ماجرای شتر صالح (ع)

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ماجرای شتر صالح (ع)

حضرت صالح ـ علیه السلام ـ هم چنان به دعوت خود ادامه می‎داد، ولی روز به روز بر كارشكنی قوم می‎افزود،
صالح ـ علیه السلام ـ كه در شانزده سالگی به پیامبری رسیده بود و قوم را به سوی یكتا پرستی دعوت می‎كرد، حدود صد سال در میان آن قوم ماند و هم چنان به راهنمایی آنها پرداخت، ولی ـ جز اندكی ـ نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلكه با انواع آزارها، روی در روی او قرار گرفتند.

تا این كه: حضرت صالح ـ علیه السلام ـ آخرین اقدام خود را برای نجات آنها نمود و به آنها چنین پیشنهاد كرد:

«من در شانزده سالگی به سوی شما فرستاده شدم، ‌اكنون 120 سال از عمرم گذشته است،‌پس از آن همه تلاش، اینك (برای اتمام حجّت) پیشنهادی به شما دارم،

و آن این كه: اگر بخواهید من از خدایان شما (بتهای شما) تقاضایی می‎كنم، ‌اگر خواسته مرا بر آوردند، از میان شما می‎روم (و دیگر كاری به شما ندارم) و شما نیز تقاضائی از خدای من بكنید،
تا خدای من به تقاضای شما جواب دهد،‌ در این مدّت طولانی هم من از دست شما به ستوه آمده‎ام و هم شما از من به ستوه آمده‎اید (اكنون با این پیشنهاد كار را یكسره و یك طرفه كنیم).

قوم ثمود: پیشنهاد شما، منصفانه است.
بنابراین شد كه نخست، حضرت صالح ـ علیه السلام ـ از بتهای آنها تقاضا كند، روز و ساعت تعیین شده فرا رسید،‌بت پرستان به بیرون شهر كنار بتها رفتند، و خوراكیها و نوشیدنیهای خود را به عنوان تبرّك كنار بتها نهادند، و سپس آن خوراكیها را خوردند و نوشیدند،
سپس از درگاه بتها به دعا و التماس و راز و نیاز پرداختند، حضرت صالح ـ علیه السلام ـ در آن جا حاضر شده بود، آن گاه آنها به صالح ـ علیه السلام ـ گفتند:
«آن چه تقاضا داری از بتها بخواه»
صالح ـ علیه السلام ـ اشاره به بت بزرگ كرد و به حاضران گفت: «نام این بت چیست؟!»
گفتند: فلان!
صالح به آن بت بزرگ خطاب كرد و گفت: تقاضای مرا برآور، ولی بت جوابی نداد. صالح به قوم گفت: پس چرا این بت جواب مرا نمی‎دهد؟

گفتند:
از بتِ دیگر، تقاضایت را بخواه.

صالح، متوجّه بت دیگر شد، و تقاضای خود را درخواست كرد،‌ولی جوابی نشنید.

قوم ثمود به بتها رو كردند و گفتند: «چرا جواب صالح ـ علیه السلام ـ را نمی‎دهید؟»
سپس (قوم ثمود به عقیده خودشان برای جلب عواطف بتها) برهنه شدند و در میان خاك زمین در برابر بتها غلطیدند، و خاك را بر سرشان می‎ریختند،
و به بتهای خود گفتند: «اگر امروز به تقاضای صالح جواب ندهید، همه ما رسوا و مفتضح می‎شویم»،
آن گاه صالح را خواستند و گفتند: اكنون تقاضای خود را از بتها بخواه، صالح تقاضای خود را از آنها خواست، ولی جوابی نشنید.

صالح به قوم فرمود: ساعات اول روز، گذشت و خدایان شما، به تقاضای من جواب ندادند، اكنون نوبت شما است كه تقاضای خود را از من بخواهید، تا از درگاه خداوند بخواهم و همین ساعت، تقاضای شما را بر آورد.

هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود،‌سخن صالح ـ علیه السلام ـ را پذیرفتند، و گفتند:
«ای صالح! ما تقاضای خود را به تو می‎گوییم،‌اگر پروردگار تو تقاضای ما را برآورد، تو را به پیامبری می‎پذیریم و از تو پیروی می‎كنیم، و با همه مردم شهر با تو تبعیت می‎نماییم».
ادامه دارد...

[=Century Gothic]صالح: آن چه می‎خواهید تقاضا كنید.
قوم ثمود: با ما به این كوه (كه در اینجا پیداست) بیا.
حضرت صالح ـ علیه السلام ـ با آن هفتاد نفر به بالای آن كوه رفتند.

در این هنگام، آن هفتاد نفر به صالح ـ علیه السلام ـ گفتند:

«ای صالح! از خدا بخواه! تا در همین لحظه شتر سرخ رنگی كه پر رنگ و پر پشم است و بچه ده ماهه در رحم دارد، و عرض قامتش به اندازه یك میل می‎باشد، از همین كوه، خارج سازد.»

صالح گفت: تقاضای شما برای من بسیار عظیم است، ولی برای خدایم، آسان می‎باشد.
همان دم صالح ـ علیه السلام ـ به درگاه خدا متوجه شد و عرض كرد: «در همین مكان شتری چنین و چنان خارج كن».

ناگاه همه حاضران دیدند كوه شكافته شد، به گونه‎ای كه نزدیك بود از شدّت صدای آن، عقل‎های حاضران از سرشان بپرد،
سپس آن كوه مانند زنی كه درد زایمان گرفته باشد مضطرب و نالان گردید، و نخست سر آن شتر از شكم زمین كوه بیرون آمد،
هنوز گردنش بیرون نیامده بود كه آن چه از دهانش بیرون آمده بود، فرو برد،
و سپس سایر اعضای پیكر آن شتر بیرون آمد، و روی دست و پایش به طور استوار بر زمین ایستاد.

وقتی كه قوم ثمود، این معجزه عظیم را دیدند، به صالح گفتند:
«خدای تو چقدر سریع، تقاضایت را اجابت كرد، از خدایت بخواه، بچّه‎اش را نیز برای ما خارج سازد».

صالح، همین تقاضا را از خدا نمود.

ناگاه آن شتر، ‌بچّه‎اش را انداخت، و بچّه آن، در كنارش به جنب و جوش در آمد.

صالح ـ علیه السلام ـ در این هنگام به آن هفتاد نفر خطاب كرد و گفت: «آیا دیگر تقاضایی دارید؟»

گفتند: «نه، بیا با هم نزد قوم خود برویم، و آن چه دیدیم به آنها خبر دهیم، تا آنها به تو ایمان بیاورند».

صالح ـ علیه السلام ـ همراه آن هفتاد نفر به سوی قوم ثمود، حركت كردند، ولی هنوز به قوم نرسیده بودند كه 64 نفر از آنها مرتد شدند و گفتند: «آن چه دیدیم سحر و جادو و دروغ بود».

وقتی كه به قوم رسیدند،‌آن شش نفر باقیمانده، گواهی دادند كه: «آن چه دیدیم حق است»، ولی قوم سخن آنها را نپذیرفتند، و اعجاز صالح ـ علیه السلام ـ را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند، عجیب آن كه یكی از آن شش نفر نیز شكّ كرد و به گمراهان پیوست،
و همان شخص (بنام «قُدار») آن شتر را پی كرد و كشت.[1] [=Century Gothic]

شتر عجیب، معجزه بزرگ حضرت صالح ـ علیه السلام ـ
در قرآن هفت بار سخن از این شتر با واژه «ناقه» (شتر ماده) آمده است،

آفرینش و شیوه زندگی و اوصاف این ناقه از عجائب خلقت است، كوتاه سخن آن كه: قوم ثمود با كمال گستاخی به صالح ـ علیه السلام ـ گفتند: «تو از افسون شدگان هستی و عقلت را از دست داده‎ای، تو مانند ما بشر هستی، اگر راست می‎گویی معجزه و نشانه‎ای بیاور.»[2] [=Century Gothic]

و چنان كه گفته شد، حضرت صالح ـ علیه السلام ـ به قوم سركش خود پیشنهاد كرد كه من دارای معجزه هستم و همین معجزه نشانه صدق و راستی من است، و به شما پیشنهاد می‎كنم كه هر تقاضایی دارید از من بخواهید تا من از خدای خود بخواهم و آن تقاضا تحقق یابد.

نمایندگان قوم ثمود كه «هفتاد نفر» از برگزیدگان آنها بودند، صالح ـ علیه السلام ـ را كنار كوهی بردند و گفتند: «تقاضای ما این است كه از خدا بخواه در كنار همین كوه ناگهان شتری را كه بسیار بزرگ و سرخ پر رنگ و دارای بچه ده ماهه در رحم باشد، همین لحظه از دل كوه بیرون آید.

صالح تقاضای آنها را پذیرفت و ناگاه حاضران دیدند كوه شكافته شد، و شتری عظیم ازدل آن بیرون آمد، و دارای همه آن ویژگی‎هایی بود كه آنها می‎خواستند. :Sham:
ادامه دارد...

[=Century Gothic]بعضی نوشته‎اند: این ناقه از میان همان سنگی كه قوم ثمود آن را تعظیم می‎كردند، و در مقابلش قربانیها می‎نمودند،‌
به اذن خدا و شفاعت حضرت صالح ـ علیه السلام ـ بیرون جهید، هنگامی كه آن سنگ شكافته شد، ‌صدای بسیار بلند و وحشت انگیزی كه نزدیك بود عقل‎ها را از سر خارج سازد برخاست، و كوه به لرزه در آمد، نخست سرِ شتر از میان سنگ بیرون آمد و سپس به تدریج بقیه اعضای او، تا این كه تمام پیكر شتر خارج شد، و روی زمین ایستاد.

بت پرستان قوم ثمود كه انتظار آن را نداشتند تا به این زودی معجزه صالح ـ علیه السلام ـ آشكار گردد، شگفت زده گفتند: «از خدا بخواه كه بچه شتر را نیز از رحمش بیرون آورد.» حضرت صالح از خدا خواست،
در همان لحظه بچه آن ناقه از رحم او جدا شد، و به دور مادرش گردش كرد.

به این ترتیب، حضرت صالح ـ علیه السلام ـ معجزه صدق پیامبری خود را به طور كامل به آنها نشان داد.[3] [=Century Gothic]

در این هنگام آنها چاره‎ای جز این ندیدند كه ایمان بیاورند، اظهار ایمان كردند و تصمیم گرفتند تا نزد قوم خود رفته و معجزه حضرت صالح ـ علیه السلام ـ را به آنها خبر دهند و آنان را به سوی ایمان دعوت كنند، ولی 64 نفر از آنها در مسیر راه مرتد شدند، و یك نفر نیز در شك و تردید افتاد، و در نتیجه تنها پنج نفر در ایمان خود پابرجا باقی ماندند.[4]
[=Century Gothic]
ناقه صالح دارای ویژگی‎هایی بود، كه هر كدام از آنها می‎توانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ایمان آنها به حضرت صالح شود، از این رو مخالفان سعی داشتند این معجزه را نابود كنند.

خداوند به صالح ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه: «ما ناقه را برای امتحان و آزمایش قوم می‎فرستیم، و به مردم خبر ده كه آب شهر باید در میان آنهاتقسیم شود، یك روز از برای ناقه، و یك روز برای اهالی شهر باشد.
و هر كدام از آنها باید در نوبت خود حضور یابد، و دیگری مزاحم او نشود».[5] [=Century Gothic]

مردم آب شهر را نوبت بندی كردند، یك روز نوبت ناقه بود كه همه آب را می‎آشامید، و روز دیگر نوبت مردم كه از آن آب استفاده كنند.

حضرت صالح ـ علیه السلام ـ به قوم ثمود چنین فرمود: «ای قوم من! خدا را بپرستید كه جز او معبودی برای شما نیست، دلیل روشنی از طرف پروردگار برای شما آمده است، و آن این ناقه الهی است، كه برای شما معجزه‎ای بزرگ است،

این ناقه را به حال خود بگذارید كه در سرزمین خدا (از علفهای بیابان) بخورد، و به آن آزار نرسانید.
ادامه دارد...

[=Century Gothic]كه اگر آزار برسانید، عذاب دردناكی شما را فرا خواهد گرفت».[6] [=Century Gothic]

قوم ثمود ـ جز اندكی از آنها ـ بر اثر غرور و سركشی نتوانستند وجود این معجزه بزرگ الهی را تحمّل كنند،
آنها در مضیقه آب قرار گرفتند، و هرگز راضی نبودند كه آب شهر یك روز در اختیار آن ناقه باشد، و یك روز در اختیار مردم.
با این كه آنها چنین حقّی نداشتند،
زیرا خداوند آن چشمه آب را برای صالح ـ علیه السلام ـ به وجود آورده بود، و آن گاه نیمی از آب آن را در اختیار شتر قرار داده بود.[7] [=Century Gothic]

وانگهی در آن روز كه آب در اختیار ناقه بود، ناقه تمام آب چشمه را می‎آشامید، و در مقابل، شیر بسیار به آن مردم می‎داد، به طوری كه پیر و جوان و كودك و زن و مرد از آن شیر بهره‎مند می‎شدند[8]
بنابراین ناقه نه تنها هیچ گونه زیانی به مردم نمی‎رسانید، بلكه مایه بركت برای همه بود.

در عین حال قوم تیره دل و ناپاك ثمود، به جای تشكر و قدردانی، به عنوان حمایت از بت پرستی، هم چنان مخالفت می‎كردند،
و با این كه حضرت صالح ـ علیه السلام ـ مكرّر به آنها هشدار داد: «كه این ناقه، نشانه الهی است،‌كمترین آزاری به آن نرسانید و گرنه عذاب سختی در كمین شما است». تصمیم گرفتند، آن ناقه را به قتل برسانند.[9] [=Century Gothic]

كشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سركش

در آیات متعددی از قرآن[10] فهمیده می‎شود كه مشركان قوم ثمود تصمیم گرفتند ناقه صالح ـ علیه السلام ـ را به قتل برسانند، و این تصمیم جنایتكارانه را اجرا نمودند.

مستكبران و سرمایه داران سرمست و مغرور می‎دیدند با وجود ناقه كه معجزه عجیب صالح ـ علیه السلام ـ بود، ممكن است به زودی توده‎های مردم به حضرت صالح ـ علیه السلام ـ ایمان بیاورند، و از آیین نیاكان خود، روی برگردانند
گرفتند آن ناقه را پی كنند و به این ترتیب بكشند، یعنی با دنبال كردن آن شتر، عصب محكم مخصوص را كه در پشت پای شتر قرار دارد و عامل اصلی برای حركت و راه رفتن او است، قطع نمایند، كه قطع كردن آن، موجب سقوط شتر و قدرت نداشتن او برای حركت می‎شود.

آنها با كمال گستاخی، شتر را پی كردند و بر او ضربه‎های شدید زدند، سپس با كمال بی‎شرمی نزد حضرت صالح ـ علیه السلام ـ آمده و گفتند:‌ «ای صالح! اگر تو فرستاده خدا هستی، هر چه زودتر عذاب الهی را به سراغ ما بفرست.»[11] [=Century Gothic]

در مورد چگونگی كشتن ناقه، اندكی اختلاف وجود دارد، در این جا نظر شما را به یك حدیث كه از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده و یك روایت جلب می‎كنیم.
ادامه دارد...

[=Century Gothic]
1. مشركان قوم ثمود با هم توطئه نمودند و كنار هم اجتماع كردند و به همدیگر گفتند: «چه كسی داوطلب می‎شود تا آن شتر را بكشد؟!
تا آن چه را دوست دارد به او جایزه و ماهیانه دائم بپردازیم».

یك نفر از آنها كه سرخ پوست و تیره رنگ و سرخ و سفید و كبود چشم و زنا زاده بود، و پدرش معلوم نبود كه كیست، و به نام «قُدار» خوانده می‎شد و سیرتی زشت و صورتی كریه داشت، و از بد بخت‎ترین موجودات بود به پیش آمد و آمادگی خود را برای كشتن ناقه اعلام كرد.

مشركان قرار دادی در مورد جایزه و ماهیانه او مقرّر ساختند، او شمشیر خود را برداشت، در آن هنگام كه آن شتر، آب آشامیده بود و باز می‎گشت، قُدار بر سر راه آن شتر كمین كرد، وقتی كه شتر نزدیك شد، او به شتر حمله كرد، و شمشیرش را بر او وارد ساخت. ولی این ضربت به نتیجه نرسید، ضربت دوم را زد، كه شتر بر اثر این ضربت به زمین افتاد و سپس كشته شد.
در این وقت بچه آن شتر در حالی كه ناله جانسوز می‎نمود، به بالای كوه گریخت، و سه بار به سوی آسمان ناله و فریاد كرد.

قوم جنایتكار و بی‎رحم ثمود به طرف شتر ضربت خورده آمدند، و با شمشیرهای خود بر آن زدند، و همه در كشتن آن شركت نمودند، و گوشت آن را بین همه از كوچك و بزرگ تقسیم كردند و پختند و خوردند.
در این هنگام بود كه خداوند به حضرت صالح ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه به زودی عذاب سخت و كوبنده بر آن قوم عنود وارد خواهد شد.[12] [=Century Gothic]

2. ازكعب نقل شده: زنی به نام ملكاء، ملكه قوم ثمود بود، وقتی كه دید گروهی به حضرت صالح ـ علیه السلام ـ ایمان آورده‎اند، و روز به روز بر جمعیت آنها افزوده می‎شود، به مقام صالح ـ علیه السلام ـ حسادت ورزید، در آن عصر زنی به نام «قُطامّ» معشوقه مردی به نام «قُدار بن سالف»، و زن دیگری به نام «قبال» معشوقه مردی به نام «مصدع» وجود داشتند، قُدار و مصدع هر شب شراب می‎خوردند و با آن دو زن به عیش و نوش می‎پرداختند.

ملكاء به این دو زن گفت: هرگاه قُدار و مصدع نزد شما آمدند تا با شما هم بستر شوند، از آنها اطاعت نكنید و به آنها بگویید: «ملكه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح ـ علیه السلام ـ اندوهگین است، ما تمكین نمی‎كنیم مگر این كه ناقه را به هلاكت برسانید».

آن دو زن بدكار، سخن ملكه ثمود را پذیرفتند، وقتی كه قُدار و مصدع سراغ آنها آمدند، آنها گفتند ما تمكین نمی‎كنیم تا وقتی كه ناقه به هلاكت برسد.

قدار و مصدع گفتند: «ما در كمین ناقه هستیم تا او را بكشیم».
در كمین ناقه قرار گرفتند، قُدار در پشت سنگی عظیم كمین كرد، مصدع نیز در پشت سنگی دیگر كمین نمود،
وقتی كه ناقه پس از آشامیدن آب، بازگشت و از كنار مصدع رد شد، مصدع تیری به ساق پای او زد، كه قسمتی از عضله پای ناقه متلاشی گردید، سپس قُدار از كمینگاه خارج شد و با شمشیر به ناقه حمله كرد،
و آن چنان بر پشت پای ناقه ضربت زد كه (عصب پای او قطع شد و) ناقه بر زمین افتاد و فریاد جانسوزی سر داد كه بر اثر آن بچه‎اش وحشتزده گریخت.
سپس قُدار ضربت دیگری بر سینه ناقه زد، آن گاه ناقه را نحر كرد و كشت، اهالی شهر كنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نموده و بین خود تقسیم كردند و پختند و خوردند.

بچه ناقه به بالای كوه گریخت و در آنجا ناله بلند و جانسوزی نمود به طوری كه این ناله دلهای مردم را ریش ریش كرد، آنها وحشتزده نزد صالح آمدند و به عذر خواهی پرداختند و گفتند. ناقه را فلانی و فلانی كشت، ما چه تقصیر داریم؟!
حضرت صالح ـ علیه السلام ـ فرمود: «بروید سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آورید امید آن است كه عذاب از شما برطرف گردد».

آنها به بالای كوه رفته و به جستجوی بچه ناقه پرداختند، ولی بچه ناقه را نیافتند.
آنها شب چهارشنبه ناقه را كشتند، صالح به آنها گفت: «سه روز در خانه خود هستید و سپس عذاب الهی شما را فرا خواهد گرفت...»[13]

[1] . روضه الكافی، ص 185 و 186.
[2] . شعراء، 153 و 154.
[3] . تاریخ انبیاء، ص 263.
[4] . اقتباس از روضه الكافی، ص 186؛ و تفسیر نور الثّقلین، ج 2، ص 48 و 49.
[5] . قمر، 27 و 28.
[6] . اعراف، 73؛ شعراء، 155 و 156.
[7] . تفسیر نور الثّقلین، ج 4، ص 63، به نقل از امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ .
[8] . همان مدرك، ج 5،‌ص 183.
[9] . شعراء، 155ـ157.
[10] . مانند آیه 77 اعراف، و 59 اسراء و 14 شمس.
[11] . اعراف، 77.
[12] . تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 183.
[13] . بحار،‌ج 11، ص 392.

موضوع قفل شده است