جمع بندی ما چگونه تجلی وجود خداوند هستیم؟

تب‌های اولیه

81 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اما توضیح کامل اطلاق مقسمی حضرت حق را می توان در عبارت قونوی یافت:

« تصور صحیح اطلاق حق مشروط بدان است که عقل آن را به معنای یک وصفی سلبی در نظر آورد یعنی هیچ قیدی را در آن اعتبار نکند نه به معنای آنکه اطلاق حق اطلاقی است که در مقابل تقیید قرار دارد بلکه آن اطلاق اطلاق از وحدت و کثرت شناخته شده و نیز اطلاق از حصر در اطلاق و تقیید و نیز از حصر در جمع میان همه این اوصاف یا مبرا و منزه بودن از آنهاست پس به همین دلیل نسبت دادن تمام این اوصاف در حق آن صحیح است در عین حال که از تمام آنها منزه است بنابراین نسبت حق تعالی به تمام این اوصاف و غیر آنها و سلبشان یکسان است.

علت اینکه تصریح می شود نسبت سلب و ایجاب صفات به حق تعالی یکسان است همان نامتناهی بودن ذات حق و اطلاق مقسمی آن است که سبب می شود در عین حال که از تمام آنها منزه است .بنابراین ، نسبت حق تعالی به تمام این اوصاف –و غیر آنها-و سلبشان یکی است»
پی‌نوشت:
1-قونوی،رساله النصوص،نص1ص71

بنابراین حق تعالی به سبب داشتن وصف اطلاق مقسمی، هویتی دارد که به هیچ قید و تعینی مقید نمی‌گردد؛ به گونه‌ای که حتی اطلاق نیز نمی تواند قید هویت او باشد. از همین رو، مقام ذات حق را باید مقام بی تعینی و بی حدی دانست، یعنی مقامی که هیچ تعین و حدی در آن راه ندارد.

حال، این پرسش رخ می‌نماید که چگونه این کثرات متعین و تعینات محدود از آن ذات مطلق بی تعین سر برمی آورند؟ به بیان دیگر؛ رابطه میان آن ذات مطلق به اطلاق مقسمی، و تعینات و کثرات محدود و مقید چیست؟
جواب این سوال، معنای ظهور و تجلی را روشن خواهد ساخت که در ادامه به آن می پردازیم

پیش تر اشاره شد که مقصود عرفا از اینکه ذات حق، مطلق زا تعینات است به این معنا است که در آن مقام، این گونه نیست که تعینی به طور ممتاز از تعینی دیگر موجود باشد؛ به گونه ای که ذات بدان مقید شود و هنگام اشاره به ذات به آن تعین اشلره کنیم. البته این بدان معنا نیست که هیچ کدام از این تعینات متعدد، در آن مقام موجود نیستند، بلکه موجودیت آنها در آن مقام به نحو تعینات ممتاز از یکدیگر نیست و این، نافی وجود این تعینات به نحو اندماجی و بالقوه درآن مقام نخواهد بود.

در غیر ذات حق‌تعالی، هر موجودی هویت ویژه ای دارد؛ به گونه ای که تعین خاصی، در مقابل دیگر تعینات بر آن هویت غلبه دارد؛ مثلا در شیطان، اسم مضل حق و تعین اضلالی غلبه دارد و در رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تعین هدایتی و اسم هادی

هرگز مقام ذات، امتیاز، ترجیح یا غلبه تعینی بر تعینات دیگر را نمی پذیرد ود ر عین حال، تمام تعینات را به نحو اطلاقی و اندماجی داراست.

بنابراین وجود تعینات در مقام ذات، به واسطه حیثیت تقییدی اندماجی وجود حق سبحانه خواهد بود؛ یعنی رابطه حق با تعینات و به تعبیر دیگر،صفات الهی،در مقام ذات،رابطه حقایق اندماجی با ذات است که این حقایق اندماجی به نفس وجود ذات موجودند و این حقایق به نحو حیثیت تقییدی اندماجی ذات، تحقق خواهند داشت.

به بیان دیگر، با اینکه حقیقت حق تعالی اطلاق مقسمی دارد و به همین سبب،وجود نامتناهی او در پهنه گیتی گسترده است و تنها وجود حقیقی است، اما همین وجود که از آن به وجود من حیث هو هو تعبیر می‌شود، در همان اطلاق ذاتی،تمام کمالات وجودی را نیز البته به نحو اطلاقی و اندماجی دارد؛ به نحوی که هیچ کدام از این کمالات، بر دیگری ترجیح ندارند.
خلاصه آنکه تمام صفات و نسب و اضافات در آن مقام، به نحو کامن و مندمج موجودند.

این چنین هویتی به صورت ظلی در هویت نفس، نیز بازتابانده شده است. هنگامی که می‌گوییم حقیقت و هویت نفس، در تمام قوای آن سریان دارد،بدین معنا نیست که نفس، در مقام ذات خود، این قوا را به نحو متمایز دارد. از سوی دیگر، بدین معنا هم نیست که نفس در مقام ذات خود، فاقد کمالات این قواست، بلکه بدین معناست که آنها را به نحو اندماجی و اطلاقی داراست؛به گونه‌ای که هیچ یک از آنها بر دیگری در مقام ذات نفس، ترجیح ندارند

به تعبیر مرحوم حاج ملا هادی سبزواری« النفس فی وحد تها کل القوی» که ایشان این اصل را در دو مقام ، یا به بیان دیگر، از دو لحاظ، تبیین کردند:

الف:مقام کثرت در وحدت
ب:مقام وحدت در کثرت

در واقع، مقام کثرت در وحدت، به همین حضور کثرات و شئون نفس به صورت اندماجی در مقام اطلاقی ذات نفس، اشاره دارد. در حالی که مقام وحدت در کثرت به وجود کثرات و شئون به حیثیت تقییدی شأنی وجود نفس، اشاره دارد.

با استفاده از همین مثال،و تفکیک این دو مقام، درابره ذات حق تعالی، نیز می‌توان چنین گفت که آن ذات مقدس، تمام حقایق را به نحو اندماجی در خود داراست.

نکته اصلی این است که هرگاه آن صفات انماجی در ذات حق، ظاهر شوند، کثراتی پدید می‌آیند که وجود آنها به حیثیت تقییدی شأنی وجود حق‌تعالی است.

صفات و تعینات که در مقام ذات حق به نحو ممتاز به نحو غیر ممتاز، غیر مفصل، اندماجی و مطلق موجود بودند، در هنگام ظهور، مفصل و ممتاز خواهند بود. به بیان دیگر ذات حق تعالی حالت هایی به نحو کمون و نیز حالت‌هایی به نحو ظهور دارد . همه این حالت‌های کمونی و ظهوری، حالت‌های اوست، ولی در یک مقام به صورت کمونی موجودند و در مقامی دیگر به نحو ظهوری؛ تنها یک وجود مطلق و یگانه است که تمام این حالت‌ها را می پذیرد.

بنابراین، مراد از ظهور این نیست که چیزی از ذات حق منفصل می شود و سبب ایجاد وجودهایی می گردد که در عرض وجود حق معنا می یابند، بلکه همان صفات و حالت‌هایی که به نحو اندماجی در ذات اطلاقی حق ظهور داشتند، حال به نحو تفصیلی و ممتاز ظاهر می شوند و اینها همگی حالت‌ها و ظهورهای خود او هستند. در این مرحله است که اسمای حسنای حق،همانند علیم، قدیر و ... به صورت ممتاز و متفاوت از هم ظاهر می‌شوند.

بحث«ظهور و تجلی» هنگامی معنا می یابد که حالت ها و نسب اندماجی به صورت مفصل و ممتاز درآیند و به تبع این تفصیل، هر کدام احکام ویژه خود را بپذیرند و آثار ممتاز خود را ظاهر سازند. صفات، حالات و نسب، در مقام ذات موجب تعین نیستند، اما در مقام ظهور تفصیلی موجب تعین می شوند.

برای نمونهف حیثیت اندماجی علم در مقام ذات، به صورت حیثیت ممتاز و تفصیل یافته «علم» ذات در مقام ظهور، ظاهر می شود و اسم« علیم» را به گونه ای که از اسم «قدیر» و دیگر اسما ممتاز باشد، تشکیل می‌دهد. در اینجا چنین تعبیر می‌شود که آن حقیقت مطلقف خود را در تعینات و کثرات جلوه گر می‌سازد

تمام آنچه عارفان درباره مطلق و مقید بیان می کنند، به بحث کمون و ظهور باز می گردد؛ یعنی تبیین این رابطه از نظر ایشان باز می گردد به اینکه یک حقیقت واحد و فراگیر و مطلق که تمام کمالات و نسبت را دارد، در یک حالت، این نسب و کمالات را در حالت کمون در خود، و در حالت دیگر ، همین کمالات را به صورت بارز و مفصل دارد.

بدین ترتیب، تجلی و ظهور چیزی جز مقید شدن آن مطلق نیست

« والقول بالظهور هیهنا یعنی به صیرورة المطلق متعینا بشی من التعینات» «مقصود از ظهور در اینجا(اصطلاح عرفان نظری) آن است که مطلق به تعینی از تعینات متعین شود.

صائن الدين ترکه اصفهاني در مقام شرح سخن جد خويش مي فرمايد:
« و هذا انّما يكون بعد تنزّلها عن صرافة اطلاقها و اعتبار النسب فيها، فانه لا اعتبار للنسبة اصلا فى تلك الحضرة، ... فحينئذ ظهورها، انما يكون بتنزّلها عن صرافة اطلاقها و وحدتها الى الانتساب بالتقيدات و الانصباغ بكثره تعيناتها »

««تعين مطلق به تعيني از تعينات،( که همان تجلي و ظهور باشد) پس از تنزل و فرود آمدن ذات حق از صرافت اطلاق و لحاظ اعتبار نسبت‌هاي مختلف در آن صورت مي‌پذيرد؛ زيرا هيچ نسبت و تعيني در آن مقام اعتبار ندارد و متحقق نيست،...بنابراين، ظهورآن حقيقت تنها با تنزلش از صرافت اطلاق و وحدت ذاتي، به مقام انتساب تقييدها و پذيرش رنگ کثرت تعينات امکان پذير است.»[2].


[/HR]

پی‌نوشت:
1-تمهید القواعد،ص158
2-همان

از نظر ایشان این تعبیر بدین معناست که در فرایند ظهور و تجلی ، این چنین نیست که مطلق از ویژگی اطلاقی خویش عاری شود، بلکه ظهور چیزی نیست جز ظاهر کردن صفات و نسبی که به حالت کمونی در آن ذات مطلق حضور دارند. همان صفات مندمج که از نظر وجودی، چیزی جز وجود مطلق نیستند، به صورت مفصل و متعین ظاهر می‌شوند.

بنابراین، حالت های ظهور یافته نیز چیزی جز نسب و حالت های همان وجود مطلق نیستند. از این رو، در دل هر کدام از این صفات، این ذات حق تعالی است که به عنوان متصف حقیقی به این صفات و نسب دیده می شود.

از این رو، گقته می شود ظهور همان متعین و مقید شدن مطلق ست. تعبیر از فرایند امتیاز یافتن حالت های حق به «تجلی» نیز نشان این حقیقت است که این نسب و حالت های مفصل و متعین، چیزی نیستند جز نمودهایی از همان حقیقت یگانه مطلق که تمام هستی را پر کرده است.

این بدان معناست که باید در این تعینات، آن مطلق دیده شود، و گرنه آنها تجلی و ظهور او نخواهند بود؛ همان گونه که وقتی شخصی با ما تکلم می کند، ما در دل کلام ،متکلم را می بینیم ؛نه آنکه تنها به واژگان بنگریم.
در واقع، در نهاد کلام، متکلم ظهور کرده است.

باری باید همان مطلق،به مرحله ظهور و تعین بیاید و متعین شود، نه در مرحله و مقام ذات، بلکه در مرحله شئون که به حیثیت تقییدی شأنی وجود مطلق حق موجودند.

به همین دلیل، از فرایند تجلی و ظهور به فرایند«تطور» و «تشأن» نیز تعبیر می شود؛ زیرا در فرایند تطور و تشأن ، یک واحد مطلق است که همه کثرات شأنی را می پذیرد و همه آنها شئون او به شمار می آیند؛ یک حقیقت است که به اطوار گوناگون در آمده و در شئون مختلف ظاهر شده است.

بنابراین، در فرایند تجلی و ظهور، سه امر اساسی وجود دارد:

اولا: همان مطلق است که متعین می شود.
ثانیا:آنچه تعین یافته، از احوال و نسب آن مطلق است.
ثانیا:این احوال و نسب به حیثیت تقییدی شأنی وجود مطلق حق موجودند.

صائن الدین در کتاب با ارزش تمهید القواعد، بیانی در همین زمینه دارد که پیش تر به مناسب دیگری نیز بدان استناد کردیم:
«اما الواحد الحقيقي‏ المطلق‏ الشامل للكثير الذي سواه نفى محض و عدم صرف، كيف يصحُّ ان يكون عرضة للكثرة و الاختلاف، نعم الاختلاف و التكثُّر يتوهَّم في مراتب تنزُّلاته و مجالى ظهوراته بحسب شئونه الذاتيَّة و أحواله، و ذلك حيث تصادم النسب الاسمائيَّة، و اختلف‏ الإضافات الاعتباريَّة»

«اما چگونه آن واحد حقیقی مطلق که کثیر را نیز در بر می گیرد و غیر او نفی محض و عدک صرف هست، می تواند در معرض کثرت و اختلاف باشد؟ آری اختلاف و تکثر در مراتب تنزل و مجالی ظهور آن حقیقت به حسب شئون و احوال ذاتی‌اش مورد تصور قرار می گیرد و این تنزل جایی رخ می دهد که نسب الهی تصادم کند و اختلاف اضافات اعتباری پیش آید.»

برای تبیین این حقیقت دشواریاب که چگونه یک حقیقت که خود مقام لا تعینی دارد، تنزل یافته و متعین می شودف استفاده از تمثیل «جرقه عقلی» می تواند تا اندازه ای نزدیک کننده ذهن ما به اصل مطلب باشد. هنگام تفکر درباره یک مطلب دشوار، بارها برای یک متفکر پیش می ‌آید که راه حل یا تحلیل نویی، به ناگهان و به صورت یک جرقه، به ذهن وی القا می شود.
این امری که به طور ناگهانی به ذهنف در مقام عقلانی، القا می شود، خود کاملا بسیط و واحد است، اما در عین حال همان حقیقت بسیط است که پس از گذار از فرایندهای ذهنی و تامل بر آن و ورود در مقام خیال
به چندین مطلب فرعی تبدیل می شود و کثرت مشهودی دامن گیر آن می شود.
در واقع، همین چند در همان نخستین القا در مقام عقل نیز موجود بود؛ اما به نحو لا تعینی و غیر ممتاز و اندماجی؛ به گونه ای که هیچ کدام ترجیح و غلبه ای بر دیگری نداشتند. اما در موطن خیال، همان حقایق مندمج تفصیل می یابند و از یکدیگر ممتاز می گردند.
این واقعیت به عنوان مثالی دقیق، می تواند ذهن را در درک معنای فرایند ظهور و تجلی درباره حق تعالی یاری کند[1]

صدرا هم در نهایت، به همین تحلیل عرفا از عالم ،یعنی تجلی الهی قائل می‌شود :

«فکذلک هدانی ربّی بالبرهان النیّر العرشی إلی صراط مستقیم من کون الموجود و الوجود منحصراً فی حقیقة واحدة شخصیة... و کلّما یترای فی عالم الوجود... فإنمّا هو من ظهورات ذاته و تجلّیات صفاته الّتی فی الحقیقة عین ذاته کما صرّح به لسان بعض العرفا»

پی‌نوشت:
1- با استفاده از کتاب مبانی و اصول عرفان نظری، سید ید الله یزدانپناه، و همچنین درباره این موضوع، ر.ک: قیصری، شرح فصوص الحکم تصحیح آشتیانی، ص13 و چاپ سنگی، ص3

2- شیرازی،صدر المتالهین الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏2، ص: 292

استاد سمیع سوال دیگری به ذهنم رسید اگر همه ی ما تجلی وجود خداوند هستیم پس خداوند چگونه به ما اختیار داده چیزی که به ذهن من میرسه اینه که اگر ما تجلی به همان معنا که فرمودید باشیم باید حداکثر کاری که بتوانیم انجام دهیم این باشه که فقط کار خوب انجام بدیم (چون تجلی خداییم) پس اختیار چطوری داریم؟

سمیع;724030 نوشت:
باید گفت قوه عاقله به نفس وجود نفس موجود است و همین طور دیگر قوا.

با سلام و ادب

استاد گرامی

نفس بدون قوا چه معنا یا موجودیتی خواهد داشت؟

به نظر می رسد که مفهوم نفس از این قوا و عملکرد آنها انتزاع شده است.

وگرنه نفس اسمی بی مسما خواهد شد!

گرچه این قوا هریک مستقل از هم و کارکرد خاص خویش را دارند،اما اگر مجموع آنها نباشند مفهومی از نفس متصور خواهد بود؟

گویی این مطلب شباهت و تقارب بسیار زیادی با بحث اصالت وجود و ماهیت دارد!

پوریا 77;724287 نوشت:
استاد سمیع سوال دیگری به ذهنم رسید اگر همه ی ما تجلی وجود خداوند هستیم پس خداوند چگونه به ما اختیار داده چیزی که به ذهن من میرسه اینه که اگر ما تجلی به همان معنا که فرمودید باشیم باید حداکثر کاری که بتوانیم انجام دهیم این باشه که فقط کار خوب انجام بدیم (چون تجلی خداییم) پس اختیار چطوری داریم؟

باسمه تعالی
تجلی هیچ منافاتی با اراده و اختیار ندارد. حتی شیطان هم تجلی و مظهر اسم شریف «المضل » حق تعالی است که با اختیار خود این مسیر را بعد از سالیانی طولانی بندگی، اختیار کرد.

حبیبه;724328 نوشت:
با سلام و ادب

استاد گرامی

نفس بدون قوا چه معنا یا موجودیتی خواهد داشت؟

به نظر می رسد که مفهوم نفس از این قوا و عملکرد آنها انتزاع شده است.

وگرنه نفس اسمی بی مسما خواهد شد!

گرچه این قوا هریک مستقل از هم و کارکرد خاص خویش را دارند،اما اگر مجموع آنها نباشند مفهومی از نفس متصور خواهد بود؟

گویی این مطلب شباهت و تقارب بسیار زیادی با بحث اصالت وجود و ماهیت دارد!


باسمه تعالی
مفهوم نفس از این قوا انتزاع شده، ولی منحصر در یک قوه نیست.

سمیع;724414 نوشت:
باسمه تعالی
مفهوم نفس از این قوا انتزاع شده، ولی منحصر در یک قوه نیست.

به نام خدا

بله عرض بنده این نبود که نفس یکی از این قواست بلکه:"النفس فی وحدته کل القوی"

این به مفهوم عینیت نفس با قواست،پس اینکه بگوئیم قوا موجودیت خویش را از نفس دارند و بین نفس و قوا دوئیت قائل شویم

به نظر محققانه نمی آید،بلکه نفس با مجموع قوا عینیت دارد.درست است؟

حبیبه;724417 نوشت:
به نام خدا

بله عرض بنده این نبود که نفس یکی از این قواست بلکه:"النفس فی وحدته کل القوی"

این به مفهوم عینیت نفس با قواست،پس اینکه بگوئیم قوا موجودیت خویش را از نفس دارند و بین نفس و قوا دوئیت قائل شویم

به نظر محققانه نمی آید،بلکه نفس با مجموع قوا عینیت دارد.درست است؟


باسمه تعالی
بله درست است

[="Tahoma"][="Navy"]

پوریا 77;722501 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید

من در موضوع وحدت موجود به مشکل برخورد کرده ام میخواستم از دانش کارشناسان و دوستان گرامی استفاده کنم.
من هر موقع در مورد وحدت وجود فکر میکنم به این مشکل برخورد میکنم که یا وجود ما جدا از خداست (که بطلان این امر کاملا معلوم است) یا جزیی از خدا هستیم(از انجا که خدا جز پذیر نیست این هم باطل است) یا وجود تنزل یافته خداوندیم (که به نظر خودم این هم مانند مورد قبل میشود یعنی العیاذ بالله ما هم جزیی از خدا میشویم) حال با توجه به این مشکل من خواهشمندم چگونگی اینکه ما تجلی از خداوند هستیم را به طور دقیق (هر چه قدر مقدور است به زبان ساده تر)توضیح دهید؟
همچنین اگر لطف کنید توضیح دهید ایا وحدت در کثرت مصداق همه خدایی است؟

با تشکر فراوان و آرزوی موفقیت


سلام
چیزی جز وجود نیست و ما وجودیم و به بیان دیگر ما ظهور وجودیم
برای اینکه از برخی قالبهای فکری بدر آییم
لازم است در این اسم خدای متعال فکر کنیم که :
هو دان فی علوه و عال فی دنوه
او در مرتبه بالایش نازل است و در مرتبه نازلش عالی است
این را که باورتان شد آن وقت در اینکه ما از اوییم و او با ماست به معیت قیومیه و خلاصه اینکه ما بلکه کل اشیا تجلی اوست
می رسید
ان شا الله
به دستگیری اولیاء
که بی همرهی خضر خود را در این ورطه انداختن غلط است
یا علیم[/]

سمیع;724412 نوشت:
باسمه تعالی
تجلی هیچ منافاتی با اراده و اختیار ندارد. حتی شیطان هم تجلی و مظهر اسم شریف «المضل » حق تعالی است که با اختیار خود این مسیر را بعد از سالیانی طولانی بندگی، اختیار کرد.

بزارید یک مثال بزنم اگر وحدت وجود رو مثل خود انسان و بدنش فرض کنیم که در کل به اونها میگیم من.، حال هرگز اعضاء بدن من نمیتونن برای خودشون هرکاری خواستن بکنند بلکه همه ی اونها در جهت خواست منه کار میکنند درسته این مثال نقص داره اما من فقط میخوام ازش عدم توانایی انسان در داشتن اختیار برای انجام کار هایی که رنگ و بوی خدا ندارند رو استخراج کنم

محی الدین;724543 نوشت:
[="Tahoma"][="Navy"]
سلام
چیزی جز وجود نیست و ما وجودیم و به بیان دیگر ما ظهور وجودیم
برای اینکه از برخی قالبهای فکری بدر آییم
لازم است در این اسم خدای متعال فکر کنیم که :
هو دان فی علوه و عال فی دنوه
او در مرتبه بالایش نازل است و در مرتبه نازلش عالی است
این را که باورتان شد آن وقت در اینکه ما از اوییم و او با ماست به معیت قیومیه و خلاصه اینکه ما بلکه کل اشیا تجلی اوست
می رسید
ان شا الله
به دستگیری اولیاء
که بی همرهی خضر خود را در این ورطه انداختن غلط است
یا علیم
[/]

از پاسختون بسیار متشکرم اما مثل اینکه سطحش یکم بالاست من نفهمیدم

[="Tahoma"][="Navy"]

پوریا 77;724555 نوشت:
از پاسختون بسیار متشکرم اما مثل اینکه سطحش یکم بالاست من نفهمیدم

سلام برادر
وقتی انسان به دستور شرع مقدس و تحت نظر اولیاء حق خود را تطهیر نمود می یابد که تمام شوونش حقانی است و آنرا جز لایق حق نمی داند و نمی بیند
لذا فرمود بدنتهایتان بهایی جز بهشت ندارد و قلبتان حرم خداست پس ظاهر و باطن این حقیقت نور حق است و چگونه می توان گفت از او جداست
او در مقامات نازلش در کثرات صاحب علو است و بالعکس
مشکل از عدم تطهیر و ظلمات معصیت است برطرف شود مساله خودبخود حل است
چشیدنی است هرچند مساله به لحاظ براهین هم حل شده است
یا الله نصیب بحق محمد و آله
یا علیم[/]

سمیع;724412 نوشت:
باسمه تعالی
تجلی هیچ منافاتی با اراده و اختیار ندارد. حتی شیطان هم تجلی و مظهر اسم شریف «المضل » حق تعالی است که با اختیار خود این مسیر را بعد از سالیانی طولانی بندگی، اختیار کرد.

سلام این سوال منم هست
به نظر من هم وحدت وجود خصوصا وحدت غیر تشکیکی با اختیار انسان منافات داره
دقیقا مثل این میماند که انسان بخشی از وجودش را به خود واگذار کرده باشد و اون بخش این قابلیت را داشته باشد که به خود که جدا از انسان نیست صدمه بزند
در وحدت وجود همه چیز باید نهایتا منتهی به خیر شود نه شر

پوریا 77;724553 نوشت:
بزارید یک مثال بزنم اگر وحدت وجود رو مثل خود انسان و بدنش فرض کنیم که در کل به اونها میگیم من.، حال هرگز اعضاء بدن من نمیتونن برای خودشون هرکاری خواستن بکنند بلکه همه ی اونها در جهت خواست منه کار میکنند درسته این مثال نقص داره اما من فقط میخوام ازش عدم توانایی انسان در داشتن اختیار برای انجام کار هایی که رنگ و بوی خدا ندارند رو استخراج کنم

حتما استاد گرامی خودشان به اشکال شما پاسخ خواهند داد.اما مطلبی که به نظر می رسد آن است که اولا تصور شما از وحدت وجود به طریقی که در مثال اشاره فرمودید

دارای اشکال است و معاذالله"همه چیز خدایی"را در نظر می آورد.

دوم اینکه انسان بالقوه مظهر تمامی صفات و اسماء حق است بنابراین مظهر قدرت و اختیار و اراده ی حق تعالی نیز خواهد بود.

خداوند انسان را فاعل مختار آفریده است اما اختیارش و آثار آن باذن الله ظهور می کند یعنی از سیطره الهی خارج نخواهد بود،عقیده امامیه در امر اختیار انسان

"لا جبر و لا اختیار بل امر بین الامرین" است،یعنی انسان نه مطلقا به خود واگذار شده و نه مطلقا مجبور است(خود حضرتعالی حتما می دانستید).

ملاali;726846 نوشت:
به نظر من هم وحدت وجود خصوصا وحدت غیر تشکیکی با اختیار انسان منافات داره
دقیقا مثل این میماند که انسان بخشی از وجودش را به خود واگذار کرده باشد و اون بخش این قابلیت را داشته باشد که به خود که جدا از انسان نیست صدمه بزند
در وحدت وجود همه چیز باید نهایتا منتهی به خیر شود نه شر

شرور در عالم مطلق نیستند بلکه در یک نگاه جزئی نگر شرّ محسوب می شوند،انسان در "شرّ پنداری" امور، خویش را ملاک قرار می دهد نه ذات طبیعت و عالم ماده را.

نیش عقرب از آن نظر شرّ است که به من لطمه می زند وگرنه برای خودش خیر محض است،گو اینکه انسان در بسیاری از اموری که در نظرش شرّ است توانایی

مقابله و فائق آمدن بر آنها را دارد.

از لوازم،احکام و آثار عالم ماده و ماهیت آن،وجود تزاحم،درد و رنج و تضاد است بر خلاف عالم مجرد که خیر محض است.

حرکت و تغییر جزء جدایی ناپذیر ماده است،ماده برای رشد و کمال به حرکت نیاز دارد و هیچ کمالی بدون تحول محقق نمی شود و در کنار هر تحول و تبدیلی ناگزیر اموری

اتفاق می افتد که به نظر شرّ می رسد اما در حقیقت شرّ نیست.

ملاali;726846 نوشت:
سلام این سوال منم هست
به نظر من هم وحدت وجود خصوصا وحدت غیر تشکیکی با اختیار انسان منافات داره
دقیقا مثل این میماند که انسان بخشی از وجودش را به خود واگذار کرده باشد و اون بخش این قابلیت را داشته باشد که به خود که جدا از انسان نیست صدمه بزند
در وحدت وجود همه چیز باید نهایتا منتهی به خیر شود نه شر

باسمه تعالی
با توجه به اینکه تصدیق فرع بر تصور است اول باید تصور صحیح از وحدت وجود برای شما روشن گردد تا نوبت به تصدیق برسد. لذا عرض کردم به آن درس مراجعه کنید.
وقتی خداوند انسان را به عنوان مظهر تام خود، با اراده و اختیار خلق نموده، دیگر اصلا نوبت به ایراد شما نمی رسد.
موفق باشید.

پرسش:
ما چگونه تجلی وجود حق‌تعالی هستیم؟

پاسخ:
حقيقت حق‌تعالی، حقيقتی اطلاقی و بدون هيچ تعين و تقيدی می باشد و هويتی فوق سريان دارد. البته اين‌که ذات حضرت حق، مطلق از تعينات است بدين معنا است‌که در آن مقام، تعينی به نحو ممتاز از تعينی ديگر وجود ندارد به گونه‌ای که ذات مقيد به آن گردد. نه اين‌که اين تعينات در آن مقام موجود نباشند، بلکه در آن مقام همه تعينات به نحو اطلاقی، مندمج و بدون ترجيح يکی بر ديگری موجودند. حال هرگاه آن کمالات و حقايق وجودی مندمج و کامن در مقام ذات از حالت اجمالی به حالت تفصيلی و ممتاز در آيند، و هر کدام مفصلا احکام خود را بپذيرند، بحث ظهور و تجلی معنا پيدا می کند.

به تعبيری، وقتی مطلق بخواهد صفات اندماجی خود را بروز دهد، همان صفات مندمج را به صورت مفصل و متعين ظاهر می کند. پس اين حالات بروز يافته نيز همان احوال ذات می باشند، نه اين‌که امری منفصل و جدای از حق، بروز کرده باشد. در واقع موصوف به اين صفات بارز، همان حق‌تعالی است که خويش را در صفتی خاص، و تقيدی ويژه بروز و ظهور بخشيده است. و تجلی و ظهور چيزی جز مقيد شدن آن ذات مطلق نيست.
با توجه به اين‌که «ظهور» از مترادفات «تجلی» است، عبد الرزاق کاشانی، در اين زمينه می نويسد:
«ظاهر الممكنات‏: هو تجلي‏ الحق بصور أعيانها و هو المسمى بالوجود الإضافي و قد يطلق عليه ظاهر الوجود»؛ ظاهر از ممکنات عبارت است از تجلی حق به صور اعيان و صفات آن‌ها که به نام وجود اضافی ناميده می شود . گاهی بر آن ظاهر وجود اطلاق می گردد.(1)

ابو حامد ترکه اصفهانی در «قواعد التوحيد» در اين زمينه می نويسد:
«القول‏ بالظهور هاهنا، انما يعنى به صيرورة المطلق متعينا بشي‏ء من التعينات»؛ قول به ظهور بدان معناست که ذات مطلق به تعينی از تعينات متعين شود.(2)
صائن الدين ترکه اصفهانی در مقام شرح سخن جد خويش می فرمايد:
«و هذا انّما يكون بعد تنزّلها عن صرافة اطلاقها و اعتبار النسب فيها، فانه لا اعتبار للنسبة اصلا فى تلك الحضرة، ... فحينئذ ظهورها، انما يكون بتنزّلها عن صرافة اطلاقها و وحدتها الى الانتساب بالتقيدات و الانصباغ بكثره تعيناتها»؛ تعين مطلق به تعينی از تعينات،( که همان تجلی و ظهور باشد) پس از تنزّل و فرود آمدن ذات حق از صرافت اطلاق و لحاظ اعتبار نسبت‌های مختلف در آن صورت می پذيرد؛ زيرا هيچ نسبت و تعينی در آن مقام اعتبار ندارد و متحقق نيست،... بنابراين، ظهورآن حقيقت تنها با تنزلش از صرافت اطلاق و وحدت ذاتی، به مقام انتساب تقييدها و پذيرش رنگ کثرت تعينات امکان پذير است.(3)

به عبارتي آن‌چه که در عرفان نظری به عنوان تجلی مورد بحث واقع می شود، حالت وجودی تجلی حق تعالی است. اصلا ايجاد عالم و ممکنات ناشي از تجلی وجودی حضرت حق است. زيرا ايجاد و آفرينش، همان ظهور و بروز اسماء و صفات خداوند با تعينات اسمی و حاصل تجليات نزولی حق‌تعالی است.
بنابراين تجليات وجودی، تجلياتی هستند که در مجرای جريان هستی شناسی و مراتب آن؛ و در مسير سير نزولی برای ايجاد عالم هستی و اظهار آن، قرار می گيرند. و باعث متعين شدن عوالم حقی و خلقی می گردد.

_______________
(1) عبد الرزاق، کاشاني،اصطلاحات الصوفيه، بيدار،قم،چاپ دوم، 1370
(2) صائن الدين علي بن محمد ترکه اصفهاني، تمهيد القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص158 . چاپ دفتر تبليغات، ص304 و چاپ ام القري، فصل 36، ص407
(3) همان.

برای اطلاع بیشتر: ر.ک اصول و مبانی عرفان نظری. ید الله یزدانپناه.

موضوع قفل شده است