[="Black"][=arial narrow]قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است .
[=arial narrow]اختلاف در مساله آفرينش به اندازهاى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده و مىفرمايد: «و قد خلقكم اطوارا» (6) . «شماها را مختلف و جوراجور آفريدهايم» .
[=arial narrow]پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله استعداد و شايستگى افراد را به معادن زيرزمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است آنجا كه فرموده است: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة» (7) .
[=arial narrow]اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
[=arial narrow]«ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» (8) .
[=arial narrow]«قلوب و ارواح مردم ظرفهايى هستند، بهترين آنها، وسيعترين آنها است» .
خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مىگيرد .
[="Black"][=arial narrow]5 . رمز بقا و پيروزى در صحنههاى مبارزه اين است كه شىء، مفيد و سودمند باشد . خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است:
[=arial narrow]«و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض» . «آنچه كه به حال مردم مفيد است، در زمين باقى مىماند» .
[=arial narrow]6 . باطل به شكلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنههاى متعددى خودنمايى مىكند همانطور كه كف، هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مىگردد چنانكه مىفرمايد: «و مما يوقدون عليه فى النار» . «كف نه تنها بر روى آبها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مىگردد» .
7 . فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پيوستگى حق است، و باطل در خودنمايى موقتخود مديون حق مىباشد و تا از حيثحق بهره نگيرد، نمىتواند خود را به جايى قالب بزند، كفهاى باطل از موقعيت آب استفاده مىكنند و خود را نشان مىدهند و اگر آبى در كار نبود، كف را ياراى خودنمايى نبود، قرآن براى افهام اين نكته جمله «فاحتمل السيل زبدا» را آورده است .
[="Black"][=arial narrow]8 . باطل همواره از بازار آشفته و محيطهاى هرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مىدهد و در محيطهاى آرام و بىصدا، نمىتواند خودنمايى كند همچنان كه كف موقعى ظاهر مىشود كه سيلاب از سراشيبى تند كوهها با هيجان و شور، به پايين بريزد اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد، و شور و هيجان سپرى گرديد، بهطور تدريجبه خاموشى مىگرايد .
[=arial narrow]9 . حركتباطل بر حركتحق استوار است، تا باطل بر دوش حق سوار نشود، نمىتواند حتى به صورت موقتحركت كند همچنان كه حركت كف، بر اثر حركت آب انجام مىگيرد .
10 . باطل محض، چون تاريكى و تيرگى خالص است و نمىتواند خود را نشان دهد، بلكه بايد خود را به نوعى با حق بياميزد تا بتواند خود را نشان دهد، همچنان كه كف در همان خودنمايى موقتخود نيازمند ذرات آبى است كه در درون آن نهفته است و به خاطر همين ذرات است كه مىتواند خود رانشان دهد و كف بدون ذرات از هر نوع خودنمايى ناتوان است .
[="Black"][=arial narrow]اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنان پرمغز خود به اين حقيقت اشاره كرده و مىفرمايد:
[=arial narrow]«... فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى» (9) .
«اگر باطل با حق آميخته نمىشد، حق براى راهپويان پوشيده نمىشد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمىگشت، زبان معاندان بريده مىشد ولى بخشى از باطل و بخشى از حق گرفته و آميخته به هم گرديده، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط يافت و كسانى كه قضاى الهى بر هدايت آنان رفته است، نجات مىيابند» .
[=arial]و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل او لم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال . (ابراهيم /44)
[=arial]«مردم را از روزى كه عذاب الهى فرو مى آيد، بترسان در آن روز ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم - به آنان پاسخ داده مى شود - مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه براى شما زوال و فنايى نيست ».
[=arial]و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال . (ابراهيم /45)
«شما بوديد كه در كاخهاى كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند ولى نابود گشته بودند سكنى گزيديد و براى شما آشكار گشت كه با آنها چگونه رفتار كرديم و براى شما از سرگذشت پيشينيان مثلها زديم ».
[=arial]تاريخ بشر گواهى مى دهد كه در روى زمين ، ملتهايى مى زيسته اند كه از نظر شرايط و امكانات زندگى در حد بسيار بالايى بودند. آنان به جاى اين كه در برابر اين نعمت ها سپاسگزار باشند و هر نعمتى را در جاى خود مصرف كنند، از اين نعمتها سوء استفاده كرده و سرانجام عمرى را به فساد و تبهكارى سپرى مى كردند.
[=arial]طبعا هر عملى عكس العملى دارد و جهان ، نسبت به ملتهاى تبهكار و ستمگر بى تفاوت نيست ، و پيش از آن كه در رستاخيز به كيفر اعمال خود برسند، در اين جهان كيفر مى بينند. قرآن مجيد در برخى از آياتت نوع كيفرها را بيان مى كند و مى فرمايد:
فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا و منهم من اخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اعرقنا.(1)
[="Black"][=arial]اين آيه از چهار نوع كيفر در اين جهان ، درباره ملتهاى عصيانگر گزارش مى دهد و مى فرمايد:
[=arial]1. گروهى را سنگباران كرديم فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا.
[=arial]2. گروهى را با صيحه آسمانى نابود كرديم (و منهم من اخذته الصيحة ).
[=arial]3. گروهى را زمين به كام خود فرو برد (و منهم من خسفنا به الارض ).
[=arial]4. گروهى را در دريا غرق كرديم (و منهم من اغرقنا).
آياتى كه بيانگر كيفر بينى اقوام پيشين است ، فزونتر از آن است كه در اينجا منعكس شود. انديشه عبرت گيرى از حوادث ايجاب مى كرد كه ملتهاى بعدى با چشم و گوش باز، به تاريخ اقوام پيشين بنگرند و از آنها درس عبرت بگيرند و از تبهكارى و فساد، اجتناب ورزند، اما متاسفانه بسيارى از ملتها كه غرق در فساد بودند، از تاريخ درست عبرت نگرفته و به تبهكارى خود ادامه مى دادند. آنگاه كه عذاب الهى آنها را در اين جهان فرا گرفت دچار ندامت و پشيمانى مقطعى شدند و به راز و نياز پرداخته و از خدا مى خواستند آنان را مهلت ديگرى بدهد تا دعوت انبيا را بپذيرند و گرد گناه نگردند.
[=arial]و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل .
[=arial]«مردم را از روزى كه عذاب الهى فرود مى آيد بترسان . در آن روز ستگران مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم ».
[=arial]در چنى هنگامى دو پاسخ به آنها داده مى شد:
[=arial]1. مگر شما همانها نبوديد كه براى قدرت و مكنت خود، زوالى نمى انديشيديد و سوگند ياد مى كرديد كه بر اريكه قدرت و استمرار فساد، باقى خواهيد بود؟ چنانكه مى فرمايد:
[=arial]او لم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال .
2. آيا شما نبوديد كه در خانه هاى ستمگران پيشين كه به عذاب الى هلاك شده بودند سكنى مى گزيديد چرا از اين منازل و منازل خالى از صاحبان خويش ، درست عبرت نگرفتيد؟ چنان كه مى فرمايد:
[="Black"][=arial]و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم .
[=arial]با توجه به اين دو پاسخ محكم و استوار، خدا حال ملتهاى پسين را كه عذاب الهى را ديدند، و مهلت خواستند ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام عذاب الهى را ديدند، و مهلت خواستند ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام نابود شدند به احوال ملتهاى پيشين تشبيه مى كند كه آنان نيز در عين قدرت و مكنت ، غرق در فساد بودند و به هنگام نزول عذاب خواهان مهلت بودند، ولى پاسخ مثبت به آنان داده نشد.
[=arial]در اينجا سوالى مطرح است : چرا به مهلت خواهى آنان پاسخ مثبت داده نشد و بر خداى رحيم شايسته بود به آنان مهلت دهد تا راه اصلاح را در پيش گيرند.
پاسخ اين سوال روشن است . اين نوع اظهار ندامت و پشيمانى و درخواست مهلت تا در رديف صالحان قرار گيرد، يك امر مقطعى است . يعنى شرايط زندگى حكم مى كند كه پشيمانى رخ دهد تا از اين طريق نجات يابند ولى اگر شرايط، دگرگون گردد و عذاب الهى به رحمت تبديل شود، افراد فرو مايه به همان زندگى پيشين باز مى گردند و پيامهاى الهى را فراموش مى كنند.
[="Black"][=arial]حتى اين گروه در آخرت نيز درخواست چنين مهلتى و به تعبير بهتر بازگشت به دنيا مى كنند، ولى قرآن ، يادآور مى شود كه اگر اين گروه گنهكار به زندگى دنيوى باز گردند، باز از كارهاى زشت خود دست برنمى دارند، چنان كه مى فرمايد:
[=arial]ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون .(2)
[=arial]«اگر روزى به زندگى دنيوى باز گردند باز به آنچه كه از آن نهى شده اند، بازگشت مى كنند و آنها دروغ مى گويند».
با اين بيان حال مشبه (گروه تبهكار متاخر) و حال مشبه به (گروه تبهكار پيشين ) و وجه شبه نيز روشن گرديد و نيازى به تكرار نيست .
[=arial]بسان موجود ناتوان كه نياز به غذا و فرزند دارد .
[=arial]و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون . (نحل /56)
[=arial]«آنان براى بتهايى كه هيچ گونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى داده ايم سهمى قرار مى دهند. به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت ، بازپرسى مى شوند».
[=arial]و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون . (نحل /57)
[=arial]«آنان براى خدا دخترانى قائل مى شوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مى شوند».
[=arial]و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم . (نحل /58)
[=arial]«هرگاه به يكى از آنان مژده دهند كه دخترى نصيب او شده است صورتش از ناراحتى سياه مى شود و خشم خود را فرو مى برد».
[=arial]يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا سا ما يحكمون . (نحل /59)
[=arial]«او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است ، پنهان مى شود، و نمى داند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد دختر را زنده نگه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مى كنند».
[=arial]للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم. (نحل /60)
«براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفت بد و خدا صفت برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است ».
[=arial]مشركان عهد رسالت ، كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مى انگاشتند، و تصور مى كردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است ، آنها را با صفاتى توصيف مى كردند كه با توجه به ديگر آيات روشن مى شود.
[=arial]1. از آنچه كه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مى دادند، چنان كه در آيات نيز به اين اشاره مى كند.
[=arial]و جعلوا لله مما ذرء من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله يصل الى شركائهم سا ما يحكمون .(1)
[=arial]«آنان از زراعت و دامى كه خدا آفريده بود بخشى را به خدا اختصاص مى دادند و به اعتقاد خود مى گفتند اين براى خدا و اين هم براى شريكان ما (كه همان بتها باشند)، آنچه كه براى بتها قرار مى دادند به خدا نمى رسيد ولى از آنچه كه براى خدا قرار مى دادند، به بتها داده مى شود، چه بد داورى مى كردند».
و در آيه مورد بحث مى فرمايد: و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم آنگاه يادآور مى شود، در روز قيامت از اين تقسيم بى پايه و بى اساس كه نوعى افترا است بازخواست مى شوند.
[=arial]2. يكى ديگر از ويژگيهاى آنان اين بود كه براى خداى پيراسته از جسم و جسمانيات ، دخترانى قائل بودند و معتقد بودند كه آنها فرزندان خدا هستند، و به اين نكته با اين جمله اشاره مى كند: (و يجعلون لله البنات )، آنگاه قرآن به نقد اين نظر با لفظ (سبحان ) مى پردازد، يعنى خدا منزه از چنين فرزنددارى است ، خواه دختر باشد، خواه پسر، و همگى در سوره توحيد در نمازها مى خوانيم : (لم يلد ولم يولد).
[=arial]و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا...(2)
[=arial]«فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى پنداشتند».
[=arial]سپس يادآور مى شود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زنده به گور مى كردند و از داشتن دختر رنج مى بردند و آن را ننگ مى دانستند، و به اين مطلب با جمله (و لهم ما يشتهون ) اشاره مى كند.
[=arial]در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مى كند و مى فرمايد:
[=arial]افاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا...(3)
«آيا شما را با دادن پسر، امتياز داده ، و خود از ملائكه فرزند دختر را برگزيده است ؟».
[=arial]3. سومين ويژگى آنان اين بود كه اصولا وجود دختر را مايه ننگ و عار مى دانستند و هرگاه همسر آنان پسر مى زاييد، با همسر و اطرافيانش با چهره باز، روبرو مى شدند و هرگاه به آنان مژده دختر داده مى شد، رنگشان سياه شده و در جهانى از خشم فرو مى رفتند، چنانكه مى فرمايد:يتوارى من القوم من سوء ما بشر به .
[=arial]«به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود، از قبيله خود پنهان مى گشت».
[=arial]پس از اين ، قرآن به مشكلى ديگر مشركان اشاره مى كند، و آن اين كه پدر از نگهدارى دختر رنج مى برد و خود را ميان دو محذور مى پنداشت .
[=arial]الف : اين ننگ را بپذيرد، چنانكه مى فرمايد: (ايمسكه على هون ).
ب : اين دختر را زنده به گور كند (ام يدسه فى التراب ).
[="Black"][=arial]قرآن هر دو انديشه را محكوم مى كند، زيرا وجود دختر يك نعمت الهى است كه به خانواده داده شده و اگر زايمان منحصر به پسر گردد، نسل بشر منقرض مى شود. گذشته از اين ، دختر نيز مانند پسر، انسان كاملى است . او هم فكر و انديشه ، مهر و عاطفه و ديگر سجاياى انسانى دارد و مى تواند براى شوهر، مايه آرامش خاطر باشد. قرآن در محكوميت هر دو نظر مى فرمايد: (الا ساء ما يحكمون ).
مساله زنده به گور كردن دختران ، سابقه ديرينه اى دارد كه فعلا مجال بازگويى آن نيست ، همچنين حقوقى كه اسلام براى زن قائل شده و او را ركن اجتماع دانسته خود موضوع مستقلى است كه در كتابهاى حقوق زن ،از آن گفت و گو شده است . اكنون بايد ببينيم،تشبيه در كجاى اين بحثهاى پيشين است ؟
[="Black"][=arial]مثل در اين آيات ، در اين نقطه متمركز است كه مشركان ، خدا را مانند يك انسان عاجز و ناتوان انديشيده كه به حكم آيه نخست ، براى او نصيبى قائل مى شدند، تو گويى خدا نياز به دام و دانه آنها دارد و از طرفى ديگر او را به بسان موجودى مادى مى انديشيدند كه داراى فرزند است . اين موقعيت خدا بود در انديشه مشركان .
در حالى كه جايگاه خدا در انديشه افراد موحد اين است كه او موجود بى همتايى است كه همه صفات برجسته را داراست . او داراى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت است ، و به كسى نيازى ندارد.
[="Black"][=arial]قرآن به اين دو انديشه در آخر اين آيه چنين اشاره مى كند:
[=arial]للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم.
[=arial]«براى آنان كه به آخرت ايمان ندارند، خدا را با صفات مادى و پست توصيف مى كنند، در حالى كه خدا داراى صفات برتر و والاتر است ، زيرا او حكيم و قدرتمند است ».
پس واقعيت تشبيه در اين آيه روشن شد كه فرد كافر، خدا را به موجود مادى نيازمند تشبيه مى كند، در حالى كه فرد مومن او را موجودى برتر و والاتر و داراى همه صفات كمال مى شناسد.
[=arial]اعمال كافران همچون خاكسترى در برابر باد و طوفان پوچ و تباه است .
[=arial]«مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شىء ذلك هو الضلال البعيد» (1) .
«اعمال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى، آنان از آنچه انجام دادهاند، بهرهاى نمىبرند، اين گمراهى دور و دراز است» .
[=arial]«رماد» در لغت عرب به معنى خاكستر است كه از ذرات ريزى به وجود مىآيد و اجزاى آن كاملا از هم جداست و در مقابل نسيم مختصرى توان مقاومت ندارد، تا چه رسد در برابر تندباد كه ذرات آن را در فضا پخش مىكند .
[=arial]«عاصف» باد تندى را مىگويند كه به شدت مىوزد و چه بسا شاخههاى درختان را شكسته و چهبسا درختان كهنسال را نيز سرنگون مىكند، كيفيت تاثير آن در گرو شدت وزش باد است . بادى كه در هر ساعت 200 كيلومتر را درهم مىنوردد، مسلما شيروانى ساختمانها را نيز كنده و آفريدهاى را به جاى نمىگذارد .
عاصف اگرچه به معنى تندباد است، و بايد صفت «ريح» (باد) باشد، اما قرآن آن را وصف روز (يوم) قرار داده و اين نيز نشانه بلاغت قرآن است . تو گويى باد به قدرى تند و فراگير است، كه روز، تبديل به تندباد شده است . چنان كه در لغت عرب به روز بارانى، «يوم ماطر» مىگويند به جاى اين كه بگويند سحاب ماطر، تو گويى باران به قدرى زياد است كه روز سرتا پا باران شده است .
[="Black"][=arial]قرآن مجيد، درباره نوع كار آنان مثلى دارد كه به توضيح آن مىپردازيم:
[=arial]فرض كنيد كشاورزى مقدارى خاكستر براى تقويتباغ در يك فضاى باز فراهم آورده كه به تدريج آن را در سطح باغ پخش كند، ناگهان تندبادى مىوزد و تمام ذرات آن را در فضا پخش مىكند و به هيچ قيمت نمىتوان از پخش آن جلوگيرى كرد . مسلما چنين كشاورزى از اين كار نتيجه نبرده و دست روى دستخواهد گذاشت . قرآن درباره اعمال كافران، خواه اعمالى كه براى تقرب به معبودان دروغين انجام مىدهند يا كارهاى خيرى كه براى كسب شهرت و پيشرفت در امور زندگى سر و صورت مىدهند، مىفرمايد:
«اعمال اين گروه در پيشگاه خدا كوچكترين سودى ندارد، مثل اين گروه بسان آن خاكسترى است كه در فضاى باز در مسير تندباد قرار گيرد، همانطور كه كشاورز از عمل پيشين خود سودى نمىبرد، اين گروه نيز سودى نمىبردند، زيرا آنان كارهاى خود را براى بتها و يا شهرت انجام دادهاند و بايد پاداش خود را از آنها بگيرند، نه از خدا كه هرگز براى او حركتى انجام ندادهاند» .
[="Black"][=arial]در مكتب تربيتى اسلام، پذيرش عمل دوشرط دارد:
[=arial]1 . زيبايى عمل و كار .
[=arial]2 . زيبايى انگيزه .
[=arial]كارهاى اين گروه هر چند شرط نخست را دارا است، چهبسا بيمارستانى ساخته و به افراد عقبمانده كمك مىكنند، اما انگيزه آنان، پست و آلوده است . يا مىخواهند مقامى را كسب كنند يا به خدايان دروغين تقرب جويند .
[=arial]اصولا در مكتب اسلام، مرد نيكوكار، انسانى است كه عمل او نيك و انگيزه او نيز نيكتر باشد، يعنى كار را براى خدا انجام دهد، و در آن كار، هيچ نوع نيت مادى و كسب مقام يا تقرب به فرد ديگر نباشد .
در اينجا مكتب اسلام، با ديگر مكتبهاى تربيتى فاصله زيادى مىگيرد . در مكتبهاى غربى كه غالبا روح مادى دارد، مقياس در ستايش افراد، نيك بودن عمل است نه نيك بودن نيت، درحالى كه در مكتب اسلام، علاوه بر نيك بودن عمل، نيكى انگيزه نيز كاملا مورد نظر مىباشد .
[="Black"][=arial]در زمان رسول گرامى صلى الله عليه و آله مشركان مكه، مسجدالحرام را تعمير و بازسازى مىكردند، ولى قرآن، عمل آنان را بىارزش شمرده و حق بازسازى و تعمير مساجد را از آنان سلب مىكند و مىگويد: «ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر اولئك حبطت اعمالهم و في النار هم خالدون» (2) .
[=arial]«مشركان كه بر كفر خود گواهى مىدهند، شايستگى تعمير مساجد خدا را ندارند، عمل آنان پوچ و تباه شده و در آتش جاودانه هستند» .
[=arial]در اين آيه حق تعمير مسجد الحرام كه از كارهاى بسيار زيباى انسان است، از آنان سلب شده و تصريح مىكند كه كفر آنان مايه حبط عمل و بىارزش بودن كار زيباى آنان خواهد بود، زيرا اين كار به ظاهر زيباست ولى در درون نازيباست، اگر خانه خدا را تعمير مىكنند، بايد خدا را بپرستند، نه بشر را .
و لذا در آيه ديگر تعمير مساجد خدا را حق كسانى دانسته كه ايمان به خدا را با عمل صالح ضميمه كنند، و روح خداترسى و انگيزه الهى بر آنها حكومت كند، چنانكه مىفرمايد: «انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر و اقام الصلاة و آتى الزكاة و لم يخش الا الله فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين» (3) .
[="Black"][=arial]«بازسازى مساجد خدا از آن كسى است كه داراى ايمان به خدا و روز قيامتباشد و نماز را به پا دارد، و زكات بدهد و از كسى جز خدا نترسد . شايد آنان از هدايتيافتگان باشند» .
[=arial]اگر در پايان آيه، هدايتيافتن اين گروه را به صورت جزمى و قطعى نمىگويد، به خاطر آن است كه هدايت قطعى با پايان يافتن عمر، روشن مىشود . چهبسا همين گروه تحت تاثير وسوسههاى شيطانى قرار گرفته و از صراط مستقيم بيرون بروند، قطعا اعمال آنان نيز بسان خاكستر بيهوده خواهد بود .
آيا اعمال نيك كافرانى مانند مسيحيان و غيره كه خدا را پذيرفته ولى شريعت را نپذيرفتهاند، ممكن است مايه تخفيف عذاب گردد و از برخى از روايات استفاده مىشود كه كارهاى نيك اين نوع از كافران، بيهوده نيست، چنانكه خداوند مىفرمايد: «ان الله لا يضيع اجر المحسنين» «خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند» .
[="Black"][=arial narrow]قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است .
[=arial narrow]اختلاف در مساله آفرينش به اندازهاى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده و مىفرمايد: «و قد خلقكم اطوارا» (6) . «شماها را مختلف و جوراجور آفريدهايم» .
[=arial narrow]پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله استعداد و شايستگى افراد را به معادن زيرزمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است آنجا كه فرموده است: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة» (7) .
[=arial narrow]اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
[=arial narrow]«ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها» (8) .
[=arial narrow]«قلوب و ارواح مردم ظرفهايى هستند، بهترين آنها، وسيعترين آنها است» .
خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مىگيرد .
[="Black"][=arial narrow]5 . رمز بقا و پيروزى در صحنههاى مبارزه اين است كه شىء، مفيد و سودمند باشد . خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است:
[=arial narrow]«و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض» . «آنچه كه به حال مردم مفيد است، در زمين باقى مىماند» .
[=arial narrow]6 . باطل به شكلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنههاى متعددى خودنمايى مىكند همانطور كه كف، هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مىگردد چنانكه مىفرمايد: «و مما يوقدون عليه فى النار» . «كف نه تنها بر روى آبها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مىگردد» .
7 . فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پيوستگى حق است، و باطل در خودنمايى موقتخود مديون حق مىباشد و تا از حيثحق بهره نگيرد، نمىتواند خود را به جايى قالب بزند، كفهاى باطل از موقعيت آب استفاده مىكنند و خود را نشان مىدهند و اگر آبى در كار نبود، كف را ياراى خودنمايى نبود، قرآن براى افهام اين نكته جمله «فاحتمل السيل زبدا» را آورده است .
[="Black"][=arial narrow]8 . باطل همواره از بازار آشفته و محيطهاى هرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مىدهد و در محيطهاى آرام و بىصدا، نمىتواند خودنمايى كند همچنان كه كف موقعى ظاهر مىشود كه سيلاب از سراشيبى تند كوهها با هيجان و شور، به پايين بريزد اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد، و شور و هيجان سپرى گرديد، بهطور تدريجبه خاموشى مىگرايد .
[=arial narrow]9 . حركتباطل بر حركتحق استوار است، تا باطل بر دوش حق سوار نشود، نمىتواند حتى به صورت موقتحركت كند همچنان كه حركت كف، بر اثر حركت آب انجام مىگيرد .
10 . باطل محض، چون تاريكى و تيرگى خالص است و نمىتواند خود را نشان دهد، بلكه بايد خود را به نوعى با حق بياميزد تا بتواند خود را نشان دهد، همچنان كه كف در همان خودنمايى موقتخود نيازمند ذرات آبى است كه در درون آن نهفته است و به خاطر همين ذرات است كه مىتواند خود رانشان دهد و كف بدون ذرات از هر نوع خودنمايى ناتوان است .
[="Black"][=arial narrow]اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنان پرمغز خود به اين حقيقت اشاره كرده و مىفرمايد:
[=arial narrow]«... فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى» (9) .
«اگر باطل با حق آميخته نمىشد، حق براى راهپويان پوشيده نمىشد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمىگشت، زبان معاندان بريده مىشد ولى بخشى از باطل و بخشى از حق گرفته و آميخته به هم گرديده، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط يافت و كسانى كه قضاى الهى بر هدايت آنان رفته است، نجات مىيابند» .
[="Black"]پىنوشت:
1) رعد، 17 .
2) انبياء، 30 .
3) حديد، 25 .
4) اسراء ، 81 .
5) شورى، 24 .
6) نوح، 14 .
7) بحارالانوار، ج4، ص 405 .
8) نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 127 .
9) نهجالبلاغه، خطبه 49، چاپ عبده .
منبع :مکتب اسلام،شماره 9 (سال 81)[/]
[="Black"][=arial]مثل هاى قرآن (26)
[=arial]جعفر سبحانى
[=arial]بسان ملت هاى پيشين
[=arial]و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل او لم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال . (ابراهيم /44)
[=arial]«مردم را از روزى كه عذاب الهى فرو مى آيد، بترسان در آن روز ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم - به آنان پاسخ داده مى شود - مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه براى شما زوال و فنايى نيست ».
[=arial]و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال . (ابراهيم /45)
«شما بوديد كه در كاخهاى كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند ولى نابود گشته بودند سكنى گزيديد و براى شما آشكار گشت كه با آنها چگونه رفتار كرديم و براى شما از سرگذشت پيشينيان مثلها زديم ».
[="Black"][=arial]تفسير آيات
[=arial]تاريخ بشر گواهى مى دهد كه در روى زمين ، ملتهايى مى زيسته اند كه از نظر شرايط و امكانات زندگى در حد بسيار بالايى بودند. آنان به جاى اين كه در برابر اين نعمت ها سپاسگزار باشند و هر نعمتى را در جاى خود مصرف كنند، از اين نعمتها سوء استفاده كرده و سرانجام عمرى را به فساد و تبهكارى سپرى مى كردند.
[=arial]طبعا هر عملى عكس العملى دارد و جهان ، نسبت به ملتهاى تبهكار و ستمگر بى تفاوت نيست ، و پيش از آن كه در رستاخيز به كيفر اعمال خود برسند، در اين جهان كيفر مى بينند. قرآن مجيد در برخى از آياتت نوع كيفرها را بيان مى كند و مى فرمايد:
فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا و منهم من اخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اعرقنا.(1)
[="Black"][=arial]اين آيه از چهار نوع كيفر در اين جهان ، درباره ملتهاى عصيانگر گزارش مى دهد و مى فرمايد:
[=arial]1. گروهى را سنگباران كرديم فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا.
[=arial]2. گروهى را با صيحه آسمانى نابود كرديم (و منهم من اخذته الصيحة ).
[=arial]3. گروهى را زمين به كام خود فرو برد (و منهم من خسفنا به الارض ).
[=arial]4. گروهى را در دريا غرق كرديم (و منهم من اغرقنا).
آياتى كه بيانگر كيفر بينى اقوام پيشين است ، فزونتر از آن است كه در اينجا منعكس شود. انديشه عبرت گيرى از حوادث ايجاب مى كرد كه ملتهاى بعدى با چشم و گوش باز، به تاريخ اقوام پيشين بنگرند و از آنها درس عبرت بگيرند و از تبهكارى و فساد، اجتناب ورزند، اما متاسفانه بسيارى از ملتها كه غرق در فساد بودند، از تاريخ درست عبرت نگرفته و به تبهكارى خود ادامه مى دادند. آنگاه كه عذاب الهى آنها را در اين جهان فرا گرفت دچار ندامت و پشيمانى مقطعى شدند و به راز و نياز پرداخته و از خدا مى خواستند آنان را مهلت ديگرى بدهد تا دعوت انبيا را بپذيرند و گرد گناه نگردند.
[="Black"][=arial]اين حقيقت در اين آيه آمده است :
[=arial]و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل .
[=arial]«مردم را از روزى كه عذاب الهى فرود مى آيد بترسان . در آن روز ستگران مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم ».
[=arial]در چنى هنگامى دو پاسخ به آنها داده مى شد:
[=arial]1. مگر شما همانها نبوديد كه براى قدرت و مكنت خود، زوالى نمى انديشيديد و سوگند ياد مى كرديد كه بر اريكه قدرت و استمرار فساد، باقى خواهيد بود؟ چنانكه مى فرمايد:
[=arial]او لم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال .
2. آيا شما نبوديد كه در خانه هاى ستمگران پيشين كه به عذاب الى هلاك شده بودند سكنى مى گزيديد چرا از اين منازل و منازل خالى از صاحبان خويش ، درست عبرت نگرفتيد؟ چنان كه مى فرمايد:
[="Black"][=arial]و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم .
[=arial]با توجه به اين دو پاسخ محكم و استوار، خدا حال ملتهاى پسين را كه عذاب الهى را ديدند، و مهلت خواستند ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام عذاب الهى را ديدند، و مهلت خواستند ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام نابود شدند به احوال ملتهاى پيشين تشبيه مى كند كه آنان نيز در عين قدرت و مكنت ، غرق در فساد بودند و به هنگام نزول عذاب خواهان مهلت بودند، ولى پاسخ مثبت به آنان داده نشد.
[=arial]در اينجا سوالى مطرح است : چرا به مهلت خواهى آنان پاسخ مثبت داده نشد و بر خداى رحيم شايسته بود به آنان مهلت دهد تا راه اصلاح را در پيش گيرند.
پاسخ اين سوال روشن است . اين نوع اظهار ندامت و پشيمانى و درخواست مهلت تا در رديف صالحان قرار گيرد، يك امر مقطعى است . يعنى شرايط زندگى حكم مى كند كه پشيمانى رخ دهد تا از اين طريق نجات يابند ولى اگر شرايط، دگرگون گردد و عذاب الهى به رحمت تبديل شود، افراد فرو مايه به همان زندگى پيشين باز مى گردند و پيامهاى الهى را فراموش مى كنند.
[="Black"][=arial]حتى اين گروه در آخرت نيز درخواست چنين مهلتى و به تعبير بهتر بازگشت به دنيا مى كنند، ولى قرآن ، يادآور مى شود كه اگر اين گروه گنهكار به زندگى دنيوى باز گردند، باز از كارهاى زشت خود دست برنمى دارند، چنان كه مى فرمايد:
[=arial]ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون .(2)
[=arial]«اگر روزى به زندگى دنيوى باز گردند باز به آنچه كه از آن نهى شده اند، بازگشت مى كنند و آنها دروغ مى گويند».
با اين بيان حال مشبه (گروه تبهكار متاخر) و حال مشبه به (گروه تبهكار پيشين ) و وجه شبه نيز روشن گرديد و نيازى به تكرار نيست .
[="Black"]پي نوشتها
1- عنكبوت /40.
2- انعام /28.[/]
[="Black"][=arial]مثل هاى قرآن (27)
[=arial]جعفر سبحانى
[=arial]بسان موجود ناتوان كه نياز به غذا و فرزند دارد .
[=arial]و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون . (نحل /56)
[=arial]«آنان براى بتهايى كه هيچ گونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى داده ايم سهمى قرار مى دهند. به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت ، بازپرسى مى شوند».
[=arial]و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون . (نحل /57)
[=arial]«آنان براى خدا دخترانى قائل مى شوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مى شوند».
[=arial]و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم . (نحل /58)
[=arial]«هرگاه به يكى از آنان مژده دهند كه دخترى نصيب او شده است صورتش از ناراحتى سياه مى شود و خشم خود را فرو مى برد».
[=arial]يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا سا ما يحكمون . (نحل /59)
[=arial]«او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است ، پنهان مى شود، و نمى داند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد دختر را زنده نگه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مى كنند».
[=arial]للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم. (نحل /60)
«براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفت بد و خدا صفت برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است ».
[="Black"][=arial]صفات مشركان
[=arial]مشركان عهد رسالت ، كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مى انگاشتند، و تصور مى كردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است ، آنها را با صفاتى توصيف مى كردند كه با توجه به ديگر آيات روشن مى شود.
[=arial]1. از آنچه كه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مى دادند، چنان كه در آيات نيز به اين اشاره مى كند.
[=arial]و جعلوا لله مما ذرء من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله يصل الى شركائهم سا ما يحكمون .(1)
[=arial]«آنان از زراعت و دامى كه خدا آفريده بود بخشى را به خدا اختصاص مى دادند و به اعتقاد خود مى گفتند اين براى خدا و اين هم براى شريكان ما (كه همان بتها باشند)، آنچه كه براى بتها قرار مى دادند به خدا نمى رسيد ولى از آنچه كه براى خدا قرار مى دادند، به بتها داده مى شود، چه بد داورى مى كردند».
و در آيه مورد بحث مى فرمايد: و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم آنگاه يادآور مى شود، در روز قيامت از اين تقسيم بى پايه و بى اساس كه نوعى افترا است بازخواست مى شوند.
[="Black"][=arial]
[=arial]2. يكى ديگر از ويژگيهاى آنان اين بود كه براى خداى پيراسته از جسم و جسمانيات ، دخترانى قائل بودند و معتقد بودند كه آنها فرزندان خدا هستند، و به اين نكته با اين جمله اشاره مى كند: (و يجعلون لله البنات )، آنگاه قرآن به نقد اين نظر با لفظ (سبحان ) مى پردازد، يعنى خدا منزه از چنين فرزنددارى است ، خواه دختر باشد، خواه پسر، و همگى در سوره توحيد در نمازها مى خوانيم : (لم يلد ولم يولد).
[=arial]در آيات ديگر اين دختران در انديشه مشركان ، همگان فرشتگان هستند، چنانكه مى فرمايد:
[=arial]و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا...(2)
[=arial]«فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى پنداشتند».
[=arial]سپس يادآور مى شود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زنده به گور مى كردند و از داشتن دختر رنج مى بردند و آن را ننگ مى دانستند، و به اين مطلب با جمله (و لهم ما يشتهون ) اشاره مى كند.
[=arial]در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مى كند و مى فرمايد:
[=arial]افاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا...(3)
«آيا شما را با دادن پسر، امتياز داده ، و خود از ملائكه فرزند دختر را برگزيده است ؟».
[="Black"][=arial]
[=arial]3. سومين ويژگى آنان اين بود كه اصولا وجود دختر را مايه ننگ و عار مى دانستند و هرگاه همسر آنان پسر مى زاييد، با همسر و اطرافيانش با چهره باز، روبرو مى شدند و هرگاه به آنان مژده دختر داده مى شد، رنگشان سياه شده و در جهانى از خشم فرو مى رفتند، چنانكه مى فرمايد:يتوارى من القوم من سوء ما بشر به .
[=arial]«به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود، از قبيله خود پنهان مى گشت».
[=arial]پس از اين ، قرآن به مشكلى ديگر مشركان اشاره مى كند، و آن اين كه پدر از نگهدارى دختر رنج مى برد و خود را ميان دو محذور مى پنداشت .
[=arial]الف : اين ننگ را بپذيرد، چنانكه مى فرمايد: (ايمسكه على هون ).
ب : اين دختر را زنده به گور كند (ام يدسه فى التراب ).
[="Black"][=arial]قرآن هر دو انديشه را محكوم مى كند، زيرا وجود دختر يك نعمت الهى است كه به خانواده داده شده و اگر زايمان منحصر به پسر گردد، نسل بشر منقرض مى شود. گذشته از اين ، دختر نيز مانند پسر، انسان كاملى است . او هم فكر و انديشه ، مهر و عاطفه و ديگر سجاياى انسانى دارد و مى تواند براى شوهر، مايه آرامش خاطر باشد. قرآن در محكوميت هر دو نظر مى فرمايد: (الا ساء ما يحكمون ).
مساله زنده به گور كردن دختران ، سابقه ديرينه اى دارد كه فعلا مجال بازگويى آن نيست ، همچنين حقوقى كه اسلام براى زن قائل شده و او را ركن اجتماع دانسته خود موضوع مستقلى است كه در كتابهاى حقوق زن ،از آن گفت و گو شده است . اكنون بايد ببينيم،تشبيه در كجاى اين بحثهاى پيشين است ؟
[="Black"][=arial]مثل در اين آيات ، در اين نقطه متمركز است كه مشركان ، خدا را مانند يك انسان عاجز و ناتوان انديشيده كه به حكم آيه نخست ، براى او نصيبى قائل مى شدند، تو گويى خدا نياز به دام و دانه آنها دارد و از طرفى ديگر او را به بسان موجودى مادى مى انديشيدند كه داراى فرزند است . اين موقعيت خدا بود در انديشه مشركان .
در حالى كه جايگاه خدا در انديشه افراد موحد اين است كه او موجود بى همتايى است كه همه صفات برجسته را داراست . او داراى حيات و علم و قدرت و عزت و عظمت است ، و به كسى نيازى ندارد.
[="Black"][=arial]قرآن به اين دو انديشه در آخر اين آيه چنين اشاره مى كند:
[=arial]للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم.
[=arial]«براى آنان كه به آخرت ايمان ندارند، خدا را با صفات مادى و پست توصيف مى كنند، در حالى كه خدا داراى صفات برتر و والاتر است ، زيرا او حكيم و قدرتمند است ».
پس واقعيت تشبيه در اين آيه روشن شد كه فرد كافر، خدا را به موجود مادى نيازمند تشبيه مى كند، در حالى كه فرد مومن او را موجودى برتر و والاتر و داراى همه صفات كمال مى شناسد.
[="Black"]پي نوشتها
1- انعام /136.
2- زخرف /19.
3- اسراء /40.[/]
[="Black"][=arial]مثلهاى زيباى قرآن (28)
[=arial]جعفر سبحانى
[=arial]مثل بيست و دوم:اعمال پوچ كافران
[=arial]اعمال كافران همچون خاكسترى در برابر باد و طوفان پوچ و تباه است .
[=arial]«مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شىء ذلك هو الضلال البعيد» (1) .
«اعمال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى، آنان از آنچه انجام دادهاند، بهرهاى نمىبرند، اين گمراهى دور و دراز است» .
[="Black"][=arial]تفسير لغات آيه
[=arial]«رماد» در لغت عرب به معنى خاكستر است كه از ذرات ريزى به وجود مىآيد و اجزاى آن كاملا از هم جداست و در مقابل نسيم مختصرى توان مقاومت ندارد، تا چه رسد در برابر تندباد كه ذرات آن را در فضا پخش مىكند .
[=arial]«عاصف» باد تندى را مىگويند كه به شدت مىوزد و چه بسا شاخههاى درختان را شكسته و چهبسا درختان كهنسال را نيز سرنگون مىكند، كيفيت تاثير آن در گرو شدت وزش باد است . بادى كه در هر ساعت 200 كيلومتر را درهم مىنوردد، مسلما شيروانى ساختمانها را نيز كنده و آفريدهاى را به جاى نمىگذارد .
عاصف اگرچه به معنى تندباد است، و بايد صفت «ريح» (باد) باشد، اما قرآن آن را وصف روز (يوم) قرار داده و اين نيز نشانه بلاغت قرآن است . تو گويى باد به قدرى تند و فراگير است، كه روز، تبديل به تندباد شده است . چنان كه در لغت عرب به روز بارانى، «يوم ماطر» مىگويند به جاى اين كه بگويند سحاب ماطر، تو گويى باران به قدرى زياد است كه روز سرتا پا باران شده است .
[="Black"][=arial]با توجه به اين نكات، اكنون به تفسير اين آيه مىپردازيم:
[=arial]كارهاى نيك كافران بر سه نوع است:
[=arial]1 . كارهاى نيكى كه براى خدا انجام مىدهند .
[=arial]2 . كارهاى نيكى كه براى تقرب به بتها و خدايان دروغين انجام مىدهند، و انگيزه الهى ندارند .
3 . كارهاى نيكى كه براى كسب شهرت و مقام انجام مىدهند و در حقيقت هدف از كار، اين است كه با كسب رضاى مردم، به مناصب عالى نائل گردند .
[="Black"][=arial]قرآن مجيد، درباره نوع كار آنان مثلى دارد كه به توضيح آن مىپردازيم:
[=arial]فرض كنيد كشاورزى مقدارى خاكستر براى تقويتباغ در يك فضاى باز فراهم آورده كه به تدريج آن را در سطح باغ پخش كند، ناگهان تندبادى مىوزد و تمام ذرات آن را در فضا پخش مىكند و به هيچ قيمت نمىتوان از پخش آن جلوگيرى كرد . مسلما چنين كشاورزى از اين كار نتيجه نبرده و دست روى دستخواهد گذاشت . قرآن درباره اعمال كافران، خواه اعمالى كه براى تقرب به معبودان دروغين انجام مىدهند يا كارهاى خيرى كه براى كسب شهرت و پيشرفت در امور زندگى سر و صورت مىدهند، مىفرمايد:
«اعمال اين گروه در پيشگاه خدا كوچكترين سودى ندارد، مثل اين گروه بسان آن خاكسترى است كه در فضاى باز در مسير تندباد قرار گيرد، همانطور كه كشاورز از عمل پيشين خود سودى نمىبرد، اين گروه نيز سودى نمىبردند، زيرا آنان كارهاى خود را براى بتها و يا شهرت انجام دادهاند و بايد پاداش خود را از آنها بگيرند، نه از خدا كه هرگز براى او حركتى انجام ندادهاند» .
[="Black"][=arial]در مكتب تربيتى اسلام، پذيرش عمل دوشرط دارد:
[=arial]1 . زيبايى عمل و كار .
[=arial]2 . زيبايى انگيزه .
[=arial]كارهاى اين گروه هر چند شرط نخست را دارا است، چهبسا بيمارستانى ساخته و به افراد عقبمانده كمك مىكنند، اما انگيزه آنان، پست و آلوده است . يا مىخواهند مقامى را كسب كنند يا به خدايان دروغين تقرب جويند .
[=arial]اصولا در مكتب اسلام، مرد نيكوكار، انسانى است كه عمل او نيك و انگيزه او نيز نيكتر باشد، يعنى كار را براى خدا انجام دهد، و در آن كار، هيچ نوع نيت مادى و كسب مقام يا تقرب به فرد ديگر نباشد .
در اينجا مكتب اسلام، با ديگر مكتبهاى تربيتى فاصله زيادى مىگيرد . در مكتبهاى غربى كه غالبا روح مادى دارد، مقياس در ستايش افراد، نيك بودن عمل است نه نيك بودن نيت، درحالى كه در مكتب اسلام، علاوه بر نيك بودن عمل، نيكى انگيزه نيز كاملا مورد نظر مىباشد .
[="Black"][=arial]در زمان رسول گرامى صلى الله عليه و آله مشركان مكه، مسجدالحرام را تعمير و بازسازى مىكردند، ولى قرآن، عمل آنان را بىارزش شمرده و حق بازسازى و تعمير مساجد را از آنان سلب مىكند و مىگويد: «ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر اولئك حبطت اعمالهم و في النار هم خالدون» (2) .
[=arial]«مشركان كه بر كفر خود گواهى مىدهند، شايستگى تعمير مساجد خدا را ندارند، عمل آنان پوچ و تباه شده و در آتش جاودانه هستند» .
[=arial]در اين آيه حق تعمير مسجد الحرام كه از كارهاى بسيار زيباى انسان است، از آنان سلب شده و تصريح مىكند كه كفر آنان مايه حبط عمل و بىارزش بودن كار زيباى آنان خواهد بود، زيرا اين كار به ظاهر زيباست ولى در درون نازيباست، اگر خانه خدا را تعمير مىكنند، بايد خدا را بپرستند، نه بشر را .
و لذا در آيه ديگر تعمير مساجد خدا را حق كسانى دانسته كه ايمان به خدا را با عمل صالح ضميمه كنند، و روح خداترسى و انگيزه الهى بر آنها حكومت كند، چنانكه مىفرمايد: «انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر و اقام الصلاة و آتى الزكاة و لم يخش الا الله فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين» (3) .
[="Black"][=arial]«بازسازى مساجد خدا از آن كسى است كه داراى ايمان به خدا و روز قيامتباشد و نماز را به پا دارد، و زكات بدهد و از كسى جز خدا نترسد . شايد آنان از هدايتيافتگان باشند» .
[=arial]اگر در پايان آيه، هدايتيافتن اين گروه را به صورت جزمى و قطعى نمىگويد، به خاطر آن است كه هدايت قطعى با پايان يافتن عمر، روشن مىشود . چهبسا همين گروه تحت تاثير وسوسههاى شيطانى قرار گرفته و از صراط مستقيم بيرون بروند، قطعا اعمال آنان نيز بسان خاكستر بيهوده خواهد بود .
آيا اعمال نيك كافرانى مانند مسيحيان و غيره كه خدا را پذيرفته ولى شريعت را نپذيرفتهاند، ممكن است مايه تخفيف عذاب گردد و از برخى از روايات استفاده مىشود كه كارهاى نيك اين نوع از كافران، بيهوده نيست، چنانكه خداوند مىفرمايد: «ان الله لا يضيع اجر المحسنين» «خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند» .
[="Black"]پىنوشت:
1) ابراهيم: 18 .
2) توبه: 17 .
3) توبه: 18 .
منبع :مکتب اسلام،شماره 10 (سال 81)[/]