواهیم با عقل هر چیزی را اثبات کنیم، سقف افق پروازمان کوتاه خواهد شد.
بعد یه سوال دیگه هم دارم اینکه چرا پی بردن به خدا برای من نوعی انقدر سخت هست و در مرحله ی بعدی پی بردن به حقانیت دینم. انقدر باید تحقیق کنم و از ادم های مختلف بپرسم تا بتونم به چیزهایی برسم. شاید ادم هایی باشند که خیلی سریع تر از من به ایمان و یقین برسند ولی من گاهی اوقات از دستم خودم خسته میشم که به نتیجه نمی رسم. بعضی وقتا میگم تو عمل که سعی می کنم رعایت کنم یکسری چیزها که دین خواسته رو هم رعایت می کنم حالا هر چی شد، شد. انقدر که ذهنم از فکر کردن خسته میشه. ولی بعدش میگم این طوری که نمیشه.
مشکل اینجاست که ما تصور میکنیم باید تمام جزئیات دینمان را بدانیم و بفهمیم.
حتی گاهی ایرادهایی بر اصل اعتقاداتمان وارد میشود که برای حل آنها و دفع آنها سالهای سال خود را مشغول میکنیم و آنگاه میبینم که نه دنیا را داریم و نه آخرت.
از دنیای دنیاداران عقب افتادیم و از آخرت چیزی نصیبمان نشده است جز مشتی اصطلاح و احتمال که تو دکان هیچ بقالی پیدا نمیشود.
سرکار خانم زهرا، نه میتوان برای تمام اعتقادات خود استدلال آورد و نه این مسئله با روح تعبد سازگار است.
از سوی دیگر حتی اگر بتوان برای تمام اعتقاداتمان استدلال بیاوریم نمیتوانیم در این عمر کوتاه خود اعتقادات دیگران را مطالعه کنیم تا چه رسد به باطل کردن آن.
طرحی دیگر باید در انداخت.
اینطور نمیشود زندگی کرد.
شما در زندگی روزمره هم با احتمالات مختلفی و ناسازگاری با آنچه انجام میدهید روبرو هستید ولی خیلی مواقع و شاید در تمام مواقع به خیلی از این احتمالات توجه نمیکنید و یا حتی اصلا به ذهنتان خطور نمیکند.
برای من و شما این استدلال امام صادق علیه السلام در پاسخ به آن فرد شکاک میتواند خیلی راهگشا باشد که ما هرگاه از شکهای و شبهه ها و احتمالات مختلف خسته شدیم، باید به آخر کار نگاه کنیم. حساب سود و زیان گرچه اخلاقی نیست و با ایمان کامل ناسازگار است ولی برای حل مشکل شکاکیت و حرکت به جلو چیز خوبی است.
ان شاء الله خداوند به همه ما ایمان عطا کند و از شکاکیت برهاند.
من با یکی سر همین قضیه شک و اینا صحبت می کردم آخرش به من گفت چرا می خوای همه چیز رو با عقلت ثابت کنی، ایمان یک چیزی قلبی هست. فکر کنم منظور شما هم همین بود.
صدیق;928436 نوشت:
حتی گاهی ایرادهایی بر اصل اعتقاداتمان وارد میشود که برای حل آنها و دفع آنها سالهای سال خود را مشغول میکنیم و آنگاه میبینم که نه دنیا را داریم و نه آخرت.
دقیقا این مسئله برای خودم پیش میاد که ساعت ها سر این مسئله فکر می کنم صحبت می کنم کتاب می خونم و وقتی به نتیجه نمی رسم، واقعا احساس می کنم که فقط وقتم هدر رفته و ذهنم به شدت درگیر میشه.
صدیق;928436 نوشت:
برای من و شما این استدلال امام صادق علیه السلام در پاسخ به آن فرد شکاک میتواند خیلی راهگشا باشد که ما هرگاه از شکهای و شبهه ها و احتمالات مختلف خسته شدیم، باید به آخر کار نگاه کنیم. حساب سود و زیان گرچه اخلاقی نیست و با ایمان کامل ناسازگار است ولی برای حل مشکل شکاکیت و حرکت به جلو چیز خوبی است.
میشه سخن امام صادق رو بگذارید. پیدا نکردم. یعنی بیام کارهای خوب انجام بدیم و از بدی ها دوری کنیم دیگه هر چی شد؟ گرچه این کار درسته ولی کافی نیست. آدم طبق اخلاق رفتار می کنه ولی مشکل جایی پیدا میشه که موقع عبادات شک میکنی که داری با کی حرف می زنی، این عبادت چی هستند که داری انجام میدی . برای خودم جنبه ی معنوی قضیه مشکل داره وگرنه اخلاق که جای خود رعایت میشه.
ملاصدرا نیز با مشاهده همین ضعف های عقل بود که بعد از عمری مطالعه اثار پیشینیان و فلاسفه و متکلمان، اعلام میکند که عقل از ایجاد شور و ایمان ناتوان است.
کُمِیت عقل می لنگد و اگر به آن تکیه شود نمیتواند صاحبش را به جائی برساند.
اینجا دیگر جای شهود است و ایمان.
بعد یک سوال دیگه اینکه ایمان نباید تقلیدی باشه و باید هر کسی بره تحقیق کنه تا بفهمه. باز جای سوال پیش میاد که اگر ایمان شهودی هست پس جای تحقیق چیه؟ بالاخره ایمان قلبی میشه یا عقلی؟ باید بریم دنبالش یا همین که قلبمون با یه چیزی آروم میشه کافیه. امیدوارم منظور شما رو اشتباه متوجه نشده باشم. اگر این طوری باشه برای من سوال های دیگه ای مطرح میشه و شبهه های دیگه. اگر ایمان با عقل نیست پس هر کسی می تونه به صورت شهودی به چیزهای دیگه ایمان داشته باشه به جز خدای قرآن.
تنها راه محکم و یقینی، همان فطرت انسان است... جای هیچ خطایی هم ندارد، اگر فرد دنبال حقیقت باشد و نه دنبال بهانه تراشی، خدا را در درونش پیدا خواهد کرد و آن حالت و نشانه ها انقدر قوی و حقیقی است که جای شکی باقی نمیگذارد....
به شخصه،بحث شما حتی ذره ای هم باعث شکم در حق بودن اسلام نشد،به ٱنچه را که درونم دیدم تردید ندارم، حال میخواهید بگید شق القمر نشده، جسد فرعون نیست، اعجاز عددی نداریم و فلان.... باز هم هیچ :-)
سلام گرامی اگر همه به ندای فطری و قلبی گوش کنن که جهان کن فیکون میشد
الان یک مسیحی یک تروریست خیال میکنید به کدام ندا گوش داده؟
یک فردی که چیزی را که از درون باور ندارد که عمل نمیکند
صدیق;928435 نوشت:
چون خود این مباحث به صورتی است که در تیررس عقل قرار نمیگیرد.
ملاصدرا نیز با مشاهده همین ضعف های عقل بود که بعد از عمری مطالعه اثار پیشینیان و فلاسفه و متکلمان، اعلام میکند که عقل از ایجاد شور و ایمان ناتوان است.
کُمِیت عقل می لنگد و اگر به آن تکیه شود نمیتواند صاحبش را به جائی برساند.
سلام استاد چه متن جالبی بود قبلا هم گفته بود که لعنت به فلسفه ای که در برابر قرآن قرار بگیره!ابن سینا هم در موردی گفته بود به صورت عقلی نمیتونه بپذیره ولی چون قول نبی صادق و مصدق هستش می پذیره
صدیق;928436 نوشت:
حتی گاهی ایرادهایی بر اصل اعتقاداتمان وارد میشود که برای حل آنها و دفع آنها سالهای سال خود را مشغول میکنیم و آنگاه میبینم که نه دنیا را داریم و نه آخرت.
از دنیای دنیاداران عقب افتادیم و از آخرت چیزی نصیبمان نشده است جز مشتی اصطلاح و احتمال که تو دکان هیچ بقالی پیدا نمیشود.
این دو خط شما عالی بود
صدیق;928436 نوشت:
برای من و شما این استدلال امام صادق علیه السلام در پاسخ به آن فرد شکاک میتواند خیلی راهگشا باشد که ما هرگاه از شکهای و شبهه ها و احتمالات مختلف خسته شدیم، باید به آخر کار نگاه کنیم. حساب سود و زیان گرچه اخلاقی نیست و با ایمان کامل ناسازگار است ولی برای حل مشکل شکاکیت و حرکت به جلو چیز خوبی است.
استاد دفع خطر احتمالی و برهان پاسکال در این مورد فکر نکنم کافی باشه
ببینید مثلا مسیحیت میگه باید شراب خورد اینجا اسلام میگه شراب حرام!
یهودی میگه این مرغ رو باید کلشو بگیری بزنی به در و دیوار
اسلام میگه زبونشو باید بکشی بیرون بعد گردنشو بزنی
ی جا یکی گاو رو خدا میدونه!یکی هم میگه باید قربانیش کرد
اگه بخوایم این رویکرد خطر احتمالی رو نظر کنیم باید همه رو در نظر بگیریم!به عبارتی این تعدد ها نقیضه اون هستن
به همین دلیل با شما موافق هستم که کسانی که آن راه که توصیفش کردم را نرفته باشند و جهانبینی خود را بر اساس یک ایده یا نظریه و یا یک حس باطنی مبهم اخذ کرده باشند باید به خاطر داشته باشند که جهانبینی ایشان خطاپذیر است و حق ندارند در دفاع از آنچه نزد ایشان به حق متصوف است در نبرد با آنچه که نزد ایشان به باطل مشهور است دست به خشونت بزنند و دیگران را مجبور به عمل کردن مطابق عقاید خود کنند ...
ممنون نقطه گرامی
در واقع کسانی که برای ترویج عقایدشان دست به خشونت می زنند، نمی توانند به یقین رسیده باشند. می خوام چند تا دلیل برای این حرفم بگم:
1- فرمودید خدا دلایل ظاهری برای تشخیص حقیقت در اختیار ما نگذاشته تا مجبور شویم از طریق تهذیب نفس به حقیقت برسیم. حالا اگر انتخاب راه از طریق علوم ظاهری مورد پسند خدا نباشه، چطور ممکنه انتخاب مذهب به خاطر ترس از مورد خشونت واقع شدن روش صحیحی تلقی بشه؟
2- فرض کنید فردی بعد از مشقات فراوان به تهذیب نفس می رسه و حقیقت را پیدا می کنه. حالا این فرد می رسه به فرد دیگری که این مسیر را نرفته. به نظرتون چکار می کنه؟ آیا اون فرد رو می کشه؟ چرا باید یک فردی بعد از کسب معرفت به یک قاتل تبدیل بشه؟ اگر بخواد این کار رو کنه که اکثر مردم دنیا این راه رو طی نکرده اند، حتی خود اون فرد هم قبل از پیمودن این راه در جهل و نادانی بوده.
اکثر مردم دنیا این راه را طی نکرده اند و عقیده شان را بر اساس محیطی که در آن بزرگ شده اند یا دلایل نادرست دیگر انتخاب کرده اند. چرا باید این انتخاب تصادفی ملاکی برای در امان ماندن از دست چنین فردی بشه؟
3- داستان حضرت ابراهیم را یادتان هست؟ به نظر شما چرا بت پرستان در این داستان از بتها نخواستند که ابراهیم را مجازات کند و خود دست به کار شدند؟ چون ناخودآگاه معتقد بودند که بت بزرگ حتی یک تبر را هم نمی تواند جابجا کنه. اونها از چیزی دفاع می کردند که خودشان قلباً باور نداشتند.
در آیه 195 سوره اعراف نیز به این موضوع اشاره شده اند. "بگو: بت هاى خویش را که شریک خدا قرار داده اید (بر ضدّ من) بخوانید، و براى من نقشه بکشید، و لحظه اى مهلت ندهید!". در تفسیر نمونه، ذیل این آیه آمده است:
نقل قول:
سرانجام در پایان آیه ضمن تعبیر دیگرى که در حکم چهارمین استدلال است مى گوید: «بگو اى پیامبر! این معبودهائى را که شما شریک خدا قرار داده اید بر ضد من بخوانید و همگى دست به دست هم دهید و براى من تا آنجا که مى توانید نقشه بکشید و در این کار هیچ گونه تأخیر روا مدارید، ببینیم با این حال کارى از همه شما ساخته است»؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ).
یعنى، اگر من دروغ مى گویم و آنها مقربان خدا هستند و من به حریم احترامشان جسارت کرده ام، پس چرا آنها مرا غضب نمى کنند؟ و نیروى آنها و شما کمترین تأثیرى در وضع من ندارد؟
بنابراین، بدانید اینها موجودات غیر مؤثرى هستند که توهّمات شما به آنها نیرو بخشیده!
پس فردی که به قدرت خدا ایمان دارد، حتی اگر بخواهد پیروان عقاید دیگر را مجازات کند، از خدا کمک خواهد گرفت. راههایی مثل مباهله در دین پیش بینی شده اند که نیاز به درگیری فیزیکی را از بین می برد.
برای من و شما این استدلال امام صادق علیه السلام در پاسخ به آن فرد شکاک میتواند خیلی راهگشا باشد که ما هرگاه از شکهای و شبهه ها و احتمالات مختلف خسته شدیم، باید به آخر کار نگاه کنیم. حساب سود و زیان گرچه اخلاقی نیست و با ایمان کامل ناسازگار است ولی برای حل مشکل شکاکیت و حرکت به جلو چیز خوبی است.
علاوه بر آنچه حسام گرامی اشاره فرمودند، شرط بندی پاسکال یک ایراد بزرگ دیگر هم دارد: این شرط بندی کاملاً خودخواهانه است.
اگر فردی برای رسیدن به منافع سعی کنه راست بگه، امانتدار باشه و ... این خیلی خوبه. اما اگر برای رسیدن به یک سود احتمالی، حاضر بشه دست به خشونت بزنه و مردم را به زور وادار به پذیرش عقیده خودش کند، خودخواهی خودش را به اثبات رسانده. آیا خدا به یک فرد خودخواه که برای رسیدن به منافع احتمالی دست به خشونت می زند پاداش خواهد داد؟
اگر فردی متوجه احتمال نادرستی عقیده اش باشد، دچار چنین رفتاری نمیشه.
من با یکی سر همین قضیه شک و اینا صحبت می کردم آخرش به من گفت چرا می خوای همه چیز رو با عقلت ثابت کنی، ایمان یک چیزی قلبی هست. فکر کنم منظور شما هم همین بود.
باسلام
نه نمیخوام مانند ایمان گرایان شما را از استدلال دور کنم.
اما میخواهم به شما عرض کنم که حد و اندازه عقل را بدانیم و بیشتر از آن از او انتظار نداشته باشیم.
گاهی گوش دادن به ندای دل البته با پشتوانه اصول عقلی بهتر انسان را به مطلوب میرساند.
به قول پلانتینگا اگر قرار باشد من به مبناگرایی و عقل گرایی افراطی پایبند باشم هیچ مسئله فلسفی ای برایم باقی نمیماند که بتوان به آن اذعان و اعتراف کرد و همه چیز مخدوش میشود.
اگر به این جمله اضافه کنید که حس و تجربه هم که هیچ کسی مدعی یقینی بودنش نیست، چیزی برای یقین و حتی اطمینان باقی نمیماند و انسان شکاکی میشود که هیچ ارامشی ندارد.
شاید بگویید که من میخواهم به لوازم عقل گرایی پایبند باشم، خب این گوی و این میدان. بسم الله.
اما بدانید که بعد از عمری، چیزی نصیبتان نخواهد شد جز اضطراب و تشویق.
غرب هم که با مدرنیسم از دین فاصله شدیدی گرفت و حتی با رواج سکولاریزم حمله گر(بعد از سکولاریم خنثی نسبت به دین) امروزه شاهد رشد روز افزون دوباره به سمت معنویت است.
همه اینها نشان از آن دارد که نمیتوان با لوازم فکر فلسفی محض و عقل گرایی افراطی زندگی کرد.
دقیقا این مسئله برای خودم پیش میاد که ساعت ها سر این مسئله فکر می کنم صحبت می کنم کتاب می خونم و وقتی به نتیجه نمی رسم، واقعا احساس می کنم که فقط وقتم هدر رفته و ذهنم به شدت درگیر میشه.
عنی بیام کارهای خوب انجام بدیم و از بدی ها دوری کنیم دیگه هر چی شد؟ گرچه این کار درسته ولی کافی نیست. آدم طبق اخلاق رفتار می کنه ولی مشکل جایی پیدا میشه که موقع عبادات شک میکنی که داری با کی حرف می زنی، این عبادت چی هستند که داری انجام میدی . برای خودم جنبه ی معنوی قضیه مشکل داره وگرنه اخلاق که جای خود رعایت میشه.
نه این آخرین مرحله از تحقیق در امر دین و اثبات خداست.
یعنی حتی برفرض انسان به جائی نرسد و هرچه فکر میکند به جمع بندی مشخصی نمیرسد، در اینجا این استدلال کارساز است.
اما اینکه بعد از این فکر چه باید کرد، ربطی به این استدلال ندارد و بحث دیگری نیاز دارد.
ایمان و عمل در حالیکه انسان شک دارد، دقیقا یا تقریبا همین مرحله را نشان میدهد.
ه قول پلانتینگا اگر قرار باشد من به مبناگرایی و عقل گرایی افراطی پایبند باشم هیچ مسئله فلسفی ای برایم باقی نمیماند که بتوان به آن اذعان و اعتراف کرد و همه چیز مخدوش میشود.
اگر به این جمله اضافه کنید که حس و تجربه هم که هیچ کسی مدعی یقینی بودنش نیست، چیزی برای یقین و حتی اطمینان باقی نمیماند و انسان شکاکی میشود که هیچ ارامشی ندارد.
خیلی ممنون که وقت می گذارید و جواب می دید.
حالا اگر انسان به جایی رسید که عقلش یکسری مسائل رو انکار کرد و شهودش هم طوری نیست که به چیزی تمایل داشته باشه یعنی فرد در حالت شک هست و همون طور که شما نوشتید آرامشی نداره. مشکل در اینجاست. در این مرحله باید چکار کنه. فرض کنید انسانی هست که بر اساس اخلاق هم رفتار می کنه ولی حالا در اثر اتفاقی به مسائلی شک کرده و رفته دنبالش و همین شک ادامه پیدا کرده و به چیزهای دیگه هم شک کرده و الان در حال حاضر آرامشی نداره. مثلا نماز که می خونه دیگه مثل سابق نیست که واقعا احساس کنه خدایی هست که داره با خداش صحبت می کنه. وقتی قرآن می خونه دیگه مثل سابق نیست که احساس کنه کلام خداست که داره می خوندش. وقتی قبلا بعد از نماز می نشست و دعا می کرد و حس خوبی بهش دست میداد حالا این احساس رو نداره و حالا احساس می کنه تو این دنیا از اون چیزی که باید باشه تنها تره و فریاد رسی نداره. چون در گذشته این طور حس می کرد ولی حالا نه و دوست داره این طوری نباشه ولی نمیشه و نمی تونه باور کنه و داره سعی می کنه ولی خیلی سخت پیش میره.
خیلی ممنون که وقت می گذارید و جواب می دید.
حالا اگر انسان به جایی رسید که عقلش یکسری مسائل رو انکار کرد و شهودش هم طوری نیست که به چیزی تمایل داشته باشه یعنی فرد در حالت شک هست و همون طور که شما نوشتید آرامشی نداره. مشکل در اینجاست. در این مرحله باید چکار کنه. فرض کنید انسانی هست که بر اساس اخلاق هم رفتار می کنه ولی حالا در اثر اتفاقی به مسائلی شک کرده و رفته دنبالش و همین شک ادامه پیدا کرده و به چیزهای دیگه هم شک کرده و الان در حال حاضر آرامشی نداره. مثلا نماز که می خونه دیگه مثل سابق نیست که واقعا احساس کنه خدایی هست که داره با خداش صحبت می کنه. وقتی قرآن می خونه دیگه مثل سابق نیست که احساس کنه کلام خداست که داره می خوندش. وقتی قبلا بعد از نماز می نشست و دعا می کرد و حس خوبی بهش دست میداد حالا این احساس رو نداره و حالا احساس می کنه تو این دنیا از اون چیزی که باید باشه تنها تره و فریاد رسی نداره. چون در گذشته این طور حس می کرد ولی حالا نه و دوست داره این طوری نباشه ولی نمیشه و نمی تونه باور کنه و داره سعی می کنه ولی خیلی سخت پیش میره.
اعه
این متنو انگار خودم نوشته باشم دقیقا حرفای دل منه!
استاد صدیق راهی هست برای رسیدن به یقین؟
چون یقین بدون منطق عذاب آور است همچنین شک گرایی هم عذاب آور است!
دقیقا مثل چوب دو سر سوخته هر راه رو انتخاب کنه آدم عذاب و مشکلات داره
ممنون نقطه گرامی
در واقع کسانی که برای ترویج عقایدشان دست به خشونت می زنند، نمی توانند به یقین رسیده باشند.
سلام جناب سعدی،
اینکه میفرمایید «برای ترویج عقاید» دست به خشونت میزنند را امکان دارد با شما موافق باشم، تردیدم از این جهت است که مطمئن نیستم شما چه مثالهایی برای ترویج عقاید در ذهنتان باشد ... مثلاً ممکن است کسی بگوید که من دیندار هستم و به قدرت رسیدم و حالا حجاب را اجباری میکنم و کسی که رعایت نکند را هم مثل هر قانونشکن دیگری مجازات میکنم و شما بگویید که او این کار را برای ترویج عقایدش انجام داده است و این خشونت است در خدمت تبلیغ و من با آن مخالف هستم ... ولی تا آنجایی که منظورتان این باشد که برای دعوت به دین نباید خشونت به خرج داد کاملاً با شما موافق هستم و نظر اسلام هم همین است: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ، قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، حتی نیازی به آوردن سه دلیل برای این فرمایشتان هم نبود ...
سعدی شیرازی;928490 نوشت:
می خوام چند تا دلیل برای این حرفم بگم:
1- فرمودید خدا دلایل ظاهری برای تشخیص حقیقت در اختیار ما نگذاشته تا مجبور شویم از طریق تهذیب نفس به حقیقت برسیم. حالا اگر انتخاب راه از طریق علوم ظاهری مورد پسند خدا نباشه، چطور ممکنه انتخاب مذهب به خاطر ترس از مورد خشونت واقع شدن روش صحیحی تلقی بشه؟
بله روش صحیحی نیست ... البته فکر میکنم بدانم که چرا این بحث را مطرح کردید، احتمالاً صحبتتان سر حکم اعدام ارتداد است برای کسانی که در اسلام متولد شدهاند، مسألهی آن حکم متفاوت است و با آن ترس از اعدام کسی به دنبال ترویج دین خدا نیست، این حکم یک حکم اجتماعی است و جنبهی فردی آن مطرح نیست و به همین خاطر هم حتی اگر تغییر دین بدهد یا حتی اگر کافر هم بشود تا وقتی که این کار خودش را اظهار نکند و در دادگاه به آن صراحتاً اعتراف نکند اعدام نخواهد شد و جان و مالش محترم است اگرچه حقیقتاً نزد خودش دیگر ایمانی هم نداشته باشد ...
سعدی شیرازی;928490 نوشت:
2- فرض کنید فردی بعد از مشقات فراوان به تهذیب نفس می رسه و حقیقت را پیدا می کنه. حالا این فرد می رسه به فرد دیگری که این مسیر را نرفته. به نظرتون چکار می کنه؟ آیا اون فرد رو می کشه؟ چرا باید یک فردی بعد از کسب معرفت به یک قاتل تبدیل بشه؟ اگر بخواد این کار رو کنه که اکثر مردم دنیا این راه رو طی نکرده اند، حتی خود اون فرد هم قبل از پیمودن این راه در جهل و نادانی بوده.
اکثر مردم دنیا این راه را طی نکرده اند و عقیده شان را بر اساس محیطی که در آن بزرگ شده اند یا دلایل نادرست دیگر انتخاب کرده اند. چرا باید این انتخاب تصادفی ملاکی برای در امان ماندن از دست چنین فردی بشه؟
البته لازم است توجه شود که هر کشتنی به خودی خود مذموم نیست، تمام شهدای ما که در جنگ عراق شهید شدند خودشان هم شاید چند نفر از لشگر صدام را کشته باشند و ما ایشان را مدافع حق میشناسیم و نه قاتلانی که نفس محترمی را از روی ظلم کشته باشد ... همچنین در مورد غزوات صدر اسلام و در واقعهی کربلا و غیره ...
با این حال همانطور که شما هم فرمودید کسی که به حق رسیده باشد حق ندارد کسی را بکشد که این راه را نرفته به صرف اینکه او به حق نرسیده است ... حکم اعدام مثلاً برای کسی است که مفسد فی الأرض باشد، یا کسی که مقابل اسلام دست به اسلحه بردارد و امثال آن ... یک مثال خوبش برخورد حضرت علی علیهالسلام با خوارج است که تا خوارج دست به شمشیر نبردند حضرت مقابل ایشان صف نکشیدند ... تازه در اسلام و تاریخ انبیاء علیهمالسلام وقتی دو صف حق و باطل مقابل هم قرار میگرفتند هم هرگز جبههی حق شروعکنندهی نبرد نبوده است و فرمان حمله را ابتدا آن طرف صادر میکردند ... ممکن است بگردید در صدر اسلام مثالهایی را پیدا کنید که به نظرتان برسد که اینطور نبوده است ولی دیدهام که در همین سایت به این شبهات پاسخ داده شده است ...
و البته اسلام خودش را به کسی تحمیل نمیکند ... به او عرضه میشود ولی مجبور به پذیرش نمیشود ... این مطلب از ابتدای تاریخ تا لااقل زمان ظهور چنین خواهد بود و شاید بعد از آن هم همینطور باقی بماند، دلایلی وجود دارد که باز هم همینطور باقی بماند اگرچه برخی از نقلها ممکن است کمی متفاوت به نظر برسند ...
سعدی شیرازی;928490 نوشت:
3- داستان حضرت ابراهیم را یادتان هست؟ به نظر شما چرا بت پرستان در این داستان از بتها نخواستند که ابراهیم را مجازات کند و خود دست به کار شدند؟ چون ناخودآگاه معتقد بودند که بت بزرگ حتی یک تبر را هم نمی تواند جابجا کنه. اونها از چیزی دفاع می کردند که خودشان قلباً باور نداشتند.
در آیه 195 سوره اعراف نیز به این موضوع اشاره شده اند. "بگو: بت هاى خویش را که شریک خدا قرار داده اید (بر ضدّ من) بخوانید، و براى من نقشه بکشید، و لحظه اى مهلت ندهید!". در تفسیر نمونه، ذیل این آیه آمده است:
بله همینطوره ...
اما باید توجه کرد که حضرت ابراهیم علیهالسلام یک نفر بیشتر نبودند، یعنی لشگری نداشتند که به کمک آنها مقابل نمرود و کافران و مشرکان بایستند ... در زمان عامالفیل هم حضرت عبدالمطلب علیهالسلام به ابرهه گفتند که این خانه خدایی دارد که خودش از آن محافظت میکند من از شتران خودم محافظت میکنم، اما چند دههی بعد یزید به کعبه حمله کرد و سپاهش هم مانند ابرهه مورد قهر آشکار خداوند واقع نشد و بعدها هم باز به کعبه جسارتهایی شد اصلاً جسارت که هیچ کعبه اگر درست خاطرم باشد چند بار توسط حوادث طبیعی هم کموبیش خراب گشته است ... با یک مثال نمیتوان یک فرمول کلی دارد، مسائل زیادی در یک ماجرا دخیل هستند که باید مدّ نظر قرار بگیرند ...
سعدی شیرازی;928490 نوشت:
پس فردی که به قدرت خدا ایمان دارد، حتی اگر بخواهد پیروان عقاید دیگر را مجازات کند، از خدا کمک خواهد گرفت. راههایی مثل مباهله در دین پیش بینی شده اند که نیاز به درگیری فیزیکی را از بین می برد.
بله از خدا که باید کمک گرفت ... من یتوکل علی الله فهو حسبه ... ولی گاهی هم خداوند خودش وظیفهای را بر گردن مؤمنین میگذارد و اینکه بگوییم خدایا همیشه خودت به حساب بندگانت برس و ما فقط تو را میپرستیم چیزی است که قوم حضرت موسی علیهالسلام به حضرت پاسخ دادند وقتی که خداوند امر کرد که به آن شهر داخل شوند و آنها ترسیدند و گفتند که ای موسی تو و خدایت با آنها بجنگید تا بعد ما هم به شهر وارد گردیم ...
مباهله برای وقتی است که طرف مقابل به خدا اعتقاد داشته باشد و نفرین خدا برایش هولناک باشد، مگرنه با یک کافر که نمیشود مباهله کرد، ما میگوییم اگر شما اشتباه کردید لعنت خدای ما بر شما و ایشان هم نعوذبالله میگویند که کدام خدا؟
به هر حال درگیری فیزیکی میتواند موجه و بلکه ضرورت داشته باشد اما همانطور که شما فرمودید خشونت نباید در خدمت ترویج دین باشد و اصولاً نمیشود با خشونت ایمان را به قلب کسی وارد کرد ...
مباهله برای وقتی است که طرف مقابل به خدا اعتقاد داشته باشد و نفرین خدا برایش هولناک باشد، مگرنه با یک کافر که نمیشود مباهله کرد، ما میگوییم اگر شما اشتباه کردید لعنت خدای ما بر شما و ایشان هم نعوذبالله میگویند که کدام خدا؟
هدف از مباهله فقط ترساندن نیست که اگر طرف مقابل نترسید تاثیری نداشته باشه.
گفته اند اگر مباهله انجام میشد، حتی گنجشکهایی که در محل زندگی طرف مقابل زندگی می کرده اند نیز هلاک می شدند:
نقل قول:
پیامبر اسلام(ص) فرمود: اگر آنها مباهله می کردند، همگی هلاک می شدند، حتی گنجشکهای نشسته بر دیوارهایشان.»
پیامبر اسلام(ص) فرمود: اگر آنها مباهله می کردند، تبدیل به میمون و خوک می شدند... و خداوند نجران و اهل آن را ـ حتی پرندگان نشسته بر شاخه های درختانشان را ـ هلاک می نمود.»
البته شاید صحت این احادیث جای بحث داشته باشد، اما مسلمه که علمای اسلامی مباهله را روشی با تاثیر واقعی می دانند.
بسیاری از علما معتقدند که انجام مباهله امروزه نیز امکان پذیره. اگر این کار انجام شود و تاثیرش را نشان دهد، می تواند حتی یک آزمایش تجربی برای اثبات اعتقادات باشد. http://www.askdin.com/showthread.php?t=44094&p=926681
هدف از مباهله فقط ترساندن نیست که اگر طرف مقابل نترسید تاثیری نداشته باشه.
گفته اند اگر مباهله انجام میشد، حتی گنجشکهایی که در محل زندگی طرف مقابل زندگی می کرده اند نیز هلاک می شدند:
البته شاید صحت این احادیث جای بحث داشته باشد، اما مسلمه که علمای اسلامی مباهله را روشی با تاثیر واقعی می دانند.
بسیاری از علما معتقدند که انجام مباهله امروزه نیز امکان پذیره. اگر این کار انجام شود و تاثیرش را نشان دهد، می تواند حتی یک آزمایش تجربی برای اثبات اعتقادات باشد. http://www.askdin.com/showthread.php?t=44094&p=926681
جناب سعدی،
مگر من گفتم بیاثر بود و هدف فقط ترساندن بوده است؟ برادر من چرا حرف در دهانم میگذارید؟ از امام صادق علیهالسلام سؤالی پرسیدند و حضرت جواب دادند که خداوند گاهی در قرآن با مخاطبانش همراهی میکند، بعد مثال از همین مباهله زدند که در قران ذکر آن رفته است، در قرآن گفته است که ای پیامبر به ایشان بگو که بیایند و با کس و کارشان بیایند و تو هم با کس و کارت بروی و هر دو طرف لعنت خداوند را بر دروغگو بگذارند، خدا میداند که حق با کدام طرف است ولی از مسیحیان نجران دعوت کرد که آنها هم لعنت خدا را بر دروغگو قرار بدهند، این دعوت برای جلب همراهی است، چون آنها تا وارد این گود مبارزه نشده بودند در درون خودشان به آن یقین نمیرسیدند، کما اینکه بزرگان مسیحی هم گفته بودند که وقتی رفتید آنجا ببینید که او با چه کسانی میاید و اگر با زن و فرزندان و نزدیکان خودش آمد بدانید که راست میگوید و باز گردید، بعد مسیحیان حاضر در میدان گفتند که آنجا کسانی را دیدیم که اگر خدا را برای آنها بخواهند کن فیکون خواهد شد و ... . این جلب همراهی، لازمهی این جلب همراهی این است که هر دو طرف اعتقاد به یک خدا داشته باشند ... یک راه جلب همراهی دیگر کسانی که به حقانیت دین خدا شک دارند همان دعوت به تحدی در قرآن است که فرموده است اگر شک دارید مثل آن را بیاورید و بعد هم میگوید که ولی بدانید هرگز نخواهید توانست از پس قرآن بربیایید ... این یک تحریک است برای اینکه شکاکین و مخالفان وارد گود تحدی شوند تا نشان دهند که قرآن ساختگی است و خلاص ... ایشان اگر وارد این گود شوند به همان تجربهای میرسند که مسیحیان نجران در میدان مباهله به آن تجربه دست یافتند و حق را دریافتند ...
بله من هم قبول دارم که مباهله همین الآن هم کار میکند، خودم چندین سال پیش با یک دانشجوی دکتری هندی که وهابی بود و با هم مباحثه داشتیم کارمان به مباهله کشید، او هم تا آن موقع میگفت که شما مشرک هستید و بتپرست هستید و از این دست چیزهایی که مدام میگویند، برای هر تهمتی که میزد جوابی فراهم میکرد که جوابی برایش نداشت و برمیگشت سراغ حرف اولش، دست آخر تا در بین جمع گفتم که اصلاً بیا مباهله کنیم ناگهان لحنش عوض شد و گفت «برادر!»، مسلمان که با مسلمان مباهله نمیکند! ... ناگهان ناخواسته برادر ایشان هم شدیم، برادر از پدر جدا از مادر سوا ...
جالب یود، ممنون. همان طور که فرمودید، روشهایی هست برای اینکه فرد ببینه خودش به اعتقاداتش باور داره یا خیر.
نقطه;928603 نوشت:
ناگهان لحنش عوض شد و گفت «برادر!»، مسلمان که با مسلمان مباهله نمیکند! ... ناگهان ناخواسته برادر ایشان هم شدیم، برادر از پدر جدا از مادر سوا ...
البته شاید آن دانشجو فقط بحث نظری با شما داشته و حسابش از برخی جنگ طلبها جدا باشه.
اما حتی برخی مفتی های وابسته به عربستان سعودی که گاهی احکام خشن بر ضد شیعه صادر می کنند دور هم جمع نمیشن برای نفرین کردن ایران (یا اگر این کار را کرده باشند هم تاثیری نداشته و ما متوجهش نشدیم) اما در عوض از سلاح استفاده می کنند ... چون خودشون باور ندارند که این نفرین تاثیری داشته باشه.
در ظاهر، کارایی این روش ماوراء طبیعی جزئی از اعتقاداتشونه اما در عمل این اعتقاد را قبول ندارند. در واقع اونها می خواهند اعتقادی را به زور ترویج کنند که خود به آن باور ندارند.
نقطه;928603 نوشت:
اگر شک دارید مثل آن را بیاورید و بعد هم میگوید که ولی بدانید هرگز نخواهید توانست از پس قرآن بربیایید ... این یک تحریک است برای اینکه شکاکین و مخالفان وارد گود تحدی شوند تا نشان دهند که قرآن ساختگی است و خلاص ... ایشان اگر وارد این گود شوند به همان تجربهای میرسند که مسیحیان نجران در میدان مباهله به آن تجربه دست یافتند و حق را دریافتند ...
دقیقاً متوجه منظور شما نشدم. قبلاً در این مورد صحبت شد که شرایط تحدی به طور واضح مشخص نشده و علما هم شرایط متناقضی برای آن گذاشته اند. از سوی دیگر، در بحثی که در این لینک داشتیم، برتری ادبی سوره مسد (که به عنوان یک مثال مطرح شده بود) حتی برای کارشناسان مشخص نبود و کارشناسان گرامی به دلایل درون دینی برای اثبات برتری ادبی سوره های قرآن استناد می کردند.
پس دقیقاً چه چیزی برای دریافت وجود دارد؟
با تکرار کردن مثال که نه چیزی اثبات میشود و نه ابطال.
برای اینکه بین اثبات وجود و اثبات عدم، یک بینابینی هم وجود دارد اما به آن توجه نمی کنید ... مثال زدم تا اینکه متوجه شوید که نیازی نیست بنده چیزی را اثبات کنم مثال زدم چون شیوه ای مرسوم برای تفهیم مطلب به شکل ساده است ... اما در ادامه با بیان دیگری توضیح خواهم داد ...
نقل قول:
شما میگویید من برای مدعای خودم دلیل بیاورم.
اما شما برای مدعای خودتان که اثبات نبوت را متوقف بر اثبات ضرورت نبوت میدانید دلیلی اقامه نمیکنید.
بزرگوار
یک اصل منطقی و عقلی داریم مبنی بر اینکه "تا زمانی که دلیلی برای یک مدعا وجود ندارد، باید آن را در حکم عدم دانست..." دقت می فرمایید!
بنده ادعایم همین است بنده برای اثبات نبوت یک شخص، برهانی ذکر کردم که در مقدمات آن "ضرورت بعث انبیاء " آمده است ...
و ادعاهای دیگر ( مثلا ادعای شما ) برای بنده در حکم عدم محسوب میشوند زیرا فقط ادعا می کنید و حاضر به آوردن برهان نیستید ... ( اما من برهان آوردم ) اکنون اگر شما ادعا دارید برهان دیگری وجود دارد، این شما هستید که باید برای ادعایتان، دلیل بیاورید نه بنده ... در این زمینه مثل معروفی را جهت تبیین مسئله مطرح کرده اند می گویند ملانصرالدین گفت اینجا که من ایستادم مرکز زمین است و اگر کسی قبول ندارد برود متر کند ... مثال آزاد راه مشهد-تهران نیز برای تفهیم همین مطلب بود ... آزاد راه اول معلوم است و همه قبول دارند اما آزاد راه دوم در حکم عدم است ... اگر شما ادعا دارید راه دومی وجود دارد باید بتوانید برهانش را بیاورید ... دقت می فرمایید! این شما هستید که ادعا دارید برای اثبات نبوت یک شخص نیاز به آن مقدمه نداریم اما متاسفانه به جای اینکه برهانش را بیاورید ، اثباتش را به گردن بنده می اندازید ...
نقل قول:
مدام از فرمایش بزرگان استفاده میکنید که "ما برخلاف اشاعره معتقد به ضرورت نبوت هستیم"
آن وقت من را منکر این گفته معرفی میکنید.
خیلی جالب است.
من بارها و بارها در همین تاپیک و تاپیک ضرورت نبوت به صراحت گفته ام که چه میخواهم بگویم.
حرفم واضح نیست یا...
ممکن است بنده در رساندن مقصودم ، نقصان و کمبود داشته باشم ... اما این دلیل نمیشود که شما تحریف و مظلوم نمایی کنید! اولا بنده گفتم شما یا دارید قول اشاعره را می گویید یا قول سومی را در نظر دارید ( دقت می فرمایید! ) و آنچه مهم است این است که برهان مذکور در پست 25 ، مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت انبیاء است و به صراحت در آنجا گفته شده بود :
[spoiler]پس از اثبات خداوند حکیم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پدیده اى که براى رهنمون ساختن بشر به پیامبران راستین ارائه مى شود، مورد توجه قرار مى دهیم ...
[/spoiler]و
[spoiler]در مرحله اثبات نبوت ابتدا باید اصل نبوت و نیازمندی انسان به واسطه ای بین انسان و ماوراء توسط برهان لم اثبات گردد، سپس برهان إنی برای یافتن مصداق جاری می شود که از نظر مرحوم علامه معجزه یگانه راه برای تعیین مصداق نبوت است.
[/spoiler]اکنون اگر شما ادعا دارید که شیعه، برهانی دارد که مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت نیست، بسم الله ... چرا به جای گارد گرفتن، برهانش را ذکر نمی کنید تا ماجرا ختم به خیر شود .... من که خیلی واضح برهانش را ذکر کردم و واهمه ای هم ندارم اما اینکه شما نمی توانید برهان خود را ذکر کنید اما انتظار دارید حرفتان پذیرفته شود جای تعجب دارد ...
نقل قول:
کسی می آید و میگوید که من از جانب خداوند فرستاده شده ام و پیامی برای هدایت بندگان دارند.
در اینجا مخاطبان از آن رسول چه انتظاری دارند؟
انتظار دارند که اول خودش یا عالمان دیگر بیایند و ضرورت ارسال نبی را برایشان اثبات کند؟
یا اینکه از او معجزه میخواهند و به قرائن صدق کلام و گفتار و ادعایش نگاه میکنند؟
من گفتم برهان بیاورید نگفتم سوال بپرسید ! طبق همان پست 25 و لینکی که آوردم معجزه برای تعیین مصداق نبی است :
نقل قول:
در مرحله اثبات نبوت ابتدا باید اصل نبوت و نیازمندی انسان به واسطه ای بین انسان و ماوراء توسط برهان لم اثبات گردد، سپس برهان إنی برای یافتن مصداق جاری می شود که از نظر مرحوم علامه معجزه یگانه راه برای تعیین مصداق نبوت است.
پس مهم نیست که مخاطبان از رسول، معجزه بخواهند چون یک امر طبیعی است و منحصر به قول شما نیست ... مهم این است که معجزه برای چه آورده میشود ؟ برای تشخیص مصداق نبوت یا برای اثبات نبوت ؟ شما اگر ادعا دارید معجزه می تواند نبوت را اثبات کند بسم الله، برهانش را بیاورید ... من نمی خواهم بگویم چنین برهانی نیست ... بلکه می گویم در حکم معدوم است ( طبق همان اصل منطقی که در سطور گذشته متذکر شدم ) مگر اینکه شخصی پیدا شود و چنین برهانی بیاورد و به همین خاطر از شما می خواهم برهانش را بیاورید اما متاسفانه شما به جای حل مسئله، گارد گرفته اید ...
نقل قول:
شما مدعی هستید که اثبات نبوت متوقف است بر اثبات ضرورت ارسال نبی.
ادعای بنده این نبوده است ... ( مغالطه پهلوان پنبه ممنوع! ) همان ابتدا و در پست 15 گفتم :
نقل قول:
اگر استدلالی آوردند باید این مقدمه را اثبات کنند :
ضرورت ارسال رسل
این مقدمه در برهان اعجاز هست و باید ثابت شود.
البته بعید نیست زیرش بزنند و بگویند این مقدمه لازم نیست اما باید از پسش بر بیایند ...
آیا شما از پسش برآمدید ؟ خیر پس در حکم عدم است و تنها برهانی که برای ما می ماند برهانی است که نیازمند اثبات ضرورت ارسال نبی است پس مدعای شما در حکم عدم خواهد بود ...
دقیقاً متوجه منظور شما نشدم. قبلاً در این مورد صحبت شد که شرایط تحدی به طور واضح مشخص نشده و علما هم شرایط متناقضی برای آن گذاشته اند. از سوی دیگر، در بحثی که در این لینک داشتیم، برتری ادبی سوره مسد (که به عنوان یک مثال مطرح شده بود) حتی برای کارشناسان مشخص نبود و کارشناسان گرامی به دلایل درون دینی برای اثبات برتری ادبی سوره های قرآن استناد می کردند.
پس دقیقاً چه چیزی برای دریافت وجود دارد؟
برادر اگر سورهی مسد برتری ادبی نسبت به هر متن ادبی دیگری داشته باشد نهایتش این است که بگوییم آورندهی آن ادیبتر از سرایندهی آن متن ادبی دیگر بوده است، اینها ملاک الهی بودن قرآن نمیشوند، من نسبت به تلقی رایج از معجزه بودن قرآن و بلکه تلقی رایج از اصل معجره اعتراض دارم و با ایشان مخالف هستم، شدیداً هم مخالف هستم ... موضوع اینجاست که کسانی که میخواهند توضیح بدهند که معجزه چیست هیچ کدامشان با معجزه ایمان نیاوردهاند و فقط میگویند معجزه هست ولی مکانیزم کارکرد آن را نمیشناسند ... همانطور که فلاسفهی مسلمان خودشان بر اساس براهین فلسفیاشان مسلمان نشدهاند ... معجزه بودن قرآن به ظواهر آن نیست، نه به فصاحت و بلاغت آن هست و نه پیرامون مباحثی که تحت عنوان معجزات علمی و امثال آن مطرح میشود ... اینها هیچ کدامشان مصداق وجوه معجزه نیستند ... بله خداوند اگر بخواهد به زبان نوع انسان کتابی را برای هدایت انسان بفرستد انتظار این است که این کتاب بدون اشکال باشد و در اوج فصاحت و بلاغت و امثال آن باشد، ولی همینکه به زبان انسانها نازل شد سبب میگردد تا آوردن مثل آن برای انسان از محال بودن خارج گردد، اگر تا امروز هم کسی مثل قرآن را نیاورد نمیشود گفت که غیرممکن است که در آینده هم مثل آن را بیاورند ... سر همین قضیه در تاریخ شیعه و حتی اسلام همیشه بحث بوده است که پس قرآن چگونه معجزه است، این سؤال شما و سایر جوانان معاصر نیست و از ابتدا بین علما مطرح بوده است، مثلاً یک نظریهی قدیمی مربوط به همان قرون ابتدایی این بوده است که اصلاً از ظاهر متن قرآن نمیشود گفت که آوردن مشابه آن برای نوع بشر غیرممکن باشد و اگر خداوند وعده داده است که هرگز نتوانید مثل آن را بیاورید بخاطر این است که هر کس که اراده کند که مثل آن را بیاورد خداوند مانع او شده و توانایی این کار را از او میگیرد، مثل اینکه انسان در حالت عادی چیزی را میداند ولی در موقعیتی که باید ادایش کند هر چه فکر میکند به ذهنش نمیرسد و میگوید سر زبانم هست ولی نمیتواند بخاطرش بیاورد، این یعنی خداوند در او تصرف میکند و این است که کلام خدا بودن قرآن را میرساند، بعد شیخ طوسی بود اگر درست خاطرم باشد که با این نظر مخالفت کردند و این نظر رایج کمکم شکل گرفت و گفتند که نه قرآن به خودی خود ویژگیهایی دارد که قابل مثلآوری نیست ... جالب اینجاست که اصلاً لازم نیست در بارهی اینکه قرآن چرا معجزه است بحث کنیم وقتی حدیثی از حضرت علی علیهالسلام داریم که مطلب را توضیح میدهند، از میان علما شخصاً فقط مرحوم آیتالله بهجت را دیدهام که همان نظری را در مورد معجزه بودن قرآن بدهند که حضرت علی علیهالسلام به آن اشاره داشتهاند، البته من نظر همه را ندیدهام ولی تا جایی که دیدم فقط نظر ایشان صائب بود، اینکه قرآن یک ظاهری دارد که شبیه کلام بشر است و در نتیجه قابل جعل است و یک باطنی دارد که مخصوص خداست و احدی نمیتواند آن را جعل نماید ... این یک بحث جدی است که همهچیز به ظاهر کلام نیست، بحث اینکه میگویند نفس فلانی حق است و اگر همین جمله را ما میگفتیم هیچ اثری در مخاطب نمیگذاشت مربوط به بخش گویشی آن هست ولی مطلب به همینجا بسنده نمیشود ... به همین دلیل هم هست که به جناب حسام گفتم که حتی لازم نیست که شما عربزبان باشید تا بتوانید وارد گود پاسخ دادن به تحدی قرآن شوید ... اینکه حتی ترجمهی قرآن هم میتواند معجزه باشد ... شما به جای متونی که عملاً به جای ترجمه به نوعی تفسیر هستند ترجمههای تحتاللفظیتری مثل ترجمهی معزّی را بخوانید میبینید که اثری که در انسان میگذارند خیلی نزدیکتر به متن عربی قرآن است نسبت به سایر ترجمهها ... نشانهی خدا بودن قرآن در وجه باطنی قران است ... اینکه شخص ناگهان خودش را در محضر خدا ببیند، اینکه خدا را ببیند و بشناسد، این است که باعث میشود تصدیق کند که این قرآن از طرف خداست و آورندهی آن پیامبر خداست ... قرآن کلام خداست و گویندهی قرآن همراه کلامش هست و غایب نیست، وقتی قرآن را با این دید که مخاطب آن هستید (نه مثل خواندن روزنامه) بخوانید باید بتوانید خدا را ببینید، همان خدایی را که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و باز ما از او غافل هستیم، وقتی به کلامش توجه کنیم پردهها کنار رفته و او را میبینیم و اگر توانستید خودتان را انکار کنید حق بودن این تجربه را هم میتوانید انکار نمایید ... ما خدا را نمیبینیم چون رو به سوی او نمیکنیم، برخی از دیدن نشانههای خدا او را در درون خود مییابند و برخی باید کلام او را بشنوند و دنبالش کنند تا خدا را در درون خود بیابند ... مثل اینکه در یک شلوغی صدایی بشنویم ناگهان صورتمان را برگردانیم و ببینیم کسی در کنار ما ایستاده است که تا قبل از شنیدن آن صدا او را نمیدیدیم و یا فراموش کرده بودیم که همیشه همراهمان بوده است ...
این هم که فرمودید شرایط تحدی شمرده نشده است و هر کسی در این مورد چیزی میگوید این هم ایراد دیگر بحث بزرگواران در مورد معجزه بودن قرآن است ... شرایط مبارزه مشخص نشده است چون هر مشخص شدنی یعنی یک محدودیت و میتواند این سؤال را ایجاد کند که چرا خداوند اگر واقعاً خداست چنین محدودیتی را در مبارزهی با خودش قرار داد؟ آیا ترسیده است که بازی را ببازد؟ او اگر خداست باید اجازه بدهد که همه چیز این مبارزه را من تعیین کنم، باید حتی به من آوانس هم بدهد، باید بداند که هیچ هم ملاحظهاش را نخواهم کرد که مثلاً اگر توانستم بهتر از قرآن را بیاورم تعارف کنم و بگویم که حالا خیلی هم بهتر نبود یا حالا اشکال ندارد یک بار دیگر هم مبارزه کنیم و امثال آن ... خدای قرآن اگر خداست باید شرایط مبارزه هر چه که باشد چنان قدرتش را نشانم دهد که از یک خدا چنان انتظاری میرود ... جناب سعدی، برای تحدی محدودیتی شمرده نشده است چون اصولاً محدودیتی ندارد، شما هیچ آدابی و ترتیبی نجویید و هر طور که خواستید یا از هر طریقی که قدرت و استعداد و یاور بیشتری داشتید به قرآن بتازید، خواهید دید که در مقابل علم و قدرت خداوند راه به هیچ کجا نخواهید برد و از هر طرف که بروید خداوند علم و قدرتش بر شما احاطه دارد و لا یمکن الفرار من جکومته ... خداوند حتی اگر یک محدودیت برای مبارزهطلبیاش میگذاشت همین محدودیت مانعی بود بر سر اتمام حجت کردنش بر بندگانش که آگاه باشید این کلام من است و نشانهی من است، به آن پیامبری که به سویتان فرستادم را بشناسید ...
ماجرای آن ۴ زندیق را شاید خواندهاید که تصمیم گرفتند هر کدام ربع قرآن را رد نمایند، این ماجرا بعد از سالها دشمنی ایشان با اسلام بود و اینطور نبود که تا کنون هم قرآن نخوانده بوده باشند، تازه برخی از آنها ابتدا مسلمان بودند و بعد از دین خارج شده بودند،مثل آن یکی که از شاگردان حسن بصری بود، ایشان با هم عهد کردند که سال بعد همین موقع همینجا در کنار کعبه جمع شوند و کارشان را هم انجام داده باشند و قرآن را رد کرده و تیر خلاص به ادعای حقانیت اسلام بزنند، اما وقتی که بازگشتند و جمع شدند هر کدامشان بر سر یک آیه به حیرت فرو رفته و از باقی آیات بازمانده بودند، تمام سال تنها روی یک آیه متوقف شده بودند و نتوانسته بودند جلوتر بروند، یکی بر سر این آیه متوقف شده بود که خداوند بعد از طوفان حضرت نوح علیهالسلام دستور داد که طوفان تمام گردد «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»، دیگری سر این آیه متوقف شده بود که خداوند فرمود اگر مگسی چیزی از شما برباید نمیتوانید از او بازپس بگیرید و طالب و مطلوب هر دو ضعیف هستید «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»، دو نفر دیگر را یادم نمیآید سر کدام آیات متوقف شده بودند، ولی وقتی حیرتشان را برای هم بازگو کردند امام صادق علیهالسلام بالای سرشان رفتند و این آیه را تلاوت فرمودند که اگر همهی اهل زمین را هم به یاری بگیرید نخواهید توانست مانند قرآن را بیاورید ... آنها تا وقتی که خودشان شخصاً و رأساً وارد گود تحدی نشده بودند این حیرت را هم تجربه نکرده بودند، عظمت آیات قرآن را نفهمیده بودند، شاید همینطوری اگر از ایشان میپرسیدید کلی هم اشکال در قرآن سراغ داشتند، ولی وقتی وارد میدان مبارزه شدند فهمیدند که با چه چیزی درافتادهاند ... تحدی قرآن چنین چیزی است، بیشباهت به مباهله هم نیست، آخرین مرحلهی از اتمام حجت خداست بر آنها که باز هم بر الهی بودن قرآن شک دارند ...
بنده برای اثبات نبوت یک شخص، برهانی ذکر کردم که در مقدمات آن "ضرورت بعث انبیاء " آمده است ...
سلام وطاها گرامی در این پست (لینک) ، دو استدلال برای اثبات ضرورت بعثت فرمودید که با حروف (ب) و (ج) مشخص شده اند.
توضیح داده شد که برهان (ب) نیاز به اضافه شدن یک قید "در صورت امکان" دارد و در نتیجه وجود شرایط امکان پذیری نیز باید اثبات شود.
اما در مورد بخش (ج) یعنی برهان نقض غرض: می فرمایید اگر مدعی نبوت معجزه بیاورد و خداوند رسوایش نکند، باید خداوند رسوایش کند وگرنه مردم به جهل می افتند و این با حکمت خدا در تضاد است.
حالا اینجا دو تا مسئله هست:
1- اینکه اثبات شود معجزه ای رخ داده (یا کاری انجام شده که مردم آن را معجزه تلقی می کنند).
2- کسانی را واقعاً در دنیا داریم که کارهایی شبیه به معجزه انجام می دهند و خدا هم مستقیماً آنها را رسوا نمی کند. بلکه افرادی می آیند تحقیق می کنند، کتاب می نویسند و از این طریق سعی می کنند در مورد دستی یا نادرستی آن ادعا اطلاع رسانی کنند. توصیه می کنم حتماً مستند معجزه برای فروش (لینک) را ببینید. این بر عهده مردم هست که دلایل را بررسی و تصمیم گیری کنند.
مثلاً یک نظریهی قدیمی مربوط به همان قرون ابتدایی این بوده است که اصلاً از ظاهر متن قرآن نمیشود گفت که آوردن مشابه آن برای نوع بشر غیرممکن باشد و اگر خداوند وعده داده است که هرگز نتوانید مثل آن را بیاورید بخاطر این است که هر کس که اراده کند که مثل آن را بیاورد خداوند مانع او شده و توانایی این کار را از او میگیرد
و یک نظریه دیگر هم هست که مشخص نشدن شرایط تحدی را دلیل عدم امکان می داند.
مشخص نشدن شرایط نه تنها آوردن مانند را ساده تر نمی کند، بلکه آن را غیر ممکن می کند. اگر سبک نوشته مثل قرآن باشد، ایراد خواهند گرفت که چرا از قرآن کمک گرفته شده. اگر سبک نوشته مثل قرآن نباشد، ایراد می گیرند که وقتی سبکش مثل قرآن نیست شرایط مثلیت را ندارد. خیلی ها شرایط دیگری هم افزوده اند مثل عربی بودن و ... که خود اینها مانع از ورود خیلی از آثار ادبی به تحدی می شوند.
نقطه;928650 نوشت:
ماجرای آن ۴ زندیق را شاید خواندهاید
به نظر شما چه کسی این ماجرا را برای ما نقل کرده؟ آیا یکی از آن چهار زندیث گفته؟ کدامشان؟ اسمش چه بوده؟ چطور این روایت به دست ما رسیده؟ چه کسی نقل کرده؟
اینها داستان اند. این تاپیک (لینک) را توصیه می کنم بخوانید. بحث در مورد نظر علما پیرامون
حکایاتی است که فاقد سند محکم اند، اما برای تقویت اعتقادات استفاده میشوند.
بحث اینکه میگویند نفس فلانی حق است و اگر همین جمله را ما میگفتیم هیچ اثری در مخاطب نمیگذاشت
به نکته خوبی اشاره فرمودید، تمام کتابهای مقدس معروف کتابهای تاثیر گذاری اند. در واقع تمام کتابهای معروف تاثیر گذار اند. چون اگر تاثیر گذار نبودند معروف نمی شدند.
به این تاثیرگذاری میگن جذبه. شما می بینید که در همین دوران ما، یک فردی ادعایی رو مطرح می کنه و طرفداران فراوان پیدا می کنه. در مقابل فرد دیگری ممکنه با استقبال چندانی مواجه نشه. چرا؟ احتمالاً فردی که طرفداران بیشتر کسب کرده ویژگی داشته که فرد دیگر نداشته. شاید اگر من و شما هم کتابهای خیلی از افراد مدعی معاصر را بخوانیم، آن کتابها برای ما تاثیر گذار باشند چون اگر تاثیر گذار نبودند با استقبال مواجه نمی شدند.
تاثیر گذاری به تنهایی نمی تونه ملاک باشه چون خیلی از کتابهای تاثیر گذار در دنیا هستند که اعتقاداتشان با هم در تضاد است. ما باید معیار دیگری برای تکمیل این موضوع داشته باشیم.
سلام وطاها گرامی در این پست (لینک) ، دو استدلال برای اثبات ضرورت بعثت فرمودید که با حروف (ب) و (ج) مشخص شده اند.
)[/U.
با سلام
جناب سعدی شیرازی من دو استدلال نمی بینم فقط یک استدلال وجود دارد...
شاید من متوجه فرمایش شما نشدم پس لطفا دو استدلال را نقل کنید و بگویید مقصودتان چیست...
فقط بند ب برای اثبات ضرورت بعثت است...
در [URL="http://www.askdin.com/showthread.php?t=59337&p=926397&viewfull=1#post926397
توضیح داده شد که برهان (ب) نیاز به اضافه شدن یک قید "در صورت امکان" دارد و در نتیجه وجود شرایط امکان پذیری نیز باید اثبات شود.
لطفا قید ''در صورت امکان''را به برهان (ب) اضافه کنید و به صورت عینی نشان دهید و بگویید مقصودتان چیست
بعد یک سوال دیگه اینکه ایمان نباید تقلیدی باشه و باید هر کسی بره تحقیق کنه تا بفهمه. باز جای سوال پیش میاد که اگر ایمان شهودی هست پس جای تحقیق چیه؟ بالاخره ایمان قلبی میشه یا عقلی؟ باید بریم دنبالش یا همین که قلبمون با یه چیزی آروم میشه کافیه. امیدوارم منظور شما رو اشتباه متوجه نشده باشم. اگر این طوری باشه برای من سوال های دیگه ای مطرح میشه و شبهه های دیگه. اگر ایمان با عقل نیست پس هر کسی می تونه به صورت شهودی به چیزهای دیگه ایمان داشته باشه به جز خدای قرآن.
باسلام
اگر دقت کنید در آنچه گفتم پاسخ سوال شما هم هست.
من نگفتم مانند ایمان گراها، از همان ابتدا عقل را کنار بگذارید.
عرضم این است که محدوده عقل و محدودیتهایش را نیز در نظر داشته باشیم.
انسان خیلی از ساحتهای عالم را هنوز کشف نکرده است.
بنابراین،
انسان اصل وجود خدا و صفاتش را با عقل اثبات کند کفایت میکند.
از این طریق میتوان ضرورت نبوت، وجود پیامبر و معاد را نیز اثبات کرد.
اما سایر موارد دیگر از تیررس عقل ما خارج است.
همینکه فهمیدیم خدائی هست که عادل و عالم و حکیم و صادق و در یک کلام کامل مطلق است، برای ما کفایت میکند.
حال به ادیان نگاه میکنیم.
لازم نیست که محتوای ادیان را نگاه کنیم.
چرا که این کار نه نتیجه ثمربخشی دارد و نه شدنی است.
بلکه نگاه میکنیم که کدام دین برای حقانیت خود دلیلی دارد که عقل ما بتواند آنرا بپذیرد.
یهودیت که دارد، بعد از آن مسیحیت نیز دارد. اسلام نیز دارد.
از نظر تاریخی، اسلام متاخر از آن دو دین است.
دلیل نیز حجیتش(=معجزه) هم که دارد.
بنابراین دیگر دینداری ما تقلیدی نیست.
تا اینجا برای تحقیقی بودن کفایت میکند.
از اینجا به بعد وقتی به حقانیت دین رسیدیم، دیگر جای عقل نیست.
ا زاینجا به بعد دیگر جای تعبد است و نمیتوان شست دلیل گرائی را به خود گرفت.
جای این حرفها نیست.
جزئیات ادیان(چه احکامش و چه عقائدش و چه اخلاقیاتش) جای تعقل نیست، جای تعبد است.
این است که دینداری صحیح ترکیبی است از تعقل و تعبد.
چه زیباست که ابتدای دینداری را به تعقل و بعد از ورود را به عشق ورزیدن با خداوند و گوش دادن محض به او تعبیر کنیم.
استاد دفع خطر احتمالی و برهان پاسکال در این مورد فکر نکنم کافی باشه
ببینید مثلا مسیحیت میگه باید شراب خورد اینجا اسلام میگه شراب حرام!
یهودی میگه این مرغ رو باید کلشو بگیری بزنی به در و دیوار
اسلام میگه زبونشو باید بکشی بیرون بعد گردنشو بزنی
ی جا یکی گاو رو خدا میدونه!یکی هم میگه باید قربانیش کرد
اگه بخوایم این رویکرد خطر احتمالی رو نظر کنیم باید همه رو در نظر بگیریم!به عبارتی این تعدد ها نقیضه اون هستن
باسلام
دوست عزیز
عرض بنده این نبود که در همه مراحل باید چنین حرفی زد.
آخرین مرحله برای کسی که شکاکیت بر او سیطره یافته است، این مرحله است.
این مرحله برای اطمینان خاطر یافتن به اصل وجود خداوند است نه برای اینکه به چه دینی متدین شویم و سخن چه کسی را گوش بدهیم.
برای اینکه چه دینی را قبول کنیم، باید به دلایل صدق او توجه کنیم.
پس تعدد ربطی به این دلیل ندارد.
دلیل ارائه شده مربوط به دین خاصی نبود مربوط به اصل تدین بود.
اگر فردی برای رسیدن به منافع سعی کنه راست بگه، امانتدار باشه و ... این خیلی خوبه. اما اگر برای رسیدن به یک سود احتمالی، حاضر بشه دست به خشونت بزنه و مردم را به زور وادار به پذیرش عقیده خودش کند، خودخواهی خودش را به اثبات رسانده. آیا خدا به یک فرد خودخواه که برای رسیدن به منافع احتمالی دست به خشونت می زند پاداش خواهد داد؟
اگر فردی متوجه احتمال نادرستی عقیده اش باشد، دچار چنین رفتاری نمیشه.
این شرط بندی مربوط به اصل تدین است نه دین و مرام و رفتار خاصی.
شرط بندی مزبور ناظر به این است که اصلا متدین به دین باشیم یا نه.
نه دین خاص و نه پیامبر خاص و نه اخلاق و رفتار و حکم خاص.
از آن به بعدش را باید با این نگاه جلو برویم که فرض میکنیم خدائی هست.
حالا یک نفر آمده از جانب این شخص که ما بر اساس قاعده عقلی دفع ضرر محتمل ادعای نبوت دارد.
برخورد با این شخص دیگر بر اساس دفع ضرر محتمل نیست بلکه بر اساس شواهد و قرائن و ادله است.
اگر او دلیلی بر صدقش داشت که هیچ وگرنه نباید به سخنش گوش دهیم.
حالا اگر انسان به جایی رسید که عقلش یکسری مسائل رو انکار کرد و شهودش هم طوری نیست که به چیزی تمایل داشته باشه یعنی فرد در حالت شک هست و همون طور که شما نوشتید آرامشی نداره. مشکل در اینجاست. در این مرحله باید چکار کنه. فرض کنید انسانی هست که بر اساس اخلاق هم رفتار می کنه ولی حالا در اثر اتفاقی به مسائلی شک کرده و رفته دنبالش و همین شک ادامه پیدا کرده و به چیزهای دیگه هم شک کرده و الان در حال حاضر آرامشی نداره. مثلا نماز که می خونه دیگه مثل سابق نیست که واقعا احساس کنه خدایی هست که داره با خداش صحبت می کنه. وقتی قرآن می خونه دیگه مثل سابق نیست که احساس کنه کلام خداست که داره می خوندش. وقتی قبلا بعد از نماز می نشست و دعا می کرد و حس خوبی بهش دست میداد حالا این احساس رو نداره و حالا احساس می کنه تو این دنیا از اون چیزی که باید باشه تنها تره و فریاد رسی نداره. چون در گذشته این طور حس می کرد ولی حالا نه و دوست داره این طوری نباشه ولی نمیشه و نمی تونه باور کنه و داره سعی می کنه ولی خیلی سخت پیش میره.
اگر به این نتیجه رسیدید که دینداری بهتر از بی دینی است؛
وجود خدا حداقل تبیین بهتری است برای وجود جهان و ضمانت بیشتری دارد برای رواج اخلاق؛
و اگر به این نتیجه رسیدید که شواهد و قرائن حقانیت اسلام، حداقل بیشتر است از نبودن این شواهد و قرائن:
عقل سلیم حکم میکند که به سخنان این خدا و مطالب این دین گوش دهیم.
اگر طالب آرامش هستیم، بعد از اینکه به حقانیت دینی پی بردیم(از راه معجزه و دلایل دیگر صدق) باید عاشق بشویم و عاشقانه رفتار کنیم.
اگر میخواهیم آرامش داشته باشیم، احتمالات عقلایی را در نظر بگیریم نه احتمالات صرف عقلی که هیچ انسانی آنرا در زندگی روزمره خود مورد لحاظ خودش قرار نمیدهد.
احتمالات عقلی برای تمرین ذهن خوب است. اما فقط برای تمرین ذهن.
یک مثال بزنم.
[=microsoft sans serif]شما وقتی میخواهید غذا درست کنید، احتمالات عقلایی را در نظر میگیرید و هیچ گاه احتمالات عقلی صرف را در نظر نمیگیرید.
عقلای عالم میگویند وقتی میخواهید اجاق گاز را روشن کنید همینکه اطمینان داشته باشید که اجاق درست است و گازش نشتی ندارد میتوانید کبریت را بکشید.
درست است؟
عقلای عالم میگویند وقتی شما تخم مرغ را درون روغن داغ میریزید، تخم مرغ ضرورتا میپزد و آماده خوردن میشود.
اینطور نیست؟
عقلای عالم میگویند وقتی تخم مرغ را میشکنید، از درون آن زرده و سفیده تخم مرغ هویدا میشود نه یک گاو یا یک سنگ.
درست است؟
اینها و صدها گزاره دیگر که در هنگام درست کردن یک تخم مرغ با آن روبرو هستیم.
ولی برخلاف تمام اینها یک سری احتمالات عقلی مخالف وجود دارد با این همه هیچ عاقلی به آنها توجه نمیکند.
حتی هیوم که ضرورت علی را رد کرد یا تمام منکرین ضرورت علّی، هیچ شکی در ضرورت پخته شدن تخم مرغ درون روغن داغ ندارند هرچند در حیطه نظر آنرا مخدوش میکنند.
حال به نظر شما چه شده که ما به کسی که در زندگی روزمره به این احتمالات توجه میکند را شخصی مریض می دانیم ولی در حیطه سعادت اخروی اینطور نیست....
[=microsoft sans serif]به کسی کاری نداشته باشید.
اینکه دیگران چه نظری در مورد عقائد من میدهند مهم نیست.
مگر آنها برای عقائد خودشان دلیل و منطق دارند؟
مگر آنها برای بی دینی خودشان و شکاکیت خودشان دلیل دارند؟
آرامش من مهمترین نعمتی است که نباید بی جهت آنرا به هم بزنم.
اینکه فلان دیندار در فرانسه یا بلژیک یا سوریه چه کرده است، به من چه ربطی دارد.
مگر بی دینهایی که جنگ جهانی اول و دوم را درست کردند، دیندار بودند؟
مگر این جنگها جنگهای ایدئولوژِک دینداران بود؟
اگر بخواهیم به این حرفها توجه کنیم، زندگی را بر خود تلخ کرده ایم.
خونه پر، شصت هفتاد سال زنده ایم، با انواع مشکلات و سختی ها دست و پنجه نرم میکنیم، آن وقت بیائیم سعادت(ولو احتمالی) خودمان را با یک سری احتمال عقلی صرف که برخی برای بی کاری درست کرده اند مشغول کنیم و بعد یک آن به خود بیائیم که میگند بلند بگو لااله الا الله...
استاد صدیق راهی هست برای رسیدن به یقین؟
چون یقین بدون منطق عذاب آور است همچنین شک گرایی هم عذاب آور است!
دقیقا مثل چوب دو سر سوخته هر راه رو انتخاب کنه آدم عذاب و مشکلات داره
یقین قابل دست یابی است ولی انتظار خودمان از سنخ یقین باید متناسب با نوع آن موضوع باشد.
اگر بخواهیم یقین در حیطه عقائد ما همچون یقینی باشد که در قضایای تحلیلی وجود دارد، این خواست زیاده خواهی است و ایده آل دست نیافتنی است.
ولی اگر خواسته منطقی و به جای داشته باشیم یقین هم قابل دست یابی است.
بنده ادعایم همین است
بنده برای اثبات نبوت یک شخص، برهانی ذکر کردم که در مقدمات آن "ضرورت بعث انبیاء " آمده است ...
و ادعاهای دیگر ( مثلا ادعای شما ) برای بنده در حکم عدم محسوب میشوند
زیرا فقط ادعا می کنید و حاضر به آوردن برهان نیستید ... ( اما من برهان آوردم )
اکنون اگر شما ادعا دارید برهان دیگری وجود دارد، این شما هستید که باید برای ادعایتان، دلیل بیاورید نه بنده ...
در این زمینه مثل معروفی را جهت تبیین مسئله مطرح کرده اند
می گویند ملانصرالدین گفت اینجا که من ایستادم مرکز زمین است و اگر کسی قبول ندارد برود متر کند ...
مثال آزاد راه مشهد-تهران نیز برای تفهیم همین مطلب بود ...
آزاد راه اول معلوم است و همه قبول دارند اما آزاد راه دوم در حکم عدم است ... اگر شما ادعا دارید راه دومی وجود دارد باید بتوانید برهانش را بیاورید ...
دقت می فرمایید!
این شما هستید که ادعا دارید برای اثبات نبوت یک شخص نیاز به آن مقدمه نداریم اما متاسفانه به جای اینکه برهانش را بیاورید ، اثباتش را به گردن بنده می اندازید ...
باسلام
دوست عزیز
من نمیدانم چندبار باید تکرار کنم که منکر ضرورت ارسال نبی نیستم.
مثل اینکه شما دوست دارید با زبان روزه بنده را منکر عقائد رسمی شیعه اعلام کنید.
آنقدر تکرار میکنید تا دیگران هم باور کنند.
اگر دوست دارید اینطوری بحث کنید من علاقه ای به این سبک بحث کردن ندارم.
جناب پارسا مهر در مورد براهین اثبات ضرورت نبوت احتمالات عقلی ای را ذکر کردند که بنده هم در همان تاپیک گفتم این احتمالات از نظر عقلا غیر قابل اعتنا است.
اما اگر دنبال یقین به معنایی هستید که حتی احتمال عقلی مخالف نیز نداشته باشد راه را اشتباه آمدید.
در اینجا چنین یقینی پیدا نمیشود.
چون اصلا سنخ این مباحث منتج چنین یقینی نیست.
آن یقین مربوط به قضایای تحلیلی است و اولی.
آن وقت نتیجه آن بحث در این تاپیک نیز گذاشته شد و بحث فعلی بر همان اساس است.
باز هم با صدای رسا اعلام میکنم.
یا ایها الذین آمنوا و کفروا و ترددوا...
ممکن است بنده در رساندن مقصودم ، نقصان و کمبود داشته باشم ...
اما این دلیل نمیشود که شما تحریف و مظلوم نمایی کنید!
اولا بنده گفتم شما یا دارید قول اشاعره را می گویید یا قول سومی را در نظر دارید ( دقت می فرمایید! )
و آنچه مهم است این است که برهان مذکور در پست 25 ، مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت انبیاء است و به صراحت در آنجا گفته شده بود :
و طاها;928640 نوشت:
اکنون اگر شما ادعا دارید که شیعه، برهانی دارد که مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت نیست، بسم الله ...
چرا به جای گارد گرفتن، برهانش را ذکر نمی کنید تا ماجرا ختم به خیر شود .... باز هم با صدای رسا اعلام میکنم.
یا ایها الذین آمنوا و کفروا و ترددوا...
ممممممن منکر ضرورت نبوت نیستم.
من که خیلی واضح برهانش را ذکر کردم و واهمه ای هم ندارم اما اینکه شما نمی توانید برهان خود را ذکر کنید اما انتظار دارید حرفتان پذیرفته شود جای تعجب دارد ...
و طاها;928640 نوشت:
اکنون اگر شما ادعا دارید که شیعه، برهانی دارد که مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت نیست، بسم الله ...
چرا به جای گارد گرفتن، برهانش را ذکر نمی کنید تا ماجرا ختم به خیر شود ....
من که خیلی واضح برهانش را ذکر کردم و واهمه ای هم ندارم اما اینکه شما نمی توانید برهان خود را ذکر کنید اما انتظار دارید حرفتان پذیرفته شود جای تعجب دارد ...
ظاهرا شما فرق بین نبوت عامه و نبوت خاصه را نمیفهمید.
برهان اثبات ضرورت نبوت که بزرگان و متکلمان و فلاسفه مطرح کرده اند برای اثبات نبوت عامه است.
معجزه برای اثبات نبوت خاص.
شما اگر ادعا دارید معجزه می تواند نبوت را اثبات کند بسم الله، برهانش را بیاورید ...
معجزه نبوت خاصه را اثبات میکند.
وگرنه معجزه به چه دردی میخورد؟
معجزه نشان میدهد که چنین شخصی که مدعی نبوت است راست میگوید و او نبی خداست.
پس مشخص میشود که
معجزه دلیل بر اثبات نبوت شخص نبی است(هر پیامبری)
کسی که ادعای نبوت میکند باید برای اثبات نبوت خود، معجزه بیاورد نه اینک اثبات کند ارسال نبی بر خداوند ضروری است.
واضحه!!؟
خب اینجا ضرورت ارسال نبی برای اثبات نبوت مثلا حضرت مسیح کجا قرار میگیره؟
و طاها;928640 نوشت:
آیا شما از پسش برآمدید ؟ خیر
پس در حکم عدم است و تنها برهانی که برای ما می ماند برهانی است که نیازمند اثبات ضرورت ارسال نبی است پس مدعای شما در حکم عدم خواهد بود ...
و طاها;928640 نوشت:
ادعای بنده این نبوده است ... ( مغالطه پهلوان پنبه ممنوع! )
همان ابتدا و در پست 15 گفتم :
اینکه گفتم شما میخواهید از طریق اثبات ضرورت نبوت، اصل نبوت عامه را اثبات کنید بی جهت نیست.
دوست عزیز
اثبات نبوت یک نبی خاص، متوقف است بر اینکه متوجه شویم او راستگوست. و آن راه معجزه یا قرائن و شواهد به تنهایی یا در کنار هم است.
اما اثبات اصل نبوت، نیازمند برهانی است مبنی بر اینکه اصلا ارسال نبی ضرورت دارد یا نه.
اگر کسی از پشت کوه آمد و با یک مدعی نبوت روبرو شد، اثبات نبوت این شخص مدعی خاص با چیست؟!
لطفا نگویید من نباید به سوال پاسخ بدهم.
اتفاقا شما که مدعی هستید من استدلال ندارم و شما درست کلام بزرگان را متوجه شدید نیاز است که پاسخ این سوال را بدهید تا ببینیم کلام ایشان را درست متوجه شدید یا نه.
آیا اثبات نبوت این شخص خاص وابسته است به اینکه ضرورت نبوت اول اثبات شود یا اینکه نه هیچ ربطی به آن ندارد.
اگر هیچ متکلم و اندیشمندی در جهان نبود تا بیاید در مورد اصل نبوت تحقیق کند، آنگاه شخصی مدعی نبوت میشد و معجزاتی می اورد و مردمی به او ایمان می آوردند، به نظر شما آنها کار جاهلانه و بی دلیل انجام داده اند.
آیا برای ایمان آوردن باید ابتدا ضرورت نبوت را پاسخ بدهند.
و یک نظریه دیگر هم هست که مشخص نشدن شرایط تحدی را دلیل عدم امکان می داند.
خوب این نظریهی دیگر اشتباه است، چرا که وقتی میفرمایید
سعدی شیرازی;928699 نوشت:
مشخص نشدن شرایط نه تنها آوردن مانند را ساده تر نمی کند، بلکه آن را غیر ممکن می کند. اگر سبک نوشته مثل قرآن باشد، ایراد خواهند گرفت که چرا از قرآن کمک گرفته شده. اگر سبک نوشته مثل قرآن نباشد، ایراد می گیرند که وقتی سبکش مثل قرآن نیست شرایط مثلیت را ندارد. خیلی ها شرایط دیگری هم افزوده اند مثل عربی بودن و ... که خود اینها مانع از ورود خیلی از آثار ادبی به تحدی می شوند.
در واقع شما معنای تحدی را اشتباه برداشت کردهاید، یعنی برایتان بد تبیین شده است ... مشخص نشدن شرایط یعنی چک سفید، یعنی هیچ محدودیتی ندارند، یعنی از هر طرف که بخواهند با قرآن در بیفتند خداوند نشانشان میدهد که در مقابل او چقدر کوچک و حقیر هستند آنچنان که خود را ضعیف و خدای قرآن را قدرتمند بشناسند ...
اینکه میبینید اگر سبک نوشته مثل قرآن باشد یک عده ایراد میگیرند که از قرآن کمک گرفته شده است یا اگر نباشد میگویند مثلیت ندارد، اینکه بگویند باید عربی باشد یا چیزهای دیگر، اینها را خداوندی که تحدی را مطرح کرده است که نگفته است، اهل بیت علیهمالسلام هم که نگفتهاند، اینها برداشت یک عده است که با نیت خوبی که داشتهاند و نگران دین مردم بودهاند خواستهاند به سؤالات ایشان جواب بدهند و معمولاً هم جوابهای خوبی دادهاند ولی معصوم هم نبوده و گاهی هم اشتباهاتی داشتهاند ... مبارزهطلبی را خدا کرده است، شما چه کار دارید که ما چه بگوییم، به خدای قران بگویید که من از هر راهی که بخواهم و بهتر بتوانم امتحان میکنم و تو اگر واقعاً وجود داری نشانم بده که این کتاب از طرف توست و تا ابد هم کسی را یارای همآوردی با آن نیست و بلکه نشانم بده که قرآن قول بشر نیست، هر چند که بشر بتواند تا آنجا اوج بگیرد که مثلاً بگویند اگر علی هم بشر است پس ببین که بشر چه هست (ها عَلیٌّ بَشَر کیفَ بَشَر) ...
سعدی شیرازی;928699 نوشت:
به نظر شما چه کسی این ماجرا را برای ما نقل کرده؟ آیا یکی از آن چهار زندیث گفته؟ کدامشان؟ اسمش چه بوده؟ چطور این روایت به دست ما رسیده؟ چه کسی نقل کرده؟
اینها داستان اند. این تاپیک (لینک) را توصیه می کنم بخوانید. بحث در مورد نظر علما پیرامون حکایاتی است که فاقد سند محکم اند، اما برای تقویت اعتقادات استفاده میشوند.
آن تاپیک را دیدم، منظور این نیست که کلاً علما این داستانها را برای تقویت اعتقادات دیگران از خودشان در آورده باشند، بلکه صحبت سر این است که برای پذیرفتن این امور لازم نیست روی سلسلهی سند آن مته بر روی خشخاش بگذاریم و میتوان وقتی آن را از کتاب معتبر عالمی شیعه خواندیم برای دیگران هم نقلش کنیم ... تا جایی که دیدم در همان تاپیک هم خودتان همین برداشت را کرده بودید و در نتیجه منظورتان در اینجا هم نمیتواند این باشد که فکر کنید این داستانها مندرآوردی هستند، بلکه حداکثر به سندیت آنها شک دارید ... اما از طرف دیگر مثلاً در کتاب احتجاجات مطالب زیادی که از جهاتی شبیه به این مطلبی که برایتان آوردم باشند آمده است، اگر با فضای ذهنی آن چهار زندیق که دو نفرشان را خاطرم هست آشنایی داشته باشید هم میبینید که این واقعه که گفتم دور از ذهن نیست ... حالا از همهی اینها بگذریم شما آیا آن حدیث که گفتم را خواندید و راویاش را بررسی کردید و به این نتیجه رسیدید که «اینها داستاناند»؟
اما این داستان را برای چه آوردم؟ آیا معنای تحدی از روی همین یک حدیث است که معلوم میشود؟ خیر! در قرآن چند مبارزهطلبی دیگر هم داریم، یکی همان مباهله که خودتان هم از آن یاد کردید، یکی اینکه خداوند فرمود «قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ»، دیگری آنجا که حضرت نوح علیهالسلام فرمودند «فَعَلَى اللَّـهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ»، دیگری آنجا که حضرت هود علیهالسلام فرمودند «أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * مِن دُونِهِ ۖ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ»، یکی هم آنجا که حضرت ابراهیم علیهالسلام به نمرود فرمودند که «إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّـهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ۗ وَاللَّـهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» ... حالا شاید باز هم باشد فعلاً من همینها به ذهنم رسید ...
در مباهله تنها محدودیت این بود که تنها نیایید و کس و کارتان را بهم بیاورید، این مکانیزمی است که باعث میشود شخص در موقعیتی قرار بگیرد که اگر بداند خواهد باخت ریسکش بزرگتر باشد و سختتر بتواند زیر بار آن ریسک برود، مثل اینکه شاید یک نفر تنها برود و بگوید اگر دروغم افشاء شد خودم میمیرم ولی وقتی با کس و کارش رفت میگوید همهی آنها هم به لعن خدا گرفتار خواهند شد ... آن علمای مسیحی هم به همین مطلب اشاره کردند وقتی که گفتند ببینید او چه کسانی را با خودش به میدان خواهد آورد ...
در سه مبارزهطلبی بعدی که توسط پیامبر خاتم و حضرت نوح و هود علیهمالصلوةوالسلام وارد شده است محدودیتی قائل نشدهاند و گفتهاند که هرچه میخواهید بکنید که من به خدایم توکل کردهام ...
تنها در مبارزهطلبی آخر است که یک چیز خاص خواسته شده است، اینکه خدای من میمیراند و زنده میکند تو هم همان کار را بکن، یا اینکه خدای من خورشید را از مشرق بیرون میآورد تو از مغرب بیرون بیاور ... اینکه چرا اینجا اینطور بیان شده است هم فکر نکنم متوجه دلایلش نشوید ... اینجا طرف خدا کسی است که او هم ادعای خدایی دارد
بعد از دیدن این مبارزهطلبیها که محدودیتی را بر روی کسانی که میخواهند مبارزه کنند اعمال نمیکنند خود صورت تحدی در قرآن را داریم که میگوید مانند آن را بیاورید و از هر کسی که خواستید هم به غیر خدا کمک بگیرید ... این صورت هم کاملاً کلی است و تنها یک قید دارد و آن اینکه از خدا کمک نگیرید، ممکن است بگویید که خوب اگر از خدا کمک بگیرند هم خدا کمک نمیکند ولی حداقل یکجا در روایات آمده که زندیقی از خدا کمک گرفت تا مردم را گمراه کند و خدا کمکش کرد، این زندیق همان فرعون مصر زمان حضرت موسی علیهالسلام بود که ادعای خدایی داشت و وقتی مردم از خشکسالی نیل مینالیدند بهش اخطار دادند که اگر برایمان باران نازل نکنی خدایان دیگری را به جای تو اختیار خواهیم کرد، او هم در اوج غم و اندوه از ترس آبرویش و از ترس جایگاهش در نزد مردم رفت و در خلوت خودش از خدا کمک خواست و گفت آبرویم را نزد مردم نبر، به هر حال او که دیگر خودش میدانست که خدا نیست، خدا هم درخواستش را اجابت کرد و بر اهل مصر باران شدیدی بارید تا نیل پر از آب گشت و فرعون هم رفت و گفت که ای بندگان من برایتان باران بارانیدم پس مرا بیشتر عبادت کنید ... شاید بشود کار سامریّ را هم در همین راستا معنا کرد که او از اثر الرسول در آن گوسالهی فلزی انداخت و شد وسیلهی آزمایشی سنگین از قوم بنیاسرائیل ... هیچ بعید نیست کسی از خدا مدد بطلبد و حتی بتواند در میدان ظاهر مردم زیادی را هم فریب بدهد که بهتر از قران را آورده است (کما اینکه خودم یک موردش را سراغ دارم و کسانی را هم دیدم که به آن ایمان آوردند و برای خودشان جلد دوم قرآن را بیرون دادند و اسلام را انکار نکردند بلکه گفتند کلاً نبوت ختم نشده و ادامه دارد و آیات تحدی و سایر آیات پیرامون ختم نبوت را هم تأویل به رأی کردند تا نظر خودشان را از همان قران موجه جلوه بدهند)، اصلاً چرا راه دور برویم، شیطان از خدا مهلت خواست که بتواند نسل انسان را گمراه کند و خدا هم به او مهلت داد و گفت اما قسم میخورم که جهنم را از تو و کسانی که گمراهشان میکنی پر نمایم ... اصلاً تخصص شیطان همان جعل حقیقت است، کلاغ را جای قناری تحویل میدهد و قناری را میگوید کلاغ است و آن را در نظر دیگران زشت جلوه میدهد «زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَكَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ» ... یا اصلاً همین مقدار هم لازم نبود راه دور برویم، در سورهی زخرف خداوند فرموده است «وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَـٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ * وَزُخْرُفًا ۚ وَإِن كُلُّ ذَٰلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ»، یعنی اگر اینطور نبود که همه در گمراهی در قالب یک دین در بیایند خود خداوند دنیای کافران را چنان آباد میکرد که سقف خانههایشان در دنیا از جواهرات باشد و امثال آن ... خدا هیچ اصراری ندارد که ما حتماً هدایت بشویم، بلکه فقط حق و باطل را تبیین میکند و بعد ما را به همراه عقلی که بر ما حجت قرار داده است رها میکند تا خودمان بین اطاعت از عقل یا شهوت یکی را انتخاب کنیم ... بعضی فکر میکنند که دینداری یعنی خدا همه چیز را به ما بگوید، اینکه دیندارها کلاً فقط اهل تقلید هستد، حال آنکه به قول حاجآقا پناهیان نه خدا و نه اهل بیت علیهمالسلام هیچ کدام به این راحتیها کسی را هدایت نمیکنند، به این راحتیها افتخار نمیدهند راه حلها را بگویند، باید زحمت کشید تا لیاقت هدایتشان را کسب کنیم، آنها برخوردشان اینطور است که بگویند آقا اصلاً بیعت را برداشتیم بروید، اینکه به حضرت عباس علیهالسلام هم بگویند که تو هم برو و جانت را نجات بده، یک دیندار باید خیلی حواسش جمع باشد و اهل اشارت باشد که ببتواند درست را از غلط و بهتر را از خوب تشخیص بدهد ... متأسفانه به ما دین را طوری توضیح دادهاند که گاهی با خودمان فکر کنیم که آنها که مقابل دین خدا ایستادند و با انبیاء علیهمالسلام و با اهل بیت علیهمالسلام جنگیدند چقدر آدمها احمق و سادهلوحی بودهاند که حقیقت را به آن اشکاری یافتند ولی باز ایمان نیاوردند، نه آقا خیلی از آن دشمنها آدمهای خیلی باهوشی بودند، خیلی متفکر بودند، خیلی قوی بودند، بعضیهایشان اهل زهد و جهاد بودند، بعضیهایشان عبادتهای بسیار میکردند که ما حال یک روز زندگی کردن مثل انها را هم نداشته باشیم، ولی آزمایشهای خدا هم ساده نیست، اینکه «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ» خیلی عبارت ترسناکی است که در قرآن آمده است، اینجا با تعارف کسی هدایت نمیشود، خیلیها که میگویند مؤمن هستیم را خدا آنقدر ازمایش میکند و آنقدر آزمایش میکند تا بالأخره جایی کم آورده و از دین خارج گردند «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿٢﴾ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۖ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ»، مگر خود ابلیس کم خدا را عبادت کرد ولی بعد بخاطر یک سجده نکردن، آن هم نه سجده نکردن بر خدا که سجده نکردن بر غیر خدا، رانده نشد؟ حرفش هم علیالظاهر این بود که من فقط بر خدا سجده میکنم نه بر کسی که از خودم هم پایینتر است، همانطور که مثلاً علیهمالسلام گفتند چرا بر چیزی سجده میکنید که از شما کمتر است و با دستان خودتان آنها را تراشیدهاید؟ ... یا در یکی از روایاتی که داستان فریب خوردن آدم و حوا علیماالسلام را تعریف میکند آمده است که ابلیس در دهان مار مخفی شد و به حوا گفت که منع خدا برای خوردن شما از آن درخت منقضی شده است در حالی که نشده بود، حوا سلام اللهعلیها به حرفش گوش نداد تا اینکه ابلیس گفت که نشانهی این رفع شدن محدودیت از شما این است که اگر به سمت درخت نزدیک شوید آن نگهبانان که نمیگذارند کسی به درخت نزدیک شود مزاحمتان نشده و کنار میروند تا شما بتوانید از آن بخورید، حوا هم پذیرفت که درستی سخن ابلیس را بیازماید، به درخت که نزدیک میشد نگهبانان آمدند که مانعش گردند که خداود امر کرد از سر راهش کنار بروند، چرا که شما بر درخت نگهبانانید در مقابل موجوداتی که عقل به ایشان داده نشده است، نه برای کسانی که خداوند به ایشان عقل داده و عقل را بر ایشان حجت قرار داده است، بله تکلیف به اندازهی توان است، کسی که عقل ندارد را خداوند طور دیگری هدایت میکند، حوا دچار آرمایش سختی شد چون خداوند با شیطان در نقشهاش همراهی کرد، همراهی کرد چون عقل را از پیش از آن به حضرت آدم و حوا علیهماالسلام داده بود، عقل در این موقعیت میگوید که چه کسی برای تو تبیین کرده است که اگر نگهبانان کنار بروند معنی آن این است که محدودیت شما رفع گشته است؟ ایا چون آن نگهبانان آنجا بودند دانستید که نباید از آن درخت بخورید یا چون خداوند فرمود که نخورید تا کنون نمیخوردید؟ آیا خداوند مار را بر شما حجت قرار داده است که هر چه او گفت را شما بپذیرید؟ حداقلش این است که چون خدا خودش گفته بود که از آن درخت نخورید اینجا هم از خدا میپرسیدید که آن حکم قبلی عوض شده است یا خیر ... اینجا ایشان به جای عقل از شیطان و ظاهربینی خودشان اطاعت کردند و از بهشت رانده گشتند ... آزمایش ایشان خیلی سخت بود، چرا که وقتی حضرت موسی علیهالسلام از حضرت آدم علیهالسلام پرسید که چرا چنان خطایی را کردید جواب دادند که چون باورم نمیشد که کسی دروغ بگوید، ابلیس که برایشان قسم هم خورده بود، قسم دروغ ... هدایت خدا سخت است، خیلی سخت است، خدا قرار نیست لقمهی جویده شده در دهان ما و شما بگذارد ... خدا به ما عقل داد و دیگر حجت خدا بر ما همان است، گاهی شاید راهنماییهایی بکند ولی این چیزی از سختی کارمان را کم نمیکند ...
بله جناب سعدی، در پاسخ دادن به تحدی خداوند نمیشود از خدا کمک گرفت ولی از هر کسی بجز خدا میتوان کمک گرفت، این محدودیت اما محدودیت مهمی هم در این مسابقه نیست، چنانکه اگر کسی از خدا مدد گرفت تا مثل قران را بیاورد نزد خودش حجت بر او تمام شده است و نمیتواند خودش را فریب بدهد که من توانستم خدای قرآن را شکست بدهم و در نتیجه خود خدای قران اذن داده است که به او کافر شوم ... پس میشود گفت حقیقتاً در این مبارزهطلبی هم هیچ قید و محدودیتی نیست ... همه چیز بازی را خودتان تعیین کنید ... قاضی هم وجدان خودتان هست که قضاوت کند توانستهاید بهتر از قرآن یا مثل قرآن را بیاورید یا خیر ...
جناب سعدی ... مسألهی ایمان آوردن سخت است ... ما از عقل سلیم دور شدهایم ... از عقل سلیم دور شدهایم که گرفتار این سطحینگریها شدهایم ... ما اگر جای گذشتگان بودیم خیلیهایمان با دید بیرون آمدن شتر از دل کوه و شکافته شدن ماه و امثال آن با این وضع امروزمان ایمان نمیآوردیم ... خداوند هر کسی را به اندازهی وسعش مکلف میکند، ما و شما با همین داشتههای امروزمان مکلف هستیم، الآن هم ادعا این است که قرآن معجزه است ... بسمالله، شما اگر خود را مخاطب قرآن قرار دادید و شکتان برطرف نشد و به دعوت تحدی هم پاسخ دادید و باز هم حقیقتاً در اعماق وجودتان به این یقین نرسیدید که قرآن از طرف خداست دیگر چه کار به قضاوت اینطرف و آنطرف دارید؟ کافر بشوید و در قیامت هم اگر از شما پرسیدند که چرا کافر شدید جواب بدهید که من قرآن را بررسی کردم، در قرآن و در روایات آمده بود و علما هم میگفتند که قرآن نشانهای از طرف خداست اما برای من مسلّم نشد که قرآن از طرف خدا باشد، بعد دیدم که خدای قرآن کافران گذشته را سرزنش میکند که چرا به خدایانی گرویدهاید که از حال شما آگاه نیستد و قدرتی بر شما و زندگی شما و حتی در دفاع از خودشان ندارند، دیدم که پس با همان منطق من هم اگر پیرو خدای قرآن بمانم شایستهی سرزنش هستم چرا که خدای قران گفت که با این قرآن بر شما اتمام حجت میکنم ولی در مورد من موفق نشد ... بعد بگویید که آیا بخاطر ضعف خداوند در متوجه کردن من به حقیقت مرا مؤاخذه میکنید؟ ... میبینید جناب سعدی؟ اگر شما آنطور که گفتم وارد بررس قرآن شدید و اگر شکتان برطرف نشد وارد گود تحدی هم شدید و باز هم ته دلتان به یقین در مورد حقانیت اسلام نرسیدید برای کافر شدن معذور خواهید بود، مهم نیست موافقان قران را مخالفان قرآن چگونه شما را قضاوت کنند، مهم این است که قلبتان آرام میگیرد که اسلام آن دین حقی که ادعا میکند نیست و اگر یک زمانی هم قیامتی شد و فهمیدیم که دین حقی بوده است و ما متوجهش نشدیم اشکال به خدای قرآن برمیگردد که نتوانست شما را متوجه این حقانیت کند ... نعوذبالله ... این چیزی نیست که من از خدای قرآن دیده و شناختهام ... چنان شما را به درک حقیقت در اعماق وجودتان میرساند که وقتی میگوید از رگ گرد به شما نزدیکتر هستم بفهمید یعنی که چی ... اینکه اگر عزم کنید حقطلب باشید راهی برای انکار نیابید ...
به نکته خوبی اشاره فرمودید، تمام کتابهای مقدس معروف کتابهای تاثیر گذاری اند. در واقع تمام کتابهای معروف تاثیر گذار اند. چون اگر تاثیر گذار نبودند معروف نمی شدند.
به این تاثیرگذاری میگن جذبه. شما می بینید که در همین دوران ما، یک فردی ادعایی رو مطرح می کنه و طرفداران فراوان پیدا می کنه. در مقابل فرد دیگری ممکنه با استقبال چندانی مواجه نشه. چرا؟ احتمالاً فردی که طرفداران بیشتر کسب کرده ویژگی داشته که فرد دیگر نداشته. شاید اگر من و شما هم کتابهای خیلی از افراد مدعی معاصر را بخوانیم، آن کتابها برای ما تاثیر گذار باشند چون اگر تاثیر گذار نبودند با استقبال مواجه نمی شدند.
تاثیر گذاری به تنهایی نمی تونه ملاک باشه چون خیلی از کتابهای تاثیر گذار در دنیا هستند که اعتقاداتشان با هم در تضاد است. ما باید معیار دیگری برای تکمیل این موضوع داشته باشیم.
با آن مثال نخواستم بگویم که قرآن معجزه است چون تأثیرگذار است، بلکه خواستم توجهتان را به این موضوع جلب کنم که میشود دو چیز در ظاهر مثل هم باشند ولی یک چیز نباشند ... معیار الهی بودن قرآن تأثیرگذاری آن نیستَ، بلکه معیار الهی بودن قرآن این است که گویندهی آن که خود خداست را در مواجههی با قرآن خواهید یافت و خواهید شناخت، یعنی میفهمید که این کلام کلام خداست، خدایی که از قبل او را میشناسید و میدانید که پروردگار شماست، همان خدایی که در عالم ذر قبل از آنکه پدر و مادری داشته باشید یا حتی اجداد شما در دنیا متولد شوند از شما پرسید که ایا پروردگار شما نیستم و شما هم گفتید که بله و دیگر در قیامت نمیتواید ادعا کنید که در دنیا از آن غافل بودید و نمیدانستید که خدا کیست و چیست «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَـٰذَا غَافِلِينَ» ... بعد که دیدید که این قرآن کلام خداست آورندهی آن را تصدیق میکنید که فرستادهی خداست که چنین نشانهای را از نزد خداوند برای شما آورده است ... تصدیق میکید اگر حقطلب باشید و در عالم ظاهر هزار جور توجیه و اما و اگر میآورید اگر دور از جانتان حقطلب نباشید ...
در عالم ظاهر همه چیز قابل جعل است ... ظاهر معجزه و سحر مگر برای مردم عوام قابل تشخیص است؟ حالا عصای موسی وقتی مار شد قویتر از عصای ساحران باشد وقتی که آنها هم مار شدند، چه اهمیتی دارد، بلکه فقط میرساند که نعوذبالله سحر ایشان قویتر بوده است، فرعون گوربهگور شده هم همین را گفت، گفت شاید هم موسی استاد شماست، اگر معجزه آن حرقعادت ظاهری است که خوب پس باید به فرعون هم حق بدهیم که آنطور نتیجهگیری کند، فرعون که خودش ساحر بود که بداند سحر چیست، ساحران به سجده بیفتند میگوییم ساحرند و میدانند که سحر چیست، از فرعون چه انتظاری میرود؟ از مردم عادی چه انتظاری میرود؟ چرا فرعون بخاطر آن انکارش دشمن خدا و شایستهی عذاب شمرده میشود؟ جواب این سؤالات را نمیشود با تعریف رایج از معجزه داد، باید خود را کلی به تکلف بیاندازند ولی دست آخر هم حرف خاصی زده نخواهد شد ... متأسفانه گاهی ما را سادهلوح و ظاهربین تربیت کردهاند، همین است که وقتی دجال بیاید و ادعای خدایی کند میپذیرند، وقتی مرده زنده کند یا خدا کاری کند که اینطور به نظر برسد که مرده زنده کرده است میپذیرند که نعوذبالله راست میگوید و خداست ...
جناب سعدی ملکی که قدرت خداوند در آن آشکار گردد قیامت و آخرت است، در دنیا همه چیز در پس یک خحاب ظاهری مخفی است و بدون شک امر بر ظاهربینان مشتبه خواهد گشت، در عالم ظاهر، در عالم علوم حصولی که شامل علوم طبیعی و فلسفه هم میشود، در این عالم نمیتوان یه یقین قطعی رسید، یقین در ملک باطنی انسان که محل ظهور قیامت و آخرت ولو در همین زندگی دنیایی هست کسب کردنی است ... در آنجا میشود خدا را دید، در دنیا هر چه میبینیم اسباب و علل است ... چشم نشانه را میبینند که قلب صاحبنشانه را ببیند، گوش نشانه را میشنود که قلب صاحبنشانه را بشناسد ... ایمان آوردن سخت است برای ما که ظاهربین تربیت شدهایم و تربیت شدهایم که به این ظاهربینی خودمان افتخار کنیم و هر چه چشم قلب میبیند را بگوییم علمی نیست و شاید توهم باشد ... ایمان آوردن برای ما سخت است، قلبمان به این راحتیها به آرامش نمیرسد، راه همان است که گفتم، راه همان است که انبیاء از آن به دین خدا دعوت کردند ... با پرداختن به این شبهات متفاوت به نفع دین یا به ضرر دین چیزی اثبات نمیشود، این مباحث علمی حداکثر نشانههایی هستند که وقتی ادعا بزرگ است کمک نمایند که قلب راحتتر آرام بگیرد، ولی آرامش اصلی را باید در باطن و از راه دیگری جستجو کرد، حقیقت را باید جای دیگری یافت ... اگر این کار را کردیم میتوانیم درک کنیم که حضرت علی علیهالسلام چطور فرمودند که اگر تمام عرب به من پشت کنند من به ایشان پشت نمیکنم، ولی ما اگر دو نفر بگویند که تو در اشتباه هستی ما به همه چیزمان شک میکنیم و پایمان سست میشود ... این خانهی عنکبوت است، آن زمین سفت و محکم حقیقت است ... اللهم ارزقنا
مشکل از سنخ این مباحث و ضعف قوای ادراکی ما است نه از قدرت خداوند.
سلام .استاد من فکر می کنم شما با این اظهاراتتان فاتحه ی دین اسلام را خواندید...دیگه دفتر دستک این سایت را ببندید، خودتان را راحت کنید، تا در آینده مایه ی آبروریزی بیشتر از این فراهم نشود....یاد داستان غرانیق افتادم....نمی دانم این داستان افسانه بود یا واقعیت...ولی این تاپیک و این اظهارات شما دست کمی از داستان غرانیق ندارد...شما فاتحه ی دین را خواندید....شما دارید می گویید ما باید با احتمالات به دین ایمان بیاوریم...این همه تعریف و تمجید از دین اسلام که دین برهانی است..دین عقلانیت است....با این اظهارات شما بر باد رفت....بنده اصلا شکه شده ام...گیج شده ام....نمی دانم خواب می بینم یا بیدارم...
اگر قرار است که با احتمالات بازی کنم بنده که به هیچ وجه به دین اسلام ایمان نمی آورم...چون احتمالاتی که این دین را رد می کند خیلی پیش تر است....قرآن کتابیست پر از تناقضات و اشتباهات فاحش و همین بس که به اسلام ایمان نیاورم...
فقط یک نکته در پرانتز بگویم....استاد می گویند که سنخ این مباحث و ضعف ادراکی ماست که نمی توانیم یقین حاصل کنیم....ولی خدا می گوید که شهادت به اسلام بدهید...شهادت یعنی اوج یقین...وقتی خدا همچین انتظار بی جایی دارد...معلوم می شود که الله وجود خارجی ندارد و قرآن ساخته و پرداخته ی ذهن محمد است..یا قرآن می گه به صرف تحدی اشهد رو بگو...این یعنی تناقض گویی..ببینید بنده با یقین حرف زدم...یقین ریاضی..دیگر با احتمالات هم بازی نکردم...می توانم شهادت بدهم که اسلام دین الله نیست....
والا من که گیج شدم...
سلام .استاد من فکر می کنم شما با این اظهاراتتان فاتحه ی دین اسلام را خواندید...دیگه دفتر دستک این سایت را ببندید، خودتان را راحت کنید، تا در آینده مایه ی آبروریزی بیشتر از این فراهم نشود....یاد داستان غرانیق افتادم....نمی دانم این داستان افسانه بود یا واقعیت...ولی این تاپیک و این اظهارات شما دست کمی از داستان غرانیق ندارد...شما فاتحه ی دین را خواندید....شما دارید می گویید ما باید با احتمالات به دین ایمان بیاوریم...این همه تعریف و تمجید از دین اسلام که دین برهانی است..دین عقلانیت است....با این اظهارات شما بر باد رفت....بنده اصلا شکه شده ام...گیج شده ام....نمی دانم خواب می بینم یا بیدارم...
اگر قرار است که با احتمالات بازی کنم بنده که به هیچ وجه به دین اسلام ایمان نمی آورم...چون احتمالاتی که این دین را رد می کند خیلی پیش تر است....قرآن کتابیست پر از تناقضات و اشتباهات فاحش و همین بس که به اسلام ایمان نیاورم...
فقط یک نکته در پرانتز بگویم....استاد می گویند که سنخ این مباحث و ضعف ادراکی ماست که نمی توانیم یقین حاصل کنیم....ولی خدا می گوید که شهادت به اسلام بدهید...شهادت یعنی اوج یقین...وقتی خدا همچین انتظار بی جایی دارد...معلوم می شود که الله وجود خارجی ندارد و قرآن ساخته و پرداخته ی ذهن محمد است....ببینید بنده با یقین حرف زدم..دیگر با احتمالات هم بازی نکردم...می توانم شهادت بدهم که اسلام دین الله نیست....
والا من که گیج شدم...
خیر، قرار نیست بر اساس احتمالات کسی ایمان بیاورد ... ایمانی اگر قرار باشد بر براهین علمی (Scientific) یا فلسفی استوار باشد حداکثر ایمانی بر اساس احتمالات است، ولو اینکه آن احتمالات خودشان پخته و عالمانه باشند، اما ایمان قرار نیست بر این چیزها استوار باشد ... اگر شما راهی برای رسیدن به حقیقت نیافتید نیافتن دلیل بر نبودن نیست ...
نقطه;928252 نوشت:
باید دید که منظور از «محکمترین دلیل» چیست ... یعنی منظور از اینکه «هیچ ایرادی نشود بهش وارد کرد» چیست ...
آیا منظور این است که شخص باطناً هر چه میخواهد به آن ایراد بگیرد نزد خودشبداند که این ایرادش وارد نیست؟ یا منظور این است که در یک نگاه منطقی و ظاهربینانه نمیتوان هیچ گیری به آن داد و مدعیان صدق آن دلیل را به چالش کشید و از ایشان طلب اثبات و برهانهای بیشتر و بیشتر داشت؟
اگر منظور همان مطلب دوم باشد چنان دلیلی برای حقانیت اسلام اصلاً وجود ندارد، تعمداً هم وجود ندارد، یعنی حتی اگر مای نوعی دلیلی فراهم کردیم که همه ناچار از پذیرش آن بشوند هم خود خداوند کاری میکند که باز در آن دلیل شک و شبهه ایجاد گردد ...
اما اگرمنظورتان مطلب اول باشد الی ما شاء الله برای آن دلیل محکم و قطعی وجود دارد، راه به سوی خدا به عدد نفوس خلایق است، «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»، اما چون سؤال شما روی «محکمترین دلیل» است جوابش قرآن است که معجزهی پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله و نشانهی صدق ادعای نبوت ایشان از نزد خداوند است ...
نقطه;928373 نوشت:
میتوان طوری به حقیقت [یعنی حقانیت خدا و اسلام] رسید که از اثبات دقیق ریاضی هم محکمتر باشد، ولی نیاز به خودشناسی دارد مگرنه صدای حق در درونمان شنیده میشود ولی کمرنگ، اینجاست که نفس میتوانند کلاغ را هم رنگ کند و جای قناری تحویلمان بدهد و ما هم با افتخار به دیگران بگوییم که حق همین نظری است که من دارم به شما میگویم ...
عقلای عالم میگویند وقتی میخواهید اجاق گاز را روشن کنید همینکه اطمینان داشته باشید که اجاق درست است و گازش نشتی ندارد میتوانید کبریت را بکشید.
درست است؟
صدیق گرامی
خیلی اوقات ما در مقابل ایرادهایی که به اعتقادات گرفته میشن، مجبوریم به احتمالات روی بیاریم، هر چند آن احتمالات دور از ذهن باشند. پس اگر قرار باشد از احتمالات کم صرف نظر کنیم، امکان دفاع از عقاید را نخواهیم داشت.
اگر هم بخواهیم هر جا به نفعمان هست احتمالات را در نظر بگیریم و هر جا به نفعمان نیست، صرف نظر کنیم، روش ما منطقی نخواهد بود.
[=microsoft sans serif] پارسا مهر;928130 نوشت:
سلام
بحث توانستن نیست بلکه بحث از شعف فهم ماست.
نمیدانم منظورتان چیست.
اگر منظور این است که مثلا دین مانند یک کتابی در منظر ما قرار میگرفت، خب این خوب است ولی به نظر شما دیگر راه اشکال بسته میشد یا تازه انجا سوال میشد که این کتاب از کجا به خداوند مرتبط است. از کجا بدانیم اشتباه نوشته نشده است. چرا ما نتوانستیم این کتاب مادی را بیاوریم و ....
اگر منظور این است که تعالیم آن بدین صورت بود که امری وجدانی و درونی برای ما میشد، خب این هم خوب است ولی گذشته از اینکه فهم و دریافت هر کسی برای خودش حجیت دارد، چطور خود شخص باید بدون هیچ شک و شبهه ای به آن و محتوایی که دریافته است اطمینان داشته باشد.
پس یک بار دیگر عرض میکنم:
مشکل از سنخ این مباحث و ضعف قوای ادراکی ما است نه از قدرت خداوند.
[=microsoft sans serif] zahra*;928217 نوشت:
سلام
یقین وجود دارد ولی درجات یقین فرق میکند.
ببینید
شما صبح از خواب بلند میشوید، صبحانه میخورید و برای رفتن به کلاس یا کار و حرکت میکنید.
اگر کسی به شما بگوید که گازی که صبحانه را بر روی آن اماده میکنید نشتی دارد و منفجر میشود هیچ گاه کبریت را میکشید؟
مشخص است که نمیکشید.
حال اگر کسی بگوید این گاز احتمالا نشتی دارد، آیا باز هم کبریت را میکشید؟
اگر احتمالش زیاد باشد و قرائن صدق این گفته زیاد باشد، مشخص است که احتیاط میکنید و حداقل یک وارسی و بازبینی انجام میدهید.
ولی اگر قرائنی ندیدید، با خیال راحت کبریت را میکشید و اجاق را روشن میکنید.
در این هنگام که قرائن وجود نداشت، آیا احتمال نشتی صد درصد منتفی بود؟
مشخص است که اینطور نیست.
ولی با این حال شما به این احتمال خیلی ضعیف اعتنا نمیکنید.
حال اگر شما 5 دقیقه قبل این اجاق را یک مرتبه روشن کرده باشید و بعد حالا بخواهید دومرتبه آنرا روشن کنید، در حالیکه هیچ اتفاقی بین این 5 دقیقه رخ نداده است. در این صورت اگر کسی به شما بگوید که این اجاق گاز احتمال انفجار دارد، چه میکنید؟
اینجا که قرائن بطلان آن مسئله آنقدر قوی است که شما هیچ تردیدی به خود راه نمیدهید و به درستی اجاق گاز یقین دارید.
ولی ایا احتمال نشتی حتی یک هزارم درصد هم نیست؟
مشخص است که هست ولی شما اصلا بدان توجه نمیکنید.
حال فرض کنید در همان حالت قبلی، کسی به شما چیزی نگوید. در این صورت چه باوری در شما وجود دارد.
مشخصا شما اگر فیلم ترسناک و فیلم انفجار اجاق گاز یا تجربه نزدیکی از انفجار نداشته باشید، هیچ شک و شبهه ای به خود راه نمیدهید و با اطمینان کامل و یقین اجاق را روشن میکنید.
اما در این حالت، آیا هیچ احتمال مخالفی وجود ندارد؟
احتمال ندارد که موجودی نامرئی آمده باشد و سوراخ ریزی در شلنگ گاز ایجاد کرده باشد؟
این احتمال عقلا وجود دارد و میزان آن گرچه بسیار بسیار کم است ولی بالاخره هست.
ولی شما اصلا عاقلی در عالم پیدا میکنید که به این احتمالات توجهی بکند.
ایا اصلا کسی را پیدا میکنید که اصلا چنین احتمالاتی به ذهنش برسد.
مسئله یقین در باورهای اساسی دینی نیز از این قسم است.
یعنی یقین وجود دارد ولی احتمال خلافی که بسیار اندک است کاملا منتفی نیست هرچند هیچ عاقلی به این احتمالات توجه ندارد.
سلام
حرف من این است:
شما برای اینکه به نبوت یک نفر ایمان بیاورید، فقط لازم است بدانید که او از جانب خداوند آمده است و کلامش راست است.
همین.
دیگر هیچ چیزی نیاز ندارید.
نه به ضرورت نیاز دارید و نه به اثبات آن.
حالا اگر فرض کنیم ارسال نبی ضرورت نداشت ولی خداوند به خاطر رحمتش چنین کاری را انجام داد، شما میگفتید این شخص نبی نیست ولو معجزات و دلایل صدق فراوانی همراه او باشد.
از اینها گذشته، شما اگر مخاطب انبیا بودید از آنها معجزه و دلیل صدق طلب میکردید یا اول میگفتید بگذار اول ضرورت ارسال نبی به صورت عام را اثبات کنم بعد بیایم سراغ ادله نبوتت.[-o
باز هم میگویم
مدعای بنده این نیست که ارسال نبی ضرورت ندارد بلکه میگویم اثبات این ضرورت و تبیین آن ربطی به اثبات نبوت یک نبی ندارد.
اصل نبوت عامه متوقف است بر اثبات ضرورت نبی ولو به نحوی که باعث ایجاد یقین متعارف در عقائد و مباحث متافیزیکی بشود.
ولی اثبات نبوت خاصه هیچ ربطی و توقفی بر اثبات ضرورت نبوت ندارد.
لطفا بین اینها فرق بگذارید.
چرا چنین حالتی پیش میاد که انقدر همه چیز انکار میشه. منم گاهی این طوری هستم میگم اگر هم ماورایی هست چرا باید نسبتش بدیم به وجود خدا؟ و از این دست سوال ها انقدر ادامه پیدا می کنه تو ذهنم که همه چیز رو انکار می کنم.
باید تو این شرایط چیکار کرد؟ دست خودم نیست. دوست دارم ایمانم قوی بشه و شک نکنم ولی افکارم اجازه نمیدن.
سوال دیگه وقتی نوشتید که "مشکل از سنخ این مباحث و ضعف قوای ادراکی ما است نه از قدرت خداوند."
یک بار شخصی در جواب من که بهش گفتم مشکل از فهم ماست اگر شکی داریم و متوجه نمیشیم برگشت گفت چرا باید این مسائل این طوری باشند که ما که انسان هستیم متوجهش نشیم. چرا خدا ما رو این گونه با خطا آفریده؟ چون من بهش گفتم که عقل ما خطا داره و ممکنه خیلی چیزها رو درست متوجه نشیم. سوال این هست که چرا ما باید متوجه نشیم؟ چرا باید خطا داشته باشیم و ضعف در قوای ادراکی و چرا این سنخ از مطالب باید مشکل داشته باشند؟
بعد یه سوال دیگه هم دارم اینکه چرا پی بردن به خدا برای من نوعی انقدر سخت هست و در مرحله ی بعدی پی بردن به حقانیت دینم. انقدر باید تحقیق کنم و از ادم های مختلف بپرسم تا بتونم به چیزهایی برسم. شاید ادم هایی باشند که خیلی سریع تر از من به ایمان و یقین برسند ولی من گاهی اوقات از دستم خودم خسته میشم که به نتیجه نمی رسم. بعضی وقتا میگم تو عمل که سعی می کنم رعایت کنم یکسری چیزها که دین خواسته رو هم رعایت می کنم حالا هر چی شد، شد. انقدر که ذهنم از فکر کردن خسته میشه. ولی بعدش میگم این طوری که نمیشه.
نه مسئله یک هزارم درصد نیست ...
به طور مثال اعجاز عددی رو در نظر بگیرید: یک سری روابط ریاضی از هر عبارت دلخواهی قابل استخراح اند. حالا آقای عبدالله آریک نشان داده اند که چنین روابطی از آیات قرآن نیز قابل استخراج است. خب واضحه وقتی قاعده ای برای تمام عبارات و جملات صادق هست، برای آیات قرآن هم صادقه. این موضوع چقدر باعث یقین ما میشه؟
اعجاز علمی هم از قرآن استخراج شده و هم از کتابهای حافظ و مولوی. پیروان برخی مذاهب دیگر مثل بوداییها هم مدعی هماهنگی اعتقاداتشان با فیزیک جدید شده اند که البته به شیوه مشابهی میشه نشون داد که این ادعا اثبات کننده اعتقاداتشان نیست.
شرایطی برای تحدی گذاشته شده که طبق این شرایط، محتوای قرآن هر چیز دیگری هم که بود آوردن مثلش غیر ممکن میشد. ضمن اینکه گاهی برتری ادبی سوره های قرآن به عنوان یک اعتقاد درون دینی در نظر گرفته می شود (لینک)
و ...
در مقابل، باید دلایل ضعیف که برای رد هست را هم ببینیم. برای اونها هم احتمالات در نظر میگیریم. به طور مثال در مواردی که تناقض ظاهری بین قرآن و علم ایجاد میشه، میگیم شاید منظور قرآن این نبوده، شاید معنی کلمات آن چیزی که ما فکر می کنیم نبوده باشد و ... . شاید حکمت خدا بر این بوده که دو قسمت ماه را طوری دقیق به هم بچسباند که ما متوجه شکاف خوردنش نشویم، شاید حکمتی داشته که مرغان ابابیل مانع از حمله قرمطیان نشدند و احتمالاتی از این قبیل.
پس این که بگوییم احتمالات را نباید دید صحیح نیست. نمیشه هر جا به نفع ماست احتمالات را ببینیم و هر جا به ضرر ماست نبینیم.
نقطه گرامی
فکر می کنم منظور شما این هست که به حس درونیمان که چیزی را تصدیق می کند توجه کنیم. یا به کشف و شهود.
اما مسئله اینه که این حس افراد مختلف را به نتایج مختلف می رساند. خیلی از پیروان مذاهب و ادیان مختلف این حس را در مورد اعتقاد خودشان دارند در حالی که اعتقادات مذاهب مختلف بعضاً در تضاد با هم اند. پس این روش هم خطاپذیر است و باید ابزاری برای رفع خطایش وجود داشته باشد. اتفاقاً نسبی گرایی که به آن اشاره کردید، از همینجا ناشی میشه. یعنی برخی سعی می کنند تمام آن دیدگاههای متضاد که از شهود به دست آمده را با هم جمع کنند و می رسند به عقیده نسبی گرایی. در حالی که حقیقت نسبی نیست و دو اعتقاد متضاد نمی توانند همزمان صحیح باشند.
اگر روش دقیقی برای تشخیص حقیقت پیدا نکنیم، مجبور می شویم از روشهای خطا پذیر استفاده کنیم. اما یک مسئله مهم هست: اگر هر کسی متوجه خطاپذیر بودن تشخیصش باشد، دیگر مسئله ای به اسم خشونت مذهبی وجود نخواهد داشت. دلیلی ندارد دیگران مجبور به داشتن عقیده ای شوند که احتمال نادرستی داشته باشد. آموزش صحیح این مسائل می تواند نسل بعد را در برابر گرایش به خشونت بیمه کند. خوشبختانه در کشور خودمان این مسئله را کمتر داریم و کاش این امکان رو داشتیم که در برخی کشورهای همسایه (اونهایی که مستعد خشونت اند) کار فرهنگی بر ضد خشونت انجام می دادیم.
سلام
بله حرف شما این است ولی فقط حرفتان این است...
گفتم کسی که این حرف را میزند باید استدلال بیاورد...
با حلوا حلوا گفتن که دهان شیرین نمیشود...
مثل همان بزرگراه مشهد- تهران است...
شما میگویید راه دومی وجود دارد...
میگوییم استدلال بیاور
اما چیزی برای ارائه ندارید...
جناب نقطه درست می گویند... خدایی که انسان را افریده باید نشانه ای هم از خودش در خلفتش قرار داده باشد...
تنها راه محکم و یقینی، همان فطرت انسان است... جای هیچ خطایی هم ندارد، اگر فرد دنبال حقیقت باشد و نه دنبال بهانه تراشی، خدا را در درونش پیدا خواهد کرد و آن حالت و نشانه ها انقدر قوی و حقیقی است که جای شکی باقی نمیگذارد....
به شخصه،بحث شما حتی ذره ای هم باعث شکم در حق بودن اسلام نشد،به ٱنچه را که درونم دیدم تردید ندارم، حال میخواهید بگید شق القمر نشده، جسد فرعون نیست، اعجاز عددی نداریم و فلان.... باز هم هیچ
شما که به این راحتی در صحبت هایتان صداقت پیامبر را زیر سوال میبرید یکی باید صداقت حرف های شما را دریابد....از صحبت های خودتان با نام های کاربری مختلف حواله میدهید به به خودتان، منابع دستکاری شده و خیلی سوتی های دیگر...
جناب سعدی بزرگوار،
بحث کشف و شهود که اصلاً نیست، حتی شاید خیلی نشود صحبت از حسّ درونی هم کرد، این بحثی است که باید کمی بیشتر باز شود، بخصوص برای مایی که سن و سالی از ما گذشته است و سالها با علمزدگی و منطقگرایی افراطی تربیت شدهایم و برای خودمان تردیدگرایان قهاری گشتهایم که گمان میکنیم هر چه بیشتر بتوانیم در مطالبی که به ما گفته میشود تردید وارد نماییم و حالات دیگری را هم در کنار حالت برشمرده شده در نظر بگیریم اندیشمندتر محسوب خواهیم شد، بخصوص برای مایی که توجیهگران قابلی هم گشتهایم و هر نظری را که بخواهیم از آن دفاع کنیم به خوبی از عهدهی توجیه آن برمیآییم ...
ما باید اول به خودمان فکر کنیم که چون میخواهیم از یک نظریه دفاع کنیم در مقام توجیه آن برمیآییم یا چون آن توجیهات را داریم از آن نظریه دفاع میکنیم، آیا میخواهیم چیزی که میدانیم حق است را به دیگران توصیه کنیم یا صرفاً میخواهیم آنچه خودمان دوست داریم را برای دیگران یا حتی خودمان موجه نشان دهیم ... برای همهی انسانها و بخصوص برای امثال ما پیش از هر چیز و بیش از هر چیز نیاز هست که خودمان را بشناسیم، باید با تمرین این مهارت را کسب کنیم که بفهمیم وقتی داریم با خودمان فکر میکنیم یا با دیگران بحث میکنیم آیا به دنبال اثبات خودمان و تمایلات خودمان هستیم و نفعی از این اثبات میبریم یا انصاف و حقیقتطلبی جلودار ما در این تفکرات و بحثها هستند ... وقتی نفس خود را بشناسیم، وقتی قدرت توجیهگری آن که خیلی وقتها در خدمت منافع و شهواتمان هست را شناختیم و پذیرفتیم که چنین چیزی تا چقدر میتواند روی قضاوتها و آراء و نظرات ما اثر بگذارد، وقتی حساس شدیم که چه وقت واقعاً داریم مطابق آنچه که حقیقتاً فکر میکنیم درست است حرف میزنیم، آن وقت است که تازه میشود صحبت از ندای قلب کرد، البته قبلش هم میشود ولی خالی از ابهام نخواهد بود، ولی با کمی تمرین میتوان ندای قلب را روشن و واضح شنید و بین آن و توجیهگریهای نفس اختلاف از زمین تا آسمان قائل گشت ...
در تاریخ انبیاء هم کسانی که حبّ دنیا و حب شهوات به عالم باطنی ایشان حاکم بود، ولو اینکه باهوش و متفکر هم بودند، از جملهی گمراهان گشتند و کسانی که هدایت شدند کسانی بودند که یا به علت زندگیهای سخت و مظلوم واقعشدنهای بسیار نفس ایشان خیلی جان نداشت که گردنکشی کند و یا انصاف و حقطلبی در زندگی ایشان نمود داشته است، حتی قبل از مواجه شدن با دعوت انبیاء ... (البته خیلی از آنهایی که بخاطر جان نداشتن نفسشان به دعوت انبیا گرویدند هم بعدها که تحت لوای ایمان نام و قدرتی یافتند و نفسشان جان گرفت از درون دین دشمن دین گشتند و خواستد دین را وسیلهی دنیای خودشان گردانند، ایمان دو نوع است: مستقر و مستودع، بحث من تنها معطوف به خود ایمان آوردنشان هست نه اینکه هر کسی ایمان بیاورد حتماً ایمان سلامت هم به قبر خواهد برد)
ممکن است اعتراض نموده و بفرمایید که مطابق با بحث اتمام حجت انبیاء علیهمالسلام همه باید حق را تشخیص بدهند و تشخیص حق نباید خاص یک دستهی خاص باشد، این درست است، ولی روان انسان هم سر جای خودش خیلی پیچیده است، شما ممکن است حق را تشخیص هم بدهید ولی اهمیت آن را نه، مثل وقتی که اگر صدای حق بلند باشد صدای نفس هم بلند است، به همین خاطر شخص با جرأت بیشتری میتواند پیش خودش نافرمانی کند یا توجیه بتراشد و کسی که صدای نفسش آهسته است جرأت نافرمانی ندارد و حتی به مقام عصمت از گناه میرسد ... اصلاً اینکه بعد از ارتکاب کاری که به نظر انسان زشت هست قبح آن کار زشت در نزد او تا حدود زیادی میشکند از همین جهت است، شکستن قبح یعنی کمرنگ شدن اهمیت احتراز از یک زشتی، کار «ذکر» دقیقاً مانع شدن از این فرایند است، تکرار میتواند مانع از کمرنگشدن حقایق در ذهن انسان گردد، حب دنیا و حب شهوات مثل یک پرده و حجاب سبب غفلت از حقایق میشوند، سبب کمرنگتر شدن نور حقیقت میشوند، تا آنجا که حتی منجر به این گردد که مردم بگویند علی و معاویه، یعنی نام علی علیهالسلام و نام معاویه را در کنار هم به کار ببرند و از خود بپرسند که به راستی حق با کدام طرف است، این تردیدها ناشی از آن حجابهاست، این حجابها مثل یک سری کاتالیزور که انرژی فعالسازی یک واکنش را پایین بیاورند باعث میشوند عبور کردن از حقیقت برای انسانی که اصلاً انسانیت او از مادهی نَسَیَ و ویژگی اصلی او نسیان و فراموشی است آسان و آسانتر گردد ... اینکه بگوییم گوش دادن به ندای قلب اطمینانآور نیست بخاطر غفلتهای باطنی ماست، بخاطر حب دنیا و حب شهوات ماست، کسی که بخواهد حقیقت را آشکار و بدون شائبهی شک و تردید متوجه شود باید حقطلب باشد، باید باطن خودش را زیر نظر بگیرد، باید ضمیر خودش را واکاوی کند و مدام از خودش بپرسد که این نظری که الآن دادم از روی حقطلبی بود یا برای کسب منفعتی بیانش کردم، دنبال اثبات خودم بودم، دنبال این بودم که کم نیاورم، دنبال تشویق این و آن بودم، میخواستم آن طرفیها ضایع گردند و ...؟
به همین دلیل گفتم راحت نمیشود آن بحثم را اینطور جمعبندی کرد که راه جایگزین گوش دادن به حسّ درونی است ... باید اول آن حسّ درونی واکاوی و فیلتر شده باشد بعد از آن بله دیگر میشود به ندای قلب اعتماد کامل کرد (توجه کنید که انتظار نیست افراد به مراتب یقین برسند و بعد تازه ایمان بیاورند، یقینی که با این شناخت کسب میشود یقینی که از مراتب ایمان باشد نیست، این یقین صرف دانستن است و آن یقین نتیجهی تسلیم شدن مقابل حق در نیت و قول و عمل است، یقین مطرح شده را میتوان داشت ولی انکار کرد و کافر شد، انکار آن برای بار اول سخت است ولی بارهای بعدی به آن سختی نخواهند بود و کمکم جزء ناخودآگاه انسان میشود که انسان حتی متوجه هم نباشد که دارد با حق مخالفت میکند، آن زمانی که این کار عادت و ملکهی نفسش شده باشذ، آن زمانی که کفر در ظرف او تحقق یافته و شاکلهی او در بقیهی زندگیاش گشته باشد) ... کسی که این کار را بکند این مسأله را تصدیق خواهد کرد که واقعاً جایی برای شک و تردید باقی نمیماند ... اینکه اگر شکی وارد شود هم شخص همانجا در نزد خودش میداند که این شک و تردید کار نفس است به این امید که به فلان هدف شهوانی یا به هر حال منفعتطلبانهی خود برسد ... تنها در همین ساحت باطنی است که انسان میتواند حق و باطل را عریان و بزکنشده در مقابل هم تشخیص دهد ... آنجا اگر نتواند جای دیگری هم امکان ندارد که بتواند ... نه در میدان فلسفه و نه هیچکجای دیگر ...
اینکه میفرمایید حسّ باطنی افراد مختلف ایشان را به نتایج مختلفی میرساند دو پیش فرض اساسی و تأثیرگذار در دل خود دارد:
تنها راه نهایی برای برنخوردن به نسبیگرایی و پا را روی زمین سفت و مستحکم حقیقت گذاشتن این است که شخص در درون خودش به حقیقت برسد ... فقط خودش ... تنها کسی که میتواند به طور کامل بر حقگرایی او، بر خواهشهای نفسانی او، بر توجیهگری او، بر بهانهتراشیهای او اشراف داشته و آن را به مروز زمان به طور کامل بشناسد خودش هست ... فقط خودش هست که اگر دروغی بگوید میداند که دروغ گفته است یا اگر تظاهر کند میداند که دارد تظاهر میکند ... (گرچه اگر عادت به دروغ گفتن کرده باشد بعد از مدتی دیگر حواسش نیست که دارد دروغ میگوید و یا اگر عادت به تظاهر کردن داشته باشد بعد از مدتی دیگر ناخودآگاه تظاهر میکند و خودش هم متوجه نیست که دارد تظاهر میکند، مثل مهارت دوچرخهسواری یا رانندگی که بعد از مدتی از خودآگاهش به ناخودآگاهش منتقل میشود و شاید خودش هم حواسش نباشد که چه ماهرانه دارد از مهارتی استفاده میکند که زمانی با کلی سختی آن را کسب کرده است، الآن اگر خودآگاهش بخواهد این مهارت کسب شده را رصد کرده و مطالعه کند کار سادهای برایش نخواهد بود، بررسی عادات نفس هم همینطور است، باید به شدت نفس خود را رصد کرد و عادات آن را شناخت و تشخیص داد که چه وقت دارد از آن عادات بد استفاده میکند، و البته در بحث شناخت آشکار حقیقت و رهایی از تردیدگرایی همین مقدار هم کفایت میکند و تسلیم حق شدن کمتر موضوعیت دارد و معمولاً زمان میبرد که شخص حقطلب بتواند در میدان عمل هم عادات خودش را ترک کند و تمامقد در خدمت حق قرار بگیرد۷ برای برخی که شاید تمام عمرشان طول بکشد یا حتی فرصت کافی نیابند که به طور کامل عملاً در جبههی حق قرار بگیرند، چنانکه شاید توحید نظری داشته باشند ولی توحید عملی نه، شکر زبانی داشته باشند ولی شکر عملی نه و ...، یا شرک جلی نداشته باشند ولی شرک خفی داشته باشند و ...)
روش دقیق برای تشخیص حقیقت وجود دارد ... بر خلاف جناب صدیق معتقدم که میتوان طوری به حقیقت رسید که از اثبات دقیق ریاضی هم محکمتر باشد، ولی نیاز به خودشناسی دارد مگرنه صدای حق در درونمان شنیده میشود ولی کمرنگ، اینجاست که نفس میتوانند کلاغ را هم رنگ کند و جای قناری تحویلمان بدهد و ما هم با افتخار به دیگران بگوییم که حق همین نظری است که من دارم به شما میگویم ...
روشهای خطاپذیر سر جای خودشان ارزشمند هستند، علوم طبیعی و فلسفی و حتی هنر و غیر آن همگی سر جای خودشان ارزش دارند ولی در رسیدن به یک جهانبینی هیچ کدام کوچکترین کاری ازشان برنمیآید ... در واقع اگر یک مو هم لای درز نظریات آنها برود دیگر قابلیت استخراج جهانبینی حق از جهانبینیهای باطل را نخواهند داشت و نتیجه هم به طور کامل قابل اتکا نخواهد بود، یعنی نمیشود با چنین نگاه احتمالاتی مثلاً کسی که از دین خارج میشود را به جرم ارتداد او اعدام کرد، چرا که همیشه این ترس ولو با احتمال خیلی کم هم که باشد وجود خواهد داشت که شاید اصلاً حق با آن شخص مرتد باشد و این ما هستیم که بر مدار باطل هستیم ...
به همین دلیل با شما موافق هستم که کسانی که آن راه که توصیفش کردم را نرفته باشند و جهانبینی خود را بر اساس یک ایده یا نظریه و یا یک حس باطنی مبهم اخذ کرده باشند باید به خاطر داشته باشند که جهانبینی ایشان خطاپذیر است و حق ندارند در دفاع از آنچه نزد ایشان به حق متصوف است در نبرد با آنچه که نزد ایشان به باطل مشهور است دست به خشونت بزنند و دیگران را مجبور به عمل کردن مطابق عقاید خود کنند ... اما این را هم اضافه میکنم که اگر با این راه که گفتم به حقیقت رسیدند و دیگر بحثشان از میدان احتمالات به میدان یقینیات داخل گشت، آن هم نه یقینیاتی که بگوییم یقینی هستد تا رد نشده باشند، بلکه از آن یقینیاتی که صرفاً میدانیم که درست هستند و احتمال رد شدن آنها تا ابد هم محال قطعی خواهد بود (مثل یقینیاتی که در فلسفه تحت عنوان اولیالأولیات مطرح میشوند، مثل محال بودن اجتماع نقیضین)، در این صورت چنین کسانی باید حتی اگر یک نفر هم بودند برای دفاع از حق قیام نمایند تا حقطلب باشند، چرا که کسی که حق را بشناسد ولی قدمی در راه آن برندارد و در دفاع از آن سستی کند جرمش بیشتر از کسی است که در دنیازدگی و شهوتپرستی از شناخت خودآگاه حق و باطل هم بازمانده و در دریای شک و تردید سرگردان است ...
یک مطلبی هست که فکر کنم خوب باشد اگر روی آن فکر کنیم، اینکه با توجه به مطالبی که در بالا گفته شد روی حقانیت حق میتوان به یقین رسید ولی بجز حق روی درستی هیچ چیز دیگری نمیتوان به یقین رسید، در نتیجه هر دفاعی که از هر باطلی بشود کموبیش سزاوار سرزنش خواهد بود (کمترش مثلاً برای وقتی که انحراف از فطرت الهی وقتی در او شکل بگیرد که هنوز به بلوغ عقلی نرسیده است و بیشترش مثلاً برای وقتی که با وجود بلوغ عقلی تن به غفلت عمدی داده است بخاطر شهوات و منافع خودش) ... حالا اگر دفاع از باطل همراه با خشونت و اکراههای بیرحمانه هم باشد که دیگر هیچ ...
اگر میبینید در روایات ما آمده است که من عرف نفسه فقد عرف ربّه شاید از همین جهت هم قابل تبیین باشد ... کسی که نفسش را بشناسد خدا را واضح خواهد یافت ... البته عکس آن درست نیست، یعنی شناخت خداوند متوقف بر شناخت نفس نیست، معجزه و حوادثی که انسان را متوجه فطرتشان نماید (مثل همانها که در کشتی دچار طوفان شدهاند و نور خدا را در درون خود مییابند و ...) هم میتواند ولو موقتاً چنان شناختی را به انسان بچشاند، ولی معرفت نفس به شناختی از خدا منجر میشود که اگر در همان مسیر حقطلبی از آن شناخت مراقبت گردد نفعش برای انسان روزافزون خواهد بود، چرا که اگر یاد خدا برای کسی پررنگ و پررنگتر گردد دنیا در نظرش کمرنگ و کمرنگتر میشود، کسی که آخرت در نظرش بزرگ شود دنیا در نظرش کوچک میشود و چنین کسی به مقام عصمت از گناه و حتی ارتکاب مکروهات و ... میرسد ... شاید به همین دلیل هم معرغة النفس انفع المعارف است ... هیچ علم دیگری چنان دستاوردی ندارد ... گرچه تمامی اینها در مقام آگاه شدن هست که شرایط ایمان آوردن را راحتتر میگرداند و شخص همواره مختار است که تسلیم شود یا در مقام عمل نافرمانی کند، یعنی برای شناخت خدا و حقانیت دین او کافی است ولی برای بندگی خدا کفایت نمیکند ...
بیشتر مردمی که سنتاً ایمان آوردهاند کسانی هستند که شاید نه از روی معرفت نفس بلکه از روی همان شناختهای موضعی که خدا روزی هر کسی میکند متوجه فطرتشان شدهاند و خداوند را در درون خودشان یافتهاند، چون معرفة نفس ندارند همچنان بعد از گذر آن لحظات نورانی دالّ بر فطرت خود باز هم کموبیش دچار شکیاتی میشوند ولی اگر آدمهای بیآلایش و کمادعا و با خصوصیات مثبت خاصی باشند میبینید که شکیات بر ایشان چیره نمیشوند، در مقابل بسیاری دیگر که آنه هم گاه و بیگاه خدا را در درون خود مییابند ولی به محض گذر آن تجربه به همه چیز شک میکنند ... به همین خاطر گفتم در این دوره و زمانه، بخصوص برای ما که تربیت شدهایم که به همه چیز شک کنیم و مدام بپرسیم «چرا؟» یا بپرسیم «کی گفته؟» و به راحتی چیزی را قبول نکنیم، اگر به دنبال رسیدن به یقین نسبت به حقانیت یا عدم حقانیت اسلام باشیم تنها راه متعارف همان واکاوی نفسمان و مباحث معرفتشناختی epistemology است، اینکه چه چیزی میتواند یقینزا باشد و جایگاه دلیل و برهان و امثال آن در معرفت انسان کجاست و امثال آن ... تصمیم به حقطلبی و رعایت انصاف نزد خود شاید برای طی کردن این مسیر مهمترین ابزار باشند ...
در پست 25 سه استدلال برای ضرورت بعثت انبیا گفته نشده است.
بند الف، ناظر به اختلافی است که بین من و کارشناس صدیق وجود دارد...
بند ب، درباره اثبات ضرورت بعثت انبیاء است. که کارشناس صدیق آن را موضوع تاپیک نمیدانند.
در این رابطه بحث های مفصلی انجام گرفته و بنده خواستم صورت استدلال روشن باشد.
بررسی مقدمات را باید در موضوعی جدا و از کارشناس بخواهید...
بند ج ، استدلالی است که در مقدمه ی آن از نتیجه بند ب ( ضرورت بعث انبیا) استفاده شده است...
اما کارشناس محترم ادعا دارند میتوان استدلالی آورد بدون استفاده از بند ب
اما هنوز حاضر به ارائه استدلال مذکور نشدند تا ببینیم اصلا چنین استدلالی وجود دارد یا فقط ادعا است
بعد از آن باید بررسی کنیم استدلالی که من معرفی کردم محکم تر است یا استدلالی که ایشان مطرح کرده اند
اینجا تازه مشخص میشود محکم ترین استدلال چیست...
بعد از این شما تمرکز میکنید روی مقدمات استدلالکه تا چه حد یقین اور است و تا چه حد اشکال دارد...
[=microsoft sans serif] و طاها;928346 نوشت:
سلام
با تکرار کردن مثال که نه چیزی اثبات میشود و نه ابطال.
شما میگویید من برای مدعای خودم دلیل بیاورم.
اما شما برای مدعای خودتان که اثبات نبوت را متوقف بر اثبات ضرورت نبوت میدانید دلیلی اقامه نمیکنید.
مدام از فرمایش بزرگان استفاده میکنید که "ما برخلاف اشاعره معتقد به ضرورت نبوت هستیم"
آن وقت من را منکر این گفته معرفی میکنید.
خیلی جالب است.
من بارها و بارها در همین تاپیک و تاپیک ضرورت نبوت به صراحت گفته ام که چه میخواهم بگویم.
حرفم واضح نیست یا...
یک مرتبه دیگر میگویم و بس.
دقت کنید.
کسی می آید و میگوید که من از جانب خداوند فرستاده شده ام و پیامی برای هدایت بندگان دارند.
در اینجا مخاطبان از آن رسول چه انتظاری دارند؟
انتظار دارند که اول خودش یا عالمان دیگر بیایند و ضرورت ارسال نبی را برایشان اثبات کند؟
یا اینکه از او معجزه میخواهند و به قرائن صدق کلام و گفتار و ادعایش نگاه میکنند؟
....
[=microsoft sans serif]اینکه شما میدانید باید برای رفع مریضی خود و رفع ایراد ماشینتان سراغ پزشک و مکانیک بروید، برایتان مشخص است و هیچگاه به آن فکر هم نمیکنید.
آیا این مسئله را به نحو ضروری برای خود اثبات کرده اید؟
به صورتی که هیچ خدشه و احتمال عقلی و عقلایی برخلاف آن نباشد؟
اما هیچگاه فکر کرده اید که چرا باید سراغ پزشک و مکانیک رفت.
آیا این احتمال وجود ندارد که ماشین و خود شما خود به خود خوب شوید.
یا با مراجعه به یک بقال غیر پزشک و مکانیک مشکل شما برطرف شود.
در بحث ما نیز همین وضعیت جاری است.
ما میدانیم که نیاز به نبی داریم.
استدلال نیز برای آن داریم.
تمام عقلای عالم این استدلالها را اگر با نگاه استدلال فلسفی نگاه کنند میپذیرند هرچند احتمالات عقلی مخالفی نیز داشته باشد ولی هیچ کسی به این احتمالات توجه نمیکند.
چرا که این احتمالات فقط در قضایای تحلیلی و اولی وجود ندارد.
حالا نوبت شماست.
شما مدعی هستید که اثبات نبوت متوقف است بر اثبات ضرورت ارسال نبی.
خب این گوی و میدان. بسم الله...
[=microsoft sans serif] zahra*;928278 نوشت:
باسلام
چون خود این مباحث به صورتی است که در تیررس عقل قرار نمیگیرد.
ملاصدرا نیز با مشاهده همین ضعف های عقل بود که بعد از عمری مطالعه اثار پیشینیان و فلاسفه و متکلمان، اعلام میکند که عقل از ایجاد شور و ایمان ناتوان است.
کُمِیت عقل می لنگد و اگر به آن تکیه شود نمیتواند صاحبش را به جائی برساند.
اینجا دیگر جای شهود است و ایمان.
اگر بخواهیم با عقل هر چیزی را اثبات کنیم، سقف افق پروازمان کوتاه خواهد شد.
[=microsoft sans serif] zahra*;928278 نوشت:
مشکل اینجاست که ما تصور میکنیم باید تمام جزئیات دینمان را بدانیم و بفهمیم.
حتی گاهی ایرادهایی بر اصل اعتقاداتمان وارد میشود که برای حل آنها و دفع آنها سالهای سال خود را مشغول میکنیم و آنگاه میبینم که نه دنیا را داریم و نه آخرت.
از دنیای دنیاداران عقب افتادیم و از آخرت چیزی نصیبمان نشده است جز مشتی اصطلاح و احتمال که تو دکان هیچ بقالی پیدا نمیشود.
سرکار خانم زهرا، نه میتوان برای تمام اعتقادات خود استدلال آورد و نه این مسئله با روح تعبد سازگار است.
از سوی دیگر حتی اگر بتوان برای تمام اعتقاداتمان استدلال بیاوریم نمیتوانیم در این عمر کوتاه خود اعتقادات دیگران را مطالعه کنیم تا چه رسد به باطل کردن آن.
طرحی دیگر باید در انداخت.
اینطور نمیشود زندگی کرد.
شما در زندگی روزمره هم با احتمالات مختلفی و ناسازگاری با آنچه انجام میدهید روبرو هستید ولی خیلی مواقع و شاید در تمام مواقع به خیلی از این احتمالات توجه نمیکنید و یا حتی اصلا به ذهنتان خطور نمیکند.
برای من و شما این استدلال امام صادق علیه السلام در پاسخ به آن فرد شکاک میتواند خیلی راهگشا باشد که ما هرگاه از شکهای و شبهه ها و احتمالات مختلف خسته شدیم، باید به آخر کار نگاه کنیم. حساب سود و زیان گرچه اخلاقی نیست و با ایمان کامل ناسازگار است ولی برای حل مشکل شکاکیت و حرکت به جلو چیز خوبی است.
ان شاء الله خداوند به همه ما ایمان عطا کند و از شکاکیت برهاند.
موفق باشید.
دقیقا این مسئله برای خودم پیش میاد که ساعت ها سر این مسئله فکر می کنم صحبت می کنم کتاب می خونم و وقتی به نتیجه نمی رسم، واقعا احساس می کنم که فقط وقتم هدر رفته و ذهنم به شدت درگیر میشه.
میشه سخن امام صادق رو بگذارید. پیدا نکردم. یعنی بیام کارهای خوب انجام بدیم و از بدی ها دوری کنیم دیگه هر چی شد؟ گرچه این کار درسته ولی کافی نیست. آدم طبق اخلاق رفتار می کنه ولی مشکل جایی پیدا میشه که موقع عبادات شک میکنی که داری با کی حرف می زنی، این عبادت چی هستند که داری انجام میدی . برای خودم جنبه ی معنوی قضیه مشکل داره وگرنه اخلاق که جای خود رعایت میشه.
بعد یک سوال دیگه اینکه ایمان نباید تقلیدی باشه و باید هر کسی بره تحقیق کنه تا بفهمه. باز جای سوال پیش میاد که اگر ایمان شهودی هست پس جای تحقیق چیه؟ بالاخره ایمان قلبی میشه یا عقلی؟ باید بریم دنبالش یا همین که قلبمون با یه چیزی آروم میشه کافیه. امیدوارم منظور شما رو اشتباه متوجه نشده باشم. اگر این طوری باشه برای من سوال های دیگه ای مطرح میشه و شبهه های دیگه. اگر ایمان با عقل نیست پس هر کسی می تونه به صورت شهودی به چیزهای دیگه ایمان داشته باشه به جز خدای قرآن.
سلام گرامی اگر همه به ندای فطری و قلبی گوش کنن که جهان کن فیکون میشد
الان یک مسیحی یک تروریست خیال میکنید به کدام ندا گوش داده؟
یک فردی که چیزی را که از درون باور ندارد که عمل نمیکند
سلام استاد چه متن جالبی بود قبلا هم گفته بود که لعنت به فلسفه ای که در برابر قرآن قرار بگیره!ابن سینا هم در موردی گفته بود به صورت عقلی نمیتونه بپذیره ولی چون قول نبی صادق و مصدق هستش می پذیره
این دو خط شما عالی بود
استاد دفع خطر احتمالی و برهان پاسکال در این مورد فکر نکنم کافی باشه
ببینید مثلا مسیحیت میگه باید شراب خورد اینجا اسلام میگه شراب حرام!
یهودی میگه این مرغ رو باید کلشو بگیری بزنی به در و دیوار
اسلام میگه زبونشو باید بکشی بیرون بعد گردنشو بزنی
ی جا یکی گاو رو خدا میدونه!یکی هم میگه باید قربانیش کرد
اگه بخوایم این رویکرد خطر احتمالی رو نظر کنیم باید همه رو در نظر بگیریم!به عبارتی این تعدد ها نقیضه اون هستن
ممنون نقطه گرامی
در واقع کسانی که برای ترویج عقایدشان دست به خشونت می زنند، نمی توانند به یقین رسیده باشند. می خوام چند تا دلیل برای این حرفم بگم:
1- فرمودید خدا دلایل ظاهری برای تشخیص حقیقت در اختیار ما نگذاشته تا مجبور شویم از طریق تهذیب نفس به حقیقت برسیم. حالا اگر انتخاب راه از طریق علوم ظاهری مورد پسند خدا نباشه، چطور ممکنه انتخاب مذهب به خاطر ترس از مورد خشونت واقع شدن روش صحیحی تلقی بشه؟
2- فرض کنید فردی بعد از مشقات فراوان به تهذیب نفس می رسه و حقیقت را پیدا می کنه. حالا این فرد می رسه به فرد دیگری که این مسیر را نرفته. به نظرتون چکار می کنه؟ آیا اون فرد رو می کشه؟ چرا باید یک فردی بعد از کسب معرفت به یک قاتل تبدیل بشه؟ اگر بخواد این کار رو کنه که اکثر مردم دنیا این راه رو طی نکرده اند، حتی خود اون فرد هم قبل از پیمودن این راه در جهل و نادانی بوده.
اکثر مردم دنیا این راه را طی نکرده اند و عقیده شان را بر اساس محیطی که در آن بزرگ شده اند یا دلایل نادرست دیگر انتخاب کرده اند. چرا باید این انتخاب تصادفی ملاکی برای در امان ماندن از دست چنین فردی بشه؟
3- داستان حضرت ابراهیم را یادتان هست؟ به نظر شما چرا بت پرستان در این داستان از بتها نخواستند که ابراهیم را مجازات کند و خود دست به کار شدند؟ چون ناخودآگاه معتقد بودند که بت بزرگ حتی یک تبر را هم نمی تواند جابجا کنه. اونها از چیزی دفاع می کردند که خودشان قلباً باور نداشتند.
در آیه 195 سوره اعراف نیز به این موضوع اشاره شده اند. "بگو: بت هاى خویش را که شریک خدا قرار داده اید (بر ضدّ من) بخوانید، و براى من نقشه بکشید، و لحظه اى مهلت ندهید!". در تفسیر نمونه، ذیل این آیه آمده است:
پس فردی که به قدرت خدا ایمان دارد، حتی اگر بخواهد پیروان عقاید دیگر را مجازات کند، از خدا کمک خواهد گرفت. راههایی مثل مباهله در دین پیش بینی شده اند که نیاز به درگیری فیزیکی را از بین می برد.
علاوه بر آنچه حسام گرامی اشاره فرمودند، شرط بندی پاسکال یک ایراد بزرگ دیگر هم دارد: این شرط بندی کاملاً خودخواهانه است.
اگر فردی برای رسیدن به منافع سعی کنه راست بگه، امانتدار باشه و ... این خیلی خوبه. اما اگر برای رسیدن به یک سود احتمالی، حاضر بشه دست به خشونت بزنه و مردم را به زور وادار به پذیرش عقیده خودش کند، خودخواهی خودش را به اثبات رسانده. آیا خدا به یک فرد خودخواه که برای رسیدن به منافع احتمالی دست به خشونت می زند پاداش خواهد داد؟
اگر فردی متوجه احتمال نادرستی عقیده اش باشد، دچار چنین رفتاری نمیشه.
[=microsoft sans serif] zahra*;928457 نوشت:
باسلام
نه نمیخوام مانند ایمان گرایان شما را از استدلال دور کنم.
اما میخواهم به شما عرض کنم که حد و اندازه عقل را بدانیم و بیشتر از آن از او انتظار نداشته باشیم.
گاهی گوش دادن به ندای دل البته با پشتوانه اصول عقلی بهتر انسان را به مطلوب میرساند.
به قول پلانتینگا اگر قرار باشد من به مبناگرایی و عقل گرایی افراطی پایبند باشم هیچ مسئله فلسفی ای برایم باقی نمیماند که بتوان به آن اذعان و اعتراف کرد و همه چیز مخدوش میشود.
اگر به این جمله اضافه کنید که حس و تجربه هم که هیچ کسی مدعی یقینی بودنش نیست، چیزی برای یقین و حتی اطمینان باقی نمیماند و انسان شکاکی میشود که هیچ ارامشی ندارد.
شاید بگویید که من میخواهم به لوازم عقل گرایی پایبند باشم، خب این گوی و این میدان. بسم الله.
اما بدانید که بعد از عمری، چیزی نصیبتان نخواهد شد جز اضطراب و تشویق.
غرب هم که با مدرنیسم از دین فاصله شدیدی گرفت و حتی با رواج سکولاریزم حمله گر(بعد از سکولاریم خنثی نسبت به دین) امروزه شاهد رشد روز افزون دوباره به سمت معنویت است.
همه اینها نشان از آن دارد که نمیتوان با لوازم فکر فلسفی محض و عقل گرایی افراطی زندگی کرد.
[=microsoft sans serif] zahra*;928457 نوشت:
من هم همین را عرض کردم.
"...فَقَالَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ عَلَى مَا يَقُولُونَ يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا تَقُولُونَ وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ وَ هُم..."(کافی، طبع اسلامیه، ج1، ص75)
نه این آخرین مرحله از تحقیق در امر دین و اثبات خداست.
یعنی حتی برفرض انسان به جائی نرسد و هرچه فکر میکند به جمع بندی مشخصی نمیرسد، در اینجا این استدلال کارساز است.
اما اینکه بعد از این فکر چه باید کرد، ربطی به این استدلال ندارد و بحث دیگری نیاز دارد.
ایمان و عمل در حالیکه انسان شک دارد، دقیقا یا تقریبا همین مرحله را نشان میدهد.
خیلی ممنون که وقت می گذارید و جواب می دید.
حالا اگر انسان به جایی رسید که عقلش یکسری مسائل رو انکار کرد و شهودش هم طوری نیست که به چیزی تمایل داشته باشه یعنی فرد در حالت شک هست و همون طور که شما نوشتید آرامشی نداره. مشکل در اینجاست. در این مرحله باید چکار کنه. فرض کنید انسانی هست که بر اساس اخلاق هم رفتار می کنه ولی حالا در اثر اتفاقی به مسائلی شک کرده و رفته دنبالش و همین شک ادامه پیدا کرده و به چیزهای دیگه هم شک کرده و الان در حال حاضر آرامشی نداره. مثلا نماز که می خونه دیگه مثل سابق نیست که واقعا احساس کنه خدایی هست که داره با خداش صحبت می کنه. وقتی قرآن می خونه دیگه مثل سابق نیست که احساس کنه کلام خداست که داره می خوندش. وقتی قبلا بعد از نماز می نشست و دعا می کرد و حس خوبی بهش دست میداد حالا این احساس رو نداره و حالا احساس می کنه تو این دنیا از اون چیزی که باید باشه تنها تره و فریاد رسی نداره. چون در گذشته این طور حس می کرد ولی حالا نه و دوست داره این طوری نباشه ولی نمیشه و نمی تونه باور کنه و داره سعی می کنه ولی خیلی سخت پیش میره.
اعه
این متنو انگار خودم نوشته باشم دقیقا حرفای دل منه!
استاد صدیق راهی هست برای رسیدن به یقین؟
چون یقین بدون منطق عذاب آور است همچنین شک گرایی هم عذاب آور است!
دقیقا مثل چوب دو سر سوخته هر راه رو انتخاب کنه آدم عذاب و مشکلات داره
سلام جناب سعدی،
اینکه میفرمایید «برای ترویج عقاید» دست به خشونت میزنند را امکان دارد با شما موافق باشم، تردیدم از این جهت است که مطمئن نیستم شما چه مثالهایی برای ترویج عقاید در ذهنتان باشد ... مثلاً ممکن است کسی بگوید که من دیندار هستم و به قدرت رسیدم و حالا حجاب را اجباری میکنم و کسی که رعایت نکند را هم مثل هر قانونشکن دیگری مجازات میکنم و شما بگویید که او این کار را برای ترویج عقایدش انجام داده است و این خشونت است در خدمت تبلیغ و من با آن مخالف هستم ... ولی تا آنجایی که منظورتان این باشد که برای دعوت به دین نباید خشونت به خرج داد کاملاً با شما موافق هستم و نظر اسلام هم همین است: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ، قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، حتی نیازی به آوردن سه دلیل برای این فرمایشتان هم نبود ...
بله روش صحیحی نیست ... البته فکر میکنم بدانم که چرا این بحث را مطرح کردید، احتمالاً صحبتتان سر حکم اعدام ارتداد است برای کسانی که در اسلام متولد شدهاند، مسألهی آن حکم متفاوت است و با آن ترس از اعدام کسی به دنبال ترویج دین خدا نیست، این حکم یک حکم اجتماعی است و جنبهی فردی آن مطرح نیست و به همین خاطر هم حتی اگر تغییر دین بدهد یا حتی اگر کافر هم بشود تا وقتی که این کار خودش را اظهار نکند و در دادگاه به آن صراحتاً اعتراف نکند اعدام نخواهد شد و جان و مالش محترم است اگرچه حقیقتاً نزد خودش دیگر ایمانی هم نداشته باشد ...
البته لازم است توجه شود که هر کشتنی به خودی خود مذموم نیست، تمام شهدای ما که در جنگ عراق شهید شدند خودشان هم شاید چند نفر از لشگر صدام را کشته باشند و ما ایشان را مدافع حق میشناسیم و نه قاتلانی که نفس محترمی را از روی ظلم کشته باشد ... همچنین در مورد غزوات صدر اسلام و در واقعهی کربلا و غیره ...
با این حال همانطور که شما هم فرمودید کسی که به حق رسیده باشد حق ندارد کسی را بکشد که این راه را نرفته به صرف اینکه او به حق نرسیده است ... حکم اعدام مثلاً برای کسی است که مفسد فی الأرض باشد، یا کسی که مقابل اسلام دست به اسلحه بردارد و امثال آن ... یک مثال خوبش برخورد حضرت علی علیهالسلام با خوارج است که تا خوارج دست به شمشیر نبردند حضرت مقابل ایشان صف نکشیدند ... تازه در اسلام و تاریخ انبیاء علیهمالسلام وقتی دو صف حق و باطل مقابل هم قرار میگرفتند هم هرگز جبههی حق شروعکنندهی نبرد نبوده است و فرمان حمله را ابتدا آن طرف صادر میکردند ... ممکن است بگردید در صدر اسلام مثالهایی را پیدا کنید که به نظرتان برسد که اینطور نبوده است ولی دیدهام که در همین سایت به این شبهات پاسخ داده شده است ...
و البته اسلام خودش را به کسی تحمیل نمیکند ... به او عرضه میشود ولی مجبور به پذیرش نمیشود ... این مطلب از ابتدای تاریخ تا لااقل زمان ظهور چنین خواهد بود و شاید بعد از آن هم همینطور باقی بماند، دلایلی وجود دارد که باز هم همینطور باقی بماند اگرچه برخی از نقلها ممکن است کمی متفاوت به نظر برسند ...
بله همینطوره ...
اما باید توجه کرد که حضرت ابراهیم علیهالسلام یک نفر بیشتر نبودند، یعنی لشگری نداشتند که به کمک آنها مقابل نمرود و کافران و مشرکان بایستند ... در زمان عامالفیل هم حضرت عبدالمطلب علیهالسلام به ابرهه گفتند که این خانه خدایی دارد که خودش از آن محافظت میکند من از شتران خودم محافظت میکنم، اما چند دههی بعد یزید به کعبه حمله کرد و سپاهش هم مانند ابرهه مورد قهر آشکار خداوند واقع نشد و بعدها هم باز به کعبه جسارتهایی شد اصلاً جسارت که هیچ کعبه اگر درست خاطرم باشد چند بار توسط حوادث طبیعی هم کموبیش خراب گشته است ... با یک مثال نمیتوان یک فرمول کلی دارد، مسائل زیادی در یک ماجرا دخیل هستند که باید مدّ نظر قرار بگیرند ...
بله از خدا که باید کمک گرفت ... من یتوکل علی الله فهو حسبه ... ولی گاهی هم خداوند خودش وظیفهای را بر گردن مؤمنین میگذارد و اینکه بگوییم خدایا همیشه خودت به حساب بندگانت برس و ما فقط تو را میپرستیم چیزی است که قوم حضرت موسی علیهالسلام به حضرت پاسخ دادند وقتی که خداوند امر کرد که به آن شهر داخل شوند و آنها ترسیدند و گفتند که ای موسی تو و خدایت با آنها بجنگید تا بعد ما هم به شهر وارد گردیم ...
مباهله برای وقتی است که طرف مقابل به خدا اعتقاد داشته باشد و نفرین خدا برایش هولناک باشد، مگرنه با یک کافر که نمیشود مباهله کرد، ما میگوییم اگر شما اشتباه کردید لعنت خدای ما بر شما و ایشان هم نعوذبالله میگویند که کدام خدا؟
به هر حال درگیری فیزیکی میتواند موجه و بلکه ضرورت داشته باشد اما همانطور که شما فرمودید خشونت نباید در خدمت ترویج دین باشد و اصولاً نمیشود با خشونت ایمان را به قلب کسی وارد کرد ...
هدف از مباهله فقط ترساندن نیست که اگر طرف مقابل نترسید تاثیری نداشته باشه.
گفته اند اگر مباهله انجام میشد، حتی گنجشکهایی که در محل زندگی طرف مقابل زندگی می کرده اند نیز هلاک می شدند:
البته شاید صحت این احادیث جای بحث داشته باشد، اما مسلمه که علمای اسلامی مباهله را روشی با تاثیر واقعی می دانند.
بسیاری از علما معتقدند که انجام مباهله امروزه نیز امکان پذیره. اگر این کار انجام شود و تاثیرش را نشان دهد، می تواند حتی یک آزمایش تجربی برای اثبات اعتقادات باشد.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=44094&p=926681
جناب سعدی،
مگر من گفتم بیاثر بود و هدف فقط ترساندن بوده است؟ برادر من چرا حرف در دهانم میگذارید؟ از امام صادق علیهالسلام سؤالی پرسیدند و حضرت جواب دادند که خداوند گاهی در قرآن با مخاطبانش همراهی میکند، بعد مثال از همین مباهله زدند که در قران ذکر آن رفته است، در قرآن گفته است که ای پیامبر به ایشان بگو که بیایند و با کس و کارشان بیایند و تو هم با کس و کارت بروی و هر دو طرف لعنت خداوند را بر دروغگو بگذارند، خدا میداند که حق با کدام طرف است ولی از مسیحیان نجران دعوت کرد که آنها هم لعنت خدا را بر دروغگو قرار بدهند، این دعوت برای جلب همراهی است، چون آنها تا وارد این گود مبارزه نشده بودند در درون خودشان به آن یقین نمیرسیدند، کما اینکه بزرگان مسیحی هم گفته بودند که وقتی رفتید آنجا ببینید که او با چه کسانی میاید و اگر با زن و فرزندان و نزدیکان خودش آمد بدانید که راست میگوید و باز گردید، بعد مسیحیان حاضر در میدان گفتند که آنجا کسانی را دیدیم که اگر خدا را برای آنها بخواهند کن فیکون خواهد شد و ... . این جلب همراهی، لازمهی این جلب همراهی این است که هر دو طرف اعتقاد به یک خدا داشته باشند ... یک راه جلب همراهی دیگر کسانی که به حقانیت دین خدا شک دارند همان دعوت به تحدی در قرآن است که فرموده است اگر شک دارید مثل آن را بیاورید و بعد هم میگوید که ولی بدانید هرگز نخواهید توانست از پس قرآن بربیایید ... این یک تحریک است برای اینکه شکاکین و مخالفان وارد گود تحدی شوند تا نشان دهند که قرآن ساختگی است و خلاص ... ایشان اگر وارد این گود شوند به همان تجربهای میرسند که مسیحیان نجران در میدان مباهله به آن تجربه دست یافتند و حق را دریافتند ...
بله من هم قبول دارم که مباهله همین الآن هم کار میکند، خودم چندین سال پیش با یک دانشجوی دکتری هندی که وهابی بود و با هم مباحثه داشتیم کارمان به مباهله کشید، او هم تا آن موقع میگفت که شما مشرک هستید و بتپرست هستید و از این دست چیزهایی که مدام میگویند، برای هر تهمتی که میزد جوابی فراهم میکرد که جوابی برایش نداشت و برمیگشت سراغ حرف اولش، دست آخر تا در بین جمع گفتم که اصلاً بیا مباهله کنیم ناگهان لحنش عوض شد و گفت «برادر!»، مسلمان که با مسلمان مباهله نمیکند! ... ناگهان ناخواسته برادر ایشان هم شدیم، برادر از پدر جدا از مادر سوا ...
جالب یود، ممنون. همان طور که فرمودید، روشهایی هست برای اینکه فرد ببینه خودش به اعتقاداتش باور داره یا خیر.
البته شاید آن دانشجو فقط بحث نظری با شما داشته و حسابش از برخی جنگ طلبها جدا باشه.
اما حتی برخی مفتی های وابسته به عربستان سعودی که گاهی احکام خشن بر ضد شیعه صادر می کنند دور هم جمع نمیشن برای نفرین کردن ایران (یا اگر این کار را کرده باشند هم تاثیری نداشته و ما متوجهش نشدیم) اما در عوض از سلاح استفاده می کنند ... چون خودشون باور ندارند که این نفرین تاثیری داشته باشه.
در ظاهر، کارایی این روش ماوراء طبیعی جزئی از اعتقاداتشونه اما در عمل این اعتقاد را قبول ندارند. در واقع اونها می خواهند اعتقادی را به زور ترویج کنند که خود به آن باور ندارند.
دقیقاً متوجه منظور شما نشدم. قبلاً در این مورد صحبت شد که شرایط تحدی به طور واضح مشخص نشده و علما هم شرایط متناقضی برای آن گذاشته اند. از سوی دیگر، در بحثی که در این لینک داشتیم، برتری ادبی سوره مسد (که به عنوان یک مثال مطرح شده بود) حتی برای کارشناسان مشخص نبود و کارشناسان گرامی به دلایل درون دینی برای اثبات برتری ادبی سوره های قرآن استناد می کردند.
پس دقیقاً چه چیزی برای دریافت وجود دارد؟
با سلام
مثال زدم تا اینکه متوجه شوید که نیازی نیست بنده چیزی را اثبات کنم
مثال زدم چون شیوه ای مرسوم برای تفهیم مطلب به شکل ساده است ...
اما در ادامه با بیان دیگری توضیح خواهم داد ...
یک اصل منطقی و عقلی داریم مبنی بر اینکه
"تا زمانی که دلیلی برای یک مدعا وجود ندارد، باید آن را در حکم عدم دانست..."
دقت می فرمایید!
بنده ادعایم همین است
بنده برای اثبات نبوت یک شخص، برهانی ذکر کردم که در مقدمات آن "ضرورت بعث انبیاء " آمده است ...
و ادعاهای دیگر ( مثلا ادعای شما ) برای بنده در حکم عدم محسوب میشوند
زیرا فقط ادعا می کنید و حاضر به آوردن برهان نیستید ... ( اما من برهان آوردم )
اکنون اگر شما ادعا دارید برهان دیگری وجود دارد، این شما هستید که باید برای ادعایتان، دلیل بیاورید نه بنده ...
در این زمینه مثل معروفی را جهت تبیین مسئله مطرح کرده اند
می گویند ملانصرالدین گفت اینجا که من ایستادم مرکز زمین است و اگر کسی قبول ندارد برود متر کند ...
مثال آزاد راه مشهد-تهران نیز برای تفهیم همین مطلب بود ...
آزاد راه اول معلوم است و همه قبول دارند اما آزاد راه دوم در حکم عدم است ... اگر شما ادعا دارید راه دومی وجود دارد باید بتوانید برهانش را بیاورید ...
دقت می فرمایید!
این شما هستید که ادعا دارید برای اثبات نبوت یک شخص نیاز به آن مقدمه نداریم اما متاسفانه به جای اینکه برهانش را بیاورید ، اثباتش را به گردن بنده می اندازید ...
اما این دلیل نمیشود که شما تحریف و مظلوم نمایی کنید!
اولا بنده گفتم شما یا دارید قول اشاعره را می گویید یا قول سومی را در نظر دارید ( دقت می فرمایید! )
و آنچه مهم است این است که برهان مذکور در پست 25 ، مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت انبیاء است و به صراحت در آنجا گفته شده بود :
[spoiler]پس از اثبات خداوند حکیم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پدیده اى که براى رهنمون ساختن بشر به پیامبران راستین ارائه مى شود، مورد توجه قرار مى دهیم ...
[/spoiler]و
[spoiler]در مرحله اثبات نبوت ابتدا باید اصل نبوت و نیازمندی انسان به واسطه ای بین انسان و ماوراء توسط برهان لم اثبات گردد، سپس برهان إنی برای یافتن مصداق جاری می شود که از نظر مرحوم علامه معجزه یگانه راه برای تعیین مصداق نبوت است.
[/spoiler]اکنون اگر شما ادعا دارید که شیعه، برهانی دارد که مبتنی بر اثبات ضرورت بعثت نیست، بسم الله ...
چرا به جای گارد گرفتن، برهانش را ذکر نمی کنید تا ماجرا ختم به خیر شود ....
من که خیلی واضح برهانش را ذکر کردم و واهمه ای هم ندارم اما اینکه شما نمی توانید برهان خود را ذکر کنید اما انتظار دارید حرفتان پذیرفته شود جای تعجب دارد ...
طبق همان پست 25 و لینکی که آوردم معجزه برای تعیین مصداق نبی است :
مهم این است که معجزه برای چه آورده میشود ؟ برای تشخیص مصداق نبوت یا برای اثبات نبوت ؟
شما اگر ادعا دارید معجزه می تواند نبوت را اثبات کند بسم الله، برهانش را بیاورید ...
من نمی خواهم بگویم چنین برهانی نیست ... بلکه می گویم در حکم معدوم است ( طبق همان اصل منطقی که در سطور گذشته متذکر شدم ) مگر اینکه شخصی پیدا شود و چنین برهانی بیاورد و به همین خاطر از شما می خواهم برهانش را بیاورید اما متاسفانه شما به جای حل مسئله، گارد گرفته اید ...
همان ابتدا و در پست 15 گفتم :
پس در حکم عدم است و تنها برهانی که برای ما می ماند برهانی است که نیازمند اثبات ضرورت ارسال نبی است پس مدعای شما در حکم عدم خواهد بود ...
برادر اگر سورهی مسد برتری ادبی نسبت به هر متن ادبی دیگری داشته باشد نهایتش این است که بگوییم آورندهی آن ادیبتر از سرایندهی آن متن ادبی دیگر بوده است، اینها ملاک الهی بودن قرآن نمیشوند، من نسبت به تلقی رایج از معجزه بودن قرآن و بلکه تلقی رایج از اصل معجره اعتراض دارم و با ایشان مخالف هستم، شدیداً هم مخالف هستم ... موضوع اینجاست که کسانی که میخواهند توضیح بدهند که معجزه چیست هیچ کدامشان با معجزه ایمان نیاوردهاند و فقط میگویند معجزه هست ولی مکانیزم کارکرد آن را نمیشناسند ... همانطور که فلاسفهی مسلمان خودشان بر اساس براهین فلسفیاشان مسلمان نشدهاند ... معجزه بودن قرآن به ظواهر آن نیست، نه به فصاحت و بلاغت آن هست و نه پیرامون مباحثی که تحت عنوان معجزات علمی و امثال آن مطرح میشود ... اینها هیچ کدامشان مصداق وجوه معجزه نیستند ... بله خداوند اگر بخواهد به زبان نوع انسان کتابی را برای هدایت انسان بفرستد انتظار این است که این کتاب بدون اشکال باشد و در اوج فصاحت و بلاغت و امثال آن باشد، ولی همینکه به زبان انسانها نازل شد سبب میگردد تا آوردن مثل آن برای انسان از محال بودن خارج گردد، اگر تا امروز هم کسی مثل قرآن را نیاورد نمیشود گفت که غیرممکن است که در آینده هم مثل آن را بیاورند ... سر همین قضیه در تاریخ شیعه و حتی اسلام همیشه بحث بوده است که پس قرآن چگونه معجزه است، این سؤال شما و سایر جوانان معاصر نیست و از ابتدا بین علما مطرح بوده است، مثلاً یک نظریهی قدیمی مربوط به همان قرون ابتدایی این بوده است که اصلاً از ظاهر متن قرآن نمیشود گفت که آوردن مشابه آن برای نوع بشر غیرممکن باشد و اگر خداوند وعده داده است که هرگز نتوانید مثل آن را بیاورید بخاطر این است که هر کس که اراده کند که مثل آن را بیاورد خداوند مانع او شده و توانایی این کار را از او میگیرد، مثل اینکه انسان در حالت عادی چیزی را میداند ولی در موقعیتی که باید ادایش کند هر چه فکر میکند به ذهنش نمیرسد و میگوید سر زبانم هست ولی نمیتواند بخاطرش بیاورد، این یعنی خداوند در او تصرف میکند و این است که کلام خدا بودن قرآن را میرساند، بعد شیخ طوسی بود اگر درست خاطرم باشد که با این نظر مخالفت کردند و این نظر رایج کمکم شکل گرفت و گفتند که نه قرآن به خودی خود ویژگیهایی دارد که قابل مثلآوری نیست ... جالب اینجاست که اصلاً لازم نیست در بارهی اینکه قرآن چرا معجزه است بحث کنیم وقتی حدیثی از حضرت علی علیهالسلام داریم که مطلب را توضیح میدهند، از میان علما شخصاً فقط مرحوم آیتالله بهجت را دیدهام که همان نظری را در مورد معجزه بودن قرآن بدهند که حضرت علی علیهالسلام به آن اشاره داشتهاند، البته من نظر همه را ندیدهام ولی تا جایی که دیدم فقط نظر ایشان صائب بود، اینکه قرآن یک ظاهری دارد که شبیه کلام بشر است و در نتیجه قابل جعل است و یک باطنی دارد که مخصوص خداست و احدی نمیتواند آن را جعل نماید ... این یک بحث جدی است که همهچیز به ظاهر کلام نیست، بحث اینکه میگویند نفس فلانی حق است و اگر همین جمله را ما میگفتیم هیچ اثری در مخاطب نمیگذاشت مربوط به بخش گویشی آن هست ولی مطلب به همینجا بسنده نمیشود ... به همین دلیل هم هست که به جناب حسام گفتم که حتی لازم نیست که شما عربزبان باشید تا بتوانید وارد گود پاسخ دادن به تحدی قرآن شوید ... اینکه حتی ترجمهی قرآن هم میتواند معجزه باشد ... شما به جای متونی که عملاً به جای ترجمه به نوعی تفسیر هستند ترجمههای تحتاللفظیتری مثل ترجمهی معزّی را بخوانید میبینید که اثری که در انسان میگذارند خیلی نزدیکتر به متن عربی قرآن است نسبت به سایر ترجمهها ... نشانهی خدا بودن قرآن در وجه باطنی قران است ... اینکه شخص ناگهان خودش را در محضر خدا ببیند، اینکه خدا را ببیند و بشناسد، این است که باعث میشود تصدیق کند که این قرآن از طرف خداست و آورندهی آن پیامبر خداست ... قرآن کلام خداست و گویندهی قرآن همراه کلامش هست و غایب نیست، وقتی قرآن را با این دید که مخاطب آن هستید (نه مثل خواندن روزنامه) بخوانید باید بتوانید خدا را ببینید، همان خدایی را که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و باز ما از او غافل هستیم، وقتی به کلامش توجه کنیم پردهها کنار رفته و او را میبینیم و اگر توانستید خودتان را انکار کنید حق بودن این تجربه را هم میتوانید انکار نمایید ... ما خدا را نمیبینیم چون رو به سوی او نمیکنیم، برخی از دیدن نشانههای خدا او را در درون خود مییابند و برخی باید کلام او را بشنوند و دنبالش کنند تا خدا را در درون خود بیابند ... مثل اینکه در یک شلوغی صدایی بشنویم ناگهان صورتمان را برگردانیم و ببینیم کسی در کنار ما ایستاده است که تا قبل از شنیدن آن صدا او را نمیدیدیم و یا فراموش کرده بودیم که همیشه همراهمان بوده است ...
این هم که فرمودید شرایط تحدی شمرده نشده است و هر کسی در این مورد چیزی میگوید این هم ایراد دیگر بحث بزرگواران در مورد معجزه بودن قرآن است ... شرایط مبارزه مشخص نشده است چون هر مشخص شدنی یعنی یک محدودیت و میتواند این سؤال را ایجاد کند که چرا خداوند اگر واقعاً خداست چنین محدودیتی را در مبارزهی با خودش قرار داد؟ آیا ترسیده است که بازی را ببازد؟ او اگر خداست باید اجازه بدهد که همه چیز این مبارزه را من تعیین کنم، باید حتی به من آوانس هم بدهد، باید بداند که هیچ هم ملاحظهاش را نخواهم کرد که مثلاً اگر توانستم بهتر از قرآن را بیاورم تعارف کنم و بگویم که حالا خیلی هم بهتر نبود یا حالا اشکال ندارد یک بار دیگر هم مبارزه کنیم و امثال آن ... خدای قرآن اگر خداست باید شرایط مبارزه هر چه که باشد چنان قدرتش را نشانم دهد که از یک خدا چنان انتظاری میرود ... جناب سعدی، برای تحدی محدودیتی شمرده نشده است چون اصولاً محدودیتی ندارد، شما هیچ آدابی و ترتیبی نجویید و هر طور که خواستید یا از هر طریقی که قدرت و استعداد و یاور بیشتری داشتید به قرآن بتازید، خواهید دید که در مقابل علم و قدرت خداوند راه به هیچ کجا نخواهید برد و از هر طرف که بروید خداوند علم و قدرتش بر شما احاطه دارد و لا یمکن الفرار من جکومته ... خداوند حتی اگر یک محدودیت برای مبارزهطلبیاش میگذاشت همین محدودیت مانعی بود بر سر اتمام حجت کردنش بر بندگانش که آگاه باشید این کلام من است و نشانهی من است، به آن پیامبری که به سویتان فرستادم را بشناسید ...
ماجرای آن ۴ زندیق را شاید خواندهاید که تصمیم گرفتند هر کدام ربع قرآن را رد نمایند، این ماجرا بعد از سالها دشمنی ایشان با اسلام بود و اینطور نبود که تا کنون هم قرآن نخوانده بوده باشند، تازه برخی از آنها ابتدا مسلمان بودند و بعد از دین خارج شده بودند،مثل آن یکی که از شاگردان حسن بصری بود، ایشان با هم عهد کردند که سال بعد همین موقع همینجا در کنار کعبه جمع شوند و کارشان را هم انجام داده باشند و قرآن را رد کرده و تیر خلاص به ادعای حقانیت اسلام بزنند، اما وقتی که بازگشتند و جمع شدند هر کدامشان بر سر یک آیه به حیرت فرو رفته و از باقی آیات بازمانده بودند، تمام سال تنها روی یک آیه متوقف شده بودند و نتوانسته بودند جلوتر بروند، یکی بر سر این آیه متوقف شده بود که خداوند بعد از طوفان حضرت نوح علیهالسلام دستور داد که طوفان تمام گردد «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»، دیگری سر این آیه متوقف شده بود که خداوند فرمود اگر مگسی چیزی از شما برباید نمیتوانید از او بازپس بگیرید و طالب و مطلوب هر دو ضعیف هستید «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»، دو نفر دیگر را یادم نمیآید سر کدام آیات متوقف شده بودند، ولی وقتی حیرتشان را برای هم بازگو کردند امام صادق علیهالسلام بالای سرشان رفتند و این آیه را تلاوت فرمودند که اگر همهی اهل زمین را هم به یاری بگیرید نخواهید توانست مانند قرآن را بیاورید ... آنها تا وقتی که خودشان شخصاً و رأساً وارد گود تحدی نشده بودند این حیرت را هم تجربه نکرده بودند، عظمت آیات قرآن را نفهمیده بودند، شاید همینطوری اگر از ایشان میپرسیدید کلی هم اشکال در قرآن سراغ داشتند، ولی وقتی وارد میدان مبارزه شدند فهمیدند که با چه چیزی درافتادهاند ... تحدی قرآن چنین چیزی است، بیشباهت به مباهله هم نیست، آخرین مرحلهی از اتمام حجت خداست بر آنها که باز هم بر الهی بودن قرآن شک دارند ...
موفق باشید
سلام وطاها گرامی
در این پست (لینک) ، دو استدلال برای اثبات ضرورت بعثت فرمودید که با حروف (ب) و (ج) مشخص شده اند.
توضیح داده شد که برهان (ب) نیاز به اضافه شدن یک قید "در صورت امکان" دارد و در نتیجه وجود شرایط امکان پذیری نیز باید اثبات شود.
اما در مورد بخش (ج) یعنی برهان نقض غرض: می فرمایید اگر مدعی نبوت معجزه بیاورد و خداوند رسوایش نکند، باید خداوند رسوایش کند وگرنه مردم به جهل می افتند و این با حکمت خدا در تضاد است.
حالا اینجا دو تا مسئله هست:
1- اینکه اثبات شود معجزه ای رخ داده (یا کاری انجام شده که مردم آن را معجزه تلقی می کنند).
2- کسانی را واقعاً در دنیا داریم که کارهایی شبیه به معجزه انجام می دهند و خدا هم مستقیماً آنها را رسوا نمی کند. بلکه افرادی می آیند تحقیق می کنند، کتاب می نویسند و از این طریق سعی می کنند در مورد دستی یا نادرستی آن ادعا اطلاع رسانی کنند. توصیه می کنم حتماً مستند معجزه برای فروش (لینک) را ببینید. این بر عهده مردم هست که دلایل را بررسی و تصمیم گیری کنند.
و یک نظریه دیگر هم هست که مشخص نشدن شرایط تحدی را دلیل عدم امکان می داند.
مشخص نشدن شرایط نه تنها آوردن مانند را ساده تر نمی کند، بلکه آن را غیر ممکن می کند. اگر سبک نوشته مثل قرآن باشد، ایراد خواهند گرفت که چرا از قرآن کمک گرفته شده. اگر سبک نوشته مثل قرآن نباشد، ایراد می گیرند که وقتی سبکش مثل قرآن نیست شرایط مثلیت را ندارد. خیلی ها شرایط دیگری هم افزوده اند مثل عربی بودن و ... که خود اینها مانع از ورود خیلی از آثار ادبی به تحدی می شوند.
به نظر شما چه کسی این ماجرا را برای ما نقل کرده؟ آیا یکی از آن چهار زندیث گفته؟ کدامشان؟ اسمش چه بوده؟ چطور این روایت به دست ما رسیده؟ چه کسی نقل کرده؟
اینها داستان اند. این تاپیک (لینک) را توصیه می کنم بخوانید. بحث در مورد نظر علما پیرامون
حکایاتی است که فاقد سند محکم اند، اما برای تقویت اعتقادات استفاده میشوند.به نکته خوبی اشاره فرمودید، تمام کتابهای مقدس معروف کتابهای تاثیر گذاری اند. در واقع تمام کتابهای معروف تاثیر گذار اند. چون اگر تاثیر گذار نبودند معروف نمی شدند.
به این تاثیرگذاری میگن جذبه. شما می بینید که در همین دوران ما، یک فردی ادعایی رو مطرح می کنه و طرفداران فراوان پیدا می کنه. در مقابل فرد دیگری ممکنه با استقبال چندانی مواجه نشه. چرا؟ احتمالاً فردی که طرفداران بیشتر کسب کرده ویژگی داشته که فرد دیگر نداشته. شاید اگر من و شما هم کتابهای خیلی از افراد مدعی معاصر را بخوانیم، آن کتابها برای ما تاثیر گذار باشند چون اگر تاثیر گذار نبودند با استقبال مواجه نمی شدند.
تاثیر گذاری به تنهایی نمی تونه ملاک باشه چون خیلی از کتابهای تاثیر گذار در دنیا هستند که اعتقاداتشان با هم در تضاد است. ما باید معیار دیگری برای تکمیل این موضوع داشته باشیم.
با سلام
جناب سعدی شیرازی من دو استدلال نمی بینم فقط یک استدلال وجود دارد...
شاید من متوجه فرمایش شما نشدم پس لطفا دو استدلال را نقل کنید و بگویید مقصودتان چیست...
فقط بند ب برای اثبات ضرورت بعثت است...
لطفا قید ''در صورت امکان''را به برهان (ب) اضافه کنید و به صورت عینی نشان دهید و بگویید مقصودتان چیست
[=microsoft sans serif] zahra*;928458 نوشت:
باسلام
اگر دقت کنید در آنچه گفتم پاسخ سوال شما هم هست.
من نگفتم مانند ایمان گراها، از همان ابتدا عقل را کنار بگذارید.
عرضم این است که محدوده عقل و محدودیتهایش را نیز در نظر داشته باشیم.
انسان خیلی از ساحتهای عالم را هنوز کشف نکرده است.
بنابراین،
انسان اصل وجود خدا و صفاتش را با عقل اثبات کند کفایت میکند.
از این طریق میتوان ضرورت نبوت، وجود پیامبر و معاد را نیز اثبات کرد.
اما سایر موارد دیگر از تیررس عقل ما خارج است.
همینکه فهمیدیم خدائی هست که عادل و عالم و حکیم و صادق و در یک کلام کامل مطلق است، برای ما کفایت میکند.
حال به ادیان نگاه میکنیم.
لازم نیست که محتوای ادیان را نگاه کنیم.
چرا که این کار نه نتیجه ثمربخشی دارد و نه شدنی است.
بلکه نگاه میکنیم که کدام دین برای حقانیت خود دلیلی دارد که عقل ما بتواند آنرا بپذیرد.
یهودیت که دارد، بعد از آن مسیحیت نیز دارد. اسلام نیز دارد.
از نظر تاریخی، اسلام متاخر از آن دو دین است.
دلیل نیز حجیتش(=معجزه) هم که دارد.
بنابراین دیگر دینداری ما تقلیدی نیست.
تا اینجا برای تحقیقی بودن کفایت میکند.
از اینجا به بعد وقتی به حقانیت دین رسیدیم، دیگر جای عقل نیست.
ا زاینجا به بعد دیگر جای تعبد است و نمیتوان شست دلیل گرائی را به خود گرفت.
جای این حرفها نیست.
جزئیات ادیان(چه احکامش و چه عقائدش و چه اخلاقیاتش) جای تعقل نیست، جای تعبد است.
این است که دینداری صحیح ترکیبی است از تعقل و تعبد.
چه زیباست که ابتدای دینداری را به تعقل و بعد از ورود را به عشق ورزیدن با خداوند و گوش دادن محض به او تعبیر کنیم.
[=microsoft sans serif] hessam78;928459 نوشت:
باسلام
دوست عزیز
عرض بنده این نبود که در همه مراحل باید چنین حرفی زد.
آخرین مرحله برای کسی که شکاکیت بر او سیطره یافته است، این مرحله است.
این مرحله برای اطمینان خاطر یافتن به اصل وجود خداوند است نه برای اینکه به چه دینی متدین شویم و سخن چه کسی را گوش بدهیم.
برای اینکه چه دینی را قبول کنیم، باید به دلایل صدق او توجه کنیم.
پس تعدد ربطی به این دلیل ندارد.
دلیل ارائه شده مربوط به دین خاصی نبود مربوط به اصل تدین بود.
[=microsoft sans serif] سعدی شیرازی;928494 نوشت:
این شرط بندی مربوط به اصل تدین است نه دین و مرام و رفتار خاصی.
شرط بندی مزبور ناظر به این است که اصلا متدین به دین باشیم یا نه.
نه دین خاص و نه پیامبر خاص و نه اخلاق و رفتار و حکم خاص.
از آن به بعدش را باید با این نگاه جلو برویم که فرض میکنیم خدائی هست.
حالا یک نفر آمده از جانب این شخص که ما بر اساس قاعده عقلی دفع ضرر محتمل ادعای نبوت دارد.
برخورد با این شخص دیگر بر اساس دفع ضرر محتمل نیست بلکه بر اساس شواهد و قرائن و ادله است.
اگر او دلیلی بر صدقش داشت که هیچ وگرنه نباید به سخنش گوش دهیم.
[=microsoft sans serif] zahra*;928559 نوشت:
اگر به این نتیجه رسیدید که دینداری بهتر از بی دینی است؛
وجود خدا حداقل تبیین بهتری است برای وجود جهان و ضمانت بیشتری دارد برای رواج اخلاق؛
و اگر به این نتیجه رسیدید که شواهد و قرائن حقانیت اسلام، حداقل بیشتر است از نبودن این شواهد و قرائن:
عقل سلیم حکم میکند که به سخنان این خدا و مطالب این دین گوش دهیم.
اگر طالب آرامش هستیم، بعد از اینکه به حقانیت دینی پی بردیم(از راه معجزه و دلایل دیگر صدق) باید عاشق بشویم و عاشقانه رفتار کنیم.
اگر میخواهیم آرامش داشته باشیم، احتمالات عقلایی را در نظر بگیریم نه احتمالات صرف عقلی که هیچ انسانی آنرا در زندگی روزمره خود مورد لحاظ خودش قرار نمیدهد.
احتمالات عقلی برای تمرین ذهن خوب است. اما فقط برای تمرین ذهن.
یک مثال بزنم.
[=microsoft sans serif]شما وقتی میخواهید غذا درست کنید، احتمالات عقلایی را در نظر میگیرید و هیچ گاه احتمالات عقلی صرف را در نظر نمیگیرید.
عقلای عالم میگویند وقتی میخواهید اجاق گاز را روشن کنید همینکه اطمینان داشته باشید که اجاق درست است و گازش نشتی ندارد میتوانید کبریت را بکشید.
درست است؟
عقلای عالم میگویند وقتی شما تخم مرغ را درون روغن داغ میریزید، تخم مرغ ضرورتا میپزد و آماده خوردن میشود.
اینطور نیست؟
عقلای عالم میگویند وقتی تخم مرغ را میشکنید، از درون آن زرده و سفیده تخم مرغ هویدا میشود نه یک گاو یا یک سنگ.
درست است؟
اینها و صدها گزاره دیگر که در هنگام درست کردن یک تخم مرغ با آن روبرو هستیم.
ولی برخلاف تمام اینها یک سری احتمالات عقلی مخالف وجود دارد با این همه هیچ عاقلی به آنها توجه نمیکند.
حتی هیوم که ضرورت علی را رد کرد یا تمام منکرین ضرورت علّی، هیچ شکی در ضرورت پخته شدن تخم مرغ درون روغن داغ ندارند هرچند در حیطه نظر آنرا مخدوش میکنند.
حال به نظر شما چه شده که ما به کسی که در زندگی روزمره به این احتمالات توجه میکند را شخصی مریض می دانیم ولی در حیطه سعادت اخروی اینطور نیست....
[=microsoft sans serif]به کسی کاری نداشته باشید.
اینکه دیگران چه نظری در مورد عقائد من میدهند مهم نیست.
مگر آنها برای عقائد خودشان دلیل و منطق دارند؟
مگر آنها برای بی دینی خودشان و شکاکیت خودشان دلیل دارند؟
آرامش من مهمترین نعمتی است که نباید بی جهت آنرا به هم بزنم.
اینکه فلان دیندار در فرانسه یا بلژیک یا سوریه چه کرده است، به من چه ربطی دارد.
مگر بی دینهایی که جنگ جهانی اول و دوم را درست کردند، دیندار بودند؟
مگر این جنگها جنگهای ایدئولوژِک دینداران بود؟
اگر بخواهیم به این حرفها توجه کنیم، زندگی را بر خود تلخ کرده ایم.
خونه پر، شصت هفتاد سال زنده ایم، با انواع مشکلات و سختی ها دست و پنجه نرم میکنیم، آن وقت بیائیم سعادت(ولو احتمالی) خودمان را با یک سری احتمال عقلی صرف که برخی برای بی کاری درست کرده اند مشغول کنیم و بعد یک آن به خود بیائیم که میگند بلند بگو لااله الا الله...
[=microsoft sans serif] hessam78;928572 نوشت:
یقین قابل دست یابی است ولی انتظار خودمان از سنخ یقین باید متناسب با نوع آن موضوع باشد.
اگر بخواهیم یقین در حیطه عقائد ما همچون یقینی باشد که در قضایای تحلیلی وجود دارد، این خواست زیاده خواهی است و ایده آل دست نیافتنی است.
ولی اگر خواسته منطقی و به جای داشته باشیم یقین هم قابل دست یابی است.
[=microsoft sans serif] و طاها;928640 نوشت:
باسلام
دوست عزیز
من نمیدانم چندبار باید تکرار کنم که منکر ضرورت ارسال نبی نیستم.
مثل اینکه شما دوست دارید با زبان روزه بنده را منکر عقائد رسمی شیعه اعلام کنید.
آنقدر تکرار میکنید تا دیگران هم باور کنند.
اگر دوست دارید اینطوری بحث کنید من علاقه ای به این سبک بحث کردن ندارم.
جناب پارسا مهر در مورد براهین اثبات ضرورت نبوت احتمالات عقلی ای را ذکر کردند که بنده هم در همان تاپیک گفتم این احتمالات از نظر عقلا غیر قابل اعتنا است.
اما اگر دنبال یقین به معنایی هستید که حتی احتمال عقلی مخالف نیز نداشته باشد راه را اشتباه آمدید.
در اینجا چنین یقینی پیدا نمیشود.
چون اصلا سنخ این مباحث منتج چنین یقینی نیست.
آن یقین مربوط به قضایای تحلیلی است و اولی.
آن وقت نتیجه آن بحث در این تاپیک نیز گذاشته شد و بحث فعلی بر همان اساس است.
باز هم با صدای رسا اعلام میکنم.
یا ایها الذین آمنوا و کفروا و ترددوا...
ممممممن منکر ضرورت نبوت نیستم.
[=microsoft sans serif] و طاها;928640 نوشت:
و طاها;928640 نوشت:
ظاهرا شما فرق بین نبوت عامه و نبوت خاصه را نمیفهمید.
برهان اثبات ضرورت نبوت که بزرگان و متکلمان و فلاسفه مطرح کرده اند برای اثبات نبوت عامه است.
معجزه برای اثبات نبوت خاص.
[=microsoft sans serif] و طاها;928640 نوشت:
معجزه نبوت خاصه را اثبات میکند.
وگرنه معجزه به چه دردی میخورد؟
معجزه نشان میدهد که چنین شخصی که مدعی نبوت است راست میگوید و او نبی خداست.
پس مشخص میشود که
معجزه دلیل بر اثبات نبوت شخص نبی است(هر پیامبری)
کسی که ادعای نبوت میکند باید برای اثبات نبوت خود، معجزه بیاورد نه اینک اثبات کند ارسال نبی بر خداوند ضروری است.
واضحه!!؟
خب اینجا ضرورت ارسال نبی برای اثبات نبوت مثلا حضرت مسیح کجا قرار میگیره؟
اینکه گفتم شما میخواهید از طریق اثبات ضرورت نبوت، اصل نبوت عامه را اثبات کنید بی جهت نیست.
دوست عزیز
اثبات نبوت یک نبی خاص، متوقف است بر اینکه متوجه شویم او راستگوست. و آن راه معجزه یا قرائن و شواهد به تنهایی یا در کنار هم است.
اما اثبات اصل نبوت، نیازمند برهانی است مبنی بر اینکه اصلا ارسال نبی ضرورت دارد یا نه.
این از این طرف. اما طرف شما
[=microsoft sans serif] و طاها;928640 نوشت:
اگر کسی از پشت کوه آمد و با یک مدعی نبوت روبرو شد، اثبات نبوت این شخص مدعی خاص با چیست؟!
لطفا نگویید من نباید به سوال پاسخ بدهم.
اتفاقا شما که مدعی هستید من استدلال ندارم و شما درست کلام بزرگان را متوجه شدید نیاز است که پاسخ این سوال را بدهید تا ببینیم کلام ایشان را درست متوجه شدید یا نه.
آیا اثبات نبوت این شخص خاص وابسته است به اینکه ضرورت نبوت اول اثبات شود یا اینکه نه هیچ ربطی به آن ندارد.
اگر هیچ متکلم و اندیشمندی در جهان نبود تا بیاید در مورد اصل نبوت تحقیق کند، آنگاه شخصی مدعی نبوت میشد و معجزاتی می اورد و مردمی به او ایمان می آوردند، به نظر شما آنها کار جاهلانه و بی دلیل انجام داده اند.
آیا برای ایمان آوردن باید ابتدا ضرورت نبوت را پاسخ بدهند.
خوب این نظریهی دیگر اشتباه است، چرا که وقتی میفرمایید
در واقع شما معنای تحدی را اشتباه برداشت کردهاید، یعنی برایتان بد تبیین شده است ... مشخص نشدن شرایط یعنی چک سفید، یعنی هیچ محدودیتی ندارند، یعنی از هر طرف که بخواهند با قرآن در بیفتند خداوند نشانشان میدهد که در مقابل او چقدر کوچک و حقیر هستند آنچنان که خود را ضعیف و خدای قرآن را قدرتمند بشناسند ...
اینکه میبینید اگر سبک نوشته مثل قرآن باشد یک عده ایراد میگیرند که از قرآن کمک گرفته شده است یا اگر نباشد میگویند مثلیت ندارد، اینکه بگویند باید عربی باشد یا چیزهای دیگر، اینها را خداوندی که تحدی را مطرح کرده است که نگفته است، اهل بیت علیهمالسلام هم که نگفتهاند، اینها برداشت یک عده است که با نیت خوبی که داشتهاند و نگران دین مردم بودهاند خواستهاند به سؤالات ایشان جواب بدهند و معمولاً هم جوابهای خوبی دادهاند ولی معصوم هم نبوده و گاهی هم اشتباهاتی داشتهاند ... مبارزهطلبی را خدا کرده است، شما چه کار دارید که ما چه بگوییم، به خدای قران بگویید که من از هر راهی که بخواهم و بهتر بتوانم امتحان میکنم و تو اگر واقعاً وجود داری نشانم بده که این کتاب از طرف توست و تا ابد هم کسی را یارای همآوردی با آن نیست و بلکه نشانم بده که قرآن قول بشر نیست، هر چند که بشر بتواند تا آنجا اوج بگیرد که مثلاً بگویند اگر علی هم بشر است پس ببین که بشر چه هست (ها عَلیٌّ بَشَر کیفَ بَشَر) ...
آن تاپیک را دیدم، منظور این نیست که کلاً علما این داستانها را برای تقویت اعتقادات دیگران از خودشان در آورده باشند، بلکه صحبت سر این است که برای پذیرفتن این امور لازم نیست روی سلسلهی سند آن مته بر روی خشخاش بگذاریم و میتوان وقتی آن را از کتاب معتبر عالمی شیعه خواندیم برای دیگران هم نقلش کنیم ... تا جایی که دیدم در همان تاپیک هم خودتان همین برداشت را کرده بودید و در نتیجه منظورتان در اینجا هم نمیتواند این باشد که فکر کنید این داستانها مندرآوردی هستند، بلکه حداکثر به سندیت آنها شک دارید ... اما از طرف دیگر مثلاً در کتاب احتجاجات مطالب زیادی که از جهاتی شبیه به این مطلبی که برایتان آوردم باشند آمده است، اگر با فضای ذهنی آن چهار زندیق که دو نفرشان را خاطرم هست آشنایی داشته باشید هم میبینید که این واقعه که گفتم دور از ذهن نیست ... حالا از همهی اینها بگذریم شما آیا آن حدیث که گفتم را خواندید و راویاش را بررسی کردید و به این نتیجه رسیدید که «اینها داستاناند»؟
اما این داستان را برای چه آوردم؟ آیا معنای تحدی از روی همین یک حدیث است که معلوم میشود؟ خیر! در قرآن چند مبارزهطلبی دیگر هم داریم، یکی همان مباهله که خودتان هم از آن یاد کردید، یکی اینکه خداوند فرمود «قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ»، دیگری آنجا که حضرت نوح علیهالسلام فرمودند «فَعَلَى اللَّـهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ»، دیگری آنجا که حضرت هود علیهالسلام فرمودند «أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * مِن دُونِهِ ۖ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ»، یکی هم آنجا که حضرت ابراهیم علیهالسلام به نمرود فرمودند که «إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّـهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ۗ وَاللَّـهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» ... حالا شاید باز هم باشد فعلاً من همینها به ذهنم رسید ...
در مباهله تنها محدودیت این بود که تنها نیایید و کس و کارتان را بهم بیاورید، این مکانیزمی است که باعث میشود شخص در موقعیتی قرار بگیرد که اگر بداند خواهد باخت ریسکش بزرگتر باشد و سختتر بتواند زیر بار آن ریسک برود، مثل اینکه شاید یک نفر تنها برود و بگوید اگر دروغم افشاء شد خودم میمیرم ولی وقتی با کس و کارش رفت میگوید همهی آنها هم به لعن خدا گرفتار خواهند شد ... آن علمای مسیحی هم به همین مطلب اشاره کردند وقتی که گفتند ببینید او چه کسانی را با خودش به میدان خواهد آورد ...
در سه مبارزهطلبی بعدی که توسط پیامبر خاتم و حضرت نوح و هود علیهمالصلوةوالسلام وارد شده است محدودیتی قائل نشدهاند و گفتهاند که هرچه میخواهید بکنید که من به خدایم توکل کردهام ...
تنها در مبارزهطلبی آخر است که یک چیز خاص خواسته شده است، اینکه خدای من میمیراند و زنده میکند تو هم همان کار را بکن، یا اینکه خدای من خورشید را از مشرق بیرون میآورد تو از مغرب بیرون بیاور ... اینکه چرا اینجا اینطور بیان شده است هم فکر نکنم متوجه دلایلش نشوید ... اینجا طرف خدا کسی است که او هم ادعای خدایی دارد
بعد از دیدن این مبارزهطلبیها که محدودیتی را بر روی کسانی که میخواهند مبارزه کنند اعمال نمیکنند خود صورت تحدی در قرآن را داریم که میگوید مانند آن را بیاورید و از هر کسی که خواستید هم به غیر خدا کمک بگیرید ... این صورت هم کاملاً کلی است و تنها یک قید دارد و آن اینکه از خدا کمک نگیرید، ممکن است بگویید که خوب اگر از خدا کمک بگیرند هم خدا کمک نمیکند ولی حداقل یکجا در روایات آمده که زندیقی از خدا کمک گرفت تا مردم را گمراه کند و خدا کمکش کرد، این زندیق همان فرعون مصر زمان حضرت موسی علیهالسلام بود که ادعای خدایی داشت و وقتی مردم از خشکسالی نیل مینالیدند بهش اخطار دادند که اگر برایمان باران نازل نکنی خدایان دیگری را به جای تو اختیار خواهیم کرد، او هم در اوج غم و اندوه از ترس آبرویش و از ترس جایگاهش در نزد مردم رفت و در خلوت خودش از خدا کمک خواست و گفت آبرویم را نزد مردم نبر، به هر حال او که دیگر خودش میدانست که خدا نیست، خدا هم درخواستش را اجابت کرد و بر اهل مصر باران شدیدی بارید تا نیل پر از آب گشت و فرعون هم رفت و گفت که ای بندگان من برایتان باران بارانیدم پس مرا بیشتر عبادت کنید ... شاید بشود کار سامریّ را هم در همین راستا معنا کرد که او از اثر الرسول در آن گوسالهی فلزی انداخت و شد وسیلهی آزمایشی سنگین از قوم بنیاسرائیل ... هیچ بعید نیست کسی از خدا مدد بطلبد و حتی بتواند در میدان ظاهر مردم زیادی را هم فریب بدهد که بهتر از قران را آورده است (کما اینکه خودم یک موردش را سراغ دارم و کسانی را هم دیدم که به آن ایمان آوردند و برای خودشان جلد دوم قرآن را بیرون دادند و اسلام را انکار نکردند بلکه گفتند کلاً نبوت ختم نشده و ادامه دارد و آیات تحدی و سایر آیات پیرامون ختم نبوت را هم تأویل به رأی کردند تا نظر خودشان را از همان قران موجه جلوه بدهند)، اصلاً چرا راه دور برویم، شیطان از خدا مهلت خواست که بتواند نسل انسان را گمراه کند و خدا هم به او مهلت داد و گفت اما قسم میخورم که جهنم را از تو و کسانی که گمراهشان میکنی پر نمایم ... اصلاً تخصص شیطان همان جعل حقیقت است، کلاغ را جای قناری تحویل میدهد و قناری را میگوید کلاغ است و آن را در نظر دیگران زشت جلوه میدهد «زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَكَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ» ... یا اصلاً همین مقدار هم لازم نبود راه دور برویم، در سورهی زخرف خداوند فرموده است «وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَـٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ * وَزُخْرُفًا ۚ وَإِن كُلُّ ذَٰلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ»، یعنی اگر اینطور نبود که همه در گمراهی در قالب یک دین در بیایند خود خداوند دنیای کافران را چنان آباد میکرد که سقف خانههایشان در دنیا از جواهرات باشد و امثال آن ... خدا هیچ اصراری ندارد که ما حتماً هدایت بشویم، بلکه فقط حق و باطل را تبیین میکند و بعد ما را به همراه عقلی که بر ما حجت قرار داده است رها میکند تا خودمان بین اطاعت از عقل یا شهوت یکی را انتخاب کنیم ... بعضی فکر میکنند که دینداری یعنی خدا همه چیز را به ما بگوید، اینکه دیندارها کلاً فقط اهل تقلید هستد، حال آنکه به قول حاجآقا پناهیان نه خدا و نه اهل بیت علیهمالسلام هیچ کدام به این راحتیها کسی را هدایت نمیکنند، به این راحتیها افتخار نمیدهند راه حلها را بگویند، باید زحمت کشید تا لیاقت هدایتشان را کسب کنیم، آنها برخوردشان اینطور است که بگویند آقا اصلاً بیعت را برداشتیم بروید، اینکه به حضرت عباس علیهالسلام هم بگویند که تو هم برو و جانت را نجات بده، یک دیندار باید خیلی حواسش جمع باشد و اهل اشارت باشد که ببتواند درست را از غلط و بهتر را از خوب تشخیص بدهد ... متأسفانه به ما دین را طوری توضیح دادهاند که گاهی با خودمان فکر کنیم که آنها که مقابل دین خدا ایستادند و با انبیاء علیهمالسلام و با اهل بیت علیهمالسلام جنگیدند چقدر آدمها احمق و سادهلوحی بودهاند که حقیقت را به آن اشکاری یافتند ولی باز ایمان نیاوردند، نه آقا خیلی از آن دشمنها آدمهای خیلی باهوشی بودند، خیلی متفکر بودند، خیلی قوی بودند، بعضیهایشان اهل زهد و جهاد بودند، بعضیهایشان عبادتهای بسیار میکردند که ما حال یک روز زندگی کردن مثل انها را هم نداشته باشیم، ولی آزمایشهای خدا هم ساده نیست، اینکه «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ» خیلی عبارت ترسناکی است که در قرآن آمده است، اینجا با تعارف کسی هدایت نمیشود، خیلیها که میگویند مؤمن هستیم را خدا آنقدر ازمایش میکند و آنقدر آزمایش میکند تا بالأخره جایی کم آورده و از دین خارج گردند «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿٢﴾ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۖ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ»، مگر خود ابلیس کم خدا را عبادت کرد ولی بعد بخاطر یک سجده نکردن، آن هم نه سجده نکردن بر خدا که سجده نکردن بر غیر خدا، رانده نشد؟ حرفش هم علیالظاهر این بود که من فقط بر خدا سجده میکنم نه بر کسی که از خودم هم پایینتر است، همانطور که مثلاً علیهمالسلام گفتند چرا بر چیزی سجده میکنید که از شما کمتر است و با دستان خودتان آنها را تراشیدهاید؟ ... یا در یکی از روایاتی که داستان فریب خوردن آدم و حوا علیماالسلام را تعریف میکند آمده است که ابلیس در دهان مار مخفی شد و به حوا گفت که منع خدا برای خوردن شما از آن درخت منقضی شده است در حالی که نشده بود، حوا سلام اللهعلیها به حرفش گوش نداد تا اینکه ابلیس گفت که نشانهی این رفع شدن محدودیت از شما این است که اگر به سمت درخت نزدیک شوید آن نگهبانان که نمیگذارند کسی به درخت نزدیک شود مزاحمتان نشده و کنار میروند تا شما بتوانید از آن بخورید، حوا هم پذیرفت که درستی سخن ابلیس را بیازماید، به درخت که نزدیک میشد نگهبانان آمدند که مانعش گردند که خداود امر کرد از سر راهش کنار بروند، چرا که شما بر درخت نگهبانانید در مقابل موجوداتی که عقل به ایشان داده نشده است، نه برای کسانی که خداوند به ایشان عقل داده و عقل را بر ایشان حجت قرار داده است، بله تکلیف به اندازهی توان است، کسی که عقل ندارد را خداوند طور دیگری هدایت میکند، حوا دچار آرمایش سختی شد چون خداوند با شیطان در نقشهاش همراهی کرد، همراهی کرد چون عقل را از پیش از آن به حضرت آدم و حوا علیهماالسلام داده بود، عقل در این موقعیت میگوید که چه کسی برای تو تبیین کرده است که اگر نگهبانان کنار بروند معنی آن این است که محدودیت شما رفع گشته است؟ ایا چون آن نگهبانان آنجا بودند دانستید که نباید از آن درخت بخورید یا چون خداوند فرمود که نخورید تا کنون نمیخوردید؟ آیا خداوند مار را بر شما حجت قرار داده است که هر چه او گفت را شما بپذیرید؟ حداقلش این است که چون خدا خودش گفته بود که از آن درخت نخورید اینجا هم از خدا میپرسیدید که آن حکم قبلی عوض شده است یا خیر ... اینجا ایشان به جای عقل از شیطان و ظاهربینی خودشان اطاعت کردند و از بهشت رانده گشتند ... آزمایش ایشان خیلی سخت بود، چرا که وقتی حضرت موسی علیهالسلام از حضرت آدم علیهالسلام پرسید که چرا چنان خطایی را کردید جواب دادند که چون باورم نمیشد که کسی دروغ بگوید، ابلیس که برایشان قسم هم خورده بود، قسم دروغ ... هدایت خدا سخت است، خیلی سخت است، خدا قرار نیست لقمهی جویده شده در دهان ما و شما بگذارد ... خدا به ما عقل داد و دیگر حجت خدا بر ما همان است، گاهی شاید راهنماییهایی بکند ولی این چیزی از سختی کارمان را کم نمیکند ...
بله جناب سعدی، در پاسخ دادن به تحدی خداوند نمیشود از خدا کمک گرفت ولی از هر کسی بجز خدا میتوان کمک گرفت، این محدودیت اما محدودیت مهمی هم در این مسابقه نیست، چنانکه اگر کسی از خدا مدد گرفت تا مثل قران را بیاورد نزد خودش حجت بر او تمام شده است و نمیتواند خودش را فریب بدهد که من توانستم خدای قرآن را شکست بدهم و در نتیجه خود خدای قران اذن داده است که به او کافر شوم ... پس میشود گفت حقیقتاً در این مبارزهطلبی هم هیچ قید و محدودیتی نیست ... همه چیز بازی را خودتان تعیین کنید ... قاضی هم وجدان خودتان هست که قضاوت کند توانستهاید بهتر از قرآن یا مثل قرآن را بیاورید یا خیر ...
جناب سعدی ... مسألهی ایمان آوردن سخت است ... ما از عقل سلیم دور شدهایم ... از عقل سلیم دور شدهایم که گرفتار این سطحینگریها شدهایم ... ما اگر جای گذشتگان بودیم خیلیهایمان با دید بیرون آمدن شتر از دل کوه و شکافته شدن ماه و امثال آن با این وضع امروزمان ایمان نمیآوردیم ... خداوند هر کسی را به اندازهی وسعش مکلف میکند، ما و شما با همین داشتههای امروزمان مکلف هستیم، الآن هم ادعا این است که قرآن معجزه است ... بسمالله، شما اگر خود را مخاطب قرآن قرار دادید و شکتان برطرف نشد و به دعوت تحدی هم پاسخ دادید و باز هم حقیقتاً در اعماق وجودتان به این یقین نرسیدید که قرآن از طرف خداست دیگر چه کار به قضاوت اینطرف و آنطرف دارید؟ کافر بشوید و در قیامت هم اگر از شما پرسیدند که چرا کافر شدید جواب بدهید که من قرآن را بررسی کردم، در قرآن و در روایات آمده بود و علما هم میگفتند که قرآن نشانهای از طرف خداست اما برای من مسلّم نشد که قرآن از طرف خدا باشد، بعد دیدم که خدای قرآن کافران گذشته را سرزنش میکند که چرا به خدایانی گرویدهاید که از حال شما آگاه نیستد و قدرتی بر شما و زندگی شما و حتی در دفاع از خودشان ندارند، دیدم که پس با همان منطق من هم اگر پیرو خدای قرآن بمانم شایستهی سرزنش هستم چرا که خدای قران گفت که با این قرآن بر شما اتمام حجت میکنم ولی در مورد من موفق نشد ... بعد بگویید که آیا بخاطر ضعف خداوند در متوجه کردن من به حقیقت مرا مؤاخذه میکنید؟ ... میبینید جناب سعدی؟ اگر شما آنطور که گفتم وارد بررس قرآن شدید و اگر شکتان برطرف نشد وارد گود تحدی هم شدید و باز هم ته دلتان به یقین در مورد حقانیت اسلام نرسیدید برای کافر شدن معذور خواهید بود، مهم نیست موافقان قران را مخالفان قرآن چگونه شما را قضاوت کنند، مهم این است که قلبتان آرام میگیرد که اسلام آن دین حقی که ادعا میکند نیست و اگر یک زمانی هم قیامتی شد و فهمیدیم که دین حقی بوده است و ما متوجهش نشدیم اشکال به خدای قرآن برمیگردد که نتوانست شما را متوجه این حقانیت کند ... نعوذبالله ... این چیزی نیست که من از خدای قرآن دیده و شناختهام ... چنان شما را به درک حقیقت در اعماق وجودتان میرساند که وقتی میگوید از رگ گرد به شما نزدیکتر هستم بفهمید یعنی که چی ... اینکه اگر عزم کنید حقطلب باشید راهی برای انکار نیابید ...
با آن مثال نخواستم بگویم که قرآن معجزه است چون تأثیرگذار است، بلکه خواستم توجهتان را به این موضوع جلب کنم که میشود دو چیز در ظاهر مثل هم باشند ولی یک چیز نباشند ... معیار الهی بودن قرآن تأثیرگذاری آن نیستَ، بلکه معیار الهی بودن قرآن این است که گویندهی آن که خود خداست را در مواجههی با قرآن خواهید یافت و خواهید شناخت، یعنی میفهمید که این کلام کلام خداست، خدایی که از قبل او را میشناسید و میدانید که پروردگار شماست، همان خدایی که در عالم ذر قبل از آنکه پدر و مادری داشته باشید یا حتی اجداد شما در دنیا متولد شوند از شما پرسید که ایا پروردگار شما نیستم و شما هم گفتید که بله و دیگر در قیامت نمیتواید ادعا کنید که در دنیا از آن غافل بودید و نمیدانستید که خدا کیست و چیست «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَـٰذَا غَافِلِينَ» ... بعد که دیدید که این قرآن کلام خداست آورندهی آن را تصدیق میکنید که فرستادهی خداست که چنین نشانهای را از نزد خداوند برای شما آورده است ... تصدیق میکید اگر حقطلب باشید و در عالم ظاهر هزار جور توجیه و اما و اگر میآورید اگر دور از جانتان حقطلب نباشید ...
در عالم ظاهر همه چیز قابل جعل است ... ظاهر معجزه و سحر مگر برای مردم عوام قابل تشخیص است؟ حالا عصای موسی وقتی مار شد قویتر از عصای ساحران باشد وقتی که آنها هم مار شدند، چه اهمیتی دارد، بلکه فقط میرساند که نعوذبالله سحر ایشان قویتر بوده است، فرعون گوربهگور شده هم همین را گفت، گفت شاید هم موسی استاد شماست، اگر معجزه آن حرقعادت ظاهری است که خوب پس باید به فرعون هم حق بدهیم که آنطور نتیجهگیری کند، فرعون که خودش ساحر بود که بداند سحر چیست، ساحران به سجده بیفتند میگوییم ساحرند و میدانند که سحر چیست، از فرعون چه انتظاری میرود؟ از مردم عادی چه انتظاری میرود؟ چرا فرعون بخاطر آن انکارش دشمن خدا و شایستهی عذاب شمرده میشود؟ جواب این سؤالات را نمیشود با تعریف رایج از معجزه داد، باید خود را کلی به تکلف بیاندازند ولی دست آخر هم حرف خاصی زده نخواهد شد ... متأسفانه گاهی ما را سادهلوح و ظاهربین تربیت کردهاند، همین است که وقتی دجال بیاید و ادعای خدایی کند میپذیرند، وقتی مرده زنده کند یا خدا کاری کند که اینطور به نظر برسد که مرده زنده کرده است میپذیرند که نعوذبالله راست میگوید و خداست ...
جناب سعدی ملکی که قدرت خداوند در آن آشکار گردد قیامت و آخرت است، در دنیا همه چیز در پس یک خحاب ظاهری مخفی است و بدون شک امر بر ظاهربینان مشتبه خواهد گشت، در عالم ظاهر، در عالم علوم حصولی که شامل علوم طبیعی و فلسفه هم میشود، در این عالم نمیتوان یه یقین قطعی رسید، یقین در ملک باطنی انسان که محل ظهور قیامت و آخرت ولو در همین زندگی دنیایی هست کسب کردنی است ... در آنجا میشود خدا را دید، در دنیا هر چه میبینیم اسباب و علل است ... چشم نشانه را میبینند که قلب صاحبنشانه را ببیند، گوش نشانه را میشنود که قلب صاحبنشانه را بشناسد ... ایمان آوردن سخت است برای ما که ظاهربین تربیت شدهایم و تربیت شدهایم که به این ظاهربینی خودمان افتخار کنیم و هر چه چشم قلب میبیند را بگوییم علمی نیست و شاید توهم باشد ... ایمان آوردن برای ما سخت است، قلبمان به این راحتیها به آرامش نمیرسد، راه همان است که گفتم، راه همان است که انبیاء از آن به دین خدا دعوت کردند ... با پرداختن به این شبهات متفاوت به نفع دین یا به ضرر دین چیزی اثبات نمیشود، این مباحث علمی حداکثر نشانههایی هستند که وقتی ادعا بزرگ است کمک نمایند که قلب راحتتر آرام بگیرد، ولی آرامش اصلی را باید در باطن و از راه دیگری جستجو کرد، حقیقت را باید جای دیگری یافت ... اگر این کار را کردیم میتوانیم درک کنیم که حضرت علی علیهالسلام چطور فرمودند که اگر تمام عرب به من پشت کنند من به ایشان پشت نمیکنم، ولی ما اگر دو نفر بگویند که تو در اشتباه هستی ما به همه چیزمان شک میکنیم و پایمان سست میشود ... این خانهی عنکبوت است، آن زمین سفت و محکم حقیقت است ... اللهم ارزقنا
سلام .استاد من فکر می کنم شما با این اظهاراتتان فاتحه ی دین اسلام را خواندید...دیگه دفتر دستک این سایت را ببندید، خودتان را راحت کنید، تا در آینده مایه ی آبروریزی بیشتر از این فراهم نشود....یاد داستان غرانیق افتادم....نمی دانم این داستان افسانه بود یا واقعیت...ولی این تاپیک و این اظهارات شما دست کمی از داستان غرانیق ندارد...شما فاتحه ی دین را خواندید....شما دارید می گویید ما باید با احتمالات به دین ایمان بیاوریم...این همه تعریف و تمجید از دین اسلام که دین برهانی است..دین عقلانیت است....با این اظهارات شما بر باد رفت....بنده اصلا شکه شده ام...گیج شده ام....نمی دانم خواب می بینم یا بیدارم...
اگر قرار است که با احتمالات بازی کنم بنده که به هیچ وجه به دین اسلام ایمان نمی آورم...چون احتمالاتی که این دین را رد می کند خیلی پیش تر است....قرآن کتابیست پر از تناقضات و اشتباهات فاحش و همین بس که به اسلام ایمان نیاورم...
فقط یک نکته در پرانتز بگویم....استاد می گویند که سنخ این مباحث و ضعف ادراکی ماست که نمی توانیم یقین حاصل کنیم....ولی خدا می گوید که شهادت به اسلام بدهید...شهادت یعنی اوج یقین...وقتی خدا همچین انتظار بی جایی دارد...معلوم می شود که الله وجود خارجی ندارد و قرآن ساخته و پرداخته ی ذهن محمد است..یا قرآن می گه به صرف تحدی اشهد رو بگو...این یعنی تناقض گویی..ببینید بنده با یقین حرف زدم...یقین ریاضی..دیگر با احتمالات هم بازی نکردم...می توانم شهادت بدهم که اسلام دین الله نیست....
والا من که گیج شدم...
خیر، قرار نیست بر اساس احتمالات کسی ایمان بیاورد ... ایمانی اگر قرار باشد بر براهین علمی (Scientific) یا فلسفی استوار باشد حداکثر ایمانی بر اساس احتمالات است، ولو اینکه آن احتمالات خودشان پخته و عالمانه باشند، اما ایمان قرار نیست بر این چیزها استوار باشد ... اگر شما راهی برای رسیدن به حقیقت نیافتید نیافتن دلیل بر نبودن نیست ...
صدیق گرامی
خیلی اوقات ما در مقابل ایرادهایی که به اعتقادات گرفته میشن، مجبوریم به احتمالات روی بیاریم، هر چند آن احتمالات دور از ذهن باشند. پس اگر قرار باشد از احتمالات کم صرف نظر کنیم، امکان دفاع از عقاید را نخواهیم داشت.
اگر هم بخواهیم هر جا به نفعمان هست احتمالات را در نظر بگیریم و هر جا به نفعمان نیست، صرف نظر کنیم، روش ما منطقی نخواهد بود.