مثلهاى قرآنى - آيت الله جعفر سبحانى

تب‌های اولیه

329 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=arial]اثر پذيرى قرآن از محيط

[=arial]قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تإثير بپذيرد، او سخن خدا است كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى دارد، مى باشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متإثر گردد، انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مى گردد و برخى از افراد را فريب مى دهد.

[=arial]در قرآن مسإله اثرپذيرى از محيط كاملا بى اساس است، بلكه اگر سخنى هست مربوط به جاى ديگر است، و آن اين كه هدف قرآن از مثل هاى ابداعى و ابتكارى، بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى، براى مخاطبان جلوه كند.

[=arial]پيامبر گرامى در محيط مكه گرفتار شرك مشركان، و نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در مثل هاى هدايت گرانه خود، در صدد معالجه اين بيمارى باشد، و مثل هائى مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مى باشد تا از اين طريق مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.

[=arial]البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثل هاى آيات مكى بر محور نكوهش از بت پرستى دور مى زند، بلكه مقصود اين است كه مثل هاى آيات مكى به گونه اى است كه مى خواهد بيمارىهاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را مداوا كند، خواه اين بيمارى بت پرستى باشد يا رباخوارى، كشتن اولاد بى گناه باشد، يا خرافه گرائى.

[=arial]ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود، پيامبر در مدينه گرفتار نفاق منافقان وانسانهاى دو چهره، و يهود لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر و پيروان او مشكلاتى پديد مىآوردند.

[=arial]از اين جهت مثل هاى هدايت گرانه كه در آيات مدنى وارد شده است، بيمارىهاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته، و پيوسته كوشيده است تلاش هاى منافقان را بى اثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.

[=arial]در اين مثل ها ديگر مسإله بت پرستى و تحقير بت ها يا نكوهش امثال اينها مطرح نيست تا مثل ها به معالجه اين نوع از بيمارىها بپردازد.

[=arial]همچون لانه عنكبوت

[=arial]براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد، نمونه اى از مثل هاى مكى و نمونه اى ديگر از مثل هاى مدنى را ارائه مى كنيم كه هر يك بيمارى محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمده اند.

[=arial]قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مى زند و آن اين است كه دل بستن به اين خدايان دروغين بسان دل بستن عنكبوت به لانه سست خويش مى باشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنانكه مى فرمايد:

[=arial](مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون)(1):

[=arial]«كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيده اند، بسان عنكبوتند كه خانه براى خود بتند و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند».

[=arial]چه مثلى زيباتر و چه تشبيهى روشن تر از اين، لانه عنكبوت در نظر او از دوام و استحكامى برخوردار است، اما در برابر يك باد ملايم از جاى كنده مى شود، و با افتادن قطره آبى پاره مى گردد، و با نزديك شدن شعله آتش از هم مى پاشد. بتان و همچنين هر پايگاهى غير خدا مانند قدرت و ثروت، عشيره و اولاد، بسان لانه عنكبوت است كه در يك چشم به هم زدن فرو مى ريزد و اثرى از آن باقى نمى ماند.

[=arial]در اين آيه مكى، تحقير شرك و خدايان دروغين مورد هدف قرار گرفته درحالى كه در مثل هاى مدنى بيمارى خاص آن محيط، مورد تعرض قرار گرفته است.

[=arial]چارپائى بر او كتابى چند

[=arial]مثل هاى مدنى از مبارزه با شرك فارغ بوده، گاهى نادانى يهودان رانشانه مى گيرد. درباره عدم بهره گيرى آنان از توراتى كه در اختيار دارند، مثل ياد شده در زير را مطرح مى كند:

[=arial](مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل إسفارا)(2).

[=arial]:«و حال كسانى كه مكلف بر تورات شده اند، ولى حق آن را ادا نمى كنند، بسان درازگوشى است كه كتابهائى بر او حمل مى كنند».

[=arial]يهود مدينه خصوصيات و ويژگى هاى پيامبر خاتم(ع) را در تورات مى خوانده اند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مى دادند، ولى آنگاه كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانه ها ظاهر گرديد به جاى اين كه در ايمان به وى پيشقدم باشند، به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را مخفى و پنهان كردند چنانكه مى فرمايد:

[=arial](و لما جإهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جإهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين)(3).:

[=arial]«و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مويد آنچه نزد آنان است، بر ايشان آمد، و از ديرباز در انتظارش بر كسانى كه كافر شده بودند، پيروزى مى جستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى شناختند، بر ايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد».

[=arial]با طرح اين دو مثل روشن شد در عين اين كه قرآن از فرهنگ محيط تإثير نمى پذيرد، ولى مثل هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مى كند.

[=arial]راز نام بردن قرآن از موجودات پست

[=arial]قرآن به خاطر هدف هدايت، گاهى از موجوداتى نام مى برد كه در انظار مردم از حقارت خاصى برخودارند مانند سگ و درازگوش، مگس و پشه. در شرايطى كه خدا مى خواهد خدايان دروغين مشركان راتحقير كند و آنها را بى ارزش معرفى كند، لازم است آنها را به چنين جاندارانى تشبيه كند كه همگان بر حقارت آنها اتفاق دارند، و اين نوع تشبيه و تمثيل را بايد لازمه بلاغت شمرد نه وسيله انتقاد.

[=arial]قرآن در آيه اى درباره بى ارزش بودن معبودان دروغين چنين مى فرمايد:

[=arial](يا إيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب)(4).

[=arial]:«اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى را بيافرينند هرچند در اين كار دست به دست هم بدهند، و هرگاه مگس چيزى از آنان بربايد نمى توانند آن را بازپس بگيرند هم عبادت گران ناتوانند و هم معبودان آنها».

[=arial]چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوان تر از مگس پست معرفى مى كند تا آنجا كه ياراى مقابله با مگس را ندارند، و اگر مگس چيزى از آنها ربود، قدرت پس گيرى را فاقد مى باشند.

[=arial]اين نوع مثل ها مايه دلخورى مشركان و ديگران مى گشت و لذا به پيامبر اعتراض مى كردند كه هدف از اين مثل ها چيست، و چنين مى گفتند:

[=arial](ما ذا إراد الله بهذد مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين)(5).

[=arial]:«(مى گفتند) منظور خدا از اين مثلها چيست. مثل هايى كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند البته تنها فاسقان از آن گمراه مى گردند».

[=arial]البته ناخوشايندى آنان مانع از آن نبود كه وحى از اين تمثيل ها در اهداف هدايت گرانه خود كمك بگيرد، زيرا هدف، تحقير معبودهاى دروغين آنها بود، و اين هدف با اين تشبيه ها به خوبى تإمين مى گرديد.

[=arial]قرآن در اين گونه تمثيل ها در مقام بيان عظمت خلقت و يا جلالت و قدرت خدا نيست و گرنه در اين موارد آفرينش آسمان ها و زمين و ستارگان و كهكشان ها را مطرح مى كرد، بلكه هدف تحقير بت ها و خدايان باطل است، و در اين مورد حتما بايد از اين تمثيل ها كمك گرفته شود.

[=arial]شگفت از برخى مفسران است كه بر اثر ناآگاهى از اهداف اين نوع تمثيل ها سخن درباره عظمت آفرينش مگس و پشه گفته و در اين باره داد سخن داده است(6).

[=arial]عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست، ولى مقصود از تشبيه چيزى ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است. از اين رو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغت خواهد بود.

[=arial]شمار مثل هاى قرآن

[=arial]در گذشته يادآور شديم كه مقصود از «مثل» در قرآن «مثل هاى» اصطلاحى نيست، بلكه مقصود «تشبيه» و «استعاره» است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمى كند، و ما متون اين آيات را در كتاب «الامثال فى القرآن الكريم» آورده ايم، ولى متإسفانه شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى دارند، از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز مثل به آن معنا نيست.

[=arial]مثلا آيه (الذينء يإكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من المس)(7) را جزء مثل ها نياورده چون لفظ «مثل» يا «كاف تشبيه» در آن وارد نشده است در حالى كه محتواى آن يكى اززيباترين تمثيل هاى قرآنى است كه جايگاه انسانهاى رباخوار را بيان مى كند. از اين جهت گفتيم شمارش ايشان جامع افراد نيست.

[=arial]اگر بنا شود در شمارش مثل هاى قرآن فقط آياتى را وارد بحث كنيم كه بر لفظ «مثل» مشتمل باشد، در اين صورت تعداد آيات از 15 آيه تجاوز نمى كند(8).

[=arial]واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمى زند، بلكه هرگاه محتواى آيه، جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد، بايد آن را از امثال شمرد.

[=arial narrow]پى نوشت ها:

[=arial narrow]1. عنكبوت: 41.

[=arial narrow]2. جمعه: 4.

[=arial narrow]3. بقره: 89.

[=arial narrow]4. حج: 73.

[=arial narrow]5. بقره: 228.

[=arial narrow]6. سيد قطب در تفسير آيه 73 سوره حج.

[=arial narrow]7. بقره: 275.

[=arial narrow]8. جاهاى اين آيات عبارتند از: اسرإ: 89 - كهف: 54 - نحل: 60 - روم: 27 و 58 - زمر: 27 - رعد: 17 - ابراهيم: 25 و 45 - نور: 35 - عنكبوت: 43 - حشر: 21 - محمد3: نور: 34 - فرقان: 33.

[=arial narrow]منبع :ماهنامه مكتب اسلام ـ شماره 1ـ فروردين80

[=arial]


[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (6)


[=arial]جعفر سبحانى

[=arial]مثل هاى قرآن به قدرى جالب و زيبا است كه فصحاى عرب، با الهام از آنها مثل هايى را به بيان خود پديد آورده و رواج داده اند.

[=arial]آمارى از امثال قرآن

[=arial]در گذشته يادآور شديم كه حقيقت مثل اين است كه سخنى در رابطه با پديده اى گفته شود و به مرور زمان در موارد مشابه، از آن بهره گيرى گردد. و اين نوع بهره گيرى به قدرى مستمر باشد كه سخن حالت «ضرب المثل» به خود بگيرد.

[=arial]گروهى از آيات كه حامل پيامهاى حكيمانه يا بيانگر سنت هاى الهى مى باشند، در طول زمان از آنها در كلمات خطيبان و نويسندگان به عنوان شاهد بهره گيرى شده و به تدريج حالت مثل به خود گرفته اند. تا آنجا كه جامعه اسلامى اين نوع آيات را به عنوان مثل در موارد مشابه به كار مى برد.

[=arial]جعفر بن محمد شمس معروف به «افضلى»(متوفاى 622) در كتاب خود به نام «الاداب» براى اين نوع از آيات بابى گشوده و آياتى را در اين زمينه يادآور شده است، و عبدالرحمان سيوطى(848 - 911) در كتاب «الاتقان»(1) نمونه هاى سه گانه اى از اين كتاب نقل كرده هر چند در كتاب خود مولف، شصت و نه آيه مطرح شده است.

[=arial]شهاب الدين محمد بن احمد (790 - 850) مولف كتاب «المستطرف فى كل فن مستظرف» بيشترين آياتى را كه در كتاب الاداب» وارد شده، آورده است(2).

[=arial]وى از آيات يادشده در زير به عنوان مثل هاى جارى در لسان مردم يادآور مى شود:

1[=arial] . «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون».

[=arial]2 . «الان حصحص الحق».

[=arial]3 . «قضى الامر الذى فيه تستفتيان».

[=arial]على اصغر حكمت (1310 - 1396) مولف كتاب «إمثال قرآن» با تتبع شايان تقدير از 245 آيه ياد مى كند كه به مرور زمان در ميان مردم حالت مثلى به خود گرفته است(3).

[=arial]دكتر محمد حسين صغير با تتبع فراوان توانسته است بر 495 آيه دست يابد كه به مرور زمان در ميان مردم عنوان مثل به خود گرفته و همگان از آن بهره مى برند(4).

[=arial]امثال قرآنى بر محور تشبيه و استعاره

[=arial]همان طورى كه در گذشته يادآور شديم، هدف ما در اين مقاله پى گيرى اين نوع آيات نيست كه به خاطر اتقان مضمون و بلاغت فزون از حد، حالت مثل به خود گرفته است و پيوسته گويندگان و نويسندگان بر اين آيات، مانند ديگر مثل ها تكيه مى كنند، بلكه بحث ما در اين مقالات مثلهايى است كه بر محور تشبيه و استعاره مى چرخد و مسائل غير محسوس را در قالب محسوس مى ريزد. و از اين طريق به مقاصد خود از بهترين راه دست مى يابد، ولى براى اين كه مقاله حاضر خالى از نمونه هاى قسم نخست نباشد، به برخى از آياتى كه در طول زمان به خاطر كثرت استعمال حالت مثلى به خود گرفته است، اشاره مى كنيم. و براى احاطه بر اين آيات به دو كتاب يادشده در فوق مراجعه فرماييد:

[=arial]1 . «...كلوا و اشربوا و لاتسرفوا....»(5).

[=arial]«بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد».

[=arial]2 . «...هذا فراق بينى و بينك...»(6).

[=arial]«اين لحظه جدايى ميان من و توست».

[=arial]3 . «...نور على نور...»(7)

[=arial]«نورى است بر فراز نور».

[=arial]4 . «...و ما على الرسول الا البلاغ...»(8).

[=arial]«بر پيامبر وظيفه اى جز ابلاغ پيام نيست».

[=arial]5 . «يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى...»(9).

[=arial]«زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مىآورد».

[=arial]6 - «...هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون...»(10).

[=arial]«آيا عالمان و غير عالمان برابر مى باشند؟».

[=arial]7 . «...يد الله فوق إيديهم...»(11).

[=arial]«دست خدا بالاى دست آنها است».

[=arial]8 . «هل جزإ الاحسان الا الاحسان»(12).

[=arial]«پاداش نيكى جز نيكى نيست».

[=arial]9 . «...لم تقولون ما لا تفعلون»(13).

[=arial]«چرا آنچه را مى گوييد به آن عمل نمى كنيد؟».

[=arial]10 . «لكم دينكم و لى دين»(14).

[=arial]«آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم».

[=arial]اين آيات ده گانه نمودار آيات زيادى است كه به خاطر عمق و محتوا در كلمات خطيبان و دانشمندان حالت مثل به خود گرفته و در مناسبت هاى مختلف از اين آيات به عنوان ضرب المثل بهره مى گيرند.

[=arial]مثلهاى معادل امثال قرآنى

[=arial]شيخ بهإالدين عاملى (953 - 1030) در كتاب «مخلاه» در فصلى آياتى را آورده كه قبلا در زبان عرب براى آنها معادل بوده است ولى از تقابل آيه هاى قرآنى با آن كلمات، عظمت قرآن از نظر بلاغت و لطافت مطلب روشن مى گردد ما در اين مورد به دو نمونه بسنده مى كنيم:

[=arial]1 . عرب آنگاه كه حقيقت آشكار شود و پرده ابهام بالا مى رود به عنوان مثل مى گويد:

[=arial]«قد وضح الصبح لذى عينين» «صبح براى انسان دو چشمى آشكار گشت».

[=arial]ولى قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

[=arial]«الان حصحص الحق». «اكنون حق آشكار گشت».

[=arial]2 . عرب به هنگام بيان تإثير مجازات چنين مى گويد:

[=arial]«القتل إنفى للقتل» «قتل مانع از قتل هاى ديگر است».

[=arial]ولى قرآن در اين مورد مى فرمايد:

[=arial]«و لكم فى القصاص حياه يا اولى الالباب».

[=arial]«براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان خرد».

[=arial]مثل هاى برگرفته از قرآن

[=arial]همچنين بهإ الدين عاملى در همان كتاب از مثل هايى ياد مى كند كه برگرفته از قرآن و در حقيقت قرآن الهام بخش اين نوع مثلها بوده است، اينك در اين مورد نيز آياتى را يادآور مى شويم:

[=arial]قرآن مى گويد:

[=arial]«...من يعمل سوء يجز به...»(15).

[=arial]«هركس عمل بدى انجام دهد، در برابر آن كيفر داده مى شود».

[=arial]در زبان عرب مى گويند:

[=arial]«ما تزرع تحسد». «هرچه كشت كيند، آن را درو مى كنيد».

[=arial]2 . «...و فيكم سماعون لهم...»(16).

[=arial]«در ميان شما جاسوسانى براى آنها است».

[=arial]در زبان عرب مى گويند:

[=arial]«للحيطان آذان»؛ «ديوارها گوش دارد».

[=arial]3 . «...و ما نقموا الا إن إغناهم الله و رسوله من فضله...»(17).

[=arial]«عيبى نجسته اند جز اين كه خدا و پيامبرش از فضل خود، آنها را بى نياز كرده است».

[=arial]در زبان عرب مى گويند:

[=arial]«احذر شر من إحسنت اليه»؛ «از بدى كسى كه به او نيكى كردى، بپرهيز».

[=arial]4 . «...و لايلدوا الا فاجرا كفارا»(18).

[=arial]«جز نسلى گنهكار و ناسپاس به وجود نمىآورند».

[=arial]در زبان عرب مى گويند: «لا تلد الحيه الا الحيه» «مار جز مار نمى زايد».

[=arial]آنچه اين محققان درباره اين آيات مى گويند، جاى شگفت نيست چه، قرآن پيام الهى است كه براى خود ساحل ندارد، همچنان كه پيامبر آن را با اين جمله توصيف مى كند: «لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه»(19).«شگفتيهاى قرآن پايان پذير نيست».

[=arial]امثال نبوى

[=arial]يادآور شديم تشبيه معقول به محسوس يكى از ابزار بلاغت و وسيله تعليم و تربيت است و قرآن مجيد نيز در تعقيب همين هدف امثالى را به كار گرفته و حقايقى را در لباس محسوسات بيان كرده است.

[=arial]پيامبر گرامى(ص) كه معلم و مبلغ قرآن مى باشد، در سخنان خود به هنگام تعليم و تربيت از مثل هايى بهره گرفته است و تشبيهات بليغ و استعاره هاى زيبا در كلام او فراوان است.

[=arial]ولى متإسفانه در گذشته عالمان اسلامى كه عنايتى به گردآورى امثال نبوى از خود نشان نداده جز محدث ترمذى در كتاب حديثى خود بابى تحت عنوان «ابواب الامثال عن رسول الله(ص») گشوده و در آن 14 مثل «يعنى تشبيه» نقل كرده است. و اگر راهى را كه ترمذى گشوده ديگران تعقيب مى كردند، گنجينه بزرگى در اختيار امت اسلامى قرار مى دادند.

[=arial]پس از ترمذى تنها كسى كه اين راه را تعقيب كرده، جلال الدين سيوطى است كه در حدود چهل و دو مثل از امثال نبوى را در كتاب خود «الجامع الصغير» جاى داده است. درحالى كه پيامبر بليغى كه پيوسته در حال خطابه و سخنرانى بوده است، بايد بيش از اين در سخنان او مثل وجود داشته باشد.

[=arial]خوشبختانه اخيرا محقق معاصر جناب آقاى محمد غروى به اهميت موضوع پى برده و با تتبع شايان تقدير امثال نبوى را در دو جزء طبق حروف ابجد گرد آورده و به نام «الامثال النبويه» منتشر ساخته است.

[=arial]ما در اينجا نمونه اى از مثل هاى نبوى را يادآور مى شويم كه مى تواند پايه بلاغت رسول خدا(ص) را روشن سازد:

[=arial]1 . «مثل الصلوات الخمس كمثل نهر جار عذب على باب إحدكم، يغتسل فيه كل يوم خمس مرات، فما يبقى ذلك من الدنس».

[=arial]«نمازهاى پنج گانه بسان نهر آب شيرين است كه از در خانه انسان مى گذرد و هر روز در آن پنج بار خود را شستشو مى دهد در اين حالت آلودگى در آن باقى نمى ماند».

[=arial]2 . «مثل العالم الذى يعلم الناس الخير و ينسى نفسه، كمثل السراج يضى للناس و يحرق نفسه».

[=arial]«مثل دانشمندى كه نيكى را به مردم مىآموزد اما خود را فراموش مى كند، بسان چراغى است كه اطراف خود را روشن مى كند ولى خود را مى سوزاند».

[=arial]3 . «مثل إهل بيتى كمثل سفينه نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق».

[=arial]«مثل خاندان من بسان كشتى نوح است، هركه بر آن سوار شد، نجات يافت و آن كس كه از آن عقب ماند، هلاك گشت».

[=arial]4 . «مثل المومن كمثل السنبله، تميل احيانا و تقوم احيانا».

[=arial]«مثل مومن بسان سنبلى است كه در مقابل باد شديد متمايل مى شود، سپس برمى خيزد».

[=arial]امثال علوى

[=arial]تاريخ بشر، سخنوران فصيح و بليغ فراوانى به خود ديده است، اما به تصديق همگان سخنان اميرمومنان و كلمات او براى خود حساب جداگانه اى دارد.

[=arial]در عظمت زيبايى و حلاوت كلام او همين بس كه مى گويند: «دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق». «پايين تر از زيبايى قرآن و بالاتر از سخنان ديگران است».

[=arial]به خاطر عظمتى كه در كلام امام نهفته است، گروهى از محققان به گردآورى سخنان او پرداخته اند حتى عبدالواحد آمدى(متوفاى 505) در كتاب «غرر الحكم و درر الكلم» قريب به دوازده هزار كلمات قصار براى آن حضرت گرد آورده است.

[=arial]در كلمات اميرمومنان(ع) تمثيل و تشبيه به فراوانى ديده مى شود و خوشبختانه محقق معاصر جناب آقاى شيخ محمد غروى در اين باره نيز پيش قدم شده و اثر جاودانه اى از خود به يادگار گذاشته است و ما براى اختصار حتى از آوردن نمونه پوزش مى طلبيم.

[=arial]تا اينجا بحث هاى مقدماتى ما به پايان رسيد و از مقاله آينده به تمثيل هاى قرآن به ترتيب سور، مى پردازيم و نخستين تمثيل آن مربوط به منافقان است كه در سوره بقره آيه هاى 14 و 18 وارد شده است.

1[=arial narrow]ـ الاتقان: ج2، ص 1042، نوع 66.

[=arial narrow]2ـ المستطرف فى كل فن مستظرف: ج1، ص 27.

[=arial narrow]3ـ امثال قرآن.

[=arial narrow]4ـ الصوره الفنيه فى المثل القرآنى: 387 - 402.

[=arial narrow]5ـ اعراف: 31.

[=arial narrow]6ـ كهف: 78.

[=arial narrow]7ـ نور: 35.

[=arial narrow]8ـ نور: 54.

[=arial narrow]9ـ روم: 19.

[=arial narrow]10ـ زمر9:.

[=arial narrow]11ـ فتح: 10.

[=arial narrow]12ـ رحمان: 60.

[=arial narrow]13ـ صف: 2.

[=arial narrow]14ـ كافرون: 6.

[=arial narrow]15ـ نسإ: 123.

[=arial narrow]16ـ توبه: 47.

[=arial narrow]17ـ توبه: 74.

[=arial narrow]18ـ نوح: 27.

[=arial narrow]19ـ كافى: ج2، ص 599، كتاب فضل القرآن، حديث 2.

[=arial narrow]منبع :ماهنامه مكتب اسلام ـ شماره 2 ـ ارديبهشت 80

[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (7)

[=arial]جعفر سبحانى

[=arial]هدف در اين مقالات مسلسل، بيان مثلهاى زيباى قرآن مجيد است. و ما اين مثلها را به ترتيب سوره هاى قرآن شروع كرده و نخستين مثل را كه درباره منافقان است، مطرح مى كنيم.

[=arial]مثل يكم

[=arial]«مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما إضإت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون»(1).

[=arial]«وصف آنان( منافقان) داستان كسى است كه آتشى برافروخته (تا در سايه آن راه پيدا كند يا گرم شود). وقتى اطراف او را روشن ساخت، (ناگهان آتش او خاموش گردد) خدا نور آنان(منافقان) را برد و آنان را در تاريكى ها رها ساخت كه نمى بينند».

[=arial]«صم بكم عمى فهم لا يرجعون»(2).

[=arial]«آنها كر، گنگ و كورند؛ از گمراهى باز نمى گردند».

[=arial]قرآن در آغاز سوره بقره، مردم را نسبت به پذيرش آيين اسلام به سه گروه تقسيم مى كند و مجموع بحث او درباره اين سه گروه در آيه بيستم از سوره پايان مى پذيرد. اين سه گروه عبارتند از:

[=arial]1 . متقيان و پرهيزگاران. گفتگوى او درباره اين گروه در آيه پنجم به پايان مى رسد.

[=arial]2 . كافران. كسانى كه درست نقطه مقابل گروه متقيان مى باشند و بحث او درباره اين گروه در آيه هفتم، به پايان مى رسد.

[=arial]3 . منافقان و گروه دوچهره. كسانى كه به ظاهر ايمان آورده و در باطن، جزء كافران مى باشند و حكم ستون پنجم در ميان مسلمانان را دارند. بررسى قرآن درباره اين گروه از آيه هشتم آغاز شده و در آيه بيستم پايان مى يابد.

[=arial]بنابراين درباره متقيان، پنج آيه؛ در مورد كافران دو آيه؛ و درباره منافقان سيزده آيه؛ در آغاز سوره بقره نازل گرديده است. اين كه خداوند گفتار خود را درباره كافران در دو آيه، ولى درباره دو چهره ها در سيزده آيه خلاصه مى كند، خود گواه روشن بر اهميت شناخت منافقان است كه از نظر موضع گيرى، به مراتب خطرناك تر از كافران مى باشند.

[=arial]دشمنان نقاب دار و ناشناخته، دوست نمايانى هستند كه از گرگ وحشى بيابانى، درنده ترند. آنان در سنگر دوستى از پشت خنجر مى زنند، به ظاهر دوستند و غمخوار، اما در باطن دشمنى خوشحال، اصرار مى ورزند كه امين و رازدارند، ولى در واقع خائن و جاسوسند، و از اسرار زندگى و نقاط ضعف و قوت انسان، كاملا باخبرند. پرهيز از چنين دشمنان ناشناخته بسيار مشكل و احيانا محال است.

[=arial]چنين دشمنى، همان نفاق و دورويى است كه قرآن در مورد آن در سوره هاى مختلفى بحث و گفتگو نموده و حتى سوره اى مستقل درباره منافقان فرو فرستاده است. امير مومنان على (ع) از پيامبر گرامى اسلام(ص) درباره اين گروه چنين نقل مى كند:

[=arial]«من از هيچ يك از ملل جهان بر اسلام نمى ترسم، بلكه فقط از يك گروه مى ترسم و آن كافران مسلمان نما و گروه منافق و دوچهرگانند كه شيرين زبان و خوش گفتارند ولى در واقع از دشمنان اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگى دارند، ولى يك گام با شما برنمى دارند»(3).

[=arial]بنابراين نبايد تعجب كنيم كه قرآن كريم درباره منافقان در سوره بقره، آل عمران، نسإ، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، منافقون، حديد و تحريم بحث و گفتگو نموده است. و سيماى اين گروه به ظاهر شرين و در باطن تلخ را نشان داده است.

[=arial]دو آيه مذكور در آغاز بحث از طريق تمثيل وضع منافقان را روشن مى سازد.

[=arial]فرض كنيد در شب تاريكى كه سياهى همه جا را فرا گرفته و احتمال هجوم گزنده ها و درنده ها روح و روان انسان را رنج مى دهد، وى براى پيدا كردن راه گريز و مسير صحيح آتش را روشن كند تا اطراف خود را ببيند و راه را از كوره راه تشخيص دهد.

[=arial]در اين حالت كه انسان با نيم اميدى به سر مى برد، طوفانى برمى خيزد و آتش را خاموش كند و اميد انسان به نااميدى، و نشاط او به غم و دلهره تبديل مى شود.

[=arial]قرآن وصف چنين شخصى را كه در اين گيرودار در اثر برافروختن آتش، روح جديد در كالبدش دميده مى شود و مى خواهد از آن بهره بگيرد آنگاه طوفان تمام سرمايه را از او مى گيرد، چنين بيان مى كند:

[=arial]«كمثل الذى استوقد نارا فلما إضإت ما حوله».

[=arial]«بسان كسى كه آتش را برافروخته آنگاه كه اطراف او را روشن كرد، (ناگهان خاموش مى شود»).

[=arial]بنابراين جمله «فلما إضإت»، نياز به جواب دارد و جواب آن محذوف است يعنى (طفئت ناره) يا (إطفإالله نوره) و جواب «لما» به خاطر جمله بعدى حذف شده است.

[=arial]قرآن يادآور مى شود كه حال منافقان در اين جهان نيز بسان همين گروه است، زيرا گروه منافق روزى كه پيامبر(ص) وارد مدينه شد، به او ايمان آوردند، آنگاه به او كفر ورزيدند، چنان كه مى فرمايد: «ذلك بإنهم آمنوا ثم كفروا»(4).«اين به آن خاطر است كه آنان ايمان آوردند و سپس كفر ورزيدند».

[=arial]آنان در تاريكى شرك و جهالت بودند، ايمان آنان بسان نورى بود كه در دل ظلمت و كفر درخشيد، و راه و چاه را به آنان نشان داد. و تا مدتى نيز از نور ايمان بهره گرفتند، ولى آنگاه كه راه كفر را زير نقاب نفاق در پيش گرفتند، خدا نور را از آنان برگرفت و آنها به صورت انسانهاى گمراه درآمدند كه نمى توانند راهى براى نجات بيابند.

[=arial]بنابراين تشبيه يادشده، وضع زندگى آنان را در همين جهان تبيين مى كند، اميد و نااميدى، ايمان و كفر همگى در اين جهان صورت پذيرفته، و ارتباطى به جهان ديگر ندارد، ولى برخى از مفسران بخش نخست از مثل را مربوط به اين جهان دانسته و بخش ديگر را به پس از مرگ؛ يعنى منافقان در سايه تظاهر به اسلام در اين جهان بهره مند مى شوند ولى به خاطر كفر و خاموش شدن چراغ ايمان، در جهان ديگر معذب مى گردند.

[=arial]اين گروه به خاطر از دست دادن تفكر، از ابزار شناخت بهره نمى گيرند گوش دارند اما با آن نمى شنوند، زبان دارند ولى در واقع گنگند، چشم دارند، ولى با آن نمى بينند. چنان كه مى فرمايد: «صم بكم عمى فهم لا يرجعون».

[=arial]در پايان دو نكته را يادآور مى شويم:

[=arial]1 . در اين تمثيل مشبه هست و يم مشبه به.

[=arial]مشبه جمله «الذى استوقد نارا» و مشبه به «ذهب الله بنورهم» مى باشد. و اگر مشبه مفرد و مشبه به به صورت جمع است، به خاطر اين است كه حال دو طرف به هم تشبيه مى شود، خواه هر دو طرف گروهى باشند يا يكى گروهى؛ و طرف ديگر به صورت فرد.

[=arial]2 . از آنجا كه اين افراد از ابزار شناخت بهره نمى گيرند، اميد به اصلاح آنان نيست، زيرا دستگاه تفكر از طريق ابزار شناخت كمك مى گيرد و به قول گوينده:

[=arial]چشم باز و گوش باز و اين عمى

[=arial]حيرتم از چشم بندى خدا

[=arial]1ـ بقره: 17.

[=arial]2ـ بقره: 18.

[=arial]3ـ نهج البلاغه: نامه 37، پاراگراف 7.

[=arial]4ـ منافقين: 13.

[=arial]منبع :مجله درسهايى از مكتب اسلام ـ شماره 3 ـ خــرداد 1380

[=arial]

[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (8)

[=arial]جعفر سبحانى

[=arial]خداوند در اين تمثيل، حال منافقان را به حال كسانى تشبيه مى كند كه در بيابانى تاريك و ظلمانى و در باران و رعد و برق گرفتا شده باشند و هيچ راه و پناهى نيابند.

[=arial]1. «إو كصيب من السمإ فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون إصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محيط بالكافرين»(1).

[=arial]«يا همچون بارانى كه در شب تاريك توإم با رعد و برق و صاعقه (بر سر گرفتاران در بيابان (بارد) آنها از ترس مرگ، انگشت در گوش خود مى گذارند، تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد».

[=arial]2. «يكاد البرق يخطف إبصارهم كلما إضإ لهم مشوا فيه و اذا إظلم عليهم قاموا و لو شإ الله لذهب بسمعهم و إبصارهم ان الله على كل شىء قدير»(2).

[=arial]«نزديك است برق (روشنائى خيره كننده اى) چشم آنها را بربايد، لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) روشن مى سازد، چند قدمى در پرتو روشنايى برمى دارند، آنگاه كه خاموش مى شود، توقف مى كنند اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيزى توانا است».

[=arial]پيش از آن كه به تفسير «تمثيل» بپردازيم، برخى از مفردات آيه را توضيح مى دهيم:

[=arial]1. «صيب» باران سنگين و پر پشت.

[=arial]2. «رعد» صداى غرش وحشتزا و مهيب كه از ناحيه ابر به گوش مى رسد.

[=arial]3 . «برق» نور قوى كه به هنگام نزول باران، محيط را روشن مى سازد.

[=arial]4 . «صاعقه» آتشى كه به هنگام غرش رعد و درخشيدن برق، از بالا متوجه زمين مى گردد.

[=arial]5 . «خطف» گرفتن و ربودن است.

[=arial]در اين تمثيل بايد با سه ركن اساسى آشنا شويم:

[=arial]1 . «مشبه» گروهى كه آيه مباركه در صدد بيان وضع آنهاست و در واقع در آيه مورد بحث، «مشبه» انسانهاى منافق و دوچهره هستند كه به ظاهر اسلام آورده ولى در باطن كفر مى ورزند.

[=arial]2 . «مشبه به»؛ رهگذرانى كه شبانگاه در يك بيابان مسطح و هموار كه نه راه مشخصى در آن پيداست، و نه پناهگاهى مانند كوه و غار وجود دارد، گرفتار باران پرپشتى مى شوند كه با عوامل بسيار مهيبى از قبيل رعد و برق و صاعقه همراه مى باشند، از ترس مرگ دستها را در گوش مى گذارند شايد از خطر آن محفوظ بمانند، قدرت برق به اندازه اى است كه مى خواهد چشم ها را بربايد، لحظه اى كه افق در سايه آن روشن مى شود، براى نجات از اين سرزمين چند گامى برمى دارند، آنگاه كه خاموش گشت، روى پا ايستاده در حيرت و سرگردانى فرو مى روند و نمى دانند چه كنند.

[=arial]«مشبه به» (منافقان دوچهره، و بيان حال آنان) با جمله «او كصيب من السمإ» آغاز گرديده و با جمله «و اذا إظلم عليهم قاموا» پايان پذيرفته است و جمله «لو شإالله» ارتباطى به مشبه به ندارد، بلكه نوعى تحديد است درباره منافقان؛ و مى رساند كه خدا مى تواند هر نوع ابزار معرفت و شناخت را از آنان بگيرد.

[=arial]3. «وجه شبه» سومين چيزى كه بايد به آن توجه نمود، وجه شبه است يعنى نقطه تشابه و وجه اشتراك گروه نخست(منافقان) با اين گروه سرگردان در بيابان كه دچار حادثه اى مهيب شده اند. و هدف در اين مقاله بيان همين قسمت است.

[=arial]اين نوع اركان سه گانه، در هر تمثيلى بايد مورد نظر قرار گيرد آنگاه انسان بتواند به تبيين تمثيل بپردازد.

[=arial]يادآور مى شويم مفسران در بيان وجه شبه بين اين دو گروه، دو راه مختلف برگزيده اند:

[=arial]1. تطبيق مفرق

[=arial]مقصود از تطبيق مفرق اين است كه كليه مفردات وارد در «مشبه به» به گونه اى بر احوال منافقان تطبيق شود. مثلا: در مورد مشبه به به مفرداتى از قبيل:

[=arial]1. باران پرشت. 2. برق؛ 3. رعد؛ 4 . صاعقه؛ 5. ظلمات. وارد شده است.

[=arial]بايد تلاش كنيم مشابه اين امور پنجگانه را در زندگى منافقان نيز به دست آوريم مثلا بگوييم مشابه باران يا رعد و برق و يا ظلمات در زندگى منافقان چيست. و همچنين است ديگر امورى كه در درون مشبه به نهفته است كه به نوعى بيان گرديد.

[=arial]تحليل تمثيل از اين طريق با مشكلات زيادى روبه رو است هرچند دو مفسر بزرگ اين راه را برگزيده اند مانند طبرسى(471 - 548هـ) در مجمع البيان(3). و محقق بلاغى(1284 - 1352هـ) در آلإ الرحمان(4).

[=arial]2. تطبيق مركب

[=arial]در حالات منافقان و زندگى رهگذران گرفتار باران و همراه با پديده هاى مهيب، نوعى تشابه كلى وجود دارد كه اين دو را مشابه و همرنگ يكديگر قرار داده است و در حقيقت دو حالت به هم تشبيه شده اند، نه مفردات موجود در هر طرف به مفردات موجود در طرف ديگر، و به اصطلاح از قبيل تشبيه مركب به مركب است، نه مفردات به مفردات، و اين راهى است كه زمخشرى در كشاف پيموده است و آن را قول فصل و مذهب استوار ناميده است.

[=arial]در اين تفسير هرگز براى مفرداتى كه در مشبه به هست، معادلى در مشبه وجود نخواهد داشت، بلكه دو نوع حالت كلى است كه كاملا شبيه هم خواهند بود(5). و شايد اين راه نسبت به راه نخست واضح تر و روشن تر باشد.

[=arial]در تشبيه مركب هرچند با مفردات سر و كار نداريم، بلكه يك حالت كلى و يكسان و مشترك در دو طرف موجود است و از اين جهت يكى به ديگرى تشبيه شده است، ولى عناصرى كه تشكيل دهنده آن هيئت انتزاعى مى باشند، عبارتند از:

[=arial]1 . احاطه ترس و وحشت بر رهگذرانى كه در چنين فضايى گير كرده اند، و قلب آنان مالامال از خوف و ترس مى باشد، و پيوسته باران پرپشت و رعد و برق و صاعقه مايه افزايش ترس و رعب مى باشد، چنانكه مى فرمايد: «إو كصيب من السمإ فيه رعد و برق».

[=arial]2. تلاشهاى احمقانه و ابلهانه آنان، آنجا كه انگشت در گوشها مى كنند كه صداى مهيب را نشنوند و سرانجام از مرگ نجات پيدا مى كنند، درحالى كه انگشت در گوش كردن مانع از گرفتارى در سيل و صاعقه نمى گردد، چنانكه مى فرمايد: «يجعلون إصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت».

[=arial]3 . بهره گيرىهاى جزئى از روشنايى برق كه شايد چند لحظه بيش طول نمى كشد. چنانكه مى فرمايد: كلما إضإ لهم مشوا فيه».

[=arial]از اين عناصر سه گانه حالتى را انتزاع مى كنيم كه درست با حالت منافقان يكسان است، زيرا اين عناصر سه گانه كه پديدآورندگان هيئت انتزاعى در رهگذران هستند؛ درباره منافقان نيز به نوعى وجود دارد. اينك بيان اين قسمت:

[=arial]از يك طرف ترس و رعب آنان را فرا گرفته و انتشار اسلام در شبه جزيره پيوسته آنان را مرعوب قدرت مسلمانان ساخته است.

[=arial]از طرف ديگر قرآن از بدبختى كافران گزارش مى دهد بالاخص بدبختى اى كه پس از مرگ دامنگير آنها مى شود، آنان براى صيانت خود از چنين آينده تاريك كوشش مى كردند كه آيات الهى را نشنوند بسان همان رهگذرانى كه انگشت در گوشهاى خود مى نمودند كه از شر صاعقه و رعد مصون بمانند.

[=arial]از طرف سوم منافقان بسان همين رهگذران با يك حالت تذبذب زندگى مى كردند، گاهى آيات الهى را شنيده، گامى به سوى اسلام برمى داشتند ولى چيزى نمى گذشت كه گام به عقب نهاده و به كافران ملحق مى شدند، درست مانند رهگذرانى كه تا لحظه اى كه برق در افق باشد، به سوى هدف گام برمى دارند و در غير اين صورت از حركت باز مى مانند.

[=arial]با نگرش به اين عناصر سه گانه در هر دو طرف، مى توان گفت حالات اين دو گروه از نظر رعب و وحشت؛ و از نظر تلاشهاى بى ثمر، و تذبذب در زندگى يكسان مى باشند.

[=arial]قرآن مجيد در برخى از آيات، از استيلاى رعب و وحشت بر منافقان چنين گزارش مى دهد:

[=arial]«يحذر المنافقون إن تنزل عليهم سوره تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزءوا ان الله مخرج ما تحذرون»(6).

[=arial]«منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضد آنان نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد بگو استهزإ كنيد، خداوند آنچه از او بيم داريد آشكار مى سازد».

[=arial]و در آيه ديگر از سرانجام بد زندگانى آنان پس از مرگ گزارش مى دهد و مى فرمايد: «لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين إينما ثقفوا اخذوا...»(7).

[=arial]«اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند، دست از كار خود برندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانيم، سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند».

[=arial]1ـ بقره: 19.

[=arial]2ـ بقره: 20.

[=arial]3ـ مجمع البيان: ج1، ص 157.

[=arial]4ـ آلإ الرحمان: ج1، ص 74.

[=arial]5ـ كشاف: ج1، ص 162 - 163.

[=arial]6ـ توبه: 64.

[=arial]7ـ احزاب: 60 - 61.

[=arial]منبع:ماهنامه مکتب اسلام ،شماره 3 (سال 80)

[=arial]مثل هاى زيباى قرآن (9)


[=arial]جعفر سبحانى

[=arial]مثل سوم ؛معبودان پست تر از پشه

[=arial]اگر خداوند، در مقام مثل، معبودان پست وحقير مشركان را به پشه تشبيه كرده، به اين جهت است كه اين موجود ريز در عرف و فرهنگ مردم، نمونه روشنى براى حقارت و پستى است، گرچه در آفرينش، از موجودات شگفت انگيز است.

[=arial]«ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما(1) بعوضه فما فوقها فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين»(2).

[=arial]«خداوند از اين كه (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن مثل بزند، شرم نمى كند (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن (نوع مثل ها) حقيقتى است كه از طرف پروردگارشان، و اما آنها كه كفر ورزيده اند (اين موضوع را بهانه كرده، و) مى گويند: منظور خداوند از مثل چه بوده است، با اين مثل جمع كثيرى را گمراه و گروه زيادى را هدايت مى كند، درحالى كه فقط فاسقان با آن گمراه مى شوند».

[=arial]بحث مثل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

[=arial]1 . حيا و شرم در مورد خدا

[=arial]آيه مباركه خدا را با جمله «لا يستحيى» توصيف مى كند، و يادآور مى شود كه خدا از زدن برخى از مثل ها كه جنبه هاى هدايتى دارند، شرم نمى كند.

[=arial]اكنون سوال مى شود: «شرم كردن و يا نكردن» از صفات موجود امكانى است كه پذيراى تإثر از عوامل درونى و برونى باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است كه پذيراى تإثير باشد.

[=arial]و به ديگر سخن: «شرم» و يا «حيا» يك حالت روانى است كه با گرفتگى روح، همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مى گردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تإثيرگذار و يا تإثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور روانى باشد.

[=arial]اين پرسش به «حيا» اختصاص ندارد، بلكه در تمام پديده هاى روانى كه از فعل و انفعال ذات خبر مى دهد نيز مطرح مى باشد، مانند خشنودى و خشمگينى خدا كه در برخى از آيات وارد شده است، از باب نمونه:

[=arial]1 . «لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك...»(3).«خدا آنگاه كه مومنان با تو بيعت مى كردند، خشنود گرديد».

[=arial]2. «غضب الله عليهم» «خدا بر انان (يهود) غضب كرد».

[=arial]درحالى كه خشنودى و خشمگينى كه در زبان عربى به آن «رضا» و «غضب» مى گويند، دوحالت روانى است كه شرايط مساعد، و نامساعد، پديد آورنده آن دو مى باشد و در نتيجه ذات تحت تإثير عوامل برون از خود قرار مى گيرد.

[=arial]پاسخ در اين موارد، يك كلمه بيش نيست و آن اين كه: نتيجه را بايد گرفت و مقدمه را بايد رها ساخت(4).

[=arial]توضيح اين كه: حقايق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعيت اسمإ و صفات خدا) وقتى در قالب الفاظ (كه بشر آنها را براى رفع نيازهاى روزمره خود وضع كرده است)درآمد، براى خود چنين حالتى پيدا مى كند و اين قصور و كوتاهى لسان بشرى است كه آن را ياراى بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براى بشر امكان آشنايى با زبان متناسب با معارف الهى بود، به كارگيرى اين الفاظ نيازى نبود.

[=arial]و از طرفى چون سنت الهى بر اين تعلق گرفته كه بازبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شده اند(5)؛ براى تفهيم يك رشته معارف از به كارگيرى اين الفاظ -كه معنى ظاهرى آنها، با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد- چاره اى نيست ولى در عين حال افراد كنجكاو و آشنا با زبان قرآن مى توانند با ضميمه كردن ديگر آيات، به اهداف اين آيات پى ببرند و بدانند كه مقصود از وصف الهى با اين اوصاف، اين نيست كه ذات اقدس الهى، مركز اين نوع پديده هاى روانى است، بلكه هدف، گزارش از واكنش هاى متناسب با اين دو پديده است نه واقعيت خود آنها، توضيح اين كه:

[=arial]به هنگام خشنودى، از يك شخص، دو چيز احساس مى شود:

[=arial]1. نوعى انبساط در روح و روان پديد مى آيد.

[=arial]2. از خود واكنش متناسب مانند ستايش و يا پاداش نشان مى دهيم.

[=arial]اين سخن در خشم نيز حاكم است، در آنجا نيز اين دو مطلب حاكم است. در مورد رضا و خشم الهى، به خاطر پيراستگى ذات، حالت نخست محكوم به بطلان است، اما حالت دوم كه از آن به عكس العمل و واكنش تعبير مى كنيم، كاملا حاكم است. هرگاه خدا از خشنودى خود نسبت به فردى يا گروهى خبر داد، مقصود اين است كه به او پاداش خواهد داد و به همين شيوه است «خشم».

[=arial]از اين بيان هدف از به كارگيرى واژه حيا درباره خدا، روشن گرديد. مقصود؛ اثبات و يا نفى واكنش هاى اين پديده روانى است، نه حقيقت آنها، انسان خجول در سايه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مى گردد، اما برخلاف او، فرد غير خجول كه از اين واكنش پيراسته مى باشد مقصود خود را پوست كنده مى گويد. اگر خدا مى فرمايد: «ان الله لا يستحيى» هدف اين است كه او از گفتن حقايق پروايى ندارد، همچنان كه افراد غير خجول نيز چنين مى باشند، و لذا در برخى از آيات مى فرمايد: «...ان ذلكم كان يوذى النبى فيستحيى منكم الحق و الله لا يستحيى من الحق...»(6).

[=arial]«جلوس طولانى شما در خانه پيامبر مايه ناراحتى او مى گردد و از بازگويى اين حقيقت شرم مى كند، ولى خدا از بيان حق، شرم نمى كند».

[=arial]. بعوضه چيست؟

[=arial]«بعوضه» در زبان عرب به معنى «پشه هاى ريز» است و به نوع بزرگ تر «بق» مى گويند، و در ادبيات فارسى بيشتر درمورد تحقير به كار مى رود.

[=arial]عنصرى مى گويد:

[=arial]نايد زور هژبر و پيل، ز پشه

[=arial]نيايد بوى عبير و گل، ز سماروغ

[=arial]فردوسى از آن در مواقع تحقير و بى ارزش نمايى چيزى بهره مى گيرد، چنانكه مى گويد:

[=arial]بدانگه كه قيصر نباشد به روم

[=arial]نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم

[=arial]سر پشه و مور تا شير و گرگ

[=arial]رها نيست از چنگ و منقار مرگ

[=arial]بيابان چنان شد ز هر دو سياه

[=arial]كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه

[=arial]معزى مى گويد:

[=arial]خصم مسكين پيش خسرو كى تواند ايستاد

[=arial]پشه كى جولان كند جايى كه باد صرصر است

موضوع قفل شده است