[=arial]قرآن در آياتى براى تحقير خدايان مشركان و عمل آنان، دو مثل كوبنده زده كه مايه ناراحتى مشركان گرديده است:
[=arial]براى ترسيم ناتوانى خدايان دروغين آنان مى فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه اى ناتوانند كه نمى توانند مگسى را بيافرينند، و اگر مگسى چيزى از آنها بگيرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانكه مى فرمايد:
[=arial]«...ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنققوه منه...».
[=arial]«كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند پس بگيرند».
[=arial]در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه مى كند و مى فرمايد:
[=arial]«مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون»(7).
[=arial]«آنان كه اوليايى جز خدا، براى خود انتخاب كرده اند، بسان عنكبوتى هستند كه براى خود لانه اى ساخته و (برآن اعتماد مى كند) درحالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است».
[=arial]اين نوع مثل ها مايه ناراحتى مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از اين ضرب المثل ها چيست؟! تو گويى وحى الهى را بالاتر از آن مى دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد، ولى غافل از يك نكته و آن اين كه براى تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه ها عين بلاغت و ايراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است.
[=arial]جامعه شرك از اين مثل هاى كوبنده كه بتهاى مشركان را پست تر از مگس معرفى مى كرد، و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مى نمود، سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل ها، كار ده ها برهان و دليل فلسفى را انجام مى دهد، و به مغزها حركت و بينش مى بخشد، تا از اين موجودات پست تر از مگس دست بردارند، و بر خانه هاى سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
[=arial]ملاك صحت و استوارى تمثيل اين است كه به مقصود عقلانى و انسانى گوينده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد.
[=arial]هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد، بايد از كهكشانها و منظومه شمسى و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرينش همگان حاكى از قدرت بى پايان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيرى است، نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت.
[=arial]ولى هرگاه هدف، بيان تحقير و بى ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزى مشركان باشد، هيچ تشبيهى بليغ تر و گوياتر از تمثيل هاى ياد شده نيست ،لذا خدا مى فرمايد:
[=arial]«ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها».
[=arial]«خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمى كند».
[=arial]مردم در برابر اين مثلها به دو دسته تقسيم مى شوند:
[=arial]الف. گروه معتقد به نبوت پيامبر(ص) و حقانيت قرآن.
[=arial]ب. گروهى كافر و غير معتقد.
[=arial]گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مى گويند اين نوع مثل ها نيز بسان ساير آيات قرآن حق و پابرجا است «فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم».
[=arial]گروه دوم، به خاطر بى ايمانى و بى اعتقادى، درباره اين مثل ها سرگردان مى شوند و مى گويند خدا از اين مثل ها چه هدفى را تعقيب مى كند: «و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا».
[=arial]خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ مى گويد و مى فرمايد: خدا به وسيله اين مثل ها گروهى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از اين مثل ها گمراه نمى شوند. هدايت از آن مومنان و گمراهى از آن فاسقان مى باشد، و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره مى كند:
[=arial]«يضل به كثيرا» «گروه زيادى گمراه مى كند( كافران»).
[=arial]«و يهدى به كثيرا» «خدا گروه زيادى را نيز هدايت مى كند».
[=arial]سرانجام يادآور مى شود علت گمراهى را بايد از درون كافران جستجو كرد و در حقيقت خود آنان زمينه هايى فراهم ساخته اند كه از هدايت قرآن بهره نبرند و عدم بهره مندى آنها از اين آيات همان گمراه شدن است.
[=arial]گروهى از اين نوع آيات، انديشه جبر مى سازند و مى گويند: اين كه خدا گروهى را هدايت، و گروه ديگرى را گمراه مى كند، به اين معنى است كه هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشى از خود ندارند.ولى استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملا محكوم است و قرآن با جمله «و ما يضل به الا الفاسقين» يادآور مى شود گمراه كردن خدا بى سبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرد، سبب گمراهى خود را فراهم ساخته اند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
[=arial]تعجب ندارد كه كتابى براى گروهى مايه هدايت و براى گروه ديگر مايه ضلالت باشد، زيرا اين دوگانگى در تإثير، از خود قرآن سرچشمه نمى گيرد، قرآن براى همه كتاب هدايت است، بلكه از ذات انسانها سرچشمه مى گيرد. انسانى كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد، از نسيم صبحى بهره مند مى شود ولى آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود، از اين باد بهارى جان پرور محروم مى گردد. مثل مومن مثل انسانى است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار مى دهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم مى سازد و به قول گوينده:
[=arial]باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
[=arial]در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
[=arial]سالم ترين و پاك ترين غذا براى جوان، نيروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال كه معده او براى هضم چنين غذايى آمادگى ندارد، مصيبت بار، بلكه مرگآفرين است.
[=arial]درحالى كه پشه در آيه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است، ولى از نظر ديگر ساختمان وجودى او سراسر اعجاب انگيز است.
[=arial]پشه داراى خرطومى بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسى مى مكد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مى كند، او داراى دو بال است كه با آن به پرواز درمىآيد تا غذاى خود را تإمين كند.
[=arial]او جانور بسيار حساسى است كه با كوچكترين احساس خطر جايگاه خود را ترك مى كند و هر موقع انسان دست خود را به حركت درآورد او جايگاه خود را ترك و از تيررس بيرون مى رود.
[=arial]پشه ماده هربار قريب 150 تخم مى ريزد، بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبى كه در يك چاله جمع شود و حتى آب يك قوطى حلبى تخم مى گذارد، تخم ها به هم چسبيده اند و توده يك پارچه، تشكيل مى دهند. نوزاد به زودى از تخم بيرون مىآيد، هر نوزاد لوله تنفسى دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقى مى مانند، چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل مى شود. شفيره كه ظاهرا بى حركت است، درون پوسته اى كه به دور خود دارد، تغيير فراوان مى كند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مى شود و پرواز مى كند.
[=arial]پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگى مى كند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهى و عصاره ميوه ها تغذيه مى كند ولى پشه ماده بيشتر خون مى مكد. وقتى كه پشه اى به كسى نيش مى زند، در جستجوى خوراك است.
[=arial]همه پشه ها حشراتى كوچكند كه تنها دو بال دارند، داستان زندگى بسيارى از پشه ها بسيار شبيه يكديگر است.
[=arial]پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسيار به انسان نمى رساند، بعضى از خويشاوندان آن ناقل بيمارى خطرناكند، يكى از آنها ناقل مالاريا است. پشه ديگرى ناقل تب زرد است(8).
[=arial]اميرمومنان (ع) در آفرينش پشه بيانى دارد كه ترجمه مىآوريم:
[=arial]و سپرى شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن، شگفت تر نيست از برآوردن و آفريدن آن، و چگونه كه اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپايان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا كند در بيابان، از هرجنس و ريشه و بن، و نادانان از مردمان و يا زيركان، فراهم آيند تا پشه اى را هست نمايند، برآفريدن آن توان نبوند، و راه پديد آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نيروى آنها سست شود و به پايان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند كه شكست خورده اند، و در آفرينش آنها به ناتوانى خويش اعتراف كنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها، فروتنى نشان دهند(9).
[=arial narrow]1ـ در اعراب آيه، برخى «ما» را زائد گرفته و مى گويند: معنى تإكيدى دارد مانند «فبما رحمه من الله لنت لهم» در اين صورت «مثلا» مفعول نخست و «بعوضه» مفعول دوم فعل «ضرب» خواهد بود. (مجمع البيان: ج10، ص 66). بنابراين قول، بهتر است كه «بعوضه» بدل و يا عطف بيان باشد.
[=arial narrow]2ـ بقره: 26.
[=arial narrow]3ـ فتح: 18.
[=arial narrow]4ـ به تعبير متكلمان اسلامى: «خذ الغايات و اترك المبادى».
[=arial narrow]5ـ «ما إرسلنا من رسول الا بلسان قومه»(ابراهيم: 4).
[=arial]قلب كه عضوى در سينه انسان است، گرچه وظيفه پخش خون در بدن را به عهده دارد، اما اثر پديده هاى روانى مانند خشم، ترس، شادى و اندوه، زودتر از اعضاى ديگر در آن مشاهده مى شود. (تندى و كندى ضربان). از اين رو بسيارى از امور روانى مانند قساوت و بى رحمى، و حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود.
[=arial]«سپس دلهاى شما پس از اين جريان (ذبح بقره براى شناخت قاتل) سخت شد، آنها مانند سنگ اند يا سخت تر از آن (زيرا) برخى از سنگها است كه از آن آب فوران مى كند، برخى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مىآيد، و برخى از آنها از ترس خدا، فرو مى افتد خداوند از آن چه كه انجام مى دهيد، بى خبر نيست».
[=arial]پيش از تفسير اين «مثل» نكاتى را يادآور مى شويم:
[=arial]1. داستان بقره بنى اسرائيل
[=arial]از آنجا كه قرآن اين «تمثيل» را پس از داستان بقره «بنى اسرائيل» مطرح كرده است، لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
[=arial]يك نفر از «بنى اسرائيل» به دست كسى كشته مى گردد، ولى قاتل آن شناسايى نمى شود، تمام قبايل خود را تبرئه كردند، و مى رفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه، درگيرى بزرگى در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسى(ع) برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادى، قابل حل نبوده، بايد از غيب استمدادى برسد.
[=arial]وحى الهى فرود آمد، و دستور داد كه گاوى را سر ببرند، و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند، او زنده مى گردد، و قاتل خود را معرفى مى نمايد.
[=arial]آنان سخن موسى(ع) را شوخى و يا استهزا تلقى كردند و با تحاشى حضرت موسى(ع) كه فرمود:
[=arial]«اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين»؛(به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم) روبه رو شدند و فهميدند كه كار جدى است و شوخى در كار نيست. ولى چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند، درصدد برآمدند كه به گونه اى از آن شانه خالى كنند.
[=arial]از اين رو يك رشته سوالها كه همگى نوعى بهانه جويى براى فرار از تكليف بود، مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
[=arial]خطاب آمد: ميانسال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
[=arial]در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
[=arial]خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
[=arial]در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
[=arial]خطاب آمد: گاوى كه براى شخم زدن رام نشده، و كار آن آبكشى براى زراعت ها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ ديگرى نباشد.
[=arial]آنگاه كه درهاى بهانه جويى را بسته ديدند، راهى جز تسليم نداشتند و خواه ناخواه به موسى گفتند: (الاذن جئت بالحق) «حالا حق مطلب را ادا كردى».
[=arial]ولى چنين تصديقى، جز ظاهرسازى، چيز ديگرى نبود. از لحظات نخست صدور فرمان، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهى را با كمال كراهت و بى ميلى اجرا كردند چنان كه مى فرمايد: (فذبحوها و ما كادوا يفعلون)(2)«گاو را سر بريدند ولى مايل نبودند كه آن را انجام بدهند».
[=arial]موسى(ع) براى پيدا كردن قاتل، دستور داد كه پاره اى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احيا، قاتل خود را معرفى كرد.
[=arial]شايسته بود كه بنى اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسى، و نمونه اى از معاد بود، نرمى بيشتر نشان بدهند، و كفه معنويت آنها بر كفه ماديت سنگينى كند، ولى بر عكس؛ با مشاهده اين آيت الهى، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جاده حق، منحرف مى شدند.
[=arial]قرآن به اين وضع اسفبار با جمله «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ» اشاره مى كند يعنى پس از اين پديده ياد شده، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرايش به معنويت، سخت تر گرديد.
[=arial narrow]قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد، عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد، در حالى كه قلب؛ عضوى از كل بدن است، مظهر حيات انسان به شمار مى رود، و ايستادن آن، غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن، زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود، قلب انسان هنگام فرح و شادى، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاى ديگر، عكس العمل نشان مى دهد، ضربان آن تند و يا كند مى گردد.
[=arial narrow]به خاطر چنين ويژگى؛ بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود، در حالى كه قلب؛ مظهرى بيش، براى اين موضوعات نيست، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى، قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده و فرموده است: (ثمذ قست قلوبكم) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است.
[=arial narrow]در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت؛ سنگدل مى گويند، انسانى كه در برابر پديده هاى رافت خيز، واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد، در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.
[=arial narrow]در ادبيات فارسى واژه هاى «سنگدل» و «سنگدلى» كه اولى وصف، و دومى حاصل مصدر است، در اين مورد به كار مى رود.
[=arial narrow]حافظ مى گويد:
[=arial narrow]بر خود چو شمع، خنده زنان گريه مى كنم
[=arial narrow]تا با تو سنگدل، چه كند سوز و ساز من
[=arial narrow]سعدى مى گويد:
[=arial narrow]در انديشه ام تا كدامين كريم
[=arial narrow]از آن سنگدل دست گيرد به سيم
[=arial narrow]فردوسى مى گويد:
[=arial narrow]سياه اندرون باشد و سنگدل
[=arial narrow]كه خواهد كه مورى شود تنگدل
[=arial narrow]و نيز مى گويد:
[=arial narrow]ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل
[=arial narrow]كه آن مرد بى دانش و سنگدل
[=arial narrow]اگر «سنگدل» صفت مركبى است و به معنى بى رحم، «سنگدلى» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مى گيرند.
[=arial narrow]و در شعر فرخى هر دو در يك بيت آمده اند.
[=arial narrow]اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان
[=arial narrow]تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان
[=arial]از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را كه هيچ نوع رقت به آن دست نمى دهد، به سنگ تشبيه مى كنند. قرآن در معرفى قوم بنى اسرائيل از اين تمثيل بهره مى گيرد و مى فرمايد:
[=arial]«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ»: «پس از مشاهده جريان گاو، دلهاى شما جاى «نرم دلى» قسى و بى رحم و بسان سنگ گرديد».
[=arial]بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مى شود كه قلوب بنى اسرائيل در نتيجه دورى از معنويات حتى از سنگ هم سخت تر شدند، نه تنها آنان سنگ دلانند، بلكه از سنگ هم سخت تر و قسى ترند.
[=arial]براى روشن شدن اين تمثيل، قرآن به سه نوع تاثيرپذيرى سنگ اشاره مى كند كه هر كدام مى تواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سخت ترند) باشد:
[=arial]1. گاهى شكاف وسيعى در سنگ كه در دامنه كوه است، رخ مى دهد كه ناگهان آب روانى از آن بيرون مى جهد كه نهر عظيمى را تشكيل مى دهد.
[=arial]اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مى نامد، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب، و قرآن براى اختصار، آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده، چنان كه مى فرمايد: «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ» «برخى از سنگها به گونه اى است كه نهرها از آن فوران مى كند».
[=arial]2. گاهى شكاف ريز و كوچكى در دل سنگ پديد مىآيد كه قرآن از آن به لفظ «يشقق» تعبير مى كند، آنگاه آب كمى از آن بيرون مىآيد كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسى «چشمه» مى نامند.
[=arial]3. برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق، از نقطه بالا به زير مى افتد، هر چند ابزار علمى براى آن، علت طبيعى معرفى مى كند، ولى اين مانع از آن است كه در طول آن، عامل ديگرى كه همان احساس عظمت حق است، موثر باشد.
[=arial]در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پديده نرمى به نام آب دو نوع اثر مى پذيرد درحالى كه دلهاى بنى اسرائيل از هيچ حادثه و پديده اى به خاطر قساوت متاثر نمى شدند؛ زيرا يك نوع انانيت و خودخواهى و غير خودنخواهى بر آنها حكومت مى كرد.
[=arial]اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تاثير آن است.
[=arial]ممكن است در اين مورد عامل ديگرى نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافى در صخره ها پديد آيد و آب محبوس، با فشار؛ راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
[=arial]در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختى در مقابل حادثه، تاثيرپذير بوده و از خود نرمش مى دهند ولى فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت هاى ناصحيح و عوامل موروثى در برابر هرنوع پند و اندرزى، و دليل و برهانى مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمى كرد.
[=arial]امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است، با اين كه جهان، خشونت اسرائيل را محكوم مى كند، و هيچ سياستمدار واقع بينى آن را حمايت نمى كند ولى آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مى دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولى و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده اند.
[=arial]درباره سقوط سنگ از قله كوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاويد» به صورت گسترده سخن گفته ايم، و ثابت نموده ايم كه از نظر براهين عقلى و آيات قرآنى، نوعى احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتالهين را مى آوريم:
[=arial]خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسى معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى كشند. لابراتوار علائم كشاورزى «مسكو» فرياد و گريه هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط كرد. خبرگزاريهاى جهان از راديو مسكو نقل مى كنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد مى كشند.
[=arial]راديو مسكو چندى قبل گوشه اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و دستگاههاى «اليافى» آن فرستنده هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگى در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد.
[=arial]همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه «فيزيولوژى نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى» نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد.
[=arial]البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولى گريه ها و فريادهاى نامرئى اين گياه را دستگاه هاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند(3).
[=arial]خداوند رسول گرامى را از نظر دلسوزى؛ به چوپان گله، و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند و آنان را افرادى كور و كر و لال معرفى مى نمايد.
[=arial]«وقتى به آنان (مشركان) گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروى كنيد، مى گويند: از (آيينى كه) پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروى مى كنيم، هر چند پدران آنها نه چيزى مى فهميدند و نه به (حقيقت) راه مى بردند».
[=arial]1. «دعا» و «ندا» دو واژه عربى است كه در معنى صدا زدن و فراخواندن به كار مى روند، چيزى كه هست هرگاه كسى را از نزديك بخوانند در آن جا كلمه «دعا» و هرگاه از نقطه دور صدا بزنند لفظ «ندا» به كار مى برند، مثلا گاهى مى گويند: «دعوت زيدا» و گاهى مى گويند: «ناديت زيدا».
[=arial]و در آيه كريمه هر دو واژه وارد شده و مقصود از مجموع آن دو، سر و صدا است.
[=arial]2. «ينعق» از ماده «نعق» گرفته شده كه به معنى زجر و بازدارى حيوان از انجام كار است، مثلا آنجا كه حيوان مى خواهد بيراهه رود، چوپان داد و فرياد راه مى اندازد، در حالى كه حيوان از آن، جز سر و صدا چيزى نمى فهمد، و اگر با شنيدن صداى چوپان از راه رفتن باز مى ايستد، نه اين است كه مقصود چوپان را مى فهمد، بلكه يك نوع سرگردانى به آن دست مى دهد و متحير مى ايستد.
[=arial]قرآن به اين حقيقت با اين جلمه آغاز مى كند:
[=arial]«كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعا و ندا».
[=arial]بسان كسى كه حيوان را بانگ مى زند در حالى كه حيوان جز سر و صدا چيزى احساس نمى كند.
[=arial]3. «صم» جمع «اصم» به معنى كر و «بكم» جمع «ابكم» به معنى لال، «عمى» جمع «اعمى» به معنى كور است.
[=arial]هدف از توصيف افراد با اين صفات، نفى شعور و آگاهى است. مى گويند: فلانى كر و لال و كور است، يعنى چيزى درك نمى كند و لذا در آيه مباركه پس از اين سه وصف مى گويد: «فهم لا يعقلون»: «چيزى نمى فهمند».
[=arial]جهت آن نيز روشن است زيرا عقل و خرد از مجارى حس، مايه مى گيرد و هرگاه فردى اين سه حس را از دست داد يا از آن ها بهره نگرفت، طبعا دستگاه تفكر او نيز تعطيل مى شود و در حقيقت آيه مباركه به اين نكته كه در شناخت به آن توجه كامل هست، اشاره مى نمايد.
[=arial]«خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد شكرگزار باشيد».
[=arial]خدا در اين آيه، نخست از ناآگاهى انسان سخن مى گويد: «اخرجكم من بطون امذهاتكم لا تعلمون شيئا». در جمله بعد از ابزار شناخت به نام سمع و بصر و فواد ياد مى كند، اشاره به اين كه آن ناآگاهى از طريق به كارگيرى ابزار شناخت از بين مى رود و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را به كار نگيرد، در نادانى مطلق فرو مى رود.
[=arial]تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه پيرامون نكوهش تقليد است، مى پردازيم.
[=arial narrow]پرورش انسان در نخستين روزهاى زندگى، در پرتو تقليد و پيروى از حركات پدر و مادر صورت مى پذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود، او گامى به سوى تكامل بر نمى داشت. اين روح «محاكات» است كه هر روز صفحه جديدى در زندگى كودك به روى او مى گشايد، ولى بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول انسان زندگى كاملا مفيد و سازنده است ولى پس از سپرىگرديدن چنين مرحله بايد نيروى فكر و انديشه جاى تقليد و محاكات را بگيرد، و از طريق تفكر و تعقل و با آگاهى كامل چيزى را بپذيرد يا رد كند، قرآن در آيات متعددى انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيروىهاى نسنجيده از پدر و مادر و يا محيط، نكوهش نموده است و در آيه اى چنين مى فرمايد:
[=arial narrow]قرآن در بازدارى مشركان از پرستش سنگ و گل و چوب و فلز، آنان را به كارگيرى نيروى خرد دعوت مى كند حتى دعوت به تفكر، اساس دعوت تمام پيامبران الهى را تشكيل مى دهد. از باب نمونه:
[=arial narrow]ابراهيم(ع) به مشركان عصر خود كه بستگان او بودند، چنين خطاب مى كند: «قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ # أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ »(5).
[=arial narrow]«آيا آنگاه كه شما بت ها را عبادت مى كنيد و از آنها درخواست حاجت مى نماييد، آنها سخنان شما را مى شنوند يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟».
[=arial narrow]پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم(ع) تا عصر نبى خاتم(ص) يكى بود، و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را مى شنوند و نه سود و زيانى به ما مى رسانند، اما علت گرايش ما پيروى از روش نياكان است چنان كه مى فرمايد:
[=arial]در اينجا از يادآورى نكته اى ناگزيريم و آن اين كه رجوع به انسان متخصص ارتباطى به تقليد كوركورانه ندارد زيرا در رجوع به متخصص، انسان از دليل اجمالى كه او را بر پيروى از گفتار او دعوت مى كند، پيروى مى نمايد و آن دليل اجمالى اين است كه او فرد درس خوانده و آگاه است و پاسى از عمر خود را در اين راه به كار گرفته و من يك فرد ناآگاهم و ناآگاه بايد مشكلات خود را از طريق رجوع به فرد آگاه برطرف كند.
[=arial]و به ديگر سخن: زندگى اجتماعى بر اساس تقسيم مسووليت ها استوار است و هر انسانى مسووليتى بر عهده گرفته كه بايد ديگران از تجارب و اندوخته علمى او بهره گيرند، از اين جهت پزشك به هنگام ساختن خانه به مهندس و معمار مراجعه كرده و آن دو به هنگام بيمارى از دانش پزشك، بهره مى گيرند.
[=arial]مساله مراجعه به فقيهان آگاه از احكام اسلام بسان مراجعه به پزشك و مهندس است زيرا آنان پاسى از عمر خود را در فراگيرى احكام الهى به كار برده و در اين قسمت خبير و متخصص گشته اند از اين جهت مهندس و معمار و طبيب و پزشكيار در احكام شرعى بايد به فقيه مراجعه كنند همچنان كه فقيه نيز در رفع نيازهاى زندگى به آنها مراجعه نمايد.
[=arial]حاصل سخن اين كه بهره گيرى از دانش انسان هاى خبير پيروى نسنجيده و بى دليل نيست، بلكه با دليل اجمالى همراه است.
[=arial]تا اينجا تفسير آيه نخست به پايان رسيد.
[=arial]اينك به تفسير آيه دوم كه موضوع اصلى است، مى پردازيم:
[=arial]قرآن براى ترسيم اثرپذيرى مشركان در مقابل دعوت پيامبران و مصلحان از تمثيلى بهره مى گيرد، و اين تمثيل براى خود اركانى دارد كه به تدريج روشن مى گردد. قرآن يادآور مى شود كه:
[=arial]موقعيت مصلحان و صاحبان رسالت هاى آسمانى در برابر مشركان كوردل كه درباره سخنان پيامبران نمى انديشند بسان چوپان دلسوزى است كه بر گله داد و فرياد مى زند و آنها را از بيراهه رفتن باز مى دارد. همان طور كه گوسفندان از سروصداى چوپان جز داد و فرياد چيزى درك نمى كنند، همچنين مشركان دوران رسالت از آيات قرآنى و دعوت پيامبر جز الفاظ، چيزى نمى شنوند بى آنكه در معانى آنها بينديشند.
[=arial]1. پيامبران صاحب رسالت، بسان سرپرستان دلسوز گله اند.
[=arial]2. بهره گيرى مشركان از اين دعوت ها بسان بهره گيرى گوسفندان از داد و فرياد چوپان است.
[=arial]وجه شبه در هر دو، اين است كه هر دو سرپرست به نجات مورد سرپرستى خود علاقه مند است و در عين حال مورد سرپرستى در هر دو مورد از بهره گيرى صحيح محروم است و جز يك مشت صداى ممتد چيزى به گوش او فرو نمى رود.
[=arial]با توجه به تقريرى كه از مثل كرديم كلمه اى در آيه مقدر است و آن (مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا) يعنى موقعيت تو اى رسول خدا در برابر كافران بسان موقعيت چوپان فريادگر است كه داد و فرياد مى كند ولى گله از داد و فرياد او جز سر و صدا چيزى نمى فهمد.
[=arial]در اين جمله به دو ركن نخست چنين اشاره شده است:
[=arial]الف: «مثل».
[=arial]ب: «كمثل الذى ينعق».
[=arial]و به دو ركن ديگر با جمله هاى ديگر اشاره شده است يعنى:
[=arial]«الذين كفروا»
[=arial]«بما لا يسمع الا دعا و ندا»
[=arial]از آنجا كه گروه مشركان از ابزار شناخت بهره نمى گيرند، قرآن آنها را حكما كر و لال و كور مى خواند زيرا فرقى با فاقدان اين ابزار شناخت ندارند، اگر فاقدان ابزار شناخت راهى به حقيقت ندارند آنان نيز به خاطر عدم بهره گيرى از ابزار شناخت در نتيجه با آنها يكسانند.
[=arial]در پايان يادآور مى شويم تفسيرى كه ما انتخاب كرديم، طبرسى(7) آن را نخستين تفسير آيه قرار داده، هر چند نظريات ديگرى نيز نقل كرده است.
[=arial]بار ديگر تكرار مى كنيم علت تقدير واژه «مثلإ» اين است كه منهاى آن، آيه مفهوم صحيحى پيدا نمى كند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم، نتيجه اين خواهد بود:
[=arial]خدا كافران را به چوپان تشبيه مى كند و مى گويد: «مثل الذذين كفروا كمثل الذى ينعق» در حالى كه واقع تشبيه غير از آن است.
[=arial]خدا رسول گرامى را از نظر دلسوزى به چوپان گله، و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند.
[=arial]و در حقيقت جمله (مثل الذين كفروا) اشاره به جامعه كافران و مشركان است كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين مى گويد: «مثل اين جامعه با ويژگى ى دارد كه (رسول خدا در ميان آنها است)، مثل چوپانى است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد مى كشد... .
[=arial narrow]7. مجمع البيان، ج1، ص 254. وى به جاى كلمه «مثلإ» كه ما در تقدير گرفتيم، جمله ديگرى را در تقدير گرفته مى گويد: «مثل الذين كفروا فى دعائإ اسياهم».
[=arial]«آيا گمان کرديد داخل بهشت ميشويد، بى آن که حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد، همانان که گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند که پيامبر و افرادى که به او ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد رسيد»، در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند و به آنها گفته شد آگاه باشيد يارى خدا نزديک است».
[=arial]در آيه ياد شده مفرداتى نياز به تبيين دارند و آنها عبارتند از:
[=arial]1. البأساء.
[=arial]2. الضرّاء.
[=arial]3. زلزلوا.
[=arial]دو واژه نخست در مورد فشار؛ به کار ميروند، فشارى که انسان را از خارج و داخل تهديد کند. چيزى که هست هرگاه عامل خارجى، مايه فشار باشد در آنجا «بأسا» به کار ميبرند مثل اين که فردى ثروت خود را از دست بدهد، موقعيت اجتماعى او پايين آيد، يا با مرگ فرزندان روبهرو شود و غيره.
[=arial]در حالى که «ضرّاء» در موردى به کار ميرود که عامل درونى وجود انسان را نشانه بگيرد مانند بيمارى، مجروح شدن و غيره.
[=arial]گه اندر نعمتى مغرور و غافل گه اندر تنگدستى خسته و ريش
[=arial]چو در سراء و ضرّاء کارت اين است ندانم کى به حق پردازى و خويش
[=arial]و امّا «زلزلة» که جمع آن «زلزال» است به معنى تکان و حرکت ميباشد و مقصود از آن در اينجا تکان روحى است که به انسان در مواردى دست ميدهد و کنترل خود را از دست ميدهد.
[=arial]تا اينجا با تفسير سه واژه آشنا شديم. اکنون بايد ببينيم مقصود از تمثيل در اينجا چيست؟
[=arial]همان طور که در گذشته يادآور شديم، مَثَلهاى قرآن به معنى تمثيل و تشبيه است يعنى وضع مسلمانان صدر اسلام در پيکارهاى خود با مشرکان و کافران، به وضع افراد با ايمان در امتهاى پيشين، تشبيه شده است بنابراين بايد دو گروه که به عنوان مشبّهبه و مشبّه مطرح ميشوند، به دست آوريم. اينک بيان هر دو :
[=arial]1. مشبّه به
[=arial]آيات قرآن حاکى است که امتهاى پيشين به رهبرى پيامبران خود گاهى در پيکار با مشرکان دچار فشارهايى از داخل و خارج ميشدند. و يا با فقدان نعمت و حکومت، با پريشانى روبهرو ميگشتند و در برابر اين مشکلات مقاومت و پايمردى نشان ميدادند. اصولاً قرآن مجيد صابران را در سختيها و پريشانيها چنين ستايش ميکند:
[=arial]اين آيه هرچند در شأن مؤمنان صدر رسالت و پس از آن نازل گرديده ولى مضمون آن جنبه همگانى دارد، حتى مؤمنان پيش از عهد رسالت را نيز که در سختيها استقامت از خود نشان دادهاند، در بر ميگيرد.
[=arial]در هر حال آيه حاکى از اين است که در امتهاى پيشين، مردان با ايمانى با پايمردى هرچه تمامتر در ميدان نبرد استقامت به خرج ميدادند و گاهى فشار به حدّى ميرسيد که نفسها به تنگى ميافتاد تا آنجا که پيامبر و افراد با ايمان به عنوان دعا و درخواست کمک غيبى ميگفتند: «مَتى نصر اللّه»: «يارى خدا کى به ما ميرسد».
[=arial]البته اين جمله همانطور که گفتيم جنبه دعايى و درخواستى دارد، و در حقيقت درخواست کمک است و هرگز به اين معنى نيست که از نظر آنان در رسيدن کمکهاى غيبى تأخير رخ داده بود؛ زيرا چنين سخنى نه در شأن افراد با ايمان است و نه در شأن پيامبران بزرگ.
[=arial]مشبّه در اين آيه گروه با ايمان است که در نبرد خندق از هر طرف محاصره شدند و رسول خدا آنان را به صبر و بردبارى و اميد به رسيدن امدادهاى غيبى سفارش ميکرد، ولى در عين حال رئيس ستون پنجم «عبداللّه بن اُبيّ» به اطرافيان خود ميگفت: چرا خود را به کشتن ميدهيد؟ اگر محمّد صلياللهعليهوآله پيامبر بود، ياران او اسير و کشته نميشدند.
[=arial]قرآن براى ايجاد روح استقامت و بردبارى در ميدان مبارزه يادآور ميشود که مسلمانان بايد از گروه با ايمان در امتهاى گذشته درس بگيرند آنها هم گاهى مثل شما تحت فشار قرار ميگرفتند و جانها به لب ميآمد و فرياد «متى نصر الله» بلند ميشد، و چيزى نميگذشت که يارى خدا ميرسيد، شما مسلمانان نيز از آنان پيروى کنيد.
[=arial]مسلما پيروزى در گرو صبر و شکيبايى است، ميوه پيروزى را کسانى ميچينند که در طريق هدف، صابر و بردبار باشند و به گفته شاعر سخنساز ايراني:
[=arial]شکى نيست که خدا ميتواند مؤمنان را بدون اين که دچار فشارهاى داخلى و خارجى شوند، بر دشمن پيروز گرداند، اکنون سؤال ميشود که چرا آنها را در گردونه فشار قرار داده تا از اين رهگذر به آرمان خود يعنى پيروزى اسلام برسند؟.
[=arial]اگر گفته شود که اين نوع فشارها، نوعى امتحان است بايد توجه نمود امتحان از آن کسى است که از وضع طرف آگاه نباشد در حالى که خدا که از برون و درون افراد آگاه است پس چه نيازى دارد که افراد را در بوته سختيها و مصائب قرار دهد و از اين طريق آنها را امتحان نمايد؟.
[=arial]1. هدف نخست از آن امتحانکنندگان ناآگاه است که طرف را نميشناسند و ميخواهند او را از طريق امتحان بشناسند. در امتحانهاى الهى نميتوان چنين انگيزهاى تصور کرد، طبعا سبب امتحان، انگيزه ديگر بايد باشد.
[=arial]2. هدف از امتحان الهى اين است که کمالات بالقوّه افراد، به مرحله فعليت برسد و اگر در بوته امتحان قرار نگيرند اين کمالات به صورت دستنخورده به حالت يک توان در زواياى روح و روان طرف پنهان ميماند، مثلاً ابراهيم خليل از نظر تفانى و فداکارى در راه خدا در حدّ بالايى بود و اين کمال را به صورت بالقوه حائز بود ولى آنگاه که مأمور شد فرزند خود را به امر الهى ذبح کند بالقوه به فعليت کامل رسيد.
[=arial]3. گاهى هدف از امتحان شناساندن افراد است، در اين موارد امتحانکننده هر چند آنها را به خوبى ميشناسد، ولى هدف، شناساندن آنها به جامعه است و اين نوع امتحان مربوط به امتحان دستهجمعى است تا افراد صالح و فاسد، مؤمن و منافق و خوب و بد باز شناخته شوند، قرآن مجيد به اين نکته به لفظ «تمحيص» اشاره ميکند و ميفرمايد:
[=arial]4. گاهى هدف از امتحان الهى، اتمام حجّت براى آن عده از مدعيان دروغگو است که در مواقع عادى هزارگونه ادعا دارند و در مقام عمل هيچ، يعنى مرد سخن هستند نه مرد عمل، با امتحان و آزمايش وضع آنها روشن ميگردد.
[=arial]اگر اينگونه افراد در بوته امتحان قرار نگيرند و درون تهى خود را که بر خلاف ظاهر آراسته آنها است، آشکار نکنند، ممکن است هم خودشان در اشتباه بمانند و هم ديگران، و کيفرهاى خدا، يا عدم الطاف الهى را ظالمانه فرض کنند، امّا امتحان پرده از روى کار آنها بر ميدارد.
[=arial]آنها که فلز وجودشان بيارزش است امّا پوششى از آبطلا به رويش کشيدهاند به مصداق شعر معروف:
[=arial]سياه سيم زر اندود به کوره برند خلاف آن به در آيد که خلق پندارند
[=arial]پوشش ظاهرى کنار ميرود و حقيقت وجودشان به خودشان و ديگران آشکار ميگردد، اين است فلسفه برخى از آزمايشهاى الهي.
[=arial]سخنى از امام على عليهالسلام درباره امتحان
[=arial]اميرمؤمنان عليهالسلام در تفسير اين آيه که ميفرمايد: «وَ اعلموُا انّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُمْ فِتْنَةٌ»: «بدانيد که اموال و ثروت و فرزندان شما مايه امتحان است». چنين ميفرمايد:
[=arial]هيچکس از شما نگويد خداوندا من به تو پناه ميبرم از امتحان شدن زيرا هيچکس نيست مگر اين که در بوته امتحان قرار ميگيرد، کسى که ميخواهد به خدا پناه ببرد از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد، خدا ميفرمايد: «وَ اعلموُا انّما أَموالکُمْ وَ أَولادکُمْ فتنة» و معنى آن اين است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمايش ميکند.
[=arial]آنگاه امام به يکى از اهداف امتحان الهى اشاره ميکند که همان انگيزه دوم و سوم است. در اين مورد چنين ميفرمايد:
[=arial]«ليتبيَّن السّاخطُ لرزقه و الراضى بقسمه، و إن کان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم و لکن لتظهر الأفعال التى بها يستحقّ الثّواب و العقاب»(4).
[=arial]«هدف اين است که آن صفات درونى مانند رضا و خشنودى و يا غضب و خشم از بهرههاى خداداد، آشکار گردد هر چند خدا به آنان از خود آنها آگاهتر است تا اين صفات باطنى به صورت فعل وعمل خارجى تجلى کند و آنگاه استحقاق ثواب و عقاب و کيفر و پاداش صورت گيرد.
[=arial]سعدى با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مى گويد، و آن را پيروز بر پيل مى داند، مع الوصف آن را نيز نوعى تحقير مى كند چنان كه مى گويد:
[=arial]پشه چو پر شد بزند پيل را
[=arial]با همه تندى و صلابت كه در او است
[=arial]پشه نه تنها موجود ناتوانى است، بلكه از عمر بسيار كوتاهى نيز برخوردار است چنانكه مولوى مى گويد:
[=arial]پشه كى داند كه اين باغ از كى است
[=arial]در بهاران زاد و مرگش در دى است
[=arial]در شعر معروف كه گوينده آن براى نگارنده معلوم نيست، پشه كاملا تحقير شده است:
[=arial]جايى كه عقاب پر بريزد
[=arial]از پشه لاغرى چه خيزد
[=arial]بنابراين هرجا كه سخن از «پشه» است، تحقير و بى ارزشى با او همراه مى باشد.
[=arial]3. شإن نزول آيه
[=arial]قرآن در آياتى براى تحقير خدايان مشركان و عمل آنان، دو مثل كوبنده زده كه مايه ناراحتى مشركان گرديده است:
[=arial]براى ترسيم ناتوانى خدايان دروغين آنان مى فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه اى ناتوانند كه نمى توانند مگسى را بيافرينند، و اگر مگسى چيزى از آنها بگيرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانكه مى فرمايد:
[=arial]«...ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنققوه منه...».
[=arial]«كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند پس بگيرند».
[=arial]در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه مى كند و مى فرمايد:
[=arial]«مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون»(7).
[=arial]«آنان كه اوليايى جز خدا، براى خود انتخاب كرده اند، بسان عنكبوتى هستند كه براى خود لانه اى ساخته و (برآن اعتماد مى كند) درحالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است».
[=arial]اين نوع مثل ها مايه ناراحتى مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از اين ضرب المثل ها چيست؟! تو گويى وحى الهى را بالاتر از آن مى دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد، ولى غافل از يك نكته و آن اين كه براى تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه ها عين بلاغت و ايراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است.
[=arial]با توجه به اين امور يادآور مى شويم:
[=arial]جامعه شرك از اين مثل هاى كوبنده كه بتهاى مشركان را پست تر از مگس معرفى مى كرد، و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مى نمود، سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل ها، كار ده ها برهان و دليل فلسفى را انجام مى دهد، و به مغزها حركت و بينش مى بخشد، تا از اين موجودات پست تر از مگس دست بردارند، و بر خانه هاى سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
[=arial]ملاك صحت و استوارى تمثيل اين است كه به مقصود عقلانى و انسانى گوينده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد.
[=arial]هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد، بايد از كهكشانها و منظومه شمسى و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرينش همگان حاكى از قدرت بى پايان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيرى است، نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت.
[=arial]ولى هرگاه هدف، بيان تحقير و بى ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزى مشركان باشد، هيچ تشبيهى بليغ تر و گوياتر از تمثيل هاى ياد شده نيست ،لذا خدا مى فرمايد:
[=arial]«ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها».
[=arial]«خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمى كند».
[=arial]زيرا اين مثلها تإمين كننده غرض متكلم است».
[=arial]4. واكنش هاى گوناگون مثل هاى قرآن
[=arial]مردم در برابر اين مثلها به دو دسته تقسيم مى شوند:
[=arial]الف. گروه معتقد به نبوت پيامبر(ص) و حقانيت قرآن.
[=arial]ب. گروهى كافر و غير معتقد.
[=arial]گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مى گويند اين نوع مثل ها نيز بسان ساير آيات قرآن حق و پابرجا است «فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم».
[=arial]گروه دوم، به خاطر بى ايمانى و بى اعتقادى، درباره اين مثل ها سرگردان مى شوند و مى گويند خدا از اين مثل ها چه هدفى را تعقيب مى كند: «و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا».
[=arial]خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ مى گويد و مى فرمايد: خدا به وسيله اين مثل ها گروهى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از اين مثل ها گمراه نمى شوند. هدايت از آن مومنان و گمراهى از آن فاسقان مى باشد، و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره مى كند:
[=arial]«يضل به كثيرا» «گروه زيادى گمراه مى كند( كافران»).
[=arial]«و يهدى به كثيرا» «خدا گروه زيادى را نيز هدايت مى كند».
[=arial]سرانجام يادآور مى شود علت گمراهى را بايد از درون كافران جستجو كرد و در حقيقت خود آنان زمينه هايى فراهم ساخته اند كه از هدايت قرآن بهره نبرند و عدم بهره مندى آنها از اين آيات همان گمراه شدن است.
[=arial]گروهى از اين نوع آيات، انديشه جبر مى سازند و مى گويند: اين كه خدا گروهى را هدايت، و گروه ديگرى را گمراه مى كند، به اين معنى است كه هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشى از خود ندارند.ولى استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملا محكوم است و قرآن با جمله «و ما يضل به الا الفاسقين» يادآور مى شود گمراه كردن خدا بى سبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرد، سبب گمراهى خود را فراهم ساخته اند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
[=arial]تعجب ندارد كه كتابى براى گروهى مايه هدايت و براى گروه ديگر مايه ضلالت باشد، زيرا اين دوگانگى در تإثير، از خود قرآن سرچشمه نمى گيرد، قرآن براى همه كتاب هدايت است، بلكه از ذات انسانها سرچشمه مى گيرد. انسانى كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد، از نسيم صبحى بهره مند مى شود ولى آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود، از اين باد بهارى جان پرور محروم مى گردد. مثل مومن مثل انسانى است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار مى دهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم مى سازد و به قول گوينده:
[=arial]باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
[=arial]در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
[=arial]سالم ترين و پاك ترين غذا براى جوان، نيروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال كه معده او براى هضم چنين غذايى آمادگى ندارد، مصيبت بار، بلكه مرگآفرين است.
[=arial]تا اينجا از تفسير آيه فراغ شديم.
5[=arial]. ساختمان پشه
[=arial]درحالى كه پشه در آيه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است، ولى از نظر ديگر ساختمان وجودى او سراسر اعجاب انگيز است.
[=arial]پشه داراى خرطومى بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسى مى مكد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مى كند، او داراى دو بال است كه با آن به پرواز درمىآيد تا غذاى خود را تإمين كند.
[=arial]او جانور بسيار حساسى است كه با كوچكترين احساس خطر جايگاه خود را ترك مى كند و هر موقع انسان دست خود را به حركت درآورد او جايگاه خود را ترك و از تيررس بيرون مى رود.
[=arial]پشه ماده هربار قريب 150 تخم مى ريزد، بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبى كه در يك چاله جمع شود و حتى آب يك قوطى حلبى تخم مى گذارد، تخم ها به هم چسبيده اند و توده يك پارچه، تشكيل مى دهند. نوزاد به زودى از تخم بيرون مىآيد، هر نوزاد لوله تنفسى دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقى مى مانند، چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل مى شود. شفيره كه ظاهرا بى حركت است، درون پوسته اى كه به دور خود دارد، تغيير فراوان مى كند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مى شود و پرواز مى كند.
[=arial]پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگى مى كند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهى و عصاره ميوه ها تغذيه مى كند ولى پشه ماده بيشتر خون مى مكد. وقتى كه پشه اى به كسى نيش مى زند، در جستجوى خوراك است.
[=arial]همه پشه ها حشراتى كوچكند كه تنها دو بال دارند، داستان زندگى بسيارى از پشه ها بسيار شبيه يكديگر است.
[=arial]پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسيار به انسان نمى رساند، بعضى از خويشاوندان آن ناقل بيمارى خطرناكند، يكى از آنها ناقل مالاريا است. پشه ديگرى ناقل تب زرد است(8).
[=arial]اميرمومنان (ع) در آفرينش پشه بيانى دارد كه ترجمه مىآوريم:
[=arial]و سپرى شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن، شگفت تر نيست از برآوردن و آفريدن آن، و چگونه كه اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپايان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا كند در بيابان، از هرجنس و ريشه و بن، و نادانان از مردمان و يا زيركان، فراهم آيند تا پشه اى را هست نمايند، برآفريدن آن توان نبوند، و راه پديد آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نيروى آنها سست شود و به پايان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند كه شكست خورده اند، و در آفرينش آنها به ناتوانى خويش اعتراف كنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها، فروتنى نشان دهند(9).
[=arial narrow]پى نوشت :
[=arial narrow]1ـ در اعراب آيه، برخى «ما» را زائد گرفته و مى گويند: معنى تإكيدى دارد مانند «فبما رحمه من الله لنت لهم» در اين صورت «مثلا» مفعول نخست و «بعوضه» مفعول دوم فعل «ضرب» خواهد بود. (مجمع البيان: ج10، ص 66). بنابراين قول، بهتر است كه «بعوضه» بدل و يا عطف بيان باشد.
[=arial narrow]2ـ بقره: 26.
[=arial narrow]3ـ فتح: 18.
[=arial narrow]4ـ به تعبير متكلمان اسلامى: «خذ الغايات و اترك المبادى».
[=arial narrow]5ـ «ما إرسلنا من رسول الا بلسان قومه»(ابراهيم: 4).
[=arial narrow]6ـ احزاب: 53.
[=arial narrow]7ـ عنكبوت: 41.
[=arial narrow]8ـ فرهنگنامه: ج5، ص 437 - 438.
[=arial narrow]9ـ نهج البلاغه: خطبه 186.
[=arial narrow]منبع :مکتب اسلام،شماره 5 (سال 80)
[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (10)
[=arial]جعفر سبحانى
[=arial]قلب كه عضوى در سينه انسان است، گرچه وظيفه پخش خون در بدن را به عهده دارد، اما اثر پديده هاى روانى مانند خشم، ترس، شادى و اندوه، زودتر از اعضاى ديگر در آن مشاهده مى شود. (تندى و كندى ضربان). از اين رو بسيارى از امور روانى مانند قساوت و بى رحمى، و حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود.
[=arial]«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ »(1).
[=arial]«سپس دلهاى شما پس از اين جريان (ذبح بقره براى شناخت قاتل) سخت شد، آنها مانند سنگ اند يا سخت تر از آن (زيرا) برخى از سنگها است كه از آن آب فوران مى كند، برخى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مىآيد، و برخى از آنها از ترس خدا، فرو مى افتد خداوند از آن چه كه انجام مى دهيد، بى خبر نيست».
[=arial]پيش از تفسير اين «مثل» نكاتى را يادآور مى شويم:
[=arial]1. داستان بقره بنى اسرائيل
[=arial]از آنجا كه قرآن اين «تمثيل» را پس از داستان بقره «بنى اسرائيل» مطرح كرده است، لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
[=arial]يك نفر از «بنى اسرائيل» به دست كسى كشته مى گردد، ولى قاتل آن شناسايى نمى شود، تمام قبايل خود را تبرئه كردند، و مى رفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه، درگيرى بزرگى در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسى(ع) برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادى، قابل حل نبوده، بايد از غيب استمدادى برسد.
[=arial]وحى الهى فرود آمد، و دستور داد كه گاوى را سر ببرند، و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند، او زنده مى گردد، و قاتل خود را معرفى مى نمايد.
[=arial]آنان سخن موسى(ع) را شوخى و يا استهزا تلقى كردند و با تحاشى حضرت موسى(ع) كه فرمود:
[=arial]«اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين»؛(به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم) روبه رو شدند و فهميدند كه كار جدى است و شوخى در كار نيست. ولى چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند، درصدد برآمدند كه به گونه اى از آن شانه خالى كنند.
[=arial]از اين رو يك رشته سوالها كه همگى نوعى بهانه جويى براى فرار از تكليف بود، مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
[=arial]خطاب آمد: ميانسال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
[=arial]در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
[=arial]خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
[=arial]در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
[=arial]خطاب آمد: گاوى كه براى شخم زدن رام نشده، و كار آن آبكشى براى زراعت ها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ ديگرى نباشد.
[=arial]آنگاه كه درهاى بهانه جويى را بسته ديدند، راهى جز تسليم نداشتند و خواه ناخواه به موسى گفتند: (الاذن جئت بالحق) «حالا حق مطلب را ادا كردى».
[=arial]ولى چنين تصديقى، جز ظاهرسازى، چيز ديگرى نبود. از لحظات نخست صدور فرمان، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهى را با كمال كراهت و بى ميلى اجرا كردند چنان كه مى فرمايد: (فذبحوها و ما كادوا يفعلون)(2)«گاو را سر بريدند ولى مايل نبودند كه آن را انجام بدهند».
[=arial]موسى(ع) براى پيدا كردن قاتل، دستور داد كه پاره اى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احيا، قاتل خود را معرفى كرد.
[=arial]شايسته بود كه بنى اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسى، و نمونه اى از معاد بود، نرمى بيشتر نشان بدهند، و كفه معنويت آنها بر كفه ماديت سنگينى كند، ولى بر عكس؛ با مشاهده اين آيت الهى، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جاده حق، منحرف مى شدند.
[=arial]قرآن به اين وضع اسفبار با جمله «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ» اشاره مى كند يعنى پس از اين پديده ياد شده، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرايش به معنويت، سخت تر گرديد.
2[=arial narrow] . قلب صنوبرى مظهر حيات
[=arial narrow]قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد، عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد، در حالى كه قلب؛ عضوى از كل بدن است، مظهر حيات انسان به شمار مى رود، و ايستادن آن، غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن، زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود، قلب انسان هنگام فرح و شادى، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاى ديگر، عكس العمل نشان مى دهد، ضربان آن تند و يا كند مى گردد.
[=arial narrow]به خاطر چنين ويژگى؛ بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود، در حالى كه قلب؛ مظهرى بيش، براى اين موضوعات نيست، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى، قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده و فرموده است: (ثمذ قست قلوبكم) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است.
[=arial narrow]3 . دلهاى سخت تر از سنگ
[=arial narrow]در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت؛ سنگدل مى گويند، انسانى كه در برابر پديده هاى رافت خيز، واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد، در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.
[=arial narrow]در ادبيات فارسى واژه هاى «سنگدل» و «سنگدلى» كه اولى وصف، و دومى حاصل مصدر است، در اين مورد به كار مى رود.
[=arial narrow]حافظ مى گويد:
[=arial narrow]بر خود چو شمع، خنده زنان گريه مى كنم
[=arial narrow]تا با تو سنگدل، چه كند سوز و ساز من
[=arial narrow]سعدى مى گويد:
[=arial narrow]در انديشه ام تا كدامين كريم
[=arial narrow]از آن سنگدل دست گيرد به سيم
[=arial narrow]فردوسى مى گويد:
[=arial narrow]سياه اندرون باشد و سنگدل
[=arial narrow]كه خواهد كه مورى شود تنگدل
[=arial narrow]و نيز مى گويد:
[=arial narrow]ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل
[=arial narrow]كه آن مرد بى دانش و سنگدل
[=arial narrow]اگر «سنگدل» صفت مركبى است و به معنى بى رحم، «سنگدلى» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مى گيرند.
[=arial narrow]و در شعر فرخى هر دو در يك بيت آمده اند.
[=arial narrow]اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان
[=arial narrow]تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان
[=arial]تفسير تمثيل
[=arial]از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را كه هيچ نوع رقت به آن دست نمى دهد، به سنگ تشبيه مى كنند. قرآن در معرفى قوم بنى اسرائيل از اين تمثيل بهره مى گيرد و مى فرمايد:
[=arial]«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ»: «پس از مشاهده جريان گاو، دلهاى شما جاى «نرم دلى» قسى و بى رحم و بسان سنگ گرديد».
[=arial]بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مى شود كه قلوب بنى اسرائيل در نتيجه دورى از معنويات حتى از سنگ هم سخت تر شدند، نه تنها آنان سنگ دلانند، بلكه از سنگ هم سخت تر و قسى ترند.
[=arial]براى روشن شدن اين تمثيل، قرآن به سه نوع تاثيرپذيرى سنگ اشاره مى كند كه هر كدام مى تواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سخت ترند) باشد:
[=arial]1. گاهى شكاف وسيعى در سنگ كه در دامنه كوه است، رخ مى دهد كه ناگهان آب روانى از آن بيرون مى جهد كه نهر عظيمى را تشكيل مى دهد.
[=arial]اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مى نامد، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب، و قرآن براى اختصار، آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده، چنان كه مى فرمايد: «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ» «برخى از سنگها به گونه اى است كه نهرها از آن فوران مى كند».
[=arial]2. گاهى شكاف ريز و كوچكى در دل سنگ پديد مىآيد كه قرآن از آن به لفظ «يشقق» تعبير مى كند، آنگاه آب كمى از آن بيرون مىآيد كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسى «چشمه» مى نامند.
[=arial]3. برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق، از نقطه بالا به زير مى افتد، هر چند ابزار علمى براى آن، علت طبيعى معرفى مى كند، ولى اين مانع از آن است كه در طول آن، عامل ديگرى كه همان احساس عظمت حق است، موثر باشد.
[=arial]در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پديده نرمى به نام آب دو نوع اثر مى پذيرد درحالى كه دلهاى بنى اسرائيل از هيچ حادثه و پديده اى به خاطر قساوت متاثر نمى شدند؛ زيرا يك نوع انانيت و خودخواهى و غير خودنخواهى بر آنها حكومت مى كرد.
[=arial]اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تاثير آن است.
[=arial]ممكن است در اين مورد عامل ديگرى نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافى در صخره ها پديد آيد و آب محبوس، با فشار؛ راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
[=arial]در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختى در مقابل حادثه، تاثيرپذير بوده و از خود نرمش مى دهند ولى فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت هاى ناصحيح و عوامل موروثى در برابر هرنوع پند و اندرزى، و دليل و برهانى مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمى كرد.
[=arial]امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است، با اين كه جهان، خشونت اسرائيل را محكوم مى كند، و هيچ سياستمدار واقع بينى آن را حمايت نمى كند ولى آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مى دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولى و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده اند.
[=arial]درباره سقوط سنگ از قله كوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاويد» به صورت گسترده سخن گفته ايم، و ثابت نموده ايم كه از نظر براهين عقلى و آيات قرآنى، نوعى احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتالهين را مى آوريم:
[=arial]بر عارف همه ذرات عالم
[=arial]ملك وارند در تسبيح هر دم
[=arial]كف خالى كه در روى زمين است
[=arial]بر عارف كتاب مستبين است
[=arial]به هر جا، دانه اى در باغ و راغى است
[=arial]درون مغز او روشن چراغى است
[=arial]به فعل آيد ز قوه هر نهانى
[=arial]ز هر خاكى يكى عقلى و جامى
[=arial]بود نامحرمان را چشم دل كور
[=arial]و گرنه هيچ ذره نيست بى نور
[=arial]بخوان تو آيه نور السماوات
[=arial]كه چون خورشيد يابى، جمله ذرات
[=arial]كه تا دانى كه در هر ذره اى خاك
[=arial]يكى نورى است تابان گشت زان پاك
[=arial]گسترش شعور و دانشهاى امروز
[=arial]خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسى معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى كشند. لابراتوار علائم كشاورزى «مسكو» فرياد و گريه هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط كرد. خبرگزاريهاى جهان از راديو مسكو نقل مى كنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد مى كشند.
[=arial]راديو مسكو چندى قبل گوشه اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و دستگاههاى «اليافى» آن فرستنده هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگى در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد.
[=arial]همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه «فيزيولوژى نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى» نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد.
[=arial]البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولى گريه ها و فريادهاى نامرئى اين گياه را دستگاه هاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند(3).
1ـ بقره: 74.
2ـ بقره: 71.
3ـ روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352.
منبع :ماهنامه مکتب اسلام،شماره 6 (سال 80)
[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (11)
[=arial]جعفر سبحانى
[=arial]مثل چهارم ؛مردمان كور، كر و لال
[=arial]خداوند رسول گرامى را از نظر دلسوزى؛ به چوپان گله، و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند و آنان را افرادى كور و كر و لال معرفى مى نمايد.
[=arial]1. «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ »(1).
[=arial]«وقتى به آنان (مشركان) گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروى كنيد، مى گويند: از (آيينى كه) پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروى مى كنيم، هر چند پدران آنها نه چيزى مى فهميدند و نه به (حقيقت) راه مى بردند».
[=arial]3. «وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ»(2).
[=arial]«داستان دعوت كافران بسان كسى است كه بانگ مى زند چيزى(گوسفند) را كه نمى شنود جز خواندن و فرياد، كافران كر و لال و كورند چيزى نمى فهمند».
[=arial]تفسير لغات
[=arial]1. «دعا» و «ندا» دو واژه عربى است كه در معنى صدا زدن و فراخواندن به كار مى روند، چيزى كه هست هرگاه كسى را از نزديك بخوانند در آن جا كلمه «دعا» و هرگاه از نقطه دور صدا بزنند لفظ «ندا» به كار مى برند، مثلا گاهى مى گويند: «دعوت زيدا» و گاهى مى گويند: «ناديت زيدا».
[=arial]و در آيه كريمه هر دو واژه وارد شده و مقصود از مجموع آن دو، سر و صدا است.
[=arial]2. «ينعق» از ماده «نعق» گرفته شده كه به معنى زجر و بازدارى حيوان از انجام كار است، مثلا آنجا كه حيوان مى خواهد بيراهه رود، چوپان داد و فرياد راه مى اندازد، در حالى كه حيوان از آن، جز سر و صدا چيزى نمى فهمد، و اگر با شنيدن صداى چوپان از راه رفتن باز مى ايستد، نه اين است كه مقصود چوپان را مى فهمد، بلكه يك نوع سرگردانى به آن دست مى دهد و متحير مى ايستد.
[=arial]قرآن به اين حقيقت با اين جلمه آغاز مى كند:
[=arial]«كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعا و ندا».
[=arial]بسان كسى كه حيوان را بانگ مى زند در حالى كه حيوان جز سر و صدا چيزى احساس نمى كند.
[=arial]3. «صم» جمع «اصم» به معنى كر و «بكم» جمع «ابكم» به معنى لال، «عمى» جمع «اعمى» به معنى كور است.
[=arial]هدف از توصيف افراد با اين صفات، نفى شعور و آگاهى است. مى گويند: فلانى كر و لال و كور است، يعنى چيزى درك نمى كند و لذا در آيه مباركه پس از اين سه وصف مى گويد: «فهم لا يعقلون»: «چيزى نمى فهمند».
[=arial]جهت آن نيز روشن است زيرا عقل و خرد از مجارى حس، مايه مى گيرد و هرگاه فردى اين سه حس را از دست داد يا از آن ها بهره نگرفت، طبعا دستگاه تفكر او نيز تعطيل مى شود و در حقيقت آيه مباركه به اين نكته كه در شناخت به آن توجه كامل هست، اشاره مى نمايد.
[=arial]در آيه ديگر نيز حس را مجارى آگاهى معرفى مى كند چنان كه مى فرمايد:
[=arial]«وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(3).
[=arial]«خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد شكرگزار باشيد».
[=arial]خدا در اين آيه، نخست از ناآگاهى انسان سخن مى گويد: «اخرجكم من بطون امذهاتكم لا تعلمون شيئا». در جمله بعد از ابزار شناخت به نام سمع و بصر و فواد ياد مى كند، اشاره به اين كه آن ناآگاهى از طريق به كارگيرى ابزار شناخت از بين مى رود و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را به كار نگيرد، در نادانى مطلق فرو مى رود.
[=arial]تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه پيرامون نكوهش تقليد است، مى پردازيم.
[=arial narrow]نكوهش تقليد ناروا
[=arial narrow]پرورش انسان در نخستين روزهاى زندگى، در پرتو تقليد و پيروى از حركات پدر و مادر صورت مى پذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود، او گامى به سوى تكامل بر نمى داشت. اين روح «محاكات» است كه هر روز صفحه جديدى در زندگى كودك به روى او مى گشايد، ولى بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول انسان زندگى كاملا مفيد و سازنده است ولى پس از سپرىگرديدن چنين مرحله بايد نيروى فكر و انديشه جاى تقليد و محاكات را بگيرد، و از طريق تفكر و تعقل و با آگاهى كامل چيزى را بپذيرد يا رد كند، قرآن در آيات متعددى انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيروىهاى نسنجيده از پدر و مادر و يا محيط، نكوهش نموده است و در آيه اى چنين مى فرمايد:
[=arial narrow]«وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً »(4).
[=arial narrow]«از چيزى كه به آن يقين ندارى، پيروى مكن زيرا هر يك از گوشها و چشمها و دل، مسوول مى باشد».
[=arial narrow]قرآن در بازدارى مشركان از پرستش سنگ و گل و چوب و فلز، آنان را به كارگيرى نيروى خرد دعوت مى كند حتى دعوت به تفكر، اساس دعوت تمام پيامبران الهى را تشكيل مى دهد. از باب نمونه:
[=arial narrow]ابراهيم(ع) به مشركان عصر خود كه بستگان او بودند، چنين خطاب مى كند: «قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ # أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ »(5).
[=arial narrow]«آيا آنگاه كه شما بت ها را عبادت مى كنيد و از آنها درخواست حاجت مى نماييد، آنها سخنان شما را مى شنوند يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟».
[=arial narrow]پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم(ع) تا عصر نبى خاتم(ص) يكى بود، و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را مى شنوند و نه سود و زيانى به ما مى رسانند، اما علت گرايش ما پيروى از روش نياكان است چنان كه مى فرمايد:
[=arial narrow]«قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ »(6).
[=arial narrow]«گفتند: پدرانمان را ديديم چنين مى كنند(ما نيز چنين مى كنيم).
[=arial narrow]و لذا مشركان همين منطق را در برابر دعوت پيامبر اسلام به توحيد تكرار كردند و گفتند:
[=arial narrow](بل نتذبع ما الفينا عليه آبائنا)
[=arial narrow]«از راه پدران خود پيروى مى كنيم».
[=arial narrow]در حقيقت جهان شرك در همه دورانها در مقابل رسالت پيامبران يك منطق پوشالى بيش نداشت و هم اكنون نيز بر همين منطق تكيه مى كنيم.
[=arial narrow]اين همان تقليد كوركورانه و تعصب هاى بى جا است كه انسان بدون دليل از ديگران پيروى مى كند بدون اين كه در عواقب آن بينديشد.
[=arial narrow]شعراى نغزسرا درباره اين نوع تقليد سروده هايى دارند كه دو بيت را يادآور مى شويم:
[=arial narrow]ناصرخسرو مى گويد:
[=arial narrow]بيان كن حال و جايش را، اگر دانى مرا ور نه
[=arial narrow]مپوى اندر ره حكمت، ز تقليد اى پسر عميا
[=arial narrow]سعدى مى گويد:
[=arial narrow]عبادت به تقليد گمراهى است
[=arial narrow]خنك رهروى را كه آگاهى است
[=arial narrow]رجوع به متخصص حساب جداگانه دارد
[=arial]در اينجا از يادآورى نكته اى ناگزيريم و آن اين كه رجوع به انسان متخصص ارتباطى به تقليد كوركورانه ندارد زيرا در رجوع به متخصص، انسان از دليل اجمالى كه او را بر پيروى از گفتار او دعوت مى كند، پيروى مى نمايد و آن دليل اجمالى اين است كه او فرد درس خوانده و آگاه است و پاسى از عمر خود را در اين راه به كار گرفته و من يك فرد ناآگاهم و ناآگاه بايد مشكلات خود را از طريق رجوع به فرد آگاه برطرف كند.
[=arial]و به ديگر سخن: زندگى اجتماعى بر اساس تقسيم مسووليت ها استوار است و هر انسانى مسووليتى بر عهده گرفته كه بايد ديگران از تجارب و اندوخته علمى او بهره گيرند، از اين جهت پزشك به هنگام ساختن خانه به مهندس و معمار مراجعه كرده و آن دو به هنگام بيمارى از دانش پزشك، بهره مى گيرند.
[=arial]مساله مراجعه به فقيهان آگاه از احكام اسلام بسان مراجعه به پزشك و مهندس است زيرا آنان پاسى از عمر خود را در فراگيرى احكام الهى به كار برده و در اين قسمت خبير و متخصص گشته اند از اين جهت مهندس و معمار و طبيب و پزشكيار در احكام شرعى بايد به فقيه مراجعه كنند همچنان كه فقيه نيز در رفع نيازهاى زندگى به آنها مراجعه نمايد.
[=arial]حاصل سخن اين كه بهره گيرى از دانش انسان هاى خبير پيروى نسنجيده و بى دليل نيست، بلكه با دليل اجمالى همراه است.
[=arial]تا اينجا تفسير آيه نخست به پايان رسيد.
[=arial]اينك به تفسير آيه دوم كه موضوع اصلى است، مى پردازيم:
[=arial]موقعيت پيامبر(ص) در برابر مشركان
[=arial]قرآن براى ترسيم اثرپذيرى مشركان در مقابل دعوت پيامبران و مصلحان از تمثيلى بهره مى گيرد، و اين تمثيل براى خود اركانى دارد كه به تدريج روشن مى گردد. قرآن يادآور مى شود كه:
[=arial]موقعيت مصلحان و صاحبان رسالت هاى آسمانى در برابر مشركان كوردل كه درباره سخنان پيامبران نمى انديشند بسان چوپان دلسوزى است كه بر گله داد و فرياد مى زند و آنها را از بيراهه رفتن باز مى دارد. همان طور كه گوسفندان از سروصداى چوپان جز داد و فرياد چيزى درك نمى كنند، همچنين مشركان دوران رسالت از آيات قرآنى و دعوت پيامبر جز الفاظ، چيزى نمى شنوند بى آنكه در معانى آنها بينديشند.
[=arial]در حقيقت اين تشبيه بر دو پايه استوار است.
[=arial]1. پيامبران صاحب رسالت، بسان سرپرستان دلسوز گله اند.
[=arial]2. بهره گيرى مشركان از اين دعوت ها بسان بهره گيرى گوسفندان از داد و فرياد چوپان است.
[=arial]وجه شبه در هر دو، اين است كه هر دو سرپرست به نجات مورد سرپرستى خود علاقه مند است و در عين حال مورد سرپرستى در هر دو مورد از بهره گيرى صحيح محروم است و جز يك مشت صداى ممتد چيزى به گوش او فرو نمى رود.
[=arial]اكنون برگرديم آيه را تطبيق كنيم:
[=arial]«وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ».
[=arial]با توجه به تقريرى كه از مثل كرديم كلمه اى در آيه مقدر است و آن (مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا) يعنى موقعيت تو اى رسول خدا در برابر كافران بسان موقعيت چوپان فريادگر است كه داد و فرياد مى كند ولى گله از داد و فرياد او جز سر و صدا چيزى نمى فهمد.
[=arial]در اين جمله به دو ركن نخست چنين اشاره شده است:
[=arial]الف: «مثل».
[=arial]ب: «كمثل الذى ينعق».
[=arial]و به دو ركن ديگر با جمله هاى ديگر اشاره شده است يعنى:
[=arial]«الذين كفروا»
[=arial]«بما لا يسمع الا دعا و ندا»
[=arial]از آنجا كه گروه مشركان از ابزار شناخت بهره نمى گيرند، قرآن آنها را حكما كر و لال و كور مى خواند زيرا فرقى با فاقدان اين ابزار شناخت ندارند، اگر فاقدان ابزار شناخت راهى به حقيقت ندارند آنان نيز به خاطر عدم بهره گيرى از ابزار شناخت در نتيجه با آنها يكسانند.
[=arial]در پايان يادآور مى شويم تفسيرى كه ما انتخاب كرديم، طبرسى(7) آن را نخستين تفسير آيه قرار داده، هر چند نظريات ديگرى نيز نقل كرده است.
[=arial]بار ديگر تكرار مى كنيم علت تقدير واژه «مثلإ» اين است كه منهاى آن، آيه مفهوم صحيحى پيدا نمى كند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم، نتيجه اين خواهد بود:
[=arial]خدا كافران را به چوپان تشبيه مى كند و مى گويد: «مثل الذذين كفروا كمثل الذى ينعق» در حالى كه واقع تشبيه غير از آن است.
[=arial]خدا رسول گرامى را از نظر دلسوزى به چوپان گله، و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند.
[=arial]و در حقيقت جمله (مثل الذين كفروا) اشاره به جامعه كافران و مشركان است كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين مى گويد: «مثل اين جامعه با ويژگى ى دارد كه (رسول خدا در ميان آنها است)، مثل چوپانى است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد مى كشد... .
1[=arial narrow]. بقره: 170.
[=arial narrow]2. بقره: 171.
[=arial narrow]3. نحل: 78.
[=arial narrow]4. اسرا: 36.
[=arial narrow]5. شعرا: 72 و 73.
[=arial narrow]6. شعرا: 74.
[=arial narrow]7. مجمع البيان، ج1، ص 254. وى به جاى كلمه «مثلإ» كه ما در تقدير گرفتيم، جمله ديگرى را در تقدير گرفته مى گويد: «مثل الذين كفروا فى دعائإ اسياهم».
[=arial narrow]منبع :ماهنامه مکتب اسلام،شماره 7 (سال 80)
[=arial]
[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (12)
[=arial]جعفر سبحانى
[=arial]صبر و استقامت، و به دنبال آن يارى خدا عامل پيروزى است
[=arial]همچنانکه امتهاى گذشته در پرتو صبر و استقامت مشمول امداد غيبى خدا شده پيروز گشتند؛ مسلمانان نيز اگر از آنان پيروى کنند به پيروزى ميرسند.
[=arial]«أمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلو الجَنَّةَ وَ لَمّا يَأتِکُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْ مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ البَأساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلوُا حَتّى يَقوُلَ الرَّسوُلُ و الّذينَ آمَنوُا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ ألا اِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ»(1).
[=arial]«آيا گمان کرديد داخل بهشت ميشويد، بى آن که حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد، همانان که گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند که پيامبر و افرادى که به او ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد رسيد»، در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند و به آنها گفته شد آگاه باشيد يارى خدا نزديک است».
[=arial]تفسير لغات آيه
[=arial]در آيه ياد شده مفرداتى نياز به تبيين دارند و آنها عبارتند از:
[=arial]1. البأساء.
[=arial]2. الضرّاء.
[=arial]3. زلزلوا.
[=arial]دو واژه نخست در مورد فشار؛ به کار ميروند، فشارى که انسان را از خارج و داخل تهديد کند. چيزى که هست هرگاه عامل خارجى، مايه فشار باشد در آنجا «بأسا» به کار ميبرند مثل اين که فردى ثروت خود را از دست بدهد، موقعيت اجتماعى او پايين آيد، يا با مرگ فرزندان روبهرو شود و غيره.
[=arial]در حالى که «ضرّاء» در موردى به کار ميرود که عامل درونى وجود انسان را نشانه بگيرد مانند بيمارى، مجروح شدن و غيره.
[=arial]گاهى ميگويند:
[=arial]فرق اين دو واژه به صورت ديگر است به اين معنى که «بأسا» فقدان نعمت در مقابل «نعما» است.
[=arial]«ضرّاء» غمگينى در مقابل «سرّاء» به معنى شادابى است.
[=arial]در هر حال هر دو لفظ حاکى از مصيبتهاى سنگين بارى است که متوجه انسان ميشود.
[=arial]ناصر خسرو ميگويد:
[=arial]اگر «سرّاء»، به «ضرّاء» درنديد نسى، نکو بنگر ستاره زير ابر اندر، چو سرّاء زير ضرّائي
[=arial]سعدى ميگويد:
[=arial]گه اندر نعمتى مغرور و غافل گه اندر تنگدستى خسته و ريش
[=arial]چو در سراء و ضرّاء کارت اين است ندانم کى به حق پردازى و خويش
[=arial]و امّا «زلزلة» که جمع آن «زلزال» است به معنى تکان و حرکت ميباشد و مقصود از آن در اينجا تکان روحى است که به انسان در مواردى دست ميدهد و کنترل خود را از دست ميدهد.
[=arial]تا اينجا با تفسير سه واژه آشنا شديم. اکنون بايد ببينيم مقصود از تمثيل در اينجا چيست؟
[=arial]همان طور که در گذشته يادآور شديم، مَثَلهاى قرآن به معنى تمثيل و تشبيه است يعنى وضع مسلمانان صدر اسلام در پيکارهاى خود با مشرکان و کافران، به وضع افراد با ايمان در امتهاى پيشين، تشبيه شده است بنابراين بايد دو گروه که به عنوان مشبّهبه و مشبّه مطرح ميشوند، به دست آوريم. اينک بيان هر دو :
[=arial]1. مشبّه به
[=arial]آيات قرآن حاکى است که امتهاى پيشين به رهبرى پيامبران خود گاهى در پيکار با مشرکان دچار فشارهايى از داخل و خارج ميشدند. و يا با فقدان نعمت و حکومت، با پريشانى روبهرو ميگشتند و در برابر اين مشکلات مقاومت و پايمردى نشان ميدادند. اصولاً قرآن مجيد صابران را در سختيها و پريشانيها چنين ستايش ميکند:
[=arial]«...و الصّابرينَ فِى البَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ و حِينَ البَأسِ أوُلئکَ الّذينَ صَدَقوُا وَ أوُلئَکَ هُمُ المُتَّقوُن»(2).
[=arial]«آنان که در برابر محروميتها و بيماريها و در ميدان جنگ استقامت به خرج ميدهند آنها کسانى هستند که راست ميگويند، و آنها هستند پرهيزگاران».
[=arial]اين آيه هرچند در شأن مؤمنان صدر رسالت و پس از آن نازل گرديده ولى مضمون آن جنبه همگانى دارد، حتى مؤمنان پيش از عهد رسالت را نيز که در سختيها استقامت از خود نشان دادهاند، در بر ميگيرد.
[=arial]در هر حال آيه حاکى از اين است که در امتهاى پيشين، مردان با ايمانى با پايمردى هرچه تمامتر در ميدان نبرد استقامت به خرج ميدادند و گاهى فشار به حدّى ميرسيد که نفسها به تنگى ميافتاد تا آنجا که پيامبر و افراد با ايمان به عنوان دعا و درخواست کمک غيبى ميگفتند: «مَتى نصر اللّه»: «يارى خدا کى به ما ميرسد».
[=arial]البته اين جمله همانطور که گفتيم جنبه دعايى و درخواستى دارد، و در حقيقت درخواست کمک است و هرگز به اين معنى نيست که از نظر آنان در رسيدن کمکهاى غيبى تأخير رخ داده بود؛ زيرا چنين سخنى نه در شأن افراد با ايمان است و نه در شأن پيامبران بزرگ.
[=arial]تا اينجا با مشبّهبه آشنا شديم.
2[=arial]. مشبّه
[=arial]مشبّه در اين آيه گروه با ايمان است که در نبرد خندق از هر طرف محاصره شدند و رسول خدا آنان را به صبر و بردبارى و اميد به رسيدن امدادهاى غيبى سفارش ميکرد، ولى در عين حال رئيس ستون پنجم «عبداللّه بن اُبيّ» به اطرافيان خود ميگفت: چرا خود را به کشتن ميدهيد؟ اگر محمّد صلياللهعليهوآله پيامبر بود، ياران او اسير و کشته نميشدند.
[=arial]قرآن براى ايجاد روح استقامت و بردبارى در ميدان مبارزه يادآور ميشود که مسلمانان بايد از گروه با ايمان در امتهاى گذشته درس بگيرند آنها هم گاهى مثل شما تحت فشار قرار ميگرفتند و جانها به لب ميآمد و فرياد «متى نصر الله» بلند ميشد، و چيزى نميگذشت که يارى خدا ميرسيد، شما مسلمانان نيز از آنان پيروى کنيد.
[=arial]مسلما پيروزى در گرو صبر و شکيبايى است، ميوه پيروزى را کسانى ميچينند که در طريق هدف، صابر و بردبار باشند و به گفته شاعر سخنساز ايراني:
[=arial]صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند که از اثر صبر نوبت ظفر آيد
[=arial]امروز مسلمانان براى شکستن حلقه محاصره غرب، و بر انداختن حکومت بيگانه بايد از نيروى صبر و بردبارى کمک گيرند. و در حد گفتار اين شاعر:
[=arial]بِقَدْرِ الکَدِّ تُکْتَسَبُ المَعالِي فَمَنْ طَلِبَ العُلى سَهِرَ اللَّيالِى
[=arial]به اندازه کوشش، مقامات بالا، به دست ميآيد، آن کس که در انديشه تسخير بلنداى دانش است، بايد شبها با مطالعه به سر ببرد.
[=arial]هدف از مصائب و گرفتاريها چيست؟
[=arial]شکى نيست که خدا ميتواند مؤمنان را بدون اين که دچار فشارهاى داخلى و خارجى شوند، بر دشمن پيروز گرداند، اکنون سؤال ميشود که چرا آنها را در گردونه فشار قرار داده تا از اين رهگذر به آرمان خود يعنى پيروزى اسلام برسند؟.
[=arial]اگر گفته شود که اين نوع فشارها، نوعى امتحان است بايد توجه نمود امتحان از آن کسى است که از وضع طرف آگاه نباشد در حالى که خدا که از برون و درون افراد آگاه است پس چه نيازى دارد که افراد را در بوته سختيها و مصائب قرار دهد و از اين طريق آنها را امتحان نمايد؟.
[=arial]پاسخ اين سؤال در گرو بيان انگيزههاى امتحان است، به طور کلى، هر امتحانى به ظاهر ميتواند براى تحصيل يکى از امور ياد شده در زير صورت پذيرد:
[=arial]الف: شناسايى طرف و پايه اعتقاد و تسليم او.
[=arial]ب: به فعليت رساندن کمالات بالقوّه.
[=arial]ج: شناختهشدن افراد صالح از ناصالح.
[=arial]د: اتمام حجّت بر عاصيان و کافران.
[=arial]1. هدف نخست از آن امتحانکنندگان ناآگاه است که طرف را نميشناسند و ميخواهند او را از طريق امتحان بشناسند. در امتحانهاى الهى نميتوان چنين انگيزهاى تصور کرد، طبعا سبب امتحان، انگيزه ديگر بايد باشد.
[=arial]2. هدف از امتحان الهى اين است که کمالات بالقوّه افراد، به مرحله فعليت برسد و اگر در بوته امتحان قرار نگيرند اين کمالات به صورت دستنخورده به حالت يک توان در زواياى روح و روان طرف پنهان ميماند، مثلاً ابراهيم خليل از نظر تفانى و فداکارى در راه خدا در حدّ بالايى بود و اين کمال را به صورت بالقوه حائز بود ولى آنگاه که مأمور شد فرزند خود را به امر الهى ذبح کند بالقوه به فعليت کامل رسيد.
[=arial]3. گاهى هدف از امتحان شناساندن افراد است، در اين موارد امتحانکننده هر چند آنها را به خوبى ميشناسد، ولى هدف، شناساندن آنها به جامعه است و اين نوع امتحان مربوط به امتحان دستهجمعى است تا افراد صالح و فاسد، مؤمن و منافق و خوب و بد باز شناخته شوند، قرآن مجيد به اين نکته به لفظ «تمحيص» اشاره ميکند و ميفرمايد:
[=arial]«وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الکافِرِينَ»(3).
[=arial]«تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند و کافران را به تدريج نابود سازد».
[=arial]4. گاهى هدف از امتحان الهى، اتمام حجّت براى آن عده از مدعيان دروغگو است که در مواقع عادى هزارگونه ادعا دارند و در مقام عمل هيچ، يعنى مرد سخن هستند نه مرد عمل، با امتحان و آزمايش وضع آنها روشن ميگردد.
[=arial]اگر اينگونه افراد در بوته امتحان قرار نگيرند و درون تهى خود را که بر خلاف ظاهر آراسته آنها است، آشکار نکنند، ممکن است هم خودشان در اشتباه بمانند و هم ديگران، و کيفرهاى خدا، يا عدم الطاف الهى را ظالمانه فرض کنند، امّا امتحان پرده از روى کار آنها بر ميدارد.
[=arial]آنها که فلز وجودشان بيارزش است امّا پوششى از آبطلا به رويش کشيدهاند به مصداق شعر معروف:
[=arial]سياه سيم زر اندود به کوره برند خلاف آن به در آيد که خلق پندارند
[=arial]پوشش ظاهرى کنار ميرود و حقيقت وجودشان به خودشان و ديگران آشکار ميگردد، اين است فلسفه برخى از آزمايشهاى الهي.
[=arial]سخنى از امام على عليهالسلام درباره امتحان
[=arial]اميرمؤمنان عليهالسلام در تفسير اين آيه که ميفرمايد: «وَ اعلموُا انّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُمْ فِتْنَةٌ»: «بدانيد که اموال و ثروت و فرزندان شما مايه امتحان است». چنين ميفرمايد:
[=arial]هيچکس از شما نگويد خداوندا من به تو پناه ميبرم از امتحان شدن زيرا هيچکس نيست مگر اين که در بوته امتحان قرار ميگيرد، کسى که ميخواهد به خدا پناه ببرد از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد، خدا ميفرمايد: «وَ اعلموُا انّما أَموالکُمْ وَ أَولادکُمْ فتنة» و معنى آن اين است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمايش ميکند.
[=arial]آنگاه امام به يکى از اهداف امتحان الهى اشاره ميکند که همان انگيزه دوم و سوم است. در اين مورد چنين ميفرمايد:
[=arial]«ليتبيَّن السّاخطُ لرزقه و الراضى بقسمه، و إن کان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم و لکن لتظهر الأفعال التى بها يستحقّ الثّواب و العقاب»(4).
[=arial]«هدف اين است که آن صفات درونى مانند رضا و خشنودى و يا غضب و خشم از بهرههاى خداداد، آشکار گردد هر چند خدا به آنان از خود آنها آگاهتر است تا اين صفات باطنى به صورت فعل وعمل خارجى تجلى کند و آنگاه استحقاق ثواب و عقاب و کيفر و پاداش صورت گيرد.